محمدرضا باهنر؛ مهندس لابی‌گری و مرد رایزنی‌های سیاسی

– بهناز عابدی: می‌پرسم چه خبر از آرزوهای کودکی؟ با دست هوا را هاشور می‌زند و می‌شمارد: «آرزو داشتم مهندس بشوم و سخنران و راننده»؛ آنچه هم در جوانی ملاقاتش کرد و هم در میانسالی. روزگار و خویشاوندی و البته زیرکی‌اش، ابر و باد و مه و خورشید سیاست را گردهم آوردند تا محمدرضا باهنر هم «مهندس» لابی‌گری و «سخنور» سیاسیون بشود و هم «فرمان» اصولگرایان را به دست بگیرد. مردی که همیشه از تندبادها دوری جسته، به آرامی سخن می‌گوید، به آرامی می‌خندد و حتی واکنش‌هایش هم آرام است.

«برادری» با آقای نخست‌وزیر، او را در جوانی به شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی می‌رساند و «اخوت» با سیاست او را به جانشینی پیر اصولگرایان در جبهه پیروان خط امام و رهبری. تا میراث «حبیب» اصولگرایان نه نصیب ریش‌سفیدان موتلفه شود و نه پیران جامعتین. اگرچه از مجلس دوم بر کرسی بهارستان «فرود» آمد اما «فراز»ش از مجلس هفتم بود؛ جایی که ردای نایب‌رییسی را به تن کرد و شد مرد دوم رکن دموکراسی.

آقای همیشه حاضر پارلمان‌های ایران، در کودکی برای قالی‌ها‌ نقشه می‌کشیده و امروز برای راه «راست»‌ها؛ چه آنهایی که در جامعه اسلامی مهندسین و جبهه پیروان خط امام و رهبری گردش آمده‌اند و چه آنها که در گوشه‌ای دیگر از مجمع‌الجزایر راست نشسته‌اند. مرد رایزنی‌های سیاست، بنا دارد در این گفت‌وگو سیاست را تحریم کند. حتی چانه‌زنی و مذاکره هم جواب نمی‌دهد؛ برای او فقط یک گزینه روی میز است: روایت تاریخ‌ها و خاطره‌ها.

هاشمي قوي‌ترين رييس مجلس بود

محمدرضا باهنر از جمله چهره‌هایی به شمار می‌آید که به سیاست‌بازی و لابی‌گری‌ معروف‌ است. این سیاست و زیرکی از کودکی همراه‌تان بوده است؟

راستش نخستین رفتار سیاسی‌ام در دانشگاه بود. سال ۵٠، دانشگاه علم و صنعت در رشته معماری قبول شدم. اول کار که وارد شدیم با عده‌ای از دانشجوهای دانشگاه‌های تهران قراری گذاشتیم؛ اواخر اسفند همان سال به بازار بزرگ تهران رفتیم و قرار گذاشتیم که تظاهرات به راه بیندازیم. البته این قرار، حرکت خیلی خطرناکی بود چون رژیم شاه آن موقع‌ها در برابر چنین حرکت‌هایی به هیچ‌وجه کوتاه نمی‌آمد و خیلی خشن برخورد می‌کرد. آنجا در فرصتی مناسب در مرکز بازار تظاهرات را شروع کردیم و شعارهای مرگ بر شاه و درود بر خمینی سر می‌دادیم. آن موقع هنوز به آیت‌الله خمینی، امام نمی‌گفتند. ١٠ دقیقه‌ای که شعار دادیم، نیروهای ساواک و پلیس محاصره‌مان کردند.

دستگیر شدید؟

بله؛ تعدادی فرار کردند ولی امثال من چون تازه به تهران آمده بودند خیلی سوراخ سنبه‌های بازار را بلد نبودند و چند نفری‌ دستگیر شدند که من هم جزوشان بودم. چهار، پنج ماهی زندان بودم در کمیته مشترک ساواک و شهربانی که الان هم به عنوان موزه کمیته مشترک روبه‌روی وزارت خارجه تهران واقع شده است و ملت می‌روند بازدید می‌کنند.

مدتی آنجا بودم و بعد به زندان اوین منتقل و بعد هم در دادگاه نظامی محاکمه شدم. البته در این چند ماهی که در زندان بودم، فشارهای جسمی و روحی و شکنجه و کتک زدن و اینها خیلی زیاد بود؛ دنبال این بودند که ما سازمان‌دهندگان این تظاهرات را لو بدهیم که خوشبختانه موفق نشدند.

غیر از جمع دانشجویان، گروه یا افراد دیگری هم در آن تظاهرات نقش داشتند؟ یعنی به تشکیلاتی وابسته نبودید؟

نه، خودمان بودیم فقط. بیشترشان از دانشجوهای فعال دانشگاه‌ها بودند. البته من تازه‌وارد بودم و من را خیلی در این قضیه نمی‌شناختند ولی خب نیروهای دیگر مثل بچه‌های سال بالاتری را بیشتر تحت نظر داشتند. بعدها شنیدم یکی، دو نفرشان در درگیری خیابان کشته شدند؛ در واقع شهید شدند. بعد از انقلاب، از آن جمع حدودا ۵٠ نفره که در بازار جمع شدند و بنای تظاهرات را گذاشتند، ١٠ نفرشان در درگیری‌های مختلف شهید شدند، عده‌ای هم دستگیر و بعدا محکوم به اعدام شدند. خلاصه اینکه، دو ترم از درس و دانشگاه بازماندیم. بعد تصمیم گرفتیم دوباره به درس و مشق بچسبیم و دانشگاه را تمام کنیم.

آقای باهنر! از آرزوهای کودکی چیزی خاطرتان هست؟

شاید اگر برای‌تان تعریف کنم، خنده‌تان بگیرد. من دبیرستانی بودم و نیمه‌شعبان یا عیدی که می‌شد، سخنران مشهوری را از تهران یا اصفهان دعوت می‌کردند، می‌آمد کرمان. مثلا مرحوم پرورش و آقای دکتر فریدونی از اصفهان می‌آمدند. آن موقع شیفته سخنرانی بودم. یادم هست سه آرزو داشتم: مهندس بشوم، سخنرانی و رانندگی یاد بگیرم.

جالب است که به هر سه آرزو هم رسیدید!

اینها دیگر ته آرزوهای من بودند، که خب به همه‌شان هم رسیدم، هم مهندس شدم، هم سخنرانی یاد گرفتم و هم گواهینامه گرفتم.

آرزوهای مادی نداشتید؟ مثلا پولدار شوید و فلان خانه و ماشین را بخرید؟

آن روزها وضعیت مالی خانواده‌مان خیلی بد بود. یعنی آن موقع خانواده‌ها اکثرا این طور بودند. خانواده ما خانواده‌ای طبقه سه بود. وضعیت به گونه‌ای بود که اگر تابستان‌ها و حتی وقتی بچه دبستانی بودیم کار نمی‌کردیم پول کفش و لباس و تحصیل در نمی‌آمد. البته آن‌ موقع تحصیل در مدارس مجانی بود ولی همین پول دفترچه‌ای، کتابی، قلمی، لباسی را هم در نمی‌آوردیم ، ادامه تحصیل سخت بود. برادری داشتم بزرگ‌تر از خودم و کوچک‌تر از شهید باهنر که نتوانست به این وضعیت سخت خانواده رضایت دهد و از همان سال دوم، سوم دبیرستان ترک تحصیل کرد و رفت دنبال کار و البته بعدها متفرقه رفت درس خواند. البته او هم مرحوم شده است؛ هردو اخوی‌مان به رحمت خدا رفته‌اند. شهید باهنر در سال ۶٠ و ایشان هم در سال ٨۴. دو خواهرمان هم مرحوم شدند و ۴ خواهر دیگر در قید حیات هستند.

پدر نمی‌توانستند کمک خرج‌تان باشند؟

پدر یک خواربارفروشی خیلی ساده‌ای داشتند. تقریبا تا قبل از انقلاب آنجا کار می‌کردند بعد ولی مغازه‌شان را تعطیل کردند چون درآمدی هم نبود و به همین دلیل مرحوم اخوی اوایل انقلاب بود که از پدر خواست کار را تعطیل کنند. ایشان تعطیل کردند و یکی دو سالی بیکار بودند؛ بعد حوصله‌شان نکشید و رفتند مغازه دیگری به اصطلاح دم دست یک روستایی کار کردند. تا سال ١٣٧٢ که مرحوم شدند همانجا کار می‌کردند.

خودتان از کی به طور جدی و برای کسب درآمد کار می‌کردید؟

از همان بچگی.

چه شغلی؟

در کرمان کارهایی که من داشتم کارهای دستی بود. مثلا نخستین کاری که شروع کردم در یک مغازه کفاشی بود. شاید سال دوم یا سوم دبستان بودم تابستان رفتم دم مغازه یکی از آشنایان که کفاشی داشت. در حرفه کفاشی، بعضی میخ‌هایی که روی کار می‌کوبند ممکن است کج بشود. برای اینکه میخ‌ها از بین نرود و دوباره قابل استفاده باشد به ما می‌گفتند بنشینید با چکش این میخ‌ها را صاف کنید؛ در واقع نخستین شغلم، میخ صاف‌کنی بود.

درآمدتان چقدر بود؟

ماجرا دارد! در آن کفاشی حدودا یک ماه مجانی کار کردم. در آن مغازه آنقدرها به شاگردی من نیازی نبود ولی خب خیلی رو گذاشتیم و رو برداشتیم تا قرار شد من دایم در آنجا مشغول به کار شوم. فقط هم عصرهای جمعه تعطیل بودیم؛ یعنی از صبح شنبه تا ظهر جمعه باید کار می‌کردیم. یک ماهی که گذشت دیدم اوستا پولی به من نداد. خجالتی و کمرو بودم ولی خجالت را گذاشتم کنار و گفتم اوستا بالاخره چیزی به من نمی‎‌دهید، دیدم دست کرد در جیبش و یک دوزاری به من داد. ‌

و نخستین حقوق محمدرضا باهنر شد یک دوزاری!

بله و تقریبا آن تابستان به همین روال ادامه داشت؛ یعنی اوستا هر هفته دوزار به من می‌داد.

دوزار حقوق، کفاف مخارج‌‌تان را می‌‌داد؟

برای ما دوزار هم خوب بود، ولی چند سال بعد رفتم پیش اوستای نقاشی در کرمان. مرحوم اخوی ما که کرمان بود شغلش نقاشی قالی بود؛ نقش قالی کرمان را می‌زدند. شاید اصفهان شما هم این شغل وجود داشته باشد. کارگاه‌هایی بود که نقش قالی تهیه می‌کردند. من چهار، پنج سالی آنجا ماندگار شدم. البته آن روزها مثل الان نبود؛ جوان‌ها از همان روز اول می‌دانستند که اگر بخواهند در شغلی اوستا شوند باید چندین سال حسابی کار کنند و آموزش عملی ببینند تا یواش‌یواش اوستا بشوند.

ولی مگر شما اصلا نقاشی بلد بودید؟

آنجا که رفتم یاد گرفتم. روزهای اول می‌رفتیم فقط جارو می‌زدیم و‌ تر و تمیز می‌کردیم ولی کم‌کم قلمی و کاغذ باطله‌ای دادند دست‌مان و گفتند این طور بکش. بعد از سه، چهارسال کم کم وارد شدم که چطور باید نقش بزنم. پنج زار حقوق داشتم.

هاشمي قوي‌ترين رييس مجلس بود

به پول امروز می‌شود چقدر؟

خب اگر بخواهیم نسبت‌ها را جوان‌های امروز متوجه شوند شاید فقط بشود با طلا و دلار مقایسه کرد. آن موقع‌ها یک دلار، پنج تومان بود. مثلا ما اگر روزی پنج زار می‌گرفتیم به قیمت امروز می‌شد روزی ٣٠٠ تومان و ماهی ٩ هزار تومان. به نسبت امروز حقوق‌مان خیلی کم بود. الان ساده‌ترین کارگرها روزی ١٠ هزارتومان می‌گیرند.

کار کردن به درس‌تان لطمه‌ای وارد نمی‌کرد؟

بیشتر حجم کار در تابستان‌ها بود، ولی خب من از نظر درسی حال و روز خوبی داشتم. بچه‌های ما حالا به ما متلک می‌اندازند و می‌گویند پدر مادرهای ما می‌گویند در دوران تحصیل شاگرد اول بودیم، کارنامه و اینها هم نیست که لو برود و ثابت بشود. ولی من واقعا درسم خوب بود. در دبستان، در درس‌های خواندنی مثل علوم و فارسی و اینها خیلی تنبل بودم و اصلا حالش را نداشتم بخوانم ولی در ریاضی دستم حسابی راه افتاده بود. ششم دبستان که بودم، موقع امتحانات ثلث دوم و سوم که می‌شد معلم‌مان دیگر بعد از چندسال من را شناخته بود، روز امتحان سوالات را جلوی من می‌گذاشت و اگر زمان امتحان یک ساعت بود به من می‌گفت ٢٠ دقیقه وقت داری جواب بدهی و اجازه نمی‌داد بقیه بچه‌ها امتحان را شروع کنند تا من برگه‌ام را تحویل بدهم.

چرا؟

حالا می‌گویم برای‌تان. وقتی من سوال‌ها را جواب می‌دادم، معلم‌مان می‌نشست همان جا برگه مرا تصحیح می‌کرد. عموما ٢٠ می‌گرفتم. بعد سوال‌ها را می‌داد به من می‌گفت حالا از بچه‌ها امتحان بگیر. از بچه‌ها امتحان می‌گرفتم و بعد خودم هم تصحیح می‌کردم. معلم هم نمره‌ها را وارد و امضا می‌کرد و می‌فرستاد برای دفتر.

پس از همان بچگی، نایب‌رییس بودید!

[می‌خندد] چون واقعا حساب و کتابم خوب بود و معلم‌ها یا به قول شما رییس‌ها به من اعتماد می‌کردند. سال ۵٠ که دانشگاه علم و صنعت قبول شدم، کرمان حدود ١٠٠ هزار نفر جمعیت داشت با حدودا ١۵ تا ٢٠ دبیرستان دخترانه و پسرانه. آن سالی که من کنکور دادم از کل این ١۵ دبیرستان ١٠ نفر در آزمون سراسری قبول شدند و بقیه رتبه قبولی نیاوردند. اصلا خصوصی و دولتی هم نبود فقط یک کنکور دولتی بود؛ نه دانشگاه آزادی در کار بود و نه پیام نور یا غیرانتفاعی یا چیزهای دیگر.

با این اوصاف، قاعدتا آنهایی که قبول می‌شدند، اسم‌شان مطرح و معروف می‌شد.

دقیقا همین طور است. روزی که نتیجه کنکور را اعلام می‌کردند همه کرمان می‌دانستند که مثلا پسر مشهدی و دختر کبری خانم قبول شده‌اند. آن موقع هم که اینترنت نبود و اسامی قبول‌شده‌ها را در روزنامه می‌زدند. تقریبا در روز اعلام اسامی، دیگر بعدازظهر که می‌شد در کل کرمان معلوم بود که برای مثال این ١٠ نفر در کنکور قبول شده‌اند. می‌خواهم بگویم کنکور قبول شدن کار واقعا سختی بود. البته کسی که کنکور قبول می‌شد از همان موقع دیگر معلوم بود که فاز زندگی‌اش عوض می‌شود. فقط سه دانشگاه در تهران بود که رشته معماری داشت: تهران، شهیدبهشتی و هنرهای زیبا. دانشجوهای معماری به محض اینکه وارد سال دوم و سوم دانشگاه می‌شدند، بلافاصله توسط این شرکت‌ها برای کار تور می‌شدند.

آن وقت این شرایط را با زمانه امروز مقایسه کنید. حتی برای فارغ‌التحصیل‌ها هم کار و کاسبی درست و حسابی نیست. شاید مسوولان ما چون در جوانی‌شان وضعیتی که شما داشتید را تجربه کردند، درک و برداشت درستی از اوضاع بیکاری امروز جوانان ندارند.

نمی‌توان گفت درکی از اوضاع ندارند، ولی خب شرایط امروز خیلی سخت‌تر از گذشته است و البته تعداد درس‌خوانده‌ها خیلی خیلی بیشتر. نمی‌دانم چطوری عرض کنم چون الان بیکاری زیاد هست ممکن است جوان‌ها دل‌شان بسوزد. وقتی در دوران کارشناسی بودم، اگر کل واحدها ١۴۴ تا بود، وقتی ٧٠ واحد را می‌گذراندیم، به یکسری شرکت‌های خاص برای کار می‌فرستاندمان. یادم هست تا ٢۵٠٠ تومان در ماه کار می‌کردم. یک مهندس کامل فارغ‌التحصیل سربازی رفته آن موقع حقوقش ۴٠٠٠ تومان بود. ولی خب ما در دوران دانشجویی تا نصف این مبلغ را می‌توانستیم دربیاوریم.

در واقع برخلاف امروز، برای جوانان گذشته همه‌چیز فراهم بود!

بله، بازار کار خیلی خوب بود. البته آن موقع در دولت دو تا شغل بیشتر نبود یا باید معلم می‌شدی یا در بخش نظامی خدمت می‌کردی؛ مثلا ارتشی می‌شدی یا به شهربانی می‌رفتی.

فقط همین دو راه؟!

نه می‌خواهم بگویم کار دیگری وجود نداشت. امروز آموزش و پرورش و فرهنگ و ارشاد و فلان و فلان هست. آن موقع اصلا این طور شغل‌ها نبود؛ یعنی حداکثر اگر در کشور ۵٠٠ هزار نفر شاغل بودند از این ۵٠٠ هزار نفر، ۵٠ هزار نفر در دولت بودند. ۴۵٠ هزار نفر دیگر یا کفاش بودند یا بقال یا آهنگر یا کارهای آزاد می‌کردند. بحث استخدام و این حرف‌ها نبود. بخش خصوصی وجود داشت ولی خیلی محدود بود. به همین دلیل هم بود که اگر کسی در دانشگاه قبول می‌شد از همان موقع می‌گفتند آقا تو دیگر در آینده نانت در روغن است؛ یعنی تکلیف روشن می‌شد.

البته خیلی از معلم‌های ما دیپلمه بودند ولی برای دیپلمه‌ها هم کار بود. یک شوخی هم بکنم؛ در انتخابات دو سه دوره قبل در تهران، بنده‌خدایی رفته بود برای ثبت نام و در قسمت میزان تحصیلات نوشته بود، ششم قدیم، معادل دکترا. [می‌خندد] البته حرفش هم راست بود. آن موقع، کیفیت تحصیلات خیلی بالا بود. یعنی هرکسی با هر استعدادی نمی‌توانست وارد فضای درس و تحصیل شود.

ولی خیلی‌ها هم هستند که آن موقع دانشگاه رفتند و آنقدرها هم که شما می‌گویید متفاوت از بقیه نشدند!

اغلب متفاوت می‌شدند چون طبقه اجتماعی و اقتصادی‌شان تغییر می‌کرد.

یعنی وضع اقتصادی شما هم بهتر شد؟ دیگر نگران هزینه درس و تحصیل نبودید؟

آن موقع، درس خواندن خیلی سخت بود. چه در مدرسه و چه در دانشگاه. یادم می‌آید تقریبا دبستانم را تمام کردم و می‌خواستم وارد دبیرستان بشوم؛ کتاب‌های دبیرستان خریدنی بود. با ابوی رفتیم بازار دم کتاب فروشی، قیمت آن موقع کتاب می‌شد هفت تومان و دو زار. شما نسبت‌ها را با همان عددی که گفتم حساب کنید. حدودا می‌شود هزار تومان امروز. پدر پول نداشت کتاب‌ها را بخرد و گفت درس دیگر بس است به اندازه کافی سواد داری، ریاضی‌ات هم که خوب است بیا دم مغازه کار کن. ابوی هم بنده خدا نه اینکه خسیس باشد، واقعا دستش خالی بود.

و واکنش شما؟

راستش چون به درس و تحصیل علاقه داشتم، دلم کمی گرفت ولی خب راه دیگری نداشتم. مرحوم شهید باهنر بیشتر قم و تهران بود. آن روزها، وسایل ارتباطی مثل امروز نبود که بشود با تلفن و اینها به سرعت خبرها را رساند. مرحوم اخوی از طریق واسطه‌ای شنیده بود که محمدرضا از تحصیل بازمانده و مثل محمدحسین باید برود دنبال کار. ایشان یک نامه نوشت به پدر و گفت شما از هر جا هست این هفت تومان را قرض کن و کتاب بخر و نگذار محمدرضا از درس باز بماند؛ من این پول را برای شما قسطی می‌فرستم.

هاشمي قوي‌ترين رييس مجلس بود

چرا قسطی؟

خب چون خود ایشان هم آنقدر پول نداشت. نمی‌توانست هفت تومان را یکجا بدهد.

شهید باهنر آن موقع شغل و سمتی داشتند؟

شهید باهنر قم بود. حوزه علمیه بود و حوزه علمیه هم بالاخره خیلی حقوق زیادی نمی‌داد. هفت تومان می‌شد پنج هزار تومان امروز. این پول را بچه‌ها امروز دو تا پفک می‌خرند. [می‌خندد] این ماجرا را ما بعدها متوجه شدیم و خود ایشان برای‌مان تعریف کرد.

چرا ایشان برای برادر دیگرتان چنین فداکاری نکردند؟

خب ایشان می‌دانست که من به درس علاقه دارم. از طرفی دیگر شهید باهنر و شهید مفتح و شهید مطهری از معدود روحانیونی بودند که همزمان با تحصیلات علوم دینی، تحصیلات دانشگاهی را هم داشتند؛ یعنی به اهمیت علم و تحصیل آگاه بودند. ایشان دانشجوی دانشکده تاریخ دانشگاه تهران بود. در ضمن با لباس روحانیت آمده بودند تهران. ایشان خودش تعریف می‌کرد می‌گفت من موقعی که در تهران تحصیل می‌کردم صبح‌ها یک ساعت زودتر از خانه بیرون می‌آمدم تا از میدان قیام تا دانشگاه را پیاده بروم؛ خانه‌شان میدان قیام فعلی است، آن موقع‌ها می‌گفتند میدان شاه.

خب چرا پیاده؟

چون می‌گفت من یک قران یا سی شاهی داشتم که ظهر نانی چیزی بخرم و بخورم. اگر صبح آن یک قران را خرج بلیت اتوبوس یا تاکسی می‌کردم دیگر ظهر از ناهار خبری نبود. آن وقت شما فرض کنید ایشان با این وضعیت معیشتی سخت، پذیرفته بود که ماهی یک تومان جمع کند و قسط کتاب‌های من را بدهد.

بعد از پایان دانشگاه، در تهران ماندگار شدید یا برگشتید کرمان؟

درس که تمام شد بله، دوباره برگشتم کرمان. دیگه موقع سربازی‌ام بود. دوره آموزشی را در شیراز بودم و دوران خدمت را در همان کرمان. به اصطلاح آن موقع، سربازها سه گروه بودند: یک گروه عادی بودند و یک گروه امریه مثبت داشتند و یک گروه امریه منفی. امریه مثبت‌ها آنهایی بودند که کسی سفارش‌شان را می‌کرد داشتند، یک تیمساری، یک امیری از ارتش و اینها.

پارتی‌بازی بود؟

نه رسمی و قانونی بود. مثلا می‌گفتند این را فلان جا بگذارید که سختی زیادی تحمل نکند. ولی امریه منفی‌ها برعکس بودند، حتما به پادگان‌های دورافتاده فرستاده می‌شدند. حتی به پادگان رزمی هم نمی‌فرستادند و تلاش می‌کردند که حداقل سلاح‌ها و آموزش‌ها را در اختیار آنها بگذارند، باشه فقط آموزش تیراندازی و اینها گاه گاهی بود.

شما جزو کدام گروه بودید؟

من منفی بودم. خوب من سابقه زندان داشتم. این روشن بود و در پرونده من هم ثبت شده بود.

درجه‌تان در دوران خدمت چه بود؟

آن موقع لیسانسه‌ها ستوان دوم می‌شدند. من هم چون لیسانس معماری داشتم و مهندس معماری شده بودم، درجه ستوانی گرفتم ولی با امریه منفی.

فضا و امکانات تهران هوس ماندن در پایتخت را به سرتان نینداخت؟

تهران که بودم، خب امکانات تحصیلی چندانی برایم فراهم نبود؛ یعنی پدر اصلا نمی‌توانست پولی، چیزی به ما بدهد. تهران هم که آمدم می‌رفتم خانه شهید باهنر. منزل ایشان آن موقع در خیابان ستارخان بود و دانشگاه ما در خیابان نارمک. تقریبا سه کورس اتوبوس فاصله داشتیم. خدا ان‌شاءالله به همسر شهید باهنر که هنوز هم در قید حیات هستند، سلامتی بدهد. ایشان خیلی به من محبت داشتند.

شهید باهنر چند سال از شما بزرگ‌تر بودند؟

١٨ سال. دقیقا وقتی من به دنیا آمدم، ایشان از کرمان رفت به قم. اتفاقا سوال خوبی پرسیدید، جالب است بدانید من در طول ١٨ سال تحصیلم تا پایان دیپلم، ایشان را خیلی کم می‌دیدم چون شهید باهنر هردوسالی یک‌بار، ١٠ روزی می‌آمد کرمان؛ بنابراین من تا قبل از ورود به دانشگاه، مجموعا دو ماه بیشتر با ایشان نبودم. در دوران دانشگاه ولی دیگر منزل ایشان اقامت داشتم.

خاطره‌ای، عکسی، روایتی هم از آن دو ماه ثبت شده است؟

شاید تعجب کنید ولی من بعد از شهادت ایشان تازه متوجه شدم که حتی یک عکس هم با شهید باهنر ندارم.

آن موقع هنوز برای‌تان آستین بالا نزده بودند؟

وارد مرحله شناسایی شده بودیم.

یعنی چه؟

یعنی دنبال یک مورد فرد خوب و مناسب بودیم. در تهران، یکی از آشناهای همسر شهید باهنر را به من معرفی کردند. با هم مذاکره و صحبت کردیم و به تفاهم رسیدیم. اما جلسه آخر ایشان یک سوالی کرد و گفت شما وقتی ازدواج کردید کجا می‌خواهید زندگی کنید. گفتم خب معلوم است، می‌روم کرمان. ایشان گفت همه بچه‌های کرمان آمده‌اند تهران، آن وقت تو می‌خواهی بروی کرمان؟!

بالاخره معامله‌تان شد یا نه؟

نه دیگر؛ سر این قضیه تفاهم نشد و من به کرمان رفتم و آنجا با یک خانم دیگر ازدواج کردم. بعد از ازدواج زن و شوهرها اصولا با هم شوخی می‌کنند، به همسرم گفتم تو بهتر از من نصیبت نمی‌شد!

و جواب ایشان؟

ایشان هم دقیقا همین را گفت. [می‌خندد] گفتم قبل از من خواستگاری، چیزی هم داشتی؟! گفت بله، من در تهران درسم که تمام شد، آقای مهندسی به خواستگاری‌ام آمد و با هم به تفاهم رسیدیم. وقتی پرسیدم کجا می‌خواهی زندگی کنی، گفت همین تهران. گفتم ولی من کرمانی هستم و می‌خواهم در کرمان باشم. خلاصه ماجرای‌مان در قضیه ازدواج و تهران و کرمان شبیه به هم بود.

ولی بالاخره هر دو آمدید تهران.

بله دیگر دوسالی که از ازدواج‌مان گذشته بود، یعنی سال ۶٠ مجبور شدیم بیاییم تهران.

دوران دانشجویی، خودتان کسی را در بین همدانشگاهی‌ها برای ازدواج زیرنظر نداشتید؟

نخیر؛ من می‌گفتم تا فارغ‌التحصیل نشوم، ازدواج نمی‌کنم. آن موقع هم، معذرت می‌خواهم، دخترهای میانه حال کم بودند؛ یا کلا بی‌حجاب بودند و دنبال دوست و رفیق که تیپ‌ و فرهنگ‌شان به ما نمی‌خورد یا خیلی محدود و مذهبی. آنهایی که مذهبی بودند، مذهبی صرف نبودند، خیلی انقلابی بودند.

هاشمي قوي‌ترين رييس مجلس بود

شما مورد دوم را نمی‌پسندید؟

بحث خوش آمدن یا نیامدن نبود. ببینید، انقلابی‌های آن موقع مثل امروز نبودند؛ اهل مبارزه و دستگیر شدن و اینها بودند. یعنی این خطرات در زندگی‌های پسرها و دخترهای مذهبی بود. ولی به طور کلی، هم‌تیپ‌های شخصیتی ما چون جوانی‌شان با روزهای اوج گرفتن انقلاب مصادف شده بود، خیلی‌ها قید ازدواج را می‌زدند.

ولی خب شما از آن دسته نبودید که قید ازدواج را بزنید!

من هم تیر۵٨ ازدواج کردم؛ یعنی بعد از اینکه انقلاب پیروز شد، احساس کردیم خب کار و رسالت‌مان را انجام داده‌ایم و حالا می‌توانیم ازدواج کنیم.

آقای مهندس! شما جوانی هم کردید؟

جوانی؟ زیاد نه.

چرا؟

برای‌تان تعریف کردم که روزگارم چگونه می‌گذشت؛ فرصت جوانی کردن نبود.

جوانی کردن یعنی چه؟

جوانی کردن یعنی شنگول بودن، خوش بودن. البته کارهای بی‌ربط زیاد می‌کردیم.

مثلا؟

برای نمونه، خب ما رشته معماری بودیم و پروژه‌های‌مان خیلی پرکار بود به همین خاطر بعضی شب‌ها، مجبور می‌شدیم با همکلاسی‌ها در دانشگاه بمانیم. آنجا خوابگاهی نبود و مجبور بودیم در دانشکده بمانیم. یادم هست شبی بود که یک پروژه خیلی سنگین را باید فردایش تحویل می‌دادیم. ١٠ تا ١۵ نفر بودیم و تا ساعت ٩ شب کار کردیم. همیشه اغلب می‌رفتیم همان نارمک ساندویچی چیزی می‌خوردیم. اما آن شب یکی از بچه‌ها پیکان قراضه‌ای داشت، گفتیم برویم کرج شام بخوریم. این شام خوردن دو ساعت طول کشید و به تکمیل پروژه‌ها نرسیدیم و مجبور شدیم فردا نیمه‌تمام تحویل دهیم! از این کارهای این تیپی. البته یک دوره خارج از کشور هم رفتم که خیلی خوب بود و دیگر چنین فرصتی نصیبم نشد. دانشگاه اردویی علمی- سیاحتی گذاشت. بچه‌های رشته معماری اردوی‌شان به اروپا افتاده بود و مدتش هم یک ماه بود.

با هزینه دانشگاه؟

نصف پولش را دانشگاه قبول کرد و نصف پولش را خودمان باید می‌دادیم. خرج سفر ١٠ هزارتومان می‌شد. من هم که دیگر برای خودم درآمد داشتم و از این لحاظ اوکی بودم. از چهارکشور اروپایی بازدید کردیم: انگلیس، آلمان ، اسپانیا و ایتالیا. مثلا ما تاریخ هنر ١ و ٢ داشتیم و تاریخ هنر ٢ ما که سه واحد بود فقط در رم درس داده می‌شد. استاد یک ترم درس می‌داد و بعد هم امتحان می‌گرفت که البته اصلا کتبی نبود. مثلا فرض کنید هزار تا اسلاید را به ما درس داده بود، بعد سر امتحان، به طور اتفاقی یکی از این اسلایدها را روی دیوار می‌انداخت و از بچه‌ها می‌خواست که توضیح بدهند.

نخستین سفر خارجی‌تان بود دیگر؟

جالب است بدانید من آن سفر را در خاطراتم هم نوشته‌ام: سفر اروپا هم نخستین اردوی سیاحتی من بود و هم نخستین باری بود که سوار هواپیما می‌شدم. تا آن روز، در عمرم سوار هواپیما نشده‌ بودم و نمی‌دانستم چی به چی هست؛ هیجانات خیلی بالا بود. البته در بچگی گاهی تخس بازی هم در‌آوردم. امیدوارم بچه‌های امروز یاد نگیرند. پاییز و زمستان در کرمان خیلی هوا زود سرد می‌شد. در مدرسه ما بخاری‌های زغالی نصب کرده بودند و دولت، زغال‌سنگ‌ها را سهمیه‌ای کرده بود. آذر خیلی هوا سرد شد؛ طوری که نمی‌توانستیم داخل کلاس برویم.

هرچقدر می‌رفتیم به مدیر مدرسه می‌گفتیم که ما نمی‌توانیم در کلاس طاقت بیاوریم، می‌گفت زغال‌سنگ نداریم و باید اول دی بشود تا سهمیه‌مان را بدهند. من دیدم این طوری نمی‌شود. یک روز صبح با بچه‌ها قرار گذاشتیم و زودتر رفتیم مدرسه. یکی از صندلی‌های چوبی کلاس را خرد کردیم و انداختیم داخل بخاری. معلم وقتی به کلاس آمد خیلی خوشش آمد که چه کلاس گرمی! اولش کسی متوجه نشد، یکی، دو ساعت بعد همه متوجه شدند. آقای مدیر آمد و خیلی هم کنکاش کرد تا بفهمد باعث و بانی این کار چه کسی بوده ولی خب بچه‌ها باهم متحد بودند و لو ندادند. آقای مدیر هم گفت همه کلاس با هم تنبیه می‌شوند، باید یک هفته بروید در حیاط و در سرما درس بخوانید.

مبارزه سیاسی را از کی شروع کردید؟

قبل از انقلاب، من ٢٧، ٢٨ سال بیشتر نداشتم. خیلی درگیر انقلاب بودیم؛ دنبال مجسمه پایین کشیدن و اینها بودیم. انقلاب که پیروز شد، ١۵ نفر در کرمان بودیم که حسابی کاری بودند. من خودم خیلی از نهادهای انقلابی را راه انداختم. نخستین کار این بود که یک کمیته تشکیل دادم: کمیته مبارزه با گران فروشی مثلا. بعد کمیته انتظامات را راه انداختیم که شد کمیته انقلاب. به محض اینکه حضرت امام حکم بنیاد مسکن را دادند، رفتیم آنجا. شهید باهنر در شورای انقلاب بود؛ یعنی وزیر نبود و ما هنوز به ایشان دسترسی داشتیم.

هنوز تابستان نشده بود، یادم هست پیشنهاد را دادم که بچه‌های دانشگاه و دانش‌آموزان تابستان‌ها بیکار هستند و خوب است که اردوهایی را راه بیندازیم تا اینها بروند در روستاها به مردم کمک بکنند. بودجه نداشتیم و مشکل را با شهید باهنر در میان گذاشتیم. ایشان بودجه‌ای دولتی برای ما جور کرد. فکر می‌کنم حدودا یک میلیون تومان در آن کار به ما کمک کرد. تیرماه، اردوهای جهادی را راه انداختیم و حضرت امام هم در همان ماه حکم تاسیس جهاد سازندگی را صادر کردند؛ یعنی قبل از اینکه جهاد سازندگی در کشور ایجاد شود، ما اردوهای جهادی را راه انداخته و به نوعی پیشتاز بودیم.

نخستین سمت دولتی‌تان چه بود؟

یک آقایی بود که در دوران مدرسه ناظم مدرسه ما بود. بعضی وقت‌ها هم کتکم می‌زد. وقتی دیر می‌رفتم کف دستم را می‌گرفتم و او با چوب یا شلاق می‌زد؛ هنوز دردش یادم هست. ایشان شد استاندار کرمان. به من پیشنهاد کرد که بروم معاون سیاسی استاندار بشوم. پذیرفتم و این در حقیقت نخستین پست رسمی و دولتی من بود.

و بعد از معاونت سیاسی استانداری؟

حدودا یک سال آنجا بودم. بعد از آن دیگر ماجراهای هفت تیر و هشت شهریور پیش آمد. حزب جمهوری در تهران می‌خواستند کنگره برگزار کنند. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای آن موقع، دبیرکل حزب بودند و آقای هاشمی و مهندس موسوی، آقای طبرسی و همه شخصیت‌های مهم انقلاب هم قرار بود در آن کنگره حضور داشته باشند. جریانات هفت تیر و هشت شهریور ما را خیلی نگران کرده بود و تامین امنیت کنگره یکی از دغدغه‌های مهم محسوب می‌شد، چون می‌گفتیم اگر خدایی ناکرده اتفاقی بیفتد، ناگوار خواهد بود. خلاصه من زن و بچه را رها کردم و آمدم تهران؛ نخستین فرزندم تازه اسفند سال ۶٠ به دنیا آمده بود.

همسرتان اعتراض نکردند که کجا می‌خواهی بروی یا چرا می‌خواهی بروی؟

چرا؛ خیلی هم سوال و جواب کرد ولی خب من چاره دیگری نداشتم. یک‌تنه آمدم تهران تا کمکی بکنم. البته مسائل امنیتی را هم به لحاظ تخصصی خیلی نمی‌دانستم ولی خب گفتم می‌رویم از سپاه و بقیه کمک می‌گیریم.

شما مسوول حفاظت بودید؟

تقریبا؛ البته حالا اینها می‌ماند برای خاطرات مفصلی که باید بگویم. این را خلاصه می‌گویم. در روزهایی که داشتیم برای برگزاری کنگره آماده می‌شدیم، یک شب قبل از مراسم، در ستاد مرکزی خبر دادند که آقای خامنه‌ای دارند برای بازدید می‌آیند. ایشان آن موقع هم رییس‌جمهور بودند و هم مدیرکل حزب. وقتی ایشان آمدند، من گزارشی از وضعیت امنیتی و اطلاعات دبیرخانه‌ای را در اختیارشان گذاشتم و همچنین تعداد افرادی که برای نامزدی ثبت‌نام کرده بودند. آن زمان، ٣٠ نفر می‌توانستند از طریق رای‌گیری به شورای مرکزی راه پیدا کنند. نزدیک به ١٠٠ نفر از مناطق گوناگون نامزد شده بودند. اسامی را که دیدند، گفتند باهنر چرا خودت اسم ننوشتی، گفتم من قرار نیست ثبت نام کنم، من فقط آمده‌ام تهران تا کنگره را برگزار کنم و برگردم. ایشان گفتند نه، حتما نام‌نویسی کن.

چون با شهید باهنر برادر بودید، ایشان شما را می‌شناختند یا شخصا هم آشنایی داشتند؟

نه دیگر؛ چون برادر شهید باهنر بودم. همه به همین دلیل مرا می‌شناختند.

به حرف‌شان گوش دادید؟

راستش خیلی جدی نگرفتم. یک ساعت بعد از رفتن ایشان، آقای هاشمی آمد. ایشان هم عضو شورای موسس حزب بود. آقای هاشمی هم وقتی لیست را دید، همان حرف آقای خامنه‌ای را تکرار کرد.

این همه اصرار برای ثبت‌نام شما چه بود؟

برای خودم هم عجیب بود. من اول فکر کردم که آنها از قبل با هم تفاهم کرده‌اند، ولی بعدها متوجه شدم دلیلش این بود که چون محمدجواد باهنر شهید شده بود، آنها علاقه داشتند که اسم باهنر در حزب زنده بماند. چون فرد دیگری نبود، به من می‌گفتند بیا ثبت نام کن.

هاشمي قوي‌ترين رييس مجلس بود

و بالاخره چه کسی پیروز شد؟

حرف آنها به کرسی نشست. سرانجام ثبت نام کردم و از بین ٢٠٠، ٣٠٠ نامزد، من هم به شورای ٣٠ نفره مرکزی راه پیدا کردم. همه این افراد از شخصیت‌های شناخته شده و مهم بودند، به جز بنده.

در واقع از رانت شهید باهنر استفاده کرده بودید؟

نمی‌شود گفت رانت، ولی خب همه رای‌های من به خاطر ایشان بود چون هیچ کس من را نمی‌شناخت و سابقه چندانی هم نداشتم. دیگر مجبور شدیم خانه مان در کرمان را بفروشیم و بیاییم تهران. ایشان هم کمی غر زدند. البته این همسرم که الان دارم درباره‌شان حرف می‌زنم به رحمت خدا رفته‌اند.

چطور راضی‌ شدند؟

اتفاقا همیشه پیش خودم می‌گفتم چطور راضی‌اش کنم. گفتم خب شما که لیسانس مهندسی الکترونیک داری، بیا تهران درست را ادامه بده. بالاخره کم‌کم راضی شد.

و خانه و زندگی را آوردید تهران. به جز حضور در حزب، چه فعالیتی داشتید؟

انتخابات دوره دوم مجلس نزدیک بود. یک دسته کرمانی آمدند سراغ من و گفتند بیا کاندیدای مجلس بشو. یادم هست در جواب‌شان گفتم مگر مملکت اینقدر بی‌آدم شده که من باید نماینده مجلسش بشوم! خلاصه از آنها اصرار بود و از من انکار. بالاخره قبول کردم و از بافق نامزد شدم.

چرا بافق؟ چرا از همان کرمان نامزد نشدید؟

همه مثل شما برای‌شان سوال شده بود. چون من در بافق به دنیا آمده‌ بودم و در آنجا شغلی نداشتم. عده‌ای از دوستان آنجا پرس و جو کرده و دیده بودند جای خالی باهنر در بافق است. نماینده دوره اول‌شان را قبول نداشتند به خاطر همین به من گفتند بیا از آنجا نامزد بشو. آقای دکتر نوحی، نمی‌دانم اسمش را شنیدید یا نه؛ ایشان رییس دانشگاه شهید رجایی بود و از پزشکان مشهور. ایشان هم دخیل من شد. داماد مرحوم آقای خزعلی بود و اهل بافق. بالاخره انتخاب شدم. همین حضور در حزب و مجلس باعث شد پله‌های ترقی خیلی زود طی شود.

ترفیع مقام داشتید؟

خب ببینید در مجلس و همینطور در حزب، خیلی‌ها توجه‌شان به من جلب شد و می‌گفتند فلانی آدم فعال و خوش‌فکری است. مثلا حضرت آقا بعد از یک سال که در حزب بودم، ریاست حزب تهران را به من واگذار کردند؛ درحالی که خیلی از اعضای شورای مرکزی بیکار بودند و می‌توانستند این حکم را برای دیگران بزنند ولی خب من را انتخاب کردند. دست‌خط‌شان را هنوز هم دارم.

جایگزین چه کسی شدید؟

آقای شهیدی را می‌شناسید؟ قبل ترها مسوول روزنامه رسالت در قم بود. ایشان می‌خواستند استعفا کنند و بروند، حضرت آقا من را جایگزین همین آقای شهیدی کردند. البته قبل از آن، من در امور استان‌های حزب که آقای دری‌نجف‌آبادی مسوولیتش را برعهده داشتند، قائم مقام بودم. همیشه دوست داشتم پله‌پله بروم بالا. حتی وقتی به مجلس رفتم هم، دوره اول خیلی کم‌تحرک بودم و بیشتر تلاش می‌کردم تا کار یاد بگیرم.

از هفت دوره نمایندگی، پنج دوره را از تهران کاندید شدید، چرا؟

خب بعد از مجلس دوم، چون من دیگر عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی شده بودم و رییس تشکیلات تهران، اسمم را در فهرست تهران گذاشتند و گفتند بهتر است از تهران کاندید بشوی. دوره سوم و چهارم و پنجم از تهران بودم. دوره ششم که کاندیدا شدم در تهران رای نیاوردم. برای دوره هفتم دوستان توصیه کردند که رای تهران آمد، نیامد دارد و ریسکش بالاست به همین خاطر از کرمان کاندیدا شدم و رای خوبی آوردم. ولی دوره هشتم و نهم چون فضای تهران مشخص بود و می‌دانستیم که ریسکی ندارد، دوباره از تهران کاندیدا شدم.

محمدرضا باهنر رکورددار نمایندگی است یا رقیب هم دارد؟

در ایران سه نفر هستیم که این رکورد را داریم؛ یعنی ٢٨ سال نمایندگی. من و حاج احمد ناطق نوری و آقای عبداللهی. آقای ناطق نوری به خاطر سن و سالش دیگر نمی‌توانست برای مجلس دهم ثبت نام کند ولی من و آقای عبداللهی داوطلبانه ثبت نام نکردیم. به قول جوان‌های امروز، ما دو نفر ژنرال هفت ستاره هستیم.

می‌گفتند شما در دوران نایب‌رییسی مجلس، جلسات را مستبدانه اداره می‌کردید.

بله، درست است. چون مدیریت مجلس با مدیریت سایر قوا فرق دارد. در مجلس، رییس جلسه باید بتواند دل نماینده‌ها را به دست بیاورد. اما این دل به دست آوردن دو مدل است: یکی اینکه آدم خیلی در مقابل‌شان کوتاه بیاید و دیگر اینکه به این حس برسند که طرف آدم توانمندی است و باید حرفش را بپذیرند. یادم هست در مجلس هفتم من رییس جلسه بودم. آقای سیدمهدی طباطبایی که معلم اخلاق هستند، قبل از دستور سخنرانی داشتند. وقتی آمدند پشت تریبون گفتند ما با مجلسی روبه رو هستیم که سه رییس دارد: یکی‌ آقای حداد است که مجلس را شاعرانه اداره می‌کند، یکی‌شان آقای ابوترابی است که متواضعانه اداره می‌کند و یکی هم باهنر است که مستبدانه اداره می‌کند.

[می‌خندد] بعضی وقت‌ها کاری را که روسای دیگر ظرف سه ساعت در مجلس حل و فصل می‌کردند، من نیم ساعته تمامش می‌کردم. یعنی اگر کسی می‌خواست تخطی بکند، کسی می‌خواست شوخی بکند و اینها، می‌گفتم کار را باید ببریم جلو، وقت این کارها نیست. در کوتاه‌مدت، خیلی‌ها از دستم عصبانی می‌شدند ولی در دراز مدت، خیلی‌های‌شان به من محبت داشتند. مثلا جلسات بررسی بودجه، مجلس ١٠، ١۵ روزی به‌شدت در شیفت‌های صبح و عصر و بعضی شب‌ها درگیر بود. روز آخر که می‌خواستیم بودجه را ببندیم، اصولا رییس‌ها در می‌رفتند و جلسه را تحویل باهنر می‌دادند تا یک جوری مساله را تمام کند.

در ماجرای تصویب برجام، اگر شما رییس جلسه بودید، آن ٢٠ دقیقه معروف می‌شد چقدر؟

تصویب برجام بحثش سیاسی است. بهتر است واردش نشویم.

واقعیت دارد که همه‌چیز در ٢٠ دقیقه بسته شد؟

در ٢٠ دقیقه تصویب شد ولی واقعا جو رسانه‌ای خیلی زیاد و بعضا نادرستی برایش ایجاد شد. فقط نباید زمان تصویب را دید، روی برجام و بررسی آن خیلی کار کرده بودند و دو، سه ماه درگیرش بودند.

مدیریت مستبدانه در اداره مجلس را در خانه هم داشتید؟

نه، من در خانه خیلی با بچه‌هایم دوست هستم. چهار دختر و یک پسر دارم از همسر قبلی‌ام دارم و خیلی رفیق با آنها رفیق هستم. همسر مرحومم برای خودش یلی بود. وقتی دوباره آمدیم تهران، درسش را ادامه داد و بعد هم دکترایش را در رشته فیزیک حالت جامد از دانشگاه انگلیس گرفت. همزمان درس می‌خواند، در آموزش و پرورش تدریس می‌کرد و سه بچه را هم بزرگ می‌کرد و می‌برد مهدکودک و می‌آورد.

همسرتان هم سیاسی بودند یا…؟

حسابی! خیلی سیاسی بود و علیه اصلاح‌طلبان کار می‌کرد.

همسر دوم‌تان چطور؟

همسر دومم عضو هیات علمی دانشگاه آزاد هستند و البته خیلی سیاسی نیستند. از ایشان هم یک پسر دارم. نوه بزرگم امسال می‌رود کلاس هشتم و این پسرم می‌رود کلاس پنجم!

هاشمي قوي‌ترين رييس مجلس بود

چند بار تا یک قدمی رییس شدن رفتید ولی چرا هیچ‌وقت رییس نشدید؟ نخواستید یا نشد؟

واقع قضیه این است که همیشه فکر می‌کردم آدم در یک مجموعه نباید خودش را جلو بیندازد. می‌شود عقب‌تر ایستاد و بر امور نفوذ داشت. برای مثال، در مجلس هفتم، اگر می‌خواستم رییس بشوم می‌توانستم؛ این را همه می‌دانند. تقریبا یک ماه مانده به تشکیل مجلس هفتم، شاید با ١۶٠-١۵٠ نفر از نمایندگان منتخب، تک‌تک جلسه گذاشتم و برای‌شان دلیل و منطق آوردم که من نباید رییس بشوم و بهتر است آقای حداد رییس شوند. این کار درست برخلاف لابی‌گری‌های مرسوم در دنیاست که طرف می‌رود جلسه می‌گذارد که بیایید به من رای بدهید.

خب دلیل‌تان چه بود؟

شرایط آن زمان اقتضا می‌کرد. می‌گویم که، اینها بحث‌های سیاسی است و نمی‌خواهم فعلا واردش شوم.

در مجموع با چند تا رییس در مجلس کار کردید؟

تقریبا با همه کار کردم. آقای هاشمی، آقای ناطق، آقای کروبی، همه دیگر. نه اینکه لزوما در هیات رییسه باشم ولی در دوران نمایندگی با تمام روسای مجلس کار کردم. با دولت آقای خامنه‌ای، دولت‌های آقای هاشمی، آقای خاتمی و احمدی‌نژاد. من با هر ١١ دولت جمهوری اسلامی کار کرده‌ام، به عنوان نماینده در مجلس. فقط مجلس ششم غیبت داشتم که خب در مجلس پنجم و هفتم با آقای خاتمی کار کردم. بنابراین من با همه دولت‌ها بودم.

و قوی‌ترین رییس مجلس از نظر محمدرضا باهنر؟

قوی‌ترین؟ والا هرکدام‌شان ابعاد گوناگونی داشتند ولی خب آقای هاشمی قوی‌تر از همه بود چون جایگاهش بالاتر از ریاست مجلس بود؛ یعنی عملا آن موقع، وزرا بیشتر از اینکه بروند به نخست‌وزیر گزارش بدهند، می‌آمدند به آقای هاشمی گزارش می‌دادند. تقسیم کار در اوایل انقلاب به گونه‌ای بود که آقای هاشمی رییس مجلس شد، شهید بهشتی رییس قوه قضاییه و حضرت آقا هم رییس‌جمهور شدند. در جایگاه بعد از آقای هاشمی در ریاست مجلس هم آقای ناطق قرار داشتند.

بیشترین تنش مجلس در سال‌های بعد از انقلاب، با کدام دولت بود؟

دولت‌های نهم و دهم.

می‌گفتند برای شهردار شدن آقای احمدی‌نژاد خیلی اصرار داشتید.

بله. با رییس‌جمهور که آقای خاتمی بود و وزیر وقت دعوا هم کردم.

چرا؟

چون من با آقای احمدی‌نژاد ٢٠ سال سابقه کار سیاسی مشترک داشتیم. ایشان ٢٠ سال عضو جامعه مهندسین بود.

این انتخاب، ارزش دعوا کردن و این همه اصرار را داشت؟

بله، ایشان شهردار خوبی بود. در ریاست‌جمهوری هم ما اوایل خیلی امید داشتیم که کارهای خوبی بکند. کارهای بزرگی هم کرد؛ آقای احمدی‌نژاد کارهایی کرد که خیلی از روسای جمهور جراتش را نداشتند و الان هم ندارند. اما گاهی اوقات هم خیلی خودرای بود که هیچ یک از روسای جمهور نبودند. ما الان بعضا می‌گوییم کاش خرد دولت یازدهم با شجاعت دولت دهم همراه می‌شد. الان خرد وجود دارد ولی شجاعت احمدی‌نژاد وجود ندارد.

بالاخره تکلیف اصولگراها با آقای احمدی‌نژاد چه بود؟

ببینید مسائل سیاسی جور دیگری تفسیر می‌شود؛ من خودم هم با دولت آقای احمدی‌نژاد زاویه گرفتم. روزهای اول دولت آقای احمدی‌نژاد، عده‌ای به من می‌گفتند وکیل‌الدوله! فکر می‌کردند من از همه‌چیز دولت ایشان حمایت می‌کنم.

نخستین بودجه‌ای که دولت احمدی‌نژاد به مجلس آورد، اختلافات کارشناسی‌مان با ایشان و تیم‌شان در دولت شروع شد. من می‌گفتم شما اصلا نمی‌دانید بودجه‌ریزی یعنی چه! اختلافات‌مان از همان جا شروع شد و همین طور زاویه گرفت و گرفت. ما با کسی بیعت نبسته بودیم که بخواهیم هوایش را داشته باشیم که مثلا چون آقای احمدی‌نژاد است دیگر ساکت شویم و فقط حمایت کنیم؛ نه این‌طوری نبود.

با اینکه عضو جامعه مهندسین بود، ولی در انتخابات ریاست‌جمهوری از ایشان حمایت نکردید!

درست است که ایشان عضو جامعه مهندسین بود و من هم برای شهردار شدنش تلاش و مذاکره کرده بودم ولی در انتخابات ریاست‌جمهوری من رییس ستاد آقای لاریجانی بودم؛ یعنی می‌خواهم بگویم ما در این قضایا، مسائل مملکت را سر رفاقت و دوستی و خاله بازی فدا نمی‌کنیم.

در ماجرای حواشی انتخابات سال ٨٨، بعضی از نمایندگان مجلس مثل آقای مطهری معتقد بودند و البته هستند که باید تکلیف همه‌چیز روشن شود و مقصران محاکمه شوند. نظر شما چیست؟

می‌دانید تکلیف چطوری باید روشن بشود؟ اگر به صورت جدی و براساس قوانین موجود کشور محاکمه بشوند، این آقایان سران فتنه مجازات‌شان بالاست. نظام نمی‌خواهد این کار را بکند. می‌گویند چرا حصر را برنمی‌دارید، من سوالی می‌کنم از کجا معلوم که آقایان سران فتنه وقتی آمدند بیرون دوباره کنفرانس خبری نگذارند و بیانیه ندهند؟!

در دادگاه که نمی‌توانند کنفرانس خبری بگذارند و بیانیه بدهند؛ صرفا محاکمه شوند.

گفتم خدمت‌تان؛ اگر محاکمه شوند، حکم و مجازات‌شان خیلی سنگین خواهد بود و طرفداران محاکمه قطعا پشیمان می‌شوند.

آقای احمدی‌نژاد هم باید محاکمه شود؟ یعنی ایشان هم در آن ماجراها مقصر بود؟

احمدی‌نژاد در اتفاقات سال ٨٨ تقصیر دارد، ولی ببینید تقصیر داشتن تا جرم مرتکب شدن دو مقوله است. یکی هست مجرم است یکی هست مقصر است.

آقای احمدی‌نژاد در انتخابات خوب عمل کرد یا نه؟

نه خیلی بد عمل کرد؛ من هم قبول دارم، کار مجرمانه‌اش هم این بود که در مورد دو، سه نفر مثل آقای هاشمی و آقای ناطق حرف‌هایی را مطرح کرد. اگر زمانی دادگاهی در این باره تشکیل بشود، احمدی‌نژاد باید آن حرف‌ها را ثابت کند و اگر نتواند، محاکمه می‌شود. ولی خب ببینید، این حرف‌هایی که او زد، تهدید امنیتی نبود، بلکه تهمت فردی بود. کار سران فتنه کار امنیتی بود، کار به هم ریختن کشور بود.

این صحبت‌ها را همان سال ٨٨ هم مطرح می‌کردید؟

بله، قطعا.

ولی بعضی از هم‌حزبی‌های‌تان به شما و چند نفر دیگر لقب «ساکتان فتنه» را داده‌بودند!

حرف‌های من موجود هست. بروید در اینترنت سرچ کنید، هم صحبت‌هایم هست و هم موضع‌گیری‌ها و هم مصاحبه‌هایم. چه کسی گفته من ساکت بودم؟! من همه نقدهایم را مطرح کردم. دیگر این سوال و جواب بس است. وقت‌تان تمام شد! بروید، باید با یک گروه دیگر هم مصاحبه کنم.

فکر می‌کنید سخن جامانده این گفت‌وگو چه بود؟

اینکه به جز بنده و شهید باهنر که تا این حد سیاسی و مبارزاتی شده بودیم، نه پدر و نه مادر، و نه هیچ کدام از خواهر و برادرهای‌مان سیاسی نبودند. البته یک پسردایی داشتیم که همکلاسی شهید باهنر بود و روحانی. او امام جمعه موقت کرمان شده بود و مدیرکل آموزش و پرورش هم بود. اگر درست بگویم سال ۶٨، یک روز صبح که می‌خواست از خانه بیرون بیاید، منافقین ترورش کردند و شهید شد.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۱۳)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

در گرمای خرماپزان چله تابستان، مهرداد صدیقیان نمیتوانست با هیچ عکسی به این اندازه ما را دلتنگ زمستان و سرما بکند! این جمله را از دهان یکی از سرمایی ترین انسان های خاورمیانه میشنوید که خود تاکیدی است بر گرمای بی سابقه این روزها که امیدواریم هر کجا که هستید از این گرما مصون باشید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513)

صحبت های پراکنده از اجازه حضور بانوان در روز جشن صعود تیم ملی در استادیوم آزادی شنیده میشود. فرهاد مجیدی به همین مناسبت زحمت تهمینه میلانی و ترانه علیدوستی را کم کرده و در پستی فمینیسمانه، از حضور بانوان در ورزشگاه ها حمایت کرده است.

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

استاد عبدالله اسکندری بر بالین ناصر خان ملک مطیعی که متاسفانه چند روزی است دچار کسالت شده و در بیمارستان باهنر بستری هستند. آرزوی سلامتی داریم برای آخرین لوتیِ سینما. نکته عجیبِ پست، دعوت مردم برای حضور در بیمارستان و عیادت از ایشان است که معمولا هیچ شخصی چنین کاری نمیکند (بنا به دلایل متعدد). پستی که شُبهه فیک بودن صفحه ناصرخان را قوی تر کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

دیوانه بازیِ رضا شفیعی جم و تبدیل خود به شاهدختِ ناصرالدین شاه قاجار :))) انصافاً شباهت غوغا میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

این جوان خوش سبیل و درشت هیکل، پدیده جدید موسیقی پاپ کشورمان است. نامش بهنام بانی است و با چند ترانه در طول کمتر از چند ماه توانسته محبوبیت عجیبی کسب کند. محبوبیتی که باعث شده رکورد فروش بلیط کنسرت در ایران را بشکند و در یک ساعت ۱۲ هزار بلیط بفروشد! صدای گرم و نوع آوازِ دلنشینِ بهنام، در کنار ظاهر خاص و غیر روتینی که دارد از دلایل موفقیت و محبوبیت اوست. پس از پدیده مشابهی که چند وقت پیش ناگهان ظاهر شد و صدای آزاردهنده اش همه جا پیچید، بنظر می آید این بار مردم خواننده ی خوب پاپ را درست تشخیص داده اند! “کاش که برگرده، اونی که عاشقم کرده، اونی که این دلو، میبره با حتی یه کلمه” یک دهن خواندیم تا کسانی که بهنام را نشناختند، با این ترانه مشهور او را به جای بیاورند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

“خاطره بازی” بهترین کلمه است شبنم خانم، آن هم صرفا به این دلیل که ما چهار سال است در اینجا از این کلمه استفاده میکنیم! روح استاد نوذری هم همیشه شاد باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

دورهمی دوستان هنرمند به دو مناسبت! اول برای nامین اکران خصوصی فیلم “زیر سقف دودی” به کارگردانی پوران درخشنده، دوم جشن تولد سیدجواد رضویان که در هر دو در یک شب و یک مکان برگزار شده بود. این که جواد رضویان چه صنمی با فیلم پوران درخشنده دارد که جشن مشترک گرفته اند، از آن سوال های بی جواب سینمای ماست.

با حضور رضا داودنژاد، سحر قریشی، خانم کارگردان، آقای متولد شده، الهام حمیدی و نفیسه روشن.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

عکسی دیگر از الهام حمیدی در همین مراسم که نشان میدهد اراده خوبی در ایجاد تغییراتِ موضعی دارد. البته شاید هم دکترِ خوبی داشته!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

امیدواریم این مکالمه ها نتیجه بخش باشد و به زودی نتایج و تصاویرش را ببینیم و لایک کنیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

سلفی میلاد کیمرام و دوست عزیزش آقا مرتضی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

سلفی شهرزاد عبدالمجید و خواهر یکی یکدانه اش. شهرزاد اولین بار در سریال محبوب “در پناه تو” ساخته حمید لبخنده در سال ۱۳۷۴ هنرنمایی کرد و پس از آن برای سال ها در سریال های تلویزیونی حضور داشت، ولی در این چند سال اخیر تنها فعالیت هنری وی مربوط به صفحه اینستاگرامش است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

علی صالحی و امیر جعفری به همراه آقا آیین و رفیقشان در حال شبگردی و دوچرخه سواری در کیش هستند. تفریحی که به نوعی تاییدیه سفر به کیش است و اگر به کیش بروی و دوچرخه سواری نکنی، انگار اصلا به کیش نرفته ای. عکس گرفتن کنار کشتی یونانی هم چنین خاصیتی دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

 نحمه خدمتی قهرمان ارزنده تیراندازی کشورمان در حال تفریح در شمال. نگاه کلیِ نجمه به مقوله لوکیشن هم در نوع خود جالب است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

استاد مهدی فخیم زاده عکسی از خودش مربوط به فیلم “آذر، شهدخت، پرویز و دیگران” ساخته چند سال پیشِ بهروز افخمی به اشتراک گذاشته است و ابراز کرده که در فیلم هایی که خودش کارگردان نیست، راحت تر است، چون حداقل به حنجره اش کمتر فشار می آید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

علی شادمان جوان نوشکفته ی سینما و تئاتر، ژست روشنفکری و خواندن کتاب های صادق هدایت را با کتاب “حاجی آقا” شروع کرده است. اگر رفاقت با صابر ابر را ادامه بدهد و از این عینک های گرد هم بگذارد تقریباً نیمی از راه را رفته است. فقط حتما باید یک عکس با کتاب های کافکا هم داشته باشد. در کنار کشپنی از شاملو.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

شما خودت را به همه مردم تعمیم نده مریم خانم. اکثر مردم سالم هستند و زندگی آرامی دارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

اگر گارسون بی مسئولیتِ این رستوران پرده را پیش از آمدن متین و دوستش به آنجا میکشید و جلوی این تلالو آفتاب را میگرفت، نه عکسی گرفته میشد و نه کسی مجبور به گذاشتن این پست بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

عکسی نسبتاً قدیمی مربوط به روزهای ساخت “رگ خواب” دوست داشتنی. لیلا حاتمی و کوروش تهامی دو بازیگر بسیار خوب کشورمان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

بیتا سحرخیز، در مسیر رفتن به مراسم پاتختیِ دختر خاله اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

رضا شفیعی جم و رضا ناجی، در حال کباب زدن در پشت صحنه فیلم “دم سرخ ها” به کارگردانی آرش معیریان. تیپ رضا ناجی دقیقا مثل ۹۰ درصد از شوهر خاله هایی است که در پشت بام آپارتمانشان جوجه کباب میزنند و نصف آن را به بهانه اینکه ببینند پخته یا نه، به دندان میکشند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

به به. دورهمی استاید هنر به بهانه تولد استاد محمود دولت آبادی، آقای قلم و فخر ادبیات فارسی. جشن تولد ساده ای که در یکی از کافه های تهران برگزار شده بود، کافه ای که دیشب تالار مشاهیر بود. با حضور جعفر پناهی، استاد حسین علیزاده، استاد لوریس چکنواریان و خیلی ها دیگر. تبریک بی پایان خدمت جناب آقای دولت آبادی عزیز. امیدواریم تا سال های سال سایه شان بر سر ادبیات این کشور مستدام باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

سیگار به هر کسی نمی آید جناب برق نورد، الکی تلاش نکن. سیگار فقط در دست یک نفر جذاب است و ایشان هم، تولدش مبارک!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

الهه حصاری و رفیق اش در عکسی که گویا تبلیغِ یک محصول خاص است. بله.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

تینا پاکروان هم کافه زد. کافه ای به نام “آدا” که در زبان ترکی به معنای جزیره است، ولی بعید میدانم ارتباطی با مفهوم ترکی اش داشته باشد. یا شاید هم به دلیل دیگری انتخاب شده است. معمولا کافه هایی که میخواهند خاص باشند، یک تخته سیاه کوچک جلوی درب میگذارند و یک جمله و توصیه عجیب روی آن مینویسند. مثلا “با لبخند وارد شوید” با اینکه “از پذیرایی همزمان دانشجویان پلی تکنیک و دانشکده هنر تهران، معذوریم”. تینا هم برای اینکه خاص تر باشد میتواند بنویسد “با کفش مردانه وارد شوید”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

 بابک جهابنخش هم کنسرت داشت و مثل همیشه خوشتیپ ترین بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

گلاره عباسی، یکی دیگر از میهمانان جشن تولد استاد دولت آبادی در کافه نزدیک، در کنار فرهاد، پسرِ استاد دولت آبادی که رفاقت دیرینه ای با گلاره دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

هادی کاظمی هم اخیرا به آتلیه رفته بود و مجبور بود برای عکس هایش کپشن جور کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

سعید معروف با این پست نشان داد نه فقط در والیبال، بلکه در استفاده از کُمباین هم تبحر خاصی دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

مسیر ریلی راه آهن یکی از اصیل ترین و با ثبات ترین فاکتور های تصاویر هنری از دیرباز تا به امروز است و هیچگاه جایگاه خودش را از دست نداده است. ویدا جوان هم با چند بیت از مولانا از این عنصر قدیمی استفاده کرده و سلفی هنری گرفته است. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

زیبا روحِ کی بودی شما آقا مرتضی؟! در ضمن اصرار عزیزان برای نیم رخ بودن در این عکس های استخری چیست؟! خجالت میکشند با این وضع با هوادار رو در رو بشوند؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

 ترلان پروانه در حاشیه جشنواره فیلم شهر که در پردیس ملت در حال برگزاری است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

گویا جناب پاکدل طبق قرار عمل نکرده و خانم رضوی را چند ساعتی کاشته است که این اتفاق منجر به سروده شدن این شعر گشته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

 – آفرین دختر گلم، این یدونه آخری رو هم بگیر تا بریم به کارمون برسیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

همایون شجریان و دلمشغولی های این روزهایش در سعد آباد. بیصبرانه منتشر شروع اجرای پروژه “سی ” هستیم

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

سام قریبیان، روزبه معینی، حمید نعمت الله و امین حیایی در یک رستوران. به همین سادگی، به همین بی سوژگی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

 سلفی پرستاره عزیزان در حاشیه یکی از کنسرت های امید حاجیلی که با توجه به حجم ریشِ علی اوجی مشخص است که مربوط به پارسال است. خود عزیزان هم به عکس های آرشیوی خود روی آورده اند، از ما چه انتظاری دارید؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

سلفی شهره سلطانی و شهره لرستانی، ورژنِ ضعیف ترِ ابوالفضل پورعرب و فریبرز عرب نیا در کنار سایر عزیزان در یک جایی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

سلفی خانوادگی کمال کامیابی نیا بازیکن خوب و خلاق پرسپولیس در حال گشت و گذار.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

پژمان بازغی، پس از تماشای فیلم “ساعت پنج عصر”ِ مهران مدیری در سینما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

نرگس محمدی، لاله اسکندری و الهام پاوه نژاد از دیگر حاضرین جشن تولد هفتاد و هفت سالگی استاد دولت آبادی بودند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

 


 نسرین مقانلو و پسرانش در کنار مرجانه گلچین در یک مراسم هنری که به آن اشاره ای نشده است.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

سمانه پاکدل اینگونه نمایش پانته آ بهرام و سایر دوستانش را تبلیغ کرد تا بلیط ردیف اولی که برای وی تهیه شده بود، بی پاسخ نماند. مطلب امروز هم به پایان رسید. تا مطلب بعدی، خداوند یار و نگهدارتان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (513) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

۱۰۰ فوتبالیست برتر تاریخ (۳)

انتخاب بهترین های تاریخ، همواره کاریست که رسانه ها و خبرنگاران علاقه خاصی به آن دارند و کاملاً امری سلیقه ای است، که می تواند موافقین و مخالفین زیادی همراه داشته باشد. وب سایت Fourfourtwo، صد بازیکن برتر تاریخ فوتبال را اینگونه چینش کرده است:

۸۰٫ تیری آنری (فرانسه)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش سوم)

در نیم‌دهه‌ای که در اوج بود، تقریباً دست نیافتنی بود. آنری، آرسنال را به پر زرق و برق‌ترین دوران تاریخ معاصر این باشگاه در یکی از بزرگ‌ترین رقابت‌های جهان رساند. یکی از بازیکنانی که مدل گل زدن‌هایش متفاوت بود. کسی که از سمت چپ حرکت می‌کرد، با پای راستش توپ را به سمت تیرک دورتر شلیک می‌کرد و تور را می‌شکافت.

او در ۵ فصل، برای هر فصل بیش از ۲۰ گل به ثمر رساند و یکی از آن مهاجمان جادویی بود. معجزه مرد فرانسوی، استفاده از هر دوپایش بود. او می تواند هم خیلی خشن گل بزند و هم با ظرافت کامل دروازه حریفان را باز کند. هیچ گاه مشکلی در سرعت نداشت  و بدون بحث ترسناک ترین مهاجم دوران لیگ برتر بود. آنری در تیم ملی فرانسه هم ۵۱ بار گل زد.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: او در آرسنال بهترین دوران را داشت، اما حضور در تیم فوق‌العاده پپ گواردیولا در سال ۲۰۰۹ که در یک سال، ۶ عنوان قهرمانی را از آن خود کردند، اتفاقی بود که شاید دیگر تکرار نشود.


۷۹٫ لوئیجی ریوا (ایتالیا)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش سوم)

جیجی ریوا، بهترین گلزن تاریخ تیم ملی ایتالیا که دارای یک پای چپ بسیار قدرتمند بود که شوت های بسیار محکمی می زد. او در باشگاهی بازی می کرد که محل مناسبی برای کسب افتخار نبود. ریوا پس از آسیب دیدگی های متوالی مجبور شد خیلی زود از دنیای فوتبال و در سن ۳۲ سالگی خداحافظی کند، اما او در همین مدت نیز کار خود را بسیار به خوبی انجام داده بود.

او ۱۳ سال در کالیاری بازی کرد و برای این تیم ۲۰۷ گل به ثمر رساند و در عرصه ملی نیز در تنها ۴۲ مسابقه موفق به زدن ۳۵ گل شد. در تیم ملی ایتالیا در سال ۱۹۶۸ قهرمانی یورو را کسب نمود و دو سال بعد در جام جهانی نایب قهرمان شد. بزرگ ترین دستاورد او در همان سال در سری آ به دست آمد و اسکودتو را به همراه کالیاری به دست آورد.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: رهبری کالیاری برای به دست آوردن اولین و تنها اسکودتوی تاریخ این باشگاه در سال ۱۹۷۰٫ او در ۲۸ مسابقه ۲۱ گل زد و عنصری حیاتی برای به دست آوردن این افتخار تاریخی بود.


۷۸٫ ژاست فونتین (فرانسه)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش سوم)

در کنار ریموند کوپا در استاده ریمس، گل های فراوانی به ثمر رساند. بار گلزنی تیم پس از خروج ریموند کوپا به مقصد رئال مادرید در سال ۱۹۵۸، بر دوش فونتین افتاد و در نهایت ۱۲۱ گل طی ۶ سال حضور در ریمس به ثمر رساند.

فونتین که در اولین بازی ملی خود در مقابل لوکزامبورگ موفق به هت تریک شد، رکورددار گلزنی در یک دوره تاریخ جام جهانی است. وی در جام جهانی ۱۹۵۸ موفق شد ۱۳ گل به ثمر رساند و با وجود اینکه تنها در یک دوره مسابقات حضور داشته است، چهارمین گلزن برتر تاریخ جام جهانی است.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: چهار گلی که فونتین در دیدار رده بندی جام جهانی ۱۹۵۸ در مقابل آلمان غربی مدافع عنوان قهرمانی مسابقات به ثمر رساند، موجب شد با عبور از ساندور کوچیس که ۱۱ گل در جام جهانی ۱۹۵۴ به ثمر رساند، رکورددار گلزنی در یک دوره جام جهانی باشد.


۷۷٫ فرانک ریکارد (هلند)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش سوم)

چند بازیکن به اندازه کافی خوب و خوش شانس هستند که در طول دوران حرفه ایشان برای یک باشگاه بزرگ به میدان رفته اند. اما ریکارد برای سه باشگاه بزرگ بازی کرد. تیم آژاکس اوایل دهه ۸۰، جایی که در ریکارد جوان در کنار مارکو فان باستن، یان مولبی و رونالد کومان تحت هدایت یوهان کرایوف به میدان رفت.

سپس تیم میلان آریگو ساکی، جایی که در سال های ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰ موفق به کسب عنوان قهرمانی جام باشگاه های اروپا شد و در نهایت بازگشت به آژاکس افسانه ای و کسب عنوان قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا در سال ۱۹۹۵ در کنار تعدادی ستاره نوظهور. پرتلاش و تهاجمی، تیزهوش با سرسختی دوندگان دوی ماراتن، ریکارد یکی از پیشروان هافبک های باکس تو باکس بزرگ در دهه ۹۰ -استیون جرارد، پاتریک ویرا، روی کین – بود.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: با عبور از مدافعین، گل قهرمانی میلان در مقابل بنفیکا در فینال جام باشگاه های اروپا در سال ۱۹۹۰ را به ثمر رساند
 


۷۶٫ دنیس لاو (اسکاتلند)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش سوم)

در دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، صحنه ای شور انگیزتر از به هوا بلند شدن مشت گره کرده «مرد قانون» پس از یکی از ۲۳۷ گلش طی ۴۰۴ بازی برای منچستریونایتد وجود نداشت. دنیس لاو نخستین گل منچستریونایتد در فینال جام حذفی ۱۹۶۳ به ثمر رساند، با پسران بازبی دو بار قهرمان لیگ شد و به خوبی با دو ضلع دیگر «مثلث مقدس» منچستریونایتد یعنی بابی چارلتون و جرج بست، در هم آمیخت. او که دیدار نهایی جام باشگاه های اروپا ۱۹۶۸ را با بد اقبالی و به دلیل مصدومیت از دست داد، دورانی درخشان در دهه ۷۰ داشت تا این که بار دیگر راهی تیم رقیب یعنی منچسترسیتی شد.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: لاو در طول فصل آغشته به قهرمانی منچستریونایتد در ۶۵-۱۹۶۴، آقای گل تیمش بود و در همان راستا به توپ طلا نیز دست یافت.


۷۵٫ مارکوس کافو (برزیل)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش سوم)

هیچ بازیکن دیگری تا به حال در سه فینال جام جهانی به میدان نرفته اما کافو این کار را انجام داده است. وی در جام های جهانی ۱۹۹۴ و ۲۰۰۲ با برزیل قهرمان جهان شد. کافو در تمام مدت بازی در پست دفاع راست در حال رفت و آمد بود و در حمله و دفاع کارآمد ظاهر می شد. هم وطنانش می گفتند ریه او خاص است، زیرا هیچگاه از نفس نمی افتد. کافو که مدت زیادی در سری آ ایتالیا و برای تیم های رم و میلان بازی می کرد، در این کشور به قطار سریع السیر معروف بود. وی شش فصل موفق در رم گذراند و یکی از اعضای تیم میلان در قهرمانی شان در لیگ قهرمانان اروپا در سال ۲۰۰۷ بود.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: شادی او پس از قهرمانی در جام جهانی در کشور برزیل معروف است. زمانی که این جام را در جایگاه بلند کرد، خطاب به همسرش رجینا فریاد زد: رجینا. دوستت دارم!


۷۴٫ جوزف ماسوپوست (چکسلواکی)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش سوم)

ماسوپوست بهتر از هر شخصی، معنی و مفهوم بازی دوستانه و جوانمردانه را درک می کند. در جریان دیدار چکسلواکی و برزیل در جام جهانی ۱۹۶۲، پله دچار مصدومیت شده بود اما مجبور بود به بازی ادامه بدهد. ژوزف ماسوپوست زمانی که از این موضوع مطلع می شود، از تکل زدن بر روی پای پله، خودداری می کند! فوق ستاره برزیلی دنیای فوتبال، از این اقدام جوانمردانه ماسوپوست شگفت زده می شود و همواره از او، به نیکی یاد می کند و از تحسین کنندگان این هافبک محسوب می شود.

بر خلاف پله، اوزه بیو می گوید از بازی مقابل ماسوپوست، احساس بدی دارد! او به شکل شگفت انگیزی همه کاره بود! به اصطلاح او قادر بود هم ویولن بنوازد و همزمان ظرف ها را بشورد! او در میانه میدان توپ های زیادی را تصاحب و به خوبی آن ها را پخش می کرد. او به همراه تیم دوکلا پراگ موفق شد ۸ بار عنوان قهرمانی لیگ چکسلواکی را تجربه کند.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: ماسوپوست توانست چکسلواکی را برای حضور در فینال جام جهانی ۱۹۶۲ هدایت کند و در جریان شکست ۳-۱ برابر برزیل، زننده گل اول باشد. او در همان سال، موفق به کسب توپ طلای اروپا شد.


۷۳٫ عمر سیوری (آرژانتین/ایتالیا)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش سوم)

همانند برق سریع با توانایی عبور سریع از فضاها؛ ال کابزون پیش از انتقال به یوونتوس با مبلغ رکورد شکن ۹۱ هزار پوند، در اواسط دهه ۵۰ دو بار با ریورپلاته قهرمان لیگ آرژانتین شد. عمر سیوری در کنار جان چارلز و جانپیرو بونیپرتی که به مثلث جادویی مشهور بودند، گل هایی فراوان به ثمر رساند تا به فتح سه اسکودتوی یوونتوس طی سال های ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۱ کمک کند.

او همچنین گلی تعیین کننده برای یوونتوس به ثمر رساند که باعث شد یوونتوس به اولین تیمی تبدیل شود که در برنابئو، رئال مادرید را شکست می دهد. در سال ۱۹۶۱ سیوری به عنوان برترین بازیکن اروپا شناخته شد که کاملا سزاوار بردن این جایزه بود.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: در ژوئن ۱۹۶۱ سیوری در پیروزی ۹-۱ برابر اینتر، شش گل وارد دروازه نراتزوری کرد و در پایان یوونتوس فاتح اسکودتویی دیگر شد.


۷۲٫ خوزه آندراده (اروگوئه)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش سوم)

با اینکه لاغر و نحیف بود اما موفق شد به عنوان هافبک دفاعی مطرحی خود را به دنیا معرفی کند. او و تیم ملی اروگوئه، در اواخر دهه ۱۹۲۰ میلادی و جام جهانی ۱۹۳۰، عملکردی چشمگیر بر جای گذاشتند. در دورانی که فوتبال، هنوز در اروگوئه حرفه ای نشده بود، آندراده به عنوان نوازنده خیابانی و واکسی کار می کرد؛ آن هم در حالی که به عنوان بازیکن پنارول و ناسیونال به زمین می رفت. «الماس سیاه»، زمانی که در المپیک ۱۹۲۴ و با پیراهن تیم ملی اش، برابر آرژانتین قرار گرفت، شجاعانه پاسخ پرتاب سنگ هواداران آرژانتینی را داد. این هواداران، قبل از آغاز بازی، به بازیکنان حریف، سنگ پرت می کردند. برد اروگوئه در جام جهانی ۱۹۳۰ برابر رقیب هم قاره ای شان، خوشحالی زیادی را برای آندراده به همراه داشت.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: او نه تنها موفق شد در المپیک ۱۹۲۴، مدال طلا را به دست آورد، که تبدیل به اولین فوتبالیست سیاه پوست تاریخ این رقابت ها شد.


۷۱٫ جان چارلز (ولز)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش سوم)

در سال ۱۹۹۷ “غول مهربان” بالاتر از میشل پلاتینی و زین الدین زیدان به عنوان بزرگترین بازیکن خارجی تاریخ یوونتوس از نگاه هواداران برگزیده شد. چارلز در سال ۱۹۵۷ با شکستن رکورد نقل و انتقالات با مبلغ ۶۵ هزار پوند از لیدز یونایتد راهی یوونتوس شد.

وی در ۱۵۵ بازی برای یووه ۱۰۸ گل به ثمر رساند و دو بار قهرمان سری آ شد. وی با وجود قد ۱۸۸ سانتی متری و ۸۹ کیلوگرم وزن به جایگاه والایی  رسید. دنی بلانچفلاور کاپیتان تیم ملی ایرلند شمالی در جام جهانی ۱۹۵۸ در خصوص چارلز گفته بود: “او غریزی ترین بازیکنی است که تاکنون دیده ام.”

برهه برجسته زندگی حرفه ای: چارلز با وجود اینکه به عنوان مدافع میانی به میدان می رفت، به یکباره در نیمه دوم فصل ۱۹۵۲/۵۳ به مهاجم نوک تبدیل شد و سپس در فصل ۱۹۵۳/۵۴ موفق به زدن ۴۲ گل شد.


منبع: برترینها

سالروز تولد پیتر اوتول، لارنس سینما

برترین ها: پیتر اوتول، یکی از برجسته‌ترین بازیگران سینماست. با نقش‌آفرینی هنرمندانه‌ی این بازیگر ایرلندی “لارنس عربستان” به شهرت جهانی رسید.

پیتر اوتول، لارنس سینما

پیتر اوتول، مانند بسیاری از هنرپیشگان توانای سینما، بازی را روی صحنه تئاتر شروع کرد. او که در سال ۱۹۳۲ در ایرلند متولد شده بود، از ۱۷ سالگی به گروه بازیگران آماتور پیوست و در دهها نمایش نقش ایفا کرد.

پیتر اوتول، لارنس سینما

در سال ۱۹۶۲ دیوید لین، سینماگر نامی انگلیسی، که برای ایفای نقش دشوار لارنس، دیپلمات ماجراجوی انگلیسی، به دنبال چهره‌ای تازه می‌گشت، از پیتر اوتول دعوت به عمل آورد.

پیتر اوتول با ایفای این اولین نقش سینمایی خود، به شهرت فراوان رسید و در ردیف بهترین بازیگران سینما قرار گرفت.

موفقیت فیلم پرشکوه “لارنس عربستان” با چشم‌اندازهای بی‌انتها و زیبای صحرایی، تا حد زیادی مدیون نقش‌آفرینی ماهرانه‌ی پیتر اوتول بود.

پیتر اوتول، لارنس سینما 

او با بیان نیرومند، حرکات ظریف بدن و تأثرات دقیق و گویای صورت، در سراسر فیلم حضور دارد و به سیر روایت فیلم ارزشی مضاعف افزوده است. از آن زمان شخصیت لارنس در تمام کتاب‌های پژوهشی و تاریخی با سیمای پیتر اوتول ثبت شده است.

پیتر اوتول پس از آن، در کنار بازیگری در تئاتر و همچنین تلویزیون، در دهها فیلم سینمایی ایفای نقش کرد.

 
پیتر اوتول، لارنس سینما
 

امروز با مرگ او می‌توان گفت که سینما از تمام توانایی و ظرفیت بالای پیتر این هنرمند بهره‌برداری نکرد. او به ویژه در تجسم بخشیدن به شخصیت‌های تاریخی واقعی مهارتی انکارناپذیر داشت.

نقش‌های به یادماندنی

پیتر اوتول در فیلم “بکت” محصول ۱۹۶۴ به کارگردانی پیتر گلنویل در کنار ریچارد برتن، در فیلم “چگونه یک میلیارد دلار بدزدیم”، محصول ۱۹۶۶ به کارگردانی ویلیام وایلر، در کنار اودری هپبورن، در فیلم “شیر در زمستان” محصول ۱۹۶۸ به کارگردانی آنتونی هاروی، در کنار کاترین هپبورن، ایفای نقش کرده است.

پیتر اوتول، لارنس سینما

در فیلم سینمایی “مردی از لامانچا” محصول ۱۹۷۲ به کارگردانی آرتور هیلر که برداشتی موزیکال از رمان معروف “دون کیشوت” است، پیتر اوتول هم نقش سروانتس، نویسنده‌ی نامی اسپانیا را ایفا کرده است و هم نقش دون کیشوت، قهرمان پرآوازه‌ی رمان او را.

پیتر اوتول در نقش‌های کوتاه بسیاری ظاهر شده و به آن نقش‌ها برجستگی خاصی داده است، یکی از این نقش‌های به یادماندنی را در فیلم “آخرین امپراتور” به کارگردانی برناردو برتولوچی، سینماگر ایتالیایی، ارائه داد.

پیتر اوتول، لارنس سینما

پیتر اوتول ۸ بار برای دریافت جایزه اسکار نامزد شد و سرانجام در سال ۲۰۰۳ به پاس کارنامه هنری خود جایزه را دریافت کرد.

پیتر اوتول در ژوئیه  سال ۲۰۱۲ اعلام کرد که به دلیل ناتوانی و بیماری دیگر نقشی ایفا نخواهد کرد.

پیتر اوتول در زمان مرگ ۸۱ سال داشت.


منبع: برترینها

بازیگران سوگلی تلویزیون

روزنامه صبح نو: بین سریال‌های پرتعداد شبکه‌های مختلف سیما، چند بازیگر مشخص هستند که در بیشتر این مجموعه‌ها حضور دارند و مدام بین شبکه‌های مختلف در رفت و آمدند.

تعداد معدودی بازیگر هستند که در چند سال اخیر در پروژه‌های متعدد تلویزیونی حضور دارند و این حضور صرفاً محدود به بازیگری هم نبوده است. همین امر باعث شده که گمانه‌زنی‌های مختلفی در این‌باره به‌وجود آید. در این گزارش به تعدادی از بازیگران پرکار سال‌های اخیر سیما اشاره می‌کنیم. رتبه‌بندی این بازیگران با توجه به میانگین تعداد نقش‌ها درمقابل میزان سال‌های بازیگری ارزیابی شده است.

۱-شهرزاد کمال‌زاده

بازیگر زن جوان تلویزیون که در سال‌های اخیر پا به عرصه بازیگری گذاشته است. شهرزاد کمال‌زاده در طول۱۲سال از عمر حرفه‌ای خود در ۸ اثر سینمایی حضور داشته است.

بازیگران سوگلی تلویزیون 

وی در حدود یک دهه فعالیت در ۳۷ پروژه تلویزیونی نقش‌آفرینی داشته که۱۹مورد از آنها به تله‌فیلم اختصاص دارد. کمال‌زاده در فاصله بین سال‌های ۸۹ تا ۹۵ در ۱۴ سریال حضور داشته که با توجه به عمرکوتاه حرفه‌ای‌اش تا بدین جا، قطعاً بین بازیگران هم سطح خود رکورد دار است.


۲-سام درخشانی

بازیگر۴۲ساله سینما و تلویزیون که بیشتر فعالیت‌هایش محدود به تلویزیون بوده ، تاکنون در ۸ فیلم سینمایی نقش‌آفرینی کرده است.

بازیگران سوگلی تلویزیون

سام درخشانی در عمر۱۸ساله حرفه‌ای خود در ۴۰مجموعه تلویزیونی حضور داشته که با توجه به سال‌های فعالیتش، بین هم نسلانش رکورد‌دار به حساب می‌آید. درخشانی در فاصله بین سال‌های ۸۹ تا ۹۵ در ۱۳سریال نقش‌آفرینی کرده و در سال جاری هم در پروژه گسل مشغول ایفای نقش است.


۳-مهران غفوریان

بازیگر میانسال، با استعداد و دوست داشتنی سینما و تلویزیون که از سال۷۳ فعالیت هنری خود را آغاز کرده است. مهران غفوریان در ۱۷ اثر سینمایی نقش‌آفرینی کرده است.

بازیگران سوگلی تلویزیون

وی در طول سال‌های فعالیتش در ۳۹ پروژه تلویزیونی حضور داشته و برخی از آنها را نیز کارگردانی هم کرده است. غفوریان در طول سال‌های ۹۰تا۹۵  در۱۲ سریال حضور داشته است. وی یکی از بازیگران پرکار طنز سیماست که در عین پرکار بودن عمدتاً موفق هم بوده است.


۴-کامران تفتی

بازیگر ۳۸ ساله سینما و تلویزیون که انرژی زیادی برای فعالیت در حوزه‌های مختلف از جمله خوانندگی دارد، درطول عمر حرفه‌ای خود که چندان زمان زیادی هم از آن نمی‌گذرد، در تعداد قابل توجهی از پروژه‌های سیما حضور داشته است. تفتی در عمر۲۰ساله حرفه‌ای خود به جز ۱۰فیلم سینمایی در حدود ۷ تله فیلم و ۲۸ سریال حضور داشته است.

بازیگران سوگلی تلویزیون 

وی در فاصله سال‌های  ۸۹ تا ۹۵ در ۱۶ سریال تلویزیونی حضور داشته که بین بازیگران هم سطح او، رکورد قابل توجهی به حساب می‌آید. تفتی در سال جاری با دو مجموعه سردلبران و از یادها رفته قرارداد امضا کرده است. البته فعالیت‌های کامران تفتی به بازیگری و خوانندگی محدود نشده و او در سال جاری اجرای یک شوی تلویزیونی در شبکه نسیم را هم برعهده گرفته که به زودی از سیما پخش خواهد شد.


۵-مهران رجبی

بازیگر۵۵ ساله سینما و تلویزیون که از میانسالی فعالیت بازیگری در سینما و تلویزیون را آغاز کرد. مهران رجبی از ۲۰سال پیش وارد این عرصه شد و تاکنون در بیش از ۶۰ اثر سینمایی حضور داشته است.

بازیگران سوگلی تلویزیون 

رجبی مجموعاً در ۳۶ مجموعه تلویزیونی نقش‌آفرینی کرده است. وی بین سال‌های ۸۹ تا ۹۵ لااقل در ۱۶سریال بازی کرده که با توجه به عمر نه چندان زیاد حرفه‌ای او، رکورد بالایی است.


۶-آتیلاپسیانی

بازیگر ۵۰ساله سینما و تلویزیون که فرزند مرحوم جمیله شیخی است، در لیست بازیگران پرکار تلویزیون قرار می‌گیرد. آتیلاپسیانی در کارنامه پربار حرفه‌ای خود لااقل در ۶۸ فیلم سینمایی بازی کرده است.

بازیگران سوگلی تلویزیون 

پسیانی از سال۶۲ به صورت رسمی پا دراین عرصه گذاشته است. او در۴۰ پروژه تلویزیونی نقش‌آفرینی داشته و فقط بین سال‌های  ۸۹ تا ۹۵ در ۱۴مجموعه تلویزیونی بازی کرده است و توانسته سهم قابل توجهی در آنتن رسانه ملی داشته باشد.


۷-پژمان بازغی

بازیگرمیانسال سینما و تلویزیون که بین هم‌نسلان خود رکورددار نقش‌آفرینی در پروژه‌های سینمایی و تلویزیونی است. بازغی در طول عمر۲۲ساله حرفه‌ای خود به جز حدود ۳۵ تجربه سینمایی، درحدود ۲۸پروژه تلویزیونی (منهای تله فیلم) حضور داشته است. بازیگر فیلم دوئل  بین سال‌های ۸۹ تا ۹۵ در حدود ۱۲پروژه تلویزیونی حاضر شده که این حضور منحصر به بازیگری نبوده و در برنامه‌های مختلف در مقام داور و همچنین مجری نیز ظاهر شده است.

بازیگران سوگلی تلویزیون 

بازغی سال۹۶ را با اجرای ویژه برنامه سال تحویل شبکه دو سیما آغاز و اکنون نیز برنامه «کودک شو» با اجرای وی در حال پخش است. بازیگر پرکار تلویزیون به زودی بازی در یک مجموعه تلویزیونی را شروع خواهد کرد.


۸-پوریاپورسرخ

بازیگر۴۰ساله سینما و تلویزیون که توسط آقای محمدحسین لطیفی به تلویزیون وارد شد. پوریاپورسرخ حدود ۱۲سال است که به‌طور رسمی وارد عرصه بازیگری شده  و تاکنون در ۲۴ اثر سینمایی حضور داشته است.

بازیگران سوگلی تلویزیون

وی مجموعاً در ۲۰پروژه تلویزیونی حضور داشته است. پورسرخ در فاصله سال‌های ۸۹ تا ۹۵  در۱۱ مجموعه نقش‌آفرینی کرده است.


۹-جواد عزتی

بازیگری که راه پیشرفت را به مرور و از طریق تلویزیون طی کرده است. جواد عزتی در حدود ۱۴ سال فعالیت هنری در۲۰ اثرسینمایی نقش‌آفرینی داشته است.

بازیگران سوگلی تلویزیون 
وی در طول عمرحرفه‌ای خود در ۱۵ پروژه تلویزیونی حضور داشته است. عزتی بین سال‌های ۸۹ تا ۹۵ در ۱۴ پروژه رسانه ملی نقش‌آفرینی کرده که ۵ اثر آن به تله فیلم اختصاص دارد. عزتی با سریال دردسرهای عظیم نقش اول یک مجموعه تلویزیونی را تجربه کرد و توانست بیش از گذشته در این حرفه شناخته شود.

لیاقت یا روابط؟

نخستین مساله قابل توجه دراین موضوع، وجود یا عدم وجود یک قانون مدون در سازمان صداوسیماست. اینکه اصولاً برای حضور بازیگران در پروژه‌های تلویزیونی چه ملاک و استانداردی وجود دارد؛ به لحاظ کمی و کیفی به کارگیری بازیگران در تلویزیون چه ضوابطی دارد؟

آیا به صرف چهره شدن و علاقه شخص، یک بازیگر می‌تواند برای مثال درطول یک سال در ۳ یا ۴ سریال بازی کند؟ جدای از صدمات این رویه برای خود بازیگر، آیا این روند باعث خسته شدن چشم و ذهن مخاطب نخواهد شد؟

به جز برخی از بازیگران پرکار که واقعاً به لحاظ کیفی پتانسیل این حضور پررنگ را دارند دلیل حضور متعدد حلقه بسته بازیگران در تعداد زیادی از پروژه‌های سیما چیست؟ به نظر می‌رسد نه تنها دراین زمینه قانون و استانداردی در تلویزیون وجود ندارد، بلکه تعاملات پشت پرده نیز باعث بولد شدن برخی از بازیگران می‌شود. بازیگرانی که درطول سال لااقل چند قرارداد امضا شده دارند و گویا روابط خوبی با برنامه سازان و مدیران رسانه ملی دارند به‌طوری‌که از بازیگری به سمت اجرا نیز پیش رفته‌اند.

شاید یکی از دلایل ریزش مخاطب تلویزیون همین تکراری شدن چهره‌ها باشد؛ بازیگرانی ثابت با نقش‌هایی ثابت که در شبکه‌ها و آثار مختلف حضوردارند و مجالی برای حضور چهره‌های جدید نمی‌دهند. راستی چند نقش از پژمان بازغی، کامران تفتی یا شهرزاد کمال‌زاده به یاد دارید که کاراکتر آنها در ذهن شما ماندگار شده باشد؟


منبع: برترینها

عکاسی از فرزندان این ستاره ها، ممنوع!

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: ستاره ها از دست پاپاراتزی ها آرامش ندارند، هر جا بروند دوربین خبرنگاران نیز دنبال آنها هستند. آنها چه بخواهند چه نخواهند همیشه توی چشم اند که البته برای خیلی از آنها اهمیت چندانی ندارد اما برخی از ستاره ها هستند که اجازه نمی دهند کودکان شان وارد این بازی شوند. اگر شما هم دوست دارید بدانید که این ستاره ها کدامند، در زیر نام برخی از آنها را برایتان آورده ایم.

جورج و امل کلونی  

زمانی که عکس هایی از دوقلوهای تازه به دنیا آمده جورج و امل کلونی در مجله فرانسوی، آنهم بدون اجازه آنها، چاپ شد، جورج طاقت نیاورد و نسبت به آن عکس العمل نشان داد. او در این باره می گوید: «هفته قبل خبرنگاران از دیوار ما بالا رفتند و بدون اجازه ما از فرزندان مان که درون خانه بودند، عکس گرفتند. با این کارها ما در خانه هم آسایش نداریم. من تنها امنیت فرزندانم را می خواهم.»

 عکاسی از فرزندان این ستاره ها، ممنوع!

کریستن بل و دکس شپارد

کریستن بل و دکس شپارد  برای حمایت از کودکان ستاره ها کمپینی راه انداختند. آنها در این کمپین از خبرنگاران خواستند تا بدون اجازه پدر و مادرها از فرزندان شان عکس نگیرند. بل از تجربه خود می گوید: «زمانی که من کودکم را به مدرسه می بردم، نزدیک مدرسه ناگهان متوجه می شدم که ۱۰ تا مرد دور من جمع شده و دوربین هایشان را روی من و فرزندم زوم کرده اند. آنها با این کارشان آنقدر جلب توجه کردند که کودکان دیگر هم از مدرسه برای تماشای ما به بیرون آمدند.»

 عکاسی از فرزندان این ستاره ها، ممنوع!

هلی بری

هلی بری می گوید: «وظیفه ما مادران، حفاظت از کودکان مان است. آنها کودکان بی گناهی هستند که هیچکس از آنها نپرسید که آیا دوست دارند یک ستاره باشند یا خیر. آیا واقعا آنها دوست دارند که وارد این بازی شوند؟ آنها حتی نمی دانند که در اطرافشان چه می گذرد. ما نباید این امنیت را از آنها بگیریم.»

 عکاسی از فرزندان این ستاره ها، ممنوع!

جنیفر گارنر

جنیفر گارنر می گوید: «من خودم زندگی ام را انتخاب کرده ام. من کارم را به زندگی شخصی ام ترجیح دادم، بنابراین از این که سوژه مدام خبرنگاران شوم ناراحت نیستم اما فرزندان من زندگی شخصی خودشان را دارند. آنها تازه دوران کودکی خود را سپری می کنند، بنابراین بگذاریم که خودشان در آینده برای سبک زندگی شان تصمیم بگیرند.»

 عکاسی از فرزندان این ستاره ها، ممنوع!

مینی درایور

مینی درایور: «من با فرزندم بیرون از خانه بودم که ناگهان خبرنگاران دور ما حلقه زدند و با دوربین هایشان مدام از ما عکس گرفتند. فلش دوربین هایشان چشم ما را اذیت می کرد طوری که کودکم گیج و عصبی شده بود. همان جا من گریه ام گرفت و با صدای بلند فریاد زدم که کافی است، بس است!»

 عکاسی از فرزندان این ستاره ها، ممنوع!

امیلی بلانت و جان کرازینسکی

نظر امیلی بلانت و جان کرازینسکی نسبت به عکس های بی اجازه خبرنگاران این است: «عکس های کودکان را تنها پدر و مادرشان باید منتشر کنند. اما با این وضعیت، حال ما از این که دخترمان را به مردم معرفی کنیم، هراس داریم.»

 عکاسی از فرزندان این ستاره ها، ممنوع!

کریستینا اپل‌گیت

کریستینا اپل‌گیت می گوید: «من دوست دارم که دخترم زندگی نرمالی داشته باشد. دوست دارم که او احساس آزادی کند، به همین دلیل از این که خبرنگاران از او عکس می گیرند، ناراحت می شوم. شاید به همین خاطر بود که مایکل جکسون کودکانش را از دید مردم دور نگه داشت تا زمانی که خود بتوانند برای زندگی شان تصمیم بگیرند.

ما هم برای این معضل احتیاج به یک قانون داریم. عکس گرفتن از کودکان قانونی نیست. تصور کنید که شما در حال بازی با کودک تان در پارکی هستید که ناگهان خبرنگاران دورتان جمع می شوند و از کودکتان عکس می گیرند. آنوقت است که تمام خوشی تان تبدیل به ناراحتی می شود.»

 عکاسی از فرزندان این ستاره ها، ممنوع!

أشتون کوتشر و میلا کونیس

أشتون کوتشر می گوید: «چرا برای مردم سخت است که به حق و حقوق دیگران احترام بگذارند؟ من دوست ندارم که زندگی خصوصی فرزندم را فاش کنم اما دیگران نمی گذارند.» اینطور به نظر می رسد که خبرنگاران عکس های فرزندشان را بدون اجازه آنها منتشر کردند.

 عکاسی از فرزندان این ستاره ها، ممنوع!

جنیفر لوپز

این ستاره موسیقی می گوید: «آیا فرزندان من بیرون از خانه ام بودند که شما از آنها عکس گرفتید؟ واقعا این کار شما مرا عصبی می کند. هر چقدر دوست دارید از من عکس بگیرید اما از کودکانم هرگز. بگذارید که ما در خانه مان آسایش داشته باشیم. این کار بی احترامی محض است. من واقعا دوست ندارم که اطراف فرزندانم چنین آدم هایی ببینم.»

 عکاسی از فرزندان این ستاره ها، ممنوع!

آنا پاکوین

آنا پاکوین می گوید: «لطفا از صورت کودکانم عکس نگیرید. واقعا دوست دارید این بی حرمتی را تا جایی ادامه دهید که من دیگر فرزندانم را از خانه بیرون نیاورم؟ واقعا این را می خواهید؟»

عکاسی از فرزندان این ستاره ها، ممنوع! 


منبع: برترینها

فخری خوروش: به خاطر سینما از خانواده طرد شدم

روزنامه هفت صبح – وحید سعیدی، مهدی قنبر: روایت خواندنی فخری خوروش از یک عمر بازیگری. او در این گفتگو از مشکلاتی که برای بازیگر شدن سر راهش بوده، همکاری با کارگردان های مطرح، سریال «امیرکبیر» و … گفته است.

۶۴ سال روی صحنه بود و جلوی دوربین. سال ۸۲ تصمیم گرفت بازیگری را کنار بگذارد و عزم ینگه دنیا کرد. فخری خوروش در چهار دهه بازیگری با کارگردان های مطرح همکاری مستمر داشت و نام بهترین فیلم ها و سریال ها و البته تئاترها و تله تئاترها را در کارنامه اش ثبت کرد.

یکی از نقش های ماندگار او مهد علیا در سریال «امیرکبیر» است. او سال ۶۳ بالاخره پذیرفت سریال بازی کند و این گونه شهرتش فراگیر شد. بعد از آن بین تلویزیون و سینما در رفت و آمد بود و کارنامه اش را وزین تر می کرد. بازپخش دوباره «امیرکبیر» از شبکه آی فیلم بهترین مناسبت برای بازخوانی آخرین گفتگویی است که او پیش از عزیمت به آمریکا انجام داد. سعی کردم درباره گذشته بازیگری اش بپرسم و از نقش های ماندگارش. یک هفته بعد سفر کرد و مصاحبه ای که ۱۴ سال پیش انجام شده که حالا پیش روی شما است.

فخری خوروش: به خاطر سینما از خانواده طرد شدم

در یک خانواده سنتی در یک شهرستان با این مسئله که دخترشان بازیگر شود، آن هم با توجه به شرایط آن زمان که نگاه خوبی به بازیگری وجود نداشت، مشکلی نبود؟

– سنم کم بود که ازدواج کردم، آن هم در شرایطی که هنوز دو خواهر بزرگ تر از من ازدواج نکرده بودند. وقتی این اتفاق رخ داد از کرمانشاه به تهران آمدم. به همین خاطر از طرف پدر و مادرم طرد شدم. آن هم به مدت ۹ سال، به طوری که وقتی پدرم بیمار شد و برای معالجه به تهران آمد، اجازه ندادند او را ببینم و من مجبور شدم از پشت شیشه های اتاقی که در آن بستری بود او را ببینم.

پس بازیگری شما از نگاه آنان یک خطای بزرگ بود؟

– بله، اما خودم یقین داشتم که مرتکب هیچ خطایی نشده ام چرا که من ازدواج کرده بودم و از آن به بعد شرایط کاری ام را همسرم تعیین می کرد نه آنان.

چطور شد که وارد کار بازیگری شدید یا بهتر بگویم چطور قرار بود همسرتان شرایط ورود شما را برای بازیگری مهیا کند؟

– من در تهران معلم بودم. در همان سال ها قرار شد تا جامعه لیسانسه ها تئاتری را اجرا کنند. آنان من را برای بازی در این تئاتر انتخاب کردند. من هم موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و او هم به من اجازه داد که این کار را انجام دهم.

یعنی با یک کار کاملا فرهنگی، بازیگری برای تان جدی شد؟

– نه، اتفاقا من خیلی علاقه مند بودم که در رشته طب تحصیل کنم. زمانی هم که این کار را انجام دادم اصلا فکر نمی کردم یک روز حرفه ای این کار شوم. من حتی زمانی که دومین کارم، یعنی «دست های آلوده» را بازی کردم، «ژان پل سارتر» نویسنده این نمایشنامه را هم نمی شناختم.

پس چطور این کار برای تان جدی شد؟

– وقتی «دست های آلوده» را بازی کردم کارم خیلی مورد توجه قرار گرفت، به نحوی که دکتر والا به مدت شش ماه با من صحبت می کرد تا متقاعدم کند به شکل حرفه ای این کار را انجام دهم. البته حضور در صحنه تئاتر و جاذبه های این کار هم باعث شد تا به این کار علاقه مند شوم و آن را ادامه دهم.

فخری خوروش: به خاطر سینما از خانواده طرد شدم

پس زمانی که پدرتان در تهران بستری شدند شما یک بازیگر حرفه ای تئاتر شده بودید؛ برخوردشان چطور بود؟

– البته این را بگویم که پدرم به نسبت زمان خودش آدم بسیار روشنفکری بود. وقتی در بیمارستان بستری بود خیلی تلاش کردم شرایطی مهیا شود تا مداوای او سریع تر انجام شود. وقتی پدرم بهبودی کامل پیدا کرد، مادرم به او گفت: «فخری باعث شد تا تو خوب شوی.» بعد از چند روزی که به دیدن پدرم رفتم به من گفت: «شنیدم که تو باعث خوب شدن من شده ای.» من هم گفتم: «صددرصد.» بعد از این قضیه از او خواستم نمایش «بلبل سرگشته» را ببیند.

کار آقای نصیریان؟

– بله. وقتی پدرم را برای دیدن این کار دعوت کردم، به او گفتم این تئاتر را ببین، اگر باز هم اصرار داشتی که من این کار را ادامه ندهم، قسم می خورم که بازیگری را کنار بگذارم. وقتی کار تمام شد، من را دید و یک حرف خیلی خوبی به من زد، حرفی که هنوز در سرم است. او گفت «فخری تو سال ها معلم بچه ها بودی و حالا هم معلم بزرگسال ها هستی.» این حرف پدرم جواب بسیار کامل و زیبایی برای من بود و دل مرا برای ادامه کار قرص و محکم کرد.

از این سال به بعد بود که گروه شما، نصیریان و انتظامی شکل گرفت؟

– بله، در اکثر کارهای صحنه ای ما سه نفر با هم بودیم و این همکاری به شکلی وجود داشت. سال ها علاوه بر بازیگری کار کارگردانی هم کرده بودم اما در تیتراژ این کارها اسم من به عنوان کارگردان نیامده بود. حتی یک بار به من گفتند «تو که اسمت را نمی زنی پس حساسیت نشان نده و باز بساز بره.» من هم وقتی دیدم شرایط به این شکل است کار را نیمه کاره رها کردم و آدم.

از همین دوره وارد سینما شدید؟

– نه، وقتی کارم را به شکل حرفه ای در تئاتر شروع کردم، بلافاصله برای بازی در سینما دعوت شدم، یعنی در همان سال های اولیه، در سه تئاتر و سه فیلم سینمایی بازی کردم. «لات جوانمرد»، «جنوب شهری ها» و «همه گناهکاریم» فیلم هایی بودند که در آن سال ها بازی کردم. بعد از این سه کار هم خیلی پیشنهاد بازی برای سینما داشتم اما هیچ کدام را قبول نکردم.

دلیل خاصی برای این کار داشتید؟

– این تصمیم من دو دلیل عمده داشت، یکی آن که نمی خواستم از این شاخه به آن شاخه بپرم و علاقه مند بودم تئاتر را هم ادامه بدهم تا به موفقیت برسم. دلیل دیگر اینکه آنقدر درگیر کار تئاتر بودم که فرصت حضور در سینما را نداشتم. ما آن زمان باید هفته ای یک تئاتر به تلویزیون تحویل می دادیم، برای همین مجبور بودیم هر روز تقریبا شش نمایش را تمرین کنیم. فکر می کنم حدود هشت نمایش در آن سال ها تمرین کردیم و روی صحنه بردیم.

اما با این حال از فیلم «هالو» به بعد سینما برای تان جدی تر از تئاتر شد.

– وقتی نمایش «هالو» را کار می کردیم، مهرجویی تصمیم گرفت که فیلمی بر اساس این نمایش بسازد و اصرار ویژه ای داشت تا همان هنرپیشگانی که نمایش را اجرا کرده اند در فیلم هم حضور داشته باشند و دقیقا از همان سال به بعد تئاتر به حاشیه رفت. مثل هر دوره دیگری، چون در ایران در هر دوره ای تئاتر به یکباره با یک بحران روبرو می شد و به حاشیه می رفت. آن سال ها هم این اتفاق برای تئاتر افتاد.

با اسم «فخری خوروش» و با حضور در سینما به شهرت رسیدید. وقتی عکس تان را روی سردر سینماها می دیدید و یا این که مردم شما را در خیابان می شناختند و دورتان جمع می شدند، ه حسی داشتید، فکر می کردید به آنچه که می خواستید رسیدید؟

– خیلی شیرین و لذتبخش بود. وقتی من «لات جوانمرد» و «جنوب شهری ها» را بازی می کردم، هنرپیشه زن جدیدی وارد سینما نشده بود و من چهره جدیدی بودم که مردم با آن روبرو می شدند. اتفاقا هر دو فیلمی که اسم بردم خیلی مورد استقبال قرار گرفتند و من خیلی زود به شهرت رسیدم. وقتی این دو فیلم اکران شد، من دیگر نمی توانستم به راحتی در خیابان راه بروم. حتی وقتی یکی دو بار خواستم به همراه همسرم برای دیدن فیلم هایم به سینما بروم، مجبور شدم صورتم را بپوشانم چون واقعا مردم لطف داشتند و می آمدند دورم جمع می شدند و امضا و عکس می گرفتند.

فخری خوروش: به خاطر سینما از خانواده طرد شدم

شما از جمله بازیگرانی هستید که در آن دوران با کارگردان های صاحب سبک مثل زنده یاد علی حاتمی، داریوش مهرجویی، بهمن فرمان آرا، ناصر تقوایی، محمدرضا اصلانی و … کار کردید؛ در کنارش فیلم های معمولی هم داشتید، همکاری با این کارگردان ها چقدر روی کار شما تاثیرگذار بود؟

– یکی از اتفاق های مهم دوران بازیگری ام کار با همین افرادی بود که شما نام بردید. البته گذشته از تاثیرگذاری این عزیزان، من از یک کارگردان به نام «حسن محمدزاده» که اوایل دهه ۶۰ فیلم «مترسک» را با او کار کردم خیلی نکته های جذاب و تازه ای آموختم. اما در کنار این مسئله باید به این نکته اشاره کنم که من در اجرای نقش خیلی انعطاف پذیر هستم و کاملا سعی می کنم نقطه نظرات کارگردان را در اجرای نقش اعمال کنم.

آیا به این فکر بودید که به شکل آکادمیک بازیگری را بیاموزید.

– اتفاقا وقتی آقای انتظامی می خواست برای تحصیل وارد دانشکده هنرهای زیبا شود، به من، مشایخی و کشاورز هم پیشنهاد داد؛ من در تئاتری به کارگردانی عباس جوانمرد بازی می کردم، آقای دکتر ممنون رئیس وقت دانشکده هنرهای زیبا یک روز برای دیدن این تئاتر آمد.

وقتی کار تمام شد آمد پشت صحنه به من خسته نباشید گفت و یک کتاب هدیه داد و گفت «می خواستم این کتاب را به تو بدهم اما با خودم گفتم اگر بد بازی کند، آن را نمی دهم اما چون خوب بازی کردی، آن را به تو دادم.» همان موقع من به او گفتم «اتفاقا می خواهم بیایم دانشکده ثبت نام کنم.» او هم به من گفت «اصلا این کار را نکن چون راهت نمی دهم.» پرسیدم «چرا؟» گفت «ما آنجا تئوری درس می دهیم نه حس. وقتی تو به حس رسیدی می خواهی بیایی چه کار کنی؟ یکسری تئوری یاد بگیری که دست و پایت را بگیرد؟»

چه چیزی در بازی شما وجود داشت که به این سرعت پیشرفت کردید و شخصی مثل دکتر ممنون هم به شما می گوید بازیگری هستید تمام و کمال که نیازی به تحصیلات آکادمیک ندارد؟

– فکر کنم علت اصلی آن به تمرکز من بر می گشت. من از دوره کودکی تمرکز خیلی خوبی داشتم، یعنی اگر مشغول مطالعه یا کاری بودم دیگر متوجه اطراف نبودم. به خاطر همین مسئله یکی دو بار پدر و مادرم مرا به دکتر بردند. وقتی روی صحنه تئاتر بودم، به جز نقشم و خودم دیگر هیچ چیزی نمی دیدم، حتی تماشاگران را. یادم هست یک بار پس از اجرای یک تئاتر تلویزیونی به بچه ها گفتم «خدا را شکر امروز هم اتفاقی نیفتاد و کار تمام شد.» در همین لحظه نصیریان گفت: «کجا اتفاقی نیفتاده، وسط کار یکی از دوربین ها خراب شد و تصویربردار محکم با لگد به دوربین ضربه می زد، آن وقت تو می گویی هیچ اتفاقی نیفتاد!»

شما تجربه خوبی با زنده یاد «علی حاتمی» در فیلم «سوته دلان» داشتید. علی حاتمی هم معمولا با بازیگرانی که در کار قبلی اش با آنان تجربه خوبی داشت، ادامه همکاری می داد؛ چرا در «هزاردستان» بازی نکردید؟

– اتفاقا قرار بود بازی کنم ولی سرنوشت کار چندان مشخص نبود و من هم می دانستم تولید کار خیلی طول می کشد. من هم به مرحوم حاتمی گفتم «اگر کار در یک ساعت مشخص تمام می شود می آیم، در غیر این صورت نمی توانم.» به همین دلیل در این کار نبودم.

«هزاردستان» بهانه خوبی است که بیاییم به دوران انقلاب که دوره جدیدی برای شما محسوب می شود. در آن دوره خیلی از بازیگران ممنوع الکار شدند اما برای شما مشکلی پیش نیامد.

– در آن زمان اسامی هنرپیشگان را در روزنامه ها اعلام می کردند تا برای محاکمه به دادگاه مراجعه کنند. من هر روز آماده بودم که اسم مرا هم در روزنامه ها اعلام کنند ولی خبری نشد تا این که اعلام شد من مورد تایید هستم و برای ادامه کار مشکلی ندارم و به این شکل جمهوری اسلامی پاداش همه محدودیت هایی را که برای خودم در سینمای آن دوره زندگی ام ایجاد کرده بودم، داد.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۱۱)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

از آن بالا طوطی میایه، دو دانه لوتی میایه!

خودمان هم انتظار نداشتیم مطلب اینطوری شروع شود، ولی خب هر چه پیش آید خوش آید! حسین یاری و علی صادقی در نمایی از “آتش و قداره”.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

شهره جان در حال حاضر که برادران تشکر همه کاره ی این نمایش هستند، شما چرا انقدر خوشحالی؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

مهناز افشار، و علی قربانزاده به آلمان رفته اند تا “نهنگ عنبر” را در آنجا اکران کنند. سپیده علایی هم که چند وقتی میشود به آلمان مهاجرت کرده، عزیزان را همراهی کرد تا خدایی ناکرده احساس غربت نکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

 ستاره اسکندری با این عکس آتلیه ای، جهانی آرام و پاکیزه و بی خشونت برای همه آرزو کرد. من نمیدانم اگر عزیزان برای عکس هایشان کپشن هنری ننویسند یا مثلا صاف و روراست بنویسند “عکس جدیدم” چه اتفاقی می افتد؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

امان از این گلچین روزگار که کارش را خوب بلد است و میرود سراغ کسی که اصلاً انتظار رفتن اش نیست. محمود جهان نازنین که سال های سال با صدای گرم و ترانه های شاد اش، شاد شدیم، دیروز خیلی ناگهانی حیات را بدرود گفت تا غروب بندر غمگین تر از همیشه باشد. روحش شاد و یادش گرامی. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

بهرام رادان سخت در حال تمرین در پروژه “سی” است. نمایشی با روایتی از شاهنامه توأم با آواز فارسی. یک اثر ایرانی تمام عیار.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

 سلفی لیلا بلوکات در کنار پانته آ بهرام، سیما تیرانداز، لادن مستوفی و سایر همکاران پس از تماشای نمایش عزیزان به نام “یک دقیقه و سیزده ثانیه”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

بزن روزبه جان، بزن. هم حرف دلت را بزن، هم ریش ها و موهایت را. آفرین پسر خوب.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

 کینگ کونگ داشتیم، وقتی کینک کونگ داشتن مد نبود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

   میدانیم که عکس تزئینی است، ولی با خواندن کپشن کمی به تزئینی بودنِ آن مشکوک میشویم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

 وحید جان ای کاش یک مقدار میرفتید عقب تر، هنوز کمی از چهره تان قابل تشخیص است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

نجمه جودکی عکسی از کودکی های خود در کنار مادرش به اشتراک گذاشت تا به این نکته پی ببریم ایشان متولد سال ۶۹ هستند. شباهت مادر محترم به نگار استخر هم در نوع خود جالب است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

تفریحات برزو و جانیار همچنان ادامه دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

 سیاوش خیرابی در یکی از کافه های شمال تهران. (از لحاظ روشنایی)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

خاطره بازی شهرام حقیقت دوست با عکسی از سال های خوب ساخت سریال “مختارنامه”، در کنار فریبرز عرب نیا. عجب سریالی بود، یادش بخیر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

حتی همین عکس دانیال حکیمی، گزینه بهتری نسبت به عکس کریم باقری با کت شلوار برای تبلیغ خمیردندان بود. هنوز مشکلم با این بیلبورد حل نشده!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

رضا گلزار و رفقایش در طرح ها و رنگ های مختلف.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

صفحه ای به نام استاد ایرج در اینستاگرام فعال شده که عکس های نابی از ایشان میگذارد و حسابی طرفدار پیدا کرده است. آرزوی سلامتی داریم برای استاد ایرج خواجه امیری عزیز، سلطان آواز ایران.

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

کپشن عکس: هوا گرمه

اما هدفِ عکس: ببینید پوستم چه خوبه!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

لطفا در لاکچریانووو های خود زیاده روی نکنید. ممنون!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

رویا نونهالی، گلاره عباسی و دوستشان پس از تماشای نمایش جدید رویا اینا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

 اشکان خطیبی، سیامک صفری و مهدی ماهانی در پشت صحنه نمایش “لامبورگینی”. آن دشت بادمجان پای چشم اشکان هم مربوط به گریم نمایش است و جای هیچ نگرانی نیست. خدا روشکر همه چیز حسنه است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

سلفی الناز حبیبی و خاله اش.

بیایید هیچگاه در خلق صفات و کلمات، خلاقیتِ زیادی به خرج ندهیم. بعضاً نتیجه مطلوب نمی شود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 


 این یک قانون است که هر پسر ایرانی در یک برهه از جوانی اش سبیل ها و مو ها را بلند کرده و داش آکلیسم بر وی چیره میشود و حس خفن بودن میکند، در حالی که بیشتر شبیه “قاسم مربا” جیب بر محل شده است. البته دور از جان امیرحسین فتحی که همیشه به خوشتیپ بودن اش اذعان کرده ام.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

ضمن عرض تبریک به مهدی طارمی بابت جوایزی که به دست آورد، از محسن مسلمان که در برهه های مختلف زندگی پشیبان او بود و هیچگاه او را در پیچ و خم سختی ها و ناملایمات تنها نگذاشت تشکر میکنیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

مریلا خانم زارعی، خوشرنگ تر از همیشه، در مراسم افتتاحیه جشنواره فیلم شهر که دیروز در باغ موزه ایرانی در الهیه برگزار شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

یاسمین خانم بنفشه خواه به سر کار پدرش در سریال “لیسانسه ها” رفته بود که مورد استقبال امیرحسین رستمی و خیلی های دیگر قرار گرفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 


 عکس جالب کیانوش رستمی و یکی از عزیزانش، در حال گذراندن تعطیلات. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

بازگشت رزیتا غفاری به تلویزیون پس از چهار سال. چهار سال دوری که خیلی عادی است رزیتا خانم، مورد داشته ایم یک هنرمند به خاطر شبیه بودن به یک نفرِ خاص، ۱۰ سال از هر فعالیت هنری دور بوده است، البته بالاجبار.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

 رامبد جوان هم در مراسم افتتاحیه جشنواره فیلم شهر حضور داشت. جشنواره فیلم شهر آنطور که نشان میدهد یک جشنواره مستقل است و بر خلاف باور اشتباه موجود ارتباطی به شهرداری ندارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

فاطمه خانم معتمد آریا یکی دیگر از میهمانان ویژه این جشنواره سینمایی بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

امید عزیز امیدواریم به پاس تمام شادی هایی که تو و پدر عزیزت با آثارتان در دل مردم کاشتید، روح محمود جهان نازنین قرین رحمت و شادی باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

حافظ ناظری با این عکس عالی از کودکی هایش با حفظِ تمِ غمگینِ خود بخاطر لغو کنسرتشان، از پیام های تبریکی که برای تولدش آمده بود تشکر کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

زانیار سابق را قبلا دیده ایم، از زانیار کنونی هم که آبی گرم نشد، زودتر از زانیار آتی رونمایی کن، شاید این بار خوب شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

بهنوش طباطبایی، احسان کرمی، محمد رحمانیان و آزیتا موگویی در پشت صحنه نمایش “آیینه های روبه رو”، نمایشی که فیلمنامه آن را استاد بهرام بیضایی نوشته و استاد محمد رحمانیان کارگردانی میکند و هیچ ارتباطی به فیلم سینماییِ نگار آذربایجانی با همین نام ندارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

واکنش نادر سلیمانی به خبر درگذشت محمود جهان، با این سلفی در کنار او. با حضور حمید عسکری و عمو سیروس گرجستانی. روحش شاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

 یعنی الآن شما خودتان را شمع فرض کردید؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

برادران دوست داشتنی پاکدل در کانادا. عکسی که بعید میدانم جدید باشد، چون که مهدی در حال تمرین برای حضور در پروژه “سی” است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

با این سلفی از زیبا بروفه و همسرش، مطلب امروز را هم به پایان میبریم. ممنون از همراهی تان. تا فردا، خداوند نگهدارتان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (511) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن
نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با
نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در
اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.  


منبع: برترینها

درد دل‌های «آنجلینا جولی»؛ مادری تنها با قلبی شکسته (۲)

برترین ها: سال
۲۰۱۲ بود که جولی تازه فیلم “در سرزمین خون و عسل” را به اتمام رسانده
بود. دلش می خواست پروژه بعدی اش هم به همین اندازه معنادار باشد و داستان
آنگ تا همین لحظه به مدت یک دهه با او بود. همان برهه ای که یک پیش‌نویس
تمام شده از چیزی که می خواستند بسازند آماده شد، شانس کارگردانی فیلم
“شکست‌ناپذیر” (Unbrocken) بر اساس کتاب پرفروش لورا هیلن‌برند، برای جولی
پیش آمد و در نتیجه آنها فیلمنامه را کنار گذاشتند.


پس از آن مدوکس که داستان زندگی خاله لونگ را می دانست، این قضیه را پیش
کشید و به گفته جولی: «مدوکس بود که گفت: “وقت انجامش رسیده.”» جولی می
دانست که مدوکس عمیقاً درگیر تولید این فیلم خواهد شد و آنجا خواهد ایستاد و
به چیزهای وحشتناکی که هم میهنانش بر سر هم آوردند خواهد نگریست. بنابراین
باید آماده می شد.

جولی و آنگ دوباره روی آن
پروژه برگشتند. مدوکس که در تیتراژ فیلم به عنوان تهیه‌کننده اجرایی نام
برده شده، پیش‌نویس ها را یکی پس از دیگری می خواند و نظراتش را می داد.
جولی این پروژه را به نتفلیکس برد که در آنجا تد ساراندوس، مدیر ارشد
خلاقیت، بی درنگ پای آن امضایش را گذاشت. ساراندوس اینطور به یاد می آورد:
«در اتاق، جولی تجربه ای دیداری از آنچه این فیلم می تواند باشد خلق کرد.
این فیلم از بسیاری جهات درباره مرگ زیبایی است، درباره اینکه چطور خمرهای
سرخ همه چیزهای زیبا را کشتند، حتی رنگ را، که بخشی از شادی زندگی می
شود… این چیزی بود که بیش از بقیه مرا میخکوب و مجذوب کرد.»

علیرغم
پیوندهای کامبوجی جولی، وی حس کرد که نیاز دارد یک فیلمساز کامبوجی در
هدایت این پروژه به او کمک کند. بنابراین با ریتی پان، یکی از مشهورترین
فیلمسازان کامبوج، تماس گرفت. ریتی اعضای خانواده اش را در این نسل کشی از
دست داده بود و در چندین مستند، از جمله در “تصویر گمشده” (The Missing
Picture) خمرهای سرخ را به تصویر کشیده بود، فیلمی که نامزد جایزه اسکار
بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان در سال ۲۰۱۴ شد.

جولی
و پان به این نتیجه رسیدند که تنها راهی که این فیلم می تواند ساخته شود
این است که کامبوج بخواهد این فیلم ساخته شود، و این نتیجه ای پیش بینی شده
و قطعی نبود، با توجه به اینکه کامبوجی ها هنوز هم تا حدودی نسبت به تاریخ
دردناک خود، تودار و کم‌حرف هستند؛ همانطور که می دانید فیلم “میدان های
کشتار” (The Killing Fields) ساخته رولند جافه در سال ۱۹۸۴ درباره خمرهای
سرخ، اجباراً در تایلند و جاهای دیگر فیلمبرداری شد.

دادگاه
های جنگ که در سال ۲۰۰۹ آغاز شدند و هنوز ادامه دارند، به مطرح کردن این
موضوع کمک کردند. با این حال جولی هنوز نگران بود و با احتیاط به وزیر
فرهنگ این کشور نزدیک شد و توضیح داد که آنها می خواهند نه فقط داستان آنگ
بلکه داستان یک ملت را به تصویر بکشند. آنگ می گوید که سابقه کار جولی در
کامبوج بی تأثیر نبود. «در کشوری مانند کامبوج، احترام خیلی جایگاه مهمی
دارد: احترام به یکدیگر، احترام به فرهنگ، احترام به تاریخ، احترام به
بزرگترها. آنجی با این احترام وارد کامبوج می شود.»

برای اولین بار: دردل خواندنی «آنجلینا جولی» با مجله ونیتی فیر 

کامبوج
با تمام وجود او را پذیرفت و به مدت چند روز باتام‌بنگ را برای فیلمبرداری
بستند و به فیلمسازان مجوزهای ورود به مناطق دورافتاده و ممنوعه دادند و
از ارتش واقعی خود، ۵۰۰ نفر در اختیارشان دادند تا نقش ارتش خمرهای سرخ را
بازی کنند. جولی می گوید: «این چیز شعرگونه ای نیست که بگوییم “این فیلم
توسط این کشور ساخته شد”.» با احتساب بازیگران و دست اندر کاران پشت صحنه،
حدود ۳۵۰۰ کامبوجی به ساخت فیلم کمک کردند.

برای
انتخاب بازیگران بچه در فیلم، جولی به یتیم خانه ها، سیرک ها و مدارس
دورافتاده سر زد و بطور خاص به دنبال بچه هایی بود که سختی را چشیده باشند.
برای یافتن بازیگر نقش اول فیلم که نقش لونگ آنگ جوان را قرار بود بازی
کند، مسئولین انتخاب بازیگر، یک بازی طراحی کردند که در واقعیت چیز
آزاردهنده ای بود: آنها روی میز پول می گذاشتند و از بچه ها می خواستند تا
به چیزی فکر کنند که آن پول را برایش نیاز داشتند و بعد پول را بقاپند و
فرار کنند. کارگردان نیز وانمود می کرد که به دنبال بچه می دود تا او را
بگیرد و وقتی بچه را می گرفت، بچه باید یک دروغ سر هم می کرد.


جولی می گوید: «سری موک (دخترکی که در نهایت برای این نقش انتخاب شد) تنها
بچه ای بود که برای مدتی خیلی خیلی طولانی به پول خیره شد. وقتی مجبورش
کردند که پول را برگرداند، غرق در احساسات شد و همه این احساسات متفاوت
دوباره بازگشتند.» جولی زیر گریه می زند و می گوید: «وقتی بعداً از او
پرسیدند که پول را برای چه می خواسته گفت که پدربزرگش مرده و آنها پول کافی
برای یک تشییع جنازه آبرومند نداشتند.»

جولی
می گوید که این پیوند اصیل با درد در همه افرادی که درگیر این پروژه بودند،
بیدار بود و صحنه هایی ساخته بود که وی قبلاً هرگز ندیده بود: «هیچ فردی
در این فیلم نبود که پیوندی شخصی با آن نداشته باشد. آنها برای کار کردن و
انجام وظیفه یا شغل نمی آمدند. آنها برای احترام به مردمی می آمدند که در
خانواده خود از دست داده بودند و به خاطر احترام به آنها بود که برای باز
خلق آن می آمدند… این باعث می شد چیزی برای آنها کامل شود.» بعضی از آنها
کابوس هایشان یا خاطرات شان زنده می شد.


به همین دلیل، یک تراپیست هر روز در صحنه فیلمبرداری حاضر بود. همچنین
عابران و بینندگان عجیب و غریبی بودند که انگار نمی دانستند یک فیلم در حال
ساخته شدن است و تحت تأثیر قرار گرفته و  شوکه می شدند. جولی می گوید: «در
یک صحنه، وقتی خمرهای سرخ به روی پل می آمدند، بعضی از مردم بودند که روی
زانو افتاده و شیون می کردند. آنها از اینکه می دیدند خمرهای سرخ بازگشته
اند، وحشت می کردند.»

با توجه به مقیاس و
پیچیدگی این فیلم، شاید اگر یک کارگردان هالیوودی دیگر بود، آگاهانه یا
ناآگاهانه، مداخله می کرد و به نحوی نفوذش را بکار می برد که گستاخانه و بی
احترامی به نظر می رسید. به گفته آنگ و پان، جولی آنقدر خوب کامبوج را می
شناسد که خصلت های اخلاقی این کشور را پیدا کرده است. پان تعریف می کند که
چگونه وی سر وقت ناهار، مثل بقیه در صف می ایستاده و هرگز صدایش را بالا
نمی برده است. او می گوید: «ما اینجا فریاد نمی زنیم. صحبت می کنیم.» در
کامبوج، داد زدن نه تنها بی احترامی است، بلکه نشانه ای از ضعف هم محسوب می
شود.

چشم های زیادی روی مدوکس بود که حالا به
اندازه جولی در کامبوج مشهور است. جولی می گوید: «این راهی براش بود تا
قدم به جاهایی بذاره که به احتمال زیاد والدین واقعی ش هم به اونجاها قدم
گذاشتن.» جولی مطمئن نبود که واکنش مدوکس به این تجربه چگونه خواهد بود.
آیا ارتباط برقرار خواهد کرد؟ آیا تمایل به فرار خواهد داشت؟ یک روز صبح
هنگام فیلمبرداری وقتی جولی از مدوکس شنید: «می تونم با دوستام برم تو خونه
م بخوابم؟» (منظورش خانه شان در جنگل بود که در سال ۲۰۰۲ جولی خریده بود)
بسیار هیجانزده و خوشحال شد: «تابحال نشنیده بودم به اونجا بگه خونه.


هیچ وقت نمی تونی مجبورشون کنی. نمی تونی بگی: “این عالی نیست؟” فقط باید
یه جورایی دائم اونارو به اونجا ببری و اونو جلوشون بذاری… و امیدوار
باشی که غرور و افتخار رو در اون پیدا کنند و آرامش بیابن.» جولی تلاش برای
پیوند دادن مدوکس با زادگاهش را یک تلاش خانوادگی و نه یک تلاش انفرادی می
داند، همانطور که در مورد زاهارا در اتیوپی و در مورد پکس در ویتنام این
کار را کرد. به همین دلیل، وقتی پیت در حال فیلمبرداری “ماشین جنگی” (War
Machine) در خاورمیانه بود، پنج فرزند دیگر نیز با او به کامبوج رفتند و
نقشی رسمی یا غیررسمی در فیلم مادرشان بازی کردند. پکس عکاسی کرد و چهارتای
دیگر هر روز در صحنه فیلمبرداری بودند و با دیگر بچه بازیگرها، دوستان
صمیمی شدند.

برای اولین بار: دردل خواندنی «آنجلینا جولی» با مجله ونیتی فیر 

در
ماه فوریه، فیلم با ۱۰۰۰ نفر بیننده در آمفی تئاتر فضای باز در نزدیک معبد
انگکور وات برای اولین بار به نمایش درآمد. طبق گزارشات متعدد، این اکران
پر از اشک و گریه، یادآوری گذشته ها و تخلیه روانی بود. چیزی که جولی را
بیش از هر چیز دیگری تکان داد این بود که «مردم کامبوجی یک اکران بزرگ برای
یک فیلم سینمایی داشتن. اونا فیلمی رو تماشا کردن که خودشون صحنه هاش رو
ساختن. این بازیگران خودشون بودن که عالی ظاهر شدن و کشور خودشون بود که
علیرغم همه چیزای وحشتناک، زیبا دیده شد.»

افسوس،
زمانی که جولی مشغول ساختن تاریخ برای یک کشور بود، رابطه اش با پیت رو به
نابودی بود. وقتی فیلم “اول پدرم را کشتند” به مرحله پس از تولید رسید، در
تابستان ۲۰۱۶، اوضاع بد شد. جولی می گوید: «نمی خواستم از اون کلمه (بد)
استفاده کنم… اوضاع “سخت” شد.» حرف و حدیث هایی در هالیوود شنیده می شد
مبنی بر اینکه سبک زندگی شان به پیت فشار آورده و او به دنبال زندگی
پایدارتر و زندگی نرمالی برای کل خانواده است.


وقتی این سوال را مطرح می کنم، تنها لحظه ای است که جولی حالت دفاعی می
گیرد و فوراً با حرارت می گوید: «سبک زندگی ما به هیچ وجه منفی نبود. مشکل
ما این نبود. این یکی از بهترین فرصت هاییه که ما میتونیم به بچه هامون
بدیم و همینطور می مونه… اونا شش فرد فهمیده، با اراده و خاکی هستن. من
به اونا افتخار می کنم.» جولی ثابت کرد که به خاطر بچه ها، نمی خواهد
درباره جدایی حرف بزند. و با این حال به نظر می رسد که می خواهد منظورش را
انتقال دهد و این مستلزم انتخاب محتاطانه کلمات است: «اونا تا الان خیلی
شجاع بودن. اونا خیلی شجاع بودن.»

یعنی چه زمانی شجاع بودن؟

جمله
های ما به یک اندازه رازگونه است: «در زمان هایی که باید می بودن. همه ما
در حال بهبود یافتن از وقایعی هستیم که به درخواست طلاق منجر شدن… اونا
از طلاق حالشون خوب نمیشه. اونا از زندگی، از چیزهایی که تو زندگی هست،
حالشون خوب میشه و بهبود پیدا می کنن.»

به
مصاحبه برد پیت با جی کیو استایل (صحبت های پیت درباره به گردن گرفتن
تقصیرها و بازسازی وجهه اش در دل و ذهن مردم) اشاره می کنم و می پرسم آیا
این قضیه او را غافلگیر کرد که در جواب با حالتی بی اعتنا می گوید: «نه» به
گزارش های مطبوعات در مورد اینکه رابطه شان رو به بهبود است اشاره می کنم و
می پرسم آیا این قضیه حقیقت دارد. مکثی طولانی می کند. پایین را نگاه می
کند و یک جواب آماده می کند: «ما به هم اهمیت میدیم و به خونواده مون اهمیت
میدیم و هر دوی ما برای یه هدف مشترک تلاش می کنیم.» عصبانیت و درد درست
زیر پوستش حس می شود، ولی احساساتش را کنترل می کند: «وقتی بچه بودم، خیلی
نگران مادرم بودم… خیلی. نمی خوام بچه هام نگران من باشن. فکر می کنم
خیلی مهمه که زیر دوش گریه کنم و نه جلوی چشم اونا. اونا باید بدونن که همه
چی درست میشه حتی وقتی خودت ازش مطمئن نیستی.»

تعصب
او نسبت به بچه ها پس از نزدیک شدن به مرز سرطان تخمدان، شدیدتر شده است؛
بیماری ای که زندگی مادرش را در سن ۵۶ سالگی از او و دیگر اعضای خانواده
گرفت. جولی در سال ۲۰۱۳ مقاله ای در نیویورک تایمز درباره تصمیمش برای
جراحی پیشگیرانه مستکتومی دوگانه و جراحی ترمیمی پس از آنکه فهمید دارای ژن
BRCA1 است، منتشر کرد. دو سال بعد، وقتی در اتاق تدوین فیلم “در کنار
دریا” (By the Sea) مشغول کار بود، دکترش با او تماس گرفت و گفت که نگران
نتیجه آزمایش خون او و احتمال وجود سرطان است.


«ده دقیقه بعد، اتاق دور سرم می چرخید و فقط به این فکر می کردم: “چطور
ممکنه؟”» او این خبر را از فرزندانش پنهان کرد و تست های بیشتری انجام داد و
چند روز عذاب آور دیگر هم صبر کرد. وقتی بالاخره فهمید که سرطان ندارد، می
گوید: «به زانو افتادم.» سپس وقت دکتر گرفت تا تخمدان هایش را دربیاورند.
«با خوشحالی به اتاق عمل رفتم. ورجه ورجه می کردم. چون تو اون نقطه و در
اون زمان، این یه اقدام پیشگیرانه بود.» و فوراً یائسه شد.

پارسال،
جولی علاوه بر فشار خون دچار فلج بِل هم شد، که ناشی از صدمه به عصب های
صورت است و باعث می شود یک طرف صورت شل و آویزان شود. وی می گوید: «گاهی زن
ها در خانواده ها، خودشون رو در اولویت آخر قرار میدن تا اینکه این روی
سلامت شون خودشو نشون میده.» وی طب سوزنی را عامل بهبود کامل از این فلج
قلمداد می کند.

برای اولین بار: دردل خواندنی «آنجلینا جولی» با مجله ونیتی فیر 

می
گوید که اخیراً پوستش خشک تر شده و موهای سفید بیشتری دارد و در این باره
می گوید: «نمی تونم بگم بخاطر یائسگیه یا سال بدی داشتم.» اینکه وی هنوز هم
نماد جذابیت برای کسی باشد، برایش خنده دار به نظر می رسد. ولی می گوید:
«در واقع حس زن بودن بیشتری دارم چون حس می کنم در مورد انتخاب هام
باهوش‌تر شدم و خانواده رو در اولویت قرار میدم و مسئول و کنترل کننده
زندگیم و سلامتیم هستم. به نظر من، این چیزیه که یه زن رو کامل می کنه.»

گذشته
از مراسم تبلیغاتی برای فیلم “اول پدرم را کشتند” در ماه جاری در شبکه
نتفلیکس، جولی هیچ علاقه ای به کار کردن روی فیلم دیگری در حال حاضر ندارد،
زیرا زندگی اش جایی برای آن ندارد و می گوید: «فقط می خوام درست صبحانه
درست کنم و خونه داری کنم. این عشق و علاقه منه. به درخواست بچه هام، دارم
کلاس آشپزی میرم. وقتی شب ها به رختخواب میرم از خودم می پرسم آیا امروز
مامان خوبی بودم یا امروز روز متوسطی بود؟» (البته شایعاتی شنیده ایم مبنی
بر اینکه او در حال مذاکره برای نقش آفرینی در فیلم بازسازی شده بیل کاندون
از فیلم “عروس فرانکن اشتاین” محصول سال ۱۹۳۵ است.)

رابطه
اش را با پدرش نیز از نو ساخته، زیرا مدتها بود که این دو با هم حرف نمی
زدند: «اون خیلی خوب درک می کنه که بچه ها در این برهه به پدربزرگشون نیاز
دارن. دیشب یه جلسه تراپی داشتم که اونم حضور داشت. اون قانون اینجارو می
دونه و می دونه که نباید بذاره بازی ش بدن. فقط باید یه بابابزرگ باحال
باشه که خلاقه و با اونا می گرده و قصه میگه و تو کتابخونه کتاب می خونه.»

منبع
اصلی آرامش او آنگ بوده است: «اون از اون دوستاییه که آستیناشو بالا زد،
سوار هواپیما شد و صبح کریسمس کمکم کرد. اون نزدیکترین و صمیمی ترین دوستم
بوده و روی شونه ش گریه کردم.»

فردا، جولی و
فرزندانش عازم آفریقا هستند. آنها به نامیبیا می روند، جایی که شایلو به
دنیا آمد و سپس به کنیا، جایی که جولی باید وارد پروژه پیشگیری از خشونت
جنسی شود، نهادی که خودش همراه با ویلیام هیگ، وزیر امور خارجه سابق
بریتانیا، آن را بنا نهادند.

اعضای
ارتش بریتانیا و حافظین صلح در مورد نحوه محافظت از زنان در برابر خشونت
جنسی در مناطق بحرانی، آموزش خواهند دید. معلوم است که این یک برنامه سفر
رویایی برای یک بچه نیست و جولی اعتراف می کند که از سوی بچه های بزرگترش
کمی مخالفت شنیده است: «می دونم که پسرا حالا به سن نوجوونی رسیدن و شاید
دلشون بخواد با دوستاشون تلویزیون تماشا کنن و اونا قبلاً به آفریقا رفتن و
شاید به اندازه بچه های کوچکترم هیجانزده نباشن. ولی واقعاً منو به چالش
نمی کشن و اذیتم نمی کنن.

فقط
لب تختم می شینن و میگن: “می خوایم اونجا چیکار کنیم؟”» وی به آنها
اطمینان داده که برایشان فعالیت های سرگرم کننده ای مانند “شن سواری”
برنامه ریزی کرده است. در هر صورت «اونا می دونن که این مهمه و می دونن که
مامان فکر می کنه که وقتی اونا بزرگتر بشن هم این مهم خواهد بود.»

برای اولین بار: دردل خواندنی «آنجلینا جولی» با مجله ونیتی فیر 

وی
می داند که این کمی عجیب و غریب به نظر می رسد، ولی نمی تواند در مورد
شخصیتش کاری کند: «من هیچوقت از خواب بلند نشدم که فکر کنم می خوام یه
زندگی جسورانه داشته باشم. ولی نمی تونم جور دیگه ای هم زندگی کنم. درست
مثل اینکه نمی تونم خوراک بپزم. نمی تونم آروم یه جا بشینم.» با وجود تمام
صحبت هایش در مورد علاقه به خانه داری، حالا که صحبت از آفریقا شده، نطقش
باز شده و قرار ندارد برای اینکه به آنجا فرار کند: «نه ماهه که دارم سعی
می کنم فقط تو خونه داری و جمع کردن مدفوع سگ از روی زمین و شستن ظرف ها و
قصه گفتن شبانه، خیلی خوب باشم.


و تو هر سه اینها دارم بهتر میشم. ولی حالا نیاز دارم به اینکه بوت هامو
بپوشم و به سفر برم.» وی معتقد است که اراده شخصی او به دیگران سرایت می
کند. همین چند روز پیش بود که با ناکس در مورد اینکه “وانمود کن نرمال
هستی” شوخی می کرد. «ناکس بهم گفت: “کی می خواد نرمال باشه؟ ما نرمال
نیستیم. بیا هیچوقت نرمال نباشیم.” مرسی – آره! ما نرمال نیستیم. بیا نرمال
نبودن رو در آغوش بکشیم!»

عکس ها از مرت آلاس، عکاس مشهور ترکیه ای و مارکوس پیگوت / استایلینگ از
جسیکا دیل 

مصاحبه توسط اوجینیا پرتز در ساعت ۱۲:۴۴ بعداز ظهر روز ۲۶
جولای ۲۰۱۷ برای شماره استایل مجله ونیتی فیر


منبع: برترینها

۱۰۰ فوتبالیست برتر تاریخ (۱)

انتخاب بهترین های تاریخ، همواره کاریست که رسانه ها و خبرنگاران علاقه خاصی به آن دارند و کاملاً امری سلیقه ای است، که می تواند موافقین و مخالفین زیادی همراه داشته باشد. وب سایت Fourfourtwo، صد بازیکن برتر تاریخ فوتبال را اینگونه چینش کرده است:

۱۰۰٫ گئورگی هاجی (رومانی)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش اول)

با یکی از شگفت انگیزترین مسیرهای زندگی حرفه ای در میان بزرگان دوران جدید، هاجی به عنوان بزرگترین بازیکن و هافبک هجومی در بهترین دوران رومانی مشغول به بازی بود، قبل از اینکه دو سال گاهی موفق و گاهی ناکام در رئال مادرید سپری کند و سپس در بارسلونا نیز دوران مشابهی را سپری نماید.

بین این دو دوره را در ایتالیا سپری نمود و به همراه میرشا لوچسکو یک “رومانی کوچک” در برشا ایجاد کرد. در فصل اول حضورش به همراه برشا راهی سری بی شد، اما با وجود پیشنهادات خوب از سایر تیم های سری آ، در برشا ماند و این تیم را به سری آ بازگرداند. در ۳۰ سالگی ظاهرا به سنین بازنشستگی نزدیک می شد، اما با پیوستن به گالاتاسارای، پنج سال درخشان را تجربه کرد و به طرز موفقی، زندگی افسانه ای را پیش رو گرفت و ۱۰ جام با این تیم کسب نمود.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: جام جهانی ۱۹۹۴ آمریکا؛ زمانی که رومانی با الهام از هاجی و پای چپ جادویی اش با عبور از سد آرژانتین راهی یک چهارم نهایی مسابقات شد.


۹۹٫ ماریو کولونا (پرتغال)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش اول)

با وجود فقط ۱۷۲ سانتی متر قد، کاپیتان تیم ملی پرتغال در جام جهانی ۶۶، هم در تیم ملی و هم در باشگاهش بازیکن بسیار قوی و سرسختی بود. وی به همراه بنفیکا دو بار فاتح جام باشگاه های اروپا در اوایل دهه ۶۰ شد. کولونا یک هافبک باکس تو باکس اصیل بود که اوزه بیو در ستایش وی گفته بود: “چسبی بود که ما را به هم می چسباند.” او می توانست هم در عقب و هم در جلوی زمین بازی کند و هم تیمی هایش را با ترکیبی از شوخی و اشتیاق به هیجان می آورد.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: سال ۱۹۶۱؛ او تلاش غیرقابل توصیف و توقفی در پیروزی ۳-۲ بنفیکا در مقابل بارسلونا در فینال جام باشگاه های اروپا در برن انجام داد.


۹۸٫ ماریو کمپس (آرژانتین)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش اول)

تنها چهار بازیکن آرژانتینی موفق به کسب عنوان آقای گلی لالیگا (پیچیچی) شده اند و کمپس یکی از آن هاست. او به عنوان یک مهاجم تنومند و موثر در والنسیا مشغول بازی بود و به خوبی گلزنی می کرد، به ویژه در دو فصل ۱۹۷۶/۷۷ و ۱۹۷۷/۷۸٫ کمپس به همراه والنسیا فاتح جام در جام اروپا در سال ۱۹۸۰ شد. با این حال او بیشتر به درخشش منفجرکننده اش در جام جهانی ۱۹۷۸ شناخته می شود. شش گل به ثمر رساند و آقای گل جام جهانی شد.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: فینال جام جهانی ۱۹۷۸؛ به ثمر رساندن دو گل در فینال جام جهانی ۱۹۷۸ به تنهایی برای این انتخاب کافی نیست. کمپس دو بار دروازه هلند را گشود از جمله گل قهرمانی آرژانتین در وقت های اضافی.


۹۷٫ نیمار (برزیل)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش اول)

نیمار پس از لیونل مسی و کریستیانو رونالدو، ستاره بزرگ بعدی است. در ۲۵ سالگی نه تنها فوتبال را به مرزهای جدیدی تبدیل می کند، بلکه از منظر سطح عملکرد، بسیار فوق العاده ای است. آنچه که او با سانتوس، بارسلونا و تیم ملی برزیل به دست آورده است، باورنکردنی است (وی ۵۲ گل ملی به ثمر رسانده است و می تواند به رکورد ۷۷ گل پله دست یابد.) او توانایی این مسئله را دارد که در کنار گابریل ژسوس و فیلیپه کوتینیو اثبات نماید که دوران بهترین روزهای کشورش سرنرسیده است.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: المپیک ۲۰۱۶؛ نیمار مورد انتقاد بسیاری به عنوان کاپیتان تیم ملی کشورش قرار گرفت، اما با کسب عنوان قهرمانی المپیک ۲۰۱۶ ریو، بر این فشار چیره شد.


۹۶٫ اوبدولیو وارلا (اروگوئه)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش اول)

هافبکی که با پنارول درخشید و به همان اندازه در خط دفاعی نیز عملکرد درخشانی داشت. وی به عنوان کاپیتان نقشی محوری و اساسی در پیروزی شوکه کننده اروگوئه در مقابل برزیل در فینال جام جهانی ۱۹۵۰ ایفا نمود. بعد از اینکه مربی رختکن اروگوئه را پیش از بازی فینال ترک نمود، وارلا به بازیکنان دستور داد که دستورات مربی قبل از بازی را نادیده بگیرند و بازی تدافعی را فراموش کنند و در عوض در مقابل میزبان و بدون ترس یک بازی تهاجمی را به نمایش گذارند. اروگوئه دقیقا این کار را انجام داد و موجب تزلزل میزبان شد و اروگوئه با نتیجه ۱-۰ قهرمان شد.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: فینال جام جهانی ۱۹۵۰؛ وارلا عمدا شروع به بحث با داور انگلیسی جورج ریدر کرد که سرعت برزیلی ها را کم کند و بعد از پیش افتادن شان، از سرعت گرفتن دوباره شان جلوگیری کند و این نقش بازی کردنش جواب هم داد.


۹۵٫ ژالما سانتوس (برزیل)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش اول)

هم تیمی سابق پله که توسط وی به عنوان یکی از ۱۲۵ بازیکن برتر تاریخ فوتبال برگزیده شد. وی در ۹۸ بازی ملی حضور یافت و دو بار به همراه برزیل فاتح جام جهانی شد. وی تنها در یکی از بازی های جام جهانی ۱۹۵۸ به میدان رفت، اما به عنوان بهترین مدافع راست مسابقات برگزیده شد، بنابراین این نمایش او باید دیده شود. در کنار نیلتون سانتوس مدافع چپ برزیل، ژالما سانتوس به ندرت عقب نشینی می کرد و شروع سنت استفاده از مدافعان تهاجمی از برزیلی ها بود و الگویی برای آینده این پست شدند.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: فینال جام جهانی ۱۹۶۲؛ در دیدار مقابل چکسلواکی، سانتوس گل آخر را مسابقه را که توسط واوا به ثمر رسید پایه گذاری کرد.


۹۴٫ زلاتان ابراهیموویچ (سوئد)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش اول)

یک سوالی که ممکن بود پنج سال پیش به صورت جدی در انگلیس مطرح شود، اما اکنون نه، در مورد سریال قهرمانی های مرد باشکوه و ترشروی سوئدی بود و وی تبدیل به یک قهرمان بی نظیر در عصر مدرن شده است. قبل از اینکه وی در فصل گذشته علی رغم درخشش خود موفق به کسب عنوان قهرمانی لیگ برتر نشود، یه عنوان یک مهاجم بزرگ، در ۱۳ فصل از ۱۴ فصل اخیر موفق به کسب عنوان قهرمانی لیگ شد (با وجود اینکه دو قهرمانی به دلیل کالچوپولی از یوونتوس کسر شد). برخی بازیکنان توانایی های فیزیکی و حتی فنی زلاتان را  داشته اند، اما هیچ کدام چنین هویتی نداشتد.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: می توان به پیروزی ۴-۳ سوئد در مقابل انگلیس با چهار گل زلاتان از جمله گل قیچی برگردانش اشاره کرد. یا می توان به فصل ۲۰۱۰/۱۱ اشاره کرد که پس از مشکل با پپ گواردیولا با ترک بارسلونا، به سری آ بازگشت و به میلان در راه آخرین عنوان اسکودتویش کمک کرد.


۹۳٫ فیلیپ لام (آلمان)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش اول)

یکی از بازیکنانی که توانایی اش در طول زمان برای شما آشکار می شود. لام یکی از مهمترین مدافع کناری عصر مدرن است. بایرن مونیخ یوپ هاینکس، تیم ملی آلمان یواخیم لوو و بایرن مونیخ پپ گواردیولا همگی حاکی از این مطلب است که لام برای مدتی طولانی، استانداردهای شگفت انگیزی از خود به نمایش گذاشت.

لام به عنوان یک مدافع باهوش و تکنیکی در دو موقعیت بسیار متفاوت، در کمال مطلق بازی کرد. مجموعه جام های وی (از قهرمانی با آلمان در جام جهانی ۲۰۱۴ تا قهرمانی های متعددش با بایرن مونیخ) شاهد خوبی در خصوص عملکرد فوق العاده اش در دوران حرفه ای بود. گواردیولا در خصوص وی می گوید: “شاید او باهوش ترین بازیکنی است که در زندگی حرفه ای با او تمرین کرده ام. او در سطح دیگری است.”

برهه برجسته زندگی حرفه ای: حتی زمانی که به عنوان هافبک میانی به کار گرفته شد، به راحتی  در پست جدیدش بازی می کرد و خودش را وفق داد و به عنوان کاپیتان تیم گواردیولا، سه قهرمانی متوالی بوندسلیگا کسب نمود.


۹۲٫ ساندور کوچیس (مجارستان)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش اول)

مسلما بهترین سرزن تمامی اعصار بود، بازیکنی که میانگین گل های زده اش باورنکردنی بود. او در ۶۸ بازی ملی ۷۵ گل به ثمر رساند و به همراه مجارستان قهرمان المپیک ۱۹۵۲ شد و میانگین بیش از یک گل در هر بازی را در طی هفت فصل حضورش در هانود به ثمر رساند و سه بار قهرمان لیگ شد. کوچیس در سال ۱۹۵۸ راهی بارسلونا شد و طی دو فصل نخستش در کاتالونیا قهرمان لالیگا شد، هر چند به دلیل مصدومیتش این نوار پاره شد.

برهه برجسته زندگی حرفه ای: جام جهانی ۱۹۵۴؛ کوچیس با به ثمر رساندن ۱۱ گل در آن مسابقات، نه تنها آقای گل مسابقات شد، بلکه نقش بسزایی در عملکرد باشکوه مجارستان در جام جهانی ایفا نمود، هر چند با شکست ۳-۲ مقابل آلمان درفینال، این تیم نایب قهرمان شد.


۹۱٫ سپ مایر (آلمان)

100 فوتبالیست برتر تاریخ به انتخاب FourFourTwo (بخش اول)

سپ مایر دروازه بان بزرگ تیم ملی آلمان، همیشه در بایرن مونیخ عضویت داشت و بین سال های ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۴، چهار عنوان قهرمانی بوندسلیگا کسب نمود. وی همچنین یک نقطه اتکا در تیمی بود که در سال های ۱۹۷۴، ۱۹۷۵ و ۱۹۷۶ سه بار متوالی قهرمان جام باشگاه های اروپا شد. مایر تجسم کامل ثبات چه از نظر عملکرد و چه از نظر انتخاب بود.

او بین سال های ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۹ در ۱۳ سال متوالی در تمامی مسابقات لیگ به میدان رفت و رکورد ۴۲۲ بازی متوالی نیز به ثبت رساند. این رکورد هنوز یک رکورد ملی است. در سطح بین المللی او به همراه آلمان فاتح یورو ۷۲ و جام جهانی ۷۴ شد.

برهه برجسته در زندگی حرفه ای: او با بایرن مونیخ و تیم ملی آلمان موفق به کسب سه گانه  قهرمانی بوندسلیگا، جام باشگاه های اروپا و جام جهانی در سال ۱۹۷۴ شد.


منبع: برترینها

دردل‌های «آنجلینا جولی»؛ مادری تنها با قلبی شکسته (۱)

برترین ها: یک
آنجلینا جولی هست که یک مادر مجرد است و هرج و مرج روزانه شش بچه و ضربه
روحی حاصل از جدایی از برد پیت را مدیریت می کند؛  یک آنجلینا جولی دیگر
هست که بعد از آخرین فیلم سینمایی اش، فیلم اوریجینالی محصول شبکه نتفلیکس
درباره نسل کشی کامبوج، به لطف ملت کامبوج، از این رو به آن رو شد. حالا
جولی در عمارت جدیدش در لس آنجلس، تنش بین این دو آنجلینا و دلیل اینکه
زندگی اش دیگر هرگز نرمال نخواهد شد را با ما در میان می گذارد.

مثل
بیشتر چیزهایی که شامل آنجلینا جولی می شوند، قدم گذاشتن به خانه او،
تجربه ای نادر است تا جائی که آدم از خود می پرسد آیا این واقعیت دارد یا
محصول هماهنگی هایی بسیار دقیق است. دروازه عظیم ورودی خانه لُس فِلیز، که
جولی به تازگی این عمارت اربابی ۱۰۰۰ متری با سبک معماری هنرهای زیبا را
خریده و قبلاً متعلق به فیلمساز افسانه ای سیسیل بی. دمیل بوده، به آرامی
باز می شود و محیط سرسبز و درختان انبوه محوطه نمایان می گردند.

برای اولین بار: دردل خواندنی «آنجلینا جولی» با مجله ونیتی فیر 


هیچ کس در محوطه نیست، همه جا ساکت است و فقط صدای آرام فواره ها شنیده می
شود که در یک ردیف روی استخر شنا آبفشانی می کنند. چند تا از درب های خانه
باز هستند – مثل یک معما از یک داستان پریان – و از خود می پرسم که باید
از کدامیک وارد خانه شوم؟ داخل نیز آرام و هواگیر است: همه پنجره ها باز
هستند و نسیم به داخل می وزد، شمع های کرمی و مبلمان سفید و روشن همه جا
دیده می شوند. بالاخره جولی از سمت دیگر خانه ظاهر می شود و با پیراهن گشاد
و بلندی به رنگ سفید به سمتم می آید. موهایش باز است و کفشی به پا ندارد.
خیلی کم آرایش به چهره دارد و پوستش می درخشد. لبخند ملیحی می زند که نشان
از مهربانی و خیرخواهی ابدی او دارد.

ولی به
محض اینکه شروع به حرف زدن می کند، متوجه می شوید که تصورات شما درباره
جولی چندان هم صحیح نیستند. او یک الهه آسمانی نیست. یک نیکوکار توانگر و
متعالی هم نیست. وی آن آدمی که فکر می کنید وسواس کنترل داشتن بر دیگران را
دارد نیست یا حداقل اینطور نشان نمی دهد. به نظرم او یک آدم نرمال،
خونگرم، خودمانی و حتی تا حدودی وراج می آید. قضیه این عمارت بزرگ ولی خالی
را اینطور توضیح می دهد که او همراه با شش فرزندش چهار روز پیش به این
خانه نقل مکان کرده اند.


دلیلش تاریخچه بلندآوازه یا معماری منحصر بفرد این خانه نبود. وی می خواست
فوراً خانه ای پیدا کند که دورافتاده باشد و اتاق های زیادی داشته باشد؛
این خانه که به قیمت حدوداً ۲۵ میلیون دلار به فروش گذاشته شده بود، شش
اتاق خواب و ۱۰ سرویس بهداشتی دارد. پس از درخواست طلاقش از برد پیت در
سپتامبر ۲۰۱۶، او و فرزندانش نه ماه در خانه ای اجاره ای زندگی کردند و
اساساً چمدان هایشان را باز نکردند. بنابراین در این خانه واقعاً هنوز
چمدانش را باز نکرده و خودش هم داخل آن را خوب بلد نیست، تابحال مهمان
نداشته و مطمئن نیست که مناسب ترین جای خانه برای نشاندن مهمان و صحبت کردن
با او کجاست.

با این اوصاف از اتاقی به اتاق
دیگر می رود – آشپزخانه ای دارد که خودش به تنهایی مناسب یک فیلم سینمایی
نانسی مِیِرز است و کتابخانه زیبای خاکستری اش یک نردبان بلند دارد و محبوب
ترین جای خانه از نظر خودش همینجاست – و همه جا را نشان می دهد، یک پاگرد
بزرگ پای یک پلکان مارپیچ هست که یک میز گرد با گلدانی از گل های سفید رویش
خودنمایی می کند. بالاخره به اتاق نشیمن می رسیم که یکی از دوستان طراح
صحنه اش آن را برایش دکوره کرده و دو کاناپه سفید و چند بالش بزرگ در آن
دیده می شوند.

با
کنجکاوی به بالش ها نگاه می کند و می گوید: «اصلاً نمی دونستم به این بالش
ها نیازه. دکوراسیون خونه و کلاً کارهای خونه همیشه کار برد (پیت) بوده.»
درست همین لحظه، داستی، سگ رات وایلر بزرگش، از راه می رسد و با قطرات آبی
که از شنا در استخر از آن می چکد، روی کاناپه می پرد و آن را خاکی می کند.
جولی آهی می کشد و نیمه تلاشی می کند تا با دستش خاک ها را بتکاند، بعد
منصرف می شود و جای دیگری می نشیند.

ظاهراً
زندگی در خانه او به همین شکل است – خاکی، خودمانی و نرمال. بچه ها مودب
هستند ولی نه مودب ظاهری و ساختگی. زاهارای ۱۲ ساله که جولی او را “صخره
محکم” خانواده توصیف می کند، از پله ها پایین می آید. جولی بین جمله اش او
را “زاز” صدا می زند. درباره اینکه بقیه بچه ها کجا هستند با او صحبت می
کند. زاهارا سگ خیس را بغل می کند. جولی می خندد و درباره شنای داستی در
استخر با او حرف می زند. به آشپزخانه می رویم، جایی که جولی برای خودش یک
فنجان چای درست می کند. ویوین ۹ ساله با یکی از دوستانش که شب را در خانه
آنها خوابیده، وارد می شوند. ویوین یک کوله پشتی جین با سنجاق های تزئینی
به دوش دارد و جولی او را در آغوش می کشد.

از
دخترک می پرسم اسمش “ویو” است یا “ویوین”. با لبخندی می گوید “هر دو!”.
وسایلش را روی کانتر می گذارد و بیرون می رود تا با دوستش بازی کند. جولی
یک پتوی کوچک که تا حد نابودی پاره شده را بر می دارد و با خنده توضیح می
دهد: «۳۲ تا پتو داره. خیلی پتو دوست داره و اگه پتوش رو بشوری، خیلی خیلی
عصبانی میشه. یه روز بهم گفت: “مامان پتوم یه مزه ای داره.” من هم جواب
دادم: “عزیزم، این نشونه اینه که این پتو واقعاً واقعاً باید شسته بشه.”»

جولی
وسایل ویوین را مرتب می کند و همان لحظه کل فنجان چایش روی کانتر می ریزد.
بیرون می رویم و شایلو، ۱۱ ساله و ناکس، ۹ ساله، را می بینیم که در حال
بازی هستند. شایلو که دوست دارد مثل پسرها لباس بپوشد، یک کت کاموفلاژ،
شورت بلند و کتانی های سیاه سنگین، علیرغم گرمای تابستان، پوشیده است.


ناکس فوری به سمت جولی آمده و می پرسد که کی قرار است سرسره آبی را راه
بیندازند. جولی بغلش می کند و می گوید: «چطوره اول بگی: “سلام مامان”؟» و
لحنش درست مثل هر مادر مهربان و از کوره در رفته دیگری در آمریکا است. تا
این لحظه فقط یک تابلوی شخصی – تصویری سیاه و سفید از شش فرزند خانواده که
لبخند به لب دارند و حیوانات خانگی مانند سگ و موش و لاک‌پشت به بغل دارند -
بالای شومینه دیده می شود.

جولی و پیت که ۱۲
سال با هم بودند و به نظر می رسید با افتخارترین زوج رشد یافته هالیوودی
هستند، در سپتامبر گذشته از هم جدا شدند. به گفته وکیل جولی، او ناگهان
برای “سلامتی خانواده” درخواست طلاق داد و اعلام کرد که به دنبال حضانت
انحصاری فرزندانش است که سه تا از آنها (مدوکس، پکس و زاهارا) فرزندخوانده و
سه تای دیگر (شایلو، ویوین و ناکس) فرزندان بیولوژیکی هستند. مدتی اوضاع
آشفته بود تا اینکه در سفر با هواپیمای شخصی و دعوای لفظی و فیزیکی پیت با
مدوکس، کارد به استخوان جولی رسید. وقتی هواپیما روی زمین نشست، وی با بچه
ها به خانه رفت و عملاً پیت را از خانه بیرون کرد. این یک “جدایی مسالمت
آمیز و دوستانه” نبود.

 برای اولین بار: دردل خواندنی «آنجلینا جولی» با مجله ونیتی فیر


یک ناشناس به مسئولین، اف. بی. آی. و اداره خدمات کودک و خانواده شهرستان
لس آنجلس زنگ می زند و تجسس و بازرسی هایی علیه پیت در مورد خشونت او با
کودکان آغاز می شود. خیلی زود بی گناهی اش ثابت می شود و بعدها در مصاحبه
ای با مجله جی کیو استایل (GQ Style) پیت می گوید که جای زخم گسیخته شدن
ناگهانی خانواده اش از هم در قلبش هنوز تیر می کشد و اعتراف می کند که مشکل
جدی مصرف الکل داشته است.

شایعاتی هم شنیده
بودیم درباره اینکه پیت با ماریون کوتیار رابطه داشته که هم خودش و هم
کوتیار این شایعات را تکذیب کردند. جولی از دید مطبوعات زود قضاوت کرده ولی
در مقابل، پیت با مصاحبه ای که با جی کیو استایل کرد و تمام گناهان و
تقصیرها را به گردن گرفت، توانست دل ها و فکرها را از آن خود کند. این دو
در حال حاضر هنوز در حال مذاکره در مورد شروط طلاق شان هستند.

برای
جولی، زندگی بسیار پر مسئولیت تر شده و با وجود بازیگری، کارگردانی،
کارهای انسان دوستانه و نیکوکارانه، مراقبت از شش بچه و تدریس حقوق زنان در
دانشکده اقتصاد لندن، گویی همه چیز بطور تصاعدی برایش بزرگتر و پیچیده تر
شده، زیرا حالا همه این کارها را به تنهایی انجام می دهد. از طرفی هرج و
مرج زندگی روزمره و تنظیم قرار بازی بچه ها با دوستانشان، وقت دکتر، بستن و
باز کردن چمدان ها و تنظیم وقت وعده های غذایی، هست و از طرف دیگر، هرج و
مرجی عمیق تر و عاطفی تر هست، وی در این باره می گوید: «این مدت برام
سخت‌ترین دوره بوده و تازه داریم یه نفسی می کشیم. این خونه پرشی بزرگ به
سمت جلو برای ماست و همه مون داریم تلاشمون رو می کنیم تا خانواده مونو
درمان کنیم.»

واقعیت این است که این ضربه روحی
شخصی با جدیدترین فیلم شخصی اش همزمان شده است. جولی فیلم تکان دهنده ای
در مقیاسی عظیم کارگردانی کرده که اقتباسی از کتاب خاطرات لونگ آنگ (منتشر
شده در سال ۲۰۰۰) با عنوان “اول پدرم را کشتند” (First They Killed My
Father) درباره نسل کشی توسط “خِمِرهای سرخ” است که در آن والدین آنگ و دو
تا از خواهران و برادرانش و همچنین حدود دو میلیون کامبوجی دیگر که یک
چهارم جمعیت آن کشور را تشکیل می دهند، کشته می شوند.


این فیلم که تماماً در کامبوج و به زبان خمری فیلمبرداری شده، فیلم
اوریجینالی محصول نتفلیکس است که بزرگترین فیلم تولیدی این کشور است که از
زمان جنگ تابحال ساخته شده و طبق گزارش های کامبوجی هایی که آن را دیده
اند، این فیلم یکی از فاش کننده ترین آثار هنری است که درباره این فصل از
تاریخ این کشور ساخته شده، تاریخی که هنوز هم صحبت کردن درباره اش برای
کامبوجی ها دشوار است. ولی اگر کامبوجی ها این فیلم را چیزی مثل هدیه می
دانند، پس حتماً یک هدیه سپاسگزاری است. برای جولی، کامبوج جایی است که
خانواده اش را بنا نهاده و جایی است که روحش را پاکسازی کرده و تبدیل به
زنی شده که امروز می بینیم.

اگر می توانید،
آنجلینای دهه نود را به یاد بیاورید، دوران اوج دیوانگی “آنجی”. جولی که آن
زمان متخصص ایفای کاراکترهای فرار و تاریک بود و به نظر می رسید این
کاراکترها در واقع آینه ای از روحیه بیقرار و وحشی او باشند، سه جایزه گلدن
گلوب برای نقش هایی که در فیلم های تلویزیونی بازی کرد برد و یک جایزه
اسکار بهترین بازیگر زن در نقش مکمل برای بازی در نقش زنی جوان با اختلال
شخصیتی در فیلم “دختر از هم گسیخته” (Girl, Interrupted) بدست آورد.

وی
علناً و بی رو در بایستی در مورد مصرف هروئین و آسیب زدن به خود و عشق و
علاقه اش به چاقو صحبت می کرد. او و همسرش، بیلی باب ثورنتون، خون خشک شده
یکدیگر را در گردنبندهایشان حمل می کردند و در مورد روابط وحشیانه شان پز
می دادند. در مراسم اسکار سال ۲۰۰۰، جولی صحبت های تحریک آمیزی درباره
علاقه به برادرش جیمز کرد و صمیمیت شرم آورش با او را عموم مردم شاهد
بودند. قطعاً جولی در سال های اولیه زندگی اش، درد و رنج هایی داشته –
پدرش، جان وویت (بازیگر)، به مادرش، مارشلین برتراند، خیانت کرد و این دو
خیلی زود از هم جدا شدند. ولی اینها همه دردهای دنیای اولیه بودند. تبدیل
شدن به “دختر جذاب” جدید هالیوود باعث شد که جولی نقش اول فیلم سینمایی
“لارا کرافت: مهاجم مقبره” (Lara Croft: Tomb Raider) را بدست آورد که بر
اساس بازی ویدئویی محبوبی به همین نام ساخته شد.

برای اولین بار: دردل خواندنی «آنجلینا جولی» با مجله ونیتی فیر 

این
فیلم که نمونه ای از بیهوده ترین فیلم های هالیوودی است، در محلی واقع در
کامبوج فیلمبرداری شد. در آنجا، جولی که در حباب بیخیالی و زندگی مرفه لس
آنجلس و نیویورک بزرگ شده بود، شاهد بود که رنج واقعی چه شکلی است: فقر، از
دست دادن اندام های بدن در انفجار مین های پنهان در زمین، ناپدید شدن و
کشته شدن یک نسل از اقوام و آشنایان. در این دنیا جایی برای ناراحتی های
شخصی و ادا و اطوارهای خودخواهانه نبود. و علیرغم ناملایمات و مصیبت های
عمیقی که این مردم داشتند، جولی می گوید: «من مردمی رو پیدا کردم که خیلی
مهربون، خونگرم و زودجوش بودن و بله، خیلی هم پیچیده بودن. وقتی اینجا –در
کشور خودمون- با ماشین می گردی می تونی آدمای زیادی رو ببینی که خیلی چیزا
دارن ولی اغلب شاد نیستن، ولی اونجا – در کامبوج – میری می بینی خانواده
هایی هستن که زیرانداز و وسایل پیک نیک رو برمی دارن میرن غروب خورشید رو
تماشا کنن.»

جولی ناگهان نسبت به دنیا کنجکاو
می شود و این قضیه را از کشوری که در آن قرار داشته آغاز می کند. روزی در
سیم ریپ در کامبوج، از کنار جاده کتابی را به قیمت ۲ دلار می خرد که موضوعش
خاطرات آنگ بود. این یکی از فاکتورهایی بود که به جولی الهام بخشید تا هدف
والاتری بیابد. در سال ۲۰۰۱، تا جایی که می توانست خود را به دانش بیشتری
مجهز نمود و با سازمان ملل تماس گرفت و در نهایت سفیر حسن نیت کمیساریای
عالی سازمان ملل برای پناهندگان شد.

در
یکی از اولین مأموریت هایش برای سازمان ملل، در سال ۲۰۰۲، به کامبوج
بازگشت تا با کارکنان ان. جی. او. که به مسائل مربوط به مین های زمینی
رسیدگی می کردند، دیدار کند. آنگ، نویسنده آن کتاب الهام بخش، یکی از آنها
بود که بعد از جنگ به آمریکا نقل مکان کرده بود، ولی سال های بزرگسالی اش
را به تلاش برای مشکلات کامبوج گذرانده بود. وی تابحال هیچکدام از فیلم های
جولی را ندیده بود، ولی جولی هم قطعاً شبیه به تصور هیچکس از یک ستاره
سینمایی نبود. آنگ درباره اش گفته بود: «جولی یک انسان خیلی باحاله و اصلاً
از اینکه خاکی یا کثیف بشه ناراحت نمیشه.»

آنگ
و جولی خیلی زود دوست شدند و نقشه کشیدند تا با هم به بخشی از کامبوج سفر
کنند که پر از مین های زمینی بود، جایی که آنگ از زمان جنگ تابحال آنجا
نرفته بود. بنابراین دوره ای آغاز شد که بیشتر شبیه سکانسی از یک فیلم
سینمایی به نظر می رسید، ولی اینطور نبود. آنها با چند نفر خنثی کننده مین
قرار گذاشتند و با موتورهای سبک و فقط یک چراغ قوه و چند تکه دستمال توالت
اضافی راهی شدند تا اینکه بارندگی سنگین موسمی آغاز شد. آنها که سر تا پا
خیس شده بودند، شب را روی ننوهای معلق گذراندند. جولی قبل از به خواب رفتن
دریافت که آنقدر به آنگ اعتماد دارد که از او مطلبی شخصی بپرسد، مطلبی مهم
که مدتی بود به آن فکر می کرد، یعنی پذیرفتن یک یتیم کامبوجی به
فرزندخواندگی.

جولی
اینطور به یاد می آورد: «به عنوان یه یتیم کامبوجی ازش پرسیدم آیا بهش بر
می خوره که کسی مثل من، یعنی یه خارجی، این کارو بکنه، یا این چیز خوبیه»
آنگ با تمام قلبش از این قضیه حمایت کرد و بعدها در این باره می گفت: «آنجی
نسبت به همه اطرافیانش رفتاری مادرانه داشت، نه فقط بچه ها، بلکه بزرگترها
هم این حسو داشتن. من دلم می خواست اون منو به فرزندخواندگی بپذیره.


وقتی هشت سالم بود یتیم شدم و به همین خاطر فکر می کنم وقتی تو همچین
تجربیاتی رو پشت سر میذاری، همیشه یه بخشی از تو هست که آرزو داره تو
زندگیش، والدین کامل و واقعی داشته باشه.» جولی می گوید که اشتیاق آنگ برای
ایده فرزندخواندگی او، فاکتوری بوده که تصمیمش را قطعی کرده است. اگر جواب
آنگ متفاوت می بود، جولی می گوید: «ممکن بود تصمیمم عوض بشه. ممکن بود این
کارو برام خیلی سخت کنه.» از آن زمان تابحال آنگ در زندگی جولی حضور داشته
و حالا یکی از معدود دوستان نزدیک و صمیمی اوست.

جولی
بی درنگ روال فرزندخواندگی را به جریان انداخت. چند ماه بعد، به بازدید از
یک یتیم خانه در شهر باتام‌بنگ رفت و به خود قول داد که فقط به یک یتیم
خانه برود و مثل خرید کردن در پاساژ، دور نزند. ولی همان موقع که در اتاق
های یتیم خانه گشت می زد و با بچه ها دیدار می کرد، حس خوبی نداشت و در این
مورد می گوید: «با هیچکدومشون حس پیوند داشتن نمی کردم. بعدش گفتن: “یه
بچه دیگه هم هست”…» مدوکس کوچولو در جعبه ای که از سقف آویزان بود
خوابیده بود. جولی به او نگاه می کند و او به جولی می نگرد و بعد «فقط گریه
کردم و گریه کردم.»

برای اولین بار: دردل خواندنی «آنجلینا جولی» با مجله ونیتی فیر 

و
بدین ترتیب یک پروژه ۱۵ ساله آغاز شد که در آن جولی برند خود را از نو
ساخت و دنیایش را گسترده تر کرد، خانواده اش، حرفه اش و وجهه اش از این رو
به آن رو شدند. وی خانه ای در کامبوج خرید و شهروند کامبوج شد. در سال
۲۰۰۳، وی چیزی را تأسیس کرد که بعدها بنیاد مدوکس جولی-پیت نام گرفت و این
بنیاد متمرکز بر محافظت از محیط زیست کامبوج، سلامت، تحصیل و زیرساخت های
آن بود. وی کارهایش برای سازمان ملل را بیشتر کرد و به چندین و چند مأموریت
حقیقت یابی رفت، به خطرناک ترین و حساس ترین نقاط دنیا نظیر سیه‌را لئون،
افغانستان، عراق، بوسنی و هائیتی سفر کرد و تا به امروز بیش از ۶۰ مأموریت
را به انجام رساند. جولی از ثورنتون (همسرش در آن زمان) که علاقه تازه
یافته او را درک نمی کرد، جدا شد و فرزند دومش را از کشور اتیوپی به فرزندی
پذیرفت و نامش را زاهارا گذاشت.

در سال ۲۰۰۴
بود که با پیت و سر صحنه فیلمبرداری فیلم سینمایی “آقا و خانم اسمیت” (Mr.
& Mrs. Smith) آشنا شد، یعنی زمانی که پیت هنوز همسر جنیفر آنیستون
بود. برای جولی، آشنا شدن با پیت که پسر طلایی خوش چهره و خودمانی هالیوودی
بود، او را به سطح جدیدی از شهرت رساند. با آنکه او همچنان روی این حرف
مانده است که رابطه آنها تا زمان جدایی پیت و آنیستون رمانتیک نبوده است،
این زوج وقت تلف نکردند و عشق شان را روی صفحات مجله دبلیو نیز به نمایش
گذاشتند و خاله بازی آنها با پنج بچه قلابی، ۳۲ صفحه از این مجله را به خود
اختصاص داد.

آنیستون
در این میان کاملاً ویران شد. ولی برای پیت، دوستی با جولی به این معنا بود
که باید همه چیز را آنطور که جولی می خواست پیش می بُرد، حداقل اوایل
اینطور بود. این رابطه شروع زندگی نیکوکارانه برد پیت –در آفریقا، هائیتی و
نیو اورلئانز- نیز شد و او رسماً مدوکس و زاهارا را به فرزندی پذیرفت. وی
جولی را متقاعد کرد تا فرزندان بیولوژیکی نیز داشته باشند. در سال ۲۰۰۶ بود
که شایلو در نامیبیا به دنیا آمد و دوقلوهایشان، ویوین و ناکس، در سال
۲۰۰۸ متولد شدند.

در
این بین، آنها پکس را از ویتنام به فرزندی قبول کردند. آنها خانه های
بیشتری در فرانسه، اسپانیا، نیویورک و نیو اورلئانز خریدند. در حالیکه پیت،
به عنوان بازیگر و تهیه کننده، یک فیلم معتبر و باپرستیژ را بعد از دیگری
(“مهتاب”، “درخت زندگی”، “مانی‌بال”، “۱۲ سال بردگی”) کار می کرد، جولی
شانسش را با کارگردانی امتحان کرد و فیلم “در سرزمین خون و عسل” (In the
Land of Blood and Honey) را درباره بوسنی کار کرد، پروژه ای که ملهم از
بعضی کارهایی بود که برای سازمان ملل در بوسنی انجام داده بود.

این
دو با هم شکست ناپذیر و توقف ناپذیر به نظر می رسیدند و دو تا از زنده
ترین و خلاق ترین شهروندان روی کره زمین به نظر می آمدند. چیزی نبود که
آنها از پسش برنیایند. این دو با خانواده هشت نفره شان مثل کولی ها به دور
دنیا می گشتند و کارهای نیکوکارانه و هنری انجام می دادند و هر جا که بودند
خانه شان را می ساختند. در سال ۲۰۱۴ و بیشتر به این دلیل که بچه هایشان
خواسته بودند، با هم ازدواج کردند. آنها امکانش را داشتند که هر جا می
رفتند مربی و معلم برای بچه هایشان ببرند. ولی نظر جولی درباره تحصیل به
معنای غرق شدن در دنیا واقعی بود، یعنی درک اینکه نقش کوچک آنها در دنیای
بزرگ چیست. برای مدتی همه اینها به زیبایی پیش رفت.

برای اولین بار: دردل خواندنی «آنجلینا جولی» با مجله ونیتی فیر 

ادامه دارد…


منبع: برترینها

مشهورترین آقازاده های سیاست در ایران

روزنامه هفت صبح: اظهارات اخیر فرزند محمدرضا عارف درباره ماجرای «ژن خوب» بار دیگر توجه ها را به پدیده آقازاده ها جلب کرده است. هر چند در هجمه ها به پسر عارف انگیزه های سیاسی قابل ردیابی است اما در مجموع افکار عمومی هیچ گاه دیدگاه مثبتی نسبت به آقازاده ها نداشته.

آنها همیشه متهم بوده اند به رانتخواری و استفاده از موقعیت پدران شان برای پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی. به این بهانه فهرستی تهیه کرده ایم از آقازاده های مشهور جناح های سیاسی ایران. البته که این فقط اسامی افرادی است که در رسانه ها شناخته شده هستند؛ وگرنه تعداد آقازاده هایی که زندگی آنها زیر ذره بین نیست خیلی بیشتر از این فهرست هاست.

نام هایی از این فهرست بیرون هستند که گاهی اخبار غیررسمی درباره فعالیت های آنها منتشر می شود و زود هم فراموش می شود مثل عکس های حاشیه ساز منتسب به فرزند علی آبادی معاون تربیت بدنی دولت نهم یا فعالیت های رسانه ای اخیر فرزند جت الاسلام زم. همین حالا خبر پرونده مربوط به یک شکایت مالی از پسر معصومه ابتکار بر سر زبان هاست یا ماجرای مربوط به دختر نعیمه اشراقی در کانادا یا پرونده مربوط به پسر حجت الاسلام فلاحیان که به یک قتل غیرعمد ختم شد و داستان پسر آن مدیر صنایع مس در دولت دهم و عکس های اوقات خوشش در خارج از کشور.

داستان آقازاده ها داستان طول و درازی است. داستان آقازاده های بیزینسمن و داستان آقازاده های سیاست ورز، و تازه یادمان باشد این پرونده می تواند به دامادها و برادرها هم وصل بشود. ایرانی هستیم دیگر، از آن بالا تا آن پایین همه خانواده دوست!

گروه دیگری از آقازاده ها هم هستند که خودشان رسما ردای سیاستمداران را بر تن کرده اند و حتی برخی از مدیران ارشد نظام هستند. علی مطهری، سورنا ستاری، علی جنتی، مهدی خزعلی، محمدرضا و علیرضا بهشتی، فرزندان آیت الله طالقانی، محمد مهدی تندگویان، مهدی مفتح و … از جمله چهره هایی هستند که صرفا اعتبار خود را از نام پدران سرشناس شان نمی گیرند.

هر چند مطمئنا نسبت شان با پدران سرشناس شان موجب راه هموارترشان در پیچ و خم های سیاست یا صدارت بوده است، بنابراین قرار دادن نام آنها را باید از فهرست آقازاده های جنجالی کنار گذاشت به خصوص که بعضی از آنها با افکار سیاسی پدران شان زاویه دارند.

۱٫ محمد یاسین رامین (فرزند محمد علی رامین معاونت مطبوعاتی احمدی نژاد)

مشهورترین آقازاده های سیاست در ایران

نام یاسین رامین دو مرتبه به شدت مورد توجه رسانه ها قرار گرفت. اولین بار وقتی که ماجرای ازدواج او با مهناز افشار پیش آمد و دومین بار به دلیل پرونده قضایی اش. او رئیس شرکت رشد، یکی از شرکت های وابسته به هلال احمر است که در زمان تحریم ها نقش شرکت واسطه را برای واردات دارو ایفا می کرد و همین اتفاق گویا با اما و اگرهایی همراه شد تا جایی که هلال احمر در سال ۹۵ از او شکایت و یاسین رامین را روانه زندان کرد. دادگاه برای فرزند رامین وثیقه ۲۹ میلیاردی تعیین کرد و تجربه زندان او بیشتر از ۶ ماه طول نکشید. البته پرونده او همچنان باز است و هنوز هیچ اتهامی ثابت نشده است.

۲٫ الیاس قالیباف (فرزند باقر قالیباف شهردار تهران)

مشهورترین آقازاده های سیاست در ایران

«او یک معلم است»؛ این توصیفی بود که پدرش در واکنش به شایعه سازی ها پیرامون فرزندش بیان کرد اما فعال بودن الیاس در رسانه های وابسته به پدرش بر کسی پوشیده نیست. تهران امروز، سایت فردا و … از جمله مواردی بودند که سکانداری شان در دست پسر سردار بود. البته ناگفته نماند که به روایت خبرآنلاین در کنار این فعالیت رسانه ای، الیاس با موسسه مهر هشتم در بلوار سعادت آباد و ایجاد مدرسه های زنجیره ای، طبق گفته پدرش مشغول فعالیت فرهنگی است.

۳٫ مهدی احمدی نژاد (فرزند محمود احمدی نژاد رئیس دولت نهم و دهم)

مشهورترین آقازاده های سیاست در ایران

مهدی، تنها فرزند رئیس جمهور سابق است که در کنار نام پدرش، نام پدر همسر خود یعنی رحیم مشایی را نیز یدک می کشد. نه تنها ازدواج سیاسی او که حتی ادامه تحصیل او در دانشگاه صنعتی شریف شعبه کیش موجب شد تا با یک حساب و کتاب سرانگشتی، خبر تحصیل با هزینه خاص این پسر احمدی نژاد مورد توجه قرار بگیرد. روزی هم غلامحسین کرباسچی در انتقاد از فعالیت های اقتصادی پسر احمدی نژاد خواسته بود که «راجع به حضور پسر آقای احمدی نژاد در شستا و معاملات اقتصادی شان در کیش» تأمل شود.

۴٫ میثم مظفر (فرزند حسین مظفر نماینده پیشین مجلس و از مدیران ستاد قالیباف)

مشهورترین آقازاده های سیاست در ایران

میثم مظفر تا همین چند هفته پیش مدیرعامل تاکسیرانی تهران بود. حسین مظفر در برابر انتقادهایی که به حضور پسرش در تاکسیرانی شده بود گفته بود: «میثم ما قبل از این معاون سازمان فرهنگی هنری شهرداری بود و قبل از آن هم قائم مقام شهردار بود و حتی قبل از آن نیز پست هایی داشته که وزرای ما آن را نداشتند. اتفاقا میثم ما به جرم مظفر بودن از مناصب بالا محروم مانده است. ایشان از هجده سالگی در تشکیلات بوده و اداره جلسات ۲۰۰۰ نفری را به عهده داشته است. او مشاور منطقه آزاد کیش و مدیرکل اتحادیه دانش آموزان کشور بوده و به عنوان مشاوران جوان رئیس جمهور فعالیت می کرده است. همچنین ایشان عضو هیات مدیره موسسه آی تی و معاون سازمان فرهنگی شهرداری بوده و قرار بود شهردار یکی از مناطق شود.»

۵٫ فریدالدین حداد عادل (فرزند غلامعلی حداد عادل نماینده ادوار مجلس)

مشهورترین آقازاده های سیاست در ایران

مهم ترین تصویر از فریدالدین، تصویری بود که در زمان انتخابات مخابره شد. زمانی که ابراهیم رئیسی در قامت یک نامزد انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم برای ضبط گفتگو به صدا و سیما رفته بود، این فرید حداد عادل بود که تلاش کرد تا با قرار گرفتن در کادر دوربین، نشان دهد همیشه قرار نیست در پشت صحنه بماند و با همراهی رئیسی تلاش کرد که پیامی را به دیگر نامزد اصولگرا یعنی قالیباف مخابره کند.

او چندان هم از فعالیت های سیاسی و رسانه ای دور نبود چه آن که سیاستگذاری در رسانه های اصولگرا مانند پنجره، مثلث، هفته نامه همشهری جوان و … (در دوره های مختلف) را در کارنامه خود دارد. فریدالدین مدیریت مدرسه فرهنگ که پدرش بنیانگذارش بوده را نیز بر عهده دارد. در واقع او یک پایش در سیاست و پای دیگرش در فرهنگ است، مانند پدرش که به دلیل این دوگانگی لقب «ادیب سیاستمدار» را گرفته است.

۶٫ فاطمه، محسن، فائزه، مهدی و یاسر هاشمی (فرزندان آیت الله هاشمی)

مشهورترین آقازاده های سیاست در ایران

فاطمه فرزند ارشد آیت الله است که بیشتر در حوزه بیماری های خاص فعالیت می کند. فرزند دوم خانواده هاشمی، محسن است؛ چهره ای که برخلاف دیگر اعضای خانواده اش تا جایی که ممکن است خود را از فضای سیاسی دور نگه داشته. او که بیشتر تخصص را بر رفتار و کار خود حاکم کرده است، ۱۳ سال ریاست هیات مدیره و مدیرعامل شرکت متروی تهران را عهده دار بود و چند سال بعد از شهردار شدن قالیباف از این سمت کنار رفت. او نیز از جمله چهره های اصلاح طلبی است که با حضور در لیست امید، توانست رأی کافی برای حضور در شورای شهر تهران را به دست بیاورد.

فائزه و مهدی هاشمی، بیشترین حاشیه ها را برای خانواده هاشمی ایجاد کرده اند. فائزه در کنار فعالیت های سیاسی، نیم نگاهی نیز به فعالیت رسانه ای داشت. حضور در مجلس پنجم، مدیرمسئول نشریه توقیف شده زن و تجربه ۶ ماه زندان به اتهام تبلیغ علیه نظام نکاتی است که باید در توصیف فائزه هاشمی به آن پرداخت.

مهدی نیز مانند خواهرش فائزه، زندان را تجربه کرده است. او از سال ۹۴ به اتهام رشوه و ارتشاء به ۱۰ سال زندان محکوم شد. او در دوره ای ریاست سازمان بهینه سازی مصرف سوخت را بر عهده داشت. یاسر هاشمی، آخرین فرزند آیت الله که نامش با دانشگاه آزاد و مجمع تشخیص مصلحت نظام گره خورده است و رئیس دفتر پدر در مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام بود اما بعد از فوت آیت الله در جریان تغییر و تحولات دانشگاه آزاد، سمت ریاست دفتر هیات امنای دانشگاه آزاد از او گرفته شد.

۷٫ محمد علیخانی (فرزند قدرت الله علیخانی نماینده پیشین قزوین در مجلس)

مشهورترین آقازاده های سیاست در ایران

وقتی شورای عالی سیاستگذاری اصلاح طلبان فهرست مورد حمایت خود را برای پنجمین دوره انتخابات شورای شهر تهران اعلام کرد، آنقدر زمان اندکی تا روز انتخابات مانده بود که کمتر کسی توجه کرد فرزند نماینده پیشین مجلس یعنی محمد علیخانی هم در این فهرست قرار گرفته. این برخلاف وعده ای بود که زعمای اصلاح طلب مبنی بر قرار نگرفتن فرزندان چهره های سیاسی در فهرست داده بودند.

محمد علیخانی البته قبل تر در مجلس هفتم نماینده قزوین بوده و در این دوره هم به لطف قرارگیری در فهرست مورد حمایت اصلاح طلبان توانست آرای لازم برای ورود به شورای شهر را کسب کند. او در دوره ای قائم مقام سازمان ترافیک شهرداری تهران هم بوده و به عنوان مشاور وزیر نفت در دولت یازدهم فعالیت می کرد.

۸٫ فاطمه حسینی (فرزند صفدر حسینی رئیس سابق سازمان صندوق توسعه ملی)

مشهورترین آقازاده های سیاست در ایران

همزمانی حضور او در مجلس دهم و قرار گرفتن نام پدرش در لیست دریافت کنندگان حقوق های نامتعارف، موجب شد تا ترکش های این اتفاق، او را هم بی نصیب نگذارد. او متولد ۱۳۶۴ است و به واسطه قرارگیری در فهرست مورد حمایت اصلاح طلبان توانست وارد مجلس شود. اصولگرایان حرف و حدیث هایی در مورد فعالیت های اقتصادی همسر او مطرح کرده اند، ضمن این که او با مدرک کارشناسی ارشد در دوران تبلیغات انتخاباتی مجلس خود را دکتر معرفی کرده بود. نطق او در دفاع از فعالیت های اقتصادی پدر و همسرش، انتقادهای بسیاری را برانگیخت. اظهارنظری با کلیدواژه «سفره انقلاب» به او منتسب است که هیچ منبع رسمی را نمی توان پیدا کرد که او واقعا چنین جملاتی را در دفاع از پدرش بیان کرده باشد.

۹٫ حمیدرضا عارف (فرزند محمدرضا عارف، معاون رئیس جمهور در دولت هشتم و رئیس شورای عالی اصلاح طلبان)

مشهورترین آقازاده های سیاست در ایران

حمیدرضا عارف یک فعال اقتصادی است و در حوزه فناوری اطلاعات فعالیت می کند. او در سال ۱۳۸۴ و در سن ۲۷ سالگی یکی از افرادی بود که شرکت ام تی ان آفریقای جنوبی را برای عقد قرارداد و راه اندازی اپراتور دوم تلفن همراه به ایران آورد. هر چند که خودش گفته دولت وقت نقش او را در انعقاد این قرارداد نادیده گرفته است. حمیدرضا عارف در انتخابات اتاق بازرگانی هم ثبت نام کرده بود که در نهایت موفق به کسب رأی لازم برای ورود به پارلمان بخش خصوصی نشد.

۱۰٫ مصطفی طبسی (فرزند آیت الله واعظی طبسی تولیت فقید آستان قدس رضوی)

مشهورترین آقازاده های سیاست در ایران

«زلال بی انتها» نام مستندی بود که نام مصطفی را بر سر زبان ها انداخت. داستان از زمانی شروع شد  که سحر ریحانی در مصاحبه ای به عنوان تهیه کننده این مستند از هزینه یک میلیارد و پانصد هزار تومانی این فیلم و کمک قابل توجه مصطفی طبسی در قامت رئیس دفتر تولیت آستان قدس خبر داد. این افشاگری با حاشیه های بسیاری همراه شد تا جایی که جمعی از چهره های شناخته شده فرهنگی و رسانه ای کشور در نامه ای خطاب به تولیت آستان قدس، خواهان بررسی این موضوع شدند.


منبع: برترینها

آزاده نامداری؛ خانمی که دوست دارد «نامدار» باشد

روزنامه هفت صبح: آزاده نامداری، دوباره به صدر خبرها برگشته است. با انتشار فیلم و عکس هایی از او که لابد در جریان هستید. بدون پوشش متعارف و البته پوششی که همیشه از او دیده بودیم. این البته اولین بار نبود که او به قولی ترند رسانه ای می شد. ازدواجش با فرزاد حسنی، طلاقش از او در حدود یک سال بعد، انتشار عکسی که در آن مدعی ضرب و شتم توسط حسنی شده بود، ازدواجش با رحیم عبادی، فرزند رییس سازمان ملی جوانان دولت اصلاحات و بالاخره همین مورد آخر باعث شده که او از زمان ظهورش در تلویزیون در سال ۱۳۸۴ (در قالب برنامه سیمای خانواده)، همیشه پای ثابت رسانه ای باشد.

این مطلب، نگاهی دارد به زندگی او از زاویه سه مصاحبه، یکی با زندگی ایده آل، دیگری در همشهری جوان و البته یکی هم در وطن امروز. ترجیح مان این بود که خودش درباره خودش حرف بزند.

خانمی که «نامدار» باشد

۱٫ مصاحبه با زندگی ایده آل. آنچه از این مصاحبه برایتان انتخاب کردیم، ماجرای آشنایی و ازدواج نامداری با حسنی است و البته طلاقشان. قبل از آن ها البته دو مورد دیگر هم هست. یکی وقتی نامداری در مورد پیشرو بودنش می گوید و یکی آن یکه درباره خانواده و مذهبی بودنش گفته.

* پیشرو بوده ام. ظاهرم با بقیه مجری ها فرق دارد. من اولین مجری تلویزیون بودم که چادر ملی سر کردم، اصلا تا پیش از من کسی چادر ملی سرش نمی کرد. درست مثل سریال در پناه تو که یک خانم به چادرش کش زد و همه شگفت زده شدند. من آدمی هستم که راحت گفت و گو می کنم حتی اگر یک شخصیت مهم رو به رویم باشد؛ یا اینکه آدم شادی هستم و راحت می خندم و اصلا تصویر عبوسی از خودم به جای نگذاشته ام، چون فکر می کنم به عنوان میزبان باید بستری فراهم کنم که مهمان راحت باشد و در عین حال، با تمام این ویژگی ها آدم معقولی هستم. جالب این است که مخاطب این را می فهمد.

اما من چوب ویژگی هایی را که گفتم خورده ام و بارها پیش آمده که گفته اند چقدر این دختر راحت است و چه کسی به او اجازه داده این قدر راحت باشد یا اینکه چرا درباره فوتبال حرف می زند؟ در همه سال های کاری، من بحران های زیادی طی کرده ام و در دو سال اخیر هم که این ماحراها پیش آمده است ولی با تمام این تفاسیر کلا از تصویری که به جا گذاشته ام احساس خوبی دارم و فکر می کنم کاری را که می خواستم انجام داده و نشان داده ام. می توانی خودت باشی و تصویر دروغ از خود نسازی. من خوشحالم که با تمام این رفتارهای متهورانه، مردم آن را آدم معقولی می دانند.

* من برخاسته از یک خانواده سنتی هستم و چادر به من ارث رسیده است. مادرم، مادربزرگم و تا ۷ نسل قبل از من هم خانم ها چادر پوشیده اند. من از اول راهنمایی چادر سر کرده و به مدرسه ای رفته ام که چادر پوشیدن در آن الزامی بوده. با این تعاریف خودم را آدمی مذهبی ای می دانم. اما من شاید به خاطر ویژگی های نسلم پیشرو بودم. اولین نفر هم بودم که همه تبعات اش را پس دادم. حتی در اتفاقات اخیر هم پیشرو بودم. اولین کسی بودم که به عنوان یک مجری زن در تلویزیون، بعد از جدایی آمدم و گفتم طلاق گرفته ام. مطمئن باشید که آدم ها از این به بعد راحت تر می گویند که طلاق گرفته اند، اما بدبختی هایش را من تحمل کردم.

* سال ها بود همدیگر را می شناختیم اما در همین حد که از کار هم تعریف کنیم. شناخت ما از هم سطحی بود. به عنوان خانم نامداری و آقای حسنی به هم خوب احترام می گذاشتیم و اینکه بگوییم چقدر تو خوب اجرا می کنی.

* موردی که در یک سال اخیر بیش تر از هر چیزی من را رنج می دهد و باعث ناراحتی، آزار، درد، بی خوابی و هزار تا مشکل دیگر شده، این است که من چرا بدون تفکر وارد گود شدم. این دردی است که من را رها نمی کند. معتقدم اتفاقات چند سال اخیر به خاطر دوره ای زا زندگی من به وجود آمده که دیگران را منع می کردم و این خواست خدا بود که در شرایطی قرار بگیرم که همیشه از آن فرار می کردم. در حقیقت همیشه به خودم می گویم خدا دارد به تو می گوید آزاده، من یکی یکی این چاله ها را می گذارم سر راهت تا ببینم تو که این قدر دیگران را منع می کنی با مشکلات خودت چه برخوردی خواهی داشت.

 خانمی که «نامدار» باشد

* پیش از ازدواج همان طور که گفتم ۱۰ تا ۱۵ روز صرف خواستگاری و رفت و آمدها کردیم و در زمانی که هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده و رسمیت به خود نگرفته بود یکی از روزنامه ها خبری درج کرد که آزاده نامداری و فرزاد حسنی ازدواج کرده اند. که به یاد دارم ۱۴ یا ۱۵ خرداد بود و همه جا تعطیل. وقتی آن خبرها بیرون آمد تمام دوستان و آشنایان من هم فهمیدند. تمام فک و فامیل مان از راه دور و نزدیک تماس می گرفتند و می گفتند چرا ما را دعوت نکردید و ما قسم می خوردیم به خدا هنوز کاری نکرده ایم! می گفتند پس مجله ها چرا عکس تان را چاپ کرده اند؟! البته با تمام این تفاسیر این نامردی مطلق است که بگویم من مجبور شدم و ازدواج کردم. اما به خاطر این عکس تحت فشار قرار گرفتیم که زودتر ازدواج کنیم.

* نمی دانیم چه دردی است که آدم ها خودشان را درست پرزنت نمی کنند. من معتقدم آدمی هستم که تشخیص می دهم… چیزی که باعث شد ما ۴ تیر عقد کنیم و در شهریور یعنی ظرف دو ماه به این نتیجه برسیم، این بود که ما درست به هم پرزنت نشده بودیم. همین قدر بگویم که ما به لحاظ اعتقادی، فکری و اهدافی که در زندگی داشتیم، حتی دایره دوستان و خیلی مسائل دیگر با هم تفاوت داشتیم و اینها چیزهای کوچکی نبود. حتی برای نشست و برخاست هم با هم مشکل داشتیم.

* من چند ماه پس از عقد به این نتیجه رسیدم که ما نمی توانیم زندگی کنیم و پا پیش گذاشتم که جدا شوم و طرف مقابل کاملا مخالف بود. من مطمئن بودم که نمی توانیم (زندگی مشترک داشته باشیم) و برای این تصمیم دلایل منطقی داشتم و به عقیده من ایشان هم ته دلش می دانست که ما نمی توانیم. شاید حدود دو ماه بعد از عقد کاملا به این نتیجه رسیدم که امکان ادامه این زندگی وجود ندارد. ما کلا ۱۰ ماه عقد کرده بودیم. ابتدا سعی کردم مشکل را با خودم حل کنم. چون تجربه زندگی مشترک نداشتم فکر می کردم هیچ کس نباید متوجه شود که ما مشکل داریم و من باید از چیزی که کاملا بد است صیانت کنم و معتقد بودم اگر بد است برای من است و هیچ کس نباید بفهمد.

۲٫ این هم بخش دیگری از همان مصاحبه با ایده آل است ولی مختص همان ماجرای ادعای ضرب و شتم که در نهایت به جدای می انجامد

شما عکسی از خودتان منتشر کردید که از یک اتفاق دردناک پرده برداشت. شبیه صحنه قتلی که رخ داده و شما شاهد بوده ایم. حالا که نمی توانید بگویید نمی توانم حرفی درباره آن بزنم…

… تا سه ماه اول بعد از عقد من به زنی تبدیل شدم که اصلا شبیه خود واقعی ام نبود. زنی که هیچ وقت وجود نداشته و نمی شناختمش. در این سه ماه من هر اتفاق غیرمعقولی که می افتاد نمی دیدم و سعی می کردم به خاطر زندگی ام از آن بگذرم. اما بعد که تصمیم گرفتم ادامه ندهم، اتفاقاتی افتاد که نمی توانم آنها را مو به مو تعریف کنم چون قابل گفتن و طرح کردن نیستند. در نرم ترین شکل می شود گفت به نظر می رسد ایشان بر تکانه های روانی شان کنترل نداشتند.

یعنی چه؟

بر تکانه های روانی تسلط نداشتن یعنی مثلا وقتی شما عصابی می شید لیوان را پرت می کنید به سمت دیوار تا خرد شود. یک روز هم ممکن است سر همسرتان را پرت کنید به سمت دیوار.

خب چه اتفاقی می افتد که یک نفر به این نقطه می رسد؟

من گفتم بیا برویم جدا شویم و ایشان گفتند من جدا نمی شوم.

قبل از آن هیچ وقت چنین واکنش هایی وجود نیامده بود؟

۴ یا ۵ پنج بار دیگر واکنش نشان داده بود، اما نه با این شدت.

شاید بعضی ها فکر کنند نمی شود شما فقط یک کلام بگویید بیا برویم جدا شویم و ایشان چنین واکنشی نشان بدهند؟ شما حتما کاری کرده اید که ایشان را به این نقطه از عصبانیت رسانده…

نه. من فقط گفتم بالا بروید پایین بیاید، حاضر نیستم یک دقیقه دیگر زندگی کنم.

این اتفاق کی بود؟

حدود آذرماه ۹۲٫

خانمی که «نامدار» باشد

شما تیرماه عقد کرده بود. یعنی ۵ ماه بعد از ازدواج؟

بله. ۵ ماه بعد از ازدواج، ما به جایی رسیدیم که دیگر برای من به شخصه امکان زندگی وجود نداشت و درخواست من برای جدایی به چنین اتفاقی منجر شد.

شما در این زمان حق طلاق داشتید؟

نه. بعد از این ماجرا بود که حق طلاق گرفتم.

آن روز بعد از درگیری چه شد؟

من به حالت مرگ افتادم و بعد از رسیدن به بیمارستان در حالی که به شدت آسیب دیده بودم با خانواده ام تماس گرفتم و آنها آمدند و من بعد از مرخصی از بیمارستان این قضیه را از طریق قانونی پیگیری کردم.

فرزاد شما را به بیمارستان برد؟

بله. اتفاقا ایشان بسیار اظهار پشیمانی می کردند و می گفتند خودم از شما مراقبت می کنم و ما حالمان دوباره خوب می شود.

ولی شما شکایت قضایی کردید…

بله.

و سرنوشت پرونده چه شد؟

من وکیل گرفتم. شرط پدر من در آن پرونده این بود که ما در صورتی رضایت می دهیم که دخترم حق طلاق داشته باشد و پس از آن بود که بعد از مدت ها پدرم اجازه داد با ایشان حرف بزنم.

یعنی به ازای گرفتن حق طلاق مصالحه کردید. بعد چه شد؟

کلا از روز عقد تا زمان جدایی ما فقط ۱۰ ما طول کشید. من بعد از آن اتفاق دچار نوعی ترس شده بودم که دیگر نمی توانستم ایشان را حتی یک ثانیه ببینم و حتما باید نفر سومی حضور می داشت.

فکر می کردید یک روز از این عکس و فیلم که هنوز منتشرش نکرده اید علیه همسر سابق تان استفاده کنید؟

خدا شاهد است که نه. اصلا حالم خیلی بد بود. آن فیلم یک چیز کاملا شخصی است. در آن فیلم حال و روزم را گفته ایم. آن عکس که منتشر شد، چون در خانه گرفته شده بود و من پوشش کافی نداشتم و عکس کراپ (بریده) شده.

کینه که می گویید ندارید و نداشتید، مدرک هم نمی خواستید جمع کنید. شکایت تان را هم که پس گرفتید. پس چه شد که دوم فروردین ۹۴ آن عکس را منتشر کردید؟

خیلی صریح می گویم. دو هدف مشخص داشتم؛ هدف اول اینکه بگویم خانم های محترم فکر کنید و بعد تصمیم بگیرید. این عاقبت کسی است که بی فکر تصمیم می گیرد. هدف دوم هم این بود که بگویم هیچ احدی حق ندارد دستش را روی زن بلند کند. اگر متشرعی، اگر متدینی، اگر روشنفکری حتی اگر بی دینی، کسی اجازه ندارد روی همسرش که یک خانم بی دفاع است دست بلند کند.

۳٫ این بخشی از مصاحبه علی سیف اللهی است با نامداری در همشهری جوان. نکات جالب دارد از نگار او به عشق و ماجراهای عاطفی

تجربه اولین عشقتان چطور بود؟

فوق العاده خوب. از صمیم قلب دلم برای کسی که نمی تواند عشق داشته باشد، می سوزد. بزرگ ترین نیاز یک انسان در زندگی عشق است.

عشق مثل آب حیات می ماند. آدم می تواند عاشق مادر و کار و کتاب خواندن و هر چیز دیگری باشد اما عشق به معنای عامیانه اش، یعنی انسان دیگری را دوست داشتن هم باید در زندگی آدمی اتفاق بیفتد. به قول حضرت حافظ «هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق/ بر او نمرده به فتوای من نماز کنید» ممکن است آدم در کل زندگی اش زمان هایی سکوت عاطفی داشته باشد اما عشق یک اتفاق فوق العاده است که آدم باید تا آخر عمرش داشته باشد.

 خانمی که «نامدار» باشد
آدم ها در سنین مختلفی این عشق را تجربه می کنند، من هم اولین باری که یک آدم را در زندگی ام دوست داشتم، همیشه او را بیش از خودم دوست داشتم. می خواستم همه چیز او خوب باشد. اگر من و او روی زمین تنها بودیم و فقط یک پرس غذا داشتیم، حتما می گرفتم «تو بخور، من نمی خورم». به خاطر همین فکر می کنم خیلی آدم خوشبختی هستم که این احساس را تجربه کردم.

دوست دارید جای کدام کاراکتر فیلم های عاشقانه باشید؟

جای رویا (هانیه توسلی) در فیلم «شب های روشن». یا جای زهرا سادات (نگار جواهریان) در «طلا و مس». همیشه دوست داشتم چنین زنی باشم. اگر بخواهم زنی بسازم، حتما چنین زنی می سازم، زنی که به خانواده و همسر و بچه هایش تعلق خاطر دارد و خوشبخت است و عاشق.

۴٫ و بالاخره این مصاحبه با وطن امروز در دی ۹۳ که در آن درباره چادر حرف می زند.

از کی چادری شدید؟

من از دوم راهنمایی چادری شدم.

چه دلیلی موجب شد چادری شوید؟

خانواده ام چادری بودند، نمی توانم بگویم از روی احساسات چادری شدم، همه چادری بودند، من هم چادری شدم. در موقعیت هایی از اینکه چادری ام احساس خوشحالی می کردم. می گفتم: چقدر خوب! ببینید! اصلا نمی خواهم بگویم کسی که چادری نیست، قابل احترام نیست، اصلا منظورم این نیست.

آدم ها به خاطر ویژگی های انسانی شان قابل احترام هستند اما واقعا این جمله را بارها به دوستانم گفته ام که حرمت هایی برای خانم چادری وجود دارد و من این حرمت ها را دوست داشتم و هرچه بزرگ تر شدم احساس کردم باید خدا را شکر کنم که در آن محیط مردانه ای که کار می کنم چادری هستم. خدا را شکر که در تلویزیون کار می کنم و چادری هستم. خدا را شکر که وقتی روی آنتن می رفتم آدم چادری بودم.

 خانمی که «نامدار» باشد

خیلی از اوقات احساس امنیت داشتم و احساس حرمت داشتم، همه اینها برکاتی است که چادر به من داده و من به آن مدیونم، خیلی برکات به من داده است. اصلا ببخشید این را می گویم، من با این چادر قشنگ ترم، این کم ترین حالت ممکن است. یعنی اگر نخواهیم خیلی عمیق و دینی به ماجرا نگاه کنیم و فقط با یک نگاه زنانه به آن نگاه کنم می گویم که من با چادر زیباتر به نظر می رسم.

اصلا نمی شود آدم اعتقاد نداشته باشد و چادری هم بشود. تابلو می شود و لو می رود. مثل اینکه از آقایی از آشنایان که ادعای مذهبی بودن داشت پرسیدم چرا با خانم ها دست می دهی؟ من نمی فهمم چطور ممکن است یک آقایی مذهبی باشد و با خانم ها دست بدهد! می گویی من خیلی دیندارم و با خانم ها دست می دهی! این ویژگی انسان مذهبی نیست. من ادعای مذهبی بودن دارم، بعد می گویم پس یک کارهایی را نمی کنم، یک جاهایی نمی روم، یکسری حرکات و ویژگی ها را می توانید در من جست و جو و پیدا کنید، یکی از آن ویژگی ها هم چادر است. بنابراین حشر و نشر و رفت و آمدم ناخواسته با آدم های هم مسلکم است. یعنی آدم های شبیه من، مرا پیدا می کنند.

با آدم هایی رفت و آمد می کنم و آدم هایی را دوست می دارم، آدم هایی را در دایره معاشرت خود جای می دهم که شبیه من هستند. با شیوه دیگری از زندگی، نمی توانم معاشرت کنم. اصلا آنها نمی توانند با من معاشرت کنند. وقتی می خواستم درباره خانم ها برنامه بسازم (برنامه خانمی که شما باشی) طبیعتا مواردی را پیدا می کنم که به ایدئولوژی من شبه تر است. اینها مواردی نیست که بخواهیم ادعایش را بکنیم. چیزی نیست که بخواهم در تلویزیون یا روزنامه درباره اش صحبت کنم و بگویم من چادری هستم و من خانم های چادری را سوژه خودم می کنم، اصلا به نظرم خیلی مسئله طبیعی است.


منبع: برترینها

«دوشان»، بازاریابی هنر را به چالش کشید

خبرگزاری ایلنا: مارسل دوشان معتقد است؛ اثر خلاق را هنرمند به تنهایی به وجود نمی‌آورد، بلکه بیننده نیز با رمزگشایی و تعبیر کیفیت‌های درونی اثر آن را با دنیای بیرون پیوند می‌دهد و به این ترتیب سهم خود را به کار خلاق اضافه می‌کند.

مارسل دوشان در  ۲۸ ژوئیه ۱۸۸۷ در فرانسه متولد شد او در خانواده‌ای اهل فرهنگ و هنر رشد کرد. خواهر و برادران او نیز هنرمند بوده و خانه‌شان مملو از نقاشی‌های امیل نیکول پدربزرگ مادری‌اش بود.

او در کودکی به خواهرش سوزان بسیار نزدیک بود اما به همراه دو برادرش خانه را ترک کرد و در روان به مدرسه رفت. دو جایزه‌ای که در سالهای ۱۹۰۳ و ۱۰۹۴ برای نقاشی‌هایش گرفت او را برای هنرمند شدن مصمم‌تر کرد.

در مدرسه معلمش که بسیار سعی داشت شاگردانش را از امپرسیونیسم و پست امپرسیونیسم و دیگر جنبش‌های هنری آونگارد دور نگه دارد؛ به او نقاشی آکادمیک را آموخت.

اما دوشان بیشتر سبک برادرش ژاک ویلن را که سبکی سیال و برنده بود؛ تقلید می‌کرد. او در ۱۴ سالگی اولین فعالیت جدی هنری‌اش را آغاز کرد و نقاشی‌هایی با آبرنگ از سوزان در حالت‌های مختلف و در حال انجام کارهای گوناگون می‌کشید. در تابستان همان سال منظره‌هایی هم به سبک امپرسیونیست‌ها با رنگ و روغن نقاشی کرد.

دوشان به شیوهٔ سزان و فووها کارش را شروع کرد و سرانجام به مضمون‌های سمبولیستی روی آورد. او به برکت نفوذ برادرانش که هر دو ده سالی از او بزرگترند و قبلاً به جنبش پیشتاز پیوسته‌اند آثارش را نه فقط در سالن مستقلان بلکه همچنین مرتباً در سالن پاییز به نمایش گذاشت.

دوشان تفکر قراردادی درباره پروسۀ هنری و بازاریابی هنر را به چالش کشید. البته نه چندان با نوشتن مقاله بلکه با انجام فعالیت‌های خرابکارانه به عنوان اثر هنری و نامگذاری آن به نام‌های متناقض. دوشان به نسبت آثار هنری اندکی تولید کرده‌ اما در همین آثار اندک جنبش‌های هنری آوانگارد زمانۀ خود را به سرعت پیموده است.

او پیشگام راستین مدرنیسم پساکلاسیک است. تحول هنری مارسل دوشان که آندره برتون او را زیرک‌ترین هنرمند سدهٔ بیستم نامید؛ فقط در متن اوضاع هنری حاکم بر پاریس در واپسین دههٔ پیش از جنگ جهانی اول قابل فهم است. پس از جنجال‌هایی که با نمایش آثار کوربه، مانه و امپرسیونیست‌ها به پا شد، میان هنر رسمی که هنوز وامدار سنت آکادمی‌ها بود و کار هنرمندان جوان پیشرو که از این سنت روی گردانده و در جستجوی مضمون‌ها و وسایل جدید بازنمایی بودند، شکافی ژرف پدید آمد.

 

با وجود این، زمانی که انقلابیون قبلی به خاطر دستاوردهایشان مورد توجه قرار می‌گرفتند، این عقیده در محافل هنری رواج می‌یافت که هر هنر پرمعنا و هدفمندی که سرانجام معیارهای «سلیقهٔ خوب» را می‌سازد، اصلاً نوآورانه و نقض‌کنندهٔ معیارهای حاکم است. به عبارت دیگر، راه افتخار؛ راه به سوی قلهٔ خدایان موزه‌ها؛ از هنر پیشتاز می‌گذرد.

بر اساس یک نظرسنجی هنری، کاسه توالت مارسل دوشان (duchamp fountain) تاثیرگذارترین اثر هنری مدرن دنیا در تمامی دوران نام گرفته‌است.

این نقاش فرانسوی‌ـ آمریکایی در ۲ اکتبر ۱۹۶۸ در گذشت. او نقاش و مجسمه‌سازی بود که آثارش را بیشتر با سبک‌های دادائیسم و سوررئالیسم مرتیط می‌دانند. آثار دوشان در گسترش هنر غرب پس از جنگ جهانی اول تأثیرگذار بود.

منتقدان هنری درباره این هنرمند می‌گویند؛ نقاش مدرن بین دو نقطه نهایت زیسته است: مارسل‌دوشان از آن دسته نقاش‌هایی است که بزرگترین تاثیر را بر عصر ما گذاشته‌. آثار او نفی تصور مدرن از اثر است. در آثار دوشان فضا طی طریق می‌کند، آمیخته می‌شود و به اسبابی فلسفی و خنده‌آور تبدیل می‌گردد تاخیر را در مقابل جنبش می‌گذارد و استهزا را در مقابل تاخیر قرار می‌دهد.

از این هنرمند تابلویی با عنوان” بررسی شیشه (لیوان) بزرگ” در اندازه ۱۳٫۵ x 21 cm در سال ۱۹۱۴ – ۱۵ به تصویر کشیده است.

 


منبع: برترینها

کارل پوپر: زندگی و آرا یک فیلسوف خوش بین

برترین ها – محمودرضا حائری: کارل پوپر که یکی از بزرگ ترین فیلسوفان علم سده ی بیستم شمرده می شود اما بیشتر شهرتش در ایران ناشی از نظریات سیاسی اوست.

کارل ریموند پوپر در سال  ۱۹۰۲ در خانواده ای یهودی تبار در وین متولد شد. کارل در خانواده ای پرورش یافت که علاقه مند به فلسفه و آثار کلاسیک بود. با پدرش که یک حقوقدان بود به بحث ها سیاسی می پرداخت مادرش نیز علاقه ی او را به موسیقی پرورش داد چنان که دومین موضوع او برای رساله ی دکتری اش تاریخ موسیقی بود.

کارل پوپر: زندگی و آرا یک فیلسوف خوش بین

اوضاع اجتماعی و سیاسی آن دوران اتریش و محیط خانواده موجب شد که پوپر از همان نوجوانی وارد دنیای سیاست شود در ۱۴ سالگی مارکسیست و در ۱۷ سالگی از آن رویگردان می شود. خودش آن دوران را این گونه توصیف کرده است:

«… هنگامی که هنوز به ۱۷ سالگی نرسیده بودم تصمیم گرفتم که رویکرد خود را نسبت به مارکسیسم با نگاهی نقادانه مورد تجدید نظر قرار دهم و در زمانی نه چندان طولانی  بعد از این تاریخ به جوهره ی موضعی دست یافتم که همه ی زندگیم سرگرم تکمیل آن بوده ام» او به تحصیل فلسفه و روان شناسی پرداخت و در همین دوران بود که ضعف علمی نظریات فروید و آدلر بر او آشکار شد. در همین دوران با کابینت سازی روزگار می گذراند. در سال ۱۹۲۸ موفق به اخذ دکترا در رشته روان شناسی شد. از سال ۱۹۲۹ به تدریس فیزیک و ریاضی در دوره دبیرستان مشغول به کار شد. در سال ۱۹۳۰ با ژوزفین آنا هاینگر از همکارانش ازدواج کرد.

با ظهور نازیسم پوپر به نیوزلند مهاجرت کرد. در سال ۱۹۳۷ همزمان با تدریس در دانشگاه نیوزلند به نگارش مهم ترین اثر  سیاسی اش پرداخت «جامعه باز و دشمنان آن» (این کتاب به قلم عزت الله فولادوند در سال ۱۳۶۴ به فارسی ترجمه شد) پوپر در این کتاب به نقد آرا چهار فیلسوف دشمن آزادی می پردازد: افلاطون، ارسطو، هگل و مارکس.

کارل پوپر: زندگی و آرا یک فیلسوف خوش بین

از آثار مهم پوپر می توان به منطق اکتشاف علمی، فقر تاریخگرایی، حدس ها و ابطال ها… اشاره کرد. پوپر در سال ۱۹۹۴ درگذشت.

به نظر ماریو بارگاس یوسا مهم ترین اصل در فلسفه پوپر «آزادی» است. «شاید هیچ متفکر دیگری مانند پوپر آزادی را چنین ضرورتی حیاتی نشناخته باشد. آزادی نه تنها ضامن شیوه های زندگی و انگیزه ی آفرینندگی هنری، بلکه چیزی حتی از آن نیز قطعی تر و اساسی تر، یعنی بنیاد معرفت و شناخت است. آزادی به انسان امکان می دهد از خطاهای خویش عبرت بیاموزد. سازوکاری است که اگر نبود ما هنوز مانند نیاکان توتم پرست و آدمخوارمان در جهل و پریشانی های غیرعقلانی غوطه ور می زیستیم.»

پوپر با انقلابی گری مخالف است و اصلاحات جز به جز را تنها راه بهبود شرایط اجتماعی و سیاسی می داند.«همین که پی ببریم که قادر به ایجاد بهشت روی زمین نیستیم و فقط می توانیم چیزها را کمی بهتر کنیم، همچنین می بینیم که امور فقط ممکن است اندک اندک بهبود یابند»

او جامعه باز و دشمان آن را به این منظور نوشت که ذهن ها از «چه کسی باید حکومت کند» متوجه مسئله «چگونه باید حکومت کرد» کند. پوپر از طرفداران ساده نویسی است «به نظر من یکی از وظایف اخلاقی همه ی روشنفکران این است که هدفشان سادگی و روشنی باشد: عدم وضوح گناه است، و خودنمایی و فضل فروشی ، بزهکاری» او پیچیده نویسی را نوعی خیانت به اذهان تلقی می کند و به تبع آن روشنفکران هگلی را این گونه محکوم می کند:

کارل پوپر: زندگی و آرا یک فیلسوف خوش بین

«ما دوست داریم به خودنمایی بپردازیم و با زبانی که قابل فهم نیست، به این شرط که تاثیر قابل توجهی بر مستمعین بگذارد، سخن بگوییم- زبانی تخصصی و تصنعی که از آموزگاران هگلی مان به ارث برده ایم، و همه ی هگلی ها را به یکدیگر پیوند می دهد. فساد زبان چنین است، فساد زبان آلمانی، که با آن با یکدیگر به رقابت و چشم و همچشمی می پردازیم. همین فساد زبان است که برقراری یک گفتگوی عقلانی با روشنفکران را غیرممکن می سازد، و مانع از آن می شود که تشخیص دهیم اغلب سخنان احمقانه بر زبان می آوریم و در آب های پرتلاطم به ماهیگری می پردازیم.»

پوپر را می توان یکی از خوش بین ترین فیلسوفان معاصر به حساب آورد چنان که زندگی در لیبرال دموکراسی غربی را یکی از خوشبختی هایی می دانست که انسان غربی اغلب نسبت به آن غافل است. پوپر  شاید حق داشت که زندگی در دموکراسی های غربی را ستایش کند اما بدون شک غفلت از مشکلات و معضلاتی که همین دموکراسی های خوشبخت برای کشورهای زیردست ایجاد کرده اند غافل بود. گفتار درباره ی این فیلسوف خوش بین را با نظرش درباره ی این بهترین جوامع به پایان می بریم.

«هرکس که آماده شد؛ به نحو جدی زندگی ما را در دموکراسی های غربی با زندگی در جوامع دیگر مقایسه کند ناگزیر خواهد شد بپذیرد که ما در اروپا، امریکای شمالی، استرالیا و زلاندنو از یکی از بهترین و پر مساوات ترین جوامعی که تاکنون در تاریخ بشر پدید آمده است برخورداریم. نه تنها تعداد کسانی که از کمبود غذا یا مسکن به نحو حادی در رنج اند اندک است، بلکه در عین حال امکاناتی که جوانان جهت تعیین آینده ی خود در اختیار دارند پرشمار است.

کارل پوپر: زندگی و آرا یک فیلسوف خوش بین

برای آنان که شوق آموختن دارند، و برای آنان که می خواهند از زندگی خود به انحای گوناگون لذت ببرند، گنجینه ای از امکانات موجود است. اما شاید مهمترین چیز آن باشد که اغلب ما آماده ایم که به انتقاد از سر آگاهی، گوش فرادهیم و اگر با پیشنهادهای معقول در جهت بهبود اوضاع جامعه مواجه شویم یقیناً خوشحال خواهیم شد. زیرا جامعه ی ما نه تنها برای انجام اصلاحات مهیا است، بلکه به جد در اندیشه ی اصلاح خویش است. علی رغم همه ی اینها، این اسطوره که ما در جهان زشتی زیست می کنیم، رواج یافته است.

چشمان خود را باز کنید و ببیندید که جهان چقدر زیبا است، ما تا چه اندازه بختیاریم که زنده ایم!»


منبع: برترینها

مسعود کیمیایی؛ خسته از اضطراب و التهاب و غیرمنتظره‌ها

وقتی فیلم‌های خاطره‌ساز را در ذهن مرور می‌کنیم، یک نام بیشتر از دیگر نام‌ها در ذهن تکرار می‌شود. او کسی نیست جز مسعود کیمیایی. سازنده شماری از بهترین، محبوب‌ترین و تأثیرگذارترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران…

در سالروز تولد این استاد مسلم سینمای داستان‌گوی ایران بد ندیدم صحبت‌های او را درباره نوع نگاهش به سینما با خوانندگان شریک شویم. در گفت‌وگویی که در اتاق کوچکی از خانه کوچکم در محله‌ای قدیمی به انجام رسید. در کنار نگار باباخانی و سعید مروتی… 

 مسعود کیمیایی به روایت مسعود کیمیایی

تاکنون در مورد خیلی چیزها با هم حرف زده‌ایم و گاه این حرف‌ها با این هدف بوده برایم که پاسخ شما را به انتقاداتی که وجود دارد، بدانم. حال می‌خواهم این گفت‌وگو را از این‌جا آغاز کنم که مسعود کیمیایی در پاسخ کسانی که می‌گویند او فقط درباره آدم‌های طبقه پایین اجتماع فیلم می‌سازد، چه می‌گوید؟

اول این‌که چه ایرادی دارد یک نفر درباره آدم‌های این طبقه حرف بزند و فیلم بسازد؛ این از این، اما حقیقتش این است ‌که ماجرا این شکلی هم نیست. من هر وقت می‌خواهم فیلم‌نوشتی بنویسم، آدمم را انتخاب می‌کنم، نه که خواسته باشم طبقه‌اش را برگزینم. آدمی را با خصایل و خصوصیاتی که می‌پسندم؛ یعنی قهرمانم را انتخاب می‌کنم این برایم مهم است، نه طبقه.

  این آدم، این قهرمان را با چه خصایلی می‌پسندید؟

برای من مهم این است که آدم فیلمم درست زندگی کند. درست با تمام چیزهایی که با خود آن واژه به ذهن‌تان می‌آید. درست یعنی که در لحظه لازم که البته این لزوم را هر آدمی خودش تشخیص می‌دهد و همین تشخیص هم هست که موقعیت و جایگاه او را در دنیای داستان‌های من مشخص می‌کند، کم نیاورد. بی‌خودی کوتاه نیاید. بجنگد، برای این‌که درست باشد و درست بماند.

خاطره‌ساز نسل‌هایی دل‌سپرده به فریاد و عصیان... 

  و این جنگیدن ظاهرا خیلی خیلی برای‌تان مهم است.

این روزها خیلی چیزها عوض شده است. درست و غلط‌ها جابه‌جا شده‌اند؛ مثلا جنگ. امروز جنگ را بد می‌دانند؛ اما من، نه. جنگ بد است، اما برای من هر جنگی بد نیست، خطا نیست، غلط نیست. یک جایی است که تو با دور و اطرافت رفیقی و یک جایی هم هست که باید بجنگی. جای این دو اگر با هم عوض شود، خطاست؛ اما تمام جنگ‌ها نه. این هم هست که هر جنگی هم خون‌آلود نیست که. برای من این جنگیدن به معنای حرکت کردن است. به معنای زنده بودن.

  خب این جنگیدن و یا زنده‌بودن و زندگی‌کردن را آن آدم طبقه بالا نمی‌تواند انجام دهد؟

چرا نمی‌تواند؟ اما مسأله این است که شاید آن زمان که داشتم قیصر را می‌ساختم، رضا موتوری را می‌نوشتم یا گوزن‌ها و خاک را، آن آدم‌ها را می‌شناختم. با تمام شناختم، اما، باز هم تکرار می‌کنم که خصایل قهرمانان من ربط چندانی به طبقه‌شان ندارد.

این‌جا بیشتر از طبقه و مفهومی که با خود می‌آورد، نوع فکر‌کردن آن آدم‌هاست که برای من اهمیت دارد. به این جهت که فکر خودم است. همیشه از من پرسیده‌اند که من خودم را شبیه کدام یک از قهرمانانم می‌بینم؛ این‌جا می‌گویم که شبیه فیلم‌هایم هستم، نه یک قهرمان خاص. چون این فکر من است که آن فیلم‌ها را ساخته.

  و احتمالا به این دلیل هم هست که دنیای فیلم‌های‌تان شباهت زیادی با هم دارند. درست است؟

جز این نمی‌تواند باشد. فیلمساز مگر می‌تواند چیزی بنویسد و بسازد که ریشه در درون خودش نداشته باشد؟ حداقل من که نمی‌توانم. همین چند وقت پیش بود که به خودت گفتم آدم‌ها مثل خودشان دنیا را نگاه می‌کنند. من با زندگیم زبان خودم و اجرای خودم را پیدا می‌کنم و شما هم با زندگی خودتان؛ یعنی که اجرای شما را زندگی شما می‌سازد که چه دیده‌اید، شنیده‌اید، رفاقت‌هایی که کرده‌اید و یا زده‌اید و خورده‌اید. من که در خیابان رفاقت‌ها کرده‌ام، حتما نگاهم و اجرایم با کسی که با نوکرشان مدرسه می‌آمده، فرق دارد.

  فکر نمی‌کنید که دنیا در این نزدیک پنجاه سالی که شما دارید فیلم می‌سازید، عوض شده؛ و این‌که در این مدت زمان مدید شما دارید اعتراضی را ادامه می‌دهید که توسط تماشاگر امروز، آدم امروز، درک نشود؟

شاید مد عوض شود، ظاهر عوض شود، اما دنیا عوض نمی‌شود؛ یعنی منظورم این است که خیلی چیزها عوض نمی‌شود. اعتراض عوض نمی‌شود. جنگ، رفاقت، آدم و زندگی‌های درست عوض نمی‌شوند. مد هم که نمی‌تواند فکر و راه مرا عوض کند. فکر کنید امروز اعتراض مد نیست. خب، نباشد.

اگر مورد و مسأله‌ای باشد که باید اعتراض کنیم بهش؛ و آن وقت بیاییم و به خاطر این‌که الان چیز دیگری مد است، از این اعتراض بگذریم که نمی‌شود. حتی در آن اوایل که خیلی‌ها آمدند خط قیصر را گرفتند و کشیدند و ادامه دادند، یک جوری بود که می‌شد گفت در سینما اعتراض مد شده بود. آن وقت هم این قضیه راه مرا عوض نکرد. نمی‌شد به این دلیل که اعتراض تبدیل شده به مد؛ من به بهانه دوری از مد بیایم دوری کنم از این موضوع. آن وقت به این معنا بود که من دارم چیزی را خودم از دست می‌دهم. در شکل درستش فقط کسی اعتراض نمی‌کند که یا از شرایط رضایت دارد، و یا کسی که به تمام کاستی‌ها و کمبودها عادت کرده است.

  و البته کسی که می‌ترسد…

داستان این آدم جداست. همه می‌ترسند. کسی نیست که از چیزی ترس نداشته باشد. این‌جا اما پای یک‌سری چیزهای دیگر وسط می‌آید. یکیش همان زندگی و فکر درست است که چقدر بهش باور دارد و دنبال می‌کند. یکی اخلاق است که به چه بهانه‌ای و با چه توجیهی چشمش را روی بعضی چیزها می‌بندد.

  داشتیم درباره خصیصه جنگاوری قهرمانان شما حرف می‌زدیم. جنگ و نبردی که گاه در مواردی چون قیصر فردی است، در خاک معنای استعمار را به ذهن می‌آورد، در گوزن‌ها استثمار و تحمیق است و… می‌آییم و می‌رسیم به امروز.

خب، گفتم که خودم این گونه فکر می‌کنم؛ و زندگی کرده‌ام یا حداقل این‌که تلاش کرده‌ام این شکلی زندگی کنم؛ اما از راه معنای زندگی هم می‌شود با این قضیه طرف شد. مگر نه این است که خود زندگی، در تمام لحظاتش یک‌جور درگیری و جنگ و ستیز است؟ تا دنیا دنیاست و تا آدم آدم است، این درگیری‌ها هست؛ و چیزی که اینها را در لحظه‌ها از هم جدا می‌کند که در این بحث احتمالا منظور شما فیلم‌های من است، آن‌چه اینها را از هم تفکیک می‌کند، شکل‌شان است و زمان و مکان‌شان. با تمام پیشرفت‌هایی که انسان کرده، اما هنوز بدویتی همیشگی در رفتارهایش دارد؛ و این بدویت در قالب زندگی و جنگ در انسان بوده، هست و خواهد بود.

 
خاطره‌ساز نسل‌هایی دل‌سپرده به فریاد و عصیان... 

  این را فیلم به فیلم، یا دوره به دوره می‌شود با هم مرور کنیم؟

من این‌جا داشتم کلی حرف می‌زدم. چه فایده‌ای دارد بیاییم راجع به دلیل ستیزه‌جویی قیصر و قدرت و رضا بگوییم. تازه، خیلی چیزها هم هست که از فیلم‌های قبلی‌ام، من الان به یاد ندارم. یعنی دقیق به یاد ندارم که ریشه جنگ رضا موتوری یا مصیب چه بوده. الان در موقعیت سنی و تجربه‌ای که من هستم، با فیلم‌هایم عواطفم را به یاد می‌آورم. رفاقت‌هایم را. عشق‌هایم را که همه‌شان روی هم جمع شده و شده‌اند تجربه. تجربه در زمان. به این دلیل هم هست که می‌گویم این‌جور بحث‌ها در همان شکل کلی‌اش است که می‌تواند دنیای یک آدم را، دنیای فکری فیلمساز را روشن کند.

تک تک گفتن از این مورد معنای کلی همان چیزی را که تو جنگاوری گفتی، محدود می‌کند. اما شکل درستش این است که بگویم این خصیصه از آدم‌ها جدا نیست. از گذشته بوده و تا ابد خواهد بود. ابن خلدون گفته که این خصیصه اصل و اساس و هسته زندگی آدم‌های شرق است. آدم شرقی از همان دم اول، برای آب، سرپناه، عشق، جنگ و تمام اینها جنگیده؛ و این سرشتش بوده.

  نکته مهم اما در فیلم‌های شما فرجام تلخ این جنگ آدم با آدم یا آدم با شرایط و معناست؛ که انگار جوری برنامه‌ریزی شده که انجامی فاجعه‌بار داشته باشد.

فاجعه را نمی‌شود برنامه‌ریزی کرد. اتفاق نیست که بسازیمش. فاجعه محصول اتفاق است، نه خود اتفاق. فاجعه را من به چشم دیده‌ام. خیلی دیده‌ام. اما اول‌بار در ده- یازده سالگی‌ام بود که پدرم ورشکست شده بود. خانه و خواهر و مادر و برادرم را یادم است و پدر را که نشسته بود و به مادرم گفت که ورشکست شده. وقتی مادر از اتاق رفت و حواس ما که پرت شد، ناگهان لرزیدن شانه‌های پدرم را دیدم. فاجعه آن بود. فاجعه گریه آن مرد بود؛ و از آن بود که فهمیدم در زندگی‌ام باید پول در بیاورم؛ از این است که من خیلی برایم آن لحظه‌ای که مرد گریه می‌کند، مهم است.

 … و فاجعه پایانی فیلم‌های‌تان؟

وقتی دارم روی فیلم‌نوشت کار می‌کنم، فکرم آزاد است. قهرمانم آزاد است. او است که حرکت بعدی‌اش را انتخاب می‌کند. انتخابی آزادانه براساس تجربه‌های من نویسنده. در شکل‌گیری درام برای من این است که اهمیت دارد. بقیه چیزها بعد اضافه می‌شوند. درواقع من در داستان‌گویی قاعده رعایت نمی‌کنم. چارچوب ندارم که این بهانه‌ای باشد برای آن. آدم است که زندگی می‌کند. بقیه چیزها، خوانده‌ها، دانسته‌ها، علم و… همه بعد می‌آیند تا آن حرکت را هموار کنند، نه این‌که حرکت از آنها آغاز شده باشد.

  این نکته که جنگاوری قهرمانان‌تان به انجامی چنین فاجعه‌بار ختم می‌شود، بیش از حد ناامیدانه نیست؟ می‌خواستم بپرسم نقض غرض نیست که ناامیدانه را جایگزین کردم.

نمی‌دانم؛ اما این را می‌دانم که من هر زمان در حال ساخت فیلم هستم، سرشار از عشق و امیدم. این را هم می‌دانم که اگر منصفانه به کلیت فیلم‌های من نگاه کنید، متوجه خواهید شد که کلیت چیزی که منتقل می‌شود، ناامیدی نیست.

  از فیلم‌های اول‌تان مثال بیاورم: قیصر زخم خورده به جا می‌ماند، رضا موتوری می‌میرد، داش آکل و سید و قدرت گوزن‌ها هم. تا این آخر‌ها که می‌رسیم به قهرمان اعتراض که ایستاده می‌میرد و محسن حکم و…

قیصر شکست خورده، اما فیلم با امید تمام شده. آن لبخند آخر فیلم یادت است؟ گوزن‌ها هم که چه در نسخه اصلی و چه در نسخه سانسوری با امید تمام می‌شود. در نسخه اصلی انفجار با صدای موسیقی پیوند می‌خورد و در سانسوری هم دوربین گلدان را در کادر می‌گیرد. گروهبان هم امیدوار است. در کل فیلم‌های من امیدوار بوده‌اند. رضا موتوری و اعتراض و اینها هم که در فیلم به آن‌جا رسیده‌ایم که مرگ برای‌شان آرامشی خواستنی‌تر از هر چیز دیگر است.

  آقای کیمیایی می‌خواهم سوالی بپرسم و امیدوارم صادقانه به آن جواب دهید. حرف شما را هم قبول دارم که نمی‌شود فکر را با مد پیش برد و روز‌به‌روز عوض شد؛ اما همیشه این پرسش را از خودم داشته‌ام که اگر امروز قرار بود به‌عنوان یک فیلمساز بیست‌و‌پنج- شش ساله قیصر را بسازید، آیا آن را همین شکلی می‌ساختید؟

باید شرایطش پیش بیاید. نمی‌دانم؛ اما نگاهم به آدم‌ها و خصایل‌شان تفاوت زیادی نکرده. در اصول را می‌گویم.

خاطره‌ساز نسل‌هایی دل‌سپرده به فریاد و عصیان... 

  قیصر به نظرتان امروز از نظر جامعه‌شناختی حرف قابل‌ قبولی دارد؟

حدود پنجاه‌ سال از ساخته‌شدن آن می‌گذرد؛ اما شما حتی با آن جوانان بالاشهری هم اگر حرف بزنید، می‌بینید که قیصر را دیده‌اند؛ یعنی که فیلم تا امروز عمر کرده و در جامعه حضور دارد. حضور زنده هم دارد. آن هم فیلمی که سی‌وچند‌ سال است روی پرده نیامده؛ و هر که ویدیوی‌اش را دیده، با کیفیت عالی ندیده. این‌که فیلمی با این شرایط چنین حضوری داشته باشد، به این معنا نیست که به قول تو از نظر جامعه‌شناختی حرفش قابل‌قبول است؟ مگر این‌که منظور دیگری از پرسشت داشته باشی.

  منظورم آن فردگرایی غالب آن دوران است که امروزه روز چندان حضور موثری در افکار و اذهان ندارد. آن فردگرایی عملگرایانه که می‌توان آن را محل تولد قهرمان نامید.

این‌که یک تفکر در دوره‌ای پررنگ است و در دوره‌ای رنگ‌باخته‌تر شده، الزاما به این معنا نیست که آن تفکر دیگر نیست. ممکن است مصداق آن، روش آن و یا عمل به آن تغییر کرده باشد، اما خود آن تفکر که نمرده. تفکر که نمی‌میرد. عمل‌گرایی در حال حاضر این‌گونه حضوری دارد؛ چیزی ریشه‌دار در ذهن و قلب انسان است و حالا ممکن است این روزها تغییر جهت داده باشد و بخواهد از مسیر دیگری جاری شود. اما به ‌هر حال آن رودخانه جاری است. گاهی سیل می‌شود و صخره را می‌برد و گاهی هم سنگی را دور می‌زند. به همین دلیل هم هست که این نوع تفکر مانده و خواهد ماند؛ چون در قلب و ذهن آدم است و به این دلیل هم دلپذیر است، خواستنی است.

  نکته جالب این‌که همین اما امروزه بهانه‌ای شده برای زیرسوال بردن شما. شما گفتید که فیلم‌های‌تان در درون شما ریشه دارند و به این دلیل هم به خالق‌شان شبیهند که طبیعی هم هست؛ اما این بهانه‌ای شده برای شماری از منتقدان که انگ تکرار بزنند به شما و آثارتان.

اهمیتی هم ندارد البته؛ اما این را به جرأت می‌گویم بیشتر آنهایی که امروز می‌گویند فیلم‌های مرا دوست ندارند، یک زمانی خواهد رسید که اینها را دوست خواهند داشت. منتقد جوانی که امروز با بهانه این‌که رفاقت و انتقام و چاقو و… دوره‌اش گذشته، فیلم من را زیر سوال می‌برد، در اصل خودش را درگیر ظواهر کرده است و می‌دانی که در نگاه یک جوان کم‌تجربه همواره اولین چیزی که دیده می‌شود، همین ظواهر است. اما همین منتقد زمانی که در یافته‌ها و دانسته‌هایش تغییر ایجاد شد، عمق و گستردگی پیدا شد، آن وقت با این فیلم‌ها ارتباط خواهد گرفت.

ارتباط گرفتن با فیلم صریح و سرراست راحت نیست. زمانی که هنرمند در هوایی مه‌آلود خودش را پشت مفاهیمی ناپیدا قایم می‌کند و این اجازه را به منتقد می‌دهد که درک خودش را از فیلم-‌در هر سطحی از درک باشد- به معنای کلی اثر بگیرد، طبیعی است که آن منتقد در ارتباط با آن اثر عکس‌العمل بهتری نشان می‌دهد؛ چون که آن اثر به او نوعی اعتمادبه‌نفس می‌دهد. اما طرف‌شدن با اثر صریح و رک راحت نیست. سواد می‌خواهد. درک اجتماعی می‌خواهد. شناخت طبقاتی می‌خواهد. روان‌شناسی می‌خواهد. تحلیل جامعه‌شناختی می‌خواهد.

  یعنی دستش را می‌بندد و ناچار است در زمین فیلمساز بازی کند…

دقیقا. آثار اجتماعی که به نحو عریانی با جامعه سر و کار دارند، کمتر به منتقد این اجازه را می‌دهند که اصول خودش را روی اثر پیاده کند؛ و چاره‌ای ندارد مگر نگاه‌کردن از پنجره‌ای که فیلمساز ساخته است. چون فیلمساز چیز مشخص و روشنی را گفته است. و همین هم موجب می‌شود که منتقد ناگهان در مواجهه با فیلم حس کند مثل بقیه مردم دارد با فیلم طرف می‌شود که این بهش بر می‌خورد. البته با گفتن این حرف قصد شروع دعوا ندارم. تو هم اگر حس کردی مشکلی نیست، می‌توانی این را ننویسی.

  نه؛ اتفاقا بد نیست منتقدان هم مزه مورد نقد قرارگرفتن را بچشند. بگذریم. آقای کیمیایی، نگاه به فیلم‌های شما این نکته را به ذهن می‌آورد که شما هر چه از دوران آغازین کارنامه‌تان دورتر شده‌اید، زبان سینمایی‌تان دچار تغییر شده؛ البته این را به معنای مثبت یا منفی به کار نمی‌برم. منظورم این است که فیلم به فیلم از غلظت داستان‌گویی در فیلم‌های شما کاسته شده؛ و زبان موجزتر و به‌اصطلاح امروزی مینی‌مال‌تری را به کار گرفته‌اید. شخصیت‌ها و مسائل اجتماعی پررنگ‌تر شده‌اند و… آیا این تغییر را قبول دارید و اگر جواب مثبت است، ریشه این تغییر را در چه می‌بینید؟

برای این‌جور چیزها نمی‌شود ریشه مشخص و روشنی سراغ گرفت. این تغییرها، البته اگر واقعا باشند، راه به جوابی بیرون سینما باز می‌کنند. به زندگی، جامعه، افکار و عقاید، تجربه‌ها و خیلی عناصر دیگر. عقایدی با سرنوشت‌ها و سرگذشت‌های گوناگون که درنهایت ناخودآگاه می‌شوند. این هست که یک دفعه می‌بینی چیزهایی را در دنیایت تغییر داده. مثلا همین قصه‌گویی که گفتی. درواقع من یک‌جا چشم باز کردم و دیدم که قصه تعریف‌کردن به آن معنای قدیم وقت زیادی از فیلم را می‌گیرد. چگونه تعریف‌کردن قصه را نمی‌گویم؛ نگاهم به خود تعریف‌کردن است؛ به عملی که دارد صورت می‌گیرد.

خاطره‌ساز نسل‌هایی دل‌سپرده به فریاد و عصیان... 

  اما به‌ هر حال اتفاقاتی باید باشد که این ناخودآگاه جدید را ایجاد کرده باشد دیگر…

مرجع تمام اتفاقات درونی و بیرونی ما یکی جامعه است و دیگری ذهنیت‌مان که البته این هم درنهایت به جامعه می‌رسد. به ‌هر حال اتفاقاتی که در زمان انقلاب، جنگ و بعدتر افتاد، تأثیر زیادی روی هنرمندان، روشنفکران و به ‌طور کلی روی اهل فهم داشت. یک فضای مضطربی بود که بیش از هر چیز روی هنرمند و روشنفکر موثر شد. پر از اضطراب و التهاب و غیرمنتظره‌ها…

  یعنی این التهاب‌ها و اضطراب‌ها و نادانسته‌ها روی هم‌چنین ناخودآگاهی را در شما شکل دادند که سینمای‌تان را تحت‌تأثیر قرار داد؟

در شرایطی چنین ملتهب کارکردن تبعاتی جز این نمی‌تواند داشته باشد. در موضوعی چون جنگ یا دوم خرداد مثلا؛ وقتی می‌بینی هر فعالی در اجتماع در حد نقش اول عمل می‌کند، نمی‌توانی از میان آن همه نقش اول یکی را بیاوری توی فیلمت و بقیه را خط قرمز بکشی. اگر باور و تحلیل اجتماعی داشته باشی، شاید ناخودآگاهانه می‌فهمی که به جای قصه یک نفر قصه جامعه را بگویی. به جای قصه‌گویی جامعه‌گویی کنی. تخیل من فیلمساز از باورها و عقایدم جدا نیست که یک‌جور فکر کنم و یک‌جور دیگر فیلم بسازم.

شعری از مسعود کیمیایی

اگر یک بار دیگر آزادی دست دهد
خیال را از آن بیرون خواهم کرد
آزادی می‌داند
خیال دشمنِ ماست

اگر یک بار دیگر آزادی دست دهد
به شاعر خواهم گفت
خیال دشمنِ فردا است

اگر یک بار دیگر آزادی دست دهد
به نظامی خواهم گفت
بر طبل‌ها بکوبد
خیال، دشمن سرزمین است

اگر آزادی دست ندهد
در گوشه‌ هواخوری زندان
برای زندانیان خواهم گفت
فقط به اندازه‌ خیال آزادید

خیال تنها راه زنده ماندن است

شعری از مسعود کیمیایی
این همه حسود بودم و نمی‌دانستم
به نسیمی که از کنارت
موذیانه می‌گذرد

به چشم‌های آشنا و پر آزار
که بی‌حیا نگاهت می‌کند
به آفتابی که فقط تلاش گرم‌کردن تو را دارد
حسادت می‌کنم….

من آن‌قدر عاشقم
که به طبیعت بدبینم
طبیعت پر از نفس‌های آدمی است
که مرا وادار می‌کند حسادت کنم

به تنهایی‌ام
به جهان
به خاطره‌ای دور از تو…. 

 کار و زندگی مسعود کیمیایی در یک نگاه

آوازخوان تمام سرودهای مخالف…

 ٧۶      سال پیش در روز هفتم مرداد در یکی از محلات جنوب تهران به دنیا آمد.

کیمیایی که به‌خاطر شوق و علاقه به سینما ترجیح داد به جای تحصیل در دانشگاه کار خود را به صورت عملی در نزد بزرگان سینما آغاز کند؛ در نخستین گام سینما را با دستیاری مرحوم ساموئل خاچیکیان در فیلم خداحافظ تهران آغاز کرد.

مسعود کیمیایی در‌سال ۱۳۴۷ نخستین فیلمش بیگانه بیا را کارگردانی کرد و با همین فیلم مخاطبان خاص خود را پیدا کرد. با این‌که این فیلم کمترین ارتباطی با فیلم‌های آینده‌اش نداشت.

١٣۴٨ را شاید بتوان‌ سال تولد هنری کیمیایی نامید. سالی که او با قیصر موفقیتی حیرت‌انگیز به دست آورد. قیصر، هم فروشی عالی داشت و هم محبوبیت زیادی میان منتقدان به دست آورد.

خاطره‌ساز نسل‌هایی دل‌سپرده به فریاد و عصیان...

قیصر در زمان نمایش بدل شد به محل منازعه منتقدانی که زیر پوست نقد این فیلم نگاه، نگرش و دیدگاه سینمایی‌شان را در تقابل با هم پی می‌گرفتند. نقد عجیب مرحوم هوشنگ کاوسی که مهمترین نکته انتقادش این بود که چرا قیصر موضوع تجاوز به خواهرش را به کلانتری نگفته و خود دنبال احقاق حق رفته؛ با پاسخ‌های کوبنده منتقد صاحبنام و محبوبی چون پرویز دوایی و روشنفکران آزموده و دانسته‌ای چون ابراهیم گلستان و نجف دریابندری یکی از بزرگترین و دامنه‌دارترین جنجال‌های انتقادی تمام تاریخ سینمای ایران را رقم زد. موضوعی که تا به امروز ادامه پیدا کرده است.  

کیمیایی بعد از قیصر، رضا موتوری را ساخت. بعد از آن در ‌سال۱۳۵۰ داش آکل را کارگردانی کرد و سپس تا ‌سال۱۳۵۴ خاک و بلوچ و گوزن‌ها را خلق کرد؛ که این دوره چند ساله را می‌توان موفق‌ترین دوره کاری مسعود کیمیایی نامید. دوره‌ای سرشار از موفقیت…

این سال‌ها جنجال و حاشیه نیز همچنان با کیمیایی همراه بود. اقتباس او از داستان داش آکل صادق هدایت در دنیای نقد و منتقدان کم سروصدا نکرد. بلوچ به پرده‌دری متهم شد و گوزن‌ها که پس از نمایش باشکوه در جشنواره تهران راه فراخی را پیش‌رو می‌دید، در ادامه با برداشت‌های سیاسی روبه‌رو شده و به محاق رفت. خاک نیز از این قضایا بی‌نصیب نبود و نخستین فیلمی بود که نامه‌پراکنی را در سینمای ایران مد کرد. این فیلم که براساس داستانی از محمود دولت‌آبادی ساخته شده بود، مورد انتقاد نویسنده قرار گرفت…

پسر شرقی، اسب، غزل و سفر سنگ که از ‌سال ۵۴ تا ۵۶ ساخته شدند، دوران تازه‌ای را در کارنامه کیمیایی نوید می‌دادند. دورانی که به انقلاب برخورد و ناتمام ماند…

 کیمیایی بعد از انقلاب با جنجال و توقیف همزاد بوده. او این دوره را با به محاق رفتن خط قرمز تا همیشه آغاز کرد و بعد  سانسور بی‌رحمانه تیغ و ابریشم پیش آمد؛ که این قضیه نیز تا همین اواخر در مورد تمام فیلم‌های کیمیایی تکرار شده است.

 بعد از پنج‌سال دوری از سینما، کیمیایی در ‌سال۶٧ سرب را ساخت. یکی از بهترین‌های تمام کارنامه فیلمساز که البته قدر ندید…

 دندان مار، گروهبان و رد پای گرگ از ‌سال ۶٨ تا ٧٠ دوران موفق دیگری در کارنامه استاد بودند؛ که این نیز با درگیری‌هایی که برایش پیش آمد و به ماجراهای ضیافت و سلطان انجامید، به پایان رسید.

کیمیایی بعد از رد پای گرگ سه‌سال کار نکرد. تا‌ سال٧٣ که با تجارت و‌ سال بعدش با ضیافت بازگشت ناموفقی به عرصه داشت. هر دوی این فیلم‌ها با برخورد تند منتقدان مواجه شدند. ضیافت همچنین برای نخستین بار در کارنامه کیمیایی پای یک مامور امنیتی را به‌عنوان قهرمان فیلم‌های استاد باز کرد.

نمایش تجارت و نقد تندوتیز مرحوم ایرج کریمی در شماره بعد از جشنواره می‌توانست یاد کاوسی مرحوم و دعواهای قیصر را زنده کند. اما نه تجارت قیصر بود و نه این‌که دیگر از دوایی، گلستان و دریابندری در مطبوعات سینمایی نشانی مانده بود. چنین شد که این نیز بگذشت…

خاطره‌ساز نسل‌هایی دل‌سپرده به فریاد و عصیان...

سال ١٣٧۶. سلطان عجین شده با خاطره عقده‌گشایی یک دستیار سابق؛ که به گفته کیمیایی هستی و تفکر او را زیر سوال برد. با این‌که بعد از آن مسعود کیمیایی در گفت‌وگو‌هایی چند به واگویه تمام زوایای تاریک و روشن این اتفاق پرداخت، اما جنجال به وجود آمده چنان غیرمنتظره و عظیم بود که این تعفن تا به امروز هنوز دستمایه عقده‌گشایی شماری دیگر واقع شده و می‌شود. استاد بعدتر فریاد و مرسدس را ساخت.

اعتراض و انتقادات تندوتیز سیاسی‌اش در اوج دوران اصلاحات که ۶‌سال پیش از رئیس‌جمهوری اصلاحات بن‌بست آن دولت را پیش‌بینی کرده بود، جنجال دیگری بود که مسعود کیمیایی در متن آن قرار داشت.

سال ٨٠. روزهایی که کیمیایی تازه از آمریکا بازگشته بود، جسدهای شیشه‌ای را منتشر کرد. رمانی که یکی از بهترین آثار ادبی دهه اخیر به شمار می‌آید.

بعد از سفر به کوبا برای ساخت فیلم، کیمیایی با سربازهای جمعه، حکم و رئیس به سینمای ایران بازگشت. سه فیلمی که در آن آشکارا لحن و زبان کیمیایی تغییر کرده بود.

کیمیایی در‌سال ٨٢ نخستین مجموعه شعرش را به نام زخم عقل به بازار داد و دو‌سال بعد رمان حسد بر زندگی عین‌القضات را…

محاکمه در خیابان که در‌ سال ١٣٨٧ ساخته شد، به دلیل همکاری کیمیایی با فرهادی کنجکاوی زیادی ایجاد کرده بود. فیلمی که البته امیدها را پاسخ نداد.

اواخر دهه ٨٠ و اوایل ٩٠ برای دوستداران کیمیایی به معنای سال‌های جرم و متروپل است. آثاری ساده و البته بی‌کمترین جنجال؛ که بی‌سروصدا آمدند و بی‌سروصدا رفتند.

سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند نام آخرین رمان مسعود کیمیایی است که در ‌سال ٩۴ بیرون آمد. رمانی که نشان داد کیمیایی در ادبیات نیز از بزرگان است. چیزی مثل جایگاهش در سینما.

و بالاخره رسیدیم به قاتل اهلی. یکی از جنجالی‌ترین فیلم‌های بعد از انقلاب کیمیایی که دعواهایش تا همین چند هفته پیش هم ادامه داشت. 


منبع: برترینها

مهشید افشارزاده: چهره زیبا، به محبوبیت بازیگر کمک می کند

ماهنامه دنیای زنان – احمد محمداسماعیلی: مهشید افشارزاده از جمله بازیگران سینما و تلویزیون است که قبل از بازیگری به ورزش حرفه ای و آن هم والیبال می پرداخت. افشارزاده که تا عضویت در تیم والیبال جوانان ایران هم پیش رفته بود از اواسط دهه ۶۰ وارد سینما شد و خیلی زود توانست در برخی از آثار مهم آن دوره مثل «بایسیکل ران»، «دخترم سحر»، «افسانه آه» و «بچه های طلاق» بازی کند؛ افشارزاده در «بایسیکل ران» نقش یک زنان خاموش افغانی و در «بچه های طلاق» در نقش یک دختر دانشجوی فعال و اکتیو که سرش برای چالش و دردسر درد می کرد نقش هایی ماندگار ارائه داد.

افشارزاده تا اواخر دهه هفتاد همچنان حضوری فعال در سینما داشت و از جمله در آثاری همچون «افسانه آه»، «بلوف»، «مردی در آینه»، «روز دیدار»، «علف های هرز»، «طوفان شن» و «آخرین پرواز» ایفای نقش داشت. بعد از آن اما فعالیتش در مقام بازیگر کمتر شد و به سمت فیلمسازی گرایش پیدا کرد. افشارزاده سال قبل فیلم «پنج ستاره» را ساخت که به واسطه تکیه بر داستانگویی پرتعلیق مورد توجه مخاطبان قرار گرفت.

مهشید افشارزاده: چهره زیبا، به محبوبیت بازیگر کمک می کند

بازیگر- کارگردانی هستید که همچنان به لحاظ فیزیکی آماده هستید و استیال مناسب و خوبی هم دارید. این آمادگی بدنی چگونه به وجود آمده است؟

از سن ۱۵ سالگی به واسطه تمرینات والیبال همیشه بدنم آماده بود و ورزش را به طور مستمر پیگیری می کردم و از همان دوران تا به حال وزن بدنم را در عدد خاصی ثابت نگه داشتم و این ثابت بودن وزن باعث می شود که استایل بدن در یک فرم و ثابت باشد و پوست هم طراوتش را حفظ کند. از نظر روحی هم ورزش کردن باعث شادابی می شود و در کارهایم همه چالاکی دارم. در ضمن چون مربی آمادگی جسمانی هستم برنامه منظم ورزشی دارم و به تغذیه هم اهمیت می دهم. در آن سال ها به یک مربی والیبال معرفی شدم و در تیم ملی جوانان عضویت پیدا کرام و مدتی هم برای این تیم توپ زدم.

جذابیت سینما از چه زمانی برایتان ایجاد شد؟ آیا در دوران ورزش هم سینما برایتان به اندازه امروز جذابیت داشت؟

به صورت تفریحی در سینما فیلم می دیدم اما دغدغه جدی نسبت به سینما نداشتم. من با دیدن نادیا کومانچی دختر ۱۳ ساله رومانیایی که در المپیک مونترال چند  مدال طلا در ژیمناستیک به دست آورد. جذب ورزش شدم. در سال های بعد از بازیگر شدنم خیلی از پیشنهادات بازیگری را به واسطه اینکه در شهرستان بود رد می کردم مثل «دخترک کنار مرداب» علی ژکان، «ماه و پلنگ» فریبرز صالح و چند فیلم دیگر. بازی در این آثار را رد کردم تا تمرینات والیبالم قطع نشود ولی بعدها به واسطه حضورم در سینما به تدریج از تیم ملی دور شدم.

از رد کردن بازی در این فیلم ها پشیمان هستید؟

نه، آن موقع به سینما به شکل تفننی نگاه می کردم. هدفم هم در آن دوران کارگردان شدن بود.

مهشید افشارزاده: چهره زیبا، به محبوبیت بازیگر کمک می کند

با تهمینه میلانی در دو فیلم و دو  نقش خوب همکاری کردید. یکی «بچه های طلاق» و دیگری «افسانه آه».

تهمینه میلانی فیلم «بایسیکل ران» را دیده بود و از من دعوت کرد تا در فیلم «بچه های طلاق» بازی کنم. در آن زمان حتی پیشنهاد بازی در سریال «امام علی (ع)» داوود میرباقری را هم داشتم.

به چه دلیل بازی در «امام علی (ع)» را رد کردید؟

آن موقع می گفتند برای یک بازیگر موفق سینما، حضور در سریال های تلویزیونی چندان خوب نیست و کلاسش را پایین می آورد. برای بازی در فیلم «مسافران» بهرام بیضایی هم دعوت شدم و تست گریم هم دادم اما همزمان بودنش با بازیم در فیلم تهمینه میلانی و نوع آرایش چهره ام باعث شد این فرصت خوب کاری را از دست بدهم و مژده شمسایی برای این نقش انتخاب شد.

با توجه به اینکه تهمینه میلانی با برخی از بازیگران فیلم هایش از قبیل نیکی کریمی و مریلا زارعی دچار چالش شد و همکاریشان ادامه پیدا نکرد کار با ایشان برای شما چطور بود؟

رابطه بین ما خوب بود. تهمینه میلانی به فلسفه خاصی در بازیگری اعتقاد داشت و همین باعث شد در فیلم دومش «افسانه آه» نقش ۵ شخصیت زن متفاوت را بازی کنم.

بازیگری بوده اید که از ایفای نقش منفی هم واهمه ای نداشته اید و چند نقش منفی هم بازی کردید.

بله، واقعا کیفیت نقش منهای مثبت با منفی بودنش برایم اهمیت داشته است و مثلا در «بلوف» و «انتهای قدرت» نقش منفی بازی کردم.

در آن  دوران در بازیگری چه رقیبانی داشتید؟

فریبا کوثری، افسانه بایگان، شهره لرستانی و مرجانه گلچین.

با کدامیک از این بازیگران رفاقت داشتید؟

اهل رفاقت و آمد و شد با بازیگران به صورت خصوصی نبودم و مثل حالا اکران خصوصی و فرش قرمز برگزار نمی شد که ارتباط داشته باشیم. حتی در زمان تاسیس خانه سینما هم نظرم این بود که این نوع تشکلات جمع اضداد است و هیچ وقت نمی شود در قالب گروهی در این فعالیت ها به نتیجه درخشان و موثری رسید. در عمل هم دیدیم که در این تشکل ها همیشه یک عده حضور دارند که تصمیم می گیرند و مدیریت می کنند و بخش عمده ای از بدنه سینما بیرون گود هستند.

مهشید افشارزاده: چهره زیبا، به محبوبیت بازیگر کمک می کند

در سال های اخیر جراحی های زیبایی بدجوری در میان بازیگران اپیدمیک شده است. چقدر به عمل های زیبایی که در میان بازیگران متداول شده اعتقاد دارید؟

بازیگران ویترین فیلم هستند و باید چهره زیبا و مناسبی داشته باشند و چهره زیباست که در درجه اول بازیگر را محبوب می کند. مردم ایران هم تابع مد هستند و عمل زیبایی هم مد روز است. به هر حال همه دوست دارند زیبا به نظر برسند و زیبایی یک تنوع در زندگی محسوب می شود. البته که در این حیطه هم گاهی افراط می بینیم و الان عمل های زیبایی عجیب و غریبی هم مثل تغییر رنگ چشم در ایران انجام می شود.

با کارگردانی فیلم «پنج ستاره» حضورتان را به جمع فیلمسازان زن سینمای ایران به صورت جدی اعلام کردید. اثری خوش ساخت و به شدت دراماتیک.

چند سالی بود که کمتر به بازیگری می پرداختم زیرا اغلب نقش های پیشنهادی بدون کیفیت و ضعیف بودند و برای بازی در من رغبتی ایجاد نمی کردند و برای همین بد ندیدم به سراغ کارگردانی بروم بخصوص که در دهه هشتاد به صورت آکادمیک در دانشگاه درس کارگردانی خوانده بودم و با برنامه و هدفمند به سراغ فیلمسازی رفتم.

در فیلم «پنج ستاره» تلاش کردم چهره ای گرم و صمیمی از خانواده ایرانی را نشان بدهم. خانواده هایی که هنوز در جامعه ما وجود دارند؛ خانواده هایی که آرامش و صفا در روابطشان حاکم است و مظاهر تکنولوژی روز مثل رایانه و فیسبوک تلگرام باعث نشده بچه ها از والدین جدا شوند و به گوشه ای پناه ببرند. به هر حال ما در جامعه شرقی زندگی می کنیم و باید به این مسائل توجه کنیم. در جوامع غربی به محض رسیدن بچه به سن جوانی از خانواده جدا می شود و رابطه عاطفیشان با والدین کم رنگ می شود ولی در ایران از دیرباز چنین نبوده است.

به چه دلیل خودتان در فیلم بازی نکردید؟

به بازیگری همچنان علاقه دارم اما چون می خواستم در کار اول، تمرکز کافی روی کارگردانی داشته باشم از بازی در فیلمم صرفنظر کردم.

یکی از ویژگی های مهم «پنج ستاره» انتخاب بازیگران به خصوص شهاب حسینی است. کار با شهاب حسینی در «پنج ستاره» چگونه بود؟

شهاب حسینی انسانی مودب، حرفه ای و جنتلمن است و نقش رضا وحیدی را خیلی اثرگذار بازی کرد. حسینی جزو بازیگرانی است که برای کار اهمیت قائل است و برای ایفای نقش زحمت می کشد. با انتخاب حسینی توانستم برای یکی از نقش های مهم و کلیدی فیلم گزینه خوبی داشته باشم و او نیز به شایستگی شخصیتی که قرار بود باز کند را درک و تحلیل شخصیتش کرد و بازیش موثر و عالی بود. حسینی با اتکا به تجربیات کاریش با درک درست به نقشش چیزهای موثری و به درد بخوری اضافه می کند و «پنج ستاره» هم از این فرضیه مجزا نبود.

مهشید افشارزاده: چهره زیبا، به محبوبیت بازیگر کمک می کند

سرمایه گذار پیدا کردن برای تولید فیلم هم کار سختی شده است و شاید برای همین است که علیرغم موفقیت فیلم اولتان هنوز نتوانستید فیلم دوم را بسازید.

به هر حال این هم از معایب سیستم حاکم بر سینماست. الان مد شده است که برای بازیگری هم باید بازیگر با خودش اسپانسر ببرد.

شما هم چنین پیشنهاداتی برای بازیگری داشتید؟

بله، بازی در یکی از این سریال های شبکه نمایش خانگی به من پیشنهاد شد که در آن محمدرضا گلزار بازی می کرد و به من گفتند اگر اسپانسر داری بیاور تا یک نقش خوب بازی کنی. من گفتم اگر اسپانسر داشته باشم خودم فیلم می سازم. الان شرایطی طوری شده که خیلی از بازیگران بیکار هستند و چند وقت پیش هم نامه ای به صدا و سیما نوشتند و دنبال عامل بیکاریشان می گشتند که البته به نتیجه ای هم نرسید.

به نظر شما عامل این بیکاری چه کسانی هستند؟

فکر می کنم عده ای می خواستند با این کار در بین هنرمندان نارضایتی به وجود بیاورند. الان در سریال ها یک سری نابازیگر چون دستمزد کمی می گیرند بازی دارند و تهیه کنندگان هم از این وضعیت سوءاستفاده می کنند.

همین امر باعث مهاجرت برخی بازیگران شده به خصوص مهاجرت به شبکه های فارسی زبان ماهواره ای مانند جم. آیا شما هم از شبکه جم پیشنهاد بازیگری داشتید؟

سال ها پیش در اواخر دهه هفتاد به من پیشنهاد شد تا به آمریکا بروم و با داشتن درآمد مکفی و خانه و ماشین به بازیگری برای یک استودیوی خاص بپردازم. البته این پیشنهاد در همان زمان به افسانه بایگان و ابوالفضل پورعرب ارائه شده بود اما چه آن زمان چه حالا ترجیح می دهم بیکار باشم اما در ایران زندگی کنم. درباره جم هم شرایط مهیا بود که باز هم قبولش نکردم چون هنر در وطن است که شکوفا می شود و به اوج می رسد.


منبع: برترینها

مسعود کیمیایی؛ مسلم سینمای داستان‌گوی ایران

وقتی فیلم‌های خاطره‌ساز را در ذهن مرور می‌کنیم، یک نام بیشتر از دیگر نام‌ها در ذهن تکرار می‌شود. او کسی نیست جز مسعود کیمیایی. سازنده شماری از بهترین، محبوب‌ترین و تأثیرگذارترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران…

در سالروز تولد این استاد مسلم سینمای داستان‌گوی ایران بد ندیدم صحبت‌های او را درباره نوع نگاهش به سینما با خوانندگان شریک شویم. در گفت‌وگویی که در اتاق کوچکی از خانه کوچکم در محله‌ای قدیمی به انجام رسید. در کنار نگار باباخانی و سعید مروتی… 

 مسعود کیمیایی به روایت مسعود کیمیایی

خسته از اضطراب و التهاب و غیرمنتظره‌ها…

  تاکنون در مورد خیلی چیزها با هم حرف زده‌ایم و گاه این حرف‌ها با این هدف بوده برایم که پاسخ شما را به انتقاداتی که وجود دارد، بدانم. حال می‌خواهم این گفت‌وگو را از این‌جا آغاز کنم که مسعود کیمیایی در پاسخ کسانی که می‌گویند او فقط درباره آدم‌های طبقه پایین اجتماع فیلم می‌سازد، چه می‌گوید؟

اول این‌که چه ایرادی دارد یک نفر درباره آدم‌های این طبقه حرف بزند و فیلم بسازد؛ این از این، اما حقیقتش این است ‌که ماجرا این شکلی هم نیست. من هر وقت می‌خواهم فیلم‌نوشتی بنویسم، آدمم را انتخاب می‌کنم، نه که خواسته باشم طبقه‌اش را برگزینم. آدمی را با خصایل و خصوصیاتی که می‌پسندم؛ یعنی قهرمانم را انتخاب می‌کنم این برایم مهم است، نه طبقه.

  این آدم، این قهرمان را با چه خصایلی می‌پسندید؟

برای من مهم این است که آدم فیلمم درست زندگی کند. درست با تمام چیزهایی که با خود آن واژه به ذهن‌تان می‌آید. درست یعنی که در لحظه لازم که البته این لزوم را هر آدمی خودش تشخیص می‌دهد و همین تشخیص هم هست که موقعیت و جایگاه او را در دنیای داستان‌های من مشخص می‌کند، کم نیاورد. بی‌خودی کوتاه نیاید. بجنگد، برای این‌که درست باشد و درست بماند.

خاطره‌ساز نسل‌هایی دل‌سپرده به فریاد و عصیان... 

  و این جنگیدن ظاهرا خیلی خیلی برای‌تان مهم است.

این روزها خیلی چیزها عوض شده است. درست و غلط‌ها جابه‌جا شده‌اند؛ مثلا جنگ. امروز جنگ را بد می‌دانند؛ اما من، نه. جنگ بد است، اما برای من هر جنگی بد نیست، خطا نیست، غلط نیست. یک جایی است که تو با دور و اطرافت رفیقی و یک جایی هم هست که باید بجنگی. جای این دو اگر با هم عوض شود، خطاست؛ اما تمام جنگ‌ها نه. این هم هست که هر جنگی هم خون‌آلود نیست که. برای من این جنگیدن به معنای حرکت کردن است. به معنای زنده بودن.

  خب این جنگیدن و یا زنده‌بودن و زندگی‌کردن را آن آدم طبقه بالا نمی‌تواند انجام دهد؟

چرا نمی‌تواند؟ اما مسأله این است که شاید آن زمان که داشتم قیصر را می‌ساختم، رضا موتوری را می‌نوشتم یا گوزن‌ها و خاک را، آن آدم‌ها را می‌شناختم. با تمام شناختم، اما، باز هم تکرار می‌کنم که خصایل قهرمانان من ربط چندانی به طبقه‌شان ندارد.

این‌جا بیشتر از طبقه و مفهومی که با خود می‌آورد، نوع فکر‌کردن آن آدم‌هاست که برای من اهمیت دارد. به این جهت که فکر خودم است. همیشه از من پرسیده‌اند که من خودم را شبیه کدام یک از قهرمانانم می‌بینم؛ این‌جا می‌گویم که شبیه فیلم‌هایم هستم، نه یک قهرمان خاص. چون این فکر من است که آن فیلم‌ها را ساخته.

  و احتمالا به این دلیل هم هست که دنیای فیلم‌های‌تان شباهت زیادی با هم دارند. درست است؟

جز این نمی‌تواند باشد. فیلمساز مگر می‌تواند چیزی بنویسد و بسازد که ریشه در درون خودش نداشته باشد؟ حداقل من که نمی‌توانم. همین چند وقت پیش بود که به خودت گفتم آدم‌ها مثل خودشان دنیا را نگاه می‌کنند. من با زندگیم زبان خودم و اجرای خودم را پیدا می‌کنم و شما هم با زندگی خودتان؛ یعنی که اجرای شما را زندگی شما می‌سازد که چه دیده‌اید، شنیده‌اید، رفاقت‌هایی که کرده‌اید و یا زده‌اید و خورده‌اید. من که در خیابان رفاقت‌ها کرده‌ام، حتما نگاهم و اجرایم با کسی که با نوکرشان مدرسه می‌آمده، فرق دارد.

  فکر نمی‌کنید که دنیا در این نزدیک پنجاه سالی که شما دارید فیلم می‌سازید، عوض شده؛ و این‌که در این مدت زمان مدید شما دارید اعتراضی را ادامه می‌دهید که توسط تماشاگر امروز، آدم امروز، درک نشود؟

شاید مد عوض شود، ظاهر عوض شود، اما دنیا عوض نمی‌شود؛ یعنی منظورم این است که خیلی چیزها عوض نمی‌شود. اعتراض عوض نمی‌شود. جنگ، رفاقت، آدم و زندگی‌های درست عوض نمی‌شوند. مد هم که نمی‌تواند فکر و راه مرا عوض کند. فکر کنید امروز اعتراض مد نیست. خب، نباشد.

اگر مورد و مسأله‌ای باشد که باید اعتراض کنیم بهش؛ و آن وقت بیاییم و به خاطر این‌که الان چیز دیگری مد است، از این اعتراض بگذریم که نمی‌شود. حتی در آن اوایل که خیلی‌ها آمدند خط قیصر را گرفتند و کشیدند و ادامه دادند، یک جوری بود که می‌شد گفت در سینما اعتراض مد شده بود. آن وقت هم این قضیه راه مرا عوض نکرد. نمی‌شد به این دلیل که اعتراض تبدیل شده به مد؛ من به بهانه دوری از مد بیایم دوری کنم از این موضوع. آن وقت به این معنا بود که من دارم چیزی را خودم از دست می‌دهم. در شکل درستش فقط کسی اعتراض نمی‌کند که یا از شرایط رضایت دارد، و یا کسی که به تمام کاستی‌ها و کمبودها عادت کرده است.

  و البته کسی که می‌ترسد…

داستان این آدم جداست. همه می‌ترسند. کسی نیست که از چیزی ترس نداشته باشد. این‌جا اما پای یک‌سری چیزهای دیگر وسط می‌آید. یکیش همان زندگی و فکر درست است که چقدر بهش باور دارد و دنبال می‌کند. یکی اخلاق است که به چه بهانه‌ای و با چه توجیهی چشمش را روی بعضی چیزها می‌بندد.

  داشتیم درباره خصیصه جنگاوری قهرمانان شما حرف می‌زدیم. جنگ و نبردی که گاه در مواردی چون قیصر فردی است، در خاک معنای استعمار را به ذهن می‌آورد، در گوزن‌ها استثمار و تحمیق است و… می‌آییم و می‌رسیم به امروز.

خب، گفتم که خودم این گونه فکر می‌کنم؛ و زندگی کرده‌ام یا حداقل این‌که تلاش کرده‌ام این شکلی زندگی کنم؛ اما از راه معنای زندگی هم می‌شود با این قضیه طرف شد. مگر نه این است که خود زندگی، در تمام لحظاتش یک‌جور درگیری و جنگ و ستیز است؟ تا دنیا دنیاست و تا آدم آدم است، این درگیری‌ها هست؛ و چیزی که اینها را در لحظه‌ها از هم جدا می‌کند که در این بحث احتمالا منظور شما فیلم‌های من است، آن‌چه اینها را از هم تفکیک می‌کند، شکل‌شان است و زمان و مکان‌شان. با تمام پیشرفت‌هایی که انسان کرده، اما هنوز بدویتی همیشگی در رفتارهایش دارد؛ و این بدویت در قالب زندگی و جنگ در انسان بوده، هست و خواهد بود.

 
خاطره‌ساز نسل‌هایی دل‌سپرده به فریاد و عصیان... 

  این را فیلم به فیلم، یا دوره به دوره می‌شود با هم مرور کنیم؟

من این‌جا داشتم کلی حرف می‌زدم. چه فایده‌ای دارد بیاییم راجع به دلیل ستیزه‌جویی قیصر و قدرت و رضا بگوییم. تازه، خیلی چیزها هم هست که از فیلم‌های قبلی‌ام، من الان به یاد ندارم. یعنی دقیق به یاد ندارم که ریشه جنگ رضا موتوری یا مصیب چه بوده. الان در موقعیت سنی و تجربه‌ای که من هستم، با فیلم‌هایم عواطفم را به یاد می‌آورم. رفاقت‌هایم را. عشق‌هایم را که همه‌شان روی هم جمع شده و شده‌اند تجربه. تجربه در زمان. به این دلیل هم هست که می‌گویم این‌جور بحث‌ها در همان شکل کلی‌اش است که می‌تواند دنیای یک آدم را، دنیای فکری فیلمساز را روشن کند.

تک تک گفتن از این مورد معنای کلی همان چیزی را که تو جنگاوری گفتی، محدود می‌کند. اما شکل درستش این است که بگویم این خصیصه از آدم‌ها جدا نیست. از گذشته بوده و تا ابد خواهد بود. ابن خلدون گفته که این خصیصه اصل و اساس و هسته زندگی آدم‌های شرق است. آدم شرقی از همان دم اول، برای آب، سرپناه، عشق، جنگ و تمام اینها جنگیده؛ و این سرشتش بوده.

  نکته مهم اما در فیلم‌های شما فرجام تلخ این جنگ آدم با آدم یا آدم با شرایط و معناست؛ که انگار جوری برنامه‌ریزی شده که انجامی فاجعه‌بار داشته باشد.

فاجعه را نمی‌شود برنامه‌ریزی کرد. اتفاق نیست که بسازیمش. فاجعه محصول اتفاق است، نه خود اتفاق. فاجعه را من به چشم دیده‌ام. خیلی دیده‌ام. اما اول‌بار در ده- یازده سالگی‌ام بود که پدرم ورشکست شده بود. خانه و خواهر و مادر و برادرم را یادم است و پدر را که نشسته بود و به مادرم گفت که ورشکست شده. وقتی مادر از اتاق رفت و حواس ما که پرت شد، ناگهان لرزیدن شانه‌های پدرم را دیدم. فاجعه آن بود. فاجعه گریه آن مرد بود؛ و از آن بود که فهمیدم در زندگی‌ام باید پول در بیاورم؛ از این است که من خیلی برایم آن لحظه‌ای که مرد گریه می‌کند، مهم است.

 … و فاجعه پایانی فیلم‌های‌تان؟

وقتی دارم روی فیلم‌نوشت کار می‌کنم، فکرم آزاد است. قهرمانم آزاد است. او است که حرکت بعدی‌اش را انتخاب می‌کند. انتخابی آزادانه براساس تجربه‌های من نویسنده. در شکل‌گیری درام برای من این است که اهمیت دارد. بقیه چیزها بعد اضافه می‌شوند. درواقع من در داستان‌گویی قاعده رعایت نمی‌کنم. چارچوب ندارم که این بهانه‌ای باشد برای آن. آدم است که زندگی می‌کند. بقیه چیزها، خوانده‌ها، دانسته‌ها، علم و… همه بعد می‌آیند تا آن حرکت را هموار کنند، نه این‌که حرکت از آنها آغاز شده باشد.

  این نکته که جنگاوری قهرمانان‌تان به انجامی چنین فاجعه‌بار ختم می‌شود، بیش از حد ناامیدانه نیست؟ می‌خواستم بپرسم نقض غرض نیست که ناامیدانه را جایگزین کردم.

نمی‌دانم؛ اما این را می‌دانم که من هر زمان در حال ساخت فیلم هستم، سرشار از عشق و امیدم. این را هم می‌دانم که اگر منصفانه به کلیت فیلم‌های من نگاه کنید، متوجه خواهید شد که کلیت چیزی که منتقل می‌شود، ناامیدی نیست.

  از فیلم‌های اول‌تان مثال بیاورم: قیصر زخم خورده به جا می‌ماند، رضا موتوری می‌میرد، داش آکل و سید و قدرت گوزن‌ها هم. تا این آخر‌ها که می‌رسیم به قهرمان اعتراض که ایستاده می‌میرد و محسن حکم و…

قیصر شکست خورده، اما فیلم با امید تمام شده. آن لبخند آخر فیلم یادت است؟ گوزن‌ها هم که چه در نسخه اصلی و چه در نسخه سانسوری با امید تمام می‌شود. در نسخه اصلی انفجار با صدای موسیقی پیوند می‌خورد و در سانسوری هم دوربین گلدان را در کادر می‌گیرد. گروهبان هم امیدوار است. در کل فیلم‌های من امیدوار بوده‌اند. رضا موتوری و اعتراض و اینها هم که در فیلم به آن‌جا رسیده‌ایم که مرگ برای‌شان آرامشی خواستنی‌تر از هر چیز دیگر است.

  آقای کیمیایی می‌خواهم سوالی بپرسم و امیدوارم صادقانه به آن جواب دهید. حرف شما را هم قبول دارم که نمی‌شود فکر را با مد پیش برد و روز‌به‌روز عوض شد؛ اما همیشه این پرسش را از خودم داشته‌ام که اگر امروز قرار بود به‌عنوان یک فیلمساز بیست‌و‌پنج- شش ساله قیصر را بسازید، آیا آن را همین شکلی می‌ساختید؟

باید شرایطش پیش بیاید. نمی‌دانم؛ اما نگاهم به آدم‌ها و خصایل‌شان تفاوت زیادی نکرده. در اصول را می‌گویم.

خاطره‌ساز نسل‌هایی دل‌سپرده به فریاد و عصیان... 

  قیصر به نظرتان امروز از نظر جامعه‌شناختی حرف قابل‌ قبولی دارد؟

حدود پنجاه‌ سال از ساخته‌شدن آن می‌گذرد؛ اما شما حتی با آن جوانان بالاشهری هم اگر حرف بزنید، می‌بینید که قیصر را دیده‌اند؛ یعنی که فیلم تا امروز عمر کرده و در جامعه حضور دارد. حضور زنده هم دارد. آن هم فیلمی که سی‌وچند‌ سال است روی پرده نیامده؛ و هر که ویدیوی‌اش را دیده، با کیفیت عالی ندیده. این‌که فیلمی با این شرایط چنین حضوری داشته باشد، به این معنا نیست که به قول تو از نظر جامعه‌شناختی حرفش قابل‌قبول است؟ مگر این‌که منظور دیگری از پرسشت داشته باشی.

  منظورم آن فردگرایی غالب آن دوران است که امروزه روز چندان حضور موثری در افکار و اذهان ندارد. آن فردگرایی عملگرایانه که می‌توان آن را محل تولد قهرمان نامید.

این‌که یک تفکر در دوره‌ای پررنگ است و در دوره‌ای رنگ‌باخته‌تر شده، الزاما به این معنا نیست که آن تفکر دیگر نیست. ممکن است مصداق آن، روش آن و یا عمل به آن تغییر کرده باشد، اما خود آن تفکر که نمرده. تفکر که نمی‌میرد. عمل‌گرایی در حال حاضر این‌گونه حضوری دارد؛ چیزی ریشه‌دار در ذهن و قلب انسان است و حالا ممکن است این روزها تغییر جهت داده باشد و بخواهد از مسیر دیگری جاری شود. اما به ‌هر حال آن رودخانه جاری است. گاهی سیل می‌شود و صخره را می‌برد و گاهی هم سنگی را دور می‌زند. به همین دلیل هم هست که این نوع تفکر مانده و خواهد ماند؛ چون در قلب و ذهن آدم است و به این دلیل هم دلپذیر است، خواستنی است.

  نکته جالب این‌که همین اما امروزه بهانه‌ای شده برای زیرسوال بردن شما. شما گفتید که فیلم‌های‌تان در درون شما ریشه دارند و به این دلیل هم به خالق‌شان شبیهند که طبیعی هم هست؛ اما این بهانه‌ای شده برای شماری از منتقدان که انگ تکرار بزنند به شما و آثارتان.

اهمیتی هم ندارد البته؛ اما این را به جرأت می‌گویم بیشتر آنهایی که امروز می‌گویند فیلم‌های مرا دوست ندارند، یک زمانی خواهد رسید که اینها را دوست خواهند داشت. منتقد جوانی که امروز با بهانه این‌که رفاقت و انتقام و چاقو و… دوره‌اش گذشته، فیلم من را زیر سوال می‌برد، در اصل خودش را درگیر ظواهر کرده است و می‌دانی که در نگاه یک جوان کم‌تجربه همواره اولین چیزی که دیده می‌شود، همین ظواهر است. اما همین منتقد زمانی که در یافته‌ها و دانسته‌هایش تغییر ایجاد شد، عمق و گستردگی پیدا شد، آن وقت با این فیلم‌ها ارتباط خواهد گرفت.

ارتباط گرفتن با فیلم صریح و سرراست راحت نیست. زمانی که هنرمند در هوایی مه‌آلود خودش را پشت مفاهیمی ناپیدا قایم می‌کند و این اجازه را به منتقد می‌دهد که درک خودش را از فیلم-‌در هر سطحی از درک باشد- به معنای کلی اثر بگیرد، طبیعی است که آن منتقد در ارتباط با آن اثر عکس‌العمل بهتری نشان می‌دهد؛ چون که آن اثر به او نوعی اعتمادبه‌نفس می‌دهد. اما طرف‌شدن با اثر صریح و رک راحت نیست. سواد می‌خواهد. درک اجتماعی می‌خواهد. شناخت طبقاتی می‌خواهد. روان‌شناسی می‌خواهد. تحلیل جامعه‌شناختی می‌خواهد.

  یعنی دستش را می‌بندد و ناچار است در زمین فیلمساز بازی کند…

دقیقا. آثار اجتماعی که به نحو عریانی با جامعه سر و کار دارند، کمتر به منتقد این اجازه را می‌دهند که اصول خودش را روی اثر پیاده کند؛ و چاره‌ای ندارد مگر نگاه‌کردن از پنجره‌ای که فیلمساز ساخته است. چون فیلمساز چیز مشخص و روشنی را گفته است. و همین هم موجب می‌شود که منتقد ناگهان در مواجهه با فیلم حس کند مثل بقیه مردم دارد با فیلم طرف می‌شود که این بهش بر می‌خورد. البته با گفتن این حرف قصد شروع دعوا ندارم. تو هم اگر حس کردی مشکلی نیست، می‌توانی این را ننویسی.

  نه؛ اتفاقا بد نیست منتقدان هم مزه مورد نقد قرارگرفتن را بچشند. بگذریم. آقای کیمیایی، نگاه به فیلم‌های شما این نکته را به ذهن می‌آورد که شما هر چه از دوران آغازین کارنامه‌تان دورتر شده‌اید، زبان سینمایی‌تان دچار تغییر شده؛ البته این را به معنای مثبت یا منفی به کار نمی‌برم. منظورم این است که فیلم به فیلم از غلظت داستان‌گویی در فیلم‌های شما کاسته شده؛ و زبان موجزتر و به‌اصطلاح امروزی مینی‌مال‌تری را به کار گرفته‌اید. شخصیت‌ها و مسائل اجتماعی پررنگ‌تر شده‌اند و… آیا این تغییر را قبول دارید و اگر جواب مثبت است، ریشه این تغییر را در چه می‌بینید؟

برای این‌جور چیزها نمی‌شود ریشه مشخص و روشنی سراغ گرفت. این تغییرها، البته اگر واقعا باشند، راه به جوابی بیرون سینما باز می‌کنند. به زندگی، جامعه، افکار و عقاید، تجربه‌ها و خیلی عناصر دیگر. عقایدی با سرنوشت‌ها و سرگذشت‌های گوناگون که درنهایت ناخودآگاه می‌شوند. این هست که یک دفعه می‌بینی چیزهایی را در دنیایت تغییر داده. مثلا همین قصه‌گویی که گفتی. درواقع من یک‌جا چشم باز کردم و دیدم که قصه تعریف‌کردن به آن معنای قدیم وقت زیادی از فیلم را می‌گیرد. چگونه تعریف‌کردن قصه را نمی‌گویم؛ نگاهم به خود تعریف‌کردن است؛ به عملی که دارد صورت می‌گیرد.

خاطره‌ساز نسل‌هایی دل‌سپرده به فریاد و عصیان... 

  اما به‌ هر حال اتفاقاتی باید باشد که این ناخودآگاه جدید را ایجاد کرده باشد دیگر…

مرجع تمام اتفاقات درونی و بیرونی ما یکی جامعه است و دیگری ذهنیت‌مان که البته این هم درنهایت به جامعه می‌رسد. به ‌هر حال اتفاقاتی که در زمان انقلاب، جنگ و بعدتر افتاد، تأثیر زیادی روی هنرمندان، روشنفکران و به ‌طور کلی روی اهل فهم داشت. یک فضای مضطربی بود که بیش از هر چیز روی هنرمند و روشنفکر موثر شد. پر از اضطراب و التهاب و غیرمنتظره‌ها…

  یعنی این التهاب‌ها و اضطراب‌ها و نادانسته‌ها روی هم‌چنین ناخودآگاهی را در شما شکل دادند که سینمای‌تان را تحت‌تأثیر قرار داد؟

در شرایطی چنین ملتهب کارکردن تبعاتی جز این نمی‌تواند داشته باشد. در موضوعی چون جنگ یا دوم خرداد مثلا؛ وقتی می‌بینی هر فعالی در اجتماع در حد نقش اول عمل می‌کند، نمی‌توانی از میان آن همه نقش اول یکی را بیاوری توی فیلمت و بقیه را خط قرمز بکشی. اگر باور و تحلیل اجتماعی داشته باشی، شاید ناخودآگاهانه می‌فهمی که به جای قصه یک نفر قصه جامعه را بگویی. به جای قصه‌گویی جامعه‌گویی کنی. تخیل من فیلمساز از باورها و عقایدم جدا نیست که یک‌جور فکر کنم و یک‌جور دیگر فیلم بسازم.

شعری از مسعود کیمیایی

اگر یک بار دیگر آزادی دست دهد
خیال را از آن بیرون خواهم کرد
آزادی می‌داند
خیال دشمنِ ماست

اگر یک بار دیگر آزادی دست دهد
به شاعر خواهم گفت
خیال دشمنِ فردا است

اگر یک بار دیگر آزادی دست دهد
به نظامی خواهم گفت
بر طبل‌ها بکوبد
خیال، دشمن سرزمین است

اگر آزادی دست ندهد
در گوشه‌ هواخوری زندان
برای زندانیان خواهم گفت
فقط به اندازه‌ خیال آزادید

خیال تنها راه زنده ماندن است

شعری از مسعود کیمیایی
این همه حسود بودم و نمی‌دانستم
به نسیمی که از کنارت
موذیانه می‌گذرد

به چشم‌های آشنا و پر آزار
که بی‌حیا نگاهت می‌کند
به آفتابی که فقط تلاش گرم‌کردن تو را دارد
حسادت می‌کنم….

من آن‌قدر عاشقم
که به طبیعت بدبینم
طبیعت پر از نفس‌های آدمی است
که مرا وادار می‌کند حسادت کنم

به تنهایی‌ام
به جهان
به خاطره‌ای دور از تو…. 

 کار و زندگی مسعود کیمیایی در یک نگاه

آوازخوان تمام سرودهای مخالف…

 ٧۶      سال پیش در روز هفتم مرداد در یکی از محلات جنوب تهران به دنیا آمد.

کیمیایی که به‌خاطر شوق و علاقه به سینما ترجیح داد به جای تحصیل در دانشگاه کار خود را به صورت عملی در نزد بزرگان سینما آغاز کند؛ در نخستین گام سینما را با دستیاری مرحوم ساموئل خاچیکیان در فیلم خداحافظ تهران آغاز کرد.

مسعود کیمیایی در‌سال ۱۳۴۷ نخستین فیلمش بیگانه بیا را کارگردانی کرد و با همین فیلم مخاطبان خاص خود را پیدا کرد. با این‌که این فیلم کمترین ارتباطی با فیلم‌های آینده‌اش نداشت.

١٣۴٨ را شاید بتوان‌ سال تولد هنری کیمیایی نامید. سالی که او با قیصر موفقیتی حیرت‌انگیز به دست آورد. قیصر، هم فروشی عالی داشت و هم محبوبیت زیادی میان منتقدان به دست آورد.

خاطره‌ساز نسل‌هایی دل‌سپرده به فریاد و عصیان...

قیصر در زمان نمایش بدل شد به محل منازعه منتقدانی که زیر پوست نقد این فیلم نگاه، نگرش و دیدگاه سینمایی‌شان را در تقابل با هم پی می‌گرفتند. نقد عجیب مرحوم هوشنگ کاوسی که مهمترین نکته انتقادش این بود که چرا قیصر موضوع تجاوز به خواهرش را به کلانتری نگفته و خود دنبال احقاق حق رفته؛ با پاسخ‌های کوبنده منتقد صاحبنام و محبوبی چون پرویز دوایی و روشنفکران آزموده و دانسته‌ای چون ابراهیم گلستان و نجف دریابندری یکی از بزرگترین و دامنه‌دارترین جنجال‌های انتقادی تمام تاریخ سینمای ایران را رقم زد. موضوعی که تا به امروز ادامه پیدا کرده است.  

کیمیایی بعد از قیصر، رضا موتوری را ساخت. بعد از آن در ‌سال۱۳۵۰ داش آکل را کارگردانی کرد و سپس تا ‌سال۱۳۵۴ خاک و بلوچ و گوزن‌ها را خلق کرد؛ که این دوره چند ساله را می‌توان موفق‌ترین دوره کاری مسعود کیمیایی نامید. دوره‌ای سرشار از موفقیت…

این سال‌ها جنجال و حاشیه نیز همچنان با کیمیایی همراه بود. اقتباس او از داستان داش آکل صادق هدایت در دنیای نقد و منتقدان کم سروصدا نکرد. بلوچ به پرده‌دری متهم شد و گوزن‌ها که پس از نمایش باشکوه در جشنواره تهران راه فراخی را پیش‌رو می‌دید، در ادامه با برداشت‌های سیاسی روبه‌رو شده و به محاق رفت. خاک نیز از این قضایا بی‌نصیب نبود و نخستین فیلمی بود که نامه‌پراکنی را در سینمای ایران مد کرد. این فیلم که براساس داستانی از محمود دولت‌آبادی ساخته شده بود، مورد انتقاد نویسنده قرار گرفت…

پسر شرقی، اسب، غزل و سفر سنگ که از ‌سال ۵۴ تا ۵۶ ساخته شدند، دوران تازه‌ای را در کارنامه کیمیایی نوید می‌دادند. دورانی که به انقلاب برخورد و ناتمام ماند…

 کیمیایی بعد از انقلاب با جنجال و توقیف همزاد بوده. او این دوره را با به محاق رفتن خط قرمز تا همیشه آغاز کرد و بعد  سانسور بی‌رحمانه تیغ و ابریشم پیش آمد؛ که این قضیه نیز تا همین اواخر در مورد تمام فیلم‌های کیمیایی تکرار شده است.

 بعد از پنج‌سال دوری از سینما، کیمیایی در ‌سال۶٧ سرب را ساخت. یکی از بهترین‌های تمام کارنامه فیلمساز که البته قدر ندید…

 دندان مار، گروهبان و رد پای گرگ از ‌سال ۶٨ تا ٧٠ دوران موفق دیگری در کارنامه استاد بودند؛ که این نیز با درگیری‌هایی که برایش پیش آمد و به ماجراهای ضیافت و سلطان انجامید، به پایان رسید.

کیمیایی بعد از رد پای گرگ سه‌سال کار نکرد. تا‌ سال٧٣ که با تجارت و‌ سال بعدش با ضیافت بازگشت ناموفقی به عرصه داشت. هر دوی این فیلم‌ها با برخورد تند منتقدان مواجه شدند. ضیافت همچنین برای نخستین بار در کارنامه کیمیایی پای یک مامور امنیتی را به‌عنوان قهرمان فیلم‌های استاد باز کرد.

نمایش تجارت و نقد تندوتیز مرحوم ایرج کریمی در شماره بعد از جشنواره می‌توانست یاد کاوسی مرحوم و دعواهای قیصر را زنده کند. اما نه تجارت قیصر بود و نه این‌که دیگر از دوایی، گلستان و دریابندری در مطبوعات سینمایی نشانی مانده بود. چنین شد که این نیز بگذشت…

خاطره‌ساز نسل‌هایی دل‌سپرده به فریاد و عصیان...

سال ١٣٧۶. سلطان عجین شده با خاطره عقده‌گشایی یک دستیار سابق؛ که به گفته کیمیایی هستی و تفکر او را زیر سوال برد. با این‌که بعد از آن مسعود کیمیایی در گفت‌وگو‌هایی چند به واگویه تمام زوایای تاریک و روشن این اتفاق پرداخت، اما جنجال به وجود آمده چنان غیرمنتظره و عظیم بود که این تعفن تا به امروز هنوز دستمایه عقده‌گشایی شماری دیگر واقع شده و می‌شود. استاد بعدتر فریاد و مرسدس را ساخت.

اعتراض و انتقادات تندوتیز سیاسی‌اش در اوج دوران اصلاحات که ۶‌سال پیش از رئیس‌جمهوری اصلاحات بن‌بست آن دولت را پیش‌بینی کرده بود، جنجال دیگری بود که مسعود کیمیایی در متن آن قرار داشت.

سال ٨٠. روزهایی که کیمیایی تازه از آمریکا بازگشته بود، جسدهای شیشه‌ای را منتشر کرد. رمانی که یکی از بهترین آثار ادبی دهه اخیر به شمار می‌آید.

بعد از سفر به کوبا برای ساخت فیلم، کیمیایی با سربازهای جمعه، حکم و رئیس به سینمای ایران بازگشت. سه فیلمی که در آن آشکارا لحن و زبان کیمیایی تغییر کرده بود.

کیمیایی در‌سال ٨٢ نخستین مجموعه شعرش را به نام زخم عقل به بازار داد و دو‌سال بعد رمان حسد بر زندگی عین‌القضات را…

محاکمه در خیابان که در‌ سال ١٣٨٧ ساخته شد، به دلیل همکاری کیمیایی با فرهادی کنجکاوی زیادی ایجاد کرده بود. فیلمی که البته امیدها را پاسخ نداد.

اواخر دهه ٨٠ و اوایل ٩٠ برای دوستداران کیمیایی به معنای سال‌های جرم و متروپل است. آثاری ساده و البته بی‌کمترین جنجال؛ که بی‌سروصدا آمدند و بی‌سروصدا رفتند.

سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند نام آخرین رمان مسعود کیمیایی است که در ‌سال ٩۴ بیرون آمد. رمانی که نشان داد کیمیایی در ادبیات نیز از بزرگان است. چیزی مثل جایگاهش در سینما.

و بالاخره رسیدیم به قاتل اهلی. یکی از جنجالی‌ترین فیلم‌های بعد از انقلاب کیمیایی که دعواهایش تا همین چند هفته پیش هم ادامه داشت. 


منبع: برترینها

این‌ها، مردان محکم رئیس جمهورند

دولت یازدهم بی‌تردید دولتی شکل‌گرفته از اقتضائات و شرایط کشور پس از تجربه دولت‌های نهم و دهم بود. از این نظر دولت یازدهم دولتی واقعگرا با برنامه‌های مشخص و مدون بود. در سال ۹۲ که نام حسن روحانی از صندوق رای بیرون آمد و دولت تدبیرو امید شکل گرفت یکی از اهداف آن عبور از مشکلات به‌جا مانده از دولت قبل و تغییر در شرایط بین‌المللی بود. شرایطی که تحریم‌ها یکی از موارد آن محسوب می‌شد.

به همین دلیل روحانی نیاز به مردانی با تجربه و از خود گذشته داشت تا بتواند هر چه زودتر کشور را از آن وضعیت خارج کند. روحانی توانست تعدادی از این مردان را با خود همراه کند؛ آنان مردانی بودند که بر سر عهد خود با رئیس جمهور و مردم ماندند و فشارهای مخالفان داخلی و خارجی سبب نشد تا ذره‌ای در طی مسیر دولت تردیدی به خود راه دهند.

چنین است که حسن روحانی در ادامه راه و در کابینه دوم خود با انتخاب وزرایی همراه و همسو که حاضر باشند برای تحقق برنامه‌های او و مطالبات مردم هزینه بدهند، می‌تواند هم کارایی دولت دوم خود را افزایش دهد و هم تیمی منسجم برای دفاع از دولت در برابر تخریب‌های مخالفان داشته باشد تا بار اصلی دفاع از دولت بر دوش تنها او نباشد.

همراهی قدرتمند ظریف

یکی از برنامه‌های دکتر حسن روحانی از میان برداشتن تحریم‌ها و حل مشکل پرونده هسته‌ای بود که بر اساس بی‌تجربگی دولتمردان سابق شرایط نامطلوبی را برای کشور ایجاد کرده بود و روحانی برای حل مشکلات مربوط به این پرونده از محمدجواد ظریف استفاده کرد. شخصیتی خوشنام و با تجربه که در مقاطع مختلف نشان داد دیپلماتی مسلط است که می‌تواند به بهترین شکل ممکن از مناقع ملی دفاع کرده و حتی با سخت‌ترین دشمنان این کشور هم در حوزه دیپلماسی هماوردی کند.

 این‌ها، مردان محکم رئیس جمهورند

او رئیس جمهور سابق آمریکا یعنی اوباما را مجبور به پذیرش خواسته‌های ایران در فضایی تعاملی کرد و با ۵ کشور دیگر هم به نتایج خوبی رسید که ماحصل آن توافقنامه برجام بود و ایران به داشتن چنین شخصیتی به خود بالید. بسیاری می‌دانستند که ظریف در این مسیر متحمل چه فشارهایی شده و می‌شود اما او سکوت کرد چرا که به‌خوبی می‌دانست رئیس جمهور هم تحت فشار و هجمه قرار دارد. پس همیشه در مقابل دوربین‌های داخلی و خارجی لبخند زد تا به مردم امید بدهد.

اما همین لبخندهای ظریف تعبیر به سازش و مدارا با غرب و آمریکا شد! او تنها با فشار دلواپسان داخلی مواجه نبود، بلکه تندروهای خارجی هم از همه طرف دیپلماسی فعال ظریف را تحت فشار و تخریب قرار داده بودند. اگر زبان مخالفان داخلی اتهام‌زنی به وزیر امور خارجه بود، تندروهای خارجی راهکار تهدید ایران را انتخاب کرده بودند. در نهایت ظریف بود که نامش فهرست افتخار آفرینان این کشور ثبت شد.


افتخار زنگنه

بیژن نامدار زنگنه درقامت وزیر نفت هم از دیگر افتخارآفرینان کشور بود که امضای قرارداد نفتی توتال به نام او ثبت شد. اگر به تاریخچه عقد قراردادهای نفتی دقت شود در تمام آنها چالش‌هایی وجود داشته است اما آنچه وزیر نفت دولت یازدهم امضا کرد علاوه بر کسب امتیارات نفتی نام کشور را در میان کشورهایی قرارداد که دنیا به اعتبار آن یقین دارد. زنگنه وزیری است که ازهمان سال ۹۲ مشخص بود برنامه‌ای برای ارتقای صنعت نفت دارد چرا که تجربه او در امور انرژی و نفت جز این موضوع را به اثبات نمی‌رساند. شرایط زنگنه هم در این قرارداد مانند وضعیت ظریف در زمان اجرای برجام بود و مخالفان بسیار کوشیدند تا مانع عقد این قرارداد بشوند که افتخار بزرگی در صنعت نفت ایران است.

 این‌ها، مردان محکم رئیس جمهورند

از جمله ارائه طرح توقف اجرای قرارداد توتال که با دفاع طوفانی زنگنه در مجلس به نتیجه نرسید. اگر صبوری ظریف در مقابل مخالفان برجام مولفه‌ای مثبت برای او بود، شجاعت و صراحت زنگنه اجازه نداد دلواپسان به مقاصد خود برسند به‌ویژه آن روز که زنگنه در مجلس حضور یافت و در پاسخ به مخالفان توتال گفت: «بریم انگلیس می‌گید روباه پیر، آمریکا هم که هیچ، فرانسه هم که اینطور می‌گید، پس کیا بیان؟» زنگنه هم نشان داد اهل عقب نشینی در برابر فشارها نیست و با قدرت اهداف دولت و وعده‌های رئیس جمهور را دنبال می‌کند.


هاشمی؛ وزیر جامع‌الاطراف

دغدغه سلامت و هزینه درمان همواره یکی از موضوعاتی است که جامعه ایران با آن درگیر است و روحانی در سال ۹۲ وعده رفع این دغدغه را داد. اگر نام ظریف با برجام و نام زنگنه با توتال عجین شده باشد یک وزیر دیگر به نام سیدحسن قاضی‌زاده هاشمی هم با طرح تحول نظام سلامت خدماتی را ارائه کرد که بخش دیگری از پرونده رئیس جمهور و دولت یازدهم کارنامه موفقی داشته باشد. طی این طرح هزینه عمل‌های جراحی به طور متوسط ۳ تا ۴ برابر کاهش یافت.

 این‌ها، مردان محکم رئیس جمهورند

برای نمونه عمل قلب باز از یک میلیون و ۸۶۷ هزار تومان به ۸۵۷ هزار تومان و عمل سزارین از ۹۰۰هزار تومان به ۱۳۰ هزار تومان پس از اجرای طرح تحول سلامت کاهش یافت. او در این مسیر مورد هجمه زیادی از سوی آنانی قرار گرفت که از بالا بودن هزینه درمان منافع زیادی کسب می‌کردند. روحانی از این دستاورد خوشحال است چنان که خرداد ماه سال جاری اظهار داشت: «قبل از اجرای طرح تحول نظام سلامت، جنازه مسلمان را به گروگان می‌گرفتند و یک نفر که در بیمارستان فوت می‌کرد اجازه نمی‌دادند که جسد وی خارج شود و در سردخانه نگه می‌داشتند تا خانواده وی از همسایه، اقوام، محله و افرادی که منت می‌گذارند، پول قرض می‌گرفتند تا به بیمارستان‌ها پرداخت کنند و جسد بیمار را تحویل بگیرند.

اجرای طرح تحول نظام سلامت پایان این تلاش نبود، بلکه آغاز راهی است که در دولت دوازدهم باید ادامه یابد.» هاشمی خود را محدود به امور پزشکی و بهداشت نکرد و در هر کجا که احساس کرد باید به کمک رئیس جمهور برود دریغ نکرد حتی در موضوعات سیاسی که به واسطه روحیه میانه‌روی که داشت توانست گره‌های زیادی را باز کند که البته این حضور سبب انتقاداتی به او شده که در برخی مواقع درست است.


صالحی امیری؛همیشه در رکاب

وزیر ارشاد هم از جمله وزرایی بود که همیشه بود یعنی بر خلاف برخی اعضای کابینه که در زمان چالش‌ها ناپدید می‌شدند، او همیشه در کنار روحانی بود و خود را سپر بلای رئیس جمهور کرد. سیدرضا صالحی امیری سعی کرد نوک پیکان هجمه مخالفان را به سمت خودش بکشاند تا آسیبی به رئیس جمهور و بخش‌های دیگر وارد نشود. او کم سخن می‌گوید اما اصحاب فرهنگ و هنر بسیار درباره اصلاح شرایط فرهنگ و هنر با حضور او در این جایگاه سخن می‌گویند.

 این‌ها، مردان محکم رئیس جمهورند

کاهش محدودیت‌ها در عرصه رسانه، تعامل مثبت با بخش موسیقی، تئاتر و نمایش، حذف خطوط قرمز سلیقه‌ای از عرصه فیلمسازی، تسهیل صدور مجوز ساخت فیلم و انتشار نشریه و… کمک‌های چند جانبه به بخش‌های زیر مجموعه این وزارتخانه، اجرای خواسته‌های رئیس جمهور در بخش فرهنگ و هنر، احترام ویژه به پیشکسوتانی ازجمله شجریان که استراتژی دولت قبل کمرنگ کردن نام و صدای او بود و… همه از دستاوردهای صالحی امیری است که همین امر موجب محبوبیت دولت در عرصه فرهنک و هنر شده است. آسیب‌شناسی فرهنگی در ایران، امنیت اجتماعی، انسجام ملی و تنوع فرهنگی، حاشیه‌نشینی و اسکان غیررسمی در ایران و… از جمله تالیفات صالحی امیری است که نشان از انتخاب درست رئیس جمهور برای نشاندن او بر کرسی وزارت ارشاد دارد. وزیر ارتباطات هم روحیه‌ای مشابه صالحی امیری دارد. محمود واعظی وضعیت ارتباطات کشور با ساماندهی مناسبی کرد و با برنامه‌ریزی‌هایی که داشت شرایطی مهیا شد تا کمتر ایرانی از اخبارروز جهان بی‌خبر بماند.

افزایش سرعت اینترنت، رفع محدودیت‌های سلیقه‌ای در استفاده ازشبکه‌های مجازی، راه‌اندازی شبکه‌های ارتباطی داخلی و… دستاوردهای واعظی بود هر چند به دلیل حساسیت‌هایی که در ایجاد ارتباطات بین‌المللی و مجازی وحود دارد او همیشه در جایگاه متهم قرار داشت اما با توضیحات و تدابیرش مخالفان و دلواپسان را قانع کرد. او مانند وزیر بهداشت در مواقعی که دولت با مشکلی مواجه می‌شود در کنار روحانی حضور داشت و عقب نشینی نکرد.صالحی امیری همیشه درکنار روحانی است و در انتخابات هم ایده‌های خوبی ارائه کرد.


واعظی مدافع سرسخت

سید محمود واعظی که وزیر ارتباطات دولت روحانی است را باید مدافع سرسخت معرفی کرد که نیازی به اشاره برای دفاع از دولت و رئیس جمهور ندارد یعنی هر زمانی که احساس می‌کند برخی قصد تضعیف دولت و رئیس جمهور را دارند وارد عرصه می‌شود و اینگونه نیست که بگوید حمایت از دولت کار وزیر نیست بلکه می‌داند هر ضربه‌ای به پاستور تاثیراتش در تمام بخش‌های دولت ملموس می شود مثلا زمانی که برخی درصدد متهم کردن روحانی به زد و بند بودند او وارد عرصه شد و گفت:«آقای روحانی تا الان به هیچ وجه اهل معامله و زد و بند نبوده و در‌ آینده نیز نخواهند بود. آقای روحانی به همان عهد و پیمانی که با مردم بسته‌اند وفادار و متعهد هستند.»

 این‌ها، مردان محکم رئیس جمهورند

پیدا و پنهان

در کنار وزرایی که هدفی جز تحقق وعده‌های رئیس‌جمهور نداشتند و هم‌راستا با دکتر حسن روحانی گام برمی‌داشتند، نباید فراموش شود مردانی هم بودند که چندان دیده نمی‌شدند اما رسالتی سخت دردولت داشتند. آنها در روزی که روحانی به پاستور رفت در کنارش بودند و تا به امروز حتی یک قدم به عقب برنگشتند. هزینه دادند تا دولت و رئیس جمهور هزینه ندهند. آن اندازه پخته و سازگار بودند که «من» برای آنها معنا نداشت و ندارد بلکه برای خود چنین تکلیف کردند که موفقیت دولت و نشستن لبخند بر لب مردم بزرگترین پاداش است. آنها می‌دیدند که برخی در میانه راه به پشت دیوار می‌روند تا تیر هجمه دلواپسان به آنها اصابت نکند اما خود چند قدم جلوتر گام بر می‌داشتند تا گریز مدعیان وفاداری به دولت و رئیس جمهور خللی در روحیه مردان پاستور ایجاد نکند. مردانی مانند اسحاق جهانگیری، اکبر ترکان، محمد شریعتمداری و مرتضی بانک. این اشخاص حرکت خود را بر مدار اعتدالی تنظیم کردند که روحانی در ابتدای آن صف حضور دارد و تحقق برنامه‌های رئیس جمهور را در این مسیر دنبال کرده و می‌کنند. آنها تحت هیچ شرایطی رئیس جمهور را تنها نگداشتند و خود را در مقابل هجمه مخالفان دولت سپر روحانی کردند بدون چشمداشت.

جهانگیری؛ برگ برنده روحانی

از حمله این مردان همراه روحانی دکتراسحاق جهانگیری است. روحانی حکم معاون اولی خود را به نام او مهر کرد که مهمترین دلیلش مشی اعتدالی او بود. برخی جهانگیری را سهمیه اصلاح‌طلبان در دولت دانستند و به همین دلیل در ابتدای آغاز به کار دولت یازدهم از هجمه مخالفان دولت در امان نبود اما مسیری او متفاوت از تصمیمات سیاسی و صرف کردن وقت خود برای پاسخگویی به مخالفان بود. بنابراین مسیری را ادامه داد که سال‌های سال است آغاز کرده و جز سازندگی نیست.

 این‌ها، مردان محکم رئیس جمهورند

حکم روحانی برای او به سبب تدابیرش برای رفع مشکلات با شیوه اعتدالی بود. جهانگیری بر خلاف برخی اعضای دولت که برای نمایان کردن اقداماتشان از جلوی دوربین‌های فیلمبرداری و عکاسی رسانه‌ها دور نمی‌شوند تمایلی به دیده شده ندارد و در خفا به برنامه‌ریزی و مشورت با روحانی مشغول است. بسیاری مشی او را با مرحوم حسن حبیبی که او هم مرد آرام اما تاثیرگذاری بود مقایسه می‌کنند. از خودگذشتگی جهانگیری و وفاداری‌اش به رئیس جمهور هم در انتخابات ۹۶ نمایان شد که ثبت نام کرد اما از فرصت‌هایی که در اختیار داشت از آنچه گفت که روحانی و دولت او انجام دادند و پاسخ مخالفان را به صراحت ارائه داد.

از ویژگی مردان بزرگ فراموش نکردن گذشته و تعلق داشتن‌شان به طیف‌های فکری و سیاسی است مانند آن روز که جهانگیری در پاسخ به قالیباف دیگر کاندیدای انتخاباتی سال ۹۶به صراحت و با شجاعت گفت: «من به عنوان کاندیدای جریان اصلاح‌طلب آمده‌ام تا از تمام فرصت‌ها استفاده کنم. می‌خواهم بگویم دولت یازدهم در چه شرایطی تشکیل شد. تمام کسانی که مسئول ایجاد آن شرایط بودند امروز با شخص دیگری به صحنه می‌آیند. دولت‌های نهم و دهم چه کرد با سرمایه‌های انسانی کشور؟ وقتی دولت را تحویل گرفتیم شرایط سیاسی کشور بسیار بد بود.

آن جریان با آقای هاشمی رفسنجانی چه کرد؟ ‌با آقای ناطق نوری چه کرد؟» بی‌تردید روحانی بیش از همه از حضور جهانگیری درکنار خود راضی است و می‌داند بخشی از محبوبیت دولتش مدیون شجاعت و تدابیر مردی است که فعالیت خود را از جهاد کشاورزی بم آغاز کرد و اکنون بر کرسی معاون اولی نشسته است. هر چند در روزهای گذشته شایعاتی درباره انتقاد جهانگیری از برخی انتصاب‌های احتمالی شنیده شد اما به نظر نمی‌رسد روحانی حاضر به خداحافظی با مردی باشد که از خود می‌گذرد تا روحانی و دولت تحت مدیریت او موفق باشد. البته باید قدر جهانگیری را بیشتر بدانند.


نوبخت؛ همراه همیشگی

در این میان نباید از نقش محمدباقر نوبخت غافل ماند که پیش از این نماینده مردم رشت در ادوار سوم تا ششم مجلس و معاون پژوهش‌های اقتصادی مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام بود اما با آغاز دولت یازدهم در آن نهادهایی حضور یافت که به اعتقاد رئیس جمهور می تواند کمک خوبی به پیشبرد اهداف دولت شود. نوبخت همواره همراه روحانی است وهمان‌طور که خودش از انتخابات سال۹۲تعریف کرده است: «عرصه‌ها برای ما خیلی تاریک بود اما با خودمان گفتیم مهم این است که پیش خدا و مردم بگوییم چیزی که در توان داشتیم ارائه کردیم و در نهایت آقای روحانی با این امید به وسیله دوستان تشویق شد که در عرصه انتخابات حضور پیدا کند. واقعاً نتیجه انتخابات برای ما مهم نبود و همان‌طور که استحضار دارید ستاد ِ ما ستاد ِ شلوغ و پر رفت و آمدی نبود و ما برخلاف بعضی از ستادها که طراحی آن از سال‌ها پیش انجام شده بود، ستاد ما خیلی دیر انجام شد.» او هم در زمان مشکلات همراه رئیس جمهور بود و بر عهد خود ماند.

 این‌ها، مردان محکم رئیس جمهورند

ترکان؛ یار ِهمراه

قائم مقام و معاون ستاد انتخاباتی حسن روحانی در سال ۹۲ در صدر لیست معتمدان رئیس جمهور قرار دارد. روحانی اگر نیاز به یک مدافع مطمئن داشت، جز اکبر ترکان شخص دیگری نمی‌توانست در این قامت ظاهر شود؛ مرد با تجربه‌ای که شجاعت و صراحتش مخالفان را وادار به سکوت می‌کرد چرا که به رغم فعالیت‌های اقتصادی‌اش در پرونده او نمی‌توان تخلفی را یافت که او را به سمت ملاحظه‌کاری سوق دهد. او از ابتدا درکنار روحانی بود و اگر به اظهارات او از سال ۹۲ تا به امروز دقت شود بیشتر آنها در حوزه دفاع از رئیس جمهور در مقابل هجمه‌های مختلف مخالفان است.

برخی تصور می‌کردند رئیس جمهور با توجه به سوابق او در استانداری‌های هرمزگان و ایلام بار دیگر حکم استاندار به ترکان بدهد اما چنین نبود و روحانی با توجه به شناختش از روحیه ترکان تصمیم گرفت او را به عنوان مشاور خود منصوب کند.

 این‌ها، مردان محکم رئیس جمهورند

ترکان مانند جهانگیری نیست که در سکوت سیاست دفاع از رئیس جمهور را پیش بگیرد. گویی به طور برنامه‌ریزی‌ نشده‌ای هر یک از همراهان واقعی روحانی مسیری را انتخاب می‌کنند که مکمل مسیر همراه دیگر است. از سوی دیگر در رزومه ترکان علاوه بر استانداری مسئولیت‌های مهم دیگری هم وجود دارد که از آن جمله وزیر دفاع، وزیر راه و ترابری، معاونت وزیر نفت، دبیری شورای هماهنگی مناطق آزاد تجاری صنعتی و ویزه اقتصادی، سرپرستی سازمان فضایی ایران، شورای عالی امور ایرانیان خارج از کشور، معاونت امور بین‌الملل ریاست جمهوری و دبیرخانه جنبش عدم تعهد را دارد بنابراین اظهارات او بر پایه تجربه است و به همین دلیل مورد توجه جدی قرار می‌گیرد. او اهل سهم‌خواهی نیست و روحانی به خوبی با این روحیه ترکان آشناست بنابراین به نظر می‌رسد در کابینه دوازدهم هم از حضور او استفاده کند.


برنامه‌ریزی در سکوت

محمد شریعتمداری که در قامت معاون اجرایی رئیس جمهور است را باید فعال‌ترین نیروی دولت در پشت پرده دانست. او ساکت است و کمتر تمایل دارد در مقابل دوربین و ضبط اصحاب رسانه ظاهر شود که دلیلش مسئولیت‌های مهمی باشد که از ابتدای انقلاب بر عهده داشت از جمله همراهی آیت‌ا… ری‌شهری، قائم مقام وزیر بازرگانی دولت آیت‌ا… هاشمی، از سال ۱۳۶۹ به امر مقام معظم رهبری مامور تأسیس و تشکیل معاونت نظارت و حسابرسی دفتر شد و تا مهر۱۳۷۶ در این سمت فعالیت کرد وپیش از اتمام دوره چهارم مجلس در کنار آیت‌ا… ری شهری در تأسیس جمعیت دفاع از ارزش‌های انقلاب اسلامی مشارکت کرد و… تمام این مسئولیت‌ها نیازمند کادرسازی و تشخیص نیروهای معتمد و کارآمد بود بنابراین روحانی بر اساس همین شناخت او را در حوزه‌هایی قرار داد که بتواند از این پتانسیل استفاده کند چنان که با توجه به تبحر شریعتمداری در سازماندهی نیروها و جذب مخاطب، در سال ۹۶ او را رئیس ستاد انتخاباتی خود کرد که نتیجه آن ۲۴ میلیون رای به روحانی شد.

این‌ها، مردان محکم رئیس جمهورند 

به نظر نمی‌رسد روحانی از حضور او در دولت دوازدهم استفاده نکند چرا که قدرت و تجربه شریعتمداری و مهمتر از همه نگاه فراجناحی‌اش برگ برنده هر دولتی است. هنوز هم در صفحه نخست سایت شریعتمداری این جمله نقش بسته است: «مکلفید کلیه موازین قانونی جمهوری اسلامی ایران را بیش از حامیان سایر کاندیداها مورد توجه و رعایت قرار دهید» که مربوط به بیانیه انتخاباتی او بود.او درستا د انتخاباتی روحانی به عنوان رئیس ستاد شبانه روز فعالیت داشت و با برنامه‌ریزی دقیق توانست، به خوبی ایفای نقش کند.


بانک ۲۴ میلیون رای

مرتضی بانک را باید در آن دسته از یاران خط مقدم آقای روحانی ارزیابی کرد که هدفشان مشخص و مسیرشان روشن است. معاون کل سرپرست نهاد ریاست جمهوری از معتمدان روحانی است. انتخابات سال۹۲و نیز اردیبهشت سال ۹۶ تلاش‌ها و همراهی‌های او برای پیروزی روحانی غیرقابل انکار است چنآن که قائم مقام ستاد و رئیس ستاداستان‌های دکتر روحانی بود.مسئولیت هماهنگی سخنرانی‌ها در استان‌ها و برنامه‌های استانی باتوجه به مشکلات استان‌هاو شهرستان‌ها کاری سخت برای هماهنگ کردن نیروها بود که با درایت و تجربه بالای ایشان و همکاری با محمد شریعتمداری به خوبی انجام شد.

این‌ها، مردان محکم رئیس جمهورند 

او با سعه صدر و تعامل حداکثری با گرایشات سیاسی مختلف در سطح کشور توانست رای بالایی از استان‌های مختلف برای روحانی جذب کند. اقدامات او بسیار زیاد بود اما هیچگاه مشاهده نشد گلایه‌ای کند و یا سهمی از این پیروزی را از آن خود بداند چرا که معتقد است همه باید برای رسیدن به هدف بالاتر که همان گسترش اعتدال و پیشرفت کشور است بدون چشمداشتی تلاش کنند. او در دولت‌های آیت‌ا… هاشمی و اصلاحات هم دارای پست‌های موثر و تاثیرگذرای مانند استانداری کرمان و معاون اداری مالی وزارت امور خارجه بود.

بنابراین تجاربی که داشت او را تبدیل به شخصیت مورد اعتماد و وثوق روحانی کرد. مرتضی بانک همانند اکبرترکان در دفاع از رئیس جمهور تردیدی به دل راه نمی‌دهد چرا که نیات مخالفان آگاه است و می‌داند تنها گذاشتن روحانی یعنی کند شدن مسیر رسیدن به اهداف. او در انتخابات ۲۹ اردیبهشت شب وروز نداشت و همه نیروها اعم از اصلاحات طلب و اعتدالی را منسجم کرد و با این اقدام بار دیگر توانایی خود را به منصه ظهور رساند. شخصیت او به نحوی است که کمتر در مقابل دوربین ها قرار می گیرد و تعامل در چهارچوب حفظ منافع دولت از او شخصیتی معتمد و دلسوز به نمایش گذاشته است. مرتضی بانک یار بی‌ادعا و پرکار روحانی در روزهای سخت بوده وهست. بعید است رئیس جمهور در دولت دوازدهم از پتانسیل بالای او استفاده نکند.


مجید انصاری، روحانی تلاشگر

مجید انصاری دیگر همراه رئیس جمهور بود که البته طیف فکری او با دیگر اعضای کابینه که بسیاری از آنها عضو حزب اعتدال و توسعه بودند تفاوت داشت اما تلاش کرد تا در مسیری حرکت کند که رئیس جمهور ترسیم کرده است. انصاری در ابتدای دولت جسارت بیشتری از خود نشان داد اما به تدریج سعی کرد تا این حضور و حمایت‌ها بدون حاشیه باشد.

 این‌ها، مردان محکم رئیس جمهورند
ماندگاران تاثیرگذار

آنهایی که در مسیر دفاع از رئیس جمهور و هدایت دولت به سمت تحقق اهدافش عمل کردند و کمتر سخن گفتند همان مردانی هستند که در روزهای سخت حضور داشته و خواهند داشت. تدابیر آنها سهم بزرگی در موفقیت‌های دولت یازدهم داشت و در دولت دوازدهم هم وزنه‌های سنگینی خواهند بود که رئیس‌جمهور به ارزش آنها واقف و در مسیر درستی به آنها فرصت حضور خواهد داد، چرا که درنهایت همین مردان هستند که مدال افتخار را بر گردن رئیس‌جمهور خواهند انداخت نه آنانی که درمواقع مواجهه دولت با چالش‌ها راه خود را تغییر می‌دهند و نشانی از آنها نیست.


منبع: برترینها

ژان بودریار، فیلسوف وانموده ها

روزنامه اعتماد: ژان بودریار متفکر و نظریه پرداز پست مدرن در سال (۱۹۲۹) در شهر رنس فرانسه به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات، به تدریس جامعه شناسی در سطح آموزش متوسطه پرداخت و تا سال ۱۹۶۶ که از رساله خود تحت عنوان «نظام ابژه ها» در دانشگاه نانتر پاریس دفاع کرد، به این حرفه ادامه داد. در سال ۱۹۷۵ بودریار در دانشگاه کالیفرنیا شروع به تدریس کرد. در اواخر دهه ۷۰ وقتی نقد او بر اندیشه فوکو به نام «فوکو را فراموش کن» به چاپ رسید، در محافل روشنفکری فرانسه به صورت جدی مطرح شد.

ژان بودریار فیلسوف وانموده ها 

در بسیاری از آثار او از جمله نظام اشیا (۱۹۶۸)، جامعه مصرفی (۱۹۷۰)، به سوی اقتصاد سیاسی نشانه و… می توان تردید، ارزیابی و نقد درباره وی نسبت به نظریه اقتصادی مارکس را مشاهده کرد. بودریار در کتاب آینه تولید (۱۹۷۳)، اندیشه های کارل مارکس را در زمینه تولید با صراحت نقد کرده و به چالش می کشاند. نوشته های انتقادآمیز و مهیج بودریار در دهه ۸۰ جایگاه ویژه یی را در مجامع علمی و ادبی به وجود آورد. از جمله این آثار می توان وانموده ها (۱۹۸۱) و در سایه اکثریت خاموش (۱۹۷۸) را نام برد.

مجموعه مقالات وی در رابطه با جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ نظر منتقدان بسیاری را به سمت خود جلب کرد و جمله معروف وی تحت این عنوان که «آنجا نمی تواند جنگی رخ داده باشد» مورد بحث و بررسی قرار گرفت. بودریار فیلسوف یا جامعه شناس بیشتر متمایل به فیلسوف بودن بودریار است و هرچند در دانشگاه به تدریس جامعه شناسی اشتغال داشته است ولی خود را جامعه شناس نمی داند. او می گوید شاید من اهل متافیزیک باشم.

هرچند از وی به عنوان یک متفکر پست مدرن یاد می شود، اما خود بودریار واژه پست مدرن را قبول ندارد و آن را غیرقابل تعریف می داند. آرا و اندیشه های بودریار متاثر از کارل مارکس، سوسور، فریدریش نیچه، لویی آلتوسر، ژرژ باتای، رولان بارت، مارسل موس و هانری لوفور بوده است. برای درک بیشتر آثار وی مطالعه نظرات این اندیشمندان ضروری است.بودریار در ۶ مارس ۲۰۰۷ در پی یک بیماری طولانی از دنیا رفت. از آثار دیگر بودریار می توان اغوا، امریکا، مبادله نمادین و مرگ، استراتژی های مهلک و مقاله انتقادی را نام برد.

نشانه شناختی

بودریار از استادش هانری لوفور آموخت نظریه مارکسیسم رسمی جوابگوی بحران های فرهنگی – فلسفی اروپا نیست. او کار خود را با نقد نظریه تولید مارکس آغاز کرد. بودریار ارزش مصرفی را در سایه نظریه نشانه شناختی سوسور تبیین و تحلیل کرد.

بودریار در اولین کتاب خود با عنوان «نظام اشیا» نظام جدید مصرف را در ارتباط با رمزها و نشانه ها تحلیل کرد. در نظر او بت واره شدن زندگی در سایه نظام سرمایه داری برای نخستین بار به اشیا و پدیده های اقتصادی ماهیتی نمادین می بخشد. بودریار با تاکید بر ارزش «نشانه یی اشیا» می گوید؛ حتی مفهوم نشانه به عنوان محمل معنی و دلالت بیش از حد فروکاهنده است.

او در کتاب «جامعه مصرفی» و «به سوی اقتصاد سیاسی نشانه» این بحث را دنبال کرده است و می گوید باید بین چهار منطق متفاوت فرق گذاشت؛

ژان بودریار فیلسوف وانموده ها 

۱- منطق فعالیت های عملی که به ارزش مصرفی مربوط می شود. (منطق فایده)

۲- منطق هم ارزشی که به ارزش مبادله یی مربوط می شود. (منطق بازار)

۳- منطق دوسویگی که به مبادله نمادین مربوط می شود. (منطق هدیه)

۴- منطق تفاوت که به ارزش نشانه یی مربوط می شود. (منطق منزلت)

شیء در منطق نخست به ابزار، در منطق دوم به کالا، در منطق سوم به نماد، و در منطق چهارم به نشانه تبدیل می شود. او تحت تاثیر سوسور و ساختارگرایان می کوشد نشان دهد هیچ شیئی جدا از اشیای دیگر وجود ندارد. برعکس، جنبه تفاوت یا رابطه یی اشیا در فهم آنها نقش تعیین کننده یی دارد. بودریار خاطرنشان می کند ما باید میان منطق مصرف و منطق ارزش مصرف، ارزش مبادله و مبادله نمادین تمایز قائل شویم. برای مثال حلقه ازدواج ارزشی نمادین دارد (پیوند زناشویی) و در فرآیند هدیه دادن به شیئی خاص بدل می شود.

اما حلقه معمولی معمولاً نمادین نیست و ممکن است برای فردی در جایگاه یا مدی متفاوت معنای دیگری داشته باشد، شاید اصلاً دور انداخته شود. حلقه معمولی شیء منحصر به فردی نیست و مانند یک نشانه عمل می کند. بودریار مفهوم ارزش مصرفی و ارزش مبادله یی مارکس را در تحلیل نظام سرمایه داری معاصر محدود می دانست و از این رو مفهوم ارزش نشانه یی را مطرح کرد.

مفهومی که به مرور در آثار او مفهوم ژرف تری یافت. او معتقد بود در جامعه تماماً مصرف گرا اشیا چیزی نیستند جز نشانه و از این رو بیش از آنکه برای پاسخگویی به یک نیاز تولید شوند در جهت دلالت بر جایگاه اجتماعی به کار می روند. بودریار در «جامعه مصرفی» بیان می کند نظریه پردازان باید از این دیدگاه فراتر روند، که نیازها با خصوصیات فردی و خاصی متناسب است که سوژه را به میل به خود بیشتر وامی دارند. او گمان نمی کند مردم حتی اندکی در نیاز به یک محصول خاص، مثل اتومبیل، از سوی خود تحت فشار باشند.

در مقابل نظام عمده یی از نیازها در کار است که ثمره نظام تولید است. در واقع او ابقای حاکمیت مارکسیستی بر تولید را خواهان است، اما تقلیل جامعه شناختی مصرف را به مجموعه یی که ریشه در امیال تحمیلی دارند نمی پذیرد. کتاب «آیینه تولید» بودریار هرچند بسط اندیشه های نخستین آثار بودریار است اما در این کتاب ما شاهد فاصله گرفتن وی از اندیشه های اقتصادی مارکس به طور کامل هستیم.

وانموده و امر ابرواقعی

بودریار در سال های دهه ۷۰ و ۸۰ مدعی شد ما در عصر وانموده ها به سر می بریم. این فراگرد از رشد و گسترش تکنولوژی های اطلاعاتی از جمله کامپیوتر و رسانه های همگانی شروع و به سازمان جامعه بر حسب رمزگان وانموده تداوم پیدا می کند. او می گوید جامعه مدرن از مرحله متالوژیک به مرحله نمادین و وانمودگی سیر کرده است. بودریار با به کارگیری اصطلاح معروف مارشال مک لوهان«انفجار از درون» می گوید؛ در دوران کنونی مرز میان تصویر یا وانموده و واقعیت در معرض انفجار درونی قرار می گیرد. در واقع معناها و پیام ها در هم می آمیزند و سیاست، سرگرمی، تبلیغات و جریان اطلاعات همگی به یک واحد تبدیل می شوند. دیگر بنیاد و ساختار محکمی در زبان، جامعه و فرهنگی باقی نمی ماند.

 

گستره اصلی جهان در سیلان رویدادها و اتفاقات خلاصه می شود و مرز میان فلسفه، جامعه شناسی و نظریه سیاسی از میان می رود. آنچه باقی می ماند منظومه شناور نشانه ها، رمزها، انگاره ها و وانموده ها است. واقعیت در گرد و غبار نشانه های مه آلود محو می شود. به اعتقاد بودریار وانموده سه سطح دارد؛ سطح اول نسخه بدلی از واقعیت است که به روشنی قابل تشخیص است.

سطح دوم نسخه بدلی است آنچنان طبیعی که مرز میان واقعیت و بازنموده را محو می کند. و سطح سوم نسخه بدلی است که واقعیتی از آن خود را تولید می کند، بدون اینکه ذره یی بر واقعیات جهان تکیه داشته باشد، که بهترین مثال آن واقعیت مجازی است. بودریار سطح سوم وانموده ها یعنی همان که الگو از جهان واقعیت پیشی می گیرد را، حاد واقعی می نامد.

ژان بودریار فیلسوف وانموده ها 

او در کتاب «وانموده ها» بیان می کند امر حاد واقعی در واقع زاییده نرم افزارهای کامپیوتری و نظام های آنالوگی بوده است. درباره جنگ خلیج فارس بودریار بر آن است که جنگ را امریکایی ها برنامه ریزی کرده بودند. بنابراین اقدامات پوچ آنها از ترس دشمنی بود که به لحاظ تکنولوژی ضعیف تر و در نهایت اصلاً وجود نداشت.

اما این اقدامات پوچ نبودند، زیرا با برنامه حاد واقعی آنچه که باید واضح می شد و پاسخ هایی که باید داده می شد، مطابقت داشتند. او همچنین دیزنی لند امریکا را بازنموده یی خیالی از واقعیت شبیه سازی امر واقعی مطرح می کند و آن را وانمودگی صرف می داند که در آن همه چیز به صورت امر حاد واقعی بوده است. بودریار در کتاب امریکا (۱۹۸۶) که نوعی سفرنامه نیز به شمار می رود، کلیه جلوه های حاکم بر جامعه امریکا را مصداق بارز واقعیت مجازی قلمداد کرده و می گوید در این سرزمین شکاف میان واقعیت حقیقی و واقعیت مجازی از میان رفته است. در حقیقت وانموده های وسوسه انگیز و فریبنده جای واقعیت خشک و بی جان را می گیرد.

بودریار و نقد اندیشه های فوکو

بودریار در سال ۱۹۷۷ کتاب «فوکو را فراموش کن» را در فرانسه منتشر کرد. او فوکو را متهم کرد در دایره بسته سنت کلاسیک فرانسه گرفتار آمده و به همین جهت است که پا را از موضوعاتی چون دانش، قدرت، جنسیت و دیوانگی فراتر نمی گذارد. بودریار می گوید؛ «قدرت مرده است.» امروزه قدرت در گستره واقعیت مجازی خود ذره ذره شده، به قسمی که دیگر تاثیری از آن باقی نمانده است. بودریار می گوید فوکو را باید فراموش کرد زیرا نظرات او کهنه و فرسوده شده است. قدرت خرد و کلان در شبکه رمزها، تشابه ها و نمادها و وانموده ها مدفون شده است. امروزه قدرت مطلق همان وانمودن است.

امریکا از نگاه بودریار

کتاب امریکا بودریار در سال ۱۹۸۸ به زبان انگلیسی ترجمه شد. این کتاب نوعی نقد پسامدرن از جامعه امریکا است. او عقیده دارد در این جامعه واقعیت کاملاً محو شده و جای آن را رویه یی از نموده ها و وانموده های وسوسه انگیز و فریبنده گرفته است. به نظر وی در امریکا انگار قدم به سرزمین عجایب گذاشته یی. بودریار می گوید؛ «کالیفرنیا پهنه یی شگفت انگیز است زیرا انسان از هرچه فرهنگ نام دارد، رها شده است. دیگر مساله فرهنگ و طبیعت در آنجا مطرح نیست بلکه آنچه هست وانمودگی است.» در امریکا هرچه هست به صورت فراواقعیت و خیال است. او عقیده دارد در برخورد با جامعه امریکا باید از سینما به شهر برویم نه از شهر به سینما.

 

دورویگی

«دورویگی» حاوی این معنا است که همه اصلی ها یا نهایت ها ناپدید می شوند غهر دو رویه اصل و غیراصلی به یک اندازه اعتبار دارندف. هیچ چیز در بیرون نظام نیست و آشکارترین شکل این امر را در مورد وانمودن و وانموده ها می توان دید. تفاوت بین چیز واقعی و بازنمایی آن محو می شود و عصر وانموده ها آغاز می شود. بنابراین در شکل حاد آن، حتی مرگ هم می تواند در نظام ادغام شود، یا واضح تر بیان کنیم، اصل دورویگی به این معنا است که مرگ واقعاً برای پوشاندن این بی واقعیتی است. به نظر بودریار وانمودن آنقدر تعمیم یافته که با مرگ هرگونه ذات گرایی توام می شود.

ژان بودریار فیلسوف وانموده ها 

رمز

بودریار در دهه ۱۹۷۰ در کتاب «مبادله نمادین و مرگ» مساله رمز را در جوامع پسامدرن مطرح کرد. اگرچه رمز به ارقام و اعداد دیجیتالی مرتبط است اما از نظر بودریار رمز نادیده گرفتن واقعیت را امکان پذیر می سازد و راه را برای آن چیزی باز می کند که بودریار به آن «فزون واقعیت» یعنی وضعیتی که در آن رمز جایگزین واقعیت می شود، نامگذاری می کند. دوران رمز در واقع دوران نشانه را پشت سر گذاشته است. رمز نادیده گرفتن واقعیت را به معنای مورد نظر عصر تولید ممکن می سازد. به نظر بودریار رمز همان رونوشت اصل است که بین آنها تفاوتی وجود ندارد. رمز نادیده گرفتن واقعیت را ممکن می سازد. بودریار کاربرد این گونه یی رمز را در جوامع پسامدرن می داند. ارتباطات جهانی، تصویر سه بعدی و هنر چند نمونه دیگر از عرصه کارکرد رمز هستند.

سخن پایانی

کنایه های تند و تیز فیلسوف و نظریه پرداز فرانسوی همواره در مناقشات مربوط به جهان مجازی پست مدرن واجد جذابیت های انکار ناپذیری بوده است. این متفکر پست مدرن، با آثار خود خواننده را با ترفندها و حقه های جهان مجازی پست مدرن آشنا می کند. کریستوفر هروکس در بخشی از کتاب «بودریار و هزاره» می گوید؛ نگاه بودریار به هزاره فناوری، حمایت از انسان در برابر کدها و نشانه ها و ماشین نیز به معنای کسب پیروزی برای فناوری نیست. فناوری ارتباطی وظیفه یی دارد که به نمایندگی از سوی ما یا به نفع ما انجام می دهد و در این میان، این خود فرآیند است که به تباهی کشیده می شود. تلویزیون باعث بروز بی تفاوتی، حس فاصله، شکاکیت و یأس در ما می شود، آن هم با دنیایی از توهم که برایمان خلق می کند.

این جامعه شناس فرانسوی طی حیات خود ۵۰ اثر را نوشت. منتقدان عقیده دارند او را نه می توان جزء گروه پست مدرن ها نه پسامارکسیست ها دانست. در واقع بودریار در جایی ایستاده است که نمی توان او را به گروهی خاص نسبت داد. دیدگاه های وی درباره ارتباطات هم سطح و در بعضی موارد جنجالی از دیدگاه های مارشال مک لوهان شناخته شده است. مقاله او تحت عنوان «روح تروریسم و دعای آمرزش برای برج های دوقلو» که پس از ۱۱ سپتامبر منتشر شد، جنجال فراوانی برانگیخت و بسیاری از سیاستمداران غربی را به واکنش علیه او برانگیخت.

او در قسمتی از این کتاب می نویسد؛ «وحشت چهار هزار قربانی در حال مرگ در آن برج ها از هراس زندگی در آن دو برج جداناشدنی است.» او همچنین بدون توضیحات بیشتر اعلام کرد؛ «ما در غرب آرزوی چنین رویدادی را در سر داشتیم.»

بودریار می گفت سیاست مرده است و همین طور علم اقتصاد و آزادی و روانکاوی و… بودریار از انقلاب ها و از جمله گرامیداشت مراسم ۲۰۰سالگی انقلاب فرانسه متنفر بود. او می گفت تنها هدف از این مراسم تجلیل پذیرش این واقعیت است که فرانسه دیگر کشوری نیست که در آن شورش قابل تحمل باشد. این مراسم به باور او بخش دیگری بود از یک جامعه مصرفی که او عمر خود را صرف محکوم کردن آن کرده بود. به نظر او واقعه ۱۱ سپتامبر در اصل مبادله قدرت نمادین و اخلاق بود، یعنی عکس العملی ضد جهانی سازی و تجارت.

او در بخشی دیگر از این کتاب می نویسد؛ «تروریسم غیراخلاقی است. اما واکنشی است به جهانی سازی که خود آن هم غیراخلاقی است.» شاید بودریار می خواست به ما بگوید هر آنچه در اطراف ما می گذرد شبحی از واقعیت است. تظاهر و بازنمود جای واقعیت و اصل را گرفته است. او خواست با واژه های نسبتاً آشفته خود ما را از فریب ظواهر زیبا و برابر اصل دور کرده و به اصل نزدیک کند. بودریار همواره بر این ادعا بود که؛ «جهانی که ما تصور می کنیم واقعی نیست صرفاً یک شباهت و خیال از واقعیت است.»

منابع و مآخذ

۱- جی لین، ریچارد، ژان بودریار، ترجمه؛ مهرداد پارسا، تهران نشر فرهنگ صبا ۱۳۸۷

۲- بودریار، ژان، در سایه اکثریت خاموش، ترجمه؛ پیام یزدانجو، تهران نشر مرکز ۱۳۷۸

۳- لایون، دیوید، پسامدرنیته، ترجمه؛ محسن حکیمی، انتشارات آشیان ۱۳۸۰

۴- لچت، جان، ۵۰ متفکر بزرگ معاصر، ترجمه؛ محسن حکیمی، تهران انتشارات خجسته ۱۳۸۳

۵- بودریار، ژان، فوکو را فراموش کن؛ بودریار را فراموش کن، ترجمه پیام یزدانجو، تهران نشر مرکز ۱۳۸۴

۶- بودریار، ژان، امریکا، ترجمه؛ عرفان ثابتی، تهران نشر ققنوس ۱۳۸۶


منبع: برترینها