این زن هشتاد ساله، مادر صدها کودک است

مجله همشهری سرنخ: هر جا زلزله ای رخ دهد یا سیلاب خانه آرزوهای خانواده ای را ویران کند، هر جا که اثری از کودکان جنگ باشد، او و تیم همراهش که همگی بانوانی نیکوکار هستند حاضر می شوند تا برای کودکان حادثه دیده مادری کنند. حالا این بانوی نیکوکار ده ها فرزند موفق دارد که بازماندگان سال های جنگ و زلزله های رودبار و بم هستند. با ما همراه باشید تا با این مادر موفق ایرانی بیشتر آشنا شوید. نام اصلی اش «مهرانگیز قندهاری» است اما سال هاست همه او را با نام همسرش «احمدزاده» می شناسند.

خانم احمدزاده حالا سال هاست که زندگی اش را وقف خوشحال کردن کودکانی کرده که والدین شان را در حوادث مختلف از دست داده اند. «آنها با آن که اسم شان در شناسنامه ام نیست اما انگار فرزندان خودم هستند. خیلی از این دختران و پسران در زمانی که همه چیزشان را باخته بودند و عزیزان شان را با چشمانی اشکبار به خاک سپرده بودند فکر می کردند از این به بعد دیگر زندگی برای شان معنایی نخواهد داشت و هرگز نخواهند توانست زیر بار مشکلات کمر راست کنند اما حالا یکی از ناامیدترین این بچه ها، خودش پزشکی شده که به بیماران زیادی امید به زندگی می دهد. این معجزه مهربانی است.»

این زن هشتاد ساله؛ مادر صدها کودک است

چطور شروع شد

وقتی از خانم احمدزاده می خواهیم مسیری را که برای رسیدن به اینجا پیموده است تعریف کند، بر می گردد به سال ها قبل: «شانزده ساله بودم که ازدواج کردم و برای ادامه زندگی همراه همسرم به مشهد رفتم، چند ماه بعد از ازدواج، در این شهر با فرد نیکوکاری آشنا شدیم. او روش جالبی برای حمایت از کودکان یتیم داشت. شب که از راه می رسید راهی روستاهای فقیر اطراف مشهد می شد و بسته های خواربار و مقداری پول به در منزل ایتام می برد. یک روز همسرم به این مرد گفت می خواهد با او در این کار خیر همکاری کند و فرد خیر هم با روی باز از پیشنهاد همسرم استقبال کرد.»

آقا و خانم احمدزاده از همان روزها شروع کردند به توزیع خواربار و کمک مالی به نیازمندان و افراد یتیم روستاهای اطراف مشهد: «کمک ما به ایتام ادامه داشت تا این که بعد از مدتی به خرمشهر سفر کردیم و قرار شد در این شهر زندگی مان را ادامه دهیم. در خرمشهر هم همین کار را ادامه می دادیم و خیلی زود کارهای خیرمان گسترش یافت.»

کودکان جنگ

همه چیز خوب پیش می رفت تا این که جنگ تحمیلی شروع شد. خانم احمدزاده می گوید جنگ که شد خرمشهر فقط خون به خود دید و خرابی: «جنگ، نفس خرمشهر و اهواز را گرفت. همه جا خون بود و جسد. من به چشم خودم کودکی را دیدم که جسد خونین مادرش را در آغوش گرفته بود و زار می زد. جنگ خیلی ها را یتیم کرد و حالا نوبت من و دیگر مادران بود که برای این کودکان مادری کنیم.»

خانم احمدزاده از خرمشهر به تهران آمد و در کنار خانواده خود و همسرش آستین بالا زد و شروع کرد به سرپرستی دختران و پسران یتیم جنگ زده: «خودم جنگ زده بودم و خانه و زندگی ام در بمباران خراب شده بود، پس دردشان را خوب می فهمیدم. آن روزها توانستیم با کمک اعضای گروه مان، به خیلی از کودکان جنگ کمک کنیم.»

گروه بانوان نیکوکار، کارشان را درست انجام دادند و به این ترتیب خیلی از کودکان جنگ زده توانستند مشکلات روحی را که برایشان پیش آمده بود حل کرده و با امید زندگی شان را ادامه دهند.

زمین لرزه وحشت

جنگ اتفاق بسیار تلخی بود ولی بالاخره با همه سختی هایش تمام شد. مردم ایران هنوز صدای آژیرهای قرمز را از یاد نبرده و غم از دست دادن عزیزان شان را فراموش نکرده بودند که یک بار دیگر، زلزله دل شان را لرزاند: «رودبار لرزید و با لرزیدنش باز هم ایرانی ها را عزادار کرد. این بار به همراه دیگر بانوان نیکوکار راهی رودبار شدیم. آن روزها پنج فرزند داشتم که آنها را در خانه گذاشتم و به کمک زلزله زده ها رفتم.»

این زن هشتاد ساله؛ مادر صدها کودک است

او ادامه می دهد: «شبانه با دیگر اعضای گروه، خواروبار و وسایل تهیه کرده و سوار بر اتوبوس شدیم و حدود ساعت پنج بامداد به سمت رودبار رفتیم. ساعت ۱۰ صبح بود که به رودبار رسیدیم. فاجعه وحشتناکی بود. سعی کردیم خیلی زود کودکانی که اعضای خانواده شان را از دست داده بودیم پیدا کنیم. چیزی که ما دنبالش بودیم فقط تهیه غذا و البسه برای کودکان نبود. هر چند که داشتن این امکانات در آن موقعیت خیلی مهم بود اما تمرکز اصلی تیم ما روی بهبود روحیه بچه ها بود. روحیه کودکانی که زنده مانده بودند به شدت آسیب دیده بود و ما سعی می کردیم به آنها آرامش بدهیم.»

خانم احمدزاده می گوید: «ما از همه کسانی که می خواستند قدم خیری بردارند کمک می گرفتیم. حتی عده ای دانشجو با ما به رودبار آمدند تا به بچه ها روحیه بدهند و با اطلاعاتی که داشتند به این کودکان بی گناه کمک کنند.»

او خاطره ای تلخ از آن روزها تعریف می کند: «از رودبار خاطرات غم انگیز زیادی به یاد دارم. فقط گریه و عزاداری بود و ترس. در میان آوار با کودکی روبرو شدم که بیشتر اعضای خانواده اش را از دست داده بود و تا چند روز هم جنازه عزیزانش را در لای پتو دیده بود. این کودک حرف نمی زد و فکر می کرد به آخر خط زندگی رسیده.

ترسیده بود و آرام و قرار نداشت. در آن شرایط حتی نمی توانستیم کاری کنیم تا شب ها چشمانش را روی هم بگذارد و بخوابد. با هیچ کس ارتباط نمی گرفت و از غریبه ها می ترسید. چند روزی در کنارش بودیم و حالش به مرور بهتر شد و شروع به حرف زدن کرد. اولین جملاتش را هنوز هم در خاطر دارم که می گفت در این دنیا هیچ کسی بدبخت تر از من نیست. از تمام خانواده ام فقط من زنده مانده ام. ای کاش می مردم.»

من این جمله ها را بارها و بارها از آدم بزرگ ها شنیده بودم اما شنیدن آنها از زبان یک کودک چهار ساله بدجوری ناراحتم کرد. او عذاب وجدان داشت که چرا زنده مانده است. این یکی از صدها خاطره تلخی است که در طول این سال هایی که سعی کردم برای کودکان بی سرپرست مادری کنم به یاد دارم.»

این زن هشتاد ساله؛ مادر صدها کودک است

تولد «مادر و کودک»

خانم احمدزاده به پیشنهاد و تشویق خواهرش «اشرف بهادرزاده قندهاری» که یکی از موسسان خیریه کهریزک بود در اوایل دهه ۷۰، برای تاسیس یک موسسه خیریه که بیشتر روی کودکان یتیم و حادثه دیده متمرکز بود اقدام کرد: «هدف این موسسه این بود که آغوشی باشد برای ایتام و این افراد را تا زمانی که بالغ شوند و بتوانند روی پای خودشان بایستند حمایت روحی و مالی کند.»

البته در این مسیر او تنها نبود: «یک گروه ثابت داشتیم که همیشه در موسسه حضور داشتند و یک گروه اجرایی که بیشتر اوقات کارشان در بیرون از موسسه بود و البته کلی فرد خیر که بیشتر آنها زنان بودند.»

او ادامه می دهد: «در این سال ها ما به تجربه های خوبی دست پیدا کردیم. یکی از این تجربه ها این بود که خیلی زود فهمیدیم پول با برکت فرق دارد. برای مثال فردی را داشتیم که فقط ۱۰۰ هزار تومان به شماره حسابی که برای کمک معرفی شده بود واریز می کرد اما این ۱۰۰ هزار تومان آن قدر برکت داشت که ما با کمک آن توانستیم به ده ها نفر کمک کنیم. این می شود برکت. زمانی که افراد با دل و جان شان پولی را برای کمک بدهند، این پول برکت زیادی دارد، به همین خاطر ما هیچ وقت از کسی درخواست پول نکردیم و اصولا خود افراد نیکوکار هستند که به سراغ ما می آیند.»

پسری که روی پاهایش ایستاد

یکی از خاطرات خانم احمدزاده بر می گردد به پسر خردسالی که پدر، مادر و دیگر اعضای خانواده اش را در زلزله رودبار از دست داده بود: «ما پسری را به سرپرستی گرفتیم که در مقابل چشمانش، مادر، پدر و دیگر اعضای خانواده اش جان داده بودند. خانه شان ویران شده بود و او هیچ کس را نداشت.

 این زن هشتاد ساله؛ مادر صدها کودک است
این پسر بعد از حادثه زلزله دچار مشکلات روحی بسیار شدیدی شده بود و تا مدت ها تحت نظر پزشک بود. او به خاطر مشکلات روحی تصمیم گرفته بود که ترک تحصیل کند و به مدرسه نرود. نگرانش بودم و مدام با او تماس می گرفتم. یک روز به او گفتم باید قوی بود. انسان ها همه می میرند، یکی در زلزله و یکی روی تخت خانه اش. برایش توضیح دادم که مرگ والدین یا عزیزان نباید زندگی او را متوقف کند.

هنوز خنده تلخش را به یاد دارم. نگاهم کرد و گفت ته نه جسد خونین مادرت را زیر آوار دیده ای و نه این که جلوی چشمانت جسد پدرت را از زیر خاک بیرون کشیده اند پس نمی توانی درد مرا بفهمی. هر چقدر به او گفتم که من خودم هم جنگ زده هستم و با تمام وجود درد را احساس کرده ام قبول نمی کرد تا این که مدتی بعد به سراغم آمد و گفت قصد دارد درسش را بخواند و امیدوارانه زندگی اش را دنبال کند.

وقتی دلیل تغییر ناگهانی رفتارش را پرسیدم گفت چند روز پیش وقتی که پدرتان فوت کرده بود با خودم گفتم امروز خانم احمدزاده ما را اصلا یادش هم نمی آید و به خاطر مشکلی که برایش پیش آمده به موسسه نمی آید اما وقتی آمدید فهمیدم که شما درد ما را می فهمید و برای همین می خواهم مثل شما قوی باشم. این پسر این روزها یکی از بهترین مهندسان کشور است و من واقعا به او افتخار می کنم.»

روزی که بم لرزید

زلزله بم یکی دیگر از حادثه هایی بود که باعث شد خانم احمدزاده و همراهانش راهی کرمان شوند و آنجا مادری کنند: «زمان زلزله رودبار ما ۵۰ کودک را به سرپرستی گرفتیم و بعد از آن هم توانستیم در طی چند سال ۵۵۰ بازمانده رودبار را هم به سرپرستی بگیریم و در کنار هم یک خانواده بشویم اما بم کاملا با رودبار فرق داشت. بم فاجعه ای دردناک و غریب بود. قرار بود حدود هزار بچه را به سرپرستی بگیریم اما در واقع توانایی قبول مسئولیت ۴۰۰ کودک را داشتیم و همین کار را کردیم چرا که ترجیح دادیم واقع بین باشیم و در حد توانایی های مالی و جمعیتی مان تصمیم بگیریم.»

از خانم احمدزاده می پرسم که چه تعداد از کودکانی که سرپرستی شان را به عهده گرفته هنوز به خاطر دارد و او با لبخند می گوید همه شان را: «مگر می شود فراموش شان کنم. آنها بچه هایم هستند. نام همه آنها را از بر هستم و خبر دارم که امروز چه می کنند. چند وقت پیش یکی از کودکانم که از بازمانده های زلزله بم بود با من تماس گرفت و گفت در حرم امام رضا (ع) هستم و دعایت می کنم. همین یک جمله برای مادری چون من کافی است.»

این زن هشتاد ساله؛ مادر صدها کودک است

اگر تنها بودم

«مدتی پیش، سه نفر از بچه هایم که از زلزله رودبار در خدمت شان هستم در کنکور پزشکی قبول شدند. با من تماس گرفتند و گفتند هر کاری در حیطه پزشکی داشتم با آنها در میان بگذارم. این جمله ها به من یادآوری می کند که راهم را درست انتخاب کرده ام.»

خانم احمدزاده در طول مصاحبه تاکید می کند که اگر تنها بود شاید از پس هیچ کدام از این کارها بر نمی آدمد و این کار یک کار گروهی است و باید دست های مهربان با هم همراه شوند تا اتفاقی به این بزرگی رخ دهد: «حالا حدود ۸۰ سال سن دارم و در این سال های فعالیتم یاد گرفتم که کار گروهی معجزه های بزرگی را می آفریند.

اگر تنها بودم شاید هیچ کدام از این کودکان نمی توانستند بودن یک مادر را در کنارشان حس کنند. من به همراه دوستان دیگر تکیه گاهی شدیم برای همه کودکان یتیم. آنها وقتی دل شان می گرفت یا می خواستند ازدواج کنند با ما حرف می زدند و این یعنی اوج لمس کردن حس مادری.»


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ بغ بغوی تتلو و کتک کاری در شورا

برترین ها – ایمان عبدلی:

حسن روحانی یا (رئیس جمهور هفته)

انتخابات ریاست جمهوری با همه ی کری خوانی هایش تمام شد. انتخاباتی بدون بازنده؛ از هاشمی طبا که تجلی یک مدیر اخلاق گرا بود تا حتی قالیباف که به عنوان یک چهره ی وفادار اصولگرا صاحب جایگاه شد و رئیسی که برخلاف دو ماه پیش، حالا شناخته شده است و میرسلیمی که بعد از مدت ها به عرصه سیاست بازگشت و نام موتلفه را زنده کرد و در نهایت حسن روحانی که برنده شد و چهار سال دیگر فرصت دارد، آن چه که می خواهد کند. اندر احوالات این انتخابات، مواردی قابل ذکر است که در ذیل می آید.

مورد یکم؛ ما با کمبود نهادهای مدنی مواجهیم و البته که حتی کوچکترین انجمن های مثلا ورزشی هم با محدودیت و سوظن مواجهند. اما پدیده ای به نام اینترنت و شبکه های اجتماعی نظیر: تلگرام و اینستاگرام، به جای آن نهادها و انجمن ها نقش چسب جمعیت را ایفا می کنند و به طبقه متوسط قدرتی افزون داده اند.

 حالا طبقه متوسط می تواند با یک پست تلگرامی مثل آن چه که بر تتلو و رئیسی گذشت خواست خودش را به تمام ایران القا کند و با استمداد از طبقات فرو دست و فرا دست وزن خودش را افزایش دهد. یعنی اگر عرصه ای برای تشکیل کمپین در خیابان و کوچه نیست، طبقه متوسط که حجیم ترین طبقه ی اجتماعی است از طریق تلگرام یارگیری می کند و تا دوردسترین روستاها هم حرفش را می رساند. این البته در شرایطی است که خود این طبقه همیشه مردد، رفته رفته میل به مشارکت پیدا کرده و بنا به تجریات چند سال اخیر کمتر ریسک می کند.

یک هفته و چند چهره؛ بغ بغوی تتلو  و کتک کاری در شورا 

مورد دوم؛ پیروزی اصلاح طلبان متوالی شده و در این میان تحلیل ها و تیترها، خبر از عقلانی گرایی مردم و غلبه منطق بر احساس می دهند. خیلی ها خوشحالند که مردم وعده های یارانه ای و جذاب را توجه نکرده اند  و در ظاهر پوپولیسم شکست خورده، مردم عملگراتر شده اند و کمتر غرو لند می کنند و به داشته هایشان توجه می کنند. عده ای پا را فراتر گذاشته و این انتخاب را ثمره یکصد سال تلاش برای دموکراسی خواهی می دانند!

انصافا نکات مثبت زیادی هست و باید قدردادن و خوشحال باشیم، اما آیا ما هنوز احساساتی و جو زده عمل نمی کنیم؟ چه کسی می تواند تضمین دهد که اگر دو قطبی هفته های آخر نبود نتیجه چه می شد؟ مثلا قالیباف آرام تر عمل می کرد و همه ی کاندیداها در عرصه می ماندند و آیا باز هم روحانی، رئیس جمهور بود؟ پرسش مهم تری این که اگر حضور کاریزماتیک و برنده رئیس دولت اصلاحات نبود، چند درصد از آرای روحانی کم می شد؟ سهم آن دوقطبی و این کاریزما چقدر است؟

مورد سوم؛ در مورد جشن ها و شادی ها و میتینگ های خیابانی، فرصتی که برای خیلی از حضورهای نادیده گرفته شده، مهیا می شود. در این شب هایی که گذشت، خیابان نفس می کشید، بعضا کری ها سنگین بود اما این تمرین های شادی خیلی مغتنم است. حال خوبی است که شال و کلاه کنی برای شادی جمعی و خیابانی، این که خیابان جای گذر نباشد به میل خودت درآن بمانی، نه از جبر ترافیک! کاش آغوش شهر همیشه برای شهروندانش باز باشد.

امیر تتلو یا (بغ بغوی هفته)

ملاقات امیر تتلو با حجت الاسلام رئیسی محل حرف و حدیث های بسیاری شد. کنار هم قرار گرفتن منصب دار یک جایگاه قدسی و معنوی و موزیسین پرحاشیه ای که سبک زندگی اش هیچ نسبتی با قدسیت و معنویت ندارد، تناقض آشکاری داشت که قابل هضم نبود. تتلو پدیده ای است که خود آگاه ضعیفی دارد و با شتاب هر آن چه که از ناخودآگاهش گذر می کند را علنی و نمایان می کند. در واقع ما با دو تتلو مواجهیم؛ اولی، رفتاری افسار گسیخته و هنجار شکن دارد. تتلوی این جایگاه جنجالی و آزار دهنده و غیر قابل دفاع است. تتلوی دوم اما جوانی با استعداد و موزیسین است که در هر صورت طرفداران خاص خودش را دارد.

تتلوی اول؛ درمانده و بی آبرو

در ابتدا نوع کلامش جلب توجه می کرد. ورود ادبیاتی صریح و نه چندان مودبانه به موسیقی فارسی، جایگاه تتلو را در میان نسل های جدیدتر تثبیت کرد. استفاده از اصطلاحاتی مثل «کی از پست لباستو میبنده» در کنار کلیپ هایی که عصبیت و خشم و یا شکلی از سرخوشی عصیان گر را تبلیغ می کرد، جا پای تتلو را محکم کرده بود. او ادامه داد و شهرتی بهم زد.

 از این جا به بعد خودآگاه ضعیف تتلو نتوانست سلسله رفتاری های یک سلبریتی نورس را مدیریت کند. با پیام صادقیان پرید و سر تمرین پرسپولیس آمد. تیتر روزنامه ها ی ورزشی شد، تتلو نشان داد، می خواهد رسمی باشد و قدم اول را برداشته بود. او به شهرت رسیده بود، اما هوای زیر زمین خسته اش کرده بود. پیام رفت و از پرسپولیس چیزی نماسید! تتلو اما همچنان تقلا می کرد. رفته رفته شیوه ی مستقیم را انتخاب کرد، حالا سالومه را زالومه می خواند، مرزبندی شفاف تر شده بود و تلویزیون برانداز هم هدف خوبی بود بود که تتلو وفاداری اش را ثابت کند.

 آن کلیپ معروف روی ناو هم که تیر خلاص بود و نشان از ولع جوانی داشت که حق خودش را می خواهد. تتلو تقلا می کرد و مجوزها انگار آبی در سرابی بودند! نا خوداگاه خواهشگر او ریتم رفتارش را به هم زده بود؛ فرهاد مجیدی، هفتِ استقلال، تمرین با شمسایی… خلاصه هر کاری که بشود کرد و نشد، تتل مانده بود و حوضش!

یک هفته و چند چهره؛ بغ بغوی تتلو  و کتک کاری در شورا 

کانال تلگرامی، چاکراه، اینستاگرام و لحنی که دائما خودش را هجو می کرد. عقل حسابگرش از کار افتاده بود، او از ترس از دست دادن زمان، حیثیت و اعتبارش را از دست داد و عاقبت مثل یک بوکسور ناک اوت شده به فحاشی افتاد؛ از استاد شجریان تا علی دایی، جواز که سهل است، حالا باید دنبال آبرویش باشد، آبی که ریخته شد و به جوی بر نمی گردد. این نسخه از تتلو فعلا در کما به سر می برد!

تتلوی دوم؛ موسیقی شفا می دهد

تتلوی دوم یک آوازه خوان خلاق و پر طرفدار است. او در سبک «آر اند بی» مهره ی قابل اعتنایی است (خواستگاه این موسیقی سیاهان آمریکا هستند و در این جا دچار استحاله شده و دسته ی تتلیتی ها را به مثابه یک قبیله جایگزین کرده) هنر و هنرمند را در این نگاه جدا می کنیم، ما می توانیم شنونده و هوادار هنرِ هنرمندی باشیم که لزوما تولید کننده  آن از لحاظ شخصیتی، فردی قابل اعتنا نیست.

 اصلا مگر در عرصه داد و ستد، کیفیت اخلاقی عرضه کننده خیلی مهم است؟ تتلوی دوم را می شود پذیرفت. او در بستر موسیقی می تواند  فاصله میان شهرت و مقبولیت را کم کند ترانه سرای و آهنگ سازی و تاثیر گذاری در جریان موسیقی  فارسی، تتلو را صاحب جایگاه خواهد کرد.

 مسیر بازگشت تتلوی اول که در کما به سر می برد، دقیقا همین جاست؛ تلاش مجدانه در موسیقی. فکر این که اراده ای در بالا دست برای او آستین بالا بزند هم بیهوده ست و او در واقع میوه ای بود که به دست سیاست چیده شده و حالا تفاله هایش را هم نگاه نمی کنند.  وزن هنری اش را که بالا ببرد، آن وقت نه نیازی به چاکراه است، نه ابراز ارادت به قرمز و آبی! آن وقت تتلیتی ها هم به رغم کنایه های منتقدان  یک سرمایه اجتماعی خواهند بود، نه گله ای از بغ بغو کنندگان!

عباس جدیدی و علیرضا دبیر یا (شورایی های هفته)

بر حسب موج های خبری چند وقت گذشته و همان طور که می شد پیش بینی کرد ورزشکاران شورا دیگر سهمی از صندلی های این نهاد انتخابی نخواهند داشت. در اولین جلسه شورا پس از انتخابات، عصبیتِ حاصل از ناکامی در روز رای گیری، منجر به درگیری جدیدی و دبیر شد. الفاظ زشت و تند در صحن شورا به آپرکاد و مشت رسید. تصاویری هم منتشر شد که زیر چشم کبود شده ای را نشان می داد، البته گفته اند ربطی به آن واقعه ندارد، آن ها گفته اند و ما هم باور می کنیم!

مساله اساسی این است که عباس جدیدی و هادی ساعی و…را نباید به همین راحتی فراموش کنیم، آن ها در کنار آن مرد مظلوم نما و کاپشن دوست و در کنار خیلی های دیگر که به نقاط حساس عاطفی ما دست می اندازند از حفره های دموکراسی در ایران سو استفاده می کنند و از کنار شهرت و ژستی که دارند دلبری می کنند و رای ما را می خرند.

این صفحات از تاریخ  چند سال اخیر را باید اول کتاب «تجربیات دموکراسی ایرانی» بگذاریم تا یادمان نرود ما به خاطرات میهن پرستانه و غرور افزای ورزشی مان رجوع کردیم و به جدیدی رای دادیم، چون فکر کردیم شورا هم مثل المپیک آتلانتا است و اگر جایی خواستند حقمان را بخورند جدیدی غیرت می کند و  مشت به میز داوران ناعادل می زند. ما فریب خوردیم چون حواس مردم مسلح به شناخت فریب های عرصه ی تبلیغات نیست.

یک هفته و چند چهره؛ بغ بغوی تتلو  و کتک کاری در شورا 

 صحبتِ درستی و نادرستی حضور ورزشکاران در شورا نیست. گاه یک ورزشکار می تواند  از خیلی از درس خوانده های حوزه ی شهری در شورا موفق تر باشد، به شرط آن که کشش و استعداد مدیریت را در وجودش کشف کرده باشیم. عباس جدیدی هنوز در همان سطح از هیجان زدگی رقابت های ورزشی است. او و هم مسلکانش بهره ی کمی از تعقل و تدبیر مورد نیاز یک مدیر شهری با کفایت را دارند. افرادی که باید در  نهایت صبر و شکیبایی از تمام امکان های بهتر شدن شهر استفاده کنند، اما دریغ که ناراحتی شکست را با مشت و لگد تخلیه می کنند.

درسی که باید دوره اش کنیم این است که در این سال ها خیلی احساسی شدیم، به میزانی که این نقاط ضعف قابل استفاده احساسی را کمرنگ کنیم به کنش سیاسی هدفمند نزدیک شده ایم. یک خاطره خوش ورزشی، یک چهره ساده ی مستضعف پسند، یک موزیسین خوش صدا و خوش سابقه هیچ کدام نباید باور ما را نسبت به احزاب و گزینه ها تقویت و تضعیف کند.

 ما مجموع سوابق و رفتارهای یک کاندیدا یا یک حزب را ملاک قرار می دهیم، نمی خواهیم صبح مصدقی باشیم و غروب شعبان بی مخی! امیدواریم که با خواندن تاریخ و با بایگانی کردن این مشت و لگدها در ذهن، دیگر هر آن چه که مربوط به احساس است را وارد فضای سیاست نکنیم. شکست عشقی، غم دارد و شکست سیاسی، شرم. غم محترم است و شرم عذاب آور، عکس های جدیدی عذاب ما بود.

همایون جان شجریان یا (ستایش آمیز هفته)

این یادداشت کوچک، شاید خیلی شخصی باشد. اگر هنوز می توانید همایون شجریان را دوست نداشته باشید، این چند خط را نخوانید.

پیش درآمد؛ انگار عصاره ی تجربیات استاد شجریان را در کالبد یک جوان ریخته باشی و کلی تلاش و جیدت کاری هم اضافه کرده باشی، می دهد «همایون شجریان »، حلقه ی وصل موسیقی سنتی و نسل های جدیدتر. کجا این نسل شعری از سیمین بهبهانی زمزمه می کرد؟ اگر که همایون «چرا رفتی» و «کولی» را نمی خواند؟ همایون یگانه ترین است اگر نبود که یادمان می رفت آواز روی فیلم چقدر می تواند تاثیر داشته باشد، هم فیلم را تقویت کند و هم حیاتی جدا داشته باشد؟ با «رگ خواب» مگر غیر این کرد؟

یک هفته و چند چهره؛ بغ بغوی تتلو  و کتک کاری در شورا 

ساز و آواز؛ او می خواند، پس تصنیف و آواز به حیات خودش ادامه می دهد! او می خواند و ما تصنیف گوش می دهیم. خیلی از این ِسِلکت های امروزی که مملو از آرمین و تتل و مخته و…است فقط یک مهمان ناخوانده دارد؛ همایون شجریان، می دانید چرا؟ چون او بود که چیزی مثل «هوای گریه» را خواند و درست خواند. همایون شفای ماست. دقیقا میان سنت و مدرنیته ایستاده. همان چیزی که در همه ی حوزه ها آرزو می کنیم و پیدایش نمی کنیم، یک مدرنیته وفادار به سنت.

شور و همایون؛ فکر کنید پسر استاد شجریان باشی و از کودکی با علیزاده و مشکاتیان و لطفی و پورناظری و… دمخور باشی و این همه محجوب ماخوذ به حیا و این همه خوب و شیک و شسته رفته. سلبریتی ترین این روزها، فارغ از مداخله های زائد و البته نه که بی خیال و فارغ! اوهم در میان مردم است و هم مزاحم مردم نیست و چیزی به آن ها تحمیل نمی کند. چگونه این همه از غرور و نخوت دور است؟ سلبریتی نمونه ی شهر ما هیچ وقت جوگیر نشده، هیچ گاه اظهار نظر درشت نداشته! او لابه لای تحریرهایش خودنمایی می کند. هنرمند ترین سلبریتی یا سلبریتی ترین هنرمند؟ در انتها این که همایون جانِ شجریان همیشه خوب بمان با همین فرمان در همین جاده ی سبز و پر نور، گاهی که فکر می کنیم چشمه ی ستاره سازی در هنر این سرزمین خشکیده، نام شما مثال نقض است، فقط نام شما!

محسن فروزان یا (مرتبط هفته)

محسن فروزان را به خاطر فعالیت های همسرش محروم کرده اند، مثل این که آکیرا کوروساوا را به خاطر تکل ناکاتا در بازی ایران و ژاپن سه جلسه از کارگردانی محروم کنند. والسلام.

یک هفته و چند چهره؛ بغ بغوی تتلو  و کتک کاری در شورا 


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۶۸)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها.
مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روز گذشته در
خدمتتان هستیم. ممنون از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید.

شروع میکنیم با یادی از بانوی بی تکرار سینما و تئاتر، زنده یاد جمیله شیخی که صدای گرم و زیبایش هنوز هم در گوش جان سینمادوستان زنده است. امروز شانزدهمین سالگرد درگذشت این هنرمند بزرگ است که پسرش آتیلا پسیانی با این عکس به استقبال این روز رفته است. روحش شاد و یادش گرامی.
 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468)

عکسی جامانده از جشن رونمایی از فیلمنانه فیلم سینمایی “کوروش بزرگ” که نشان میدهد همایون خان ارشادی هم در این مراسم حضور داشتند. در کنار آنا نعمتی و هنگامه حمیدزاده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

قابی خواستنی از اسدالله یکتا و بهمن مفید، دو خاکخورده ی مهجور سینمای ایران که برای هر دو عزیز آرزوی سلامتی داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

علیرام نورایی، در صف توالت عمومی استادیوم آزادی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

امروز سوم خرداد است، روزی که نامش با خرمشهر همیشه آزاد گره خورده است. خرمشهری که آزاد شد ولی آباد نشد، اسکله ی سوخته ی بنا شده بر نخل های این اقلیم، بهترین روایت از حال و روز این شهر است. خوب شد که ممد نیست تا ببیند که چگونه پس از حدود بیست سال، شهر هنوز یک شهر جنگی است.

ممنون از امیر جدیدی عزیز بابت این پست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

سورپرایز بارانا خانم برای کسی که جشن تولد ۲۸ سالگی اش است و احتمالاً همسر بابا بِنی است. خود بنیامین ۳۵ ساله است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

وقتی در یک روز هم آرایشگاه میروی و هم دندانپزشکی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

سلفی بدون شرح سارا خوئینی ها در سر تمرین کار جدیدش. همینطوری، بی دلیل، خداوند روح مرحوم مایکل جکسون را هم بیامرزد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

سلفی افسانه پاکرو و رفیق چینی اش که هر سال همین مواقع آن را آپلود میکند و ما نیز از سر بی‌سوژگی هر سال آن را تقدیمتان میکنیم. این بار با هشتگ های چینی آن را گذاشته تا باور کنیم که زبان چینی بلد است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

 جای شکرش باقیست که هیچ استوری و فیلمی حین سرودن این شعر از اندیشه ضبط نشده است. ضمناً بقیه چهره های عزیز تواضع را ببینند و یاد بگیرند. حتی خودِ صاحب شرکت سایپا هم درون پراید سلفی نمیگیرد ولی اندیشه هیچ عبایی ندارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

یکی از چالش های سخت این روزها تشخیص این موضوع است که عینک و سایر اکسسوری های موجود در صورت عزیزان واقعی است یا با این اپلیکیشن های مسخره ساخته شده است! الآن این عینک دقیقا از کدام دسته است؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

سلفی فریبا نادری در کنار مریم سلطانی و همکار عزیزشان در یک همایش تجاری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

– پول خرد نداری بمونه عزیزم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 


تاریخ فراموش نخواهد کرد. 

(بازبینی یک پست قدیمی)
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

این هوا و منظره هر موجود زنده ای را بر سر ذوق می آورد، پس نباید از سازنوازی امیر سهیلی خیلی تعجب کنیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

سلفی بهنوش بختیاری در کنار پدر و مادرش، پیش از رفتن به سمت خانه ی خاله اکرم اینا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

علی عمرانی حیران در گردنه حیران ما را کرده حیران از شباهتی که با یکی از خواننده های لس آنجلسی پیدا کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

بله. که اینطور.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

لاله اسکندری هم در رونمایی از فیلمنامه “کوروش بزرگ” در باغ فردوس حضور داشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

سپند امیرسلیمانی با این عکس قدیمی و جالب از دوران طفولیت اش زادروز مادر عزیزش را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

سمانه پاکدل، شبنم فرشادجو، مونا فرجاد، سارا بهرامی و خاطره حاتمی در یک افتتاحیه. عکس های دیگری از حضور چهره ها در این افتتاحیه به دستمان رسیده بود که متاسفانه هیچ جوره نتوانستیم آن ها را کار کنیم، حتی واحد آباژور برترین ها هم مسئولیت اش را قبول نکرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

سلفی مهران رنجبر در کنار علی جنتی وزیر سابق ارشاد در جشن پیروزی دکتر روحانی. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

سه ایرانی پس از اتمام کلاس های مربیگری باشگاه هامبورگ. فریدون زندی، مهدی مهدوی کیا و حمید درخشان که با آن حمید درخشانی که ما میشناسیم زمین تا آسمان فرق دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

بالاخره یک شب خودم را به آرمین میرسانم و در بخش ستینگ اش، تیک لبخند را از حالت دیفالت بر میدارم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

عکس تابستانیِ ساغر عزیزی در حاشیه رونمایی از فیلمنامه “کوروش کبیر”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

علی مسعودی و جواد رضویان در کنار باقیمانده ی کاوه سماک باشی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

 کیانوش گرامی، مرد همیشه لاتِ سینما عکسی از خود در کنار شهاب حسینی و بهنوش بختیاری به اشتراک گذاشته است. عکسی که احتمالاً مربوط به پشت صحنه فیلم سینمایی “ساکن طبقه وسط” است. حالا اینکه چرا نام مسعود کیمیایی را در هشتگ ها آورده به خودش مربوط است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

تبریک منحصر به فرد امین تارخ برای شروع پروژه “کوروش بزرگ”. جناب تارخ تجربه نشان داده در ایران تا فیلم را با چشمان خودت روی پرده سینما نبینی نباید از به حاصل نشستن آن مطمئن شوی و تبریک بگویی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

مرتضی پورعلیگنجی ملی پوش السد قطر، مدال قهرمانی خودش در این تیم قطری را به هانی نوروزی پسر زنده یاد هادی نوروزی کاپیتان فقید پرسپولیس اهدا کرد. هدیه ای که در ارزشمند بودن آن شکی نیست، ولی قطعا برای هانی، مدال و کاپ قهرمانی پرسپولیس نمیشود. همان کاپی که به دستش نرسید و خیلی زود باور ها و رویا های این پسرک نسبت به همه کسانی که ادای دلسوزی و محبت در می آوردند، پر پر کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

سیامند رحمان، قهرمان همیشه خندان کردستان این سلفی را پس از یک تمرین خوب به اشتراک گذاشته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

بالاخره پس از هفته ها پریناز خانم ایزد یار پستی به جز تصاویر آقای روحانی و حمایت از ایشان به اشتراک گذاشت!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

رسانه های فرهنگی از کلیدخوردن فصل سوم سریال شهرزاد، در حالی که کلید فصل دوم هنوز کامل نچرخیده است، خبر دادند. امیدواریم شهرزاد در مسیر اخراجی ها شدن قدم بر ندارد، البته قیاسمان زیادی مع الفارغ است ولی خب آدم میترسد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

محسن فروزان به جرم اینکه همسرش در کار پوشاک فعالیت دارد (مدل است)، سه ماه از حضور در میادین فوتبال محروم شد. باور کنید این خبر واقعیست و شوخی نیست! فکر کنم با همین خبر بشود پناهندگی گرفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

ممنون از علیرضا طلیسچی که بالاخره ما را با مفهوم دقیق عبارت “روم سیاه” آشنا کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

پرند زاهدی که به تماشای نمایش “نماینده ملت” رفته بود، اینگونه آن را تبلیغ و مردم را به تماشای آن تشویق کرد.  در کنار سجاد افشاریان، مجید مظفری و دخترش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

نسرین مقانلو بالاخره عکس جدید گرفت و یک اینستاگرام را شر عکس های تکراری اش رهایی بخشید! مطلب امروزمان هم به پایان رسید. تا چهره ها در شبکه های اجتماعیِ دیگر، خداوند حافظتان باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (468) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

ایرانی های موفق و مشهور در دنیای تکنولوژی

مجله دانستنیها: پیدا کردن شان خیلی هم سخت نیست. کافی است با چند کلیدواژه  متفاوت، ردشان را بگیرید. خیلی زود به صفحه شخصی، صفحه ویکی پدیا یا مقالات و مصاحبه هایی که در نشریات خارجی از آن ها چاپ شده است، می رسید. در این مطلب سعی کردم شرح مختصری از زندگی شخصی و کاری این افراد را برای تان بیاوریم. با این توضیح که این فهرست می توانست خیلی طولانی تر و مفصل تر باشد.

دارا خسروشاهی؛ سفر در دنیای دیجیتال

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

«دارا خسروشاهی»، مدیر ارشد اجرایی شرکت «اکسپدیا» (Expedia) بزرگ ترین شرکت مسافرتی آن لاین جهان است. این ایرانی چهل و هشت ساله در سال ۱۹۹۱ (۱۳۷۰) لیسانس مهندسی بیوالکتریک اش را از «دانشگاه براون» گرفت. او از سال ۲۰۰۵ (۱۳۸۴) به عنوان مدیر اجرایی شرکت اکسپدیا مشغول به کار است و موفق شده فعالیت های این شرکت را به ۷۰ کشور جهان گسترش بدهد.


امید کردستانی؛ یازدهمین مرد گوگل

«کردستانی»، یکی از مشهورترین ایرانی های حوزه آی تی در دنیاست. او وقتی ۱۴ سال داشت، از تهران به کالیفرنیای آمریکا رفت. بعدها مدرک لیسانسش را از «دانشگاه سن خوزه» کالیفرنیا و فوق لیسانس ام بی ای را از «دانشگاه استنفورد» گرفت. امید، کارش را در سیلیوکون ولی به عنوان مدیر بازاریابی شرکت «اچ پی» در سال ۱۹۸۴ (۱۳۶۳) آغاز کرد و بعد از آن در شرکت هایی مانند «Go»، شرکت بازی سازی «۳DOT» و «نت اسکیپ» مشغول به کار شد.

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

امید کردستانی در سال های ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۹ (۱۳۷۸ تا ۱۳۸۸) به مدت ۱۰ سال به عنوان «معاون ارشد فروش جهانی و ارتقای کسب و کار» شرکت «گوگل» فعالیت کرد. جالب است بدانید که کردستانی درسال ۱۹۹۹ (۱۳۷۸) به عنوان یازدهمین کارمند گوگل وارد این شرکت شد. امید به عنوان مدیر بخش مالی گوگل، تعداد کارمندان این شرکت را به ۱۲ هزار نفر و درآمد این شرکت را به ۲۰ میلیارد دلار رساند. بعد از آن به مدت سه ماه به عنوان «عضو هیئت مدیره» در شرکت «اسپاتیفای» حضور داشت و نزدیک به یک سال و نیم در شرکت «وودافون» به عنوان «مدیر غیراجرایی» فعالیت کرد. او بعد از وودافون، به عنوان «مدیر ارشد کسب و کار» و بعدتر به عنوان «مشاور ارشد» دفتر مدیرعامل بنیانگذاران به گوگل برگشت تا از راه تغییرات مدیریتی و ساختن یک ساختار اجرایی جدید و خلق هولدینگ «آلفابت»، به این شرکت کمک کند.

کردستانی بعد از بازگشت توانست درآمد سالانه گوگل را به بیش از ۷۰ میلیارد دلار در سال برساند. او از اکتبر ۲۰۱۵ (مهر ۱۳۹۴) تا امروز، به عنوان مدیر اجرایی «توییتر»، وارد این شرکت شده است. کردستانی در صفحه شخصی اش در شبکه اجتماعی «لینکداین» در مورد اولویت های شخصی زندگی اش نوشته: «خانواده، دوستان ،گلف، تنیس و یوگا.»


آرش فردوسی؛ یک انصرافی موفق

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

آرش فردوسی سمت راست

«آرش» به همراه «دروهیوستون» (Drew Huston)، بنیانگذار شرکت «دراپ باکس» هستند. این دو هم دانشگاهی «دانشگاه ام آی تی»، در سال ۲۰۰۷ (۱۳۸۶) دراپ باکس را که یک «سرویس میزبانی» در دنیای وب است، تاسیس کردند. آرش که این روزها ۳۱ سال دارد، آن روزها دانشجوی سال آخر رشته علوم کامپیوتر در دانشگاه ام ای تی بود، اما در همان ترم آخر، از این دانشگاه انصراف داد تا بتواند تمرکز بیشتری بر کسب و کارش داشته باشد. فردوسی سال ۲۰۱۱ (۱۳۹۰) در فهرست ۴۰ شخصیت زیر ۴۰ سال مجله معتبر «فرچون» قرار گرفت


هادی پرتوی؛ برنامه نویسی برای همه

«هادی پرتوی» چهل و پنج ساله فارغ التحصیل دوره فوق لیسانس رشته علوم کامپیوتر از «دانشگاه هاروارد»است. او به همراه برادرش، «علی»، موسس شرکت اشتراک گذاری موسیقی «ILike» و یکی از موسسان شرکت «Tellme» است. هادی، فرزند دکتر فیروز پرتوی، اولین رییس دانشکده فیزیک دانشگاه شریف است. او در دهه ۹۰ میلادی (دهه ۱۳۷۰) به مدت چهار سال مدیریت تیم برنامه نویسی «اینترنت اکسپلورر» را در شرکت مایکروسافت برعهده داشت و از سال ۲۰۰۲ تا سال ۲۰۰۵ (۱۳۸۱ تا ۱۳۸۴) مدیر کل سایت «msmcom» مایکروسافت بود.

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

بعد از آن، از مایکروسافت خارج شد و از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۲ (۱۳۸۴ تا ۱۳۹۱) به عنوان مشاور در فیسبوک فعالیت می کرد. او از سال ۲۰۰۸ تا (۱۳۸۷) تا امروز به عنوان مشاور در شرکت دراپ باکس هم حضور داشته و دارد.

هادی از سال ۲۰۱۲ (۱۳۹۱) شرکت «کدارگ» (Code.org) را به همراه برادرش علی در آمریکا تاسیس کرده است؛ یک شرکت غیرانتفاعی که با هدف این که همه دانش آموزان امکان برنامه نویسی داشته باشند، تاسیس شده است. او در صفحه شخصی اش در لینکداین نوشته است: «من کدارگ را با رویای آوردن آموزش علوم کامپیوتر به هر مدرسه و برای هر دانش آموز آغاز کردم. من قلبا یک متخصص تکنولوژی هستم و از ساختن تکنولوژی های تاثیرگذار و محصولات نوآورانه تکنولوژی که تاثیری جهانی دارند، به اندازه مشاوره و سرمایه گذاری در استارت آپ هایی که این کار را انجام می دهند، لذت می برم.»


سالار کمانگر؛ زیست شناس دنیای دیجیتال

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

«سالار کمانگر»، ۴۰ سال دارد و فارغ التحصیل رشته بیولوژی از «دانشگاه استنفورد» است. او در بیست و دو سالگی (سال ۱۳۷۶) و بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه وارد شرکت گوگل شد. سالار، در سال ۲۰۱۰ (۱۳۸۹) جای «چاد هرلی» (Chad Hurley)، مدیر ارشد اجرایی شرکت یوتیوب (یکی از شرکت های زیرمجموعه گوگل) را گرفت و تا سال ۲۰۱۴ (۱۳۹۳) در این جایگاه ماند. او، این روزها یکی از مدیران ارشد اجرایی شرکت گوگل است.


بهداد اسفهبد؛ زندگی در میان متن ها

«بهداد اسفهبد»  از سال ۲۰۱۰ (۱۳۸۹) تا امروز به عنوان یکی از برنامه نویسان شرکت گوگل مشغول به کار است. او که ۳۴ سال دارد، فارغ التحصیل رشته مهندسی کامپیوتر از دانشگاه شریف و کارشناس ارشد علوم کامپیوتر از «دانشگاه تورنتو» کاناداست. جالب است بدانید که بهداد برنده مدال نقره المپیاد جهانی کامپیوتر در سال ۱۹۹۹ (۱۳۷۸) و برنده مدال طلای المپیاد جهانی کامپیوتر در سال ۲۰۰ (۱۳۷۹) است.

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

او از سال ۱۳۷۸ وارد پروژه «فارسی وب» در مرزک محاسبات دانشگاه شریف شد. سال ۱۳۸۲ برای ادامه تحصیل به کانادا رفت و در آن جا درگیر پروژه «گون» (gonome) شد. سه سال بعد که دوره کارشناسی ارشدش را تمام کرد، وارد شرکت «رد هت» (Ref Hat) شد و روی نمایش متن در سیستم عامل های گنو/ لینوکسی کار کرد و پروژه «حرف باز» را شروع کرد. بعد از آن همین کار را در تیم کروم گوگل و بعد روی نرم افزارهای آزادی مانند فایرفاکس، لینوکس و… انجام داد.

او این روزها بیشتر روی ابزارهای تولید فونت کار می کند و به همراه یک تیم، مسئول تولید قلم های «نوتو» است. خودش می گوید از نظر سازمانی، «راهبر فنی تیم فونت و نمایش متن» است. او سال ۲۰۱۳ به خاطر نرم افزار حرف باز، برنده جایزه متن باز «اورایلی» شد.


بابک پهلوان؛ مرد منتخب فوربس

لیسانس مهندسی الکترونیک را از «دانشگاه برکلی» و فوق لیسانس مهندسی الکترونیک با تاکید بر علوم کامپیوتر و کسب و کار را از «دانشگاه پرینستون» گرفته است. او در شرکت هایی مانند اینتل (شرکت تجهیزات رایانه)، و دل (Dell) کارکرده و یکی از بنیان گذاران شرکت «Cleversense» است. در سال ۲۰۱۱ (۱۳۹۰) این شرکت به وسیله شرکت گوگل خریداری شد و پهلوان هم از آن زمان به مدت یک سال به عنوان مدیر مدیریت محصول و بعد از آن تا امروز به عنوان مدیر ارشد مدیریت محصول در این شرکت فعالیت می کند. او در سال ۲۰۱۲ (۱۳۹۱) از طرف مجله «فوربس» به عنوان یکی از ۳۰ نفر برتر زیر ۳۰ سال در دنیا انتخاب شد.

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

بابک پهلوان  سمت چپ

او در صفحه شخصی اش در لینکداین نوشته: «من یک کارآفرین، سرمایه گذار، مشاور، مدیر تولید هستم که این قدر خوش شانس هستم که به گوگل رسیده ام. من واقعا از ساختن لذت می برم؛ به خصوص کارکردن با افرادی که در کار خوب مشارکت می کنند. روی محصولاتی که پیچیدگی شان از دید کاربر مخفی است. ولی در مقیاس بالا استفاده می شوند.»


لیلی بقایی راد؛ از مایکروسافت تا فیسبوک

«لیلی»، ۳۲ سال دارد و متولد اصفهان است. او کارشناسی مهندسی الترونیک از «دانشگاه کانتربری»، کارشناسی ارشد مهندسی الکتروینک از «دانشگاه آیداهو» و دکترای این رشته را از «دانشگاه استنفورد» دارد. لیلی از سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ (۱۳۹۲ تا ۱۳۹۴) به عنوان مدیر تولید بخش کروم و مدیر محصول بخش اندروید شرکت مایکروسافت فعالیت کرده است. بعد از آن به شرکت «یاهو» رفت و به عنوان رهبر بخش مدیریت محصول یاهو کارش را شروع کرد. او از یک سال پیش به عنوان مدیر محصول ارشد در شرکت فیسبوک کار می کند و مسئول جست و جوی رسانه ای (عکس، فیلم و…) است.

 ایرانی های موفق و مشهور در دنیای تکنولوژی


پریسا تبریز؛ شاهزاده امنیت

«پریسا تبریز»، متولد ۱۳۶۲ و فرزند یک پزشک ایرانی و پرستاری لهستانی است. پریسا از سال ۲۰۰۶ (۱۳۸۵) به استخدام شرکت گوگل درآمد. او دراین سال ها در بخش های امنیتی شرکت گوگل کارکرده است و در آن جا به او لقب «شاهزاده امنیت» را داده اند.

ایرانی های موفق و مشهور در دنیای تکنولوژی 

نشریه فوربس در سال ۲۰۱۲ (۱۳۹۱) پریسا تبریز را به عنوان یکی از ۳۰ چهره برتر در زمینه تکنولوژی معرفی کرد.اودر گوگل، ریاست بخشی را بر عهده دارد که از ۳۰۰ هکر در اروپا و آمریکا تشکیل شده اند و وظیفه بررسی تهدیدات امنیتی مرتبط با موتور جست و جوی گوگل و همین طور دیگر محصولات این شرکت، از جمله مرورگر گوگل کروم را برعهده دارند.


کیوان بیک پور؛ معجزه استانبول

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

فارغ التحصیل کارشناسی علوم کامپیوتر از دانشگاه استنفورد و یکی از بنیانگذاران «پریسکوپ» در سال ۲۰۱۵ (۱۳۹۴) است. پریسکوب که همین امسال به وسیله توییتر خریداری شد، یک نرم افزار پخش استریم ویدئو برای سیستم عامل های آی او اس و اندروید است. ایده این نرم افزار در یک سفر به استانبول در سال ۱۳۹۲ به ذهن بیک پور و همکارش «جو برنشتاین» رسید. در همان زمان یک تجمع اعتراضی در میدان تقسیم استانبول اتفاق افتاده بود و کیوان می خواست بداند در آن جا چه اتفاقی دارد می افتد، به همین خاطر وارد توییتر شد تا درباره این اتفاق چیزهایی بخواند؛ اما او نمی توانست آن ها را ببیند. همان جا بود که جرقه نرم افزار پریسکوپ در ذهن او زده شد.


شروین پیشه ور؛ مرد برجسته سال

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

«شروین» متولد ۱۳۵۳ در تهران و فارغ التحصیل دانشگاه برکلی و کارآفرین و سرمایه گذار ایرانی در حوزه تکنولوژی است. او بنیان گذار و مدیر اجرایی شرکت فناوری های «هایپرلوپ» و بنیان گذار و مدیرعامل کمپانی سرمایه گذاری «شرپا» است؛ کمپانی ای که در شرکت هایی مانند «مانچری» (Munchery)، اوبر (Uber) و «آیر بی ان بی» (Airbnb) سرمایه گذاری کرده است. سال ۲۰۱۲ (۱۳۰۹۱)، شروین پیشه ور از طرف دولت ایالات متحده آمریکا به عنوان شهروند برجسته سال انتخاب شد.


فرهاد محیط؛ بنیان گذار فیلیپوگرام

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

«فرهاد محیط» یکی ازکارآفرینان موفق ایرانی در حوزه آی تی است. او متولد سال ۱۳۴۷ در تهران است و مدرک کارشناسی ریاضی اش را از «دانشگاه کالیفرنیا» و کارشناسی ارشد ام بی ای را از «دانشگاه پنسیلوانیا» دریافت کرده است. محیط، موسس و مدیر شرکت های تکنولوژی مختلفی بوده است و از سال ۲۰۱۳ (۱۳۹۲) تا امروز به عنوان بنیان گذار و مدیر شرکت «فیلیپوگرام» فعالیت می کند.


محمدافشار؛ زنده از اوراکل

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

«محمد افشار» از سال ۲۰۰۸ (۱۳۸۷) تا ابتدای سال ۲۰۱۶ (۱۳۹۴) با عنوان های مدیر و معاون در بخش های مختلف شرکت «اوراکل»، یکی از بزرگ ترین شرکت های نرم افزاری دنیا در آمریکا، حضور داشته است. او دکترای خود را در رشته «توازی برای برنامه هایی با داده های فشرده» از «دانشگاه کمبریج» گرفته است.


ساناز اهری؛ مدیر موفق Bing

ایرانی های موفق و مشهور در دنیای تکنولوژی 

«ساناز اهری» از سال ۲۰۰۴ (۱۳۸۳) تا سال ۲۰۱۱ (۱۳۹۰) به عنوان مدیر در بخش های مختلف شرکت مایکروسافت حضور داشته است.آخرین پست او در این شرکت مدیر برنامه های اصلی گروه «Bing»  بود. او از سال ۱۳۹۰ تا امروز با عنوان مدیر گروه محصول در شرکت گوگل کار می کند و فارغ التحصیل رشته علوم کامپیوتر از «دانشگاه ویکتوریا» است.


پدرام کیانی؛ دنیای حمل و نقل آن لاین

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

او کارشناسی مهندسی کامپیوتر را از «دانشگاه سانتا کلارا» و کارشناسی ارشد علوم کامپیوتر را از دانشگاه استنفورد گرفته است. پدرام، دو سال به عنوان مهندس سخت افزار در شرکت گوگل و هفت سال در سمت مدیر مهندسی شرکت فیسبوک کار کرده است. او از سال ۲۰۱۴ (۱۳۹۳) تا امروز به عنوان مدیر مهندسی شرکت حمل و نقل آن لاین «اوبر» مشغول به کار است و تیم «مهندسی رشد» را در اوبر مدیریت می کند.


امین ذوالفنون؛ مردی با ریشه موسیقی

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

امین ذوالفنون ۴۵ سال دارد و از سال ۲۰۰۳ (۱۳۸۲) تا ۲۰۱۱ (۱۳۹۰) به مدت هشت سال به عنوان مدیر توسعه شرکت گوگل و از سال ۲۰۱۱ (۱۳۹۰) تا امروز به عنوان معاون توسعه شرکت فیسبوک فعالیت می کند. او مدرک مهندسی الکترونیک خود را از «دانشگاه سانتا کالارا» گرفته و فارغ التحصیل» رشته حقوق از مدرسه حقوق دانشگاه سانتا کلارا هم هست. او برادرزاده استاد «جلال ذوالفنون» (موسیقیدان ایرانی) است.


نیما عسگربیگی؛ مهندسی از شریف

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

«نیما عسگربیگی» در سال ۲۰۰۲ (۱۳۸۱) در رشته مهندسی الکترونیک از دانشگاه صنعتی شریف فارغ التحصیل شد. او مدرک کارشناسی ارشد و دکترای همین رشته را از دانشگاه استنفورد گرفت. نیما هم به همراه بابک پهلوان، یکی از بنیان گذاران شرکت (Clever Sense) است که بعد از پیوستن این شرکت به گوگل، به این شرکت پیوست. او از سال ۲۰۱۱ (۱۳۹۰) تا امروز به عنوان مدیر فناوری گوگل مشغول به کار است.


پیر امیدیار؛ پدر حراجی های اینترنتی دنیا

بنیان گذار سایت حراجی  اینترنتی «ای بی»، لیسانس علوم کامپیوترش را از «دانشگاه تافتس» (Tufts University) ایالات متحده آمریکا گرفته است. او تک فرزند یک زوج ایرانی است که در زمان تحصیل شان در پاریس با هم آشنا شدند. پدر و مادر پیر (که البته در ابتدا نام فرزندشان را پرویز گذاشته بودند)، هر دو از طرف خانواده هایشان برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شده بودند. این ایرانی چهل و نه ساله، بعدها به همراه خانواده اش به آمریکا رفت. او بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه، در یک شرکت وابسته به «اپل» به نام «کلاریس» کارش را شروع کرد.

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

در سال ۱۹۹۵ (۱۳۷۴) و در سن بیست و هشت سالگی، امیدیار شروع به نوشتن یک کد برای یک سایت اینترنتی کرد که باعث می شد افراد به صورت مستقیم بتوانند برای حراج اجناس با هم ارتباط برقرار کنند. در روز کارگر، در چهارم سپتامبر ۱۹۹۵ (۱۳ شهریور ۱۳۷۴)، یک سرویس آن لاین فروش اینترنتی به نام «اوکشن وب» (Auction Web) را راه اندازی کرد که بعدها در سال ۱۹۹۷ (۱۳۷۶)، به سایت حراج اینترنتی ای بی تبدیل شد.

جالب است که بدانید اسم ای بی دومین انتخاب امیدیار برای این سایت بود. اولین انتخابش «Echo Bay» بود که نام منطقه ای تفریحی نزدیک «دریاچه مید» نوادا در ایالات متحده آمریکاست. اما یک شرکت معدن کانادایی قبلا این اسم را انتخاب کرده بود. اولین چیزی که امیدیار فروخت یک «نشانه گر لیزری» شکسته بود که یک کلکسیون دار نشانه گرهای لیزری شکسته، آن را خرید و همان جا پیر امیدوار د که فروش هر چیزی ممکن است.

ای بی در سال ۲۰۰۲ (۱۳۷۱) مالکیت شرکت تجارت الکترونیک «پی پل» (Pay Pal) را برعهده گرفت. این شرکت در سال ۲۰۰۵ (۱۳۸۴) هم سرویس گفت و گوی آن لاین «اسکایپ» را خرید، اما در سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۷)، ۶۵ درصد سهام آن را فروخت. در حال حاضر هفت درصد سهام ای بی متعلق به امیدیار است. او دیگر مدیر ای بی نیست، اما همچنان یکی از مدیران پی یل است.


علی روغنی؛ یک شتابدهنده ایده

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

«علی روغنی» فارغ التحصیل رشته ام بی ای از «دانشگاه استنفورد» است. او نه سال در بخش مالی پیکسار کار کرده است و از سال ۲۰۱۰ (۱۳۸۹) تا ۲۰۱۴ (۱۳۹۳) هم به عنوان مدیر ارشد مالی و مدیر عملیات در «توییتر» کار می کرد. روغنی از سال ۲۰۱۴ (۱۳۹۳) تا امروز به عنوان شریک در «Y combinator» که یک «شتاب دهنده ایده» است، فعالیت می کند.


رضا بهفروز؛ به دنبال دنیایی کوچک تر

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

«رضا بهفروز» از سال ۲۰۰۴ (۱۳۸۳) مدیر ارشد مهندسی شرکت «گوگل» است. او که فوق لیسانس علوم کامپیوترش را از «دانشگاه استنفورد» گرفته است، می گوید عاشق ساخت سیستم های بزرگی است که باعث می شوند اطلاعات به راحتی در دسترس باشند و با فعال کردن ارتباطات، تلاش می کنند دنیا را به جایی کوچک تر و بهتر تبدیل کنند. رضا بهفروز در معرفی خودش در صفحه شخصی اش نوشته است: «متخصص تکنولوژی ای که قصد دارد دنیا را به جایی کوچک تر تبدیل کند.»


شمیم صمدی؛ مرد تبلیغات گوگل

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

«شمیم صمدی» مدرک مهندسی برق را از «دانشگاه کالیفرنیا دیویس» (University of California Davis) گرفته است. شمیم از سال ۲۰۰۷ (۱۳۸۶) تا ۲۰۱۵ (۱۳۹۴) به جز یک سال، به عنوان مدیر محصول شرکت گوگل فعالیت کرده است.
یکی از فعالیت های او مدیریت محصولات «دابل کلیک ریچ مدیا»- از شرکت های زیرمجموعه گوگل که راهکارهایی برای تبلیغات دیجیتال ارائه می دهد- بوده است. صمدی قبل از دابل کلیک، سیستم تبلیغاتی آن لاین گوگل با نام «ادسنس» (AdSense) را راه اندازی کرد.


رویا سلیمانی؛ مدیر ارتباطات ایرانی

«رویا سلیمانی» از سال ۲۰۱۲ (۱۳۹۱) تا امروز به عنوان مدیر ارتباطات شرکت گوگل فعالیت می کند. او مدرک کارشناسی اش را در رشته علوم سیاسی و سیاست عمومی از دانشگاه برکلی و مدرک کارشناسی ارشدش را از «دانشگاه جورج تاون» در زمینه مطالعات عرب/ خاورمیانه گرفت.

ایرانی های موفق و مشهور در دنیای تکنولوژی 


بابی (بابک) یزدانی؛ سرمایه گذار بزرگ

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

او لیسانس ریاضیات کاربردی را از دانشگاه برکلی گرفته است. بابک یزدانی یکی از معروف ترین سرمایه گذاران حوزه آی تی است. او یکی از بنیان گذاران شرکت «Cota Capital» است که از سال ۲۰۱۴ (۱۳۹۳)، در حوزه تکنولوژی سرمایه گذاری می کند.


آیدین قاجار؛ مدیری از فیسبوک

پیشتازان ایرانی سیلیکون ولی 

«آیدین» از سال ۲۰۱۴ (۱۳۹۳) مدیر محصول شرکت فیسبوک است. او فارغ التحصیل رشته «کسب و کار و سیستم های اطلاعاتی» از «دانشگاه واشنگتن» است.


منبع: برترینها

سرنوشت بازندگان انتخابات؛ از خانه‌نشینی تا حضور در سایه

هر انتخاباتی برندگان و بازندگانی دارد؛ از میان این بازندگان اما برخی می‌توانند حیات سیاسی خود را در شأنی تازه از سر بگیرند ولی برخی هم هستند که مجبور می‌شوند برای همیشه از صحنه سیاست خداحافظی کنند.

 در بسیاری از کشورها، عمر سیاسی چهره‌های شاخص همیشگی نیست. برخی زودتر و برخی دیرتر، ولی به هر حال به بازنشستگی سیاسی فکر می‎کنند. البته برخی چهره‌ها نیز حاضر نیستند به این راحتی پای خود را از زمین سیاست بیرون بکشند. اما پس از «نه» شنیدن‌های مکرر از افکار عمومی می‌فهمند که دیگر نمی توانند به حیات سیاسی خود آنطور که می‌خواهند، ادامه دهند.

سرنوشت بازندگان انتخابات؛ از خانه‌نشینی تا حضوردر سایه 
البته رای نیاوردن چهره‌های شاخص، الزاما به معنی پایان اثرگذاری آنها در عرصه سیاست نیست. چه بسیار چهره‌هایی مانند حبیب‌الله عسکراولادی که با وجود عدم قرار گرفتن در معرض رای مردم یا شکست در انتخابات، تا آخرین روزهای عمر به عنوان یک چهره اثرگذار به حیات سیاسی‌شان ادامه دادند. اما برخی دیگر هم بوده‌اند که پس از یکبار حضور هیجانی در عرصه سیاست و عدم اقبال عمومی ترجیح داده‌اند بقیه عمر سیاسی خود را در سایه پی بگیرند. بازنشستگی سیاسی برخی از چهره‌ها نیز حتی اگر بلندمدت بوده، اما به بازگشت دوباره به عرصه سیاست انجامیده است. نمونه‌اش میرحسین موسوی که پس از دو دهه سکوت و بازنشستگی و پرهیز از حضور علنی در عرصه سیاست، سال ۸۸ حضوری ناگهانی و جنجالی داشت.

اصلاح‌طلبان و اصولگرایانی که انتخابات به آنها وفا نکرد

انتخابات معمولا عرصه‌ای است که باعث می‌شود سیاستمداران بهتر متوجه زمان وداع خود با عرصه سیاست شوند. برخی البته پیام انتخابات را چندان خوب متوجه نمی شوند و مجبور می‌شوند با تکرار حضور خود در انتخابات و شنیدن پیام‌های «نه» متوالی، سرانجام عطای انتخابات را به لقایش ببخشند. از این دست چهره‌هایی که در انتخابات حضور یافته و به دلیل ضعف کمپین‌های انتخاباتی دیگر به عرصه انتخابات – به ویژه انتخابات ریاست‌جمهوری – بازنگشته‌اند، می‌توان به نمونه‌های متعددی اشاره کرد.

 سرنوشت بازندگان انتخابات؛ از خانه‌نشینی تا حضوردر سایه
یکی از مشهورترین این چهره‌ها که به دلیل توجه ویژه شبکه‌های اجتماعی به او، بیش از دیگر چهره‏‎های مغلوب در انتخابات مشهور شده، محسن رضایی است. حضور او در ادوار مختلف انتخابات که با انصراف در انتخابات ۸۴ و باخت در دو انتخابات ۸۸ و ۹۲ همراه بود، باعث شد تا در سال ۹۶ آنگاه که اصولگرایان در قالب جمنا می‌خواستند ۱۰ نامزد خود برای انتخابات ریاست جمهوری را برگزیند، او نتواند جایگاهی بهتر از رتبه آخر را به خود اختصاص دهد. پیامی واضح به دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام که اعتبار کارت او برای حضور در عرصه انتخابات به اتمام رسیده و او بهتر است در موقعیت‌های دیگری کنشگری سیاسی را تجربه کند.

در جبهه اصلاح‌طلبان هم چنین چهره‌هایی حضور دارند. نمونه‎اش مصطفی معین که در سال ۸۴ به صحنه آمد و باخت. او پس از این شکست نه فقط شانس خود را برای نامزدی در هیچ انتخابات دیگری نیازمود، بلکه حتی به طور آشکار کمتر به اظهارنظر سیاسی پرداخت و بیشتر در محافل علمی سخنرانی کرد تا سیاسی.

سرنوشت متفاوت بازندگان انتخابات

صرف باخت در انتخابات البته باعث وداع چهره‌های سیاسی با عرصه انتخابات نمی شود. علی لاریجانی هم در سال ۸۴ از رقبایش شکست خورد ولی شانس خود را در انتخابات مجلس آزمود و به اثرگذاری سیاسی اش همچنان ادامه می‌دهد. با این وجود حضور غیرموثر برخی دیگر از نامزدها مانند غلامعلی حدادعادل که در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ انصراف داد و در انتخابات مجلس ۹۴ شکست خورد، باعث شده تا کمتر کسی به نامزدی دوباره او در انتخابات بیاندیشد.

وضعیتی مشابه او را سعید جلیلی هم دارد. بازنده انتخابات ۹۲ هرچند سابقه زیادی در نامزدی در انتخابات ندارد، اما همان حضور ناموفق در انتخابات دوره یازدهم چنان برای همه آشکار بود که موجب شد از نامزدی او در انتخابات ۹۶ استقبال نشود.

سرنوشت بازندگان انتخابات؛ از خانه‌نشینی تا حضوردر سایه 
پس از انصراف محمدباقر قالیباف در انتخابات ۹۶ کم نیستند آنها که می‌گویند، او نیز به جمع چهره‌های سوخته انتخاباتی در ایران اضافه شده است. کاندیدایی که با شور و حرارت بالا به میدان آمد اما چنان با افت محبوبیت مواجه شد که در نهایت همراهانش او را ترغیب کردند از عرصه انتخابات کناره بگیرد تا تجربه شکست‌های انتخاباتی او در سالهای ۸۴ و ۹۲ تکرار نشود.

حتی این روزها برخی معتقدند که حضور کم فروغ سیدابراهیم رئیسی در انتخابات و اشتباهات فاحش کمپین انتخاباتی او نیز می‌تواند عاملی باشد برای اینکه دیگر هیچ گاه اصولگرایان دوباره روی او برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری یا حتی مجلس حساب باز نکنند. رئیسی که سن و سال بالایی نداشته و برخی برای او خواب‌های دیگری برای پیشرفت در عرصه سیاست دیده بودند، حالا تبدیل به چهره ای شده که سقف حضورش در مناصب حکومتی همان عضویت در مجلس خبرگان رهبری و تولیت آستان قدس رضوی است.

اشتباهات بی‌بازگشت انتخاباتی

برخی اشتباهات در عرصه انتخابات، یک بازیگر سیاسی را از صحنه سیاست دور می‌کند. این اشتباه می‌تواند دیدار با یک خواننده پرحاشیه باشد یا تشخیص نادرست زمان حضور. برخی بازیگران با حضور خود در انتخابات به اهدافی به جز پیروزی می‌اندیشند؛ مانند علی اکبر ولایتی در سال ۹۲ و برخی دیگر نیز آنقدر بر کاندیداتوری پای می‌فشارند که از چهره ای نامحبوب در یک انتخابات به چهره ای محبوب در انتخاباتی دیگر تبدیل می‌شوند – مثلا فاصله‌ هاشمی ۷۸ در انتخابات مجلس ششم و نامزدی او در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ – با این حال برخی دیگر به دلیل اشتباه شخصی در محاسبات و یا اشتباهات کمپین تبلیغاتی، دیگر فرصت حیات سیاسی دست کم روشنی در انتخابات آتی را از دست می‌دهند.

در این میان هستند چهره‎های دوراندیشی همچون علی‏‎اکبر ناطق نوری که گرچه در انتخابات ۷۶ بازی را به سید محمد خاتمی باخت و دیگر در هیچ انتخاباتی شرکت نکرد، اما با فهم مناسب ظرفیت‌های خود همچنان جایگاهش را در عرصه انتخابات حفظ کرده است.

سرنوشت بازندگان انتخابات؛ از خانه‌نشینی تا حضوردر سایه 
با این حال برخی دیگر مانند محسن رضایی یا محمدباقر قالیباف یا محمود احمدی نژاد آنقدر بر حضورشان در عرصه کاندیداتوری اصرار کردند که یا از سوی ناظران انتخاباتی با علامت «ورود ممنوع» مواجه شدند و یا «نه» مردم آنها را به حاشیه راند.

انتخابات ۹۶ فرصتی برای بازخوانی این نکته مهم در عرصه سیاست است که سیاستمداران باید با درک اوج و فرودهای پیش روی خود، حرکت در صفحه شطرنج سیاست را به درستی مدیریت کنند. چراکه هر حرکت نادرست می‌تواند آنها را برای همیشه خانه نشین کند. واقعیت این است که در ادوار دوازده گانه انتخابات ریاست جمهوری ایران، هیچ گاه سابقه نداشته نامزدی به پیروزی برسد که پیش از آن سابقه شکست در انتخابات ریاست جمهوری گذشته را داشته باشد. این یک پیام روشن برای همه بازیگرانی است که کاندیداتوری در انتخابات چهار سال آینده را زیر دندان خود مزه مزه می‌کنند.


منبع: برترینها

این ستاره ها روزی در رستوران کار می کردند!

برترین ها: موفقیت ساده به دست نمی آید، هر کسی باید از جایی شروع به کار کند. از ستاره های هالیوود گرفته تا رئیس جمهور آمریکا، بسیاری از افراد مشهوری که امروزه نامشان را از زبان این و آن می شنوید، روزی هیچ چیزی نداشتند اما با تلاش فراوان توانستند صاحب همه چیز شوند. ستاره هایی که در اینجا به شما معرفی می کنیم، از جمله ستاره هایی بودند که کارشان را از رستوران آغاز کردند.

جنیفر هادسون- Burger King

جنیفر هادسون، برنده جایزه اسکار، در سال ۲۰۱۵ در مصاحبه ای اعتراف کرد که او پیک رستورانی در شیکاگو بوده است. او حتی هنگامی که می خواسته سفارشات غذاها را تحویل افراد دهد، برایشان آهنگ می خواند، اما حالا یکی از موفق ترین افراد جهان و خود صاحب شعبه ای از این رستوران زنجیره ای است.

ستاره هایی که روزی در رستوران کار می کردند 

اوا لونگوریا- Wendy

اوا لونگوریا در یک شو تلویزیونی در سال ۲۰۱۳ اعلام کرد که روزی کارمند رستوران وندی در تگزاس بوده است. «دست پخت من عالی بود. من این کار را از ۱۸ سالگی آغاز کردم چون مجبور بودم که هزینه تحصیل ام را خودم بپردازم. کار در وندی به نظرم یکی از بهترین تجربه های زندگی من بوده است.»

 ستاره هایی که روزی در رستوران کار می کردند

ریچل مک‌آدامز- McDonald

ریچل مک‌آدامز یکی از موفق ترین بازیگران نسل جوان امروز است اما در قدیم همه چیز به گونه ای دیگر بود. او به مدت ۳ سال در مک دونالد کار می کرد، اما خودش اعتراف کرده که به هیچ وجه کارمند نمونه ای نبوده است. «من یک بار ماشین آب میوه گیری را شکستم. من در سن ۱۶ سالگی مسئول تئاتر کودکان بودم اما از آنجا که حقوق پایینی داشت، شغل ام را تغییر دادم. مک دونالد مکان خوبی برای کار کردن است.»

 ستاره هایی که روزی در رستوران کار می کردند

باراک اوباما- Baskin-Robbins

اگر چه باراک اوباما اکنون یکی از بزرگ ترین و قدرتمندترین افراد جهان است اما زمانی بود که او هم مانند بسیاری از مردم عادی مجبور بود برای هزینه های زندگی اش، کار کند. او در مجموعه بستنی بسکین رابینز کار می کرد و از نظرش کار طاقت فرسایی بود. جالب است که او اکنون علاقه زیادی به بستنی ندارد.

 ستاره هایی که روزی در رستوران کار می کردند

پینک- McDonald

پینک هم ستاره دیگری است که در رستوران های زنجیره ای مک دونالد کار می کرد، جایی که از آن متنفر بود. او می گوید: «کار کردن در آنجا مانند یک کابوس بود آنقدر که حاضر نیستم دیگر پایم را آنجا بگذارم. من تلاش زیادی برای رسیدن به آرزوهایم کردم اما هیچوقت اصل خودم را فراموش نمی کنم. خانواده ام اعتقاد داشتند که من خودم باید برای زندگی ام تلاش کنم که در نهایت نیز موفق به این کار شدم.»

 ستاره هایی که روزی در رستوران کار می کردند

جیمز فرانکو- McDonald

جیمز فرانکو زندگی خود را مدیون کار کردن در مک دونالد است به طوری که در سال ۲۰۱۵ مقاله ای برای تحسین این رستوران زنجیره ای نوشت. «تنها چیزی که می دانم این است که هر وقت به مک دونالد احتیاج داشتم، کنارم بود، حتی زمانی که تمام اطرافیان تنهایم گذاشتند.» او حتی تجربیات خود را از این که چگونه لهجه اش را برای برقراری ارتباطی بهتر با مشتریان تغییر می داد، با مردم به اشتراک گذاشت. 

 ستاره هایی که روزی در رستوران کار می کردند

گوئن استفانی- Dairy Queen

بی شک رستوران دیری کوئین نقش مهمی در زندگی گوئن استفانی بازی می کند. بله، در همین رستوران بود که این ستاره به همراه چند تن دیگر گروه موسیقی خود را شکل دادند. به بیان دیگر، گوئن موفقیت خود را مدیون این رستوران است.

 ستاره هایی که روزی در رستوران کار می کردند

سیل- McDonald

در سال ۲۰۱۱، خواننده بریتانیایی، سیل، اعتراف کرد که کار کردن در مک دونالد یکی از بدترین تجربه های زندگی اش بوده است. او تنها ۱۶ سال داشت که وارد این رستوران شد و مجبور بود که یک یونیفرم قهوه ای که ۲ سایز کوچک تر از خودش بود را نیز به تن کند. او می گوید: «من تنها ۲ هفته آنجا بودم و به محض اینکه اولین حقوقم را دریافت کردم، پا به فرار گذاشتم.»

 ستاره هایی که روزی در رستوران کار می کردند

Jay Leno- McDonald

قبل از این که جی لنو یکی از مشهورترین کمدین های جهان شود، در مک دونالد ماساچوست به عنوان پیک مشغول به کار بود. زمانی که صحبت از تجربه کاری در این رستوران می شود، او می گوید که دوران سختی را پشت سر گذاشته است.

ستاره هایی که روزی در رستوران کار می کردند 


منبع: برترینها

ناصر حجازی، مرد جذاب و فراموش نشدنی فوتبال

هفته نامه همشهری جوان – محمد امیرپور: او را شبیه تیتو ویلاتوا به یاد نخواهیم آورد که سرطان غدد بزاقی زمین گیرش کرد. حتی شبیه کرایف هم نبود که بعد از مرگش همه از طاعون سیگار بنویسند. ناصر حجازی، فراتر از درد سرطان بود. بیشتر از چیزی که شیمی درمانی بدقیافه اش کند و بزرگ تر از آن که مرگ رویش سایه بیندازد. در ششمین سالگرد مرگش، او هنوز همان مرد جذاب بارانی پوش است، کسی که بدون درد و آمپول پشت سایه های کاج ایستاده، ما را نظاره می کند و احتمالا منتظر جمله ای است که روی نیمکت استقلال از او دریغ شد: «دوست تان داریم آقای حجازی… دوست تان داریم.»

پرده اول

۲۸ آذر ۱۳۲۸
 دوست تان داریم آقای حجازی
خانواده حجازی صاحب فرزند دومی به اسم ناصر می شود. حالت چهره و روحیه بیشتر آذری ها در او هم پیداست؛ قد بلند، موهای صاف، دست های کشیده، چشم های ریز و روحیه تهاجمی و سازش ناپذیر. با وجود این که ناصر تا آخر عمر هیچ وقت زبان ترکی یاد نگرفت اما تمام خصوصیات یک آذری را به ارث برده بود. چشم های ریز و نافذ، دست های کشیده و قد بلند، هدیه های ژنتیکی بودند که از پدر تبریزی اش به او رسیده بود تا برود سراغ ورزش. ناصر به لطف آناتومی آذری اش وارد فوتبال شد؛ و البته به خاطر همان روحیه آذری که هیچ حرف زوری را تاب نمی آورد و سازش ناپذیر بود، در فوتبال اذیت شد. سهم ناصر حجازی از بی رحمی فوتبال بیشتر از همه قبلی ها و بعدی ها بود.

پرده دوم

اردیبهشت ۱۳۴۶
 دوست تان داریم آقای حجازی
سال ۱۳۴۶، سالی که محمدرضا پهلوی چهل و هشت ساله، دقیقا ۲۶ سال بعد از دوران سلطنتش، تصمیم گرفته بود تاجگذاری کند، ۳٫۵ میلیون دلار هزینه ای بود که محمدرضا پهلوی برای نمایش اقتدار سلطنتش خرج کرده بود. شاه ایران و ملکه به سالن اجتماعات کاخ گلستان رفتند و محمدرضا شاه در سخنرانی اش گفت: «تا ۱۰ سال دیگر ایران را اروپا خواهم کرد.»

زیر پوسته التهابات ایران و تاجگذاری شاه، پادشاه دیگری هم در سایه و تنهایی تاج گذاری کرد. اگر شاه ایران با هزینه ای ۲۰ میلیون تومانی تاج را روی سرش گذاشت، ناصر حجازی هجده ساله، فقط با ۳۰۰ تومان اولین قرارداد حرفه ای اش را با باشگاه نادر بست؛ ناصر حجازی از آن گلرهایی بود که وقتی بدون دستکش به سمت توپ چرمی جست می زد، آدم توی دلش آرزو می کرد کاش دروازه بان بود؛ کسی که وقتی روی خط دروازه قرار می گرفت، تور آهنی به نظر می رسید و تیرهای دروازه برای مهاجمان حریف در دور دست ها قرار می گرفتند.

یک سالی طول کشید تا رایکوف برای تماشای گلر هجده ساله ای که تعریفش را خیلی شنیده است، به تماشای مسابقه نادر و آرارات برود؛ تیم برنده در دسته اول می ماند و بازنده سقوط می کرد. بعد از پایان مسابقه با تساوی یک – یک، این سکه شیر و خط است که سمت قرمزپوش را به هوا می فرستد. ضلع جنوبی ورزشگاه به قید قرعه و با منطق قمار و لاتاری برنده مسابقه می شود. بازیکنان نادر وسط زمین خشک شان زده و هیچ کدام نای حرف زدن ندارند. هیچ کس نمی داند رایکوف از روی سکوها، سکه اش را برای گلر جوان نادر روی زمین انداخته، گلری که با دست های کشیده واکنش های سریع و پرتاب های بلند؛ سکه رایکوف و تاج برای ناصر حجازی شیر می آید؛ شیر شیرررر.

پرده سوم

مرداد ۱۳۴۸
 دوست تان داریم آقای حجازی
رایکوف به کشف نوزده ساله اش اعتماد کرده است. فرامرز ظلی و عزیز اصلی بزرگ را در تهران جا می گذارد و حجازی بی تجربه را همراه تیم ملی به روسیه می برد؛ حجازی برای اولین بار با دالان های تاریک فوتبال روبرو می شود. چهار بار درون دروازه می ایستد و ۱۲ گل می خورد یکی از یکی بدتر. فردا تمام روزنامه ها به رایکوف معترض می شوند که دلیل این همه اعتماد به حجازی چیست؟ حجازی آن قدر گل های بد خورد که در رختکن به دوست صمیمی اش باقر زرافشان گفت: «جواب بچه محل هایم را چی بدم…»

چند ماه بعد جواب بچه محل هایش را می دهد؛ همراه تاج به فینال باشگاه های آسیا رسیده بود و باید روبروی هاپوئل اسرائیل قرار می گرفت. تاج به رهبری رایکوف – که خیلی از بزرگان تاج را مرخص کرده – به فینال رسید. تاج با ناصر حجازی نماینده های لبنان، مالزی و اندونزی را بدون گل خورده شکست می دهد.

اگر این روزها بود؛ همه ناصر حجازی را روی سرشان می گذاشتند و از دروازه بانی می گفتند که با رکورد ۱۰۰ درصد کلین شیت تیمش را به فینال آسیا رسانده است؛ برابر هاپوئل که بهترین خط حمله مسابقات را داشت، تاج با گل دقیقه ۹۲ مسعود معینی و توپ هایی که ناصر حجازی از حریف گرفت، قهرمان آسیا می شود. همه از این می گویند که فوتبال ایران باید حرفه ای شود و ناصر حجازی روی دست بچه محل هایش از محله آریانا چرخ می زند. چند روز بعد صفحه ای که ویگن برای این قهرمانی خوانده در تهران نایاب می شود: «یازده مرد جوون – واسه بازی میان میدون – دو دروازه با یه زمین – بچه ها گل بزنین.»

پرده چهارم

هفتم مهر ۱۳۵۹
 دوست تان داریم آقای حجازی

نیمه نهایی جام ملت های ۱۹۸۰ برابر کویت میزبان. این آخرین مسابقه ملی ناصر حجازی بود. گلری که فقط دو سال پیش جام جهانی را تجربه کرده بود، قهرمان آسیا شده بود و پیشنهاد منچستریونایتد را در جیب داشت، با قانونی عجیب که انگار برای نابودی او تصویب شده بود، از تیم ملی کنار رفت؛ در بیست و نه سالگی. حجازی در شروع جنگ تحمیلی همراه تیم ملی در کویت بود. با این که دو خواهر ناصر در آلمان و انگلیس زندگی می کردند و به خانواده اش اصرار می کردند که ایران دیگر جای امنی برای زندگی نیست اما از کویت با همسرش تماس گرفت و تاکید کرد از ایران تکان نخواهد خورد و به فکر مهاجرت نباشد.

فکر نمی کرد چند سال بعد ایران آن قدر کوچک شود که برای ناصر حجازی جایی نداشته باشد تا مجبور شود برای در آوردن مخارج خانواده اش به بنگلادش و هند برود. حجازی اما سر حرفش ماند؛ حتی وقتی آن سرطان لعنتی آمد سراغش و دکتر معالجش توصیه کرد به اروپا برود، مخالفت کرد و گفت: «در ایران آن قدر پزشک حاذق داریم که نیازی به رفتن به اروپا نباشد.» او از ایران تکان نخورد.

پرونده آخر

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
 دوست تان داریم آقای حجازی
پایان اسطوره باید جایی بهتر از بیمارستان کسری می بود. برای مرد فوتبالی که با حکمی فرافوتبالی از تیم ملی کنار گذاشته شد، استخوان درد، بعد از تزریق آمپول های شیمی درمانی ناچیز بود. برای سرمربی که در کودتای بازیکنان علیه مربی به درد کشیدن عادت کرده بود، تحمل درد سرطان چیز عجیبی نبود. برای اسطوره ای که سال ۸۴ یک تنه مقابل تمام آدم هایی که می خواستند حذفش کنند ایستاد.حتی در انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام کرد. ایستادن در برابر مرگ کار سختی نبود اما ناصرخان خودش نخواست ادامه دهد.

ناصرخان هر قدر در دوران مربیگری اشتباه داشت، در مبارزه علیه سرطان بدون اشتباه بود. همه آذری ها با آن استخوان بندی درشت، چشمان ریز و غرور مردانه شان، اهل مماشات و سازش کردن نیستند و سرطان آخرین دشمنی بود که ناصرخان نخواست با آن مماشات و سازش کند.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۶۵)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها.
مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روز گذشته در
خدمتتان هستیم. ممنون از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید.

دوازدهمین انتخابات ریاست جمهوری با همه هیجانات، رقابت ها، فعالیت ها و همهمه های سیاسی و شور و نشاطی که داشت، دیشب با یک جشن بزرگ ملی به پایان رسید. جشنی که نه فقط از آن هواداران نامزدِ برنده شده، بلکه متعلق به تمامی مردم ایران بود. همه آن ۴۰ میلیون نفری که در این انتخابات شرکت کردند و مطالبات قلبی خود را به ثمر نشاندند. امیدواریم دولت دوم آقای روحانی موفق تر از دوره اول ظاهر شود تا این شادی و نشاط دائمی و مستمر باشد. شبنم فرشادجو و شقایق فراهانی به همراه سایر دوستان خود دیشب در این جشن میلیونی حاضر بودند.

 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465)

جند روز پیش تولد ایرج خان طهماسب، مرد دوست داشتنی سینما و تلویزیون کشورمان بود که در هیاهوی پست های انتخاباتی قایم شده بود. با چند روز تاخیر این روز را به یکی از چهره ای مورد علاقه ام تبریک عرض میکنم و برای ایشان آرزوی سلامتی دارم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

کُری ها و کل کل ها در تمامی فضاهای رقابتی وجود دارند، چه فوتبال باشد چه انتخابات ریاست جمهوری. سعید روستایی هم برای رقبا اینگونه کُری خوانده :))

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 مسعود شجاعی به دعوت اشکان دژاگه در چالش چای شرکت کرد و جواد نکونام و کریم انصاری فرد را به این چالش بهشتی دعوت کرد. من هم بروم به صورت لیوانی کم رنگ در چالش شرکت کنم و بیایم.

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

شهرام شکوهی دید هر کسی که از کنار تتلو رد میشود یک لگد حواله اش میکند، لذا دلش به رحم آمد و از وی حمایت کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

سلفی محسن افشانی و دوستش، در حال انتظار برای اعلام نتایج ریاست جمهوری (چشم رفیقش به زیر نویسِ شبکه خبر است.)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

امروز تولد حامد حدادی است، یکی از بهترین بسکتبالیست های آسیا در دهه اخیر. یکی از معدود کسانی که توانستن از روی دست شکیل اونیل اسلم دانک بزند! برای او آرزوی سلامتی و موفقیت روز افزون داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 


– خب دیگه؛ خندیدیم. اینو ببرین همونجایی که بود.

انتخابات تمام شد، انتخاب نشدن آقای رئیسی دیر یا زود فراموش خواهد شد، اما امان از دیدار چند دقیه ای با تتلو! با خودت چکار کردی آقای رئیسی؟ با هوادارانت چه؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 دل آدم برایش میسوزد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 دستش درد نکند. از ظواهر مشخص است که بارانا خانم در حال تحصیل در اروپا هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 حسن یزدانی جوان شایسته کشتی کشورمان پس از ناکامی تلخی که در مسابقات جام جهانی داشت روز گذشته در مسابقات کشورهای اسلامی باکو توانست در وزن جدیدی که اختیار کرده مدال طلای را کسب کند. تبریک به او و کشتی ایران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

حدیث فولادوند و پاپیون های بنفش اش، خوشحال از حضور در انتخابات و پیروز شدن در آن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 امروز ۳۱ اردیبهشت روز ملی “اهدای عضو” است. روزی که اخیراً به تقویم ملی ما اضافه شده است و در پاسدات اقدامی بسیار نیکو و پسندیده است. به جای اینکه اندام سالمت را به خاک بسپاری، به بدن کسی بسپار که به آن نیاز دارد. بعید میدانم کسی با این مفهوم و اقدام بسیار انسانی مشکلی داشته باشد و تمایلی به آن نداشته باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

سلفی مرتضی پورعلیگنجی و هم تیمی هایش در السد قطر. البته ژاوی در عکس حضور ندارد، احتمالاً در یکی از راهروهای باشگاه دارد با جواد نکونام سلفی میگیرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

فصل رقابت و انتخابات تمام شد و حالا فصل مطالبات و نقد شروع شده است. اکثر چهره هایی که در ایام انتخابات به حمایت از آقای روحانی پرداخته بودند مطالبات خود و انتظاراتی که دارند را با ایشان مطرح کردند. علی کریمی یکی از اولین کسانی بود که این کار را کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

شبنم مقدمی اعلام کرد که چشم امید ملت ایران از امروز به دولت آقای روحانی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

روزبه نعمت اللهی هم انتظارات خود از زئیس جمهور منتخب را مطرح کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

مهدی سلطانی با عکسی زیبا و پر مفهوم برای دولت آینده ارزوی موفقیت کرد و خواسته هایش را عنوان کرد.

مطمئناً رئیس جمهور جوابگوی وعده هایی است که مردم فرهیخته داده است و مردم نیز از امروز باید پیگیر مطالبات خود باشند و از طرفداری کورکورانه جلوگیری کنند. 
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 الناز شاکردوست فضای پس از انتخاب را برای گذاشتن یکی از عکس های متفاوت و خاص اش، مناسب دید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

تینا پاکروان با عکس دیدنی اعلام کرد که منتظر تحقق وعده هایی است که آقای روحانی داده است. تینا جان بگذار اول کمی عزیزان بیخوابی این دو سه روز را جبران کنند، بعدش چشم، در خدمت شما و مطالباتتان هستند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 دلنوشته امیرحسین صدیق برای هموطنان تند رو که از نتیجه این انتخابات بسیار عصبانی هستند.

ما آمده ایم برای آزادی و برای آرامش.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 مجید یاسر، جواد عزتی، سعید اقاخانی، امیر غفارمنش و سایر دوستان در یک دورهمی خصوصی. چیز خاصی نیست مجید جان، کمی آبلیمو و نمک بخوری خوب میشوی. اگر هم دیدی خیلی حاد است یک قالب کره را درسته قورت بده و بعد از رویش آب بخور. و من بعد بیشتر مراقب این جشن های خصوصی باش!

مچهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 سارا خوئینی ها طوری عکس خودش را گذاشته و تبریک گفته که انگار نه انگار اقای روحانی رئیس جمهور شده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 الناز حبیبی هم این پیروزی و این رشد شعور سیاسی را به همه (به جز عزیزانی که با همه اخظار ها به اتمام وقت صف حسینیه ارشاد را ترک نکردند) تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

سوسن خانم با این مطالباتی که شما داری اشتباه کردی به آقای روحانی رأی دادی. شما باید به سوپر من یا زورو رأی میدادی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 


 پریناز ایزدیار هم تأکید کرد که “حالا نوبت شماست آقای روحانی”.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

این هم طعنه مهدی پاکدل به شعار چهار درصدی ها و این حرفا. مهدی جان تا وقتی تتلو هست چه نیازی به این شعار ها برای کری خواندن است؟! 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

شما فارسی را درست بنویس، ما هم قول میدهیم لحظه ها را همان طوری که هستند زندگی کنیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 اینکه فیلمبرداری سریال عاشقانه تمام شده است دلیلی بر این نمیشود که منوچهر هادی عکس از پشت صحنه آن در کنار ستاره های فیلم نگذارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

ای بابا چرا انقدر به رئیس جمهور استرس میدهید؟! بگذارید چند روز بگذرد، بعد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

هنگامه قاضیانی با یک تیر سه نشان زد. هم عکسی از کودکی هایش به اشتراک گذاشت و این عطش سیری ناپذیر گذاشتن عکس از کودکی هایش را التیام بخشید، هم از کسانی که تولدش را تبریک گفته بودند تشکر کرد و هم پیروزی در انتخابات را به مردم تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

در این هیر و ویر نرگس محمدی و علی اوجی با ازدواجشان همه را شوکه کردند! معمولا قبلش یک خبرهایی میشود، چند تا عکس مشترکی، کامنتی لایکی چیزی! همینجوری یهویی عکس از سفره عقد آپلود کردند! آرزوی خوشبختی داریم برای این زوج عزیز. در این جا هم سارا در کنار خواهر تازه عروسش نشسته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

منصور ضابطیان چه زیرکانه شب صعود تاریخی به جام جهانی ۹۸ را به کارزار انتخاباتی ربط داد. با اشاره به ضربه مهلکی که آقای ترانه های مبتذل به رقیب نامزد مورد نظرش وارده کرده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 


 لحظاتی پیش بیانیه سرکار خانم شیلا خداداد به مناسبت انخابات ریاست جمهوری روی خروجی وبسایت ها قرار گرفت که جهت قرائت خدمتتان تقدیم میگردد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 بنظر می آید آزاده نامداری بیشتر از اینکه روحانی انتخاب شده، از اینکه انتخابات در ماه تولد او برگزار شده است خوشحال است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 سلفی بیژن بنفشه خواه از ساعاتی که چشم به تلویزیون منتظر اعلام نتایج ریاست جمهوری بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 
 سایر مردم ایران تا ساعت ۸ صبح و اعلام نتایج.
 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465)

 بانو احترام السادات برومند با این عکس مربوط به تقدیر رئیس جمهور از زنده یاد داوود رشیدی به استقبال انتخابات و نتیجه اش رفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

امین حیایی و پسرش که باید بیشتر مراقب پست های اینستاگرامیِ وی باشد. اوضاع طوری است که با خانواده نمیتوان وارد صفحه ی دارا شد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

سرمربی بارسلونا و سایر اعضای کادر فنی این تیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

محمد نادری در جشن پیروزی روحانی که دیشب در سرتاسر ایران برگزار شد و تمامی قِر هایی که در طول ۴ سال در کمر مردم مانده بود خالی شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

نسیم ادبی، سودابه بیضایی و رضا اخلاقی راد، در کنار کارگردان فیلم جدید «لِرد»، در مراسم فوتوشوتِ جشنواره بین‌المللی فیلم کن در جنوب فرانسه. جای ترانه علیدوستی در مراسم امسال خالیست که با یک “زهرمار” شور و نشاط را در تمامی فرانسه و ایران بالا ببرد. نسیم ادبی هم خیلی تلاش کرده که سنتی و فولک باشد و خاص جلوه کند، ولی متاسفانه چندان موفق نبوده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

   زیبا بروفه، شایسته ایرانی و سایر دوستانشان با شال های بنفش در جشن پیروزی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

کاملاً مشخص است که پول سمانه پاکدل در فرنگ به سِنت های واپسین رسیده است و از پشقاب استیک و سوشی به بشقاب سیب زمینی پشندی رسیده ایم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

سلفی بدون شرح و از روی بیکاریِ پژمان جمشیدی و پیمان قاسمخانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 سلفی زانیار با عضو جدید خانواده شان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 

 بلایی که امیر یل لرجمند بر سر خود آورده است را شاهد هستید. از او به عنوان گزینه دستیاری علیرضا منصوریان در تیم استقلال یاد میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (465) 
به انتهای مطلب رسیدیم. تا فردا مراقب خودتان باشید.

 مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.  


منبع: برترینها

آلبرشت دورر، نقاش بزرگ آلمانی

برترین ها: آلبرشت دورر، نقاش بزرگ آلمانی، یکی از چهره‌های نادر تاریخ هنر بود که در زمان حیات به اوج شهرت و محبوبیت رسید. نام و آوازه‌ی او در اروپای قرن شانزدهم پیچیده بود و آثار او در هر کاخ و سرایی دیده می‌شد.

نقاش دوره رنسانس

آلبرشت دورر؛فرزند زرگر آلمانی که خالق آثار طلایی شد 

آلبرشت دورر مشهورترین نقاش آلمانی در دوره رنسانس است. او در زمان زندگی از شهرت به سزایی برخوردار بود. دستان دعاگوی او از مشهورترین آثار هنری تاریخ هنر جهان به حساب می‌آیند. او پرتره‌های بسیاری از چهره خود کشیده است

طلاسازی در نورنبرگ

دورر در ۲۱ مه سال ۱۴۷۱ در شهر نورنبرگ آلمان به دنیا آمد. پدرش طلاساز بود و او نزد پدر طلاسازی آموخت و تا پایان عمر از این امر در خلق آثار هنری خود بهره جست. او پس از یادگیری اصول نقاشی نزد یکی از نقاشان محلی به کشورهای دیگر رفت، اما سرزمین مادری خود را هرگز فراموش نکرد و همواره به خانه خود در نورنبرگ بازمی‌گشت. دورر از ۱۵۰۹ تا پایان زندگی‌اش در سال ۱۵۲۸ در نورنبرگ فعالیت می‌کرد.

دستان دعاگو

آلبرشت دورر؛فرزند زرگر آلمانی که خالق آثار طلایی شد 

آلبرشت دورر، استادی بود که در زمینه‌های مختلف هنری و علمی فعالیت می‌کرد. نقاشی، گراورسازی و حکاکی روی چوب و فلزات زمینه‌های اصلی فعالیت هنری‌اش را تشکیل می‌دادند. او که تحصیلات دانشگاهی نداشت معتقد بود هندسه و ریاضی کلید درک هنر است. دورر موضوع آثار هنری خود را از افسانه‌ها و سنت‌های مسیحی دوره قرون وسطی انتخاب می‌کرد. دستان دعاگو یکی از این آثار است که در سال ۱۵۰۸ خلق شد.

نقاشی‌های کلیسایی

دستان دعاگو مقدمه‌‌ای بود برای خلق آثاری برای محراب کلیسا با رنگ‌های مختلف در زمینه سنت‌های دین مسیح. آلبرشت دورر در این بخش فعالیت‌های گسترده‌ای داشت و نقاشی‌های او در محراب بسیاری از کلیساهای جهان هنوز وجود دارند.

استاد بزرگ طراحی

آلبرشت دورر با طرح‌های قلمی و کارهای گرافیک خود تا امروز یکی از برجسته‌ترین طراحان شناخته می‌شود که تنها با خط‌زنی‌های استادانه تابلوهای کاملی عرضه کرده است. برخی از طرح‌های او، بدون هرگونه آرایش و رنگ و لعاب اضافی، دنیایی کامل از مناظر طبیعی یا چهره‌های انسانی ارائه می‌دهند.

آلبرشت دورر؛فرزند زرگر آلمانی که خالق آثار طلایی شد

دورر هنرمندی نوجو بود و آخرین دستاوردهای بازنمایی تصویری را دنبال می‌کرد. او با تکمیل فنونی مانند نقره و کنده‌کاری روی فلز یا چوب، از پیشگامان هنر گراورسازی به شمار می‌رود که با تکثیر آثار خود، افراد هرچه بیشتری را به بازار هنر دعوت کرد.

او به خوبی دریافته بود که عصر تازه‌ای برای هنر فرا رسیده که اجازه می‌دهد مردم عادی نیز بتوانند، اگر نه اصل آثار هنری، دست کم کپی‌هایی از آنها را در خانه‌های خود داشته باشند.

دورر از نخستین هنرمندانی بود که آرمان‌های روشنگری را که با جنبش نوزایی در افق فرهنگی اروپا دیده شده بود، درک کرد و آن را با قدرت در آثار خود بازتاب داد.

روح و پیام “عصر نو”، با گرایش به خردگرایی و انسان‌دوستی، به روشنی در هنر دورر دیده می‌شود. هم در توجه دقیق او به موازین علمی و “آکادمیک” نقاشی، مانند پرسپکتیو و آناتومی و رنگ‌شناسی، هم در توجه به زندگی مردم عادی و هم در گرایش به ترسیم موشکافانه و استادانه‌ی پدیده‌های طبیعی. طرح‌های ظریف و زیبای دورر از دنیای گیاهی و عالم جانوران تا امروز ذره‌ای از اعتبار و شادابی خود را از دست نداده است.

خرگوش ِ دورر

آلبرشت دورر؛فرزند زرگر آلمانی که خالق آثار طلایی شد 

آلبرشت دورر فقط به هنر و دین علاقمند نبود، او با بهره‌گیری از علوم، پرسش‌های بسیاری را در زمینه طبیعت و انسان مطرح می‌کرد. او می‌توانست موجودات مختلف طبیعت را به طور بسیار دقیقی ترسیم کند. نقاشی خرگوش او یکی از نمونه‌های مشهور در این زمینه است. این اثر در سال ۱۵۰۲ بوجود آمد. تابلوی خرگوش دورر در موزه آلبرتینا در شهر وین نگهداری می‌شود.

کرگدن رنسانس

آلبرشت دورر؛فرزند زرگر آلمانی که خالق آثار طلایی شد 

اولین کرگدن اروپا یک گراور چوبی است که دورر در سال ۱۵۱۵ خلق کرد. این کرگدن از هند به لیسبون ، پایتخت پرتغال و از آنجا به رم منتقل شده بود. البته دورر این حیوان را ندیده بود و این اثر را بر مبنای آنچه برای او تعریف کرده و کشیده بودند خلق کرد. این اثر اکنون در موزه بریتانیا قرار دارد.

بازاریابی برای آثار خود

آلبرشت دورر؛فرزند زرگر آلمانی که خالق آثار طلایی شد 

از دیگر ویژگی‌های دورر توانایی بازاریابی او برای فروش آثارش است. او همواره به فکر عرضه آثار خود به بازار بود. مطالعات امروزه او را پیشگام بازاریابی معرفی می‌کنند. همسر دورر و مادرش او را در فروش آثارش حمایت می‌کردند. کارگاه شخصی او و فعالیت‌اش در زمینه توسعه باسمه‌سازی در صنعت چاپ امکان تهیه انبوه آثار گرافیک را فراهم می‌کرد.

آغازگر ثبت حقوق هنرمندان

آلبرشت دورر؛فرزند زرگر آلمانی که خالق آثار طلایی شد
 

دورر اولین هنرمندی بود که حق صاحب اثر هنری را برای خود ثبت کرد. او آثار هنری‌اش را که با علامت تجاری “AD” مشخص بودند، در دادگاهی در ونیز به ثبت رساند. او در پی پیشرفت و به رسمیت شناخته شدن خود بود. دورر در این امر بسیار موفق بود و در دوران زندگی‌اش شهرت به سزایی یافت و درآمد خوبی داشت. او برای خود آرمی بوجود آورده بود.

سفرها برای فروش آثار هنری

 

دورر طی سفرهایش به شمال ایتالیا و هلند برای آثارش بازار فروش برپا می‌کرد. این کار نتایج خوبی داشت و از او استقبال به سزایی می‌شد. دورر حتی تحت حمایت کارل پنجم، امپراطور آلمان نیز قرار گرفت. او سرگرمی دیگری هم داشت و آن تئوری هنر بود.

آلبرشت دورر؛فرزند زرگر آلمانی که خالق آثار طلایی شد 

دورر تا پایان عمرش ، نزدیک به ۱۲۰۰ اثر خلق کرد. نقاشی‌ها و کنده‌کاری‌های روی چوب و مس او در موزه‌های بزرگ سراسر جهان در معرض نمایش هستند. هنر او حتی تا روی اسکناس‌های پنج مارکی جمهوری فدرال آلمان هم رفت. او  روز ۶ آوریل ۱۵۲۸ در نورنبرگ بر اثر ابتلا به بیماری مالاریا درگذشت.


منبع: برترینها

جواد خیابانی: شوخی‌های مجازی دخترم را ناراحت می‌کند

جواد خیابانی یکی از مطرح‌ترین گزارشگران حال حاضر ایران است که در فضای مجازی مورد حمله کاربران می‌شود.

 قطعا جواد خیابانی اصلا نیاز به معرفی ندارد. کیست که این گزارشگر مطرح سیما را نشناسد اما به سبک ورزش و تصویر و برای آنهایی که شاید تعقیب کننده جدی فوتبال نباشند، یک نگاه به بیوگرافی آقا جواد می‌اندازیم؛ جواد خیابانی متولد بیست و هفتم آبان ماه ۱۳۴۵ در کرج مجری، گزارشگر، تهیه کننده برنامه‌های ورزشی تلویزیون اوایل دهه هفتاد وارد این حرفه شد و در حال حاضر یکی از مطرح‌ترین چهره‌های فعال در این عرصه است.

جواد خیابانی را اهالی فوتبال و به خصوص آنهایی که حالا دهه چهارم یا پنجم و بالاتر زندگی را تجربه می‌کنند، با گزارش بازی تاریخی ایران و استرالیا به یاد می‌آورند. حماسه ملبورن که شیرین‌ترین مساوی تاریخ فوتبال ایران بود و منجر به صعود تیم ملی به جام جهانی ۹۸ فرانسه شد، با گزارش محشر جواد خیابانی در خاطره‌ها باقی ماند و خیابانی خیلی تلاش کرد بعدها این شاهکار را تکرار کند اما گزارش این بازی هم مثل خود بازی غیرقابل تکرار بود.

 جواد خیابانی: شوخی‌های مجازی دخترم را ناراحت می‌کند
جواد خیابانی هر ایرادی که داشته باشد و به قول خودش دارد؛ «هر آدمی بگوید من بی ایرادم، سر تا پا ایراد است» بخیل و تنگ نظر نیست. او در تمام این سال‌ها که در تلویزیون بوده هیچ هراسی از ورود نیروهای جوان نداشته و خیلی‌ها مثل عادل فردوسی‌پور، مزدک میرزایی و … از کانال او وارد این کار شده‌اند.خیابانی هنوز هم تلاش می‌کند جاده صاف کن و راه باز کن نسل جوان باشد و از این که به جوانان میدان بدهد، لذت می‌برد.

بدون شک دهه هشتاد دهه عادل فردوسی‌پور بود و مجری توانمند برنامه نود یک سر و گردن بالاتر از تمام مجریان و گزارشگران سیما نشان داد اما دهه هفتاد را باید دهه جواد خیابانی دانست. جواد تقریبا از سال ۷۴ که دیگر صدایی آشنا برای بیینده رقابتهای فوتبال داخلی و خارجی داشت تا پایان این دهه حرف اول و آخر گزارش‌های فوتبال را می‌زد و در چند نظرسنجی رسانه‌ای، تخصصی و مردمی هم بهترین گزارشگر ورزشی شد.

*از گزارش بازی ایران و استرالیا شروع کنیم. از آن روز و خاطرات آن بازی برایمان تعریف کنید

ایران و استرالیا بهترین گزارشگرم نبود اما ماندگار شد. گل، توی دروازه، خداداد عزیزی، باز هم روی زمین، باز هم روی زمین… این واژه‌ها (البته فریاد بگوییم بهتر است) تبدیل بخشی از حافظه فوتبالی ما شده است. تقریبا بیست سال از آن حماسه می‌گذرد اما ثانیه به ثانیه‌اش پیش چشمم زنده است. هر کشوری در فوتبال برای خودش نقطه عطفی دارد. نقطه عطفی که فراتر از تمام افتخارات آن کشور است.

مثلا برزیل قهرمانی ژول ریمه را فراموش نمی‌کند، آرژانتین مارادونایش را از یاد نمی‌برد، عربستان آن گل تاریخی سعید العویران در جام جهانی را به یاد دارد، کامرون افتتاحیه جام جهانی ۹۰ یادش می‌ماند و ما هم فراتر از تمام افتخارات‌مان وقتی حرف از شادی مردم یا صعود به جام جهانی یا یک غرور ملی تاریخی حرف می‌زنیم، تمام افتخارات فوتبال‌مان یادمان می‌رود و صاف برمی‌گردیم به بازی ایران و استرالیا…

*آن بازی بهترین گزارش شما بود؟

آن بازی بهترین گزارش من نبود، من خیلی گزارش‌های بهتر از آن داشتم که مردم پسندیدند و خودم هم تمرکزم بالاتر بود و وقتی از استودیو آمدم بیرون احساس کردم موفق بودم ولی آن بازی جور دیگری در ذهن مردم ماند. این که اولش عقب افتادیم، این که فکر نمی‌کردیم در خانه حریف به بازی برگردیم، این که دیگر باورمان شده بود این بار هم به جام جهانی نمی‌رویم. راستش آن روز اصلا کیفیت کار مهم نبود، نباید خودمان را گول بزنیم. تیم ملی اصلا قشنگ بازی نکرد، ما روی هم سه تا موقعیت هم نداشتیم ولی مردم اصلا یادشان نیست، شاید خاطرشان باشد که باید در همان نیمه اول دو رقمی می‌شدیم و اگر عابدزاده را نداشتیم یک نتیجه تلخ در کارنامه فوتبال ما رقم می‌خورد و فاجعه ملبورن به جای حماسه ملبورن می‌ماند اما جزییات را به خاطر ندارند و دوست هم ندارند به خاطر داشته باشند.

* حتما می‌دانید تمام گزارشگرهای فوتبال ایران دوست دارند جای شما آن بازی را گزارش می‌کردند

این هم قسمت من بود. گفتم که گزارش‌های بهتر هم داشتم اما انگار آن روز با تمام روزهای خدا فرق داشت. من هم مثل بقیه کار خاصی نکردم، من فقط در زمان درست در مکان درست بودم. فیلم بازی را برای بار هزارم نگاه کنید (خنده) علی دایی کاری را انجام می‌دهد که اصلا در فوتبالش نمی‌کرد، موقع چرخش پاس می‌دهد، خداداد که می‌توانست هر کاری با آن توپ بکند، پاس بدهد، دریبل بزند و البته هر کار دیگری هم می‌کرد آن توپ خراب می‌شد ضربه را می‌زند و کلا همه چیز دست به دست هم می‌‌دهد تا یک ملت بریزند داخل خیابان و تا اوج آسمان بروند.

* این روزها حجم شوخی با شما زیاد شده و ناراحت نیستید که مردم با صدای شما، لحن‌تان و تکیه کلام شما شوخی می‌کنند؟

مردم به من لطف دارند. آن چه در کوچه و خیابان و بازار و دانشگاه می‌بینم چیزی غیر از این نیست اما عیبی ندارد اگر شوخی کنند و بخندند. در این روزگار پر از غم و غصه، همین که مردم بخندند خوب است و مهم نیست سوژه خنده آنها من باشم.

 جواد خیابانی: شوخی‌های مجازی دخترم را ناراحت می‌کند

*در فضای مجازی شایعه شده بین گزارشگران سیما رابطه خوبی حاکم نیست و شما با اغلب همکاران‌تان اختلاف دارید و البته همین طور آنها هم با شما!

ما همه با هم دوست و همکاریم و اصلا چنین چیزی نیست. خودم هم شنیده‌ام که مثلا می‌گویند خیابانی با عادل قهر است اما به جرات به شما می‌گویم اصلا چنین چیزی نیست. هم با عادل فردوسی‌پور دوست هستم و هم با سایر بچه‌ها…

*خیلی ها معتقدند شما دیگر از گزارشگری لذت نمی برید و این شغل شما نیست؟

اتفاقا برعکس، گزارشگری الان برای من فقط عشق است نه شغل. یک دوره به چشم شغل نگاهش می‌کردم ولی الان لذت می‌برم از این کار و البته توجه کنید اصلا در سنی نیستم که بخواهم کاری را خلاف میل باطنی خودم انجام بدهم. قبل از هر بازی حداقل دو ساعت وقت می‌گذارم و در سایت‌های مختلف اطلاعات مربوط به آن بازی را می‌خوانم. قبل از هر برنامه حتما برای خودم طرح و نقشه می‌ریزم که کدام حرف را کجا بزنم، چه سوالی بپرسم و چه اطلاعاتی را اول به مخاطب بدهم. آدمی که گزارشگری را شغل بداند این کار را نمی‌کند، سر بازی می‌آید داخل استودیو و مثل یک کارمند سوت که خورد می‌رود.

*مدتی پیش شما چند دقیقه ای به گزارش بازی دیر رسیدید و گفته بودید که خوابتان برد. ماجرا چه بود؟

داشتم اطلاعات بازی را مرور می‌کردم، پشت فرمان و پای تب‌لت تحلیل و خبر درباره بازی می‌خواندم که دیدم هنوز چند دقیقه تا شروع بازی وقت دارم. گفتم پلک روی هم بگذارم و تمرکز بگیرم که خوابم برد و چند دقیقه اول بازی را از دست دادم و خیلی هم صادقانه به مردم گفتم در اتومبیل خوابم برد.وقتی به استودیو رسیدم و گزارش بازی را از دقیقه هفت یا هشت با عذرخواهی از مخاطبان شروع کردم، می‌توانستم بگویم تصادف کردم و دیر رسیدم اما نخواستم به مردم دروغ بگویم. هرچند برخی رفتارها با راستگویی من آنقدر بد بود که چند بار خودم را سرزنش کردم و با خودم گفتم خب جواد، می‌مردی دروغ می‌گفتی! این را ننویسید، شوخی کردم. راضی هستم از این که راستش را گفتم چون دروغ اول را که می‌گفتم تا همین الان باید به دروغ ادامه می‌دادم.

 
*شما سال ها در مطبوعات و روزنامه های زیادی کار کردید و ورزشی نویسان قدیمی شما را مطبوعاتی می دانند

از نگاه خودم، مطبوعاتی هستم هرچند فعالیت‌های تلویزیونی، اجرا و تهیه‌کنندگی کنار گزارشگری باعث شد از کار نوشتن و ورزشی نویسی فاصله بگیرم اما به هرحال خودم را رسانه‌ای می‌دانم. آن هم از نوع رسانه‌های مکتوب…

*نظرتان در مورد حضور کی روش در فوتبال ایران چیست؟ بعضی ها معتقدند او در فوتبال ما کارایی ندارد

کی روش را دوست دارم چون سرمربی تیم ملی است یعنی در واقع من سرمربی تیم ملی کشورم را دوست دارم، شاید هم تیم ملی کشورم را دوست دارم و در نتیجه هر آدمی که در این تیم هست، مورد علاقه‌ام است. اگر شخص دیگری هم جای کی‌روش این وظیفه را داشت او را دوست داشتم.

 جواد خیابانی: شوخی‌های مجازی دخترم را ناراحت می‌کند

*از اینکه سوژه رسانه ها و فضای مجازی می شوید باعث ناراحتی شما نمی شود؟

برخی ایرادهای الکی که به کارم وارد می‌شود ناراحتم می‌کند. اشتباه کنم و اشتباهم سوژه خنده شود حرفی نیست چون هیچ وقت ادعا نکردم بی اشتباه هستم اما این که در صدای من دست ببرند و مثلا این که یک تیکه از حرف من را ببرند و «که انصافا» بشود «کثافت» یا یک کلمه زشت در گزارش بازی من گنجانده شود با حذف ادامه حرف و گنجاندن سکوت، این بداخلاقی است. فضای مجازی ایراد ندارد و اتفاقا خیلی هم عالی است و به زندگی امروزی کمک می‌کند، در وقت صرفه‌جویی می‌شود و فاصله‌ها از بین می‌رود اما ما بلد نیستیم از این امکانات به نفع خودمان استفاده کنیم و چیزی که قرار بود در خدمت ما باشد ما را در اختیار و تحت امر خودش قرار می‌دهد. ما بدیم و ایراد داریم که از فضای مجازی بد استفاده می‌کنیم.

*یک وقت‌هایی که حجم شوخی‌ها با شما زیاد می‌شود،این انتقادهای تخریبی دخترتان را اذیت نمی‌کند؟

قبلا اذیت می‌کرد اما با نگار بابا حرف زدم و گفتم خودش را درگیر این حرف‌ها و نقدها نکند. گفتم به هرحال این هم کار من است و یک سری آدم هم بیکار هستند و اذیت می‌کنند، تو ناراحت نشو و این شکلی اوضاع بهتر شد.


منبع: برترینها

عشق و نفرت؛ رابطه عجیب «تولستوی» و همسرش

هفته نامه کرگدن – آرش عبدالله نژاد: درباره کتاب «عشق و نفرت: زندگی طوفانی لئو و سونیا تولستوی»؛ طبق اسنادی که شایرر نشان می دهد، بخشی از اختلافات تولستوی و همسرش حتی قبل از ازدواجشان آغاز شده بود.

زن سعدی در فرهنگ عامه و تاریخ ادبیات ایران به بداخلاقی و نافرمانی معروف است. مثل سائری وجود دارد که می گوید فلانی زن سعدی است، یعنی مثل زن سعدی سرکش و نافرما است یا به قول فقها ناشزه است. در فرهنگ اروپایی زانتیپه، زن سقراط، را مثل می زنند که زن حسود و بداخلاقی بود و سقراط را اذیت و آزار می کرد و سقراط معتقد بود جز خودش کسی نمی تواند با این زن کنار بیاید. درباره او حکایت های فراوانی وجود دارد که دیوژن لائرتی برخی از آن ها را نقل کرده است.

در عصر ما تا همین اواخر همسر تولستوی هم زن سلیطه ای مثل زن سقراط و سعدی فرض می شد. مردم غالبا خیال می کردند تولستوی مرد قدیس و وارسته ای بود که هدفی جز رستگاری بشر نداشت، در حالی که سونیا تولستوی زن خودخواه و ناشزه ای بود که آرمان های بزرگ او را به چیزی نمی گرفت و مدام با او مشاجره می کرد و آزارش می داد؛ این تصویری است که از همان ایام زندگی تولستوی از او و همسرش وجود داشت و خود سونیا، همسر تولستوی، هم از آن باخبر بود، چنان که در یادداشت های روزانه خود گفته بود: «مردم این جا همه به من به چشم زن احمقی مثل زانتیپه، زن سقراط، نگاه می کنند.»

 عشق و نفرت؛ رابطه عجیب تولستوی و همسرش

ولی این مقایسه دست کم از یک جهت ناعادلانه است. زنان سعدی و سقراط اهل علم و ادب نبودند، فضایل علمی و ادبی نداشتند، ولی سونیا تولستوی زن فاضل و کتابخوانی بود، زبان فرانسه را می دانست و احتمالا بیش از هر کسی در دنیا آثار همسرش را خوانده بود، چون وظیفه او بود که بارها از روی خط خرچنگ قورباغه همسرش رونویسی کند، چنان که مثلا هفت بار از روی «جنگ و صلح» رونویسی کرد و این غیر از مواردی است که تولستوی قسمت هایی از کتاب را بازنویس می کرد و سونیا مجبور بود آن ها را دوباره بنویسد.

شاید تنها کتابی که نگاه منصفانه تری به زندگی خانوادگی تولستوی و رابطه او با همسرش داشت، «روشنفکران» نوشته پل جانسون بود. گرچه جانسون هم فقط به بخشی از اسناد زندگی خانوادگی تولستوی دسترسی داشت و چون هنوز آن اسناد به طور کامل منتشر نشده بود، نمی توانست تصویر دقیقی از روابط سونیا و لئو تولستوی عرضه کند، اما حالا به همت نشر هرمس کتابی از ویلیام شایرر به فارسی ترجمه شده که تصویر دیگری از زندگی خانوادگی تولستوی به ما نشان می دهد.

در ایران شایرر را معمولا با کتاب معروفش درباره آلمان نازی، «ظهور و سقوط رایش سوم» می شناسند. کتابی که دو بار به فارسی ترجمه شده و در نیم قرن اخیر بارها تجدی چاپ شده است. حالا کتاب «عشق و نفرت: زندگی طوفانی لئو و سونیا تولستوی» هم تصویر دیگری از ویلیام شایرر به ما نشان می دهد و هم تصویر دیگری از تولستوی. نویسنده برای نگارش این کتاب اسناد و مدارک جدیدی در دسترس داشته که مهم ترین آن ها خاطرات سونیا تولستوی است.

 عشق و نفرت؛ رابطه عجیب تولستوی و همسرش

سونیا مثل بسیاری از زنان تحصیل کرده روس از جوانی خاطرات روزانه اش را یادداشت می کرد. بخشی از خاطرات او که شامل یادداشت های او تا سال ۱۸۹۵ بود، از حدود صد سال پیش در دسترس بود و به انگلیسی هم ترجمه شده بود، اما متن کاملی از خاطرات او وجود نداشت. دوره کامل خاطرات او به روسی اولین بار در سال ۱۹۷۸ انتشار یافت و چند سال بعد، در ۱۹۸۵، به قلم کتی پورتر به انگلیسی هم ترجمه شد.

شایرر برای نگارش این کتاب، علاوه بر خاطرات سونیا تولستوی، منابع دست اول دیگری هم پیدا کرد. از جمله این مناب است شهادت فرزندان سونیا و لئو تولستوی که الان دیگر مدت هاست فوت کرده اند و محققان به آن ها دسترسی ندارند. شایرر با تکیه به منابع دست اولی که پیدا کرده، به بررسی منشا اختلافات تولستوی با سونیا می پردازد؛ اختلافاتی که سرانجام به فروپاشی زندگی خانوادگی آنان و حتی مرگ تولستوی منجر شد. آن طور که از کتاب شایرر پیداست، این اختلافات به چند دسته تقسیم می شود: اول مسائل مربوط به روابط تولستوی با زنی به نام آکسینیا بازیکنیا در سال های جوانی است.

طبق اسنادی که شایرر نشان می دهد، بخشی از اختلافات تولستوی و همسرش حتی قبل از ازدواج شان آغاز شده بود. تولستوی زمانی که می خواست از سونیا خواستگاری کند، از سر سادگی دفتر یادداشت های روزانه اش را در اختیار سونیا گذاشت. گفت دوست ندارد چیز محرمانه ای بینشان وجود داشته باشد و ترجیح می دهد از همه چیز هم خبر داشته باشند. ولی جای جای این خاطرات پر از هرزگی های دوران جوانی تولستوی بود.

بدتر از همه رابطه اش با زنی روستایی به نام آکسینیا بازیکنیا که حتی از او صاحب پسری نامشروع شده بود، گرچه تولستوی هیچ وقت او را به عنوان پسرش به رسمیت نشناخت. باز بدتر این که آکسینیا اطراف یاسنایا پولیانا، خانه اربابی تولستوی، زندگی می کرد و سونیا به هر حال مجبور بود با او و پسرش دیدار کند. این مسئله حسادت جنون آمیزی در وجود سونیا برانگیخت که تا آخر عمرش ادامه داشت. بخشی از اختلافات تولستوی و سونیا به زندگی توأم با فسق و فجور تولستوی در سال های جوانی و از  جمله رابطه اش با آکسینیا مربوط می شد.

 عشق و نفرت؛ رابطه عجیب تولستوی و همسرش

دوم تناقضاتی که در شخصیت خود تولستوی وجود داشت؛ تناقضاتی که سونیا آن ها را دورویی تلقی می کرد. سونیا از همسرش می پرسید چطور می تواند مردم را از روابط جنسی حتی بین زن و شوهر منع کند، در حالی که خودش شانزده بار زنش را آبستن کرده و از او سیزده بچه دارد؟ چطور می تواند صبح تا شب موعظه کند و حرف از بشردوستی بزند، در حالی که خودش توجهی به فرزندانش ندارد و برای مراقبت از آن ها کوچک ترین قدمی بر نمی دارد؟

سوم مسئله روابط تولستوی با چرتکوف بود. چرتکوف از دوستان نزدیک تولستوی بود و به یک معنا مدیر برنامه های او به شمار می رفت. از وقتی در سال ۱۸۸۳ با تولستوی آشنا شد، روابط نزدیکی با تولستوی پیدا کرد و به یکی از نزدیک ترین دوستان او تبدیل شد. ولی سونیا از او خوشش نمی آمد. هر دو خود را میراث دار تولستوی و صاحب آثار او می دانستند.

چرتکوف برای این که حق نشر آثار تولستوی را به دست بیاورد، به اختلافات بین لئو و سونیا دامن می زد و سونیا هم در مقابل تلاش می کرد روابط او با تولستوی را محدود کند. مسئله چرتکوف مشاجرات تلخی بین سونیا و تولستوی به وجود آورد که در نهایت زندگی را برای هر دوی آن ها غیرقابل تحمل کرد.

 عشق و نفرت؛ رابطه عجیب تولستوی و همسرش

چهارم مسئله تانیف؛ سونیا در سال ۱۸۹۵ با موسیقیدان مشهوری به اسم سرگئی ایوانوویچ تانیف آشنا شد و روابط صیمیمانه ای با او برقرار کرد. با او به کنسرت می رفت، در برنامه هایش حضور می یافت و حتی در تمریناتش شرکت می کرد. چند بار در ایام تابستان بدون مشورت با تولستوی او با به یاسنایا پولیانا دعوت کرد. روابط صمیمانه سونیا با تانیف حسادت تولستوی را برانگیخت. به نظر بچه ها هم این رابطه شرم آور بود.

سونیا تاکید می کرد هیچ سر و سری بین او و تانیف وجود ندارد. فقط از کارهای هنری او لذت می برد، ولی روابط نزدیک او با تانیف به موضوع مشاجرات دائمی آن ها تبدیل شد.

پنجم مسئله حق التالیف آثار تولستوی بود. تولستوی از حوالی سال ۱۸۸۰ دستخوش انقلاب باطنی عمیقی شده و راه و رسم جدیدی در پیش گرفته بود. نمی خواست با فروش آثارش پول به دست بیاورد و کسب درآمد از طریق فروش اثارش را مغایر با آرمان هایش می دانست. سونیا معتقد بود املاک تولستوی درآمدزا نیست. حق التالیف کتاب های تولستوی تنها منبع درآمدی است که برای خانواده وجود دارد.

مسئله حق التالیف آثار تولستوی هم به موضوع مشاجرات دائمی آن ها افزوده شده بود. سرانجام با هم به توافقی شفاهی رسیدند؛ قرار شد اختیار نشر کلیه آثاری که تولستوی قبل از سال ۱۸۸۰ نوشته بود، از جمله «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» به سونیا واگذار شود و سونیا با حقوق نشر این کتاب ها خانواده را اداره کند، ولی برای کتاب هایی که بعد از ۱۸۸۰ به چاپ رسیده بود، توقع حق التالیف نداشته باشد. این توافق شفاهی هم با ظهور چرتکوف در زندگی خانوادگی آن ها دوامی نیاورد. چرتکوف مدعی تمام آثار تولستوی بود و عمده اختلافات او با سونیا هم بر سر همین موضوع بود.

 عشق و نفرت؛ رابطه عجیب تولستوی و همسرش

سرانجام تولستوی در اواخر عمرش وصیت نامه ای پنهانی تنظیم کرد و حق نشر تمام آثارش را، از جمله آثاری که قبل از ۱۸۸۰ نوشته بود، به چرتکوف واگذار کرد. سونیا همین که از تنظیم این وصیت نامه اطلاع یافت، جست و جوی نامعمولی را در زندگی شخصی همسرش آغاز کرد. پنهانی آثارش را می خواند، تعقیبش می کرد و مراقب بود مبادا با چرتکوف دیدار کند. مجموع این اختلافات که ظرف ۴۷ سال روی هم انباشته شده بود، سرانجام به فروپاشی زندگی خانوادگی آن ها و فرار تولستوی از یاسنا پولیانا، خانه آباء و اجدادی اش، منجر شد و نهایتا با مرگ او در نتیجه همین فرار پایان یافت، اما نباید خیال کنیم زندگی تولستوی با سونیا خالی از عشق بود و آن دو هیچ وابستگی به هم نداشتند.

مشاجره واختلاف بود، ولی عشق و وابستگی هم وجود داشت و همین وابستگی دوجانبه بود که با وجود همه این اختلافات قریب به نیم قرن، آن ها را در کنار هم نگه داشت. قبل از آن انقلاب روحی تولستوی، زندگی شاد و محبت آمیزی داشتند و شاید اگر سر و کله چرتکوف پیدا نمی شد، زندگی آن ها هم به مسیر دیگری می رفت.


منبع: برترینها

مورد عجیب «بهاره آروین»، نامزد جنجالی شورای شهر

روزنامه تماشاگران امروز – زهرا حمزه: از روزهای ابتدایی اردیبهشت ماه امسال، بعد از مشخص شدن کاندیداهای نهایی ریاست جمهوری، بحث انتخابات شورای شهر هم شدت گرفت. شورای عالی سیاست گذاری اصلاح طلبان بالاخره یک هفته مانده به انتخابات، لیست خود را منتشر کرد. لیستی که از همان زمان انتشار با انتقادهایی همراه شد. یکی از انتقادات به لیست نام چهره های ناشناخته و جوان بود.

نام بهاره آروین بعد از انتشار لیست به سرعت سر زبان ها افتاد و سوابقش مانند آن اقلیت نسبتا شناخته شده، منتشر شد. آروین دکترای جامعه شناسی دارد و در دانشگاه تربیت مدرس تدریس می کند. علاوه بر انتشار سوابق تحصیلی اش مسائل دیگری هم در موردش مطرح شد که نشان دهنده زاویه داشتن او با اصلاح طلبان و نظریات متفاوتش با آن ها بود. همچنین برخی دیگر هم او را به داشتن سمت و سویی نزدیک به آقای قالیباف، شهردار فعلی تهران متهم کردند.

همه اینها باعث شد تا نام او محل اختلاف رای دهندگان تهران باشد و بسیاری که می خواستند به فهرست اصلاح طلبان برای شورای شهر راب بدهند، نام هایی را خط بزنند. من جمله نام او.

 مورد عجیب بهاره آروین، نامزد جنجالی لیست شورای شهر
آروین در مصاحبه ای که با «تماشاگران امروز» داشت، با تکذیب برخی از اتهاماتی که به او وارد شدهاست، اعلام کرد که در اولین فرصت بعد از اعلام نتایج انتخابات به تمامی شایعات پیرامونش پاسخ خواهدداد تا شبهه دیگری در مورد فعالیتش برای جمع کردن رای ایجاد نشود.

او در مورد فضای علیه اش در این روزهای منتهی به انتخابات و پیش بینی اش از نتیجه آرا می گوید: «نمی دانم مردم چقدر تحت تاثیر تخریب های سازمان یافته موجود قرار خواهندگرفت. من کاندیدای جوانی بودم که طرح ها و برنامه هایی برای شهر داشتم. یکی از طرح های من طرح «شهر شیشه ای» بود که در همین ایام محدود و یک هفته ای انتشار لیست تا انتخابات آنها را مطرح کردم. من به عنوان یکی از کاندیداهای جوان برای اینکه بتوانم برنامه ام را به گوش مردم برسانم، زمان بسیار کمی داشتم تا خودم را معرفی کنم.

از طرف دیگر درست همین زمان دوستانی  آشکار و سوگیرانه، دست به تخریب زده اند که من برای پاسخ به آنها منتظر پایان انتخابات هستم. احساس من آن است که آن اصلاح طلبی که دوستان، من را یکی از مصادیقش می دادند، مصداقش سید محمد خاتمی، اعتدال، انصاف و دوری از تعصب است. ولی آن دوستان اصلا به من فرصت دفاع و پاسخگویی را ندادند و بدون سند و مدرک گفتند که من مخالف اصلاحات هستم! مدرکش را هم به وبلاگم ارجاع داده اند، ولی نمی دانند که وبلاگ من در همین مدت دو دفعه هک شده است و وبلاگ قبلی ام نیز در همان سال ۹۰ فیلتر شد و آرشیوش هم از بین رفت.»

 مورد عجیب بهاره آروین، نامزد جنجالی لیست شورای شهر

آروین همچنین با توجیه عملکردش ادامه می دهد: «این یک هفته من در جایگاه کاندیداتوری بودم و به نظرم بهتر بود که راجع به برنامه هایم برای شورای شهر صحبت کنم تا آنکه گفته هایم در مورد ۸۸ را رفع ابهام کنم. آیا رای مردم به یک کاندیدا باید براساس رزومه و برنامه هایش باشد یا صحبت های مبهم گذشته اش؟ نمی خواهم بگویم آن مسائل بی اهمیت است ولی باید فرصت پاسخگویی به این شبهات را هم به من می دادند. از امروز یک موضع رسمی گرفتم و دوستان را به صبر و انصاف دعوت کردم و منتظرم تا انتخابات تمام شود که به تمام اتهامات پاسخ دهم.

چرا که از نظر من امروز که در جایگاه یک کاندیدا هستم باید مطالبات عمومی مردم را دنبال کنم و هر چقدر افراد بخواهند من را به سمت و سویی سوق دهند، نباید تسلیمش شوم. این ها به این معنی نیست که بخواهم از زیر پاسخگویی فرار کنم یا اینکه آن صحبت ها مهم نباشد، فقط می خواهم بگویم که این روزها زمان پاسخگویی به این شبهات نبود. چه بسا در فکر دارم که در زمانی مناسب یک جلسه حضوری در دانشگاه برگزار کنم و به همه سوالات و شبهات افراد پاسخ بدهم.»

او با اشاره به تعدادی از اتهامات وارده به خودش اظهار می کند: «باز م می گویم که این تخریب ها سازمان دهی شده است. وگرنه چطور است که افراد متن های من را تغییر می دهند؟ چرا حروف آن را جا به جا می کنند تا معنای کل متن تغییر کند!؟

به من می گوید به جنبش اصلاحات توهین کرده ام؛ می گویند دروغ گفته ام؛ و من الان می گویم همه این ها را تکذیب می کنم، همان طور که امروز در کانال رسمی ام هم اعلام کردم. من در اولین فرصت نشان خواهم داد که این ها چگونه صحبت هایم را وارونه نمایی کردند، خواهم گفت همان کاری را که منتقدان دولت با سند ۲۰۳۰ یونسکو کردند، برخی تندروها همان کار را با نوشته های من هم کردند. من ممکن است در برخی موارد نظرات متفاوتی داشته باشم، ممکن است که بنا به شرایط و وضعیت سال ۸۸ و بر اثر عصبانیت حرفی را گفته باشم که لحن تندی داشته وی آنها تفسیر متفاوتی از آن حرف ها کرده اند و با آن به من اتهام می زنند.

اگر آن ها یک متن علیه من منتشر می کنند، من ۱۰ متن برای شفاف سازی منتشر خواهم کرد. مشکل دیگر این است که افرادی که این اتهام را می زنند از متن ۳ هزار کلمه ای من نهایتا چند پاراگراف خواندهاند و مانند پیراهن عثمان دست به دست  می کنند.

چه بسا که در قسمتی از مطلبم گفته ام که «رویکرد مخالفان و منتقدان جریان می تواند در این مورد اینچنین باشد»، بعد دوستان آمده اند آن نقل قول را منقطع کرده اند و آن اظهارنظر مخالفان را از زبان من منتشر کرده اند. آن چیزی را هم که می گویند من در مورد نخست وزیر دوران جنگ گفته ام، صحیح نیست. ما حامی هستیم و خود را داخل یک جریان می دانیم و اگر انتقادی هم می کنیم انتقاد به کل جریان نیست و نهایتا به یک مورد خاص است که در موردش هم گفته ام که شاید فلان کار نمی شد بهتر بود! همین.»

 مورد عجیب بهاره آروین، نامزد جنجالی لیست شورای شهر

او در ادامه با بیان اینکه حمایت اصلاح طلبان از او به معنی کذب بودن شایعات پیرامونش است، اضافه می کند: «در همین جریان اصلاح طلبان افرادی مانند آقای محمدرضا جلایی پور، آقای دکتر خانیکی و افراد دیگر از من حمایت کرده اند.

آیا می شود اینها اصلاح طلب باشند بعد من را با اتهامات تایید کنند؟ رزومه من در تمام این مدت پنهان نبوده است؛ من وبلاگ نویسم و گاهی با خودم می گویم که مشکل من همین شفافیت و انتشار نظراتم برای عموم است. ولی کاری که این دوستان انجام می دهند مانند عملکرد روزنامه کیهان است! و می توان گفت که ما در جریان اصلاح طلبی هم کیهان داریم که برای منافعش کیهان وار تخریب می کند.

مگر می شود کسی که مورد این اتهامات باشد، شورای عالی سیاست گذاری اصلاح طلبان به او اعتماد کند و نماینده اصلاح طلبان در لیست شورای شهر باشد؟ نمی شود که دایره را هم آنقدر تنگ بگیریم که اگر کسی اندک نظرات متفاوتی داشت بگوییم او مخالف ما است و باید حذف شود. من یک دانشگاهی هستم و اصلا شاید اشتباه کردم وارد حوزه سیاست شدم که این همه مورد هجمه قرار بگیرم.

روزی هم که شفاف سازی بکنم، فقط به خاطر خودم نخواهدبود؛ بلکه می خواهم شبهه ای به جریان اصلاح طلبی وارد نشود. الان عملکرد این دوستان اصلاح طلب که غیر تشکیلاتی عمل می کنند بیشتر شبیه عملکرد الهه راستگو است یا من؟ این دوستان بعد از پیام آقای خاتمی باز هم کار خود را کردند و اهمیتی به آن ندادند.»

از دیگر انتقاداتی که به آروین می شود، سمت و سوی نزدیک او به تفکر آقای قالیباف است که خود در این باره می گوید: «به نظر من مهم ترین مشکل شهرداری تهران فساد و عدم شفافیتش است و به همین خاطر موضوع شهرداری تمام شیشه ای را مطرح کردم. درست است، من مشکل اصلی را ناکارآمدی شهرداری ندانستم و به نظرم سیستم فاسد است و از قبل این کارهایی که در شهر شده، بسیاری از منافع عمومی هدر رفته و شهر فروخته شده است.

من اصلا متوجه این حرف آن ها نمی شوم و نمی دانم بر پایه چه سندی این حرف را می زنند. به نظرم افراد باید به شورای عالی سیاست گذاری اصلاح طلبان اعتماد کنند و خود را از آن ها برتر ندانند و زمانی که آن ها از من دفاع کرده اند، چطور ممکن است که من به تفکر آقای قالیباف نزدیک تر باشم؟»


منبع: برترینها

مهناز افشار؛ ۴۰ ساله‌ی پرحاشیه و پولساز

روزنامه هفت صبح: درباره مهناز افشار که این روزها نهنگ عنبر را روی پرده سینما دارد و در آستانه ۴۰ سالگی در سینما پولساز است و البته در زندگی شخصی پرحاشیه.

•    مهناز افشار متولد ۲۱ خرداد ۱۳۵۶ در تهران است. به این ترتیب او، امسال، چهل ساله می شود.

•    دیپلم اش را در رشته تجربه گرفت و برای ادامه تحصیل به مدت چهار سال در موسسه ای غیرانتفاعی به تحصیل در رشته تدوین پرداخت.

•    گفته شده خانواده مذهبی داشته و آنها از این رو در ابتدا مخالف بودند که دخترشان وارد بازیگری شود. با این حال او در کلاس های بازیگری استاد حمید سمندریان تعلیم دید.

•    او درباره سابقه جواهرسازی در خانواده اش می گوید: «برادر کوچکترم ۱۵- ۱۴ سال است که در زمینه مخراج کاری و جواهرسازی فعالیت دارد و من هم گاهی با او همکاری می کنم. فعالیتم هم به این شکل است که گاهی طراحی های جدیدی به او ارائه می دهم و او آنها را می سازد.»

 مهناز افشار؛ 40 ساله‌ی پرحاشیه و پولساز

•    در خرداد ۱۳۹۳ با یاسین رامین فرزند محمدعلی رامین معاون مطبوعاتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دوره دوم ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد ازدواج کرد و خطبه عقد آنها توسط سید محمد خاتمی رییس جمهور پیشین جمهوری اسلامی ایران خوانده شد.

دو موضوع جالب توجه در اینجا، اولا ازدواج بازیگری بود که ظاهرا از نظر عقاید سیاسی و ارزش های اجتماعی- فرهنگی با معاون وزیر دولت احمدی نژاد موضع داشت و دیگری عقدی که توسط رییس جمهور اسبق ایران خوانده شد. بعدها افشار این ماجرا را توضیح داد که می توانید در بخشی از همین گزارش آن را بخوانید.

 
•    مهناز افشار و یاسین رامین در ۴ خرداد سال ۱۳۹۴ صاحب دختری به نام لیا شدند.

•    عقاید سیاسی او وقتی مشخص تر می شود که بدانیم در اسفند ماه ۹۴ مهناز افشار با انتشار متنی در توییتر خود رسما اعلام کرد که در انتخابات مجلس دهم شرکت کرده و به اصلاح طلبان رای می دهد. با تمام آنچه مشخص است و من هم می دانم بهتر است که… من به لیست اصلاح طلبان رای می دهم و امیدوارم آنچه نباید نشود.

مهناز افشار؛ 40 ساله‌ی پرحاشیه و پولساز

درباره همسر

•    همسرم زمان زیادی از بدو تولد را در خاک دیگری بزرگ شده و دارای منش خاص و بسیار منعطف و متوجه است. من و همسرم بسیار با هم متفاوتیم. از هیجان من تا آرامش او فاصله بسیار است اما خوبی او این است که شنونده خوبی است و این خصوصیتی است که جغرافیای بزرگ شدنش به او داده برخلاف ما ایرانی ها که شنونده خوبی نیستیم.

•    به او می گویم اسم فرزندمان را چه بگذاریم؟ می گوید اجازه بدهیم خودش چهار پنج ساله که شد اسمش را انتخاب کند. پدرش اهل آزادی و دموکراسی است. همسری به روز دارم که روشن است و به رها بودن من اهمیت می دهد و مرا حمایت می کند. در این لحظه اعلام می کنم که از او ممنونم که به خاطر من ایستاد. او خیلی خوب بلد است از ذهن و فکر من حمایت کند.

•    همسرم در لباس پوشیدن بسیار کلاسیک است و من این استایل را دوست دارم. ازدواج با او باعث شد به این پوشش علاقه نشان دهم برای همین استایلم را رسمی تر کردم.

مهناز افشار؛ 40 ساله‌ی پرحاشیه و پولساز

کودکی و سبک زندگی

•    در کودکی خیلی شیطنت می کرد و همیشه دوست داشت بوفه دار مدرسه باشد یک بار به خاطر شیطنت های فراوانش دو روز از مدرسه اخراج شد.

•    در کودکی عاشق آتاری مخصوصا بازی دزد و پلیس بود و به تماشای کارتون علاقه داشت.
•    خود را خیلی شکمو می داند و غذاخوردن را هم دوست دارد و می گوید: «به نظرم دست پختم عالی است چون به دلیل شکمو بودنم برای غذاپختن وقت می گذارم و طعم غذا هم برایم اهمیت فراوانی دارد.» غذاهای مورد علاقه اش لوبیاپلو و ماکارونی است و به خاطر همین علاقه این غذاها را خیلی خوب می پزد.

•    مدتی مزون لباس داشت اما به خاطر وقت گیر بودن اش از این کار صرفنظر کرد.

•    در کودکی از کارهای سخت که هیجان زیادی داشت لذت می برد و به همین دلیل هیچ وقت دوست نداشت دکتر یا مهندس شود بلکه می خواست راننده کامیون باشد!

•    این روزها در انتخاب ها «پورش دیزاین» را خیلی دوست دارم. این برند سلیقه همسرم است. ایوسن لارن را هم خیلی دوست دارم. اصلا برندهایی که تولید خیلی محدود دارند مورد پسند من هستند.

مهناز افشار؛ 40 ساله‌ی پرحاشیه و پولساز

کارنامه بازیگر

•    مهناز افشار بازیگری را با مجموعه تلویزیونی گمشده در سال ۱۳۷۷ آغاز کرد و پس از آن با ایفای نقش در فیلم سینمایی دوستان به کارگردانی علی شاه حاتمی در سال ۱۳۷۷ به سینما راه یافت و با ایفای نقش در فیلم سینمایی شور عشق به کارگردانی نادر مقدس در سال ۱۳۷۹ به شهرت رسید. او به جز این سه فیلم و سریال دهه ۸۹، فیلم خاکستری به کارگردانی امیر میرفلاح را هم بازی کرد.

•    مهناز افشار در دهه هشتاد از چهره های تاثیرگذار سینمای تجاری ایران شد ولی در سال های پایانی این دهه و به طور مشخص بعد از بازی در فیلم سالاد فصل با بازی در فیلم های کارگردانان متفاوت سعی کرد تصویر شناخته شده اش را تغییر دهید. مان حقیقی وقتی بازی افشار را در سالاد فصل دید از او برای حضور در «کارگران مشغول کارند» دعوت کرد.

•    به اتفاق محمدرضا گلزار با حضور در فیلم های کما، زهر عسل، ۱۳ گربه روی شیروانی، تله، آتش بس و کلاغ پر به نوعی می توان گفت که یک زوج هنری تشکیل داده بودند.

•    او همچنین در سال ۹۳ در یکی از نقش های اصلی در فیلم سینمایی «آموزگار» به کارگردانی ناصر سعیداف، کارگردان سرشناس تاجیک، ایفای نقش کرد.

•    در بیشتر نقش هایی که بازی کرده به ارائه کاراکتر یک دختر شوخ و اجتماعی و برون گرا می پرداخت اما کاراکترهای خاکستری را به نقش های کاملا مثبت و کاملا منفی ترجیح می دهد و معتقد است خاکستری بودن یک کاراکتر کمک می کند که تماشاگر تا انتهای فیلم برود و منتظر کشف جدیدی باشد.

•    او از فیلم های «سالاد فصل»، «آتش بس» و «دعوت» به عنوان فیلم های متفاوت او ارزشمند کارنامه هنری خود یاد می کند.

•    در تنها دوره برگزاری مراسم زرشک زرین سینمای ایران فیلم «شور عشق» جایزه زرشک زرین را دریافت کرد. وی که در این فیلم بازیگر نقش اول بود اعتقاد دارد اختصاص یافتن زرشک زرین به «شور عشق» باعث شد که فیلم دیده شود.

مهناز افشار؛ 40 ساله‌ی پرحاشیه و پولساز

مهم ترین افتخارات او عبارتند از:

•    برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن از انجمن منتقدان برای برف روی کاج ها ۱۳۹۱

•    برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر بخش مسابقه فیلم های اول سی امین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم «برف روی کاج ها»- ۱۳۹۰

•    برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول زن از چهارمین جشن انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران برای بازی در فیلم «طبقه سوم»- ۱۳۹۰

•    برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل زن از بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم «سعادت آباد»- ۱۳۸۹


منبع: برترینها

تبلیغات چهره های معروف در اینستاگرام!

روزنامه تماشاگران امروز: تبلیغات این روزها بخش عمده ای از درآمد سلبریتی ها در همه جای دنیا را تشکیل می دهد. تبلیغاتی که از تیزرهای تلویزیونی تا بیلبوردهای بزرگراه ها و حتی صفحات اینستاگرام هنرمندها را در بر می گیرد و آنها از هر فرصتی برای تبلیغ برندی که با آن قرارداد دارند، استفاده می کنند.این مسئله مدتی است در میان هنرمندان ایرانی هم بیشتر از قبل دیده می شود.

رواج شبکه های اجتماعی مجازی و فعالیت سلبریتی ها در این شبکه ها، و درآمدن انحصار تبلیغات از دست رسانه ملی، تمایل برندهای مختلف تجاری را برای همکاری با هنرمندان بیشتر از قبل کرده و حالا هنرمندان ایرانی هم پا به پای هم صنفان خود در تمام دنیا، با استفاده از محبوبیت خود در جامعه، یک همکاری برد- برد با شرکت های تجاری دارند و سعی می کنند به برند مورد نظرشان رونق بدهند و آن را بیش از پیش به جامعه معرفی کنند و در این میان، از این راه خودشان هم به درآمدی تقریبا چشمگیر برسند. حضور برخی از هنرمندان در این حوزه پررنگ تر و بیشتر است و حضور برخی هم کمتر و کم رنگ تر و نکته این است که یکی دو تا هم نیستند. این روزها همه در اینستاگرام دارند تبلیغ می کنند. از بهنوش بختیاری گرفته تا نیوشا ضیغمی و سیروان خسروی و…

بهرام رادان

 تبلیغات چهره های معروف در اینستاگرام!
تصویر رادان را هم این روزها بیشتر از پرده سینما، بر روی بیلبوردهای سطح شهر و در تبلیغ یک برند چرم می بینیم. بهرام رادان که یکی از غایبان جشنواره سی و پنجم بود، از صفحه اینستاگرامش حسابی برای تبلیغ این برند چرم استفاده می کند و هر از چند گاهی با انتشار ویدئویی از پشت صحنه تصویربرداری تبلیغات این برند، آن را به هوادارانش معرفی می کند.

رضا یزدانی

 تبلیغات چهره های معروف در اینستاگرام!
خواننده همیشه چرم پوش کشورمان سال هاست یک برند چرم را در همه کنسرت هایش می پوشد و به نوعی برای آن تبلیغ می کند. او البته در آخرین کنسرت اش از چرم پوشیدن دست برداشت و لباسی پوشید که طراحی و دوخت آن متعلق به شرکتی بود که چند ماه پیش و چند روز مانده به المپیک با طراحی لباس ورزشکاران در کم ترین زمان ممکن، به داد کمیته ملی المپیک رسید. یزدانی با آوردن نام طراح لباس اش در صفحه شخصی اینستاگرامش برای این برند تبلیغ کرد.

بهاره رهنما

 تبلیغات چهره های معروف در اینستاگرام!
بازیگران زن برای شرکت در پروژه های تبلیغاتی در کشور ما با محدودیت های بیشتری مواجه هستند، اما این باعث نمی شود تا آنها از این فرصت کسب درآمد استفاده نکنند. بهاره رهنما یکی از کسانی است که در صفحه اینستاگرامش از عطر و ادکلن گرفته تا مزون لباس و حتی میک آپ آرتیست اش را تبلیغ می کند. این بازیگر پست های زیادی برای این منظور می گذارد و به تازگی برای کاهش وزن تصمیم گرفته و تبلیغات برای موسسه لاغری و پزشکی که تحت نظر آنها قرار دارد، یکی از روتین ترین پست های صفحه اینستاگرام و کانال تلگرامی اش را تشکیل می دهد.

مهراب قاسم خانی

نویسنده طنزهای محبوب تلویزیونی، این روزها بخش زیادی از محبوبیت اش را به خاطر واکنش به مسائل مختلف اجتماعی در صفحه اینستاگرامش به دست آورده است. مهراب قاسم خانی در این بین اما گاهی به عرصه تبلیغات هم گذری می زند و برای برخی برندها تبلیغ می کند. او که سال گذشته با حضور در افتتاحیه یکی از شعب یک برند پوشاک ورزشی حسابی برای این برند تبلیغ کرده بود، همین هفته پیش به شیوه جدید برای یک برند فروش اینترنتی کالاهای دیجیتال تبلیغات انجام داد.

او زیر پستی که در واکنش به اعتراض راننده های آژانس به اپلیکیشن های تپسی و اسنپ گذاشته بود، خیلی نامحسوس برای این برند تبلیغ کرد واین طور نوشت: «عکس ربطی به اسنپ ندارد و مربوط به شرکت بنده در جشن ده سالگی دیجی کالا می باشد که آن هم مشکوک می زند زیرا بیخودی کارها را آسان کرده و ۲ هزار کارمند آن بی دلیل خوشحال هستند و به خود افتخار می کنند.»

قاسم خانی پیش از این در یک پست برای تبلیغ کافه ای که برادر همسرش افتتاح کرده بود نوشت: «من هم به عنوان یک داماد خودشیرین برایش تبلیغ می کنم که پیش خانواده عزیز بشم!»

فریبا نادری

تبلیغات چهره های معروف در اینستاگرام! 

تصویری از فریبا نادری با پوششی از چادر رنگی این روزها در فضای مجازی حسابی بازنشر شده است. این بانوی هنرمند چهار پست آخر صفحه اینستاگرامش را به تبلیغ برای مزونی اختصاص داده است که ارائه کننده چادرهای مشکی و رنگی مجلسی و روسری و مانتوهای مجلسی است و حسابی برای آنها تبلیغات کرده. عکسی که از فریبا نادری با چادر رنگی دست به دست می شود، مربوط به تبلیغات برای همین مزون است و به نظر می رسد رابطه این بازیگر با این مزون چیزی بیشتر از مدل تبلیغاتی باشد، چون خیلی بیشتر از یک مدل برای این برند انرژی و شاید هم اعتبار گذاشته و تبلیغ کرده است.


منبع: برترینها

گفتگو با بابک جهانبخش، از موسیقی تا دنیای پدرانه‌اش

ماهنامه دیده بان: بعضی از صداها شبیه تم باران اند. می آیند، می بارند و ردشان روی تن احساس جا می ماند. می گویند آنهایی که آوازشان را با قلب شان گره زده اند و در ترانه های شان راوی زندگی شخصی شان هستند و لهجه باران را جایی میان صدای شان پنهان کرده اند، می توانند نبض مخاطب را به دست بگیرند. نمونه این افراد بابک جهانبخش است که سخت صادق و عاشق است.

بهانه این گفتگو روایت زندگی دو نفره بابک و آرتا بود، زندگی که قاعده پدری و پسری را خط زده و مرز عشق را هم درنوردیده است. یک جاهایی آرتا برای بابک پدر می شود و او را زیر رگبار سختی های زندگی در آغوش می کشد و با دست های کوچک مهربانش، زخم های او را نوازش می کند و جای دیگر پدر می شود. همه پناه پسر. این روزها آنها جهان یکدیگرند و از دریچه هم به تماشای زندگی نشسته اند. با بابک و آرتا این پدر و پسر دوست داشتنی در یک بعدازظهر دل انگیز اردیبهشتی در حوالی خیابان الوند قراتر گذاشتیم. گفتگوی ما با جهانبخش از موسیقی شروع شد و به دنیای پدرانه اش گره خورد. با ما همراه باشید.

گفتگو با بابک جهانبخش، زندگی در یک حباب لوکس

در ابتدای راه رد پایی از من نبود

از آخرین گفتگویی که با یکدیگر داشتیم حدود ۱۰ سال گذشته است و نکته جالب اینجاست که در طول این ۱۰ سال با وجود تغییراتی که در زندگی شخصی و حرفه ای تان رخ داد اما شما کمترین تغییر را داشتید. چقدر این موضوع دغدغه شما بود؟

– خوشحالم که شما چنین تصوری را در مورد من دارید. همان طور که خودتان هم در صحبت های تان به این موضوع اشاره کردید شرایط من نسبت به آن دوران حداقل در بخش موسیقی تغییرات زیادی کرده است. در آن مقطع فعالیتم را به تازگی در بازار موسیقی شروع کرده بودم، به همین دلیل جهان بینی ام در عرصه موسیقی نسبت به آن دوران تغییرات زیادی کرده است اما جالب اینجاست که به لحاظ خصوصیان اخلاقی ام، به گواه دوستان و آشنایان تغییر چندانی نکردم و همچنان همان بابک جهانبخش هستم.

شما جزو آن دسته از خوانندگانی به شمار می روید که مسیر موفقیت در بازار موسیقی را یک شبه طی نکردید و سال ها طول کشید تا نبض مخاطب را به دست بگیرید و به جایگاه کنونی تان دست پیدا کنید.

– همین طور است. هر چند در ابتدای راه و با انتشار اولین آلبوم موسیقی و قطعه «چی شده» توانستم خودم را به مخاطبان معرفی کنم و آن ترک به یک اثر هیت تبدیل شد اما اگر بخواهم صادقانه پیرامون آن آلبوم حرف بزنم، باید بگویم آن آلبوم، به جز قطعه «چی شده» حرفی برای گفتن نداشت چرا که در آن مقطع من کم تجربه بودم و با کمترین هزینه سعی کرده بودم یک آلبوم روانه بازار کنم. یادم هست برای «چی شده» یک موزیک ویدئو با مختصات آن دوران ساختم که به شدت مورد توجه مخاطبان قرار گرفت اما وقتی این روزها به آن ویدئو نگاه می کنم نمی توانم رد پایی از بابک جهانبخش را در آن پیدا کنم.

چرا؟

– حس می کنم حرکاتی که در آن ویدئو انجام می دادم و نوع اکت هایم خط دهی شده بود و دقیقا چیزهایی بود که از من خواسته بودند و این حرکات شباهتی به بابک جهانبخش نداشت.

حس می کنم این بی شباهتی تا سال ها رد پایش در کارهای شما وجود داشت.

– دقیقا. بعدها حتی وقتی آهنگ «تازگی ها» را منتشر کرم و این قطعه هم مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و به نوعی من را یک قدم بیشتر به سمت موفقیت و دیده شدن سوق داد اما باز هم آن حس رضایتی که باید در من ایجاد نشده بود. حس می کردم همچنان با خودم فاصله دارم.

گفتگو با بابک جهانبخش، زندگی در یک حباب لوکس

من و بارون با نگاه حرفه ای تر

از چه زمانی فاصله ات را با خودت کم کردی؟

– از قطعه «تو رو دوست دارم». من صدای نازک و چپ کوکی را دارم و نکته اینجاست که در ایران تصور بر این است که صدای خواننده مرد صرفا باید کلفت و حجیم باشد. به همین خاطر صداهایی از جنس من را در زمره صداهای زنانه می دانند (با خنده) اما من در طول فعالیت حرفه ای م سعی کردم از این موضوع به عنوان یک امتیاز برای وجه تمایز صدایم استفاده کنم.

البته این ویژگی صدای تان هم باعث شده بود که جایگاه خودتان را در میان مخاطبان به دست آورید، چون جای خالی یک صدای لطیف در مارکت موسیقی داخلی ایران حس می شد.

– – شاید. به هر حال این موضوع در شنیده شدن صدای من در میان مخاطبان بی تاثیر نبود اما در آن مقطع اشکال حرفه ای که در کارم وجود داشت این بود که در بخش ترانه صرفا از ترانه سرایان خانم شعر می گرفتم و نوع شعرهایی که انتخاب می کردم هم بیش از اندازه لطیف بود. ترکیب این لطافت با صدای من باعث می شد نتوانم آن طور که باید در جایگاه درستی قرار بگیرم اما بعد از آشنایی با حسین شیرالی که از ترانه سرایان خوب کشورمان به شمار می رود،

مسیر فعالیت حرفه ای من دستخوش تغییرات زیادی شد و در من معجزه ای رخ داد و باعث شد بتوانم ترانه بگویم. استارت موفقیت های جدید من هم با اولین ترانه ای که سرودم یعنی تو رو دوست دارم زده شد. بعد از آن هم از حسین ترانه هایی را گرفتم که با روحیه من سازگارتر بود.

اگر اشتباه نکنم ماحصل همکاری شما آلبوم «زندگی من» بود؟

– بله. آن آلبوم در میان مخاطبان با اقبال مواجه شد و قطعاتی نظیر «دوست دارم»، «افسانه» و … توانستند در کنار مخاطبان عام با مخاطبان خاص هم ارتباط برقرار کنند و از آن پس فصل جدیدی از بابک جهانبخش که شباهت بیشتری هم با خود واقعی من داشت رقم خورد.

اما گل اصلی را شما با آلبوم «من و بارون» زدید.

– بله (با خنده). در آن آلبوم هم نگاه من به موسیقی حرفه ای تر شد و هم این که با افراد تاثیرگذارتری در زندگی حرفه ای ام آشنا شدم. در گام نخست در بخش تنظیم با افرادی نظیر کوشان حداد کار کردم که از بینش خوبی برخوردار بود و نوع موزیکی که ارائه می داد هم می توانست نبض بازار را به دست بگیرد و هم مورد توجه منتقدان قرار بگیرد. در ادامه هم با شرکت اکسیر نوین آشنا شدم. محمدرضا خانزاده مدیرعامل این شرکت از انگیزه زیادی برای کار برخوردار بود و کنار هم قرار گرفتن باعث شد در مسیر موفقیت قرار بگیرم و هر دو به آن چیزی که در ذهن پیرامون موسیقی داریم، نزدیک شویم.

گفتگو با بابک جهانبخش، زندگی در یک حباب لوکس

حال خوب «اکسیژن»

مردم ما با گذشت سال ها، همچنان تصورشان بر این است که خواننده ها ترانه هایی را که می خوانند برگرفته از زندگی شخصی شان است و به نوعی روایتگر حال خودشان به شمار می رود. این موضوع در مورد خواننده هایی نظیر شما که غلظت احساس در کارهای شان بیشتر است به نوعی پررنگ تر به نظر می رسد. شما چقدر شبیه ترانه های تان زندگی می کنید؟

– خیلی زیاد. شاید این موضوع چندان حرفه ای نباشد اما من معمولا ترانه هایی را انتخاب می کنم که به نوعی برگرفته از زندگی شخصی ام باشد و حال درونی من را منعکس کند. به همین خاطر می توانم رد پای احساس ام را در اکثر ترانه هایم پیدا کنم. در واقع هر مقطعی از فعالیت کاری من، روایتگر بخشی از زندگی ام بوده است. مثلا در برهه ای که ترانه «تا حالا شده دلت برای خودت تنگ بشه» را اجرا کردم، عمیقا نسبت به خودم دلتنگ بودم و این موضوع در مورد ترانه های دیگر من هم وجود داشت.

به نظر می رسد هر ترانه ای که حال روحی شما را شخم می زد و حس تان را زیر و رو می کرد، به دل مخاطبان تان هم می نشست و آنها هم باورش می کردند.

– همین طور است. من هر وقت حالم با ترانه ای بد یا خوب می شد و به قول شما حس ام با آن زیر و رو می شد حتما این ترانه به دل مخاطبم هم می نشست چون پشت آن عشق همراه با صداقتی وجود داشت و این حال خوب از طریق موزیک من به قلب آنها راه پیدا می کرد.

بعد از آلبوم «من و بارون» شما به سراغ «اکسیژن» رفتید؟

– بله، و آن آلبوم هم توانست در میان مخاطبان به اقبال دست پیدا کند. حال من در آن مقطع همچنان از انتشار «من و بارون» خوب بود و باعث شد این حال خوب به «اکسیژن» هم منتقل شود.

گفتگو با بابک جهانبخش، زندگی در یک حباب لوکس

منتقد آگاه و بی رحم

اما این روند خوب در «مدار بی قراری» به لحاظ مارکت ادامه پیدا نکرد؟

– درست است، در «مدار بی قراری» من تصمیم گرفته بودم که بازاری کار نکنم و صرفا روایتگر احساس خودم باشم. البته این موضوع باعث شد فضای آلبوم من تا حدی تلخ شود. آن کار در قیاس با آلبوم های قبلی من از ادبیات سخت تری برخوردار بود و باعث شده بود که همه نتوانند با آن اثر ارتباط برقرار کنند.

به همین خاطر تصمیم گرفتم در آلبوم بعدی ام به نوعی جبران مافات کنم و صرفا سلیقه بازار را در نظر بگیرم و خودم را به نوعی خط بزنم اما این موضوع باعث شد دوباره از آن طرف بام بیفتم و این کار هم نتواند با وجود آن که مخاطبم را راضی کرد به آن اقبالی که انتظار می رفت دست پیدا کند.

به نظر می رسد که منتقد آگاه و سرسختی نسبت به خودتان هستید؟

– و البته بی رحم. بله، من کاملا نسبت به عملکرد خودم آگاهم و می دانم چه مسیری را در موسیقی طی کردم و نقاط ضعف و قوتم کجاست. به همین خاطر چشمم را نه تنها روی اشتباهاتم نبستم بلکه سعی می کنم با آگاهی درصدد رفع آن باشم.

برای آلبوم جدیدتان و حل مشکل چه راه حلی در پیش گرفتید؟

– در گام اول سعی کردم بین ماجرای کار بازاری و دلی را بگیرم و آلبومی را که ارائه می دهم هم راوی حال خودم باشد و تفکراتم را منعکس کند، هم این که سلیقه مخاطب را در نظر بگیرم. شاید بعضی ها تصور کنند عصر انتشار آلبوم موسیقی در ایران به پایان رسیده است و بهتر است تک ترک به بازار ارائه داد اما من همچنان معتقدم در مارکت شلوغ کنونی ما، انتشار آلبوم می تواند به خواننده ای نظیر من بیشتر کمک کند.

به راحتی خواسته ها و نیازهایم را نادیده می گیرم

در زندگی شخصی تان هم مانند زندگی حرفه ای تان یک ذره بین به دست دارید و مدام در حال آنالیز خودتان هستید؟

– بله. این نگاه وسواس گونه در زندگی شخصی من هم وجود دارد. متاسفانه یا خوشبختانه من مدام خودم را مورد شماتت قرار می دهم و حواسم به رفتارهایم هست که مبادا کار بدی را انجام دهم. این خود مراقبتی باعث شده یک جاهایی فرصت زندگی کردن را از خودم بگیرم چرا که دائم درگیر آن هستم که رفتار اشتباهی از من سر نزند و کسی از من نرنجد و به نوعی الگوی خوبی برای کسانی که من را دنبال می کنند باشم.

گفتگو با بابک جهانبخش، زندگی در یک حباب لوکس

چرا این قدر حواس تان به خودتان هست و درگیر این خودمراقبتی هستید، می خواستید از این طریق توجهات را به خودتان بگیرید و ثابت کنید که شما همیشه آدم خوبه ماجرا هستید و هیچ گاه اشتباه نمی کنید؟

– نمی دانم. شاید، اما فکر می کنم بخش زیادی از این ماجرا به دوران کودکی من باز می گردد، به زمانی که مدام برای من باید و نبایدها را تعیین می کردند. این باید و نبایدهای بیش از اندازه ای که از طریق خانواده ها به من منتقل شد باعث شد من از کودکی برای خودم خط قرمز ایجاد کنم. با بزرگ شدنم هم این خط قرمزها بیشتر و عمیق تر شد.

یادم هست در آن دوران هر وقت کسی من را به رستورانی دعوت می کرد، من ارزان ترین غذای منو را سفارش می دادم تا مبادا به آن فرد فشاری به لحاظ اقتصادی وارد شود؛ در صورتی که می بینم بسیاری از افراد وقتی به رستوران دعوت می شوند سعی می کنند گران ترین غذا را سفارش دهند. من همیشه دیگران را به خودم ارجح تر می بینم و به راحتی خواسته ها و نیازهایم را نادیده می گیرم.

نمونه این نادیده گرفتن ها کجاست؟

– بگذارید یک مثال ساده برای تان بزنم. بارها برایم پیش آمده که بعد از برگزاری دو سانس کنسرت و در حالی که به شدت خسته ام چون دوستانم برای تماشای اجرایم آمدند، نگران شام آنها هستم و بدون این که خستگی خودم را در نظر بگیرم در فکر تهیه شام و پذیرایی از آنها هستم، در حالی که احتمالا آنها اصلا از من چنین توقعی ندارند.

با این اوصاف شما مدام در حال خط زدن نیازهای تان هستید و باید حسابی بدهکار خودتان باشید.

– دقیقا و این نادیده گرفتن ها یک جاهایی آزارم می دهد. اینکه شما مدام دیگران را به خودتان ارجح ببینید و خودتان را وقف آنها کنید، آن هم در شرایطی که این رفتار متقابل را از آنها نمی بینید.

اساس روابط بر پایه داد و ستد متقابل است. به همین خاطر وقتی یک طرف بیش از اندازه محبت می کند و خودش را نادیده می گیرد اصل تعادل به هم می ریزد و کفه ترازو به سمت دیگری سنگینی می کند. این بهم ریختن ها باعث نمی شود ناخودآگاه به جای تغییر خودتان به سمت انزوا بروید؟

– این اتفاقی است که در مورد من رخ داده و در یک سال اخیر هم به نوعی پررنگ تر شده است و حتی تاثیرش را به نوعی روی کار من هم داشته. چون شما زمانی می توانید کار خوب تولید کنید که حال خودتان هم خوب است و از یک جایی به بعد که حس کردم رفتارهایم به نوعی به من آسیب می زند و آن محبتی که به دیگران می دهم را از آنها نمی گیرم ناخودآگاه به پیله تنهایی خودم رفتم. اما این روزها تصمیم گرفتم خودم را تغییر دهم و از این پیله رها شوم و ته مانده بابک جهانبخش را به خاطر آرتا هم که شده نگه دارم و درصدد رفع این مشکل بربیایم.

وقتی داشتید از این خصوصیات اخلاقی تان حرف می زدید با خودم می گفتم این خلق و خو چندان با روحیه سلبریتی ها سازگاری ندارد؟

– همین طور است. فکر می کنم کارم را اشتباه انتخاب کردم چون من نباید سراغ حرفه ای می رفتم که شهرت و دیده شدن به همراه داشت. وقتی شما قدم در حرفه اینچنینی می گذارید و به سمت سلبریتی شدن گام بر می دارید باید قواعد زندگی شخصی تان را تغییر دهید چرا که دیگر نمی توانید با قواعد یک زندگی عادی، زندگی تان را اداره کنید. من این روزها مفهوم این جمله که هنرمند متعلق به مردم است را می فهمم. هر چند که من دوست ندارم صرفا متعلق به مردم باشم و در زندگی شخصی ام از آن بابکی که باید، برای خانواده ام نباشم. اما ظاهرا این دو موضوع با هم جمع نمی شوند. ماجرایی که من سعی کردم همه توانم را برای همسو شدنش انجام بدهم اما از آن آسیب های زیادی خوردم. البته یک ماجرای دیگری هم وجود دارد.

گفتگو با بابک جهانبخش، زندگی در یک حباب لوکس

چه ماجرایی؟

– هیچ وقت با خودتان فکر کرده اید چرا این قدر هنرمندان ما در سن و سال کم با سکته قلبی از دست می روند. چون مردم شما را ناگهان به واسطه کارهای تان به عرش می برند و شما آن بالا بالاها را تجربه می کنید اما بر اثر کوچک ترین اشتباه یا هر اتفاق دیگری که اختیارش ممکن است اصلا به دست تان هم نباشد، ناگهان به زمین می خورید. بعضی وقت ها فاصله این بالا و پایین رفتن ها به اندازه یک پلک زدن است.

گاهی وقت ها با خودم می گویم کاش آدم هیچ وقت آن بالای بالا را تجربه نکند که وقتی به پایین پرت می شود تا این حد از زمین خوردن دردش بگیرد. بعضی اوقات که این حرف ها را می گویم، دوستانم به من می گویند تو ناشکری می کنی، ببین چقدر آدم ها دوستت دارند.

خیلی ها آرزوی شان این است که جای تو باشند اما واقعیت اینجاست که جای من بودن هم راحت نیست چون گاهی حتی باید به شریک زندگی ات بابت محبت های مردم پاسخ بدهی. این که چرا این قدر مخاطبان دوستت دارند و بی دریغ به تو محبت می کنند. در حالی که اقتضای شغل من چنین محبت هایی را می طلبد و من نمی توانم به مردم بگویم من را دوست نداشته باشید و صرفا موزیکم را دنبال کنید.

پدر شدن حس عجیبی دارد

اولین باری که آرتا را در آغوش تان گذاشتند به خاطر دارید؟

– بله به وضوح (با خنده). هیچ وقت یادم نمی رود. وقتی مادر آرتا برای زایمان رفت زمان زیادی طول کشید تا من را صدا کنند و خبر تولد فرزندم را بدهند در حالی که افرادی که قبل و بعد از ایشان به اتاق زایمان رفته بودند، نوزادشان به دنیا آمده بود. این تاخیر باعث شد به اتاق پرستاری بروم و از آنها در مورد چرایی این موضوع بپرسم که آنها در پاسخ گفتند فرزندتان به دنیا آمده است و ما شما را صدا کردیم اما ظاهرا در میان همهمه نشنیدید. پسرتان کنار کانتر در بخش نوزادان است.

وقتی به آن بخش رفتم درون سبد چشمم به نوزاد قرمز با دماغی بزرگ افتاد. در آن لحظه با خودم گفتم ای بابک، این همه گفتم دماغ دیگران را مسخره نکن، بیا تحویل بگیر، پسر خودت با این دماغ به دنیا آمده است. فوری دستبندی که دستش بود را چک کردم تا مطمئن شوم رویش جهانبخش نوشته است.

دیدم بله، خودش هست، پسر من. بعد از آن هر کسی از دوستان و اقوام می آمدند و چشم شان به آرتا می افتاد می گفتند وای این چقدر شبیه بابک است. توی دلم می گفتم این کجا شبیه من است (با خنده) اما خب رفته رفته وقتی آرتا بزرگ تر شد، شباهت ما دو نفر بیشتر و بیشتر شد.

همین که چشم تان به آرتا افتاد حس پدر شدن در شما جوانه زد؟

– همان لحظه جوانه زد اما تا زمانی که با تمام وجودم درگیر پدر شدن شوم، مدتی طول کشید. پدر شدن حس عجیبی دارد چون شما حتی ممکن است بلد نباشید فرزندتان را به درستی در آغوش بکشید اما نسبت به آن مکلف و مسئولید و او بخشی از وجودتان است. اولین بار زمانی پدر شدن را با همه جانم حس و احساس کردم که آرتا بابا صدایم کرد و محبت کردن را یاد گرفت اما شیرین ترین لحظه ای که از رابطه پدر و پسری مان به خاطر دارم به دو سال قبل باز می گردد.

آن زمان آرتا تنها دو سال قبل باز می گردد. آن زمان آرتا تنها دو سال داشت. ما تصمیم گرفتیم به شمال برویم. در آن سفر من با یکی از دوستان قدیمی ام به شوخی با هم کشتی گرفتیم. در آن میان آرتا حس کرد که بین من و دوستم دعوا شده و او دارد من را کتک می زند. در آن لحظه آرتا بی هوا به سمت دوستم رفت و با همان دست های کوچکش شروع به مشت زدن به دوستم کرد تا به نوعی ما را سوا کند. او به روش خودش داشت از من مراقبت می کرد. این صحنه هیچ وقت از یادم نمی رود و از جلوی چشمم پاک نمی شود.

گفتگو با بابک جهانبخش، زندگی در یک حباب لوکس

گوش دادن به صدای استاد بنان و سالار عقیلی حالم را خوب می کند.

در زندگی چه چیزی بیشتر شما را سر ذوق می آورد؟

– سفر رفتن همیشه مسافرت حتی اگر یک جای نزدیک باشد من را هیجان زده می کند البته در کنار آنها شنا کردن هم به شدت برایم جذاب است.

در ماشین تان معمولا چه موزیکی را گوش می دهید؟

– بیشتر موسیقی تلفیقی گوش می دهم یا این که به سراغ موسیقی سنتی و کلاسیک می روم. گوش دادن به صدای داریوش رفیعی، استاد بنان و سالار عقیلی هم حالم را خوب می کند.

این روزها مرگ های ناگهانی همان طور که خودتان هم اشاره کردید در میان هنرمندان زیاد شده است. درگذشت علی معلم، افشین یداللهی و به دنبال آن عارف لرستانی هر یک به تنهایی فاجعه غم انگیزی به شمار می رفت و همزمانی آنها این غم انگیزی را صد چندان کرد؟

– بله. و خب این موضوع گذرا بودن زندگی را بیشتر به ما یادآور می شود. درگذشت افشین یداللهی آن هم در شرایطی که تنها یک ماه از ازدواجش می گذشت بسیار تلخ بود و تلخی این اتفاق با فوت همسرش بیشتر شد. این مرگ عاشقانه آدم را یاد پایان فیلم های تلخ می انداخت و بسیار غم انگیز و اثرگذار بود. مرگ علی معلم و عارف لرستانی هم هر یک به تنهایی غم زیادی را روی دلم نشاند.

این مرگ های ناگهانی باعث نشد که دیدگاه شما نسبت به این مقوله تغییر کند؟

– راستش را بخواهید من از مرگ چندان نمی ترسم. شاید بخشی از این نترسیدن من به این خاطر باشد که عشق این روزها از زندگی ما رفته و همه ما به نوعی ماشینی زندگی می کنیم اما در این بین هر وقت به یاد آرتا می افتم حس می کنم بزرگ ترین کار ناتمام من بزرگ کردن این پسر است چون حضور من به او حس امنیت می دهد. به همین خاطر از خدا می خواهم تا سر و سامان گرفتن او به من فرصت زندگی بدهد.

این روزها دلتنگ چه چیزی هستید؟

– دلتنگ روزهایی هستم که فکر می کردم تلخ ترین اتفاقات هم مانند سرماخوردگی گذرا است و هیچ دردی نمی تواند من را از پا در آورد اما در ادامه دیدم که بعضی از دردها می تواند به تو زخم های عمیقی بزند که برای درمانش باید از روحت تاوان بدهی. به هر حال این روزها به عشق آرتا سعی می کنم همه مشکلات را پشت سر بگذارم و آغوشم را رو به اتفاقات خوب باز کنم. امیدوارم خدا هر بلایی را از آرتا دور کند و من را برای دردها به جای او انتخاب کند.

امیدوارم این بلاها از هر دو شما به دور باشد و در خوشی و سلامت زندگی پدر و پسری تان را ادامه دهید.

گفتگو با بابک جهانبخش، زندگی در یک حباب لوکس

تنها چیزی که در این شرایط آرامم می کند، آرتا است

به نظر شرایط دشوار می آید؟

– همین طور است. وقتی این حجم از توجهات به سمت شما سرازیر می شود، حتی اگر شریک زندگی شما فردی قوی باشد اما باز هم حواشی یک جاهایی اذیتش می کند و این صدمه دیدن را او با خودش به زندگی مشترک می آورد. هر چند که در کنار این مسائل مشکلاتی مانند توقعات مالی از جانب مردم نسبت به زندگی شما وجود دارد.

وقتی شما به شهرت رسیدید همه انتظار دارند که خانه تان در فلان جا باشد و فلان ماشین را سوار شوید و از یک مارک معتبر برای خودتان لباس بخرید. این در حالی است که ممکن است شما اصلا شرایط مالی این هزینه ها را نداشته باشید. گاهی اوقات با خودم می گویم ای کاش کسانی که با توقعات باعث می شوند هنرمندان در یک حباب لوکس زندگی کنند، شرایط را به گونه ای فراهم کنند تا آنها هم بتوانند خودشان باشند و زیر بار فشارهای زندگی دچار افسردگی یا سکته قلبی نشوند.

با این اوصاف ترکش های شهرت بیشتر از حسن های آن است و اولین جایی هم که مورد اصابت این ترکش ها قرار می گیرد، زندگی مشترک است؟

– حس این که دیگران تو را دوست دارند و مورد توجه اید حس کم نظیری است و این موهبت نصیب هر کسی نمی شود. در بخشی از مصاحبه هم به این موضوع اشاره کردم که من آدم شهرت نیستم و نوع تفکرات و سبک زندگی ام با شهرت همخوانی ندارد. به نظرم این که مردم تو را دوست داشته باشند خوب است اما این که به شریک زندگی ات پیغام بدهند که خوش به حالت با فلانی ازدواج کردی و … خوب نیست چون در این شرایط پایه های زندگی ات لرزان می شود و اختلاف ها در زندگی جوانه می زند.

به نظر می رسد یک تلخی این روزها در جان تان ته نشین شده است. زمانی که این تلخکامی به اوج خودش می رسد چه چیزی برای لحظاتی هم که شده، حس شیرینی را به شما منتقل می کند؟

– تنها چیزی که در این شرایط آرامم می کند آرتا است. آرتا برای من مانند مسکن عمل می کند. او با این که تنها پنج سال دارد اما جنس ناراحتی های من را کاملا می شناسد و زمانی که حالم خوب نیست یا غمگینم به سراغم می آید و نوازشم می کند و بی دریغ به من عشق می دهد. حضور او معنای واقعی عشق و معجزه است.

گفتگو با بابک جهانبخش، زندگی در یک حباب لوکس

دوست دارم آرتا شبیه بچه های دیگر باشد

به آرتا این روزها چه چیزی را یاد می دهید؟

– من شاید پدر خیلی خوبی برای آرتا نباشم که بخواهم چیزهای زیادی را به او یاد بدهم.

چرا می گویید پدر خوبی نیستم. چه الگویی از پدر خوب در ذهن تان دارید که خودتان را شبیه او نمی بینید؟

– فکر می کنم پدر باید یک مقدار محکم تر باشد و به نوعی بتواند احساساتش را نسبت به فرزندش مدیریت کند اما من به قدری غرق آرتا هستم و احساساتم نسبت به او غلط است که مرز پدر و پسری را در رابطه با او رد می کنم و این رد کردن مرز که همراه با دوست داشتن بیش از اندازه است باعث شده آرتا از من حرف شنوی نداشته باشد و تذکر و حتی تشرهای من را جدی نگیرد چون به هر حال بچه ها یک جاهایی باید از پدر و مادرشان حرف شنوی داشته باشند اما نکته جالب اینجاست که او این حرف شنوی را نسبت به پدرم دارد و از او حساب بیشتری می برد. گاهی اوقات فکر می کنم پدر من برای آرتا باباتر است.

به هر حال این روزها دارم همه تلاشم را به کار می بندم تا بتوانم جدی بودن را در مقابل آرتا یاد بگیرم. فکر می کنم رفته رفته و با بزرگتر شدن آرتا من بتوانم بیشتر و بهتر پدر بودن را یاد بگیرم.

چه چیزی را در آرتا ببینید حال تان خوب می شود؟

– عشق و مهربانی را. آرتا با وجود این که سن و سالی ندارد اما مهربانی و محبت را به خوبی می شناسد و آن را بلد است. هر چند که این موضوع به همان نسبت که من را خوشحال می کند، باعث نگرانی ام هم می شود.

چرا نگران تان می کند؟

– چون من هم مثل آرتا مهربانی کردن را خیلی خوب بلد بودم و اتفاقا از همین ناحیه هم آسیب دیدم. به همین دلیل دلم نمی خواهد او هم مثل من از این ناحیه آسیب ببیند. شاید به این خاطر است که سعی می کنم بیشتر مراقبش باشم. هر چند که خب آرتا در قیاس با ما در شرایط و امکانات بهتری تربیت شده و همه آن چیزی که به آن نیاز داشته را به نوعی در اختیار داشته است و علاوه بر درون خانه از بیرون هم محبت زیادی را دریافت می کند.

این محبت های بیرون از خانه که به نظر می رسد زیاد هم هست، نگران تان نمی کند که مبادا این توجهات باعث لوس شدنش شود؟

– به نظرم آرتا همین الان هم کمی لوس شده (با خنده) و خب این موضوع به شدت برای من نگران کننده است. شاید باور نکنید. مدتی قبل این حجم از توجهات باعث شده بود به سرم بزند برای تربیت بهتر آرتا به خارج از کشور بروم و آنجا زندگی کنم چون می دانستم بیرون از ایران دیگر کسی من را نمی شناسد و او می تواند درست تر تربیت شود چون متاسفانه فرزندان چهره های مطرح معمولا به دلیل توجهات زیادی که به واسطه پدران و مادران شان به آنها می شود، شبیه بچه های عادی بزرگ نمی شوند. چیزی که من به شدت از آن گریزانم و دوست دارم آرتا شبیه بچه های دیگر باشد.

اما شما با وجود این که دوست داشتید آرتا شبیه بچه های عادی تربیت شود اما ناخودآگاه با انتشار تصاویرش در فضای مجازی او را شریک شهرت تان کردید.

– البته من فکر می کنم شهرت آرتا بیشتر از من است و مخاطبانم او را بیش از من دوست دارند. شاید باور کردنش برای تان سخت باشد اما من هیچ عمدی در این کار نداشتم. آرتا به بخشی از من بدل شده و جدا از من نیست. حتی عکس تلگرام من هم عکس مشترکی با آرتا است. او به قدری در من حل شده که ناخودآگاه وقتی می خواهم در صفحه اینستاگرامم فعالیت کنم سهم او با من برابر می شود.

گفتگو با بابک جهانبخش، زندگی در یک حباب لوکس

نشانه های علاقه به موسیقی را در او دیدید؟

– بله، او کاملا موسیقی را می شناسد و نسبت به آن حساس است. همین امروز وقتی در رستوران بودم موزیک بی کلامی داشت پخش می شد، می دیدم که او زیر لب در حال تکرار آن موزیک است و به درستی آن را ادا می کند.

وقتی این رفتار را از او می بینید نسبت به آن عکس العمل نشان می دهید؟

– شاید در دلم نسبت به هوشی که نسبت به موسیقی دارد ذوق کنم اما در ظاهر کاملا بی تفاوت هستم چون دوست ندارم آرتا موسیقی را به عنوان حرفه اش انتخاب کند و ترجیح می دهم صرفا دلی آن را ادامه دهد.

آرتا نسبت به شغل شما آگاهی کامل دارد و مفهوم خوانندگی و ارتباط با مخاطبان تان را می داند؟

– بله. کاملا و از سن کم نسبت به این موضوع اشراف داشت. وقتی در خیابان با مخاطبان عکس می گیرم به من می گوید بابا اینا هوادارت هستند.

در کنسرت های تان هم حضور دارد؟

– بله، در اکثر آنها حضور دارد و جالب اینجا است مدتی قبل در کنسرت اهواز ناگهان وسط سالن داد زد گفت «بابا، تازگیا رو بخون» در آن لحظه توی دلم گفتم آخه وقتی «تازگیا» را من ساختم تو کجا بودی. (با خنده)

آرتا پز خواننده بودن شما را به دوستانش در مهد هم می دهد؟

– بله، پز می دهد (با خنده). به هر حال هنوز بچه است و اینکه بگوید پدرش خواننده است برایش شیرینی های خودش را دارد اما خب وقتی آرتا را مهد سپردم از مربیانش خواهش کردم با او مثل بقیه بچه ها رفتار کنند و تفاوتی میان او و سایرین قائل نشوند هر چند که می دانم با وجود همه این سفارش ها آرتا برای آنها همچنان ویژه است و باز هم این ویژه بودن من را نگران می کند. به همین خاطر تصمیم گرفتم او را برای دوران ابتدایی در یک مدرسه دولتی ثبت نام کنم تا به نوعی در میان بچه های عادی بزرگ شود. شاید این ماجرا به تربیت درستش کمک بیشتری کند و به نوعی این وجه تمایز را در او کم کند.

فکر می کنید آرتا بعدها که بزرگ شود به چه چیز شما افتخار می کند؟

– فکر می کنم به سلامتم و این که هیچ گاه سعی نکردم از شهرتم سوءاستفاده کنم و همیشه تلاش داشتم به سلامت از کنار بی اخلاقی ها عبور کنم.


منبع: برترینها

وودی آلن؛ نابغه ی طناز ولی دیوانه!

هفته نامه کرگدن – تارا ارسلان: بعضی ها می گویند زندگی را جزییات می  سازد؛ اگر می خواهید وودی الن را با جزییات بشناسید و بدانید این دیوانه کوتاه قد چطور زندگی می کند، این مطلب می تواند به شما کمک کند.

«بارها و بارها گفتم به جای این که در ذهن و قلب هوادارانم زنده باشم، ترجیح می دهم در آپارتمان خودم زندگی کنم.»

این جمله جز از وودی آلن از چه کس دیگری می تواند باشد؟ مردی که ۸۰ سالگی هنوز هم طنزپرداز درجه یکی است و طنزهایش بوی کهنگی نمی دهد. همه این ها را اگر کنار عادتهای عیجب و غریب او در این سن و سال بگذاریم، این که هنوز هم هر جایی از نیویورک سر و کله اش پیدا می شود، همچنان فیلم های خوب می سازد، به تازگی یک سریال کم نظیر ساخته و همچنان در جمع کلارینت می زند و بلیت لاتاری می خرد و… به شخصیتی متفاوت می رسیم که حرف زدن در موردش یکی از سخت ترین کارهای دنیاست، حتی اگر با بزرگ ترین و بهترین ذره بین های دنیا زندگی اش را زیر نظر بگیریم و بخواهیم از آن سر دربیاوریم. ۲۲ نکته ای که در ادامه می آید تنها گوشه ای از زندگی هیجان انگیز و متفاوت این نابغه است که قطعا توجه علاقه مندانش را جلب می کند.

وودی آلن؛ نابغه ی طناز ولی دیوانه!

۱٫ وودی آلن اول دسامبر سال ۱۹۳۵ در بروکلین نیویورک به دنیا آمد و با نام آلن استوارت کوینگزبرگ بزرگ شد و به مدرسه رفت. او در ۱۷ سالگی آن قدر خوب می نوشت که درآمدش از پدرش که انواع و اقسام شغل های عجیب و غریب از فروشندگی گرفته تا رانندگی و قلم زنی و متصدی بار را امتحان کرده بود و همین طور از مادر کتابدارش هم بیشتر شد و در همان سال به صورت رسمی نامش را به هی وود آلن تغییر داد. جالب تر این که او خیلی از مطالبش را در حالی که سوار مترو بود و به سمت مدرسه می رفت، می نوشت.

یکی از جوک هایی که او در این دوره از زندگی اش نوشت و خیلی زود هم در روزنامه ها چاپ شد چیزی شبیه این بود: «سالوس آدمیه که درباره آتئیسم کتاب می نویسه و بعد دعا می کنه که کتابش پرفروش بشه.» یکی از دلایلی که وودی آلن اسمش را عوض کرد، این بود که نمی خواست همکلاسی هایش اسم او را زیر مطالب طنزی که در روزنامه ها و مجلات چاپ می کرد، ببینند. او آن موقع حدودا روزی ۵۰ مطلب طنز می نوشت.

۲٫ در حال حاضر وودی آلن هفته ای ۱۰۰ دلار خرج بلیت های لاتاری می کند! چرا برنده چهار جایزه آکادمی و کارگردان پرکار هالیوودی با بیش از ۵۰ فیلم سالی ۵۲۰۰ دلار خرج می کند تا بلیت لاتاری بخرد؟ به نظر می رسد که خود وودی هم علتش را نمی داند: «با همسرم هم در مورد این مسئله حرف زدم. ما همچنان می خواهیم در همین خانه ای که هستیم زندگی کنیم. من سر کار می روم. قایق تفریحی نمی خواهم.

هواپیما هم نمی خواهم.» پس ماجرا چیست؟ انگار خودش هم گیج شده است: «شانس بزرگ تر از نجوم است. اگر یک دست کارت را اتفاقی بکشید، شانستان برای این که همه را دنبال هم ردیف کنید و حدس بزنید هر کارت دقیقا کدام است، بیشتر است. من هیچ وقت بیشتر از دوتا کارت نداشتم و فکر کنم اگر به پنج تا کارت برسم ولی فقط به خاطر یک کارت برنده نشوم، احتمالا به خودم شلیک می کنم.

 وودی آلن عاشق صحنه پایانی بی نظیر مرد سوم است ولی هنوز نواختن کلارینت را به زیتر (نوعی ابزار موسیقی شبیه سنتور و قانون که شامل تعداد بسیار زیادی سیم روی یک بند بسیار نازک مسطح است) ترجیح می دهد و هنوز هم هر دوشنبه کلارینت دیکس لندش را در کافه کارلیل می نوازد، اگرچه برای شما ۱۶۵ دلار آب می خورد اگر بخواهید او را موقع ساز زدن ببینید. به عبارت دیگر باید برنده لاتاری بشوید تا بتوانید بلیت بخرید و وودی را موقع ساز زدن برای تامین هزینه های عادت ۱۰۰ دلاری هفتگی اش تماشا کنید!

وودی آلن؛ نابغه ی طناز ولی دیوانه!

۳٫ شاید برایتان جالب باشد بدانید که چرا وودی آلن خودش را هنرمند و روشنفکر می داند. او چند سال پیش در گفت و گویی با پاریس ریویو گفته بود: «دو راز بزرگ درباره من این است که من روشنفکرم، چون عینک می زنم و هنرمندم چون فیلم هایم نمی فروشد.»

۴٫ وودی آلن در ۳۲ تا از فیلم هایی که  خودش کارگردانی کرده ظاهر شده اما هرگز هیچ کدام را بعد از اکران ندیده است. او حتی تا امروز سریالی هم در ژانر سریالی که خودش برای آمازون ساخته، ندیده است. فقط شاید شب ها ۲۰ دقیقه تلویزیون تماشا کند و بعد هم خوابش ببرد! برخلاف انتظار هیچ وقت بیننده سریال ها یا فیلم های کمدی نیست. او یا اخبار می بیند یا بیسبال که به قول خودش: «همیشه برایم از هر نمایش دیگری جالب تر است.»

۵٫ فکر می کنید وودی آلن هشتاد ساله حاضر است برای چه چیزی یا چه کسی بمیرد؟ فقط خانواده اش. او در گفت و گوی اخیرش به گاردین گفته است: اگر ۱۵ سال پیرتر بودم، احساس نمی کردم باید در جنگ خدمت کنم. نمی توانم خودم را در یک سنگر در شبی بارانی در حال نبرد در ساحل ژاپن تصور کنم. فکر نکنم خیلی خوب دوام بیاورم. وقتی تهویه هوا خوب کار نمی کند اعصابم خرد می شود.»

۶٫ مکس شولمن (نویسنده و طنزپرداز امریکایی که به خاطر برنامه های تلویزیونی و خلق شخصیت دابی گیلیس در یکسری داستان کوتاه و همچنین رمان های پرفروشش به شهرت رسید) اولین نویسنده ای است که توانسته وودی را بخنداند. آن موقع وودی پانزده ساله بوده و داربی، زرافه مکس شولمن به نظرش خیلی بامزه می رسیده است. پس از آن هم تحت تاثیر رابرت بنچلی (هنرپیشه و نویسنده امریکایی که بین سال های ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۵ میلادی فعالیت می کرد و در فیلم «خبرنگار خارجی» هیچکاک نیز بازی کرد) و اس. جی پرلمان قرار گرفت و همیشه از پرلمان به عنوان طنازترین آدم زندگی اش اسم برده است.

۷٫ شاید بشود اسمش را آرزو گذاشت ولی وودی دلش می خواهد با اوسین بولت مسابقه بدهد اما شاید هیچ وقت به آرزویش نرسد، نه به خاطر مسئله سن و سال و… بلکه به این خاطر که مطمئن نیست چقدر کارش خوب است! «همیشه دونده خوبی بودم اما ممکن است در حالی که من هنوز دارم می دوم، بولت مشغول مصاحبه های بعد از مسابقه اش باشد.»

۸٫ اگر فکر می کنید که وودی آلن نوشته هایش را در یک دفتر کار شیک و روی گران ترین کاغذها می نویسد، سخت در مورد شخصیتش دچار سوءتفاهم هستید. او فکرهای عجیب و غریب و شاید حتی درهم و برهم توی ذهنش را روی هر کاغذی که کمی فضای خالی داشته باشد می نویسد و برایش فرقی نمی کند که آن تکه کاغذ یک صفحه از دفترچه حقوقی است یا سربرگ هتل یا حتی قوطی کبریت.

 وودی آلن؛ نابغه ی طناز ولی دیوانه!
او برای نوشتن به جای خاصی هم نیاز ندارد و بسیاری از درخشنده ترین متن هایش را در هتل، توی خانه، در جمع دوستان و حتی در مترو نوشته است. او همه این کاغذها را در یک کشور نگه می دارد و وقتی یکی از فیلم هایش به پایان می رسد، آماده است که کار بعدی را شروع کند. این فرایند ممکن است ظرف فقط ۲۴ ساعت اتفاق بیفتد. وودی سراغ کشوی معروفش می رود که ببیند کدام ایده او را به هیجان می آورد تا فیلم بعدی اش را کلید بزند.

۹٫ وودی طرفدار پر و پا قرص اینگمار برگمان است و هنوز هم با دیانا کیتون که در فیلم «آنی هال» جلوی دوربینش رفت و به خاطر ایفای آن نقش موفق به دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش زن شد، دوست است. ظاهرا وودی آلن از ابتدا این نقش را برای دیانا نوشته بود. او در مصاحبه ای با پاریس ریویو گفته بود که در زمینه فیلم سازی بیشترین تاثیر را از برگمن و برادران مارکس گرفته اما پشیمان نیست که چیزهایی هم از استریندبرگ، چخوف، پرلمن، جیمی کانن، فلینی و نویسندگانی مثل باب هوپ دزدیده است.

۱۰٫ وودی همیشه به تماشای مسابقات ورزشی علاقه داشته و بازیکن خوبی هم بوده است. حتی در ایام مدرسه وودی اولین نفری بوده که برای حضور در تیم انتخاب می شده است. خودش می گوید: «هر ورزشی را تماشا می کنم. می توانم ورزش چوب بری هم تماشا کنم که دو نفر در آن در یک رقابت درخت قطع می کنند!»

در ۸۰ سالگی یکی از ناراحت کننده ترین چیزهای زندگی برای او این است که مثل روزهای جوانی نمی تواند وارد زمین بیسبال شود و بازی کند. البته هنوز هم روزش را با دویدن روی تردمیل شروع می کند.

۱۱٫ اجازه ندهید که اظهار فضل های بیشمار وودی آلن در فیلم هایش شما را فریب دهد. دوران تحصیل او یک فاجعه تمام عیار بوده و وودی هیچ وقت نتوانسته از کالج فارغ التحصیل شود. در دوران مدرسه، مادرش بارها و بارها به مدرسه آمد تا درباره رفتار وحشتناک پسرش که توی مدرسه جیغ و داد راه می انداخت و کلاس را با مزه پراکنی هایش به هم می ریخت و روی تخت مطالب طنز را محتوای جنسی می نوشت، توضیح بدهد.

این اوضاع با رفتنش به کالج هم بهتر نشد. او که نتوانسته بود در کلاس فیلم سازی نمره لازم را کسب کند از کالج اخراج شد و بعد به سیتی کالج نیویورک رفت ولی از آن جا هم بیرون انداخته شد. وودی درباره این دوره از زندگی اش می گوید: «وقتی با دخترها بیرون می رفتم متوجه شدم که تنها چیزی که می توانم درباره اش صحبت کنم سوپرمن است. دخترهایی که با آن ها رفت و آمد می کردم درباره رمان، فلسفه، فرهنگ، موسیقی و تئاتر حرف می زدند پس به خاطر این که آن ها را در زندگی ام نگه دارم شروع به آموزش دادن خودم کردم، برای بقای اجتماعی ام.»

وودی آلن؛ نابغه ی طناز ولی دیوانه!

۱۲٫ وودی آلن می گوید هرگز نه ایمیلی دریافت کرده و نه ایمیلی نوشته است. او هنوز با همان ماشین تایپی می نویسد که در نوجوانی آن را به قیمت ۴۰ دلار خریده بود. او در حال حاضر به جای جوک های دوره جوانی اش، فیلمنامه می نویسد بنابراین به «کپی» و «پیست» نیاز دارد ولی این چالش را با یک روش قدیمی مدرسه ای حل کرده است. او تکه کاغذهایی را که رویشان تایپ کرده برش می زند و آن ها را به ترتیبی که نیاز دارد به هم می چسباند.

او در یکی از مصاحبه هایش درباره لحظاتی که به یک ایده جدید برای فیلم سازی می رسد، این طور گفته است: «احتمالا بقیه نویسنده ها ایده های خوبی را که من برای کارکردن انتخاب می کنم، کنار می گذارند. وقتی توی خیابان قدم می زنم و یک ایده به ذهنم می رسد، سریع آن را یادداشت می کنم. همیشه می خواهم از آن چیزی بسازم. من هرگز دچار بن بست ذهنی نشده ام. دارم از محدودیت توانایی هایم حرف می زنم. من پنج تا ایده دارم و برای انجام دادن همه شان جان می دهم.

هفته ها یا ماه ها در تقلا هستم که کدامشان را انتخاب کنم. بعضی وقت ها آرزو می کنم ای کاش کس دیگری بود که این انتخاب را برایم انجام می داد. اگر کسی می گفت روی ایده شماره سه کار کن، خوب می شد. ولی من هرگز دچار بن بست ذهنی نشده ام.

مردم همیشه از من می پرسند که دیگر بامزه نیستی؟ این فکر هیچ وقت به سرم نزده. فکری عجیب و غیرواقعی است. چون من و طنز از هم جدا نیستیم. ما یکی هستیم. بهترین زمان برای من وقتی است که ارتباطم با یک پروژه قطع می شود و دارم درباره پروژه جدیدم تصمیم می گیرم.»

۱۳٫ وودی با وجود این که تا امروز کامپیوتر شخصی نداشته و هیچ وقت از آن استفاده نکرده، اما یک دستگاه آیفون دارد که برای حرف زدن با دخترهایش یا گوش دادن به موسیقی جاز از آن استفاده می کند و تا وقتی به مسافرت می رود هم بتواند نواختن کلارینت را تمرین کند. با این حال هیچ وقت از آیفون برای ضبط ایده هایش استفاده نکرده است.

۱۴٫ وودی آلن در سال ۱۹۸۶ کمدی- دارم «هانا و خواهرانش» را ساخت که به شدت با استقبال رو به رو شد و ۴۰ میلیون دلار فروش کرد اما یک سال بعد با ساخت و اکران «سپتامبر» شکست تجاری بزرگی را تجربه کرد. این فیلم فقط ۴۸۶ دلار فروش کرد.

۱۵٫ عشق بزرگ وودی آلن در دنیای موسیقی وودی هرمن، نوازنده کلارینت و ساکسوفون (آلتو و سوپرانو) است که وودی نام هنری اش را نیز از او الهام گرفت. او همچنین یکی از طرفداران دوآتشه آلفردو زیتاروسا، خواننده، ترانه نویس، نویسنده، آهنگساز و روزنامه نگاری اروگوئه ای است.

۱۶٫ «رز ارغوانی»، «خاطرات استارداست»، «همشهری کین»، «دزد دوچرخه»، «توهم بزرگ» و «مهر هفتم» فیلم های مورد علاقه وودی آلن هستند.

۱۷٫ پرخرج ترین فیلمی که وودی آلن تا امروز ساخته، فیلم جنایی کمدی «نفرین عقرب یشمی» است که ۳۳ میلیون دلار خرج روی دست تهیه کننده گذاشت اما آمار فروش جهانی آن تنها ۱۸٫۹ میلیون دلار بود.

وودی آلن؛ نابغه ی طناز ولی دیوانه!

۱۸٫ وودی آلن حدود سی و هفت سال، هفته ای سه بار نزد روانکاو می رفت تا وقتی که همسر فعلی اش را ملاقات کرد و بعد از آن دیگر گذرش به دفتر روانکاو نیفتاد!

۱۹٫ وودی آلن علاقه عجیب و غریب و غیرمنطقی به نیویورک دارد و البته عشق قدیمی اش هم شهر ونیز است. او حتی حاضر شد برای تعمیر و بازسازی سالن تئاتر قدیمی این شهر به نام La Fenice که در آتش سوخته بود، پول جمع کند.

۲۰٫ وودی آلن در انیمیشن «مورچه ای به نام زی» در نقش یک مورچه نوروتیک به نام K-4195 حرف زد. این انیمیشن در سال ۱۹۹۸ در امریکا ساخته شد.

۲۱٫ وودی آلن تاکنون ۲۳ بار برای دریافت جایزه اسکار نامزد شده و چهار بار توانسته جایزه آکادمی را برای بهترین کارگردانی در فیلم «آنی هال»، بهترین فیلمنامه غیراقتباسی برای «آنی هال»، بهترین فیلمنامه غیراقتباسی برای «هانا و خواهرانش» و بهترین فیلمنامه غیراقتباسی را برای «نیمه شب در پاریس» از آن خود کند. او همچنین رکورددار بیشترین نامزدی برای جایزه آکادمی اسکار در زمینه نوشتن فیلمنامه است.

۲۲٫ وودی آلن در یکی از تازه ترین گفت و گوهایش با گاردین گفته است به این ایده نیچه ای که می گوید چیزی که تو را نمی کشد قوی ترت می کند، باور ندارد و تب و تاب ها و پیکان های زندگی او را قدرتمندتر نکرده اند. حتی فکر می کند ضعیف تر هم شده است چون چیزهایی هست که الان نمی تواند تحملشان کند اما در جوانی می توانست.


منبع: برترینها

ایرانی های گینس را بشناسید

مجله همشهری سرنخ: نمی توان این واقعیت را تکذیب کرد که این روزها کتاب رکوردهای «گینس» از بزرگ ترین ستاره های دنیا نیز مشهورتر است. خیلی از مردم در سراسر دنیا این کتاب را به خوبی می شناسند و همیشه پیگیر اخبارش هستند. کتاب رکوردهای گینس هر سال با رکوردهای جدیدی به چاپ می رسد. در این میان، ایرانی ها هم با همه دردسرهایی که برای ثبت رکوردشان در این کتاب دارند توانسته اند رکوردهای جالبی را در این کتاب به ثبت برسانند. اگر ایرانی باشید، ثبت رکورد در کتاب گینس بسیار برای تان سخت خواهد بود و دردسرهایی خیلی بیشتر از مردم سایر کشورهای دنیا خواهید داشت.

یکی از مشکلات ایرانی ها برای انجام این کار عدم فعالیت نمایندگی گینس در کشورمان است. در چنین شرایطی از آنجا که گینس در ایران نمایندگی ندارد، نماینده ای هم برای ثبت به کشورمان نمی فرستد. بنابراین فردی که می خواهد رکوردش را ثبت کند باید قبل از هر اقدامی مبلغی جهت ثبت نام در این موسسه و بررسی رکوردش به حساب موسسه گینس واریز کند و بعد در کشوری مانند ترکیه و امارات، نمایندگان این موسسه را برای پیگیری رکوردش دعوت کند.

رکوردگیری از او در حضور نمایندگان این کتاب صورت می گیرد و بعد از تایید شدن نام و رکوردش در جدیدترین کتاب گینس چاپ می شود. البته موسسه گینس راه دیگری نیز جلوی پای افرادی گذاشته که توانایی ثبت رکورد دارند ولی امکان پرداخت هزینه را ندارند. این افراد می توانند در وب سایت موسسه گینس نام خود را به ثبت برسانند.

فقط کافی است فیلم و عکسی از زمان رکوردزنی خود برای کارشناسان اینترنتی وب سایت گینس ارسال کنند. جالب است بدانید موسسه گینس به فردی که یکی از این دو روش را برای ثبت انتخاب کرده باشد، مدرک ثبت رکورد خواهد داد. در این گزارش به سراغ ایرانی هایی رفته ایم که به یکی از این روش ها رکوردشان در گینس ثبت شده است.

۱٫ بزرگ ترین فرش دستباف جهان

یک شرکت معتبر ایرانی که سابقه خوبی در عرصه بافت فرش ایرانی در کارنامه کاری اش داشت، در سال ۱۳۸۴ برنده مناقصه بافت فرشی شش هزار متر مربعی شد. کشور سفارش دهنده این فرش بزرگ، امارات متحده عربی بود. آنها این فرش را برای پهن کردن در مسجد «شیخ زاید» می خواستند.

ایرانی های گینس را بشناسید

مسجد شیخ زاید، مسجدی است در شهر «ابوظبی» که بعد از «مسجدالحرام» و «مسجدالنبی» در عربستان سعودی، سومین مسجد بزرگ جهان به شمار می رود و یکی از نقاط دیدنی کشور امارات به شمار می آید.

پس از گذشت ۱۴ ماه از عقد قرارداد، فرشبافان نیشابوری فرشی با ابعاد شش هزار متر مربع با دو میلیارد و ۲۲۴ میلیون گره را در ۳۵ رنگ به اماراتی ها تحویل دادند. البته پیش از تحویل این فرش به اماراتی ها، ایرانی ها از این فرش در مصلای تهران و در حضور خبرنگاران ایرانی و خارجی رونمایی کردند.

شرکت بافنده این فرش ادعا کرد که این فرش، بزرگ ترین فرش دستباف جهان است و از نمایندگان کتاب گینس درخواست کرد برای کارشناسی به کشور امارات بیایند. نمایندگان گینس نیز پس از بررسی های دقیق اعلام کردند که تاکنون در دنیا فرش دستبافی به این بزرگی بافته نشده است. بزرگ ترین فرش دستباف جهان در سال ۱۳۹۰ در کتاب رکوردهای گینس به نام ایران ثبت شد.

۲٫ شنا در ۸۵ روز

ایرانی های گینس را بشناسید

نام محمدحسین کبادی، شناگر هرمزگانی در سال ۲۰۱۲ در کتاب گینس به ثبت رسید. این ایرانی یک رکورد جالب در تاریخ رشته شنا در آب های آزاد به جا گذاشته است. کبادی توانست در مدت ۸۵ روز شنا در آب های آزاد خلیج فارس و طی کردن هزار و ۱۰۰ کیلومتر رکورد اولین و سریع ترین زمان برای شنا در خلیج فارس را به نام خود ثبت کند. این شناگر تمام مسیر را به صورت انفرادی و داخل یک محفظه فلزی طراحی شده شنا کرده است. سفر او در ۲۳ اسفند ۱۳۹۰ به پایان رسیده است. پیش از این شناگر اتریشی، یک شناگر اتریشی با طی کردن ۷۰۰ کیلومتر نام خود را در کتاب رکوردهای جهانی گینس ثبت کرده بود.

۳٫ ماراتن به سبک مویدی

ایرانی های گینس را بشناسید

«پروانه مویدی» یک زن ایرانی است که از سال ها قبل ساکن کشور آمریکاست. نام او در کتاب گینس به عنوان رکورددار «بیشترین شرکت در دو ماراتن در یک سال» به ثبت رسیده است. مویدی موفق شده در مدت یک سال در ۱۶۸ مسابقه دو ماراتن شرکت کند و بدود. مویدی ادعا کرد که توانایی شرکت در بیش از ۱۶۸ مسابقه را هم داشته و شاید یک روز خودش رکورد خودش را بزند.

۴٫ سیامند رحمان در گینس

ایرانی های گینس را بشناسید

چندی پیش یک اتفاق جالب در میان پارالمپیکی های ایران افتاد. «خیلی از ورزشکاران موفق شدند با رکوردزنی های بی سابقه نام شان را در کتاب گینس به چاپ برسانند.یکی از این ورزشکاران «سیامند رحمان» بود. او در روز چهارم دسامبر ۲۰۱۱ در دسته ۱۰۰+ کیلو موفق شد در شارجه امارات وزنه ۲۹۱ کیلویی را مهار کند. همچنین این وزنه بردار در بازی های پارالمپیک ۲۰۱۲ که در لندن برگزار می شد توانست با مهار وزنه ۲۸۰ کیلویی، مدال طلای جهان را از آن خود کند. نام این ورزشکار به عنوان رکورددار در تازه ترین کتاب گینس به چاپ رسیده است.

۵٫ کماندار رکورددار

ایرانی های گینس را بشناسید

«زهرا نعمتی» تنها کماندار ایرانی است که در ۳۰ مه سال ۲۰۱۰ در مسابقه ای که در جمهوری چک برگزار می شد توانست موفق به کسب امتیاز ۶۲۲ شود. او همچنین در مسابقات پارالمپیک لندن با کسب امتیاز ۶۱۳ قهرمان جهان شد. نام این بانوی قهرمان نیز به عنوان رکورددار امتیاز در کتاب گینس به چاپ رسیده است.

۶٫ رضا پاکروان یک گینسی تمام عیار

ایرانی های گینس را بشناسید

او یک گینسی تمام عیار است. نام این ورزشکار به عنوان سریع ترین دوچرخه سواری که از صحرا عبور کرده در کتاب گینس به ثبت رسیده است. «رضا پاکروان» زندگی هیجان انگیز و ماجراجویانه ای دارد. او موفق شد در سال ۲۰۱۱ سوار بر دوچرخه در مدت ۱۳ روز از الجزایر به سودان سفر کند و ۱۷۳۴ کیلومتر را طی کند.

۷٫ حسین رضازاده

ایرانی های گینس را بشناسید

نام حسین رضازاده که به میان می آید همه یاد رکوردزنی در رشته وزنه برداری می افتند. او بعد از این که در المپیک ۲۰۰۰ سیدنی ۴۷۲ کیلوگرم را در مجموع حرکات یک ضرب و دو ضرب بالای سر برد، صاحب یک رکورد جدید در جهان شد. بعد از آن نیز در سال ۲۰۰۴ بار دیگر موفق به مهار وزنه ۲۶۳ کیلوگرم در حرکت دو ضرب شد و همان زمان نامش در کتاب گینس به ثبت رسید. اما رکورد او در سال ۲۰۱۵ و در مسابقات جهانی آمریکا توسط یک وزنه بردار روس شکسته شد. «الکسی لاوچف» وزنه بردار فوق سنگین روس توانست رکورد رضازاده را بزند اما چند روز پس از این رکوردزنی، تست دوپینگ لاوچف مثبت در آمد و این جایگاه برای رضازاده باقی ماند.

۸٫ احسان قائم مقامی

ایرانی های گینس را بشناسید

احسان قائم مقامی در سال ۲۰۱۱ در بازی «سمولاته» – مسابقه شطرنج همزمان با چند شطرنج باز – توانست عنوان بیشترین بازی شطرنج همزمان را به نام خود ثبت کند. این استاد بزرگ شطرنج در این رقابت ۲۵ ساعته با ۶۰۴ شطرنج باز بازی کرد و توانست ۵۹۰ پیروزی به دست آورد و ۹۷ درصد از بازی هایش را ببرد.

۹٫ طولانی ترین نقاشی جهان

ایرانی های گینس را بشناسید

بوم های ۱۰۰ متری به هم متصل شدند و مسافتی پنج کیلومتری را به وجود آوردند. طولانی ترین نقاشی دنیا روی همین بوم ها کشیده شده است. موضوع این نقاشی «به سوی نور» است و زندگی حضرت محمد (ص) و تلاش این حضرت را برای گسترش صلح و عدالت به تصویر کشیده است. این رکورد در وب سایت گینس به ثبت رسید. رکورد قبلی طولانی ترین نقاشی با ۲۹۸۷ متر در امارات متحده عربی ثبت شده است.

۱۰٫ آیت الله خمینی (ره)

ایرانی های گینس را بشناسید

نام بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران در وب سایت گینس ثبت شده است. از مراسم تشییع پیکر مطهر امام خمینی (ره) به عنوان بیشترین تعداد شرکت کننده در یک مراسم یاد شده است. به نوشته گینس، ۱۰ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر در این مراسم شرکت کردند. این تعداد شرکت کننده حدود یک ششم جمعیت آن زمان ایران بوده است.

۱۱٫ اولین زن توریست فضایی

ایرانی های گینس را بشناسید

«انوشه انصاری» اولین زنی است که برای سفر تفریحی به فضا رفت. او در سال ۱۳۸۵ مدت ۹ روز را در یک ایستگاه بین المللی فضایی سپری کرد و بعد از این سفر نامش را به عنوان اولین توریست فضایی زن در کتاب رکوردهای بین المللی گینس و وب سایت گینس به ثبت رساند. انصاری تابعیت ایرانی و آمریکایی دارد. او برای این سفر حدود ۲۰ میلیون دلار پرداخت کرد.

۱۲٫ میلاد محسنی گل کاشت

ایرانی های گینس را بشناسید

«میلاد محسنی» یک فوتبالیست تکنیکی است اما او تاکنون در هیچ تیم معروف ایرانی توپ نزده است. در عوض این بازیکن تمام وقتش را گذاشته تا هم بتواند با توپ پینگ پنگ روپایی بزند و هم با توپ فوتبال. او حتی در برنامه های زنده نیز با ساچمه روپایی زده است. این پسر با استعداد توانست در دسامبر ۲۰۱۶ در کشور امارات مقابل چشمان نمایندگان گینس رکورد رویایی را از آن خود کند. میلاد محسنی در این باره می گوید: «توانستم رکورد روپایی با توپ تنیس را در یک دقیقه بشکنم که پیش از من در دست مردی به نام جرمی از کشور آلمان بود. او ۱۹۰ روپایی در یک دقیقه زده بود و من توانستم ۱۹۴ روپایی را ثبت کنم.»

۱۳٫ حب درویش و ۱۴۴ روپایی

ایرانی های گینس را بشناسید

«مهدی حب درویش» فوتبالیست جوان کشورمان با شکستن رکورد روپایی سرعتی با توپ، سال ها پیش نام خود را در کتاب رکوردهای جهانی گینس به ثبت رساند. او در روز جمعه ۲۵ دی ماه ۹۰ در حضور نماینده گینس موفق شد در یک دقیقه، ۱۴۴ بار با توپ تنیس روپایی بزند و به این ترتیب رکورد سرعتی روپایی زدن را از آن خود کند. حب درویش برای این رکورد سال ها وقت گذاشت و ۵۵ هزار و ۵۰۰ پوند هم به حساب گینس واریز کرد. مدتی بعد از ثبت رکورد حب درویش، یک مرد آلمانی رکورد او را شکست و به این ترتیب نام مهدی حب درویش در جدیدترین چاپ کتاب گینس حذف شد.

۱۴٫ تیم ملی گینسی

ایرانی های گینس را بشناسید

تیم والیبال نشسته مردان ایران در سالی که گذشت عنوان برترین تیم ملی والیبال نشسته را در تمام ادوار پارالمپیک به دست آورد. کارشناسان اعلام کردند در سال های ۱۹۲، ۱۹۹۶، ۱۹۸۸، ۲۰۰۰، ۲۰۰۸ و ۲۰۱۶ هیچ تیم والیبال نشسته ای نتوانسته است مانند تیم ایران قدرتمند عمل کند. تیم ملی والیبال نشسته مردان ایران اولین تیم ملی کشورمان است که گینسی شده است.

۱۵٫ مجید فرزین منهای ۸۰ کیلوگرم

ایرانی های گینس را بشناسید

«مجید فرزین» یکی دیگر از ورزشکاران پارالمپیکی ایران است. او که سال هاست در رشته وزنه برداری فعالیت می کند در کارنامه ورزشی خود مهار وزنه ۳۴۰ کیلویی را دارد. او در دسته منهای ۸۰ کیلوگرم در بازی های پارالمپیک ۲۰۱۶ ریو توانست وزنه ۲۴۰ کیلویی را بالای سر برده و مدال طلای این دسته را کسب کند. نام این ورزشکار نیز در کتاب گینس به عنوان رکورددار به چاپ رسیده است. خودش می گوید تنها کسی که می تواند در دسته منهای ۸۰ کیلوگرم این رکورد را بشکند خودش است.

۱۶٫ قدبلندترین مرد ایران

ایرانی های گینس را بشناسید
«مرتضی مهرزاد» را خیلی ها می شناسند. این ورزشکار جوان سال ها پیش توسط خبرنگار «همشهری سرنخ» کشف شد و بعد از گفتگو با همشهری سرنخ به برنامه «ماه عسل» دعوت شد. بعد از آن بود که با حضور در این برنامه به تیم ملی والیبال نشسته دعوت شد.

مرتضی خیلی زود راهی تیم ملی والیبال پارالمپیک ایران شد و در مسابقات ریوی برزیل خوب درخشید. نام مرتضی با دو متر و ۴۶ سانتیمتر قد به عنوان بلندترین ورزشکار تاریخ پارالمپیک در آخرین نسخه گینس چاپ شده است.


منبع: برترینها

کیومرث صابری؛ به یاد «گل آقا»ی مردم

هفته نامه امید جوان: ۱۳ سال از درگذشت زنده یاد کیومرث صابری نویسنده سرشناس طنز معاصر و مشهور به «گل آقا» می گذرد. در واقع بیش از ۱۳ سال. چون او ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۳ درگذشت و از سیزدهمین سالگرد اندکی گذشته است. با این حال مشاهده پرونده ای که نشریه «حریم امام» به او اختصاص داده و خصوصا گفت و گو با «پوپک صابری فومنی» دختر مرحوم صابری که خود اهل قلم و طنز و مطبوعاتی و به «گل نسا» مشهور است و یک چند نیز نشریه را در غیاب و فقدان پدر منتشر کرد بهانه ای شد تا ما نیز این مطلب را به کیومرث صابری اختصاص دهیم.

ایام انتخابات است و در بیستمین سالگرد دوم خرداد نزدیک است و یکی از خاطره های دوم خرداد ۷۶ این است که این شایعه درگرفت که گل آقا نوشته است:

«بنویسید خاتمی، بخوانید ناطق» در حالی که این شایعه درست نبود و گل آقا هرگز چنین جمله ای ننوشت یا کاریکاتوری با این مضمون منتشر نکرد. اما در تمام ۲۰ سال گذشته این شایعه بارها تکرار و ضرب المثل شده و تکذیب ها نیز کارگر نیفتاده است. شاید به این خاطر که برخی اگرچه می دانند واقعیت ندارد اما طنزی در آن نهفته است. گفت و گو با خانم پوپک صابری خصوصا آنجا که از امام نقل قول می آورد بسیار خواندنی است.

کیومرث صابری؛ به یاد «گل آقا»ی مردم

مهم ترین خصوصیات فردی و اخلاقی پدر چه بود؟

فکر می کنم مهم ترینش صداقت و رفاقت بود. ایشون چه در خانواده چه در موسسه رفیق و همراه بودند. شنونده و مشاور خوبی بود. در یک کلام رفیق بود. اصول خودش را داشت ولی هیچ وقت عقیده اش را با دیگران تحمیل نمی کرد. همیشه با رفتارش درست را از غلط نشان می داد. در منزل مهربان و همراه بود. کارهای شخصی اش را خودش انجام می داد و همه کار بلد بود از خیاطی و آشپزی تا اتو کشیدن. همیشه بخشی از کارهای خانه را انجام می داد چون مادرم معلم ریاضی بود و کار می کرد.

طنز گل آقایی ریشه در چه چیزی داشت که تولید شادی می کرد؟

اتفاقا طنز گل آقایی بیشتر از آنچه تولید شادی کند مولد تفکر بود. ببینید همین اصطلاح طنز گل آقایی خودش یک کتاب حرف دارد ولی خلاصه اش این که طنز گل آقایی هدفش نقد منصفانه بود نشان دادن ضعف با زبانی که لبخند به لب نقد شونده بیاورد و او را به تفکر وادارد. گل آقا آینه مردم بود؛ وقتی سیاسی می نوشت آینه مسوولین؛ وقتی اجتماعی می نوشت آینه ملت. طنز گل آقا خلاف آن که بعضی ها به اشتباه می گویند کارش اصلاح نبود بلکه هدف نهایی اش اصلاح بود. قرار بود نقطه درد را نشان بدهد آن هم به زبانی شیرین و نجیب. آقای صابری دو تا تعریف از طنز گل آقایی داده که فکر می کنم همان بهترین جواب است.

«طنز گل آقایی زدن با شاخه گل به صورت فردی است که به خواب فرورفته و هدف بیدار کردن اوست.»

تعریف دیگر این بود که «طنز گل آقایی مثل تیغ جراحی است بدن بیمار را به قصد بهبود و معالجه می برد، نه کارد سلاخی.»

سبک و مدل طنز ایشان برگرفته از چه بود و به طور کلی سبک او چگونه سبکی بود؟

آقای صابری لیسانس علوم سیاسی و فوق لیسانس ادبیات فارسی شاخه تطبیقی داشت. سال ها مشاور مسوولین بود. مشاور شهید رجایی در آموزش و پرورش و نخست وزیری، آیت الله خامنه ای زمانی که رییس جمهوری بودند، آقای خاتمی زمانی که وزیر ارشاد بودند و آقای تاج زاده در وزارت ارشاد. همین جمله نشان می دهد که فراجناحی بود. از طرفی به ادبیات فارسی مسلط بود.

این دو نکته در کنار هم ویژگی منحصر به فرد گل آقا در خصوص طنزنویسی سیاسی در ایران بعد از انقلاب بود؛ چون مناسبات سیاسی را می شناخت و قلم خوبی داشت. علاوه بر آن طنز گل آقایی برانداز نبود. معتدل بود. از سال ۱۳۶۳ که در اطلاعات ستون دو کلمه حرف حساب را شروع کرد تا هفته نامه گل آقا.

به قول خودش «سوفاف» بود واژه ای که به طنز معادل سوپاپ به کار می برد و از همه مهم تر «آن» داشت. نوشته های گل آقا پر از صناعات ادبی است، در عین حال بسیار ساده یعنی هر کس با هر سطح سواد آن را می خواند و با آن ارتباط برقرار می کند. من اگه بخوام مثال بزنم گل آقا شبیه حافظ است. رندانه می نویسد و همین وجه تمایز است. اما این را هم باید به استادان ادب سپرد تا بنشینند و تحقیق و صحبت کنند.

کیومرث صابری؛ به یاد «گل آقا»ی مردم

چرا این حرکت ارزشمند را متوقف کرد؟

آقای صابری همیشه می گفت ما با هر تفکر و جناح در یک کشتی نشسته ایم هر کدام کشتی را سوراخ کنیم کشتی غرق می شود. سال ها تلاش کرد با طنز گل آقایی به استحکام این کشتی کمک کند. خودش می گفت هنر من انتشار هفته نامه طنز نبود بلکه تعطیل کردنش بود. دلایلی داشت که نمی خواست آنها را عنوان کند و اجازه دهید به همین نکته بسنده کنم.

آخرین جمله او در ته مقاله آخرین شماره گل آقا این بود: «می خواستم مقدور نیست که در زیر گوش تک تک خوانندگان، با صمیمیتی برادرانه و به ملایم ترین لحن زمزمه کنم که: «حالت کودکی را دارم که می داند تا لحظه ای دیگر، عزیزترین اسباب بازی اش را نخواهد داشت….». یا: «مثل کبوترباز عاشقی که مات و ساکن به نقطه ای در آسمان خیره مانده است و می داند زیباترین کبوترش تا چند لحظه دیگر در آن سوی خط افق گم خواهدشد…»

چرا این کار توسط شما و دوستان ایشان ادامه نیافت؟

اتفاقا کار موسسه بعد از ایشان ادامه یافت. من طبق وضعیت ایشان از بهشت زهرا به جای منزل به ساختمان موسسه آمدم تا با اصحاب گل آقا شماره ویژه ای برای آقای صابری منتشر کنیم شماره ای که تا سال ۱۳۸۷ هر سال ۱۱ اردیبهشت ماه به سیاق هفته نامه منتشر شد.

این سال ها علاوه بر تمام فعالیت سابق گل آقا سایت گل آقا، استودیوی انیمیشن گل آقا مجله کمیک استریپ گل آقا هم اضافه شد. همچنین دو دوره جشنواره فیلم کمدی گل آقا هم برگزار شد. سال ۱۳۸۷ کلیه مجله ها را تعطیل کردیم و هفته نام گل آقا را مجدد این بار با شکل جدید راه انداختیم که متاسفانه شرایط جامعه آن روزها طوری بود که بعد از ۲۰ شماره امکان ادامه انتشار وجود نداشت.

در دولت آقای احمدی نژاد متاسفانه تحمل نقد و طنز وجود نداشت. با وجود این که ما بر اصول گل آقا پای بند بودیم. اما از کشیدن کاریکاتور ایشان تا نقد عملکرد وزارت خانه ها هیچ کدام قابل تحمل نبود توقع داشتند گل آقا در حمایت آنها مطلب بنویسد در حالی که گل آقا فراجناحی بود و وظیفه اش انتقاد. فضای سیاسی روز به روز تنگ تر می شد. سوبسیدهای رایج هم قطع شده بود. من دیگر علاقه ای به نقد سیاست نداشتم وقتی می دیدم به چشم دشمن به طنز و گل آقا نگاه می کنند و نظری غیر از نظر خودشان را بر نمی تابند و کلا با طنز بیگانه هستند. تصمیم گرفتم فعالیت مجله را متوقف کنم و به کارهای انتشارات و انیمیشن با همکاران بپردازم.

آقای صابری هفته نامه بچه ها… گل آقا را خیلی دوست داشت روزهای آخر به من گفت اگر می توانستم از نو شروع کنم هیچ وقت برای بزرگ ترها نمی نوشتم و فقط برای کودکان و نوجوانان کار می کردم.

من هم کارم را با نام گلنسا و برای بچه ها شروع کرده بودم. برای همین به همان فضا برگشتم اما فضای کشور ملتهب بود. متاسفانه بیشتر کارها دولتی است مثلا انیمیشن در انحصار سازمان صبا و صدا و سیماست و همین الان با وجود این که مجموعه سریال شنگول آباد که براساس داستان های ایرانی دو سری ساخته شد و سری دوم آن بهمن ۹۴ تحویل و پخش شد هنوز این سازمان قسط های تولید آن سال ها را کامل نداده. نمی خواهم گله کنم اما بخش کودک همیشه سوبسیدبگیر است خصوصا در گل آقا که قیمت مجله و کتاب ها باید طوری انتخاب می شد که همه بچه ها بتوانند آن را بخرند.

با تعطیلی هفته نامه و ماهنامه عملا بخش بچه ها مواجه با مشکل شد و با فضای سیاسی آن دوران امکان فعالیت موسسه گل آقا وجود نداشت و متاسفانه بعد از گذشتن سال ها وضعیت فرهنگ هنوز در شرایط مطلوب نیست.

مشکلات اقتصادی طبیعتا ارجح است و متاسفانه فرهنگ پشت درهای بسته مانده، با این حال ما هنوز سعی می کنیم انتشارات گل آقا را سر پا نگه داریم و آثاری که تاکنون چاپ شده همراه با آثار آقای صابری و سایر طنزنویسان را منتشر کنیم. همچنین برای کتاب های کودک و نوجوانان هم برنامه های ویژه تری داریم.

دلیل این همه موفقیت ایشان چه بود؟

تسلط او به اوضاع سیاسی و ادبیات مهم ترین عامل بود. تربیت جوانان مستعد در کنار افراد صاحب نام، کارکردن جمعی و جلسات پی در پی همه باعث شد که هفته نامه گل آقا، انتشارات، برگزاری مسابقات داخلی و بین المللی کاریکاتور از جمله گفت و گوی تمدن ها و راه و سفر و نمایشگاه های کاریکاتور کم کم به فعالیت ها اضافه شد.

در این فاصله طنزنویسان و کاریکاتوریست های جوان تبدیل به افرادی صاحب نام شدند و مدیران امروز آموزش دیدند. اما مساله این بود تنها آقای صابری می توانست مدیرمسوول و سردبیر گل آقا باشد. فردی با آن تجربه سیاسی و ادبی می توانست دستور چاپ هفته نامه را بدهد. در تمام سال های انتشار مجله هیچ شماره ای هیچ مطلبی بدون تایید ایشان چاپ نشد و تمام سال ها مدیر مسوول و سردبیر خود ایشان بودند.

من از سال ۱۳۶۹ که هنوز سال آخر دبیرستان بودم از اولین شماره کارتابل مطالب و کاریکاتوری و زیراکس مجله را می دیدم در تمام این سال ها وظیفه داشتم کنار مطالب نظر بدهم بعد آقای صابری نظرات من را اصلاح می کرد و سوال های مرا جواب می داد. آن روزها نمی دانستم دلیل این کار چیست اما بعد از گذشتن چند سال و ورودی به موسسه فهمیدم که ایشان فوت و فن سردبیر و مدیر مسوولی را دارد به من آموزش می دهد. این کار ساعات و روزهای زیادی را می طلبید و من این شانس را داشتم که این آموزش را ببینم تا سال های بعد این وظیفه سنگین به من سپرده شود.

کیومرث صابری؛ به یاد «گل آقا»ی مردم

از خاطرات ایشان با حضرت امام بگویید؟

این خاطره از زبان پدرم: «روزی در معیت آقای رجایی ملاقات جانانه ای با امام کردیم. همان صبح ریش تراشیدم و ادکلن زدم. گفتم نکند من این جور بروم بگویند: برو گم شود. اما امام بصیرت داشت، می دید که در دل آدم چه جوری است. اتفاقا به خود امام هم گفتم. که آقای رجایی به من گفته است این ریش ندارد ولی ریشه دارد. جریان از این قرار بود که به آقای رجایی گفته بودند که این کی است که مشاور شما است؟ این که ریش ندارد این قدر به این بنده خدا گفتند که گفت: این ریش ندارد، ریشه دارد ول کنید ما را. من به امام همین مطلب را عرض کردم.»

خاطره دیگر باز از ربان خودشان: «در مورد طنز، من یک جمله چپلکی کارکردن دارم. می دانید امام نگارش شان با شفاهی شان فرق می کرد. وقتی در سال ۱۳۶۳ شروع کردم به طنزنویسی دو، سه تا از برادران روحانی بعد از مدتی آمدند گفتند که گاهی یک جملاتی را تو می نویسی که یادآور حرف امام است. کلماتی هم که به کار می بردی مثل «لهذا، هکذا، فلذا، فلذاست» که این را یک مقدار احتیاط کن.

من از طریق آقای دعایی به احمدآقا پیغام دادم. احمدآقا گفت: ابدا چنین چیزی نیست. اگر بوده باشد هم، امام خوششان می آید. یک موردی هم هست که احمدآقا همان موقع به آقای دعایی گفته بود که پیش امام بودیم و خاتمی آمد گفت: آقا ببین گل آقا چی نوشته است. الان یادم نیست، گفت: امام خواندند و گفتند احتمالا با من است و خندیدند.»

به عنوان سخن پایانی اگر مطلبی به ذهن تان می رسد بفرمایید.

در این سال ها کسانی که از نام گل آقا و آقای صابری سوءاستفاده کرده اند و به بهانه تجلیل علی رغم وصیت ایشان به برگزاری جشنواره و بزرگداشت و ساختن فیلم بدون رضایت موسسه گل آقا و خانواده اقدام کردند. حتی جدیدا یک کانال تلگرامی به نام گل آقا ثبت شده که با لوگو و نام موسسه کار می کند و طنزهای جهت دارش باعث دلخوری مسوولین و دلخوری از ما هم شده. به رغم اقدام قانونی موسسه همچنان به فعالیت خود ادامه می دهد و اراده جدی هم برای جلوگیری این مورد دیده نمی شود. در حال حاضر تمام فعالیت های موسسه گل آقا در فضای مجازی با نام golaghaofficial است.


منبع: برترینها

یک هفته چندچهره؛ سرهنگ، شاه و قلاده های طلا

برترین ها – ایمان عبدلی:

به دلیل معذوریت های انتخاباتی امکان انتشار «چند چهره» در موعد همیشگی (پنجشنبه) وجود نداشت و به ناچار یک روز زودتر منتشر شد.

ابوالقاسم طالبی یا (کارگردان هفته)

اظهار نظر ابوالقاسم طالبی در مورد شجریان که کنایه به فعالیت های انتخاباتی اصلاح طلبان دارد، کلی بازتاب پیدا کرد و خبر ساز شد. عبارت «هنرمندِ سرطانی» که غیر مودبانه هم بیان شد، شاه بیت حرف های طالبی بود. کارگردانی که در این سال ها همه او را با «قلاده های طلا» می شناسند، اما مساله همین است که آیا این که او فیلمی مثل «قلاده های طلا» ساخته و اصلا این که تمایلات سیاسی آشکار دارد، دلیل قانع کننده ای برای تکفیرش است؟ آیا همه ی مایی که شاکی هستیم، متن سخنان او را درست خوانده ایم؟ سطحی نگری آیا چیزی غیر از این است؟ غیر این که ما به سرعت با جو عمومی همراه می شویم و به دسته ی اکثریت می پیوندیم. آیا ما فریفته ی هر آن چه اکثریت کُنَد، نشده ایم؟

گمان نکنید هوای هواداری از ابوالقاسم طالبی را داریم و یا با هنر شجریان آشنا نیستیم که بارها با صدای استاد عروج کرده ایم؛ چه در کویر و سکوت، چه در باران و چه وقت دلتنگی و یاد ایام. غرض این که هم هواخواه استاد هستیم و قدر و منزلتش را می دانیم و هم با فعالیت های طالبی آشنایی داریم و می دانیم در کدام فضا سیر می کند. منتهی مساله این است که ما چقدر از ظرفیت حواسمان بهره می بریم؟ چقدر عمیق می خوانیم؟ چقدر دقیق می بینیم؟ چقدر با حوصله گوش می دهیم؟

یک هفته چندچهره؛ سرهنگ، شاه و  قلاده های طلا 

 مردمانی که گوش دادن و تماشا بلد نباشند، چگونه ادعای طرفداری از موسیقی اصیل می کنند؟ چند درصد از این هواداران چند سال گذشته شجریان، با عمقِ جان صدای هنر او را شنیده اند؟ تضاد است و تناقض که تتلو و آرمین گوش کنیم و پشتِ استاد موسیقی اصیل ایرانی در بیاییم!

 اگر حرف های طالبی را دوباره بخوانید متوجه می شوید که او احتمالا در نقد شعارهای روحانی سخن گفته (هدف روحانی بوده نه شجریان و این میان متاسفانه استاد شجریان ابزار ستادهای انتخاباتی شده) این می تواند یک فرض باشد، اما در گمان دوم اصلا می توانیم فرض کنیم طالبی توهین کرده و قصد فرو کاست شان و منزلت شجریان را داشته، انتخاب ما چیست؟ هیاهو و تکه پرانی و لعن و نفرین؟ یا به عمق رفتن و بی اعتنایی به تمام افرادی که سعی می کنند از یک نام وزین کیسه برای خودشان بسوزند.

طرفدارِ شجریان بودن باور بفرمائید در فحاشی به طالبی و کف و هورا برای شعارهای هیجان ساز ، خلاصه نمی شود. هوادارِ شجریان بودن در ابتدا کشف و لذت هنر اوست. گوش دادن به قدرت آوازی او و همنشینی با آثار اوست. اصلا اگر با چنان فضایی آمیخته شوید دیگر سخت است به راحتی به این طرف و آن طرف غلتیدن. همان طور که شعارهای روحانی در این چهار سال و در رابطه با شجریان خیلی گیرا و دلچسب نیست و تاریخ مصرف دارد، توهین ابوالقاسم طالبی هم ور دیگر ماجراست. منظره ای را تصور کنید که یکی آن بالاهاست و یکی این پایین سنگ می اندازد، دستش نمی رسد به عظمت دیگری و …

محمدباقر قالیباف یا (انصراف هفته)

انصراف قالیباف از ادامه رقابت انتخابات اتفاق شوکه کننده ای بود. آن چه بیشتر از هر چیز جمعیت را غافلگیر کرد، حجم تبلیغات وسیع و تلاش و هیاهوی قالیباف در میتینگ ها و مناظره ها بود. او طوری پیش رفت که جدی ترین و پایدار ترین کاندیدا به نظر می رسید، حتی در چهره رئیسی می شد رگه ها یی از تردید را دید اما قالیباف خیلی مستحکم و استوار نشان می داد.

در این ساعات پس از انصراف، عمده تحلیل ها بر دو مدار می چرخد؛ اصلاحاتی باور دارند که سبد رای قالیباف ضعیف بوده و ریسک این که او چند باره خودش را در معرض انتخاب قرار بدهد، سوخت شدن آینده سیاسی اش را در پی دارد. به عبارتی  آن ها امروز محسن رضایی را برای قالیبافی که انصراف نمی داد، متصور بودند.

از آن طرف اصولگرایان هم که همه تخم مرغ هایشان را در سبد رئیسی گذاشته اند این اتفاق را با انصراف عارف به نفع روحانی شبیه سازی می کنند و از این انصراف تعبیر به ایثار و فداکاری می کنند. آن ها گمان می کنند، نبود قالیباف شانس رئیسی را بالا می برد و اصلا کیست که نداند اصولی ها در صدد یک  دو قطبی سازی سلبی هستند.

یک هفته چندچهره؛ سرهنگ، شاه و  قلاده های طلا 

 ترکیب انصراف عارف با  فضای دو قطبی ساز، مثل  دور دوم انتخابات ۸۴  که مابین مرحوم رفسنجانی و احمدی نژاد بود، به نظر خلاصه ای از تمهیدات اصولگرایان برای پیروزی است. سلب وضع موجود و سوار شدن بر موج ناراضیان  وضع نه چندان مساعد اقتصادی و مانور روی خواست های جذابی مثل مسکن و اشتغال و…تمهید تازه ای نیست، اما همین تمهید هیچ وقت کهنه هم نشده، این که سرنوشت انتخابات چه می شود و ائتلاف رئیسی و قالیباف به نفع اصولگرایان خواهد شد یا نه؟ در این مقال نمی گنجد و باید صبر کنیم تا شنبه که اعلام نتایج، نام فرد پیروز را از صندوق در خواهد آورد به فرض دو مرحله ای شدن هم شرایط مبهم تر خواهد و پیش بینی دشوارتر! هر چه صلاح مملکت است آن شود، آن چه صلاح است و بیشتر به مسیر انقلاب اسلامی می آید.

از قالیباف دور نشویم، خلبان دیروزها که با انرژی و عملگرایی مضاعف یک نظامی از پسِ مدیریت موفق در نیروی انتظامی، به شهرداری آمد. سیر تحول سه پله ای او از سیاست ورزی نورس در دوران پسا خلبانی تا  ولع عملگرایی در نیروی انتظامی و بعد شیفتگی ژست یک تکنو کرات انقلابی در شهرداری تهران که با غلبه نگاه مهندسی حضورش دائما رسانه ای شد و حالا از آن عملگرایی و ولع  و اقتدار یک نظامی گذشته و وارد تعاملات سیاسی شده. این انتخابات با هر نتیجه ای که برای اصولگرایان تمام شود، یک چهره برای آنان ساخته است (فارغ از درستی و نادرستی رفتارها و اصولا مشی سیاسی او)  قالیباف زین پس ظریف تر رفتار خواهد کرد، او به مرور از نظامی گری به سیاست ورزی شیفت شده است.

شاه مازندران یا (نامراد هفته)

اوباش های ایرانی در نقطه ای ایستاده اند که چند معضل اجتماعی در آن نقطه به هم می رسند. شاه مازندران که با جلوه گری در فضای مجازی ایجاد رعب  وحشت کرده بود، دستگیر شد و در زندان فوت کرد. این زیست مغشوش و این وجود اغراق آمیز دوباره در جسمی دیگر خبرساز خواهد شد امروز یا فردا و…ریشه ی چنین خودنمایی ها اما از چند علت حیات می گیرد، خلاصه مرورش می کنیم.

یکم این که پس از پی ریزی جامعه مدرن در دوران رضا شاه، لوطی ها و لات ها از بین نرفتند و در نظام بوروکراتیک تازه ایجاد شده حل شدند. بدتر این که وجود آن ها ابزاری شد برای قدرت ها که با استفاده  از آن ها میل خودشان را به مردم کوچه و بازار تحمیل کنند. نمونه اش را همه می دانید؛ شعبان بی مخ، در این فضا اوباش کارکردی داشتند برای حکومت، اما از لوطی گری کاریکاتوری مانده بود فقط. پس حکومت ها در آن زمان وجود اوباش را تقویت کردند.

دوم این که جامعه ایرانی به هزار و یک دلیل تمایل به تکیه فردی در راس دارد. فردی قدرتمند! ما می مردمانی هستیم که گاها در چاپلوسی گوی سبقت را از هم می رباییم و هر آن که چاپلوس تر است، بهتر است! در چنین فضایی نگاه به قدرت در هر سطح و فرمی جایگاه دارد. فرقی نمی کند یک گنده لات محله باشد و یا یک سیاستمدار قدرتمند، رشد و نمو لات ها و اوباش از چنین روحیه ای در میان مردم نبض می گیرد. مضاف بر این که نظام بوروکراتیک دائما لنگ می زند، اتکا به فرد ارجح است به اتکا به سیستم، فرد ترجیح می دهد با عامل نا امنی رفاقت کند، بره با گرگ رفاقت می کند اما این رفاقت اتوبان یکطرفه است، نظام شورا و محلات و …دادرس نیستند و عملا قدرت دست گنده لات ها می افتد.

یک هفته چندچهره؛ سرهنگ، شاه و  قلاده های طلا 

سوم این که می دانیم در حال گذاریم و «خانواده» وضعیت لنگ در هوا دارد، نه آن قدر منسجم و کنترل کننده مثل قبل تر ها و نه خیلی رها و قائل به فردیت، در چنین فضایی اوباش ها جولان می دهند چون از میانه اغتشاش و نا امنی می آیند. پس اوباش ها تا امتداد وضعیت مبهم نظام خانواده در ایران فضای مهیایی برای ادامه حیات خواهند داشت. فردیت ناپایدار البته چون در نظام خانوادگی منسجمی نیست نیاز بیشتر به ارضای روانی و خودنمایی دارد. پس لات های این دوران خودنما تر شده اند، بیشتر عربده می کشند، این بار عربده را نه سر کوچه و برزن که با یک کلیپ در یک کانال تلگرامی و یا یک صفحه اینستاگرامی می کشند.

چهارم: نا بسامانی اقتصادی و وضعیت اشتغال که با میل به تن آسایی همنشین بشود قهوه خانه و لم و گپ و گعده های عمدتا بی خاصیت را گسترش می دهد، خب تصدیق می فرمایید که چنین فضایی اوباش ها را غره می کند.

پی نوشت: این ها عوامل هم افزای اوباش گری بودند، این که چه رفتاری از سوی پلیس و نیروهای انتظامی می تواند بازدارنده باشدف حدیث دیگریست که در توان این قلم نیست.

ایرج طهماسب یا (آقای مجری هفته)

زادروز ایرج طهماسب و نوروزی که جای کلاه قرمزی خالی بود و ستونی که نمی خواهد تمام تحت تاثیر جریانات روز باشد و گاها بی هیچ بهانه ای یاد بعضی نفرات می کند.

حتی اگر تمام فعالیت هنری ایرج طهماسب را در کاراکتر «کلاه قرمزی» خلاصه کنیم،او کاری کرده است کارستان، عروسکی که در خاطرات کودکی حداقل ما دهه شصتی ها نقش ویژه ای دارد؛ با او خندیده ایم به حماقت هایش، به زیرکی هایش، با او حسرت تلویزیون رنگی کشیده ایم؛ وقتی که پشت مغازه ی تعمیرات تلویزیون چمباته زده بود، با او چشم و هم چشمی کرده ایم؛ وقتی کلاس زبان می رفت و عاجز بود، با او پا را بیشتر از گلیممان دراز کردیم؛ وقتی که دکتر قرمز کلاه شد، با او آرزو کردیم و ترس برمان داشت، با او سماجت کردیم با او…

یک هفته چندچهره؛ سرهنگ، شاه و  قلاده های طلا 

طهماسب در تمام این سال ها خاطره ساخت و ما مردمان خاورمیانه بهتر می دانیم، خاطره چه گوهری است، ما می دانیم که خاطره چه پشتوانه ای است وقتی که از آینده می ترسی، طهماسب و فعالان عرصه هایی که نخواسته اند وام دار باشند، چون وامی نداده اند و نگرفته اند کمتر پر رنگ شده اند و در چشم جامعه فرو رفته اند، کمتر ویژه بوده اند، آن ها اگر در ذهن ما می مانند تنها و تنها به دلیل کیفیت کاری است، که خلق کرده اند و در حقیقت عاری از هر گونه رانت رسانه ای ذهنیت ساز هستند، آقای طهماسب پیر نشوید؛ خاطره را جوان نگه دارید، کودکی ما به لبخند شما گره خورده.

مردم ایران یا (آرامش هفته)

خیلی شنبه ها را وعده می کنیم برای تحول، از بس شنبه ها آمدند و رفتند و وعده را وفا نکردیم که کار به طنز و مطایبه هم رسیده، شنبه ای که درس را دوره نکردیم، شنبه ای که ورزش را شروع نکردیم و الا ماشاالله! اما این شنبه را انصافا بیاییم پذیرنده و آرام باشیم، از این بحث ها و دسته بندی ها رد شویم و هر که رئیس جمهور شد بدون رجز خوانی قبولش کنیم.

یک هفته چندچهره؛ سرهنگ، شاه و  قلاده های طلا 
درک و دریافت این که هر کدام از ما یک مسیر متفاوت برای سعادت در ذهن داریم خیلی دشوار نیست. مسیر قابل تصور برای هر کدام از ما بسته به شرایطی زیستی، رنج ها، خاطرات و ایده آل هایمان فرق می کند، هیچ انتخابی لزوما برتر از انتخاب دیگری نیست. همه ی این ها ترجیح است، ترجیحات همدیگر را با احترام دریافت کنیم و از شنبه هیجان انتخابات را با عقلانیت یک ذهن مطالبه گر تعویض کنیم؛ ایمان، آرامش و دعا، والسلام.


منبع: برترینها

صحبت‌های جالب مرتضی حیدری، مجری مناظره‌های انتخاباتی

وبسایت فردانیوز: مرتضی حیدری در انتخابات سال ۱۳۹۲ و انتخابات امسال که زمان زیادی تا برگزاری آن باقی نمانده، مجری ثابت مناظره‌ نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری بوده و ظاهرا برای مصاحبه با شخص رئیس‌جمهوری نیز اولین انتخاب است. حیدری اولین مجری برنامه «گفت‌وگوی ویژه خبری» بوده و می‌گوید پایه حقوق کارمندی‌اش بیشتر از ۶۸۰ هزار تومان نیست. این مجری همچنین از علاقه‌اش به برنامه سباستین و لری کینگ می‌گوید و مصاحبه با دست باز را از آرزوهایش می‌داند.

 العام به تازگی گفت‌وگویی با مجری شناخته شده و البته محتاط صداوسیما مرتضی حیدری داشته است که با وجود جایگاه حساسش کمترین حاشیه را تجربه کرده و تنها مورد جلب توجه‌کننده در خبرسازی برای او به سفرهایش به خارج از ایران و شایعه پناهندگی‌اش مربوط می‌شود که معلوم شد آن‌هم به علت تحصیلش در رشته مدیریت در یک دانشگاه فرانسوی بوده است.

مرتضی حیدری: فیش حقوقی‌ام 680 هزار تومان است، درآمد اصلی‌ام از اجرای سمینارهاست

بر اساس این گزارش دلیلی که حیدری را مجاب به مصاحبه کرده جمله «گاهی سکوت حمل بر صحت می‌شود» بوده است. العالم حیدری را یک مجری  توانا و خونسرد معرفی می‌کند که بدون بالا بردن صدا و بی آنکه مغلوب هیجان شود و بلد است مهمانش را «محترمانه» به چالش بکشد و در بخش دیگری درباره او می‌نویسد: «مرتضی حیدری با آن مصاحبه‌های معروفش با رئیس‌جمهور و آن لبخندهای معروف‌ترش در مقابل پاسخ‌های احمدی‌نژاد، به طور بالقوه پتانسیل تبدیل شدن به تیتر اخبار را داشت، چه برسد به اینکه یکی از این مصاحبه‌ها بعد از ماجرای قهر ۱۱ روز رئیس دولت باشد و این بار بر خلاف دفعات قبل، حتی اصولگرایان و دوستان سابق رئیس‌جمهور نیز از او انتظار پرسیدن سوالات چالشی داشته باشند.»

از تازه‌ترین حاشیه‌ها درباره او شکایت برخی از نامزدها از این مجری به خاطر یک اتفاق عادی بود، حیدری هنگام برداشتن برگه‌های داخل گلدان و با دیدن دو برگه چسبیده به هم، آن‌ها را به داخل گلدان برگرداند و برگه ای دیگر گرفت و همین امر، باعث اعتراض برخی از ستادهای نامزدها شده و موضوع تقلب مجری را مطرح کردند. در حالی‌که او کاری عادی را انجام داد و به خاطر درآوردن دو برگه، باید آن‌ها را برمی گرداند و قرعه‌ای جدید را بر می‌داشت.

رکورد بی‌نظیر دوهزار و پانصد برنامه متوالی شبانه را دارم

در ابتدای این مصاحبه به برنامه «گفت‌وگوی ویژه خبری» اشاره می‌شود و حیدری با اشاره به این‌که به خبری بودن و تاکید بر کلمه «گفت‌وگو» در عنوان این برنامه برایشان بسیار با اهمیت بوده، درباره این برنامه می‌گوید: «شاید قبل از این برنامه،‌ برنامه مشابهی در سازمان وجود نداشت،‌ شاید که نه حتما چنین برنامه‌ای وجود نداشت. معمولاً برنامه‌ها از این جنس همه ضبطی بودند و در آن‌ها همه چیز اعم از سوالات و جواب‌ها از قبل مشخص بود. نکته دیگر این بود که ما سعی می‌کردیم در هر موضوعی طرفین ماجرا را بیاوریم. حتی در خیلی از موارد اگر در برنامه به هر دلیل، ‌یکی از طرفین نبودند،‌ من سعی می‌کردم در جایگاه او بنیشینم، ‌حتی اگر شخصاً نظرش را قبول نداشتم.»

او همچنین به این موضوع اشاره می‌کند که اگر کسی ویژگی‌های ذاتی و اولیه اجرا را نداشته باشد صدسال هم برنامه اجرا کند هیچ اتفاقی نمی‌افتد و درباره علاقه‌اش به برنامه «گفت‌وگوی ویژه خبری» می‌گوید: «واقعیت این است که من گفت‌وگوی ویژه خبری را خیلی دوست دارم،‌ دلیل آن هم این است که از شب اولی که این برنامه شروع شده تا به امروز در آن حضور داشتم،‌ هفت سال از این بازه زمانی را تنها بودم،‌ یعنی هفت سال را به تنهایی و بدون حتی یک شب تعطیلی،‌ تنهایی اجرا کردم. این یعنی یک رکورد بالای دو هزاروپانصد برنامه متوالی شبانه، که در ایران مطمئنا نظیری ندارد. در دنیا هم اگر باشد من نمی‌شناسم. بعد از هفت سال هم به طور پیوسته حضور داشتم.»

ما حق موضع‌گیری نداریم و برای شعور مخاطب احترام قائلیم

البته صحبت‌های او درباره این‌که در این برنامه حق موضع‌گیری مشخص وجود ندارد نیز جالب است: «هر رسانه با هر درجه از وابستگی با هر نوع سلیقه‌ سیاسی یا هر نوع فلسفه‌ تاسیس،‌ وقتی برای یک جامعه‌ای از مخاطبان برنامه پخش  می‌کند، اگر می‌خواهد موفق باشد، در موضوعات معدودی که تمام مخاطبان موضع یکسانی دارند، می‌تواند موضع داشته باشد،‌ اما به غیر از آن ابداً نمی‌تواند و نباید موضع داشته باشد. به عنوان مثال وقتی دو تیم فوتبال داخلی با هم مسابقه می‌دهند و یکی از آن دو برنده می‌شود، شما به عنوان رسانه حق ابراز خوشحالی یا ناراحتی ندارید،‌ اما اگر یک طرف مسابقه تیم ملی کشور باشد،‌ شما می توانید خوشحالی خود را بروز دهید، که البته آن هم حد و مرزی دارد و باید معقول باشد نه هیجانی. همین مسئله در گفت‌وگوی ویژه خبری هم درست است، چون اساساً جنس برنامه خبری است. ما حق موضع‌گیری نداریم، ما برای شعور مخاطب احترام قائلیم. مخاطب خودش باید نتیجه بگیرد نه اینکه ما به او تزریق کنیم چون اساسا حتی اگر بخواهیم نمی‌توانیم.»

آرزوی مصاحبه با دست باز را دارم، خیلی هم دارم

در ادامه او در مقابل سوال جالبی قرار می‌گیرد و پرسیده می‌شود: «شما در برنامه‌ای که به دلایل مختلف، هیچ چالشی ایجاد نمی‌شود و انتظارات مخاطب برآورده نمی‌شود و به تبع انتظارات شخصی خود شما هم برآورده نمی‌شود، چرا حاضرید به کارتان ادامه بدهید؟» که حیدری این‌طور به آن پاسخ می‌دهد: «البته همیشه اینطور نیست، گاهی اینطور بوده گاهی هم نبوده. این یک فرآیند است باید برآیند آنرا دید.

البته واقعیّت ماجرا این است که من اگر اعتباری در میان مردم و همکاران رسانه‌ای کسب کرده‌ام، از رهگذر همین برنامه بوده است و وظیفه حرفه‌ای حکم می‌کند، آن را برای همین برنامه صرف کنم. من نمی‌خواهم بگویم من در مرحله‌ای هستم که به گفت‌وگوی ویژه خبری اعتبار بدهم،‌ ولی بالاخره یک رابطه متقابلی بین شخصیت حرفه‌ای من و آن برنامه وجود دارد و من همچنان علاقه‌مند هستم که این کار را بکنم. ضمن اینکه در پاسخ به سوال شما باید بگویم که بحث، بحث اثربخشی است. ممکن است زمانی برنامه‌های ما تاثیرگذاری مد نظر شما را نداشته باشد‌ ، خیلی  وقت‌ها هم دارد، اما من همیشه فکر می‌کنم بودنش بهتر از نبودن آن است.»

مرتضی حیدری: فیش حقوقی‌ام 680 هزار تومان است، درآمد اصلی‌ام از اجرای سمینارهاست

حیدری در ادامه توضیحات بیشتری در این‌باره می‌دهد و رسانه را بدون مخاطب مرده متحرک می‌نامد. تا این‌که بحث به محدودیت‌های رسانه ملی می‌رسد و او در مقابل این سوال قرار می‌گیرد که «تا حالا پیش آمده که برای انجام یک مصاحبه و حفظ اعتبار خود بر سر نوع سؤالات و برخی محدودیت‌هایی که رسانه به هر دلیلی اعمال می‌کند، چانه‌زنی کنید تا مخاطبی که شما اعتبار خود را از او می‌دانید، تماشاگر یک مصاحبه خنثی و صوری نباشد؟

به عبارتی در تقابل میانِ اعتبار خودتان و محدودیت‌های رسانه چقدر طرفِ اعتبار حرفه‌ای خود ایستاده‌اید؟» و پاسخ قابل تاملی نیز در این‌باره می‌دهد: «می‌دانم منظورتان چیست، ولی باید به شما بگویم برخلاف آن چیزی که شما فکر می‌کنید دست ما برای طرح سوالات چالشی چندان هم باز نیست. اینکه من آروز دارم با دست باز مصاحبه کنم حتما دارم، خیلی هم دارم اما به هرحال باید متوجه شرایط هم بود.»

اصلا چالش داشتن یا نداشتن با رئیس‌جمهور دست من نیست!

در ادامه به این موضوع اشاره می‌شود که برخی مجریان صداوسیما گفته‌اند رئیس‌جمهوری خود انتخاب می‌کند چه کسی با او مصاحبه کند، حیدری در این‌باره می‌گوید: «من از این موضوع اطلاعی ندارم، اما می‌دانم که بین سازمان و دفتر رییس‌جمهور یک هماهنگی بر سر این موضوع انجام می‌شود.»

او ادامه می‌دهد: «طبعاً سازمان و دفتر رییس‌جمهور هماهنگ می‌کنند که مصاحبه به لحاظ شکل و محتوا چگونه باشد. مجری هم بخشی از این است.» و در پاسخ به این‌که چرا معمولا اصرار دارند او مصاحبه‌ها را انجام دهد می‌گوید: «رییس‌جمهور به موجب قانون اساسی بالاترین مقام اجرایی و نفر دوم کشور است، یعنی شان بالایی دارد. این شان ایجاب می‌کند موقعیتهایی که رییس‌جمهور در آن قرار می‌گیرد در شان آن مقام و منزلت باشد. این شامل همه چیز می‌شود، حتی مجری که قرار است در برابر رییس‌جمهور بنشیند. البته بنده یک کارمند ساده هستم اما شاید به علت سابقه طولانی در اینکار و انجام چند هزار مصاحبه و مقبولیت نسبی در بین مخاطبان، برای انجام این وظیفه انتخاب می‌شوم که البته از این جهت هم خیلی خوشحالم و از افتخارات حرفه‌ای‌ام محسوب می‌شود.»

با این‌حال برخی معتقدند این‌که او بحث‌های چالشی را پیش نمی‌کشد و مماشات می‌کند دلیل انتخاب حیدری است که خود او در این‌باره می‌گوید: «نه قطعاً اینطور نیست، اصلاً چالش کردن یا نکردن با رییس‌جمهور دست من نیست! ضمن اینکه باز هم می‌خواهم به شان و جایگاه رییس‌جمهور تاکید کنم. در هیچ جای دنیا خبرنگاران بی‌مهابا با روسای جمهور مصاحیه نمی‌کنند. در همین آمریکا ملاحظه کنید اصلا اینطور نیست که یک خبرنگار هر  سوالی که می‌خواهد از رییس‌جمهور بپرسد. در مصاحیه‌های مطبوعاتی و رادیوتلویزیونی هم قبل از ورود رئیس‌جمهور، مسوول جلسه اعلام می‌کند که مثلا فقط ۵ دقیقه وقت داریم و رییس‌جمهور فقط به دو سوال (گاهی حتی نام سوال‌کنندگان را هم اعلام می‌کند) جواب می‌دهند.

یا رییس‌جمهور در برابر سوالی که نمی‌خواهد جواب بدهد به راحتی می‌گوید no commentو کسی هم ناراحت نمی‌شود و ادامه نمی‌دهد. در هیچ جای دنیا خبرنگاران حق ندارند هر سوالی که دوست دارند از رییس‌جمهور بپرسند یا هر مطلبی که دوست دارند بنویسند که البته ای کاش این اجازه را داشتند و داشتیم و البته در عین حفظ احترام. انشالله .»

فیش حقوقی‌ام ۶۸۰ هزار تومان است

حیدری در بخش‌های دیگر صحبتش به این موضوع می‌پردازد که از وجه کاری‌اش برای مسائل شخصی استفاده نمی‌کند و بخش آخر این گفت‌وگو نیز به دارایی و میزان حقوق این مجری شناخته‌شده صداوسیما باز می‌گردد. او درباره انجام فعالیت اقتصادی برای کسب درآمد می‌گوید: «نه؛ من فقط مطب دارم و مجری تلویزیون هستم. البته کار مشاوره و نویسندگی هم گاهی انجام می‌دهم. اما باید به یک نکته تاکید کنم. به موجب قانون اساسی و قوانین عادی، هر شهروندی حق دارد در چارچوب قانون و مقررات فعالیت اقتصادی کند.»

البته او منبع درآمد دیگری نیز دارد که درباره آن این‌طور می‌گوید: «یک منبع درآمد خوب من که عملاً بخش قابل‌ملاحظه‌ای از کل درآمد زندگی من است، حضور در مراسم‌ها، سمینارها و کنفرانس‌ها به عنوان مجری است که می‌توانم بگویم درآمد اصلی من به نوعی همین است.»

با توجه به این‌که مجری‌های شناخته شده تلویزیون در همه جای دنیا، دستمزد‌های بالایی می‌گیرند، دستمزد او برای هر برنامه سوال می‌شود که در این‌باره می‌گوید: «برای هر برنامه هیچی! ما یک حقوق کارمندی داریم که طبق نظام هماهنگ پرداخت کارکنان دولتی امسال فکر کنم خالص دریافتی‌ام ۴۵۰هزار تومان است، ولی فیش حقوقی‌ام ۶۸۰ هزار تومان است. البته آن‌ها که به صورت برنامه‌ای هم دستمزد می‌گیرند خیلی رقم بالایی دریافت نمی‌کنند، متوسط پرداخت برای برنامه‌های سیاسی ۴۰ تا ۵۰۰ هزار تومان به ازای هر برنامه است.»

مرتضی حیدری: فیش حقوقی‌ام 680 هزار تومان است، درآمد اصلی‌ام از اجرای سمینارهاست

او در پاسخ به این‌که فکر می‌کنید مجری‌های معروف خارجی هم سمینار و مراسم‌های بیرون از تلویزیون اجرا می‌کنند؟ می‌گوید: «نه اصلا، فکر نمی‌کنم، چون هم فضای کاری آنجا متفاوت است و هم اینکه نیازی ندارند. چون برای اجراهایشان قراردادهای ۱۰ میلیون دلاری و حتی ۳۰ میلیون دلاری در سال می‌بندند.»

او که در سال ۱۳۸۱ در یکی از مصاحبه‌هایش به داشتن یک پراید اشاره کرده بود می‌گوید امروز یک هیوندای Ix۵۵ دارد که آن‌را به قیمت ۷۲ میلیون تومان خریده است، البته او که در منزل مادرش سکونت دارد، مالک مطب و یک منزل شخصی‌ نیز هست: «بعد از ۱۰ سال پرداخت حق عضویت، تعاونی مسکن صدا‌وسیما یک آپارتمان به ما داد که دوستان و همکاران رفتند ساکن شدند و من آن را اجاره دادم و با پول آن این ماشین را خریدم. چون  دوست ندارم همه فکر کنند من وضع مالی‌ام خیلی خوب است.»

بخش جالب صحبت‌های حیدری به مجریان و برنامه‌های مورد علاقه او مربوط می‌شود: «من برنامه‌های سباستین را خیلی دوست دارم، یک زمانی هم برنامه‌های لری کینگ را خیلی دنبال می‌کردم، برنامه‌های گفت‌و‌گوی بی‌بی‌سی انگلیسی را هم دنبال می‌کنم. کارهای اپرا هم خیلی دیدنی است اگر چه جنس آن متفاوت است. هرچند که در یک سال و نیم اخیر به دلیل مشغله‌های کارِ رساله دکترایم اخیراً زیاد وقت نمی‌کنم این برنامه‌ها را دنبال کنم.»

در پایان او صحبت‌هایش را با اشاره به ضعف‌های برنامه «گفت‌وگوی ویژه خبری» تمام می‌کند و می‌گوید: «مسلماً ضعف‌هایی دارد و حتی اگر نداشته باشد باز جا برای ارتقاء دارد. من فکر می‌کنم مهم‌ترین اتفاقی که باید در برنامه گفت‌وگوی ویژ خبری بیافتد و در این یکی دو ماه اخیر هم مدیران ما خیلی تلاش کرده‌اند که محقق شود، حفظ همان سه معیاری است که من خدمتتان عرض کردم، یک مثال ساده برای شما می‌زنم؛ در اوج رقابت‌های انتخابات سال ۸۸، تک‌تک کاندیداها در برنامه ما حضور یافتند، همین افراد در مناظره‌ها هم شرکت داشتند، من آمار ندارم اما به شما اطمینان می‌دهم میزان بیننده مناظره‌ها حداقل ۱۰ برابر برنامه این کاندیداها در گفت‌و‌گوی ویژه بوده است. این نشان‌دهنده نقش چالش در گفت‌و‌گو است. فرمول یک برنامه موفق، کاملاً روشن است. گفت‌و‌گوی ویژه این ظرفیت را دارد که همیشه فتیله‌اش را بالا بکشد.»

او در پاسخ به آخرین سوال که قبول دارد فتیله چالشی بودن برنامه خیلی پایین کشیده شده است؟ نیز این‌طور می‌گوید: «مدتی اینطور بود ولی اخیراً و در ماههای اخیر تلاش شده است که فضا به سوی چالشی بودن برگردد. حالا اینکه چقدر موفق به این کار شویم نمی‌دانم.»


منبع: برترینها