مل گیبسون: فمینیست ها از من خوششان نمی آید

ماهنامه هشمهری ۲۴: نشست مطبوعاتی اخیر گیبسون، او را از شر گذشته پرحاشیه و جنجالی اش خلاص کرد. از همه مهم تر مهمان «دلیت شو»ی استفن کولبرت بود که اوایل هفته پخش شد. کولبرت و گیبسون در این برنامه، ویدئویی منتشر کردند که همه گیر شد و توبه نامه گیبسون از حرف ها و اعتقادات جوانی اش بود. او با اشاره به حرف های یهودستیزانه اش در مورد افسری که در سال ۲۰۰۶ او را به خاطر  رانندگی در حالت مستی متوقف کرده بود، گفت: «واقع مایه شرمندگی است استفن». به مامور پلیس گفته بود: «این جهودهای  کوفتی! همه جنگ های عالم زیر سر جهودهاست!»

گیبسون در ادامه به کولبرت می گوید: «اما ده سال از آن روزها می گذرد و حسابی روی خودم کار کرده ام، الان سرحال تر و سلامت تر از قبل شده امم». کولبرت از اعتبارش مایه گذاشت و سعی کرد گیبسون را مجبور به عذرخواهی کند اما گیبسون تا توانست از عذرخواهی کردن طفره رفت. با این حال صنعت سرگرمی اخیرا بازگشت مل گیبسون را به رسمیت شناخته است؛ هر چند البته در مصاحبه های اخیرش هم حسابی ابراز ندامت و پشیمانی کرده و این کار همیشگی اش است.

گیبسون به جز حرف های جنجالی اش در سال ۲۰۱۰ که فعالیت حرفه ای اش را به شدت تحت الشعاع قرار داد، همیشه در مصاحبه های مختلف حرف های ضدزن، جنجالی و حاکی از نژادپرستی زده و حاشیه درست کرده است که نمونه هایشان را در ادامه می خوانید.

مردم عاشق دلقک ها هستند

نظرت درباره کشیش شدن زن ها چیست؟

مخالفم!

چرا؟

قطعا این حرف برایم گران تمام می شود اما زن ها و مردها با هم برابر نیستند. مردها و زن ها هم برابر نیستند. من بی اندازه برای زن ها احترام قائلم. دوستشان دارم. در خانواده ما زن ها همه کاره اند. هر اتفاق خوبی که می افتد به خاطر آنهاست. مردها معمولا خرابکاری می کنند.

داری همه را به یک چوب می رانی.

زن ها فرق دارند. حساسیت هایشان متفاوت است.

برایش مثال هم داری؟

یک بار با یک زن شریک تجاری شدم. ورشکست شد.

فمینیست ها پدرت را در می آورند!

فمینیست ها از من خوششان نمی آید و من هم از آنها بدم می آید. نمی فهممشان. نمی دانم مشکلشان با من چیست، اما به هر حال مشکل خودشان است، به من چه!

از چه چیز شریکت خوشت نیامد؟

از همه مردهایی که در کار دیده بودم بدجنس تر بود. خیال می کرد چون زن است، بقیه باید در بیشتر مواقع جورش را بکشند. که خب مزخرف است. بی نهایت بی رحم و بی منطق است. هر وقت هم با دلیل و منطق با او صحبت می کردی سریع چماق زن بودنش را توی سرت می کوبید. خیلی بی انصاف بود. زن ها کلا بی انصاف اند.

همه زن ها یا همین یک نفر؟

یک بار و دو بار نبوده. همه جا اتفاق می افتد. زن ها چیزهایی دارند که ما مردها به هیچ وجه درک نمی کنیم. هیچ وقت هم نمی فهمیم. تازه توقع دارند با آنها مهربان هم باشی (و بهتر است باشی) چون می توانند به تو آسیب برسانند.

نظرت در مورد بیل کلینتون چیست؟

اگر قرار بود متصمیم گیرنده نهایی چیزی باشم هرگز خودم را آفتابی نمی کردم. تو بودی می کردی؟ دیوانه می شدی. تا بوده همین بوده. همه شاه ها همین طور شده اند. یعنی همه رهبرها تحت فشار هستند. پس چه چیزی کلینتون را سرپا نگه داشته؟ چطور می تواند این همه فشار را تحمل کند؟ غیر از این است که رییس جمهور بودنش حکمتی داشته؟ نظر من را بخواهی، از سی سال پیش مشخص بوده که باید رییس جمهور شود.

ولی آن موقع که فقط هجده سالش بوده.

یکی می دانسته که او قرار است رییس جمهور شود.

مردم عاشق دلقک ها هستند

بی شوخی این طور فکر می کنی؟

واقعا باور دارم. او هم مثل باب هاوک بورسیه رودز داشته، مگر نه؟ اصلا سیسیل رودز این بورسیه را برای کسانی در نظر گرفته بود که می خواستند نظم جهانی جدیدی وضع کنند. اصلا این را می دانستی؟ جرج بوش؟ سی آی ای؟ بی تعارف می گویم، این همان مارکسیسم است، فقط اسمش را عوض کرده اند. کارل مارکس درست می گفت اما خیلی از زمانه خودش جلوتر بود. قدرت بگیر اما به روی خودت نیاور! صدایش را درنیاور. بورسیه گرفته های زیادی از رودز هستند که در آینده سیاست مدار خواهندشد.

خب این یک نگاه پارانوییدی به تاریخ است. احتمالا پیگیر ترورهای مختلف هم هستی.

اوه، معلومه! خیلی از افراد دست از پا خطا کرده اند و قطعا ایالات متحده یک چیزی پشت پرده دارد که در آن لینکلن و کندی ترور می شوند اما ریگان جان سالم به در می برد. دقیق یادم نیست، اما پدرم یک چیزهایی در موردش گفته بود. هر کس خواسته برای درست کردن اقتصاد کشور نزدیک این بخش شود کلکش کنده شده. من هم اگر همین طور حرف بزنم سرم را زیر آب می کنند.

به تئوری تکامل داروین معتقدی یا فکر می کنی خدا انسان را خلق کرده؟

دومی!

پس با این که ما از نوادگان و دنبال نسل میمون ها و بوزینه ها هستیم مخالفی؟

به نظرم مزخرف محض است. اگر دست است پس چرا هنوز این حیوانات دور و بر ما هستند؟ چرا هنوز بوزینه ها آدم نشده اند؟ تئوری جالبی است اما من نمی توانم هضمش کنم. باورکردنش سخت است. اصلا این داستان آزمایش کربن برای تعیین قدمت چیزهای مختلف چقدر معتبر است؟ یکی از کتاب های داروین را در خانه دارم و خیلی از چیزهایی که گفته واقعا مسخره است. بعضی هایش درست است، مثلا این که گردن زرافه برای این بلند شده که بتواند برگ درخت ها را بخورد. اما به نظرم قبول کردن تمام تئوری واقعا سخت است.

خیلی از منتقدها تو را ضدزن و… خوانده اند.

نژادپرست، دگم، هرچه دلشان خواسته به من بسته اند.

خب این برچسب ها را قبول داری؟

به هیچ وجه! واقعا قبول ندارم. فکر کنم اگر روحیات و رفتارهایت غیرعادی به نظر برسد، پدرت را در می آورند. انگار همه مردم پلاکارد دستشان گرفته اند و می خواهند توی صورتت تف کنند.

بیرون چاینیز تیه تر در هالیوود؟

دقیقا آنجا بود که فهمیدم هم نژادپرستم، هم ضدزن، هم نئونازی و… پالاکارد دستشان گرفته بودند و فحش و فضیحت حواله ام می کردند. وحشیانه بود. مردم فقط دنبال جلب توجه اند.

مردم عاشق دلقک ها هستند

چه گفته بودی که عصبانی شان کرده بود؟

هرچه گفته بودم از نظر آنها توهین بود. فردایش از تلویزیون ملی با من مصاحبه کردند و پرسیدند: «می خواهی عذرخواهی کنی؟ به جماعت زیادی توهین کردهایم». من هم جواب دادم: «صد سال سیاه از هیچ کس عذرخواهی نمی کنم. برن گم شن!» بعد از این جنگ شروع شد. کاملا پارانویید شده بودم. فهمیده بودم نباید حرف بزنم.

نظرت در مورد کسی که زندگی نامه تایید نشده ای علیه تو نوشته بود چیست؟ گفته بودی می خواهی او را بکشی.

بعید می دانم خدا او را سر راه من قرار بدهد. واقعا لیاقتش مرگ است. به همه بنیاد و ریشه من حمله کرده است. به همسرم، خانواده ام، پدرم، و همه کس و کارم اهانت کرده است. باید خدا را شکر کند که هنوز سرپاست. با نامردی و حقه بازی می آید و هرچه داری و هرچه هستی و هرچه را گفته ای لگدمال می کند و از تو یک لجن می سازد. می گوید کسانی که تو را به دنیا آورده اند و هر کسی که در زندگی ات ملاقات کرده ای و با او بوده ای آشغال اند و انسان های کثیفی بوده اند. می گوید آدم عجیبی هستی و مثل هیتلرِ فلان فلان شده می مانی. می گوید من هیتلرم و پدرم موسولینی بوده است!

ریچارد دانر، کارگردان ماوریک و اسلحه مرگبار، می گوید فوق العاده عصبی و در عین حال آدم سرسختی هستی.

نمی دانم. گاهی اوقات واقعا عصبی و تلخ می شوم. اما می گذرد. الان دیگر جوش نمی آورم.

 مردم عاشق دلقک ها هستند

پس یعنی قبلا جوش می آورده ای؟

باید رهایش کنی. قبلا آمپر می چسباندم و با کوچک ترین چیزی از کوره در می رفتم که خب احمقانه بود. وقت هایی که آدم آن رویش بالا می آید کارهای احمقانه ای می کند و بعد از آن احساس بلاهت می کند. واقعا رفتار سالمی نیست.

گیبسون افتخار می کند به این که علی رغم حرف ها و رفتارهایش، مردم همیشه به استقبال فیلم هایش رفته اند؟

نه! همیشه به خاطر سیگارکشیدن، دعوا کردن و پیروی نکردن از قواعد احمقانه دیگران پدرم را درآورده اند. روزهای سختی را پشت سر گذاشته ام. اما هیچ وقت راحت طلب و حزب باد نبوده ام. همیشه من را به دلقک بودن می شناسند. یادم می آید پدرم مرا کشید کنار و گفت: «مردم عاشق دلقک ها هستند اما کسی به آنها پول نمی دهد». بارها خواسته ام به او بگویم: «یادت هست قبلا به من چه گفته بودی؟ هان؟ دیدی که بالاخره پول هم می دهند!»

تادولان لالینگ| هافینگتون پست، ۴ دسامبر ۲۰۱۶ 


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۷۱)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:  سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روز گذشته در خدمتتان هستیم. امیدوارم طاعات و عباداتتان مورد قبول درگاه حق قرار گیرد و تک تک لحظاتتان در این ماه عزیز سرشار از خیر و شادی باشد. ممنون از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید.

شروع میکنیم با این سلفی احسان کرمی در کنار حمید خان لولایی، دو خوشتیپ از دو نسل متفاوت سینما و تلویزیون.
 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471)

تشکر ویژه از محسن افشانی که مراعات کرده و ما را با جنبه های فراتری از ویژگی های ظاهری خود آشنا نکرده است. خانم دکتر، آروم تر فرو کن!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471)

نرگس محمدی با این عکس از همه کسانی که ازدواج او و علی اوجی را تبریک گفته اند تشکر کرد. نرگس جان این هایی که در این چند روز تبریک گفتند همه کسانی که قرار بود تبریک بگویند نیستند، نیمی از آن ها هنوز در شوک به سر میبرند و بعد ها تبریک خواهند گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

خوددرگیری در سطح بالای جامعه هنری ما موج میزند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

 امید علومی این عکس را گذاشته و اصرار دارد که تصویر خودش است. ما نیز خودمان را به آن راه میزنیم و قبول میکنیم که خودش است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 
صدای ما شدنیه؟! در ضمن رستاک جان ما معمولاً چیز هایی که از نزدیک دیده ایم و با آنها آشنایی داریم را بلدیم، بنابرین بعید میدانم ادعای شما صحیح باشد، ما خیلی چیز ها را ندیده ایم چیزی در موردش نمیدانیم!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

سیروان خسروی در یک عصر گرم تابستانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

مریم معصومی با این پست کاری کرد همه کسانی که به او بد و بیراه می گفتند، هر چه سریع تر اینستاگرام را پاک کرده، گوشی را خاموش کنند و آن را درون چرخ گوشت بیاندازند و خودشان درون کمد حبس کنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

خوش بحالت. باز هم تاکید میکنم که بازیگری در ایران بهترین شغل دنیاست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

حق به حقدار رسید و یواکیم فونیکس بازیگر توانمند هالیوودی برنده جایزه نخل طلای بهترین بازیگر در جشنواره کن شد، همان جایزه ای که پارسال به شهاب حسینی رسیده بود. علی عمرانی به این اتفاق واکنش نشان داده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

ذوق اینستاگرامی آزاده زارعی از عکسی که مادرش برای پروفایل تلگرام خود گذاشته است. متاسفانه چند وقتی است شاهد این موضوع هستیم که مادر ها هم تحت تاثیر لوس بازی های فرزندان خود قرار میگیرند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

این کمبود سوژه است که ما را مجبور میکند تشکر احمدرضا عابدزاده از رفیقش بابت کارهای عروسی دخترش را در مجموعه قرار دهیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

آفریت متین جان. البته شما به غیر چشمان بعضاً با بینی و جزئیاتش هم سخن میگویی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

آنا نعمتی در نمایی از فیلم جدیدش که نامش “آپاندیس” است. طبق شنیده ها نام فیلم بعدی آنا خانم “پروستات” خواهد بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

مریم امیرجلالی، مریم معصومی و سایر دوستان در افتتاحیه یک کافه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

علی انصاریان در یک کنسرت. عکسی که میتواند از آن در پوستر های تبلیغاتی دور بعدی شورای شهر استفاده کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

علی مسعودی و مجید یاسر در حال اجرای استندآپ کمدی در خندوانه. اصلاً به مجید یاسر نمی آمد انقدر بانمک باشد و اجرای به این خوبی داشته باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

سلفی یادگاری امید حاجیلی در کنار رضا حداد کارگردان موفق تئاتر، سیامک انصاری، روزبه بمانی، احسان خواجه امیری و آن دوست عزیزمان که در پشت دیده میشود، پس از تماشای کنسرت گروه دارکوب. قطعاً این کنسرت یکی از پرستاره ترین کنسرت های چند وقت اخیر بوده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

نیوشا ضیغمی در مراسم اکران عمومیِ فیلم “هفت معکوس” ساخته علی عطشانی که همانطور که شاهدید با استقبال بینظیر رو به رو شده بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

انصافاً شما میدانستید که کل جهان هستید؟! باید از هنرمندان عزیز که ما را با این واقعیات شگفت انگیز آشنا میکنند سپاسگزار باشیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

جشن تولد بهنوش بختیاری در مراسمی در حد افتتاحیه یک فیلم برگزار شده بود، با کلی میهمان ویژه. نکته جالبش اینجاست که خود بهنوش چنین مراسمی را برای خود تدارک دیده بود، نه دیگران! در کنار خواهر، مادر و پدر عزیزش و مثل همیشه در غیاب همسر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

سلفی بابک جهانبخش و بتمن کوچولویش در حال طبیعت گردی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

حمیدرضا آذرنگ از نقش آفرینی خود در یک سریال جدید خبر داد. سریال که دوره زمانی آن مربوط به اواخر دوره قاجار و دوره پهلوی است، چون در شهرک غزالی ساخته شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

کمی به مطلب نظم و پرستیژ میبخشیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

امیرحسین فتحی، از زاویه ای کمتر دیده شده در طبیعت زیبای شمال ایران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

دلیل توقف و ادامه ندادن پروژه هری پاتر مشخص شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

در خبر ها آمده بود منزل شخصی بهروز وثوقی بازیگر نامدار سینمای ایران توسط بنیاد مستضعفین به مزایده گذاشته شده است که بسیار سر و صدا به پا کرد و واکنش های زیادی به دنبال داشت، تا جایی که رامبدِ همیشه محافظه کار هم این پست را گذاشت.

البته خبر چند ساعت بعدش تکذیب شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

رضا داوودنژاد به توئیتر پیوست و با اولین توئیت اش آمار دایورت در این شبکه اجتماعی را به طرز چشم گیری افزایش داد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

 عمار تفتی و شاهرخ استخری در نمایی از سریال “پرواز در ارتفاع صفر”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

بیا! خود چهره ها هم از بی سوژگی روی به عکس های آرشیوی خود آورده اند، آن موقع از ما انتظار میرود مطلب را بترکانیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

منصور جان همین که گذاشتند پیکرش به ایران بازگردد جای شکر دارد. چه انتظاراتی داری شما!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

سودابه بیضایی و همراهان، ایستاده در حال تشویق نماینده سینمای وطنشان در جشنواره کن. فیلم لِرد ساخته محمد رسول‌اف کارگردان خوب سینما برنده بخش نوعی نگاه هفتادمین جشنواره فیلم کن، که دومین بخش مهم این جشنواره به شمار می‌رود، شد. تبریک بی پایان بابت این افتخار آفرینیِ آقای رسول‌اف و سایر عوامل این فیلم. تبریک به سینمای ایران.

پ.ن: لِرد همان فیلمی است که به دلیل ضعیف بودنِ محتوا از جشنواره فیلم فجر کنار گذاشته شد!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

 روایت مهسا کرامتی از امیر مانی و رقبای عشقی اش!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

 شوکت حجت دوبلور و صداپیشه خوب و خاطره سار کشورمان در کنار ملیکا شریفی نیا در جوار یکی از بزرگراه های تهران. برای تایید خاطره ساز بودن کار های خانم حجت، اشاره به صدای “ایشی زاکی” در فوتبالست ها، کافیست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

وقتی روی یک پل در حال فوتبال بازی کردن هستی که یکی از هم بازی ها زیرِ توپ میزند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

امیر آقایی کلاً با طبیعت لج است. پاییز و زمستان که همه جا یخبندان بود، هر صبح سرش را برق میانداخت و در این گرما موهایش را بلند کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

سلفی رنگی رنگی نیما شعبان نژاد که خیال میکند چون در کمدی نمایشی موفق است در سرودن شعر کمدی هم باید موفق باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

اصلاً هم این پست برای صفحه پُر کردن نیست…

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

با این عکس از جواد عزتی و همسرش مه لقا باقری، زوج دوست داشتنی سینما و تلویزیون به پایان مطلب میرسیم. ممنون از همراهی تان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (471) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

منصور بهرامی: من هم بودم شاراپووا را دعوت نمی‌کردم!

برترین ها: مسابقات تنیس رولان گاروس در پاریس، همیشه ایرانی‌های طرفدار تنیس را یاد یک نفر می‌اندازد؛ منصور بهرامی، قهرمان پیشین آسیا که بیست و هشت سال پیش با موفقیتی بی‌سابقه در این رقابت‌ها، به سرشناس‌ترین تنیس‌باز ایرانی بدل شد.

او در سی و سه سالگی در رقابت‌های دو نفره مردان، به همراه اریک وینوگرادسکی از فرانسه، به فینال این مسابقات رسید.

منصور بهرامی: من هم بودم شاراپووا را دعوت نمی‌کردم

پاتریک مک‌انرو تنیس‌باز نامدار آمریکایی به همراه جیم گرب در آن مسابقه پیروز شد، اما پس از آن جایگاه منصور بهرامی در تنیس جهان تثبیت شد.

بهرامی از بیست سال پیش با ابتکار خود رقابت‌های مخصوص پیش‌کسوتان تنیس را در رولان گاروس، برپا کرده و مدیریت این بخش مسابقات را بر عهده دارد. با تلاش منصور بهرامی رولان گاروس سالهاست به تنیس‌بازان پیش‌کسوت جانی تازه می‌دهد، همانطور که رولان گاروس، بیست و هشت سال پیش، به این تنیس‌باز ایرانی-فرانسوی حیاتی دوباره در جهان تنیس بخشید. همزمان با شروع مسابقات رولان گاروس (اوپن فرانسه) امسال، به سراغش رفتم و نظر او را درباره تورنمنت امسال پرسیدم.

آقای بهرامی، فکر می‌کنید امسال در رولان گاروس کدام تنیس‌باز بخت اول قهرمانی است؟

منصور بهرامی: من هم بودم شاراپووا را دعوت نمی‌کردم

-فکر می‌کنم رافائل نادال امسال در رولان گاروس، شانس اول قهرمانی است. او در مسابقات اخیر آمادگی بالای خودش را ثابت کرده. یادمان باشد که او اخیراً در سه تورنمنت مونت‌کارلو، بارسلونا و مادرید قهرمان شد و بلافاصله بعدش در تورنمنت مسترز رم تا نیمه‌نهایی بالا آمد هرچند که در آن مرحله به دومنیک تیم اتریشی باخت. مسابقه‌ای که اتفاقاً با دقت آن را تماشا کردم.

در آن روز تیم استثنایی بازی کرد. به حدی خوب بود که نادال را در روزی که می‌شود گفت: روز خوبش بود، شکست داد. فقط مشکل بازیکنان جوانی مثل دومنیک تیم، این است که نمی‌توانند هر روز این قدر خوب بازی کنند و ثبات داشته باشند. اگر او بتواند در هر مسابقه این‌طوری بازی کند، می‌شود گفت که برای قهرمانی در اوپن فرانسه هم شانس بالایی دارد. هرچند که نادال برای دهمین قهرمانی‌اش در رولان گاروس به پاریس می‌آید و انگیزه زیادی هم دارد. به نظر من بردن از نادال در این مسابقات خیلی سخت خواهد بود. مگر آن که اتفاق عجیبی بیفتد.

 همانطور که اشاره کردید، نادال امسال دوباره در مسابقات خاک رُس، خیلی موفق بوده. برای دهمین بار در مونت‌کارلو و بارسلونا قهرمان شد و برای بار پنجم به مقام نخست مسترز مادرید رسید. بازیکنانی مثل نادال چه ویژگی‌ای دارند که روی خاک رُس این قدر موفق هستند؟

منصور بهرامی: من هم بودم شاراپووا را دعوت نمی‌کردم

-در کل تنیس‌بازان اسپانیایی روی خاک خیلی خوب هستند. چون معمولاً از بچگی روی خاک بازی می‌کنند، نه روی چمن و “هارد کورت”. ضمن این که کلاً آمادگی بدنی بالایی هم دارند. این دو ویژگی باعث می‌شود که روی خاک رُس خیلی خوب باشند. در عین حال خود رافائل نادال همیشه ورزشکار قوی و آماده‌ای بوده و در مجموع از نظر جسمانی از بسیاری از تنیس‌بازهای دیگر بهتر است. با این که در تورنمنت‌های روی چمن و هارد کورت هم موفق بوده، اما بازی او همیشه روی خاک، گُل می‌کند. به نظرم او بهترین تنیس‌باز تاریخ روی خاک رُس است. کسی که ده بار در مونت کارلو و بارسلونا قهرمان می‌شود، بهترین است.

معتقدم که شکستن رکورد قهرمانی‌های نادال در این مسابقات به اندازه برابری با رکورد هجده قهرمانی راجر فدرر در گرنداسلم‌ها سخت است.

 احتمال قهرمانی نواک جوکوویچ را در رولان گاروس چقدر می‌دانید؟ جوکوویچ بتازگی در رم به فینال رسید تا طرفدارانش به بازگشت او به روزهای اوج امیدوار باشند. به هرحال نوله الان مرد شماره دو تنیس جهان است. آندره آغاسی آمریکایی، شماره یک سابق جهان هم مربی او شده.

منصور بهرامی: من هم بودم شاراپووا را دعوت نمی‌کردم

-به هرحال باید روی جوکوویچ حساب کرد. غیر از او، اندی ماری و استن واورینکا را هم باید جدی گرفت. آن‌ها هم از مدعیان اصلی قهرمانی هستند، ولی درباره جوکوویچ باید گفت که آندره آغاسی حتماً به او کمک خواهد کرد مخصوصاً از نظر روانی. با این حال مطمئن نیستم که آندره آغاسی با همه توانایی‌هاش بتواند کمک زیادی به تنیس‌باز بزرگی بکند که تا الان دوازده گرنداسلم برده است. در واقع باید بگویم جوکوویچ احتیاج زیادی به کمک آندره آغاسی ندارد. ولی خب این نظر شخصی جوکوویچ است و در هر صورت جوکوویچ از این همکاری نفع خواهد برد، ولی شخصاً تردید دارم که بگویم صرفاً با آمدن آغاسی، حالا شانس قهرمانی جوکوویچ در اوپن فرانسه خیلی زیاد شده. خودم از این که آغاسی قبول کرده مربی جوکوویچ باشد، خیلی تعجب کردم، چون فکر می‌کنم که آغاسی در نهایت نمی‌تواند به جوکوویچ با این همه افتخار، کمک زیادی بکند.

مثل همکاری راجر فدرر با استفان ادبرگ که آن هم برای من عجیب بود. فدرر همان موقع هفده بار قهرمان گرنداسلم شده بود و نمی‌دانم ادبرگ چه کمکی می‌توانست به او بکند. یکی از دلایل پایان همکاری بوریس بکر و نواک جوکوویچ، این بود که به گفته بکر، جوکوویچ نمی‌خواست به درخواست‌های بوریس بکر برای تمرین بیشتر گوش کند؛ بنابراین به نظر من در قیاس با تنیس‌بازانی مثل نادال که روزی پنج شش ساعت تمرین می‌کنند، بخت کمتری برای موفقیت دارد و شاید در آینده هم شرایط برای او بهتر از این نشود و نهایتاً نتواند روزهای اوجش را تکرار کند.

 منصور بهرامی: من هم بودم شاراپووا را دعوت نمی‌کردم
تنها راه موفقیت زحمت کشیدن است و فقط به صرف آمدن آغاسی، وضعیت بهتر نمی‌شود. تنیس‌بازهایی مثل جوکوویچ، فدرر یا نادال که بالای سی سال سن دارند و بار‌ها قهرمان گرنداسلم شده‌اند چه کمکی می‌توانند از تنیس‌بازهای قدیمی‌تر بگیرند؟ مگر آن که دوست داشته باشند آن ستاره‌های قدیمی را کنار خودشان ببینند و با آن‌ها گپ بزنند و شام بخورند. شما به اندی ماری نگاه کنید. او زمان درستی سراغ ایوان لندل رفت. تا آن موقع ماری هنوز نتوانسته بود قهرمان گرنداسلم شود، اما با کمک لندل با قهرمانی در ویمبلدون، اوپن آمریکا و المپیک به جمع بزرگان تاریخ تنیس وارد شد.

 اندی ماری هنوز نفر اول رده‌بندی تنیس‌بازان مرد جهان است، اما او هم مثل جوکووچ از شرایط ایده‌آل فاصله زیادی دارد. چرا او مدت‌هاست که نتوانسته به فرم آرمانی برگردد؟

منصور بهرامی: من هم بودم شاراپووا را دعوت نمی‌کردم

-همانطور که گفتم ماری الان جزء بزرگان تاریخ تنیس است؛ کسی که دو بار ویمبلدون را برده. در اوپن آمریکا قهرمان شده و دو دفعه طلای المپیک گرفته جزء بزرگان محسوب می‌شود. ضمن این که مدتهاست نفر شماره یک تنیس جهان است. خب همه تنیس‌باز‌ها جلوی چنین اسم و رسمی انگیزه بالایی پیدا می‌کنند. در عین حال هر ورزشکاری یک دوره افت هم دارد و ماری هم از این قاعده مستثنا نیست و حدود دو ماه است که خوب بازی نکرده. با وجود این، او هنوز شانس زیادی برای قهرمانی در مسابقات پیش‌رو دارد؛ چه رولان گاروس چه ویمبلدون.

 اما غایب بزرگ رولان گاروس، راجر فدرر است که به خواست خودش در این مسابقات شرکت نمی‌کند. او گفته در سی و پنج سالگی مثل دوران جوانی، توان حضور در همه مسابقات بزرگ را ندارد و ترجیح داده در اوپن فرانسه شرکت نکند تا احتمال موفقیتش در تورنمنت‌های آینده بیشتر شود. به نظر شما این تصمیم چقدر منطقی بود؟

منصور بهرامی: من هم بودم شاراپووا را دعوت نمی‌کردم

-من خودم طرفدار راجر فدرر و بازی‌اش هستم و خیلی هم دوستش دارم، اما به نظرم این تصمیم اشتباه بود، چون او یکی از دو مدعی اصلی برای قهرمانی رولان گاروس بود و شانس بالایی داشت یک بار دیگر رولان گاروس را ببرد. بعد از آن هم فرصت کافی برای استراحت داشت. در عین حال هیچ تضمینی نیست که با غیبت در رولان گاروس بتواند در ویمبلدون موفق باشد. در مسابقاتی مثل ویمبلدون، این احتمال وجود دارد که در همان دورهای نخست در یک بازی به مشکل بخورید و حذف شوید. کما این که چهار سال پیش در همان دور دوم برابر تنیس‌باز اوکراینی به نام سرگئی استاخووفسکی شکست خورد و کنار رفت. در این صورت، شاید در نهایت دستش از هر دو قهرمانی کوتاه بماند. البته امیدوارم این اتفاق نیفتد، چون به فدرر و بازیش، خیلی علاقه دارم.

 از این جوان‌هایی که بتازگی سربلند کرده‌اند و از آن‌ها به عنوان نسل تازه تنیس جهان نام برده می‌شود، کدامیک نظر شما را بیشتر جلب کرده؟ کدامشان احتمال موفقیت بیشتری در رولان گاروس و ویمبلدون دارند؟

منصور بهرامی: من هم بودم شاراپووا را دعوت نمی‌کردم

-من از بازی آلکساندر زورف بیشتر خوشم می‌آید. هم می‌تواند در انتهای زمین خوب بازی کند و هم قادر است نزدیک تور موفق عمل کند. برای همین مدل بازیش بیشتر به دلم می‌چسبد. به نظرم شیک‌تر و زیباتر بازی می‌کند. ضمن این که فیزیک بسیار خوبی هم دارد. به دومنیک تیم هم علاقه دارم. او هم ورزشکار خوب و با اخلاقی است. در کنار آن‌ها نیک کیریوس استرالیایی هم تنیس‌باز ماهر و بااستعدادی است و می‌تواند برای هر حریفی خطرناک باشد. یک تنیس‌باز جوان فرانسوی هم هست، به نام لوکا پویی که او هم تنیس‌باز خوبی است که شخصاً امیدوارم بتواند به زودی به جمع ده تنیس‌باز برتر دنیا برسد. امیدوارم یکی از این‌ها بزودی جای بزرگان تنیس را بگیرند.

سؤال آخر را درباره ماریا شاراپووا بپرسیم. او بعد از پانزده ماه محرومیت به علت استفاده از مواد غیرمجاز، به رقابت‌های تنیس برگشت. بعضی از تنیس‌بازان از تصمیم مدیران تورنمنت‌ها در مورد در نظر گرفتن سهمیه ویژه (وایلد کارت) برای حضور او در مسابقات انتقاد کردند. آن‌ها از تصمیم مدیران رولان گاروس، هم دفاع می‌کنند که به شاراپووا سهمیه ویژه ندادند. شما چطور فکر می‌کنید؟

منصور بهرامی: من هم بودم شاراپووا را دعوت نمی‌کردم

-نظر‌ها متفاوت است. بعضی می‌گویند شاراپووا با گذراندن پانزده ماه محرومیت، دیگر به کسی و جایی بدهکار نیست و باید فوراً به مسابقات برگردد. فارغ از این که فکر می‌کنم شاراپووا با توجه به مهارت و توانایی‌اش، می‌تواند به زودی به جمع ده تنیس‌باز برتر برگردد، نظرم این است که هرکسی تقلب می‌کند باید تنیبه شود. برای همین برگزارکنندگان مسابقات گرنداسلم حق دارند که دعوتش نکنند. به هرحال این رقابت‌ها مثل مسابقات اشتوتگارت نیست که حساسیت در موردشان زیاد نباشد. من هم اگر مدیر رولان گاروس بودم، ترجیح می‌دادم که این بار او را دعوت نکنم.


منبع: برترینها

این زنان هالیوودی، گران‌ترین ماشین‌ها را دارند

برترین ها: ستاره بودن نه تنها شهرت، ثروت، سلامت و زیبایی به همراه دارد بلکه فرصتی را فراهم می کند تا گران ترین ماشین های جهان را سوار شوید. تنها مردان مشهور جهان نیستند که با ماشین های مدل بالایشان جاده ها را فتح می کنند، برخی از زنان هالیوودی نیز از داشتن لوکس ترین ماشین های جهان خوشحالند. در این مطلب ستاره هایی که سوار بر گران ترین ماشین های جهان اند را به شما معرفی می کنیم.

بیانسه

بیانسه خودرو رولز رویس ۱۹۵۹ خود را به ارزش ۱۰۰۰۰۰۰ دلار خریده است.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

نیکی میناژ

نیکی میناژ صاحب یک لامبورگینی صورتی به قیمت ۴۰۰۰۰۰ دلار است.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

ریحانا

ماشین ریحانا هم درست مانند ماشین نیکی میناژ است، با این تفاوت که رنگی قرمز دارد.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

کیم کارداشیان

فراری F430 کیم کارداشیان بیش از ۱۸۰۰۰۰ دلار ارزش دارد که تنها یکی از ماشین های لوکس کلکسیون اوست.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

آدریانا لیما 

این سوپر مدل سوار یک پورشه کاین S هیبریدی است.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

بلک چاینا

بلک چاینا که یک مدت شایعه شده بود با راب کارداشیان در رابطه ای عاطفی به سر می برد، ماشینی بنتلی کانتیننتال سوار می شود.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

هلی بری

مطمئنا هلی بری هم جزو افرادی است که ماشینی لوکس زیر پایش است. آستون مارتین V8 ونتیج از ماشین های مورد علاقه اوست.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

پاریس هیلتون

پاریس هیلتون صاحب خودرو بنتلی کانتیننتال GT به ارزش ۲۸۵۰۰۰ دلار است. او رنگ صورتی این ماشین را برای خودش سفارش داده است.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

لیدی گاگا

لیدی گاگا ماشین های زیادی دارد اما مک لارن اسپایدر MP4-12C یکی از ماشین های مورد علاقه اوست که قیمتی حدود ۵۵۰۰۰۰ دلار دارد.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

 مایلی سایرس

مایلی سایرس یک مازراتی کواتروپورته داشت که متاسفانه مدت کوتاهی پس از خرید، دزدیده شد. 

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

سلن دیون

سلن دیون صاحب یک میباخ  ۶۲ به قیمت ۵۰۰۰۰۰ دلار است.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

نیکول شرزینگر

ماشین این خواننده مشهور بنتلی کانتیننتال GT به ارزش ۱۱۲۰۰۰ دلار است.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

گوئن استفانی

گوئن استفانی یک ماشین رولز رویس رایت آبی دارد که قیمت آن از ۳۰۰۰۰۰ دلار آغاز می شود.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

کایلی جنر

کایلی جنر یک فراری ۴۵۸ ایتالیا به قیمت ۳۲۰۰۰۰ دلار دارد که هدیه ای از طرف نامزدش تایگا برای جشن تولد ۱۸ سالگی او بود.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

جنیفر لوپز

ماشین بنتلی کانتیننتال GTC جنیفر  لوپز ارزش بیش از ۲۰۰۰۰۰ دلار دارد.

 این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند

بریتنی اسپیرز

بریتنی اسپیرز دوست دارد که با مازراتی به این طرف و آن طرف برود.

این زنان هالیوودی گران ترین ماشین ها را دارند 


منبع: برترینها

ناصرالدین شاه یا آرتیست شاه؟!

هفته نامه کرگدن – امید توشه: شاید درباره کارنامه ناصرالدین شاه در سیاست و مملکت داری چند و چون هایی وجود داشته باشد؛ اما او در پرورش هنرمندان و میل به خلق زیبایی، سرآمد سلسله خود بود.

نام ناصرالدین شاه که می آید، بسیاری یاد سرسره کذایی او در عشرت آباد می افتند؛ یا سفرهای پر خرج او به فرنگ را مثال می زنند تا بگویندت شاه شهید در نیم قرن سلطنتش تاجی بر سر ایران نگذاشت. البته حق هم دارند. در زمان او اصلاح طلبانی چون میرزا تقی خان امیرکبیر کشته شدند تا چاپلوسان سلطان صاحبقران، سکه روی سکه بگذارند و در حالی که جهان قرن نوزدهم به سرعت صنعتی می شد، پنجاه سال حکومت قبله عالم، ایران را به توسعه نرساند.

اما ناصرالدین میرزا روی دیگر هم داشت؛ شمایلی که در تاریخ رسمی چندان به چشم نمی آید. او در اندرون و فارغ از امور مملکت داری، طبعی لطیف داشت و در میان سلف خود بیش از همه طبعی شاعرانه داشت. نه تنها شعر می گفت، بلکه خطاطی و نقاشی می کرد و به عنوان پایه گذار عکاسی در ایران؛ قاب هایی هنرمندانه می بست.

ناصرالدین شاه یا آرتیست شاه؟!

دفتر خاطرات داشت و حتی داستانی را هم به او منسوب کرده اند. اهل موسیقی را گرامی می داشت و تعزیه در دوران او رشد بی بدیلی یافت. ناصرالدین شاه هنگامی که جبّه سلطانی را از تن به در می آورد، طبع نازکش گل می کرد و این سو، آن سو روایت شده که گاه آرزو می کرد شاه نبود. شاید در آن لحظات خسته از سنگینی تاج شاهی، دلش می خواسته با یکی از سوگلی ها و گربه اش در یکی از ییلاقات زندگی آرامی می داشته و به ساز دلش گوش می کرده است. کسی چه می داند، شاید اگر شاه نبود، هنرمند خوبی می شد.

در ازدحام کاسه لیس ها

روز ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵، میرزا رضای کرمانی از اسلحه ای کهنه به سوی صاحب یکی از دیرپاترین سلطنت های ایران شلیک کرد و باعث مرگ ناصرالدین شاهی شد که همچنان با گذشت بیش از ۱۲۰ سال از مرگش، بازخوانی زندگی اش زاویه های تاریک کم ندارد. شاهی که برخی معتقدند خود محصول دربار و نظامی معیوب بود و اگر هر شخص دیگری به جای او شاه می شد، کم و بیش همین روند را طی می کرد.

چنان که می گویند روزی شاه قجر در دوشان تپه گل سرخ زیبایی را می بیند و به سرعت طرحی از آن بر می دارد و بعد از اتمام کارش آن را یک به یک به همراهانش نشان می دهد و نظر می خواهد. اولی می گوید: «قربان خیلی خوب است.» بعدی نگاهی می کند و می گوید: «قبله عالم این طرح عالی است.» سومی اضافه می کند: «این نقاشی حتی از خود گل هم طبیعی تر و زیباتر است.» آخری تملق و چاپلوسی را به نهایت می رساند و می گوید: «حتی عطر و بوی نقاشی قبله عالم از عطر و بوی خود گل بیشتر و فرحناک تر است.»

هنگامی که اطراف شاه خلوت می شود رو به «ژول ریشار» که معلم فرانسه دارالفنون بوده می گوید: «وضع امروز را دیدی؟ من باید با این بی ناموس ها مملکت را اداره کنم.» شاید از همین حکایت بتوان اوضاع روزگار ناصرالدین شاه را در نظر آورد. شاهی مانده در میان درباریان و اشراف متملق که برای چاپلوسی از هم سبقت های نابجا می گرفتند.

با این همه سلطان صاحبقران هم خود کرده قبله عالم شده بود و مصلحی چون امیرکبیر را تاب نیاورد. این تناقض را در بسیاری از امور سلطنت و خلوت ناصرالدین شاه می توان به وفور یافت. طبع هنرپسند شاه اما تا هنگام مرگش از او جدا نشد و هنر در میان عامه مردم رواج نیافت؛ اما هنرمندان ارج و قرب یافتند و هنرمندان درباری اوضاع مناسبی داشتند. اما از اینها مهمتر این بود که ناصرالدین شاه تنها ستایشگر هنر نبود، خودش هم دستی بر آتش هنر داشت.

نقاشی های ناصرالدین جوان

شاه قاجار علاقه وافری به نقاشی داشته و از آثاری که به جا مانده، می توان خرده استعدادی به خصوص در ایام جوانی در طرح و نقاشی های او یافت. گفته اند او نقاشی را از دوران کودکی و نوجوانی آغاز کرده است. «محمد علی کریم زاده» تبریزی در کتاب «احوال و آثار نقاشان قدیم ایران» به شرح حال ناصرالدین شاه تحت عنوان یکی از نقاشان دوره قاجار پرداخته و در بخشی از کتابش آورده است: «در یکی از محاوره های خصوصی امیرکبیر با ناصرالدین شاه قاجار که به منزله بازجویی معلم از شاگرد می باشد، امیر گفت: آقاجان چه می کردی؟ شاه جواب می دهد: مشغول نقاشی بودم. امیر می گوید، کاشکی یک قدری تاریخ گذشتگان می خواندی و عبرت می گرفتی و از آیین جهانداری باخبر می شدی، شعر و نقاشی پس از خستگی دماغ خوب است.»

ناصرالدین شاه؛ آرتیست شاه

دوستعلی خان معیرالممالک نیز تحت عنوان عادات ناصرالدین شاه، راجع به نقاشی های او نقل هایی دارد. از جمله این که «شاه به نقاشی رغبتی بسزا داشت و نقش پردازان را تشویق می نمود. خود نیز دارای قلمی محکم و شیرین بود. شبیه سازی را با مداد سیاه قلم نیک از عهده بر می آمد.»

همین علاقه شاه به نقاشی بود که باعث شد نقاشان برای اولین بار در دربار قجر، جایگاهی محترم پیدا کنند و سرآمد آنها کمال الملک شود. «یاکوب ادوارد پولاک»، پزشک آلمانی، در سفرنامه اش درباره علاقه شاه به نقاشی می نویسد: «خود شاه خوب طراحی می کند، لااقل خیلی بهتر از اغلب هنرمندان دیگر ایرانی.

وی یک نفر را با سمت نقاش باشی در خدمت دارد که اغلب به وی دستور می دهد او را بکشد اما چون حوصله زیاد نشستن و مدل شدن را ندارد، معمولا آن قدر صبر می کند تا نقاشی کشیدن سبیل او به اتمام برساند و بعد خود به تنهایی صورت را کامل کند. به صورت نیم تنه، همیشه مجسمه نیم تنه نیکلای اول را کپی می کند که مورد توجه خاص قرار دارد. یک نقاش روسی دیگر هم که از اهالی قفقاز است به همین صورت در دربار مشغول است.

کمال نقاشی در زمان ناصرالدین شاه

در واقع علاوه بر این که ناصرالدین شاه به هنر نقاشی علاقه مند بود؛ به تاسیس مراکز آموزشی نقاشی و فراهم آوردن تسهیلات لازم برای هنرمندان درباری توجه خاص داشت، ضمن این که خود نیز از این هنر بی بهره نبود. امیرکبیر که از علاقه شاه جوان به نقاشی آگاه بود دستور داد «مجمع الصنایع» را که عمارت بزرگی بود در بازار بنا کنند تا محلی دائمی برای تعلیم و تربیت شاگردان هنرهای مختلف باشد.

میرزا ابوالحسن خان نقاش باشی در سال ۱۲۷۷ از طرف ناصرالدین شاه ملق به «صنیع الملک» شد و پس از آن که هنرستان تعلیم نقاشی تاسیس شد، مقدمات کار را طوری فراهم آورد که ناصرالدین شاه خود شخصا از آن محل بازدید کند. شاه هم به شکل رسمی اجازه افتتاح هنرستان نقاشی و پذیرفتن شاگرد را صادر کرد تا قدم مهمی برای رشد نقاشی در ایران به وجود بیاید. هر چه به عمر سلطان صاحبقران افزوده شد، میلش به هنر اضافه شد و ارتباطش با هنرمندان بهتر و چشمگیرتر شد.

شاید بهترین مثال کمال الملک باشد که در دوره پهلوی اول آزار و اذیت دید، بارها زبان به تحسین ناصرالدین شاه باز کرد و جایی گفته بود: «مردم خیال می کنند چون ناصرالدین شاه به من حقوق و سمت و نشان داده بدو علاقه دارم؛ ولی نه، ناصرالدین شاه بر من حق تربیت داشت؛ هر منظره عالی یا گل زیبا و صورت خوبی می دید کسی را به سراغ من می فرستاد و تا آن منظره، گل یا صورت را به من نشان نمی داد و من از آن طرحی بر نمی داشتم، آرام نمی گرفت و حتی گاه خود با دوربین بالای سر من می ایستاد و کوچک ترین تعلل یا مسامحه مرا گوشزد می کرد و می گفت کمال الملک آن بوته گل را نساختی یا آن قطعه سنگ فراموش شده.»

می گویند وقتی یکی از درباریان دید که شاه سکه های بی حساب پس از نقاشی به کمال ملک می دهد، جرأت کرد و پرسید که این هدر دادن نیست؟ ناصرالدین شاه برآشفت و گفت این که من این تابلو را  را گران می خرم، باعث خواهد شد در آینده گران تر شود و ثروت مملکت بیشتر شود و همچنان که نقاشان ارج می یابند، فردا ایران ده ها کمال الملک خواهد داشت.

ناصرالدین شاه؛ آرتیست شاه

دوره درخشان خوشنویسان در دربار سلطان صاحبقران

در نیم قرن هنردوستی، ناصرالدین شاه باعث شد آثار ارزشمند هنری از جمله در خوشنویسی و خطاطی خلق شود و سلطنت او به یکی از درخشان ترین دوران خوشنویسی ایران مبدل شود. چنان که در اولین سال سلطنتش دستور داد نسخه ای مصور از داستان های هزار و یکشب خلق کنند؛ اثری شش جلدی که کتابتش هفت سال طول کشید و بسیاری آن را یکی از نمونه های درخشان هنر در سلسله قاجار ارزیابی می کنند.

البته ناصرالدین شاه خودش هم سعی می کرد از روی دست استادان زمان از جمله کلهر مشق کند. به این ترتیب دوران سلطنت او به دلیل ظهور خوشنویسان بسیار و تجربه شیوه های نو یکی از درخشان ترین اعصار خوشنویسی ایران به شمار می رود. مهدی صحراگرد در مقاله «ناصرالدین شاه و خوشنویسی» نوشته است: «تشویق و ترغیب به خطاطی از سوی شاه و خط شناسی او که باعث می شد خوشنویسان آثارشان را به بهترین شکل ممکن به وی ارائه کنند، در شکوفایی خوشنویسی در این دوره موثر بود.»

در دربار سلطان صاحبقران همیشه چندین خوشنویس حضور داشتند و ناصرالدین شاه آنان را به لقب هایی چون کاتب السلطان، خوشنویس باشی و اشرف الکتاب مفتخر کرده بود و دربار ناصری محل رفت و آمد خوشنویسان بزرگی همچون میرزای کلهر، میرزا غلامرضا اصفهانی و محمد حسین شیرازی بود.

اولین عکاس بزرگ ایران

زمانی که ولیعهد یازده ساله بود، از ملکه ویکتوریا هدیه ای گرفت که باعث شد ایران یکی از اولین کشورهایی در غرب آسیا باشد که عکاسی در آن تبدیل به هنر می شود. دوربین عکاسی که ملکه بریتانیا برای ناصرالدین فرستاده بود، در ایران ناشناخته بود تا این که موسیو ریشار، مترجم دربار که طرز کار آن را می دانست، از ولیعهد جوان عکاسی کرد. ناصرالدین به سرعت شیفته دوربین و عکاسی شد و این علاقه تا پایان عمر با او باقی ماند. در واقع عکاسی و عکاس های نخستین ایران به گونه ای با نام ناصرالدین شاه پیوند خورده است. در زمان او بود که دوربین به ایران آمد و پادشاه که اهل هنر بود عاشق عکس گرفتن شد و مرور عکس های او نشان می دهد که عکاس قابل و هنرمندی نیز بوده است.

آن زمان ابزار عکاسی مانند دوربین و لنز و کاغذ بسیار گران و کمیاب بود و فقط اعیان و خاندان سلطنتی بودند که می توانستند بهای این ابزار و آلات گران را بپردازند اما شاه دستور داد در شهر عکاسخانه عمومی بسازند تا مردم عادی هم بتوانند عکس بردارند. عکس های او از زندگی دربار و ساخت های گوناگون زندگی اجتماعی و سیاسی ایران برای مورخین بسیار جالب است.

نواهای شنیدنی از دربار ناصری

آورده اند که ناصرالدین شاه مانند سر سلسله اش آقامحمدخان پیش از خواب باید به نوای موسیقی گوش می سپرد. با این که طبعی چنین لطیف برای سلطان سبیل از بناگوش در رفته قجر کمی دور از ذهن است؛ اما می گویند اتاق خواب او دارای چهار در بود که یکی از آنها به اتاق نوازندگان باز می شد و او عادت داشت هنگام خوابیدن به نوای ساز گوش کند. معیرالممالک در کتاب «یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه» در این باره نوشته است: «عمله طرب خاصه مانند سرورالملک (نوازنده سنتور) و آقا غلامحسین (نوازنده تار) و اسماعیل خان (کمانچه کش) هر کدام به نوبت برای شاه می نواختند تا این که او به خواب می رفت و زمانی از نواختن باز می ایستادند که دیگر نشانی از بیداری در او نمی دیدند.»

ناصرالدین شاه؛ آرتیست شاه

گفته اند سرورالملک چون می دید خواب اندک اندک بر شاه چیره می شود، دستمالی روی سنتور پهن می کرد تا نوای ساز ملایم تر به گوش شاه برسد.

همین علاقه شاه به موسیقی باعث شد سازهای غربی همچون پیانو برای اولین بار در قصر او نواخته شود و حتی زنان حرمسرایش از جمله دخترش نوازنده ساز شوند. این رفتار شاه از آن جهت اهمیت می یافت که در آن زمان، در ذهن عامه مردم، میان نوازندگی و مطربی فاصله بسیار باریکی وجود داشت و حتی نوازندگی چنان قبیح بود که تا نیمه پیش از سلطنت ناصرالدین شاه، بیشتر نوازندگان را کلیمیان تشکیل می دادند.

با این حال نوازندگان برجسته ای چون آقا علی اکبرخان فراهانی، میرزا عبدالله، آقا حسینقلی، آقا غلامحسین و سرورالملک در دربار ناصری حضور داشتند. بعضی از این نوازندگان مانند سرورالملک، از شاه لقب گرفتند و استادان با عناوینی همچون آقا و میرزا خوانده شدند که از ترقی شأن موسیقدانان در دوره ناصری حکایت دارد.

زمان سلطنت ناصرالدین شاه بود که یاد گرفتن موسیقی میان خانواده های سلطنتی رایج شد، چنان که عصمت الدوله و تاج السلطنه، دختران شاه، نواختن پیانو آموختند. همچنین در این زمان، نخستین دسته موسیقی سلطنتی توسط دو موسیقیدان فرانسوی ایجاد شد و به خواست ناصرالدین شاه موسیقیدانی فرانسوی به نام موسیو لومر به ایران آمد تا شعبه موسیقی دارالفنون را راه اندازی کند که در آینده موسیقی ایران تاثیر داشت.

اگر سلطان نمی بود

لابد می دانید که ناصرالدین شاه شعر هم می سرود و امروز از او دیوانی به جا مانده است. با این که در زمان سلطان صاحبقران مردم ایران اوضاع مناسبی نداشتند و به خصوص در سیاست خارجی اشتباهات مهلکی رخ داد اما تعزیه و هنرهای نمایشی سنتی ایران جایگاه بی بدیل یافتند. ساخت تکیه دولت و ازدیاد گروه های تعزیه هم باعث شد ریشه این هنر سنتی ایرانی، قوامی دو چندان بیابد.

همین علاقه ناصرالدین شاه به انواع هنر بود که امروز با گذشت بیش از ۱۵۰ سال از دوران او، اطلاعات ما ده ها برابر بیش از شاهان پیشین قاجار باشد. شاید از نظر مملکت داری و استبداد، سلطنت ناصرالدین شاه را باید در زمره روزهای تاریک قرن گذشته شمسی به خاطر آورد اما روحیه نرم و نازک او در مواجهه با هنر و هنرمندان باعث شد یادگارهای ارزشمندی از عهد ناصری به ما ارث برسد.

تصاویر و نواهایی که در نیم قرن سلطنت او خلق شدند، همچنان آینه تمام نمای مردی است که به نظر اگر سلطان نمی بود و تنها به هنر می پرداخت، شاید امروز نامش بیشتر به نیکی آورده می شد.


منبع: برترینها

عباس نعلبندیان، مَردِ ممنوع

: فراز و نشیب زندگی عباس نعلبندیان را باید به دو دوره تقسیم کرد؛ دوران اوج او در کارگاه نمایش و دوران رکود و بیکاری و بدبیاری‌هایی که پشت سر هم برایش ردیف شد و سرانجام در ۷ خرداد سال ۱۳۶۸ او را از زندگی کردن منصرف کرد. نمایشنامه‌نویس خلاقی که در چهل سالگی از دنیا رفت؛ کسی که به قول محمد صالح‌علاء «گنج بادآورده بود، زیرا برای درست شدن او هیچ هزینه‌ای نشده بود»

مَردِ ممنوع

 همان کسی که دوستانش در وصفش؛ هنگام فعالیت در کارگاه نمایش می‌گفتند سرشار و لبریز از شور زندگی و فرهمندی بود بعد از تعطیلی کارگاه و از دست دادن همه چیز تبدیل به کسی شد که غمگین‌تر و ویران‌تر از عباس نعلبندیان نبود. کسی که رضا رویگری درباره‌اش می‌گوید: “چند سالی بعد از انقلاب به‌طور اتفاقی او را در خیابان دیدم درحالی‌که هنوز چهل سالش نشده بود، اما تمام موهایش یکدست سفید بود، مثل پنبه. کنار خیابان ایستاده بود صدایم کرد گفتم آقای نعلبندیان شمایی؟ نشناخته بودمش. “

به مناسبت سالروز درگذشت نعلبندیان نگاهی به زندگی او داشته‌ایم. به همراه نقل گفته‌هایی از آربی اوانسیان درباره او، با محمد صالح‌علاء و رضا رویگری هم که در سال‌های کار کارگاه نمایش در آن فعالیت داشتند، گفتگو کرده‌ایم.

شکل‌گیری کارگاه نمایش و ظهور ستاره‌ای به نام عباس نعلبندیان

عباس نعلبندیان با کارگاه نمایش درخشید؛ کارگاه نمایش در مرداد سال ۱۳۴۸ زیر نظر رادیو تلویزیون ملی ایران به مدیریت بیژن صفاری تاسیس شد، اما اداره امور کارگاه برعهده عباس نعلبندیان بود.

در کارگاه نمایش چهار گروه تشکیل شد؛ «گروه بازیگران شهر» به سرپرستی آربی اوانسیان، گروهی بود که عباس نعلبندیان هم در آن فعالیت می‌کرد. سه گروه دیگر هم توسط ایرج انور و شهرو خردمند، اسماعیل خلج و آشور بانی‌پال بابلا اداره می‌شد و افرادی مانند محمد صالح‌علاء در کارگاه اجراهایی داشتند.

دومین نمایشی که در کارگاه اجرا شد نمایش «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگواره‌های دوره بیست و پنجم زمین‌شناسی یا چهاردهم، بیستم و … فرقی نمی‌کند» از عباس نعلبندیان و به کارگردانی آربی اوانسیان بود.

مَردِ ممنوع

طبق آنچه ناصر حبیبیان و محیا آقاحسینی در کتاب «تماشاخانه‌های تهران» می‌گویند «پژوهشی ژرف و سترگ و نو…» نمایشنامه‌ای بوده که بعد‌ها در تحلیل نامش گفته بودند دهن‌کجی به جشن‌های دو هزار و پانصدساله شاهنشاهی بوده؛ چون اولین بار این نمایش در جشن هنر شیراز و برای آن نوشته و اجرا شد که مصادف است با قرن بیستم میلادی یا چهاردهم هجری و این سویه سیاسی را هم البته در لابلای متن می‌توان پیدا کرد؛ وقتی اشاره به آن پیرمرد احمدآبادی می‌کند و احتمالا منظور، دکتر محمد مصدق است در دوره‌ای که به احمدآباد تبعید شده بود.

اولین نمایشنامه عباس نعلبندیان یعنی «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگواره‌های…» در ۲۱ سالگی‌اش روی صحنه رفت؛ و او در سال ۴۸ به عنوان مدیر و عضو شورا در کارگاه نمایش مشغول به کار شد. در دوره مدیریت او بیش از ۵۰ اثر در کارگاه نمایش اجرا شد و خود او در این سال‌ها چندین نمایشنامه و قصه نوشت و آثاری را هم به زبان فارسی ترجمه کرد.

نعلبندیان گنج بادآورده بود/با عرفان شرقی زلفی گره زده بود

محمد صالح‌علاء درباره عباس نعلبندیان، می‌گوید: عباس نعلبندیان یکی دو گام نمایشنامه‌نویسی معاصر را به پیش برد، گنج بادآورده بود، زیرا برای درست شدن او هیچ هزینه‌ای نشده بود، او انسانی خودآموخته بود، که تصادفا بخشی از تئاتر معاصر شد، چنانکه اسماعیل خلج؛ شاید کارگاه نمایش در ظهور و بروز چنین نمایشنامه‌نویسانی موثر بوده است.

صالح‌علاء ادامه می‌دهد: جوانی از کنار کوهی می‌گذشت دید مردی تیشه در دست به جان سنگ صخره‌ی سختی افتاده، کنجکاو پیش رفت، پرسید شما با این کوه چکار داری؟ گفت، برو فصل دیگر بیا، رفت، فصل دیگر آمد، دید از دل آن سنگ اسب زیبا و باشکوهی در حس دویدن در ایستایی و سکون درآمده، پرسید، شما از کجا می‌دانستی که چنین اسبی در چنین تخته سنگ سختی پنهان است؟

شاید کارگاه آن صخره بوده، که چنین نمایشنامه‌نویس‌ها، کارگردان‌ها و بازیگران و مانند ایشان یکباره و بی‌هیچ هزینه برای مملکت و مردم ظهور کرده‌اند، آقای نعلبندیان سوای ذهن مخیل و نواندیش‌اش، به‌قول استاد بیضایی نمایشنامه‌نویس باید خود زبان دراماتیک داشته باشد، و او زبان شخصی خود را داشت، او با عرفان شرقی زلفی گره زده بود، او وقتی نخستین نمایشنامه‌اش، سنگواره‌ها، را نوشت، چنان مورد استقبال قرارگرفت، که بزودی در جشنواره‌های جهانی اجرا شد، و آن را برای اجرا در «رویال کورت لندن» دعوت کردند، بعد هم برای تحصیل در مدرسه فیلم لندن، بورسیه شد، بسرعت زبان انگلیسی آموخت، چنانکه در برگشت آثاری را ترجمه کرد.

مَردِ ممنوع

جلد کتاب «پژوهشی ژرف و سترگ و نو…»

یک نویسنده‌ی جوان که هرگز تئاتر ندیده بود و ادبیات خودش را داشت

همه از عباس نعلبندیان به عنوان فردی خلاق و با اندیشه‌های نو یاد می‌کنند؛ رضا رویگری که در قالب گروهی با کارگاه نمایش همکاری داشت، درباره روزهای فعالیت عباس نعلبندیان در کارگاه به ما، گفت: عباس خیلی منضبط بود؛ البته من با افکار نعلبندیان ارتباط برقرار نمی‌کردم، چون از ما خیلی جلوتر بود و من درکش نمی‌کردم؛ سواد عباس خیلی از ما بیشتر بود.

رویگری با بیان اینکه در دو نمایش نعلبندیان بازی کرده است، گفت: یکی «ناگهان هذا حبیب‌الله» و دیگری «سندلی‌ای کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم و به شب دراز تاریک خاموش سرد بیابان نگاه کنیم» آن موقع حدود ۲۲ سالم بود. برایمان درباره متن‌هایش توضیح می‌داد؛ عباس ذهن خاصی داشت. ما تازه وارد تئاتر شده و با او آشنا شده بودیم و عباس نعلبندیان در سطح دیگری بود.

رویگری یادی از یک خاطره هم می‌کند و می‌گوید: عباس یک ماشین ژیان داشت؛ یک بار من را سوار کرد و برد شمال اتاقی برایم گرفت گفت: دو سه روزی اینجا باش می‌آیم برت می‌گردانم، چون مریض و خسته بودم.

این بازیگر ادامه می‌دهد: نعلبندیان خودش روی متن‌هایش خیلی حساسیت داشت و جملاتش باید همانطوری که می‌خواست می‌بود. ادبیات نوشتاری خاص خودش را هم داشت.

عباس لشگری در جلد دوم کتاب «تئاتر و سینمای آربی اُوانسیان از ورای نوشته‌ها، گفتگو‌ها و عکس‌ها» (نشر روزنه) به نقل از گفتگویی مربوط به سال‌ها پیش از آربی اوانسیان آورده است: از بین نمایشنامه‌نویسان ایرانی، نعلبندیان کسی است که برای من حداقل یک مکمل است. چیزهایی را که من کم دارم در مقابل قرار می‌دهد.

یک ماده اولیه نمایشی خوب در اختیار کارگردان و بازیگر قرار می‌دهد. حرفی که برای «پژوهشی…» هم گفته بودم؛ با متن‌های او در سطح‌های مختلف می‌شود بازی کرد، از مبتذل گرفته تا جدی.

مَردِ ممنوع

در جایی دیگر از همین کتاب، اوانسیان درباره نمایشنامه «پژوهشی ژرف و سترگ و نو…» می‌گوید: نمایشنامه‌ای از یک نویسنده‌ی جوان که هرگز تئاتر ندیده. نعلبندیان شیوه سورئالیست‌ها را به کار گرفته، افکار و گفتار آشنا را در کنار هم قرار می‌دهد.

کارگاه نمایش تعطیل می‌شود و عباس نعلبندیان زندانی

کارگاه نمایش در اول و دوم اسفند سال ۱۳۵۷ به دستور صادق قطب‌زاده رئیس سازمان رادیو و تلویزیون بسته شد و در پی آن عباس نعلبندیان تا ۷ تیر سال ۱۳۵۸ در بازدداشت به سر برد.

رضا رویگری درباره روزگار عباس نعلبندیان بعد از تعطیلی کارگاه نمیاش می‌گوید: یک دفعه فقط بعد از انقلاب عباس نعلبندیان را اتفاقی در خیابان تجریش دیدم و اصلا او را نشناختم، چون موهایش یکدست سفید شده بود؛ مثل پنبه. کنار خیابان ایستاده بود صدایم کرد گفتم آقای نعلبندیان شمایی؟ نشناخته بودمش.

رویگری به تعطیلی کارگاه هم اشاره می‌کند و می‌گوید: بعد از انقلاب رفتم کارگاه وسایلم را بردارم دیدی سربازی آن پایین نشسته و می‌پرسد کجا؟ گفتم اینجا محل کار من است. گفت: بفرمایید اینجا تعطیل شده و من هم بیرون آمدم.

ناصر حبیبیان و محیا آقا حسینی در کتاب «تماشاخانه‌های تهران» می‌گویند: حکم اخراج نعلبندیان از تئاترشهر با عنوان تصفیه هنر از لوث وجود ناپاکان و شرایط نامساعد روحی و مالی احتمالا باعث شد تا در ۸ خرداد سال ۱۳۶۸ خودکشی کند.

باد تندی وزید و زندگی نعلبندیان را پشت و رو کرد

نعلبندیان بعد از تعطیلی کارگاه نمایش همه چیزش را از دست داده بود؛ محمد صالح‌علاء در وصف نعلبندیان در روزهای بعد از تعطیلی کارگاه نمایش می‌گوید:، اما یکباره باد تندی وزید، چنانکه روزگار او را پشت و رو کرد، ترک موتور آقای محمد ژیان نشست، تصادف کرد، طحال‌اش پاره شد، و پس از آن دیگر اتفاقات ناخوشایند دست از سرش برنداشتند، مصایب دنباله داد، او را از زندگی کردن منصرف کرد، حوصله‌اش زخمی شده بود، نه می‌نوشت، نه آثارش تجدیدچاپ می‌شد، نه کاری داشت، مرد ممنوع، روزهایش شب شده بود، چنانکه دیگر از روشنایی می‌ترسید، روزگاری دشوار، روزگاری بدون شرح.

صالح‌علاء ادامه می‌دهد: یک‌روز تصادفا روی جلد مجله‌ی «دنیای سخن» را دیدم، یا، «آدینه»، نوشته بود، «گلادیاتور… نوشته‌ی عباس نعلبندیان»، خیال کردم روزگار از رفتار نتپیندش پشیمان شده، قصد آشتی دارد، اما در همان ماه، در دیرهنگام یک‌شب، روزنامه را باز کردم، عکس سیاه و سفیدش را دیدم، آگهی مجلس ترحیم‌اش بود، که در زندگی مثل نمایش همیشه یک اتفاقی می‌افتد، که باعث می‌شود اتفاق دیگری بیافتد، و اتفاق دیگری و اتفاق دیگری و…

او گرفتار روزگاری شده بود که حتی یک پسته هم به او لبخند نمی‌زد، آن‌روز‌ها هوا ابری بود و همه باران‌ها بر سر او می‌ریخت، شوربختانه آثار عمیق باید انقدر منتظر بمانند تا درحد اندیشه و فهم، چون منی پایین بیایند، تا فهم شوند، و او دیگر حوصله نداشت، او، خودش را از دنیا خارج کرد، مرد، بی‌آنکه کسی نفعی از مردن او ببرد، حتی آن‌ها که او و آثارش را دوست نداشتند هیچ نفعی از مردن او نبردند، که به‌عکس زیان بردیم، اسب‌های زیادی در آن صخره‌ی سنگی بود، و افسوس که دیگر مرگ او را به ما پس نمی‌دهد، حتی اگر ما پشیمان باشیم؛ عباس نعلبندیان مردی بیش از انتظار بود.

مَردِ ممنوع

سنگ مزار عباس نعلبندیان

چهل سالگی و پایان راه عباس نعلبندیان

عباس نعلبندیان بعد از فراز و نشیب‌هایی که پشت سر گذاشت سرانجام در هفت خرداد سال ۱۳۶۸ در ۴۰ سالگی دست به خودکشی زد؛ و روی سنگ قبرش نوشته شد: «در این غربت غریب عطر تو را از کدام توفان باید خاست؟»

آربی اوانسیان درباره بی‌مهری‌هایی که به عباس نعلبندیان شد می‌گوید: همه نویسندگان ایران ضد نعلبندیان صحبت کردند؛ غیر از ابراهیم گلستان و مهین تجدد. این محیط هنری و فرهنگی ایران بود. هر جوانی قلم برمی‌داشت کسانی که برایش کارشکنی می‌کردند پیشکسوتان بودند.

نعلبندیان در سال‌های کوتاه عمر هنری‌اش قصه‌ها و نمایشنامه‌های متعددی با همان ادبیات و خط‌الرسم مخصوص خودش نوشت و متن‌هایی را هم به فارسی ترجمه کرد؛ آثاری همچون قصه‌های «از هفت تا هفت و نیم»، «ص. ص. م»، و نمایشنامه‌های «اگر فاوست یه کم معرفت به خرج می‌داد»، «داستان‌هایی از بارش مهر و مرگ»، «ناگهان هذا حبیب‌الله».

در سال‌های اخیر بار‌ها کارگردان‌هایی تلاش کردند نمایشنامه‌های عباس نعلبندیان را در ایران اجرا کنند، اما هر بار به در بسته ممیزی خوردند؛ هرچند نمایشنامه‌هایی از او به صورت زیرمینی و در محافل خصوص‌تر توسط کارگردان‌های شناخته‌شده‌ای اجرا شد، اما همچنان نمایشنامه‌های نعلبندیان جزو آثار ممنوعه است و دوستداران عباس نعلبندیان امیدوارند بالاخره سال‌هایی برسد که دوباره همه به نعلبندیان بپردازند.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۷۰)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها.
مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روز گذشته در
خدمتتان هستیم. امیدوارم طاعات و عباداتتان در این ماه عزیز مورد قبول درگاه حق قرار گیرد و تا اینجای کار سخت نگذشته باشد، چیزی به عید نمانده و ماه رمضان روی سرازیری افتاده، دقیقا مثل آمپول هایی که خانم پرستار در دوران کودکی میگفت اصلاً درد ندارد. یادش بخیر. ممنون از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید.

این عکس مربوط به کنسرت همایون شجریان و یا علیرضا عصار نیست، مربوط به کنسرت گروه دارکوب است که در این ده سال هیچگاه در هیچ عکسی انقدر بی توجهی ندیده بودند. در کنار حامد بهداد و اشکان خطیبی و سایر دوستان. ای کاش یاد کیارستمی جایی جز طرح تیشرت بهداد و دوستش زنده میشد.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

عکسی عالی که علی کریمی از پسرش هیرس.ا و هیما دختر نازش در فودکورت پالادیوم گرفته است. به بهانه تبریک تولد آقا هیرسا. ایشالا همیشه سلامت باشند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

سلفی بدون شرح فرناز رهنما بازیگر خوب سینما، تئاتر و تلویزیون در کنار مادر عزیزش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

جواد نکونام هم عکسی زیبا به همراه فرزندانش به اشتراک گذاشت. شاید برایتان عجیب باشد ولی هنوز نام دخترکِ جواد که نزدیک به یک سال از تولدش میگذرد، در جایی ذکر نشده است. یعنی ما در جایی ندیده ایم. در ضمن جواد جان در مورد جمله ی اول کپشن ات خیلی مطمئن نیستم، یک سر به چهار راه ها و ایستگاه های مترو بزنی شاید نظرت برگردد. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

 


پرستو صالحی از وقتی که ماه مبارک رمضان شروع شده، لحظه به لحظه انجام وظایف الهی خود را، از سحری و نماز و عبادت گرفته تا افطار و آماده کردنِ سحری، همگی را در اینستاگرامش آپلود میکند و نمیگذارد در انجام تک تک مراحلِ ریای خود خللی وارد شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

موش بخوره قلبتو!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 


آنقدر که این مِسیِ فِیک به دار دنیا رسید و از “محبت های” مردم بهره مند شد، مسیِ واقعی نشده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 


(از داخل فرو میریزد…)

– هه … عوضش من آیفون قرمز دارم!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

انصافاً در ماه رمضان امسال و سال های پیش جای مجید اخشابی حسابی خالی است. بیاید و سمندش را زین کند و جمجمک برگ خزون بخواند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

اشکان جان یعنی در سایر ماه های سال از دیگران بد میگویی و زیانت را به دشنام برمیگردانی و دل ها را مشکنی؟! نچ نچ نچ نچ

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

عکسی خاکستری از عوامل و بازیگران «زرد» ساخته مصطفی تقی زاده. فیلمی پرستاره با هنرنمایی بهرام رادان، ساره بیات، مهرداد صدیقیان و بهاره کیان افشار.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

سردار آزمون به پشت صحنه مجموعه “پایتخت ۵” سر زده بود که این عکس یادگاری را در کنار بازیگران این سریال گرفت. در روزی که تولد بهرام افشاری هم بود. تبریک به این بازیگر خوب.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

 رضا کیانیان، مثل همیشه دغدغه ی مردم را دارد و صدای مردم است. بار ها تاثیر گذاری رضا کیانیان در رساندن برخی مطالبات مردم به رده های بالا را شاهد بوده ایم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

السا فیروزآذر بازیگری که به لطف خاله اش تهمینه میلانی مطرح شد ولی نتوانست در سینمای ایران از حد همان فیلم های خاله اش فراتر برود. حالا هم او مانده و خاله اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

سفرهایی که نقش مُسَکن را دارند. مسکن روح و اعصاب برای کسانی که از بهشتِ سیاست بیرون رانده شده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

آرش میراحمدی و دخترش “کارمانیا”. آرش جان اسم دخترت هنگام صدا زدن کمی سخت و انرژی بر نیست؟! مثلاً “کارمانیا جان بیا تو کارا به مامان کمک کن”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

 بله. متاسفانه اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد و بازیگران به چالش نوشیدن چای پیوستند. از فردا برای ورود به اینستاگرام باید با خود فلاسک و قنددان بیاوریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

امید جهان خواننده زیادی شاد کشورمان از رفاقت خود با امیر نوری پرده برداشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 


  علی اوجی، آزیتا موگویی و رضا یزدانی در پیاده رو های کانادا. علی جان قبول دارم که غم از دست دادن رفیق سخت است ولی این دلیل بر این نمیشود که کلا به سر و وضعت نرسی، مخصوصاً حالا که شاه داماد هم شده ای! آفرین پسر خوب.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

سلفی علی انصاریان در کنار ساناز سماواتی در حرم مطهر امام رضا (ع) در پشت صحنه فیلم سینمایی “بازگشته”. البته اسمش سینمایی است و ماهیتش به زودی در سوپرمارکت ها مشخص خواهد شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

 راهکار های پوریا حیدری برای گذراندن زمان تا رسیدن به اذان و موعد افطار. پیشنهاد میکنم در این روز ها به هیچ وجه به ساعت نگاه نکنید چون اصلاً خوب کار نمیکند. مثلا الآن ساعت را نگاه میکنی و میبینی ۳ ظهر است، چهار ساعت بعد دوباره ساعت را نگاه میکنی و میبینی که شده سه و ربع. پس با دیدن ساعت خود را عذاب ندهید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

 سلفی شهرام قائدی با ظاهری کاملاً تابستانی در کنار دخترش سارینا خانم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

استاد عبدالله اسکندری و همسر محترمشان میهمان نمایش مجید مظفری و دخترش بودند که در پایان این عکس را گرفتند. از چهره ی استاد اسکندری کاملاً مشخص است که از تماشای نمایش عزیزان حسابی لذت برده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

– خیالت راحت، کاری میکنم خون گریه کنن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 


 تازه خوشحال شده بودیم که آقا شهرام به لباس های موقر تن داده که با این استوری نشان داد خبری از تغییر پوشش نیست و آن یک بار هم اتفاقی بوده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

فلور نظری پارسال یک سفر به آلمان داشت و این سفر باعث شده دستور زبان فارسی را کلا فراموش کند و فعل را در اول جملاتش بیاورد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

استاد مهراب قاسمخانی و شاگردانش در کارگاه آموزشی کمدی موقعیت (سیتکام). یک خسته نباشید ویژه خدمت استاد و شاگردانِ خوش شانسش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

 عکسی قدیمی و جالب از پشت صحنه مجموعه نوستالژیک “سیب خنده” اولین ساخته رضا عطاران با حضور جواد رضویان، امیر غفارمنش، رضا عطاران، یوسف تیموری، مجید صالحی، بهراد خرازی، اشکان اشتیاق و خیلی های دیگر که ساعات خوشی را در دهه هفتاد برای مردم رقم میزدند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

جشن خداحافظی سریال “دیوار به دیوار” با حضور بازیگران و عوامل این سریال و سایر میهمانان ویژه نظیر رضا عطاران و سیروس الوند شب گذشته برگزار شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

عکسی دیگر از همین جشن. با حضور آزاده اسماعیل خانی، گوهر خیراندیش، ویشکا آسایش و مائده طهماسبی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

مرچانه گلچین را میتوان نماد مسافرت و خوشگذرانی در بین چهره ها دانست. غیر ممکن است که در سفر و خوشگذرانی نباشند. شب هایی هم که در پایتخت هستند قطعا در یک کنسرت و یا تئاتر حضور دارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

نجم الدین شریعتی مجری خوب و با اخلاق تلویزیون در جوار مقبره حضرت حافظ.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

 بهنوش بختیاری در حال کیف کردن از خمودگی ماه مبارک رمضان (به گفته ی خودش).

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

مهدی پاکدل که قبلا هم بار ها نشان داده که عشقِ موتور است، این بار سوار پادشاهِ موتورسیکلت ها شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

 عکس یادگاری کامکار ها در کنار استاد علی نصیریان که به تماشای کنسرتشان رفته بود. برای بزرگ اقای سینمای ایران آرزوی سلامتی داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

عکس از کودکی همه داشته ایم چرا کودکی رویا تیموریان بازیگر خوب کشورمان را نگذاریم؟

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

عکس جالب متین ستوده با لباس زیبای محلی در باغ دولت آباد یزد یکی از زیباترین باغ های این شهر زیبا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

خیلی خوب بود احسان جان فقط دکور برنامه یک مقدار عجولانه طراحی شده بود و بیشتر مناسب ویژه برنامه چهارشنبه سوری بود تا ماه مبارک رمضان که آن را هم به حرمت همه اشک هایی که با هم ریخته ایم نادیده میگیریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

 بله بابک جان، او دیگر هیچگاه همراه ما نخواهد بود.

ولی بابک جان نیمه پر لیوان را ببین. مخصوصاً این فالوئر هایی که عکست را لایک میکنند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

 مجید مشیری و همسر جان در حال گشت و گذار.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 
 


این هم سلفی بهداد سلیمی و همسر عزیزش که هنوز از جو انتخابات بیرون نیامده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

هوتن شکیبا بازیگر توانای سینما، تئاتر و تلویزیون، اینگونه تولد رفیقش بهرام افشاری را تبریک گفت تا پست پایانی مطلب امروز ما تبریک و شادباش باشد. ممنون از همراهی تان، یا حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (470) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.  


منبع: برترینها

رحیم شهریاری: می‌گفتند موسیقی آذربایجانی را به فنا می‌دهد!

خیلی به ندرت تن به گفت‌وگو می‌دهد و همین باعث شده در جستجوهای اینترنتی، تقریباً هیچ ردی از مصاحبه مفصلی با رحیم شهریاری موجود نباشد. خواننده پاپ آذربایجانی، با اصالتی تبریزی که معتقد است برای زنده نگه داشتن موسیقی آذربایجان زحمت زیادی کشیده و در این مسیر، سختی‌های فراوانی را هم متحمل شده است.

 
پدیده «رحیم شهریاری» هم‌زمان با شروع به کار نسل اول موسیقی پاپ بعد از انقلاب، در ایران شروع به کار کرد و به مرور توانست به نمادی از موسیقی آذری در قلب پایتخت تبدیل شود. آثارش خیلی زود شنیده شد و توانست محبوبیت بالایی را به دست بیاورد و به مرور، این محبوبیت بیشتر و بیشتر شد و حالا با تولید بیش از ۱۷ آلبوم رسمی، جزء پرکارترین خواننده‌های پاپ بعد انقلاب است.
 
با رحیم شهریاری در عصری بهاری در دفتر سایت «موسیقی ما» گپ مفصلی زدیم و از هر دری با او سخن گفتیم؛ از سختی‌های این مسیر تا اتفاقاتی که درباره او خبرساز شده و موضوعاتی که تا کنون هرگز درباره آنها صحبتی به میان نیامده بود. متن کامل این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:
 

رحیم شهریاری: می‌گفتند رحیم شهریاری موسیقی آذربایجانی را به فنا می‌دهد! 
 شما در همه این سال‌ها با رسانه‌های رسمی کمتر مصاحبه مفصلی انجام داده‌اید. این عدم تمایل شما برای حضور در رسانه‌ها دلیل خاصی داشته؟

ابتدا باید عرض کنم که خوشحالم با شما گفت‌وگو می‌کنم و همیشه -چه در ایران باشم و چه خارج از کشور- اخبار موسیقی را از طریق «موسیقی ما» رصد می‌کنم. به شما تبریک می‌گویم که برنامه‌های متفاوتی گذاشته‌اید و در شناساندن هنرمندان موسیقی به مردم نقش پررنگی دارید. از بچگی این شعار همیشه در ذهن من بود: «دوصد گفته چون نیم‌کردار نیست.» خیلی از دوستان ما جلوی چشم بودن را دوست دارند و بیشتر از عمل کردن، به فکر مصاحبه کردن هستند. من بیشتر به فکر کار کردن‌ام و در این ۲۶-۲۷ سالی که کار کرده‌ام، فکر می‌کنم رکورد بیشترین آلبوم بین خواننده‌های پاپ در دست من است و ۱۷ آلبوم دارم.

هم‌دوره‌ای من محمد اصفهانی است و بعد از ما، احسان خواجه‌امیری، بنیامین، آریان، سعید شهروز، خشایار اعتمادی و شادمهر عقیلی آمدند و ما زمانی که موسیقی پاپ آغاز شد، با یکدیگر هم‌دوره بودیم. چند وقت پیش که آلبوم‌های این خواننده‌ها را ورق می‌زدم، می‌دیدم که تعداد بعضی از آن‌ها به ده آلبوم هم نرسیده است. کار من سخت‌تر است چون موسیقی آذربایجانی به دو علت از موسیقی پاپ ایرانی متفاوت است. اول اینکه موسیقی آذربایجانی ذاتاً موسیقی قوی و غنی است و بزرگان موسیقی پاپ آذربایجانی -از جمله رشید بهبوداُف- کارهای بسیار زیبایی در زمان خودشان انجام داده‌اند و دوم اینکه من در کشور خودم پیشرو نداشتم و هیچ‌وقت یک خواننده پاپ آذربایجانی در ایران نبوده که برای من الگو باشد و من از او الگو بگیرم.

در کشور ما کنسرت‌های پاپ آذربایجانی هم به صورت فراگیر نبوده و فقط ۲۰۰ تا ۵۰۰ نفر در فرهنگ‌سراهای بهمن و شفق و تالار رودکی برای شنیدن کنسرت پاپ آذری حضور داشتند. من هم یک سرباز مغرور جوان فارغ‌التحصیل دانشگاه تبریز عازم تهران بودم که فقط به خاطر جان دادن به موسیقی پاپ آذربایجانی آمدم و زمان و فرصتی نداشتم که با خبرگزاری‌ها مصاحبه کنم. اولین سالی که سرباز بودم و به تهران آمدم، در سال ۷۳ آلبوم «گلمدین» را با پیانوی شادروان استاد بیژن داداشی منتشر کردم.

 قبل از دوران سربازی فعالیت موسیقی نداشتید؟

قبل از آن در تبریز آکاردئون می‌زدم؛ ولی از بچگی می‌خواندم و در مسابقات قرائت قرآن و سرود فعال بودم، البته نه به صورت رسمی. فقط در یک دوره مدرسه ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان در استان اول و در کشور دوم شدم و از دست آقای هاشمی رفسنجانی جایزه گرفتم. از دست شادروان ملکوتی (امام‌جمعه وقت تبریز) هم جایزه گرفتم. من موسیقی رسمی را قبل از دوران خدمت از سال ۶۸ تا ۷۲ -که در تبریز دانشجو بودم- به صورت آکادمیک با ساز آکاردئون نزد استاد یوسف عبدالعظیم‌زاده شروع کردم. بعد از آن، آکاردئون به گارمون تبدیل شد. در آن زمان صدور ویزا برای باکویی‌ها آسان شد و از آن‌ها ساز گارمون را فرا گرفتیم و در سال ۷۳ که به تهران آمدم، یک آلبوم تک‌نوازی گارمون منتشر کردم و شاید جوان‌ترین موزیسین آذربایجان ایران بودم که جرأت کردم آلبوم بدهم.

بعد از آن، دو سال با گروه «سهند» همکاری کردم  و برای آنها آهنگ ساختم و به همت آقای مرداخانی یک کنسرت خارج از کشور هم رفتیم. من را در موسیقی آذربایجانی به نوعی آقای مرادخانی کشف کرد و به من بها داد و شاید چند صد متری من را به جلو راند و این شاید به دلیل رگ آذری ایشان است و اینکه گروه‌های آذربایجانی را دوست داشتند و تلاش من را می‌دید. در آن زمان با کمک‌های آقای مرادخانی و دکتر شعردوست (که زمانی رئیس انتشارات سروش صدا و سیما بودند)، توانستیم کنگره بزرگ و بین‌المللی ملامحمد فضولی را در درست بگیریم.

دکتر شعردوست گفتند ما از باکو، ایتالیا، ترکیه، عراق، تاجیکستان و خیلی کشورهای دیگر مهمان داریم و این کار جسارت زیادی می‌خواهد. من قول دادم که از این امتحان روسفید بیرون بیاییم و قرار شد با گروه «سهند» (به رهبری و سرپرستی آقای رشید وطن‌دوست) در جشنواره شرکت کنیم. دوستان از تبریز به تهران آمدند و در یک خانه کوچک در شهرک اکباتان با گروه تمرین می‌کردیم. حتی خودم برای اعضای گروه غذا درست می‌کردم؛ چون پای آبرویمان در میان بود. آهنگ‌ها را هم ساختیم و با بچه‌ها تمرین کردیم.
 

 رحیم شهریاری: می‌گفتند رحیم شهریاری موسیقی آذربایجانی را به فنا می‌دهد!
سمت آقای مرادخانی در آن سال‌ها چه بود؟

ایشان مدیر مرکز موسیقی بودند. شاید تا آن زمان موسیقی آذربایجانی به این شکل، تالار وحدت را ندیده بود! نه اینکه قبل از ما اساتید به خوبی کار نکرده باشند، ولی موسیقی آذربایجانی به جایگاه اصلی خود نرسیده بود. اثری از ملامحمد فضولی را ساختم که شعر معروفی در مورد وطن دارد و خیلی از بزرگان موسیقی برای آن آهنگ ساخته‌اند: «پنبه‌‌‌ی داغ جنون ایچره نهان دیر بدنیم/ دیری اولدوقجا لباسیم بودور، ئولسه‌م کفنیم». این کار استارت موفقیت من شد.

از شانس ما، وزیر فرهنگ و ارشاد آن زمان باکو، خواننده‌ای را با خود آورد که پسر بلبل معروف خواننده بود که هم‌تراز با رشید وطن‌دوست یا شاید چند پله بالاتر از ایشان بود. لطفیار ایمانوف، بهترین اپراخوان دنیای آذربایجان هم در آن کنگره بود ولی من واهمه‌ای نداشتم. یک آهنگ ۱۷دقیقه‌ای ساخته بودم و زمانی که پرده بالا رفت، همه انتظار داشتند یک گروه خارجی برنامه را شروع کند و دیدند که یک گروه ۱۵-۱۶ نفره ایرانی است. شکر خدا اجرای خیلی خوبی داشتیم و در زمان آنتراکت، لطفیار ایمانوف به پشت صحنه آمد و پرسید این آهنگ اثر کیست. من گفتم این کار از رحیم شهریاری است و گفت به سن شما نمی‌آید. من هم گفتم این اثر برخاسته از دل بود.

همان‌جا آقای مرادخانی پشت صحنه آمد و مرا مورد لطف خود قرار داد. لطفیار ایمانوف پارتیتور کار را از من خواست و گفت می‌خواهد با ارکستر سمفونیک آنکارا این آهنگ را اجرا کند و آن آهنگ به نظرش جالب آمد. از آن زمان به بعد من جسارت پیدا کردم و به صدا و سیما آهنگ دادم. شاید تا آن زمان کسی صدای فانتزی موسیقی آذربایجانی را از رادیو نشنیده بود. فکر می‌کنم سال ۷۴ بود و هنوز آلبوم رسمی من منتشر نشده بود. از کودکی ملودی‌هایی در ذهن من بود که با آمدن به تهران و کار کردن در گروه «سهند» جسارت پیدا کردم. همیشه احساس می‌کردم که این بازار موسیقی، یک گروه پاپ با صداهای جدید موسیقی آذربایجانی نیاز دارد. گروه‌های قبلی خوب بودند ولی کمتر عامه‌پسند بودند.

  موسیقی پاپ آذری به معنی پاپیولار و اجتماعی تا آن زمان وجود نداشت؟

نه. حتی هر چه از رادیو می‌شنیدیم هم سرود بود و نمی‌توان نام آهنگ آذربایجانی روی آن گذاشت. سرود با آهنگ تفاوت زیادی دارد. من کار «آنا» را با پیانو ساختم و برای شورا فرستادم که بررسی شود و اگر خوش‌شان آمد، به خواننده‌ای بدهند که مجوز صدا و سیما دارد. این کار در زمان آقای بیگلری بود که ایشان کار را گوش دادند و گفتند هم آهنگ مورد قبول است و هم من که در خانه کار را زده و خوانده بودم. نظر ایشان این بود که خودم کار را اجرا کنم و به خواننده آذربایجانی دیگری ندهم.

من گفتم که من خواننده نیستم و اگرچه هوس خواننده شدن را دارم، ولی هیچ‌وقت نخوانده‌ام و حتی تست صدا هم نداده‌ام. این آهنگ را به سید رضا رضوی (آهنگساز و تنظیم‌کننده) دادم و ارکستر بزرگ صدا و سیما را در اختیار ما قرار دادند. این آهنگ در سال ۷۴ در صدا و سیما ضبط و پخش شد. آن زمان رادیو پیام تازه افتتاح شده بود و از صبح تا شب، شاید ده بار این آهنگ پخش می‌شد. من هم تازه خدمت سربازی را تمام کرده بودم و مدام تلفنم زنگ می‌خورد که آهنگی برای پخش داری یا نه. همه می‌پرسیدند چگونه از رادیو صدای یک جوان که به تازگی از تبریز آمده و هنوز همه‌جای تهران را نمی‌شناسد، پخش می‌شود. این شروع خوبی برای من بود که احساس کردم دارم نتیجه می‌گیرم و باید کارهایم را با صدای خودم بخوانم.
 
در آن زمان موسیقی اصیل آذربایجانی از موسیقی باکو نشأت گرفته بود و عمده موزیسین‌های آذربایجان ایران تحت تأثیر آن بودند. شما در این مسیر از چه کسانی الگو گرفتید؟

زمانی که من ۵-۶ ساله بودم، پدربزرگ من از مهاجران باکو بود و یک ریشه موسیقیایی در خانواده ما وجود داشته است. آن زمان اینترنت و صدا و سیما به شکل امروزی وجود نداشت و ما با رادیوهای قدیمی هنگام ظهر رادیوی باکو را می‌گرفتیم و دو ساعت به موسیقی باکو گوش می‌دادیم. آن زمان امکان ضبط هم وجود نداشت و اگر استعداد دریافت موسیقی را داشتیم، می‌توانستیم آن کارها را تا چند روز تکرار کنیم وگرنه ایده‌ای به ما می‌داد و تمام می‌شد و دوباره چند روز بعد منتظر می‌شدیم تا برنامه تکرارشود و به آن گوش بدهیم.

در آن زمان دوره انقلاب و جنگ بود و صدا و سیما و رادیو خودمان، به آن صورت موسیقی پخش نمی‌کرد که از آن استفاده کنیم. در ایران، از بدو شروع کار، من پیشرویی نداشتیم که بتوانم برای خودم الگو قرار بدهم و راه او را بروم. زمانی که نواختن آکاردئون را یاد گرفتم، مرز باکو و ایران آزاد و زنجیرها برداشته شد. نوازنده‌هایی از باکو به تبریز سرازیر شدند و ما هم نوازنده‌ها را از نزدیک می‌دیدیم.

شاید یک نفر در خوانندگی من تأثیرگذار بود. استاد نوازنده گارمون من، «واقف اسدوف» به منزل ما آمد و ایشان به اکثر نوازنده‌های تبریز آموزش می‌دادند. صدای قشنگی داشتند که هم گارمون می‌زدند و هم می‌خواندند و جزء اولین نفرهایی در آذربایجان بودند که با گارمون می‌خواندند. در محله ما، محله شنبه غازان تبریز، ایشان در برنامه ها می‌رفتند و می‌زدند و می‌خواندند. من آن‌جا به این نتیجه رسیدم که هم به نوازندگی گارمون علاقه دارم و هم به خواندن. از سال ۷۶ به بعد به گروه «سهند» گفتم این کنسرت‌ها به درد من نمی‌خورد. محمد اصفهانی، خشایار اعتمادی و خیلی‌های دیگر هم به این صورت بودند؛ ولی ما در فرهنگ‌سرای بهمن در نازی‌آباد یا نهایتاً فرهنگ‌سرای شفق متمرکز شده‌ایم و به جمعیت ۳۰۰ نفری اکتفا می‌کنیم. اکثر مخاطبین ما هم سن بالا بودند و من می‌دیدم اگر بخواهیم به همان صورت جلو برویم، موسیقی‌مان نابود می‌شود.
 
 ایده شروع یک گروه موسیقی پاپ آذری عامه‌پسند از همان‌جا آمد؟

بله. از همان زمان که جشنواره موسیقی پاپ راه افتاد و من هم همراه گروه «آراز» شرکت کردم و به عنوان پدیده آن جشنواره شناخته شدم. قبل از اینکه از گروه سهند جدا شوم، خیلی دوستانه و محترمانه گفتم این گروهی که ما داریم، آینده‌ای ندارد و باید آن را بسط بدهیم. آنها گفتند که اگر دوست داری جاز و گیتار و ساکسفون در گروه بیاوری، برای خودت دنبال گروهی باش و ما نمی‌توانیم ساختار گروه را تغییر بدهیم.
 
 همان حساسیت‌های سنتی اساتید که تمایلی برای تغییرات این‌چنین ندارند.

بله و هیچ‌وقت نپسندیدند. ایده آن‌ها برای من محترم بود و از گروه بیرون آمدم. همان زمان دیدم که جشنواره موسیقی پاپ در یک ماه آینده برگزار می‌شود. اوایل ماه رمضان بودیم و این جشنواره بعد از عید فطر شروع می‌شد.
 
 در چه سالی گروه آراز تشکیل شد؟

در همان سال ۷۶-۷۷ که موسیقی پاپ دوباره آغاز شد.
 
 قطعاتی که آن گروه در اولین سال‌های حضور رسمی اجرا می‌کرد، ساخته چه کسانی بود؟

۳-۴ تا از آهنگ‌ها ساخته من بود، مثل «آنا» که از رادیو پیام پخش می‌شد. چند قطعه هم مثل «هایدی سویله» بود که از موسیقی ترکیه گرفته بودیم و توسط خودم تنظیم شده بود و چند قطعه را هم آقای رضوی از دوستان خودم ساخته بودند. چند آهنگ هم از باکو و موسیقی سنتی فولکلور در قالب موسیقی پاپ بود.

  شاید بتوان دلیل موفقیت شما را آشنایی به گنجینه قطعات آذری و تنظیم ایرانی آنها دانست که نقطه پرتاب شما و گروه آراز شد.

دقیقاً همین‌طور است. با توجه به اینکه من موسیقی را از کودکی می‌شناختم و تحصیلات دانشگاهی داشتم، مردم‌شناسی خودم را با موسیقی ادغام کردم. ایرانیزه کردن موسیقی آذربایجانی یک سبک بود که با افتخار می‌گویم وقتی موسیقی آذربایجانی باکو را اجرا می‌کنم، خود باکویی‌ها می‌گویند که تسلیم‌اند و مثل من اجرا می‌کنند.
 

 رحیم شهریاری: می‌گفتند رحیم شهریاری موسیقی آذربایجانی را به فنا می‌دهد!
اَکت و حرارت شما در اجرا به حدی بالا است که حتی کسی که زبان ترکی هم بلد نباشد، در سالن انژی مثبت می‌گیرد.

ایرانی‌ها فقط موسیقی آذربایجانی را به «سکینه دایی‌قیزی» می‌شناختند! وقتی من می‌دیدم که موسیقی آذربایجانی قوی و غنی است، آن را در تهران می‌آوردم و در استودیوهای خوب ضبط می‌کردم و برای آن نوازنده‌های خوبی از باکو می‌آوردم. من به اندازه‌ای در آن سال‌ها دلار خرج کردم که می‌توانستم با آن در راه دیگری به موفقیت برسم. ولی عشق من به موسیقی آذربایجانی و اینکه آهنگی تولید می‌کردم که در همه ماشین‌های تبریز و اردبیل آن را گوش می‌دادند، به من انرژی می‌داد که همین راه را بروم و به فکر پس‌انداز و دلار نباشم. همیشه برای آلبوم‌هایم از نوازنده‌های خوب باکویی استفاده می‌کردم و حتی بعضی وقت‌ها به باکو می‌رفتم و کار را آن‌جا ضبط می‌کردم. الان هم برای ضبط بعضی کارها به باکو، ترکیه یا کانادا می‌روم. مردم آلبوم‌هایی که ما منتشر می‌کردیم را به راحتی در مراسم‌ها پلی می‌کردند و موسیقی آذربایجانی از ما شروع شد. در برنامه‌های مردم آذربایجان باید موسیقی زنده می‌زدند و آلبومی نبود که بخواهد عرض اندام کند.

  چرا آن زمان آلبومی به معنای واقعی از موسیقی پاپ آذربایجانی منتشر نشده بود؟

در همان دوره‌ای که من می‌خواستم گروه آراز را تشکیل بدهم، کنگره دوم جهانی در کالیفرنیا بود که آقای موذن به من سپردند که ۴-۵ نفر را جمع کن که به آمریکا برویم. من از ایشان پرسیدم که مطمئنید می‌خواهید با من بروید. ایشان گفتند بله، من با گروه سهند کار کرده‌ام و اکنون من هم از این گروه بیرون آمده‌ام و می‌خواهم با تو باشم. ما دونفری شروع کردیم و ۴-۵ نفر را جمع کردیم و به نام گروه «آراز» به امریکا رفتیم. آقای موذن هم از خواننده‌های اول گروه ما بود. یکی دو خواننده مهمان از تبریز داشتیم و خود من هم یکی دو آهنگ خواندم که یکی «آنا» و دیگری «هایدی سویله» بود. قبل از کنگره به من گفتند که شما چه‌جور جوان باغیرت آذری هستید؟ گفتم چه‌طور؟ گفتند ما وقتی در آمریکا به یک برنامه می‌رویم، یک آلبوم نداریم که پلِی کنند.

این حرف خیلی به من برخورد؛ چون در ایران یک آلبوم به نام «گلمدین» داده بودم. من گفتم اینجا در لس‌آنجلس که تجهیزات کامل است، یک استودیو به من بدهید تا در این‌جا آلبومی را ضبط کنیم، شاید کار خوبی در آمد. برای ما ۴ نفر در خیابان هالیوود یک استودیو گرفتند و صدابردار هم آمریکایی بود. ما ۴ نفری شاید به اندازه ۴۰ کلمه انگلیسی هم بلد نبودیم اما جسارت و اعتماد به نفس خوبی داشتیم. استودیو ساعت ۱۱ شب به ما وقت داد و ساعت ۱۱ شب شروع کردیم و ۴ صبح آلبوم را تمام کردیم. ۴ نفر در استودیو نشستیم و زنده کار را زدیم و یک دور دیگر هم پیانیست ما بعضی جاها را اضافه کرد و پس‌فردای آن روز، آلبوم به صورت سی‌دی آماده شد. به اندازه ۵هزار نسخه از آن تکثیر کردند و به نام آهنگ‌های آذری در کنگره به مردم کادو دادند که همین الان هم در اینترنت موجود است. هنوز کنگره تمام نشده بود که به ما زنگ زدند در میدان انقلاب تهران آلبوم در حال فروش است که ما از سرعت این کار تعجب کردیم!

  برداشت من از صحبت‌های شما این است که خلأی وجود داشت و کسی نبود که آهنگ‌های پاپ آذری را ایرانیزه کرده و به مردم ارائه کند.

بله، درست است. من برگشتم و با آقای رجب‌پور شرکت ترانه شرقی صحبت کردم و ایشان گفتند که آلبوم را می‌خواهند. این آلبوم، آلبومی است که در حال حاضر بعد از ۲۰ سال هنوز هم به فروش می‌رود و با پک ترانه شرقی منتشر شد و همه آهنگ‌های آن شاد است.
 

از چه زمانی حس کردید که کنسرت‌های شما در جامعه می‌تواند با استقبال مواجه شود؟ اولین اجراهای شما چه‌طور بود؟ اولین کنسرت تهران، تبریز، ارومیه، اردبیل چگونه شکل گرفت و استارت آن از کجا زده شد؟

سال ۷۷ یا ۷۸ که موسیقی پاپ دوباره آغاز شده بود، در جشنواره موسیقی هم موسیقی پاپ وجود داشت . آن زمان با چادر و داربست در پارک لاله یک سالن ۲هزار نفری زده بودند و اولین کنسرت‌های ما در آن‌جا شروع شد. یادم می‌آید ماه رمضان بود و چون بیشتر کارگرها همشهری ما بودند و از رادیو پیام آهنگ‌های ما را می‌شنیدند، ارشاد از ما خواست که برویم و برای کارگرها اجرا کنیم. چون با جان و دل کار می‌کردند تا سالن برای عید فطر آماده شود.

ما هم با خلیل علیاری که کارمند وزارت ارشاد بود، به آن‌جا رفتیم و تا سحر با بچه‌ها گفتیم و خندیدیم و آواز می‌خواندیم و در کنارش با گروه خودمان هم کار می‌کردیم. داخل پرانتز بگویم یک بار با فؤاد حجازی تماس گرفتم که بیاید و برای گروه ما ساکسفون بزند و ایشان با کمال میل قبول کردند و گفتند اگر بتوانند حتماً با ما همکاری می‌کنند. فؤاد عزیز آمد و تمرینات ما را دید و گفت خیلی دوست دارم کار کنم ولی این کار، کار من نیست و نمی‌توانم. بعضی از کارهای ما حتی تنظیمی مشخصی هم ندارد و احساسی است. بطن موسیقی فولکلور احساسی است ولی اگر به نت و منظم باشد خیلی بهتر می‌شود. گروه ما در حال جان گرفتن بود و عید فطر اجرا داشتیم.

خشایار اعتمادی، محمد اصفهانی و خیلی‌های دیگر در این جشنواره حضور داشتند و ما به عنوان پدیده جشنواره انتخاب شدیم. دو سه شب بعد از جشنواره، ما برای مردم اجرا داشتیم و در همان اجراهای پارک لاله، من به عنوان یک خواننده به مردم معرفی شدم. گروه ما ساکسفون، کلارینت، گیتار، تار آذربایجانی، درامز، گارمون و کیبورد داشت و از همان زمان‌ها تخریب من توسط اساتید موسیقی شروع شد و می‌گفتند رحیم شهریاری موسیقی آذربایجانی را به فنا می‌دهد! وقتی در پارک لاله اجرا کردیم، مردم صدا می‌زدند که خودم آهنگ «آنا» را بخوانم و من هم با اجازه آقای موذن که خواننده رسمی گروه بود، کار را می‌خواندم. من برای اولین‌بار با گروه آراز در جشنواره ۲هزار نفر را دیدم که نیم‌خیز می‌شدند.
 
 کدام آلبومت باعث شد احساس کنی کارت گرفته؟

وقتی می‌خواستیم به آمریکا برویم، من در خانه خودم به کمک نوازنده‌ها یک استودیوی کوچک راه انداختیم و یک آلبوم ضبط کردم. من نه زورم می‌رسید و نه جسارت می‌کردم که در استودیو بخوانم. تار و گیتار و بقیه سازها را جمع کردیم و آکوستیک کردیم و آقایی به نام تفرشی -که خدا حفظش کند و صدابردار بود- سیستمش را به منزل ما آورد و ۸ قطعه ضبط کردیم. در آن زمان سی‌دی هم نبود و ما کار را تبدیل به نوار کاست کردیم و به آمریکا بردیم. مردم ایرانی و آذربایجانی مقیم کالیفرنیا ما را سوار ماشین می‌کردند و من یواشکی آلبوم را به راننده می‌دادم که کار را بگذارد و گوش کنیم.

همه کارها، کارهای آذری بودند که مردم با آنها خاطره زیادی داشتند؛ ولی با این شیوه تنظیم آنها را نشنیده بودند. صدای من صدای جدیدی بود که تاکنون نشنیده بودند و من همان‌جا احساس کردم که این کاست می‌گیرد. وقتی به ایران برگشتم، به صورت اساسی روی آن کار کردم و ۸ ترک را به استودیوی پژواک بردم و آن‌جا این آلبوم به نام «بیاض گجه‌لَر» نام گرفت و آقای رجب‌پور در استودیو به من گفتند که آلبوم را به آنها بدهم، به قیمت خیلی کمی که خرج آلبوم هم نمی‌شد.

ولی وقتی این آلبوم به بازار آمد، مردم فهمیدند که موسیقی آذربایجانی فقط سرودی نیست که از رادیو پخش می‌شود. قبل از من هم آقای نجفی آهنگ «گجه‌لر» را خوانده بودند که در نوع خودش بازار موسیقی آذری ایران را تکان داده بود. بعد از آن، آلبوم «بیاض گجه‌لَر» آمد که فروش خیلی متفاوتی داشت. بعد از آن آقای غلام علمشاهی، شرکت «آوای نکیسا» را افتتاح کرد و ما مرتب کار کردیم تا به امروز که به هفدهمین و هجدهمین آلبوم رسیده‌ایم.
 
 چه زمانی احساس کردید که این موج از تهران به آذربایجان رسیده است؟

من از خانواده‌ام دور شدم و این غربت را برای خودم پسندیدم. می‌دانستم که به خاطر زنده نگه داشتن موسیقی آذربایجانی، باید در پایتخت زندگی کرد. عموماً در شهر من تنگ‌نظری‌ها زیاد بود که اجازه نمی‌داد فقط یک کار پاپ خوانده شود و ارکستری و کنسرتی به آن صورت وجود نداشت.
 
 اینکه این موج از تهران شروع شود و به سمت تبریز برود، کاملاً آگاهانه بود؟

بله، چون همه مجوزها این‌جا صادر می‌شد. بنابراین باید نزدیک پایتخت بودی تا از ارشاد و کنسرت‌ها باخبر می‌شدی. ما در تبریز فقط در روزنامه می‌خواندیم که کنسرت آذربایجانی برگزار می‌شود، ولی در تهران! هابیل علی‌اف از باکو آمده بود و به جای اینکه به تبریز برود، در تهران اجرا داشت. خیلی از بزرگان موسیقی آذربایجانی که باید می‌آمدند در تبریز و مهد موسیقی آذربایجانی اجرا می‌کردند، در تهران کنسرت می‌گذاشتند. همین مسائل باعث شد که ما هم به پایتخت بیاییم و از این‌جا موسیقی را به شهر خودمان عرضه کنیم.
 
 مخالفت‌های اساتید سنت‌گرای موسیقی آذربایجان در مورد پدیده‌ای به اسم رحیم شهریاری در سال‌های ابتدایی فعالیت شما شدت می‌گرفت. از یک سو مردم از کار شما استقبال می‌کردند و از سوی دیگر، اساتید اعتقاد داشتند که موسیقی اصیل آذربایجان را به انحراف می‌کشانی یا حتی ممکن است تصور کنیم از محبوبیت رو به افزایش شما می‌ترسیدند.

من سوال شما را اصلاح می‌کنم. آن‌ها کم شدن محبوبیت‌شان را به خاطر من نمی‌دیدند و آن‌قدر برای زنده ماندن این هنر زحمت و زجر کشیده بودند که اصلاً به این فکر نبودند که رحیم شهریاری می‌آید و محبوب می‌شود و از محبوبیت آن‌ها می‌کاهد. واقعاً این‌گونه نبود. آن‌ها کاملاً دلسوزانه و از روی مشقت‌هایی که از گذشته کشیده بودند، می‌ترسیدند و دل‌شان نمی‌آمد کسی این زحمات را به باد بدهد. مثل اینکه بچه‌ای را در تبریز بزرگ کنی و به یک‌باره به پایتخت بفرستی و همیشه فکر کنی که خدای نکرده این بچه در پایتخت گم نشود و گمراه و از راه به در نشود. موسیقی آذربایجانی هم بچه آن‌ها بود. ما اصلاً نبودیم وقتی آن‌ها موسیقی آذربایجانی را در خانه‌ها می‌نواختند.

بزرگان موسیقی آذربایجان در این راه اذیت شده بودند و می‌ترسیدند محصول زحمات‌شان خراب شود و باعث و بانی این امر را رحیم شهریاری می‌دانستند. پس با آگاهی من و احترامی که همیشه برای آن‌ها قائل بودم، به مرور فهمیدند که من نه‌تنها موسیقی آذربایجانی را خراب نمی‌کنم بلکه سعی می‌کنم آن را همگانی کنم و از سالن‌های کوچک به سالن‌های بزرگ ببرم. اینکه می‌گویید چگونه کنسرت را به تبریز بردم، باید بگویم بعد از چند کنسرت که در تهران دادم، وقتی برای تبریز درخواست دادم، رد شد. ۳۰ شعر دادم و همه آن‌ها رد شد! در تهران سی‌دی‌های من در بازار بود ولی در تبریز رد می‌شد و اصلاً من را دوست نداشتند و از بیگانه، بیگانه‌تر می‌دیدند.
 
هیچ‌وقت با آنها هم‌کلام می‌شدید تا دلیلش را بدانید؟

بعضی وقت‌ها صحبت می‌کردیم ولی مدیران‌شان اجازه نمی‌دادند و واقعیت این است که من هم همیشه می‌گفتم زمان همه‌چیز را حل می‌کند و اصراری نداشتم که حتماً باید به تبریز بروم و کنسرت بگذارم.
 
 ولی غم بزرگی در دل‌تان بود.

بله، همیشه دوست داشتم مادرم و خانواده‌ام در تبریز به کنسرت‌مان بیایند و ببینند جوانی که در خانه با صدای آکاردئون، گوش آن‌ها را برده بود، الان به جایی رسیده که دوهزار نفر به کنسرتش می‌آیند. دوست داشتم مردم شهرم به کنسرت بیایند و مثل تهرانی‌ها لذت ببرند؛ ولی آن زمان اجازه نمی‌دادند و به من و موسیقی‌ام به چشم بیگانه نگاه می‌کردند. من موسیقی خودم را کار می‌کردم و خدا را شکر اکنون پیشانی‌ام باز است. موسیقی آذربایجانی مثل انسانی قوی بود که مریض شده و به یک «ب ۱۲» و «ب کمپلکس» نیاز داشت که شاید یکی از چاشنی‌های آن من بودم. کسی جرأت نمی‌کرد که در خانه گارمون بزند و به استودیو رفته و ضبط کند و به صورت رسمی به بازار بدهد. خداوند استاد رحمان اسداللهی را حفظ کند که اسطوره ما بود و همه به او نگاه می‌کردیم و اصلاً فکر نمی‌کردیم که ما هم یک روز به استودیو برویم.
 

 رحیم شهریاری: می‌گفتند رحیم شهریاری موسیقی آذربایجانی را به فنا می‌دهد!
 رویای اجرا در شهر خودتان چه زمانی محقق شد؟

دو سه سال بعد از اجراهای تهران فکر می‌کنم سال ۷۷ بود. خیلی با مشقت و همه‌چیز در چارچوب بود .الان خدا را شکر می‌کنم که مسئولین تبریز و کلاً آذربایجان با یک نگاه فرهنگی به موسیقی من باعث شده‌اند که بهترین اجراهایم را در شهر و خطه خودم داشته باشم و از آنها ممنونم.
 
واکنش مردم چگونه بود؟

آن زمان چون اینترنت و وسایل ارتباطی ضعیف بود، مردم به مرور من را شناختند. بعضی‌ها حتی اسم من را نشنیده بودند و خیلی سخت بود که در آن زمان بخواهی شناخته بشوی. در خیابان‌ها پوستر می‌زدیم. روز اول ۲۰۰ نفر، روز دوم ۳۰۰ نفر، روز سوم ۴۰۰ نفر آمدند. شش ماه بعد کنسرت گذاشتم. روز اول ۴۰۰ نفر، روز دوم ۵۰۰ نفر، روز سوم ۶۰۰ نفر آمدند و این‌گونه شروع شد تا به کنسرت‌های دوهزار نفری امروز رسیدیم. گارمون سازی بود که به مرور در ایران رسمیت یافت. در زمان ما نوازنده گارمون در تبریز کم بود و شاید فقط ۲۰ نفر در تبریز گارمون می‌زدیم ولی الان شاید ۲۰۰ یا ۳۰۰ نفر این ساز را بزنند.

  من یک سوال مهم از عالیم قاسم‌اف پرسیدم و جواب عجیبی به من داد. در یونسکو ساز تار (که ما آن را متعلق به ایران می‌دانیم) به نام باکو ثبت شد و خیلی‌ها منتظر بودند که شما واکنشی نشان بدهید. در آن زمان چه حسی داشتید؟

اولاً وقتی یونسکو تار را به رسمیت بشناسد، جای خوشحالی دارد. چه از طرف ایران باشد و چه از طرف باکو. مهم این است که یونسکو این ساز را به رسمیت شناخته است. فکر می‌کنم در زمان قاجار، «صادق‌جان» از باکو می‌آید و تار شیرازی را به باکو می‌برد. این تار متفاوت از تار امروزی ایرانی بوده و با پرده‌های عربی. می‌بینند که ساز خوبی است ولی با موسیقی کلاسیک سازگار نیست. چند نفر پرده‌شناس موسیقی آذربایجانی کمی شکل تار را عوض می‌کنند و کاسه تار را کمی کوچک و درازتر می‌کنند و برخلاف تار ایرانی، نوازنده این ساز را روی سینه می‌گذارد تا تپش قلب، نزدیکِ ساز و به حس نوازنده نزدیک‌تر باشد. ربع‌پرده را هم از آن حذف می‌کنند تا مثل ساز کلاسیک بتوانند از آن در اپراها و ارکسترهای بزرگ استفاده کنند. آنها روی این تار خیلی زحمت کشیدند ولی این ساز ریشه در موسیقی ایرانی دارد. واقعیتش این است که شاید از روی تعصب دوست داشتم این ساز به نام ایران ثبت می‌شد. آن زمان موزیسین‌های ایران ناراحت بودند ولی من می‌گفتم آن‌ها روی تار آذربایجانی خیلی زحمت کشیده بودند و می‌توانیم سازهای دیگری مثل کمانچه و سنتور را ثبت کنیم.
 
خطه آذربایجان علی‌رغم بهره‌مندی از موسیقی غنی در گذر تاریخ، در دوره کنونی هرگز نتوانسته به جز چند نفر پدیده یا چهره خاصی را به جامعه موسیقی معرفی کند. دلیل عدم موفقیت جوانان آذری‌زبان ایران در ستاره شدن را چه می‌دانید؟

سوال‌تان را باید این‌گونه پاسخ بدهم که چرا مثلاً در اردبیل دیگر هیچ‌کس مثل علی دایی نمی‌شود؟ زحماتی که در یک مقطع کشیده شده و ایدئولوژی و بینش هر فرد و اینکه بخواهد مسیری پرفراز و نشیب را طی کند، قطعاً در دوره‌های مختلف می‌تواند نتایج بهتری را داشته باشد. در موسیقی آذربایجان هم همین‌طور. اگر کسی بیاید و بخواهد که با همه مشکلات بجنگد، قطعاً چهره‌های جدید زیاد و مستعدی داریم که بتوانند تبدیل به یک موج و جریان شوند.
 
 خودتان صدایی را شنیده‌اید که قابلیت تبدیل شدن به یک ستاره موسیقی آذربایجان را داشته باشد؟

هفته‌ای یک خواننده را به من معرفی می‌کنند و از من می‌خواهند که حمایت‌شان کنم ولی واقعاً همه آثار شبیه هم است. خودشان تا حدودی توخالی هستند و آن ایدئولوژی اصلی در جریان فکری جوانان نسل جدید کمتر وجود دارد. ولی «افشین آذری» را تا حدی مستعد می‌بینم و استعداد خوبی دارد.
 
خیلی‌ها مدت‌ها است که منتظر اجراهایی مشترک از سوی شما به عنوان خواننده آذری ایران با مشاهیر موسیقی آذربایجان از قبیل عالیم قاسم‌اف و رامیز قلی‌اف بوده‌اند؛ ولی این اتفاق تا کنون رخ نداده. شرایط اجتماعی آذربایجان و ایران دلیل این موضوع بوده یا اصولاً تمایلی از دو طرف برای این قبیل همکاری‌ها وجود نداشته است؟

من الحمدالله با عالیم قاسم‌اف رابطه بسیار خوب و صمیمانه‌ای داشته و دارم. همیشه هم در کنسرت‌هایش در تهران با هم می‌نشینیم و حرف می‌زنیم. دوست داشتم با مرحوم «آقاخان» یک کنسرت مشترک پاپ سنتی در ایران برگزار کنم ولی فرصت نشد. روی همکاری با عالیم قاسم‌اف ولی هرگز ایده‌ای نداشته‌ام. چون شاید سبک اجرای ایشان (که بیشتر فضاهای فولکلور و سنتی است) به فضای اجرای من نمی‌خورد. ایشان جزء مشاهیر موسیقی آذری در فضای سنتی هستند و تفاوت مخاطب من و ایشان اصلی‌ترین دلیلی بوده که هرگز وارد پروسه اجرای مشترک نشده‌ایم. هرچند برخی موانع از سمت آذربایجان قبلاً بود که اجازه این قبیل برنامه‌ها را به ما نمی‌داد.
 
 محسن شریفیان در دیار خودش بوشهر، رحیم شهریاری در آذربایجان ایران و… ظاهراً زادگاه هنرمندان موسیقی بومی علاقه و رغبت چندانی برای پذیرایی از آثار آنها ندارد. چرا؟

برای من که الان اوضاع در بهترین حالت است و بهترین حمایت‌ها از من در تبریز می‌شود. صحبتم مربوط به بیش از ده سال پیش بود که برخی مدیران سخت‌گیر، اجازه برگزاری برنامه به ما نمی‌دادند. ولی شرایط کنونی بسیار خوب و قابل احترام است و از این بابت از همه همشهری‌هایم ممنونم. من در سال سه بار کنسرت برگزار می‌کنم. ولی تنگ‌نظری برخی هنرمندان آذربایجان ایران هنوز درباره من ادامه دارد و این در حالی‌ است که مردم در بهترین و محترم‌ترین حالت ممکن از من استقبال می‌کنند و همین برای من کافی است.


منبع: برترینها

دستانی که اولین کلیه را پیوند زد

سید محمد سنادی‌زاده ۸۳ ساله اولین کسی است که ۴۹ سال پیش اولین پیوند کلیه را در ایران انجام داد. پیوندی که در بیمارستان نمازی شیراز انجام شد و هرچند بنا به ‌دلایلی‌ چند سالی به تعویق افتاد اما سرآغاز فصل جدیدی در پزشکی ایران شد که طی ۴ دهه توانست ایران را به یکی از برترین و موفق‌ترین کشورهای جهان در زمینه پیوند کلیه قرار دهد.

داستان پیوند اعضا داستان دردناک و پرتناقضی است که هنوز آمارها می‌گوید باوجود تمام تلاش‌های سال‌های اخیر در فرهنگ‌سازی، فقط ۳۷ درصد خانواده‌ها به پیوند رضایت می‌دهند. سال ۸۴ آمار رضایت خانواده‌ها برای اهدای عضو ۵ درصد بود اما با تمام تلاش‌های انجام‌شده آمار کشوری ۳۷ درصد شده است.

در ایران سالانه حدود ۲۵۰۰ پیوند کلیه انجام می‌شود که دوسوم آن پیوند از زنده به زنده و یک‌سوم از مرگ مغزی است. همچنین حدود ۵۰۰ پیوند کبد در سال از مرگ مغزی انجام می‌شود. حدود ۸۰ پیوند قلب سالانه از مرگ مغزی انجام می‌شود. ۱۵ تا ۲۰ پیوند ریه در سال و نزدیک ۲۰ پیوند لوزالمعده سالانه در کشور ثبت می‌شود. نارسایی کلیه که درنهایت بیمار را محتاج پیوند می‌کند، روند رو به افزایشی دارد. در ایران آمار دقیقی از علل نارسایی کلیه نداریم ولی گفته می‌شود بیشترین علل ابتلا به این بیماری دیابت و فشارخون بالاست.

در سال ۱۳۷۷، آمار مبتلایان به نارسایی کلیه در ایران ۱۳۷ نفر به ازای هر ۱ ‌میلیون نفر بود ولی این عدد ۱۰ سال بعد به ۴۳۵ نفر به ازای هر ۱ ‌میلیون نفر رسید. افزایش ۵ درصدی بیماری‌های کلیوی در کشور فقط مربوط به بیماران کلیوی شناسایی‌شده و تحت درمان است. آمار پیوند کلیه در ایران نسبت به جهان بالاست که نشان‌دهنده پیشرفت خوب کشور در درمان این بیماری‌هاست. در حال حاضر ۴۸ درصد بیماران کلیوی در کشورمان پیوند کلیه می‌شوند ولی این رقم در جهان ۲۰ درصد است.

بنا به گفته وزیر بهداشت، تاکنون در کشور ۴۳ هزار پیوند کلیه، ۴ هزار پیوند کبد، ۸۰۰ پیوند قلب، ۱۳۳ پیوند ریه و بیش از ۸ هزار پیوند مغز استخوان داشته‌ایم. همچنین در حوزه چشم‌پزشکی سالانه ۵ هزار پیوند در کشور انجام می‌شود که باید از مراجعی که این فرصت را فراهم کرده‌اند، تشکر کرد.حالا ۴۹ سال از اولین پیوند در ایران می‌گذرد، راه پرفرازونشیبی که یکی از برگه‌های زرین و کارنامه قابل‌دفاعی برای جامعه پزشکی است. حالا پای صحبت‌های کسی نشسته‌ایم که جرات و جسارت و مسوولیت اولین پیوند کلیه را پذیرفت و باافتخار از راهی می‌گوید که افقی روشن دارد.

دستانی که اولین کلیه را پیوند زد 

 تمام دوران تحصیلتان دزفول بودید؟

در سال ۱۳۱۲ در شهر دزفول و در یک خانواده روحانی متولد شدم. پدربزرگم شاعر بود و طبع شعری در خانواده‌مان وجود داشت. دوران کودکی و نوجوانی را تا کلاس نهم در دزفول گذراندم و ادامه دوران تحصیلم در تهران گذشت. در سال ۱۳۳۳ هم از مدرسه دارالفنون در رشته طبیعی فارغ‌التحصیل شدم. همان سال هم در کنکور دانشکده پزشکی تهران قبول شدم.

 چطور شد که وارد مدرسه دارالفنون شدید؟

دزفول شهری نبود که امکانات کافی برای ادامه تحصیل داشته باشد. پدربزرگ من ساکن تهران بودند و پدرم این‌طور تصمیم گرفتند که من را برای ادامه تحصیل نزد ایشان بفرستند. من ۳ سال دوران دبیرستان را در مدرسه ری تحصیل کردم و سال آخر وارد مدرسه دارالفنون شدم. آن‌وقت‌ها این مدرسه بسیار معروف بود. ما هم که بچه درس‌خوان بودیم. بالاخره فضایی فراهم شد و امکان تحصیل در این مدرسه برای ما به وجود آمد.

 چند برادر و خواهر دارید؟

ما ۶ برادر و ۲ خواهر هستیم و من فرزند ارشد خانواده‌ام.

 همه بچه‌های خانواده اهل تحصیل بودند؟

بله، همه وارد دانشگاه شدیم.

 نقش پدر و مادرتان در اینکه تحصیلاتتان را ادامه دادید چقدر بود؟

زمانی که من کودک بودم، می‌گفتم که می‌خواهم طبیب شوم. پدرم همیشه به من می‌گفت: «تو نه‌تنها می‌توانی پزشک شوی، بلکه می‌توانی مهندس هم باشی. بالاخره ما خوزستانی هستیم و روی نفت زندگی می‌کنیم و می‌توانی وارد صنعت نفت بشوی و خیلی به کشورت کمک کنی. خودت را محدود به یک ‌رشته خاص نکن.»

 چرا پزشکی را دوست داشتید؟

درواقع از ابتدا این‌گونه نبود که حتما بخواهم پزشک بشوم. الان که نگاه می‌کنم، یکی از خاطراتی که در من ایجاد علاقه کرد که پزشک شوم، دوره‌ای بود که پدرم در تهران برای مداوای بیماران تراخمی چشم دیده بود. البته ایشان لیسانس معقول و منقول داشتند یا به عبارت امروزی لیسانس الهیات، اما خب این دوره را برای فرهنگیان گذاشته بودند چون به ‌شدت کمبود پزشک بود و این بیماری در خوزستان بیداد می‌کرد. ایشان که دوره را گذراندند و در شهر ما مشغول مداوای این بیماری شدند، من آرام‌آرام تحت‌تاثیر پدر به طب علاقه‌مند شدم.

 اینکه شما از یک شهر محروم مثل دزفول پزشکی تهران قبول شدید برای اطرافیانتان عجیب نبود؟

در شهرهای محروم امکاناتی که ذهن نوجوانان را به مسیری غیر از مسیر درس هدایت کند بسیار کم بود، مثلا سینما یا فعالیت‌های دیگر، حتی همین الان هم همین‌گونه است و بسیاری از دانشجوهای ما از روستا یا نقاط محروم هستند چون بالاخره روی درس تمرکز می‌کنند و درنهایت این تمرکز نتیجه‌بخش است. ما در شهر خودمان فقط گاهی فوتبال بازی می‌کردیم و دیگر هیچ برنامه‌ای برای اینکه ذهن ما از تحصیل منحرف شود، وجود نداشت.
خانواده ما هم از این قاعده مستثنا نبودند. یکی از برادرهایم مهندس مکانیک است، دیگری فیزیک خواند، یکی دیگر تجارت خواند، کوچک‌ترین برادرم هم پزشکی خواند و اتفاقا رزیدنت خود من بود. پدر و مادر نقش مهمی در خانواده ایفا می‌کنند و خدا را شکر در خانواده ما هم روزگار به ‌گونه‌ای رقم خورد که حمایت پدر و دعاهای مادرم ثمربخش بود. مادرم فرد بسیار متدینی بود که نماز شبش هیچ‌وقت ترک نشد و به اعتقاد من هر آنچه ما داریم از ثمره دعاهای ایشان است.

 دوران دانشجویی در شهر غریب چطور بود؟

سال ۱۳۳۳ وارد دانشکده پزشکی تهران شدم و سال ۱۳۳۹ فارغ‌التحصیل شدم. دوران تحصیل همچنان نزد پدربزرگ در تهران به سر می‌بردم. سال ششم پزشکی بود که برای دوره تخصص و ورود به دانشگاه پیتزبورگ آمریکا امتحان دادم و قبول شدم.

چطور شد که برگشتید ایران؟

من از لحظه‌ای که رفتم، همواره به فکر بازگشت به وطنم بودم. به ‌هر حال وجود ما برای وطن بیشتر مورد نیاز بود تا برای آمریکا. یک داستان برایتان بگویم؛ بعد از انقلاب موجی از مهاجرت انواع متخصصان به خارج از کشور شروع شد اما ما ماندیم و نرفتیم. من در کنفرانس‌های علمی که بیرون از کشور بود، شرکت می‌کردم و هر بار که قصد سفر می‌کردم، بیمارانم نگران می‌شدند که آقای دکتر آیا برمی‌گردید یا نه؟ به همین دلیل تابلویی در ورودی مطبم قراردادم با این مضمون که: «ایرانی هستم، خونم آریایی است، زبانم پارسی است، احساسم شرقی است، سفر را دوست دارم، کوچ را هرگز، می‌خواهم در ایران بمیرم.»

 هیچ‌وقت پشیمان نشدید که برگشتید یا مثلا همسر یا فرزندانتان اصراری برای مهاجرت نداشتند؟

هرگز، من چه می‌خواهم از این دنیا که به دست نیاورده باشم؟ هم شهرت بین‌المللی دارم، هم مقاله‌های بسیاری در این حوزه نوشته‌ام، هم کارهای مفیدی برای وطنم انجام داده‌ام. خوشبختانه همسرم کسی بود که در سخت‌ترین شرایط زندگی کنارم ایستاد. ایشان از خانواده ثروتمندی بودند اما با همه مشقت و تنگدستی‌ام در دوران تحصیلم ساختند و البته بگویم ایشان که با من در آمریکا زندگی می‌کردند از من وطن‌پرست‌تر بودند.

 آقای دکتر چند فرزند دارید و تحصیلاتشان چگونه است؟

۲ فرزند دارم؛ یکی دختر و دیگری پسر. پسرم دانشگاه کانزاس اقتصاد خواند و دخترم هم در همین دانشگاه آزاد ایران فوق‌لیسانس زبان انگلیسی خواند.

 چرا بچه‌ها راه پدر را ادامه ندادند؟

پسرم، فرهاد دانش‌آموز بسیار تیزهوشی بود و معدل درسی بالایی داشت، به‌طوری که می‌توانست در دانشگاه کانزاس در رشته پزشکی تحصیل کند. ابتدا وارد دانشگاه پزشکی شد اما ۱ ماه بعد با من تماس گرفت و گفت دارد از بین می‌رود. پرسیدم: «چرا؟» گفت: «یک مار دست ما دادند و می‌خواستند ما این مار را تشریح کنیم. من از اسم مار می‌ترسم چه رسد به تشریحش.» خلاصه پزشکی با روحیاتش جور نبود.

 چطور به پیوند کلیه علاقه‌مند شدید؟

زمانی که در بوستون بودم، دختربچه‌ای نیاز به پیوند کلیه داشت و در بخشی دیگر پسربچه‌ای با اتومبیل تصادف کرده و در اغما بود. من با مادر آن بچه صحبت کردم و گفتم: «اگر خدای‌نکرده نتوانستند برای پسرتان کاری انجام بدهند، لطفا اجازه پیوند کلیه ایشان را به ما بدهید.» مادر آن پسر حرف جالبی زدند، گفتند که مشکلی نیست. اگر پسرم از دست برود حداقل عضوی از بدنش این‌گونه زنده خواهد ماند و این عامل اصلی علاقه‌مندی من به اورولوژی و بحث پیوند شد. البته آن دوران من رزیدنت بودم و این ماجرا بسیار قدیمی است. ما شروع کردیم به پیوند کلیه روی سگ‌ها و پیوند پوست روی موش‌ها و دنبال راهی می‌گشتیم که این پیوندها پس‌زده نشوند که الان البته به آن «ژن‌درمانی» می‌گویند.

 چه زمانی به ایران برگشتید؟

برای بازگشت با بیمارستان نمازی شیراز قرارداد بستم چون این بیمارستان و دانشگاه شیراز وابسته به دانشگاه پنسیلوانیای آمریکا بود و ما که فارغ‌التحصیل می‌شدیم، دانشگاه پنسیلوانیا نامه می‌نوشت برای ما و امکانات داخل ایران را برایمان توضیح می‌داد که یکی از این امکانات ادامه کار در بیمارستان نمازی بود. من سال ۱۳۴۷ با درجه استادیار وارد دانشگاه شیراز شدم.

 درباره اولین پیوند کلیه در ایران برایمان بگویید؛ اینکه چطور شد به این نتیجه رسیدید که این کار را با تمام خطر‌هایش بپذیرید؟

من اولین پیوند کلیه را آبان ماه ۱۳۴۷ انجام دادم. البته جو طوری بود که زیاد مورد استقبال قرار نمی‌گرفت. چند دلیل عمده داشت؛ یکی اینکه می‌گفتند بسیاری از کودکان ما در روستاها به‌دلیل دسترسی نداشتن به پزشک می‌میرند و حالا شما آمده‌اید در چنین جامعه‌ای و می‌خواهید پیوند کلیه انجام بدهید و از طرفی هم بحث شرعی و عرفی آن بود که باید حل می‌شد. خب اگر من شروع نمی‌کردم، پیوند کلیه هم شروع نمی‌شد.

 این زمان درست مصادف بود با سال بازگشت شما به ایران؟

بله، من ۱۳ هفته خدمت سربازی رفتم و در همان دوران گروه خودم را برای این پیوند تشکیل دادم. سربازی که در شرف پایان بود. من تقریبا تمام ‌مسیر و نحوه اجرای کار عمل پیوند را آماده کرده بودم. آن زمان ۳۳ ساله بودم و مجری تلویزیون بعد از عمل از من پرسید که چطور جرات چنین عملی را پیدا کردید. من در پاسخ گفتم که پشتوانه علمی من به من این جسارت را بخشید که منتظر معجزه نمانم و دست‌به‌کار شوم.

خاطره جالبی راجع به اولین پیوند دارید؟

بله، آن اوایل همیشه می‌خواستیم پیوندی را انجام دهیم که دهنده کلیه به بیمار از قوم‌وخویش درجه‌ ۱ بیمار باشد. بیشتر هم مادرها با فداکاری کلیه به فرزندشان می‌دادند اما خب پایدار نبود. گاهی ۹ ماه و گاهی ۲ یا ۳ سال کلیه کار می‌کرد و بعد از کار می‌افتاد اما خاطره جالب من مربوط به دهنده کلیه‌ای بود که این بیمار بر اثر تصادف مرگ مغزی شده بود و البته واقعا مغزی هم نمانده بود و کلا متلاشی‌شده و فوت کرده بود. ما به ‌سرعت کلیه ایشان را برداشتیم و پیوند زدیم به بیماری و این ماجرا برای اولین بار بود که عضوی از یک جسد به بیمار دیگری پیوند زده می‌شد و جالب اینکه این کلیه ۱۷ سال برای بیمارش کار کرد و این بیمار بعدها بر اثر یک بیماری دیگر از دنیا رفت، در حالی‌ که کلیه پیوندی همچنان مشغول به کار بود.

 اسامی اولین تیمی که پیوند کلیه را انجام دادید یادتان است؟

بله، تیم ما شامل خودم بود که پیوند انجام می‌دادم، دکتر مهربان سمیعی که کلیه را از بدن بیمار خارج می‌کرد، دکتر نوری قهرمان که دکتر داخلی بود و مرحوم دکتر لطفی که استاد بیهوشی بود.

 آمار دقیقی از پیوندهای کلیه در ایران وجود دارد؟

بله، حدودا ۳۰ هزار پیوند موفق کلیه در طول ۴۷ سال به ثبت رسیده که بیشتر به همت دانشجویانم برده که متعهد شدند این علم را از من فرابگیرند و بعد به دانشجویانشان منتقل کنند. در ایران اورولوژی پیشرفت آنچنانی نداشت، در حد یک عمل سنگ کلیه یا مثانه بود و اصلا چیزی به نام اورولوژی کودک وجود خارجی نداشت.

 آقای دکتر به گذشته که نگاه می‌کنید، از زندگی‌تان راضی هستید؟

خیلی زیاد، من اساسا آدم متخصصی در پزشکی هستم و از کارهای دیگر سررشته ندارم. از سیاست خوشم می‌آید ولی هیچ‌وقت سمتی را که به تخصصم مربوط نباشد، نپذیرفتم.

 کاری هست که از انجامش پشیمان شده باشید؟

خاطرم نیست.

 نقطه عطف زندگی‌تان کجا بوده؟

ازدواجم و تولد فرزندانم، به ‌اضافه اینکه ما پیوند کلیه را در ایران راه انداختیم که اگر این کار انجام نمی‌شد، معلوم نبود پیوند کلیه چه زمانی راه می‌افتاد.

یک نکته حاشیه‌ای درباره پیوند کلیه بگویم؛ اصولا پیوندهایی پایدار می‌ماند که دهنده و گیرنده هر دو قوم و خویش نزدیک باشند؛ یعنی آنهایی که با پول پیوند کلیه انجام می‌دهند و کلیه می‌خرند، کلیه برایشان دوامی نخواهد داشت.

 این نکته را از نظر اخلاقی می‌گویید یا به ‌صورت علمی هم ثابت‌ شده؟

یک بحث کاملا علمی و ثابت‌شده است. علاوه بر اینکه از نظر اخلاقی هم من از کسانی بودم که همیشه مخالف این‌گونه پیوندها بودم و هنوز هم هستم.

 دوران دانشجویی‌تان چگونه گذشت؟

سال ۱۳۳۳ وارد دانشکده پزشکی تهران شدم و سال ۱۳۳۹ فارغ‌التحصیل شدم. دوران تحصیل همچنان نزد پدربزرگ در تهران به سر می‌بردم. سال ششم پزشکی بود که برای دوره تخصص و ورود به دانشگاه پیتزبورگ آمریکا امتحان دادم و قبول شدم.

شرایط تحصیلی دانشگاه تهران آن سال‌ها چطور بود؟

اولا که دانشجوها همه بسیار درس‌خوان بودند و البته استادان بسیار مجربی هم مشغول به تدریس بودند که غالب آنها تحصیل‌کرده کشور فرانسه بودند. ظرفیت ورود به رشته پزشکی بسیار پایین بود. حدودا هر سال ۱۰۰ نفر پذیرفته می‌شدند، در حالی که همان سال برای این رشته ۵ هزار نفر متقاضی وجود داشت و نکته‌ای که مهم است بازگو شود، این است که انگیزه‌ها برای تحصیل در این رشته مادی نبود، بلکه متقاضی‌ها این رشته را برای خودش دوست داشتند و درآمد برایشان مطرح نبود.

کدام استاد بیشترین تاثیر را روی شما گذاشت؟

همه استادان عالی بودند. شاید نشود به صورت شاخص از یک استاد نام برد، اما سال سوم پزشکی استاد نظام مافی بیشترین تاثیر را روی من داشتند. ایشان متخصص داخلی و غدد بودند. ویژگی‌ای که باعث جذب من به ایشان شد، جدی بودنشان در کار و همچنین علاقه وافر ایشان به پزشکی بود. ایشان در دانشگاه پیتزبورگ پنسیلوانیا تحصیل کرده بودند و وقتی من این موضوع را با ایشان در میان گذاشتم که علاقه‌مندم برای تحصیل به آمریکا سفر کنم، انگیزه‌ای شدند که بیشتر درس بخوانم و راه و روش را به من نشان دادند. برای من یک توصیه‌نامه هم نوشتند و دوست ایشان هم که در آمریکا همکلاسی‌شان بود، بعدها کمک فراوانی به من کردند.

 مستقیم وارد دانشکده پزشکی شدید؟

طب آمریکا آن زمان این‌گونه بود که ۳ سال باید دروس پایه را می‌خواندیم و ۴ سال هم دروس پزشکی را بعد وارد دوره انترنی می‌شدیم. من می‌توانستم مستقیم وارد دوره تخصص شوم، اما ترجیح دادم دوباره از دوره انترنی شروع کنم. بعدها این تصمیم به نفعم تمام شد و هم دید گسترده‌تری در پزشکی به من داد و هم گزینه‌های پیش رو برای ادامه تحصیل را برایم بازتر کرد.

 چرا به اورولوژی علاقه‌مند شدید؟

زمانی که انترن بودم در جریان هستید که باید در بخش‌های مختلف دوره می‌گذراندیم. بخش اورولوژی برای من مثبت و جذاب بود. تنوع کارهایی که در این رشته می‌شد انجام داد در آمریکا بسیار بیشتر از ایران بود. خلاصه اینکه چند باری به بیمارستان اورولوژی اطفال رفتم و بعد هم به لِهی کلینیک بوستون نقل مکان کردم. آنجا بود که با دروس بنیادی پیوند کلیه آشنا شدم و وقت بسیاری را به این امر اختصاص دادم.

بعد که به ایران مراجعت کردم و همه رفتیم خدمت سربازی، آن دوران دوستانی کنارم حضور داشتند مثل دکتر ایرج فاضل، دکتر اکبر سمیعی، دکتر نوری قهرمان و بقیه همکاران که در دو گروهان مشغول خدمت شدیم. همان زمان به فکر راه‌اندازی پیوند کلیه در ایران بودم.

 تمام دوران تحصیلتان دزفول بودید؟

در سال ۱۳۱۲ در شهر دزفول و در یک خانواده روحانی متولد شدم. پدربزرگم شاعر بود و طبع شعری در خانواده‌مان وجود داشت. دوران کودکی و نوجوانی را تا کلاس نهم در دزفول گذراندم و ادامه دوران تحصیلم در تهران گذشت. در سال ۱۳۳۳ هم از مدرسه دارالفنون در رشته طبیعی فارغ‌التحصیل شدم. همان سال هم در کنکور دانشکده پزشکی تهران قبول شدم.

چطور شد که وارد مدرسه دارالفنون شدید؟

دزفول شهری نبود که امکانات کافی برای ادامه تحصیل داشته باشد. پدربزرگ من ساکن تهران بودند و پدرم این‌طور تصمیم گرفتند که من را برای ادامه تحصیل نزد ایشان بفرستند. من ۳ سال دوران دبیرستان را در مدرسه ری تحصیل کردم و سال آخر وارد مدرسه دارالفنون شدم. آن‌وقت‌ها این مدرسه بسیار معروف بود. ما هم که بچه درس‌خوان بودیم. بالاخره فضایی فراهم شد و امکان تحصیل در این مدرسه برای ما به وجود آمد.


منبع: برترینها

نیکولو پاگانینی، اهریمن ویولن نواز

مجله همشهری جوان – ستاره ستاری: کت سیاه بلند می پوشید. می ایستاد. ویولن را در یک دستش می گرفت، آرشه را در دست دیگرش. با شروع نواختن، کتف هایش را جمع می کرد، حالت عجیبی به خود می گرفت و به این طرف و آن طرف قدم بر می داشت، انگار بدنش هم همراه آرشه با ساز کشیده می شد و با کت سیاهی که به تن داشت برای خودش یک پا خفاش به نظر می رسد. سرتاسر اروپا لحظه شماری می کردند تا او به شهرشان برود و نوای سازش را از نزدیک بشوند؛ نوایی که به موسیقی اهریمنی مشهور شده بود.

موسیقی او اصلا برای مخاطبانش آشنا نبود و تا آن موقع همانندش را نشنیده بودند. شاید به این خاطر بود که داستان های فراوانی از زندگی او دهان به دهان می چرخید و او را موجودی افسانه ای معرفی می کرد. مردم لحظه به لحظه زندگی اش را زیر نظر داشتند و به حاشیه زندگی اش علاقه بیشتری داشتند تا هنرش. همه می کوشیدند هر روز شکل ترسناک تری از شخصیتش را برملا کنند و فقط هنرمندان بزرگی مثل فرانتس لیست و شوبرت بودند که هنر او را می ستودند و به آن احترام می گذاشتند.

اهریمن ویولن می نوازد

نیکولو پاگانینی در ۱۷۸۲ به دنیا آمد. در خانواده ای متوسط در جنوای ایتالیا. او از کودکی استعداد فراوانی در زمینه موسیقی از خود نشان می داد. به این خاطر، پدر ورشکسته اش مجبور شد به شهرهای مختلف ایتالیا سفر کند تا به دنبال استادان بزرگی برای آموزش پسرش بگردد. اولین کنسرت پاگانینی در هشت سالگی او و در کلیسای جنوا اتفاق افتاد. در آن زمان جیوانی سرویتو و جیاکومو کاستا استادان پسرک بودند. روند پیشرفت نیکولو ادامه داشت تا اینکه در ۱۳ سالگی اولین «واریته» خودش را نواخت و در کل شهر به «پسرک عجایب» معروف شد.

بعد از آن، او نوازندگی اش را زیر نظر فردیناندپر در لگهورن و الساندرو رولا در پارما ادامه داد و قوت بخشید. در همین سنین بود که نخستین تور او برگزار شد و او را مشهورتر کرد. در ۱۷ سالگی از خانواده جدا شد و زندگی مستقلی برای خودش ترتیب داد. اما این تا حد زیادی به او ضربه زد. نیکولو معتاد و قمارباز شد و به خاطر برخی شیطنت ها تا حدی از هنرش به دور ماند. کار تا جایی پیش رفت که به طور کامل ویولن را کنار گذاشت و با گیتار کادویی اش شروع به نواختن کرد. ولی هیچ سازی جایگاه ویولن را برایش نداشت.

اهریمن ویولن می نوازد

پس او دوباره نوازندگی ویولن را از سر گرفت. می گویند در این دوره، وقتی در یکی از اجراها یکی از چهار سیم ویولنش پاره شده، او همچنان به نوازندگی اش ادامه داد. مردم که از این حرکت او متعجب شده بودن، حیرت زده هنر او را تماشا کردند و این فکر در نظرشان قوت  می گرفت که او قطعا «پسر اهریمن» است. خرافه پرستی آن دوره کم نبود و زندگی نیکولو هم پر بود از شایعه. مخصوصا که شنیده بودند وقتی نیکولو شش ساله بود، مادرش روحش را به شیطان فروخته بود. پاگانینی برای اینکه ترس را در وجود تماشاگرانش حفظ کند و آنان را مسحور هنر خود نگه دارد، دیگر هرگز با آن ساز بر صحنه حاضر نشد.

جیغ ویولن

وقتی ویولن می نواخت، تمام مدت چشمانش را به آرشه می دوخت. هیچ چیزی نمی توانست چشم پاگانینی را از آرشه جدا کند. او در ویولن نوازی تا حدی مهارت داشت که توانسته بود قطعه سنگینی را که هیچ کدام از هنرمندان آن دوره نتوانسته بودند بنوازند بنوازد، ولی در کنار این مهارت بالا در نوازندگی، چهره و اندام او بود که همه را مجذوب خود ساخته بود تا انواع و اقسام افسانه ها را به او نسبت بدهند.

او بلندقد بود و لاغر با دماغی دراز و استخوانی و صورتی رنگ پریده و کشیده و لبانی نازک و چشمانی که همچون دو زغال مشتعل بودند. پاگانینی کت مشکی اش را به تن می کرد و با انگشتانی تکیده و سریع بر سیم های ویولن می نواخت و با هر نواخت ساز به شکلی به بدنش حرکت می بخشید که انگار یک خفاش بالا و پایین می پرد. هر نوایی که پاگانینی با ویولن خود می ساخت با ادا و اطوارهایش هنگام اجرا، افسانه های چندصدساله را قوت می بخشیدند.

اهریمن ویولن می نوازد

یکی از این افسانه ها می گفت ویولن «آوای اهریمن» است و ویولن نواز خود «اهریمن». آن قدر درباره او شایعات فراوان بود که مردم مجبورش کردند نامه های مادرش را منتشر کند تا همه بفهمند که او فرزند آدمیزاد است. شایعه دیگری که بین مردم می چرخید، این بود که وقتی پاگانینی روی صحنه می رود، همزاد وی با همان لباس ها و چشمانی قرمز در بین تماشاگران می نشیند و نمایش را تماشا می کند. شایعه دیگری که به او نسبت می دادند قتل یک زن بود. آنها معتقد بودند پاگانینی زنی را کشته و بخشی از بدنش را درون ویولنش قرار داده و گاهی اوقات صدای جیغ زنی از داخل سازش به گوش می رسد.

شبحی در تاریکی

پاگانینی در سال های آخر زندگی در اوج قدرت و شهرت قرار داشت و نام و آوازه اش در سراسر ایتالیا پیچیده بود. او هر روز محبوب تر از قبل می شد و طرفداران بیشتری پیدا می کرد. شهرتش اروپا را هم گرفته بود و در نقاط مختلف اروپا، دائم برایش کنسرت ترتیب داده می شد. اما سفر وین یکی از عجیب ترین آنها بود؛ کنسرتی که همه تماشاچیان بر این باور بودند که پاگانینی همه را هیپنوتیزم کرده بود.

اهریمن ویولن می نوازد 

گرچه بعد از کنسرت وین ورق کاملا برای او برگشت؛ سلامت جسمانی اش رو به ضعف رفت و دیگر نتوانست با آن قوت قبل در صحنه به اجرا بپردازد. اما با این حال در سفرهایی که به انگلستان و اسکاتلند داشت، خیلی بیشتر از پولی که یک هنرمند می توانست به دست بیاورد، به جیب زد. بعد از اجرای این کنسرت ها بیماری نیکولو رفته رفته شدید شد و در ۱۸۳۸ به طور کامل صدایش را از دست داد. او که آن موقع در فرانسه زندگی می کرد، با وخامت حالش به نیس رفت تا در آنجا درمان شود، ولی این آخرین سفرش بود، او در ۱۸۴۰ درگذشت و گفته می شود آخرین لحظات عمرش را در حالی که ویولنش را در آغوش کشیده بود، گذراند.

بعد از مرگ، حدود پنج سال کلیسا از دفن جنازه او سر باز زدند و او را عاقبت در محل زندگی خودش دفن کردند. مردمی که در آن نواحی زندگی می کردند، باور داشتند که هرشب صدای ویولنی را می شنوند که شبحی آن را می نوازد. مرگ پاگانینی هم نتوانست شایعات باورنکردنی پیرامون وی را پایان بخشد.


منبع: برترینها

«مارتین هایدگر» را بیشتر بشناسید

روزنامه ایران: مارتین هایدگر (Martin Heidegger) در سال ۱۸۸۹ در روستاى کوچکى به نام مسکیرش (Messkirch) به دنیا آمد. این روستا در ایالت بادن واقع شده که درمنتها الیه جنوب غربى آلمان قراردارد، در امتداد کرانه شرقى راین. در بادن منطقه اى کوهستانى وجود دارد که جنگل سیاه نامیده مى شود با قله هایى که بین ۱۲۰۰ تا ۱۵۰۰ متر ارتفاع دارند. بخش بیشتر این ناحیه پوشیده از جنگل و زمین هاى کشاورزى است. مردم این منطقه عمدتاً کاتولیک و محافظه کارند. شهر اصلى این ایالت فرایبورگ است که مقر یک دانشگاه و نیز یک نهاد سراسقفى کاتولیک است. پدر مارتین، فریدریش هایدگر خادم کلیساى سنت مارتین در مسکیرش بود. او توجه ویژه اى به برج ساعت و ناقوس کلیسا داشت و با دقت از آنها مراقبت مى کرد. این مى بایست بر پسرش اثرگذاشته باشد چون چند دهه بعدهایدگر در یکى از آثارش نوشت که چگونه صداى ناقوس کلیسا در ذهنش با مفهوم زمان و زمانمندى (temporality) همنشین بود.

مارتین هایدگر

مارتین جوان یک کاتولیک پرشور بود و مقدر به نظر مى رسید که کشش شود. او چندسالى در یک مدرسه مذهبى یسوعى تحصیل کرد. این تحصیلات اثر عمیقى براو گذاشت به طورى که بعدها نوشت: «اگر اصل و خاستگاه الهیاتى ام نبود هرگز به راه تفکر نمى افتادم.» در دوره تحصیل آشکار بود که دانش آموزى با هوش سرشار است و از این رو توجه خاصى به او مى شد. در سال ۱۹۰۷ حادثه اى رخ داد که بسیار بیش از آنچه در نگاه اول به نظر مى رسید در زندگى او اثر گذاشت: درآن سال هایدگر ۱۸ ساله بود. کشیشى به نام کنراد گروبر یک کتاب به او داد کتابى از فیلسوف و روانشناس آلمانى فرانتس برنتانو (۱۸۳۸-۱۹۱۷) که در آن زمان هنوز زنده بود. کتاب به بررسى معانى مختلف وجود در آثار ارسطو مى پرداخت. مطالعه این کتاب در مارتین جوان طلب و جست وجویى فلسفى برانگیخت که تا پایان عمر با او بود، پرسش و جست وجویى معطوف به «معناى وجود».

در ۱۹۱۰ هایدگر وارد دانشگاه فرایبورگ شد. او در رشته الهیات ثبت نام کرد اما متوجه شد که هنوز وقت دارد فلسفه بخواند. پیشتر آثار ادموند هوسرل (۱۸۵۹-۱۹۳۸) را کشف کرده بود و چنانکه خود مى گوید هردو جلد کتاب تحقیقات فلسفى او را همراه خود داشت. کشش فلسفه در او بسیار قوى بود و پس از دو سال هایدگر مطالعات الهیاتى اش را رهاساخت و پس از آن زندگى اش را وقف فلسفه کرد. هوسرل خود در ۱۹۱۶ استاد فلسفه در فرایبورگ شد و هایدگر رهیافت پدیدار شناسانه (Phenomenological) او را درمسائل فلسفى اتخاذکرد. هایدگر در اواخر سال ۱۹۱۸ دیگر از عمل به آیین کاتولیک کناره گرفت گرچه خود برآن بود که هیچگاه کلیساى کاتولیک را رها نکرد.

پس ازانتصابش به سمت استاد کرسى فلسفه در دانشگاه ماربورگ در سال ،۱۹۲۳ مشغول گفت وگوهاى فعالانه با متألهان پروتستان آنجا ازجمله رودلف بولتمان (۱۸۸۴-۱۹۷۶)، پل تیلیش (۱۸۸۶- ۱۹۶۵) و رودلف اتو (۱۸۶۹ – ۱۹۳۷) شد. به رغم اختلاف دیدگاهها درمورد نسبت او با الحاد و خداباورى مى شود گفت که هیچ فیلسوفى بیش از هایدگر بر الهیات قرن بیستم تأثیر نگذاشته است. دراینجا مى توان به اظهارنظرهاى برخى از متألهان پیشرو اشاره کرد.

بولتمان و تیلیش از دین خود به او آشکارا سخن گفته اند. درمیان کاتولیک ها نیز کارل رانر (۱۹۰۴- ۱۹۸۴) گفته است که از استادان بسیارى تأثیر گرفته اما فقط یک «معلم» داشته است: هایدگر.

آراى فلاسفه گوناگون تر و محتاطانه تر است. هانس گئورگ گادامر (۱۹۰۰- ۲۰۰۲) با نگاهى بسیارمثبت چنین مى گوید: «مسیحیت بود که اندیشه هایدگر را برانگیخت و زنده نگاه داشت. این، تفکر تعالى گرا (transcendence) بود که از زبان او سخن مى گفت نه سکولاریسم مدرن.» از سوى دیگر یکى ازشاگردان دیگر هایدگر به نام کارل لوویت این نظر را مطرح کرد که فلسفه هایدگر «در ذات خویش یک الهیات بدون خدا است.» مک کوارى دراین باره مى نویسد: «اصولاً تعبیر الهیات بدون خدا مستلزم تناقض درونى است. به علاوه داورى در این باره بستگى به این دارد که ما از کلمه خدا چه معنایى مراد مى کنیم. وانگهى هایدگر – شاید به درستى – این کلمه را در هاله اى ازابهام قرارداده است.»

مارتین هایدگر

هایدگر شاید دراین سالها درماربورگ در بالاترین سطح خلاقیت اش قرار داشت: چندین سال تقریباً چیزى منتشر نکرد اما همچنان روى اندیشه و آراء اش کار مى کرد. اکنون امکان دسترسى به آنها وجوددارد چون در سال ۱۹۷۵ یعنى یک سال پیش از مرگ هایدگر چاپ و انتشار مجموعه آثار وى شروع شد که انتظار مى رود به ۱۰۰ جلد برسد. این مجموعه نه تنها آثار منتشرشده او را دربرمى گیرد آثار و یادداشت چاپ نشده او و نیز درس گفتارهایش را هم که شاگردانش تحریر کرده اند شامل مى شود.

درس گفتارش در دانشگاه فرایبورگ در سال ۱۹۲۵ تاریخ مفهوم زمان نام داشت که به ۳۰۰ صفحه مى رسید. این کار از دو جهت اهمیت دارد نخست آنکه گام مهمى به سوى شاهکار فلسفى هایدگر یعنى کتاب وجود و زمان است که دو سال بعد، در ۱۹۲۷ به چاپ رسید. دلیل دوم نیز این است که جریان سخنرانى ها و درس گفتارها نشاندهنده جایگاه محورى مسأله زمان در فلسفه هایدگر است. اثر اصلى هایدگر که اوج کار فلسفى او به شمار مى رود وجود و زمان (sein und zeit) نام دارد که در سال ۱۹۲۷ به چاپ رسید. این کتاب در فاصله کمى به عنوان یک اثر مهم در فلسفه شهرت پیداکرد. ریچارد کرونر که همکار هایدگر درگروه فلسفه دانشگاه فرایبورگ بود، درباره این اثر مى نویسد: اگر این نکته را درنظر بگیریم که در دنیاى دانشگاهى و آکادمیک آن دوره، فلسفه تقریباً منحصر به معرفت شناسى، منطق، اخلاق و زیبایى شناسى بود پى خواهیم برد که هایدگر با چه شجاعت و اعتمادبه نفسى اعلام کرد که چنین بخش بندى اى در فلسفه حق اساسى ترین و اصیل ترین مسأله فلسفه را ادا نمى کند. به تأکید او این مسأله عبارت بود از مسأله وجود (Being) نامنقسم و فراگیر (و نه موجودات)» کرونر در ادامه مى نویسد: «اگرچه من هرگز یک هایدگرى نشدم نمى توانم کتمان کنم که جذب نیروى غیرمتعارف تفکر او و شیوه سخن گفتن اش شده ام.»

اما وجود و زمان کتابى است که درمورد آن سوءفهم ها و سوء برداشت هاى بسیار شده است شاید به این خاطر که این اثر مانند سخنرانى ها و درس گفتارهاى هایدگر در سال ۱۹۲۵ ناتمام ماند.

مارتین هایدگر

(قرار بود هایدگر جلد دوم وجود و زمان را نیز چنانکه خود وعده اش را داده بود به رشته تحریر درآورد اما هیچوقت این جلد دوم را ننوشت.) از چاپ هفتم کتاب در سال ۱۹۳۵ به این سو نیز قید «نیمه یا جلد اول» از کتاب حذف شد. باید به یادآورد که هدف هایدگر درتمام طول زندگى اش پرداختن به پرسش در باب معناى وجود – یعنى وجود در عام ترین معناى آن – بود، وجود بماهو (das sein uberhaupt).

او عقیده داشت که راه تأمل در این پرسش آن است که درباره خود وجود پرسش کننده (یعنى انسان) پرسش شود. از دید او وجود درمعناى عام آن (Sein) با دازاین (Dasien- اصطلاحى که هایدگر براى وجود ویژه انسان استفاده مى کند، موجودى که از همه موجودات دیگر متمایز است) پیوند و ارتباط دارد. از دید هایدگر تحلیل و تأمل در هستى دازاین درکتاب وجود و زمان به این قصدبود که یک بنیان (Fundamentalontologie) باشد براى تحقیق و تعمق در معناى وجود بماهو وجود.

از این رو، کتاب وجود و زمان مورد بدفهمى قرارمى گیرد، اگر کتابى صرفاً راجع به وجود انسان درنظر گرفته شود. چنین استنباطى با عامه پسند ساختن پاره اى ازاندیشه هاى هایدگر در این کتاب به دست ژان پل سارتر (۱۹۰۵-۱۹۸۰) درکتاب هستى و نیستى قوتى دوچندان یافت. برطبق نظر سارتر اگزیستانسیالیسم برابر با اومانیسم یا مذهب اصالت بشر است که در این کتاب به نوعى به نیست انگارى (nihilism) نزدیک مى شود. اما دیدگاه هایدگر بسیار متفاوت است گرچه گاه به گونه اى سخن مى گوید که به تعابیر سارتر بسیار نزدیک است.

در سالهاى پس از چاپ وجود و زمان (۱۹۲۷)، از هایدگر چندین اثر مهم دیگر منتشر شد که پاره اى از آنها به این شرح است:

۱- متافیزیک چیست (۱۹۲۸ ، ۱۹۲۹)

۲- کانت و مسأله متافیزیک (۱۹۲۹)

۳- مقدمه اى بر متافیزیک (۱۹۳۵)

۴- درباره ذات حقیقت

۵- چند رساله درباره شعر بویژه اشعار فریدریش هولدرلین

۶- و اثرى مهم درباره هنر به نام منشأ اثر هنرى (۱۹۳۵).

مارتین هایدگر

در همین سالها بود که ناگهان حوادث بزرگى براى زندگى ظاهراً آرام و بى حادثه هایدگر و نیز زندگى میلیون ها آلمانى دیگر رقم خورد و بر زندگى مردمان بسیارى ازکشورهاى جهان نیز اثرگذاشت.

به دنبال معاهده هاى سخت پس از جنگ جهانى اول، آلمان در وضعیتى بسیار ناگوار افتاد: وضعیت اقتصادى نامناسب بود، تورم نرخ بالایى داشت و بیکارى بیداد مى کرد. به نظرمى رسید که حکومت وقت قادر نیست این وضع را بهترکند به علاوه «خطر قدرت گرفتن کمونیست ها» هم درمیان بود. این، موقعیت بسیار مناسبى بود براى آدمى عوام فریب که بتواند ذهن مردم را با حرف ها و وعده هاى خیالى اش پرکند. این آدم آدولف هیتلر (۱۸۸۹-۱۹۴۵) بود که از فرصت به دست آمده بیشترین سوءاستفاده ها را کرد و توانست در میان مردمى که ترس و دل نگرانى از هر سو فرایشان گرفته بود طرفداران فراوانى پیداکند.

ازجمله کسانى که در افسون ناسیونال سوسیالیسم گرفتار آمدند مى توان از هایدگر نام برد. تا به امروز برسر میزان و عمق وابستگى او به نازیها و نیز راجع به اینکه این وابستگى و ارتباط تا چه حد ریشه در فلسفه او دارد بحث و مناقشه بوده است. مثلاً در دایره المعارف بریتانیا این ارتباط نوعى ارتباط سطحى غیرجدى (flirtation) تلقى شده است. اما منتقدان بر آنند که درمورد آدم جدى و با فراستى مانند هایدگر مسلماً قضیه مهمتر از اینهاست. از سوى دیگر عده اى هم هستند که او را محکوم مى کنند مانند هانس یوناس (Hans Jonas) که هایدگر را کاملاً مقصر مى داند و معتقداست که کل فلسفه او به خاطر عملش درآن دوره از اعتبار افتاده است.

قضیه از این قرار است که هیتلر در ژانویه ۱۹۳۳ ازطریق کاملاً قانونى به قدرت رسید. در آوریل همان سال هایدگر به عنوان رئیس دانشگاه فرایبورگ انتخاب شد. در ماه مه به حزب ناسیونال سوسیالیسم پیوست. سال بعد، در ۱۹۳۴ هایدگر از ریاست دانشگاه استعفا داد. او از آن زمان به بعد از حزب نازى فاصله گرفت اما پس از جنگ وقتى از دانشگاههاى آلمان به اصطلاح «نازى زدایى» شد هایدگر از تدریس منع شد. اما چون ارتباطش با حزب عمیق نبود این ممنوعیت در سال ۱۹۵۰ برداشته شد و هایدگر تا زمان بازنشستگى اش در سال ۱۹۵۹ به تدریس ادامه داد. یکى از کسانى که از موقعیت جدید او حمایت مى کرد کشیش کنراد گروبر بود که سالها پیش از آن (در ۱۹۰۷) کتاب برنتانو را به او داده بود و اکنون سراسقف فرایبورگ شده بود.
 
هایدگر طى دوره اى که ازتدریس محروم شده بود و پس از شروع کار مجددش چند اثر مهم دیگر به رشته تحریر درآورد:

مارتین هایدگر

۱- یکى ازمهمترین آنها نامه در باب مذهب اصالت بشر بود که در اصل خطاب به فیلسوف فرانسوى ژان بوفره بود اما جنبه عمومى تر داشت. دراین اثر هایدگر تفاوت میان خودش و سارتر را روشن مى کند و بخصوص به روشنگرى درباره این موضوع مى پردازد که او (هایدگر) ذهن انسان را سرچشمه درون ذات (Subjective) فهم و شناخت از وجود (Being) نمى داند. بلکه این عقیده را پیش مى نهد که انسان پذیرنده «نداى وجود» است. هایدگر در این اثر «وجود و زمان» را به نحوى موردتفسیر قرارمى دهد که آن را از انسان محورى (anthropocentrism) سارتر درآن زمان متمایز مى سازد.

۲- ماهیت تفکر و موضوع بسیار نزدیک و وابسته به آن یعنى زمان در آثار مهمى چون چه چیز تفکر خوانده مى شود؟ (۱۹۵۴) و در راه زبان (۱۹۵۹) مورد تحلیل و بررسى قرارگرفته است.

۳- پرسش درباره دین و الهیات را نیز عمدتاً درمجموعه مقالات گوناگون هایدگر دراین دوره مى توان یافت: این همانى و تفاوت (۱۹۵۷) به بحث درباره الهیات وجود شناختى (onto – theology)، تفاوت وجود شناختى و غلبه بر متافیزیک مى پردازد.

درباره زمان و وجود (Zeit und Sein- ۱۹۶۲) که عنوانى است که آشکارا با جابه جایى دو واژه اصلى شاهکار فلسفى او در سال ۱۹۲۷ یعنى وجود و زمان ساخته شده است. این اثر اگرچه تکمله اى بر وجود و زمان نیست نوعى نقطه نهایى درکار فلسفى او به طورکلى شمرده مى شود. درطول این سالها هایدگر علاقه دیرینه اش به تاریخ فلسفه از یونان باستان به بعد را پى گرفت که یکى از مهمترین نتایجش اثر پرحجم او راجع به نیچه (۱۹۶۱) بود. هایدگر متفکرى بود که هرگز متوقف نشد و به پایان نرسید. هرگاه پاسخى براى پرسشى مى یافت به پرسشى دیگر هدایت مى شد. راه همواره ادامه دارد.

درمورد هایدگر معمولاً از دو دوره سخن مى گویند. عده اى ازاین دو دوره به عنوان نوعى چرخش و تغییر بنیادین یاد مى کنند اما برخى دیگر بر آن اند که این دگرگونى فکرى هایدگر اگرچه بسیار مهم است اما نمى توان آن را نوعى دگرگونى بنیادین و بى سابقه شمرد.

مارتین هایدگر

مک کوارى دراین باره مى نویسد وقتى به کل کار فلسفى هایدگر مى نگریم متوجه تغییرات عمده اى مى شویم. شاید آشکارترین آنها این باشدکه دازاین (اصطلاحى که هایدگر براى واقعیت خاص انسان به کار مى برد) که در دوره اول در کانون توجه و کار فلسفى هایدگر بود در دوره دوم جاى خود را به وجود (Being) در عامترین معناى آن داد. دومین مورد آن است که خصلت علمى روش پدیدارشناسانه که در دوره اول در تحلیل دازاین به کاررفته بود منتهى شد به تأکید بر زبان شعر در تفسیر و تأویل معناى وجود و رابطه دازاین با وجود. در کیفیت تفکر نیز دگرگونى به وجود آمد: در آثار اولیه، تفکر فیلسوف فعال و جست وجو گرایانه است اما در دوره بعدى تفکر به صورت متأملانه و مراقبه آمیز (meditative) و حتى منفعل درمى آید به گونه اى که برخى از منتقدان ازگرایشات عرفانى در هایدگر سخن به میان آورده اند. یک تغییر بسیار مهم دیگر مربوط است به معنا و مفهوم جهان. در تفکر اولیه هایدگر جهان یک نظام ابزارى (instrumental) است و اشیا براى استفاده دازاین از آنها در امور روزمره، دم دست (ready-to-hand) هستند. امادر آثار بعدى هایدگر جهان، دیگر یک کارگاه (work shop) به حساب نمى آید بلکه به اصطلاح شأن و منزلت خاص خود را دارد.

اشیا هم صرفاً ابزار و وسیله (equipment – Zeug) نیستند. بلکه از چهاروجه آسمان (heaven) و زمین (earth) و خدایان (gods) و امور فانى یا میرندگان (mortals) قوام گرفته اند. این تعابیر به خوبى نشان مى دهد که چگونه زبان شعر و حتى یک زبان نیمه اسطوره اى جانشین تحلیل پدیدارشناختى در آثار بعدى هایدگر مى شود.

عده اى مانند جان کاپوتو حتى از چندین چرخش و دگرگونى اساسى سخن به میان آورده اند. کاپوتو اولین مورد را چرخش از آیین کاتولیک به نوعى آیین پروتستان مستقل در سالهاى نخست تدریس هایدگر در ماربورگ مى داند. سپس چرخش به سوى چیزى نزدیک به الحاد یا حتى نیست انگارى که شاید طى ارتباط هایدگر با ناسیونال سوسیالیسم شدت هم گرفت. دراینجا از چرخش دیگرى نیز سخن گفته اند: روى آوردن به نه آیین کاتولیک اولیه اش بلکه به سوى آن چیزى که ریچارد کرونر آن را دین شخصى هایدگر مى نامد که شاید به همان اندازه که از منابع یونانى تغذیه مى کرد از منابع کتاب مقدس نیز نیرو مى گرفت.

در سال ۱۹۴۹ هایدگر اثر کوتاهى نوشت که با اکثر نوشته هایش کاملاً تفاوت داشت. این اثر راه روستا (Der Feldweg) نام دارد.

مارتین هایدگر

این اثر کاملاً فلسفى نیست اما به شیوه اى تمثیلى راه تفکر خود هایدگر را نشان مى دهد. راه،شهر را ترک مى گوید و از دشت ها و مزارع مى گذرد و به سوى یک جنگل پیش مى رود. نزدیک حاشیه جنگل یک درخت بلوط بلند قراردارد با نیمکتى چوبین در زیر آن. هایدگر به یاد مى آورد که در جوانى معمولاً روى آن نیمکت مى نشست و آثار استادان بزرگ اندیشه را مى خواند و سعى مى کرد مقصود آنان را دریابد. ظاهراً در آن زمان ارسطو مورد علاقه خاص او بود و شاید همچنین هراکلیتس و پارمنیدس و به یقین توماس اکوئیناس و فیلسوفان مدرسى و احتمالاً حتى نیچه و هوسرل.

هایدگر درخت بلوط را جلوه اى نمادین از سرشت چهار وجهى همه موجودات مى دانست گرچه صریحاً از آن به عنوان یک نظریه فلسفى یاد نمى کرد. هایدگر در این اثر با زبانى شاعرانه و نمادین از سخن گفتن نهان موجودات زنده و از بازنمایى کل جهان درعالم کوچک (microcosm) سخن مى گوید و اینکه «وصف ناپذیرى زبانشان – همانطور که مایستر اکهارت، آن استاد کهن زندگى، مى گوید حکایت از خدا دارد، خداى نخست.»

به تعبیر مک کوارى این جملات از رساله یادشده نشان مى دهد که فلسفه هایدگر با وجود همه پیچیدگى ها و نظرورزیهایش ریشه درتجربه ساده اى دارد. اما باید آماده بود تا چنین چیزهایى را شنید. هایدگر معتقداست که انسان معاصر «پیام» را نمى شنود. «انسان به گزاف در پى آن است که دنیا را به سطح طرح ها (و خواسته هایش) تقلیل دهد اگر هماهنگ و دمساز با پیام راه نباشد.» اما این پیامى که هایدگر از آن سخن مى گوید از سوى کیست؟ آیا روح است که سخن مى گوید یا جهان یا خدا؟ هایدگر به این پرسش جوابى نمى دهد. شاید او این پیام را پیام وجود مى دانست که آن را روح یا جهان یا خدا مى نامند. اما اساساً بى نام است. دراین نقطه است که برخى معتقدند هایدگر به عرفان نزدیک شده است و اشاره اش به مایستر اکهارت (۱۲۶۰ – ۱۳۲۷ میلادى. عارف بزرگ مسیحى) نیز مؤید این نظر است.

مارتین هایدگر در سال ۱۹۷۶ وفات کرد.


منبع: برترینها

کریستوفر لی، دراکولای محبوب «ارباب‌حلقه‌ها»

کریستوفر
لی ٣۵ ساله بود که برای نخستین‌بار با بازی در فیلم ترسناک فیلمساز
بریتانیایی ترنس فیشر، به نام «نفرین فرانکشتاین» که در‌ سال ١٩۵٧ اکران
شد، پا به عرصه فیلم و بازیگری گذاشت.  لی ماکت موجود هیولاوار را در فیلم
حرکت می‌داد. اما یک‌سال بعد با بازی در نقش اول فیلم «دراکولا» فیشر
سرنوشت حرفه‌ای او رقم خورد و هویت سینمایی او برای همیشه با دراکولای
اشراف‌زاده و وحشی برام استوکر گره خورد.

زمانی که فیلم در ‌سال
٢٠٠٧ بار دیگر پخش شد، جرمی داسون، منتقد روزنامه گاردین، نوشت: «سهم لی در
این فیلم به طرز نافذی جذاب و مسحور‌کننده است؛ نوعی شرارت وحشیانه پشت
چشمان او می‌درخشد.»

بازیگری که روح زندگی در کابوس‌ها دمید

کریستوفر لی حتی در دهه ٧٠ و ٨٠ زندگی‌اش
می‌توانست چنان قوی در نقش شیاطین شرور فیلم‌ها ظاهر شود که از ترس مو بر
اندام تماشاچیان راست شود. او در‌ سال ٢٠٠٢ در فیلم «جنگ ستارگان ٢- حمله
کلون‌ها» در نقش کنت دوکو، یک شمشیرباز جنایتکار، بازی کرد و در‌ سال ٢٠٠۵
در قسمت سوم جنگ ستارگان «انتقام سیث» ظاهر شد. لی همچنین در فیلم‌های
«ارباب حلقه‌ها» و «هابیت» نقش یک جادوگر جذاب و خطرناک به نام سارومان را
بازی می‌کرد که یک گروه شرور را برای حمله به «دنیای انسان‌ها» و تخریب آن
هدایت و رهبری می‌کرد.

آقای لی می‌توانست در مورد این‌که چرا با یک
نقش خاص تیپ‌سازی شده است برخوردی فیلسوفانه داشته باشد. همان‌طور که خودش
یک‌بار در ‌سال ٢٠٠٢ در مصاحبه‌ای با نیویورک تایمز اشاره کرد، از بیش از
٢۵٠‌فیلم و سریالی که او در آنها بازی کرده است، فقط ١۵‌فیلم در زمره
فیلم‌های ترسناک بوده‌اند و در این میان هم او در ١٠ فیلم نقش دراکولا را
بازی کرده است. (در فیلم دنباله‌دار «دراکولا:   شاهزاده تاریکی» (١٩۶۶) و
«مراسم شیطانی دراکولا» (١٩٧٣)) کریستوفر لی همچنین یک‌بار در نقش
فرانکشتاین و یک بار در نقش یک مومیایی در فیلم‌ها ظاهر شده است.

با
این حال بسیاری از نقش‌هایی که او در فیلم‌های غیرترسناک بازی کرده است
نیز ترسناک بوده‌اند. برای مثال او در فیلم «سه تفنگدار» (١٩٧۴) نقش یک
قاتل شرور به نام راچرفورت را ایفا می‌کند؛ در فیلم «راسپوتین: راهب
دیوانه» (١٩۶۶) نقش قهرمان فریبکار و ترسناک فیلم را برعهده دارد. او
همچنین در نقش فرانسیسکو اسکارامانگای شرور دشمن جیمزباند در فیلم «مردی با
اسلحه طلایی» (١٩٧۴)‌، نقش یک افسر نازی در فیلم «١٩۴١» ساخته استیون
اسپیلبرگ (١٩٧٩) و نقش یک دانشمند دیوانه در فیلم «گرملین ٢» (١٩٩٠) را
ایفا کرده است.

در دهه ١٩۶٠ او در پنج فیلم نقش فو‌مانچو تبهکار چینی بازی
کرد.  البته آقای لی در نقش آدم‌های کمتر شرور هم بازی کرده است. او در
فیلم «جناح» (١٩٩٨) نقش بنیان‌گذار رو به مرگ پاکستان (محمد علی جناح) را
بازی کرد؛ در فیلم «زندگی خصوصی شرلوک‌هلمز» (١٩٧٠) ساخته بیلی وایلدر، نقش
برادر شرلوک هلمز را بازی کرد و در فیلم تلویزیونی «چارلز و دایانا: یک
داستان عاشقانه سلطنتی» (١٩٨٢) نقش شاهزاده فیلیپ را بازی کرد. او حتی با
همکاری راکوئل ولش  یک فیلم وسترن به نام «هانی کولدر» ساخت که خودش در آن
نقش یک مرد خانواده‌دوست و مهربان را برعهده داشت.

کریستوفر لی در
بسیاری از شخصیت‌هایی که نقش آنها را در فیلم‌هایش برعهده داشت، از یک آدم
خوب به یک انسان شرور تغییر چهره می‌داد. نمونه بارز آن را می‌توان در دو
فیلم «ارباب حلقه‌ها» و «جنگ ستارگان» دید. نقش او به‌عنوان دراکولا موجب
شهرت و محبوبیت او شد، اگرچه او صدای بسیار خوبی هم برای خواندن آواز داشت.

بازیگری که روح زندگی در کابوس‌ها دمید

یکی
از نقش‌های مورد علاقه او نقش رهبر یک کیش بت‌پرست لذت‌جو در فیلم «مرد
حصیری» محصول ١٩٧٣ بود که  آزادانه در مورد قربانی کردن انسان‌ها داد سخن
می‌داد.

کریستوفر فرانک کاراندینی لی در تاریخ ٢٧ ماه می‌١٩٢٢ در
لندن متولد شد. او در محله مرفه‌نشین بلگراویا بزرگ شد. پدرش سرهنگ دوم
جفری ترولوپ لی و مادرش کنتس استلا ماری کاراندینی، از یک خانواده اصیل و
قدیمی ایتالیایی بودند. پدر و مادر لی وقتی او ۶ ساله بود از یکدیگر جدا
شدند و مادرش با ‌هارکورت جرج سنت کروا رز، یک بانکدار ثروتمند ازدواج کرد.

 او تا پیش از ورشکست شدن در‌ سال ١٩٣٩ زندگی بسیار مرفه و متمایزی برای
آنان فراهم کرده بود. لی در کتاب خاطراتش به نام «بلند، تاریک و مخوف»
(١٩٧٧) که بعدها در ‌سال ٢٠٠٣ فیلمی با عنوان «ارباب‌هرج‌و‌مرج» براساس آن
ساخته شد؛ اشاره‌ای به شیوه زندگی‌اش در آن دوران می‌کند. او در آن کتاب
نوشته بود:   «بله، درست است ما یک بار به‌طور اتفاقی نتوانستیم بلیت قطار
درجه یک بخریم؛ البته آن یک بار هم فقط به دلیل اشتباهی بود که در رزرو
بلیت رخ داده بود.»

بازیگری که روح زندگی در کابوس‌ها دمید

لی از کالج ولینگتن فارغ‌التحصیل و سپس وارد
نیروی‌هوایی سلطنتی شد و در دوران جنگ جهانی دوم در یگان نیروهای ویژه و
اطلاعاتی ارتش خدمت کرد. در نوجوانی قدش به ۶ فوت و ۵ اینچ رسید. در یکی از
خاطرات کتاب «بلند، تاریک و مخوف» گفته است:   «همیشه در مدرسه به خاطر قد
خیلی بلندم خجالت می‌کشیدم.» به‌نظر می‌آید در بزرگسالی نیز، این قد بلند
در حرفه بازیگری‌اش هم مشکلاتی ایجاد کرده بود.

بعد از جنگ، یکی از
عموزاده‌هایش به او پیشنهاد داد وارد حرفه بازیگری شود و او را به استودیوی
فیلمسازی رنک در لندن معرفی کرد. از آن‌جا که خیلی بلندتر از هم بازی‌هایش
بود، لی در اولین حضورش در سینما که در فیلمی به نام «راهروی آیینه‌ها»
(١٩۴٨) بود در نقش مشتری یک کلوب شبانه تمام مدت نشسته بود تا قامت بیش از
اندازه بلندش بدچشمی نکند. البته در همان ‌سال در فیلم «هملت» ساخته لارنس
اولیویه به او اجازه داده شد تا بایستد و نقش حمل‌کننده نیزه‌هارا بازی
کند.

درست ٣٠‌سال بعد، کریستوفر لی در سراسر ایالات‌متحده آمریکا به
چنان شهرتی رسیده بود که از او درخواست شد تا میزبان برنامه زنده‌
شنبه‌شب‌ها باشد. اگرچه در طرح اولیه فیلم دراکولا برای بازی در نقش
دراکولا پذیرفته نشد اما در همان فیلم در نقش آقای مرگ، یک نجیب‌زاده
فرهیخته با ردایی سیاه و داسی در دست، ظاهر شد، که باید از یک دختر کوچولو
(با‌بازی لارن نیومن) به خاطر این‌که جان سگ‌اش تیپی را گرفته بود،
عذرخواهی می‌کرد.

 آقای مرگ حاضر نبود گناه به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح را
بر دوش بگیرد («نه، رومن‌ها، خودشان مقصر بودند.») و به داستان مرگ در فیلم
«مهر هفتم» اشاره می‌کرد:  «اینگمار برگمان فیلم‌هایی می‌سازد که من هرگز
از آنها سر در نمی‌آورم.»

بازیگری که روح زندگی در کابوس‌ها دمید

لی پیش از آن‌که به زادگاهش در انگلستان
بازگردد، سال‌ها در سوییس و کالیفرنیا زندگی کرد. در ‌سال ٢٠٠١ مفتخر به
دریافت نشان فرمانده پادشاهی بریتانیا شد و در ‌سال ٢٠٠٩ از سوی پرنس چارلز
نشان شوالیه دریافت کرد. وی همچنین در‌ سال ٢٠١١ از سوی دولت فرانسه موفق
به دریافت نشان افتخار هنر و ادبیات شد.

  در دهه ١٩٩٠ وارد عرصه موسیقی و
خوانندگی شد و چندین کنسرت برگزار و آلبوم منتشر کرد؛ ازجمله چندین آریا و
موسیقی پاپ صحنه‌ای و در‌ سال ٢٠١٠ با انتشار آلبوم «شارلمانی: با شمشیر و
صلیب» به‌عنوان خواننده «متال سمفونیک» معروف شد. بلافاصله بعد از انتشار
آلبوم اول در ‌سال ٢٠١٣ آلبوم دیگری با نام «شارلمانی: پیشگویی مرگ» را
منتشر کرد. آقای لی آرزو داشت در کالج سلطنتی موسیقی به تحصیل موسیقی مشغول
شود اما از آن‌جا که ٣٠ ساله بود به‌خاطر بالا بودن سن‌اش پذیرفته نشد.

لی
در دهه ٩٠ زندگی‌اش نیز به حرفه بازیگری ادامه داد. در ‌سال ٢٠١٢ در
آستانه ٩٠ سالگی در فیلم «سایه‌های تاریکی» ساخته تیم برتون بازی کرد و
همچنین در اولین فیلم از سه‌گانه «ارباب حلقه‌ها» پیتر جکسون و «هابیت: 
سفر غیرمنتظره» در نقش سارومان ظاهر شد. البته یک بار دیگر نیز در سومین
فیلم از دنباله‌دار «هابیت» با نام «هابیت: جنگ پنج ارتش» در نقش سارومان
ظاهر شد.

لی در ‌سال ١٩۶١ با بریجیت کرونکه، مدل دنیای مد که بعدها
با نام مستعار جیتی لی وارد عرصه سینما شد، ازدواج کرد. حاصل ازدواج آنها
دختری به نام کریستینا بود.  لی باور داشت دلیل این‌که مخاطبان او را بیشتر
به خاطر بازی در نقش کنت دراکولا می‌شناسند؛ آن است که هم او و هم کنت
دراکولا مایه خجالت خانواده‌های نجیب و اشراف‌زاده بوده‌اند.

او در فیلم
«ارباب هرج‌و‌مرج»، با شخصیت‌های ترسناک معروفی که نقش آنها را بازی کرده
بود؛ ابراز همدردی کرد. او در جایی نوشته بود: «به نظر من دراکولا، مومیایی
و هیولای فرانکشتاین شخصیت‌های رانده شده‌ای هستند که نمی‌توانند کمکی به
بهبود وضعیت‌شان بکنند و درنهایت هم مثل یک قطار از ریل خارج شده محکوم به
فنا و نابودی‌اند و در نتیجه خیلی تنها هستند.»


منبع: برترینها

عابدزاده؛ ستاره همیشگی فوتبال ایران

احمدرضا عابدزاده بدون شک نامی جاودانه در تاریخ ورزش و فوتبال ایران خواهد بود. چند روز قبل تولد این ستاره بزرگ فوتبال کشورمان بود. عقاب آسیا ۵۱‌ساله شد.

درخشش در تام اصفهان

احمدرضا عابدزاده روز چهارم خردادماه ۱۳۴۵ در آبادان به دنیا آمده است وی اوایل دهه ۶۰ در تیم هلال احمر اصفهان بازی می‌کرد و عابدزاده از هلال احمر به تام اصفهان می‌رود. تصمیمی که به ناگهان سرنوشتش را عوض می‌کند. کار زیر نظر حسین چرخابی. احمدرضا می‌گوید: «خیلی تمرین می‌کردم. می‌گفتم من باید یک روز بهترین دروازه بان ایران شوم.» عابدزاده نزدیک به ۶ سال در تام می‌ماند. آنجا اتفاق‌های مثبت زندگی‌اش می‌افتد. دست‌فروشی می‌کند، در بازار مسگرها مشغول می‌شود، پول در می‌آورد، به قهرمانی لیگ اصفهان و جام حذفی اصفهان می‌رسد و به تیم ملی می‌رسد.

 عابدزاده؛ مردی برای همیشه تاریخ

او در سال ۶۳ ابتدا به تیم جوانان اصفهان دعوت می‌شود و سپس به تیم ملی جوانان. یک اتفاق تاریخی در تیم ملی، عابدزاده را هم تحت تاثیر قرار می‌دهد. قبل از المپیک سئول با استعفای دسته جمعی ملی پوش ها، مرحوم دهداری عابدزاده را به تیم ملی دعوت می‌کند.

حالا او از تام به همه چیز رسیده است. احمدرضا در مقدماتی بازی‌ها اولین بازی ملی‌اش را مقابل کویت انجام می‌دهد.. وی در بازی‌های مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه یکی از ارکان موفقیت تیم ملی فوتبال ایران در راه صعود به جام جهانی بود. اوج شهرت احمد رضا در بازی‌های آسیایی ۱۹۹۰ بود که با وجود آسیب‌دیدگی از ناحیه انگشتان دست، با مهار ۳ پنالتی در فینال مسابقات در برابر کره‌شمالی، ایران را به قهرمانی آسیا رساند.

سرخابی ها

عابدزاده در سال ۱۳۶۸ به تهران آمد و پیراهن استقلال تهران را به تن کرد. وی سپس به تیم سپاهان اصفهان رفت و بعد به تیم پرسپولیس تهران منتقل شد و از دوم دی ماه ۱۳۷۳ رسما به حفاظت از دروازه این تیم پرداخت. احمدرضا عابدزاده درباره حضور در دربی‌های پایتخت بیان‌ کرد: من برای هر دو تیم بازی کرده‌ام و در پانزده بازی که به میدان رفتم هیچ‌باختی نداشتم و دربی برایم همیشه همراه با برد یا مساوی بوده است. در بازی‌هایی که حضور داشتم همیشه هواداران هر دو تیم خوشحال بودند.

 عابدزاده؛ مردی برای همیشه تاریخ
رکورد دار جراحی؟

احمدرضا عابدزاده در این سال‌ها بارها پای خود را به دست جراحان سپرده است. در یکی از این جراحی‌ها که سال ۱۳۷۸ انجام شد ۱۵ تکه استخوان زائد از پای وی خارج شد همچنین چند سال قبل نیز عمل جراحی انجام داد که بازهم استخوان‌های زائد از زانوی وی خارج شد!

عدم فعالیت ورزشی در ایران

عقاب پس از پایان دوران بازیکنی خود به عنوان مربی دروازه بان‌ها شروع فعالیت کرد و پس از نشستن روی نیمکت تیم‌های مختلفی همچون پرسپولیس به تیم راه آهن پیوست و پس از آن نیز در هیچ‌کدام از تیم‌های لیگ برتری به فعالیت نپرداخت تا به دلایل مختلفی در فوتبال ایران حضور نداشته باشد، او هم اکنون سرگرم کارهای تجاری و رستورانداری خود از حواشی فوتبال کاملا دور است، این در حالی است که امیر عابدزاده این روزها در فوتبال اروپا و تیم ماریتیمو پرتغال به بازی می‌پردازد.

عابدزاده اما روزهای پایانی سال کذشته در گفت‌و‌گو با فارس در خصوص عدم فعالیت در کشورمان گفت: من در آمریکا با بچه‌های سنین پایین تمرین می‌کنم. هم خودم یاد می‌گیرم هم خودم سعی می‌کنم به آنها چیزی یاد بدهم. این مسائل در فوتبال تاثیرگذار است اما در ایران این‌طور نیست. شما نه امکانات خوبی دارید و نه هوای مناسبی. توپ، زمین، محیط ورزشی و مدیریت ورزشی ما خوب نیست و فقط حرف، حرف و حرف می‌شنوید. من هم حوصله این مسائل را ندارم و سرم را به کاسبی خودم گرم می‌کنم.

خطری که به خیر گذشت!

عابدزاده که شامگاه ۹ اسفند ۸۰ از یک مهمانی به منزل برگشت به ناگاه با پارگی رگ مغز مواجه شده به سرعت در بیمارستان کسری بستری شد و توسط پروفسور عباسیون تحت عمل جراحی قرار گرفته و در حالی که بنا به گفته غیررسمی برخی از اعضای کادرپزشکی شانس زنده بودنش تا ۵درصد تقلیل یافته بود به لطف خدا زنده ماند. بدن قوی او از مهم‌ترین دلایل زنده ماندن معجزه آسایش بود. وی در این خصوص گفت: به هر حال همه چیز دست خداست و شاید به دلیل دعای مردم بود که من دوباره به زندگی برگشتم. آن شب شروین حمیدی از دوستانم مرا به عروسی دعوت کرد.من آن روز در باشگاه هدف مشغول تمرین کردن بودم. آن روز سردرد زیادی داشتم و فشارهای زیادی روی من بود. آن موقع از افراد زیادی طلب داشتم و چک‌هایی در دست من بود و این مساله فشار زیادی روی من ایجاد کرد. آن زمان در حدود ۱۰۰‌میلیون تومان طلب داشتم. فشار و استرس زیادی روی من بود طوری که شب‌ها از خواب می‌پریدم و همسرم نگران حال من بود.

بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم برای ادامه درمان به سوئد رفتم. برای خودم جالب بود که من که این همه تمرین می‌کنم چرا باید دچار چنین مشکلی شوم. در آنجا دکتر متخصص با عکس‌هایی که گرفت به من نشان داد که یک رگ مغز من به خاطر ارث و ژنتیک مسدود است که پزشک به من گفت در هر ۱۰‌میلیون نفر یک نفر دچار چنین ضایعه‌ای می‌شود. چون یک رگ من بسته بود و آن هم ارثی بود. به هر حال اتفاقی بود که رخ داد. هر چند شایعاتی هم از همان زمان درباره من درست شد.یکی از ایرادهای بد در جامعه ما این است که این‌قدر شایعه می‌سازند و حتی رسانه‌ها هم به آن دامن می‌زنند. چیزی که وجود ندارد را اعلام می‌کنند.

 عابدزاده؛ مردی برای همیشه تاریخ
دلیل ستاره شدن

مجتبی هاشمی روزنامه نگار در خصوص دلیل ستاره شدن عابدزاده نوشت: ستاره شدن فقط به درخشش فنی نیست. باید اسباب بزرگی همه آماده کنی. عقاب شدنِ احمدرضای عابدزاده فقط کار آن سیوهای خانمان‌برانداز نبود. او پکیج کاملی از جذابیت توی جیبش داشت؛ از خنده‌های کودکانه تا مدل موی پشت‌بلند که خوراک آن روزها بود، از شَربازی‌های شیرینی که تا گرفتن دست و پای حریف کره‌ای و بیرون کشیدن او از میدان جلو می‌رفت تا شوخی‌هایش با مژدوا که انگار وقتی مُهر این دو نفر پای‌شان می‌خورد دیگر زننده نبودند! از راه رفتنش روی اعصاب حریف هم که دیگر نگو. وای به روزی که هوس می‌کرد توپ را یکدستی جمع کند. می‌شد در دادسرای تهران به جرم تحقیر کردن حریف از او شکایت کرد! او خلق و خوی عجیبی داشت.

می‌توانست آدم را یاد جوان‌های بی‌کلّه‌ای بیندازد که روی بازویشان، با دستخط لرزانِ زیدی در حبس، خال کوبیده‌اند: پررو ولی باادب!اصلا در بزرگی‌اش همین بس که ما امروز نشسته‌ایم و به بهانه‌ تولد ۴۹سالگی‌اش داریم از او می‌نویسیم. این نوشتن، یعنی اقرار به اینکه روزنامه‌های ما را احمد قرار است «بفروش» کند نه هیچ‌کدام از این ستاره‌های شکستنیِ نسلِ قلیان. یعنی اقرار به اینکه میان بازیکنان ما هنوز کسی ظهور نکرده که بچه‌ها پوستر عابدزاده را از روی دیوار بکشند پایین و عکس او را بچسبانند.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۶۹)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها.
مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روز گذشته در
خدمتتان هستیم. فرار سیدن ماه بر پرکت رمضان را خدمت همه شما عزیزان تبریک عرض میکنم. امیدوارم طاعات و عباداتتان مورد قبول درگاه حق قرار گیرد و تک تک لحظاتتان در این ماه عزیز سرشار از خیر و شادی باشد. ممنون از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید.

 شروع میکنیم با این عکس از برادران هنرمند زند وکیلی، علی و محمد که گویا این ژست در عکس های دو نفره در خانواده زند وکیلی یک رسم و سنت دیرینه است. پیش از این بار ها عکس دونفره علی و مادرش را با همین ژست دیده ایم.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

حالا شما یک عدد رأی داده ای نباید انتظار های عجیب و غریب داشته باشی خانم وفامهر! سقف انتظارات ما این است که صبح که برای خرید بربری به سر کوچه میرویم، با کسری بودجه ی از پیش تأمین شده مواجه نشویم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

عکسی کمتر دیده شده از دوران جوانی سیروان خسروی، زمانی که با موتورگازی جلوی دبیرستان دخترانه یکچرخ میزد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

سرگروهبان دوم خاطره حاتمی، از پادگان ۰۳ عجبشیر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

مهراوه و آیفون قرمز اش در حال سلفی گیری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 
این هم خروجیِ عکس بالا که نشان میدهد دوربین جلوی آیفون هفت برخلاف تبلیغاتش، تفاوت چندانی با قبلی ها ندارد.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

شهرام حقیقت دوست و رفیقش در حال نجات دادن یک گنجه ی کتاب هستند. هر که بوده دمش گرم، محصولاتش حرف نداشته.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

احمدرضا عابد زاده و پسرش امیر در کنار دامادشان در شب عروسیِ دخترِ عقاب آسیا. نمیدانم چرا، ولی با دیدن عکس دلم برای دامادشان سوخت. شما هم؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

عکس هنری مونا احمدی، بازیگر جوان سینما و تئاتر. از آن عکس هایی که با یکی از شعر های رسول یونان در اینستاگرام میگذاری و ۳ هزار لایک میگیری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

مهناز افشار، طناز طباطبایی و آیدا ماهیانی در جدید ترین عکسی که عبدالرضا کاهانی از آخرین فیلمش “ارادتمند، نازنین بهاره تینا” به اشتراک گذاشته است. در روزهایی که بیش از قبل به رفع توقیف فیلمش امیدوار است. مخصوصا پس از اینکه خبر رفع توقیف “خانه پدری” کیانوش عیاری در اخبار منتشر شده است. خلاصه اینکه این روز ها وزارت ارشاد دارد از سینماگران دلبری می کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 


دلبری هایی که شاید موثر باشند ولی تا ربنای یار را بر صدا و سیما تحمیل نکنند، خیلی به چشم نخواهند آمد. البته در این مورد وزارت همه کاره نیست. خلاصه جای این آواز به شدت پای سفره افطار مردم خالیست. حال و هوایی که صدای ملکوتی استاد در آواز افشاری و گوشه عراق می‌زند و به سه‌گاه برمی‌گردد و آدم را تا معراج میبرد.

عکسی ناب از استاد محمدرضا شجریان در کنار پدر مرحومش حاج مهدی شجریان در حال تلاوت قرآن.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

 سلفی سجاد افشاریان و خواهر عزیزش در شیرازشان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

این هم سلفی خواهرانه مونا و مارال فرجاد، در مسیر رفتن به جایی که به زودی عکس های آن را به اتفاق خواهیم دید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

هوراااا… بالاخره مثل انسان متمدن لباس پوشید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

سلفی شاد وحید طالبلو و همسرش، با حضور افتخاری سان روفِ ماشین و عینک های فِیکِ اپلیکیشنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

خدا بخیر بگذراند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

عکس زیبای فرهاد قائمی در حال غذا دادن به یک کره اسبِ ترکمن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

عکس جالب و خلاقانه بیژن خان امکانیان، ستاره نسل قبل سینما که امیدواریم همیشه سالم و سرحال باشند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

وسپا سواری بیژن بیرنگ و دخترش صحرا در کوچه پس کوچه های تهران. بیژن جان مواظب باش به معابر اصلی شهر نروی تا موتور، خودت و دخترت را با هم به پارکینگ منتقل نکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

عکسی از بیژن حاج صفی… ببخشید، احسان حاج صفی که به چالش نوشیدن چای پیوسته است. نکته ی ظریف این چالش اینجاست که فوتبالی ها سینماگران را به چالش دعوت میکنند ولی سینماگران عزیز به پاشنه ی کفششان هم حساب نمیکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

در ادامه این چالش، سهراب سپهری هم در این چالش شرکت کرد و حسین پناهی را به آن دعوت کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

مرضیه خانم برومند در کنار کودکان عزیز در مراسم رونمایی از جشنواره فیلم کودک و نوجوان. کودکان عزیزی که پدرانشان در سوریه و در دفاع از حرم به قافله بهشتیِ شهداء پیوسته اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

سلفی بی دلیل و بی مناسبتِ پریناز ایزدیار در کنار دو حوض سنگی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

والا من را هم در دو فیلم پر فروش و یک سریال موفق بازی میدانند انقدر از کارگردان تعریف میکردم. البته در خوب بودن سامان مقدم و کارهایش شکی نیست، ولی خب در هر صورت باید یک گیری به دوستان بدهیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

محشن چاوشی پس از آن همه قر و قمیشی که برای حضور در فصل دوم سریال شهرزاد آمد، اینگونه در کنار کارگردان و تهیه کننده سریال عکس یادگاری انداخته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

عکسی از اولین تجربه حضور بهرنگ علوی در فضای مجازی. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

مجید نائینی پیشکسوت محبوب پرسپولیس که چند وقتی بود در بیمارستان بستری بود، پنجشنبه شب با اهدای اعضایش آسمانی شد و هواداران را با خاطراتش تنها گذاشت. روحش شاد و یادش گرامی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

اشتباه نکنید دوستان، مجلس ختم نیست، بلکه مراسم رونمایی از آلبوم جدید رضا صادقی است. راستی مگر چند وقت پیش رضا صادقی در عنوان یک آلبومش نگفته بود که “دیگه مشکی نمیپوشم”؟ پس این چه وضعی است؟ مگر ما مسخره ی پدر عزیزش هستیم؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

بهنام تشکر در کنار میهمان ویژه ی برنامه “هزار دستان” که رقابت عجیبی با “ماه عسل”ِ علیخانی دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

 آرزوی سلامتی داریم برای داریوش خان اسدزاده، پیشکسوتِ همیشه جوان سینما که به دلیل یک جراحی کوچک راهی بیمارستان شده بود و شکر خدا حالش خوب است و خیلی زود ترخیص خواهد شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

رضا عطاران در مراسم اکران عمومی فیلم خوب “برادرم خسرو” ساخته احسان بیگلری.  این کلاه هم که همیشه هست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 
عکسی دیده نشده از دوران جنینی رضا عطاران.
 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469)

 پیام صالحی در کنار اسباب بازی های لاکچری اش؛ خودروی رنج هاور و موتورسیکلت دوکاتی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

 استاد علیزاده زندگی از این لحظات سخت و امتحانات دشوار زیاد دارد. صبور باشید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

ریا به دور باشد بهنوش خانم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

سودابه بیضایی در کوچه پس کوچه های کنِ فرانسه، در حاشیه سفرشان برای حضور در جشنواره فیلم کن. سودابه بیضایی نسبتی با برادران بیضایی ندارد، علی الخضوض با بهرامشان. #جواد_خیابانی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

 ماهایا جان کمی زوم میکردی جای دوری نمیرفت. حداقل مطمئن میشدیم که عکس خودت است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

سورپرایز بزرگ گروه دارکوب در کنسرت شب گذشته اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 


سورپرایز عصبانی گروه دارکوب در کنسرت شب گذشته اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

 آزیتا خانم حاجیان برای حضور در یک مراسم به باغ فردوس رفته بودند که این عکس را از ایشان گرفتند. مراسم سینمایی حتی اگر در میدان یافت آباد، در کله ظهر و بدون هماهنگی و اعلام قبلی برگزار شود هم چند عکاس در بین شمشاد ها حاضر هستند تا مراسم را پوشش دهند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

سلفی نرگس آبیار کارگردان خوب سینما در مقابل کلیسای بزرگ شهر کلن. ابهت بنا آدم را میگیرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

چیزی که آنلاین سفارش میدهی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 
چیزی که برایت میفرستند.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

پستی که مهناز افشار به مناسبت دوساله شدن دخترش لیانا به اشتراک گذاشت. دویست و شانزده هزار نفر هم آن را لایک کرده اند. چیزی بیشتر از دو استادیوم آزادی پر از تماشاگر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

 سلفی مانی رهنما با صبای عزیزش پس از اجرای برنامه در برج میلاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

یکتا ناصر و عکسی که از خود در حال رفتن به کنسرت فریدون آسرایی به اشتراک گذاشته است. بچه نوزاد را چهار ساعت به امان خدا ول میکنی برای کنسرت؟ نچ نچ نچ نچ.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

سوسن پرور در گریمی کاملاً متفاوت که نشان میدهد هر کسی بخواهد میتواند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

 علیرضا عکسی از کودکی هایش به اشتراک گذاشته و گفته که این حجم از مو در ۹ ماهگی بی سابقه است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 
علیرضا جان محض اطلاعت این فسقلی کانادایی که عکس را در زیر ملاحظه میکنی، تنها دو ماه سن دارد! حالا برو جلوی درتان و بوق برن.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

حمید گودرزی در یک میهمانی در باغ سفارت ایتالیا در تهران. مد جدید است که سفارت ها بدون دلیل خاصی میهمانی میگیرند و افراد مشهور را دعوت میکنند. میهمانی های گرفته شده در سفارت های کشورهای مختلف چون بخشی از خاک آن کشور محسوب میشوند، کمی با میهمانی ها وطنی تفاوت دارد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

پاسخ حسین پناهی به دعوت سهراب سپهری برای شرکت در چالش چای.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

 عکس زیبای عباس غزالی در کنار مادر عزیزش. آرزوی سلامتی داریم برای همه مادر های نازنین.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

 حمید عسکری و پسرش آقا کارن که او را بیشتر از هر کسی که دوستش دارد، دوستش دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

عکس بهاری هانیه توسلی و شبنم فرشاد جو، دو رفیق شفیق که غیر ممکن است هر ماه یک عکس دونفره با هم نداشته باشند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

رپورتاژ تبلیغاتی نصرالله رادش برای پسرش پرهام که تدریس خصوصی زبان انگلیسی میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

عکس برادرانه و صمیمی شهاب حسینی و برادر عزیزش که شباهت بینشان غوغا میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

 سلفی یهویی احسان خواجه امیری و بچه های گروهش در فرودگاه شیراز. بنظر میرسد در این عکس همه چیز بر وقف مراد نباشد… عکس های بعدی را دنبال کنید به حرفم میرسید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 
 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469)
 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469)

 ترانه علیدوستی، باران کوثری و سحر دولتشاهی در افتتاحیه یک سالن زیبایی. کسانی هم به این مراسم دعوت شده اند که خیلی کمتر از سایرین به آرایش و میک آپ خود اهمیت میدهند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

بازی تموم شد و پسر شیطونمون برگشت. فقط این وسط حیثیت یکی دو نفر حسابی رفت و به این راحتی ها برنمیگردد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

سلفی نیوشا ضیغمی و همسر جان در کنار مجید و نیکی مظفری پس از تماشای نمایش “نماینده ملت” به کارگردانی مجید مظفری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

کیانوش رستمی با این سلفی در کنار دوستش و بساط جوجه کباب، فرا رسیدن ماه مبارک رمضان را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

شهرام حقیقت دوست، خاطره اسدی و دوستان عزیز در شهرک سینمایی غزالی. بله.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

فرشته کریمی، آزاده زارعی و آتوسا حجازی در نخستین جشنواره ناصر حجازی! “جشنواره ناصر حجازی” عبارتی بسیار کلی است و ای کاش دوستان کمی مفهوم آن را بسط میدادند تا بدانیم در این جشنواره چه خبر است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

شبنم مقدمی، گرسنه و رنگ پریده، لقمه در دست آماده، زل زده به زیر نویس تلویزیون و ثانیه شمارِ اذان مغرب، حالتی آشنا که از امروز در سرتاسر کشور شاهدش خواهیم بود. باز هم فرا رسیدن ماه مبارک رمضان را خدمت همه شما عزیزان تبریک و تهنیت عرض میکنم. ممنون از اینکه تا انتها همراه ما بودید. شب و روزتان خوش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (469) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

گفتگو با «غزل شاکری»، آذرِ سریال «شهرزاد»

ماهنامه دیده بان – عباس وردی: گلنار اسم گلی بود که گفتن پرپر گشته. شکر خدا دوباره به ده ما برگشته. خیلی ها با این آهنگ خاطره دارند و شاید وقتی دوباره گلنار را با شکل و شمایلی جدید در قاب تلویزیون دیدند، یاد دوران کودکی خود کردند.

غزل شاکری (گلنار) با همان کلوچه های خوشمزه میهمان ما بود تا بتوانیم گپ و گفتی از دوران اوج تا نبودش در سینما داشته باشیم. البته ناگفته نماند گلنار گرچه در قاب تلویزیون و پرده سینماها نبود ولی صدایش در گوش تک تک ما شنیده می شد. غزل داستان امروز ما هم گلنار دارد و هم آذر. شما هر کدام را دوست دارید با همان حس گفتگویش را بخوانید.

غزل شاکری: شهرت مرا از سینما دور کرد

دردسرهای گلنار!

چه شد که وارد هنر و سینما شدید؟

– بنده دختر خانم فرشته طائرپور هستم و شاید حضورم در سینما زیاد عجیب نباشد ولی چون می دانم سوال بعدی شما چیست خودم جواب می دهم و این که اصلا مادرم در انتخاب من به عنوان گلنار نقشی نداشتند. آقای پرتوی نویسنده و کارگردان فیلم، من را به عنوان بازیگر این نقش انتخاب کردند و مخالفت های خانم طائرپور هم نتیجه نداشت. گلنار برای من تجربه خیلی بزرگی بود و باعث خیلی از اتفاق های شیرین و البته تند و تیز آن زمان و گذشته و حال من شد.

عکس العمل های بعد از پخش فیلم را یادتان هست؟

– جدی خیلی شیرین بود چون کمتر کسی بود که فیلم را ندیده باشد و حتی تا نوار قصه آن هم پخش شده بود و طبعا در مدرسه و خیابان شناخته می شدی و دردسرهایی که شناخته شدن در سن و سال های کمتر به وجود می آورد.

فقط ۵ سال به عنوان بازیگر

بازیگری شغل تان نیست و همه کار در عرصه هنر انجام می دهید؟

– من عاشق خلق کردن هستم. صدا و تصویر و خط و قلم و رنگ و بو و طعم و خیلی چیزهای دیگر را ابزاری می دانم برای مجسم کردن یک خواسته و تخیل. وسایلی برای انتقال حس و حالی به مخاطب عام یا خاص. حالا یک دسته از مخلوقات فقط از یکی از این ابزار استفاده می کنند و دسته دوم بیشتر از یک ابزار دارند و در طول این سال ها در کنار خیلی چیزهایی که نفهمیدم و نمی دانم حداقل این را خوب فهمیده ام که من از دسته اول نیستم.

اما در بعضی حرفه ها مثل بازیگری وقتی شما یک یا دو کار انجام می دهید و دیده می شوید همه فکر می کنند شما فقط بازیگر هستید. از دید مردم کم کار جلوه می کنید و حقیقتا هم من یک بازیگر کم کار هستم. در همین راستا می گویم طراحی هستم که گاهی بازی می کنم. من در طول این ۵ سال به عنوان بازیگر فقط یک فیلم، یک تله فیلم، یک کنسرت تئاتر و یک سریال کار کرده ام که همه اش برایم شیرین و دوست داشتنی بوده و شکر خدا و به لطف دوستان و همکاران اکثرشان کارهای شاخصی از آب در آمدند.

غزل شاکری: شهرت مرا از سینما دور کرد

از شهرزاد و آذر بگویید و آن نامه عاشقانه که خیلی از دل ها را خون کرد.

– من تا به حال سریال بازی نکرده بودم و فارغ از تمام ویژگی هایی که در شهرزاد بود، برای من سفر تاریخی که در اتسان وجود داشت جذاب بود. من همیشه در این سریال خودم را جای مادربزرگم می گذاشتم که قرار است مادر من را به دنیا بیاورد. درست در همان سال ها که کودتای ۲۸ مرداد در حال رخ دادن بود، مادر من در شکم مادربزرگم داشت جان می گرفت و این برای من خیلی حس ویژه ای را متجلی می کرد، مخصوصا زمانی که روی سنگفرش های خیابان لاله زار راه می رفتم مدام این خاطرات را برای خودم در ذهنم مرور و صحنه سازی می کردم.

با کارگردان عزیزی چون آقای فرهادی چقدر کل کل کردم!!!

از خاطرت دردسرها و شناخته شدن آن دوران کودکی برای مان تعریف کنید؟

– از اینجا شروع کنم که دلیل سال ها بازی نکردنم همین شناخته شدن بود. آن سال ها سال های بسیار سختی بود و سختگیری ها هم طبیعتا صد چندان بود. مثلا در مدرسه همکلاسی هایم بدون اطلاع من آلبومی از عکس های من را در همه حالاتم در مدرسه جمع کرده بودند و کلی داستان های ممنوعه برایم ساخته بودند و بعدش من به جای آنها مواخذه می شدم. معلمی داشتم که مخالف بازیگری بود و چون چند ماهی از سال را به جای مدرسه در جنگل گذرانده بودم و مشغول فیلمبرداری بودم از من نه درس می پرسید نه به روی خودش می آورد که من برگشته ام، خنده دار بود.

انگار یک جورایی داشت تنبیهم می کرد. با این که دختربچه ای بودم با روپوش مدرسه مثل بقیه همکلاسی هایم می رفتم برای خودم چیپس و پفک بخرم و شاگرد بقال می خواست دنبالم راه بیفتد و برایم تا دم در خانه شعر بخواند یا تولد می رفتم می خواستم مثل همه شاد باشم ولی باید جوابگوی یکسری سوالات از جنس دیگری می شدم. تجربه کاری گلنار و خود خاطراتش برایم بسیار بسیار شیرین بود ولی در حقیقت شهرتش من را در آن دوران خیلی اذیت کرد.

پس یکی از دلایل مخالفت مادرتان با حضور در گلنار را همین شهرت و مسائل بعدش می توان بیان کرد؟

– شاید. راستش دل شان نمی خواست چون خودشان در این حرفه هستند من هم به اجبار وارد این کار شوم و حق انتخاب دیگری نداشته باشم. خیلی جالب است که بدانید بعد از گلنار و به دلیل کمبود بازیگر در آن دوران، کارهای زیادی به من پیشنهاد شد و بدبختانه یا خوشبختانه خانواده نگذاشت من از آن باخبر شوم تا زمانی که دیپلم را گرفتم و من را کنار خود نشاندند و همه ماجرا را برایم تعریف کردند و گفتند ما تمام مسائل را به تو انتقال ندادیم تا درس تو تمام شود و خودت انتخاب کنی که می خواهی در این حرفه باشی یا نه، که البته بعد از انتقال حق انتخاب به من، خودشان هم تعجب کرده بودند که هر کس به من پیشنهادی می داد با جواب منفی من روبرو می شد.

شما پیشنهادهای کارگردان های خیلی خوبی از جمله اصغر فرهادی برای بازی در شهرزیبا را رد کردید و یک دفعه در وقتی همه خواب بودند دیده شدید، کمی خودتان توضیح دهید؟

– البته اینجوری که شما مطرح می کنید نبود اما الان که فکرش رو می کنم خنده ام می گیرد که من با کارگردان عزیز و قدری چون آقای فرهادی اونقدر کل کل کردم! در آن سال ها من حال و هوای خودم را داشتم و در آستانه سفری نه چندان کوتاه به خارج از ایران بودم.

دلم راضی نمی شد جلوی دوربین برگردم. پیشنهاد آقای فرهادی عزیز و صحبت های شان برای فیلم شهرزیبا دودلم کرد تا بیایم و خودم را راضی به بازی کنم و یکدل بشوم، دیر شد و ترانه علیدوستی عزیز و هنرمند دختر موفرفری آن فیلم شد و من هم از ایران رفتم. از آن زمان سال های زیادی گذشته و من از اینجور خاطره ها زیاد دارم تا این که مهندسی طراحی صنعتی خواندم و در شاخه معماری داخلی مشغول به کار شدم.

غزل شاکری: شهرت مرا از سینما دور کرد

در تمام این سال ها خارج از حوزه سینما به طراحی داخلی مشغول بودم یا در پشت صحنه سینما در حوزه طراحی صحنه و لباس حضور داشتم. در موسیقی هم همکاری زیادی با آهنگسازان بنام و خوش ذوقی داشته ام ولی چرایی بازی من در کار وقتی همه خواب بودند این است که واقعا به طور اتفاقی بازیگر آن کار شدم. وقت فیلمبرداری به دلیل مشکلاتی که برای انتخاب بازیگر پیش آمد به من پیشنهاد دادند و عجیب که من هم پذیرفتم. البته همه اتفاقات فیلم را دوست داشتم ولی نقش، نقشی نبود که بعد از آن همه سال بخواهم بگویم به وجد آمدم.

توفیقی شد اجباری و دری شد تا با دنیای بازیگری آشتی کنم و انجامش دادم. واقعا اتفاقی در آن بازی کردم. کار اصلی ام طراحی و ساخت و ساز لوکیشن ها بود و صد البته کار روی موسیقی فیلم که البته زمان ما را وارد بازی هم کرد.

از چه زمانی تصمیم گرفتید با تصمیم خودتان و به طور جدی دوباره به فضای سینما و بازی برگردید؟

– آینه های روبرو پایان جدی کار نکردن و حضور پر رنگ من در سینما بعد از گلنار بود. دوباره در این کار طراح صحنه بودم. تجربه کاری شیرینی بود. مشغول بازدید لوکیشن ها بودیم با خانم نگار آذربایجانی عزیز و باید به لوکیشن زندان می رفتیم و من هم چادر سر می کردم.

حواسم به برانداز کردن گوشه و کنار زندان بود و تو حال خودم بودم و نمی دانستم در همان لحظه ها دارم به چشم کارگردان به جای بازیگر فیلم می نشینم و به این ترتیب شدم رعنای آینه های روبرو که واقعا دوستش داشتم. خدا را شکر دیگران هم راضی بودند. آن سال کاندید دریافت دو سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول از جشنواره فیلم فجر شدم و دیپلم افتخارش را هم گرفتم. بعد هم لطف منقدین و داوران جشن خانه سینما و چندین جشنواره بین المللی خارج از ایران نصیبم شد.

چرا گلنار آنقدر برای شما تجربه پررنگی است؟ در سن و سال کودکی جلوی دوربین رفتن برای اولین بار، برای شما چه احساسی داشت؟

– ببینید همراه شدن و رفیق شدن با بچه ها و حتی کودک درون بزرگ ترها حس خیلی خوبی دارد که توصیفش به این راحتی نیست. در دوران جنگ شاید خیلی شادی و نشاط درون جامعه مان کم بود و گلنار به نظرم توانست کمی از آن نشاط و شادی را برای آن دوره و حتی نسل بعدی به همراه داشته باشد اما در کنار همه این حال و احوالات خوش، حواشی خودش را هم داشت.

فیلم سال ۶۷ بود که ساخته شد و زیاد هم از انقلاب نگذشته بود. البته ناگفته نماند قبل از گلنار در بخشی از فیلم ماهی آقای پرتوی برای این که من را محک بزنند، در مقابل دوربین بازی کردم. راستش اصلا خاطره سختی از مقابل دوربین قرار گرفتن ندارم.

متن نقش آذر را خواندم و گریه کردم و سپس با اشتیاق قبولش کردم

چطور جزو شهرزادی ها ماندگار شدید؟

– سر تئاتر در روزهای آخر اسفند بودیم آقای فتحی عزیز هم میهمان اولین شب های اجرا بودند، چند وقت بعد از طرف ایشان پیغامی برای بنده آمد و زمزمه هایی از شروع ساخت یک سریال شروع شد و پشت بند آن پیغام و چند ماه بعد در دفتر ساخت سریال شهرزاد نشستیم و به گفتگو درباره کار و نقش آذر، متن را بردم و خواندم و گریه کردم و سپس با اشتیاق قبولش کردم.

غزل شاکری: شهرت مرا از سینما دور کرد

واکنش مردم نسبت به آذر چطور بود؟

– همان موقع که متن را خواندم خوب می دانستم رقیب شهرزاد داستان شدن کار آسانی نیست، برای همین سعی نکردم جای او را بگیرم. سعی کردم با پررنگ تر کردن تفاوت ها، جای خودم را پیدا کنم و از روی کامنت ها و در فضای مجازی مشخص بود که مردم اوایل از ورود نقش آذر به قصه دل خوشی نداشتند، چون واقعا عشق فرهاد و شهرزاد را دوست داشتند و اصلا دل شان نمی خواست این وسط سر و کله زن دیگری پیدا بشود.

آن هم به قول عده ای، این دختر دهاتی این وسط چیکار می کند؟! حالا عیب نداره! چه ساده است؟ ای وای این که خبرچینه؟! وای خاک بر سرش کنند این که بچه هم دارد! بعضی دلشون به رحم اومده بود و بعضی بد و بیراه نثارم می کردند و از این جور حرف ها ولی داستان هر چی جلوتر می رفت مردم دل شان با آذر صاف تر شد و وقتی که شعر عاشقانه را گفت و مرد دیگر اکثریت دوستش داشتند.

اگر بخواهید آذر را توصیف کنید چه می گویید؟

– شهرزاد سریالی بود دراماتیک و سراسر عاشقانه و در این میان آذر زنی بود با قابلیت های خاص که حقش بود سرنوشت شیرین تری داشته باشد اما با آنچه روزگار به سرش آورده بود درگیر بود. آمد و با تمام گرفتاری هایی که داشت گرفتار عشق به فرهاد هم شد. به قول خودش بدجوری هم گرفتار شد. در نهایت هم کسی بود که در اوج ناکامی آبروی عشق را خرید!

به عنوان حسن ختام حرفی دارید که با بچه های هم دهه ای خود داشته باشید.

– اگر توانستم لحظه ای شادشان کنم یا دل شان را بلرزانم یا تاثیری روی حال و احوال شان داشته باشم بسیار خوشحالم. اینکه بتوانی بخشی از لحظات زندگی آدم دیگری شوی فرصت و حس قشنگی است. اگر گلنار آن زمان برای شان شادی آورد و حال آذر دل شان را لرزاند و برای عده ای اشک شان را هم جاری کرد، از طرف گلنار ابراز خوشحالی و از طرف آذر با تک تک شان همدردی می کنم. خوب و خوش و عاشق باشند و بمانند.

ولیعصر یکی از بهترین خیابان های دنیاست

طی دوران کودکی شیطنت هم داشتید یعنی از آن دسته بچه هایی بودید که از دیوار راست بالا می روند؟

– دیوار که نه ولی از درخت زیاد بالا می رفتم یا بهتر است اینطور بگویم که از روی دیوار می رفتم بالای درخت ولی خب با فیلم گلنار مجبور شدم کمی از شیطنت هایم کم کنم. شاید ملاحظه کارتر شدم.

غزل شاکری: شهرت مرا از سینما دور کرد

پس گلنار نگذاشت شما کودکی کنید؟

– در نهایت، هم گلنار کار خودش را کرد هم غزل ولی خدا را شکر، کودکی خیلی خوبی داشتم و حسابی از آن لذت بردم. یک مادربزرگ و یک خانه بزرگ و یک ایل بچه که با هم بزرگ شدیم.

خانواده چند نفره بوده اید که مقیاس ایل را به کار بردید؟

– یک خواهر و یک برادر ولی دختر و پسرخاله هایی دارم که ما از بچگی در خانه مادربزرگ با هم بزرگ شده ایم. در کل بچگی گرمی را داشته ام، شانس این را داشتم که مادرم عضو کانون پرورش فکری کودک و نوجوان باشد و برای همین سینما و کتاب تا دل تان بخواهد می رفتیم و می خواندیم و بسیار هم سفر می کردیم.

من مادربزرگی دارم که خیلی خوش صحبت هستند و کلا اهل خاطره گویی است. من نمی دانستم روزی در شهرزاد تمام داستان هایی که مادربزرگم برایم از لاله زار تعریف می کرد، برایم در آن مرور می شود. مثلا می گفت کجای لاله زار نان خامه ای می خورند یا کجا جوراب ابریشمی که در ایران نبوده می بردند پیش ارمنی ها رفو می کردند یا باقالی پلوی معروفی که یکی از رستوران های خیابان لاله زار می داد و همه اینها خیلی برای بازی من در شهرزاد و ارتباط حسی با آن کمک کرد.

پس با این تفاسیر خیابان لاله زار خاطره انگیزترین مکان تهران برای شماست؟

– لاله زار را از دید بزرگترهایم می شناسم اما در واقعیت با خیابان ولیعصر خاطره بیشتری دارم. آنجا سروکله ام زیاد پیدا می شود. واقعا عاشق درخت هایش هستم. یعنی هر چه بیشتر سفر می کنید، قدر این خیابان را بیشتر می دانید. به نظرم جزو قشنگ ترین خیابان های دنیا است.

تضادهای آذر و یکدست بودن رعنا

عکس العمل مادرتان با جواب مثبت شما برای بازگشت به سینما چطور بود؟

– خانم نگار آذربایجانی رفته بودند به مادرم گفته بودند که بازیگر نقش رعنای من غزل است و بازیگرم را پیدا کردم و مادرم گفته بود مطمئن نباش جوابش مثبت باشد! خودت برو راضی اش کن ولی خب نگار این توان را داشت که غزل را راضی کند و من چقدر از نگار ممنونم که این کار را کرد. با رعنا شدن یادم آمد که من چقدر در اوج فرار کردن از بازیگر بودن بازی کردن را دوست دارم. چقدر از این که مدتی خودم را جای دیگری بگذارم و به جایش زندگی کنم برایم به طور عجیب و عمیقی شیرین است.

غزل شاکری: شهرت مرا از سینما دور کرد

رعنا و آذر تقریبا در یک سبک بودند، نظر خودتان چیست؟

– در ظاهر شاید اما حقیقتا رعنا زن یکدست تری بود. تا قبل از ورشکستگی شوهرش عمری ساده زندگی کرده بود و آرام اما زندگی آذر پر از داستان های عجیب بود. فعالیت های سیاسی اش، طبع شاعرانه اش، مرگ شوهر اول، بیوه بودن و بچه داشتن و خانواده دلسوزی نداشتن. ازدواج دوم او از روی جبر و فقر، و باز مرگ شوهر دوم و آزارهای برادر، بارها و بارها سرنوشت زمینش زده بود و او زخمی تر از قبل باز بلند شده بود. شاید بزرگ ترین وجه تشابه این دو تعلق شان به طبقه گرفتار جامعه زمان خودشان بود و اینکه هر دو با دل شان تصمیم می گرفتند و هر دو عاشق بودند.

چه خصلت آذر برای شما جذاب بود که آن را قبول کردید؟

– تمام تضادهایی که درون و بیرونش بود از عشقش به فرهاد تا همکاری با گروه های چپی و مشکلاتش با برادر و کلی دیگر که همه اینها برای من جذاب بود.

آشنایی ام با عالم موسیقی و بلد بودن زبان انگلیسی، من را برد تا روی صحنه

تئاتر در روزهای آخر اسفند که در حقیقت کنسرت تئاتر بود، از دید من دارای دو ویژگی بود. برای بیننده ها بخش آواز خواندن بازیگرانش ویژه بود و برای خود من اتفاق بزرگ این بود که اولین تجربه کاری ام در تئاتر بسیار سنگین و با آقای رحمانیان شکل گرفت. اشکان خطیبی و من تنها بازیگران این تئاتر بودیم و مطمئنا دلیل انتخاب شدنم فقط بازیگر بودنم نبود. آن کار، تئاتر موزیکال بود و بخش های آوازی اش همه به زبان انگلیسی بود.

آشنایی ام با عالم موسیقی و آواز و بلد بودن زبان انگلیسی، من را برد تا روی صحنه تالار وحدت و به عنوان اولین تجربه تئاتری، سنگ بزرگی بود برای من که خوشبختانه با راهنمایی های آقای رحمانیان و همراهی اشکان خطیبی و گروه حرفه ای موسیقی و همخوان های خوش صدا، سنگ مان به هدف خورد.


منبع: برترینها

احسان طبری، سیاست مدارِ سیاست گریز

هفته نامه صدا – مهدی دریس پور: حزب توده بنا به مشی و اندیشه حاکم بر آن تکثر را بر نمی تابید؛ آنها همچون مجاهدین خلق دست به تصیفه نزدند اما به روش خود اعضای شان را تخفیف می کردند ولی با این حال به نظر می توان حزب توده را حزب «من»ها نامید.

زمانی که از تاسیس تا فرجام این حزب را از نظر می گذرانیم با نام هایی مواجه می شویم که هر یک به تنهایی بازیگر بخشی از داستان تاریخ معاصر ایران بوده اند؛ ارانی، اسکندری، ملکی، روزبه، طبری، کیانوری و… با قدری تامل می توان میان مشی این افراد تمایز قائل شد؛ برخی به تئوری سیاست توجه می کردند و بعضی به پراتیک آن.

رفیق احسان! به بیان توده ای ها یکی از متمایزترین حزب بود که میان فعالیت تئوریک و پراتیک دیواری حائل کشید به همین جهت با آرام شدن فضای احساسی حاکم بر حزب جایگاه ویژه ای برای خود دست و پا کرد. با نگاهی به زندگی احسان طبری می بایست کارنامه او را به دو بخش سیاست و اندیشه تقسیم کرد. نخست سیاست که با گروه «۵۳ نفر» آغاز و با تلاطم های موجود در حزب توده و پایان کار آن به انتها می رسد و دوم پرونده فکری او که از جوانی آغاز و در خارج ادامه پیدا می کند و پس از دستگیری در سال ۶۲ و پیش از مرگ در اردیبهشت ۶۸ هم مفتوح می ماند.

سیاست مدارِ سیاست گریز

احسان الله طبری به سال ۱۲۹۵ در ساری زاده شد و در خانواده ای عالِم زاده رشد کرد. احسان کتاب خوان بود و در نظر بزرگ تر از سن خود رفتار می کرد به نوعی که در محله شان انگشت نما شده بود.

 برشی از زندگی و کارنامه احسان طبری در سالگرد درگذشت او

این منش او و شاید مجموعه رفتارهایش در محل تحصیل باعث شد که نظر تقی ارانی به او جلب شود و این رابطه تا جایی عمیق شد که بعدها احسان یکی از کتاب هایش را به تقی تقدیم کرد؛ این جلب نظر کافی بود تا وی توسط انور خامه ای دعوت «مرام اشتراکی» را بپذیرد که این ارتباط منجر به پیوند خوردن او به گروه ۵۳ نفر شد. او درحالی که در دانشکده حقوق تحصیل می کرد بر مطالب ارانی تمرکز مطالعاتی داشت و همین قرابت او را هم سرنوشت مرادش کرد؛ سال ۱۳۱۶، پنجاه و سه نفر دستگیر شدند که احسان ۲۱ ساله هم در میان شان بود.

حاصل این بازداشت برای او سه و نیم سال حبس بود به اتهام قیام علیه امنیت و استقلال کشور. این زندان را برخی برای او دانشگاهی توصیف کرده اند که در آن «هر آنچه را که تا آن زمان نخوانده بود، فراگرفت.» او در مدت حبس فقط و فقط خواند و بیشتر به عمق اندیشه های چپ غلتید تا اینکه سال ۱۳۲۰ فرارسید. او سال سوم حبسش را در اراک و در تبعید می گذراند و به رغم آنکه به کار فکری مشغول بود، احساس انزوا می کرد تا اینکه طلسم می شکند و تلگرامی معجزه آسا از رضا روستا دریافت می کند مبنی بر اینکه در اسرع وقت خودش را به تهران برساند.

«در تهران با روستا آشنا شدم و او به من اطلاع داد که حزبی مرکب از رفقای کمونیست و افراد ملی تاسیس می گردد…» پس از دیدار اولیه رفقای ملی و کمونیست، حزبی را بنا می گذارند که طبری بن مایه آن را حاصل خط دهی سیاست شوروی در ایران دانسته است. طبری به عنوان یک از پانزده عضو کمیته مرکزی حزب انتخاب می شود ولی استعفا می دهد و به نشانه اعتراض به زادگاهش می رود.

استعفای «رفیق احسان» عملی در جهت آوردن نفر شانزدهم (یعنی خلیل ملکی) به کمیته مرکزی تلقی می شود و او برای ابهام زدایی استعفانامه را پس می گیرد اما در ساری می ماند تا «وضع حقیر و نابهنجار» حزب در مازندران را سر و سامان دهد.

حضور او در شمال کشور ابتدا توسط دوستانش تلاشی برای ورود به مجلس تلقی شد ولی او به گفته خودش هیچ گاه چنین قصدی نکرد. ولی آن شمال رفتن نام وی را به ماجرای امتیاز نفت شمال و موضع گیری حزب توده علیه محمد ساعد پیوند زد. او در مقاله ای حضور روس ها در ایران و  و جود امتیاز نفت شمال را مثبت ارزیابی کرد و علیه ساعد تدارک تظاهرات اعتراضی داد هرچند که بعدها در کتاب خود استدلال حاکم بر آن مقاله را زیر سوال می برد. (نک، کژراهه، ص ۶۵) البته این تنها مرتبه ای نبود که طبری از شوروی ها تمجید می کرد.

 برشی از زندگی و کارنامه احسان طبری در سالگرد درگذشت او

زمانی که خلیل ملکی در راس حزب قرار گرفت و تغییر رویکردی در مواضع به وجود آورد و به تعبیری مشخص شد «ملکی با شوروی نیست»، طبری مقابل او ایستاد. «وقتی به تدریج مخالفت ملکی با شوروی روشن شد، من و دیگرانی مانند من که اکثریت مطلق رهبری حزب توده بودیم از او دوری جستیم.» ارتباط طبری و حزب ادامه پیدا می کند تا اینکه سال ۱۳۲۷ می رسد و شاه ترور می شود.

تحلیل حزب این بود که این واقعه به حزب نمی چسبد ولی یک کاغذ که زیر بغل ناصر فخرآرایی، ضارب شاه کشف شد و نام حزب در آن بود باعث شد که انگشت اتهام حکومت به سمت حزب توده نشانه رود و اینگونه حزبی که داعیه فعالیت قانونی داشت، در زمره تشکل های غیرقانونی خوانده شد.

این ترور برای سه نفر از اعضای حزب یعنی رادمنش و کشاورز و طبری گران تمام شد و کار به جایی رسید که طبری دوبار به اعدام محکوم شد. «یکبار به علت «یکی از رهبران حزب توده» بودن و یکبار به عنوان «شریک جرم در سوءقصد» پس از این احکام غیابی، هیات اجرایی حزب تصمیم گرفت این سه نفر را از کشور خارج کند. آنها با اندک فاصله ای به سمت شوروی حرکت کردند و هر یک با نامی مستعار وارد خاک کشور رفقا شدند.

این سفر برای طبری از شوروی آغاز شد و در آلمان ادامه پیدا کرد و در مجموع قریب ۳۰ سال به طول انجامید. در این سی سال او اتفاقات مهمی از جمله مدینه فاضله استالین و همچنین سقوط او را به چشم دید که در خاطرات خود شمه ای از آن فضا و همچنین کنش ها و مناسبات حزب را به تصویر کشیده است.

او در ابتدای ورود به خاک شوروی به عنوان مفسر شعبه ایران رادیو مسکو انتخاب می شود. وی محیط رادیو را سرد و تابع انضباط توصیف می کند و درباره فعالیت خود می نویسد: «در آنجا نوشتارهایی به عنوان تفسیر درباره ایران تهیه کرده و خود آنها را می خواندم و گاهی اشعاری می سرودم یا از شعر روسی به شعر فارسی ترجمه می کردم و گاه مقالات مولفان شوروی را که برای همه بخش ها نوشته می شد به فارسی ترجمه می کردم…»

او همزمان با کار در رادیو به تحصیل در مدارس حزبی و ایدئولوژیک مسکو مشغول می شود که درباره شیوه آموزش آن مدارس می نویسد: «تربیت این مدارس رسوخ دادن فرمول های خشکیده مارکسیستی در کلیه عرصه های مورد آموزش بود. آموزنده پس از مدتی عادت می کرد که تنها با آن عینکی به پدیده های زنده و متحرک بنگرد که این آموزشگاه به او می داد. تعصب و جزمیت این تعالیم، عینا مانند تعالیم پاتریستیک و اسکولاستیک قرون وسطای اروپا سرسخت و بدون انعطاف است و شخص را از لمس زندگی واقعی دور می سازد.»

طبری به مرور و به لحاظ سطح اندیشه ورزی و نفوذ کلام جایگاه ویژه ای را در میان توده ای ها به دست می آورد تا جایی که هم مورد توجه خارجی ها قرار می گیرد و هم به تئوری پرداز حزب بدل می شود ولی راویان و نزدیکان وی معتقدند او همواره سیاست گریز بوده و بیشتر وقت خود را به مسائل فکری مستقل از حزب اختصاص می داده هر چند که خروجی تالیف ها و ترجمه های وی چیزی جز اندیشه بسط و تبیین اندیشه های حاکم بر حزب نبود.

 برشی از زندگی و کارنامه احسان طبری در سالگرد درگذشت او

سیاست گریزی طبری در سال ۵۷ باز هم تکرار می شود یعنی زمانی که او از کوچ ۳۰ ساله اش باز می گردد و حسب شکستن فضای سانسور عصر پهلوی که در ابتدای انقلاب نمایان شده بود، متوجه می شود که می تواند بر حوزه مورد علاقه اش تمرکز کند؛ خواندن و نوشتن، از این رو از هم حزبی ها می خواهد که انتشارات حزب را به او بسپارند.

این جایگاه هم طراز دبیر اول نبود ولی او را همچون دیگر چهره های حزب در مرکز سیبل قرار می داد. توجه ویژه به طبری را رسما اعلام و در لفافه آن را دستاوردی بزرگ تلقی می کند و دوم آنجایی که خاطرات طبری تحت عنوان «کژراهه» منتشر می شود و سیلی از انتقادات روانه او می شود چرا که آن محتوا به موریانه ای می ماند که ساختمان چنددهه حزب را از درون خورده بود.

زنده باد مارکس!

حوزه اندیشه ورزی طبری نیز همچون بسیاری دیگر از حاملان اندیشه چپ پرحجم و پرخروجی است؛ سعی او بر آن بود که فعل و انفعالات را از فیلتر مارکسیسم عبور دهد و حضور شبح مارکس را همواره بر سر همه چیز سرگردان نشان دهد. سطح و طبقه بندی آثار طبری با توجه به استراتژی اش یعنی شناساندن مارکسیسم به دیگران متفاوت بود؛ که بر این اساس می توان آنها را به دو دسته مخاطب پایه و مخاطب تخصصی دسته بندی کرد.

فی المثل او در کتابی با عنوان «الفبای مبارزه» که حجم آن از صد صفحه عبور نمی کند در پی آن است که اندیشه مارکسیسم- لنینیسم را به تازه واردان آموزش دهد. «این جزوه کمک به کار آموزش مارکسیستی- لنینیستی آن رفقای جوانی است که به سوی جنبش انقلابی روی می آورند، ولی هنوز از مبادی این آموزش اطلاعی ندارند.» و در مقابل در مجموعه مقالات یا دیگر آثار او می بینیم که به بحث هایی توجه شده «که شاید نخست برای هر مخاطبی قابل فهم و درک نباشد و نیاز به فراگرفتن پایه ها وجود داشته باشد.»

فارغ از مکتوبات، نام و تصویر احسان طبری با یک برهه خاص تاریخ صدا و سیمای جمهوری اسلامی پیوند خورده است؛ دوره ای که نمایندگان تفکرهای مختلف می نشستند و بحث های تئوریک خود را مطرح می کردند و هر یک به نوعی در پی اثبات حقانیت خود بودند.

حزب توده از جمله گروه هایی بود که حضور در این مناظره ها را پذیرفت و سه نماینده معرفی کرد؛ کیانوری در بخش سیاسی، طبری در حوزه ایدئولوژیک و جوانشیر برای اقتصاد (که البته جلسات اقتصادی برگزار نشد). حاضرین و ناظرین بخش فلسفه را سخت تر از دیگر بخش ها روایت کرده اند چرا که آنجا بر اثر سیر بحث ها صحبت از دوگان خداباوری/ خداناباوری به میان آمد و طرفین می بایست موضع صریح خود را اعلام می کردند.

حاضرین در مناظره فلسفی عبارت بودند از فرخ نگهدار و احسان طبری در یک طرف و عبدالکریم سروش و محمدتقی مصباح یزدی در طرف دیگر. با مطالعه متن و مشاهده بریده فیلم مناظره می بینیم که طبری در برخی موارد نگهدار را دعوت به سکوت می کند تا خود جواب فنی تری به سوالات و ابهامات دهد و در جاهایی می بینیم با اضطراب (و شاید ترس پنهان) به مواضع مصباح و سروش و همچنین جهت گیری مجری بحث اعتراض می کند.

 برشی از زندگی و کارنامه احسان طبری در سالگرد درگذشت او
آن مناظره هر چه که بود شکستی را در کارنامه طرف چپ میز ثبت کرد هرچند که اتحاد طرفین میز مناظره بر هم خورد و حتی بعدها افرادی همچون عبدالکریم سروش از مکانیزم حاکم بر مناظره ها انتقاد کرده اند.

طبری ادیب

طبری علاوه بر حوزه های مرتبط با سیاست و فلسفه دستی هم بر آتش ادبیات داشته و به واسطه جایگاه اش در حزب توده این بُعد از فعالیت او نیز مورد توجه بسیار قرار گرفته است. اشعار طبری در چند دفتر منتشر شده است و خود در توضیحی اشاره می کند که طبری شاعر به لحاظ شکل و مضمون تحت تاثیر چه افرادی بوده است و به همین سبب از جهت مضمون به فرخی سیستانی و منوچهری دامغانی اشاره می کند و به لحاظ شکل از نرودا و لورکا نام می برد.

هر چند که اهل شعر نقدهایی را به اشعار وی وارد کرده اند اما این اشعار هرچه که بودند لااقل در سه سرود حزب توده به کارگرفته شدند. از طبری در مجله دنیا مقالاتی در باب هنر و ادبیات منتشر شده که با بررسی آنها می توان دریافت که این حوزه هم در نظر او ربط وثیقی با تحولات اجتماعی و سیاسی دارد. (برای نمونه نک. دنیا، شماره ۴، زمستان ۱۳۴۱) علاوه بر اینها در مواردی می بینیم که طبری به نقد افرادی ورود کرده که به خبرویت حوزه شعر و ادبیات مشهور بوده اند.

او با صادق هدایت نشست و برخاست و قرابت داشت و در مقابله ای به جایگاه او در ادبیات ایران پرداخت. (نک. نامه مردم، شماره ۹، خرداد ۱۳۲۶) ولی همزمان یکی از تندترین نقدها را هم متوجه او کرد.

طبری در نوشته ای مقدمه هدایت بر ترجمه کتاب «گروه محکومین» کافکا را به باد انتقاد می گیرد؛ آن نقد را برخی وارد دانستند ولی بعضی دیگر آن را متنی از منظر دفاع حزبی دانستند. همچنین چند داستان کوتاه نیز در مجموعه پنجابه از او منتشر شده که کارنامه او را بیش از پیش متورم و متکثر کرده است.


منبع: برترینها

ستاره‌هایی که سخاوتمندانه، می‌بخشند

 برترین ها: در میان ستاره های بیشماری که در دنیا هستند، بعضی از آنها با انجام کارهای خیرخواهانه و سخاوتمندانه شان جای خاصی در دل مردم و هوادارانشان پیدا کرده اند. با ما همراه شوید تا با تعدادی از این چهره های سخاوتمند آشنا شوید.

 استورمزی

استورمزی، خواننده سرشناس بریتانیایی هفته گذشته با کار سخاوتمندانه‌ای که کرد، مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفت؛ او بعد از آن که متوجه شد یک دانشجوی آکسفورد برای آنکه بتواند به هاروارد برود، پول لازم دارد، تصمیم گرفت به او کمک کند.

فیونا آسیدو، دانشجوی دانشگاه آکسفورد، برای جمع کردن پولی که لازم داشت، به سراغ یکی از سایت‌هایی رفت که به شما امکان می‌دهند برای جمع کردن پولی که لازم دارید، کارزار به راه بیندازید. با باز کردن حساب کاربری در این سایت‌ها شما می‌توانید درباره کاری که برایش پول لازم دارید، توضیح دهید و از دیگران بخواهید که به شما کمک مالی کنند.

ستاره‌هایی که سخاوتمندانه می‌بخشند

فیونا در این سایت نوشت که برای رفتن به هاروارد ۱۲ هزار پوند لازم دارد. یکی از دوستان او در یک توییت خطاب به استورمزی، از او خواست که به فیونا کمک کند و می‌توانید حدس بزنید که این خواننده چه کرد: همان روز ۹ هزار پوند به فیونا کمک کرد.

فیونا می‌گوید: “سورئال بود.”

“یک شوک لحظه‌ای بود. باورم نمی‌شد. هنوز تحت‌تاثیر کاری هستم که او انجام داد.”

در عوض، یکی از دوستان فیونا در توییت دیگری خطاب به استورمزی نوشت که برای تشکر، او را در رستوران نندوز مهمان خواهد کرد. او هم جواب داد: “قبوله!”

استورمزی تنها چهره سرشناسی نیست که برای کمک به هوادارانش دست به جیب می‌شود.


نیکی میناژ

کمتر از یک ماه پیش، نیکی میناژ در توییتر مسابقه‌ای به راه انداخت و گفت که برنده مسابقه را از هر کشوری در دنیا که باشد، به آمریکا می‌برد تا در لاس وگاس با هم خوش بگذرانند. دلیل این کارش چه بود؟ صرفا چون “مامانتون پول کافی درمیاره”.

در جواب، یکی از طرفدارانش در توییتر از او پرسید: “یعنی می‌خوای پول شهریه منو بدی؟”

ستاره‌هایی که سخاوتمندانه می‌بخشند

البته که نیکی میناژ پول را داد. او توییت کرد: “پولش را می‌دهم اگر نشان دهید که A (بالاترین نمره در ارزیابی تحصیلی مدارس و دانشگاه‌ها) گرفته‌اید و من هم بتوانم تایید آن را از محل تحصیل شما بگیرم.”

او اضافه کرد: “چه کسی می‌خواهد وارد چنین مسابقه‌ای شود؟ جدی می‌گویم. لازم است رقابت را رسما به راه بیندازم؟”

نیکی میناژ بقیه روزش را صرف جواب دادن به حدود ۳۰ توییت دیگر کرد با این وعده که شهریه، قرض و وام چند نفر را می‌پردازد یا چیزی را که لازم دارند، برایشان می‌خرد. او از این افراد خواست که اطلاعات حساب بانکی‌شان را برایش بفرستند و اضافه کرد که یکی دو ماه دیگر دوباره کار مشابهی می‌کند.


کریسی تیگن

ماه قبل، مرسدس ادنی برای جمع کردن پولی که برای ثبت‌نام در یک آکادمی زیبایی لازم داشت، کارزاری اینترنتی به راه انداخت. شهریه آکادمی ۵ هزار و ۹۹۵ دلار بود.

اندکی بعد، یعنی وقتی که کمی بیش از ۳۰۰ دلار از این پول جمع شده بود، کریسی تیگن، مدل سرشناس و مجری برنامه‌های سرگرم‌کننده، متوجه این کارزار شد و تصمیم گرفت بقیه پول، یعنی حدود ۵ هزار و ۶۰۵ دلار باقی‌مانده را بپردازد. او در یک پیام نوشت: “برای مدتی طولانی ناظر شور و اشتیاقت برای این کار بودم و خیلی هیجان زده‌ام که شاهد تحقق این رویای تو باشم.”

ستاره‌هایی که سخاوتمندانه می‌بخشند

مرسدس با انتشار رسید ثبت‌نام خود نوشته است: “همه شب گریه کرده‌ام. امروز صبح موقع پرداخت پیش‌قسط ثبت‌نامم هم گریه می‌کردم. مدت‌ها بود که تا این حد خوشحال نبوده‌ام.”


تیلور سوئیفت

تیلور را شاید بتوان ملکه کارهای خیریه دانست. او برای خیلی از طرفدارانش همانند یک مادرخوانده جادویی بوده است؛ قسط دانشجویی آنها را پرداخت کرده، آنها را با فرستادن هدیه‌های کریسمس غافلگیر کرده، به طور غیرمنتظره به مهمانی‌های قبل و بعد از عروسی آنها رفته و برای ملاقات با آنها وقت گذاشته است.

یکبار یکی از هوادارانش که دختری یازده ساله بود، نتوانست به کنسرت تیلور سوئیفت برود، چون مجبور شده بود برای درمان سرطان خون در بیمارستان باشد. واکنش این خواننده چه بود؟ ۵۰ هزار دلار به این دختر کمک کرد. یکبار دیگر، بعد از مرگ یکی از هوادارانش در یک تصادف ۵ هزار دلار برای تامین هزینه تدفین او کمک کرد.

ستاره‌هایی که سخاوتمندانه می‌بخشند

البته تیلور سوئیفت فقط هوای طرفدارانش را ندارد. سال قبل و بعد از خرابی‌های ناشی از سیل در لوئیزیانا یک میلیون دلار به آسیب‌دیدگان کمک کرد.


جورج مایکل

جورج مایکل با چندین خیریه بزرگ کار می‌کرد، از جمله حق امتیاز تعدادی از آهنگ‌هایش را به چند خیریه فعال در زمینه مقابله با قحطی در اتیوپی، اچ‌آی‌وی و کمک به کودکان بخشیده بود.

در عین حال، به طور مخفیانه هم به خیلی‌ها کمک کرده بود و ماجراهای مربوط به چند مورد از بذل و بخشش‌های سخاوتمندانه‌اش کمی بعد از مرگ او منتشر شد. از جمله یک زوج گفت که وقتی برای تامین هزینه لقاح مصنوعی خود درمانده بودند، او ۱۵ هزار پوند به آنها کمک کرد. یک نفر هم گفت که وقتی دانشجوی پرستاری بود و به عنوان پیشخدمت کار می‌کرد، جورج مایکل پنج هزار دلار برای پرداخت قرض‌هایش به او کمک کرده است.

ستاره‌هایی که سخاوتمندانه می‌بخشند

همچنین بعد از مرگ جورج مایکل معلوم شد که او به طور ناشناس در یک مرکز کمک به بی‌خانمان‌ها کار می‌کرده است.


ساندرا بولاک

اسوند پترسون ۸۶ ساله سال‌ها در هتل بورلی‌هیلز کار کرده بود، اما ماه قبل مشخص شد که او بی‌خانمان شده است و گاه برای سه یا چهار روز غذایی برای خوردن ندارد، در نتیجه کارزاری اینترنتی به راه افتاد تا برایش پول جمع کنند.

وقتی ساندرا بولاک، هنرپیشه سرشناس هالیوود متوجه ماجرا شد، پنج هزار دلار به این کارزار کمک کرد و در یک پیام خطاب به اسوند نوشت: “همه‌چیز درست خواهد شد.”

ستاره‌هایی که سخاوتمندانه می‌بخشند

براساس تازه‌ترین خبرها، اسوند الان یک خانه جدید پیدا کرده است و پول به اندازه‌ای جمع شده است که هزینه اجاره خانه او را تا یک سال تامین می‌کند.


کالین فارل

 ستاره‌هایی که سخاوتمندانه می‌بخشند

در سال ۲۰۰۷ میلادی وقتی کالین فارل برای شرکت در یک جشنواره فیلم در تورنتو بود، ۲ هزار و ۱۰۰ دلار به یک مرد بی‌خانمان کمک کرد؛ او را به خرید برد، برایش لباس و کیسه خواب خرید و به او پول کافی داد تا بتواند یک اتاق اجاره کند.


منبع: برترینها

نیم رخ سیاسیِ شبکه های اجتماعی

سالنامه روزنامه ایران – سبحان حسنوند: حضور فعال سیاستمداران شاخص طی سال گذشته، به ویژه در «توییتر» و «تلگرام» افزایش یافت.

سال ۱۳۹۵ را می توان سالی دانست که در آن سیاست و سیاسیون در ایران به قدرت شبکه های اجتماعی پی بردند و به آن روی آوردند. شاید در سالیان آینده و پژوهش های پیش رو در مورد شبکه های اجتماعی و سیاست در ایران سال ۱۳۹۵ یک نقطه عطف به شمار آید.

سیاست و خبر ایران در این سال در یکی از شبکه های اجتماعی کار خود را در سال نو آغاز کردند و مهم ترین خبر سیاسی کشور در توییتر اتفاق افتاد. جنجال توییت منتسب به مرحوم آیت الله هاشمی بحث داغ سیاسی در رسانه های کشور شد. وقتی که انتشار گفته ای قدیمی از آیت الله هاشمی به صورت منقطع در مورد بحث موشکی جنجال آفرین شد.

با نفوذ هر چه بیشتر ابزارهای ارتباطی و اینترنت در جامعه، مردم روز به روز بیشتر و راحت تر در معرض اخبار قرار می گیرند، این موضوع می تواند درک مخاطبان اخبار را عمق ببخشد یا برعکس، مخاطب را در سطح نگه دارد. درک عمقی یا سطحی مخاطب از سیاست و به صورت کلی اخبار، از طریق شبکه های اجتماعی به استراتژی رسانه برای انتقال محتوا از طریق شبکه های اجتماعی و توانایی مخاطبان برای استفاده از شبکه های اجتماعی برای درک سیاسی و اخبار بستگی دارد.

 نیم رخ سیاسیِ شبکه های اجتماعی

به گفته سید محمود علوی، وزیر اطلاعات، «شبکه های اجتماعی تلگرام، اینستاگرام و توییتر در کشور مخاطب زیادی دارند.»

به طور کلی و براساس فضای موجود و حضور در شبکه های اجتماعی اینستاگرام به نظر می رسد این شبکه اجتماعی محلی برای حضور عمومی تر سیاسیون است؛ به دو دلیل. اول به دلیل ساختار عکس محور و گذرا بودن محتوا و دوم به دلیل غیرسیاسی بودن محتوای غالب در این شبکه اجعتماعی. هر چند این شبکه اجتماعی بسته به سطح یک سیاستمدار می تواند مورد استفاده قرار بگیرد، به عنوان مثلا نمایندگان مجلس در سطح شهر و استان محل نمایندگی خود می توانند استفاده تاثیرگذاری از اینستاگرام داشته باشند.

سیاسیون کشور عموما در سه شبکه اجتماعی تلگرام، اینستاگرام و توییتر پراکنده هستند و در این میان توییتر و تلگرام سیاسی ترین شبکه های اجتماعی فعال در کشور هستند. کانال تلگرام پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضور آیت الله خامنه ای با بیش از ۷۰۰ هزار عضو پرمخاطب ترین کانال مربوط به چهره های سیاسی کشور است. حضور کلی سیاسیون کشور در تلگرام بیشتر در قالب بازتاب اخبار مربوط به آنان در کانال ها و گروه های سیاس هم طیف نمود پیدا می کند تا اینکه خود سیاستمدار بتواند جریانی خبری از طریق کانال تلگرام خود ایجاد کند.

 نیم رخ سیاسیِ شبکه های اجتماعی

هر چند گاهی محتوای کانال های سیاسیون کشور خبر خبرگزاری های کشور می شود، اما به صورت کلی اغلب اخبار سیاسیون کشور پیش از انتشار در  کانال آن چهره سیاسی، در کانال های خبرگزاری ها و سایت ها منتشر و به صورت ویروسی در دیگر کانال ها کپی- پیست می شود.

توییتر دیگر شبکه اجتماعی محبوب در ایران است. این شبکه اجتماعی در تمامی حوزه ها تبدیل به یکی از ابزارهای اصلی خبررسانی در دنیا شده است هر چند به خوبی فیس بوک برای صاحبانش پولساز نیست، اما از هنر و ورزش گرفته تا سیاست و فضا یکی از پرقدرت ترین ابزار اطلاع رسانی و اخبار است.

توییتر، با وجود فیلتر بودن در یاران، در زمان مذاکرات هسته ای که ختم به برجم شد به نوعی جای خود را در حوزه خبری در ایران باز کرد؛ آن زمان که خبرنگاران پوشش دهنده از محل مذاکرات از طریق توییتر، منبع اخبار در مورد مذاکره هسته ای بودند. توییتر در آن زمان ابزار طرف های مذاکره کننده نیز بود و آن طور که جواب ظریف وزیر خارجه و رییس تیم مذاکره کننده هسته ای چند هفته پیش در مصاحبه با روزنامه الکترونیکی امید ایرانیان گفته است: «چیزی که امروز به عنوان دیپلماسی توییتری آقای ترامپ مطرح می شود، ما قبل از این در طول مذاکرات هسته ای شروع کردیم.»

ظریف با (۶۰۱  هزار دنبال کننده در توییتر) همچنان کم توییت می کند، اما هدفمند و در راستای سیاست خارج کشور. توییتر ظریف در فصل آخر ۱۳۹۵ و پس از مطرح شدن طرح ممنوعیت ورود اتباع ایران به امریکا از سوی ترامپ به کار وزیر خارجه آمد و محلی بود برای واکنش نشان دادن به این طرح در سریع ترین زمان ممکن با بیشترین اثرات از نظر بازتاب در رسانه های خارجی و شنیده شدن در افکار عمومی جهان.

 نیم رخ سیاسیِ شبکه های اجتماعی

ظریف در نخستین واکنش به طرح ترامپ نوشت: «این طرح در تاریخ به عنوان بزرگترین هدیه به تندروها و هوادارانشان ثبت خواهدشد.»

واکنش توییتر وزیر خارجه ایران به سرعت در رسانه های جهان و خود توییتر که که محل بحث داغ جهانی در موئرد ممنوعیت بود بازتاب داشت و در روزهای بعد نیز واکنش های توییتری ظریف به سخنان ترامپ ادامه داشت و بعد از تهدید ترامپ علیه ایران ظریف با انتشار ویدیویی از سخنان خود در نیوزیلند توضیح داد که ایران نسبت به تهدیدات «بی تفاوت» است و همچنین ایران هیچگاه آغازگر جنگ نبوده است و استراتژی دفاعی دارد.

توییت ظریف از عکس پلاکاردهای راهپیمایانی که در ۲۲ بهمن مردم امریکا را به ایران دعوت می کردند نیز ادامه ای بود به واکنش ایران به طرح ضدایرانی ترامپ و تلاشی بود برای روشن کردن موضع ایران در مورد رابطه میان ایران و آمریکا. ظریف با استفاده از توییتر این امکان را داشت که در کمترین زمان مناسب صدای خود را به عنوان وزیر خارجه یک کشور درگیر در یک موضوع مهم بین المللی به گوش افکار عمومی جهان برساند، اتفاقی که پیشتر بدون حضور رسانه ای اجتماعی مانند توییتر و از طریق ابزار سنتی اطلاع رسانی مانند رادیو و تلویزیون امکان پذیر نبود.

حسن روحانی نیز به عنوان رییس جمهوری ایران با دو حساب فارس (۳۷۷ هزار دنبال کننده) و انگلیسی (۵۸۰ هزار دنبال کننده) مخاطبان خود را در جریان سخنان و برنامه ها، موضع گیری های خود قرار می دهد و با حساب انگلیسی خود از دیپلماسی توییتری بهره می برد.

 نیم رخ سیاسیِ شبکه های اجتماعی

حمید ابوطالبی (۱۲ هزار دنبال کننده) معاون سیاسی دفتر رییس جمهوری و حسام الدین آشنا (۱۰ هزار دنبال کننده) مشاور رییس جمهوری نیز از دولتی هایی هستند که نشان داده اند توییتر برای شان اهمیت خاصی دارد و در توییترهای خود به تبیین مواضع دولت می پردازند، هر چند رویکرد ابوطالبی و آشنا در این راه متفاوت است؛ آشنا نگاهی دوطرفه به موضوع دارد و با مخاطب خود درگیر می شود و تعامل دارد اما ابوطالبی از توییتر به صورت یک بازار یک طرفه استفاده می کند.

سال ۱۳۹۵ سالی بود که بیشتر از چند سال قبلش سیاسیون کشور در این شبکه اجتماعی حضور پیدا کردند، هر چند بسیاری از سیاسیون هنوز روش صحیح استفاده از توییتر و دیگر شبکه های اجتماعی را نمی دانند اما در مجموع حضور آنها نمود چشمگیری داشته است. حضور چهره های سیاسی در توییتر از هر دو طیف اصلاح طلب و اصولگرا چشمگیر بوده است. در میان اصلاح طلبان حضور علی مطهری (۳۱ هزار دنبال کننده) و محمود صادقی (۳۵ هزار دنبال کننده) در توییتر چشمگیرتر از بقیه بود.

محمود صادقی که پیش از علی مطهری وارد توییتر شد به سرعت به یکی از چهره های تاثیرگذار سیاسی در توییتر تبدیل شد که در مدت کوتاهی دنبال کنندگان زیادی پیدا کرد و توییت های واکنش برانگیز بسیاری داشت. علی مطهری نیز با حضورش در توییتر مخاطبان را به نوعی غافلگیر کرد و در عرض ۷-۸ ساعت ابتدایی حضورش ۵ هزار دنبال کننده پیدا کرد که رقم زیادی محسوب می شود.

 نیم رخ سیاسیِ شبکه های اجتماعی

یکی از اتفاق های مهم توییتر فارسی سیاسی در سال ۱۳۹۵ حضور جهشی چهره های اصولگرا در توییتر بود، به صورت کلی پیش درآمد حضور سیاسیون اصولگرا خبرنگاران و رسانه های این طیف در توییتر بود که تیتر یک روزنامه اصلاح طلب علیه این حضور نقطه عطفی شد. برای حضور بیشتر سیاسیون اصولگرا. روزنامه اصلاح طلب آفتاب یزد در شماره ۷ بهمن ۱۳۹۵ خود طی گزارشی با عنوان «شما را چه به توییتر» به عنوان تیتر یک و تیتر عکس خود حضور چهره های اصولگرا در توییتر را «با وجود اعتقاد راسخ به فیلترینگ» دارای «تناقض و پارادوکسی» دانست که «اصولگرایان مدت هاست درگیر آن هستند.»

در عکس صفحه یک آفتاب یزد تصویر پروفایل توییتر ۱۸ چهره اصولگرا آمده بود و در بالای این تصاویر دو نقل قول از حداد عادل و قالیباف در تایید فیلترینگ آمده بود. بعد از انتشار این گزارش اصولگرایان حاضر در توییتر با هشتگ #ما_را_چه_به_توییتر نسبت به گزارش آفتاب یزد واکنش نشان دادند و حتی چهره هایی مانند علیرضا زاکانی نماینده سابق اصولگرا با این هشتگ به توییتر پیوست.

در حال حاضر حضور چهره های سیاسی اصلاح طلب و اصولگرا در توییتر براساس کمیت نزدیک به هم به نظر می رسد. علی مطهری و محمود صادقی محبوب از اطلاح طلبان و غلامعلی حداد عادل (۱۵ هزار دنبال کننده) و محسن رضایی (۱۳ هزار دنبال کننده) از اصولگرایان در توییتر محبوب هستند که هر چهار نفر در سال ۱۳۹۵ به چهره های سیاسی توییتر تبدیل شده اند، هر چند به لحاظ دنبال کننده و اشتراک اصلاح طبلان فعلا بر اصولگرایان می چربند.

 نیم رخ سیاسیِ شبکه های اجتماعی

حضور سیاسیون در شبکه های اجتماعی در دید نخست می تواند به شفافیت و پاسخگویی در عالم سیاست و درک سیاسیون از افکار عمومی کمک کند. مرد نیز به صورت بی واسطه تر می توانند در معرض مستقیم دیدگاه ها و موضاع سیاسیون قرار بگیرند و این ارتباط بی واسطه تر، می تواند زمینه شفاف سازی موضوعات برای مردم را ایجاد کند. تعامل سیاسیون با مردم از طریق شبکه های اجتماعی می تواند منبع ارزشمنید باشد از نظرات مردم که به درک شرایط کمک شایانی می کند.

سال ۱۳۹۵ به جهت ورود هرچه بیشتر رسانه های اجتماعی در کار سیاسیون سال مهمی به شمار می آید، هر چند این حضور ممکن است در مواقعی به بیراهه رفته باشد و برخی درگیر دنبال کننده و لایک، ممبر و ویو شده باشند اما در نهایت افکار عمومی در شبکه های اجتماعی حقیقت را از میان انبوه اخبار کذب و شایعه کشف خواهدکرد.


منبع: برترینها

سه چهره مشهور که در زندان، شعرشان گُل کرد

ماهنامه همشهری خردنامه پایداری: حبسیه یا ادبیات زندان، گوشه ای از ادبیات است که به توصیف وضعیت زندان، روحیات فرد زندانی شده، خاطرات دوران سخت زندان و رنج های این دوران از لابلای دیوارهای بلند زندان و روزگاران سخت حبس به شیوه ای موثر می پردازد.

تاریخ حبسیه سرایی در ادبیات فارسی به قرن ها پیش باز می گردد. شعرای بسیاری در طول تاریخ ایران بوده اند که با حبسیات خود در تاریخ ماندگار شده اند. در این مطلب زندگی سه تن از شاعران حبسیه سرای ایرانی در دوره پهلوی را مرور می کنیم.

شعر لب دوخته

محمد فرخی یزدی از حبسیه سرایان بنام تاریخ ایران است. لقب فرخی، شاعر لب دوخته است. او هم نسل با انقلاب مشروطه است و با زبان شعر به مبارزه با حکومت زمانه اش پرداخت. فرخی برای اولین بار هم به خاطر زبان شعری اش بازداشت شد. او در دوران جوانی تحت تاثیر انقلاب مشروطه خطاب به حاکم یزد شعری سرود. فرخی در این شعر به حاکم یزد می گوید که خوی ضحاکی دارد.

سه چهره مشهور که در زندان، شعرشان گُل کرد

دستگیری او پایانی بر مبارزات شعری اش نبود. کار را به جایی می رساند که دهانش با نخ و سوزن توسط حاکم دوخته شد. فرخی در سال ۱۲۹۹ به تهران مهاجرت می کند. یعنی همزمان با کودتای ۱۲۹۹ رضاخان. او در سال ۱۳۱۲ باز هم به زندان می افتد و تا پایان عمر در سیاهی زندان باقی می ماند.

جرم فرخی در ابتدا یک شکایت شخصی بود اما پس از رضایت شاکی باز هم آزاد نشد و به جرم اسائه ادب به ذات همایونی در زندان باقی ماند. کاغذ سیگار و تکه کاغذهای کوچک محل نوشتن شعرهای فرخی بود. در سال ۱۳۱۸ به مناسبت ازدواج ولیعهد (محمدرضا پهلوی اعلام عفو عمومی می شود ولی عفو عمومی شامل حالش نمی شود.

در روز عروسی ولیعهد شعری می سراید که پایانی است بر روزگار سخت او و منجر به قتلش می شود. نتیجه سرودن این شعر می شود انتقال به انفرادی. چهار ماه انفرادی و نوشتن شعرها روی دیوار زندان و در نهایت به دست پزشک احمدی، پزشک زندان کشته می شود.»

ادیب اعدام

خسرو گلسرخی جز برای نسل اول انقلاب ناشناخته بود. پخش آخرین دفاع گلسرخی در دادگاه حکومت پهلوی در سال ۸۹، نام او را به سر زبان ها آورد. خسرو گلسرخی شاعر و نویسنده ای مارکسیست بود. در دورانی که مارکسیست ها در صف انقلابیون مسلمان حضور داشتند. از سال ۴۷ در بخش فرهنگی روزنامه کیهان قلم زد.

 سه چهره مشهور که در زندان، شعرشان گُل کرد
در سال ۵۱ به جرم طراحی ترور ولیعهد بازداشت شد در حالی که حکومت وقت فکر می کرد گلسرخی از اقدامات خود ابراز پشیمانی کند دادگاه او را به طمع عذرخواهی از شاهنشاه به صورت زنده پخش کرد اما خسرو در جایگاه متهم ایستاد و گفت: «من دفاعی از خود ندارم. من جز از خلق خود دفاع نمی کنم.» حکم اعدام گلسرخی صادر شد و پنج سال پیش از پیروزی انقلاب در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ اعدام شد.

یکی از معروف ترین اشعار دوران حبس او چنین است:

گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهای تان زخم دار است
با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
گیرم که می زنید
با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟

شاعر زمستان

«پاییز در زندان» و «در حیاط کوچ پاییز در زندان» نام کتاب هایی است از اخوان ثالث. اخوان مدتی از زندگی خود را در زندان قصر گذراند. حاصل این دوران کتاب های شعری است که در دوران زندان و پس از آن سروده است.  مهدی اخوان ثالث، در حکومت پهلوی دو بار گرفتار حبس می شود. بار اول پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است. در آن دوره تاریک از تاریخ ایران راه فرار از زندان ابراز ندامت از گذشته است.

سه چهره مشهور که در زندان، شعرشان گُل کرد

اخوان ثالث ابتدا حاضر به ابراز ندامت نیست اما گذر زمان و خیانت سران توده باعث می شود که او برای آزادی اش شعری بسراید. این شعر به مزاج حاکم زمانه خوش می آید و دستور آزادی او صادر می شود. اخوان پس از آزادی در سال ۱۳۳۵، کتاب «زمستان» را در وصف شکست خوردگان کودتای ۲۸ مرداد می سراید.

بار دیگر در سال ۱۳۴۳ به واسطه شکایت یک شخص در برابر قاضی به نقد وضعیت حاکم بر جامعه می پردازد. نتیجه آن می شود حکم زندان برای او. مجموعه حبسیه او تحت عنوان «در حیاط کوچک پاییز در زندان» در سال ۴۴ سرائیده شده است. این شاعر سرانجام در شهریور ۱۳۶۹ از دنیا رفت.


منبع: برترینها

این ستاره ها چی بودند و چی شدند!

: بسیاری از ما افرادی که عکس شان روی جلد مجله های پر زرق و برق مد قرار دارد را ستایش می کنیم. برخی از این افراد مدل زیبایی هستند و برخی دیگر مدل بازیگری اند. با این وجود تعداد بسیار کمی از ما خبر داریم که این افراد برای رسیدن به نقطه ی کنونی چه راه دراز و دشواری را پیموده اند تا خود را از آن چه که بوده اند بهتر کنند. در این مجموعه قصد داریم تصاویری از این افراد را به شما نشان دهیم که برای شما غیرقابل باور خواهند بود. با دیدن این عکس ها متوجه خواهید شد که می توان از یک جوجه اردک زشت به یک سوپراستار یا مدل زیبایی معروف تغییر پیدا کرد.

۱- کریس پرَت/ سال های ۲۰۰۳ (سمت چپ) و ۲۰۱۷ (سمت راست)

13چهره مشهوری که با گذر زمان از جوجه اردک هایی زشت به مدل هایی جذاب تبدیل شدند

کریس پرَت، در دوران نوجوانی بر این باور بود که تنها استعداد باعث موفقیت فرد در این حرفه خواهد شد. اما بعدها فهمید که قیافه ی مناسبی ندارد از این رو به بدن و قیافه ی خود اهمیت بیشتری داد. اکنون می توانید بگویید که وی هیچ کمبود اعتماد به نفسی ندارد.


۲- دیوید بکهام/ سال ۱۹۹۵ (سمت چپ) و سال ۲۰۱۳ (سمت راست)

13چهره مشهوری که با گذر زمان از جوجه اردک هایی زشت به مدل هایی جذاب تبدیل شدند

دیوید بکهام در دوران نوجوانی به ظاهر خود اهمیت زیادی نمی داد. در سال های اول فوتبال حرفه ایش نیز بیشتر بر روی بازی اش متمرکز بود تا قیافه ی ظاهری اش. اما بکهام تنها وقتی در تمام دنیا شناخته شد که به ظاهرش اهمیت بیشتری داد. وی در این باره می گوید:” در فوتبال بسیار مهم است که یک مدل موی خوب داشته باشید زیرا تعداد زیادی از مردم با دوربین می آیند و شما را نگاه می کنند. موفقیت در بازی به ظاهر شما بستگی دارد”.


۳- کیتی پری/ سال ۱۹۹۹ (سمت چپ) و سال ۲۰۱۲ (سمت راست)

13چهره مشهوری که با گذر زمان از جوجه اردک هایی زشت به مدل هایی جذاب تبدیل شدند

کیتی پری همیشه به هیکل زنانه ی خود راضی نبوده است. در دوران نوجوانی وی بیشتر دوست داشت که هیلکی شبیه مدل های لاغر داشته باشد اما امروزه همانطور که هست خود را دوست دارد و از بدن خود راضی است. وی در این باره می گوید: “من هیکل کیت ماوس را ندارم اما از هیکل خود راضی ام و به آن افتخار می کنم”.


۴- شکیرا/ سال ۱۹۹۰ (سمت چپ) و سال ۲۰۱۲ (سمت راست)

13چهره مشهوری که با گذر زمان از جوجه اردک هایی زشت به مدل هایی جذاب تبدیل شدند

با نگاه به کلیپ های ویدیوی و کنسرت های شکیرا باور نمی کنید که او در اوایل جوانی خود چنین قیافه ای داشته است.


۵- جاستین تیمبرلیک/ سال ۱۹۹۶ (سمت چپ) و سال ۲۰۱۶ (سمت راست)

13چهره مشهوری که با گذر زمان از جوجه اردک هایی زشت به مدل هایی جذاب تبدیل شدند

جاستین در این باره می گوید:” هر چیزی که به خاطر آن مورد تمسخر قرار می گیرید، هر چیزی که شما را در چشم دیگران مثل یک بچه نشان می دهد در بزرگسالی باعث موفقیت شما خواهد شد”.


۶- ریحانا/سال ۱۹۹۸ (سمت چپ) و سال ۲۰۰۸ (سمت راست)

13چهره مشهوری که با گذر زمان از جوجه اردک هایی زشت به مدل هایی جذاب تبدیل شدند

ریحانا اعتراف می کند که تنها موفقیت توانسته به او اعتماد بنفس بدهد. وی در این باره می گوید:” ما همیشه در خود نقص هایی را می بینیم. قبلاً قوز می کردم و دست هایم را روی زانوهایم می گذاشتم، گوشه ای ساکت می نشستم و از همه خجالت می کشیدم”.


۷- دواین جانسون/ سال ۱۹۹۰ (سمت چپ) و سال ۲۰۱۶ (سمت راست)

13چهره مشهوری که با گذر زمان از جوجه اردک هایی زشت به مدل هایی جذاب تبدیل شدند

دواین جانسون تلاش برای موفقیت را از دوران کودکی آغاز کرد. وی بر این باور است که کار کردن روی خود بهترین راه برای رسیدن به آرزوهاست. جانسون در این باره می گوید:” بی نقص وجود ندارد اما باید برای بدست آوردن آن تلاش زیادی بکنید. این موضوع باعث موفقیت خواهد شد”.


۸- نیکی میناژ/ سال ۲۰۰۲ (سمت چپ) و سال ۲۰۱۶ (سمت راست)

13چهره مشهوری که با گذر زمان از جوجه اردک هایی زشت به مدل هایی جذاب تبدیل شدند

نیکی میناژ در دوران کودکی مشکلاتی با ظاهر خود داشت اما وقتی که وارد دنیای مد و خوانندگی شد بیش از قبل بر روی ظاهر خود کار کرد. اکنون این خواننده ی معروف مشکلی با ظاهر خود ندارد و بسیار از آن راضی است.


۹- آدام لِوین/ سال ۱۹۹۶ (سمت چپ) و سال ۲۰۱۶ (سمت راست)

13چهره مشهوری که با گذر زمان از جوجه اردک هایی زشت به مدل هایی جذاب تبدیل شدند

آدام لوین علی رغم تغییرات هر چند وقت یکبار و ناموفق بر روی ظاهر خود اما از کمبود توجه رنج نمی برد. این خواننده ی موفق همواره بر روی ظاهر خود کار کرده است تا بهتر از قبل به نظر برسد زیرا در حرفه ی وی باید بسیار خوش چهره به نظر رسید.


۱۰- دمی مور/سال ۱۹۷۰ (سمت چپ) و سال ۲۰۱۰ (سمت راست)

13چهره مشهوری که با گذر زمان از جوجه اردک هایی زشت به مدل هایی جذاب تبدیل شدند

سخت است باور کنیم که دمی مور در دوران کودکی از مشکل بینایی دوبینی رنج می برده است. وی در ابتدای دوران فعالیت خود در حوزه ی بازیگری برای رفع این مشکل دو بار دست به جراحی زد.


۱۱- کیت هادسون/ سال ۱۹۹۳ (سمت چپ) و سال ۲۰۱۶ (سمت راست)

13چهره مشهوری که با گذر زمان از جوجه اردک هایی زشت به مدل هایی جذاب تبدیل شدند

والدین کیت هادسون می خواستند که وی شغل نسبتا معمولی را برای خود انتخاب کند، شاید به این دلیل که ظاهر نسبتاً معمولی داشت. اما ظاهر معمولی باعث نشد که وی رویای بازیگری را رها کند. کیت هادسون خود در این مورد می گوید:” من کاملا از هیکل خودم راضی هستم. من کامل نیستم. آن هایی که نقص دارند همه جا هستند و مردم برای دیدن آن ها می روند و ما تنها یک بار زندگی می کنیم”.


۱۲- کیت وینسلت/ سال ۱۹۸۵ (سمت چپ) و سال ۲۰۱۶ (سمت راست)

13چهره مشهوری که با گذر زمان از جوجه اردک هایی زشت به مدل هایی جذاب تبدیل شدند

کیت وینسلت در دوران مدرسه چاق بود و همیشه به این خاطر مسخره می شد. سال ها بعد وی یاد گرفت که خود را آن طور که هست بپذیرد و در هر چیزی برای خود فایده ای دید. وی در این باره می گوید:” من یک زن با هیکل نرمال هستم. من نمی خواهم وزنم را کاهش دهم. من کارهای مهم تری برای انجام دادن دارم”.


۱۳- جانیوِری جونز/ سال ۱۹۸۵ (سمت چپ) و سال ۲۰۱۶ (سمت راست)

13چهره مشهوری که با گذر زمان از جوجه اردک هایی زشت به مدل هایی جذاب تبدیل شدند

این بازیگر و مدل معروف هیچ وقت از کمبود توجه در عذاب نبوده است. برخلاف ظاهر دوران کودکی اش وی هیچ گاه کمبود اعتماد به نفس نداشته است. جانیوری جونز از جراحی پلاستیک واهمه دارد و بر این باور است که زیبایی صورت را می توان با استفاده از روش هایی خاص و متنوع حفظ کرد.


منبع: برترینها