یک هفته و چند چهره؛ آرامش حججی و اغتشاش میناوند

برترین ها – ایمان عبدلی:

مهرداد میناوند یا (اغتشاش هفته)

نوشتن از موضوعاتی که یک طرف آن هواداران قرمز و آبی  قرار دارند سخت است. نوشته ها قضاوت می شوند و مخاطبانش آن را تحدید می کنند. در ماجرای توهین های غیرقابل توجیه مهرداد میناوند به مهدی رحمتی و علیرضا منصوریان هم که قضیه بد از بدتر است.

در واقع میناوند چیزهایی را رسمیت داده که روز و شب در صفحات مجازی دست به دست می شود. این ها حرف هایی است که دائما تکرار می شود. القاب زننده ای که البته یک چهره ی ورزشی حق ندارد با بیان آن مقابل دوربین تلویزیون، به آن ها رسمیت بدهد. خیلی ها اقدام میناوند را به درستی تقبیح کردند، اما آیا این حجم زیاد از تقبیح کنندگان اخلاق مدارند و دغدغه اخلاق دارند؟ پس این جمعیت هتاک مجازی و استادیومی از کجا می آیند؟

 قاعدتا بخشی از این تقبیح کنندگان، همان توهین کنندهای مجازی و استادیومی هستند که حالا پرچمدار اخلاق شده اند. نشان به این نشان که میناوند را «خانم» تلقی می کنند و در مورد گذشته و پوشش او حرف می زنند، در واقع همان کاری را می کنند که میناوند هم کرده! توهین و تخریب و… پس این ژست باورپذیر نیست! و متاسفانه معترضین باز هم متعصبانه به ماجرا نگاه کرده اند. اما از دنیای کوچک قرمز و آبی که بگذریم، مساله مهم تر برنامه «من و شما» است.

یک هفته و چند چهره؛ آرامش حججی و اغتشاش میناوند 

این همه نوشته اند که میناوند بد گفت و منصوریان فلان و رحمتی بهمان، یکی حواسش به این برنامه نبود که با اجرای یک سابقا ژورنالیست جان تازه ای گرفته و فضای صریحی دارد. از نعمات برنامه های جنگ محور تلویزیونی یکی همین است که تنش و حاشیه ایجاد می کنند و به قولی موج سازی می کنند. آرش ظلی پور راهش را خوب بلد است. این بار شاید کمی تند رفته، اما کلیت داستان مورد توجه قرار گرفتن یک برنامه از صدا و سیمای خودی است. این فی نفسه اتفاق خوبی است. اگر قرار بر این باشد که هر بار خندوانه را به صلابه بکشیم و رامبد را فحش بدهیم، مدیری را تنبیه کنیم (نقد تفاوت دارد) علی ضیا را دست بیاندازیم، دامنه ی عرف را از نگاه و منظر دست و پا گیرش بزرگتر کرده ایم. این بزرگتر شدن عرف های دست و پا گیر و این فاصله گرفتن از فضای واقعی، به گسترش فضای ریاکارانه دامن می زند. گسترش فضای ریاکارانه جمعیتی را دلسرد می کند و فضا مملو از آدم های مغشوشی می شود که از جنجال ها و از ابهام  در هر سطح و حوزه ای نون می خورند . مثلا هتاک و متعصب اند ولی ژست اخلاق می گیرند، دیگر دوغ و داشاب را هم نمی شود تشخیص داد، مثل همین ماجرای اخیر.

 به عبارتی فضا هر چه عینی تر و شفاف تر و هر چه فاصله رسانه با واقعیت زندگی مردم کمتر باشد، اغتشاش فکری کم می شود. نتیجه این که با بزرگ نمایی این ماجرا در حداقلی ترین زیان، «من و شما» و صدا و سبما در جذب مخاطب ضعیف تر می شوند. کار را به هر مدل از کار فرهنگی سخت نکنیم والا که قرمز و آبی آن قدر هم مهم نیست که یک روز آرش ظلی پور و روز دیگر جواد خیابانی قربانی آن شوند.   

    


 

محسن حججی یا (قهرمان هفته)

سیل ابراز همدردی ها و همراهی های مردمی در رابطه با شهادت مظلومانه محسن حججی نشان می دهد که جامعه به شدت تحت تاثیر این واقعه قرار گرفته، در این میان اما عده ای ساز مخالف می زنند. همان هایی که با بحث و جدل در مورد چرایی وجود مدافعان حرم یک موضوع امنیتی را چالشی می کنند. آیا با حق با آنهاست؟

برای روشن تر شدن ماجرا بر می گردیم دو ماه قبل تر؛ میانه ی خرداد و غافلگیری حمله داعش به مجلس و حرم مطهر امام خمینی (ره). روزهایی که تکان خوردیم و خطر را بیخ گوشمان حس کرده بودیم. در آن روزها یک نکته ی حاشیه ای جلب توجه می کرد؛ تمام آن هایی که در چرایی وجود مدافعین حرم قلم فرسایی کرده بودند و یا لب به اعتراض گشوده بودند، در سکوت محض تلویحا وجود نیروهای امنیتی را قدر می دانستند. انگار تازه متوجه شده بودند که این جوان هایی که بی سرو صدا راهی سوریه و عراق می شوند، چه وجود با برکتی دارند. آن قدر که با محاسبات این دنیایی نمی شود سنجیدشان.

منتقدان شاید دوباره فراموش کار شده اند، به راستی با کدام پول و کدام وعده و پاداش، دل کدام خانواده در کجای دنیا راضی می شود که جوان هایشان این گونه از دست بروند؟ جای آن ها را چه چیزی جز اعتقاد و ایمان قلبی پر می کند؟ مخلص کلام این که اگر منتقد حضور نیروهای داخلی در معرکه سوریه هستیم  یا اگر سرمایه گذاری و حضور در لبنان و عراق را منطقی نمی دانیم. دلیلی بر این نیست که از کل به جز برسیم و مسائل بی ارتباط با هم را تعمیم بدهیم و از این تعمیم یافتگی یک نتیجه گیری کلی کنیم که هر چه در این ساختار وجود دارد، غلط است!

یک هفته و چند چهره؛ آرامش حججی و اغتشاش میناوند 

 ما می توانیم نسبت به سیاستگذاران حضورهای این چنینی در کشورهایی نظیر سوریه سوال داشته باشیم، اما این که هر نوع کنش فداکارانه را زیر سوال ببریم، عین بی رحمی و قساوت است. این که کدام نهادها در این زمینه تصمیم گیر هستند را می دانیم و دلایلشان را شنیده ایم و اوضاع خاورمیانه را هم می دانیم. توجیه بشویم یا نه، مساله دیگری است و صد البته که به وجود پاک امثال محسن حججی هیچ ارتباطی ندارد. نکته پایانی هم این که خیلی خوب است که با اتفاقاتی نظیر حججی قهرمان هایمان را پیدا می کنیم،عکس هایش را به اشتراک می گذاریم، طبع لطیفمان به کار می افتد و به هر حال شاخک هایمان نسبت به اتفاقات روز حساس تر می شود. فقط ای کاش از لایه ی اولیه ی چنین خبرهایی عبور کنیم و مسائل را در بستر تاریخ و نه فقط محدود به دوره های زمانی خاص قضاوت کنیم.

به هر حال این حجم از فداکاری ارزشش را دارد که به عمق برویم و کمی تحولات منطقه را رصد کنیم. خبرها اصل ماجرا نیستند، بهانه هایی هستند که کمی ذهن را پیچ و تاب دهیم. خبر در فضای امروز رسانه ها در وهله ی اول آگهی هست، ذهن ما قابلیت این را دارد که تبدیلش کند به آگاهی.


محمد علی نجفی یا (شهردار هفته)

اصلاح طلبان عاقبت نجفی را بر کرسی شهرداری تهران نشاندند. به جرات این اصلاح طلبانه ترین انتخاب این روزها است. روحانی که همچنان دلخوش به ژنرال های کارکشته است و تقریبا همان ترکیب قبلی را انتخاب کرده و از وزرای دوران اصلاحات خبری نیست. اما در شورای تهران خبرهای دیگری است و نجفی در صدر نشسته. اما چرا جایگاه شهرداری تهران انقدر مهم شده است؟

گوشه گوشه تهران پازلی است از تمام ایران! تمام لهجه ها و گویش ها این جا نماینده دارند. از راننده تاکسی تا کارگر ساندویچی و از مهندس و روزنامه نگار هر کدام در ظاهر ساکن تهران هستند و در بطن ماجرا عقبه ای دیگر دارند. از همین رو مدیریت تهران ابعادی بزرگتر و پیچیده تر از اداره یک پایتخت را با خودش دارد. حالا خوب و بد تهران به تمام ایران تسری پیدا می کند. چون این جمعیت روز به روز در حال افزایش، دائما خوب و بد این شهر را به دورترین نقاط مخابره می کنند. سومدیریت این شهر می تواند تصویری ناخوشایند از کلیت نظام بسازد و حسن مدیریت هم می تواند مردم را به آینده امیدوار کند.

یک هفته و چند چهره؛ آرامش حججی و اغتشاش میناوند 

تهران چیزهایی دارد که در ذات پایتخت هاست. مثل: تجمع ثروت و وارث چیزهای دیگری است که همه پایتخت ها به این شدت ندارند. وارث بیکاری و صنعت ناخوش و کم آبی و کشاورزی در حال احتضار در جای جای ایران است. تهران بار ناتوانی توزیع نادرست ثروت را در اقصی نقاط کشور به دوش می کشد. باید با حجم غیر منطقی از ترافیک و اتومبیل بسازد و باید قد بکشد عمودی و کش بیاید افقی! آبش براه باشد، نان که می دهد و …البته درگیر مسائلی مثل همنشینی غیر مترقبه فرهنگ های ناهمگون هم هست. بحث های قومیتی، دسته و گرو کشی های پنهانی که زیر پوست شهر خانه کرده که خودش حدیث مفصلی است. فکر کنید این همه فرهنگسرا و مراکز فرهنگی نمی تواند از این شهر یک جمعیت متوازن تر بسازد. هویت ها در این جا متنوع و متکثر و فارغ است. تکثر و تنوع خوب است اما فارغ بودن چیز دیگریست. شهردار تهران بودن یعنی به همه این ها نگاه داشتن. مساله فقط تراکم و ترافیک و تامین انرژی نیست. لایه لایه این شهر احوالاتی دارد که غفلت و ناکارآمدی می تواند خاطره ی خوش از مردانی چون نجفی را مغشوش کند. مقصود این که اصلاحات در آزمون دشواری است اگر بتواند حال تهران را خوش کند دل تمام ایران را بدست می آورد و اگر نه که شاید «تکرار» هم کارساز نباشد.


علی حاتمی یا (کارگردان هفته)

به مناسبت زادروز علی حاتمی

در سال های پسا فرهادی (تکرار کم خلاقیت سینمای اجتماعی) و طی یک دهه گذشته به طور خاص، سینمای ایران از چیزهایی خالی شده که هر چقدر به گذشته نگاه می کنیم بیشتر این جای خالی به چشم می آید؛«رنگ بندی و هویت های متکثر» در زمانه ی علی حاتمی هر کارگردان و یا غالب آن ها مختصاتی را ارائه می کردند که ویژه ی خود آن ها بود

فیلم علی حاتمی واجد مولفه هایی بود که فقط برای خود علی حاتمی بود. تماشای او یعنی تماشای کارهایی تاریخی و نوستالژیک و شاعرانه، می توانستی این ملغمه ی دیالوگ و شعر و تاریخ و خوش رنگ و لعاب را دوست داشته باشی و برایش جان بدهی و یا برعکس نخواهی و اصلا تماشایش هم نکنی؛ دلشدگان، سوته دلان، هزار دستان، مادر و طوقی و… همه مولفه های مشترکی داشتند که از جهان ذهنی «منفرد» سازنده اش نشات می گرفت، جهانی خاص و یگانه و در نهایت اصیل.!

یک هفته و چند چهره؛ آرامش حججی و اغتشاش میناوند 

محصولات فرهنگی وقتی در دسترس و در چرخه ی انتخاب قرار می گیرند، مثل: هر عرضه ی داد و ستد دیگری اگر منحصر به فرد و اصیل نباشند و در عرضه و تقاضا دچار دردسر خواهند شد و این حال و روز سینمایی است که نه حاتمی دارد، نه مهرجویی اش آن نگاه فلسفی سهل و ممتنع دارد، نه تقوایی اش دل به کار می دهد، نه بیضایی اش در جریان است و این می شود که با کلی کارگردان پیرو طرفیم. دنباله روهایی که از موفقیت دیگری کپی می کنند و رد کپی را هم نمی توانند پاک کنند. پس از سمت تماشاچی تیزهوش طرد می شوند. جای حاتمی و حاتمی ها خالی است.


نیکی کریمی یا (هنرپیشه هفته)

حضور نیکی کریمی در یک تیزر تبلیغاتی حاشیه های فراوانی داشته. هفته ی قبل هم سوژه ای مشابه این را داشتیم و از حضور رضا کیانیان در چنین پروژه هایی نوشتیم. این بار اما ماجرا کمی فرق می کند. کیانیان روی بیلبورد و برای دمنوش حضور یافته بود و نیکی کریمی در تبلیغ یک اپراتور تلفن همراه و در یک تیزر تبلیغاتی حضور داشته. نفس هردو پروژه یکی است؛ در هر دو بحث حضور یک بازیگر در پروژه ای تبلیغاتی برای کسب درآمد است. بازیگر نفع مالی می برد و آن برند هم از چهره و اعتبار بازیگر به نفع خودش استفاده می کند.

یک هفته و چند چهره؛ آرامش حججی و اغتشاش میناوند 

پیش از این  گفتیم که چنین حضورهایی در تمام دنیا مرسوم هست و خیلی ها در این دست پروژه ها شرکت می کنند. دلایلی آوردیم که نمی شود در این رابطه مطلق نگری کرد و بسته به شخص و برند و فضا باید این حضورها را قضاوت کرد. به همان دلایلی که در گذشته آمده بود، حضور نیکی کریمی پذیرفته تر است تا کیانیان.

چون نیکی کریمی اصلا با زیبایی اش چهره شده. او در«عروسِ» افخمی با رفتاری که عشوه و نجابت  را توامان داشت به سینما نفوذ کرد. جایگاه او دقیقا در چنین تیزرهایی می نشیند. برخلاف کیانیان که کلا به عنوان یک بازیگر تکنیکی شناخته می شود. نیکی کریمی چهره ای بود که بعدتر بازیگر شد و البته کارگردان، نویسنده و مترجم هم! از همین جهت این رفتار به کریمی می آید. او در دسته ی مدل بازیگرها قرار می گیرد. در ضمن آن هایی هم که حضور کریمی را استفاده ابزاری از زنان می دانند، ظاهرا مفهوم زیبایی را درست متوجه نشده اند و تفکرشان حاصل خلط چند مفهوم بی ارتباط به هم در مورد کالبد زنان است.


عبداله سامری یا (نماینده هفته)

توهین نماینده مردم خرمشهر به ظریف در حین سخنرانی وزیر امورخارجه در مجلس خبرساز شد.  کسی از نمایندگان مجلس توقع رفتاری در حد الگوها و اسطوره های اخلاقی را ندارد، اما خب این جنس فحاشی ها هم بیشتر به قامت آدم های مستاصل کوچه و خیابان می آید. توقع مدیریت کلام، کف مطالبات یک مردم از یک نماینده است. سلفی را می شود در بستر هیجان زدگی توجیه کرد، اما فحاشی در جلسه علنی را سخت بشود، پذیرفت.

یک هفته و چند چهره؛ آرامش حججی و اغتشاش میناوند 


منبع: برترینها

«سجاد استکی»؛ لژیونر هندبال ایران در قلب قاره سبز

هفته نامه همشهری جوان – زهرا صادقیان: مسابقات لیگ قهرمانان اروپا و موسیقی خیال انگیزش برای ما نمادی است از کیفیت، هیجان و بالاترین سطح فوتبال دنیا؛ موسیقی که سال ۱۹۹۲ یوفا سفارش ساخت آن را به تونی بریتن داد و آهنگساز انگلیسی با الهام از موسیقی مراسم تاجگذاری شاه جورج دوم، آن را ساخت. ارزش و اعتبار این رقابت ها آن قدر بالاست که وقتی بازیکنانی نظیر سردار آزمون و کریم انصاری فرد در مرحله مقدماتی رقابت های فوتبال لیگ قهرمانان اروپا گلزنی کردند، تا مدت ها مهمان جلد رسانه ها و سایت های خبری ایران شدند. ستاره های معتبری مثل رونالدو و مسی آقای گل های ثابت این تورنمنت هستند.

حالا تصور کنید یک بازیکن ایرانی در لیگ قهرمان اروپا آقای گل شود؛ بله! سال گذشته یک بازیکن ایرانی آقای گل لیگ قهرمانان اروپا شد. البته بدشانسی اش این بود که در یک رشته توپی دیگر به جز فوتبال که بیننده های کمتری دارد، به این افتخار دست یافت. شاید هندبال در ایران چندان مورد پسند رسانه ها نباشد اما در قاره سبز در بالاترین سطح خود پیگیری می شود و هر بازی آن تماشاگران فراوانی را به ورزشگاه می کشاند.

سجاد استکی و برادر بزرگ ترش الله کرم استکی تقریبا از یک سال پیش،همراه علیرضا موسوی راهی تیم معتبر دیناموبخارست شدند. البته برادران استکی پیش از این سابقه بازی در باشگاه های فرانسه و آلمان را هم در کارنامه خود داشتند. برادران استکی در کشوری تبدیل به قهرمانان هندبال شده اند که این رشته، ورزش اول شان به حساب می آید. درخشش دوباره برادران استکی در تیم هندبال دیناموبخارست باعث شد با این دو برادر به گفتگو بنشینیم. گفتگوی بلند ما با برادر کوچک تر سجاد استکی را بخوانید.

کلاشنیکف صدایم می کنند

چطور عضو یکی از مطرح ترین تیم های هندبال اروپا شدید؟

– تیم دیناموبخارست از مسابقات بازی های آسیایی من را زیر نظر داشت. حضورم در باشگاه های هندبال آلمان هم باعث شده بود با سبک بازی و استایلم آشنایی داشته باشند. نماینده باشگاه با من مکاتبه کرد و در نهایت سال گذشته به عضویت تیم دیناموبخارست در آمدم. طبیعتا هر ورزشکاری هم برای لژیونر اروپایی شدن دو هدف دارد؛ اول شانس بازی در لیگی با کیفیت فنی بالاتر و پیشرفت فنی و بعد هم درآمد مالی.

در سال های اخیر ۱۱ بازیکن تیم ملی هندبال ایران به عضویت باشگاه های اروپایی در آمده اند و لژیونر شده اند. با این وجود تیم ملی هندبال ما نتوانسته آن طور که باید در بازی های آسیایی و جهانی مقتدرانه ظاهر شود و از سطح آسیا عبور کند؟

– متاسفانه در سال های اخیر حواشی و درگیری های زیادی در هندبال ما رخ داد. همین اتفاقات هم روی نتایج تیم ملی تاثیرگذار بود. گاهی اوقات کادر فنی خوبی نداشتیم و گاهی هم اردوهای آماده سازی مناسبی برای تیم ملی مهیا نشد. امیدوارم این مشکلات به زودی برطرف شود. هندبال ایران هیچ وقت در تمام فاکتورها تیم کاملی نبوده است؛ گاهی سرمربی، گاهی اختلافات و گاه امکانات، همیشه چیزی برای موفقیت کم داشته ایم.

در سال های اخیر تیم ملی قطر به گربه سیاه هندبال ایران تبدیل شده. چرا با وجود برد تیم های قدرتمند آسیا، قطری ها این قدر برای ما مشکل ساز می شوند؟

– قطر یک تیم کاملا چند ملیتی است. همه بازیکنان آنها اروپایی هستند و کادر فنی بسیار خوبی هم دارند. به همین خاطر چند بار مقابل آنها به مشکل خوردیم اما سایر رقبای آسیایی مثل کره جنوبی، عربستان و ژاپن را بارها شکست دادیم. اگر کادر فنی تیم ملی در سال های گذشته قوی تر بود، قطعا نتایج بهتری می گرفتیم.

سطح کیفی لیگ رومانی در چه حدی است؟ لیگ ایران برای رسیدن به لیگ رومانی چه مسیری را باید طی کند؟

– هندبال در این کشور خیلی محبوبیت دارد. بازیکنان با کیفیت خارجی فراوانی هم اینجا بازی می کنند. اسپانسرهای قدرتمند و تماشاگران زیاد باعث شده لیگ رومانی به این سطح بالا برسد. لیگ هندبال ایران تا چند سال پیش با حضور اسپانسرها وضعیت بسیار خوبی داشت اما متاسفانه تمامی این حامیان مالی از لیگ ایران کنار رفته اند و مشکلات مالی باعث شده بسیاری از بازیکنان ایرانی راهی خارج از کشور شوند.

قطعا اگر بتوانیم این لژیونرها را به ایران برگردانیم و همین طور از بازیکنان خارجی کنار آنها استفاده کنیم، به زودی لیگ ایران هم حرف های زیادی برای گفتن خواهد داشت. راستش بدون یک لیگ سطح بالا، داشتن تیم ملی خوب بیشتر به یک رویا شبیه است.

کلاشنیکف صدایم می کنند

شما در رقابت های اروپا سال ۲۰۱۶ به عنوان آقای گلی رسیدید. برخورد مردم و رسانه های رومانی با سجاد استکی چطور بود؟

– خوشبختانه آقای گلی من بازتاب خوبی در رسانه های اینجا داشت. البته در برخی رسانه های ایرانی هم منعکس شد. فکر می کنم در نه مسابقه دیناموبخارست در اروپا ۶۸ گل زدم که آمار خیلی خوبی بود و واکنش رسانه های اروپا را برانگیخت. سایت لیگ قهرمانان اروپای هندبال همین چند روز پیش من را به عنوان بهترین بغل چپ زن این فصل اروپا هم انتخاب کرده است.

حتما بعد از این درخشش، پیشنهادهای خوبی هم از راه رسیده؟

– بله، مسلما بازی در تیم های بزرگ اروپا رویای هر بازیکنی است و تا الان هم چندتا پیشنهاد خوب اروپایی دارم. هنوز برای فصل بعد پیشنهاد قطعی ندارم اما حتما اگر چنین پیشنهادی داشته باشم، از آن استقبال خواهم کرد. شاید باورتان نشود، واقعا دوست دارم لیگ ایران جانی تازه بگیرد تا بتوانم در ایران بازی کنم.

از نظر سبک زندگی و تغذیه مشکلی در شهر بخارست ندارید؟

– نه، خدا را شکر توی اروپا هر جایی بروید، ایرانی پیدا می کنید و از این بابت مشکلی نیست. در بخارست هم چندین رستوران ایرانی وجود دارد. البته با غذاهای رومانیایی هم مشکلی ندارم، طعم خوبی دارند.

برخورد مردم و هواداران رومانی با لژیونرهای ایرانی شان چطور است؟

– خوشبختانه اینجا تماشاگران خیلی خوبی دارد. به ما هم لطف زیادی دارند و تا به حال کوچک ترین بی احترامی به ما نکرده اند. حتی بعد از باخت هم تشویق می شویم. البته رومانیایی ها اطلاعات کمی از ایران دارند. رشته هندبال در قاره اروپا بسیار پرطرفدار است و بازی های ما حتی از رشته هایی مثل بسکتبال و والیبال هم میانگین تماشاگر بیشتری دارد.

هواداران اروپایی معمولا روی ستاره های شان لقب می گذارند؛ بهترین گلزن لیگ قهرمانان اروپا نام دیگری در رومانی دارد؟

– بله (می خندد). کلاشنیکف صدایم می کنند.

دربی معروف بخارست بین استوا و دینامو در فوتبال که مثل جنگ می ماند؛ این جنگ به تیم های هندبال هم رسیده و آنجا هم کری خوانی بین اولتراها مرسوم است؟

– در بخارست دو تیم معروف دینامو و استوا دقیقا مثل استقلال و پرسپولیس رقیب هم هستند و مثل سرخابی ها در هر رشته ای که روبروی هم قرار بگیرند، هواداران به نتایج آن حساس می شوند اما سالن های هندبال معمولا خیلی دچار التهاب نمی شود و اصولا قشر هواداران هندبال آدم های آرامی هستند.

کلاشنیکف صدایم می کنند

در رومانی به غیر از شما لژیونر آسیایی وجود دارد؟

– نه. در رومانی فقط ما سه نفر از آسیا هستیم اما از اروپا خبر ندارم. اما هندبالیست های ایران در کشورهایی مثل ترکیه، بلاروس، آلمان، سوئیس و رومانی درگیر مسابقات هستند؛ تیم ملی هندبال ایران کاملا جذب باشگاه های اروپایی شده است.

مردم رومانی چه شباهتی به مردم ایران دارند؟

– زیاد شباهتی به هم ندارند، شاید فقط در رانندگی خیلی شبیه هم باشیم. مردم رومانی هم مثل خودمان چندان وقعی به قوانین رانندگی نمی گذارند.

فضای کمونیستی در این کشور هنوز احساس می شود؟

– نه. شرایط این کشور نسبت به سال های گذشته خیلی بهتر شده و مانند دوران کمونیستی، دیگر فقر به طور محسوس وجود ندارد؛ هر چند تمام شهرهای دنیا درگیر حاشیه نشینی هستند و بالاخره درصدی فقیر هم در بخارست زندگی می کنند.

با چه زبانی با هم تیمی ها یا هواداران باشگاه صحبت می کنید؟

– فقط انگلیسی. خوشبختانه برخلاف کشورهایی مثل آلمان و بلاروس، مردم رومانی بیشترشان به انگلیسی مسلط هستند.

دیناموبخارست غیر از هندبال و فوتبال چه تیم های دیگری دارد؟ چند بار قهرمان هندبال کشور رومانی شده؟

– راگبی، بسکتبال، والیبال و واترپلو رشته های ورزشی هستند که دینامو در مسابقات دارد. در هندبال هم که قطبی شده ایم و در هر دو سال اخیر قهرمان لیگ هندبال بوده ایم.

کلاشنیکف صدایم می کنند

گفتگو با الله کرم استکی، برادر بزرگ تر خانواده استکی

حاضرم از فقر بمیرم اما به ایران پشت نکنم

دل پری از اوضاع هندبال ایران دارد. به عنوان کاپیتان بهترین نسل هندبال تاریخ ایران می گوید بیشتر ستاره های این رشته ناچار به کوچ شده اند و هیچ کدام شان لژیونر بودن را به حضور در ایران ترجیح نمی دهند.

بهترین مربی هندبالی که با او کار کردید؟

– بهترین مربی ام که خیلی به هندبالم کمک کرد، مربی تیم هندبال مون پلیه بود که از مربیان بزرگان هندبال دنیاست.

بزرگ ترین سد ایران برای رسیدن به المپیک چیست؟

– در سال های اخیر هندبال اصلا شرایط خوبی نداشت. برای همین هم بازیکنان ایرانی کشورشان را ول کردند و به اروپا کوچ کردند. برخلاف بیشتر لژیونرها که از پیشنهادهای خارجی استقبال می کنند، ما به اجبار راهی اروپا شدیم. داشتن سرمربی خوب برای شروع کار اولین قدم است.

بهترین تیم باشگاهی ایران از نظر شما کدام است؟

– بهترین تیم باشگاهی از نظر من ثامن الحجج سبزوار بود اما سپاهان هم به خاطر حمایت مالی خوب از ورزش هندبال و همین طور ثبات و نظم حرفه ای یکی از بهترین های ایران است. هر چند در سال های گذشته این باشگاه ها هم چندان علاقه ای به باشگاهداری حرفه ای نشان نمی دهند.

کلاشنیکف صدایم می کنند

در بازی های آسیایی دوحه سوم شدیم؛ در گوانگژو دوم؛ و در اینچئون چهارم. دلیل این همه فراز و نشیب هندبال ایران چیست؟

– متاسفانه مدیران سابق به جای تفکر حرفه ای، دوست داشتند تصمیم های سلیقه ای و شخصی بگیرند. هندبال سازماندهی و ارگانیزم ندارد و همیشه منافع شخصی به منافع ملی ترجیح دارد. البته بهتر است زیاد به این موضوعات پرداخته نشود.

وضعیت تیم های پایه ما امیدوار کننده است؟

– خوشبختانه در رده نوجوانان بازیکنان خوب و مستعد زیادی داریم که می توانند در آینده به ستاره های بزرگ هندبال دنیا تبدیل شوند. البته این بچه ها نیاز به حمایت و سرمایه گذاری دارند تا رشد کنند.

سرمربی تیم ملی هندبال ایران هنوز آقای طاهری هستند. به نظر الله کرم باتجربه، مربی خارجی نیاز نداریم؟

– به نظرم ما نه تنها در رده بزرگسالان بلکه در رده های پایه هم به مربیان خارجی نیاز داریم.

مدیریت آقای رحیمی را در پیشرفت هندبال چقدر موثر می دانید؟

– تمام افتخارات هندبال ایران چه از لحاظ مدال و چه از لحاظ لژیونر بودن بچه ها، به خاطر مدیریت دوره قبلی ریاست آقای رحیمی است چون با سرمایه گذاری خوب روی پایه ها، ستاره های خوبی را به هندبال دنیا معرفی کرد.

چرا بیشتر مربیان ما از اروپای شرقی هستند؟

– بیشتر یک اتفاق بوده و فلسفه ای پشتش نیست. الان در هندبال دنیا کشورهایی مثل فرانسه، آلمان، دانمارک و اسپانیا دارای اعتبار بالایی هستند و مربیان بزرگی هم توی این کشورها وجود دارند. هندبال ایران برای رشد به این مربیان نیاز دارد.

هیچ وقت پیشنهادی هم برای تغییر تابعیت داشتید؟

– بله، پیشنهادهایی بوده ولی آن قدر ایران برایم عزیز است که حتی دوست ندارم درباره اش حرف بزنم و این مسائل برایم آزار دهنده است. من و برادرم سجاد ترجیح می دهیم از فقر در کشور خودمان بمیریم ولی هیچ وقت به کشورمان پشت نکنیم. افتخار می کنم که ایرانی هستم و پاسپورت ایرانی دارم.

کلاشنیکف صدایم می کنند

تا پایان دوران حرفه ای ورزشی تان در اروپا باقی خواهید ماند؟

– من تا جایی که توانایی بدنی ام اجازه بدهد، هندبال را ادامه می دهم. دوست دارم در اروپا باقی بمانم اما اگر از ایران پیشنهاد خوبی داشته باشم، شک نکنید بر می گردم.

والیبال و بسکتبال ما در سال های اخیر رشد خوبی داشتند، چرا رشته جذاب هندبال مهجورتر باقی مانده است؟

– متاسفانه هندبال ورزش مظلومی است و هیچ وقت از این رشته آن طور که باید حمایت نشد. رسانه ها هیچ وقت اهمیتی به قهرمانان این رشته نمی دهند. به عنوان مثال افتخاراتی که سجاد استکی در لیگ قهرمانان اروپا کسب کرد، شاید تا مدت ها هیچ ورزشکاری در رشته های توپی ایران نتواند تکرار کند ولی آن طور که باید به او پرداخته نشد. هر قدر هندبال در ایران مظلوم است، در اروپا مورد توجه قرار دارد.

به نظر شما بودجه وزارت ورزش برای هندبال کافی است؟ چرا اسپانسرها توجهی به این رشته ندارند؟

– بودجه فعلی وزارت ورزش هم به نظرم کافی نیست و ما برای استخدام مربیان خارجی خوب و همچنین سرمایه گذاری روی پایه ها به پول بیشتری نیاز داریم. هندبال ایران الان جزء سه تیم برتر آسیاست و خیلی راحت می تواند قهرمان شود.

بزرگ ترین آرزوی هندبالی الله کرم استکی؟

– فقط صعود به المپیک ۲۰۲۰ توکیو. ما در انتخابی المپیک ریو در قطر به فینال رفتیم و حتی به یک قدمی المپیک رسیدیم. به نظرم با یک سرمربی خوب صعود به المپیک ناممکن نیست.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۲۲)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

شروع میکنیم با این عکس جالب از خواب ناز محسن چاوشی و پسرش آقا زانکو که مثل معروف “پسر کو ندارد نشان از پدر” را کاملاً متجلی کرده اند. محسن چاوشی آنقدر گفت و خواند “حالا یه نفر این خواب منو تعبیر کنه، تا ساعتای بیخوابیِ من تغییر کنه” که ساعت خواب و بیداری اش تغییر کرده و روز ها میخوابد و شب ها کار میکند.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

ما که خبری از این چالش “بستنی قیفی” نداریم نازنین خانم، شما هم یک گاز دیر تر به یادش می افتی، هیچگاه از وجود چنین چالشی خبردار نمیشدیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

اگر خیال کرده اید که عکس های جشن حافظ به این زودی ها دست بردار شما خواهد بود، کاملاً در اشتباهید! عزیزان هنرمند بسیار استراتژیک و سیاستمندانه عمل کرده و آن ها در طول روز های باقیمانده تا مراسم بعدی آپلود میکنند تا در تمام روزهای سال بهانه ای برای لایک داشته باشند. کامنت یکی از هموطنان عزیزمان که یک تنه یک ملت را به “تکون دادن” وادار کرده است، در زیر عکس دیده میشود. در ضمن اصلاً به هومن سیدی نمی آمد که اهل فینگلیش تایپ کردن باشد. از چشمم افتاد (نامش را از لیست تعریفی ها پاک کرده و در لیست تخریبی ها می نویسد)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

الهه های سلفی در یونان باستان! الناز حبیبی و یکی از رفقایش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

رضا جان بچه زهره ترک شد این چه کیکی است که روی میز گذاشته ای؟! خواهشاً این یکی را دیگر مد نکنید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

 شنیدید بهنوش خانم چی گفت؟ از این به بعد هر کس از آرزوهایش دست بردارد با خود من طرف است! خیالت راحت بهنوش خانم، چنین اتفاقی نمی افتد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

آفرین پسر، بمال که خوب میمالی کمرمو!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

ممنون رضا جان. البته امروز dinsdag نیست و woensdag است. (مثلا من خیلی هلندی بلدم)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

سلفی علی صالحی در کنار امیر جعفری و پسرش آقا آیین و دوست عزیزشان در مقابل هتل شیرازِ شیراز. به همین بی سوژگی که ملاحظه میکنید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

دیدار کاپیتان های استقلال با یکی از هواداران عزیزشان. دمشان گرم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

آقا کریم باقری، نماد رعایت بهداشت دهان و دندان در ایران به همراه کمال کامیابی نیا بازیکن خوب پرسپولیس در کنسرت بهنام خان بانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

لیندا یک دوست جدید با نگاهی متفاوت به مقوله عکاسی پیدا کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

 عکسی تلخ و بکر از آخرین روز کاری زنده یاد علی حاتمی در پشت صحنه فیلم ناتمام “تختی” در کنار عزت اللله انتظامی. استاد حاتمی دو روز پس از ثبت این عکس، دار فانی را وداع گفتند. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

عکس از تورج منصوری
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

 و اما برنده بهترین دیالوگ برای سروش صحت در این عکس میرسد به آقا یا خانم توپوولوف با کامنت زیر:

 “این کچلِ بی مو، که قیافش شده مثل لیمو ، هی میگره از از من و خودش سلفی ، آخه چرا از خودت در میاری رفتار های جلفی، بیا بریم پسرم ادامه سریال مون رو بگیریم ، هی میگم بیا بریم میگی بذا یه سلفی دیگه بگیریم

به صورت رپ خوانده شود. ارنج بای دیجی توپوولوف خُل و چلووف، میوزیک بای امیر رضا شاهین نیاییوف”
 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

داریوش خان ارجمند و همسر جان به تماشای نمایش “آیینه های رو به رو رفته بودند که در پایان بهنوش این عکس یادگاری را در کنارشان گرفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 


 محمود دینی بازیگر سال های دور سینما و تلویزیون و یکی از عزیزان لیست آلترناتیو ما در کنار دخترش نگار خانم. ماندگارترین هنرنمایی محمود دینی مربوط به سریال “آینه عبرت” ساخته محسن شاه‌محمدی است که در دهه هفتاد پخش میشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

بلبل آواز کشورمان همچنان جوان است و روی صحنه غوغا میکند. استاد ایرج خواجه امیری در کنسرت اخیر پسرش دقایقی روی صحنه رفت و با آواز دلنشین اش همه را شگفت زده کرد. آرزوی سلامتی داریم برای همه بزرگان و اساتید عرصه هنر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

عکس هنری – اعتراضی جعفر پناهی و مستانه مهاجر، نشسته بر کف زاینده رودِ بدون آب. در کنار همسرِ جعفر پناهی و کبری سعیدی ملقب به شهرزاد، یکی از ستاره های قدیمی سینمای قبل از انقلاب.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

نیلوفر لاری پور ترانه سرا و شاعر خوب کشورمان در کنار سوسن پرور بازیگر سینما و تلویزیون که در چهارمین ماه خدمت سربازی به سر میبرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

شقایق فراهانی به تماشای کنسرت فرزاد فرزین رفته بود که در پایان این عکس را در کنار فرزاد گرفت. خبری از لباس های عجیب و مضحکِ فرزاد در کنسرت های امسال اش نیست. بنظر می آید با دیزاینر لباس اش به مشکل خورده است یا اینکه بالاخره به خود آمده و با واقعیت رو به رو شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

مرجان سپهری و همسرش. عکس به گونه ای است که انگار توسط عروس خانم در بدرقه ماشین عروس گرفته شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

برای قلب خسته دوست حمید فرخ نژاد در کنار سایر کودکان بیمار دعا کنید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

دورهمی خانم های بازیگر در کنسرت شهره سلطانی. شبنم قلیخانی و شهره لرستانی نقش همخوان را در این کنسرت ها دارند. ممنون از لیلا بلوکات که اسامی عزیزان را آورده و زحمت ما را کم کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 


 حمید لولایی و هادی کاظمی در حاشیه یک جشن خیریه در مشهد. شما ببینید این خیریه ها چقدر برایشان میماند که برای هر جشنشان این همه هزینه میکنند کلی ستاره به این شهر و آن شهر میبرند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 


 اگر نگاه فلسفی به بودن و نبودن ندارید، این پیام های استاد تتلو را درک نخواهید کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

هنگامه قاضیانی با این لوح تقدیری که از جشنواره ملی فیلم و عکس مادر دریافت کرده است، سر فن پیج ها را کلاه گذاشت و ازشان تشکر کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

امیریل ارجمند در حال گشت و گذار در آن سوی مرزها. خیلی ساده بنویسید “من در خارج” بهتر از چیدن جملاتی است که به عکس نمی آیند. حضرت سعدی هم آزرده خاطر نمیشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

چشم، منتظر دستور شما بودیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

آقا ارشان خواجه امیری دومین سورپرایز احسان در کنسرت اخیر اش بود. البته این کنسرت یک سورپرایز دیگر هم داشت که خیلی ناشیانه و غیر عادی بود و منجر به عذرخواهی اش در اینستاگرام شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

آقا ابوالفضل پورعرب که بار دیگر با حاشیه های مربوط به دلایل قهرش در فصل اول شهرزاد بر سر زبان هاست، در یک مراسم هنری حضو پیدا کردند. جناب پورعرب مدعی هستند که داستان فصل اول به صورت ناگهانی تغییر کرده و همین باعث جدایی اش از این سریال شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

 آزاده زارعی عکس آتلیه ای خود را با این کپشنِ بی ربط به خوردِ فالوئر ها داد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

 ملیکا زارعی و مسعود روشن پژوه در پشت صحنه یک برنامه کودک. کت و شلوار قهوه ای آقا مسعود برای ملیکا نوستالژی بوده در حالی که برای ما سر براقشان بیشتر خاطره انگیز است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

هشتگ #RICHKIDS را یادت رفت ارسلان جان. افراد زیادی در ایران نیستند که ماشین فورد داشته باشند، قطعا شما بسیار ثروتمند هستی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 


 مرتضی جان اشتباه به خدمتت رسانده اند. بخاطر این نبوده، بزرگتر از این است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

همان عزیزانی که در چند عکس بالاتر پخش بودند، در این سلفی جمع شده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

 سلفی و کپشن زیبای پوریا شکیبایی با مادر عزیزش. روح عمو خسرو همیشه شاد باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

امید جان از جانب همه مردمی که از فوت پدرت ناراحت بودند و تسلیت گفتند، معذرت خواهی میکنم! شادی و روحیه مثبت خیلی خوب است، ولی شما دیگر شور شادی را در آورده ای!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

منوچهر هادی همزمان با فیلم سینمایی “آینه بغل” و سریال  “عاشقانه “۲، یک سریال دیگر را هم شروع کرده است. عصر ها هم در اسنپ کار میکند. بالاخره زندگی خرج دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

  بله خب حامد جان، باید هم دنیایت با مردم زیبا باشند، چون همین مردم شما را در عرض چند ماه به یک میلیاردر تبدیل کردند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

بهرام جان، به کوه هم بگویی “بی همگان بسر شود” برمیگردد و میگوید “بی تو به سر نمیشود”. پس حالا دقیق و شمرده بگو که بدون چه کسی به سر نمیشود؟! خودت میگویی یا دست به اعمال خشونت آمیز بزنیم؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

پولاد کیمیایی با نوشتن دیالوگی تازه از سریال گیم آف ترونز، نشان داد که از مشتری های پر و پا قرص این سریال است و به محض آمدن هر قسمت آن را دانلود کرده و نگاه میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

پویا امینی با این کپشن غیر مستقیم گفته که با شهاب رفاقتی دیرینه دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

 سلفی علی سرابی در کنار مارال بنی آدم و گلاره عباسی در یک جایی که به آن اشاره دقیقی نشده است. فقط میدانیم ده سال پیش هم همین جا بوده اند. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

با این عکس از نیما مسیحا همسرش در حاشیه یک کنسرت، مطلب را به پایان برده و همگی را به خدای بزرگ میسپارم. تا مطلب بعد، مراقب خودتان باشید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (522) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

کوتاه قدترین زنان هالیوود

یکی از ویژگی های تعیین کننده زیبایی داشتن قد بلنده. اما همه آدم ها پاهای کشیده و بلند ندارن مثل بعضی از هنرمندان هالیوودی که علیرغم چهره زیبا و استعداد بی نظیرشون قد کوتاهی دارن.

هیدن پنیتیر – ۱۵۲ سانتیمتر

کوتاه قدترین زنان هالیوود

هیدن پنیتیر یکی از بهترین بازیگران و خواننده آمریکایی است که شاید به ندرت اندام او را کامل و قدی در فیلم ها دیده باشید. بنابراین کمتر کسی درباره قد او چیزی می داند به جز در این عکس که کنار همسرش ولادیمیر کلیچیکو که قهرمان بوکس است و قد او بیشتر از ۲۰۰ متر است ایستاده.


ونسا هاجنز – ۱۵۴ سانتیمتر

کوتاه قدترین زنان هالیوود

ونسا هاجنز خواننده و بازیگر آمریکایی به دلیل قد کوتاهی که دارد در کنار هر مردی ریزه و کوتاه تر دیده می شود و اکنون در کنار نامزدش آستین باتلر که قد او ۱۸۰ سانتیمتر است کوتاه تر از همیشه دیده می شود.


کلی کلارکسون – ۱۶۰ سانتیمتر

کوتاه قدترین زنان هالیوود

کلی کلارکسون به دلیل استعداد بی نظیری که در خوانندگی و موسیقی دارد زبانزد خاص و عام است. او با وجود قد کوتاهی که دارد با مدیر برنامه هایش که براندون بلک استاک نام دارد و قدش از او خیلی بلندتر است ازدواج کرده است.


آنا کندریک – ۱۵۴ سانتیمتر

کوتاه قدترین زنان هالیوود

آنا کندریک در فیلم Pitch Perfect نشان داد که صدای بی نظیری دارد. اما این بازیگر و خواننده معروف درست مثل کلارکسون بر اساس تعریفی که امروزه از زیبایی می شود به دلیل قد کوتاهی که دارد همه چی تمام نیست.


آریانا گرانده – ۱۵۴ سانتیمتر

کوتاه قدترین زنان هالیوود

گرانده ۲۴ ساله است اما به دلیل چهره بچه گانه ای که دارد ۱۲ سال بیشتر نشان نمی دهد. شاید همه جا او را با کفش پاشنه بلند دیده باشید چون این خواننده آمریکایی قد کوتاهی دارد.


بیانسه – ۱۶۲ سانتیمتر

کوتاه قدترین زنان هالیوود

بیانسه یک هنرمند واقعی و ایده آل و موفق است و تنها چیزی که برایش کوچک ترین اهمیتی ندارد قد نسبتا کوتاه اوست.


لیدی گاگا – ۱۵۴ سانتیمتر

کوتاه قدترین زنان هالیوود

شاید در تصاویری که از این هنرمند دیده باشید به نظر قد بلند بیاید اما در واقع لیدی گاگا با پوشیدن کفش های پاشنه بلند و لباس های رنگارنگ قد بلند نشان داده می شود.این سوپر استار موسیقی پاپ ۱۵۴ سانتیمتر بیشتر قد ندارد.


لیل کیم – ۱۵۰ سانتیمتر

کوتاه قدترین زنان هالیوود

لیل کیم رپر، مدل و بازیگر آمریکایی در عکس هایش با ابهت دیده می شود و به سختی می توان قد ۱۴۹ سانتیمتری او را حدس زد.


نیکول اسنوکی – ۱۴۲ سانتیمتر

کوتاه قدترین زنان هالیوود

اسنوکی در این لیست کوتاه ترین قد را دارد.


کایلی مینوگ – ۱۵۲ سانتیمتر

کوتاه قدترین زنان هالیوود

اکثر ستاره های زن پاپ قد کوتاهی دارند پس زیاد عجیب نیست که کایلی مینوگ هم مشابه آنان باشد.


منبع: برترینها

«سامانتا بی»؛ قهرمان زن جدید طنز سیاسی آمریکایی

: کسی که فارغ التحصیل برنامه «شو روزانه» جان استوارت بوده، حالا به صورت هفتگی در برنامه تلویزیونی طنز خودش که نامزد دریافت جایزه امی هم شده، رییس جمهور آمریکا را به سیخ می کشد.

سامانتا بی، یک زن ۴۷ ساله متولد کانادا که شهروندی دوگانه کانادا و ایالات متحده را دارد، در عصر دونالد ترامپ «کمدین مقاومت» خوانده شده است. این موقعیتی نیست که او خواستار آن شده باشد، موقعیتی هم نیست که خیلی از قبول کردن آن خوشحال باشد. وقتی که برنامه هفتگی او «Full Frontal with Samantha Bee» برای نخستین بار در فوریه سال ۲۰۱۶ از شبکه کابلی آمریکایی تی بی اس روی آنتن رفت و در عین حال او را تبدیل به نخستین زنی کرد که میزبان یک طنز سیاسی دیروقت شبانه می شود، او تصور کرد قرار است در برنامه اش ناظر پیش درآمد ریاست جمهوری هیلاری کلینتون باشد. بعد، از دید او، چیزی که نمی شد تصورش را هم کرد اتفاق افتاد.

پیروزی ترامپ تمام برنامه های کمدی دیروقت شبانه را مجبور کرده به این مسئله بپردازند، اما به نظر می‌رسد «بی» کسی که پیش از این برای مدت زمان رکوردشکن ۱۲ سال یکی از اعضای «شو روزانه» به مجری گری جان استوارت بود، بهتر از همه با این موقعیت خودش را وفق داده باشد. او در انتقاد نابودکننده اش از «آن لیوان فانتای نارنجی» یعنی ترامپ و «تله نوولای دیوانه واری» که دولتش است، تمام و کمال عمل کرده است.

سامانتا بی، قهرمان زن جدید طنز سیاسی آمریکایی 

در عین حال، «Full Frontal» در نخستین سال روی آنتن رفتنش توانست میزان مخاطبانش را ۱۶۷ درصد افزایش دهد و تبدیل به پربیننده ترین نمایش دیروقت شبانه در میان هزاره ای ها (بزرگسالان بین ۱۸ تا ۳۴ سال) بشود و از استیون کولبر، جیمی فالون و جیمز کوردن جلو بزند. اوایل امسال، «بی» در لیست ۱۰۰ انسان تاثیرگذار دنیا توسط مجله تایم قرار گرفت و ماه گذشته برنامه اش نامزد دریافت هفت جایزه امی شد. او در نیویورک با شوهرش جیسون جونز بازیگر کمدی زندگی می کند و آن ها سه فرزند دارند.

وی درباره برنامه‌هایش در یک مصاحبه صحبت کرده است:

برنامه شما عملکرد بسیار خوبی در میان مخاطبان جوان تر داشته است. برخورد و ایجاد رابطه سیاسی با این گروه کار آسانی نیست؛ به نظرتان به چه چیزی پاسخ می دهند؟

جوان ها، مخصوصا این روزها، به نامعتبر و غیرموثق بودن آلرژی دارند. و یک چیزی که می توانم با اطمینان درباره این برنامه بگویم این است که از جای موثقی نشات می گیرد. ما کلمات مان را با ابهام نمی‌گوییم: همه چیز از احساسات واقعی و اشتیاق واقعی می آید. دقیقا هم به همین خاطر است که من دوست دارم این برنامه را اجرا کنم، بنابراین آن ها را هم سرزنش نمی کنم!

آیا لیبل «کمدین مقاومت» شما را خوشحال می کند؟

هاها، باعث می شود بخندم. من خیلی به خودم اینطور نگاه نمی کنم. من فقط کسی هستم که سخت کار می‌کند و سعی دارم کارم را انجام بدهم. من تحسین و تجمید را آنقدر جدی نمی گیرم و در عین حال سمی بودن مردم را هم خیلی جدی نمی گیرم. من فقط سرم را پایین نگه می دارم و کارم را انجام می دهم؛ این یک کیفیت خیلی کانادایی است. اگر کارم مثلا مزرعه دار بودن هم بود همین نوع اخلاق کاری را در آن اعمال می کردم. خیلی ساده بگویم این در دی‌ان‌ای ما هست.

برنامه های تلویزیونی دیروقت شبانه در ایالات متحده دارند بیشتر و بیشتر سیاسی می شوند. آیا این مسئله خوب و درست است که آن ها مثل گذشته دیگر متعادل نیستند و بیشتر به سمت سیاست می روند؟

مسلما از نظر خودم این مسئله مشکلی ندارد. و مخصوصا برای خودم بسیار حسی ضروری وجود دارد که در حال حاضر این نمایش را بسازیم. وقتی من این فرصت را به دست آوردم تا چنین نمایشی را بسازم، به هیچ وجه فکر نمی کردم این دنیایی باشد که ما الان مشغول زندگی کردن در آن باشیم. اتفاقی که افتاده این است که در حال حاضر داریم به وقوع پیوستن تاریخی بسیار نگران کننده را تماشا می کنیم؛ حالا دیگر نمی‌توان هیچ چیز را پیش بینی کرد. همه مان به نحوی در یک حالت گیجی شدید به سر می بریم. بنابراین الان وقت خوبی است که آدم بخواهد برنامه ای هم درباره این مسئله بسازد، اما ما کارمان را در حالی آغاز نکردیم که بخواهیم از قصد نمایشی درباره ریاست جمهوری ترامپ بسازیم. اینطور به نظر می‌رسد که انگار در دنیای مان در حال حاضر اتفاق دیگری نمی افتد.

یکی از محبوب ترین قسمت های برنامه های تان آن قسمتی بود که حدس می زد ترامپ نمی تواند بخواند، که حالا بیش از ۴ میلیون بار دیده شده است. پیدا کردن مدارک و شواهد آن چقدر سخت بود؟

این تئوری شخصی چند نفر از اعضای تیم تحقیقاتی مان بود. آن ها چندبار این مسئله را مطرح کردند و ما هم گفتیم خیلی خب، یک بسته سر هم کنید و مشغول تحقیق شوید. و به محض اینکه به شواهد نگاه می‌کردید با خودتان می گفتید نمی توان این مسئله را انکار کرد. قانع کننده ترین بسته تحقیقاتی بود که با مقدار بسیاری اشتیاق و وقار گردهم آوری شده بود. جالب است؛ ما حتی آن قسمت از برنامه را با برنامه تلویزیونی مان روی آنتن نبردیم؛ آن را روی وب قرار دادیم و برای خودش یک زندگی جداگانه پیدا کرد چون وقتی آن را تماشا می کنید نمی توانید نگاه تان را از آن بردارید.

روی هم رفته، آیا عصر ترامپ بدتر از آن چیزی بوده که فکرش را می کردید؟

اوه، آره! من به هیچ وجه فکر نمی‌کردم او بتواند نرم های ما را در این درجه و با این سرعت رها کند و زیر پا بگذارد. من واقعا فکر می‌کردم یک نیروی خارجی بدترین شاخصه های رفتاری او را تحت کنترل نگه می دارد یا فشار اینکه باید به نحوی تبدیل به یک سیاستمدار رییس دولت تبدیل شود، بر او غلبه خواهد کرد. اگر آنطور می‌شد هم بد بود، اما حداقل هر روز کل ماجرا را به هم نمی ریخت. و با این حال، این وضعیت فعلی ماست. در حالیکه دارم این را می گویم، چشمم شروع کرده به تیک گرفتن!

سامانتا بی، قهرمان زن جدید طنز سیاسی آمریکایی 

شما ۱۲ سال در «شو روزانه» با جان استوارت کار کردید. این تدریس خوبی بود؟

جای بهتری برای تمرین نیست. وقتی که می خواستیم این نمایش خودمان را بسازیم تعداد زیادی از افراد را از «شو روزانه» انتخاب کردیم و ما خیلی چیزها از جان یاد گرفتیم. او خیلی خوب به همه ما یاد داد که چطور یک داستان را تعریف کنیم و چطور به نقطه نظر خودمان برسیم. البته به نظرم ما نسبت به او به نقطه نظرهای سفت و سخت تر می رسیم و من کاملا نسبت به این مسئله راضی هستم.

 
نمایش «Full Frontal» یک اتاق نویسندگی بسیار متنوع دارد؛ نیمی از کارکنان آن زن هستند و یک سوم غیرسفیدپوست. یکی از چیزهایی که شما وارد این نمایش کردید، پروسه کور انتخاب نویسندگان بود. چرا این مسئله مهم است؟

بیشتر شوهای دیروقت پروسه کور انتخاب دارند؛ ما این پروسه را اختراع نکردیم. اما چیزی که ما یاد گرفتیم این بود که نه تنها آدم باید پروسه انتخابش را کور کند؛ یعنی شاخصه های مختلف از جمله هویت، جنسیت، سن و رنگ پوست اهمیتی در انتخاب شدن یا نشدن شما ندارند؛ بلکه این را هم یاد گرفتیم که باید با دیگران تماس برقرار کنیم. این قسمت دوم است که همیشه فراموش می شود. آدم واقعا باید در عمل با مردم ارتباط برقرار کند و بگوید علاقه دارید در چنین نمایشی حضور داشته باشید؟ احتمالش هست که به آن علاقه داشته باشید؟ کسی را می شناسید که به نظرتان ممکن است به چنین چیزی علاقه داشته باشد اما آدم های مرتبط را خودش نشناسد؟

چرا انقدر طول کشید تا یک زن مجری یک نمایش طنز دیروقت شبانه بشود؟

هیچ اید‌ه‌ای ندارم! واقعا نمی دونم. البته روی آنتن بردن یک نمایش برای چهار شب در هفته خیلی خیلی سخت است، مطمئن نیستم کسی بخواهد این کار را انجام دهد. بنابراین می توانم از این نقطه نظر هم به قضیه نگاه کنم که چرا کسی به چنین ایده ای نگاه نکرد و نگفت اوه این خیلی جذاب به نظر می‌رسد. کاری که می کنم این است که می‌خواهم تمام آزادی ام را رها کنم و تمام وقت اضافه ام را به این ماشین خلاق اهدا کنم که برای همیشه ادامه‌دار است. بنابراین سعی کردیم نمایشی خلق کنیم که به نحوی به همه مان اجازه بدهد زندگی خودمان را هم داشته باشیم. اما امیدوارم که همه مان حالا بتوانیم این مسئله را ببینیم و تایید کنیم که آدم می تواند یک خانم را هم در راس یک نمایش قرار بدهد و مشکلی پیش نخواهد آمد. کاملا خوب است. اصلا دیگر لازم نیست به آن فکر هم کرد، خوب است.

بنابراین هرگز آرزو نمی کنید که برنامه تان هر شب روی آنتن می رفت؟

هرگز. خدایا، نه. اگر اینطور می‌شد افتضاح بود. چیزی که دارید توصیف می کنید یک کابوس است.

نمایش «Full Frontal» به عنوان «بی رحمانه ترین شو زنانه تاریخ» توصیف شده است. آیا برنامه خاصی هم این وسط وجود دارد یا فقط به داستان هایی می پردازید که خودتان به آن ها علاقه دارید؟

بله، همه‌اش همین است. ما داستان های مان را از فیلتر فمینیستی عبور نمی دهیم؛ فقط داستان هایی را پوشش می دهیم که با خودمان ارتباط برقرار می‌کنند و ممکن است این داستان ها همانطور با یک مجری مرد ارتباط برقرار نکنند. یا شاید هم آن ها حس می‌کنند اجازه ندارند آن داستان ها را به همان سبک بیان کنند و مشکلی برای شان پیش نیاید. ما داستان‌هایی را تعریف می کنیم که خودمان به شدت نسبت به آن ها اشتیاق داریم و اغلب مسلما این داستان ها درباره زنان هستند چون ما اینطور زندگی کرده ایم. من اینطور زندگی کرده ام.

سامانتا بی، قهرمان زن جدید طنز سیاسی آمریکایی

آیا شما رسوایی فاصله درآمدی بین کارمندان مرد و زن بی‌بی‌سی را دنبال می کنید؟ فکر می کنید تفاوت‌های جنسیتی مشابهی در تلویزیون آمریکا وجود دارد؟

نه آن را دنبال نکردم. اما آیا اوضاع برابرتر خواهد بود؟ در دنیای شو دیروقت؟ فکر نمی کنم نزدیک باشد، به نظرم در تلویزیون ما هم یک عدم برابری تعجب آور وجود داشته باشد. آره، حتی یک ثانیه هم به این مسئله شک ندارم. حالا حسابی هیجان زده هستم؛ تحقیقات خودم را در این باره آغاز خواهم کرد.

شما به تازگی از یک گزارش میدانی از کردستان عراق بازگشته اید. این سفر افشاگرانه‌ای بود؟

بله کاملا همینطور بود. کردستان منطقه خودش است: خیلی به موصل نزدیک هستید اما داخلش نیستید بنابراین نسبتا امنیت دارد. رستوران‌ها عالی هستند و اصلا در کردستان بودن سخت نیست. خیلی دوست داشتنی بود. و توانستیم داستان‌هایی که می خواستیم را تعریف کنیم از عقب تا جلوی خط مقدم. فکر نمی کنم من به خاطر رفتن به کردستان شجاع باشم، چون کلی غذای خوش مزه خوردم و آدم های عالی دیدم.

در نخستین گزارش تان، با نوزادی به نام ترامپ مواجه شدید. رد او را گرفتن سخت بود؟

اوه، بچه های خیلی خیلی زیادی با اسم ترامپ وجود دارند. آن نوزاد ترامپ که ما دیدیم نزدیک ترین بود. نوزاد خیلی خوبی هم بود و کت و شلوار تن او کردند که فوق العاده بود، ما خیلی شانس آوردیم. واقعا هم عصبانی بود چون چرت نزده بود و واقعا باید می‌خوابید. شباهت بین شان فوق العاده بود.

فکر می کنید ترامپ چهار سال را دوام می آورد؟

فکر می کنم دوام بیاورد. البته این از آن چیزهایی است که خیلی دوست دارم درباره اش اشتباه کرده باشم؛ باید ببینیم. به هیچ وجه انتظار معجزه ندارم. اما کی می‌دونه؟ در مورد تقریبا همه چیز تا به حال اشتباه کرده ام، بنابراین خوشحال می شوم این یکی هم اشتباه باشد.

اپیزودهای برنامه سامانتا بی را می توان از وبسایت او و همچنین یوتیوب تماشا کرد.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۲۱)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

سلفی سروش
رفیعی بازیکن خوب فوتبال کشورمان در کنار پدر و مادر عزیزش شروع مطلب
امروز ماست تا بهانه ای باشد برای آرزوی سلامتی برای همه پدر ها و مادرهای
عزیز.

 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521)

 با
هر گل، پاس گل، پنالتی و حتی اوت دستیِ موفقی که رضا قوچان نژاد در لیگ
هلند رقم میزند، یک استوری “مبارک باشه عزیزم” در صفحه ساده بیات آپلود
میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 


 گریم صابر در نمایش “سی”، مناسب برای چسباندن روی قندان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

عمو پورنگ به سفر خارجی رفته است و مدام عکس هایی با کپشن “رهایی” میگذارد. عمو جان یه ذره جنبه داشته باش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 


محمدعلی فلاحتی نژاد قهرمان سال های نه چندان دور وزنه برداری کشورمان
پس از یک دوره سخت بیماری از میان ما رفت و جامعه ورزشی کشور را سوگوار
کرد. تسلیت میگوییم به خانواده ی مرحوم فلاحتی نژاد و جامعه ورزش وزنه
برداری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

شبنم جان ممنون از اینکه تاکید کرده ای “قبل از کنسرت” عکس را گرفته ای، چون ظاهرت بیشتر با کپشن “قبل از پاتختی” همخوانی دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

نیما فلاح و سحر ولدبیگی با این سلفی کافه یکی ار رفقایشان تبلیغ کردند. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

سیمرغ بلورین “ناز ترین” عکس ماه هم میرسد به این عکس مهدی یغمایی که موهایش به کنار، نگاهش عجب غوغایی در خود دارد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

سلفی هنرمندانِ به وجد آمده، در کنار اکبر خان
میثاقیان، در حاشیه یک مراسم خیریه در مشهد. ساماز سماواتی، سعید داخ، علی
صالحی، شهروز ابراهیمی و رامبد شکرآبی در تصویر حضور دارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

سلفی سارینا خانم قائدی در کنار پدرش، در مسیر رفتن
به کلاس تابستانی. چون دختر های این دوره و زمانه در جایی جز مدرسه تن به
مقنعه نمیدهند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

مانی نوری هم از آن دسته عزیزانی است که از سندروم
“به من توجه کنید” رنج میبرد. البته این عزیزان بیشتر از این سندروم لذت
میبرند و رنج آن برای سایرین است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

شهروز ابراهیمی به همراه مادر عزیزش در کنار نعیمه نظام دوست در همان جشن خیریه ای که در مشهد برگزار شده بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

سلفی ستاره حسینی و ستاره اسکندری با یکی از
فیلترهای اسنپ چت. باز خدا را شکر از فیلتر های دیگری استفاده نکرده اند و
به خود احترام گذاشته اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

علی دایی با به اشتراک گذاشتن این عکس قدیمی از تیم
ملی فوتبال، در واکنش به دعواهای اخیر میناوند با منصوریان و پاشازاده همه
را به اتحاد و آرامش دعوت کرد. ولی خب ما دوزاری مان بدک نیست و متوجه
کنایه دایی به میناوند میشویم، وگرنه عکسی را انتخاب میکرد که میناوند هم
در ترکیب باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 


 جشن حافظ چند روز پیش تمام شده ولی عکس های آن تا جشن حافظ سال بعد ادامه خواهد داشت! کوروش تهامی و همسرش در این مراسم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

من جای فریبا متخصص بوده پیش از گرفتن سلفی به ارسلان میگفتم “اول دکمه پیرهنتو ببند بعد”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

سوگل طهماسبی با این عکس تولد برادر عزیزش را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

 پدرام کریمی چند روزی است که به پاریس رفته و از
اینکه در این چند روز نتوانسته هر روز پست بگذارد از همه معذرت خواهی کرد.
راحت باش پدرام جان، کسی یادش نبود که نیستی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

اگر چهار سال پیش این عکس را به هواداران نفیسه
روشن نشان میدادی و میگفتی که این عکسِ چهار سال آینده نفیسه خانم است،
قطعا باور نکرده و واکنش تندی نشان میدادند. ولی خب هیچ عاملی عجیب تر و
غیر قابل پیش بینی تر از گذر زمان نیست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

عکس یادگاری ستاره های هنر کشورمان به همراه تندیس
های حافظ خود در حاشیه جشن حافظ. نوید محمدزاده، استاد کیهان کلهر و هوتن
شکیبا، سه هنرمند باافتخار و کرد زبان کشورمان در کنار رضا درمیشیان و سایر
عزیزان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

ملیکا زارعی با این عکس سه دهمِ درصد سرانه مطالعه در کشور را افزایش داد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

جادوی سهراب پورناظری در نمایش “سی” که با استقبال بینظیری رو به رو شده است و اجرای آن تمدید گشته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

سوال روز: بنظر شما سروش در لحظه ثبت این عکس با خود چه میگوید؟!

بهترین پاسخ در شماره بعد منتشر خواهد شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

یک جشن سینمایی دیگر به نام “جشن منتقدین” پیش
رویمان است و سارا بهرامی در آن کاندید شده است. بخاطر هنرنمایی در فیلم
“ایتالیا، ایتالیا” ساخته کاوه صباغ زاده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

در ادامه عکس های جا مانده از جشن حافظ میرسیم به این عکس الهه حصاری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

و این عکسِ احسان کرمی و ساره بیات. بعید نیست فردا
رضا قوچان نژاد پست بگذارد و عکس گرفتن در کنار احسان کرمی مجری خوب
کشورمان را به خواهر خانم اش تبریک بگوید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

خواهران هنرمند و کم کار سینما و تلویزیون، یعنی
نگین صدق گویا و شیرین بینا در همین مراسم. آیا میدانستید نگین خانم ۴۷
ساله و شیرین خانم ۵۲ ساله هستند؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

 شهره خانم ها در تمرین کنسرتشان. ای کاش کسی بود
تا به عزیزان گوشزد میکرد که صرفاً نام “شهره” داشتن دلیلی بر خواننده بودن
نمیشود. آن یک مورد هم استثنا شده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

جشن حافظ نیست و پشت صحنه کنسرت فرزاد فرزین است.
عکس یادگاری بهاره کیان افشار و همکارش در سریال عاشقانه. بهاره در این پست
از همسر نازنین فرزاد گفته، خبری که تا پیش از این رسانه ای نشده بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

علی کریمی و کفش بدون جوراب؟ نه باور نمیکنم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

سلفی ماهایا پطروسیان در کنار الناز شاکردوست،
مربوط به پشت صحنه فیلم سینمایی “خفگی” ساخته فریدون جیرانی که در جشن
منتقدین نامزد بهترین فیلم و کلی عناوین دیگر شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

 سارا رسولزاده، یکی از آن هنرمندانی که اگر امروز
صفحه اینستاگرام بسازد، فردا یک میلیون فالوئر میگیرد! آنقدر که در
“عاشقانه” خاطرخواه پیدا کرده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

“به اندازه‌ی تو کسی نیست.. که بتونه غممو کم کنه
بدونه یه وقتایی لازمه.. که تنهام بذاره و ترکم کنه
کسی نیست مثل تو با صداش.. بخوابم و رو ابرا بیدار شم
همیشه بلد باشه چیزی بگه که.. تو اوج دلتنگی خوشحال شم”

آرزوی موفقیت و سلامتی داریم برای مونا برزویی، از ترانه سراهای خوب کشورمان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

سلفی یوسف تیموری در کنار رضا گلزار، طوری که انگار با هم خیلی رفیق هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

 – آقا مدیری این همه بازگر میاری تو سریالات این بار منم دعوت کن پامرغی میرم کلی میخندونم مردمو.

+ برو پایین عزیزم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

نگار جواهریان از نامزد شدن فیلم همسرش “نگار” برای جایزه بهترین فیلم از دیدگاه متنقدین خبر داد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

چیزی که از اینترنت سفارش میدهی (برو پایین)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

چیزی که برایت میفرستند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (521) 

مطلب امروز هم به پایان رسید. تا فردا، خداوند یار و نگهدارتان.


مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن
نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با
نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در
اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

درباره‌ی «هاشمی شاهرودی»، رییس جدید مجمع تشخیص مصلحت

روزنامه هفت صبح: از زندگی در نجف تا ریاست بر قوه قضاییه و هیات عالی حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه گانه.

۱٫    هاشمی شاهرودی متولد ۱۳۲۷ در کربلا است. در سن ۱۴ سالگی تصمیم به تحصیل دروس حوزوی گرفت. او پس از یادگیری دوره مربوط به «سطح» به شاگردی دو شخصیت برجسته یعنی امام خمینی (ره) و شهید سیدمحمد باقر صدر رسید و درس «خارج» خود را نزد شهید صدر آموخت و در سن ۲۷ سالگی از سوی شهید صدر به درجه اجتهاد رسید.

۲٫    پس از پیروزی انقلاب اسلامی و شورش مردم نجف اشرف، رژیم صدام طبق اظهارات رییس اداره امنیت عمومی، آیت الله هاشمی شاهرودی را به عنوان محرک و مشوق این تظاهرات متهم کرد و قرار دستگیری او از سوی اداره امنیت عمومی صادر شد. ماموران امنیتی جست و جوی گسترده ای را برای دستگیری او آغاز کردند. در این شرایط شهید صدر از او خواست که فورا از عراق خارج شود. او ابتدا به کویت رفت و از آنجا به ایران بازگشت. آیت الله هاشمی پس از ورود به ایران و موافقت امام خمینی، مسئولیت برقراری ارتباط میان نیروهای خارج از کشور به ویژه شهید صدر و حوزه علمیه نجف اشرف با امام خمینی (ره) را به عهده گرفت.

 10 نکته از رییس جدید مجمع تشخیص

۳٫    او تا نیمه دهه ۶۰ در میان مخالفان حکومت صدام حسین به فعالیت می پرداخت تا در برابر شهادت استادش آیت الله سید محمدباقر صدر توسط این حکومت بی تفاوت نگذشته باشد؛ به گونه ای که در سال های ۶۲ و ۶۳ چند باری با «اکبر هاشمی رفسنجانی» رییس مجلس وقت دیدار کرد و گزارش هایی مفصل از وضعیت عراق و مهاجران این کشور برای او ارائه کرد.

۴٫    آرام آرام فعالیت های شاهرودی به مباحث علوم فقهی متمرکز شد و در اواخر دهه ۶۰ کرسی ریاست موسسه تحت عنوان «دایره المعارف فقه اسلامی بر مذهب اهل بیت» را از سوی رهبری بر عهده گرفت. رهبر انقلاب در بخشی از حکم خود در دوم بهمن ۶۹ خطاب به شاهرودی می نویسند: «جنابعالی را که چهره درخشانی در علم و عمل بوده و به حمدالله از مقام والایی در فقه و علوم مرتبط به آن برخوردارید، برای انجام دادن این اقدام بزرگ، شایسته دانسته، مسئولیت ایجاد و اداره موسسه ای برای تهیه دایره المعارف را به جنابعالی محول می کنم.»

۵٫    آیت الله هاشمی شاهرودی سال ها از اعضای شورای نگهبان بود. او در مرداد سال ۱۳۷۸، همزمان با ریاست او بر قوه قضاییه در این سمت باقی ماند.

 10 نکته از رییس جدید مجمع تشخیص

۶٫    او با حکم رهبر انقلاب در مرداد ۱۳۷۸ به ریاست قوه قضاییه ایران منصوب شد و تا مرداد سال ۱۳۸۸ این منصب را در اختیار داشت. آیت الله هاشمی شاهرودی پس از محمد یزدی عهده دار این منصب شده بود.

۷٫    او در سال ۱۳۷۸ به عضویت شورای عالی انقلاب فرهنگی درآمد و پس از پایان دوره ریاست در قوه قضاییه به عضویت در شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب شد.

۸٫    در مرداد ماه سال ۱۳۹۰ رهبر انقلاب در حکمی سید محمود هاشمی شاهرودی را به ریاست هیات عالی حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه گانه منصوب کرد.

۹٫    یکی از صحبت های مشهور او درباره وقایع سال ۱۳۸۸ است که با خبرگزاری فارس انجام داده بود. او گفته بود: «در ماه های آخر مسئولیتم بود. در مرداد ۸۸ دوره من تمام می شد. یک جلسه آقای موسوی و آقای هاشمی را به قوه قضاییه دعوت کردیم. آقای موسوی برای تظاهرات اعلامیه داده بود.

 10 نکته از رییس جدید مجمع تشخیص

گفتم آقا! این کار را نکنید و از این کار دست بکشید. گفتم اگر به نتایج انتخابات اعتراضی دارید، آقا قبول دارند و هیاتی را برای بررسی معین می کنند. گفت شرط لغو بیانیه این است که به من اجازه بدهند در صدا و سیما صحبت کنم. گفتم می شود این کار را کرد. به دفتر آقا زنگ زدم. آقای جلیلی تازه دبیر شورای امنیت شده بود. به ایشان هم زنگ زدم و گفتم ایشان چنین شرطی دارد. گفتند ما ترتیب کار را می دهیم. گفتم باید به صدا و سیما بگویید که زمان بگذارند که ایشان صحبت کند. بعد گفتم آقایان با شرط شما موافقند، شما هم تظاهرات را لغو کنید. آنجا پیش ما قول داد این کار را بکند و آنها هم واقعا حاضر بودند که به ایشان برای صحبت در تلویزیون وقت بدهند، اما از پیش ما که رفت، نمی دانم کدام خنّاسان ذهنش را عوض کردند و کار خودشان را کردند.»

۱۰٫    اما آنچه شاهرودی پیش از ریاست قوه قضاییه را با شاهرودی پس از آن متفاوت نشان می دهد؛ جایگاه او در آرایش سیاسی کشور است. او در زمانی که پای در این مسند گذاشت، هر کسی از ظن خود درباره او قضاوت می کرد و شاید بتوان گفت منصفانه ترین قضاوت را «علی اکبر ناطق نوری» در خاطراتش مطرح کرده بود: «آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی نه جزو جناح راست یا چپ بوده و نه در یک فراکسیونی می باشد…»


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۲۰)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

مهتاب نصیرپور، رویا تیموریان و بهنوش طباطبایی این قاب سه نفره ی خوب از خوب های تئاتر و سینما را تشکیل داده اند، تا شروعی خوب برای مطلب امروز داشته باشیم.
 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520)

هستی جان احیاناً موقع خوردن غذا در بشقاب های گل گلی، به قصد گل های بشقاب که قاشق نمیزنی؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

حمید خان لولایی آلبوم جوانی هایش را زده زیر بغل اش و به نزدیک ترین خدمات عکاسی رفته و همه عکس ها را اسکن کرده است و هر روز با چند عکس زیرخاکیِ جالب، اینستاگرام را مزین میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

چپ دست های عزیز، ضمن تبریک این روز، باید خدمتتان عرض کنم، چپ دست بودن خصیصه ای است که به صورت ژنتیکی در شما ایجاد شده و شما در بوجود آمدن آن هیچ نقشی نداشته و هیچ تلاشی نکرده اید. پس خیلی زیبنده نیست که انقدر به این ویژگیِ خدادادی، افتخار کنید. همین.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

شکایت رستم دستان از پدرش بخاطر اینکه چرا او راست دست به دنیا آمده است (تحت تاثیر پست های اینستاگرامیِ چپ دست ها)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

دیروز رضا قوچان نژاد موفقیت ساره بیات در جشن حافظ را تبریک گفته بود، امروز ساره گلزنی رضا در لیگ هلند را تبریک گفته است. نوبت رضا است و باید تا فردا یک بهانه ای برای تبریک به خواهر زنش پیدا کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

تصویری از عیدی داود میرباقری به شبنم فرشاد جو. نگران ورشکست شدن استاد میرباقری در پی این بذل و بخشش ها هستیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

الناز شاکردوست در حال گذراندنِ ساندِیِ خود. الناز جان یکشنبه برای شما عزیزانی که با تاریخِ میلادی زندگی میکنید فان دِی است، وگرنه ما معمولی ها از یکشنبه چیزی جز ترافیک و خمودگیِ اول هفته ندیده ایم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

کتایون خانم ریاحی و پسرش در جشن حافظ. طراح لباس خانم ریاحی همان عزیزی است که برای نادر شاه خدابیامرز هم لباس طراحی میکرد. البته الآن مقداری پیر تر شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

رضاداودنژاد و همسرش غزل بدیعی در حاشیه جشن حافظ.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

فرض کن بروی سوئیس و با وجود آن همه زیبایی طبیعی و انسانی، با این مجسمه عکس بگیری. درود بر امیریل ارجمند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

تیکه سنگین علیرام نورایی به عوامل و دست اندرکارانِ جشن حافظ که هیچ جایزه ای به سریال آسپرین ندادند. علیرام جان تقصیر فرهاد نجفی است که هیچ رفاقتی با علی اوجی ندارد! مگر مسخره بازی است همینجوری بدون هیچ شناخت و رفاقتی جایزه ها را بذل کنند؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

غزل شاکری، پگاه آهنگرانی، مصطفی زمانی و مازیار میری در اکران مردمی فیلم “سارا و آیدا”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

 از اون نگاه ها که حواسش هست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

ترلان پروانه این پست را به مناسبت گذشتنِ یک ماه از تولد نوزده سالگی اش گذاشته است. (کبریت را برداشته و به تراس میرد – گاز فندکش تمام شده)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

 Luv all؟؟؟ خجالت میکشی با زبان مادری ات ابراز محبت کنی؟ یا شاید هم از آن دسته عزیزانی هستی که injry pm mdn o typ miknn و شدت خفن بودن خود را نشان میدهند؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

 دنریس تارگرین در حال سخنرانی برای مردم وستروس.

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

 مه لقا باقری با این پست موفقیت همسرش جواد عزتی را تبریک گفت. خیلی هم شیک و زیبا، بدون کلمات اضافه و حرکاتِ جلف. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

– آقای ربیعی صبر ایوب رو درخواست کردن که بهاره جان الآن زحمتش رو میکشن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

سیما تیرانداز و جایزه بهترین بازیگر زن کمدی. در کنار الهام حمیدی و میلاد کی مرام، دو بازیگری که ارتباطشان با ژانر کمدی مثل رابطه سگک کمربند با بیسکویت ساقه طلایی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

هوتن شکیبا هم جایزه بهترین بازیگر مرد کمدی را برد که به نظرم این یکی واقعاً حقش بود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

عکس یادگاری شیوا خنیاگر و عزیزانش در کنار بهنام بانی پس از تماشای کنسرتش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

عکسی دیگر از عزیزان در اکران عمومی “سارا و آیدا” در پردیس کوروش. با دیدن مصطفی زمانی و غزل شاکری در یک قاب یاد آن سکانس های زیبا و شاعرانه ی فصل اول شهرزاد میافتم که سریع میزدم جلو ازشان رد میشدم تا بزرگ آقا بیاید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

آرمین جان بین خودمان باشد، زندگی ات آن طور هم که میگویی فقط و فقط موزیک نیست، لمینیت دندان هم در آن یک نقش هایی دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

داریوش سلیمی، گزینه بازی در سری جدید فیلم های هری پاتر در نقش میانسالیِ رونالد ویزلی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

 عکس یادگاری عزیزان پس از گوش دادن به کنسرتِ شهره سلطانی که حضور در آن فقط برای خانم ها آزاد بود (په نه په). شبنم قلیخانی، شهره لرستانی، زهرا داوودنژاد و نجمه جودکی در عکس حضور دارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

ای بابا. چطور دلتان می آید منظره به این قشنگی و عکس به این زیبایی را خراب کنید؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

سینا حجازی و بزرگمهر حسینپور در حال گشت و گذار در کافه های پاریس هستند. سینا جان مسیرت اگر به شانزلیزه خورد، چند دست مجلسی ارزان بیاور بگذاریم دیوار بفروشیمش.  

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

خاطره بازی های قبل از تو سوتفاهم بود!

هوشنگ ابتهاج در آغوش استاد محمدرضا شجریان، چند سال پیش که هر دو سرپا بودند. ای روزگار…

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 


 سروش جمشیدی و پسرش آقا سیاوش در جشن تولد ۴ سالگی سیاوش جان. تبریک فراوان به سیاوش و سروش عزیز. امیدواریم موفقیت هایش همیشگی باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

شما تبریک روز چپ دست ها و مجسمه کوچک شهرام حقیقت دوست را میبینید و من، گوشه ای از سایت معروف دانلود غیرمجاز فیلم و سریال که رو به روی شهرام باز است. بعد انتظار دارند که آثارشان را مجاز بخرند و دانلود نکنند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

باورکردنی نیست که تینا آخوندتبار که تا همین یکی دو سال پیش او را به عنوان بازیگر سینما میشناختیم، امروز به عنوان یکی از اعضای تیم ملی بوکس بانوان ایران فعالیت میکند و در مسابقات جهانی حضور پیدا کرده است. آفرین به این اراده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

 وقتی پیراهنِ خدمتت را گم کرده ای و در به در دنبال آنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

رضا عطاران و همسرش فریده فرامرزی در فرش قرمز جشن حافظ.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

سمانه پاکدل، سارا محمدی و نرگس محمدی این روز ها در مشهد مقدس هستند و این عکس را از حرم امام رضا (ع) آپلود کرده اند. انصافا در مواقع عادی کاری نکنید که در عکس های زیارتی چهره تان را به جا نیاوریم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

گلشیفته فراهانی + هستی مهدوی = هنگامه حمیدزاده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

گریم جالب و متفاوت بانو گلاب آدینه در نمایش جدیدشان که کاری از افشین هاشمی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

برگی دیگر از آلبوم جوانی های حمید لولایی. این بار در خدمت سربازی. خیلی دوست دارم پای خاطرات سربازی حمید لولایی بنشینم تا ببینم او نیز مانند نود و نه درصد سایر مردان ایرانی زیر گوش فرمانده خوابانده است یا خیر!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

با این عکس از پدر و دختر هنرمند، یعنی سحر و مسعود جعفری جوزانی در جشن حافظ مطلب امروز را به پایان میبریم. ممنون از همراهی تان. تا فردا، یا حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (520) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

علی حاتمی، سوته‌دلِ سینمای ایران

برترین ها: شاید کم‌تر اتفاق بیفتد که کسی اهل سینما باشد و سینمای ایران را دنبال کرده باشد و لااقل یک دیالوگ از فیلم‌های «علی حاتمی» را در خاطر نداشته باشد. علی حاتمی، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس و تهیه‌کننده‌ی سینما در ۲۳ مردادماه ۱۳۲۳ در تهران به دنیا آمد. مادرش خانه‌دار و پدرش صفحه‌آرا در یک چاپ‌خانه بود.حاتمی آن‌چنان علاقه‌مند به سینما و نمایش‌نامه‌نویسی بود که از همان سن کم پایش به تماشاخانه‌های لاله‌زار باز شد و در آن‌جا عاشق بازی‌های هنرمندانه‌ی «جعفر توکل» شد.

علی حاتمی، سوته‌دل ِ سینمای ایران
 

جعفر توکل دکترای سینما در رشته‌ی سینماتوگراف از دانشگاه مسکو بود و از هم‌شاگردی‌های آندره تارکوفسکی بود. حاتمی در آن روزها آرزو داشت که روزی کارگردانی شود تا توکل در نمایش‌نامه‌ای به کارگردانی حاتمی بازی کند. در همان زمان بود که حاتمی تصمیم گرفت که نمایشنامه‌هایی از داستان‌های ملی و ایرانی کار کند. در کلاس نهم تحصیل می‌کرد که برای آموختن اصول نمایش‌نامه‌نویسی به هنرستان ِ هنرپیشگی تهران رفت و پس از آن به تحصیل در هنرستان آزاد هنرهای دراماتیک پرداخت.

علی حاتمی، سوته‌دل ِ سینمای ایران 

رئیس این هنرستان مهدی نامور نام داشت که به سخت‌گیری بر روی هنرجویان مشهور بود و این سخت‌گیری موجب شد تا علی حاتمی در فارگیری فنون ِ نمایش‌نامه‌نویسی و گفت‌وگوپردازی سخت‌کوشی ِ بیش‌تری از خود نشان دهد. علی حاتمی اولین نمایش‌نامه‌ی خود به نام «دیب» یا همان دیو را نوشت و در اردیبهشت‌ماه ۱۳۴۴ و با حضور کودکان در تالار نمایش هنرهای دراماتیک به مدت سه شب اجرا کرد. علی حاتمی کار نمایش‌نامه‌نویسی خود را در تئاتر آغاز کرد و در زمینه‌ی نویسندگی با نمایش‌نامه‌هایی چون «ساتن»، «قصه‌ی حریر»،«ماهی‌گیر»، «حسن کچل»، «چهل‌گیس» و «شهر آفتاب و مهتاب» خوش درخشید. نوشتن نمایش‌نامه‌ی مدرنی با نام «آدم و حوا» یا برج زهر مار در سال ۱۳۴۵ نقطه‌ی عطفی در کارهای حاتمی محسوب می شود.

علی حاتمی، سوته‌دل ِ سینمای ایران 

این نمایش‌نامه موجب شد که تلویزیون و مسئولان آن جذب حاتمی بشوند. اولین فیلم‌نامه‌ی کاملی که حاتمی ارائه می‌کند «شب جمعه» نام دارد که به صورت یک فیلم کوتاه درمی‌آید. اولین فیلم سینمایی حاتمی، «حسن کچل» نام داشت و این فیلم پس از آن ساخته شد که نمایش‌نامه‌ی حسن کچل با استقبال خوب مردم روبه رو شد.

علی حاتمی، سوته‌دل ِ سینمای ایران

پس از موفقیت در فیلم حسن کچل بود که حاتمی تئاتر را به یک سو نهاد و پا در عالم سینما گذاشت. حاتمی پس از حسن کچل، فیلم طوقی را در سال ۱۳۴۹ ساخت. طوقی نوعی از کبوتر است که کبوتربازها علاقه ی زیاد به آن دارند. پس از طوقی علی حاتمی فیلم «بابا شمل» را به سال ۱۳۵۰ ساخت که نوعی سینمای ریتمیک و موزیکال بودو موضوعش در مورد لوطی و لوطی‌گری بود. حاتمی در سال ۱۳۵۱ بسیار پر کار بود و توانست سه فیلم بسازد؛ فیلم‌های قلندر، ستار خان و خواستگار. حاتمی به مدت تقریبا ۵ سال فیلمی نساخت تا این‌که یلم مشهور «سوته‌دلان» را در سال ۱۳۵۶ ساخت. پس از انقلاب حاتمی فیلم «حاجی واشینگتن» را ساخت که روایت‌گر ماجرای اولین سفیر ایران در آمریکاست.

علی حاتمی، سوته‌دل ِ سینمای ایران 

در سال ۱۳۰۶ هجری قمری، حاج حسین‌قلی‌خان نوری از سوی ناصرالدین شاه به عنوان سفیر ایران عازم آمریکا می‌شود. سفیر ایران در آمریکا هیچ مراجعه‌کننده‌ای ندارد از این رو سفیر مجبور می شود به دلیل مخارج خدمه را مرخص کند.

حسین‌قلی‌خان تنها می‌شود. تنهایی آزارش می‌دهد تا این‌که دو مراجعه‌کننده به سراغش می‌آید.

دومین مراجعه‌کننده سرخ‌پوستی است که قصد مهاجرت به ایران دارد. این فیلم نتوانست تا سال‌ها اجازه‌ی نمایش پیدا کند و توقیف شد تا این‌که در خردادماه ۱۳۷۷  و پس از مرگ حاتمی توانست اجازه‌ی نمایش عمومی پیدا کند. بسیاری فصل قربانی‌کردن گوسفند در حاجی واشینگتن را از تاثیرگذارترین سکانس‌های سینمای ایران دانسته‌اند و بازی عزت‌الله انتظامی در این سکانس را از قوی‌ترین کارهای انتظامی دانسته‌اند.

 
علی حاتمی، سوته‌دل ِ سینمای ایران 

بخشی از تک‌گویی این سکانس آن‌جا که می‌گوید «آئین چراغ خاموشی نیست» از تک‌گویی‌های به یادماندنی ِ سینمای ایران محسوب می‌شود و این جمله بر روی مزار علی حاتمی حک شده‌ است. کمال‌الملک، جعفرخان از فرنگ‌ برگشته، مادر، دلشدگان، جهان‌پهلوان تختی، مادر، کمیته‌ی مجازات، تهران روزگار نو از فیلم‌های پس از انقلاب علی حاتمی هستند. از ازدواج علی حاتمی و زهرا خوشکام که از هنرپیشگان پیش از انقلاب بود، لیلا حاتمی به دنیا آمد که از هنرپیشگان توانای ایران محسوب می‌شود. بر روی سنگ مزار علی حاتمی که در تاریخ ۱۵ آذرماه ۱۳۷۵ درگذشت دیالگوی از فیلم «حاجی واشینگتن» حک شده است که «آئین چراغ خاموشی نیست».


منبع: برترینها

برتولت برشت؛ آلمانی سرگردان

برشت جوان و بی پروا در ۱۹۱۸ به سربازی رفت و در رسته پزشکی مشغول خدمت شد. نمایشنامه «طبل های شبانه» حاصل همین دوران است و داستان سربازی را بازگو می کند که از جنگ به خانه باز می گردد و می بیند نامزدش به عقد یکی از سودجویان جنگ درآمده است. این اولین نمایشنامه در آثار برشت بود که روی صحنه رفت. طبل های شبانه مهم ترین جایزه ادبیات نمایشی آلمان با نصیب این نویسنده کرد.

برتولت برشت؛ آلمانی سرگردان

از نمایشنامه های معروف او می توان به «در انبوه شهرها» و «اپرای سه پولی» اشاره کرد که از اپرای «گدا» اثر جان گی اقتباس کرده بود. اجرای این نمایش اتفاق مهمی در برلین در دهه ۲۰ بود. برشت از سال ۱۹۲۷ به سوسیالیسم گرایش پیدا کرد. «عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی» وقتی در ۱۹۳۰ در لایپزیگ روی صحنه رفت با اعتراض نازی هایی که بین تماشاگران بودند به بلوا انجامید.

در فوریه ۱۹۳۳، با به قدرت رسیدن نازی ها، برشت که ادامه کار را ممکن نمی دید، بعد از به آتش کشیده شدن رایش تاگ به پراگ گریخت. در این زمان کتاب ها و نمایش نامه های برشت در آلمان ممنوع شد و پلیس و گشتاپو هر جا که نامی از او به میان می آمد، حاضر می شدند و با خشونت تمام با افراد برخورد می کردند.

نمایش نامه نویس متعهد سرگردان از پراگ به وین و بعد به زوریخ و فنلاند رفت. نمایش نامه های «ارباب پونیتلا و نوکرش ماتی»، «ننه دلاور و فرزندانش» و «زن نیک ایالت سیچوان» حاصل اقامت او در فنلاند است.

برتولت برشت؛ آلمانی سرگردان

در سال ۱۹۴۱ برشت به امریکا رفت و در سانتا مونیکای کالیفرنیا سعی کرد وارد هالیوود شود؛ تلاشی که با توجه به اعتقادات او چندان موفق نبود. تنها فیلم نسبتا موفق هالیوودی او «قاتل هم مرد» نام داشت. در سال ۱۹۴۷ که سال هراس از کمونیسم بود، اعضای کمیته فعالیت های غیرامریکایی که هر عنصر مشکوکی را احضار می کردند و از عقایدش می پرسیدند، سراغ برشت هم رفتند. برشت هم آن ها را دست انداخت و بعد که فضا را مناسب ندید، حتی صبر نکرد به افتتاحیه نمایش «گالیله» خود در نیویورک برود و به سوئیس برگشت.

بعد از ۱۵ سال تبعید، برتولت برشت به آلمان بازگشت و در آلمان شرقی اقامت گزید و گروه تئاتر برلین را پایه گذاری کرد. برشت خیلی زود دریافت که جمهوری دموکراتیک آلمان برلین از آن کمونیسمی که مد نظر او است، فاصله زیادی دارد و حتی یک بار پلیس آلمان شرقی از ورود این نویسنده به یک مهمانی که برای بزرگداشت او برگزار شده بود، ممانعت می کرد. برشت در سال های آخر عمر بسیار کم کار بود و درس ال ۱۹۵۵ جایزه صلح استالین را دریافت کرد. او یک سال بعد بر اثر سکته قلبی درگذشت.

برتولت برشت؛ آلمانی سرگردان

در زبان ترکی ضرب المثلی هست که می گوید «گوسفند مرده شیردهی بیشتری دارد.» برشت هم البته لاتشبیه، از لحظه ای که به خاکش سپردد، محبوب همه جریان های فکری، حتی آن ها که با او در تضاد بودند، شد. از یک طرف، مقامات آلمان شرقی از او نمادی برای ادبیات آلمان ساختند و از طرف دیگر، آلمان غری برای مقابله، بنیاد هنر برشت را تاسیس کرد. امریکایی ها هم برای آن که از قافله عقب نمانند، همه آثار او را منتشر کردند.

برتولت برشت را به عنوان نمایشنامه نویس تئاتر روایی می شناسند که نقطه مقابل تئاتر دراماتیک است. نمایشنامه های او برگرفته از واقعیت های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حاکم بر جامعه است و هدف او نشان دادن یک رفتار اجتماعی خاص در یک محیط اجتماعی خاص. یکی از معروف ترین نمایشنامه های او، «آدم آدم است»، به بحران هویت می پردازد که اروپا را به آتش کشید. اخیرا مجموعه کامل حکایت های آقای کوینر او به نام«فیل» با ترجمه علی عبداللهی منتشر شده است.

برتولت برشت؛ آلمانی سرگردان

برشت در این حکایت ها، وقتی از مسائل اجتماعی سخن می گوید مارکس است، وقتی از وطن دوستی با عشق سخن می گوید نیچه است، وقتی اندرزهای شگفت انگیز می دهد لاکوتزو است و در عین حال هیچ کدام از این ها هم نیست.

«از آقای کوینر پرسیدند: چرا مریض هستی؟ او جواب داد: برای این که دولت رو به راه و سر جای خودش نیست. به همین علت شیوه زندگی من نیز نظم و نسقی ندارد و کلیه ها، عضلات و قلبم دچار بی نظمی شده است. به شهرها که وارد می شوم همه چیز یا سریع تر از من حرکت می کنند یا آهسته تر. فقط برای آن هایی که مشغول حرف زدند، حرف می زنم و وقتی همه گوش می سپارند، من هم گوش می کنم. تمام بهره ام از وقت و عمرم از نامعلوم بودن و ابهام امور حادث می شود. از وضوح و روشنی هم نفعی حاصل نمی شود، صرف نظر از این که در دولت های بد فقط یک نفر صاحب این وضوح است. کسی به آقای کوینر گفت: قاضیان ما رشوه خوار هستند. آقای کوینر پاسخ داد: متاسفانه اصلا این طور نیست. آن ها رشوه خوار نیستند، حتی با بالاترین مبالغ هم نمی توان آن ها را تطمیع کرد تا حق را بگویند.»


منبع: برترینها

«اچ جی ولز»، نویسنده‌ای برای همه نسل‌ها

«ولز» آینده‌نگری خوبی داشت اما سؤال علی اسمیت این است که آیا «ولز» خبر داشت کتاب «حقوق بشر» او ۷۵ سال بعد مورد حمله قرار خواهد گرفت؟!

«اچ جی ولز» نویسنده‌ای برای همه نسل‌ها

«اچ جی ولز» چندین داستان و کتاب درباره تأثیر زمان حال و گذشته بر آینده نوشت و جالب اینجاست که نویسنده داستان‌هایش را درباره محیط زندگی خود نوشته بود اما درباره زمان خود، زمان بعد، زمان امروز ما، و حتی آینده صدق می‌کند.

چگونه است که این نویسنده جامعه‌گرا در اواخر عمر و در ۷۰ سالگی اتفاقات زیادی را در آثارش پیش‌بینی کرد؟ اتفاقاتی مثل ساخت تانک، به وقوع پیوستن گرمای جهانی، جنگ هوایی، بمباران، رادیو، تلویزیون، ویدیو، اینترنت، بمب اتم، خرابی‌های رادیواکتیو، لیزر، عمل زیبایی، و تسلیحات شیمیایی.

«اچ جی ولز» نویسنده‌ای برای همه نسل‌ها

این سؤال در ذهن همگان شکل می‌گیرد که این مرد آینده‌نگر چه کرد که شهرت ادبی وی سبب شد تبدیل به قدرتی سیاسی و متفکرانه تبدیل شود که حتی «استالین» و «روزولت» از وی تقاضای مشاوره کنند.

«استالین» در سال‌های آخر قصد داشت قدرت جدیدی در دنیا ایجاد کند. قدرتی بدون «ظلم» که «بشر را مثل یک بدنه کلی به هم وصل کند و همه نژادها با هم متحد باشند و از نظرات «ولز» استقبال زیادی کرد.

این نویسنده چه کرد که نه تنها مرز نازک بین واقعیت و فانتزی، ممکن و ناممکن را به مخاطب نشان داد بلکه بدترین اتفاقاتی که دنیا، بشر، و هستی برای یکدیگر ایجاد می‌کنند نیز تصویر کرد.

«اچ جی ولز» نویسنده‌ای برای همه نسل‌ها

سال ۱۹۴۰ کتابی به نام «حقوق بشر» نوشت و به گفته خود او منظور از بشر «همه افراد از جمله زن و مرد، کودک و بزرگ‌سال، و همه گونه‌های حیوانی است.»

او در ایجاد انجمن قلم(PEN) کمک شایانی کرد و از نظر او نویسندگان باید در این انجمن دورهم جمع شوند، به دنیا فکر کنند، برای دفاع از آزادی آن و دفاع از آزادی برای نوشتن و آزادی مخاطب برای خواندن بجنگند. او همچنین به ایجاد و نگهداری کنسول ملی آزادی حقوق مدنی کمک شایانی کرد تا برای آزادی‌هایی که بشر به آن نیاز داشته و دولت‌های قدرتمند با آن کنار نمی‌آیند بجنگند.

مهم‌تر از همه «ولز» معتقد بود برای حفظ حقوق بشر باید قوانین بین‌المللی وضع کرد. در سال‌های آخر عمرش در «سازمان حقوق بشر سانکی» فعالیت می‌کرد و در واقع فعال‌ترین عضو این گروه محسوب می‌شد و قوانین را نیز خود او به نگارش درآورد و سازمان ملل از همین قوانین در ترسیم اروپایی حقوق بشر استفاده کرد و ۴۷ عضو سازمان با این قوانین موافقت کردند (انگلیس اولین کشوری بود که این قانون را تصویب کرد و «چرچیل» آن را به عنوان سپری علیه بازگشت به فاشیسم می‌دانست.)

در سال ۱۸۹۶که «ولز» مردی جوان بود «جزیره دکتر مورو» را نوشت که درباره حیوانی در قالب انسان بود. اولین سال جنگ جهانی دوم بود که او «حقوق بشر» را نوشت و از همه خواست راه زندگیشان را تغییر دهند. سؤال او این بود-که البته به عنوان زیر تیتر کتابش نیز مورداستفاده قرار گرفت- که ما برای چه می‌جنگیم؟ و پاسخ او این بود که باید «برای رفاه آدمی و حقوق انسانی که در دسترس همگان باشد» بجنگیم.

«اچ جی ولز» نویسنده‌ای برای همه نسل‌ها

اولین دست‌نوشته «ولز» در قانون حقوق بشر فعلی مورداستفاده قرار گرفت. وی به احترام به حریم شخصی و رازداری انسان‌ها اعتقاد داشت.

قوانین دیگر ذهن او شامل حقوق تغذیه، مالکیت شخصی، سلامت ذهنی و جسمی، تحصیل، اشتغال، آزادی برده‌ها، سفر به همه نقاط دنیا، دادگاه علنی، عدم شکنجه، تحقیر، یا رفتار غیرانسانی. حق عدم جلوگیری از اعتصاب غذای داوطلبانه بود. به اعتقاد وی اولین حقوق انسانی فراهم‌ کردن آرامش و ریشه‌کن‌ کردن ترس در زندگی افراد است.

اما جالب است بدانید که حالا انگلستان در تلاش است حقوق بشری جداگانه برای کشورش بنویسد گویی ما همه انسان‌ها با هم برابریم اما بعضی‌ها برابرترند. «ولز» چنین ایده‌ای را در ترسیم حقوق انسان‌ها برنمی‌تابید.

«خورخه لوئیس بورخس» اعتقاد داشت آثار «ولز»، به ویژه اولین آثار فانتزی‌اش، ماندگار خواهند بود: «آثار او مثل افسانه در اذهان عمومی نسل‌های مختلف باقی و حتی زبان نگارششان به واسطه وجود نویسنده اعتلا می‌یابد.»


منبع: برترینها

هیچکاک به روایت هیچکاک

برترین ها – محمودرضا حائری:

نگاهی به کتاب «هیچکاکی که نمی شناسید»

هیچکاکی که نمی شناسید

به کوشش سیدنی گاتلیب

ترجمه ی رحیم قاسمیان

انتشارات هرمس

چاپ اول:۹۴

هیچ اهل فیلمی نیست که نامی از آلفرد هیچکاک نشنیده باشد. آلفرد هیچکاک این «استاد تعلیق» یکی از بزرگ ترین تاریخ سینما به خود دیده است. آلفرد هیچکاک در طی دوران طولانی فعالیت هایش در سینما مقالات، گفتارها و مصاحبه های زیادی از خود باقی گذاشت که از طریق آنها می توانیم شناخت دست اولی از زندگی و فعالیت این هنرمند بزرگ پیدا کنیم.

 نگاهی به کتاب «هیچکاکی که نمی شناسید»

مجموعه ای از این آثار  مکتوب آلفرد هیچکاک به کوشش سیدنی گاتلیب در  کتابی به نام «هیچکاک به روایت هیچکاک» جمع آوری شده است. این کتاب به ترجمه ی رحیم قاسمیان به نام «هیچکاکی که نمی شناسید» به همت نشر هرمس در سال ۹۴ در ایران منتشر شده است.

هیچکاکی که نمی شناسید در ۵ فصل تنظیم شده است:۱زندگی در سینما، ۲بازیگران مرد، بازیگران زن ، ستاره ها،۳ هیجان تعلیق تماشاگر،۴ تولید فیلم، ۵ تکنیک، سبک و هیچکاک در حین کار.

در این کتاب علاوه بر خاطرات اول شخص هیچکاک از سینما مقالات  مهمی از او گردآوری شده اند از جمله «چرا فیلم های هیجان انگیز کهنه نمی شوند» ، «لذت ترس»، «زندگی در میان ستارگان» و…

هیچکاک در یکی از مقالات این کتاب  بهترین درام تعلیق دار را این گونه توصیف می کند: «درامی است که در آن آدم های معمولی در موقعیت هایی که کاملاً معمولی به نظر می رسد درگیر می شوند تا این که (کم و بیش در همان اوایل فیلم) به دام یک وضعیت خطرناک که در عین حال سرشار از هیجان است، گرفتار می آیند.  داستان های جاسوسی مربوط به ایام پیش از جنگ جهانی دوم با این مشخصات کاملاً جور در می آیند یک جور اطلاعات رمزی برای  دزدیده شدن وجود دارد و فضایی ملتهب و سرشار از معما هم بر آن حاکم است.

نگاهی به کتاب «هیچکاکی که نمی شناسید»

دنیای سینما بدون ستارگان آن چندان برای عموم مردم شناخته شده نیست. هیچکاک  ضرورت استفاده از ستاره ها را در سینما این گونه بیان می کند: «من به نظام ستاره سالاری اعتقاد دارم، چون فیلمسازی یک حرفه تجاری است و من به عنوان کارگردان نمی توانم هر بار که فیلمی می سازم و سرمایه ای در کارم می گذارم، متحمل ضرر مالی شوم.

مردم ممکن است از این شکوه کنند که ستارگان سینما دستمزدهایی می گیرند که حقوق و مزایای وزیران کابینه در مقابل آن ها، پشیزی ارزش ندارد؛ اما باور کنید هر پولی که تهیه کننده به ستاره فیلمش می پردازد، ارزشش را دارد و گرنه آن تهیه کننده چنان پولی را به ستاره اثر خود نمی پرداخت.»

هیچکاک در برابر سوال چرا به سینما می رویم این پاسخ را می دهد: «چرا سینما می رویم؟ چون می خواهیم تصویری از زندگی را بر پرده ی سینما ببینیم، اما چه نوع از زندگی؟

بی تردید آن نوع زندگی ای که خود ما تجربه اش نمی کنیم-  یا عین همان زندگی منتها با کمی تغییر؛ و این تغییر تلاطم های احساسی را هم در بر می گیرد، که برای سهولت کار، آن را هیجان می نامیم.

طبیعت ما جوری است که باید این هیجان ها و تکان ها را داشته باشیم، چون در غیر این صورت در زندگی، تنبل و شل و ول خواهیم شد؛ اما از سوی دیگر، تمدن ما چنان ما را مصون و محفوظ نگه داشته است که عملاً دیگر نمی توان تجربه ی دست اولی از هیجان های مختلف داشت. در نتیجه باید آن ها را به صورت مصنوعی تجربه کنیم و سینما بهتین رسانه برای چنین تجربه ای است.»

تکنیک فاکتور مهمی در سینما است چنان که در بعضی از فیلم های هالیوودی امروز می بینیم تکنیک حضور پر رنگ تر ی از داستان در فیلم دارد. آلفرد هیچکاک به عنوان کارگردان که مهارت زیادی در استفاده از تکنیک در سینما داشت نظرش را درباره کاربرد تکنیک در سینما این گونه بیان کرده است: «سینما عرصه ای برای به رخ کشیدن تکنیک نیست. بلکه برعکس، شیوه ای برای داستان گویی است که در آن هر تکنیکی، هر مهارتی و هر  هنرمندی در کار با دوربین و هر چیز دیگری که سر راه بیان اصل داستان قرار می گیرد باید یا فدا شود یا دست کم مورد تجدید نظر قرار گیرد.

نگاهی به کتاب «هیچکاکی که نمی شناسید»

تماشاگر هرگز با خود نمی گوید: – چقدر محشر از میکروفن استفاده کرده بودند؛ توجه و علاقه ی آنان بر شخصیت هایی متمرکز است که بر پرده می بینند و اینکه شخصیت ها چه می گویند و چه می کنند.

کار کارگردان هم این است که توجه تماشاگران را درست به همین جلب کنند و آنان را متمرکز نگاه دارد. تکنیکی که توجه را به خود جلب کند، تکنیک ضعیفی است. نشانه ی تکنیک خوب آن است که به چشم نیاید.»
این کتاب برای علاقه مندان به زندگی و سینمای هیچکاک مرجع درجه اولی است که از طریق آن می توان به طور مفصل با زندگی و نظریات این فیلمساز بزرگ تاریخ سینما به خوبی آشنا شد.


منبع: برترینها

«فدریکا موگرینی»؛ خانم دیپلماتی که مجلس ایران را به هم ریخت!

روزنامه هفت صبح: هفت نکته درباره فدریکا موگرینی که با حضور در مجلس شورای اسلامی، چند روزی سپهر سیاسی و رسانه ای ایران را به هم ریخت.

فدریکا موگرینی در حال حاضر مسئول سیاست خارجی و سیاست گذاری امنیتی است؛ در هفته گذشته بیش از هر زمان دیگری در ایران مورد توجه قرار گرفت. تا به حال ما او را بیش از هر چیز با حضورش در مذاکرات هسته ای و نیز پوشش خاصش در هنگام سفر به ایران می شناختیم ولی نام او این روزها به دلیل تلاش برخی نمایندگان مجلس شورای اسلامی برای سلفی گرفتن با او، بر سر زبان ها افتاده است. موضوعی که باعث شد؛ انتقادات زیادی به این نمایندگان بابت عدم رعایت شان نمایندگی صورت گیرد. با این حال، جالب خواهدبود اگر زندگی خانم موگرینی را با هم مروری کنیم.

خانم دیپلمات

۱٫    فدریکا موگرینی متولد ۱۶ ژوئن سال ۱۹۷۳ است یعنی ۲۶ خرداد سال ۱۳۵۲٫ با این وصف او در حال حاضر، ۴۴ سال سن دارد. او در شهر رم ایتالیا متولد شده است.

۲٫    پدر موگرینی فلاویو نام دارد. او که در سال ۱۹۹۴ یعنی ۱۳ سال پیش درگذشته است؛ یک شخصیت هنری در ایتالیا بوده است و تهیه کننده فیلم های سینمایی مختلفی بوده است.

۳٫    او فارغ التحصیل رشته علوم سیاسی از دانشگاه اسپینزای رم است. گرایش تخصصی او در این رشته، فلسفه سیاسی بوده است. او پایان نامه خود را با عنوان ارتباط بین دین و سیاست در اسلام نوشته است.

۴٫    موگرینی فعالیت سیاسی خود را از سال ۱۹۸۸ یعنی در سن ۱۵ سالگی آغاز کرده است. او در این هنگام عضو بخش جوانان حزب کمونیست ایتالیا بوده است. او در این بخش، حدود ۱۱ سال فعالیت حزبی می کند و بعد از تبدیل حزب کمونیست ایتالیا به حزب سوسیال دموکراتیک به حزب جوانان چپ می پیوندد. در سال ۲۰۰۱ یعنی ۱۶ سال پیش او به شور ای ملی دموکرات های چپ در ایتالیا می پیوندد و در این گروه به عنوان هیات اجرایی ملی و نیز عضوی از کمیته سیاسی فعالیت می کند.

دو سال بعد او کار خود را در بخش سیاست خارجی این گروه سیاسی آغاز می کند. او بعدها به عنوان مسئول بخش سیاست خارجی و روابط بین الملل این حزب مشغول به فعالیت می شود و در این سمت با احزاب دموکراتیک دارای گرایش چپ در جهان من جمله حزب دموکرات در آمریکا ارتباط برقرار می کند. بعد از تاسیس حزب دموکراتیک در سال ۲۰۰۷ در ایتالیا، او به این حزب می پیوندد.

 خانم دیپلمات

۵٫    بعد از حدود ۲۰ سال فعالیت حزبی و در آستانه ۳۵ سالگی، موگرینی وارد پارلمان می شود و نماینده یکی از مناطق ایتالیا به نام ونتو می شود. او شش سال در پارلمان حضور دارد و در این مدت، در کمیته دفاعی و نیز روابط خارجی فعالیت می کند و در این مدت، دوره ای را هم به عنوان عضو هیات نمایندگی ایتالیا در شورای اروپا می گذراند.

۶٫    موگرینی در کابینه متیو رنزی که در سال ۲۰۱۴ به عنوان نخست وزیر ایتالیا انتخاب شد؛ پست وزیر امور خارجه را به عهده گرفت. او در این دوره، دو بحران بزرگ داشت که تقریبا از هر دو به سلامت بیرون آمد. مسئله دخالت نظامی روسیه در شبه جزیره کریمه و مسئله برنامه هسته ای ایران.

۷٫    همسر فدریکا موگرینی متیو ربسانی نام دارد. آن ها دو دختر به نام مارتا و کارتینا دارند که ۶ و ۱۲ سال سن دارند. آن ها در یک کنفرانس اروپایی در استراسبورگ با هم آشنا شدند. جالب است بدانید او که در یک موسسه مربوط به کودکان کار می کرده، کار خود را رها کرده و مشغول نگه داری از کودکان شده است چرا که موگرینی به این کار نمی رسیده و او معتقد بوده که باید یکی از والدین، از کودکان نگه داری کند. برای همین است که مردم عموما می گویند او خوش شانس است. با این حال موگرینی در یک مصاحبه گفته که صبح ها از ساعت ۶ تا ۸ صبح وقت دارد که به کارهای خانواده رسیدگی کند.

خانم دیپلمات

چگونه می توان موگرینی شد؟

مصطفی آرانی: درست در همان روزهایی که ایران، در تب و تاب انتخاب وزیر زن برای کابینه دوازدهم بود، حضور فدریکا موگرینی در مجلس شورای اسلامی، باعث حرف و حدیث هایی شد که قطعا در جریان آن هستید. حالا که اسامی کابینه مشخص شده و به نظر می رسد که قطعا وزیر زن در کابینه نخواهیم داشت این سوال وجود دارد که رمز و راز پیشرفت فردی مثل موگرینی در سیاست ایتالیا و اتحادیه اروپا چیست. این ۷ درسی است که می توان از زندگی سیاسی خانم موگرینی برداشت کرد.

۱٫ نداشتن ژن خوب: پدر خانم موگرینی یک تهیه کننده سینما بوده است. درست است که احتمالا در جامعه ایتالیا شناخته می شده اما موگرینی روی شانه های پدرش، از نردبان سیاست ایتالیا بالا نرفته است. موگرینی، همان طور که بعدا خواهیم دید، موفقیت خود را محصول پیشرفت فردی است و نه چیزهایی مثل ژن خوب. برای حضور در سیاست و نقش آفرینی در آن، نخستین گام این است که مستقل باشیم. در این زمینه، سرگذشت فردی مثل مرضیه دباغ در ایران جالب توجه است.

۲٫ درس خواندن: موگرینی در رشته علوم سیاسی فعالیت کرده و علاوه بر تحصیلات دانشگاهی در ایتالیا، در یک برنامه تبادل دانشجو، به فرانسه هم رفته است. توجه داشته باشید که موگرینی در دانشگاه اسپینزا یا همان دانشگاه رم تحصیل کرده که جزو ۳۰ دانشگاه برتر در اروپا است.

۳٫ فعالیت حزبی: موگرینی سال ها قبل از آنکه وارد عرصه سیاست شود در احزاب ایتالیایی فعال بوده است. به طور مشخص باید گفت که او از ۱۵ تا ۳۵ سالگی خود را در احزاب چپ ایتالیا به فعالیت سیاسی گذرانده است.

خانم دیپلمات

۴٫ قاعده تدریج: قاعده تدریج به زبان ساده یعنی همان آهسته و پیوسته خودمان. خانم موگرینی در ۳۵ سالگی و بعد از ۲۰ سال فعالیت حزبی، تازه می تواند نماینده مجلس شود و بعد از ۶ سال که در این زمینه فعالیت کرده، وزیر امور خارج شده است. او کسی نبوده که یک شبه، راه صدساله را بپیماید و بتواند با قرار گرفتن در یک فهرست، نماینده مجلس شود.

۵٫ فعالیت مستمر: راز موفقیت در یک فعالیت مستمر است. بررسی کارنامه فدریکا موگرینی نشان می دهد او چه زمانی که درس خوانده، چه وقتی که فعالیت حزبی کرده و چه زمانی که به مجلس آمده در یک راستا یعنی سیاست خارجی فعالیت کرده و تلاش کرده علم و تجربه کاری خود را در این عرصه عمیق کند. او کسی نبوده که یک روز فعالیت اقتصادی کند، روز دیگر به محیط زیست فکر کند و فردا به حقوق بشر.

۶٫ شجاعت: موگرینی در دوره مهمی، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا می شود. توافق هسته ای در آستانه شکل گیری است و روسیه، ادعای ارضی بر سر جزایر کریمه دارد و در شرق اروپا، جنگی واقعی درگرفته است. با این حال و با وجود مخالفت هایی که با او بر سر مواضعش درباره روسیه صورت گرفته، او با شجاعت، خود را در معرض انتخاب برای این مسئولیت قرار می دهد.

۷٫ همسر خوب: بدون شک نقش همسر موگرینی در موفقیت او قابل توجه است. همسری که کار خود را رها کند و مهاجرت کند تا از فرزندان مراقبت کند؛ یقینا نمونه ای است که کمتر شاهد آن هستیم.


منبع: برترینها

گفت و گو با «محمدعلی ابطحی» از روزگار دشوار اصلاحات

ابطحی بیشتر از اینکه به‌واسطه اقدامات اصلاح‌طلبانه و حضورش در کابینه اصلاحات شناخته شده باشد، نامش با حواشی و شایعات کوچک و بزرگی نقل محافل غیررسمی است؛ چه ایامی که ریاست دفتر رئیس‌جمهور را در دولت هفتم برعهده داشت و چه زمانی که در حوادث انتخابات سال ٨٨ پس از ۴٠ روز حبس انفرادی مصاحبه و اعترافات تلویزیونی می‌کند؛ شایعاتی که بیشتر از اینکه رزومه سیاسی او را تهدید کنند، جایگاه خانوادگی و زندگی شخصی‌اش را هدف قرار داده‌اند.

او پس از قریب به سه دهه از دست‌به‌دست‌شدن این شایعات، این گفت‌وگو را مجالی برای پاسخ‌گویی به این شایعات دانست. مصاحبه با ابطحی دو بخش دارد که در تمام طول مصاحبه تفکیک‌ناپذیر بود؛ بخشی که به اهمیت جایگاه ریاست دفتر رؤسای‌ جمهور و چگونگی نقش‌آفرینی او در این سمت در چهار سال اول دولت اصلاحات و چرایی برکناری‌اش از این سمت در دولت هشتم می‌پردازد و بخش دیگر بررسی شخصیت و سبک زندگی او به‌عنوان یک روحانی است که در قالب معمول حوزه نمی‌گنجد.

 محمدعلی ابطحی: می‌خواستند زندگی‌ شخصی‌ام را به هم بریزند

‌ از محمدعلی ابطحی چهره‌های متناقضی می‌شناسیم؛ محمدعلی ابطحی اصلاح‌طلب است و پای کار خرداد ٧۶ بوده است، ابطحی‌ای که در سال  ٨٨ بازداشت و با تلویزیون مصاحبه و اعترافاتی می‌کند. ابطحی‌ای که خواهرزاده روحانی مبارزی چون شهید هاشمی‌نژاد است، ابطحی‌‌ای که می‌گوید برای روحانی‌شدن به درگاه امام رضا نذر و نیاز کرده است، محمدعلی ابطحی کیست؟

 فکر نمی‌کنم همه اینها در کنار هم تعارضی داشته باشد. اگر بحث بیشتری راجع ‌به یک نفر طرح می‌شود لزوما آدم متضادی نیست. من علاوه‌بر اینها که شما گفتید، ابطحی در حوزه هنر و حوزه کتاب و رمان را هم می‌شناسم.

اگر الان بخواهم خودم را تعریف کنم می‌گویم ابطحیِ فرهنگ و هنر را بیشتر از آنهایی که شما ذکر کردید می‌شناسم. من قبل و بعد از ورود به عالم سیاست، یک فرد فرهنگی بوده‌ام، به‌همین‌دلیل هم اوایل انقلاب و در زمان جنگ من را به رادیو فرستادند. همه این حوزه‌ها می‌تواند معرف من باشد به این معنا که من مجموعه‌ای از این حوزه‌ها هستم، خوب است اشاره کنم که من سخنرانی و منبررفتن را از سنین ١۶، ١٧ سالگی آغاز کردم و سخنران مراسم‌های مهمی هم بوده‌ام، البته سخنرانی‌ها و منبر‌رفتن‌هایم مربوط به قبل و اوایل انقلاب است. آن روزها من یک چهره منبری بودم که متأسفانه الان فرصت آن را به دست نمی‌آورم.

‌ دیگر به شما منبر نمی‌دهند؟

خیلی دلم برای منبررفتن تنگ شده، اما این روزها اداره مساجد بیشتر دست جناح راست است. به‌همین‌دلیل فرصت به ما نمی‌رسد.

‌ اما محمدعلی ابطحی خیلی با چارچوب معمول و مرسوم حوزه و روحانیون همگون نیست.

معتقدم این تفاوت‌ها باید باشد. چرایی‌اش هم به تفاوت در جامعه برمی‌گردد. وقتی پیام‌هایی را از طریق شبکه‌های مجازی دریافت می‌کنم که به من می‌گویند: «وجود روحانی‌ای مثل تو توانسته من را هنوز پایبند روحانیت و معتقد به اسلام نگه دارد» خیلی لذت می‌برم. حس می‌کنم مبنای سنتی دینی یک مقدار جابه‌جا شده است، البته هنوز مبنای سنتی روحانیت به معنای افراد روحانی که محترم و دیندار بوده‌اند نزد مردم محترم است.

‌ خودتان را روحانی سنتی نمی‌دانید؟

 من برای اینکه طلبه شوم، کلی رازونیاز کردم. ورودم به حوزه از روی علاقه بود. روحانیون سنتی برای من و بخشی از جامعه محترم‌اند. برخی اما نه سنتی هستند، نه امروزی. همان‌ها هستند که موجب نگرانی‌اند. متأسفانه الان بزرگان حوزه هم از وضعیت حوزه گلایه‌مندند، چون متأسفانه برخی با انگیزه‌های ناخالص وارد می‌شوند. این در حالی است که زمانی که ما طلبه شدیم، هیچ‌یک از این مزایا مطرح نبود و صرفا کار دل بود.

انگیزه‌های دنیوی، تبعات منفی فراوانی داشته که یکی از آنها ایجاد شکاف با مردم است. من معتقدم این شکاف باید پر شود. از سوی دیگر روحانیون و حتی مدیران ما به‌ندرت ادبیات نسل جوان را درک می‌کنند و در مقابل، جوان‌ها هم به‌ندرت ادبیات و دغدغه‌های مدیران را می‌فهمند.

این فاصله سبب شده که هرکدام زندگی‌های جداگانه‌ای داشته باشند. در این فاصله کسی که سبک زندگی جوانان را بفهمد و بتواند با آنها ارتباط بگیرد مهم است و من دنبال این ارتباط هستم. البته فکر می‌کنم به دلیل ارتباطات بی‌پرده‌ای که از طریق شبکه‌های مجازی با جوانان ایجاد کرده‌ام، در این وادی موفق بوده‌ام، چراکه هرکسی می‌تواند به‌راحتی با من حرف بزند؛ تمجید کند یا فحش و ناسزا بگوید.

‌ شما از نخستین چهره‌های سیاسی بودید که از طریق شبکه مجازی با مردم ارتباط برقرار کردید. وبلاگتان در اواسط دهه ٧٠ از پربیننده‌ترین وبلاگ‌ها بود، این یعنی شما از همان سال‌ها به دنبال ارتباط با نسل جوان بودید؟

اوایل سال ٧٢ بود که تازه اینترنت به ایران آمده بود، دنیای مجازی خیلی فضای فانتزی‌ای بود و ورود به آن خیلی هم ساده نبود. یادم می‌آید برای ورود به اینترنت ٩ پسورد لازم بود. از همان ایام من به دنبال سردرآوردن از اینترنت بودم.

بعد در اولین ماه‌هایی که وبلاگ‌نویسی به حوزه وبلاگ فارسی آمد، من جزء اولین افرادی بودم که وبلاگ شخصی داشتم. آن زمان من معاون رئیس‌جمهور بودم و وبلاگ من به مرجع اخبار و ارتباطات دولت و اطلاعات بدل شده بود. بعد از پایان دولت اصلاحات تا سال ٨٨ وبلاگ من اصلی‌ترین کانال ارتباطی اصلاح‌طلبان با مردم بود؛ چون مسیر‌های دیگر عمدتا بسته شده بودند. خیلی‌ها فضای مجازی سیاسی را بعد  سال ٨٨ دیده و تجربه کرده‌اند اما باید بگویم پیش از آن هم فضای مجازی به مدد اصلاح‌طلبان آمده بود.

‌حضور در شبکه‌های مجازی و انتشار اخبار و عکس‌های غیررسمی از مقامات تا حالا برایتان دردسرساز هم شده است؟

دردسرهای حضور مجازی من اصل ماجرا بوده است. معتقدم دولت و مسئولان باید از خارج از چارچوب‌ها با مردم ارتباط بگیرند و بر این مسئله از همان دولت‌های آقای خاتمی اصرار داشتم همواره عکس‌ها و اخبار غیررسمی را منتشر کنم تا شکاف بین مردم و مسئولان را کمتر کنم. معتقدم یکی از مشکلات دولت فعلی این است که اصرار دارد در قاب و چارچوب‌های مرسوم خودش را به مردم معرفی کند و با همان چارچوب‌ها ارتباط بگیرد.

من در دولت اصلاحات اصرار داشتم این قاب‌ها و چارچوب‌ها را کنار بزنم و با همان گوشی موبایلم عکس‌های غیررسمی بسیاری از هیئت دولت منتشر می‌کردم و همین هم شد که فاصله میان دولت و مردم کمتر شد. من معتقدم باید با نسل جدید و ادبیات جدید آن ارتباط بر قرار کرد، به‌ویژه اینکه من، کمی روحیه «فان» دارم و توییت‌ها و مطالب فان هم بازتاب خوبی در عالم مجازی دارد. از سوی دیگر بی‌ادبی در شبکه‌های مجازی خیلی زیاد است. مهم این است که این ادبیات را بپذیری و با آن ارتباط برقرار کنی.

 محمدعلی ابطحی: می‌خواستند زندگی‌ شخصی‌ام را به هم بریزند

‌ در مصاحبه‌ای گفته بودید برای اینکه لباس روحانیت بپوشید به درگاه امام رضا(ع) نذر و نیاز کرده و گریه ‌و زاری می‌کردید که هرچه زودتر روحانی شوید، اگر باز هم به سال‌های نوجوانی برگردید، همین‌قدر مشتاق طلبگی هستید؟

من روحانی‌بودن را دوست دارم؛ چون معتقدم دین در ایران یکی از نهادهای انکارناشدنی است و در همه سنت‌های ما، مراسم دینی دیده می‌شود. مثلا در مراسم عاشورا و تاسوعا، مراسم عقد شرعی، مراسم زیارت از بارگاه ائمه و… سنت‌های دینی همواره دیده می‌شود. من اصرار دارم در این جامعه بتوانم یک ادبیات مبتنی بر سنت‌های جامعه داشته باشم که به جامعه حق حیات شیرین بدهد.

‌از ابتدا هم نگاهتان به دین همین‌قدر لطیف بود یا می‌خواستید مثل دایی‌تان یک روحانی مبارز شوید؟

ما باید فضاها را در دوران خودشان ببینیم. ایام انقلاب هم‌زمان با اوج قدرت کمونیسم بود و به‌همین‌دلیل هم هیچ روشنفکری نبود که چپ نباشد. در روشنفکری چپ، مبارزه هم یکی از عناوین جاذبه‌دار بود. دکتر شریعتی یک مبارز چپ بود اما دیدگاه‌های مذهبی‌اش تند و انقلابی بود. من معتقدم انقلابیگری قبل انقلاب در همین لطافت روحی بعد از انقلاب است.

‌ من جواب سؤالم را نگرفتم اما به سؤال بعدی می‌پردازیم. کارنامه سیاسی – اجرائی شما پرعنوان است، اما نقطه اوج کارنامه شما ریاست‌ شما بر دفتر ریاست‌جمهوری در دولت هفتم است، چه شد که رئیس دفتر رئیس‌جمهور شدید؟

من از سال ۶٢ تا ۶٧ مدیر رادیو ایران بودم. آن ایام خیلی برنامه داشتم و به‌واسطه گفت‌وگوهایم شناخته شده بودم. بعد از آن هم زمانی که ٢٧، ٢٨ساله بودم معاون بین‌الملل وزیر ارشاد شدم. اما آشنایی من با آقای خاتمی به همان زمان مدیریتم در رادیو ایران برمی‌گردد که آقای خاتمی وزیر بود. چند سال بعد معاون امور بین‌الملل آقای خاتمی در وزارت ارشاد شدم. در این سمت ارتباطات خارجی خوبی به ‌دست آوردم و تا آخر دوره وزارت ایشان من معاون بین‌الملل او بودم.

با استعفای آقای خاتمی من هم استعفا دادم. در تمام این سال‌ها با آقای خاتمی دوست بودم و هستم. زمستان ٧۵ بود که در لبنان اقامت داشتم و آقای خاتمی هم مدتی به منزل ما آمد. همان ایام بحث ریاست‌جمهوری‌اش مطرح شده بود و او مشغول بررسی شرایط بود.

بعد از نوروز ٧۶ که کاندیداتوری او در انتخابات هفتمین دوره ریاست‌جمهوری قطعی شد، من جدی‌تر او را همراهی کردم و با وجود اقامت خانواده‌ام در بیروت، به تهران آمدم و تا صبح روز رأی‌گیری هم در تهران ماندم، صبح دوم خرداد من و آقای خاتمی با هم رفتیم و رأی دادیم و بعد از رأی‌گیری به بیروت بازگشتم. بعد از ریاست‌جمهوری ایشان به دلیل سابقه رسانه‌ای و ارتباطاتی که داشتم من ‌را به‌عنوان ریاست دفترشان منصوب کردند.

‌افرادی که به ریاست دفتر رئیس‌جمهور منصوب شده‌اند، اغلب افرادی نزدیک و معتمد رئیس دولت بوده‌اند، چرا این کرسی آن‌قدر مهم است؟

طبیعتا رئیس دفتر رئیس‌جمهور فردی است که بیشترین همراهی و ساعت حضور را در کنار رئیس‌جمهور دارد و امور مربوط به رئیس‌جمهور را رتق و فتق می‌کند. اهمیت جایگاه رئیس دفتر هم در این است که برنامه‌ریزی و مدیریت ارتباطات ریاست‌جمهوری را برعهده دارد. مقدمه‌سازی‌ها و زیرساخت‌های مربوط به  برنامه و اقدامات ریاست‌جمهوری همه در اختیار رئیس دفتر است، پس طبیعی است که رئیس دفتر باید دوست، همراه و معتمد رئیس‌جمهور باشد.

البته رئیس‌دفتری من به‌شدت مورد مخالفت برخی از جریان‌های سیاسی کشور بود، چون آنها با علم به اهمیت این جایگاه نگران سازماندهی عمیق اطراف رئیس‌جمهور بودند. حتی می‌توانم بگویم بیشترین مخالفت‌هایشان با رئیس‌جمهور به دلیل حضور من در این جایگاه بود.

‌ علت این مخالفت‌ها چه بود؟

 آنها حس می‌کردند من در سازماندهی اصلاحات خیلی مؤثر بودم

‌ دفتر رئیس‌جمهور چند نفر پرسنل دارد؟

 الان باید خیلی تغییر کرده باشد اما در زمان ما دفتر رئیس‌جمهور حوزه‌های متفاوتی داشت. معاونت تبلیغات که مسئول اطلاع‌رسانی برنامه‌های رئیس‌جمهور بود، معاونت سیاسی که مسئول خلاصه‌نویسی و پیوست نامه‌های دریافتی به شخص رئیس‌جمهور و در ارائه دیدگاه‌ها به رئیس‌جمهور نقش‌آفرین بود. حوزه پاسخ‌گویی که جواب‌های رئیس‌جمهور را تایپ می‌کردند و به رئیس دفتر ارائه می‌دادند. در نهایت اما باز هم رئیس دفتر بود که تصمیم می‌گرفت پاسخ‌ها چگونه ارسال شوند.

حوزه دیگر، حوزه تشریفات بود که بیشتر ملاقات‌های بین‌المللی، دیدار سفرا و مدیریت برگزاری و تأمین امنیت مراسم سخنرانی و سفرهای استانی را نظم و امنیت می‌داد. بخش دیگر هم بخش بررسی درخواست ملاقات‌هاست. حوزه تأمین امنیت و چک‌و‌خنثی هم که جمعی مسئول تأمین امنیت محل سخنرانی و برنامه‌های ریاست‌جمهوری بودند، جمعی هم مسئول پاسخ‌گویی به نامه‌های مردمی.

 محمدعلی ابطحی: می‌خواستند زندگی‌ شخصی‌ام را به هم بریزند

‌ سخت‌ترین و زمان‌گیر‌ترین کار دفتر ریاست‌جمهوری چیست؟

 بخش سنگین این ماجرا مربوط به جمع‌آوری نامه‌های مردمی است که بعضا با کامیون به دفتر ریاست‌جمهوری می‌رسیدند. البته بعد از مدتی برنامه‌ریزی کرده بودیم که گروه‌هایی از دفتر ریاست‌جمهوری به شهرستان‌ها عازم شوند و به نامه‌ها همان‌جا پاسخ دهند و دیگر نامه‌ای مستقیم از شهرستان‌ها به دفتر ارسال نشود.

‌ این نامه‌ها از کجا می‌آمدند؟

متأسفانه بسیاری از نامه‌های مردمی خیلی نامه‌های قابلی نیست. برخی می‌گویند چون رئیس‌جمهور آمده به او نامه بدهیم که شاید در امور مالی گشایشی حاصل شود به‌همین‌دلیل هم تقریبا همه نامه‌های مردمی درخواست کمک مالی است. کاروان رئیس‌جمهور که وارد شهرها می‌شد، دو ماشین پشت سر ماشین رئیس‌جمهور نامه جمع‌آوری می‌کرد و در نهایت حجم انبوهی نامه روی دست کارمندان دفتر ریاست‌جمهوری باقی می‌ماند.

‌ جمع‌آوری نامه از چه زمانی مرسوم شد؟

 جمع‌آوری نامه‌های مردمی به مسئولان قبل از انقلاب هم مرسوم بود و مردم همواره عادت داشتند به مسئولان نامه بدهند. این سیستم که دو ماشین مسئول جمع‌آوری نامه‌های مردمی شوند، در زمان آقای هاشمی باب شد و به ما هم رسید. در دوران احمدی‌نژاد با شدت بیشتری ادامه یافت. با وجود این جمعی از مردم اصرار داشتند شخصا نامه را به رئیس‌جمهور بدهند و به ماشین حامل رئیس‌جمهور هجوم می‌آوردند اما باز هم فرقی نمی‌کرد و ما نامه‌ها را از رئیس‌جمهور می‌گرفتیم و در یک جا جمع‌آوری می‌کردیم و پاسخ می‌دادیم.

‌ سرنوشت نامه‌ها چه می‌شد؟

نامه‌های درخواست کمک مالی به سازمان‌های مربوطه ارجاع می‌شد، چون رئیس‌جمهور هم نمی‌توانست از جیب خودش بپردازد. در بین نامه‌ها اما نامه‌هایی پیدا می‌شد که خیلی احساسی بود. ما آنها را از نامه‌های مالی جدا می‌کردیم و به رئیس‌جمهور ارائه می‌دادیم. آقای خاتمی هم برایشان پاسخ می‌نوشت. همان موقع کتابی هم با عنوان «پی‌نوشت‌های رئیس‌جمهور» منتشر کردیم.

‌ صبحِ یک رئیس‌جمهور چگونه شروع و برنامه‌ریزی می‌شود؟

ما برنامه‌های روزانه رئیس‌جمهور را به‌گونه‌ای تنظیم می‌کردیم که از منزل به مراسم، سخنرانی‌ها یا بازدیدها برود و بعد به دفتر بازگردد. برنامه‌ریزی این برنامه‌ها و اولویت‌دادن به آنها هم برعهده تیم رئیس دفتر است. گاهی هم ملاقات‌هایی در دفتر رئیس‌جمهور برگزار می‌شد. در این بین بیشتر زمان یک رئیس‌جمهور به بررسی کارتابلش و پاسخ‌گویی و دستوردادن به نامه‌های ارجاع‌شده به او می‌گذرد. در زمان ما رئیس‌جمهور یک ساعت مشخص برای رسیدگی به کارتابلش داشت.

‌ پس یک رئیس‌جمهور بیشترین زمانش را در دفترش می‌گذراند؟

بله. همین‌طور است. رئیس‌جمهور در تمام زمان حضور در دفترش یا به مکاتبات پاسخ می‌دهد یا ملاقات حضوری با وزرا، مسئولان و رؤسای سازمان‌ها دارد. الان هم به آقای روحانی گلایه می‌کنند که خیلی کم ملاقات می‌پذیرد اما انصافا هم زمان‌دادن و تنظیم ملاقات در دفتر رئیس‌جمهور خیلی دشوار است.

‌ خود رئیس دفتر رئیس‌جمهور فرد پرمشغله‌ای است؟

دوران ریاست دفتری، پرکارترین زمان کاری من بود. آن روزها دوران خیلی سختی بود. ما دولت را از آقای هاشمی تحویل گرفته بودیم، آیت‌الله یک سیستم جزء‌بینانه و دقیق داشت و رویه‌اش جا افتاده بود اما آقای خاتمی یک مدیر فرهنگی بودند و روحیات و رویه مدیریتی او متفاوت بود. همگون‌سازی این تفاوت، زمان‌بر بود. من علاوه بر تمام زمانی که رئیس‌جمهور در دفترش حضور داشت، در آنجا بودم و زمانی را هم علاوه بر آن برای پرداختن و هماهنگی امور در دفتر می‌ماندم.

 محمدعلی ابطحی: می‌خواستند زندگی‌ شخصی‌ام را به هم بریزند

‌ می‌شود گفت یک رئیس دفتر این توانایی را دارد که شخص رئیس‌جمهور را نسبت به برخی جریان‌ها و افراد ایزوله کند؟

 ایزوله که نه اما می‌تواند تعیین‌کننده باشد. رئیس‌جمهور راه‌های ارتباطی زیادی با بیرون از دفترش دارد؛ دیدارها، سخنرانی‌ها و جلسات هیئت دولت مسیرهایی است که جریان‌ها و افراد می‌توانند با رئیس‌جمهور ارتباط برقرار کنند. اما رئیس دفتر تأثیر زیادی بر سبک و نحوه ارتباطات رئیس‌جمهور دارد.

‌ چه شد که با وجود ارتباط دوستانه و تسلطتان بر امور دفتر رئیس‌جمهوری در دوره دوم از این سمت کنار گذاشته شدید؟

دلایل مختلفی داشت. مثلا خود این تغییر و جابه‌جایی مهم بود و باعث نوآوری می‌شد. دلیل دیگر هم فشار‌های سیاسی بود که بر من وارد می‌شد.

‌ تغییر شما را نرنجاند؟

نه، من همیشه موافق تغییر بودم و هستم. در زمان حضورم در دفتر ریاست‌جمهوری حجم کار خیلی زیاد بود. همه فشار‌ها روی من بود، خیلی دوران سختی بود، اصلا نمی‌شد زندگی کرد. من هرگز ناراحت نشدم، چراکه همچنان از دوستان آقای خاتمی بودم و بعد هم معاون پارلمانی رئیس‌جمهور شدم و پس از آن فشارها روی من کمتر می‌شد.

‌ این فشارها چه بودند؟

آن زمان چندتا سایت بودند که علیه چهره‌های اصلاح‌طلب خبر می‌نوشتند. فضاسازی‌هایی که علیه من می‌شد و اکنون هم می‌شود، همه از این داده‌هاست؛ مثلا می‌گویند اعترافات من در دادگاه سال ٨٨ به‌خاطر مسائل شخصی بوده است، درحالی‌که باوجود این‌همه شایعات، من در زمان زندانی‌بودنم در سال ٨٨ یک‌بار هم درباره مسائل شخصی بازجویی نشدم و اتهام اخلاقی هم نداشتم، اما بیرون زندان می‌گفتند که مسائل شخصی داشته و پرونده‌ها را جلویش گذاشتند و او به هرچه آنها خواسته‌اند اعتراف کرده است.

  آن ایام سایتی بود به نام «گویا آ/ goyaa» که به‌همراه روزنامه‌های تندرو، تیتر زدند، «دختر ابطحی دنبال کلاس رقص»… آن روز که به خانه رفتم دخترم شوکه شده بود و دائم دیالوگ‌هایش با دوستش را که تلفنی با هم صحبت کرده بودند برایم تعریف می‌کرد و سعی داشت برایم توضیح دهد اصل ماجرا چه بوده است و مطلب سایت‌ها و روزنامه‌ها صحبت‌های دوست او بوده است، نه خود او یا اینکه یک مرتبه پخش می‌کردند من در استخر مختلط در خارج از کشور بوده‌ام. یک مورد دیگر این بود که فردی در روزنامه… علیه من ادعا کرد من را با شلوارک کنار ساحل بیروت دیده‌اند.

بگذریم که من اصلا دریارفتن را دوست ندارم و در بیشتر از سه‌سالی که بیروت بودم، هرگز به دریا نرفتم. اگر بخواهم دریا بروم هم با عبا و عمامه که نمی‌روم یا عکسی دیگر از من به‌همراه چند روحانی دیگر منتشر شد که در ساحلی بودیم که خانم‌ها با بیکینی حاضر بودند، نکته جالب این عکس فتوشاپی، شلوارک‌پوشیدن ما با عمامه بود (می‌خندد). در این عکس ما لخت بودیم و عمامه بر سر داشتیم…، این موضوعات روی آرامش ما خیلی تأثیر می‌گذاشت. البته الان نگاه جامعه و سبک زندگی جامعه به این موضوع تغییر کرده است، اما این دست موضوعات در آن روزها خیلی اذیت‌کننده بود.

‌ برخورد خانواده‌تان با این موضوعات چگونه بود؟

خوشبختانه من خانواده منسجمی دارم که همواره و باوجود این شایعات همراه و همدلم بوده‌اند. همان سال‌ها خیلی سعی کردند زندگی شخصی من را به‌هم بریزند که نتوانستند.

‌ آنها با این شگرد موفق شدند خانواده برخی دوستان را به هم بریزند و فرزندان را علیه پدرانشان بشورانند، اما در مورد خانواده من نتوانستند و من خدا را از این بابت شکر می‌کنم.

 چرا این دست فشارها نسبت به دیگر سیاست‌مداران درمورد شما شدت بیشتری دارد؟

من کمی شاد هستم. این را قبول دارم و نسبت به دیگران کمی خارج از عرف‌تر عمل می‌کنم، اما خانواده من می‌دانند که من همین هستم، ضمن اینکه مرزهای شرعی باز است که نیازی به تخلف از شرع نباشد. ضمن اینکه انسان‌ها آفریده شده‌اند و ممکن است گناه کنند و اشتباه‌کردن اجتناب‌ناپذیر است، اما مجموع برداشت من این است که قطعا عملکرد من در سیاست خیلی خوب بوده است که اینها فقط در تلاشند اتهام‌های شخصی بزنند.

محمدعلی ابطحی: می‌خواستند زندگی‌ شخصی‌ام را به هم بریزند 

‌ موضوع دیگری که برایتان حاشیه‌ساز شد، صحبت‌های همسرتان پس از دوران انفرادی شما در تابستان ٨٨ بود. همسرتان بعد از اولین ملاقات با شما خبر داد که محمدعلی ابطحی در قریب به ۴٠ روز انفرادی ١٨ کیلو وزن کم کرده و می‌گوید قرص‌هایی به او می‌دهند که از دنیا بی‌خبر می‌شود؟

من گفتم به من قرص می‌دهند، اما الان نمی‌دانم تأثیرش چه بوده است، شاید این موضوعات برداشت همسرم از حال‌وروز من بوده است. اما انصافا یادم نمی‌آید در اولین ملاقاتم بعد از سی‌وچندروز انفرادی با همسرم چه گفته‌ام.

‌ می‌گفتند ابطحی به‌خاطر موضوعات شخصی و اتهامات اخلاقی اعتراف کرده است… .

به خاطر همین است که من می‌گویم من یک بازجویی شخصی هم پس نداده‌ام و همه مباحث سیاسی بوده است. ما را دو روز بعد از انتخابات بازداشت کرده بودند. خوب است یادآوری کنم که من عضو ستاد میرحسین هم نبودم. من در ستاد مهدی کروبی فعال بودم.

‌ پس موضوع بازجویی‌های شما چه بود؟

٧٠، ٨٠ درصد بازجویی‌هایی که من پس می‌دادم، بازجویی در مورد دولت اصلاحات بود، نه شخص خودم. بیشتر مسائل درباره موضوعات دوران اصلاحات بود.


منبع: برترینها

ستاره‌های هالیوودی؛ هر چه پیرتر، جذاب تر!

بعضی از آدم ها هر چه پیرتر می شوند، چهره شان جا افتاده تر و در نتیجه زیباتر و جذاب تر می شوند. به طور مثال، می توان به جذاب ترین مرد جهان، یعنی جرج کلونی اشاره کرد که با گذشت زمان، بر زیبایی صورت او نیز افزوده می گردد.

در همین راستا، شاید برایتان جالب باشد تا با هنرمندانی آشنا شوید که از این قانون تبعیت کرده و با افزوده شدن بر سن و سالشان، چهره شان نیز دوست داشتنی تر می شود. برای آشنایی با آن ها در ادامه با ما همراه باشید.

۱۱ – جولیان مور (۵۶ ساله)

جولیان مور بیشتر وقت خود را به ورزش، یوگا و مراقب شخصی می پردازد.

۱۱ هنرمندی که هر چه پیرتر می شوند، جذاب تر از قبل به نظر می رسند


۱۰ – شارلیز ترون (۴۱ ساله)

ترون نیز یوگا می کند و اعتقاد دارد انسان نباید برای چیزی که قابلیت کنترل آن را ندارد، نگران باشد. از منظر وی، چروک های صورت که در اثر سن ایجاد می شوند، نشانه پختگی و عقلانیت افراد است.

۱۱ هنرمندی که هر چه پیرتر می شوند، جذاب تر از قبل به نظر می رسند


۹ – ویل اسمیت(۴۸ ساله)

وی مطالعه کتاب و دویدن را دو رمز جوانی و تناسب اندام خود اعلام کرده است.

۱۱ هنرمندی که هر چه پیرتر می شوند، جذاب تر از قبل به نظر می رسند


۸ – شارون استون (۵۹ ساله)

شارون استون رمز جذابیت خود را تغذیه مناسب، ورزش مداوم و نگهداری از پوست اعلام کرده است و به جراحی های زیبایی برای پنهان کردن سن خود نیز علاقه ای ندارد.

۱۱ هنرمندی که هر چه پیرتر می شوند، جذاب تر از قبل به نظر می رسند


۷ – هیو جکمن (۴۸ ساله)

هیو جکمن نیز با ورزش کردن به صورت مداوم و منظم توانسته در نزدیکی ۵۰ سالگی بسیار جوان و متناسب به نظر برسد. وی شنا، دو و بوکس را به دیگر ورزش ها ترجیح می دهد.

۱۱ هنرمندی که هر چه پیرتر می شوند، جذاب تر از قبل به نظر می رسند


۶ – جولیا رابرتز (۴۹ ساله)

زیبایی درونی و اخلاق بسیار خوب رابرتز روی زیبایی صورت او تاثیر گذاشته است.

۱۱ هنرمندی که هر چه پیرتر می شوند، جذاب تر از قبل به نظر می رسند


۵ – بن افلک (۴۴ ساله)

چهره پسرانه وی جای خود را به یک صورت جا افتاده مردانه داده است اما باعث شده تا جذاب تر به نظر برسد.

۱۱ هنرمندی که هر چه پیرتر می شوند، جذاب تر از قبل به نظر می رسند


۴ – جرج کلونی (۵۶ ساله)

جرج کلونی همیشه یوگا می کند و این ورزش به وی کمک کرده تا همیشه روی فرم و جذاب به نظر برسد.

۱۱ هنرمندی که هر چه پیرتر می شوند، جذاب تر از قبل به نظر می رسند


۳ – جانی دپ (۵۴ ساله)

جانی دپ با اینکه سنش بالا می رود، اما روحیه اش تغییری نمی کند و همیشه سبک و استایل کلاسیک داشته و از زیورآلات همیشگی خود استفاده می کند.

۱۱ هنرمندی که هر چه پیرتر می شوند، جذاب تر از قبل به نظر می رسند


۲ – ساندرا بولاک (۵۲ ساله)

بولاک از جمله چهره هایی است که هر چه بر عدد سن او افزوده می شود، چهره اش زیباتر شده و جذاب تر به نظر می رسد.

۱۱ هنرمندی که هر چه پیرتر می شوند، جذاب تر از قبل به نظر می رسند


۱ – گون استفانی

استفانی با رژیم غذایی مملو از پروتئین و سبزیجات و همچنین انجام ورزش هایی همانند بوکس و بدن سازی تناسب اندام خود را حفظ کرده است.

۱۱ هنرمندی که هر چه پیرتر می شوند، جذاب تر از قبل به نظر می رسند


منبع: برترینها

ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: بزرگ کردن فرزند کار ساده ای نیست، به خصوص اگر از همسرت جدا شده باشی و مجبور شوی که فرزندانت را به تنهایی بزرگ کنی. این اتفاق در بین ستاره های هالیوود نیز رایج است، به طوری که بسیاری از آنها تنها زیر سایه مادران شان بزرگ شده اند. اگر شما هم دوست دارید که این ستاره ها را بشناسید، در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

آنجلینا جولی

پدر و مادر آنجلینا جولی، مارچلین برتراند و جان ویت، نیز مانند خودش مشهور هستند. اما آنها زمانی که آنجلینا نوزادی بیش نبود، از هم جدا شدند. به همین دلیل آنجلینا تا مدت ها با پدرش غریبه بود و تنها توسط مادرش بزرگ شد. از این رو او رابطه عمیقی با مادرش دارد.

 ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

 کانیه وست

کانیه وست همیشه از مادرش، دوندا وست، به نیکی یاد می کند. او مادرش بود که به رشد و شکوفایی او کمک کرد و در نهایت مسبب موفقیت او در حرفه موسیقی شد. اما متاسفانه کانیه وست در سال ۲۰۰۷ مادرش را در حین عمل جراحی از دست داد.

 ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

باراک اوباما

باراک اوباما در هاوایی متولد و توسط مادرش، آن دانهام،  بزرگ شد. در واقع پدر و مادر او کمی بعد از تولد باراک اوباما، از هم جدا شدند و مادرش بود که مسئولیت بزرگ کردن او را به عهده گرفت.

 ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

هلی بری

هلی بری و خواهر بزرگ ترش، هیدی، توسط مادرشان بزرگ شدند. جودیس ان، پدر خانواده، آنها را زمانی که هلی بری تنها ۴ سال داشت، ترک کرد.

 ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

جی زی

این ستاره هنرمند به همراه ۳ خواهر و برادر خود در برکلین، نیویورک، توسط مادرشان بزرگ شدند. گلوریا، پدر او، خانواده آنها را به حال خود رها کرد و رفت.

 ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

کریستینا آگیلرا

پدر و مادر کریستینا آگیلرا زمانی که او تنها ۶ سال داشت، از هم جدا شدند، بنابراین مسئولیت او به گردن مادرش افتاد که البته به نفع او نیز شد زیرا اعتقاد داشت که پدرش مبتلا به مشکلات روانی است.

 ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

اوا مندس

اوا مندس اعتراف می کند اگر چه پدرش در خانه بوده اما عملا هیچ نقشی در پرورش او نداشته است. در واقع مادرش بود که  او را بزرگ و تمام نیازهایش را برآورده می کرد. در فیلم «Girl In Progress» که او نقش یک مادر مجرد را بازی می کند، در حین فیلمبرداری، از مادر خودش نیز تشکر و قدردانی می کند. او گفت: «بزرگ کردن یک کودک آنهم به تنهایی واقعا کار دشواری است و من از این بابت از تو ممنونم مادر.»

 ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

ماریا کری

پدر و مادر ماریا کری، زمانی که او تنها ۳ سال داشت، از هم جدا شدند، به همین دلیل او توسط مادرش بزرگ شد. حال او که خود او یک مادر ۴۶ ساله و صاحب ۲ فرزند است، قدر زحمات مادرش را بیشتر می داند.

 ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

آلیشیا کیز

آلیشیا کیز نزد مادرش، تریا ژوزف، بزرگ شد. او هیچگاه تاثیری که مادرش بر زندگی او داشت را فراموش نمی کند. او در یکی از پست های اینستاگرام خود که به مناسبت برنده شدن در گرمی آوارد بود نوشت: «مادرم به تنهایی مرا بزرگ کرد و تنها دلیل این که حال اینجا هستم، خود اوست. اکنون که خودم صاحب فرزند شده ام، احترام بیشتری نسبت به همیشه برای مادرم قائل ام. بزرگ کردن فرزند، آن هم به تنهایی اصلا کار ساده ای نیست اما مادرم این کار را به بهترین شکل ممکن انجام داد.»

 ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

جاستین بیبر

مادر جاستین بیبر، یکی از قدرتمندترین مادران است که به تنهایی فرزندش را بزرگ کرد. جاستین بیبر همیشه از تاثیراتی که مادرش در زندگی او داشته، با غرور یاد می کند. مادرش در سن ۱۷ سالگی او را به دنیا آورد و تنها چند ماه پس از تولد فرزندش از همسرش جدا شد.

 ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

دمی لواتو

مادر و پدر دمی لواتو در تولد ۲ سالگی او از هم جدا شدند. از آن پس او توسط مادرش در تگزاس، به همراه خواهرهایش، بزرگ شد.

 ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

سلنا گومز

در سال ۲۰۱۲، این ستاره جوان از مادرش به خاطر تمام زحماتی که برای او کشید، تشکر کرد: «من از این که پدر و مادرم از هم جدا شدند، به شدت ناراحت و عصبی بودم، از این که می دیدم مادرم برای بزرگ کردم من چقدر سخت کار می کند، و افسرده شدم. او تمام تلاشش را کرد تا من زندگی بهتری داشته باشم و حال از این که توانستم آرزوی او را برآورده کنم بی نهایت خوشحالم.»  

 ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

لئوناردو دی کاپریو

زمانی که لئوناردو دی کاپریو ۳ سال بیشتر نداشت، پدر و مادرش از هم جدا شدند و او توسط مادرش بزرگ شد. او همیشه در صحبت هایش از مادرش قدردانی می کند. «مادرم تنها فردی است که برایش الماس خواهم خرید زیرا که او تنها ارزشش را دارد.»

 ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند

 ادل

زمانی که این ستاره محبوب ۲ سال داشت، پدر او مادرش را ترک کرد، به همین دلیل مادرش مجبور شد که به تنهایی او را بزرگ کند. در سال ۲۰۱۲، زمانی که او با آهنگ «Someone Like You» برنده جایزه گرمی شد، از مادرش و رابطه نزدیکی که با او دارد، صحبت کرد.

ستاره هایی که از داشتن پدر محروم بودند


منبع: برترینها

دایان کیتون، بازیگری که فرهنگ لباس پوشیدن را تغییر داد

هفته نامه جامعه پویا – ترجمه امیر صدری: «لباس‌هایش قبل از خودش می‌آیند»، این جمله را من درباره «دایان کیتون» شنیده بودم؛ اما تا‌زمانی‌که او را ندیده بودم متوجه معنای آن نشده بودم، اگر بخواهم توضیح بدهم باید بگویم که وقتی او را می‌بینید شاید بهترین توصیفی که پیدا کنید این باشد که او «خیلی دایان کیتونی» است، درواقع او به‌نوعی الگوی خاص‌بودن است، حالا هم به‌اندازه همیشه… .

از اواخر دهه ۷۰، زمانی که او واژه «استایل شلخته» را وارد کتاب واژگان مُد کرد، تقریبا همیشه از او به‌عنوان یکی از الگوهای تأثیرگذار روی مد و سلایق عمومی نام برده می‌شود. او در اواخر همین دهه در فیلم آنی‌هال درخشید (فیلم‌نامه این فیلم را نامزدش در آن زمان یعنی «وودی آلن» نوشته بود و اساس داستان اقتباسی بود از رابطه غریب این دو در آن مقطع) و از آن پس هم شیوه لباس‌پوشیدنش بسیار معروف شد.

او چه می‌پوشید؟ مخلوطی از لباس‌های زنانه و مردانه، پیراهن یا کت و‌ شلوار با کراوات و کمربند و کلاه مردانه و زنجیر و انگشتر و عینک و کفش زنانه و… حالا البته کلاه‌های مردانه هنوز نمادی از نوع لباس‌پوشیدن خاص او محسوب می‌شوند. الهام‌بخش او در این کلاه خاص، «آرور کلمان»، بازیگر فرانسوی است: «او را سر صحنه فیلم پدرخوانده دیدم (کیتون در آن فیلم نقش کی را بازی می‌کرد، دختری که با مایکل کورلئونه ازدواج کرد. نقش مایکل را آل پاچینو، یکی دیگر از نامزدهای سابق او بازی می‌کرد).

 دایان کیتون، بازیگری که فرهنگ لباس پوشیدن را تغییر داد

او کلاه یکی از بازیگران مرد را برداشته بود و همیشه آن را روی سر می‌گذاشت. به خودم گفتم من هم باید چنین کلاهی سرم بگذارم. برای همین به گوودویل و ساپی میت رفتم و چند کلاه مردانه به شکل‌های مختلف خریدم…». البته حالا برند بارون‌هت کلاه‌هایی تولید می‌کند که مخصوص اوست و البته همه آنها در بازار هم پرفروش می‌شوند.

لباس‌های خاصِ یک مدل خاص

شلوارهای او هم خاص هستند، کاملا «آنی‌هال» با یک کمربند مثل کمربند وزنه‌بردارها که طراح لباس او طراحی کرده است. پیراهن راه‌راه سیاه و سفید با چند زنجیر بزرگ و یک یقه سفت ایستاده هم خاص به نظر می‌رسد. زیورآلاتش هم خاص است، چند دستبند و انگشترهای بزرگ و البته بسیار متفاوت با هم و یک مچ‌بند (بعضی از آنها اصل نیستند، در جعبه جواهراتم هر چیزی را که به نظرم ست باشد، برمی‌دارم و با هم استفاده می‌کنم).

موهایش تا سر شانه و نقره‌ای خاکستری است، چشمانش در پشت عینک سیاه و سفید می‌درخشد، حالت صورتش گاه به‌گونه‌ای است که احساس می‌کنی کاملا سرگرم شده و سرحال است و لحظاتی بعد حس می‌کنی همه‌چیز برای او بی‌معنی است. می‌گویند بخشی از شخصیت او این است که خود را معلق بین رهایی و تردید و همیشه در حالت از‌دست‌دادن نشان دهد، درعین‌حال که به‌شدت دوست دارد از خودش صحبت کند، به‌دلیل همین ویژگی‌ها رابطه خیلی خوبی با رسانه‌ها ندارد.

هنگامی که درباره فیلم جدیدش، Hampstead (که از جمعه ۲۳ ژوئن اکران آن آغاز شده است) حرف می‌زند، صدایش آرام است و خیلی شور و هیجانی از خود نشان نمی‌دهد. او در این فیلم نقش یک خانم بیوه آمریکایی در لندن را بازی می‌کند که بر اثر یک اتفاق با مردی گریزان از دیگران و انزواگزیده (برندان گلیسون) که برای ۱۷ سال خودش را در خانه و دور از دیگران حبس کرده آشنا می‌شود.

«من فیلم‌نامه رابرت فستینگر را خیلی دوست داشتم، چراکه درباره زنی هم‌سن من (۷۱ ساله) بود، کسی که خودش و معنای زندگی را گم کرده و یک روح سرگردان است و پس از آن ناگهان معجزه اتفاق می‌افتد. مثل وقتی که ما بی‌دلیل یک کار را انجام می‌دهیم و همان کار به‌ظاهر بی‌معنی بدل به فرصتی می‌شود که اجازه تغییر را به ما می‌دهد. این حالت فیلم‌نامه و توصیف این شرایط انسانی را دوست دارم».

با این حرف‌هایش حس می‌کنم در‌حال‌حاضر هیچ‌چیز عاشقانه‌ای در زندگی او وجود ندارد، هرچند شاید یک نوع دیگر از شادی در زندگی او باشد، یعنی لذت مادربودن. او ۲۰ سال قبل یک دختر را که حالا ۲۱ساله است، دکستر و بعد از آن یک پسر، دوک را که حالا ۱۶ساله است، به فرزندخواندگی پذیرفت.

 دایان کیتون، بازیگری که فرهنگ لباس پوشیدن را تغییر داد

ناگهان، احساس پوچی

از او می‌پرسم با تمام بالا وپایین‌‌شدن‌های مادربودن و تضاد آن با شغلش، حالا احساس می‌کند که رابطه مادر و فرزندی کاملا برای او تحقق یافته است؟ «بله، قطعا، اما خب همه مادران لحظاتی از نگرانی و اضطراب و حتی حس پوچی را در زندگی‌شان تجربه می‌کنند»، پس از کمی مکث ادامه می‌دهد: «این عجیب‌ترین احساس ممکن است. همیشه حس خوبی‌ داری و مطمئنی کار درست را انجام می‌دهی، اما ناگهان حس می‌کنی نکند همه‌چیز بی‌فایده و پوچ است. این باعث ناراحتی من می‌شود. دائم به این فکر می‌کنم که آیا آنها خوب زندگی می‌کنند و آیا درست فکر می‌کنند؟ آیا همه‌چیز درست خواهد بود؟».

کیتون خیلی اوقات تک‌‌سیلابی است و بسیاری از سؤال‌ها را با تک‌جمله پاسخ می‌دهد (آیا شما احساس پیری می‌کنید؟ بله… آیا فکر می‌کنی این فیلم فقط مخصوص افراد مسن است؟ نه) گاه انگار روح آنی‌هال در جسم او حلول می‌کند و بدل به آدمی متفاوت می‌شود، با کلامی غنی و پر از جزئیات و البته گاه شاید کمی نامفهوم، انگار که دارد بلندبلند فکر می‌کند.

در مقطعی از صحبت، بحث ما به مورد بیماری بولیما (حرص غذا‌خوردن) می‌رسد که او در حدود ۳۰ سالگی، زمانی که نامزد وودی آلن بود، از آن رنج می‌برد. «آن‌موقع تمام سعی خودم را می‌کردم که یک سوراخ بزرگ را پر کنم. اشتیاق زیادی برای خوردن داشتم. یک ولع پایان‌ناپذیر… نه برای یک غذای خاص، این ولع را برای همه‌چیز داشتم. نمی‌توانم آن را توضیح بدهم، توضیح آن خیلی سخت است. هنوز هم نمی‌دانم چرا این‌گونه بود، اما باید به شما بگویم چطور متوقف شدم. برای پنج روز در هفته برای مشاوره نزد یک خانم رفتم. وضعیتم واقعا بد بود، اما آن مشاوره‌ها من را نجات داد».

آیا وودی آلن درباره آن بیماری اطلاع داشت؟ «نه، نه، هیچ‌کس نمی‌دانست. من واقعا این موضوع را از همه مخفی کرده بودم، اما از او درباره این مشاور پرسیدم… خب، بله، شاید هم موضوع را می‌دانست، اما مطمئن نیستم. فکر کنم در یک مکالمه از او پرسیدم: شاید من باید پیش مشاور… آیا کسی را می‌شناسی؟».

«مدتی طولانی نزد مشاور می‌رفتم. از همه‌چیز حرف می‌زدم اما نه از موضوع اصلی، تا اینکه یک روز روی صندلی دراز کشیدم، به او نگاه نکردم و درنهایت همه آن حرف‌های درونی‌ام را بیرون ریختم. گفتم: «می‌دونی چیه؟ من این‌جوری هستم و هرگز هم تغییر نخواهم کرد… هرگز نمی‌تونم خودم رو متوقف کنم… او اصلا چیزی نگفت. فقط اجازه داد من حرف بزنم. من حرف زدم و حرف زدم و بالاخره احساس راحتی کردم، چون بالاخره اعتراف کرده بودم. باید بگویم من نابغه مخفی‌کردن چیزها هستم…».

البته رژیم غذایی او غیرمعمول باقی ماند: «گوشت و ماهی را از رژیم غذایی‌ام حذف کردم. چیزی که باقی ماند غلات بود و آجیل و پنیر. باید بگویم که وضعیت من خیلی عجیب بود. خب وقتی مشکل بولمیای شما – که سه سال در تمام لحظات همراهتان بوده- از بین می‌رود، رابطه شما با غذا عجیب می‌شود. ممکن است هر چیزی برای شما بدل به غذایی شود که اصلا نمی‌توانید بخورید.

 دایان کیتون، بازیگری که فرهنگ لباس پوشیدن را تغییر داد

من تا مدت‌ها عجیب غذا می‌خوردم».کیتون در سانتا آنای کالیفرنیا، به‌عنوان بزرگ‌ترین فرزند از میان چهار خواهر و برادر بزرگ شد. پدرش جک هال، مهندس عمران و مادرش دوروتی یک عکاس آماتور اما به‌شدت نوجو بود. در ۱۳سالگی، کیتون از مادرش خواست هزینه کند تا در کلاس‌های کنی آیکن که در تولیدات هنری محلی بود، درس بازیگری بگیرد: «اما کنی علاقه‌ای به من نداشت و استعدادی در من نمی‌دید و هرگز من را در هیچ کاری به کار نگرفت. خب طبیعی بود که من هم به‌شدت ناامید شدم..

مادرم به کنی ماجرای ناراحتی من را گفت و او هم به مادرم گفت من باید به کلاس‌های مدل‌شدن بروم، زیرا به نظر او نه خوب به نظر می‌رسیدم و نه خوب می‌توانستم رفتار کنم. به نظر او باید چیزهایی یاد می‌گرفتم تا زنانه‌تر و شیک‌تر به نظر برسم. این حرف‌هایش من را دیوانه کرد و از آن به بعد دیگر به کلاس‌هایش نرفتم».

گریز از اجتماع

دایان کیتون معتقد است همان مشاوره‌ها و درمان روان‌کاوی بوده که به او کمک کرده است بر گرایش‌های ضد اجتماعی غلبه کند؛ اما این کار سخت بوده و تلاش بسیاری نیاز داشته: «من واقعا برای زندگی در اجتماع و داشتن یک زندگی اجتماعی واقعی مناسب نبودم. فکر می‌کنم این از صفات خانوادگی ما بود. دوست داشتم کمی از دیگران جدا و خیلی اوقات را در انزوا باشم. من جوانی نبودم که تحصیل را تمام کند و وارد اجتماع شود و کار کند و روابط اجتماعی داشته باشد.

بلد نبودم دوست پیدا کنم و گروه و ‌دارودسته خودم را داشته باشم. البته چند دوست پیدا کردم و با آنها زمان می‌گذراندم، اما با وجود آنها هم هنوز وقت زیادی را تنهایی می‌گذراندم».در این جای بحث یاد خاطره‌ای از دوران کودکی می‌افتد که می‌گوید آن را فقط برای یکی، دو نفر تعریف کرده است. این خانواده هر آخر هفته به لاگونا بیچ می‌رفتند، زیرا پدر از آن غواصانی بود که اقیانوس را دوست دارند. یک روز، آنها در ساحل بودند و شاهد یک میهمانی شلوغ در یک چادر نسبتا بزرگ: «مردم غذا می‌خوردند و شوخی می‌کردند و می‌خندیدند. یادم هست با خودم فکر کردم چرا زندگی ما این‌طور نیست؟ چرا ما از این میهمانی‌ها نمی‌رویم… این آغاز درک من درباره این موضوع بود که ما واقعا اجتماعی نبودیم. ما مهربان بودیم، اما اجتماعی نه…».

 دایان کیتون، بازیگری که فرهنگ لباس پوشیدن را تغییر داد

احساس مفید بودن

او پس از گذر از ۳۰سالگی راهی برای اجتماعی‌شدن پیدا کرد که هم حس حضور در اجتماع را به او می‌داد و هم حس مهربان‌بودن را و البته او را دچار هراس هم نمی‌کرد. کیتون در آن مقطع به‌عنوان خیّر و همراه بنیادهای نیکوکاری در بیمارستان‌ها و خانه‌های سالمندان حضور می‌یافت و نقش همدم را برای افراد سال‌خورده یا درگیر با بیماری‌های صعب‌العلاج بازی می‌کرد: «حس می‌کردم باید کاری بکنم، هم برای خودم و هم برای دیگران، حضور در بیمارستان‌ها برایم سخت نبود، چون هم زمان چندانی را از من نمی‌گرفت و هم باعث می‌شد دائما تمرین مهربان‌بودن و سرگرم‌کننده‌بودن و شنونده خوبی‌ بودن بکنم..».

در‌حال‌حاضر او مشغول تجربه حالتی مشابه آن دوران در زندگی واقعی‌اش است، او چند روز هفته را به عیادت برادرش می‌رود که دچار مشکل دمانس ناشی از آلزایمر است و در مرکز نگهداری بیماران دچار اختلال‌های شناختی کالور سیتی بستری است: «فقط به دیدن برادرم نمی‌روم. آنجا بیماران زیادی هستند که با خیلی از آنها و اعضای خانواده‌شان دوست شده‌ام و به آنها سر می‌زنم و احساس مفید‌بودن و کار درست را انجام‌دادن می‌کنم».دایان کیتون همیشه مادرش را به‌خاطر خلق‌و‌خوی هنرمندانه و نیز همراهی با کارهای عجیب‌و‌غریب دختر بزرگش ستایش می‌کند. او می‌گوید مادرش همیشه «همراه دیوانه‌بازی‌های من بود و حتی من را تشویق می‌کرد…».

کیتون بخشی از شیوه لباس‌پوشیدن عجیب‌و‌غریبش را که بعدا الگویی برای بسیاری از جوانان و اصلا سبکی خاص در مد شد، مدیون مادرش می‌داند. کیتون به صنعت مد و سبک لباس‌پوشیدن اهمیت می‌دهد و معتقد است حیطه این صنعت حتی گسترده‌تر از سینماست، او مقایسه جالبی بین شهرهای لندن و لس‌آنجلس درباره سبک و سیاق لباس‌پوشیدن مردم عادی دارد: «به نظر من لندن پایتخت سبک لباس‌پوشیدن خیابانی است. در این شهر مردم هر روز که سر کار می‌روند در انتخاب لباس خود دقت می‌کنند و هر فرد سبک لباس‌پوشیدن خاص خودش را دارد.

لزوما هم افراد ثروتمند نیستند؛ اما در هر میزان درآمدی که باشند، سبکی مناسب شخصیت و فکر خودشان پیدا می‌کنند؛ اما در لس‌آنجلس تقریبا کسی سبک خاصی از لباس‌پوشیدن ندارد، مگر آدم‌های مشهور و سلبریتی‌ها…؛ یعنی افرادی که همیشه مورد توجه هستند و خب خیلی‌ها هم سعی می‌کنند درست مثل آنها لباس بپوشند…».از او می‌پرسم هنوز هم خیلی به موضوع انتخاب لباس و ظاهرش اهمیت می‌دهد؟ و آیا هنوز هم در این زمینه احساس اطمینان‌نداشتن و تردید دارد؟ پاسخ سؤالم را با حالتی دقیقا آنی‌هال‌وار می‌دهد: «خب فرار از درگیری با این موضوع برای من ممکن نیست؛ اجتناب‌ناپذیر است…

 دایان کیتون، بازیگری که فرهنگ لباس پوشیدن را تغییر داد

موضوع فقط درباره لباس‌پوشیدن نیست. همه زندگی ما با قطعیت‌نداشتن و با تردید درآمیخته، هیچ‌کس را پیدا نمی‌کنی که بتواند از تردیدهای پشت سر هم دور بماند. خب طبیعی است که وقتی در هیچ موردی تردید نداشته باشی خیلی خوب است، اما خب نمی‌شود…».

زندگی وقت فکر کردن به آدم نمی‌دهد

درنهایت مصاحبه را با این سؤال به پایان می‌برم که پس از همه مشکلاتی که پشت سر گذاشته و تجربیاتی که از سر گذرانده، آیا در‌حال‌حاضر خودش را خوشحال ارزیابی می‌کند؟ برای جواب سؤال وضعیت نشستن خود را تغییر داد، صاف روی لبه صندلی نشست، به چشمان من نگاه کرد و گفت: «خب نه، واقعا نه، من حتی نمی‌دانم خوشبختی دقیقا یعنی چه، وقتی کسی از من می‌پرسد خوشحالی یا خوشبختی نمی‌دانم درباره چه چیزی حرف می‌زند.

هیچ‌کس خوشحال نیست، نمی‌تواند خوشحال باشد، اما شما مشغول زندگی‌کردن هستید و زندگی‌کردن خیلی به شما وقت فکر‌کردن نمی‌دهد. البته چیزهایی هستند که مثل معجزه هستند، می‌دانید… چیزهایی که ممکن است یک روز در زندگی ما را خیلی مهم و متفاوت کنند، روزهایی که احساس خوشبختی خواهید کرد، اما درمجموع… نمی‌دانم درباره این سؤال چه باید بگویم…».

در اینجا توقف کرد و پس از چند لحظه ادامه داد: «به نظر من این یک سؤال مسخره است، زیرا هیچ‌کس واقعا نمی‌تواند خوشحال و خوشبخت باشد، اگر شما خوشحال هستید، به نظر من از لحاظ ذهنی بیمار هستید. منظورم این است که چیزهای غم‌انگیز بسیار زیادی در زندگی وجود دارند…».


منبع: برترینها

منوچهر آذری؛ صدایی که هر صبح جمعه منتظرش بودیم

منوچهر آذری می‌گوید در ایران کمدین‌های خیلی خوبی هستند اما متأسفانه کسی سراغ آن‌ها نمی‌رود.

 با صدایش سال‌های سال خاطره بازی کرده‌ایم و هر جمعه منتظر بودیم تا صدایش از رادیو پخش شود.”صبح جمعه با شما” جزو آن دسته از برنامه‌هایی بود که سال‌ها مخاطبان بسیاری را هر جمعه پای رادیو نگه می‌داشت و لحظات شاد و خاطره‌انگیزی را برای مخاطبانش رقم می‌زد. بعدها به تلویزیون هم آمد، هنوز باگذشت سال‌ها از اجرای برنامه‌هایش مردم او را به‌خوبی می‌شناسند و هر جا که باشد شادی و خنده را با خود به همراه دارد.

خنداندن ایرانی‌ها کار ساده‌ای نیست

منوچهر آذری جزو آن دسته از هنرمندانی است که همواره لبخندهایش به یاد مخاطب است و بس،  او دوست دارد لبخند را مهمان لبان مخاطبانش کند، هرچند که این کار به گفته او کار بسیار سختی است. البته ناگفته نماند که سوت‌های معروفش را هم مخاطبان رادیو به خاطر دارند. شوت زاده و آقای کارمندیان تیپ‌هایی بودند که در رادیو خلق کرد و ماندگار شد. در یکی از روزهای گرم تابستان میزبان منوچهر آذری شدیم و با او درباره سال‌های دور و نزدیک رادیو به گفت‌وگو نشستیم.

آقای آذری چه شد که به هنر علاقه‌مند شدید و سعی کردید وارد این عرصه شوید؟

هنر از بچگی در ذات و خون من وجود داشت. در آن زمان فضای خانواده‌ برای آن‌که من به سمت هنر بروم فراهم نبود ولی من خودم دودستی هنر را چسبیدم و رها نکردم. از دوره دبستان در مدرسه بچه‌ها را می‌خنداندم و همه مرا دوست داشتند. گاهی معلممان غیبت می‌کرد و مدیر مدرسه به من می‌گفت بچه‌ها را سرگرم کن. من سیاه‌بازی و نمایش‌های تخت حوضی آدم‌های مشهوری چون مهدی مصری و سعدی افشار را دیده بودم و کمدی لورل و هاردی هم تأثیر زیادی رویم گذاشته بود. چارلی چاپلین نابغه عالم سینمای آن دوره بود و من دیگر هیچ‌وقت نمونه او را در سینمای جهان ندیدم. چاپلین مخاطب را به‌صورت صامت و بدون دیالوگ می‌خنداند. این کار خیلی سختی است. کمدی دو نوع است. یکی کمدی‌هایی که آدم‌ها با صحبت کردن دیگران را می‌خندانند و دیگری کمدی‌های صامت که باید با پانتومیم و حالت اشاره مخاطب را خنداند.

خنداندن مخاطب با نوع دوم کمدی خیلی سخت‌تر است. هنر باید در خون آدم‌ها باشد. ای‌کاش می‌شد مثل آزمایش‌های کلسترول و تری گلیسیرید خون، یک آزمایش هم می‌گرفتند که ببینند در خون آدم‌ها هنر هست یا نه. در خون بعضی از آدم‌ها هنر هست و در خون بعضی‌ها نیست. درصد هنری که در خون آدم‌های هنرمند وجود دارد هم یکسان نیست. من شخصاً معتقدم که هنریک استعداد ذاتی است که خداوند در وجود بعضی از انسان‌ها گذاشته است. کلاس، دانشگاه و استاد در پرورش هنر مهم هستند اما هنر ذاتی است و باید در خون آدم باشد. یک نفر اگر صدای خوبی نداشته باشد، پیش هزار استاد هم برود، خواننده خوبی نمی‌شود. تارهای صوتی و حنجره که دیگر دست استاد نیست. این چیزها را خدا باید به آدم بدهد.

شما بافرهنگ مهرپرور خاطرات بسیار زیادی دارید و زوج هنری آن زمان را شکل داده بودید…

من دیپلمم را از هنرستان ادیب گرفتم و بعد برای ادامه تحصیل به هنرکده هنرهای دراماتیک رفتم. در آنجا لیسانس بازیگری، فن بیان و کارگردانی گرفتم. مهدی فروغ رئیس دانشکده هنرهای دراماتیک استاد من بود. من به کلاس‌های گریم آقای نصرت کریمی هم می‌رفتم. یادم است در آن سال‌ها به مدارس می‌رفتم و دانش‌آموزهایی که تئاتر دانش‌آموزی اجرا می‌کردند را گریم می‌کردم. الآن هم یک جعبه گریم در خانه‌ دارم. در سال ۴۲ در یک جشن بزرگ در تالار فرهنگ با فرهنگ مهرپرور آشنا شدم. در آن جشن که روز ۴ آبان سال ۴۲ برگزار شد، از هر مدرسه‌ای یک گروه نمایش در تالار فرهنگ جمع شده بود و نمایش اجرا می‌کرد.

من در آنجا بازی فرهنگ مهرپرور را دیدم و با خودم گفتم چقدر خوب کار می‌کند. جشن که تمام شد، در پشت‌صحنه جشن بافرهنگ مهرپرور صحبت کردم و قرار شد با همدیگر کارکنیم. فرهنگ خط خیلی خوبی داشت و فکر نویسندگی‌اش هم عالی بود. خط فکری ما دو نفر طنز و کمدی بود و همین موضوع یک دوستی بسیار خوب میان من و فرهنگ مهرپرور به وجود آورد. به دنبال کار هنری بودیم که یک روز در یک روزنامه‌ای آگهی مربوط به مجموعه تلویزیونی “خارج از محدوده” به کارگردانی آقای حسن خیاط‌باشی را دیدیم. ما به آنجا رفتیم و هر دوی‌مان را برای آن برنامه انتخاب کردند. در برنامه “خارج از محدوده” قرار شد که ما خارج از محدوده صحبت کنیم تا برای مردم جذاب باشد. خوشبختانه آن برنامه خیلی خوب از آب درآمد. فرهنگ مهرپرور هنرمند بسیار فرهیخته‌ای بود، ما در آن زمان برنامه‌های بسیار زیادی برای کودکان و نوجوان کارکردیم که هم رادیویی بود و هم تلویزیونی، سال‌های سال در رادیو باهم همکاری داشتیم و خاطرات بسیار زیادی از او دارم. متاسفم که فرهنگ در عنفوان جوانی به دیار باقی شتافت.

اشاره کردید به مجموعه تلویزیونی “خارج از محدوده “، چقدر این برنامه به شما کمک کرد که شناخته شوید؟

“خارج از محدوده ” شروع بسیار خوبی بود اما من‌ بعد از آن برنامه هنوز به آن صورت شناخته‌شده نبودم. بعد از برنامه “خارج از محدوده”، آقای خیاط‌باشی یک گروهی جمع کرد که علاوه بر من، رضا ژیان، محسن یوسف بیک، ایرج رحمانی، علیرضا جاوید نیا و فرهنگ مهرپرور نیز عضو آن بودند. حول‌وحوش سال‌های ۴۵-۴۶ بود که یک روز آقای خیاط‌باشی آمد و گفت که به ایشان پیشنهاد شده در رادیو کار کند. آقای خیاط‌باشی هم همه ما را با خودش به رادیو برد. آن موقع رادیو برای خودش عظمت و ابهت زیادی داشت و مثل امروز نبود. در رادیو آدم‌هایی مثل نصرت‌الله محتشم، اکبر مشکین، مهین دیهیم، توران مهرزاد، ژاله علو، شمسی فضل‌اللهی، مینا جعفرزاده، رامین فرزاد، صدرالدین شجره، بهزاد فراهانی، علی‌اصغر عسگریان کار می‌کردند و هرکدام از این‌ها برنامه‌های بسیار خوبی را اجرا می‌کردند. آن موقع برنامه جمعه رادیو را آقای شاهرخ نادری تهیه‌کنندگی می‌کرد که امروز به ایشان فرصت کار کردن نمی‌دهند. برنامه داستان‌های شب رادیو در آن زمان  کولاک به پا کرده بود. آقای مانی از گویندگان خوب آن زمان، گویندگی برنامه را بر عهده داشت و آقای مهدی شرفی تهیه‌کننده برنامه بود.

آقای مهدی سهیلی هم برنامه مشاعره داشت. در آن سال‌ها یک آقایی به نام عبدالکریم اصفهانی بود که خیلی حرفه‌ای‌تر از آقای حمید ماهی صفت تقلید صدای تمام گوینده‌های رادیو را انجام می‌داد. آقای مهدی علی‌محمدی که الآن در کار دوبله است، نقش‌های عاشقانه نمایش‌ها را بازی می‌کرد. تمام آدم‌های تئاتری آن سال‌ها ازجمله پرویز خطیبی، منوچهر نوذری، مرتضی احمدی و احمد قدکچیان هم در رادیو فعالیت می‌کردند. خانم ثریا قاسمی هم یکی از بهترین بازیگرهای رادیو بود. من قبل از آن‌که وارد رادیو ملی شوم، کارم را در رادیو باخانم قاسمی در رادیو ارتش شروع کرده بودم. زمانی که ما به همراه آقای خیاط‌باشی وارد رادیو شدیم، به ما گفتند هرماه ۴ جمعه دارد که اجرای برنامه یکی از جمعه‌های هرماه بر عهده آقای خیاط‌باشی است. اجرای سه برنامه دیگر را آقای فرخزاد، آقای نادری و آقای واثقی بر عهده داشتند. آقای خیاط‌باشی به همراهی ما یک برنامه ضبط کرد و اسمش را گذاشت “دوخت و دوز “. برنامه متنوعی بود و شنونده‌های زیادی هم داشت.

خنداندن ایرانی‌ها کار ساده‌ای نیست

متن‌هایی که اجرا می‌کردید را خودتان می‌نوشتید یا نویسنده داشتند؟

متن‌ها را نویسنده‌های حرفه‌ای آن سال‌ها ازجمله آقای عباس پهلوان، ابوالقاسم صادقی و صادق عبدالهی بودند که به‌عنوان طنزنویس در روزنامه‌های مختلف ازجمله روزنامه پرتیراژ “توفیق” کار می‌کردند. آن روزنامه عالی بود و همیشه هم رویکردی انتقادی داشت. حتی خاطرم هست که عکس طنز  امیرعباس هویدا را هم‌روی جلد زدند. فضای انتقاد در آن سال‌ها خیلی باز بود.

در آن سال‌ها تئاترهای لاله‌زار رونق زیادی داشتند و خیلی از علاقه‌مندان به هنرکارشان را در تئاترهای لاله‌زار آغاز ‌کردند. شما علاقه‌ای به حضور در تئاترهای لاله‌زار نداشتید یا فرصت اجرا در آن تئاترها برایتان پیش نیامد؟

در آن سال‌ها لاله‌زار مرکز علم و هنر تهران بود و علاوه‌ بر سالن‌های تئاتر، حدود ۱۰ سالن سینما هم داشت. من در تئاتر لاله‌زار نبودم چون کارم را از رادیو شروع کرده بودم و سطح کیفی رادیو بالاتر بود. چند سالی در خدمت آقای خیاط‌باشی بودم و در رادیو اجرای زنده می‌کردم. در همان سال‌ها آقای انوشیروان گروه کُر دختران را رهبری می‌کرد و یک آهنگ هم به من داد و من خواندم. من علم موسیقی نداشتم اما ارکستر را در اختیارم می‌گذاشتند و من می‌خواندم. بیشتر هم به سبک پاپ می‌خواندم. آقای شاهرخ نادری می‌گفت من از دست‌تو مانده‌ام که چطور در یک برداشت و بدون وقفه آن‌قدر خوب می‌خوانی. یک‌بار در حضور آقای نادری داشتم می‌خواندم که دیدم یک نفر سرش را آورد داخل اتاق. آقای حمید قنبری کارگردان برنامه “صبح جمعه ” بود. مرا صدا کرد و گفت بیا تا ببینمت.

آن زمان بال درآورده بودم چون او یکی از بزرگ‌ترین کارگردان‌های رادیو بود. آقای قنبری به من گفت تو موسیقی خوانده‌ای؟ گفتم نه. گفت پس چطور آن‌قدر در موسیقی بااستعدادی؟ من جوابی ندادم تا این‌که ادامه داد و گفت تو خیلی خوب تماشاچی را با خودت همراه می‌کنی و سالن را می‌چرخانی، سه‌شنبه هفته بعد دعوت من هستی! خیلی اتفاق عجیب و شگفت‌انگیزی بود. آقای قنبری مرا برای اجرا با آقای غلامحسین بهمنیار، علی تابش، مرتضی احمدی، احمد قدکچیان، مهین بزرگی و تاجی احمدی دعوت کرده بود. مگر همچنین چیزی می‌شود؟ ضربان قلبم تا روز سه‌شنبه دو برابر شده بود. خیلی خوشحال بودم که قرار است با این بزرگان همکاری کنم. خودم را روز سه‌شنبه آماده کردم و به استودیو رساندم. آقای قنبری مرا به همه معرفی کرد و گفت آقای منوچهر آذری از امروز به بعد همکار ما می‌شود.

اولین متنی که آقای قنبری به من داد، گفت تو نقش یک شاگرد تعمیرکار راداری و اسمت هم غضنفر است. من متن را نگاه کردم و دیدم چقدر متن سنگین و زیادی است. متنی نبود که بشود آن را راحت خواند، اما حافظه آن زمان من خیلی قوی‌تر از امروز بود و خیلی خوب تداعی معانی می‌کردم. به همین خاطر من متن را برداشتم و با زنده‌یاد امید بیداریان که ضربی زن بود تمرین کردم و در اجرا هم بسیار موفق بودم. از بداهه هم خیلی زیاد استفاده می‌کردم. اسم برنامه آقای قنبری ابتدا “شما و رادیو” بود و بعد از انقلاب به “صبح جمعه با شما ” تغییر کرد. درنهایت هم‌تغییر عنوان داد و نامش شد “جمعه ایرانی”. بعدازآن برنامه کار من دیده شد و از برنامه “داستان‌های شب” و همچنین از گروه کودک به سراغ من آمدند و من کارهای متعددی در رادیو انجام دادم.

در حال حاضر اکثر همکاران پیشکسوت و جوان شما می‌گویند که به خاطر عشق و علاقه‌ای که دارند در رادیو مانده‌اند و کار می‌کنند چون در رادیو نمی‌شود کسب درآمد کرد. آیا در دوره جوانی شما هم شرایط همین‌طور بود یا آن موقع راحت می‌شد از کار در رادیو ارتزاق کرد و به درآمد خوب و دهان‌پرکنی رسید؟

آن موقع هم شرایط مالی برای کارکنان رادیو همین‌طور بود، اما شرایط معنوی‌شان فرق می‌کرد. چون رادیو در آن سال‌ها جایگاه ویژه‌ای داشت و همه برایش ارزش قائل می‌شدند. من یک رادیو خریدم به قیمت ۳۰۰ تومان. آن رادیو را با سلام‌وصلوات به خانه بردیم و گذاشتیمش روی طاقچه. اگر آن ۳۰۰ تومان را خرج خرید یک زمین می‌کردم، الآن میلیاردر بودم. آن موقع هم در رادیو پول نبود ولی عشق زیادی در آن جریان داشت. من ساعت‌ها در دفتر رادیو می‌نشستم و کار می‌کردم و هیچ‌وقت هم پول رادیو مدنظرم نبود. عاشق رادیو بود و هستم اما الآن اشتیاقی برای کار کردن در رادیو ندارم. الآن خیلی پیشنهادها برای کار کردن در رادیو دارم اما وقتی آن‌ها برای من ارزشی قائل نمی‌شوند، دلیلی ندارد به رادیو بروم.

تلویزیون به خاطر این‌که هم صوت دارد و هم تصویر، مخاطبان بیشتری را جذب خودکرده و رادیو برای آن‌که مخاطبانش را از دست ندهد، باید تلاش بیشتری انجام بدهد. شما در زمان اوج فعالیتتان در رادیو چقدر نیازسنجی می‌کردید و آیتم‌هایتان را از مشکلات مردم درمی‌آوردید و به آن‌ها ارائه می‌دادید؟

آقای احمد شیشه‌گران و آقای حسین توکل که مشترکاً برنامه “صبح جمعه با شما ” (جمعه ایرانی) را تهیه می‌کردند، این کار را خیلی خوب انجام می‌دادند. آن‌ها با عشق و علاقه کار می‌کردند و خودشان هم‌متن می‌نوشتند. من برنامه‌های “لبخند پیروزی”، “لبخند نوروزی” و “سلطان سران” را با آقای شیشه‌گران کارکردم. آقای شیشه‌گران یکی از کسانی بود که نیازهای جامعه را موبه‌مو می‌دانست و همیشه نظر ما را هم قبول می‌کرد. برنامه “صبح جمعه با شما” را در ۳ روز ضبط می‌کردیم. آقای جاوید نیا، آقای نوذری و چند نفر دیگر هم در آن برنامه حضور داشتند و آقای محمد حاج حسینی اکثر ترانه‌ها را می‌نوشت و من هم موسیقی می‌خواندم. آقای حسین توکل قلم‌به‌دست بود و نگارش متن کل برنامه و ویرایش آن را انجام می‌داد. در حال حاضر آقای توکل بزرگ‌ترین تهیه‌کننده رادیو است، اما هم او و هم آقای شیشه‌گران کنار گذاشته‌شده‌اند.

خنداندن ایرانی‌ها کار ساده‌ای نیست

چند نفر از دوبلورها ازجمله آقایان والی زاده، عرفانی و افضلی و خانم‌ها ناظریان، بهروان و حجت هم همراه ما بودند و گویندگی برنامه را انجام می‌دادند. در طول ۱۲ سالی که آقای ضرغامی رئیس صداوسیما بود، خیلی از برنامه حمایت کرد. آقایان خجسته و حسینی هم موضع حمایتی نسبت به برنامه داشتند اما آقای سرافراز بدون آن‌که جلسه‌ای با ما بگذارد، ضبط برنامه “جمعه ایرانی” را قطع کرد. بعدها گفته بود که ما برنامه‌ای می‌خواهیم که انتقادی نباشد و آهنگ‌های آن‌ور آبی را تغییر ندهند و روی ملودی‌های آن‌ها نخوانند. ما یک اکیپ ۶۰-۷۰ نفرِ بودیم که در آن برنامه کار می‌کردیم، همه‌ ما را کنار گذاشتند. یک عده در برنامه‌های دیگر کارکردند و یک عده هم دیگر هیچ‌وقت به رادیو برنگشتند. خانم پاکروان، آقای جمشید مقدم، آقای حسین توکل، آقای عباس محبی، آقای احسان کرمی، آقای رضا عبدی، آقای عباس محبی، آقای جاوید نیا و خیلی‌های دیگر در برنامه “صبح جمعه با شما” (جمعه ایرانی) حضور داشتند. گروهمان نوازنده‌های گیتار، سنتور، تار و ضرب داشت و آقای امیر مدرس هم در برنامه برای ما خوانندگی می‌کرد. یک‌بار در یک جشنواره‌ای به نام “طنز و تبسم ” از مردم نظرخواهی شد که میان ۵۵ شخصیت رادیویی، کدام‌یک را محبوب‌تر می‌دانند، من در آنجا رتبه اول را آوردم و آقایان مدرس، جاوید نیا و محبی رتبه‌های بعد را کسب کردند.. من چنین شرایطی در رادیو داشتم و آن‌وقت قدر ما را ندانستند.

کاراکترهای شوت زاده و کارمندیان از کاراکترهای محبوبی هستند که شما در رادیو بازی کردید. مردم شمارا بیشتر با کدام‌یک از این کاراکترها می‌شناسند؟

مردم مرا با هیچ کاراکتری نمی‌شناسند و به‌عنوان منوچهر آذری که خدمت گذار همه ایرانیان است و می‌خواهد آن‌ها را بخنداند می‌شناسند. من ۴۰ سال در رادیو کارکرده‌ام و آن‌قدری سابقه کاری دارم که مردم صرفاً روی یکی از کاراکترهای من متمرکز نشده باشند. در برهه‌های زمانی مختلف با کاراکترهای متفاوت شناخته‌شده‌ام و همین باعث شده که مردم درنهایت مرا با عنوان منوچهر آذری بشناسند. تشخیص مردم بسیار درست است و نمی‌شود به راحتی آن‌ها را گول زد. ممکن است نتوانند به خاطر مشغله‌ها و گرفتاری‌هایشان از ما حمایت کنند ولی مردم ما هنردوست و فهیم هستند و به آن‌هایی که بر ای‌شان کارکرده‌اند، علاقه شدیدی دارند.

مردم از آقایان محمدعلی کشاورز، عزت‌الله انتظامی و جمشید مشایخی خاطره‌های خوب دارند و آن‌ها را دوست دارند. مرا هم به خاطر شادابی و بشاشیتی که در چهره و در باطنم هست دوست دارند و من هم بنده خداوند و نوکر مردم این سرزمین هستم و دوستشان دارم. من از حق توفیق خدمت خواستم و حق گفت چه توفیقی بهتر از این‌که مردم را بخندانی؟ واقعیت این است که خنداندن مردم ایران کار ساده‌ای نیست. در خارج از کشور کمدین‌ها ممکن است با جملات بی‌مزه هم از مردم خنده بگیرند، اما مردم ما سخت می‌خندند و یک کمدین باید خیلی حرفه‌ای و کاربلد باشد که بتواند آن‌ها را بخنداند. این حرفه‌ای بودن هم  با ۱۰ سال سابقه کار به دست نمی‌آید و باید ۴۰ سال صادقانه و با دقت کارکرد تا به آن رسید.

بعد از ۴۰ سال فعالیت در عرصه‌های مختلف هنری، وقتی امروز مردم شمارا در کوچه و خیابان‌ می‌بینند چه واکنشی نشان می‌دهند؟

واکنش مردم عالی است. من به بازار تبریز رفتم و در آنجا آن‌قدر عکس از من گرفتند که به‌زور توانستم از آن جمع بیرون بیایم. چهره من برای مردم آشنا است و مردم با من خاطره دارند. هر کسی مرا می‌بیند سریعاً می‌گوید منوچهر آذری اینجاست. الآن چه بازی کنم و چه نکنم، مردم مرا می‌شناسند و خدا را شکر دوستم دارند. من هم همین‌که روی صحنه می‌روم و مردمی که صبح تا شب سختی‌های زیادی کشیده‌اند و چهره‌شان عبوس شده را می‌خندانم، خودش افتخار بزرگی است. دیگر چه می‌خواهم؟ این به خاطر محبتی است که مردم به من دارند. تا زمانی که من زنده‌ام، کسی نباید توقع غم از من داشته باشد.

من دوست دارم مردم را شاد کنم و تا به امروز به هر برنامه‌ای که رفته‌ام، برای بار دوم و سوم هم از من دعوت به عمل‌آورده‌اند. من معتقدم در ایران کمدین‌های خیلی خوبی وجود دارند اما متأسفانه کسی به سراغ این‌ها نمی‌رود. الآن چند سالی است که در مورد مکس امینی صحبت می‌شود و می‌گویند آقای امینی در آمریکا خوب مردم را می‌خنداند اما من برنامه‌های ایشان را دیده‌ام و به نظرم کار خیلی خاصی انجام نمی‌دهد. الآن آقای مهران غفوریان خیلی کمدین خوبی است و فقط باید ایشان را به کار گرفت. من با مهران در یک فیلم به نام “من پلیس نیستم” هم‌بازی هم بوده‌ام و می‌دانم چقدر کارش خوب است. آقای مهران مدیری هم کار بلد است و خیلی حرفه‌ای کارگردانی می‌کند اما من از این‌ها گله‌ دارم که چرا سراغ ما نمی‌آیند. نمی‌دانم حسادت می‌کنند و می‌ترسند روی دستشان بزنیم یا مرا دوست ندارند.

فیلم سینمایی “ساعت ۵ عصر” را تماشا کرده‌اید؟ نظرتان درباره نخستین ساخته سینمایی مهران مدیری چیست؟

آقای مدیری واقعاً کارگردان توانایی است. من فیلم “ساعت ۵ عصر” را هم دیدم و به نظرم به لحاظ ساخت خیلی عالی بود. گرچه صحنه‌های بهشت‌ زهرای آن کمی مرا اذیت می‌کرد. البته همه‌اش واقعیت بود و الآن خیلی‌ها بدون حضور بستگانشان دفن می‌شوند ولی این صحنه‌ها برای من ناراحت‌کننده بود. من در برنامه “دورهمی” از آقای مدیری خواهش کردم و گفتم در کارت به من هم یک نقش بده. ایشان به من قول داد این کار را بکند ولی هیچ خبری نشد. بااین‌حال هیچ‌وقت نمی‌شود کتمان کرد که مهران مدیری کارگردان فوق‌العاده‌ای است و دوربین، زاویه، پلان و سکانس را خیلی خوب می‌شناسد. گرچه آقای مدیری به رادیو آمد و در آنجا موفق نشد. من این را در “دورهمی” هم به خود ایشان گفتم.

خنداندن ایرانی‌ها کار ساده‌ای نیست

شما چند نوار قصه هم برای بچه‌ها ضبط کردید. آن کارها چقدر موفق بودند؟

تعداد نوار قصه‌هایی که من برای بچه‌ها کارکرده‌ام خیلی زیاد است. آقای حمید عاملی یک مؤسسه‌ای به نام “سلام بچه‌ها ” داشت و در آن برای بچه‌ها نوار قصه ضبط می‌کرد. من یک نوار قصه ماندگار برای بچه‌های این مملکت خواندم و نقش روباه قصه “خروس زری پیرهن پری” نوشته احمد شاملو را اجرا کردم. با فرهنگ مهرپرور هم قصه‌های زیادی خواندم. اوایل انقلاب برنامه‌های کودک زیادی ضبط می‌کردم و هم‌زمان در کار بزرگ‌سال هم مشغول بودم. من بچه‌ها را خیلی دوست دارم و هر کاری از دستم بربیاید برای آن‌ها انجام می‌دهم. چند وقت پیش برای کمک به بچه‌های معلول به مشهد رفتم و در آنجا برای آن‌ها ۹۰ میلیون تومان جمع کردم، بدون آن‌که خودم بخواهم یک قران از آن‌ها بگیرم. حتی همسرم تأکید کرد که من غذایم را هم با خودم ببرم تا از پولی که قرار است برای بچه‌ها جمع شود، حتی یک قران هم استفاده نشود. من انجام‌وظیفه کردم و به همین خاطر مردم مشهد مرا خیلی دوست دارند. تمام مردم ایران مرا دوست دارند و امیدوارم این مردم همیشه شاد باشند.

در این سال‌ها هیچ‌وقت نخواستید وارد کار دوبله شوید؟

من کارت عضویت انجمن دوبله را دارم و آقایان ممدوح و اسماعیلی کارت دوبله‌ام را امضاء کرده‌اند. افتخار می‌کنم که عضو کوچکی از جامعه بزرگ دوبله هستم. دوبلورها مرا به دوبله دعوت می‌کنند اما من نمی‌روم چون وقتی وارد کاری بشوم که کار من نیست، خیلی زود پشیمان می‌شوم. دوست دارم کاری را انجام بدهم که می‌دانم در آن می‌توانم نهایت توانایی‌هایم را به کار بگیرم و موفق شوم.

جلوی دوربین بودن برای شما سخت‌تر است یا قرار گرفتن در پشت میکروفن رادیو؟

هیچ‌کدام. برای من هیچ‌کدام از این کارها سخت نیست چون در هر دوی‌شان مهارت دارم. من تئاتر هم کار کرده‌ام و با دوستان دوبلور ازجمله آقایان عرفانی، جاوید نیا و ناظریان در گلریز روی صحنه رفته‌ام که نمایش‌های ما خیلی هم شلوغ بود اما ازآنجایی‌که نصف درآمد تئاتر را سالن می‌برد، دیدم نمی‌صرفد و هیچ پولی برای من نمی‌ماند. البته من هیچ‌وقت به مادیات فکر نکرده‌ام اما آن کاری که در گلریز انجام می‌دادم، حتی نیازهای ضروری مرا هم نمی‌توانست تأمین کند. مرا الآن به تماشای خیلی از تئاترها دعوت می‌کنند اما خیلی زیاد به دیدن تئاتر نمی‌روم چون خنداندن من کار سختی است و وقتی بعضی از تئاترها را می‌بینم، یاد اجراهای خودم می‌افتم و در مقایسه این اجراها متوجه می‌شوم که تئاترهای امروزی خیلی نمی‌تواند مرا راضی کند.

کار کدام‌ یک از هنرمندهای ایرانی باعث می‌شود خنده روی لب‌هایتان بیاید؟

من بازیگرهای زیادی همچون آقای انتظامی و آقای مشایخی را دوست دارم اما اگر بخواهم از کمدین‌ها مثال بزنم، از کار آقای اکبر عبدی خیلی خوشم می‌آید. من در فیلم “سایه خیال” با آقای انتظامی هم‌بازی بودم و از حضور در کنار آقای انتظامی خیلی لذت بردم. بعد از انقلاب حدوداً ۱۰-۱۲ فیلم بازی کردم. در چند سریال هم ازجمله سریال “آشپزباشی” بازی کردم و در آن سریال با آقای پرویز پرستویی هم‌بازی بودم که ایشان را هم خیلی دوست دارم.

چرا در حوزه تصویر حضور خیلی پررنگی نداشتید؟

باید از من بخواهند که بروم. نمی‌دانم چرا پیشنهادات زیادی به من ندادند. به‌هرحال روزی دست خدا است و من بلد هستم پول دربیاورم. من باید برای خانواده‌ام کسب درآمد کنم و لازم است کارکنم. درنتیجه نمی‌توانستم منتظر بمانم تا به من پیشنهاد سینمایی و تلویزیونی بدهند. در رادیو کار کردم و بعد هم کارهای صحنه‌ای انجام دادم. به خیلی جاها هم مرا دعوت کردند اما هیچ‌وقت به آنجاها نرفتم. مثلاً به من می‌گفتند بیا در مراسم قرعه‌کشی حضورداشته باش، یا می‌گویند بیا در ردیف اول شب‌شعر بنشین اما من نمی‌روم و می‌گویم شاعر نیستم و بروید شاعر بیاورید.

شما در سریال “هزاردستان” زنده‌یاد علی حاتمی به ایفای نقش پرداختید. چه خاطره‌ای از آن زمان در ذهن دارید؟

خدا رحمتش کند. او هم مانند نوذری، از آن هنرمندانی بود که تاریخ دیگر به خود نمی‏ بیند. او به دنبال بازیگر بود، حتی برای سیاه لشگرهایش نیز می‌خواست که از بازیگر بهره بگیرد. او مرا دعوت به کارکرد و به زبان خودمانی گفت که آذری، جلوی گراند هتل خلوت است، می‏خواهم آنجا را زنده کنی. آیا نقش این دربان را که کوتاه است بازی می‏ کنی؟ چون دیالوگ ندارد. من گفتم: این افتخار من است که با شما همکاری کنم. رل کوچک و بزرگ ندارد و از آرزوهای من است که در کار شما بازی کنم. خلاصه، نقش را بازی کردم و ایشان بعد از اولین برداشت، خیلی مرا تحسین کردند و گفتند که: چطور توانستی آن لحظه، این کار را بکنی؟ خلاصه، کاری که قرار بود من دو یا سه قسمت بازی کنم تبدیل شد به بیست‌وشش قسمت! حتی دستور دادند که برای من دودست لباس بدوزند، چون می‏گفتند که تحرک آذری زیاد است و ممکن است که لباس پاره شود. این فیلم در زمان جنگ و بمباران‌ها ساخته شد و زمانی که صدام بمب می‌انداخت ما در این فضا که آن موقع بیابانی بیش نبود فیلم را ساختیم.

شما پیش‌ازاین از تشکیل یک کمیته برای حضور اعضای هنر و مراودات آن‌ها گفته بودید و امروز مؤسسه هنرمندان پیشکسوت تقریباً همین کار را انجام می‌دهد تا چه اندازه فعالیت‌های این موسسه را پیگیر هستید؟

مؤسسه هنرمندان پیشکسوت‌ را معاونت ریاست جمهوری راه‌اندازی کرده و الآن سید عباس عظیمی مدیرعامل این مؤسسه است. مؤسسه هنرمندان پیشکسوت، امثال ما را دعوت می‌کند و پرونده‌ای برای ما تشکیل داده و برنامه‌هایی بر ای‌مان تدارک می‌بینند. همین ماه قبل جشن تولد هنرمندان پیشکسوت متولد تیرماه را گرفتند که من هم همراه چند نقاش، تهیه‌کننده، کارگردان و موسیقیدان جزو آن‌ها بودم. یک عده از پیشکسوت‌ها در سن و سال‌های بزرگ‌تر از من بودند و حتی راه رفتن هم بر ای‌شان به‌سختی امکان‌پذیر بود. این خیلی کار قشنگ و جالبی بود که مؤسسه هنرمندان پیشکسوت انجام داد. یکی دیگر از کارهای جالب مؤسسه هنرمندان پیشکسوت این است که محلی را به وجود آورده تا هنرمندان پیشکسوت بتوانند بعدازظهرها به آنجا بروند و در آنجا چای بنوشند و دورهم باشند. همچنین قرار شده این مؤسسه به هنرمندان پیشکسوت زمین هم بدهد که این کار جنبه حمایتی دارد و بسیار ارزشمند است. کمک دیگر مؤسسه هنرمندان پیشکسوت این است که اگر خدایی نکرده یک هنرمندی فوت کند، کارهای تشییع پیکر او را انجام می‌دهد و یا در زمان بیماری، از هنرمندان پیشکسوت حمایت می‌کند. مؤسسه هنرمندان پیشکسوت مؤسسه خوبی است ولی عده زیادی از هنرمندان هنوز عضو آن نیستند چون این مؤسسه در حال حاضر ۸۰۰ عضو دارد و بودجه‌اش برای پذیرفتن عضوهای جدید کم است. آقای نوبخت سخنگوی دولت از حامیان این مؤسسه هستند که امیدوارم در کابینه جدید آقای روحانی هم باشند و از این نوع همایش‌ها حمایت کنند.

در حال حاضر مشغول کار جدیدی نیستید؟

خیر. همان‌طور که قبلاً هم گفتم، دوست دارم درجایی باشم که متعلق به من است. نمی‌خواهم کارهایی را انجام بدهم که به من ربطی ندارد. بعد از آن‌که برنامه “جمعه ایرانی” را تعطیل کردند، من دیگر در رادیو کار نکردم و فقط یک برنامه اینترنتی با آقای سعید توکل کارکردم. من ۷۲ سال دارم و در این ۷۲ سال با خیلی از هنرمندان برجسته‌کار کرده‌ام که بعضی‌هایشان الآن در قید حیات نیستند. این‌ها هنرمندانی بودند که برای حوزه‌های مختلف تئاتر، سینما، دوبله و رادیوی کشور زحمت کشیدند. من سال‌ها در تلویزیون، رادیو، سینما و تئاتر برای بچه‌ها، جوان‌ها و بزرگ‌سال‌ها کارکردم و الآن به کارهای صحنه‌ای رسیده‌ام. مدیران هنری کم‌وبیش بااخلاق و روحیه من آشنا هستند و متأسفانه نمی‌دانم چرا خاطری از من ندارند. من با آقای رضا عطاران در این مورد صحبت کردم و به رضا گفتم چرا مرا برای فیلمت انتخاب نکردی؟ گفت باور کن اصلاً در ذهنم نبودی. به رضا حق می‌دهم چون الآن مشغله‌ آدم‌ها زیاد است و مشغله‌ آدمی چون رضا عطاران بیشتر از بقیه هم می‌تواند باشد. به همین خاطر شاید فقط افرادی که اطراف خودش هستند را یادش بیاید. الآن کار هنری رابطه‌ای است، نه ضابطه‌ای.

برنامه اینترنتی که اشاره کردید با آقای توکل کار می‌کنید چه برنامه‌ای است؟

آقای توکل با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد یک پایگاه اینترنتی بانام “شاد شو” به آدرس shadshow.ir راه‌اندازی کرده و برنامه‌های تصویری می‌سازد. خیلی‌ها با آقای توکل کار می‌کنند و من هم با ایشان در آن برنامه‌ها همکاری دارم. آقای توکل طبقه اول خانه خودش را به استودیو تبدیل کرده و ۴۰۰ میلیون تومان هم به شهرداری داده که اجازه بدهد در آنجا کاربری بشود. خدا را شکر استقبال از این برنامه خوب است و هر ویدئویی که در تلگرام این پایگاه اینترنتی آپلود می‌شود، ۲ تا ۵ هزار بازدید می‌خورد که در این گستردگی حجم اطلاعات در تلگرام، آمار خوبی است. آقای احسان کرمی، آقای امامی، آقای اصغر حسین زاده، آقای عبدی و خانم الهام صفری زاده ازجمله کسانی هستند که در این برنامه‌ها حضور دارند.


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ سلفی دردسرساز و شجاعی تنها

برترین ها – ایمان عبدلی:

سلفی گیرندگان یا (شانتاژهفته)

 روز تحلیف عده ای از نمایندگان ذوق زده می شوند و با موگرینی سلفی می گیرند. این سلفی آن قدر بزرگ می شود که کل مراسم تحلیف را تحت الشعاع قرار می دهد. اصلا هر چه که در آن جا گذشت، انگار در مقابل این سلفی بی اهمیت بوده. اما آیا واقعا از این سلفی اتفاق مهم تر دیگری نبود؟ از این بزرگنمایی و شانتاژ رسانه ای چه کسانی سود می برند؟

می شد یک مراسم تحلیف کم سرو صدا تر داشت. مثل همیشه با همان ترکیب حامد کرزای و فرستاده سوریه  و چهار کشور آفریقایی مراسم را برگزار کرد، اما حضور موگرینی و دایره ی گسترده و تقریبا آبرومند مهمانان خارجی انصافا مراسم تحلیف روحانی را کمی آبرومند تر از دوره های گذشته کرده بود. حضور و وجود هر مهمان وزن و اعتباری است برای دولتی که در آغاز راه است آن ها هر کدامشان انگار با حضورشان تایید می کنند که روحانی شایسته این جایگاه است. دیده اید مراسم عروسی را که صاحب مجلس دل توی دلش نیست که آمار مهمان ها بیشتر باشد و صندلی ای خالی نماند تا که به قولی آبرو داری کرده باشند. حالا همان فضا را در مقیاسی بزرگتر و رسمی تر و جدی تر تصور کنید. برای روحانی و نزدیکانش، این که ۱۰۳ کشور نماینده فرستاده اند به نوعی آبرو داری است. برای دسته ی مخالف هم خب کمی آزار دهنده است که چرا مثلا در دولت اسبق این اتفاق نیفتاد و حالا می افتد، پس طبیعتا دنبال پتکی هستند که کل مراسم را زیر سوال ببرند. پتک همان سلفی بود؛ رسانه ها هم از آن استقبال کردند. اتفاقا این بار و در این استقبال رسانه های اصلاح طلب هم در کنار اصولگریان بودند و  سلفی به شکل عجیبی بزرگ شد.

یک هفته و چند چهره؛ سلفی دردسرساز و شجاعی تنها 

این که چرا چنین موج های کاذب خبری انقدر دامنه دار می شود، خیلی مساله پیچیده ای نیست. رسانه ها بعضا بنا به دلایل مختلف از پرداختن به مسائل کلان بازمانده اند، کمی تحدیدها و کمی هم مصلحت سنجی های کاذب حزبی آن ها را فشل و ناتوان کرده. از همین رو حواشی را با قدرت و آزادی بیشتری پرداخت می کنند. به دنبال خبرها واتفاقات دسته دومی اند که پوشش و پرداختش به هیج جا بر نمی خورد و از طرفی هم با استقبال مردم مواجه می شود. طبع رسانه ای مردم هم این گونه تربیت یافته که مثلا از کلیت یک مسابقه فوتبال، ناراحتی فلان بازیکن هنگام تعویض در ذهنشان می ماند. یعنی حواشی کاملا بر متن غلبه می کند. رسانه ها ناتوانند، مردم را جور دیگری پرورش داده اند و مردم هم حاضری خور شده اند و اط لحاظ ذهنی کلیشه ای رفتار می کنند. این وضعیت، گروه ها و افراد صاحب نفوذ را به صرافت می اندازد مقاصد خودشان را در جامعه به شکل کوتاه مدت پر رنگ کنند وهمین هم باعث می شود که با موج های خبری کوتاه مدتی مواجه باشیم که با فاصله گیری از آن ها متوجه کاذب بودنشان می شویم. ذوق زدگی نماینگان در سفی گرفتن با موگرینی اتفاق مثبت و قابل افتخاری نیست، اما یک فاجعه هم نیست. برای مبحث رسانه ای بحث های اولویت دار دیگری هم هست.


شجاعی و حاج صفی یا (خاطیان هفته)

شجاعی و حاج صفی دو بازیکن لژیونر مجبور به بازی در مقابل تیمی از رژیم صهیونیستی شدند. عدم حضور مقابل ورزشکاران رژیم صهیونیستی سال ها قبل ساده تر بود و تبعات کم تری داشت، حالا اما دنیا کوچک تر شده برخورد و بازخورد ها بیشتر به چشم می آید، نمی شود هم به فکر توسعه ورزش بود و هم با چنین حواشی ای ادامه داد.

شاید وقت آن شده با تهیه و تنظیم قانونی روشن تکلیف ورزشکاران بلاتکلیف ایرانی مشخص شود. مطمئن باشید همین حالا شجاعی و حاج صفی در مخمصه ای گیر کرده اند که هیچ فوتبالیستی دوست ندارد در آن قرار بگیرد. از طرفی تحت قرار داد یک تیم باشگاهی قرار دارند و در سال منتهی به جام جهانی کلی دغدغه و وسواس دارند که جایگاهی داشته باشند که ترکیب تیم ملی را از دست ندهند. از طرفی هم می دانند که خیلی ها این جا کمر بسته اند که با همین حواشی آن ها را حذف کنند. آن هایی هم که نشسته اند حکم صادر می کنند و خط و نشان می کشند راحت ترین و امن ترین کار را می کنند. کار سخت این است که جوری موضع بگیریم که آینده این دو نفر به خطر نیفتد. حالا گیریم اشکان دژآگه قبل تر در چنین شرایطی رفتار دیگری داشته،دژآگه و جهانبخش توانستند و این ها نتوانستند، حاشا به غیرت اشکان و جهانبخش و یک حسرت برای شجاعی و حاج صفی که نتوانستند آن طور که باید رفتار کنند(و با مواضع همیشگی کشورمان در مقابل آن رژیم غاصب هماهنگی نداشتند) و اما حالا گذشته، کاش با رافت بیشتر و به واسطه تلاش هایی که داشته اند، بخشیده شوند و البته با لحاظ کردن مواردی دیگر به هیچ وجه اجازه تکرار این اشتباه داده نشود.

یک هفته و چند چهره؛ سلفی دردسرساز و شجاعی تنها 

 مضاف بر این که همه می دانیم و بی تعارف این عدم حضور ها در میان برخی از مردم منتقدانی دارد که رفتارهای این چنینی را مبهم تصور می کنند.همان فضایی که علیپور(روحانی سازمان لیگ) هم با مصاحبه چند روز پیشش بر آن صحه گذاشت. همان مصاحبه ای که برای عدم حضور مقابل صهیونیست ها عدد و رقم و پاداش تعیین کرد. این همان پچ پچ هایی بود که سال ها شنیده می شد و کسی از نهادهای رسمی تاییدش نکرده بود. در هر صورت با محرومیت و فشار بر حاج صفی و شجاعی، غیر از تیم ملی (ملت ایران) و این دو بازیکن، کس دیگری ضرر نخواهد کرد.

 نکته بعدی هم این که شاید اگر یک سر این قضیه مسعود شجاعی نبود، مهار داستان راحت تر بود. او به طور کلی در میان فوتبالیست های ایرانی کاراکتر متفاوتی دارد . به هرحال کسی مثل او با مواضعی مثل حضور خانم ها در استادیوم و افشاگری مدارس فوتبال را داشته. شاید اگر حاج صفی تنها بود، ماجرا کمرنگ تر از این ها رسانه ای می شد.


سرباز ضارب کهریزک یا (جنون هفته)

سربازی در پادگان کهریزک با کشتن سه تن از سربازان دیگر و مجروح کردن عده ای دیگر اتفاقی رقم زد که اولین نیست و آخرین هم نخواهد بود. سربازی در این جا از یک فرصت تبدیل به یک مساله شده که قاطبه مردم در پذیرش آن مشکل دارند. نیازی به شاهد و مثال نیست، اما خب خیلی از جوان ها ادامه تحصیل می دهند که صرفا دیرتر گذرشان به پادگان بیفتد یا اصلا اگر خدا خواست امریه بگیرند. خیلی ها به دنبال معافیت های عجیب و غریب می روند و اصلا همین بازار معافیت کاسبی کلانی دارد. همین فوتبالیست ها را ببینید انواع ترفندها را برای گذراندن یک سربازی راحت تر به کار می بندند و خلاصه که از قضا سرکنگبین صفرا فزوده.

 دوران خدمت سربازی را  در سیستان و بلوچستان و در زمانه ای که عبدالمالک ریگی آن جا حضور داشت، تجربه کرده ام . چیزهایی را دیده ام و دیده ایم که تصویر واقعی تری از فضای این دوساله ی سابقا اجباری به دست می دهد. واقعیت های جاری این است که چکونگی و کیفیت خدمت سربازی در برخی از مواقع(نه همیشه) تا حد زیادی به این وابسته است که شما تا چه اندازه ای صاحب موقعیت باشید. این سرخوردگی برای برخی ها از همان گام اول و تعیین یگان خدمتی به چشم می آید. یعنی بعضا هر که کمی تلاش های خاص داشته باشد، سربازی راحت تری خواهد داشت.

یک هفته و چند چهره؛ سلفی دردسرساز و شجاعی تنها 

مساله بعدی حسی از اتلاف وقت است که در پادگان ها جاری است؛ یعنی نهایت کاردانی و کاربلدی برخی پادگان ها این است که سرباز مکانیک را در قسمت مکانیکی به کار می گیرند و یا نانوا را پای تنور می گذارد. هیچ فن و حرفه و هنری در محیط متکثر سرباز خانه دست به دست نمی شود. از همین رو این دو سال را کسی فرصتی برای یادگیری نمی داند و حسی از اتلاف وقت شیوع پیدا می کند، بدتر این که چون درآمدی هم برای این دوسال تعریف نشده، این حس تبدیل به یک باورهم می شود. گفتیم محیط متکثر و از سرباز خانه ها باید تصاویری زمخت تر از مستندها و فیلم های سینمایی بدانیم. واقعیت امر این است که ناگهان افرادی با فرهنگ های مختلف، کنار هم قرار می گیرند. بسته ی ناهمگون و غریبی که چون عصبیت  در آن جاری است، مستعد انواع ناملایمات هم هست. در واقع از فضاهای رسمی که فاصله بگیریم، در سربازخانه ها واقعیت هایی جاری است که اصلا شیک و گفتنی نیست.

این ها همه را گفتیم نه که توجیه کنیم اقدام جنون آمیز آن سرباز را، برای آن بی گناهانی که جان باختند و آن هایی که مجروح شده اند، ناراحتیم. اما می دانیم که می شود با تدبیر مسئولان، از سربازی باور دیگری در ذهن ها بسازند که جوان ها برای ورود به آن اشتیاق و عجله داشته باشند.


رضا کیانیان یا (عصبانی هفته)

رضا کیانیان طی مصاحبه ای، نسبت به حضورش روی بیلبوردهای تبلیغاتی واکنش نشان داده. کیانیان گفته است: «من مال مردم نیستم، من مال خودم هستم ،هر کسی که دوس ندارد مرا نگاه نکند»

واقعیت این است که کیانیان این چند سال اخیر کار قابل توجهی ندارد. انگار با یک کیانیانی مواجهیم که دائما منتظریم بدرخشد و برگردد، اما خبری نیست. او هنوز هم البته در آثار فرمان آرا بهتر است. آن هایی که« دلم می خواد» را دیده اند تایید می کنند که کیانیان در پنل فرمان آرا درخشان تر است. اما مثلا در «بارکد» یک نقش خیلی معمولی دارد و این سال ها هم برای او پر شده از همین نقش های معمولی. چیزهایی مثل: «نیش زنبور» و…

  حالا یا نقش خوبی برایش نوشته نمی شود، یا کارگردان ها نمی توانند خوب از او بازی بگیرند، یا هر چیز دیگری. از کیانیان مثل خیلی های دیگر فقط یک اسم مانده که هر بار منتقدان در تعارف آن می مانند. نامش را از یک اثر بد فاکتور می گیرند که اگر فلان فیلم بد بود، حداقل کیانیان اش بد نبود.

یک هفته و چند چهره؛ سلفی دردسرساز و شجاعی تنها 

اما چه کنیم که در باور عمومی، آن شمایل درخشان دهه ی پیشین با او مانده و وقتی خواسته و ناخواسته شمایلی با کسی همراه می شود، دیگر مالکیت اش در تصاحب یک جمع و مردم است. مردمی که او را یک هنرمند تکنیکی می دانند و کیانیان حق ندارد این باور را بهم بزند، چون از همین باور شهرتی بهم زده

کارنامه کیانیان و شمایلی که او در باور مردم ساخته، نفی کننده حق حضور او در پروسه تبلیغات نیست. کما این که.جنیفر آنیستون و نیکول کیدمن و دیگران هم در تبلیغات محیطی حضور دارند. اما از الزامات بازاریابی یکی همین است که وزن (باور عمومی) چهره هنری یا ورزشی که برای تبلیغ استفاده می شود با محصولی که تبلیغ می شود تناسب داشته باشد. این گونه که کیانیان پیش می رود، نه به نفع شان هنری اش است، نه آن دمنوش پرفروش می شود! فقط سر تکان دادنی حسرت بار برای رهگذاران تماشاچی آن بیلبوردها می ماند. آقای کیانیان دیگر خیلی چیز قابلی نیست که اصلا مال خودش باشد، یا مال ما مردم. به نظر کمی زیادی دچار خود بزرگ بینی شده اند. شاید باید یاد ایشان بیاورند که از آخرین اثر درخشانش سال ها گذشته.


منبع: برترینها

گفتنی‌های «شهیندخت مولاوردی» در آخرین روزهای معاونت‌اش

: آن را دست به دست می‌کرد. به کتابخانه مسجد محله هم زیاد می‌رفتم و کتاب امانت می‌گرفتم. سال‌هایی که تابستان با ماه رمضان تقارن پیدا می‌کرد، تنها تفریح ما این بود که برویم در مسجد نماز جماعت بخوانیم [می‌خندد]. خواهر کوچک‌ترم از صبح می‌رفت مسجد جا می‌گرفت. تلویزیون هم که یکی، دو کانال بیشتر نداشت. یادم هست از ساعت ۴ بعدازظهر به بعد، برنامه‌ها تازه شروع می‌شد؛ یعنی بعد از اخبار ساعت ٢. برنامه درس‌هایی از قرآن آقای قرائتی آن موقع خیلی در بورس بود. یک دفترچه داشتم که همه نکاتی که آقای قرائتی می‌گفت را مو به مو می‌نوشتم.

نبودن وزير زن در كابينه، درجا زدن است

‌ هنوز آن دفترچه را دارید؟

نمی‌دانم آن را کجا گذاشته‌ام! فکر می‌کنم الان اگر آن دفترچه پیدا شود، بتوان یک کتاب از نکات آن درآورد. البته تابستان‌ها، کلاس‌های فوق‌برنامه مثل کمک‌های اولیه، نهج‌البلاغه و اینها هم می‌رفتم. وقتی به کلاس اول راهنمایی رسیدم هم دیگر انقلاب شد.

‌ از انقلاب و سیاست و مبارزه چیزی سردر می‌آوردید؟

اصلا. فقط یک‌بار در کلاس پنجم ابتدایی برای نخستین‌بار اسم امام را شنیدم. ولی همه‌چیز برای من ناشناخته بود.

‌ چه سالی ازدواج کردید؟

ازدواج من در دوران دانشگاه اتفاق افتاد با یکی از همکلاسی‌ها. سال ۶۶، عقد کردیم.

‌ ازدواج با عشق یا…؟

اینها قرار نبود جزو سوالات باشد. بله دیگر، بالاخره انسان جایز‌الخطاست[می‌خندد]. نمی‌دانم اسمش را دوست داشتن بگذارم یا عشق، ولی بالاخره یک احساسی بود که به پیوند زناشویی منجر شد.

‌ شهیندخت مولاوردی جوانی هم کرده؟

نه.

‌ چرا؟

معلوم است دیگر. تفریحات جوانی و نوجوانی‌ام همان‌هایی بود که برای‌تان گفتم. البته شاید هم جوانی کردیم چون واقعا شاد بودیم؛ یعنی از قضا راضی بودیم، حتی در دوران دانشجویی. راستش، درگیری‌های جوانان امروزی را نداشتیم.

‌ درگیری؟!

ببینید، ما هرچقدر جلوتر آمدیم به لحاظ امکانات و فرصت‌ها توسعه‌یافته‌تر شدیم، نمی‌دانم چرا احساس شادی و خوشبختی را از دست دادیم. این موضوع برای خود من هم سوال است و واقعا باید بررسی و دلیل آن روشن شود. با این همه امکانات و فرصت، اما هیچ چیز جوانان و نسل امروز را راضی و خوشحال نمی‌کند و انتظارات و توقعات بالایی دارند؛ واقعا اینها برای من سوال است.

‌ فکر می‌کنید دخترهای امروزی می‌توانند به راحتی جوانی کنند؟

تعریف جوانی چیست؟ آیا در مقایسه با پسرها این مساله را مطرح می‌کنیم یا در مقایسه با خود دخترها؟ اگر در مقایسه با پسرها باشد، می‌توانم بگویم با اغلب دخترهایی که سر وکار داشته‌ام، این احساس تبعیض را می‌بینند و آن آزادی را ندارند. البته این آزادی به معنای بی‌بند و باری نیست، بلکه به معنای آزادی انتخاب، آزادی در پرداختن به علایق خود و اینهاست. با این حال، اگر این مقایسه را با پسرها نداشته باشند، می‌توانند به راحتی جوانی کنند.

‌ ولی این تبعیض ناخودآگاه هرجایی سر راه‌شان قرار می‌گیرد؟

دقیقا. جالب است بدانید احساس تبعیض به مراتب آزاردهنده‌تر از خود تبعیض است. اینجاست که از جوانی کردن غافل می‌مانند.

‌ برگردیم به دوران دانشجویی. لیسانس را گرفتید و…

دوره کارشناسی که تمام شد، چهارسال در منطقه سه تهران تدریس داشتم، حق التدریس بودم با ماهی بیست هزار تومان که فیش‌های حقوقی‌ام را هنوز دارم.

‌ چه درسی؟

چون رشته‌ام حقوق بود، فلسلفه و بینش اسلامی تدریس می‌کردم. سال ٧۴همزمان با رسمی شدن در آموزش و پرورش، کارشناسی ارشد قبول شدم؛ همزمان هم دختر دومم را باردار بودم، بالاجبار تدریس را رها کردم؛ زمان ثبت‌نام، دخترم به دنیا آمده بود و مجبور شدم یک ترم مرخصی بگیرم تا کمی از آب و گل دربیاید. شش ماهه بود که به دانشگاه علامه طباطبایی، رشته حقوق بین‌الملل رفتم و بعد از دوسال فارغ‌التحصیل شدم. بعد از آن دیگر سال ٧۶ از راه رسید و دوم خرداد.

‌ حالا چرا رفتید سراغ دوم خرداد؟

می‌خواستم به موضوعی بپردازم که زندگی‌ام را وارد فاز جدیدی کرد. در چهارمین کنفرانس جهانی زن در پکن از ایران برای نخستین بار یک هیات صدنفره به ریاست خانم شهلا حبیبی شرکت کردند. من اخبار را پیگیری می‌کردم و روزها بیشتر در خانه بودم، چون داشتم برای انتخاب عنوان و موضوع پایان‌نامه‌ام آماده می‌شدم. پای تلویزیون بودم که این خبر در نظرم جالب آمد. بعد از پایان اجلاس، کتابی در همان رابطه به دست من رسید و در واقع گزارش سفر بود. در آن کنفرانس دوازده محور به عنوان محورهای نگران‌کننده زندگی زنان مطرح شده بود، از جمله خشونت علیه زنان. تا قبل از آن، من خیلی به واژه خشونت توجه نکرده بودم. به نظرم رسید که بهتر است اقدامات بین‌المللی مقابله با خشونت علیه زنان را برای موضوع پایان‌نامه انتخاب کنم.

قبل از دوم خرداد، از پایان‌نامه‌ام دفاع هم کرده بودم. خانم شجاعی از زمانی که مشاور وزیر کشور وقت بودند با من آشنایی داشتند چون من به دفترشان رفت و آمدهایی داشتم. آن موقع، کمیسیون‌های امور بانوان تازه در استان‌ها شکل گرفته بود و من گزارش عملکرد این کمیسیون‌ها را آن زمان تدوین کردم. ایشان در جریان عنوان پایان نامه من قرار داشتند برای همین، زمانی که کمیته ملی امحای خشونت علیه زنان برای نخستین بار در مرکز امور مشارکت زنان ایجاد شد، از من دعوت کردند که به این کمیته بروم و گزارشی از پایان نامه‌ام را ارایه بدهم. جلسات متعددی را به آنجا رفتم و بالاخره افرادی که در کمیته حضور داشتند با من آشنا شدند.

‌ این رفت و آمدها و آشنایی‌ها به کجا رسید؟

رسید به اینجا که برای دفتر امور بین‌الملل مرکز امور مشارکت زنان از من دعوت به همکاری شد. قبول کردم و به عنوان کارشناس مشغول به کار شدم. یعنی همه مراحل را پله به پله طی کردم.

نبودن وزير زن در كابينه، درجا زدن است

‌ شما که حقوق بین‌الملل خوانده بودید خیلی انتخاب‌های دیگر و شاید بهتر پیش‌رو داشتید؛ چرا حوزه زنان؟

اصلا آن پایان نامه نگاه و مسیر من را عوض کرد. از آن به بعد همیشه این دغدغه با من بود. فرضیه پایان نامه این بود که آیا این اقدامات موثر بوده یا نبوده است؟ بعد به این نتیجه رسیدم که موثر نبوده و باید به دنبال راهکارهای عملی‌تر بود و فراتر از آنچه الان روی کاغذ است. همین موضوع من را سوق داد که به سراغ این راهکارها بگردم که از آن کمیته سر درآوردم.

‌ در کمیته چه کارهایی انجام می‌شد؟

البته فعالیت کمیته متاسفانه بعدا متوقف شد. یکی از اقدامات مهم آن انجام پروژه ملی در حوزه خشونت علیه زنان بود که در ٢٨ استان به بررسی اشکال آن پرداخت، اما نتایج آن زمانی بیرون آمد که دوره دولت اصلاحات به پایان رسید و بعد هم در دولت بعدی متاسفانه هیچ استفاده‌ای از یافته‌های آن پروژه نشد.

‌ تا پایان دوره اصلاحات، همچنان در مرکز امور مشارکت‌ زنان بودید؟

بعد از مدتی، مدیر امور بین‌الملل مرکز شدم ولی وقتی دولت جابه‌جا شد، با اینکه نیروی رسمی نهاد ریاست‌جمهوری بودم، یک سال مرخصی بدون حقوق گرفتم و بعد مجددا به سیستم برگشتم؛ یعنی می‌خواستم تا جایی که امکان دارد، بمانم و همکاری کنم. ولی فضا به‌شدت بسته بود و مجبور شدم خودم را بازخرید کنم و از سیستم دولتی خارج شوم.

‌ یعنی رسما بیکار شدید؟

رفتم سراغ تخصص خودم. دو گزینه داشتم: یا باید وکالت را انتخاب می‌کردم یا سردفتری اسناد رسمی را. با توجه به دوره‌ای که پشت سر گذاشته بودم، به نظرم رسید دنبال شغلی بروم که به قول معروف نخواهم دنبال کار بدوم و در عوض، کار به سراغ من بیاید. به همین خاطر، سردفتری اسناد رسمی را ترجیح دادم. دوستان وکیل زیادی دارم و می‌دیدم که چقدر درگیری و دوندگی دارند. حدود پنج سال در دفترم مشغول به کار بودم که در سال ۹۲، دکتر روحانی در انتخابات پیروز شدند و معاونت زنان به من پیشنهاد داده شد.

‌ پیشنهاد معاونت از طرف شخص رییس‌جمهور با شما مطرح شد؟

اگر خاطرتان باشد در سال ٩٢، معاونت امور زنان و خانواده آخرین معاونتی بود که تکلیف آن معین شد، چون بعد از تشکیل کابینه، چندماهی طول کشید تا بالاخره بر سر یک نفر برای این معاونت به توافق رسیدند. دو ماه قبل از اینکه مسوولیتم نهایی شود، در مرکز بررسی‌های استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام آقای صالحی‌امیری با من طرح موضوع کردند.

‌ غیر از خانم مولاوردی، چه گزینه‌های دیگری روی میز بود؟

گزینه‌های زیادی از گرایش‌های مختلف مطرح شده بودند. بعد از پیشنهاد آقای صالحی‌امیری، جلسه‌ای را با آقای نهاوندیان داشتم و بعد هم با شخص رییس‌جمهور دیداری داشتم و فردای آن روز، حکم معاونت برای من زده شد.

‌ بزرگ‌ترین مانع پیش روی معاونت امور زنان در چهارسال دولت یازدهم چه بود؟

خب ما موانع متعددی را در این چهارسال تجربه کردیم؛ از موانع ساختاری گرفته تا چالش‌های فرهنگی و موانعی که منتقدین برای ما ایجاد کردند. متاسفانه بیشتر آنهایی که این موانع را ایجاد کردند از هم جنسان خودمان بودند. خیلی سعی شد تا ما را به حاشیه ببرند و فرصت پرداختن به ماموریت‌های اصلی را از ما سلب بکنند. حتی فکر می‌کنم، اگر من بازهم در این پست می‌ماندم، این مانع‌سازی‌ها شدت پیدا می‌کرد؛ البته اگر در معاونت امور زنان می‌ماندم خودم را برای مقابله با این موانع آماده کرده بودم.

‌ و بزرگ‌ترین دستاورد؟

ما توانستیم گفتمان این حوزه را تغییر دهیم. نه فقط من، بلکه تمامی کسانی که در استان‌ها، در وزارتخانه‌ها، در سازمان‌های مردم نهاد و همکاران من در مجموعه معاونت فعالیت داشتند. تلاش‌مان براین بود که ساختار حوزه زنان و خانواده را به ماموریت اصلی خودش نزدیک کنیم.

این تشکیلات از سال ٧٠ در کشور وجود داشته است اما پیش‌تر عملکرد آن کلیشه‌ای شده بود؛ عملکردش شده بود یک سری برنامه‌های مناسبتی که البته تصور همه هم درباره این تشکیلات همین بود. اما در دولت یازدهم تلاش کردیم انتظاراتی که از ساختارهای مشابه معاونت هست را با ماموریت‌های‌مان در برنامه ششم توسعه منطبق کنیم و امیدواریم با اجرای درست برنامه ششم، بتوانیم این را در پایان پنج سال ثابت کنیم. اینکه این ساختار باید شاخص تعیین کند، از بهبود شاخص‌ها مراقبت کند، گزارش سالانه به هیات دولت و مجلس ارایه دهد، با هدف جاری شدن رویکرد عدالت جنسیتی، یعنی بتوانیم تعادل جنسیتی را در همه جنبه‌ها، از جمله بازار کار، مدیریت‌ها و نقش‌های خانوادگی زنان و مردان برقرار کنیم. امیدوار هستیم که همه به تحقق این امر کمک کنند.

‌ نزدیک چهل سال از انقلاب می‌گذرد اما می‌بینیم که در استان‌ها، معاونت‌های امور زنان در استانداری‌ها و فرمانداری‌ها همچنان درگیر کلیشه‌ها هستند و هنوز نتوانسته‌اند جایگاه واقعی خود را پیدا کنند. می‌توان گفت دلیلش مردسالارانه بودن سیستم اجرایی و دولتی است یا اینکه مشکل به خود زنان و مدیریت آنها برمی‌گردد؟

بستگی دارد. ولی نگاه و نگرش مدیرکل هم در این موضوع مهم است و اینکه دیگران چه انتظاری از این ساختار داشته باشند. بعضا انتظاراتی از ماموریت‌های ما وجود دارد که اصلا انتظارات به جایی نیست. مثلا من مورد سوال قرار می‌گیرم که چرا نتوانستیم برای زنان شغل ایجاد کنیم یا اینکه می‌گویند شما برای زنان خیابانی چه کردید؟ درحالی که همه این کارها متولی مخصوص به خود را دارند و من نمی‌توانم وظایف ذاتی سایر دستگاه‌ها را انجام بدهم و بودجه‌اش را آنها بگیرند.

‌ پس اصلا ماموریت معاونت زنان چیست؟ این‌گونه که شما می‌گویید، بود و نبودش تفاوت چندانی ندارد!

ماموریت این تشکیلات این هست که وظایف ذاتی سایر نهاد را رصد کند، ظرفیت‌هایی را شناسایی و معرفی و بین نهادها هم‌افزایی ایجاد کند. در واقع، رویکرد ما در این معاونت، ترویج همکاری‌های شبکه‌ای بوده است.

‌ یکی از بحث‌هایی که حاشیه‌های زیادی در دولت یازدهم ایجاد کرد، موضوع ورود زنان به ورزشگاه‌ها بود. کدام افراد، سازمان‌ها یا گروه‌ها بیشترین فشار را در این زمینه به شما وارد کردند؟

این بحث یکی از چالش‌هایی بود که منتقدان توانستند به خوبی آن را مدیریت کنند و ما را درگیر حواشی آن بکنند. آن زمان، تهران میزبان مسابقات لیگ بین‌المللی والیبال بود و بحث محرومیت ایران در صورت عدم اجازه به زنان و خانواده‌ها برای ورود به ورزشگاه‌ها مطرح می‌شد. طبق معمول همیشه، خبرنگارها برای خبرهای حوزه زنان به سراغ من آمدند و سوال کردند که نظر معاونت چه هست و آیا قرار است اقدامی در این زمینه صورت بگیرد یا نه؟ من آنجا مطرح کردم که بالاخره بعد از سی و چند سال که از انقلاب‌مان می‌گذرد، باید بتوانیم این موضوع را با رعایت تمام ملاحظات شرعی و قانونی و عرفی مدیریت و ساز وکار لازم را برای این حضور فراهم کنیم تا هم نگرانی مراجع تقلید رفع شود و هم به مطالبه بخشی از جامعه پاسخ دهیم.

 نبودن وزير زن در كابينه، درجا زدن است

خانم‌های نماینده مجلس نهم نسبت به این صحبت‌ها اعتراض کردند که آیا اولویت معاونت امور زنان ورود به ورزشگاه‌هاست و فضا را شلوغ کردند. بعد دوباره یک خبرنگار دیگر سراغ من آمد. گفتم اگر ما این موضوع را مطرح می‌کنیم به این معنا نیست که در اولویت برنامه‌های ما قرار دارد، ولی همان‌طور که برای زنان روستایی، زنان آسیب‌دیده و سایر گروه‌های زنان برنامه داریم، این موضوع را هم مطالبه بخشی از زنان جامعه می‌دانیم و انتظار این هست برنامه‌ریزی لازم برای آن صورت بگیرد. بعد از این مصاحبه، روزنامه کیهان این طرف و آن طرف جمله‌ام را زده بود و از یک پاراگراف تیتر در آورده بود که مولاوردی گفته اولویت ما ورود زنان به ورزشگاه‌هاست. الان هم هرجا در اینترنت سرچ کنید این تیتر می‌آید. همین را علیه من دست گرفتند و می‌گفتند فلانی همه کارهایش را زمین گذاشته و همه هم‌و غمش شده این موضوع. درحالی که واقعا این‌گونه نبود.

بعد هم اگر خاطرتان باشد، جلوی وزارت ورزش تجمع کردند و کفن‌پوش شدند که مولاوردی حیا کن/ ورزش مردان را رها کن و از این حرف‌ها. همین الان هم اگر وزارت ورزش در حال پیگیری این موضوع است باید همه بدانند که منظور ورود زنان به ورزشگاه‌ها برای همه رشته‌های ورزشی نبود. نظر ما در مورد رشته‌هایی بود که تا آن زمان هم برای ورود زنان به ورزشگاه‌ها مشکلی نداشتیم و به ناگهان محدودیت ایجاد شد. هنوز هم سوال است که واقعا چه اتفاقی افتاد که این سیاست تغییر کرد! مثلا در ورزش والیبال.

‌ تصمیم برای ایجاد محدودیت از جانب کدام نهاد بود؟ بالاخره از یک مقام و سازمانی این دستور ابلاغ شده است!

اصلا ما هم متوجه نشدیم این تصمیم از کجا ریشه گرفت. تا قبل از آن برای والیبال و بسکتبال و تنیس و اینها مشکلی برای ورود زنان به ورزشگاه‌ها وجود نداشت و مساله اصلی بر سر ورزش‌هایی مثل فوتبال و شنا و کشتی بود که ما خودمان اصلا آن را مطرح نکردیم، چون فضا را هنوز مناسب نمی‌دانیم. ولی این سوال باید بالاخره پاسخ داده شود که در یکی دو سال قبل چه شرایطی تغییر کرد که تصمیم به محدودیت گرفته شد؟ مخصوصا زمانی که ما میزبان مسابقات لیگ بین‌المللی بودیم و آن حساسیت‌ها ایجاد شده بود. این مخالفان تریبون داشتند و صدای‌شان هم بلند بود و همین باعث می‌شد متولیان امر هم رغبت چندانی برای پیگیری ماجرا نداشته باشند. بعد از آن مصاحبه‌ها و جنجال‌ها هم هرچقدر ما بیانیه دادیم و برداشت‌های نادرست از صحبت‌های‌مان را تکذیب کردیم انگار نه انگار. اصلا نمی‌خواستند که آن تکذیب‌ها را ببینند و بشنوند؛ به قول معروف نرود میخ آهنین در سنگ! حرف، حرف خودشان است و هر وقت هم که برای جلسات پرسش و پاسخ به دانشگاه‌ها می‌روم، قطعا یکی از سوالات همین است.

‌ نظر آقای روحانی در این باره چه بود؟

آن موقع، این بحث و حواشی آن به قدری جدی شد که وقتی من گزارش این ماجرا را در هیات دولت ارایه کردم، رییس‌جمهور دستور تشکیل کمیته‌ای برای حل و فصل ماجرا را صادر کردند. این کمیته شامل نمایندگانی از معاونت امور زنان، نیروی انتظامی، وزارت کشور، وزارت ورزش بود که تلاش‌های آنها هم به جاهای خوبی رسیده که رایزنی با مراجع یکی از برنامه‌های آنها بود.

‌ یکی دیگر از بحث‌های مهم حوزه تخصصی شما، بحث حضور زنان در انتخابات‌هاست. در همین انتخابات ریاست‌جمهوری امسال یا مجلس خبرگان سال ٩۴ دیدیم که زنان زیادی ثبت‌نام کردند. اما همه‌چیز فقط به ثبت‌نام ختم شد و تایید صلاحیت‌ها کاملا مردانه بود. قانون درباره حضور زنان در انتخابات ریاست‌جمهوری یا مجلس خبرگان منعی قید نکرده بلکه فقط سکوت کرده است. چرا این مساله بعد از ۴٠ سال قرار نیست حل شود؟

نص صریح قانونی برای ثبت‌نام نکردن خانم‌ها برای انتخابات مجلس خبرگان و ریاست‌جمهوری وجود ندارد. در انتخابات اخیر خبرگان، ١۶ خانم در آزمون اجتهاد آن شرکت کردند ولی خب هیچ کدام از آنها جزو کسانی نبودند که نام‌شان به عنوان پذیرفته‌شدگان آزمون اعلام شود. ولی هیچ‌وقت اعلام نشد که به دلیل زن بودن، صلاحیت آنها رد شده است. بعضا مواردی را داریم که بعد از ثبت‌نام با آنها تماس گرفته می‌شود و دلسوزانه و دوستانه از آنها خواسته می‌شود که انصراف دهند. در ریاست‌جمهوری هم وضع به همین ترتیب است. همیشه می‌گویند زنان می‌توانند ثبت‌نام کنند، خب بله، زنان می‌توانند ثبت‌نام کنند و همیشه هم ثبت‌نام کرده‌اند، ولی اصل ماجرا در بررسی صلاحیت‌هاست. در همین انتخابات امسال ١٣٧ زن ثبت‌نام کردند.

‌ به نظر می‌رسد همه‌چیز به اصل رجل سیاسی بودن برمی‌گردد؟

شورای نگهبان هیچ‌وقت نفیا یا اثباتا نگفته است که فقط مردان مصداق رجل سیاسی هستند؛ هنوز هم نظر نداده است. براساس مشروح مذاکرات قانون اساسی و آنچه مدنظر شهید بهشتی بوده و به تصویب رسیده است، طبق لسان و ادبیات عرب، منظور از رجل سیاسی، شخصیت سیاسی است. در قرآن داریم که «مِن المُومِنین رِجالٌ صدقوا ما عاهدُوا‌الله علیهِ فمِنهُم من قضى نحبهُ» منظور فقط مردان نیست و زنان را هم شامل می‌شود. مثلا در اسناد بین‌المللی هم تا سال‌ها ضمیر he را به کار می‌بردند ولی الان خنثی‌سازی شده است. در اجلاس‌های بین‌المللی تا چند سال پیش، رییس اجلاس Chairman خطاب می‌شد، اما مدتی است که رییس را Chairperson خطاب می‌کنند؛ یعنی هم زن و هم مرد را شامل می‌شود.

می‌بینم که خانم طالقانی هر دوره در انتخابات ریاست‌جمهوری ثبت‌نام می‌کند و می‌گوید تا تکلیف این رجل سیاسی روشن نشود کارم را ادامه می‌دهم. مشکل انتخابات ریاست‌جمهوری ما این هست که معیارهای موجود در قانون اساسی برای رییس‌جمهور شدن، هنوز تعیین مصداق نشده است. مدیر و مدیر بودن یعنی چه؟ رجل سیاسی یعنی چه؟ در بند ١٠ سیاست‌های کلی انتخابات که از سوی مجمع تشخیص مصلحت تدوین و توسط رهبری ابلاغ شد از شورای نگهبان خواسته است تا این معیارها را تعیین مصداق کند ولی هنوز تعیین نشده است. انتظار داشتیم برای دوازدهمین انتخابات ریاست‌جمهوری این اتفاق بیفتد و با اینکه شش، هفت ماهی هم فرصت بود ولی این معیارها تعیین نشد و شاهد فاجعه ثبت‌نام‌ها در این دوره بودیم؛ اتفاقی که در مقابل چشم جهانیان، تصویر کشور را مخدوش کرد.

‌ در جلسات هیات دولت یازدهم هیچ وقت پیش آمد که بخواهید برای حوزه زنان امتیازی بگیرید و بعضی از اعضای کابینه مثلا بگویند حالا حوزه زنان که خیلی در اولویت نیست و مسائل مهم‌تری وجود دارد؟

به این شکل نه، ولی شاید این نگاه که الان ممکن است این موضوع حساسیت زا باشد و بهتر است بگذارید برای بعد را شاهد بودم.

‌ در کابینه دولت یازدهم، وزیری که اعتقادی به زن‌ها نداشته باشد هم بود؟

بله. ولی نمی‌توانم اسمش را بیاورم. [می‌خندد]

‌ و برعکسش؟

آن را هم داشتیم: آقای زنگنه. ابتدای فعالیتم در این معاونت همیشه این مساله که مشاور وزیر نفت در حوزه زنان و خانواده چه کاری می‌تواند انجام دهد برایم در هاله‌ای از ابهام قرار داشت. می‌گفتم آخر چه انتظاری می‌توان از این مشاور داشت، ولی بعدا کم‌کم در جریان قرار گرفتیم که چه مباحث و انتظاراتی در این بخش وجود دارد؛ مباحث مربوط به شرکت نفت و شرکت‌های اقماری آن و ماموریت‌هایی که کارکنان دارند و ممکن است ماه‌ها از خانواده دور باشند. خانم تندگویان در این وزارتخانه به خوبی توانستند به این موضوعات بپردازند و آنها را مدیریت کنند. نگاه آقای زنگنه به حوزه زنان روز به روز خودش را بیشتر نشان داد تا جایی که ایشان خانم شاهدایی را به عنوان مدیرعامل پتروشیمی و معاون خود انتخاب کردند. ما انتظار داشتیم این قدم از سوی سایر وزارتخانه‌ها برداشته شود که خب آقای زنگنه پیشگام شدند.

‌ چه زمانی به حزب مشارکت پیوستید؟

خوب شد این سوال را مطرح کردید من اصلا عضو حزب مشارکت نیستم و فرم عضویت آن را پر نکرده‌ام. این موضوع همه‌جا مطرح هست و همه فکر می‌کنند من عضو هستم؛ در خیلی از سایت‌ها هم نوشته‌اند. طبیعتا در دوران اصلاحات با توجه به تقدم وجه سیاسی توسعه بر سایر وجوه، احزاب فعال‌تر شدند و احزاب جدیدی، از جمله مشارکت هم شکل گرفتند. من با حزب مشارکت صرفا همکاری داشتم چون همزمان برای اخذ پروانه برای جمعیت حمایت از حقوق بشر زنان اقدام کرده بودم و دبیرکل آن حزب محسوب می‌شدم بنابراین نمی‌توانستم همزمان در یک حزب دیگر هم عضو باشم، ولی همکاری داشتم. در آن زمان، شادروان خانم فریده ماشینی که هم عضو دفتر سیاسی بود و هم دبیر کمیسیون زنان حزب، از من دعوت کرد برای تدوین منشور زنان جبهه مشارکت کمک‌شان بکنم.

یادم هست هر شنبه در حزب جلسه داشتیم و آقای علوی‌تبار و سایر دوستان بودند و این منشور نوشته شد. این حضور هفتگی من در دفتر حزب شاید این شایبه را به وجود آورد که مولاوردی عضو حزب مشارکت است. در هشت سال دوران اصلاحات، نهادهای مدنی در بسیاری از حوزه‌ها نقشی اساسی ایفا کردند. یادم هست در لایحه حمایت از خانواده که در مجلس مطرح بود و ایرادات زیادی داشت، نشست‌های تخصصی متعددی را برگزار و از ظرفیت احزاب و نهادهای مدنی استفاده کردیم.

نبودن وزير زن در كابينه، درجا زدن است 

کم‌کم به این نتیجه رسیدیم زنان مدیری که کنار گذاشته یا مثل خود من از سیستم دولتی خارج شده بودند، تشکلی را ایجاد کنند. به همین دلیل مجمع زنان اصلاح‌طلب پایه‌گذاری شد و الان به مرحله‌ای رسیده است که توانسته مجوز هم بگیرد و به یک حزب رسمی تبدیل شده است. کمیته‌های تخصصی تشکیل دادیم و فعالیت‌های زیادی ‌کردیم.

تلاش کردیم تا تعداد بیشتری از زنان را به مجلس هشتم بفرستیم و در مجلس نهم هم همین‌طور. هرچند در بین خودمان یک قلع و قمع حسابی هم بود؛ یعنی تمام کسانی که این قابلیت را در خود احساس کرده بودند که می‌توانند در مجلس موثر باشند و ثبت‌نام کرده بودند، رد صلاحیت شدند. شرایط خیلی سختی بود ولی از پا ننشستیم و تلاش کردیم که البته نتیجه چندانی هم نگرفتیم.

‌ برای مثال، در مجلس نهم حتی همان تعداد اندک نمایندگان زن هم بعضا مواضعی ضدزنانه داشتند!

چون هرکسی که فکرش را می‌کردید می‌تواند کوچک‌ترین تاثیری در این حوزه داشته باشد در انتخابات مجلس هشتم و نهم از گردونه رقابت خارج شد و عده‌ای هم که باقی ماندند…

‌ خیلی‌ها معتقدند که در دوران اصلاحات، فضای باز سیاسی و اجتماعی وجود داشت و گروه‌های مختلف به دنبال سهم‌خواهی برای زنان در پست‌های اجرایی و مدیریتی بودند ولی چرا دولت اصلاحات نه وزیر زن داشت و نه سفیر زن؟ ولی در دولتی مثل دولت آقای احمدی‌نژاد که به قول شما فضای بسته‌ای هم داشت، برای نخستین‌بار در تاریخ انقلاب، یک وزیر زن سرکار می‌آید؟

می‌توانم بگویم، دولت خاتمی زمینه‌ساز انتخاب وزیر زن در دولت احمدی‌نژاد بود. در دولت آقای خاتمی، زنان برای نخستین‌بار وارد کابینه شدند که این امر در دولت سازندگی وجود نداشت. البته مشاور رییس‌جمهور در امور زنان داشتیم، ولی در جلسات کابینه شرکت نمی‌کرد. در واقع حکم خانم شهلا حبیبی فقط حکم مشاور بود و نمی‌توانستند در جلسات هیات دولت شرکت کنند، اما در دولت آقای خاتمی، در حکم خانم شجاعی قید شده بود که ایشان عضو کابینه هستند و باید در جلسات هیات دولت شرکت کنند. همچنین در آن دولت، برای نخستین‌بار، معاونت رییس‌جمهور برای سازمان حفاظت محیط زیست به یک خانم یعنی خانم ابتکار سپرده شد. وقتی می‌گوییم زنان در کابینه هستند، لزوما به معنای این نیست که فقط باید وزارت باشد. بعد کم‌کم، این مقدمات فراهم شد تا وزیر زن در دولت آقای احمدی‌نژاد بر سر کار بیاید و این تابو شکسته شود. البته این انتخاب هم با آن نحوه‌ای که رییس‌جمهور وقت، وزیر زن کابینه خود را عزل کردند، ختم به خیر نشد. تابوی سفیر شدن زنان هم که در دولت آقای روحانی شکسته شد و امیدواریم در دولت دوازدهم تکثیر شود.

‌ چرا با وجود تابوشکنی در دولت آقای احمدی‌نژاد، وزارت زنان در دولت یازدهم ادامه پیدا نکرد؟

اگر به شرایط بحرانی و خاصی که دولت یازدهم تحویل گرفت برگردیم، می‌بینیم رییس‌جمهور تصمیم گرفت و مجبور به استفاده از افرادی در کابینه شد که با کوله‌باری از تجربه‌های وزارت و صدارت و استانداری بتوانند کشور را از این مرحله عبور بدهند. بنابراین می‌بینیم که در این دولت تقریبا از زنان و جوانان استفاده نشد. شاید این وضعیت در آن شرایط قابل‌دفاع باشد ولی الان دیگر از آن وضعیت گذشته خبری نیست و الحمدلله کشور به ثباتی نسبی در حوزه اقتصادی، سیاست داخلی و خارجی رسیده است و به نظر می‌رسد که توجیهات و بهانه‌های قبلی نیست و استفاده نکردن از ظرفیت زنان و جوانان دیگر قابل دفاع نیست.

‌ انتخاب خودتان بوده است که کارمندان و حتی نیروهای خدماتی معاونت هم زنان باشند یا ادامه رسم گذشته؟

هم ادامه رسم گذشته بود، هم انتخاب خودم. ولی خب ما در پروژه‌های‌مان اغلب با مردها هم همکاری می‌کنیم. مثلا در لایحه تامین امنیت زنان در برابر خشونت‌، سه تیم پژوهشی داشتیم که دو تیم را آقایان تشکیل می‌دادند. اینگونه نیست که صرفا با خانم‌ها کار کنیم، ولی در این دوره، برای جذب نیرو و با توجه به سیاستی که دولت برای چابک‌سازی تشکیلات دولتی داشت برای استخدام‌ها بسیار مشکل داشتیم، چون برای پر کردن پست‌های بلاتصدی حتما باید از نیروهای رسمی، ترجیحا نهاد ریاست‌جمهوری یا تشکیلات دولتی، جذب می‌کردیم. حتی الان که پایان دولت هست هم دو پست مدیرکلی معاونت خالی است و نتوانستیم آن را پر کنیم. با اینکه فراخوان هم برای جذب نیرو از درون نهاد دادیم، ولی نتوانستیم این وضعیت را بهبود ببخشیم.

‌ شهیندخت مولاوردی چقدر خود را فمینیست می‌داند؟

همیشه در جواب این سوال می‌گویم کدام فمینیسم؟ نحله‌های مختلفی از فمینیسم‌ وجود دارد و هروقت از آن حرف زده می‌شود باید دید کدام مد نظر است. در کشور ما، هروقت بحث فمینیسم مطرح می‌شود، آن را مترادف با فمینیسم رادیکال در نظر می‌گیرند که حتی الان در جوامع غربی هم حرف‌شان خریدار ندارد. تقریبا می‌توان گفت در حال حاضر در دوره پست‌مدرنیسم قرار داریم که بحث بازگشت به خانواده هم در آن مطرح می‌شود و مجموعه فعالیت‌هایی را هم در مجامع بین‌المللی درباره خانواده شاهد هستیم. بنابراین، اگر منظور کسانی که انگ فمینیست بودن به این و آن می‌زنند و بعید می‌دانم خودشان بتوانند حتی در یک خط تعریف فمینیسم را بنویسند، فمینیسم رادیکال است؛ تقریبا وجود خارجی ندارد. برخی با مستمسک قرار دادن این برچسب در تلاش بودند مانع فعالیت‌های معاونت شوند یا حرکت‌های ما را ابتر بگذارند.

‌ در طول شبانه‌روز، چند ساعت با خانواده‌اید؟

فقط شب‌ها. البته آخر هفته‌ها هم اگر در سفرهای استانی نباشم، سعی می‌کنم کنارشان باشم.

‌ اعتراضی نمی‌کنند؟

اوایل چرا. یادم هست زمانی که من پست معاونت را پذیرفتم، دخترهایم سه روز تمام از اتاق‌های‌شان بیرون نمی‌آمدند.

‌ مادرها اصولا احساسی هستند؛ این همه اعتراض چطور شما را منصرف نکرد؟

بالاخره طبیعی است که غیبت مادر در خانه برای‌شان آزاردهنده باشد. دختر اولم از یازده‌ماهگی به مهدکودک رفته و از چهارم دبستان در واقع مادر خواهرش شده بود! به همین دلیل هم بود که هر دونفرشان سراغ رشته‌هایی رفتند که مانند ما اینقدر درگیر نباشند. یکی‌شان نقاشی می‌خواند و آن یکی هم ادبیات زبان انگلیسی خوانده و مشغول ترجمه کتاب و اینهاست؛ به اصطلاح مترجم است. الان دیگر عادت کرده‌اند. همسرم هم واقعا همراهی دارند. یعنی اگر دایم اعتراض و گلایه بود توازن برقرار کردن بین کار و زندگی خیلی سخت بود.

‌ در دوران معاونت وقت می‌کردید به دفترخانه‌تان هم سربزنید؟

من آنجا کفیل دارم و ایشان کارهای دفترخانه را راه می‌اندازد؛ خودم مسوولیتی ندارم که بخواهم سربزنم.

‌ و اما سوال آخر؛ فکر می‌کنید نبودن وزیر زن در دولت دوازدهم، برگشت به عقب است؟

در خوشبینانه‌ترین حالت ادامه وضع موجود را در کابینه دوازدهم خواهیم داشت که اسمش را درجازدن می‌توان گذاشت تا بازگشت به عقب.


منبع: برترینها