بازیگران درخشان تاریخ سینما (۴۶): مارلنه دیتریش

برترین ها – ترجمه از سولماز محمودی: ماری مگدالن “مارلنه” دیتریک یا به آلمانی دیتریش (Marlene Dietrich) زاده ۲۷ دسامبر ۱۹۰۱ و درگذشته به تاریخ ۶ مه ۱۹۹۲، هنرپیشه و خواننده آلمانی بود که شهروندی آمریکایی و آلمانی را با هم داشت. طی مدت طولانی حرفه اش که از دهه ده تا دهه هشتاد طول کشید، وی با باز خلق مجدد خویش، محبوبیتش را حفظ نمود. در دهه بیست در برلین، دیتریش روی صحنه تئاتر و همچنین در فیلم های صامت کار کرد. بازی اش در نقش لولا-لولا در فیلم «فرشته آبی» (۱۹۳۰) برایش شهرت بین المللی به همراه آورد و منجر به آن شد که با کمپانی پارامونت پیکچرز قرارداد ببندد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (46): مارلنه دیتریش (6 دی)

وی در فیلم های هالیوودی نظیر «مراکش» (۱۹۳۰)، «شانگهای اکسپرس» (۱۹۳۲) و «آرزو» (۱۹۳۶) درخشید. مارلنه روی شخصیت جذاب و ظاهر فریبنده اش سرمایه گذاری کرده بود و بدین ترتیب تبدیل به یکی از گرانقیمت ترین هنرپیشه های زن دوران خود شد. در طول جنگ جهانی دوم، وی در ایالات متحده یکی از بازیگران بسیار مشهور و با پرستیژ بود. با آنکه فیلم های کمی پس از جنگ بازی کرد، وی بیشتر دهه پنجاه و هفتاد را به اجرای زنده روی صحنه تئاتر می پرداخت.

دیرتیش به خاطر تلاش های بشردوستانه در طول جنگ، اسکان تبعیدی های آلمانی و فرانسوی و نیز حمایت مالی و حتی دفاع از گرفتن تابعیت آمریکایی برای آنها تحسین می شد. برای کارهایش جهت بهبود روحیه در خطوط مقدم جبهه، وی افتخارات بسیاری از سوی دولت های آمریکا، فرانسه و بلژیک کسب نمود. در سال ۱۹۹۹ موسسه فیلم آمریکا او را نهمین هنرپیشه از بزرگترین و درخشان ترین ستاره های زن سینمای کلاسیک هالیوود نامید.

دیتریش در روز ۲۷ دسامبر ۱۹۰۱ در محله روت اینسل در شونبرگ که حالا منطقه ای در برلین است، به دنیا آمد. او دختر کوچک ویلهلمینا الیزابت جوزفین و لوئی اریک اتو دیتریش بود که در دسامبر ۱۸۹۸ ازدواج کرده بودند و دختر بزرگشان الیزابت یک سال از مارلنه بزرگتر بود. مادرش از خانواده ثروتمندی در برلین بود که کارخانه ساعت سازی و جواهرسازی داشتند. پدرش افسر پلیس بود که در سال ۱۹۰۷ از دنیا رفت. بهترین دوستش، ادوارد فون لوش، که ستوان یکم اشرافی بود، با ویلهلمینا دوست شد و در سال ۱۹۱۶ بود که با او ازدواج کرد، ولی خیلی زود بخاطر جراحت هایی که در جنگ جهانی اول برداشت، از دنیا رفت. فون لوش هیچگاه رسماً دختران دیتریش را به فرزندی نپذیرفت، بنابراین نام خانوادگی آنها به فون لوش تغییر نکرد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (46): مارلنه دیتریش (6 دی)

خانواده دیتریش، وی را “لِنا” یا “لِنه” صدا می کردند. حدوداً ۱۱ ساله بود که دو اسم خود را ادغام کرد و اسم “مارلنه” را ساخت. دیتریش بین سال های ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۷ در مدرسه دخترانه آگوست-ویکتوریا تحصیل کرد و از سال ۱۹۱۸ از مدرسه ویکتوریا-لوئیز-شول (که امروزه نامش گوته-ژیمنازیوم برلین-ویلمرزدورف است) فارغ التحصیل شد. وی در نوجوانی نواختن ویولن را آموخت و به شعر و تئاتر علاقمند شد. صدمه به مچش باعث شد که آرزوی ویولونیست کنسرت شدنش به باد برود و در سال ۱۹۲۲ اولین شغلش را بدست آورد و در سالن سینمایی در برلین برای فیلم های صامت، در بخش کنسرت سالن، ویولن می نواخت.

یکی از اولین نقش آفرینی هایش روی صحنه تئاتر، به عنوان خواننده گروه کر در تور سرگرمی گوئیدو تیلشر و در نمایش های ترکیبی رودولف نلسون در برلین بود. در سال ۱۹۲۲، دیتریش تست بازیگری برای یک کارگردان تئاتر و همچنین برای آکادمی درام مکس رینهارت انجام داد که در این تست ها موفق نبود. ولی خیلی زود در این سالن ها به عنوان خواننده گروه کر و بازی در نقش های کوچک و ناچیز در نمایش ها استخدام شد. در ابتدا توجه خاصی به او نمی شد. اولین فیلمش، «ناپلئون کوچک» (۱۹۲۳) بود که نقش ناچیزی در آن ایفا کرد.

روی صحنه فیلمبرداری «تراژدی عشق» (۱۹۲۳) بود که با همسر آینده اش، رودولف سیبر، آشنا شد. این دو در مه ۱۹۲۳ طی مراسمی رسمی در برلین ازدواج کردند. تنها فرزند مارلنه، دختری به نام ماریا الیزابت سیبر نام داشت که در ۱۳ دسامبر ۱۹۲۴ به دنیا آمد.

در طول دهه بیست، دیتریش به نقش آفرینی در تئاتر و سینما هم در برلین و هم در وین ادامه داد. در تئاتر نقش هایی با اهمیت های متنوع بازی کرد که از آن میان می توان به «جعبه پاندورا» کار فرانک ودکیند، «رام کردن زن سرکش»، «رویای شب نیمه تابستان» اثر ویلیام شکسپیر، و همچنین «بازگشت به متو شالح» و «پیوند بدفرجام» اثر جورج برنارد شاو، اشاره نمود. در موزیکال ها و نمایش های ترکیبی همچون «برادوی»، Es Liegt in der Luft و Zwei Krawatten بود که بیشترین توجه را به خود جلب کرد. در اواخر دهه بیست دیتریش دیگر آنقدر مشهور شده بود که نقش های مهمی در فیلم های سینمایی بازی می کرد و نقش هایی در «کافه الکتریک» (۱۹۲۷)، «دستتان را می بوسم، بانو» (۱۹۲۸) و «کشتی ارواح گمشده» (۱۹۲۹) ایفا نمود.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (46): مارلنه دیتریش (6 دی)

در سال ۱۹۲۹ دیتریش نقش لولا لولا را بدست آورد که باعث پیشرفتش در دنیای سینما شد. لولا لولا خواننده جذاب و فریبنده ای بود که باعث شد مدیر مدرسه محترمی (با بازی امیل جنینگز) اخراج شود. جوزف فون استرنبرگ این فیلم را کارگردانی کرد و بعدها افتخار کشف کردن دیتریش را متعلق به خود دانست. البته این فیلم بخاطر آهنگی که دیتریش خودش خوانده بود نیز معروف شد و بعدها دیتریش این آهنگ (Falling in Love Again) را برای الکترولا و در دهه سی برای پولیدور و دکا رکوردز ضبط نمود.

در سال ۱۹۳۰ به لطف موفقیت بین المللی «فرشته آبی» و با تشویق و تبلیغ جوزف فون استرنبرگ که خود در هالیوود شناخته شده بود، دیتریش با قراردادی که با پارامونت پیکچرز بست، به ایالات متحده نقل مکان کرد. این استودیو می خواست او را به عنوان پاسخی آلمانی به هنرپیشه سوئدی جذاب کمپانی مترو-گلدوین-مایر، یعنی گرتا گاربو، وارد بازار کند. استرنبرگ با هدایای مختلفی از جمله یک خودروی رولز رویس فانتوم ۲ از دیتریش استقبال کرد که این خودرو بعدها در اولین فیلم آمریکایی این دو یعنی «مراکش» نمایش داده شد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (46): مارلنه دیتریش (6 دی)

بین سال های ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۵، دیتریش در شش فیلم به کارگردانی فون استرنبرگ در پارامونت درخشید. این دو همکاری خوبی در خلق تصویری از یک زن افسونگر اسرارآمیز و دلفریب داشتند. استرنبرگ دیتریش را تشویق می کرد تا وزنش را کم کند و به عنوان یک مربی به شدت با او تمرین بازیگری می کرد. مارلنه گاهی چنان اوامر سختگیرانه او را اجرا می کرد که دیگر بازیگران به اندازه او از این کارگردان حرف شنوی نداشتند و در مقابل اوامرش مقاومت می کردند.

در «مراکش» (۱۹۳۰) دیتریش بار دیگر به عنوان یک خواننده به بازی گرفته شد. این فیلم بیشتر به خاطر سکانسی در آن مشهور است که در آن مارلنه آهنگی را با کراوات سفید مردانه می خواند که برای آن زمان بسیار جذابیت داشت. این فیلم برایش تنها نامزدی جایزه اسکار عمرش را به ارمغان آورد. بعد از «مراکش»، در فیلم «روسیاه» (۱۹۳۱) نقش جاسوسی شبیه به ماتا هاری را بازی کرد که این فیلم به موفقیت عظیمی رسید.

«شانگهای اکسپرس» (۱۹۳۲) که منتقدین آن را «گراند هتل روی چرخ» نامیده بودند، بزرگترین موفقیت دیتریش و استرنبرگ در باکس آفیس بود که پرفروش ترین فیلم سال ۱۹۳۲ شد. دیتریش و استرنبرگ دوباره در فیلم رمانتیک «ونوس بلوند» (۱۹۳۲) همکاری کردند. بعد از سه سال وقفه در بازیگری، دیتریش اولین بار بدون استرنبرگ در فیلم درام رمانتیک «غزل غزل ها» (۱۹۳۳) به کارگردانی روبن مامولیان، در نقش یک روستایی ساده لوح آلمانی نقش آفرینی کرد. دو فیلم آخر دیتریش و استرنبرگ، «امپراتریس سرخ‌پوش» (۱۹۳۴) و «شیطان یک زن است» (۱۹۳۵) کم فروش ترین فیلم های آنها بودند. دیتریش بعدها می گفت که در فیلم «شیطان یک زن است» در زیباترین دوران عمرش بوده است.

استرنبرگ استعدادی استثنائی در نورپردازی و عکاسی از دیتریش با حداکثر کیفیت و گیرایی داشت. وی سبک خاص خودش را در استفاده از نور و سایه داشت که نمونه اش را در «شانگهای اکسپرس» شاهد بودیم. این به علاوه حساسیت و توجه فراوان به طراحی صحنه و لباس، باعث می شد که فیلم هایی که این دو در کنار هم می ساختند تبدیل به خوش استایل ترین فیلم های تاریخ سینما از لحاظ بصری شوند. منتقدین همیشه بر سر اینکه موفقیت این فیلم ها بیشتر به خاطر استرنبرگ بوده یا دیتریش با هم اختلاف داشتند، ولی اکثراً بر این موضوع توافق داشتند که هیچیک از آنها پس از اخراج شدن استرنبرگ توسط پارامونت پیکچرز و قطع همکاری این دو، به چنین سطحی از موفقیت نرسید. همکاری یک کارگردان و یک هنرپیشه در خلق هفت فیلم هنوز هم در تاریخ سینما بینظیر است.

اولین فیلم دیتریش بعد از پایان شراکتش با استرنبرگ، فیلم «آرزو» (۱۹۳۶) ساخته فرانک بورزاگ بود که موفقیت تجاری آن به دیتریش فرصتی داد تا بازی در یک کمدی رمانتیک را نیز امتحان کند. پروژه بعدی اش، «عاشق یک سرباز شدم» (۱۹۳۶) به علت مشکلات فیلمنامه، سر در گمی در زمان بندی و تصمیم استودیو به اخراج کارگردانش، ارنست لوبیچ، به جایی نرسید.

پیشنهادات گزافی که به دیتریش می شد، باعث شد که او از پارامونت جدا شده و اولین فیلم رنگی اش، «باغ الله» (۱۹۳۶) را با دستمزدی برابر با ۲۰۰ هزار دلار، برای تهیه کننده مستقلی به نام دیوید او. سلزنیک، و نیز نمایش «شوالیه بدون زره» (۱۹۳۷) ساخته الکساندر کوردا، با دستمزد ۴۵۰ هزار دلاری، بازی کند و بدین ترتیب یکی از گرانقیمت ترین ستاره های سینما شود. با آنکه هر دوی این فیلم ها در باکس آفیس موفق بودند، هزینه های او زیاد بود و محبوبیتش نزد عموم کم شده بود. در این زمان، دیتریش رتبه ۱۲۶ رنکینگ باکس آفیس را داشت و در مه ۱۹۳۸ سینماداران آمریکایی وی را «سم باکس آفیس» نامیده بودند، لقبی که به گرتا گاربو، جوان کرافورد، می وست، کاترین هپبورن، نورما شیرر، دولورس دل ریو و فرد استیر و … نیز داده شده بود.

وقتی مارلنه در لندن به سر می برد، مقامات حزب نازی به او قراردادهای پر سود و وسوسه انگیزی پیشنهاد کردند البته در صورتی که قبول کند به عنوان یک ستاره سینمایی سرشناس در رژیم رایش سوم، به آلمان بازگردد. او این پیشنهادات را رد کرد و در سال ۱۹۳۷ درخواست تابعیت آمریکایی داد و برای بازی در فیلم «فرشته» (۱۹۳۷) به پارامونت بازگشت، فیلم رمانتیک دیگری که ارنست لوبیچ کارگردانی آن را به عهده داشت، ولی استقبال ضعیفی از آن شد و باعث شد پارامونت بقیه قرارداد دیتریش را بخرد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (46): مارلنه دیتریش (6 دی)

در سال ۱۹۳۹، با تشویق های جوزف فون استرنبرگ، وی پیشنهاد جو پسترناک برای بازی در کمدی وسترن «دستری دوباره می راند»، در نقش فرنچی، در مقابل جیمز استوارت، را پذیرفت. دستمزد دیتریش برای این فیلم بسیار پایینتر از آن چیزی بود که وی به آن عادت داشت. این نقش موجب احیای حرفه بازیگری او شد و وقتی آهنگی که برای این فیلم خوانده بود را برای استودیوی دکا خواند و ضبط کرد، تبدیل به یک آهنگ مشهور و موفق شد. وی در «هفت گناهکار» (۱۹۴۰) و «اسپویلرها» هر دو در مقابل جان وین، نقش های مشابهی بازی کرد.

دیتریش دیگر هرگز آن موفقیت سابق را در سینما بدست نیاورد، ولی به بازی در فیلم ها ادامه داد و با کارگردانان برجسته ای همچون آلفرد هیچکاک، فریتز لنگ، اورسون ولز و بیلی وایلدر در فیلم هایی همچون «رابطه خارجی» (۱۹۴۸)، «ترس صحنه» (۱۹۵۰)، «مزرعه بدنام» (۱۹۵۲)، «شاهدی برای تعقیب» (۱۹۵۷) و «نشانی از شر» (۱۹۵۸) نقش آفرینی نمود.

می گویند دیتریش عقاید سیاسی خودش را داشته و جرأت بیان آنها را نیز داشته است. در مصاحبه ها دیتریش اظهار داشته بود که نماینده های حزب نازی با او ارتباط برقرار کرده و پیشنهاد کرده اند که به آلمان بازگردد و او پیشنهادشان را رد کرده است. اواخر دهه سی، دیتریش با بیلی وایلدر و چند آلمانی دیگر صندوقی تأسیس کرد تا به یهودیان و دگراندیشان کمک کند تا از آلمان فرار کنند. در سال ۱۹۳۷، تمام دستمزدش از «شوالیه بدون زره» که معادل ۴۵۰ هزار دلار بود را بخشید تا به پناهندگان کمک کند. در سال ۱۹۳۹ وی شهروند آمریکا شد و از تابعیت آلمانی اش چشم پوشید.

در دسامبر ۱۹۴۱، آمریکا وارد جنگ جهانی دوم شد و دیتریش یکی از اولین سلبریتی هایی شد که اوراق قرضه جنگ می فروختند. از ژانویه ۱۹۴۲ تا سپتامبر ۱۹۴۳ وی آمریکا را گشت و فقط طی این تور با ۲۵۰ هزار سرباز در ساحل اقیانوس آرام دیدار کرد و می گویند بیشتر از هر ستاره دیگری در آمریکا اوراق قرضه فروخت. دیتریش در نوامبر ۱۹۴۷ مدال آزادی را دریافت کرد و اظهار داشت که این بزرگترین دستاورد و افتخار اوست. دولت فرانسه نیز نشان لژیون دونور به خاطر تلاش هایش در جنگ به او اعطا کرد.

با پایان جنگ، دیتریش چند فیلم موفق دیگر بازی کرد. دو فیلم به کارگردانی بیلی وایلدر، «رابطه خارجی» (۱۹۴۸) و «شاهدی برای تعقیب» (۱۹۵۷) با تایرون پاور، دو فیلم برجسته در این دوران بودند. وی در دو فیلم اورسون ولز به نام های «نشانی از شر» (۱۹۵۸) و «مجازات در نورمبرگ» (۱۹۶۱) در نقش های مکمل قوی و مهمی نقش آفرینی نمود. با کمرنگ شدن حرفه اش، دیتریش اواسط دهه پنجاه به خوانندگی پرداخت و تور دور دنیا برگزار کرد، از لاس وگاس گرفته تا پاریس، طرفدارانش را با آهنگ هایش سرگرم می کرد. در سال ۱۹۶۰ در آلمان اجرا داشت، که اولین بازدیدش از این کشور پس از پایان جنگ بود. البته بازگشتش با مخالفت هایی روبرو شد، ولی در کل استقبال گرمی از او شد. همان سال، اتوبیوگرافی او با عنوان «الفبای دیتریش» منتشر شد.

تا اواسط دهه هفتاد، وی دیگر کاملاً بازیگری را کنار گذاشته بود. پس از آن به پاریس نقل مکان نمود و بقیه عمرش را در انزوا در این شهر سپری کرد. اواسط دهه هشتاد، بر فیلم مستند ماکسیمیلیان شل درباره او به نام «مارلنه» (۱۹۸۴) نقدی صوتی منتشر کرد، ولی حاضر نشد جلوی دوربین برود و نظرش را بگوید. دیتریش در ششم مه ۱۹۹۲، در منزلش در پاریس از دنیا رفت. او را در کنار مزار مادرش در برلین دفن کردند. وی دختری به نام ماریا و چهار نوه داشت که دخترش اواسط دهه نود، زندگی نامه ای درباره مادرش مشهورش تحت عنوان «مارلنه دیتریش» منتشر کرد.

حقایقی در مورد مارلنه دیتریش که شاید ندانید:

۱٫    نام مستعارش لی‌لی مارلنه بود.

۲٫    از مشخصه های وی می توان به صدا زیر و جذاب و پاهایش اشاره کرد. او همیشه ظاهری شیک و لاکچری داشت و تاکسیدو، کلاه بلند مردانه و کت و شلوارهای مردانه به تن می کرد و عطر محبوبش که همیشه استفاده می کرد Bandit by Robert Piguet بود.

۳٫    در سال ۱۹۴۷ از سوی وزارت جنگ آمریکا، مدال آزادی را به خاطر سرگرم کردن نیروهای آمریکایی طی جنگ جهانی دوم و موضع سرسختانه اش در مقابل نازیسم دریافت نمود.

۴٫    کشور فرانسه عنوان شوالیه لژیون دونور به او اعطا کرد.

۵٫    اموالش که شامل ۳۰۰ هزار قطعه اثاثیه می شد، از سوی شهر برلین آلمان، به قیمت ۸ میلیون مارک آلمان مزایده شد.

۶٫    مجله امپایر در سال ۱۹۹۵، او را یکی از ۱۰۰ ستاره جذاب تاریخ سینما (رتبه ۶۰) خواند.

۷٫    بین برداشت فیلم ها برش لیمو در دهان می گذاشت تا عضلات دهانش را منقبض نگه دارد.

۸٫    هرگز بدون آینه روی صحنه حاضر نمی شد تا بتواند مرتباً آرایش و موهایش را چک کند.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (46): مارلنه دیتریش (6 دی)

۹٫    به عنوان هدیه بخشش، کلکسیون وسیع اشیای خاطره انگیزش را برای شهر برلین به یادگار گذاشت.

۱۰٫    از برند مکس فاکتور خواسته بود که نیم اونس گرد طلا به کلاه گیس هایش بپاشند تا حین فیلمبرداری موهای مصنوعی اش بدرخشند.

۱۱٫    مارلنه از بیماری باسیلوفوبیا (ترس از میکرب ها) رنج می برد.

۱۲٫    در سپتامبر ۱۹۷۵، زمین خورد و پای چپش در طی نمایشی در سیدنی استرالیا شکست و این آخرین تئاتر عمرش شد.

۱۳٫    در ۶ مارس ۱۹۳۷ شهروند آمریکا شد.

۱۴٫    ده سال پس از مرگش، برلین – شهر زادگاه دیتریش که بیشتر عمرش را دور از این شهر گذراند – وی را شهروند افتخاری اعلام کرد. در آوریل ۲۰۰۲، قوه مقننه این شهر، افتخار «سفیر آلمان دمکراتیک و انسانی و دوستدار آزادی» را به وی اعطا کرد. در این اعلامیه گفته شده بود که این نمادی از آشتی شهر برلین با مارلنه است.

۱۵٫    دیتریش معتقد بود که پاها زشت ترین عضو بدن انسان هستند و بنابراین همیشه به نحوی آنها را می پوشاند.

۱۶٫    اینترتینمنت ویکلی به او رتبه ۴۳ بزرگترین ستاره های سینمایی تمام ادوار را داد.

۱۷٫    در سال ۱۹۶۸ وی جایزه ویژه تونی را بدست آورد.

۱۸٫    موسسه فیلم آمریکا رتبه نهم از پنجاه نفر بزرگترین افسانه های سینمایی را داد.

۱۹٫    اولین هنرپیشه آلمانی بود که نامزد جایزه اسکار شد.

۲۰٫    یکی از چندین هنرپیشه سینما است که در آهنگ «ووگ» به خوانندگی مدونا از او یاد شد.

۲۱٫    آخرین دهه از عمرش را در آپارتمانش در خیابان مونتنی پاریس گذراند و در این دوران در میان عموم مردم دیده نشد، ولی به خوبی نامه می نوشت و تلفنی حرف می زد. در سال ۱۹۸۴ بازیگر برنده جایزه اسکار، ماکسیمیلیان شل، او را مجاب کرد تا برای یک مستند با او مصاحبه کند، ولی جلوی دوربین ظاهر نشد.

۲۲٫    به گفته دخترش ماریا ریوا، دیتریش نفرت فراوانی از لورتا یانگ داشت.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (46): مارلنه دیتریش (6 دی)

نقل قول های شخصی:

–    «من هرگز از کار کردن در فیلمی لذت نبردم.»

–    «قبل از آنکه با گفتن رازی به دوستت، باری بر شانه هایش بگذاری، دو بار فکر کن.»

–    «من هنرپیشه نیستم. من یک شخصیتم.»

–    (در سال ۱۹۶۹) «قطعاً من ضد جنگ هستم. فکر نمی کنم در این دنیا کسی باشد که طرفدار جنگ باشد، منظورم زن ها است. شاید ژنرال ها طرفدار جنگ باشند. سربازان حرفه ای شاید باشند، نمی دانم. ولی هرگز زنی را ندیدم که طرفدار جنگ باشد و طبیعتاً من مخالف جنگ هستم. من معتقدم اگر به شما حمله کنند، باید مقاومت کنید، باید از خودتان دفاع کنید.»

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (46): مارلنه دیتریش (6 دی)

–    (در پاسخ به سوالی درباره رمز موفقیتش) «رمز؟ رمزی وجود ندارد. من سخت تلاش می کنم و رمزم همین است. مردم بر این باورند که کار من کیفیت دارد. شاید اینطور باشد. چطور این را می دانم؟ تنها چیزی که می دانم این است که وارد صحنه می شوم، آرام می ایستم و می خوانم. فکر می کنم مردم دیتریش را دوست دارند، نه دیتریش خواننده. آنها پول می دهند تا آنچه هستم را ببینند.»

–    (در سال ۱۹۶۹) «موفقیت در آمریکا برای یک مرد و همسر و خانواده اش اهمیت زیادی دارد. این باور عمومی وجود دارد که موفقیت مساوی است با خوشبختی. ولی به نظر من اینطور نیست، این دو اصلاً با هم جور نیستند. آمریکایی ها سخت تلاش می کنند تا موفق شوند و برای رسیدن به آن، یا هر چیز دیگری، پول بیشتر یا ترفیع، هر کاری می کنند. ولی لذت های زندگی را به خاطر بدست آوردن این چیزها از دست می دهند. در اروپا

اگر کسی ماشین داشته باشد، آن را ۱۵ سال نگه می دارد، برق می اندازد و می شوید و آن را دوست دارد، ولی مردم اینجا ماشین هایشان را دوست ندارند، چون می دانند که سال آینده قرار است ماشین نویی بخرند. و همه چیز اینجا قسطی است. کسی صاحب چیزی نیست. و دائماً چیزهایی می خرند که نیاز دارند، چون قسطی است ولی برایشان خوشبختی نمی آورد. مال و اموال برای کسی خوشبختی نمی آورد.»


منبع: برترینها

از زندگی تا ترور با بی نظیر بوتو

جام جم آنلاین: بی نظیربوتو در تاریخ ۲۱ ژوئن ۱۹۵۳ در کراچی در یک خانواده تحصیلکرده متولد شد. وی دختر ذوالفقار علی بوتو نخست وزیر اسبق پاکستان بود. بی نظیر بوتو دوران تحصیل خود را در دانشگاه کراچی و راولپندی گذراند و در سال ۱۹۶۹ وارد دانشگاه هاروارد آمریکا شد.

زندگی و ترور بی نظیر بوتو +عکس

همچنین بی نظیر بوتو از سال ۱۹۷۳ در دانشگاه آکسفورد در رشته های حقوق و اقتصاد تحصیل کرد. پس از آن بود که بوتو به فکر فعالیت های سیاسی افتاد و تصمیم گرفت به پاکستان بازگردد و فعالیت های سیاسی اش را از حزب مردم آغاز کند.ذوالفقار علی بوتو، نخست وزیر سابق پاکستان و بنیانگذار حزب مردم پاکستان در سال ۱۹۷۹ پس از کودتای نظامی ژنرال ضیاء الحق به دستور او و به حکم دادگاه عالی پاکستان به اتهام واهی قتل یک مخالف سیاسی اعدام شد.

زندگی و ترور بی نظیر بوتو +عکس

حزب مردم پاکستان یک حزب سوسیال دموکرات با گرایش چپ میانه است و بی نظیر بوتو در سال ۱۹۸۲ و در سن ۲۹ سالگی رهبر این حزب شد.وی نخستین زن پاکستانی بود که رهبری یک حزب سیاسی مهم را برعهده می گرفت. وی پس از آنکه سال ۱۹۸۸ به نخست وزیری رسید اقدامات متعددی برای ارتقای اقتصاد و امنیت ملی پاکستان انجام داد و سیاست های سرمایه داری اجتماعی را برای توسعه صنعتی و رشد اقتصادی پاکستان به اجرا درآورد.

زندگی و ترور بی نظیر بوتو +عکس

زندگی و ترور بی نظیر بوتو +عکس

بی نظیر بوتو طی فعالیت های سیاسی اش با خطرات بسیاری روبرو شد به طوری که به دلیل مخالفت با حکومت نظامی ژنرال ضیاء الحق، رییس جمهور وقت پاکستان بازداشت و به حبس خانگی محکوم شد. پس از آن ضیاء الحق، بوتو را به انگلستان تبعید کرد و دو سال بعد در ۱۰ آوریل ۱۹۸۶ بوتو به پاکستان بازگشت.بی نظیر بوتو دو بار در سال های ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۰ و ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۶ سمت نخست وزیری پاکستان را بر عهده داشت؛ اما به علت فساد مالی از سمتش برکنار شد.وی در سال ۱۹۹۵ از کودتای نافرجام علیه دولتش زنده ماند و پس از آن لحن محکم وی علیه رقیبان سیاسی داخلی و همچنین دولت هند، سبب شد که لقب “بانوی آهنین پاکستان” را کسب کند.بوتو و شوهرش (آصف علی زرداری) بارها توسط دادگاه ها و دولت های پاکستان و کشورهای مختلف به فساد مالی متهم و با حکم دادگستری پاکستان به زندان محکوم شدند. اثبات این اتهامات باعث شد که بی نظیر بوتو در سال ۱۹۹۶ از مقام خود برکنار شود.

زندگی و ترور بی نظیر بوتو +عکس

بوتو پس از این که هشت سال در تبعید به سر برد، در ۱۸ اکتبر ۲۰۰۷ به پاکستان بازگشت. بی نظیر قصد داشت با شرکت در مبارزات انتخاباتی برای سومین بار به مقام نخست وزیری پاکستان انتخاب شود.وی دوران تبعید خود را در انگلستان و دبی گذراند. بوتو در همان ساعات اولیه ورودش به پاکستان و در کراچی مورد حمله تروریستی قرار گرفت اما به خود وی آسیبی نرسید. طی این حمله که کاروان حامل بوتو را هدف قرار داده بود، ۱۳۵ تن کشته و ۳۲۰ تن دیگر زخمی شدند.

زندگی و ترور بی نظیر بوتو +عکس

سرانجام پس از چندین رشته ترور ناموفق، بی نظیر بوتو در تاریخ ۲۷ دسامبر ۲۰۰۷ در یک حمله تروریستی انتحاری در شهر راولپندی در استان پنجاب به قتل رسید. با پایان یافتن سخنرانی انتخاباتی بوتو در این شهر، وی همراه با اطرافیان و محافظانش سوار بر اتومبیلی قصد ترک محل سخنرانی را داشت که این بمب گذار انتحاری خود را در نزدیک اتومبیل حامل بوتو منفجر کرد. در عین، فرد یا افراد مسلحی هم به سوی کاروان حامل او آتش گشودند. پس از آن بوتو به بیمارستان دولتی راولپندی منتقل شد و جان سپرد.علت اصلی مرگ بی نظیر بوتو گلوله هایی که قبل از انفجار بمب به گردن و قفسه سینه وی اصابت کرده بود، اعلام شد. اما مقامات بیمارستان پس از آن اعلام کردند که مرگ بوتو در اثر برخورد جسم سخت با سر وی روی داده است.

زندگی و ترور بی نظیر بوتو +عکس

در پی ترور بی نظیر بوتو، دولت پاکستان طالبان و القاعده را مسئول این عملیات دانست و اعلام شد فردی به نام کرامت الله بلال از اعضای القاعده این ترور را انجام داده است. اما القاعده اعلام کرد که در ترور بوتو نقشی نداشته است.بی نظیر بوتو پس از مرگش طی خاکسپاری در ایالت سند پاکستان در روستای کرهی خدابخش کنار محل دفن پدر و دو برادر خود به خاک سپرده شد. انتشار خبر ترور بی نظیر بوتو باعث بهت و حیرت بسیاری در سراسر جهان شد اما گویا این خبری بود که همگان انتظار آن را داشتند. از زمان بازگشت بی نظیر بوتو از تبعید به پاکستان مدت زیادی نمی گذشت اما در این مدت کوتاه، سه سوء قصد علیه او انجام گرفت که آخری در نهایت باعث قتل وی شد.

زندگی و ترور بی نظیر بوتو +عکس

بوتو در پاکستان از نفوذ و قدرت بسیاری در میان جریانات سیاسی برخوردار بود و این موضوعی است که می تواند به روشن شدن دلایل ترور وی کمک کند. بی نظیر بوتو برای پاکستان برنامه ای درازمدت در سرداشت و گام به گام به دنبال اجرای آن بود. اگرچه گفته شده که ورود بوتو به پاکستان طی هماهنگی با پرویز مشرف انجام شد، اما وقایع نشان داد که راه این دو از هم جدا بوده و اختلافاتی نیز با یکدیگر داشته اند.به نظر می رسد پرسیدن این سوال که عامل ترور بی نظیر بوتو چه کسی است پرسش درستی نباشد؛ گرچه در نهایت نیروی مشخصی در این کار دست داشته است. می توان دراین باره که القاعده یا سازمان اطلاعات ملی ارتش پاکستان و یا حتی پرویز مشرف در قتل بوتو دست داشته اند، گمانه زنی هایی را مطرح کرد؛ اما این نوع گمانه زنی ها بیشتر حرکت در راستای یک سویه نگری است تا درک صحیح واقعیت های پاکستان.

زندگی و ترور بی نظیر بوتو +عکس

پیچیدگی قتل بی نظیر بوتو را می توان از این زاویه هم دید که وی قربانی روندی بود که خودش آن را ایجاد کرده بود. در دوران نخست وزیری بی نظیر بوتو، ارتش پاکستان با حمایت از طالبان، به قدرت یافتن خشونت مذهبی در افغانستان کمک کرد. خشونتی که به اسم مذهب، توسط طالبان به وجود آمد و کم کم در خود پاکستان هم رشد یافت.نکته دیگری که در پس زمینه ترور بی نظیر بوتو وجود دارد، این موضوع است که واقعا مجامع بین المللی درباره اوضاع سیاسی پاکستان و اینکه این اوضاع چه نقشی در ترور نخست وزیر فقید پاکستان داشته است،چه اطلاعاتی دارند؟

زندگی و ترور بی نظیر بوتو +عکس

تفسیر سیاسی اوضاع پاکستان حتی برای کارشناسان برجسته سیاسی و امور بین الملل امری مشکل محسوب می شود. در هیچ جای دنیا به اندازه پاکستان اوضاع سیاسی پچییده نیست. گروه های مذهبی، نظامی، سکولار، سیاستمداران و بنیاد گراها هرکدام یک قدرت تعیین کننده در پاکستان به حساب می آیند و هرچند سال یک بار اتحاد تعدادی از آنها با یکدیگر یا اختلافاتشان، بازی سیاست در پاکستان را دستخوش دگرگونی می کند.بی نظیر بوتو در راستای احیای دموکراسی، مبارزه با واپس گرایی و تقویت جنبش فمینیستی گام برداشت و شاید یکی از علل ترور وی اقداماتش در این سه زمینه بوده است. نخست وزیر فقید پاکستان که یک عنصر لیبرال دموکرات بود، تاحدودی توانست با اهدای جان خود فضای باز سیاسی پاکستان را به نوآوری دعوت کند.

زندگی و ترور بی نظیر بوتو +عکس

به دنبال ترور بی نظیر بوتو، بی ثباتی در پاکستان تشدید شد و تظاهرات سراسر این کشور را فرا گرفت. از جمله تحولات مهم پس از ترور بوتو می توان به انتخاب فهمیده میرزا به عنوان رییس مجلس، یوسف رضا گیلانی به عنوان نخست وزیر، استعفای مشرف از ریاست ارتش و سپس از ریاست جمهوری و انتخاب آصف علی زرداری همسر بوتو به عنوان رییس جمهور جدید پاکستان اشاره کرد.آصف علی زرداری، همسر بی نظیر بوتو و رهبر حزب مردم (حزب بوتو) از سوی قانون گذاران پاکستانی در روز ۶ سپتامبر ۲۰۰۸ به عنوان رییس جمهور انتخاب شد و به یکی از قدرتمند ترین رهبران غیرنظامی در طول تاریخ ۶۶ ساله استقلال پاکستان تبدیل شد.

زندگی و ترور بی نظیر بوتو +عکس

بوتو در مقدمه اتوبیوگرافی خود تحت عنوان “بی نظیر بوتو؛ دختر شرق” می گوید: من این زندگی را انتخاب نکردم بلکه این زندگی است که مرا انتخاب کرده است. در کشور پاکستان به دنیا آمدم و زندگیم در برگیرنده حالات مختلفی از ناآرامی ها، ناملایمات و لحظات غم انگیز و در عین حال پیروزی ها و اوقات خوش است.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۶۰۷)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید بسیار سپاسگزاریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

شهرام قائدی با گریم جدیدش در یک کار جدید. شهرام هر صبح برای گریم شدن یک سر به متروی دروازه دولت میزند و همانجا توسط هموطنان گریم شده و سر صحنه میرود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

احسان علیخانی در کنار هدایایی که به بهانه عید کریسمس برای کودکان تحت تکفل یک موسسه خیریه در مشهد تهیه کرده بود. دمش گرم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

عماد طالبزاده را فقط از این زاویه ندیده بودیم که لطف کرد و این سلفی را گرفت تا دیگر مشکلی باقی نمانده باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

عکاسی که ۱۶ سال پیش در یک جمع هنری با دوربین نگاتیوی اش این عکس را، سهوا و یا قصدا گرفته، هیچ گاه فکرش را نمیکرد روزی با این همه حسرت و غم به آن نگاه کنیم. غم استاد بابک بیاتِ پای به سن گذاشته محتمل بود ولی افشین یداللهیِ جوان، خیر. روح هر دو عزیز قرین رحمت باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

 پیام ایرایی عکاس کارکشته دنیای چهره ها هر از گاهی عکس هایی رو می کند که آوار خاطرات را روی سر هر بیننده ای خراب می کند. عکسی فوق العاده از زنده یاد فرخ لقا هوشمند، یکی از مهربان ترین و شیرین ترین مادرانِ سینما که با ننه آقای صمد در خاطرات چند نسل ریشه دواند و ماندگار شد. روحش شاد و یادش گرامی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

رضا توکلی، بهشاد مختاری و ابوالفضل پورعرب در فرودگاه، پیش از پرواز به مقصدی که اعلام نشده است. ای کاش یک نفر از دوستان دلسوز بهشاد مختاری او را توجیه کند که بانمک بودن یک امر ذاتی است و با تلاش به آن نخواهد رسید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

 حجت اشرف زاده خواننده خوب کشورمان به همراه همسر و دختر عزیزش و یکی از دوستان در حال گشت و گذار.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

علی کریمی با این پست تولد پسر بزرگش هاوش را تبریک گفت. برای آقا هاوش آرزوی سلامتی و نیک سرانجامی داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

سمیرا حسنپور کریسمس را در استانبول به سر خواهد کرد. این عکس خروجی یکی از همین اس ام اس های تبلیغاتی ای است که روز و شب برای همه می آید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

ممنون از سپند امیرسلیمانی عزیز که دوستان را معرفی کرد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

 مریم خدارحمی شرایط منزل ایده آل زندگی اش را تشریح کرده تا کسانی که به دایرکت مراجعه می کنند با آمادگی کامل این کار را بکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

جواد افشار با این عکس قدیمی از سال های جنگ و جبهه یاد کرد. روح همه شهدای عزیز کشورمان شاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

 بهنوش طباطبایی و همایون اسعدیان در حال تماشای یک نمایش. واقعا هر چه تلاش میکنیم عکس ها نکته قابل ذکر دیگری ندارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

لیندا جان مشخص میکردی کنسرت کدام همایون! همایون شجریان یا حامد همایون؟! میان چرخ ما تا چرخ گردون، تفاوت کرفس است با فسنجون!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

دورهمی بازیگران کم کار این روز های تلویزیون در یک رستوران، مهدی امینی خواه، خشایار راد، فرهاد بشارتی و عمو رضا بنفشه خواه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

کاوه یغمایی با این پست تولد خواهر هنرمندش ساتگین را تبریک گفت. استاد یغمایی کلا در انتخاب اسم برای فرزندانش بی بدیل عمل کرده!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

 رپورتاژ مهناز افشار برای هوتن شکیبا که این روز ها در نمایش “الیور توئیست” هم بازی هستند. هوتن واقعا بازیگری توانا و هنرمند است و جای درخشش بسیاری در فضای هنرهای نمایشی کشورمان دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

پرواز همای به دیدار استاد گلپا رفته بود که این عکس را در کنار هم گرفتند. برای همه بزرگان موسیقی کشورمان آرزوی سلامتی و طول عمر داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

عکس جدید سپهر حیدری و همسر جان. واقعا سپهر با وجود این ناخن ها در خانه احساس امنیت میکند؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

ایرج طهماسب میهمان آخرین شب کنسرت “ایران من” همایون شجریان بود و در پایان اینگونه به تشویق همایون پرداخت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

بهرنگ علوی در کنار مجسمه مصلوب حضرت مسیح (ع) در یک کلیسای اروپایی.

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

 استاد کیهان کلهر و سایر هنرمندان در اطراف ایشان، در یک جشن هنری در شیراز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

رضا عطاران و فاطمه هاشمی در سال های دور، مربوط به پشت صحنه کار “ساعت خوش” که یکی از طنز های محبوب و و ماندگار دهه هفتاد بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

 امیرحسین آرمان، در رویای سینا حجازی شدن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

سلفی مرتضی پورعلی گنجی با حسین ماهینی و دختر فسقلی اش در حاشیه کنسرت بهنام بانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

بهاره رهنما در تصویر این کودک اروپایی کودکی های خودش را پیدا کرده است. بله.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

با این اوصاف، این عکس هم مربوط به کودکی ها حسن پورشیرازی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607)


 و اینگونه بود که رکورد جدیدی در سرانه “دایورت” در اینستاگرام رقم خورد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

مجتبی جباری بازیکنِ دیپورت شده ی استقلال با پسرک بانمک اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

پیشاپیش هر چه که هست، مبارک باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

لیلا بلوکات هم کار دیگری جز اشغال تخت های بیمارستان های مناطق زلزله زده ندارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

بهنوش بختیاری، امین زندگانی و همکار عزیزشان در پشت صحنه کار جدید مصطفی قربانپور به نام “لالا کن”. اگر مهدی فخیم زاده این کار را میساخت اسمش را میگذاشت “کپه مرگتو بذار”.

مطلب امروز هم به پایان آمد، از همراهی تان بسیار سپاس گذاریم. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (607) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان  


منبع: برترینها

مجید انتظامی؛ هنرمندی که با ملودی، خاطره می‌سازد

مجید انتظامی یکی از آهنگسازان پر‌افتخار ایرانی است. هنرمندی که همه ما خاطرات بسیاری با تم‌ها و ملودی‌های او از موسیقی متن فیلم‌های سینمایی داریم. آهنگساز بی‌بدیلی که- همانطور که در این گفت‌و‌گو به آن اشاره دارد- از کودکی به همراه پدر کنار سن تئاتر می‌نشست و با ادبیات و هنر بزرگ شد ولی به جای ادامه دادن راه پدر به سوی ساز و موسیقی رفت و یکی از نوابغ هنر موسیقی کشور شد.

انتظامی که دانش آموخته کنسرواتوار برلین است، خیلی زود با ارکستر سمفونیک برلین و ارکستر فلارمونیک آلمان همکاری کرد. او پس از بازگشت به ایران در سال ١٣۵٣ با ارکستر سمفونیک ایران همکاری کرد و پس از سال‌ها خود رهبری بسیاری از اجراهای موسیقایی ارکستر را به‌عهده گرفت. سینمای ایران خوش شانس بود که انتظامی پس از مدتی به سینما علاقه نشان داد و موسیقی متن فیلم‌های سینمایی را نوشت و از دهه ۵۰ به این سو برای بیش از ۸۰ اثر سینمایی موسیقی متن نوشت. او که بارها افتخار نامزدی رشته موسیقی در جشنواره را داشت، با دریافت چهار سیمرغ بلورین برنده بیشترین سیمرغ بلورین در سینمای ایران است.

 هرگز زیر نم نم باران آهنگی نواخته ای ؟
خیلی‌ها با موسیقی آثار او چون عقاب‌ها، پلاک، بایسیکل‌ران، دستفروش، دبیرستان، کانی مانگا، زرد قناری، تنهاترین سردار، مردان آنجلس، شیخ بهایی، کلاه پهلوی، آژانس شیشه‌ای، مریم مقدس، من ترانه پانزده سال دارم، از کرخه تا راین، دوئل، روز واقعه و بوی پیراهن یوسف خاطره دارند و بارها نواها و ملودی‌های آن‌ها را زمزمه کرده‌اند. با مجید انتظامی فرصت گفت‌و‌گو درباره کارهایش، هنر موسیقی در سینمای ایران، خاطرات کودکی نوجوانی و جوانی‌اش دست داد. انتظامی یکی از دوست داشتنی‌ترین هنرمندان سینمای ایران است. کسی که تلاش کرده تا با خلاقیت آموخته‌هایش را به صداهای ماندگار و زیبا تبدیل کند.

شما از کودکی به موسیقی علاقه‌مند شدید. پدرتان بازیگر تئاتر و سینمای آن دوران بودند. چرا شما به سمت بازیگری نرفتید؟

پشیمان نیستم؛ چون موسیقی مثل بازیگری نیست. موزیسین باید سالیان دراز درس بخواند تا بتواند نه آهنگساز و نوازنده‌ای چیره دست که تنها و تنها از موسیقی لذت ببرد.

زمان کودکی در تهران که بودید پدرتان شما را برای دیدن کنسرت و اجراهای موسیقی می‌بردند؟

خانه ما آن زمان در دوراهی یوسف‌آباد بود. نخستین باری که در خانه ما حرف از موسیقی زده شد، در حیاط خانه بودم که به پدرم گفتم می‌خواهم ویولن یاد بگیرم، او آن روزها وضع مالی مساعدی نداشت، در اداره تئاتر استخدام شده بود و نمی‌توانست برایم ویولن بخرد. با این حال به من گفت تو تصدیق شش‌ات را بگیر. من هم تو را به جایی می‌برم که همه سازها را دارد. تصدیق ششم را که گرفتم مرا به هنرستان برد و استادان آنجا پیشنهاد دادند که ساز « ابوا» بزنم.

ابوا چگونه‌سازی‌ است؟

ابوا‌ سازی‌ است که ریشه در سنت‌های خودمان دارد. یکجور شبیه ‌ سرنا ؛ هر چند یک دنیا با هم اختلاف دارند اما می‌توان گفت پیشرفته سرنا است. ابوا از حساس‌ترین سازهای ارکستر سمفونیک است. آنقدر حساس و مورد استفاده است که همه سازهای ارکستر را با این ساز کوک می‌کنند. این پیچیدگی و سختی‌اش باعث شده آهنگسازان بزرگ دنیا همیشه بهترین ملودی‌های‌شان را برای این ساز بنویسند .

پدرتان شما را همراه خود سر صحنه تئاتر می‌بردند؟

خیلی! مجبور بودند مرا با خود ببرند چون کسی نبود مرا نگه دارد. یادم هست یک صندلی کوچک گذاشته بودند کنار جایی که بازیگران وارد سن می‌شوند. آنجا می‌نشستم و اجراها را تماشا می‌کردم.

نخستین چیزی که از کارهای پدر در یادتان مانده چیست؟

یادم است در تئاتر سعدی وسط سن جای گودی بود که یک نفر آنجا می‌رفت و ‌ هوای بازیگران را داشت. اگر بازیگران چیزی را فراموش می‌کردند، آن فرد به یادشان می‌انداخت. همیشه مراقب بودم که دیده نشوم و سر و صدا نکنم.

اجراهای‌شان به‌گونه‌ای بود که ضربی‌خوانی باشد ‌ یا موسیقی در آنها به‌کار برده شده ‌ و توجه شما از همان زمان به موسیقی جلب شود؟

بعضی از تئاترهایی که آن مواقع کار می‌کردند موسیقی هم داشت ولی آن زمان خیلی کوچک بودم و جذب آنها نمی‌شدم. بیشتر حواسم به تئاتر بود تا موسیقی.

اجراها و نمایش‌های پدر را دوست داشتید؟

طبیعی است که دوست داشتم. پدرم خیلی گزیده‌پسند بود، کارهایش را انتخاب می‌کرد و هر پیشنهادی را نمی‌پذیرفت. اغلب دیالوگ‌ها را بازنویسی می‌کرد و سناریوهایش بعضی وقت‌ها سناریوی دیگری می‌شد. او بارها با کارگردان حرف می‌زد و دو طرف به نقطه مشترکی می‌رسیدند. آنها چون همه خبره بودند کارهای‌شان همیشه درخشان بود. مردم خوش‌شان می‌آمد و طبیعی بود که من هم دوست داشته باشم.

خانه که می‌آمدید درباره کارهای پدر و دوستانش حرف می‌زدید؟

از کودکی واژه‌هایی که در خانه می‌شنیدم مثل میزانسن، دیالوگ، نورپردازی و… حس و حال بازی بود. با شنیدن این واژه‌ها بزرگ شدم. طبیعی است که بالاخره این واژه‌ها روی آدم اثر بگذارد و او را در آینده به سمت و سوی یک کار هنری بکشد.

و شما هم موسیقی را انتخاب کردید؟

بله! چون خیلی برایم جالب بود که نوازنده‌‌ای مثلا در یک مهمانی دست به ساز می‌برد و همه موقع نواختن سکوت می‌کنند و بعد از اجرای او پی در پی تشویق می‌شد. یا بارها در کنسرت‌ها دیده ‌بودم که هزاران نفر با بهترین لباس‌های‌شان می‌آمدند و در سکوت می‌نشستند و بعد که چراغ‌ها روشن می‌شد، هیجان زده هنرمندان مورد علاقه خود را تشویق می‌کردند. خب! همه اینها رویم اثر مثبت گذاشته بود و باعث شد دنبال موسیقی بروم.

 آن زمان بچه‌های هنرمندان دیگر را که همکاران پدرتان بودند می‌دیدید و با هم مراوده داشتید؟

فقط بچه‌های آقای علی نصیریان را می‌دیدم چون خانه آقای نصیریان در قیطریه روبه‌روی خانه ما بود و با هم رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم. با هم در ارتباط و صحبت بودیم و اغلب شب‌ها با هم شام می‌خوردیم.

 آن زمان که وارد هنرستان موسیقی شدید فضای هنرستان چطور بود و خودتان چگونه هنرآموزی بودید؟

بچه خیلی پر شر و شوری بودم و هیچ‌ وقت فکر نمی‌کردم اگر یک ساز به دستم بدهند، ناگهان تبدیل به بچه‌ای محجوب و سر به زیر می‌شوم.

 اولین روز ورودتان به هنرستان یادتان است؟

یادم است در اتاقی از من امتحان هوش و گوش و دیدن و…‌ گرفتند. استادان دست‌ها و لب‌هایم را دیدند و تشخیص دادند برای چه‌ سازی‌ مناسب هستم. آن موقع بود که کم‌کم فهمیدم قرار است چه راهی را درپیش بگیرم. آن زمان هیچ‌ وقت بچه‌ها در راهروها و حیاط هنرستان ول نبودند. از هر اتاقی صدای‌سازی‌ می‌آمد. بچه‌ها بیشتر سرگرم تمرین و کار با ساز بودند و از کوچک‌ترین وقت‌شان برای تمرین و یادگیری استفاده می‌کردند.

از هم‌دوره‌ای‌های آن زمان‌تان خبر دارید؟

بله! برای نمونه آقای ‌رنجبران‌ الان از آهنگسازان برجسته در آمریکا هستندآقای دبیر دانش‌ ساز ترومبون می‌نواخت‌ و دو تا آقای صهبایی داشتیم که یکی ابوا می‌نواخت و درس رهبری ارکستر می‌خواند و یکی هم ترومبون می‌زد و آهنگسازی می‌خواند. الان هر دو از نوازنده‌های ساکن خارج از ایران هستند. بچه‌های هنرستان همه به نوعی بعدها استادان مطرحی شدند. البته در حوزه موسیقی از میان ۱۰۰ تا شاگرد ۱۰ نفر آن را ادامه می‌دهند. متأسفانه باقی هنرآموزان وسط راه رها می‌کنند؛ چون شغل سخت و کم‌درآمدی است اما گروهی که با هم بودیم اغلب به جاهای خوبی رسیدند.

 رفت‌وآمد به هنرستان برای‌تان سخت نبود؟

خانه ما آن زمان نزدیک سینما شهر فرنگ بود و هنرستان موسیقی در خیابان ولیعصر تقاطع خیابان سپه روبه‌روی کاخ مرمر و پایین‌تر از خانه ما بود. بنابراین رفت‌وآمد برایم سخت بود. اداره تئاتر در میدان فردوسی و کمی نزدیک به هنرستان موسیقی بود. صبح‌ها پدرم که به اداره تئاتر می‌رفت، بین راه ما را می‌رساند. رفت و برگشت ظهر دست خودمان بود. معمولا اگر پول داشتم این راه را با اتوبوس می‌رفتم و اگر نداشتم مجبور بودم پیاده بروم و برگردم.

بعد از دیپلم هنرستان وارد ارکستر سمفونیک شدید. آنتوان کاتلوس چگونه استادی بود؟

آنتوان کاتلوس پیرمردی اتریشی و استاد ابوای ما بود. آن موقع این طوری بود که نوازنده‌های خوب را از خارج می‌آوردند که هم به شاگردان درس بدهند و هم در ارکستر سمفونیک ایران کار کنند و درآمد خوبی داشته باشند. کاتلوس از آن دست آدم‌ها بود. پیرمردی مهربان که تمام عمرش را در ایران زحمت کشید. فرد زحمتکش و شریفی بود.غالبا چیزهایی را که ما باید می‌خریدیم و او می‌دانست برای خریدشان پول نداریم برای‌مان تهیه می‌کرد. وقتی درگذشت آلمان بودم. خیلی از درگذشت او ناراحت شدم.

سولفژ را پیش آقای پورتراب و تئوری هارمونی را هم پیش ثمین باغچه‌بان یاد گرفتید. درست است؟

هفته‌ای یک ‌بار پیش آقای پورتراب می‌رفتیم و با ما سلفژ کار می‌کرد. سلفژ یک درس عمومی بود و نزدیک به ۳۰ نفر در کلاس شرکت می‌کردند. هارمونی رشته تخصصی‌تری است و سه یا چهار نفر معمولا در کلاس آن شرکت می‌کردند. هارمونی شروع آهنگسازی است. تا کلاس نهم مثل مدارس بیرون درس‌های دیگر مدارس را یاد می‌گرفتیم؛ بعد از ظهرها واحدهای موسیقی را فرا می‌گرفتیم.

آموخته‌های‌تان در آلمان چقدر به شناخت شما از موسیقی کمک کرد؟

سال اول نمره عالی گرفتم اما کلیه‌ام مشکل پیدا کرد و مجبور شدم به خارج بروم. دکتر گفت باید یک سال تحت نظر بمانی. چون نمی‌توانستم یک سال بیکار بمانم، تصمیم گرفتم امتحان ورودی دانشگاه را بدهم و رشته‌ام را در آنجا تمام کنم. این بود که امتحان دادم و چون در سطح خیلی خوبی بودم، بعد از دو ‌ماه به من ساز دادند و در ارکستر سمفونیک نوازندگی کردم. جوان‌ترین عضو ارکستر بودم و ماهی ۲۰۰ تومان حقوق می‌گرفتم. در ایران وقتی دیپلم گرفتم سخت‌ترین قطعات ابوا را به راحتی اجرا می‌کردم.

 هرگز زیر نم نم باران آهنگی نواخته ای ؟
اولین موسیقی تصویری‌تان برای فیلم کوتاه  «زال و سیمرغ» بود. ویژگی کار روی یک متن ایرانی و ملی در آن دوره چه بود؟

ببینید! قبل از آن کار سه، چهار کار دیگر به‌عنوان صدای شاعر برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کار کردم. وقتی‌ زال و سیمرغ‌ را به‌عنوان کار به من دادند هیچ تجربه‌ای در موسیقی تصویری نداشتم ولی چون در خانواده‌ای بزرگ شده بودم که همیشه در آن حرف از هنر و تکنیک‌های هنری بود، آن حرف‌ها برایم تداعی شد و به کمکم آمد. این موسیقی را بعدها روی کارتون بچه‌های مدرسه آلپ استفاده کردند و خیلی‌ها آن را از تلویزیون شنیدند. این نخستین موسیقی تصویری‌ام بود. باید متنی را می‌نوشتم که تمی داشت که آن تم رنگ‌های مختلفی باید به‌خود می‌گرفت، زمانی عصبانی بود، گاهی مهربان، گاه خشن، گاه اکشن و… تجربه جالبی بود.متوجه شدم که با یک تم چه بازی‌های جالبی در موسیقی می‌شود انجام داد. بعد از آن کم کم به عرصه تصویر و استفاده از موسیقی در آن علاقه‌مند شدم.

 همین علاقه‌مندی باعث شد نخستین بار برای فیلم «سفر سنگ» موسیقی متن بسازید؟

آن زمان شرایط کشور ناآرام بود و بدون اینکه فیلم را ببینم برای آن موسیقی ساختم؛ یعنی براساس گفته‌های آقای کیمیایی، تکه تکه چیزهایی را ساختم.

اندک اندک داشتید وارد سینما می‌شدید. از نوجوانی علاقه‌ای به سینما داشتید و اصلا به سینما می‌رفتید؟

خیلی! سینما رفتن تنها تفریح ما بود. دوره دانشجویی پول‌های‌مان را جمع می‌کردیم و به سینما می‌رفتیم. بزرگ‌تر که شدیم راحت‌تر و بیشتر به دیدن فیلم می‌رفتیم. جالب است بدانید که هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم زمانی خودم در ساخت یک فیلم نقش داشته باشم.با آمدن انقلاب ارکستر سمفونیک تعطیل شد و به سمت ساخت موسیقی فیلم رفتم.

 انگیزه‌ای هم برای این کار داشتید؟

اینطور نبود که برای معروف شدن به این عرصه پا بگذارم. بیشتر برای اینکه درآمدی داشته باشم که بتوانم با آن زندگی کنم جذب سینما شدم؛ چون بسیار آدم وسواسی هستم و هر کاری برایم یک واقعه است. آنقدر حساس هستم که کاری را که انجام می‌دهم، دوست ندارم بعد از پایان آن کسی بگوید فلان جایش کج است! می‌خواستم کاری باشد که لااقل خودم لذت ببرم و از تولید آن خجالت نکشم. برای همین برای بیشتر کارهایی که کردم عقیده همه از جمله نظر پدرم را می‌پرسیدم که مطمئن شوم. به همین‌ خاطر کارهایی را که تولید کردم روی فیلم‌ها خوب می‌نشست و جواب می‌داد.

از بین فیلم‌هایی که آن دوران در سینما دیدید، موسیقی کدام فیلم بیشتر نظرتان را جلب کرده بود؟

فیلمی از بیتل‌ها بود که خیلی برایم جالب بود. فیلم‌های جیمز باند و لورنس عربستان و کلا موسیقی فیلم‌های کلاسیک نظرم را جلب می‌کرد. البته از موسیقی تمام سبک‌های رایج در سینما لذت می‌بردم. این را درنظر داشته باشید که کسی که موسیقی فیلم می‌نویسد باید آگاهی خوبی از تمام موسیقی‌های فیلم در دنیا و همچنین از تمام سبک‌های مختلف در موسیقی داشته باشد وگرنه یک جایی کم می‌آورد.

فضای موسیقی متن فیلم‌های ایرانی چطور بود؟

آن زمان ‌روبیک منصوری‌ برای برخی از فیلم‌های ایرانی موسیقی متن انتخاب می‌کرد و آهنگساز برای صحنه‌هایی از فیلم یکی، دو ترانه می‌ساخت. با آمدن آقایان مرتضی حنانه، واروژان و منفرد‌زاده موسیقی فیلم- به‌نظرم لااقل با کارهایی که این افراد کردند- از حالت ترانه‌خوانی به سمت موسیقی صرف کشیده و جدی‌تر شد. بعد از انقلاب نظر براین قرار گرفت که همه فیلم‌ها باید موسیقی متن داشته باشند. این تصمیم آغازی برای جدی‌تر گرفتن موسیقی فیلم شد.

از کارهای مرتضی حنانه کدام یک را می‌پسندیدید؟

آن موقع در آن سطحی نبودم که بگویم کدام کار ایشان خوب است. الان فیلمی از ایشان به خاطرم نمی‌آید که به آن اشاره کنم به جز‌ هزاردستان‌ و‌ جعفر خان از فرنگ برگشته‌  که در یادم مانده‌اند. ایشان آدم دوست‌داشتنی بود و تنظیم‌های بسیار زیبایی داشت. تنظیم‌های خیلی خوبی حتی از موسیقی‌های محلی و موسیقی افراد دیگر می‌کرد. یکی از این کارها ‌هزاردستان‌ بود که ایشان، در آن موسیقی نی داوود را به‌گونه‌ای تنظیم کرد که فوق‌العاده درآمد. این افراد چراغی بودند برای آینده موسیقی فیلم و ما از آنها یاد گرفتیم و راه‌شان را ادامه دادیم.

شما را همیشه به‌عنوان هنرمندی پر کار می‌شناسیم. پر کاری و کار پی در پی خسته‌تان نمی‌کند؟

اگر کل کارنامه‌ام را بسنجید، متوجه می‌شوید که خیلی پر کار نبودم اما اگر در یک سال چهار، پنج فیلم کار کردم آن پنج کار را در یک ‌ماه به‌صورت فشرده انجام نمی‌دادم بلکه ساخت موسیقی آنها یک سال طول می‌کشید. شانسم این بود که برخی فیلم‌ها به جشنواره نمی‌رسید و بعد از جشنواره ساخت موسیقی آنها را شروع می‌کردم. این بود که در یک سال پنج کار تولید می‌کردم اما الان کاری نمی‌کنم. بیشتر کار صحنه کرده‌ام.غالب کارهایی که کرده‌ام برای خودم بوده.

برخی معتقدند که موسیقی فیلمی موفق است که در کلیت یک فیلم حل شود و تماشاگر را از فضا و روند داستان فیلم دور نکند. این به‌نظرتان درست است؟

موسیقی فیلم جزئی از یک کل است. اگر قرار باشد موسیقی فیلم ساز خودش را بزند و تماشاچی را از فضای فیلم پرت کند، همان بهتر که یک موسیقی را انتخاب کنند و روی تصویر بگذارند. شاید به فضای فیلم هم بیشتر بخورد. به همین دلیل موسیقی فیلمی، موسیقی فیلم است که در فیلم حل شود.

ملودی چه جنبه‌هایی به جذابیت فیلم می‌دهد؟

ببینید! حل شدن موسیقی در فیلم انواع مختلف دارد. عده‌ای مخالف این هستند که موسیقی ملودی داشته باشد. آنها بر این عقیده‌اند که ملودی امکان دارد حواس تماشاچی را پرت کند. می‌گویند بهتر است موسیقی فیلم به‌صورت رنگ باشد. در این صورت شما نمی‌توانید از آن تم خاصی را بیرون بکشید، مثل رنگ می‌ماند. با این حال برخلاف این نظر خیلی از فیلم‌های بزرگ دنیا مثل لورنس عربستان، روزی روزگاری در آمریکا، دکتر ژیواگو، پدرخوانده و کارهای جان ویلیامز و خیلی دیگر از آثار مطرح جهانی، همه دارای ملودی‌های فوق‌العاده‌ای هستند نه‌تنها هیچ لطمه‌ای به فیلم و جذب تماشاچی نزده بلکه بخش مهمی از اهمیت این آثار به موسیقی‌های‌شان بوده است.

از بین ملودی‌سازان ایرانی کار چه کسانی را می‌پسندید؟

از دوره‌ای که شروع به‌کار فیلم سینمایی کردم چون هنوز کامپیوتر وارد سینما نشده بود، به اجبار کسانی کار می‌کردند که آدم‌های باسوادی بوده و لااقل رشته موسیقی را تمام کرده باشند. زمان افرادی مثل روشن روان، شهبازیان، احمد پژمان و افراد دیگری بودند که موسیقی خوانده بودند. آن زمان امضای آهنگساز مهم شده بود. از بین این آهنگسازان برخی معمولی بودند و البته برخی موفق‌تر از بقیه.

 آنهایی که موفق شدند، چه چیزی باعث موفقیت‌شان شد؟

خب! موزیسین باید کمی اجتماعش را بشناسد. وقتی موسیقی می‌نویسد باید بداند برای چه و چه ‌کسی موسیقی می‌سازد. تصویر و حرکت و از همه مهم‌تر ریتم مونتاژ را بشناسد. چون ریتم موزیک باید با ریتم مونتاژ هماهنگ شود وگرنه نتیجه خوبی به‌دست نمی‌آید.

موسیقی خیلی از فیلم‌های شما جدای از خود فیلم شنیده شده و بارها پخش شده و خیلی‌ها آنها را دوست دارند. این درست است که موسیقی یک فیلم باید جدای از خود فیلم شنیدنی باشد؟

موسیقی بسیاری از فیلم‌ها بعد از فیلم جایگاهی پیدا می‌کند. این روند طبیعی است و در تمام دنیا متداول است. موسیقی فیلم‌های‌ موریکونه‌ مثل ‌روزی روزگاری در آمریکا‌ یا موسیقی فیلم‌های ‌پدرخوانده‌ مگر جدای از فیلم شنیده نمی‌شود؟ خیلی‌ها آنها را می‌شنوند و لذت می‌برند. برخی مخالف این موضوع هستند و می‌گویند نباید اینگونه باشد اما جلوی خیلی از سلیقه‌ها را نمی‌شود گرفت. ما کاری را می‌کنیم که در دنیا پیاده می‌شود. در دنیا، هم فیلم‌هایی پیدا می‌شوند که موسیقی ندارند و هم فیلم‌هایی که موسیقی‌شان شنیده نمی‌شود و بیشتر رنگ است و هم فیلم‌هایی که ملودی‌های بسیار زیبایی دارند. برخلاف اشتباهی که رایج شده هیچ‌یک از این موارد دلیل غلط بودن آن نیست. به‌نظر من همه اینها به نگاه کارگردان بازمی‌گردد. در ایران هم بدون مشورت با کارگردان کار نمی‌کنیم. او باید به ما بگوید چه نوع موسیقی می‌خواهد.

شما سمفونی‌های صلح، ایثار، نانو، مقاومت، این فصل را با من بخوان، خرمشهر و انقلاب را ساختید. چرا خودتان اجراهای این سمفونی‌ها را به‌عهده گرفتید و مهم‌ترین ویژگی یک رهبر ارکستر را چه می‌دانید؟

ببینید! هیچ‌کس به اندازه خودم که این موسیقی‌ها را نمی‌شناخت. تک تک نت‌ها را نوشتم و دانه دانه نت‌ها را می‌دانستم که کجای ارکستر باید استفاده شوند. البته می‌دانم که همه نت‌ها در پارتیتور مشخص است؛ یعنی فرد دیگری هم می‌تواند آنها را کار کند؛ مثل آقای ایرج صهبایی که حماسه خرمشهر را رهبری و بسیار زیبا کار کرد. نهادهایی که این سمفونی‌ها را به من سفارش می‌دادند اصرار داشتند که خودم آنها را کار کنم.

 هرگز زیر نم نم باران آهنگی نواخته ای ؟
من هم خیلی برای این کار راغب بودم؛ به‌خصوص اینکه بعضی از اینها حالت‌هایی داشتند که شاید یک رهبر ارکستر دیگر نمی‌توانست آنها را در بیاورد. مثلا در سمفونی‌ انقلاب‌ ۴۰ نوازنده دف در لابه‌لای جمعیت داشتیم و هماهنگ کردن ریتم درون ارکستر با ریتمی که آنها می‌زدند کار ساده‌ای نبود؛ به‌خصوص اینکه صدا مقداری دیرتر می‌رسد. وقتی اینگونه شود مترونوم کار به هم می‌ریزد. برای همین کسی که می‌خواهد این سمفونی را رهبری کند باید واقعا موسیقی را خوب بشناسد و‌‌ پلی بک‌ و دیرکرد زمان را بداند. در واقع باید به‌گونه‌ای رهبری کند که گروهی که داخل سالن و بیرون سالن هستند با هم هماهنگ شوند. در برخی سمفونی‌ها نوازنده‌های ما در حرکت بودند. در سمفونی« این فصل را با من بخوان » روی صحنه غیراز اینکه فیلم را نشان می‌دادیم، حرکات موزون هم داشتیم، یعنی یک گروه بزرگ روی سن حرکت می‌کرد و رهبر موسیقی باید ریتم موسیقی خود را با ریتم پاها و حرکات آنها یکی می‌کرد. به همین دلیل خودم پذیرفتم و الا اصراری به رهبری نبود.

شما از جمله موزیسین‌های علاقه‌مند به موسیقی بی‌کلام بودید و کارهای اولیه‌تان به‌خصوص در« آرام‌تر از دریا» از این ویژگی برخوردار بود، به جز «تنهاترین سردار» که با صدای محمد اصفهانی اجرا شد. چرا همیشه به‌ویژه در کنسرت‌ها و آلبوم‌های اولیه و میانی‌تان، به سمت موسیقی بی‌کلام گرایش داشتید؟

موسیقی به تنهایی آنقدر قدرت دارد که حس خودش را منتقل کند. به همین‌خاطر غالبا موسیقی بی‌کلام کار کرده‌ام ولی مردم ما موسیقی را با کلام دوست دارند؛ یعنی موسیقی را که اصلا کلام نداشته باشد گوش نمی‌کنند. به همین دلیل در سمفونی‌هایم به‌خصوص در سمفونی « ایثار» و بیشتر از همه در در سمفونی‌ «مقاومت» سعی کردم نقش کلام را بیشتر کنم و همینطور که جلوتر آمدم این مولفه را پر رنگ‌تر کردم.

چرا همیشه موسیقی فیلم‌هایی را که داستان‌های‌شان برای ساخت آهنگ، فراز و فرود و سختی‌های بسیاری دارند، انتخاب کرده‌اید؟

بعید می‌دانم هیچ موزیسینی ادعا کند، همه‌‌ چیز را می‌داند. به‌نظرم هیچ‌ وقت کسی به انتهای موسیقی نمی‌رسد. بنابراین همیشه دوست داشتم کارهای سخت انجام دهم. این را کارنامه هنری‌ام نشان می‌دهد. علاقه نداشتم خیلی به سمت موسیقی فیلم‌های خانوادگی بروم. فیلم‌هایم بیشتر در رابطه با جبهه و همینطور رزمنده‌ها بوده است.همیشه احترام زیادی برای افرادی که جان‌شان را برای سربلندی ایران در دستان‌شان گذاشتند، می‌گذارم. من که در خانه‌ام نشسته‌ام و کاری نمی‌کنم. کار اصلی را آنها کردند و می‌کنند و کار ما در برابر کار آنها قابل مقایسه نیست. ما فقط به نوعی به کارهایی که آنها کرده‌اند می‌بالیم و سعی می‌کنیم حسی از کار آنها را به‌صورت موسیقی القا کنیم.

شما برای فیلم‌های کارگردانانی چون رسول ملاقلی‌پور، ابراهیم حاتمی‌کیا، احمد رضا درویش و دیگران موسیقی جنگی ساختید. ویژگی اصلی و فضای این آهنگ‌ها در چیست؟

فیلم جنگی الزاما اکشن نیست. فیلم‌های آقای رسول ملاقلی‌پور در فضای جنگ می‌گذشت اما مثلا فیلم‌های آقای حاتمی کیا مثل از ‌کرخه تا راین‌، ‌ آژانس شیشه‌ای‌ و ‌بوی پیراهن یوسف‌ بیشتر از جنگ و حواشی جنگ حرف می‌زند. در حقیقت داستان آن فیلم‌ها پیرامون جنگ می‌گذرد یا فیلم‌های آقای درویش پاره‌ای در جنگ و پاره‌ای در شهر می‌گذرد. این کارگردان‌ها خیلی زیبا کار می‌کردند و این زیبایی روی کار من هم تأثیر می‌گذاشت. ببینید! موسیقی این فیلم‌ها را خارج از این فیلم‌ها که در نمی‌آوردم. اول فیلم‌ها را نگاه می‌کردم و تحت ‌تأثیر آنها موسیقی‌شان خلق می‌شد.

در موسیقی‌ «بایسیکل ران» که برای آن سیمرغ گرفتید از ساز طبله و سیتار که از سازهای بومی هند و پاکستان هستند، استفاده کردید. چطور این سازها توانستند بار دراماتیک این فیلم و شخصیت رنج کشیده آن را منتقل کنند؟

از سازهای دیگری هم می‌توانستم استفاده کنم اما موجود نبودند. به همین دلیل براساس جغرافیای فیلم، سیتار را انتخاب کردم که ‌سازی‌ مربوط به فرهنگ هندوستان است و در پاکستان هم استفاده می‌شود. کسی که موسیقی می‌نویسد، فکر جذابیت کار و این را که نواها باید در دل مردم بنشیند، هم می‌کند. آن زمان فکر می‌کردم سیتار و طبله جواب کارم را می‌دهد. جالب است بدانید که آقای عباس مهرپویا سیتار فیلم را نواخت.

چطور آقای مهرپویا را دعوت کردید؟

ایشان را هم خیلی سخت پیدا کردم و هم خیلی سخت برای این کار راضی کردم. وقتی نشستم و آ‌ن را با دهان برای ایشان اجرا کردم همان لحظه با سیتار دقیق اجرا کرد. چند هفته صبح‌های زود به دفتر ایشان در حوالی میدان هفت تیر می‌رفتم و صبحانه را با هم می‌خوردیم و سپس شروع به تمرین می‌کردیم. خانه زیبایی داشت که همه جای آن سبز بود. خیلی فضای زیبایی بود. در خانه ایشان مثل موزه انواع و اقسام سازهای هندی بسیار باارزشی وجود داشت.درهر حال ایشان اندک اندک به موسیقی بایسیکل ران علاقه‌مند شدند و خیلی هم خوب و درخشان آن را اجرا کردند. بایسیکل ران اگر جایزه گرفت، باید آن را متعلق به زنده یاد مهرپویا دانست.

فیلم ‌دوئل‌ از متفاوت‌ترین کارهای شما در زمینه سینمای جنگ است. چرا در بخش‌های پرتنش و پرهیجان دوئل از سینتی سایزر، سازهای مسی، هورن و ترومپت بهره گرفتید و به جای پرداختن به ملودی به سمت فضا دادن به تصویر و به کارگیری نت‌های «دیسونانس» و ضربه‌های تیمپانی و بهره‌برداری از افکت رسیدید‌؟

دوئل از سخت‌ترین کارهایم بود. برای دوئل یک ارکستر کامل سمفونیک را گرد هم آوردم و از کامپیوتر و سینتی سایزر به اضافه سازهای ضربه‌ای جنوب و نی‌انبان و کمانچه بهره گرفتم تا به منطقه جنوب نزدیک شوم. موسیقی فیلم مثل شناسنامه فیلم است و نشانگر نقطه‌ای است که فیلم در آن فیلمبرداری شده و در‌واقع؛ فرهنگ آن سرزمین یا منطقه را روایت می‌کند. نی انبان و کمانچه و نقاره و دُهل و سازهای ضربه‌ای جنوب همگی برای رساندن چنین حسی کارکرد داشتند. چون موسیقی دوئل به‌صورت «ساراند» پخش می‌شد، برای حفظ آن، بیشتر رنگ‌هایی راکه از سینتی سایزر و کامپیوتر گرفته بودم به‌صورت ریتم خاصی در بلندگوهای مختلف پخش کردم. به جز جاهایی که قصه‌ای شروع می‌شود نخواستم خیلی به سمت ملودی بروم. به همین دلیل به‌صورت لحظه‌ای تم می‌آورم اما در مجموع موسیقی، موسیقیِ رنگ است. همانطور که گفتید ارکسترم کامل بود، یعنی صداهای مسی همه طبیعی بودند و از سینتی سایزر استفاده نشده بود. در حقیقت از سینتی سایزر فقط استفاده پد و بعضی افکت‌ها شد تا پخش ساراند حفظ شود.

چرا در موسیقی فیلم‌ از کرخه تا راین، تم آرام و حس سکوت وجود دارد؟

چون خود فیلم هم همینطور است. این نخستین فیلمی بود که فضای آن کمی متعارف‌تر از دیگر فیلم‌های زمان خودش بود. این فیلم خارج از ایران را با فرم بیانی دیگری نشان می‌داد. روی خود من تأثیر زیادی داشت و اتفاقات فیلم برایم تکان‌دهنده بود. آن موقع می‌گفتم خدا کند موسیقی چیزی از تصویر کم نیاورد.

ما صدای سوت از راه دهان را در وسترن‌های اسپاگتی  «موریکونه» به‌خصوص در فیلم «خوب، بد، زشت» شنیده بودیم. چطور شد از سوت در « از کرخه تا راین» استفاده کردید؛ عنصری که به هر حال در زمان خودش در ایران به نوعی نوآوری در موسیقی فیلم به شمار می‌رفت؟

نزدیک‌ترین صدا به انسان یا صدای حنجره است یا سوت که البته در این فیلم سوت را انتخاب کردم. البته نخستین کسی نبودم که از سوت استفاده می‌کردم. قبل از من هم از سوت استفاده شده بود. زمانی که فیلم  از کرخه تا راین‌ ساخته شد آلمانی‌ها یک موسیقی صلح ساخته بودند که آن هم با سوت اجرا شده بود. من هم با استفاده از سوت بیشتر در آن فیلم می‌خواستم فریاد صلح سر بدهم و چون موسیقی فیلم صلح‌طلب است به این سمت رفتم.

چرا در صحنه پایانی همین فیلم که خیلی هم هیجان‌انگیز است، برای شخصیت اصغر از ساز دف استفاده کردید؟

در آن سکانس دفی می‌شنویم که با دستگاه کُند شده و همان دف با ریتم طبیعی اجرا شده است. سه قطعه برای این تصویر داشتیم که کارگردان مایل بود این ریتم روی فیلم قرار بگیرد که به‌نظرم خوب هم جواب داده است.
یکی از آثار احساسی شما بوی‌ پیراهن یوسف‌ است؛ فیلمی که چند سال بعد از «از ‌کرخه تا راین‌» ساخته شد. چگونه شد که در اینجا ناله‌های حنجره، جای سوت را در‌ «ازکرخه تا راین » گرفت؟
می‌شود این طوربه این دو فیلم نگاه کرد:« از کرخه تا راین ١» و« از کرخه تا راین ٢». به‌نظرم فضا، موضوع و درونمایه(شهدا، انتظار و…) در این دو فیلم یکی است اما به هر حال باید تفاوت ایجاد می‌کردم. در «از کرخه تا راین» سعید جانباز برای عمل می‌رود و شهید می‌شود. به همین‌خاطر سوت را برگزیدم که موسیقی صلح در آلمان بود. در فیلم« بوی پیراهن یوسف» گفته می‌شد که یوسف شهید شده. به همین دلیل از ناله استفاده کردم که کم کم از ضعیف به قوی می‌رود. ناله می‌خواست حس بازگشت یوسف را منتقل کند.

یکی دیگر از همکاری‌های شما با آقای حاتمی کیا، فیلم « آژانس شیشه‌ای» است.چرا در این فیلم، زمانی که کاظم به همسرش نامه می‌نویسد، از آواهای کُرال استفاده کردید و چرا درادامه، ارکستر جای خودش را به ویولن‌سل و بعد پیانو می‌دهد؟

برای فاطمه (همسر کاظم) صدای ناله و سُلوی تکِ خانمی را ضبط و به همراه پیانو استفاده کردیم اما این آواها و سپس صدای ویولن سل و پیانو براساس تغییراتی بود که در نماها و تصویر رخ می‌داد. بر همین پایه تغییر و ریتم تصویری موسیقی، فضا را همراهی می‌کند. اگر یادتان باشد هر جا صحبت فاطمه می‌شد، «وُکال» پیانو می‌آمد. در زمان شهادت عباس هم کُرال می‌آمد و با اضافه شدن پیانو و ارکستر زهی، شهادت او را یاد‌آور می‌شدیم.

صحبت از ارکستر زهی شد. چرا فیلمِ « اعتراض» با آواهای مردانه و رویکردی مرثیه‌وار با همراهی ارکستر زهی شروع می‌شود؟

ببینید! اسم آن فیلم «اعتراض» بود. در شروع فیلم صحبت از یک قتل می‌شود. به همین دلیل موسیقی فضای بسیار مرموزی دارد؛ یعنی به‌تدریج اوج می‌گیرد تا اینکه به فضای زندان می‌رسد. در آنجا از نظر من خواننده و ساز‌های کوبه‌ای دف با تیمپانی تلفیق شدند و رنگ کوبه‌ای به‌وجود آمد تا موضوع اعتراض بیان شود. در ادامه اما فیلم رنگ عوض می‌کند و از نظر داستانی به سمت جوا‌ن‌ترها می‌رود و طبیعتا لحن آن به موسیقی پاپ گرایش پیدا می‌کند.

راستی چرا در همین فیلم، یعنی زمان رهایی امیرعلی(جمشید ارجمند) از زندان، ریتم تند می‌شود و«اُستیناتوی» باس و گیتار را می‌شنویم، یا جایی که قاسم با بازی پارسا پیروزفر، پیکر برادرش را که از جنگ بازگشته می‌بیند و حالتی بغض آلود پیدا می‌کند، ویولن و گیتار با او همراهی می‌کنند؟

قاسم پیکر برادرش را تحویل گرفته‌است. این موضوع غم انگیزی است. این صحنه را با تک ساز ویولن انتقال دادم و گیتار را هم به آن اضافه کردم که‌سازی‌ جوانانه است. ببینید! موسیقی، امری سلیقه‌ای است. ممکن است فیلم« اعتراض» را الان به من بدهند و طور دیگری، آن را کار کنم. درهرحال، هر یک از این اجراها در زمان و با ویژگی‌های خودشان اجرا شدند.

در کنار جنس موسیقی فیلم‌هایی که به بعد از جنگ و حواشی آن می‌پردازند، فضایی هم در فیلم‌هایی مانند «عقاب ها»، « پلاک»، « کانی مانگا»، « پوتین» و…. اجرا شد که موسیقی آن‌ مثل خود فیلم جذاب است. فکر می‌کنم بیشتر مدنظرتان ایجاد فضایی حماسی در آن فیلم‌ها بود.درست است؟

خب! فضای فیلم‌های حاشیه جنگ عاطفی‌تر است. درحالی‌که فضای فیلم‌هایی مثل «عقاب‌ها» جنگی‌تر است. اینها از لحاظ ساختمان، سازبندی و هارمونی با هم فرق دارند.

فیلم‌های دینی شما مثل« روزواقعه»، «مریم مقدس »، «مردان آنجلس»، «حجر بن عدی» و« تنهاترین سردار» نشان از آگاهی شما به موسیقی عربی دارد. علت انتخاب ساز عود و قانون و همراهی ارکستر در فاصله‌هایی از فیلم روز واقعه چه بود؟

هدفم استفاده از موسیقی عربی در فیلم روز واقعه نبود. در اصل می‌خواستم حس و فضای عربی را به تماشاچی منتقل کنم و در این کار موفق شدم وگرنه تم عربی نوشتن کاری ندارد. به همین علت هم از سازهایی مثل عود و قانون استفاده کردم که عرب‌ها از آنها زیاد استفاده می‌کنند. «راش»‌های روز واقعه بدون صدا به من داده شد و چون ریتمی نداشتم خیلی سخت بود که بتوانم ریتمی متناسب با ریتم مونتاژ پیدا کنم.

چرا برای ملودی «روزواقعه» از نغمه‌های حجاز ، صبا و بیات بهره گرفتید؟

حجاز مقامی است که در موسیقی عرب ، ترک و ایرانی جزو مقام‌ها و مایه‌ها بوده و اجرا می‌شود. در موسیقی ایران قدیم اختلاف نظری مبنی بر اینکه حجاز در زمره مقام‌های اصلی بوده یا جزو شعباتِ مقام های اصلی، وجود داشته است. اما پس از اینکه صفی الدین ارموی مقام حجاز را در محدوده مقام‌های اصلی موسیقی قرار داد و تثبیت کرد، دیگر موسیقی‌دانان نیز به تبعیت از روش او، این سنت را ادامه دادند.
امروزه حجاز از گوشه‌های مهم مایه «ابوعطا» است که از مشتقات دستگاه شور به‌حساب می‌آید و البته از لحاظ مایه شناسی موسیقی ایران کمی از حجاز موسیقی عرب و ترک متمایز است.

چرا در قطعه عاشورا در فیلم«روز واقعه» از طبل‌ها و سازهای بادی و ارکستر زهی بهره گرفتید؟

عاشورا برایم حماسه است.در سراسر عاشورا قهرمانی می‌بینم. توجه داشته باشید که در قطعه عاشورا و در انتهای فیلم، سُم اسبان، سوزاندن خیمه‌ها، دستان بریده و سرهای روی نیزه را می‌بینیم. خب! همه اینها حماسه است. در این حادثه ۷۲ نفر با آگاهی به‌خاطر ایده و مرام و اعتقادشان مبارزه کردند. بنابراین در این واقعه غم و غصه نمی‌بینیم.به همین‌خاطر با سازهای مسی صدای کرنا را تداعی کردم. کرنا نت خاصی ندارد و چون می‌خواستم در ارکستر سمفونیک از کرنا استفاده کنم مجبور شدم آن صدا را به‌وسیله ساز هورن تداعی کنم؛ چون نت‌هایش دائم عوض می‌شد.همه تلاشم این بود که یک موسیقی حماسه روی تصویر بگذارم.

موسیقی سریال «مریم مقدس» حاکی از نگاه شما به شخصیتی پاک در تاریخ دینی دنیاست. چرا برای ساخت موسیقی مریم مقدس با ارکستر کشور ارمنستان همکاری کردید؟

ببینید! وقتی به کسی تصویری می‌دهند طبیعی است که باید به نوع خاص و متفاوتی به آن تصویر فکر کند.آن زمان که پیشنهاد سریال« مریم مقدس» را به من دادند متوجه شدم این سریال به سازهایی احتیاج دارد که در ایران نیست و اگر می‌خواستیم شبیه‌سازی‌ کنیم دیگر آن اصالتی را که باید داشته باشد از دست می‌داد. به‌خصوص اینکه می‌خواستم موسیقی سریال بیشتر رنگ و بوی مسیحیت داشته باشد. با این وصف، نزدیک‌ترین جا به کشورمان ارمنستان بود که با سختی زیاد توانستم به آنجا بروم و ارکستر مورد نظرم را پیدا کنم و به رهبر ارکستر سمفونیک آنجا پارتیتور را نشان دهم.

از چه سازهایی در آن قطعه استفاده شد؟

دودوک و همینطور کمانکه که یک ساز تک سیمه است و هم‌اکنون در موزه نگهداری می‌شود. آن سازها را از موزه آوردند و نوازنده آن را نواخت. سازهای ضربه‌ای محلیِ سریال هم در ایران رایج نبودند. چون می‌خواستم موسیقی صدایی بدوی داشته باشد تا تماشاچی را به فضای دوران زندگی حضرت مریم نزدیک کند، از آنها استفاده کردم.

به‌طور کلی چگونه تم فیلم‌ها را حس می‌کنید؟

فیلمی را بارها می‌بینم. اینگونه فیلم ملکه ذهنم می‌شود و همینطور روزها و شب‌ها به آن فکر می‌کنم تا اینکه به‌صورت ناگهانی یک روز زمزمه‌ای می‌کنم و بلافاصله آن را می‌نویسم یا همان لحظه آن را روی موبایلم ضبط می‌کنم و کم کم روی آن کار می‌کنم تا اینکه تمی شکل می‌گیرد که البته از خود فیلم بیرون آمده است.

چطور تشخیص می‌دهید که چه سازبندی یا ارکستراسیونی را باید در ملودی یک فیلم لحاظ کرد؟

 خب! اینها اندوخته‌هایی است که آهنگساز در اختیار دارد و درس‌هایی است که خوانده است؛ اینکه اگر تم فیلمی عاطفی است چه سازهایی باید آن را همراهی کنند یا اگر تم اکشن یا ترسناک دارد چه سازهایی با چه هارمونی‌های دیگری.

شما سال‌ها برای بسیاری از دانشجویان و علاقه‌مندان موسیقی تدریس کرده‌اید. به این جوانان معمولا چه توصیه‌هایی می‌کنید؟

البته خیلی وقت است که دیگر تدریس نمی‌کنم اما موسیقی یک کار با دیسیپلین است. مثل سربازخانه است؛ یعنی شوخی بردار نیست. اینطور نیست که وقتی داری درس می‌دهی، شاگرد یا دانشجو با گوشی موبایلش سرگرم باشد یا روزنامه دستش بگیرد. تمام کسانی که در موسیقی موفق هستند وقتی درِ کلاس موسیقی را باز می‌کنند و روی صندلی می‌نشینند، کسانی هستند که صد درصد آنجا هستند.

 هرگز زیر نم نم باران آهنگی نواخته ای ؟
یک خانواده هنری

گویا علاقه و آشنایی‌تان به همسرتان، سرکار خانم آذرنوش صدرسالک هم در کلاس‌های همنوازی رخ داده بود. چطور این آشنایی اتفاق افتاد؟

زمان تدریس در هنرستان موسیقی، هم ابوا درس می‌دادم و هم آنسامبل. آنهایی که می‌خواستند دیپلم‌شان را بگیرند باید نمره کلاس‌های آنسامبل را می‌گرفتند؛ یعنی تمام شاگردهای فارغ التحصیل هنرستان باید سر این کلاس می‌آمدند. ایشان یک خواهر دوقلو داشت که خیلی شبیه بودند و هر دو سر کلاس می‌آمدند. من واقعا خیلی وقت‌ها نمی‌توانستم آنها را از هم تشخیص بدهم. کلاس آنسامبل همانطور که می‌دانید گروهی است، مثلا ۹ نفره، پنج نفره و…. ما هم یک کنسرت ۹ نفره گذاشتیم که همسرم در آن «هارپ» می‌زد. اینگونه بود که کم کم با هم آشنا شدیم و به رفت‌وآمد خانوادگی رسید تا اینکه با هم ازدواج کردیم.

جایگاه ایشان در بین نوازندگان هارپ در ایران در چه سطحی است؟

در ایران افراد محدودی را داریم که هارپ می‌نوازند اما به چیره دستی ایشان نیستند. ایشان ۳۰ سال در ارکستر سمفونیک نوازندگی کرده‌اند و بازنشسته ارکستر سمفونیک تهران هستند. الان هم که به‌صورت خصوصی درس می‌دهند و شاگردان پیشرفته‌ای دارند.عقیده‌ام این است که موزیسین‌ها هیچ‌گاه نمی‌میرند جسم موزیسین و هنرمند می‌رود اما کارش تا ابد ماندگار است. مگر موتسارت یا بتهوون مرده‌اند یا مگر صبا یا حنانه، تجویدی و باغچه بان مرده اند؟! موزیک را نمی‌شود از یاد برد؛ چون هنرمندان به واسطه کارشان ماندگار می‌شوند.

رشته همسر شما الهیات بود. از طرفی شما هم آهنگساز برخی از معروف ترین موسیقی فیلم‌های مذهبی بوده‌اید. برای ساخت آن آهنگ‌ها نظر همسرتان را به‌عنوان کارشناس این رشته می‌پرسیدید؟

هر کاری که کرده‌ام هم برای پدرم، هم برای فرزندانم و هم همسرم اجرا کرده‌ام و نظرهای آنها را پرسیده‌ام موزیکی اگر ساخته‌ام نظر دخترم، پسرم، پدرم و بیشتر همسرم در آن لحاظ شده‌است. به هر حال این نت‌های پراکنده را که نمی‌توان خواند. همسرم همه را منظم می‌کند؛ به‌خصوص آن اوایل که کامپیوتر نبود که بتوان آنها را ثبت کرد. بنابراین همه باید با دست نوشته می‌شدند. همه این کارها حاصل زحمات همسرم بود، یعنی ایشان از درون پارتیتور نت‌های ارکستری را که قرار بود از استودیو بیرون بیایند می‌نوشت تا در مقابل آنها بگذارد. کاربسیار دشواری بود؛ چون خیلی از آنها خوانا نیستند. بسیاری از آنها خط خوردگی دارند. کار بسیار پر زحمتی بود.

زمانی که ایشان نشان درجه یک هنری را برای ۴۰ سال فعالیت دریافت کردند، شما چه حسی داشتید؟

معمولا آدم خوشحال می‌شود. هنرمند به تشویق ملت است که جان می‌گیرد و انگیزه می‌یابد و پیشرفت می‌کند. و گرنه افسرده می‌شود و زود از میان می‌رود. میلیاردها پول جای یک تعریف از هنرمند را نمی‌گیرد.

پدر همسرتان، آقای حسن صدر سالک هم از شاعران معاصر ایران هستند.کدام یک از شعرهای ایشان رادوست دارید؟

همه شعرهای ایشان پر مغز و جذاب است. اتفاقا چند شعر برای خود من سرودند. در آلبوم «روز واقعه» قطعه آوازی هست که ایشان شعرش را برایم سرودند. ایشان شعر بسیار معروفی دارند به نام« آتش دل» که تاج اصفهانی آن را خوانده است. او شاعری بود که موسیقی می‌دانست و دستگاه‌ها را می‌شناخت و می‌توانست به خواننده و آهنگساز کمک زیادی کند.

 
جزو پیشگامان تلفیق شعر و موسیقی بودند درست است؟

بله! چون هم شعر را می‌شناخت و هم موسیقی را.

در‌واقع؛ شما به ایشان نت می‌دادید و ایشان به شما شعر.

 خودم شاهد بودم که برخی از کارهایی را که آقای سالار عقیلی می‌خواند پدر همسرم با ایشان کار می‌کرد و آهنگ‌های قدیمی را به ایشان منتقل می‌کرد. ایشان خیلی به دیگران کمک می‌کرد و بسیار خیرخواه بود.

اجراهای خانم صدرسالک را در گروه کر تلویزیون و تالار رودکی در آرشیودارید؟ پیش آمده به آن خاطرات رجوع کنید یا آنها را ببینید؟

از آن دوران اجرایی نداریم که ببینیم یا گوش کنیم. البته کارهای خودم را مثل موسیقی‌هایی که در آنها هارپ نوشته‌ام، گاه و بیگاه می‌بینم.

نظرتان درباره تصنیف‌هایی که همسرتان از کارهای علیرضا قربانی، علی مینوسپهر و دیگران کارکرده‌اند، چیست. به‌نظرتان چه ویژگی‌هایی دارد؟

خب! کارهای این افراد را عمیق و نقادانه گوش نکرده‌ام که بتوانم از دیدگاه تحلیلی درباره‌شان حرف بزنم.

هم‌اکنون گرایش هارپ در ایران چگونه است؟

الان خیلی گسترده به ساز هارپ توجه و اقبال می‌شود و برخلاف گذشته خیلی از خانم‌ها به نواختن این ساز گرایش دارند.

چه شد که از ساز هارپ که ساز تخصصی همسرتان هم بود در فیلم‌های «دستفروش» و« ناصرالدین شاه آکتور سینمای ایران» استفاده کردید؟

در درجه اول خود این فیلم‌ها می‌طلبیدند، دیگر اینکه تنها کسی بودم که می‌توانستم از این ساز استفاده کنم؛ چون هیچ آهنگسازی نمی‌توانست از هارپ استفاده کند. به این دلیل که یا کسی هارپ نداشت یا به‌خاطر سختی حمل‌ونقل این ساز و یا آسیب احتمالی ناشی از جابه‌جایی آن، استفاده نمی‌کردند. در موسیقی هایم از سازهایی استفاده می‌کردم که در هر موسیقی نبود.

پسرتان سروش عزیز هم رشته موسیقی را ادامه دادند و فکر کنم تا چند وقت پیش هم در حال ادامه تحصیل در اتریش بودند. علت علاقه او به موسیقی چه بود و چرا مثل پدربزرگ‌شان به سمت بازیگری نرفتند؟

پسرم امتحان ورودی صدا و سیما را داد و با رتبه خیلی خوب قبول شد. سر امتحانش نبودم؛ چون نمی‌خواستم بگویند به‌خاطر پدرش پارتی بازی شده است. با این همه نتوانست به صدا و سیما بیاید. یکی، دو سالی سرگردان بود. مجبور شدیم او را به خارج از کشور بفرستیم. در آنجا امتحان داد و قبول شد. خیلی به سختی توانستیم با هزینه بالا در آنجا او را نگه داریم.

چه رشته‌ای می‌خواند؟

همان رشته آهنگسازی ابوا را که خودم خوانده بودم، می‌خواند. برایم ساز می‌زد و اشتباهاتش را می‌گفتم. با اینکه استاد خوبی داشت ولی به‌خود من ایمان بیشتری داشت تا به استادش. حالا درسش تمام‌شده و به ایران برگشته است اما مشکل اینجاست که در ایران کار نیست و نمی‌دانم اینجا می‌خواهد چه کار کند.


منبع: برترینها

گفت‌ و گو با ورزشکاران ارمنی در روزهای کریسمس

این یک حقیقت انکارنشدنی است که آداب و رسوم مذهبی نمی‌تواند متاثر از فرهنگ بومی نباشد. از همین‌رو، آداب و رسوم اعیاد دینی ازجمله جشن‌های‌ سال نو میلادی و میلاد حضرت عیسی مسیح در جوامع و کشورهای مختلف تفاوت‌هایی دارند. در ایران اسلامی هم مسیحیان بسیار زیادی زندگی می‌کنند که‌ سال نو میلادی را به شکل خاص خود جشن می‌گیرند. هرچند اصلی‌ترین تصویر از این اتفاق بزرگ برای مسیحیان در ذهن ایرانی‌ها جشن‌های ‌سال نو در شب‌های برفی کشورهای مختلف است که با آتش‌بازی و مراسم‌های مختلفی همراه است، اما در ایران شرایط به‌گونه‌ای دیگر است. به بهانه کریسمس و نزدیک‌شدن به‌ سال نو میلادی با چند نفر از چهره‌های ورزشی ارامنه گفت‌وگویی انجام داده ایم تا آنها از حال‌وهوای این جشن‌ها و آداب و رسوم خاص در ایران تعریف کنند که جزییات آن را در زیر می‌خوانید:

زیبایی مناطق ارمنی‌نشین ایران بی‌نظیر است

تیموریان: پسرم پای درخت کریسمس ذوق می‌کند

آندرانیک تیموریان نخستین فوتبالیست ارمنی در تاریخ فوتبال ایران است که توانسته بازوبند کاپیتانی تیم‌ملی کشورمان را بر بازو ببندد. او اگرچه در یکی دو‌سال اخیر از سطح اول فوتبال ایران دور شده اما هنوز محبوبیت زیادی بین اهالی فوتبال دارد. تیموریان در سال‌های حضورش در ایران کنار بقیه مسیحی‌ها مراسم ‌سال نو و کریسمس را به جا می‌آورد و به همراه خانواده‌اش این مراسم را به بهترین شکل برگزار می‌کند. آندو درباره فرارسیدن‌ سال نوی مسیحی به می‌گوید:

 گفت‌ و گو با ورزشکاران ارمنی در روزهای کریسمس

«فرارسیدن‌ سال جدید همیشه هیجان‌انگیز و جالب است. من در دوران کودکی هم علاقه زیادی به کریسمس و رسم و رسومات آن داشتم و همیشه به پدر و مادرم برای تزیین درخت کریسمس کمک می‌کردم. هرسال چند ماه قبل از آمدن کریسمس من ذوق‌وشوق زیادی داشتم و دلم می‌خواست زودتر وسایل درخت را آماده کنم. خوشحالم که امسال هم می‌توانم در کنار خانواده‌ام‌ سال جدید را جشن بگیرم و خدا این فرصت را به من داد تا یک‌سال دیگر هم درکنار عزیزانم زندگی کنم.» آندویی که همیشه درگیر بازی‌های باشگاهی و ملی بوده، فرصت زیادی برای سپری‌کردن کریسمس کنار اعضای خانواده نداشته است.

فراغت از بازی‌های باشگاهی باعث شده آندو در دو‌سال گذشته کنار اعضای خانواده‌اش باشد: «از‌ سال گذشته این فرصت بیشتر نصیبم شد تا در روزهای خوب ‌سال نو کنار خانواده‌ام باشم. البته در سال‌هایی که خارج از ایران بازی می‌کردم هم، می‌توانستم در روزهای ابتدایی ‌سال نو استراحت کنم و در کنار خانواده‌ام بمانم اما در ایران گاهی می‌شد به خاطر بازی یا اردو مجبور می‌شدم‌ سال نو را به تنهایی جشن بگیرم. خوشبختانه امسال هم می‌توانم فارغ از فوتبال کنار خانواده‌ام باشم و ‌سال نو را آن‌طور که دوست دارم، جشن بگیرم. خانواده من برای کریسمس و‌ سال نو ارزش زیادی قایل هستند و ما همیشه‌ سال نو را به بهترین شکل جشن می‌گیریم. الان که ذوق پسرم را پای درخت کریسمس می‌بینم،

یاد کودکی خودم می‌افتم که تمام ‌سال را منتظر آمدن ‌سال نو و بابانوئل بودم. البته ما الان هم ‌سال نو را به بهترین شکل ممکن جشن می‌گیریم، چون ارزش زیادی برای رسم و رسومات قایل هستیم.» آندو درباره رسم و رسومات مسیحیان در‌ سال نو می‌گوید: «رسم و رسوم خاصی نداریم اما مهمترین نماد برای ما در آغاز‌ سال نو درخت کاج است که ادامه حیات را برایمان تداعی می‌کند. خانواده‌های مسیحی سعی می‌کنند درخت‌های کاج را به زیبایی تزیین کنند تا برای بچه‌ها هم جذابیت داشته باشد تا آنها هم با فرهنگ و رسومات آشنا شوند. یادم می‌آید وقتی کم‌سن‌و‌سال بودم، دوست داشتم پدر و مادرم زودتر اجازه دهند جعبه‌های پای درخت کریسمس را باز کنیم و هدایا را ببینیم. البته الان دیگر افراد کوچکتر از من هستند که خودم باید به آنها هدیه بدهم. در کل حال‌وهوای ‌سال نو همیشه برای من دوست‌داشتنی است و در هنگام فرارسیدن ‌سال جدید برای همه مردم ایران آرزوی سلامتی می‌کنم و از خدا می‌خواهم خبری از غم و غصه در کشورم نباشد.»

در روزهای کریسمس خیابان‌های تهران هم پر از درخت کاج و وسایل تزیین هستند که این موضوع برای ارامنه هم اتفاق خوبی است. آندو در این‌باره می‌گوید: «ما هرساله برای تزیین درخت کریسمس از ایران خرید می‌کنیم، چون درتهران هم مغازه‌های زیادی هستند که به استقبال کریسمس می‌روند. فکر می‌کنم این روزها چهره مناطق ارامنه‌نشین هم بسیار زیبا می‌شود، چون لوازم کریسمس واقعا جذاب هستند. من حتی کسانی را هم دیده‌ام که اگرچه مثل ما کریسمس را جشن نمی‌گیرند اما درخت کاج را تزیین می‌کنند و از زیبایی آن لذت می‌برند».


می‌خواهم به جای بسکتبال کنار خانواده‌ام باشم

ساهاکیان: شِنورهاوُر نُرداری

اوشین ساهاکیان از قدیمی‌ترین بازیکنان ارامنه بسکتبال ایران است. او در اصفهان متولد شده و در سال‌های اخیر عضو ثابت تیم‌ملی بسکتبال ایران بوده است. ساهاکیان که این روزها به همراه تیم پتروشیمی در مسابقات بسکتبال کشور دیدارهای حساسی را پیش‌رو دارد، از این‌که می‌تواند امسال در روزهای‌ سال نو کنار خانواده‌اش باشد، ابراز خوشحالی می‌کند. اوشین در این‌باره به «شهروند» می‌گوید: «در سال‌های اخیر تعداد زیاد بازی‌های باشگاهی و تیم‌ملی باعث می‌شد من نتوانم در روزهای‌ سال نو کنار خانواده‌ام باشم.

گفت‌ و گو با ورزشکاران ارمنی در روزهای کریسمس 

 این موضوع همیشه برایم ناراحت‌کننده بود، چون دوست داشتم مثل افراد عادی در آغاز ‌سال نو کنار عزیزانم باشم. البته بازی برای تیم‌ملی همیشه برای من باعث افتخار بوده اما خوشبختانه امسال فرصتی پیش آمد که بتوانم کنار خانواده‌ام ‌سال نوی مسیحی را جشن بگیرم.» ساهاکیان ادامه می‌دهد: «به هرحال ورزش قهرمانی همین مسائل را به دنبال دارد. دوست دارم از همین‌جا ‌سال نوی میلادی را به همه ارامنه تبریک بگویم و برای آنها آرزوی سالی خوب و پر از موفقیت دارم. شِنورهاوُر نُرداری که به زبان ارمنی معنای سال نو مبارک می دهد.»

 این روزها اهالی بسکتبال منتظر فرارسیدن انتخابات رئیس فدراسیون هم هستند. ساهاکیان در این‌باره می‌گوید: «بله همه ما منتظریم تا بهترین اتفاق برای بسکتبال ایران رقم بخورد. انتظار داریم شرایط برای بسکتبال طوری فراهم شود که اسپانسرهای خوب دوباره برگردند و برنامه‌ریزی‌های بهتری برای تیم‌ملی صورت گیرد. همزمانی انتخابات با‌ سال نوی میلادی را به فال نیک می‌گیرم و امیدوارم در آستانه عید نوروز بهترین اتفاقات برای این رشته محبوب رخ دهد».


ما هم سبزی‌پلو با ماهی می‌خوریم!‍

حاتم‌زاده: جشن کریسمس دیگر گرمی گذشته را ندارد

هویک حاتم‌زاده یکی از چهره‌های بزرگ و شناخته‌شده تاریخ باشگاه مشهور آرارات است. او سال‌ها به‌عنوان بازیکن در این تیم حضور داشت و با مرور زمان به‌عنوان مدیر یا سرپرست تیم هم در کنار آرارات بوده است. حاتم‌زاده در گفت‌و‌گو با روزنامه شهروند درباره کریسمس و سال نوی میلادی در ایران توضیح می‌دهد: «معمولا رسم این‌ است که در کریسمس و زمان آغاز ‌سال و میلادی همه دور هم جمع می‌شویم. اولین مراسم ما در کلیسا است. تولد حضرت مسیح در کلیسا جمع می‌شویم و بعد شام در خانه هستیم همه دور هم. معمولا به رسم عید نوروز غذای دورهمی ماهی می‌خوریم با سبزی‌پلو و کوکوسبزی. همان‌طور که می‌دانید کریسمس برای ما ۵روز بعد از ژانویه است. روز بعد از کریسمس هم برای ادای احترام همراه اسقف اعظم سر خاک رفتگان می‌رویم. البته دوشنبه آخر ‌سال میلادی هم رسم است که سر خاک رفتگان حاضر می‌شویم». وی درباره جشن ‌سال نوی میلادی هم صحبت‌هایش را این‌گونه ادامه می‌دهد: «ایرانی‌هایی که مسیحی هستند، دو جشن ‌سال نو را تجربه می‌کنند. اولی شروع‌ سال نوی میلادی است و دوم همان ‌سال نوی شمسی و نوروز باستانی ایران عزیزمان. به قول معروف ما از دو جشن استفاده می‌کنیم. برای‌ سال نو قطعا دیده‌اید که در خارج از کشور چه برنامه‌ها و جشن‌هایی دارند.

گفت‌ و گو با ورزشکاران ارمنی در روزهای کریسمس 

مردم دور هم در بسیاری از کشورها جمع می‌شوند و ‌سال جدید را با هم شروع می‌کنند. در ایران اما معمولا اعضای اصلی خانواده‌ها دور هم جمع می‌شوند. دلیلش هم این است رسم نبوده که این‌جا هم‌چنین جشن‌ها و تجمعات بزرگی برگزار شود». حاتم‌زاده با اشاره به این‌که دیگر عید و‌ سال نو برای مسیحی‌ها هم جذابیت و شیرینی گذشته را ندارد، ادامه داد: «نمی‌دانم زندگی‌ها سخت شده است یا ما بزرگ شده‌ایم و دیگر احساسات کودکی را نداریم. اما عید و‌ سال نو دیگر رنگ و بوی گذشته را ندارد و فقط هرخانواده‌ای یک جشنی برای خودش می‌گیرد و عیددیدنی هم داریم. منتهی همان‌طور که اشاره کردم، دیگر گرمی گذشته را ندارد و این خوب نیست. باید شرایط به شکلی پیش برود که آدم‌ها مثل قدیم به هم عشق بورزند و رابطه گرمی داشته باشند».


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۶۰۶)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید بسیار سپاسگزاریم. بار دیگر سالروز میلاد پیامبر صلح و مهربانی حضرت مسیح (ع) و عید کریسمس را
خدمت همه هوطنان علی الخصوص هموطنان مسیحی عزیزمان تبریک و شادباش عرض کنیم.

دیدار مرد پر افتخار سینما با شاهزاده آواز ایران در پشت صحنه کنسرتِ “ایران من” همایون شجریان، این قاب سنگین را برای شروع مطلب امروز رقم زد. فیلمبرداری فیلم جدید اصغر فرهادی که در اسپانیا انجام شده بود، به پایان رسیده و اصغر آقا برای استراحت به وطن بازگشته است.
 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606)

روزبه نعمت اللهی که غرق در عرفان و سلوک عارفانه و مجذوب رفتار درویشانه است (اداهایش که اینطور نشان داده)، در مقابل نماد جشن سال نوی غربی ها این عکس را گرفت که نشان بدهد یک درویش آپدیت شده عاشق تجدد و مدرنیسم است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606)

سلفی آینه ای بنیامین بهادری و همسر جان، جلوی آسانسور. کوچولو ها را هم که حتما به پرستار سپرده اند. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

جمله استرس زای کمند امیر سلیمانی برای تمامی مردان و زنانی که این پست را میبینند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

 “آسمان بار امانت نتوانست کشید، قرعه کار به نام توی دیوانه زدند.”

بله، ربطی به موضوع نداشت، ولی خب گفتیم جلو پانته آ بی حرف و ساکت نباشیم.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

تینا پاکروان، ریحانه طباطبایی و مهناز افشار در اکران خصوصی فیلم “خانه کاغذی” ساخته مهدی صباغ زاده کارگردان کارکشته سینما و تلویزیون.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

سلفی جالب میترا حجار و ناصر صفاریان در کنار دوست عزیزشان به مناسبت عید کریسمس. صفاریان یکی از مستندساز های کاردرست سینمای ایران است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

الهام پاوه نژاد اینگونه با این استوری تولد استاد بهرام بیضایی را تبریک گفت. تبریک به مرد بزرگ سینما، همچنان به امید روزی هستیم که شرایط سینما برای بازگشت شما و تنفستان در اتمسفر سینمای ایران، مساعد شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

یک استوری عادی از خاطره حاتمی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

سحر قریشی با کمی روتوش و فتوشاپ خود را این شکلی کرده است تا معمولی نباشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

شبنم قلیخانی با این عکس مربوط به ماندگارترین نقش آفرینی اش در سینما و تلویزیون، یعنی نقش حضرت مریم (س) در سریال “مریم مقدس” ساخته شهریار بحرانی، میلاد حضرت مسیح (ع) را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

 فلورا سام و مجید اوجی، زوج هنرمند سینما در کنار رضا یزدانی پس از تماشای کنسرت وی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

سحر ولدبیگی با این پست زیبا و خوش حس و حال، تولد همسرش نیما فلاح و همچنین هفدهمین سالگرد ازدواجشان را تبریک گفت. تبریک به این زوج مهربان و دوست داشتنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

 مریم معصومی عکسی با درخت کریسمس نگذاشته بود و حسابی نگرانش بودیم تا با این عکس همه را از نگرانی رهانید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

 آرمین هم این عکس را گرفت و سوار گوزن اش شد تا به بچه های بالاشهر نشین هدایای لاکچری بدهد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

سلفی عجیب فرهاد آئیش و همسرش مائده طهماسبی در حال کیف و حال در تایلند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

کارن همایونفر و ابراهیم حاتمی کیا  مشغول ساخت موسیقی فیلم جدید جناب حاتمی کیا، “به وقت شام”. سامان گلریز نقشی اساسی در نگارش فیلمنامه این فیلم داشته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

مازیار فلاحی هم این عکس را به مناسبت کریسمس گذاشت. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

این هم عکس کریسمسی الهه خانم رضایی. گویا خانم رضایی بد موقع و در حین انجام عملیاتِ پاپانوئل وارد محیط شده و باعث به زحمت افتادن و قایم شدن ایشان شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

 خیلی وقت بود عکس خیره به افق نداشتیم که برزو ارجمند و همسرش این خلا را جبران کردند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

سمیرا خانم حداقل با یک تاب واقعی در یک پارک عکس میگرفتی که این همه احساس و توصیف، نا کارآمد نباشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

رضا گلزار هم میلاد حضرت مسیح (ع) را به همه هموطنان مسیحی تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

سعید مدرس و پدر عزیزش در ساحل چمخاله. کلا کش شلوار سعید به این ساحل گره خورده و هر وقت ولش میکنی از این جا سر در می آورد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

سلفی مهران رجبی در کنار حسین سلیمانی، علی دهکردی و سایر همکاران در پشت صحنه کار جدید استاد کیانوش عیاری به نام “هفتاد و هشت متر”. استاد هم که روی کاناپه جا خوش کرده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

سلفی گلاره عباسی در اتاق گریم سریال شهرزاد، همراه با امیر جعفری و سایر همکاران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

امیرمحمد زند با غول مرحله آخر درختان کریسمس عکس گرفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

توضیحات مفید ماهایا پطروسیان درباره عید کریسمس و آغاز سال نوی میلادی و اینکه عید کریسمس هموطنانمان ده دوازده روز دیگر است و  این عیدی که همه دارند تبریک میگویند، متعلق به مسیحیان غربی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

رایان شجریان هم به تماشای کنسرت برادرش نشسته بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

شاهرخ استخری هم این عکس کریسمسی را از دخترش پناه گرفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

آفرین به یکتا ناصر که در یک دوره چند ماهه به دوران اوجش بازگشت و کیلوهای ناشی از بارداری را از خود دور کرد. خیلی هم هالیوودی طور.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

بهرام رادان کمی دیرتر از بقیه به فکر حمایت از ناصر خان ملک مطیعی افتاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

جشن تولدی برای آذر معماریان، با همت علی اوجی و جواد عزتی و همسرانشان. روح علی معلم نازنین شاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

لطفی که رویا میرعلمی به متین ستوده کرده است، لطفی از نوع “گوزنی”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

 نازنین بیاتی هم با گوشواره های کریسمسی خود را برای کریسمس آماده کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 


 سلفی بدون توضیح و همنیجوری الکیِ داریوش فرضیایی با حدیث فولادوند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

امیر دلاوری، شاهرخ استخری، پویا امینی و فرزاد حسنی در اطراف محمدرضا شریفی نیا، در جشن تاسیس یک نشریه هنری به مدیریت جناب شریفی نیا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

شهرزاد کمالزاده و آزاده مهدی زاده دو بازیگر سریال های تلویزیونی با لباس های محلی در حال گشت و گذار در خلیج گواتر در منتهی علیه جنوب شرقی ایران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

امید حاجیلی هم کریسمس را فقط به کسانی که این عید بهشان مربوط میشود تبریک گفت تا مطلبمان را کریسمسی به پایان برسانیم. ممنون از همراهی تان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (606) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان 


منبع: برترینها

منوچهر والی‌زاده: به عشق مخاطبان در رادیو مانده‌ام

خبرگزاری فارس: همیشه دوبله فیلم، سریال و کارتون یکی از جذاب‌ترین بخش ماجراست و مردم دوست دارند بدانند آن سوی این تصاویری که می‌بینند، چه کسی نشسته و صحبت می‌کند و آنها را با خود به دنیایی از رویاها می‌برد. شاید بارها کارتون «لوک خوش شانس» را دیده باشید و یا خودتان را جای تام هنکس در «مسیر سبز» و یا تام کروز در اغلب فیلم‌هایش گذاشته باشید و صدایش را دوست داشته باشید.

پشت میکروفون صدا در اتاق دوبله منوچهر والی‌زاده دوبلور قدیمی نشسته است و رفتارهای تک تک این شخصیت‌ها از فیلتر او می‌گذرد.  با والی‌زاده درباره تمام این سال‌ها و حضورش در بازیگری، دوبله و گویندگی رادیو گفت‌وگویی انجام داده ایم که در ادامه می‌خوانید.

 به عشق مخاطبان در رادیو مانده‌ام
شما اوایل کار خود را با بازیگری شروع کردید. چرا بازیگری را ادامه ندادید؟

من کارم را از تئاتر آماتور و بعد حرفه‌ای شروع کردم و بعد از آن در سال ۱۳۳۷ به سمت دوبله آمدم. به این دلیل که وقتی وارد حوزه دوبله شدم، موفقیتم به نسبت بازیگری بیشتر شد از بازیگری فاصله گرفتم. دوبله حرفه‌ای بود که دیگر زندگیم شد و زمانیکه به این سمت آمدم دیگر فرصتی نشد تا به بازیگری بپردازم و زندگیم از طریق دوبله می‌گذشت. اما در این میان اگر پیشنهاد خوبی در حوزه بازیگری داشتم، قبول می‌‌کردم اما در نهایت به دوبله برمی‌گشتم.

همیشه معتقدم که اگر انسان وجود و همت بازیگری داشته باشد و کارگردان‌ها هم او را بخواهند، می‌تواند کار کند، اما اگر قرار باشد، بازیگر خودش را به زور به گروه‌های تولید بچسباند و دنبال آنها بدود ارزش ندارد و من این سبک را اصلا نمی‌پسندم. اگر نقشی به من بخورد و مورد پسند تهیه‌کننده و کارگردان باشد کار می‌کنم اگر نه هم که هیچ. از طرفی معتقدم آدم باید یک حرفه را به عنوان تخصص خود دنبال کند و در آن حوزه قدم بردارد. نه اینکه به هر شاخه‌ای سرک بکشد و در آخر هم هیچ‌کاره باشد!

قبل از اینکه وارد حیطه دوبله شوید، پیشنهادهای بازیگری‌تان خیلی بیشتر از الان بود؟

من همیشه پیشنهادهای بازیگری داشتم اما خب در هر کدام بنا به دلایلی حضور داشتم و یا نبودم. بعد از انقلاب سریال و تئاتر و تله فیلم‌های زیادی بازی کردم. در کنار همه اینها تنها دوبله بود که از طریق آن امرار معاش می‌کردم.

شاید آن‌قدر خوب در دوبله درخشیده بودید که پیشنهادهای بازیگری کمی سمتتان می‌آمد؟

بله این را قبول دارم. برای مثال بارها برایم پیش آمده بود قبل از اینکه نقشی به‌طور مستقیم پیشنهاد شود، از اطرافیان می‌شنیدم که والی‌زاده در دوبله فعالیت دارد و فرصت نمی‌کند بیاید! و به همین راحتی پیشنهاد سریال و فیلم‌ها قبل از اینکه به خودم گفته شود، رد می‌‌شد. حتی همین چند وقت پیش قرار بود در سریال «عالیجناب» سام قریبیان بازی کنم که نشد و برخی مدیر تولیدها دور از چشم کارگردان و تهیه‌کننده دوست دارند تا فامیل خود را سرکار بیاورند و به نوعی بازیگری که مدنظر کارگردان است را رد می‌کنند.

فکر می‌کنم امثال این اتفاق‌ها در دوبله نیست!

نه اصلا، دوبله شغل آرام و راحت‌تری است. به هر حال در هر شغلی که بروید این اتفاق‌ها می‌افتد اما محیط دوبله کوچک است و افراد زیاد نمی‌توانند دست به این کارها بزنند.

در همان سال‌های شروع دوبله و بازیگری، معیارتان برای انتخاب نقش چه بود؟

اگر حس می‌‌کردم می‌توان با نقش، فیلمنامه، فیزیک، سن و چهره ارتباط خوبی گرفت، آن را قبول می‌کردم.

در این سال‌ها کمتر سمت دوبله کارتون و در کل کار کودک رفتید، دلیل خاصی داشتید؟

اصلا کار کودک انجام ندادم و زیاد کارتون و انیمیشن حرف نزدم و اگر هم در آنها حضور داشتم خیلی کم بوده است. معتقدم که کار من چیز دیگری است و از همان ابتدا هم سراغ کارتون نرفتم و آمدم که نقش اول در فیلم‌ها بگویم و تا حالا ۲۰‌درصد در کارم موفق بودم.

کارتون و انیمیشن تخصص خودش را می‌خواهد و بچه‌های هنرمندی هستند که این کار را با تیپ‌های مختلف انجام می‌دهند. من در چند سریال کارتونی با صدای خودم حرف زدم که معروفترین آنها «لوک خوش شانس» بود و برایم جالب بود که تنها یک کارتون دوبله کردم و همان شخصیت هم معروف‌ترین کارم شد و هنوز هم همه مردم مرا با آن می‌شناسند. در این کارتون، صدایم به خوبی روی شخصیت لوک نشسته بود و مردم خوششان آمده بود.

 به عشق مخاطبان در رادیو مانده‌ام
صدای شما انرژی به مخاطب می‌دهد. برای رسیدن و نگهداشتن این صدا در این سال‌ها چقدر تلاش کردید؟

اوایل که آمدم صدایی جوان داشتم اما چون به‌طور مستمر نقش جوان‌ها را گفتم در این نوع نقش جا افتادم. خداوند به هر یکی از خلایق استعداد و توانایی می‌دهد که بتواند با آن کاری انجام دهد و به من هم صدا عطا کرده است.

شما سال‌هاست که به موازات دوبله در رادیو هم فعالیت دارید.

در رادیو فقط مخاطب، من را نگه داشته است و فقط به خاطر عشق به مخاطب تا الان ماندم و نمی‌دانم بابت این موهبت چطور از خداوند تشکر کنم و نمی‌دانم چرا مردم تا این اندازه به این حرفه علاقه دارند. الان ۲۰ سال است که هفته‌ای یک روز به رادیو پیام می‌روم و اجرا دارم و هفته گذشته کاری برایم پیش آمد و نتوانستم بروم و مردم بارها در تماس تلفنی و پیامک سراغم را گرفته‌اند.

سال‌ها پیش برنامه «صبح جمعه با شما» از رادیو ایران پخش می‌شد و شما هم در آن حضور داشتید.

بله زمانی که مرحوم منوچهر نوذری در رادیو حضور داشتند، ۱۲ سال در این برنامه در کنار نوذری، منوچهر آذری، احمد شیشه گران،‌سعید توکل، پریچهر بهروان، عرفانی، مهرپرور و… اجرا می‌کردم. این برنامه دنیایی دیگر بود و سال‌های خوبی را در آن با هم گذراندیم. بعد از اینکه نوذری بیمار و مرحوم شد این گروه هم از هم پاشید.

بعد از سال‌ها، گروهی دیگر با همکاری تعدادی از افراد در همان گروه قبلی برنامه «جمعه ایرانی» را روی آنتن بردند و شما در آن حضور نداشتید.

بله در جریانش هستم اما خب این برنامه که مثل صبح جمعه با شما نمی‌شود. من اصلا به این برنامه نرفتم چراکه دلیلی برای حضور مجدد در این برنامه نداشتم. اگر قرار به دیده شدن بود که در رادیو پیام بیشتر دیده می‌شدم. زمانه و جو تغییر کرد و قدیمی‌ها باید بروند و جوانترها بیایند، ‌نسل‌ها عوض می‌شود و هیچوقت نمی‌شود به این مساله ایرادی گرفت. برای مثال بزرگ‌ترین و بهترین بازیگرهای هالیوود یک دهه کارشان گرفته و دیده شده تا به اسکار رسیدند. اما متاسفانه در کشور ما افراد دوست دارند تا آخر عمرشان جلو دوربین باشند و این عملا امکانپذیر نیست.

شما تدریس هم می‌کنید؟

نه من هیچ‌وقت مدرس نبودم و خیلی در این زمینه پیشنهاد داشتم اما نرفتم. به این دلیل که تخصصی در این بخش ندارم. نباید بگوییم به صرف اینکه من دوبلور هستم، می‌توانم تدریس هم انجام دهم. البته ناگفته نماند که یک‌بار به دانشجویان دانشگاه هنر درس دادم و دیگر هم نمی‌خواستم بروم اما برخلاف میلم به اصرار رئیس‌شان مجبور شدم ده جلسه بروم. اما در این تدریس، معنویات برایم مهم‌تر از هرچیزی بود و تجربیاتم را به آنها منتقل کردم.

وضعیت دوبله فیلم و سریال‌ها به چه صورت است؟

خیلی بد است. همه مردم ایران می‌خواهند دوبله کار کنند! در صورتی‌که هر کاری گنجایش و ظرفیت محدودی دارد و جالب اینجاست که اگر تعدادی در تست گویندگی و امتحان صدا شرکت می‌کنند، توقع دارند که همه‌شان نقش اصلی دوبله کنند و این بد است! حتی دوره قبلی که داور جادوی صدا بودم همه شرکت کننده‌ها از من توقع داشتند تا برایشان کار پیدا کنم. در حال حاضر خیلی گوینده‌ها کلاس گویندگی برگزار کردند اما مهم این است که چگونه این افراد را جذب بازار کار خواهند کرد و اغلبشان هم در این بخش ناموفقند.

در حال حاضر امکانات دوبله هم به شدت پیشرفته شده و همین علاقه‌ عده‌ای را بیشتر کرده است.

یادم است زمانی بود که آدم‌ها شاید آرزویشان بود که پنج دقیقه در اتاق دوبله بایستند اما الان آن‌قدر فناوری پیشرفت کرده است که همان آدم در منزل و اتاق شخصی‌اش با موبایل فیلم دوبله می‌کند.

 به عشق مخاطبان در رادیو مانده‌ام
اما شاید همین افراد مستعد باشند.

بله من منکرش نمی‌شوم اما آن‌قدر فضا شلوغ شده است که همان مستعدها هم به خوبی دیده نمی‌شوند. کار دوبله فقط صدا و بیان می‌خواهد و اگر این دو را نداشته باشید اصلا به درد این کار نمی‌خورید. این حیطه از لحاظ مالی هم آن‌قدر نمی‌تواند جوان‌ها را تامین کند و اگر بخواهند از این طریق منبع درآمدی داشته باشند، این کار به سختی صورت می‌گیرد.

با این اوصاف شرایط مالی خودتان چطور است؟

من بعد از این‌همه سال می‌سازم و توانستم طوری گلیم خودم را از آب بیرون بکشم اما برای افرادی که تازه وارد هستند خیلی سخت است. علاقه‌مندانی که دوست دارند به سمت دوبله بیایند باید مقاوم باشند و وجود و هنر این کار را داشته باشند.

البته برخی هم با پارتی می‌آیند و خوب هم کار می‌کنند.

در مخیله من که نمی‌گنجد بتوانید با پارتی کار هنری انجام دهید و ماندگار هم باشید. معتقدم اگر کسی علاقه واقعی به دوبله داشته باشد، آن‌قدر پافشاری می‌کند که بالاخره یک روز مطرح می‌شود. اما زمانیکه صدا و بیان نداری به زور پارتی هم نمی‌توان کاری کرد. اگر واقعا به دوبله علاقه دارید، برای آن زمان بگذارید. دوبله یک کار تکنیکی است و بعد از آن هنر در آن پیاده می‌شود. این حیطه مثل سایر شغل‌ها نیست که به مرور راه بیفتید بلکه باید از ابتدا فاکتورهایی را داشته باشید. کارهای هنری کمی ظریف‌تر است و چیزهایی دارد که شغل‌های دیگر ندارند و به همان اندازه آدم‌هایی که در این حیطه کار می‌کنند شکننده هستند.

غیر از دوبله در تلویزیون و فیلم و سریال مشغول کار دیگری هستید ؟

الان تعدادی فیلم برای سایت‌ها دوبله می‌کنیم که مردم از طریق دانلود می‌توانند آنها را تماشا کنند.


منبع: برترینها

«بهرام‌ بیضایی»، زادروزت مبارک!

بهرام بیضایی سال‌هاست سکوت کرده و به‌ندرت تن به گفت‌وگو داده است؛ در این سال‌ها او فقط در آثارش با مخاطبانش سخن گفته. اغراق نیست اگر بگوییم بیضایی در این چند سال دوری از وطن که هنوز به یک دهه نرسیده است، تقریبا به‌اندازه تمام سالیانی که در ایران زیست، نمایش روی صحنه برده است. بهار ٩١ که کتاب «هزار افسان کجاست؟» در غیاب بیضایی درآمد، او از فرسنگ‌ها دورتر از وطن پیامی فرستاد برای جمعی که در رونمایی این اثر پژوهشی گرد هم آمده بودند. دو سالی می‌گذشت از زمانی که بهرام بیضایی از ایران رفته بود و در همین سال بنا داشت «جانا و بلادور» را روی صحنه ببرد که نمایشی بر اساس سایه‌بازی بود و بعد از «گزارش آرش» و «گزارش ارداویراف» و چندی پیش هم «طرب‌نامه».

رنج‌هايش را بر دوش كشيد

بیضایی به‌گواه کارنامه پربارش همواره به سنت‌های نمایشی ایران نظر داشته و این سال‌ها نیز در تمام این نمایش‌نامه‌ها، به‌طرز متمرکز و مؤکد به فُرم‌های نمایش سنتی پرداخته است. طرفه آنکه بهرام بیضایی غالب این آثار را سالیان پیش در وطن خود نوشته بود؛ اما به‌گفته خودش چون امکان اجرا فراهم نبود، آنها را از خاطر برده بود؛ اما بهانه نوشتن از این هنرمند بزرگ، پنجم دی‌، زادروز اوست که بناست جمعی از هنرمندان از جمله ناصر تقوایی در تئاتر شهر با رو‌خوانی نمایش‌نامه «شب هزار‌ویکم» آن را به جشن بنشینند تا اگر امکان روی‌صحنه‌رفتن آثار او در تئاتر شهر فراهم نیست، دست‌کم گفتن از او ممکن شود، آن‌هم در زمانه‌ای که به‌قول فرهاد مهندس‌پور «مطبعه‌ی بی‌انصاف کیهان» به هنرمندی در این قدوقامت می‌تازد و بزرگ‌شمردن هنرمندی چنین را توهم می‌خواند!

در روزگاری که حتی مسئولان فرهنگی مانند علی جنتی، وزیر سابق ارشاد، تردید دارند به اینکه بیضایی در این سن‌وسال بتواند کاری انجام دهد! به هر تقدیر بهرام بیضایی بیش از هفت سال است که دور از وطن بی‌وقفه کار کرده و شاهدِ این مدعا هم نمایش‌هایی است که به برکت فضای مجازی و تکنولوژیِ روز، همگان حتی ما، امکان دیدن دست‌کم تکه‌ها و دقایقی از آن را داریم. بهرام بیضایى چنان که آیدین آغداشلو نوشت «آبروى نسل ما و نسل‏‌هاى بعدى» است و آثارش به‌نوشته مهندس‌پور «فخر مملکت و ایرانیان»؛ اما اجرای نمایش جایی دور از مرزها تنها خبری نیست که از بیضایی در دست است. به‌تازگی ترجمه منوچهر انور از «فتحنامه کلات» به زبان انگلیسی درآمده و کتابِ تازه‌ای نیز از او در راه است؛ «سفر شب» فیلم‌نامه‌ای که برای نخستین‌بار منتشر می‌شود و بیضایی آن را سال‌ها قبل نوشته و داستان آن درباره سفری است در یک شب.

بازگشت بیضایی به ایران هر روز که می‌گذرد بیشتر به خواب می‌ماند؛ اما خوابی از آن‌دست که او درباره طرب‌نامه روایت کرد: «بیست‌و‌سه سال پس از نگارش طرب‌نامه، با پیداشدن بختِ نمایش آزادانه‌ی آن بیش‌وکم همه‌ی تکه‌های حذف‌شده را برگردانده و از نو به هم پیوند داده‌ام و امروز اجرای آن به نظرم خواب می‌رسد. من این خواب را تقدیم می‌کنم به همه‌ی مطربان گُمنام و توهین‌شده‌ی قرن‌ها – که جهانیان را جز شادی نخواستند و خود جز اندوه نبردند!» آن‌طور که مژده شمسایی برای تولدِ بیضایی نوشت زادروزِ او بهانه‌ای است برای شادی.

تولدت مبارک بهرامْ پسر  

 مژده شمسایى

داستان به‌دنیاآمدنت را بارها مادرت برایم تعریف کرده بود. شاید به بهانه‌ى من این خاطره‌ى خوش را با خودش مرور و انگار در زمان سفر مى‌کرد. برق چشمانش و شوروشعف کلامش نشان از رضایت و غرورِ داشتن فرزندى چون تو بود. مى‌گفت و مى‌گفت تا مى‌رسید به آنجا که عموهایت از آران کاشان آمده بودند. اینجا که مى‌رسید شادى در دلش غنج مى‌زد، مى‌خندید و صدایش مى‌لرزید وقتى مى‌گفت یکى از عموها با دیدن تو در گهواره درجا گفته بوده: «بهرامْ پسر که زاده‌ى شیر استى» و دیگرى ادامه داده: «پیداست ز عارضش جهانگیر استى» و ناگهان سکوت مى‌کرد، بغض راه گلویش را مى‌بست، با پشت خمیده دو دسته‌ى صندلى‌اش را مى‌گرفت و جلو مى‌آمد و خَم‌تر مى‌شد تا دستمال سفیدش که به دقت چهارلا شده بود را از روى میز بردارد و چشمانش را پاک کند.

رنج‌هايش را بر دوش كشيد
 

قرار است این یادداشت به مناسبت تولدت در روزنامه‌اى چاپ شود که هرگز نمى‌خوانى. سال‌هاست به سفارش پزشک روزنامه نمى‌خوانى و اخبار گوش نمى‌دهى. از آن زمان که ناتوانى از تغییر اخبار ناگوار روحت را بیمار کرده بود. پس ناچارم یادداشت را خودم برایت بخوانم همچنان‌که اخبار دیگر را گهگاه و جسته‌وگریخته برایت نقل مى‌کنم. یکى از ده خبر بدى را که با همه‌ى تلخى خیال مى‌کنم بهتر است بدانى. اغلب اخبار بد را تند مى‌گویم و مى‌گذرم و سعى مى‌کنم لابلاى حرف‌ها و خبرهاى دیگر زهرش گرفته شود تا کمتر اذیت شوى. گرچه کوشش بیهوده‌اى است و بعد خودم را سرزنش مى‌کنم که دیگر نمى‌گویم و این تکرار مى‌شود و تکرار مى‌شود چون انگار اخبار بد تمامى ندارد. ولى زادروز تو جزو اخبار خوش است. براى خیلى‌ها که تو را از نزدیک مى‌شناسند و آنها که به‌واسطه‌ى کارهایت به تو نزدیک شده و دوستدارت شده‌اند.

آنها که پیام‌ها و تلفن‌هاى پرمهرِ تبریک‌شان از چند روز پیش‌تر تا چند روز پس‌تر از پنج دى مى‌رسد. آنها که وقتى زودتر زنگ مى‌زنند مى‌گویند مى‌دانیم ترافیکِ تلفن این روزها سنگین است براى همین زودتر زنگ زدیم. مثل تبریک‌هاى سال نو از راه‌هاى دور که اغلب پیش از تحویل سال گفته مى‌شود. و تو که هرچه مى‌گذرد سخت‌تر و کمتر از میز کارت جدا مى‌شوى و با مشغله‌ى کار زمان را گم مى‌کنى با اولین تلفن یا پیام مى‌پرسی «مگر دى شده است؟ چرا یادشان مانده؟» جانِ من چطور یادشان برود که زادروز تو براى خیلى‌ها چون من ستایش خرد است و اندیشه. تقدیر کوشایى و ممارست است. جشن پژوهش و جستجو است. تحسین بالندگى و شکوفایى است. زادروزت یادآور داستان آقاى حکمتىِ رگبار است و افسانه‌ى تارا. یادآور سفر دو پسربچه است براى یافتن پدر و مادرى نداشته و حقیقت و مرد دانا. یادآور هشتمین سفر سندباد است و پهلوان‌اکبر. یادآور طومار شیخ شرزین است و کارنامه‌ى بندار بیدخش.

رنج‌هايش را بر دوش كشيد 

یادآور لیلا دختر ادریس است و افرا. یادآور مسافرانى است که قرار است آینه‌اى را بیاورند براى عروسی و سرگذشت آیت در غریبه و مه. یادآور عیار تنهاست و دنیاى مطبوعاتى آقاى اسرارى. یادآور خاطرات هنرپیشه‌ى نقش دوم است و سهراب‌کشى. یادآور باشو است و وقتى همه خوابیم. یادآور مصائب استاد نوید ماکان است و همسرش مهندس رخشید فرزین. یادآور آینه‌هاى روبرو است و اشغال. یادآور آرش است و مجلس قربانى سنمار. یادآور دیوان بلخ است و کلاغ. یادآور پرده خانه است و مرگ یزدگرد. یادآور شب هزارویکم است و سگ‌کشى. یادآور فتحنامه‌ى کلات است و ندبه. مگر مى‌شود اینها را فراموش کرد؟ مگر مى‌شود ادبیات نمایشى و سینما و تاتر ایران را بدون این آثار تصور کرد؟ مگر مى‌شود پژوهش نمایش در ایران را از یاد برد یا هزار افسان کجاست را؟

این یادداشت قرار بود شخصى باشد؛ از طرف من به تو اما مى‌خواهم چند تن را در این شادباشِ به تو شریک کنم. دختر جوان شیرازى که هرسال پنج دیماه با پدرش به حافظیه‌ى شیراز مى‌رود با کتابى از تو و دیوان حافظ و با پدرش تولدت را اینچنین جشن مى‌گیرند. گروه جوانانى که در خراسان گرد هم مى‌آیند و نمایشنامه‌اى از تو را مى‌خوانند و تحلیل مى‌کنند و پنج دى بر کیک تولد برایت شمع روشن مى‌کنند. جوانى که هرسال از کهگیلویه پیام تبریک مى‌فرستد و آن دیگرى از اهواز که دوستدار تاتر است. آنکه از تبریز پیام مى‌فرستد و مى‌گوید بارهاوبارها آثار تو را خواندن، زندگى‌اش را زیرورو کرده. و آنها که در کوه و در دیگر جاها نوشته‌هاى تو را مى‌خوانند.

شاگردانى که بخت شرکت در کلاس‌هایت را داشته‌اند و اکنون در گوشه‌وکنار جهان خودشان را مدیون آموزه‌هاى تو مى‌دانند. و آنها که به‌واسطه‌ى آثارت در دلْ خود را شاگرد و وامدار تو مى‌دانند. آنها که همکارى با تو را نقطه‌ى طلایى کارنامه‌ى هنرى‌شان مى‌دانند و آنها که آرزو داشتند با تو کار کنند و نشد که بشود. و همچنین البته شریک مى‌کنم نیلوفر و نگار و نیاسان فرزندانت را. نازنینم خوشا به حال تو که در زمانه‌ى تلخى‌ها و زشتى‌ها، کینه‌ها و نفرت‌ها، خشم‌ها و انتقام‌گرفتن‌ها، زادروزت بهانه‌اى است براى شادى. خوشا به حال تو که در دل بیشمارى از مردمان سرزمینت به نیکى جاى دارى و سربلندى که همواره ارزش‌هاى انسانى را پاس داشته‌اى و جز بزرگى و سرفرازى سرزمینت و مردمانش نخواستى و عمر در این راه گذاشته‌اى.  حالا مى‌توانم خیال کنم که مادرت در آن چنددقیقه سکوت به چه فکر مى‌کرد…  تولدت مبارک بهرامْ پسر!

بسیار بامسماست

 فرهاد مهندس پور

بسیار با مسماست که ٢۵ دسامبر، زادروز مسیح، برای ما ایرانیان برابر است با زادروز یکی از بهترین و کوشاترین نویسندگان، پژوهشگران، آموزگاران و هنرمند تئاتر و سینمای ایران، بهرام بیضایی. بهرام بیضایی در حوزه‌های متنوعی کنش اجتماعی و هنرمندانه داشته و دارد. در روزگار جوانی دانشگاه را رها می‌کند؛ زیرا در جست‌وجوی چیزی بوده است که آن را در مدرک تحصیلی نمی‌یافته است. در کار با گروه تئاتر ملی هم نگنجیده، همچنان که با جریان رسمی تئاتر در آن سال‌‍‌ها و پس از آن هم جز زمانی کوتاه نپاییده و به‌سرعت دریافته است که در شرایط اجتماعی و زیستی این مملکت، برای زنده‌زیستن و هنرمند‌بودن، به توشه و انگیزه‌ای دیگر نیاز دارد. از‌این‌رو ایشان یک آموزنده باهوش در زندگی و زیست با کسانی است که از آنان آموخته که باید ازشان تمایز داشته باشد.

رنج‌هايش را بر دوش كشيد 

بهرام بیضایی با اینکه ظرفیت اجرائی سنت‌های نمایش‌های ایرانی از شبیه‌خوانی و تخت‌حوضی و خیمه‌شب‌بازی را بسیار و با سنجیدگی کاویده، ولی هم‌زمان نمی‌خواسته در سنت رسمی روزگارش بنویسد، بیندیشد یا هنر بیافریند. امروز در زادروزش، می‌دانیم تحسین‌برانگیزترین هدیه‌ای که بهرام بیضایی به ما داده، همین است که او به کشف خود نائل شده است. این بزرگ‌ترین رهاورد زندگی بهرام بیضایی است که در قبال آن توانسته‌ایم پژوهش‌ها و نمایش‌نامه‌ها و فیلم‌نامه‌ها و کارگردانی‌هایش را داشته باشیم و افتخار کشورمان بدانیم. نیم‌سده از این کشف بزرگ گذشته است، دوران پر‌فراز‌و‌نشیبی که چند نسل از ایرانیان را از خود بهرمند ساخته است. برای بهرام بیضایی آرزوی تندرستی و شادی و شادکامی داریم، زادروز او و کشف بی‌مانندش بر همه ما خجسته ‌باد.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۶۰۵)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید بسیار سپاسگزاریم.

پیش از شروع لازم است سالروز میلاد پیامبر صلح و مهربانی حضرت مسیح (ع) را خدمت همه هوطنان علی الخصوص هموطنان مسیحی عزیزمان تبریک عرض کنیم. امیدواریم بهترین کریسمس عمرشان را پیش رو داشته باشند و سال جدید پیش رو پر از اتفاقات خوب برای همه عزیزان باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

پرستو گلستانی در کنار دو تن از عزیزان دلش در باغ کتاب تهران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

عکسی مربوط به شب رونمایی از یک نشریه هنری جدید با مدیریت هنری محمدرضا شریفی نیا. در کنار الهام حمیدی، هلیا امامی، مجید مظفری، فرزاد حسنی و سایر عزیزان. آن عزیز کراوات زده که در کنار جناب شریفی نیا ایستاده قطعاً از شرکا و موسسین مجله است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

احسان روزبهانی با این پست کاری کرده که اگر حضرت فردوسی زنده بود، خروش از خم چرخ چاچی بلند میکرد و با هوک چپ نشانش میداد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

– تازه بعد چهل کیلو کم کردن این شده…

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

امیرجان وقتی با شلوارک و مانتو در طبیعت چرخیدی نظرت نسبت به آن تغییر کرد؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

فریدون زندی از خوب های چپ فوتبال ایران در دهه های گذشته، با این عکس به سراغ کریسمس رفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

حالا چون شراره رخام با این دو بازیکن عکس دارد این برد را فقط به این دو عزیز تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

نه آقا بی انصافی نکنید، انصافا یک چیز هایی مشهود است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

بهرام رادان با تلاش یک موسسه خیریه، به دیدار دختر زلزله زده ای رفت که آرزویش را دیدار با بهرام رادان اعلام کرده بود. اقدامی رایج در بین ستارگان همه جای جهان. دم گرم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

وقتی یکی از همکارانت را در حین تغذیه در دامان طبیعت گم کرده ای و هر چه سوت و فلوت و “بیَه بیَه” میکنی، خبری ازش نیست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

واقعا جای سوال است که چرا چهره هایی که به زور دستمزد های نجومی و کمک های شوگر دَدی شان به یک نان و نوایی رسیده اند، خود را استاد موفقیت میدانند و همواره در تلاش برای به اشتراک گذاشتن این رمز های خوشبختی و موفقیت با مردم هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

شایسته خانم بنظر می اید غمی کهنه در چشمان شفق لانه کرده، پیش از سواری گرفتن کمی با وی هم کلام شو، شاید مرحمی بر غم کهنه اش شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

فلور نظری در پارک چیتگرِ برلین.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

نمیدانم چرا چهره های عزیز یک هفته پس از حذف ناصر ملک مطیعی از تلویزیون متوجه این موضوع شده اند و از دیروز تازه شروع به حمایت های همگانی کرده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

نوش جان شاهرخ جان. این غذاهای لاکچری به ما نمی آید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

میتواند عوارض یک چیز دیگر هم باشد. عوارض یک درد بزرگ که سال به سال تازه تر میشود، تا وقتی که یک نفر پیدا شود خبر مرگش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

علیرضا جعفری در حال عشق کردن در کنار عمو امیرش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

این یکی از عوارض آن دردی که گفتیم نیست، از عوارض لوسِ مامان بودن است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

شوخی جالب و به جای حسام نواب صفوی با یکی از تصاویر الویس پرسلی خواننده مورد علاقه اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

 یغما گلرویی و پسر لُپویش یارا، و شعر قشنگی که برای پسرش سروده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

علی صادقی بند و بساط اسکی را برداشت و راهی ارتفاعات تهران شد. به نظر می آید علی یک مدل جدید از اسکی، یعنی اسکی روی سرب را ابداع کرده است، چون در این هوا اسکی دیگری نمیشود کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

منیژه حکمت در سکوت خبری در حال به پایان رساندن فیلم جدیدش است، فیلمی که در جشنوراه فیلم فجر اکران خواد شد. مهتاب کرامتی ستاره این فیلم است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

سلفی علیرضا کمالی در کنار استاد اکبر زنجانپور از پیشکسوتان و اولین هنروران تئاتر مدرن پیش از انقلاب. برای ایشان آرزوی سلامتی داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

بابک صحرایی به همراه خواهر و برادر عزیزش در جوار یک اسب زیبا. بار الها این حیوان نجیب را از آتلیه ها و دوربین به دست ها و همچنین سلبریتی ها نگیر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

مریم امیرجلالی از دوستان و همکارانش که برای او جشن تولد گرفته بودند تشکر کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

مارال خانم تنفس معمولی این هوا خودش نقش مگنا قرمز دارد، دیگر اضافه کاری نکنید، شاید این ریه بعد ها هم لازم شد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

بهنوش طباطبایی در کنار رضا یزدانی، پس از تماشای کنسرت شب گذشته وی. طراح لباسِ رضا کمی بیش از نیاز دکمه تهیه کرده بود که هنگام دوخت لباس، با خودش گفت “حیف است” و خروجی این تصمیم را هم که میبینید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

محسن جان گویا چند ماهی از واکنش های عمومی نسبت به وقایع روز عقب هستی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

عکس مادر و دختری آرزو افشار و دخترش پارمیدا خانم در یک رستوران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

سحر قریشی و رفیق جینگ اش شیما مرزی که این روز ها همیشه و همه جا در کنار هم هستند. شیما مرزی به لطف دوست اش در یکی دو فیلم بازی کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

وحید هاشمیان در کنار پاپا نوئل و بساط کریسمس در آلمان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

مشخص است که علی زند وکیلی این عکس را خوب موقعی از ناصر ملک مطیعی نگرفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

همایون خان ارشادی در کنار نوه هایش در حال تماشای بسکتبال در آمریکا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

تنها نکته قابل توجه پست عباس غزالی، اشاره ریز او به یار زندگی اش بوده که این عکس را گرفته است. عشقتان پایدار عباس آقا!

مطلب امروز هم به پایان رسید، تا فردا خداوند یار و نگهدارتان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (605) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان 


منبع: برترینها

محمد‌حسین میثاقی؛ کپسول انرژی جلیقه پوش

بازی‌های فوتبال خارجی حتی برای آنهایی که چندان فوتبال‌دوست هم نیستند، جذاب است. نوع بازی‌ها، سرعت بازیکنان و تصاویر خوش رنگ و لعاب از عوامل جذب این دست مسابقات به شمار می‌روند. در کنار پخش مستقیم بازی‌های لیگ‌های اروپایی از شبکه‌های سه و ورزش، برنامه «فوتبال ۱۲۰»، گل‌ها و اتفاقات مهم این بازی‌ها را یک کاسه می‌کند و روی آنتن می‌فرستد. برنامه‌ای زنده که بیشتر از چهار سال است روی آنتن شبکه ورزش می‌رود و خیلی‌ها را پنج‌شنبه شب، ساعت ۱۱ پای تلویزیون می‌کشاند‌ اما این برنامه علاوه بر پخش فشرده مسابقات فوتبال مهم خارجی در هفته قبل، بخش‌های جذابی مانند نوستالژی، مصاحبه اختصاصی با بازیکنان خارجی، مستند تیم‌ها و بازیکنان، عکس هفته و… هم دارد.

اجرای این برنامه دو ساعته و پر بخش و آیتم با محمد‌حسین میثاقی است؛ مجری جوان و پرانرژی که سابقه اجرا و گزارش در برنامه‌های مختلف مثل نود را دارد و دو سال پیش هم تندیس بهترین گزارشگر را با رأی مردم در برنامه سه ستاره گرفت. با او درباره برنامه فوتبال ۱۲۰ و اجرای آن گفت‌وگو کرده‌ایم.

 احساس شوماخر بودن!
«فوتبال ۱۲۰» برنامه‌ای پر آیتم با ریتم تند است. چیدمان آیتم‌ها برای حفظ این ریتم چگونه است؟

دغدغه اول ما حفظ همین ریتم است. نکته اینجاست که ما خودمان بیننده‌های به‌شدت سختگیری هستیم. دائم در حال رصد کردن برنامه‌های مشابه داخلی و خارجی هستیم تا ایرادهای برنامه خودمان را بگیریم. در گفت‌و‌گو‌های بین خودمان، این رفع نقص شکل می‌گیرد. مهم‌ترین عیبی که چنین برنامه‌ای می‌تواند داشته باشد، کند بودن برنامه است. بنابراین نخستین تلاش ما، رفع ریتم کند برنامه است. این باور برای ما وجود دارد که برنامه کند قابل دیدن نیست! هم‌اکنون در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که به تند زندگی کردن عادت داریم.

به همین‌خاطر در مدت زمان کوتاه برنامه، تعداد آیتم‌ها را زیاد کردیم. آیتمی بالای پنج دقیقه نداریم. در تحقیقات‌مان متوجه شدیم که بیننده حوصله شنیدن توضیحات زیاد را ندارد و خیلی زود از شنیدن خسته می‌شود. یک جنگ ورزشی مولفه‌های خودش را دارد. باید چیدمان آیتم‌ها طوری باشد که بیننده فرصت نکند جایش را عوض کند یا حتی آب بخورد! یا اگر از اتاق خارج شد و برگشت، آیتمی را از دست بدهد. اینطور نباشد که اگر بیننده ۱۰ دقیقه را در آشپزخانه سپری کرد، چیزی را از دست نداده باشد. تعداد پاس دادن آیتم‌ها به هم در یک برنامه، از تعداد پاس دادن‌های «ژاوی» در یک بازی بیشتر است!

 تعداد افراد تیم پشت صحنه‌تان چند نفر است؟

کل تیم ما، ۱۵ نفر است. با این تفاوت که هر نفر به اندازه سه نفر انرژی دارد و کار می‌کند. اگر بخواهیم با معیارهای کلی بسنجیم؛ در واقع ۴۵ نفریم!

 چقدر در هفته کار می‌کنید؟

افراد تیم ما تمام هفته در حال کار کردن هستند. با توجه به اینکه آیتم‌های مشترکی با برنامه نود هم داریم روزهای شنبه، یکشنبه و دوشنبه برای نود کار می‌کنیم‌ اما در کنار آن سوژه‌یابی هم انجام می‌شود. متن‌ها تا سه‌شنبه نوشته می‌شوند و از آن به بعد روی میز مونتاژ می‌روند. چهارشنبه و پنج‌شنبه اوج گرفتاری و سر شلوغی ماست.

 برای طراحی و تولید ‌فوتبال ۱۲۰‌ چقدر از برنامه‌های خارجی الگو گرفتید؟

طرح ما تولید یک برنامه فوتبالی خارجی جامع بود. نمی‌خواستیم نود خارجی تولید کنیم؛ بلکه می‌خواستیم برنامه‌ای بسازیم که تمام فوتبال‌های خارجی را مرور کند. می‌خواستیم برنامه‌ای داشته باشیم که اگر بیننده در طول هفته هیچ فوتبالی ندیده، خیالش راحت باشد که می‌تواند همه را در یک بسته تصویری تماشا کند. بنابراین تمام ایده مربوط به بچه‌های خودمان است. اگر کسی بیننده برنامه ما باشد، می‌تواند بفهمد‌ در فوتبال آرژانتین این هفته چه خبر بوده یا مثلا امسال قهرمان استرالیا کدام تیم ‌ است. در بین برنامه‌های مشابه خارجی، برنامه‌ای ندیدم که بتواند همه لیگ‌های خارجی را پوشش بدهد؛ یا مثلا برنامه‌ای که گل‌ها را پشت سر هم پخش کند.

 شما علاوه بر اجرای برنامه ورزشی، اجراهای مختلفی در زمینه‌های دیگر مثل برنامه‌های اجتماعی یا افتتاح شبکه امید داشتید، این تفاوت اجراها، تمرکز شما را بر هم نمی‌ریزد؟

کارم را از ۱۸ سالگی، از گروه اجتماعی در شبکه کرمانشاه شروع کردم. یک جنگ جوانانه بود که در آن برنامه هم گزارشگر بودم و هم مجری. اتفاقا آن موقع ارتباط خوبی با جوان‌ها برقرار کردم. بعد که «شیرین فراز » کرمانشاه وارد لیگ برتر شد و نیاز به برنامه ورزشی استانی به‌وجود آمد، وارد شبکه ورزش شدم. در ۱۹ یا ۲۰ سالگی وارد گروه ورزش شدم و بعد از آن ادامه دادم. بعد از آن چند اجرا در شبکه نسیم هم داشتم. اجتماعی، ساده است و برایم زحمتی ندارد.

نه‌تنها مشکلی در اجرای ورزشی به‌وجود نمی‌آورد، بلکه بارها نیز به من در این زمینه کمک کرده. اجراهای اجتماعی، کار اجرا را در ورزش برایم راحت‌تر کرده‌اند. لزوما همه گفت‌و‌گوهایم در استودیو نیست و بارها پیش آمده که حتی دم در هم با مهمانان گپ و گفت کرده‌ام. در سفر المپیک با خیلی‌ها مثلا پرتغالی‌ها در خارج از فضای استودیو گفت‌و‌گو می‌کردم بی‌آنکه باهم زبان مشترکی داشته باشیم. فقط با یک حرکت اجتماعی دسته جمعی ارتباط برقرار می‌کردیم و سعی می‌کردم از داخل آن یک آیتم در بیاورم. همه اینها به‌خاطر پیش زمینه کارهای اجتماعی‌ام است.

ورودتان به تلویزیون چگونه صورت گرفت؟

دانشگاه کرمانشاه، ریاضی کاربردی قبول شدم و چهار سال با خانواده به این شهر نقل مکان کردیم. همان موقع مرکز تلویزیون کرمانشاه درخواستی داده بود و اتفاقا پدرم فرم تست صدای رادیو و تلویزیون مرکز کرمانشاه را پر کرده بود. رفتم و تست دادم و پذیرفته شدم. اینگونه بود که وارد تلویزیون شدم.

اگر زمانی پیش بیاید که از شما دعوت کنند تا برنامه «تاک شو»ی غیرورزشی انجام دهید، چه واکنشی نشان می‌دهید؟

خیلی برایم پیش آمده. از شبکه‌های نسیم، شما و سه، بارها در این زمینه پیشنهاد داشتم. با اینکه علاقه داشتم‌ اما سعی کردم تمرکزم را روی اجرای ورزشی بگذارم. با اینکه هم دوست دارم و هم در توانم هست، اما ترجیح می‌دهم که کمی تخصصی‌تر کار کنم.

مثلا وقتی می‌گویم تیمی با سیستم ۳- ۴- ۳ بازی می‌کند یا  ۲-۵-۳ دوست دارم این نکته را تماشاگر از من بپذیرد نه اینکه پیش خودش بگوید، تو که الان در شبکه دیگری داشتی درباره چیز دیگری صحبت می‌کردی! این پرش در اجرا شاید کمی پذیرش مخاطب را دچار اختلال کند. با اینکه دوستانم در شبکه‌های دیگر به من لطف داشتند، اما سعی کردم پیشنهاد‌ها را رد کرده و در ورزش ثابت‌تر بمانم. هرچند که عیب و ایرادی در کار اجرای اجتماعی نمی‌بینم.

 احساس شوماخر بودن!
ورزش را به‌طور دانشگاهی هم دنبال کردید؟

دانشگاهی که نه اما اگر زندگی را یک دانشگاه بدانید، از شش سالگی دانشجوی این رشته بوده‌ام. به‌طور تخصصی ورزش و فوتبال را دنبال کردم. اگر تعداد دقایقی را که فوتبال را دنبال کردم حساب کنید، ۲۰سالی می‌شود که در این حوزه در حال آموزش و دوره دیدن هستم.

 شما نیمه مهر امسال ۳۱ ساله شدید، فکرش را می‌کردید در این سن به چنین جایگاهی در اجرا برسید؟

هیچ وقت فکر نمی‌کردم، ۲۰ ساله شوم؛ چه رسد به ۳۱ سالگی! راستش از اینکه فکر کنم ۳۰ سالم شده‌ام ترس دارم‌ اما نسبت به جایگاهم در اجرا، فکر می‌کنم که خیلی هم دیر شده و دیر به این مقطع رسیدم. ریاضی کاربردی خواندم و فوق لیسانس اقتصاد انرژی دارم. با توجه به رشته‌های تحصیلی که خوانده‌ام، فکر می‌کنم که باید تحصیلات غیرمرتبط را رها می‌کردم و خیلی زودتر از این به اینجا می‌رسیدم. به‌نظرم هنوز هم به جایگاه خاصی نرسیده‌ام. اگر ۱۰ تا پله در کارم وجود داشته باشد و نخستین پله‌اش هم ورود به‌کار باشد، هنوز روی پله چهارم قرار دارم. تا پله دهم هنوز خیلی مانده است.

یکی از آیتم‌های فوتبال ۱۲۰‌ که برای مخاطب خیلی جذاب است، مصاحبه با فوتبالیست‌های خارجی است. نحوه برقراری ارتباط با این افراد از چه طریقی است؟

برای اینکه بیننده خسته نشود و آیتم تکراری نبیند، این ایده به ذهن‌مان رسید. ایده این بود که مهمان به برنامه اضافه کنیم‌ اما نه شبیه مهمان‌هایی که تابه حال دیده‌‌ایم؛ مثل حضور کارشناس‌های فوتبال. بهتر دیدیم دنبال اشخاصی برویم که مردم دوست‌شان دارند و عاشق دیدن‌شان هستند. بهترین حالت آن، مهمانان خارجی یعنی فوتبالیست‌های معروف بودند. تصمیم گرفتیم با آنها ارتباط برقرار کنیم. بنابراین توسط دوستی، از طریق اسکایپ ارتباط گرفتیم.

این دوست با ارتباط قوی که دارد، توانست کنار این افراد حاضر شده و برای ما گزارش اسکایپ بگیرد؛ مثلا برای ارتباط با ‌ژاوی‌ به قطر محل زندگی‌اش سفر کرد. با توجه به اینکه برنامه ما پنج‌شنبه پخش می‌شد و ‌ژاوی‌ جمعه بازی داشت، مصاحبه را چند روز زودتر در فضای استودیوی خودمان گرفتیم و پنج‌شنبه شب پخش کردیم. قبلا در برنامه «‌هت تریک»، با خیلی از ستاره‌ها مصاحبه گرفته بودیم؛ مثل رود گولیت، پاتریک کلایورت و…‌ سعی می‌کنیم این شیوه را ادامه دهیم. به‌نظرم خیلی اتفاق بزرگ و خوبی است. این مصاحبه‌ها به برنامه اعتبار می‌دهد.

 با کسانی که مصاحبه می‌کنید، به اندازه‌ای که ما آنها را می‌شناسیم، آنها هم برنامه ما را می‌شناسند؟

قطعا نه! شناخت آنها از ما در اندازه شناخت همان دوست مشترک‌مان است. در این حد ما را می‌شناسند، اما خب! فردی مثل ‌ژاوی‌ به واسطه آمدنش به ایران، کمی از حال و هوای تیم‌های استقلال و پیروزی و هواداران‌شان اطلاع پیدا کرد. خب برای اینگونه افراد جالب است که ایرانی‌ها چقدر خوب بازیکنان خارجی را می‌شناسند و اینکه این اندازه تلاش می‌کنیم تا با آنها ارتباط بگیریم.

 تا الان با چند بازیکن خارجی مصاحبه گرفته‌اید؟

در ‌فوتبال ۱۲۰‌ فصل گذشته، با اغلب خبرنگاران ورزشی خوب دنیا که در بهترین سایت‌ها و خبرگزاری‌ها مشغول کارند، صحبت کردیم. این کار را از ۲۰۱۴شروع کردیم. تا اینجا با دو بازیکن خوب دنیا؛ یعنی «گایسکا مندیتا» و «ژاوی» صحبت کردیم. این دوست خوب ما ارتباط‌های بسیار خوبی دارد و با توجه به اینکه کارشناس شبکه تلویزیونی است، این امکان را دارد که به محل اقامت این افراد سفر کند. ‌مندیتا‌ اسپانیایی است‌ اما با توجه به اینکه همسرش انگلیسی است و در لندن زندگی می‌کند، دوست ما به لندن سفر کرد.‌

دکور برنامه طراحی چه‌کسی است؟

خودمان طراحی کردیم و بچه‌های دکور، آن را انجام دادند. در فصل جدید بیشتر روی ساده‌سازی‌ تمرکز کردیم. تأکید بر این بود که گرافیک‌های خوبی داشته باشیم. برای این کار باید ویدئوهای خوبی می‌داشتیم که با کمک بچه‌ها مهیا شد. سمت چپ دکور هم قرار بود نیمکت‌هایی داشته باشیم به سبک نیمکت مربی‌های در کنار زمین فوتبال. الان سه تا صندلی داریم که بیشتر شبیه صندلی‌های فرمول یک است. قرار بود شبیه نیمکت‌های مربی فوتبال انگلیس و تیم منچستر باشند که نشد. خودم که روی صندلی می‌نشینم، احساس شوماخر بودن به من دست می‌دهد! از طرفی هم شبیه صندلی هواپیما‌‌ست و فکر می‌کنم اگر ضامن کنارش را بکشم به هوا پرتاب می‌شوم! البته برای شوخی کردن خوب است و گاهی روی‌ آن می‌نشینم. اتفاقا برایم شبیه استراحتگاه شده.

به‌نظر شما رمز موفقیت برنامه‌های آقای فردوسی‌پور چیست؟

ما بهترین منتقدان برنامه خودمان هستیم. این رمز موفقیت برنامه‌های ماست. مهم‌ترین ویژگی آقای فردوسی‌پور این است که کاملا پیگیر مسائل فوتبال است. فوتبال پروژه دوم و سوم ایشان نیست، اولویت ایشان است. همه ما با فوتبال زندگی می‌کنیم و دغدغه اصلی همه ماست. با چنین شرایطی نمی‌تواند این کار بد باشد. نکته‌ای که در کارهای نود، ۲۰۱۴، فوتبال ۱۲۰ وجود دارد، تمرکز یک تیم روی موضوع فوتبال است. به‌نظرم این کار خیلی حرفه‌ای‌ است که فوتبال شغل اصلی ماست.

 احساس شوماخر بودن!
مهم‌ترین نکته‌ای که از آقای فردوسی‌پور یاد گرفتید، چیست؟

سختکوشی. تلاش زیاد و صداقت بالا نکات مهم دیگر رفتاری اوست. ایشان سعی می‌کند کارها را از مسیر درست پیش ببرد. اهداف را حرفه‌ای دنبال می‌کند. با این حال، چیزی که همه از او یاد گرفتند، سختکوشی و تمرکز است.

برای خیلی‌ها سؤال است که چرا شما اغلب اوقات جلیقه می‌پوشید؟!

تازه مقدار جلیقه پوشیدن‌ها را کم کرده‌ام! خودم کت تک و شلوار را خیلی دوست دارم‌ اما از آنجا که آدم پرتحرکی هستم و آستین‌های کت، دست و بالم را می‌بندد، تصمیم گرفتم تیپ میان رسمی و اسپورت را انتخاب کنم که هم رسمی باشد هم قابلیت تحرک داشته باشد. سال پیش یک‌بار جلیقه پوشیدم و همه از آن استقبال کردند. تصمیم گرفتم از آن به بعد بیشتر از جلیقه استفاده کنم.

 چند ساعت در هفته کار می‌کنید؟

کلا همیشه در حال کار کردن هستم. از شنبه تا دوشنبه درگیر برنامه نود هستم. دوستان می‌گویند، دوشنبه‌ خصوصا ظهر به بعد هر کاری غیر نود تعطیل است؛ حتی به شوخی می‌گویند، فوت اقوام درجه یک باید با هماهنگی باشد! سه‌شنبه با بچه‌ها درباره محتوای فوتبال ۱۲۰جلسه دارم و چهارشنبه و پنج‌شنبه درگیر مونتاژ و اجرا هستیم.


منبع: برترینها

سِزِن آکسو، ملکه پاپ ترکیه

برترین ها: سزن آکسو خواننده ای که توانسته به جایگاهی بلامنازع در هنر ترکیه دست یابد که کمتر هنرمندی توانایی رسیدن به آن را دارد. بانوی آواز ترکیه و پرنده ی کوچک (آنگونه که محافل فرهنگی ترکیه به او لقب داده اند) موسیقی را در گستره ی های متنوع آن از جمله ترکی، ارمنی و کردی و …به کار  گرفته است، گویی سزن آکسو برای شنوندگانش تجسمی از اقوام و طوایف مختلف است.

سزن اکسو محبوبیت بالایی در کشور ترکیه و صد البته در کشورهای عربی دارد. دلیل این محبوبیت نمایش درام های ترکیه ای با آوازها و ترانه های سزن آکسو است که به حق بسیار زیبا و خوش بر روی آنها می نشیند. یوتیوب پر از ترانه های سزن آکسو با زیرنویس به زبانهای دیگر از جمله عربی است. در این گزارش دانستنی های جالب را درباره سزن آکسو ملکه ی پاپ ترکیه خواهید خواند.

سزن آکسو، ملکه ی پاپ ترکیه (ملایی) 

در نیمه های قرن بیستم در یک شب تابستانی در خانه ی (سامی یلدیریم) در ازمیر ترکیه دعوای سختی بین دختر نوجوانی به نام فاطمه و والدینش رخ داد. دخترک عاشق موسیقی و آواز بود اما پدر و مادرش برای او آینده ای درخشان و شغلی شرافتمندانه مثل مهندسی و یا پزشکی را می خواستند. هیچ یک از طرفین از موضع خود کوتاه نمی آمد، دخترک مثل همیشه به اتاق کوچکش پناه برد.

به محض این که صدای بسته شدن درهای خانه را شنید که پدر و مادرش برای رفتن به سینما خانه را ترک می کردند چراغ های خانه را خاموش کرد و روی بالکن خانه آمد و در زیر نور کمرنگ خیابان شروع به خواندن ترانه و آواز نمود. مردم در زیر بالکن جمع شده و او را تشویق می کردند. بیست سال پس از آن شب ترکیه در برابر  دوشیزه ی نوجوان که اینک بر بلندای موسیقی ترکیه ایستاده بود زانو زد و کوچه ها و خیابان ها پر از آوازها، آهنگ ها و شعرهای او شد.

فاطمه سزن یلدیریم (سزن اکسو) در سال ۱۹۵۴ در شهر (سرای کوی) در استان دنیزلی به دنیا آمد و در دوران کودکی از آنجا که پدرش یک معلم بود به ازمیر ترکیه نقل مکان کردند. بسیاری از هم محلی هایش از شخصیت شورشی و بی پروای او و رویاهای پر سر و صدایش از زمان کودکی می گفتند.

فاطمه سزن زمانی که به مدرسه ی آواز می رفت، متوجه شد که صدایش با بقیه فرق دارد و رساتر و گویاتر از سایر همکلاسی هایش می خواند. سزن همراه دوستانش به کافه تریا می رفت و ناگهان روی میز می پرید  و در مقابل تعجب دوستانش شروع به خواندن می کرد. وقتی والدینش این اندازه از شوق و عصیان او را در زمینه ی موسیقی دیدند دست از نصیحت برداشته و او را به حال خود رها کردند.

سزن آکسو فعالیت حرفه ای خود را در سال ۱۹۷۵ با انتشار اولین ترانه اش آغاز کرد. او پس از اولین آلبومش با آهنگ سازان مطرحی از جمله (اونو تونچ) موسیقیدان معروف ارمنی همکاری کرد. ترانه های او به شکل گسترده ای میان مردم ترکیه دست به دست می شد، و آثار او نوید صدای جدیدی را در عرصه ی موسیقی پاپ میداد که تلفیقی از اصالت شرقی و الحان غربی بود. ترانه های او رنگین کمانی از ترانه های ترکی، کردی و ارمنی و حتی جغرافیای بالکان است، تا جایی که نام او را به سرعت بر سر زبانها انداخت و او را محبوب قلب ها در میان همه ی طوایف و اقوام نمود.

حازم شاهین موسیقیدان مصری درباره ی او می گوید:

در صدای سزن نوری است که به قلب ها رخنه می کند و احساس منحصر به فرد رمزآلودی را به وجود می آورد. او کاریزمای توصیف ناپذیری دارد، در صدایش احساس موج می زند و کلماتش از واژگان عاشقانه معمولی فراتر رفته و به فلسفه های عمیق زندگی می رسد.

 سزن آکسو، ملکه ی پاپ ترکیه
او در ادامه می گوید: وقتی صدای سزن را می شنوم انگار ترکیه را می شنوم با همه ی اصالت و مدرنیته اش و با همه ی تاریخ، تنوع و زیبایی آن. دکتر اوزان آکسوی موسیقیدان ترک و استاد دانشگاه نیویورک می گوید: هیچ کس نمی تواند به سطح او برسد، او با سابقه چهل ساله اش ذائقه ی موسیقیایی نسل ها را تغییر داد.

از ویژگی های سزن آکسو قدرت او در ساختن عوالم خیره کننده از شادی، رنج، اندوه، خستگی، خوشبینی، حسرت و ظریفترین احساسات انسانی است. او زنی است که در آهنگ (منو فراموش نکن Beni Unutma غرور و التماس  در هم آمیخته ی یک عاشق را فریاد می زند و گاه به کسوت یک بانوی طناز و دلربای فرانسوی در می آید که معشوقه ی سابقش را در آهنگ Pardon می نوازد. او حسرت برای عشق از دست رفته و آتشین خود را در آواز (هنوز دیوانه ی توام  Ben Sevdalı Sen Belalı)به نمایش می گذارد.

در سال ۲۰۰۹ میلادی یک منجم فرانسوی به نام Jean Claude Merlin  با الهام از ترانه ی کوتلاما Kutlama با صدای سزن، نام شهاب سنگ اکتشافی اش را به همین اسم نام گذاری کرد. در سال ۲۰۱۱ رادیوی ملی آمریکا صدای او را در میان پنجاه صدای برتر جهان قرار داد و او را بهترین صدای ترکیه معرفی کرد. آلبوم اخیر او در سال ۲۰۱۷ منتشر شده و رنگ و بویی شاد و پر از مفاهیم رومانتیک و در عین حال عمیق دارد. سزن امروز علاوه بر خوانندگی سرمایه گذار و مربی آواز است و استعدادهای جدیدی را به دنیای موسیقی معرفی کرده . او از جمله مدافعین حقوق زنان و مخالف سرسخت ازدواج دختران در سنین پایین  می باشد.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۶۰۴)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. از این که امروز هم ا را انتخاب کرده اید بسیار سپاسگزاریم.

بوسه بازیگر بنفش موی سینما بر صورت بازیگر سپید موی سینما، صدیقه خانم کیانفر که یکی از دوست داشتنی های سینما و تلویزیون هستند و برایشان آرزوی سلامتی و طول عمر داریم.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

جشن تولد هفتاد سالگی عمو اسدالله یکتا بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون، در کنار بانو افسانه بایگان؛ در جشنی که دوستان و همکارانش برای عمو اسدالله گرفته بودند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

بى پرده و بدونِ تعارف، شکل و قیافه نسلِ طلایى فوتبالِ ما، همبازى ها در جامِ سالِ هزار و نهصد و نود و شش میلادى با قوطى هاىِ باز شده کوکاکولاىِ همیشه اصل و تَگَرى در اتوبوسِ حاملِ بازیکنانِ تیمِ ملى فوتبالِ ایران: على دایى با تیشرتِ “لوس آنجِلِس لِیکرز” و با یک خنده هالیودى رو به دوربین ژست گرفته است، سبیل هایش هنوز نرم و نازک مانده و خوب سبز نشده است، از آن هایى بوده که پدرشان با تیغ زدنِ سبیل هایشان مشکل داشته و اجازه صاف کردنِ پشت لب را به پسرش نداده است، موهایش را به مدلِ روز آرایش کرده و بالا داده است. هنوز عملِ زیبایى روىِ صورت و بینى هایشان انجام نداده اند و ابروهایشان کمى به هم پیوسته است. کریمِ باقرى مثلِ همیشه با خنده دهانِ باز مشکل دارد و صورتش انگار کمى یخ زده است، زلف هایش را روىِ پیشانى ریخته و با عشوه اى ملایم لبخند مى زند، ابروهایش به شدت به هم پیوسته هستند و پشت لبش هنوز خوب سبز نشده است. خاکپور هم با دو دست، چهار قوطى کوکاکولاىِ باز شده را برداشته است، بینِ دندان هایش فاصله دارد و به قولِ مادربزرگ ها، روزى اش زیاد است، موهایش کمى از ناحیه پیشانى ریخته و صورتش گُر گرفته و سرخ است، روىِ انگشتِ کوچک کریمِ باقرى حلقه اى قرار دارد و از زاویه قوطى ها، معلوم است که “خالى” هستند. روزهاىِ خوب و طلایى فوتبال، روزهایى که هنوز پاىِ سیاست و ثروت به فوتبال باز نشده بود، هنوز شهوتِ شهرت، هوسِ ثروت و عشقِ مُرشد و کارآفرین شدن به سرشان نزده بود، هنوز به جریانِ مضحک و منفورِ سرمایه دارى لجام گسیخته ایرانى نیفتاده بودند و براىِ پاساژها، مجتمع هاىِ تجارى و نوشیدنى ها، نقشِ خنده دارِ مدلِ تبلیغاتى را بازى نمى کردند، روزهایى که پاىِ تخته نَردِ بابکِ زنجانى ها و درخششِ تیزى برادرانِ آب منگل هنوز به فوتبال باز نشده بود و اتوبوس حاملِ بازیکنان، بدونِ دست انداز پیش مى رفت. چهره هایى که هر شاخِ سبیلشان، اعتبارِ بازار بود اما شاهدِ بازارى نشده بود. / کافه نوستال 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

مهدی پاکدل و رویا تیموریان در کنار سایر دوستان در حال بازدید از گالری آثار رامین اعتمادی بزرگ. ریش های رامین اعتمادی خودش یکی از برترین آثار تجسمی این گالری محسوب میشود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

 خاطره بازی لیلا حاتمی با عکسی از کودکی هایش در کنار استاد جمشید مشایخی. استاد مشایخی حدود ۴۰ سال است که در سینمای ایران نقش پدربزرگ ها را بازی میکنند. حتی کرک داگلاس هم چنین کارنامه ای ندارد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

 مهراوه و ملیکا شریفی نیا در کنار پدر و مادر عزیزشان در افتتاحیه نشریه جدیدِ آقای شریفی نیا. قابی کمیاب است این عکس، قابی که هر چهار عزیز را در کنار هم جای داده است. شعف و شوق محسوس در چهره ملیکا و مهراوه هم به همین دلیل است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

 پرویز خان پرستویی و ستاره اسکندری در نمایی از فیلم “خانه کاغذی” کار جدید مهدی صباغ زاده که قرار بود در جشنواره اکران شود ولی زود تر به اکران رسید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

علی علیپور ستاره این روز های پرسپولیس در کنار همسر جان و پسر عزیزش شانتیا، در جشن تولد آقا شانتیا. به علی پیشنهاد میکنیم نام فرزند بعدی اش را زانیتا بگذراد، هم آهنگ اسم برادرش میشود و هم کیفیت اش خوب است. علی علیپور متولد سال ۱۳۷۴ است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

سیاوش خیرابی بازیگر پرطرفدار و کم کار سینما و تلویزیون در حاشیه کنسرت فرزاد فرزین در تهران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

سلفی امیر کاظمی و هوتن شکیبا مربوط به روز های ضبط سریال “لیسالنسه ها”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

تا شما این پست جلف نصرالله رادش را میبینید و میخوانید من یک سر بروم تا جایی و بیایم. ضروریست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

معلوم است که سردار آزمون از اینکه سبیل هایش درآمده خیلی خوشحال است، حتی خوشحال تر از زمانی که خواست فدای آجی جونش شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

مهراب قاسمخانی، یک پدر وظیفه شناس و فداکار.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

عکس خیابانی نگین صدق گویا، پس از آنکه یکی ار همسایگان کوچه را آب پاشی کرده بود. (در این چند مدت بارش باران این موقع روز نداشتیم)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604) 

بهنام بانی در کنار شخصیت الهام بخش زندگی شخصی و هنری اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

 زهره فکو صبور در کنار گلشید بحرایی گریمور سینما در حال خارجگردی در یکی از کشورهای نه چندان دوست همسایه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

از عوارض ورزش بسیار است، وقتی دیگر سلول چربی ای باقی نمانده که آب شود، سایر سلول های بدن نظیر سلول های مغزی شروع به آب شدن خواهند کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

واکنش جالب سعید سهیلی به بهانه “مشکل فنی” صدا و سیما در عدم پخش تصویر ناصر خان ملک مطیعی از تلویزیون.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

ناخدا خورشید پس از حدود بیست سال به لنج بازگشته.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

رامبد جوان و نگار جواهریان در حاشیه یکی از اکران های خصوصی و مردمی این روز ها.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

علیرضا جهانبخش مدل برند مشهور بالر شده و از طرح اختصاصی قرمز رنگ این تولیدی که در حمایت از بیماران مبتلا به HIV است، رونمایی کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

حسن فتحی هم به اقدام کوته فکرانه و عجولانه تلویزیون در حذف تصویر ناصر ملک مطیعی، واکنش نشان داد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

 پست هلیا امامی پس از پیروزی بارسا در الکلاسیکوی دیروز. عکسی که چند سال پیش در نیوکمپ گرفته بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

سلفی بهاره کیان افشار در کنار مهناز افشار، نوید محمدزاده و عادل فردوسی پور پس از اجرای شب گذشته الیور توئیست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

سلفی پوریا پورسرخ با میهمان های چند قلوی خود در کافه اش، البته این سلفی پیش از شروع بازی گرفته شده است، وگرنه بعد بازی پوریا تا یک هفته کرکره کافه را پایین کشیده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)


 دم مهرداد صدیقیان گرم که از زلزله این همه نتیجه مثبت گرفته است. تنها نتیجه ای که ما گرفتیم این است که اگر زبانم لال در تهران زلزله درست و حسابی بیاید، مردم در ترافیک پمپ بنزین و جاده و از آلودگی خواهند مرد، نه از زلزله!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

هومن سیدی پس از باز پس گیری صفحه اش از دست هکر ها این پست را گذاشت و تلاش صمیمانه این عزیزان تقدیر کرد و بهشان لایک فرستاد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

ته شو آف این است که برنج را از بازار بخری، گونی اش را عوض کنی و مهر خودت را روی آن بزنی که خدایی نکرده چیزی از ارزش کارهای خیرت کم نشود! عجب همتی دارد نیکی کریمی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

 حسین رفیعی و رفقا در حال گشت و گذار در اتریشِ زیبا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

نکته آموزشی روز: در هنگام سوار کاری، اخم کنید. در بازده اسب تاثیر بسزایی دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

عمار جان حالا یکم از صراحت خود میکاستی و در خفا از روشن شدن چشمت به جمال حوریان فیض میبردی به کسی بر نمیخورد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

خوبیم مهدی جان، دکمه بالایت ببندی کمتر موی زائد ببینیم قطعا بهتر هم خواهیم شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

از این پست مهراوه در تلگرام میتوان به این نکته پی برد که محمدرضا شریفی نیا در خانواده اش نقش حسن ریوندی را دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

تبریک بی پایان به اشکان دژاگه عزیز ستاره تیم ملی فوتبال کشورمان بابت به دنیا آمدن سومین دخترش. خدا اشکان را خیلی دوست داشته که به وی سه تا دختر داده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

 با این سلفی از سجاد افشاریان که بدون سبیل نه جذابیت سابق را دارد و نه محبوبیت آن موقع را، مطلب امروز را هم به پایان میبریم. ممنون از همراهی ارزشمندتان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (604)

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

سرود ملی «سر زد از افق» را چه کسی سرود؟

روزنامه هفت صبح:

ساعد باقری

سرود ملی، «سر زد از افق» را چه کسی سرود؟ 

بیوگرافی:

 

ساعد باقری متولد ۱۳۳۹ تهران در نازی آباد است. او را یکی از نخستین کسانی می دانند که وارد حلقه حوزه هنری شد. باقری در سال ۶۱ به جلسات شعر حوزه رفت و یک سال بعد هم همکاری خود را با رادیو شروع کرد. از برنامه های مهم او برنامه ای بود که همراه با زنده یاد حسن حسینی و سهیل محمودی روی آنتن می بردند. از آثار مهم او می توان به «نجوای جنون»، «پژوهشی در شعر امروز»، «ترانه» و… اشاره کرد. اشعار باقری تاکنون توسط خوانندگان زیادی هم خوانده شده است که از جمله آن ها می توان به حسام الدین سراج، محمد اصفهانی، عبدالحسین مختاباد و علیرضا افتخاری اشاره کرد.

نکته: شاعر سرود ملی کیست؟

شاید کمتر کسی بداند که شاعر سرود ملی فعلی کشورمان، ساعد باقری است. در مراسم بزرگداشت ساعد باقری که در سال ۹۰ انجام شد،مرحوم کی منش، ملقب به مشفق کاشانی، رییس انجمن شاعران وقت، در سخنرانی خود ضمن بیان خاطره ای این موضوع را رسانه ای کرد و گفت: «در شورای عالی صدا و سیما این بحث مطرح بود که سرود ملی ایران که با شعر استاد حالت و موسیقی استاد بیگلری پور ساخته شده بود، به دلیل طولانی بودن قابلیت اجرا در مراسم های رسمی را ندارد، لذا طی فراخوانی آهنگ سرود جدیدی را به فراخوان گذاشتند که در بین ۵۰ آهنگ رسیده، آهنگ دکتر منوچهر ریاحی که زمان آن ۵۹ ثانیه بود، مورد توجه قرار گرفت. برای شعر این سرود در شورای سازمان که با حضور من و استاد اوستا، شاهرخی، باقری، سبزواری، معلم و… برگزار شد، شعر آقای باقری و سرود ملی ما مورد تایید قرار گرفت که تاکنون در جایی به آن اشاره نشده است، ولی من این نکته را در تذکره خلوت انس نوشته ام.»

نمونه

کشتی مرا، اکنون بگو دیگر چه می خواهی؟
زین کشته بی آرزو دیگر چه می خواهی؟
در جان من دیگر نماند آن شور سرمستی
خالی ز می شد آن سبو، دیگر چه می خواهی؟
گفتی بگو، گفتم، ولی نشنیدی و در من
افسرد ذوق گفت و گو، دیگر چه می خواهی؟


 

سهیل محمودی

سرود ملی، «سر زد از افق» را چه کسی سرود؟ 

بیوگرافی

سید حسن ثابت محمودی را به نام سهیل محمودی می شناسند چون تخلص شاعری اش «سهیل» بود. او متولد ۱۳۳۹ و اهل خیابان هایی میدان خراسان تهران است. جوان بود که وارد مطبوعات شد و این ورود به جهت آشنایی او با چهره هایی همچون زنده یاد منوچهر آتشی و محمود گلاب دره ای شکل گرفت. در این همکاری ها با شهید مجید حداد عادل، برادر رییس فرهنگستان کنونی زبان ادب و فارسی، هم آشنا شد و کار مطبوعاتی را ادامه داد. او بعدها به تلویزیون نیز راه پیدا کرد و یکی از مشهورترین برنامه هایش «با کاروان شعر و موسیقی» بود که در دهه هشتاد از شبکه دوم سیما پخش می شد. اشعار سهیل محمودی تاکنون توسط خوانندگان مشهوری همچون شادمهر عقیلی، ناصر عبداللهی، علیرضا افتخاری و محمد اصفهانی خوانده شده است.

نکته: مدرسه سهیل محمودی

یکی از اقدامات جالب سهیل محمودی شرکت در نمایشگاهی با عنوان «دست ها و سطرهای مهربان» بود که در آن برخی اشعار خوش نویسی خود را به فروش گذاشت. این نمایشگاه در سال ۹۳ برگزار شد و عواید آن برای ساخت مدرسه ای در یکی از مناطق محروم هزینه شد. سهیل محمودی در افتتاحیه این مدرسه حضور یافت و عنوان کرد دوست نداشته اسم مدرسه به نام او باشد اما به اصرار دوستان پذیرفته است.

نمونه

خواننده: محمد اصفهانی

نمی خواستم خورشیدو ازت بگیرم
نمی خواستم آسمونت ابری باشه
نمی خواستم که چشات بارونی و سرد
سهم تو گریه باشه بی صبری باشه
آرزوم بوده که آسمون تو شب ها
برا تو یه سقف پرستاره باشه
روی طاقچه ماه برات مثل یه آینه
کهکشونا هم برات گهواره باشه
نازنین من اگه تاریکم غمی نیست
تو به فرداها به روشنی بیندیش
همه پنجره ها ارزونی تو
به جهانی خوب و دیدنی بیندیش


 

عبدالجبار کاکایی

سرود ملی، «سر زد از افق» را چه کسی سرود؟ 

بیوگرافی

عبدالجبار کاکایی متولد ۱۳۴۲ در ایلام است. نکته جالب درباره زندگی او این است که خانواده اش از مهاجران عراقی هستند که به ایران آمدند و عبدالجبار کاکایی نیز در ایلام به دنیا آمد اما بعد از به دنیا آمدن او دوباره به عراق برگشتند. درواقع قرار بود این شاعر در ایران به دنیا بیاید و در بعضی گفت و گوهایش نیز آورده است که همیشه به برادرانش می گوید افتخارش است که در ایران به دنیا آمد. او اولین شعرش را در نوجوانی در مجله ای به نام «امید انقلاب» در صفحه ای به سرپرستی علیرضا قزوه چاپ کرد و تا همین حالا هم از دوستان نزدیک اوست. اشعار کاکایی را بعضی خوانندگان مشهور خوانده اند که از جمله آن ها می توان به رضا صادقی، محمد اصفهانی، فریدون آسرایی، مجید اخشابی، قاسم افشار و… اشاره کرد.

نکته: دستگاه که نمی تواند محسن چاوشی درست کند!

یکی از واکنش های قابل توجه کاکایی که در فضای مجازی بازتاب خوبی پیدا کرد، در جریان صحبت های یکی از تنظیم کنندگان آهنگ در شبکه های ماهواره ای بود. او در برنامه ای درباره محسن چاوشی گفته بود که صدای چاوشی محصول دستگاه و تنظیمات الکترونیکی است و درواقع استعداد خوانندگی او را زیر سوال برد. این اظهارنظر واکنش های تندی را از سوی طرفداران متعصب چاوشی در ایران به همراه داشت اما عبدالجبار کاکایی صحبت های جالبی در این باره کرد و گفت: «اگر قرار بر این بود که خوانندگان با دستگاه و نرم افزارهای کامپیوتری صداهایشان را درست کنند، باید به اندازه جمعیت ایران محسن چاوشی داشته باشیم! باید این را هم در نظر گرفت که دستگاه هادر کیفیت صداها موثرند، اما هیچ دستگاهی نمی تواند چاوشی درست کند.»

نمونه

خواننده: محمد اصفهانی

چه در دل من
چه در سر تو
من از تو رسیدم
به باور تو
تو بودی و من
به گریه نشستم برابر تو
به خاطر تو
به گریه نشستم
بگو چه کنم…


 

محمدرضا عبدالملکیان

سرود ملی، «سر زد از افق» را چه کسی سرود؟ 

بیوگرافی

محمدرضا عبدالملکیان متولد ۱۳۳۱ و اهل نهاوند است. او در خانواده ای هفت نفره و در منطقه ای به دنیا آمد که در زمان خود به لحاظ امکانات و مسائل فرهنگی، فقیر بود. هر چند که عبدالملکیان اولین شعر خود را در سنین نوجوانی سرود. با این حال به خاطره عشق و علاقه به طبیعت که درشعرهایش نیز نمود دارد، به رشته کشاورزی رفت و در این رشته به تحصیل پرداخت. عبدالملکیان از همان ابتدا جزو حلقه شاعران حوزه هنری بود و اثار زیادی از او منتشر شده. جالب اینجاست، فرزندش گروس عبدالملکیان نیز در حال حاضر یکی از چهره های شناخته شده در شعر معاصر است. او این پیشرفت فرزندش را محصول تعلیم قیصر امین پور می داند.

در کل درباره «گروس» در گفت و گویی می گوید: «سال ۱۳۵۸ ازدواج کردم و حاصل آن دو فرزند به نام های «گروس» و «نسیم» است. گروس هم مانند پدرش به شعر و ادبیات روی آورد و با این که در رشته صنایع تحصیل کرده، فعالیتش در زمینه شعر است. دخترم هم با علاقه ای که به حیوانات و طبیعت زنده داشت، در مقطع دکترای دامپزشکی فارغ التحصیل شده و مشغول فعالیت است. گروس به سبب بزرگ شدن در یک محیط فرهنگی و رابطه ای که با شاعران، هنرمندان و اهل قلم داشت، از همان ابتدا به سمت شعر کشیده شد و این مسئله بعد از دبیرستان و سال های ابتدایی دانشگاه شکل جدی به خود گرفت. اما نخستین معلم گروس در سرودن شعر، زنده یاد قیصر امین پور بود و اولین مجموعه شعرش را به توصیه او برای چاپ آماده کرد. البته در این راه از دانش و هنر مرحوم منوچهر آتشی هم بهره زیادی برد. اسم «گروس» را هم به دو دلیل برای او انتخاب کردم؛ یکی این که پدرم اصالتا متعلق به منطقه بیجار گروس در کردستان است و دوم این که در همین نهاوند کوه سر به فلک کشیده ای به نام «گروس» وجود دارد که علاقه من به آن و ارادتی که به پدرم داشتم، باعث شد نام فرزندم را گروس بگذارم.»

نکته: شعری که خسرو شکیبایی خواند

محمدرضا عبدالملکیان شهرت عامش را مدیون دکلمه های مرحوم خسرو شکیبایی است. روزهایی که با شکیبایی مشغول آمادهسازی آلبوم «مهربانی بود، خاطرات جالبی برای عبدالملکیان دارد. او در سایت خود درباره آن دوران نوشته بود: «پاییز بود، پاییز ۷۴؛ آن اتاقک کوچک ۲- ۳ متری در پاگر طبقه دوم خانه واقع در خیابان ۱۴ امیرآباد؛ دکتر بود، خسرو بود و من بودم، شب های بیداری تا آن سوی نیمه شب، تا یکی دو گام مانده به سپیده دمان و شاید تا خود سپیده دمان. حدود دو ماه و چند شب در هفته. «مهربانی» باید متولد می شد. مرهمی بر زخم سال های جنگ و پس از جنگ. فکر اولیه از دکتر بود. دکتر دارینوش، انتخاب هم کرده بود، هم مرا، هم خسرو را و متقاعد کرده بود هر دو را. شعرها را وسط گذاشته بودم، هر چه داشتم. دو هفته ای طول کشید. دکتر انتخاب کرده بود، همه انتخاب ها پسند من هم بود، جز یک شعر، که سال ها پیش سروده بودم و اینک به سبب مجموعه شرایط از هوایش فاصله گرفته بودم؛ نمی خواستم. اما دکتر اصرار داشت، این اصرار و انکار، به داوری خسرو رسید، در یکی از همان شب ها، در همان اتاقک پاگرد خانه خیابان ۱۴ امیرآباد، خسرو سر در سکوت، برای خودش خواند. سپس سر برداشت، با همان لبخند دلنشین، نگاهی به دکتر و نگاهی به من، این بار با صدای بلند خواند:

زیبا
زیبا هوای حوصله ابری است»

نمونه

دکلمه: خسرو شکیبایی

زیبا/ زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا…
زیبا/ کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظر عشق
بنشان مرا به منظره باران
بنشان مرا به منظره رویش
من سبز می شوم


 

قیصر امین پور

سرود ملی، «سر زد از افق» را چه کسی سرود؟ 

بیوگرافی

قیصر امین پور از جمله کسانی بود که با مرگ زودهنگامش جامعه ادبی ایران را متاثر کرد. او چند سال قبل از فوت به علت تصادف، با بیماری های مختلف درگیر بود و سرانجام همین بیماری ها نیز باعث شد در سال ۱۳۸۷ دار فانی را وداع گوید. او قبل از مرگ، تازه دفتر شعر «دستور زبان عشق» را به چاپ رسانده بود که همچنان یکی از کتاب های پراقبال بازار شعر است. قیصر امین پور متولد دوم اردیبهشت ۱۳۳۸ دزفول بود. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در گتوند و دزفول به پایان برد، سپس به تهران آمد و دکترای خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران در سال ۱۳۷۶ اخذ کرد. امین پور فعالیت هنری خود را از حوزه اندیشه و هنر اسلامی در سال ۱۳۵۸ آغاز کرد و در سال ۱۳۶۷ سردبیر مجله سروش نوجوان شد و از همین سال به بعد در دانشگاه الزهرا و دانشگاه تهران به تدریس پرداخت. او در سال ۱۳۸۲ به عنوان عضو فرهنگستان ادب و زبان فارسی انتخاب شد.

نکته: من نیت کرده بودم یا قیصر؟

مجله داستان همشهری در یکی از شماره های خود روایتی را به قلم ایثار قنواتی از زبان زیبا اشرافی، همسر امین پور منتشر کرد که بسیار خواندنی و جذاب بود. زیبا اشرافی در بخشی از این روایت نقل کرده بود: «ساعت ها در خیابان ها راه می رفتیم و حرف می زدیم. یک روز ممکن بود شش ساعت راه برویم و حرف بزنیم. اولین هدیه ای که قیصر به من داد در یکی از همین خیابان گردی ها بود. یک حافظ چهاررنگ خوش خط با طرح های مینیاتوری. همان روز یک فال گرفتیم. یادم نیست کجا نشسته بودیم. من فال را باز کردم. غزل بی نظیری آمد. همای اوج سعادت به دام ما افتد/ اگر تو را گذری بر مقام ما افتد. از نیتم پرسید. می خواست ببیند حافظ از دل من پیامی برایش آورده است؟ نیازی نبود من از نیت او هنگام باز کردن حافظ سوال کنم. حافظ سوال من را شنیده و پاسخم را داده بود. با این همه سر این که فال نیت کدام مان بود سر به سر هم گذاشتیم. اصلا همان لحظه اول گم کردیم کدام مان قرار بود نیت کند. هنوز هم یادم نمی آید. هر چند سال های زیادی در سایه مرگ زندگی کردیم،اما به هر حال همای اوج سعادت نیت من بود حتی اگر قیصر در آن زمان باورش نشد.»


 

سلمان هراتی

سرود ملی، «سر زد از افق» را چه کسی سرود؟ 

بیوگرافی

سلمان هراتی متولد سال ۱۳۳۸ در تنکابن بود. او را متاثیر از سهراب سپهری می دانستند و خودش نیز شعری در تقدیم به این شاعر دارد. دوستی اش با قیصر امین پور و سید حسن حسینی هم زبانزد بود؛ تا جایی که حسینی بعد از مرگش، کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» را به او تقدیم کرد. قیصر امین پور هم کلیاتش را منتشر کرد. او درواقع شاعری متفاوت به شمار می آمد؛ شاعری که در بین شاعران انقلاب، زبانی تازه و سبکی نو داشت.

نکته: عرض و طول زندگی

سلمان هراتی در سال ۱۳۶۵ در یک سانحه تصادف رانندگی درگذشت. درواقع ۲۷ سال بیشتر نداشت که عمرش به پایان رسید اما تاثیری عجیب بر هم‌نسلان خود گذاشت. زبان او در شاعری چنان نو بود که هنوز هم با خواندن بعضی آثارش حس می کنیم شعر امروز را می خوانیم. از جمله این غزل که: «پیش از تو آب، معنی دریاشدن نداشت/ شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت» درواقع ۲۷ سال سن و یک دهه شاعری، فرصت تجربه ورزی زیادی به یک شاعر نمی دهد اما سلمان هراتی ثابت کرد که عرض این فرصت به مراتب مهم تر از طول آن است.

نمونه

من از ابتدای تو فهمیده بودم
که یک روز خورشید را
خواهی آورد
دریغا تو رفتی!
هراسی ندارم
مهم نیست ای دوست
خدا دست های تو را
منتشر کرد…


 

سید حسن حسینی

سرود ملی، «سر زد از افق» را چه کسی سرود؟ 

بیوگرافی

سید حسن حسینی متولد ۱۳۳۵ در محله سرسبیل تهران بود و نبوغی غریب و مثال زدنی داشت. هم به زبان عربی مسلط بود و هم به زبان های ترکی و انگلیسی آشنایی داشت. آثار خود را در دهه پنجاه در مجله فردوسی آن زمان چاپ می کرد. در سال ۱۳۵۸ هم مثل خیلی از هم مسلکان شاعر خود وارد حوزه هنری شد. حسینی تنها در شعر، طغیان نکرده است. او در زندگی هم فراز و نشیب هایی تجربه کرد که قابل تأمل است. در سال ۱۳۶۶ به جهت اختلاف های فکری با جمعی دیگر از شاعران، از حوزه هنری کنار گذاشته شد. دو سه سال بعد هم با این که در دانشگاه الزهرا تدریس می کرد، خودش استادی را کنار گذاشت و از دانشگاه بیرون آمد.  یک دهه بعد، اواخر دهه هفتاد، او در واحد ویرایش رادیو کار می کرد و پیشکسوتان رادیو هنوز هم از حضور او با افتخار یاد می کنند.

نکته: تیر و ترکش را دیگران خوردند…

از سید حسن حسینی در سال ۱۳۸۳ تجلیل شد و در همان سال نیز درگذشت. غیر از این، نکات قابل تأمل دیگر در زندگی او یکی از خاطراتی است که از آن مرحوم نقل می کنند. ماجرا بر می گردد به زمانی که مرحوم حسینی به عنوان شاعر برگزیده دفاع مقدس شناخته شد. رسم مألوف بر این بود که شاعران از این ماجرا استقبال می کردند و به هر حال در رزومه آن ها نکته مثبتی به شمار می آمد. سید حسن حسینی هم البته جایزه را رد نکرده بود اما با طنزی تلخ گفته بود: «تیر و ترکشش را دیگران خوردند و حالا جایزه اش را ما بگیریم؟!»

نمونه

تاجری اره برقی آورد
پای یک منظره را

امضا کرد

***
شاعری پرپر شد

گل کرد!

***
شاعری وارد دانشکده شد
دمِ در/ ذوق خود را به «نگهبانی» داد!


منبع: برترینها

پرطرفدارترین خواننده های ایرانی در اینستاگرام

برترین ها – امیررضا شاهین نیا: در دنیای امروزی که تکنولوژی و اینترنت بخش اعظمی از وقت همه را به خود معطوف کرده، فعالیت در شبکه های اجتماعی جزو دغدغه های جذاب بسیاری از اهالی موسیقی شده و کار به رقابت های گاه و بیگاه نیز در این زمینه رسیده است. «اینستاگرام» به عنوان شبکه ای مجاز و البته محبوب در سطح جهان، جدیدترین پدیده ایست که توانسته جایگزینی مناسب برای فیس بوک و توییتر شود.

وسعت محبوبیتش جوری شده که دیگر خیلی ها از آن به عنوان رسانه ای قدرتمند یاد می کنند. در گزارش پیش رو نگاهی انداخته ایم به فعالیت های خواننده های پاپ داخلی و پرطرفدارترین خواننده ها در غول اشتراک گذاری عکس و تصویر تا جزئیاتی جالب را در اختیار شما قرار دهیم. جزئیاتی اعم از تعداد طرفداران هر خواننده در این شبکه اجتماعی و اینکه خواننده ها در صفحات شخصی شان بیشتر فعالیت هایشان در چه زمینه ای است.

۱٫ آرمین (۲afm) – 4.5 میلیون نفر

پرطرفدارترین خواننده های ایرانی در اینستاگرام 

باور نکردنی است ولی این خواننده زیرزمینیِ همیشه خندان محبوب ترین خواننده ایرانی در اینستاگرام است. زندگی هنری بی حاشیه و زندگی شخصی لاکچریِ آرمین که در عکس هایش هم نمود دارد از دلایل محبوبیت او به شمار میرود. ترانه های احساسی و بعضا شاد او را هم میتوان به این موارد افزود.


۲٫ امیر تتلو – ۳٫۹ میلیون نفر

پرطرفدارترین خواننده های ایرانی در اینستاگرام 

خوانندگان موسیقی رپ در اینستاگرام طرفداران بیشتری نسبت به بقیه دارند و امیر تتلو خواننده پر حاشیه موسیقی رپ یکی از این خواننده های پرطرفدار در اینستاگرام است. اگر چه در ماه های اخیر شدیداً با افت فالوئر رو به رو شده (وگرنه نفر اول لیست بود!) ولی هنوز با نفرات بعدی اختلاف قابل توجهی دارد.

۳٫ یاس – ۳٫۱ میلیون نفر

پرطرفدارترین خواننده های ایرانی در اینستاگرام 

نفر سوم این لیست هم یک خواننده رپ است، ولی از لحاظ جایگاه اجتماعی و محبوبیتِ عمومی با دوم اول قابل مقایسه نیست! خواننده رپی که سوژه آهنگ هایش مسائل اجتماعی است و همواره دغدغه مردم را دارد یکی از محبوب ترین خوانندگان ایرانی است و احتمال میرود به زودی به صدر جدول نزدیک شود.


۴٫ بابک جهانبخش – ۲ میلیون نفر

پرطرفدارترین خواننده های ایرانی در اینستاگرام

جایگاه ششم لیست ما متعلق به «بابک جهانبخش» است. این خواننده در سال های اخیر با انتشار آلبوم هایی چون «اکسیژن»، «من و بارون» و «مدار بی قراری» فعالیت زیادی را در بازار موسیقی کشور داشته است که البته بسیاری معتقدند آلبوم های اخر او چندان نتوانسته اند مورد توجه دوستدارانش قرار بگیرد. مردمداری و رفاقت با فالوئر ها یکی از دلایل اصلی محبوبیت بابک است، او اگر بتواند به تک تک کامنت ها توجه میکند و پاسخ میدهد و همه عکس هایش پر از حس خوب و به دور کینه و حاشیه و دشمنی است.

۵٫ سیروان خسروی – ۱٫۷ میلیون نفر

پرطرفدارترین خواننده های ایرانی در اینستاگرام 

«سیروان
خسروی» خواننده و تنظیم کننده سرشناس موسیقی پاپ که بعد از انتشار قطعات
«دوست دارم زندگی رو» و «به همین زودی» توانست طرفداران بیشتری را به آثار
خود جلب کند، از محبوب ترین خواننده های پاپ شبکه مجازی اینستاگرام است. او بعد
از چهره هایی چون «امیر تتلو» و چند خواننده دیگر بیشترین طرفدار را در
فضای اینستاگرام دارد. از دلایل اصلی این موفقیت حضور فعلا سیروان پیش از
همه گیر شدن این شبکه اجتماعی در ایران بود که باعث شد این خواننده بتواند
خیلی زود در این شبکه اجتماعی مخاطبان زیادی را به خود جذب کند.

۶٫ احسان خواجه امیری – ۱٫۶ میلیون نفر

پرطرفدارترین خواننده های ایرانی در اینستاگرام
 

احسان
خواجه امیری چندان
در اینستاگرام فعال نیست. ولی همین فعالیت کم او هم نتوانسته باعث شود او
طرفداران خود را نداشته باشد. خالق آلبوم «عاشقانه ها»
در آخرین پست های خود در اینستاگرام به جوایزش در جشن موسیقی ما پرداخته است.
احسان در صفحه اینستاگرامش ۱۰۱ نفر را دنبال می کند که از مشهورترین آنها می
توان به «زانیار خسروی»، «محسن یگانه»، «علی لهراسبی»، «علیرضا افکاری»،
«بابک جهانبخش» و «بنیامین بهادری» اشاره کرد.


۷٫ محسن یگانه – ۱٫۵ میلیون نفر

پرطرفدارترین خواننده های ایرانی در اینستاگرام

رقابت
بین احسان خواجه امیری و محسن یگانه بسیار نزدیک است. حالا که دارید این گزارش را می
خوانید شاید جای این دو هنرمند تغییر کرده باشد. صفحه اینستاگرام یگانه این
روزها حال و هوای «نگاه» دختر محسن را دارد و این خواننده بیشتر عکس های
دخترش را به اشتراک می گذارد. یگانه در این شبکه مجازی «سعید عرب»، «زانیار خسروی»، «علی
لهراسبی»، «بابک جهانبخش»، «بنیامین بهادری» و «احسان خواجه امیری» را دنبال میکند.


۸٫ بنیامین بهادری – ۱٫۳ میلیون نفر

پرطرفدارترین خواننده های ایرانی در اینستاگرام 

«بنیامین بهادری» یکی از خواننده خاص و دارای حواشی خاص در بین هواداران است. مرگ همسر، افسردگی، بارانای شیرین، آلبوم نسیم، دوران بازگشت به زندگی، آلبوم بعدی، سلام بمبئی، ازدواج دوباره و تولد پسرش بن سان یک سیر حاشیه ای جذاب برای هواداران اش داشته است. به جز بنیامین، دخترش «بارانا» هم در این صفحه حضوری فعال دارد. نکته جالب صفحه اینستاگرام بنیامین تعداد بالای دنبال کننده او است که «رستاک حلاج»، «رضا صادقی»، «مرتضی پاشایی»، «علی پهلوان» جز مشهورترین آنها هستند.

۹٫ فرزاد فرزین – ۱٫۲ میلیون نفر

پرطرفدارترین خواننده های ایرانی در اینستاگرام

این خواننده و آهنگساز محبوب که اخیراً برنده جایزه بهترین تک آهنگ سال هم شده است، با فاصله ای کم در تعقیب بنیامین است. فرزاد فقط ۶۸ نفر را در اینستاگرامش
دنبال می کند که از این لحاظ می توان او را جزو صدرنشینان لقب داد. «علی
لهراسبی»، «امیر میلاد نیکزاد»، «عماد طالب زاده»، «یاحا کاشانی» جزو کسانی
هستند که فرزین پیگیر اخبار آنهاست.

۱۰٫ همایون شجریان – ۱ میلیون نفر

پرطرفدارترین خواننده های ایرانی در اینستاگرام 
شاهزاده موسیقی ایران ۱ میلیون نفر فالوئر دارد و بخشی از آنها طبعا کسانی هستند که پیگیر کارها و احوال محمدرضا شجریان هستند و به صفحه پسرش سر می زنند. فاصله زمانی میان عکس هایش خیلی زیاد است و از خودش، پدر و طبیعت عکس می گذارد. همایون شجریان چون همواره به دور از حاشیه و جنجال بوده است، ۱ میلیون نفر هوادار اصیل دارد و به همین دلیل پست هایش خیلی بیشتر از نفرات بالایی این لیست لایک میخورند.


منبع: برترینها

مزار امیرکبیر کجاست؟

هفته نامه امید جوان: میرزا تقی خان امیر کبیر در دهم ژانویه ۱۸۵۲ میلادی برابر روز جمعه هفدهم ربیع الاول سال ۱۲۶۸ هجری قمری در حمام قصر فین کاشان در حالی که حاج علی خان پیشخدمت خاصه فراشباشی دربار نظارت می کرد به وسیله علی خان نایب فراشخانه و میرغضب مخصوص و میرزا احمد نوکر حاج علی خان به قتل رسید. حاج علی خان بعدا لقب حاجب الدوله گرفت.

مزار امیرکبیر کجاست؟

او پدر محمدحسن خان صنیع الدوله (اعتمادالسلطنه بعدی مترجم و وزیر انطباعات ناصرالدین شاه) و عبدالعلی خان ادیب الممالک بود. برای کشتن امیر کبیر چند راه مد نظر قاتلین بود؛ خفه کردن با دست (مانند قائم مقام فراهانی که میرغضب ها او را با دست خفه کردند)، خوراندن دو لوله تریاک (که چون طول می کشید بعید به نظر می آید زیرا ممکن بود عزت الدوله همسر امیرکبیر و خواهر ناصرالدین شاه که داخل عمارت بود مطلع شده سر برسد و شیون کند و مانع اقدام جانیان شود) و رگ زدن یعنی باز کردن دو شاهرگ بازوان و رفتن خون تا مردن قربانی.

امیر، خود راه سوم را پیشنهاد کرد. جنایتکاران فصاد حمام را آورده دو رگ را باز کردند اما اما حاج علیخان که در زمره بی شرف ترین و رذل ترین درباریان بود پس از حدود یک ربع ساعت برای این که زودتر قربانی بمیرد لگدی به سینه امیر زد و دستور داد لنگ حمام را لوله کرده در دهان او فرو کنند و وی را به این طریق خفه سازند.

اسناد قصص تاریخی حکایت می کند سفیر روسیه کمترین اقدامی جز اقدام ابلهانه اولیه فرستان شش قزاق روس به خانه امیرکبیر که در محوطه ارک بود انجام نداد و پس از اعتراض شاه که چرا قزاق ها وارد محوطه ای شده اند که مادر و خواهر شاه در آنجا زندگی می کنند خود را کنار کشید و شاه را جسور ساخت که به تلقین مادر فاسد خود که دشمن امیر بود و نیز به تحریک میرزا آقا خان اعتمادالدوله صدراعظم نوری و کلنل شیل وزیر مختار (او سخت دشمن امیرکبیر بود) دستور برکناری امیرکبیر از تمام مقامات باقی مانده اش (امیری نظام) و تبعید او به کاشان و پنجاه روز بعد حکم اعدامش را صادر کند.

وقتی امیرکبیر را کشتند کلنل شیل مزورانه از این قتل فجیع ابراز تاسف کرد. پالمرستون وزیر خارجه وقت انگلستان که از دشمنان سرسخت امیرکبیر بود در این زمان برکنار شد و در کابینه جدید لرد ماموری وزیر جدید خارجه که از حزب مخالف بود طی نامه ای به وزیر مختار انگلیس در ایران تنفر شدید خود و کابینه جدید انگلستان از این جنایت مدهش را ابراز داشت.

فریدون آدمیت به درستی می نویسد که ابراز تاسف و تنفر دولت انگلستان از قتل شنیع امیرکبیر ارتباطی به رویه پالمرستون نداشته و هدف وزیر خارجه جدید انگلستان ممانعت ناصرالدین شاه از کشتن عباس میرزا برادر کوچکتر ناتنی خود بوده که انگلستان او را تحت الحمایه خود قرار داده و در تهران شایع شده بود مهد علیا جهان خانم مادر ناصرالدین شاه سخت مصر است این شاهزاده کم سن و سال را که فرزند هووی او خدیجه خانم بوده است به سرنوشت امیرکبیر دچار کند.

به هر ترتیب هم دولت روس در اعزام چند قزاق به ارک سلطنتی و هم سفارت انگلیس که مهد علیا و میرزا آقا خان اعتمادالدوله نوری صدراعظم بعدی در جلساتی با حضور کلنل شیل وزیر مختار شرکت می کرده اند در قتل امیر مقصر بوده و شاه جوان ۲۲ ساله بی تجربه را تحت تاثیر قرار داده اند.

جنازه امیرکبیر ابتدا در گورستان پشت مشهد کاشان به رسم امانت به خاک سپرده شد. در آن زمان اغلب افراد مشهور و مهم وصیت می کردند که جنازه شان به عتبات عالیات حمل شود و بیشتر در کربلا و کمتر در نجف به خاک سپرده شود. جنازه را در خاک می گذاشتند و پس از یک سال نبش قبر کرده در کفن گذارده بار قاطر کرده به کربلا می فرستاند.

وفور جنازگانی که به عراق عرب حمل شده در گورستان دارالسلام به خاک سپرده می شدند به تدریج باعث اعتراض دولت عثمانی شد و محدودیت هایی برای آن برقرار گشت. صاحبان اجساد اغلب پس از چند سال به وصیت میت عمل کرده جنازه را در حالی که به استخوان هایی تبدیل شده بود به کربلا می فرستاند.

مزار امیرکبیر کجاست؟

سنگ مزار واقع در کربلا

در مورد امبرکبیر چنین نشد. به اصرار عزت الدوله همسر امیرکبیر که از برادر و مادرش رویگردان شده و خود و دخترانش بارها ناصرالدین شاه و مهد علیا را به باد فحش گرفتند پس از چند ماه از گورش که بنا به نوشته میرزا جعفرخان حقایق نگار خورموجی تنها مورخ راستگوی عصر ناصر کنار گور حاج سید محمد تقی نامی به خاک سپرده بودند بیرون آوردند و به کربلا فرستاند.

امیر در حجره ای که در آن به سوی صحن امامزاده باز می شود به خاک سپرده شد. بعدها پسرش میرزا احمد خان امیرزاده ساعدالملک و برادرش میرزا حسن خان وزیر نظام نیز کنار او مدفون شدند.

شاه در سفر کربلای خود به سال ۱۲۸۷ هجری قمری از آن مزار دیدن کرد و برای قربانی سال های جوانی و جهالت خود فاتحه خواند.

سال ها بعد باقرخان کاظمی وزیر مختار وقت ایران در عراق در دوران سلطنت رضاشاه هنگامی که به کربلا رفت آگاه شد رواق ها و اتاق هایی که جنازه بعضی از سلاطین و بزرگان و علمای بزرگ ایران در آنها مدفون هستند در وضعیت اسفناکی قرار دارند.

وجوهی از طرف دولت ایران یا بازماندگان به عراق می رسید که مورد حیف و میل واقع می شد. قبر میرزاتقی خان امیرکبیر در وضعی بس ناشایسته بود. او تصمیم به تعمیر و تنظیف مقبره می گیرد. با مراقبت مخصوص آن رواق را که تبدیل به یک قهوه خانه کثیف پر از زباله و کثافت شده و اصلا سنگ ها از شدت غبار و گرد و خاک خوانده نمی شدند تنظیف و پاک و پاکیزه کردند و سنگ ها را شستند و اتاق را سفید کرده و چراغ برق کشیدند و صورت ظاهر آبرومندی پیدا کرد که باعث تمجید و تحسین عموم ایرانیان گردید و از شرمساری رفتاری که با قبر این مرد بزرگ تاریخ ایران شده بود درآمدیم.

عکس هایی از سنگ قبر آن مرحوم برداشته شد. قبور سلاطین قاجار از قبیل مقبره آقامحمدخان قاجار سرسلسله قاجار در نجف و قبور مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه و سلطان احمدشاه در رواق کوچکی پشت مسجد بزرگ حضرت سیدالشهدا در کربلا است. باقر کاظمی در خاطرات خود (جلد سوم، تهران، نشر تاریخ، ۱۳۹۰) می نویسد: (ص ۳۵۷) که مقابر شیخ مرتضی انصاری در نجف و محمد علی میرزادولتشاه پسر بزرگ فتحعلیشاه و فاتح بغداد در کربلا، وضع خوبی نداشتند. چراغ برق آنها مرتب نبود و قرائت قرآن مجید که برای آن به چند نفر قاری حقوق داده می شد هیچ یک انجام نمی گرفت.

به نوشته او وجوهی از محل بودجه سفارت برای تنظیف و برق کشی این مقابر و قرائت قرآن مجید تخصیص داده شد و قنسول های ایران مامور نظارت بر کار قاری ها و تنظیف و برق کشی شدند و از طریق مکاتبه با وزیر مالیه وقت آقای سید حسن تقی زاده خرج ها و تعمیرات از محل منظور در بودجه که در صندوق تذکره بغداد عینا مانده بود تامین گردید و بدین ترتیب مقبره امیرکبیر و شاهان قاجار و شاهزاده دولتشاه و سایرین سروسامانی یافتند.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۶۰۳)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. از این که امروز هم ا را انتخاب کرده اید بسیار سپاسگزاریم.

در این چند روزی که نبودیم قدر یک ماه سوژه داشتیم، البته برخی از سوژه ها برای اینستاگرام مناسب نبودند و واکنش چهره های عزیز به آن سوژه، پرت کردن گوشی به سوی دیگر و فرار به کوچه و خیابان بود، ولی خب روز بعدش با انار و هندوانه و پشمک و کادوی مادر شوهرجون، تمامی فضای مجازی و ما یتعلقات اش را زخم کرده و همه چیز را جبران کردند. خوب میدانید که از چه میگوییم و از که میگوییم، پس با همین علم همگانی میرویم سراغ عکس های این چند روز.

 خواهران محمدی در کنار سمیرا حسنپور و سامان سالور پس از تماشای نمایش “سلول های حروم” با بازی الناز حبیبی، این عکس یادگاری را گرفتند. به نظر می آید کل حاضرین در سالن همین عزیزان و آن دو خانمی که در سمت چپ تصویر ایستاده اند، بودند. در هر صورت برای الناز حبیبی و همکارانش آرزوی موفقیت داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 خوب شد بهاره خانم که این موضوع را اعلام کردید؛ وگرنه با دیدن تصاویرتان هیچگاه متوجه این تغییر نمیشدیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

واکنش حنا و آروین به زلزله چند شب پیش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

بابک جان میدانم که هر چه گفتی درست و منطقی بوده است، شرمنده که نه حوصله خواندن آن را داشتم، نه سوی چشم لازم را!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

متین ستوده در جواب تمامی دایرکت ها و کامنت ها سکوت میکند و در عوضش سالی یک بار با برادرش عکس میگذارد، خودشان دایرکت و کامنت مربوطه را پاک میکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

واااو… طلسم دنیای سینما شکسته شد… باور کردنی نیست… همکاری پویا امینی و منوچهر هادی… واااو ۲

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

در دور جدید بازی های تیم هنرمندان، مثل همیشه عارف لرستانی هم در کنارشان بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

خاطره بازی گلاره عباسی با عکسی قدیمی مربوط به سریال ماندگار “در چشم باد” استاد مسعود جعفری جوزانی، در کنار کامبیز دیرباز و پارسا پیروزفر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

دنیای این روزهای سیروان خسروی در کسب و کار جدیدش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

 بهزاد خداویسی و همسر جان پای سفره یلدا در یک آتلیه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

سیدجواد هاشمی هم برای یک مجله عکس یلدایی گرفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

سلفی عمو پورنگ و مهران غفوریان عزیز، به مکان و زمان ثبت عکس اشاره ای نشده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 


محسن جان از این به بعد موقع عکس گرفتن، کمی دقت کن و حواست باشد در چه حالت و وضعیتی هستی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

همایون شجریان و تینا پاکروان در کنار هومن سیدی و همسر جان در یک دورهمی دوستانه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

جووون ببین چه هندوانه ای خریده مجید بنی فاطمه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

روز تعطیل کاری دوستان در پشت صحنه کار جدیدشان، با حضور احسان کرمی، فرید سجادی حسینی، حدیث میرامینی، زهرا داودنژاد، کمند امیرسلیمانی، الیکا عبدالرزاقی، لیلی رشیدی و سایر عزیزان و همکاران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

این هم عکس یلدایی حسین ماهینی در کنار همسر و دختر عزیزش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

دورهمی ستارگان سینما و تلویزیون در یک ویژه برنامه یلدایی، با حضور استاد محمدعلی کشاورز، محمود خان پاک نیت، اکرم محمدی، پرستو گلستانی، کمند امیرسلیمانی و سایر عزیزان. نیما کرمی استاد کشاورز را به برنامه آورده تا فاجعه دعوت و ضبط برنامه با حضور استاد ملک مطیعی و عدم پخش آن جبران شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

عکس بانمک بهنام صفوی با دستان پسر فسقلی اش، در صبح اولین روز زمستان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

این هم استاد داریوش اسدزاده و پسر نه چندان فسقلی اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

 پژمان بازغی و خانواده عزیزش در کنار رفیق قدیمی شان در کیش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

 مارال فرجاد هم برای شب یلدا به آتلیه رفته بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

حمید خان فرخ نژاد بر سر مزار سهراب سپهری، شاعر نور و آب و آینه در اطراف کاشان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

برادران خسروی در کنار نوید محمد زاده عنوان “سه کورد خندان” را خلق کردند. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

یک هوادارِ خوشحال در کنار سحر دولتشاهی و آزاده صمدی در اکران مردمی “از صفر تا سکو”. خود خواهران منصوریان دیگر از اکران های این فیلم خسته شده اند در مراسمات شرکت نمی کنند، ولی عزیزان هنوز بیخیال نشده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

آن درخت کریسمس به محسن تنابنده که یک ایرانی مسلمان است ربطی ندارد. محسن اهل فرهنگ است و مورد تهاجم فرهنگی قرار نمیگیرد. محسن میداند که درخت کریسمس نمیتواند به عنوان نماد روشنفکری ایرانی مورد قبول واقع شود. خلاصه اینکه محسن پسر خوبی است، مثل محسن باشیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

سولماز غنی با این عکس کاملا تابستانی در کنار همسرش، شروع زمستان را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 بسیار خوشحالیم که سوشا مکانی به لیگ ایران بازگشته و میتوانیم از سوژه های سر حال وی استفاده کنیم! مثلا همین شلواری که مادرش با رومیزی برایش دوخته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)
بچه های وبسایت طرفداری بررسی کرده اند برای همین تیپ مسخره ای که ما داریم به آن میخندیم، البته بدون احتساب کاپشن ۳۲۳۰ دلار هزینه شده که با دلار ۴۱۸۷ تومانی میشود حدود سیزده میلیون و دویست و بیست و چهار هزار تومان! خنده هایمان که تمام شد، بیایید کمی هم به حال خودمان گریه کنیم!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

سلفی شهرام عبدلی در کنار پسرانش آرتین و آدرین، دو نمونه کپی شده در ابعاد کوچکتر از خودش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 عمو رضا صادقی در یازدهمین سالگرد سفر بی بازگشت ناصر عبداللهی یاد و خاطره او را زنده کرد. روحش شاد.

دل من یه روز به دریا زد و رفت…

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 نرگس محمدی، علی اوجی، حجت اشرف زاده و عماد طالبزاده همگی با هم نهایت تلاش خودشان را کردند تا حذف ناگهانی استاد ناصر ملک مطیعی از برنامه دورهمی را جبران کنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 سلام نظامی مهناز افشار با گریم نقش این روز هایش در نمایش “الیور توئیست”، همراه با تبریک شب یلدا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 سلفی مهدی سلوکی در کنار همسر عزیزش، دقیقا مشابه تمامی سلفی های دونفره ای که پیش از این گرفته اند. کلاً با خلاقیت و تغییر ژست میانه ای ندارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

خواهران شریفی نیا شب یلدا را در کنار مادرشان آزیتا حاجیان گذراندند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 این هم سفره شب یلدای منزل داریوش خان ارجمند در کنار خانواده عزیزش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 ماشاالله به خانواده پرجمعیت منوچهر هادی. دلمان برای یکتا ناصر کباب شد، فرض کن ماهی یکبار خانواده همسرش را شام دعوت کند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 عکس دیدنی مجید صالحی از خانواده پر جمعیت شان در سال های دور، زمانی که هم قد و قواره دوقلوهایش بود. روح پدر، مادر و برادر عزیز مجید صالحی قرین رحمت و شادی باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

علیرضا بیرانوند و فرزندان عزیزش در شب یلدا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

علیرضا جهانبخش در هفته های اخیر فوق العاده بوده و ستاره بی چون و چرای این روز های لیگ هلند است و ما را به داشتن یک نقطه اتکا در جام جهانی امیدوار کرده است. برای او آرزوی سلامتی و توفیق روز افزون داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

پناه خانم استخری، هندوانه ی بابا شاهرخ.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 رایان شجریان این عکس از استاد شجریان را به مناسبت شروع زمستان گذاشت و زمستانمان کرد. کاش همان هایی که سال ها صدایت را سانسور کردند حالا تصاویرت را سانسور کنند. حالا که سال هاست صدایت مجاز نیست و این گونه تشخیص داده اند! تصاویرت را هم غیر مجاز کنند تا نبینیم که روزگار چه بر سر شما آورده است. این بار ما طرفدار سانسوریم. نباید تصویر باشکوه شما در باور ما بشکند، این می تواند مهربانانه ترین سانسور هنری تاریخ معاصر باشد. بگذارید فکر کنیم شما همانی هستی که در جشن هنر شیراز کنار استاد لطفی نغمه سر می دهی و… دریغ که با تقدیر نمی شود جنگید و ما چه اندازه ناتوانیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

این هم از هندوانه های رضا صادقی در شب یلدا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 عکسی عالی از جوانی های مهدی میامی در کنار برادرانش. آن زمانی که زیرپیراهن نازک آبی اوج خوشتیپی بود، اگر هم بنا بود پیراهنی پوشیده شود، باید دکمه های آن تا زیر ناف باز میشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 تعداد زیادی احسان علیخانی، در استوری احسان علیخانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

سلفی رویا تیموریان در کنار دخترش دنیا در یک کافه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 سلفی یهویی امیرمهدی ژوله و دخترکش گندم خانم، بدون هیچ مناسبتی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

تصویری مربوط به کنسرت شب گذشته سیروان خسروی، در کنار همکار جدیدش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603) 

ارژنگ امیر فضلی در گریم نقش “مانوولا سوسو بروچیکانوتو فابرین”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

 این هم از عکس یلدایی لیلا خانم برخورداری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

ترلان پروانه هم با این غلظت شب یلدا را به همه تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

استوری مجتبی جباری و کوچولوی خوشتیپش عکس پایانی مطلب امروزمان است. ممنون از همراهی ارزشمندتان. تا فردا، یا حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (603)

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

گفت و گو با «مصطفی هاشمی‌طبا»؛ از نقد روحانی تا نفی روحانی

شخصیتش سه‌‌وجهی است. برخی چهره سیاسی‌اش را پررنگ‌تر می‌دانند و برخی چهره ورزشی او را، کمتر او را با چهره اقتصادی به یاد می‌آورند. با این حال، او در هر سه بخش کار کرده و در هر کدام حرفی برای گفتن دارد. سیدمصطفی‌هاشمی‌طبا آخرین‌بار به‌عنوان رقیب حسن روحانی، رئیس‌ دولت یازدهم وارد گود سیاست شد.‌ هاشمی‌طبا، وزیر صنایع دولت‌های محمدجواد باهنر و میرحسین موسوی که مدتی رئیس سازمان تربیت بدنی و کمیته المپیک هم بوده، در انتخابات ‌سال ١٣٨٠ از رقبای محمد خاتمی، رئیس دولت اصلاحات هم بود. همه او را با انتقادات صریح‌ و گاهی جانبداری‌اش از روحانی و جهانگیری در مناظرات می‌شناسند.‌

هاشمی‌طبا در گفت‌وگو با ما از گروگانگیری برخی از مدیران صنایع و نفوذ عناصر به گفته او ضد انقلاب در کارخانه‌ها خبر می‌دهد. او در عین ‌حال معتقد است کارهایی که کرده خارج از زندگی و برجسته نبوده و به همین دلیل هم زندگی برایش هیچ وقت سخت نبود. او به همین دلیل می‌گوید: «هیچ احساسی نداشتم که جور دیگری هستم.»‌

 از نقد روحانی تا نفی روحانی

هاشمی‌طبا همچنین در گفت‌وگو از انگیزه‌هایش برای ورود به عرصه انتخابات هم می‌گوید. وقتی از او درباره چرایی حمایت علنی‌اش از روحانی در پایان مناظرات با وجود عدم کناره‌گیری‌اش می‌پرسم، می‌گوید:

«تصور می‌کردم شاید در ۴٨ساعت آخر، آقای روحانی نباشد. از این نظر که ممکن است حادثه‌ای برای کسی پیش بیاید. به همین دلیل کناره‌گیری نکردم و خواستم اگر حادثه‌ای برای آقای روحانی پیش آمد، عرصه را خالی نکرده باشم.» نظر این سیاستمدار ایرانی در مورد مخالفان روحانی هم جالب است. او می‌گوید: «کسانی‌که آقای روحانی را نفی می‌کنند به نظرم به نوعی آنارشیسم علاقه دارند وگرنه ایشان قانونی و درست عمل می‌کند.»

زمانی‌که به‌عنوان وزیر صنایع در دو دوره آقای رجایی و موسوی حضور پیدا کردید با توجه به اینکه اوایل انقلاب بود و فضا با زمان عادی متفاوت بود، در اداره اوضاع به مشکل برنخوردید؟

زمانی‌ که به‌ عنوان وزیر صنایع و معادن منصوب شدم، طبیعتا با توجه به مشکلاتی که از قِبَل کمبود ارز و برخی تحریم‌ها داشتیم، فعالیت‌ کارخانه‌ها و تأمین مواد اولیه کار سنگینی بود. قسمت‌هایی از بخش‌های خصوصی هم به دلیل قانون حفاظت صنایع و مصادره‌هایی که صورت گرفته بود، به دولت و بنیاد مستضعفان منتقل شده بود و اداره آنها هم مشکلی مزید بر علت بود. آن زمان، نفوذ بعضی از گروه‌های ضدانقلاب در داخل کارخانه‌ها مشکلات کارگری را هم ایجاد می‌کرد. در آن زمان به این نتیجه رسیدم که بهتر است اقدامات زیربنایی‌تری کنیم. به این فکر افتادم که با توجه به اینکه شرکت‌های متعددی زیر پوشش دولت بود، تصدی دولت را تا حدی از لحاظ مدیریتی گسترش دهیم که خیلی متمرکز نباشد.

سعی کردم در اولین اقدام، مسئولیت‌های سازمان گسترش و نوسازی و سازمان صنایع ملی را همگن کنم. کارخانه‌های متعددی در رشته‌های مختلف زیرمجموعه این دو سازمان بود. این شد که سازمان صنایع ملی را به صنایع سبک اختصاص دادند و صنایع ماشین‌سازی و صنایع سنگین را که در سازمان صنایع ملی بود به سازمان گسترش و نوسازی منتقل کردند. در نتیجه دو سازمان صنایع ملی و سازمان گسترش و نوسازی تخصصی شدند؛ یکی صنایع سبک را عهده‌دار شد و دیگری صنایع سنگین را، قبلا تداخل وجود داشت. اقدام دیگر، ابتدا تأسیس وزارت معادن و فلزات و جدا‌کردنش از صنعت و بعد از آن هم تأسیس وزارت صنایع سنگین بود. در حقیقت در دولت در زمینه صنعت و معدن سه وزارتخانه پیدا کردیم، وزارت معادن و فلزات، وزارت صنایع سنگین و وزارت صنایع که هر کدام عهده‌دار بخشی از صنعت بودند و کمک می‌کردند که تصدی دولت را بهتر انجام دهیم.

 هماهنگی‌ها سخت نمی‌شد؟

نیازی به هماهنگی نبود. هر کدام متصدی کار خودشان بودند. معادن، ذوب و فلزات، صنایع سبک و سنگین که هر کدام کار خودشان را انجام می‌دادند. ضمن اینکه در طی سه ‌سال برای ایجاد صنعت توسط بخش خصوصی، ١۵هزار موافقت اصولی در نقاط مختلف کشور صادر کردیم. همین‌طور شرکت شهرک‌های صنعتی را تأسیس کردیم که به‌طور مشخص در تعدادی از نقاط کشور، مسأله زمین و زیربناها مثل آب و برق را حل کند که صنعتگران سرگردان نشوند و در این شهرک‌ها مستقر شوند.

 آن‌ زمان در جریان مصادره‌ها، مالکیت برخی صنایع بزرگ دچار مشکل شده بود. با این حال رغبت از سوی بخش خصوصی وجود داشت؟

مشکلی نبود؛ ١۵هزار موافقت اصولی را در طول سه‌ سال صادر کردیم و به‌جز مشکل تخصیص ارز برای ماشین‌آلات، با ایجاد شهرک‌های صنعتی تقریبا مسائل زیربنایی‌شان حل شد. آب و برق هم گرفتند، منتها مشکلات دیگری که بعدا حادث و موجب شد بعضی از اینها به بهره‌برداری نرسد؛ ولی به نظرم رشد خیلی خوبی داشتند. بخش خصوصی هم خیلی خوب اعتماد کرد، ١۵‌هزار موافقت اصولی کم نیست.

 رایزنی‌ها با آن بخشی که دچار مشکل شدند از سوی حاکمیت چگونه بود؟

دو بخش بود؛ یکی مصادره به نام شخص بود یعنی اشخاص یا رفته بودند یا مشکلات امنیتی و حقوقی داشتند و برنگشتند. بخشی دیگر به دلیل بدهی به بانک‌ها، نمی‌توانستند بدهی‌شان را تسویه کنند و بانک‌ها کارخانه‌هایشان را در اختیار گرفته بودند. اغلب هم کسی دنبالشان نیامد. شاید تعداد کمی بودند که دنبال حل مسائلشان بودند و اتفاقا بعضی‌هایشان هم موفق بودند، اما اکثریت دنبالشان نیامدند. حتی می‌شود گفت به نوعی شانسی برای آنهایی بود که مشکلات مالی با بانک‌‌ها داشتند و مشمول بند «ج» قانون شدند و با واگذاری کارخانه، مشکل بدهی‌شان حل شد.

 بقیه چطور؟

دو گروه بودند؛ یک گروه که به خاطر شخص خودشان یا ارتباطاتی که با رژیم سابق داشتند، کارخانه‌شان مصادره و به بنیاد مستضعفان داده شد یا ۵٢ نفر بودند که به قول معروف طبق بند «الف» قانون حفاظت صنایع دیگر صلاحیت ادامه این کار را نداشتند؛ زیرا اکثرا از کشور خارج شده بودند. بخش دیگر هم به خاطر بدهی به بانک‌ها در اختیار دولت قرار گرفته بودند.

 تعداد کدام بیشتر بود؟

تعداد مشمولان بند «ج» که به بانک‌ها بدهی داشتند، بیشتر بود. تقریبا کسی هم دنبال بازگرداندن کارخانه‌ها هم نبود. تعداد کمی برگشتند که باید با بانک‌ها وارد مذاکره شده و بدهی‌های‌شان را پرداخت می‌کردند که خیلی تمایلی به این کار نداشتند.

 شما به نفوذ عناصر ضدانقلاب در دسته‌های کارگری اشاره کردید؛ نفوذ و تأثیر آنها به چه صورت بود؟

طبیعی بود. وقتی کارخانه‌ای پولی برای خرید مواد اولیه نداشته باشد و دو، سه ماه نتواند دستمزد کارگران را پرداخت کند، زمینه برای بروز بحران ایجاد می‌شود و این زمینه موجب می‌شد بعضی از گروه‌ها مثل منافقین خلق که در کارخانه‌ها و در پی ایجاد ناآرامی بودند، بهانه دستشان می‌آمد. وقتی کارگران بیکار باشند، حقوقشان داده نشود و مواد اولیه موجود نباشد، خودبه‌خود آماده ایجاد مشکلات هستند. بعضی از مواقع حتی از روی دلسوزی، مدیران را تحت فشار قرار داده یا به گروگان می‌گرفتند، ولی همه این مشکلات حل شد و با حوصله و تأمین مسائل مالی این مشکلات برطرف می‌شد.

 منظورتان از روی دلسوزی چیست؟

مثلا یک عده می‌گفتند مدیری که تعیین کرده‌اید، انقلابی نیست و قبلا فلان‌جا بوده. از روی دلسوزی این بحران‌ها را ایجاد می‌کردند یا مدیر را حبس می‌کردند و گروگان می‌گرفتند. بعضی وقت‌ها هم از سوی امام‌جمعه‌ها حمایت می‌شدند. حتی گاهی نیروهای خیلی خوب و متعهد به انقلاب هم که آن‌جا می‌فرستادیم، چون افراد سختگیری نسبت به دیگران بودند، باعث ایجاد تنش می‌شدند؛ اما تقریبا می‌شود گفت اواخر دوره‌ای که من بودم، دیگر چنین مشکلاتی وجود نداشت. مسائل مالی و دستمزد حل شده و خیلی از کارخانه‌ها در خدمت جنگ کار می‌کردند.

 بیشتر در کدام صنایع این مشکلات رخ می‌داد؟

فرقی نمی‌کرد. صنایع متفرقی که مدیریت‌هایشان مدام عوض شده و مسائل مالی مانده از گذشته داشتند، اوایل کمتر همکاری می‌کردند؛ برعکس در صنعت نفت مشکل خاصی نبود، چون به هر حال، روال را از دست نداده و سیستم سر جایش بود و مثل قبل اداره می‌شد.

 یعنی در صنایع مشکل حادتر بود؟

بله؛ چون اینها پراکنده بودند، ولی صنعت نفت از قبل مدیریت مشخصی داشت که همان تداوم پیدا کرد. در ‌حالی‌ که صنایعی که در اختیار دولت یا بنیاد مستضعفان قرار گرفته بودند، در گذشته مدیریتی دیگر (بخش خصوصی) داشتند و تفاوت مدیریت چشمگیر بود.

 اشاره کردید برخی صنایع در جنگ همکاری داشتند. روال به چه صورت انجام شد؟ آیا طبق فراخوان همکاری کردند یا خودجوش؟

کارخانه‌های سازمان گسترش نوسازی به‌خصوص صنایعی که مستقیما با جنگ رابطه داشتند، همکاری می‌کردند؛ به ‌هر حال زیرمجموعه دولت بودند. بعضا ابزار یا پل می‌ساختند. یکسری کارخانه‌های دیگر هم بودند که نیازهای اولیه را فراهم می‌کردند و طبق سفارشی که دریافت می‌کردند، مشخص بود باید چه کاری انجام دهند.

 از نقد روحانی تا نفی روحانی

 آن زمان اغلب از گروه‌های مختلف در دولت حضور داشتند؛ با وجود اختلاف‌نظرها، کارها چطور هماهنگ پیش می‌رفت؟

طبیعتا تیپ‌های متفاوتی در دولت بودند. اتفاقا همین امر کمک می‌کرد حرف درست از میان اختلاف‌نظرها بیرون بیاید. اگر اختلاف‌نظری بود در تفکر و تحلیل مسائل بود، اما می‌شود گفت در تمام مسائل به جمع‌بندی می‌رسیدیم و نظرات هم ملحوظ می‌شد. بعضی‌ها می‌گویند گروهی تفاوت داشتند یا ایده متفاوتی داشتند، بحث گروه اصلاح‌طلب یا سنتی را مطرح می‌کنند. واقعا در بحث‌ها، آدم‌ها صرف‌نظر از این اسامی، نظراتشان را می‌گفتند و گاهی نظرات دو گروه مختلف در دولت با هم همخوانی داشت و از هم حمایت می‌کردند. آنچه در دولت مطرح می‌شد واقعا نظراتی بود که در جهت پیشرفت کار بود. ممکن بود نظرات متفاوت باشد، اما جمع‌بندی‌ها جامع و نتیجه‌اش به نفع کار و جامعه بود.

 موردی که خیلی گفته می‌شد در موردش انتقاد است، کوپنیسم بود.

بله؛ روزنامه‌هایی مثل میزان و انقلاب اسلامی بودند که به کوپنیسم حمله می‌کردند.

 و از سمت بعضی اعضای دولت حمایت می‌شدند؟

بالاخره تفاوت‌های دیدگاهی بود. اگر چنین نظمی ایجاد نمی‌شد، مشکلات زیادی در کشور به وجود می‌آمد.

به راحتی در زمینه‌ اختلاف‌نظرها تصمیم‌گیری می‌شد یا کسی از رده بالاتر نظر نهایی را می‌داد؟

خیر؛ مشکلی نداشتیم و در مورد همه موارد تصمیم‌گیری می‌کردیم.

 شما آن زمان به واسطه اختلاف‌نظرها دچار چالش نشدید؟

به‌خاطر اختلاف‌نظر نه، اما من ستاد طرح‌های مهم انقلاب و در حین جنگ ٣۵٠ طرح بزرگ صنعتی و زیربنایی را اداره می‌کردم که الحمدلله به ثمر نشست. یک عده مدارکی علیه من جعل کرده و به آقای مهندس موسوی داده بودند و ایشان اصل را بر صحت مدارک گذاشته و کمی آزرده‌خاطر شده بودند. البته کار را به قوه‌قضائیه ارجاع دادند و گفتند چون با هم ارتباط قدیمی داریم ممکن است قضاوتم تحت‌تأثیر قرار بگیرد. در دولت همه آزادانه بحث می‌کردند.

 در نهایت به این نتیجه رسیدند که در مورد شما اشتباه کرده‌اند؟

بله.

در چه مقطعی از اقتصاد و سیاست دور و وارد عرصه ورزش شدید؟

تا‌ سال ٧٢ در بخش بازرگانی صنعت بودم. همین طور در بانک صنعت و معدن و مرکز توسعه صادرات. از‌سال ٧٢ به ورزش رفتم.

چه اتفاقی افتاد وارد این عرصه شدید؟

از‌ سال ۶۵ رئیس کمیته المپیک شده بودم. در عین حال که سمت‌های دیگری داشتم. اوایل دوره دوم آقای ‌هاشمی ایشان به من گفتند به تربیت بدنی بروید. گفتم در مرکز توسعه صادرات کار کرده‌ام و آینده صادرات خیلی مهم است، اما نظر ایشان بر این بود که به تربیت بدنی بروم.

مسأله دیگری در میان نبود؟ پیشینه ورزشی داشتید؟

شخصا پیشینه ورزشی داشتم اما تصور نمی‌کنم ایشان مطلع بوده باشند. می‌دانستند که سه‌سال رئیس کمیته المپیک بودم. برای ایشان مشخص شده بود که نسبت به ورزش علاقه و آگاهی دارم.

آن دوره چطور گذشت؟

از عملکرد خودم در عرصه ورزش یا مرکز توسعه صادرات راضی هستم. وقتی وارد کاری می‌شوم سعی می‌کنم آن‌جا را بفهمم و ایده جدیدی پیاده کنم. بعضی‌ها مخالف هستند اما در صنایع من سه وزارتخانه درست کردم و گفتم به دلایل مختلف باید افراد مختلفی باشند. یکی از دلایل این بود که کلا تولید در کشور ما مظلوم است و در هیأت دولت صدای یک نفر برای تولید ضعیف بود، اما بعدا سه صدا شد و صدای تولید بیشتر در دولت شنیده و تصمیماتی در این حوزه اتخاذ شد. در ورزش هم سعی کردم کار جدیدی را ارایه دهم. قضاوتش با دیگران است اما تا جایی که دیدم قضاوت‌ها نسبت به عملکردم خوب بوده.

اگر قرار باشد به یکی از این سمت‌ها برگردید کدام بخش را انتخاب می‌کنید؟

نمی‌توانم بگویم، چون شرایط ذهنی‌ام خیلی تفاوت کرد. الان مسائل را از حوزه بخشی فراتر می‌بینم. الان ذهنم در مورد مسائل، مملکتی است. مسأله آینده کشور، آب، منابع طبیعی در ذهن من پررنگ شده‌اند. طبیعتا خیلی مشکل است که بگویم صنعت را ارجح می‌دانم یا ورزش را. الان هیچ کدام را به آن معنی ترجیح نمی‌دهم. به نظرم الان مسأله سرزمینی ما مهمترین مسأله در آینده کشور است.

به حضورتان در انتخابات ریاست‌جمهوری نگاه کنیم. شما دو بار به عرصه ریاست‌جمهوری ورود کرده‌اید. یک‌بار‌ سال ٨٠ در رقابت با آقای خاتمی که نخستین گام شما برای ورود به این عرصه بود، یک‌زمان هم در انتخابات‌سال ٩۶. در زمان رقابت با آقای خاتمی هم همین تفکر را داشتید؟

کمی تفاوت داشت. آن زمان بیشتر به مسائل اجرایی کشور فکر می‌کردم. به‌طور مشخص به مسائل سرزمینی فکر نمی‌کردم. آقای خاتمی که الان هم خیلی به ایشان علاقه و ارادت دارم، یک تفاوت اساسی با آقای ‌هاشمی داشت.

آقای ‌هاشمی یک رئیس‌جمهوری مولف بود، یعنی خیلی ایده‌ها را که به نظرشان می‌آمد، پرورش داده و پیگیری می‌کرد. مثلا در زمان ایشان مترو با وجود همه مخالفت‌ها پا گرفت، مسأله آبیاری مدرن برای کشاورزی در زمان ایشان بسیار فراگیر شد و صادرات را خیلی تشویق می‌کرد. درواقع شخصا بر مسائلی که موردنظرشان بود پافشاری می‌کرد، اما آقای خاتمی هر کسی که کار خوب می‌کرد را تشویق می‌کرد و بسیار هم به قانون احترام می‌گذاشت و از آن تخطی نمی‌کرد. با این حال، مولف بودن در آقای خاتمی کمتر بود. از ایشان هم اجازه گرفتم و گفتم می‌خواهم به همین دلیل وارد این حیطه شوم و می‌دانستم که رأی نمی‌آورم اما می‌خواستم با این فکر وارد شوم.

در دوره جدید چطور؟

در دوره جدید مسأله عمومی‌تر شد. هرچند بعد از مناظرات کمی به مسأله سرزمینی کشور توجه شده، اما این مسائل خیلی به فراموشی سپرده شده بود. با این ایده وارد شدم که مسائل سرزمینی کشور را مطرح کنم. بالاخره تریبونی بود که از مسئولان تا افراد عادی می‌شنیدند. مسائل سیاسی وقتی در کشور مطرح می‌شود، خیلی وقت‌ها باعث می‌شود مسائل اصلی کشور پوشیده بماند.من می‌خواستم  این لایه را کنار بگذارم و مسائل اصلی کشور را مطرح کنم. متأسفانه شیوه‌های پوپولیستی از ابتدای انقلاب در کشور پررنگ بود، اما در دولت نهم و دهم به اوج رسید. می‌خواستم لایه پوپولیسم را کنار بزنم و مدیران با واقعیت کشور بیشتر آشنا شوند.

در زمان مناظرات حرف و حدیث‌ها زیاد بود. متاسفانه در مناظرات از سوی برخی کاندیداها دروغ‌های زیادی شنیدیم. ارزیابی شما از این مناظرات چطور بود؟

آقایان دو جور مسأله مطرح می‌کردند. نخست مسائل شخصی دیگران و دیگر مسائلی که به فکر خودشان باعث رأی آوردنشان می‌شد. در بخش نخست اگر کسی قانون اساسی و شورای نگهبان را قبول دارد، وقتی شورای نگهبان کسی را تأیید کرده دسترسی به مدارک از طریق وزارت اطلاعات یا سپاه دارد و معلوم است کسی که تأیید شده، نباید خلاف نظر شورای نگهبان، صلاحیت افراد را زیر سؤال ببرد. اشکال دوم وعده‌هایی بود که به نظر آقایان موجب جذب آرا می‌شد مثل چندبرابر شدن یارانه‌ها.

به هرحال، پایه این وعده‌ها دروغ بود.

بله من سعی کردم با هر دو مورد مقابله کنم. کسی که ادعای رئیس‌جمهوری دارد باید برنامه‌های خودش را بازگو و در مورد آنها بحث کند.

بعد از این جریان کنار نرفتید اما گفتید به آقای روحانی رأی می‌دهید. در صورتی که آقای قالیباف به نفع آقای رئیسی کناره‌گیری کرد و این فضا برای شما فراهم بود؟

در روزهای آخر آقایان روحانی، رئیسی و میرسلیم مانده بودند. درواقع تصور می‌کردم شاید در ۴٨ساعت آخر، آقای روحانی نباشد. از این نظر که ممکن است حادثه‌ای برای کسی پیش بیاید. به همین دلیل کناره‌گیری نکردم و خواستم اگر حادثه‌ای برای آقای روحانی پیش آمد، عرصه را خالی نکرده باشم.

 از نقد روحانی تا نفی روحانی

بعضی‌ها می‌گفتند شاید نگرانی از تخلفات باشد.

خیر اینطور نبود.

گفته می‌شد نماینده شما تصمیم داشت پای صندوق‌ها حضور داشته باشد که تخلفی صورت نگیرد. صحت دارد؟

من نماینده‌ای نداشتم. اگر قرار باشد کسی رأی بیاورد می‌آورد. کسی هم که نماینده پای صندوق ببرد نمی‌تواند کاری انجام دهد. اگر قرار باشد تخلفی انجام شود این اتفاق می‌افتد. به همین دلیل، با اعتماد به افرادی که هیأت اجرایی و ناظر بودند نماینده‌ای نداشتم.

آقای روحانی در پست ریاست‌جمهوری دولت دوازدهم ابقا شد. شما به‌عنوان کسی که در جریان امور اجرایی بودید و انتقاداتی را مطرح کردید، در مورد عملکرد ایشان چه نظری دارید؟

او تغییر نکرده‌. آقای روحانی همانی است که قبلا بود. شاکله شخصیتی او همان است. او به خاطر اقداماتی ازجمله مذاکرات و امضای قرارداد برجام توانست تا حد زیادی مشکلات بزرگی که برای کشور ایجاد شده بود را بهبود ببخشد، طبیعتا مورد تقدیر است، اما دلیل نمی‌شود که بسیاری از سیاست‌های او را تأیید کنم. سلیقه من در بعضی موارد البته در چارچوب قانون متفاوت است. نمی‌خواهم بگویم من قوانین را عوض می‌کردم. الان هم ایشان براساس قوانین موجود می‌تواند کارهای دیگری را در اولویت قرار دهد. کاری که انجام می‌شود در حد سلیقه و روش و عقل ایشان است.

من در روش‌ها تفاوت دارم و اگر من به جای ایشان بودم، اولویت‌های دیگری را در درجه اول قرار می‌دادم. البته ممکن است آن اولویت‌ها با خیلی از افراد جامعه ما برخورد داشته باشد، اما من طور دیگری فکر می‌کنم و اشکالی هم ندارد. ضمن اینکه تلاش‌‌های ایشان در زمینه‌های مختلف شایسته تقدیر است و باید از آنها حمایت شود. کسانی‌که آقای روحانی را نفی می‌کنند به نظرم به نوعی به آنارشیسم علاقه دارند وگرنه ایشان قانونی و درست عمل می‌کند و اولویت‌هایش فرق دارد.

یعنی تفاوتی بین عملکرد و شیوه‌ کار در دولت یازدهم و دوازدهم نمی‌بینید؟

خیر هیچ تفاوتی نیست.

اگر شما بودید چه می‌کردید؟

در نظر داشته باشید که رئیس‌جمهوری باید تابع باشد. من اگر بودم اولویت‌های دیگری را تعیین می‌کردم. در برنامه ششم مواردی پیش‌بینی شده و معمولا برنامه‌ها بین ١٠ تا ١۵درصد بیشتر به مرحله اجرایی نرسیده است. من بخش‌هایی را انتخاب می‌کردم که مطابق سلیقه‌ام باشد. در درجه اول مسائل سرزمینی. خیلی از اینها باعث نارضایتی بخشی از مردم می‌شود. همین امروز اگر به کشاورزان فشار بیاورید و بخواهید شیوه کشاورزی را اصلاح کنید، آنها ناراضی خواهند شد. خیلی‌ها تصور می‌کنند منافعشان به خطر می‌افتد. بالاخره باید کاری کرد. من طبق اولویت‌هایم جلو می‌رفتم ولو اینکه مورد حمله قرار بگیرم.

مسائل کشاورزی و آب را پیگیری می‌کردید؟

بله به شدت.

درحال حاضر کارنامه خودتان را چطور می‌سنجید؟ تحلیلتان از خودتان چیست؟

من زندگی کرده‌ام. کارهایی که کرده‌ام خارج از زندگی و برجسته نبوده. زندگی طبیعی داشته‌ام و مواردی که به نظرم رسیده انجام داده‌ام. هیچ وقت فکر نکرده‌ام چه سمتی دارم، فکر کرده‌ام چه کار باید انجام دهم. همیشه هم فکر کرده‌ام در کاری که می‌کنم وقتم کم است. اگر کار خوبی کرده باشم کمک خدا بوده.

برای کسی که سیاستمدار است و در دولت حضور دارد زندگی سخت و متفاوت نیست؟

برای من هیچ وقت سخت نبود چون همیشه عادی زندگی کرده‌ام. هیچ احساسی نداشتم که جور دیگری هستم.

این که مدام توجهات به سمت شماست که چه می‌کنید، اذیتتان نمی‌کند؟

من کار خودم را کرده‌ام و هیچ وقت تحت تأثیر افراد نبودم که بخواهم پارتی‌بازی کنم یا به کسی فشار بیاورم. همیشه به وجدانم مراجعه کرده و با همکارانم مشورت کرده‌ام. هیچ وقت هم سختی نکشیده‌ام.

از نگاه دیگران شما فردی سخت هستید؟

خیر می‌گویند در امور مالی مربوط به کار خست دارم. البته در امور شخصی اینطور نیستم، اما در رعایت پول دولت خیلی خسیس هستم و سعی می‌کنم تا جای ممکن هزینه‌ها را کم کنم.


منبع: برترینها

گفت‌ و گو با «سارادونا»، خانم گل فوتبال ایران

به‌دلیل تکنیک نابش به «سارادونا» شهرت دارد، «سارادونای فوتبال بانوان ایران»، بازیکنی است که تاکنون پنج دوره عنوان «خانم گلی» را در لیگ برتر از آن خود کرده و چندی پیش در مراسم برترین‌های لیگ برتر ۹۴، از سوی فدراسیون فوتبال مورد تقدیر قرار گرفت.

این بازیکن گیلانی که ۱۲ سال از عمر ورزشی خود را به عشق استانش و همچنین مرحوم قایقران، در تیم ملوان بندر انزلی گذراند پس از انحلال این تیم بالاجبار راهی بم شد تا تیم شهرداری را همراهی کند. تیم جدید، سرمربی جدید و پست جدید، سارا قمی را تغییر داد تا پای او برای نخستین‌بار به گلزنی باز نشود! سارا اعتراضی ندارد و با این‌که عاشق گلزنی است، اما سعی می‌کند با شرایط موجود کنار بیاید و برای تیمش مفید باشد.

  فوتبال بانوان در ایران در سال‌های اخیر پیشرفت قابل توجهی داشته است، اما همچنان کمبود منابع مالی، بزرگ‌ترین مشکل این بخش از فوتبال کشور محسوب می‌شود. همین موضوع باعث شد سال گذشته چندتن از بانوان فوتبالیست‌ ایران به لیگ کشور همسایه بروند و چندماهی را در آنجا پابه توپ شوند. سارا قمی به همراه ۶ فوتبالیست دیگر همچون زهرا قنبری، زمرد سلیمانی، فروغ موری، کویستان خسروی، پروین فرهادی و افسانه اقبال راهی لیگ عراق شدند و نخستین تجربه لژیونر شدن را چشیدند. از همین‌رو امروز با این خانم گل فوتبال کشورمان صحبت کردیم که در ادامه می‌خوانید.

 قمی: از لژیونر شدنم لذت برد

خانم گل از فوتبال و لیگ برتر چه خبر؟

خبر خاصی نیست و هفته پنجم هستیم، من هم اصلا گل نزدم!

چرا گل نزدی؟

به‌خاطر این‌که پستم عوض شده و مربی صلاح دانست که در پست هافبک چپ بازی ‌کنم و دو بازی هم کلا به میدان نرفتم و نتوانستم گلی بزنم.

خب به‌خاطر تغییر پستت اعتراضی نداری؟

نه الان باید خودم را با شرایط تیم وفق دهم، فعلا صحبتی نمی‌کنم و امیدوارم زمان بگذرد و شاید شرایط بهتر شود. ناراحت هستم گل نزده‌ام، اما کاری نمی‌توانم بکنم.

‌خودت دوست نداری به پست اصلی‌ات برگردی؟

صددرصد دوست دارم، ولی فعلا اینجا مشکل داریم، ۱۳ سال فوروارد بودم و قلبا دوست ندارم در پست دیگری بازی کنم.

‌ ۵دوره خانم گل بودی، الان رکورددار هستی؟

بله رکورددار هستم، ولی خانم گلی فقط برای سارا نیست یعنی یک تیم ۲۳ نفره همه تلاش کردند تا من به این مقام برسم؛ اگر بقیه بچه‌ها نبودند مطمئنا من هم موفق نمی‌شدم.

‌روزی که فوتبال را شروع کردی فکر می‌کردی بتوانی گلزن اول ایران شوی؟

بزرگ‌ترین آرزویم این بود که یک بازیکن برتر در لیگ برتر فوتبال بانوان ایران شوم، چون همیشه هدفی که دارم، برایش می‌جنگم و تلاش می‌کنم تا به آن برسم، بزرگ‌ترین آرزویم این بود که بتوانم «خانم‌گل» ایران شوم، خیلی تلاش کردم و مطمئن بودم که به این هدف می‌رسم.

‌حالا چرا رفتی شهرداری بم؟

شهرداری بم شرایط خوبی داشت و بعد از انحلال ملوان به این تیم آمدم و الان هم شرایط خوبی داریم، با اختلاف سه امتیاز در صدر جدول لیگ هستیم.

‌در کل شرایط فوتبال بانوان چطور است؟

از لحاظ فنی نسبت به سال‌های قبل پیشرفت داشتیم. فدراسیون در رده‌های پایه خوب کار کرده و بازیکنان جوان وارد لیگ شدند و کیفیت بازی‌ها بالا رفته است. هر سال که می‌گذرد تجربه بچه‌ها بیشتر می‌شود و جذابیت هم بالاتر می‌رود. نبود اسپانسر مشکل اصلی ماست، از نظر مالی حمایت نمی‌شویم مثلا تیم ملوان بندر انزلی که یک تیم ریشه‌دار در بانوان بود و ۱۲ سال فعالیت کرد، دو سال پیش به راحتی منحل شد و هیچ کس هم پیگیری نکرد که چرا این تیم کنار رفت.

این مشکل همیشگی بانوان است. پخش نشدن بازی‌ها یکی از معضلات ماست، هیچ برنامه‌ای برای پرداختن به فوتبال بانوان نداریم. استعدادهای بسیار خوبی داریم، اما برای هیچ کس مهم نیست. خیلی از شهرهایی که بازی می‌کنیم زمین‌های آن‌ها داغون است؛ لیگ‌های دسته پایین آقایان هم در آن زمین‌ها بازی نمی‌کنند، اما ما خانم‌ها به‌خاطر این‌که هیچ نظارتی نیست مجبوریم بازی کنیم. زمین‌ها پر از چاله و چوله است و بعضی مواقع خودمان می‌مانیم که چطور در این زمین دویده‌ایم و سالم هستیم (می‌خندد). آن‌قدر مشکلات داریم که زمین به چشممان نمی‌آید.

‌چرا این‌قدر تفاوت وجود دارد؟

واقعا نمی‌دانم ما هم فوتبال بازی می‌کنیم، آن‌ها هم بازی می‌کنند چه فرقی می‌کند. ما همیشه می‌گوییم ‌ای کاش ۱۰ درصد از هزینه‌ای که برای فوتبال آقایان می‌کنند برای ما خانم‌ها می‌کردند. اصلا ۵درصد آن را برای ما هزینه کنند کافی است. هزینه یک بازیکن فوتبال یک تیم بانوان را ساپورت خواهد کرد، یعنی یک تیم فوتبال بانوان به اندازه یک بازیکن مرد هزینه ندارد و نمی‌دانم باز چرا از ما حمایت نمی‌کنند.

 قمی: از لژیونر شدنم لذت برد

‌سقف قرارداد در لیگ فوتبال بانوان چقدر است؟

فکر می‌کنم سقف قرارداد ۵۰ میلیون تومان باشد و بیشتر از این نداریم.

‌شما سال گذشته لژیونر شدید، لیگ عراق چطور بود؟

نخستین تجربه برای ما بود و خیلی نگاه‌مان تغییر کرد. عراقی‌ها با آن شرایطی که دارند، اما به بانوان توجه بیشتری می‌کنند. هزینه‌ای که برای بانوان می‌کنند خیلی بیشتر از ایران است. به بانوان بها می‌دهند هم از نظر مالی و هم امکانات بهتر از ایران است. زمانی‌که به من پیشنهاد شد به عراق بروم، نمی‌دانستم قرار است در لیگ این کشور بازی کنم. من با این تصور که یک تورنمنت است، به این کشور رفتم. ابتدا خانواده‌ام به خاطر بحث امنیت، با رفتنم مخالفت کردند، اما شخصی که پیشنهاد بازی را به من داد، به آن‌ها اطمینان خاطر داد که هیچ مشکلی وجود ندارد و گفت آن‌جا آن‌قدر امن است که شما فکر کنید سارا به یک سفر تفریحی رفته و همچنین تمرینات پیش فصلش را پشت سر می‌گذارد که واقعا هم همین‌طور بود. این لیگ در کردستان عراق برگزار می‌شد، در منطقه‌ای که کاملا امن است.

‌پخش تلویزیونی هم داشتند؟

بله بازی‌های ما از تلویزیون پخش می‌شد. ما ۵/۱ ماه در لیگ عراق بازی کردیم. ۱۵ سال پیش لیگ فوتبال ما هم متمرکز بود و رفت و برگشتی نداشتند. در عراق هم این‌گونه بود و متمرکز بازی‌ها را برگزار کردند که کمتر از دو ماه زمان برد. حمایت‌شان از فوتبال بانوان عالی است. من برای تیم زرفانی کردستان عراق چهار بازی انجام دادم و اگر باز هم از من دعوت کنند، حتما می‌پذیرم چون در فاصله تعطیلی لیگ خودمان است.

‌برای یک‌ماه و نیم چقدر پول دادند؟

نسبت به ایران خیلی خوب بود. شاید اگر تعداد بازی‌های‌مان بیشتر بود می‌توانستیم دو برابر پول ایران را بگیریم. ما هفت نفر از ایران در لیگ عراق بازی کردیم که واقعا تجربه خوبی برای‌مان بود و از این‌که لژیونر شدم لذت بردم.

‌از لیگ‌های منطقه و کشورهای همسایه خبر دارید؟

در فضاهای مجازی دیدم که فوتبال افغانستان راه‌اندازی شده و دارند تمرین و بازی می‌کنند. در غرب آسیا تنها کشوری که لیگ منظم دارد ایران است. در آسیا هم فکر کنم ما بهتر از بقیه هستیم. ما چیزی از باشگاه‌های چین و ژاپن ندیده‌ایم مثلا بارسلونا و تیم‌های اروپایی را می‌بینیم، اما از آسیا خبری نداریم.

‌امسال پیشنهاد نداشتی؟

امسال لیگ عراق به‌خاطر ناامنی برگزار نشد، اما برای لیگ فوتسال عراق بهم پیشنهاد دادند و من اصلا علاقه‌ای ندارم که بازی کنم.

‌گلت را برنامه ۹۰ پخش کرد؛ چه حسی داشتی بین زنندگان گل‌های برتر بودی؟

خیلی خوشحال بودم. پارسال از فوتبال خودم راضی نبودم و بعد از ۱۲ سال از تیمم جدا شدم و دلم می‌خواست پرفروغ‌تر باشم، ولی متأسفانه آن‌طور نشد، ولی وقتی گلم در برنامه ۹۰ پخش شد، خیلی خوشحال شدم چون پنج سالی که من خانم گل شده بودم و ۱۲ سالی که در فوتبال حضور داشتم صحنه‌های گل‌هایم پخش نمی‌شد. از این جهت هم خوب شد تا آقایان فوتبال ما را ببینند و نگویند خانم‌ها هم مگر فوتبال بازی می‌کنند! آن‌ها حرف‌های بدی درباره ما می‌زنند. واقعا شاید ما از نظر بدنی در سطح فوتبال آقایان نباشیم، ولی از نظر فنی و شرایط فوتبالی چیزی کم نداریم.

‌بازتابش چطور بود؛ بعد از برنامه چی بهت می‌گفتند؟

بیشتر آقایان می‌گفتند مگر خانم‌ها هم می‌توانند گل بزنند یا وقتی با خود عادل فردوسی‌پور صحبت می‌کردم می‌گفت خانم قمی گلت شانسی بود، گفتم نه بابا. بعد در تیم ملی هم مشابه آن گل را زدم و فردوسی‌پور بهم گفت فهمیدم کلا این مدلی گل می‌زنی، همان موقع به او گفتم اگر فوتبال ما رسانه‌ای شود می‌بینید که بانوان ما خیلی خوب هستند و مثل مسی و رونالدو در سطح بانوان گل می‌زنند.

‌از عادل نخواستی که فوتبال بانوان را هم در ۹۰ پوشش دهند؟

خوشبختانه تازگی‌ها کمی نگاه صداوسیما تغییر کرده‌ و به بانوان هم اهمیت می‌دهند. به همکاران فردوسی‌پور گفتم برای بانوان هم وقت بگذارید و قول دادند این کار را بکنند.

‌حالا چطور به فوتبال علاقه‌مند شدی؟

چون پدرم و البته برادرم که یک سال از من بزرگ‌تر بود فوتبال بازی می‌کردند من هم به فوتبال علاقه‌مند شدم. آن موقع بانوان هنوز فوتبال نداشتند و برای شروع مجبور شدم در بخش فوتسال ثبت نام کنم تا این‌که سال ۸۳ فوتبال بانوان نیز داخل ایران آمد و خانم ایراندوست تیم باشگاهی ملوان را تشکیل داد. عاشق این رشته بودم و از بچگی تفریح ما این بود که فوتبال بازی کنیم.

‌لایی می‌خوری یا می‌زنی؟

لایی می‌خورم، ولی خوب هم لایی می‌زنم. انقدر که خوب لایی می‌زنم خوب لایی نمی‌خورم.

‌طرفدار کدام تیم هستی؟

هر تیمی که خوب بازی کند من طرفدارش هستم.

‌یعنی پرسپولیسی نیستی؟

پرسپولیس دو سال است که خوب بازی می‌کند و شاید الان طرفدارش باشم، ولی در اصل طرفدار سپید رود و ملوانم؛ البته در اروپا طرفدار سرسخت بارسلونا هستم.

‌کدام بازیکن را بیشتر دوست داری؟

در لیگ امسال بازی منشا را دوست دارم، اما از قدیمی‌ها بازی خداداد عزیزی و علی کریمی را خیلی دوست داشتم. مسی را هم خیلی دوست دارم.

‌وقتی خداداد به استرالیا گل زد چند سالت بود؟

من پنجم دبستان بودم و گل خداداد باعث شد سمت فوتبال بروم. در واقع استارت را از آن‌جا زدم و آن روز گفتم ‌ای کاش من هم می‌توانستم یک روز مثل خداداد بازی کنم و این شد که سمت فوتبال رفتم.

 قمی: از لژیونر شدنم لذت برد

‌حالا شبیه خداداد هستید؟

بابام می‌گه اخلاقم شبیه خداداد است (می‌خندد)، اما از نظر فنی می‌گویند مثل مسی هستم، ولی خودم قبول نمی‌کنم؛ البته می‌گویند زهرا قنبری مدل رونالدو بازی می‌کند و من مسی (باز هم می‌خندد).

‌دوست داری فوتبال بانوان به کجا برسد؟

اول از همه دوست دارم در آسیا حرفی برای گفتن داشته باشیم، خیلی بد است آقایان در آسیا اول هستند، اما فوتبال بانوان ما خیلی ضعیف است و در غرب آسیا فقط می‌توانیم حرفی برای گفتن داشته باشیم. امیدوارم روزی به فوتبال بانوان توجه شود و بتوانیم بدرخشیم.

‌نگاه فدراسیون به بخش بانوان چطور است؟ وضعیت تیم ملی چگونه است؟

از فروردین که از ویتنام برگشتیم هیچ خبری از تیم ملی نداریم و هیچ برنامه‌ای برای تیم ملی بزرگسالان فعلا وجود ندارد. متأسفانه همیشه سه‌چهار ماه مانده به مسابقات اردوی تیم ملی را تشکیل می‌دهند. از فدراسیون هیچ خبری نداریم و نمی‌دانیم برای بانوان برنامه‌ای دارند یا نه…

‌سال‌های اخیر نگاه‌ها به ورزش بانوان تغییر نکرده است؟

بله تغییر کرده است، رسانه‌ها خیلی می‌توانند کمک کنند و توجه آن‌ها بازتاب خوبی برای بانوان دارد. از مدال کیمیا در المپیک نگاه‌ها به بانوان تغییر کرد و خوشبختانه هر روز بهتر هم می‌شود. در این یکی‌دوسال اخیر حداقل یک عکاس یا خبرنگار را در مسابقات‌مان می‌بینیم و این برای‌مان خوشحال‌کننده است.

‌چی شد حالا سارادونا شدی؟

خیلی سال پیش مربی‌ام بهم گفت تو مثل مارادونا هستی و اسمم را سارادونا گذاشت؛ دیگر این لقب روی من ماند. گل زیاد می‌زدم و فرشته نجاتی مسئول باشگاه‌مان آن زمان لقب سارادونا را روی
من گذاشت.

‌به‌به مسی از یه طرف و مارادونا از یه طرف دیگر.

(می‌خندد) چه شود؟ من چه بازیکنی هستم!

‌و این‌که تو هم جزو ورزشکارانی بودی که برای کمک به زلزله‌زدگان کرمانشاه پیش قدم شدی.

بله من ۲۴ ساعت تمام تلاش کردم. وسایل مورد نیاز و آب معدنی را جمع کردیم. پدرم هم با یک نیسان آب معدنی و کلوچه جمع‌آوری کرد. سال ۶۹، سه ساله بودم که زلزله رودبار آمد. ما یک ساعت با رودبار فاصله داشتیم. با این‌که سه ساله بودم، اما تکان‌های شدید و وحشت زیادی را که ایجاد شده بود به یاد دارم. تکان‌های شدید آن زلزله هرگز از یادم نمی‌رود.

هنوز در ذهنم باقی مانده است و وظیفه خودم می‌دانستم به کرمانشاهی‌ها کمک کنم. و قتی ورزشکاران مشهور حضور پررنگ خود را در عملیات یاری‌رسانی نشان بدهند مردم عادی هم تشویق می‌شوند. الان هم علی دایی به‌عنوان مشهورترین ورزشکار ایرانی پیشقدم شد و همه ما هم دنبال او راه افتادیم. امیدوارم مردم زلزله‌زدگان را از این به بعد فراموش نکنند.


منبع: برترینها

پنج توپ طلا به نشانه پنج خصوصیت ویژه‌ی CR7

هفته نامه همشهری جوان – محمدحسین عباسی: بالای برج ایفل و در حضور اساطیر مادرید و رییس باشگاه، رونالدو به فرار همیشگی اش از فروتنی نمایشی ادامه داد. او خودش را کامل ترین و بهترین بازیکن تاریخ فوتبال نامید و توپ طلای پنجم را با بزرگ ترین فرزندش جشن گرفت. «مارادونا»، «کرویف»، «زیدان» و «لئو مسی» با نبوغ و ظرافت ذاتی شان ابرستاره شدند اما رونالدو، محصول تراش خوردن تمرین است؛ محصول سختکوشی و اراده ای که این «ماشین» را از هر فوتبالیست دیگری متمایز می کند. کریس این روزها کمتر گل می زند اما نیروگاه هسته ای او، همیشه غیرقابل پیش بینی و قابل انفجار خواهدبود.

از او بعدها به عنوان خستگی ناپذیرترین اسطوره این عصر یاد می شود؛ ستاره ای که همیشه گرسنه بازی کردن و درخشیدن بوده که هنوز هم اگر مصدوم شود و مسابقه ای را از دست بدهد، شکار اشک هایش برای دوربین ها کار سختی نیست. رونالدو، خودش را می پرستد، به همه عناوین و رکوردهای شخصی حمله می کند و این فردیت باشکوه، همیشه به نفع رئال مادرید تمام شده است. او هیچ وقت اهل کوتاه آمدن و تسلیم شدن نبوده و اگر قرار باشد برای برنده شدن زمین را به آسمان بدوزد و طول اقیانوس اطلس را شنا کند، حتما این کارها را انجام خواهدداد.

 نگاهی به پنج توپ طلا به نشانه پنج خصلت ویژه‌ی CR7

توپ طلای اول؛ جاه طلبی

وقتی آخرین پنالتی چلسی در فینال سال ۲۰۰۸ لیگ قهرمانان از دست رفت، دوربین های حاضر در ورزشگاه «لوژنیکی» برای لحظاتی به جای نشان دادن تصاویری از «فن درسار»، «فرگوسن» یا هواداران منچستریونایتد، روی بازیکنی زوم کردند که در حال شکستن رکورد جهانی اشک بر ثانیه بود. در ضربات پنالتی برای پسرک پرتغالی، معنایی فراتر از یک پیروزی خاص داشت. او پنالتی تیمش را از دست داده بود و اگر «جان تری» تعادلش را از دست نمی داد و قرمزها از قهرمانی دور می شدند تا مدت ها به عنوان مقصر اصلی شکست مورد هجوم سرزنش قرار می گرفت. رونالدو به دراماتیک ترین شکل ممکن نجات پیدا کرد و چند ماه بعد بالاتراز «لئو مسی» و «فرناندو تورس» توانست اولین توپ طلای زندگی اش را لمس کند.

قبل از فینال لوژنیکی، در انگلیس به طعنه گفته می شد که شاه‌مهره فرگی، مرد بازی های بزرگ نیست و فقط می تواند نفس رقبای کوچک را بگیرد. اما کریس راه سختی را طی کرده بود تا در این نقطه بایستد. هنوز جثه نحیفی داشت و کارهای نمایشی اش حدس زدنی به نظر می رسیدند. خیلی ها در انتظار شکست او بودند و خیال می کردند این خرید عاقبت خوشی نخواهد داشت اما کریستیانو، خداوندگار جاه طلبی روی زمین بود و به هیچ وجه نمی خواست «اولدترافورد» را به عنوان یک بازیکن شکست خورده ترک کند. رونالدو هرگز نمی خواست یک بازیکن معمولی باشد و توپ طلای اول، او را از فهرست بازیکن های معمولی دنیا جدا کرد، چرا که بازیکن های معمولی هرگز به توپ طلا دست نمی زنند. او حتی تمایلی به صبر کردن برای بردن این جایزه بزرگ نداشت و می خواست در اولین فرصت، اولین عکس یادگاری اش را با مهمترین عنوان فردی دنیای فوتبال را ثبت کند.

توپ طلای دوم؛ تسلیم ناپذیری

کریستیانو به مادرید رفت تا بهترین بازیکن دنیا شود اما بدشانسی بزرگ او، شروع پروژه «گواردیولا» در بارسلونا بود. «ژاوی»، «اینیستا» و «لئو مسی» در اوج قرار داشتند و به هیچ حریفی اجازه نفس کشیدن نمی دادند. تقریبا همه جملات ستایش آمیز در دنیای فوتبال، به مسی تعلق داشت و او با نمایش های باورنکردنی اش در زمین، حتی بهتر از بهترین اساطیر تاریخ فوتبال به نظر می رسید. لئو در فاصله سال های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ ، چهار توپ طلای متولی را از آن خود کرد. در این سال ها رونالدو سه بار به عنوان نفر دوم پشت سر مسی ایستاد. او یک بار حاضر به شرکت در مراسم نشد و دو بار نیز با چهره ای کاملا ناراحتی و عصبی، به انتخاب رقیب آرژانتینی اش واکنش نشان داد. همه دنیا پذیرفته بودند که مسی، بازیکن بهتری است و کریس دیگر شانسی برای لمس توپ طلا ندارد.

نگاهی به پنج توپ طلا به نشانه پنج خصلت ویژه‌ی CR7 
سی آرسون هم می توانست با این واقعیت کنار بیاید و برای همیشه «نفر دوم بودن» را بپذیرد اما همه آن هایی که رونالدو را از نزدیک می شناختند، می دانستند او ابدا در مقابل افکار عمومی تسلیم نخواهد شد. افت نسبی مسی و اوج گیری رونالدو، اوضاع را کاملا تغییر داد تا در سال ۲۰۱۳ رونالدو با آرای بیشتر نسبت به رقیب دیرینه، مرد سال فوتبال جهان شود و توپ طلا را به دست بیاورد. وقتی مسی چهارمین توپ طلای پشت سر هم را دریافت کرد، یک رسانه کاتالونیایی کاریکاتوری از او در سال ۲۰۳۰ با تعداد بی شماری توپ طلا منتشر کرد. در سال ۲۰۱۷ اما به شکل کنایه آمیزی تعداد توپ های طلای مسی و رونالدو برابر شده و کریس در افتخارات فردی از لئو پیشی گرفته است. تردیدی وجود ندارد که رقابت با ستاره آرژانتینی از رونالدو بازیکن بهتری ساخته و همیشه انگیزه مضاعفی برای او ایجاد کرده اما تسلیم ناپذیری او، مهم ترین دلیل برای یکی از بزرگ ترین بازگشت های تاریخ فوتبال است.

توپ طلای سوم؛ خشم

برندگان توپ طلا در طول تاریخ، این جایزه را با لبخند و چند جمله کوتاه در ستایش از هم تیمی ها و هواداران جشن گرفته اند اما در سال ۲۰۱۴، کریستیانو رونالدو متفاوت ترین شیوه را برای جشن گرفتن انتخاب کرد. فریاد بلند او در لحظه تصاحب توپ طلا تا مدت ها سوژه اول شبکه های اجتماعی بود. حتی «فرانچسکو توتی» در چند ماه بعدی در همه ویدئوهایش از فریاد «سییییی» کریستیانو استفاده می کرد. ستاره پرتغالی تمام فشارهایی را که در طول سال تحمل کرده بود، روی استیج فریاد زد. سی آرسون روزهای سختی را پشت سر گذاشته بود و در طول سال، منتقدان زیادی داشت.

کمی قبل از برگزاری مراسم، موجی در حمایت از «مانوئل نویر» برای بردن توپ طلا به راه افتاد اما سرانجام این رونالدو بود که بیشترین رای را از رای دهنده ها گرفت و روی سکوی اول جایزه توپ طلا ایستاد. او با این فریاد، در مقابل همه مخالف خوانی ها ایستاد و یک تنه، به جنگ همه منتقدانی رفت که در طول سال برایش دردسر درست کرده بودند. تا قبل از توپ طلای سوم، رونالدو در بسیاری از استادیوم های اروپا هو می شد اما هواداران تیم های رقیب رئال مادرید نیز رفته رفته احترام گذاشتن به مرد خشمگین رئال را آغاز کردند؛ مردی که صاحب سهمگین ترین صدای دنیای فوتبال بود.

توپ طلای چهارم؛ غرور

تعویض به خاطر مصدومیت در فینال یورو ۲۰۱۶، اشک های کاپیتان پرتغال را جاری کرد اما در پایان همان مسابقه با فرانسه، جام روی دست های کریستیانو بالا رفت. این یکی از غرور انگیزترین لحظه های دوران فوتبال ستاره ای بود که تا آن روز هنوز نتوانسته بود افتخار ملی به دست بیاورد. این اتفاق فقط چند هفته بعد از قهرمانی اروپا با رئال مادرید رخ داد تا تابستان ۲۰۱۶ یک تابستان شگفت انگیز برای رئال مادرید باشد. کریستیانو هرگز علاقه ای به تواضع نداشت و غرور، بخش مهمی از دی.ان.ای این ستاره بود. در مراسم توپ طلای ۲۰۱۶ صحبت های او، نشان از شیفتگی اش برای خودش داشتند. این غرور واقعی به جای تواضع دروغین، به تک تک رفتارهای رونالدو اصالت می بخشد. او همان بازیکنی است که هنوز هم منتقدانش را متهم به حسادت به چهره و خودرو گران قیمتش می کند. او شایسته چنین غروری است، چرا که برای تک تک جملات ستایش آمیزی که درباره خودش می گوید، عرق ریخته است.

نگاهی به پنج توپ طلا به نشانه پنج خصلت ویژه‌ی CR7

توپ طلای پنجم؛ سختکوشی

در مراسم سال ۲۰۱۶ فرانس فوتبال، همه عکاس ها تصور می کردند آخرین تصویر از کریستیانو با توپ طلا را شکار می کنند. هیچ کس توقع نداشت ستاره سی و سه ساله رئال مادرید ظرف یک سال درست در همین نقطه بایستد و تعداد توپ های طلایی اش را به تعداد انگشتان یک دست برساند. رونالدو اما در طول این یک سال، بیشتر از همیشه تمرین کرد و بدنش را حتی از بازیکنان بیست و چند ساله آماده تر نگه داشت. گذر زمان انگار تغییری در تفکر او به وجود نیاورده بود. کریس هنوز همان بازیکنی بود که در «اسپورتینگ لیسبون» یک ساعت زودتر از هم تیمی ها تمرین را شروع می کرد و چند ساعت بعد از پایان تمرین، زمانش را به مرور ضربات ایستگاهی اختصاص می داد. او حالا یک سوپراستار بود و دیگر نیازی نداشت در جلسه های تمرینی رنج بکشد اما همچنان ساعت ها بیشتر از همه هم تیمی ها تمرین می کرد.

توپ طلای پنجم به کمک همین سختکوشی باورنکردنی به دست آمد. کریس بااستعدادترین بازیکن نسل خودش نبود اما به کمک مرارتی که به خودش تحمیل کرد، توانست از همه بازیکن های بااستعداد یک عصر عبور کند. حالا توپ طلای شماره پنج در دستان او جای گرفته و دیگر هیچ عکاسی به خودش جرئت نمی دهد تصور کنید آخرین تصویر از رونالدو با توپ طلا را به ثبت رسانده است. او تا زمانی که موهایش کاملا سفید شوند، شانس توپ طلا خواهدبود، چرا که تا آن روز، حتی برای لحظه ای از سختکوشی فضایی اش دست نمی کشد. می گویند مسی از سیاره دیگری آمده، چون کارهایی را انجام می دهد که انسان های معمولی هرگز نتوانسته اند در زمین فوتبال انجام بدهند. رونالدو نیز حتما از سیاره دیگری آمده است، چرا که این سطح از سختکوشی و استمرار را هرگز در فوتبالیست دیگری ندیده ایم.

نسل سوخته

در اولین فصل پیوستن «کریستیانو رونالدو» به رئال مادرید، کهکشانی ها در نیوکمپ تحقیر شدند و مسابقه را با پنج گل خورده به پایان رساندند؛ نمایی از دست «جرارد پیکه» که عدد «پنج» را به سکوهای ورزشگاه خانگی بارسلونا نشان می دهد، از همان شب نماد مدرن دشمنی کاتالان ها با پایتخت نشینان بود. «سی آرسون» به محض دریافت توپ طلا، عدد پنج را با دستانش به نمایش گذاشت تا در روزهای نه چندان امیدوارکننده در لالیگا، جایزه ای را به دست بیاورد که از مدت ها قبل منتظرش مانده بود.

•    ۱۳۰ کیلومتر: ضربه آزاد ستاره پرتغالی سال ۲۰۱۱ در دیدار مقابل مالاگا، ۱۳۰ کیلومتر سرعت گرفت. این محکم ترین ضریه رونالدو بود.

•    ۶۰ گل: کریس رونالدو تنها فوتبالیست تاریخ است که در چهار فصل متوالی فوتبالی موفق شده بیش از ۶۰ گل در هر فصل بزند؛ ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۴

•    ۵۹ پنالتی: ستاره رئال مادرید استاد گل کردن ضربات پنالتی است و بعید است کسی به آمار پنالتی های گل شده او نزدیک شود.


منبع: برترینها

طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد

ماهنامه اندیشه پویا: از فعالان ملی – مذهبی و از موسسان «کانون نشر حقایق اسلامی» در مشهد بود و از دوستان استاد محمد تقی شریعتی و فرزندش علی. در سال های پیش از انقلاب به واسطه فعالیت های سیاسی و حضورش در نهضت مقاومت ملی، چند بار بازداشت و روانه زندان شد. پسران او مسعود و مجید از پایه گذاران و اعضای چریک های فدایی بودند که هر دو تا پیش از انقلاب اعدام شدند.

 طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد

پس از انقلاب سمت استانداری خراسان را عهده دار بود و با استعفای دولت موقت، او نیز از سمت خود کناره گرفت. با درگذشت آیت الله طالقانی، او که در مواضع سیاسی و اقتصادی بسیار به ایشان نزدیک بود، سخنرانی کرد که به نوعی هم جهت با موضع گروه های چپ مذهبی همچون جنبش مسلمانان مبارز و جاما بود. در این سخنرانی گفت: «امام تنهاست، اما چگونه امام تنهاست در حالی که امام هست و خلق هست. توده مستضعف هست. پس چگونه امام تنهاست.»

امام که چندان با مواضع سوسیالیستی افرادی چون آیت الله طالقانی، احمدزاده و کاظم سامی همسویی نداشت، در یک سخنرانی پاسخی داد و اشاره کرد که تنها نیست… طاهر احمدزاده که در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی در سال ۱۳۵۸ از حوزه خراسان نامزد شده بود، مورد حمایت ائتلاف گروه های چپ مذهبی از جمله سازمان مجاهدین خلق و جاما نیز قرار گرفت اما موفق به ورود به مجلس نشد.

او که انقلابی بود و پس از انقلاب به یک انقلاب دوباره اعتقاد داشت، خیلی زود از فعالیت های انقلابی کنار گذاشته شد. به جلسات مذهبی – سیاسی روی آورد و تفسیر قرآن و سخنرانی در خانه ها؛ به همان محافلی که از دهه بیست با آنها خو گرفته بودم. نهم آذر ماه امسال او در ۹۶ سالگی درگذشت. طاهر احمدزاده در گفتگویی که یک دهه پیش با او انجام شده و بخشی از آن را در ادامه می خوانید، تصویری از زندگی سیاسی خود، تاسیس کانون نشر حقایق اسلامی، آشنایی اش با استاد شریعتی و حضورش در استانداری خراسان پس از انقلاب اسلامی به دست می دهد.

آقای احمدزاده شما در سال ۱۳۰۰ در مشهد به دنیا آمده اید، کمی از خانواده و کودکی تان بگویید.

– پدر من تاجر بود، تاجری با اصلیت افغانی و متولد افغانستان. بعدها پدر ما به مشهد آمد و در اینجا ازدواج کرد. ما سه برادر بودیم و دو خواهر و من فرزند ارشد خانواده بودم. خانه ما در محله چهارباغ مشهد بود. در زمان رضاشاه، امان الله خان، پادشاه افغانستان به فرانسه رفت و از طریق شوروی به ایران و مشهد آمد. پدر ما در آن زمان هنوز شناسنامه افغانی داشت و چون در ایران چهره ای محوری در میان افغانی های مقیم ایران بود، یادم هست که پادشاه افغانستان را به خانه مان دعوت کرد. پدر ما بسیار کارگشا بود و به مردم بسیار کمک و کارگشایی می کرد. پدرم در یک تصادف رانندگی فوت کرد و من هم در آن تصادف بودم که زنده ماندم. مقبره ای هم در صحن حرم امام رضا (ع) داشت که آنجا دفن شده بود اما آن مقبره بر اثر تغییراتی در صحن حرم، تخریب شد.

بعد از فوت پدر، مسئولیت اداره خانه با شما بود؟

– من همیشه شاگرد اول دبیرستان بودم و درسم را تا دیپلم ادامه دادم. سال ۱۳۱۳ بود که دوره متوسطه را در مدرسه فردوسی تمام کردم و چون باید در نبود پدر عهده دار مسئولیت اداره خانواده می شدم، از ادامه تحصیل باز ماندم و به دانشگاه نرفتم. ما در غیاب پدر مشکلات زیادی داشتیم. مادر ما بعد از فوت، روی پشت بام می رفت و رو به حضرت رضا دعا می خواند و گریه می کرد و می گفت که خدایا من بچه هایم را به تو می سپارم. ما با دعا و نظارت مادرمان درس خواندیم و تربیت پیدا کردیم.

از چه سالی و با چه زمینه ای وارد فعالیت سیاسی و فرهنگی شدید؟

– پدر ما تا زنده بود، روی حیاط خانه چادر می کشید و مرتب مراسم روضه در خانه برگزار می کرد و همه وعاظ را برای سخنرانی دعوت می کرد. بعد از شهریور بیست در همین نشست های مذهبی با مرحوم محمد تقی شریعتی آشنا شدم. جریان هم این بود که برادرانم که دانش آموز دبیرستان بودند گفتند که ما از یکی از معلمان مان به نام شریعتی خواسته ایم تا جلساتی برای ما دانش آموزان دبیرستان بگذارد و حالا این هفته جلسه باید در خانه ما برگزار شود. من هم موافقت کردم و آن روز خودم هم در جلسه شرکت کردم. سخنان آقای شریعتی، با آن کلاه شاپو و کراوات، برای من بسیار تازگی داشت و جالب بود. در جلسات روضه خوانی خانه ما که پدرم برگزار می کرد، خیلی حرف ها زده می شد که برای من غیر قابل قبول بود اما صحبت های استاد شریعتی خیلی متفاوت بود. وقتی آن جلسه تمام شد، من از ایشان اجازه گرفتم که در جلسات آینده در خانه های دیگران هم شرکت کنم. استاد شریعتی خیلی متعجب شد از این توجه من و قبول کرد.

طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد 

آشنایی و رابطه شما با آقای محمد تقی شریعتی از چه زمانی خاص تر شد؟

– چند بار شب های جمعه در مجلس آقای شریعتی شرکت کردم تا این که این برنامه ها مصادف شد با محرم. سال ۱۳۲۱ بود. زمستان بسیار سختی هم بود و ارتش سرخ، شمال ایران را اشغال کرده بود. پیشنهاد کردم که در دهه محرم، جلسات سیار نباشد و یک جا برگزار شود. با این پیشنهاد و موافقت استاد شریعتی، جلسات دهه محرم در منزل ما در چهارباغ برگزار شد. اطلاعیه ای پخش کردیم تا برنامه به اطلاع مردم برسد؛ اینکه در این جلسات استاد شریعتی تفسیری از قرآن و سپس تحلیلی از تاریخ عاشورا ارائه می کنند. همچنین در اطلاعیه آمده بود که جلسات با تلاوت آیات قرآن و سپس ترجمه آن آغاز می شود. شاید باور نکنید اما در آن زمان برای اولین بار در ایران بود که یک جلسه مذهبی با تلاوت و ترجمه آن آیات آغاز می شد. این جلسات ساختار نو و جدیدی داشت و انعکاس وسیعی پیدا کرد و افراد و اقشار مختلف در آن شب های دهه محرم به خانه ما می آمدند. جالب است که بدانید از جمله افرادی که هر شب در جلسات خانه ما شرکت می کردند، رهبران حزب توده در مشهد بودند.

چرا می آمدند؟

– چون از جلسات استقبال شده بود می خواستند ببینند که چه حرف هایی گفته می شود.

از توده ای ها چه کسانی می آمدند؟

– مثلا برادر خلیل ملکی که از رجال حزب توده در مشهد بود به آن جلسات می آمد. بعد از آن که جلسه تمام می شد و مردم می رفتند هم آنها شروع به بحث ایدئولوژیک با استاد شریعتی می کردند. شب های زمستان بود و از ساعت یازده شب نه تاکسی پیدا می شد و نه درشکه. این بحث های حاشیه ای تا ساعت یازده شب طول می کشید و آقای شریعتی مجبور می شد در خانه ما بخوابد. صبح که صبحانه را می خورد به دبیرستان می رفت. بعد از دهه محرم روزنامه ارگان حزب توده در مشهد به شدت به این جلسات حمله کرد و نوشت که انگلیسی ها از طریق افغانستان پول می فرستند تا این جلسات دایر شود و جلوی آگاهی توده ها را بگیرند.

واکنش نیروهای سنتی در مشهد به این جلسات چگونه بود؟

– برخی روضه خوان های سنتی هم در مجالس خود به شدت به این جلسات حمله می کردند و می گفتند یک کسی پیدا شده کلاه شاپو سرش می گذارد و کراوات می زند. می گفتند در دهه عاشورا که باید سینه زنی و عزاداری صورت بگیرد او می آید و تفسیر قرآن می گوید.

همین جلسات بود که به تشکیل «کانون نشر حقایق اسلامی» در مشهد انجامید؟

– آن جلسات طرفداران زیادی در میان اصناف گوناگون پیدا کرد. نمایندگان اصناف نزد آقای شریعتی آمدند و گفتند حاضریم هزینه لازم را بدهیم تا یک محل ثابتی تدارک دیده شود و مردم هم غیر از دانش آموزان در این جلسات شرکت کنند.

این نمایندگان اصناف چه کسانی بودند؟

– آقای قاضی، آقای صیرفی و حاج آقای مرشد که از تجار معروف و صاحب نام مشهد بود.

 طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد

طاهر
احمدزاده درکنار علامه سید محمدحسین طباطبایی، آیت‌الله سید محمود طالقانی
و تنی چند از اعضای انجمن اسلامی مهندسین در حال صرف نهار (درکه تهران –
۱۳۳۸)

همان حاج آقای مرشد که بعدا کارخانه کوکاکولا را در ایران راه اندازی کردند؟

– بله، ایشان بودند که این افراد در همان کوچه چهارباغ ساختمانی را که قبلا کارخانه سیگار بود و به آستان قدس تعلق داشت اجاره کردند و آقای شریعتی در آنجا شب های جمعه تفسیر قرآن و شب های شنبه سخنرانی داشت. به مرور افرادی در آنجا عضو شدند و ماهانه حق عضویت پرداخت می کردند. در این مرحله بود که آقای شریعتی عنوان «کانون نشر حقایق اسلامی» را برای آن جلسات انتخاب کرد و هیات مدیره ای هم برای کانون مشخص شدند.

هیات مدیره کانون چه کسانی بودند؟

– آقای شریعتی، آقای ممکن، مرحوم حاجی مرشد، آقای قاضی، آقای صیرفی، حاجی عامل زاده، مرحوم آسایش، آقای حکیمی و بنده از اعضای هیات مدیره و هیات امنای کانون بودند.

گویا آقای بروجردی هم توجه خاصی به استاد شریعتی داشتند؛ درست است؟

– بله! در سال ۱۳۲۶ آیت الله بروجردی به مشهد آمدند. من و مرحوم شریعتی به اتفاق به دیدن ایشان رفتیم. همه استادان حوزه علمیه و علما در محضر ایشان جمع بودند. در خیابان چهارباغ خانه ای بود متعلق به آقای کوزه کنانی از تجار معروف مشهد که آقای بروجردی هم در آنجا سکونت گزیده بودند. ما به دیدن آقای بروجردی رفتیم و در آن مجلس، حاج شیخ کاظم دامغانی که استاد آقای شریعتی در حوزه هم بود، آقای شریعتی را به آقای بروجردی معرفی و از خدمات ایشان تجلیل کرد. ایشان به آقای بروجردی گفت که ایشان با همین لباس و همین هیات بهتر از ما می تواند جوانان را ارشاد کند.

آیا در کانون نشر حقایق اسلامی غیر از تفسیر قرآنِ شب جمعه برنامه دیگری هم برگزار می شد؟

– استاد شریعتی شنبه شب ها هم یک سخنرانی داشتند. گاهی شخصیت هایی از تهران می آمدند و آنجا صحبت می کردند که البته این به سال های بعد بر می گردد. یادم می آید که در دوران نهضت ملی و ملی شدن نفت علاقه مندان به کانون آرمی را به سینه می زدند که از تهران فرستاده شده بود و نشانه ای برای ملی شدن نفت بود. در این دوره در سخنرانی های مذهبی کانون هم اشاراتی به مسائل اجتماعی و سیاسی روز جامعه می شد.

آیا به شاه و دستگاه هم در سخنرانی ها نقدی وارد می شد؟

– اوایل نه. در اساسنامه کانون آمده بود که دین از سیاست جدا نیست اما این به معنای آن نبود که آقای شریعتی مسئولیت سیاسی بپذیرد بلکه به معنی آن بود که مردم در جامعه مسئولیت اجتماعی خود را باور کنند و این گونه نباشد که افراد دیندار مطابق رسم آن زمان اصلا به سراغ سیاست نروند. در اساسنامه آمده بود که افراد کانون در کانون در چارچوب نظام نامه کانون باید عمل کنند ولی در خارج از کانون می توانند عضویت در احزاب سیاسی داشته باشند. برای همین مثلا دکتر کاظم سامی هم عضو جاما بود و هم عضو کانون نشر حقایق اسلامی. بدین ترتیب کانون به یک پایگاه مهم برای نهضت ملی تبدیل شد و پس از کودتا هم نقش عمده ای در نهضت مقاومت ملی ایفا کرد به طوری که وقتی اعضای نهضت مقاومت ملی را بازداشت کردند، بیشتر بازداشت شده ها از مشهد و کانون نشر حقایق اسلامی بودند؛ که استاد شریعتی و دکتر شریعتی و من هم از جمله بازداشت شدگان بودیم.

 

طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد
از راست: آیت‌الله سید علی خامنه‌ای، آیت‌الله سید کاظم اخوان مرعشی و طاهر احمدزاده در صف نخست یکی از راهپیمایی های انقلاب (مشهد – ۱۳۵۷)
آقای کاشانی هم گویا بعد از انتخاب به نمایندگی مجلس، سفری به مشهد داشتند و شما و استاد شریعتی در آن زمان دیداری هم با آقای کاشانی داشتید، می خواستم شرح آن دیدار را بدانم.

– بله! آقای کاشانی به مشهد آمد و به منزل آیت الله اردبیلی وارد شد. خانه آیت الله اردبیلی در بازارچه «حاج آقاجان» بود. من و مرحوم شریعنی به دیدن ایشان رفتیم. به هر حال کاشانی از زعمای نهضت ملی بود. بعد از آن ایشان برای پس دادن بازدید ما، به کانون آمد. آقای شمس قنات آبادی هم در آن جلسه بود. استاد شریعتی در آنجا سخنرانی کرد و بعد از ایشان هم شمس قنات آبادی سخنرانی کرد. آن زمان شبهه ای نسبت به آقای قنات آبادی وجود نداشت اما حوزه علمیه مشهد و حاج میرزا احمد کفایی پسر مرحوم آیت الله کفایی که حوزه علمیه را اداره می کرد، به شدت علیه کاشانی بودند. همان طور که بعدها، پس از شهریور بیست، مرحوم آقای راشد را هم، چون روشنگری دینی می کرد، به بهایی گری متهم کردند. او مثلا می گفت که دختران باید باسواد باشند و از زاویه اسلام به مشکلات روز مردم می پرداخت ولی برخی از علما دیدگاه های ایشان را بدعت آمیز تلقی می کردند. می گفتند چرا او با زنش به حرم می رود یا با زنش در کالسکه می نشیند. حال آن که آقای راشد آن قدر مورد توجه مردم بود که در انتخابات مجلس هفدهم در زمان مصدق، توسط مردم تهران انتخاب شد و به مجلس رفت.

کاظم سامی در کانون چگونه فعالیتی داشت؟

– او هم جزو مستمعین کانون بود که وقتی برای دوره دکترا به تهران رفت، همانجا ماندنی شد.

آشنایی شما با دکتر علی شریعتی چگونه آغاز شد؟

– وقتی ما با مرحوم استاد شریعتی آشنا شدیم، علی شریعتی تقریبا نه ساله بود. گاهی که به خانه استاد شریعتی می رفتیم، علی برای ما چایی می آورد. به ظاهر خیلی هم خجالتی بود. او با دوستانش به تمام جلسات کانون می آمد و اولین فعالیت سیاسی او هم در سی تیر بود که با دوستانش به بازار رفت تا مردم را به دعوت فراکسیون نهضت ملی مجلس برای تعطیلی عمومی بازار، تشویق کند. در آنجا او با یکی از بازاری های دربار درگیر شده و به دادسرا رفته بود. دادسرا هم یک قرار منع تعقیب برای او صادر کرد و بازداشت نشد. اما در سال ۱۳۳۶ به همراه پدر و جمعی از هیئت مدیره کانون، از جمله من، بازداشت شد. تجربه بعدی زندان او هم در سال ۱۳۴۳ بود که از اروپا بازگشت، در مرز ایران بازداشت و به تهران آورده شد که بعد از مدتی آزاد شد و به مشهد آمد و معلم مدرسه ای در طرق شد.

بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد فعالیت های کانون متوقف نشد؟

– نه اما در چارچوب نهضت مقاومت به فعالیت مان ادامه دادیم و اعلامیه های مخفی پخش می کردیم که در نهایت در سال ۱۳۳۶ به صورت دسته جمعی بازداشت شدیم. سال ۱۳۳۶ جزوه ای را نهضت ملی مقاومت درباره ملی کردن نفت آماده کرده بود و برای افراد مختلف می فرستاد، برای شاه هم فرستاده بودند. بختیار در آن زمان رئیس ساواک و فرماندار نظامی بود. شاه بختیار را احضار می کند و می گوید کار به جایی رسیده که این جزوه افشاگرانه را برای من هم فرستاده اند و تو چگونه مسئولیت ریاست ساواک را بر عهده داری؟ این گونه بود که بختیار تصمیم به دستگیری اعضای نهضت مقاومت در شهرهای مختلف گرفت.

یادم هست آقای افصح المتکلمین که یک روحانی حامی آیت الله کاشانی بود و تحت فشار مجبور به همکاری با ساواک شده بود هم همراه ما بازداشت و به تهران فرستاده شد. او در بازجویی ها گفته بود که در یکی از جلسات خانه احمدزاده، علی شریعتی به شاه توهین کرده و گفته است که این گلدان را به فلان جای شاه حقنه باید کرد. شریعتی در بازجویی ها گفته بود اگر من می خواستم توهین بکنم هم این تعبیر در ادبیات من نیست. من از شاه انتقاد کردم اما سخن معقول گفته ام.

 
یکی از علل بازداشت ما هم به کارت تبریکی باز می گشت که اول سال ۱۳۳۶ برای افراد فرستاده بودیم و در آن اشاراتی به مصدق و جمال عبدالناصر شده بود. این کارت را در اتاق حاج عامل زاده که از اعضای هیات مدیره کانون بود پیدا کرده بودند. در زندان، علی شریعتی در سلول مقابل من بود. ماجرا به او گفتم و از او خواستم که توجیهی اگر می تواند برای من بسازد. علی شریعتی به شعری از قرن سوم اشاره کرد که چنین بود؛ فردا چو کاوه آهنگر برپا کند بساط بهاران را/ از تخت ظلم و جور فرود آرد ضحاک مار دوش زمستان را. شریعتی گفت این شعر را برای بازجوها بخوان و به این وسیله نوشته های ظاهرا سیاسی آن کارت تبریک را توجیه کن؛ چون در آن کارت تبریک واژه هایی مثل «ناصر اسلام و پیروان محمد» آمده بود که به مصدق و حامیانش باز می گشت. من در بازجویی آن شعر را خوانم و گفتم ما نباید هر تحلیلی که می خواهیم روی یک جمله بگذاریم و اگر در آن کارت تبریک من این بیت شعر شاعر چند قرن پیش را که به مناسبت بهار سروده بود آورده بودم باز هم شما می گفتید که منظور از کاوه، مصدق است و منظور از ضحاک هم اعلاحضرت هستند. آن بازجو هم به من گفت که برادرم، من که می فهمم تو چه کار می کنی، نکن این کارها را!

طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد 

استقبال
از طاهر احمدزاده پس از آزادی از زندان و ورود به مشهد. در تصویر شهید
حجت‌الاسلام والمسلمین سید عبدالکریم هاشمی‌ن‍ژاد و آیت‌الله شیخ ابوالحسن
شیرازی دیده می‌شوند. (مشهد – ۱۳۵۷)

چه زمانی از زندان آزاد شدید؟

– ما در شهریور ۱۳۳۶ بازداشت شده بودیم و در چهارم آبان ماه بعد از حدود چهل روز مرحوم دکتر شریعتی و استاد شریعتی را آزاد کردند. ما در بازداشت ماندیم و مدت ها بعد آزاد شدیم.

پس از آزادی شما فعالیت کانون از سر گرفته شد؟

– نه! کانون بسته بود تا سال ۱۳۳۹ و روی کار آمدن کندی در آمریکا که فضای سیاسی در ایران هم بازتر شد و ما رفتیم و کانون را مجددا بازگشایی کردیم و جلسات خود را ادامه دادیم.

در این مدت که کانون تعطیل بود چه می کردید؟

– جلسات مان را در خانه های دوستان کانونی ادامه می دادیم. آیت الله میلانی در سال ۱۳۳۳ از نجف به مشهد آمد. ایشان در نجف سمپات نهضت ملی بودند. وقتی به مشهد آمدند ما به ایشان نزدیک شدیم و ایشان هم به جلسات کانونی ها می آمد و ما را تشویق می کرد که ادامه دهیم.

چطور شد که آیت الله میلانی بعدها منتقد جدی شریعتی شد؟

– عده ای نزد ایشان می رفتند و جمله ای را می خواندند و می گفتند که کسی اگر این جمله را گفته باشد آیا با اسلام جور در می آید یا نه و به این طریق به مقابله ایشان و شریعتی دامن زده شد ولی همین آقای میلانی از ابتدا طرفدار نهضت ملی بودند. حتی در سال ۱۳۳۳ که مهندس بازرگان را در تهران بازداشت کردند، ما نزد آیت الله میلانی رفتیم و ایشان نامه ای به نخست وزیر وقت نوشتند که چنین مردی با این خدمات را چرا بازداشت کرده اید. من در این زمان به نوعی مشاور سیاسی آیت الله میلانی بودم. وقتی به خانه ایشان می رفتم، به خلوت می رفتیم و در اندرونی صحبت می کردیم و حتی پسر ایشان هم وارد اتاق نمی شد.

شما غیر از آن تجربه بازداشت دسته جمعی، چند بار دیگر قبل از انقلاب بازداشت شدید؟

– در سال های ۱۳۴۰، ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ سه بار بازداشت شدم. یک بار به خاطر قصد برگزاری نماز عید فطر، شب فطر بازداشت شدم و امکاناتی را که برای برگزاری نماز تدارک دیده بودیم بردند. یک بار دیگر هم به خاطر جزوه ای بود که منتشر کردم با عنوان «بیایید فرصت ها را غنیمت شماریم». یک بار هم به خاطر راهپیمایی عاشورا در مشهد بازداشت شدم و به زندان رفتم.

قبل از انقلاب و پس از آزادی از زندان گویا شما قصد سفر به پاریس و دیدار با امام هم داشتید که عملی نشد. در ست است؟ چرا در نهایت به پاریس نرفتید؟

– بله! مرحوم طالقانی در جریان تصمیم من بود و به من گفت که لازم است بروی و صحبت کنی و نظرات خودت را منتقل کنی. من تدارک سفر دیدم و به مشهد آمدم تا خانم را همراه خودم ببرم اما وقتی وارد مشهد شدم، دیدم شهر سوت و کور است. تعجب کردم و به خانه آمدم و از یکی از دوستان پرسیدم چه خبر است؟ گفتند که در نهم و دهم دی، میان مردم و نیروهای نظامی درگیری صورت گرفته و چند نفر کشته شده اند و شرایط غیرطبیعی در شهر حاکم است.

سراغ آقای هاشمی نژاد و طبسی و دیگر دوستان سیاسی را گرفتم که گفتند آنها هم مخفی شده اند. به مخفیگاه آنها در خانه ای در خیابان خواجه ربیع رفتم تا قبل از رفتن به پاریس با آنها مشورت کنم و در سفر به پاریس حامل نظرات آنها هم باشم. آقایان طبسی و هاشمی نژاد، چشم شان که به من افتاد تعجب کردند و گفتند کجا بودی؟ گفتم که تهران بودم و می خواستم به پاریس بروم که برای همراه کردن همسرم به مشهد آمدم و با این صحنه مواجه شدم. به آنها گفتم که می خواستم قبل از رفتن به پاریس شما را هم ببینم تا اگر شما هم پیامی دارید، منتقل کنم و با بصیرت بیشتری از اوضاع خراسان به ملاقات امام خمینی بروم.

یکی از دوستان به من گفت که تو الان نباید به پاریس بروی، باید بمانی و این مشکلاتی را که پیش آمده حل کنی. ما هم اگر تماسی با پاریس داشتیم می گوییم که آقای احمدزاده می خواست بیاید ولی ما از او خواستیم که بماند و مشکلات را حل کند. من هم پذیرفتم و از مسافرت صرف نظر کردم. گفتم حالا مشکلات چیست که من باید حل شان کنم. گفتند که اولا با این وضعی که پیش آمده اصلا کسی به راهپیمایی نمی آید. باید کاری کنیم که دوباره مردم به صحنه بیایند. دوم این که عده ای از نیروهای سیاسی روز راهپیمایی بازداشت شده اند که باید آزاد شوند. سوم این که زندانیان عادی شورش کرده و زندان وکیل آباد را آتش زده اند و زندانیان سیاسی را هم به گروگان گرفته اند که باید این مشکل هم حل شود. من گفتم که چطور می توانم این مشکلات را حل کنم، گفتند که از دیروز دکتر بختیار از اعضای جبهه ملی نخست وزیر شده و شما بنا بر ارتباط تان، از فرصت می توانید استفاده کنید و این مشکلات را حل کنید.

طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد 

گفت وگوی طاهر احمدزاده با آیت‌الله العظمی سید عبدالله شیرازی پس از نماز جماعت ایشان در آستان قدس رضوی (ع) (مشهد – ۱۳۵۸)

شما در قدم اول چه کاری کردید؟

– با دکتر بختیار تماس گرفتم و او هم برعکس، گفت که از دیروز دنبال تو می گشته ام. برای او توضیح دادم که در مشهد چه اتفاقی افتاده. او هم گفت که من سریع دستور می دهم تا کمیسیون امنیت در مشهد تشکیل شود و شما را هم به کمیسیون امنیت دعوت کنند تا در آنجا مطابق تصمیم شما عمل شود. سر شب، زنگ خانه ما به صدا درآمد و همسرم در را باز کرد. گفت که یک جیپ ارتش و یک مامور آمده اند تا شما را ببرند. فکر کرد که می خواهند ما را بازداشت کنند. وقتی دم در رفتم متوجه شدم آنها برای جلسه امنیت استان به دنبال من آمده اند. من سوار جیپ شدم و به پادگان رفتم و ماشین جلوی دفتر فرماندهی لشکر ایستاد. در کمیسیون امنیت، مسئولان استان بودند و در آنجا دادستان ارتش به من گفت که من الان خجالت می کشم مقابل شما نشسته ام چون سال ۱۳۵۰ که شما بازداشت شدید، من بودم که برای شما قرار توقیف صادر کردم. من هم گفتم که شما به تکلیف آن روزتان عمل کردید ولی ما امروز به دنبال نجات کشور از یوغ استبداد و استعمار بیگانه هستیم و مهم نیست که آن روز شما چه کرده اید.

فرمانده لشکر از من پرسید نظر شما درباره بحران جاری و راه حل آن چیست؟ گفتم که من سه پیشنهاد دارم. اول آن که آنهایی را که روز درگیری بازداشت شدند آزاد کنید. دوم آن که باید زندانیان سیاسی از گروگان زندانیان عادی خارج شوند و فعلا به جای دیگری منتقل شوند. سوم هم آن که راهپیمایی مردم بدون حضور ارتش و پلیس در خیابان انجام شود.

فرمانده ارتش گفت که در روز درگیری تعدادی از اسلحه های ما به دست مردم افتاده و آنها این تسلیحات را به خانه آقای قمی برده اند که ما گفته ایم در ازای پس دادن تسلیحات، ما هم بازداشت شده ها را آزاد می کنیم. علاوه بر این ما زندان را صرفا محاصره کرده ایم تا کسی فرار نکند وگرنه در آنجا کاری از دست ما ساخته نیست. در مورد راهپیمایی هم گفت که باز در آنجا شعارهایی داده می شود که منجر به درگیری می شود.

من در پاسخ گفتم که اگر شما به من قول دهید که زندانیان عادی را که جرایم کوچکی دارند آزاد کنید، شخصا می روم و در زندان با آنها صحبت می کنم و گروگان ها را بیرون می آورم. در مورد اسلحه ها هم گفتم که من در واقعه نهم و دهم دی در مشهد نبودم و نمی دانم اسلحه های شما کجاست و بهتر است شما بدون قید و شرط بازداشت شده ها را آزاد کنید.

در مورد راهپیمایی هم تضمین دادم که اگر ارتش و پلیس در راهپیمایی مردم دخالت نکند، خونی از دماغ هیچ کس نخواهد ریخت. گفتم اگر این پیشنهادهای من را می پذیرد که تشکر می کنم وگرنه با دکتر بختیار از همین جا تماس بگیرم و بگویم که من آنچه از دستم بر می آمد می خواستم انجام دهم که مخالفت شد. به این ترتیب آنها پیشنهادهای مرا پذیرفتند و بازداشت شده ها را آزاد کردند و من هم برای مذاکره با زندانیان رفتم و با آنها صحبت کردم و مسئله گروگانگیری در زندان حل شد. به دوستان هم پیغام دادم که اعلام راهپیمایی کنند و راهپیمایی عظیمی بدون دخالت پلیس انجام شد.

آیا بعد از این که این کارها را انجام دادید دوباره به فکر سفر به پاریس نیفتادید؟

– چرا، به دوستان هم گفتم که جلسه ای بگذاریم تا نظرات آنها را جویا شوم. جلسه ای در مسجد کرامت مشهد گذاشتیم و دوستان بودند. گفتم که من می خواهم به پاریس بروم و شما هم اگر می خواهید نظرات تان را مکتوب کنید تا من ببرم و بگویم که اینها، نظرات روحانیت مبارز مشهد است و صحبت های خودم را هم مستقلا ارائه کنم اما این نظر من با سکوت مواجه شد و من متوجه شدم که نباید خودم را نماینده آن دوستان معرفی می کردم اما در آنجا آقای هاشمی نژاد گفت که سوءتفاهم شده است و قبل از آزادی شما از زندان در چهارم آبان ۱۳۵۷ صحبت هایی می شد ولی روزی که شما وارد مشهد شدید و ما به استقبال شما در راه آهن آمدیم تا شما لب به سخن گشودید، فهمیدیم که احمدزاده ما همان احمدزاده ای است که قبلا می شناختیم. ما نگران بودیم که شما با شعار مجاهدین صحبت تان را آغاز کنید، یعنی «به نام خدا و به نام خلق مسلمان ایران» اما برخلاف شایعات، شما گفتید «به نام الله، این پر جاذبه ترین و پرمحتواترین واژه فرهنگ بشریت» و ما فهمیدیم شما عضو مجاهدین نشده اید.

آیت الله طبسی هم چنین صحبتی کردند، آیت الله خامنه ای هم گفتند که من شخصا اگر دوستان هم نخواهند، نظرام را می نویسم تا شما به پاریس ببرید. به هر حال، من خانم را برداشتم و به تهران آمدم تا به پاریس برویم. شبی که وارد تهران شدم، رادیو بی بی سی گفت که امام خمینی تصمیم به مراجعت گرفته اند. من به مرحوم بهشتی تلفن زدم و پرسیدم که آیا خبر بی بی سی صحت دارد. ایشان خبر را تایید کردند و گفتند شما هم به پاریس نروید و بمانید تا امام بیایند. اواخر دی ماه ۱۳۵۷ بود. ما هم به پاریس نرفتیم. من دیدم تنها کاری که می توانم بکنم این است که پیامی برای امام بفرستم. تحقیق کردم و فهمیدم پیام های تلفنی را ضبط می کنند و آنها را برای امام پخش می کنند. من آن زمان در دفتر مرحوم طالقانی بودم و آن پیام را برای مخابره کردن نوشتم و به آقای طالقانی دادم که بخوانند. ایشان خواندند و در حق من دعا کردند و گفتند که خدا به تو خیر بدهد که در این شرایط حساس به فکر چنین مسائل ظریفی هستی. من از دفتر آقای طالقانی دفتر نوفل لوشاتو را گرفتم و پیام را خواندم. من این پیام را نه یک بار که چهار بار مخابره کردم تا در هر شرایطی این پیام به امام برسد. در یکی از این تماس ها هم آقای طالقانی گوشی را از من گرفت و به ضبط کننده پیام گفت که سلام من را به امام برسان و بگو که پیام احمدزاده مورد تایید من است.

طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد 

تصویری از استقبال طاهر احمدزاده از مهندس مهدی بازرگان در دوران استانداری خراسان (مشهد – ۱۳۸۶)

شما بعد از انقلاب عهده دار استانداری خراسان شدید. چه شد که این سمت به شما پیشنهاد شد؟

– بعد از انقلاب، در تهران بودم و می خواستم برای ملاقات با خواهرم که در زمان انقلاب و دوران زندان ما زحمت زیادی کشیده بود، به افغانستان بروم. یک دفعه پیشنهاد استانداری خراسان از طرف مرحوم بازرگان و وزیر کشور به من شد. نپذیرفتم چون می خواستم به سفر بروم و آن سفر برای من یک تکلیف بود و علاوه بر آن، چون تجربه کار اداری نداشتم. اما آقای ابوالحسن شیرازی به تهران آمد و گفت که چرا استانداری را نمی پذیری؟ من هم از دلایل شخصی خودم درباره مشغولیت هایم و تصمیم به سفر خارج گفتم. آقای شیرازی با آن ریش سفیدش شروع به گریه کرد و اشک از ریش های او سرازیر شد و گفت که اگر تو نپذیری، من هم نپذیرم، پس چه کسی باید این مسئولیت ها را عهده دار شود. این صحنه من را منقلب کرد و استانداری را پذیرفتم. اما فردای آن روز امام تولیت آستان قدس رضوی را به آقای طبسی دادند. خوشحال شدم، با آیت الله خامنه ای تماس گرفتم و گفتم که مصلحت مردم استان در این است که این دو سمت را یک نفر عهده دار شود و تجربه پنجاه سال گذشته این را اثبات کرده است. گفتم که چون امام تولیت را به آقای طبسی واگذار کرده اند و بازرگان هم استانداری را به من سپرده، از طرف من به امام سلام برسانید و بفرمایید که از آقای طبسی بخواهند استانداری را هم قبول کنند. ایت الله خامنه ای هم صحبت من را تایید کردند و با امام صحبت کردند. امام هم به احمد آقا گفته بودند که به آقای طبسی تلفن بزند و ایشان استانداری را هم بپذیرند اما آقای طبسی قبول نکردند. من به مشهد آمدم و به آقای طبسی گفتم که به مصلحت مردم و استان بود که هر دو سمت را می پذیرفتید. ایشان گفتند که به هر حال نپذیرفتم. من هم گفتم که بنابراین خوب است که ما با هم به صورت هفتگی یک جلسه خصوصی داشته باشیم و در آنجا مشکلات شهر را با مشورت همدیگر به نفع انقلاب و مردم پیش ببریم. آقای طبسی صلاح ندانستند و گفتند که در این صورت نتیجه کار هر یک از ما را به پای دیگری می نویسند. من آنجا چیزی نگفتم و در ملاقاتی با امام این مسئله را در میان گذاشتم. امام به من گفتند که این پیشنهاد خوبی بوده و قرار شد مسئله را پیگیری کنند، به مشهد آمدم و دو روز بعد مرحوم بهشتی تماس گرفت و گفت که امام در رابطه با آن شورای مشورتی گفته اند که احمدزاده و طبسی به تهران بیایند و با وساطت شما این شورا تشکیل شود.

قرار شد که ما و آقای طبسی به تهران بیاییم و شب را در خانه آیت الله خامنه ای بمانیم و صبح آقای بهشتی بیایند تا در آن باره صحبت شود. ما و آقای طبسی به اتفاق با هواپیما به تهران آمدیم و شب را در خانه آیت الله خامنه ای خوابیدیم و صبح اول وقت آقای بهشتی این بحث را مطرح کرد و گفت که پیشنهاد می کنم این شورا پنج نفره باشد. سه نفر را اسم برندند که من و آقای طبسی و آقای هاشمی نژاد دبیر وقت حزب جمهوری در مشهود بودیم. انتخاب دو نفر دیگر را به من واگذار کردند و من گفتم که همین سه نفر کافی است. غرض مشورت است و خدمت بهتر به مردم. آقای بهشتی هم گفتند که این سه نفر کافی است. ما به مشهد آمدیم ولی متاسفانه آن شورای سه نفره هم تشکیل نشد.

علت خاصی داشت؟

– نه! چیزی نمی گفتند.

طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد 

طاهر احمد زاده (چپ)، مهدی بازرگان (وسط)، ابراهیم یزدی (راست) و جمعی دیگر از اعضای «نهضت آزادی»

در همان جلسه تهران نزد آقای بهشتی، آقای طبسی مخالفتی با شورا نداشتند؟

– نه! در آنجا سکوت کردند. به هر حال تشکیل شورا دستور امام بود.

تجربه استانداری چطور بود؟

– الان که به آن زمان فکر می کنم واقعا خدا را شاکرم. گویا سرنوشت این بود که من استانداری را بپذیرم و در بوته امتحان قرار بگیرم. وقتی به استانداری رفتم تمام مدیران را دعوت کردم و گفتم که تجربه کار اداری ندارم و سخت محتاج مشورت شما هستم. گفتم که این مردم انقلاب کرده اند و اکنون ما باید پاداش فداکاری های این مردم را بپردازیم و پاسخگوی فداکاری های آنها باشیم. سعی می کردم که کارها بدون پاسکاری سریع انجام شود. مثلا کارخانه های قند در مشهد مشکل مالی داشتند، از آنها خواستم تنخواهی را که لازم دارند بگویند. صورت دادند و جمعش در آن زمان حدود ۱۶۰ میلیون تومان شد. من هم بلافاصله در حضور نماینده آن کارخانه ها با رئیس بانک ملی استان تماس گرفتم و گفتم که اینها به این مبلغ به عنوان تنخواه احتیاج دارند و شما یک حساب با امضای من به نام استانداری باز کنید و من چک می کشم و شما این حساب را بدهکار کنید و پول به آنها بدهید و پول شکر که آمد به این حساب واریز می شود.

رئیس بانک ملی استان اجازه خواست تا به رئیس کل بانک ملی هم این مسئله را اطلاع بدهد. ۱۰ دقیقه بعد تماس گرفت و گفت که رئیس گفته است در مورد فلانی، تعلل لازم نیست. پول آمد و رؤسای کارخانه ها بهت زده شدند که آیا می شود در عرض نیم ساعت، ۱۶۰ میلیون پول به آنها داده شود؟

خاطره ای دیگر از دوران استانداری برای تان بگویم. رئیس بانک ملی با من تماس گرفت و گفت که ساختمان های ششصد دستگاه مشهد متعلق به بانک ملی است اما همه این خانه ها پس از انقلاب تصاحب شده و عده ای در آنجا سکونت گزیده اند. گفت که چه کار کنیم؟ گفتم باید با آنها صحبت کرد تا خانه ها را تخلیه کنند. به ساکنان پیغام دادم که چند نفر را به نمایندگی به استانداری بفرستند. آمدند و با آنها صحبت کردم و گفتم این ساختمان متعلق به بانک ملی است و بانک ملی هم سرمایه خود شما مردم است و شما هم در این انقلاب سهم داشته اید و من هم در پی همین انقلاب در این مسئولیت نشسته ام تا به شما خدمت کنم. گفتم شما هم اگر به آنجا رفته اید نیاز داشته اید و مسکن نداشته اید اما تقاضای من این است که آنجا را تخلیه کنید تا بعد راجع به سکونت شما تصمیم بگیریم. آنها هم گفتند که هفته آینده در فلان روز ساختمان را تخلیه می کنیم. به رئیس بانک ملی ماجرا را گفتم و او باور نکرد. گفت آنها در موعد مقرر خالی نمی کنند اما هفته بعد آنها ساختمان را تحویل گرفتند. گفتند این اتفاق شبیه به معجزه بود اما من گفتم وقتی با انسان مثل انسان برخورد شود و منزلت انسانی او را باور داشته باشید، او هم انسانی برخورد خواهد کرد.

 

گویا در دوران استانداری با دوچرخه سر کار می رفتید، درست است؟

– روز سیزدهم فروردین سال ۱۳۵۸، صدا و سیما از مردم دعوت کرد تا در بهشت رضا بر سر مزار شهدای انقلاب جمع شوند. قرار بود من هم در این مراسم سخنرانی کنم. با ماشین استانداری راه افتادم تا ساعت ۱۰ آنجا باشم. از شهر که خارج شدیم متوجه شدیم اداره راهنمایی و رانندگی هم جاده را تا بهشت رضا یکطرفه کرده. گویی تمام جمعیت برای آمدن به بهشت رضا بسیج شده بودند و جاده بسیار شلوغ بود. دیدم که تا عصر هم به آنجا نمی رسم. از ماشین پیاده شدم و سوار موتوری شدم که به سمت بهشت رضا می رفت. دست تکان دادم و ایستاد و از او خواستم که مرا سوار کند و تا بهشت رضا ببرد. در مسیر که می رفتیم دیدم که ترافیک چه مصیبتی است و فکر این که با دوچرخه به محل کار بروم، از همانجا در ذهنم نقش بست و همین نکته را در سخنرانی ام در بهشت رضا هم گفتم.

گفتم که ما سازنده ماشین نیستیم و حداکثر موتتاژگر هستیم. گفتم چرا ما باید سرمایه مان را به یک جنس وارداتی بند کنیم و رد نهایت محیط را هم با دود ماشین آلوده کنیم و ترافیک تولید کنیم. پیشنهاد کردم که مردم پیاده یا با دوچرخه به محل کار خود بروند و گفتم که خودم از فردا با دوچرخه به استانداری می روم. این صحبت را کردم و از فردا با دوچرخه به استانداری می رفتم مگر آن که ضرورتی پیش می آمد که با ماشین بروم. کار من البته یک کار سمبولیک بود و گاهی هم با تاکسی یا اتوبوس به استانداری می رفتم و در راه با راننده تاکسی و مسافران درباره مشکلات شان صحبت می کردیم.

 طاهر احمدزاده؛ استانداری که سوار دوچرخه می شد

مراسم سالگرد دکتر شریعتی (۱۳۸۵)

آیا این عملکرد شما بازتاب های منفی هم داشت؟

– بله! مثلا نشریه ای به مسخره نوشته بود که او دوچرخه سوار می شود و دو بنز آخرین سیستم از عقب و جلو او را اسکورت می کنند ولی برای من مهم نبود چون این حرف ها و کنایه ها همیشه هست. بعدها در اوایل دوران اصلاحات هم یک بار آقای قرائتی در صحبت هایش گفته بود که اوایل انقلاب، استانداری بود که برای عوام فریبی دوچرخه سوار می شد. من اتفاقا این صحبت را از تلویزیون شنیدم. ناراحت شدم که چرا موضوعی را که نسبت به آن اطمینان پیدا نکرده بود، اعلام می کرد. دوستان به من گفتند که جواب بده ولی من گفتم اهمیتی نمی دهم. آقای دعایی از تهران با من تماس گرفت و گفت ما می دانیم چنین صحبتی درست نیست و شما جوابی بنویس تا ما در روزنامه منعکس کنیم. من از آقای دعایی تشکر کردم و گفتم ما بدتر از اینها را هم شنیده ایم و دیده ایم و حالا صحبت این یک نفر، مهم نیست.

چه مدت استاندار خراسان بودید؟

– حدود یازده ماه. کمی بعد از استعفای بازرگان، ما هم که از سفر حج بازگشتیم، کنار رفتیم و به این ترتیب فعالیت دولتی من پایان یافت.


منبع: برترینها