«ویلیام وایلر»؛ رکورددار نامزدی بهترین کارگردانی اسکار

خبرگزاری ایسنا: امروز سی‌و ششمین سالروز مرگ «ویلیام وایلر»، کارگردان صاحب‌نام سینمای جهان و رکورددار نامزدی جایزه بهترین کارگردانی اسکار است.

برای سی‌و ششمین سالمرگ «ویلیام وایلر»

 «ویلیام وایلر» روز اول جولای ۱۹۰۲ در فرانسه از پدری سوئیسی و مادری آلمانی متولد شد. وی توانست با استفاده از نبوغ فیلم‌سازی، پله‌های پیشرفت را از تمیز‌کردن صحنه‌های فیلم در کمپانی یونیورسال تا خلق شاهکار «بن‌هور» و ۱۲ بار نامزدی اسکار طی کند.

وایلر در تاریخ آکادمی اسکار، ۱۲بار نامزد دریافت جایزه‌ بهترین کارگردانی شد که از این حیث، رکوردی دست‌نیافتنی را خلق کرده است.

وی در ۲۲ سالگی وارد لس‌آنجلس شد و به‌عنوان دستیار سوم کارگردان، فعالیت خود را در دنیای سینما آغاز کرد. «وایلر» در سال ۱۹۲۵ جوان‌ترین کارگردان کمپانی یونیورسال برای ساخت فیلم‌های وسترن نام گرفت و در سال ۱۹۲۸ شهروند آمریکایی را دریافت کرد.

«وایلر» در دهه‌ ۳۰ با ساخت آثار جذابی چون «دام عشق»(۱۹۲۹)، «جهنم قهرمانان»(۱۹۳۰) و «ساحره‌ خوب»(۱۹۳۵) توانست جایگاه‌اش را در هالیوود استحکام بخشد.

وی پس از قطع همکاری با کمپانی یونیورسال، همکاری بلند‌مدتی را با «ساموئل گلدوین» آغاز کرد که ماحصل آن خلق آثار کلاسیک و موفقی چون «این سه ‌نفر»(۱۹۳۶)، «پایان مرگ‌بار»(۱۹۳۷)، «بلندی‌های بادگیر»(۱۹۳۹)، «وسترنر»(۱۹۴۰)، «روباه‌های کوچک»(۱۹۴۱) و «بهترین سال‌های زندگی ما»(۱۹۴۶) بود.

برای سی‌و ششمین سالمرگ «ویلیام وایلر»

وی دراین مدت چهاربار نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد که اولین آنها در سال ۱۹۳۷ برای فیلم «Dodsworth» بود. «ویلیام وایلر» برای اولین‌بار در سال ۱۹۴۲ برای فیلم «خانم مینی‌ور» موفق به کسب اسکار بهترین کارگردانی شد. بین سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ وی در نیروی هوایی ارتش آمریکا مشغول به فعالیت شد و در این سال‌ها دو اثر مستند نیز ساخت.

«وایلر» پس از بازگشت از جنگ، فیلم «بهترین سال‌های زندگی ما» را ساخت که دومین جایزه‌ اسکار بهترین کارگردانی را در سال ۱۹۴۷ برای او به‌همراه آورد. این فیلم شخصی‌ترین فیلم اوست که سال‌های جدایی‌اش از خانواده‌ و حضور در جنگ را نشان می‌دهد.

پس از پایان جنگ، «وایلر» ساخت آثار تحسین‌برانگیزش را ادامه داد. «وارثه»(۱۹۵۳) و «ترغیب دوستانه»(۱۹۵۶) که نخل طلای کن را کسب کرد،‌ ادامه موفقیت‌های او بودند.

اما شاهکار سینمایی «وایلر» که از برجسته‌ترین آثار سینمای جهان است، مطمئنا فیلم «بن‌هور» است که در سال ۱۹۵۹ به سینما آمد.

این فیلم در همان سال موفق به کسب ۱۱ جایزه‌ اسکار شد و این رکورد تا سال ۱۹۹۷ که توسط فیلم «تایتانیک» شکسته شد، باقی ماند. «وایلر» برای این فیلم سومین اسکار بهترین کارگردانی را نیز به‌دست آورد.

برای سی‌و ششمین سالمرگ «ویلیام وایلر»

در تمام ادوار تاریخ‌ هالیوود، فیلم‌های «وایلر» بیشترین تعداد جوایز و افتخارات سینمایی را برای بازیگران و هنرپیشه‌های آن به‌همراه آورده است و خود او نیز در سال ۱۹۶۵ جایزه‌ اسکار افتخاری را برای خدمات‌اش به سینما کسب کرد.

از دیگر ساخته‌های «وایلر» می‌توان به «ساعت کودکان»(۱۹۶۱)، «کلکسیونر»(۱۹۶۵) و «دختر بامزه»(۱۹۶۸) اشاره کرد. «ویلیام وایلر» در سال ۱۳۵۳ در سومین جشنواره‌ فیلم تهران در مراسم بزرگداشتی که با نمایش ۱۱ فیلم او همراه بود، حضور یافت.

۳ اسکار بهترین کارگردانی در سال‌های ۱۹۶۰، ۱۹۴۷ و ۱۹۴۳، جایزه‌ بهترین فیلم از بافتا در سال ۱۹۶۰، نخل طلای کن در سال ۱۹۵۷ و جایزه‌ بهترین فیلم از گلدن گلوب در سال ۱۹۶۰ بخشی از افتخارات و جوایز سینمایی «ویلیام وایلر» طی چهار دهه حضور در سینما هستند.

«ویلیام وایلر» ۳۶ سال پیش در ۲۷ ژوئن ۱۹۸۱ در لس‌آنجلس درگذشت.


منبع: برترینها

۱۷ حقیقت درباره «بیانسه»، الهه‌ی موسیقی پاپ

بیانسه یکی از مشهورترین و محبوب ترین خواننده های آمریکایی است که نه تنها برای صدا و موزیک هایش، بلکه برای اخلاق خوبی که دارد در میان مردم از جایگاه ویژه ای برخوردار است.

بیانسه، همچنین ترانه‌سرا و هنرپیشه آمریکایی نیز هست. او در هوستون، تگزاس به دنیا آمد و از کودکی در مسابقات مختلف خوانندگی و رقص شرکت کرد و در اواخر دهه ۱۹۹۰ به عنوان خواننده اصلی گروه آر.اند.بی «دستینیز چایلد» به شهرت رسید.

هنرمند یاد شده در بازیگری نیز بخت خود را آزمود و در فیلم‌ های دختران رؤیایی (۲۰۰۶) و پلنگ صورتی (۲۰۰۶) نیز بازی کرد و به خاطر فیلم دختران رؤیایی، نامزد بهترین بازیگر زن گلدن گلوب شد.

او در طول فعالیت ۱۹ ساله‌ اش، بیش از ۱۵۰ میلیون آهنگ فروخته است و به این ترتیب یکی از پرفروش‌ ترین خوانندگان تمام تاریخ به شمار می رود. جا دارد اشاره کنیم که بیانسه ۲۲ جایزه گرمی را برنده شده است و یکی از بیشترین نامزد شدگان زن تاریخ گرمی محسوب می شود.

با این تفاسیر، در ادامه به ذکر ۱۷ نکته جالب در رابطه با این خواننده پرداخته ایم که احتمالا از آن ها خبر ندارید. برای آگاهی از این موارد در ادامه با روزیاتو همراه باشید.

۱۷ حقیقت جالب درباره «بیانسه» که شاید تاکنون نمی دانسته اید

۱- نخستین آلبوم بیانسه برنده ۵ جایزه گرمی شد

اگر بگوئیم که استعداد و بیانسه دو مفهوم برابر با هم هستند، چندان اغراق نکرده ایم. بیانسه نخستین آلبوم خود موسوم به «به طرز خطرناکی عاشق» را در سال ۲۰۰۳ منتشر کرد. این آلبوم برای او پنج جایزه گرمی به ارمغان آورد و دو آهنگ «مجنون عشق» و «پسر بچه از آن»، در نمودار یکصد آهنگ داغ بیلبورد در صدر قرار گرفتند. آیا این اتفاق برای آغاز یک کار عالی نیست؟

۲- گران قیمت ترین خواننده جهان

بیانسه پس از اجرای ۵ دقیقه ای خود با قیمت ۱٫۲۵ میلیون پوند (بیش از ۶ میلیارد تومان) در یک مهمانی خصوصی در شهر نیویورک در سال ۲۰۱۰، لقب «بالاترین دستمز اجرا در جهان برای هر دقیقه خواندن» را از آن خود نمود.

۳- بیانسه به عطر و ادکلن حساسیت دارد

۱۷ حقیقت جالب درباره «بیانسه» که شاید تاکنون نمی دانسته اید

شاید به نظرتان عجیب باشد اما این خواننده پاپ به عطر حساسیت دارد. بنابراین برای استفاده از رایحه های خوشبو کننده، عطرهایی مخصوص وی ساخته می شوند که در ترکیب شیمیایی آن ها دستکاری شده تا از بروز هرگونه واکنش های آلرژیک پیشگیری گردد.

۴- نخستین جایزه ی خوانندگی خود را در سن ۷ سالگی دریافت کرد

۱۷ حقیقت جالب درباره «بیانسه» که شاید تاکنون نمی دانسته اید

بیانسه از همان ابتدای کودکی استعدادهای هنری خود را بروز داد. وی اولین جایزه هنری خود را در مسابقه کشف استعدادهای خوانندگی Imagine که توسط «جان لنون» برگزار می شد دریافت کرد و مورد تشویق و استقبال مردم زیادی قرار گرفت.

۵- پشت سر گذاشتن یک دوره افسردگی شدید

از آن جا که ستاره بودن و شهرت داشتن هم نیمه تاریک دارد و هنرمندان با مسائل گوناگونی مواجه خواهند بود که چندان خوشایند نیست. بیانسه نیز در دوران اوج فعالیت «دستینیز چایلد» در اواخر دهه ۹۰ میلادی وقتی با گروه مشاجره کرد از آن ها جدا شد. همچنین در آن زمان با نامزد خود را قطع رابطه نمود و همین مسایل موجب افسردگی مقطعی وی شد، اما پس از این رویدادهای ناگوار او بسیار موفق تر و قدرتمندتر از قبل در صحنه ظاهر و به یکی از بهترین خواننده های سبک پاپ بدل گشت.

۶- عدد مورد علاقه بیانسه ۴ است

دوستداران بیانسه می دانند که عدد مورد علاقه این هنرمند، ۴ است. اما آیا دلیل آن را می دانید؟ به این خاطر که تاریخ تولد خودش چهارم سپتامبر، تاریخ تولد مادرش چهارم ژانویه و تاریخ تولد همسرش چهارم دسامبر است. وی همچنین در روز چهارم آوریل با جی زی ازدواج کرد.

۷- داشتن مهارت های کارآفرینی

بیانسه علاوه بر داشتن توانایی در حوزه هنر و فرهنگ، در زمینه کسب و کار نیز فرد موفقی است. او به همراه مادر خود خط تولید پوشاک House of Dereon را راه اندازی کرده و مدیریت می کنند. همچنین عطرهایی با نام های Heat و Pulse نیز عرضه کرده اند.

۸- در کودکی برای گوش هایش مسخره می شد

این هنرمند آمریکایی در دوران کودکی به دلیل فرم گوش هایش مورد تمسخر همکلاسی هایش قرار می گرفت.

۹- بیانسه بیشتر از هر خواننده زن دیگری نامزد دریافت جایزه شده است

۱۷ حقیقت جالب درباره «بیانسه» که شاید تاکنون نمی دانسته اید

خواننده مورد بحث بیش از هر ستاره زن دیگری در این حوزه نامزد و برنده جایزه شده است. وی تا کنون ۲۰ جایزه گرمی برده و به همین خاطر لقب «برگزیده ترین خواننده زن تاریخ که بیشترین نامزدی برای دریافت جایزه را داشته» به وی داده اند.

۱۰- نحوه اعلان رسمی بارداری او رکورد گینس را برایش به دنبال داشت

بیانسه در طول اجرای Love on Top در سال ۲۰۱۱ میلادی، باردار بودن خود را اعلام کرد. این حرکت باعث شد تا به عنوان «بیشتریت توئیت در هر ثانیه برای یک رویداد مستقل» در گینس ثبت شود. این خبر بیانسه ۸۸۶۸ بار در هر ثانیه توئیت می شد.

۱۱- نویسنده چیره دست

بیانسه علاوه بر اینکه خواننده، هنرپیشه و هنرمند موفق و مشهوری است، برای توانایی بی نظیر خود در زمینه نویسندگی نیز شهرت دارد و از طرف انجمن خبرنگاران سیاه پوست نیویورک موفق به دریافت جایزه و تقدیرنامه شده است.

۱۲- یکی از زیباترین زنان جهان

۱۷ حقیقت جالب درباره «بیانسه» که شاید تاکنون نمی دانسته اید

در سال ۲۰۱۰ میلادی، بیانسه از طرف مجله People به عنوان «زیباترین زن جهان» معرفی شد.

۱۳- دست و دل بازی و بخشنده بودن بیانسه

این هنرمند از شهرت خود به خوبی استفاده می کند. او از موسسات غیرانتفاعی متعددی همانند Chime for Change، Girl Up، Elevate Network و … پشتیبانی و حمایت می کند و کمک های مالی خود را در اختیار آن ها قرار می دهد.

۱۴- انگشت شست پای او توسط یکی از بادیگاردهایش شکست

در یک اتفاق نادر، یکی از بادیگاردهای این خواننده وقتی می خواسته از وی در برابر هجوم جمعیت محافظت کند، به طور ناخواسته پایش را روی پای بیانسه می گذارد. این امر موجب شکسته شدن انگشت شست پای او می شود. اما بعدها معلوم نشد که چه اتفاقی برای این محافظ افتاد.

۱۵- نامگذاری یک حشره با الهام از بیانسه

در سال ۲۰۱۲ میلادی، محقق دانشمندی موسوم به «برایان لسارد»، نام گونه ای از خرمگس که موهای طلایی روی شکم خود دارد و بومی کشور استرالیا محسوب می شود را Scaptia beyonceae گذاشت.

۱۶- ضبط تمامی مصاحبه های خبری

بیانسه تمامی مصاحبه های خود را ضبط و آرشیو می کند. این امر برای پیشگیری از هر گونه تحریف سخنانش توسط رسانه ها انجام می شود.

۱۷- جوان ترین فردی که نامش در جدول بیلبورد ثبت شد

منظورمان خود بیانسه نیست، بلکه دختر او و جی زی یعنی «بلو آیوی» نامش در این جدول ثبت شده است. داستان این است که دو روز پس از تولد این کودک، این زوج هنری، صدای گریه دختر خود را ضبط کرده و در آهنگ Glory جی زی استفاده کردند. این امر باعث شد تا نام بلو آیوی به عنوان خردسال ترین فرد در جدول بیلبورد ثبت گردد.


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ نامداری آزاده، ژن عارف و بنیتای بی همتا

برترین ها – ایمان عبدلی:

پسر عارف یا (ژنتیک هفته)

ویدئوی مصاحبه پسر عارف را اگر که ندیده باشید حتما وصفش را شنیده اید. پسر عارف پیشرفت و منزلت اجتماعی اش را بالکل به ژنتیک اش متصل کرده و نقش عوامل تقویت کننده محیطی را نادیده گرفته! این که پیشرفت شخصی را کلا به ژنتیک مرتبط بدانیم، در هیچ فضای استدلالی نمی گنجد. این را همه می دانیم و واضح است. اما گمان نکنید عده ای رسانه شده اند و افشاگری می کنند که بدانیم دست «عارف» پاک نیست.

اصل ماجرا چیز دیگریست؛ یعنی اگر همین فضای علیه عارف را بشکافیم و دقیق تر که بخواهیم صحبت کنیم، حکایت سهم خواهی های جریانات مختلف جبهه اصلاحات است که در فصل سنگین لابی ها که سیاسیون بنای تصرف کابینه را دارند، دنبال وسیله اند برای رسیدن به هدف. آن ها چون نمی خواهند مستقیما علیه عارف اقدامی کنند، ریاکارانه آن کار دیگر می کنند.

یک هفته و چند چهره؛ نامداری آزاده، ژن عارف و بنیتای بی همتا 

به هر حال این روزها در پس کوچه های سیاست، عده ای برای تصاحب صندلی وزارت خانه ها لابی می گذارند و به عبارتی سهم خواهی می کنند. عارف هم یک سر اساسی از ماجراست. او یک انصراف استراتژیک به نفع روحانی داده و در جبهه اصلاحات هم نفراتی پشت سرش حرکت می کنند. همان طور که کارگزارانی و تکنوکرات ها بیشتر مقابلش هستند. در چنین وضع و اوضاعی که گیس و گیس کشی است، فقط مصاحبه و ژست و تئوری صادر کردن کافی نیست. حتی نشستن در فلان لابی و امتیاز دادن و گرفتن هم بدون اقناع «افکارعمومی» کافی نخواهد بود.

آن ها یک مسیر غیرمستقیم را انتخاب می کنند؛ پسر عارف را جلوی یک دوربین می نشانند (می دانند که آن قدر کیاست ندارد که مدیریت کند) و این گونه است که یک مصاحبه چماقی می شود که عارف و هوادارانش منکوب شوند. این ها همه از خصیصه های فصل کابینه است و شک نکنید که آن که این ایده را داده، کارش را خوب بلد بوده. چون می دانسته که عالم نوکیسگی پر از گاف است. پسر عارف مثل خیلی آقازاده های دیگر در بشکه ی عسلی است که برای رسیدن به آن نیش یک زنبور را تحمل نکرده و خب آدم هایی که یهویی به موقعیت رسیده اند، ناگزیر از چنین گاف هایی هستند و همین گاف هاست که افکار عمومی را متقاعد می کند که ببینید عارف خیلی چهره‌ی قابل اطمینانی نیست! این روزها هر یک خط از هر مصاحبه، پالسی است برای دوست و دشمن. خلاصه اش این که کری خوانی می کنند مردان سیاست برای اقناع «افکار عمومی» تا زور چانه زنی را بالا ببرند.


آزاده نامداری یا (حریم هفته)

آزاده نامداری فقط یک مجری نیست. این که فکر کنیم او صرفا یک مجری است که مدل اجرای تازه ای دارد و همین! کمی ساده انگارانه است. او همه‌ی حواشی هایی که داشته هم نمی تواند چهره کاملی از جایگاه او نشان دهد. چون او در واقع نماد و نشان از یک سبک زندگی است که می خواهد در تمام تحولات سریع جامعه ایرانی خودش را حفظ کند و سهم خودش را داشته باشد.

 نیازی نیست خیلی اهل مداقه و تفکر باشید تا این تغییرات را دریابید. سری به کوچه و خیابان بزنید و بعد به حافظه تان که رجوع کنید، متوجه خواهید شد این روزها ما جور دیگری می پوشیم و تعریفمان از زیبایی چیز دیگریست. دهه های قبل، زیبایی صرفا در نجابت و پوشش و حجاب تصور می شد. آن تابلوی «بهتر است و مانعی ندارد» را با جان دل می پذیرفتیم. حالا، نه آن که نجیب نباشیم، اما حداقل بخش هایی از ما تعریفمان از زیبایی تغییر کرده و دیگر با تابلوها و عناصر بازدارنده و توصیه کننده خیلی مدارا نمی کنیم.

 آزاده نامداری در چنین روزگاری نماد آن هایی است که هم آن آرمان های دهه های پیش را دارند و هم نمی خواهند از نبض زمانه عقب بمانند. چادری های مدرن، محجبه های امروزی. آزاده نامداری که در برنامه سیمای خانواده ظهور کرد، دختر پر شر و شوری بود که علاوه بر اجرای انرژیک با تاکید بر حفظ چادر دل خیلی ها را گرم کرد که می شود در تحولات زمانه آن خودِ دیروزی را حفظ کرد. از همین جهت هر کنش او متاسفانه خیلی بزرگ شد. متاسفانه از آن جهت که او ظرفیتی متناسب با این همه تاویل پذیری را نداشت.

یک هفته و چند چهره؛ نامداری آزاده، ژن عارف و بنیتای بی همتا 

این ها را خیلی هامان می دانیم و می دانیم که این ظرف و مظروف متناسب نیست که این جوری متناقض نشان می دهد. اما جالب این جاست که ژست حفظ حریم خصوصی می گیریم، بیانیه صادر می کنیم که چه کار داریم با حریم فلانی؟ قضاوتش نکنیم و…واقعیت را کتمان می کنیم. حفظ حریم درست، اما وقتی یک مجری با پوشش، هویت ایجاد می کند. وقتی چشم کبودش را به اشتراک می گذارد. در واقع هم ما را به حریم خصوصی اش دعوت می کند و هم چارچوب هویتی اش را نشانمان می دهد.

 این داستان سوئیس را هم اگر بخواهیم صادقانه قضاوت کنیم، نقض کننده افه‌ی هویتی آزاده نامداری است. او چون نماد یک جمعیت هم هست، باید مسئولانه تر رفتار کند که نمی کند! پس اگر بی مسئولیتی و متناقض رفتارکردنش از سوی مردم نقد و استهزا می شود، انصافا گناهِ کار از خودش است. حالا این که علی ضیا و فلان مجری و هنرمند از او حمایت می کنند صرفا حمایت های صنفی است و مبنای محکمی نیست. اصلا کاش همان ویدئوی توضیحات نامداری هم نبود و قصه در همان سطح می ماند.

پی نوشت: با تمام این ها اگر قائل به چیزی به نام آبرو هستیم، باید و باید این داستان را تمامش کنیم، او در هر صورت و در حداقلی ترین تفسیر یک انسان، یک مادر و یک همسر است. فراموش نکنیم لطفا.


محمد باقر قالیباف یا (سیاستمدار هفته)

پر رنگ ترین نام انتخابات ۹۶ بی گمان خود خودش است؛ جناب شهردار در حال خداحافظی شهر تهران که فراتر از دو قطبی طرفداران روحانی و رئیسی روی ذهن مردم قدم زد. او حتی فراتر از شوخی های مجازی با میرسلیم و یا تقدیس نجابت هاشمی طبا بود. قالیباف برند انتخابات گذشته شد.

آن شعار ۹۶ درصدی ها، جذاب ترین و البته جعلی ترین شعار انتخابات بود و از همان جا باید می فهمیدیم که شهردار شبه تکنوکرات اصولگرا علاقه ی خاصی به گفتمان سازی و ایجاد جایگاه برای خودش در میان اصولگرایان و در کلیت نظام سیاسی ایران دارد. تا قبل از این قالیباف را بیشتر به جسارت و پروژه های بزرگ در نیروی انتظامی و شهرداری می شناختیم. مدیری که علاقه داشت و هنوز هم دارد که در صدر باشد و مردم او را به عنوان یک مدیر اجرایی قوی و عملگرا بشناسند. این زیست اما ظاهرا قالیباف را ارضا نکرده، کما این که او از پس تمام این تلاش ها، شان و جایگاهی پیدا نکرده و هر بار که در آزمون انتخاب مردم قرار گرفته ناکام بوده. حالا قالیباف از آن در سیاست ورزی وارد شده. در واقع  روزگار قالیباف ظاهرا مسیری دیگری پیدا خواهد کرد. او سودای تئوری پردازی دارد! اما آیا قالیبافِ تئوریسین جایگاه بهتری از قالیبافِ عملگرا خواهد داشت؟ او می تواند پشتِ تئوری ها، آن چهره مخدوش و ناکام مدیر عملگرا را محو کند؟

یک هفته و چند چهره؛ نامداری آزاده، ژن عارف و بنیتای بی همتا 

 
برای پاسخ به سئوال بالا خیلی نیاز به کنکاش نیست. همین دو سه ماه تلاش قالیباف از تئوریسین نمایی نشانمان می دهد که او باز هم به دومینویی از اشتباهات افتاده و احتمالا هر روز دارد حیات سیاسی خودش را محدودتر می کند. اولین تلاش که همان گفتمان دو قطبی انتخابات بود؛ گفتمانی مبتنی بر تحریک و تقابل میان طبقات اجتماعی که خیلی سال ها قبل تر یک سری احزاب هم با همین گفتمان در میان روشنفکران نفوذ کردند و دهه ها بعدتر دستشان رو شد و همان گفتمانی که احمدی نژآد هم به نوعی مولودش بود و عاقبتش را دیدیم. قالیباف نسخه ای کپی شده را آزمود که محکوم به شکست بود.

 اما این دومین تلاش و حرف هایی که چند روز قبل در مورد «نواصولگرایی» زد و هم به نظر تازگی ندارد. این ردای نو اصولگرایی را دیگرانی هم پیش از این به تن کرده بوده بودند موفق هم نبودند. خاصه این که مشکل اصولگرایان نه در کهنگی است، بلکه مشکل اصولگرایان در فقدان چهره ای کاریزماتیک است. به عبارتی احزاب آن ها مملو از سیاست مدارانی است که هیچ گاه دست نیاز به سمت مردم دراز نکرده اند چون احساسش را نداشته اند و دائما در قدرت بوده اند. همین عامل باعث شده که کاریزما از اصولگرایی رخت بربندد.

نباید هم فراموش کنیم که در پیروزی های اخیر اصلاح طلبان هم مساله ی ‌چهره سازی و کاریزما همچنان تعیین کننده و فراتر از گفتمان سازی نقش آفرینی می کند. یعنی اگر رئیس دولت اصلاحات نقش آفرینی نکند و اگرهای دیگر… مشخص نیست گفتمان روحانی چقدر نفوذ داشته باشد. از همین رو این مسیر قالیباف هم رهی به خطاست .

سردار آزمون یا (حرفه ای هفته)

زیست رسانه ای سردار آزمون قابل مطالعه است. او نمونه‌ی موفقی از یک فوتبالیست حرفه ای است که شرایط و اقتضائات جامعه اش را می شناسد و با چیدن افرادی قوی در پشت صحنه‌ی فعالیت ورزشی اش، قدم به قدم ریتم صعودی اش را حفظ می کند. سردار خلاف جریان فوتبالیست های ایرانی است. بگذارید ساده تر بگویم او درک کرده که فوتبالیست حرفه ای بودن فقط در بدنسازی مناسب و قدرت دریبلینگ و تاکتیک پذیری نیست.

یک هفته و چند چهره؛ نامداری آزاده، ژن عارف و بنیتای بی همتا 

 امروزه فوتبالیست بودن مثل بازیگری، مثل خوانندگی و هر نوع شغل در معرض دیگری، یک بسته‌ی‌ رفتاری است. این نکته واضح را اما خیلی از سلبریتی های وطنی درک نکرده اند. نمونه ی نزدیکش همین مهدی طارمی که نمی داند چه موقع و چگونه و چه چیز را رسانه ای کند. مقتضیات رسانه ها را نمی شناسد و مقابل مدیرانی مثل طاهری و ترکاشوند دائما آچمز می شود. آن ها هم هنرمندانه طارمی را مقابل هواداران قرار می دهند، مثل همان رودستی که رضائیان خورد. نه که طارمی و رضائیان بی تقصیر باشند نه، اما بازی هم می خورند. آزمون اما بالکل چیز دیگری است. او با هنرمندی مشاورانش هیچ وقت از روی رسانه ها محو نمی شود. به عبارتی نیاز نیست که الزاما گل بزند و بدرخشد که تیتر یک شود، او حتی از تتلو هم استفاده می کند و به موقع روی تیتر می آید. جالب این جاست در موقعیتی هم قرار می گیرد که بر محبوبیتش اضافه می شود، این ها پاداش مردم شناسی او و اطرافیانش است و نوش جانش.

چرا جای دور برویم؟ همین پیشنهاد لاتزیو را بگذارید در کنار بی شمار پیشنهادات خبری شده ای که نه یارای اثباتش هست و نه توان انکارش! بله ما همیشه او را فوتبالیستی دیده ایم که هواخواهان درجه یک دارد. در ناخودآگاه ما جوری شکل گرفته که او حالا مهاجم اول تیم ملی است. اگر فوتبالیست های ناشی داخلی در قلیان سراها تیتر یک می شوند، او با آرسنال و لاتزیو تیتر می شود . این ها رفتارهای رندانه فوتبالیستی است که قدر جایگاهش را می داند و هیچ نقدی هم بر او وارد نیست. سردار آزمون درک کرده که فوتبالیست بودن یک کانسپت است نه یک تک گویی…

بنیتا یا (بی همتای هفته)

خیلی فکر کردم که از «بنیتا» چگونه بنویسم. به هر حال بی رحمانه ترین اتفاقات هم برای ما در نهایت سوژه اند. آسیب شناسی اش کنیم مثلا؟ از کم و کیف احکام قضایی بنویسیم؟ از مجرمان سابقه دار؟ بافت های ناهمگون؟ از فاصله طبقاتی و فقر؟ یا اصلا از نا آشنایی پدر و مادر با وظایف نظارتی از کم سوادی از…ذهنم هیچ انسجامی نمی گیرد! این روایت انگار نظم ندارد. هفت ماهه؟ آن عکسش که میان گلها نشسته؟ یعنی نمی شد ماشین را جلوی یک مغازه پارک می کردید؟ اصلا جای سارق  می نشینم چقدر کم آورده بود؟ اصلا معتاد بود یا نبود، فرقی می کند؟ مادر بنیتا الان به چی فکر می کند؟ او و همسرش می توانند تا ابد حسی از خوشبختی لمس کنند؟ حمید هامون یادتان هست؟ یک جایی وسط فیلم، فرمان ماشین را دستش گرفته بود و می گفت یکمی این ور، یکمی آن ورتر سرنوشت همین هست! پدر بنتیا اگر …ملکوت را خوانده اید؟ داستان بلندی که بهرام صادقی نوشته، کار خوش خوانی است. این جوری شروع می شود «در ساعت یازده شب چهارشنبه هفته گذشته جن در آقای مودت حلول کرد» شاید جن در سارقین حلول کرده؟

یک هفته و چند چهره؛ نامداری آزاده، ژن عارف و بنیتای بی همتا

نمی دانم فقط آن عکسش در سبزه ها؟ مثل آن عکس آتنا که نیمرخ اساطیری اش مثل الهه های یونان باستان پاک و منزه و بری به نظر می رسید آتنا، بنیتا دختران شین آباد… حتما بیشتر از این ها هست زن ها و دختران ایران، ترکیب خوبی است؟ نمی دانم؟ ندایی در گوشم ی پیچجد؛ «این نامم، این سرم، این پوست، این رگم، استخوانم، خاکسترم به دنبال چه در من می گشتند؟» بنیتا را دیده ام نه گرمش بود، نه تشنه لب! بنیتا یک جایی بود باران یکریز می آمد، باید به مادرش بگویم که نگران نباشد. هان؟ لوس شد؟ من هنوز نمی دانم چه بنویسم؟ اصلا چرا باید نوشت؟ این مرگ چیست؟ که هر چه غیر خودش را بی اهمیت می کند؟ مادرش، پدرش الان چه حسرتی بزرگتر از لمس دوباره ی بازوانش دارند؟ رد انگشتانشان بماند روی بازوان آن نرمه ترد خردسال؟ اگر بغض کنیم؟ حالشان خوب می شود؟ پدر و مادر آن سارقان چه فکر می کنند؟  خانواده ی آتنا با غمش کنار آمده اند؟ کسی هست به خواب های شبانه شان سر بزند؟ ببیند اوضاع چه خبر است؟ بیداری هم غم انگیز است، مثل مرگ. ما کجاییم؟ چه کسی از کجا می بیند ما را؟ می بیندمان؟ آن عکسش در سبزه ها، آن حسرت بازوانش، آن نام خوش لفظش، در کدام روح تناسخ می کند؟ چه کسی دوباره صدایش می کند؟ ندایی در گوشم می پیچد، از این شادی و پای کوبی ها می ترسم، مادر، مثل یک شوخی، که خنده دار نیست، مثل شادی و خنده ی کودکان، در هواپیمای در حال سقوط. 


منبع: برترینها

فاطمه معتمد آریا؛ از بازیگری تا فعالیت های صنفی

ماهنامه دنیای زنان – ورتا چمانی: فاطمه معتمد آریا که نزدیکان «سیمین» صدایش می زنند از جمله بازیگران رشد کرده در سینما و تلویزیون بعد از انقلاب است که توانسته در بیش از سه دهه حضور همچنان به عنوان هنرمندی متشخص هم در زندگی حرفه ای و هم در زندگی اجتماعی شناخته شود. معتمد آریا نوروز امسال با یک فیلم بیشتر خانوادگی و کمتر اجتماعی به نام «آباجان» مهمان سینماها بود. فیلم داستان زنگی زنی پا به سن گذاشته به نام آباجان در زنجان دهه شصت را روایت می کرد و بنا بود تصویرساز آن مقطع زمانی و بخصوص اثرات جنگ بر زندگی هموطنان شهرستانی باشد.

معتمد آریا انصافا تلاش زیادی کرده بود که تصویری ملموس از کاراکتر آباجان ارائه کند اما فیلم چنان که باید در جلب مخاطب موفق نبود آن هم علیرغم تبلیغات بالای تلویزیونی و تلاشی که معتمد آریا در کشاندن مخاطب به سینماها نشان داد. مشکل اصلی «آباجان» هم نه بازی معتمد آریا که پایین بودن عمق داستانی فیلم و البته دست چندم بودن گره هایی بود که برای ایجاد تعلیق در داستان قرار داده شد.

 فاطمه معتمد آریا؛ از بازیگری تا فعالیت های صنفی
اینها باعث شد معتمد آریا که در این سال ها و بخصوص بعد از «اینجا بدون من» و تا حدی «قصه ها» هیچ محصول پرمخاطبی نداشته یک فیلم شکست خورده دیگر در کارنامه اش قرار گیرد. پیشتر معتمد آریا فیلم های «بهمن» و «یحیی سکوت نکرد» را هم به عنوان بازیگر محوری داشت که هیچ کدام فروش قابل تاملی نداشتند.

معتمد پیشکسوتان و معتقد به جوانان

اما همه اینها باعث نمی شود که در عیار بازیگری معتمد آریا شک و شبهه ای وارد کنیم. او حتی تجربه گراترین آثار را هم مجالی می کند برای عرضه موثر توانایی هایش و برای همین است که همه ساله هم پیشنهادات بازیگری فراوانی به او می رسد. همین حالا معتمدآریا دو فیلم «دل دیوانه» و «در سکوت» را آماده اکران دارد.

در «دل دیوانه» با بهمن فرمان آرا همکاری کرده که از جمله قدیمی ترین سینماگران ایرانی است و تقریبا بسیاری از بازیگران علاقه دارند همکاری با وی را تجربه کنند. «در سکوت» را هم یک فیلم اولی به نام ژرژ هاشم زاده ساخته که سال ها تجربه دستیاری در سینما و همکاری با امثال ایرج طهماسب، رسول صدر عاملی و ابوالحسن داودی را داشته است. اینکه معتمد آریا هم مورد اعتماد پیشکسوتان سینماست و هم خودش به کارگردانان جواد اعتماد می کند ویژگی هایی است که کمتر بازیگری در سن و سال وی از آن برخوردارند.

فاطمه معتمد آریا؛ از بازیگری تا فعالیت های صنفی

فعالیت های صنفی

به جز همه اینها فاطمه معتمد آریا در امور صنفی سینما هم فعال بوده است. او که در انتخابات مربوط به هیات رییسه خانه سینما با حداکثر آرا وارد هیات رییسه شد و نه فقط به عنوان اولین بانویی نام گرفت که تا هیات رییسه این نهاد صنفی پیش رفته بلکه کوشید این حضور را مجالی کند برای بهبود برخی از آسیب هایی که سال هاست صنف سینمای یاران به خود مشغول داشته است.

معتمد آریا در فعالیت های انتخاباتی هم حضوری موثر داشت و البته سعی زیادی کرد که شهروندان را به مشارکت در انتخابات و شریک شدن در تصمیم گیری برای آینده مملکت خود تشویق کند. اینها در کنار زندگی خانوادگی آرام و بانشاط او با همسرش احمد حامد باعث شده سیمایی فعال و بانشاط از معتمد آریا پیش روی مخاطبان قرار گیرد.

اینکه چرا معتمد آریا به جایگاهی رسیده که در ۵۵ سالگی همچنان پرکار و درعین حال فعال است باید در ریشه های هنری او جست و جو کرد. او بازیگری نبود که به یک باره مطرح شود؛ بلکه پله پله و آرام آرام بالا آمد تا بدین جا رسید.

آغاز با عروسک  گردانی

فاطمه معتمد آریا در هفتم آبان ماه ۱۳۴۰ در تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۳ وارد کانون پرورش فکری کودک و نوجوان شد. در ۱۳۵۵ به عنوان هنرجوی هنر در دانشسرای هنر پذیرفته شد و در نهایت در سال ۱۳۵۸ فارغ التحصیل شد. همزمان با گروه تئاتر دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا نیز همکاری می کرد.

 فاطمه معتمد آریا؛ از بازیگری تا فعالیت های صنفی

شروع فعالیت وی در تلویزیون با عروسک گردانی مجموعه «مدرسه موش ها» در سال ۱۳۶۰ بود. متعاقب آن دو سال بعدتر در سریال «محله برو بیا» به فعالیت پرداخت و سرانجام در میانه دهه شصت با فیلم «جدال» از نخستین آثار محمدعلی سجادی وارد سینمای حرفه ای شد.

«جهیزیه ای برای رباب» و «تحفه ها» از جمله آثار آن سال های معتمد آریا هستند که مورد توجه قرار گرفتند. معتمد آریا در انتهای دهه شصت در اولین مجموعه تلویزیونی خود «گل پامچال» بازی کرد؛ مجموعه ای که به آسیب های سال های جنگ می پرداخت و داستان دختری را روایت می کرد که بعد از به شهادت رسیدن خانواده اش در جریان جنگ به همراه یک پیرمرد به شمال می رود تا تنها خواهرش را پیدا کند.

«بازپرس وارد می شود» و «آرایشگاه زیبا» دیگر مجموعه های تلویزیونی معتمد آریا در آن سالها بودند. در این میان سریال «آرایشگاه زیبا» به کارگردانی مرضیه برومند خیلی زود به یکی از آثار پرمخاطب تلویزیون برای تمام ادوار بدل شد و سیمای بیوه زنی دردکشیده که معتمدآریا ایفاگر آن بود نیز در زمره کاراکترهای ماندگار وی جای گرفت.

بعد از «آرایشگاه زیبا» تا سریال بعدی معتمد آریا یعنی «زیر تیغ» بیشتر از یک دهه فاصله افتاد و در این میان معتمد آریا بیشتر به کار در سینما پرداخت و توانست همکاری با کارگردانان مختلفی را تجربه کند؛ از بهرام بیضایی در «مسافران» گرفته تا رخشان بین اعتماد در «روسری آبی» و ابوالحسن داودی در «تقاطع».

معتمد آریا از جمله بازیگرانی است که برای سال های متمادی در گروه بازیگران آثاری حضور داشت که با همکاری ایرج طهماسب و حمید جبلی به تولید رسیدند. «کلاه قرمزی و پسرخاله»، «کلاه قرمزی و سروناز»، «دختر شیرینی فروش» و «یکی بود و یکی نبود» و  «زیر درخت هلو» از جمله محصولات چنین همکاری هایی است.

فاطمه معتمد آریا؛ از بازیگری تا فعالیت های صنفی

ازدواج برای رهایی از کمیته؟

معتمد آریا که از همسر خود احمد حامد یک فرزند به نام نریمان هم دارد در این سال ها همواره بر رابطه عاشقانه با همسرش تاکید کرده است و همسرش را یکی از مهمترین افراد زندگیش دانسته که اسباب رشد هنری او را موجب شده است.

جالب است که آشنایی معتمد آریا و همسرش هم در روندی کاملا عجیب و کمی شوخ طبعانه رقم می خورد. معتمد آریا با فلاش بک به ۳۵ سال قبل گفته است: خانه یکی از دوستانم بودم و دیدم شوهرم دارد با یکی پابرهنه توی حیاط بازی می کند. پرسیدم کیه؟ گفتند این تازه از سوئد اومده و باسواده… من هم گفتم ببینم چقدر سواد دارد و مقداری راجع به سینما و ادبیات حرف زدیم و چند روز بعد مادرم گفت یکی از دوستانت زنگ زده که صدایش مثل آلن دلون است.

بازیگر «همسر» و «ناصرالدین شاه آکتور سینما» درباره چگونگی خواستگاری بیان داشته است: چند دفعه ای همدیگر را دیدیم و بعد از دو ماه به احمد گفتم با من ازدواج می کنی؟ گفت من باید برگردم سوئد، گفتم ولش کن حالا بیا یک سال با هم زندگی کنیم لااقل کمیته ما را نمی گیرد. اگر نخواستی بعد از یک سال جدا می شویم.

 فاطمه معتمد آریا؛ از بازیگری تا فعالیت های صنفی

وی ادامه داده است: احمد گفت فکر خوبیست. باید چه کنم؟ الان برویم پیش پدرت؟ گفتم برویم، یک موتور هوندا داشت؛ سوارش شدیم و آمدیم نیاوران. پدر من آدم  منظم و با دیسیپلینی بود. ناگهان دید یک آدم ژولیده آمده جلوی در. گفتم دوست من می خواهد با شما حرف بزند. گفت بفرمایید. احمد گفت من آمدم خواستگاری دختران. پدرم گفت شما پدر و مادر ندارید؟ احمد گفت پدر نه اما مادر دارم. پدرم گفت پس تشریف ببرید و با مادر بیایید و بالاخره با احمد ازدواج کردم و الان ۳۵ سال است با هم زندگی می کنیم.

سیمین معتمد آریا با اشاره به دوام ازدواجش اظهار داشته است: من تمایلم به وابستگی و یکی شدن بود اما احمد مدام مرا تشویق می کرد که باید مستقل باشی. در طول ۳۵ سال شاید ۱۵ سال هم خانه نبودم و این شاید دلیلی است بر استحکام خانواده ما.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۰۸)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

با گذشت یک روز از میلاد با سعادت حضرت فاطمه معصومه (س) و روز دختر، هنوز تبریک این روز ترند اول اینستاگرامِ چهره ها است و همه جا پر از پرنسس های بابایی و فرشتگان زمینی شده . ضمن تبریک دوباره این روز به همه دختر خانم های عزیز، ابراز همدردی میکنیم با آقا پسر ها که هیچ روزی به نام آن ها در تقویم وجود ندارد، یعنی حتی در حد تالاب ها و یا یوزپلنگ ها هم نیستیم که برای آن روز ملی وجود دارد ولی برای پسر ها، نه… هی روزگار.

تبریک جالب مهراب قاسمخانی به نیروانا خانم “امیدوارم بیشتر بخندی و کمتر پول بگیری”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

یکی از خاص ترین، جالب ترین و سوررئال ترین پست های این چند وقت اخیر اینستاگرام را دکتر حسن هاشمی وزیر محترم بهداشت گذاشته بود. پستی کنایی که در آن تصویر دکتر عارف و دکتر حداد عادل را پس از عمل چشمشان قرار داده بود، با این مضمون که آقای عارف جریان راست را خوب نمیبیند و جناب حداد عادل چپ ها را و حالا با عملِ چشم انتظار میروند این زاویه ها کمتر شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

فرهاد مجیدی دیگر شور آمادگیِ بدنی را در آورده! من نمیدانم پس چه لذتی از زندگی میبرد وقتی هیچگاه همبرگر و پاستا و کلپچ نمیخورد و مدام سالاد و ورزش!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

 سردار آزمون در حال ویدئو کال با یکی از رفقای مولتی حنجره اش که به قول یکی از دوستان ای کاش فقط یک عدد داشتی، ولی درست و حسابی اش را!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

جمله سنگین بود.

تمامی ادارات ومراکز دولتی شمیرانات فردا صبح تعطیل اعلام شدند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

رابطه مادر شوهر و عروس در ایران، بدون نیاز به هیچ شرحی در این سلفی شهرام محمودی قابل لمس است :))

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

 سلفی میلاد کی مرام و برادران کیایی در یک جایی. میلاد جان انقدر طبع طنز ات را بیهوده خرج نکن. بخدا حیف است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 


اوکی. لحظه پایان نامهربانی روی زمین را اعلام میکنم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

بابک جهانبخش این روزها در فضای مجازی بسیار کم پیدا شده است که با این سلفی اعلام کرد که در حال سخت تلاش کردن است. منتظر خروجی این تلاش های سخت هستیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

مهدی یغمایی عکسی جالب از کودکی هایش به اشتراک گذاشته است. با شلوارک هایی که در دهه شصت پای بچه میکردند تا دیگر زحمت وصله زدن روی زانوی شلوار ها کم بشود و خودِ پا و زانو آسیب ببیند. چون آسیبی که با چند دقیقه عر زدن و گرفتن شیلنگ آب رویش برطرف گردد خیلی منطقی تر و به صرفه تر از آسیبی بود که قرار بود به شلوار وارد شود، شلواری که باید تا دو سال دیگر بپوشی و پس از آن به برادر کوچکترت برسد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

 سارا خوئینی ها خود را بلوند کرده تا به این نکته پی ببریم که چقدر شبیه لیلا اوتادی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

تمرینات سخت احسان لشگری در سواحل جنوب. زود قضاوت نکنید، احسان دارد به سبک کاکرو یوگا تمرین میکند و زیر خمِ موج ها را میگیرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

قبل تر ها مردم به محض ورود به صحن و سرای حضرت امام رضا (ع) عرض ادب و احترام میکردند و دعای اذن دخول را میخوانند، ولی امروز به محض رسیدن سلفی گرفته و آپلود میکنند و سپس به سراغ این کار ها میروند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

بیژن بنفشه خواه هم با این عکس از دخترکش یاسمین روز دختر را به او تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

فرزاد جان اشتباه رفتی، ایشان متخصص رنگ زدن دندان ها هستند، آن عزیزی که بینی چهره ها را خوشگل میکند، یکی دیگر است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

نورا هاشمی و پسرش اوستا (Avesta، با اوستای بنا و گچکار اشتباه نشود) به همراه فقیهه سلطانی و گندم خانم و سایر دوستان در جشن تولد یکسالگی آقا اوستا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

غمگینم! مثل پسر بچه ای که مادرش به او گفته باید به حمام برود و او نگران امضای علیرضا جهانبخش روی شکم اش است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

سحر قریشی و رفیق اش از امروز باشگاه رفتن و ورزش را شروع کرده اند و همانطور که میبینید روز اول را با حرکت سنگین خوردن سالاد کنجدی گذرانده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

من از جانب محمود فکری از همه دختر های عزیز بایت این پست تبریک پوزش میخواهم. 

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

 عکس زیبای حمید ماهی صفت کمدین قدیمی و محبوب دهه های گذشته در کنار مادر عزیزش. یادش بخیر یک زمانی برای خریدن سی دی جدید ماهی صفت چه ذوق و شوقی داشتیم. مثل امروز نبود که هر کسی هنگام شام خیارشور میخورد، فردایش یک روسری سرش میکند و ویدئو بیرون میدهد و فکر میکند که وودی آلن است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

بهرام رادان در حال تمرین پروژه “سی” که قرار است در آن نقش زال را بازی کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

پریناز ایزدیار و گلاره عباسی در پشت صحنه مجموعه “شهرزاد”. گلاره عباسی در قسمتِ آخری که آمده خیلی.. خیلی چیز، خیلی خوب! بازی کرده بود و امیدواریم هنرنمایی ها همینقدر خوب ادامه پیدا کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

سلفی خانوداگی شهرام قائدی به مناسبت روز دختر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

پیماد معادی هم با این عکس قدیمی در کنار باران خانم این روز را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

سلفی روناک یونسی در کنار همه زندگی اش (بر اساس کپشن!) .

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

بهناز جعفری پس از دیدن این پست، مدام دارد آهنگ “این حقم نیست” احسان خواجه امیری را گوش میدهد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

جای دارد تشکر ویژه ای بکنیم از پرستار فرزند یکتا ناصر که به خوبی مراقب سوفیا است و این بستر را فراهم کرده که یکتا ناصر هر روز در یک وَری حضور پیدا کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 
 


شهرام شکوهی هم با این عکس زیبا روز دختر را به فرزندش تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

 این هم پست تبریک شیلا خداداد با عکسی از ساتین خانم. پرستو صالحی این پست را لایک نکرده. نگرانش شدم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

روز دختر را باید به این مرد جوان حاضر در تصویر تبریک گفت، به خاطر پرورش چنین دختر قهرمانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

 نه خدا را شکر گویا سالم است و در بالا کاری برایش پیش آمده بود. پرستو را میگویم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

عکس زیبای فریبا کوثری و مادر عزیزش، بهانه ای خوب برای آرزوی سلامتی داشتن برای همه مادرهای عزیز. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

 جناب دژاکام تئاتر خیلی وقت است که چاق شده که هیچ، اخیراً نشانه هایی از ترکیدگی هم در آن مشاهده می شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

نگاه خانم یگانه در حال غذا داد به جوجو ها، عکسِ زیبای محسن به مناسبت روز دختر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

 مهدی پاکدل یکی دیگر بازیگران پروژه “سی” است که قرار است در کاخ سعد آباد به اجرا در بیاید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

امروز تولد سیروان خسروی هم هست. خبری خوب برا ما! زیرا تا یک هفته قرار است هر روز کلی عکس تولد برای او داشته باشیم و خوراک سوژه مان جور است. تبریک به سیروان عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

حالا به صورت اتفاقی در یک مراسم همدیگر را نیم ساعت هم ندیده اند، نوشته یک روزِ خوب با دوست عزیزم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

 سلفی پژمان بازغی در کنار اسطوره تکرار نشدنی سینما، جمشید خان آریا.

پ.ن: آزاده زارعی هم اون وسطا هست واسه خودش
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

متین ستوده و مادر عزیزش در یکی از پردیس های سینمایی. گویا برخی از دوستان روز دختر را با روز مادر اشتباه گرفته اند، چون تعداد عکس های مادرانه کمی بیش از حد بود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

عکس یادگاری ارسلان قاسمی و لاله اسکندری در کنار سالار عقیلی و همسرش، پس از تماشای کنسرت ایشان. من هم خیلی دوست دارم روزی به کنسرت آقای عقیلی بروم. البته سالار نه، آن یکی را میگویم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

 وقتی دکمه احضار میهماندار را فشار میدهی و با حفظ طمأنینه منتظر میمانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

این ستاره ها باید بسیار بسیار خوشحال و شکرگزار باشند که چنین هواداران بینظیری دارند. آرزوی سلامتی داریم برای تمامی بیماران عزیز. به انتهای مطلب امروز رسیدیم. تا مطلب بعدی خداوند همراهتان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (508) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود

برترین ها: استنلی کوبریک، از کارگردانان بزرگ آمریکاست که در طول چند دهه فعالیت هنری خود، آثار زیادی خلق نکرد، اما ساخته‌های او در صف آثار فراموش‌نشدنی سینماست.

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود

 
نخستین گام‌ها

استنلی کوبریک در تاریخ ۲۶ ژوییه‌ی ۱۹۲۸ در خانواده‌ی یک پزشک یهودی در نیویورک زاده شد. پدر و مادرش اتریشی‌تبار بودند. کوبریک از همان نوجوانی به عکاسی و فیلمسازی دلبستگی داشت. در دوره‌ی دبیرستان، عکاس روزنامه‌ی دیواری مدرسه بود و پس از پایان تحصیل به عنوان عکاس برای مجله‌ی نیویورکی «لوک» کار می‌کرد. او در سال ۱۹۵۳ نخستین فیلم بلند سینمایی خود «هراس و هوس» را ساخت.

«بوسه قاتل»

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود 

دومین فیلم بلند کوبریک «بوسه‌ی قاتل» نام داشت که در سال ۱۹۵۵ ساخته شد. این فیلم در جشنواره‌ی لوکارنو درخشید و جایزه‌ی بهترین کارگردان را نصیب کوبریک ساخت. دیگر توجه محافل هالیوود به او جلب شده بود.

«قتل»

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود 

کوبریک یک سال پس از آن فیلم پرهیجان «قتل» را ساخت که داستان آن درباره‌ی باندهای تبهکار زیرزمینی در آمریکا بود. این فیلم با ستایش منتقدان آمریکایی و جهانی روبرو شد و موفقیت آن، موقعیت مالی و هنری کوبریک را تثبیت کرد.

«راه‌های افتخار»

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود 

موفقیت بزرگ و جهانی کوبریک اما با فیلم جنگی «را‌ه‌های افتخار» به دست آمد که در سال ۱۹۵۷ ساخته شد و در آن کرک داگلاس ایفای نقش می‌کرد. داستان فیلم به موضوع سهل انگاری، بزدلی، فساد و نیز خیانت در واحدهای نظامی ارتش، در جریان یک حمله‌ی نظامی مربوط می‌شود. کوبریک در زمان ساختن این فیلم تنها سی سال داشت.

«اسپارتاکوس»

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود 

کوبریک در ۳۲ سالگی جسورانه دست به ساختن فیلم تاریخی و عظیم «اسپارتاکوس» زد. کرگ داگلاس هنرپیشه‌ی نامدار هالیوود که یکبار با وی همکاری داشت، کوبریک را برای کارگردانی این فیلم پیشنهاد کرده بود. این فیلم نیز با موفقیت بزرگی روبرو شد، ولی کوبریک از آن خشنود نبود.

«لولیتا»

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود 

کوبریک بارها از تاثیرگذاری ناچیز بر فیلمنامه و تولید و دخالت تهیه‌کنندگان و هنرپیشگان در کارش گله و انتقاد کرده بود. او حاضر نبود زیر کنترل کسی کار کند و تصمیم گرفت از آن پس دیگر هرگز فیلمی نسازد که اختیار کامل آن را در دست نداشته باشد. صحنه‌ای از فیلم لولیتا که کوبریک آن را در سال ۱۹۶۲ بر اساس داستانی به همین نام، اثر ولادیمیر ناباکوف ساخت.

«دکتر استرنج‌لاو»

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود 

کوبریک در سال‌های بعد دست به ساختن فیلم‌هایی زد که همگی جزو کلاسیک‌های سینما به شمارمی‌آیند. «دکتر استرنج‌لاو» یا چگونه آموختم بمب را دوست داشته باشم، روایتگر ژنرالی آمریکایی است با جنون ضدکمونیستی که دائم در تلاش است با پیشدستی در آغاز جنگ، شوروی را با بمباران اتمی نابود سازد. این فیلم انتقادی درباره‌ی جنگ سرد، از طنز تلخ و گزند‌ه‌ای برخوردار است.

«راز کیهان»

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود 

کوبریک در سال ۱۹۶۸ فیلم علمی ـ تخیلی «راز کیهان» (اودیسه‌ی فضایی در سال ۲۰۰۱) را ساخت که بسیاری از منتقدان آن را یک شاهکار سینمایی می‌دانند. این فیلم روایتگر سفری است از آغاز پیدایش انسان، تا تسخیر کیهان به دست او. «راز کیهان» جایزه‌ی اسکار جلوه‌های ویژه را از آن خود ساخت و به ژانر علمی ـ تخیلی در جهان سینما تکانی تازه بخشید.

«پرتقال کوکی»

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود

کوبریک در سال ۱۹۷۱ فیلم تخیلی و طنزآمیز «پرتقال کوکی» را ساخت. این فیلم روایتگر زندگی جوان تبهکار و خشونت طلبی است که در زندان تحت روان‌درمانی قرار می‌گیرد تا سرانجام به موجودی مسلوب الاراده تبدیل گردد. قدرت همه‌جانبه‌ی دانش و کنترل دولت بر همه‌ی ارکان زندگی آدمیان، بیانگر نقد سیاسی و اجتماعی کوبریک است.
 


«بری لیندون»

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود

کوبریک پس از آن یک فیلم تاریخی دیگر به نام «بری لیندون»ساخت که کار تدارک آن سه سال به درازا کشیده بود. این فیلم نیز مانند «پرتقال کوکی» موفق و پرفروش بود. ولی این موفقیت‌ها ذره‌ای از سختگیری کوبریک در کار نمی‌کاست. بلکه بر عکس، وی با گذشت زمان وسواسی‌تر و کمال‌گراتر می‌شد. هالیوود نیز که کوبریک از آن روی گردانده بود، او را ستایش می‌کرد.
 


«درخشش»

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود 

فیلم ترسناک «درخشش» (۱۹۸۰) برپایه‌ی رمانی از استفن کینگ و با بازی درخشان جک نیکلسون (راست در تصویر) ساخته شد. این فیلم ماجرای نویسنده‌‌ای در یک اقامتگاه کوهستانی است که بر اثر حوادثی عجیب دچار جنون و تبدیل به یک جانی می‌شود.

فیلمسازی ژرف‌بین

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود

نگاه تیز کوبریک به انسان و ژرف بینی او نسبت به آسیب‌های اجتماعی، در میان فیلمسازان جهان جایگاه ویژه‌ای به او می‌بخشد. کوبریک در جشنواره‌های سینمایی جوایز گوناگونی برد. وی بارها نیز نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار برای بهترین کارگردان یا فیلمنامه‌نویس اقتباسی شد، ولی تنها یک بار فیلم «راز کیهان» او توانست اسکار جلوه‌های ویژه را به چنگ آورد.
 


«غلاف تمام فلزی»

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود 

فیلم جنگی «غلاف تمام فلزی» (۱۹۸۹) درباره‌ی آموزش نظامی سربازان برای گسیل آنان به جبهه‌های جنگ ویتنام است. این فیلم نقدی کوبنده از دامن‌زدن به روحیه‌ی خشونت طلبی و کشتن وجدان انسانی در سربازخانه‌ها بود.

«چشمان کاملا بسته»

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود 

فیلم «چشمان کاملا بسته» (۱۹۹۹)،آخرین ساخته استنلی کوبریک، بحث‌انگیز و جنجالی بود. کوبریک مدتی کوتاه پس از ساختن این فیلم و پیش از نمایش عمومی آن، بر اثر سکته‌ی قلبی در لندن درگذشت.

کمال‌گرای شیفته

یادی از استنلی کوبریک، فیلمساز کمال‌گرای هالیوود

استنلی کوبریک یکی از بزرگ‌ترین کارگردانان تاریخ سینماست. وی پیش از ساختن فیلم‌های خود، سال‌ها کار تدارکاتی انجام می‌داد. با نیت ساختن فیلمی درباره‌ی ناپلئون، ده‌ها تاریخدان و پژوهشگر را به خدمت گرفت و بانک اطلاعاتی عظیمی درباره‌ ناپلئون فراهم آمد. ۴۰ هزار برگ کاغذ، رویدادهای زندگی ناپلئون ثبت شد: از آمار و ارقام مصاف‌های جنگی وی گرفته تا عادات غذاخوری‌اش. ولی کوبریک این فیلم را هرگز نساخت!


منبع: برترینها

پل نیومن؛ بازیگر چشم آبی سینما

برترین ها: پل نیومن را جزو ۲۵ ستاره‌ی بزرگ هالیوود می‌دانند. بسیاری معتقدند که چشمان آبی او، معروف‌ترین چشمان تاریخ سینما هستند. «مارتین ریت» کارگردان هالیوود گفته بود که چشمان پل نیومن یک «حادثه‌ی ژنتیکی» است و انسانهای عادی چنین چشمانی ندارند.

پل نیومن؛ بازیگر چشم آبی سینما 

پل نیومن در سال ۱۹۲۵ در کلیولند اوهایو زاده شد. پدرش را خیلی زود از دست داد. نخستین تجربیات هنرپیشگی او به دوره‌ی کودکی در تئاتر کودکان کلیولند بازمی‌گردد.

نیومن نخست می‌خواست خلبان شود، ولی به دلیل دشواری در تشخیص رنگ‌ها پذیرفته نشد. از همین رو، سه سال به عنوان مامور بی‌سیم در یک کشتی جنگی خدمت سربازی کرد. پس از بازگشت از خدمت سربازی، با «ژاکلین ویت» هنرپیشه‌ی آمریکایی ازدواج کرد.

نیومن در ۲۴ سالگی در مدرسه‌‌ی هنرپیشگی نیویورک ثبت‌نام کرد و در آزمون ورودی پذیرفته شد. هم‌دوره‌ای‌های او کسانی چون رود استایگر، جولی هریس، جرالدین پیج و ایلای والاک بودند که همگی بعدها هنرپیشگان پرآوازه‌ای شدند.

پل نیومن با شرکت در برنامه‌های تلویزیونی و فعالیت در «برادوی» زندگی خود را تامین می‌کرد.

در سال ۱۹۵۴ نخستین نقش سینمایی خود را در فیلمی به نام «جام نقره‌ای» بازی کرد. نیومن در سال ۱۹۵۶ از همسرش جدا شد و دو سال پس از آن با جوآن وودوارد هنرپیشه‌ی آمریکایی ازدواج کرد. زندگی مشترک او با همسر دومش تا پایان عمر ادامه داشت.

پل نیومن؛ بازیگر چشم آبی سینما

فیلم‌های به یادماندنی

قدرت بازیگری و سیمای جذاب پل نیومن، او را به سرعت به جاده‌ی شهرت و محبوبیت رهنمون شد. با فیلم‌های «تابستان گرم و طولانی» و «گربه روی شیروانی داغ» (هر دو ۱۹۵۸)، ستاره‌ی هنر او درخشش آغاز کرد.

بعدها فیلم‌هایی چون «بیلیارد باز» (۱۹۶۱)، «پرنده‌‌ی شیرین جوانی» (۱۹۶۲)، «هاد» (۱۹۶۳) و «پرده‌ی پاره» (۱۹۶۶) موقعیت او را به عنوان ستاره‌ای درجه‌ی یک در هالیوود تثبیت کردند.

پل نیومن؛ بازیگر چشم آبی سینما 

از دیگر فیلم‌های معروف او می‌توان به «لوک خوش‌دست» (۱۹۶۷)، «بوچ کاسیدی و ساندنس کید» (۱۹۶۹)، «برج جهنمی» (۱۹۷۴) و «رنگ پول» (۱۹۸۶) اشاره کرد. پل نیومن چند بار نیز تجربه‌ی کارگردانی داشت.

وی مجموعا ۸ بار نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار شد و از آن میان یکبار در سال ۱۹۸۷ به خاطر بازی در فیلم «رنگ پول» این جایزه به او تعلق گرفت. وی همچنین یک بار در سال ۱۹۸۶ جایزه‌ی اسکار را برای زندگی هنری و یک بار نیز در سال ۱۹۹۴اسکاری ویژه برای امور خیریه و انسانی دریافت کرد.

تعهد اجتماعی و سیاسی

پل نیومن هنرپیشه‌ای بود که در امور خیریه شرکتی فعال داشت. وی یک فروشگاه زنجیره‌ای مواد غذایی ایجاد کرده بود که سالانه ۲۰۰ میلیون دلار درآمد داشت. با این پول، بسیاری از پروژه‌های خیریه مورد پشتیبانی قرار می‌گرفتند. نیومن و همسرش، مرکزی برای کمک به کودکان مبتلا به سرطان تاسیس کرده بودند.

پل نیومن؛ بازیگر چشم آبی سینما 

همچنین هنگامی که پسر پل نیومن در سال ۱۹۷۸ درگذشت، وی بنیادی به نام او برای کمک به جوانان معتاد تاسیس کرد.

پل نیومن از نظر سیاسی هم متعهد بود و از دهه‌ی شصت در جنبش شهروندی آمریکا فعالیت داشت. او در دوره‌ی جنگ سرد علیه مسابقه‌ی تسلیحاتی فعال بود و از محبوبیت خود برای جمع‌آوری کمک در این کارزار استفاده می‌کرد.

پل نیومن در «لیست دشمنان» ریچارد نیکسون، رییس‌جمهوری وقت آمریکا، در رده‌ی نوزدهم قرار داشت.

نیومن در سال ۲۰۰۷ به دلیل پیری و ناتوانی، کناره‌گیری خود را از فعالیت هنری اعلام کرد. رسانه‌ها در سال ۲۰۰۸ اعلام کردند که او مبتلا به سرطان ریه شده است.

وی سرانجام در تاریخ ۲۶ سپتامبر ۲۰۰۸ پس از یک دوره درمان، در خانه‌ی خود در وست‌پورت، چشم از جهان فروبست. با مرگ وی، هالیوود ستاره‌ای را از دست داد که سالها تماشاگران را مسحور ساخته بود.


منبع: برترینها

هریت بیچر استو؛ زنی کوچک که جنگی بزرگ افروخت

برترین ها: هریت بیچر استو زنی با روحیه‌ای حساس و جثه‌ای ضعیف بود که قدرت قلمش در قرن نوزدهم یکی از مهم‌ترین جنگ‌های تاریخ بشریت را رقم زد. از منظر منتقدان و نویسندگان، داستانی که هریت در این رمان به تصویر می‌کشد، یکی از جرقه‌های آغاز جنگ داخلی امریکا بین شمال و جنوب را زد که منجر به لغو قانون برده داری شد.

هریت بیچر استو؛ زنی کوچک که جنگی بزرگ افروخت

هریت طی عمر هشتاد و پنج ساله‌اش بیش از ۲۰ کتاب، رمان، خاطرات، نامه و مقالات نگاشت.اما او صرفا نویسنده‌ای توانا با قلمی گیرا نبود. قدرت نویسندگی هریت در خدمت تغییرات سیاسی-اجتماعی قرار گرفت. «کلبه عمو تم» شاهکاری ادبی قلمداد می‌شود که تصویری از زندگی بسیار ظالمانه و غیر انسانی افریقایی-امریکایی‌ها ترسیم می‌کند. او پس از چاپ این رمان در روزنامه‌ای امریکایی به اسم «عصر ملی»، به شهرتی جهانی دست یافت و آتشی در میان مردم برای تقویت مبارزه‌های ضدبرده داری سیاهان برافروخت.

هریت در ۱۴ ژوئن ۱۸۱۱ در روستای لیچفیلد، ایالت کنتیکت به دنیا آمد. او فرزند هفتم از خانواده‌ای پر جمعیت و تنگدست با ۱۳‌ بچه بود. پدرش روحانی مذهبی به نام «لیمن میچر» بود و مادرش را هم زمانی که پنج سال داشت از دست داده بود. در مدرسه ای که توسط خواهرش کاترین اداره می شد، درس خواند و وقتی که ۲۱ ساله بود از کنتیکت به اوهایو رفت.

در آنجا با پروفسور «کالوین الیس استو» که مدرس دروس دینی بود آشنا شد و در سال ۱۸۳۶ با او  ازدواج کرد. در اوهایو به محافلی راه یافت که بحث و جدل درباره برده‌داری در جریان بود. همسر او نیز ضد قانون برده‌داری بود و از «راه آهن زیرزمینی» که گروهی بود برای فراری دادن بردگان به ایالت‌های آزاد و پناه دادن آنها در خانه‌های امن حمایت می کرد.

 هریت و همسرش صاحب هفت فرزند شدند. مرگ یکی از فرزندانش بر اثر وبا تاثیر عمیق روحی بر او گذاشت و او را با درد مادران سیاه‌پوست که فرزندانشان را به خاطر فقر و زندگی به عنوان برده از دست می‌دهند آشنا ساخت. یک پسر دیگر او هم بعدتر در دریا غرق شد.

 هریت زمانی که با همسرش در برونزویک ایالت مین زندگی می‌کرد، شاهد مرگ مردی سیاه‌پوست بود که منبع الهام وی برای نوشتن رمان کلبه عمو تم شد. در سال ۱۸۵۰ قانون فرار بردگان به تصویب رسید که طبق آن کسانی که سیاه‌پوستان را پناه داده یا فراری می‌دهند با مجازات شدید مواجه خواهند شد.

پس از آن او نامه‌ای به ویراستار «هفته‌نامه ضد برده داری عصر ملی» نوشت و ایده‌اش را برای نوشتن داستانی درباره برده‌داری مطرح کرد: «فکر می کنم زمان آن فرا رسیده تا حتی زنان و بچه‌هایی هم که می‌توانند حرف بزنند برای خاطر انسانیت و آزادی به صدا در آیند.

هریت بیچر استو؛ زنی کوچک که جنگی بزرگ افروخت 

امیدوارم که هر زنی که می‌تواند بنویسد، سکوت نکند.» در ژوئن ۱۸۵۱ وقتی ۴۰ سال داشت، اولین قسمت از داستانش را به مجله فرستاد. این کتاب سری داستانی  بود که یک سال هر هفته ابتدا با نام «مردی که کالا بود» و بعدتر با نام دیگر «زندگی در لولی»  چاپ می‌شد. اما سال ۱۸۵۲ کتاب به شکل رمان تنها در پنج هزار نسخه به چاپ رسید. رمان کلبه عمو تم با چنان استقبالی مواجه شد که کمتر از یک سال سیصد‌هزار نسخه آن به فروش رسید. این کتاب در انگلیس در همان سال یک میلیون نسخه فروخت.

هریت در کتاب کلبه عمو تم با روایت دانای کل نزدیک به پنجاه شخصیت می‌آفریند و داستان‌هایی بسیار رنج‌آور از سال‌ها برده داری انسان‌ها روایت می کند. کتاب صحنه‌های دردناک و عاطفی دارد که گاه اشک به چشمان خواننده می آورد و مخاطب را از نزدیک با زندگی اسفناک و غیرقابل باور سیاهان آشنا می سازد. داستان‌هایی که اکثرا واقعیت دارند و از مشاهدات و شنیده‌های هریت استخراج شده اند.

 هریت موفق شد با انتشار داستانش بحثی جنجالی در محافل امریکا در مورد لغو برده‌داری ایجاد کند و زمینه مخالفت‌جویی را میان جنوبیان امریکا تقویت سازد. او پس از آغاز جنگ داخلی در سال ۱۸۶۲ طی سفر به شهر واشنگتن دی.سی با رئیس جمهور آبراهام لینکلن ملاقات کرد. پسر او بعدها  گفت که لینکن با گرمی از هریت استقبال کردو به وی گفت:‌ «پس تو همان زن کوچکی هستی که با کتابش جنگی بزرگ به راه انداخته است.»

 خانواده‌های بیچر و استو از مشهورترین خاندان‌های قرن نوزدهم امریکا بودند که در جنبش‌های اجتماعی نقش فراوان داشتند. برادر هریت نیز با نام هنری «وارد بیچر» وزیر پروتستان محبوبی بود و از جمله رهبران اولیه جنبش حق رای زنان در امریکا محسوب می‌شد. هریت در زمان حیات هم مورد تقدیر فراوانی قرار گرفت به طوری که در سال ۱۸۸۱ جشنی ملی به مناسبت تولد هفتاد سالگی‌اش برگزار شد.

 هریت بیچر استو در سال ۱۸۹۶ پس از ابتلا به بیماری آلزایمر در هارت‌فورد ایالت کنتیکت درگذشت. ماجرا‌های  تلاش او دست‌مایه نوشتن زندگی‌نامه‌های فراوانی بوده و چندین فیلم نیز با اقتباس‌های متفاوت براساس رمان کلبه عمو تم ساخته شده است. کارهای این نویسنده مشهور به ده‌ها زبان از جمله فارسی برگردانده شده و مخاطبان بسیاری را جذب کرده است.


منبع: برترینها

المپیک هنوز بوی «عطاالله بهمنش» را می‌دهد

فیلم «خط پایان» محمدرضا طالبی در سال ۶۴ را همه به یاد دارند. در روزهای جنگ و منهای ورزش و منهای فوتبال، هنوز ورزش آن‌قدر جذاب بود که فیلمی سینمایی درباره ساخته‌اش شود و بینندگان را به سینماها بکشاند. ایرج طهماسب و حمید جبلی آن روزها هم زوج بودند و در این فیلم بازی کردند. داستان فیلم ماجرای یک دوچرخه سوار است که با نقش اول طهماسب در یک فیلم که تصاویری آرشیوی از بازی‌های آسیایی تهران را دارد، فضای ورزش ایران را پیش از انقلاب نشان می‌دهد.

المپیک هنوز بوی تو را می‌دهد 
در این فیلم گزارشگری هست که صحنه‌های بازی‌های آسیایی و مسابقات دوچرخه‌سواری را آن‌قدر زیبا گزارش می‌کند که از چند بار شنیدنش سیر نمی‌شوید. او کسی نیست جز عطاءالله بهمنش، که حتی در همان سال هم برای حضور در فیلم مشکلاتی داشت. گزارشگر و مفسر بزرگ ورزش ایران هفته پیش دارفانی را وداع گفت. استاد بهمنش در اواخر عمر آلزایمرش شدت یافته بود و دیگر هیچ چیز را به یاد نمی‌آورد.

استاد دیگر کسی را نمی‌شناخت

حدود شش سال پیش و پیش از این وخامتی که برای بهمنش پیش آمد، با خانه استاد تماس گرفتیم تا بلکه بتوانیم روی استاد را ببینیم. همسرش گوشی را برداشت: «الو، شما اصلا خبر دارید حال عطا چطور است؟ اصلا کسی از او سراغ می‌گیرد؟ وقتی همه عطا را فراموش کرده اند، او هم همه را فراموش می‌کند!» صدای ضجه بار همسر عطاءالله بهمنش، بغض را در گلو شکل می‌داد. می‌گفت همه او را فراموش کرده اند. همسر بهمنش از ما هم گله می‌کند:«شما رسانه ای‌ها ما را فراموش کرده اید، هیچ کس نیامد خبری از ما بپرسد. »

صدایش پر از گلایه بود: «برای چی زنگ زدید؟چیکارمان دارید؟» چه داشتیم بگوییم؟ همیشه حوالی المپیک همه یاد بهمنش می‌افتادند و ما فقط می‌گفتیم المپیک بوی استاد را می‌دهد. همان زمان وقتی گفتیم ما در بیمارستان عیادت استاد هم آمدیم و دوربین‌هایی هم آمده بودند و عکس و فیلم گرفتند.

صدایش بلندتر هم می‌شود: «به‌خاطر المپیک زنگ زدید نه به خاطر عطا. کدام دوربین؟ مگر پخش شد؟ ما که ندیدیم. » گوش همسر پر گلایه استاد بدهکار نبود:«عطا دیگر حافظه ندارد، خودش دیگر خودش را نمی‌شناسد، من را هم نمی‌شناسد، الان دو پرستار دارد. شما اصلا به فکر عطا نیستید. اگر بودید الان سراغش نمی‌آمدید. روزگاری که در رادیو گزارش می‌کرد را فراموش کرده‌اید. اصلا شما آن زمان نبودید. بودید؟ کجا بودید؟ با گزارشگر نمی‌توانید حرف بزنید.

او کسی را نمی‌شناسد. مثل این‌که شما هم او را نمی‌شناسید.» سکوت پشت گوشی تلفن آزاردهنده بود. اما با دل پر درد چه می‌توان کرد؟ آن زمان احتمالا پاسخ دادن ما سوهان روح بود و خراش دهنده دل. با همه وجودمان می‌خواستیم از بودن استاد لذت ببریم. او را تاریخ زنده ورزش ایران می‌دانستیم. تاریخی که همیشه جاودان است.

خداحافظ آقای توصیفگر

می‌گویند بهمنش آنقدر در توصیف کردن استاد بود که شنوندگان گزارش‌های کشتی و فوتبال و هر رشته‌ای که در رادیو گزارش می‌کردی، چشم‌هایشان را می‌بستند و خودشان را در میدان تصور می‌کردند و انگار همه چیز را با جزییات می‌دیدند! همانطور که گفتیم شش سال پیش می‌خواستیم با مرحوم بهمنش مصاحبه کنیم، اما به دلیل کسالت شدید آن زمان مرحوم بهمنش، رویمان نشد از همسر مرحوم بهمنش بپرسیم که آیا ماجرای جلوی آینه ایستادن استاد و تکرار دو سوال از سوی او: «چرا؟ چرا من؟» درست است یا نه؟

المپیک هنوز بوی تو را می‌دهد 
می‌گویند در روزهایی که به ناحق از رادیو تلویزیون کنارش گذاشتند و دیگر اجازه گزارشگری و فعالیت نداشت و به نوعی اخراج شده بود، هر روز صبح مقابل آینه می‌ایستاد و ساعت‌ها به خودش نگاه می‌کرد و از خودش می‌پرسید: «چرا؟ چرا من؟» ناگفته‌ها درباره استاد بهمنش زیاد است و البته هم نسلان و همکارانش خیلی خوب می‌دادند بر بهمنش چه گذشت و ای کاش بازگو کنند. روحت شاد آقای توصیفگر، یادت گرامی آقای گزارشگر! حتی تاریخ رفتنت با روز جهانی ورزشی نویسان یکی بود تا هر سال در این روز یادت زنده بماند.

جملات ماندگار بهمنش

– من کار گزارشگری را به دلیل علاقه‌ام انجام می‌دادم و بحث مالی برایم مهم نبود. ابتدا که کار خود را آغاز کردم ماهانه ۱۲ تومان حقوقم بود و بعد سال‌ها به هزار تومان رسید. تلاش می‌کردم همواره حقیقت را بگویم و بازتاب دهم. همین علاقه باعث شد مورد توجه مسئولان قرار بگیرم و این امر گسترش پیدا کرد.

– تختی که وارد عرصه کشتی شد، از همان اول نشان داد که استخوان‌بندی این ورزش را دارد. تختی کار بلد بود و همین امر باعث شد که سال‌های سال در تیم ملی باشد.

– در مسابقات المپیک ۵۲ هلسینگ تختی در فینال مسابقات با حریف روسی رقابت داشت و پس از شکست برابر وی رئیس فدراسیون جهانی اعلام کرد چرا حق این جوان را می‌خورید؟

– با قوانین رشته‌هایی که گزارش می‌کردم آشنا بودم، هر کس آشنا نباشد و گزارش کند دیوانه است!قوانین هر رشته ای که گزارش می‌کردم را می‌دانستم، مخصوصا در کشتی با فن و فنون آشنا بودم. از خواسته مخاطبان آگاه بودم و مواردی را عنوان می‌کردم که برای شنونده و بیننده مهم و مفید باشد.

– گزارشگر باید به ادبیات مسلط باشد.

– یک گزارشگر باید به ادبیات تسلط داشته باشد. من به جز کتاب‌های ورزشی کتاب‌های حافظ، مولانا، سعدی و ادبیات خارجی را نیز مطالعه می‌کردم. گزارشگر باید به ادبیات مسلط باشد و از دامنه لغات گسترده استفاده کند.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۰۷)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید. خوشحالیم از اینکه در چنین روز مبارکی که به نام حضرت فاطمه معصومه (س) متبرک شده و روزِ دختر خانم های گل است، در خدمتتان هستیم. تبریک میگوییم این روز را به همه دختران سرزمینمان و امیدواریم که سلامتی و حالِ خوش، همراه تمامی لحظاتشان باشد.

با همین حال و هوا مطلب را شروع میکنیم، با عکسی که عمو رضا صادقی را در کنار فرشته های کوچکش نشان میدهد، به بهانه تبریک روز دختر به دخترانش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

 جشن تولد فریبا خانم متخصص، بازیگر توانا و متخصصِ سینما و تئاتر در پشت صحنه مجموعه “شهرزاد”. تبریک به خانم متخصص و آرزوی سلامتی برای ایشان. طبق پیش بینی ها فصل دوم شهرزاد آن طور که باید چنگی به دل نمیزند، ولی خب همچنان طرفدارش هستیم و منتظر بهتر شدن ماجرا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

تابلو است که بیرانوند پاکزاد تازگی ها با رفیق دوربین دارش عکاسی کرده است و تا عکس آپلود نشده موجود باد دهانمان سرویس باد. پاچه شلوارش هم دو رنگ باد زیرا زیادی کوتاه باد و خودش خجالت باد و آن را شکافته باد. اگر هم مدلش باد که خاک بر سر طراحش باد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

از آنجا که بهرام رادان یدی طولا در تبلیغات شهری دارد و سابقه حضور در تمامی بزرگراه های تهران و شهرستان ها را به صورت دو بعدی دارد، برای داوری بخش تبلیغات جشنواره فیلم شهر انتخاب شده است. یعنی فیلم های تبلیغاتی را میبیند و به آنها امتیاز میدهد. ای کاش در حق آن تیزری که در آن مرد خانه با حوله تنپوش در خیابان پیاده میرود تا به داروخانه شامپو اش را نشان دهد، اجحاف نگردد. واقعاً تیزر تاثیرگذاری بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

گودرز و شقایق با دیدن این پست و ارتباط تصویر و متن، حسابی شرمنده شدند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

سحر جان هوای رفتن داری خیلی خودت را اذیت نکن و برو. خیلی ها رفتند و الآن دارند باب میلشان زندگی میکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

چگونه دلتان می آید با نامهربانی در حق حیوانات پیرمرد هشتاد ساله را مجبور به عذرخواهی در این وضعیت میکنید؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

آرزو افشار و دخترکش پارمیدا خانم در روز دختر. تبریک دوباره به همه عزیزان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

کمرمان را شکستی با این جمله سید. ولی خب خیلی ها قضاوت کردن را به دوست داشتن ترجیح میدهند، چون کیفش بیشتر است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

 پهلوون حسین و نوچه هایش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

آزاده نامداری هم این عکس را از قلب یک محیط خصوصی در سوئیس به اشتراک گذاشت تا نشان بدهد که همه چی آرام است و او چقدر خوشحال است، در حالی که بستن کامنت ها چیز دیگری میگوید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

همان عکست را میگذاشتی پسر خوب چرا به فکر کپشن زدن افتادی؟ چرا روح بنده خدا را در آن دنیا به رعشه در می آوری؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

شهرام قائدی و حمید گودرزی در پشت صحنه سریال هاتف که دارد برای ماه محرم آماده میشود. پیش بینی مان از خط داستانی سریال این است که در نقطه اوج آن یک ظرف قیمه نذری جادویی پیدا میشود که حمید گودرزی یک قاشق از آن را میخورد و به ۲۷ سال آینده میرود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

آرشیدوک الناز حبیبی به همراه سیاوش خیرابی در مراسم افتتاحیه یک فروشگاه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

اتفاقا در این روز ها تنها کسی که باید مدیر برنامه داشته باشد امیرعباس است با این همه مشغله و حضور رسانه ای، وگرنه مجید خراط ها مدیر برنامه را میخواهد چکار؟ برای برنامه ریزی و تنظیم وقت که کِی در کدام بخش از شهر رگش را با تیغ بزند؟

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

عمو پورنگ با عکسی دلبرانه از رضا صادقی و دخترش تیارا روز دختر را تبریک گفت. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

تولدِ آجیِ سردار آزمون مبارک.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

محمد نادری هم به مجموعه “لیسانسه ها” اضافه شده است و احتمالاً حضوری کوتاه در این سریال دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

شبنم جان ولی خودمانیم این عکسی که ما میبینیم هیچ جوره شبیه عکس های یهویی و به زور در کادر جای گرفتنی نیست! مخصوصاً نگاه لیندا به دوردست های روشن که حداقل ده دقیقه ای برایش وقت گذاشته است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

وقتی آفتابه به دست در حال رفتن به یک مکان دنج هستی که ناگهان تلفن خانه زنگ میخورد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 
سلفی سینا سرلک و رامبد جوان، بدون هیچ دلیل خاصی. قبول دارید چهره سینا تلفیقی از چهره حسام نواب صفوی و کاوه سماک باشی با چاشنی آرمین تو ای اف ام است؟!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

 دیروز تولد مهدی مهدوی کیا بود. مردی که اسم خوش آهنگ اش به تنهایی باعث ایجاد حس افتخار در وجود هر ایرانی است و نیازی به تعریف و تمجید ندارد. تبریک به فوتبالیست تکرار نشدنی کشورمان. پست تبریک علی کریمی برای مهدی را ملاحظه میکنید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

زوج پیشکسوت و دوست داشتنی سینما و تلویزیون  یعنی محمود پاک نیت و مهوش صبر کن در یکی از اکران های خصوصی فیلم “ساعت ۵ عصر”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

ازاده صمدی هم به عنوان یکی از بازیگر های این فیلم در مراسم اکران خصوصی آن در پردیس ملت حاضر شده بود. با شلواری که آخرین نمونه مشابه آن را در عکس های جوانی دایی ام با بک گراند برج آزادی دیده بودم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

سیامند رحمان، پهلوان خندان کردستان در کنار کودکان ژاپنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

سلفی صابر ابر در کنار علی شادمان و الهام کردا در حاشیه تمرین یک نمایش جدید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

جشن تولد خواهر و برادری آذرخش و شقایق فراهانی، با عکسی از کودکیِ گل همیشه عاشق شان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

سپند امیرسلیمانی، سارا بهرامی، رضا عطاران و امید روحانی در یک پروژه سینمایی جدید به نام “هزار پا” ساخته کمدی ابوالحسن داودی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

لاله اسکندری با این عکس قدیمی جای پدرش و همچنین احمد شاملو را خالی کرد. به بهانه هفدهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو، راوی لطیف ترین عاشقانه ها.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

سلفی بهرام رادان در کنار همایون خان شجریان روی پله برقی، عکسی که همراه با خبر پیوستن بهرام به پروژه هنری “سی” منتشر شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

شهرام جان همانقدر که تو حس اعتماد به نفس داری، ما هم حس کنجکاوی داریم که عکاس خوشبختِ این عکس کیست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

سردار آزمون در روزی که خبر قرارداد ۸۰ میلیارد تومانی اش با لاتزیو خبر یک رسانه ها شده است، دو میلیون نفری شدن صفحه اینستاگرامش را جشن گرفت. ۸۰ میلیارد تومان برای یک نوجوان متولد ۷۵٫ (فندک را برداشته و به تراس میرود.)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

   این اتفاق تاریخی، یعنی هم بازی شدن کمند امیرسلیمانی و زیبا بروفه برای اولین بار را، به همه مردم ایران تبریک عرض میکنیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

 جواد کاظمیان، پس از شنیدن خبر قرارداد ۸۰ میلیاردی سردار و فکر کردن به ۱۲ میلیون تومانی که هنوز از پرسپولیس طلب دارد.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

 حسن معجونی و همسر جان در دامان طبیعت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

این سلفی را حدیثه تهرانی از حرم امام رضا (ع) گرفته است تا بگوید نائب الزیاره همه است. قبول حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

کوروش سلیمانی در دوران نوسبیلیّت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

نوید محمدزاده اینگونه از رفیقش که به او تا سر ماه دستی داده است، تشکر کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

روز روژا خانم اخمالو و موفرفری هم مبارک باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

چه جالب و شگفت انگیز شهره خانم! ما که خنده مان میگیرد، شکوفه میزنیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

نام: خاطره حاتمی

پیشه: تمامی فعالیت های حول محور اختلال هویتی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

 وقتی پیتزا سفارش دادی و پیک زنگ در را میزند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507) 

سوگل طهماسبی هم با عکسی از کودکی های خودش روز دختر را به همه تبریک گفت تا پست آخر مطلب امروز ما هم تبریک روز دختر باشد. خوشحالیم از همراهی با ارزشتان، تا فردا، یا حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (507)

 مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

مخترعانی که به دست خودشان مرگ را تجربه کردند

با مخترعینی آشنا شوید که خودشان قربانی اکتشافاتی که داشته‌اند، شده بودند. برخی عمر خود را از دست دادند و بعضی دیگر آسیب‌های جدی دیده‌اند.

 در لیست زیر قرار اسن با دانشمندانی آشنا شوید که در تلاش برای کسب دانش جدید یا از بین رفته‌اند یا مجروح شده‌اند، بسیاری از اکتشافات آن‌ها در گام‌های بعدی مسیر برخی از بزرگترین اختراعات انسان را فراهم کرده است.

کارل شِلِه (مرگ با اختراع خود)

مخترعانی که به دست خودشان مرگ را تجربه کردند

کارل یک شیمیدان در زمینه داروهای شیمیایی بود که عنصرهای زیادی از جمله اکسیژن، منگنز، کلر، تنگستن و مولیبدنیوم را کشف کرده بود. او همچنین فرآیندی مشابه پاستوریزه کردن را پیدا می‌کند. اما یکی از عادت‌های این شیمیدان چشیدن ماده‌هایی بود که در جریان آزمایش‌هایش کشف می‌کرد و با اینکه از سیانور و هیدروژن جان سالم به در بُرده بود، اما در نهایت با مزه کردن جیوه مسموم شد و درگذشت.


ژان فرانسوا دِروزیر (اولین قربانی یک تصادف هوایی)

مخترعانی که به دست خودشان مرگ را تجربه کردند

ژان فرانسوا معلم فیزیک و شیمی بود. در سال ۱۷۸۳ اشتیاق زیادی برای سوار شدن به اولین بالن هوایی که خودش ساخته بود، داشت. البته او بالن را با گوسفند، مرغ و اردک به هوا فرستاده بود و دیگر وقت آن بود که خودش هم سوار بالن شود که در اولین پرواز موفقیت آمیز بود. اما او دست از امتحان کردن نکشید و تصمیم گرفت از انگلیس به فرانسه سفر هوایی داشته باشد که این آخرین آزمایش او بود. بالن از ارتفاع ۱۵۰۰ پایی سقوط کرد و ژان فرانسوا جان خود را از دست داد. همسرش نیز ۸ روز بعد درگذشت که می‌گویند او خودکشی کرده بود.


سر دیوید بروستر (نزدیک بود بینایی‌اش را از دست بدهد)

مخترعانی که به دست خودشان مرگ را تجربه کردند

سر دیوید مخترع، دانشمند و البته نویسنده اسکاتلندی بود که علاقه زیادی به نور و منابع نوری آن‌ها داشت. او در سال ۱۸۳۱ به دلیل یک آزمایش شیمیایی نزدیک بود کاملا بینایی خودش را از دست بدهد، شاید نابینا نشد، اما مشکلاتی که برای چشم‌هایش به وجود آمد تا آخر عمر همراهش بود. بروستر کسی است که «زیبابین» را اختراع و نامگذاری کرده، همان وسیله‌ دایره شکلی که از آینه و اشیای رنگی ساخته شده و داخل آن تیله و کاغذهای رنگی وجود دارد که از بازتاب نور الگوهای رنگارنگی پدید می‌آورد.


الیزابت اسکیم (مرگ با اشعه ایکس-ری)

مخترعانی که به دست خودشان مرگ را تجربه کردند

الیزبات اسکیم پس از اینکه با دکتر وولف ازدواج می‌کند، شیفته فعالیت‌های پزشکی او و مخصوصا دستگاه ایکس-ری می‌شود، از همین رو کار در کتابخانه را کنار می‌گذارد و به کمک همسرش روی این دستگاه تحقیق می‌کند، آن‌ها از خودشان به عنوان سوژه آزمایش استفاده می‌کردند، اما نمی‌دانستند همین آزمایش‌ها روی بدنشان تاثیر می‌گذارد. در نهایت الیزابت در اثر سرطانی که تمام بدن او را در برگرفته بود، درگذشت.


الکساندر بوگدانوف (مرگ با خون)

مخترعانی که به دست خودشان مرگ را تجربه کردند

بوگدانوف یک پزشک، فیلسوف، اقتصاددان و نویسنده کتاب‌های علمی و تخیلی بود، او از سال ۱۹۲۴ عمل انتقال خون را با این دیدگاه که بتواند جوانی را همیشگی کند، آغاز کرد. پس از ۱۱ بار انتقال خون برای خودش، ادعا کرد که بینایی بهتری بدست آورده، اما از آن‌جایی که روی خون‌ها آزمایش‌های دقیقی صورت نمی‌گرفت، او در اثر ابتلا به مالاریا و سل درگذشت.


رابرت بونسن (از دست رفتم یک چشم)

مخترعانی که به دست خودشان مرگ را تجربه کردند

رابرت بونسن در زمینه شیمی آلی فعالیت می‌کرد، دو بار با آرسینیک مسموم شده بود و با مرگ دست و پنجه نرم کرده بود. بعد از آن بر اثر انفجار سیانید یکی از چشم‌هایش را از دست داد! مجموعه این اتفاق‌ها باعث شد تا رابرت زمینه کاری‌اش را تغییر دهد و در حوزه شیمی معدنی کار کند.


سر هامفری دیوی (مجموعه‌ای از بلایای طبیعی)

مخترعانی که به دست خودشان مرگ را تجربه کردند

سر هامفری دیوی شیمیدان و مخترع برجسته بریتانیایی بود که خیلی زود پیشرفت‌های زیادی در زمینه کاری بدست آورد، او پس از اینکه کارش را در زمینه شیمی شروع کرد، عادت داشت گازهای گوناگون را با یکدیگر مخلوط کند، این کار باعث کشف خواص بیهوشی اکسید نیتروژن شد، اما در نهایت این عادت باعث شد زندگی‌اش بیشتر از دو دهه طول نکشد و خودش قربانی این گازها شد. البته پیش از مرگ هم مسمویت‌های پی در پی و یک بار انفجار مواد در صورتش باعث شد یکی از چشم‌هایش را از دست بدهد.


مایکل فارادی (مسمویت‌های مزمن)

مخترعانی که به دست خودشان مرگ را تجربه کردند

سرهامفری دیوی که چشم‌هایش آسیب دیده بودند، برای انجام تحقیقات به دستیار نیاز داشت و مایکل فارادی دست راست او شده بود. اما فعالیت‌های خود فارادی در زمینه الکترومعناطیس بسیار زیاد بود، البته او هم به دلیل انفجار کلرید نیتروژن چشم‌هایش آسیب دیده بودند و همه عمر با مسمویت‌های مختلفی دست و پنجه نرم کرد.


ماری کوری (قرار گرفتن در برابر اشعه)

مخترعانی که به دست خودشان مرگ را تجربه کردند

در سال ۱۸۹۸ ماری کوری و همسرش پیر کوری رادیوم را کشف می‌کنند، آن‌ها تحقیقات خود را روی عناصر رادیویی ادامه می‌دهند و به علت اینکه مدت زمان طولانی در معرض اشعه‌های این عنصرها بودند، آسیب‌های جدید دیدند و در اثر عوارض همین اشعه‌ها، در سال ۱۹۳۴ ماری کوری درگذشت. کوری اولین و تنها کسی است که دو جایزه نوبل علمی در حوزه‌های مختلف از جمله شیمی و فیزیک را دریافت می‌کند، او همچنین اولین استاد زن در دانشگاه پاریس بوده است.


گالیله (خودش را نابینا کرد)

مخترعانی که به دست خودشان مرگ را تجربه کردند

پدر فیزیک مدرن علاقه زیادی به خورشید داشت و برخی اوقات مدت زمان زیادی را به آن خیره می‌شد، این کار باعث شد شبکیه چشم‌هایش آسیب ببیند و از همین رو چهار سال پایانی عمر نابینا شده بود.


منبع: برترینها

داستان عشقی که از المپیک پا گرفت

مهران عسگری، تکواندوکار ایرانی است که از سال ٢٠١۵ تصمیم گرفت دیگر در تکواندوی ایران حضور نداشته باشد. او ادعا می‌کند شرایط این روزهای تکواندوی ایران را پیش‌بینی می‌کرده و به همین دلیل تصمیم گرفته برای ادامه زندگی ورزشی خود راه جدیدی را انتخاب کند.

او بعد از اینکه مدتی به عنوان مربی بدنساز تیم ملی تکواندوی برزیل فعالیت کرد، تصمیم به ازدواج با یک تکواندو کار ترکیه‌ای گرفت تا به عنوان مربی خصوصی همسرش فعالیت کند و از این طریق زندگی‌اش را بگذراند. ازدواج عسگری با «نور تاتار» علاوه بر اینکه شهرت این دو ورزشکار را افزایش داد، در مدت کوتاهی به خبر مهم رسانه‌های ورزشی ایران و ترکیه تبدیل شد.

جالب اینکه همسر وی یکی از قهرمانان بنام کشور ترکیه است که حالا با مربیگری همسر ایرانی خود به آینده‌ای بهتر می‌اندیشد. این زوج تکواندوکار صحبت‌های جالبی را بر زبان آورده‌اند که خواندن حرف‌هایشان خالی از لطف نیست.

 داستان عشقی که از المپیک پا گرفت

پیش‌بینی این روزهای تکواندو را می‌کردم، کنار کشیدم

عسگری: همه ‌چیز از المپیک لندن اتفاق افتاد

مهران عسگری از تصمیمی که برای ادامه زندگی شخصی و ورزشی‌اش گرفته، راضی است. حالا که نور تاتار توانسته مدال طلای مسابقات جهانی تکواندو را از آن خود کند، خیلی‌ها به نقش پررنگ مهران عسگری در این مدال اشاره می‌کنند و خود تاتار هم طلایی‌شدنش را ناشی از زحمات همسر ایرانی‌اش می‌داند. حرف‌های عسگری را در ادامه می‌خوانید:

  شاید برای خیلی‌ها جالب باشد که بدانند تکواندوکار سابق تیم‌ملی درحال حاضر در ترکیه مشغول چه کاری است؟

من درحال حاضر به عنوان مربی خصوصی و حریف تمرینی همسرم کنار او هستم. از آنجایی که باید مدت زمانی برای آماده‌شدن پاسپورتم در ترکیه صرف می‌کردم، ترجیح دادم با همسرم تمرین کنم تا هم آمادگی خودم حفظ شود، هم بتوانم به او کمک کنم.

  چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتید برای ادامه زندگی به ترکیه بروید؟

اولویت اول زندگی من، همسرم و شرایط اوست. بعد از ازدواج ما چون همسرم به عنوان یک تکواندوکار حرفه‌ای در سطح اول دنیا باید برای مسابقات آماده می‌شد، در ترکیه ماندیم. اگر من از همسرم می‌خواستم که به ایران بیاید، مطمئن باشید که فدراسیون ترکیه هرگز اجازه این کار را نمی‌داد، چون هیچ کشوری به از دست‌دادن ورزشکاری مثل «نور» راضی نمی‌شود.

  چه اتفاقاتی رخ داد که تصمیم به خروج از تیم ملی و کشور گرفتید؟

من به خاطر زندگی شخصی خودم تصمیم گرفتم دیگر برای تیم ملی ایران بازی نکنم. باید ٢سال در هیچ مسابقاتی برای تیم ملی به میدان نمی‌رفتم و مسابقات دانشجویی سال ٢٠١۵ آخرین حضور من در تیم ملی ایران بود. بعد از آن مسابقات دیگر در هیچ مسابقه‌ای برای تیم ملی بازی نکردم. دلایل زیادی هم برای تصمیمم داشتم. شرایط این روزهای تکواندوی ایران نشان می‌دهد که من تصمیم درستی برای خروج از تیم ملی گرفتم. تیم ملی وارد بحرانی از حاشیه‌ها شده و به این زودی هم نمی‌تواند از این بحران خارج شود. نمی‌دانم چه کسی مقصر این شرایط است، چون من از نزدیک در جریان نیستم اما برای حال و روز تیم ملی ناراحت هستم.

من هر کجای دنیا که باشم، باز هم بازیکن ایرانی‌الاصل هستم و همه من را یک ایرانی می‌دانند، به همین دلیل وضعیت تکواندوی کشورم برایم اهمیت زیادی دارد. با این وجود من مجبور بودم برای زندگی‌ام قید تیم ملی را بزنم، چون از همان موقع می‌دانستم تیم ملی دچار مشکلات زیادی می‌شود. بهتر است کسانی مثل بهنام اسبقی و مهدی خدابخشی بیایند و درباره مشکلات تکواندو حرف بزنند تا مشخص شود چرا تیم ملی به این روز افتاده است.

  علاقه بین شما و نور تاتار چطور و از کجا شکل گرفت؟

نور را از مدت‌ها قبل می‌شناختم اما حضور در المپیک باعث آشنایی بیشتر ما شد. من قبل از المپیک ریو به عنوان بدنساز تیم ملی برزیل فعالیت می‌کردم. وقتی ورزشکار سنگین وزن برزیل که من مربی اختصاصی او بودم، مدال برنز گرفت، فدراسیون این کشور با دستمزد بالایی به من پیشنهاد مربیگری داد اما به خاطر ارتباطم با نور این پیشنهاد را رد کردم. اولین‌بار نور را در مسابقات دانشجویی تکواندو در سال ٢٠١۵ دیدم. هر دوی ما در این مسابقات برنز گرفتیم.

من در المپیک ٢٠١٢ نور را شناختم. آن سال من پشت‌سر یوسف کرمی ماندم و نتوانستم به المپیک برسم اما در جریان همه مسابقات بودم. وقتی بازی نور را دیدم که در المپیک لندن توانست مدال نقره بگیرد، واقعا تحت‌تأثیر قرار گرفتم. ضمن اینکه گزارشگر مسابقه او آنقدر از نور تمجید کرد که اسم او در ذهن من حک شد. بعد از المپیک در مسابقات مختلفی نور را می‌دیدم اما اولین برخورد جدی ما سال ٢٠١۵ بود که در مسابقات دانشجویی حضور داشتیم و هر دو برنز گرفتیم.

 داستان عشقی که از المپیک پا گرفت

  درحال حاضر از تصمیمی که برای زندگی شخصی و ورزشی‌ات گرفتی، راضی هستی؟

بله، خوشبختانه این روزها از وضعیتم بسیار راضی هستم. به عنوان مربی اختصاصی همسرم کنار او کار می‌کنم و به همدیگر انگیزه و انرژی زیادی می‌دهیم. همانطور که گفتم، من آن روزها پیش‌بینی می‌کردم که وضعیت خوبی برای تکواندوی ایران پیش نخواهد آمد و همینطور هم شد. به همین دلیل از تصمیمی که گرفته‌ام، راضی هستم و می‌دانم که راه پیشرفت برای خودم و همسرم باز است. دوری من از نور نه به عنوان همسرم بلکه به عنوان شاگردم برای او اتفاق بسیار بدی خواهد بود، چون تمام شرایط فیزیکی و روحی او به عنوان یک ورزشکار به حضور مربی‌اش بستگی دارد و نبودن من برایش دردسرساز می‌شود.

  از این مسائل بگذریم. وقتی قرار به ازدواجت با نور شد، به خاطر تفاوت‌های فرهنگی با مشکل رو‌به‌رو نشدی؟

اتفاقا نه تنها مشکل پیدا نکردیم، بلکه دیدیم شباهت‌های زیادی داریم. نور در شهر وان که نزدیک‌ترین شهر ترکیه به ایران است، متولد شده. خانواده نور از کردهای ترکیه هستند که وقتی اسم کردها به میان می‌آید، غیرت و تعصب پیش از همه چیز به ذهن می‌رسد. من با چشم بسته و بدون کنکاش وارد خانواده نور شدم و الان هم از تصمیمم بسیار راضی هستم. رسومات ازدواج خانواده نور شبیه ایرانی‌ها بود و خانواده او به اندازه‌ای انسان‌های وارسته‌ای هستند که هیچ سنگی جلوی پای من نینداختند.

حتی پدر همسرم درباره دارایی‌های مالی من چیزی نپرسید و گفت، اگر واقعا دخترم را دوست داری، می‌توانی با او ازدواج کنی. شاید باور نکنید اما من اگر در ایران می‌ماندم، علاقه‌ای به ازدواج نداشتم چون حاضر نبودم تن به چشم و هم‌چشمی‌ها و رسومات تشریفاتی بدهم. شاید باور نکنید اما نور مهریه هم ندارد و خود و خانواده‌اش اعتقادی به این چیزها ندارند.

  فکر می‌کنی ازدواج شما بیشتر به نفع کدام‌یک از شما شده است؟ به نفع خودت یا به نفع نور؟

به نظر من ازدواج ما پیوندی دو سر برد است، چون هم نور ورزشکاری حرفه‌ای در سطح اول دنیاست و هم من به عنوان یک مربی و همسر دارای بهترین خصوصیات هستم. (می‌خندند) البته باید این را بگویم که من و نور واقعا ارتباطی عاشقانه داریم. ما قبل از عقد به مزار مولانا در شهر قونیه که الان هم در آن زندگی می‌کنیم، رفتیم و آنجا برای هم دعا کردیم که بتوانیم همدیگر را خوشبخت کنیم. الان هم از بودن کنار هم خوشحالیم و احساس خوشبختی می‌کنیم.

 داستان عشقی که از المپیک پا گرفت

  حتما مربی نور در کسب مدال طلای جهانی نقش مهمی داشته است؟!

خدا را شکر می‌کنم که توانستم در راه این افتخار بزرگ کنار نور باشم و هر دو جواب زحماتمان را بگیریم.

  شاید خیلی‌ها فکر کنند دو تکواندوکار در زندگی خصوصی اگر با هم مشکل پیدا کنند، حسابی کتک‌کاری می‌کنند!

اتفاقا خیلی‌ها این موضوع را به ما گفته‌اند و حتی توصیه می‌کنند برای منزلمان وسایل زیادی نخریم، چون ممکن است در اولین دعوا همه وسایل‌مان بشکند اما در حقیقت اینطور نیست، چون حرف آخر را در خانه من می‌زنم و به همسرم می‌گویم چشم!


منبع: برترینها

الکساندر دوما، همچنان محبوب جهانیان

برترین ها – محمودرضا حائری: با این که تاریخ ادبیات فرانسه چندان شان ومنزلتی برای الکساندر دوما قائل نیست؛ در میان خوانندگان کتاب در سراسر جهان او همچنان بواسطه ی قلم شیرین و داستان پردازش محبوب است. این نویسنده پرکار که توانست با حق التالیف آثارش برای خود کاخی بنا کند در ایران نیز محبوب و پر استقبال است. الکساندر دوما جز اولین نویسندگانی است که در عهد ناصری واسطه ی آشنایی ایرانیان با رمان نویسی شد.

الکساندر دوما

محمدطاهر میرزا دو رمان مشهور او «کنت مونت کریستو» و «سه تفنگدار» را برای سرگرم ساختن ذات اقدس همایونی ناصرالدین شاه ترجمه کرد. محبوبیت دوما محدود به دوره ی قاجار نماند بعد ها ذبیح الله منصوری بر اساس رمان های مشهور دوما همچون سه تفنگدار و کنت مونت کریستو و… آثاری را به قول خودش «ترجمه و اقتباس» کرد که تا سالها ایرانیان را به خود سرگرم کرد. آثار او به بیش از صد زبان ترجمه شده و بیش از ۲۰۰ فیلم بر مبنای آثار او ساخته شده است. مجموعه آثار این نویسنده شامل رمان، نمایشنامه و مقالات شامل ۱۰۳ مجلد کتاب می شود. با این حال بر مبنای دست نوشته هایی که از او باقی مانده دوماشناس فرانسوی در سال ۲۰۰۸ رمانی به اسم «آخرین شوالیه» نوشت.

الکساندر دوما در سال ۱۸۰۲ در روستایی در حومه پاریس به دنیا آمد. پدرش را که ژنرالی در ارتش فرانسه بود در چهارسالگی از دست داد. پس از مرگ پدر خانواده ی دوما دچار فقر شدیدی شد. پس از چندی تحصیلات نامنظم الکساندر مجبور شد برای تامین معاش مشغول به کار شود. در پانزده سالگی خوش خطی اش موجب شد در دفتر وکالتی مشغول به کار شود. همزمان شروع کرد به نوشتن مقاله برای مجلات و نوشتن نمایشنامه. نمایشنامه ی «هانری سوم و دربارش» برای او شهرت به ارمغان آورد. پس از آن دوما چندین نمایشنامه نوشت که همگی مورد استقبال فراوان قرار گرفتند تا این که در سال ۱۸۳۹ به نوشتن رمان روی آورد.

الکساندر دوما

او رمان نویسی را با نوشتن رمان های تاریخی شروع کرد. دوما بیش از ۸۰ رمان نوشت. از مشهورترین آنها می توان به «سه تفنگدار» اشاره کرد. «شخصیت های این داستان سه نجیب زاده و سه دوست جداناشدنی، از تفنگداران لویی سیزدهم هستند که بعدها چهارمین نفر به نام دارتانیان به آنها ملحق می شود و قهرمان اصلی داستان می گردد. در این رمان دوما با توده ای مطالب تاریخی اثری بدیع و جاندار آفریده استو سه تفنگدار در میان آثار پرشمار دوما همچنان اثری بی همتا محسوب می شود. استقبال از این رمان چنان درخشان بود که دوما ادامه ی آن را با عنوان «بیست سال بعد» نوشت و در سال ۱۸۴۵ منتشر کرد.»

دیگر رمان مشهور او «کنت مونت کریستو» در سال ۱۸۴۵ منتشر شد. «این رمان سرگذشت مسافر مرموزی است با چهره های گوناگون که با ثروت افسانه ای خود قصد دارد جامعه ی اشرافی پاریس را دگرگون کند. زیرا سالها پیش در شب عروسی خود به وسیله ی رقیب عشقی اش به تهمت طرفداری از ناپلئون به زندان افتاده است. غنای تخیل و نقل حوادث خارق العاده موجب شده که این رمان کششی فوق العاده داشته باشد. بعدها خود دوما از این اثر نمایشنامه ای ساخت که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. از این اثر همچنین بارها اقتباس های سینمایی ساخته شده است.»

الکساندر دوما

«ژوزف بالسامو» از دیگر آثار مشهور اکساندر دوما است. «ژوزف بالسامو مردی است با قدرت شگرف هپینوتیزم که به وسیله ی آن می تواند حوادث آینده را در کشورهای مختلف پیش بینی کند و قصد دارد در جوامع گوناگون و حتی در محیط دربار که به سبب فساد در راه سقوط است، انقلابی پدید آورد. پس  دسیسه های پنهانی آغاز می کند، تصویرهای خیره کننده از دربار، صفات قهرمانان و اختلاط عجیب عالم واقع و خیال، به این اثر قدرتی فراموش ناشدنی می بخشد.»

دوما که در طول زندگی ثروت فراوانی به دست آورده و مرتب در حال برگزاری جشن های پرشکوه در پاریس بود و با اینکه کاخ و تئاتر شخصی برای خود ساخته بود در سال های آخر عمر جیره خوار پسر و دختر خود گشت. با این که آثار دوما سبک خاصی نداشت اما آثار بزرگش به اندازه ی آثار ویکتور هوگو و بالزاک خوانده شده و همچنان در سراسر جهان مورد استقبال هستند. دوما در ۶۸ سالگی در سال ۱۸۷۰ درگذشت. کاخ او در حومه ی پاریس پذیرای گردشگران است. در سال ۱۹۷۰ یکی از ایستگاه‌های متروی پاریس برای بزرگداشت او به نام ایستگاه الکساندر دوما نام گذاری شد و در سال ۲۰۰۲ میلادی دولت فرانسه به مناسبت دویستمین سالگرد تولد الکساندر دوما بقایای جسد او را در پانتئون پاریس محل دفن مفاخر ملی فرانسه جای داد.

الکساندر دوما


منبع: برترینها

ستاره‌هایی که از هالیوود دست کشیدند

برترین ها: دانیل دی لوئیس، بازیگر سرشناس برنده اسکار با اعلام بازنشستگی همه را شگفت زده کرد. اما او هنوزفیلم Phantom Thread (ریسمان توهم ) را تا پایان سال جاری در نوبت اکران دارد. این فیلم براساس دنیای مد دهه ۱۹۵۰ میلادی در لندن ساخته شده است. پس از تمام شدن تبلیغات این فیلم، او “دیگر به عنوان بازیگر کار نخواهد کرد”. این که می‌توان او را برای بازگرداندن به بازیگری وسوسه کرد در آینده مشخص می‌شود، اما شمار دیگری از بازیگران هستند که ترجیح داده‌اند بازیگری را کنار بگذرانند.

ستارگانی که از هالیوود دست کشیدند 

کامرون دیاز

شاید متوجه نشده باشید که کامرون دیاز از سال ۲۰۱۴ و پس ازفیلم “آنی” در فیلم دیگری بازی نکرده و او هیچ فیلمی را هم در نوبت اکران ندارد. او اخیرا در مراسمی که گوئینت پالترو، بهترین دوستش برگزار کرده بود، توضیح داد که چرا از صحنه سینما دور شده است.

ستارگانی که از هالیوود دست کشیدند

کامرون دیاز در مورد علت غیبتش در هالیوود گفت: “من فقط رفتم. واقعا نمی تونم به خودم بگم که من کی هستم. این چیز دشواریه که بشه باهاش روبرو شد. احساس کردم که به این تجدید روحیه نیاز دارم.” او از زمان غیبتش ازدواج کرده و دو کتاب هم منتشر کرده است.


سرشون کانری

شون کانری، ستاره فیلم‌های جیمز باند زمانی به عنوان جذاب ترین مرد قرن بیستم انتخاب شد. او در سال ۲۰۰۳ پس از فیلم “انجمن نجیب زادگان عجیب” بازیگری را کنار گذاشت. او تا قبل از دریافت جایزه یک عمر دستاورد هنری از انستیتو فیلم آمریکا در سال ۲۰۰۶، رسما بازنشستگی خود را تایید نکرد.

ستارگانی که از هالیوود دست کشیدند

هر چند که مایکل کین، بازیگر سرشناس و دوست شون کانری، گفت که این صنعت فیلم بود که ستاره فیلم‌های جیمز باند را بازنشسته کرد به این دلیل که او نمی‌خواست نقش‌هایی کوچک مثل پیرمردان را بازی کند و به او نقش‌های اول فیلم های رمانتیک هم پیشنهاد نشد. شون کانری از آن زمان، از بازنشستگی لذت می‌برد ووقتش را به گلف و تماشای مسابقات تنیس می‌گذراند.


شرلی تمپل

شرلی تمپل یکی از مشهورترین بازیگران خردسال در سال ۱۹۳۵ اسکار ویژه‌ای به خاطر خدماتش به صنعت فیلم و در زمانی که تنها ۷ سال داشت، دریافت کرد. اما هر چه که بزرگتر شد پیشنهاد بازیگری کمتری دریافت کرد. او در سال ۱۹۵۰ در ۲۲ سالگی خود را از حرفه بازیگری بازنشسته کرد.

ستارگانی که از هالیوود دست کشیدند

شرلی تمپل باردیگر در دهه ۱۹۶۹ میلادی در مرکز توجه قرار گرفت، اما این بار به عنوان سیاستمدار و دیپلمات. او در سال ۱۹۸۹ به عنوان سفیر آمریکا در چکسلواکی مشغول به کار شد. خانم تمپل تا زمان مرگش در ۸۵ سالگی در سال ۲۰۱۴ برای سازمان ملل کار کرد.


ریک مورانیس

ریک مورانیس، هنرپیشه کانادایی پس از بازی در فیلم‌هایی چون شکارچیان روح، توپ‌های فضایی، فروشگاه کوچک وحشت در سینمای هالیوود با اقبال روبرو شد. اما با مرگ همسرش در سال ۱۹۹۱ به تدریج از فعالیت‌های بازیگریش کاسته شد. او در سال ۱۹۹۷ کاملا با دنیای بازیگری خداحافظی کرد تا وقتش را صرف بزرگ کردن بچه‌هایش بکند.

ستارگانی که از هالیوود دست کشیدند

ریک مورانیس در سال ۲۰۰۵ در گفتگویی با روزنامه یو اس ای تودی گفت: “من پدر تنهایی هستم. و حالا می‌فهمم که بزرگ کردن بچه‌ها و همزمان مسافرت کردن به خاطر بازی در فیلم کار سختی است.” او همچنین گفت: “بنابراین کمی به خودم استراحت دادم و این استراحت کوتاه به استراحتی بلندتر منجر شد و بعد فهمیدم که واقعا دلم برای بازی کردن تنگ نشده.”


جک گلیسون

جک گلیسون در نقش شاه جفری در سریال تلویزیونی “بازی تخت و تاج” برای سه سال یکی از منفی‌ترین کاراکترها را در تلویزیون بازی کرد. اما زمانی که این شخصیت در فصل سوم این سریال تلویزیونی کشته شد، او به عنوان ایفاگر این نقش هم تصمیم گرفت که به دوران بازیگری خود پایان دهد.

ستارگانی که از هالیوود دست کشیدند

گلیسون در گفتگویی با هفته نامه اینترتینمت گفت: “از ۸ سالگی بازیگری را شروع کردم. من دیگه مثل قبل از این کار لذت نمی‌برم. تا الان بازیگری همیشه چیزی بود که من بخاطر لذت بردن با دوستانم انجام می‌دادم و یا این که در تابستان برای تفریح ازش لذت می‌بردم.” جک گلیسون تحصیل در رشته فلسفه و الهیات در کالج ترینیتی در دابلین را آغاز کرده است.


آماندا باینز

آماندا باینردر دوران نوجوانی با نمایش آماندا از شبکه نیکلودین در اواخر ۱۹۹۰ در کانون توجهات قرار گرفت. پس از آن در مجموعه‌ای از فیلم‌ها برای نوجوانان شرکت کرد. از جمله این فیلم‌ها می توان به “آن چه که یک دختر می‌خواند در سال ۲۰۰۳ اشاره کرد او در این فیلم نقش دختری را بازی کرد که در می‌یابد پدرش (کولین فرت) در تلاش است تا نخست وزیر شود. او در فیلم”این دختر همان مرد است” در سال ۲۰۰۶ بازی کرد. این فیلم برداشتی مدرن از دوازده شوالیه شکسپیر است.

ستارگانی که از هالیوود دست کشیدند

زمانی به او لقب “لوسیل بال جوان” را دادند. آخرین فیلمی که بازی کرد در سال ۲۰۱۰ بود. در همان زمان در توییتی نوشت: “اگر چیزی را دوست نداشته باشم. دیگر انجامش نمی‌دهم. من دیگر بازیگری را دوست ندارم، بنابراین آن را متوقف کردم.” از آن زمان او چند مورد درگیری با قانون داشته از جمله رانندگی در حین مستی و مصرف مواد. اما این هنرپیشه که حال ۳۱ ساله هست در مصاحبه‌ای که اخیرا داشته گفت می‌خواهد بار دیگر فیلم بازی کند.


گرتا گاربو

گرتا گاربو به گفتن این جمله معروف است “می‌خواهم تنها باشم”؛ و در پایان واقعا همینطور شد. خانم گاربو یکی از اسرارآمیزترین ستارگان در دهه ۱۹۳۰ میلادی بود.

ستارگانی که از هالیوود دست کشیدند

او به شدت پایبند حریم خصوصی خود بود. او هرگز در دوران فعالیتش مصاحبه نکرد، عکس هایش را امضا نکرد و یا در اکران فیلم هایش شرکت نکرد. او در ۳۶ سالگی بازیگری را کنار گذاشت و گفت که از “هالیوود خسته شده و می‌خواهد زندگی دیگری را امتحان کند.” اما بازنشستگی زودهنگام او و متعاقب آن گوشه نشینی به معنای آن بود که مردم او را با جوانی ابدی بر پرده سینما بیاد دارند.


جین هکمن

پس از دو دهه فعالیت هنری و بردن دو اسکار در سال ۱۹۷۱ برای فیلم “ارتباط فرانسوی” و ۱۹۹۲ برای فیلم ” نابخشوده” او در سال ۲۰۰۴ در برنامه تلویزیونی لاری کینگ اعلام بازنشستگی کرد. چهار سال بعد، در مصاحبه‌ای با خبرگزاری رویترز گفت که هرچند دلش برای بازیگری تنگ شده ، اما دیگر نمی‌خواهد که این کار را انجام دهد.

ستارگانی که از هالیوود دست کشیدند

جین هکمن در این مصاحبه همچنین گفت که این صنعت خیلی استرس‌زا است و او احساس کرده که نمی‌خواهد در این عرصه فعالیت داشته باشد. آقای هکمن از زمان بازنشسته شدن تاکنون سه رمان نوشته است.


دوریس دی

دوریس دی یکی از بزرگترین ستارگان دهه ۱۹۶۰ بود که این را باید مرهون تبحرش در دو زمینه خوانندگی و بازیگری دانست. او در چندین فیلم از جمله جین بلا، دوستم بدار یا ترکم کن و صحبت‌های بالینی بازی کرد.

ستارگانی که از هالیوود دست کشیدند

آخرین فیلم دوریس دی به سال ۱۹۶۸ برمی‌گردد. او پس از حضوری اندک در تلویزیون در سال ۱۹۷۵ اعلام کرد که از بازیگری کناره گیری می‌کند. دوریس دی ۹۵ ساله از آن زمان تاکنون زندگیش را صرف حمایت از حیوانات کرده و در سال ۱۹۷۸ موسسه‌ای به نام خودش در حمایت از حیوانات تاسیس کرده است.


منبع: برترینها

آلبرت کوچویی؛ مردی با صدایی از جنس خاطره ها

آلبرت کوچویی از قدیمی‌های گویندگی و برنامه‌سازی رادیو است که در زمینه روزنامه‌نگاری و نقد هنری نیز دستی بر آتش دارد و خاطرات او حتما شنیدنی است.

وارد استودیوd رادیو که می شود امکان ندارد چند کتاب همراهش نباشد. او مردی است که بزرگ و کوچک، حرفه ای و تازه کار برایش معنا ندارد و با همه با لبخند و مهربانی برخورد می کند. حضورش در رادیو پر از انرژی است. احساس خستگی برایش معنا ندارد. از فیلم های اکران شده، تئاترهای روی صحنه و برنامه گالری ها خبر دارد و برای هر کدام می تواند ساعت ها بحث کند.

حسرت گفتگو با جلال آل‌احمد بردلم ماند

بی جهت نیست که آلبرت کوچویی یکی از دوست داشتنی ترین چهره های رادیویی است. مردی آرام، با لبخند و با صدایی از جنس خاطره ها. برنامه هایش در رادیو پیام از پرشنونده ترین برنامه‌های رادیویی است؛ همان شب‌هایی که داستان های کوتاه می خواند و در مورد بزرگان ادبیات ایران و جهان با بیان خاص خود ذهن کنجکاو شنونده را به دنیای خیال انگیز  شعر و ادب پرواز می دهد.

آلبرت کوچویی بیش از نیم قرن است با دوستداران رادیو همراه است ولی هنوز روزنامه نگاری و نویسندگی برایش طعم دیگری دارد. این گفتگو ماحصل یک دیدار دوستانه در یکی از روزهای گرم تابستان است. گفتگویی از جنس خاطره ها و حرف های استاد آلبرت کوچویی…

آلبرت کوچویی علاقمندی های متفاوتی داشته و دارد، از نقاشی و هنرهای تجسمی گرفته تا سینما و تئاتر و نوشتن و… اما از میان همه آنها عشق به رادیو گوی سبقت را ربوده است. این علاقه دیرپا دلیل خاصی دارد؟

-البته! عشق به رادیو از کودکی در من شکل گرفت و من یک علاقمند جدی بودم. در دهه ۴۰ رادیو رسانه ای بود که حاکم بلامنازع جامعه تلقی می شد و برای هم‌نسلان من رادیو یک دنیای جادویی و رویایی بود، ما همگی مفتون رادیو بودیم.

من در دوران تحصیل شیفته موسیقی اصیل ایرانی و داستان شب رادیو بودم و  یادم می آید که مدت ها برای برنامه موسیقی رادیو درخواست می فرستادم تا اینکه یک روز که در جمع خانواده در آبادان به رادیو گوش می کردیم، اسم من از این رسانه خوانده شد. آن روز را خوب به یاد دارم، خانواده ام از ذوق سر از پا نمی شناختند، دست می زدند، من را تشویق می کردند و خلاصه شور و حال عجیبی بر ما حاکم بود، اما در مورد نحوه ورودم به رادیو همه چیز یک حادثه بود، دست تقدیر…

این حادثه چگونه رقم خورد؟

-ما به دلیل شغل پدرم که شرکت نفتی بود در آبادان زندگی می کردیم و  آن زمان رادیوی ملی شرکت نفت مسابقه ای داشت که افراد می توانستند در زمینه های مختلف شرکت کنند مثلا از داوطلبان می خواستند که اگر هنری دارند ارائه کنند. اگر کسی صدای خوشی داشت آواز می خواند یا شیرین کاری می کرد خلاصه از این دست کارها. یکی از علاقمندی های من در دوران کودکی و حتی همین حالا نجوم و علوم فضایی بود و خبرهای مربوط به فضا را دنبال می کردم.

توفیقی شد و من هم در این مسابقه شرکت کردم که از قضا به همه سوالات جواب دادم و برنده شدم. مجری برنامه پرسید چه هنری داری و من پاسخ دادم دوست دارم دکلمه کنم و شعری از پروین اعتصامی را با این مطلع که خاک سیهش بالین است خواندم. اواخر شعرخوانی من  آقایی به اتاق فرمان آمد که بعدها فهمیدم مدیر رادیو نفت ملی است و به من گفت صدای خوبی داری، نمی خواهی گوینده باشی؟ خانواده در مورد تحصیل حساس بودند و من کمی مردد شدم اما او گفت که با خانواده ام صحبت می کند، همینطور هم شد.

خانواده چه طور با این شرایط کنار آمد؟

-خیلی سخت (می خندد). پدرم بسیار علاقمند بود که من پزشک شوم اما تقدیر چیز دیگری بود. آقای مدیر رادیو با خانواده صحبت و خیالشان را راحت کرد  و من در رادیو بازیگر نمایش های رادیویی شدم. بعد از مدتی به من پیشنهاد اجرای برنامه دادند و من طبق علاقه دوست داشتم برنامه شعرخوانی داشته باشم. آن زمان میم آزاد استاد ادبیات ما بود و ما را با شعر به ویژه شعر نو آشنا و علاقمند کرد. من شیفته و دلبسته شعر نو بودم و پیشنهاد کردم در رادیو شعر نو بخوانم و اولین شعری که خواندم پریای شاملو بود.

از همآنجا مسیر زندگی حرفه ای من مشخص شد. بعد از دیپلم به همراه خانواده به همدان و بعد هم به دلایلی به ارومیه رفتم و پنج سال در ارومیه برنامه رادیویی داشتم و همه کار انجام دادم حتی اپراتور پخش بودم اما بعد از قبولی در کنکور به تهران آمدم و وارد دانشکده زبان و ادبیات شدم.

در تهران هم  تست گویندگی دادم و در کمال ناباوری رد شدم. اعتراض کردم و گفتم من در رادیو کار کردم، اما گفتند آنجا رادیو محلی بوده و با اینجا تفاوت دارد. گفتم به هرحال من می روم اما مطمئن باشید خیلی زود برمی گردم!

این اتفاق افتاد و خیلی زود به رادیو برگشتید؟

-(می خندد) یکی از داوران همان جا گفت این از این بچه پروهاست. به یک سال نرسید که وارد تلویزیون شدم. ایران درودی برای یک برنامه نقاشی از من دعوت کرد چون فعالیت مطبوعاتی من در حوزه هنرهای تجسمی بود.

حسرت گفتگو با جلال آل‌احمد بردلم ماند

در ادامه مسیر حرفه ای به مطبوعات هم سرک کشیدید.

-بله چون علاقمند بودم. آن زمان در مورد هنرهای تجسمی و به طور ویژه نقاشی نقد می نوشتم، مدتی بعد که روزنامه آیندگان راه افتاد به صورت ثابت با عنوان گزارشگر هنری کار ژورنالیستی خود را شروع کردم.

در زمینه نقاشی خودتان هم دستی بر قلم داشتید یا فقط به فضای نقد علاقمند بودید؟

-نقاشی را دوست داشتم اما علاقمند به نقد کردن بودم. به خودم چهارسال زمان دادم که فقط در مورد نقاشی مطالعه کنم و همین باعث رشد من در این زمینه شد. مثلا در مجله خوشه که متعلق به شاملو بود و مجله پر سر و صدایی هم بود نقد نقاشی می نوشتم.

وقتی وارد رادیو شدید به شهرت هم فکر می کردید؟

-من در سن کم وارد رادیو شدم و خیلی زود مشهور و معروف شدم؛ در سن شانزده هفده سالگی. وقتی این را می گویم شاید خیلی ها باور نکنند و تصور کنند چون آبادانی ام لاف می زنم (می خندد) اما هیجان شهرت خیلی زود برایم فروکش کرد و عادی شد. حتی برایم دیگر جذاب هم نبود اما همه مخاطبان مرا می شناختند، ستاره شهر شده بودم! آن روزهای رادیو را اصلا با حالا مقایسه نکنید.

واقعا تا این حد رادیو شما را مشهور کرد؟

-می دانم باورش سخت است، آن هم در مورد  یک رسانه شنیداری، ولی واقعا هرجا می رفتم، مردم با دست مرا نشان می دادند و می گفتند کوچوییِ رادیو همین جوان است. آن روزها رادیو نفت ملی بسیار محبوب و پرشنونده بود.

زمانی هم که وارد رادیو ایران شدم شهرت برایم اهمیتی نداشت، اما داستان تلویزیون به کلی فرق داشت، برخورد مردم متحیرم کرد. یادم هست زمانی پشت چراغ قرمز بودم در حالیکه سوار خودروی ژیان بودم، آقایی به سمت من آمد و گفت آقای کوچویی این اداها چیه؟ چرا پشت فرمان ژیان نشستید! باور نمی کردند من که آن زمان دانشجو بودم و و به قول خودشان ستاره تلویزیون بودم خودرو ژیان سوار شوم.

آن زمان برنامه «هفت روز هفته» را در تلویزیون داشتم که بررسی رویدادهای فرهنگی و هنری هفته بود و انتهای برنامه هم بخش طنز داشت که ستون های طنز روزنامه ها را به عنوان حسن ختام برنامه انتخاب می کردم.

حضور در تلویزیون تا چه زمانی ادامه داشت؟

-تا زمان انقلاب و تحولات آن روزها. البته کار اصلی من همان زمان هم رادیو بود و تلویزیون برایم جنبه تفنن داشت. بعد از انقلاب هم برنامه های رادیویی ر ادامه دادم تا به امروز که در خدمت شما هستم.

گر اشتباه نکرده باشم چند سالی در رادیو حضور نداشتید. اتفاقی مسبب این جدایی و دوری شد؟

-بعد از انقلاب در رادیو تهران فعالیت می کردم و تعداد زیادی برنامه داشتم که تعطیل شد و همه ما برنامه سازان رادیو بیکار شدیم. من هم در این مدت دوری، درگیر مطبوعات شدم و چند سالی به عنوان سردبیر نشریات فعالیت کردم.

به نظر شما هنوز هم رادیو در قلب مردم و زندگی روزمره شان جایگاه ویژه ای دارد؟

-نه متاسفانه. آن نگاه و علاقه نسبت به رادیو کم رنگ شده است. رادیو روزهای درخشانی در کشور ما داشت مثل دوران جنگ که جلوه  تازه ای از خود را به نمایش گذاشت و رسانه اول آن روزها بود. در این سال ها نقش تمام رسانه ها تغییر کرده و مطبوعات هم دیگر جایگاه سابق خود را ندارند. باید بپذیریم که دیگر با رادیوی رویایی دهه های ۳۰ و ۴۰ مواجه نیستیم.

چرا رادیو از روزهای رویایی فاصله گرفته است؟

-دلایل متعددی دارد. پیشرفت رسانه های مجازی، همراه نشدن رادیو با تحولات و سرعت تغییرات، حضور مدیران ناکارآمد، ورود افراد غیر حرفه ای به سازمان و هزاران دلیل دیگر … همگی این ها اثرگذار است اما مهم این است که دیگر رادیو حاکم مطلق رسانه ها نیست. حتی سیاست گذاری غلط مدیران در مقطعی باعث بی انگیزگی نسل جوان و تربیت شده رادیو شد. هر کدام از این اتفاقات در حال و روز رادیو بی تاثیر نبوده و نیست.

شما در همه این سال ها با این سلایق متفاوت مواجه بودید. این اتفاقات باعث دلسردی و دلخوری شما از رادیو شد؟

-هرگز، هیچ وقت! همیشه با فراز و نشیبِ رادیو ساختم. من هیچ وقت معترض نبودم. گاهی دوستانم مرا ملامت می کنند که چرا در مقابل فلان اتفاق ترشرویی نکردی! اما من معتقدم که هر دورانی اتفاقات خاص خودش را دارد. من چون عاشقانه رادیو را دوست دارم با این اتفاقات و ناملایمات کنار آمدم.

پس قدرت سازگاری بالایی با شرایط دارید چون خیلی از هم نسلان شما در سال های گذشته رادیو را رها کردند.

-من عاشق رادیو هستم و هر ناملایماتی را می پذیرم. هرچند در این سال ها ناملایماتی که غیرقابل تحمل باشد، ندیدم. مدیرانی بودند که وقتی آمدند برنامه های من را کامل قطع کردند و یا من را کم کار کردند حتی برنامه های پرشنونده من را تعطیل کردند ولی من ذره ای ناراحت نشدم چون معتقدم آن اتفاق سلیقه یک فرد بوده و من با این سلیقه کنار آمدم. رادیو برای من مهم و مقدس است. این اتفاقات عشق مرا کم رنگ نمی کند. حتی دوره ای قرار بود مدیریت استودیو صدای شهر به من سپرده شود، کارهای اولیه را انجام دادم و وقتی به سرانجام رسید با نامهربانی مواجه شدم. فکر می کنید ناراحت شدم؟ نه، هرگز! عاشق تر شدم.

حسرت گفتگو با جلال آل‌احمد بردلم ماند

حالا این روزگار عاشقی برای شما که نیروی رسمی رادیو هم نیستید چه طور می گذرد؟

-من استخدام سازمان نیستم هیچ وقت هم نبودم. قبل از انقلاب بارها به من پیشنهاد رسمی شدن دادند اما نپذیرفتم. اصلا زندگی کارمندی را دوست ندارم. سر ساعتی بروم و کارت بزنم و برگردم. نه! برایم جذاب نبود. من دوست داشتم آزاد و بر اساس علایقم کار کنم. می خواستم یک فعال آزاد برنامه ساز باشم و همین مسیر را هم طی کردم.

و هنوز هم از این تصمیم احساس رضایت می کنید؟

-(کمی فکر می کند) باید اعتراف کنم نه… تصمیم اشتباهی بود. باید جایی رسمی می شدم تا از حداقل شرایط مثل بیمه و بازنشستگی برخوردار باشم. ولی این مسیر تا به امروز طی شده است. عاشقی گاه جنون هم دارد دیگر! (با خنده)

در روزهای طلایی رادیو شرایط معیشتی شما چه گونه بود؟

-مطلقا احساس کمبود و نیاز نداشتم. آن روزها من سه خانواده را اداره می کردم اما اصلا احساس نیاز مالی نداشتم. من آن روزها بسیار فعال و پر جنب و جوش بودم؛ رادیو، تلویزیون، مطبوعات و حتی دوبله. گاهی اوقات صبح زود به جام جم می آمدم و نصف شب به خانه برمی گشتم. شرایط خوب به آدم انگیزه می دهد.

بسیاری از هنرمندان مطرح امروزی به ویژه در عرصه هنرهای تجسمی به نوعی مدیون شما هستند و از شما به نیکی یاد می کنند.

-در مورد هنرمندان عرصه هنر تجسمی سهم اندکی در شناختشان به جامعه داشتم مثل هانیبال الخاص، ژازه تباتبایی، مرتضی ممیز، ناصر اویسی، غلامحسین نامی، پرویز تناولی، عباس  کیارستمی به عنوان فیلمساز کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان یا بهرام بیضایی که با این افراد بسیار حشر و نشر داشتم و خاطره های فراوانی از این دوستان در ذهن دارم.

با همکارانتان در رادیو که صحبت می کنیم می گویند در حالیکه این روزها اغلب گویندگان بداهه پردازی می کنند و یا از طریق گوشی های همراه متنی را در اینترنت سرچ می کنند و می خوانند، شما هنوز به متن وفادار هستید و امکان ندارد بدون دست نوشته به استودیو قدم بگذارید.

-من البته در دنیای مجازی فعالم و هر پدیده ای نویی را که متداول شود با اشتیاق دنبال می کنم اما به نوشتن وفادارم. شاید چون شب و روز من با نوشتن سپری می شود. حتی اعلام زمان و مکان را هم می نویسم و این باعث تعجب بسیاری از تهیه کنندگان می شود. به اشتباه گفتن و اشتباه حرف زدن در رادیو حساسم. اتاق فرمان و استودیو برایم مقدس است. معتقدم زمانه برنامه هایی از جنس خود را می طلبد مثلا برنامه کلاسیک جایی در رادیو  ندارد و نسل جوان دنبال راحتی است! من هم در گفتارم سعی می کنم به زبان جوان ها نزدیک شوم اما به نوشتن وفادارم و برای حرف هایم مطالعه می کنم و وقت می گذارم.

اگر روزی به شما بگویند به رادیو نیایید باز هم می پذیرید؟

-می پذیرم! چون سلیقه گردانندگان رادیو بوده و کاری از من ساخته نیست. شاید رادیو را از دست بدهم اما نوشتن را از دست نمی دهم. کارهای زیادی برای چاپ دارم که به آنها می پردازم. تصمیم دارم تعدادی از برنامه های رادیویی ام را کتاب کنم و چاپ این ها برایم مهم ست.  

چند هفته گذشته اتفاق مهمی رخ داد و آنهم  اهدای دریافت نشان درجه یک فرهنگ و هنر در عرصه هنرهای نمایشی به شما بود. شاید باید سال ها قبل این نشان را دریافت می کردید.

-مدت زیادی بود بود که برخی نهادها و بعضی آدم‌ها دنبال این بودند که این اتفاق برایم رقم بخورد. آقای بت کلیا نماینده آشوری ها در مجلس شورای اسلامی خیلی برای این اتفاق زحمت کشید و من و آثارم را به وزارت ارشاد معرفی کرد. حدود یک سالی طول کشید چون نمی دانستند هنرهای تجسمی را انتخاب کنند یا هنرهای نمایشی یا آثار منتشر شده را. خلاصه حجم آثار هنرهای نمایشی من بیشتر بود زیرا در زمینه تئاتر و غول های تئاتری ایران و جهان که با آنها گفتگو کرده بودم مطالب زیادی دارم و به همین دلیل در این زمینه این نشان را دریافت کردم.

خیلی وقت ها اهالی مطبوعات با حسرت هایی مواجه می شوند مثلا حسرت گفتگو با یک هنرمند و یا حسرت چاپ یک مطلب خاص. برای شما هم این لحظات وجود داشت؟

-بله اتفاق افتاده و حسرت ها و غفلت هایی بوده است. زمانی که به روزنامه آیندگان آمدم روزی اعتراض کردم که چرا با بزرگان گفتگو نمی کنید، مثلا صادق هدایت، جلال آل احمد و… که قرار شد با آل احمد صحبت کنم. با سختی شماره او را پیدا کردم. آن روزها مثل الان نبود که با یک جستجوی ساده شماره فردی را پیدا کنید.

خاطرم هست تیرماه بود. مثل همین روزها. زنگ زدم خودم را معرفی کردم که با صدایی قاطع گفت جوون من رو می شناسی؟ گفتم بله من تمام کتاب های شما را خوانده ام و در مورد آثارش با او صحبت کردم. گفت ولی هنوز مرا نمی شناسی  گفتم چه طور گفت من با روزی‌نامه‌ها حرف نمی زنم گفتم ما روزی نامه نیستیم، روزنامه‌ایم  اما من به هر حال با شما مصاحبه می کنم. سکوت کرد و گفت از جسارتت خوشم آمد با تو مصاحبه می کنم اما الان می خواهم به کوهپایه بروم پس خداحافظ تا دو ماه بعد!  شهریور زنگ بزن تا با تو مصاحبه کنم و این سفری بود که آل احمد هرگز از آن برنگشت و من هنوز حسرت آن مصاحبه به دلم مانده است.

یا مثلا پیتر برو ک به ایران آمد. سخت راضی می شد مصاحبه کند اما با او حدود یک ساعت گفتگو کردم و بعد دوستان خوبی برای هم شدیم  یا لئو لیونی در سال های دور به جشنواره کودکان و نوجوانان آمد و یازده جایزه گرفت  و در روزهایی که ایران بود به واسطه گفتگو بسیار با هم دوست شدیم و خاطره های خوبی میان ما شکل گرفت.

با گذشت پنج دهه فعالیت هنری و فرهنگی هنوز هم پیگیر اتفاقات و رویدادهای هنری هستید؟

-بله همین دیروز شش هفت ساعت آثار یک هنرمند را بررسی می کردم اما این روزها بیشتر انتخاب می کنم ولی در دنیای تئاتر و نقاشی می چرخم. گذشت عمر کار خودش را می کند اما دلبستگی ها سر جایش است. عاشقی عالمی دارد برای خودش!

آلبرت کوچویی بیشتر خود را برنامه ساز و گوینده رادیو می داند یا روزنامه نگار و منتقد؟

-هرچند دنیای روزنامه نگاری را از رادیو جدا نمی دانم اما دوست دارم به عنوان روزنامه نگار معرفی شوم.

در این سال ها بابت اینکه جزو هموطنان آشوری هستید با برخوردهایی رو به رو شده اید که به نظرتان مناسب نباشد؟

-برخورد بد نه، اما با غرض ورزی هایی مواجه شدم. مثلا زمان هایی که قرار بود برایم بزرگداشت برگزار شود بارها شنیدم که می گفتند کسی دیگری نبود که از کوچویی تجلیل کردید؟ از این برخوردها زیاد دیدم اما می دانید که من عاشق ام. عاشق رادیو، دلم را به دریا می زدم و از مقابل این حرف ها می گذشتم، حالا هم از کسی ناراحتی یا خدای ناکرده کینه ای به دل ندارم.


منبع: برترینها

برانکو ایوانکوویچ: بازنشسته نمی‌شوم!

از آخرین مصاحبه‌‌ای که با برانکو ایوانکوویچ داشتم، یک سال می‌گذرد. طی این یک سال محبوبیت مرد «دیسیپلین»دار کروات نزد هوادارانش بیش از گذشته شده است. یک جام برای پرسپولیس به ارمغان آورد و طی یک فصل در عرصه آسیایی نیز برای هواداران قرمزها عزت و غرور خریده است. هر چند ‌ در ادامه مسیر، کار پرسپولیس سخت‌تر هم می‌شود‌ اما برای طیف وسیع هواداران این تیم قدیمی، این روزهای خوش کم از«صبح پادشاهی» نیست. پرسپولیس فصل گذشته زیبا بازی کرد و زیبا هم نتیجه گرفت تا با دست خودش «توقع» جامعه فوتبال را بالا ببرد. با برانکو از صعود تیم ملی به جام جهانی گفتیم که خودش شرایط مشابه همین صعود آسان را ۱۲ سال پیش تجربه کرده بود، از تشابه‌های فرهنگی مردم ایران و کرواسی و از دوران بازنشستگی که با اکراه درباره آن حرف زد. مرد آرام پرسپولیس پس از پایان تعطیلاتش و برگشت به ایران دعوت ما را پذیرفت، هر چند ‌ ابر و باد و‌ مه و خورشید و فلک همه برای مهیا شدن این گفت‌وگو یاری کردند!

بازنشسته نمی‌شوم

آخرین مرتبه که با شما صحبت کردم پرسپولیس تشنه قهرمانی بود.

آن زمان موهایم هم کمتر سفید بود!

اما این سفیدی موها به قهرمانی شما انجامید.

 بله! از این بابت خوشحالم و کمتر به سفیدی موهایم فکر می‌کنم.

کمی به عقب برگردیم؛ شما که بعد از تقریبا یک دهه به ایران بازگشتید، شاهد چه تغییراتی بودید؟

 ایران هم مثل سایر کشورهای دنیا در حال تغییر است. اگر بخواهیم در مورد فوتبال بگوییم که خیلی تغییر داشته است؛ چون فوتبال در دنیا موقعیت خاص خودش را دارد. لیگ ایران در این چند سال بسیار بهتر شده، زیرساخت‌ها در حال بهتر شدن هستند، ورزشگاه‌ها بهتر از قبل شده‌اند. در شهرها نیز زندگی فعال‌تر است، ساخت و سازهای بسیاری انجام شده و روش زندگی نیز تغییرات خاص خودش را داشته است. اکثر جوان‌ها موبایل و تبلت دست‌شان است.به‌نظرم در ایران هم مثل سایر کشورهای دنیا یک «زندگی جهانی» در حال شکل گرفتن است.

 اما با این حال همچنان می‌شنویم که دو تیم بزرگ کشور و حتی تیم ملی امکانات لازم را ندارند؛ مثلا همیشه داشتن زمین و ورزشگاه اختصاصی از مشکلات این دو تیم بوده است.

 بله! درست می‌گویید، به‌خصوص که در شهرهای بزرگ به راحتی نمی‌شود این مشکل را حل کرد. فکر کنم پنج، شش سال پیش ورزشگاه درفشی‌فر را به پرسپولیس دادند که فقط یک زمین داشت، آن هم زمینی که دائم در آن تمرین می‌شد. چنین زمینی را به سختی می‌توان در حد ایده‌آل نگه داشت. «کمپ»‌های بزرگ دنیا چندین زمین دارند. به همین دلیل کیفیت زمین‌های‌شان همیشه بالاست. اینها مشکلاتی است که استقلال و پرسپولیس دارند. در شهری که ۱۷ میلیون جمعیت دارد، به سختی می‌شود زمین پیدا کرد به‌ویژه اینکه قیمت زمین خیلی گران است.

اما یک مساله دیگر هم وجود دارد ؛ اینکه طی این ۱۰ سال هیچ تیم باشگاهی از ایران موفق نشده در لیگ قهرمانان آسیا عنوان قابل ملاحظه‌ای کسب کند. به‌نظر می‌رسد که مشکلات وجود دارند، ولی فقط تا اندازه‌ای تغییر شکل داده‌اند.

 بله! ولی این مساله جداست. تغییر نسل به‌وجود آمده ‌است. یکی، دو نسل گذشته نشان دادند که در ایران بازیکنان خوبی وجود دارند که فوتبال زیبا بازی می‌کنند‌ اما در نهایت به‌دلیل مسائل فیزیولوژیک و بالا رفتن سن از فوتبال کناره گرفته‌‌اند. الان نسل جدیدی آمده که خصوصیات خاص و متفاوتی دارد. البته با کیفیت است. همین بازیکنان می‌توانند سطح فوتبال ایران را در آسیا بالا ببرند‌ اما مشکلی که وجود دارد این است که همیشه بهترین بازیکنان، از ایران می‌روند و سخت می‌شود که یک تیم خوب جمع کرد تا در آسیا بتوان نتیجه گرفت.

 و البته الان برخی از این بازیکنان کلا خارج از فوتبال ایران پرورش یافته‌اند.

 بله! هم‌اکنون یک تیم ملی کامل در خارج از کشور وجود دارد.البته مشکل پابر جاست؛ چون باز هم بهترین‌ها به خارج می‌روند و این طبیعی است؛ همانطور که پورعلی گنجی و سردار آزمون رفتند. بازیکنان جاه‌طلب هستند و دوست دارند هم از نظر ورزشی افتخار کسب کنند و هم انگیزه‌های مادی دارند. به‌نظرم همچنان تقاضا برای حضور بازیکن ایرانی در خارج زیاد خواهد بود.

یک‌بار دیگر که با شما گفت‌و‌گو می‌کنم، تیم ملی به جام جهانی صعود کرده است. صعودی بی‌دغدغه و آسان.

باید در اینجا یک‌بار دیگر صعود تیم ملی‌مان به جام جهانی را تبریک ‌بگویم؛ تبریک به همه کسانی که سهمی در این موفقیت داشتند.آرزوی موفقیت‌های بسیاری برای این تیم دارم.

در دوره قبل هم علاقه‌مندان به فوتبال انتظار داشتند که به‌دلیل صعود بی‌دردسر به جام جهانی، تیم ملی از گروه مقدماتی نیز صعود کند. این توقع الان هم به‌وجود آمده است.

بله! کاملا آن زمان را به یاد دارم و می‌دانم که هواداران فوتبال چه انتظاری دارند‌ اما راهیابی به جام جهانی خودش یک موفقیت است. هواداران فوتبال همیشه خواهان نتایج خوب هستند و امیدوارم که برای تیم ملی این اتفاق بیفتد که بتواند از گروهش صعود کند؛ چون این تیم هم دانش و هم توانایی لازم را برای صعود به مرحله بعدی را دارد.

بازنشسته نمی‌شوم

سال‌های گذشته که از استعدادهای فوتبال ایران با شما صحبت می‌کردیم، شما معتقد بودید که برای موفقیت، استعداد تنها پنج درصد نقش دارد و ۹۵ درصد باقیمانده، کار و کار است. به‌نظر شما هم‌اکنون چه اندازه از ۹۵درصدی که به آن اشاره می‌کردید، در پرسپولیس و حتی فوتبال ایران مشهود است؟

حالا می‌گویم که ۹۸درصد کار است و تنها دو درصد استعداد! ۱۰ هزار ساعت کار لازم است تا یک بازیکن شرایط مطلوبی داشته باشد. این نکته الان در مورد پرسپولیس صدق می‌کند.

در دورانی فوتبال را تجربه می‌کنیم که در تیم ملی بازیکنان جوان بازی می‌کنند و مرتب به این چرخه بازیکنان جدیدی تزریق می‌شود. باشگاه‌ها تا چه اندازه در فعال نگاه داشتن این فرآیند نقش مؤثری دارند؟

 همانطور که گفتید، چرخه بازیکن‌سازی‌ وجود دارد. بازیکنان جوان‌تر می‌آیند و بازیکنانی که قدیمی‌تر ‌ یا مسن‌تر هستند باید بتوانند خودشان را با تلاش و کوشش حفظ کنند. مربی‌ها همیشه فهرستی از بازیکنان مورد نظرشان دارند که گاهی اوقات همه آنها را نمی‌توانند جمع کنند و بعضی اوقات هم این شانس را دارند که تمامی بازیکنان مورد نظرشان را در دست دارند. حتی بارسلونا و رئال مادرید نیز دوست دارند که همیشه بازیکنان مطلوب خود را در اختیار داشته باشند.

 از زمانی که به ایران بازگشتید دو فصل موفق را در پرسپولیس تجربه کردید. یک فصل تا آستانه قهرمانی پیش رفتید‌ و فصل بعدی هم قهرمان شدید. چطور تیم را در این سطح نگه داشتید؟

 به بازیکنانم افتخار می‌کنم. ما خیلی کار کردیم. همه در باشگاه تلاش می‌کردیم تا موفق باشیم؛ مخصوصا دو فصل قبل که شرایط بسیار سختی داشتیم. از ابتدای آماده‌سازی‌ تیم با مشکلات زیادی مواجه بودیم؛ از مرگ مرحوم هادی نوروزی گرفته تا کمبود بازیکن. فقط خودمان می‌دانیم که چقدر تلاش کردیم. با یک فرمول ساده قهرمان می‌شدیم، ولی این اتفاق نیفتاد. فصل گذشته هم بسیار تلاش کردیم تا به آنچه حق‌مان بود برسیم. حتی می‌توانم بگویم سخت‌تر از فصل قبل کار کردیم؛ چون قهرمانی را می‌خواستیم و برای رسیدن به قهرمانی باید حسابی کار کرد و جنگید. قبل از هر چیز ایمان داشتم که بازیکنانم کیفیت دارند. بعد بسیار کار کردیم، اصلاحات زیادی انجام دادیم و طی کار اعتماد به نفس‌مان هم بالاتر رفت. بازیکنان هم حس کردند که دارند بهتر و بهتر می‌شوند. البته نتایج بدی هم گرفتیم‌ ولی این بازیکنان بودند که هم به من و کادر فنی و هم به تماشاگران حس خوش‌بینی را القا کردند. بازیکنان بودند که تلاش کردند تا نشان دهند که لیاقت نام پرسپولیس را دارند.

 و این فصل از دو فصل گذشته هم کار شما سخت‌تر خواهد بود.

بله! کاملا حق با شماست. کار سختی پیش رو داریم. حفظ قهرمانی از رسیدن به آن سخت‌تر است‌ اما از مسئولیت‌های‌مان عدول نمی‌کنیم؛ مسئولیتی که در قبال هواداران داریم و همینطور مسئولیتی که در قبال اهداف‌مان. قطعا امسال کار ما از سال گذشته سخت‌تر است؛ چون قهرمان فصل گذشته هستیم و تیم‌ها با نگاه دیگری مقابل ما صف‌آرایی می‌کنند. همه دوست دارند قهرمان را شکست دهند. با این حال، اعتقاد داریم که می‌توانیم این قهرمانی را تکرار کنیم.

زمانی که این مسئولیت را قبول کردید، نگران این نبودید که نتوانید با پرسپولیس موفق باشید و این موضوع ذهنیت خوبی را که هواداران از برانکو ایوانکوویچ دارند از بین ببرد؟

 به‌خودم و کادر فنی‌ام ایمان کامل داشتم. به باشگاه، به هواداران و به روح بازیکنان‌مان هم ایمان داشتم. طبیعی است که این یک ریسک بود و به‌عنوان یک مربی همیشه دوست دارم که ریسک کنم. بدون ریسک نمی‌شود به نتیجه رسید.

   اما گاهی اوقات این ریسک‌ها خطرناک هستند!

بله! طبیعی است که خطرناک باشند. کاملا به این ریسک واقفم.

به‌خوبی می‌دانید که هواداری در ایران تابع احساسات است. عملکرد ایده‌آل پرسپولیس این توقع را ایجاد کرده که این تیم باید این فصل هم قهرمان شود و اگر قهرمانی اتفاق نیفتد با خشم هواداران مواجه خواهید شد که طبیعتا کار را سخت می‌کند.

این دقیقا سرنوشت ما مربیان است. امروز در اوج هستیم و فردا می‌افتیم به حضیض ذلت‌ اما با این همه در ایران وضعیت به‌گونه‌ای دیگر است. بله! امکان اینکه مشکلی پیش بیاید هست، اما من چیزی در ایرانی‌ها دیدم که خیلی جالب است. ایرانی‌ها برای کسی که برای‌شان کار کرده بسیار احترام قائل‌اند. حتی وقتی ایران نبودم و با ایرانی‌ها در کشورهای مختلف دنیا مواجه می‌شدم، همه از من برای موفقیت تیم ملی قدردانی می‌کردند. با این حال این را هم می‌دانم که همه‌‌چیز می‌تواند تغییر کند، اما مطمئن هستم که همچنان به ما احترام خواهند گذاشت؛ به‌خاطر کاری که برای فوتبال ایران کردم. این راه را ادامه خواهم داد. به همین دلیل از ثانیه ثانیه هر جلسه تمرین و مسابقه لذت می‌برم. هواداران ایران مثال‌زدنی هستند.

بازنشسته نمی‌شوم

یکی از ویژگی‌های بارز شما این است که به‌خوبی حاشیه‌های فوتبال را مهار می‌کنید. درحالی‌که برخی از مربیان بزرگی که به ایران آمدند بعضا اسیر آنها شدند.

 بله! ذاتا با آنها متفاوت هستم. چون مسائل حاشیه‌ای خیلی مزاحم و دست و پا گیر هستند، تمام تلاشم را می‌کنم تا آنها را از تیم دور نگه دارم. معمولا مشکلاتی را که فوتبال باشگاهی چه در ایران و چه در کشورهای مختلف دارد، می‌شناسم و اینجا آمده‌ام که با دانش و تجربه‌ام این مشکلات را حل کنم. دوست دارم آرامش را تأمین و تضمین کنم‌ و همانطور که پیشتر هم گفتم، کار و کار و کار باید کرد تا موفق شد.

زمانی که برای مرخصی به کرواسی می‌روید چه اندازه از دنیای فوتبال فاصله می‌گیرید؟

 ما مربیان زمان استراحت نداریم. فصل که تمام می‌شود تازه کار اصلی ما آغاز می‌شود؛ یعنی برنامه‌ریزی برای فصل جدید، آنالیز بازیکنان مورد نیاز، ارزیابی بازیکنانی که برای تقویت تیم نیاز داریم، نیازهای تیم برای آماده‌سازی‌ بهتر و… بنابراین می‌بینید که استراحت نداریم.

 یعنی به‌خودتان هم استراحت نمی‌دهید؟

دغدغه فوتبال همیشه با ماست.

 در زمان تعطیلات رسمی چطور؛ باز هم به فوتبال می‌پردازید؟

 فوتبال، فوتبال، فوتبال و فقط فوتبال. همه زندگی‌ام فوتبال است.

 مشابهت‌هایی از نظر رفتاری بین مردم ایران و کرواسی می‌بینید؟

بله! تشابه‌های خیلی زیادی وجود دارد؛ مثلا تاریخ مشابهی داریم.در رفتارهای مردم ایران و کشور خودم که با دقت نگاه می‌کنم، متوجه شباهت‌هایی می‌شوم؛ مثلا مردم هر دو کشور مهربان هستند و همیشه سعی می‌کنند که به هم کمک کنند.

چند سال قبل که با شما گفت‌وگو می‌کردم گفتید، در کرواسی به ۲۵ سال اول زندگی مشترک دوران نقره‌ای می‌گویند و ۲۵ سال بعد دوران طلایی زندگی است. حاصل زندگی شما در این دوران نقره‌ای که پشت سر گذاشته‌اید چه بوده است؟

نتایج خوب زیادی چه در زندگی خصوصی و چه در حیطه کاری‌ام گرفته‌ام.

مدیریت زندگی‌تان چه اندازه حاصل همکاری شما و همسرتان و چقدر ناشی از حرفه شما به‌عنوان یک ورزشکار بوده ‌است؟

 نمی‌توانم این دو موضوع را از هم جدا کنم؛ چون هیچ کدام بدون دیگری امکانپذیر نبوده‌اند. بهترین کار ایجاد تعادل و توازن بین کار و محیط زندگی است.

 خانواده‌تان گلایه نمی‌کنند که فقط به فوتبال می‌پردازید؟

نه! چون خوشبختانه همه اعضای خانواده‌ام ورزشی هستند و این مساله را به خوبی درک می‌کنند.

به دوران بازنشستگی هم فکر کرده‌اید‌؟

زمانش نزدیک است. زمان خیلی سریع پیش می‌رود. در فصل پاییز کارم هستم.

در دوران بازنشستگی می‌خواهید چه کار کنید؟

 باز هم به فوتبال می‌پردازم؛ چون هیچ وقت وارد بازنشستگی نمی‌شوم و فوتبال را کنار نمی‌گذارم. فقط کار نمی‌کنم.

دوست دارید زمانی که بازنشسته شدید در ایران زندگی کنید؟

قرار نیست بازنشسته شوم. راستی چرا اینقدر در مورد بازنشستگی‌ام سوال می‌پرسید؟! (خنده)

من نپرسیدم؛ خودتان گفتید که در فصل پاییز هم پیگیر کارتان هستید!

می‌دانم که دیگر جوان نیستم‌ ولی پاییز هم‌زمان طولانی خود را دارد.


منبع: برترینها

نادرشاه، سلطان مقتدر ایرانی

هفته نامه صدا – حامد زارع: ایران پیش از برآمدن نادرشاه و پس از برآمدن او سرزمینی پر از آشوب و چهل تکه‌گی بود. تنها شمشیر پادشاهی توانمند بود، که توانست وحدت سرزمینی ایران را در تندباد حوادثی که از یورش افغان ها برخاسته بود فراهم آورد و دوگانگی های بی مورد مذهبی و عرفانی ساخته شده در عهد صفوی را به نفع وحدت دینی مرتفع سازد.

نادرشاه، پادشاهی نادر بود که هم در فتوحات هند و ترکستان موفق بود و توانست گرجستان و آذربایجان را ضمیمه خاک ایران کند و هم در برگزاری کنگره تقریب مذاهب اسلامی در بغداد و مصالحه دینی با پادشاه عثمانی توفیقات فراوانی داشت و توانست همزمان از اهل تسنن در فلات ایران محافظت به عمل آورد و از آبروی تشیع در سرزمین های تحت خلافت عثمانی پاسداری کند. اما آیا می توان از نادرشاه به عنوان یک الگوی موفق سیاست و دیانت در تاریخ دوره میانه ایران سخن به میان آورد، احتمالا پاسخ به این سوال نمی تواند مثبت باشد.

در سرزمینی که مهد دانش و هنر است، تنها زور پادشاهی و شمشیر لشکریان نمی تواند کارگر باشد. نادرشاه پادشاهی بود که خالی از هرگونه سواد سیاسی و حکومتی، کمترین تشابهی به نمونه های شاهنشاهی در اندرزنامه های ایرانی نداشت. بیش از آنکه نماینده فرزانگی ایرانی باشد، الگویی از اقتدارگرایی ترکی و ایلیاتی بود. بنابراین با همه خدمتی که جنگاوری نادر برای حفظ چند دهه وحدت سرزمینی ایران و بازگرداندن شکوه یکپارچگی به اقلیم های فلات ایران کرد، نادر نتوانست نام خود را در سیاهه شاهان فرهمند ایرانی جای دهد.

نادرشاه، سلطان مقتدر ایرانی

نادرشاه افشار را می توان مشهورترین پادشاه ایران دوره اسلامی دانست. سرکوب افغان ها و بیرون راندن عثمانی و روسیه از سرحدات کشور و تجدید استقلال ایران و چیرگی بر ترکستان و جنگ های پیروزمندانه در حواشی کشور و مهم تر از همه فتح هندوستان باعث شهرت نادرشاه در تاریخ سیاسی دوره میانه ایران شده است. اما قابل توجه ترین اقدامات نادرشاه تلاش در جهت دست یافتن به وحدت سرزمینی در فلات ایران و وحدت شیعه و سنی در عالم اسلام است. دو کاری که نادرشاه به مثابه آخرین پادشاه فلات بزرگ ایران توانست انجام دهد و نام پرشکوهی از خود در صفحات تاریخ به یادگار بگذارد.

در زمانه ای که صفویان با شورش افغان ها از هم پاشیده بودند و کشور مورد تجاوز دشمنان داخلی و خارجی بود، عثمانی ها از غرب و روس ها از شمال و اعراب از جنوب و ترکمانان از شرق به تاخت و تاز و قتل و  غارت مشغول بودند، نادر وضعیت حاکمیت ایران را سامان داد. در عهد نادر دشمنان و متجاوزان به کشور توسط وی سرکوب شدند و کشور اندکی از قدرت گذشته خویش را در حفاظت از مرزها و اعمال قدرت یک حکومت مقتدر مرکزی بر تمام وطن، بازیافت.

ترکمانان و ازبکان به ماوراءالنهر عقب نشینی کردند. در عهد او به سپاه و تامین نیرو بسیار توجه می شد.

نادر اقوام ایرانی را متحد و منسجم در زیر پرچم ایران درآورد و بار دیگر ایران قدرتمندترین کشور آسیا شد. شهرها یا ولایات ایران در دوره نادر شامل آذربایجان، افغانستان، پاکستان، ترکمنستان، گرجستان، داغستان، بحرین، قطر و کشمیر بودند. نادرشاه از فرمانروایانی بود که برای آخرین بار ایران را به محدوده طبیعی فلات ایران رسانید و با تدارک کشتی های عظیم جنگی، کوشید تا استیلای حقوق تاریخی کشور را بر آب های شمال و جنوب تثبیت کند.

وحدت مذهبی

اصل و نسب نادر از ایل افشار است که شاخه ای از ترکان غز به جای مانده از کوچ سلاجقه به ایران بوده اند. شایان ذکر است که نادر از نژاد ترک است. ایل افشار از ایلات شاهسون هم پیمان با شاه اسماعیل و صفویان بوده و نکته جالب سنی بودن همه ایل افشار است. هر چند که تاریخ پاسخ روشنی به نوع مذهب نادر ندارد. ارادات او به حضرت علی (ع) و ابوحنیفه یکسان بوده است و چنان که مرقد و بارگاه امامان شیعه در سامرا و کاظمین را بازسازی کرده است همانطور هم مرقد ابوحنیفه در بغداد را تکریم و بازسازی کرده است. دیدگاه نادر درخصوص علت سقوط صفویان بسیار تیزبینانه بوده است.

 نادرشاه، سلطان مقتدر ایرانی

نادرشاه می دانست که مذهب شیعه یکپارچه شده اما صفویان مشکلاتی دارند بسیاری از اقدامات صفویان؛ ظاهرسازی؛ تفرقه افکن و دور از عقلانیت بوده و بدعت هایی نظیر لعن خلفای مورد احترام اهل سنت از جمله مناسب مورد اعتراض نادر بود.

نادرشاه معتقد بود که ایران مملکتی ملوک الطوایفی است و هریک از این ایلات و قبایل که سوغات هجوم اقوام ترک و عرب و مغول و تاتار به ایران بوده اند مناسک؛ عقاید و مقدساتی برای خود داشتند. یا باید ایران را ملکی چهل پاره تصور کرد و یا باید برای حفظ ایران زمین این عقاید متفاوت را به دور از مسائل اختلاف برانگیز در کنار هم محترم شمرد.

این قبیل افکار از نگرش های درونی نادر بوده است. تا زمان نادر در خارج از مرز ایران در هیچ کجا مذهب شیعه در دین اسلام به رسمیت شناخته نمی شد. حتی تسلط آل بویه بر خلیفه بغداد و حضور شخصیت بزرگ شیعی چون شیخ مفید هم نتوانست مذهب شیعه را در کنار چهار مذهب حنفی، مالکی، حنبلی و شافعی پذیرفته کند. در موسم حج چهار رکن شامی، یمانی، عراقی و حجرالاسود در چهار گوشه کعبه متعلق به این چهار مذهب بود و شیعیان تا پیش از به سلطنت رسیدن نادرشاه سهمی در این چهار رکن نداشته و برای حج نیز اجازه داشتن امیر حاجیان را نداشتند.

هنگامی که در نوروز سال ۱۷۳۶ میلادی نادر در مغان در حضور همه بزرگان ایران در مهد صفویه و به قولی زادگاه زرتشت با درخواست بزرگان ایران و صفویه به پادشاهی رسید و خواب دیدار وی با حضرت علی (ع) و نهادن شمشیر بر گردن وی به دست مولای متقیان و رسیدن او به پادشاهی تعبیر شد، او به خواسته اصلی خود رسید. او با جلب رضایت علمای شیعه در کنار گذاردن مناسک عاشورا  دوری از لعن خلفا ضمن پذیرش پادشاهی ایران زمینه های برگزاری کنگره تقریب مذاهب نجف در ۱۷۴۰ و در پی آن پذیرش مذهب شیعه جعفری به عنوان مذهب پنجم جهان اسلام را فراهم کرد. آرزویی که شیخ مفید؛ شاهان آل بویه و شیخ مفید در دستیابی به آن ناکام ماندند.

فتوحات نادر

نادرشاه افشار بیشتر عمر خود را در جنگ و فتح گذراند. او ابتدا به شاه تهماسب دوم پیوست و در ۱۱۳۹ ق سردار سپاه او شد. سپس خراسان را به تصرف خود درآورد. مالک بزرگ، ملک محمود سیستانی تا حدی مانع قدرت گیری نادر شد، ولی نادر در سال ۱۱۳۷ ق، پشتیبانی شاه تهماسب دوم صفوی و فتحعلی خان قاجار را جلب کرد و توانست ملک محمود را شکست دهد و حاکمیت شاه ایران را در خراسان برپا کند.

 نادرشاه، سلطان مقتدر ایرانی

شاه تهماسب نیز، نادرقلی را والی خود در خراسان اعلام کرد و پس از آن نادر نام خود را به «تهماسب قلی» تغییر داد. سال بعد، او پس از سرکوب چند ایل ترک و کرد، به حکمرانی کامل خراسان رسید. ولی پس از آن برای به قدرت رساندن شاه تهماسب با افغان ها وارد جنگ شد.

در ۱۱۴۲ رییس افغان ها یعنی اشرف افغان را در مهماندوست در نزدیکی دامغان (طی نبرد دامغان) و سپس در مورچه خورت اصفهان و برای بار سوم در زرقان فارس شکست داد. او سپس در تعقیب اشرف، افغانستان را مورد تاخت و تاز قرار داد و قبایل این دیار را مطیع خود کرد.

بدین ترتیب پس از هفت سال شورش افغان ها در ۱۱۴۲ ق به پایان می رسد. اما افغان های مخالف نادرشاه پس از فتح قندهار به دست نادر، به دهلی گریخته بودند. نادرشاه سه بار به پادشاه هند، محمدشاه گورکانی، اخطار دارد تا نظامیان اشرف افغان را به ایران تحویل دهد. در پی عدم تحویل آنها، سپاه ایران از رود سند گذشت و در جنگ کرنال هندی ها را شکست داد و دهلی را تصرف کرد.

آنها سپس ۸۰۰ افغان را در بازار دهلی دار زدند. نادر به رغم کمی سپاهیانش در مقابل لشکریان فیل سوار هندی، توانست با به کارگیری تاکتیک های نوین جنگی پیروز شود. در جنگ کرنال در طی یک روز، بین بیست تا سی هزار شهروند هندی کشته شدند.

سلطنت نادر

برآمدن افشاریه امیدهایی فراوان برای ایرانیان همراه داشت. تلاش های نادر ره آوردهایی چون کوتاه کردن دست افغان ها از ایران، تثبیت مرزها و عقب راندن همسایگان متجاوز، بهبود اوضاع اقتصادی، و نجات کشور از هرج و مرج برآمده از انحطاط صفوی را در بر داشت و آینده ای روشن برای ایران ترسیم کرد.

افزون بر تلاش های سیاسی- نظامی، نادر در زمینه مذهبی نیز تکاپوهایی داشت. فعالیت های مذهبی وی تا پیش از سلطنت با باورهای بیشینه جامعه شیعی ایران همخوانی داشت. زیارت مزار امامان شیعه و اهدای نذری های فراوان به مکان های مقدس، پرداخت هزینه فراوان برای تعمیر و توسعه حرم علوی و عتبات عالیات، نسبت دادن فتوحات و پیروزی ها به عنایات ائمه و اختصاص نقش مهرها به شعارهای خاص شیعیان را می توان از سیاست های مذهبی وی برشمرد.

 نادرشاه، سلطان مقتدر ایرانی

اما با توجه به عواملی چون میل به حکومت بر همه اقوام ساکن و قلمرو خود، همسایگی ایران با کشورهای سنی مذهب مانند عثمانی و افغان ها، بیم از بازگشت صفویان به عرصه قدرت، نقش ویرانگر اختلاف های مذهبی در جامعه، بهره گیری عثمانی ها از اختلاف های مذهبی برای انگیزش نیروها بر ضد ایران و ضرورت دلجویی از جمعیت سنی مذهب وفادار به نادر در سپاهش وی از همان اوان سلطنت، سیاست مذهبی دیگری را در پیش گرفت.

نادر تلاش های مذهبی جدید خویش را در دو جهت متمرکز کرد. از یک سو کوشید با محدود کردن بخش فقهی آیین تشیع و ممنوع ساختن شعائری مانند برگزاری مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام، سب و لعن مخالفان از جانب شیعیان که به زعم وی اختلاف برانگیز و از بدعت های شاه اسماعیل صفوی بود و اجباری کردن اعتقاد به خلفای راشدین، نظر اهل سنت را به خود جلب کند.

سرنوشت نادر

نادرشاه در اواخر عمر تغییر اخلاق داد و پسر خود رضاقلی میرزا را کور کرد. سپس از کار خود پشیمان شد و برخی از اطرافیان خود را که در این کار آنها را مقصر می دانست، کشت. نادر برای تامین هزینه جنگ های خود مجبور بود تا مالیات های گزافی از مردم بگیرد، به همین دلیل شورش هایی در جای جای کشور روی می داد. زمانی که نادر برای رفع یکی از این شورش ها به خراسان رفته بود، جمعی از سردارانش به رهبری علی قلی خان شبانه به چادر ولی حمله کردند و او را به قتل رساندند.

گفته لارنس لاکهارت مورخ انگلیسی ماجرا از این قرار بوده: «نادر در ماه های پایانی عمر در اوج خشونت حکومت می کرد و به دلایلی چند به تمامی سردارانش سوءظن داشت. نادر شبی رییس آنها را احضار کرد و چنین گفت: من از نگهبانان خود راضی نیستم و از وفا و دلیری شما آگاهم حکم می کنم فردا صبح همه آنان را توقیف و زنجیر کنید و اگر کسی مقاومت کند ابقا نکنید. حیات من در خطر است و برای حفظ جان فقط به شما اعتماد دارم.

نوکری گرجی این موضوع را به اطلاع سرداران نادر رساند و ایشان مصمم شدند تا دیر نشده، نادر را از میان بردارند. تا پاسی از شب رفت، مواضعین به خیمه چوکی، دختر محمدحسن خان قاجار، که نادر آن شب را در سراپرده او بود، رو آوردند.

ترس به آنان چنان غلبه کرد که اکثرشان جرات ورود به خیمه را نکردند. فقط محمدخان قاجار، صالح خان و یک شخص متهور دیگر وارد شدند و چوکی تا متوجه آنها شد نادر را بیدار کرد. نادر خشمناک از جای برخاست و شمشیر کشید. پایش در ریسمان چادر گیر کرد و درافتاد. تا خواست برخیزد، صالح خان ضربتی وارد آورد و یک دست او را قطع کرد. سپس محمد خان قاجار سر نادرشاه را از تن جدا ساخت.

نادرشاه، سلطان مقتدر ایرانی

جانشینان نادر

بعد از قتل نادرشاه افشار، کریم خان از سرداران نادر که از طایفه زند بود، به قدرت رسید و حکومت بازماندگان افشار محدود به خراسان شد و کریم خان این منطقه را به احترام نادر که او را ولی نعمت خود می دانست در اختیار جانشینانش باقی گذاشت.

نادر زمینه را برای جانشینی مناسب از بین برده بود. او بسیاری از اطرافیان خود را از پای درآورد. پس از مرگ وی سرداران او نیز در گوشه و کنار علم استقلال برافراشتند؛ کریمخان زند وکیل الرعایا در شیراز- احمدخان ابدالی در افغانستان- فتحعلی خان افشار ارشلو در آذربایجان و در شهر ارومیه- حسنعلی خان اردلان در کردستان و محمدحسن خان قاجار در مازندران شروع به حکومت  کردند.

در خراسان نیز علیقلی خان افشار، برادرزاده نادر بسیاری از اولاد و خانواده نادر را قتل عام کرد و خود را «عادلشاه» نامید و شروع به حکومت کرد. وی که مردی خونریز و عیاش بود، محمدحسن خان قاجار را شکست داد و پسرش آقامحمدخان را مقطوع النسل کرد، اما سرانجام توسط برادر خود ابراهیم خان، کور و سپس کشته شد.

بزرگان افشار، نوه نادر به نام شاهرخ میرزا را به قدرت رساندند. او نیز یک سال بعد مخلوع و کور شد، اما دوباره به قدرت رسید، ولی این بار توسط شاه سلیمان ثانی (از خاندان صفوی که مورد احترام عموم بود) شکست خورد. شاهرخ نابینا چهل و هشت سال سلطنت کرد، اما فقط بر خراسان. پس از مرگ کریم خان، آقامحمدخان به قدرت رسید و به خراسان حمله کرد و شاهرخ را با شکنجه کشت.

نادرمیرزا فرزند شاهرخ، پدر پیر و نابینا را در دست آقامحمدخان رها کرد و به افغانستان گریخت و در زمان فتحعلی شاه ادعای سلطنت کرد که دستگیر و کور شد، زبانش را بریدند و او را کشتند و بدین ترتیب آخرین مدعی سلطنت از خاندان افشاریه از میان برداشته شد.


منبع: برترینها

باورهای اشتباهی که مردم در مورد ستاره ها دارند!

برترین ها: شاید فکر کنید که ستاره ها به دلیل داشتن شهرت و ثروت، همیشه زندگی آرام و بی دردسری دارند اما واقعیت چیز دیگری است. شهرت و ثروت لزوما خوشبختی نمی آورد. 

در این مطلب باورهای اشتباهی را که مردم در مورد ستاره ها دارند، برایتان آورده ایم که احتمالا شما هم از شنیدن آنها متعجب خواهید شد.

پول حلال تمام مشکلات است

اگر چه پول ستاره ها از پارو بالا می رود اما این بدین معنی نیست که آنها هیچ مشکلی در زندگی ندارند، به بیان دیگر پول حلال تمام مشکلات نیست. تا به حال به پسر مایکل داگلاس دقت کرده اید. اگر برای مایکل داگلاس این احتمال وجود داشت که با پول مشکل پسرش را حل کند، حتما این کار را می کرد اما اعتیاد او به مواد مخدر دردی است که با پول درمان نمی شود. اتفاقا برعکس، اگر پول را در راه درستی خرج نکنیم، نه تنها خوشبخت مان نمی کند بلکه بر بدبختی مان نیز می افزاید.

باورهای اشتباهی که مردم در مورد ستاره ها دارند! 


 

آنها همیشه در ترس خیانت، دست و پا می زنند

ساندرا بولاک در سال ۲۰۱۰ در صنعت سینما به اوج خود رسید. او برنده جایزه اسکار و گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش اول زن بخاطر بازی در فیلم نقطه کور در سال ۲۰۰۹ شد. او همچنین با ۱۰ میلیون دلار دستمزد بیشترین دستمزد را در بین بازیگران زن هالیوود داراست. اگر چه او در زندگی شخصی خود کاملا موفق است اما در زندگی مشترک چطور؟ او با جسی جی ازدواج کرد و صاحب فرزند شد.

همه چیز خوب و ایده آل بود تا زمانی که فهمید همسرش به او خیانت می کند. جسی جی نیز همه چیز را پذیرفت و از او طلاق گرفت. اگر چه او در زندگی حرفه ای خود در اوج بود اما در زندگی عاطفی اش مورد خیانت و بی احترامی قرار گرفت.

 باورهای اشتباهی که مردم در مورد ستاره ها دارند!

آنها از بی احترامی مردم ناراحت نمی شوند

سوپر مدل مشهور، جی جی حدید، پستی را در صفحه اینستاگرام خود خطاب به یکی از افرادی که به او بی احترام  کرد، گذاشت. او نوشت: «علارغم نظرات منفی شما در مورد شغل و اندامم به عنوان یک مانکن مد و فشن، من از آنچه هستم راضی ام و خودم را تغییر نمی دهم.» مطمئنا نظر آن شخص آنقدر بر جی جی حدید تاثیر گذاشته که از خود عکس العمل نشان داده است. 

 باورهای اشتباهی که مردم در مورد ستاره ها دارند!

سلنا گومز نیز اعتراف می کند که حرف های مردم، از زمانی که او رابطه خود را با جاستین بیبر آغاز کرد، او را به شدت رنجاند.

بنابراین ستاره ها سنگ دل نیستند، بلکه آن نیز مانند ما انسان اند و از فحش ها و زخم زبان های دیگران آزرده خاطر می شوند.

آنها بهترین آرایشگران را ۲۴ ساعته در اختیار دارند

این موضوع تا حدودی درست است. ستاره هایی چون لیدی گاگا، ریحانا و لیندزی لوهان.. هر روز مدل موهایشان را تغییر می دهند و فردا از آن پشیمان می شوند و طور دیگری موهایشان را می زنند. آنها هر زمان که بخواهند آرایشگرشان را صدا می زنند و از او می خواهند که مدل موهایشان را تغییر دهد یا که اکستنشن برایشان بگذارند اما گاهی هم پیش می آید که ستاره ها از آرایشگر و به تبع مدل موی خود راضی نیستند.

از این میان به چهره هایی چون جنیفر آنیستون و ناتالی پورتمن… می توان اشاره کرد. در این شرایط آنها مجبور بودند که مدتی صبر کنند تا موهایشان به حالت طبیعی خود باز گردد.

 باورهای اشتباهی که مردم در مورد ستاره ها دارند!

آنها بدون آرایش در مکان های عمومی حاضر نمی شوند

همه ستاره ها مثل کیم کارداشیان نیستند که هر لحظه و همه جا با آرایش حاضر شوند. در واقع او یک استثناست که به خاطر وجود خبرنگاران، هیچوقت بدون آرایش از خانه بیرون نمی آید. اما ستاره هایی چون هیلاری داف، دمی لواتو، کیت هادسون و ان هتوی برای خرید یا خوردن غذا در بیرون از خانه بدون آرایش حاضر می شوند. در حقیقت، ستاره ها هم مانند ما گاهی حوصله یا حتی وقت کافی ندارند تا ساعت ها وقت شان را در مقابل آینه بگذرانند و ترجیح می دهند که بدون آرایش در مکان های عمومی دیده شوند.

 باورهای اشتباهی که مردم در مورد ستاره ها دارند!

 آنها عاشق شهرت هستند

آیا زمانی را که برتنی اسپیرز موهایش را از ته تراشید، به یاد دارید؟ یا زمانی که ستاره ها با خبرنگاران درگیر می شوند یا حتی وقتی که طرفداران آنها برایشان دردسر درست می کنند. اگر چه ستاره ها برای رسیدن به شهرت دست به هر کاری می زند اما گاهی همین شهرت گریبان آنها را می گیرد. بنابراین شهرت همیشه شیرین نیست. چهره های مشهور هم گاهی آرزو می کنند که برای چند ساعت ناشناخته ترین آدم جهان باشند.

 باورهای اشتباهی که مردم در مورد ستاره ها دارند!

 آنها عاشق میهمانی هستند

اگرچه در خبرهای مختلف می بینیم که ستاره ها همیشه در میهمانی به سر می برند اما این بدین معنی نیست که همه ستاره ها عاشق خوشگذرانی و میهمانی اند. برخی از آنها هستند که از رفتن به میهمانی های شبانه به طور مدام بیزارند. جسیکا آلبا، آنا کندریک یا ویکتوریا بکهام از جمله سلبریتی هایی هستند که به ندرت در میهمانی ها و مراسم مختلف دیده می شوند.

باورهای اشتباهی که مردم در مورد ستاره ها دارند! 


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ غمِ آتنا، فقدان مریم و اصول تتلو

برترین ها – ایمان عبدلی:

مریم میرزاخانی یا (نخبه هفته)

این همه واکنش به مرگ یک نخبه طبیعی است؟

فوت نابغه‌ی ریاضیدان ایرانی واکنش های زیادی داشت. به هر حال تا حدی هم طبیعی بود، مگر چند تا «مریم میرزاخانی» داریم؟ در این سطح و شهرت؟ ما از این مرگ و از واکنش های مردمی به پرسش هایی می رسیم که شاید گره گشا باشد. چه شده که جامعه‌ی ایرانی در گذر سال ها نگاهش به نخبگان خارج نشین دچار تغییر شد و از نگاه افتخار آمیز به نگاه اندوه بار تغییر وضعیت داد؟ به عبارتی مگر همین مردم دهه ها پیش صرف حضور مریم میرزاخانی ها را در جایی مثل آمریکا یک افتخار قلمداد نمی کردند؟ حالا چه شده که این افتخار، حسرت شده؟

میرزاخانی نماد چنین تغییر نگاهی است و ما را با پرسش هایی مواجه می کند. او اگر ایرانی است چه کارکردی برای ما دارد؟ از افتخارش برای ما چه می ماسد؟ ما از شوق وطن دوستی جعلی سال های پیش که با آوارگی هموطنانش در آن سوی آب ها حظ می کرد، به حسرت نداشتن هایمان رسیده ایم. از آن حسرت به خودمان و سهم تقصیرمان از این وضعیت کژ رسیده ایم. با خودمان می گوییم سهم «من» چیست در این کژ وضعی؟

یک هفته و چند چهره؛ غمِ آتنا، فقدان مریم و اصول تتلو

ما بیشتر مقصریم یا دولت ها؟

«سهم من» در این قضیه، همان مساله «روح عمومی» در یک اجتماع است. «روح عمومی» به ما می گوید اگر اشکالی هست و میرزاخانی در این جا و برای ما خیلی کارکردی ندارد گناهش گردن ما هم هست و فقط دولت مقصر نیست. در واقع مساله حفظ مغزها فقط این نیست که سخت افزار کار از سمت دولت ها فراهم شود. اتفاقا بعد اساسی تر کار درک اجتماعی و ظرفیت پذیرش فردی است که متفاوت و برتر از دیگران است.

مساله حفظ میرزاخانی صرفا با چهار تا تقدیر و سکه بهار آزادی ممکن نمی شود. نخبه به غیر از این ها سطح پذیرشی از اجتماع می طلبد که استعدادش را فعلا ندیده ایم. اصلا مگر همین ما نیستیم که به شاگرد زرنگ های کلاس القابی چون خود شیرین می دهیم؟ هر گونه تلاش و پشتکار را می توانیم به چاپلوسی تعبیر کنیم؟ تنبلی را ستایش می کنیم و اصولا زیر کار دررویی را جوری زرنگی می دانیم. این روح عمومی اجتماع ماست و خب دولت ها هم که از سیاره دیگر نیامده اند، در چنین بستری رفتار می کنند و نتیجه اش می شود نخبه کشی و فرار مغزها و…

مسائل عظیم و بغرنج اجتماعی که به بحران تبدیل می شود گاها از مسائلی به ظاهر خرد و مستتر در روح اجتماع سرچشمه می گیرند. دولت های ما چیزی به غیر ازبرآیند روح اجتماعی غالب بر مردم نیستند. مریم میرزاخانی فوت کرده ما ناراحتیم، یک نوع ناراحتی حسرت زده و احساس حقارت می کنیم که چرا این جا نبود، به دولت ها فحش می دهیم و عصبانی می شویم و خود میرزاخانی را خودخواه تلقی می کنیم. همه ی این پرسش هایی که به شکل واکنش های احساسی بروز می کند، حرف ها دارد. همه ی رفتارهای متناقض که در مقابل فوت او را باید جمع بندی کرد با کمی حوصله به پاسخ ها رسید. مرگ تکان دارد؟ مرگ یک نخبه بیشتر.

 


آتنا اصلانی یا (قربانی هفته)

بلایی که سر آتنا اصلانی آمد فجیع بود به واقع، البته که بعید نبود. این اتفاقات بارها افتاده و فیلم ها وکتاب ها ساخته اند و نوشته اند. از روز ازل بوده و احتمالا تا ابد هم ادامه خواهد داشت و منحصر به این جا و آن جا هم نیست. منتهی امروزه شرایط به گونه ای است که جامعه آمادگی بیشتری برای پذیرش اخبار محرک و غم انگیز دارد. مراد از این حرف ها کم کردن شدت قضیه نیست و خب واضح است که جانکاه و دردناک بوده. مقصودم این است که این مدل اتفاق ها همیشه و همه جا بوده و اولی و آخری هم نخواهد بود.

واضح هم هست که چنین وقایعی مثل هر پدیده اجتماعی دیگری تک علتی نیست. گاه با انسداد مواجهیم که تلمبار نیاز جنسی باعث چنین اتفاقی می شود، گاه غفلت است و گاه وسوسه های ذهنی است و … هزارو یک علت می تواند داشته باشد و تمام تحلیل هایی که چنین وقایعی را تفسیر به یک رای می کنند خطرناکند.

مراد از مفسران به رای همین هایی هستند که از آتنا به رد و تایید ۲۰۳۰ رسیدند، مثل تمام موارد مشابه که اتفاقی می افتد، بعد از دو یا سه روز مساله پیچ و تاب پیدا می کند. آن هایی که باید با یک کاور رسانه ای اصل قضیه را مخفی می کنند و جنس خودشان را به خورد ما می دهند .ما هم می پذیریم، چون که ما بیشتر بدوی و ابتدایی رفتار می کنیم و به اندازه کافی شهروند نشده ایم.

یک هفته و چند چهره؛ غمِ آتنا، فقدان مریم و اصول تتلو

شهروند نشده ایم و به جای این که درگیر اصل ماجرا باشیم، درگیر ۲۰۳۰ می شویم و در سطح حرکت می کنیم. مثلا در همین قضیه «آتنا» سطحی رفتار کردن می شود همین هایی که سنگ می زنند به شیشه مغازه قاتل، از فردایش دوباره در تحلیل های سر کوچه ای از رابطه نامشروع یک دختر و پسر هم برنده و بازنده می سازند . پسرهای پیروز زرنگ و با ذکاوت تلقی می شوند، حتی در بحث های خودمانی تقدیر هم می شوند بابت چنین فتوحاتی! دخترها هم منکوب می شوند و القاب درشت و خاصی می گیرند. اگر هم اتفاق در حوالی خودشان باشد به اسم مبهم «آبرو» روزگار می گذرانند، فجایع را زیر فرش می کنند.

پس با چنین شرایطی سیاست مدارهایمان هم حق دارند که هر بار ما را به یک کوچه فرعی و پی نخود سیاه بفرستند. الان هم عرصه برای موافقان و مخالفان ۲۰۳۰ فراهم شده، نه کسی به فکر برنامه سازی و آگاه سازی است، نه کسی به فکر کتاب های درسی، نه کسی آتناهای بعدی را قبل از وقوع فاجعه در آغوش می گیرد. چرخش در روی همان پاشنه؛ ما همان قضاوت ها را خواهیم داشت آن ها هم همان آدرس را به ما خواهند داد.

 


حمید رسایی یا (بحران هویت هفته)

جشن خبرگزاری اصولگرا سرو صدای زیادی به پا کرد و تصاویری که از همنشینی تتلو با ضرغامی رسایی و دیگران منتشر شد، انصافا بازخورد منفی زیادی داشت. علتش هم که مشخص است سبک زندگی و افرادی چون تتلو در دورترین فاصله از مدل فکری اصولگرایانی چون رسایی قرار دارد. به هر حال چند شکست انتخاباتی پی در پی باعث شده که اصولگرایان به صرافت تغییر بیفتند و همین شکست ها آن ها را نسبت به سبد رای کم جانی که دارند نگران کرده. حالا دریافته اند که باید طیف طرفدارانشان را متنوع تر کنند. این از مزایایی دموکراسی است که مردم می توانند با رای هایشان حرف ها را به گوش منصب داران برسانند. در واقع این شکست ها به گوش سران اصولگرا رسانده که نمی توانند با همین مدل فکری محدود و سنتی، پیروز کارزارهای رقابتی و انتخاباتی باشند.

تا این جای کارش هیچ ایرادی نیست. آن ها نیاز به تغییر را حس کرده اند، اما مساله اینجاست هر تغییری در هرسطحی نیاز به پیش زمینه هایی دارد که در ابتدا از لحاظ تئوریک خود مجریان آن تغییر را توجیه کند و بعد در مرتبه ی دوم آن ها را از لحاظ ذهنی مجهز به توانایی بسط و توسعه تئوری مورد کند. یعنی این که خط مشی و راه رسیدن به هدف با جزئیات روشن مشخص شود. این که افرادی مثل رسایی یا حتی ضرغامی و اصلا کل آن مجموعه خبرگزاری تصمیم گرفته اند دایره ی مخاطبان خود را گسترش دهند و در واقع جذاب باشند و جذب کنند در خودش دیگر پذیری و روامداری دارد که شایسته تقدیر است.

یک هفته و چند چهره؛ غمِ آتنا، فقدان مریم و اصول تتلو

پس چرا تضاد ایجاد شده؟

مساله اینجاست که آن ها روا مداری را از دورترین فاصله ها شروع کرده اند. یعنی اگر این جریان به دنبال نماد سازی فرهنگی برای جلب اقشار بیشتری از جوانانی است که به سمت اصلاحات گرایش بیشتری دارند و اگر این طیف از اصولگرایان می خواهد به آزادی های فکری اجتماع جوانان بها دهد بهتر است با آدم هایی عرفی تر و میانه روتر شروع کند.

نوع رفتار اصولگرایان در جشن مورد نظر نشان از نوعی دستپاچگی داشت، مثل بچه ای که می داند کار اشتباهی کرده و نوعی سربه زیری از شرم دارد. مجریان چنین تزی وقتی خودشان توجیه نیستند چگونه می توانند دیگران را توجیه کنند؟ این واکنش های ضرغامی و رسایی هم پس از ملاقات با تتلو قابل پیش بینی بود. صرفِ بازی با واژه هایی مثل توبه و این ها… نمی تواند تناقض و تضاد بزرگ چنین ملاقات های را برای ذهن های بهت زده پر کند. تغییر منش و روش نیاز به زمینه سازی دارد و عمدتا به مرور و از میانه شروع می شود. پای فکری اصولگرایان، یک دفعه خیلی باز شده و این پای خیلی باز به انعطاف تعبیر نمی شود. خیلی هامان گمان می کنیم این شکلی از خود نمایی است. همین بی اعتمادی باعث می شود فکر کنیم شاید ۴ سال بعد تتلو دوباره ایادی استکبار شود و نه قربانی آن!


محمدرضا عارف یا (سهم و سهام هفته)

همه ی آن هایی که اخبار روز را با دقت بیشتری دنبال می کنند در این چند وقت اخیر متوجه اختلاف میان اصلاح طلبان شده اند. اختلافاتی که در دو سطح خودش را نشان داده؛ یکی مربوط به لیست پیروز اصلاحات در شورای شهر تهران مسائل مربوط به انتخاب شهردار است و سطح دیگری از اختلافات هم مربوط به چینش کابینه است. راس اختلافات هم میان عارف و شورای عالی سیاست گذاری اصلاح طلبان با کارگزارانی ها در یک بخش و در بخش دیگری با اتحاد ملتی هاست.

اتحاد ملتی ها همان مشارکتی های سابق اند. به عبارتی افراطی ترین اصلاح طلب های در عرصه مانده، در اتحاد ملت جمع شده اند. افرادی نظیر: آذر منصوری، هادی خانیکی و مرتضی مبلغ. کارگزارانی هم که طیف تکنوکرات ها هستند که اطراف روحانی، نجفی و جهانگیری را دارند. آن ها فرزندان معنوی هاشمی رفسنجانی اند. یک شورای عالی هم داریم که از انتخابات ۹۲ به این ور ایجاد شد. ریاستش با عارف است و الهه کولایی و محمود صادقی و موسوی لاری از جمله افراد حاضر در آن هستند.

 
در مورد شورای شهر تهران، شورای عالی اصلاح طلبان به ریاست عارف معتقد است که نباید افرادی غیر اصلاح طلب وارد لیست شورا شوند. پس گزینه هاشمی را برای شهرداری منتفی می داند، چون با شهردار شدن هاشمی، چمران وارد لیست شورا می شوند. از آن طرف کارگزارانی ها به شدت روی گزینه هاشمی مومن بودند(طبق آخرین اخبار هاشمی از لیست خارج شده) و گزینه دومشان هم حسین مرعشی است. تکنوکرات ها وجود چمران را حفظ صدای اقلیت می دانند. عارف و دوستانش هم می گویند مردم به لیست اصلاحات رای داده اند که تمام افراد اصلاح طلب باشند نه که دیگرانی از جناح مقابل وارد لیست شوند.

یک هفته و چند چهره؛ غمِ آتنا، فقدان مریم و اصول تتلو

البته در مورد شورای شهر اختلاف فقط همین نیست. در مورد هفت نفر از اعضای منتخب مردم تهران هم حرف و حدیث زیاد است. بخش قابل توجهی از طیف های اصلاح طلب معتقدند برخی ها گمنام بوده اند با سفارش و رانت در لیست جای گرفته اند و عارف و هوادارنش اعتقاد دارند، تخصص گرایی ملاک بوده نه نام و نشان. این از شورا. مساله مهم تر اما کابینه است. اختلافات در این سطح پیچیده تر و مبهم تر است. لابی ها در این زمینه گنگ تر است تنها با مشاهده رفتار رسانه های وابسته طیف های مختلف اصلاح طلب می شود گمان هایی زد که در شهر چه خبر است.

درمورد کابینه، خب عارف و دوستان می گویند دیگر نباید از اصولگرایانی که در دولت اول روحانی بوده اند ، استفاده کرد. وجود فردی مثل نجار در وزارت کشور، یکدستی کابینه را بهم می زند و روند اجرایی کردن خواسته های اصلاح طلبان را کند می کند. انصافا این جای کار را با یک استدلال درست وارد شده اند. عارف می گوید روحانی از شعارهای اصلاحات وام گرفته و اصلا اگر با این منش جلو نمی آمد، رای برنده را نداشت. که این در کمپین ها و فضاهای انتخاباتی واضح بود. اما نقطه مقابل کارگزارانی ها هستند که اعتقاد دارند روند اصلاحات به گونه ای نیست که چنین یکدستی را تحمل کند. آن ها نگران گارد نهادهای مقابل اصلاحات هستند و در واقع کابینه ای تمام اصلاح طلب را برای روحانی هزینه ساز می داند و اصلا دیدگاه آن ها بیشتر کارکرد گرایانه است و یک اصول گرای تقریبا موفق مثل واعظی را به یک اصلاح طلب ریسک دار ترجیح می دهند. یعنی آن ها هنوز جامه‌ی اعتدال را برای تثبیت این وضعیت مناسب تر می دانند. در بحث کابینه البته اتحاد ملتی ها در کنار عارف هستند آن ها کابینه ی اصلاح طلب را بیشتر می پسندند. این ها مرور جریانات این چند روز گذشته بود. البته به زبانی ساده خالی از تحلیل و تفسیر مثل همان کاری در مورد قرارداد توتال انجام دادیم.


حسین فریدون یا (بازداشت هفته)

در مورد پرونده های قضایی که در هاله ای از ابهام هستند و دستگاه قضایی صلاح را در علنی کردن جزئیات آن ندانسته. تا زمانی که فضا مهیا نشود، نمی شود تحلیلی ارائه کرد. شاید تا هفته ی بعد فضا مهیاتر باشد و بشود مبسوط تر و دقیق تر نظر داد. مثل آتنا اصلانی که از هفته ی پیش به این هفته منتقل شد.

یک هفته و چند چهره؛ غمِ آتنا، فقدان مریم و اصول تتلو 


منبع: برترینها

کامران تفتی؛ بازیگر، خواننده و سردبیر مجله!

مجله همشهری سرنخ – سمیرا راهی: بازیگری، خوانندگی و سردبیر مجله. هر کدام از این ها می تواند به تنهایی تمام زندگی یک نفر را درگیر کند، آن قدر که به قول قدیمی ها وقتی برای این نداشته باشی که حتی سرت را بخارانی. اما سوژه این مطلب، کسی است که توانسته با یک دست سه هندوانه بزرگ را بردارد و همه این کارها را همزمان با هم انجام دهد و موفق هم باشد.

«کامران تفتی» بازیگری که نامش و کارهای تصویری اش برای همه ما آشناست مدتی است سردبیر یک مجله هنری شده و قدم به دنیای روزنامه نگارها گذاشته است. اما از آن جا که روحیه بلندپرواز و تجربه گر این بازیگر به چیزهای عادی راضی نمی شود مدت هاست خوانندگی را هم به فهرست کارهایش اضافه کرده است. حالا ما از میان تمام این کارها، در مورد فوت و فن های درآوردن مجله با او به گپ و گفت نشسته ایم تا شما هم بدانید که دنیای خبر و روزنامه نگاری، چقدر هیجان انگیز و پیچیده است.

کامران تفتی: بازیگر در تحریریه‌ی نشریه

تجربه کار تازه

وارد شدن به یک کار جدید، همان قدر که می تواند هیجان انگیز باشد، همان قدر هم سخت است. اما شیرینی تجربه فعالیت تازه به تحمل سختی های آن می ارزد. «وقتی در یک حرفه، شناخته شده هستی، بعد از وارد شدن به حرفه دیگر، در ابتدا با گارد مخاطب مواجه می شوی.

بگذارید برایتان یک مثال ساده بزنم. مثلا در همین شغل بازیگری، وقتی چند نقش منفی یا مثبت پشت سر هم بازی کنی دفعات بعد، پذیرفتن نقش جدیدت برای مخاطب سخت تر می شود، انگار انتظار دارد یا تو همیشه همان دزد و قاتل و خلافکار فیلم ها باشی یا همیشه همان کسی که خوب هستی و کاری و اهل زندگی و تلاش.

من ارتباط خوبی با بچه های مطبوعاتی داشتم و البته هنوز هم دارم، وقتی تصمیم گرفتم به این حوزه ورود کنم با خیلی هایشان مشورت کردم؛ تازه آن موقع بود که فهمیدم این کار اصلا به سادگی چیزی که از بیرون به نظر می رسد نیست.

وقتی شما صفحات روزنامه یا مجله را ورق می زنید نمی توانید تصور کنید یرای سطر به سطر نوشته ها و هر فریم از عکس ها، چقدر زمان صرف می شود یا چه فرایندی برای رسیدن به سوژه ها طی شده است. همین ها بود که این کار را برای من جذاب تراز قبل می کرد و هرچقدر که با دوستان مطبوعاتی ام بیشتر در این مورد گپ می زدم، بیشتر به این نتیجه می رسیدم که دوست دارم این کار را انجام بدهم.

یکی از دلایلی که این کار را انتخاب کردم همین بود، من آدم جنب و جوش و هیجانم. دائم دلم می خواهد چیزهای جدید را کشف کنم و این یکی از ویژگی های شخصیتی من است. بعد از مشورت با دوستان مطبوعاتی ام، وقتی همه چیز را کنار هم قرار دادم و دلم به حضور و همراهی دوستان اهل فن هم خوش شد معطل نکردم و سریع تصمیمم را عملی کردم.

راستش را بخواهید نه صرفا به عنوان یک بازیگر، بلکه به عنوان یک مخاطب در عرصه مطبوعات دلم می خواست نشریه ای را منتشر کنم که حرف جدیدی برای گفتن داشته باشد. با آن که تعداد نشریات در هر زمینه در ایران زیاد است، اما دوست داشتم کاری ارائه کنیم که متفاوت باشد. به همین دلیل تصمیم گرفتم مجله را به صورت ماهنامه تولید کنیم تا از نظر محتوایی بتوانیم از پس کار بربیاییم.»

کامران تفتی: بازیگر در تحریریه‌ی نشریه

ارشاد راهنمایی تان می کند

قبل از شروع هر کاری در هر جای دنیا داشتن مجوز، لازم و ضروری است. اما مجوز بعضی از کارها به افراد خاص یا کسانی که تحصیلات مرتبط با آن را دارند داده می شود. راه انداختن مجل و روزنامه هم یکی از این شغل هاست. «مجله و روزنامه از آن دسته کارهایی است که شما یک خط آن را هم نمی توانید بدون مجوز انتشار دهید و گرفتن مجوز آن هم جزو مجوزهای سخت مشاغل دسته بندی می شود. برای اینکه بتوانید مجوز یک نشریه را بگیرید باید مراحلی را پشت سر بگذارید. کسی را که مجوز نشریه به اسم او صادر می شود به عنوان «صاحب امتیاز» می شناسند، صاحب امتیاز چارچوب کلی نشریه را مشخص می کند و بالاترین مقام پاسخگو در نشریه است.

شرایط اعطای مجوز برای چاپ نشریه از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اعلام شده است که دو نوع مجوز برای شخصیت های حقیقی و حقوقی است، شخصیت های حقیقی افراد عادی جامعه هستند که درخواست انتشار نشریه را ارائه می کنند و شخصیت های حقوقی هم ارگان ها و نهادهایی هستند که درخواست انتشار نشریه را دارند.»

به چه مدارکی نیاز دارید؟

اولین مورد ذکرشده در فرمی که وزارت ارشاد دراختیار شما قرار می دهد این است که باید تابعیت ایرانی داشته باشید. ورد بعدی داشتن حداقل ۲۵ سال سن در هنگام ارائه تقاضاست. مدرک تحصیلی مورد نیاز برای این کار، حداقل کارشناسی یا همان لیسانس و یا پایان دوره علوم حوزوی است.

مورد بعدی که حتما باید آن را ارائه دهید نداشتن سوءسابقه است. البته در مورد مدرک تحصیلی یک بند در اساسنامه آورده شده، که اگر شخصی مدرک تحصیلی مورد نظر را نداشت، اما سوابق فرهنگی و مطبوعاتی مناسبی داشت، می تواند با همراه داشتن نمونه کارها و مستندات آن به اداره «امتیازات» سازمان فرهنگ و ارشاد اسلامی مراجعه کند و درخواست بررسی سوابقش را بدهد.

 کامران تفتی: بازیگر در تحریریه‌ی نشریه

در این صورت هیئت نظارت بر مطبوعات بررسی های لازم را انجام می دهد و در صورت رسیدن امتیاز به حد نصاب مورد نیاز، مجوز لازم را صادر می کند. علاوه بر این ها مدارک کارشناسی و اصل مدارکی مثل عدم سوءپیشینه و برای آقایان اصل کارت پایان خدمت هم جزو مواردی است که به عنوان مدارک مورد نیاز در لیست اعلامی از سوی وزارت ارشاد وجود دارد و باید حتما آن ها را هنگام مراجعه همراه داشته باشید.

البته این را هم اضافه کنم که با توجه به نوع نشریه ای که می خواهید راه اندازی کنید کارشناسان وزارت ارشاد شما را راهنمایی می کنند و مشاوره هایی را به شما می دهند تا دیدگاه شما نسبت به ژانر یا به قول معروف همان سبک و سیاقی که برای نشریه تان در نظر گرفته اید بازتر شود. دریافت این مجوز با توجه به مدارک شما ممکن است از چند ماه تا چند سال طول بکشد. اگر مدارک تان کامل باشد، با هیچ مشکلی برخورد نخواهید کرد و کارتان به سرعت انجام می شود.»

صرفه جویی کنید

«مهم ترین مسئله برای انتشار مجله، ماهنامه و روزنامه، داشتن یک فضای مناسب با این کار است که تمام پرسنل در آن اساس راحتی کنند. اجاره کردن یک ساختمان مناسب برای تحریریه که هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر فضای داخلی با کار مجله همخوانی داشته باشد نکته مهمی است. در این مورد به دلیل این که بچه های نویسنده، روزنامه نگار، عکاس و صفحه آرا ممکن است ساعات های بیشتری نسبت به ساعت کاری معمول، در محل تحریریه باشند؛ بهتر است یک ساختمان نورگیر با پنجره های بزرگ در نظر بگیرید تا خستگی و رخوت ساعت ها کار آن ها را اذیت نکند.

بعد از حل شدن مسئله اسکان، داشتن اینترنت پرسرعت و خوب دومین چیزی است که باید به آن توجه داشته باشید. عصر ارتباطات و انجام همه کارها با اینترنت و دسترسی به جدیدترین و به روزترین اخبار، نیازمند یک اینترنت مناسب و پرسرعت است که می توانید با ارائه مجوز نشریه، بالاترین حجم و پهنای باند را برای محل کار خود تهیه کنید.

بعد از آن می رسیم به وسایلی که برای چیدمان دفتر نیاز دارید، از میز و صندلی ها، مانیتور، کیس و چاپگرهای مرغوب، تا تهیه وسایل یک آبدارخانه مناسب با نیازهای همکاران تان که بسته به شرایط نشریه، قیمت هرکدام از این ها می تواند متغیر باشد.»

کامران تفتی: بازیگر در تحریریه‌ی نشریه

تفاوت را هدف بگیرید

همه ما هر روز، بارها از جلوی دکه های روزنامه فروشی رد می شویم و روزنامه ها و مجلات زیادی را روی پیشخوان آن می بینیم که تعداد آن ها تقریبا قابل شمارش نیست. اما واقعا چند درصد آن ها حرف تازه ای برای گفتن دارند؟ «با توجه به این که شغل اصلی من بازیگری است و سال هاست زندگی ام با روزنامه  نگارها و مجله های مختلف گره خورده است، خودم را با این فضا بیگانه نمی بینم و اتفاقا همیشه هم سعی کرده و می کنم تا جایی که فرصت داشته باشم به روزنامه ها و مجلات مختلف نگاهی بیندازم.

البته در این که سلیقه ها متفاوت است و خیلی از نشریه ها تخصصی هستند و در ژانر خودشان فعالیت می کنند شکی نیست اما باز هم هستند مجله هایی که نه تنها در محتوا بلکه در فرم هم تقریبا شبیه به هم شده اند. پس اگر فکر می کنید قرار است شما هم کاری شبیه به بقیه انجام دهید بهتر است بی خیال این کار شوید و وقت و سرمایه تان را جای دیگری خرج کنید. با وجود نشریه های مختلف سینمایی، ورزشی یا هر ژانر دیگری، به سختی می شود مجله جدیدی را روی پیشخوان آورد که حتی از نظر جلد با سایر مجله های موجود متفاوت باشد.»

برای این که در روزنامه نگاری موفق باشید باید یک تیم حرفه ای داشته باشید

جور دیگر باید دید

یکی از مهم ترین راه های موفق شدن در مسیر انتشار یک نشریه، داشتن تیم قوی و قدرتمند است. تیمی که کاربلد و حرفه ای باشد و بتواند به مسائل نگاه متفاوتی داشته باشد. در هر حوزه ای، خبرهای یکسانی وجود دارد، مثلا در حوزه ورزش، اخبار مربوط به برگزاری مسابقات و تورنمنت ها و مدال ها یک خبر واحد است، اما اینکه چطور بتوانی از دل آن ها سوژه هایی را به دست بیاوری که دیگران به آن نرسیده اند هنر است.

 کامران تفتی: بازیگر در تحریریه‌ی نشریه
متاسفانه من این هنر را ندارم، اما تیم حرفه ای و قوی از روزنامه نگاران باتجربه و عکاس های عالی دارم که در حوزه سینما می توانند این کار را به شکل درست و خوبی انجام بدهند.
شاید یکی از دلایلی که کار ما را در این مدت کم متمایز کرده علاوه بر استفاده از امکانات سخت افزاری مثل استفاده از کاغذ خوب و باکیفیت که لازمه هر نشریه نوشتاری است، همین نگاه متفاوت و برخورد از نوع دیگر با ماجراهای اتفاق افتاده است.

صداقت؛ رمز موفقیت

گاهی اوقات بعضی از نشریات برای این که فروش بهتری داشته باشند به سمت نوشتن شایعات می روند یا مسائلی را مطرح می کنند که غیرواقعی است. کامران تفتی که خودش جزو بازیگران مطرح است و چند مرتبه هم شاهد چنین مسائلی بوده اعتقاد دارد که صداقت یک رسانه، رمز موفقیتش است: «اگر شما در رسانه تان دروغ بگویید یا شایعه هایی را که دست به دست می شوند منتشر کنید، نه خوانندگان به شما اعتماد می کنند نه افرادی که قرار است با  آن ها سر میز گفت و گو بنشینید.

پس بهتر است برای موفق شدن، هیچ وقت صداقت را فراموش نکنید. در غیر این صورت هم مخاطب تان را از دست می دهید و هم پای تان به دادگاه مطبوعات باز می شود و گاهی تا لغو امتیاز هم پیش خواهیدرفت.»


منبع: برترینها