آنه فرانک، قربانی مشهور هیتلر

برترین ها: آنه‌لیزه ماری فرانک که کوتاه شده‌ی نام او آنه فرانک است، دختری بود یهودی که در روز دوازدهم ژوئن ۱۹۲۹ در فرانکفورت/ماین آلمان زاده شد و در جریان جنگ جهانی دوم به همراه خانواده‌اش به مهاجرت هلند رفت.

آنه فرانک 

او و خانواده‌اش مدت‌ها ناچار بودند خود را از بیم پیگرد نازی‌ها در خانه‌ای پشتی در آمستردام پنهان کنند.

آنه فرانک در سال ۱۹۴۲ به مناسبت سیزدهمین سالروز تولدش، یک دفتر خاطرات هدیه گرفت. او در مخفیگاهی در یک خانه‌ی پشتی در آمستردام شروع به نوشتن تجربیات زنده و روزمره‌ی خود کرد. این دفتر خاطرات به مدت دو سال بهترین دوست او بود. آنه دفتر خاطرات خود را «کیتی» نامیده بود.

مخفیگاه خانواده‌ی فرانک در اوت ۱۹۴۴ لو رفت و بیشتر افراد خانواده توسط گشتاپو پلیس مخفی آلمان نازی بازداشت و به اردوگاه‌های کار اجباری منتقل شدند. آنه فرانک بعدها در اردوگاه برگن ـ بلزن جان باخت. یادداشت‌های روزانه‌ی او تحت عنوان «خانه‌ی پشتی»، پس از جنگ جهانی دوم توسط پدرش منتشر شد.

در خاطرات او می‌خوانیم: «می‌خواهم این دفتر خاطرات بهترین دوست من باشد. نام این دوست “کیتی” است. هم اکنون می‌خواهم شروع به نوشتن کنم. چه آرامش روحبخشی. پدر و مادرم در خانه نیستند و مارگوت مشغول بازی پینگ پونگ با دوستش است».

آنه فرانک

سالانه یک میلیون نفر از سراسر جهان از «خانه‌ی پشتی» در پرینتسن گراخت شماره‌ی ۲۶۳ در آمستردام دیدن می‌کنند. هنگامی که مارگوت خواهر آنه فرانک بازداشت شد، این خانه به پنهانگاه خانواده‌ی فرانک تبدیل شد. در خاطرات او می‌خوانیم: «خانه‌ی پشتی واقعا یک مخفیگاه ایده‌آل است. اگر چه نمناک و کمی کج و کوله است، اما به ندرت می‌توان در آمستردام مخفیگاه راحت‌تری پیدا کرد».

شکل‌گیری نویسنده‌ای باهوش

هیچیک از دوستان آنه فرانک از این مخفیگاه خبر نداشت. پس از بازداشت خانواده‌ی فرانک، همکلاسی‌هایش مدت‌ها فکر می‌کردند که آنه به همراه خانواده‌اش به جای امنی در سوییس کوچ کرده‌ است.

بزودی دفتر کوچک خاطرات آنه که جلد شطرنجی سپید و سرخ داشت پر شد و او جا برای نوشتن اندیشه‌ها و احساساتش نداشت. بنابراین نوشتن را بر روی برگ‌های کاغذی که از محل کار پدرش به دست می‌آورد ادامه داد. هر چه بیشتر می‌نوشت، آگاهی او بیشتر و قلمش نیرومندتر می‌شد. آنه فرانک در این دو سال تدریجا از دخترکی ساده، به نویسنده‌ی جوان باهوش و مستقلی بالیده بود.

در خاطراتش می‌خوانیم: «کیتی عزیز، من باور نمی‌کنم که گناه جنگ فقط بر دوش رهبران و حکومتگران و سرمایه‌داران است. نه چنین نیست. ظاهرا آدم‌های معمولی نیز در آن سهم دارند، وگرنه مردم در آن شرکت نمی‌کردند. به هر حال رانش برای نابودی در وجود انسان هست. رانشی برای کشت و کشتار و ویرانی».

آنه فرانک

مخفیگاه خانواده‌ی فرانک و چند خانواده‌ی یهودی دیگر، در تاریخ ۴ اوت ۱۹۴۴ لو رفت و گشتاپو پلیس مخفی آلمان ساکنان آن را بازداشت کرد. دفتر خاطرات آنه فرانک از دید ماموران گشتاپو پنهان ماند و به دست یکی از همسایگان افتاد که تا پایان جنگ جهانی آن را حفظ کرد و سپس به پدر آنه فرانک داد.

اوتو فرانک پدر آنه که از یادداشت‌های روزانه دخترش تکان خورده و متاثر شده بود، سرانجام آن‌ها را در سال ۱۹۴۷ منتشر ساخت. خود او می‌گوید: «مدت‌ها طول کشید تا بتوانم دفتر خاطرات را بخوانم. سپس با خواندن آن، از اندیشه‌های ژرف آنه شگفت‌زده شدم. این آنه‌ با کسی که من به عنوان دخترم می‌شناختم، کاملا متفاوت بود».

آنه فرانک در مارس ۱۹۴۵ در سن پانزده سالگی در اردوگاه کار اجباری برگن ـ بلزن و احتمالا بر اثر بیماری حصبه درگذشت. این اردوگاه تنها چند هفته پس از مرگ او توسط متفقین آزاد شد.


منبع: برترینها

فرانک لمپارد، آقای پروفسور

کم پیش می‌آید بازیکنی به موفقیت در تیمش برسد و مقابل وسوسه‌ تیم‌های دیگر دوام بیاورد، قید درآمد و رقم‌های نجومی را بزند، با سرسختی مربی بجنگد و در تیم بماند. فکر کنید کسی آن‌قدر بماند که شماره‌ای به نامش شود، در پستش آن‌قدر بی‌نظیر باشد که کسی نتواند جایش را پر کند، بازیکنی که نامش در تاریخ باشگاه برای همیشه ثبت شود و لحظه‌های ماندگار برای تیمش بسازد.

 خداحافظ آقای پرفسور

وقتی به دنیا آمد که تیم‌های بزرگ دنیا داشتند برای رسیدن به فینال جام جهانی آرژانتین می‌جنگیدند. تیم کشورش تنها به‌خاطر چند گل، نتوانسته بود راهی این جام شود و این یعنی فرانک لمپارد وقتی چشم‌هایش را به این دنیا باز کرد، شاهد ناکامی انگلیس بود.

خانواده‌اش کاملا فوتبالی بودند و راهی نداشت جز این‌که توپ را بغل کند و روی مستطیل سبز قدم بگذارد. فوتبال را از باشگاهی شروع کرد که پدرش قبلا در آن توپ می‌زد و حالا شده بود دستیار سرپرست تیم. می‌گفتند با سفارش هری ردنپ، دایی‌اش و هم‌چنین پدرش آمده وستهام. سخت است وقتی دایی و پدرت در یک باشگاه هستند، بتوانی کاری کنی که نگاه‌ها نسبت به تو تغییر کند. هرچقدر ردنپ می‌گفت این پسر آینده دارد و سطح بازی‌اش بالاست، کسی گوشش بدهکار نبود.

۱۷ ساله بود که با وستهام قرارداد بست، اما مدتی طول کشید تا خودش را در ترکیب نشان دهد. شاید همین تصویر و تصور هوادارها بود که انگیزه بیشتری به او می‌داد. حضور مداومش و سخت‌کوشی فرانک نوجوان باعث شد خودش را به تیم و نگاه هزاران تماشاگر ثابت کند. هنوز ۲۰ ساله نشده بود که به تیم کشورش دعوت شد؛ پیش از این در تیم جوانان انگلیس بازی‌های خوبی از خود به نمایش گذاشته و گل‌زنی هم کرده بود. این‌که رشد او همراه شد با نسل طلایی انگلیس معلوم نیست از خوش‌شانسی‌اش بود یا بدشانسی، چون برای مسابقه‌های یورو ۲۰۰۰ دعوت نشد و از پای تلویزیون باخت عجیب و تراژیک تیمش مقابل رومانی را دید.

دوران جدید برای فرانکی یک سال بعد و با حضور در چلسی شروع شد. ‌هافبک شماره هشت آبی‌پوش‌ها، از همان روزهای اول نشان داد که برای گل‌زنی می‌شود روی او هم حساب کرد، آن هم با شوت‌هایی ۲۰ متری. دو سال بعد آبراموویچ باشگاه را به دست گرفت تا با ثروتش روزهای خوبی برای آبی‌پوش‌ها بسازد. لمپارد روند گل‌زنی را ادامه داد و هر فصل آمار گل‌هایش را بالاتر می‌برد؛ از هفت گل در اولین فصل حضورش آغاز کرد و در سال ۲۰۰۵ به مرز ۲۰ گل رسید. شوت‌های سنگین راه دورش تورها را می‌شکافت و پاس‌های کوتاه و بلندش گل‌سازی می‌کرد. فرانکو زولا درباره آن روزها می‌گوید: «فرانک همیشه پس از پایان تمرینات هم می‌ماند و تمرین می‌کرد.

در فصل مربی‌گری رانیری تحت تاثیر لمپارد قرار گرفتم، چون بعد از هر تمرین نیم ساعت را صرف شوت‌زنی و حرکات تکنیکی کرد. یا باید او را بیرون می‌انداختید، یا تا ابد در زمین تمرین می‌ماند.» حضور مورینیو در چلسی همراه شد با قهرمانی‌های تیم. دوران طلایی چلسی در همین روزها رقم خورد. شماره هشت همراه با تیمش موفق به کسب سه قهرمانی لیگ جزیره، چهار جام حذفی شد و البته قهرمانی در لیگ قهرمانان و اروپا را هم تجربه کرد.

 خداحافظ آقای پرفسور

اما عجیب است که حتی وقتی در باشگاه بهترین روزها را ورق می‌زد، در تیم ملی اوضاع طور دیگری پیش می‌رفت. جام جهانی ۲۰۰۲ را مانند جرارد که مصدوم بود، از تلویزیون نگاه کرد که چطور رونالدینیو تیم رویایی‌شان را حذف می‌کند. بازی‌های یورو ۲۰۰۴ می‌توانست خاطره خوبی برایش باشد، آن هم وقتی در بازی مقابل فرانسه تیمش را پیش انداخت. ولی ادامه جام برای او مانند گل‌های وقت اضافه زیدان به انگلیس بود. سه‌شیرها از گروه صعود کردند، ولی یک بار دیگر ضربه‌های پنالتی برای آن‌ها تلخی به همراه داشت.

انگار که انگلیسی‌ها را طلسم کرده باشند. رونالدینیو بعد از آن ضربه آزاد دیدنی‌اش، سال ۲۰۰۵ لمپارد را با افتخارات باشگاهی‌اش پشت سر گذاشت و بهترین بازیکن جهان شد. جام جهانی آلمان هم برای فرانکی با خاطره ناخوشایندی تمام شد. یک بار دیگر پرتغال و یک بار دیگر ضربه‌های پنالتی؛ دو هافبک فراموش‌نشدنی که آمده بودند اوضاع خاطرات تلخ ملی‌شان را فراموش کنند، با خراب کردن دو پنالتی، سرنوشتی مشابه در رده ملی برای همدیگر رقم زدند.

ترکیب و تاکتیک آقای خاص فوتبال، به نظر جایی برای فرانکی نداشت. اسطوره‌ای که به بازی در تیم دیگری فکر هم نمی‌کرد، کنار گذاشته شده بود. جادوی شوت‌ها برای تغییر دیدگاه مورینیو موثر نبود. البته پیش از ترک چلسی، او یک رکورد عجیب و غریب از خودش به جا گذاشت، که نه مورینیو و نه هیچ‌کس دیگر قادر نخواهد بود کمترین خدشه‌ای به تصویر شماره هشت آبی‌ها وارد کند. سال ۲۰۱۴ با دو گلی که به استون ویلا زد، هم برد تیمش را جشن گرفت و هم شکستن رکورد گل‌زنی بابی تمبلینگ را. با زدن ۲۰۳ گل، بهترین گل‌زن تاریخ باشگاه چلسی شد. تا پایان مدت حضورش این عدد را به ۲۱۱ رساند تا کار نفر بعدی را سخت‌تر کند. بیش از ۴۰ گل را از پشت محوطه جریمه با قدرت شوت فوق‌العاده‌اش زد که در نوع خود رکورد دیگری محسوب می‌شود. وقتی این اعداد و ارقام را می‌خوانید، یادتان باشد پست لمپارد، هافبک بوده!

پس از ۱۳ سال بازی با پیراهن چلسی، درحالی‌که هیچ‌کس انتظارش را نداشت، به نیویورک سیتی رفت، و از آن‌جا به‌طور قرضی راهی منچستر سیتی شد. این انتخاب یعنی ناچار دیر یا زود در لیگ برتر باید مقابل تیم سابقش می‌ایستاد. بازی رفت استرس زیادی داشت، هرچند می‌دانست هوادارها به‌راحتی او و نقش مهمش در تاریخ باشگاه را فراموش نمی‌کنند. این‌که برخی‌ها از او ناراحت باشند، طبیعی به نظر می‌رسید و در بازی رفت تعداد کمی از طرفداران تیفوسی باشگاه، او را «بی‌شرم» خواندند، اما لمپارد وقتی وارد زمین شد، صدای آواز و تشویق هوادارانش را شنید. بااین‌حال برای او سخت بود درست مقابل تیمش بایستد و مانع پیروزی آن‌ها شود.

چلسی یک هیچ جلو بود، ولی دقیقه هشتادوپنجم بازی، لمپارد یک بار دیگر شوت زد، این‌بار به دروازه تیم محبوبش و به مورینیو؛ شوتی که میان تعجب هواداران، به تور دروازه چسبید. فرانکی بعد از زدن این گل، خوشحالی نکرد.

 خداحافظ آقای پرفسور

او هم مانند جرارد خارج از تیمش چندان دوام نیاورد و تنها یک فصل برای نیویورک سیتی بازی کرد. پایان بازی‌های ملی‌اش هم با خاطره خوبی همراه نشد. شکست از اروگوئه و ایتالیا و حذف در مرحله گروهی، یکی از بدترین نتایج انگلیس در جام‌های جهانی را رقم زد. لمپارد پانزدهم بهمن ماه کفش‌هایش را آویخت و برای همیشه از دنیای فوتبال خداحافظی کرد. فرانکی درباره این تصمیمش گفت: «با این‌که پیشنهادهای زیادی برای ادامه دادن به دوران بازیگری‌ام دریافت کردم، در سن ۳۸ سالگی احساس می‌کنم که دیگر زمان آغاز کردن فصلی دیگر در زندگی‌ام است.»

* فرانک لمپارد دارای IQ بالای ۱۵۰ است و به همین دلیل، بازیکن‌های چلسی به او لقب «آقای پروفسور» را داده بودند.


منبع: برترینها

کامران رسول زاده: بچه ته خطم!

هفته نامه همشهری جوان – محمدرضا جعفری: گفتگو با کامران رسول زاده که قرار است بعد از شاعری و خوانندگی، مستندسازی و تئاتر را هم تجربه کند.

بیشتر اشعار و ترانه های کامران رسول زاده احساسی و تصویری هستند و همین احساس در صدایش هم متبلور شده است. رسول زاده که پیش از این چهار کتاب شعر و یک نمایشنامه منتشر کرده بود، در نمایشگاه کتاب امسال پنجمین کتاب شعرش را هم منتشر کرد و با استقبال خوبی مواجه شد. برخلاف تصور، کامران رسول زاده قبل از این که پا به عرصه شعر و شاعری بگذارد، ردیف های آوازی موسیقی سنتی را مشوق می کرده و این طور نبوده که یک شبه هوای خواننده شدن به سرش بزند.

انتشار دو آلبوم «بی سرانجام» و «دست های نامحرم» و سال ها فعالیت در زمینه موسیقی از کامران خواننده مطرحی ساخته که همراه با ««مورات ککیلی» خواننده معروف ترک در استانبول روی صحنه می رود. حالا کامران رسول زاده تصمیم گرفته با تاسیس موسسه فرهنگی هنری «آوای هنر کامران» وارد فاز جدیدی از فعالیت های هنری اش شود و مستندسازی و تئاتر را به رزومه اش اضافه کند.

خودم بچه ته خطم

اوایل کارت به عنوان شاعر شناخته می شدی، چطور شد که سراغ موسیقی و خوانندگی رفتی؟

– خوانندگی به دوران کودکی ام بر می گردد که در دوران مدرسه عضو گروه سرود بودم.

پس موروثی نبوده.

– نه، در خانواده مان نداشتم. من قاری قرآن بودم و سر صف تلاوت می کردم. بعدها هم ردیف های آوازی را یاد گرفتم چون به مرور با ادبیات کلاسیک و اشعار حافظ و سعدی و مولانا آشنا می شدم و هر چه مفاهیم اشعار را بیشتر درک می کردم لذتم از موسیقی ایرانی بیشتر می شد.

خوانندگی را با آواز سنتی شروع کردی؟

– بله، من ردیف های آوازی و سازی را پیش استاد جواد جواهری از شاگردان استاد مهرتاش یاد گرفتم. ساز تخصصی ام سه تار است.

پس چطور به پاپ – راک تغییر ژانر دادی؟

– آن دوره های موسیقی سنتی که نام درست ترش موسیقی ایرانی است، با وجود ظاهر ساده اش، مسیر پیچیده ای داشت و نمی شد به راحتی در آن به جایگاهی برسی. در سال ۷۶-۷۵ موسیقی پاپ هم خیلی کم رنگ بود.

دوران اوج کاری بیژن خاوری، همایون فال و …

– بله دیگر، دوران شمشادها بود. از نگاه موسیقی و ترانه دهه پنجاهی، موسیقی رسانه ای آن دوره بیشتر شبیه سرودهای انقلابی بود تا موسیقی پاپ و چون جامعه خان موسیقی های دهه پنجاهی را به صورت زیرزمینی گوش می داد، برای من این پارادوکس وجود داشت که چرا موسیقی و ترانه های عمیق و زیبا دیگر نیست. آن موقع مثل الان انتشار موسیقی این قدر ساده نبود و باید مسیر سختی تا انتشار آلبوم به صورت کاست طی می شد.

در ضمن استادان موسیقی ایرانی آن دوره هم مثل دوره های قبل تر نبودند که شاگردپروری برای شان یک رکن اساسی باشد و بیشترشان درگیر ارائه آثار خود به مخاطبان بودند و موسیقی سنتی یا همان موسیقی ایرانی رونق خوبی در عرصه آلبوم و کنسرت داشت. تحلیل من این بود که خیلی سخت است بتوان در عرصه موسیقی ایرانی کار کرد.

خودم بچه ته خطم

شعر برایت چطور شروع شد؟

– من در دوران دبیرستان معلمانی داشتم که تاثیر زیادی در علاقه من به شعر داشتند و شعر از آنجا برایم شروع شد. بعدها به جلسات خانه شاعران رفتم و با مرحوم قیصر امین پور آشنا شدم. عضو دفتر شعر جوان نشدم ولی هر از گاهی می رفتم و حتی یک بار در جلسه ای موسیقی سنتی هم خواندم. این اتفاق حتی باعث شد یک گروه به نام جامه دران راه بیندازیم و بعدتر با گسترش آن گروه چند ماهی در جنوب کشور کارهای سازمانی اجرا می کردیم و من در آن گروه آواز سنتی می خواندم.

از اواسط دهه ۷۰ تا سال های ابتدایی دهه ۸۰ دور جدید موسیقی پاپ شروع شده بود. من هم که غزل کار می کردم به سمت ترانه گرایش پیدا کردم و نتیجه اش شد ترانه های «ساحل» و «درخت»، بعد هم یک آلبوم موسیقی به نام «بی سرانجام» در فضای دهه ۵۰ آماده کردم.

که مورد توجه قرار نگرفت؟

– اصلا پخش نشد. شرکت «پیغام سحر» مجوز انتشارش را گرفته و تعداد کمی از آلبوم را آماده کرده بود ولی کار پخش نشد. بعد هم چند تک آهنگ منتشر کردم مثل «همین امشب» که کاور کرده بودم و خیلی مورد توجه قرار گرفت. چند نفری هم از این ترانه بدون ذکر نام من استفاده کرده و آن را خوانده اند و حتی یک نفر هم در یک برنامه استعدادیابی ماهواره ای همین آهنگ را به نام خودش خواند و مقام اول را کسب کرد. هر چند که بعد از اعتراض علاقه مندان، بعدها به نام مولف اثر اشاره کرد.

چرا سمت کاور کردن آهنگ ترکیه ای رفتی؟

– خود اثر انگیزه ایجاد می کرد. ورژن اصلی اثر خیلی تلخ است و من دوست داشتم این کار را رمانتیک تر بشنوم و درامش شیرین تر باشد. وقتی کار درآمد برای صاحب اثر فرستادم و استقبال کردند، این اتفاق منجر شد که به دیدنش بروم. جنس صدایم را دوست داشت و با هم همین آهنگ را خواندیم.

جامعه ترکیه به موسیقی ایران نگاه چندان خوبی ندارند، چطور شد که مورات ککیلی قبول کرد این قطعه را با شما بخواند و حتی کنسرت مشترک برگزار کنید؟

– شایعاتی در این مورد شنیده بودم اما در برخورد با مردم ترکیه دیدم که به شدت زبان و فضاهای موسیقی ایرانی را دوست دارند. با این که موسیقی امروز و ترکیه برای مردم ما هم جذاب است اما واقعیت این است که موسیقی کلاسیک آنها وامدار موسیقی ماست. اجرای مشترک ما در ترکیه که با مجوز دفتر موسیقی انجام شد، گواه این علاقه بود.

خودم بچه ته خطم

اجرا و واکنش ها چطور بود؟

– خیلی خوب بود. علایق و سلایق آقای مورات ککیلی شبیه من است، خیلی اخلاق مدار هستند و کنسرت شان خیلی انرژی دارد. گروهش هم گروه حرفه ای هستند. دو بار تلاش کردم که با گروه شان به ایران بیایند و این کنسرت مشترک پر انرژی را در ایران هم برگزار کنیم ولی تاکنون موفق به انجام هماهنگی های لازم نشده ایم. امیدوارم روزی این اتفاق بیفتد.

به ترکی استانبولی مسلطی؟

– بله. در حوزه زبان ترکی مطالعاتی داشته ام و بخشی از شعرهایم را خودم به ترکی استانبولی بازنویسی کردم. برای ارتباط با مارکت دنیا، ترکیه گذرگاه خوبی بود. ورژن ترکیه ای «قفس ترانه» را هم با عنوان «kafes» خوانده ام ولی هدفم تجربه یک زبان و موسیقی دیگر بوده و ترجیح من این است که همین جا و به زبان مادری ام بنویسم و بخوانم.

ولی خیلی روی بین المللی شدن تاکید داری؟

– زمانی گستره وسیعی از جهان وامدار زبان دانش و فرهنگ ما بود ولی به دلایلی حالا دامنه کاربردی زبان فارسی کوچک تر شده و به چند کشور محدود شده. این اتفاقات باعث شده که زبان ما قابلیت بین المللی شدن نداشته باشد، مگر موسیقی سازی (اینسترومنتال) که آن هم محدودیت هایی دارد. در موسیقی دنیا قدرت نوازندگی سولو با همان تکنوازی های ما توانسته بخشی از شکوه و زیبایی موسیقی ایران را به نمایش بگذارد مانند استاد کیهان کلهر که مثل شاملو و فروغ موسیقی است و همچنین هنرمندان دیگری که مانند ایشان نام ایران را در عرصه های بین المللی درخشانده اند.

از یک طرف می گویی دوست دارم به زبان مادری بخوانم و از طرف دیگر می گویی زبان فارسی قابلیت جهانی شدن ندارد.

– منظور من موسیقی مبتنی بر متن است که بیشتر در موسیقی راک و پاپ شاهد این هستیم که موسیقی ها متکی به متن ترانه اند. در مورد موسیقی اینسترومنتال عرض کردم که می توانیم برای دنیا حرف داشته باشیم کما اینکه داشته و داریم. اگر بخواهم ترانه ای بخوانم که مخاطب بین المللی داشته باشد به نظرم باید به زبان بین المللی خوانده شود، هر چند که موسیقی های خاص ما مثل موسیقی نواحی که هنرمندانی مثل مرحوم حاج قربان سلیمانی اجرا می کردند، آوازه جهانی داشت اما برای جلب مخاطبان عام بین المللی و وصل شدن به مارکت موسیقی بین المللی بهتر است متن ترانه به زبان بین المللی باشد.

به عقب تر برگردیم. آلبوم اولت بابت سلیقه ات نبود و با تنظیم جدید منتشرش کردی.

– آلبوم قبلی با تنظیم های جمال خدامی هم بسیار مورد علاقه ام بود و هست ولی چون آن آلبوم پخش نشده بود و دلم می خواست فضاهای جدیدتری را هم تجربه کنم با محمدرضا رهنما و آرون حسینی کار کردم. کما این که در آلبوم دومم که با شرکت اکسیر نوین منتشرش کردیم هم از هنر جمال خدامی هم از پدرام آزاد و آرون حسینی و سایر دوستانم بهره بردم. آن زمان به دنبال بهانه ای بودم تا که ترانه های آلبوم بی سرانجام بهتر پخش شود و با توان خودم به بازار ارائه اش کردم.

من هیچ وقت به جز خدا و تلاش خودم ساپورتی نداشتم. کمپانی های داخل ایران انتظار دارند خواننده توجه تعداد زیادی از مخاطبان را جلب کرده باشد و بعد وارد عمل شوند. البته حق هم دارند، چون گردش مالی موسیقی در ایران اجازه تاسیس بنگاه های استعدادیابی را نمی دهد و همه چیز به خوشفکری، روابط و لابی های تهیه کننده ها بستگی دارد.

خودم بچه ته خطم

کار گروهی که جواب نمی دهد و خواننده پاپی که سال ها ماندگار شود هم نداریم. عصار و اصفهانی با این همه تکنیک و قدرت صدا مدت هاست از بازار دور شده اند.

– پس یک جای کار می لنگد. آقای عصار و دکتر اصفهانی، حمید حامی، نیما مسیحا، کاوه یغمایی و هنرمندانی با این سطح از هنر، مگر کم مخاطب داشته و دارند؟ چرا با وجود استقبال زیادی که هنوز از این هنرمندان می شود بازار باید به سادگی از کنارشان رد شود؟ به نظر می رسد سازوکار بازار غلط است.

تا به حال برای پخش آلبومت پول هم داده ای؟

– نه، هیچ وقت نداده ام و هیچ وقت هم نمی دهم. من اصلا سازوکار موسیقی ایران را درک نمی کنم. وقتی این بازار غلط است در نتیجه هنرمند کم کار می شود. من نمی توانم و نمی خواهم به صرف این که بازار مثلا موسیقی الکترونیک دوست دارد از نگاه هنری و شخصی خودم صرف نظر کنم.

اگر سیستم غلط است، چطور در این سیستم موسسه موسیقی به راه می اندازی؟

– دقیقا برای این که لااقل چیزی تولید کنم که به سلیقه خودم و نظام اندیشه و هنری که معتقدم به سطح آگاهی جامعه کمک خواهد کرد و منجر به گسترش عشق و اخلاق خواهد شد، نزدیک باشد. ممکن است سالی یک کار تولید کنم ولی سعی خواهم کرد در راستای ارزش های هنری و نیازهای اجتماعی باشد.

اداره یک موسسه موسیقی به این سادگی نیست، یا باید بچه پولدار باشی یا به جایی وصل باشی.

– من با هزینه شخصی و با توان خودم جلو می روم و موافق نیستم که باید صرفا پول داشت یا به جایی وصل بود. درست است که پول و لابی خیلی موثر است اما می شود بدون آنها هم کار کرد. من به تلاشم ادامه می دهم هر چند که می دانم هم ممکن است مخاطب عام پیدا نکنم همان طور که می دانم که دوران مرگ هنری ام روزی سر خواهد رسید ولی تمام تلاشم را برای گسترش فرهنگ و اندیشه ای که در ادبیات و موسیقی غنی کشورم به وفور دیده می شود، خواهم کرد.

یک ترانه هم به اسم «بچه های ته خط» داری که فضای ملموس و آشنایی دارد. چقدر با این سبک زندگی آشنایی داری؟

– من در این فضا بزرگ شده ام و بچگی هایم در چنین فضاهایی سپری شد و دیدم که اعتیاد با بچه های آن محله ها چه کرد. «بچه های ته خط» شرح حال کوچکی از آن فضاهاست که در ترانه «تهران» ادامه پیدا می کند. دلیل بخشی از درونگرایی من هم این است که شیوه زندگی ام را به اثر هنری تبدیل می کنم. من اصلا تلاش نمی کنم که بگویم آدم خاصی هستم. اتفاقا تا می توانم خودم را ساده می کنم.

خودم بچه ته خطم

پآقای خواننده از کتاب جدید و حضورش روی صحنه تئاتر می گوید

یک تئاتر چند رسانه ای

مدتی از کتاب های رسول زاده خبری نبود ولی در نمایشگاه کتاب امسال، کامران کتاب «نیستی و دوستت دارم، بی تو رفتارهام دچار توگانگی اند» را منتشر کرد و بهانه ای شد تا در مورد کتاب ها و دیگر فعالیت های هنری اش هم گپ بزنیم.

بعد از مدتی کتاب جدیدت را در نمایشگاه کتاب امسال منتشر کردی.

– برای انتشار کتاب جدیدم مدام نوشتم و با خودم کلنجار رفتم تا راضی به انتشار شوم. تاب «نیستی و دوستت دارم، بی تو رفتارهام دچار توگانگی اند» منتشر شده، خودم را راضی کرده و یک طورهایی در ادامه سبک و زبانی است که با کتاب اولم شروع کرده ام.

در چه سبکی است؟

– شعر آزاد.

چرا اسم کتاب هایت این قدر بلند است؟ به خاطر سپردن اسم این کتاب ها خیلی سخت است.

– من همیشه دوست دارم اسم کتاب هایم یک شعر باشد تا شعرهایم از روی جلد کتاب شروع شوند. هر کدام از کتاب هایم با یک اسم کوتاه تر معروف می شوند. به کتاب «فکر کنم باران دیشب مرا شسته، امروز توام» می گویند «باران شسته». به کتاب «کوتاه بیا، عمرم به نیامدنت قد نمی دهد» می گویند «کوتاه بیا»، به کتاب «دستم را باز بگذارید، می خواهم بگویم آغوش» می گویند «آغوش» و کتاب «دستورهای زبانی یک دیکتاتور عاشق» به «دیکتاتور» معروف شده است. احتمالا این کتاب آخر هم به «توگانگی» شناخته می شود. این ظرفیتی است که کلمه «دوگانگی» در ذهنم ایجاد کرد تا به تعبیر «توگانگی» برسم.

چند وقت است از اجرای تئاتر موزیکال در تالار وحدت خبر می دهی، کی می توانیم روی صحنه تئاتر ببینیمت؟

– کار در فضای تئاتر خیلی سخت است، چون سالن کم داریم و کلی تئاتر در صف هستند.

خودم بچه ته خطم

چرا تالار وحدت؟

– در حال حاضر سالن های خوبی برای تئاتر در حال ساخته شدن و بهره برداری است ولی در تالار وحدت علاوه بر وجود امکانات فنی فوق العاده، یک حس نوستالژیک نیز وجود دارد. اصولا این سالن برای اپرا و ارکستر بزرگ طراحی شده است.

همین نمایشنامه را «زنمرد» که چاپ کرده ای، روی صحنه می بری؟

– بله.

این نمایشنامه دو پرسوناژه است و سن تالار وحدت خیلی وسیع است، فکر نمی کنی پر کردن چنین فضایی کار سختی است؟

– من دوست دارم از یک ارکستر بزرگ روی صحنه استفاده کنم. در ضمن می خواهم از آرت ورک چند رسانه ای متفاوت به صورت زنده در اجرایم استفاده کنم اما تا وقتی قطعی نشده، نمی توانم از جزییات اجرای آن حرفی بزنم.


منبع: برترینها

اختلاف سنی زیاد در بین زوج های مشهور

برترین ها: در دنیای ستاره ها هیچ چیزی مانع از عشق واقعی نمی شود. به عنوان مثال برخی از ستاره های هالیوود با وجود اختلاف سنی زیاد، با عشق زندگی شان ازدواج کردند. اگر شما هم می خواهید با ستاره هایی که عشق را به اختلاف سنی ترجیح دادند آشنا شوید، با ما همراه باشید.

کورتنی کارداشیان و یونس بندیما

اختلاف سن: ۱۴ سال

 اختلاف سنی زیاد در بین زوج های مشهور


 

اسکات دیسیک و بلا تورن

اختلاف سن: ۱۴ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

بلیک لایولی و رایان رینولدز

اختلاف سن: ۱۱ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

متیو مک کانهی و کامیلا آلوز

اختلاف سن: ۱۴ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

جرج کلونی و امل کلونی

اختلاف سن: ۱۷ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

بیانسه و جی زی

اختلاف سن: ۱۲ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

جانی دپ و امبر هرد

اختلاف سن: ۲۳ سال

 اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی


 

مری کیت اولسن و الیویر سارکوزی

اختلاف سن: ۱۷ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

دونالد ترامپ و ملانیا ترامپ

اختلاف سن: ۲۴ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

کالیستا فلوکهارت و هریسون فورد

اختلاف سن: ۲۲ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

هیو جکمن و دبورا-لی فرنس

اختلاف سن: ۱۳ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

جنیفر لوپز و کاسپر اسمارت

اختلاف سن: ۱۸ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

ماریا کری و نیک کنون

اختلاف سن: ۱۰ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

هایدی کلوم و سیل

اختلاف سن: ۱۱ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

آنجلینا جولی و برد پیت

اختلاف سن: ۱۲ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

شان پن و شارلیز ترون

اختلاف سن: ۱۵ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

اشتون کوچر و دمی مور

اختلاف سن: ۱۵ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

تام کروز و کیتی هولمز

اختلاف سن: ۱۶ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی

 

ایوان ریچل وود و مریلین منسون

اختلاف سن: ۱۹ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

نیکلاس کیج و آلیس کیم

اختلاف سن: ۲۰ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

بروس ویلیس و اما ویلیس

اختلاف سن: ۲۳ سال

اختلاف سنی زیاد در بین زوج های مشهور 


 

کاترین زیتا جونز و مایکل داگلاس

اختلاف سن: ۲۵ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

سلین دیون و رنه آنجلیل 

اختلاف سن: ۲۶ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

مدونا و جیسس لوز

اختلاف سن: ۲۸ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

مدونا و براهیم زایبت

اختلاف سن: ۳۰ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی 


 

اسکارلت جوهانسون و شان پن

اختلاف سن: ۲۴ سال

اختلاف سنی زیاد زوج های هالیوودی


منبع: برترینها

۲۰ نکته که باید درباره «حبیب» و زندگی‌اش بدانید

روزنامه هفت صبح: حبیب محبیان معروف به حبیب ۴ مهر ۱۳۳۱ در شمیران به دنیا آمد. او در دههٔ ۱۳۵۰ خورشیدی با آلبوم مرد تنهای شب به شهرت رسید.

حبیب  ۲۱ خرداد ۱۳۹۵ در یکی از روستاهای رامسر درگذشت. علت مرگ این خواننده، آهنگساز، نوازنده و ترانه سرای ایرانی ایست قلبی اعلام شده است.

در این مطلب ۲۰ نکته درباره زندگی وی را که احتمالا نمی دانید، مشاهده می کنید:

۲۰ نکته که باید درباره حبیب و زندگی‌اش بدانید

۱- حبیب محبیان ازخواننده های قدیمی ایرانی بود که در سال ۱۳۶۰ به دلیل ممنوعیت خواندن، مجبور به ترک ایران و اقامت در لس آنجلس آمریکا شد اما در سال ۱۳۸۸ با درخواست او و دخالت دولت احمدی نژاد به ایران برگشت.

۲- آلبوم “مرد تنهای شب” نخستین و معروفترین اثر حبیب است که در سال ۱۳۵۶ منتشر شد.

۳- حبیب به هنگام مرگ، ۶۳ سال داشت.

۴- حبیب در چهار مهر ۱۳۳۱ در شمران تهران به‌دنیا آمد. در خانوادهٔ او، برادرانش نیز به موسیقی علاقه داشتند اما تنها خود حبیب به موسیقی حرفه‌ای روی آورد. برادران او منوچهر، منصور و محمود، و خواهران او مریم و افت هستند.

۲۰ نکته که باید درباره حبیب و زندگی‌اش بدانید

۵- براساس نوشته های منتشر شده در سایت ویکی پدیا، علی‌رغم تمایل سایر برادرانش به ویولن، علاقهٔ وی از ابتدا به گیتار بود. دوران نوجوانی حبیب مصادف با پیدایش گروه بیتلز در دهه ۶۰ میلادی اروپا شد و این باعث علاقهٔ بیشتر وی به موسیقی گردید. با پذیرفته شدن در آزمون صداوسیما، زیر نظر مرتضی حنانه به فراگیری اصول و تدابیر آهنگسازی روی آورد.

۶- بعدها وی توانست به‌عنوان خواننده در تلویزیون استخدام شود. وی بعد از دو سال از استخدام در رادیو و تلویزیون به خدمت سربازی رفت و در آنجا نیز خواننده باشگاه افسران بود.

۷- همسر اول حبیب، شادی نام داشت. احمدرضا تنها فرزند حبیب از وی است که در ایران زندگی می‌کند. روزی شادی در خیابان پایش پیچ می‌خورد و به علت آنکه احمدرضا را در آغوش داشته به زمین می‌افتد و در بیمارستان به دلیل حساسیت به آمپول پنی‌سیلین در عرض چند دقیقه فوت می‌کند.

۲۰ نکته که باید درباره حبیب و زندگی‌اش بدانید

۸- تقریباً همزمان با فوت همسر حبیب، مادر او نیز، به‌علت حملهٔ قلبی فوت می‌کند و این حوادث باعث می‌گردد که در اولین آلبومش یعنی «مرد تنهای شب» که در سال ۱۳۵۶ انتشار یافت بیشتر آهنگ‌ها را به‌یاد آنها بخواند.

۹- آهنگ‌های «مادر» و «خرس کوکی» را به‌یاد مادرش، «شهلای من» و «خواب سرخ بوسه‌ها» را به‌یاد همسرش و «نگاهم» را به‌یاد هر دوی انها خواند.

۱۰- همسر دوم حبیب ناهید نام دارد که «محمد » ثمره ازدواج با اوست. وی از معدود خوانندگانی است که در اجرای آهنگ‌ها از گیتار دوازده سیم استفاده می‌کند.

۱۱- حبیب در سال ۱۳۶۰ به‌دلیل ممنوعیت خواندن، ایران را ترک کرد و در سال ۱۳۶۴ در لس آنجلس در ایالات متحده آمریکا ساکن شد.

۲۰ نکته که باید درباره حبیب و زندگی‌اش بدانید

۱۲- او در سال ۱۳۸۸ با نگارش نامه‌ای به رئیس جمهور وقت، محمود احمدی‌نژاد، خواستار حضور در کشور شد و با موافقت ضمنی و پذیرفتن رعایت برخی شرایط به همراه خانواده اش به ایران بازگشت و در رامسر، چهارصد دستگاه اقامت کرد.

۱۳- حبیب در سال ۱۳۸۹ درخواست خود برای دریافت مجوز انتشار آلبوم را ارائه و اعلام کرد که می‌خواهد در ورزشگاه آزادی تهران کنسرت برگزار کند؛ و ادعا کرد که این کنسرت اگر ۱۰ شب هم برگزار شود، ۱۰۰ هزار نفری آزادی خالی نمی‌شود.

۱۴- اسفندیار رحیم مشایی (رئیس دفتر محمود احمدی‌نژاد)، در واکنش به حضور حبیب در ایران گفت: «این‌که یک ایرانی بخواهد فعالیتی در داخل و خارج از کشور داشته باشد، مطابق چارچوب و قوانین آزاد است و مشکلی ندارد. فعالیت هنری در همه بخش‌ها از جمله موسیقی برای همه هنرمندان در داخل و خارج از کشور آزاد است و برگشت به ایران برای کسی مشکلی ندارد.»

۱۵- حمید شاه‌آبادی معاون هنری وزیر ارشاد (دولت دهم) در سال ۱۳۹۱ گفت: «خواننده‌ای که به ایران بازگشته از وزارت ارشاد مجوزی ندارد و آنچه گفته و شنیده شده شایعه است.»

۱۶- در سال ۱۳۹۳ حسین نوش‌آبادی (سخنگوی وزارت ارشاد دولت یازدهم) گفت: «ایشان می‌تواند با توجه به نگاه و رویکرد دولت یازدهم به محتوای آثار فرهنگی و هنری، مجدداً به ارائه آلبوم خود برای اخذ مجوز اقدام کند. ارائه مجوز به آثار هنری ربطی به تولید در دولت قبل ندارد و ویژگی‌های اثر ارائه شده در شرایط حاضر ملاک است.»

۲۰ نکته که باید درباره حبیب و زندگی‌اش بدانید

۱۷- سید احمد خاتمی (امام جمعه موقت تهران) در واکنش به‌این موضوع (حضور حبیب در ایران) گفت: «ایران جای خواننده‌های لس آنجلسی نیست.»

۱۸- حبیب در آخرین مصاحبهٔ خود اعلام کرد که با اختیار خود به ایران برگشته و قطعه‌ای به‌نام «عشق‌های خدایی» را در آلبوم جدید خود ساخته است. او در ژانویه ۲۰۱۲ موزیک‌ویدئویی به‌همراه سمیر زند، منتشر کرد که عناصری از تکنو، ترنس و هاوس دارد. این ویدئو موجب جلب توجه گسترده رسانه‌ای شد.

۱۹- در سال ۱۳۹۳ حبیب در جاده ماسوله و شهرک تاریخی ماسوله در حال تولید یک ویدئو کلیپ بود که توسط نیروی انتظامی بازداشت شد و به واسطه تشاهر و همچنین عدم به همراه داشتن مجوزهای مربوطه برای ضبط فیلم، به دادسرا معرفی شد تا روند قضایی معمول پیگیری شود. در پایان، حبیب با تودیع قرار وثیقه متناسب آزاد شد اما برخی سایت‌ها اعلام کردند که وی توسط لباس شخصی‌ها و بی‌دلیل دستگیر شده است. حبیب پس از آزاد شدن، یک نامه سرگشاده با عنوان «من در سرزمین مادری‌ام بدون دلیل بازداشت شدم و بدون دلیل هم آزاد!» نوشت.

۲۰- در سال ۱۳۹۳ کتاب «مرد تنهای شب» به قلم حبیب انتشار یافت و در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران همان سال ارائه شد. این کتاب برگزیده‌ای از آثار و ترانه‌های حبیب در همه سالهای فعالیت اش را تشکیل داده است


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۷۸)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها.
مثل همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. امیدوارم طاعات و عباداتتان مورد قبول درگاه حق قرار
گیرد و تک تک لحظاتتان در این ماه عزیز سرشار از خیر و برکت باشد. ممنون از
این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید.

عذر خواهی ما را به دلیل تاخیری که در ساعت انتشار مطلب امروز پیش آمده، پذیرا باشید. راستش تا همین یک ساعت پیش دنبال عکس و سوژه بودیم تا مطلب خشک و خالی نباشد، البته تلاشمان خیلی موفقیت آمیز نبود و هر آنچه در چنته داریم، در ادامه تقدیمتان خواهد شد.

شروع میکنیم با عکس یادگاری امید زندگانی بازیگر و مجری خوب سینما و تلویزیون در یک جشن خیریه، در کنار یک آقا پسر گل که یکی از عزیزان تحت تکلف همین موسسه ای است که بانی این جشن خیریه بوده است.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

باز هم عمل خیر و باز هم علی کریمی و مهتاب کرامتی که به صورت گسترده و همه جایی در این فعالیت های خیرخواهانه حضور دارند. امیدواریم همیشه سلامت باشند و این اقداماتشان بی پاسخ نماند که نخواهد ماند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

هومن برق نورد و همسرش در کنار رضا پاپی یکی از خوب های تئاتر کمدی، پس از تماشای نمایش وی و گروهش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

شبنم قلیخانی با این پست تولد خواهر عزیزش شیدا خانم را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

چهارچرخ سواری سلین خانم و بابا بهداد در سواحل شمال. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

خود شاهد احمدلو هم باورش نمیشد یک روز عکس او در کنار همسرش را در مطلبمان کار کنیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

خلوت پدر و پسری ارژنگ امیرفضلی و پدر هنرمندش حسین امیرفضلی که یکی از خوب های تئاتر و رادیو در دهه چهل و پنجاه بود. روحش شاد و یادش گرامی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

عکسی دیگر از مجمع الکچلونِ سریال “لیسانسه ها” که فصل دوم آن در حال ساخت است. با حضور افتخاری کچلان عزیز صفر کشکولی، امیر پوریا و بزرگمهر حسینپور.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

سپیده خداوردی در کنار یک جام مناسب برای روزه داران ایرانی که در سحری و افطار خود را با آن سیراب کنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

خودتان وخامت اوضاع را ببینید که کار به کجا کشیده که باعث شده عکسی نه چندان معتبر از یک صفحه غیر رسمی و مربوط به زمستان سال گذشته که علی انصاریان آن را لایک کرده را در مجموعه قرار دادیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

سلفی مه لقا باقری و سروش جمشیدی، زوج موفق و محبوب مجموعه دورهمی که قصه آن هم به سر رسید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

بهمن هاشمی طوری نوشته “افتخاری دیگر” که در ابتدا خیال میکنی ایران به جام جهانی صعود کرده! از این عکس میتوان برای تدریس و تفهیم دقیق عبارات “شعف” و “استیصال” در مدارس استفاده کرد. در ضمن بهمن جان، صالح علا درست است، نه اعلا!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

 سلفی ساناز میرشاهی و ترلان پروانه دو بازیگر نوجوان در پشت صحنه کار جدیدشان. چهره خانم میرشاهی تلفیقی از بهاره افشاری و پریناز ایزدیار است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

 علی جان برای این سبک بازی ها نیازی به سخت افزار نبود و با همان نرم افزار تا ۱۲۰ گونه نادر جانوری را هم میشد عملی کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

حنیف عمران زاده، اشوان، امید جهان و سایر دوستان در یک دورهمی فوتبالی. امید به آرش میراحمدی هم اشاره کرده که ما هر چه گشتیم او را پیدا نکردیم. احتمالاً پشت دوربین داشته این عکس را از دوستان میگرفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

بهرام افشاریِ فوکوس، در کنار هادی کاظمیِ فلو و احمد مهرانفرِ خیلی فلو!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

سیاوش خیرابی؛ اولین انسانی که توانست در زیر آب، رپ بخواند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

پست عجیب رضا توکلی. یکی از مبهم ترین پست هایی که تا به حال در اینستاگرام آپلود شده است. تنها چیزی که قابل تشخیص است، تصویر کاریکاتورایز شده ی خودش و باران کوثری است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

مصطفی زمانی، ترانه علیدوستی و دوست عزیزشان در پشت صحنه شهرزاد ۲٫ البته ترانه این روز ها در ژاپن به سر میبرد که احتمالاً در مرخصی و یا تعطیلات بین کاری هستند. شاید هم کار را بخاطر سفر ترانه تعطیل کرده اند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 


نخیر.. این قصه سر دراز دارد :))) آرزوی صبر داریم برای جناب رئیسیِ عزیز، تولیت محترم آستان قدس رضوی. هم بخاطر مصیبت وارده به خانواده محترمشان، و هم بخاطر بلای خانمان سوزی که شاهدش هستید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

تتلو پس از خداحافظی اش در بالا، این بوس را روانه ما کرد و عازم تمرینات تیم ملی فوتبال روسیه شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 
استقبال ویژه رئیس جمهور روسیه از استاد.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

 مریم کاویانی و اکبر عبدی و همکارشان در یک مراسم افطاری. هیچگاه فکر نمیکردیم که وعده مقدس افطاری هم به یکی از نماد های تجملگرایی و پز در جامعه تبدیل شود. البته این پدیده جدید نیست ولی خب شدتش سال به سال بیشتر میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

امیرحسین مدرس عکسی از خود در تست گریم یک سریال به اشتراک گذاشته است. سریال که به گفته ی امیرحسین به سرانجام نرسید. خود جناب مدرس به کاراکترِ این گریم اشاره ای نکرده ولی میتوان حدس زد که مربوط به مرحوم حاج احمد آقا خمینی (ره) باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

سلفی صمیمانه حمید خان جبلی و مانی نوری در جایی که به آن اشاره ای نشده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

 هومن سیدی و یک جمله سنگین که زمان میبرد پس از شنیدن آن کمر راست کنیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

ما به جهنم، خودِ کامبیز از این نقش های تکراری خسته نشده است؟! تا کِی قرار است لات و داش مشتی باشد؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

مائده خانم طهماسبی هستند، از آن پست های “صرفا جهتِ پر کردن مطلب”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

سلفی دورهمی ای ها در روز پایانی فیلمبرداری آن. آرزوی موفقیت داریم برای این تیم موفق، مخصوصاً مهران خان مدیری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

یغما جان پیش از به نمایش کشاندن قیلوله تان، یک دستمال خیس به دیوار میکشیدید تا چرک دیوار انقدر توی ذوق نخورد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

بدن علی انصاریان دیگر بیش از این نمیکشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

 خب سحر خانم الآن تکلیف چیست؟ بگشاییم یا بریندیم؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

قاب خانوادگی دیدنی مهناز افشار، مربوط به زمستان سال گذشته.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

شما حمید هستی. هنرمندی خوب از خطه آبادان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

گویا بهنوش بختیاری بیش از حد تحت تاثیر رفیق صمیمی اش بهاره رهنما قرار گرفته است و در بحث های غیر هنری هم ایشان را الگو قرار داده!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

دقیقاً یک سال پیش بود که قوی زیبای موسیقی ایران، آخرین آکورد خود را نواخت و با دلی پر از همهمه نامردان صبح، مرد تنهای شب رفت و ابدی شد. روح حبیبِ نازنین شاد.

ممنون از همراهیتان در این روز های بی سوژگی. به امید خدا در روزهای آینده با دست پر باز خواهیم گشت. تا فردا یا حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (478) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان. 


منبع: برترینها

رئالیسم جادویی به سبک میگل آنخل آستوریاس!

هنرآنلاین: میگل آنخل آستوریاس‏ شاعر و نویسنده گواتمالائی در نهم ژوئن سال ۱۹۷۴ درگذشت.

از میگل آنخل آستوریاس به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان آمریکایی جنوبی نام برده می‌شود. او در ۱۸۹۹ در گواتمالاسیتی در خانوادهای بازرگان زاده شد. تحصیلات دانشگاه را در رشته حقوق انجام داد و به دریافت درجه دکترا نائل آمد.

رئالیسم جادویی به سبک میگل آنخل آستوریاس!

در ۱۹۲۴ به لندن و سپس به پاریس سفر کرد و در دانشگاه سوربون در رشته نژادشناسی به تحصیل ادامه داد و در ادیان قدیم امریکای مرکزی تخصص یافت.

در ۱۹۳۰ در شهر مادرید کتاب افسانه‌های گواتمالا را انتشار داد و وطن خود را در خلال افسانه‌های کودکی به مردم شناساند. کتاب به محض انتشار یکی از آثار بدیع ادبیات جوان امریکای لاتین به شمار آمد و پل والری بر آن مقدمه نوشت.

پس از آن در ۱۹۴۴ کتاب “آقای رئیس جمهور” را نوشت که شاهکار او به شمار آمد و از انتشارش در گواتمالا جلوگیری شد. کتاب تصویری است زنده از حکومت استرادا کابررا، رئیس جمهوری که از ۱۸۹۸ تا ۱۹۲۰ با استبدادی بیرحمانه بر کشور گواتمالا فرمانروایی داشت.

آستوریاس در این کتاب واقعیت زندگی را با سبکی شاعرانه می‌آمیزد و رفتار غیرانسانی دستگاه حکومت را با طبقه پایین اجتماع و بومی‎ها و رذالت فرادستان و بیرحمی آنان را نسبت به ضعیفان و ستمدیدگان، و نیز آداب و سنن مردم گواتمالا را با بیانی جالب توجه و زیبا وصف می‌کند.

کتاب آقای رئیس جمهور در۱۹۴۶ در مکزیک و سپس در آرژانتین و سرانجام در فرانسه به چاپ رسید و در ۱۹۵۲ جایزه ادبی بهترین رمان خارجی را دریافت کرد و از آن پس توجه جهانیان را به نویسنده‌اش معطوف داشت.

رئالیسم جادویی به سبک میگل آنخل آستوریاس! 

داستان دیگر آستوریاس به نام مردان ذرت در ۱۹۴۹ منتشر شد. نویسنده در این داستان، افسانه‌های خیال انگیز کشورش را با زندگی روزمره دهقانان در تپه‌ها و کوهستان‌ها می‌آمیزد.

دهقانان که ذرت برایشان غذایی آسمانی و مقدس است، مورد غارت کسانی قرار می‌گیرند که به ذرت تنها از نظر غذایی عادی و قابل استثمار و پرسود می‌نگرند. سرانجام دهقانان برضد این مردم غارتگر شورش می‌کنند و درجنگل به وسیله جادوگران نابودشان می‌سازند.

کتاب مردان ذرت سرشار از شعری شگفت انگیز و خارق العاده‌است و در عین حال وصفی صادقانه و رنگین از عادت‌ها و اعتقادهای مردم گواتمالا، که از غنا و دلنشینی خاصی برخوردار است، آگاه می‌سازد.

آستوریاس سال‌ها سردبیری یکی از روزنامه‌های ادبی را برعهده داشت و در ۱۹۴۲ به نمایندگی مجلس شورا انتخاب شد و پس از آن ماموریت‌هایی سیاسی یافت. در این دوره مجموعه سه داستان به نام گردباد و پاپ سبز و چشمان دفن شدگان را منتشر کرد که هرسه از مهمترین آثار او به شمار می‌آید و در آنها عصیان دهقانان در برابر محتکران وصف شده‌است.

آستوریاس در ۱۹۴۶ به سمت وابسته فرهنگی در سفارت بلژیک منصوب شد، سپس با همین سمت به آرژانتین و فرانسه رفت. در آرژانتین داستان تعطیلات گواتمالا را در ۱۹۵۶ نوشت.

رئالیسم جادویی به سبک میگل آنخل آستوریاس! 

در ۱۹۶۱ داستان برکه گدا و در ۱۹۶۳ داستان زنی دورگه را انتشار داد که هردو از سنن و آداب و رسوم کشورش الهام گرفته‌است. در ۱۹۶۶ سفیر کشورش در پاریس شد و جایزه صلح لنین را دریافت کرد. آستوریاس چندین دیوان نیز منتشر کرده که به سبب خیال‌انگیزی و درخشندگی و بیان خاص، آثاری بسیار شگفت آور به شمار آمده، که دوشینه درخشان بهار، از آن جمله‌است.

آستوریاس در ۱۹۶۷ به دریافت جایزه نوبل ادبیات نائل آمد و در ۱۹۶۸ در پاریس نمایشگاهی از “هنر قوم مایا” ترتیب داد، در ۱۹۷۰ از سفارت کناره گیری کرد و در همین سال به ریاست هیأت داوران در جشنواره کان برگزیده شد. داستان جیب بر خدانشناس را در ۱۹۷۰ انتشار داد. شیوه نگارش آستوریاس خاص خود اوست و می‌توان آن را “رئالیسم جادویی” نامید. ریشه خیال انگیزی در آثار آستوریاس در واقعیت‌های روزانه کشورش جایگزین است.

اعتقادهای آباء و اجدادی و خرافه پرستی، علاقه و ایمان به سحر و جادو از سوئی و فقر و بینوایی از سوی دیگر، در زمینه زیبایی طبیعت و سرسبزی منطقه استوایی با قلمی سحار و شاعرانه عرضه شده‌است. آخرین رمان آستوریاس پیش از مرگ به نام “جمعه آلام” در ۱۹۷۲ در بوینس آیرس انتشار یافت.

از آثار اوست: “ساختار یک زندگی جدید”، “افسانه‌های گواتمالا”، “افسانه یک مرد معمولی”، “آواها” ، “آقای رئیس جمهور” ، “سه‌گانه موز” و “بسیار مرتفع”.


منبع: برترینها

۳۸ سال پس از مرگ «جان وین»، نماد سینمای وسترن

خبرگزاری ایسنا: امروز سی‌و هشتمین سالروز درگذشت «جان وین»، از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما و چهره‌ی ماندگار سینمای وسترن است.

«ماریو میچل موریسون» معروف به «جان وین» روز ۲۶ می ۱۹۰۷ در ایالت ایووا در شمال شرقی آمریکا به‌دنیا آمد و روز ۱۱ ژوئن ۱۹۷۹ در سن ۷۲ سالگی بر اثر سرطان در لس‌آنجلس درگذشت.

38 سال پس از مرگ «جان وین»، نماد سینمای وسترن

وی پیش از مرگ در سال ۱۹۷۲ در ۱۷۰ فیلم نقش‌آفرینی کرد و در سال ‌۱۹۶۹ با فیلم «سنگریزه‌ی واقعی» موفق به دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شد.

«جان وین» تجسم ایده‌آل‌های سنتی یا به اصطلاح ارزش‌های اصیل آمریکایی بود که شاید امروزه برای بسیاری از مردم جهان ناخوش‌آیند باشد. آمریکای جان وین جولانگاه آزادمردان است و قلمرو نظم و قانون. نظمی که چه بسا ظالمانه است و قانونی که می‌تواند طرفدار زورمندان باشد. این آمریکا اعتماد فراوان و اراده قوی دارد و تا حدی هم قلدر و زورگوست. از هرچیز و هرکسی برتر است و چون از دیگران قوی‌تر است، پس به خود حق می‌دهد که حرف و نظر خود را با زور هم پیش ببرد.

جان وین از زمانی که در سینما به شهرت رسید، همیشه نماینده‌ی اندیشه‌های کهنه و محافظه‌کارانه بود. در جریان جنگ داخلی اسپانیا که بیشتر شهروندان آزادیخواه آمریکا و جهان از بنیادهای جمهوری حمایت می‌کردند، جان وین سرسختانه از ناسیونالیست‌های سلطنت‌طلب که قاتلان دموکراسی جوان اسپانیا بودند پشتیبانی می‌کرد و برای آنها کمک مالی می‌فرستاد.

جان وین از زمانی که در سینما به شهرت رسید، همیشه نماینده‌ی اندیشه‌های کهنه و محافظه‌کارانه بود. در جریان جنگ داخلی اسپانیا که بیشتر شهروندان آزادیخواه آمریکا و جهان از بنیادهای جمهوری حمایت می‌کردند، جان وین سرسختانه از ناسیونالیست‌های سلطنت‌طلب که قاتلان دموکراسی جوان اسپانیا بودند پشتیبانی می‌کرد و برای آنها کمک مالی می‌فرستاد.

در جنگ جهانی دوم جان وین با ورود آمریکا به جنگ و گشودن جبهه شرق اروپا مخالف بود، زیرا عقیده داشت که جنگ فرصتی است تا آلمان نازی حساب « اتحاد شوروی» را یکسره کند تا جهان از «شر کمونیسم » راحت شود.

به همین ترتیب جان وین از عملیات ارتش آمریکا در کره و ویتنام نیز دفاع کرد، زیرا جنگ‌طلبی و برتری‌جویی ایالات متحده را دفاع موجه به اصطلاح «جهان آزاد» در برابر تهاجم کمونیسم می‌دانست. در دورانی که روشنفکران آمریکا لشکرکشی بیرحمانه به خاک ویتنام را محکوم می‌کردند، جان وین در سال ۱۹۶۸ فیلم «کلاه سبزها» را ساخت که به حملات بیرحمانه‌ی ارتش آمریکا، سیمایی عادلانه و اخلاقی می‌داد.

38 سال پس از مرگ «جان وین»، نماد سینمای وسترن

بیشتر سینمادوستان تصویر جان وین را بیشتر از خود او دوست دارند. او را نه پشت تریبون‌های تبلیغاتی بلکه روی پرده‌ی سینما می‌پسندند. او روی اکران زنده‌تر و شاداب‌تر و انسان‌تر است. در تاریکی سینما او را روشن‌تر می‌بینیم.

جان وین تنها بازیگر آمریکایی بود که در زمان حیاتش سیمای اسطوره‌ای پیدا کرد. او با هیکل تنومند، حرکات نرم و صدای کلفت و دورگه‌اش از ابعاد انسانی بزرگتر بود. وقتی تفنگ به دست می‌گرفت و بر پشت اسب به سوی افق‌های دور می‌تاخت، تماشاگر می‌دانست که از او کارهایی بر می‌آید که فراتر از توش و توان ماست.

در عین حال او در بیشتر نقش‌ها انسانی بود معمولی با تمام ضعف‌ها و محدویت‌های بشری، برای همین هم می‌توانستیم با او همدردی داشته باشیم و گاه در جلد او فرو برویم. تماشاگر می‌پذیرفت که او نماینده‌ی خیر است و باید بر شر پیروز شود. چند و چون در ماهیت خیر و شر و موشکافی‌های حقوقی یا اخلاقی از حوصله سینمای وسترن بیرون است.

سینمای وسترن روایت بخشی از گذشته‌ی آمریکاست که زیاد هم دور نیست. مقطعی که ایالت‌های شرقی کرانه‌ی اقیانوس اطلس می‌روند تا ایالت‌های جنوب غربی آمریکا را تا کرانه‌ی اقیانوس آرام فتح کنند. این دوران از التهابات اجتماعی و سیاسی سرشار است، با انبوه حوادث تکان‌دهنده و ماجراهای پرهیجان.

گنجی بی‌کران از حکایات غریب و داستان‌های پرکشش. زمینه‌ی تاریخی این داستان‌های پرتب و تاب از ده پانزده سال فراتر نمی‌رود و تنها برشی باریک از گذشته‌ی آمریکا را در برمی‌گیرد. دوره‌ای پرآشوب در حوالی سال‌های ۱۸۶۵ تا ۱۸۸۰ که پس از پایان جنگ‌های داخلی فرا رسید.

هیچ بازیگری در سینمای آمریکا مانند جان وین به ژانر یا شاخه‌ی سینمای وسترن هویت نداده است. همه بزرگان هالیوود از گری کوپر و کرک داگلاس تا برت لنکستر و جیمز استوارت و در سالهای نزدیک‌تر پل نیومن و رابرت ردفورد و استیو مک‌کویین و کلینت ایستوود و کوین کاستنر به قهرمانان غرب وحشی جان داده‌اند، اما هیچ یک از آنها به برازندگی و استواری جان وین در دل دره‌های غریب و دشت‌های پهناور و آسمان‌های درخشان آن دیار ناآشنا جا نیفتادند.

جان وین با قد افراشته، چهره‌ی سوخته و نگاه عمیق با چشم‌اندازهای بکر و غریب غرب وحشی یگانه بود. او در قالب گاوچران یا کلانتر، در سیمای ششلول‌بند یا سواره‌نظام، مرد تیپیک دنیای وسترن بود که گویی همان دم از دل چشمه‌های رخشان و صخره‌های سخت برجوشیده بود.

38 سال پس از مرگ «جان وین»، نماد سینمای وسترن

او خود یکپارچه وسترنر یا مرد اصیل غرب بود. یل آشنای دشت‌های بی‌کران غرب، که نیاز نداشت نقش کابوی را بازی کند. درست برعکس: این کابوی بود که نیاز داشت از او تقلید کند تا به یک کابوی واقعی بدل شود.

جان وین در نزدیک ۲۰۰ فیلم ایفای نقش کرده، اما سیمای واقعی او در سینمای وسترن است که به کمال جان می‌گیرد در پهندشت‌های فراخ و دره‌های پرسنگلاخ است که این «یکه سوار» سرشار از سرزندگی و شادابی، با تمام قامت در افق قد می‌کشد. غولی زیبا که از بطن طبیعت وحشی زاده می‌شود، آماده، تا بر افق‌ها و افلاک چیره شود.

یکی از نمایه‌های اصلی سینمای وسترن ترسیم تضاد فرهنگ مدنی (شهرنشینی مدرن) با مناسبات و ساختارهای سنتی (خانه‌بدوشی بدوی) است. جان وین در جان دادن به این بعد از جهان وسترن بی‌نظیر است. در قیافه مردانه، در منش و رفتار او چیزی مرموز، بدوی و دست‌نیافتنی هست که او را از الگوهای عرفی و مدنی دور و به سرشت وحشی وسترن نزدیک می‌کرد.

در رفتار او پویه‌ای غریزی هست که او را از تکرار و ابتذال دور می‌کند. سیمای او در سایه روشن عواطف و انگیزه‌های گوناگون تغییر رنگ می‌دهد. خشم و خشونت مردانه‌ی او در یک آن به عطوفت و مهربانی بدل می‌شود، گویی در پیکر زمخت این «غول بیابانی»، کودکی معصوم و بی‌آزار کز کرده است.

جان وین در سال ۱۹۲۶ در زمان سینمای صامت بازیگری را شروع کرد. سال‌ها بعد در سال ۱۹۳۹ بود که با وسترن برجسته‌ی جان فورد به نام « دلیجان» به شهرت رسید.

38 سال پس از مرگ «جان وین»، نماد سینمای وسترن

در فیلم‌های حماسی جان فورد بود که سیمای جان وین تا حد اسطوره‌ای زوال‌ناپذیر قوام گرفت. در فیلم‌هایی مانند «قلعه»، «آپاچی» ، «ریو گرانده»، «جستجوگران»، «دختری با روبان زرد»، « آخرین فرمان» ، « مردی که لیبرتی والانس را کشت» و «سواره نظام». این فیلم‌ها امروزه به گنجینه‌ی کلاسیک سینما پیوسته‌اند.

سینماگر بزرگ دیگری که در تکوین سیمای اسطوره‌ای جان وین سهم داشت هاوارد هاکز است. او پس از ساختن وسترنی زیبا به نام «رود سرخ» به سال ۱۹۴۸، در سالهای بعد با سه گانه‌ای ظریف و استادانه موفق شد بلوغ بازیگری جان وین را به نمایش بگذارد. این سه گوهر سینمای وسترن عبارتند از: ریو براوو، ریو لوبو و الدورادو. ‌

جان وین دو فیلم نیز کارگردانی کرد: وسترنی به نام آلامو در سال ۱۹۵۹ ساخت و فیلم جنگی « کلاه سبزها» را به سال ۱۹۶۸٫ اما در ستایش از او لازم نیست از این دو فیلم سخنی گفته شود. به سادگی باید گفت که او بازیگری توانا بود که سینمای وسترن به او مدیون است.

فیلم «توفان‌سواران غرب طلایی» آخرین فیلم «جان وین» است که پیش از این هرگز به‌روی پرده سینما نیامده بود. این وسترن علمی – تخیلی محصول سال ۱۹۸۴ است که آخرین نقش‌آفرینی «جان وین» پیش از مرگ در سال ۱۹۷۹ است. «جان وین» طی چند دهه فعالیت سینمایی در بیش از ۱۷۰ فیلم سینمایی نقش‌آفرینی داشت که اولین آنها در ۱۹ سالگی با نام «سرخ‌پوستی از هاروارد» بود.

اگرچه ۳۸ سال از درگذشت این بازیگر بزرگ هالیوود می‌گذرد، اما محبوبیت وی به‌واسطه بازی در فیلم‌های وسترن و کابوی همچنان حفظ شده است. انجمن فیلم آمریکا در سال ‌۱۹۹۹، او را به‌عنوان یکی از ‌۱۳ بازیگر بزرگ تمام دوران هالیوود انتخاب کرد. فروش یک‌میلیون دلاری فیلم «ریو لوبو» در سال ‌۱۹۷۰ تنها به‌خاطر ایفای نقش او بوده است.


منبع: برترینها

نمایشنامه‌نویس مردمی که به کسی باج نداد

– علی احسانی: امروز ۱۱ ژوئن (۲۱ خرداد) سالگرد تولد «بن جانسن» نمایشنامه نویسی است که به دلیل زشت بودن هیچ گاه امکان موفقیت در بازیگری را پیدا نکرد، به دلیل قتل به زندان افتاد اما در نهایت به یک درام نویس موفق تبدیل شد. نمایشنامه‌نویسی همدوره شکسپیر که از کمدی‌های اشرافی دوری کرد و به توده مردم پرداخت.

بن جانسن، نمایشنامه‌نویس مردمی که به کسی باج نداد

تئاتر الیزابتن نوعی تئاتر درباری و فاخر محسوب می شد که درام نویسان علاوه بر مراعات ساحت کلاسیک درام، گوشه چشمی به مناسبات حکومتی داشته تا بتوانند جواز اجرا را هم از کنار تراژدی ها و کمدی های خود کسب کنند. «بن جانسن» کمدی نویس هم عصر شکسپیر بود که به اعتقاد کارشناسان آثار کمدی او از نمونه های کمدی شکسپیر نافذ و پر نیش و کنایه تر به نظر می رسید. نمایش های وولپن و کیمیاگر «بن جانسن» در ایران توسط جماعت تئاتری بیشتر مورد توجه واقع و کار شده است. این دو نمایش به شکل تله تئاتر نیز در تلویزیون ایران در دو دهه قبل کار شده است.

توفیق در توقیف…

آشنایی «بن جانسن» با گروه بازیگران تئاتر، مسیر زندگی او را تغییر داد. مدتی در مقام بازیگر در گروه‌های سیار تئاتر شروع به کارکرد و با نمایشنامه نویسان آن زمان آشنا شد، سپس به تصحیح نمایشنامه‌های گوناگون پرداخت تا این که یکی از دست اندرکاران تئاتر، به نام «توماس ناش» به او پیشنهاد داد در نوشتن نمایشنامه با وی همکاری کند. بن جانسن پذیرفت و حاصل این همکاری نمایشنامه طنزآمیزی شد به نام «جزیره سگ‌ها» که در آن طبقه حاکم را نوازش داده بود.

این نمایش در سال ۱۵۹۷ روی صحنه رفت اما از سوی شورای سلطنتی این اثر فتنه انگیز تلقی و دستور داده شد اجرای آن متوقف و عوامل این اثر را توقیف کنند. بن جانسن برای مدتی به زندان افتاد. بعد از چندماه با پرداخت وجه الضمانی از زندان آزاد شد. یک سال بعد اولین کمدی او در تماشاخانه گلوپ به صحنه رفت.

«بن جانسن» از همان ابتدا میخش را محکم کوبید نشان داد که به کسی باج نخواهد داد. او درنمایشنامه‌های خود از توده مردم برای نقش‌های اصلی استفاده می‌کرد و از شیوه‌های کمدی که کاملاً به صورت اشرافی اجرا می‌شد دوری می‌کرد. تحصیلات «بن جانسن» نامنظم و بسیار اندک بود اما در همان زمان کم به دو زبان یونانی و لاتینی تسلط کامل پیدا کرد و با علاقه آثار نویسندگان و شخصیت‌های ادبی چون سیسرون، سنکا را مطالعه می‌کرد و تمایل وافری به بررسی و تحقیق در آثار کلاسیک انگلیس داشت. نمایشنامه های «نیوس»، «شیطان خر است»، «کیمیاگر» و «روباه» از موفق‌ترین آثار این نویسنده محسوب می شوند. «جانسن» در نمایشنامه «روباه» که یکی از آثار برجسته اوست، داستان افرادی را به تصویر می‌کشد که در پول‌پرستی و آزمندی غرق شده‌اند.

ویلیام شکسپیر در نمایشنامه «روباه» برای «بن جانسن» بازی کرد. یکی از علت هایی که بن جانسن در بازیگری به توفیقی نرسید، قیافه نچسب و زشت او بود. در سال ۱۵۹۸ نخستین نوشته او به صحنه رفت. این نمایشنامه کمدی به نام «هر انسانی اسیر مزاج خویشتن است» در زمان اجرا مورد تمسخر یکی از بازیگران گروه رقیب قرار گرفت. «بن جانسن» سخت از این امر رنجید، با رقیب خود دوئل کرد. حاصل این مبارزه به کشته شدن رقیب و زخمی شدن خود بن جانسن ختم شد. او را به جرم آدم کشی به زندان انداختند.

«بن جانسن» پس از آزادی، نمایشنامه دیگری نوشت با عنوان «هر انسانی خارج از مشرب خویش است». این اثر در سال ۱۵۹۹ توسط گروه بازیگران شکسپیر به صحنه رفت. اجرای این نمایش بر تعداد دشمنان نویسنده‌اش افزود اما از پولی که نصیبش شد  توانست بدهی‌های عقب افتاده خود را بپردازد. در همین حال کمدی دیگرش را به عنوان «خوشگذرانی‌های سینتا» برای اجرا آماده کرد که در آن کلیسا را مورد استهزا و انتقاد قرارداده بود.

درام نویسی با چاشنی بنایی

«بن جانسن» اصالت اسکاتلندی داشت. پدرش شهروند متمولی بود، بعدها در کشمکش‌های مذهبی دوره سلطنت ملکه ماری تئودور، که در انگلستان اتفاق افتاد، ثروتش را بر باد داد و به مسلک کشیشان درآمد. ملکه ماری کاتولیک متعصبی بود و با همه پیروان ادیان و مسلک‌های دیگر از در دشمنی وارد شد. این نفرت تا آنجا پیش رفت که در دوران فرمانروایی او بیش از ۳۰۰ نفر را به جرم بی‌دینی زنده زنده در آتش انداخت. پدر «بن جانسن» ۲ ماه پس از تولد او درگذشت و مادرش با تنگدستی و فقر روزگار را سپری می کرد. مادر کمدی نویس شهیر بریتانیا برای ادامه زندگی با شوهر دوم کنار آمد. ناپدری «بن جانسن» با شغل بنایی کسب در آمد می کرد.

بن جانسن، نمایشنامه‌نویس مردمی که به کسی باج نداد

«بن جانسن» برای ورود به مدرسه مجبور بود با ناپدری اش همراه شود و دستمزد اندکش را برای خرج تحصیلات پس انداز کند. در آموزشگاه کلیسای «سن مارتین» تحصیلات ابتدایی را سپری کرد و سپس به آموزشگاه «سن مینستر» وارد شد. در آنجا به تحصیل ادبیات یونان و روم مشغول شد. در ۱۵۸۹ برای کمک به خانواده‌اش ناگزیر شد از خیر درس خواندن بگذرد و با ناپدری خود به کار بنایی ادامه دهد.

از آنجا که «بن جانسن» این شغل را هیچ وقت نمی پسندید و کسر شان خود می دانست، به سپاهی از سربازان انگلیسی که عازم جبهه‌ های فلاندر بودند ملحق شد. این درام نویس بریتانیایی به زودی از سربازی هم خسته شد و به لندن بازگشت. برای مدتی به همان حرفه بنایی پرداخت و با دختری به نام آن لوییز آشنا و با او در سال ۱۵۹۴ ازدواج کرد. حاصل این ازدواج ۴ فرزند بود. این زن با همه سختی‌ ها تا زمان مرگ از شوهر هنرمندش جدا نشد.

این شاعر و نمایشنامه‌نویس بریتانیایی در سال ۱۶۳۷ در سن ۶۴ سالگی درگذشت. «بن جانسن» در زمان مرگ بسیار فقیر و تنها روزگارش سپری می شد؛ بیشتر دوستان و همکارانش او را ترک گفته بودند.

کتابشناسی بن جانسون

نمایشنامه «کیمیاگر» بن‌جانسون یکی از مشهورترین کمدی‌های دوره الیزابتی است که برای نخستین بار در ایران با ترجمه داود دانشور، مترجم، نویسنده و کارگردان پیشکسوت حوزه تئاتر چاپ شد.

این نمایشنامه در سال ۱۳۷۴ با کارگردانی دانشور و بازیگرانی چون علی‌اکبر علیزاد، قدرت‌الله صالحی، داود قیصری، محسن فلاحی، میترا فیضی، خود مترجم و… در تالار چهارسو، مجموعه تئاترشهر به روی صحنه رفت.

مرحوم عبدالحسین نوشین ۵ دهه پیش نمایش کمدی دیگری از «بن جانسون» را با نام «ولپن» ترجمه کرده بود . برخی از اشعار «بن جانسن» نیز با قلم سعید سعیدپور به فارسی منتشر شده است.


منبع: برترینها

زندگی و زمانه‌ی چارلز دیکنز

برترین ها: چارلز دیکنز در خانواده‌ای مرفه به دنیا آمد، اما این “شانس” را داشت که به زودی از رفاه و تنعم خانوادگی محروم شد و به دنیای فقر و محنت فرو رفت. پدر دیکنز تاجر بود و حتی پیشینه اشرافی داشت، اما به خاطر ولخرجی و به دلیل نداشتن “عقل معاش” به ورشکستگی دچار شد و به زندان افتاد. سقوط از مراتب ثروت و تنعم به قعر فقر و تیره‌روزی به پسر زیرک و بااستعداد او نشان داد که زندگی اجتماعی بر گرد فقر و ثروت می‌چرخد و ارزش‌های اخلاقی و انسانی نقش زیادی در جامعه طبقاتی ندارند.

چارلز دیکنز

به دنبال فاجعه ورشکستگی، دیکنز ناچار شد از ۱۲ سالگی برای امرار معاش به سخت‌ترین کارها تن دهد. او با گوشت و پوست احساس کرد در دنیایی که شالوده آن بر پول قرار گرفته است، شرف و حیثیت و آبروی خانوادگی به داد فرزندان نمی‌رسد و حتی کودکی باهوش و زیرک مانند او در جامعه بی‌پناه خواهد ماند. همین تجارب تلخ بود که در سراسر فعالیت ادبی به آثار بیشمار دیکنز رنگ و رونق داد.

دیکنز در کودکی در کوی و برزن محلات فقیرنشین لندن غوطه خورد و دانست که در پس نمای پرزرق و برق زندگی آبرومندانه‌ی شهرنشینان چه پستی‌ها و پلشتی‌هایی نهفته است. او یکی از نخستین نویسندگانی بود که “اخلاقیات دوگانه” و سالوس درونی جامعه مدنی دوران خود را به تصویر کشید.

دیکنز در سال‌هایی که به روزنامه‌نگاری و گزارش‌نویسی روی آورده بود، از کودکی خود شرم داشت و کمتر راجع به آن سخن می‌گفت. در عوض دوران سخت و پرمحنت کودکی را در رمان‌های خود بیان کرد. در آثار بزرگ و معروف او مانند “الیور تویست” (۱۸۳۹) و “دیوید کاپرفیلد” (۱۸۵۰) کودکان یتیم و بی‌پناه، دلسوزی و شفقت خواننده را بر می‌انگیزند. در رمان‌های او روی هم ۹۸۹ قهرمان جولان می‌دهند که بیشتر آنها از فشارهای زندگی رنج می‌برند.

قربانیان جامعه صنعتی

رمان‌های چارلز دیکنز آینه تمام‌نمای نابسامانی‌ها و تضادهای روزگار او هستند. آدم‌های او با گوشت و پوست واقعی از دل جامعه بیرون آمده‌اند. دیکنز دید طبقاتی روشنی داشت. می‌دانست که شکوفایی انقلاب صنعتی در انگلستان، پیشرفت و رفاهی که سرمایه‌داری به ارمغان آورده، فرآورده غارت استعماری و استثمار بیرحمانه‌ی زحمتکشان است.  

امپراتوری انگلستان به عنوان بزرگترین قدرت استعماری جهان و پیشتاز “انقلاب صنعتی” در زمان ملکه ویکتوریا در اوج قدرت و افتخار بود. اما این “امپراتوری پرشکوه، که در آن خورشید غروب نمی‌کند”، با ظلم و بی‌عدالتی رونق گرفته بود.

چارلز دیکنز 

دیکنز نشان داد که پایه‌های این “قدرت و شکوه” لرزان و بی‌اعتبار است، و ثروت بیکران اقلیت توانگر جامعه به بهای فقر و گرسنگی توده‌های گسترده به دست آمده است. اهمیت آثار دیکنز نیز در همین است که این واقعیات را پدیده‌های عادی و رایج دنیای سرمایه نشان می‌دهد، و به همین خاطر است که تا امروز در هر گوشه جهان خواننده دارد.

برخی از کارهای دیکنز در ترسیم زندگی دشوار و پرمحنت لایه‌های پایین جامعه، با بهترین پژوهش‌‌های جامعه‌شناسی پهلو می‌زند. دیکنز در برخی از رمان‌های معروف خود مانند “خانه‌ی متروکه” و “‌دوریت کوچک” تصویری دقیق و موشکافانه از نابسامانی‌های اجتماعی و فشارهای اداری ترسیم کرده است.

او در رمان‌های انتقادی خود نشان می‌دهد که مردم اسیر دست بوروکراسی و نظام فاسد اداری هستند. دوایر دولتی به جای خدمت به مردم و گشودن گرهی از مشکلات آنها، با زندگی مردم معامله می‌کنند و بی‌نوایان را زجر می‌دهند. قانون و مقررات در واقع تنها برای محرومان و تیره‌روزان اعتبار دارند. توانگران و ثروتمندان همیشه به سادگی می‌توانند از مقررات فرار کنند و قوانین کشور را دور بزنند.

رمان چونان رسانه‌ای توده‌گیر

دیکنز که کار قلمی را با گزارش‌گری و روزنامه‌نگاری شروع کرده بود، هدف خود را ارتباط با جمع وسیع مردم می‌دانست، نه خوانندگانی نخبه و برگزیده. او برای ثبت و بیان واقعیات، دیدی تیزبین، حافظه‌ای قوی و زبانی روشن و مؤثر داشت. اکثر رمان‌های دیکنز در ابتدا در ژورنال‌های هفتگی‌ یا ماهانه و به صورت مسلسل چاپ شدند و بعدها به قالب کتاب در آمدند. این نوشته‌های سریالی یا اپیزودیک، به قیمت ارزان عرضه می‌شدند و محبوبیت زیادی در میان مردم داشتند.
 
دیکنز یکی از ماهرترین نویسندگان در نگارش رمان‌های جذاب و پرهیجان بود. او با انتشار هر اپیزود یا فصل از یک رمان، خوانندگان را تا نوبت بعد و ادامه “داستان” در انتظار می‌گذاشت. هنگامی که دیکنز در ۲۴ سالگی نخستین بخش رمان “ماجراهای پیک‌ویک” را منتشر کرد، خوانندگان او ماه به ماه در انتظار بخش بعدی بودند تا از سرنوشت هیجان‌انگیز قهرمان آن باخبر شوند.

چارلز دیکنز

یکی دیگر از مزایای رمان‌های اپیزودیک این بود که نویسنده پیوسته از برداشت خوانندگان باخبر می‌شد و در جریان واکنش آنها قرار می‌گرفت. دیکنز واکنش و نظر خوانندگان را همیشه با مهارت در نگارش فصل بعدی اثر خود دخالت می‌داد. برای نمونه رمان “آرزوهای بزرگ” تا حد زیادی بر پایه علایق و احساسات خوانندگان وفادار آن شکل گرفت. این رمان که در سال‌های ۱۸۶۰ و ۱۸۶۱ منتشر شد، هفته‌ای بیش از ۲۰۰ هزار خواننده داشت.

دیکنز یکی از نخستین نویسندگان دنیای معاصر بود که پیش از “عصر تصویر و صدا” رمان را به عنوان رسانه‌ای توده‌گیر به میان مردم برد. خوانندگان قرن نوزدهم با مطالعه رمان‌های پرماجرا و هیجان‌انگیز هم سرگرم می‌شدند و هم آگاهی اجتماعی بالاتری کسب می‌کردند.

چارلز دیکنز از آغاز سال ۱۸۷۰ سرگرم نوشتن رمان “معمای ادوین درود” بود و قسمت اعظم آن را نوشته بود که به بستر بیماری افتاد. با مرگ او در ۹ ژوئن در ۵۸ سالگی آخرین رمان او ناتمام ماند.


منبع: برترینها

با قدرتمندترین آقازاده‌های دنیا آشنا شوید

رد و نشان آقازادگی را در همه جای دنیا می شود پیدا کرد. در گزارش زیر نگاهی به آقازاده‌ها و شاهزاده‌های مطرح دنیا زدیم تا علاوه بر نمونه های وطنی با نمونه های خارجی آنها آشنا شویم.

آقازادگی پدیده نوظهوری نیست. همیشه آدم هایی هستند که فکر می‌کنند داشتن جایگاه‌های ویژه به واسطه پیوندهای خونی و مناسبات خانوادگی حق مسلم آن‌هاست. ریشه این معضل را نه فقط در حال حاضر که حتی می‌توان آن را در دور دست ترین روزهای تاریخ نیز پیدا کرد. در دوره‌های جدیدتر حتی به شغلی به نام بابا پولداری نیز رسید تا جایی که نه فقط در کشور خودمان که اگر در ابعاد زمانی و مکانی مختلف دنیا بیشتر کنکاش کنید روز به روز بیشتر به این نتیجه خواهید رسید که عبارت«گویند که پدر تو بود فاضل از فضل پدر پسر چه حاصل؟» شعاری بیش نیست که فقط در حد حرف باقی مانده است و همیشه این رابطه‌ها هستند که جای ضابطه‌ها را در جوامع مختلف می‌گیرند.

اسامه بن لادن رهبر القاعده

بر خلاف ظاهر اتو کشیده ای که بیشتر ما از این طیف در ذهن داریم شاید کمتر کسی بداند که اسامه بن لادن بنیانگذار و رهبر گروه تروریستی القاعده در خانواده‌ای متمول در عربستان سعودی به دنیا آمده است. بن لادن که متولد شهر ریاض است فرزند محمد بن لادن میلیاردر بود؛ کسی که با خاندان سلطنتی آل سعود ارتباط داشت و در زمینه صنعت ساختمان فعالیت می‌کرد. جالب است بدانید که بن لادن دوران تحصیلش را در مدرسه الثغر که مدرسه‌ای سکولار و مختص نخبگان بود گذراند و بعدها در دانشگاه در رشته‌هایی همچون علم اقتصاد و مدیریت بازرگانی  تحصیل کرد.

 با قدرتمندترین آقازاده‌های دنیا آشنا شوید

شاهزاده‌های عربستانی

در کنار اسامه بن لادن، کشور عربستان و آل سعود به خاطر سیستم پادشاهی جزو حکومت‌های آقازاده پرور به حساب می‌آید برای همین هم تعداد آن ها نه فقط در عربستان که در اقصی نقاط دنیا به قدری زیاد هست که نمی‌شود به شخص خاصی اشاره کرد؛ ولی اگر نگاهی به اخبار بیندازید هرازگاهی می‌توانید اخبار عجیب و غریب پیرامون آنها را بخوانید به عنوان مثال چندی پیش بود که یکی از شاهزاده‌های عرب برای ملاقات ۱۵ دقیقه‌ای با کریستین استوارت، ستاره جوان هالیوود حاضر شده بود نیم میلیون دلار پرداخت کند یا  یکی دیگر از آنها شاهزاده‌ای بود که به خاطر خرید ۱٫۵میلیون دلار عطر در لندن حسابی خبرساز شده بود.

 با قدرتمندترین آقازاده‌های دنیا آشنا شوید

کیم جونگ اون رهبر کره شمالی

حکومت کمونیستی کره شمالی همیشه به خاطر فضای بسته‌ای که در آن حاکم بوده است و از طرف دیگر به خاطر تبلیغات رسانه‌ها علیه جو موجود در آن همیشه در نظر افکار عمومی دنیا به عنوان یک کشور مستبد با قوانین عجیب‌وغریب شناخته می‌شود. کیم جونگ اون در حال حاضر رهبری این کشور را به عهده دارد؛ کسی که تا قبل از فوت پدرش می‌توان او و دیگر برادرانش را جزو آقازاده‌های بین‌المللی به حساب آورد تا جایی که می‌شود فرهنگ آقازاده بودن را در سبک زندگی آن‌ها پیدا کرد از جمله آنها می‌توان به تحصیل و سفر در خارج از کشور اشاره کرد؛ چیزی که امکان آن برای هیچ کدام از شهروندان کره‌ای وجود ندارد از جمله آن می‌توان از سفر برادر بزرگتر رهبر کره شمالی نام برد که در سال ۲۰۰۱ قصد داشت برای رفتن به دیزنی لند با پاسپورت جعلی به توکیو برود از همه جالب تر اینکه خود کیم جونگ اون در زمان آقازادگی با یک اسم مستعار به سوئیس رفت و در مدرسه‌ای انگلیسی زبان در برن به تحصیل مشغول شد.

 با قدرتمندترین آقازاده‌های دنیا آشنا شوید

جرج بوش رئیس‌جمهور امریکا

در کنار رهبران کره شمالی که حکومت از پدر به فرزند می‌رسد می‌توان نمونه تقریباً مشابه آن را حکومت‌های جمهوری نیز پیدا کرد. نمونه‌اش ریاست جمهوری بوش پدر و بوش پسر بود با این تفاوت که آنها با فاصله یک رئیس‌جمهور هر دو و به واسطه انتخابات امریکا به مقام رئیس‌جمهوری این کشور رسیدند تا جایی که بوش پدر ۴۱امین رئیس‌جمهور و بوش پسر ۴۳امین رئیس‌جمهور ایالات متحده امریکا محسوب می‌شوند اما جالب اینجاست که خود جرج بوش نه فقط از سمت پدر که از سمت مادری هم‌ریشه‌اش به خانواده‌های حکومتی می‌رسیده است؛ چون مادر او از نوادگان ژنرال فرانکلین پیرس، چهاردهمین رئیس‌جمهور آمریکا است.

 با قدرتمندترین آقازاده‌های دنیا آشنا شوید

شاهزاده ویلیام نوه ملکه انگلیس

او از نوادگان ملکه انگلیس است و بعد از پدرش دومین فرد در دودمان خاندان سلطنتی به حساب می‌آید؛ به همین خاطر او را می‌توان از معروف‌ترین آقازاده‌های دنیا به حساب آورد. یکی از اتفاقاتی که آنها را در چند سال گذشته  بیش از پیش مورد توجه مردم دنیا قرار داده است ازدواج او با کیت میدلتون بود کسی که بعدها به خاطر سبک زندگی و لباس پوشیدنش بارها و بارها در لیست خوش پوشان جهان قرار گرفت.

 با قدرتمندترین آقازاده‌های دنیا آشنا شوید

ایوانکا ترامپ دختر رئیس جمهور

یکی از پر سر و صداترین آقازاده‌های حال حاضر دنیاست که با ریاست جمهوری پر حاشیه پدرش این روزها بیش از پیش مورد توجه مردم و رسانه‌های دنیا قرار گرفته است. ایوانکا دختر غول املاک امریکا است و این روزها در دولت پدرش به عنوان شبه بانوی اول امریکا نقش بازی می‌کند او هم اکنون در ۴۵امین دولت امریکا به عنوان دستیار ویژه رئیس‌جمهور مشغول به کار است. دختر دونالد ترامپ این روزها علاوه بر یدک کشیدن نام پدر، خودش صاحب برند معروف ایوانکا در حوزه پوشاک است. برندی که چندی پیش بعد از سخنان پدرش علیه زنان توسط خریداران آمریکایی تحریم شد.

 با قدرتمندترین آقازاده‌های دنیا آشنا شوید

پرنس فیلیپ شاهزاده سوئد

پرنس کارل فیلیپ، شاهزاده سوئدی نیز چندی پیش به خاطر عروسی جنجالی‌اش در رسانه‌ها و اخبار مختلف مورد توجه قرار گرفت. پرنس فیلیپ در زمان تولد خودش به عنوان ولیعهد شناخته می‌شد؛ اما وقتی هفت ماهه بود قانون وراثت سوئد تغییر پیدا کرد و این مقام به خواهر خودش که فرزند بزرگتر خانواده بود رسید. پرنس فیلیپ حدود دوسال پیش به واسطه ازدواجش با یک گارسون  بر سر زبان‌ها افتاد.

با قدرتمندترین آقازاده‌های دنیا آشنا شوید


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۷۷)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها.
مثل همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. امیدوارم طاعات و عباداتتان مورد قبول درگاه حق قرار
گیرد و تک تک لحظاتتان در این ماه عزیز سرشار از خیر و برکت باشد. ممنون از
این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید.

شروعی خوب با این عکس از هنرمند خوب و محبوب سینما و تلویزیون، مریلا خانم زارعی در مراسم اکران خصوصی “زیر سقف دودی” ساخته پوران درخشنده که مریلا خانم یکی از بازیگران اصلی آن است.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

امید جان فقط مراقب باش هنگام فدا شدن برای مهربون ها، ناخن هایت نشکند! حیف است که زیبایی هایت لطمه بخورند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

علی صالحی، ارسلان قاسمی و نفیسه روشن در یک جشن خیریه در مشهد مقدس، در کنار کودکان ابدی دوست داشتنی. اجرتان با خدا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

محمد بحرانی، گوینده و دوبلور خلاق رادیو و تلویزیون در مراسم اکران “زیر سقف دودی”. برای خیلی ها سوال بود که محمد بحرانی از چه مواد آرایشی و بهداشتی ای برای سر و سورت خود استفاده میکند که پس در تحقیق و جستجوی فراوان این ماده ی جادویی را پیدا کردیم. اسکرول پایین

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 
بله. این است.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

دانیال حکیمی و همسر جان در حال خارجگردی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

خانم های بازیگر در مراسم افطاری و دیدار با رئیس جمهور. کمند امیرسلیمانی، نیوشا ضیغمی، الهام حمیدی و خیلی های دیگر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

سرکار خانم پوران درخشنده، یکی از بانوان آوانگارد سینمای ایران که امیدوار است فیلم جدیدش هم مثل قبلی ها پرفروش باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

بانو سیمین معتمد آریا با ظاهری موزی در مراسم اکران خصوصی “زیر سقف دودی” حضور داشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

 نوشابه تمام عیاری که لیندا کیانی برای فیلم جدیدش و کارگردان آن حامد محمدی باز کرد. البته “اکسیدان” فیلم بدی به نظر نمیرسد و کارنامه ی حامد محمدی با “فرشته ها با هم می آیند” و فیلمنامه “حوض نقاشی” قطعا ضعیف نیست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

مهتاب کرامتی و کیومرث پوراحمد در مراسم افطاری و دیدار با رئیس جمهور.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

ابوالفضل میری و لاله مرزبان، دو بازیگر یا به عبارت بهتر “مدل” جدیدی که توسط پوران درخشنده در فیلم “زیر سقف دودی” معرفی شده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

آزیتا حاجیان که در فیلم حضوری افتخاری دارد، در مراسم اکران خصوصی آن حضور داشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

عکس جالب سحر صباغ سرشت در لباس محلی یکی از اقوام سربلند ایران عزیزمان که اگر اشتباه نکنم، مربوط به قوم بختیاری است. البته بی شباهت به لباس بانوان گیلک هم نیست. خلاصه اگر اشتباه کرده ایم، شما عزیزان تصحیح کنید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

محمدرضا شریفی نیا در این هفت هشت سال اخیر، در اینگونه مراسم رسمی و دولتی از ردیف های جلویی مراسم به ردیف های انتهایی در حال پسرفت بوده است و اگر همینطور ادامه پیدا کند تا چند سال دیگر از سالن مراسم خارج خواهد شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

میلاد کی مرام هر چیز جدیدی که میخرد، همه ما از آن باخبر میشویم. میلاد عزیز ایرپاد جدید مبارک. امیدواریم گم نشوند و هنگام سوار شدن به مترو کسی آن را از گوشت نقاپد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

دیروز تولد ۴۸ سالگی امین حیایی بازیگر پرکار و محبوب سینما و تلویزیون ایران است. هنرمندی که در نقش های متعدد و متنوع خاطرات زیادی برای مردم رقم زده است. مبارک باشد امین جان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

دیروز تولد صابر ابر هم بود. بازیگر خوب و هنرمند سینما و تئاتر که امیدواریم در سال جدید از زندگی اش کمتر غرق خودخاص پنداری های روزمره اش باشد و کمی هم با مردم راه بیاید. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

 ویدا جوان بازیگر خوب و کم حاشیه سینما، تلویزیون و تئاتر در حال گشت و گذار در استان فارس.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

نیازی به گفتن نیست، به آسانی قابل تشخیص است که در این تصویر، گرسنه و منتظر اذان هستی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

تصویری زیبا و مادرانه از مهسا کرامتی و امیرمانی جان در حال اصفهان گردی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

شاهرخ استخری با این سلفی در کنار دخترش پناه خانم از ۱٫۵ میلیون نفری که او را در اینستاگرام فالو کرده اند، تشکر کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

توصیه دکتر امیر تتلو متخصص پوست و مو و دارای بورد تخصصی زیبایی پوست با روش های نوین و پروپکانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

ممنون از دست اندرکاران مراسم افطاری رئیس جمهور که از بانو ملکه رنجبر هم یاد کردند و ایشان را هم به مراسم دعوت کردند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

خروجیِ نهایت تلاشی که اندیشه فولادوند برای معقول و موجه بودن در مراسم افطاری رئیس جمهور، به کار گرفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

بعضی ها هم بودند که بیشترین فعالیت هنری شان در این سالها، استوری اینستاگرام بوده و باز هم به مراسم دعوت شده بودند. البته اصلاً منظورمان نگار فروزنده نیست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

ترانه علیدوستی با شلوار و دمپایی پدرش در مراسم اکران فیلم هایش در توکیوی ژاپن حضور پیدا کرده بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

سلفی علی اوجی و نرگس محمدی که برای ماه عسل به مشهد الرضا (ع) رفته اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

بله. این هم شیرین کاری نرگس محمدی روی آبدوغ خیار عاشقانه شان!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

واکنش علی دایی پس از دیدن این استوری نرگس محمدی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477)

 سلفی متفاوت مهران رنجبر و گربه اش که از نژاد نادر “سیامک انصاری” است و فقط به دوربین زل میزند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

 ماهچهره خلیلی و سارا خوئینی ها در پشت صحنه نمایش جدیدشان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

به مطلب شأن و اعتبار میبخشیم با این عکس زیبا از استاد مجید انتظامی موسیقیدان کاردرست و زبردست کشورمان، از قاب دوربین امیر رسام مهر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

سلفی پوریا پورسرخ که در دلچسب ترین حس ممکن گرفته شده است. پوریا جان حالا که از این شرایط لذت میبری پیشنهاد میکنم که همیشه از مترو برای تردد در شهر استفاده کنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

 کاوه خان یغمایی در حال آماده سازی سالن برج میلاد برای اجرای کنسرت اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

آزاده صمدی در حال تمرین دوی صد متر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 


 تبریک اینستاگرامی رامبد جوان به بچه های تیم ملی والیبال که دیروز با حمایت ۱۲ هزار مرد و زن ایرانی در استادیوم آزادی توانستند تیم شگفتی ساز بلژیک را شکست بدهند و به صعود امیدوار شوند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

بهناز جعفری، پس از اجرای نمایشنامه “کوکوی کبوتران حرم” و تحت تاثیر این نمایشنامه بینظیر این پست را در تایید و تمجید از علیرضا نادری نویسنده این نمایشنامه نوشت. با عکسی خاص و متفاوت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

زیبا بروفه رفته رفته دارد با واقعیت کنار می آید. این را از رفقا و همنشینانِ جدیدش میتوان به خوبی فهمید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

 بار الها! این تراس و بالکن را از لوکیشن عکس های عزیزان نگیر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

 سلفی عمو پورنگ و خواهر زاده های عزیزش در حال تفریح و گردش. و باز هم چالش تشخیص واقعی و یا فیک بودن عینک ها! الآن عینک عزیزِ وسطی واقعی است یا فَجازی؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

سلفی امیر حسین رستمی و همکاران در پشت صحنه مجموعه “لیسانسه ها”. جای محمد بحرانی و ماده جادویی اش در عکس خالی است تا به صحنه صفا و جلای مضاعف ببخشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

بهنوش طباطبایی، خوشتیپ تر از همیشه در مراسم اکران “زیر سقف دودی”. بهنوش هم در این فیلم هنرنمایی کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

شهرام حقیقت دوست نمایشنامه خوانی “کوکوی کبوتران حرم” را با این پست تبلیغ کرد. بله. نگران نباشد، بچه های واحد فضولی سخت در حال تجسس و کندوکاو برای یافتن اولین سرنخ ها هستند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

این پستِ “صبح زیبایتان پر از عشق و شادی” کانال تلگرام “خانم های قِررری” نیست، بلکه استوری شهره قمر بازیگر سینما و تلویزیون است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

بعضاً دیده شده همین عزیزانی که لیاقت تبدیل شدن به یک مشکل کوچک در زندگی شما را ندارند، شما را مجبور به مهاجرت و رفتن به لیگ دسته چندِ یک کشور دیگر میکنند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

 دقیقاً چه واکنش های شیمیایی ای در ذهن یک مرد پنجاه ساله که اتفاقاً بازیگر هم هست، رخ میدهد که باعث میشود چنین سلفی ای از خود به اشتراک بگذارد؟

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

بسوزه پدر عاشقی…

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

 اگر هم مطالبه ای از رئیس جمهور دارید آن را مثل محمدرضا گلزار مطرح کنید، نه مثل رضا ناجی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 

 ضمن ابراز همدردی با خانواده شهدای حادثه تروریستی اخیر در تهران، از همه هنرمندان و چهره هایی که یک صدا مردم را به اتحاد و یکپارچگی در برابر تروریسم دعوت کردند تشکر می کنیم. بهترین واکنش به این اتفاقات را رهبر عزیزمان داشت وقتی گفت “این ترقه بازی ها تاثیری در اراده مردم نخواهد داشت.”

پست های جواد نکونام، پرویز پرستویی و سعید آقاخانی، از هزاران مورد پستی که در این باره گذاشته شد انتخاب شده اند. روح شهدای عزیزمان شاد.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477) 
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (477)

مطلب امروز هم به پایان رسید. از اینکه همراهمان بودید بسیار سپاسگزاریم. تا فردا، یا حق.


مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

بازیگران درخشان تاریخ سینما (۳۲): جودی گارلند

برترین ها: جودی گارلند (Judy Garland)، بازیگر و خواننده، ستارۀ بسیاری از فیلم های موزیکال کلاسیک بود و به خاطر استعداد سرشار و زندگی آشفته اش شهرت داشت.

وی با نام فرانسیس اثل گام در ۱۰ ژوئن ۱۹۲۲، در گرند رپیدز مینه سوتا به دنیا آمد. والدین او در کار نمایش های واریته بودند، بنابراین او کار نمایشی خود را خیلی زود و در کودکی آغاز کرد. جودی که کوچکترین دختر خانواده بود، به “بیبی گام” معروف بود و در اولین اجرای عمومی خود، در ۲٫۵ سالگی، ترانۀ Jingle Bells را خواند. خیلی زود به همراه دو خواهر بزرگترش، سوزی و جیمی، در گروه خواهران گام به اجرا پرداخت. خانوادۀ گام در سال ۱۹۲۶ به کالیفرنیا نقل مکان کرد و جودی و خواهرانش در آن شهر بازیگری و رقص آموختند. نمایش های بسیاری را بازی کردند که مادرشان برایشان تنظیم می کرد. در سال های پایانی ۱۹۲۰، خواهران گام در چند فیلم کوتاه نیز ظاهر شدند. آنها در نمایشگاه جهانی شیکاگو در سال ۱۹۳۴، نام خود را به خواهران گارلند تغییر دادند.

بازیگران درخشان تاریخ سینما (32): جودی گارلند 

آنها در حالی که به همراه مادرشان اثل سفر می کردند، در تئاتری از جرج جسل کمدین بازی گردند که گویا پیشنهاد تغییر نامشان نیز از سوی او بود. گارلند اسم مستعار جودی را که بالغ تر و پر جنب و جوش تر بود، جانشین بیبی کرد. سال بعد، با امضای قراردادی با کمپانی ام جی ام (مترو گلدوین میر) در ۱۳ سالگی به هنرمندی مستقل تبدیل شد. در ماه نوامبر، در یک پخش رادیویی، گارلند برای اولین بار آهنگ Zing! Went the Strings of My Heart را اجرا کرد. کمی بعد از پخش این برنامه بود که فرانک، پدر گارنر، از بیماری مننژیت ستون فقرات درگذشت.

گارلند، با وجود اندوه بزرگ از دست دادن پدر، راه خود را به سوی ستاره شدن در سینما ادامه داد. یکی از نخستین فیلم های او “نمایش فوتبال” (۱۹۳۶) بود. گارلند در ادامه با دوستش میکی رونی در فیلم “عشق اندی هاردی را می یابد” (۱۹۳۸) همبازی شد. این دو به زوجی محبوب تبدیل شدند و از آن پس در چند فیلم دیگر از مجموعۀ “اندی هاردی” هم بازی شدند.

گارلند نه تنها زیاد کار می کرد، بلکه از سوی استودیو نیز در مورد ظاهر و وزنش تحت فشار بود. آنها به او آمفتامین می دادند تا میزان انرژی اش بالا رود و وزنش کنترل شود. متأسفانه گارلند خیلی زود به داروهایش وابسته شد و از سوی دیگر به دارویی برای خوابیدن هم نیاز پیدا کرد. مشکلات مربوط به مصرف دارو در تمام دوران فعالیتش او را به ستوه آورده بود.

در سال ۱۹۳۹، یکی از بزرگ ترین موفقیت های سینمایی خود را با فیلم “جادوگر شهر آز” به دست آورد؛ فیلمی که استعداد آوازه خوانی و توانایی های بازیگری او را همزمان به نمایش گذاشت. او برای نقش آفرینی به عنوان دوروتی، دختری از کانزاس که به شهر آز منتقل می شود، جایزۀ ویژۀ آکادمی را دریافت کرد. او به زودی در چند موزیکال دیگر، از جمله “شروع کنید به نواختن” (۱۹۴۰)، “بچه ها در برادوی” (۱۹۴۲) با میکی رونی و “برای من و عشقم” (۱۹۴۳) به همراه جین کلی، بازی کرد.

 
گارلند برای اولین بار در ۱۹ سالگی ازدواج کرد. اما زندگی او با دیوید رُز بسیار کوتاه بود. در صحنۀ فیلم “مرا در سنت لوئیس ملاقات کن” (۱۹۴۴)، یکی دیگر از مشهورترین فیلم های گارلند، با وینسنت مینلی کارگردان آشنا شد. وی در سال ۱۹۴۵ رسماً از دیوید رز طلاق گرفت و خیلی زود با مینلی ازدواج کرد. آنها در ۱۹۶۴ صاحب یک دختر، لیزا، شدند. متأسفانه ازدواج دوم گارلند فقط کمی بیشتر از ازدواج اولش طول کشید. او و مینلی تا سال ۱۹۴۹ با هم زندگی کردند و در ۱۹۵۲ رسماً طلاق گرفتند.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (32): جودی گارلند

در همین زمان ها بود که گارلند کم کم از نظر عاطفی در هم شکست. شاید او به خاطر آن همه سال کار مداوم و مصرف آن همه دارو برای روی پا ماندن خسته شده بود. رفته رفته به قابل اعتماد نبودن و بی ثباتی معروف شد. در سال ۱۹۵۰، ام جی ام او را از قراردادش کنار گذاشت.

در سال ۱۹۵۱، به کمک سید لافت تهیه کننده، شروع به احیای حرفۀ خود کرد. او در نمایش خودش در برادوی بازی کرد که جمعیت زیادی را برای تماشا به آنجا کشاند و اجرای آن بیشتر از ۲۰ هفته طول کشید. نقدها علاوه بر این که بر صدای قدرتمند و رسای او تأکید کردند، ثابت کردند که گارلند هنرمندی است که خود را وقف هنرش می کند و به این ترتیب به محو شدن داستان های منفی در مورد او کمک کردند. او برای اجرای این نمایش و به پاس خدمت به نمایش واریته، در سال ۱۹۵۲ جایزۀ ویژۀ تونی را دریافت کرد.

گارلند در ۱۹۵۲ با لافت ازدواج کرد که بنا به برخی گزارش ها رابطه ای پر آشوب بود. آنها صاحب دو فرزند شدند: لورا و جویی. با وجود مشکلات شخصی آن دو، لافت تأثیر خوبی در حرفۀ او داشت و در پیاده سازی یکی از بزرگ ترین فیلم های وی سودمند بود. گارلند در فیلم “ستاره ای متولد می شود” (۱۹۵۴)، با بازی در مقابل جیمز میسون، در نقش زنی که به قیمت عشق ستاره می شود، عملکردی چشمگیر از خود نشان داد. اجرای ترانۀ The Man That Got Away یکی از بهترین اجرا های او در فیلم ها است. وی برای این فیلم نامزد دریافت اسکار شد.  

در سال های ۱۹۶۰، گارلند وقت خود را بیشتر به خوانندگی گذراند تا بازی در فیلم ها، با این حال تا یک نامزدی دیگر برای جایزۀ اسکار پیش رفت. او در “محاکمه در نورمبرگ” (۱۹۶۱) نقش زنی را بازی کرد که از سوی نازی ها مورد بدرفتاری قرار می گیرد. همان سال، گارلند برای آلبوم Judy at Carnegie Hall دو جایزۀ گرمی بهترین اجرای تک نفره و بهترین آلبوم را به دست آورد. با این که او خوانندۀ موفقی بود، این ها تنها جایزه های گرمی بودند که او دریافت کرد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (32): جودی گارلند

او بازی در تلویزیون را نیز امتحان کرد. وی از ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۴ در “نمایش جودی گارلند” بازی کرد. این برنامه در طی پخش کوتاه مدت خود تغییرات بسیاری پیدا کرد، اما قوی ترین لحظه های آن متعلق به آوازهای گارلند بود. دو دختر او، لورنا لافت و لیزا مینلی و همچنین میکی رونی در این نمایش ظاهر شدند. در سال ۱۹۶۴، برای این نمایش، نامزد دریافت جایزۀ امی به خاطر اجرای عالی در نمایش واریته یا برنامۀ موزیکال شد.
با این که برنامه های تلویزیونی گارلند به پایان رسیده بود، از او همچنان دعوت می شد که در دور دنیا به اجرای برنامه بپردازد. اما زندگی شخصی او مثل همیشه آشفته بود. بعد از جدایی های بسیار، در سال ۱۹۶۵ بعد از نزاعی تلخ بر سر حضانت فرزندان، از لافت طلاق گرفت. او به سرعت ازدواج کرد و این بار با مارک هرون بازیگر پیمان زناشویی بست. این پیوند تنها چند ماه دوام آورد و در ۱۹۶۷ رسماً از او طلاق گرفت. در همان سال، با نمایش “در خانه در کاخ”، بازگشتی تحسین برانگیز به تئاتر داشت.

سال بعد، به لندن رفت. وی در آن زمان دچار مشکلات شخصی و مالی بود. در زمان اجرای برنامه در کلوب شبانه ای در لندن، روی صحنه علناً وضعیت خوبی نداشت. مدتی بعد با رهبر گروه سابق و مدیر باشگاه، میکی دینز، ازدواج کرد. چند ماه بعد، در ۲۲ ژوئن ۱۹۶۹، جودی گارلند، بنا به گزارش ها به علت مصرف تصادفی بیش از حد دارو، در لندن درگذشت.

حقایقی در مورد جودی گارلند که شاید ندانید:

۱٫    به گفتۀ مل تورمه، خوانندۀ آمریکایی، گارلند حافظه ای بسیار قوی داشت. می توانست با یک بار دیدن یک قطعۀ موسیقی، تمام آن را به خاطر بسپارد.

۲٫    در سال ۱۹۹۷، ۲۸ سال پس از مرگش، جایزۀ یک عمر دستاورد گرمی به وی اهدا شد.

۳٫    در سال ۱۹۹۸، آلبوم Judy at Carnegie Hall به تالار مشاهیر گرمی راه یافت.

۴٫    بازیگر مورد علاقۀ وی رابرت دونات بود که معروف ترین کارش بازی در نقش اول فیلم “خداحافظ آقای چیپس” (۱۹۳۹)است.

۵٫    او ، با اشاره به مشکلات مالی و سلامت خود که نتیجۀ ماهیت حرفۀ سرگرمی سازی بود، فرزندانش را از ورود به کسب و کار نمایش منع می کرد. با این حال، دو دخترش، لیزا مینلی و لورنا لافت هر دو به این راه رفتند.

۶٫    مجلۀ اینترتینمنت ویکلی او را در جایگاه بیست و سوم بزرگ ترین ستاره های سینما در تمام زمان ها قرار داد.

۷٫    نرسیدن اسکار به گارلند برای فیلم “ستاره ای متولد می شود” (۱۹۵۴)، از سوی گروچو مارکس “بزرگ ترین دزدی بعد از سرقت بزرگ برینکس” (سرقت از ساختمان برینکس در ۱۹۵۰) نامیده شد. گارلند به قدری

دلشکسته شد که هرگز به درستی التیام نیافت و این موضوع از آن زمان مورد مناقشه باقی ماند.

۸٫    گونه ای خاص از گل رز به نام او نامگذاری شده است. این گونه دارای گلبرگ های زرد (گارلند عاشق رز زرد بود) هستند که نوک آنها به رنگ قرمز روشن است.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (32): جودی گارلند

 
۹٫    او بیشتر عمر خود دچار مشکلات وزنی بود. نوسانات شدید در وزن او بر ادامۀ فیلم های او اثر می گذاشت، این مسأله در فیلم های “کلمات و موسیقی” (۱۹۴۸) و “نمایش های تابستانی” (۱۹۵۰) دیده می شود.

۱۰٫  انستیتوی فیلم آمریکا او را هشتمین بازیگر زن از فهرست ۵۰ نفرۀ بزرگ ترین اسطوره های سینما نامید.

۱۱٫  نقش آفرینی او در “جادوگر شهر آز” (۱۹۳۹) و “ستاره ای متولد می شود” (۱۹۵۴) از سوی مجلۀ پریمیر به ترتیب در رتبۀ ۱۷ و ۷۲ از فهرست ۱۰۰ گانۀ برترین اجرا های تمام زمان ها قرار گرفت.

۱۲٫  در جریان اولین ازدواجش با دیوید رُز، لوئیس بی میر، رئیس استودیوی ام جی ام  او را مجبور به سقط جنین کرد، زیرا می ترسید بارداری او به تصویر دختر خوبی که از گارلند در سینما ساخته شده بود، لطمه بزند. آسیب

حاصل از این رویداد در تمام زندگی گارلند با او باقی ماند.

۱۳٫  بر اساس زندگینامۀ پخش شده از او در شبکۀ A&E، در نوجوانی تهیه کنندگان او را وادار کردند برای تهیۀ نسخۀ دارو ها نزد شش دکتر مختلف برود، به طوری که هیچ یک از پزشکان از وجود ۵ دکتر دیگر چیزی نداند. این کار به اعتیاد او به دارو ها منجر شد.

۱۴٫  به گفتۀ جون آلیسون در زندگینامۀ او، گارلند آرزو داشت در تابوت سفید تشییع شود. اما از آنجا که تابوت سفیدی وجود نداشت، خدمات مراسم تشییع جنازه تابوتی را به رنگ سفید نقاشی کرد. او همچنین آرزو داشت همه چیز در مراسم به رنگ زرد و سفید باشد، و همینطور هم شد.

نقل قول های مشهور جودی گارلند:

– «من در ۱۲ سالگی روی قطعه زمینی در مترو گلدوین مه یر زاده شدم.»

– «همیشه یک نسخۀ درجۀ یک از خودتان باشید، به جای این که نسخۀ درجۀ دو از دیگری باشید.»

 
– «بدون پول می توانم زندگی کنم، اما بدون عشق نه.»

– «مرگ خیال ها چقدر عجیب است، انگار فرزندت را از دست می دهی.»

– ما یک سال کامل را پیش رو داریم. آیا شگفت انگیز نخواهد بود اگر بتوانیم کمی با هم مهربان تر باشیم و کمی بیشتر عشق بورزیم، کمی یکدل تر باشیم؛ شاید، سال بعد همین موقع، بیشتر از هم خوشمان بیاید.»

– «[ام جی ام] مار ار مجبور می کرد روز ها و شب ها کار کنیم. به ما قرص های نیرو زا می داد تا بتوانیم مدت ها بعد از خستگی، سر پا بمانیم. بعد ما را به بیمارستان استودیو می بردند و با قرص خواب بی هوشمان می کردند … بعد از چهار ساعت بیدارمان می کردند و دوباره قرص نیرو زا می داند تا بتوانیم ۷۲ ساعت دیگر یک نفس کار کنیم. کم کم احساس کردم یک اسباب بازی بادی هستم.»

– «هالیوود مکان عجیبی است، اگر مشکل داشته باشید، همه فکر می کنند این مشکل واگیر دار است.»

– «به خاطر احساسی که به Over the Rainbow دارم، بخشی از زندگی ام شده است. این ترانه نماد تمام رویاها و آرزو های من است تا حدی که مطمئنم به همین دلیل است که مردم وقتی آن را می شنوند اشک به چشمانشان می آید.»

– «[دربارۀ دخترش لیزا مینلی] فکر می کنم از زمان جنینی تصمیم داشت وارد حرفۀ نمایش شود، بیش از حد لگد می زد.»

– «[طی دوران کوتاهی که یکی از بازیگران درۀ عروسک ها (۱۹۶۷) معرفی شده بود] در حالی که عوامل صحنه هنوز دکور را نساخته بودند، مطبوعات مرا از آن خارج کردند.»

– «من زنی هستم که می خواهد دستانش را باز کند و ۴۰ میلیون نفر را در آغوش بگیرد.»

– «اگر من یک اسطوره ام، چرا این قدر تنها هستم؟»

– «پشت هر ابری یک ابر دیگر است.»

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (32): جودی گارلند

– «[دربارۀ ۲۷ برداشت در طول ۳ روز اجرای ترانۀ The Man That Got Away] من سعی می کردم مسئولان برق و فیلمبردار ها و دیگران را مجبور کنم واکنش نشان دهند. تنها زمانی که آنها احساسی از خود بروز می دادند،

فرض را بر این می گذاشتم که ترانه برانگیزنده است.»

– «من همیشه جادوگر شهر آز را خیلی جدی گرفته ام. من به ماجرای رنگین کمان ایمان دارم و در تمام زندگی ام تلاش کرده ام از آن عبور کنم.»

– «ما وقت گرانبهای خود را با رویاهایی هدر می دهیم که از تخیل زاده می شوند، با وهم تغذیه می شوند و به دست واقعیت کشته می شوند.»

– «بزرگ ترین گنج ها همان هایی هستند که با چشم دیده نمی شوند اما در قلب احساس می گردند.»

– «زندگی و حرفۀ من مثل ترن هوایی بوده؛ یا در اوج موفقیت بوده ام یا در قعر شکست.»


منبع: برترینها

موسی خیابانی، مرد شماره ۲ مجاهدین خلق

هفته نامه صدا – مهدی دریس پور: اورکت چریکی، سبیل، لحن حماسی، نطق های آتشین و… صفاتی هستند که می توان آنها را مشترکا برای دو نفر به کار برد. مسعود رجوی و موسی خیابانی. یکی مرد شماره یک و دیگری مرد شماره دو سازمان مجاهدین خلق ایران. این دو، پس از انقلاب و تا پیش از سال ۶۰ سوژه های آشنایی بودند که چندین و چند بار در یک قاب قرار گرفتند، اما تصمیم و تغییر مشی سازمان شان سرنوشتی متفاوت برای شان رقم زد؛ مسعود به خارج گریخت و موسی ماند؛ موسی به آرزوی دیرنیش، بالاترین جایگاه سازمان رسید و موسی کشته شد.

در این گزارش به زندگی، مرگ و پس از مرگ این شخصیت می پردازیم که با نقش آفرینی اش در سازمان به درستی می توانیم او را مردی برای تمام فصول بخوانیم.

چهار پرده از زندگی مرد شماره 2 مجاهدین خلق

پرده اول: از تولد تا مجاهدین خلق

موسی نصیراوغلو ملقب به خیابانی (۱۳۲۲-۱۳۶۰) در تبریز متولد شد.درباره پیشینه خانوادگی اش دو روایت وجوددارد؛ در روایت اول او را به خانواده ای سنتی- مذهبی از طبقه متوسط، با سطح درآمد معادل عرف جامعه شهری آن روز منتسب کرده اند؛ اما در روایت دوم او را از تبار خانواده ای کارگری و وضعیت اقتصادی ضعیف دانسته اند.

این دو گانگی ها علاوه بر پیشینه خانوادگی در مورد کاراکتر شخصیتی او نیز وجود دارد. برخی او را قدرت طلب، تندخو و دارای کیش شخصیت دانسته اند و برخی فردی اهل تامل، دارای طبع شعر و عمیق معرفی کرده اند. به عنوان نمونه لطف الله میثمی، عضو باسابقه سازمان در کتاب خاطراتش موسی خیابانی را این گونه تصویر می کند: «موسی آدمی عارف و ساکت بود. بالاترین آرزویش این بود که ای کاش او را نزد حنیف نژاد می برندند و از چشمه فیض او بهره می برد؛ با او قرآن می خواند و مطلب یاد می گرفت. برتری حنیف نژاد بر خودش را خیلی قبول داشت و دائم بر زبان می آورد. البته حنیف نژاد هم هر وقت در عربی به اشکالی بر می خورد، از موسی می پرسید.»

خیابانی برای تحصیلات آکادمیک، در رشته فیزیک دانشکده علوم دانشگاه تهران پذیرفته می شود. درباره فارغ التحصیل شدنش ابهاماتی وجود دارد چرا که ایام تحصیل او با دوره بازداشتش مصادف می شود، اما به نظر نمی آید که موسی به دنبال احذ مدرک بوده باشد. این نظر از این گفته او نیز استنباط می شود که می گوید: «در دانشکده عمدتا واحدهایی رامی گرفتیم که به درد مبارزه مسلحانه بخورد. آزمایشگاه فیزیک را حتما یاد می گرفتیم تا مداربندی الکتریکی را به منظور ساختن بمب یاد بگیریم.»

موسی خیابانی در سال ۴۵ از طریق دانشگاه به مجاهدین می پیوندد و از همان ایام در زمره افراد فعال و قابل اعتماد سازمان قرارمی گیرد. با گذشت چند سال و تغییر شرایط سیاسی و اجتماعی ایران دهه چهل، به مرور در شیوه مبارزه نیز تجدیدنظرهایی به وجود می آید و در این میان جنگ چریک شهری اولویت بیشتری پیدا می کند و مبارزه مسلحانه در حاشیه قرار می گیرد.

در چارچوب این تغییر نگرش و با توجه به علقه ای که میان سازمان و گروه های مبارز مسلمان در فلسطین وجود داشت، برخی از اعضا در گروه های ۵ یا ۶ نفره برای آموزش دوره های چریکی قصد خروج از کشور می کنند؛ هدف آنها پیوند خوردن با سازمان فتح در فلسطین بود، اما به دلیل شرایط حاکم نمی توانستند از مسیر قانونی کشور را ترک کنند و به مقصد نهاییشان بروند به همین دلیل هر گروه از یک کانال از کشور خارج می شد.

 چهار پرده از زندگی مرد شماره 2 مجاهدین خلق

تابستان سال ۴۹، موسی خیابانی به همراه پنج نفر دیگر از اعضای سازمان قصد سفر به دی را می کنند که از آن طریق خود را به اردوگاه فتح برسانند. آنها در سفری پرتلاطم که چند ماه قبل توسط دوستان شان مطمئن ارزیابی شده بود، به دبی می رسند. پس از مدتی اقامت در آنجا، پلیس به آنها که با ظاهری مندرس در بازار شهر می گشتند، شک کرده و همگی را بازداشت می کند پس از تفتیش اقامتگاه آنها هویت ایرانی بازداشت شدگان لو می رود. هویت ایرانی، رابطه حسنه دیپلماتیک و محتویات بازجویی های افراد این گروه سبب می شود که پلیس امارات به فکر تحویل دادن آنها به ساواک بیفتد.

خبر این تصمیم به دوستان بازداشت شدگان می رسد و آنها هم پس از مشورت با مبارزان فلسطینی تصمیم به ربودن هواپیمای دبی- بندرعباس می گیرند؛ این اتفاق رخ می دهد، هواپیما دزدیده می شود و به درخواست ربایندگان در عراق فرود می آید، اما اوضاع عراق هم بر وفق مراد آنها نبود و آنجا نیز تحت فشار قرار می گیرند که با وساطت ابونضال، نمایند الفتح آزاد و برای آموزش دوره های چریکی به د و پایگاه الفتح می روند.

شرح تفصیلی این سفر، در کتاب خاطرات محسن نجات حسینی با نام «بر فراز خلیج فارس» قابل خواندن است. با گذشت حدود یک سال دوره چریکی به اتمام می رسد و موسی به ایران باز می گردد، اما در سال نحس مجاهدین یعنی ۱۳۵۰، مجاهدین در این سال با برخورد شدید حکومت مواجه و اعضای مهم سازمان دستگیر می شوند و موسی خیابانی نیز به دامی می افتد که یک سال قبل با کمک دوستانش از آن رهیده بود.

بازداشت شدگان آن سال، یک سال بعد اکثرا به اعدام محکوم شدند که حکم برخی اجرا و حکم برخی دیگر به حبس ابد تبدیل شد که موسی در گروه دوم بود و در زندان ماندگار شد.

پرده دوم: از زندان تا انقلاب

سال ۱۳۵۰، آغاز دوره جدید زندگی مرد حرّاف سازمان بود. با مرور خاطرات زندانیان سیاسی دوره (۵۷- ۱۳۵۰) به خصوص اعضای سازمان مجاهدین با مجموعه نقش آفرینی های موسی خیابانی آشنا می شویم. او در این دوره، در مطرح کردن و بسط ایدئولوژی مجاهدین و تبیین نکات سلبی و ایجابی آن و همچنین ایجاد هم گرایی مذهبی های مکلا در برابر چپ های زندان د رمقام یک ایدئولوگ ایفای نقش کرد؛ قرآن را برای برخی ترجمه و برای برخی دیگر دسته بندی موضوعی می کرد و با عده ای به بحث عقیدتی می نشست تا آنجا که رفته رفته به یکی از چهره های شاخص زندان تبدیل شده بود که هم مورد توجهزندانیان بود هم پلیس زندان.

نقش آفرینی او در زندان به همین دست فعالیت ها خلاصه نشد  چرا که نام او را در یکی از مقاطع مهم تاریخچه سازمان مجاهدین خلق یعنی تغییر ایدئولوژی و گرایش به کارکسیسم می بینیم. پیوند موسی خیابانی با این واقعه را باید از دو منظر دید. اول این که محمدتقی شهرام، عامل چرخش سازمان و تئوریسین مارکسیست شدن در سال ۴۹ توسط خیابانی عضوگیری شد، هر چند که نمی توان از تعمد در ورود افکار انحرافی به سازمان توسط او سخن گفت، اما در مقابل به زعم بعضی اعضا نمی توان انگشت اتهام را از روی نام او برداشت.

در پیوند دوم می بینیم که موسی خیابانی و مسعود رجوی زمانی که در زندان از ماجرای تغییر ایدئولوژی و تصفیه ها باخبر می شوند، چپ شدگان سازمان را به سکوت و  نقش بازی کردن دعوت می کنند که همین موضوع این پرسش را به وجود آورده که آیا خیابانی نیز با چپ های سازمان همدل بوده است یا خیر؟

 چهار پرده از زندگی مرد شماره 2 مجاهدین خلق

طرح این پرسش با توجه به مواضع بعدی موسی خیابانی چه به صورت مکتوب و چه به صورت شفاهی بلاموضوع می شود، اما هستند تحلیل گرانی که معتقدند رجوی و خیابانی و امثالهم تلاش کردند ظاهری مذهبی را برای بنای مارکسیستی خود برگزینند. نقش آفرینی دگیر وی در ماجرای معروف به سپسا است؛ واقعه ای که ۱۵ بهمن ۱۳۵۵ اتفاق افتاد؛ برخی زندانیان با نوشتن عفو از زندان آزاد شدند که در آن مقطع موسی و مسعود و برخی دیگر در اثبات راه و منش خود و تخفیف دیگر زندانیان هرچه داشتند، رو کردند. زندان هفت ساله موسی خیابانی در دی ماه سال ۵۷ به پایان رسید و او و برخی دیگر از زندانیان آزاد شدند. از زمان آزادی تا مرگ، چند نقطه مهم در کارنامه او مشاهده می شود.

موسی به لحاظ توپولوژیک با توجه به گذشته اش نیروی نظامی محسوب می شود، اما پس از آزادی شاید متاثر از فضای زندان، چند فعالیت فکری انجام داد که هر یک به لحاظ عمق، کیفیت محتوا و همچنین اصالت مورد نقد جدی قرار گرفتند. یکی از آنها جزوه «فلسفه شعائر» است که متن پیاده شده سخنرانی ای است با همین نام که رمضان سال ۱۳۵۸ در دانشگاه تهران طی شش شب انجام گرفت و دیگر سخنرانی «عاشورا، فلسفه زندگی» است که به مناسبت عاشورا در مسجد دانشگاه تهران انجام شد.

از دیگر وقایعی که به نام او بر می خوریم، دیدار سران سازمان مجاهدین با امام خمینی ست. در این دیدار کوتاه که روز ششم اردیبهشت سال ۵۸ در قم انجام گرفت، مسعود رجوی، موسی خیابانی و دو عضو دیگر سازمان حضور داشتند. صوت و تصویر و متن تفصیلی از آن جلسه منتشر نشده است و روزنامه های وقت نیز این ملاقات را به طور کامل پوشش ندادند اما مطلعین چه در مصاحبه و چه در خاطرات خود اهم موارد مطرح شده را توصیه های امام به مجاهدین خلق با هدف اتمام حجت روایت کرده اند.

برگ دیگر پرونده خیابانیِ پس از انقلاب، مربوط به اولین دوره انتخابات مجلس است. او در سال پنجاه و هشت کاندیدای منتخب سازمان مجاهدین از زادگاهش، تبریز بود. مسعود رجوی در سخنرانی اش در تبریز و در حمایت از خیابانی او را محور و لنگر تشکیلات مجاهدین معرفی و همگان را به حمایت از خیابانی دعوت کرد.

نشریه مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق نیز در آن ایام، در گزارشی مفصل سفر انتخاباتی خیابانی را پوشش داد که با مطالعه آن گزارش می توان محورهای صحبت های او را به چند موضوع از جمله بررسی ماهیت انتخابات و شناخت جایگاه نهاد پارلمان، تحقق حقوق کارگران، شناسایی توطئه های امپریالیسم علیه انقلاب و تحلیل شرایط سیاست وقت تقسیم کرد.

واقعه دیگر هم که نام موسی خیابانی را به میان آورد کودتا نوژه بود؛ در برخی اعترافات از نقش رهبران سازمان در همکاری با کودتاگران سخن به میان آمد و همچنین مارک گازیوروسکی محقق در حوزه کودتا و روابط ایران و آمریکا به صراحت از تماس های کودتاگران و موسی خیابانی پرده برداشت. هر چند که مجاهدین نیز منفعل نبودند و در همان سال، در ویژه نامه ای شش صفحه ای به ادعاها پاسخ گفتند.

پرده سوم: ۳۰ خرداد تا ۱۹ بهمن

گویا بنا نبود نام مسوی خیابانی حذف شود. سازمان ناراستی پیش گرفته بود و به گفته فعالان سیاسی وقت، دم از فعالیت مسلحانه می زد، اما سودای کار مسلحانه داشت، اسلحه جمع می کرد، کاردهایش را آموزش نظامی می داد و میلیشا به خیابان می آورد. این فعالیت ها و شرایط سیاسی وقت باعث شد که سازمان در یک دوراهی قرار بگیرد که یک طرف آن قانون و دیگری ناسازگاری بود. سازمان راه دوم را انتخاب کرد و ابتدا در روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ فراخوان راهمپیمایی خیابانی صادر کرد و به قول خودش اولین مشت را نواخت. پس از آن روز و طی چند مرحله سازمان خسارت های زیادی را وارد کرد چنان که موسی خیابانی نیز در آخرین نوار منتشر شده اش با نام پذیرش چشم انداز عاشورا چنین موضعی را تاید می کند.

 چهار پرده از زندگی مرد شماره 2 مجاهدین خلق

در این شرایط جدید که مسعود رجوی در ایران نبود، موسی خیابانی، مرد شماره دو و فرمانده نظامی سازمان، همه کاره این تشکل در تهران بود و بالطبع در کانون برخورد قرار داشت تا اینکه فعالیت های تعقیبی که بعد از اقدامات سازمان شدت بیشتری گرفته بود نهایتا به سرانجام رسید و نیروهای کمیته انقلاب به خانه تیمی موسی خیابانی در زعفرانیه رفتند و پرونده زندگی  مرد شماره دو را بستند.

این قسمت گزارش را از قلم روزنامه جمهوی اسلامی به تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۶۰ می خوانیم: «به گزارش خبرنگار ما ساعت ۶:۳۰ دقیقه بامداد دیروز توسط برادران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و با همکاری برادران کمیته مرکزی ضربه ای دیگر بر پیکر سازمان منافقین وارد آمد و در جریان کشف یک خانه تیمی در تهران، موسی خیابانی رهبر سازمان منافقین در داخل کشور و همسر جنایتکارش به همراه اشرف ربیعی و نج نفر دیگر از کادرهای مرکزی این سازمان کشته و عده دیگری نیز دستگیر شدند.»

در شماره بعد روزنامه جمهوری اسلامی گزارشی با عنوان «گزارشی مصور از قصر کادر مرکزی منافقین» منتشر شد که در آن شرح جزییات عملیات، نام اصلی و مستعار کشته شدگان و همچنین نحوه دقیق کشته شدن موسی خیابانی را توضیح داده بود. این ماجرا امسال تبدیل به سوژه فیلم سینمایی «ماجرای نیمروز» به کارگردانی محمدحسین مهدویان شده که این روزها در جشنواره فجر در حال اکران است.

پرده چهارم: سازمان پساموسی

موسی خیابانی را هم از بیرون و هم از درون سازمان، نفر دوم دانسته اند. ریشه این جایگاه و برتری تشکیلاتی اور ا باید در دوران پیش از انقلاب دانست. زمانی که مسوی در زندان مرکزیتی شکل داده بود که حتی مسعود رجوی را از رده خارج کرده بود. سازمان دوستان و کسانی که به تفکیک مقاطع مختلف سازمان قائل هستند، می گویند اگر مسوی زنده بود، نمی گذاشت دیکتاتوری مسعود بر سازمان حاکم شود چرا که او اولا شانه به شانه رجوی بود و قدرتش را تعدیل می کرد و ثانیا پشتوانه معنوی و تشکیلاتی هم راز مسعود داشت، اما پس از ضربه ای که به  مرکزیت داخل کشور سازمان خورد،رجوی قدرت بلامنازع سازمان را برعهده گرفت.

 چهار پرده از زندگی مرد شماره 2 مجاهدین خلق

هرچند که در مقاطعی برخی از اعضای جداشده سازمان در جزوات و نشریاتی که با امضای «پیروان راه موسی [خیابانی]» منتشر می کردند سعی در ایجاد انشعاب و تردید افکندن در دل اعضای سازمان داشتند اما مرده ریگ موسی نیز نتوانست به رجوی توتالیتر غلبه کند و او مهره چینی مطابق میلش را انجام داد. اما رجوی، موسی را فراموش نکرد و با نامگذاری یک هفته به نام «حماسه موسی و اشرف» تا چندین سال اقدامات خشونت باری را پی می گرفت.


منبع: برترینها

چارلی هانام، موتورسوار قانون‌شکن «فرزندان آشوب»

برترین ها: دنیل بکر از مجله سلامت مردان (Men’s Health) ساعت ۷:۳۰ صبح یک روز ملال آور در بورلی هیلز است تا با چارلی هانام مصاحبه کند که با آئودی مشکی خود به مکان مورد علاقه اش یعنی دوجو (باشگاه ورزش های رزمی ) رسیده است.

شما او را به اسم جکس همان موتور سوار شکست ناپذیر سریال «فرزندان آشوب»، سریال تلویزیونی پرطرفدار گانگستری که در ایالات متحده آمریکا پخش می شود، می شناسید. او در نقش یکی از اعضای باند خیابانی که در کار قاچاق اسلحه هستند برای ۷ سال پی در پی بازی کرده است. هانام از من پرسید:” برای مبارزه هیجان زده ای؟”. “من خیلی از جیوجیتسو سر در نمیارم. ولی بیا شروع کنیم.” هانام سی و شش ساله از کشور بریتانیا بیشتر از یک سال است که در رشته جیوجیتسو در حال آموزش است. با دیدن مسابقات UFC، سازمان برگزاری مسابقات هنرهای رزمی ترکیبی که در سال ۱۹۹۳ تأسیس شده، اسیر این ورزش رزمی شد. هانام در چند ماه آینده برای آزمون کمربند سفید امتحان خواهد داد. او با قد ۶ فوتی و با ۱۹۵ پوند وزن در مقابل من ایستاده است. من کمی از هانام ریز نقش ترم و چند سال پیش کمربند مشکی خود را در رشته موای تای دریافت کرده ام. خیلی کنجکاوم تا ببینم هانام واقعاً می تواند مبارزه کند و یا فقط ادعا می کند.

با یک گرم کردن سی دقیقه ای کار خود را شروع کردیم. اول خیلی نرم دویدیم پس از آن حرکات زانو بلند، حرکت پاشنه به لگن و پروانه را انجام دادیم. بلافاصله به روی تاتومی رفتیم و مشغول حرکات کششی دو طرف، حرکات مربوط به کشاله ران ها و زانوها، شنای سوئدی و بارفیکس شدیم. هانام بر روی مانکی بار پرید و تا انتهای مسیر مانکی بار را تاب خورد. قطرات عرق بر روی تاتومی می ریخت. او دوباره و دوباره مسیر مانکی بار را از ابتدا تا انتها رفت. بعداً متوجه شدم که هانام روزی ۵ مایل می دود، ۳۰۰ تا شنای سوئدی می رود و ۱۰۰ تا بارفیکس می زند و همه این ها جزء تمرینات همیشگی او است. به نظر من او آماده شرکت در مسابقات نینجای آمریکا است. این جلسه آموزشی به شدت فشرده خواهد بود.

جای تعجب نیست که هانام تا این اندازه نسبت به تمرینات بدنسازی از خود سختگیری نشان می دهد. برای برخورداری از استانداردهای فیزیکی کاراکتر “مردان عضلانی” که در آنها ایفای نقش می کند باید هم اینگونه به تمرینات خود اهمیت بدهد. او که سریال «فرزندان آشوب» را در دست کار دارد تمرکز خود را بر روی فیلم های بزرگتری متمرکز کرده و پشت سر هم در سه فیلم سینمایی بزرگ بازی کرده است. مهم ترین آنها «شاه آرتور: افسانه شمشیر» ، فیلم حماسی فانتزی به کارگردانی گای ریچی است که در ماه می اولین اکران خود را خواهد داشت. فیلم دیگر او «شهر گمشده زی» نام دارد که در ۲۱ آوریل اکران شد. موضوع فیلم در مورد مکتشفی است که در سال ۱۹۲۵ در جنگل های آمازون ناپدید شده است. سومین فیلمی که هانام در آن بازی خواهد کرد ورژن جدیدی از فیلم «پاپیون» (۱۹۷۳) خواهد بود. هانام در این فیلم در نقش استیو مک کوئین بازی خواهد کرد.

مصاحبه با چارلی هانام، موتورسوار قانون‌شکن سریال «فرزندان آشوب»

انگیزه هانام برای داشتن بدنی آماده و عضلانی محدود به ظاهر نمی شود. او می گوید:”دوست دارم بالاترین سطح آمادگی جسمانی را در کل کشور داشته باشم. دویدن، شنا کردن، طناب بازی، پیاده روی، جیوجیتسو، تمریناتی است که تلاش می کنم همه آنها را انجام دهم. من تمام تلاشم را می کنم که سر پا بمانم. هیچ دلیلی ندارد که انسان در سن ۷۰ سالگی از پا بیافتد. من میخواهم در سن ۷۰ سالگی در سراشیبی کوه بدوم.”
منحنی نمودار در پروسه آموزش ما در کلاس جیوجیتسو شیب تندی دارد. در اولین بخش کلاس سِنسی (استاد جیوجیتسو) حرکات جدید را به ما آموزش می دهد. سنسی با حرکات دست شروع می کند و حرکات خفه کننده یا چوک هولدز را آموزش می دهد. من بر روی تاتومی زانو زده ام و بازوی هانام دور گلوی من حلقه شده است.

فشاری که بر گلوی من می آید بیش از اندازه است با این حال به طور عجیبی احساس امنیت می کنم. هانام بسیار قوی است در عین حال کنترل خوبی بر روی حرکات خود دارد. اگرچه وحشیانه بنظر می رسد ولی هنر و مهارتی خاص در قطع کردن ذخیره هوایی یک انسان وجود دارد. به نشانه تسلیم دو بار به بازوی هانام ضربه می زنم. سنسی ما ریگان ماکادو است که کمربند مشکی درجه ۸ دارد و یکی از اعضای موسسه جیوجیتسو خانواده ِگرجسی می باشد. ماکادو معتقد است که هانام یک حرفه ای است. اولین باری که با هانام تمرین کرده به استعداد او پی برده، وی اشاره می کند که در تمرین های ادامه دارشان هانام در حرکات خفه کننده بسیار ماهرانه عمل کرده است. در حال حاضر هیچ چیز بیش از اینکه قادر به نفس کشیدن نباشی تو را به زمین نخواهد زد. آموزش جیوجیتسو مستلزم داشتتن تمرکز و نظم فراوان است.

شکیبایی و بردباری هانام در فیلم «شاه آرتور» مورد بررسی قرار گرفت. برای به دست آوردن صلاحیت ها و آمادگی های لازم هانام به طرز وحشتناکی تمرینات خود را پیگیری کرد. او با تمرینات بدنساری ۲۰ پوند ماهیچه به بافت عضلانی خود اضافه کرد و ساعت های متمادی را صرف آموختن مبارزه با شمشیرو بوکس نمود. صحنه نهایی این فیلم که تنها شامل ۵ دقیقه مبارزه نفس گیر است در واقع ۵ روز کامل به طول کشیده است تا فیلمبرداری شود.” فیلمبرداری از ۷ صبح شروع می شود و تا ۶ عصر ادامه دارد.” هانام می گوید:”مزایای این آموزش ها فقط جسمانی نیست، این آموزش ها بر روی ذهن نیز اثرات مثبت خود را می گذارد. زمانی که هر روز بر اساس آموزه های مبارزه تعلیم هستی چشمان تو مانند ببر تیزبین می شوند. اگر کسی با خشونت به سمت من بیاید، می توانم تمام سناریوهای احتمالی را از ذهنم بگذارنم. یکی از سناریوها می تواند این باشد که یک قدم کنار بروم و آرنجم را روی صورتش قرار دهم.”

 برای به تصویر کشیدن قهرمان فیلم «شاه آرتور» هانام تصمیم گرفت با ریچی که کمربند مشکی جیوجیتسو را دارد این کار را انجام دهد. او می گوید: “می خواستیم مبارزه خشن تری را به نمایش بگذاریم، در عین حال تلاش کردیم تا جنبه های غنی اساطیر دوره آرتور را حفظ کنیم.”

بعد از فیلمبرداری فیلم «آرتور شاه» هانام تنها ۱۰ روز وقت داشت تا استراحت کند. او حدود ۴۰ پوند از وزن خود را در مدت ۸ هفته از دست داد تا برای فیلم بعدی خود در نقش کلنل پرسی فاست، یک مکتشف بریتانیایی، در فیلم «شهر گمشده زی» بازی کند. هانام لبنیات، کربوهیدرات و شکر را از رژیم غذایی خود حذف کرد. سپس گیاهخواری را شروع کرد. فیلمبرداری در منطقه ای شرجی در جنگل های کلمبیا انجام شد. بر اساس گفته های هانام بزرگترین سختی این فیلم تنهایی بود. او به مدت چهار ماه با هیچ شخصی خارج از گروه فیلمبرداری و حتی با نامزد خود صحبت نکرد.

“شاید مردم با خودشان بگویند که بودن در چنین شرایطی روش توست. ممکن است که این سبک من باشد، ولی در مورد وسعت احساساتی که باید به تصویر می کشیدم بسیار دلواپس بودم. برای رسیدن به این استاندارد باید روز به روز در مسیر رسیدن به هدف حرکت می کردم. خودم را در جایگاهی قرار دادم تا بتوانم به جای بازی کردن، نقشم را زندگی کنم. من ترس و تنهایی را با تمام وجودم احساس کردم.” حشرات موذی پیوسته حمله می کردند، حتی یکی از آنها در گوش هانام جا خوش کرده بود. یک بار رعد و برق به هانام اصابت کرد و او را به زمین انداخت. فیلمبرداری پشت سر هم انجام می شد و در پایان فیلمبرداری همه عوامل فیلم تا حدی دیوانه شده بودند. جیمز گری کارگردان این فیلم می گوید:” چارلی به شدت گرسنه و غمگین بود. میتوانستی ناامیدی را در چشمان او ببینی. ولی چارلی لحظه ای کم نیاورد. او گوش می کرد، بازی می کرد و به خوبی از خود واکنش نشان می داد.”

 مصاحبه با چارلی هانام، موتورسوار قانون‌شکن سریال «فرزندان آشوب»

تحولات جسمانی هانام با بازی در «پاپیون» ادامه داشت. در حال حاضر «پاپیون» آخرین فیلمی است که او در آن ظاهر شده است. او که مقداری به وزنش اضافه شده بود مجبور شد ۳۰ پوند از وزن خود را کم کند. او می گوید:” بدنم در مقابل کاهش وزن مقاومت نشان می داد.” او همان رژیم گیاهخواری را امتحان کرد علاوه بر این از عادت زشت سیگار کشیدن کاراکترش که یک جنایتکار و زندانی فراری بود، بهره جست. هانام دیوانه وار سیگار می کشید و به مدت سه ماه تمام به مصرف قهوه و نیکوتین ادامه داد. هانام می گوید: “بدنم به هم ریخته بود. ترک سیگار کار ساده ای نبود.” او در حال حاضر از سیگار الکتریکی استفاده می کند تا دوره ترک را تمام کند. کار دیگری که او برای کم کردن وزنش انجام داد مصرف وید بود.

با مصرف وید هفته ای یک اونس کم می کرد ولی خیلی زود مصرف وید را متوقف کرد. او می گوید: “با روش های احمقانه ای که برای کم کردن وزن پیدا می کردم احساس می کردم که یک راستا هستم. (راستا: پیروان جنبشِ راستافار یا راستافاری که یک ایدئولوژیِ معنوی (از دین ابراهیمی) بر پایه دیدگاه‌های آفریقایی است که بدنبالِ تاج‌گذاریِ هایله سلاسی در سال ۱۹۳۰ در جامائیکا پایه ریزی شد. گاهی این جنبش به شکلِ یک دین نیز توصیف شده است اما از سویِ بسیاری از پیروانش به عنوانِ یک راه زندگی شرح داده شده است). به استعداد فوق العاده خود در کشیدن وید افتخار می کردم ولی متوجه شدم به هیچ وجه علاقه ندارم زندگی خود را مثل یک سنگ بی حرکت بگذرانم.”

 
در حال حاضر هانام هوشیار و پر انرژی به نظر می رسد. ما در حال تمرین بر روی حرکت هایی هستیم که هانام بر روی آنها تسلط دارد. بر روی تاتامی ایستاده ایم و او سعی دارد طریقه خاک کردن حریف از ناحیه دو پا را آموزش بدهد. او می گوید: “اگر در خیابان مورد حمله کسی قرار گرفتی به جای دور شدن تا جایی که می توانی به فرد حمله کننده نزدیک شو و گارد او را خنثی کن..” او اضافه می کند:” اگر من مشتم را به سمت تو پرتاب کنم تو باید جاخالی بدهی، درست زمانی که حس کردی که بی حرکت شده ام باید رو به جلو حرکت کنی و شانه ات را بر روی کفلم بگذاری و با حرکتی سریع زیر پایم را خالی کنی.” برای لحظاتی به صورت نمایشی این حرکت را تمرین کردیم. سپس به طرف هانام شیرجه رفتم. سر و کتفم بر روی کفل هانام فشرده می شد و با بازوهایم به دور تنه او گره خورده بود. در یک چشم بهم زدن پاهای هانام در هوا به پرواز درآمدند و با یک حرکت هانام پخش تاتامی شد. او فریاد زد: “عالیه! فقط کمی بیشتر فشار بیار!” من باز هم  این حرکت را امتحان کردم و ۷ بار دیگر هانام را به سختی به خاک زدم. “یاد گرفتی که چیکار باید بکنی حالا من حسابی تو دردسر افتادم.” هانام واقعاً به تمرین و یاد گرفتن عشق می ورزد.

بعد از کلاس آموزشی به یک رستوران رفتیم با این حال حواسمان را بر روی مبارزه و آموزش متمرکز کردیم. چارلی از دوران کودکی خود در حوالی نیوکاسل در شمال انگلستان گفت. او می گوید: “اونجا جای خیلی جالبی نبود. بچه ها به درستی تربیت نمی شدن و اوضاع خوبی نداشتن. من از نظر جسمانی قوی بودم و همیشه یک قربانی برای شروع یک دعوای حسابی وجود داشت.” هانام در دوران کودکی به نقاشی، عکاسی و ورزش راگبی علاقمند بود و دوستان زیادی داشت.

زمانی که هانام ۱۲ ساله بود مادرش او و برادرش را با خود به شهر کوچکی در ولز می برد. زمانی که هانام تنها ۲ سال داشت والدینش از هم جدا شده بودند و او خود را مطرود شده احساس می کرد و تمام وقت خود را تنها می ماند و مغز خود را با تماشای فیلم هایی همچون«اکس کالیبور» به کارگردانی جان بورمن منفجر می کرد. پدر هانام یک دلال آهن قراضه بود. او رابطه عمیقی با پدرش داشت. در حالیکه پدرش ۴ سال است که از دنیا رفته است هانام معتقد است که روح پدرش در کنار اوست. او می گوید: “پدر من یکی از استوارترین آدم هایی بود که تا بحال دیده بودم. یه جورایی میشه گفت من در شخصیت هایی که بازی می کنم در واقع شخصیت پدرم را بازی می کنم.”

هانام بدون داشتن هیچ آموزش آکادمیک در زمینه هنرپیشگی و با رویایی روشن و عزمی راسخ در سن ۱۸ سالگی وارد شهر لس آنجلس شد. در تلویزیون و کارهای مدلینگ خوش درخشید و اینگونه بود که موفق به بازی در سریال «فرزندان آشوب» شد. بازی در این سریال همانند تحصیل در آیوی لیگ، بود. “سرعت کار کردن بسیار بالاست و تو مجبوری مسائل و مشکلات روزانه را حل و فصل کنی، همه این ها باعث تکمیل و تجهیز روز به روز جعبه ابزار احساسی تو می شود.” کار سخت و طاقت فرسا، باور به توانایی های خویشتن را در هانام بیش از پیش قوی کرده است. او این جریان را با آغوش باز پذیرفته و سعی در بهره وری از آن در جنبه های مختلف زندگی خویش دارد. او قصد دارد زبان اسپانیایی را سلیس و روان صحبت کند، به همین دلیل بخشی از وقت خود را صرف رفتن به کلاس اسپانیایی می کند. او علاقمند به حرفه آشپزی است و تمام برنامه های آموزش آشپزی را دنبال می کند. علاوه بر اینها مصمم است که تا سن ۴۵ سالگی کمربند مشکی خود را در رشته جیوجیتسو برزیلی دریافت کند.

 مصاحبه با چارلی هانام، موتورسوار قانون‌شکن سریال «فرزندان آشوب»

هانام یک زندگی رویایی نمی خواهد. او ۱۴ سال است که همان کادیلاک قدیمی و قراضه خود را سوار می شود و شهرت هیچ تاثیری بر روی رویه زندگی او نگذاشته است. او می گوید: “گمان کنم سقراط بود یا یکی از همون فیلسوف ها که می گفت: شهرت عطر کارهای قهرمانانه می باشد. به نظر من اصلا معنی ندارد.” او رویای گم شدن در طبیعت بکر و زندگی در طبیعت را با عشق زندگی اش دارد. زمانی که نامزد هانام به صورت سایبری مورد تهدید و آزار قرار گرفت او ویدیوئی منتشر کرد و در آن از عاملین تهدید سایبری خواست که دست از این کار بردارند.” اگر می خواهید حرف ناجوری به کسی بزنید در مقابلش بایستید و رو در رو با او صحبت کنید و آماده مبارزه باشید. من با این روش بزرگ شده ام.” به نظر او شبکه های اجتماعی جامعه را در گروه های متفاوت تقسیم کرده است. او از این موضوع مأیوس شده است. بعضی اوقات بعد از فیلم برداری او با حالتی افسرده به لاک خودش فرو می رود.

هانام برای مبارزه با افسردگی و دلمردگی به تمرینات ورزشی پناه آورده است. “از اول آفرینش هم قرار بود که ما حیوانات فعالی باشیم. ژنتیک ما اینطور است. هانام ثبات عاطفی و وضوح ذهن را به تمرینات آمادگی جسمانی خود مدیون است.” عرق کردن روشی است که من برای دفع مواد زائد از آن استفاده می کنم. اگر ورزش کنم آن روز خوشحال تر هستم، مثبت فکر می کنم و سرشار از انرژی هستم و اگر تمرین کنم در کارم تمرکز لازم را دارم.” هانام در انتها اضافه می کند که: “من هر روز حسابی تمرین می کنم چون من دیوونه این کار هستم.”

برای خواندن مصاحبه های بیشتر با چارلی هانام به مجله اینترنتی سلامت مردان مراجعه نمایید.


منبع: برترینها

خاطره بازی با علی جباری، سلطان آبیِ فوتبال

ماهنامه دنیای فوتبال – سپهر خرمی: شاید هواداران یک دهه اخیر باشگاه استقلال تهران، زیاد آشنایی با علی جباری، پیشکسوت و درواقع اسطوره تیم شان نداشته باشند، اما آبی های پایتخت هم برای خود «سلطان» داشتند که در بدترین شرایط، تیم محبوبش را تنها نگذاشت. شماره هشت محبوب دهه چهل و پنجاه استقلال، سال ها است که از متن دور شده، اما گنجینه ای از خاطرات سی ساله را یدک می کشد که می تواند هر نسلی را شگفت زده کند.

شاید کم تر کسی بداند جباری با آن که کاپیتان استقلال بود، اما بازوبند نمی بست و پیراهنش همیشه متفاوت از سایر بازیکنان بود! جباری در گفت و گو با ما، حقایقی را افشا می کند که دور از ذهن به نظر می رسد؛ از شب زنده داری برخی بازیکنان تاج در دربی معروف سال ۵۲ مقابل پرسپولیس و خداحافظی زودهنگامش از فوتبال، تا التماس هواداران استقلال برای نرفتن او به تیم رقیب. همه این صحبت ها در قالب یک گفت و گوی نوستالژیک با شماره هشت محبوب تاج صورت گرفت که خواندنش خالی از لطف نیست.

خاطره نگاری با سلطان آبیِ فوتبال

آقای جباری، فوتبال را از کجا شروع کردید؟

من متولد ۲۹ تیر ۱۳۲۵ هستم. در یکی از محله های شهباز به دنیا آمدم. در یکی از همین محلات، زمین شماره ۴ اکبرآباد وجود داشت که چون من سن پایینی داشتم، فرصت بازی به من نمی رسید! یکی از بازیکنان اصلی مصدوم شد و من فرصت پیدا کردم تا دقایقی جای او بازی کنم و پس از آن بود که تبدیل به یار ثابت محلات شهباز شدم.

از همان دوران نوجوانی، شما علاقه خاصی به تیم داری و مدیریت تیمی داشتید، درست است؟

بله. من به همراه دو دوست صمیمی خود به نام های غلام وفاخواه و حمید امینی خواه، تیمی تشکیل دادیم که از محلات شهباز بود و اتفاقا تیم ما خیلی زود موفق شد جای خود را در این منطقه پیدا کند. چند سال در تیم خودمان بازی می کردیم که برای پیشرفت تصمیم گرفتیم وارد فوتبال حرفه ای شویم.

من به تیم دسته دومی پهلوانپور در دسته دو لیگ تهران رفتم، ولی وفاخواه به تیم صاحب نام دارایی منتقل شد تادراین مقطع از یکدیگر جدا شویم. در این تیم حضور موفقی داشتم، علی رغم این که نتوانستیم به لیگ دسته یک صعود کنیم. توسط آقا رسول ممدنوعی، به تیم نادر رفتم و بعد از یک سال به تیم راه آهن منتقل شدم و با قهرمانی در راه آهن موفق شدیم به لیگ یک استان تهران صعود کنیم.

نقطه آغاز درخشش شما در فوتبال حرفه ای از کجا شروع شد؟

بهمن ماه سال ۱۳۴۳، به علت شغلی که در اداره صنایع نظامی داشتم، جزء بازیکنان تیم ارتش ایران قرا رگرفتم. تیم ایران، دیدار رفت را در عراق دو بر یک واگذارکرده بود و در تهران، میزبانی حریف را بر عهده داشتم. در این مسابقه به قول معروف روز من بود و توانستم در سن هجده سالگی اولین گل حرفه ای خودم را در این سطح از مسابقات وارد دروازه عراق کنم. گل سوم ایران را به عراق زدم و این مسابقه را با حساب سه بر یک بردیم تا در مجموع صعود کنیم. فردای این مسابقه خاطرم هست که کیهان ورزشی تیترزد که جانشین حمید شیرزادگان متولد شد!

درخشش شما ادامه داشت؟

فراز و نشیب فوتبال من ادامه داشت تا این که در تابستان ۱۳۴۴، تیم فوتبال نورنبرگ، که از خوب های لیگ آلمان غربی بود و موفق شده بود پاس تهران را با شکست سنگین رو به رو کند، به ایران آمد تا دیداری دوستانه را با منتخب تهران در ورزشگاه امجدیه انجام دهد. در این مسابقه، مربی ما تصمیم گرفت با تیمی جوان مقابل نورنبرگ قرار بگیرد و به همین دلیل زیاد این اتفاق به مذاق تماشاگران خوش نیامد و علیه ما شعار دادند که سرشان کلاه رفته است! با ان حال مسابقه که شروع شد، بازی در اختیار حریف بود، اما در دقیقه چهارده، با پاسی که به جلال طالبی دادم، دروازه حریف توسط آقا جالال با ضربه سر باز شد. در دقیقه هجده اما نورنبرگ کار را به تساوی کشاند.

در نیمه دوم، نورنبرگ توسط هایتی مولر، گل دوم را وارد دروازه تیم ما کرد. از دقیقه هفتاد به بعد، من دو بار دروازه حریف آلمانی را باز کردم تا این مسابقه را با حساب سه بر دو پیروز شویم. بعد از سوت پایان این مسابقه، تماشاگران به داخل زمین ریختند و مرا روی آغوش خود گرفتند.

خاطره نگاری با سلطان آبیِ فوتبال

از حضورتان در تیم فوتبال تاج بگویید؟

پس از یک سال حضورم در تیم فوتبال راه آهن، درسال ۱۳۴۵ به تاج رفتم و تا ده سال در این تیم بازی کردم و در سن ۲۳ سالگی بازوبند کاپیتانی به من رسید.

افتخارات ملی شما همزمان با حضور شما در تاج شده بود.

چهارمین دوره مسابقات قهمرانی آسیا به میزبانی تهران، در امجدیه و با حضور قدرت های اول قاره آسیا، در یک گروه به صورت دوره ای برگزار شد. تورنمنتی شکوهمند برای میزبان، چرا که در نهایت با بازی های درخشان و پیروزی دو بر یک در دیداری فینال گونه برابر اسرایییل، موفق به قهرمانی شدیم.

از نکات جالب توجه، حضور دوستان قدیمی من (وفاخواه و امینی خواه) در اولین مسابقه این رقابت ها مقابل هنگ کنگ بود. من در نیمه دوم این مسابقه وارد زمین شدم. تا همزمان هر سه نفر مادر این دیدار برای تمی ملی ایران بازی کرده باشیم.

پس از قهرمانی آسیا با تیم ملی، نوبت به قهرمانی آسیا با تاج رسیده بود. در خصوص اولین قهرمانی تاج در این رقابت ها بگویید؟

سال ۱۳۴۸ باشگاه تاج دست به جوان گرایی زد و من با ۲۳ سال سن، کاپیتان این تیم شدم. فروردین ۱۳۴۹، تیم ما موفق شد بازی عقب افتاده را با گل ها وفاخواه که یار کمکی تاج در این رقابت ها بود، به تساوی بکشاند و بعد توسط معینی به برتری رسیدیم تا بهترین خاطره فوتبالی من رقم بخورد.

شما همه جا گفتید رایکوف، فوتبال شما را متحول کرد؟

اگر به گذشته برگردید، استقلال همیشه یک تیم بزرگ با مهره هایی بزرگ داشت. مهره هایی که هر کدام یک تیم بودند. ناصر حجازی، کارگر جم، غلامحسین مظلومی، عادلخانی، قراب و جانملکی، هر کدام یک تیم بودند و می توانستند یک تیم را اداره کنند. حفظ کردن این ها روی نیمکت خیلی مهم بود. تنها کسی که می توانست این ها را حفظ کند، رایکوف بود. همه این عزیزان، هم بازی های من بودند. من که کاپیتان بودم، سعی می کردم بیش تر از همه تلاش کنم.

رایکوف، همیشه به من می گفت اگر کاپیتانی را از تو بگیرم که دیگر لازم نباشد با بازیکنان صحبت کنی و فقط کار خودت را انجام بدهی، خیلی بهتر بازی خواهی کرد. رایکوف، من را کشف نکرد، رایکوف یک تولد تازه به من داد. رایکوف مسیرم را عوض کرد. جای من را تغییر داد.

چطور شد که شماره ۸ تاج به شما رسید؟

من شماره ۸ را روی تعصب و بازی تکنیکی خود گرفتم. کاری کرده بودم که این شماره ۸ ثابت درزمین بود و ارزش داشت. من اخطار گرفتم، اما نه این که بیرون بنشینم. من در طول دوران فوتبالم، یک بازی را بیرون نشستم که آن هم بازی با راه آهن بود. اخطار گرفته بودم و دو اخطاره شدم. من همیشه با بهترین گلزنان رقابت داشتم. هافبک بودم، اما همیشه با آرقای گل ها رقابت داشتم. اگر آن ها هجده گل زده بودند، من پانزده تا زده بودم. اگر پانزده گل زده بودند، من یازده تا زده بودم. هیچ وقت آقای گل نمی شدم، اما با آقای گل ها رقابت داشتم. قبل از من هم کوزه کنانی، این شماره را می پوشید.

برسیم به مسابقه معروف شهریور ۱۳۵۲ و دربی، که مقابل پرسپولیس، با شش گل شکست خوردید. شما در مصاحبه ای عنوان کردید که برخی از بازیکنان آن طور که باید، بازی نکردند.

ببینید. الان به شما می گویم همیشه مشکلات از کجا ناشی می شود؟ از مسائل حاشیه ای. شب قبل از مسابقه به این مهمی، شما را در یک جایی می بینند که شب زنده دار بوده ای. دو شب قبل هم یکی از این آقایان می نشیند در یک باشگاه که برای فصل آینده اش قرارداد ببندد، شما چه فکری می کنید؟ وقتی من فردا با پرسپولیس بازی دارم، شما من را در یک هتل می بینید که با مسئولان یک تیم مذاکره می کنم و فصل بعد هم به همان تیم می روم، شما چه فکری می کنید؟ من گفتم آقا این بازیکنان را نگذارید داخل زمین. به مشکل می خوریم. من قبلش گفته بودم.

خاطره نگاری با سلطان آبیِ فوتبال

این داستان بازوبند کاپیتانی نبستن شما هم جالب است. چرا با وجود این که کاپیتان تاج بودید، بازوبند نمی بستید؟

کاپیتانی من را که نگاه کنید، می بینید آستین من بازوبند نداشت. رنگش فرق می کرد. مشخص بود که من تا آخر بازی می کنم، مگر این که مصدوم بشوم.

من به شما گفتم همیشه در زمین بودم. اصلا بازوبند کاپیتانی نداشتم. روی بازیوم، رنگ پیراهنم فرق می کرد. البته بازوبند هم داشتند که اگر من بیرون می رفتم، می دانند به بازیکنی که جانشین می شد. اکبر بابلی، توپ جمع کن ما بود. توی چمدانش بازوبند داشت که اگر لازم شد بیرون بیاورد. ولی پیراهن من رنگش فرق می کرد و من بازوبند نداشتم.

بعد از انقلاب اسلامی، شما و مرحوم پورحیدری چطور باعث شدید تا باشگاه تاج و استقلال فعلی از بین نرود؟

آن زمان آقای میرزایی نامی بود که با دار و دسته اش ریختند باشگاه را گرفتند و موزه باشگاه را بردند. همه جام هایی که داشتیم را بردند. موزه باشگاه استقلال، موزه ای بود که فدراسیون فوتبال هم نمی تواند مثل آن را درست کند. بی نظیر بود. ولی آن را از بین بردند. ما رفتیم دیدیم روی دیوار باشگاه با تفنگ نشسته اند و نمی گذارند کسی نزدیک آن شود. شاه حسینی که رییس سازمان شد، ما رفتیم پیش او و گفتیم کاری به خسروانی نداریم. ما برای این باشگاه زحمت کشیده ایم.

این باشگاه ماست. باشگاهی است که ما و امثال ما زحمتش را کشیده اند و آن را به وجود آورده اند. از ما پرسید با چه کسانی کار می کنید؟ من گفتم من و پورحیدری هستیم که می خواهیم این باشگاه از بین نرود. بعد از چند ماه، باشگاه را به ما تحویل دادند.

گاهی هم از تاج دلگیر شدید…

ببینید، من کاپیتان تیم بودم. رایکوف علاقه مندبود تا وفاخواه هم به استقلال بیاید تا هر دو بال تیم،قدرتمندب اشد. امادر همان زمان، وفاخواه به من زنگ زد و درباره قراردادم پرسید. من به وفاخواه که بچه محل و رفیق قدیمیم بود گفتم سی تومان قراردادم است و ماهی ۲۵۰ تومان هم دستمزد می گیرم. وفاخواه اما ضمن عقد قرارداد، ده هزار تومن زیرمیزی گرفت و پس از آن به من زنگ زد و دعوا شد! به من گفت وقتی به من ده هزار تومن زیرمیزی می دهند، پس قراردادتو خیلی بالاتر از این ها است.

من شاکی شدم و فردای آن روز باشگاه پرسپولیس من را دعوت کرد و گفت به تو پنجاه هزار تومن دستمزد می دهیم. این رقم بیست برابر پولی بود که تاج به من می داد. همان لحظه به من گفتند امضا کن، ولی من به پرسپولیس گفتم اجازه بدهید بروم خانه و فردا امضا کنم. به سمت خانه که رسیدم، دیدم چند هوادار جلوی ماشین من روی زمین دراز کشیدند و گفتند باید از روی ما رد شوی تا به پرسپولیس بروی. مسئولان باشگاه تاج هم آمدند و گفتند قراردادت را دو برابر می کنیم، ولی به پرسپولیس نرو. باشگاه در لحظات حساس، همیشه من و خانواده ام را تنها گذاشته بود. من هم قبول کردم، ولی تا امروز رنگ پولی که وعده داده بودند را ندیدم!

و پس از یکی دو فصل، در سن ۲۹ سالگی از فوتبال خداحافظی کردید.

بله، به خاطر این که صداقت تبدیل به دروغ شده بود و از فوتبال زده شدم. چندی بعد وقتی دیدم عده ای صادق نیستند، از استقلال رفتم و تا سال ۱۳۷۲ به این تیم برنگشتم. هنگامی برگشتم که استقلال راهی دسته سه شده بود.

سکومورخوف را پیداکردیم و آوردیم. در آن زمان هیچ کس غیر از این مربی نمی توانست استقلال را به دسته اول برگرداند. تا سال ۱۳۷۳ در این تیم سرپرست بودم، اما اتفاقاتی در جریان بازی با صنعت نفتدر آبادان رخ داد که دلم شکست. بعد از آن مسابقه عده ای مصاحبه کردند و گفتند که عده ای چطور به جباری خیانت کردند.

جالب این جاست برخی از آن هایی که به من خیانت کردند، چندسال بعد به مرحوم ناصر حجازی و رولند کخ هم خیانت کردند. در سال ۱۳۷۳ بازیکنان بزرگی داشتیم که در این تیم ماندند تا استقلال دوباره به سطح اول کشور برگردد.

جواد زرینچه، امیر قلعه نویی، صادق ورمزیار و بازیکنان بزرگ دیگری در استقلال حضور داشتند. وقتی سووکو موروخوف به مترجمش می گفت بچه ها را ببریم ناهار، من عزا می گرفتم. حالا مگر چقدر می شد؟ سی تا غذا می خواستیم به این ها بدهیم، می شد پانزده هزار تومان. مدیریت چلوکبابی البرز هنوز عوض نشه است. بروید بپرسید. نمی توانستیم این پول را بدهیم و مجبور بودیم برویم جای دیگر… استقلال را این بازیکنان از لیگ دسته سه آوردند بالا.

صادقانه برای تیم کار می کردند. به پول هم احتیاج داشتند ولی پولی در کار نبود. هم بستگی و علاقه ای بین بچه ها و پراهن باشگاه و تماشاگران وجود داشت که باعث می شد بازیکنان به خاطر پول، تیم را رها نکنند. من کاری به شخصیت های باشگاه ندارم که چه کسانی تیم را اداره می کردند. ولی بچه ها واقعا پیراهن باشگاه را دوست داشتند. ما پول نداشتیم ما فقط سوکو را آوردیم که بتوانیم تیم را بیاوریم بالا.

خاطره نگاری با سلطان آبیِ فوتبال

علی جباری ناراحت نیست که با آن سابقه و زمتی که برای استقلال کشیده، الان بیرون از گود است؟

ببینید، علی جباری هیچ وقت تریبون و رسانه نداشت و البته از این بابت هم ناراحت نیستم. در هر ورت فوتبال بی رحم است و بارها اعلام کردم همین عدم صداقت ها باعث شد تا خودم کنار بروم. به هر قیمتی نخواستم در این فوتبال باشم و فعلا باید یک سری از دوستان باشند تا چرخه این فوتبال به این شکل بچرخد!


منبع: برترینها

روبرت شومان، از نبوغ تا جنون

برترین ها: روبرت شومان
یکی از آهنگسازان بزرگ دوره رومانتیک در موسیقی کلاسیک آلمان است. او در
زندگی کوتاه و پررنج خود آهنگ‌هایی بسیار زیبا در قالب‌های گوناگون به
یادگار گذاشته است. این آهنگساز ۲۰۷ سال پیش به دنیا آمد.

شومان تا
دیرزمانی میان ادبیات و موسیقی مردد بود. مادرش پیانو می‌نواخت و به فرزند
خود از هفت سالگی درس پیانو داد. پدر او ناشر و کتاب‌فروش بود و در خانه
کتابخانه‌ای شایسته داشت. روبرت با عشق به ادبیات بزرگ شد. او خواننده‌ی
پرشور آثار ادبی بود، و خود نیز شعر می‌سرود و رمان می‌نوشت.

روبرت شومان، از نبوغ تا جنون

پس از
مرگ پدر، روبرت شومان که در فکر تأمین زندگی خانواده بود، شهر زادگاه خود
تسویکاو را ترک کرد و برای تحصیل حقوق به لایپزیگ رفت.

در لایپزیگ
موسیقی در همه جا حضور داشت و فلیکس مندلسون، آهنگساز نامی، مدیر امور
موسیقی شهر بود. شومان در این شهر در برابر کشش موسیقی تاب و توان از دست
داد. قریحه و استعداد هنری او بر “عقل معاش” چیره شد و او را یکسره به مسیر
موسیقی انداخت. نخست به آموزش نوازندگی پیانو پرداخت و با این که دیر شروع
کرده بود، پیشرفتی سریع داشت. رفته رفته به تصنیف قطعات کوچک دست زد،
هرچند هنوز از موفقیت مطمئن نبود.

شومان به مباحث نظری نیز
علاقه‌مند بود. به همراه معلم پیانوی خود فریدریش ویک نشریه‌ای پایه‌گذاری
کرد به نام “مجله جدید موسیقی”، که تا امروز در آلمان منتشر می‌شود. ویک
استعداد و پشتکار شومان را سخت می‌ستود، اما وقتی باخبر شد که او به دخترش
کلارا دل بسته است، به شدت خشمگین شد. او به هر ترفندی دست زد تا دلدادگان
جوان را از هم دور کند. آنها دوران دلدادگی را با رنج فراق و دوری سپری
کردند.

دلباختگان شیدایی

کلارا در ذکاوت و زیبایی
سرآمد دختران شهر بود و پدرش عقیده داشت که روبرت شومان برای همسری او به
اندازه کافی “شایسته” نیست. اما دو جوان از راه خود برنگشتند و به عشق خود
وفادار ماندند. سرانجام هنگامی که کلارا به سن قانونی رسید، آنها موفق شدند
با هم پیوند زناشویی ببندند.

آنها در سال‌های نخست زوجی بسیار
خوشبخت بودند. کلارا در نقش کدبانوی خانه چند بچه به دنیا آورد و خانه را
به خوبی اداره می‌کرد. او در عین حال تلاش می‌کرد کار موسیقی را در
نوازندگی و آهنگسازی دنبال کند.

آثاری که روبرت شومان در نخستین
سال‌های زناشویی با کلارا خلق کرده سرشار از عشقی نیرومند و آفریننده است.
ترانه‌های آوازی، آثار مجلسی، کارهای پیانویی و سمفونی‌ها از عشق پرشور او
حکایت دارند. روبرت شومان، پس از ناکامی‌های اولیه، سرانجام موفق شد به
عنوان آهنگساز جایگاهی معتبر پیدا کند.

فلیکس مندلسون که مدیریت
کنسرواتوار لایپزیگ را به عهده داشت، با شومان دوست بود و از او حمایت
می‌کرد. اما موسیقی شومان در لایپزیگ خریدار زیادی نداشت. در این شهر مردم
به آثار لودویگ وان بتهوون، فلیکس مندلسون و فریدریک شوپن علاقه داشتند.
کلارا در هر فرصتی با اجراهای استادانه و ظریف یادآوری می‌کرد که همسر او
نیز آهنگسازی بزرگ است.

در کرانه‌ی راین

در سال ۱۸۵۰
شومان در چهل سالگی همسر و فرزندان خود را به دوسلدورف آورد و مدیریت
ارکستر این شهر را به عهده گرفت. در نخستین آثار این دوره شور و نشاط او از
موفقیت هنری در محیط تازه، شادابی از طبیعت سرشار حوزه‌ی راین نمایان است و
گواه آن سمفونی سوم اوست: سمفونی راینی.

روبرت شومان، از نبوغ تا جنون

اما دوران شادمانی شومان
در کرانه‌ی راین زودگذر بود. او به زودی به بحران روحی سنگینی دچار شد که
انگیزه‌ی واقعی آن تا امروز ناشناخته مانده است. در تمام اوقات با اندوه و
افسردگی دست به گریبان بود. با وجود این بخشی از مهمترین کارهای شومان در
این مرحله پایانی شکل گرفته است: کنسرتوی ویولونسل، کنسرتوی ویولون، قطعه
مس و قطعه عزای رکوئیم.

کلارا که هشت فرزند برای روبرت شومان به
دنیا آورده بود، با پیکری ظریف و روحیه‌ای حساس، از قدرت روحی بالایی
برخوردار بود، به گونه‌ای که توانست هم خانواده پرجمعیت را اداره کند و هم
قریحه و استعداد هنری خود را پرورش دهد.

نشانه‌های پریشانی و جنون
هرچه بیشتر در شومان آشکار می‌شد. یک بار به قصد خودکشی خود را به راین
انداخت. او را از غرق شدن در رودخانه نجات دادند، اما جنون او درمانی
نداشت. شومان دو سال آخر زندگی را در آسایشگاهی در بن گذراند.

روبرت شومان که در ۸ ژوئن ۱۸۱۰ به دنیا آمده بود، در ۲۹ ژوئیه ۱۸۵۶ در شهر بن درگذشت.


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ ایمان، آرامش و دعا برای «ایران»

برترین ها – ایمان عبدلی: به ناچار فعلا در حد اشاره ای کوتاه از اتفاق چهارشنبه ی تهران می نویسیم تا هفته ی بعد. مورد اول این که «امنیت» از آن مقولاتی است که در غیبت بیشتر خودش را نشان می دهد، مثل «مادر» ها که نبودشان تعادل هستی را بر هم می زند. از دیروز تا حالا بهتر در می یابیم که هر کنشی در فضای نا امن چقدر بی اهمیت و پوچ است. خواه کری های سیاسی باشد، خواه اختلاف نظر بر سر کیفیت کار یک خواننده و…

مورد دوم این که آن جماعتی که با تجمع بیجا در مقابل مجلس یادآور خاطراتی مثل پلاسکو بودند، کار بسیار غیر حرفه ای و خطرناکی انجام دادند، بدتر این که در عملیات دفع ترور، اخلال ایجاد کردند. با این تفاوت که این بار جلوه ی چنین اقدام غیر حرفه ای خیلی هم زشت نخواهد بود! تروریست ها از هر گروه و فرقه ای که باشند شاید با تماشای این حجم از بی خیالی و تماشاگری مردم ایران، بهتر در بیابند که ایرانی ها پس از گذر از سال های جنگ و انقلاب به این راحتی ها ترس زده نمی شوند و اصلا به طور کلی مردمی غیر قابل پیش بینی هستند.

تماشاچیان دیروز انگار از اقدام تروریست ها یک «نمایش» ساخته بودند که ساعتی بعد تمام  خواهد شد، کما این که جدی نگرفته شدن امر «ترور» و عدم انتقال «ترس» بدترین خبر برای هر عامل تروریستی است. پیام اول اقدامات چریکی و ماهیت تروریسم انتقال ترس است که در «تهران» این گونه نشد و نخواهد شد.

مورد سوم این که  فرقه های زبونی چون «داعش» برای بقا نیاز به جمعیت سازی دارند که در این مورد هم آب برای تروریست ها سربالا خواهد رفت. اینجا سوریه و عراق نیست، مذهب مردم ایران خیلی عرفی تر از مردمان دیگر نقاط خاورمیانه است، اصلا تحریک و تهییج جمع کثیری از ایرانی ها با نشانه های تفرقه برانگیز مذهبی کار بعیدی است، به هزار و یک دلیل و انباشت تجربیات رنگارنگ این سال ها، ایرانی ها خیلی کمتر نان به تفرقه اندازان مذهبی خواهند داد. مورد چهارم هم گفته اند که «آمده اند تا بمانند» و کاش کمی حداقل تاریخ معاصر این مرز و بوم را مرور می کردند تا سرنوشت هر آن که بر صورت «ایران» چنگ انداخته را ببینند، نکته هایی است در آن باریک تر از مو!
 یک هفته و چند چهره؛

رامبد جوان یا (خسته نباشید هفته)

نزدیک به پنج سال از عمر «خندوانه» می گذرد، با انواع حواشی و محدودیت ها، تا جایی که در مقطعی برخی از روحانیون هم نسبت به حضور متفاوت خانم ها در این برنامه واکنش نشان دادند. تصورش هم سخت است، این که فردی هر شب برای یک برنامه تلویزیونی در حال پرورش ایده و تنوع اجرا باشد! کاری که رامبد جوان انجام داده و به رغم بحران هایی نظیر: غیبت ناگهانی ستاره ی برنامه «جناب خان» افت فاحشی نداشته.

 «خندوانه» چیزی خلاف موج رایج برنامه سازی در ایران است. برنامه ای که زیر سایه ی اتهامات زیادی ادامه داد. غرولندهایی مثل این که مردم بدبختی دارند و او به فکر «خندوانه» است و این گونه حرف های همیشگی… اما رامبد خندید و خنداند، به او انگ مسخرگی و لودگی هم زدند، اما راه را ادامه داده. کلیشه شکنی و ایجاد راه های جدید در ذهن ما و مردمی که با گریه و آه  و ناله، انس و الفت بیشتری دارند، کاری جسورانه و شجاعانه است.

یک هفته و چند چهره؛ 

این روزها که بعد از کلی بالا و پائین، رامبد جوان و خندوانه اش باز هم یک برگ برنده رو کرده باید از خلاقیت او، از تیم فکری قوی و خستگی ناپذیرش نوشت. «خنداننده شو» از تمام برنامه های مشابه مثل: «زمانی برای خندیدن» یک سرو گردن بالاتر است. رامبد می داند چگونه برنامه اش را از رخوت نجات دهد؛ گاه اندازه ی یک مسابقه دارت، گاه با یک گفت و گوی جذاب، گاه با استندآپ کمدی هایش و گاه  لبآهنگ و…حتی تکیه به نیما شعبان نژاد هم به اندازه و در جای درستش انجام شده. اگر از کار بزرگ رامبد جوان و تیم خندوانه ننویسیم، عین بی عدالتی است. همان طور که باید از مدل تخت و یکنواخت «دورهمی» بنویسیم، حتی اگر به مذاق خیلی ها خوش نیاید. مساله تقابل مهران مدیری و رامبد جوان نیست، مساله کیفیت این دو برنامه ی خاص است که خواسته و ناخواسته با هم مقایسه می شوند. اگر «دورهمی» صرفا متکی به لحن با مزه مدیری است اما در طراحی «خندوانه» کلی ایده و طرح چیده شده. ننوشتن از تلاش وقفه ناپذیر تیم «خندوانه» عین کم لطفی بود، همان طور که ننوشتن از معایب «دورهمی»! بررسی و نقد و نظر درهر دو مورد، می تواند در جایگاهی به اندازه وسع این ستون و خوانندگانش به من و شما قدرت تمیز و تشخیص بدهد.

خواهران منصوریان یا (عدم تعادل هفته)

هفته گذشته از اتفاقی (خود افشاگری علیخانی در مورد زندگی خصوصی اش) نوشتیم که می توانست رنسانس «ماه عسل» باشد، گمانمان غلط و بیراه بود. «ماه عسل» در برنامه «خواهران منصوریان»  با ادامه روند سالیان پیش نشان داد که آن اتفاق فقط یک حادثه بوده. این حجم از غم افزایی با موزیک زیر متن حزن انگیز و چهره ی منقلب جناب مجری و…در شرایط عدم تعادل عرضه می شود و روا نیست.

یک هفته و چند چهره؛ 

روا نیست چون غم «ماه عسل» زیادی لوس و سانتی مانتال است و بدتر این که هیچ نشست ذهنی ندارد چون بدون تمرکز و با استفاده از افکت های مختلف پرداخت می شود و در واقع پس از پایان برنامه و با آغاز تیتراژ، آن غم پایان یافته. برانگیختن احساسات به خودی خود، امتیاز ویژه ای نیست. گاه با یک کلیپ ملی و چند تصویر از حماسه ی دفاع مقدس و بازی های ورزشی  خاطره انگیز و… صدایی حماسی، مو به تنمان سیخ می شود و حس وطن دوستی مان گل می کند، اما آیا آن کلیپ کار هنری ارزشمندی است؟ چون ما را برانگیخته و تحریک کرده؟ پاسخ مشخص است: نه! صرف تحریک، دلیلی بر قوت محتوا نیست. گاه تحریک مخاطب بر اساس زمینه های قبلی و شرایط محیطی انجام می شود، این همان تکنیکی است که در «ماه عسل» استفاده می شود. مردم مستعد همراهی با غم آدم هایی چون «خواهران منصوریان» هستند، پس این اشک و بغض، وجاهتی برای سازندگان «ماه عسل» ندارد. در خاتمه این که شادی را می شود به هوای یک فرصت تنفس ذهنی با کیفیتی نازل تر پذیرفت، اما غم اگر هست باید وزین باشد، چون برای روح و تن هزینه می سازد. والا که احسان علیخانی دوست داشتنی است و عنادی هم در این میان نیست، منتهی این برنامه اش به شدت سطحی است، همین!

قطری ها یا (جنگ و صلح هفته)

مقدمه: خلاف عادت  از حوزه ی بین الملل نوشتیم. اختلاف اعراب خلیج فارس و قطری ها را به زبانی ساده در اینجا مرور کرده ایم، کاستی ها را ببخشید.

یک هفته و چند چهره؛ 

شکل دوم ماجرا و قضیه «اخوان المسلمین»

نگاهی عمیق تر به چند و چون آن چه بر سر روابط قطر و عربستان در این چند وقت اخیر آمده، ذهن را به سمت اخوان المسلمین سوق می دهد. مساله این است که مصر در جهان عرب جایگاه خاصی دارد به دلیل موقعیت سوق الجیشی و در همین سرزمین حدود هفتاد سال پیش جنبشی به وجود می آید که از کنار تحولات دنیای غرب و درجا زدن جهان عرب، حرکتی اصلاحی پیشنهاد می کند برای رفع عقب ماندگی ها. آن حرکت اصلاحی اسمش شد؛ «اخوان المسلمین»، نامی که بعدها خیلی در تحولات دنیای اعراب تاثیر گذار بود. روند سینوسی این حزب فراگیر که گاه خشونت آمیز بود و گاه اصلاحی را نمی شود در اینجا تشریح کرد، اما نسبت اخوان با عربستان و قطر در تحلیل شرایط امروز مهم است.

 اخوانی ها پس از سال ها با آمدن محمد مرسی به حکومت رسیدند، اما در هر صورت موفق نبودند. در آن ایام قطر موافق بود و از طریق الجزیره خیلی پشتیبانی «مُرسی» را می کرد و عربستان در نقطه مقابل قرار داشت. آن ها با ارتش مصر همسو بودند و بنا به دلایل تاریخی خیلی با اخوان المسلمین احساس نزدیکی نداشتند. مثلا موضع اخوان در زمان جولان صدام در خاورمیانه خیلی باب طبع سعودی ها نبود، همچنین نگاه بازتر اخوان به تشیع را عربستانی ها خیلی نمی پسندند. از دیگر زاویه ها رفع نشدنی عربستان و اخوان شاید مساله فلسطین باشد که اخوانی ها کلا از سردمداران بحث مقاومت در مقابل اسرائیل بوده اند و سعودی ها خیلی در این زمینه مقاومت نداشتند و بیشتر سازش را ترجیح می دهند.

 خیلی  خلاصه که بخواهیم مرور کنیم پناه دادن قطری ها به سران اخوان و مواضع رسانه های قطری در مورد این گروه عربستان و قطر را مقابل هم قرار داده و ایضا مصر بعد از «مُرسی» را هم به همچنین. یکی از ریشه های اختلاف در نوع نگاه عربستانی ها و موافقان اخوان به اسلام است. هر دو ادعای سلفی گری (به معنای پیشین و بازگشت که اشاره به بازگشت به سنت پیامبر دارد) اما نتیجه این دو نگاه و عملکرد متفاوت است. سعودی ها را که می دانید تقریبا چگونه به سنت و اسلام نگاه می کنند اخوانی ها هم با درجاتی وسیع تر و یواش تر بیشتر بر جنبه های اصلاحی تاکید دارند، نگاه سعودی در تظاهر شریعت بنا شده مثل: روبنده و ممنوعیت هایی برای زنان، نگاه اخوانی بیشتر کاربردی تر و پیش برنده تر است، خیلی بر ظواهر تاکید ندارند، هر چند که اخوانی ها هم در مجموع عملکرد متناقضی داشته اند. حالا این دو نگاه در قطر و عربستان به تقابل رسیده اند!

شکل اول ماجرا و یک «نزاع سطحی»

درسطحی رویی تر ماجرا، با کلی نگاه و تحلیل مواجهیم که شاید هیچ کدام قلب ماجرا را بیان نکند. اختلاف قطر و عربستان ماحصل تصادم منافع این کشورها در سوریه، عراق، یمن و مصر و…حتی بخش های دیگری از خاورمیانه است. به عنوان مثال نوع کنش قطری ها و شکل سرمایه گذاری هایشان در عراق در مجموع به نفع اهل تشیع و نیروهای نزدیک به ایران شده، این گونه تضاد منافع که حاصل تاثیرات غیر مستقیم قطری ها و سعودی ها است از جمله عوامل شکل گیری این خصم مشترک است.  در شرایط فعلی هر دو کشور همدیگر را متهم به تروریسم می کنند، هر دو دیگری را در ظهور و بسط داعش مقصر قلمداد می کنند و هر دو از تحدید منافعشان به دست دیگری در جایی مثل یمن شاکی هستد این وسط نزدیکی و دوری به ایران و یا اسرائیل و… رویی ترین سطح ماجرا است، پس نمی شود که بر اساس سطحی ترین بعد ماجرا، استراتژی چید.

واقعیت مساله این که هر چند ترامپ با سعودی ها رقصید و به نظر موقعیت عربستان مستحکم تر از قبل است، اما نباید فراموش کنیم آن طرف ماجرا هم قطر وجود دارد. قطر ثروتمند ترین کشور دنیا است و سه پایگاه نظامی مهم آمریکا در این کشور قرار دارد. کنترل پاکستان، افغانستان و عراق از خاک قطر انجام می شود، پس با همان استدلالی که ثروت حاصل فروش از سلاح را توجیه رفتارهای ترامپ در اختلاف افکنی میان اعراب قلمداد می کند و می توانیم توجیه کنیم که ترامپ به این راحتی ها پشت قطر را خالی نمی کند.

به هر حال برای آمریکا، قطر نه یمن است که فاقد موقعیت خاصی باشد و نه ترکیه که صرفا در سودای گذشته شیرین، جاه طلبی داشته باشد و یک اقتصاد نیم بند ده ساله، قطر داستانی جدا دارد و هم وزن عربستان برای آمریکایی ها اهمیت دارد. پس نمی شود خیلی به ادامه این اختلاف حداقل در این سطح غلیظ دل خوش کرد. کما این که رفتار روسیه که همیشه ظریف ترین مواضع را دارد نشان می دهد که هیچ اعتمادی به این اختلاف نیست (روسیه طی این چند روز بارها تاکید کرده که با همه ی طرف های درگیر ارتباطاتش را حفظ می کند و تبادل اقتصادی خواهد داشت)

سپرده گذاران کاسپین یا (حرص و طمع هفته)

جایی در کتاب حاجی بابای اصفهانی، «حاجی بابا» کاراکتر اصلی داستان از تنگدستی به ستوه آمده با پیشنهاد رفیقی تصمیم به سرکیسه کردن دسته ای از مردم می گیرد. به گمانم شرح «جیمز موریه» در مورد حال و هوای مردمی که سرکیسه شده اند، بی نهایت به حال و هوای سپرده گذاران کاسپین نزدیک است: «این مردم ساده لوح تر و صاف و صادق تر از آنند که تو می پنداری. با چنین مردمی چکار نمی توان کرد؟ بآسانی می توان همه را فریفت و جیبشان را خالی کرد، عقلشان در چشمشان است  و چشمشان را پرده نافهمی پوشیده است» واژه های این عبارت آن قدر دقیق بودند که حیف آمد در این جا ذکر نشود.

داستان همین است؛ مردمی که طمع می کنند و طمع همیشه همسایه خوشبینی است! یک نوع از خوشبینی مضر که محاسبه و آینده نگری را دچار اخلال می کنند و در نظام سرمایه داری که نظام های تبلیغاتی تاکید بر تصرف سرمایه دارند، مردم طمع کار، راحت تر به بازی تن می دهند. ما همه در محاصره آگهی هایی هستیم که سمت و سویی خوشبینانه  و افراطی دارند. وسوسه پول های یهویی که می توانند با یک قرعه زندگی ما را از این رو به آن رو کنند، این همه میل به یهویی ارتقا یافتن، البته ریشه در فرهنگ تن پرور و کاهل ما هم دارد. میل مشترک خاورمیانه ای به دریافت پول هایی شبیه به یارانه، هم از همین جا نشات می گیرد.

یک هفته و چند چهره؛ 

حکایت مردمی که می دانند نرخ سود موسسات بیشتر از ظرفیت اقتصاد امروز ایران است و باز هم طمع می کنند و به هوای سودی بیشتر، سرمایه خود را به تاراج می گذارند از همین امیال نشات می گیرد. به هر حال امکان وقوع وضعیت حبابی درتمام اقتصادهای جهان هست، در این میان اندازه عقلانیت مردم مهم است. وقتی که بازارهای اقتصادی از حالت پویا خارج می شوند، و سرمایه سمت یک بازار خاص می رود، در چنین وضعیتی صاحبان تجارت با انواع تبلیغات، سرمایه گذاران را ترغیب می کنند که سرمایه گذاری را امتداد دهند و امتداد سرمایه گذاری وضعیت را غیر واقعی و حبابی می کند، تا جایی که از نقطه ای به بعد، آن شکل از مشارکت، حالتی زیان ده پیدا می کند. دقیقا همان قصه ای که در موسسات رنگارنگ مالی و اعتباری افتاد و حالا مردمی را علاف کوچه و خیابان کرده. غافل از این که  در چنین موقعیت هایی حرص غلبه می کند، مگر چیزی غیر از حرص و آزمندی، فرشته ی مقرب الهی را شیطان کرد؟

پی نوشت: خلاهای نظارتی البته که بسیار قابل نقد است و البته اوضاع نابسامان اقتصادی هم مردم را به سمت چنین اشتباهاتی هل می دهد، اما خلاف تمام کلیشه هایی که ما را به سمت فرافکنی سوق می دهد، گاهی بد نیست توپ را در زمین خودمان بیاندازیم.


منبع: برترینها

سعید نفیسی؛ مردی که خود کتاب بود

هفته نامه امید جوان: سعید نفیسی مردی بسیار پر کار و خلاق که انسان را از این همه تنوع و چیره دستی شگفت زده می کند و مصداق این سخن است که صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را که دگرباره مادر گیتی فرزندی چون او بزاید و بپروراند.

با این که ۴۹ سال از مرگ سعید نفیسی می گذرد اما به بهانه کتاب و کتابخوانی بی مناسبت نیست که از مردی یاد شود که خود مانند یک کتاب زندگی کرد و بد نیست بدانیم کتاب، موجودی جدای نویسنده نیست و حتی اگر به تئوری مرگ مولف باور داشته باشیم و اثر را از خالق اثر جدا بدانیم اما باز هم در کار کتاب باید از نویسنده کتاب هم یاد شود و نمی توان تا صحبت از کتاب می شود تنها بر چند نام مانند جلال آل احمد توقف کنیم و سراغ دیگران نرویم.

سعید نفیسی؛ مردی که خود کتاب بود

از این رو حال که مناسبت کتاب و کتابخوانی را پشت سر گذاشته ایم یاد سعید نفیسی را زنده نگاه می داریم. هم او که گویا اول بار به رضا شاه توصیه کرد نام «ایران» را رسمی کندو در مکاتبات رسمی هم از واژه «ایران» استفاده شود چرا که بیم داشت «پرشیا» یا «پارس» این ذهنیت را ایجاد کند که دیگر اقوام جدایند.

البته پیش از رضاشاه نیز پادشاهان قاجار خود را پادشاه «ممالک محروسه ایران» می دانستند و چنین امضا می کردند اما اصطلاح «ممالک محروسه» بیشتر رواج داشت تا خود ایران و در مکاتبات رسمی و در نشریات خارجی پرشیا یا پارس را ترجیح می دادند و با پیشنهاد و پیگیری نفیسی بود که ایران با وجود قدمت ۱۰۰۰ ساله و اشاره به آن در شاهنامه فردوسی رسمیت انحصاری یافت.

درباره ادبیات معاصر ایران نیز گفته می شود که بیش از هر جای دیگر برگرفته از ادبیات روس است و سعید نفیسی که ایرانیان را با ادبیات روس و برخی دیگر از کشورهای اروپایی آشنا کرد.

سعید نفیسی؛ مردی که خود کتاب بود

او را می توان بنیانگذار نشر دانشگاهی در ایران نیز دانست. نخستین استاد دانشکده حقوق دانشگاه تهران، مسلط به زبان های یونانی، لاتین، فرانسه، روسی، اردو، پشتو، عربی و فارسی و بنیانگذار شیوه داستان نویسی که در خرداد ماه ۱۲۷۴ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. در پانزده سالگی برای ادامه تحصیل راهی شهر نوشاتل سوئیس و سپس دانشگاه پاریس شد و در سال ۱۲۹۷ پس از اتمام تحصیلات به ایران بازگشت و ضمن تدریس در مدارسی همچون دارالفنون و مشغولیت در وزارت فوائد عامه به گروه نویسندگان مجله دانشکده پیوست و با ملک الشعرای بهار همکار شد.

نفیسی مردی پرکار و خلاق بود چندان که دکتر صادق رضازاده شفق درباره او می نویسد: «در هر صورت این گونه ثمربخشی حیرت آور از نفیسی عجیب نیست و در این کار هیچ یک از نویسندگان و مولفان زمان ما به پایه او نمی رسد و باید او را از حیث تعداد آثار با امثال یاقوت حموی یا ابوعلی سینا یا غزالی و از متأخرین با مؤلف ناسخ التواریخ مقایسه کرد.»

تسلط او به زبان های مختلف و همچنین تعدد آثار در رشته های متنوع ادبیات و تاریخ چنان است که بسیاری او را معمار نثر جدید معاصر ایران نامیده اند. شاخصه برجسته او اما ایران دوستی بود تا جایی که احیا و بنیان گذاری شیوه داستان نویسی تاریخ وی که در آنها روح وطن پرستی و سلحشوری و قهرمانی را تقویت کرده، بیشترین تاثیر را روی جوانان ایران زمین در حب به وطن و حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور داشته است. دکتر عبدالحسین زرین کوب نیز نفیسی را شخصیتی چند بُعدی، مورخ، محقق، ادیب، منتقد، نویسنده، مترجم، زبان شناس، روزنامه نگار معرفی می کند.

آثار نفیسی در رشته هایی مثل تاریخ، تحقیق، شعر و فرهنگ نویسی بی نظیر بود. وی دیوان شعرا و متن های ادبی فراوانی را تصحیح کرده و بر آنها مقدمه و تعلیقات نوشته است که دیوان «ابن یمین فریومدی»، دیوان «عطار نیشابوری»، «کلیات عراقی»، دیوان «نوری ابیوردی»، دیوان «قاسم انوار» و دیوان «اوحدی مراغه ای» از جمله این آثار است.

سعید نفیسی؛ مردی که خود کتاب بود

یگانه منبع درآمد او همانا از تدریس در دانشگاه بود چرا که تحقیق و پژوهش و چاپ کتاب های تاریخی و ادبی درآمد چندانی را برای او رقم نمی زد و تنها عشق بود که نفیسی را وادار به فعالیت می کرد. به همین دلیل هم پس از بازنشستگی، زمان کوتاهی را در تهران به سر برد و سپس با دل کندن از بزرگ ترین دارایی خود که کتابخانه شخصی اش بود و با حراج کتاب هایش، اندک سرمایه ای جمع کرده و راهی پاریس شد تا با حقوق بازنشستگی و روی آوردن به زندگی دانشجویی، تحقیق روی کتاب های خطی و تاریخ ایرانی موجود در کتابخانه ملی فرانسه را آغاز کند.

در یادنامه سعید نفیسی در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران در سال ۵۱ خورشیدی چاپ شده آمده است که ۱۶۰ اثر به خط او موجود است که چاپ نشده و نشان می دهد نفیسی بیش از آنچه تصور می شود پ    ر کار بوده است.

زندگی در پاریس، دوری از وطن، دوستان و به ویژه مجموعه کتاب هایش برای استاد نفیسی گران و سخت بود. همسرش «پریمرز نفیسی» گفته بود: «نفیسی واقعا عاشق کتاب بود. او مصرف مفید و به جای پول را فقط در خریدن کتاب می دانست؛ تا جایی که هزینه ضروری ترین احتیاجات شخصی خود را در راه خرید کتاب صرف می کرد.»

استاد اما از بیماری آسم و قلنج رنج می برد و در ۷۵ سالگی هنگامی که برای شرکت در نخستین کنگره ایران شناسان به ایران آمده بود و در آبان ۱۳۴۵ در تهران درگذشت و او را در تهران در کنار قبر پدرش و در آرامگاه «سر قبر آقا» پایین تر از چهارراه سیروس و مولوی دفن کردند.

سعید نفیسی؛ مردی که خود کتاب بود

او که مسافرت های متعددی به شوروی داشت طی چهل سال آخر زندگی اکثر آثار روسی درباره ایران را گردآوری کرد. همچنین آثاری همچون ترجمه «آدام متیسکیه ویچ»، «ایلیاد، اثر همر»، «پل و ویرژینی، اثر برناردن دوسن پیر»، «آرزوهای بر باد رفته، اثر انوره دو بالزاک»، «ادیسه، اثر همر» و نیز نگارش کتاب هایی از جمله «آخرین یادگار نادرشاه – نمایشنامه – ۱۳۰۶»، «فرنگیس ۱۳۱۰»، «ستارگان سیاه – مجموعه داستان – ۱۳۱۷»، «ماه نخشب – مجموعه داستان – ۱۳۲۸»، «آتش های نهفته – یا حساب ها در نیامد – ۱۳۲۰»، «نیمه راه بهشت – داستان – ۱۳۳۲» و «گلچینی از دیوان سعید نفسی، ۱۳۳۳» برخی از آثار سعید نفیسی را تشکیل می دهند.


منبع: برترینها

سالگرد مرگ الکساندر پوشکین؛ بزرگ‌ترین شاعر روسیه

: الکساندر سرگیه‌ویچ پوشکین (۱۷۹۹-۱۸۳۷)، نویسنده و بزرگ‌ترین شاعر روس‌ است‌ کـه‌ داسـتان‌ زنـدگی کوتاه اما پرماجرای او بارها نوشته شده است. او در ۱۸۲۰ به‌ جهت اشعار انقلابیش به‌ روسیه جنوبی تـبعید شد. بعد به سن‌پطرزبورگ بازگشت و با‌ دربار و محافل اشرافی روسیه‌ رفت‌ و آمد پیدا کرد.

برخی از آثار مشهور او: داستان روسـلان و لودمـیلا (۱۸۲۰،تحت تأثیر شدید ادبیات فرانسه)، باریس گادونوف (۱۸۳۱)، دختر سروان (۱۸۳۷)، دوبروفسکی(۱۸۳۵) و منظومه‌های شورانگیز ماهیگیر و ماهی و موتسارت و سالیری.

مرگ و شعر همیشه برای هم نوعی جاذبه داشته‌اند .«ادون‌» شاعران را جمعی مـی‌دانست کـه «یا در جوانی می‌میرند، یا سال‌هایی دراز در عزلت و تنهایی زندگی می‌کنند.» این تعریف به خصوص‌ درباره شاعران و نویسندگان عصر رمانتیسم مصداق دارد.  برخی‌ از‌ بهترین آنها‌،در جوانی مردند. برخی دیگر‌، از‌ جـمله‌ ووردز وورت و کولریج‌، سالهایی دراز زیستند، بی‌آنکه دیگر حتی بتوانند آثاری هم‌تراز نوشته‌های آتشین دوران جوانی‌شان‌ پدید آورند.

سالگرد مرگ الکساندر پوشکین؛ بزرگ‌ترین شاعر روسیه

در نیمه‌ نخستین‌ قرن‌ نوزدهم، روسیه دو تن از بهترین شاعران و نویسندگانش‌ را‌ در مسیر این‌ سرنوشت محتوم از دسـت داد و ایـن جـریان درست در مرحله‌ای از تاریخ ادبی آن کـشور اتـفاق‌ افـتاد‌ که‌ روسیه افراد اندکی هم‌تراز آنان داشت وبه همین سبب، به‌ شدت از آن فاجعه آسیب دید. پوشکین،بزرگترین شاعر روس و لرمانتوف، نویسنده‌ای کـه اهـمیتی کـمتر از او نداشت‌، هردو‌ در‌ دوئل کشته شدند. پوشکین،وقتی کشته شـد، ۳۷ داشت و لرمانتوف‌ به‌ هنگام‌ مرگ، ۱۰ سال از او جوان‌تر بود. تردیدی نیست که همه دوئل‌ها بسیار ابلهانه بودند‌ و این‌‌ واقـعیتی‌ بـود کـه تزار نیکولای اول نیز متوجه آن شد و برای دوئل‌کنندگان مجازات‌های‌ سخت‌ مـقرر‌ کرد.

پوشکین در حول و حوش مرگ، دستاوردهای ادبی زیادی داشت، با این حال،در آن زمان، در پاره‌ای از محافل حسود و خـبیث سـن‌پطرزبورگ،پایـتخت کشور روسیه،زمزمه می‌کردند که‌ وی دیگر‌ قدرت‌ خلاقه‌اش را از دست داده است. این مـوضوع واقـعیت نداشت،گرچه اگر او‌ زنده‌‌ می‌ماند‌، احتمالا به نثر روی می‌کرد و دیگر شعر نمی‌گفت. همان‌طور که لرمانتوف مـوفق نـشده بـود‌. احتمالا‌ هیچ‌وقت هم به چنین کاری موفق نمی‌شد. بخشهای آخرین نوول او کـه نـاتمام‌ مـاند، آشفته و نابسامان است، در حالی که‌ طرحی‌ که لرمانتوف با اعتماد به نـفس کـامل برای اثری‌ بلندپروازانه تدوین کرده بود‌، احتمالا‌ به خلق شاهکاری همچون جـنگ‌ و صـلح‌ مـی‌انجامید.

تنها‌ چیزی‌ که‌ اکنون با اطمینان می‌توانیم بگوییم این‌ است‌ که آن دو نویسنده جوان هنوز قـادر بـه‌ نـوشتن آثاری سترگ بودند‌ و قاطعا‌ تصمیم داشتند که به نوشتن ادامه‌ دهند. آن دو سودای مرگ نداشتند‌ و بر‌ این گمان نبودند که نقطه اوج کار هرنویسنده‌ای مرگ‌ اوست.

با این حال، لرمانتوف خود برانگیزننده‌ نـزاعی‌ احـمقانه‌ بود که به کشته شدنش در صـخره‌ای‌ از‌ کوهستانهای‌ قفقاز‌ منجر‌ شـد‌. امـا پوشکین که از او سالمندتر و عاقل‌تر بـود، قـربانی آداب و رسوم‌ حاکم بر محافل اشراقی روسیه شد. همسر زیبایش،ناتالیا، که پوشکین او را مـی‌پرستید، واقـعا بی‌وفا‌ و خیانتکار نبود. ناتالیا فـقط مـی‌خواست در مـحافل اشراقی بدرخشد و مـورد سـتایش‌ باشد. وی که با عـالم نـویسندگی پوشکین سر و کاری نداشت، درعین‌حال، به او وابسته و متکی‌ بود. ناتالیا حتی دلش‌ می‌خواست‌ کـه هـمسری خوب و برازنده و خانه‌دار باشد. اما،پوشـکین، آرامـش و آسایشی مـی‌خواست کـه به او مجال کار و نوشتن بدهد‌؛ آرامش‌ و آسایشی که بـه نـوشته‌ خودش چیزی بود که «هرگز نـصیبم نـشد.» او از مـحافل اشـرافی و مـجالس رقص و سرور دربـار نـیکولا متنفر بود-هرچند‌ که‌ به ناچار با این محافل رفت‌وآمد‌ داشت‌.

سالگرد مرگ الکساندر پوشکین؛ بزرگ‌ترین شاعر روسیه

در همان زمان بود که سروکلهء ژرژ دانـته‌ پیـدا شـد: مهاجری فرانسوی و خوش‌قیافه و برازنده‌ که در ۱۸۳۴ بنا بـه تـوصیه یـارون هـیکه‌رن‌،سـفیر هـلند‌ در‌ روسیه،در گارد ویژه‌ تزار‌ استخدام شد؛ دانته پسرخوانده بارون بود.

ناتالیای پوشکین زیباترین زن و چشم‌وچراغ محافلی اشراقی بود که اکنون پای‌دانته به آنها باز می‌شد .پس طبیعی بود کـه دانته ادب کند و به دیدار‌ او‌ برود. اما بین آنها ماجرایی جریان‌ نداشت. روابط آنها، در آغاز، حتی موجب سرگرمی و مشغولیات پوشکین بود. ناتالیا راز دلش را برای پوشکین بازمی‌گفت. او شیفته سروان نبود، اما زن‌ بـود‌ و دلش نـمی‌خواست‌ که آن افسر برازنده از وی غافل شود. وقتی دانته از خواهر ناتالیا خواستگاری کرد، ناتالیا برای‌ پوشکین درد دل کرد و از او اطمینان خواست که دانته فقط‌ وقتی‌ از‌ او ناامید شده به ازدواج با خواهر وی اقدام‌ کرده اسـت.

سالگرد مرگ الکساندر پوشکین؛ بزرگ‌ترین شاعر روسیه

مـاجرا، تا این‌جا، حالتی کم‌وبیش کمدی ‌‌داشت‌. اما امان از شایعات و وراجی‌ها.همین‌ پچ‌پچ‌ها و پوزخندهای پنهان و آشکار سرانجام پوشکین را‌ وادار‌ کرد‌ تا نامه‌ای توهین‌آمیز و تحریک‌کننده بـرای دانـته بنویسد. نتیجه احتمالا از همان آغـاز مـعلوم بود: دوئل‌؛ نبردی که آن‌ افسر تیرانداز ماهر بخت قطعی پیروزی در آن را داشت‌. دانته نخست شلیک کرد‌ و پوشکین‌ زخم‌ مهلکی برداشت که دو روز بعد به مرگش مـنجر شـد. تزار نیکولا برای پوشـکین در بـستر مرگ‌ نامه‌ای نوشت و او را«بخشید».بدهی‌های سنگین پوشکین پرداخته شد، برای آموزش فرزندان‌ او ترتیبات کافی منظور گردید، و برای بیوه او مقرری معین شد. پیامدهای وضع به خوبی سامان‌ یافت؛ اما روسیه بـزرگ‌ترین شـاعرش را از دست داد.

سالگرد مرگ الکساندر پوشکین؛ بزرگ‌ترین شاعر روسیه

دانته‌ به‌ مرگ محکوم شد،اما بعد در مجازاتش تخفیف دادند و او را با کاهش درجه برای‌ تمام عمر به یکی از نواحی دورافتاده تبعید کردند. او از آنجا گریخت و بالاخره به فـرانسه بـازگشت. دانته هـرگز از آنچه کرده بود ابراز پشیمانی نکرد. چطور می‌توانست چنین کند؟ بنا به «اصول» رایج در آن محافل«اصیل»، او کاری کـرده بود که از‌ هرجنتلمنی‌ جز آن انتظار نمی‌رفت. حتی اگر تیرش را به هـوا شـلیک کـرده بود، پوشکین-که خود نیز تیرانداز قابلی بود- قطعا چنین نمی‌کرد. در آن لحظات، نفرت او از‌ دانته‌ حد‌ و مرزی نـمی‌شناخت.

‌ دانـته،به اتفاق‌ همسرش‌،خواهرزن‌ پوشکین، کاری موفقیت‌آمیز در فرانسه پیدا کرد و سـرانجام سـناتور شـد. پروسپه مریمه‌،نخستین مترجم فرانسوی پاره‌ای از داستانهای پوشکین‌، قاتل‌ پوشکین‌ را چنین توصیف می‌کند: «سخنرانی فـوق العاده؛ با‌ ظاهری‌ چون ورزشکاران، و لهجه‌ای آلمانی؛ مکار و هوشیار.»

دانته عادت داشت بـگوید که همه چیزش را مـدیون آن دوئل «مـیمون»است‌ .بدون‌ آن‌ ماجرا، او هرگز صاحب آن وضعیت سیاسی ممتاز نمی‌شد و احتمالا‌ تا آخر عمر مجبور بود با خانواده‌ای گسترده در یکی از نواحی پرت روسیه با حقوق افسری گذران‌ کند‌.


منبع: برترینها