محمدرضا فروتن و دنیای روانشناسی و خوانندگی

درست اواخر اسفند ماه بود که با محمدرضا فروتن و دکتر افشین یداللهی به بهانه آلبوم موسیقی مشترکشان یعنی «می‌فهممت» و ورود فروتن به دنیای روان‌شناسی گفت‌وگو کردیم. اوایل گفت‌وگو دکتر یداللهی با ما همراه شدند ولی در نیمه راه خواستند که محمدرضا فروتن پاسخگوی سوالات باشد و درست ۶روز بعد خبر فوت دکتر یداللهی در همه جا مثل بمب ترکید و باور کردنش بسیار سخت بود.

گویا محمدرضا فروتن هم درست همان روز آخرین دیدارش با دکتر بوده است. به‌هرحال تقدیر برای این ترانه‌سرای ارزشمند این‌گونه رقم خورده بود. به هر روی در ادامه صحبت‌های محمدرضا فروتن را می‌خوانید که از دنیای این روزهایش برایمان بیشتر گفت و همچنین اصرار داشت که به هیچ وجه در متن گفت‌وگو از کلمه مرحوم برای دکتر یداللهی استفاده نکنیم چون او معتقد بود ایشان هنوز و برای همیشه زنده هستند.

گفت‌وگو با محمدرضا فروتن درباره روان‌شناسی و آلبوم تازه‌اش: 

 از دنیای این روزهایتان برایمان بگویید.

دارم خودم را برای امتحاناتم و آلبوم بعدی‌ام آماده می‌کنم.

 چرا رشته روان‌شناسی را انتخاب کردید؟

من قبل از اینکه وارد سینما شوم، روان‌شناسی بالینی خوانده بودم و بعد از ۱۷سال دوری از فضای دانشگاه دوباره و به تشویق دکتر افشین یداللهی درسم را تا مقطع دکتری ادامه دادم و خوشحالم که این کار را انجام دادم چون این شروع دوباره خیلی برایم هیجان‌انگیز بود و دیدم که اتفاقا امکان ادامه‌اش خیلی آسان است.

 فاصله‌ای که این سال‌ها ایجاد شده بود برایتان سخت نبود؟

نه اصلا، برعکس شیرین هم بود و در وجودم آن را احساس می‌کردم. می‌خواستم کیفیت و سطح زندگی‌ام را بالا‌تر ببرم و وقتی دوباره و در یک مقطع بالاتر وارد دانشگاه شدم، درس‌ها و کلاس‌ها خیلی برایم دوست‌داشتنی بودند. به‌هرحال از این اتفاق خیلی راضی هستم.

 بعد از تحصیل دوباره در رشته روان‌شناسی نگاهتان به زندگی و انتخاب نقش‌ها چقدر تغییر کرد؟

من دوست داشتم حین اینکه در سینما هستم درسم را بخوانم بنابراین از سینما دور نشدم و نقش‌هایی را بازی کردم که بعضی از آنها به درسم و فضای رشته‌ام نزدیک بود، مثل نقشی که در فیلم «عادت نمی‌کنیم» داشتم و خب بعضی دیگر از نقش‌هایم خیلی مرتبط نبودند، مثل نقشم در فیلم نگار به کارگردانی رامبد جوان که فقط دوست داشتم به خاطر خود رامبد جوان این تجربه را کسب کنم چون خیلی آدم پرانرژی‌ای است و کارهایش همیشه فضای شادی دارند.

 امروز نگاهتان در مورد نقشی که در فیلم قرمز داشتید، چیست؟

امروز هم همان نگاه را دارم. من در این فیلم نقش یک آدم پارانویید را بازی کردم و سعی کردم در نقشم این اختلال روان‌شناسی را نشان دهم.

 فکر می‌کنید گسستگی و دلواپسی‌های جامعه امروز نشات‌گرفته از چیست؟ برای مثال در دنیای امروز خیانت و اعتیاد بسیار زیاد شده و خانواده‌های زیادی از این موضوع رنج می‌برند.

وقتی نیازهای فرد در دنیای واقعی برآورده نمی‌شود به‌تبع به فانتزی‌های رو می‌آورد که یکی از آنها اعتیاد است. این افراد هیجان‌ها و رویاهایشان را با قرار گرفتن در این دنیای خیالی به دست می‌آورند. اعتیاد برای آنها مسکنی است که بتوانند از مشکلات دور بمانند و فرار کنند. در مورد خیانت هم بحث گسترده است. اگر یک انسان خودش را بشناسد و صداقت داشته باشد، چه با خودش و زندگی و چه با اطرافیان، معمولا این کار را نخواهد کرد. البته لازم به ذکر است که تعریف و تعبیر خیانت در همه جای دنیا یکی است ولی در نهایت فرد با این کار صدمه زیادی به خود و خانواده‌اش می‌زند که باید هزینه‌های آن را بپردازد.

 دانستن غصه‌های مردم چقدر برایتان مهم و البته شنیدنی است؟

بیشتر این همدلی برایم جذاب است؛ اینکه بتوانم بخشی از آنها باشم چون در خیلی از شرایط خاص زندگی خودم آدم‌هایی بودند که من را شنیدند و درک کردند و به همین دلیل خیلی ممنون آنها هستم، افرادی مثل دکتر افشین یداللهی، در هر حال دوست دارم به بهترین نحو مراجعانم را درک و مشکلشان را حل کنم.

گفت‌وگو با محمدرضا فروتن درباره روان‌شناسی و آلبوم تازه‌اش: 

فکر می‌کنید درگیر مشکلات آنها خواهید شد؟ منظورم از نظر روانی است.

اساسا فکر می‌کنم اگر بعد عاطفی‌ای این وسط نباشد آن رابطه‌ای که باید شکل نمی‌گیرد و اگر من تنها به فکر خودم باشم نمی‌توانم راهکار خوبی برای فرد مقابلم ارائه بدهم ولی وقتی به اصل خودم برمی‌گردم می‌بینم غصه دیگران غصه من هم هست. به نظرم همه ما متعلق به یک تنه درخت هستیم و ریشه‌مان یکی است. به‌هرحال خوشحالم که مساله دیگران برایم مهم است و می‌توانم با آنها همدل شوم.

 چرا خیلی از افراد جامعه از کمبود اعتماد به‌نفس درست و سازنده محروم هستند؟

چون در کودکی آنها را سرکوب کرده‌اند و به آنها بها داده نشده است. برای مثال در مدارس ژاپن نزدیک به ۳سال به آنها مهارت زندگی و برخورد با دیگران را می‌آموزند، در حالی که در مدارس ما فقط به نمره و معدل تکیه می‌کنند و از همین جا اعتماد کردن به خود و دیگران در دنیای کودکی خراب می‌شود.

 می‌شود گفت محمدرضا فروتن تمام روزهای زندگی‌اش را زندگی کرده است؟

تقریبا، من در حال حاضر در دورانی هستم که قدر زندگی را بیشتر از همیشه می‌دانم و احساس می‌کنم زندگی را خیلی دوست دارم و آنقدر در این چند ساله همه چیز خوب پیش رفته است که اگر خداوند بخواهد من را به عالم دیگری ببرد، آماده هستم.

 از آلبوم اخیرتان یعنی «می‌فهممت» بگویید. اصلا چه شد که دوست داشتید خوانندگی را نیز تجربه کنید؟

من همیشه رویای خواندن را در سر داشتم، حتی قبل از اینکه بازیگر شوم، اما به جز مادرم که همیشه مشوق من بوده‌اند بقیه اعضای خانواده‌ام مشوقم نبودند. به همین دلیل مسیر زندگی من هم به سوی دیگری کشیده شد تا اینکه قرار شد در فیلم «قرمز» بخوانم که در نهایت نشد و بابک امینی به جای من خواند و دوباره سر فیلم «شب یلدا» این اتفاق افتاد و این بار خواندم و بسیار از این کار لذت بردم تا اینکه در پشت صحنه یک برنامه تلویزیونی دکتر افشین یداللهی را دیدم و در مورد عشقم به خواندن با ایشان صحبت کردم و ایشان گفتند می‌خواهی برایت ترانه بگویم؟ من هم استقبال کردم و از همان جا همکاری ما با هم شکل گرفت که نتیجه‌اش شد آلبوم «می‌فهممت».

گفت‌وگو با محمدرضا فروتن درباره روان‌شناسی و آلبوم تازه‌اش: 

 دوست داشتید ترانه‌هایتان چه مضمونی داشته باشند؟

دوست داشتم حالت‌های مختلف انسان را روایت کند؛ اینکه وقتی خوشحال، غمگین یا سردرگم است چگونه با خدا حرف می‌زند و وقتی ترانه «می‌فهممت» را دکتر پای تلفن برای من خواندند بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم و به همین دلیل هم اسم این ترانه را برای آلبومم انتخاب کردم.

 این آلبوم آن چیزی شد که می‌خواستید؟

بله، خدا را شکر راضی هستم.

هیچ وقت خودتان خدا را از نزدیک دیده‌اید؟

هر آن چیزی که در اطراف ما وجود دارد نشانه‌ای از خداوند است و همین که در تمام سختی‌ها و پیچ و خم‌های زندگی حواسش به ما هست، یعنی خدا وجود دارد و ما را می‌فهمد و درک می‌کند.

شما سوپراستار بودن را نیز تجربه کرده‌اید. این تجربه چه حسی برایتان به دنبال داشت؟

من این‌گونه این مساله را نگاه نمی‌کنم. اتفاقا در آن زمان انگار حواسم به خودم نبوده است و با افرادی کار می‌کردم که هر چند در عرصه سینما نامی بودند اما دنیایشان با دنیای من فرق داشت. به‌هرحال اگر قرار باشد امروز بعضی از کارهایم را دوباره خودم بسازم، قطعا جور دیگری خواهم ساخت ولی به جرات می‌توانم بگویم امروز که درسم را بیشتر خواندم و موسیقی هم کار کردم بیشتر به خودم نزدیک شده‌ام تا محمدرضا فروتن آن سال‌ها.


منبع: برترینها

ستاره هایی که پیر نمی شوند!

همه ما در تعجب ایم که چرا گذر زمان هیچ تاثیری بر چهره برخی از ستاره ها ندارد. عوامل مختلفی از میزان فعالیت بدنی گرفته تا تغذیه یا حتی ژنتیک می تواند از جمله عوامل جوانی باشد اما دلیل آن هر چه که هست، ما آنها را تحسین می کنیم.

برترین ها: همه ما در تعجب ایم که چرا گذر زمان هیچ تاثیری بر چهره برخی از ستاره ها ندارد. عوامل مختلفی از میزان فعالیت بدنی گرفته تا تغذیه یا حتی ژنتیک می تواند از جمله عوامل جوانی باشد اما دلیل آن هر چه که هست، ما آنها را تحسین می کنیم. در این مطلب نام ستاره هایی که حتی پس از گذشت سالها، همچنان جوان و زیبا به نظر می رسند، را برایتان آورده ایم. با مقایسه تصاویر آنها خود به این واقعیت پی می برید.

پل راد، ۴۷ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

جنیفر لوپز، ۴۷ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!


 

جرد لتو، ۲۵ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

ماریو لوپز، ۴۳ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!


 

فارل ویلیامز، ۴۳ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!


 

 اوا مندس، ۴۳ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

گابریله یونیون، ۴۴ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

ویلیام شاتنر، ۸۶ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

گوئن استفانی، ۴۷ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

جنیفر آنیستون، ۴۷ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

الیجا وود، ۳۵ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

 لیو تایلر، ۳۹ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

ریس ویترسپون، ۴۰ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

کریستی ترلینگتون، ۴۷ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

راب لو، ۵۲ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

گوئینت پالترو، ۴۴ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

جان استیموس، ۵۳ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

تای دیگز، ۴۵ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!

اوون ویلسون، ۴۸ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!


 

کیانو ریوز، ۵۲ ساله

 ستاره هایی که پیر نمی شوند!


منبع: برترینها

زندگی و آثار دکتر محمد معین

: دکتر معین اکنون ۲۳ کتاب در حوزه ی تصنیف و تالیف , پنج کتاب در حوزه ی تصحیح , چهار کتاب در حوزه ی ترجمه وحدود یک صد مقاله در زمینه های ادبیات وزبان , تاریخ و فرهنگ , کتاب شناسی فلسفه ومذاهب ورجال را در کارنامه ی خود دارد.

 دکتر محمد معین‌ بزرگ‌ مردی‌ از سلاله‌ ی‌ ” فرهنگ‌” 

دکتر محمد معین‌، روز دوشنبه‌، نهم‌ اردیبهشت‌ ۱۲۹۷ ه‌ .ش‌ در رشت‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود.در شش‌ سالگی‌ مادر، وپنج‌ روز بعد نیز پدرش‌، شیخ‌ ابوالقاسم‌ که‌ ازطلاب‌ علوم‌ دینی‌ بود، را از دست‌ داد، از این‌ رو، تربیت‌ او را جد پدری‌ اش‌، شیخ‌ محمد تقی‌ معین‌ العلما که‌ از روحانی‌های‌ بزرگ‌ وبه‌ نام‌ بود، برعهده‌ گرفت‌.

دكتر محمد معین زندگی و آثار

دکتر معین‌، تحصیل‌ خود را از مکتب‌ خانه‌ شروع‌ کرد وپس‌ از تغییر شیوه‌ ی‌ مکتب‌ خانه‌ای‌ به‌ مدرسه‌، سال‌ ششم‌ ابتدایی‌ را در رشت‌ .در سال‌ ۱۳۰۴ ودوره‌ ی‌ اول‌ متوسطه‌ را درهمان‌ شهر، در سال‌ ۱۳۰۷ طی‌ کرد واز آن‌ جهت‌ که‌ کلاس‌ پنجم‌ متوسطه‌ در رشت‌ دایر نشده‌ بود. از طریق‌ اداره‌ ی‌ معارف‌ گیلان‌، به‌ همراه‌ چند نفر دیگر، انتخاب‌، وبا پرداخت‌ مقرری‌ ماهانه‌ به‌ آن ‌ها، به‌ تهران‌ اعزام‌ شد. بدین‌ ترتیب‌، معین‌ دوره‌ ی‌ دوم‌ متوسطه‌ را در رشته‌ای‌ ادبی‌، در دبیرستان‌ دارالفنون‌ تهران‌ ودر سال‌ ۱۳۱۰ به‌ پایان‌ برد. وی‌، سپس‌ در رشته‌ ی‌ ادبیات‌ وفلسفه‌ ی‌ دارالعلمین‌ عالی‌ مشغول‌ به‌ تحصیل‌ شد ودر سال‌ ۱۳۱۳ لیسانس‌ خود را با نوشتن‌ رساله‌ای‌ به‌ زبان‌ فرانسه‌ درباره‌ ی‌ ” لوکنت‌ دولیل‌ ” شاعر فرانسوی‌ قرن‌ نوزدهم‌ وبنیان‌ گذار مکتب‌ ادبی‌ ” پارناس‌ ” اخذ کرد.

استاد، دوره‌ ی‌ شش‌ ماهه‌ ی‌ دانشکده‌ ی‌ افسری‌ احتیاط‌ را در شش‌ ماه‌ اول‌ سال‌ ۱۳۱۴ گذراند ودر مهر ماه‌ همان‌ سال‌، به‌ عنوان‌ دبیر در اهواز مشغول‌ به‌ خدمت‌ شد وبر اثر لیاقت‌، پس‌ از سه‌ ماه‌ به‌ ریاست‌ دانشسرای‌ شبانه‌ روزی‌ عالی‌ منصوب‌ گردید وضمن‌ عضویت‌ تحقیق‌ اوقاف‌ استان‌ ششم‌، به‌ ریاست‌ پیشاهنگی‌ وتربیت‌ بدنی‌ این‌ استان‌ نیز برگزیده‌ شد.

وی‌ در همین‌ مدت‌ به‌ صورت‌ مکاتبه‌ای‌، به‌ فراگیری‌، روان‌شناسی‌ عملی‌ (خط‌شناسی‌، قیافه‌شناسی‌، مغزشناسی‌)، از آموزشگاه‌ روان‌شناسی‌ بروکسل‌ بلژیک‌ پرداخت‌ .او، با تسلطی‌ که‌ به‌ زبان‌ عربی‌ داشت‌، کتاب‌ ” علم‌ النفس‌ وآثاره‌ فی‌ التربیه‌ والتعلیم‌ ” تالیف‌ استادان‌ مصری‌ ” علی‌ الجارم‌ “و” مصطفی‌ امین‌ ” را در سال‌ ۱۳۱۶ در اهواز چاپ‌ کرد، دکتر معین‌ در سال‌ ۱۳۱۸ به‌ تهران‌ منتقل‌ شد وضمن‌ تصدی‌ معاونت‌ اداره‌ ی‌ دانشسراهای‌ مقدماتی‌ و تدریس‌ در دانشسرای‌ عالی‌، تحصیل‌ در دوره‌ ی‌ دکتری‌ زبان‌ وادبیات‌ فارسی‌، که‌ اساسنامه ی‌ آن‌ در سال‌ ۱۳۱۶ به‌ تصویب‌ شورای‌ دانشگاه‌ رسیده‌ بود را آغاز کرد وسرانجام‌، روز سه‌ شنبه‌، هفدهم‌ شهریور ۱۳۲۱، با گذراندن‌ رساله‌ای‌ تحت‌ عنوان‌ ” مزدیسنا وتاثیر آن‌ در ادبیات‌ فارسی‌ ” به‌ عنوان‌ اولین‌ دکترای‌ زبان‌ وادبیات‌ فارسی‌، فارغ‌ التحصیل‌ شد.

جلسه‌ ی‌ دفاعیه‌ ی‌ دکتر معین‌ با حضور دکتر علی‌ اکبر سیاسی‌، وزیر فرهنگ‌ وقت‌، استاد پور داوود، استاد راهنمای‌ رساله‌، ملک‌ الشعرای‌ بهار وجمعی‌ از اساتید دانشگاه‌ ودانشجویان‌ وبا قرائت‌، نظر کتبی‌ استادان‌ بدیع‌ الزمان‌ فروزان‌ فر وفاضل‌ تونی‌ که‌ به‌ دلیل‌ مسافرت‌ حضور نداشتند، برگزار گردید ورساله‌ ی‌ دکتر معین‌ با درجه‌ ی‌ ” بسیار خوب‌ ” پذیرفته‌ وتصویب‌ شد.پس‌ از این‌ دکتر محمد معین‌ به‌ عنوان‌ دانشیار وسپس‌ در سمت‌ استاد کرسی‌ ” تحقیق‌ در متون‌ ادبی‌ ” در دانشکده‌ ادبیات‌ ودانشسرای‌ عالی‌ به‌ تدریس‌ پرداخت‌ .

دکتر معین‌، در همین‌ سال‌ ازدواج‌ کرد که‌ حاصل‌ آن‌ چهار فرزند بود .استاد علاوه‌ بر شرکت‌ در کنگره‌ها، انجمن‌ها ومجالس‌ علمی‌ داخلی‌، با آشنایی‌ ای‌ که‌ به‌ زبان‌های‌ انگلیسی‌، فرانسه‌، عربی‌ وبرخی‌ از زبان‌های‌ ایران‌ باستان‌ داشت‌، برای‌ شرکت‌ و سخنرانی‌ در محافل‌ علمی‌، مطالعه‌ وتحقیق‌، به‌ کشورهای‌ خارجی‌، از جمله‌ آمریکا، آلمان‌، فرانسه‌، انگلستان‌، بلژیک‌، هلند، سوئیس‌، سوئد، ایتالیا، فنلاند، شوروی‌، ترکیه‌، هند و پاکستان‌ دعوت‌ ویا از طرف‌ دولت‌، اعزام‌ گردید .

دكتر محمد معین زندگی و آثار

دکتر معین‌، پس‌ از مصوبه‌ ی‌ مجلس‌ ملی‌ در سال‌ ۱۳۲۴ مبنی‌ بر اختصاص‌ بودجه‌ای‌ برای‌ چاپ‌ ونشر لغت‌ نامه‌ ونیز همکاری‌ عده‌ای‌ از اساتید دانشگاه‌ ودانش‌ پژوهان‌ با علامه‌ دهخدا در تکمیل‌ لغت‌ نامه‌، در همین‌ سال‌ با معرفی‌ وزارت‌ فرهنگ‌ به‌ همکاری‌ با دهخدا (ت‌ ۱۲۵۶، ف‌ ۷/۱۲/۱۳۳۴ ه‌ .ش‌) پرداخت‌ .

دهخدا در بستر بیماری‌، طی‌ وصیتی‌، که‌ بر روی‌ تکه‌ کاغذی‌ کوچک‌ نوشت‌ واکنون‌ جزو اسناد تاریخی‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ است‌، تکمیل‌ وچاپ‌ لغت‌ نامه‌ را به‌ دکتر محمد معین‌، که‌ با علاقه‌ وتلاش‌ خودتوانسته‌ بود اعتماد واطمینان‌ دهخدای‌ سخت‌ گیر را به‌ خود جلب‌ کند، واگذار کرد، واین‌ دکتر معین‌ بود که‌ هفتصد صفحه‌ از این‌ اثر را شخصاً تالیف‌ کرد ونه‌ هزار صفحه‌ از مطالب‌ تالیف‌ شده‌ توسط‌ دیگر مولفان‌ را بازبینی‌ و تصحیح‌ نمود وبا تصدی‌ ریاست‌ لغت‌ نامه‌، که‌ از سال‌ ۱۳۳۷ به‌ صورت‌ سازمان‌ مستقل‌ به‌ دانشکده‌ ی‌ ادبیات‌ دانشگاه‌ تهران‌ منتقل‌ شده‌ بود، به‌ سرپرستی‌ وهدایت‌ کار پرداخت‌ .

علی‌ اسفندیاری‌، متخلص‌ به‌ نیما (ت‌ ۱۲۷۶، ف‌ ۱۶/۱۰/۱۳۳۸ ه‌.ش‌) نیز، بدون‌ این‌ که‌ معین‌ را دیده‌ باشد، وی‌ را در وصیت‌ خود ” مثل‌ صحیح‌ علم‌ ودانش‌) خطاب‌ کرد واو را قیم‌ فرزندان‌ طبع‌ خود نمود، واین‌ چنین‌ بود که‌ معین‌، با همه‌ ی‌ مسئولیت‌ها ومشغله‌ هایش‌، در سال‌ بعد ” افسانه‌ ورباعیات‌ ” و” ماخ‌ اولا” ی‌ نیما را با همکاری‌ آل‌ احمد ودکتر جنتی‌ عطایی‌، طبق‌ وصیت‌ نیما، به‌ چاپ‌ رساند، اما دامه‌ ی‌ راه‌ وبیماری‌ ومرگ‌؟!

علاوه‌ بر این‌ دکتر معین‌ اکنون‌ ۲۳ کتاب‌ در حوزه‌ ی‌ تصنیف‌ و تالیف‌، پنج‌ کتاب‌ در حوزه‌ ی‌ تصحیح‌، چهار کتاب‌ در حوزه‌ ی‌ ترجمه‌ وحدود یک‌ صد مقاله‌ در زمینه‌های‌ ادبیات‌ وزبان‌، تاریخ‌ و فرهنگ‌، کتاب‌شناسی‌ فلسفه‌ ومذاهب‌ ورجال‌ را در کارنامه‌ ی‌ خود دراد. قابل‌ توجه‌ است‌ که‌ یکی‌ از این‌ کتاب‌ها، ” برهان‌ قطع‌ ” اثر ” محمد حسین‌ بن‌ خلف‌ تبریزی‌ ” است‌ که‌ معین‌ در تصحیح‌ وتحشیه‌ ی‌ آن‌ (از ذکر وجه‌ اشتقاق‌ وترکیبات‌ لغات‌ تا شرح‌ لغات‌ واعلام‌ وآوردن‌ شواهد وافزودن‌ لغات‌ واعلام‌ وتصویر ونقشه‌ وجدول‌ و…) از هفت‌ نسخه‌ ی‌ خطی‌ وچاپی‌ این‌ اثر وبیش‌ از ۳۴۳ ماخذ فارسی‌ وعربی‌ استفاده‌ کرده‌ است‌ .

یکی‌ دیگر از این‌ آثار، حاصل‌ عمرش‌، فرهنگ‌ فارسی‌ است‌ .ریشه‌ ی‌ اندیشه‌ ی‌ تالیف‌ چنین‌ فرهنگی‌ در وجود دکتر محمد معین‌ را باید در علاقه‌، تحصیلات‌، همکاری‌ با لغت‌ نامه‌، پژوهش‌ها و احساس‌ وظیفه‌اش‌ در قبال‌ فرهنگ‌ وجامعه‌ جست‌ .به‌ هر حال‌، این‌ اندیشه‌ که‌ با جمع‌ آوری‌ ۰۰۰/۵۰۰/۱ فیش‌ از متون‌ ومکالمات‌ فارسی‌، شکلی‌ عملی‌ به‌ خود گرفته‌ بود، به‌ دیدار با فرهنگ‌ نویسان‌ خارجی‌، مطالعه‌ ویاد داشت‌ برداری‌ در مراکز مطالعاتی‌ کشورهای‌ مختلف‌، تشکیل‌ ” سازمان‌ فرهنگ‌ فارسی‌ ” و جذب‌ بیش‌ از ۴۰۰ دانشجو و ۴۰ موسسه‌ ی‌ همکار انجامید. قرار داد این‌ فرهنگ‌، با پیش‌ بینی‌ یک‌ جلد ۱۵۰۰ تا ۱۶۰۰ صفحه‌ای‌ شامل‌ لغات‌، اعلام‌ ونقشه‌ها وتصاویر رنگی‌ در پانزدهم‌ شهریور ۱۳۳۷ با ناشر امضاشد، و کار، با استاد معین‌ دارای‌ پشتکار، علاقه‌، وسواس‌ علمی‌ وسخت‌ گیر وبه‌ ندرت‌ تند وسعت‌ یافت‌ وبیش‌ از آن‌ چه‌ تصور می‌گردید، زمان‌ برسد.

در حساسیت‌ و وسواس‌ علمی‌ استاد معین‌ همین‌ها بس‌ که‌ ناشر حتی‌ مجبور به‌ ارسال‌ نمونه‌ صفحات‌ سه‌ چهار بار غلط‌گیری‌ وتصحیح‌ شده‌، به‌ کشور محل‌ مسافرت‌ وی‌ می‌شد تا معین‌ تصحیح‌ نهایی‌ را هم‌ شخصاً انجام‌ دهد، ونیز این‌ که‌ مدیران‌ دو چاپخانه‌ متصدی‌ چاپ‌ فرهنگ‌ معین‌، که‌ از سخت‌گیری‌ها وتصحیح‌های‌ چند باره‌ ی‌ استاد .

آن‌ هم‌ با امکانات‌ چاپ‌ ونشر آن‌ روزگار، به‌ ستوه‌ آمده‌ بودند، بارها قصد تعطیلی‌ کا راکردند که‌ با پا درمیانی‌ ناشر، عبدالرحیم‌ جعفری‌، مدیر انتشارات‌ امیر کبیر، موضوع‌ خاتمه‌ یافت‌ .اما باید این‌ وقایع‌ را از زاویه‌ ی‌ مشقت‌ هایی‌ که‌ معین‌ متحمل‌ می‌شد نیز نگریست‌ .

به‌ این‌ مشقت‌ها نیز بیفزایید که‌ معین‌، معین‌ معلم‌ وارسته‌ وموقر ومتواضع‌، کارگر چاپخانه‌ را، که‌ از سخت‌گیری‌های‌ او به‌ تنگ‌ آمده‌ ومعترض‌ بود، برای‌ استمالت‌ ودلگرمی‌ به‌ ادامه‌ ی‌ کار، به‌ خانه‌ می‌برد وبا او ناهار می‌ خورد.

کار، وسعت‌ یافت‌ .جلد اول‌ در تابستان‌ ۱۳۴۲ وجلد دوم‌ وسوم‌ وپنجم‌( جلد اول‌ اعلام‌) بااندک‌ تفاوت‌ زمانی‌، در سال‌ ۱۳۴۵ انتشار یافت‌. در این‌ هنگام‌ معین‌ از طرف‌ دولت‌ برای‌ برگزاری‌ کنفرانس‌ هایی‌ جهت‌ شناساندن‌ ایران‌ به‌ دانشمندانی‌ که‌ در ترکیه‌ جمع‌ شده‌ بودند، به‌ همراه‌ دو نفر از همکاران‌ خود به‌ آن‌ کشور سفر کرده‌ بود وپس‌ از ده‌ روز کار مداوم‌، که‌ حتی‌ فرصت‌ استراحت‌ چند ساعته‌ در شبانه‌ روز را از او گرفته‌ بود، هشتم‌ آذرماه‌ ۱۳۴۵ به‌ تهران‌ بازگشت‌ وبدون‌ استراحت‌ رهسپار دانشگاه‌ شد.

دكتر محمد معین زندگی و آثار

روز نهم‌ آذر، درحالی‌ که‌ می‌خواست‌ موافقت‌ خود را با تقاضای‌ یکی‌ از دانشجویان‌ دوره‌ ی‌ دکتری‌ اعلام‌ کند، دچار سکته‌ ی‌ مغزی‌ شد وبه‌ بیمارستان‌ آریا انتقال‌ یافت‌، دکتر معین‌ تا چند روز قادر به‌ صحبت‌ بود .پس‌ از آن‌ بیهوش‌ شد وبا تمام‌ سعی‌ وتلاشی‌ که‌ پزشکان‌ ایرانی‌ به‌ کار بستند، نتیجه‌ای‌ عاید نگردید.

بنابراین‌، دو پرفسور وجراح‌ مغز از شوروی‌ وپنج‌ تن‌ دیگر از انگلستان‌ برای‌ درمان‌، استاد به‌ ایران‌ آمدند که‌ باز هم‌ نتیجه‌ای‌ در برنداشت‌ .در چهاردهم‌ مرداد ۱۳۴۶، دکتر معین‌ با همان‌ حالت‌ بیهوشی‌ به‌ بیمارستان‌ نوتردام‌ شهر مونترال‌ کانادا اعزام‌ کردند.

در مدت‌ سه‌ ماه‌ که‌ استاد درآن‌ جا بستری‌ بود، سه‌ بار علم‌ جراحی‌ روی‌ مغز وی‌ انجام‌ شد، اما باز هم‌ تقدیر این‌ طور رقم‌ زده‌ بود که‌ این‌ معالجات‌ بی‌ نتیجه‌ بماند. در پانزدهم‌ آبان‌ ۱۳۴۶، استاد از کانادا به‌ ایران‌ برگردانده‌ شدودر اتاق‌ ۳۱۴ بیمارستان‌ فیرزگر تهران‌ بستری‌ گردید.

واما نشر فرهنگ‌ معین‌، در طول‌ بیماری‌ دکتر معین‌ در ابتدای‌ بیماری‌ استاد، حروف‌ چینی‌ وچاپ‌ جلد چهارم‌ به‌ صفحه‌ ی‌ ۵۱۶۸ رسیده‌ بود وبقیه‌ ی‌ فیش‌های‌ این‌ جلد نیز آماده‌ بود وفقط‌ نیاز به‌ بررسی‌ نهایی‌ داشت‌، اما فیش‌های‌ جلد ششم‌ (جلد دوم‌ اعلام‌) آماده‌ نبود .

دکتر سید جعفر شهیدی‌، معاون‌ سازمان‌ لغت‌ نامه‌ وهمکار دکتر معین‌ در فرهنگ‌ فارسی‌، با تقاضای‌ برادر دکتر معین‌، مهندس‌ علی‌ معین‌ وهمسر آن‌ استاد برای‌ تکمیل‌ فرهنگ‌ موافقت‌ کرد و با تمام‌ مشغله‌ها وتالمات‌ روحی‌ ای‌ که‌ به‌ سبب‌ بیماری‌ معین‌ براو عارض‌ شده‌ بود، این‌ راه‌ خطیر را ادامه‌ داد .وبدین‌ ترتیب‌ پس‌ از سه‌ سال‌ تلاش‌ دکتر شهیدی‌، یعنی‌ در سال‌ ۱۳۴۷، جلد چهارم‌ فرهنگ‌ انتشار یافت‌ وجلد ششم‌ آن‌ نیز در سال‌ ۱۳۵۲ به‌ چاپ‌ رسید. این‌ گونه‌، نشر فرهنگ‌ فارسی‌ معین‌ از زمان‌ انعقاد قرارداد تا چاپ‌ کامل‌، شانزده‌ سال‌ به‌ طول‌ انجامید .

استاد معین‌ همچنان‌ در حالت‌ بیهوشی‌ واغما بود .چهار سال‌ و هفت‌ ماه‌ تلاش‌ برای‌ مرگ‌ وزندگی‌! بدون‌ ادراک‌، ساکت‌ وبی‌ تحرک‌، باجسمی‌ سرد وچشمانی‌ حیران‌ ودوخته‌ به‌ نقطه‌ای‌ ؛ چشمانی‌ که‌ تا دیروز عاشقانه‌ دور سطور می‌گشت‌ ؛ وسرانجام‌، استاد درحالی‌ که‌ وزنش‌ به‌ حدود ۱۷ کیلو رسیده‌ بود، ساعت‌ ۱۱ روز یک‌ شنبه‌ سیزدهم‌ تیرماه‌ ۱۳۵۰ در بیمارستان‌ فیروزگر با خاک‌ وخاکیان‌ وداع‌ کرد.

جسد آن‌ استاد بزرگ‌ از طریق‌ فرودگاه‌ مهرآباد به‌ رشت‌ انتقال‌ یافت‌ وروز چهاردهم‌ تیرماه‌ در مقبره‌ ی‌ خانوادگی‌، در آستانهی‌ اشرفیه‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد، روحش‌ قرین‌ رحمت‌ واسعه‌ ی‌ الهی‌ باد .

ازشمار دو چشم‌ یک‌ تن‌ کم‌ وز شمار خرد، هزاران‌ بیش‌.

    منابع‌:

    ۱- کارنامه‌ دکتر معین‌، عبدا… نصری‌، انتشارات‌ امیر کبیر، چاپ‌ دوم‌، تهران‌ ۱۳۵۷

    ۲- در جستجوی‌ صبح‌، خاطرات‌ عبدالرحیم‌ جعفری‌، بنیان‌ گذار موسسه‌ ی‌ انتشارات‌ امیر کبیر،

    عبدالرحیم‌ جعفری‌، انتشار روزبهان‌، چاپ‌ اول‌، تهران‌ ۱۳۸۳، ج‌ ۱؛ صص‌ ۵۷۰ – ۵۴۷ .

    ۳- مجله‌ ی‌ رشد آموزش‌ ادب‌ فارسی‌، سال‌ ششم‌، شماره‌ ی‌ ۲۴؛ بهار ۱۳۷۰ ؛ گفت‌ وگو با خانم‌ دکتر مهین‌ دخت‌ معین‌ ص‌ ۴ .


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۴۹)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. روز
زیبای بارانی تان سرشار از خیر و شادی. امیدوارم هرکجا که هستید سلامت و
شاد
باشید و لحظاتتان سرشار از حس زیبای زندگی باشد. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روز گذشته در
خدمتتان هستیم. ممنون از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید.

چه شروعی بهتر با عکسی از ستاره های دوست داشتنی سینما؟ سحر و ترانه و باران در یک جشن خیریه دور هم جمع شده بودند که این قابِ پر طرفدار شکل بگیرد.

 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449)

همانطور که پیش بینی کرده بودیم لوس بازی های عزیزان با اپلیکیشن فیس آپ حالا حالا ها ادامه دارد!  احسان خواجه امیری هم چیز خوبی شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

 این هم حامد بهداد که ورژن مؤنث اش با سوفیا لورن مو نمیزند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

نیما کرمی باید خدا را شکر کند که دختر نشده است! وگرنه یک یاور همیشگی برای پدر و مادرش میشد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

چهره های ریسک پذیر و ریسک ناپذیر در این روز ها قابل تشخیص هستند. کسانی که خود را تبدیل به زن میکنند و کسانی که این کار را نمیکنند و بجایش نیششان را باز میکنند! مثل فرشاد احمد زاده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

رامین جان شما ای کاش ریسک نمیکردی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

عالی عالی عالی! البته جناب جدیدی خودش این کار را نکرده و شیطنت بچه های تحریریه است ولی خب دلمان نیامد شما آن را نبینید. در ادامه باز هم عکس فیس آپی داریم. با ما همراه باشید (مثل این مجری های شبکه چهار سعی در حفظ مخاطب دارم!)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

امیدواریم هدیه تهرانی ادمین صفحه اش را بخاطر این کار اخراج نکند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

شیلا خداداد و بچه های نازنین اش که ما هنوز اسم دخترکش را نمیدانیم. فعلاً علی الحساب گندم صدایش میزنیم تا ببینیم اسم واقعی اش چیست! گندم در بین اسامی فرزندان چهره ها نقش New Folder را برای پوشه های کامپیوتر ایفا میکند و نام دیفالت این عزیزان است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

 یک سلفی پر از پورناظری، یکی از آنیکی خوب تر و دوست داشتنی تر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

مهرداد صدیقیان و هندوانه ی سنگینی که به زیر بغل بهرام رادان هدایت کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

شاهکار جدید خاطره حاتمی. هر چه که هست امیدواریم بخاطر شهادت دردناک مرزبان های عزیزمان نباشد که شو آف آن هم به این جِلفی با چنین موضوع دردناک و تلخی، اصلا مورد قبول نیست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

هانیه توسلی هم دست به فیس آپ زد. هانیه جان ای کاش یکی از عکس های مربوط به قبل از عمل های زیبایی ات را میگذاشتی تا ببینیم نسخه پسرِ آن هم انقدر جذاب می شود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

متین ستوده، در راه بهنوش طباطبایی شدن!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

البته خیلی کار دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

:))))) فقط نسخه ی کودکِ امیر که شبیه نوجوان های فال فروش برزیلی شده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

ویدا جوان با یک طرح تلخ و شعری تلخ تر، از مرزبان های شهیدمان یاد کرد. این اتفاق تلخ را به همه مردم ایران علی الخصوص خانواده های داغدار این عزیزان تسلیت عرض میکنم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 


سلفیِ سان روف محورِ الناز شاکردوست. الناز جان بخدا چنین چیزی در مورد شما عادی است! ماشین شما اگر سان روف نداشته باشد ما را متعجب و شگفت زده میکند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

وقتی اخمویی و تنها، برای لایکِ اینستا، سلفی میگیری که بازم، لایک و دایرکتت بباره! 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 


 خیلی هم خوب است. دوستانتان این عکس ها را در حالت عادی شان میگذارند و کلی هم حال میکنند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

ترلان پروانه در اکران خصوصی فیلم “تیک آف” به کارگردانی احسان عبدی‌پور.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

از خانم تهرانی دو بار عکس میذارم، علی الخصوص وقتی دومیِ آن در کنار یاس باشد. دو هنرمند دوست داشتنی و کاربلد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

شقایق فراهانی، خاطره اسدی، نیکی مظفری و همکار عزیزشان در مراسم اکران خصوصی فیلم “نقطه کور”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

 پیمان قاسمخانی هم در آن جشن گلریزانِ خیریه ای که برای آزادی زندانیان جرایم غیر عمد برگزار شده بود حضور داشت و کلی هم دست به جیب شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

آنا نعمتی در روزهای واپسین جشنواره بین المللی فیلم فجر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

 به نظر می آید واکسن واجب تر از آقا زیتون هم وجود دارد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

شهرزاد کمالزاده در مقابل حرم زیبای حضرت شاه چراغ. زیارت قبول شهرزاد خانم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

بیژن بیرنگ در کنار کجسمه دو کاراکتر کارتونی چاق و لاغر که یکی از محبوب ترین شخصیت های کارتونی دهه شصت بودند. جناب بیرنگ از خاطرات آن روز ها میگوید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

 سحر قریشی بدون فیس آپ، بلکه صرفاً بات میک آپ خودش را به دوران کودکی برده است و بیبی فیس کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

کاملاً مشخص است که فریدون اصلا انتظار نداشته که این عزیزان برایش تولد بگیرند و حسابی معذب شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

زهیر یاری اگر دختر بود میتوانست در هالیوود هم بدرخشد‍

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

شهرام شکوهی نهایتاً میتوانست منشی یک مرکز خدمات درمانی در قیطریه شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

حامد جان زیادی جدی نگیر!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

سلفی خودشیفته نوری بازیگر دوست داشتنی سینما و تلویزیون.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

امیدواریم خانم چرخنده این همه بزک دوزک را صرفا برای اینستاگرام، آن هم به صورت متکلم الوحده، تدارک ندیده باشد و مربوط به گریم یک فیلمی نمایشی چیزی باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

سلفی خیلی کلوز آپِ نیما رئیسی که گویا از چیزی دلخور است. ناراحت نباش نیما جان، به جای آن از بلک ماسک مخصوصی که تلویزیون همسایه مان تبلیغ میکرد استفاده کن تا جوش های بینی ات همه شان از بین بروند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

جشن تولدی که در کافه ی روزبه نعمت اللهی برای مجتبی محرمی بازیکن اسبق تیم ملی و پرسپولیس گرفته بودند. با حضور مهرداد میناوند و سایر دوستان. روزبه چه خیزی برای تبلیغات کافه اش برداشته است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

سپیده خداوردی با این عکس که بیشتر مناسب تحویل سال نو است، تولد خودش را تبریک گفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

 خواهران محمدی در یک رووووووووووووز بیاد ماندنی. عکسی که تنها نکته آن این است که علی اوجی آن را گرفته است. گویا حال علی کمی رو به بهبود است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

سامان احتشامی در نسخه مؤنث هیچ نیازی به تغییر مدل مو ندارد و این یک ویژگی برای او محسوب میشود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

 امروز تولد بارانا کوچولو هم هست. امیدواریم بارانای عزیز در کنار تمامی کوچولوهای سرزمینمان همیشه سلامت و موفق باشند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

 سولماز غنی در عینک فروشی که گویا عینک را به صورت عمده و کیلویی عرضه میکند‍.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

مصطفی زمانی در فصلِ دوم سریال شهرزاد یک معلم دغدغه مند خواهد بود که سعی در روشنگری و آگاه ساختن بچه ها و دانش آموزانش دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

آرزوی سلامتی علی دایی برای ابراهیم آشتیانی، پیشکسوت نامی پرسپولیس که متاسفانه این روزها حال خوبی ندارد و گرفتار تخت بیمارستان است. قطعا آقای آشتیانی محتاج دعاهای همه ما هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

افتخاری که نصیب امیر عباس گلاب شده است. یعنی تماشای کنسرت کیهان کلهر و گرفتن عکس یادگاری با این اعجوبه ی ساز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

با این جدیتی که پسر کریم جام قهرمانی پرسپولیس را گرفته بعید است بتوان به این سادگی ها آن را از خانه ی آقای باقری بیرون آورد‍!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

سلفی زیبای مستانه مهاجر و دخترش نفس خانم، به رنگِ بهار.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

سید علی صالحی با این عکس قدیمی یاد استاد سمندریان پدر تئاتر مدرن ایران را زنده کرد و تولد ایشان را تبریک گفت. تبریک این روز به همه عاشقان تئاتر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

عکس جالبی که مهناز افشار از پدر بزرگ عزیزش در کنار دخترش لیانا گرفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

احسان علیخانی طی یک سلفی رفیق بازی را به اوج خود رساند و بستنی فروشی دوست اش را حسابی تبلیغ کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

 در اینکه “یاشاسین آذربایجان” هیچ شکی نیست، ولی خب مناسبت این خود شیرینی چه بوده است جناب همایون؟!

 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449)

تفریحات پدر و دختری شاهرخ استخری و پناه خانم در یکی از پارک های تهران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

 لیلا بلوکات، رقیب جدی حمید معصومی نژاد و فرانچسکو توتی از نطر مدت زمان اقامت در رُم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

ذوق زدگی حمید گودرزی از دیدن عکسش روی دیوار یک رستوران در تهران. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

با این سلفی پر شیطنت امیر کاظمی در کنار هوتن شکیبا و امیرحسین رستمی که هر دو از فرط خستگی به حالت شات داون درآمده اند، این مطلب را هم به پایان میبریم. تا روزی دیگر خداوند یار و نگهدارتان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (449) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان. 


منبع: برترینها

زادروز سیمین دانشور؛ مثل سیمین، مثل سینما

– سید جواد میرهاشمی*:

«یک علت نویسنده شدنم آن بود که از نومیدی و تلخی دنیای واقعی به درونِ امیدی بگریزم که با تخیلم می‌توانستم بیافرینم.»

ری داگلاس بردبری(Ray Douglas Bradbury)

 

(۲۲ آگوست ۱۹۲۰ – ۵ ژوئن ۲۰۱۲)

 «زمانی که داشتم به دنیا می‌آمدم از قابله پرسیدم سینما اختراع شده یا نه، او گفت بله و من به دنیا آمدم.» این جمله سایه‌ دست (دستخط)فردی است که سیمین دانشور درباره او می‌گوید: «آن سوی آتش، از کیانوش عیاری، بسیار به دلم نشست؛ هر چند عیاری، عیارانه در یکی از فیلم‌هایش از بخش آخر سووشون استفاده کرده بود که به دل نگرفتم.» «تنوره دیو» به سال ۱۳۶۴ به نویسندگی و کارگردانی کیانوش عیاری با بازی جهانگیر الماسی و مجید مظفری ساخته شد. در خلاصه داستان این فیلم آمده است: «محمدعلی پس از دو سال به زادگاهش بازمی‌گردد و می‌بیند که قنات ده خشک شده. علت خشک شدن قنات، چاه عمیقی است که فرد متمکنی (کربلایی علی) در حریم قنات حفر کرده. محمدعلی تصمیم می‌گیرد قنات کور شده را لایروبی کند. وقتی کربلایی علی درصدد حفر چاه عمیق برمی‌آید، کشمکش آغاز می‌شود.» پس از خواندن خلاصه داستان و دیدن فیلم پرسش این است محل تلاقی داستان سووشون و فیلم تنوره دیو کجاست؟

  مثل سیمین، مثل سینما

کیانوش عیاری در پاسخ به شبهه یا گلایه سیمین گفته : «آبشخور اصلی تنوره دیو حسی است که از بخش پایانی رمان سووشون گرفتم. الان هیچ اثر و ارتباطی را از آن کتاب در این فیلم پیدا نمی‌کنید اما سوگ زری برای همسرش در سووشون آن قدر مرا تحت تأثیر قرار داد که باعث شکل گرفتن ایده تنوره دیو شد.» (مجله همشهری ۲۴، آبان ماه ۱۳۹۲، شماره ۱۹)

از بخت‌یاریم بود که کارگردان تنوره دیو را اتفاقی در تاریخ ۲۴ و ۲۵/۱۲/۱۳۹۲ در انجمن سینمای جوانان ایران دیدم و گپ و گفتی با موضوع خانم دانشور؛ حاصل این گفت‌و‌گو آنکه، نه خانم دانشور فیلم را دیده بودند و نه اصل مصاحبه خانم سیمین دانشور را جناب کیانوش عیاری خوانده بودند! و هر دو هم از هم تا حدودی رنجیده خاطر بودند، چرا که او اعتقاد داشت عیارانه از کتابش بهره برده بود و دیگری بر این باور بود که آن شیر بی‌یال و دم شده، چرا که پس از شش بار رد شدن در وزارت ارشاد با یک چشم گریان و یک چشم خندان هیچ اثر و ارتباطی از آن کتاب را در فیلم نمی‌توانید پیدا کنید. هدیه نوروزی‌ام از استاد عیاری نسخه‌ای از فیلم «تنوره دیو» بود. فیلمی که هیچ نشانی از داستان «سووشون» در آن یافت نمی‌شود و شاید به همان جمله عیاری باید بازگردیم «سوگ زری برای همسرش در سووشون آن قدر مرا تحت تأثیر قرار داد که باعث شکل گرفتن ایده تنوره دیو شد.»

اما آنچه برایم در این دیدار خوشایند بود گفته عیاری بود که می‌گفت: «این مصاحبه را ندیده بودم و دوستان از خانم دانشور آن را نقل قول کرده بودند و احساسم این بود که خانم جمله‌ای دیگر گفته باشند و… ای کاش می‌دیدمشان!».

 محمد متوسلانی در جواب چرایی ساخته نشدن و به تصویر کشیده نشدن داستان سووشون با وجود داشتن و خریدن امتیاز آن پاسخ دادند: «این مهم یک داستان پُر آب چشم است.» و شرح این ماجرا مثنوی هفتاد من است!

به سال ۱۳۵۹ دوشنبه ۲۱ خرداد برویم. گفت‌وگوی دانشور در مجله امید ایران. به روزهای پُر از امید و شور و سُرور نگاهی بیندازیم و تحلیل دانشور از سینما. «وقتی فیلم گنج قارون (سیامک یاسمی، ۱۳۴۴) آن همه تماشاچی از توده‌های مردم را به سینماها کشانید در حالی که اثری بود کاملاً ضد روشنفکری یا وقتی فیلمی از مراسم حج (خانه خدا، ابوالقاسم رضایی، جلال مقدم، ۱۳۴۳) آن همه تماشاچی از مردمی که هیچگاه پایشان به سینما کشیده نشده بود، به سینما جلب کرد، روشنفکران باید می‌دانستند که کار از کجا خراب است. اما روحانیت می‌دانست که باید مبارزه را از مساجد شروع کند، همان کاری که در الجزایر کردند. مردم هر چه بیشتر ستم دیدند، به روحانیت پناه بردند.» و نگاهی کنیم به دیدگاه همسر سیمین دانشور در کتاب «کارنامه سه ساله»؛ آنجا که اشاره می‌کند نخستین سینما مقابل مسجد باز شد. و هر که به آن نمی‌رفت و به این می‌رفت تکفیر می‌شد و با فیلم حج (خانه خدا) پای آن قشر سخت بسته مذهبی که از هر تجددی می‌گریزد، به سینما باز شد.

علاقه دانشور به سینما و تلویزیون از سریال محله پیتون (Peyton Place) تا کلاه قرمزی و دیدن فیلم در سینما آستارای تجریش و خانه فیلمِ باغ فردوس برای تکمیل سخنرانی و ارائه مقاله «رو به تکامل نهادن خط و سینما در دهه اخیر» به مناسبت شرکت در همایش فرهنگی دانشگاه کالیفرنیا با مضمون رشد بالنده این دو هنر دیده می‌شود.

یکی از تفریحات سیمین و جلال، سینما رفتن بود. نامه‌های سیمین مملو از یادآوری روزهای خوشِ فیلم دیدن در سینما دیاناست و آرزوی دوباره با هم به سینما رفتن و یاد کردن آن زوج از فیلم‌هایی است که در دوران نامزدی و پس از ازدواج به اتفاق می‌دیدند. بر پرده نقره‌ای سینما گاه در خیالش نرد عشق می‌باخت و به یاد یار و دیار مویه غریبانه قصه می‌پرداخت تا از این ورطه رخت خویش بیرون کشد. دلتنگی‌های دانشور در سفر اول به امریکا؛ با رفتن به سینما به اتفاق همکلاسی‌هایش تسکین و گاه حتی شدت می‌یافت. سیمین پس از دیدن هر فیلم گزارشی از خلاصه فیلم و هنرپیشه‌ها و نقد فیلم و… را در نامه‌ای به همسرش می‌نوشت. در دو نامه مجزا دانشور از فیلم لایم لایت (Lime Light) چارلی چاپلین یاد می‌کند، فیلمی که سخت تحت تأثیر آن قرار گرفته و زندگی خود را شبیه شخصیت اصلی فیلم می‌داند. باید توجه داشت سیمین دانشور در ۳۱سالگی فیلم را می‌بیند و شخصیت اصلی فیلم چارلی چاپلین در سال ۱۹۵۳ میلادی یعنی به سن ۶۳ سالگی در نقش « کال ورو» کمدین بزرگ، نقش انسانی تباه شده، ریشخند شده، فرسوده و تحقیر شده بازی می‌کند.

 مثل سیمین، مثل سینما 

آیا سیمین دانشور خودش را در چهره کمدین طرد شده از جامعه در دوران پیری می‌دید یا در قامت «تری» دختر ۱۹ ساله افسرده و فلج که در طول فیلم با دم مسیحای چاپلین اِحیا می‌شود و به رقصنده زبردست تبدیل می‌شود؟ چارلی چاپلین با این فیلم خبر از پایان عصر سرگرمی‌های سنتی می‌دهد. نامه دانشور به آل‌احمد مصداق آن شعر شاعری است که حال ضرب‌المثل شده و می‌گوید:

آنچه در آینه جوان بیند/ پیر در خشت خام آن بیند

آیا دانشور از تبار آل دانشی‌اش در ۳۱ سالگی به پیری خِرد رسیده است؟

برای درک بهتر این موضوع و طرح نامه‌ها خلاصه داستان فیلم «روشنایی‌های صحنه» را مرور کرده و سپس دو نامه سیمین به جلال و اشتراکات سیمین و جلال را به اختصار بررسی می‌کنیم.

لایم لایت، داستان زوال و انزوای کمدینی مشهور است که با زندگی دست و پنجه نرم می‌کند. کمدینی با نام «کال‌وِرو» که افکار و مشاهدات روزانه‌اش و همچنین کابوس‌های شبانه‌اش، همه او را به یاد ایام شهرت و محبوبیتش می‌اندازد، آن زمان که در مشهورترین تالارهای شهر انبوهی از تماشاگران به احترام او می‌ایستادند و او را با تشویق‌های پیاپی و طولانی بدرقه می‌کردند. اما خواننده در طول داستان با اشخاص دیگری که هرکدام در زندگی خود به نوعی دچار این زوال و سقوط شده‌اند مواجه می‌شود. از دوست و همکار او در دوران جوانی بگیرید تا صاحبخانه‌اش و همچنین دختری که پس از اقدام به خودکشی توسط کال‌ورو نجات داده می‌شود. اما این آشنایی تغییراتی در زندگی هردو شخصیت داستان می‌گذارد و به نوعی ریسمان داستان همین آشنایی و به قول خود کال‌ورو «عشق افلاطونی‌ای است که بین او و این دختر ایجاد می‌شود.» اما توجه به اینکه این آخرین اثر چاپلین است، اثری که او در ایام پیری خلق کرده، می‌تواند کلیدی باشد برای درک بهتر از شخصیت آخرین سال‌های این کمدین بزرگ.

 دو نامه از دانشور به آل‌احمد با موضوع فیلم «لایم لایت» (Lime Light) اثر چارلی چاپلین

در نامه‌های سیمین به جلال؛ همسرش را با این عناوین خطاب می‌کند: «عزیزم، از اخبار تازه اینجا بخواهی امشب رفتم سینمای دانشگاه… اما یکی از آن فیلم‌ها که مورد بحث‌مان است…. فیلم «لایم لایت» (LIMELIGHT) از چارلی چاپلین بود؛ عالی‌ترین فیلم‌های چارلی، به نظر من. انگار از دل من حرف زده بود. اگر به ایران آوردند حتماً برو ببین. شخصیت درخشان آن خود چارلی است که دلقکی را نشان داده است که تا جوان است و بازی‌اش مضحک است مردم به او می‌خندند و همین که پیر می‌شود مردم به او پشت می‌کنند و دیگر حتی به مضحک‌ترین شوخی‌هایش نمی‌خندند ولی او هرگز نومید نمی‌شود، ضمناً دختر چلاقی را آن‌قدر تشویق می‌کند که او را ستاره باله می‌کند و خودش هم از تشویق‌هایی که به او کرده جان می‌گیرد (یعنی خودش هم باورش می‌شود) و آن‌قدر می‌کوشد تا عاقبت باز مردم را متوجه خود می‌کند، ولی خودش را فدا می‌کند تا مردم را بخنداند و آخر سر در حادثه‌ای که نتیجه همین فداکاری است می‌میرد. راستی عالی بود. فلسفه بود، هنر بود، همه چیز بود. امشب شب آخرش بود. به همین جهت من رفتم و فلسفه زندگی خودم را روی پرده سینما دیدم.

دیگر بس است… از این راه دور بوسه‌های مرا بپذیر […] آیا لازم است بگویم بیش از همه دنیا دوستت دارم و عاشقت هستم؟ – سیمین تو» (۴ ژانویه ۱۹۵۳ / ۱۴ دی ۱۳۳۱ استنفورد)

و فردای دیدن فیلم با دوستانش درباره فیلم صحبت می‌کند: «جلال عزیزم… از هر که راجع به فیلم چارلی پرسیدم، تعریف نکرد، در حالی که می‌گفتند چارلی کمدین (comedian) است، نباید فلسفه ببافد. آخر چرا؟ خودش خوب فهمیده بود و در فیلم هم این مطلب را خوب گنجانیده بود که مردم می‌خواهند بخندند و تفریح بکنند، نه اینکه چیز بفهمند. من که این فیلم را یک بار، نه، اگر دادند، دوبار دیگر هم می‌روم می‌بینم زیرا فلسفه و هنر محض بود. با این عکس‌ها دو فیلم هم ‌فرستاده‌ام که با پروژکتور می‌شود دید. اگر پیدا کنی می‌توانی آنها را مثل فیلم سینما تماشا کنی. خوب. دیگر بس است… قربانت – سیمین». (۵ ژانویه ۱۹۵۳ / ۱۵ دی ۱۳۳۱)

۴۰ سال بعد در کتاب «جزیره سرگردانی» در صفحه ۷۳ دانشور می‌نویسد: «سیمین دلش می‌خواهد ضمن نوشتن یک قصه عاشقانه پر از شادی و امید بمیرد.»

 مثل سیمین، مثل سینما 

 یا در گفت‌و‌گویی دیگر بیان می‌کند: «باید روحیه داشت و تحمل کرد. زندگی نه‌ آش شله قلمکار، نه عسل و نه زهر هلاهل است. اگر روحیه داشته باشی و گذشته را درک کنی و البته آینده هم که هنوز نیامده، حال را دریابی، زندگی شیرین است. سهراب سپهری خوب گفته است: «زندگی ایمان است، عشق است، دوستی است، تا شقایق هست زندگی باید کرد.»

ای کاش بانو دانشور غایب از نظر نمی‌بود تا درباره آن گفته‌هایش در نامه، به گفت‌وگو می‌نشستم. آنجایی که می‌گوید: «… رفتم و فلسفه زندگی خودم را روی پرده سینما دیدم… چارلی کمدین است، نباید فلسفه ببافد. آخر چرا؟ خودش خوب فهمیده بود و در فیلم هم این مطلب را خوب گنجانیده بود که مردم می‌خواهند بخندند و تفریح بکنند، نه اینکه چیز بفهمند. من که این فیلم را یک بار، نه، اگر دادند، دوبار دیگر هم می‌روم می‌بینم زیرا فلسفه و هنر محض بود…»

 و باید گفته پایانی حبیب آقا ظروفچی درفیلم سوته‌دلان را با خود زمزمه کنیم: «همه عمر دیر رسیدیم.»

آیا وارثان دانشور و آل‌احمد از اصل نامه‌ها و فیلم‌ها‌ و عکس‌های ارسالی دانشور از امریکا خبر دارند؟ آیا روزی گفتمان حیدری نعمتی[۱] به پایان می‌رسد و دوباره چراغ خانه سیمین و جلال روشن می‌شود؟ یا واگذاری خانه به شهرداری دعوایی بیش بر سر لحاف […].

انجامه این نوشتار خاطره‌ای است از پند رهی معیری[۲] به کوروس سرهنگ‌زاده. در دیداری که با سرهنگ‌زاده (خواننده) داشتم؛ دلیل حضور نداشتنش در سه دهه اخیر را پندی از دوست شاعرش رهی معیری می‌دانست «کوروس هر وقت احساس پیری کردی و متوجه شدی محبوبی‌ات رو به نزول است. کمتر در جمع حاضر باش و بگذار همان چهره و صدای آغازینت در ذهن‌ها باقی بماند.» و این پند رهی را پیشتر حافظ شیرازی گفته است:

چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی/ رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی

و این روش و مرام را سیمین دانشور در دو دهه آخر زندگی‌اش برگزید. آفریدگار کلیدر؛ محمود دولت‌آبادی در کتاب بی‌سرو سیمین می‌گوید«… از نظر من، خانم دانشور شخصیت محترمی بود. ایشان مانند هر درخت مثمری تا وقتی که توانست جوانه‌هایش را شکوفا کرد و به میوه رساند. بعد از آن هم که احساس کرد، پاییزش فرا رسیده است، خیلی محترمانه به سمت زمستان آرام گرفت.»

دانشور مانند چاپلین یا جروم دیوید سالینجر (Jerome David Salinger) نویسنده امریکایی خالق ناتوردشت[۳]، آن‌چنان میانه‌ای با مصاحبه و گفت‌وگوی تلویزیونی و رادیویی نداشت و از او معدود صدا و فیلمی باقی مانده است! وقتی عکاس جوان در امرداد ۱۳۷۷ به دیدن بانوی قصه‌های ایرانی می‌رود. پس از سلام با پرسش‌های سیمین دانشور مواجه می‌شود:

 آمده‌‌اید از چه عکس بگیرید؟

از چهره شما.

برای کجا؟

دارم از چهره‌های فرهنگ و هنر ایران عکاسی می‌کنم. برای یک کتاب.

حالا چرا من؟

عکاس سکوت کرد و به چهره آفریدگار سووشون خیره ماند.

 مثل سیمین، مثل سینما 

عکس از مهرداد اسکویی

آن موقع که چهره‌ام برای عکاسی خوب بود کسی از ما عکس نمی‌گرفت. حالا که پیر و چروکیده شده‌ام هر روز یکی زنگ می‌زند که می‌خواهم از چهره‌ات عکس بگیرم! چرا کاری نمی‌کنی که دیگران بیایند عکست را بگیرند؟

پس از پایان عکاسی دستنوشته‌ای به عکاس جوان، مهرداد اسکویی، به یادگار داد و روی آن نوشت:

سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی

ما را ز سر بریده می‌ترسانی؟

گر ما ز سر بریده می‌ترسیدیم/ در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم

ایضاً با آرزوی موفقیت برای مهرداد اسکویی که پیری مرا با دوربین عکاسی‌اش ثبت کرد.

سیمین دانشور -۱۳/۵/۱۳۷۷

بجز مهرداد اسکویی چند عکاس دیگر از جمله مهندس علی‌قلی ضیایی و مریم زند توانستند از بانو دانشور عکاسی کنند. دانشور در آستانه ۹۰ سالگی به گذشته نگاه می‌کرد و از مرگ حذر نداشت و آن را شیرین می‌دانست و آرزو داشت دیگر مرگ عزیزانش را نبیند.

«بی‌گمان اعتقاد به خدای بزرگ و تسلیم به مشیت او داشت. با چنین اندیشه‌ای، حتی نثار جان خویش و مرگ بر آدمی آسان می‌شود، اندیشه‌ای که در دو بیت[۴] منسوب به مولای متقیان علی(ع) آمده و گویا «کمال‌الدین ابوالفتح بُندارِ رازی (درگذشته ۴۰۱ هجری قمری) شاعر ایرانی» آن را به فارسی در آورده است:

 دو روز حذر کردن از مرگ روا نیست/ روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست

روزی که قضا باشد کوشش نکند سود/روزی که قضا نیست در آن مرگ روا نیست»[۵]

 مثل سیمین، مثل سینما

 

پی نوشت:

[۱]حیدری و نعمتی؛ این اصطلاح را که نشان دهنده وجود اختلاف میان دو طایفه و قبیله است در حقیقت سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن به دست حکومت‌های مرکزی می‌دانند که با تحریک و ایجاد اختلاف میان قبایل پر نفوذ، آنان را به جان هم می‌انداختند تا ضعیف شده و از عهده مبارزه با حکومت مرکزی بر نیایند. شیخ حیدر پسر سلطان جنید که با دختردایی خود یعنی دختر اوزون حسن، پادشاه معروف سلسله آق قویونلو ازدواج کرده بود، از او دارای ۴ پسر شده بود که یکی از آنان یعنی اسماعیل میرزا بعدها به نام شاه اسماعیل اول بر تخت سلطنت ایران نشست و سلسله صفویه را تشکیل داد. پیش از به سلطنت رسیدن شاه اسماعیل، میان پدر او (یعنی شیخ حیدر) و پسر دایی‌هایش (یعنی پسران اوزون حسن آق‌قویونلو) اختلافی افتاد و شیخ حیدر به دست پسردایی‌هایش کشته شده و جسدش را پنهان کردند. ۲۱ سال بعد شاه اسماعیل صفوی نعش پدر را با تجلیل فراوان به اردبیل منتقل کرد و به خاک سپرد.

این ماجرا که موجب کینه‌جویی شده بود موجب آن شد تا سلاطین صفوی بتدریج خانواده آق قویونلو را از میان  برده و میان بازماندگان آنان دشمنی شدیدی به وجود آمد. از آنجا که طایفه آق قویونلو ایمان و اعتقاد خاص و خالصی به شاه‌نعمت‌الله ولی که از عارفان نامدار بود، داشتند به نعمتی‌ها شهرت یافته و ترکان صفوی که از خاندان شیخ حیدر بودند، حیدری لقب گرفتند و دشمنی میان این دو طایفه بعدها دیگر به صورت رسم و سنت در میان قبایل و طوایف دیگر در آمد و حتی بسیاری از اهالی شهرهایی مانند تبریز، اصفهان و قزوین نیز که هیچ ارتباطی با این دو طایفه نداشتند خود را نعمتی یا حیدری می‌نامیدند و با یکدیگر به جنگ می‌پرداختند. برخی از سلاطین نیز که توان حکومت بر همه مملکت را نداشتند مصلحت خود را در اختلاف انداختن میان مردم می‌دانستند و از رسم و سنت حیدری و نعمتی و ایجاد زد و خورد‌های طایفه‌ای بهره می‌گرفتند تا اهالی را ضعیف کرده و از فکر مبارزه با دولت مستبد منصرف کنند.

[۲] محمدحسن معیری (بیوک) متخلص به «رهی » فرزند موید خلوت نوه معیرالممالک (نظام الدوله) از شاعران غزلسرای بسیار نامی معاصر است.

[۳] روزی دانشور ناتوردشتِ سالینجر را به زبان انگلیسی می‌خواند و برای آل‌احمد ترجمه می‌کرد و چندی بعد که نسخه فرانسه کتاب را آل‌احمد خواند؛ به دانشور گفت: «تو این نوشته را بهتر ترجمه کردی.»

[۴]أَی یومَی مِنَ المَوتَ أَفِر یومَ لا یقدِرُ أَو یومَ قَدِر

 یومَ ما قُدِّرَ لا أَرهَبُهُ وَإِذا قَدِّرَ لا ینجی الحَذَر

[۵] روانهای روشن، دکتر غلامحسین یوسفی، انتشارات سخن، سال ۱۳۸۶، ص ۱۵۵ و ۱۵۴

*کارگردان مستند«بی سرو سیمین» (درباره سیمین دانشو ر)


منبع: برترینها

خرید جزیره شخصی توسط این چهره های مشهور

ماهنامه آینده روشن: وقتی اسم مالکیت جزیره شخصی به
گوش مان می خورد ناخودآگاه فکرمان می رود دنبال این که حتما این جزیره باید
به یکی از سلبریتی ها، سیاستمدار و میلیاردرهای آمریکایی و اروپایی متعلق
باشد یا یکی از شیوخ پولدار عرب. مطلقا نمی تواند فکرمان به سمت یک ایرانی
برود، نه؟ اما ظاهرا باید برخلاف این فکر کنیم.

مالکیت
و زندگی در یک جزیره خصوصی دست کمی از گذراندن لحظات در بهشت ندارد. آدم
می تواند زنده باشد و به بهشت برود. شاید فکرش را هم نتوانیم بکنیم که یکی
از زیباترین و کامل ترین جزایر شخصی دنیا به قیمتی افسانه ای و عجیب در قلب
سواحل یونان به یک ایرانی تعلق داشته باشد که ثروت و دارایی اش حد و حساب
ندارد؛ طبیعتا هم برای داشتن یک جزیره شخصی باید ثروت آدم بی حد و حساب
باشد.

این جزیره خصوصی و تفریحی را می توان یکی از دل انگیزترین و
آرام ترین و زیباترین نقاط تفریحی سراسر جهان به شمار آورد اما هر چه زندگی
در این جزیره آرام و به دور از تنش باشد، حداقل یک چیز داغ و قابل بحث است
و آن قیمت افسانه ای ۹۰۰ میلیارد تومانی اش.

این هموطن عزیز مثل
پادشاه ها زندگی می کند، جزیره و هواپیمای شخصی دارد. معماری خانه اش هوش
از سر می رباید و اتومبیلش حقیقتا افسانه ای و بی مانند است. جزیره ایشان
آنقدر زیباست و امکاناتش چنان کامل است که با بهشت برابری می کند. البته
هیچ کس هنوز بهشت را ندیده اما در ادامه با توصیفاتی که از این جزیره می
کنیم قطعا شما هم مطمئن می شوید بهشت باید جایی شبیه این جزیره باشد.

خرید جزیره شخصی توسط این چهره های مشهور

او
هر وقت دلش بخواهد به همراه خانواده برای عوض کردن آب و هوا با یکی از
چندین هواپیمای شخصی خودش به جزیره بی نظیرش در یونان می رود. او می تواند
در ۲۸ هکتار زمین این جزیره به آسودگی استراحت کند و از هیاهوی زندگی شهری
به دور باشد. چشم انداز این جزیره بی نهایت رویایی و زیباست. نور آفتاب روی
ماسه های آن تداعی سکه های طلایی را می کنند که می درخشند و در شب زیر نور
ماه مثل الماس های درخشان هستند.

او صبح ها در امتداد این ساحل می
دود و سپس در سواحل طلایی ماسه ای آن دراز می کشد. به طلوع آفتاب نگاه می
کند و از چشم انداز آبی ۳۶۰ درجه ای آن لذت می برد. این جزیره امکانات شگفت
انگیزی برای ماهیگیری و موج سواری دارد و بیش از هزاران متر مربع فضای
ساحلی آن او را در قلب تماس با آب قرار می دهد. آفتاب ملایم و گاهی تند به
همراه خنکای نسیم در این جزیره جان می دهد برای حمام آفتاب گرفتن. وقتی از
حمام آفتاب گرفتن، موج سواری، جت اسکی و شنا خسته شد، برای استراحت باید
انتخاب کند که به کدام سوئیت لوکس جزیره اش برود.

تمامی اقامتگاه ها
با مبلمان های طرح فرانسوی و به طور استادانه ای تزیین شده اند؛ آنقدر که
با این طراحی و معماری بی نظیر احساس می کنی در یونان نیستی و وسط قلب
پاریس قرار داری. همه اتاق خواب ها با تختخواب های اندازه خیلی بزرگ تجهیز
شده اند که برای میهمان ها در نظر گرفته شده است و وسط آنها یک جکوزی وجود
دارد. هر عمارت یک سالن ورزشی جدا دارد که سیستم تهویه هوای مجزا دارد.

در
کنار تمامی این امکانات، پیشخدمت و آشپز و محافظ شخصی مخصوصش را هم در
اختیار دارد. آشپز شخصی او به پختن انواع و اقسام غذاها مسلط است. هر وقت
او به جزیره اش می رود بساط آتشبازی هم پابرجاست و او شب ها روی قایق ۱۷۳
فوتی اش به تماشای آتشبازی می نشیند.

زمین تنیس اختصاصی را نیز باید
به امکانات این جزیره اضافه کرد؛ همچنین سالن ژیمناستیک و اسکواش؛ باند
فرود برای هواپیما و هلیکوپتر شخصی ایشان هم در جزیره اش مهیاست.

زندگی
در چنین بهشتی که انواع و اقسام امکانات از هر نوعی که اراده کنید در
اختیارتان است، می تواند آرزوی هر شخصی باشد. آدم ناخودآگاه چشمش را می
بندد و با تصور جزیره زیبا و گران قیمت ایشان در قلب سواحل یونان یاد فیلم
هایی می افتد که دستت را روی زنگی فشار می دهی و در چشم به هم زدنی هر چه
بخواهی برایت فراهم است.

این جزیره امکانات پذیرایی از میهمانان
متعدد را دارد که اغلب در اختیار فامیل و نزدیکان ایشان قرار می گیرد.
فامیل چنین شخصی بودن هم مزایای مخصوص خودش را دارد. خیلی از جزیره داران
معروف در زمان هایی که از جزیره شان استفاده نمی کنند آن را اجاره می دهند
اما جزیره این شخص کاملا خصوصی است.

جزیره های زیادی در دنیا برای
فروش هستند که امکانات متفاوتی دارند اما با توجه به امکانات این جزیره یکی
از کامل ترین و گران ترین جزایر خصوصی است. زندگی در این جزیره حتی اگر
برای چند روز کوتاه باشد، آنقدر شیرین و به یادماندنی خواهد بود که هر لحظه
آن به اندازه چند سال در ذهن باقی خواهد ماند.

جزیره داران معروف دنیا

ریچارد برانسون

خرید جزیره شخصی توسط این چهره های مشهور

وقتی
پای صحبت از جزیره های شخصی به میان می آید جای هیچ شک ینیست که ریچارد
برانسون سرور همه جزیره داران به شمار می آید. این فرد بانفوذ انگلیسی و
صاحب شرکت هواپیمایی «ویرجین آتلانتیک» جزیره ای شخصی در دریایی کارائیب
دارد؛ همچنین جزیره رویایی Jakepeace را برای کارمندانش خریداری کرده است
که هر وقت از کار روزمره خسته شدند بتوانند در سواحل آن لذت ببرند. آدم دلش
می خواست کارمند شرکت او بود و تعطیلاتش را در چنین بهشتی می گذراند؛ قطعا
می توانست درست و حسابی خودش را سبک کند.


جانی دپ؛ صاحب جزیره کوچک Little HallsPond

 خرید جزیره شخصی توسط این چهره های مشهور

او
صاحب چهار جزیره در قسمت های شمالی باهاما، به ارزش ۵۰ میلیون دلار است.
جانی دپ زمانی که در فیلم «دزدان دریایی کارائیب» ایفای نقش می کرد عاشق
باهاما شد و بالاخره قدم پیش گذاشت و این بهشت واقعی را برای خانواده اش
خرید. خیلی رشک برانگیز است که با شغل بازیگری آنقدر ثروت داشته باشی که
بتوانی جزیره مورد علاقه ات را بخری.

این
جزیره ۳٫۶ میلیون دلار ارزش دارد و از زیباترین صخره های دریایی بهره مند
است؛ همچنین به دلیل لنگرگاه شخصی، مرداب هایی که در کنارش درخت های خرما
روییده و ۶ بخش ساحلی سفیدرنگ بکر و دست نخورده اش شهرت دارد و فقط با یک
کشتی کوچک، هلیکوپتر یا هواپیمای دریایی می توان به آنجا سفر کرد. جانی دپ
بر بکر و دست نخورده باقی ماندن این جزیره اصرار دارد و نمی خواهد با بناها
و امکانات زندگی مدرن صنعتی و شهری آن را خراب کند.


شکیرا؛ جزیره باندز؛ باهاما

خرید جزیره شخصی توسط این چهره های مشهور

این
جزیره وسیع ۱۶ میلیون دلار ارزش دارد و هنرمندانی مثل شکیرا، راجر واترز
ستاره پینک فلوید، و الخاندرو سانز ستاره پاپ اسپانیایی یبه طور مشترک از
آن استفاده می کنند. آنها در فکر خلق آثار و برنامه های هنری و فرهنگی
هستند که بتوانند از هنرمندان دیگر و تازه واردان دنیای هنر پیشی بگیرند.


مل گیبسون؛ جزیره مانگو؛ فیجی

خرید جزیره شخصی توسط این چهره های مشهور

با
توجه به جزیره دار قبلی و بعدی در می یابیم یکی از گروه های ثروتمند در
آمریکا، هنرپیشه ها و کارگردانان سینما هستند که اغلب شان جزیره شخصی
دارند. اهالی استرالیا جزیره های گرمسیری فیجی را محلی فوق العاده برای
گذراندن ایام تعطیلات می دانند. مل گیبسون هم استرالیایی است و با خریدن
جزیره مانگو در سال ۲۰۰۵ به مبلغ ۱۵ میلیون دلار، به دارندگان جزایر فیجی
پیوست. این جزیره یکی از جزیره های بزرگ جنوب اقیانوس آرام محسوب می شود و
کاملا دست نخورده و خالی از سکنه است؛ مل گیبسون هم سعی کرده به جز یک
ساختمان برای استفاده شخصی، باقی جاهای جزیره را دست نخورده نگه دارد. برای
او حفظ محیط زیست به شکل بکر و دست نخورده بسیار اهمیت دارد.

 
دیوید کاپرفیلد؛ جزیره کوچک ماشا؛ باهاما

خرید جزیره شخصی توسط این چهره های مشهور

دیوید
کاپرفیلد، مرد افسانه ای شعبده و جادو، یکی از افراد بسیار ثروتمند دنیا
به شمار می رود. او صاحب چهار جزیره در قسمت های شمالی باهاما به ارزش ۵۰
میلیون دلار است، البته او بیشتر اوقات فراغتش را در جزیره ماشا می گذراند و
سه جزیره دیگر را برای روز مبادا نگه داشته است. او این جزیره را هفته ای
۳۲۵ هزار دلار اجازه می دهد و این کار برای او نوعی منبع درآمد عالی به
حساب می آید. افراد مشهور دیگری مثل جان تراولتا و اپرا وینفری هم به این
جزیره سفر کرده اند. کاپرفیلد آب های جزیره را سرچشمه جوانی می نامد و ادعا
می کند این جزیره زیبایی نفس گیر فرازمینی دارد که شاید در خواب هم ندیده
باشید.


لئوناردو دی کاپریو؛ جزیره بلک ادور؛ بلیز

خرید جزیره شخصی توسط این چهره های مشهور

و
باز هم هنرپیشه ای میلیاردر؛ وکیل تجاری لئوناردو دی کاپریو جزیره ای به
ارزش ۱٫۷۵ میلیون دلار را در سال ۲۰۰۵ برای او خریداری کرد. این جزیره زیبا
با سواحل شنی سفید رنگ، درخت های نارگیل و صخره های زیبا، در نزدیکی صخره
های مرجانی واقع شده است. گفتنی است در این مکان هیچ جزیره دیگری وجود
ندارد که مثل این جزیره فضای کافی برای ساخت یک فرودگاه را داشته باشد.
لئوناردو هم برای این جزیره برنامه هایی دارد؛ مثل تبدیل کردن جزیره به یک
پاتوق برای محفل های دوستان و ساخت هتل های زنجیره ای برای چهار فصل سال و
بسیاری آرزوهای دیگر که باید دید کدام یک قابلیت تحقق پیدا کردن دارند.


نیکلاس کیج؛ جزیره کوچک لیف؛ باهاما

خرید جزیره شخصی توسط این چهره های مشهور

سال
۲۰۰۶ نیکلاس کیج این جزیره باهامایی را به مبلغ سه میلیون دلار خرید. او
پیش از این صاحب خانه ای فوق العاده مجلل در جزیره پارادایس بود. جزیره لیف
جزو جزیره های زنجیره ای اکزوما محسوب می شود و در نزدیکی جزیره خصوصی
جانی دپ قرار دارد و باید به این نکته اشاره کرد که با داشتن نخل های خرما،
سواحل شنی طولانی و یک برکه با آب بسیار زلال و شفاف، این جزیره چیزی کمتر
از یک بهشت نیست.


ادی مورفی؛ جزیره روستر؛ باهاما

خرید جزیره شخصی توسط این چهره های مشهور

ادی
مورفی جزو بازیگرانی است که بیشترین دستمزدها را می گیرد؛ پس طبیعی است که
صاحب بهشتی رویایی، یعنی جزیره روستر باشد که به جزیره ای دراز و کشیده
معروف شده است. او در سال ۲۰۰۷ این جزیره را به مبلغ ۱۵ میلیون دلار خرید
که فقط چند دقیقه با ناسائو، پایتخت باهاما فاصله دارد. تجارت و خرید و
فروش زمین تا جایی در هالیوود رواج پیدا کرده است که بازیگرانی مثل ادی
مورفی و برخی دیگر از ثروتمندان هم جزیره های شخصی شان را به محلی تجاری
تبدیل کرده اند که خود و خانواده شان بتوانند تا آخر عمر از چنین مکان هایی
استفاده کنند.


منبع: برترینها

«پریستو»، شعبده باز مشهور ایران

هفته نامه جامعه پویا – مریم طالبی: «خلبان»، «پزشک»، «معلم» و «مهندس»؛ چهار شغلی بودند که اگر در بچگی از ما می پرسیدند می خواهی چه کاره شوی، معمولا یکی از این شغل ها را می گفتیم.

اما بهروز کریمی، هیچ کدام از این شغل ها را دوست نداشت. او در نهایت به آرزوی کودکی اش رسید و شعبده باز شد. بهروز بدون داشتن هیچ مربی، اولین اجرای رسمی شعبده اش را در ۱۴ سالگی در کویت برگزار کرد و بعدها به یک چهره تلویزیونی تبدیل شد. حالا عمو بهروز ۶۲ ساله با نام هنری «پریستو» به یکی از مشهورترین شعبده بازان کشور تبدیل شده که در داخل و خارج از کشور نیز اجراهای مختلفی داشته است. با این هنرمند آبادانی گفتگو کرده و از شغل عجیب شعبده بازی و ریزه کاری هایش پرسیده ایم، این که بازار شعبده در ایران به کدام سمت می رود و آینده این هنر در کشور ما به کجا ختم می شود.

«پریستو»، شعبده باز مشهور ایران

اولین باری که سراغ شعبده بازی رفتید، یادتان هست؟ اصلا چه شد که تصمیم گرفتید شعبده باز شوید؟

– علاقه من به شعبده به دوران قبل از دبستان بر می گردد. در آن زمان فیلم های هندی زیادی تماشا می کردم که در اغلب آنها، جادوگرهایی وجود داشتند که نظر مرا بسیار جلب می کردند. یک بار در دوران مدرسه معلم از من پرسید «دوست داری در آینده چه کاره شوی؟» جواب دادم «جادوگر» (با خنده).

معلم به جای این که مرا دعوا کند، دستی به سرم کشید و با خنده گفت: «آفرین. با درس خواندن می توانی جادوگر خوبی شوی.» یادم هست که به خاطر همین حرف معلم، انگیزه ام برای درس خواندن و نمره بالا گرفتن خیلی بیشتر شد. به یاد دارم که در آن زمان معرکه گیرها در برخی محله ها، افراد زیادی را دور خود جمع کرده و گاهی شعبده هم اجرا می کردند. روزی بعد از دیدن این که خاک درون کلاه این شعبده باز به طلا تبدیل شد، به خانه رفتم و پس از کلی تلاش، توانستم ترفندی بیابم که خاک درون کلاهم را به طلا تبدیل کنم.

این کار را چندین بار برای خانواده انجام دادم و هر بار از دفعه قبل، ماهرانه تر بود. تقریبا ۹ ساله بودم که در یک مراسم عروسی، این شعبده را اجرا کردم و حتی آن زمان پنج تومان هم به عنوان هدیه یا شاید به عنوان دستمزد گرفتم.

پس اولین درآمد شعبده بازی تان را در ۹ سالگی گرفتید؟

– بله. کم کم بیشتر هم شد. خانواده ما پر جمعیت بود و پدرم با فشار زیادی کار می کرد. با این حال برخلاف عموم آبادانی ها که در پالایشگاه کار می کنند و وضع مالی خوبی دارند ما وضع مالی مناسبی نداشتیم. ۱۴ ساله بودم که تصمیم گرفتم به کشور کویت بروم تا بتوانم کاری را دست و پا کنم.

شنیده بودم که سیرکی از آمریکا به کویت آمده و چند شب اجرا دارند. آن موقع کویت فارسی زبان زیادی داشت اما این تیمی که از آمریکا آمده بودند، کسی را نداشتند که بتواند فارسی صحبت کند. من جلو رفتم و با هر تلاشی که شده به آنها این مفهوم را رساندم که من می توانم فلان نمایش شعبده را بازی کنم.

بعد از کمی پرسش و پاسخ بالاخره مرا پذیرفتند و به اتاقی پر از لوازم شعبده بردند که در همان لحظه اول ورود به اتاق چشمان متعجب من از دیدن این همه اسباب شعبده گرد شد. خلاصه این که سه روز با این تیم اجرا داشتم و در هر اجرا تنها ۱۵ دقیقه به من وقت اختصاص می شد. با این حال وقتی به ایران برگشتم، توانستم با درآمد همین چند شب یک خانه بخرم.

یعنی یک نوجوان ۱۴ ساله با سه روز اجرای شعبده توانست یک خانه بخرد؟ شاید من هم اگر جای شما بودم شعبده بازی را رها نمی کردم.

– همینطور است (خنده). البته خانواده من با انجام شعبده مخالفت می کردند. با این حال من به این هنر ادامه دادم. البته در کنار هنر شعبده بازی، در شرکت نفت هم به عنوان کارمند مشغول بودم. من معتقدم هر هنرمندی دوره مخصوص به خود را دارد و پس از آن دوره اوج کنار گذاشته می شود؛ بنابراین یک هنرمند باید در کنار هنرش یک شغل دائمی هم داشته باشد تا امرار معاش خود و خانواده اش مختل نشود. در ایران، در باشگاه های نفت آبادان اجراهای متعددی داشتم. همیشه همه بلیط ها به فروش می رسید.

در همان زمان بود که مطبوعات با این تیتر مرا خطاب کردند: «این جوان ایرانی با قدرت چشمانش شیشه را می شکند و فلزات را خم می کند». برای اولین بار که در یکی از باشگاه های نفت آبادان اجرا کردم، تمام درآمد حاصل از این اجرا صرف امور خیریه می شد. پس از اجرا رئیس باشگاه نزد من آمد و آن زمان ۵۰ تومان به من داد. وقتی پول را قبول نکردم، گفت پس چیزی از من بخواه که به عنوان هدیه به تو بدهم. از آنجایی که همیشه آرزو داشتم کارمند شرکت نفت شوم، از او همین درخواست را کردم و طولی نکشید که من در بخش جوشکاری لوله های نفتی مشغول به کار شدم.

«پریستو»، شعبده باز مشهور ایران

از نام هنری تان برای مان بگویید. «پریستو» به چه معناست؟

– وقتی کسی از من می پرسید چرا پریستو، جواب می دادم من در آینده تصمیم دارم دو دختر داشته باشم به نام های پریسا و پرستو. پریستو تلفیقی از نام آنهاست. البته همان هم شد. در حال حاضر دو دختر به همین نام ها دارم. همچنین پرستو به زبان ایتالیایی هم معنای همان کلمه جادویی «اجی مجی لاترجی» است.

وضعیت شعبده بازی در کشورمان را چطور ارزیابی می کنید؟ آیا می توان به عنوان یک هنرمند درآمد خوبی با شعبده بازی دست و پا کرد؟

– تا حدود ۱۰ تا ۱۵ سال پیش وضعیت خیلی خوبی برای این هنر در کشورمان وجود داشت. در آن زمان حتی فرصت نمی کردیم پول های مان با بشماریم (با خنده) اما امروز تعریف چندانی ندارد.

چرا؟

– چون مدت زیادی است که شعبده بازی به یک تجارت تبدیل شده است. عده ای که چیز زیادی از این هنر نمی دانند، تنها با پوشیدن لباس شعبده باز، ظاهر خود را آماده می کنند و با وسایل چینی به صحنه می روند. شنیده اید که می گویند «طرف می داند اما نمی تواند؟» این مسئله حکایت حال اغلب شعبده بازهای این روزگار است. نکته دیگر نام شعبده بازی است. این واژه «بازی» شعبده باز را خراب کرده است.

برای یک جشن معمولا به دنبال یک مجری مطرح و خواننده معروف می گردند. وقتی هم که به سرگرمی بیننده فکر می کنند گاهی به سراغ شعبده باز می روند. در این جشن ها پولی که به مجری و خواننده می دهند خیلی بیشتر از پولی است که به مجری و خواننده می دهند، خیلی بیشتر از پولی است که به شعبده باز می دهند. همین مسئله گرایش جوانان را به شعبده بازی کم می کند.

آموزش شعبده بازی هم دارید؟

– سال ۶۲ بود که در تهران، اولین آموزشگاه رسمی شعبده بازی را به طور رسمی راه اندازی کردم. در آن زمان در ایران تعداد شعبده بازی های حرفه ای، کمتر از تعداد انگشتان یک دست بود. این آموزشگاه با استقبال ویژه ای همراه شد. چهار هزار هنرجو وارد این آموزشگاه شدند که در حال حاضر اغلب آنها در نقاط مختلف جهان، استاد هستند. مثلا یکی از هنرجوهایم که اهل هشتگرد بود در حال حاضر در یکی از کشورهای اروپایی به عنوان بزرگ ترین شعبده باز آن کشور فعالیت می کند.

یکی دیگر از بچه ها در سوئد در یک برنامه تلویزیونی برنامه اجرا می کند و همزمان پزشکی هم خوانده است. خودم هم تاکنون در همه شهرهای ایران اجرا داشته ام و هنرجو تربیت کردم. حدود ۲۳ سال است که در سه مرکز مختلف حضور دارم. یکی «انجمن هنرمندان سرگرمی های نمایشی»، «موسسه فرهنگی – هنری نشاط بهروز» و قدیمی ترین آنها هم که «موسسه فرهنگی – هنری پریستو» است که در آن به آموزش شعبده بازی به هنرجویان مشغول هستم.

یعنی هنوز خودتان هنرجو تربیت می کنید؟

– اگر کسی شعبده بازی انجام می دهد اما به دنبال ارتقای کارش باشد، راهنمایی هایی به او ارائه می کنم اما اینکه یک هنرجوی صفر کیلومتر را آموزش دهم، باید بگویم خیر.

بگذارید کمی بحث را به سمت تخصص شما بکشانیم. روش یا ترفند انجام یک بازی توسط شعبده بازها به عنوان برگ برنده نمایش شان است، اما یکسری از بازی های قدیمی مثل غیب شدن دستمال در مشت دست، بین عموم لو رفته است. این لو رفتن ها به فعالیت شعبده بازها لطمه نمی زند؟

– در انجمن بین المللی شعبده بازی که در آمریکا دایر است، قانونی وجود دارد که به شعبده بازها می گوید باید به خاطر افزایش نوآوری و خلاقیت، ترفند بازی های قدیمی را لو دهید. شعبده بازی سرشار از قوانین فیزیک، شیمی و ریاضی به همراه سرعت عمل و قدرت بیان است. شعبده باز باید خلاقیت بالایی برای تهیه بازی های جدید داشته باشد.

«پریستو»، شعبده باز مشهور ایران

آیا تا به حال پیش آمده است که در وسط اجرا، ترفند یک بازی را لو بدهید؟

– خیر. مگر این که برای بچه های مدارس بازی خاصی را اجرا کرده باشم. مثلا اگر در یک بازی از شمشیر استفاده کنم، کودک مدرسه ای که نمایش مرا می بیند، عاشق این کار می شود؛ بنابراین من خودم را موظف می دانم که یکسری چیزها را به او توضیح دهم یا حتی ترفند بازی را لو بدهم تا به خودش آسیب نزند.

بیشتر از چه ابزارهایی برای شعبده بازی استفاده می کنید؟

– ۲۵ سال است که وقتی برای اجرا در فلان برنامه دعوت می شوم بدون هیچ گونه ابزاری روی صحنه می روم که همین مسئله تعجب همگان را بر می انگیزد. حتی بسیار پیش آمده که روی صحنه یا پشت رادیو به طور کاملا بداهه، بازی را طراحی و اجرا کرده ام. وقتی در رادیو برنامه اجرا می کنم، قبل از شروع، به رانندگانی که صدای مرا می شنوند تذکر می دهم که ابتدا ماشین را پارک کنند، چرا که توجه و تمرکزشان از رانندگی سلب خواهد شد.

سبک برخی از اجراهای من، به گونه ای است که روشن دلان عزیز هم می توانند با شنیدن آن به هیجان بیایند و لذت ببرند. از سال ۱۳۵۱ هم توانستم شعبده بازی «منتال» را ترتیب دهم. فعالیت هایی مثل متوقف کردن نبضم، هیپنوتیزم کردن تماشاچی و خم کردن فلزات با تمرکز از این قبیل اند. حتی گاهی با دهان بسته هم حرف می زنم (با خنده). میمون عروسکی دارم به نام جودی. وقتی در خیابان آن را روی دوشم می گذارم و قدم می زنم، با دهان بسته حرف می زنم. کسانی که از کنارم رد می شوند با تعجب به من و جودی نگاه می کنند. (بلند می خندد)

با توجه به اجراهای متعددی که در خارج از کشور داشته اید فکر می کنید در حین اجرای یک شعبده، چه فرقی بین مخاطب ایرانی با خارجی وجود دارد؟

– به طور کلی، من دوست دارم مردم و مخاطبانم بخندند. همیشه وقتی نمایش هیجان انگیزی اجرا می کنم در لابلای نمایش، دیالوگ های طنز هم وارد می کنم؛ چرا که از شنیدن صدای خنده تماشاچیان لذت می برم. ایرانی ها خیلی سخت می خندند در حالی که خارجی ها اینطور نیستند. از طرف دیگر ایرانی ها خیلی عجله دارند که ببینند آخر شعبده چه می شود در حالی که یک فرد خارجی معمولا از فرآیند یک نمایش لذت می برد. به همین خاطر، یک هنرمند باید مخاطب خود را بشناسد.

شعبده بازی در کدام کشورهای جهان، جایگاه بهتر و محبوب تری دارد؟

– اگر به کشورهای اروپایی و آمریکایی نگاه کنید، می بینید که به کودکان در مدارس و در اوقات فراغت شعبده و تردستی یاد می دهند. اگر در این کشورها به فروشگاه های فروش لوازم شعبده بازی نگاهی بیندازید، مردم عادی را می بینید که بسته به ایده شان، این لوازم را خریداری می کنند. علاوه بر اینها، در کشورهای عربی نیز شعبده بازی طرفداران زیادی دارد.

اگر دوست دارید می توانید این سوال را جواب ندهید، اما احتمالا مخاطبان این مصاحبه دوست دارند بدانند که «پریستو»ی معروف بابت اجرای هر برنامه شعبده بازی، چقدر درآمد دارد؟

– من برای هر اجرا در تهران سه و نیم میلیون تومان و در شهرستان ها چهار و نیم میلیون تومان دریافت می کنم. زمان هر برنامه هم بین ۳۰ تا ۴۵ دقیقه است.


منبع: برترینها

چهره های معروفی که یتیم، بزرگ شدند

مجله همشهری دانستنیها – آریاناز محمدی: پیش از این که نامی برای خود بر هم زنند، این چند نفر، کودکی سختی را به خود دیده بودند و با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کرده بودند. بیایید با هفت چهره معروف که یتیم بوده اند، آشنا شویم.

۱٫ مالکوم ایکس

چهره های مشهوری که بدون پدر و مادر بزرگ شدند 
نویسنده و فعال اجتماعی در سال ۱۹۲۵ در ایالات متحده آمریکا به دنیا آمد. او که از خانواده ای سیاه پوست بود، باید با فشارهای بسیاری مبارزه می کرد. پدر او در شش سالگی مالکوم به طرز مشکوکی در خیابان کشته شد و بسیاری می گویند که او توسط نژادپرست ها به قتل رسید.

وقتی مالکوم ۱۲ سال داشت، مادرش دچار حمله عصبی شدید شد و ۲۴ سال آینده را در یک بیمارستان مخصوص بیماران روانی سپری کرد. به این ترتیب مسئولیت بزرگ کردن مالکوم به یک خانواده غریبه سپرده شد.

۲٫ ادگار آلن پو

چهره های مشهوری که بدون پدر و مادر بزرگ شدند 
ناامیدی و حس ترسی که در بسیاری از آثار «آلن پو» دیده می شود، ممکن است ریشه در کودکی او داشته باشد. پو در سال ۱۸۰۹ در یک خانواده فقیر به دنیا آمد و هنگامی که تنها سه سال داشت، پدرش خانواده را ترک کرده بود و مادرش درگذشته بود. ادگار توسط یک تاجر تنباکو بزرگ شد که نهایتا فامیلی او را هم بر خود گذاشت اما رابطه آنها در طول زمان بسیار چالش برانگیز بود و ناپدری او هیچ گاه مشوق کارهای ادبی اش نشد. «کلاغ» (غراب) نام یکی از آثار او و همچنین نام فیلمی است که بر اساس قسمتی از زندگی او در سال ۲۰۱۲ ساخته شد.

۳٫ سیمون بولیوار

چهره های مشهوری که بدون پدر و مادر بزرگ شدند 

«سیمون بولیوار» در سال ۱۷۸۳ در ونزوئلا و در خانواده ای مرفه به دنیا آمد اما زندگی او هر چیزی داشت به جز آرامش و راحتی. این انقلابی بزرگ، هیچ گاه پدر خود را ندید. پدر او قبل سیمون از دنیا رفته بود و هنگامی که تنها نه سال داشت، مادر خود را هم از دست داد. این یتیم جوان مدت کوتاهی به خانه عمویش منتقل شد اما به گفته خود او سرپرست اصلی بولیوار، یک برده سیاه پوست به نام «هیپولیتا» بوده است.

چهره های مشهوری که بدون پدر و مادر بزرگ شدند 
۴٫ جی آر آر تالکین

نویسنده «ارباب حلقه ها» در سال ۱۸۹۲ به دنیا آمد. پدر تالکین که خود نویسنده بود، در سه سالگی او بر اثر تب رماتیسم از دنیا رفت و مادرش در دوازده سالگی و به دلیل دیابت نوع A او را تنها گذاشت. تالکین و خواهرانش از آن پس توسط دوستان خانوادگی شان بزرگ شدند. تالکین با نوشتن «هابیت» و «ارباب حلقه ها» به شهرت رسید؛ شهرتی که بعد از مرگ تالکین و با ساخت فیلم «ارباب حلقه ها» چندین برابر شد.

۵٫ لئو تولستوی

چهره های مشهوری که بدون پدر و مادر بزرگ شدند 
«تولستوی» در سال ۱۸۲۸ و در خانواده ای اشرافی به دنیا آمد اما این ثروت تا زمانی که به سن قانونی برسد، فایده ای نداشت. پس از آن مدتی تحت سرپرستی عمه اش قرار گرفت اما کمی بعد به خانواده های دیگر سپرده شد و پیش چندین خانواده غریبه بزرگ شد تا این که نهایتا به سن قانونی و به ثروت خود رسید و در کنار آن نویسنده بزرگی هم شد. در سال ۲۰۰۹ فیلمی از زندگینامه او با بازی «کریستوفر پلامر» به نام «ایستگاه آخر» ساخته شد که مورد توجه بسیاری قرار گرفت.

۶٫ یوهان سباستین باخ

چهره های مشهوری که بدون پدر و مادر بزرگ شدند 
در سال ۱۶۸۵ و در خانواده ای متمول به دنیا آمد. پدر او موزیسین و ویولونیستی چیره دست بود. باخ پدر و مادر خود را در نه سالگی و تنها به فاصله هشت ماه از دست داد. ابتدا مادر او درگذشت و سپس پدرش. باخ توسط برادر بزرگ ترش که در آن زمان بیست و سه ساله بود بزرگ شد و با کمک کردن به او در نسخه برداری از موسیقی و نت ها و نوازندگی و گاهی آهنگسازی زندگی اش را گذراند. آثار بزرگ او و تاثیرش بر موسیقی کلاسیک جهان بر همگان شناخته شده است.

۷٫ جان کیتس

چهره های مشهوری که بدون پدر و مادر بزرگ شدند 

«جان کیتس» شاعر بزرگ قرن ۱۸ و ۱۹ است. او در سال ۱۷۹۵ در یک خانواده معمولی به دنیا آمد. پدرش مدیر یک اسب داری بود. هنگامی که او هشت ساله بود، پدرش از روی اسب پرت شد و بر اثر ضربه مغزی از دنیا رفت و مادرش بعد از ازدواج دوباره، او و سه فرزند دیگرش را رها کرد و آنها با مادربزرگ شان زندگی کردند تا این که پس از مرگ مادربزرگ، سرپرست های متفاوتی نگهداری از بچه ها را قبول کردند. جان کیتس در جوانی و بیست و شش سالگی بر اثر بیماری سل درگذشت در حالی که آثار بزرگی در زمینه شعر رمانتیک از خود به جا گذاشته بود.


منبع: برترینها

فیزیکدان برتر ایرانی، استاد کامران وفا

هفته نامه صدا: کامران وفا در سال ۱۳۳۹ در تهران چشم به جهان گشود. وی جوانی خود را در محیط خانوادگی گرمی همراه با دو برادر دیگر در ایران سپری کرد. او در دبیرستان نمونه دولتی البرز به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۵۶ برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت. لیسانس فیزیک و ریاضی خود را در سال ۱۳۶۰ از دانشگاه MT دریافت کرد و در سال ۱۳۶۴ دوره دکترای فیزیک را در دانشگاه پرینستون به پایان رساند. ایشان از همان سال ابتدایی تاکنون در هاروارد مشغول تحقیق و تدریس است و از سال ۱۳۶۹ به سمت استادی دائم هاروارد دست یافت. وی در سال ۱۳۶۵ با آفرین صدر ازدواج کرد و حاصل این ازدواج سه فرزند است.

فیزیک در گوشت و پوست

کامران وفا در مورد علاقه شدید خود به فیزیک به خبرنگاران می گوید: «علاقه من به فیزیک به خیلی وقت پیش بر می گردد. به یاد دارم زمانی که کلاس اول دبستان بودم هر زمان که به ماه نگاه می کردم این سوال که چرا ماه به زمین نمی افتد اذیتم می کرد! و این که چرا دیگران از این موضوع اذیت نمی شوند و مثل اینکه اینگونه سوالات نامربوط هستند! این نوع سوالات بودند که بعد از دوران کودکی مرا به فیزیک علاقه مند کردند.»

سیری در زندگی فیزیکدان برتر ایرانی استاد کامران وفا

کامران وفا هم اکنون موفق به کسب کرسی استادی در درس فیزیک نظری انرژی زیاد و به ویژه تئوری ریسمان دانشگاه هاروارد شده است. او یکی از پژوهشگران اصلی و یکی از رهبران مهم پژوهش در نظریه ریسمان است که یکی از نظریه های مهم فیزیک مدرن برای توصیف نیروهای طبیعت است. این نظریه ناهماهنگی میان نظریه نسبیت اینشتین و مکانیک کوانتوم را حل کرده است و پیش بینی می کند که ذرات اولیه به جای متمرکز بودن در یک نقطه از ریسمان های یک بعدی بسیار کوچکی تشکیل شده اند.

پژوهش های تخصصی استاد

دکتر کامران وفا یک نظریه پرداز ریسمان (Sting Teorist) است. تمرکز تحقیقات او بر ماهیت گرانش کوانتومی و رابطه بین هندسه و نظریه های میدان های کوانتومی قرار دارد.

دکتر وفا در جامعه فیزیکدانان «نظریه ریسمان» به خاطر کشفی که به اتفاق همکارش دکتر اشترومینگر انجام داد به شهرت رسید. طبق نظریه ریسمان تمام نیروها و ذرات طبیعی از ریسمان های بسیار کوچک لرزانی ساخته شده اند. این نظریه، کل درک انسان از جهان و به خصوص سیاه چاله ها را دگرگون می کند.

یکی از نظریه پردازان ریسمان به نام پولچینسکی نشان داده که این نظریه شامل ذراتی دو بعدی یا چند بعدی است که «شامه» نامیده می شوند. شامه یا برین که خلاصه شده واژه membrane است، در اصل به معنای غشا است. این نظریه به ایجاد شاخه کاملا جدیدی در کیهان شناسی منجر شد که در آن ممکن است شامه ها جهان هایی جزیره وار باشند که در بُعد دیگر فضا شناور هستند و با یکدیگر برخورد می کنند یا ممکن است در بعد بالاتری با هم ارتباط برقرار کنند.

دکتر وفا علاوه بر آنچه گفته شد به خاطر توضیح رابطه بین هندسه و نظریه های میدان که از دوگانگی های ریسمان ها بر می آید، شناخته می شود. دستاوردهای او و یکی دیگر از همکارانش در این زمینه در قالب فرضیه ای به نام گوپا کومار – وفا معرفی شده. این موضوع با عنوان «مهندسی هندسی نظریه های میدان کوانتومی» شناخته می شود.

سیری در زندگی فیزیکدان برتر ایرانی استاد کامران وفا

وفا در سال ۱۹۹۷ به همراه رابرت برندنبرگ نظریه F را ارائه داد؛ نظریه ای که با افزودن یک بعد جدید به نظریه M تصویری ۱۲ بعدی از کائنات ارائه می دهد. نظریه پردازان از نظریه F استقبال خوبی کردند چرا که این نظریه با بعد اضافی خود، مسائل باقی مانده در نظریه M را به خوبی حل می کند اما از آنجا که بعد اضافی مطرح شده در نظریه F، بعد مکانی نیست، این احتمال مطرح می شود که زمان دو بعدی باشد.

در این صورت زمان، به جای خطی، صفحه ای خواهد بود. به این ترتیب نه تنها امکان سفر در زمان و رفتن به گذشته و آینده وجود خواهد داشت، بلکه حتی می توان درون تک تک لحظه ها در جهت عمود بر سیر زمان نیز حرکت کرد؛ بنابراین شاید درون هر لحظه، ابدیتی نهفته باشد و با افزودن یک بعد زمانی جدید به معادله های توصیف کننده کائنات بتوان بسیاری از مسائل حل نشده فیزیکِ امروز را حل کرد.

کامران وفا در مسیر پژوهش های خود کوشیده راهی برای فهمیدن معانی نهفته دوگانگی های ریسمان ها و همچنین به کارگیری نظریه ابرریسمان برای حل مسائل حل نشده در فیزیک ذرات بنیادی پیدا کند و مشارکت های گسترده ای هم در زمینه نظریه های ریسمان توپولوژیک و فهمیدن تقارن آینه ای و ساخت مدار – خمینه در نظریه ریسمان، داشته است.

نظریه ریسمان

در نظریه ریسمان تمام نیروها و ذرات وحدت می یابند. در نتیجه علی الاصول می توان توجیه جامع و کاملی از عالم هستی را در تئوری ریسمان پیدا کرد. به این دلیل گاهی آن را تئوری همه چیز می نامند.

سالیان سال تصور فیزیکدان ها آن بود که فضا سه بعدی است اما از ابتدای قرن بیستم این تصور کم کم تغییر کرد. در ابتدا این نظریه مطرح شد که شاید فضا چهار بعدی باشد ولی با گذشت زمان تعداد ابعاد فضا باز هم بیشتر شد. در سال ۱۹۸۴ انقلاب ابرریسمان ها به وقوع پیوست. نظریه ریسمان ها تمامی جهان را متشکل از ریسمان های انرژی مرتعش یک بعدی می داند که در ۹ بعد مکانی و یک بعد زمانی در حال ارتعاش هستند. سپس در سال ۱۹۹۵، «ادوارد ویتن» از موسسه پژوهش های پیشرفته پرینستون آمریکا و «پائول تاونسند» از دانشگاه کمبریج بعد فضایی دیگری را نیز به نظریه ریسمان ها اضافه کرده و نظریه دیگری به نام نظریه M را ارائه کردند.

این نظریه در واقع تعمیمی از نسخه های متفاوت نظریه ریسمان بود اما به رغم موفقیت های ارزنده نظریه M، این نظریه نیز نتوانست تفاوت های موجود میان نسخه های مختلف نظریه های ریسمان را حذف کند و دقیقا در همین جا بود که سر و کله کامران وفا و نظریه اش یعنی نظریه F پیدا شد؛ نظریه ای که با افزودن یک بعد جدید به نظریه M، تصویری ۱۲ بعدی از کائنات ارائه می دهد. نظریه پردازان مشتاقانه از نظریه F استقبال کردند چرا که این نظریه با بعد اضافی خود، مسائل باقیمانده در نظریه M را به خوبی حل می کند اما از آنجایی که بعد اضافی مطرح شده در نظریه F، نه یک بعد مکانی بلکه یک بعد زمانی است، بنابراین نظریه مزبور، پیامدها و چالش های فلسفی عمیقی را نیز با خود به میدان آورده است.

سیری در زندگی فیزیکدان برتر ایرانی استاد کامران وفا

در واقع بعد زمانی جدید مطرح شده توسط وفا ویژگی های آنچنان اسرارآمیزی به جهان می دهد که فیزیکدان ها را از واقعی پنداشتن آن نگران می کند. به عنوان مثال در حالی که در نظریه ۱۱ بعدی M اصل نسبیت «اینشتین» همچنان پابرجاست، در نظریه ۱۲ بعدی وفا این اصل اعتبار خود را از دست می دهد. همین امر یکی از عواملی است که فیزیکدان ها را در پذیرش بعد زمانی جدید دچار تردید می کند.

اما خود کامران وفا به گونه ای دیگر می اندیشد. هر چند او نیز قبول دارد که بعد زمانی اضافی از بسیاری جهات به یک ابزار ریاضی انتزاعی شبیه تر است تا به یک هویت فیزیکی واقعی، ولی در عین حال معتقد است چنین برداشتی در آینده نزدیک تغییر خواهد کرد. وفا در این باره می گوید: «در حال حاضر شاید به نظریه F صرفا به عنوان یک سازوکار ریاضی مناسب تر برای تبیین رفتار کائنات نگاهت شود اما فراموش نکنیم که در تاریخ فیزیک، همواره پشت سر سازوکارهای ریاضی جدید، پدیده های فیزیکی جدیدی نیز کشف شده اند.»

پروفسور وفا در این مورد به عنوان مثال به کوارک ها اشاره می کند. تا همین چند دهه قبل به کوراک ها صرفا به عنوان یک سازوکار ریاضی برای تبیین رفتار ذراتی نظیر پروتون ها نگاه می کردند اما امروزه اغلب فیزیکدان ها معتقدند کوراک ها واقعا در جهان وجود دارند. ممکن است مشابه چنین سرنوشتی در انتظار بعد زمانی جدید و اسرارآمیز نظریه F نیز باشد.

پروفسور وفا آینده نظریه ریسمان را نامعلوم اما هیجان انگیز می داند. وی می گوید: «این نظریه، فیزیکدانان را به بینش های فیزیکی درخشانی هدایت کرده و همچنین دارای ساختار بسیار غنی ریاضی است، طوری که تاکنون در عالم ریاضیات چندین انقلاب فکری به وجود آورده است و این بینش و اتصالی که در ریاضیات و فیزیک به وجود آورده ما را بیشتر به اعتبار آن مطمئن می سازد.»

کارنامه درخشان استاد

کامران وفا در حدود دویست مقاله علمی نوشته و همچنین چند کتاب تالیف کرده که نتیجه کاری چندین کنفرانس است. وی موفق شد در سال ۲۰۰۸ دو جایزه «دیراک» و «آیزنباد» که از معتبرترین جوایز علمی جهان به حساب می آیند را از آن خود کند. همچنین پروفسور کامران وفا به دنبال دستاوردهای متمایز خود در زمینه تحقیقاتش در چارچوب تئوری ریسمان و سیاه چاله ها و کسب جوایز معتبر، به عضویت فرهنگستان ملی علوم آمریکا نیز در آمده است.

در سال ۲۰۱۶ جایزه دنی هاینمن در زمینه فیزیک ریاضی هم به او داده شد. دکتر وفا در همان سال به اتفاق همکار و دوست قدیمی اش اندرو اشترومینگر و دکتر جوزف پولچینسکی برنده جایزه سه میلیون دلاری «پیشگامان علم» (Breakthrough Prize) شدند. این بزرگ ترین جایزه علمی جهان است که از سال ۲۰۱۲ کار خود را آغاز کرده و توسط صاحب نامانی از سیلیکون ولی مثل یوری میلز، سرگی برین و مارک زاکربرگ تامین مالی می شود. مراسم سال ۲۰۱۶ آن در مرکز تحقیقاتی Amess ناسا واقع در کالیفرنیا با تشریفات خیلی زیاد برگزار شد.

سیری در زندگی فیزیکدان برتر ایرانی استاد کامران وفا

دکتر وفا در گفتگو با علمنا درباره این جایزه و نظریه اش گفت: «این تئوری از ادغام نظریه نسبیت اینشتین به گرانش زمین و مکانیک کوانتومی ایجاد شده است و من بعد از مطالعه سی ساله در این رشته بر اساس نظریه رسمان خود توانستم این جایزه عظیم را به عنوان اولین دانشمند ایرانی دریافت کنم.»

دکتر کامران وفا در ادامه این گفتگو تاکید کرد که جوانان ایرانی پتانسیل لازم برای کسب چنین جوایز معتبر علمی را دارند و کافی است که استعدادهای آنها جدی گرفته شود.

او خاطرنشان کرد با کمی توجه مسئولین، ایرانیان می توانند در تمام زمینه های بین المللی علی الخصوص فعالیت های علمی، حضور و مشارکت فعالی داشته باشند. وفا موقع دریافت جایزه خود بیان داشت: «من از دانشمندان و ریاضیدانان صاحب نام و پیشکسوت ایران زمین الهام گرفتم. این مسئله را هم باید بدانیم که علم جغرافیا ندارد و من از همکاران فیزیکدان و ریاضیدان خود در گوشه گوشه جهان که بیش از ۱۵۰ نفر هستند سپاسگزاری می کنم.» دکتر وفا زیاد به ایران سفر می کند و آخرین بار در سال ۱۳۹۵ برای سخنرانی در دانشگاه امیرکبیر به تهران آمد.


منبع: برترینها

گفت‌وگوی منتشرنشده با افشین یداللهی

– رضا نامجو: افشین یداللهی، نامی است که تلخی‌ سال نحس ١٣٩۵ را برای مردم ایران کامل کرد. او در آخرین روزهای‌ سال که هموطنانش خود را برای تحویل ‌سال جدید و فراموشی رنج و غم فراق و مصیبت‌های ریزودرشت آماده می‌کردند، در یک سانحه تصادف چشم از جهان فروبست. با همسرش که مدت زیادی از هم‌پیمان‌شدن‌شان نمی‌گذشت، در جاده هشتگرد به کامیونی برخورد کرد که بدموقع آن‌جا بود و به فاصله ١۶روز هر دو آنها را به دنیای دیگری برد. دکتر افشین یداللهی، پزشک و ترانه‌سرای معروف که نتوانست چهل‌ونهمین بهار زندگی خود را ببیند نام ماندگاری در شعر و ترانه ایران محسوب می‌شود.

قافیه‌کردن کلمات که کاری ندارد 
از احسان خواجه‌امیری و خشایار اعتمادی گرفته تا سالار عقیلی و علیرضا قربانی بخشی از موفقیت چشمگیر خود را مدیون ترانه‌های زیبای او هستند. خواندن مصاحبه‌ای از دکتر افشین یداللهی در باب وضع ترانه امروز می‌تواند جذاب و البته ناراحت‌کننده باشد. یکی از بزرگان ترانه نوین از اتفاقات و مسائل زیادی گلایه داشت، اما ازجمله کسانی هم نبود که بیرون گود بنشیند و تنها به انتقاد از شرایط بپردازد. افشین یداللهی با تلاش بسیار، انجمنی را با نام خانه ترانه بنا نهاد که پس از ١۶سال همچنان مأمن و مأوای ترانه‌سرایان و علاقه‌مندان به این حوزه است. کمی پیش از وقوع آن حادثه دردناک، گفت‌وگویی داشتیم با این ترانه‌سرای نامدار و در مورد موضوعات مختلف صحبت کردیم که خواندنش خالی از لطف نیست. گفت‌وگوی ما با افشین یداللهی را در ادامه می‌خوانید:  

آفت‌هایی که به جان ترانه افتادند  

به‌نظر می‌آید در شرایط کنونی هر کسی نمی‌تواند در قواره یک ترانه‌سرا ظاهر شود. شما هم اشاره کردید که گاهی با ترانه‌هایی مواجه می‌شویم که بخش دوم آن ناقض بخش نخست خود است.

گاهی این‌طور است که یک ترانه‌سرا، ترانه را می‌گوید و می‌بینید دو جا از این ترانه همدیگر را نقض می‌کنند و مخالف همدیگر هستند. این درحالی است که اتفاقا ترانه‌سرا و حتی فردی که ترانه‌های خوبی هم تا به حال گفته است، وقتی که با چند خواننده معروف، کار و جایی برای خودش پیدا می‌کند، دیگر دقت ندارد که این کار قابل مقایسه با کارهای گذشته او نیست و آنچنان افت کرده است که یک ترانه خودش را نقض می‌کند.

این حرف، مصداق افرادی است که فکر می‌کنند بی‌قیدوشرط پذیرفته شده‌اند و حالا می‌خواهند فقط پول ترانه را بگیرند و دیگر اهمیتی ندارد چه اتفاقی می‌افتد. مخاطبان هم بدون این‌که به خود ترانه فکر کنند، براساس اسم سراینده آن نسبت به ترانه حس پیدا می‌کنند و اصلا فکر نمی‌کنند که بخش  دوم ترانه ناقض بخش نخست است.

نگاه افشین یداللهی به وضع ترانه در سال‌های اولیه بعد از انقلاب

می‌خواهیم بحث را با بررسی ترانه پس از انقلاب آغاز کنیم. درحال‌حاضر وضع ترانه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ زبان سطحی که امروز به‌عنوان ترانه ارایه می‌شود، چه تاثیری بر جان ترانه گذاشته است؟

در مورد وضع ترانه بعد از انقلاب باید بگویم که پس از وقفه چندساله در ترانه و آغاز دوباره ترانه در موسیقی پاپ، هنرمندانی کار می‌کردند که افرادی متعهد بودند. آنها کارشان را بلد بودند و می‌خواستند کار خوبی ارایه دهند. شاید بعضی از آنها از ادامه راه همان ترانه‌سراهای قبلی شروع کردند و به نوعی دنباله‌روی پیشینیان خود بودند، اما بعد مسیر و زبان خودشان را پیدا کردند و دیگر به تکرار گذشته‌ها نپرداختند. همین‌طور که پیش می‌رفت اتفاق‌های خوبی هم می‌افتاد. کارهایی منتشر می‌شد که لایه‌های مختلف و کلام منسجمی داشت و سعی می‌کرد حرفی برای گفتن داشته باشد و تصویر، اتفاق و زبان تازه‌ای را شکل دهد. بعد از مدتی یک‌سری از ممیزی‌ها نسبت به بعضی تصاویر، کلمات، مضمون‌ها و موضوعات ایجاد و باعث شد به آن مسائل پرداخته نشود. از طرف دیگر پرداختن به نقد اجتماعی هم اصلا وجود نداشت.

قافیه‌کردن کلمات که کاری ندارد
 

اعمال تمام این محدودیت‌ها برای این‌که هر حرفی زده نشود؛ در ترانه‌های عاشقانه از نوعی از عشق صحبتی به میان نیاید و خیلی مسائل دیگر، باعث شد کار محدود شود و این محدودیت باعث شد افراد دو دسته شوند. کار برای عده‌ای که در این محدودیت‌ها بتوانند باز هم حرف‌های خودشان را بزنند، سخت‌تر می‌شد، ولی این افراد در همین محدودیت‌ها سعی کردند با وجود کمبود واژه‌ها و تصاویر ممکن، باز هم حرف‌های جدیدی بزنند و عده‌ای دیگر هم همین حرف‌های پیش‌پا افتاده و دم‌دستی را گفتند. وقتی این محدودیت‌ها ایجاد شد، آنهایی که نمی‌توانستند زیر این فشار هر ترانه‌ای را بگویند، به گفتن حرف‌های خودشان ادامه دادند. در این بین مشکلات اقتصادی هم که در چرخه کار موسیقی و ترانه به وجود آمد، تاثیرگذار بود. بعضی‌ها تلاش می‌کردند با هزینه و امکانات کمتر، حرف خودشان را بزنند. بنابراین خیلی‌ها وارد این عرصه شدند که ترانه‌های‌شان تقلیدی بود. از تشبیه‌ها و ترکیب‌های ترانه‌های مختلف استفاده کردند و ترانه‌های جدیدی را گفتند.

درواقع معتقد هستید که همان واسوخت رخ داده است؟

نه، واسوخت نیست. این‌که بگوید «تو رفتی من مُردم و بعد از تو دیگر من زندگی ندارم.» اینها به دفعات گفته شده است. خود من اگر یک ظهر تا شب بنشینم می‌توانم نزدیک به ١۵ترانه به این شکل بگویم. قافیه‌کردن کلمات و بلدبودن وزن هم که کاری ندارد، بنابراین می‌شود کلی از این ترانه‌ها گفت.

عرصه برای نقد تنگ است

افرادی مانند شما که تخصص‌تان ترانه است، گاهی ترانه فردی را نقد می‌کنید، اما طرفداران آن فرد به شما حمله می‌کنند. با این وضع چه باید کرد؟بله. به شکلی که گاهی یک دارودسته راه می‌افتد، یعنی یک حرکت پوپولیستی و لمپنی. در عرصه هنر، فضا به‌گونه‌ای است که وقتی نقدی را نسبت به کسی انجام می‌دهید، اعتراض سرسپردگان شروع می‌شود. مثلا این‌که «شما در حدی نیستید که نقد کنید، شما به موفقیت او حسادت می‌کنید، تو که هستی که اظهارنظر می‌کنی، در حدی نیستی و…» یک عده هم می‌گویند که «ایشان هر چه بگوید ما قبول داریم، اگر شما می‌توانی برو و طوری کار کن که چنین طرفدارهایی داشته باشی!» این می‌شود حمایت از هنر و هنرمند، این می‌شود پشتیبانی‌کردن ما از کسی که دوستش داریم و کارهای خوبی داشته است. در فضای زرد تمام چیزها، نقض غرض است و همه چیز دفرمه می‌شود و بر عکس خودش است.

آریایی نیستی اگر لایک نکنی!

شما پزشک متخصص در حوزه روانپزشکی نیز هستید. اگر بخواهید از این زاویه به ماجرا نگاه کنید، شرایط را چگونه می‌بینید؟

در رابطه با روانشناسی هم ممکن است من صحبت‌هایی داشته باشم و شما عنوان «دکتر» را بگذارید، به این خاطر که حرف‌هایی که می‌زنیم ممکن است به روانشناسی هم مربوط باشد. نه این‌که به‌ عنوان کار داشته باشم، اما اگر فقط بحث ترانه بود نباید اسم «دکتر» زده می‌شد، ولی چون ممکن است در مورد موضوعات اجتماعی هم صحبت کنیم و این حرکت، صرفا در باب ترانه و شعر نیست و حرکتی اجتماعی برای همین رفتارهاست، می‌توان از زوایای دیگری هم به موضوع نگاه کرد.

قافیه‌کردن کلمات که کاری ندارد 

همه‌چیز این‌جا و در این فضا و یرقان فرهنگی، زرد می‌شود. مثلا در شبکه‌های مجازی مطلبی می‌آید که زیر آن نوشته «آریایی نیستید اگر این مطلب را به اشتراک نگذارید!» درحالی‌که اصلا مشخص نیست این مطلب صحیح باشد یا خیر. مدت‌هاست که رایج‌شده شعری بی‌سراپا و پر از ایراد وزنی و قافیه را منتشر می‌کنند و مثلا زیر آن می‌نویسند شعر از سیمین بهبهانی. یا شعری هست که ایرادی ندارد، ولی نام شاعر دیگری را زیر آن می‌نویسند. تأسف می‌خورم وقتی این مسائل را می‌بینم، چون این شعر برای اینها نیست. می‌توانند بیت اول را در گوگل جست‌وجو کنند.

این موضوع به وفور در فضای مجازی یافت می‌شود. اشعاری که حتی با نام حافظ و مولانا دست‌به دست می‌شوند، اما متعلق به آنها نیستند…

حتی ذره‌ای به خودمان زحمت نمی‌دهیم که اگر مطمئن نیستیم شعر برای کیست، به‌راحتی هر حرفی را نپذیریم. وقتی زیر شعر نوشته‌شده فلانی و از طرفی فردی که مطلب را برای ما ارسال کرده هم فردی نیست که بتوانیم به صحبتش استناد کنیم، لااقل ابتدا مطمئن شویم و سپس آن را باز نشر کنیم. شعرهای زیادی از فریدون مشیری منتشر می‌شود که هیچ‌کدام برای او نیستند. یا می‌نویسند از خواندن این شعر فلانی مست می‌شوید و شعر را می‌خوانیم که ضعیف است و اصلا شعر نیست. این فرهنگ سطحی‌گرایی مثل ویروس فراگیر می‌شود. پیامی برای ما در فضای مجازی می‌آید و بلافاصله برای دیگری ارسال می‌کنیم. یا شعری برای شاعری است که زحمت‌کشیده و گفته است، اما به نام او اهمیت نمی‌دهند و همین‌طور فقط منتشر می‌کنند.

فکر می‌کنید ریشه این مسأله را در کجا می‌توان یافت؟

اصلا به هیچ‌چیز اهمیتی نمی‌دهیم، حتی همان‌طور که اشاره کردم پست‌ها را در فضای مجازی نخوانده لایک می‌کنیم. حالا برای این‌که طرف مقابل هم ما را لایک کند یا این‌که مثلا اسم طرف برای ما مورد توجه است، او را لایک می‌کنیم، درحالی‌که همیشه یک  نفر ممکن است خوب نباشد و کارش افت‌وخیز داشته باشد. این فضا همین‌طور دست‌به‌دست هم می‌دهد. هیچ تفکری نمی‌کنیم و به دیگران هم این ویروس را سرایت می‌دهیم و همین‌طور این پیام‌های غلط و اشتباه را باز نشر می‌کنیم. گاهی شده در فضای مجازی گفته‌ام این شعری که می‌نویسید، اسم شاعرش را پیدا کنید، اما می‌گویند چه اهمیتی دارد؟

مهم حرفی است که می‌زند و اهمیتی ندارد شعر برای کیست. طرف ژست روشنفکری را هم می‌گیرد و می‌گوید «مهم این است که حرف خوبی گفته و ما هم درس می‌گیریم.» این حرف، حرف خوبی است، اما ‌ای‌کاش در همه زمینه‌ها این تفکر را داشته باشید. از طرف دیگر این شعری که شما می‌گویید از اساس غلط است و ایراد منطقی دارد، پس شما چه درسی از آن می‌گیرید؟ صرفا به‌خاطر این‌که لحظاتی احساسی سطحی در شعر وجود دارد آن را باز نشر می‌کنند، اما روی آن فکر نمی‌کنند تا ببینند اگر خوب بود، منتشرش کنند.

شمشیر نقد یا قلم نقد

در مورد موسیقی پاپ یک مثال می‌زنیم و می‌خواهیم آن را به بحث اصلی‌مان ارتباط دهیم. بعضی از آثار موسیقی پاپ هستند که ماندگاری دارند. یک روز می‌آیند و فردا فراموش می‌شوند. شاید فضای مجازی و نوع استفاده برخی از مردم ایران از این شبکه‌ها در این موضوع موثر است. به‌نظر می‌رسد شمشیر نقد شما هم به سمت این دسته از افراد است.

البته بگویم که شمشیر نقد من به سمت کسی نیست، بلکه قلم نقدم به سمت این دسته از افراد است! چون ما نمی‌خواهیم کسی با کسی دربیفتد و فقط می‌خواهیم فضا روشن شود تا بفهمیم در چه فضایی زندگی می‌کنیم. من خودم هم بری از این نقد نیستم و در قسمت‌هایی درگیر این مسأله هستم. معتقدم قرار هم نیست که افراد همیشه بدون رگه‌ای از زردبودن یا سرگرمی کار کنند. من معتقد نیستم سرگرمی یعنی زردبودن یا کاری که به قول شما فراگیر می‌شود و بعد فراموش می‌شود. این هم بخشی از نیاز جامعه است و مهم این است که این کار در ژانر و استانداردهای خودش درست انجام شود. خیلی از کارها وجود دارد که فراگیر شده و حرف خاصی هم نمی‌خواسته بزند و فقط می‌خواسته مخاطب را سرگرم کند و حس خوبی برای آنها داشته باشد، نه این‌که لزوما حس عمیق و تاثیرگذار آنچنانی داشته باشد، ولی این کار را خوب انجام داده است.

قرار نیست همیشه سمفونی بتهوون یا پیش‌درآمد درویش‌خان گوش کنیم. آنها را هم گوش می‌دهیم، اما گاهی دل‌مان می‌خواهد کاری که نیاز به تفکر ندارد و لذتی هرچند سطحی داشته باشد، گوش کنیم. اگر قرار است همیشه عصا قورت داده باشیم و ژست آدم‌های جدی را بگیریم و بگوییم که روشنفکر هستیم و اصلا به مسائل غیرجدی نمی‌پردازیم، این هم خودش رفتار زرد است، چون در مجموع معتقدم افراط و تفریط‌ها، زرد هستند. در هر حال، این هم یک سوال است که اگر بشود به عده‌ای گفت استاد پس ابوالحسن صبا را باید با چه عنوانی معرفی کنیم؟!


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ وعده های انتخاباتی و دورهمی لیلا اوتادی

برترین ها – ایمان عبدلی:

مناظره کنندگان یا (مطالبه هفته)

مناظره های سیاسی هر وقت تلویزیونی شده، تاثیر گذار بوده و در حافظه مردم جای گرفته؛ چه دهه شصت و مناظرات تئوریک گروه های سیاسی از مجاهد تا توده ای که مقابل هم می نشستند و در تلویزیون مباحثه می کردند و چه دادگاه های کرباسچی که شکل دیگری از عرصه ی عیان سیاست ورزی در مقابل چشمان مردم بود و یا ۸۸، که تقابل های تلویزیونی شکل نزاع گرفت و البته انتخابات ۹۲، همیشه قرار گرفتن مدعیان سیاست مقابل چشمان مردم به شور سیاسی کمک کرده، البته که مساله خیلی پیچیده نیست و در همه جای دنیا  و حتی در همان آمریکا هم اصلا برگ مناظره ها برنده است و دردانه فضای سیاسی است.

سوال این جاست که کدام عرصه ی سیاسی مثل مناظره ها، آنقدرعیان و شفاف است؟ کدام میتینگ و سخنرانی؟ کدام روزنامه و سایت می تواند جای پخش مناظره ها آن هم به صورت زنده از تلویزیون رسمی یک کشور را بگیرد؟ خب هیچکدام! چون مناظره ها ماکتی شبیه سازی شده از کل رفتارهای هر کاندیدا در چهار سال پیش رو خواهد بود. در مناظره شما می توانید کاندیداها را جور دیگری ببینید؛ هنگام عصبانیت چگونه اند؟ واژه هایشان به کدام نگاه نزدیک است؟ چه لباسی می پوشند و زبان بدنشان چه می گوید؟ در هنگام استیصال و درماندگی، چه راهکاری برای برون رفت از وضعیت دشوار دارند؟ مناظره ها خصوصا اگر زنده باشد، غافلگیری دارد و غافلگیری شدیدا افشاگر است و به مخاطب عیار آدم ها را نشان می دهد.

یک هفته و چند چهره؛ وعده های انتخاباتی و دورهمی لیلا اوتادی 

 هیچ کدام از کانال های تلگرامی و ستادها چنین امکانی ندارد. این امکان، قدرت تشخیص بی بدیلی به رای دهندگان می دهد. نمونه اش همان «گاز انبری»دوره قبل، یک جمله تاثیر گذار که قدرت شگفت آوری در یک انتخاب کلان داشت. عده ای درست یا غلط همان دو جمله ی پینگ پینگی قالیباف و روحانی را معیار انتخاب قرار دادند. همین میل و مطالبه است که اصلا مناظره ها را تنظیم شده و محدود نمی خواهد. خب اگر قرار به تنظیم و تحدید باشد که این همه کانال های تلگرامی هواداری کاندیداها دائما برنامه ها و سخنرانی ها را به اشتراک می گذارند. هر کاربری می تواند در گوشی اش و در هر مکانی ویدئو و متن این برنامه ها را مشاهده کند، چه نیازی است که خودش را در قاعده ی کنداکتور تلویزیون قرار دهد و مناظره ای کارگردانی شده را ببینید. به عبارتی مناظره ها اگر زنده نباشد و اگر افشاگرانه و تقابلی نباشد، هیچ جذابیتی ندارد، چون هیچ چیزی اضافه بر دیگر امکان های تبلیغات ندارند.

مضاف بر این که وقتی شورای نگهبان با فیلترهای قدرتمند، جمعی غربال شده و مطمئن را پیش روی انتخاب کنندگان قرار داده، نباید نگران موج های کاذبی مثل سال ۸۸ باشیم. از این جمع شش نفره هیچ کدام از دسته بی گدار به آب زنندگان نیستند و همه ی این ها مصالح نظام و کشور را رعایت می کنند، باقی شور انتخاباتی است که برای هر جماعت در آستانه ی رای لازم است. بماند که در چنین مواقعی رسانه ملی به ماهیت اساسی یک رسانه نزدیک می شود و به واقع «رسا» می شود. همین معدود فرصت های دیده شدن صدا و سیمای در حال احتضار را نگیریم، این بازی سراسر برد است. تقاضای پخش زنده مناظره  دقیقا مصداق یک مطالبه به حق عمومی است.

عادل فردوسی پور و جواد خیابانی یا (گزارشگران هفته)

در این چند وقت اخیر که کری های پرسپولیس و استقلال به لطف رقابت تقریبا نزدیک  دو تیم و تقویت کری خوانی در شبکه های مجازی پر رنگ شده، شکل های جدیدی از تعصب به تیم های رنگی را شاهدیم. طرفداران دو تیم رنگی پایتخت روی کوچکترین و بی اهمیت ترین اتفاقات مرتبط به تیم های مورد علاقه شان مانور می دهند. یک روز جواد خیابانی فحش می خورد و روز دیگر عادل فردوسی پور و … ظاهر ماجرا کم اهمیت شمرده می شود اما در واقع پرده از واقعیات تلخی بر می دارد که در خودش حجم نگران کننده ای از تعصب ورزی و کنار زدن اصول زندگی متمدنانه را دارد.  چرا و به چه حقی یک جمله ی کنایه آمیز در مورد ستاره های رنگی تحمل نمی شود؟

یک هفته و چند چهره؛ وعده های انتخاباتی و دورهمی لیلا اوتادی 

بله فوتبال است و تماشاچی فوتبال عوام است و نباید از آن ها توقع اندیشه ورزی داشت، اما این له کردن دریچه های ارتباط و گفت وگو به اسم علاقه مندی به یک تیم فوتبال، تا کجا می تواند اجازه رشد داشته باشد؟ اصلا همین میل کور فزاینده و پوچ به تیم های پایتخت، بستر خیلی سواستفاده های مالی در همین دو تیمی است که با بودجه عمومی گردانده می شود. این خیل جمعیت چه توقعی از یک گزارشگر دارند؟ فراموش نکنیم صدا وحس یک گزارشگر بی شباهت به نریشن یک مستند نیست! فوتبال هم مستند است؛ واقعیت یک مبارزه که به انضمام یک صدا و کلی احساسات که بر جذابیت آن مستند اضافه می کند، تفریحی دلپذیر می شود. گزارشگر فوتبال می تواند تا جایی که دچار افراط نشده، کنایه بزند و نمک بریزد و حتی هواداری کند! این که کدام بازیکن در کدام منطقه از زمین، چگونه پاس می دهد و توپ کجای زمین است را که دوربین ها نشانمان می دهند.

حالا مثلا خیابانی به ستاره های استقلال بنازد و عادل، منصوریان را دست بیاندازد،مگر چه می شود؟ آیا قرار است از ستاره و مربی و بازیکن هم قدیس بسازیم؟ نباید نزدیک این ها بشویم؟ به نظر که این شکل از هواداری دایره ها تنگ تر می کند و اصلا خفقان آور است. چه بهتر که خودمان به خودمان اجازه تنفس بدهیم. والا که فوتبال بدون این کنایه ها و بالا و پایین ها هیچ لطفی ندارد! حداقل فوتبال وطنی به آن کیفیت نرسیده که بدون افزودنی های مجاز(مثل مزه های گزارشگران)، نمک داشته باشد. این قضاوت ها حاصل تنگ نظری جمعی پریشان احوال است.

پی نوشت: حساب برخی گزارشگران شهرستانی شدیدا متعصب جداست که آن ها مثل تیفوسی های سکونشین غیرقابل تحمل هستند.

لیلا اوتادی یا (بازیگر هفته)

  دورهمی با حضور لیلا اوتادی یک بار دیگر وضعیت رقیق فرهنگی موجود در جامعه را نشانمان داد؛ وضعیتی سطحی و نه چندان اصیل که از پی به هم ریختن ساختارها حاصل شده است. به واقع در چنین وضعی هر کس می تواند با قاب کردن یک افاده یک موقعیت به ظاهر فاخر را مدعی شود.

لیلا اوتادی بازیگر فیلم هایی چون: اخراجی ها، چهار انگشتی، چپ دست و آثاری از این دست، که در خوشبینانه ترین حالت متعلق به سینمای بدنه است، ادعا می کند جزو ده بازیگر برتر سینمای ایران است و دیگرانی هم ادعای های دیگری می کنند؛ کاندیدایی از رای میلیونی حرف می زند و فلانی از استقبال چند ده هزار نفری در سفر های خارجی، مردم در اینستاگرام ادعای خوشبختی و فرهیختگی را توامان دارند و این چرخه مریض همین طور از فردی به فرد دیگر منتقل می شود.

یک هفته و چند چهره؛ وعده های انتخاباتی و دورهمی لیلا اوتادی 

مساله محدود به اوتادی و چهار متوهم دیگر نیست، هر گوشه اش را که نگاه بیندازید با مردمی ناراضی و ریا کار مواجهیم که در کوتاه ترین و سریعترین حالت پی افاده ای هستند که ندارند و می خواهند داشته باشند. پس نشانه هایش را بر می دارند، به مرور چنین مرضی عادت زندگی هایمان می شود. ما با خودمان رو دررو نمی شویم و کم کم باور می کنیم که مثلا روشنفکریم، چون چند بار قهوه ی تلخ خورده ایم و حتی عکس هایش را هم به اشتراک گذاشته ایم! ما باور می کنیم با تب روز و شب دنیا همراهیم و عقب نمانده ایم و ال کلاسیکو باز شده ایم! مهم نیست واقعا چقدر از فوتبال لذت می بریم، مهم تر افاده ی هواداری مسی و رونالدو است.

 ما باور می کنیم اهل سینماییم، چون در صف فیلم های جشنواره ایستاده ایم و استوری هم گذاشته ایم! ما با خودمان دائما در تضادیم و این وضعیت کمترین آسیبش افزایش نارضایتی از خودِ واقعی است. یعنی عصبی تر و کم حوصله تر، این ارائه حقه بازانه از چیزی که نیستیم و صرفا دوست داریم باشیم، حتی به مذهب و مناسک آن هم رسیده و شاید از همان ریشه گرفته باشد و باقی تکرار مکرارت است. گاهی باید توقف کنیم، کجای ذهنمان را بوتاکس کرده ایم؟ کجای وجودمان را با افاده های بی اصالت زیبا نشان می دهیم؟ میل به چیز دیگری بودن، همه ی عرصه ها را در نوردیده و با کلی آدم بدون اصالت طرفیم هوای مه آلود و تشخیص های غلط، می تواند همان معدود جمعیتی که با اصالت هستند و به دنبال حقیقت اند را به اشتباه بیاندازد.

بله! اوتادی به بازیگر بدنه بودن راضی نیست و گمان می کند جزو ده بازیگر برتر است و این حکایت در حوزه های گوناگون ادامه خواهد داشت. اصلا از این به بعد هر که را دیدید خیلی مستقیم در دوربین خیره شد و محکم حرف زد، حساب کار دستتان بیاید که اصیل نیست! اصیل ها این روزها یا در خانه اند و یا اگر هم جلوی دوربین بیایند، گونه هایشان از غربت و شرم سرخ شده و سری به پایین دارند. مثل این که هنوز هم زمستان است و سرها در گریبان و زمین دلمرده.

قیصر امین پور یا (شاعر هفته)

زادروز امین پور بهانه ای است که از او بنویسیم. او که از آغازگران آشتی میان فرم و محتوا در گونه ی هنر انقلابی و متعهد بود. از اولین ها و جدی ترین های گروهی بود که در دهه اول انقلاب انگشت شمار بودند و حالا راهشان را امثال فاضل نظری در شعر و محمد حسین مهدویان در سینما ادامه می دهند. وقتی پس از سال ها شانتاژ تبلیغاتی، باور عمومی همنشینی هنر و مذهب و انقلاب  را باور نداشت، دسته ای از راه رسیدند که متوجه بودند، شعارگرایی و ذهنیت ایدئولوژیک نفوذی ندارد و نمی تواند حرف مذهب و انقلاب را در قالب هنر به مخاطب القا کند، آن ها به فرم بها دادند ویکسره محتوا نبودند.

امین پور از همان دسته است؛ همو که در شعرش با زبانی ساده و روان و زلال از نگرشی قطعیت گرا و جزمی و به نگرشی نسبی و جهان شمول رسید. او در شعرهایش از عواطف انسانی، از فلسفه و از ایده آل ها و آرمان هایش نوشت اما هر چه گذشت، بیشتر از زبان شعاری و زننده فاصله گرفت و به همین دلیل هم هست که حالا از او کلی شعرهای دلچسب و گوارا به یادگار مانده و به جرات برخی مضامین فلسفی را هیچ کس به اندازه او قدرتمندانه وارد شعر پارسی نکرده. (حداقل طی دو دهه اخیر).

یک هفته و چند چهره؛ وعده های انتخاباتی و دورهمی لیلا اوتادی 

 هنرمند یگانه و پیشرو، می تواند اتفاقا انقلابی و و آرمان گرا هم باشد و این فرضیه ای بود که با وجود امثال قیصر امین پور به اثبات رسید.  کسی که در نهایت جدیت و وسواس و البته برخواسته از مکتب حوزه هنری و سازمان تبلیغات هیچ وقت کپی دیگران نشد و در راه خودش قدم زد. گفته بود سه شنبه ها کم حوصله است و سه شنبه رفت. بعد تو آیا؟ بعد تو هرگز؟

اما چرا/ آهنگ شعرهایت/ و رنگشان تلخ است؟/ وقتی که بره ای/ آرام و سر به زیر/ با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر/ نزدیک می شود/ زنگوله اش چه آهنگی دارد؟

هاشمی طبا و جهانگیری و… یا (وعده های هفته)

فضای رقابت های انتحاباتی آمیخته به وعده و عید است و نمی شود رقابت های یا انتخاباتی را بدون وعده هایش تصور کرد، در این میان برخی وعده ها در ابهام و کلیت رشد می کنند و بیشتر کارکرد کوتاه مدت دارند، از راه های شناخت پوپولیسم و عوامفریبی همین وعده های کلی است که بدون اطلاعات دقیق و توجیه آن در ذهن مردم فقط صادر می شود و افکار عمومی را جلب می کند، پیشتر مهدی کروبی در سال ۸۴ از این جنس وعده ها داد و آرای قابل توجهی جلب کرد و بعدتر محمود احمدی نژاد هم از همین استراتژی استفاده کرد.

این جنس وعده ها چون دقیق نیستند راحت صادر می شوند و سخت اجرایی و عاقبتی جز بالابردن توقعات مردم و بعدتر سرخوردگی و بدبینی ندارد، حالا که فضای کلی کشور به سمت عقلانیت در حال حرکت است، کاش از این جنس وعده ها کمتر بشنویم.


منبع: برترینها

فعالیت های اجتماعی و بشردوستانه ستاره ها

هفته نامه جامعه پویا – محسن حسینی: «همه ما مسئولیم»؛ این عبارت سنگ بنای مسئولیت شهروندی در میان اقشار مختلف یک جامعه پویاست. در این میان بدیهی است که سهم چهره های شناخته شده، آنها که از محبوبیت بیشتری در میان مردم برخوردارند، بیشتر است. مبدأ توجه عمده به این موضوع را می توان در خطابه آلبر کامو، نویسنده نامدار فرانسوی، جستجو کرد. زمانی که او پشت تریبون برای سخنرانی قرار گرفت، حاضران در سالن شهرداری استکهلم نمی دانستند او با سخنانش چه بار سنگینی بر دوش هنرمندان آینده خواهد گذاشت.

کامو در سال ۱۹۵۷ در سوئد گفت: «نمی توانم بدون هنرم زندگی کنم؛ اما هیچ گاه آن را بالاتر از همه چیز ندانسته ام. من اگر به هنرم نیاز دارم علتش این است که هنرم نمی تواند جدا و پریده از همنوعانم باشد و به من امکان می دهد همین گونه که هستم هم سطح با دیگران زندگی کنم. وسیله ای است برای برانگیختن تعداد هر چه بیشتری از انسان ها با ارائه دادن تصویر متمایزی از شادی ها و رنج های همگان. این هنر، هنرمندان را وا می دارد از دیگران کناره نگیرد بلکه او را وا می دارد هم از کوچک ترین حقیقت ها تبعیت کندت و هم از بزرگ ترین حقیقت ها».

در دوران معاصر هنرمندان و چهره های شناخته شده با استفاده از این اسلوب در پی آن هستند که از سرمایه ای که در اختیار دارند – محبوبیت شان – در جهت جلب توجه جهانیان به موضوعی که معمولا از آن غفلت شده استفاده کنند. عوارض ناشی از جنگ، بیماری های خاص و تبعیض های گوناگون مهم ترین موضوعاتی هستند که مورد توجه هنرمندان در عرصه جهانی قرار می گیرند.

توجه جهانی به موضوع زنان

هر ساله در مراسم اسکار به موضوع خاصی توجه می شود، یک سال پیش در این مراسم نابرابری دستمزدها میان بازیگران زن و مرد از سوی چهره های شناخته شده هالیوود دنبال شد. طرح این مسئله به بررسی ریشه ها انجامید و موضوع نابرابری به موضوع بزرگ تر نگاه تبعیض آمیز به زنان کشید. یکی از چهره های نوظهور در هالیوود با وجود سن کمش در این زمینه پیش قدم شد.

«اما واتسون» بازیگر انگلیسی، در جولای سال ۲۰۱۴ به عنوان سفیر جامعه بین الملل در امور زنان معرفی شد. بعد از این دوره نیز فعالیت های خود را در این زمینه ادامه داد. واتسون که در سال ۲۰۱۴ از دانشگاه براون فارغ التحصیل شده بود تصمیم گرفت به صورت متمرکز به موضوع توانمندسازی زنان و دختران جوان در دنیا بپردازد.

هنرمندان در عرصه عمومی چه تصویری از خود می سازند

«اما واتسون» با وجود این که کمتر از ۳۰ سال دارد، در همین مدت کوتاه فعالیت های اجتماعی خود به کشورهایی مانند بنگلادش و زامبیا سفر کرده است تا بتواند دختران جوان آن مناطق را به تحصیل تشویق کند. کمپین «HeforShe» یکی از ابتکارهایی بود که به همت اما واتسون و با حمایت سازمان ملل متحد راه اندازی شد. واتسون در همین رابطه در سازمان ملل متحد نیز سخنرانی کرد و موجب توجه جهانی به موضوع برابری، در مقابل تبعیض جنسیتی شد.

اشک هایی در کمپ

بازیگران انگلیسی در زمینه فعالیت های بشردوستانه و اجتماعی در صدر قرار دارند؛ این موضوع را با در نظر گرفتن نسبت میان آنها و بازیگران آمریکایی می توان اثبات کرد. «اوان مک گریگور» یکی دیگر از بازیگران محبوبی است که چند سالی است به عنوان سفیر صلح یونیسف، دغدغه کودکان را دارد. تصویر او از هنگامی که به عراق سفر کرده بود و به یکی از کمپ ها سر زد تا اوضاع و احوال جنگ زدگان را مشاهده کند، با دیدن وضعیت کودکان نتوانست خودش را کنترل کند و اشک از چشمانش سرازیر شد، به صدر اخبار رسانه های دنیا رفت و همین کافی بود تا نگاه ها ناگهان به این موضوع جلب شود.

هنرمندان در عرصه عمومی چه تصویری از خود می سازند

حضور افرادی مانند مک گریگور در کمپ ها و وقت گذراندن با کودکان در دورانی که شراره های آتش جنگ از آسمان بر سر کودکان می بارد، می تواند امید را به ساکنان این کمپ ها یادآوری کند. این بازیگر انگلیسی که به واسطه حضور در سری فیلم های «جنگ ستارگان» به شهرت رسیده و به گفته مجله «امپایر» یکی از صد ستاره برتر سینماست، زاده اسکاتلند است. پدر و مادر او هر دو معلم بودند و شاید همین موضوع موجب شده او به شهرت بسنده نکند و برای زندگی بهتر دیگر انسان ها دغدغه مند باشد. اوان مک گریگور ۱۲ سالی هست که با یونیسف برای کودکان بی پناه همکاری می کند.

مهربانی با حیوانات

فیلم «بعداز نیمه شب» که به موضوع جنجالی شکار اسامه بن لادن، فرد شماره یک القاعده می پرداخت، یکی از مهم ترین فیلم های سال های اخیر بود که موجب شد  «جسیکا چستن» به عنوان بازیگر درجه یک در دنیا شناخته شود. البته چستن پیش از آن هم در فیلم های زیادی ایفای نقش کرده بود که برخی از آنها اهمیت بیشتری از فیلم «بعد از نیمه شب» داشت؛ اما موضوع و پرداخت آن به علاوه بازی خیره کننده جسیکا موجب شد که این بازیگر به صدر فهرست بیاید.

چستن البته در زندگی شخصی و اجتماعی خود با آن افسر اطلاعاتی ارتش آمریکا بیگانه است. او که در فیلم شاهد شکنجه های نوآورانه آمریکایی ها بود، در زندگی واقعی یکی از حامیان حقوق حیوانات است و برای نجات گونه های مختلف فعالیت می کند. چستن به این منظور با برخی از کمپ های نگهداری از حیوانات بی سرپرست همکاری می کند و در جریان ساخت فیلم «بعد از نیمه شب» نیز چند قلاده سگ سرگردان و بی سرپرست را نجات داد.

هنرمندان در عرصه عمومی چه تصویری از خود می سازند

در این مسیر «کاترین بیگلو» کارگردان فیلم نیز با او همراه بود. چستن علاوه بر این در زمینه های دیگری مانند فعالیت های خیرخواهانه و همراهی با خیریه های معتبر همراهی می کند.

دل نگرانی های زیست محیطی

جنوب یوتا در آمریکا، مقر فرماندهی «لئوناردو دی کاپ    ریو» ستاره مطرح هالیوود است. دفتر این بازیگر در یوتا پذیرای فیلمنامه هایی نیست که برای این ستاره ارسال می شود. اینجا بنیاد دی کاپریو است تا به جهانیان یادآوری کند ما همین یک کره زمین را داریم و علاوه بر خودمان باید برای آیندگان نیز آن را حفظ کنیم.

گرمایش زمین و مبارزه با آلودگی های زیست محیطی مهم ترین موضوعاتی هستند که در این بنیاد به آنها توجه می شود. دی کاپ    ریو در زمینه ایجاد موج و راه اندازی کمپین های زیست محیطی هم خوش سابقه است. در می ۲۰۱۶ او دولت اوباما را زیر فشار قرار داد تا به منطقه ای که ساکنان بومی آمریکا، سرخپوستان، در آنجا زندگی می کردند، توجه کنند.

منطقه مورد نظر از منابع طبیعی سرشار بهره مند است؛ همین کمپین و جریان سازی رسانه ای در شبکه های اجتماعی موجب شد مسیر برای رسیدن به هدف هموار شود. دی کاپریو در حساب اینستاگرام خود دغدغه های جهانی درباره محیط زیست را دنبال می کند. تصویری از وضعیت آشفته و بحرانی دریاچه ارومیه در اینستاگرام او برای ایرانیان جالب بود و شاید بتوان گفت دی کاپریو را در نگاه ما محبوب تر کرد.

هنرمندان در عرصه عمومی چه تصویری از خود می سازند

سیاست به مثابه میدان نمایش

حضور ستاره هالیوود در نماز جمعه تهران، اتفاقی بی سابقه بود اما «شان پن»، بازیگر معروف سینما، این کار را کرد. او بعد از انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری کشورمان، به ایران سفر کرد و با چهره های سیاسی دیدار کرد. حضور او در نماز جمعه در محل دانشگاه تهران تصویر ناآشنایی برای جهان ایجاد کرد. پن که از منتقدان سرسخت سیاست های جورج بوش پسر بود، بعد از حمله آمریکا به عراق به این کشور نیز سفر کرد.

رد پای او در سفرها را که دنبال کنید می بینید او تقریبا به بیشتر کشورهایی که دولتمردان آمریکایی از آنها به عنوان تهدید نام می برند سفر کرده تا ثابت کند این تصویر موهوم و خیالی با واقعیت فرسنگ ها فاصله دارد. کوبا، ونزوئلا، عراق و ایران نمونه هایی از این کشورها هستند. او با سفر به عراق تصویری را به جهان مخابره کرد که نشان دهنده ویرانی هایی بود که آمریکایی ها در پی دروغ وجود سلاح های کشتار جمعی ایجاد کرده بودند.

در جریان اعتراض های مردمی در قاهره مصر علیه «حسنی مبارک»، رییس جمهوری این کشور هم «شان پن» به میدان تحریر رفت و در کنار مردم معترض حاضر شد.

هنرمندان در عرصه عمومی چه تصویری از خود می سازند

مسئولیت های عمومی در کهکشان ستارگان

فعالیت های اجتماعی و بشردوستانه ستارگان سینما، تلویزیون و دنیای موسیقی اگرچه اهمیت دارد و می تواند در جلب نگاه و نظر مردم جهان به نکته ای مغفول، نقش مهمی ایفا کند اما مسئولیت مهم دیگری نیز بر دوش آنهاست؛ مسئولیت شهروندی عمومی.

«کوی بیاکولو»، پژوهشگر، نویسنده و محقق اندیشکده ارتباطات و فرهنگ، در این رابطه معتقد است هنرمندان و ستارگان در دنیای جدید در تمام بخش های زندگی مردم به ویژه نوجوانان و جوانان اثرگذار هستند. پیدا و پنهان زندگی آنها می تواند در جریان زندگی عمومی افراد اثرگذار باشد. بیاکولو در مطلبی می نویسد برای من این که ستارگان در زندگی چه می کنند هیچ اهمیتی ندارد. من اهل تفریح و استفاده از کالاهای فرهنگی مانند موسیقی و فیلم هستم؛ اما به هیچ وجه پیگیر زندگی ستاره ها نمی شوم. البته این موضوع برای نوجوانان و جوانانی که مخاطب کالاهای فرهنگی از این دست هستند، تفاوت دارد. مخاطبان کم سن و سال الگوهای خود را از میان هنرمندان انتخاب می کنند.

این پژوهشگر فرهنگی ارتباطات و رسانه معتقد است مهم ترن مسئولیت اجتماعی و عمومی ستارگان اینجا معنی پیدا می کند. آنها باید این موضوع را در نظر داشته باشند که رفتار، پوشش و طرز برخوردشان با مسائل می تواند به سادگی به الگوهای پیش ساخته برای اقشار و افراد جامعه تبدیل شود.

این پژوهشگر فرهنگ و رسانه معتقد است ما اغلب نکته مهمی را فراموش می کنیم. این که هنرمندان، ستاره ها و چهره های معروف در درجه اول انسان هستند و نباید از آنها توقع رفتار ابَرانسان ها را داشت. بیاکولو، محقق و پژوهشگر، درباره دنیای ایده آل می گوید در چنین دنیایی هنرمندان و ستاره های معروف فقط بر اساس کار حرفه ای شان قضاوت می شوند و کسی در پی زندگی و منش های شخصتی آنها نیست؛ اما در دنیای واقعیت به دور از هر گونه ایده آل گرایی، ابَرستارگان دنیای سینما، موسیقی و تلویزیون قدرتی دارند که مخاطبان به آنها بخشیده اند. آنها از خود چیزی در این میدان ندارند و آنچه نصیب شان شده حاصل سخاوت مخاطبان شان است.

موضوع مهم دیگری که باید به آن اشاره کنیم و اغلب از آن غافل هستیم، این که اگر ما به عنوان مخاطبان دنیاهای سرگرمی ها به خودمان در آینه خیره شویم، تا چه اندازه تصویر مقابل را بخشی از مشکل می بینیم؟ تا چه اندازه در برابر مسئولیت شهروندی که به چهره های مشهور واگذار کرده ایم، خود را مسئول می دانیم؟


منبع: برترینها

آل پاچینو ۷۷ ساله شد

برترین ها: آل پاچینو بازیگری را با عشق به تئاتر شروع کرد، اما در سینما و با ایفای رشته‌ای از نقش‌های کاملا متفاوت بود که به عنوان بازیگری قدرتمند شناخته شد. این بچه‌ی ایتالیایی‌تبار نیویورک ۷۷ سال پیش پا به دنیا گذاشت.

آل پاچینو از کودکی می‌دانست که باید هنرپیشه شود. در مدرسه بازیگوش و سر به هوا بود. در ولگردی‌ها و شیطنت‌هایش در جنوب نیویورک (منهتن)، یا در تفریح و بازی با بر و بچه‌های برونکس و “ایتالیای کوچک”، تمام فکر و ذکر او این بود که در بزرگی هنرپیشه شود.

آل پاچینو، فرزند سیسیلی هالیوود

اوایل تنها به تئاتر فکر می‌کرد، که زرق و برق تماشاخانه‌های آن (در برادوی) از دور پیدا بود. چند سالی در عالم کودکی دور و بر سالن‌ها و هنرپیشه‌ها پرسه زد، تا سرانجام تصمیم خود را گرفت و راه خود را از کلاس درس به طرف مدرسۀ هنرپیشگی کج کرد.

در کلاس بازیگری تمام توش و توان خود را به کار انداخت، و مثل بیشتر استعدادهای بزرگ نیویورک، عاقبت روی نیمکت کلاس‌های “اکتورز ستودیو” نشست که با مدیریت لی ستراسبرگ برجسته‌ترین بازیگران سینما و تئاتر آمریکا را پرورش داد.

زیر سایه‌ی «پدرخوانده»

هنگامی که آل پاچینو در ۲۵ آوریل ۱۹۴۰ در نیویورک به دنیا آمد، پدر و مادرش در خانه هنوز ایتالیایی حرف می‌زدند. نسل قبلی خانواده از آبادی کورلئونه در سیسیل به آمریکا مهاجرت کرده و رسم و رسوم سیسیلی هنوز در خانواده زنده بود.

 
آل پاچینو هر شب روی صحنۀ تئاتر می‌رفت و در دو فیلم نقش ایفا کرده بود، اما هنوز نام و آوازه‌ای نداشت. کوپولا پس از دیدن بازی او مصمم شد که نقش مایکل را به این جوان ریزنقش و کله سیاه و پرموی نیویورکی بدهد.

آل پاچینو، فرزند سیسیلی هالیوود 
معروف است که وقتی فرانسیس فورد کوپولا در سال ۱۹۷۱ برای شخصیت‌های حماسۀ
مافیایی بزرگ خود در جستجوی هنرپیشه بود، نقش مایکل پسر کوچک “دون
کورلئونه” را به جک نیکلسون پیشنهاد کرد. اما نیکلسون رد کرده و گفته بود:
«این نقش را باید یک ایتالیایی بازی کند».

آل پاچینو در هر سه بخش پدر خوانده با مهارتی بی‌نظیر در قالب مایکل کورلئونه فرو رفت، و به سیر شخصیت این فرزند خلف خانواده‌ی مافیایی، از جوانی ساده و آرام و مرموز تا رئیس مقتدر و بیرحم “خانواده” جسم و جان داد.

جنبه اساسی در شخصیت پیچیده‌ی مایکل، ذات دوگانه‌ی اوست: نوعی قدرت و شرارت باطنی که زیر پوسته‌ای ساکن از وقار و آرامش پنهان شده است. او مثل آتشفشانی خاموش از درون در جوشش و غلیان است و هر آن احتمال دارد که منفجر شود. آل پاچینو با کنترل استادانه‌ی میمیک چهره و حرکات صورت به ما از فشار عصبی درونی خبر می‌دهد، بی آنکه هرگز آن را کاملا نشان دهد.

«پدر خوانده» فیلمی بزرگ بود که میدانی گسترده از چالش‌های بازیگری را در برابر آل پاچینو قرار داد، تا چهره‌های بیشمار و ماندگاری از خود به نمایش بگذارد: در ظاهر بی‌گناه و خونسردش در مهمانی خانوادگی، در انفجار خشم در دعوا با همسر و در هدایت “تصفیه” رقیبان و…

مبارز سرسخت

آل پاچینو پس از بازی در قسمت اول «پدرخوانده» در سه فیلم ایفای نقش کرد که در آنها به ویژه قدرت خود را در نمایش هیجان و تنش درونی نشان داد: فیلم «مترسک» (از جری شاتزبرگ)، «سرپیکو» و «بعد از ظهر نحس» یا «بعد از ظهر سگی» (هر دو از سیدنی لومت).

آل پاچینو در کنار جین هاکمن در مترسک، با مهارت دو سبک متفاوت از بازیگری را عرضه کردند. آل پاچینو در فیلم سرپیکو یک مأمور جوان است که با تمام رؤسای فاسد پلیس نیویورک در می‌افتد. در این فیلم و در «بعد از ظهر نحس» (سیدنی لومت) تمام التهاب درونی او را می‌بینیم که با حرکات ریز و چابک و عصبی او القا می‌شود. هنر او در کار با رگ‌های گردن و اعصاب صورت یادآور بهترین کارهای همفری بوگارت است.

آل پاچینو، فرزند سیسیلی هالیوود

در فیلم مافیایی «صورت زخمی»، که بازسازی مدرنی است از فیلم درخشان هوارد هاکز توسط براین دی پالما، ال پاچینو در قالب یک سردسته‌ی مافیایی فرو می‌رود. در اینجا نیز حرکات فرز و چابک او به خوبی کوچکی اندامش را جبران می‌کند.

آل پاچینو به یمن همین اندام چست و چالاک تا بالای پنجاه سالگی نقش‌های رومانتیک را ایفا کرده است. مثلا در فیلم «فرانکی و جانی» در کنار میشل فایفر یا در «دریای عشق» در کنار الن برکین. او نشان می‌دهد که نقش‌های احساسی و رومانتیک را نیز با بیشترین ظرافت و حساسیت عاطفی مجسم می‌کند.

اوج این قابلیت را در سال ۱۹۹۳ شاهد بودیم که او با ایفای نقش افسری نابینا در فیلم «بوی خوش زن» جایزه اسکار بهترین بازیگر سال را به دست آورد.

با پشتوانه‌ی تئاتر

بسیاری از مهارت‌های بازیگری آل پاچینو، قدرت او در کنترل حرکات صورت و اعضای بدن، بازی‌های متضاد با عواطف و… به تجارب تئاتری او بر می‌گردد. آل پاچینو در حرکات چشم و حالات نگاه کم‌نظیر است. در سکوتی مرموز، با برق چشم و حالت نگاه گویاترین احساسات را به تماشاگر منتقل می‌کند.

در فیلم «وکیل مدافع شیطان» (۱۹۹۷) از این توانایی بیشترین بهره را برده است. همین جا باید به فیلم «تاجر ونیزی» (۲۰۰۴) اشاره کرد که آل پاچینو نقش دشوار “شایلوک”، شخصیت یهودی داستان را در این نمایش شکسپیری ایفا کرده است.

آل پاچینو، فرزند سیسیلی هالیوود

آل پاچینو در فن بیان نیز از سرآمدان صحنه است و صدای گرم و دلنشین او را با صدای مارلون براندو مقایسه کرده‌اند. چنین بیانی را تنها در صحنۀ تئاتر می‌توان پرورش داد؛ و آل پاچینو عشق به تئاتر را هنوز با خود دارد. این دلبستگی را در نخستین فیلمی که کارگردانی کرد به نام «آل پاچینو در جستجوی ریچارد» (۱۹۹۶) می‌توان به روشنی دید. این فیلم در واقع روایت کارگردانی است که قصد دارد نمایشنامه «ریچارد سوم»، اثر ویلیام شکسپیر را به روی صحنه بیاورد.

آل پاچینو امروزه یکی از درخشان‌ترین ستاره‌های هالیوود به شمار می‌رود، اما خود او به خوبی می‌داند که هنر جای دیگر است: «همیشه دوست داشتم یک بازیگر باشم، نه ستاره.»


منبع: برترینها

بیژن ترقی؛ از نشر کتاب تا ترانه‌سرایی

برترین ها: پنجم اردیبهشت ماه امسال برابر است با هشمین سالروز درگذشت بیژن ترقی، یکی از ترانه‌سرایان آغاز دوره نوآوری در موسیقی سنتی ایران.

بیژن ترقی در دوازدهم اسفند ماه سال ۱۳۰۸ در تهران، در خانواده‌ای اهل کتاب زاده شد. پدر بِزرگش از اولین ناشران زمان ناصرالدین شاه بوده و پدرش محمد علی ترقی نیز به راه پدر رفت، “انتشارات خیام” را بنیاد کرد و کتاب‌های ارزنده بسیار انتشار داد. کتابفروشی خیام را پس از مرگ پدر، بیژن و برادرش شاهرخ اداره می‌کردند.

بیژن ترقی؛ از نشر کتاب تا ترانه‌سرایی

موسیقی ایران

بیژن تحصیلات مقدماتی را در دبیرستان “اقدسیه” به پایان برد و پس از آن جذب فضای کتابخانه‌ای شد. از نوجوانی به مطالعه “فرهنگ‌ها و لغت نامه‌ها” پرداخت و در کتابخانه پدر که مرکز تجمع شاعران بوده با کسانی چون شهریار، امیری فیروزکوهی و احمد گلچین معانی آشنا شد و زیر تاثیر و با تشویق آنان وارد خطه شاعری شد و کار خود را با سرودن “غزل و مثنوی” آغاز کرد.

در سال ۱۳۳۱، پس از چند سال مطالعه، برای نخستین بار پا جای پای پدر گذاشت و دیوان کامل “صائب تبریِزی” را انتشار داد. کمابیش از همان آغاز کار شاعری، گرایش به سبک “هندی” پیدا کرد و پس از صائب، به سراغ “کلیم کاشانی” رفت و دیوان او را نیز به بازار فرستاد.

گمان می‌کنیم آشنا شدن بیژن در سال ۱۳۳۶ با “پرویز یاحقی”، او را به سوی ترانه کشانده باشد. همکاری او با یاحقی چند ترانه به یاد ماندنی به بار آورده است: “می زده”، “برگ خزان” و “افسانه محبت” و…

بیژن ترقی؛ از نشر کتاب تا ترانه‌سرایی

بیژن در سال ۱۳۳۷ به درخواست علی تجویدی، در ساخت و پرداخت “آتش کاروان” با او همکاری کرد.

ترقی در سال‌های بعد نیز سرودن شعر و ترانه را همپای کار چاپ و نشر ادامه داده و کتاب‌های قدیمی چندی را چاپ- یا بازچاپ- کرد. مثل دیوان مجمر اصفهانی، فرهنگ مترادفات زبان فارسی تالیف محمد پادشاه و دیوان حزین لاهیجی.

سال ۱۳۵۰ نوبت به چاپ مجموعه اشعار خود او رسید که با عنوان “سرود برگریزان” انتشار یافته است. ترقی خود می گفت که به صورت رسمی از سال ۱۳۵۵ به کار ترانه‌سرایی برای رادیو اشتغال داشت و تا پایان زندگی، نزدیک به سیصد متن ترانه بر روی آهنگ‌های نام‌آوران موسیقی از روح‌الله خالقی تا پرویز یاحقی نهاد و بیشتر آن‌ها در برنامه معتبر “گلها” پخش شده است.

تجربه‌های نو

ترانه‌ سرایان در دو دهه سی و چهل همپای نوآوری‌های آهنگ نویسان، دست به ابتکاراتی زدند که محتوای ترانه‌ها را دگرگون می‌ساخت.

او و همتایانش، معینی کرمانشاهی و نواب صفا، اگر هم زیاد دنبال زبان محاوره نرفتند ولی زبان خود را حتی‌المقدور به آن نزدیک کردند. برای مثال می‌توان از “تکدرخت” کار نواب صفا، “راز خلقت” از معینی کرمانشاهی، “اشک من هویدا شد” از بیژن ترقی و “گل بی‌گلدون” از “تورج نگهبان”، نام برد، که البته او این کار را بیشتر در حوزه موسیقی پاپ می‌کرد.

بهترین‌ها

از زبان که بگذریم محتوای ترانه‌ها نیز چیز دیگری شد. دو ابتکار پدید آورنده دگرگونی می‌شد. ترسیم خط داستانی و تصویر پردازی‌های طبیعی. هر دو ابتکار شاید از شعر نو، که در سال‌های بالیدن و شکفتن خود می‌زیست، به قلمرو ترانه نفوذ کرده باشد.

به عنوان نمونه ترانه‌های روایی، می‌شود از “سرو و بید” و “طاووس” از معینی، تکدرخت از نواب صفا و آتش کاروان و برگ خزان از ترقی یاد کرد. این ترانه‌ها در عین حال از غنای تصویری تاثیرگذاری برخوردارند. در واقع این گونه قصه‌های کوتاه تصویری، ترانه سنتی را از ورطه ملالی که در آن غلتیده بود، بر کشید و اعتبار تازه‌ای به آن بخشید.

بیژن ترقی؛ از نشر کتاب تا ترانه‌سرایی

آتش کاروان را بیژن ترقی در سی سالگی سرود، یعنی پنجاه سال پیش، ولی تا امروز ذره‌ای از جاذبه آن کاسته نشده است.

نمی‌توان از بیژن ترقی گفت و یادی از یار دیرین او در میان نیاورد. با آن که بیژن با بسیاری از نام‌آوران ترانه سازی سنتی کار کرده بود. ولی با تکیه بر همکاری پرویز یاحقی بود که استوارتر در راه ترانه‌سرایی گام می‌زد.

شاید یک سوم از مجموعه سیصد ترانه‌ای که سروده است با آهنگ‌های یاحقی پیوند خورده باشد. در میان این ترانه‌ها به ویژه باید از سه ترانه افسانه محبت، برگ خزان و می‌زده یاد کرد که کوشش‌های مجدانه یاحقی را نیز برای نوآوری و عرضه کاری متفاوت، نشانه می‌زند.

یاحقی در این سه ترانه که می‌توان مجموعه آن‌ها را با توجه به شباهت و یکسانی‌هایی که دارند، “سه گانه” یاحقی – ترقی نامید، همان قدر به شعر امکان جلوه‌گری می‌دهد که به آهنگ.

کار را با یک مقدمه ارکسترال نسبتا بلند آغاز می‌کند. با سازآرایی‌های مناسب خط ملودی‌ها را برجسته‌تر می‌سازد و آن‌ها را در قالب‌های ضربی سازگاری می‌نشاند. سازآرایی های او با تصویر سازی‌های بیژن ترقی نیز هماهنگی پیدا می‌کند.

بیژن ترقی؛ از نشر کتاب تا ترانه‌سرایی

بیژن ترقی اگر به جای سیصد ترانه، همین آتش کاروان (تجویدی) و “سه گانه یاحقی” را سروده بود، ماندگاری خود را تضمین کرده بود.

دو کتاب از بیژن ترقی به نام “آتش کاروان” و “پشت دیوارهای خاطره” برجا مانده است.

در کتاب اول علاوه بر متن شعرها و ترانه‌ها، نظرات برخی از دست اندر کاران شعر و موسیقی نیز گردآوری شده است. و کتاب دوم حاوی نوشته‌ها و خاطرات هنری اوست.


منبع: برترینها

محمد اصفهانی: افسرده و بی‌انگیزه شده بودم

– نسیم قاضی‌زاده: از معدود خوانندگانی که از همان بدو معرفی تا به حال کسی به قدرت خوانندگی و صدای خوشش خرده نگرفته است، محمد اصفهانی است. او که از نسل طلایی خوانندگان موسیقی پاپ بعد از انقلاب است در همان سال‌های ابتدایی که این ژانر موسقی توانست بار دیگر فعالیتش را آغاز کند، توانست مخاطبان بسیار زیادی را به خود جلب کند، دلیلش پرواضح است؛ او هم از مایه‌های موسیقی سنتی و ملی ایران و هم از مایه‌های موسیقی پاپ بهره برده بود.

همین ماجرا باعث شد تا طیف مخاطبان او در مقایسه با دیگر هم‌نسلانش گسترده‌تر باشد. او که در رشته پزشکی تحصیل کرده بود، از همان ابتدا با آهنگ‌سازان بنامی همچون کامبیز روشن‌روان، همایون خرم، فریدون شهبازیان و… همکاری کرد اما بعد از سال‌ها فعالیت، انتشار آلبوم، برگزاری کنسرت، اجرای ترانه‌های تیتراژ ناگهان غیب شد…

افسرده و بی‌انگیزه شده بودم 
او هم همچون علیرضا عصار سال‌ها نه کنسرت داد، نه آلبومی منتشر کرد و نه صدایش از هیچ رسانه‌ای شنیده شد؛ ترجیح داد صدایش به کما برود. حالا بعد از گذشت چندین و چند سال بار دیگر تصمیم گرفته بازگردد؛ آن‌هم نه یک بازگشت معمولی و همچون دیگر خواننده‌ها، آمده تا با ارکستر ملی ایران به رهبری فریدون شهبازیان همکاری کند. این گفت‌وگو درباره رفتن و آمدن اوست و محمد اصفهانی که به ۵٠ سالگی رسیده و سال‌های سکوت را سپری کرده است.

شما از ستون‌های اصلی موسیقی پاپ بعد از انقلاب هستید. دلیل اینکه این‌قدر کم‌کار شده‌اید چیست؟

به من لطف دارید، اما من هم یکی از علاقه‌مندان موسیقی‌ام که در حال کار هستم. فرقم با بقیه علاقه‌مندانی که در این زمینه مشغول به کار هستند این است که آنها هنوز شناخته نشده‌اند و هنوز در مراحل تحصیل یا تکمیل کار هنری‌شان هستند و من این شانس را داشته‌ام که با اقبال مردم روبه‌رو شوم. علت این کم‌کاری، حال غیرخوبم است. موسیقی برایم یک کار دلی است. انرژی لازم برای این کار را نداشتم. خدا را شکر الان حالم بهتر است و مشغول کار هستم.

دلیل اینکه حالتان بد بود چه بود؟

عوامل زیادی دخیل بود که طولانی است، اما مهم‌ترینشان دلایل اجتماعی است. سال‌ها در جامعه فضایی حاکم بود که به‌عنوان یک ایرانی مورد پسندم نبود. حتی اگر نجار بودم و این کار را دلی انجام می‌دادم، دستم به کار چوب هم نمی‌رفت. موسیقی با عوالم روحی آدم خیلی سروکار دارد و تأثیر بیشتری می‌پذیرد. من هم مثل خیلی از ایرانی‌هایی که در آن سال‌ها افسرده شدند، بی‌انگیزه شدم، اما حالا حالم بهتر است.

پس دلیل بازگشتتان، بهترشدن فعلی شرایط اجتماعی و فرهنگی است؟

بله. گرچه می‌دانم شاید بعضی‌ها با این حرف موافق نباشند.

بااین‌حال در زمینه انتشار آلبوم یا تک‌ترک که این سال‌ها خیلی مد شده فعالیتی نداشتید.

اعتقاد به تک‌ترک ندارم، گرچه خیلی از دوستان می‌گویند اشتباه می‌کنی، اما من با آن ارتباط برقرار نمی‌کنم. ترجیح می‌دهم یک مجموعه ارائه کنم تا این‌طور نباشد که برای سرعت بیشتر دانلود؛ حجمش و کیفیتش را کم کنند و در فضای مجازی له و مچاله شود. دوست دارم اگر این اتفاق هم افتاد بتوانم بگویم آلبوم در فلان کتاب‌فروشی یا سوپرمارکت فروخته می‌شود با کیفیت اورجینال. البته همه ما باید خودمان را با شرایط جدید وفق دهیم. تابه‌حال چندتا تک‌ترک داده‌ام، شاید بعد از این هم اعتقادم به این کار بیشتر شود و انجامش بدهم.

شاید هم تلاشتان این است که خیلی با مد روز پیش نروید.

تلاشی نمی‌کنم. این چیزی است که در من می‌گذرد و در کارم نمود پیدا می‌کند. معتقدم موسیقی را باید به‌روز کار کرد، اما به شرطی که امضا و اصالت عوامل در آن حفظ شود. بدون تعصب و منیت، سعی کردم آنچه به آن معتقد بودم را در کارم دنبال کنم.

منظورم این است که مثلا خودتان را با جریان‌هایی که در سه، چهار سال اخیر در موسیقی پاپ و تلفیقی باب شده، همسو نکرده‌اید؛ مثل کنسرت‌های خیلی زیادی که ازسوی خواننده‌های ثابت با یک رپرتوار مشخص تکرار می‌شوند.

چون قبول نداشتم. یکی از اشکالاتی که در کار ما هست، این است که جنبه‌های مالی دارد پررنگ می‌شود. یک رپرتوار در تهران در یک سال، شش‌بار روی صحنه می‌رود و در اجرای آخرش سالن خالی می‌ماند و مجبور می‌شوند با میهمان پرش کنند یا با ترفندهای دیگری…، این نشان می‌دهد تماشاگر از این رپرتوار اشباع شده؛ نباید به خودمان اجازه دهیم که از تماشاگران و مخاطبان علاقه‌مندمان وقت و هزینه بگیریم و رپرتوار تکراری تحویلشان بدهیم.

الان پیشنهاد اجرای کنسرت در تهران دارم، اما چون پنج سال است آلبوم نداده‌ام و دلم می‌خواهد در هر اجرا کارهایی را به نحو متفاوتی به گوش مردم برسانم و الان امکانش نیست، قبول نمی‌کنم. تصمیمم بر این است که تا کار جدیدی ضبط نکرده‌ام، به دنبال کنسرت‌گذاشتن در تهران نباشم. در شهرستان هم جاهایی اجرا بگذارم که مردم کمتر چنین اجراهایی دیده باشند و برایشان حرف جدیدی داشته باشم.

چقدر بالارفتن سن؛ شما را محافظه‌کار کرده است؟

طبیعی است که هرچقدر سن بالاتر می‌رود، احتیاط بیشتر می‌شود. این روندها در انسان به صورت میکروسکوپی و ماکروسکوپی تأثیر می‌گذارند.

به نظر می‌رسد نسبت به دهه ٨٠ با وسواس بیشتری کار می‌کنید.

همه‌اش هم وسواس نبود. کم‌کاری و بی‌کاری بود. واقعا نمی‌توانستم کار کنم. خیلی از دوستان آهنگ‌ساز می‌گفتند حالا که مردم این‌قدر دوست دارند کار کنی، چرا ناسپاسی و بی‌احترامی می‌کنی و کاری انجام نمی‌دهی. دیدم جوابی ندارم که بدهم، می‌گفتم شاید موسیقی را کنار بگذارم.

یعنی تا اینجا پیش رفتید؟

بله واقعا انرژی نداشتم.

افسرده و بی‌انگیزه شده بودم 

در حوزه آهنگ‌سازی قطعات خوبی سراغتان نمی‌آمد؟

این‌طور نیست. همین الان شش، هفت آلبوم آماده اجرا دارم.

آلبوم‌هایی که ترک‌هایی با پتانسیل به‌اصطلاح هیت‌شدن در آنها وجود دارد؟

نمی‌شود هیت‌شدن را پیش‌بینی کرد، اما قطعات قوی در آنها هست.

برای انتشار اینها چه تصمیمی دارید؟

بعد از این آلبوم بلافاصله آلبوم بعدی را شروع می‌کنم تا با توجه به وسواس‌هایی که دارم، در مدت‌زمان معقولی بتوانم آن را منتشر کنم.

آلبوم جدید چه ویژگی‌هایی دارد؟

مثل آلبوم‌های قبلی همچون برکت در سبک پاپ است و نتیجه همکاری با دوستانی است که با هم کار می‌کردیم؛ آقای بهروز صفاریان، آقای کهن‌دیری و دیگران. ترانه‌ها هم از روزبه بمانی، هوشنگ ابتهاج و دوستان دیگر است.

بخشی از فعالیت شما به خواندن تیتراژ برمی‌گردد که در این زمینه هم کم‌کار شده‌اید.

همیشه وقتی پیشنهاد کار دارم، داستان یک سریال و شعر و آهنگ تیتراژ را بررسی می‌کنم. الان زمانه عوض شده. دغدغه‌ها و وسواس‌ها را برنمی‌تابند چون تقاضا زیاد شده. تهیه‌کننده به‌جای اینکه دغدغه‌ها و وسواس‌های من را بپذیرد و دستمزدم را بدهد تا کار را اجرا کنم، از میان پیشنهادهای انبوهی که از سوی خوانندگانی به او رسیده که حاضر هستند برای شناخته‌شدن حتی پول هم بدهند، یکی را انتخاب می‌کند. البته بعضی‌هایشان هم واقعا خوب هستند و همین برایشان می‌شود یک آغاز جدید و خوب؛ آن زمان این ارتباط‌ها باب نبود؛ خواننده‌ای که برای شناخته‌شدن دستمزد نمی‌گیرد هم کار درستی می‌کند، چون ممکن است صدای خوبی داشته باشد، با همین تیتراژ روی آنتن برود و بعد خواننده بسیار موفقی شود؛ یعنی ارتباطات و راه‌های انتخاب تغییر کرده.

طبیعی است که در این شرایط آنها کار خودشان را می‌کنند، من هم کار خودم را…؛ اما دلیل نمی‌شود که خودم را به رنگ و لعاب دیگری دربیاورم. چون خوشبختانه احتیاجی به چنین کاری ندارم. همان اصول سال ٨٠ را همین الان هم دارم که باید ارکستراسیون، ترانه و فیلم‌نامه نظرم را جلب کند و مطمئن شوم که در همراهی با این مجموعه خوشحال هستم. می‌دانم که اگر با حال خوش بخوانم، احتمال اینکه مردم هم خوش‌شان بیاید بیشتر می‌شود.

چقدر خوب است که آدم به جایگاهی برسد که این چیزها خیالش را از آسودگی خارج نکند. در این سطح کار و در این نسل یکی، دو نفر بیشتر با این ویژگی‌ها وجود ندارند و این بی‌شک روی گزیده‌کاری هم تأثیر می‌گذارد. با این روحیه و قدم‌های بسیار حساب‌شده، چطور شد که تصمیم گرفتید با ارکستر نوپای ملی همکاری کنید؟

عامل اصلی‌اش وجود آقای شهبازیان است؛ همان‌طور که در نشست خبری هم گفتم، این نوع ارکسترها را معمولا استادانی مانند استاد فرهاد فخرالدینی و دیگران رهبری می‌کنند. من در برابر این استادان شاگرد هستم، بنابراین نمی‌توانم دغدغه‌هایم یا مسائلی را که دوست دارم لحاظ شود، مطرح کنم. نوعی حجب و حیا همیشه مانع این بوده که بتوانم با چنین ارکسترهایی که چنین رهبرهایی دارند همکاری کنم؛ اما با آقای شهبازیان این مسائل را نداشتم، چون آشنایی کاری‌مان جای دیگری شکل گرفته بود. از ابتدای کارم با ایشان شروع کردم و بسیار از ایشان آموختم. با طرز تفکر و سلیقه ایشان کاملا آشنا بودم و طبیعتا باب میلم بوده وگرنه نمی‌شد بهره‌ای که از ایشان بردم استمرار داشته باشد؛ بنابراین وقتی پیشنهاد این کار را دادند با خیال راحت آن را پذیرفتم و همکاری‌مان را شروع کردیم.

خودتان بهتر می‌دانید که مردم ما به خوانندگان موسیقی پاپ و ملی اقبال زیادی نشان می‌دهند، به همین نسبت نوک پیکان بسیاری از حمله‌ها به سوی آنهاست. همان‌طور که در اجرای قبلی همین ارکستر انتقادهای زیادی متوجه علیرضا افتخاری شد و همین‌طور مشکلاتی در ارکستر وجود داشت که آقای شهبازیان هم آنها را کتمان نمی‌کنند. با وجود این چه شد که باز هم در این راه پا گذاشتید؟

نمی‌شود کارهای خوب و بزرگ را به‌دلیل سختی‌هایی که دارند زیر سؤال ببریم و بگوییم انجامشان نمی‌دهیم. وقتی روی صحنه می‌روید، چه با یک ارکستر پاپ شش، هفت نفره و چه با ارکستر ۶٠نفره، ریسک‌هایی را قبول می‌کنید. من هم یک انسان هستم و ممکن است جایی شعر یادم برود یا جایی که باید شروع کنم، نکنم؛ آقای افتخاری هم همین‌طور؛ هیچ‌کدام کامپیوتر نیستیم. نباید روی این چیزها خیلی حساس بود. اگر کلیت کار با‌کیفیت و حساب‌شده و فکرشده و خوب ارائه شد، از خطاهای انسانی که ناشی از طبیعت ماست می‌توان چشم‌پوشی کرد.

خدا خطا را بر ما موجه کرده و می‌بخشد؛ بنابراین نباید زیاد روی این چیزها به‌اصطلاح کلید کرد. آقای افتخاری چندین سال بود که از صحنه دور بودند، بعد از چندین سال، طبیعی است که با وجود اینکه خواننده بسیار توانایی هستند، مانند هر خواننده‌ای تا بیایند و با صحنه اخت و هماهنگ شوند، زمان می‌برد؛ اما خواننده چون بیشترین افتخارات را کسب می‌کند، باید پذیرای بیشترین انتقادات هم باشد. چون نظام این جهان این‌گونه است که بهای هر چیزی را باید پرداخت کرد. خواننده مثل کسی که در تیم فوتبال گل می‌زند، همیشه زیر ذره‌بین است؛ اما وقتی که گل می‌زند، بیشترین افتخار هم نصیب او می‌شود، همان‌طور که وقتی یک موسیقی خوب است، همه خواننده را تشویق می‌کنند، وقتی هم کار خراب می‌شود خواننده باید مسئولیتش را بپذیرد.

 در نشست خبری آقای شهبازیان بارها تأکید کردند که اجرای صحنه‌ای همراه با ارکستر یک اتفاق ویژه برای خواننده است. منظورشان بیشتر سختی کار بود، درحالی‌که هم شما تجربه زیادی در اجرای صحنه‌ای دارید و هم ما به‌عنوان تماشاچی خواننده‌های زیادی را در این جایگاه دید‌ه‌ایم. به این مقدار سختی معتقد و واقف هستید یا فکر می‌کنید تجربه سخت اخیر ایشان باعث این دیدگاه شده است؟

این واقعیت است؛ ممکن است پیش خودتان فکر کنید تو بالاخره می‌خواهی بخوانی، چه با یک ارکستر کوچک، چه بزرگ و چه در یک اتاق، یا می‌توانی بخوانی یا نه؛ بنابراین چه انرژی‌ای لازم است؟ عرض می‌کنم که اگر این کار را انجام داده باشید، می‌بینید که خیلی تفاوت دارد. انرژی‌ای که مردم از توی سالن به شما می‌دهند و فشاری که از روی استیج به شما منتقل می‌شود، همه عواملی هستند که در بروز توانایی‌های شما ممکن است مانع ایجاد کنند.

باید تکنیک و قدرت روحی و انرژی و تسلط بسیار زیاد داشته باشید تا بتوانید با سیل مهاجم مقابله کنید، نه‌تنها متوقفش کنید، بلکه دلش را بشکافید و جلو بروید و بتوانید از پس تمام سختی‌ها بربیایید و به مردم حس خوب منتقل کنید. در این صورت است که احساسات خیلی خوبی سراغ‌تان می‌آید و ممکن است کارهایی را در خواندن انجام دهید که حتی در اتاق‌تان به‌تنهایی قادر به انجامش نیستید. یعنی باید یک ارتباط خوبی بین انرژی‌های درونی مردم و نوازندگان ارکستری که پشت‌سرتان می‌نوازند با خودتان برقرار کنید، بعد از آن دیگر همه‌چیز به روح و ریحان تبدیل می‌شود. اگر آن ارتباط شکل نگیرد کار بسیار سختی خواهد بود. این جریان در یک ارکستر ۶٠نفره بسیار قدرتمندتر است. اینها حالت‌های روحی است که می‌شود درک کرد اما نمی‌شود وصفشان کرد. باید در این شرایط واقع شد… .

افسرده و بی‌انگیزه شده بودم

الان که سر تمرین‌ها هستید، چطور پیش می‌روند؟

خوب است اما هنوز کافی نیست. امیدواریم بهتر هم شود چون ادامه خواهد داشت.

حالا که تجربه‌های بسیاری را پشت‌سر گذاشته‌اید و دوره‌های پرکاری و کم‌کاری داشته‌اید، وقتی به گذشته نگاه می‌کنید، کاری هست که از اجرای آن پشیمان شده باشید؟

خوشبختانه نه.

افقی که برای آینده خودتان در نظر گرفته‌اید، چیست؟ دوست دارید به کجا برسید؟

دوست دارم به موقعیتی برسم که با آنچه خداوند در اختیارم قرار داده، بتوانم حال مردم را خوب کنم. اگر خداوند قدرت خواندن را به من عطا کرده و اگر به لطف او می‌توانم طوری بخوانم که توجه دیگران را جلب کنم، این قدرت را برای رضایت خودش و خوشحال‌کردن همین مردم صرف کنم. بتوانم شعرهای خوب بخوانم، انرژی‌های مثبت و خوب به مردم منتقل کنم و اگر غمی به مردم القا می‌کنم، مخدر نباشد، بلکه سازنده باشد.

چون غم هم بخشی از زندگی است. در زندگی واقعی هم کسی را پیدا نمی‌کنید که بگوید در ٩٠ سال زندگی‌ام همه روزها را خوشحال بوده‌ام و خندیده‌ام. اما غمی که کمک کند که اگر زمین خوردم، دوباره بلند شوم، کمر راست کنم و ادامه راهم را بروم، من آن غم را می‌گویم که دوستش دارم و برایش احترام زیادی قائلم. همین‌طور دوست دارم خوشحالی‌ای که به مردم می‌دهم هم از آن نوعی نباشد که حکم مخدر را داشته باشد و کسی را از حالت طبیعی خارج و وادار به کارهایی کند که در شأنش نیست. این نظر من است و دیگران هم نسبت به نظری که دارند مسئولیت‌هایی را می‌پذیرند.

به نظر می‌آید آثار موسیقی این روزها را هم گوش می‌کنید.

بله باید گوش کنم. چون این حرفه و شغل را انتخاب کرده‌ام. وگرنه مثل کسی است که پزشکی بخواند و بگوید هاریسونی که امسال آمد را نخواندم. در حالی که باید در جریان همه چیزهای جدید قرار گیرد.

الان موسیقی پاپ را چطور می‌بینید؟

این موسیقی درخور و باب طبع کسانی است که قسمت اعظم قشر موسیقی پاپ را تشکیل می‌دهند یعنی بچه‌های جوان‌تر. فقط می‌توانم از بعضی از موسیقی‌های پاپ جدیدی که آمده تشکر کنم چون شعرهای خوبی به مردم ارائه می‌کنند. شعر ستون و رکن اصلی موسیقی باکلام است. اگر بتوانید یک شعر خوب تلفیق‌شده با موسیقی را به مردم ارائه دهید، مثل این است که یک هدیه ارزشمند را به آنها کادو داده‌اید. دیده‌ام بعضی از این دوستان که خوشبختانه کارشان با استقبال روبه‌رو شده، شعرهای خوبی استفاده می‌کنند. از خود این دوستان و کسانی که با آنها مشورت کرده‌اند و راه را نشانشان داده‌اند باید تشکر کرد و امیدوارم همیشه در اوج باشند.

جریان موسیقی تلفیقی را هم دنبال می‌کنید؟

بله، یکی از علائق خودم است. الان قرن ارتباطات و رسانه‌های جمعی و فضای مجازی است. هیچ زحمتی ندارد که در جریان همه‌چیز باشید فقط کافی است وقت بگذارید. من هم وب‌گردی می‌کنم و چیزهایی مثل این موسیقی که دوستش دارم را دنبال می‌کنم.


منبع: برترینها

چرا از مصدق دفاع می کنیم؟

ماهنامه ایران فردا – محمد بسته نگار*: در شماره ۲۵ نشریه کتاب هفته نگاه پنج شنبه مورخ ۹/۹/۹۱ سلسله مقالاتی درباره شادروان دکتر مصدق رهبر فقیه نهضت ملی ایران تحت عنوان «پرونده ای درباره دکتر مصدق در تاریخ ایران» درج شده بود که در آن مقالات نظرات متفاوتی درباره دکتر مصدق بیان شده بود. یادداشت حاضر پاسخی است به یکی از آن مطالب که در قالب مصاحبه ای با آقای پیروز مجتهدزاده انجام گرفته بود.

لازم به یادآوری است که این یادداشت در همان برهه زمانی برای نشریه مذکور ارسال گردید اما به دلیل تعطیل شدن نشریه امکان انتشار نیافت. هر چند که در همان زمان هم از جانب بسیاری از آگاهان به ادعاهای عجیب مصاحبه شونده پاسخ داده شد اما هنوز هم گاهی این قبیل ادعاها و مضامین مطرح می شود و لذا انتشار این جوابیه منتشر نشده موجه به نظر می رسد.

بنده معتقد هستم که باید نظرات مختلف گفته شود تا سره از ناسره مشخص شود و جایگاه حقیقی احزاب، گروه ها و همچنین شخصیت ها مشخص شود تا از مدح یکی و کوبیدن دیگری خودداری شود.

چرا از مصدق دفاع می کنیم؟

اما در یکی از این مقالات مصاحبه ای انجام شده است تحت عنوان «کار» کار انگلیسی هاست. که در این مصاحبه گوینده پا را از مخالفت و نقد و انتقاد بیرون برده و به فحاشی و هتک حرمت بزرگان این سرزمین پرداخته است، البته این بدان معنا نیست که از این بزرگان بتی ساخته و آنها را تقدیس نماییم و یا این که بخواهیم جلو قلم چنین اشخاصی را گرفته و آزادی بیان را از او سلب نماییم.

چنانکه در زمان نخست وزیری دکتر مصدق بخصوص در ماه های آخر فرمانداریش بیش از ده ها نشریه علیه او مقاله نوشتند و انواع و اقسام اتهامات از قبیل دیکتاتور، بی دین و … هتاکی های دیگر علیه او انجام می دادند ولی حکومت دکتر مصدق مانع از ابراز بیان آنان نمی گردید (در این باره می توان به نشریات آن روز که آرشیو آنها در کتابخانه های ملی مجلس و دانشگاه موجود می باشد و همچنین مجموعه ای که توسط وزارت ارشاد دولت مهندس بازرگان از نشریاتی که هتاکی هایی علیه دکتر مصدق آزادانه انجام می دادند منتشر شده است و نیز می توان به کتاب نیروهای مذهبی برجسته حرکت نهضت ملی – نوشته علی رهنما – از انتشارات گام نو – مراجعه نمود که استناد فراوانی به این نشریات نموده است.)

۱٫ در این مصاحبه، مصاحبه شونده با این جمله کوتاه که انقلاب مشروطه انقلاب روشنفکری نبود یک اعتراض احساسی سیاسی بود، منکر مبارزات ضد استبدادی و نیز مبارزات ضد استعماری مردم ایران را در یکصد و چند سال اخیر می شود. گویی ستاره و باقر و امثالهم جمع شدند یک کارهایی کردند که یک مقداری جان طلبی و قدرت طلبی در بین بود.

با این که بیش از صدها کتاب، رساله و مقاله درباره نهضت مشروطه نوشته شده است با چند سطر سعی می شود کل این نهضت و حرکت زیر سوال برود. آیا ملت ما می بایستی همچنان زیر سایه استبداد سلطنتی و مستبدینی که بیش از هزار سال فرمانروایی می کردند و بر جان و مال و ناموس شان حاکمیت داشتند به سر برند و از این که بالاخره فرمانداران وقت را تابع قانونی کردند که می بایستی بر اساس آن به حکومت بپردازند، حرکت شان یک حرکت احساسی بود؟ آیا این یک تحلیل علمی از وقایع تاریخی که اتفاق افتاده است می باشد؟

۲٫ در ص ۶۶ نشریه مصاحبه شونده در انتقاد از دکتر مصدق می گوید:

«آری بوق و کرنا می کنند که مصدق خیلی وطن پرست بوده، چرا چون حقوق نمی گرفته، خب مگر قوام السلطنه می گرفته، مگر دیگران می گرفتند؟ چطور آنها هیچ کدام قهرمان ملی نیستند. خب اینها آن قدر داشتند که احتیاجی به حقوق نداشته باشند.»

اگر دکتر مصدق قهرمان ملی شد فقط به خاطر این نبود که در دوران نخست وزیری حقوق نمی گرفت اما این از امتیازات ویژه دکتر مصدق است که برخلاف زمامداران قبلی در طول فرمانداری خود هیچ گونه حقوقی از بیت المال دریافت نکرد. به زندگی سایر وزرا و نخست وزیران مراجعه کنید که ببینید که چه کردند؟

از جمله همین قوام در زمانی که والی فارس بود چگونه ریخت و پاش کرد و اموال عمومی و بیت المال را غارت کرد (به کتاب در تیررس حادثه مراجعه شود) و پس از دکتر مصدق در دوران دولت موقت بود که شادروان مهندس بازرگان، حقوق نخست وزیر و وزراء و وکلاء را که آن زمان حقوق های کلان می گرفتند به یک دهم کاهش داد و حتی مهندس بازرگان به همان حقوق بازنشستگی استادی دانشگاه خود قناعت ورزید.

۳٫ در مصاحبه گفته شده است:

«در جریان ملی شدن صنعت نفت تمام منابع ملی سرتاسر کشور را در گرو حوادث می بینیم. ایران هنوز هم بدون نفت اصلا وجود ندارد. این تنها ثروت ملی ما بود که مصدق این طور آش و لاشش کرد.»

مگر در زمانی که نفت ما در دست انگلیسی ها بود، ثروت ما آش و لاش نبود. مگر نه این بود که آنها با پرداخت مبلغی جزیی، تمام درآمدها را به خود اختصاص داده بودند و حتی درآمد دولت انگلیس از مالیاتی که بر درآمد نفت می گرفت به مراتب بیشتر از درآمدی بود که به ایران داده می شد. چنانکه شادروان دکتر مصدق در نطق قبل از دستور خود در جلسه ۴۱ سه شنبه ۶/۴/۱۳۲۹ در مورد درآمد نفت ایران که شرکت نفت از حساب سال ۱۹۴۸ میلادی منتشر کرده است، چنین است:

چرا از مصدق دفاع می کنیم؟

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

(به نطق های دکتر مصدق در دوره شانزدهم مجلس شورای ملی جلد ۱ – دفتر اول از انتشارات مصدق در خارج از کشور صص ۴۸-۵۳ مراجعه شود.)

در اثر ملی شدن نفت چون دولت انگلیس مانع فروش نفت از طرف ایران شدند، دولت مصدق آن را برای فصل های بعدی ذخیره نمود تا از آش و لاش شدن آن توسط شرکت های نفتی جلوگیری شود و به سیاست اقتصاد بدون نفت روی آورد تا از طریق:

۱٫ افزایش صادرات و جلوگیری از واردات
۲٫ گسترش و بهبود تولیدات کشاورزی
۳٫ گسترش تولید و کارهای ساختمانی در بخش های صنایع، معادن، حمل و نقل و ارتباطات، مسکن و غیره
۴٫ کوشش برای رفع کسر بودجه و ایجاد تعادل در آن
۵٫ کوشش برای بهبود سطح زندگی طبقات زحمتکش
بتواند اقتصاد کشور را از وابستگی به درآمد نفت خارج نموده و اگر این سیاست ادامه پیدا می کرد، اکنون ایران می توانست یک اقتصاد شکوفا و پیشرفته ای داشته باشد و این ثروت ملی صرف کارهای تولیدی و کلیه امور کشور گردد. (به کتاب اقتصاد بدون نفت فرشته انور خامه ای از انتشارات شرکت سهامی انتشار مراجعه شود.)

۴٫ آیا دکتر مصدق شامورتی باز بود؟

مصاحبه شونده چنین می گوید:

«در عالم سیاست باید خود انتقادی داشت، نه خودستایی. فرهنگ سیاسی ما عقب افتاده است. هر که شامورتی بازی اش بیشتر باشد مثل مصدق، بیشتر قهرمان و اسطوره می شود. مصدق شصت سال تمام مردم را با زیر پتو رفتن و غش و ضعف رفتن و این ادا اطوارها منتر خودش کرد و …»

دکتر مصدق در دور ششم مجلس شورای ملی هنگام نخست وزیری اش وقتی می خواست گزارش کارش را به مجلس ارائه بدهد با مخالفت نمایندگان نتوانست به سخنانش ادامه بدهد. ناگزیر به میدان بهارستان آمد تا گزارشش را به مردم ارائه بدهد و گفت هر جا که خانه ملت است مجلس همان جاست. در انتهای سخنانش به انتقاد از سیاست انگلیس پرداخت که انگلیس حاضر نشد پیشنهاد عادلانه و منصفانه ملت ایران را قبول کند که در این موقع فریاد مرده باد انگلیس مردم بلند شد که دکتر مصدق بلافاصله می گوید:

«مردم، مرده باد نگویید. من حاضر نیستم، شما نگویید مرده باد انگلیس، من می خواهم بگویم که مثلا بگویید و دعا بکنید که خدای متعال انگلیسی ها را برای شناختن حق مسلم ما هدایت کند و خدای متعال بدبختی های ما را در جلو چشم آنها مجسم کند.» (نقل از کتاب قلم و سیاست خاطرات محمد علی سفری، ص ۵۲۲)

آیا به این روش می گویند شامورتی بازی و منتر کردن مردم؟

چرا از مصدق دفاع می کنیم؟

۵٫ در آن مصاحبه در مورد زندانی و تبعید شدن دکتر مصدق چنین گفته شده است:

«آن که اصلا جدی نبود. تبعید هم به آن معنا نبود. در زمان محمدرضا شاه هم او نشسته بود توی خانه اش هر کسی هم که دوست داشت می توانست به دیدنش برود و حتی هم از دنیا رفت آن تشییع جنازه را با آن عظمت برایش برگزار کردند و کسی هم حرفی نزد…»

بلی. اگر مصاحبه شونده چند ماهی را در زندان یا تبعید می گذرانید این چنین علیه دکتر مصدق سخن نمی گفتند. در زمان رضاشاه وقتی مامورین به طور وحشیانه ای به خانه دکتر مصدق حمله می کنند یکی از دختران دکتر مصدق از شدت تاثر به ناراحتی روانی مبتلا می شود و تا پایان عمر در آسایشگاهی در خارج از کشور بستری می شود.

دکتر مصدق در زمان محمدرضا شاه هم بعد از محکومیت و زندان سه ساله به احمدآباد تبعید شد و تا پایان عمر هم در حالی که ماموران و ساواکی های نظام گذشته خانه او را در محاصره داشتند، مانع رفت و آمد اشخاص و تماس گرفتن با وی می شدند و اگر کسی هم می خواست به ملاقات وی برود او را بازداشت می کردند. سال ها زندان و تبعید یک طرف و نبودن یار و همدم و مصاحبت با دیگران یک طرف، چنین وضعی اعصاب پولادین می خواهد.

اما در مورد ادعای مصاحبه شونده در مورد تشییع جنازه باشکوه وی، همین که ایشان در سحرگاه اسفند سال ۴۵ فوت می نمایند، محمدرضا پهلوی نه تنها مانع تشییع جنازه وی می شود، حتی اجازه نمی دهد به وصیت او مبنی بر دفن وی در ابن بابویه و در کنار شهدای ۳۰ تیر عمل شود. بلافاصله به خانواده وی فشار آوردند که او را به احمدآباد ببرند و در آنجا او را دفن نمایند و تنها تنی چند از خانواده و یاران وی خود را به زحمت به احمد آباد می رسانند.

«یک هفته پس از آزاد شدن از زندان چهار ساله در شب ۱۴/۱۲/۱۳۴۵ اطلاع یافتم که حال جسمی آقای دکتر مصدق که در بیمارستان نجمیه تهران بستری بود رو به وخامت است… صبح روز چهاردهم خبر فوت ایشان را دریافت نمودم… مقارن نیم بعدازظهر اطلاع یافتم که جنازه را با چندت نفر محدود به احمدآباد قزوین حرکت داده اند.

این موضوع را تلفنی به آقایان زنجانی و رادنیا خبر دادم و همگی با ماشین آقای رادنیا عازم احمدآباد گردیدیم و حدود ساعت سه و نیم به آنجا رسیدیم… مشایعین به طبقه بالای ساختمان رفته بودند… در طبقه بالا فرزندان و قریب دوازده نفر از دوستان حاضر بودند… من بلافاصله پایین آمدم تا خود در کار تغسیل دخالت کنم… با کمک و آبرسانی روستاییان بدن فقید سعید را شتشو و غسل دادیم و با کفنی که از قبل حاضر کرده بودند کفن نمودیم و نماز بر جنازه مرحوم دکتر مصدق و به امامت جناب آقای سید رضا موسوی زنجانی و حضور تمام حاضران در احمدآباد برپا شد…». (خاطرات جلیل بزرگمهر از دکتر مصدق، انتشارات ناهید تهران)

چرا از مصدق دفاع می کنیم؟

این بود تشییع جنازه باشکوه مصدق که حتی حاکمیت از جنازه و مرده مصدق هم می ترسید و بلافاصله او را به احمدآباد انتقال دادند که مبادا مردم خبردار بشوند اما موقعیت معنوی این تشییع و خاک سپاری وصف شدنی نیست که شخصیتی مانند دکتر سحابی او را غسل داده و کفن نموده و به خاک بسپارد.

رژیم وقت حتی این اجازه را نداد که همانند هر شخص درگذشته ای، یک مجلس ترحیم ساده در یکی از مساجد تهران برگزار شود و تا پایان دوران آن رژیم مانع از این می شدند که به مناسبت سالگرد درگذشت او مراسمی برپا شود و تنها جایی که برای وی مجلس بزرگداشت گرفتند در بندهای شماره ۳ و ۴ زندان قصر بود که مرحوم آیت الله طالقانی و شادروان مهندس و بازرگان و دیگران به ایراد سخنرانی و بزرگداشت دکتر مصدق پرداختند. تنها بعد از انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود که جمعیتی بیش از یک میلیون نفر در مراسم دوازدهمین سالگرد درگذشت مصدق به احمدآباد رفتند و از او تحلیل کردند.

۶٫ در مصاحبه گفته شده است:

«بعضی جاها به فکر انتقام جویی هم بودند در حالی که شیخ فضل الله نوری با این دست انتقام جویی ها مخالف بود و می گفت کشتن و اعدام برای چه؟ انتقام خوبی در عالم روشنفکری کوچک ترین جایی ندارد… انتقام جویی مال صحرا و بیابان است. مال شترچران ها است. در تهران شهری انتقام جویی چه معنا می دهد؟»

اگر ایشان به نوشته های مرحوم آیت الله شیخ فضل الله نوری مراجعه می کرد می دید که ایشان نه تنها مخالفین خود را بی دین، بهایی، مرتد و … می داند بلکه فتوا به کشتن آنها داده و از این که سلطان وقت یعنی محمد علی شاه مخالفین را قلع و قمع نموده و آنها را به قتل رسانده تشکر می نماید و او را دعا می کند. خوب است به قسمت هایی از نوشته ایشان مراجعه شود:

«و کردند آنچه کردند از قبایح و منکرات… پس خداوند به ایشان فرصت داد تا بر گناه خویش بیفزاید و کفر بنویسد… به سلطان اسلام (یعنی محمد علی شاه) یورش بردند… در این حال فرمان خدا بر هلاک ایشان تعلق گرفت و خداوند حیله ایشان را نابود کرد و سلطان عادل در حق آنان کاری کرد که درباره اصحاب فیل انجام شد…

فذالکت الکلام و حاصل المرام این است که شبهه و ریبی نماند که قانون مشروطه با دین اسلام حضرت خیرالانام علیه آلاف التحیه و السلام منافی است و ممکن نیست که مملکت اسلامی در تحت قانون مشروطگی بیاید مگر به رفع ید از اسلام پس اگر کسی از مسلمین سعی در این باب نماید که با مسلمانان مشروطه شویم این سعی و اقدام در اضمحلال دین است و چنین آدمی مرتد است و احکام اربعه مرتد بر او جاری است… این فتوایی است که گمان خلاف در آن نمی رود.»

(رساله حرمت مشروطه تألیف شیخ فضل الله نوری نقل از کتاب رسائل مشروطیت به کوشش دکتر غلامحسین زرگری نژاد از انتشارات کویر صفحات ۱۵۷ و ۱۶۷).

چرا از مصدق دفاع می کنیم؟

باز مصاحبه شونده گفته است:

«یکی از مواردی که باعث انتقاد شدید من از مصدقی ها است این است که در تمام شصت سال گذشته به دنبال انتقام جویی بوده اند… از وقتی خود را شناختم دیده و شنیده ام که علیه کاشانی حرف می زنند…»

اگر گوینده به کتاب هایی که درباره دکتر مصدق نوشته شده مراجعه کند، می بیند که کوچک ترین انتقام جویی در مورد دیگران به خصوص شخص آیت الله کاشانی وجود ندارد. اما به نوشته مخالفین اگر مراجعه شود می بینید وقتی می خواهند افراد خود را معرفی کنند سعی می کنند مصدق را لجن مال کنند. این موضوع حتی درباره نوشته های دکتر مصدق و آیت الله کاشانی نیز صدق می کند. شما کتاب خاطرات و تألمات دکتر مصدق را مطالعه کنید می بینید کوچک ترین اسائه ادبی نسبت به شخص آیت الله کاشانی وجود ندارد اما اگر به مکتوبات آیت الله کاشانی به خصوص جلد چهارم آن مراجعه نمایید ملاحظه می فرمایید چقدر علیه دکتر مصدق سخن گفته و چه نسبت هایی داده نشده است.

شما به سخنرانی معروف آیت الله طالقانی بر سر مزار دکتر مصدق در ۱۴ اسفند ۵۷ مراجعه نمایید می بینید علیرغم انتقاد از آیت الله کاشانی از او با چه احترامی یاد می نماید و یا زمانی که از با خلوص بودن فدائیان اسلام سخن به میان می آورد و همچنین شادروان مهندس عزت الله سحابی در ویژه نامه ای که بعد از انقلاب به یاد نواب صفوی و دیگر شهدای فدائیان اسلام منتشر شد، به تجلیل از فعالیت های فدائیان پرداخته و مشخص می شود این مصدقی ها بودند که در آن شرایطی که فدائیان به دنبال پیدا کردن محلی برای پنهان شدن بودند، نواب و یارانش مدتی را در منزل مرحوم آیت الله طالقانی که یک روحانی طرفدار دکتر مصدق بود گذراندند. اما برعکس آن به نوشته های طرفداران مرحوم آیت الله کاشانی مراجعه نمایید ببینید چه هتاکی هایی نسبت به مصدق انجام داده اند. حتی نوشته های آنان به جایی رسیده است که دکتر مصدق را از زمانی که از مادر زاده شده او را یک آدم عقده ای می دانند.

۸٫ همان طور که گفته شد در این نوشته از دکتر مصدق طوری سخن گفته شده است که نمی توان این مصاحبه را از نگاه یک آدم محقق و نویسنده بی طرف دانست بلکه پا را از دایره نقد و انتقاد بیرون برده و می گوید: «مصدق در عمل بزرگ ترین شارلاتان ایران بود… ای تف بر چنین آدم هایی که این کار را کردند.»

در جواب چنین سخنانی بهتر است که بگوییم:

بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد

آقای ایدن وزیر خارجه وقت انگلستان در خاطراتش می نویسد: «خبر سقوط مصدق از اریکه قدرت هنگامی به من رسید که دوران نقاهت را می گذراندم و به اتفاق زن و پسرم در دریای مدیترانه میان جزایر یونان با کشتی گردش و سیاحت می کردم. آن شب با خیال راحت شادمانه خوابیدم.» (خاطرات ایدن وزیر خارجه پیشین انگلیس – ترجمه کاوه دهقان ص ۳۰۶)

حال اگر قرار به تف انداختن باشد این تف را به روی چه کسی باید بندازیم؟ در این رابطه مرحوم آیت الله فیروزآبادی بانی بیمارستان فیروزآبادی در شهر ری که از روحانیون طرفدار دکتر مصدق بود برای این که اقدامی برای آزادی دکتر مصدق در دوران زندانی بودن وی انجام دهد به دیدن مرجع تقلید شیعیان آن زمان مرحوم آیت الله العظمی بروجردی می رود؛ آن مرحوم در جواب های فیروزآبادی می گوید: «حرف های شما را قبول دارم اما مصدق به روی انگلیسی ها «پینجول» زده، شفاعت او دشوار است.»

 چرا از مصدق دفاع می کنیم؟
(در کنار پدرم مصدق – خاطرات دکتر غلامحسین مصدق – موسسه رسا ص ۱۲۴).

سال ها پس از کودتای ۲۸ مرداد، اسناد، کتاب و مقالات زیادی درباره کودتای ۲۸ مرداد از خاطرات کرمیت روزولت گرفته تا … منتشر شده است. یکی از جدیدترین آنها که در سال های ۱۳۷۸ و ۱۳۷۹ منتشر گردید و خلاصه طرح مقدماتی تهیه شده تماس نمایندگان سرویس اطلاعات مخفی بریتانیا و سیا در قبرس چنین است که به طور گسترده تبلیغ شود که دو موضوع باعث نارضایتی مردم از دکتر مصدق است:

۱٫ اساسا دولت مصدق یک دولت ضد مذهبی است.
۲٫ مصدق کشور را از طریق دیکتاتوری اداره می نماید.
(اسناد سازمان سیا درباره کودتای ۲۸ مرداد و سرنگونی دکتر مصدق ترجمه دکتر غلامحسین وطن پرست و مقدمه دکتر محمد علی کاتوزیان از انتشارات موسسه فرهنگی رسا).

وقتی به روزنامه های آن زمان در آن دوران پیش از کودتا مراجعه می کنیم می بینیم که چگونه هر روز علیه او تاختند و او را دیکتاتور بی دین و ضد مذهب و … نامیدند و وقتی از برانگیختن مردم علیه مصدق ناامید شدند، زمینه ساز کودتای نظامی علیه دکتر مصدق شدند.

همچنین در سال های ۷۸ و ۷۹ وزیر خارجه وقت آمریکا از نقشی که آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد داشته است رسما به عذرخواهی می پردازد.

دست آخر یکی از بیطرفانه ترین سخنانی که درباره دکتر مصدق گفته شده است، سخنان شادروان مهندس بازرگان است که در اردیبهشت سال ۴۰ هنگام تاسیس نهضت آزادی ایران می گوید:

«مصدقی هستیم و مصدق رزا از خادمین بزرگ افتخارات ایران و شرق می دانیم ولی نه به آن معنی و مقصدی که از روی جهل و غرض تهمت زده مکتب او را مترادف با هرج و مرج و تقویت کمونیسم و تعصب ضد خارجی و جدایی ایران از جهان معرفی کرده اند. ما مصدق را به عنوان یگانه رییس دولتی که در طول تاریخ ایران محبوب و منتخب واقعی اکثریت مردم بود و قدم در راه خواسته های ملت برداشته توانست پیوند بین دولت و ملت را برقرار سازد و مفهوم واقعی دولت را بفهماند و به بزرگ ترین موفقیت تاریخ اخیر ایران یعنی شکست استعمار نائل گردد، تجلیل می کنیم و به این سبب از تز و (راه مصدق) پیروی می کنیم.»

(صفحاتی از تاریخ معاصر ایران جلد ۱ ص ۱۸)

* پژوهشگر تاریخ، فعال سیاسی و داماد آیت الله طالقانی


منبع: برترینها

شادی پس از گل به سبک فوتبالیست های مشهور

هفته نامه همشهری جوان: قدیم ترها همه چیز ساده تر بود. ۲۰ سال پیش همه در ایران سوار پیکان می شدند، توی هر خانه ای گلدان دیفن باخیا کنار پنجره اتاق پذیرایی می گذاشتند و منوی همه رستوران ها جز چلوکباب کوبیده، برگ و جوجه کباب چیز دیگری نداشت.

«تنوع» واژه ممنوعه آن سال ها بود و بالطبع خبری هم از آدم های تنوع طلب نبود. اما این روزها سبک زندگی آدم ها فرق کرده اند و همه باید خاص باشند. آن قدیم ها شادی گل آویزان شدن حسین کلانی از تیر دروازه عجیب ترین شادی گلی بود که وجود داشت و این روزها پایانی برای خلاقیت در ساختن شادی گل وجود ندارد. با پرتکرارترین شادی گل های موجود در دنیای فوتبال بیشتر آشنا شوید.

کلاسیک

 فوتبالیست ها با چه شکل هایی شادی گل می کنند؟

بالطبع فوتبال در دوران کلاسیکش خیلی پرجنجال نبود و هر بازیکنی بعد از گلزنی، بین چند شیوه رایج برای خوشحالی کردن داشت. دویدن بدون هدف در زمین، سُرخوردن روی زمین چمن، بالابردن دو دست به نشانه خوشحالی و پریدن هم تیمی ها روی سر و کله گلزن و پشت وارو زدن و…، تنها آپشن های موجود برای گلزنی در دنیای بی خلاقیت ها بودند. فرقی نمی کند گلزنی ستاره ها کجای دنیا اتفاق بیفتد؛ از اروپا و آمریکای جنوبی تا لیگ برتر خودمان. شیوه های کلاسیک هنوز هم جواب می دهند.


سیاسی

 فوتبالیست ها با چه شکل هایی شادی گل می کنند؟

رشیدی یکینی را در جام ۹۴ به خاطر دارید؛ ستاره نیجریه ای که چهار سال پی به دلیل بیماری روحی و در چهل و هشت سالگی فوت کرد، تاثیرگذارترین شادی گل تاریخ جام جهانی را برجا گذشات. بعد از گلزنی مقابل بلغارستان، در حالی که خودش را به تور دروازه چسبانده بود اشک می ریخت.

اشک هایی که پیام مظلومیت مردم آفریقا را مخابره کردند. مهم ترین شاید گل سیاسی که اخیرا در ایران حسابی سر و صدا راه انداخت هم به مهدی طارمی و بریدن سر عربستانی ها در آزادی می رسد. سلام های نئونازی پائولو دی کانوی در ایتالیا هم از معروف ترین شادی گل های سیاسی تاریخ است.


بچه

 فوتبالیست ها با چه شکل هایی شادی گل می کنند؟

یکی از شایع ترین شادی گل های چندسال گذشته پنهان کردن توپ زیر پیراهن به نشانه به دنیا آمدن فرزند در آینده ای نزدیک است. شادی گلی که البته جنجال ساز هم بوده است. لوسیانو پریرا به خاطر پنهان کردن توپ زیر پیراهنش در بازی مقابل تراکتورسازی از سوی کمیته انضباطی محروم شد. روش های دیگر شادی گل برای برگزاری جشن تولد فرزند، درآوردن پستانک و مکیدن انگشت شست است. اما خاطره انگیزترین شادی گل مربوط به بچه ها، به جام جهانی ۱۹۹۴ و شادی گل به به تو بر می گشت که همراه بقیه بازیکنان برزیل فرزندش را تکان داد.


نامزدی

فوتبالیست ها با چه شکل هایی شادی گل می کنند؟ 

همراه داشتن حلقه نامزدی حین مسابقات فوتبال غیرقانونی است، اما بازیکنی که شانس دور زدن قوانین و همراه داشتن حلقه را داشته باشد، می تواند خوشحالی بعد از گلزنی اش را با بوسیدن حلقه نامزدی اش با همسر آینده شریک شود. فرهاد مجیدی در فوتبال ایران یکی از پراستمرارترین بازیکنان با این شیوه شاید گل بود. در مادرید و اسپانیا هم رائول گونزالس بعد از هر گل، با بوسیدن حلقه ازدواجش آن را به همسرش تقدیم می کرد.


پیغام

 فوتبالیست ها با چه شکل هایی شادی گل می کنند؟

کانون توجه بودن بازیکن پس از به ثمر رساندن گل و رسانه ای شدن آن به قدری ضریب نفوذ بالایی در جامعه دارد که خیلی از فوتبالیست ها از آن برای رساندن پیغام استفاده می کنند. بازیکنان تراکتورسازی در چند فصل گذشته، با حربه شادی گل، پیام های عاشقانه شان را به فرد مورد نظر انتقال می دهند و استقلالی ها برای مدتی پیراهن نوشته «سرطان پایان زندگی نیست» را به نمایش می گذاشتند.

در دنیا اما مهم ترین پیغامی که در دنیا دیده شد و ترتیب اثر پیدا کرد، به رابی فاولر بر می گردد. مهاجم انگلیسی برای همدردی با کارگران بندر لیورپول بعد از لزنی در فینال جام در جام اروپای سال ۱۹۹۷، تی شرتی که روی آن نوشته شده بود: «کارگر بندر» را به دوربین ها نشان داد تا تضییع حقوق کارگران و شرایط سخت کاری آن ها را به دنیا مخابره کند.


مذهبی

 فوتبالیست ها با چه شکل هایی شادی گل می کنند؟

مهم ترین شادی گل مذهبی ثبت شده در فوتبال به فینال لیگ قهرمانان سال ۲۰۰۷ بر می گردد. کاکا بعد از گلزنی پیراهنش را بالا زد و نوشته «I belong to jesus» (من به مسیح تعلق دارم) را به دنیا نشان داد. در ایران اما بهترین شادی گل های مذهبی به مهدی رجب زاده تعلق دارد. معروف ترین شادی گل مذهبی ثبت شده هم محصول مشترک ایران و لبنان است. علی همام و رجب زاده بعد از گل به سمت دوربین ها رفتند و جمله «حسینی بمان و حسینی بمیر» را با دو زبان فارسی و عربی روی تی شرت هایشان به نمایش  گذاشتند.


خاص

 فوتبالیست ها با چه شکل هایی شادی گل می کنند؟

از قایقرانی بازیکنان پرسپولیس در انزلی، تا پرت کردن توپ بولینگ و ریختن بازیکنان روی زمین و بت من و سوپرمن شدن، تا دلتان بخواهد در چند سال اخیر بازیکنان فوتبال دنیا شادی  گل های عجیب و غریب ساخته اند.

حتی بازیکنی در لیگ هندوستان برای پیدا کردن سری در سرها به تقلید از میرو کلوزه سعی کرد پشتک بزند، اما به خاطر فرود روی مهره های کمر، فوت کرد. شوآف بازها همه جا هستند؛ از فضای مجازی بگیرید، تا وسط چمن استادیوم.


اعتراض

 فوتبالیست ها با چه شکل هایی شادی گل می کنند؟

۹ دی ۱۳۷۹ بود که بیهوشی هاشمی نسب روی اعصاب سرخ ها رفت. بیهوشی ای که نمایشی اعتراض آمیز به روابط سرد او با علی پروین بود. رضا عنایتی هم با تقدیم کردن گل هایش به آقای مدیرعامل که بزرگ ترین منتقدش بود، از خجالت او درآمد. گرت بیل بعد از گلزنی مقابل لوانته در سانتیاگو برنابئو، گوش هایش را با دو دست گرفت تا به هو شدن توسط هوداران رئال واکنش نشان دهد. ابی فاولر هم بعد از گلزنی در آنفیلد روی زمین درازکشید و خطوط زمین مسابقه را اسنیف کرد تا به شایعه معتاد بودنش که توسط رسانه های انگلیسی پخش شده بود، جواب بدهد.


غیراخلاقی

اکبر افتخاری در دهه ۵۰ بعد از گلزنی شورتش را درآورد و اولین شادی گل غیراخلاقی تاریخ فوتبال ایران را ثبت کرد. رد پای شادی گل های منشوری در دهه ۶۰ هم وجود دارد. در دربی سال ۱۳۶۹ مجتبی محرمی بعد از گل فرشاد پیوس، به جای شادی با هم تیمی هایش، به سمت عابدازده می رود و به سبک شیث- نصرتی این بار جلوی دوربین های تلویزیونی این کار را انجام می دهند و مانند قبلی ها خوش شانس نیستند و مجازات می شوند.

محسن رسولی، بازیکن سایپا هم که به جای پیراهن، لباس زیرش را درآورد، بزرگ ترین قربانی فوتبال ایران است. کبه، بازیکن نیجریه ای استقلال هم به خاطر پول نگرفتن از باشگاه، یکی از زشت ترین شاید گل های تاریخ فوتبال را ثبت کرد؛ بازیکنی که بعد از شادی گل به آفریقا دیپورت شد.


منبع: برترینها

کاندیدای آیت الله مصباح کیست؟

هفته نامه صدا – زینب نورانیان: آیت الله مصباح یزدی که از سال ۸۴ مستقیما به انتخابات ریاست جمهوری ورود کرده در هر دوره یک کاندیدای اصلح معرفی می کند.

سعید جلیلی، دیپلمات سرسخت و محبوب اصولگرایان در مذاکرات هسته ای با گروه ۱+۵ و گزینه اصلح محمدتقی مصباح یزدی در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم به نفع دیگر کاندیدای مصباح یعنی سیدابراهیم رییسی کناره گیری کرد؛ هرچند این کناره گیری بالاجبار بود و جلیلی در بیانیه اش حرفی از حمایت از همشهری اش نزد و تنها در وحدت نیروهای انقلابی تاکید کرد.

تقی مصباح، مشهور به محمدتقی مصباح یزدی «علامه» و «فیلسوف» جناح راست سیاسی با ۸۳ سال سن هر چند سابقه مبارزاتی شفاف علیه حکومت پهلوی در کارنامه سیاسی خود ندارد اما بعد از پیروزی انقلاب به ویژه بعد از تاسیس موسسه آموزشی و پژوهش امام خمینی در سال ۷۴ (مجموعه ای آموزشی برای تحصیل طلاب) پایش به عرصه سیاسی باز شد و کم کم به یکی از بازیگران پشت پرده مناسبات سیاسی و انتخاباتی جناح راست و چهره ای بانفوذ بین اصولگرایان تبدیل شد.

 کاندیدای آیت الله مصباح کیست؟

بازیگردانی پشت صحنه او در دوازدهمین دور از انتخابات ریاست جمهوری و حمایتش از سیدابراهیم رییسی، تولیت آستان قدس رضوی هم منجر به کناره گیری دقیقه ۹۰ سعید جلیلی از رقابت های انتخاباتی شده است؛ همان که در سال ۹۲ به عنوان کاندیدای اصلح «علامه» اصولگرایان معرفی شده بود.

آیت الله مصباح یزدی برای اولین بار در سال ۸۴ به انتخابات ریاست جمهوری ورود کرد. او در آن انتخابات صریحا از محمود احمدی نژاد حمایت کرد. حمایت او از احمدی نژاد تا سال ۸۸ همچنان ادامه داشت و حتی در جمله ای اطاعت از رییس جمهور را اطاعت از خدا خوانده بود.

اما با پررنگ شدن حضور اسفندیار رحیم مشایی در کنار احمدی نژاد و ماجرای خانه نشینی ۱۱ روزه او، رفته رفته حمایت های مصباح یزدی رنگ باخت. او دیگر لباس منتقد بر تن کرده و یکی از مخالفان سرسخت احمدی نژاد شده بود. استاد موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی در سخنرانی ای در سال ۹۰ رفتارهای رییس دولت دهم را نقد کرد و ادعا کرد که احمدی نژاد از سوی مشایی سحر شده است: «یک وقتی به برخی از دوستان نزدیک گفتم که بیش از ۹۰ درصد معتقدم که او سحر شده است!

این وضعیت ابدا طبیعی نیست. هیچ آدم عاقلی چنین کارهایی نمی کند، مگر آنکه اختیار از او سلب شده باشد. این کارها هیچ توجیهی ندارند. یک وقت کسی اشتباهی می کند، آن وقت هرچه او اشتباه می کند، این فرد می آید و توجیه می کند! کسی که ۱۰ تا دوست دارد، ۹ تا دوستش را می گذارد کنار و کارهای دهمی را توجیه می کند! آیا این یک کار عاقلانه است که انسان دائما به آن ۹ نفر اعتراض کند و حتی یک بار هم به آن دهمی اعتراض نکند؟

چطور همه اشتباه می کنند و کنار زده می شوند، اما این یکی می شود مطلق و هرچه می گوید درست است؟ این قضیه اصلا توجیه ندارد، اما گفتن این حرف ها عوامانه است و کاری است که پیرزن ها می کنند. زن و شوهرها سر هر قضیه ای که دعوا می کنند می گویند جادو شده. حرف عامیانه ای بود که بگوییم لابد او را جادو کرده اند. حرفی نبود که بشود همه جا زد!»

 کاندیدای آیت الله مصباح کیست؟
مخالفت مصباح یزدی با رییس دولت دهم که روزگاری اطاعت از احمدی نژاد رییس جمهور را اطاعت از خدا می دانست، به جایی رسید که حمایت از احمدی نژاد که هنوز رییس دولت بود را حرام اعلام کرد. محمدنبی حبیبی، دبیر کل حزب موتلفه اسلامی ۲ اردیبهشت ماه سال ۹۱ (یعنی یک سال مانده به پایان دولت دهم) در اجلاس سراسری دبیران استان های حزب موتلفه به نقل از رییس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی گفت: «آیت الله مصباح درخصوص قهر رییس جمهوری در سال گذشته فرموده بودند که اگر حمایت از آقای احمدی نژاد مستلزم ترویج مشایی می شود، حمایت از احمدی نژاد حرام است.»

حمایت از سعید جلیلی

روزها در حالی به زمان ثبت نام از داوطلبان انتخابات ریاست جمهوری یازدهم سپری می شد که محمدتقی مصباح یزدی دیگر پدر معنوی جبهه پایداری شده بود؛ جبهه ای که در سال ۹۰ و در اثر اختلاف مصباح و احمدی نژاد بر سر اسفندیار رحیم مشایی شکل گرفته و شامل اصولگرایانی چون اخراجی های دولت نهم و دهم، برخی اعضای فراکسیون انقلاب اسلامی مجلس هشتم و برخی اعضای قرارگاه عمار بود.

۲۴ اردیبهشت ماه سال ۹۰ در حالی که یک ماه به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری یازدهم مانده بود محمدتقی مصباح یزدی به اعضای شورای مرکزی جبهه پایداری که برای تعیین تکلیف نهایی به دیدار او در قم رفته بودند، کامران باقری لنکرانی، وزیر بهداشت دولت نهم محمود احمدی نژاد را کاندیدای «اصلح» معرفی کرد.

سخنان مصباح در این دیدار خطاب به اعضای شورای مرکزی جبهه پایداری یادآور اظهارات «علامه» درباره محمود احمدی نژاد طی سال های ۸۴ تا ۹۰ بود. مصباح یزدی درباره اصلح بودن لنکرانی شهادت داد و گفت: «برخی از افرادی که کاندیدا شدند من به آنها ارادت دارم و آنها نور چشم من محسوب می شوند اما برای این کار مناسب نیستند. آقایان روی فردی توافق کرده اند که بنده از ۷ سال پیش او را در نظر گرفته بودم ولی به کسی نگفته بودم. بینی و بین الله شهادت می دهم که روی زمین و زیر آن آسمان کسی اصلح از آقای لنکرانی نمی شناسم. امیدوارم که این شهادت برگ زرینی در نامه۸۰ ساله ام باشد.»

در حالی پدر معنوی جبهه پایداری با حمایت قاطع از کامران باقری لنکرانی گفته بود «در پیشگاه الهی شهادت می دهم در بین کسانی که در یازدهمین دوره ریاست جمهوری کاندیدا شده اند جناب آقای دکتر لنکرانی اصلح هستند» که سعید جلیلی، دیپلمات محبوب جبهه پایداری هم به وزارت کشور رفته و  داوطلب انتخابات ریاست جمهوری شده بود.

همه چیز برای حمایت تمام عیار پدر معنوی جبهه پایداری از وزیر بهداشت دولت نهم فراهم بود که به رییس موسسه آموزشی و پژوهش امام خمینی خبر رسید فقها و حقوقدانان شورای نگهبان باقری لنکرانی را رجل سیاسی محسوب نکردند. همین شد که قبل اعلام نتایج بررسی صلاحیت ها لنکرانی با انتشار بیانیه ای از حضور در رقابت های انتخاباتی انصراف داد. او در این بیانیه ضمن قدردانی ویژه از «حضرت علامه آیت الله مصباح یزدی دامت برکاته» اعلام کرد به نفع سعید جلیلی که «حضورش در صحنه انتخابات قطعی» شده است انصراف می دهد.

 کاندیدای آیت الله مصباح کیست؟

گرچه بعد از انصراف باقری لنکرانی، سعید جلیلی به عنوان نامزد این جبهه در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم معرفی شد اما پدر معنوی جبهه پایداری آنچنان که پشت محمود احمدی نژاد در سال ۸۸ و کامران باقری لنکرانی ایستاده بود، از سعید جلیلی حمایت نکرد.

مصباح یزدی تنها در سخنرانی ای که در جمع اعضای کانون طلوع داشت در حالی که همچنان از محاسن لنکرانی می گفت اشاره ای هم به سعید جلیلی داشت و به اکراه از او حمایت کرد: «من و جبهه پایداری پیشتر کامران باقری لنکرانی، وزیر پیشین بهداشت دولت احمدی نژاد را اصلح تشخیص داده و بدین خاطر از وی حمایت کرده بودم، اما با انصراف لنکرانی به نفع جلیلی شرایط عوض شده است… او وزیری بود که در طول مدت وزارتش، حتی یک مورد خلاف شرع و خلاف قانون از او مشاهده نشده بود چون قسم خورده بود که خلاف قانون عمل نکند. آیا اگر چنین کسی را شناختیم و او را معرفی نمی کردیم، نزد خدا حجتی داشتیم؟…

شرایط به گونه ای شد که آقای باقری لنکرانی علیرغم اصلح بودن، با توجه به شرایطی که پیش آمد کنار رفت و با توجه به اینکه آقای جلیلی به صورت جدی به میدان آمدند، ایشان تکلیف را از دوش خود، برداشته شده دیدند… ما شناخت بیشتری از لنکرانی نسبت به جلیلی داشتیم… ممکن است هر کسی در مسائل فرعی دارای ضعف هایی باشد. از این مقرر شد برای بحث در مسائل فرعی نیز برخی از دوستان با ایشان دیدار کنند تا جبهه پایداری ضمن بررسی بیشتر، نظر خود را درخصوص شخص ایشان ابراز کند… با توجه به تحقیق ها، بررسی ها و مشورت ها به نظر می رسد که ایشان (جلیلی) در اصول و مبانی ضعف ندارد و در مورادی مانند پایبندی به دین، عشق به ولایت، جدیت در اجرای احکام و اهتمام به ارزش های اسلامی بیش از حد نصاب را دارد.»

محتاط در حمایت از رییسی

گرچه سعید جلیلی از ۴ سال قبل برای حضور در کارزار انتخاباتی امسال آمادگی کسب کرده بود اما محمدتقی مصباح یزدی این بار حتی همان حمایت را هم نکرد و روی خوش به کاندیداتوری رییس تیم مذاکره کننده هسته ای دولت محمود احمدی نژاد نشان نداد. گزینه «علامه» جناح راست برای انتخابات ریاست جمهوری یازدهم گرچه امسال هم زاده مشهد است اما سعید جلیلی نبود. هیچکدام از گزینه های اصولگرایان برای انتخابات ریاست جمهوری یازدهم که قرار بود رقیب شیخ سحن روحانی شوند باب میل پدر معنوی جبهه پایداری و گزینه «اصلح» او نبودند.

از این رو شاگردانش را به مشهد فرستاد و رایزنی ها با تولیت آستان قدس رضوی آغاز شد. حسینعلی حاجی دلیگانی، یکی از اعضای جبهه پایداری در گفت و گویی از نظر «مساعد» مصباح یزدی به سیدابراهیم رییس خبر داده و اعلام کرده بود که «علامه» به آنان گفته است برای انتخابات به سراغ تولیت آستان قدرس رضوی بروند.

این عضو جبهه پایداری حتی تماس تلفنی مصباح یزدی با رییسی را برای دعوت او به حضور در انتخابات را هم تایید کرد و از جلسه ای که اعضای شورای مرکزی جبهه پایداری با مصباح درباره انتخابات داشتند گفت که رییس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی در آن جلسه «توصیه فرمودند که برای انتخابات ریاست جمهوری به سراغ آقای رییسی بروید و اگر شرایطی فراهم شد که به صحنه رقابت انتخاباتی ورود پیدا کرد از وی حمایت کنید.»

 کاندیدای آیت الله مصباح کیست؟

این جلسه آغازی بر تکاپوی شاگردان مصباح یزدی برای مجاب کردن ابراهیم رییسی به حضور در انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم و رقابت با حسن روحانی شد. محمدجواد کریمی قدوسی، نماینده مشهد در مجلس دهم ۱۳ اسفند که به عنوان سخنران پیش از خطبه در حرم امام رضا سخنرانی می کرد تلویحا از ابراهیمی رییسی برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم دعوت کرد: «به برکت این شهر مقدس و ملجأ شریف امام رضا (ع) برای انتخابات سال آینده که نزدیک اربعین انقلاب است یکی از مردانی که دراین شهر پرورش پیدا کرده و مورد عنایت است و اقبال عمومی هم به سمت اوست، موجی شبیه اول انقلاب برای یک تحول در انتخابات ۹۶ و انتخاب یک کابینه انقلابی رقم بخورد.» رفت و آمد و رایزنی های پشت پرده ادامه داشت تا اینکه تولیت آستان قدس رضوی به برگزارکنندگان دومین مجمع عمومی جبهه مردمی نیروهای انقلاب (جمنا) پیغام داد که نامزد انتخابات ریاست جمهوری می شود.

سپس سیدمهدی هاشیم، عضو جبهه پایداری را به عنوان رییس ستاد انتخاباتی خود در تهران برگزید. هفته پیش هم با همراهی برخی از اعضای جبهه پایداری از جمله مسعود میرکاظمی که اخبار غیررسمی حاکی از انتخاب او به عنوان رییس ستاد انتخابات دارد به وزارت کشور رفت و برای رقابت با حسن روحانی ثبت نام کرد.

گرچه اعضای جبهه پایداری به توصیه استادشان ابراهیم رییسی را برای حضور در انتخابات مجاب کردند و تاکنون در کنارش بودند اما هنوز مصباح یزدی حمایت صریحش از تولیت آستان قدرس رضوی را علنی بیان نکرده است.

تنها محمود رجبی، قائم مقام محمدتقی مصباح یزدی در موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) در حمایت از رییسی اظهاراتی گفته است: «در صورتی که آقای رییسی، رییس جمهور شوند، نه تنها در سطح کشور ایران، بلکه در سطح جهانی می توانند خدمت کنند و این قطعا بیشتر مورد عنایت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) است؛ چه خدمتی برتر از اعتلای کلمه توحید و آرمان های امام رضا (ع) در سطح ملی و بین المللی… ایشان ایثار کرده و عمل به وظیفه را بر خواست شخصی خود مقدم داشتند و در انتخابات شرکت کردند… در چنین شرایطی که تمامی زمینه ها برای انجام وظیفه در این سمت فراهم است؛ عدم حضور در انتخابات، اشتباه در شناخت یا کوتاهی در عمل به وظیفه است.»

پدر معنوی جبهه پایداری که بعد از پایان دولت دهم محمود احمدی نژاد گفته بود: «باید حمایت از افراد محتاطانه تر باشد» شاید از این رو هنوز در حمایت از سیدابراهیم رییسی سخنی نگفته است که می خواهد این دور محتاطانه تر عمل کند.


منبع: برترینها

ریچارد گیر، تبعید شده از هالیوود

: بازیگری که با بازی در فیلم‌هایی چون «ژیگولوی آمریکایی» تا «زن زیبا»، در صدر لیست درجه یک‌های هالیوودی جای داشت، با دفاعی جانانه که از تبت مقابل اعمال چین انجام داد، ‌مسیرش را عوض کرد و وارد جاده فیلم‌های مستقل شد. نتیجه این کار وی البته به تولید فیلم‌هایی جدید و با نقدهای بهتر منجر شد که مسیر حرفه‌ای جدید وی را تشکیل داده است.

ریچارد گیر تبعید شده از هالیوود، در مسیر پروژه ای مستقل 

وقتی ریچارد گیِر (Richard Gere) سال ۱۹۹۳ روی فرش قرمز در مراسم اسکار گام برداشت، به هیچ وجه نمی توانست بداند که عواقب آن شب، بیش از ۲۰ سال بعد، در مسیر حرفه‌ای کاری وی تغییر ایجاد خواهد کرد.

او که برای معرفی کردن برنده جایزه بهترین کارگردانی هنری روی صحنه دعوت شده بود، حرف های معمول از پیش نوشته شده را کنار گذاشت تا به اشغال تبت توسط چین و «وضعیت حقوق بشر حقیقتا وحشتناک» در آن منطقه بپردازد. جیل کیتس فقید، تهیه کننده مراسم، حسابی خشمگین شد و سخنرانی‌های سیاسی مراسم آن سال – سوزان ساراندون و تیم رابینز هم به نیابت از پناهندگان هاییتی صحبت کرده بودند – را «توهین آمیز و بدون صداقت» خواند و عهد بست که هر سه ستاره را از اسکارهای آینده کنار می‌گذارد.

 
ریچارد گیِر که این حرف‌ها رویش تاثیری نگذاشته بود و مدت ها بود که به عنوان یک دوست کنار رهبر تبعید شده تبت یعنی دالایی لاما ایستادگی می‌کرد، دست از صحبت کردن برنداشت. در سال ۲۰۰۸ او خواستار بایکوت کردن مراسم المپیک پکن شد و هنوز هم از طریق دو بنیادی که خود تاسیس کرده یعنی «کمپین بین‌المللی برای تبت» واقع در واشنگتن و «بنیاد گیر» در نیویورک از این هدف حمایت می‌کند. در عین حال تعجبی هم ندارد که او تا آخر عمرش از ورود به چین منع شده است.

اما حالا که هالیوود دارد بیشتر از همیشه خود را به این ابرقدرت اقتدارگرا نزدیک می‌کند و استودیوها مواظب هستند که به این دولت خارجی که حالا به دومین بازار باکس آفیس بزرگ جهان تبدیل شده توهین نکنند، این ستاره دارد بهایش را می‌پردازد. او می گوید: «مسلما فیلم‌هایی هستند که من نمی توانم در آن‌ها بازی کنم چون چینی‌ها می گویند فیلم او نه. اخیرا حتی کسی به من گفت نمی‌تواند سرمایه فیلمی با حضور من را تامین کند چون چینی‌ها را ناراحت می کند.»

دوری ۱۰ ساله از هالیوود

با وجود این حقیقت که ریچارد گیِر که حالا ۶۷ سال دارد، زمانی یکی از محبوب‌ترین و خواستنی ترین مردان نقش اول نسل خودش بود، او حالا بیش از یک دهه است که در یک فیلم استودیویی کامل بازی نکرده است و آخرین آن هم فیلم رمانس «شب هایی در رودانت» سال ۲۰۰۸ محصول استودیوهای برادران وارنر و ویلج رودشو بود.

ممکن است صنعت فیلم به خاطر تبلیغ برای آزادی بیان به خود ببالد (فصل جوایز امسال تعدادی سخنرانی‌های ضد ترامپ داشت که بسیار شدیدتر از انتقاد سال ۹۳ ریچارد گیِر از چین بودند) اما چین هنوز هم مسئله‌ای است که هالیوود می ترسد به آن اشاره کند. در زمانی که کمبودی برای بازیگران مرد شصت و چند ساله نیست، از جمله تام هنکس، دنزل واشنگتن، لیام نیسون، سیلوستر استالونه و حتی مل گیبسون، طبیعی است از آن‌ها درخواست شود در فیلم های استودیویی بازی کنند و در چنین شرایطی ریچارد گیِر باید به فیلم های مستقل بپردازد.

او در حال حاضر دو فیلم کوچک دارد که با یک فاصله زمانی سه هفته‌ای بیرون می آیند: او در فیلم «نورمن» محصول سونی پیکچرز کلاسیکس که روز چهاردهم آوریل اکران شد نقش شخصیت اصلی را بازی می‌کند و در فیلم «شام» محصول اورچارد که روز پنجم ماه مه اکران می شود نقش یک عضو کنگره را ایفا می‌کند که در معرض یک رسوایی قرار گرفته است. اما در حالی که گیر فعلا دارد بهترین نقدهای مسیر حرفه‌ای کاری اش در سال های اخیر را دریافت می کند،

ریچارد گیر تبعید شده از هالیوود، در مسیر پروژه ای مستقل 

کاملا واضح است که کنار گذاشتن این بازیگر به ضرر هالیوود بوده است. مخصوصا برای بازی در فیلم «نورمن» نیویورک تایمز در نقدش گفت «او هرگز بهتر از این نبوده» و رولینگ استونز هم درباره‌اش نوشت «او جذبه‌اش به عنوان یک ستاره را کم می‌کند و در این نقش به اوج مسیر حرفه‌ای کاری اش می‌رسد».

مصاحبه ها از نظر این بازیگر یک مسئله آزاردهنده اما ضروری کاری هستند و خودش در این باره می‌گوید «تا حدی خودمانی خواهم بود. حالا دیگر می‌دانم با چه چیزهایی حس راحتی می کنم». هنوز هم همان حس اعتماد به نفس و در عین حال مرموز بودن که در نقش سال ۱۹۸۰ در «ژیگولوی آمریکایی» در او مشخص بود و او را ستاره کرد ، در او دیده می شود. او که وقتش را بین آپارتمانی در گرامرسی پارک و خانه‌ای در بدفورد واقع در نیویورک تقسیم می‌کند، می گوید دارد از فصل بهار لذت می‌برد و اضافه می‌کند: «این بهترین بخش نیویورک است. بهار. هوا گرم می‌شود. گل ها باز می‌شوند. همه چیز جالب می شود. نیویورک در بهار یک دیوانگی کامل است.»

 
اما همینطور که بحث به سمت مسیر حرفه‌ای کاری اش می رود، او ماجرایی را تعریف می کند که او را از یک فیلم مستقل و غیراستودیویی بیرون انداختند در حالی که هرگز قرار نبود آن فیلم در چین هم اکران بشود. او می‌گوید: «این کاربا یک کارگردان چینی پیش می‌رفت و دو هفته پیش از اینکه فیلمبرداری را شروع کنیم او زنگ می زند و می گوید ببخشید نمی‌توانم این کار را بکنم. تماس تلفنی مان مخفی و در یک خط حفاظت شده بود. وبعد معلوم شد اگر با این کارگردان کار می‌کردم، او و خانواده اش هرگز نمی‌توانستند از کشور بیرون بروند و او دیگر هرگز اجازه کاربه دست نمی‌آورد.»

ممنوعیت قدیمی آکادمی و رضایت از نپوشیدن تاکسیدو

در مقایسه با این، آن ممنوعیت قدیمی آکادمی چیزی پیش پا افتاده به نظر می‌رسد. او شانه هایش را بالا می‌اندازد و می گوید «دیگر مجبور نبودم تاکسیدو بپوشم. مشکلی با این مسئله نداشتم.» اما ساراندون که در فیلم های «آربیتراژ» و «برقصیم» مقابل گیر نقش آفرینی کرد و زمانی در نیویورک همسایه او بود، می گوید یک استاندارد دوگانه هم در کار است. او می‌گوید: «مهم نیست که با صدای بلند در مورد ترامپ صحبت می‌کنید یا نه چون هالیوود از ترامپ متنفر است. اما ریچارد خیلی شجاع بود که آن حرف‌ها را زد. او داشت توجه را به چیزهایی جلب می کرد که همه قبول کرده بودند به آن توجه نکنند. گناه همین است.»

چند سال طول کشید تا دلالت های کامل این مسئله روشن شود و این وقتی بود که گیر در تریلر سال ۱۹۹۷ جان آونت با عنوان «گوشه قرمز» در نقش یک تاجر آمریکایی بازی کرد که در چین به اشتباه متهم به قتل می‌شود.

ریچارد گیر تبعید شده از هالیوود، در مسیر پروژه ای مستقل 

گیر می گوید: «همه از فیلم راضی بودند. از طرف رییس استودیو تماس‌هایی دریافت کردم. در برنامه اوپرا شرکت کردم. بعد، ناگهان، تماس‌هایی دریافت کردم که می گفتند نمی خواهیم در تورهای رسانه ای شرکت کنی. ام جی‌ام می خواست یک قرارداد کلی با چین امضا کند. چین به آن‌ها گفت اگر این فیلم را اکران کنید، ما نمی خریم. و اینطور بود که آن‌ها آن را کنار گذاشتند.»

اما خوب مگر در بلاکباسترهای استودیویی به او نقش ندهند چه اتفاقی می‌افتد؟ او می گوید: «علاقه ای به بازی کردن نقش جِدای چروکیده شما در فیلم بزرگ تان ندارم. به اندازه‌ای در سه دهه قبل موفق بوده ام که حالا بتوانم این فیلم های کوچک تر را بسازم.» بله، در حقیقت گیر به اندازه‌ای ثروتمند هست که از هالیوود کناره گیری کند. در پوشش خبری پرونده طلاق طولانی گیر از همسر دومش کری لوول بازیگر که با هم یک پسر نوجوان هم دارند، نیویورک پست تخمین زد که او ثروتی معادل ۲۵۰ میلیون دلار دارد.

اعتراض به شهرک‌سازی غیرقانونی صهیونیست‌ها

این روزها، گیر که گفته می شود با بازیگر و فعال اجتماعی ۳۴ ساله اسپانیایی الحاندرا سیلوا همراه است، روی فیلم های مستقل مثل تریلر مالی سال ۲۰۱۲ «آربیتراژ» ساخته نیکولاس جرکی که موفق‌ترین فیلم پخش شده تا به حال در فرمت VOD بود، کار می‌کند. او همچنین در وجود اورن موورمن که فیلم «نورمن» را تهیه کرد و نویسنده و کارگردان «شام» بود، یک شریک ثابت پیدا کرده است. موورمن می‌گوید: «من عاشق نحوه تفکر و احساس او شدم، آن طوری که او با دنیا ارتباط برقرار می‌کند عالی است. با هم خوب کار می‌کنیم.»

در فیلم «نورمن» ریچارد گیِر نقش یک کلاه‌بردار سیاسی نیویورکی را بازی می‌کند که وسط یک شایعه رشوه دهی اسراییلی گرفتار می‌شود که شامل نخست وزیر رژیم صهیونیستی هم می‌شود. این در حالی است که این بازیگر مدت‌هاست به انتقاد از دولت اسراییل پرداخته و در عین حال در خاورمیانه کارهای بشردوستانه انجام داده است و دیدگاه‌های شدیدی نسبت به شهرک های اسراییلی دارد. او می گوید: «کاملا مشخص است که ساختن این شهرک ها طبق قوانین بین‌المللی غیرقانونی است. و حتی شاید حتی طبق قوانین اسراییلی هم غیرقانونی باشد. اما اگر شما این را با صدای بلند در اسراییل بگویید، خائن هستید.»

ریچارد گیر تبعید شده از هالیوود، در مسیر پروژه ای مستقل 

ریچارد گیِر که تا به حال نامزد اسکار نشده، حتی نه برای فیلم سال ۲۰۰۲ «شیکاگو» که برایش یک گلدن گلوب برد، اقرار می کند که از آن مسئله اذیت شد. او به یاد می آورد: «در یک هتل در پاریس بودیم. همه برای اعلام نامزدیها رادیو روشن کرده بودند. می توانستید صدای وواها را بشنوید. مثلا این یکی نامزد شد. ووا! بعدی. هورا! بعد سکوت. مسلما لحظه ای از «اوه» آن وسط بود.»

شاید «نورمن» بتواند شانسی برای رستگاری این بازیگر باشد. سونی پیکچرز کلاسیکس می خواهد یک کمپین فصل جوایز برای گیر درست کند که تازه اخیرا عضو آکادمی اسکار شده است.

در عین حال، ممکن است به خاطر چین او فرد پذیرفته نشده هالیوود باشد، اما او فلسفی با این مسئله برخورد می کند و می گوید: «استودیوها به احتمال تولید کردن فیلم‌هایی با سودهای بزرگ علاقه دارند. اما من هنوز دارم همان فیلم هایی را می‌سازم که وقتی کارم را شروع کردم می ساختم. کوچک، جالب، حول محور شخصیت و با داستان هایی که حول محور روایت می‌چرخند. تحریم هالیوود به هیچ وجه روی زندگی ام تاثیر نگذاشته است.»


منبع: برترینها

گفت و گو با پسر فروغ، کامیار شاپور

مجله شاخ زیتون:

گفت و گو با کامیار شاپور که خودش نقاش است، پدرش نقاش و کارتونیست (پرویز شاپور) و مادرش شاعر معاصر (فروغ فرخ زاد) سخت است، سختی اش به این خاطر است که از کجا شروع شود. ولی من دل ام می خواهد از خودت شروع کنم. از خودت برای مان بگو. از زمانی که شروع به نقاشی کردی؟

عرض می کنم که من این جا دیپلم گرفتم و بعد در اعزام دانشجو، قبول شدم و برای ادامه تحصیل رفتم انگلیس. برنامه ام این بود که مهندسی بخونم؛ چون اون جا هم مثل پیش دانشگاهی ما باید یه دوره دوساله می دیدیم که اون دوره را گذروندم و  بلاخره وارد رشته مهندسی برق شدم؛ ولی راضی نبودم. البته الان اگه برام تکرار می شد، همون رو تموم می کردم.

از دانشگاه ناراضی بودید؟

نه از رشته. یعنی طوری بود که تمام وقت باید برای درس می ذاشتیم. من ریاضی کاربردی ام خیلی خوب بود و چون روزها همه اش گرفتار درس بودم، شب ها خواب ام نمی برد؛ چون شب ها تازه افکار می اومد سراغ ام که چرا نمی تونم کتاب هرمان هسه بخونم. دلیل دیگه اش این که تو رشته برقی خیلی مردسالاری بود کلاس ما مردانه بود دوست داشتم تو رشته هنری درس بخونم مثل سینما و نقاشی، اما در نهایت کارم به نقاشی کشید و می نشستم توی اتاق و منظره می کشیدم.

 گفت و گو با پسر فروغ، کامیار شاپور
بلاخره رفتم پذیرش گرفتم برای نقاشی و چهار سال نقاشی تو لندن خوندم. این که من چطور به سوی نقاشی کشیده شدم بر می گرده به همون که توی دانشگاه و خوابگاه می نشستم منظره ها رو می کشیدم. یه بار رفته بودم کتاب خانه دانشگاه یه کتابی دیدم که مربوط به مکتب پیر رافائل (قبل از رافائلیان) بود و توی اون یه نقاشی از دانته گابریل روزتی (نقاش ایتالیایی) بود که چهار تا زن بودند، دو تاشون ساز می زدند و دو تاشون می رقصیدند. اون نقاشی خیلی منو جذب کرد.

با این همه من فکر می کنم در وجود شما نوعی استعداد غریزی هم برای نقاشی وجود داشته؛ خب پدرتون که نقاش و طراح بود و از فروغ هم چند نقاشی هست. خب این ها روی شما تاثیر نداشت؟

من از فروغ فقط یک نقاشی از یه گل روی گونی دیده بودم؛ ولی کار دیگه ای ازش توی اون دوره ندیده بودم. اما خب دوستان پدرم هم بودند که با ما رفت و آمد داشتند. اردشیر محصص طراح بود و کارتونیست و چون حقوق سیاسی خونده بود، خودش را به یه چیزایی متعهد می دونست، حالا نمی دونم به چی! هنرمند تجارتی نبود و ایده آل هایی داشت. ولی قاسم حاجی زاده خب نقاشی های بزرگی می کشید و به یه نمایشگاه سیصدهزار تومن می فروخت و وضع اش خوب بود. ما هم خوب این ها را می دیدیم و فکر می کردیم که ما هم این طوری می شیم.

پس مهندسی و جامعه شناسی را هر دو را رها کردی؟

آره اون دو تا را رها کردم و نقاشی خواندم. البته من بین پشیمونی و عدم پشیمونی درباره رهاکردن رشته برق در نوسان ام. چون این یه مقدارش هم تقصیر دوستان پدرم بود که پدرم به اون ها اعتماد می کرد و اونا رو وکیل من کرده بود. از جمله آقای علی محمد نادرپور، ایشون خیلی نامردی در حق ما کرد و من تعجب می کنم که چطور پدرم به این آدم کتاب تقدیم کرد!

ایشون در چه زمینه ای وکیل شما بود؟

درباره کارهای فروغ. این آقای وکیل به من نگفته بود که حق التالیف کارهای فروغ سی سال است! تا این که سال ۱۳۷۵ به من گفت و من غافل گیر شدم. پس از فوت پدرم هم این آقا اومد به خونه ما در خیابون جامی و هرچی لوازم مربوط به زندگی مشترک فروغ و پدرم بود مثل قالی و چرخ خیاطی و چیزهای زیاد دیگری با خودش برد. این ماجرا مربوط سال ۸۰- ۷۹ است. الان ایشون دیگه سن اش بالاست و پلاس در کافه نادری.

گفت و گو با پسر فروغ، کامیار شاپور

کامیار شاپور

خب البته چاپ کتاب یک پروسه ای است که خیلی قابل اعتماد نیست که آدم روش حساب باز کنه، درسته؟

بله ولی من می دونستم که کتابای فروغ همیشه طرفدار داره و چاپ خواهدشد! چون شاعر پرفروشی است. البته بعد از انقلاب به دلیل سانسور، کتاب های اول اش چاپ نشد و بعدها هم گزینه ای از اون ها دراومد. البته ناشران هم خیلی کارهای غیراخلاقی کردند و چاپ های غیرقانونی و غیره.

الان کتاب های فروغ به طور گسترده ای افست می شه. مثل مجموعه اشعار فروغ با نامه ها و عکس ها که در آلمان نشر گردون چاپ کرد و فاست اون کتاب در ایران به طور گسترده ای پخش شد. از اون کتاب از شما اجازه ای گرفته نشد و یا حق التالیفی پرداخته نشد؟

نه. اون ها من را به هیچ وجه در جریان اون کتاب نذاشتند.

من می خوام از پیست دوچرخه سواری فیزیکی، به سمت فکری برم و پرسش ام این است که شما چه حسی داری که همیشه فرزند فروغی؟ یعنی شما را با پسوند فرزند فروغ بودن بشناسند و صدا کنند و غیره؟

خب ببینید، فرزند بودن روی ما مهر خورده دیگه. وگرنه، خب فرزند تا یکی دو سالگی، پنج سالگی، ده سالگی؛ نه دیگه تو این سن و این هیکل. البته خب این توی خارج هم هست. برای مثال، نقاش صاحب سبکی هست به نام لوسین فروید که بی.بی.سی هم یه فیلم درباره اش ساخته بود و اون جا دائم می گفتن لوسین فروید، نوه زیگموند فروید. دیگه یه جوری درگیر این مساله شدیم. البته الان وضعی شده که همه چیز سیرکل به سیرکل شده یعنی دایره به دایره. دوره های پیش، شاعر یا نویسنده ای مشهور می شد. ولی الان هر کسی یه عده ای دور و برش هستند یعنی سیرکلی دارند و افرادی که تو اون دایره هستند هم دیگر را می شناسند.

تا حالا فکر کردی در شعر فروغ به دلیل وجود نودیسم کلمه بشه بعضی از اون ها را نقاشی کرد؟

خب من توی کتاب شعر خودم بعضی ها رو با تصویر کار کردم. من دنبال مصور کردن بودم، اما با ممنوعیت فیگور نمی تونم این کار رو بکنم. من سال ۶۳ نمایشگاه گذاشتم، سال ۶۹ و سال ۷۶٫ بعد از اون دیگه نماشگاه نذاشتم. من بیش تر دنبال نود بودم؛ یعنی پیکر در نقاشی. اما خب چون پیکر ممنوع شده بود دیگه من نمی تونستم کارکنم و البته اگر از لحاظ مادی تامین می شدم ادامه می دادم؛ چون نمی شه نقاشی پیکر را به نمایش گذاشت. خب من هم رفتم دنبال همون منظره.

 گفت و گو با پسر فروغ، کامیار شاپور

پرویز شاپور

یک پرسش متفاوت، شما از کی با شخصیتی با نام فروغ در جایگاه شاعری مشهور (نه مادر) آشنا شدی؟

من از سیکل اول با شعرهای فروغ آشنا شده بودم. کتاب هاش را پدرم می آورد و می خوندم؛ یعنی توی سن ۱۴- ۱۳ سالگی شعراش را کامل خونده بودم.

خب خوندن این شعرا توی اون سن، به دلیل رمانتیک بودن شعرها، خیلی تاثیرگذار است. با توجه با این که شاعر این شعرا مادرتون هم بود، چه حسی در شما می انکیخت؟ این انگیزه ای برای دیدار بین شما و فروغ ایجاد نمی کرد؟ در غیر این صورت، چه چیزی ممانعت می کرد از دیدارتون؟

خب اون مانع گویا پدرم بود. من یادمه بچه بودم و در خونه ای در آذربایجان فعلی (حشمت الدوله سابق)، یه روز عصر در اتاق نشیمن نشسته بودیم و صحبتی شد که من به پدرم گفتم «تو چرا بر نمی گردی به فروغ» اما دیدم پدرم و مادربزرگ ام اخم کردند. این اولین خاطره برخورد اون ها با من درباره فروغ بود. بعدها یه بار یادمه من توی دبیرستان فیروز بهرام درس می خوندم که فروغ اومد اون جا دیدن من و با هم تا چهارراه یوسف آباد قدم زدیم و فروغ گفت بریم خیابون حافظ تو یه کافه تریا بشینیم؛ ولی من گذاشتم اومدم و حتی پشت سرم رو نگاه نکردم.

چرا پدرتون (پرویز شاپور) از دیدار شما و فروغ واهمه داشت؟

من مطمئن نیستم واهمه داشت؛ ولی چیزی که یادمه این بود که می گفت من نمی خواستم کامی دوهوایی بشه.

خودت این را قبول داری؟ یعنی اگه در اختیار خودت بود این حرف را قبول می کردی که به دلیل دوهوایی نشدن از دیدن مادرت محروم بشی؟

نمی دونم. ولی فروغ فقط یه دفعه اومد جلوی اون  دبیرستان و دیگه این کار تکرار نشد و این که همه اش گریه زاری می کرد و خیلی احساسی برخورد می کرد. در حالی که می تونست کمی آمرانه رفتار کنه و بگه باید بیایی بریم اون جا. البته بعدش من رفتم دبیرستان البرز و اون جا خیلی شلوغ پلوغ بود، ولی فروغ در نوشته هایش گفته که «یواشکی می رفتم اون جا و کامیار را می دیدم».

آیا پرویز شاپور و یا خانواده پدری تون، حتی به طور غیرمستقیم، چهره ای از فروغ نشون داده بودند که شما از فروغ دل خور باشی یا بدت بیاد؟

نه. پدرم درباره فروغ خیلی کم حرف می زد و به هیچ وجه چنین چیزی به من نمی گفت.

خب من با توجه به شناختی که دارم از پرویز شاپور به دلیل خیلی خاص بودن اش؛ تعجب می کنم از این که آقای گلستان در مصاحبه با بی.بی.سی، گفت «یک بار که فروغ رفته بود بچه اش را ببینه، شوهر سابق فروغ حرف خیلی زشتی به اون زده بود و اون برگشته بود خونه با ناراحتی شدید».

خب آقای گلستان، از دیدگاه امپراتوری به همه چیز نگاه می کنن و نفس شون از جای گرم در می آد. حالا بعضیا می گند آقای گلستان بر سینمای ایران و حتی فروغ تاثیر داشته؛ اما شما ببینید ایشون از انقلاب تا حالا که چهل سال گذشته فقط یک کتاب خروس را منتشر کرده. به هر حال، من یه سیگاری شدید هستم و با آقای گلستان نمی سازم؛ چون ایشون سیگار را نمی تونه تحمل کنه. ایشون اخوان ثالث را دعوت کرده بود در انگلیس شعر بخونه و یک جاسیگاری برای اخوان نذاشته بود، چون ایشون ضدسیگار است و اخوان هم پاشنه کش را درآورده بود و سیگار را روی آن خاموش کرده بود. این هم از مهمان نوازی آقای گلستان.

درباره کارهای سینمایی فروغ نظرتون رو بگید؟

کار عمده فروغ  که همون خانه سیاه است. کارهای نیمه کاره هم زیاد داره و البته بعضی هاش هم تمام شده که پیش خاله ام، گلوریا بود و می گفت آپارات بیارید تا ببینیم و ما نتونستیم جور کنیم.

شما دیداری با آقای گلستان داشتید؟

بله من زمانی که انگلیس بودم، تابستونا می اومدم ایران و یک بار با همین خاله ام گلوریا رفتیم خونه گلستان تو دروس. ایشون داشت حمام آفتاب می گرفت و من هم سیگار می کشیدم.

از سیگار کشیدن توی حیاط هم بدش می اومد؟ پس چطور سیگار کشیدن فروغ را تحمل می کرد؟

نمی دونم. تازه، فروغ سیگار زر هم می کشید. و در اون دیدار آقای گلستان برخی وسایل فروغ و دست نوشته هاش و دفترهاش را به من داد و گلوریا به من گفت که من می تونم دست خط فروغ را بخوانم و من دادم بهش که اگر مطلب چاپ نشده ای در اون ها باشه ایشون بخونه. ولی اون دیگه هیچ وقت به من پس نداد و معلوم هم نیست که الان کجاست! البته گلستان یک سری تابلو نقاشی متعلق به فروغ هم بعدتر به ما داد (پیش خانم اش بود) که اون ها را هم به امانت دادم به خانم گلوریا. نقاشی هایی بود از سهراب سپهری، بهمن محصص، الخاص.

فکر می کنم فروغ استعداد ترانه سرایی اش هم زیاد بوده، برخی از شعراش مثل ترانه است. شما چی فکر می کنی؟

بله فروغ این زمینه را دارد. در آبان ۶۹ من در گالری شیخ نمایشگاه نقاشی گذاشته بودم که آقای محمد نوری اومد اون جا و یه شعر به من نشون داد گفت «این را فروغ نوشت و داد دست من». اون ترانه «در خموشی های ساحل/ چون من ام تنهای تنها/ می تپد در سینه ام دل/ تو می آیی/ تو می آیی»

با سپاس از شما برای هم کلامی و گپ و گفت.

گفت و گو: سیروس شاملو، نوشاد رضایی


منبع: برترینها