فرناز اسماعیل زاده، دختر عنکبوتی ایران را بشناسید

مجله همشهری سرنخ – خاطره علی نسب: داور زل می زند به کورنومترش و در سوتش می دمد. دختر جوان به سرعت شروع می کند به بالا رفتن از دیواره سنگی و در یک چشم به هم زدن خیلی سریع تر از آن که بتوانی تصورش را بکنی همه چیز تمام می شود. دستش به عنوان رکورددار سنگنوردی بالا می رود. فرناز اسماعیل زاده سرعتی ترین دختر ایران در مبارزه با دیواره های سنگی است و به همین خاطر است که او را به نام «دختر عنکبوتی ایران» می شناسند.

ویدئوهایی که مانند بمب ترکید

همه چیز از کلیپی شروع شد که از این دختر جوان در فضای مجازی منتشر شد. همه آنهایی که این کلیپ را دیده اند می گویند که از سرعت این دختر سنگنورد شگفت زده شده اند و دوتا شاخ روی سرشان سبز شده است. این کلیپ مانند بمب در فضای مجازی ترکید. سرعت او در بالا رفتن از دیوار مخصوص سنگنوردی توجه همه را در این کلیپ ها به خود جلب کرد و بینندگان در کامنت های شان به او لقب «دختر عنکبوتی ایران» را دادند.

دختر عنکبوتی ایران را بشناسید

او درباره این ویدئو می گوید: «این کلیپ ها مربوط می شد به مسابقات قهرمانی جهان در ۲۰۱۴ که در کشور اسپانیا برگزار می شد. از آنجا که من مدت ها در تلاش بودم اسپانسری برای شرکت در مسابقات برون مرزی پیدا کنم، این ویدئوها را در صفحه شخصی ام منتشر کردم. ویدئوها از صفحه شخصی ام توسط کاربران فضای مجازی پخش شد اما اطلاعاتی درباره این ویدئوها داده نشد. خیلی ها فکر می کردند این کلیپ ها به تازگی ضبط شده در صورتی که من هم اکنون خیلی قوی تر و آماده تر از فرنازی هستم که در آن کلیپ ها دیده می شود.»

دختر جوان در ادامه می گوید: «فشار تمرینی، هزینه بالای تجهیزات و نبود حامی مالی برای شرکت در کاپ های جهانی شاید از مشکلات بزرگ این رشته باشد. در حالی که برای برندگان بازی های آسیایی اینچئون، جوایز خیلی خوبی در نظر گرفته شده بود اما من همزمان در مسابقات آسیایی سنگنوردی در اندونزی مدال نقره گرفتم اما این مدال در حاشیه بازی های اینچئون محو شد.»

ملی پوشی از ۱۴ سال قبل

فرناز ۱۴ سال است که عضو تیم سنگنوردی ایران است و برای اولین بار در سال ۱۳۸۵ به مسابقات جام جهانی چین اعزام شده و تبحرش در سنگنوردی باعث شده در همان سال به مسابقات آسیایی «ماکائو» نیز اعزام شود.

شرکت در مسابقات سنگنوردی کشورهایی چون چین، کره جنوبی، آذربایجان، ایتالیا، اسپانیا و اندونزی نیز در کارنامه ورزشی او دیده می شود. خانم اسماعیل زاده همچنین مدرک مربیگری درجه سه صعودهای ورزشی دارد و سال هاست که علاوه بر شرکت در مسابقات، با طراحی مسیر و داوری در رشته سنگنوردی فعالیت می کند.

دختر سنگنورد ایرانی در خرداد ماه ۱۳۹۳ در تهران توانست رقابتی دیدنی با حریفان آسیایی خود داشته باشد و با کسب مقام نخست مدال طلای بخش سرعت را از آن خود کند. این مدال ارزشمند تنها مدال طلای بانوان ایران در این دوره از مسابقات قهرمانی آسیا بود.

دختر عنکبوتی همچنین در سال ۲۰۱۴ مدال نقره آسیا در رشته سرعت بانوان در کشور اندونزی را از آن خود کرد و در حال حاضر با حد نصاب ۹ ثانیه و ۳۱ صدم ثانیه بر روی دیواره استاندارد ۱۵ متری، رکورددار سرعت در تاریخ سنگنوردی دختران ایران است. در اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۴ دختر عنکبوتی ایران با شرکت در مسابقات ایالتی کانادا و کسب مقام دوم با زمان ۹ ثانیه و دو صدم ثانیه رکورد سرعت دختران ایران را بهبود بخشید.

کارشناسان مختلف ورزشی جهان به این دختر ایرانی لقب «بوگاتی» داده اند و اعتقاد دارند او مانند این خودروی بی نظیر، شتاب بالایی دارد و می تواند در یک چشم به هم زدن گازش را بگیرد و به خط پایان برسد و رقبایش را مات و مبهوت عکس العمل های خود کند. صدها هزار نفر کلیپ ها و فیلم های مسابقاتش در فضای مجازی را دنبال می کنند و صفحه اجتماعی او بیش از ۱۰ هزار بیننده دارد.

دختربچه شیطان

دختر عنکبوتی ایرانی ۲۸ ساله است اما از ۱۲ سالگی رشته سنگنوردی را آغاز کرده است. او پیش از این که یک سنگنورد شود انواع و اقسام ورزش ها را دنبال کرده است: «در کودکی دختر خیلی شیطانی بودم و به خاطر همین شیطنت هایم وارد ورزش شدم. خیلی زود اعضای خانواده ام متوجه شدند ورزش را به خاطر رقابت دوست دارم.

شش یا هفت سالم بود که در مسابقه دوچرخه سواری در شهرمان شرکت کردم. آن مسابقه ها برای پسرهای نونهال ترتیب داده شده بود. یک بار مسئولان برگزاری به اصرار اعضای خانواده ام اجازه دادند که من هم در آن مسابقات شرکت کنم. جالب اینجا بود که در مسابقات مقام اول را کسب کردم. وقتی جایزه نفر اول مسابقات را به من می دادند، خیلی ها اعتراض می کردند که فرناز یک دختر است و نباید اجازه حضورش در این مسابقات داده می شد. آن زمان فقط دوست داشتم با کسی یا افرادی وارد رقابت شوم و خودم را بسنجم، واقعا به برنده شدن فکر نمی کردم.»

دختر عنکبوتی ایران را بشناسید

از ارتفاع می ترسیدم

عشق به ورزش و رقابت های ورزشی، او را وارد رشته سنگنوردی کرد: «اعضای خانواده ام اهل صعود بودند و کوهنوردی می کردند و در همانجا بود که من هم با رشته سنگنوردی آشنا شدم.»

بی باک بودن، مهم ترین خصیصه یک سنگنورد است اما دختر عنکبوتی می گوید که در کودکی از ارتفاع می ترسیده است اما به مرور زمان، آن ترس کم رنگ و کم رنگ تر شده و جایش را به شجاعت داده است: «اصلا قرار نبود به صورت جدی سنگنوردی را دنبال کنم. بیشتر به عنوان یک ورزش به آن نگاه می کردم. البته در آن زمان در طبیعت تمرین نمی کردم و در سالن تمرین می کردم اما حس رقابتی که در وجودم داشتم باعث شد کم کم رشته سرعت را در سنگنوردی دنبال کنم.»

سرعت یعنی همه چیز

او همیشه فکر می کرد اگر قرار است کاری را دنبال کند بهتر است که در آن کار بهترین شود. همین اعتقاد هم باعث شد او خیلی زود عضو تیم سنگنوردی استان زنجان شود: «همیشه دوست داشتم بهترین باشم. کم کم بزرگ تر شدم و در رشته ورزشی ام تجربه بیشتری به دست آوردم و علاقه ام به رقابت و سرعت باعث شد که یکی از سخت ترین رشته های سنگنوردی را انتخاب کنم. «سنگنوردی سرعت»، در این رشته ورزشکار باید هم چابک باشد و هم قلبی قوی داشته باشد. قدرت عضلات هم در موفقیت در این رشته نقش مهمی دارد.»

عضو تیم ملی شدم

هر سال که می گذشت سنگنوردی برای او جدی تر می شد تا این که در سال ۸۱ موفق شد عضو تیم ملی سنگنوردی ایران شود: «هم ورزش می کردم و هم درس می خواندم. در دانشگاه رشته گیاه شناسی را انتخاب کردم چون علاقه زیادی به محیط زیست داشتم. همه اعضای خانواده و دوستانم می دانند که تمرین در طبیعت من را بیشتر سرحال می آورد تا تمرین در سالن های سربسته.»

دختر عنکبوتی ایران را بشناسید

او در این سال ها توانست دستمزد قسمتی از تلاش و پشتکارش را بگیرد: «چندین سال پی در پی قهرمانی ایران در رشته سرعت را به دست آوردم. من اولین زن سنگنورد بودم که موفق شدم مدال طلای آسیا، نقره آسیا و دوم برتر آسیا را به دست بیاورم. چند مدال بین المللی کسب کردم و دو سال متوالی مدال طلا و نقره سنگنوردی سرعتی را در کشور کانادا به گردن آویختم. همچنین توانستم در مسابقات «بریتیش کلمبیا» در سال ۹۴ رکوردشکنی کنم.»

من و داروی بی حسی

دختر عنکبوتی ایران خاطره های تلخی هم در دفتر خاطراتش دارد. او یادی می کند از آسیب هایش و می گوید مگر می شود ورزشکار حرفه ای بود و آسیب ندید. او خاطره ای از اولین آسیب دیدگی اش برای مان تعریف می کند: «اولین آسیب جدی من پیچ خوردگی شدید مچ پا در چند سال پیش بود. این آسیب دیدگی چندین بار تکرار شد.»

او ادامه می دهد: «جدی ترین آسیب دیدگی ام بر می گردد به دو سال پیش در جریان تمرینات آمادگی برای مسابقات جهانی. آن زمان از ناحیه کتف و زانو آسیب دیدم. از طرف دیگر آسیب مجدد به یکی از زانوهایم وارد شد. این آسیب به علت فشار زیاد و مکرر ایجاد شده بود به گونه ای که مجبور شدم در سال ۹۵ برای شرکت در مسابقات انتخابی، داروی بی حسی به زانویم تزریق کنم.»

هیجان انگیزترین مسابقه

اسماعیل زاده می گوید قوی ترین رقیبش در جهان «یولیا کاپلینا» از کشور روسیه است که چندین سال رکورددار جهان بوده است. این ورزشکار از سرعتی ترین سنگنوردان جهان است که تجربه و قدرتش در سنگنوردی زبانزد خاص و عام است: «به جز پولیا که رقیب بزرگ من در جهان است، «تیتا سوپیتا» نیز رقیب دیگری است که در آسیا با او سر رکورددار شدن می جنگم.»

به نظر فرناز اسماعیل زاده مسابقات آسیایی ۲۰۱۳ که در شهر تهران برگزار شده، هیجان انگیزترین مسابقه ای بوده که او در آن حضور داشته است: «حضور خانواده و تماشاچیانی که یک صدا تشویقم می کردند، برایم هیجان انگیزترین لحظه ها را در این مسابقه ساخت. هر چند من در مسابقات زیادی شرکت کرده ام اما این مسابقه برایم حال و هوای دیگری داشت. می دانید هیچ جا خاک خودمان نمی شود. من عاشق ایران هستم. در آن مسابقه توانستم مدال طلای آسیا را به دست بیاورم و تقدیمش کنم به همه مردم ایران.»

دختر عنکبوتی ایران را بشناسید

سفر به کانادا

فرناز اسماعیل زاده مدتی است که به کشور کانادا سفر کرده و همین سفر باعث شده که شایعه رفتنش از ایران قوت بگیرد: «مدتی قبل برای شرکت در مسابقات جهانی ۲۰۱۵ به کشور کانادا سفر کردم. من مجبور بودم برای تمرین حرفه ای به جایی سفر کنم که در آن فضای تمرینی بهتر و استانداردتری داشته باشم و به محض این که به رکوردی که می خواهم دست پیدا کنم به کشورم بر می گردم. من همیشه برای ایران خواهم جنگید.»

برنامه بعدی دختر عنکبوتی شرکت در مسابقات کاپ جهانی کشورهایی چون سوئیس، فرانسه و ایتالیاست: «خودم را برای بازی های جهانی لهستان و مسابقات آسیایی به میزبانی ایران آماده کرده ام و به هموطنانم قول می دهم کولاک کنم.»

شیرین ترین لحظات او زمانی شکل می گیرد که نتیجه زحماتش را می بیند. برای فرناز بهترین صفحه خاطرات بر می گردد به دورانی که لبخند را روی صورت پدر و مادرش ببیند.

حجاب و سنگنوردی

فرناز اسماعیل زاده طی سال ها فعالیت در خارج از کشور خیلی ها وقتی او را با حجاب کامل می بینند، با تعجب از او درباره حجابش می پرسند: «در ابتدا خیلی ها با دیدن من و حجابم تعجب می کردند. پوشش من با همه فرق داشت و همین باعث می شد آنها بپرسند چطور با این لباس ها صعود می کنم؟ بارها حتی استادهای مان هم در این باره از من پرسیدند، من هم به همه آنها گفتم حجاب چیزی است که من به آن عادت دارم و سنگینی روی دوشم ندارد و نداشته است. البته این روزها حجابم برای شان عادی شده و دست از این سوال ها برداشته اند و من هم درباره فعالیت های اجتماعی و ورزشی مناسب زنان هموطنم برای شان می گویم.»

او می گوید یکی از طرفداران انیمیشن «اسپایدرمن» است و وقتی می بیند که با این شخصیت انیمیشنی به یاد مردم می آید، لبخندی از سر رضایت می زند: «خوشحالم که لقب «دختر عنکبوتی ایران» را گرفتم. جالب است که مردم من را با این عنوان صدا می زنند.»


منبع: برترینها

حرف حساب «زیگموند فروید» چیست؟

برترین ها- محمودرضا حائری: می گویند فروید یکی از سه شخصی بود که با سیلی بشر را از خواب چند هزار ساله اش بیدار کردند. اولین ضربه را کوپرنیک نواخت او ثابت کرد که زمین مرکز کائنات نیست بلکه سیاره ی کوچکی است که گرد خورشید می گردد. پس از آن نوبت به چارلز داروین رسید تا به اشرف مخلوقات نشان دهد که چندان اختلافی با سایر جانوران ندارد و سر انجام آخرین سیلی را فروید به گوش انسان زد: عقل پادشاه پادشاه انسان نیست؛ رفتار و گفتار بشر سرچشمه ی مهم تری دارد و آن «ناخودآگاه» است.

فروید و ملاقات با دیو درون

زیگموند فروید، در سال ۱۸۵۶،  در استان موراویا واقع درامپراتوری اتریش-هنگری به دنیا آمد. این سرزمین هم اکنون بخشی از جمهوری چک است. زیگموند چهار ساله بود که خانواده اش به وین مهاجرت کردند. او بسیار شاگرد با استعدادی بود در طی دوران تحصیل معمولاً شاگرد اول می شد. در طول دوره دبیرستان فروید موفق شد بر چند زبان اروپایی: انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی تسلط پیدا کند.

در سال ۱۸۷۳، تحصیلات دانشگاهی خود را با انتخاب رشته پزشکی در دانشگاه وین شروع کرد و پس از هشت سال فارغ التحصیل شد. در سال ۱۸۸۵، با استفاده از بورس تحصیلی برای یک سال به پاریس رفت و دستیار ژان شارکو شد. شارکو در آن دوران به سبب درمان از طریق هیپنوتیزم و تحقیق درباره ی هیستری شهرت داشت. فروید پس از بازگشت به عنوان متخصص اعصاب مطب باز کرد.

پس از به قدرت رسیدن هیتلر، فروید به شدت مورد آزار نازی ها قرار گرفت. در سال ۱۹۳۲ اعضای حزب نازی چندین مرتبه کتاب های فروید را آتش زدند. در سال ۱۹۳۸ پس از اشغال اتریش توسط نیروهای نازی، به انگلیس مهاجرت کرد. فروید از سال ۱۹۲۳ به سرطان گلو و چانه مبتلا شده بود و با این که ۳۳ مرتبه جراحی شده بود عاقبت سرطان بر او فائق شد. او در سال ۱۹۳۹ یک سال پس از مهاجرت به انگلیس درگذشت.

فروید و ملاقات با دیو درون

فروید اولین کسی نیست که پی برد روان انسان دارای لایه های ناخودآگاه است بلکه او اولین نفری است که این رشته اطلاعات پراکنده را تبدیل به یک نظریه کرد. بنا بر نظر فروید، رویا  شاهراهی است برای دستیابی به ناخودآگاه.

فروید با تفسیر رویا تلاش کرد پی به علت روان رنجوری ببرد. نتیجه ی این پژوهش ها کتاب «تفسیر رویا» شد که از آن به عنوان یکی از دوران سازترین کتاب های قرن بیستم نام می برند.

زندگی پژوهشی فروید سه مرحله داشت. در مرحله ی اول تحقیقات او بیشر جنبه ی بالینی دارد. نتیجه آن آثاری است مانند «تفسیر رویا»در دوره ی دوم بیشتر به مباحث فرهنگی می پردازد که نتیجه ی آن آثاری مانند توتم و تابو است. در سومین دوره تأملات او فلسفی و فرا روانشاختی هستند که از آنها می توان به تمدن و ملالت های آن اشاره کرد.

فروید درباره امکان دستیابی انسان به خوشبختی تردید داشت. او بین غریزه های بشری و نیروی بازدارنده ی جامعه تعارضی جاودانه می دید. اگرچه فروید خوشبختی را هدفی غیر واقع بینانه می دید اما روان کاوی را وسیله ای برای کاهش اضطراب و روان رنجوری بشر می دید.

نظریه فروید منتقدان بسیاری پیدا کرد. از جمله ی آنها یکی از بزرگترین شاگردان او کارل یونگ است که خودش پایه گذار مکتب روان شناسی تحلیلی شد. مکتب های روان شناسی اگزیستانسیالیست و روان شناسان اومانیست از بزرگترین منتقدان روان کاوی هستند.

فروید و ملاقات با دیو درون

گزیده ی آثار فروید به فارسی

  • تفسیر خواب، شیوا رویگریان، نشر مرکز، ۱۳۸۱
  • اصول روانکاوی بالینی، سعید شجاع شفتی، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۷
  • فصل نامه ارغنون، شماره ۲۱ (مجموعه مقالاتی از فروید)، بهار ۱۳۸۲
  • تمدن و ملالت های آن، محمد مبشری، نشر ماهی، ۱۳۸۳

درباره ی فروید به فارسی

  • خودآموز فروید، رود اسنودن، ترجمه ی نورالدین رحمانیان، نشر آشیان، ۱۳۸۸
  • زیگموند فروید، پتریک جی. ماهونی، ترجمه ی خشایار دیهیمی، نشر ماهی، ۱۳۸۹

در نقد فروید

  • افول امپراتوری فرویدی، هانس جی. آیسنک، ترجمه دکتر یوسف کریمی، انشارات سمت، ۱۳۷۹


منبع: برترینها

زنان رؤسای جمهور ایران

: سریال خانه پوشالی را اگر دیده باشید، مفهوم بانوی اول و تلاش فردی و جداگانه یک زن برای استقلال و اثرگذاری بر سیاست‌های کشور را متوجه خواهید شد؛ سیاستی که در کشورهای آمریکایی و اروپایی وجود دارد. کشورهایی که همسران رؤسای جمهور نیز در مرکز توجه رسانه‌ای و حتی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قرار دارند. زنانی که می‌توانند بر تصمیمات کشوری به طور مستقل اثرگذار باشند.

اما در ایران موازنه‌ها متفاوت است. اینجا قدرت به کسی که رأی آورده منتقل می‌شود و وابستگان او در حاشیه قرار دارند، مادامی که خود نخواهند به عرصه وارد شوند. ضمن آنکه زنان، در ایران اسلامی، همچنان از جلب‌توجه و مرکز اخبار بودن گریزانند و تمایلی برای علنی و خبری شدن مناسبات فردی و خانوادگی‌شان ندارند. از این رو است که به‌رغم فرزندان، همسران رؤسای جمهور عمدتاً ناشناخته‌ترین افرادند.در آستانه انتخابات دوازدهم ریاست‌جمهوری، نگاهی داریم بر نقش همسران رؤسای جمهور در ایران اسلامی.

عذرا حسینی/ ابوالحسن بنی صدر

 
عذرا حسینی، همسر اولین رییس‌جمهور جمهوری اسلامی ایران و تنها رییس‌جمهور برکنار شده؛ چنانچه خود بنی‌صدر در مصاحبه‌های اخیرش گفته است، دخالتی در امور سیاسی نداشت: «همسر من در فعالیت سیاسی به شکل جداگانه و شخصی حضور نداشت و در حال حاضر هم فعالیت سیاسی ندارد».به طوری‌که حتی بعد از فرار بنی‌صدر، زمانی که عذرا حسینی توسط نهادهای امنیتی کشور بازداشت شد، به خواست شهید بهشتی که گفت بر فرض مجرم دانستن بنی‌صدر، هیچ‌کس در ایران حق جسارت و تعرض به حقوق همسر ایشان را ندارد؛ آزاد شد.دوره کوتاه ریاست‌جمهوری بنی‌صدر و بی‌علاقگی همسرش به فعالیت‌های سیاسی موجب شد تا نکته و حرکتی از عذرا حسینی در حافظه تاریخی ملت ایران به یاد نمانده باشد.

پوران رجایی/ شهید رجایی

بانوی اول 
دوران ریاست‌جمهوری شهید رجایی به قدری کوتاه بود که فرصتی برای بررسی حضور و همراهی خانم پوران رجایی با او باقی نگذارد؛ اما نام مستعار عاتقه صدیقی نشان از همراهی و هم‌رزمی او در مبارزات سیاسی قبل از انقلاب با شهید دارد. پوران رجایی، تنها همسر رییس‌جمهوری است که شاید به مدد فعالیت‌های پیش از انقلاب، بعد از شهادت شهید رجایی، به طور جدی وارد عرصه سیاست شد و سه دوره نماینده مجلس شورای اسلامی بود. زنی که برخلاف فعالیت‌های سیاسی خود معتقد بود، برای حفظ خانواده قصد ندارد که دخترانش را به همسری آقازادگان در آورد.

منصوره خجسته باقرزاده/ آیت‌الله خامنه‌ای

فعالیت‌های پیش از انقلاب رهبر امروز انقلاب، بی‌شک مرهون همراهی‌ها و مجاهدت‌های همسری است که خانه را امن و گرم نگاه داشته بود؛ چنانچه خود تعریف می‌کند: «فکر می‌کنم بزرگ‌ترین نقش من حفظ جو آرامش خانه بود؛ طوری که ایشان بتوانند با خیال راحت به کارشان ادامه دهند. من سعی داشتم تا ایشان را از نگرانی در مورد خود و فرزندانم دور نگه دارم. البته من نیز در زمینه‌های مختلف نظیر پخش اعلامیه‌ها، حمل پیام‌ها، اختفای اسناد و نظیر آن فعالیت داشتم. ولی فکر می‌کنم اصلاً قابل ذکر نیستند؛ در آخرین ماه‌های مبارزه در رابطه با پیام‌های تلفنی امام خمینی ؟ره؟ از پاریس، من آنها را برای تکثیر و توزیع به مراکزی در مشهد و دیگر شهرها ارسال می‌نمودم و اخبار را از مشهد و دیگر شهرهای خراسان جمع‌آوری نموده و به پاریس مخابره می‌کردم.»اما بعد از انقلاب و در دوران ریاست‌جمهوری و حتی تا امروز، هیچ رد و نشانی از ایشان در نقطه‌ای از سیاست و فرهنگ و… دیده نمی‌شود؛ هرچند دیدارهای گاه و بی‌گاه با خانواده شهدا و همراهی با ایشان یکی از برنامه‌هایی است که خانم شهره پیرانی، همسر شهید هسته‌ای، داریوش رضایی‌نژاد بدان اشاره می‌کند.

عفت مرعشی/ هاشمی رفسنجانی

 
بانوی اول 

هرچند فعالیت‌های انقلابی مرحوم هاشمی رفسنجانی با همراهی همسر شکل گرفت اما بیشترین نقش و مؤثرترین حضور خانم عفت مرعشی را می‌توان در دوران پس از انقلاب دید. زمانی که در سال ۱۳۵۸ شجاعانه سپر همسر می‌شود و او را از تیررس گلوله منافقین نجات می‌دهد.

با این وجود در دوران هشت‌ساله ریاست‌جمهوری هاشمی رفسنجانی، اثری از حضور عفت مرعشی دیده نمی‌شود و اولین حضور رسمی و رسانه‌ای او در سال ۱۳۶۰ و در سفری است که همراه هاشمی به کره شمالی داشتند. اما در لابه‌لای خاطرات منتشر شده هاشمی، در سال‌های پس از ریاست‌جمهوری، می‌توان به نقش پشت پرده، مشاوره‌ها و حتی راهنمایی‌های او در اتفاقات و جریان‌های تمام آن دوران پی برد. عفت مرعشی امروز و بعد از وفات هاشمی نیز همچنان یکی از کانون‌های مهم خبری است؛ دیدارهای او، سفرهایش، صحبت‌ها و موضع‌گیری‌های سیاسی و حتی خانوادگی او مورد توجه رسانه‌های مختلف است و این اتفاقی است که در مورد زنان دیگری مصداق نداشته است.

زهره صادقی/ سید محمد خاتمی

در میان همسران رؤسای جمهور ایران اسلامی، خانم زهره صادقی با وجود خانواده‌ای سیاسی و فرهنگی که داشت می‌توانست نقش مهم و تأثیرگذاری را در عرصه سیاست داشته باشد. او خواهرزاده امام موسی صدر است و دخترخاله خانم فاطمه طباطبایی (همسر سیداحمد خمینی) و سیدصادق طباطبایی. با این وجود هیچ‌گاه به طور جدی وارد عرصه سیاست نشد و تنها در برخی از سفرها به اقتضای جایگاه همسرش، با وی همراهی می‌کرد. شاید بتوان سیاسی‌ترین اقدام زهره صادقی را پاسخ به نامه همسر امیر وقت قطر و درخواست فراخوان دولت‌ها و ملت‌ها برای حمایت از مردم فلسطین، دانست.

صادقی ترجیح داده که به جای سیاست در کارهای اجتماعی و امور خیریه مشارکت داشته باشد و از این رو به همراه تعدادی از همسران اعضای دولت وقت، در سال ۱۳۷۸، مؤسسه خیریه «به‌آفرین فردا» را تأسیس کرد؛ مؤسسه‌ای که مختص دانش‌آموزان دختر مقاطع تحصیلی راهنمایی و دبیرستان است و عضویت و حمایت از فرزندان ایتام از اولویت‌های اصلی آن.بعد از اتمام دوران ریاست‌جمهوری خاتمی و با وجود فعالیت‌های گسترده خاتمی، خصوصاً در سال ۸۸، هیچ خبری از صادقی نبود و به نظر می‌رسد او به زندگی آرام سابق و به دور از هیاهوی سیاست خود بازگشته است.

اعظم‌السادات فراحی/ محمود احمدی‌نژاد

روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد و همراهی خانم اعظم‌السادات فراحی با او، در دوره اول ریاست‌جمهوری همانند سایر رؤسای جمهور بود؛ فراحی نیز حضور قابل‌تأملی در رسانه‌ها نداشت و تنها در برخی سفرها با همسر خود همراهی داشت و در سفرهای استانی نیز از برخی مؤسسات خیریه و بهزیستی بازدیدهایی داشت. مهم‌ترین اقدام فراحی در این دوره، نوشتن نامه به سوزان مبارک همسر حسنی مبارک، دیکتاتور سابق مصر در جریان حملات رژیم صهیونیستی به غزه در سال ۱۳۸۷ با هدف کمک به مردم فلسطین و بازکردن گذرگاه رفح جهت جلوگیری از وقوع یک فاجعه انسانی بود.با این وجود روند در حاشیه بودن، از دور دوم ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد تا حدودی تغییر کرد. فراحی هم‌پای فضای انتخاباتی ایجاد شده توسط سایر کاندیداها و حضور همسران آنها در کنارشان در ایام تبلیغات، تلاش کرد تا نقش بیشتری داشته باشد و از این رو در برخی از برنامه‌های تبلیغاتی در کنار همسر خود حضور یافت.

 بانوی اول

در ادامه روند تازه شکل‌گرفته، در آذرماه سال ۸۸، اعظم‌سادات فراحی در اجلاس «همسران سران جنبش عدم تعهد» که در ایتالیا با موضوع «امنیت غذایی و نقش زنان در تلاش جهانی برای مقابله با گرسنگی» برگزار شده بود شرکت و سخنرانی کرد و در حاشیه این نشست نیز با همسران رؤسای جمهور برخی کشورها مانند سنگال، عراق، پاکستان و… دیدار داشت.حضور سیاسی پررنگ فراحی در این دوره را می‌توان در دعوت از او برای شرکت در جلسات شورای فرهنگی اجتماعی زنان، به پیشنهاد خانم منیره نوبخت، مسوول این شورا نیز دید.اعظم‌السادات فراحی در تابستان ۹۱ میزبان همسران برخی از مقامات شرکت‌کننده در شانزدهمین اجلاس سران جنبش غیر متعهدها بود.

او در کنار پذیرایی ناهار و بازدید از نمایشگاه صنایع دستی برج میلاد، با برخی از این بانوان نیز دیدارهای دوجانبه‌ای داشت.تغییر نوع حضور و فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی فراحی، در کنار حضور تقریباً مستمر او در مراسمات مختلف مربوط به بانوان به همراه محمود احمدی‌نژاد و تعریف‌های رییس‌جمهور از همسر خود، اعظم‌السادات فراحی را در سال ۱۳۹۰به عنوان یکی از خبرسازترین بانوان کشور از سوی خبرگزاری وفا، معرفی کرد.در این میان برخی گمانه‌زنی‌ها حکایت از آن دارد که انتخاب خانم مرضیه وحیددستجردی به وزرات بهداشت و پیشنهاد تعدادی زن دیگر برای برخی وزارتخانه‌های دیگر، نشان از نقش اثرگذار فراحی در اقناع همسر خود برای تابوشکنی سی و چندساله در جمهوری‌اسلامی ایران دارد.پایان‌بخش این حضور متفاوت، لوح تقدیری بود که در پایان دولت دهم از طرف محمود احمدی‌نژاد و به نمایندگی همه اعضای کابینه، به پاس قدردانی از تلاش‌ها و حمایت‌های فراحی از دولت و رییس‌جمهور، به وی اهدا شد.

موسوی، عارف، قالیباف

تغییر رویه‌ای که از ایام انتخابات سال ۸۸ کلید خورده بود و با نقش‌آفرینی فراحی در دوران ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد پررنگ‌تر شده بود، در انتخابات ۹۲ نیز خود را نشان داد. حضور کاندیداها به همراه همسرانشان یکی از مهم‌ترین اتفاقاتی بود که می‌توانست جلب‌توجه کند. در این دوره، بعد از همراهی زهرا رهنورد در سال ۸۸ با میرحسین موسوی، شاهد همراهی خانم حمیده مروج با محمدرضا عارف بودیم.

در کنار این حضور خانم زهرا مشیر، همسر محمدباقر قالیباف در دوران ریاست قالیباف بر شهرداری تهران به عنوان مشاور و مدیرکل امور بانوان شهرداری مشغول به فعالیت بود.

مجموعه اتفاقاتی که نشان از تغییراتی اساسی در سیستم سیاسی کشور داشت.

صاحبه روحانی/ حسن روحانی

با وجود تمام اتفاقات بیان شده، انتخاب حسن روحانی به نوعی بازگشت به عقب تلقی می‌شد.صاحبه عربی (روحانی)، همسر حسن روحانی، زنی است که در تمام سال‌های حضور روحانی در فضای سیاسی کشور، تنها و تنها در قامت یک زن خانه‌دار حضور داشته است و تا همین اواخر نیز عکسی از او در رسانه وجود نداشت. شاید تنها حضور و فعالیت پررنگی که از صاحبه روحانی در دوران ریاست‌جمهوری قابل یادکردن است، ضیافت او برای زنان در کاخ سعدآباد به مناسبت روز زن است. ضیافت زنانه‌ای که با حضور همسران وزرا، سفرای خارجی مقیم تهران و زنان دولتی بوده و با حواشی فراوانی همراه شد.

بانوی اول 

حاشیه‌هایی مانند رقص لزگی دختران، کنسرت بانوان، شوی لباس گران‌قیمت، اهدای سکه، لباس‌های قابل تأمل میزبانان و… در روز میلاد حضرت زهرا ؟سها؟ که همگی باعث شد با وجود جوابیه نهاد ریاست‌جمهوری، صاحبه روحانی از نقش‌آفرینی‌های این‌چنینی چشم‌پوشی کند.شاید بتوان آخرین خبری را که در مورد صاحبه روحانی در رسانه‌ها منتشر شد عیادت وی از آیت‌الله مرحوم مهدوی‌کنی، رییس مجلس خبرگان رهبری دانست.


منبع: برترینها

سالار عقیلی از موسیقی، آواز و شهرت می گوید

ماهنامه سروش – کوروش شیرازیان: نام موسیقی سنتی و اصیل ایرانی در حوزه آوازی دست کم از دهه ۶۰ به بعد با نام های بزرگی گره خورده است که هر یک سهمی ویژه در تاریخ موسیقی کشور دارند، اما در یک دهه اخیر صدایی از نسل نو توانسته است بار دیگر نگاه ها را به سمت موسیقی اصیل ایرانی جلب کند.

سالار عقیلی، خواننده ۳۹ ساله آواز ایرانی با اجرای آثاری ماندگار که هم رنگ و بوی موسیقی اصیل این مرز و بوم را داشت و هم نیاز مخاطب جوان را برآورده می کرد، به سرعت جای خود را میان مردم باز کرد و توانست از هر طیف و طبقه ای برای خود مخاطب جذب کند. قطعه «ایران جوان» به محبوبیت زیادی میان مردم دست پیدا کرد و بارها و بارها از رادیو و تلویزیون پخش شد.

سالار عقیلی با تیتراژ مجموعه «پریدخت» به شهرت رسید و «دل به غم سپرده ام در عبور سال ها» در کوچه و خیابان زمزمه شد. سالار عقیلی که دانش آموخته تئاتر است به روند صعودی خود در اجرای تیتراژ سریال های تلویزیونی ادامه دارد و آثار ماندگار دیگری مانند «حاشا مکن دل را عاشق تر از ما نیست»، «وطنم ای شکوه پابرجا» و… را اجرا کرد و حالا نیز با تیتراژ مجموعه «معمای شاه» در کانون توجهات قرار دارد.

او ردیف های آوازی را نزد استاد صدیق تعریف سپری کرد و با اجرای تصانیفی ساخته استاد ارشد تهماسبی قدم به دنیای حرفه ای موسیقی گذاشت. سالار عقیقی در آستانه ۴۰ سالگی، یکی از موفق ترین خوانندگان ایرانی است که حتی می توان میزان محبوبیت او را با چهره های  شاخص موسیقی پاپ مقایسه کرد. این خواننده آواز ایرانی می گوید که تنها به عشق مردمش می خواند، از روزهای ۷۰ سالگی حرف می زند و تدریس آواز شاید در آینده! گفت و گوی مفصل و جذاب با سالار عقیلی را در ادامه می خوانید:

بدترین اتفاق مرگ هنر پیش از هنرمند است

می خواهیم از روزهایی آغاز کنیم که سالار عقیلی به استعدادهای ذاتی خود در زمینه آواز پی برد. چه شد که به صورت جدی به سمت موسیقی کشیده شدید؟

سال ۱۳۷۲ زمانی که ۱۶ سالم بود، خانواده ام به دلیل عشق و علاقه و استعدادی که در من دیدند، مرا به هنرستان موسیقی فرستادند. در آنجا با استادان بزرگی مثل استاد امیر بیداریان، استاد تنبک و ضرب، استاد درویش رضا منطمی، استاد صالح عظیمی و استادان آواز مثل محمد رئوف قنبری، استاد جهانگیر مهرپرور، استاد رضا مهدوی، آقای موسوی و بسیاری دیگر مثل استاد شاپور توکلی و استاد رضا رضایی پایور آشنا شدم که همه از استادان ما در هنرستان بودند.

همگی چهره های شناخته شده ای در آن دوره بودند. به نظر می رسد کلاس های جالبی داشتید…

بله، این ماجرا مربوط به بیش از ۲۳ سال پیش است و درواقع هنوز زیاد دور نیست. به هر حال با این استادان بزرگ آشنا شدیم و آن ها باعث شدند این جرقه در من شعله بکشد و این عشق بیشتر شود. در آن زمان وقتی وارد هنرستان شدم، به آواز سنتی علاقه پیدا کردم. تا آن زمان نمی دانستم اصلا آواز چیست. من بیشتر کارهای خوانندگان غیرسنتی را گوش داده بودم و می خواندم. وقتی که به هنرستان رفتم تازه فهمیدم آواز سنتی و ایرانی چیست. به موسیقی ایرانی علاقه پیدا کردم و گذشته از هنرستان موسیقی، وارد کلاس های استاد صدیق تعریف شدم. رفتم آنجا خدمت ایشان تست دادم و خوشبختانه قبول شدم و ایشان، من را پذیرفتند.

دوشنبه ها ساعت ۳ بعد از ظهر به کلاس ایشان می رفتم. جالب اینجاست که کلاس های ایشان دقیقا به هنرستان موسیقی ما چسبیده بود. این خودش یک شانس برای من بود. شاید ۳۰ ثانیه از دم در مدرسه تا خانه استاد صدیق تعریف زمان می برد تا به کلاس ایشان برسم. شاید خودش یکی از عواملی بود که باعث شد موسیقی را به صورت جدی ادامه دهم.

خدا هم برای شما می خواست!

دقیقا… اتفاقا چند روز پیش از جلوی هنرستان رد شدم و خاطره ها برایم زنده شد. دیدم که منزل استاد را کوبیده و یک ساختمان چند طبقه در آن مکان ساخته اند و ایشان هم از آنجا تشریف برده اند. به هر صورت آدم آنجا را که می بیند، یک حالی پیدا می کند. بهترین دوران ما هم همان دوران بود؛ هم دوران شکوفایی و درخشش هنری ما و هم دوران خاطرات خیلی جالب.

به هر حال می گویند بهترین دوران، دوران دبیرستان است. اینکه دوستانی که داری برایت می مانند. در دوران دبستان و راهنمایی شاید بچه ها دوستانی داشته باشند اما باز آن اعتماد را ندارند، ولی دوستان دبیرستان به خاطر اینکه انسان ها یک مقدار بالغ تر و عاقل تر می شوند، بیشتر می توانند با همدیگر اُخت شوند و با هم جوش بخورند، به همین دلیل می گویند دوستان دوران دبیرستان یا هنرستان بیشتر برای همدیگر می مانند.

و از دوستان دانشگاه هم ماندنی تر هستند. به این دلیل که در آن دوران هنوز آن پاکی و صداقت در بچه ها زیادتر است و اتصال بهتر اتفاق می افتد.

اتفاقا همین چند روز پیش با سه نفر از بچه های هنرستان، ناهار بیرون رفته بودیم و از مقابل درِ هنرستان هم رد شدیم. خیلی برای ما جالب بود. یکی از بچه ها کنار هنرستان، رستوران زده و ما را هم دعوت کرده بود. این خیلی جالب است که بچه ها هنوز آن منطقه را دوست دارند. (خنده)

اتفاق ویژه ای است؛ کلاس صدیق تعریف، رفقای دوران هنرستان و…

بله، به هر حال من وارد کلاس های استاد تعریف شدم. دوشنبه ها ساعت ۳ بعد از ظهر به مدت ۶ یا ۷ سال پیاپی هر هفته به کلاس می رفتم و پیگیر بودم. شاید در ۷ سالی که خدمت ایشان تلمذ کردم، کلا ۵ جلسه کلاسم لغو شد که نرفتم چون واقعا برایم خیلی مهم بود حتما بروم. دوست نداشتم بین کلاس هایم وقفه بیفتد. من ردیف های آوازی استاد دوامی را خدمت استاد صدیق تعریف هم خواندم و هم دوره  کردم. از سال ۱۳۷۲ تا نزدکی به سال ۱۳۷۸، ۱۳۷۹ ردیف ها را خدمت ایشان تلمذ می کردم. تا اینکه سال ۱۳۷۹ استاد ارشد تهماسبی پیشنهاد کار «عشق ماند» را به من دادند.

چگونه با استاد ارشد تهماسبی آشنا شدید؟

از طریق برادر خانمم با ایشان آشنا شدم. برادر همسرم جزو بهترین شاگردان آقای تهماسبی بودند. ایشان پزشک هستند ولی آن زمان تار هم می نواختند و خدمت آقای تهماسبی می رفتند. آقای تهماسبی می خواست یک سی دی بیرون بدهد و از یک خواننده ناشناس استفاده کند. ایشان به برادر خانم من گفته بودند که: «من شنیده ام داماد شما آواز می خواند.»

به هر حال من با همسرم کنسرت هایی برگزار کرده بودیم. شما حتما می دانید که سال ۱۳۷۴ یا ۱۳۷۵ با همسرم به یاد استاد بنان، کنسرتی را در فرهنگسرای شفق برگزار کردیم. این کنسرت جزو اولین کنسرت های رسمی زندگی من بود که بلیت فروشی هم انجام شد. همه کارهایش را هم همسرم انجام داد.

در آنجا ما استاد همایون خرم، سرکار خانم پریسا واعظی، همسر مرحوم بنان، آقای کیوان ساکت و تعدادی از استادان را دعوت کردیم. سعی کردم برنامه خوبی اجرا کنم چون به هر حال در آن برنامه بین اساتید شناخته شدم. اگر اشتباه نکنم ۱۸ سالم بود و آن کنسرت، سکوی پرتاب و یک پله ترقی خوب برای من شد. همان کنسرت باعث شد من و آقای کیوان ساکت با همدیگر کار کنیم. بعد خانم بنان روی صحنه آمدند و راجع به من صحبت کردند. به اضافه اینکه این موارد به گوش استاد تهماسبی رسیده بود.

 بدترین اتفاق مرگ هنر پیش از هنرمند است

ایشان بعدا به برادرخانم من گفته بودند که: «داماد شما آواز می خواند؟» گفته بود: «بله، کار موسیقی آوازی انجام می دهد.» استاد تهماسبی گفته بود: «من یک سی دی دارم. می خواهم یک خواننده آن را بخواند که جدید و ناشناس باشد. نمی خواهم این کارها را یک خواننده شناخته شده بخواند.» برادر خانمم شماره تلفن من را داده بود.

وقتی استاد زنگ زد، من خیلی خوشحال شدم. قرار گذاشتیم و رفتیم در ماشین استاد ارشاد تهماسبی نشستیم و کار «عشق ماند» را با هم گوش دادیم. خیلی سریع و باصراحت به من گفتند: «این کار را من ساختم ۷، ۸ تصنیف دارد و آواز هم ندارد. این ها را شما می خوانی یا نه؟» من همان زمان هم دوست داشتم آواز بخوانم. با این حال چون دیدم این موقعیت ممکن است از دست برود، گفتم که با کمال میل، این کار را انجام می دهم. البته آواز نخواندم و اگر دقت کرده باشید، همه کارها تصنیف است.

سال ۱۳۷۹ این کار را ضبط کردیم و سال ۱۳۸۰ تحت عنوان «عشق ماند» منتشر شد که اولین کار رسمی من در سی دی بود؛ البته آن موقع هنوز سی دی نبود و کاست بود. سال ۱۳۸۰ سی دی تازه آمده بود و سی دی این کار به فاصله ۶ ماه تا یک سال بعد بیرون آمد. «عشق ماند» اولین کارم بود که باعث شد من به جامه موسیقی و به مردم شناسانده شوم. آن کار خیلی هم در زمان خودش بُرد کرد و با استقبال خوبی همراه بود. درواقع سالار عقیلی با آن کار شناخته شد.

شما خیلی زود ازدواج کردید…

همان طور که گفتم سال ۱۳۷۲ وارد هنرستان شدم. سال ۱۳۷۳ از طرف هنرستان موسیقی به جشنواره موسیقی فجر رفتم. دیدم یک روز می گویند: «شما بروید فلان روز کنسرت بدهید.» گفتیم: «چرا؟» گفتند: «باید به بخش مسابقه جشنواره موسیقی در تالار رودکی بروید.» ما با گروه هنرستان در جشنواره شرکت کردیم. یادم هست که «سه گاه» خواندم. همسرم هم با خانواده اش در آن برنامه به عنوان بیننده حاضر بودند، مانند بقیه مردم پیگیری می کردند و می آمدند.

آنجا یک «سه گاه» خواندم که خیلی مورد توجه قرار گرفت و خانواده همسرم هم من را تشویق کردند. شماره تلفن من را گرفتند. از طرفی همسرم پیانو می زد. به هر حال ما چندین بار با خانواده همسرم رفت و آمد کردیم تا اینکه این رفت و آمدها منجر به ایجاد علاقه و بعد ازدواج شد.

در دوران کودکی بنیه مالی خانواده شما به حدی مناسب بود که شما را به کلاس هنری بفرستند؟

مادرم کارمند دولت بود و با یک حقوق نه چندان زیاد و درواقع با همان حقوق بخور و نمیری که داشت، من را به کلاس های مختلف موسیقی می فرستاد. او خیلی به موسیقی علاقه مند بود و حمایتم می کرد. خانواده پدری ام و نه خود پدرم، زیاد راغب نبودند که من کلا در موسیقی باشم.

خود پدرتان چه؟ راغب به فعالیت شما در حوزه موسیقی بودند؟

پدرم کم و بیش به موسیقی علاقه داشتند. ایشان وکیل دادگستری بودند و به جهت شغل و موقعیت شان خیلی گرفتار بودند. فرصت نمی کردند که خیلی به این موضوع فکر کنند. بیشتر مادرم مرا در این کلاس ها گذاشت و با همان حقوق کارمندی حمایت کرد. یادم هست همان موقع که به کلاس استاد تعریف می رفتم، یعنی ۲۳ سال پیش، شهریه کلاس شان برای سه ماه ۷۵۰۰ تومان بود که می شد ماهی ۲۵۰۰ تومان. بست و سه سال پیش برای کلاس آوازم ماهی ۲۵۰۰ تومان می دادم.

در حال حاضر فرزندم ماهور در جشنواره «نوای خرم» جزو برگزیدگان بود. حمایت ها از من در کودکی در ساحت هنر یک جانبه بود و کوششی هم خودم داشتم؛ دیدم که این بستر هنری برای فرزند در کودکی بهتر شکل می گیرد. منظورم حمایت مالی نیست بلکه رشد یافتن هنر در کودک، احتمالا می تواند کمک کند که زندگی اش در آینده هم بهتر شود و هم هنرشناس باشد.

خیلی هم ارزان نبوده است…

نه، همین مبلغ را هم خیلی ها نمی توانستند بدهند.

اولین همکاری شما با رادیو و تلویزیون به این معنا که برای یک مجموعه خاص یا یک برنامه خاص بخوانید، چه زمانی شروع شد؟

اولین کارم مجموعه «پریدخت» بود.

تجربه جالبی بود. از یک سو برای کسانی که مخاطب موسیقی ایرانی نیستند و نمی روند سی دی آلبوم های موسیقی را بخرند و تنها مخاطب تلویزیون هستند، معرفی یک چهره جدید محسوب می شد. در عین حال این چهره جدید ویژگی های خاصی را از خود نشان می داد…

اتفاقا پریدخت برای من خاطرات بسیار جالبی دارد. یک روز برفی و سرماخوردگی من! آقای آریا عظیمی نژاد که از آهنگسازان و موزیسین های خوب کشورمان هستند، یک روز به من زنگ زدند و گفتند که: «یک  کار خیلی مهم عجله ای است و باید پخش شود و وقت کمی داریم.» کلا سه، چهار روز وقت داشتند که این موسیقی را به تلویزیون بدهند تا پخش شود. بعد از اینکه با همدیگر صحبت  کردیم، گفتند تماس می گیرند تا من بروم این کار را بخوانم. کار را در استودیوی خودشان در منزل ضبط کردیم.

یادم هست ایشان که زنگ زد حالم خوب بود اما فردای آن روز که تماسی گرفته نشد، دیدم گلویم سوزش دارد. گفتم ای داد بیداد! این کار باید در همین دو، سه روزه ضبط شود و من هم گلویم سوزش دارد و حالت سرماخوردگی دارم. چون همیشه قبل از اینکه سرما بخورم، می فهمیدم.

وقتی گلویم می سوخت، می دانستم فردا، پس فردا صدایم نابود می شود. زنگ زدم به آقای عظیمی نژاد، گفتم: «من احساس سرماخوردگی می کنم، اگر ممکن است بیایم زودتر بخوانم.» گفت: «باشد.» قرار گذاشتیم، برف می آمد، دی یا بهمن بود، برف شدیدی باریده بود، تا حدی که ما رفتیم و در کوچه منزل ایشان گیر کردیم. آن سال این قدر برف آمده بود که ماشین حرکت نمی کرد. منزل ایشان هم در ولنجک بود. یکی از شاگردانم، من را تا منزل آقای عظیمی نژاد رساند.

یادم هست بخش اعظمی از مسیر را پیاده رفتم. از برف ها رد شدم و به منزل ایشان رسیدم. با نیمچه گلویی که می سوخت و قرار بود سرما بخورد، سعی کردیم این کار را به نحو احسن اجرا کنیم. کار تمام شد و رفت که خیلی هم خوب شد. من به خانه رفتم و خوابیدم. فردا دیدم صدایم به هم ریخت. سرمای زیادی شدیدی خوردم و بعد دیگر گفتم: «خدا را شکر که این کار بالاخره ضبط شد. اگر یک روز عقب می افتاد، من نمی توانستم بخوانم.»

دیدم آقای عظیمی نژاد زنگ زد و گفت که: «سالار جان، یک قسمت از شعر کار عوض شده و باید دوباره بیایی بخوانی!» گفتم: «آقا من سرما خوردم و نمی توانم. اصلا عملی نیست.» گفت: «نه، این کار باید اصلا عوض شود چون فردا قرار است پخش شود.» با همان صدای سرماخورده، رفتم یک تکه در حد پنج، شش ثانیه را با صدای سرماخورده ضبط کردم. اگر به کار دقت کنید مشخص است. البته اجازه ندادم آن قدر نشان داده شود. در آن قسمت که می گویم: «نیش ها و نوش ها چشیده ام.» (خنده) صدایم سرما خورده بود.

بدترین اتفاق مرگ هنر پیش از هنرمند است

پریدخت اصلا چطور به شما پیشنهاد شد؟ شما آقای عظیمی نژاد را می شناختید؟

ما از طریق یکی از دوستان به نام آقای مهدی باقری که کمانچه می زدند و الان به آمریکا رفته اند، آشنا شدیم. ایشان کمانچه کارهای آقای عظیمی نژاد را می زد. چند جلسه ای همدیگر را دیده بودیم و بیشتر ارتباط ما از طریق آقای باقری بود.

به هر حال این کار از شبکه دو پخش می شد و بازیگران خوبی هم داشت. کامبیز دیرباز آن زمان خیلی طرف دار داشت. لیلا حاتمی و… هم در این سریال حضور داشتند. زمانی که به شما پیشنهاد دادند تیتراژ این کار را بخوانید، در تنهایی خودتان احساس نکردید که دارد اتفاقات خوبی می افتد؟

همان طور که می دانید من کار سریال زیاد انجام داده ام. هر کدام از این کارها یک درِ جدید به روی من باز می کرد. در هر کار، من این فکری که شما می گویید را می کردم که الان به هر حال موقعیتم بهتر و شهرتم و محبوبیتم بیشتر می شود. من فقط این کارها را برای مردم اجرا می کردم. همیشه دوست داشتم یک کار ماندگار برای مردم اجرا کنم. حالا یک سریال است به کنار. به هر حال ارزش خودش سر جایش است ولی همیشه به مردم فکر می کردم و دوست داشتم یک کاری انجام دهم که مردم لذت ببرند. تا آخرین کار که معمای شاه بوده، تفکرم همین بوده است.

شما نگاه کنید، من کلاه پهلوی، شیخ بهایی، شهریار، پریدخت، معمای شاه، تبریز در مه، سال های مشروطه، هانیه، دختری به نام آهو، چرخ فلک و خیلی های  دیگر… را اجرا کرده ام. «پریدخت» در زمان خودش هم سریالی زیبا بود و مردم آن را نگاه می کردند. یعنی هم دیده شد و هم اینکه موسیقی خیلی خوب روی آن نشسته بود.

آقای عظیمی نژاد واقعا خوب کار کرده بود. من هم سعی کردم خوب اجرا کنم که موردپسند مردم قرار بگیرد. در آن دوره خیلی دیده شد و یادم هست که از موبایل خیلی ها شنیده می شد و حتی در آن موقع، زنگ موبایل ها شده بود که برایم خیلی جالب بود. وقتی هنرمند کاری را انجام می دهد و آن کار دیده می شود، خستگی آن زحمات از تنش در می رود.

آقای سیروس الوند در برنامه دورهمی، حرف خوبی زد و گفت: «سالن خالی تئاتر برای کارگردان و بازیگر، وقتی مردم حمایت نکنند، بی حرمتی به آن بازیگر و کارگردان است…» وقتی آدم می بیند کنسرتی هست و سالن پر می شود یا یک کاری انجام می دهد که دیده می شود یا سی دی می دهد و فروخته می شود، لذت می برد و برای کار بعدی آماده می شود. آقای الوند حرف خوب دیگری هم زد و گفت «وقتی یک فیلم ما می فروشد، فیلم بعدی شروع می شود.».

یعنی وقتی فیلم قبلی فروش نکند، فیلم جدیدی هم در کار نخواهدبود. دقیقا مثل سی دی آلبوم است. اگر سی دی ما فروش برود، پایه ای برای سی دی بعدی می شود. شرکت به دنبال ما می آید یا فلان کارگردان برای موسیقی فیلم بعدی خود. به هر حال اینها به همدیگر مرتبط است. چیزی که هست، آقای عظیمی نژاد آن سال خیلی زحمت کشید. وقتی خودم توی خیابان می رفتم، به من می گفتند: «آقا این کار پریدخت خیلی خوب است.» یک دفعه در شیرینی فروشی بودم که موبایل کنار دستی ام زنگ خورد، دیدم صدای من است! تا همین چند سال پیش هم چنین شرایطی بود.

ولی آن زمان شما را نمی شناختند. آیا حس جالبی است که بگویند: «این کار را شنیده ای؟» بعد در دلت بگویی: «صدای خودم است!»

آن زمان اوایل دورانی بود که داشتم تا این حد شناخته می شدم. ببینید در هر رشته ای، باید خاک بخورید تا شما را بشناسند. شما یک مغازه یا رستوران هم که باز می کنید باید ۲۵، ۳۰ سال تلاش کنید. یک رستوران اگر الان باز شود، ۲۰ سال دیگر معروف می شود. این است که در هر کاری که مخصوصا هنر، آدم باید خاک بخورد. شاید شما ۱۰ سال کار کنی و نوار بدهی ولی هیچ یک از کارهایتان نگیرد اما یک دفعه جرقه ای باعث شود یک کار شما گل کند و تمام دنیا آن را بشنوند.

اجازه بدهید یکی یکی جلو برویم. مجید انتظامی کار شیخ بهایی را چگونه به شما پیشنهاد داد؟

بعد از کار پریدخت، فکر می کنم کار شیخ بهایی را با استاد مجید انتظامی کار کردم که هم تیتراژ اول و هم آخرش را خواندم. بعد از آن سریال استاد شهریار برای کمال تبریزی را کار کردم که موسیقی آن متعلق به استاد فرهاد فخرالدینی است. من خیلی کارهای آقای انتظامی را دوست داشتم. دیدم که تلفنم زنگ خورد و گفتند: «من مجید انتظامی هستم.» خیلی خوشحال شدم. راجع به همین کار شیخ بهایی با من صحبت کردند و قرار شد این کار را بشنوم و بخوانم. دیگر رفتم. کار را خواندم و خیلی هم خوب شد.

زمانی که مجموعه ها را به شما پیشنهاد می دادند، چه آن زمان و چه حالا که پیشنهادها بیشتر شده، به عوامل مجموعه و بازیگران هم دقت می کردید که فیلم در چه سطحی است یا موسیقی را یک چیز جدا می دیدید؟

چهار معیار برای من خیلی مهم است. یکی موضوع و داستان آن فیلم یا سریال، یکی کارگردان اثر، یکی بازیگرانی که در آن بازی کرده اند و چهارمی آهنگسازی که کار را ساخته است. فخامت کلام هم که هست، بارها شده ما مجموعه هایی را کار کرده ایم که شعرهایش کمی قابل تغییر بوده است. من گفته ام که تغییرش بدهند.

این کار را براساس سلیقه خودم انجام داده ام. شاعر آمده با همدیگر نشسته ایم، همفکری کرده ایم و آن را تغییر داده ایم. یک کار دیگری هم کرده ام که نزدیک بود جا بماند به نام «ظل السلطان» یا سایه سلطان که کار آقای مرتضی آتش زمزم بود. آهنگساز کار هم بهنود یخچالی بود. ایشان هم از جوان های با استعداد در موسیقی و آهنگسازی هستند.

بدترین اتفاق مرگ هنر پیش از هنرمند است

با کنار هم قرار دادن کارهای تلویزیونی تان باید بپذیریم حضور استادان شناخته شده ای همچون مجید انتظامی و بعد فرهاد فخرالدینی موقعیت بسیار خوبی را برایتان رقم زد…

خوشبختانه این کارها آن طور که مردم می گویند ماندگار هم شد. کار شهریار خیلی ماندگار شد. یادم هست در آن دوره خیلی از مردم، آن کار و حتی شعر استاد شهریار که بنان هم خوانده بود یعنی «آمدی جانم به قربانت ولی حالا را» را زمزمه می کردند.  این کار را استاد فخرالدینی تنظیم کردند و من خواندم. بعد از آن فکر می کنم«تبریز در مه» را کار کردم.

با کمال تبریزی هم جلسه ای داشتید یا اینجا فقط دوگانه فخرالدینی- عقیلی بود، به اضافه آن آشنایی که قبلا با استاد فخرالدینی داشتید؟

من سال ها خواننده ارکستر ملی بودم. سالیان سال با استاد مراودات زیادی داشتیم و داریم. هنوز هم رفت و آمد خانوادگی داریم. من خیلی به استاد فخرالدینی علاقه مند هستم. کارهای ایشان رادوست دارم. همیشه دوست شان داشتم، دارم و خواهم داشت. استاد فخرالدینی بسیار باسواد و باوقار هستند. به هر حال این کار هم انجام شد و به «تبریز در مه» رسیدیم. من یک نکته را می گویم چون جدیدا سعی می کنم واقعیات را بگویم. آقای ستار اورکی با من تماس گرفتند و گفتند که یک مجموعه ای را می خواهیم کار کنیم که اثر آقای محمدرضا ورزی است.

حقیقتش من آقای ورزی را نمی شناختم. ایشان گفتند که آقای ورزی کارگردان «عمارت فرنگی» هستند. گفتم: «من نمی شناسم» چون زیاد تلویزیون نگاه نمی کردم. بعد از اینکه تتیراژ سریال ها را خواندم، زیاد تلویزیون نگاه کردم! (خنده) به خاطر اینکه خودم خوانده بودم، سریال ها رامی دیدم. یک قرار با آقای اورکی گذاشتیم تا برویم سر ضبط «سال های مشروطه». آن هم آهنگی جالبی بود با شعر «تازه تر کن داغ ما را». آن کار را هم آقای اورکی به خوبی ساخته بودند. کارهای ایشان را هم خیلی دوست دارم. من با هر آهنگسازی که کار کردم، جالب است که همکاری ما به سه و چهار کشیده است. به طور مثال سه کار با آقای اورکی داشته ام.

همکاری با ستار اورکی چگونه شکل گرفت و به تتیراژ مجموعه های محمدرضا ورزی ختم شد؟

رفتیم و در استودیو قرار گذاشتیم که من کار «سال های مشروطه» را بخوانم. آقای ورزی هم تشریف آورده بودند و در استودیو حضور داشتند و آنجا با ایشان آشنا شدم. نکته ای را که می خواستم بگویم اینجاست؛ ظاهرا آقای ورزی قبل از «سال های مشروطه» کاری داشتند به نام «عمارت فرنگی» ایشان دلشان می خواسته این کار را من بخوانم. آن شب به من گفتند که «خیلی وقت است دنبال شما هستیم و می خواستیم کار عمارت فرنگی را هم شما بخوانید.

متاسفانه شما در آن دوره که من عمارت فرنگی را ساختم از نظر تلویزیون، ممنوع الکار بودید.»
حالا نمی دانم به چه دلیلی. خودم هم خبر نداشتم که ممنوع الکار بوده ام! این خیلی جالب است چون هیچ ابلاغی هم نبود. من آن کار را نخواندم و از دست دادم تا اینکه «سال های مشروطه» را ضبط کردیم. کار خوبی از آب درآمد و به «تبریز در مه» منجر شد. در کار بعدی آقای بابک زرین به آقای ورزی معرفی شده بودند. ایشان هم من را به آقای زرین معرفی کرد.

با آقای زرین آشنا شدیم و این آشنایی، اتفاق خیلی خوبی بود و به خیلی کارها منجر شد. بعد با آقای دکتر افشین یداللهی شاعر آشنا شدم که ایشان هم واقعا تفکر بسیار زیبایی در شعر داشتند. به هر حال کار «تبریز در مه» را هم انجام دادیم. آن هم کار آقای بابک زرین بود که خیلی در میان مردم گل کرد. خودتان دارید می بینید و هنوز که هنوز است در کنسرت ها، آن را از ما می خواهند و در کنسرت ها برای مردم اجرا می کنیم.

بعد از «تبریز در مه» چه تتیراژی را خواندید؟

«دختری به نام آهو» که با آقای اورکی کار کردیم و از شبکه ۵ پخش شد. یک روز آقای اورکی به من زنگ زد و گفت: «یک کار دیگر دارم مثل سال های مشروطه، در همان فضاست. کار می کنی؟» گفتم: «بله.» به هر حال کارهای ایشان را دوست دارم. از سریال و بازیگرانش پرسیدم که دیدم بازیگران خوبی مثل بهزاد فراهانی حضور دارند. من با آقای انتظامی سه، چهار سریال کار کردم، با آقای زرین دو سریال و با آقای اورکی هم سه سریال داشته ام. البته این موضوع خط فکری آهنگسازها را هم نشان می دهد چون می دانید که در زمان سابق هنرمندان تنها با یک نفر کار می کردند و از این شاخه به آن شاخه نمی پریدند. مثلا استاد روح الله خالقی را که در نظر بگیرید، می بینید تمام کارهای او را بنان خوانده است.

شما عموم سریال هایی که تیتراژشان را خوانده اید، می بینید؟

بله، مگر اینکه در سفر بوده باشم.

کار بعدی شما بعد از «دختری به نام آهو» چه بود؟

فکر می کنم ظل السلطان را کار کردم یا همان سایه سلطان.

با یک آهنگساز بسیار جوان…

بله، با بهنود یخچالی… آقای آتش زمزم، کارگردان مجموعه به من زنگ زدند و گفتند: «یک مجموعه تاریخی در مورد تاریخ اصفهان است.» خاطرم هست مدت ها در اصفهان، این قطعه تیتراژ برنامه «زنده رود» هم بود که خیلی جالب بود. بعد «کلاه پهلوی» را با کارگردانی آقای ضیاءالدین درّی اجرا کردم. ایشان انسان بسیار نجیب و عزیز و وارسته ای هستند.

شما در کدام فصل این سریال حضور داشتید؟

من در فصل دوم حضور داشتم. در فصل اول آقای فریدون شهبازیان موسیقی کار را بر عهده داشتند و کار، خواننده نداشت. در فصل دوم آقای انتظامی آمدند و من کار را خواندم. سه، چهار تصنیف در آن خواندم که واقعا دوستشان دارم. هیچ وقت هم متاسفانه آن تصانیف به دستم نرسید. خودم فقط یک بار در استودیو گوش کردم ولی دیگر هیچ وقت نتوانستم کارها را پیدا کنم و به دستم نرسید. امیدوارم یک روز سی دی هایش به دستم برسد. خیلی دوست دارم کارهایم در «کلاه پهلوی» را داشته باشم.

 بدترین اتفاق مرگ هنر پیش از هنرمند است

«معمای شاه» تا اینجا آخرین کار شما در تلویزیون است؟

نه، آخرین کارم «چرخ فلک» بود. این کار در تابستان پخش شد و هم زمان دو کار از من در شبکه های یک و دو روی آنتن بود. تیتراژ سریال «هشت و نیم دقیقه» را هم قرار بود من بخوانم که متاسفانه به توافق نرسیدیم.

اگر بخواهیم عملکرد تلویزیون را در حوزه موسیقی تحلیل کنیم به نظر شما می توان دوره های مشخصی را برای تحلیل آن در نظر گرفت؟

دقیقا از سال ۱۳۷۲ موسیقی پاپ وارد تلویزیون شد. به نظرم تا قبل از سال ۱۳۷۲ به موسیقی اصیل بیشتر پرداخته می شد. از سال ۱۳۷۲ تا سال ۱۳۸۶ در تلویزیون خیلی به موسیقی پاپ بها داده شد. از سال ۱۳۸۶ به این سو کلا موسیقی چه سنتی، چه پاپ در تلویزیون کم رنگ شد. البته این نظر من است.

می خواهیم دوباره به خودتان برگردیم. به روزهای بازنشستگی فکر می کنید؟ آیا کار دیگری هم دارید؟

نه، هیچ کاری به غیر از موسیقی در حال حاضر ندارم. کار دیگری داشتم که تعطیل کردم. اما معتقدم یک هنرمند باید طوری به فکر آینده خود باشد که اگر نتوانست بنوازد یا بخواند، درآمد همان زمان خود را با درایت داشته باشد. چون در سطحی، زندگی کرده است که اگر پایین بیاید، دچار افسردگی می شود. به همین دلیل من در فکر کارهایی برای آینده هستم. البته از ۶۰، ۷۰ سالگی به بعد؛ الان نه. در حال حاضر کار من تنها موسیقی است. آموزشگاه موسیقی هم داشتم که حدود سه ماه پیش تعطیل کردم. دیگر در بخش کار آموزشی هم هیچ کاری نمی کنم ولی به تدریس آواز در سن ۶۵ سالگی به بالا فکر می کنم. احتمال دارد از ۶۵ سالگی کلاس آواز بگذارم.

می توانید چشم های تان را ببندید و سالار عقیلی ۷۰ ساله را تصور کنید که چه می کند؟

با این هوای آلوده و دود و دمی که وجود دارد، اگر به ۷۰ سالگی برسیم خیلی خوب است! اگر به آن سن برسیم خیلی هنر کرده ایم، ولی به نظر من تا آدم جوان است و می تواند، باید کار کند. کار کند برای روزهایی که نمی تواند. چون باعث افسردگی می شود. بدترین چیز این است که هنرِ هنرمند زودتر از خودش بمیرد.

موضوع دیگر شهرت و محبوبیت است. به هر حال الان سالار عقیلی وقتی در خیابان راه می رود همه از او امضا می خواهند. ممکن است در ۷۰ سالگی او، خواننده هایی بیایند که چهره روز باشند. به این فکر کردید که اگر محبوبیت بماند ولی شهرت پایین بیاید، افسرده می شوید یا خیر؟

در مورد من نه، من این طوری نیستم. من زیاد به شهرت و محبوبیت فکر نمی کنم. به هر حال یک مقدار ممکن است آدم لذت ببرد. برای مثال مردم وقتی آقای ناصر ملک مطیعی را در خیابان می بینند، هنوز از او امضا می خواهند یا با او عکس می گیرند یا خیلی بازیگران و خوانندگان قدیمی دیگر.

ولی خدا را شکر مردم ایران، هنردوست و هنرمند دوست اند. اجازه نمی دهند هنرمندان شان فراموش شوند. یک هنرمند در ذهن مردم ایران هیچ گاه فراموش نمی شود حتی اگر صد هنرمند جدیدی بیایند، آن ها همیشه احترام پیش کسوت را دارند. همین احترام به پیش کسوت است که انرژی می دهد و باعث می شود که آن هنرمند دچار افسردگی نشود. وگرنه ببینید چقدر بازیگر جدید آمده اند ولی هنوز عزت الله انتظامی، عزت سینمای ایران است.

جمشید مشایخی هنوز جمشید مشایخی است. محمدعلی کشاورز همین طور. زنده یاد داوود رشیدی همچنین و همین طور علی نصیریان پرویز پرستویی هم در مقیاس دیگری هنوز پرویز پرستویی است. چقدر جوان وارد سینما شده اند ولی هنوز مردم به آن عده احترام می گذارند. چیزی که اصالت و ریشه داشته باشد هیچ وقت از بین نمی رود.

به جوایزتان برسیم. شما در برنامه تلویزیونی «سه ستاره» به عنوان دومین خواننده محبوب سال انتخاب شدید…

بله، یک بار هم در سال ۱۳۹۲ یا ۱۳۹۳ در رشته موسیقی در جشنوراه تلویزیونی اول شدم. باید بگویم این جوایز بیشتر ارزش معنوی دارند. آدم وقتی می بیند دارد زحمت می کشد و به آن بها می دهند خوشحال می شود ولی اگر بها ندهند، ناراحت می شود. این یک اصل است. من برای حدود ۱۰ سریال بزرگ این تلویزیون خوانده ام که حداقل هفت، هشت مورد آن ها خیلی بزرگ و پروژه عظیمی بوده اند مثل کلاه پهلوی، سال های مشروطه، تبریز در مه، معمای شاه، شهریار، شیخ بهایی و… که فیلم برداری هر کدام دو، سه سال طول کشیده است. وقتی ببینید این کارها را کرده اید و به آن بها نمی دهند، ناراحت می شوید اما وقتی دیدم که مورد توجه قرار گرفته، خوشحال شدم. خستگی آدم در می رود.

من سه بار جایزه گرفتم. یک بار در سال ۱۳۹۲ یا ۱۳۹۳ در جشنواره فرهنگی سیما اول شدم. یک بار هم همین چند وقت پیش نزدیک عید نوروز در برنامه «سه ستاره» انتخاب شدم. سومین بار هم زمانی بود که دانشگاه می رفتم و بین دانشجویان موسیقی دانشگاه های آزاد کل ایران اول شدم. در «جشن حافظ» هم مقام آوردیم و کارمان برگزیده شد. کار «ایران» در معمای شاه مقام آورد.

تحصیلات شما در چه رشته ای بوده است؟

لیسانس رشته بازیگری تئاتر دارم.

چرا از هنرستان موسیقی به تئاتر رفتید و چرا هیچ وقت بازیگری را تجربه نکردید؟

دیپلم من موسیقی و در رشته سنتور است و از هنرستان موسیقی فارغ التحصیل شم. عاشق آواز بودم اما دانشکده رشته آواز نداشت. من دوست نداشتم آهنگساز شوم چون کسی که رشته موسیقی می خواهند یا باید آهنگساز شود یا نوازنده خیلی چیره دست که آن هم نیازی به تحصیل موسیقی ندارد. شما اگر کلاس آزاد بروید تمرین کنید خیلی بهتر یاد می گیرید تا در دانشکده. البته این نظر من است. من دلم می خواست که خواننده شوم و در رشته موسیقی هم تحقیق کردم ولی چنین رشته ای را در دانشگاه آزاد ندیدم. در دانشگاه های موسیقی کل کشور هم متاسفانه رشته آواز را تاحالا ندیده ام.

بدترین اتفاق مرگ هنر پیش از هنرمند است

چرا تئاتر را انتخاب کردید؟

من از بچگی زمینه تئاتر داشتم. در مدرسه و همان دورانی که تک خوان گروه سرود بودم، تئاتر هم کار می کردم. دیدم که در موسیقی نمی توانم به رشته آواز بروم. گفتم تئاتر را امتحان بدهم که قبول شدم و ادامه دادم. در دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد درس خواندم. البته اول در اراک بودم و بعد انتقالی گرفتم و به تهران آمدم. در این مدت سه کار بازیگری از سه کارگردان به من پیشنهاد شد که یکی از آنها تئاتر و دو کار دیگر سینمایی بود. یکی از آنها داستان زندگی شخصی بود که می خواهد موسیقی کار کند ولی پدرش روحانی است و اجازه نمی دهد. من قبول نکردم ولی الان اعلام می کنم اگر کارگردانی پیدا شود که بخواهد زندگی واقعی سالار عقیلی را برای مردم به تصویر بکشد، حاضرم نقش خودم را بازی کنم.

پس بازیگری را نمی خواهید به آن معنا تجربه کنید؟

نه، آخرین پیشنهاد را یکی از کارگردان های خوب تئاتر داد ولی من قبول نکردم. احساس کردم شاید به کار موسیقی من صدمه بزند چون روی موسیقی بیشتر از تئاتر فکر می کنم.

آخرین سوال ما در مورد حاشیه ها و شایعاتی است که پشت سر شما در همه حوزه ها وجود دارد…

این بحث خیلی مهم است. اصولا هنرمند الگوی جامعه است. مردم مخصوصا نسل جوان یا شاگردان ما یا کسانی که طرف دار ما هستند، ما را الگوی خودشان می دانند. اگر کوچک ترین خطایی کنیم، اول آنها ناراحت می شوند. من روزی از یک خبرنگار پرسیدم: «چرا روی ما حساس هستید؟ چرا به محض اینکه خطای کوچکی از ما سر می زند، واکنش نشان می دهید؟» گفت: «چون شما را دوست داریم و شما خواننده مورد علاقه و توجه ما هستید. نمی خواهیم شما خراب شوید و حرفی پشت سرتان باشد.»

این است که هنرمند هم الگو است و هم اینکه زندگی هنری او، زندگی سختی است. یک شعری برایتان می خوانم: «گر چون تو زشت و بی هنر بودم/ ایمن از فتنه بشر بودم.» کسی که هنری ندارد، با تو کاری ندارد. یک نفر سوپرمارکت دارد و صبح تا شب انواع لبنیات و مواد مختلف را می فروشد اما کسی با او کاری ندارد.

هر خطایی از او سر بزند، کسی با او کاری ندارد اما هنرمند به این جهت که الگو است، در چشم است. کوچک ترین خطا می تواند برای او حاشیه سازی کند. از زمانی که فضای مجازی آمده شرایط ملتهب شده است. متاسفام از اینکه افرادی که من اسم شان را «مردم» نمی گذارم، اقدامات ناراحت کننده ای انجام می دهند. مردم خوب هستند، مخاطبان ما خوب هستند اما متاسفانه عده ای هستند که در فضای مجازی به هنرمندان اهانت و توهین می کنند که این خیلی بد است.

هنرمندی ۲۰ سال، ۳۰ سال و حتی ۵۰ سال در هنر زحمت کشیده اما یک دفعه یک چیز کوچک را «بزرگ نمایی» می کنند و ناسزا می گویند و فحاشی می کنند. به نظرم این کار باید توسط دولت یا پلیس فتا کنترل شود. خودم واقعا ناراحتی می شوم. در حال حاضر می خواهم بگویم اگر یک هنرمند آوازی می خواند و کاری برای مردم اجرا می کند، از این آهنگ برداشت های مختلف ممکن است، صورت بگیرد. هر شخصی، هر قشری، هر جایی، هر سازمانی ممکن است برداشت خاصی از یک آهنگ داشته باشد.

این مسئله به آن هنرمند مربوط نمی شود. از یک شعر حافظ هم ممکن است ۱۰ برداشت انجام شود. برداشت هاش شخصی افراد از این کار به هنرمند و به خالق آن اثر هیچ ارتباطی ندارد. مردم نباید روی این اتفاقات قضاوت کنند. چون هر کسی ممکن است از کارهای ما برداشتی داشته باشد. من آهنگی راجع به «وطن» خوانده ام و ممکن است در هر جایی و هر زمان خاصی استفاده شود. این مسائل را مردم نباید از چشم آن هنرمند ببینند.


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ معدنِ درد و جهانگیرِ اصلاحات

برترین ها – ایمان عبدلی:

برای میرجاوه و معدن یورت یا (تکامل! هفته)

مطمئن باش که ما همه داریم به آن مرحله از دوران تاریخ می رسیم که همه حرف می زنند، ولی هرگز جوابی دریافت نمی کنند. و وقتی دو نفر با یکدیگر روبرو می شوند و صحبت می کنند، حرف هایشان برای خودشان نامفهوم است و دود می شود و به هوا می رود و بالاخره این وضع به آخرین تکامل خود خواهد رسید، این آخرین تکامل «سکوت مرگ» است. (آلبرکامو)

یک هفته و چند چهره؛ معدنِ درد و  جهانگیرِ اصلاحات 

اسحاق جهانگیری یا (غافلگیر کننده هفته)

حضور پر سرو صدای اسحاق جهانگیری در اولین مناظره انتخاباتی چیزی ورای پیش بینی ها بود. شاید تا قبل از آغاز مناظره کسی فکرش را نمی کرد مرد اول مناظره معاون اول دولت روحانی باشد. همو که پوششی قلمداد می شد و کسی شانس زیادی برایش قائل نبود.

 باقی گزینه ها اما کاملا قابل پیش بینی بودند؛ میرسلیم که انگار در دوره ای جا مانده و ادبیات و لحن و دغدغه هایش  محترم، اما کهنه نشان می دهد. قالیباف هم همان بود که باید باشد، با همان روحیه که موجودیت اش را بر مبنای انکار دیگران گذاشته و به قولی سلبی عمل کرده و می کند، از دولت انتقاد می کند. رئیسی هم چهره ای همچنان کمتر شناخته شده و غیرقابل تفسیر از خودش به جای گذاشته، گرچه که آرامش و سکون او بی دلیل به نظر نمی رسد.

هاشمی طبا هم که از فرط عملگرایی بیشتر در قامت یک مدیر اجرایی نشان داده و کمتر استراتژیک به نظر می رسد و البته روحانی که هم همانی بود که در تمام چهار سال گذشته دیده ایم، با اعتماد به نفس و …همه همان بودند که پیش بینی می شد. در این میان آن که به موقع صدایش را بالا برد به موقع سکوت کرد، به موقع از ممنوعه ها گفت؛ جهانگیری بود.

 یک هفته و چند چهره؛ معدنِ درد و  جهانگیرِ اصلاحات

 حتی لهجه ی کرمانی او را دچار لکنت نکرد، چون جهانگیری نماینده همان قشری است که «خاکستری» نام می گذارند. همان هایی که درست و غلط سال های دولت اصلاحات را سال های موفقی می دانند. همان طبقه متوسط پر شمارِ مرددی که هر بار در هنگامه ی انتخابات ژست نارضایتی و تحریم می گیرند و اما هر بار که به موعد انتخابات می رسند، سمت یکی از کاندیداها شل می شوند. طبقه متوسط یعنی همان هایی که شمال می روند، پراید و پژو سوار می شوند، اگر وسع شان برسد و اوضاع ردیف باشد از ترکیه و ارمنستان و دوبی هم استقبال می کنند. همان طبقه ای که طی سه سال گذشته بی نهایت متکی به فضای مجازی شد و تمام پدیده های شوخی و جدی فضای مجازی را رصد می کند و کامنت می گذارد.

اسحاق جهانگیری نماینده همان طبقه هست. البته قاعدتا نه تمام این طبقه! اما بخش پر رنگی از این طبقه چیزهایی را می پسندد که از دهان جهانگیری بیرون آمده، بخش هایی از جامعه که دائما روی خط قرمزها حرکت می کند و بدش نمی آید نام رئیس دولت اصلاحات در تلویزیون ملی بیاید. مردمانی که از سیاست نه به اندازه ی طبقات فرودست توقعی حداقلی و در حد سیب زمینی دارند و نه به اندازه سید خندان به بالا، بی دغدغه و فارغ اند و پی دور دور در اندرزگو و قیطریه اند. آن ها دائما نزدیک و دور می شوند و همیشه مردد اند. برای آن ها سیاستمداری مطلوب است که پرستیژ داشته باشد، لزوما نه جذاب وعوامفریب اما صریح و قاطع حرف بزند. کلی گرایی را دوست ندارند و اما کلی مطالبه پیدا و پنهان دارند.

 جهانگیری به اندازه ی کافی خودش را دور از فضای رسمی نشان داد ه و دلبری کرد بماند که این دلبری را بیشتر روحانی نفع می برد. کیست که نداند او پس از چهار سال پر انتقاد(به زعم غالب مردم) برای حضور در مناظره ها دشواری ها داشت و اگر جهانگیری نبود، شاید آچمز شدنش هم به کمتر از یک ساعت نیاز داشت، اما حالا او هست و به همه ی ما نشان می دهد که مطالباتی در پس ذهن بخش هایی از جامعه ی ایرانی معطل مانده که با هر چه که نزدیک به اصلاحات باشد خودش را نشان می دهد و بیرون می زند. والا که جهانگیری نه قیافه ی جذابی دارد، نه مویی رنگ کرده و نه معنویت دلربایی دارد و…او چون پرچمدار یک جریان کمتر دیده شده و در پستو است، برای طبقه ی متوسط همیشه نزدیک به خط قرمزها آمال است، همین.

پی نوشت: واضح است که محتوای این یادداشت صرفا توصیف یک فضا است و هیچ گرایشی ندارد نه در رد و نه در تایید هیچ کدام از کاندیدا.

سعید کریمیان یا (پاورقی هفته)

از خصلت های جمعی ما، میل به داستان سازی است. یعنی ما این قابلیت را داریم که برای هر پدیده ای پشت پرده بسازیم! مدیر یک شبکه فارسی در ترکیه ترور می شود و پشت بندِ آن انواع و اقسام فرضیه ها از گوشه و کنار شهر صادر می شود. گاه شدت و حدت این داستان سازی ها به قدری می شود که اصلا یادمان می رود که در مورد چه کسی و چه جایگاهی صحبت می کنیم؟

شاید خود سعید کریمیان هم با آن سابقه ی بحث برانگیز فکرش را هم نمی کرد که پس از مرگ تراژیک اش، این گونه نقل محافل شود و تا این حد آن شانی که آرزویش را در زندگی داشت در مردگی به دست آورد. اصلا مگر سعید کریمیان چه حرکت رسانه ای خاصی انجام داده (به غیر از تیزرهای سینمایی که انصافا در جذب مخاطب تاثیر مثبتی داشت) که مرگش این همه بحث برانگیز می شود؟ والا که او جایگاه قابل ذکری نداشت. چرا فکر می کنیم برای حذف یک آدم معمولی مثل او نیاز به توطئه و دسیسه است و اصلا چرا این پدیده را آنقدر جدی می گیریم؟

یک هفته و چند چهره؛ معدنِ درد و  جهانگیرِ اصلاحات 

دستپخت او و همفکرانش مگر نه اینکه به گونه ای نماد سازی برای ابتذال بوده! اصلا در تمام این سال ها لا به لای جوک ها و لطیفه های مردمی مگر «جم» و مجموعه هایش دستمایه طنز و شوخی نشده بود؟ آن هم از فرط ابتذال! هرجا و هر وقت منتقدان خواستند شان و مقام یک اثر هنری را پایین بیاورند، دائما از سریال های مجموعه تحت مدیریت سعید کریمیان مثال زدند. کل این مجموعه نمادی شد برای هر چیز سطحی در دور و اطرافمان، تا یک زندگی نا به سامان دیدیم با یکی از کاراکترهای «جم» قیاسش کردیم. همه ی کنایه های این سال هایمان در مباحثی مثل خیانت و …به «جم» می رسد، آن وقت چرا باید چنین مجموعه دست و پا چلفت و سطح پایینی را مافیایی تفسیر و تحلیل کنیم؟

 قدرت «جم» نه در یکی مثل سعید کریمیان، بلکه در در ذهن های ماست. سعید کریمیان رفت و مهم نبود و مهم نیست، مهم تر این است که ما با تفسیرهایی چنین دم دستی بستری مهیا برای ظهور بعدی هایی چون او فراهم می کنیم و این سریال ادامه خواهد داشت. حالا با «لطیفه» و «حریم سلطان» یا با فارسی وان ….نه لعن و نفرین کریمیان گره ای از کار ما باز می کند! که این آسان ترین راه است و نه ستایش او اصلا عاقلانه و منطقی است. او به احتمال قوی درگیر یک مساله و تسویه حساب شخصی شده و دنیایش به اندازه ی یک آدم معمولی کوچک بوده است. از مرگ او افسانه نسازید، در افسانه ها بزرگ مردان و شیر زنان قدم می زنند، نه معمولی ها!

لیدرهای پرسپولیس یا (بی مخ های هفته)

هفته گذشته اتفاقات عجیبی در باشگاه پرسپولیس افتاد. بازیکنان این تیم اعتصاب کردند و در بازی با ذوب آهن هو شدند و تماشاچیان اندک حاضر در استادیوم اسکناس نشان دادند. اما نبض این ماجرا در دستان و حنجره ی لیدرها می زند. لیدرها را شاید از نزدیک ندیده باشید، اما اگر سعادتش نصیبتان بشود و بروید استادیوم آزادی یا محل تمرین استقلال و پرسپولیس، خواهید دید که با چه اعجوبه هایی طرفیم! هر کدامشان سلطانی هستند و تاج و تختی دارند. سوار ماشین بازیکن ها می شوند، با مدیرعامل جلسه خصوصی می گذارند و حتی فراتر از این ها در رفت و آمد بازیکن به باشگاه ها نقش آفرینی می کنند.

 لیدرها البته این روزها وای فای دارند و گوشی هوشمند و اینستاگرامشان هم نبض تپنده اخبار داغ تیم های رنگی پایتخت است. نمی دانید چه کسانی و چگونه با چه ابزارهای زبانی توده های روی سکوها را تحریک و تهییج می کنند! این قصه از خواست همان ها نشات می گیرد که حالا کارمند مدیرعامل ها می شوند و مدیران سیاسی می دانند که برای این که کار پیش برود، باید روی سکوها قدرت داشته باشند، پس به وقتش شارژ می کنند و از استادیوم و جایگاه تماشاچیان خواست مدیریت را به کل جامعه هواداری القا می کنند.

یک هفته و چند چهره؛ معدنِ درد و  جهانگیرِ اصلاحات 

با این حساب تعجب نکنید که یک تیم در اوج  هو شود و فحش بخورد! این میان بازیکنان هم نزدیکترین و دم دستی ترین راه را انتخاب می کنند؛ ائتلاف می کنند که هم حق و حقوقشان از دست نرود و هم قافیه را نبازند، اما زهی خیال باطل که مدیران و لیدرهای تنومند فکر اینجای کار را هم کرده اند.

 واژه های مطلق و مبهمی چون: تعصب و غیرت را در میان جمعیت تخس می کنند و از این جا به بعد بازی برای بازیکنان مغلوبه می شود. هوادار مقابل بازیکن قرار گرفته و چه کسی جرات می کند که از هوادار انتقاد کند؟ خواست یک اقلیت را جای خواست یک اکثریت جا می زنند و بازیکن بی غیرت باید جوابگو باشد! در مباحث اجتماعی نام این فرایند را مهندسی افکار عمومی می گذارند. مدیران ایرانی تا این حد در فریب افکار عمومی متبحر شده اند و حتی از جوانان تنومند کف خیابان هم استفاده می کنند.

مسافران گرجستان یا (هتک حرمت هفته)

شبی که در ترکیه کودتا شد، در ایران خیلی ها دل نگران اوضاع ترکیه شدند، نه این که نگران روند دموکراسی در خاورمیانه باشند و یا از زیاده خواهی های اردوغان و تاثیر آن در خاورمیانه نگران شده باشند، نه! این خیلی ها بیشتر نگران از دست رفتن پاتوق ها و گعده های تفریح در استانبول و آنتالیا شدند. به عبارتی ترکیه، حیاط خلوتی بود که دیگر خیلی خلوت نیست.

ترکیه دیگر امنیت کافی نداشت و به درد ریلکس کردن نمی خورد. نیاز به آرامش و تفریح اما سر جایش مانده بود و بالاخره باید جایی و روزی ارضا می شد، کاسبان سفر به فکر افتادند و گرجستان از قوطی آن ها درآمد. اروپایی تر از ترکیه و ناشناخته تر!

یک هفته و چند چهره؛ معدنِ درد و  جهانگیرِ اصلاحات 

گرجستان از کودتا به بعد جای ترکیه را گرفت هم طبیعت دلچسبی دارد و هم آن چیزهایی که در ترکیه یافت می شود، در تفلیس و باتومی  پیدا می شد؛ ساحل و هتل و … پیش بینی این اتفاق و جایگزینی جایی مثل گرجستان، خیلی دشوار نبود، اما پیش بینی نشد و تعامل لازم با گرجی ها انجام نشد که حالا اتفاقاتی می افتد که زیبنده نیست.

با این که چرا برخی به آن جا می روند و چه فرایندی منجر به چنین اتفاقی می شود، کاری نداریم. چیزی که از این بی تدبیری دیپلماتیک می ماند لاغر شدن مفهوم انتزاعی «ایرانی» است. مسافرانی که از ایران خارج می شوند و با نام ایرانی شناخته می شوند در نسبت با دیگرانی قرار می گیرند که «ایرانی» نیستند و ذهن ناخواسته در موقعیت قیاس قرار می گیرد.

«ایرانی ها» پس از بازگشت به وطن با احساساتی منفی از موجودیت انتزاعی خودشان به عنوان یک «شهروند ایرانی» مواجه اند؛ نوعی حس تحقیر و نارضایتی که اعتماد به نفس را کاهش می دهد و این سرخوردگی را دهان به دهان منتقل می کند.


منبع: برترینها

علی پروین: به پسرم هم ببازم شب خوابم نمی‌برد

– مهدی زعیم‌زاده: قرمزها در شرایطی دهمین قهرمانی‌شان در لیگ برتر را جشن گرفتند که اضافه‌شدن یک ستاره به لوگویشان را بیش از هرکسی مدیون علی پروین‌اند. اسطوره‌ای که سه بار در مقام سرمربی، پرسپولیس را به مقام قهرمانی رسانده است. در سه قهرمانی دیگر ستاره تیم داخل زمین بوده است. اینها تنها بخشی از ٢٠جامی است که پروین به‌عنوان بازیکن، مربی یا بازیکن-مربی با پرسپولیس فتح کرده است.

پروین در ٧٠سالگی به قول خودش دیگر کشش اینکه در کنار فوتبال باشد را ندارد اما همچنان نقش یک بزرگ‌تر را ایفا می‌کند. اوست که باید برای حل اختلافات پادرمیانی کند. پروین در دهه هشتم زندگی‌اش ابراز امیدواری کرد پرسپولیس به دوران او برگردد، زمانی که به‌راحتی قهرمانی‌اش را تکرار می‌کرد و دیگر برای بردن جام ٩ سال انتظار نکشند.

علي پروين: به پسرم هم ببازم شب خوابم نمی‌برد

‌پرسپولیس دهمین قهرمانی‌اش در لیگ ایران را جشن گرفت. شما با سه ‌قهرمانی در لیگ پرافتخارترین سرمربی پرسپولیس‌ هستید. دهمین قهرمانی پرسپولیس برای علی پروین چه طعمی داشت؟

اول باید بگم که من هم یک ورزشکار بودم مثل بقیه ورزشکارای مملکت. تنها فرقش این بود که مردم بهم محبت داشتند، چون با مردم زندگی کردم. من دلم می‌خواد این قهرمانی‌ها ادامه داشته باشه. دوباره اینجور نشه هشت، ٩ سال دنبال قهرمانی بدویم.

‌شما استاد قهرمانی‌های پشت سر هم بودید؛ اما این‌بار پرسپولیس پس از ٩ سال قهرمان شد…

از زمانی که بازی می‌کردم همه ش یا قهرمان بودم یا دوم. از دومی پایین‌تر نیومدم.

‌چه کار می‌کردید که قهرمانی‌تان مستمر بود و از قهرمانی اشباع نمی‌شدید؟

سال ۶۶ که ما پنج سال پشت‌ سر هم قهرمان شدیم، پولی در کار نبود. ما با صد هزار تومان پرسپولیس را قهرمان می‌کردیم. الان شرایط فرق می‌کند. الان پول اصل شده. پرسپولیس اگر منو نخواد می‌رم سپاهان، اون هم نخواد میرم یه جای دیگه. الان چون پول تو کار اومده و اسم حرفه‌ای روش گذاشتن دیگه شما هیچ کاری نمی‌تونین بکنین. اروپا رو نگاه کنید یه دفعه یه بازیکنشون ٣٠٠ ‌میلیارد پول می‌گیره. کسی هم نمی‌تونه حرف بزنه چون فوتبال حرفه‌ایه. حتی والیبال هم داره اینجوری میشه. تو والیبال هم اون خوباشون قرارداد یک‌میلیارد‌و نیمی می‌بندن.

‌علی پروین اگر الان بازی می‌کرد، قرارداد چند‌میلیاردی می‌بست؟

همون ماهی‌ هزار‌تومنی که اون موقع از پرسپولیس می‌گرفتم بسمونه. هر مقطعی شرایط خودشو داره. زمان ما اونجوری بود. الان ولی فوتبالیست‌ها چلچلی‌شونه. هر کدومشون عاقل باشند پنج، شش سال می‌تونن پول در بیارن. یکی مثل مهدی طارمی اگه عاقل باشه ١٠ سال می‌تونه از پاهاش پول دربیاره. به شرطی که سالم زندگی کنه.

‌به نظر می‌رسد یکی از عوامل قهرمانی‌های پرشمار این بود که از نظر شخصیتی از موفقیت سیر نمی‌شدید و همیشه انگیزه داشتید.

هرکسی یک ذاتی داره. یکی مثل من از باخت بدش می‌آد. من با این محمد پروین والیبال بازی می‌کنم، وقتی منو می‌بره از ناراحتی شب چهار ساعت خواب ندارم. دوست ندارم ببازم. آن موقع که بازی می‌کردم راجرز می‌گفت فقط توپ رو بدید به علی پروین. وقتی تیم حریف می‌ریختن رومون، من توپو می‌گرفتم آروم می‌کردم. یک پاس می‌دادم تیم از فشار درمیومد. من اون موقع که بازی می‌کردم عصای دست مربی تو زمین بودم. از همون موقع باخت رو دوست نداشتم تا اینکه دهه ۶٠ مربی شدم.

خدا هم خواست که موفق شوم. تیم‌مون هم خیلی خوب بود. از گلر بگیر تا اون جلو. سلطانی، وحید قلیچ، پنجعلی، محرمی، انصاری‌فرد، سیدعلیخانی، ناصر محمدخانی، محمد مایلی‌کهن، محمد دادکان؛ اینها همه بیداد می‌کردند. ضیا عربشاهی حمید درخشان، فرشاد پیوس، مرتضی کرمانی‌مقدم. اصلا حریف می‌موند کیو بگیره؟ محسن آشوری رو بگیرن، کرمانی رو چکار کنن؟ اصلا نمی‌دونستن کیو باید بگیرند. الان یک تیم بازی داره میان می‌گن آقا این ریاضتیه خوبه. (رضا ریاضتی از نزدیکان علی پروین است) یکی رو می‌چسبونید بغلش تموم میشه میره. ولی تیم ما کیو می‌خواستن بزارن برای کی؟

خدا حبیب‌ خبیری (بازیکن سابق هما) رو بیامرزه. اونو گذاشته بودن منو بگیره. خب! من بچه باهوشی بودم. این تا میومد بچسبه به من. من می‌رفتم می‌چسبیدم به سهام میرفخرایی دفاع وسطشون. آقای محمد توانایی مربیشون از بیرون داد می‌زد: «وقتی میاد اونجا ولش کن» تا منو ول می‌کرد من می‌رفتم وسط زمین سر جام. مثلا چراغپور با بازی من آشنا بود. می‌گفت: «به من گفتن اگه دستشویی هم رفتی من باهات بیام». همون بازی رو ما هشت تا زدیم چهارتاش را هم من زدم. بازی با راه‌آهن بود. یادتونه؟ نه یادتون نیست.

علي پروين: به پسرم هم ببازم شب خوابم نمی‌برد 

‌تیم برانکو بهتر است یا تیم دهه ۶٠ علی پروین؟ با هم بازی کنید کدام برنده می‌شود؟

این تیم داره میرسه به ما. ولی وقتی میخوان گل بزنن تن مردمو می‌لرزونن. میخوان یه گل بزنن هی کشش میدن.

‌آیا علی پروین با این همه افتخار خودش را بهترین فوتبالیست تاریخ ایران می‌داند؟

 خدا بیامرزه همایون بهزادی رو. من اون موقع که به تیم پیکان رفتم بچه بودم. ته مینی‌بوس می‌نشستم. کوچولو بودم دیگه باید می‌رفتم ته می‌نشستم. کلانی، بهزادی و محراب بزرگای تیم بودند. کمی که گذشت با همایون خیلی قاطی شدم. دوستش داشتم. آن موقع که نمایشگاه سورتمه رو تو هفت تیر داشتیم. طبقه بالایش دفتر باشگاه بود. نشستیم با همایون بهزادی سر بهترین بازیکن ایران بحث کردیم. همایون بهزادی می‌گفت: «تو نفر اولی». من می‌گفتم: «نفر اول پرویز قلیچ‌خانیه، نفر دوم خودتی، من نفر سومم. نه که بخوام تعارف کنما. همایون بهزادی به نظر من بهترین فوروارد ایران تو اون زمان بود. هم سرزن بود هم دوپا.

‌ این بحث شما برای چه زمانی بود؟

حدود ٢۵ سال پیش.

‌در این ٢۵ سال کسی پیدا نشد بیاید در این رده‌بندی؟

چرا فوتبالیست‌های خوبی مثل دایی، علی کریمی، کریم باقری، مهدوی‌کیا خوب بودن. حالا چون یک ‌عده‌شون الان کار فوتبال نمی‌کنن یک خرده اسمشون کم‌رنگ‌تر شده. علی دایی الان داره کار مربیگری می‌کنه مطرح هم هست. ولی علی کریمی کار مربیگری دوست نداره. یک بار کلاس مربیگری رفته بود من تعجب کردم چرا کلاس رفته. یک عده دوست ندارن یک عده هم دوست دارند.

علي پروين: به پسرم هم ببازم شب خوابم نمی‌برد 

‌شما قاعدتا دوست داشتید چون خیلی زود مربی- بازیکن شدید؟

نه. من خودم وقتی سال ۵٨ مربیگری را شروع کردم، اصلا دوست نداشتم. از کار مربیگری خیلی بدم می‌آمد. می‌دونین چرا؟ چون من خودم نفر اول تیم بودم وقتی مربی ارنج رو می‌خوند، آنهایی که بازی نمی‌کردن رو می‌دیدم که همه ناراحتن و دارن غر می‌زنن، از این کار بدم می‌‌اومد.

‌پس چرا مربی شدید؟

وقتی محراب (محراب شاهرخی) رو از مربیگری پرسپولیس کنارگذاشتن، من، محمد مایلی، پنجعلی و دادکان رفتیم دنبال عسگرزاده، اون هم یه شرایطی گفت که ما نتونستیم قبول کنیم. تو راه که داشتیم برمی‌گشتیم، محمد مایلی گفت: «علی‌آقا خودت بشو» گفتم: «من؟» همین‌جور که الان به شما دارم می‌گم، گفتم من نمی‌تونم بشم، اونا گفتن می‌تونی، خلاصه مربیگری رو گردن من انداختن. ما اومدیم هم بازی کردیم، هم مربی شدیم. سال ۶٨ هم مربی تیم ملی شدم. هم‌زمان تیم ملی و پرسپولیس رو قهرمان آسیا کردیم.

‌به نظر می‌رسد بزرگ‌ترین موفقیت دوران مربیگری‌تان را همین قهرمانی در بازی‌های آسیایی پکن می‌دانید؟

بهترین خاطره من همون قهرمانی تیم ملی تو بازی‌های آسیاییه، بعد از ١۶ سال ما قهرمان آسیا شدیم.

‌و بدترین خاطره.

بدترین خاطره‌م قطره، مقدماتی جام جهانی ٩۴، بعد اون باخت‌ها همه اومدن گفتن: «اینو خریدن، اونو خریدن». ولی دلیل باختمون اینها نبود.

‌پس دلیل آن ناکامی بزرگ پس از قهرمانی در پکن چه بود؟

ببین ما تمرین تیم ملی رو تقسیم کرده بودیم. می‌گفتیم: «آقای کماسی اول ٢٠ دقیقه این بچه‌ها دست شما، گرمشون کن». اون موقع دو ساعت، دوساعت‌‌و ربع تمرین می‌کردیم. بعد می‌گفتیم: «آقای ناصر ابراهیمی یک ساعت، یک‌ساعت‌و ٢٠ دقیقه کار تاکتیکی کن. سانتر تمرین کن. تمرین شوت کن». ٢٠ دقیقه تا نیم‌ساعت هم بدشون دست من، من چکار می‌کردم؟ من می‌دووندمشون. اگه یادتون باشه اون آخریا بچه‌های ما اضافه‌وزن داشتن. باسن‌هاشون گنده بود. هیچی! ما تا می‌اومدیم فشار بیاریم کمی اینها رو لاغر کنیم، آقای ابراهیمی می‌گفت بچه‌ها دارن غر می‌زنن، بچه‌ها می‌اومدن غر می‌زدن، نق می‌زدن: «علی آقا! تورو خدا نکن، نکن و نکن». ما رفتیم قطر. همه تیم‌ها تو یک هتل غذا می‌خوردن. عراقی‌ها اومدن، همه ترکه‌ای. به حضرت عباس همون‌جا به ناصرخان گفتم: «ناصرخان ما ول معطلیم».

 
‌یعنی شما عدم آمادگی بدنی را عامل آن باخت‌های تلخ می‌دانید؟

خدا پدرتو بیامرزه، مقصر هم من بودم.

‌بازی اول را هم خیلی بد باختیم؛ سه – صفر به کره‌ جنوبی باختیم و در همان بازی اول تیم از هم پاشید… .

توی بازی اول، کریم باقری رو گذاشته بودیم سمت چپ، همون اول بازی دوتا گل خوردیم، به منافی گفتیم گرم کنه بره جای باقری. هیچ‌کدوم از این دستیارای ما حواسشون نبود به ما بگن علی آقا منافی داره گرم می‌کنه. بچه ٩٠ دقیقه گرم کرد. در کل اصلا خوب نبودیم. حالا کره ‌شمالی و عراق را هم بردیم؛ ولی اصلا خوب نبودیم؛ ولی پکن تیم بودیم.

علي پروين: به پسرم هم ببازم شب خوابم نمی‌برد 

‌شما که این‌قدر از باخت بدتان می‌آید، در سال ٨۴ در آن سال آخر مربیگری‌تان که نتایج بدی می‌گرفتید، چه حالی داشتید؟

یک بازی با فجر رو بد باخیتم، اشکالی هم نداره. شما یک‌سری طرفدار دارید یک‌سری دشمن. البته من با همه خوبم، همه هم با من خوبن. من خیلی از رفیقام و نزدیکام استقلالین.

‌مثل نوه‌تان. راستی چطور می‌شود آدم نوه علی پروین باشد و استقلالی بشود؟

والله نمی‌دونم چرا استقلالی دراومده.

‌آقای پروین در کنار این‌همه افتخاراتی که شما در عرصه مربیگری کسب کردید، همیشه این بحث مطرح بوده که شما یک مربی سنتی بودید. این صحبت را قبول دارید؟

اتفاقا سؤال خوبی کردی؛ بذار یه نمونه شو بگم. همین اوت‌انداختن، ما علی علیزاده رو آوردیم اوت بلند مینداخت. بعدش همه اومدن گفتن فلانه و بیساره. الان تمام تیم‌های ایران و دنیا اوت بلند میندازن. اصلا خودش یه تاکتیکه. شما اگر بیای روی اوت بلند کار کنی، طرف بلند پرت کنه واسه نفر اول، اون بسابونه برای پشت‌سری و بعد پشت‌سری گل بزنه، این بده؟ همین پرسپولیس این فصل این‌جوری گل زد؛ ولی اون موقع به ما می‌گفتن علی اصغری بازی می‌کنید. یه مثال دیگه؛ اون‌موقع من به ناصر محمدخانی می‌گفتم: «ناصر! هر طرفِ تیم مقابل که ضعیفه، تو برو اون طرف، از اون رد شو مثل آب خوردن. به نظر من یه فوروارد باید راحت از دفاعش رد شه، نشه فوتبالیست نیست. بعدش هم تیم دهه ۶٠ ما خداییش خوب بود. داور تا می‌‌اومد سوت بزنه، ما دو تا زده بودیم.

‌یکی از مواردی که در دوران حضور شما در فوتبال به‌ویژه در زمان بازی‌تان به چشم می‌آمد این بود که بی‌حاشیه بودید. برخلاف بازیکنان فعلی به فکر مدل مو و این مسائل نبودید. چرا الان بیشتر بازیکنان بیشتر توجه‌شان به حواشی است؟

الانم بی‌حاشیه‌‌م. بازیکن باید جنبه داشته باشه، جنبه خیلی چیز مهمیه. اگه رفتی بالا، شدی فلانی، اول باید با مردم بجوشی، اول باید با مردم خوب باشی. من دارم تو اتوبان میرم، یه‌دفه یک آقا و خانومی می‌گن علی‌آقا میشه عکس بگیریم. می‌زنم کنار عکس می‌گیرم؛ ولی خیلیا هستن شیشه‌شونو بالا می‌کشن. به نظر من این طارمی الان داره خوب زندگی می‌کنه؛ ولی یکی دیگه رو دیدم با یه وضع لباس ناجور. بهش گفتم آقا یه بازیکن ملی‌پوش نباید این وضع لباس‌پوشیدنش باشه.

‌آیا در زمان مربیگری‌تان به مسائل اخلاقی و انضباطی بازیکنان هم توجه داشتید؟ بعضی‌ها می‌گویند در این زمینه خیلی دقت نمی‌کردید… .

حواسم بود، یه مثال براتون بزنم، ما به شهرهای مختلف سفر می‌کردیم؛ به مشهد، اهواز و…، از فرودگاه که بیرون می‌اومدیم، حداقل پونصدتا هوادار دورمون جمع می‌شدن. حداقل صدتاشون هم دختر بودن. این دختر‌ها هوادار ما بودن می‌اومدن امضا بگیرن. یکی، دوتا از این بچه‌های ما می‌خواستن از مسئله سوءاستفاده کنن؛ اما من حواسم جمع بود، من همون موقع برخورد می‌کردم، بچه‌ها رو جمع می‌کردم تذکر می‌دادم. می‌گفتم شما باید قدم هم برمی‌دارید الگو باشه.

علي پروين: به پسرم هم ببازم شب خوابم نمی‌برد 

‌شما می‌گویید حواستان به بچه‌ها بوده و تذکر هم می‌دادید؛ اما چند شاگرد اصلی شما در ادامه زندگی‌شان دچار لغزش‌های بزرگی شدند… .

من ٢٠٠، ٣٠٠ تا شاگرد دارم. وقتی اینا پیشم میان، کیف می‌کنم، بیشترشونم خوب و موفقن. هرکدوم که موفق می‌شن، من کیف می‌کنم. همین الان مهدی تارتار داره تیمشو میاره لیگ برتر. بهش افتخار می‌کنم. یک‌سری مثل محمد دادکان و محمد مایلی، شاگردای خوب من بودن. ٢٠٠ تا شاگرد داشتم که بیشترشون خیلی موفق بودن و باعث افتخارن.

‌ ۵٠ سال است از حضور شما در سطح اول فوتبال ایران می‌گذرد. ۴٠ سال اول بازیکن و مربی بودید و حضوری فعال در فوتبال ایران داشتید. در ١٠ سال اخیر تقریبا بازنشسته شده‌اید. برای کسی که ۴٠ سال نفر اول فوتبال ایران بود، به‌حاشیه‌رفتن سخت نبود؟

یه موقع میشه که شما دیگه کشش این کارو نداری. من واقعا دیگه خسته شدم. بعد از ۵٠ سال دنبال توپ دویدن، خسته شدم. از‌ ١۴، ١۵ سالگی که با توپ پلاستکی بازی می‌کردم، شروع کردم، تا اومدم مربی پرسپولیس و تیم ملی شدم. به جایی رسیدم که دیگه هیچ‌جور کشش نداشتم. همین الان هم می‌‌یان به من پیشنهاد می‌دن به‌عنوان هیئت‌مدیره یا پست دیگه مشغول بشم. آقای تاج هم به ما محبت داره؛ ولی من خودم خسته شدم. دیگه از من این کارها برنمیاد. سن من جوریه که دیگه این کارا رو نمی‌طلبه.

‌ در واقع شرایط سنی‌تان طوری بود که ترجیح دادید کنار بروید؟

همه همینن. شما نگاه کنید همه فوتبالیست‌ها میان مصاحبه می‌کن می‌گن: «ورزشکاران دوبار می‌میرن، یک بار مردن طبیعیه، یک‌بار هم وقتی ورزش رو کنار می‌ذارن؛ ولی من اینجوری نبودم».

‌یعنی برای شما دل‌کندن از ورزش و مطرح‌بودن سخت نبود؟

نه اصلا.

‌البته شاید به این دلیل بازنشستگی برای علی پروین سخت نبود که شما را در اوج دوران کاری‌تان یکباره پنج سال بازنشسته‌ کردند؟

اون دیگه بماند.

‌ و سؤال آخر؛ نظرتان درباره تیم ملی و کی‌روش؟

اون اوایل آقای کی‌روش رو زیاد قبول نداشتم. با فدراسیون درگیر می‌شد و من مخالف بودم. دو، سه جلسه‌ای تو آکادمی فوتبال باهاش داشتم. دیدم یک ماه مونده به بازی‌ها، دستیاراش دارن تیم‌های حریف رو آنالیز می‌کنن. زمان ما کی اینجوری بود؟ به نظر من آقای کی‌روش بهترین مربی‌ای که به ایران اومده. البته همراه این آقای برانکو. کی‌روش کارشو بلده. من اگه بودم تیمم قطرو تو دوحه شکست داده بود، نمی‌اومدم به ترکیب تیمم دست بزنم؛ اما اومد سه تا عوض کرد، بازی با چین رو برد. البته مهره‌هاش هم خوبن. به نظرم کی‌روش الان دو تا تیم داره. من شرط بستم تیم ملی بدون گل خورده میره جام جهانی. خوشحالم که بدون اما و اگر داریم می‌ریم جام جهانی. به آقا کی‌روش هم قول دادم برید جام جهانی باهاتون میام؛ ولی نمیرم، از هواپیما می‌ترسم.


منبع: برترینها

این موسیقیدان‌ ها نقاش هم هستند

: هنرمندانی هستند که شهرت‌شان را برای فعالیت در دنیای موسیقی کسب کرده‌اند، اما این به آن معنا نیست که آن‌ها هنر دیگری ندارند، برعکس بعضی‌ از آن‌ها رشته دیگری را مانند نقاشی با جدیت دنبال و حتی نمایشگاه هم برگزار کرده‌اند. «پل مک‌کارتنی» یکی از برجسته‌ترین نام‌ها در فهرست این هنرمندان است.

«دویچه وله» گزارشی درباره پنج موسیقیدان اروپایی که کمتر به‌عنوان نقاش شناخته می‌شوند،‌ تهیه کرده است. این هنرمندان، نقاشی را نیز مانند موسیقی به‌صورت حرفه‌ای دنبال کرده‌اند و آثارشان در نمایشگاه‌ها و حراجی‌ها عرضه و به قیمت‌های بالا خریده شده است.

«پل مک‌کارتنی»

یکی از هنرمندانی که نقاشی را به اندازه موسیقی جدی دنبال کرده، «پل مک‌کارتنی» از بنیان‌گذاران گروه راک «بیتلز» است. «مک‌کارتنی» از دوران کودکی به نقاشی علاقه‌مند بود. او در ۱۱ سالگی یک جایزه برای نقاشی خود در مدرسه دریافت کرد. با این حال، تا سال ۱۹۸۳ یعنی در سن ۴۱ سالگی به‌صورت جدی این هنر را دنبال نکرد.

این موسیقیدان‌ها نقاش هم هستند

گفته می‌شود «ویلم دو کونینگ» نقاش اکسپرسیونیست آمریکایی، با «مک‌کارتنی» دوست بود و او را برای ادامه دادن کار نقاشی تشویق کرد. «دو کونینگ» همچنین تأثیر به‌سزایی بر سبک نقاشی «مک‌کارتنی» گذاشت.

با این حال، کارهای این نابغه موسیقی تا سال‌ها بعد در معرض دید عموم قرار نگرفتند و در انباری خانه‌اش ماندند. او سرانجام در سن ۴۱ سالگی آن‌قدر اعتماد به نفس پیدا کرد تا بتواند به سمت بوم نقاشی برود، هرچند تا سن ۵۶ سالگی آثار اکسپرسیونیست خود را در هیچ نمایشگاهی عرضه نکرد.

این موسیقی‌دان انگلیسی خیلی کم درباره علاقه‌اش به نقاشی در مصاحبه‌هایش صحبت می‌کند؛ اما در یکی از این گفت‌وگوها توجه «ولفگانگ ساتنر» به آثار «مک‌کارتنی» جلب شد و او برای نمایش آثار نقاشی او اعلام آمادگی کرد. «مک‌کارتنی» از این بابت خوشحال بود که این کارشناس هنری جذب شهرت او نشده، بلکه بیشتر دوست دارد آثار نقاشی او را از نزدیک مورد بررسی قرار دهد.

گیتاریست گروه «بیتلز» در این جریان احساس می‌کرد به‌عنوان یک هنرمند تجسمی جدی گرفته شده و به همین خاطر «ساتنر» را به انگلیس دعوت کرد. به این ترتیب، اولین نمایشگاه آثار نقاشی «پل مک‌کارتنی» در سال ۱۹۹۹ برگزار شد. او که تجربه چندانی در این زمینه نداشت، با یک نمایشگاه کوچک کار خود را آغاز کرد.

کارشناسان هنری آثار او را در رده اکسپرسیونیست و سورئال دسته‌بندی کردند. با این‌که کارهای هنری «مک‌کارتنی» با شاهکارهای هنرمندان بزرگ جهان قابل مقایسه نیست، کارشناسان بر این عقیده هستند که نقاشی‌های او آن‌قدر خوب هستند که می‌توان آن‌ها را به‌نمایش درآورد. تا کنون نمایشگاه‌هایی از آثار این موسیقیدان در نیویورک و لندن برگزار شده است.

با این‌که این ترانه‌نویس و آهنگساز زیاد به این موضوع علاقه نشان نمی‌دهد، اما نسخه‌های کپی امضاشده نقاشی‌هایش به قیمت چند هزار دلار به فروش می‌رسند. البته این موضوع بیشتر به شهرت او به‌عنوان موسیقیدان ربط دارد. او زمانی در کاتالوگ یکی از نمایشگاه‌هایش نوشته بود: «برای نقاشی کردن، من باید یک سد ذهنی را بشکنم و از آن عبور کنم.»


«اودو لیندنبرگ»

همه‌چیز برای «اودو لیندنبرگ» هنرمند آلمانی از شکلک کشیدن برای هوادارانش شروع شد؛ او روی کارت‌هایی که برای هوادارانش طراحی می‌کرد، صورتک‌هایی با کلاه می‌کشید. این تصاویر سرانجام جرقه عشق این موسیقیدان برای هنر نقاشی را روشن کرد. در اوایل دهه ۱۹۹۰ او مجموعه‌ای از نقاشی‌ها را خلق کرد.

این موسیقیدان‌ها نقاش هم هستند

«لیندنبرگ» هرگز نمی‌خواست موفقیت‌اش در دنیای موسیقی روی نگاه مردم نسبت به نقاشی‌هایش اثر بگذارد. او نیز همان‌طور که «پل مک‌کارتنی»، این دو وادی را از هم جدا کرده بود، وقتی صحبت از نقاشی می‌شد، فروتنانه درباره این هنر خود اظهار نظر می‌کرد. به همین دلیل است که تعداد زیادی از نقاشی‌های این موسیقیدان، نویسنده و نقاش از چشم عموم مردم پنهان مانده است.


«رونی وود»

«رونی وود» پیش از این‌که فعالیت در عرصه موسیقی را آغاز کند، در مدرسه هنر لندن آموزش می‌دید؛ اما او برعکس دو هنرمند انگلیسی قبلی، همزمان با نواختن گیتار در گروه «رولینگ استونز»، به عشق اولش، یعنی نقاشی وفادار ماند.

این موسیقیدان‌ها نقاش هم هستندپ

در واقع موسیقی مهمترین و محوری‌ترین موتیف در نقاشی‌های «وود» است. بسیاری از آثار هنری او پرتره‌هایی از دوستان موسیقیدانش هستند. برخی از کارهای این خواننده، ترانه‌سرا و نقاش به قیمت ۸۰۰ هزار یورو و برخی از آثار چاپی او به قیمت‌های چند هزار یورویی به فروش رفته‌اند.


«رینگو استار»

«رینگو استار» یکی دیگر از مشهوترین ستاره‌های موسیقی انگلیس است که همراه «مک‌کارتنی» تنها افراد باقی‌مانده از گروه «بیتلز» به حساب می‌آیند. گروه پاپ/راک «بیتلز» که در شهر لیورپول ریشه داشت، یکی از تاثیرگذارترین و مشهورترین گروه‌های موسیقی قرن بیستم محسوب می‌شود و هنرمندانی مانند «جان لنون» و «جورج هریسون» دو عضو اصلی دیگر آن بودند.

این موسیقیدان‌ها نقاش هم هستند

اما آنچه «رینگو استار» را به سمت نقاشی سوق داد، کسالت بود. درامر سابق گروه «بیتلز» زمانی که در تورهای موسیقی حضور داشت، وقت خود را با برنامه‌های طراحی در کامپیوتر شخصی‌اش پر می‌کرد. نتیجه این سرگرمی‌، تصاویری شبیه نقاشی‌های کودکان بود که با این وجود خیلی خوب فروخته می‌شدند. به همین سبب «رینگو استار» به این کار خود ادامه داد. شاید دلیل موفقیت «رینگو استار» در این حوزه، این است که او خیلی خودش را به‌عنوان یک هنرمند جدی نمی‌گیرد.


«بونو»

«پل دیوید هیوسن» که با نام هنری «بونو» شناخته می‌شود، نه‌تنها یک خواننده، ترانه‌نویس، گیتاریست و فعال اجتماعی است، بلکه نقاش هم هست. او در عرصه موسیقی به‌عنوان خواننده و ترانه‌سرای گروه راک «U۲» شهرت دارد.

این موسیقیدان‌ها نقاش هم هستند 

«بونو» در همین گروه با همسرش «آلسون استورات» همکاری می‌کرد. این هنرمند ایرلندی در سال ۲۰۰۳ همراه دو دخترش «جردن» و «ایو» تصاویر آلبوم سمفونی کودکانه «پیتر و گرگه» را کشید. این طراحی‌ها به قیمت ۲۸۰ هزار یورو در یک حراجی به فروش رسیدند. مبلغ حاصل از این حراجی به یک سازمان خیریه اعطا شد.


منبع: برترینها

استاد محمدرضا لطفی، قلندری که ققنوس شد

: استاد محمدرضا لطفی ۱۲ اردیبهشت سال ۱۳۹۳ در اثر بیماری درگذشت و حالا سه سال است که نوای تازه‌ای از استاد به گوش هیچکس نرسیده است.

لطفی در سال ۱۳۲۵ در شهر گرگان به دنیا آمد. وی به مدت پنج سال در هنرستان موسیقی به آموختن موسیقی پرداخت و موسیقی را نزد استادانی چون علی‌اکبر شهنازی، حبیب‌الله صالحی فراگرفت.

قلندری که ققنوس شد 

پس از پایان هنرستان به دانشکده موسیقی راه یافت و به تکمیل آموخته‌هایش پرداخت. در این زمان از دیگر استادان نیز بهره جست که می‌توان به این نام‌ها اشاره کرد: نورعلی برومند، عبدالله دوامی، سعید هرمزی و سایر استادان دانشکده موسیقی.

 محمدرضا لطفی در سال ۱۳۴۳ جایزه نخست موسیقی‌دانان جوان را نیز کسب کرد.

در جشنواره موسیقی جشن هنر ۱۳۵۴در شیراز به همراه محمدرضا شجریان و ناصر فرهنگ‌فر به اجرای راست پنجگاه پرداخت که بسیار مورد توجه قرار گرفت.

در اجرای ردیف آوازی توسط عبدالله دوامی با ساز تار، وی را همراهی کرد.

در سال ۱۳۵۳ به عضویت گروه علمی دانشکده موسیقی درآمد و در همین سال همکاری خود را با رادیو آغاز کرد. به مدت یک سال و نیم به‌عنوان مدیر گروه موسیقی دانشکده موسیقی هنرهای زیبای تهران به کار مشغول شد و پس از آن از این سمت استعفا کرد.

قلندری که ققنوس شد

در سال ۱۳۵۴ گروه شیدا را راه‌اندازی کرد و به همراه گروه عارف به سرپرستی حسین علیزاده به بازخوانی و اجرای دوباره آثار گذشتگان پرداخت.

کانون موسیقی چاووش را با همکاری هنرمندانی مثل اساتید حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان، علی اکبر شکارچی و‌… راه‌اندازی کرد و در طی یک فعالیت چشمگیر آثاری از این گروه به جای ماند که به گفته بسیاری از اساتید از بهترین کارهای موسیقی ایران به‌شمار می‌روند.

پس از انحلال چاووش بعد از سفرهای زیادی که برای کنسرت به ایتالیا، فرانسه و آلمان کرد، در سال ۱۳۶۵ به آمریکا رفت.

تأسیس شیدا در آمریکا

علاوه‌بر کنسرت‌های متعدد در سراسر آمریکا، مرکز فرهنگی هنری شیدا را در واشنگتن تأسیس کرده است.

یکی دیگر از کارهایی که از لطفی انتشار یافته است، همنوازی وی با استاد فرامرز پایور است که سال‌ها قبل ضبط شده بود.

قلندری که ققنوس شد 
نخستین کنسرت محمدرضا لطفی بعد از ۲۵ سال در سال ۱۳۸۶ و در کاخ نیاوران بود که اجرای شب نخست آن به سه بخش تقسیم می‌شد. ابتدا وی قطعاتی را در آواز افشاری با تار اجرا کرد و سپس در بخش دوم برنامه قطعاتی را در دستگاه سه گاه با کمانچه نواخت و در نهایت در بخش پایانی برنامه با سه تار خود قطعاتی را به‌صورت مرکب‌نوازی در آواز اصفهان و دستگاه شور نواخت. در لابه‌لای هر سه بخش برنامه وی در قالب آواز یا تصنیف‌های ضربی اشعاری را خواند

یادگار استاد

مکتب‌خانه میرزاعبدالله در سال ۱۳۶۲ توسط استاد لطفی بنیانگذاری شد. این مکتب با هدف احیای شیوه آموزش قدما یعنی روش شفاهی یا سینه به سینه رویکرد ویژه‌ای را در عصر خود در باب آموزش موسیقی ایرانی ارائه کرد. در خلال فعالیت این مرکز بزرگان و نامداران بسیاری همراه استاد در مکتب خانه به تدریس موسیقی دستگاهی می‌پرداختند که نام هر یک گوهری بر موسیقی ایران است.

در سال‌های اقامت استاد در خارج از کشور نیز به کوشش شادروان سرکار خانم ایراندخت لطفی خواهر استاد محمدرضا لطفی و همت جمعی دیگر از اساتید این مرکز، کار خود را ادامه داد و سعی کرد تا مسیر تربیت شاگردان و عاشقان این راه را هموار سازد.

با بازگشت استاد به ایران مکتب‌خانه جانی دوباره گرفت و فعالیت‌های جدی خود را از سر آغاز کرد و خیل عاشقان و هنرجویان موسیقی دستگاهی را به سویش کشاند و بسیاری از جوانان که آرزوی بازگشت استاد و استفاده ازگنجینه اطلاعات علمی و عملی وی را داشتند به آرزوی خویش رسیدند و استاد در طول این سالیان، شاگردان زیادی را در مسیر ردیف و فنون نوازندگی و بسیاری از مباحث تخصصی موسیقی اصیل تربیت کرد و شاگردان برگزیده استاد نیز زیر نظر ایشان به تربیت و تقویت فن نوازندگی هنرجویان پرداخته‌اند و بسیاری دیگر نیز انتظار آن را می‌کشیدند که به مکتب وی راه پیدا کنند و به مقام شاگردی استاد نائل شوند اما عمر ایشان اجازه این مهم را نداد و نه تنها مکتبخانه بلکه موسیقی ایران یکی از مهم‌ترین سرمایه‌های خویش را از دست داد.

قلندری که ققنوس شد 
 این مکتب‌خانه پس از درگذشت استاد لطفی، کار خود را پایان نداد و کوتاه مدتی پس از ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳ با حضور جمعی از اساتید، این مرکز فرهنگی دوباره شروع به کار کرد و شاگردان برجسته استاد طبق روال گذشته با مدیریت استاد فرخ مظهری به تدریس موسیقی دستگاهی می‌پردازند.

از زبان شاگرد

آقای هوشمند عبادی که از شاگردان استاد لطفی و ساز تخصصی‌اش، نی است در گفت‌و‌گو با «صبح نو» درباره ویژگی کمتر بیان شده استاد لطفی می‌گوید: می‌توان گفت که تمام زندگی‌اش را وقف موسیقی کرده بود به معنای واقعی کلمه. کسی نمی‌دانست که دغدغه‌ای نداشت مگر موسیقی و می‌گفت هر کاری می‌کنم که موسیقی رشد کند و زندگی‌اش را طوری تنظیم کرده بود که موسیقی را پیش ببرد. شهر و محلی که برای زندگی انتخاب می‌کرد، براساس این بود که می‌تواند ساز بزند یا خیر.

وی ادامه داد: برخی گمان می‌کردند که استاد اواخر عمرش کمتر ساز می‌زد اما کسی نمی‌داند که استاد همین اواخر روزی ۱۲ ساعت ساز می‌زد و مشکلی هم نداشت. حتی برای کنسرت گرگان که رفته بودیم، مدام در حال شنیدن صدای ساز ایشان بودیم. ما که جوان‌تر بودیم شب‌ها زودتر می‌خوابیدیم اما استاد ساز می‌زد و صبح‌ها هم که بیدار می‌شدیم با صدای ساز استاد لطفی بود. شاید بتوان به جرات گفت که ایشان نهایتاً روزی ۴ تا ۵ ساعت می‌خوابید .

قلندری که ققنوس شد

عبادی با بیان اینکه یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های استاد لطفی توجه به تربیت نسل جوان بود افزود: استاد لطفی نگاه نمی‌کرد به اینکه کسی تحصیلات موسیقی دارد یا نزد کدام اساتید کار کرده است؛ فقط توجه می‌کرد به اینکه کسی مستعد باشد یا با حس و حال ساز بزند و همین افراد را تشویق و تربیت می‌کرد. بسیاری از چهره‌های مطرح کنونی موسیقی با همین شیوه توسط استاد لطفی کشف شده‌اند و تعلیم دیده‌اند.

عبادی در پایان آلبوم «پرواز عشق» از استاد لطفی را بهترین کار ایشان عنوان کرد.


منبع: برترینها

گفتگو با «رضا پرستش»، همزاد ایرانی لیونل مسی

«رضا پرستش» جوان ۲۵ساله تهرانی است که شباهت بی‌اندازه اش به «لیونل مسی» فوتبالیست آرژانتینی تیم بارسلونا باعث شهرتش شده‌است. با این بدل مسی گفتگو کردیم تا او و دنیای عجیبش را بیشتر بشناسیم.

 تا به حال کسی به شما گفته‌است که چقدر شبیه یک چهره مشهور و معروف هستید؟ آن‌قدر که ممکن است شما را با آن چهره معروف حتی اشتباه بگیرند؟ حالا که متوجه این حد از شباهت شده‌اید واکنش شما چیست و می‌خواهید چه کار کنید؟

 من شخصیت دوم «لیونل مسی» هستم!

«رضا پرستش» در تمام جوانی و نوجوانی‌اش با یک جمله مواجه بود:« تو چقدر شبیه مسی هستی» آن‌قدر که دوستان و خانواده‌اش هم او را به همین‌نام صدا می‌زدند. اما او چندان هم به این موضوع واکنش نداشت و کار خودش را می‌کرد. تا اینکه چندماه پیش به پیشنهاد خانواده خواست وارد این بازی شود و عکسش را برای رسانه‌ها فرستاد و با واکنش‌های عجیب و غریب آنها مواجه شد.

طوری که به ما می‌گوید حالا چند وقتی است که خودم هم قبول کرده‌ام که واقعا شبیه مسی هستم. به بهانه بازی ال کلاسیکو و گلزنی اسطوره تمام‌نشدنی بارسلونا درست یک روز بعد از بازی با این مسی ایرانی قرار گذاشتیم تا او را بیشتر بشناسیم. قراری که حسابی شگفت زده‌مان کرد که چطور دونفر بدون هیچ گریمی علاوه بر چهره حتی ژست و قد و قواره‌شان هم شبیه به هم باشد.

خودم قبول نمی‌کردم شبیه مسی هستم

«رضا پرستش» متولد ۱۳۷۱ است و در حال حاضر دانشجوی رشته شهرسازی است. پدرش از ۶ سال پیش روی شباهت رضا و مسی تاکید می‌کند. اما رضا هربار چون باور نمی‌کند با بی تفاوتی از کنار این موضوع رد می‌شود که اگر هم شبیه باشد چه کاری می‌تواند بکند؟ تا اینکه ۵ ماه پیش پدر رضا پیشنهاد می‌دهد رضا با پیراهن ورزشی آرژانتین و بارسلونا عکس بیندازد و برای سایت‌های ورزشی بفرستند رضا با انجام این‌کار با یک اتفاق عجیب و غریب روبرو می‌شود:« برای سایت ورزش۳ فرستادم. من عکس را شب فرستادم اما آنها ساعت ۱۰ صبح روز بعد فوری با من تماس گرفتند و گفتند آب دستت داری بگذار زمین و بیا اینجا. آنجا از من عکس و فیلم گرفتند و پخش کردند و بعد از آن قضیه خیلی جدی شد.

اما واکنش‌ها خیلی عجیب بود. یک سری از آدم‌ها دوست نداشتند کسی شبیه مسی وجود داشته باشد. یک عده هم فکر می‌کردند من خودم را شبیه مسی می‌کنم یعنی عمل جراحی انجام داده‌ام یا گریم خاصی می‌کنم. ولی هیچ‌کدام از این کارها را نکرده‌ام. من تنها در این مدت ریشم را شبیه مسی می‌زنم. دوست دارم مسی دوباره ریشش را بزند تا این موضوع به همه ثابت شود که من واقعا شبیه مسی هستم. من و مسی حتی عکس‌های بچگی‌مان هم شبیه به هم است و حتی دقیقا هم قد هستیم.»

من شخصیت دوم «لیونل مسی» هستم! 
در حال بازی در یک سریال کمدی هستم

رضا می‌گوید بعد از این ماجرا فصل جدیدی در زندگی‌اش آغاز شده‌است. حالا همه وقتی او را به خصوص با پیراهن‌های ورزشی در خیابان می‌بینند با دست نشان می‌دهند و می‌خواهند با او عکس بیندازند و حالا می‌خواهد از این داستان به نفع آینده‌اش استفاده کند:« اتفاقات خوبی در حال افتادن است من و دوستم آقای نادری در حال گسترده کردن این داستان هستیم. ما این شباهت را به سمت سینما و فیلمسازی برده‌ایم. در حال حاضر مشغول بازی در یک سریال کمدی هستم که فکر می‌کنم اتفاق بسیار جالبی باشد که نمی‌توانم در حال حاضر بیشتر از این درباره‌اش حرف بزنم.»

رضا را به خیابان بردیم تا واکنش‌های مردم را ببینیم. همه عابران با چشم‌هایشان رضا را دنبال می‌کردند برخی هم بابت دو گل شب ال‌کلاسیکو حسابی تشکر می‌کردند.

دوست دارم در کنار مسی باشم

ژاوی هرناندز بازی‌ساز سابق بارسلونا که بعد از دوران طلایی‌اش در بارسا به السد قطر رفت برای انجام بازی با تیم استقلال به تهران آمد که این سفر باعث شد رضا ژاوی را ببیند. رضا درباره این دیدار هیجان انگیز می‌گوید:« برایم خیلی جالب بود. از اتوبوس که پیاده شد تا مرا دید شناخت و گفت Iranian messi و در آخر هم پیراهنش را به من هدیه داد که یکی از باشگاه‌ها می‌خواست به مبلغ ۶۰ میلیون از من بخرد که من اینکار را نکردم. من هم پیراهن را قاب کرده‌ام و به دیوار اتاقم زده‌ام.»

رضا می‌گوید برنامه‌اش فراتر از یک بدل است و اهداف بزرگتری دارد که دوست دارد برایشان تلاش کند:«دوست دارم همیشه کنار دست مسی باشم. شخصیت مسی به خاطر شرایطی که دارد خیلی کارها نمی‌تواند انجام دهد. دوست دارم در جایگاهی باشم که شخصیت دوم مسی باشم.»

من شخصیت دوم «لیونل مسی» هستم! 
با بدل‌ چهره‌ها می‌توان کارهای بزرگ انجام داد

رضا به واسطه شباهت بی‌اندازه‌ای که به مسی دارد حسابی مشهور شده‌است. حالا از رضا می‌پرسم این برایت ناراحت کننده نیست که همه تو را به واسطه کس دیگری دوست دارند و زیر سایه‌اش هستی. اما او جواب می‌دهد:« اتفاقا خیلی خوشحالم که شبیه بهترین فوتبالیست تاریخ دنیا هستم. مسی آدم کوچکی نیست و ممکن بود  شبیه هیتلر بزرگ‌ترین قاتل دنیا باشم ولی شبیه آدم محبوبی مثل مسی هستم.»

خاطره‌ای از پیمان معادی بازیگر نقل است که در حاشیه یک جشنواره سینمایی بعد از دیدن چهره آشنای مورگان فریمن جلو می‌رود و دست می‌دهد. اما آن آقا می‌گوید من فریمن نیستم بلکه بدلش هستم. حالا رضا معتقد است بدل‌ها می‌توانند کارهای مهم و خوبی در دنیا انجام دهند:« می‌شود با بدل‌ها مردم را سوپرایز کرد. به طور مثال شاد کردن بچه‌های سرطانی و یا مردم فلسطین. حتی در همین تهران خودمان بچه‌های سرطانی زیادی هستند که آرزوی دیدن مسی را دارند. اما نباید گولشان بزنیم باید بگوییم که من بدل مسی هستم. اما بازهم خوشحال می‌شوند.»

من شخصیت دوم «لیونل مسی» هستم! 
با موهای روشن مسی نمی‌توانستم به دانشگاه بروم

رضا در مدت کوتاهی موردتوجه بسیاری از شرکت‌ها قرار گرفته‌است و پیشنهادات زیادی داشته‌است تا فصل جدید زندگی‌اش علاوه بر شهرت برایش آورده‌های هم مالی داشته باشد. اما می‌گوید چون دوست نداشته زود تمام شود گزینشی عمل کرده و می‌خواهد به جای عکس گرفتن و شرکت در تبلیغات‌های زیاد کارش را در هنر وسینما جلو ببرد. حالا از روزی که به مسی ایران شناخته می‌شود باید این شباهت را حفظ کند. برای همین سوال می‌کنیم اگر مسی هر تغییری رو صورتش انجام داد او هم انجام می‌دهد؟ رضا می‌گوید:«مردم همه مرا به چشم مسی می‌بینند و توقع دارند او هرکاری انجام داد من هم انجام بدهم. مسی اول فصل موهایش را خیلی روشن کرد.

اما اینجا ایران است و فرهنگ متفاوتی دارد من که نمی‌توانستم با آن موها به دانشگاه بروم. برای همین انجام ندادم. اتفاقا دوست دارم مسی برای یک مدت هم که شده ریش‌هایش را بزند. چون برخی فکر می‌کنند من با ریش شبیه مسی شده‌ام. اما همه مرا از خیلی قبل شبیه به مسی می‌دانستند.»

من شخصیت دوم «لیونل مسی» هستم! 
من و مسی باید آزمایش DNA بدهیم

رضا مثل همه پسرهای همسن و سال‌هایش هوادار فوتبال بوده و با رفقایش فوتبال بازی می‌کرده اما شباهت ظاهری‌اش به مسی این توقع را برای همه وجود آورده که فوتبال بازی کردنش هم مثل مسی باشد و در بازی همه توپ را به او پاس می‌دهند:« فوتبال را خیلی دوست دارم. فوتبال بازی کردنم هم بد نیست و دارم تمرین می‌کنم که بهتر شوم چون برای کارهای سینمایی هم بسیار مهم است که فوتبالم خوب باشد. الان چندکیلو وزنم از مسی بیشتر است که باعث و بانی آن دستپخت خوب مادرم هست! اما برخی باور کرده‌اند که من مسی هستم و توقع چنین فوتبالی دارند.»

رضا می‌گوید که دانشمندان ثابت کرده‌اند که هرکس در دنیا همزادهایی دارد. یک سری می‌گویند یکی و یک سری هم می‌گویند ۶ همزاد و شاید خودش هم یکی از همزادهای مسی است:« شاید من هم همزاد مسی هستم. کسی چه می‌داند اگر آزمایش DNA بدهیم همه چیز را مشخص کند. اصلا شاید من آنجا به دنیا آمده باشم و اتفاقی اینور آمده‌ام. (می‌خندد) ولی در دنیا مسابقاتی برگزار می‌شود که بدل چهره ها در آن حاضر می‌شوند و مقایسه می‌شوند.»

من شخصیت دوم «لیونل مسی» هستم! 
بعد از باخت ایران به آرژانتین پدرم گفت: خانه نیا

رضا خاطرات زیادی از این شباهت عجیب و غریب دارد. شباهتی که حتی پدرش را تحت تاثیر قرار داده‌است:« پدر من یک فوتبالیست با تعصب است که از قضا طرفدار رئال مادرید هم هست. زمان جام جهانی هنوز کسی مرا نمی‌شناخت اما خانواده مرا مسی می‌دانستند. وقتی ایران با تک گل مسی آن هم در دقایق پایانی به آرژانتین باخت. پدرم با من تماس گرفت و گفت که شب خانه نیا چون من گل زده بودم(می‌خندد). خیلی از دوستانم هم زنگ می‌زدند و به خاطر گل مسی به من بدوبیراه می‌گفتند.»

رضا یکبارهم با ورود به یک مدرسه آنجا را ناخودآگاه روی سرش می‌گذارد:«برای یک کار تبلیغاتی وارد یک مدرسه شدیم که هر سه مقطع تحصیلی را داشت. به محض اینکه وارد شدم بچه‌های ابتدایی که مشغول خوردن غذایشان بودند؛ همه چیز را رها کردند و یک جوری به سمت من هجوم آوردند که دوتا زنگ درس بعدی آنها کنسل شد. چون هیچ مدیر و ناظمی نمی‌توانست آنها را سرکلاس بفرستد. از آن بچه‌ها انرژی خیلی خوبی گرفتم.»

من شخصیت دوم «لیونل مسی» هستم! 
به خاطر شباهت به مسی مرا به VIP هواپیما بردند

رضا در یکی از کافه‌های سوئد هم حسابی دردسرساز می‌شود آنقدر که مجبور می‌شود فوری پشت میکروفون اعلام کنند که مسی نیست:« پسرخاله من در استکهلم کافه دارد و همیشه به من می‌گفت شبیه مسی هستی. یکبار حسابی اصرار کرد که موهایت را شبیه مسی کوتاه کن و شبیه مسی لباس بپوش. آنها هم برای کافه یک ایونت با حضور یکی از بازیکنان بارسلونا اعلام می‌کنند. در آن روز جمعیت زیادی به کافه آمد. وقتی من با سه چهارتا بادیگارد داخل رفتم. همه جا سکوت کامل بود. همه فکر می‌کردند مسی آمده‌است. ما ترسیدیم که اتفاق بدی بیفتد و فوری پشت بلندگو اعلام کردند این شخصیت بدل مسی است و این برنامه یک جوک بود. واقعا ممکن بود کار خطرناک شود. چون به مسی حق شکایت می‌داد که یک نفر از نامش سوءاستفاده می‌کند.»

من شخصیت دوم «لیونل مسی» هستم! 
کار به همین‌جا ختم نمی‌شود. شباهت رضا به مسی گاهی هم برایش حسابی خوشامد می‌شود:«اسپانسر تیم بارسلونا هواپیمایی قطر است. من دقیقا با آن هواپیمایی از سوئد به تهران می‌آمدم. آن موقع هنوز به عنوان بدل مسی خودم را معرفی نکرده بودم و قصه قبل‌تر از این حرفهاست. خدمه هواپیما بعد از دیدن من فکر می‌کردند واقعا مسی سوار هواپیما شده‌است. من بلیطم را نشان دادم و گفتم من ایرانی هستم و به تهران می‌روم. اما در نهایت مرا بلند کردند و به خاطر این شباهت به جایگاه vip هواپیما بردند.»

بعد از مصدومیت مسی همه حال مرا می‌پرسیدند

مصاحبه ما با آقای مسی ایرانی درست یک روز بعد از بازی هیجان‌انگیز ال کلاسیکو بود. در بازی شب قبل از مصاحبه مسی یک ضربه به دهانش خورد و حسابی خونی شد. رضا در این‌باره می‌گوید:« بلافاصله بعد از این اتفاق افراد زیادی در صفحه اینستاگرامم کامنت گذاشتند که حالت خوب است؟ اگر حالت خوب نیست بیا برویم دکتر و سر این موضوع حسابی خندیدم»

من شخصیت دوم «لیونل مسی» هستم! 
البته این شباهت گاهی هم برای رضا دردسر داشته مثل زمانی که برای خرید می‌رود اما دست از پا درازتر برمی‌گردد:«یکبار خیلی اتفاقی من لباس بارسلونا تنم بود. چون معمولا نمی‌پوشم. بعد رفتیم تیراژه که خرید کنیم. اما آنقدر جمعیت برای عکس گرفتن دورم جمع شدند که حراست پاساژ بالای سرمان آمد و محترمانه به ما درهای خروج را نشان داد.».

مسی احتمالا از وجود من باخبر است

رضا می‌گوید تابه حال تحقیقات زیادی کرده و متوجه شده که مسی هیچ بدلی در دنیا ندارد و او تنها بدل مسی در دنیاست و احتمالا روزی که بتواند مسی را رودررو از نزدیک ببیند دور نیست:«چندبار خواستم پیام بدهم و یا راه ارتباطی پیدا کنم دیدم که فایده‌ای ندارد. اما فکر می‌کنم احتمالا از طریق ژاوی به گوشش رسیده باشد که یک بدل ایرانی دارد.»


منبع: برترینها

«وحید خزایی» از رازهای پشت پرده زندگی اش می گوید

مجله همشهری سرنخ – خاطره علی نسب: آن روزها را همه ما به یاد داریم. روزهایی که عکس هایش یکی پس از دیگری همراه با کپشن های خنده دار دست به دست در فضای مجازی می چرخید و حاصلش شد خنده ای روی لب ما و لرزه ای به تن او. خنده هایی که هر روز صدها تن آوار روی زندگی اش هوار کردند و راهش ختم شد به زندان و فرار. او حالا این روزها یک فرد سابقه دار است که در شهر «استانبول» هر روزش را با درد شروع و با دلتنگی تمام می کند. «وحید خزایی» برای اولین بار در یک رسانه رسمی از پشت پرده آنچه فضای مجازی به سرش آورد می گوید.

سال ۹۵ برای تو سال بسیار جنجالی بود. خیلی زود بعد از منتشر شدن عکس هایت مشهور شدی، بعضی ها می گویند که خودت عکس ها را منتشر کردی و از این شهرت خوشحالی؟

– به هیچ وجه. مگر می شود  از این که عکس هایم دست به دست چرخید و آبرو و شرف خود و خانواده ام رفت خوشحال باشم؟ مگر می شود از آوارگی در کشور غریب خوشحال بود؟ دلم می خواست هیچ وقت اینگونه به شهرت نمی رسیدم و هیچ کس با چهره و نامم آشنا نبود و امروز در خاک وطنم و در کنار اعضای خانواده ام در آرامش زندگی می کردم.

وحید خزایی از رازهای پشت پرده زندگی اش می گوید

چهره ات برای خیلی از کاربران ایرانی آشناست اما کمتر کسی می داند «پسر تلگرامی» در حقیقت کیست، از خودت برای مان بگو.

– پسر تلگرامی همان کسی است که خیلی از هموطنانش برای یک لحظه خنده و سرگرمی و جوک ساختن، عکس هایش را دست به دست چرخاندند، نه به آینده اش فکر کردند و نه دل شان برای اعضای خانواده اش سوخت. ۳۰ ساله بود که خنده های کاربران روی سرش هوار شد و او را تبدیل کرد به یک پسر افسرده.

فرزند چندم خانواده هستی؟

– دومین فرزند خانواده هستم. یک برادر ۳۵ ساله دارم و یک خواهر ۲۹ ساله.

خیلی ها گفتند پدرت جزو افراد ثروتمند تهران است و خرج یک روزت مساوی است با حقوق یک ماه یک کارمند. این موضوع حقیقت دارد؟

– خودم هم این حرف ها را بارها شنیدم اما واقعیت این است که من پدرم را سال ها پیش از دست داده ام.

اما انگار ساکن یکی از محله های بالای تهران بودی؟

– سال ها ساکن سعادت آباد تهران بودم، منطقه ای که افرادش نه زیاد ثروتمند هستند و نه فقیر. در موقعیتی زندگی می کردم که هم درآمد خوبی داشتم و هم می توانستم پس اندازی برای خودم کنار بگذارم. اگر در حساب شخصی ام مبلغی هم داشتم به خاطر زحمت هایی بود که شبانه روز کشیدم نه ارثیه پدری.

اتومبیل مازراتی را هم با پول خودت خریدی؟

– مازراتی سوار بودن را نه تایید می کنم نه تکذیب. دوست ندارم در این باره حرف بزنم.

پس هیچ وقت کارگر ساده نبودی؟

– خیر، به من گفتند اگر بگویم کارگر ساده ای بیش نیستم می توانند برایم کاری کنند که به زندان نروم. من هم این جمله را در مقابل رسانه ها گفتم به امید این که پشت میله های زندان نیفتم.

شغلت چه بود؟

– من تحصیلاتم را در رشته تربیت بدنی در دانشگاه «ابهر» تمام کردم اما به شغل ساخت و ساز علاقه داشتم و بعد از اتمام تحصیلاتم وارد این کار شدم و خیلی زود هم توانستم در این شغل موفق عمل کنم.

فیلم را برگردان به مدت پیش. چگونه و چرا عکس هایت در فضای مجازی دست به دست چرخید؟

– عکس های من هیچ وقت به دست خودم پخش نشد و این موضوعی است که کمتر کسی آن زمان باور کرد. حقیقت این بود که یکی از دوستان صمیمی من عکس هایم را در یک گروه تلگرامی که بیشتر کاربران آن پسر بودند پخش کرد، از آن گروه یک نفر عکس هایم را به گروه های دیگر فرستاد و این گونه بود که در کل ایران عکس های من پخش شد.

بعد از انتشار عکس هایت چه اتفاقی برایت افتاد؟

– از همان شب اول، تماس تمام کسانی که عکس های شان همراه با من منتشر شده بود شروع شد. خوب به یاد دارم چند شب اول حتی یک دقیقه هم نمی توانستم بخوابم. من کسی نبودم که عکس افراد دیگر را پخش کنم. (مکث می کند) هر چند اشتباه کردم که این عکس ها را با گوشی تلفن همراهم گرفتم. بزرگ ترین اشتباه من هم عکس انداختن با دیگران بود و بدتر از آن نگه داشتن این عکس ها در گوشی همراهم. ای کاش همه عکس ها را پاک می کردم.

وحید خزایی از رازهای پشت پرده زندگی اش می گوید

دوستت خصومتی با تو داشت؟

– خیر، از سر شوخی و لوده بازی این کار را کرد. از ته دلش خبر داشتم. دوست نداشت من به این روز بیفتم اما اتفاقی که نباید می افتاد افتاد و من مانده بودم با تهدیدهایی از طرف افراد حاضر در عکس ها و ناسزا و توهین شنیدن از مردم عادی.

می توانستی به راحتی از دوستت شکایت کنی، این طوری شاید مشکلاتی که امروز داری را دیگر نداشتی، چرا این کار را نکردی؟

– همان شب که تماس ها روی گوشی ام شروع شد به خانه دوستم رفتم تا با او صحبت کنم و به راه حلی برسم. مادرش بیماری سختی داشت و دکترها جوابش کرده بودند. من را که دید گریه کرد و گفت از پسرم شکایت نکن. نمی دانستم چه کنم. نان و نمک این خانواده را خورده بودم. نخواستم آب در دل مادرش تکان بخورد. گفتم مادر من شکایتی از پسرت نمی کنم و نمی گویم که صمیمی ترین دوستم باعث شد من به این منجلاب بیفتم. اشک هایش را پاک کرد و از من قول گرفت روی حرفم می مانم و تا زمانی که در ایران بودم به هیچ کس نگفتم دوستم زندگی امرا نابود کرد.

رفاقت ارزشش را داشت؟

– درست می گویید. یک رفاقت باعث شد من از کشورم، خواهر، برادر و مادرم دور شوم. در مرام من ارزشش را داشت. مادر دوستم چند ماه پیش فوت کرد. از این ماجرا ناراحت نیستم که پای پسرش را وسط نکشیدم. خوشحالم که پسرش را پشت میله های زندان ندید و رفت اما نه او و نه تمام کاربرانی که عکس های من را دست به دست می چرخاندند و می خندیدند به حال روحی و جسمی مادر من فکر نکردند.

بعد از آن شب چه کردی؟

– سریع به کلانتری محل مراجعه کردم و شکایتی تنظیم کردم و اعلام کردم که گوشی ام را دزدیده اند.

قضیه آن کلیپ که چند روز پس از پخش شدن عکس هایت منتشر شد چه بود؟

– یکی از بدترین تصمیماتی بود که در عمرم گرفتم. هیچ وقت خودم به فکرم هم نمی رسید چنین کاری را انجام بدهم تا این که یکی از همان افرادی که عکسش با من منتشر شده بود، درست در زمانی که همه به من می گفتند امروز و فرداست که دستگیرت کنند به من زنگ زد و خواست که کلیپی از خودم برایش ارسال کنم.

او گفت در این کلیپ چه بگویی؟

– گفت آبرویم در خطر است و بگو فامیل هستیم و شکایت کرده ای. او به من قول داد که این کلیپ را فقط به اطرافیانش نشان خواهد داد و به هیچ وجه منتشرش نخواهد کرد اما چند ساعت بعد این کلیپ از شهر شیراز برایم ارسال شد. می خواهم بگویم کل ایران این کلیپ را دیدند. من در آن کلیپ جمله هایی را گفتم که از من خواسته شده بود. بدترین جمله اش هم این بود که «پلیس فتا پلیسی است که حواسش به همه چیز هست.» این کاش این کار را نمی کردم (بغض می کند) زندگی من این روزها شده است پر از ای کاش.

قبلا با فعالیت های پلیس فتا آشنا بودی؟

– من تا آن روز حتی نام پلیس فتا را هم نشنیده بودم و اصلا نمی دانستم حیطه فعالیت شان چیست. فقط به من گفتند جرایم اینترنتی را پلیس فتا پیگیری می کند.

چقدر طول کشید تا توسط پلیس فتا دستگیر شدی؟

– دو هفته طول کشید که من را دستگیر کنند. در این دو هفته چند کیلو وزن کم کردم. شب ها برای خواب به خانه دوستانم می رفتم اما باز هم نمی توانستم بخوابم. یک روز ساعت هشت صبح به خانه خودمان آمدم تا چند دست لباس بردارم که توسط ماموران پلیس دستگیر شدم.

خانه مجردی داشتی؟

– خیر، با اعضای خانواده ام زندگی می کردم. آن روز را خوب به یاد دارم. به سرعت وارد ساختمان شدم و به سمت واحدمان رفتم که ناگهان زنگ در به صدا درآمد. در را باز کردم، پلیس ها را دیدم که دستبندی به دستم زدند و گفتند آقا وحید پلیس فتا پلیسی است که حواسش به همه چیز است. بعدها متوجه شدم نیروهای پلیس در لابی ساختمان و در قسمت اتاق سرایداری چندین روز منتظر ورود من بودند تا دستگیرم کنند.

بعد چه شد؟

– آنها من را برای بازپرسی بردند و بعد راهی زندان اوین شدم. فردای آن روز دوباره از اوین به ساختمان پلیس فتا رفتیم و اصلا خبر نداشتم قرار است پرونده ام رسانه ای شود اما ناگهان دیدم خبرنگاران شبکه های مختلف تلویزیون و نشریات دور و اطرافم را گرفتند. کار من سراسر اشتباه بود اما قاتل زنجیره ای که نبودم. من اصلا انتظار چنین برخوردی را نداشتم. از حق نگذریم رسانه ای شدن پرونده من زندگی ام را بیشتر به نابودی کشاند.

چند شاکی داشتی؟

– پرونده من سه شاکی داشت. هر چند من چاقو زیر گلوی کسی نگذاشته بودم که با من عکس بگیرد اما جالب بود که همان هایی که با خواست و اراده خودشان با من عکس گرفتند گفتند که توسط من اغفال شده اند و این دروغ محض بود. هیچ کس از آنها نپرسید شما چرا با او عکس گرفتید؟

دادگاه اولت چگونه گذشت؟

– در دادگاه اول سه نفر شاکی آمدند و قاضی رأی به یک سال حبس، یک سال حبس تعلیقی و پرداخت چهار میلیون تومان جریمه نقدی داد و گفت اگر رضایت بگیرید جرم تان کمتر می شود.

 وحید خزایی از رازهای پشت پرده زندگی اش می گوید
رضایت گرفتی؟

– دو نفر از شاکی هایم عنوان کردند که حاضرند با شرایطی رضایت بدهند اما شاکی سوم هر روز چیزی می گفت. این فرد همان کسی بود که به من گفت کلیپ درست کن و بگو به فتا شکایت کرده ای.

و در نهایت نتوانستی رضایتش را بگیری؟

– من وکیل خوبی نداشتم و به همین خاطر مشورت های بدی هم گرفتم. به من گفتند چه رضایت بگیری و چه نه، بخششی در کار نیست و بیشتر ترسیدم. وکیلم حتی رضایت دو شاکی ام را روی پرونده ام نگذاشت. بعدها فهمیدم اگر چهار ماه زندانی می شدم می توانستم به خاطر نداشتن سوءسابقه درخواست بخشش کنم و از زندان آزاد شوم.

چند روز در زندان ماندی؟

– ۷۰ روز. ۷۰ روز سراسر رنج و درد.

چطور آزاد شدی؟

– شب اربعین امام حسین (ع) بود که در زندان توبه کردم. آنقدر گریه کردم و العفو گفتم که از حال رفتم. به امام حسین (ع) گفتم خیلی از مردم شبیه من گناهکار هستند اما باعث شدند گناه من پررنگ تر از همه به چشم بیاید. خودت بین من و خدا پادرمیانی کن. فردای همان روز وثیقه ای که خودم گذاشته بودم را پذیرفتند و آزاد شدم. مراجع قضایی به من ۲۰ روز وقت دادند تا رضایت گرفتن هایم را به سرانجام برسانم.

چه شد که به فکر فرار افتادی؟

– بیرون که آمدم بیشتر ترسیدم. مردمی که من را نمی شناختند تهدیدم می کردند که من را زنده نخواهند گذاشت. در خیابان چند بار کتک خوردم آن هم از مردها و پسرانی که اصلا نمی دانستند قضیه چیست و فکر می کردند من عکس ناموس مردم را منتشر کرده ام. در همان روزها بود که شنیدم یکی از مسئولان گفته است باید با وحید خزایی در حد «مفسد فی الارض» برخورد کرد. این جمله لرزه به تن من انداخت و توانایی ام در درست فکر کردن و درست عمل کردن را از من گرفت. به هر ایده و فکر نادرستی چنگ می زدم. کاش می ماندم و حبسم را می کشیدم. کاش یک فردی را داشتم که می توانست راهنمایی های درستی به من بدهد اما همه اطرافیانم حرف از فرار می زدند.

پس قبول داری که اشتباه کردی؟

– صددرصد اشتباه کردم. به من گفتند که می توانی از طرف «سازمان ملل» یا همان «یوان» درخواست پناهندگی کنی و از ایران بروی. اینجا بمانی عاقبتت طناب دار است. من هم این کار را کردم. اشتباه پشت اشتباه. دو روز مانده بود به رفتنم از ایران به برنامه «شوک» دعوت شدم. «شاهین صمدپور» کارگردان برنامه شوک فردای روز ضبط با من تماس گرفت و گفت که برنامه «ماه عسل» می خواهد تو را برای ماه رمضان دعوت کند اما من در حال فرار بودم.

چطور با آدم پران ها ارتباط گرفتی؟

– از طرف یکی از آشناهایم با فردی آشنا شدم که گفت تو را می برم آن طرف مرز ترکیه.

تا آن روز قاچاقچی انسان دیده بودی؟

– من اصلا نمی دانستم قاچاقچی انسان وجود دارد. افتاده بودم در میان گرگ هایی که زنده ماندنم به سیر بودن و گرسنه بودن آنها بستگی داشت.

چگونه از مرز خارج شدی؟

– تا مرز ترکیه با ماشین خودم را رساندم. درست رأس ساعتی که برایم تعیین شده بودت در موقعیتی که آدرسش را به من داده بودند ایستادم. شب که شد و عقربه های ساعت روی عدد ۱۰ آمد، یک نفر که اصلا نمی شناختمش کنارم آمد و اسمم را برد و گفت که همراهش بروم. چند دقیقه بعد خودم را میان ۷۱ نفر که بیشتر آنها افغانی و پاکستانی بودند دیدم. راه بلد گفت باید هر چه زودتر به سمت مرز ترکیه به راه بیفتیم. راه بسیار سخت و صعب العبوری بود. فکرش را بکنید در آن ساعت از شب، آن هم در دل کوه و در حاشیه یک دره. اگر حتی مرا می کشتند هم کسی خبردار نمی شد (بغض می کند) خدا رحم کرد.

چند ساعتی به سختی در آن موقعیت راه رفتم. هوا تاریک بود و چشم چشم را نمی دید. به همین خاطر چند بار بدجور به زمین خوردم و کم مانده بود به اعماق دره بیفتم. بعد از این که مسیر کوه ها را رد کردیم از میان صخره ها وارد کوه های مرزی ترکیه شدیم که ناگهان صدای تیراندازی شنیدیم.

پلیس ترکیه به سمت تان شلیک می کرد؟

– نمی دانم صدای شلیک نیروهای خودمان بود یا پلیس ترکیه. اصلا شاید قاچاقچیان این کار را کردند که بترسیم و پول بیشتری بدهیم.

شما پس از شنیدن صدای شلیک چه کردید؟

– هر کدام مان به سمتی فرار کردیم و در گوشه ای پنهان شدیم. من بعد از آن تیراندازی خیلی ترسیدم. چند ساعت بعد وارد یک دشت شدیم اما من واقعا نمی توانستم یک قدم دیگر راه بروم. تمام پاهایم آسیب دیده بود و خون زیادی از من رفته بود. هیچ وقت به این معنا جمله «از پا افتادم» را درک نکرده بودم. وضعیتم خیلی بد بود.

استرس تمام وجودم را گرفته بود و به خاطر همین دستبند، ساعت و زنجیر طلایم را به قاچاقچیان دادم و خواستم من را سالم به آن طرف مرز برسانند. آنها هم یک چهارپا در اختیارم گذاشتند چون می دانستند که دیگر نمی توانم راه بروم. سه ساعت هم سوار بر قاطر و اسب راه رفتم تا بالاخره سوار اتوبوس شدم و به سمت استانبول رفتیم. در استانبول یکی از قاچاقچیان انسان من را تحویل فردی داد که در ایران با او قرار گذاشته بودم.

چقدر به آدم پران ها پول دادی؟

– آنها از افغان ها و پاکستانی ها مبلغ یک میلیون و نیم بابت رد کردن از مرز ایران و ورود به مرز ترکیه پول گرفته بودند اما از من بیشتر گرفتند. چیزی حدود شش میلیون تومان پول به قاچاقچیان دادم. علاوه بر آن، دستنبد، ساعت و زنجیر طلایم را هم در اختیارشان گذاشتم که ارزش زیادی داشت.

آن طرف مرز زندگی ات چگونه گذشت؟

– به سختی. وقتی به سازمان ملل مشکلت را می گویی و می خواهی پناهنده شوی یکی از دورترین و سخت ترین شهرهای ممکن را به تو پیشنهاد می دهند. من هم مجبور بودم برای گذراندن دوره ام تا درست شدن پناهندگی در یک شهر دور افتاده ترکیه مدتی زندگی کنم اما در کمپ پناهنده ها. در آن شهر بی در و پیکر، همه چیز بدتر از زندان اوین بود. شب ها از ترسم نمی توانستم بخوابم. چند بار جیب و کیفم را زدند. چند بار کتک خوردم آن هم از افرادی که من را به عنوان فردی معرفی می کردند که با شرف خانواده های مردم بازی کرده ام.

در آنجا هم تو را می شناختند؟

– بله. از مقابل شان که رد می شدم با طعنه و کنایه می گفتند عکس مردم را که پخش کنی کارت به اینجا می کشد. من در آن فضا با افرادی روبرو شدم که می خواستند از وضعیت بد پناهنده ها استفاده کرده و به زور عقاید منحرف شان را به دیگران تزریق کنند. کار این دسته از افراد این بود که به پناهنده ها می گفتند اگر عقاید دینی ات را برگردانی ما راحت برایت پناهندگی می گیریم.

تو در جواب چه گفتی؟

– «شاید شما فکر کنید که این قسمت را برای ظاهرسازی می گویم اما اینها عین واقعیت است و نیازی به ظاهرسازی نیست.» بعد از این که نماز مغرب و عشایم را خواندم به یکی از آنها که اتفاقا ایرانی بود گفتم به دوست هایت بگو دور و اطراف من پیدای شان نشود. از من به آنها چیزی نمی رسد. در چشمانش نگاه کردم و گفتم من هم مثل همه اشتباهی کردم اما غلام حضرت محمد (ص) و حضرت فاطمه (س) هستم. با او درگیر شدم. آن شب را هیچ وقت از یاد نمی برم. آن قدر کتک خوردم که تمام صورتم پر از خون شد. فکم آسیب دید. هنوز هم از ناحیه فک مشکل دارم و دکتر گفته که باید تحت عمل جراحی قرار بگیرم.

چه مدت در میان متقاضیان پناهندگی زندگی کردی؟

– کسانی که در ایران هستند فکر می کنند زندگی در کمپ پناهجوها راحت است اما باید بگویم هر ثانیه ای که آنجا بودم با ترس و دلهره گذشت. سه ماه خواب راحت نداشتم. هر شب سرم را روی زمین می گذاشتم می گفتم لعنت به تو وحید، زندان امن تر از اینجا بود، می ماندی حبست را می کشیدی. بعد از سه ماه به خودم آمدم و دیدم من آدم زندگی در میان آنها نیستم. درخواست پناهندگی ام را پس گرفتم و برگشتم استانبول.

در حال حاضر در استانبول زندگی می کنی و اینطور که فهمیدم کار و شغلی نداری. خرج زندگی ات را از کجا تامین می کنی؟

– در ایران سرمایه ای دارم که با آن کار می کنند و زندگی ام را اینجا می گذرانم. سال ها در ایران کار کردم تا توانستم این سرمایه را جمع کنم. درست روزهایی که دیگر پسرهای هم سن و سالم فکر خوشگذرانی بودند من صبح تا شب کار می کردم و حالا دارم از اندوخته آن سال ها استفاده می کنم.

 وحید خزایی از رازهای پشت پرده زندگی اش می گوید

چندی پیش پستی گذاشتی و نوشتی که جایی امن تر از ایران نیست و از مردم خواستی به ترکیه نیایند، دلیلش چه بود؟

– اینجا در ترکیه هر روز یک بمب گذاری جدید رخ می دهد. این کشور اصلا کشور امنی نیست. همین امروز که با شما صحبت می کنم یک گروگانگیری در کنار گوش ما رخ داده است. خود من به زور از خانه خارج می شوم، آن وقت می شنوم که جوانان ما چه برای تفریح و چه اقامت به این کشور می آیند. به چشم خودم، بدبخت شدن خیلی های شان را دیدم. یکی از آن جوان ها خودم بودم. سعی کردم چشم های شان را روی واقعیت باز کنم. ویدئویی از خودم گرفتم و آن را در صفحه اجتماعی ام منتشر کردم.

آن ویدئوی جنجالی باعث شد نظر خیلی ها نسبت به تو برگردد. طرفداران زیادی پیدا کردی و البته منتقدانت هم کم نبودند. خودت فکر می کنی چرا؟

– چون در آن کلیپ به مردمم گفتم به ترکیه نیایید. آنها از من این انتظار را نداشتند. بارها اعلام کردم فکر پناهنده شدن را نکنید. در کشورتان بمانید. ایران امن ترین کشور خاورمیانه است. بروید برای مسئولان کشور دعا کنید که راحت دارید در کشور خودتان زندگی می کنید. اینجا صبح از خانه در بیایی شب معلوم نیست سالم به خانه برسی یا نه. هر روز یک جا بمب گذاری می شود.

واکنش ها چطور بود؟

– تا دل تان بخواهد ناسزا شنیدم. برخی می گفتند پاچه خواری می کنی و چون از ایران رفته ای اینها را می گویی اما من در جواب شان گفتم چشم هایم تازه باز شده است و برای شان نوشتم دوستان اگر امنیت نداشتید امروز با خیال راحت نمی توانستید بنشینید پای اینترنت و با من بحث کنید. شاید باورتان نشود اما من هر چند وقت یک بار آن هم تنها برای خرید و … از خانه بیرون می روم. استانبول به شدت ناامن است.

صفحه شخصی تو بیش از ۶۰۰ هزار بیننده دارد و بعد از آن کلیپ در همین صفحه عنوان کردی به خاطر گفتن از ناامنی ترکیه با پلیس ترکیه به مشکل خورده ای؛ در این باره بگو.

– قضیه چیز دیگری بود. من برای اولین بار به عنوان یک تهیه کننده، یک برنامه چند ساعته را در ترکیه به روی استیج بردم. در این میان با شریکم به مشکل مالی برخوردم. او به یکی از ماموران پلیس رشوه داده بود و او را به در خانه من آورده بود تا من را بترساند. یک شب دیدم چند مامور به همراه شریکم مقابل در خانه ام هستند. مامور پلیس به ترکی گفت که گوشی ات را بده و آن پست من را که درباره ناامنی ترکیه گفته بودم حذف کرد. چند سیلی هم به صورتم زد و گفت اینجا ترکیه است و من با این کارها موقعیتم را به خطر می اندازم. شریکم با دیدن این صحنه خندید و گفت دیگر حرف پولت را نزن و رفت. من دیگر در صفحه ام حرفی از ترکیه و مشکلاتش نزدم اما بگذارید امروز بگویم اگر ترکیه امن بود هیچ وقت شریک من نمی توانست پولی به پلیس ترکیه بدهد و از او بخواهد به خاطر ترساندن من به در خانه ام بیاید و به صورتم سیلی بزند.

تاکنون در همین فضای مجازی به افرادی برخورده ای که قصد پناهندگی داشته باشند و با حرف های تو از این اقدام منصرف شده باشند؟

– خیلی دلم می خواست می توانستم پیام ها را برای تان ارسال کنم. حجم پیام های صفحه من بسیار بالا است اما در این میان هر وقت می بینم جوانی قصد مهاجرت و یا پناهندگی دارد، برایش زمان می گذارم و چشمش را باز می کنم تا بدون آگاهی قصد ترک ایران را نکند. بارها به هم سن و سال های مان گفته ام که در کمپ پناهجوها چه خبر است. این طرف مرز فقط سیاهی است. هیچ کجا ایران نمی شود.

توانستم بارها جوانان را از این اقدام منصرف کنم. از این بابت خوشحالم. من خطا کردم. ای کاش درس عبرت جوانان بشوم. من از دست دولتم یا حکومت فرار نکردم. من از دست افرادی فرار کردم که مردم عادی بودند. مردمی که در کوچه و خیابان برایم آبرو نگذاشتند. حتی تهدیدم کردند به اسیدپاشی. مردمی که حتی در خیابان به چشم هایم نگاه می کردند و به من ناسزا می گفتند. افرادی که کاری کردند که پایم به اوین باز شود.

اگر کسی در موقعیتی شبیه به تو گیر کند چطور راهنمایی اش می کنی؟

– این روزها در فضای مجازی صدها نفر در صفحه هایی که خودشان ادمین آن هستند عکس هایی به مراتب بدتر از عکس های من منتشر کرده اند اما هیچ کدام شان تاکنون دستگیر نشده اند. انگار من باید قربانی می شدم اما روی حرفم با افرادی است که شاید روزی با این مشکل روبرو شوند. لطفا به صمیمی ترین دوست تان اعتماد نکنید. گرفتن عکس و به انتشار گذاشتن زندگی تان با مردم چیزی به داشته های تان اضافه نخواهد کرد.

به آنها می گویم اگر خطایی مانند من کردید در کشور خودتان بمانید، جزایش را بکشید. فرار نکنید. سعی کنید به جای رفتن به مهمانی و خوشگذرانی، قانون مملکت تان را بخوانید که مانند من نیازمند وکیل نشوید و به هر طناب پوسیده ای چنگ بزنید. هر چند من قدم های اشتباهی برداشتم اما اگر امروز بدانم اجازه دارم به ایران برگردم یکراست بلیت می گیرم و به تهران می آیم. بودن پشت میله های زندان اوین شرف دارد به فرار، آن هم فرار به کشوری مانند ترکیه.

و حرف آخر؟

– راستی یادتان باشد پلیس فتا پلیسی است که حواسش به همه چیز هست. جرایم اینترنتی پیگیری می شود.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۵۲)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها.
خوشحالیم از این که بار دیگر با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های
اجتماعی در روز گذشته در
خدمتتان هستیم. ممنون از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید.

 شروع میکنیم با این عکس یادگاری “صمیمانه” سردار آزمون در کنار مِسی و رونالدو. البته مسی و رونالدویِ سردار با مسی و رونالدویی که ما میشناسیم اندکی متفاوت است. بالاخره مسی و رونالدو باید به دهنِ بُزی شیرین بیاید!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

این یک روند همیشگی است. ده بیست عکس سبک و جلف و مورد دار میگذارند و هر چند وقت یک بار با یک عکسِ این مدلی، همه قبلی ها را میشورند و میبرند و دوباره از نوع شروع میکنند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

پیام صادقیان، در انتظار دعوت مجدد به پرسپولیس.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

عکس آتلیه ای زیبای پانته آ بهرام در حال بوسیدن دست مادر عزیزش. برای همه مادر های مهربان و دلسوز آرزوی سلامتی داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

تبریک بی پایان به مردم خونگرم رشت بابت صعود تیم اصیل و شناسنامه دار سپیدرود به لیگ برتر پس از حدود بیست و پنج سال. دیروز رشت سر از پا نمیشناخت و هادی طباطبایی با این سلفی ما را در این شادی سهیم کرده است. آرزوی موفقیت داریم برای این تیم دوست داشتنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

نوبت حمیرا ریاضی بود که به تماشای نمایش کافه پولشری برود. نمایشی که این روزها به مکانی برای حضور چهره ها تبدیل شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

و از هر دوی این ها سخت تر و خطرناک تر، گرفتن سلفی در حین رانندگی است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

بهاره افشاری برای تماشای “گشت ارشاد ۲” به یک سینما رفته بود که این عکس را از ایشان گرفتند. فیلمی که در مقایسه با رقیب کمدی اش یعنی “خوب، بد، جلف” بسیار معمولی تر است. در وادی کمدی هنر آن است که با ایجاد موقعیت های طنز و با دیالوگ طنز مخاطب را بخندانی، وگرنه با شوخی ها سطح پایین و تکراری و شوخی جنسی میتوان هر کسی را خنداند.  #نظر_شخصی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

تهمینه میلانی و ماهور الوند در اکران خصوصی فیلم جدید خانم میلانی، یعتی “ملی و راه های نرفته اش”. فیلمی که برای حضور در جشنواره پشت سد هیئت داوران ماند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

 اگر چای لیوانی بشوم، ناصر ملک مطیعی شدن را بلدی؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

شهرام قائدی روز معلم را به استادش امین خان تارخ با بک گراند صورتی تبریک گفت. ما نیز این روز ها به تمامی معلم های دلسوز و مهربان تبریک عرض میکنم (به جز معلم کلاس سوم ابتدایی ام که هر وقت جواب سوالی را بلد نبود، مطرح کننده سوال را با شلنگ سیاه و کبود میکرد و همچنین استاد هوش مصنوعی خواجه نصیر که دو ترم متوالی با ۹٫۷۵ نقره داغم کرد، به طوری که جایش هنوز درد میکند. من که نمیگذرم، خدا هم ازتان نگذرد!)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

آی هَو ناثینگ تو سِی :))

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

جای خالی یک اسم در میان لایک کنندگان بسیار سنگینی میکند…

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

سلفی متین ستوده در کنار بانو رابعه مدنی و شهین خانم تسلیمی در یزد. چه گردش خاطره انگیزی بوده برای متین، حتما در این چند روز حدود سی کیس خوب ازدواج بهش معرفی شده :)) 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

آرمان گرشاسبی در نمایی از کنسرت چند روز پیشِ چارتار در شیراز. داشتن عینک گرد روشنفکری برای حضور در این کنسرت ضروری بود، وگرنه راه نمیدادند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

فرهاد از لوکیشن کنار استخر در دبی، به لوکیشن کنار استخر در تهران منتقل یافت. ماهیت لوکیشن ها عوض نمیشود، فقط شهر و کشورش فرق میکند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

سلفی صبحگاهی (شما چشم های ورم کرده عزیزان را ببین) هومن برق نورد و علی عمرانی در یک جایی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

سلفی ارمیا قاسمی در کنار رفیق با اخلاق اش.

تا جایی که میدانیم و به ما گفته اند، بله حیوان نجیبی است، مگر اینکه شما چیزی دیگری از ایشان دیده باشید که باور های قبلی را نقض کند!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 


 مهراوه شریفی نیا با این عکس یاد دوران تلخ سریال کیمیا را زنده کرد. خدا را شکر آن روز ها تمام شد. ماشاالله آنقدر هم زیاد بود به اندازه یک عمر گذشت!

 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452)

حافظ ناظری داشت با خودش حال میکرد که این عکس را از وی شکار کردند. البته به پای شکاری که خودِ حافظ در این لحظه کرده نمی رسد. بعدی را ببینید:

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 
 بله، این ها سلفی هایی هستند که حافظ در روز اخیر از خود گرفته است.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452)
 
 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452)


کاوه جان شما نیازی به این برنامه نداری. خودت مجهزی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

رضا رفیع، داریوش ارجمند، امیریل ارجمند و سایر دوستان، در حال رفتن به دعوا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

مقصود این عکس هاست، وگرنه اسکواش و این چیزها بهانه ست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

 ای بابا. امیدوارم مشکل پیش آمده جدی نباشد و پاهای آقا عطا هر چه زودتر خوب شوند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

 سعید خان پورصمیمی، بازیگر خوب، خوش سابقه و با اخلاق سینما و تئاتر که امیدواریم تا سالیان سال سایه شان بالای سر سینمای ایران باشد. هنرنمایی ایشان در «ناخدا خورشید» استاد تقوایی هیچگاه فراموش نخواهد شد. در کنار ده ها نقش آفرینی ماندگار دیگر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

عمو جان مراقب باش با این شلوار زیاده روی نکنی و با شدت رکاب نزنی، نگذار تصویر زیبایی که کودکانِ پارک از شما دارند خدشه دار بشود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

 – امیر جان بنظرت بس نیست؟!

+ بسه؟ نه اصلا، تازه پیدات کردم!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 


 نیوشا ضیغمی هم دلش سلفی میخواست، بهانه ای به ذهنش نرسید گفت بگذار کمی دعای خیر بکنم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

امید نعمتی چند سال پیش یک مقدار دستی از بابک کریمی گرفته بود و پس نداده بود که خدارا شکر روز گذشته پس از کنسرت حسابشان تسویه شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

سلفی سحر صباغ سرشت در کنار شایسته ایرانی، یکتا ناصر و ریما رامین فر، احتمالاً مربوط به پشت صحنه فیلم “فصل نرگس” نگار آذربایجانی، یکی از فیلم های معمولی و خنثای جشنواره.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

خوشحالیم حمید جان، ولی اگر خودت را دوست داری موهایت را پر کلاغی رنگ نکن. انگار کلاه گیس است! من نمیدانم همان جو گندمی طبیعی موی آقایان چه اشکالی دارد که برخی ها موهایشان به رنگ قیر در می آورند؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

جسارت نباشد خانم معتمد آریا، ولی وظیفه تان است. موضوعی نیست که بخواهید منت بگذارید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

امیر جان آیا میدانستی از دور شبیه وین دیزل هستی؟ بله حدوداً از دو کیلومتری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

عرق سفر به آنکارا خشک نشده منصور ضابطیان راهی کرمان شد. سفر را با سفر روشن میکنند عزیزان.

جان؟! آن سیگار بود؟ حالا این یک بار را به بزرگی خودتان قبول کنید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

سلفی مونا فرجاد و مادر جان در دیویست شیش اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

 احسان حدادی در حال نشان دادن تیشرتی که یکی از هواداران برای او طراحی کرده است. دمش گرم (هوادار را میگویم)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

جواد عزتی و امیر جعفری در نمایی از فیلم “اکسیدان” ساخته حامد محمدی جوان که در لیست اکران قرار دارد و احتمالاً کمدی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

 بله، در طبیعت خیلی کارهای دیگر میتوان کرد که بیان اش از حوصله جمع قطعاً خارج نیست، ولی خب مطرح نشود بهتر است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

 در ادامه پست آقای اسدزاده باید اضافه کنم که: اگر عینک هم دم دست نبود، از کلاه جلو لبه دار استفاده کنید و اگر آن هم جواب نداد، دستتان را سایه بان کنید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

خواهشاً بهانه الکی دست مردم ندهید. عکسِ لخت و عور آن هم با این همه اخم. مردم چه فکر میکنند؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

لاله اسکندری در روز معلم یاد پدر عزیز و تازه درگذشته خود را زنده کرد و این روز را به ایشان تبریک گفت.

مطلب امروز هم به پایان رسید. تا فردا، یا علی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (452) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن
نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با
نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در
اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

اسرار زندگی داوینچی

هفته نامه همشهری جوان – محمدتقی حاجی موسی: «همه می دانند که داوینچی موقع نقاشی انگشتانش را کنار قلم مو می گرفته است. پس به احتمال زیاد ردی از پوست یا موی او باید روی موم های نقاشی اش باشد و ما امیدواریم بتوانیم آن را پیدا کنیم.» این خلاصه حرف های یکی از اعضای موسسه جی کریگ ونتر در کالیفرنیاست که قرار شده در پروژه ای با پیدا کردن DNA داوینچی بزرگ از روی رد احتمالی انگشتانش روی یکی از مشهورترین تابلوهای او یعنی «ستایش مغان» بفهمند که آیا جسدی که در قبر فعلی او قرار دارد، متعلق به خودش است یا نه و علاوه بر آن بتوانند با مطابقت این DNA با DNA خویشاوندان باقیمانده از او، مشخصات ظاهری او بازسازی کنند.

واقعیت این است که وقتی لئوناردو در شصت و هفت سالگی یعنی درست در روز دوم می سال ۱۵۱۹ میلادی به دلیلی نامشخص از دنیا رفت. در کلیسای کوچک سنت فلورنتین در قلعه سلطنتی دی آمبویز دفن شد اما بعدا در جریان انقلاب فرانسه این کلیسا تخریب و جسد لئوناردو هم گم شد. بیش از ۳۵۰ سال گذشت تا اینکه یک تیم باستان شناسی آماتور، بقایایی از یک بدن را در خرابه های به جا مانده از این کلیسا پیدا کردند و به کلیسای دیگری به نام سنت هوبرت انتقال دادند.

از آنجا که آنها شک داشتند این بدن متعلق به داوینچی باشد، پلاکی روی این قبر گذاشتند که نشان می دهد اینجا محل «احتمالی» دفن بدن نقاش و مخترع بزرگ دوران رنسانس است و حالا دانشمندان می خواهند به یقین برسند که آیا همه این سال ها سر کار بوده اند یا نه اما اگر بقایای DNA جسد با آنچه بروی بوم نقاشی مانده. مطابقت نکند هم دانشمندان ضرر نکرده اند چون در هر صورت آنها توانسته اند به DNA استاد بزرگ دست پیدا کنند و حالا وقت آن است تا از رازهای دیگر زندگی او پرده برداری کنند.

مخزن الاسرار!

تا حالا کتاب ها، فیلم ها و داستان های زیادی درباره زندگی خالق تابلوی مونالیزا نوشته، ساخته و سروده شده است. اصلا درباره این تصویر پرفریب نظر داده اند. شاید خیلی از این موارد را شما هم شنیده، خوانده و دیده باشید اما مطمئن باشید هنوز هم چیزهایی درباره زندگی داوینچی وجود دارد که از شنیدنش تعجب خواهیدکرد.

واقعیت این است که وقتی لئوناردو مرد، بیش از ۶ هزار صفحه نوشته از خودش به جای گذاشت که شامل عقاید شخصی اش، فهرست های خواربار و البته جوک های زشت بود! او همچنین در این نوشته ها با جزییات، به منابع الهامش، علاقه اش به شهرت و احساس عمیق اندوهش اشاره کرده بود و همه اینها شدند اساس ساخت فیلم جدیدی درباره او با عنوان «درون ذهن لئوناردو» و این نشان می دهد که هنوز اشتیاق زیادی برای دانستن اسرار زندگی داوینچی وجود دارد و اینجا به چند تا از جذاب ترین حقایق، شایعات و رازها درباره او اشاره می کنیم:

پسرکی از وینچی

لئوناردو در ۱۵ آوریل سال ۱۴۵۲ نزدیک شهر وینچی به دنیا آمده، جایی که الان در ایتالیا به نام منطقه توسکانی شناخته می شود. بیشتر مورخین می گویند که پدر او یک ملاک و صراف ثروتمند به نام سر پیرو فروزینو دی آنتونیو داوینچی بوده و مادرش کاترینا هم به عقیده بیشتر مردم از یک خانواده کشاورز بوده است. اگرچه برخی از کارشناسان تاریخی بر این باورند که کاترینا کنیز یا کلفت خود «سر پیرو» بوده است و البته همه در این باره متفق القول هستند که این دو نفر هیچ گاه با هم ازدواج رسمی نکردند.

لئوناردوی کوچک تا پنج سالگی با مادرش زندگی کرد و سپس به خانه پدری اش منتقل شد که با یک زن دیگر ازدواج کرده بود. نوشته های خود او نشان می دهد که رابطه عاطفی او و مادرش پس از این، تنها به فرستادن نامه محدود می شده و این اولین ضربه روحی برای دانشمند آینده بود که البته خیلی هم لئوناردو را درگیر نکرد و اسناد نشان می دهد رابطه او با پدرش بسیار عمیق تر بوده و مرگ پدر، تالم روحی شدیدتری را برای او به بار آورد.

مخزن الاسرار!

قبر احتمالی لئوناردو داوینچی

هیچ وقت به مدرسه نرفت

برخلاف دیگر هنرمندان شناخته شده دوران رنسانس، لئوناردو هیچ گاه تحت آموزش رسمی قرار نگرفت و به جای آن، توانست در خانه خودشان، خواندن، نوشتن و ریاضیات را فرا بگیرد که نشان از فضای علمی و فرهنگی خانه شان دارد. بزرگ شدن در محیط روستایی توسکانی باعث شد داوینچی جوان بیشتر زمانش را بیرون از خانه سپری کند؛ جایی که او شیفته طبیعت شد. دستنوشته های او نشان می دهند که او علاقه عجیبی به ویژگی های آب به عنوان مایع حیات داشت. همان طور که پرواز پرنده ها و رفتار جانورها را هم مورد مداقه قرار می داد.

درواقع، اولین چیزهایی که لئوناردو از دوران کودکی اش به یاد می آورده، تصویر نشستن یک پرنده کوچک روی صورتش و حرکت دم آن روی لب های کودک بوده که نشان می دهد آن موقع رابطه حیوان و انسان چیزی فراتر از درک ما بوده است. وقتی لئوناردو به نوجوانی رسید و از آب و گل بیرون آمد، قرار شد به فلورانس برود و نزد یکی از نقاشان بزرگ آن شهر یعنی آندره آدل وروچیو تحت تعلیم قرار بگیرد و زمان زیادی طول نکشید که شاگرد جوان خودش تبدیل به استاد بزرگی شد. شایعه است که وقتی داوینچی تصویر یکی از فرشتگان نقاشی وروچیو به نام غسل تعمید مسیح را کشید، استاد باتجربه چنان تحت تاثیر قرار گرفت که از روی فروتنی اعلام کرد دیگر هرگز نقاشی نخواهدکرد!

بسیاری از کارهای او ناتمام مانده ابد

داوینچی یک عادت خیلی بد در زندگی اش داشت و آن هم تنبلی بود و به همین دلیل بسیار آرام و سر حوصله نقاشی می کرد و این باعث شد خیلی از کارهایش هیچ وقت تمام نشوند. به غیر از تابلوی مونالیزا که در موزه لوور پاریس نگهداری می شود، تابلوی باکره و کودک یکی از نقاشی های تکمیل نشده او است که در همین موزه وجود دارد.

همچنین تابلوی دیگری در موزه واتیکان وجود دارد به نام سنت ژروم در بیابان که آن هم هیچ وقت تکمیل نشده است؛ تابلویی که در آن پرتره ای از سنت ژروم بهم همراه تصویری از یک شیر که همیشه همراهش بوده، وجود دارد اما شاید جذاب ترین و معروف ترین کار ناتمام داوینچی تابلوی ستایش مغان باشد که گفته می شود داوینچی در آن تصویری از خودش را کشیده است.

این نقاشی در سال ۱۴۸۱ رها شد و از سال ۱۶۷۰ در کالری یوفیزی فلورانس نگهداری می شود. در راستای همین تنبلی ها، داوینچی کلی اختراع نیمه کاره هم دارد و هیچ کدام از نوشته های او هم تا زمانی که زنده بود، منتشر نشدند.

مخزن الاسرار!

تابلوی ستایش مغان

به علوم نظامی علاقه داشته است

بعد از اینکه داوینچی فلورانس را ترک کرد و برای یک شروع جدید به میلان رفت، نیاز داشت تا درآمد کسب کند و به این منظور به لودویک اسفورتزا، دوک میلان نزدیک شد. قرارداد بین این دو نفر ساخته مجسمه برنزی یک اسب جنگی غول پیکر بود که این پروژه هنگام حمله فرانسه به ایتالیا رها شد. اما یک اسب جنگی بزرگ همه طرح های داوینچی برای دوک میلان نبود. همان موقعی که او سفارش ساخت اسب را گرفت، چهار طرف دیگر برای ساخت ابزار جنگی داشت، شامل دستنوشته ها و طراحی هایی برای ساخت توپ ها، ماشین های دودزا، پله ای متحرک و البته وسایل نقلیه مسلح شده.

برعکس می نوشت

داوینچی این توانایی را داشته که آینه نویسی کنید؛ یعنی اینکه می توانسته از راست به چپ بنویسد. یا اینکه اصلا نوشتن را از صفحه آخر شروع کند و آخر سر به اول بحث برسد. این کار معمولا به این منظور انجام می شده که کسی از رمز و راز کارهایش باخبر نشود و کسانی هستند که اعتقاد دارند او یک مرتد بوده و می گویند که این نوع نوشتن درواقع نوشتن شیطان است که از شخصیت وی بر می آید! اما حقیقت این است که این تنها نوعی از نوشتن بوده.

لئوناردو دستی هم بر آتش خطاطی داشته و وقتی خیلی سر حال بوده یا می خواسته روی نقشه ها چیزی بنویسد، می زده توی کار نستعلیق؛ اما در بیشتر موارد چندان حس و حال نداشته و نامه هایش را هم بلند بلند می خوانده تا بقیه بنویسند.

مخزن الاسرار!

تابلوی سنت زروم در بیابان

آخرش کسی نفهمید مونالیزا کی بود

در مورد هویت زنی که مشهورترین پرتره جهان به نام او ثبت شده، تا سال های طولانی شک و البته فرضیات گوناگون وجود داشته و دارد. برخی اعتقاد داشتند که این زن، اسفورتزا، کاترین، مادرش، کاترین بوتی دل وکا یا حتی خواهر ناتنی اش بیانکا باشد، اما حالا خیلی ها اعتقاد دارند که مونالیزا یک پرتره از خود داوینچی است و توانسته اند این را با جا به جایی دو چهره در کامپیوتر نشان دهند ولی بیشتر کارشناسان تقریبا مطمئن هستند که این زن، لیزا گراردینی است و کلمه مونا مخفف کلمه مدونا یا آن چیزی است که حالا به آن لیدی (خانم) می گویند.

انگشت شستش گم شد

یکی از آخرین رازها درباره داوینچی به جسد او بر می گردد و اینکه معلوم نیست چه بلایی سر استخوان انگشت شستش آمده است. وقتی کلیسای محل دفن او خراب شد، محتویات قبر او هم بیرون ریخت و از آنجا که بچه های آن دوره و زمانه خیلی نترس بودند، عادت داشتند در چنین جاهایی با استخوان مردگان بازی کنند اما خوشبختانه در سال ۱۸۶۳ شاعری به نام آرسن هوسایه، اسکلت او را پیدا کرد. در حالی که بازویش خم شده بود و جمجمه اش بسیار پهن بود. او و دیگران شروع کردند به جمع آوری استخوان ها و در کنار آنها یک تکه کاغذ پیدا کردند که رویش نوشته بود EO DUSVINC که شاید تلفظ لاتین لئوناردو داوینچی باشد. با جمع آوری استخوان ها معلوم شد که همه اجزا وجود دارند غیر از استخوان شست او که هنوز هم پیدا نشده است.

مخزن الاسرار!

خیلی ها می خواهند ثابت کنند مونالیزا پرتره ی خود داوینچی است

اختراعات داوینچی هم هرکدام داستانی دارد

مخترع گاری راست گرد

شاید بتوان نسخه نزدیک تر داوینچی را در نویسنده ای مثل ژول ورن دید؛ کسی که بسیاری از داستان هایش حالا رنگ واقعیت به خود گرفته اند و دیگر کسی از سفر به ماه و چرخیدن دور دنیا در ۸۰ روز و چیزهای دیگر تعجبی نمی کند اما خب این تنها یک شباهت ظاهری بین داوینچی و ژول ورن است، چرا که لئوناردو نزدیک به ۵۰۰ سال قبل از ما زندگی می کرده و طرح اختراعاتش نشان می دهد که چقدر نسبت به ژول ورن از زمان خودش جلوتر بوده و این همه سال طول کشیده تا بشر توانسته به ایده های او رنگ واقعیت بزند.

چتر نجات

مخزن الاسرار!

ابداع چتر نجات به طور تاریخی به داوینچی نسبت داده می شود در حالی که او واقعا اولین نفر نبوده است. یک طرح اولیه از وسیله بسیار شبیه به آنچه داوینچی طراحی کرده در دستنوشته ای از نویسنده ای ناشناس وجود دارد که یک چتر نجات هرمی شکل را با یک قاب چوبی به تصویر کشیده است. حتی شواهدی وجود دارد از یک وسیله شبیه چتر نجات که حوالی قرن ۱۱ در چین استفاده می شده است اما به هر حال، چتر نجات داوینچی بسیار پیچیده تر بوده و در سال ۲۰۰۰، یک چترباز انگلیسی به نام آدریان نیکولاس با پریدن با چتری درست همان طور که داوینچی طراحی کرده بود، ثابت کرد که چتر نجات لئوناردو کار می کند.

هلی کوپتر

مخزن الاسرار!

هلی کوپتر یکی دیگر از ابداعات داوینچی است که در قرن بیستم ساخته شد. چرخ پرنده او بسیار شبیه به هلی کوپترهای کنونی است و آن طور که خودش نوشته، می توانسته پرواز کند اما با نگاه بیشتر می توان فهمید که این عمل غیرممکن بوده چرا که نیروی ماهیچه های انسان برای بالا نگه داشتن این ماشین در هوا ناکافی بوده است. با وجود این، لئوناردو همواره به عنوان کسی که هلی کوپتر و مفهوم پرواز عمودی را ابداع کرد، شناخته می شود.

مسلسل

مخزن الاسرار!

مسلسل طراحی شده لئوناردو که شامل ۳۳ لوله بوده، هیچ شباهتی به مسلسل های کنونی ندارد. گلوله ها از عقب آتش زده می شوند و از درون ۱۱ لوله در سه ردیف شلیک می شوند. این ماشین هم هیچ گاه ساخته نشد اما توانست مفهوم مسلسل را به دیگران نشان بدهد. اولین نمونه از مسلسل ها که با الهام از ماشین لئوناردو ساخته شدند در قرن نوزدهم مورد استفاده قرار گرفتند.

گاری خودرو

مخزن الاسرار!

این یک جورهایی اولین خودرویی است که بشر طراحی کرده اما هیچ گاه هیچ کس تا دهه ۹۰ قرن گذشته نتوانست بفهمد که این گاری چگونه کار می کند! در این زمان پروفسور کارلو پدرتی فهمید که این گاری مستقیما به وسیله فنرها حرکت نمی کند اما از طریق مکانیسم دیگری با فنرها کنترل می شود. از روی طراحی های داوینچی می شود فهمید که این گاری فقط می توانسته به سمت راست بپیچد.

تانک

مخزن الاسرار!

تانک به معنای امروزی اولین بار در جنگ جهانی اول مورد استفاده قرار گرفت اما مفهوم آن اولین بار توسط داوینچی ۵۰۰ سال زودتر به دیگران معرفی شد. تانک یا خودروی زرهی لئوناردو می توانسته چندین سلاح و توپ را حمل کند و توسط نفری که داخلش بوده، رانده شود، البته این طراحی یک نقص بزرگ دارد و آن این است که این تانک قادر به حرکت نیست و بیشتر مورخان می گویند طراحی داوینچی مشکل داشته است اما عده ای معتقدند که داوینچی خودش از عمد این ماشین را ناقص طراحی کرده بود تا کسی نتواند آن را بسازد و این گونه توانست طراح تانک را هم تبدیل به یک راز کند.

منبع: برترینها

روایت ترور «ناصرالدین شاه» توسط میرزا رضای کرمانی

: صبح جمعه هجدهم ذیقعده ۱۳۱۳ ناصرالدین شاه قاجار به شکرانه پنجاهمین سالگرد سلطنت به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهر ری رفت اما رویای جشن پنجاهمین سال سلطنت را واقعیت هولناک قتل او درهم شکست. میرزا رضا کرمانی قاتل ناصرالدین شاه، در نقطه‌ای او را به گلوله بست که چندسالی پیشتر به دستور شاه قاجار، سیدجمال‌الدین اسدآبادی را بازداشت و خوار و خفیف کرده بودند و بدین ترتیب میرزا رضا در آن روز هم انتقام ستم‌کشی‌های خود از شاه گرفت و هم انتقام بدرفتاری‌ها با مرشد خود را.

روایت ترور ناصرالدین شاه توسط میرزا رضای کرمانی

قلب شاه قاجار با گلوله‌ای که از تپانچه پنج لول یک رعیت ایرانی خارج شد از حرکت ایستاد، رعیتی که رویای قتل ناصرالدین شاه مالیخولیای ذهنش بود و با فکر اجرایی کردن آن شب و روز می‌گذراند. چه آنکه میرزا رضا چند سال قبل از آن نیز به هنگام تعزیه‌خوانی تکیه دولت که در غرفه حاج محمدحسین امین‌الضرب خدمت می‌کرد، به هنگام گردش شاه در غرفه‌ها نیت کرد با کاردی که در اختیار داشت مقصود خود را انجام دهد اما احتیاط کرد که مبادا کارگر نگشته و کار‌ها بد‌تر و سخت‌تر شود.

رویای میرزا رضا اما در دیدار با مرشدش سیدجمال‌الدین اسدآبادی در استامبول مهر تایید می‌خورد و تبدیل به نقشه می‌شود، آن روز که میرزا رضا در محضر سیدجمال و به‌گاه شکایت از صدمات روزگار به گریه می‌افتد. سید اما او را برحذر می‌دارد که «گریه کار کودکان است و مرد مادام که دروازه مرگ به روی او باز است نه زیر بار ذلت می‌رود و نه از حوادث روزگار شکایت می‌کند.» میرزا رضا پس از شنیدن این سخن جانی تازه می‌گیرد و حال و روز ملال‌‌انگیز خویش تغییر داده و برای انتقام کشیدن از ستمکار خود را آماده می‌سازد. مخفیانه به ایران باز می‌گردد به‌رغم آنکه می‌داند تحت تعقیب است با هزار ملاحظه خانه‌ای در شهر ری برای خود فراهم کرده، قیافه و نام خویش را تا آنجا که ممکن است تغییر داده، در بالاخانه دری که از صحن مقدس به مدرسه امین‌السلطان می‌رود به شغل معالجه امراض جلدی کودکان پرداخته و در حقیقت برای اجرای یگانه مقصد خویش انتظار فرصت می‌کشد. فرصتی که سرانجام به بهترین شکل ممکن برای میرزا رضا فراهم شد.

روایت ترور ناصرالدین شاه توسط میرزا رضای کرمانی

یحیی دولت آبادی که شب قبل از ترور ناصرالدین شاه همراه با جمعی از دوستان خود به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته و میرزا رضا را در حال زیارت و تفکر دیده بود در خاطرات خود اینچنین شعف میرزا رضا را به‌گاه مطلع شدن از قصد شاه قاجار برای زیارت حضرت عبدالعظیم روایت می‌کند: «در تاریکی زاویه ایوان شخصی در لباس کسبه دیده می‌شد که صورتش درست تمیز داده نمی‌شد. این شخص میرزا رضای کرمانی است که گوشه تاریکی سرپا نشسته، دست‌ها را بر روی زانو و سر را بر روی دست‌ها گذارده، در دریای فکر و خیال فرو رفته بی‌آنکه تغییر وضعی به خود بدهد یا کلمه‌ای بگوید. در این حال دو تن از زوار در طرف دیگر ایوان نشسته با یکدیگر صحبت داشته درضمن سخن می‌گویند فردا شاه به زیارت می‌آید قرق هم نمی‌باشد. چون تاکنون رسم بوده است هر وقت شاه به این مزار مشرف می‌شده صحن و حرم را به کلی قرق می‌نمودند. به محض آنکه از زبان این دو زوار شنیده می‌شود شاه فردا به زیارت می‌آید و قرق هم نمی‌باشد، مجسمه فکر و خیال در تاریکی زاویه ایوان به جنبش آمده سر از روی دست و زانوی تحیر برداشته از روی تعجب می‌گوید شاه فردا اینجا می‌آید، قرق هم نیست.»

و بدین ترتیب جمعه موعود ناصرالدین شاه بعد از آنکه شکرانه پنجاه سال سلطنت را به جای می‌آورد و قصد خروج از حرم می‌کند، در قیل و قال و رفت و آمد زائران مردی به سمتش می‌آید و به روال همه عرض حال‌دهندگان به پادشاه، در دستش عریضه‌ای است و ناگهان صدای صفیر گلوله شنیده می‌شود و بعد از آن همهمه و آشوب. میرزا رضا اما اقبال گم شدن در آشوب نمی‌یابد.

ناظم‌الاسلام کرمانی که او نیز آن جمعه به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بود در “تاریخ بیداری ایرانیان” فرجام میرزا رضا بعد از قتل ناصرالدین شاه را اینگونه روایت می‌کند: «… اتفاقا در آن روز به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودیم. در مدرسه نشستیم و منتظر رفتن شاه شدیم که یک دفعه دیدیم در‌ها را می‌بندند و می‌گویند شاه را تیر زده‌اند. چون تا یک اندازه احتمال صدور این امر را از میرزا رضا می‌دادیم، رفتیم دم منزل او که استعلامی کنیم. شخصی فراش آنجا ایستاده گفت آقایان زود بروید و در اینجا نمانید که برایتان خطر دارد. باری فورا از دور سلامی به حضرت عبدالعظیم داده و روانه شهر شدیم. دربین راه کالسکه شاهی را دیدیم که با سوار زیادی به شهر می‌آورند. به فاصله پانصد قدم میرزا رضا را در درشکه سوار کرده متجاوز از پانصد نفر سوار اطراف او را گرفته می‌آوردند به شهر و میرزا رضا با ‌‌نهایت قوت قلب و یک اطمینانی که از جبهه بیگناهان مشهود می‌شد به اطراف خود می‌نگریست و نظاره مردم می‌کرد. گویا به لسان حال می‌گفت ‌ای اهل ایران من به تکلیف خود عمل نمودم و درس خود را به شما تعلیم کردم.»

 روایت ترور ناصرالدین شاه توسط میرزا رضای کرمانی

فرجام میرزا رضا اما اعدام بود اگرچه مظفرالدین شاه خیال کشتن او را نداشت و بار‌ها از قول او نقل شده بود که «قصاص و کشتن میرزا تشفی قلب من نیست. من اگر بخواهم انتقام بکشم باید تمام اهل کرمان را از دم تیغ انتقام بگذرانم.» با اینهمه اما شاه جدید به تحریک یکی از روحانیون دربار دستور به قتل قاتل پدر داد و آنگونه که ناظم‌الاسلام کرمانی می‌نویسد: «از مرحوم شیخ محمد حسن شریعتمدار طهرانی شنیدم که می‌گفت من به اعلیحضرت مظفرالدین شاه گفتم چرا در کشتن میرزا رضا مسامحه دارید و کشتن او را چرا به تاخیر انداختید. مظفرالدین شاه فرمود این شخص قابل کشتن نیست.

من جواب دادم اعلیحضرت از حق خود گذشتند و ما رعایا که فرزندان شاه سعید شهید هستیم تا قاتل پدر خود را به دار نبینیم چشممان گریان خواهد بود. مرحوم مظفرالدین شاه فرمود که آیا اینطور کشتن موافق با شرع است و آیا قانون اسلام اجازه می‌دهد که اینطور کسی را به قتل رسانند. چون مقصود مظفرالدین شاه طفره از کشتن بود جناب آقا شیخ محمدرضا مجتهد ملتفت شده با شاه همراهی کرد ولی مرحوم شیخ محمد حسن شریعتمدار یا ملتفت نشده یا به غرضی دیگر اصرار به کشتن میرزا رضا می‌کرد تا شاه متغیر شده رو کرد به اتابک میرزا علی اصغرخان امین‌السلطان و فرمود فردا بدهید سر این پسره را ببرند.» و بدین ترتیب میرزا رضا در ربیع الاول ۱۳۱۴ در ملاءعام به دار آویخته شد.

میرزا رضای کرمانی برخلاف غالب سوءقصدکنندگان به پادشاهان سلطنت‌های پیشین ایران فردی در زمره طبقه رعیت بود. به دیگر سخن میرزا رضا نه خواهان انتقام‌جویی از ایل رقیب بود، نه مدعی تخت و تاج شاهی و نه عضوی از خدمه درباری. ظلم‌هایی که میرزا رضا از ناحیه حاکم تهران تحمل کرده بود به تنهایی انگیزه‌ای قوی برای قتل شاه توسط میرزا رضا را فراهم نمی‌کرد و اگر نبود عداوت شخصی سیدجمال الدین اسدآبادی در حق ناصرالدین شاه بابت بدرفتاری و تبعید از ایران شاید میرزا رضا هیچ وقت دست به کاری چنین بزرگ نمی‌زد. تشویق و ترغیب سیدجمال‌الدین و هواداران کرمانی‌اش به حد وافر در روحیه زجر دیده و مالیخولیایی میرزا رضا موثر افتاد. حتی دشوار می‌توان تصور نمود که میرزا آقاخان کرمانی و همشهری او شیخ احمد روحی در ترغیب فکری رفیق و همشهریشان میرزا رضا برای اجرای چنین مقصودی نقش نداشته باشند.

روایت ترور ناصرالدین شاه توسط میرزا رضای کرمانی

اقدام میرزا رضا در “شاه کشی” همچون عموم “شاه‌مرگی”‌ها در ایران دلهره آنی و هرج و مرج به دنبال داشت و بدون شک در مواجهه با چنین عواقبی بود که صدراعظم امین‌السلطان که قرار بود آن روز ناهار شاه را میزبان باشد، به محض مطلع شدن از ترور شاه ترتیبی داد تا جسد ناصرالدین شاه را مخفیانه از صحن بیرون ببرند و در کالسکه سلطنتی بنشانند. در بازگشت به کاخ گلستان خودش نیز در کنار جسد برجای نشسته شاه نشست و اندام بی‌جان او را به حرکت درآورد، گویی شاه برای جمعیت مضطربی که در طول راه بازگشت به پایتخت ازدحام کرده بودند دست تکان می‌دهد و سر می‌جنباند. و به تعبیر عباس امانت در کتاب “قبله عالم”: «گویی این نمایش خیمه شب بازی با ناصرالدین شاه بی‌جان قطعا آسان‌تر از بازی دادن ناصرالدین شاه زنده برای صدراعظم او می‌نمود.»

امین‌السلطان شاید بهتر از هرکسی درباریان را می‌شناخت و بیشتر از هرکسی نیز می‌دانست که کامران میرزا، پسر ناصرالدین شاه و حاکم تهران داعیه حکومت دارد، پس درنگ نکرد و بیش از هر اقدامی مظفرالدین میرزا ولیعهد را در تبریز از واقعه مطلع کرد و در راس دولت به سرعت مقدمات لازم برای انتقال آرام تاج و تخت را فراهم آورد. اندکی بعد مظفرالدین از تبریز رسید و به تخت نشست و قتل ناصرالدین شاه به زودی به محفظه خاطره جمعی مردم سپرده شد. امین السلطان حتی دستور داد پیش پرده‌ای در آغاز تعزیه‌های تکیه دولت در ذکر مناقب شاه شهید خوانده شود. هدف از این عمل ظاهرا تسکین تشویش مردم بود که پس از حادثه شاه‌کشی افزایش یافته بود. این تشویش و اظطراب هم خیلی زود فرو نشست. «شاه شهید» لقبی شد برای نامیدن ناصرالدین شاه اما داستان قتل او در سرعت حوادثی که سلطنت مظفرالدین شاه قرار بود به خود ببیند رفته رفته فراموش شد.


منبع: برترینها

استاد محمدرضا لطفی، شیدای چاووش خوان

موسیقی ایرانی در ذات خود آمیزه‌ای است از آوا و نوا. آنچه مرسوم و معمول بوده، اجرای این نوع از موسیقی ایرانی با کیفیتی مناسب از سوی استادان موسیقی همیشه با تسلط ماهرانه انجام می‌پذیرفته است.

لیکن آنچه به نوگرایی، نوجویی، پویایی، تحول و ارتقای مداوم کیفی موسیقی مرتبط می‌شود، آن حس تنوع طلبی و آن تفکر تنوع بخشی است که در بینش و نگرش هنرمندان جای دارد، تا اندازه‌های آنرا در لحظه وهر لحظه در تلاشی فراگیر و مداوم و مدام و در روند سعی همیشگی خود فزونی بخشند. این روال در حالتی که تمرکز هنرمند بالا باشد میسر و امکانپذیر خواهد بود.

شیدای چاووش خوان

اما سخت‌ترین وضعیت این تحول و دگرگونی در شرایط بحران‌های اجتماعی بود و نمود پر توان‌تری می‌یابد. در این شرایط خاص، در چنین موقعیت مشخص آنچه می‌تواند وضعیت را بهبود بخشد، حضور و وجود هنرمندی است که با تمام توان جسمی و فکری خود در مسئولیت خطیر روشنگری و ارتقای محتوایی و مفهومی بتواند به موضوعات پژوهشی دست یازد تا به روند بهبود کیفی و نیز افزایش زیبایی شناسی محتوایی نزدیکتر شود تا از این رهگذر به ذات موسیقی خدمت شود و ذائقه نیوشندگان را سیراب سازد و ارتقا دهد و به روایتی دیگر طلاب هنر و دانشجویان موسیقی بتوانند به تکنیک‌های بدیع و تازه‌یاب معرفت یابند.

این وضعیت ویژه، هنرمند مسئول و اندیشمند را به موسیقی زبان حالی یعنی موسیقی بداهه رهنمون می‌سازد. استعانت از شعر و کلام در همراهی با نواهای زیبای موسیقی جایگاه و ارزش کار او را والاتر و بالاتر می‌برد.این مسیر، در واقع راهی بود که زنده‌یاد استاد محمدرضا لطفی پیمود تا دین خود را به دلبستگی معنوی‌اش یعنی موسیقی ادا کند.

استاد محمدرضا لطفی همچون سرکه‌ای در دیگ تلاش و همت و ممارست و تجربه‌اندوزی جوشیده شد تا به مُلِ گوارا بدل گشت، به تعبیری هم عنان و هم گام با معنای شعری شد که فرزانه‌ای فرموده بود؛

انگور صفت مُلازم خُم شده‌ایم/ از مردمک چشم جهان گُم شده‌ایم

در آتش عشق سال‌ها جوش زدیم/ تا باده نشئه بخش مردم شده‌ایم

استاد لطفی جامع علوم موسیقی زمانه‌اش گشت تا با بهره‌مندی از تجربیات و میراث گرانبهای گذشتگان توانست مروارید وجودی خود را از صدف آموختن و پژوهش باز‌شناسد و نمایان سازد.او به ارزش‌های پژوهش واقف شده و پی برده بود که مقصد پژوهش رسیدن به حقیقت است، بنابراین دستیابی به لب حقیقت و رازگشایی از حقیقت را وجه همت خود قرار داد و در این مسیر به تجربه‌های ارزشمند و گرانقدری نیز دست پیدا کرد.

او پژوهشگری پر تلاش و خستگی ناپذیر بود و با دانش وسیع خود در حوزه پژوهش هنر (هم شتاب و همراه با تبحر اعجاب انگیز در نوازندگی و بداهه نوازی و آهنگسازی ونیز با تکیه بر اعتماد به نفس بالا) به آن چنان اقتدار هنری و نیز توانمندی در تمامی زمینه‌های موسیقی دست یافته بود که از او با لقب «اسطوره» یاد می‌شود.حتی گروهی از استادان موسیقی معتقدند که پس از میرزا حسینقلی فراهانی در قدرت «نوازندگی و بداهه»، کسی همچون استاد محمدرضا لطفی ظهور نیافته است.

هوش بالای او در دریافت اوضاع اجتماعی ایران بیش از دیگر هنرمندان ایرانی بود و همگامی‌اش با آسیب دیدگان و نیز همراهی با جریانات تحولخواه، نشان از میزان مطالعه و احاطه‌اش بر جامعه شناسی کشور و مردمش داشت.

بنیانگذاری کانون چاووش، تأسیس مرکز آکادمیک موسیقی اصیل ایرانی با نام مکتبخانه میرزاعبدالله، اهمیت و ارزش شماری مقوله ساز‌سازی و راه‌اندازی کارگاه سازسازی، تأسیس گروه‌های سه‌گانه شیدا، تأسیس کانون فرهنگی آوای شیدا در عرصه نشر آثار مکتوب حوزه پژوهش‌های موسیقی و مرکزی برای تکثیر لوح‌های فشرده موسیقی، و… و… از جمله قسمتی از فعالیت‌های استاد لطفی بوده است.

شیدای چاووش خوان

نو اندیشی، پویایی و نوجویی استاد لطفی را می‌توان در «بداهه نوازی‌ها و بداهه خوانی‌ها»ی او ملاحظه کرد.

دیگر از مشخصه‌های بارز استاد لطفی، اهمیت دادن به موسیقی بانوان بود هم به‌عنوان احترام به جایگاه زنان ایرانی در عرصه موسیقی و هم به‌عنوان بخشی از برنامه‌های آینده‌نگرانه و بلند‌مدت استاد لطفی در این زمینه.

از آنجا که اکثر موسیقیدان‌های ایرانی به کارهای هنری انفرادی بیشتر علاقه‌مندی و رغبت نشان داده و می‌دهند، اشتیاق استاد لطفی برای فعالیت‌های هنری گروهی و ایجاد وحدت نسبی و انسجام در میان اساتید موسیقی از دیگر مشخصه‌های استاد لطفی بوده است در اتحاد هنرمندان.

یکی دیگر از مهم‌ترین فعالیت‌های هنری استاد لطفی تلاش ایشان در جهت بازشناخت آسیب‌شناسانه بیشتر موسیقی در ایران معاصر بوده است. ویژگی‌دیگر استاد لطفی در این بود که همیشه از بزرگان و گذشتگان عرصه موسیقی و نیز از استادان خویش به نیکی یاد می‌کردند.

توجه دقیق به اسامی زیر می‌تواند ما را به یک نکته آشنا کند، و آن هم تلاش در حفظ «سنت‌های موسیقایی» برای یادآوری اصل خویش است؛

تأسیس مکتبخانه میرزاعبدالله، تأسیس گروه‌های موسیقی شیدا، ساخت و اجرای موسیقی با نام «بیاد عارف»، تکثیر پوستر منحصر بفردی از درویش‌خان، و… همه و همه نشانه‌ای است از تلاش‌ها و دلبستگی‌های استاد لطفی به سنت‌های موسیقایی گذشتگان و زنده نگهداشتن یاد و نام آنان.

استاد لطفی همیشه به نزدیکان خود بیان می‌کردند که «وقتی ساز می‌زنم و می‌خوانم، انگار در این عالم نیستم و در فضای دیگری سیر می‌کنم و گذشت زمان را متوجه نمی‌شوم»، که این کلام بیانگر آن است که موسیقی خط اتصال است از عالم ناسوت به عالم لاهوت، به عبارتی دیگر حضور در فضایی آکنده از معنویت و ملکوت.

استاد لطفی به ما آموخت که موسیقی هنری است ملکوتی و این هنر ملکوتی در زمانه ما بدل به هنری مظلوم شده که قدرش به مرتبه‌اش دانسته نمی‌شود.

نکته محنت افزای تاریخی را باید نگریست که استاد محمدرضا لطفی نقش ارزشمند خود در حوزه موسیقی برای تحولات اجتماعی ایران را به‌درستی ایفا کرد آنچنان که عارف قزوینی در مشروطه خواهی.

اما سرنوشت بی‌مهری بدانان به نوعی تکرار شده و در چنین شرایطی با توجیه رونق تجارت به مزارش هم رحم نمی‌شود تا تجاری‌سازی و سوداگری مادیات بر تجلیل از مفاخر فرهنگی سرزمین مان ارجحیت یافته باشد که باید مرثیه سرداد؛

کسی به فکر باغچه نیست/ کسی به فکر گل‌ها نیست

استاد لطفی از آن دسته از بزرگان ادب و هنر و فرهنگ و عرفان بودند که جانشین ناپذیر بوده و مادر گیتی حسرت زایش چنین فرزند دُردانه‌ای را خواهد داشت. بیت زیر و پایانی وصف حال ایشان است که با دلی سرشار از عشق به سوی حضرت دوست رهسپار گردید.

از بود و نبود خود برستیم به عشق/ دل را به تمنای تو بستیم به عشق

جز عشق نبود عاقبت مقصد ما/ فارغ ز همه باز نشستیم به عشق

شصت و نهمین سال‌زاد میلاد اقاقی هنر موسیقی گرامی باد.

پس از انقلاب مشروطه و دگرگونی جامعه در شئون گوناگون فرهنگی و سیاسی- اجتماعی، بالطبع موسیقی نیز دستخوش تغییراتی شد.

 اصولاً موسیقی ایران بعد از دوران قاجار با سه جریان مشخص نوگرا مواجه است: گروه اول را منادیان موسیقی علمی و بین‌المللی تشکیل می‌دهند که روبرت گرگوریان، مین باشیان و پرویز محمود از بانیان آن به شمار می‌آیند.

شیدای چاووش خوان

 این جریان در ابتدای امر، به هیچ عنوان دغدغه نوگرایی بنیادینی را درسر نداشت و تنها بر اثر ماجراجویی‌های شاهانه ناصرالدین شاه به واسطه سفر فرنگ به وجود آمد. مشاهده دسته‌های منظم موزیک در اروپا، شاه را بر آن داشت تا در دربار دسته موزیک نظام دایر کند.

 لذا مسیو لومر فرانسوی مأمور انجام این مهم می‌شود. بعدها این اقدام زمینه‌ای می‌شود برای تأسیس مدرسه موزیک به ریاست مین باشیان و پیش گرفتن خط مشی اروپایی به طوری‌که اشاعه گام‌های ماژور و مینور حاصل این دوران است.

همچنین این جریان به تدوین موسیقی ایرانی براساس موسیقی کلاسیک غرب می‌پردازد، موسیقی کلاسیکی که خود در حال فروپاشی با پیشنهاد گام‌های کروماتیک و موسیقی آتونال توسط شوئنبرگ بود.

گروه دوم نوگرایان به رهبری علینقی وزیری سعی داشت یک نوع موسیقی تلفیقی پدید آورد. پیشنهاد بیست و چهار ربع پرده مساوی و چشم پوشی از مبانی نظری و زیبایی‌شناسی حکمت هنر ایرانی اسلامی از جمله پیشنهادهای استراتژیک وزیری بود.

صرفنظر کردن از طبیعت موسیقی ایران و سیر چند هزار ساله‌اش، سبب شد وی با اندیشه رسیدن به زبان مشترک بین‌المللی به دنبال نوعی موسیقی نوین باشد که البته همانطور که می‌دانیم، خوشبختانه توفیق چندانی نداشت.

 تحصیلکردگان مکتب او یا رهبری ارکسترهای رادیویی را در دوران پهلوی به عهده گرفتند که در خدمت حکومت راه انفعال و تکرار را پیش گرفته یا همچون ابوالحسن خان صبا در میانه راه به سنت بازگشتند.

 گروه سوم نوگرایان را درویش خان و عارف قزوینی تشکیل می‌دادند. این جریان با تکیه بر سنت‌ها سعی داشت متناسب با شرایط نوین جامعه پس از مشروطه، نوعی از موسیقی را ارائه دهد که ضمن برخورداری از رنگ و بوی ایرانی، زبانی نوین داشته باشد.

 ابداع فرم بدون آواز پیش درآمد توسط درویش خان و ساخت تصانیف سیاسی- اجتماعی توسط عارف ازجمله این اقدام‌ها بود. درویش خان توانست فرمی را ابداع و پرورش دهد که بدون تکیه بر شعر و کلام، مستقیماً موسیقی ناب باشد به طوری‌که از همان زمان ساختار اجرایی موسیقی سنتی، فرم پیش درآمد را در ابتدای اجرا، برای خود حفظ کرده است. عارف نیز موفق شد نوع جدیدی از تصنیف را ارائه دهد که زبان حال زمانه باشد.

 پیش از او، تصانیف عموماً کوتاه و غنایی بودند اما او و بعدها امیرجاهد تصانیفی ابداع کردند که اغلب سیر کاملی در گوشه‌ها و مایه‌های مهم دستگاه داشت.

درویش خان توانست با پرورش شاگردان برجسته‌ای همچون صبا، هرمزی، فروتن، برومند، نی‌داود، درگاهی و اجرای کنسرت‌های بسیار و ضبط صفحه، خدمات شایانی به موسیقی ایران کند.

شیدای چاووش خوان

 در واقع پس از میرزا عبدالله و میرزا حسینقلی او حلقه اتصال گذشته و آینده به شمار می‌آمد و در عمل توانست نسلی را تربیت کند که ارزش‌های هنر موسیقی دستگاهی را به سلامت از رکود و انجماد دوران پهلوی به دست جوانان عاشقی چون لطفی، کیانی، علیزاده و طلایی برسانند.

در دهه پنجاه پس از چندین سال رخوت ایجاد شده در عرصه موسیقی هنری و دستگاهی، تأسیس مرکز حفظ و اشاعه و برگزاری جشنواره‌های موسیقی مثل جشن هنر شیراز، باعث شد، چهره واقعی و پویای موسیقی ایرانی سر از خاکستر بیرون بیاورد و با جامعه و بویژه دانشجویان ارتباطی نزدیک برقرار کند.

 این بار نورعلی خان برومند، سعید هرمزی و عبدالله خان دوامی توانستند هر آنچه را از گذشته و بویژه از درویش خان در سینه داشتند به جوانان عاشق به امانت بسپارند.

بی مهری به موسیقی در دوره صفویه

همان‌طور که می‌دانیم موسیقی در دوران صفویه به علل مختلف سیاسی و مذهبی مورد بی‌مهری و سرکوب سلاطین واقع می‌شد. از همین روی می‌توان گفت، ما در این دوران با گسستی تاریخی مواجه هستیم به نحوی که ارتباط نظری و عملی سنت موسیقی برای بیشتر از دو سده منقطع شد.

 تسلط نداشتن میرزا عبدالله و میرزا حسینقلی و دیگر بزرگان هم روزگارشان به مباحث علمی و نظری موسیقی از نتایج ناخوشایند دوران صفویه محسوب می‌شود. اما آنچه توانست زنجیره ارزش‌های زیبایی‌شناسانه موسیقی را حفظ کند، روی خوش نشان دادن شاهان قاجار به موسیقی بود.

در این دوران به لطف استقبال دربار از موسیقی و حمایت‌های درباری، موسیقی‌نوازان توانستند از طریق شفاهی و سینه به سینه دقایق و ظرایف هنر موسیقی را حفظ کرده و به نسل آینده انتقال دهند.

باوجود ابداع فرم پیش درآمد توسط درویش خان و ساخت تصانیف وطنی توسط عارف، اما این جریان نوگرایی نیز نتوانست چنان که باید و شاید به تکامل برسد. در آن دوران ساخت سالن‌های نمایش و سینما به تقلید از اروپا، رواج یافته بود اما در این میان، جای خالی سالن‌های کنسرت احساس می‌شد.

 در واقع یکی از عواملی که مانع پیشرفت این جنبش نوگرا می‌شد، فقدان سالنی برای کنسرت بود. تندروی‌های عارف و تبعید او در کنار درگذشت نابهنگام درویش خان از دیگر علل ناکامی این هنرمندان به شمار می‌آید.

 آنچه در ادامه سبب گشت نفس نوگرایی این جریان به رکود و سردی گراید، تکرار فرم پیش درآمد و قالب‌های کهن و نداشتن ابتکار عمل شاگردان درویش بود، البته این همه ماجرا نیست.

 در کنار این عوامل، موج مدرنیته تقلیدی آن روزگار که به‌شدت از جانب حکومت پهلوی تجویز می‌شد از مهمترین عواملی بود که در آن روزگار باعث صف‌کشی سنت و مدرنیته در مقابل هم می‌شد.

در واقع خود واژه سنت و مشتقات آن همچون سنت‌گرایی و سنتی، اصطلاحاتی هستند که بیشتر کاربردی تدافعی دارند. به بیان دیگر با رواج روزافزون مظاهر تمدن و فرهنگ غرب، بخشی از جامعه موسیقایی و روشنفکری از واژه‌ سنت به عنوان محملی برای مبارزه با غرب و غرب‌زدگی سود جستند.

جلال آل احمد و سید احمد فردید از جمله کسانی بودند که برای نخستین‌بار از واژه‌ غربزدگی استفاده کردند. (لازم به ذکر است که غرب از نظر آل‌احمد و فردید، مفهومی متفاوت دارد اما نهایتاً به اتخاذ موضع مخالف علیه غرب می‌انجامد.)

شیدای چاووش خوان

محمدرضا لطفی از جمله جوانانی بود که در کنار تحصیل موسیقی آکادمیک،توانست محضر این بزرگان را با واسطه استادانی چون برومند و دوامی، درک کند.

اجرای تکنوازی‌های هنری در جشن هنر شیراز، برگزاری برنامه‌های ساز و آواز با استاد شجریان و البته با هدایت استاد دوامی، بازسازی آثار قدما و به یادماندنی تر از همه، همصدا شدن با انقلاب ۵۷ و ساخت و تنظیم خاطره‌انگیزترین ترانه‌های وطنی از جمله فعالیت‌های او در دهه پنجاه است.

 همچنین نباید از نظر دور داشته باشیم که همزمان با این فعالیت‌های نفسگیر، او از امر آموزش هنرجویان نیز غافل نبود. وی همچنان‌که بارها ابراز می‌کرد همزمان با تشکیل گروه شیدا، آموزش به اکثر اعضا را نیز به انجام می‌رسانید. به طور مثال برخی از اعضای گروه در آن زمان، از ردیف، چیزی بیش از دو دستگاه نمی‌دانستند.

گروه شیدا در افول

اما دهه شصت، مصادف است با رکود موسیقی ایران. دسته‌بندی‌های جدید سیاسی- اجتماعی و مشکلات بزرگی چون جنگ، همه و همه باعث شد موسیقی ایران به حاشیه کشیده شود. اجرای تکنوازی از پیامدهای همین دوران است. سخت شدن شرایط برای کار گروهی، باعث شد موسیقیدانان یا خانه‌نشین شوند یا ترک وطن کنند.

شیدای چاووش خوان

 استاد لطفی نیز در دهه شصت  کشور را ترک کرد و بیشتر از دو دهه موسیقی ایران از گنجینه موسیقایی او محروم شد. اما این همه ماجرا نبود چرا که استاد اصولاً کسی نبود که به انجماد و آسایش تن دهد.

تلاش برای تشکیل گروه شیدا در امریکا، انتشار بولتن داخلی و کتاب سال شیدا، برگزاری کنسرت‌های مختلف و آموزش شاگردان، اهم فعالیت‌های او را در غربت تشکیل می‌داد.

ورود دوباره به ایران

 در اوایل دهه هفتاد به ایران می‌آید و آلبوم به یاد برومند را با گروه شیدا انتشار می‌دهد. اما شرایط به گونه‌ای نبود که او بتواند به فعالیت هنری بپردازد.

در واقع به نوعی می‌توان گفت دیگر صف‌بندی‌های سیاسی- اجتماعی تغییر کرده بود و بدنه موسیقایی کشور به لحاظ برخورداری از ذاتی محافظه کار، نیازی به حضور او احساس نمی‌کرد چرا که لطفی مرد عمل بود و موسیقی را برای موسیقی و در میان مردم می‌خواست.

اما در سال ۸۴ شاهد حضور غافلگیر‌کننده و البته مصمم او هستیم، حضوری که تا همیشه با ایران می‌ماند. این بار باوجود تمامی ناملایمات، آمد که بماند و از موسیقی بگوید.

اجرای کنسرت با گروه‌های سه‌گانه شیدا، تداوم انتشار کتاب سال شیدا، انتشار مقاله‌های گوناگون و از همه مهمتر و نفسگیرتر، آموزش شفاهی و سینه به سینه‌ ردیف و ظرایف آن به نسلی دیگر از جوانان، از اهم فعالیت‌های ۱۰ سال پایانی حیات پربرکت اوست.

همان طور که می‌دانیم، پس از انقلاب مشروطه شعر و موسیقی خاستگاه‌های سنتی خود یعنی دربار را ترک کرده و به میان جامعه آمدند. در واقع تعامل مستقیم با اجتماع و همصدایی با مردم از بارزترین ویژگی‌های هنر مشروطه است.

شیدای چاووش خوان

 زبان شعر از تکلف و پیچیدگی به سادگی می‌گراید و موسیقیدان تصنیف وطنی می‌سازد و برای مردم می‌نوازد. اما به هر حال هنرمندان نیز مانند دیگر طبقات جامعه از وابستگی‌های اقتصادی برخوردارند.

تکیه به جریان‌های سیاسی و حکومتی، نشریات و برخی فرق از جمله تمهیدات نوین موسیقیدانان در صف‌بندی‌های پس از مشروطه به حساب می‌آید.

 به طور مثال بعضی نوازندگان و خوانندگان در مجالس اعیان و اشراف مشغول می‌شوند، برخی به مستمری رادیو و تلویزیون و تولید برنامه‌های تکراری، منفعل و سفارشی تن می‌دهند و عده‌ای با جریان‌های سیاسی و حزبی همصدا می‌شوند.

در دوران پس از انقلاب ۵۷ نیز گروه کثیری از موسیقیدانان و اهل موسیقی راه محافظه‌کاری پیش گرفته یا در مناصب دولتی و شبه هنری مشغول می‌شوند یا ترجیح می‌دهند برنامه منظم و تضمینی کنسرت‌ها و تکثیر آثارشان به خطر نیفتد.

گروه دیگر به علت اشتغال در دانشگاه‌ها و اشغال کرسی‌های دانشگاهی، ترجیح می‌دهند اساساً برج عاج‌نشین باشند و خود را هنری نواز و دیگران را مطرب و شیرین‌نواز و… بنامند.

 اصولاً مخاطب این دسته هیچگاه از ۲۰۰ نفر در طول سالیان تجاوز نمی‌کند. اما در این میانه، استاد بزرگ، محمدرضا لطفی، چه قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی ایران، به هیچ حزب و گروه و طبقه‌ای جز عشق عاشقان فرهنگ و هنر موسیقی تکیه نکرد. دغدغه او تنها موسیقی بود و بس.

 اصولاً در هیچ کجا، سخنی غیر از موسیقی به میان نمی‌آورد. به مسائل سیاسی- اجتماعی اشراف داشت و متناسب با زمانه، بخوبی قادر بود از فرم‌های موسیقی دستگاهی بهره گیرد. خط نت را می‌دانست و تئوری موسیقی غرب را نیز، اما این همه را فقط و فقط برای تحقیقات و مطالعات تطبیقی مفید می‌دانست و عمیقاً به آموزش شفاهی و سینه به سینه اعتقاد داشت.

هرگز در کلاس‌های درس خود، شیوه‌ای غیر از فنون اصیل نوازندگی ایران را که از استادانش فراگرفته بود، تبلیغ نمی‌کرد و در امر آموزش ولع و حرصی عجیب داشت.

 به ردیف و اصول آن اعتقاد راستین داشت و هرگونه نوآوری در زمینه موسیقی ایرانی را، بر پایه سنت‌های زیبایی‌شناسانه دیرین روا می‌دانست. تحقیق در زمینه موسیقی ملل، فلسفه و زیبایی‌شناسی و ادبیات کلاسیک ایران همیشه در دستور کار او قرار داشت.

تأسیس مکتب میرزا عبدالله

تأسیس مکتبخانه میرزاعبدالله (چاووش) و پرورش چند نسل پویا در عرصه موسیقی ایران از جمله اقدام‌های تاریخی اوست.

در واقع به نوعی می‌توان گفت هرکس که از دهه ۵۰ به این سو، در زمینه موسیقی حرفی برای گفتن داشته، در مکتبخانه و چاووش حضور داشته است. خود نامگذاری چاووش به نام مکتبخانه میرزاعبدالله در سال‌هایی که حافظان ردیف انگشت‌شمار بودند از دیگر نشانه‌های دلبستگی قلبی او به بالندگی هنر موسیقی است.

استاد لطفی همچون درویش‌خان چه به لحاظ اجرا و نوآوری و چه به لحاظ آموزش شاگرد، آنچنان وسعت عمل دارد که به جرأت می‌توان گفت چهار نسل شاگرد را تربیت کرده و آینده موسیقی دستگاهی را تضمین کرد.

 همچنین تکنوازی‌های بی‌شمار و هنرمندانه او، مجموعه‌ای از الگوهای ملودیک را برای موسیقی ایران به ارمغان آورد. الگوهای ملودیک، در واقع جانمایه موسیقی را تشکیل می‌دهند. این نغمه‌ها در کنار مایه‌های اصلی موسیقی دستگاهی در خاطره قومی و فرهنگی ایران باقی می‌مانند و به نوعی حیات سنت‌ها را باعث می‌شوند.

شیدای چاووش خوان

 استاد محمدرضا لطفی، شخصیتی است هنری که همچون درویش‌خان هر صد سال یک بار، ظهور می‌کند و البته گویی راز ماندگاری موسیقی نیز با طلوع بی‌غروب چنین نوابغی گره خورده است و چنین است، زمانی که در دهه‌های آینده، نوازندگان می‌نوازند و خوانندگان می‌خوانند، یاد خواهند کرد به نیکی از محمدرضا لطفی، درویش زمانه ما.

منبع: برترینها

ظریف: به لطف خدا، سرمان بالاست!

  – اکرم احقاقی و زهرا اصغری: وزیر امور خارجه کشورمان با تاکید بر حضور همه مردم در پای صندوق‌های رای از تمامی سلایق گفت: نوع انتخاب مردم مشخص می‌کند کشور در چهار سال آینده در چه مسیری حرکت خواهد کرد.

او با بیان این‌که “زمان به میوه نشستن تلاش‌ها در چارچوب برجام به تدریج فرا می‌رسد” گفت: برای تداوم اقتدار ایران نیاز است سیاست‌های چهار سال گذشته ادامه یابد.
ظریف با تاکید بر اجرای یکی از مهم‌ترین اهداف وزارت امور خارجه در چهار سال گذشته که گسترش و تعمیق تعاملات اقتصادی بوده است با اشاره به توافق هسته‌ای و اجرای موفق آن گفت: امروز سیاست خارجی به کمک معیشت مردم آمده است.

او به عنوان یک دیپلمات مطرح بین‌المللی پیشنهاد کرد: در دولت آینده نیز سه اولویت مهم در عرصه سیاست خارجی پیگیری شود که مهم‌ترین آن حفظ برجام است.

برخی به دیپلماسی آلرژی دارند

ظریف با تشریح دیدگاه‌های انتخاباتی خود و تاکید بر اهمیت حضور باشکوه مردم در انتخابات دوازدهم گفت: وقتی مسوولیت وزارت خارجه را بر عهده گرفتم این احساس را داشتم که باید خودم را هزینه مردم و کشورم کنم، نه اینکه مردم و کشور را هزینه ادعاهای خود کنم. امیدوارم در این مدت بر اساس همین نگاه حرکت کرده باشم.

وزیر امور خارجه کشورمان در روزهای ابتدایی اردیبهشت سال ۹۶ در حالی که کمتر از بیست روز دیگر به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم باقی مانده در گفت‌وگویی با ما به تشریح عملکرد دستگاه دیپلماسی کشور در چهار سال گذشته پرداخت.

محمدجواد ظریف در پاسخ به این پرسش که دیپلماسی دولت یازدهم در عرصه سیاست خارجی چگونه باعث افزایش اقتدار ایران در منطقه شده است؟ ضمن تبریک فرا رسیدن اعیاد شعبانیه و تبریک روز پاسدار به پاسداران غیور کشور گفت: امیدوارم به برکت این روزها و با افزایش اخوت، برادری و نشاط در بین مردم شاهد مشارکت حداکثری مردم در انتخابات سرنوشت‌سازی باشیم که در چند هفته آینده در کشور برگزار می‌شود.

اقتدار ایران در منطقه و جهان در سایه انتخاب‌های درست به دست آمد

این دیپلمات عالی رتبه کشورمان با بیان این‌که اقتدار ایران در منطقه و جهان بر اساس برخی دلایل ذاتی است که جمهوری اسلامی ایران از آن برخوردار است تصریح کرد: این اقتدار در سایه سیاست‌ها و انتخاب‌های درست به دست آمده است. ما هیچ‌گاه مردم را فراموش نکردیم، از تروریست‌ها حمایت نکردیم و این انتخاب‌های درست در برابر انتخاب‌های غلط دیگران از جمله آمریکا و برخی از کشورهای منطقه باعث شده که ایران در یک موقعیت برتر قرار گیرد و همه این‌ها نتیجه انقلاب اسلامی ایران است.

وی با اشاره به رشادت‌های مردم برای دفاع از انقلاب و زحماتی که رزمندگان و ‌جانبازان برای دفاع از کشور داشته‌اند، گفت: این‌ها بدون تردید عامل مهم و اساسی برای اقتدار کشور و دیده شدن ایران به عنوان قدرت مهم در منطقه است. ما نباید این واقعیت را نادیده بگیریم یا فراموش کنیم، چراکه این امر کفران نعمت است.

تلاش دولت تدبیر و امید این بود که ایران از قدرت خود استفاده کند

ظریف با بیان این‌که “در دولت یازدهم موانعی که باعث می‌شد این اقتدار نتواند خود را به منصه ظهور برساند تا حد قابل توجهی رفع شد و در واقع این اقتدار به ابزار قدرت تبدیل شد” اظهار کرد: ایران قبل از دوران دولت تدبیر و امید در شرایطی قرار داشت که کسانی که از واقعیت‌های انقلاب و وجود یک نظام مردم سالار دینی در منطقه نگران بودند، خیلی راحت می‌توانستند نگرانی‌های واقعی خود را با پوششی از سیاه‌نمایی از ایران و اجرای پروژه امنیتی‌سازی کردن ایران بپوشانند و ایران را مشکل اصلی جلوه دهند. تلاش دولت تدبیر و امید این بود که این پوشش را از روی قدرت واقعی ایران بردارد و این مسیر را فراهم کرد که ایران بتواند از واقعیت‌های قدرت خود استفاده کند. چون قدرت زمانی می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد که به نفوذ تبدیل شود و در نتیجه آسیب‌پذیری را کاهش دهد.

رییس دستگاه دیپلماسی کشور ادامه داد: لطف خداوند، هدایت‌های مقام معظم رهبری و شجاعت‌ دکتر روحانی باعث شد که این دولت بتواند شرایطی را فراهم کند تا جمهوری اسلامی را در سطح منطقه و جهان با یک نگاه مثبت معرفی کند.

به نتیجه رساندن مذاکرات شجاعت می‌خواهد

ظریف خاطرنشان کرد: نکته مهم در این راستا شجاعتی بود که برای تصمیم‌گیری در کشور نیاز بود. به طور قطع وارد شدن به مذاکره و رسیدن به نتیجه بسیار سخت‌تر از مذاکره و سخنرانی بی‌حاصل است. برای ورود به مذاکره و حصول نتیجه باید تلاش زیادی انجام شده و حواس‌ها در تمام طول مذاکره بر روی مساله متمرکز باشد، اما برای سخنرانی و قرائت یک متن، بعد از تهیه و تدوین سخنرانی علی‌القاعده اتفاقی نمی‌افتد و شما نیز نباید خیلی نگران مسائل پس از آن باشید، ‌اما مذاکره و ورود به آن شجاعت می‌خواهد و مهم‌تر از آن داشتن شجاعت برای به نتیجه رساندن مذاکرات است.

وزیر امور خارجه کشورمان تصریح کرد: مذاکره به معنای تحمیل نیست و یک طرف نمی‌تواند نظر خود را به طرف مقابل تحمیل کند و درک این‌ واقعیت‌ها در جریان مذاکرات هسته‌ای توانست در کشور شکل بگیرد. مجموعه این اتفاق‌ها باعث شد اقتدار واقعی ایران که زاییده جمهوری اسلامی است، در صحنه بین‌المللی متبلور شود و زنجیرهایی که علیه ایران از طریق پروژه ایران‌هراسی، تحریم‌ها و قطعنامه‌های فصل هفتمی شورای امنیت ایجاده شده بود، گسسته شود. در آن مقطع شاهد بودیم که هر روز در صحنه بین‌المللی تصمیمی علیه ایران اتخاذ می‌شد ولی این روند با شروع مذاکرات متوقف شد و ایران از کشوری که از ورود به نشست‌های بین‌المللی منع شده بود به کشوری تبدیل شد که خودش در مورد این‌که چه کشورهایی در نشست‌های بین‌المللی حضور پیدا کنند، تصمیم‌گیری می‌کند. این موضوع فقط در مورد نشست آستانه درباره سوریه صورت نگرفت، بلکه در اجلاس لوزان نیز ایران تصمیم گرفت که عراق و مصر را اضافه کند و دیگر کشورها ناگزیر شدند که این موضوع را بپذیرند.

برخی دوستان به تاثیرگذاری دیپلماسی آلرژی دارند

ظریف در بخشی دیگر از این گفت‌وگو با بیان این‌که “برخی از دوستان مقداری به این موضوع آلرژی دارند که بپذیرند دیپلماسی می‌تواند تاثیرگذار باشد” تصریح کرد: این دوستان تصور می‌کنند کسانی که از دیپلماسی صحبت می‌کنند به دیگر ابعاد اقتدار ایران توجهی ندارند،‌ اما واقعیت این است که ما همین قدرت را در گذشته داشتیم، از همین امکانات برخوردار بودیم ولی نه به هیچ اجلاس بین‌المللی دعوت می‌شدیم و نه در هیچ کجا کسی ما را تحویل می‌گرفت. از طرفی هر روز فشارهای جدیدی بر مردم وارد می‌شد. این‌ها همه واقعیت‌هایی است که چهار سال پیش وجود داشت ولی امروز خوشبختانه وجود ندارد و این‌ها همه برمی‌گردد به شجاعت و شهامتی که رئیس‌جمهور تحت هدایت‌های مدبرانه رهبری داشتند و توانستند مسیر دیپلماسی کشور را به سمت درست و مناسب سوق دهند.

برخی به دیپلماسی آلرژی دارند

وزیر امور خارجه کشورمان در پاسخ به این پرسش که شما بارها در صحبت‌های خود یکی از پایه‌های اقتدار کشور را حضور مردم در صحنه انتخابات عنوان کرده و اعلام کردید دولت و دستگاه دیپلماسی کشور با اتکا به قدرت مردم و انتخابی که در سال ۹۲ انجام دادند، امور خود را پیش بردند، با توجه به این‌که در چند هفته آینده انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم برگزار می‌شود،‌ توصیه شما به مردم برای یک انتخاب خوب چیست؟ خاطرنشان کرد: مهم‌ترین نکته‌ای که در این ارتباط باید بر آن تاکید کرد، حضور مردم در پای صندوق‌های رای است. بارها گفته‌ام، اگر حضور ۷۳ درصدی مردم در انتخابات سال ۹۲ نبود، کسانی که اعمال فشار بر ملت ایران را تدارک دیده بودند، احساس می‌کردند که به خواسته خود رسیده‌اند و توانسته‌اند مردم را از حاکمیت جدا کنند، چراکه هدف آنها از تحریم همین موضوع بود. باید توجه داشت هدف تحریم صرفا اعمال فشار بر اقتصاد کشور نبود، بلکه تحریم‌کنندگان می‌خواستند با جدا کردن مردم از حاکمیت به آرزوها و خواسته‌های خود برسند ولی مردم حضوری مناسب در انتخابات داشتند و توهم آنها را شکستند. شکسته شدن آن توهم باعث شد که طرف مقابل به پای میز مذاکره بیاید و ما نباید این را فراموش کنیم.

وی گفت: حضور مردم در صحنه برای تمام کشور اقتدار می‌آورد و به همین خاطر است که مقام معظم رهبری هم در این دوره و هم در دوره قبل تاکید کردند که همه در پای صندوق‌های رای حضور پیدا کنند، حتی کسانی که با سلایق حاکمیت منطبق نیستند و سلایق دیگری دارند، ایشان خواستند آنها نیز پای صندوق‌های رای بیایند برای این‌که با این حضور بدخواهان این ملت ناامید شوند و یک بار دیگر به این نتیجه برسند که با فشار نمی‌توانند خواسته‌های خود را به مردم ایران تحمیل کنند.

مردم با حضور خود در صحنه بارها به دنیا ثابت کردند که “هیچ وقت یک ایرانی را تهدید نکنند”

رییس دستگاه دیپلماسی کشور افزود: مردم ایران در راهپیمایی ۲۲ بهمن سال گذشته بعد از این‌که دولت‌مردان جدید آمریکا به مردم ایران اهانت‌ کردند با حضور یک‌پارچه خود نشان دادند که ایرانی توهین و تهدید را نمی‌پذیرد و باید با ایرانی با زبان تکریم و احترام صحبت کرد. نباید ایرانی را تهدید کرد، مردم ایران با حضور خود در صحنه بارها این جمله را به دنیا ثابت کردند که “هیچ وقت یک ایرانی را تهدید نکنند” و قطعا مردم در انتخابات پیش رو نیز با حضور باشکوه‌ خود بار دیگر این واقعیت را نشان خواهند داد.

نوع انتخاب مردم مشخص می‌کند کشور در چهار سال آینده در چه مسیری حرکت می‌کند

ظریف با بیان این‌که “نوع انتخاب مردم تاثیر اساسی در آینده کشور دارد و این‌گونه نیست که نوع انتخاب کم‌تاثیر باشد” اظهار کرد: شما نمود تاثیر این نوع انتخاب را در فاصله سال‌های ۸۴ تا ۹۲ و هم‌چنین اتفاقاتی که بعد از ۹۲ رخ داد، مشاهده کردید. واقعیت آن است که این انتخاب است که مشخص می‌کند کشور در چهار سال آینده در چه مسیری حرکت می‌کند. مردم می‌توانند قضاوت کنند که سیاست‌های اتخاذ شده در آن هشت سال کشور را به چه مسیری برد و سیاست‌های اتخاذ شده در این چهار سال کشور را به چه سمتی سوق داده است.

در دولت یازدهم سیاست خارجی به کمک معیشت مردم آمد

وی با بیان این‌که برای تداوم اقتدار و حضور عزت‌مندانه ایران در صحنه بین‌المللی و تداوم سیاست تعاملی ایران در عرصه جهانی همراه با حفظ عزت و کرامت ایرانی نیاز است سیاست‌های به کار گرفته شده در چهار سال گذشته ادامه پیدا کند، گفت: تداوم چنین روندی نیاز امروز کشور و اقتصاد میهن عزیزمان است. سال‌های قبل در کشور از جیب و معیشت مردم برای برخی از شعارها هزینه کردیم، ولی امروز در اثر سیاست‌های دولت یازدهم، سیاست خارجی به کمک معیشت مردم آمده و این نشان‌دهنده تفاوتی است که انتخاب مردم در روز رای‌گیری می‌تواند بر آینده کشور و معیشت آنها داشته باشد.

رییس دستگاه دیپلماسی کشور در عین حال با اشاره به اثرات تحریم‌ها بر اقتصاد کشور تاکید کرد که برای اصلاح آن‌چه در آن هشت سال رخ داد، نیاز به زمان داریم.

وی افزود: تا به امروز برای رفع آن مشکلات و حفظ اقتدارمان به میزان قابل توجهی در مسیر صحیح پیش رفته‌ایم. در حال حاضر یک سال و چهار ماه از اجرای برجام می‌گذرد و در این مدت بسیاری از مشکلاتی که غربی‌ها در مراحل متعدد به این کشور تحمیل کردند، آرام آرام رفع شده است.

امروز کم‌تر ناگزیریم پول خود را با چمدان حمل و نقل کنیم

ظریف با اشاره به تحریم نفتی که از سوی غربی‌ها در مقطعی علیه ایران اعمال شد، خاطرنشان کرد: آنها در مقطعی می‌خواستند ایران را تحریم نفتی کنند، به خودشان شش ماه فرصت دادند تا خودشان را در این ارتباط آماده کنند به نحوی که در ارتباط با اعمال این تحریم‌ها ضرر نکنند. ما نیز برای این‌که شرایط را به قبل برگردانیم نیازمند به زمان هستیم. البته الحمدالله با تدابیر خوبی که قبل از پایان تحریم‌ها از سوی رئیس‌جمهور، وزیر نفت و سایر کارکنان صنعت نفت کشور اندیشیده شد، توانستیم سریع‌تر از زمانی که دنیا تصور می‌کرد فرصت از دست رفته کشور در زمینه تولید و صادرات صنعت نفت را بازیابی کنیم. البته در حوزه‌های دیگر ممکن است این روند بیش‌تر طول کشد، ولی واقعیت این است که در مسیر صحیح حرکت کرده‌ایم. امروز سرمایه‌گذاران خارجی در بازار ایران حضور دارند، بانک‌های خارجی با ایران تعامل می‌کنند و ما کم‌تر ناگزیر می‌شویم که پول خود را با چمدان حمل و نقل کنیم.

وزیر امور خارجه کشورمان افزود: در مقطعی میلیاردها دلار از درآمدهای مردم در اختیار کسانی قرار گرفت که معلوم نیست به بهانه دور زدن تحریم‌ها چگونه آن اموال را حیف و میل کردند. ده‌ها میلیارد دلار از پولی که به هر دلار آن مردم این کشور نیازمند هستند به خاطر تحریم‌هایی که به دلیل عدم توجه به واقعیت‌های بین‌المللی به این کشور تحمیل شد، هدر رفت. بنا بر این توجه به این مسایل و تفاوت‌های ایجاد شده در روز انتخابات می‌تواند آینده کشور و مردم را رقم بزند و یقین دارم مردم در این انتخابات نیز مثل گذشته انتخابی هوشمندانه و دقیق خواهند داشت.

او در پاسخ به این پرسش که اشاره کردید در طول چهار سال گذشته دستگاه سیاست خارجی به معیشت مردم توجه داشته است. هم‌چنین در ابتدای سال ۹۶ در سخنانی گفتید از امروز برجام یعنی “برنامه جامع اقتصاد مقاومتی”، وزارت خارجه در ارتباط با اقتصاد مقاومتی و دیپلماسی اقتصادی چه اقداماتی را در این چهار سال انجام داد و پاسخ شما به منتقدانی که می‌گویند رفت و آمد تجار و بازرگانان خارجی به ایران نتیجه‌ای به همراه نداشته است، چیست؟ گفت: در حوزه اقتصاد وزارت خارجه دو کار مهم را انجام داده است. یکی از مهم‌ترین کارها این بود که فکر، طراحی و برنامه‌ریزی اقتصادی را وارد دستور کار وزارت خارجه کرد. وزارت خارجه پیش از این به دلیل واقعیت‌های منطقه‌ای و جهانی و مساله جنگ تحمیلی و موضوع هسته‌ای همواره نگاه سیاسی و امنیتی داشته ولی ما سعی کردیم در طول این مدت نگاه اقتصادی را نیز در این وزارت‌خانه حاکم کنیم که در ابتدای کار دولت، مصادف با آغاز مذاکرات هسته‌ای تاکید بر این شد که وزارت خارجه نگاه اقتصادی را در اولویت قرار دهد.

برخی به دیپلماسی آلرژی دارند

ظریف افزود: از دیگر سو وزارت خارجه در طول این مدت تلاش کرد موانعی که موجب قفل شدن فعالیت‌های اقتصادی خارجی کشور می‌شد را رفع کند. پیش از آن مجبور بودیم برای دور زدن تحریم‌ها ۳۵ میلیارد دلار در اختیار کسانی قرار دهیم که معلوم نیست این پول‌ها را چگونه حیف و میل کردند و کجا بردند. هم‌چنین در آن مقطع به خاطر تحریم‌ها مجبور بودیم مقادیر زیادی از ذخایر ارزی خود را جهت مبادله با دیگر کشورها به ارز محلی تبدیل کنیم یا از این سرمایه‌ها به عنوان ضمانت سرمایه‌گذاری استفاده کنیم، ولی اکنون این موانع برداشته شده است. امروز با همه کشورها بر اساس روند عادی همکاری می‌کنیم. نفت‌مان را می‌فروشیم و پول‌مان را می‌گیریم و اگر بخواهیم سرمایه‌ جذب کنیم بر اساس مقررات عادی در دنیا این کار را انجام می‌دهیم نه این‌که ناگزیر باشیم مقداری از پول خودمان را برای ضمانت سرمایه‌گذاری خارجی یا ضمانت فاینانس بلوکه کنیم.

رییس دستگاه دیپلماسی در پاسخ به ادعای کسانی که می‌گویند رفت وآمد بازرگانان، تجار و کارآفرینان خارجی به ایران نتیجه‌ای نداشته است، گفت:‌ شما برای این‌که یک قرارداد عادی حتی در داخل کشور امضا کنید، ماه‌ها مذاکره می‌کنید. برای خرید یک خانه ممکن است چندین جلسه و مذاکره در دفتر املاک برگزار کنید تا بتوانید یک خانه را معامله کنید. حال شما می‌خواهید بعد از یک دوره طولانی که ایران از نظر اقتصادی از دنیا جدا بوده و موانعی برای توسعه روابط اقتصادی در بعد خارجی داشته یک حرکت جدیدی را آغاز کنید. برای انجام این امر چقدر فرصت نیاز است؟ یک روز، یک ماه، دو ماه؟ چه میزان زمان نیاز است؟ چگونه است برخی از دوستان خیلی سریع به این نتیجه رسیده‌اند که برجام نتیجه نداشته و این رفت و آمدها صرفا تشریفاتی بوده است؟

این دیپلمات ارشد کشورمان با تاکید بر این‌که این رفت و آمدها باید صورت بگیرد، افزود: شما اطمینان داشته باشید صدها سرمایه‌گذار کارآفرین و بنگاه اقتصادی که به ایران آمده بودند نمی‌خواستند با سفر به ایران وقت و پول خود را تلف کنند یا برای نشان دادن حمایت‌شان از کسی این سفرها را انجام نداده‌اند. با رفع موانع یک فرصت جدید برای ایران و جهان آغاز شد و این رفت و آمدها صورت گرفت و وزارت خارجه هم برای جذب این امکانات به وظایف خود عمل کرد.

هواپیماهای کاغذی اکنون روی زمین است و آقایان بر آن سوار می‌شوند

وی خاطرنشان کرد: این رفت و آمدها و گفت‌وگو در نهایت تبدیل به قرارداد می‌شود و این قراردادها به ساخت کارخانه، افزایش صادرات و هر آن‌چه که نیاز کشور است تبدیل خواهد شد. به طور مثال در مورد موضوع خرید هواپیما نگاه کنید همین دوستانی که این اتهام را مطرح می‌کنند که این رفت و آمدها بی‌فایده بوده است، از خرید هواپیما با عنوان “پرواز هواپیماهای کاغذی در فضای انتخابات” نام می‌بردند. اکنون این هواپیماهای کاغذی روی زمین است و خود آقایان بر آن سوار شده‌اند.

ظریف تاکید کرد: برای همین هواپیماها بیش از دو سال مذاکره شد. از همان روزی که برای توافق ژنو مذاکره می‌کردیم این دغدغه را داشتیم که چرا مردم با استرس و نگرانی باید سوار هواپیما شوند. بر اساس همین دغدغه در توافق ژنو توانستیم بحث “تعمیر” هواپیماهای ایرانی را بگنجانیم، بعد از آن، ۱۸ ماه مذاکره برای خرید هواپیما انجام شد و با اجرایی شدن برجام ۹ ماه تلاش شد تا بتوانیم مجوزهای لازم را برای خرید بگیریم. همه این اقدامات زمان‌بر بود. تا کنون ۳ هواپیما در آسمان‌ ایران پرواز می‌کند. هواپیما یک نمونه است، نمونه‌های این موضوع را در بحث نیروگاه، راه‌آهن وموضوعات دیگر نیز شاهد هستیم.

رییس دستگاه دیپلماسی در ادامه تصریح کرد: در دولت یازدهم به دنبال این نبودیم که قراردادهایی ببندیم تا منافع ملی مورد تهدید قرار گیرد. دولت یازدهم در این زمینه وسواس زیادی به خرج داده است. ما اکنون میلیاردها دلار پیشنهاد سرمایه‌گذاری آماده داریم، اما این پیشنهادها به دلیل این‌که ممکن است برخی از شرایط آن خوب نباشد از جمله این‌که میزان استفاده از نیروی انسانی و تکنولوژی کشورمان در این قراردادها کم باشد یا به تولید کالاهای ایرانی ضربه وارد کنند، امضا نشده‌اند.

وی با بیان این‌که در چهار سال گذشته توانستیم مزاحمت‌هایی که در عرصه اقتصادی در خارج از کشور وجود داشت را تا حدودی برطرف کنیم افزود: برای تحقق این هدف نه به دنبال واردات بی‌رویه هستیم، نه به دنبال برنامه بدون هدف. ما در سه حوزه تاکید کرده‌ایم که واردات باید صورت گیرد که این سه حوزه عبارتند از واردات سرمایه خارجی، واردات فن‌آوری و افزایش ورود گردشگران به کشور. این موضوع را نیز به نمایندگی‌های ایران در خارج از کشور اعلام کرده‌ایم. در بحث صادرات نیز به دنبال افزایش صادرات کالاهای غیرنفتی ایرانی هستیم.

تولید مدنظر رهبری به صادرات هم نگاه دارد

ظریف ادامه داد: تولیدی که مورد نظر رهبری است و باید به اشتغال منجر ‌شود به طور قطع با محدود شدن در بازار ایران به دست نمی‌آید و ایشان نیز این موضوع را مطرح کردند که این تولید باید نگاهی به صادرات نیز داشته باشد. تولیدی که برای مصرف‌کننده ایرانی است، اما هم‌زمان می‌شود آن را به خارج از کشور نیز صادرات کرد.

وی هم‌چنین با بیان این‌که ما می‌توانیم در بخش صادرات خدمات فنی، مهندسی نیز گام‌های خوبی برداریم، افزود:‌ صادرکنندگان خدمات فنی، مهندسی در کشور می‌توانند میلیاردها دلار سالانه برای کشور درآمدزایی داشته باشند ولی به خاطر موانع بانکی دوران گذشته که از کاغذ پاره خطاب کردن تحریم‌ها به وجود آمده بود و مردم ما را به آن وضعیت کشانده بود، نمی‌توانستند در این ارتباط اقدامی انجام دهند و خدمات خود را به خارج صادر کنند. ما وظیفه داشتیم که این روند را تسهیل کنیم. اقداماتی در این زمینه انجام شده است، گرچه می‌دانیم هنوز به طور کامل انجام نشده و باید کارها ادامه پیدا کند.

ظریف هم‌چنین بر صدور نیروهای متخصص مازاد در داخل کشور به عنوان یکی از اولویت‌های وزارت خارجه تاکید کرد.

اولویت اول وزارت خارجه در آینده “حفظ برجام و استفاده بهینه از آن برای معیشت مردم” است

وزیر امور خارجه در پاسخ به این پرسش که به عنوان یک دیپلمات مطرح در عرصه بین‌المللی در دولت آینده در عرصه سیاست خارجی باید چه اولویت‌هایی را پیگیری کرد؟ گفت: من سه اولویت را مدنظر دارم. اولویت اول حفظ برجام و استفاده بهینه از آن برای معیشت مردم است. اولویت دوم تعامل با همسایگان و کشورهای منطقه است که همیشه تاکید داشتیم باید روابط‌مان با همسایگان بهبود پیدا کند و محیط امنی در منطقه ایجاد شود. ما در منطقه، کشوری امن هستیم ولی برای امنیت هزینه می‌دهیم و اگر شرایط منطقه بهبود پیدا کند این هزینه کمتر خواهد شد.

وی اولویت سوم را پیشرفت اقتصادی کشور دانست و گفت:‌ به نظرم هر دولتی که روی کار بیاید باید این سه اولویت را در نظر بگیرد و آن‌ها را پیگیری کند. فکر می‌کنم گسترش بستر و سیاست کنونی بهترین راهی است که ما از طریق آن می‌توانیم به این اولویت‌ها دست پیدا کنیم.

برای تغییر خانم افخم فشار بود اما من از آن تاثیر نپذیرفتم

دیپلمات عالی رتبه کشورمان در پاسخ به این پرسش که شما در ابتدای ورودتان به وزارت خارجه به عنوان وزیر در اقدامی ساختارشکنانه یک خانم را به عنوان سخنگوی وزارت خارجه انتخاب کردید، ولی در ادامه به نظر می‌رسد که به علت برخی فشارها در تصمیم‌تان تجدیدنظر کردید و فرد دیگری را به عنوان سخنگو انتخاب کردید و خانم مرضیه افخم نیز به عنوان اولین سفیر ایران در تاریخ جمهوری اسلامی به مالزی اعزام شد، کشوری که چندان در صحنه رسانه‌ای و سیاسی در دنیا مطرح نیست، خاطرنشان کرد: من با پیش فرض شما موافق نیستم. خانم افخم از سخنگوهای بسیار خوب وزارت خارجه بود. به شما اطمینان می‌دهم که فشاری برای تغییر ایشان نبود، البته برای این‌که خلاف نگفته باشم، باید بگویم فشار بود ولی من از این فشارها خیلی تاثیر نمی‌پذیرم.

وی ادامه داد: خانم افخم به عنوان اولین سخنگوی زن وزارت خارجه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معرفی شدند و بعد از مدتی نیز به عنوان اولین سفیر زن در جمهوری اسلامی ایران و دومین سفیر زن در تاریخ ایران ماموریت خود را در سفارت کشورمان در مالزی آغاز کردند. در آن مقطع در بین افرادی که برای انتخاب یک زن به عنوان سفیر مطرح بودند، خانم افخم تنها کسی بود که توان این کار را داشت، البته در آن مقطع یک همکار خانم دیگر نیز داشتیم که این امکان را داشت که به عنوان سفیر مطرح شود ولی ایشان و همسرشان یک زوج دیپلمات بودند و این دفعه نوبت همسرشان بود که مسوولیت بپذیرند و من نمی‌خواستم در موضوعات خانوادگی باعث اختلافات خانوادگی شوم.

ظریف گفت: در آن مقطع خانم افخم تنها فرد آماده‌ای بود که می‌توانستیم به عنوان اولین سفیر زن بعد از انقلاب اسلامی معرفی‌شان کنیم. بعد از این‌که ایشان مسوولیت سفارت را پذیرفتند، مدت‌ها جستجو کردیم که خانم دیگری را به عنوان جانشین ایشان برای سمت سخنگویی معرفی کنیم. اما این جستجوها به نتیجه نرسید. البته من معتقدم این موضوع ظلم به خانم‌ها است که یک نفر را به خاطر اینکه زن است در مسوولیتی بگذاریم که نتواند از پس آن به خوبی برآید. البته شاید من نیز خوب جستجو نکردم و در نهایت در آن مقطع به این نتیجه رسیدیم که فرد دیگری را به عنوان سخنگو معرفی کنیم.

از اهدافم در جهت ارتقاء زنان و مشارکت آن‌ها در عرصه دیپلماسی عقب‌نشینی نکرده‌ام

رییس دستگاه دیپلماسی با تاکید بر این‌که از اهدافم در جهت ارتقاء زنان در وزارت خارجه و گسترش مشارکت آن‌ها در عرصه دیپلماسی عقب‌نشینی نکرده‌ام، ادامه داد: به طور قطع سفیران زن دیگری نیز خواهیم داشت و از آنان در سمت‌های بالاتر در وزارت خارجه استفاده خواهدشد. البته معتقدبه ظاهرسازی دراین زمینه نیستم وخانم افخم نیزدرآن هنگام که به عنوان سخنگومعرفی شدند،قدیمی‌ترین عضوبخش دیپلماسی عمومی وزارتخارجه بود و اگر می‌خواستیم انصاف به خرج دهیم این حق بود که خانم افخم را به عنوان سخنگو انتخاب کنیم، و بعد هم برای انتخاب اولین سفیر زن، ایشان بر دیگر همکاران مقدم بود چراکه عالی‌ترین زن وزارت خارجه از نظر سمت ایشان بودند.

برخی به دیپلماسی آلرژی دارند

وی با اشاره به اهمیت معرفی مرضیه افخم به عنوان سفیر ایران در مالزی خاطرنشان کرد:‌ بعد از حضور ایشان در نمایندگی ایران در کوآلالامپور روابط ما با مالزی دچار تحول کیفی شد. ما در آن مقطع در بدترین شرایط روابط با مالزی قرار داشتیم، ولی اکنون این روابط به سطحی رسیده که آقای روحانی چندی پیش سفری خوب و موفقیت‌آمیز به مالزی داشتند. روابط دو کشور امروز بهبود پیدا کرده است، اگرچه با سطح مطلوب مورد نظر هنوز فاصله داریم، ولی در مسیر درستی حرکت می‌کنیم.

این دیپلمات عالی رتبه کشورمان تاکید کرد: خانم افخم با انتخاب به عنوان سفیر ایران در مالزی ارتقاء ‌پیدا کردند نه تنزل مقام.

دنبال درگیری با عربستان نیستیم

ظریف در پاسخ به این پرسش که با اعزام حجاج ایرانی، تکلیف رابطه ایران و عربستان چه می‌شود؟ گفت:‌این‌که زائران ایرانی امسال به حج می‌روند اتفاق بسیار خوبی است. ما همیشه برای گفت‌وگو و حل و فصل مشکلات با همسایگانمان آمادگی داشته‌ایم و اگر دولت عربستان از سیاست‌های کوته‌بینانه، حمایت از گروه‌های تکفیری و افراطی و جنگ علیه مردم یمن دست بکشد، ما آمادگی داریم کمک کنیم روابط ایران و عربستان به سمت روابطی سازنده سوق پیداکند.

وی در مورد پیشنهاد میانجی‌گری برخی کشورها بین ایران و عربستان نیز تاکید کرد:‌ ما هیچ وقت میانجی را رد نکرده‌ایم. مقامات پاکستانی، اندونزی، قزاقستانی و روسی پیشنهادهایی را در این ارتباط مطرح کردند و ما مخالفتی نکردیم. ما دنبال درگیری با عربستان نیستیم. مشکل ما با عربستان مربوط به بحث میانجی نیست. مشکل این است که عربستان به دنبال ایجاد تنش است؛ بحث میانجی و غیر میانجی مطرح نیست. آن‌چه لازم است تغییر کند ذهنیت و روش مقامات سعودی است.

ما نمی‌خواستیم در دنیا به مردم ایران به چشم دیگری جز احترام نگاه شود

ظریف در ادامه گفت‌وگویش با ما، در پاسخ به این پرسش چه نگرانی‌هایی موجب شد تا دولت یازدهم و تصمیم‌گیران کشور با رویکردی جدی با شروع به کار دولت یازدهم وارد مذاکره‌ شوند؟ گفت: یک نکته این‌که ما اعتقاد داشتیم، مردم ایران سزاوار احترام بیش‌تری هستند تا این‌که به آنها در دنیا به چشم دیگری نگاه شود. ما آن نگاه به مردم ایران را نمی‌پسندیم و فکر می‌کنیم مردم هم این نگاه را نمی‌پسندیدند. این نوع نگاه و برخوردها با عزت ایرانی و سربلندی مردم ایران سازگاری نداشت و خوب نبود که با مردم ایران این‌گونه رفتار ‌شود.

وی گفت: یک زمانی ویزا نمی‌دادند و انواع توهین‌ها و اهانت‌ها می‌شد اما در دولت یازدهم تلاش شد این روند تغییر کند.

وزیر امور خارجه کشورمان ادامه داد: نکته دوم این بود که آمریکایی‌ها تحریم‌هایی را علیه ایران از سال ۸۶ اعمال کردند که این تحریم‌ها در بستر سازمان ملل متحد و شورای امنیت بود و نتیجه و اثر تحریم‌های آمریکا که از سی سال پیش وجود داشت را بسیار گسترده‌تر کرد. اگر به روند تحریم‌ها نگاه کنید می‌بینید که تحریم‌ها یکی پس از دیگری اعمال می‌شد و کشورهای اروپایی و غیره به دنبال آمریکا، آن‌ها را اجرا می‌کردند. حتی کشورهای کوچک مقررات تحریم‌ها را به تمامی دستگاه‌هایشان ابلاغ می‌کردند و ما این واقعیت تلخ را زمانی متوجه شدیم که پس از برجام تحریم‌ها برداشته ‌شد و ما مجبور شدیم یکی یکی به این کشورها برویم یا رایزنی کنیم و به آنها بگوییم که تحریم‌ها برداشته شده است و آنها باید دستورات قدیمی را لغو کنند و لغو تحریم‌ها را به دستگاه‌هایشان ابلاغ کنند.

ظریف ادامه داد: تحریم‌ها صادرات نفت ایران را در طی یک سال و نیم تا دو سال از دو میلیون و نیم بشکه به ۹۰۰ هزار بشکه رساند. علاوه بر کاهش صادرات نفت، آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها بازار را طوری از نفت اشباع کردند که نه تنها نفت گران نشد، بلکه ارزان هم شد و نفت در دولت دهم از ۱۰۷ دلار روند نزولی به سمت ۹۶ دلار را در اوج تحریم‌ها شروع کرد.

اگر صادرات نفت به کمتر از ۲۰۰ هزار بشکه می‌رسید کدام یک از برنامه‌های عادی کشور قابل اجرا بود؟

رییس دستگاه دیپلماسی گفت: بر اساس قطعنامه‌هایی که در دولت دهم در کنگره آمریکا با پشتوانه تحریم‌های شورای امنیت صادر شد، اگر همان روند گذشته ادامه می‌یافت، امروز صادرات نفت‌مان به کمتر از ۲۰۰ هزار بشکه می‌رسید. سوال من این است که با این میزان صادرات کدام یک از برنامه‌های عادی کشور قابل اجرا بود؟ کدام یک از برنامه‌های رسیدگی به محرومان قابل انجام بود؟ اما این هم پایان کار نبود. روزهای ابتدایی شروع به کار دولت یازدهم، قانونی در مجلس نمایندگان آمریکا که مدت‌ها درباره آن بحث شده بود به تصویب رسید که بر اساس آن فروش نفت ایران در مدت کوتاهی به صفر می‌رسید و بر اساس آن قانون دولت آمریکا دیگر نمی‌توانست حتی با ما مذاکره کند، چون دیگر اختیار تعلیق یا لغو تحریم‌ها را نداشت و این مساله به اجازه سنا منوط می‌شد. هم‌چنین اگر از سوی سنا این قانون تصویب می‌شد، وارد بحرانی می‌شدیم که آن بحران نه این‌که بگویم به جنگ اما حتما به شرایط تندتری می‌انجامید.

توافق کردن بیش‌تر از خارج شدن از مذاکره شجاعت می‌خواهد

به لطف خدا هم سرمان بالاست و هم از جیب مردم خرج نکردیم

وی در ادامه خاطرنشان کرد: اگر مقام معظم رهبری بحث نرمش قهرمانانه را مطرح نمی‌کردند و رییس‌جمهوری شجاعت انجام توافق را نداشت به توافق نمی‌رسیدیم. توافق خیلی بیش‌تر از خارج شدن بدون توافق از پشت میز مذاکره شجاعت می‌خواهد. چون در صورت خارج شدن از مذاکره، همه مردم با احساسات وطن‌پرستی از مذاکره کننده حمایت می‌کنند؛ آن وقت شاید شما سرت را بالا بگیری اما مردم پولش را می‌پردازند. اما الان به لطف خدا هم سرمان بالاست و هم از جیب مردم خرج نکرده ایم.

زمان به میوه نشستن تلاش‌ها در چارچوب برجام به تدریج فرا می‌رسد

وزیر امور خارجه کشورمان در پاسخ به این پرسش که برجام در چهار سال آینده چه تاثیرات و تحولی در زندگی و اقتصاد کشور ایجاد خواهد کرد؟ گفت: در یک سال و چهار ماه گذشته که از اجرای برجام می‌گذرد هرچه پیش رفتیم موفقیت‌های بیش‌تری داشته‌ایم و موانع را یکی پس از دیگری از بین بردیم. توانستیم سرمایه خارجی را وارد کشور کنیم و موانع بانکی را برای صادرات غیرنفتی حذف کنیم تا صادرکنندگان به تدریج به روش‌های معمول دنیا نه از طریق صرافی‌ها کارشان را ادامه دهند. البته هنوز در شرایط ایده‌آل قرار نگرفتیم. در هر حال زمان به میوه نشستن این تلاش‌ها به تدریج فرا می‌رسد و باید اجازه داد بستری که این تلاش‌ها در آن شکل گرفته، ادامه داشته باشد تا از آن استفاده کرد.

وی ادامه داد: هم‌چنین نیاز است با بدعهدی‌های آمریکا با زبانی که آمریکا را منزوی کند نه ما را، برخورد شود. همان‌طور که الان این‌طور است. اکنون شاهد هستیم که حتی اعضای دولت و اعضای کنگره  آمریکا این ادعا را دارند که اگر وارد مسیر تقابلی با ایران شوند و از برجام خارج شوند، آمریکا را در دنیا منزوی می‌کنند.

ظریف تاکید کرد: هنر دیپلماسی ایرانی این بوده است که با پشتوانه مردم، رهبری و رییس‌جمهور توانستیم شرایطی را ایجاد کنیم که برخلاف گذشته الان آمریکا نگران است که اگر بخواهد اقدامی علیه ایران انجام دهد یا از برجام خارج شود، نزدیک‌ترین متحدانش از آن حمایت نکنند.

وی ادامه داد: بازگرداندن شرایط به قبل از تحریم‌ها امری زمان‌بر است. همان‌طور که آثار رکود همان لحظه تحریم نشان داده نشد و یک سال بعد از اعمال سنگین‌ترین تحریم‌ها، به تدریج به رشد منهای ۶٫۸ درصد رسیدیم، امروز باید برای بازگشت به شرایط قبل و بهتر از آن صبر داشته باشیم. به‌علاوه ترجمه بهبود شرایط به بهتر شدن وضع معیشت مردم نیز زمان‌بر است. مردم در گذشته در شرایط ناگواری زندگی می‌کردند و هر روز نیز آن شرایط بدتر می‌شد. یادمان نرفته است که وقتی به فروشگاهی می‌رفتیم و کالایی را خریداری می‌کردیم، روز بعد همان کالا را با قیمتی بالاتر خریداری می‌کردیم و گاهی آن کالا را اصلا به خاطر مشخص نبودن قیمتش نمی‌فروختند.

برخی به دیپلماسی آلرژی دارند

وزیر امور خارجه کشورمان تاکید کرد: امروز بعضی دوستان تلاش می‌کنند مردم را به فراموشی بکشانند اما مردم یادشان نرفته است در چه شرایطی بودند و الان در چه شرایطی. معتقدم امروز در بستری دیگر به سمت حل و فصل مشکلات و بهبود معیشت مردم حرکت می‌کنیم.

ظریف در پاسخ به این پرسش که اگر در دولت آینده آقای روحانی روی کار باشند و شما نیز سکان دستگاه دیپلماسی را در دست داشته باشید و برجام به هر دلیلی از بین برود، رویکرد دستگاه دیپلماسی با این مساله چه خواهد بود؟ با بیان این‌که دیپلماسی همیشه حتی در جنگ باید جریان داشته باشد و این یک واقعیت است، گفت: با این‌که می‌گویند جنگ پایان دیپلماسی است موافق نیستم. دیپلماسی حتی در زمان جنگ هم متوقف نمی‌شود. اما به نظرم وظیفه اول دیپلماسی این است که مانع از بروز تهدید و جنگ شود. دیپلماسی به معنای تلاشی سنگین یا نبردی جدی در حوزه متفاوتی از تعامل است.

وی ادامه داد: درباره برجام فکر می‌کنم لازم است دنیا اجازه ندهد که برجام نقض نشود و ما باید این روند را تقویت کنیم. اما ما که نمی‌توانیم عقلانیت طرف مقابل را تضمین کنیم، کما این‌که کشورهای غربی به ویژه ایالات متحده از این نوع تصمیمات غیرعقلانی درباره ایران در گذشته داشته‌اند. به همین دلیل برای این مرحله نیز در برجام طراحی و پیش‌بینی‌هایی انجام گرفته است.

وزیر امور خارجه کشورمان با اشاره به قطعنامه ۲۲۳۱ که در آن گفته شده است، اگر روزی تحریم‌ها برگردد ایران اعلام کرده است که برنامه هسته‌ای خود را بر می‌گرداند افزود: اگر تمام قطعنامه‌های شورای امنیت را نگاه کنید، حتی یک مورد پیدا نمی‌کنید که در آن نظر کشوری که قطعنامه درباره‌اش صادر شده است را بپرسند و آن را به عنوان راهکار خروج از قطعنامه نیز قید کرده باشند. اما در قطعنامه ۲۲۳۱ به شکل صریح به موضع ایران که در صورت بازگشت تحریم‌ها، ایران نیز اجرای برجام را متوقف خواهد کرد اشاره و به آن استناد شده است. در صحنه عمل نیز با تلاشی که همکاران ما در سازمان انرژی اتمی داشتند، توانستیم این زمینه را فراهم کنیم که اگر طرف مقابل بخواهد برجام را لغو کند نه به شرایط گذشته، بلکه به شرایط بهتر یعنی نه با IR-1  بلکه با R-6  یا IR-8 به غنی‌سازی ادامه دهیم و این را طرف مقابل به لحاظ سیاسی و حقوقی به خوبی می‌داند.

آمریکا متوقف کردن اجرای تحریم‌ها را تمدید خواهد کرد

رییس دستگاه دیپلماسی درباره نتایج برگزاری هفتمین کمیسیون مشترک برجام میان ایران و ۱+۵ در سطح معاونان گفت: نتیجه این کمیسیون این بود که همه از جمله آمریکایی‌ها بر اجرای برجام تاکید کردند. البته آمریکایی‌ها به حساب خود روندی را برای بررسی شروع کردند که از نظر ما مخالف تعهدات بین‌المللی آمریکایی‌هاست و در جلسه همه به ضرورت تعهد و اجرای برجام تاکید کردند و بیانیه ‌مثبتی هم در پایان منتشر شد. در عین حال نگرانی‌های ما از بدعهدی‌ها و تخلفات آمریکا همه ثبت و مکتوب شده است و این ساز و کاری است که در برجام دیده شده است.

ظریف در پاسخ به این پرسش که پیش‌بینی شما از برخورد دولت آمریکا با موضوع تمدید لغو یا تعلیق تحریم‌ها در ۱۹ می چگونه است؟ با تاکید بر گزارش وزیر خارجه آمریکا به کنگره درباره پایبندی ایران به برجام اظهار کرد: البته برای مانع شدن از آثار مثبت این گزارش خیلی فضاسازی منفی کردند، چون نمی‌توانستند برجام را نقض کنند از این رو نیاز بود پایبندی ایران به برجام را به کنگره اعلام کنند ولی در کنار آن فضاسازی منفی درباره موضوعات غیرمرتبط با برجام را هم انجام دادند.

وی در ادامه گفت: من احساس می‌کنم با توجه به سابقه اجرای برجام در این مدت و تعهدات برجامی که به عهده آمریکاست، آنها متوقف کردن اجرای تحریم‌ها را تمدید خواهند کرد.

ظریف امروز پیرتر، با تجربه‌تر و ان‌شالله عاقل‌تر شده است

وزیر امور خارجه در پایان گفت‌وگوی یک ساعته خود با ما در پاسخ به این پرسش که ظریف سال ۹۲ با ظریف سال ۹۶ چه تفاوتی کرده است، با خنده گفت: پیرتر شده است. تجربه بیش‌تری پیدا کرده است و ان‌شاء‌الله عاقل‌تر شده است.

وی ادامه داد: موقعی که این مسوولیت را بر عهده گرفتم این احساس را داشتم که باید خود را هزینه مردم و کشورم کنم و بر این مدار حرکت کنم، نه این که مردم و کشور را هزینه ادعاهای خود کنم، امیدوارم بر اساس همین نگاه حرکت کرده باشم و به آن پایبند بوده باشم و پایبند بمانم.


منبع: برترینها

زهرا سعیدی؛ هم خانم معلم، هم بازیگر

هفته نامه همشهری جوان: زهرا سعیدی، بازیگر سینما و تلویزیون از تجربه جالب تدریس در مدرسه همزمان با بازیگری می گوید.

سعیدی سال های سال است که در تئاتر، سینما و تلویزیون بازی می کند و برای مخاطبان چهره کاملا شناخته شده ای است. شاید خیلی ها ندانند این بازیگر در کنار بازی، معلم هم بوده. سال ها در مدرسه زبان انگلیسی تدریس می کرده و همزمان کار بازیگری را هم ادامه می داده، حتما تجربه تدریس در کنار بازیگری و مواجهه دانش آموزان با این مسئله، اتفاق بامزه ای را در زندگی او رقم می زند. با زهرا سعیدی درباره این تجربه جالب گپ زده ایم.

زهرا سعیدی؛ تدریس در مدرسه و بازیگری

قبل از این که معلم شوید، بازیگر بودید و گویا یکسری مسائل باعث شده تصمیم بگیرید در کنار بازیگری این شغل را هم داشته باشید.

– بله. من قبل از این که معلم شوم، تئاتر کار می کردم. آن موقع هدفم این نبود که کار بازیگری را ادامه دهم اما علاقه داشتم. حتی مدتی هم با اداره فرهنگ و هنر آن موقع قرارداد بستم اما وقتی خواستم ادامه تحصیل دهم به خاطر اصرار مادرم که خیلی دوست داشت من معلم شوم، تصمیم گرفتم زبان تدریس کنم.

ورود به حرفه معلمی، قرار گرفتن مقابل کلاس و تعامل با بچه ها برای بعضی معلم های تازه کار، یک مقدار استرس به همراه دارد. طبیعتا این مسئله برای شما به خاطر این که بازیگر تئاتر بودید، خیلی راحت تر اتفاق افتاده.

– کار تئاتر باعث می شود آدم به یک جور خودشناسی برسد و همه چیز برایش راحت تر جلوه کند. ما در تمرین های مان بارها یک متن نمایشی را با زبان ها و لهجه های مختلف اجرا می کردیم تا بالاخره به ایده آل برسیم. همین باعث می شد که روی مان بیشتر باز باشد و وقتی جلوی دیگران قرار می گیریم هیچ استرسی نداشته باشیم. برای من هم ماجرا به همین منوال بود. از روز اول کلاس درس، به عنوان یک معلم بسیار مقتدر ظاهر شدم و هیچ ترسی نداشتم.

بچه ها می دانستند شما در کنار معلمی، بازیگر هم هستید؟

– آن موقع که من کار می کردم نه.خیلی کسی نمی دانست، چون معمولا افراد کمی به تئاتر می روند و کسی نمی دانست که من در تئاتر بازی می کنم، ولی بعدها که کار تصویر کردم، بله، همه فهمیدند.

بازیگران برای این که بتوانند خیلی خوب در نقش های شان جا بگیرند، نیاز به تحلیل قوی دارند. قطعا شما هم از این قاعده مستثنا نبودید. این تخیل یا خلاقیت، برای آموزش به کمک تان می آمد؟ یعنی ممکن بود از روشی خلاقانه برای تدریس استفاده کنید که شاید دیگر معلم ها سراغش نرفته باشند؟

– دقیقا. من روش های مختلفی برای تدریس داشتم. به مناسبت های مختلف نمایشنامه می نوشتم و از بچه ها می خواستم آن را با زبان انگلیسی اجرا کنند. کلا کارهای هنری شان را کم و بیش سرپرستی می کردم.

زهرا سعیدی؛ تدریس در مدرسه و بازیگری

پس معلم جدی و خشکی نبودید؟ سعی می کردید با خلاقیت ویژه ای تدریس کنید و کلاس درس تان شاداب باشد.

– من خودم از کلاس معلم های خشکی که می آمدند جدی درس می دادند و می رفتند، فراری بودم. اصلا رشته زبان انگلیسی هم یک جوری است که نمی شود آن را خشک و جدی تدریس کرد. باید نبوغ و سرزندگی داشته باشد. من معتقدم که حتما دانش آموز باید سر کلاس در یک فضای شاد کار یاد بگیرد و به هیچ عنوان نباید تحقیر شود. باید در نهایت احترام و محبت با او رفتار شود تا نتیجه درست بدهد. من هم به عنوان معلم، نتایج مثبتی از این روش گرفتم.

پس این طوری نبوده که صرفا به عنوان یک شغل به آن نگاه کنید.

– نه، اصلا. البته هر کار دیگری را هم که مجبور باشم انجام دهم مباز هم سعی می کنم دوستش داشته باشم. چون اگر آدم کارش را دوست نداشته باشد، واقعا شکنجه می شود.

موقعی که همزمان با تدریس، کار تصویر هم انجام می دادید و بچه ها تصویر شما را در سینما و تلویزیون هم می دیدند، چه واکنشی داشتند؟ مواجهه شان با شما به عنوان یک بازیگر چطور بود؟

– خب، برای بچه ها که خیلی جذاب بود. قطعا اگر بهشان فرصت می دادم، دل شان می خواست تمام چهار ساعت کلاس زبان را راجع به بازیگری از من بپرسند اما من فرصت این کار را بهشان نمی دادم.

شما را به عنوان یک معلم مقتدر می پذیرفتند؟

– بله، کاملا. من اجازه نمی دادم بیش از اندازه بخواهند به این مسئله ورود کنند.

در جایی گفته بودید که خیلی زودتر از موعد برای بازنشستگی اقدام کرده اید و تصمیم گرفته اید معلمی را کنار بگذارید. علاقه تان به بازیگری باعث شد چنین اقدامی انجام دهید؟

– بله. من یک جایی دیدم دیگر نمی توانم هر دو کار را با هم انجام دهم و باید از یکی از کارها دست بکشم.

پس ترجیح تان این بود که از معلمی دست بکشید.

– خب بازیگری وقت مشخصی نداشت؛ یعنی نمی توانی بگویی من در هفته دو روز می آیم سراغ بازیگری و چهار روز هم می روم معلمی می کنم چون وقتی قرار است به عنوان یک بازیگر در یک پروژه باشی باید تمام وقتت آزاد باشد. از یک جایی به بعد دیدم این دو کار با هم تداخل پیدا می کند و ترجیح دادم که از فرصت استفاده کنم و بازنشسته شوم.

زهرا سعیدی؛ تدریس در مدرسه و بازیگری

بعدها هیچ وقت از این تصمیم پشیمان نشدید؟ یا مثلا دل تان برای درس و مدرسه تنگ نشد؟

– نه پشیمان نشدم ولی خب دوران تدریس همیشه برایم دلچسب بود. مثلا وقتی دیگران راجع به مدرسه خاطرات بدی تعریف می کنند و از این که مجبور بودند صبح های زود از خواب بیدار شوند، گلایه می کنند برایم عجیب است. همیشه می گویم من مدرسه را عاشقانه دوست داشتم و هنوز هم که هنوز است خاطرات خوشی از آن دوره دارم.

در دوره ای همزمان معلم بودید و بازی هم می کردید و به قول خودتان گهگاه اینها با هم تداخل هم پیدا می کرده. در این شرایط باید در کنار اینها نقش مادر را هم در خانه درست ایفا می کردید. این حجم بالای کار برای تان سخت نبود؟

– بسیار بسیار سخت بود و اما بچه هایم من را به خاطر کوتاهی هایم می بخشیدند.

اصلا وقت می کردید در خانه هم کنارشان باشید؟

– تا جایی که می توانستم بله. من یا مدرسه بودم یا سر کار یا کنار بچه ها. یعنی هیچ جای دیگری نمی رفتم و هیچ کاری نمی کردم. بچه ها هم این را درک می کردند و خیلی با من همکاری داشتند. دوستی و همکاری و همیاری شان خیلی به من کمک می کرد.

با توجه به این که همه می دانستند شما معلم هستید، پیش آمده بود که نقش معلم را به شما پیشنهاد دهند؟ آیا چنین نقشی را بازی کردید؟

– نقش زنی که در کنار سایر بخش ها و اتفاق های زندگی اش، معلم هم بوده، بازی کردم.

تجربه معلمی چقدر برای ایفای این نقش کمک تان کرد؟

– زیاد کمکی نکرد چون شخصیت معلمی که بازی کردم کاملا متفاوت با دوره معلمی خودم بود.

شما سال ها معلم بودید و همیشه در کلاس درس، همه مجبور بودند به حرف های شما گوش دهند. زمانی که مقابل دوربین قرار می گرفتید، از این که مجبور شوید به حرف کارگردان گوش دهید یا حق اعمال نظر نداشته باشید، اذیت تان نمی کرد؟ هیچ وقت شده بود حس کنید دل تان می خواهد آنجا هم امر و نهی با شما باشد؟

– مهم این است که کارگردان را قبول داشته باشم یا نداشته باشم. اگر قبول داشته باشم که این کارگردان کارش را بلد است، خیلی راحت به حرفش گوش می دهم و سعی می کنم از او یاد بگیرم اما اگر کارگردانی را قبول نداشته باشم، خیلی اذیت می شوم.

زهرا سعیدی؛ تدریس در مدرسه و بازیگری

کلا از کارنامه کاری تان راضی هستید؟

– خدا را شکر، خیلی نسبی است. نمی توانم بگویم همه کارهای من عالی بودند. شاید اگر خیلی زودتر کار تصویر را شروع کرده بودم، آدم موفق تری بودم. شاید نقش های بهتری بازی می کردم ولی من همیشه می گویم که اگر دنیا را با تمام نعمت هایی که دارد تقسیم کنند و سهم هر کسی را بهش بدهند، به نظرم سهمی که به دست آوردم خوب بوده.

سینما انگار در خانواده شما موروثی است چون الان پسرهای تان ایمان و احسان افشاریان هم به عنوان کارگردان و صداگذار فعالیت می کنند.

– فکر کنم در ژن شان بوده. به هر حال در خانه ای که پدر و مادر فرهنگی بودند و مدام راجع به نمایش حرف می زدند، چنین فضایی نمی تواند بی اثر باشد. همه بچه های من الان دارند در فضای هنری کار می کنند. ما تشویق شان نکردیم اما انگار این فضا برای شان آشناتر بوده.

الان مشغول کار خاصی هستید؟

– بعد از تله فیلم «فصل شکار» که پسرم کارگردانی آن را به عهده داشت، الان قرار است با حسن هدایت در سریال «نزدیکی های بهشت» همکاری کنم.


منبع: برترینها

مرور آثار «اینیاتسیو سیلونه» به مناسبت زادروزش

: سیلونه روز اوّل ماه مه ۱۹۰۰ میلادی در دهکده کوچکی در ایتالیا متولد شـد. پدرش از مالکین کوچک بود. پانزده ساله بود که زلزله ویرانگری‌ در ایتالیا اتفاق افتاد و همه‌چیز‌ را‌ منهدم کرد، از جمله پدر و مادر سیلونه از بین رفتند. سیلونه تحصیلات دبیرستانی را مدّتی رها کرد.و در سال ۱۹۲۱ به‌عنوان نماینده «جوانان‌ سوسیالیست» در تـأسیس «حـزب کمونیست ایتالیا» شرکت‌ کرد‌.

عضو کادر رهبری حزب شد و به‌عنوان نماینده حزب در چندین کنفرانس بین‌المللی شرکت جست.

به مناسبت زادروز اینیاتسیو سیلونه

پس از برقرار شدن‌ اختناق همچنان در ایتالیا ماند و در کنار آنتونیو گرامشی به فعالیت‌ زیرزمینی‌ روی آورد. پلیـس بـه او مظنون شد و تحت تعقیب قرار گرفت. سیلونه به ناچار ایتالیا را ترک کرد. در سال‌ ۱۹۲۷ در مسکو همراه با تولیاتی،از کمونیست‌های سرشناس‌ ایتالیا‌، در‌ جلسه‌های کمینترن‌ شرکت کرد. جلساتی‌ که‌ به‌ محکومیت تـروتسکی و دیـگر رهبران ناراضی کمونیست منجر شد.

سیلونه در این جلسات نسبت به حزب کمونیست شوروی و استالین دچار تردید شد‌ و سرانجام در ۱۹۳۰ حزب کـمونیست ایـتالیا را تـرک کرد. سیلونه‌ در‌ کتاب‌ خروج اضطراری به‌ تفصیل دلایل جدایی‌اش را از حزب کمونیست‌ شرح داده است.

از آن پس سیلونه تمام‌وقت‌ خود را صرف نویسندگی کرد. قلم سـیلونه چـون هـمه نویسندگان‌ بزرگ‌ کشورهای‌ دیگر، در خدمت بررسی مسائل مـهم‌ قـرن حاضر است. سیلونه اگرچه‌ در‌ ایتالیا و از ایتالیا نوشت ولی نمی‌توان کار او را در معیارهای مرزی‌ محدود کرد. او از‌ ایتالیا‌ برای‌ همه جهان نوشت.

یـکی از تـکیه‌کلام‌های سـیلونه این بوده است:

«والاترین کاربرد‌ نویسندگی‌ این‌ است که‌ تـجربه را به شعور تبدیل کند.» کمتر‌ نویسنده اروپایی توانسته‌ است به اندازهء سیلونه تجربه تاریخ را به کـار بـندد و در‌ راه تبدیل آن به «شعوری همگانی» بکوشد.

اینیاتسیو سیلونه در ۲۲ آگوست ۱۹۷۸ در سوئیس‌ درگذشت‌.

نان و شراب‌

نان و شراب‌ اوّلین‌ کتابی است که از سیلونه بـه‌ فـارسی ترجمه شده است‌. چاپ‌ اوّل‌ این رمان در زبان‌ فارسی‌ در قطع جیبی در سال ۱۳۴۵ توسط انتشارات روزنامه اطلاعات‌ مـنتشر شد. در واقع، این مشهورترین کتاب سیلونه‌ نـزد مـا ایـرانیان است و ما بیشتر سیلونه‌ را‌ با نان و شـراب مـی‌شناسیم.

نان و شراب‌ ماجرای‌‌ روشنفکرانی است‌ که‌ می‌خواهند‌ راه به جایی برند‌ و نیز روشنفکرانی سـرخورده، روشـنفکران‌ مأیوس و روشنفکران سازشکار و از آن مهمتر، ایـن رمـان بیان کـشمکش‌های درونـی‌ انـسان‌هایی‌‌ است که در جستجوی جهانی بهتر‌ و انـسانی‌ترند‌ و در‌ ایـن‌ میان‌، موقعیت روشنفکر از‌ همه‌‌ حساس‌تر است.

به مناسبت زادروز اینیاتسیو سیلونه

سیلونه می‌گوید: «یک نجّار یا کـشاورز شـاید در رژیم سیاسی استبدادی، خود را با‌ وضـع‌ موجود‌ تطبیق بدهد و بـه کـار خویش بپردازد ولی‌ برای‌ یـک‌ روشـنفکر‌ مفّری‌‌ نیست‌.او یا باید تسلیم شود و زیر بیرق طبقه حاکم درآید یا تـن بـه گرسنگی و رسوایی بدهد و در نخستین فـرصت مـساعد کـشته شود.»

دکتر مـصطفی رحـیمی در نقدی‌ درباره رمان نـان و شـراب می‌نویسد:

«در نان و شراب،اضافه بر زندگی روستاییان، ما با زندگی روشنفکران ایتالیا نیز بـا هـمه اوج و حضیض‌ها، مبارزه‌ها،ت ردیدها، گریزها، انحراف‌ها و عـظمت‌های آن آشـنا می‌شویم‌. در‌ ایـن نـان و شـراب شوربختی‌ها، سادگی‌ها، متلک‌ها، سـرگرمی‌ها و شیطنت‌های روستاییان‌ استادانه بیان شده است.

یکی از قهرمانان رمان نان و شراب می‌گوید:« این زمین مـثل یـک تکه‌ از گوشت تن من‌ است‌. مـن مـمکن اسـت خـودم را بـفروشم یا زنم را بـفروشم، ولی زمـینم را هرگز حاضر نیستم بفروشم…»

«سپینا،در رمان نان و شراب نمایندهء‌ روشنفکران‌ وظیفه‌شناس است و می‌کوشد در حریم‌‌ فکر‌ روسـتاییان رخـنه کـند. کوشش‌های نخستین او عقیم می‌ماند، هنگامی که مـی‌خواهد بـا آنـان‌ از آزادی سـخن بـگوید روسـتاییان به آزادی روابط دختر و پسر می‌اندیشند‌ و…»

فونتامارا‌

فونتامارا‌ رمان دیگری را اینیاتسیو‌ سیلونه‌ است که توسط منوچهر آتشی در سال ۱۳۴۷ توسط شرکت سهامی کـتاب‌های جیبی منتشر شد.

وقایع رمان فونتامارا در یکی از روستاهای ایتالیا‌ می‌گذرد‌. فونتامارا همانند دیگر دهکده‌های ایتالیا در میان جلگه‌ها و کوه‌ها واقع شده و با این وجود تا اندازه‌ای عقب‌مانده‌تر، فقیرتر و مـتروک‌تر از سـایر همسایگانش است. امّا فونتامارا کیفیات‌‌ ویژه‌ خودش را‌ دارد. بیشترین خوشبختی رعایا در فونتامارا داشتن یک الاغ و بعضی اوقات یک قاطر است یا وقتی پاییز بیاید‌ و آنها به دشواری زیاد قرض‌های خود را پرداخته بـاشند.

فونتامارا به قلم اینیا تسیو سیلونه حکایت پرتعمقی از زندگی روستاییان تحت سلطه فاشیسم است. در این داستان عمق شوربختی مردمی به تصویر کشیده می‌شود که اسیر سه دشمن بی رحم فقر شدید، کم دانشی عمیق و نظام دیکتاتوری فاسد و بی رحم هستند. در این رمان تلاش‌های معصومانه انسان‌ها برای تغییر سرنوشت خود با روایت تیزبینانه سیلونه و قلم قدرتمدانه او خوانندگان را به تاثری ژرف و تمعق در مناسبات اجتماعی نامناسب و دون شان انسانی وا می‌دارد .

به مناسبت زادروز اینیاتسیو سیلونه

مـنتقد نامدار‌ «مالکولم‌ کولی‌» درباره رمان فونتامارا می‌نویسد:

«کتاب‌ها،مثل انسان‌ها می‌میرند.ف قط تعداد کمی از آنها زندگی جاودانه می‌یابند. در ‌‌میان‌ تمام رمان‌های سال ۱۹۳۰، در تـمام ادبـیات مغرب‌زمین که به‌عنوان داستان‌های بـرجسته مـحسوب‌ شدند‌، سه‌ تای آنها بدون از دست دادن قوت‌شان به دوره زمانی ما رسیدند،یکی فرانسه و رمان‌ سرنوشت بشر از آندره مالرو، دیگری آمریکایی و رمان خوشه‌های خـشم از اشـتاین بک‌ و سوّمی ایتالیایی و رمـان فـونتامارا‌ از‌ اینیاتسیو سیلونه است.»

در فونتامارا دو خانواده یافت نمی‌شوند که باهم خویشاوندی نداشته باشند. تمام‌ خانواده‌ها،حتی فقیرترین‌شان دارای علائقی هستند که همه از آنها سهم می‌برند و اگر نفعی‌ وجود نداشته‌ باشد در شوربختی یـکدیگر شـریک خواهند بود. در فونتامارا هیچ خانواده‌ای‌ بدون‌ دعوای حقوقی وجود ندارد. چنان‌که معلوم است این دعواها در خشکسالی‌ها کاهش‌ می‌پذیرد.

«آنگاه باید‌ بکوشند‌ تا یک سیب زمینی،باقلا،پ یـاز و قدری آرد و گـندم به عاریه بگیرند تا آنها را از رنج گرسنگی زمستان حفظ کند. اکثرا معاش آنها، متحمل یک مشت قـراردادهای‌ قرض و قوله‌ است‌ و کار طاقت‌فرسا می‌خواهد تا از عهده پرداخت آنها بـرآیند.»

سریال تلویزیونی فونتامارا (۲۴۰ دقیقه)و فـیلم سـینمایی آن‌ (۱۵۰ دقیقه‌) توسط کارلو لیتزانی ساخته شد.

یک مشت تمشک

رمـان دیـگری که از سیلونه به فارسی درآم، یک مشت تمشک است که توسط بهمن‌ فرزانه ترجمه و در سال ۱۳۵۲ از‌ سوی مـؤسسه ‌ ‌امـیرکبیر منتشر شد. سیلونه در یک مشت‌ تمشک که چون دیگر آثارش، ما را بـا خـود بـه مهمانی روستاهای ایتالیا می‌برد. جایی که‌ می‌توان ایتالیا را‌ به‌خوبی‌ دید‌. او چهره روستا را بدون‌ آرایش‌،به‌همان‌گونه‌ کـه‌ هست به ما نشان می‌دهد. آنچه را که دیده است و می‌بیند، به شیوه ادبـیات ملتزم تعمیم می‌دهد و ایـن‌ تـعمیم را با‌ تصویرسازی‌های‌ هنری‌ بازسازی می‌کند.

یک مشت تمشک شرح تباهی انسان‌هاست‌ و پوسیدگی‌ بذر انسانیّت در سرزمین فاشیسم‌ و این کتاب بی‌شک اثری ضدفاشیستی است.

در جایی از این کتاب قهرمان رمان می‌گوید‌:

«…اگر‌ در‌ گذشته ایـن حرف‌ها را می‌زدی، حق با تو بود، ولی‌ حزب امروزی دیگر آن حزب سابق نیست. حزب از عده‌ای مرد جوان، شجاع و آزادی‌خواه تشکیل شده بود، ولی‌ اکنون‌ تبدیل‌ به یک سازمان نظامی شده. حـتی‌ در جـوانبی هم که تا‌ آن‌ حد نفرت‌انگیز نیست، به‌هرحال حالت یک اداره را دارد. تو تصور می‌کنی نارضایتی من به‌خاطر دلایلی‌ عامی‌ و احمقانه‌ است؟»

ماجرای یک پیشوای شهید

ماجرای یک پیشوای شهید کتاب دیگری است از سیلونه که توسط مـحمد‌ قـاضی‌ در‌ سال‌ ۱۳۵۲ ترجمه شد و انتشارات نیل آن را منتشر‌ کرد‌ و در‌ سال ۱۳۵۷ تجدید چاپ شد.

مترجم‌ در یادداشتی که در چاپ دوّم آورده است‌ اشاره‌ می‌کند که عنوان چاپ اوّل کتاب ماجرای‌ یـک مـسیحی فقیر بوده و همکارش سروش‌ حبیبی‌ بعد‌ از خواندن کتاب پیشنهاد می‌کند عنوان‌ کتاب به ماجرای یک پیشوای شهید تغییر یابد‌.

ماجرای‌ رمان این است که:

شصت سالی پس از مرگ فرانسوا داسـیز، راهـب و عـارف‌ بهلول‌ صفت‌ مسیحی و مؤسس‌ طـریقت فـرانسیسکن در عـرفان مسیحیت، برای نخستین بار در تاریخ دین مسیح، راهبی‌ وارسته‌‌ و منزوی و انسان صفت از مریدان او موسوم به «پی یتر و آنژه لری‌»در‌ ۱۲۹۴ میلادی،ب ه نـام‌ سـلستن پنـجم، به مقام پاپی برگزیده شد.

به مناسبت زادروز اینیاتسیو سیلونه 
مریدان او گمان بردند کـه‌ مـعجزه‌ای‌ به‌ وقوع پیوسته‌ و برای نخستین بار رعایت جانب حق و عدالت بر جنبه‌های سازشکاری‌ و دروغ‌ و دغل‌ پیروز گشته است، امـّا در حـقیقت چـنین نبود،بلکه انجمن انتخاب پاپ،مرکب از طبقات‌‌ والای‌ اشرافی،از خانواده‌های «روسـینی» و «کولونا» و «کاتانی» که نه به‌دلیل فضیلت و تقوی‌ بل‌ به‌سبب‌ قدرت و نفوذ خانواده‌های خود به آن انجمن‌ راه‌ یافته‌ بـودند و تـصدی مـقام پاپی‌ را همچون گوشت‌ قربانی‌ هرچندگاهی یک بار به نوبه بین خـود تـقسیم می‌کردند، در آن زمان‌ بیست‌ و هفت‌ ماه تمام بر سر انتخاب‌ پاپ‌ به توافق‌ نرسیده‌ بودند‌ و برای اینکه اوّلا وقـفه یـا بـه‌اصطلاح‌ «راحت‌باشی‌» در مبارزه خود بدهند و ثانیا سر فرصت به سازشی که مورد رضـایت‌‌ هـمه طـرف‌های ذی‌نفع بود،برسند، تصمیم به‌ انتخاب پاپی گرفته بودند‌ که‌ شریف و ساده‌دل‌ و بیگانه با امـور‌ دنـیوی‌ و مـطیع و سربه‌زیر باشد و در ضمن به منافع مقرر و مرسوم کلیسا و روحانیون نیز احترام‌ بگذارد‌ یا بـه‌قول نـویسنده،«خودش ندزدد‌ ولی‌ بگذارد‌ کسانی که به‌ حکم‌‌ سنن و امتیازات خانوادگی مجاز‌ بـه‌ دزدیـدن هـستند به دزدی خود ادامه بدهند.»

سلستن پنجم سه ماه و اندی در مقام‌ پاپی‌ ماند و در آن مدّت خـواست تـا‌ آن‌گونه‌ که همیشه‌‌ بوده‌ است‌، یعنی پاکدامن و شریف،ب اقی‌ بماند و از کارهای خلاف دیـن و اخـلاق زیـردستانش‌ جلو بگیرد، ولی موافق نشد و مخالفان، عرصه را‌ چنان‌ به وی تنگ کردند که او‌ ناگزیر‌ از‌ قدرتی‌ که‌ اعـمال آن مـلازمه‌ با‌ بندگی و سازشکاری و گاه نیز با ارتکاب اعمال خلاف اصول‌ شرع و عـرف داشـت، چـشم پوشید و تصمیم گرفت‌ به‌ همان‌ عزلتگاه زهد و ریاضت خود برگردد، امّا جانشین‌ او‌ پاپ‌ بنیفاس‌ هشتم‌ کـه‌ آزادی وی را مـخل بـه امنیت و اعمال قدرت‌ خویش می‌دید، فرمان توقیفش را صادر کرد. پی یترو سلستن،پس از مـاه‌ها گـریز و تعقیب، آخر خود را تسلیم‌ کرد، به امر بنیفاس هشتم به زندان افتاد و در زندان به دستور او کـشته شـد.

این بود صورت ظاهر این داستان آموزنده و گیرا که به صورت مـکالمه و بـه تعبیری‌ نمایشنامه‌ نوشته‌ شده است، امّا آنـچه در ایـن کـتاب مطرح است این است که آیا حـفظ قـدرت‌ مستلزم دست‌های آلوده نیست؟ آیا کسی که بر مسند اقتدار دینی یا حزبی نشست، می‌تواند کـماکان‌ نـسبت‌ به آرمان‌های پیشین متکی بماند؟ ظاهرا نـه!

پاپ،سـلستن پنجم،از هـمان آغـاز مـحکوم به شکست بود،چون لازمهء فـرمان رانـدن این است که فرمانده‌ آحاد‌ فرمانبر خود را همچون اشیایی‌ تلقی‌ کند کـه در اخـتیارش گذاشته شده‌اند و دیگر فرمانبران در نظر او انـسان‌ محسوب نمی‌شوند.امّا سـلستن کـه نفرت دارد از اینکه با مسیحیان مـثل‌ اشـیای‌ بی‌جان، مثل‌ سنگ، صندلی‌ یا‌ ابزار کار و یا حتی مثل رعایا رفتار کـند، بـه جز ترک مقام خود چـاره‌ای‌ نـمی‌بیند. قـدرت، یک امر مـاکیاولی اسـت و ماکیاول بهتر از هر فـیلسوف دیـگری تشخیص داده‌ است که‌ آن‌کس‌ که قدرت را در دست دارد برای حفظ آن به هر کاری مـجاز اسـت.

سلستن پنجم با رنج و تأسف فـراوان درمـی‌یابد که: «بـه تـجربه بـر من ثابت شد کـه مشکل‌‌ است‌ انسان هم‌ پاپ باشد و هم یک مسیحی مؤمن باقی بماند و من واقعا احمق بـودم. قـدرت را به خدمت گرفتن؟ چه خیال‌ خام و خطرناکی!ا یـن‌قدرت اسـت کـه مـا را بـه خدمت می‌گیرد. قـدرت‌‌ بـه‌ اسب‌ سرکش می‌ماند، نه به آنجا که باید، بلکه به هرجا که دلش می‌خواهد می‌رود…»

از طرفی مـنظور ‌‌نـویسنده‌ نـشان دادن نمونه انسان کاملی است که همه زنـجیرهای قـیود و رسـوم سـنتی را‌ مـی‌گسلد‌ و هـمه لفافه‌ها و نقاب‌های ریایی را می‌درد تا جوهر شفاف و زلال‌ آدمیت را عرضه کند و بی‌ترس و واهمه‌ از هیچ عاملی شرف انسان‌دوستی و خدمت به خلق‌ را تبلیغ نماید،و در این‌ جهاد تا جایی پیش‌ مـی‌رود‌ که به شهادت می‌رسد.

سیلونه به‌خاطر کتاب ماجرای یک پیشوای شهید در سال ۱۹۶۷ جایزهء مورتی دورو ( moretti d’oro ) و جایزه کامپیه لو ( compiello ) را که از مهّم‌ترین جوایز ادبی ایتالیا هستند‌، دریافت کرد.

دانه زیر برف

دانه زیر برف سوّمین رمانی است که ایـنیاتسیو سـیلونه، در دوران تبعیدش در سوییس، نوشت و دو رمان دیگر فونتامارا و نان و شراب را کامل می‌کند. چاپ اوّل این رمان‌ با‌ ترجمه‌ مهدی سحابی در سال ۱۳۶۱ توسط انتشارات امیر کبیر مـنتشر شـد. درباره دانهزیر برف نـوشته‌ اسـت:

«تنها کتابی‌ست که جرأت می‌کنم گاهی تکه‌هایی از آن را دوباره‌ بخوانم‌. کتابی‌ست که‌ باید با ذهنی آسوده و خیالی راحت آن را خواند.»ب سیاری از منتقدان و خود سیلونه هم دانـه زیـر برف را مهّم‌ترین و«مانیفست»اعـتقادات‌ سـیاسی او می‌دانند. سیلونه پس‌ از‌ پشت‌ سر گذاشتن یک سلسله کشمکش‌های‌ سیاسی‌ عملی‌‌ و ذهنی،به این اعتقادات رسیده است.

به مناسبت زادروز اینیاتسیو سیلونه

شخصیت‌های رمان دانه زیر برف گفتگوهای طبیعی‌ و روزمره خود را دنبال نمی‌کنند، بلکه هـرکدام مـأموریت‌ دارند‌ که‌ بخشی از برداشت‌ها و مفاهیم ذهنی سیلونه را منتقل‌ کنند‌. شاید بهتر باشد بگوییم دانه زیر برف جلد دوّم نان و شراب محسوب می‌شود. زیرا از همان‌جاهایی که نان و شراب‌ قطع‌ می‌شود‌، فرار«پی تـرو اسـیینا»در کوهی بـرف پوشیده و کشته شدن‌ «کریستینا» توسط گرگ‌ها،دانه زیر برف آغاز می‌شود. همان‌طور که گفتیم نان‌ و شراب داسـتان مبارزه یک سوسیالیست است‌ علیه‌ فاشیسم‌ که مأموران دولتی در تعقیبش‌ هـستند و اگـر گـرفتار شود زندان و کتک‌ و شکنجه‌ و احتمالا تیرباران در کار خواهد بود.امّانان و شـراب ‌ در حـالی‌که‌ فرار‌ ناتمام‌ «پیترو اسپینا» را تصویر می‌کند، پایان می‌یابد.

دانه زیر برف داستان هـمین‌ مـبارزه‌ و گـریز‌ دائم است.ا مّا نه در هیچ‌کدام از جهات چهارگانه و نه در سیر پیشین خود‌، بلکه‌ در‌ عمق روح،سیری در آفاق و انـدیشه وجود…این رمان از شور گسیخته و دیوانه‌وار از‌ اندیشه‌ای‌ شیفته و تعالی‌جو سخن می‌گوید و چه طـنز سرشاری! با این‌ کـتاب مـی‌توان ادعا کرد‌ که‌ دامنه‌ ادبیات در کاربرد طنز بسیار وسیع‌تر از آن است که تاکنون‌ می‌اندیشیدایم و دانه زیر‌ برف‌ و عجیب شاد و در عین حال گریه‌آور است.
خروج اضطراری

خروج اضطراری کتاب دیگر سیلونه است‌. این‌ کتاب‌ کـه در سال ۱۳۶۸ با ترجمه مهدی سحابی‌ توسط انتشارات الفبا منتشر شد و چاپ دوّم‌ این‌ کتاب توسط نشر ماهی درآمد.

این کتاب در واقع‌ دو‌ کتاب‌ در یک کتاب است: کتاب اوّل مجموعه چند داستان کـوتاه از زیـباترین داستان‌های سیلونه به‌ شمار‌ می‌آید‌. کتاب دوّم که بخش مهمی را به خود اختصاص‌ داده است، «خروج‌ اضطراری‌»نام دارد.

در این بخش سیلونه به شرح کشمکش‌های تاریخی‌ حزب کمونیست و نهادهای نظام مقتدر روسیه‌ شـوروی‌ در دوران پرالتـهاب حکومت استالین‌ می‌پردازد. وقایعی که سیلونه، به‌عنوان یکی از‌ سران‌ بزرگ‌ترین حزب مارکسیستی اروپای‌ غربی، خود از‌ نزدیک‌ شاهد‌ آن بوده است. این فصل ترکیبی است‌ از‌ خاطرات فردی، خاطرات سیاسی و تأملاتی دربـاره قـدرت و یکی از مهّم‌ترین سندهای تاریخی مربوط‌ به‌ این‌ دوره محسوب می‌شود. سیلونه‌ در‌ خروج اضطراری‌ سیر‌ تاریخی‌ عضویت و خروجش را از حزب کمونیست‌ ایتالیا‌ موشکافانه بیان می‌کند. اگرچه او با خروج از حزب کمونیست تعهد اجـتماعی‌ و سـیاسی خود را رها نکرد‌ امّا‌ جمله‌ معروفی دارد که‌ مـی‌نویسد‌: «مـسیحی بی‌کلیسا و سوسیالیست بی‌حزب‌» است‌.

مکتب دیکتاتورها

مکتب دیکتاتورها کتاب دیگری است که از سیلونه توسط مهدی سحابی ترجمه شد و در‌ سال‌ ۱۳۸۶ در تهران مـنتشر و چـاپ دوّمـش‌ در‌ زمستان ۸۸‌ توسط‌ نشر ماهی منتشر شد‌. مکتب دیکتاتورها هـم‌زمان با نان و شراب نوشته شد و همانند آن،نخستین بار در سال ۱۹۳۸ به‌ زبان آلمانی در زوریخ به چاپ‌ رسید‌.مکتب‌ دیـکتاتورهای‌ بـیست‌ و چـهار سال بعد‌، یعنی‌‌ در سال ۱۹۶۲ ،برای اولین بار به زبان ایتالیایی در کـشور ایـتالیا منتشر شد.

به مناسبت زادروز اینیاتسیو سیلونه

این رمان‌ بر اساس‌ داستان‌ دو آمریکایی است که مشکوب و عجیب و غریب‌ هستند‌، به‌‌ نام‌های‌ پروفـسور‌ پیـکاپ‌ و آقـای دبلیو، که در آستانه جنگ جهانی دوّم به اروپا می‌روند. دو مسافر آمریکایی در شهرهای مختلف اروپا بـه مـکان‌های تـاریخی سر می‌زنند و با شخصیت‌هایی‌ که مستقیم‌ یا غیرمستقیم با رژیم‌های دیکتاتوری در رابطه‌اند، دیدار مـی‌کنند و کـتاب‌های‌ بـسیار می‌خرند و یادگارهای مسخره و بی‌ارزش را که ظاهرا با تاریخ دیکتاتوری مرتبط است، گردآوری می‌کنند. سـرانجام بـه زوریخ می‌رسند. هدف‌ این‌ دو نفر این است که از اروپایی‌ها که در زمینه دیکتاتوری تـاریخی طـولانی و تـجربه‌ای غنی دارند، درس بگیرند و به آمریکا برگردند و با بهره‌گیری از آموخته‌های خود در آنجا رژیمی‌ دیکتاتوری‌ بـرپا کـنند. یکی از این‌ دو کسی است که خیال دیکتاتور شدن در سر دارد و دیگری مشاور ایدئولوژیک اوسـت.

کـسی بـه این دو‌ توصیه‌ می‌کند که برای فراگرفتن شگردها‌ و رموز‌ دیکتاتوری به شخصی‌ مراجعه کنند که عـمری را در مـبارزه با دیکتاتوری گذرانده است، چرا که منطق حکم می‌کند که «حقیقت از زبـان دشـمن‌ شـنیده‌ شود.»

بنابراین، جوجه دیکتاتور‌ آمریکایی‌ و مشاورش به یک تبعیدی سیاسی ایتالیایی رو می‌آورند که به‌دلیل رک‌گویی و سـازش‌ناپذیری‌اش لقـب «کلبی» را به خود گرفته است و در حال نوشتن کتابی در زمینه «هنر فریفتن دیـگران» اسـت. کتابی‌ که‌ به گفته خود او به درد کسانی می‌خورد که فریب می‌خورند، زیرا فریب‌دهندگان نیازی بـه کـتاب او ندارند و این‌ هنر را بهتر از او می‌دانند.

مکتب دیکتاتورها ظاهرا لحنی‌ طنزآلود‌ دارد و به‌ویژه‌ دو شـخصیت‌ آمـریکایی با چنان نیشخندی ترسیم شده‌اند که انـدک‌اندک و در طـول کـتاب حالتی دلقک‌وار به خود‌ می‌گیرند.در واقع مـی‌توان گـفت مکتب دیکتاتورها از والاترین سنت استعاره‌ سیاسی‌‌ اروپایی‌ پیروی می‌کند و می‌توان آن را با شهریار مـاکیاولی و بـرجسته‌ترین آثار جدلی ولتر و برنارد شـاو مـقایسه کرد.


منبع: برترینها

رکورد دست نیافتنی ترامپ؛ ۱۰۲ گاف در ۱۰۰ روز

روزنامه تماشاگران امروز – علی مسعودی نیا: در حالی که اکثر نشریات معتبر دنیا همزمان با صدمین روز ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید، مطالب مختلفی درباره کارنامه وی طی این مدت منتشر کرده اند، دیلی میرر به سراغ گاف هایی رفته که او در این مدت کوتاه داده و تعداد آنها به ۱۰۲ رسیده است؛ یعنی روزی یک گاف و خرده ای! بهتر است بدون مقدمه برویم سراغ این شاهکارها و برخی از آنها را مرور کنیم. البته ما به تشریح گاف های ۱۰۰ روز او نمی رسیم چون باید چند صفحه روزنامه را برای درج گزارش کامل این گاف ها اشغال کنیم. همین چند روز اول کفایت می کند:

روز اول:

ترامپ در این روز مدعی شد خشونت طی سال ۲۰۱۵ در آمریکا افزایش یافته و اظهار کرد: «در پایتخت کشور ما آمار قتل طی ۲۵ سال گذشته ۵۰ درصد افزایش داشته است.» این گفته نادرست است. گزارش پلیس واشنگتن نشان می دهد که میزان قتل در این شهر نسبت به سال ۱۹۹۷، ۵۵ درصد کاهش داشته است. در همین روز آقای ترامپ مدعی شد که حین سخنرانی او در مراسم تحلیف، باران قطع شده بود اما اصلا چنین نبود. در تمام مدت سخنرانی او باران می بارید!

رکورد دست نیافتنی ترامپ؛ 102 گاف در 100 روز

روز دوم:

آقای ترامپ گفت که باید با رسانه ها وارد چنگ شود چون «خبرهایی می سازند که نشان دهند من با سازمان های اطلاعاتی خصومتی دارم.» این گفته نادرست است. دشمنی ترامپ با سازمان های اطلاعاتی کاملا آشکار بوده. او هم از طریق رسانه ها و هم حساب توییترش اخبار محرمانه نادرست منتشر می کرده. در همین روز ترامپ مدعی شد از نظر تعداد دفعاتی که عکسش روی جلد مجله تایم رفته رکورددار است.

این هم دروغ است. او تنها ۱۱ بار عکس جلد این مجله بوده. این رکورد در اختیار ریچارد نیکسون است که ۵۵ بار عکسش روی جلد تایم رفته است. در همین روز او مدعی شد در مراسم تحلیفش بیش از ۱٫۵ میلیون نفر حضور داشته اند و تمام راه های اطراف کاخ سفید مسدود شده اما این ادعا هم دروغ است. به شهادت عکس ها حتی محوطه کاخ سفید هم به طور کامل پر نشده بود.

گاف های این روز تمامی ندارد: «این پربیننده ترین مراسم تاریخ در تمام دنیاست.» تعداد بینندگان مراسم ترامپ هفت میلیون کمتر از بینندگان مراسم تحلیف اوباما در سال ۲۰۰۹ بود. شان اسپایسر م در همین روز اعلام کرد که نخستین بار است روی زمین محوطه سفید برای محافظت از چمن و گیاهان پوششی قرار داده اند.

این حرف هم درست نیست. در مراسم تحلیف ۲۰۱۲ نیز همین اقدام انجام شده بود. گفته های اسپایسر درباره سیم کشی و حصارکشی محوطه مراسم تحلیف نیز حقیقت نداشت. او همچنین گفته بود که ۴۲۰ هزار نفر برای رسیدن به مراسم تحلیف از مترو استفاده کرده اند در حالی که برای تحلیف او ۳۱۷ هزار نفر از این وسیله بهره بردند. این هم دروغی دیگر. ۱۸۲ هزار نفر هم در مراسم تحلیف اوباما از مترو استفاده کرده بودند.

رکورد دست نیافتنی ترامپ؛ 102 گاف در 100 روز

روز چهارم:

ترامپ روز سوم را بدون گاف سپری کرد اما روز چهارم جبرانش کرد. او مدعی شد که به محیط زیست بسیار اهمیت می دهد و جوایزی هم در این زمینه دریافت کرده است. هرگز در جایی اعطای چنین جایزه ای به او تایید نشده است. در همین روز او مدعی شد میلیون ها رأی غیرقانونی به حساب هیلاری کلینتون گذاشته شده است. روز بعد شان اسپایسر اعتراف کرد که ادعای ترامپ بر اساس گزارش سرشماری سال ۲۰۰۸ بوده است و حتی همین پژوهش هم منبع درستی نداشته است.

روز ششم:

ترامپ در مصاحبه با شبکه ای بی سی مدعی شد: «پیروزی من یکی از قاطعانه ترین پیروزی های تاریخ بوده است.» این هم دروغ است. پیروزی ترامپ یکی از ضعیف ترین پیروزی های انتخاباتی تاریخ آمریکا بود اگر ۴۰ هزار نفر در سه ایالت رأی متفاوتی به صندوق می ریختند، نتایج انتخابات عوض می شد. در همین مصاحبه به ترامپ گفتند آماری که روز قبل درباره آرای غیرقانونی ارائه داده بر هیچ مدرکی استوار نیست اما ترامپ گفت که تهیه کننده گزارش دوباره اظهار کرده که آمارش صحیح بوده.

این هم دروغ است. اتفاقا این پژوهشگر اصرار کرد که آن گزارش هیچ سندیتی ندارد. باز هم در همین مصاحبه ترامپ مدعی شد که همزمان با سخنرانی دو هفته پیش اوباما، دو نفر به قتل رسیده اند. این موضوع هم حقیقت نداشت. طبق گزارش پلیس شیکاگو در آن روز هیچ قتلی صورت نگرفته بود. باز همان مصاحبه کذایی و ادعایی دیگر: «طرح بیمه پنج میلیارد دلار هزینه دارد.» دروغ است. هزینه این طرح طبق تحلیل روزنامه ایندیپندنت تنها بین یک تا دو میلیارد دلار است و در ادامه همان مصاحبه: «تقلب در آرای شیکاگو و فیلادلفیا از همه جا بیشتر است.» باز هم دروغ. هیچ مدرکی مبنی بر وجود آرای تقلبی در این دو منطقه وجود ندارد.

رکورد دست نیافتنی ترامپ؛ 102 گاف در 100 روز

روز هفتم:

ترامپ مدعی شد آمار قتل در فیلادلفیا افزایش یافته است. این اصلا درست نیست. میزان قتل در فیلادلفیا به شکل چشمگیری طی دهه اخیر کاهش یافته و از ۳۹۷ مورد در سال ۲۰۰۷ به ۲۷۷ مورد در سال ۲۰۱۶ رسیده است. او در همین روز اظهار کرد: «ایالات متحده درباره پناهجویانی که وارد خاکش می شوند، هیچ اطلاعاتی ندارد.» این هم نادرست است پروسه ورود پناهجویان به آمریکا بسیار دشوار بوده و ۱۷ ماه به طول می انجام. طی این مدت تمامی اطلاعات لازم درباره متقاضیان جمع آوری می شود.

روز هشتم:

ترامپ مدعی شد که یک روز پیش از برگزیت در اسکاتلند بوده است و پیش بینی کرده مردم رأی به خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا خواهند داد. این هم دروغ است. ترامپ روز بعد از رفراندوم به اسکاتلند رفت.

رکورد دست نیافتنی ترامپ؛ 102 گاف در 100 روز

روز یازدهم:

ترامپ در توییتر خود نوشت که قطع رایانه های دلتا ایرلاین مشکلاتی را در ماجرای مانع ورود اتباع کشورهای – به رغم وی – تروریست پدید آورده است. این ادعا هم نادرست بود. هیچ مشکلی برای رایانه های این خط هوایی در روز مذکور گزارش نشده است. در همین روز ترامپ اعلام کرد: «ایران ۱۶۰ میلیارد دلار بابت توافق هسته ای به دست آورده است.» این حرف او هم دروغ است. پس از رفع تحریم و توافق هسته ای مبلغی معادل ۱۰۰ تا ۱۲۵ میلیارد دلار از دارایی های ایران آزاد شد.


منبع: برترینها

نخستین بازیگر زن سینمای ایران

وبسایت سینما پرس: ۲۰ سال پیش در چنین روزی، روح انگیز سامی نژاد که به جز چند بازیگر اقلیت ارمنی؛ نخستین زن ایرانی بود که در سال ۱۳۱۲ به عنوان بازیگر سینما جلوی دوربین رفت، در ۸۱ سالگی درگذشت.

 این بازیگر با نام اصلی صدیقه سامی ‌نژاد ۳ تیر ۱۲۹۵ در شهر بم به دنیا آمد و ۱۰ اردیبهشت ۱۳۷۶ (۸۱ سالگی) در تهران دارفانی را وداع گفت و در  قطعه ۳۶ ردیف ۴۴ شماره ۴۶ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

 
گلنار؛ اولین نقش زن سینمای ایران که مورد استقبال قرار گرفت

او که به شغل پرستاری اشتغال داشت، نخستین هنرپیشه زن اولین فیلم ناطق ایرانی به نام دختر لر (در نقش گلنار) است.

به دلیلی استقبالی که از فیلم «دختر لر» در اکران عمومی صورت گرفت، سامی ‌نژاد در فیلم شیرین و فرهاد (عبدالحسین سپنتا) و فیلم فردوسی (اوگانس اوانیانس) نیز بازی کرد.

سامی ‌نژاد یک بار هم در سال ۱۳۴۹ برای فیلم «سینمای ایران: از مشروطیت تا سپنتا» ساخته محمد تهامی‌نژاد جلوی دوربین قرار گرفت و از گذشته‌اش و چگونگی ورودش به سینما سخن گفت.

نخستین بازیگر زن سینمای ایران 
صدیقه سامی ‌نژاد در روز ۳ تیر ۱۲۹۵ در شهر بم در استان کرمان متولد شد و در سال ۱۳۰۸ به همراه همسرش دماوندی که در استودیو امپریال فیلم بمبئی به کار اشتغال داشت به هندوستان مهاجرت کرد و پس از ۱۸ سال به ایران بازگشت. تحصیلات وی سیکل اول دبیرستان و پیشه اصلی او پرستاری بود.

انتقاد خانواده، انزوا و گریه از مصائب

وی به دلیل بازی در سینما مورد انتقاد شدید خانواده اش قرار گرفت و مجبور شد مدتی را در انزوا بگذراند. وی در سال ۱۳۴۹ در مستند «سینمای ایران از مشروطه تا سپنتا» بخشی از این مصائب را شرح داد و به تلخی گریست.

وی پس از سه بار ازدواج ناموفق (که دومین آنها با نصرت‌الله محتشم بود) در حالی که فرزندی نداشت سی سال آخر عمر را به تنهایی زندگی کرد و زمانی که درگذشت، بسیاری تصور می‌کردند او سال‌ها پیش از آن درگذشته است.

سینمای ایران بی‌خبر از اولین بازیگر زن‌اش! / جیرانی خبر را باورنکرد و آن را فقط یک شوخی پنداشت

مجله سینما سال ۸۰ در مقاله‌ای نوشت: روح انگیز سامی‌نژاد ساعت ۶ بعدازظهر روزچهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۷۶ در سن ۸۱ سالگی درگذشت در حالی که محققین و کارشناسان سینمای ایران بی‌خبر از او معتقد بودند او سال‌ها پیش در گذشته است.

محمدتهامی‌نژاد تاریخ درگذشت سامی‌نژاد را به اواخر دهه ۵۰ منتسب می‌نمود و غلام حیدری در مقاله «سرگذشت غم‌انگیز و عبرت‌آموز دختر لر» به چاپ رسیده در کتاب «سینمای ایران ، برداشت ناتمام» (۱۳۷۰) با یقین به مرگ این بازیگر زن سینمای ایران اشاره کرده بود؛ زنی که به عنوان اولین بازیگر زن سینمای ایران خطر و عواقب سخت ظاهر شدن بر پرده سینما را به جان خرید‌، به دور از محافل اهل هنر با تنگدستی و گوشه‌گیری گذران کردو در تنهایی گمنامی مرد.»

اما واقعیت این بود که روح‌انگیز سامی‌نژاد تا صبح ۱۰ اردیبهشت ۱۳۷۶ در طبقه پایین خانه‌ای دو طبقه واقع در خیابان پاسداران ،‌سروستان ششم زندگی می‌کرد.

خبر مرگ او را همکار گرامی‌ام بهزاد بهزادزاده (که در آن زمان هنوز به جمع همکاران ما نپیوسته بود) صبح پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۷۶ طی یک تماس تلفنی به دفتر هفته‌نامه سینما اطلاع داد. او در جملات کوتاهی به فریدون جیرانی گفت:من از بستگان روح‌انگیز سامی نژاد اولین بازیگر زن سینمای ایران هستم و او صبح دیروز درگذشت!

جیرانی خبر را باورنکرد و آن را فقط یک شوخی پنداشت ولی وقتی پیگیر قضیه شدیم دریافتیم واقعا این خبر حقیقت داشته و روح‌انگیز سامی نژاد بعدازظهر چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۷۶ در سن ۸۱ سالگی فوت کرده و در قطعه ۳۶ ردیف ۴۴ شماره ۴۶ بهشت زهرا به خاک سپرده شده است.

اما روح انگیز سامی‌نژاد با نام شناسنامه‌ای صدیقه سامی‌نژاد ۳ تیرماه ۱۲۹۵ در شهرستان بم متولد شد. پدرش میرزااسدالله بسیار زود همسر و تنها فرزندش را ترک و به دیار باقی شتافت و صدیقه خردسال با مادرش سکینه تنها ماند. صدیقه در سنین نوجوانی به ازدواج شخصی به نام دماوندی درآمد و با او به هندوستان مهاجرت کرد.

دماوندی در استودیو امپریال فیلم بمبئی راننده خان بهادر اردشیر ایرانی صاحب این استودیو می‌شود که بعدها فیلم «دخترلر» را کارگردانی کرد و صدیقه سامی نژاد در آن بازی کرد.

به دلیلی استقبالی که از فیلم«دخترلر» در اکران عمومی صورت گرفت، سامی نژاد در فیلم «شیرین و فرهاد»‌ساخته عبدالحسین سپنتا نیز بازی کرد.

او پس از این فیلم دیگر روبه‌روی دوربین سینما ظاهر نشد و پس از ۱۸ سال از هندوستان به ایران بازگشت.

روح انگیز سامی نژاد پس از بازگشت به ایران گواهینامه سیکل اولش را گرفت در وزارت بهداری به عنوان پرستار مشغول به کار شد و در تهران اقامت گزید. او پس از مدتی کار پرستاری را به کنار گذاشت و از طریق اجاره دادن طبقه اول خانه دوطبقه‌ای که خریده بود ، گذران زندگی می‌کرد.

سامی‌نژاد در طول زندگی‌اش به ازدواج‌های ناگزیر متعددی تن در داد. او در همان هندوستان از دماوندی جدا شد و با نصرت‌الله محتشم ازدواج کرد که مدت زیادی به طول نینجامید و غیابی طلاق داده شد.

در تهران با برادر ماشاءالله عمرانی شوهر خواهرزاده‌اش ازدواج کرد و پس از ازدواج مجدد از او طلاق گرفت و تا پایان عمر تنها زیست. تنهایی که حدود ۳۰ سال طول کشید.

سامی نژاد به دلیل حادثه‌ای که در دوران اقامتش در هندوستان برایش اتفاق افتاد هیچگاه صاحب بچه نشد.

نخستین بازیگر زن سینمای ایران 

اما روح انگیز سامی نژاد نخستین هنرپیشه زن سینمای ایران نبود. پیش از او ژاسمین ژوزف، ‌لیلا ماطاوسیان در فیلم «انتقام برادر» ساخته ابراهیم مرادی (۱۳۰۸) و آسیا قسطانیان در فیلم «حاجی آقا ؛آکتور سینما» ساخته آوانس اوگانیانس (۱۳۱۱) به عنوان بازیگر جلوی دوربین سینما رفته بود.

سامی‌نژاد یک بار هم در سال ۱۳۴۹ برای فیلم «سینمای ایران: از مشروطیت تا سپنتا» ساخته محمد تهامی‌نژاد جلوی دوربین قرار گرفت و از گذشته‌اش و چگونگی ورودش به سینما سخن گفت.

اما آن چهره درهم شکسته و غمزده هیچ نشانی از آن دختر شاد و سرحال فیلم دختر لر نداشت که با آن لهجه شیرین در پاسخ سپنتا می‌گوید:« تهرون ، تهرون ،‌تهرون که می‌گن جای قشنگیه اما مردمش بدن»

روایت بازیگری از زبان روح انگیز سامی‌نژاد

… و خود روح انگیز سامی نژاد در تنها مصاحبه عمرش در فیلم «تاریخ سینمای ایران؛ از مشروطیت تا سپنتا» چگونگی هنرپیشه شدنش را اینگونه نقل می‌کند:

«موقعی که من رفتم بمبئی ۱۳ سالم بود ، خورده بودم زمین ،‌برای عمل جراحی ،‌من را برای یک نفر از فاملیم عقد کردند. آنجا که ما رفتیم برای عمل جراحی،‌امپریال فیلم کمپانی خیال داشت فیلم ، برداره. من درست نمی‌دونستم فیلمه.فکر می‌کردم یه چیزی بچه بازیه. وارد شدم به فیلم. من را که کنترات کردند برای چهل روز بود ولی چون دیالوگ فیلم ، قصه و چیزش حاضر نبود ،‌مجبور شدن به این که تا هفت ماه طول بدن . آقای سپنتا تمام وقت در موقع فیلمبرداری مجبور بود هر چی مادر فیلم می‌خواهیم بگیم باید بنویسه. چون هیچ حاضر نبود برای فیلمبرداری ،‌شما فکر می‌کنید که در آن موقع آرتیستی خیلی راحت بود؟ نه این که از سختی در فیلم،‌در گفتن ،‌ در کارکردن که معلوم نبود جلوتر برای ما چی حاضر کردن .

دوم از مردم، یه تعداد از اهالی یزد و کرمان که مقامی و تحصیلی و به جایی نرسیده بودن. با آن نام سروکار داشتیم که هرچی زحمت‌مان در فیلم زیاد بود،‌بیرون هم همین‌جور بود. هر موقع که از در شرکت می‌آمدیم بیرون مجبور بودیم سه نفر مستحفظ داشته باشیم، ‌یک شوفر و دونفر کمک شوفر که کسی اتومبیل‌هامان را چیز نکنن،‌شیشه پرت نکنن، هر جام که می‌رفتیم یا باید یه چیزی سرمون می‌انداختیم کسی نشناسه مارو. اگر می‌رفتیم سی‌تون، سودلمون شما چی میگین، کانادادرای بهمون ،‌پرت می‌کردن،‌چی بگم ،‌من که برای همین از آرتیستی دست کشیدم . از بسکی سختی‌ از مردم موقع فیلمبرداری کشیدم. وقتی سرکار وارد می‌شدیم ،‌تکلیفی نداشتیم. برای همین دست کشیدم ،‌دوم ازون در ایران هم ،‌مادر و خواهر و فامیل من تمام به عذاب مردم بودن. خدا شاهده برای اینکه اون می‌گفت دخترخاله داره تو فیلم بازی می‌کنه. اون یکی می‌گفت آرتیست شده.

عمو ،‌دایی، پدر ،‌مادر به من فشار آوردن که نباید در فیلم بازی کنی . از اون موقع هم فشار ایرانی‌ها که هر جا می‌رفتم باعث ناراحتی بود،‌ولی یک خوشبختی بود،‌وقتی وارد ایران شدم ، با کمال خوبی،‌ در آبادان از من پذیرایی کردن هم تهران و هم در اصفهان، در آبادان، جلوی من شاگرد مدرسه آمد ، ‌خیلی از من استقبال کردن ولی در کرمان که رفته بودم باید از یک سوراخ بیرون نرم ،‌قایم بشم برای این که مردم ندونن چکاره بودم، چی بودم. هنوزم که هنوزه ،‌دخترای خاله‌ام به من می‌گن ضربه تورو ما خوردیم که تو مدرسه به ما ناراحتی می‌دادن.

شما فکر می‌کنید مثل امروزه بود که اینقدر راحت و آسوده کار می‌کنین؟ ما خیلی سختی کشیدیم. (پکی به سیگار می‌زند) دیگه چی براتون تعریف کنم. هرچی می‌خواهین بپرسین، من بگم زندگی روی هم رفته خیلی سخته . به همین دلیل، من آرتیستی را ول کردم.گاهی وقت‌ها فکرم می‌رسید که برم دومرتبه یه کار شروع کنم،چون هم در هندوستان ، هم در ایران من را می‌خواستن.

یاد همین سختی‌ها و همین ناراحتی‌ها که ایرانی‌ها و مردم به من دادن ترک کردم و چند ساله که گوشه نشینم و میل ندارم کسی بدونه من کجاهستم . هر چی هم روزنامه‌ها،‌ مخصوصا زن روز درباره من می‌نویسه، من همیشه گوش می‌دم ولی هیچ‌وقت جواب نمی‌دم .

هر روزم یکی دیگر و می‌گذارن جام . می‌گن، زن یک کارگر نوکر شرکت امپریال فیلم کمپانی بود، فردا می‌گن شوهرش همچی کرد. پریروز می‌گن . هر روز یه چیزی برام… فخر جبار وزیری بود . اون یکی می‌گه اون بود اصلا نه تحقیق می‌کنن،‌نه می‌پرسن. مثل اولی که در فیلم وارد شده بودم . همین طور سختی کشیده‌بودم. از روزی که این هیجده ساله اومده‌ام همین سختی را اداره می‌کشم.” ( اشک‌هایش را با دستمال پاک می‌کند.)

چگونه بازیگرشد؟ / به روایت هوشنگ کاووسی

دکتر هوشنگ کاووسی در گفت‌وگویی به نقل از عبدالحسین سپنتا بازیگر نقش جعفر در فیلم دختر لر درباره نوع بازی روح انگیز سامی نژاد در آن فیلم می‌گوید:«چون خانم سامی‌نژاد اهل کرمان بود و لهجه غلیظ کرمانی داشت به خاطر صدابرداری سر صحنه ،‌صدای فیلم چندان دلچسب از کار درنیامد و آنطور هم که باید بازی نمی‌کرد.این بود که برای فیلم فردوسی از آقای اوگانیانس خواستیم که خانمی را به عنوان بازیگر برای ما انتخاب کنند تا دیگر این مشکلات را نداشته باشیم. ایشان هم کوتاهی نکرد و خانم فخرالملوک جبار وزیری که از قوم و خویش‌ها و نزدیکان خانواده وزیری بود را معرفی کرد که یک نسبتی هم با دکتر مصدق داشت…»

نخستین بازیگر زن سینمای ایران 

عبدالحسین سپنتا خود در مصاحبه دیگری که با مجله فیلم و زندگی انجام داده بود ادعا می‌کند که اساسا داستان دختر لر را با توجه به لهجه کرمانی روح‌انگیز سامی نژاد می‌نویسد: «… علت این که این فیلم با نام دختر لر یا ایران امروز و ایران دیروز خوانده شد آن بود که برای ایفای رل زن در فیلم کسی در بمبئی به دست نیامد جز زنی که لهجه کرمانی داشت و اینجانب ناچار شدم داستان را روی لهجه او تهیه کنم و ضمنا از آنجایی که اولین فیلم ناطق فارسی بود و در کشور بیگانه نمایش داده می‌شد، شایسته بود موضوع آن ترقیات ایران آن روز باشد ،‌لذا داستان دختر لر را طوری تنظیم کردم که مربوط به ایلات و قدرت حکومت مرکزی ایران باشد.»

دکتر ساسان سپنتا پسر عبدالحسین سپنتا از دفترچه خاطرات پدرش در مورد انتخاب روح‌انگیز سامی‌نژاد و شرایط و اوضاع و احوالی که در آن سامی‌نژاد رضایت به بازیگری داد ،این چنین نقل می‌کند: «… باید دانست که تهیه فیلم دختر لر یا اولین فیلم ناطق ایرانی چندسالی با اولین فیلم ناطق جهان فاصله دارد. ضمنا پیدا کردن هنرپیشه زن در سال ۱۳۱۱ که فیلم تهیه شد ، ‌بسیار مشکل بوده است .

در آن زمان حجاب روبنده‌دار در ایران به قوت خود باقی بوده و در خیابان‌ها هیچ زنی بدون چادر و روبنده پیدا نمی‌شد ،‌ چه رسد به این که حاضر شود روی پرده سینما ظاهر شود. در بمبئی هم در آن زمان تعصبات بیشتر از ایران بود. از این نظر یافتن هنرپیشه زن بسیار دشوار بود. به هر حال پس از جست و جوی زیاد خانم یکی از کارمندان استودیو که از اهالی کرمان بود به نام روح‌انگیز که شوهرش نزد اردشیر ایرانی کار می‌کرد، حاضر شد تعلیماتی ببیند و نقش گلنار را به عهده گیرد.»

سپنتا و اردشیر به روح‌انگیز سامی نژاد می‌گفتند که هر گاه حاضر به بازی در این فیلم شود، افتخار اولین زن بازیگر ایرانی در فیلم نصیب او خواهد شد و این مطلب جرات و شهامتی به او بخشید و توانست نقش خود را به راحتی بازی کند.

صبح ۱۰ اردیبهشت

روح‌انگیز سامی‌ نژاد تا صبح ۱۰ اردیبهشت ۱۳۷۶ در طبقه پایین خانه‌ای دو طبقه واقع در خیابان پاسداران تهران، سروستان ششم زندگی می‌کرد و در بعد از ظهر چهارشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۷۶ در تهران در سن ۸۱ سالگی درگذشت و در قطعه ۳۶ ردیف ۴۴ شماره ۴۶ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

در سال ۷۰ فاطمه معتمد آریا در فیلم ناصرالدین شاه آکتور سینما (محسن مخملباف) نقش او را دوباره آفرینی کرد.


منبع: برترینها

بازیگران درخشان تاریخ سینما (۲۷): گریس کلی

برترین ها: گریس پاتریشیا کلی (Grace Kelly) هنرپیشه معروف آمریکایی در ۱۲ نوامبر ۱۹۲۹ در فیلادلفیا به دنیا آمد. پدرش جان برندان کلی، قهرمان رشته قایقرانی اسکولار بود و ۳ مدال طلای المپیک را برای تیم ملی قایقرانی آمریکا کسب کرد.

او به عنوان یک میلیونر خودساخته صاحب یکی از موفق¬ ترین شرکت های تولید آجر در منطقه سواحل شرقی آمریکا بود. مارگارت کاترین ماجر مادر کلی اولین مربی زن ورزشکار در دانشگاه پنسیلوانیا بود. گریس کلی سومین فرزند از چهار فرزند خانواده بود و به اسم عمه اش که در جوانی از دنیا رفته بود نامگذاری شد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (27): گریس کلی

گریس در سنین نوجوانی علاقه شدیدی به هنر نمایش نشان داد. علاوه بر شرکت در کلاس های بازیگری گهگاه به همراه مادر و خواهرش در حرفه مدلینگ فعالیت می کرد. تحصیلات  دوران دبیرستان را در مدرسه خصوصی استیونز در پنسیلوانیا با رویای بازیگر شدن ادامه داد. هنر در خانواده کلی از جایگاه ارزشمندی برخوردار بود. یکی از عموهای کلی والتر سی کلی در نمایش های کمدی نقش آفرینی می کرد و عموی دیگرش جورج کلی برای نمایشنامه هایش برنده جایره پولیتزر بود که هر دوی آنها تاثیر بسزایی بر روی کلی گذاشتند. تشویق های جورج باعث شد که برادرزاده اش حرفه بازیگری را به عنوان یک شغل تمام وقت دنبال کند و در تمام طول مسیر رسیدن به هالیوود همواره به عنوان یک مشاور در کنار گریس بود.

گریس تا ۱۴ سالگی به یک مدرسه مذهبی می رفت که توسط راهبه ها اداره می شد. بعد به آکادمی استیونز در چستنات هیل پنسیلوانیا رفت. پس از اتمام دبیرستان علیرغم مخالفت والدینش کلی تصمیم گرفت حرفه بازیگری را در شهر نیویورک دنبال کند. بنا به گفته جودیث بالابان کوئین که صمیمی¬ترین دوست کلی بود پدر کلی اعتقاد داشت که بازیگری فرقی با فاحشه بودن ندارد. علیرغم مخالفت های پدر، او در آکادمی هنرهای نمایشی آمریکا ثبت نام کرد. پدر و مادرش قبول کردند که شهریه اش را فقط برای سال اول دانشکده بپردازند.

برای تامین شهریه سالهای بعدش در کنار درس خواندن به صورت پاره وقت به کار مدلینگ و بازی در آگهی تبلیغاتی سیگار اولد گلد و رژ لب مکس فاکتور  پرداخت و در صفحه اول مجله هایی نظیر مجله کازموپولیتن و ردبوک ظاهر شد. تابستا ن ها در تئاتر بازی می کرد و اولین اجرای تئاتریش در برادوی بازی در نقش دختر ریموند ماسی در نمایش پدر (۱۹۴۹) بود. آخرین اجرای او در دانشگاه نمایش «داستان فیلادلفیا» بود. سالها بعد در سال ۱۹۵۶ نقش خود را در فیلم «قشر مرفه» که یک فیلم موزیکال بر اساس«داستان فیلادلفیا» است، تکرار کرد.

پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه هنرهای نمایشی در نیویورک در سن ۱۹ سالگی به دنبال شغلی در برادوی گشت، اما متوجه شد که پیدا کردن شغل در برادوی نمی تواند کار آسانی باشد. کلی هیچوت نمی توانست شغلی در تئاتر داشته باشد، به این دلیل که اگرچه چهره و استایل خوبی داشت، ولی صدایی به قدرت اسب بخار نداشت. این چیزی بود که دان ریچاردسون یکی از کارگردانان هالیوود و استاد کلی در مورد او بیان کرده است.

این ارزیابی درست بود یا غلط، به هر حال کلی به زودی متوجه شد که عرصه فیلم محل مناسبی برای استعدادهای اوست. یک سال پس از جنگ جهانی دوم، صنعت فیلم و تلویزیون شروع به ترقی کرد و کلی به سمت هالیوود حرکت کرد. او در کل در ۱۱ فیلم سینمایی و ۶۰ نمایش تلوزیونی بازی کرد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (27): گریس کلی

موفقیت ‌هایش در نمایش ‌های تلویزیونی سبب شد تا در سال ۱۹۵۱ در اولین فیلمش «چهارده ساعت» به کارگردانی هنری هاتاوی در نقش کوچکی ظاهر شود. گریس کلی با بازی در فیلم «چهارده ساعت» توسط گری کوپر کشف شد.کوپر او را برای بازی در نقش ایمی کین در فیلم «ماجرای نیمروز» انتخاب کرد تا راه را برای ستاره شدن گریس کلی هموار سازد، او با بازی در این فیلم در کنار گری کوپر و کارگردانی فرد زینه مان حضوری برجسته یافت و به بازیگری محبوب تبدیل گشت.

یک سال بعد پیشنهاد بازی در فیلم «موگامبو» را گرفت و با بازیگر معروف هالیوود کلارک گیبل همبازی شد. این فیلم آغازگر رابطه ای بین کلی و گیبل بود که به سرانجام نرسید. «موگامبو» سکوی پرشی برای حرفه بازیگری کلی شد. کلی با این فیلم نامزد دریافت جایزه اسکار شد و جایزه بهترین بازیگر زن مکمل گلدن گلاب را از آن خود کرد. کمپانی فیلم مترو گلدوین مایر قرارداد ۷ ساله با کلی بست. کلی پیشنهاد  بازی در نقش ایدی دایل (نقش مقابل مارلون براندو) در فیلم «در بارانداز» را رد کرد تا بتواند با استاد خود آلفرد هیچکاک کار کند.

اوا ماری سنت که به جای او این نقش را قبول کرد برنده جایزه اسکار شد. در دهه پنجاه کلی توانست در ۳ فیلم با استاد افسانه ای “تعلیق” یعنی آلفرد هیچکاک همکاری کند. این فیلم ها شامل «پنجره پشتی» (۱۹۵۴)، «ام را به نشانه مرگ بگیر» (۱۹۵۴) و « گرفتن یک دزد» (۱۹۵۵) می¬باشند. آلفرد هیچکاک گریس کلی را نمونه بارز یک زن افسونگر می داند. به گفته هیچکاک او زیبایی، استایل و وقار را یکجا با هم دارد. هیچکاک همچنین گریس کلی را به آتشفشانی تشبیه کرده که بر قله اش برف باریده اما زیر آن همه یخ، دلی پر از آتش است. جیمی استوارت بازیگر نقش مکمل کلی در «پنجره پشتی» در مورد او می گوید: «کلی خیلی کامل است…او خیلی با استعداد است. او خیلی زیباست. او همه چیز است.»

در سال ۱۹۵۴ کلی برای بازی در نقش “جورجی ال جین” در فیلم «دختر روستایی» برای نقش مقابل بینگ کراسبی و ویلیام هولدن انتخاب شد. ماهرانه ترین نقش آفرینی گریس کلی که توانایی اش را در ایفای نقش های پیچیده تر و غیرمعمول تیپ های همیشگی اش نشان داد، در این فیلم بود. او در این فیلم در نقش همسر بدگمان مردی الکلی که زودتر از موعد پیر شده بود کنار بینگ کرازبی – که آخرین بخت بازیگری اش را امتحان می کرد – ظاهر شد. بر خلاف همیشه لباس هایش از مد افتاده بود، عینک به چشم داشت و نگاه هایش بی حالت و مات می نمود. اما متأسفانه مترو گلدوین مایر دیگر هیچگاه امکان ایفای چنین نقش هایی را برایش فراهم نکرد. نقش “جورجی ال جین” به هیچ وجه با نقش های فریبنده ای که تا قبل از این بازی کرده بود همخوانی ندارد. بازی بی آلایشش او را در بین نامزدهای بهترین بازیگر برای جایزه اسکار قرار می دهد و این دفعه با کنار زدن جودی گارلند بازیگر زن فیلم «ستاره ای متولد شد» جایزه اسکار را با خود به خانه برد. پل‌ها در توکو- ری، آتش سبز، قو از دیگر فیلم هایی هستند که گریس در آنها ظاهر شده است.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (27): گریس کلی

دوران حرفه بازیگری گریس کلی در سینما بسیار کوتاه بود، اما با این حال با ملاحت و ذکاوتش توانست توجه همگان را به خود جلب کند. نقش هایی که گریس بازی می کرد، بیشتر  بر مبنای بروز علاقه و هیجانی نهفته و شدید، پس از تغییر شکل چهره سرد و اخلاقی اش بود. پیش از این که در زندگی واقعی به دربار برسد، در فیلم هایش نیز رفتاری اگر نه سلطنتی، اما اشرافی و متفاوت با دیگران داشت، که معمولاً در ارتباط عاطفی با مردانی که از نظر اجتماعی از خودش پایین تر بودند، به رفتاری گرم و احساساتی تغییر شکل می یافت. این تغییر رفتار در فیلم هایی مانند «موگامبو»، «پنجره پشتی»، «دختر روستایی»، «گرفتن یک دزد»، «قو» و طبقه مرفه پاسخ به تماشاگرانی بود که از طرفی شیفته رفتار، لباس پوشیدن و طرز حرف زدن اعیان بودند و از طرف دیگر نیز به برابری اجتماعی گرایش داشتند.

در این مرحله از حرفه بازیگری¬اش گریس جزء بازیگران پردرآمد و محبوب در دنیای سینما به شمار می¬آمد. در سال ۱۹۵۵ از کلی دعوت شد تا به کمیته ایالت متحده آمریکا در جشنواره فیلم کن در فرانسه بپیوندد. در طی مراسم عکس کلی با شاهزاده رینیه سوم که به دنبال همسر رویاهایش بود، ملاقات کرد. اما قبل از مراسم ازدواج گریس باید آزمایش باروری می داد تا معلوم شود که توانایی لازم برای به دنیا آوردن وارث تاج و تخت سلطنتی را دارد یا نه. خانواده کلی می باید مبلغ دو میلیون دلار جهیزیه به دربار می پرداختند. در بیشتر قسمت های اروپا هزینه عروسی به عهده خانواده عروس است. چهار ماه بعد در ۱۸ آوریل ۱۹۵۶ گریس و پرنس راینر در شهرداری ازدواج کردند. روز بعد آن دو در مراسم مذهبی کاتولیکی که ۱۶۰۰ خبرنگار پوشش خبری آن را به عنوان مهم ترین رویداد اجتماعی آن دهه به عهده داشتند رسماً زن و شوهر شدند.

پس از ازدواج با شاهزاده رینیه در یک مراسم پر زرق و برق و عمومی گریس کلی حرفه هنرپیشگی را کنار گذاشت تا از این به بعد ملکه موناکو باشد. کلی در ۲۶ سالگی از حرفه بازیگری کناره گرفت. تلاش های تهیه کنندگان دنیای فیلم برای متقاعد کردن ملکه گریس برای حضور در فیلم های هالیوودی نتیجه ای در برنداشت. کلی نقش خود را به عنوان ملکه موناکو با اشتیاق در آغوش کشید و بیشتر زمان خود را به انجام کارهای فرهنگی و امور خیریه اختصاص داد. رینیه و گریس سه فرزند به نام های کارولاین، آلبرت دوم و استفانی داشتند. گریس با نگه داشتن دو تابعیت  آمریکایی و موناکویی اصالت آمریکایی خود را نیز حفظ کرد.

در سال ۱۹۵۶ زمانی که کلی دخترش کارولاین را باردار بود، به طور مکرر سوژه عکاسان مجله ها بود. کلی برای پنهان کردن شکم برجسته خود از کیف چرم به خصوصی که از برند هرمس بود استفاده می کرد. اگرچه ملکه گریس  از این کیف تنها برای پنهان کردن بارداری اش استفاده می کرد، عکاسان این کیف را به نمادی از مد و فشن تبدیل کردند و بعد از آن این کیف به کیف کلی معروف شد. کلی از لحاظ زیبایی، آرایش و مد لباس الگوی بسیاری از زنان آن دوره بود.

نمایشگاه های متعددی برای به نمایش گذاشتن زندگی و استایل و مد لباس گریس کلی برگزار شدند. موزه هنرهای فیلادلفیا لباسی را که گریس کلی در مراسم ازدواجش بر تن کرده بود، در نمایشگاه ۲۰۰۶ که برای جشن پنجاهمین سالگرد ازدواج او با شاهزاده رینیه تدارک دیده شده بود، به نمایش عموم گذاشت. همچنین در سال ۲۰۱۲ موزه ویکتوریا و آلبرت کمد لباس های ملکه گریس را به نمایش گذاشت. گالری هنر بندیگو در استرالیا در سال ۲۰۱۲ لباس خاصی را به نمایش گذاشت. برای دوختن این لباس سی و پنج خیاط به مدت ۶ هفته تمام کار کردند تا این لباس معروف را که در کل دنیا به نمایش عموم درآمد تکمیل کنند.

در سال ۲۰۰۸ نمایشگاهی برای نشان دادن زندگی او به عنوان ملکه موناکو در بنیاد فرهنگی اوکاترینا در روسیه برگزار شد. در سال ۲۰۰۹ لوحی به نام او در خیابانRodeo Drive Walk of Style، خیابانی که در بورلی هیلز کالیفرنیا واقع شده و یادآور افرادیست که برای پیشرفت مد کمک¬های تاثیرگذاری کرده اند، به نشانه یادبود و بزرگداشت کمک های بی شائبه او به دنیای مد قرار دادند.

حتی بعد از مرگش استایل و سبک گریس کلی به عنوان الگویی برجسته در دنیای مد به حیات خود ادامه داد. طراحان مطرحی مثل تامی هیلفیگر و زک پوزن از او به عنوان شخصیتی الهامبخش در دنیای مد یاد کرده اند. در طول زندگی خود گریس کلی به عنوان کسی که معرف و طرفدار پوست با طراوت با زیبایی طبیعی و آرایش ملایم بود شناخته می شد. در موزه ویکتوریا و آلبرت در لندن، نمایشگاهی با عنوان «گریس کلی نماد مد» برای یادآوری و بزرگداشت  تاثیرات او در دنیای مد برگزار شد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (27): گریس کلی

 در سال ۱۹۵۵ عکاس معروف هاول کونانت عکس های بدون آرایش با بک¬گراندی طبیعی را در کشور کنیا با لنز دوربین خود عکاسی کرد. در آن دوره اینگونه عکسبرداری با ظاهر طبیعی و بدون آرایش و بک گراند طبیعی در واقع خارج شدن از روش های معمول و سنتی عکاسی پرتره زنان هنرپیشه به شمار می¬رفت. همه ی عکس¬ها در مجله کولیئرز به چاپ رسید. عکس برگزیده عکسی بود که کلی را با موهای خیس در حال بالا آمدن از زیر آب نشان می¬داد، این عکس در صفحه اول مجله به چاپ رسید. پس از ازدواج کلی با رینیه، هاول کونانت به عنوان عکاس خانوادگی خانواده سلطنتی به ثبت عکس های خانوادگی ملکه گریس پرداخت. در سال ۱۹۹۲ کونانت کتابی از عکس های ملکه  موناکو که در طول ۲۶ ثبت کرده بود به چاپ رساند.

گریس کلی توسط هنرمندان پاپ از جمله جیمز گیل و اندی وارهول به تصویر کشیده شده است. در سال ۱۹۸۴ اندی وارهول پرتره ای از ملکه گریس را در موسسه هنرهای معاصر فیلادلفیا با چاپ سیلک به نمایش گذاشت. در سال  ۱۹۹۳ گریس کلی اولین بازیگر زنی بود که تصویر و نامش بر روی تمبرهای پستی آمریکا دیده شد. مجله ووگ نام دومین آهنگ از آلبوم «من از نفس افتاده¬ام» از خواننده معروف آمریکایی مدوناست که در سال ۱۹۹۰ منتشر شد. در  متن بخش رپ آهنگ نام شانزده ستاره محبوب از سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۰ آورده شده که در میان آنها نام گریس کلی هم آورده شده است.

مرگ غم انگیز کلی در ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۲ به وقوع پیوست. زمانیکه ملکه گریس به همراه دختر کوچکتر خود در حال رانندگی در منطقه کوت دازور در جنوب فرانسه بود، دچار حمله قلبی شد و کنترل وسیله نقلیه را از دست داد که باعث شد از مسیر منحرف شده و سقوط کند. مادر و دختر بلافاصله به بیمارستان منتتقل شدند. شاهزاده استفانی از مرگ نجات پیدا کرد، ولی ملکه گریس پس از ۲۴ ساعت ماندن در کما در سن ۵۲ سالگی از دنیا رفت. گریس کلی از سال ۱۹۹۳ تاکنون یکی از ۱۰۰ بازیگر برتر مجله امپایر است.

 در سال ۲۰۱۴ نیکول کیدمن، بازیگر مطرح هالیوودی، نقش گریس را در فیلم زندگینامه ای «گریس از موناکو» بازی کرد. کارگردان فیلم را با تمرکز بر سال های بحرانی زندگی زناشویی گریس کلی با پرنس رنیۀ سوم، در دورانی که میان موناکو و فرانسه درگیری زیادی وجود داشت پیش می¬برد. فیلم با حاشیه های فراوانی روبرو شد، نیکول کیدمن در جواب به اعتراض پرنس آلبرت و خواهرانش کارولاین و استفانی که این فیلم را به دور از واقعیت و سراسر تخیل و نادرست خوانده بودند، این فیلم را بسیار محتاطانه خوانده و می گوید: «مطمئن ام که با احترام تمام یاد این چهره افسانه ای هالیوود را زنده کرده ام».

فیلم با وجود همۀ نقدهایی که به آن وارد شده، ارزش تماشا کردن را دارد و راه و روش فیلمساز در به تصویر کشیدن زندگی قهرمان فیلم قابل توجه است. ضمن اینکه یکی از بهترین بازی های نیکول کیدمن را نیز به تصویر می کشد. با وجود اینکه قریب به ۳۰ سال از مرگ او می گذرد، اما وی همچنان، جذابیتی خاص داشته و فیلم هایی که در آنها به ایفای نقش پرداخته به عقیده مردم دنیا، به علت حضور گریس کلی در آنها، به دل می نشیند.


منبع: برترینها