صمد بهرنگی در آزمون تاریخ

روزنامه شرق – شهرام اقبال زاده: «همه ما ماهی سیاه کوچولو هستیم.» توران میرهادی

شاید این سخن فرهنگ‌بانوی ایران، توران میرهادی پارادوکسکال به‌نظر برسد؛ بانویی را که تمام عمر به کار گروهی و فعالیت فرهنگی و مدنی با بهره‌گیری از خرد جمعی مشغول بوده، با ماهی‌ سیاه کوچولوِ تک‌رو چه‌ کار؟

به‌نظر می‌رسد سرآغاز مدرنیته برمی‌گردد به تتبعات و یا جستارهای میشل مونتنی که می‌نوشت، «من وقتی از خودم می‌نویسم از انسان نوعی سخن می‌گویم.» یا من اندیشنده دکارت که در پی شک علمی خود می‌گوید، «می‌اندیشم پس هستم.» آیا اهمیت این سخنان تنها منحصر به برجسته‌کردن ذهن فردی در عالمی انتزاعی به‌عنوان فاعل شناسا است؟

صمد بهرنگی در آزمون تاریخ

کانت هم در مقاله «روشنگری چیست؟» روشنگری را به بلوغ عقلی گره می‌زند، یعنی انسانی که مستقل می‌اندیشد و در بیان اندیشه‌اش دلیر است. آیا منظور از این سخن فرد منفک از جامعه و جهان است؟ آشکار است که کانت هم از انسان نوعی سخن می‌گوید که می‌خواهد بی‌اتکا به هیچ مرجع خارجی با عقل نقاد خود از زیر بار صغارت خارج شود. این سوژه اندیشنده یا عقل نقاد در اندیشه هگل و مارکس به عقل تاریخی کل‌نگر و دیالکتیکی بدل می‌شود. هرچند برای یکی تاریخ محمل تحقق ایده مطلق و برای دیگری حاصل کار و تلاش جمعی یا پراتیک اجتماعی است.

شگفتا که «ماهی کوچولو»ی صمد محل تلاقی این تنوع و تشتت آرای ظاهری است. مهم نیست که صمد در آن دوره و سن‌و‌سال چقدر فلسفه یا تاریخ خوانده، مهم این است که انباشت آگاهی او در شهودی هنری در شخصیت داستانی او به‌صورت جهشی در «ماهی سیاه کوچولو» نمود پیدا می‌کند. شخصیتی کنجکاو که ابتدا شک می‌کند و با ذهن پرسشگر خود و برخورد نقادانه می‌خواهد ببیند آخر جویبار کجاست؟ و وقتی با پاسخ‌های همیشگی و کلیشه‌ای روبه‌رو می‌شود، به تعبیر و تفسیر سخنان بزرگ‌ترها بسنده نمی‌کند و جسورانه دست به عمل می‌زند و مرجعیت آنها را به چالش می‌کشد و نفی می‌کند.

اکنون و اینجا مجال تفسیر یا تفصیل بیشتر این داستان چندلایه نیست؛ که هم پرسش‌ها و کنجکاوی‌های کودکان را برای شناخت پیرامون خود در بر می‌گیرد و هم بزرگسالانی که به‌قول پوپر جهان برایشان سراسر پرسش و مسئله و تلاش پیوسته برای حل مسئله است. با این نگاه کوتاه و شتابزده شاید توانسته باشم تا حدی دو سویه به‌ظاهر متناقض برداشتی تک‌روانه را با نگاه نهادی و جمع‌گرایانه جمع و رفع تعارض کنم. درواقع منِ «ماهی سیاه کوچولو» همان منِ نوعی یا «ما»ی توران میرهادی است. البته وقتی از نوع نگاه انتقادی و مسئله‌محور صمد سخن می‌گویم، باید تصریح کنم که گفتمان او با عقلانیت انتقادی پوپر تفاوت‌هایی دارد. شاید بتوان گفت وجه مشترک همه اندیشمندان یادشده با صمد، بهره‌گیری از عقلانیت انتقادی است. نگاهی که صمد خلاقانه از آن در چارچوب ادبیات کودک بهره گرفت. برای روشن‌شدن این امر بهتر است به پیشینه صمد بپردازیم.

صمد بهرنگی در آزمون تاریخ

نطفه‌های اندیشه انتقادی در ایران در مشروطه منعقد می‌شود که از رهاوردهای آن غرس نهال ادبیات کودک است، اما تحول و تکامل ادبیات کودک نیز نمی‌تواند بی‌تأثیر از تحولات اجتماعی و سیاسی باشد. با کودتای رضاخان میرپنج انقلاب مشروطه ناکام می‌ماند، اما به‌گفته نظریه‌پردازی «ضدانقلاب پیروز خود مجری بخشی از وصایای انقلاب می‌شود.» به ‌سخنی دیگر رضاشاه با سرکوب مشروطیت، وجه مدرنیزاسیون و زیرساختی یا نوسازی اقتصادی و نیازهای مربوط به توسعه صنعتی را در اولویت قرار می‌دهد و وجه اندیشگی و نونگری را به حاشیه می‌راند. روشن است که یکی از نیازهای توسعه اقتصادی و صنعتی‌کردن جامعه، آموزش انسان‌های باسواد در سطوح مختلف است که هم کادر فنی و هم اداری موردنیاز را تربیت و تأمین کند.

عمومی‌کردن آموزش کودکان و حتی تأسیس دانشگاه ‌تهران را هم باید در همین چارچوب نگریست. رضاشاه از همان آغاز حکمرانی خود، به سرکوب وجه اندیشگی و طرد و حذف روشنفکران و اندیشمندان مستقل و منتقد پرداخت. در‌واقع او مدرنیزاسیون را منهای مدرنیته پیش برد؛ در ایران از مشروطه به بعد، در وجه ‌غالب، نوسازی اقتصادی و اجتماعی، بدون نونگری و مدرنیته پیش رفته است. شگفتا این موضوع در زمان پهلوی دوم هم تکرار شد. می‌گویند حوادث در تاریخ دو بار تکرار می‌شوند، بار اول به‌صورت تراژیک و بار دوم به‌صورت کمدی! محمدرضا‌شاه نیز پس از کودتای سال ٣٢ و سرکوب جنبش ملی‌شدن نفت، برای تثبیت موقعیت خود در سال ١٣۴١ دست به نوسازی اقتصادی و اجتماعی نسبتا گسترده‌ای زد، اما چون پدر خود بی‌مشارکت روشنفکران و اندیشمندان. و باز‌هم توسعه آمرانه و مدرنیزاسیون بی‌مدرنیته استمرار یافت. در‌واقع نوسازی، بی‌نونگری همچنان تداوم داشت.

 «صمد» کودکی را در چنین تب‌و‌تابی گذراند. او در کودکی جنبش آذربایجان به رهبری پیشه‌وری و سرکوب و کشتار آن زمان را و سپس کودتای ٢٨ مرداد ٣٢ و بگیر‌و‌ببندها را به‌چشم دیده و رنج این ناکامی و حرمان را به جان چشیده بود. تأثیر عمیق این رویدادها را مستقیم و غیرمستقیم هم در مقاله‌ها و هم داستان‌هایش می‌توان یافت. اما بی‌انصافی و حتی غیرعلمی است که آثار او را به سطح بیانیه‌های سیاسی یا آثاری ایدئولوژیک فرو بکاهیم و ارزش ادبی و نقش تاریخی او را در نگاه به کودک و درک کمابیش درستش از اهمیت دوران کودکی و ادبیات کودک، نادیده انگاریم. این ستمی است که بر وی از دو سو صورت گرفته است؛ گاه از چپ، به‌نام همدلی و هم‌فکری با او، همچون نقد منوچهر هزارخانی، که داستان زیبا و گیرای «ماهی سیاه کوچولو» را تا حد مانیفست جنبش چریکی پایین آورد و جنبه کودکانگی و ادبی آن را یکسره نادیده گرفت؛ و گاه از آن طرف نگرشی که صمد را به‌عنوان فردی کافر و مرتد اعلام کرد. نمونه آن نقدهای رضا رهگذر است. باری، نگاهی به استقبال گسترده از «ماهی سیاه کوچولو»، پس از گذشت حدود نیم‌قرن (و البته دیگر آثار وی) و برگزیده‌شدن ترجمه اخیر انگلیسی م.س.ک به‌عنوان بهترین اثر خارجی ادبیات کودک در انگلستان، فارغ از بحث و جدل‌های سیاسی، خود بهترین گواه ارزش ادبی کار صمد است.

صمد بهرنگی در آزمون تاریخ

 به‌گمان من ادبیات کودک در سه قلمرو به‌هم‌پیوسته شکل گرفته و بالیده است، نهاد، نظریه و خلق ادبی؛ و صمد در هر سه قلمرو فعال و تأثیرگذار بوده است:

١- صمد در‌ عین اینکه با عشق و علاقه آموزگاری در روستا را برگزید، از همتایان خود نگرشی شهری‌تر -به‌مفهوم گسترده آن- و انتقادی‌تر به نهادی چون آموزش‌و‌پرورش دوران خود داشت؛ نقد ریشه‌ای او به آموزش‌و پرورش ایستا و غیرخلاق پس از نیم‌قرن همچنان در بسیاری از جنبه‌ها جاری و ساری است. کافی است کتاب «کندوکاوی در مسائل تربیتی» را بازخوانی کنیم. تدوین کتابی دیگر برای آموزش زبان ترکی به کودکان ترک‌زبان بیانگر نگاه پیشرو او در آن زمان است.  ضرورتی که با ‌وجود تصریح آن در قانون اساسی هنوز در دستور روز باقی مانده است؛

٢ – صمد یکی از اولین کسانی است که در عین درک ضرورت آموزش رسمی و عمومی به اهمیت نقش مستقل ادبیات کودک و کارکرد خلاقه آن پی برد و کوشید مبنای نظری برای آن تدوین کند. با ‌وجود نقدهای جدی که بر نظریات وی وارد است، ازجمله نگاه مکانیکی به تضاد و مبارزه طبقاتی در قلمرو ادبیات کودک. توران میرهادی چند بار در گفت‌و‌گوهای شخصی اهمیت نقد صمد را بر شعر یمینی‌شریف، به‌عنوان نقطه‌‌عطفی در نقد شعر کودک، به من یادآوری کرده است. ناگفته نگذارم که این اواخر رابطه بسیار خوبی بین صمد و خانم میرهادی ایجاد شده بود و حتی در گفت‌وشنودی انتقادی صمد پذیرفته بود که ترویج کینه، به‌ویژه بین بچه‌ها یا بچه‌ها نسبت به نامادری درست نبوده؛ افسوس که عمر کوتاه صمد این پیوند را گسست. شاید کمتر کسی بداند که نقد صمد درباره چند‌و‌چون شعر کودک، پیش از تألیف کتاب «شعر کودکِ» محمود کیانوش نگاشته شده است.

صمد بهرنگی در آزمون تاریخ

٣- صمد از پیشگامانی است که به اهمیت افسانه‌ها و ادبیات فولکلوریک برای کودکان پی برد و به ‌همراه بهروز دهقانی دست به گردآوری افسانه‌ها زد. پیش از او صبحی و انجوی‌شیرازی این کار را کرده بودند اما پیشگام همه اینها از حیث نظری، صادق هدایت بود. در آثار داستانی صمد نیز رد تأثیر افسانه‌ها را می‌توان دید.

۴ -صمد از نویسندگانی است که در ژانرهای گوناگون داستان واقع‌گرا، فانتزی و ترکیبی دست به آفرینش اثر برای کودکان زده است. شاید بشود دامنه تأثیر و جایگاه «ماهی سیاه کوچولو» را در ادبیات کودک با «بوف کور» هدایت در ادبیات داستانی بزرگسال مقایسه کرد. باری، او کوشید نونگری و تفکر انتقادی مدرن را در ادبیات کودک ترویج و تثبیت کند. در‌واقع صمد با انتقاد از عقل ابزاری – به ‌گفته حمید عنایت «عقل صناعی»-  و توسعه آمرانه مورد نظر حکومتِ پهلوی به‌مراتب پا فراتر نهاد و عقلانیت انتقادی را جایگزین کرد. اگر بخواهم از هابرماس مدد بگیرم، او کنش ارتباطی را جایگزین کنش راهبردی و یکسویه کرد.

 با ‌وجود دریغ ازدست‌رفتن زودهنگام او، بخت با صمد یار بود که  دهه ۴٠ دو نهاد تأثیرگذار ادبیات کودک؛ شورای کتاب کودک ‌و کانون پرورش فکری کودکان‌و‌نوجوانان شکل گرفتند و کتاب «ماهی سیاه کوچولو» در کانون منتشر شد و تأثیری ملی- بین‌المللی برجا گذاشت. هنوز کودکان و ادبیات کودک ایران با انبوهی از مشکلاتی که او طرح کرد، درگیرند و ما به‌گفته شاملو «دوره می‌کنیم شب را و روز را و هنوز را!»


منبع: برترینها

چرا مصطفی رحیمی و آثارش فراموش شده اند؟

هفته نامه صدا – علیرضا غلامی: شاعری کاتالونیایی به فرزندانش می گفت: «من برای نجات این چند کلمه ای که برای تان به ارث می گذارم زیسته ام: عشق، عدالت، آزادی.»

مصطفی رحیمی از نخستین کتابی که سال ۱۳۴۵ با عنوان «یأس فلسفی» در انتشارات نیل منتشر کرد و آن را به محمود اعتمادزاده (به آذین)* تقدیم کرد تا آن تابستان گرم ۱۳۸۱ که به شکلی عجیب از دنیا رفت، هر چه را نوشت و ترجمه کرد با اطمینان می توان در همین سه کلمه خلاصه کرد که آن شاعر کاتالونیایی هنگام مرگ به فرزندانش گفته بود و این قولِ شاعر کاتالونیایی چیزی بود که رحیمی خودش در مقاله «ارزش های روشنفکری» به آن اشاره کرده بود.

او در مقاله های متعددی که در مطبوعات دهه های ۴۰ تا ۷۰ نوشت تصویری از یک روشنفکر ایرانی به جا گذاشت که هم ذهنی نقاد و جستجوگر داشت هم در عین حال از موهبتِ صراحت کلام و شجاعت سیاسی بی مانند برخوردار بود. رحیمی مانند بسیاری از هم نسلانش یک مبارز بود ولی مبارزی که تمرکزش را بر آگاهی دادن گذاشت، خصوصا از راه مقاله نویسی. آنچه را نوشت متکی بود بر دانشی که از گذشته تاریخی ایران و ادبیات کلاسیکش داشت و همین طور دانشی که از فلسفه و حقوق به دست آورده بود.

چرا مصطفی رحیمی و آثارش فراموش شده اند؟

با این حال در ۱۵ سالی که از مرگ او می گذرد به شکلی غم انگیز و تاسف برانگیز آثارش انگار رو به فراموشی گذاشته است. کتاب ها و مجموعه مقالات به ندرت تجدید چاپ می شوند و کمتر هم به او ارجاع داده می شود. مورد مصطفی رحیمی در تاریخ روشنفکری معاصر ایران قطعا یک مورد یگانه و خاص است. او هر چه از دهه ۴۰ جلوتر آمد مشی روشنفکرانه اش تفاوت های عمیق تری پیدا کرد با روشنفکرانی که در ویترین جریان روشنفکری ایران به نمایش گذاشته شدند. به رغم شجاعت سیاسی و صراحت کلامی که داشت تقریبا هیچ گاه در ویترین روشنفکری ایران گذاشته نشد و چهره ای قهرمانانه که پرهیاهو و مریدساز باشد از او به دست داده نشد.

سوال این است که چرا مصطفی رحیمی که چند دهه با مقاله هایش کارکرد متفاوتی از امر روشنفکری به نمایش گذاشت حالا انگار محکوم به فراموشی است؟ در حالی که آنچه را او در مقاله هایش با فصاحت نقد کرده یا در موردشان روشنگری کرده هنوز هم مبتلا به ایران است. آیا دلیلش را باید در سلیقه شبکه توزیعی دانست که روشنگری رحیمی را نمی پسندد؟ یا باید دلیلش را در ذهنینی دانست که ارزشی برای مقاله قائل نیست و نگاه مصرفی به آن دارد؟ یا باید دلیلش را در آیین فراموشی در ذات ایرانی ها د انست؟ دلیلش هر چه هست خودش شأنی برای روشنفکر قائل نبود که بر جهان فرمان براند. او برای روشنفکر یک نقطه پایان متصور بود که بعد از ایفای وظیفه اش باید انتظارش را داشت.

با همه اینها هر چه هست نمی توان ارزش مقاله نویسی رحیمی را که با زبانی خشک و رسمی همراه بود، نادیده گرفت. دست کم در مطبوعات ایران هنوز هم کمتر می توان تفسیری یافت که نوتر از تفسیرها و نقدهای رحیمی در باب موضوعات سیاسی، حقوق و اجتماعی باشد.

روشنفکری که از خیر شاعری گذشت

مصطفی رحیمی از شعر و قصه شروع کرد و به فلسفه و جامعه رسید.

مجید حسینی: ۱۵ سال پیش مصطفی رحیمی در نهم دی از دنیا رفت. هنگام مرگ ۷۶ سال داشت و چند کار منتشر نشده نیز از او باقی مانده بود که مهم ترین آنها بدون شک کتاب بحث برانگیز «مارکس و سایه هایش» بود؛ کتابی که او سال ها درباره اش پژوهش کرده بود و به شدت امید داشت به کمک آن بتواند به قول خودش «گمگشتگان وادی توهم» را با «آزادی و مهر وطن» آشتی بدهد.

چرا مصطفی رحیمی و آثارش فراموش شده اند؟

او در شهر نایین به دنیا آمده بود و تا ۱۸ سالگی که تحصیلات ابتدایی و متوسطه را می گذراند در همان شهرهای نایین و یزد ماندگار بود. بعد از آن به شهر اصفهان رفت و در همین شهر بود که با ابوالحسن نجفی دوستی به هم زد و علاقه اش به ادبیات دو چندان شد. با راهنمایی ابوالحسن نجفی مدتی برای مطبوعات در زمینه های ادبیات و هنر نوشت. بدون شک همین مطبوعات و همکاری مستمر رحیمی با آنها بود که در دهه های بعد از او یک چهره سرشناس در جریان روشنفکری ایران ساخت. خودش بعدها در آستانه انقلاب وقتی از سفر فرانسه برگشت نشریه ای با عنوان «نقد» منتشر کرد که در واقع نشریه ای بود متعلق به انتشارات آگاه. در همان مجله توانست مقالات روشنگرانه فراوانی در زمینه ادبیات و جامعه و فلسفه منتشر کند.

اما اولین مرحله مهم زندگی مصطفی رحیمی را باید ورودش به دانشگاه برای تحصیل در رشته حقوق دانست. او از اصفهان برای تحصیل در دانشگاه به تهران آمد. سال ۱۳۲۷ توانست با مدرک کارشناسی در رشته حقوق فارغ التحصیل شود. یک سال پس از فارغ التحصیلی توانست وارد وزارت دادگستری شود و برای کار و ماموریت به شهرهای کوچک و بزرگی غیر از تهران رفت. در همان سال های دانشجویی برای امرار معاش در دفترهای اسناد رسمی منشیگری کرده بود و در بانک ملی نیز در سمت کارمندی برای چند ماهی کار کرده بود.

بعد از آن که حدود ده سال در وزارت دادگستری کار کرد، توانست مقداری پول پس انداز کند و با همین پول بود که عازم فرانسه شد، برای تحصیل در پاریس. بعد از بازگشت به تهران دوباره مشغول کار در وزارت دادگستری شد تا این که در سال ۱۳۵۵ درخواست بازنشستگی داد و پس از آن همه وقت خود را صرف نوشتن مقاله و ترجمه و تحقیق کرد.

در بحبوحه انقلاب و درست یک روز قبل از خارج شدن محمدرضا شاه پهلوی از ایران، مصطفی رحیمی مقاله ای را در روزنامه آیندگان منتشر کرد که بعدها به مقاله ای بحث برانگیز تبدیل شد. رحیمی که کار نوشتنش را در آغاز با شعر و شاعری و داستان نویسی شروع کرده بود به تدریج تبدیل به منتقدی شد که در زمینه جامعه و فلسفه و سیاست قلم زد.

در زمینه ادبیات نخستین کاری که منتشر کرد: «بهشت گمشده» بود در سال ۱۳۲۸ که البته دستاورد چندانی برای نویسنده اش به ارمغان نیاورد و خیلی زود به فراموشی سپرده شد. رحیمی در نخستین کتابش که اثری منظوم بود سراغ موضوعی رمانتیک رفته بود؛ قصه آشنایی دختری با پسری که می خواهد خودکشی کند و دختر مانند فرشته نجات او را از این کار باز می دارد.

حدود ده سال بعد از آن نیز وقتی در آستانه سفر به پاریس بود، مجموعه دیگری با عنوان «شب» منتشر کرد که باز هم دستاورد شاعرانه قابل توجهی برایش به ارمغان نیاورد. بعدها در دهه چهل هر چند باز طبع شاعرانه اش را چند بار در معرض قضاوت گذاشت، ترجیحش این بود که صرفا به صفحات ادبی مجلات اکتفا کند و حاصل طبعش را در آنها منتشر و از انتشار کتاب شعر پرهیز کند اما وقتی از شعر فاصله گرفت سراغ داستان و رمان رفت و البته چند نمایشنامه. از این داستان ها که در سال های منتهی به انقلاب منتشر شدند نیز طرفی نبست.

چرا مصطفی رحیمی و آثارش فراموش شده اند؟

مصطفی رحیمی بدون شک اگر در تاریخ معاصر حرفی برای گفتن داشت آن حرف ها همانی بودند که در قالب مقاله عنوان شان کرد و همین طور انتخاب هایی که در ترجمه کتاب ها و مقالات داشت و دغدغه های فردی اش را نمایش می داد.

یکی از دغدغه های همیشگی او مسئله سوسیالیسم و مارکسیسم بود و همواره تاکید می کرد ورود استالینیسم به جای مارکسیسم به ایران موجب شد روحیه ستیزه جویی و تهاجم در ایران تقویت و تشدید شود. بعدها وقتی در نقد آنچه نسل خودش تجربه کرد می نوشت به این نکته اشاره کرد که سال های دهه ۲۰ برای او و هم نسلانش سال هایی بود که تحت سیطره کتاب های حزب توده بود.

او بعدها چند سال قبل از درگذشتش وقتی به گذشته نگاه کرده بود گفت: «بعد از ۱۳۲۰ و آن سکوت و بی کتابی و بی مجله ای که یکباره شکست با کتاب های زیادی مواجه شدیم. آنچه در ابتدا، پیش از ۱۳۲۰ نظر مرا جلب کرد، کتاب های احمد کسروی بود و کتاب هایی از شخصی به نام عطاءالله شهاب پور که اسمش را روی کتاب هایش نمی نوشت و به جای آن می نوشت «بانی انجمن تبلیغات اسلامی».موضوع کتاب هایش انطباق دادن اسلام با علوم قرن بیستم بود. در دهه ۲۰ کتاب های کسروی همچنان منتشر می شد و کتاب های حزب توده هم به بازار می آمد.

آنچه بیش از همه برای من جالب بود کتاب های تئوریک در آن فضای کاملا ناشناخته بود. مانند کسی که وارد دریا شده باشد – فضایی هم مرطوب و هم عجیب – انگار پا به محیطی گذاشته بودم که بیرون رفتن از آن برایم بسیار مشکل بود. این فضا در من تاثیر گذاشت و حالا که به آن فک رمی کنم تاسف می خورم. به خودم می گویم نباید دنبال آن می رفتی، ولی آن جریان در آن زمان جاذبه ای داشت که نمی توانستم از تاثیر آن در امان بمانم. بدون این که هیچ وقت عضو حزب توده شده باشم، یا با یکی از نویسندگان آن تماس مستقیم داشته باشم، دچار شیفتگی خواندن آثار آنها شده بودم.»

مصطفی رحیمی بعد از انقلاب به مدت ۱۰۰ روز به زندان رفت. سال ۱۳۶۰ بود که او را در خانه علینقی منزوی بازداشت کردند و وقتی از زندان آزاد شد، همچنان به نوشتن و ترجمه و پژوهش مشغول شد اما هر چه زمان گذشت مناز آن آوازه رحیمی دهه ۵۰ نیز کاسته شد.


منبع: برترینها

چارلز برانسون؛ کارگری که اسطوره سینما شد

برترین ها: چارلز برانسون در روز ۳ نوامبر ۱۹۲۱ در آمریکا به دنیا آمد. او در دوران
نوجوانی به‌همراه برادرانش در معدن ذغال‌سنگ کار می‌کرد و پس از فعالیت در
صحنه‌ی تئاتر در دوران جوانی توانست در اواخر دهه چهل میلادی به نخستین نقش
تلویزیونی خود دست یابد. برانسون به ویژه در دهه شصت و هفتاد میلادی از
ستارگان موفق و محبوب فیلم‌های وسترن و اکشن محسوب می‌شد.

چارلز برانسون؛ کارگری که اسطوره سینما شد

از کارگر معدن تا ستاره فیلم

چارلز برانسون در روز ۳ نوامبر ۱۹۲۱ در آمریکا به دنیا آمد. او در دوران نوجوانی به‌همراه برادرانش در معدن ذغال‌سنگ کار می‌کرد و پس از فعالیت در صحنه‌ی تئاتر در دوران جوانی توانست در اواخر دهه چهل میلادی به نخستین نقش تلویزیونی خود دست یابد. برانسون به ویژه در دهه شصت و هفتاد میلادی از ستارگان موفق و محبوب فیلم‌های وسترن و اکشن محسوب می‌شد.

از نوجوانی پرمشقت تا عشق هنر

برانسون ۱۴ خواهر و برادر داشت و در خانواده‌ای تنگدست به دنیا آمده بود. نام اصلی او چارلز دنیس بوچینسکی بود. او پس از خدمت سربازی در جنگ جهانی دوم از جمله از راه مشت‌زنی امرار معاش می‌کرد و در همان دوران به تحصیل در رشته هنر روی آورد. برانسون تا پایان عمر عاشق نقاشی بود و چندین نمایشگاه موفق نیز با آثار خود تحت نام واقعی‌اش برگزار کرد.

 

از کارگری در معدن تا تبدیل شدن به اسطوره سینما

برانسون (وسط) در صحنه‌ای از فیلم “خانه مجسمه‌های مومی” (۱۹۵۳)

آغاز شهرت

برانسون که در دهه ۵۰ میلادی تجربیات گوناگونی در عرصه فیلم کسب کرده بود، در سال ۱۹۶۰ جهشی درخور توجه را با بازیگری در فیلم “هفت دلاور” تجربه کرد. این فیلم که در آن ستارگانی چون یول برینر و استیو مک‌کوئین نقش‌آفرینی کرده‌اند، برداشتی آزاد از فیلم به‌یادماندنی هفت سامورایی، اثر آکیرو کوروساوا است.
 

از کارگری در معدن تا تبدیل شدن به اسطوره سینما

برانسون (چهارم از چپ) در صحنه‌‌ای از فیلم “هفت دلاور” که از آثار محبوب و پرفروش ژانر وسترن محسوب می‌شود.

فرار بزرگ

چندی پس از موفقیت “هفت دلاور” برانسون بار دیگر در کنار ستارگان بزرگ هالیوود از جمله استیو مک‌کوئین، جیمز گارنر و جیمز کابرن بر پرده سینما ظاهر شد. فیلم “فرار بزرگ” که بر اساس داستانی واقعی ساخته شده، از پرفروش‌ترین‌های سال ۱۹۶۳ بود. این فیلم درباره گروهی از اسرای جنگی متفقین در اردوگاه ارتش نازی آلمان است که تصمیم به فرار می‌گیرند.

از کارگری در معدن تا تبدیل شدن به اسطوره سینما

چارلز برانسون (راست) در حین فیلمبرداری صحنه‌ای از فیلم فرار بزرگ.

در جمع مردان خبیث

چارلز برانسون در سال ۱۹۶۷ بار دیگر در فیلمی جنگی ایفای نقش کرد. “دوازده مرد خبیث” که تحت عنوان “دوازه مرد کثیف” نیز شناخته‌شده است، داستان دوازه سرباز محکوم (به دلیل قتل، دزدی و هتک حرمت) است که ماموریت انفجار قصری را می‌یابند که تحت اشغال ارتش نازی‌آلمان است.
 

از کارگری در معدن تا تبدیل شدن به اسطوره سینما

برانسون (در تصویر با بازوبند آبی‌رنگ) در صحنه‌ای از این فیلم.

درخشش در سینمای حماسی

فیلم “روزی روزگاری در غرب”، اثر وسترن و حماسی سرجیو لئونه، کارگردان ایتالیایی که در سال ۱۹۶۸ به پرده سینماها راه یافت، یکی از فیلم‌های به‌یادماندنی است که چارلز برانسون (چپ در تصویر) در آن نقش‌آفرینی کرده است. هنری فوندا و کلودیا کاردیناله دیگر ستارگان اصلی این فیلم هستند. ناگفته نماند که این شاهکار سینمایی در سینماهای تهران با عنوان “داستان بزرگ غرب” درآمد.
 

از کارگری در معدن تا تبدیل شدن به اسطوره سینما

فیلم “روزی روزگاری در غرب”که چارلز برانسون (چپ در تصویر) در آن نقش‌آفرینی کرده

هنرمندی پرکار در صحنه اکشن

چارلز برانسون با توجه به چهره خشن و هیکل قوی‌اش در فیلم‌های اکشن زیادی هنرنمایی کرد.
 

از کارگری در معدن تا تبدیل شدن به اسطوره سینما

برانسون (چپ) در کنار لیو اولمان در صحنه‌ای از فیلم پرهیجان “عرق سرد” (۱۹۷۰)، ساخته ترنس یانگ

آفتاب سرخ

از کارگری در معدن تا تبدیل شدن به اسطوره سینما

“آفتاب سرخ” از دیگر فیلم‌های ژانر وسترن که چارلز برانسون در آنها بازیگری کرده است. آلن دلون، ستاره سینمای فرانسه و توشیرو میفونه، هنرپیشه معروف سینمای ژاپن نیز در این فیلم ایفای نقش کرده‌اند. این فیلم که محصول مشترک فرانسه، ایتالیا و اسپانیا است، در سال ۱۹۷۱ به نمایش درآمد.
 
در آرزوی مرگ

از کارگری در معدن تا تبدیل شدن به اسطوره سینما

از جمله فیلم‌هایی که چارلز برانسون در آنها خوش درخشیده، “آرزوی مرگ” (۱۹۷۴) به کارگردانی مایکل وینر است. برانسون (چپ) در این فیلم نقش تاجری را بازی می‌کند که درصدد انتقام از کسانی است که همسرش را کشته‌ و موجب شده‌اند دختر وی دچار نوعی بیماری روانی شود. این فیلم که با استقبال منتقدان سینمایی روبرو شد، در صف نامزدهای جایزه گرمی سال ۱۹۷۵ قرار داشت.
 
ژانر جاسوسی

چارلز برانسون در شماری از فیلم‌های جاسوسی نیز ایفای نقش کرده‌است، از جمله فیلم “تلفن” (۱۹۷۷) که داستان آن به دوران جنگ سرد در دهه هفتاد میلادی برمی‌گردد. برانسون (چپ) در کنار لی ریمیک در صحنه‌ای از فیلم “تلفن”. این فیلم با نقدهای چندان مثبتی روبرو نشد و منتقدان سینمایی آن را از لحاظ هیجان اثری متوسط در ژانر جاسوسی ارزیابی کردند.
 
زندگی زناشویی

از کارگری در معدن تا تبدیل شدن به اسطوره سینما

چارلز برانسون مجموعا سه بار ازدواج کرد. سعادتمندترین دوران زناشویی او با جیل آیرلند (دومین همسر وی) بود که از سال ۱۹۶۸ تا سال ۱۹۹۰ (تا مرگ آیرلند) ادامه داشت. تصویری از برانسون و آیرلند به همراه دخترشان در دهه هفتاد میلادی.
 
خشونت بی‌حد و مرز

“۱۰ دقیقه تا نیمه‌شب” (۱۹۸۳) اثری است سخت خشن، حتی برای چهره‌ای چون برانسون که نام او با فیلم‌های اکشن و پرخشونت پیوند خورده است. این فیلم با توجه به استفاده از فرمول‌های کلیشه‌ای و از مد افتاده ژانر پلیسی با استقبال و نقدهای چندان مثبتی روبرو نشد. برانسون در مجموع نتوانست در دهه هشتاد میلادی موفقیت‌های دو دهه گذشته را تکرار کند.
 

از کارگری در معدن تا تبدیل شدن به اسطوره سینما

برانسون (چپ در تصویر) در صحنه‌ای از “۱۰ دقیقه تا نیمه‌شب”

شخصیتی انتقام‌جو

از کارگری در معدن تا تبدیل شدن به اسطوره سینما

برانسون (راست در تصویر) در فیلم‌هایی گوناگون در نقش مردی ظاهر شده که در تلاش انتقام و عدالت‌جویی است. فیلم “کارهای شرورانه انسان” (۱۹۸۴) که در آن به موضوع شکنجه و حکومت‌های مستبد نیز پرداخته می‌شود، یکی از این فیلم‌هاست.
 
تنها جایزه

از کارگری در معدن تا تبدیل شدن به اسطوره سینما

چارلز برانسون در طول چند دهه فعالیت هنری‌اش تنها یک جایزه دریافت کرد، آنهم جایزه گلدن گلوب برای محبوب‌ترین بازیگر سینما که در سال ۱۹۷۲ به او اهدا شد. برانسون در ۳۰ اوت ۲۰۰۳ بر اثر بیماری آلزایمر درگذشت.

منبع: برترینها

جهانبخش: فکر می‌کنم یک مرد ۳۰ ساله‌ام!

روزنامه آسمان آبی – نوید استاد رحیمی: صعود ایران به جام جهانی ۲۰۱۸ روسیه با سرمربیگری بی نقص کارلوس کی روش حاصل تلاش ستاره هایی بود که سردمداران آنها در اروپا مشغول بازی هستند؛ نفراتی چون رضا قوچان نژاد، اشکان دژاگه، سردار آزمون، سعید عزت اللهی و علیرضا جهانبخش.

ستاره ایرانی آلکمار بعد از جام ملت های آسیا در سال ۲۰۱۵ به ترکیب اصلی ایران راه پیدا کرد و سال به سال نقش او در تیم کی روش پررنگ تر شد و حالا یکی از اصلی ترین امیدهای ما برای درخشش در رقابت های جام جهانی به شمار می رود. این بازیگر در گفتگو با «آسمان آبی» درباره حضور پر قدرت آلکمار در رقابت های این فصل اردیویژه و همچنین بازی با کره جنوبی صحبت کرد که در ادامه متن این گفتگو را می خوانید:

جهانبخش: فکر می کنم یک مرد 30 ساله ام!

ابتدا از بازی آخر آلکمار مقابل ویتس آرنهم صحبت کنیم که موفق شدید با شکست این تیم ۶ امتیازی شوید.

– بله. خدا را شکر برد بسیار خوبی بود. باید در این مسابقه به برتری می رسیدیم. با تیم صدرنشین جدول رودررو شدیم و با انجام یک بازی خوب و برتر سه امتیاز کسب کردیم. تیم حریف اصلا در نیمه نخست موقعیت نداشت. با این حال بعد از این که گل مساوی را به ثمر رساندند در روند بازی ما تغییری ایجاد نشد و توانستیم در دقیقه ۸۰ گل پیروزی بخش را به ثمر برسانیم.

حسابی در این فصل بدشانس شده ای، هم مقابل پی اس وی و هم در این بازی تیرک زدیم.

– متاسفانه فعلا روی دور بدشانسی هستم و توپ هایم به تیرک می خورند اما شرایط این گونه باقی نمی ماند. وقتی نخستین توپ گل شود دیگر بقیه هم راه خودشان را پیدا می کنند. فعلا زدن نخستین گل سخت است.

حرکت تکنیکی فوق العاده ای در بازی با ویتس انجام دادی که حسابی دیده شد. این کنترل توپ را چرا انجام دادی؟

– در منطقه هجومی بودیم. من فرار کردم ولی بازیکن هم تیمی ام دیر پاس داد. در موقعیت آفساید توپ به من رسید. وقتی توپ داشت به سمتم می آمد گفتم حداقل یک حرکت تکنیکی با توپ انجام دهم.

راستی در بازی با پی اس وی، مارادونا هم در ورزشگاه بود. با او برخوردی داشتی؟

– نه. من اصلا خبر نداشتم مارادونا در ورزشگاه حضور دارد و در حین بازی در اسکوربورد او را دیدم. فکر می کنم از طرف باشگاه پی اس وی و شخص رودگولیت دعوت شده بود و بالطبع طرفدار تیم روبروی ما بود.

جهانبخش: فکر می کنم یک مرد 30 ساله ام!

امسال که در لیگ اروپا حضور ندارید تیم شما چه هدفی را دنبال می کند؟

– همان طور که گفتید امسال بعد از دو سه فصل در لیگ اروپا حضور نداریم. به همین دلیل تمرکزمان را روی مسابقات داخلی گذاشته ایم تا بهترین نتیجه را کسب کنیم. شرایط خوب  و مثبتی حاکم است. امسال تیم خوبی داریم و بازیکنان با کیفیتی حضور دارند و من خیلی به آینده امیدوارم.

شایعه شده بود که پیشنهادهایی از لیگ های انگلیس و چند کشور اروپایی دیگر داری، اما در نهایت در آلکمار ماندی. این پیشنهادها در حد شایعه بود یا واقعیت داشت؟

– نه، واقعا این پیشنهادها جدی بود و صحبت هایی هم شد اما بنا به دلایلی ترجیح دادم یک فصل دیگر در آلکمار بمانم. می خواستم پیش از جام جهانی ثبات داشته باشم و در جایی بازی کنم که فشار کمتری را متحمل شوم تا احتمال مصدومیتم بالاتر نرود. همچنین خیلی اصرار داشتم ببینم تیم امسال چگونه بسته می شود که خدا را شکر دیدم شرایط مناسب است و ترجیح دادم یک سال دیگر اینجا بمانم و از این تصمیم خوشحالم. نمی توانم بگویم از کجاها پیشنهاد داشتم چون حرفه ای نیست اما هیچ کدام از پیشنهادها واهی نبود و همه واقعیت داشت و مذاکراتی هم صورت گرفت اما در نهایت تصمیم بر این شد که بمانم.

قبل از این که وارد بحث تیم ملی شویم درباره اتفاق عجیبی که یکی دو ماه پیش برایت رخ داد حرف بزنیم. وقتی که بعد از پشت سر گذاشتن تعطیلات می خواستی از ایران به هلند بروی و هواپیمایی که در آن بودی دچار نقص فنی شد…

– خیلی از این ماجرا می گذرد و تقریبا فراموشش کرده ام اما روز عجیبی بود. من روی یکی از صندلی های جلوی هواپیما نشسته بودم. حدود پنج دقیقه بعد از این که هواپیما تیک آف کرد خلبان خیلی کوتاه از پشت بلندگو گفت که باید لندینگ کند. خیلی از مسافران متوجه نشدند، اما من تعجب کردم تا این که لحظاتی بعد دیدیم هواپیما دور زد. کم کم متوجه شدیم هواپیما دارد کنترلش را از دست می دهد. بال راست آن دچار حریق شده بود. دقایقی بعد چرخ راست هم مشکل پیدا کرد و کار سخت تر شد اما خلبان با تبحر فراوان هواپیما را به سلامت روی زمین نشاند.

در آن لحظات چه حس و حالی داشتی؟ نزدیک بود هواپیما سقوط کند.

– شوکه شده بودم اما سعی می کردم خونسردی ام را حفظ کنم و به چیزهای بد ف۶کر نکنم. خدا را شکر که زود متوجه شدند و همه چیز به خیر گذشت و برای هیچ کس اتفاق بدی نیفتاد.

جهانبخش: فکر می کنم یک مرد 30 ساله ام!

برسیم به تیم ملی. دو بازی ظاهرا تشریفاتی پیش روی ماست، اما گویا کی روش با تدابیری که اندیشیده به دنبال نتیجه گرفتن در هر دو مسابقه است.

– صددرصد همین طور است. صعود به جام جهانی اتفاق خیلی مهمی بود ولی ما می خواهیم دور مقدماتی را هم خیلی خوب تمام کنیم و قدرت مان را بار دیگر به اثبات برسانیم. فهرست آقای کی روش و مصاحبه ایشان هم گواه همین موضوع است. مصمم هستیم در برابر کره و سوریه بهترین نتیجه را کسب کنیم. با این حال نگاه ما بازی به بازی است و تمام تمرکز فعلی ما روی کره خواهد بود.

کره ای ها تدابیر زیادی برای مقابله با ایران اندیشیده و هم قسم شده اند که مقابل ما به برتری برسند. در این باره چه نظری داری؟

– فکر می کنم این مسابقه برای کره بسیار حساس و حیاتی است. آنها چند سال است مقابل ایران شکست خورده اند؛ در حالی که همیشه حریف سرسختی برای ایران بوده اند و این برای شان گران تمام شده است و به مذاق شان خوش نمی آید و می خواهند انتقام بگیرند. ما در تقابل های اخیرمان مقابل کره ای ها بسیار باهوش بودیم و نتیجه هم گرفتیم. کره برای صعود به جام جهانی باید ما را شکست دهد. این بازی، آخرین بازی خانگی آنها هم به حساب می آید. اگر مقابل ما به پیروزی نرسند، رفتن شان به جام جهانی خیلی دشوار می شود.

سامان قدوس هم برای نخستین بار به تیم ملی ایران دعوت شد. از او شناختی داری؟

– راستش را بخواهید خیر. از او شناختی ندارم و بازی هایش را ندیده ام. قطعا بازیکن با کیفیتی بوده که آقای کی روش از او دعوت کرده است. مهم موفقیت تیم است و همه ما یک هدف را دنبال می کنیم. امیدوارم سامان قدوس هم موفق باشد. خیلی ها برای موفقیت این تیم زحمت کشیده اند. حالا جوان هایی حضور دارند که تمام تلاش شان این است که جای باتجربه ها را به خوبی پر کنند.

به تازگی هم که ۲۴ ساله شدی. ۲۴ سالگی بحران دارد؟

– بله. ۲۴ سالگی بحران دارد. همه به من تبریک می گفتند اما احساس یک مرد ۳۰ ساله را داشتم. با حضور بچه های تیم هم یک تولد برگزار کردیم و یکی دو تولد دیگر هم با دوستانم آریا و آدریان و خیلی از آنها تشکر می کنم.

جهانبخش: فکر می کنم یک مرد 30 ساله ام!

سروش رفیعی هم به هلند آمده بود. با او هم بیرون رفتی؟

– بله. سروش همراه با تیم باشگاهی اش برای گذراندن اردو به هلند آمده بودند. خیلی خوش گذشت. چند بار با هم بیرون رفتیم. چند وقت بو د او را ندیده بودم. الان هم فکر می کنم باید تهران باشد چون استراحت بعد از اردوی شان را پشت سر می گذارند. برایش در تیم جدید آرزوی موفقیت می کنم.

در یکی از مصاحبه هایت با رسانه های هلندی گفته بودی که مردم ایران بعد از صعود به جام جهانی ۲۰۱۸ به اندازه سال های قبل خوشحال نشدند. چرا این حرف را زدی؟

– منظور من شور و هیجان لحظه ای بود. به هر حال ایران برای نخستین بار موفق شد از دو هفته قبل صعود خود را به جام جهانی قطعی کند و این یک اتفاق تاریخی بود اما دفعه های قبل چون صعودهای ما دراماتیک و لحظه آخری بود، در آن لحظات ابتدایی شور و شوق بیشتری در جامعه وجود داشت. البته شرایط واقعا متفاوت بود اما باز هم اتحاد مثال زدنی در کشور ما وجود داشته و دارد.

تو با علیرضا منصوریان در تیم ملی امید همکاری کرده ای، این روزها منصوریان شرایط سختی در استقلال دارد. می خواستم نظرت را در این زمینه بدانم. آیا برکناری او را به صلاح می دانی؟

– به نظرم باید به مربیان جوان اعتماد کرد. این تغییرات کمکی به تیم نمی کند و زود به زود در فوتبال ایران جواب نمی دهد. مطمئنا منصوریان با دانشی ه دارد می تواند استقلال را از این وضعیت نجات دهد. فراموش نکنیم که او بازیکنان فعلی تیم را خریده و با شرایط آشناست. دورادور اطلاع دارم که بازیکنان هم با او رفاقت می کنند و احساس خوبی دارند. مدیریت استقلال باید از سرمربی خود حمایت کند تا تیم به نتیجه برسد.

تو یک داماشی هستی، اما الان سپیدرود نماینده تیم های گیلانی در لیگ برتر است. نظرت در این باره چیست؟

– خیلی خوشحالم که فوتبال گیلان در لیگ برتر یک نماینده دارد. واقعا فوتبال شمال ایران با این همه استعداد باید تیم های بیشتری در لیگ برتر داشته باشد. خدا را شکر سپیدرود در دو هفته اخیر چهار امتیاز گرفته و شرایط خوبی پیدا کرده است و قطعا می تواند نتایج خوبی کسب کند.


منبع: برترینها

منوچهر قاضی‌زاده؛ نقاش پیشکسوت سینما، که دستفروشی می کند!

در ابتدای گزارش کمی به عقب برگردیم؛ کمی یعنی پنج سال! ۱۱ بهمن ماه سال ۹۱ در تالار وحدت مراسم افتاحیه سی و یکمین جشنواره فیلم فجر برگزار شده است، به رسم همیشه برنامه‌های تقدیر و تجلیل در این آئین هم برپاست؛ این‌بار سه نقاش پیشکسوت که در زمان گذشته سردر سینماها را نقاشی می‌کردند، روی صحنه می‌روند و مورد تقدیر قرار می‌گیرند. آن‌ها روزگارانی که صنعت چاپ به شکل امروزی نبوده، پوستر فیلم‌ها را در ابعاد بزرگ نقاشی می‌کردند تا بالای سینماها نصب کنند، خدا می‌داند هرکدامشان چهره چند بازیگر ایرانی و خارجی را با هنرشان ثبت کرده‌اند. منوچهر قاضی‌زاده، اکبر شیرافکن و عباس شقاقی سه نقاشی هستند که تقدیر می‌شوند و هدیه‌ای هم به رسم یادگار از مراسم دریافت می‌کنند.

کات … این‌جا تابستان سال ۹۶ است، بساطش را کنار مترو پهن کرده بود، چند نقاشی رنگ روغن که روی هم تلنبار شده‌اند. طرح‌های ساده‌ای دارند، آسمان آبی و خورشیدی که نورش را بی‌دریغ پخش کرده یا گلدان های گلی که در رنگ گلدان و تعداد گل‌های داخل آن با هم تفاوت دارند. کنار بساطش می‌ایستم و می‌پرسم: «کار خودتان است؟» و در جواب یک «بله» خیلی آرام می‌شنوم. لبه پله نشسته و به سختی روی پاهایش می‌ایستد تا با من هم‌کلام شود.

 دستفروشی نقاش پیشکسوت سینما در خیابان
نقاش پوستر قبل از انقلاب

او منوچهر قاضی‌زاده است، متولد سال ۱۳۳۲. سال ۹۱ در جشنواره فیلم فجر از او یاد کردند و به پاس فعالیت‌هایش در سینما مورد تقدیر قرار گرفت، اما عمر این توجه به پنج سال هم نرسید.  

دستفروشی نقاش پیشکسوت سینما در خیابان

تجلیل از قاضی زاده در مراسم افتتاحیه سی و یکمین جشنواره فیلم فجر

به گفته خودش نقاشی را تجربی یاد گرفته و به خاطر استعدادش بوده که وارد کار نقاشی سردر سینماها می‌شود. «آخرین فیلمی که کار کردم «برزخی‌ها» بود» برزخی‌ها سال ۶۱ اکران شده بود. بعد از آن از ایران می‌رود و در فرانسه پیش برادرش زندگی می‌کند، اما در آن‌جا هم نمی‌ماند و به ایران برمی‌گردد.

دیوارهایی برای نقاشی

به ایران که برمی‌گردد باید کار می‌کرده و نقاشی همه آن‌چیزی بوده که می‌دانسته، اما برگزاری کلاس آموزشی هزینه‌های زیادی داشته و به همین دلیل با گروه‌های نقاشی که در در سطح شهر کار می‌کنند، همراه می‌شود. خودش می‌گوید در تیمی که دیوار لانه جاسوسی را نقاشی کرده‌اند بوده و حالا هم کنار دیوارهای همان بساز می‌کند. قاضی‌زاده می‌گوید که حتی کاشی‌کاری هم انجام می‌داده و در نصب کاشی‌های زیر پل رسالت نقش داشته است.

 دستفروشی نقاش پیشکسوت سینما در خیابان
برای پول نقاشی نمی‌کنم

اما این روزها اوضاع چندان بر وفق مراد این نقاش روزهای دور نیست، به دلیل بالا رفتن سنش دیگر نمی‌تواند گروه‌های نقاشی را همراهی کند و روی داربست‌ها بایستند، به همین دلیل ایده‌های ساده و رنگی‌اش را روی بنرهایی که دیگر به کار نمی‌آیند، با رنگ روغن نقاشی می‌کند. البته توضیح می‌دهد که دیگر از دوستان قدیمی‌اش هم خیلی خبر ندارد و می‌داند که بعضی‌های‌شان فوت کرده‌اند و بعضی هم به خارج از کشور رفته‌اند و او تنها مانده است.

دستفروشی نقاش پیشکسوت سینما در خیابان 
دستفروشی نقاش پیشکسوت سینما در خیابان 

وقتی می‌پرسم این بنرها را از کجا می‌آورد، با همان صدای آرام می‌گوید «کسی هست که بنرهای باطل شده را برایم می‌آورد، آن‌ها را با قیچی تکه می‌کنم و نقاشی می‌کشم.» اما در ادامه حرف‌هایش هم توضیح می‌دهد که خیلی این کارها را برای پول انجام نمی‌دهد و با قیمت کم نقاشی‌هایش را می‌فروشد تا همه بتوانند بخرند و از دیدن هنر لذت ببرند.

 دستفروشی نقاش پیشکسوت سینما در خیابان

نقاشی‌های منوچهر قاضی‌زاده طرح‌هایی هستند که در ذهن خودش دارد و از جایی برنداشته، او تخیل می‌کند اگر کنار برکه‌ای بود که نور خورشید روی سطح آب پخش شده بود، درخت‌های اطراف آن در تلالویی درخشان روشن می‌شدند یا در ذهنش گلدانی را می‌بیند که گل‌های رنگی با شاخه‌های بلند دارند و در کنار یکدیگر نشسته‌اند و بعد همه این‌ها را روی بنرهای باطله‌اش ثبت می‌کند.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۳۱)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

شروع میکنیم با این سلفی خواهر و برادری از کیمیا علیزاده قهرمان ارزنده کشورمان و برادر عزیزش، در حال گشت و گذار در شمال کشور. دعا میکنیم دوران مصدومیت و نقاهت کیمیا هر چه زودتر به اتمام برسد تا بتواند در المپیک توکیو بار دیگر افتخار آفرینی بکند.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

سلفی مونا فرجاد، نورا هاشمی و پسرش اوستا به همراه بانو گلاب آدینه در یک رستوران، پس از اجرای نمایش “شیرهای خان بابا سلطنه”. نمایشی به کارگردانی افشین هاشمی که این شب ها در پردیس تازه تاسیس شهرزاد، حوالی خیابان جمهوری و امیر اکرم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

استوریِ بدون شرح خاطره حاتمی. خاطره دیده است دیگر تصویر خودش آن طور که باید توجه ها را جلب نمیکند، روی به موارد جذاب تری آورده است. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

 سحر قریشی بدون هیچ توضیحی این عکس را به اشتراک گذاشت تا خدایی نکرده قیافه اش از یادمان نرود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

الناز حبیبی که این روز ها در اروپاست، این سلفی را در کنار دو تن از عزیزانش به اشتراک گذاشت. به همراه حجابی که به لطف قلم نقاشی استوری ایجاد شده است. الناز جان مراقب باش! بادهای اروپا شدید هستند و خبرنگاران ایرانی هم کارشان را خوب بلدند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

احسان روزبهانی، الیکا عبدالرزاقی، پرند زاهدیف شهرام حقیقت دوست، امین زندگانی و پرویز برومند در کنار بهنام بانی، پس از تماشای یکی از کنسرت های اخیر وی. با این روندی که بهنام دارد و هر روز چند سانس کنسرت اجرا میکند، میترسیم با شروع محرم و صفر دچار افسردگی پس از کنسرت شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

 ترلان پروانه در حال تست کردن باد کولر در کنسرت زانیار خسروی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

نوید محمدزاده با این استوری تولد رفیقش محسن کیایی را تبریک گفت. تبریک به این بازیگر خوب سینمای کشورمان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

 شوخی یغما گلرویی با سه عکس در سه زمان متفاوت در کنار بهرام رادان، از سال ۸۴ تا همین دیروز در پشت صحنه نمایش “سی”. مثل همیشه طبع طنزش بسیار ازاردهنده است و میتواند شما را از فرط خنده دچار بیماری های گوارشی بکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

علی صالحی، محمد قاضی و دخترش به همراه سیدجواد یحیوی، سر میز صبحانه یک هتل در مشهد مقدس. خیلی تابلوست که به صورت اتفاقی یکدیگر را دیده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

عکس هنریِ غمگین طور سارا بهرامی که برای یک تولیدی پوشاک گرفته شده است. در واقع ایشان هم مدل شده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

همایون شجریان، سهراب پورناظری، دلنیا آرام و سایر همکارانِ پروژه “سی” در کنار استاد لوریس چکنواریان که به سعد اباد رفته و از تمرین عزیزان بازدید کرده بود. دلنیا آرام پیش از روی آوردن به تئاتر در ارکستر سمفونیک خوانندگی میکرد، از صدای سوپرانوی او چنین حدسی زده میشد که در کار موسیقی باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

 دو شهره و یک شبنم، که با هم یک گروه خوانندگی تشکیل داده اند و کنسرت برگزار می کنند، در یک کافه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

حمید خان لولایی در کنار آکواریوم گنجنامه همدان. چند وقت پیش که به گنجنامه رفته بودم آکواریوم اش خیلی خالی بود. گویا ماهی های این آکواریوم تنظیم خانواده پاس نکرده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

شهاب عباسی یا این سلفی در کنار حامد تهرانی از یک مجموعه طنز جدید خبر داد. سریالی به نام “هزارپایان” که امیدواریم به تریج قبای طرفداران سریال “هزاردستان” برنخورد. اتفاقا اسم طنز جالبی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

تبریک ساره بیات به عوامل و دست اندرکاران فیلم “زرد” ساخته مصطفی تقی زاده که توانسته در یک جشنواره خارجی افتخار آفرینی کند. فیلمی که گویا علاقه ای به اکران شدن در ایران ندارد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

بهزاد خداویسی و همسر جان در اختتامیه جشنواره فیلم سلامت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

تبریک فراوان به پسرِ خوب والیبال ایران. فرهاد قائمی ۲۹ ساله شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

کافه ای که قبل تر ها از آن نیلوفر خوش خلق بود، حالا به مدیریت جواد رضویان اداره میشود و آن را از نیلوفر خریده است. جواد جان اگر قرار بود درآمدی داشته باشد امین حیایی به این راحتی ها از خیر آن نمیگذشت، به کاهدان زده ای!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

خدا پدر پدیدآورنده ی اسنپ چت را بیامرزد که به این ابداع مسخره اش سوژه ما را تامین میکند. متین ستوده و رویا میرعلمی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

 آناهیتا خانم الآن مثلا با این عکس غمگین خواستی بگویی که خیلی باهوش هستی؟! چه جالب افسرده بودن خود را توجیه میکنید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

 زیبا بروفه حسابی ماشین باز است و بار ها عکس هایی از خود در کنار ماشین های لوکس و جذاب به اشتراک گذاشته است. میتوان گفت تقریباً همانقدر که صابر ابر به آشپزی علاقه دارد، زیبا بروفه به خودرو و رانندگی علاقه مند است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

 عکس شیرین و جالب عمو اسدالله یکتا در کنار همسر عزیزش. آرزوی سلامتی داریم برای این زوج عزیز و خانواده صمیمی شان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

 روزبه جان وقتی روند چند ماه اخیر پست هایت را بررسی کنی متوجه میشوی که کار تو دیگر از به حس رفتن گذشته است. این تو نیستی که در حس فرو میروی، بلکه این حس است که مدتی میشود در تو فرو رفته است! به خودت بیا برادر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 


  مهناز افشار گوشواره جدید خریده است و به رسم همیشگی عکس آن را به اشتراک گذاشته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

دیروز روز عکاس های دارای شلوار پاره بود که حامد کمیلی با این عکس به استقبال آن رفت. تبریک به همه عکاس های عزیزی که شلوارشان جر خورده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

سلفی هومن حاج عبداللهی در روزهای آخر فیلمبرداری پایتخت ۵٫ هومن حاجی عبداللهی، بهرام افشاری، ریما رامین فر، نسرین نصرتی به همراه سارا و نیکای عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

جعفر پناهی کارگردان کارکشته سینما در کنار آثاری جدید از استاد پرویز تنوالی، مجسمه ساز شهیر کشورمان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

نمیدانم عکس جدید است یا قدیمی، هر چه باشد جالب است. فاطمه گودرزی در کنار خداداد عزیزی در روسیه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

نوید محمدزاده به تماشای نمایش “شیرهای خان بابا سلطنه” رفته بود که در پایان این عکس را در کنار کارگردان و بازیگر اصلی آن گرفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

شک ندارم که این خادم عزیز از عمو پرونگ قول گرفته بود که عکس وی را در اینستاگرام بگذارد و عمو هم بدقولی نکرده است. به انتهای مطلب امروز رسیدیم. خوشحالیم از همراهی ارزشمندتان، خداحافظ تا فردا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (531) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

همه چیز درباره «اینگرید برگمن»، ستاره تکرار نشدنی

ماهنامه همشهری۲۴: خروج اینگرید برگمن از هالیوود، بسیار دراماتیک تر و مشهورتر از ورودش بود. در ۱۹۴۹، این ستاره سوئدی که با «کازابلانکا» (۱۹۴۲، «چراغ گاز» (۱۹۴۴) و فیلم های هیچکاکی اش – «طلسم شده» (۱۹۴۵)، «بدنام» (۱۹۴۶) و «زیر رأس الجدی» (۱۹۴۹) – به اوج موفقیت رسیده بود به ایتالیا رفت تا با کارگردانی کار کند که شدت تحسینش می کرد: روبرتو روسلینی. سر صحنه «استرومبولی» (۱۹۵۰) بود که این تحسین به عشق و ازدواج تبدیل شد و به جنجال غریبی دامن زد.

هجمه های رسانه ای بالا گرفت و الگوی ساخته شده از این ستاره سوئدی زیر سوال رفت. ادوین سی. جانسون که آن زمان سناتوری شناخته شده بود، روسلینی را یک معتاد به مواد مخدر و «همدست رسا شده نازی ها» خواند و شاخ و شانه کشید: «از خاکستر اینگرید برگمن، هالیوود بهتری خواهد رویید».

حتی جنجالی به آن ابعاد هم نمی تواند در دنیای نمایش برای همیشه ادامه پیدا کند. برگمن شش سال بعد با «آناستازیا» (۱۹۵۶) به پرده سینماهای آمریکا بازگشت؛ نقشی که اسکار دیگری برایش به ارمغان آورد. در ۱۹۷۲، مجلس سنای ایالات متحده به خاطر آن حمله ناجوانمردانه اش رسما عذرخواهی کرد. مستند جدی و گیرای استیگ بیورکمن، «اینگرید برگمن: به روایت خودش»، بدنامی این هنرپیشه و مشکلاتی را که این بدنامی در روابط برگمن با بچه هایش در پی داشته است به دقت پوشش می دهد، اما به گونه ای غیرمنتظره، صرفا روی آن متمرکز نیست.

 همیشه خودت باش
این مستند که بر اساس خاطرات و نامه های برگمن (که راوی آن آلیسیا ویکاندر است) و فیلم های خانگی متعددش ساخته شده است، از سال های جذاب ابتدایی فعالیت حرفه ای این بازیگر هم پرده بر می دارد. سال های اولیه ای که نه تنها جاه طلبی های برگمن را به عنوان یک هنرپیشه آشکار می کنند، که مبین رویکرد او در تفکیک بین کار و زندگی خصوصی، و خودباوری کامل او در شرایط هالیوودی اش هم هستند.

این نکته هم خالی از لطف نیست که نقش هایی که برگمن در فیلم های سوئدی بازی کرد، چشم انداز کلی از کارنامه موفق فیلم های انگلیسی زبانش به ما ارائه می دهند. برگمن سال ها پیش از آن که روند فعالیت حرفه ای اش با آن جنجال متزلزل شود، در قالب هنرپیشه ای به تصویر کشیده شد که در زندگی خصوصی بسیار قائم به ذات بوده و در بهترین بازی هایش در نقش زنانی مرموز با رازهایی که جرأت بروز دادن شان را نداشته اند، ظاهر شده است.

اینگرید برگمن در ۱۹۱۵ در استکهلم به دنیا آمد. پدر سوئدی اش جاستوس، هنرمند و عکاسی چیره دست، و مادر آلمانی اش فریدل، پیش از به دنیا آمدن اینگرید، دو طفل نوزادشان را را از دست داده بودند. اسم اینگرید از شاه دخت تازه متولد شده خاندان سلطنتی سوئد گرفته شد و پدرش می خواست زندگی دخترش را از همان ابتدا در تصویر ضبط کند. اینگرید به شوخی به زندگی نامه نویسش شارلوت چندلر گفت: «احتمالا در کشورهای اسکاندیناوی، از هیچ کودکی به اندازه من عکس گرفته نشده.»

تنها دو سال داشت که مادرش درگذشت؛ ضربه ای روحی که اینگرید در آن زمان خردسال تر از آن بود که درکش کند اما بعدها از آن با عنوان «زندگی با یک درد» یاد کرد؛ دردی که «خیلی زود شروع شد و دائمی بود، [اما] از آن آگاه نبودم.» پدر اینگرید در سرتاسر دوران کودکی تنها فرزندش به عکاسی و فیلمبرداری از او ادامه داد و اینگرید جوان خیلی زود با دوربین راحت شد. در ۱۹۲۹، وقتی سیزده ساله بود، پدرش از سرطان معده درگذشت؛ فقدانی که تاثیر عمیقی بر دختر نوجوان گذاشت و باعث شد زندگی در کنار بستگانش را خیلی زود تجربه کند.

اینگرید پانزده ساله بود که اولین شغلش را در یک استودیوی فیلمسازی به دست آورد و به عنوان هنرور۱ مشغول به کار شد. او نوشت: «ورود به استودیو مثل قدم زدن روی زمینی مقدس بود». حضور در استودیو آنقدر برایش هیجان انگیز بود که تصمیم گرفت همانجا بماند.

عکسی از صحنه Landskamp (1932) که یک کپی از آن در مستند بیورکمن آورده شده است، برگمن را در انتهای صف گروهی از هنروران نشان می دهد که گردنش را طوری بالا گرفته تا مطمئن شود چهره اش در دوربین دیده می شود یا در معرض دید استودیویی که برایش مقدس است، قرار می گیرد.

در اوایل دهه ۳۰، هر چند غیبت کارگردان هایی چون ونیکتور شوستروم و موریتز استیلر (دو کارگردانی که نقشی کلیدی در عصر طلایی ابتدای دهه ۲۰ سینمای سوئد ایفا کرده بودند) و ستاره ای به قدرت گرتا گاریو کماکان احساس می شد اما سوئد، صنعت فیلم مولد و باثباتی داشت. برگمن بی قرار بود تا بخشی از آن صنعت باشد و وقتی در «رویال دراماتیک تیه تر» مشغول به تحصیل بود، از عمویش گونار – یک گل فروش – خواست کاری برایش انجام دهد.

همیشه خودت باش

یکی از مشتری های گونار، کارین سونستروم بود؛ هنرپیشه و گاهی کارگردان سابق که حالا مدیر هنری «سوئدیش فیلمز استودیو» شده بود. گونار، سوانستروم را متقاعد کرد تا از برگمن تست بازیگری بگیرد؛ اجرایی شاعرانه که اینگرید با لحن متواضعانه اش در توصیف آن چنین نوشت: «کارین بازی آشکارا اغراق آمیز من در سرتاسر اتاق را دید و حالش بد نشد، پس شروع بدی نبود.» سوانستروم نه تنها حالش بد نشد، که سراغ گوستاو مولاندر کارگردان رفت و یک تست بازیگری در فیلم های سینمایی برای برگمن ترتیب داد.

وقتی برگمن خودش را نخستین بار روی پرده دید، علی رغم راحت بودن با دوربین، شوکه و سرخورده شد. به مولاندر گفت: «آنقدرها هم خوب به نظر نمی رسیدم، نه؟ فکر می کنم اگر قدری بیشتر بازی می کردم، می توانستم در ادامه بهتر باشم.» مولاندر به او اطمینان داد و گفت شخصیتی که نقشش را بازی کرده، باورپذیر و در خدمت فیلم است. در نهایت هم جمع بندی کرد: «تو توانایی های بالقوه فوق العاده ای داری.»

با وجود این، به خاطر همین ترکیب خود انتقادی و خوش بینی نسبت به آینده بود که برگمن در استودیو مشهور شد. اتخاذ چنین رویکردی منجر به آن می شد که تقریبا تمام برداشت ها قطع و دوباره شوند و اعضای گره هم اسم «بهتر بعد از این» را روی این بازیگر جوان گذاشتند. بیش از یک دهه بعد، اینگر به هنگام دریافت نخستین جایزه اسکارش برای «چراغ گاز» همین طرز فکر را داشت و گفت: «امیدوارم در آینده هم استحقاق این جایزه را داشته باشم.»

برگمن از مولاندر قدردانی کرد؛ هم به این خاطر که به او یاد داده بود در نمایش احساساتش اغراق نکند و هم برای این توصیه عملی که «همیشه خودت باش و همیشه دیالوگ هایت را از بَر باش». فیلم هایی که اینگرید در سوئد به کارگردانی مولاندر بازی کرد، از بهترین کارهایش بودند.

اما این مولاندر نبود که اینگرید را در اولین نقش ناطقش در «کُنت شهر قدیمی» (مانک بروگریون، ۱۹۳۴) کارگردانی کرد؛ این وظیفه بر دوش ادوین ادولفسون بازیگر افتاد. «کُنت شهر قدیمی» یک کمدی است و برگمن در آن نقش مستخدم شوخ و شنگی را بازی می کند که مرد جذاب و مرموزی می خواهد دلش را به دست آورد. برگمن در نقشش سبک بال و گیرا ظاهر می شود اما در یکی از صحنه های رمانتیک فیلم، نشانی از اشتیاق ابراز نشده ایلزا لوند در «کازابلانکا» را دارد؛ همان ترسی که آمیخته با شور و عطوفت است.

برگمن سر صحنه فیلمبرداری کاملا راحت بود و به جای افتادن در دام ادا و اطوارهای مرسوم تئاتری، احساسات پیچیده ای را روی پرده زنده کرد. بسیاری از ریویوها بازی اش را ستودند و به بازیگری بسیار با استعداد و با اعتماد به نفس خوشامد گفتند؛ هر چند برگمن که ۱۷۵ سانتیمتر بلندای قامتش بود، بیش از همه اظهارنظرهای نیش دار در خاطرش ماند؛ این که «تا حدودی اضافه وزن دارد» و «درشت اندام است اما کاملا مطمئن از خود». شاید لباس توی ذوق زننده و بدقواره ای که در این فیلم به تن داشت، بیش از هر چیز دیگری به چنین برداشت هایی دامن زد.

برگمن خیلی زود قراردادی با استودیوی سوئدیش فیلمز امضا کرد با دستمزد ۷۵ کرون در روز به اضافه لباس های استفاده شده در فیلم؛ شاید مسئله مخصوصا مهم برای یک بانوی نوزده ساله این بود که می توانست تمام لباس هایی را که در فیلم هایش به تن کرده بود، پیش خودش نگاه دارد.

همیشه خودت باش 
جای تعجبی نداشت که برادر مولاندر، مدیر آموزشگاه تئاتری برگمن، وحشت زده شد اما برگمن مصمم بود در سینما فعالیت کند و خیالش راحت از آن که استودیو، شهریه کلاس های تئاتری متعددش را تقبل می کند. به خاطر این کلاس ها یا کمال گرایی خود برگمن بود که فعالیت حرفه ای اش در سوئدیش فیلمز خیلی خوب پیش رفت. او در سوئد ستاره شد.

در ۱۹۳۵ نوشت: «آزادی را که جلوی دوربین احساس می کنم، دوست دارم. امیدوارم اشتباه نکرده باشم و روزی هنرپیشه بزرگی شوم.» او ریویوهایی را که درباره نقش آفرینی هایش نوشته می شد، می خواند؛ ریویوهایی که خیلی زود سراسر تحسین آمیز شدند اما او از آن که بیش از حد جدی شان بگیرد، هراس داشت: «شایع شده که من بزرگ ترین استعداد در دسترس هستم. امیدوارم به خودم غره نشوم.»

در ۱۹۳۶ در فیلمی بازی کرد که نهایتا او را روانه هالیوود کرد. برگمن تا آن زمان در چند فیلم مولاندر بازی کرده بود اما این «میان پرده» بود که بیش از همه ویترینی برای استعدادش شد. مولاندر گفت: «من «میان پرده» را برای او ساختم اما موفقیت فیلم به خاطر من نبود. اینگرید خودش باعث موفقیت فیلم شد.»

برگمن در این فیلم نقش آنیتا را بازی می کند، یک معلم پیانو که شیفته پدر یکی از شاگردانش می شود که ویولون زن کنسرت است. این نقش فوق العاده ای برای برگمن بود و پیرنگ داستانی اش منعکس کننده کشمکش خود برگمن بین وقف کار شدن از یک سو و زندگی خصوصی از سوی دیگر؛ مشکلاتی که آن زمان در حال سر برآوردن بودند. برگمن می تواند مثل آنیتا شیرین و دخترانه باشد اما مخصوصا وقتی که پیانو می نوازد و در صحنه های رمانتیک حضور دارد، در برابر احساساتش آسیب پذیر هم هست.

او در فیلم، لباس های شیکی هم به تن دارد، گریمش باشکوه است و کلوز آپ هایی طولانی از چهره اش گرفته می شود تا او را در بهترین حالت نشان بدهد. فیلم مولندر شاعرانه و به لحاظ احساسی، پیچیده است و از ترکیب زوج اصلی جذاب و البته به لحاظ سنی نامتناسب، نهایت استفاده را می برد.

هنرپیشه نقش مقابل برگمن، گوستا اکمن بود؛ بازیگر افسانه ای و جذاب سینما و تئاتر سوئد که برگن قبلا یک بار با او همبازی شده و به لحاظ هنری به شدت تحسینش کرده بود. «میان پرده» و بازی برگمن در آن با استقبال کم نظیر منتقدان در سوئد و سراسر جهان روبرو شد. حالا خانم «بهتر بعد از این» می توانست بدون دغدغه و نگرانی، سراغ جاه طلبی هایش برود.

برگمن ابتدا به صحنه تئاتر بازگشت و سپس در انتخاب نقش های سینمایی اش سختگیر و وسواسی شد. او که از پیشنهاد مولاندر برای بازی در یک نقش زنانه کلیشه ای دیگر در «فقط یک شب» (۱۹۳۹) سر شوق نیامده بود، خواهان تجربه چیز جدیدی بود و از کارگردانش خواست تا ابتدا نقش یک شخصیت تلخ و از ریخت افتاده را در «چهره یک زن» (۱۹۳۸) بازی کند. آنا، شخصیت برگن در فیلم، جنایتکاری شرور و غیرسمپاتیک است که زخم آزار دهنده ای بر چهره دارد.

چهره برگمن با چسب و گریم از ریخت افتاد و یک گیره در داخل گونه اش قرار داده شد تا زخم معوج روی گونه را برجسته تر کند. برگمن با ژست های سنجیده علی رغم سیمایی مخدوش، بازی حساب شده و نفسگیری ارائه می دهد. با پیش رفتن فیلم، آنا جراحی پلاستیک می کند تا شمایلش را صیقل دهد و برگمن هم انعطاف این شخصیت را نشان می دهد.

با این همه، فیلم یک چمبر پیس۲ ضعیف است و پیش درآمدی برای هراس های روان کاوانه ای که برگمن بعدها در «چراغ گاز» به تصویر کشید. برگمن نسبت به بازخورد «چهره یک زن» نگران بود («این نقش کلیدی زندگی ام است اما با خودم فکر می کنم وقتی مردم من را در قالب عفریته ای چنین مخوف ببینند، درباره ام چه خواهند گفت») اما دلیلی برای نگرانی وجود نداشت.

آنا صرفا نسخه زشتی از زنان مسئله دار و مرموزی بود که او نقش شان را خیلی خوب بازی کرد. در ۱۹۴۱، مترو گلدین مه یر «چهره یک زن» را با بازی جوآن کرافورد بازسازی کرد؛ فیلمی که پایان آن شادتر بود و پیچیدگی کمتری نسبت به نسخه اصلی داشت.

همیشه خودت باش

حرکت جسورانه بعدی برگمن، پرمخاطره تر بود. او طبع بلندپروازی داشت و صنعت فیلم سوئد نمی توانست تمام خواسته هایش را برآورده کند. او بعدها نوشت: «هیچ وقت قصد نداشتم در سوئد بمانم.سوئد کشوری بیش از حد دور افتاده و کوچک است. می خواستم به مکان های بزرگ بروم.»

در بهار ۱۹۳۸، برگمن که به تازگی با پیتر لیندستروم ازدواج کرده و دخترشان «پیا» را باردار بود، قراردادی با استودیوی آلمانی یوفا منعقد کرد. شاید وقتی برگمن آن قرارداد را امضا کرد، از شرایط سیاسی آلمان شناخت چندانی نداشت اما وقتی به برلین رسید، حقیقت گریزناپذیر بود و سریعا از تصمیمی که گرفته بود پشیمان شد. در خاطراتش می نویسد: «خیلی زود متوجه شدم که اگر قرار باشد در صنعت فیلم آلمان اسم و رسمی به هم بزنی، ناگزیری عضو حزب نازی باشی.»

او یک فیلم برای یوفا بازی کرد، فیلمی که قرار بود سرآغازی برای فعالیت بین المللی اش باشد («پُلی که روند فعالیت حرفه ای ام را متحول کند.») او نقش باشکوه ترین زن از چهار زن جوان نقش اصلی فیلم را بازی می کند.

چهار زنی که که همگی طراح گرافیک هستند، می خواهند شرکت خودشان را تاسیس کنند و در عین حال، هر کدام روابط رمانتیک ناموفق اجتناب ناپذیری را تجربه می کنند. «چهار دوست» (۱۹۳۸) را کارل فرولیچ کارگردانی کرد. فیلم ترکیب مصالحه آمیزی است از کمدی درخشان و درام رمانتیک که صحنه های خیابانی حالا رقت انگیز از برلین اواخر دهه ۳۰ در آن گنجانده شده است.

علی رغم دغدغه ای که برگمن نسبت به زبان فیلم داشت، بازی اش عالی است و «چهار دوست» هم فیلم سرگرم کننده ای است. با این همه، برگمن نگران از چیزی که در برلین دیده بود، به استکهلم بازگشت تا دخترش را به دنیا آورد و هر چند قراردادش با یوفا را رسما فسخ نکرد اما از تعهداتش نسبت به این کمپانی سر باز زد. بعدها گفت اشتباهش در همکاری با این کمپانی آلمانی در آن مقطع زمانی خاص، انگیزه ای برایش شد تا برای سرگرم کردن نیروهای آمریکایی در اواخر جنگ جهانی دوم، داوطلبانه به آلمان برود.

برگمن بعد از شکست آن تجربه سینمایی در آلمان، به سوئد بازگشت و خودش را در خانه با شوهر و بچه اش تنها یافت. این زندگی کوچک تر از آن چیزی بود که او در رویاهایش پرورانده بود اما بدون آن که خودش بداند، جادوی «میان پرده» آن سوی اقیانوس اطلس را هم مسحور کرده بود و هر چند قبلا هم پیشنهادهایی «از قلب دنیای فیلمسازی» به او شده بود اما تماس بعدی متفاوت بود. دیوید آ. سلزنیک (تهیه کننده سرشناس هالیوود)، کی براون (مدیر دفتر سلزنیک در نیویورک) را مامور کرده بود فیلم های اروپایی را که قابلیت بازسازی دارند، پیدا کند.

کشف «میان پرده» برای براون کار سختی نبود. والدین مهاجر سوئدی پسری که متصدی آسانسور ساختمان براون بود، «میان پرده» را دوست داشتند. آنها می دانستند براون در جستجوی چنین فیلم هایی است و پسرک به تشویق والدینش موضوع را با براون مطرح کرد.

به این ترتیب براون فیلم را دید اما کاملا تحت تاثیر آن قرار نگرفت. به خاطر می آورد: «مواد داستانی «میان پرده» را به دیوید گزارش دادم اما آنقدرها هم از تماشایش هیجان زده نشدم. چیزی که به شدت هیجان زده ام کرد، بازیگر زن فیلم بود. فکر می کردم که او اول و آخر تمام چیزهای شگفت انگیز است.»

سلزنیک مخالف بود. او تصور می کرد «میان پرده» یکی از بهترین داستان های دنیای نمایش است اما آنقدرها هم شیفته برگمن نشد که در تماس با او عجله به خرج دهد. پسر سلزنیک درباره نگرانی های متعدد پدرش می گوید: «برگمن انگلیسی صحبت نمی کرد، قدش بیش از حد بلند بود، اسمش شبیه به اسامی آلمانی بود و ابروهایش بیش از حد کلفت بودند.»

همیشه خودت باش

وقتی سلزنیک نظرش را عوض کرد، براون به سوئد  فرستاده شد تا با برگمن قرارداد امضا کند. وقتی براون تلاش کرد برای اولین بار با برگمن تماس بگیرد، هنرپیشه سوئدی نزدیک به وضع حمل پیا بود و لیندستروم خیلی راحت به براون گفت: «خانم برگمن الان گرفتار است و نمی تواند با شما صحبت کند.» براون تقاضا کرد شخصا با برگمن ملاقات کند و بعدها – آن طور که برگمن در خاطراتش نوشته است – در توصیف برگمن در آن ملاقات گفت: «زنی مشهور، مشکل پسند و تازه فارغ شده که موقع مذاکره برای انعقاد قرارداد، به آرامی نشسته بود و بافندگی می کرد.»

برگمن قرارداد هفت ساله مرسوم را نپذیرفت اما با حضور در بازسازی آمریکایی «میان پرده» که قرار بود لزلی هوارد (بازیگر نقش اشلی در «بربادرفته») نقش مقابلش را بازی کند، موافقت کرد. برگمن بلافاصله بعد از پایان فیلمبرداری «میان پرده» به سوئد بازگشت تا در رمانسی با حال و هوای نوآر به اسم Juninatten (1940) بازی کند اما سلزنیک دوباره – این بار با قرارداد وسوسه کننده پنج ساله – او را به آمریکا برگرداند.

بیش از یک دهه، هالیودد خانه برگمن شد و وقتی به تنهایی با کشتی به آمریکا رفت (خانواده اش بعدا به او ملحق شدند)، از این که مستقل بود خوشحال بود و مطمئن از آن که تصمیم درستی گرفته. به یکی از دوستانش نوشت که یک شب در طول آن سفر دریایی، غریبه ای اشتباه کرد که به او گفت که به خاطر قد بلندش احتمالا نمی تواند هنرپیشه شود. برگمن به آن غریبه پاسخی نداد اما با خودش گفت: «او هیچ چیز درباره من نمی داند.»

پی نوشت

۱٫ extra، شخصی که در فیلم بازی می کند اما دیالوگ ندارد. گاه به این افراد، عوامل پشت صحنه نیز گفته می شود. (نقل از کتاب راهنمای کاربردی واژگان سینمایی نوشته تیم موشانسکی، ترجمه بهناز امی).

۲٫ clhamber piece، فیلمی با شخصیت هایی اندک که داستانش در دوره زمانی کوتاه و فضای محدود می گذرد.

 پاملا هاچینسون – ترجمه بهروز اشکانی

منبع: سایت اند ساوند، سپتامبر ۲۰۱۶


منبع: برترینها

داستان شگفت انگیز «دنی ترخو»؛ از زندان تا هالیوود

: این روزها دنی ترخو با آن صورت پر از جای جوش و ناهموار و تتوی مشهور خود به یکی از محبوب ترین بازیگران دنیای هالیوود تبدیل شده است. بعد از سال ها بازی در نقش های عجیب و غریب و عمدتاً منفی، سرانجام ترخو توانست با ایفای نقش «ماشته کورتز» (Machete Cortez) در فیلم های «بچه های جاسوس» (Spy Kids) و مجموعه فیلم های «ماشته» (Machete) خود را به عنوان یک بازیگر نقش اول نشان دهد. با این وجود به شهرت رسیدن ترخو فراز و فرودهای بسیاری داشت.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

سال های قبل از این که دنی ترخو وارد دنیای بازیگری شود یک خلافکار به تمام معنا بود و مدت زیادی را در زندان های مختلف گذراند. پس چطور شد که چنین چرخش و تغییر شدیدی در زندگی این مرد خلافکار و خشن پیش آمد؟

سال ها قبل از آن که ترخو در آکهی تبلیغاتی شکلات اسنیکرز حضور داشته باشد در خیابان های لس آنجلس فرمانروایی می کرد. در آن روزها وی آن مرد خشن، جان سخت و البته دوست داشتنی که امروزه می بینیم نبود. در واقع ترخو از دوران کودکی وارد دنیای خلافکاران شده بود. وی در یکی از مصاحبه های خود گفت که برای اولین بار در سن ۱۲ سالگی به جرم زدن یک بچه ی دیگر با سنگ به مرکز بازپروری منتقل شده است. از آن زمان به بعد به لطف اعمال خشونت آمیز و مجرمانه ی عمویش، گیلبرت، که از مغازها دزدی کرده و از ترخو به عنوان راننده برای مواقع فرار استفاده می کرد بدتر نیز شد.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

هر چه سن ترخو بالاتر می رفت خشن تر و مرموزتر می شد و سعی می کرد با همه درگیر شود. خودش در این باره گفته است:” شما یا کسی هستید که دیگران را هل می دهید یا کسی که دیگران شما را هل می دهند و من انتخاب کردم که هل دهنده باشم”. بنابراین وقتی که ترخو در سن ۱۸ سالگی یک ملوان را با بطری شکسته زد کسی تعجب نکرد. به همین دلیل بار دیگر به زندان افتاد. ترخو دستکم در ۵ سرقت مسلحانه و در مواردی با استفاده از نارنجک دست داشت و سپس به فروش مواد مخدر روی آورد و در یکی از معاملاتش حدود۱۵۰ گرم هروئین را به قیمت ۳۰٫۰۰۰ دلار فروخت. اما کیسه ی مواد به جای هروئین پر از شکر بود و تنها در گوشه ای از آن مقداری هروئین گذاشته  شده بود که خریدار را گول بزند.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

در کمال بدشانسی ترخو، خریدار مواد یک مأمور مخفی پلیس بود که از این شوخی ها هم خوشش نمی آمد. به همین دلیل ترخو بیست و چند ساله به ۱۰ سال زندان محکوم شده و برای گذراندن دوران محکومیتش به زندان سن کوئنتین منتقل گردید، جایی که ترخود در آن جا به یکی از خشن ترین  بدنام ترین زندانی ها تبدیل شد. بعد از رسیدن دنی ترخو به زندان سن کوئنتین، دوستان زندانی اش دریافتند که ترخو بین آن ها زندانی نشده بلکه در واقع آن ها زندانی دنی هستند. ترخو به سرعت با انجام چندین مسابقه ی مشت زنی و ناک اوت کردن حریفانش برای خود اسم و رسمی در زندان سن کوئنتین پیدا کرد. ترخو گفته است که وی از سن ۸ سالگی در زمینه ی پهن کردن بینی افراد تبحر داشته زیرا در آن دوران توسط عمویش که ۱۳ سال داشت به عنوان کیسه بوکس مورد استفاده قرار می گرفت.

بنابراین طبیعی بود که پس از وارد شدن به زندان سن کوئنتین، ترخو یه سلطان رینگ بوکس زندان تبدیل شود. ترخو در این باره گفته است:” مشت زنی، در زندان، از من یک انسان مشهور ساخت”. حتی زمانی که ترخو به زندان های دیگر نیز منتقل شد باز چیزی از شهرت او کم نشد و به گفته ی خودش در سه زندان سن کوئنتین،فولسام و سولداد در دو رده ی وزنی قهرمان بوکس به شمار می رفت. ترخو در داخل زندان نیز به اندازه ی بیرون از زندان خوفناک بود. وی به عنوان سردسته ی یک گروه کوچک در داخل زندان، با ترساندن زندانی های ضعیف تر از آن ها اخاذی می کرد و به اصطلاح در مقابل حمایت از آن ها پول می گرفت. اغلب زندانیان نیز با این باج خواهی او کنار می آمدند چون کسی قدرت و جرأت نه گفتن به ترخو بزرگ را نداشت. وی در زندان تتوهای معروفش را انجام داد.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

اگر تاکنون بالاتنه ی لخت ترخو را دیده باشید متوجه این تتوها روی سینه و شکم او شده اید. این قطعه هنری را یکی از دوستان زندانی اش به نام هری «سوپر آرواره»راس برای او انجام داده بود که در زمینه ی تتو کردن استاد بود. البته از آن جایی که ترخو هر چند وقت یک بار به زندان جدیدی فرستاده می شد، راس نتوانست این تتو بزرگ و پیچیده که به شکل یک دختر گاوچران بود را تنها در یک مرحله و در یک زندان تکمیل کند و هر بار که آن ها در زندان مشترکی حضور داشتند راس قسمتی از کار را پیش می برد. روی هم رفته، به گفته ی ترخو، این کار دو سال و نیم در سه زندان زمان برد تا تکمیل شود و باز به گفته ی خودش مشهورترین تتو دنیا است. نقطه ی عطف زندگی ترخو که از او یک بازیگر مشهور ساخت در سال ۱۹۶۸ ودر زندان سولداد رخ داد.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

در این سال ترخو تصمیم گرفت که به جای خوشگذرانی در سلولش، شورش کند. در ابتدا تعدادی از زندانیان تحت تاثیر مشروبات الکلی شورش کردند و در این حین ترخو یکی از نگبانان را با سنگ مورد اصابت قرار داد که به انتقال او به سلول انفرادی منجر شد. ترخو ادعا می کند که قصدش زدن کس دیگری بوده و اشتباهاً نگهبان زندان را مورد هدف قرار داده است. ترخو بیش از ۳ ماه را در سلول انفرادی گذراند و برای این که مشائر خود را از دست ندهد نقش بازیگران فیلم های «جادوگر شهر اُز» (The Wizard of Oz) و «گوژپشت نتردام» (The Hunchback of Notre Dame) را در تنهایی خود بازی می کرد. سلول انفرادی او یک جهنم به تمام معنا بود و به گفته ی ترخو آخرین کسی که قبل از وی در این سلول انفرادی قرار داشت با مدفوع خود روی دیوار کلمات کفرآمیز نوشته بود.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

شرایط ترخو از این نیز بدتر شد زیرا فکر می کرد که به زودی به خاطر شورش و حمله به نگهبان زندان به اتاق گاز فرستاده خواهد شد. به همین دلیل سعی کرد مسیر زندگی خود را عوض کند و به دعا کردن پرداخت. و انگار کسی وجود داشت که به دعاهای ترخو پاسخ می داد. اتهامات علیه ترخو رد شد و زندانی جوان رفته رفته روش زندگی خود را تغییر داد. ترخو در این باره می گوید:” من در قعر جهنم بودم و به خاطر دعا زندگیم تغییر کرد”. البته این کار برای ترخو که در منجلاب گرفتار شده بود بسیار سخت به نظر می رسید. در واقع او از دوران کودکی مواد مصرف می کرد. به گفته ی خودش، و باز به لطف عمویش، در سن ۸ سالگی برای اولین بار ماری جوآنا مصرف کرده بود و در سن ۱۲ سالگی طبق معمول به لطف عمویش شروع به مصرف هروئین کرد.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

همین مصرف مواد مخدر باعث شده بود که وی بسیار خشن و جسور باشد و وارد دنیای سرقت و مشت زنی بیرحمانه شود. به گفته ی خودش او تمامی سرقت ها را برای تامین هزینه ی مصرف مواد انجام داده بود. بنابراین به شدت نیاز داشت که خود را از مواد مخدر دور نگه دارد به همین دلیل به یک انجمن ترک مواد مخدر و مشروبات الکلی پیوست و اکنون ۵۰ سال از آخرین باری که وی مواد مصرف کرده می گذرد. وقتی که از زندان آزاد شد تصمیم گرفت که به افراد معتاد کمک کند به همین دلیل به مدت ۱۵ سال به عنوان مشاور ترک اعتیاد فعالیت کرد.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

وی امروزه نیز در این زمینه فعالیت دارد و نوجوانان را به در پیش گرفتن مسیر درست زندگی و دوری کردن از دنیای خلافکاران تشویق می کند تا به موفقیت دلخواهشان دست یابند. او در این مورد می گوید:” تعریف من از موفقیت و سعادت این است که صبح هوشیار و پاک بیدار شده و سه فرزند داشته باشید که شما را بپرستند”. ترخو پس از آزاد شدن از زندان در سال ۱۹۶۹ خود را به شدت به عنوان مشاور ترک اعتیاد و رابط دادگاه مشغول نگه می داشت. در واقع برای تامین هزینه های زندگی به عنوان یک مرد آزاد وی مجبور بود هر کاری بکند. وی که به شدت به پول نیاز داشت سعی کرد وارد دنیای بوکس شود اما درخواست او مورد موافقت قرار نگرفت. به همین خاطر در مسابقات غیرقانونی شرکت کرد.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

همچنین با کار در یک انبار اوراق ماشین زندگی خود را می گذراند تا این که با یکی از دوستانش کسب و کاری خصوصی را راه اندازی کردند. آن ها وارد کسب و کار باغبانی شدند. اما تجارت آن ها با فراز  و نشیب های دائمی همراه بود. حتی برخی از وسایل اصلی و ضروری باغبانی را نیز نداشتند. ترخود در این باره گفته است که حتی ماشین چمن زنی هم نداشته اند و هر وقت مشتری از آن ها می خواست که چمن های خانه اش را کوتاه کنند از چمن زن خود مشتری برای این کار استفاده می کردند. شرایط برای آن ها سخت پیش می رفت اما مطمئناً بهتر از آن بود که به سرقت از مغازه ها روی بیاورند زیرا ترخو دیگر نمی خواست به زندان برگردد.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

در سال ۱۹۸۵، که ترخو به عنوان یک مشاور ترک اعتیاد فعالیت می کرد، یکی از مشتریان او با وی تماس گرفته و با درماندگی درخواست کمک می کند. این فرد در سر صحنه ی فیلم برداری فیلم «قطار افسار گسیخته» (Runaway Train) حضور داشت و به شدت میل به مصرف کوکائین پیدا کرده بود. جالب این که در این فیلم بازیگران مشهوری مانند جان وویت و اریک رابرتز در نقش دو زندانی بازی می کردند و داستان فیلم عمدتاً در زندان رخ می داد. به همین دلیل ترخو در سر صحنه ی فیلم برداری حاضر شد تا به فرد مورد نظر کمک کند. اما مدتی نگذشت که یکی نزد ترخو آمد و از او خواست که نقش کوتاهی را در فیلم بر عهده بگیرد که در واقع نقش یک زندانی بود. وقتی که ترخو این نقش را پذیرفت نزد فیلم نامه نویس، ادی بانکر، فرستاده شد.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

جالب این که بانکر مدتی را در زندان گذرانده بود و وقتی که تتوی روی بدن ترخو را دید او را شناخت. این اتفاق بسیار جالب و باورنکردنی بود زیرا تیم ساخت فیلم دنبال کسی می گشتند که در زمینه ی بوکس اریک رابرتز را آموزش دهد و بانکر می دانست که ترخو در زندان قهرمان بوکس بوده است. به گفته ی ترخو در آن زمان اریک رابرتز روی یک صحنه ی مشت زنی کار می کرد و به دلیل ناآشنایی با بوکس به شدت به حریفش اسیب می رساند. بنابراین بانکر از ترخو خواست که فوت و فن مشت زنی را به رابرتز یاد دهد. در حالی که ترخو شیوه ی صحیح مشت زدن را به رابرتز یاد می داد، آندری کونچالوفسکی، کارگردان فیلم تحت تاثیر مهارت ترخو قرار گرفت و به او پیشنهاد کرد که نقش مقابل رابرتز در رینگ را ایفا کند.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

این اولین تجربه ی بازیگری ترخو بود و همه ی آن را مدیون تتو افسانه ایش بود. ترخو از این اتفاق به عنوان “دخالت الهی” یاد می کند”.از آن زمان به بعد دیگر ترخو وقت سر خاراندن هم نداشت و در مدت ۳۰ سال در بیش از ۳۰۰ فیلم بازی کرده که از مهم ترین آن ها می توان به حضور در کنار چارلز برانسون در فیلم «رویای مرگ ۴» (Death Wish 4)، بازی در کنار استیون سیگال در فیلم «نیروی اجرایی» (Force of Execution) و همچنین همبازی شدن با چاک نوریس در فیلم «واکر،رنجر تگزاسی» (Walker, Texas Ranger) اشاره کرد. همچنین وی در فیلم معروف «هواپیمای محکومین» (Con Air) در نقش یک تجاوزگر سریالی به نام «جانی ۲۳ باکا» و در کنار بازیگران مشهوری مانند جان تراولتا و نیکلاس کیج ظاهر شد.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

علاوه بر این وی در فیلم مشهور «مخمصه» (Heat) به کارگردانی مایکل مان حضور داشت. در ابتدا برای واقعی بودن صحنه های سرقت از بانک از ترخو به عنوان مشاور استفاده شد اما مان تصمیم گرفت که از وی با نام ترخو به عنوان یکی از اعضای تیم سرقت رابرت دنیرو استفاده کند. وی در این شاهکاری مهیج با بازیگران سرشناسی مانند رابرت دنیرو، آل پاچینو، وال کیلمر، ناتالی پورتمن، جان وویت و تام سیزمور همبازی شد. او در این مدت در فیلم های و سریال های سرشناس بسیاری بازی کرده است که از آن ها می توان به فیلم های «Six Days Seven Nights»، «xXx »، «The Devil’s Rejects»، «Animal Factory» و سریال های « The X-Files»، «Baywatch»، «Sons of Anarchy» و «Breaking Bad» اشاره کرد.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

در دنیای سینما همکاری های بازیگر- کارگردان جالبی وجود دارد برای مثال، رابطه ی اسکورسیزی و رابرت دنیرو، یا کوروساوا و میفونه و البته جان فورد و جان وین. این موضوع در مورد ترخو و رابرت رودریگز نیز صدق می کند. این دو برای اولین بار در فیلم «Desperado» با هم آشنا شدند و رودریگز برای یکی از نقش های منفی فیلم از ترخو استفاده کرد و در نهایت مشخص شد که این دو نسبت فامیلی دوری هم با هم دارند. این همکاری همچنان تا به امروز ادامه دارد. رابرت رودریگز در مورد همکاری اش با ترخو چنین گفته است:” وقتی که برای اولین بار دنی را دیدم، به خودم گفتم او باید مثل ژان کلود ون دام یا  چارلز برانسون مکزیکی ها باشد”. بدین ترتیب ترخو از یک فردی که قبلاً خلافکار بود به ستاره ی فیلم های رودریگز تبدیل شد.

داستان شگفت انگیز دنی ترخو؛ از زندان تا تبدیل شدن به بازیگر محبوب هالیوود

ترخو در کنار بازیگری همراه با دو شریک خود وارد کسب و کار رستوران داری شده و چندین رستوران را در شهر لس آنجلس راه اندازی کرده اند. او گفته که غذاهای اضافه ی رستوران هایش را به افراد بی خانمان می بخشد.

در کل در پشت چهره ی خشن ترخو یک انسان مهربان، پدری دلسوز، مشاوری سخت کوش در زمینه ی ترک اعتیاد و یک عاشق حیوانات خانگی به خصوس سگ نهفته است. وی همراه با همسر سابقش انجمنی را در حمایت از سگ های بی خانمان و سگ هایی که مورد آزار و اذیت قرار گرفته اند تشکیل داده و برای آن ها غذا و مکان زندگی تدارک می بیند


منبع: برترینها

مروری بر زندگی و فعالیت‌های سیاسی «ابراهیم یزدی»

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی: ابراهیم یزدی در این سال‌های تحصیل در دوره دبیرستان در محافل سیاسی حاضر می‌شد. چنانکه خود می‌گوید: «ابتدا به کمک چند نفر از همکلاسی‌ها و هم‌سن و سال‌های خودم در دارالفنون و دبیرستان‌های دیگر، مجله دانش‌آموزان را منتشر ساختیم.

ابراهیم یزدی در سوم مهرماه ۱۳۱۰ در محله‌ای معروف به بازارچه آقا معصوم در قزوین به دنیا آمد. پدرش صادق نام داشت. اجداد پدری وی اصالتا اهل یزد بودند. چنانکه ابراهیم یزدی در کتاب خاطرات خود که عنوان آن ۶۰ سال صبوری و شکوری است می‌نویسد: «یکی از اجداد پدریمان معروف به حاج محمدرضا یزدی در حالی که حدود ۲۰ تا ۲۴ سال داشت در زمان فتنه اشرف افغان به همراه دو تن از دوستانش از یزد به قزوین مهاجرت می‌کنند. حاج محمدرضا در یزد به شغل جمع‌آوری و بسته‌بندی حنای معروف یزد مشغول بود و در محله کلاهدوز نزدیک میدان چخماق سکونت داشت… حاج محمدحسین، پدربزرگ ما و نوه حاج محمدرضا در قزوین به دنیا آمد.»

ورود ابراهیم یزدی به عرصه سیاست با نهضت خداپرستان سوسیالیست / از حضور در نوفل‌لوشاتو تا ورود به ایران

ابراهیم یزدی از طرف مادر به مرتضوی‌‌های قزوین منتسب می‌شود. منزل خانواده مادری وی در نزدیکی‌های دروازه رشت قزوین قرار داشت و به گفته ابراهیم یزدی، زمانی که آیت‌الله کاشانی به قزوین تبعید شده بود مدتی در آنجا اقامت کرده بود.

ابراهیم یزدی ﺩﺭ ۶ سالگی بهﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ (پدر، مادر، دو برادر به نام‌های کاظم و اسماعیل و دو خواهر به نام‌های مهین و نصرت) از قزوین ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ رفت و در نزدیکی میدان اعدام ساکن شدند. او ﺗﺤﺼﻴﻼﺕ سال اول ﺍﺑﺘﺪﺍیی ﺭﺍ ﺩﺭ دبستان‌ ﻣﻮﻟﻮی واقع در گذر بازارچه معیر گذراند و از کلاس دو تا ششم را در دبستان ﺍﺩﺏ سپری کرد. وی در این‌باره می‌گوید: «پدرم، برادرم اسماعیل آقا و مرا به دبستان ادب برد و نام برادرم را در کلاس چهارم و مرا در کلاس دوم ثبت کرد.»

او سپس برای گذراندن ﺗﺤﺼﻴﻼﺕ ﻣﺘﻮﺳطه راهی ﺩﺑﻴﺮﺳﺘﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍﻟﻔﻨﻮﻥ شد. چنانکه خود می‌گوید: «در سال‌های دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ دبیرستان دارالفنون از جمله معروف‌ترین و بهترین دبیرستان‌های تهران محسوب می‌شد. برادرم کاظم قبلا دانش‌آموز آنجا بود و دوره شش ساله دبیرستان را در آنجا طی کرد. برادر دیگرم اسماعیل نیز که دو سال از من جلوتر بود در آنجا مشغول به تحصیل شد. به طور طبیعی من هم در دارالفنون ثبت نام کردم… وقتی سال سوم دبیرستان را تمام کردم پدرم مصرانه از من خواست تا ترک تحصیل کنم و یک‌سره به کمک او در کار مغازه بپردازم… من مجبور شدم با پدر اینگونه صلح و توافق کنم که من کار او را در هر حال انجام دهم و او هم کاری به درس خواندن من نداشته باشد.»

ﻭی ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۳۲ از دانشکده‌ ﺩﺍﺭﻭﺳﺎﺯی ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ فارغ‌التحصیل شد. به گفته خودش در دوران دانشجویی علاوه بر عضویت در شورای انجمن اسلامی دانشجویان، در سازمان دانشجویان نیز فعالیت می‌کرد. وی یک سال بعد و در ۳۰ فروردین ۱۳۳۳ با خانم سرور طلیعه ازدواج کرد.

 ورود به عرصه فعالیت‌های سیاسی

 ورود ابراهیم یزدی به عرصه سیاست با نهضت خداپرستان سوسیالیست / از حضور در نوفل‌لوشاتو تا ورود به ایران
ابراهیم یزدی در این سال‌های تحصیل در دوره دبیرستان در محافل سیاسی حاضر می‌شد. چنانکه خود می‌گوید: «ابتدا به کمک چند نفر از همکلاسی‌ها و هم‌سن و سال‌های خودم در دارالفنون و دبیرستان‌های دیگر، مجله دانش‌آموزان را منتشر ساختیم و به نهضت خداپرستان سوسیالیست، جمعیت تعاونی خداپرستان و انجمن اسلامی دانشجویان، سپس در سال‌های بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به نهضت مقاومت ملی و جبهه ملی دوم پیوستم.»

وی در این سال‌ها طعم اولین بازداشت را نیز چشید و در ۲۱ آبان ۱۳۳۲ به هنگام محاکمه مصدق دستگیر و روانه بازداشتگاه شد.

طی سال‌های بعد او به عضویت یک گروه نیمه مخفی به ﻧﺎﻡ متاع – ﻣﻜﺘﺐ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺍﺟﺘﻤﺎعی ﻋﻤلی- درآمد. این گروه در سال ۳۵ توسط مهدی بازرگان پی ریزی شد که ابراهیم یزدی در شاخه انجمن اسلامی پزشکان بود. به گفته یزدی: «فکر تشکیل متاع در واقع محصول تجربه فعالیت سیاسی مهندس بازرگان بعد از کودتای ۲۸ مرداد در نهضت مقاومت ملی ایران بود… تاسیس انجمن‌های اسلامی پزشکان، مهندسین، معلمین، شرکت انتشار از گام‌های اولیه بود که برداشته شد… انجمن اسلامی مهندسین با همت مهندس بازرگان، مهندس سحابی، مهندس کتیرایی، مهندس معین‌فر، مهندس طاهری و … تاسیس شد. در همان سال ۳۶ انجمن اسلامی پزشکان با تلاش دکتر کاظم یزدی، دکتر عباس حائری، دکتر عالی و من شکل گرفت.» همکاری او با متاع تا سال ۱۳۳۹ که از ایران خارج شد ادامه داشت.

 عزیمت به امریکا در سال ۱۳۳۹

ابراهیم یزدی در شهریور ۱۳۳۹ ﺑﻪ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ﺭﻓﺖ و در آنجا به ﻋﻀﻮیت ﻫﻴﺎﺕ ﺍﺟﺮﺍیی ﺟﺒﻬﻪ ملی ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ درآمد. در سال ۴۱ هم که ﺷﺎﺧﻪ ﻧﻬﻀﺖ ﺁﺯﺍﺩی ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻛﺸﻮﺭ تاسیس شد، ابراهیم یزدی به عنوان رئیس شورای مرکزی نهضت آزادی در خارج از کشور انتخاب شد و مسئولیت انتشار ماهنامه “پیام مجاهد” را برعهده گرفت. وی دو سال بعد یعنی در ﺳﺎﻝ ۴۳ ﺩﺭ ﺗأﺳﻴﺲ ﺍنجمن ﺍﺳﻼمی ﺩﺍﻧشجوﻳﺎﻥ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ﻭ ﻛﺎﻧﺎﺩﺍ ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ ﻛﺮﺩ.

ورود ابراهیم یزدی به عرصه سیاست با نهضت خداپرستان سوسیالیست / از حضور در نوفل‌لوشاتو تا ورود به ایران
فعالیت‌های ابراهیم یزدی در چارچوب انجمن‌های اسلامی و در قالب سمینارها و همایش‌های مختلف ادامه یافت که یکی از آنها سمینار اقتصاد اسلامی بود. او به همراه افراد دیگری نظیر محمد هاشمی و شهید چمران در تابستان ۱۳۴۹ سمینار اقتصاد اسلامی را در دانشگاه کالیفرنیا برگزار کردند.

در همین دوران اختلافاتی بین برخی از اعضای این تشکل به وجود آمد که اغلب ریشه در نوع تفکر نهضتی‌ها و ابراهیم یزدی داشت. محمد هاشمی در کتاب خاطرات خود به این اختلاف‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید: «در آن زمان نهضت آزادی معتقد بود که مبارزه سه بعد دارد: بعد ایدئولوژیک، سیاسی و نظامی، آقای یزدی براساس این تز می‌گفت که انجمن‌های اسلامی در بعد ایدئولوژیک فعال هستند و کسی که می‌خواهد کار ایدئولوژیک بکند، خودسازی می‌کند و جای او در انجمن اسلامی است.

کسی که می‌خواهد کار سیاسی انجام دهد به سازمان سیاسی برود و کسی که می‌خواهد بالاتر کار کند، عضو سازمان نظامی بشود. آقای یزدی می‌گفت انجمن اسلامی بعد ایدئولوژیک، نهضت آزادی بعد سیاسی و مجاهدین خلق بعد نظامی هستند. او معتقد بود چون انجمن در بعد ایدئولوژیک است پس نباید در آن کار سیاسی انجام شود. کسی که می‌خواهد کار سیاسی کند باید به عضویت نهضت در بیاید. این تز مبنای اختلاف ما و دکتر یزدی و یا به عبارتی اختلاف انجمن اسلامی و نهضت آزادی شد…»

این اختلافات کم‌کم دامنه وسیع‌تری پیدا کرد و هیئت مدیره را نیز درگیر خود کرد. چنانکه محمد هاشمی می‌گوید: «اختلاف در هیئت مدیره عمدتا حول دو جریان نهضت آزادی و جبهه ملی بود. بعضی از جبهه ملی سوم دفاع می‌کردند و بعضی از نهضت آزادی و گروهی فارغ از گروه‌بندی خاصی برای حفظ استقلال انجمن تلاش می‌کردند. اختلافات گروه مستقل انجمن با نهضتی‌ها و به ویژه دکتر یزدی، اختلافات مبنایی بود.»

به گفته هاشمی یکی دیگر از این اختلافات بحث مرجعیت بود؛ در حالی که اعضای مستقل، امام خمینی را مرجع می‌دانستند، ابراهیم یزدی و اطرافیان او معتقد به مرجعیت سیدکاظم شریعتمداری بودند.

در بحث نقش روحانیت در تاریخ معاصر ایران نیز اختلاف‌هایی در بین اعضا وجود داشت. به گفته محمد هاشمی: «ما در بحث‌های داخلی انجمن اسلامی، امام را بر حق می‌دانستیم و پیرو ایشان بودیم و معتقد بودیم که تمام مبارزات تاریخ ایران از نهضت تنباکو به این طرف که در ایران به راه افتاد عمدتا رهبری آنها با روحانیت بوده است و هر وقت روحانیت از صحنه سیاسی خارج شده نهضت منحرف شده یا شکست خورده است. ما برای مرحوم آیت‌الله بروجردی هم به عنوان اینکه مرجع عالیقدر شیعه بود احترام زیادی قائل بودیم اما این نوع برداشت بین نهضتی‌ها و ملیون وجود نداشت و آنا در سمینارها و تجمع‌ها و بحث‌ها بعضا به روحانیت می‌تاختند. این موارد از اختلافات مبنایی و ریشه‌ای بین ما و نهضتی‌ها بود. البته بعدها در سال‌های ۱۳۵۴ که دکتر یزدی به عراق رفت و با امام دیدار کرد نظرش عوض شد.»

 ابراهیم یزدی و موضوع “درگذشت” شریعتی

در خرداد ۵۶ و همزمان با درگذشت دکتر علی شریعتی، مسئله “درگذشت” یا “شهادت” وی مطرح شد که در این جریان نیز شاهد تحرکات ابراهیم یزدی هستیم. به گفته حجت‌الاسلام ناطق نوری: «آقای فرودسی‌پور، از دوستان ما که در آن زمان در معیت امام در نجف بود، یک بار به من و عده‌ای دیگر گفت: عده‌ای مثل دکتر یزدی و دعایی تلاش زیادی کردند تا از امام درباره فوت شریعتی نامه بگیرند ولی امام موافقت نکرد.»

علی جنتی هم که آن زمان از فعالان دانشجویی خارج از کشور بود این ماجرا را اینگونه روایت می‌کند: «بعد از مدتی دکتر یزدی از امریکا به عراق رفت تا پیامی از طرف امام به مناسبت مرگ شریعتی بگیرد. امام هم خطاب به اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان اروپا و امریکا نامه‌ای نوشتند که در آن به “فقدان” شریعتی اشاره کرده بودند. دکتر یزدی از اینکه امام از مرگ شریعتی به عنوان شهادت یاد نکرده بود بسیار ناراحت شده بود. حتی گفته بود اگر پیام این گونه باشد، آن را با خودم نمی‌برم. چهار پنج روز هم در نجف مانده بود؛ اما وقتی دیده بود امام تغییری در رأی خود نمی‌دهد پیام را برده، در نشریات ارگان دانشجویی چاپ می‌نماید.»

از سوی دیگر محمد هاشمی که دبیر کل وقت انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا بود درباره ماجرای درگذشت شریعتی و اختلاف با ابراهیم یزدی می‌گوید: «در جریان فوت دکتر شریعتی آقای دکتر یزدی و دوستان نهضتی به شدت به دنبال این قضیه بودند که فوت شریعتی را به عنوان شهادت مطرح کنند.

ورود ابراهیم یزدی به عرصه سیاست با نهضت خداپرستان سوسیالیست / از حضور در نوفل‌لوشاتو تا ورود به ایران 

انجمن‌های اسلامی را هم بسیج می‌کرند که به امام تلگراف بزنند و شهادت آقای شریعتی را به ایشان تبریک بگویند. آن زمان من دبیر تشکیلات انجمن بودم و با دوستان درباره این قضیه به بحث نشستیم و حوادث را بررسی و تجزیه و تحلیل کردیم و با استناد به اطلاعاتی که از نجف و ایران داشتیم، متوجه شدیم که درگذشت شریعتی را نمی‌توان شهادت قلمداد کرد. گفتم به امام تسلیت می‌گوییم اما نمی‌گوییم ماجرای درگذشت شریعتی شهادت بوده است.

امام هم بالاخره چیزی خواهند گفت. اما آقای یزدی گفت نخیر! ما باید بگوییم شهادت. تعدادی از انجمن‌ها تلگرافی خدمت امام زدند و شریعتی را شهید اعلام کردند، اما تسلیت‌های ما در تلگراف به امام مضمون شهادت نداشت. در این قضیه ما دو دل بودیم و نمی‌دانستیم امام فوت را تأیید می‌کنند یا شهادت را. می‌گفتیم اگر بگوییم شریعتی را به شهادت رسانده‌اند و امام شهادت او را تأیید نکنند این موضوع در ذهن دانشجویی که به واژه “شهید” حساس شده اثر منفی می‌گذارد. به هرحال جواب امام رسید. ایشان در جواب‌هایشان موضوع “فقدان” شریعتی ‌را مطرح کردند، نه شهادت را. جملاتشان هم خالی از شور و هیجان و یک پاسخ معمولی بود. همین واژه‌ “فقدان” روی عده‌ای تاثیر گذاشته بود که چرا اما شریعتی را شهید قلمداد نکردند.»

حضور در نوفل‌لوشاتو

در مهرماه ۵۷ که صحبت از هجرت امام از عراق پیش آمد، در ابتدا قرار بود ایشان به کویت بروند اما با موانعی که پیش آمد، پاریس به عنوان محل اقامت امام مطرح شد. در این هنگام ابراهیم یزدی نیز از جمله همراهان امام بود. اما علی رغم ادعای محمود دعایی مبنی بر اینکه ابراهیم یزدی شب قبل از هجرت از تصمیم امام اطلاع پیدا کرده و خود را به عراق رسانده بود، به گفته مرحوم حاج احمد خمینی، ابراهیم یزدی بدون اطلاع از این جریان و برای انجام کار دیگری که با حضرت امام داشت به عراق آمده بود.

حجت‌الاسلام سیداحمد خمینی می‌گوید: «زمانی که می‌خواستیم سوار ماشین شویم، در تاریکی مردی غیره معمم نظرم را جلب کرد؛ دقیق شدم ، آقای دکتر یزدی بود. او برای گرفتن پیامی از امام برای انجمن‌های اسلامی ایران در کانادا و آمریکا آمده بود که مواجه با این وضع شد. تا آن لحظه به هیچ وجه از جریان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دکتر هم سوار یکی از آن دو ماشین شد.»

بدین ترتیب پس از لغو سفر امام به کویت ابراهیم یزدی همراه با امام خمینی به فرانسه آمد. او در خاطرات خود درباره روزهای اولیه ورود به پاریس می‌گوید: « آپارتمان آقای دکتر غضنفرپور ، محل اقامت آقای [امام] خمینی، در طبقه چهارم ساختمانی در حومه پاریس به نام کشان واقع بود و از همان روز اول ورود و مراجعات و دید و بازدیدها شروع شد. تردد و سروصدای این افراد در راهروها موجب اعتراض همسایگان گردید.»

بعد از انتقال امام به دهکده نوفل‌لوشاتو محل سکونت امام سر و سامان بهتری یافت که یزدی در خاطرات خود از نقش شهید عراقی در این موضوع یاد می‌کند و می‌گوید: «با آمدن حاج مهدی عراقی به پاریس وضع اداره منزل سر و سامان تازه‌ای به خود گرفت. تا آن روز از مراجعان و مهمانان کسی پذیرایی نمی‌کرد. اما با آمدن ایشان پذیرایی با چای و ظهرها با نان و پنیر و گاهی اوقات تخم‌مرغ و یا آش برقرار شد.»

یزدی که در آن زمان همسرش هم در کنار خانم مرضیه دباغ به برخی امور خانه در نوفل‌لوشاتو می‌پرداخت روایت‌های گوناگونی از جزئیات و حوادث آن دوران دارد. از نحوه اداره امور تا مصاحبه‌ها، پیام‌ها و تصمیمات امام. به این جهت که ابراهیم یزدی بیشتر به خاطر تسلطش بر زبان انگلیسی وظیفه ترجمه بیانات امام در مصاحبه‌ با خبرنگاران را به عهده داشت. اما گاهی این روند طوری پیش می‌رفت که در مقام سخنگویی امام خمینی ظاهر می‌شد. به طوری که علی جنتی از خاطرات خود در نوفل‌لوشاتو می‌گوید: «عده‌ای از آقایان مثل قطب‌زاده و یزدی با خبرنگارها مصاحبه می‌کردند و درباره همه مسائل از زبان امام صحبت می‌کردند. امام یک بار مصاحبه‌ای انجام دادند و فرمودند من هیچ نماینده، یا سخنگویی ندارم. این مصاحبه به این دلیل بود که در بعضی محافل خبری مطرح شده بود که آقای قطب‌زاده سخنگوی امام است.»

 بازگشت به ایران در ۱۲ بهمن ۵۷

با بازگشت امام خمینی به ایران در ۱۲ بهمن ۵۷، ابراهیم یزدی نیز همراه ایشان وارد کشور شد. به شهادت خاطرات و روایات افراد مختلف حاضر در صحنه، نهضتی‌ها در این جریان بسیار فعال بودند و می‌کوشیدند تا به طرق مختلف خود را به امام خمینی نزدیک کنند. ابراهیم یزدی و هاشم صباغیان بسیار فعال بودند و می‌خواستند در اتومبیل حامل امام نیز حضور داشته باشند اما با مخالفت امام مواجه شدند.

ورود ابراهیم یزدی به عرصه سیاست با نهضت خداپرستان سوسیالیست / از حضور در نوفل‌لوشاتو تا ورود به ایران 

حجت‌الاسلام فردوسی‌پور که در هنگام بازگشت امام همراه ایشان بود ذکر می‌کنند که امام به هیچ کسی جز حاج احمد آقا اجازه حضور در ماشین حامل خود را ندادند و با دستور امام، ابراهیم یزدی که در اتومبیل نشسته بود پیاده شد. وی می‌گوید: «ماشینی که آماده بود بنز سبز رنگی بود… امام بزرگوار سوار شدند و ماشین حرکت کرد. در این میانآقای رفیق‌دوست با یک بلیزر رسید و گفت: این ماشین امام است. اشاره کردیم بنز ایستاد و خودم را رساندم و عرض کردم: آقا ماشین شما این است.

فرمودند: حالا که سوار شده‌ایم. گفتم: آن ماشین را برای شما آورده‌اند. امام امت فورا توجه فرمودند، پیاده شدند و به طرف ماشین به راه افتادند. در این فاصله متوجه شدم که دکتر یزدی داخل بلیزر نشسته است… هنگامی که حضرت امام سوار می‌شدند، مهندس صباغیان که همراه آقای رفیق‌دوست آمده بود از امام پرسید: آقای یزدی هم با این ماشین هستند، سوار شوند؟ حضرت امام با دست اشاره کردند و فرمودند: خیر. غیر از احمد کسی سوار نشود.»

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و با تشکیل دولت موقت، ابراهیم یزدی ابتدا به عنوان معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب انتخاب شد و سپس به وازرت امور خارجه رسید و تا ۱۳ آبان ۵۸ که همزمان با تسخیر لانه جاسوسی توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بود در این سمت باقی ماند. حوادث دوران مسئولیت ابراهیم یزدی در وزارت خارجه و حیات سیاسی او پس از پیروزی انقلاب اسلامی دارای فراز و نشیب‌هایی است که خود مجال دیگری برای نقد و بررسی می‌طلبد.


منبع: برترینها

دارا خسروشاهی؛ دشمن درجه یک ترامپ و مدیرعامل جدید «اوبر»

چندین خبرگزاری معتبر از انتخاب مدیرعامل جدید اوبر پس از نشست پایان هفته هیئت مدیره خبر دادند و جالب اینجا است که ظاهرا یک ایرانی به نام «دارا خسروشاهی» به عنوان مدیرعامل جدید اوبر و جانشین تراویس کالانیک معرفی می‌شود.

یک ایرانی بر مسند مدیرعاملی اوبر نشست؛ با دارا خسروشاهی بیشتر آشنا شویم

دارا خسروشاهی مدیرعامل شرکت اکسپدیا است. این شرکت اصالتا امریکایی یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های مسافرتی جهان محسوب می‌شود و به عنوان هلدینگ برای چندین شرکت و برند دیگر مطرح است. فعالیت اصلی شرکت اکسپدیا در حوزه گردشگری است. دارا خسروشاهی از سال ۲۰۰۵ تا کنون مدیرعامل این شرکت بوده است. از دیگر فعالیت‌های خشروشاهی می‌توان به مدیریت IAC، مدیریت BET و عضویت در هیئت مدیره نیویورک تایمز اشاره کرد.

یک ایرانی بر مسند مدیرعاملی اوبر نشست؛ با دارا خسروشاهی بیشتر آشنا شویم 
خبرهای شنیده شده از اوبر می‌گوید دارا خسروشاهی به طور خصوصی به کارمندان این شرکت معرفی خواهد شد ولی فعلا به طور عمومی و رسمی معرفی نمی‌شود. خسروشاهی در حالی دارد سکان هدایت اوبر را به دست می‌گیرد که این شرکت بزرگ بین‌المللی سفرهای آنلاین، در وضعیت نابسامانی قرار دارد و درگیر بحران‌های مختلفی مانند بحران سرقت فناروی‌های ویمو گوگل است.

چندی پیش؛ «تراویس کالانیک» یکی از موسسان اوبر تحت فشارهای هیئت مدیره استعفا کرد و از سمت خود کنار رفت. گزینه‌های زیادی در این مدت برای جانشینی تراویس کالانیک مطرح بودند که برخی از آن‌ها سرشناس و با سابقه و تجربه بسیار زیادی در دره سیلیکون به شمار می‌رفتند. از جمله کاندیداهای مدیرعاملی اوبر می‌توان به «مگ وایتمن» مدیر HP و «جفری ایملت» مدیر GE اشاره کرد اما به یک باره نام دارا خسروشاهی به عنوان مدیرعامل اوبر معرفی شد. خشروشاهی جزو کاندیداهای مدیرعاملی اوبر نبود.

دارا خسروشاهی متولد سال ۱۳۴۸ در تهران است. خانواده خسروشاهی یکی از معروف‌ترین و متمول‌ترین خانواده‌های ایرانی و صاحب چندین کارخانه داروسازی از جمله «تولید دارو» و «تولی‌پرس هستند. خانواده خسروشاهی سال‌ها پیش و بعد از انقلاب به امریکا مهاجرت و در شهر نیویورک ساکن شدند.

یک ایرانی بر مسند مدیرعاملی اوبر نشست؛ با دارا خسروشاهی بیشتر آشنا شویم

خشروشاهی در سال ۱۹۹۱ میلادی از دانشگاه براون با مدرک کارشناسی مهندسی برق فارغ‌التحصیل شد و در بین سال های ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۸ در شرکت سرمایه گذاری «Allen & Company» مشغول به کار بود و از سال ۱۹۹۵ تا ۱۹۹۸ هم مدیریت این شرکت را بر عهده داشت.

در کارنامه خسروشاهی؛ مدیریت غول رسانه‌ای IAC نیز دیده می‌شود. خسروشاهی یکی از مدیران ارشد IAC بود که در سال ۲۰۰۳ توسط شرکت اکسپدیا خریداری شد. پس از این خرید؛ خسروشاهی مدیرعامل اکسپدیا شد و این مدیریت تا کنون ادامه داشت.

در سال ۲۰۱۶؛ خسروشاهی با درآمد حقوق سالیانه ۹۶ میلیون دلار یکی از پردرآمدترین مدیران امریکا محسوب شد و حتا رتبه نخست را در میان مدیران بخش فناوری کسب کرد.

یک ایرانی بر مسند مدیرعاملی اوبر نشست؛ با دارا خسروشاهی بیشتر آشنا شویم 
اوبر چالش‌های ریز و درشت بسیاری پیش‌رو دارد و در حوزه‌های مختلفی با مخالفان و موانع حقوقی روبرو است. بسیاری از مدیران برجسته دره سیلیکون‌ولی در این برهه زمانی ترجیح دادند مدیرعاملی اوبر را نپذیرند چون اوضاع اصلا روبراه نیست. حالا باید دید دارا خسروشاهی تا چه اندازه می‌تواند در سمت جدید خود موفق باشد و آیا می‌تواند موفقیت‌ها و رشد مالی اکسپدیا را تکرار کند؟


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۳۰)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

رخشان بنی اعتماد و جهانگیر کوثری، زوج متشخص دنیای هنر در حاشیه اختتامیه جشنواره فیلم سلامت. همینکه هنرمندی چون باران کوثری تحویل جامعه هنری ایران داده اند باید به آن ها افتخار کرد و ممنون آن ها بود.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

قصه عروسی بهاره خانم تازه شروع شده و چند وقتی شاهد عکس های ایشان در حالت های مختلف و مناسبت های متعدد خواهیم بود. بله در این عکس هم همانطور که شاهد هستید، یا علی گفته اند و عشق آغاز شده است. در هشتگ های چیده شده در زیر عکس هم لازم است اشاره کنم آن دو هشتگ ژاکسی و هاینس، نام دو برند ارایشی بهداشتی ای است که همسر جدید بهاره خانم مالک آن هاست. هشتگ برکت در ادامه آن ها هم کاملاً بیانگر همه چیز است. خداوند به زندگی شان برکت بیشتر از این بدهد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

حال و هوای شروع مطلب را با این عکس از اساتید بی تکرار ساز، دگرگون میکنیم. استاد عثمان خوافی نوازنده چیره دست دو تار و استاد کیهان کلهر که نیازی به معرفی ندارد. آرزوی سلامتی داریم برای همه کسانی که عاشقانه هنر این سرزمین پرهنر را زنده نگاه داشته اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

قطعا بهترین عکس روز است، دخترک تپلو و خوردنی علی کریمی در کنار برادر هایش. هیما خانم، آقا هیرسا و آقا هاوش. خداوند حفظشان کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

دیروز ۵ شهریور زادروز جهان پهلوان تختی بود. پهلوانی که زیر حرف زور نرفت و هیچ کاری جز خواست مردم، انجام نداد. روحش شاد و یادش گرامی. پست مسعود شجاعیِ عزیز به مناسبت زادروز جهان پهلوان تختی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

 نگاهمان به  قابلیت های هنریِ آناهیتا درگاهی با این نقاشی از حسن معجونی به کلی تغییر کرد. آناهیتای نقاش قطعا بسیار بهتر است از آناهیتایی که بازیگری میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

تا تک تک شات هایی که عکاس در روز عروسی از بهاره گرفته در اینستاگرام نقش نبندد، این قصه ادامه خواهد داشت. بهاره جان صحبت از بیست سال آینده کرده ای، بگذار ما هم یادی از همین چند ماه پیش بکنیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

و توئیتی که تاریخ هیچگاه آن را فراموش نخواهد کرد! :)))

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

 


سلفی محسن فروزان و همسر جان قطعاً تحت تاثیر آن میوه عجیب “اخته تر” روی کاغذ پشت سرشان قرار گرفته است. مگر شکنجه های دوران قاجار برچیده نشده است؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

وقتی دنبل مورد نظر موجود نیست و مجبوری تا تمام شدن کار یکی از داداشیا علاف شوی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

عکس یادگاری نفیسه روشن با پرتره یکی از بزرگان تاریخِ روسیه که همسرش بیش از حد خُر و پف میکرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

مثلا دزد دریایی شده. خواهش میکنم بهش توجه کنید. نیاز دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

سوگل طهماسبی و امیرمحمد زند در پشت صحنه سریال جدیدی که احتمالا دارد برای ایام ماه محرم سر هم میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

سلفی شاد سعید عرب در کنار مادر و خاله عزیزش. آرزوی سلامتی داریم برای تمامی مادر های نازنین.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

نورا خانم هاشمی، در اختتامیه جشنواره فیلم سلامت. چند سالی میشود نورا هاشمی هیچ کاری در سینما نداشته. فکر کنم آخرین آن “جیب بر خیابان جنوبی” ساخته سیاوش اسعدی بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

پریناز ایزد یار در اکران دهمین قسمت از فصل دوم سریال شهرزاد در پردیس کوروش. حلقه در دست راست است، نگران نباشید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

 باز جای شکرش باقی است که نمیگوید “منو برگردونین کشور خودمون”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

زحمت جمله اموزنده این هفته را  امیرحسین رستمی کشیده است. با همکاری ارنست همینگوی نویسنده آمریکایی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

نام: حامد بهداد

پیشه: مصاحبه ها و اظهار نظر های جنجالی در حوزه هایی که به او مربوط نیست، در اوقات فراغتش هم بازیگری میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

سلفی زیبای خاطره اسدی که ای کاش چپکی نیود. تکیه داده بر شیب کم شانه ی پدر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

عاشقانه های آسانسوریِ علی اوجی و نرگس محمدی. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

افتخارآفرینی شیربچه های والیبال و قهرمانی شان در جهان، ما را به آینده والیبال کشور بسیار امیدوار کرد، به آمدن نسلی که بی شک خواهد درخشید. تبریک بی پایان به این قهرمانان رشید و به همه مردم ایران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

همایون خان ارشادی در نمایی از فیلم “علی و نینو”، پروژه ای انگلیسی – روسی – آذربایجانی که برای جشنواره کن سال آینده آماده میشود. بر اساس داستان معروفی به همین نام، نوشته قربان سعید نویسنده معروف آذربایجانی. آرزوی موفقیت داریم برای جناب ارشادی و همکاران عزیزش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

آناهیتا همتی با این عکس قدیمی مربوط به حضورش در یک تئاتر در ۲۳ سال پیش، به هواداران یادآوری کرد که چه عقبه پر باری در سینما و تئاتر دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

سفرنامه قاسم و قاسمک به پاریس رسیده و مشتاقانه منتظر قسمت های بعدی آن هستیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

آخرین زورهای آرمان گرشاسبی برای حفظ کردن ژست روشنفکری. هرچه باشد آدم پس از مدتی خسته میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

سعید شیخزاده هم خاطره بازی کرد، با عکسی مربوط به فیلم “آبادانی ها” در کنار کیانوش خان عیاری که هر کجا هست به سلامت باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

 یعنی اگر تابستان تمام شود دیگر از این عکس های تفریحات تابستانی ات نمیگذاری؟! ای بابا… چه حیف شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

مهران احمدی هم به ارمنستان رفته است و در حال گزارش محلی از اماکن تاریخی این کشور بر روی اینستاگرام است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

لاو ترکانی بهاره رهنما و همسر جدیدش در توئیتر. امیر اقا حالا خوب است که داری امتناع میکنی! وگرنه نمیشد وارد توئیتر شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

محمدرضا هدایتی و لاله اسکندری در کنار دختر بچه های بلغار در حاشیه یک جشنواره فیلم اروپایی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

رضا رویگری عکسی عالی و باحال از سال های دور در کنار مرحوم رضا ژیان و اکبر رحمتی گذاشته است. خدابیامرز رضا ژیان در جوانی یک پا جان لنون بود برای خودش. راستی عمو اکبر رحمتی کجاست؟ کسی ازش خبر دارد؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

شبنم مقدمی، علی مصفا و سایر همکاران عزیزش در پشت صحنه فیلم سینمایی جدید عزیزان که نام آن “درساژ” است. فیلمی به کارگردانی پویا بادکوبه کارگردان جوان سینما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

 نوبت شماست؛

بهترین کپشن برای این پست در شماره بعدی درج خواهد شد.

“ارژنگ و نیما و مهران، وقتی که….”

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

خداوند به همه رد دادگان و تنهایان صبر عنایت فرماید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

بهاره رهنما و همسر جان برای ماه عسل به مشهد و حرم مطهر امام رضا (ع) رفته اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

مهتاب کرامتی و میثم حاج بابایی در حال ضبط فیلم سینمایی جدیدشان در آفریقای جنوبی. میثم حاج بابایی کارگردانی جوان و کاربلد است که این پروژه اولین تجربه فیلم بلند اوست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

امیر جعفری اینگونه تولد تنها پسرش آقا آیین را تبریک گفت. ما نیز تبریک میگوییم و آرزوی سلامتی و موفقیت برای او داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

جناب سهیلی عزیز که افتخار همشهری بودن با استاد اخوان ثالث را داری، انتظار داشتیم حداقل به پاس همشهری بودن، بدانید که ۴ شهریور سالروز درگذشت ایشان است و نه زادروزشان. 

“شرح دلتنگی من
بی تو فقط یک جمله ست
تا جنون فاصله ای نیست
از اینجا که منم”
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

 سوشی خورونِ شیلا خداداد و رفقا در یک رستوران شرقی در شمال تهران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

میترسیم تا پایان نمایش “آیینه های رو به رو” چیزی از روح و روان بهنوش طباطبایی باقی نمانده باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

 مهراوه خانم شریفی نیا در اکران مردمی “پرسه در حوالی من” در مشهد، به صرف اسموتی هندوانه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

سلفی بچه های تیم ملی فوتبال در فرودگاه سئول کره جنوبی، به امید یک برد دیگر مقابل بچه پررو های کره جنوبی. مطلب امروز هم به پایان رسید. تا فردا، یا حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (530) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

روزهای خوش آن بود که با «داوود» گذشت

– نرگس عاشوری: آدم‌های سرشار از زندگی خاطراتشان به زندگی گره خورده است و هیچ جوره نمی‌توان آنها را از زندگی جدا کرد و همردیف مرگ و نیستی از آنها سخن گفت. داوود رشیدی از همین دست آدم‌هاست. پنجم شهریورماه که از راه برسد کوچ او یک ساله می‌شود اما او با همان توانایی در جان دادن به نقش‌ها در خاطرات شادمانه شیرین حضور دارد و نمی‌شود او را با تلخی فقدان یک ساله مرور کرد.

روزهای خوش «داوودیه» 
به بهانه نخستین سالروز درگذشت او به سراغ احترام برومند رفتیم تا برایمان از دریافت‌های تازه‌اش از داوود رشیدی در فقدان او بگوید و صحبت‌های بانو احترام همچون شخصیت داوود رشیدی سرشار از زندگی بود. می‌گوید تمام ایام بیماری «آقای رشیدی» را فراموش کرده و چراغ خاطراتش با رونق روزهای فعال فرهنگی‌اش روشن است. روی واژه «آقا» اصرار شیرینی دارد و در طول این گپ و گفت هیچ وقت از رشیدی بدون این پیشوند نام نمی‌برد. آقای رشیدی، «آقا حسینی» با مرام سینمای ما حالا خاطره شده است و برای گفتن و شنیدن از او خاطره‌ها را با همسرش مرور می‌کنیم.

به‌عنوان همراه همیشگی، از سالی که بدون داوود رشیدی گذشت برایمان بگویید؟

 شب چهلم که گذشت انگار تازه متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده است. شروع کردم تمام یادداشت‌هایی که در دو سه روز اول در روزنامه‌ها منتشر شده بود، خواندم. برخی به نکاتی راجع به آقای رشیدی اشاره کرده بودند که تازه توجه من را به این وجوه شخصیتی ایشان جلب می‌کرد. به‌عنوان مثال در یکی از یادداشت‌ها عنوان شده بود که آقای رشیدی هیچ وقت جوگیر نمی‌شد و بدون فکر و از روی احساسات قضاوت نمی‌کرد؛ این نکته همان چیزی بود که من در تمام این سال‌ها از آقای رشیدی دیدم.

سعی می‌کرد کم حرف بزند و هیچ وقت ندیدم راجع به مسأله‌ای به هیجان بیاید؛ بجز وقتی که تئاتر کار می‌کرد یا یک نمایش خوب می‌دید یا یک اتفاق در خانواده می‌افتاد. تمام مصاحبه‌های ۴۰ سال اخیرش را مطالعه کردم، تمام نامه‌هایی که آقای رشیدی برای پدرش نوشته بود، خواندم و بیشتر متوجه احساسات و روحیه‌اش شدم و شاید چیزهایی که فراموش کرده بودم برایم یادآوری شد.

با برگزاری نمایشگاه آثار آقای رشیدی در تئاتر شهر متوجه شدم چقدر همیشه کار می‌کرده و مرتب راجع به تئاتر یا کتابی که ترجمه می‌کرده یا نمایش‌هایی که می‌دید یادداشت می‌نوشته است. سه ویژگی شخصیتی که می‌توانم راجع به ایشان بگویم این است که آقای رشیدی هیچ وقت از موانعی که برایش ایجاد می‌شد و اتفاقات ناگوار گله و شکایت نمی‌کرد، بلکه سعی می‌کرد راه خودش را درست ادامه دهد. دوم اینکه پشتکار داشت و نکته سوم اینکه همیشه امیدوار بود و این امیدواری را در تمام یادداشت‌ها و مصاحبه‌هایش می‌توان دید.

به لحاظ ارتباط عاطفی و خانوادگی چیزی که برای خودم جالب بود اینکه بعد از ۵۰- ۴۰ روز هیچ‌ وقت به روزهای مریضی آقای رشیدی فکر نکردم. تمام مدت به روزهای سلامتی‌اش فکر کردم، مخصوصاً وقتی که مشغول تماشای عکس‌ها و مرور خاطرات هستم مرتب به همان دوران سلامتی فکر می‌کنم. اما یک حسرت همیشگی برایم باقی مانده است، اینکه اگر در سال‌های آخر مریض نبود، می‌توانست دو سه نمایش روی صحنه ببرد.

اگر موافق باشین ما هم قدری همین روزها را با هم مرور کنیم. یک روز آقای رشیدی در دوره فعالیت‌های فرهنگی‌اش چطور می‌گذشت که حاصل و خروجی‌اش کارهای هنری است که از او دیده‌ایم.

آدم فعالی بود و از هر دقیقه و ثانیه‌اش استفاده می‌کرد. عادت داشت صبح اول وقت دوش بگیرد و به دفتر کارش در سهروردی برود حتی اگر هیچ کاری نداشت. کارهای ترجمه‌اش را انجام می‌داد، با اهالی رسانه که خیلی دوستشان داشت قرار ملاقات می‌گذاشت، روی نمایش‌هایی که قصد اجرا داشت کار می‌کرد، با دوستان قرار می‌گذاشت و راجع به کارهای مختلف صحبت می‌کرد. ناهارش را عموماً در دفتر می‌خورد و دم غروب به خانه می‌آمد. در خانه کم حرف بود. اغلب اوقات عصر یا میهمان داشتیم یا میهمانی می‌رفتیم. اگرنه وقتش به تماشای تلویزیون و مطالعه می‌گذشت. از برنامه‌های تلویزیون به برنامه‌های ورزشی علاقه‌مند بود. خیلی هم صاحبنظر بود و اظهارنظرهای تخصصی می‌کرد. تمام مسابقات جام جهانی یا مسابقات اروپایی یا لیگ داخلی را یادداشت می‌کرد، درباره آن می‌نوشت و حتی با خودش شرط‌ بندی می‌کرد.

و طرفدار سرخ‌پوشان پایتخت

اگر چه این اواخر می‌گفت طرفدار تیم ملی هستم اما پرسپولیسی بود. از قدیم که خانه‌مان نزدیک امجدیه بود با پسرمان فرهاد به امجدیه می‌رفت و بازی‌های پرسپولیس را تماشا می‌کرد. زمان‌هایی هم که فرهاد در ایران نبود به صورت تلفنی راجع به تیم محبوبشان حرف می‌زدند. یکسری دوست‌های فوتبالی از جمله برادر خودم هم داشت که وقت مسابقه مرتب با آنها تلفنی صحبت می‌کرد. من هم که اصولاً علاقه‌ای به چیزهایی که به دلشوره بیندازدم ندارم، همیشه در حیاط با مطالعه یا با گل‌ها خودم را سرگرم می‌کردم تا فوتبال تمام شود. برنامه‌های خبری تلویزیون را هم می‌دید. همیشه اولویتش فوتبال و خبر تلویزیون خودمان بود و در نهایت سراغ تلویزیون فرانسه می‌رفت.

روزهای خوش «داوودیه» 

از فیلمسازانی که با آقای رشیدی کار می‌کردند شنیده‌ایم که از هر فرصت برای مطالعه استفاده می‌کردند. بیشتر چه کتاب‌هایی را می‌خواندند.

کتاب‌های فلسفی می‌خواند، کمتر دیدم رمان بخواند. به کتاب‌های تاریخی علاقه‌مند بود بخصوص کتاب‌هایی که بعد از انقلاب در قالب خاطرات منتشر شد؛ خاطرات هویدا یا دکتر امینی و… از «سید ضیاء تا بختیار» مسعود بهنود را چند بار خوانده بود. در یکی از انتشارات اروپایی هم آبونه بود و آخرین نمایشنامه‌های فرانسه مرتب برایش ارسال می‌شد که همه آنها را می‌خواند.

در دورهمی که به مناسبت مراسم چهلم در خانه‌تان داشتیم همه حاضران متفق‌القول می‌گفتند که در این خانه به روی اصحاب فرهنگ و هنر همیشه باز بوده است. آقای رشیدی آدم خوش محضری بود. این رفت و آمدها و مراوده‌ها بیشتر با چه کسانی بود؟

یادم هست از وقتی که ازدواج کردم خانه ما پر از میهمان بود؛ دکتر ساعدی، آقای جوانمرد، آقای دکتر جلال ستاری، مرحوم فنی‌زاده، پرویز صیاد، خانم شیخی جمعه‌ها به منزل ما می‌آمدند و به شوخی به منزل ما می‌گفتند «داوودیه»! روزهای فراموش نشدنی و خیلی خوبی بود. بعدها به خانه‌ای در خیابان بهار نقل مکان کردیم. یادم هست یک دوره با پرویز نوری، امیر نادری، احمدرضا احمدی و شهریار قنبری و جنتی عطایی خیلی آمد و شد داشتیم. با علی حاتمی که معاشرت‌های خانوادگی داشتیم. زمانی که با آقای رشیدی ازدواج کردم آقای حاتمی هنوز ازدواج نکرده بود و برای اجرای نمایش «حسن کچل» به خانه ما می‌آمد. یکی دو سال بعد از ما ازدواج کردند و بچه‌هایمان لیلی و لیلا هم با فاصله ۱۰ ماه به دنیا آمدند. در دورهمی‌هایی هم که با دوستان داشتند بیشتر مباحثه داشتند.

دیدگاه سیاسی‌شان و نگاه‌شان به جامعه امروز چه بود. با چهره‌های سیاسی هم حشر و نشر داشتند؟

همانطور که گفتم آقای رشیدی واکنش هیجانی به اتفاقات نداشتند به این معنا که بخواهد از کسی دفاع کند یا جریانی را تخطئه کند. یکی از ایراداتی که شاید خود ما(من و دخترم) به او مطرح می‌کردیم همین بود اما او خیلی موقرانه راجع به مسائل سیاسی  و اجتماعی فکر می‌کرد. از شخصیتی که می‌توانم به‌عنوان چهره محبوب آقای رشیدی نام ببرم آقای  سید محمد خاتمی بود. خیلی دوستش داشت و برایش احترام زیادی قائل بود. بیشتر به شخصیت خود ایشان علاقه‌مند بود و شاید به جنبه‌های سیاسی‌اش خیلی فکر نمی‌کرد. در مجموع راجع به مسائل سیاسی خود را ملزم به حرف زدن نمی‌دانست و شاید در دوساعت گفت‌وگویی که راجع به مسائل سیاسی شکل می‌گرفت او فقط یک جمله می‌گفت.

شخصیت ایشان در واقع معدل یک خانواده فرهنگی است.

بله، تربیت خانوادگی‌شان قابل ستایش است. اتکا به نفس عجیبی داشت و شخصیت خودش را حفظ می‌کرد البته نه اینکه خودش را بگیرد و مغرور باشد. آدم درونگرا و ساکتی بود که ضمن کم حرف بودن طنز و شوخ هم بود. ارتباط خیلی خوبی با بچه‌ها داشت. می‌دانست با آنها چطور ارتباط بگیرد و بازی کند. با فرهاد، سینا و لیلی رابطه عجیبی داشت. برای دیگران هر کاری از دستش بر می‌آمد بدون جار و جنجال انجام می‌داد حتی بدون اینکه من بفهمم. تازه در این مدت فهمیدم که چه کمک‌هایی به دیگران داشته که من از آن بی‌اطلاع بودم. خیلی به فکر جوان‌ها و تئاتر شهرستان‌ها بود. دلش می‌خواست شهرستان‌ها تئاتر پرباری داشته باشند. به دوستان و خانواده‌اش خیلی احترام می‌گذاشت و بهترین نوع رفتار و احترام را نسبت به مادرش داشت و برای من شوهری بود که همیشه به او افتخار می‌کردم، آقا بود…

روزهای خوش «داوودیه» 

داوود رشیدی یک تنه حکم یک دانشگاه را برای نسل جوان دارد. از آن دست افرادی که جای خالی‌شان خیلی پررنگ است. اصولاً نهادهای رسمی انگیزه‌ای برای پر کردن جای خالی چنین چهره‌هایی ندارند و کسی به اندازه شما این انگیزه را ندارد. شما با حلقه‌های هنری در ارتباط هستید و این امکان را هم دارید که از این زنجیره بهره بگیرید. چه کارهایی می‌توان کرد که دانش و کارنامه هنری ایشان با مرگ از بین نرود.

البته آقای رشیدی عقیده داشت که جوان‌های امروز آنقدر بااستعداد و پویا هستند که بسرعت جای بزرگان و پیشکسوت‌ها را می‌گیرند و اتفاقاً نسل‌های بعد از آقای رشیدی جایگزین خوبی هستند. برخی آثار ایشان که فیلم‌شان موجود است بهترین مرجع برای مطالعه است. در مورد فعالیت‌های تئاتری ایشان هم اگر کسی بخواهد پژوهشی داشته باشد به شخصه آماده کمک هستم و تمام منابع و اطلاعات را در اختیارش خواهم گذاشت. خیلی دلم می‌خواهد از روزی که ایشان کار تئاتر را آغاز کرد حتی قبل از آمدنشان به ایران این پژوهش شروع شود و در قالب کتاب منتشر شود. خوشبختانه دوجلد از نمایشنامه‌های ایشان منتشر شده است اما کافی نیست.

راه‌های زیادی برای زنده نگاه داشتن نام یک هنرمند وجود دارد. مقصود من مکانیزم جدی‌تر شبیه جایزه داوود رشیدی و طرحی است که سال گذشته تصمیم به راه‌اندازی آن داشتید.

براساس رویکردهای آقای رشیدی امسال استثنائا ۴ نشان به یک نفر در حوزه ادبیات و تاریخ معاصر، یک مطبوعاتی پیشکسوت، یک سینماگر پیشکسوت و یک فرد شناخته شده در تئاتر اهدا خواهد شد. برای انتخاب این افراد مشاور داشتیم اما داور نداشتیم و انتخاب با خانواده رشیدی بود. قصد ما این است که هر ساله یک نشان اهدا شود و خواسته من این است که مراسم رو به سادگی رود. این نشان باید بتواند ارزش خودش را پیدا کند و ارزش  الزاما به این نیست که یک مجلس پر رزق و برق باشد، می‌تواند در یک محیط ساده اتفاق بیفتد.


منبع: برترینها

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: همه دوست داریم که از زندگی خصوصی ستاره های مورد علاقه مان باخبر شویم. از غذاهایی که می خورند تا برند لباس هایی که می پوشند و رستوران هایی که می روند، همه و همه برای ما جذابیت دارد. یکی دیگر از چیزهایی که ممکن است برای شما هم جذاب باشد، آی کیوی ستاره هاست. در آمریکا متوسط آی کیوی افراد ۹۸ است. آی کیو آلبرت انیشتین ۱۶۰ بود در حالی که گالیلئو گالیله رکورد او را شکست و آن را به ۱۸۲ رساند. در این مطلب نیز ستاره هایی که بیشترین آی کیو را نسبت به دیگران دارند، به شما معرفی می کنیم تا شما هم با باهوش ترین هایشان آشنا شوید.

ناتالی پورتمن – ۱۴۰

 ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند

تعجبی ندارد که ناتالی پورتمن، یکی از زیباترین و با استعدادترین بازیگران هالیوود، آی کیوی بالایی داشته باشد. او با آی کیوی ۱۴۰ از دانشگاه هاروارد فارغ التخصیل شده و به ۶ زبان زنده دنیا نیز صحبت می کند.


 

آرنولد شوارتزنگر – ۱۳۵

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند 

آرنولد شوارتزنگر، بازیگر و بدنساز مشهوری است که آی کیوی ۱۳۵ دارد. شاید از بعضی حرف های خنده دار و عجیب و غریب او تصور کنید که او چندان هم فرد باهوشی نیست اما نتیجه تست او چیز دیگری را ثابت می کند.


 

شکیرا – ۱۴۰

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند

 

یکی از با استعدادترین زنان در میان ستاره ها شکیراست، بنابراین تعجبی هم ندارد که نامش در این لیست قرار گیرد. او بی نهایت در دنیای موسیقی موفق است که از آی کیوی ۱۴۰ او هم می توان این را ثابت کرد.


 

مدونا – ۱۴۰

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند 

اگر مدونا آی کیوی بالایی نداشت، هیچوقت مدونا نمی شد. او حتی گاهی فراتر از انتظار هوادارانش عمل می کند. اگر فعالیت های هنری او شما را متقاعد نمی کند، به نتیجه تست آی کیوی او که ۱۴۰ است، نگاهی بیاندازید. این را هم اضافه کنیم که او همیشه جزو نفرات برتر مدرسه اش بود.


 

شارون استون – ۱۵۳

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند 

آی کیوی شارون استون ۱۵۳ است. عجیب است، نه؟ او از دانشگاه ادینبرو پنسیلوانیا بورسیه تحصیلی گرفت اما ۲ سال بعد، به هدف فعالیت مورد علاقه اش یعنی مادلینگ، آنجا را رها کرد.

کوئنتین تارانتینو – ۱۶۰

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند 

کوئنتین تارانتینو پس از سن ۱۵ سالگی که مدرسه را ترک کرد، دیگر ادامه تحصیل نداد. به جای آن وارد دنیای سینما شد. مطمئنا اگر او آی کیویی ۱۶۰ نداشت، هیچگاه در این شرایط به موفقیت نمی رسید.

جیمز وودز – ۱۵۴

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند 

جیمز وودز  هنرپیشه و تهیه‌کننده آمریکایی است. شاید نام یا چهره اش برای شما آشنا نباشد اما حتما با صدای او آشنایید. او در فیلم هایی چون «Family Guy»، « The Simpsons»، «Disney’s Hercules» و… هنرنمایی کرده است. او از دانشگاه ماساچوست بورسیه گرفت اما قبل از فارغ التحصیلی درس اش را رها کرد تا شغل مورد علاقه اش را دنبال کند.

سیندی کرافورد – ۱۵۴

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند 

سیندی کرافورد هنرپیشه و مانکن آمریکایی است که از دانشگاه نورت‌وسترن در رشته مهندسی شیمی بورسیه گرفت. او دارای آی کیوی ۱۵۴، یکی از بالاترین آی کیوها در میان ستاره ها است.

کشا – ۱۴۰

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند 

کشا خواننده، ترانه‌سرا و رپر آمریکایی است. نخستین تک آهنگ وی با نام «تیک تاک» در سال ۲۰۰۹ منتشر شد و توانست در میان ۱۱ کشور جهان رتبه اول پرفروش‌ترین ترانه هفته را کسب نماید. امیدواریم که او از مغزش بیشتر در جهت موفقیت های بعدی استفاده کند.


 

آلیشا کیز – ۱۵۴

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند 

زمانی که آلیشا کیز ۱۵ ساله بود، در مدرسه هنر منهتن پذیرفته شد. در همان جا بود که حرفه خوانندگی خود را آغاز کرد. او در سن ۱۶ سالگی فارغ التحصیل شد و تحصیلات اش را در دانشگاه کلمبیا، با گرفتن بورسیه تحصیلی، ادامه داد. اما درست ۴ هفته مانده به فارغ التحصیلی اش مانده بود که دانگشاه را به هدف علاقمندی هایش رها کرد.

روآن اتکینسون – ۱۷۸

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند 

کسی هست که روآن اتکینسون را نشناسد؟ مستر بین، در حقیقت مهندسی الکترونیک در دانشگاه نیوکاسل خوانده است. در طول دوران تحصیلی اش، او به بازیگری علاقمند شد و در نهایت پس از گرفتن مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه آکسفورد، به حرفه مورد علاقه خود روی آورد.


اشتون کوچر – ۱۶۰

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند 

اشتون کوچر در زمینه های مختلفی از جمله بازیگری، مادلینگ و رستوران داری و… فعالیت دارد. او حتی در استارتاپ هایی چون اسکایپ، فوراسکور و.. نیز دست داشته است. بی شک می توان گفت که او ستاره باهوشی است که در هر کاری که آغاز کرده، بهترین بوده است.

نیکول کیدمن – ۱۳۲

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند 

نیکول کیدمن در خانواده ای باهوش بزرگ شد. پدرش «آنتونی» متخصص شیمی بالینی بود و مادرش «جانل آن» آموزشیار پرستار بود. پس تعجبی ندارد که او هم از آی کیوی بالایی برخوردار باشد. او از دانشگاه هنر ویکتوریا ملبورن فارغ التحصیل شد اما در کنار آن به خوبی می دانست که چگونه مهارت های خود را تا بالاترین سطح بالا ببرد.


 

کانن اوبراین – ۱۶۰

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند 

کانن اوبراین دانش‌آموخته دانشگاه هاروارد در رشته ادبیات و تاریخ آمریکاست. این مجری مشهور تلویزیونی برای نگهداشتن مخاطبان خود، باید مهارت زیادی داشته باشد که با آی کیوی ۱۶۰ مطمئنا به قدر کافی دارد.

جیمز فرانکو – ۱۳۰

ستاره هایی که بالاترین آی کیو را دارند 

جیمز فرانکو عاشق تحصیل است. زمانی که او فیلم «Spiderman 3» را بازی می کرد، در حال تحصیل در دانشگاه UCLA لس آنجلس بود. جالب است بدانید که او به طور همزمان برای مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه های کلمبیا، نیویورک و بروکلین در رشته هنرهای تجسمی ثبت نام کرد و در نهایت در دانشگاه ییل در مقطع دکترا فارع التحصیل شد.


منبع: برترینها

«منوچهر والی زاده» و ۵۰ سال خاطره‌‌ی نهفته در صدایش

: او را بیشتر با صدای خاصش می‌شناسند؛ صدای منعطفی که می‌تواند به جای یک پسر ۱۸ ساله یا پیرمرد ۷۰ ساله صحبت کند. جوانی در ظاهرش جلوه‌گری می‌کند و خودش می‌گوید ۷۰+۷ سال سن دارم. عشق به دوبله از کودکی در وجودش ریشه کرده و هر کاری انجام داده در نهایت به دوبله رسیده است.

منوچهر والی‌زاده از آن دسته دوبلورهای قدیمی است که هنوز فعالیتش در این عرصه را همراه با کار در رادیو و تئاتر و البته حوزه تصویر، به جد ادامه می‌دهد. وقتی برای انجام مصاحبه خواستیم به استودیوی محل کارش برویم، اول پذیرفت، اما در نهایت این نکته را مطرح کرد که هنگام کار نمی‌تواند مصاحبه انجام دهد، بنابراین ترجیح می‌دهد خودش به اینجا  بیاید.  

او از روزهای کاری خود و اینکه کار دوبله نیاز به انضباط و شادابی دارد، می‌گوید؛ «روزهای سه‌شنبه رادیو پیام هستم برای اینکه شنونده، حرف‌هایم را با علاقه گوش دهد باید با صدای رسا و شاداب صحبت کنم. اگر با بی‌حالی صحبت کنم مخاطب هم خوابش می‌گیرد.

من چهار صبح از خواب بلند می‌شوم و نرمش می‌کنم، پنجاه سال است که بدون نرمش از خانه بیرون نمی‌روم. صبحانه را می‌خورم و ساعت ۵:۱۵ در سازمان هستم و ساعت ۶ برنامه‌ام شروع می‌شود. زمانی که پای میکروفون می‌روم و بسم‌الله الرحمن الرحیم می‌گویم، اثری از خواب‌آلودگی در صدایم شنیده نمی‌شود. فردی به من تلفن زد و گفت آقای والی‌زاده ما با بسم الله الرحمن الرحیم شما از خواب بلند می‌شویم و به سرکار می‌رویم. »

منوچهر والی‌زاده و ۵۰ سال خاطره‌ای که در صدایش نهفته است

منوچهر والی‌زاده چهارم تیر ماه سال ۱۳۱۹ در کوچه بوشهری ـ بین خیابان لاله زار و سعدی ـ به دنیا آمد. خودش را اینگونه معرفی می‌کند: «ما خانواده فقیری بودیم. پدرم انباردار شرکت تلفن در سعدی جنوبی بود و ته انبار حیاط کوچکی با دو اتاق وجود داشت که ما در آن زندگی می‌کردیم.

من تا سال دوم دبستان به مدرسه «ادیب» می‌رفتم اما از کلاس دوم به دبستان «برزویه» در محله عرب‌های خیابان ناصرخسرو رفتم و تا کلاس ششم در آنجا تحصیل کردم. یکی از افتخارات من در آن دوره این بود که شاگرد مرحوم آقای نیرزاده نوری بودم؛ او اولین کسی بود که اوایل انقلاب در تلویزیون حروف الفبا را با ریتم به بچه‌ها آموزش می‌داد.»

والی‌زاده سپس از برادرش که هنرپیشه تئاتر و سردبیر خبرگزاری پارس (ایرنا) بود و در یک ماموریت کاری فوت شد، می‌گوید؛ «دوره دبیرستان به مدرسه قریب در خیابان سعدی رفتم. همان زمان برادر من در تئاتر «گیتی» در لاله زار هنرپیشه بود و اجرا داشت، او سخنران خوبی بود، صدای خوبی داشت و ادبیات می‌دانست. همچنین دبیرچند انجمن ادبی و سردبیرخبرگزاری پارس بود.

تئاتر «گیتی» مانند دانشگاه هنر بود زیرا هنرمندان بزرگی آن‌جا کار می‌کردند که برخی از آن‌ها هنوز در قید حیات هستند. صاحب تئاتر، آقای صادق‌پور بود که دو پسر به نام منوچهر و ایرج داشت. ایرج صادق‌پور از بهترین فیلمبردارهای زمان خودش بود که در انقلاب سکته و فوت کرد اما فکر می‌کنم منوچهر صادق‌پور در قید حیات است او در آن دوره پخش فیلم داشت.»

دوبله را ریشه‌ای شروع کردم

به گفته خودش از سن ۹ سالگی به تئاتر علاقه‌مند شد و این راه در نهایت به دوبله منتهی شد؛ «هنرپیشه‌ها در تئاتر گیتی علاوه بر بازی، کارهای دیگری مانند دکور ‌بستن، بلیط فروشی، کنترل سالن انجام می‌دادند و آخر شب، برای بازی روی صحنه می‌رفتند. آقای صادق‌پور هم که صاحب تئاتر بود نقش بازی می‌کرد. من به دلیل اینکه برادرم در تئاتر گیتی بود، پیش او می‌رفتم و از سن ۸ یا ۹ سالگی به کار تئاتر علاقه‌مند شدم .

دوره دبیرستان که بودم، یک خانه جوانان تاسیس شد از همان سن به آن جا رفتم و زیر دست کارگردانی به نام پرویز غنیمی فرد کار تئاتر آماتور کردم. من و دوستان صمیمی‌ام بهروز وثوقی و محمود قنبری به استودیو اسکار فیلم که زیر سینما «اسکار» در میدان رشدیه بود، رفتیم و امتحان دوبله دادیم و کار دوبله من از آن جا شروع شد. ما ریشه‌ای شروع کردیم و در استودیو «اسکار فیلم» به جای گویندگی افکت می‌دادیم؛ به این معنی که صدای باز شدن در، سیلی زدن و … را باید تولید می‌کردیم؛ البته باید یگویم که کار افکت سخت‌تر از سینک گفتن است.«

چگونه به دوبله دعوت شدم؟

والی‌زاده از زمانی که دوبله حرفه‌ای را شروع کرد، می‌گوید؛ «پرویز بهادر از گوینده‌های توانای رادیو بود که دعوت کرد تا فیلم ایتالیایی «نرون و مسالینا» را در حد یک خط گویندگی کنم. بعد از آن باز هم به کار تئاتر کشیده شدم. می‌دانید که تئاتر مادر هنرهای نمایشی است. سر لاله‌زار تئاتری به نام «تهران» بود که سالن تابستانی و زمستانی داشت و من آن جا کار کردم. منصور متین که از هنرپیشه‌های توانمند لاله‌زار بود و همسرش خانم مورین که کارگردانی می‌کرد، در آن جا حضور داشتند.

من در این تئاتر نقش گدا را  بازی ‌کردم که در حد یک جمله حرف می‌زد و صدایم در صحنه پخش شد. منصور متین که از اولین دوبلورها و مدیر دوبلاژان بود، صدای من را شنید و گفت دوبله کار می‌کنی؟ من هم که با این کار آشنایی داشتم قبول کردم. سال ۱۳۳۸ بود که در خدمت آقای متین در استودیو «شاهین فیلم» خیابان بهار فعلی نقش‌های کوچک را صداپیشگی کردم. متین من را به استاد و پدر دوبلاژ ایران ـ علی کسمایی ـ معرفی کرد که کنار ایشان چند سالی کار کردم و دوبلور حرفه‌ای شدم.»

هر کاری انجام می‌دادم باز هم به دوبله می‌رسیدم

می‌گوید شناخته شدنش در دوبله، باعث شد که بازی در فیلم به او پیشنهاد شود؛ «پدرم از شرکت تلفن بازنشسته شد و من همزمان با کار دوبله، به مدت سه سال کارمند دفتری شرکت تلفن هم بودم. کار دوبله من زیاد شد، ساعت هفت که به اداره شرکت تلفن وارد می‌شدم، ساعت ۹ کسمایی زنگ می‌زد و می‌گفت بیا استودیو «ایران فیلم» کار داریم و من در آنجا با گوینده‌هایی مانند پرویز بهرام، جلال مقامی، منوچهر اسماعیلی و چنگیز جلیلوند همکار بودم. استاد ما در کار دوبله آقای کسمایی بود، او سختگیر نبود و چند باری که با او کار کردم از صدای من خوشش آمد.

منوچهر والی‌زاده و ۵۰ سال خاطره‌ای که در صدایش نهفته است
 
«النا و مردان» سومین فیلمی بود که برای او حرف زدم و نقش اصلی را برای دوبله به من داد. دو، سه سالی بود که کار دوبله انجام می‌دادم و شناخته شده بودم که در سال ۱۳۴۰ به من پیشنهاد بازی در یک فیلم شد. من اولین فیلم خودم به نام «خداداد» را با ویدا قهرمانی و تاجیه احمدی بازی کردم. باید بگویم که حرفه اصلی من دوبله است و از همان اول تصمیم گرفتم که دوبلور و گوینده شوم به دلیل اینکه از سنین دبستان به گویندگی علاقه داشتم و هر کاری انجام می‌دادم در نهایت به دوبله می‌رسیدم.«

دوبله یک نوع بازیگری بسته است

او معتقد است دوبلوری و بازیگری با هم در ارتباطند و می‌گوید؛ «ما ریشه‌ای و از سن پایین وارد کار شدیم و اگر دوام آوردیم به دلیل عشق، علاقه و  نوع صحبت کردنمان بوده است. این حرف‌ها که دوبلور نباید جلوی دوربین ظاهر شود از نظر من حرفی پیش پا افتاده است.

به نظرم دوبله یک نوع بازیگری بسته است، گوینده‌هایی مانند پرویز بهرام و جلال مقامی هم از تئاتر شروع کردند و به دوبله رسیدند. پرویز بهرام صدای خاصی داشت که نقشی در اتللو دوبله کرد و هم نقش اتللو را در تئاتر بازی کرد. هوشنگ لطیف‌پور که مدیر دوبلاژ و همچنین مرحومه فهیمه راستکار از تئاتر شروع کردند. می‌توانم بگویم افرادی که از تئاتر به دوبله آمدند، موفق‌ترند. دوبله و بازیگری با هم ارتباط دارند. به نظرم دوبلوری کلاس و دانشگاهی برای بازیگری است به دلیل اینکه دوبلور جای افراد و نقش‌های مختلف حرف می‌زند. حال عده‌ای معتقدند که دوبلور نباید هنرپیشه شود یا به رادیو برود که این مسائل فقط حرف است زیرا با هم پیوند دارند.«

بیان و صدا در هنرپیشگی اهمیت دارد

این دوبلور پیشکسوت معتقد است: صدا و بیان خوب در هنرپیشگی مهم است؛ «شما اگر نمایش رادیویی بازی کنی و صدا و بیان خوب نداشته باشی نمی‌توانی نقشت را خوب ایفا کنی و همچنین صدا و بیان خوب نداشته باشی نمی‌توانی بازیگر خوبی باشی. بیان و صدا نکته اول در هنرپیشگی است به دلیل اینکه فیزیک را همه دارند و نقشی را بازی می‌کنند اما بیان و صدا هم باید در این هنر باشد. هنرپیشه‌ای مانند آقای نصیریان که به او ارادت دارم را با این سن و سال ببینید که چه بیان، حس و صدایی بر روی صحنه دارد. آقای نصیریان زمانی که ۲۰ ساله بود نمایشنامه «بلبل سرگشته» را نوشت و نقش اول آن را در تئاتر «جامع باربد» بازی کرد که مانند بمب در لاله‌زار صدا کرد. من همین شب عید «بلبل سرگشته» را نمایشنامه‌خوانی کردم.»

هر شغلی را باید از جوانی شروع کرد

به گفته خودش کار دوبله و نمایش را باید از سنین جوانی شروع کرد؛ «به جایی رسیدیم که فردی در سنین میانسالی می‌خواهد کار دوبله را شروع کند اما موفق نمی‌شود زیرا در سنین کم به دلیل آماده بودن ذهن و گرفتاری‌ کمتر، فراگیری بهتر است. معتقدم هر شغلی را باید از نوجوانی و جوانی شروع کنی تا پیشرفت کنی بخصوص کار نمایشی که لطیف‌تر و زیباتر است و با کارهای دیگر فرق دارد. همه شغل‌ها جایگاهی دارند اما در کار ما یک زیبایی وجود دارد که آن را از نوجوانی دوست داشتیم و به اینجا رسیدیم.

می‌توانم صدایم را به هر شکلی درآورم

والی‌زاده از صدایی که باید با مراقبت حفظ شود، می‌گوید.

«خداوند بشر را خلق کرده و به هر کسی با توجه به شرایطش یک ویژگی درست و خوب هم داده است که گاهی خودمان آن را از بین می‌بریم. افرادی که در کار صدا هستند باید از این صدا به خوبی استفاده کنند. من امروز جای یک پیرمرد هفتاد ساله یا جوان هجده ساله می‌توانم صحبت کنم. این تجربیات پنجاه ساله من است که می‌توانم صدای خود را به هر شکلی درآورم؛ البته صدا باید انعطاف‌پذیر باشد تا شما بتوانید به شکل‌های مختلف حرف بزنید و حنجره را تغییر دهید. افرادی که در کار دوبله و گویندگی هستند با خواب کافی و دوری از دود و مشروبات الکلی می‌توانند صدای خود را حفظ کنند. اگر شب خوب نخوابی، صبح، حال و صدای خوب برای حرف زدن نخواهی داشت. ما شب کاری‌های زیادی داشتیم اما خواب هم کافی داشتیم.»

منوچهر والی‌زاده و ۵۰ سال خاطره‌ای که در صدایش نهفته است

او ادامه داد: «ما از ۱۱ شب تا ۹ صبح سرکار بودیم و فیلم دوبله می‌کردیم. هوشنگ کاظمی که برادر مرحومه ژاله کاظمی (دوبلور) بود، فیلم‌های هندی دوبله می‌کرد و تازه ساعت ۹ صبح می‌نشست فیلمی که شب باید پخش می‌شد را آماده می‌کرد. آن زمان به دلیل اینکه انرژی داشتیم به ساعت کار توجهی نداشتیم«.

این هنرمند پیشکسوت از روزهایی که به دلیل بیماری مجبور شده است کار نکند، می‌گوید و اضافه می‌کند: «گاهی نقشی را دوبله می‌کنی شب سرما می‌خوری و صدایت دوجور می‌شود و مدتی کار دوبله تعطیل می‌شود. من اول خرداد ماه با ماشین در جاده تصادف کردم و مهره پشتم شکست. دکتر به من گفت که بیست و پنج روز حدود ۱۳ ساعت طاق‌باز بخواب و اگرفعالیت کنی خوب نمی‌شوی به قدری ترسیدم که به حرف دکتر گوش دادم. بیماری من باعث شد که دو قسمت نهایی فرار از ندان بعد از یک ماه و نیم دوبله شو.د»

شرایط  ورود به دوبله سخت شده است

منوچهر والی‌زاده شرایط برای ورود به عرصه دوبله را سخت می‌داند و معتقد است: «در گذشته اگر ۵۰ نفر دانشجو صدایشان خوب بود، وارد حرفه دوبلوری می‌شدند و کارشان می‌گرفت، اما امروز شرایط برای ورود به این عرصه بسیار سخت شده است زیرا از بین ۱۲ تا ۱۳ میلیون جوان، پنج میلیون به کار دوبله علاقه‌مندند اما هر کاری یک گنجایشی دارد.»

او جزو داوران مسابقه «جادوی صدا» بود اما امسال با آن‌ها همکاری نکرده است؛ «سازمان صداوسیما به گوینده نیاز داشت به همین دلیل مسابقه «جادوی صدا» برگزار شد که چهار هزار نفر در این مسابقه شرکت کردند و من جزو داوران بودم اما امسال گفتم نمی‌آیم به دلیل اینکه از سری قبل تعدادی را که قبول کردیم، وارد سازمان نشدند. افرادی که در این مسابقه شرکت کردند به این حوزه علاقه داشتند و صدایشان هم بد نبود اما سازمانی که فیلم برای دوبله‌ ندارد و همچنین با وجود دوبله زیرزمینی، آیا برای چهار هزار نفر دوبلور جایی هست؟ چند نفر هستند که صدای تازه دارند و می‌توانند وارد شوند اما باید تمرین کنند.«

در بسیاری از نقش‌ها گریه کردم

دوبلور حالت‌های شخصیتی که جایش حرف می‌زند را می‌گیرد؛ این جمله را والی‌زاده می‌گوید و سپس توضیح می‌دهد:

«اینجاست که صدا باید انعطاف داشته باشد تا وقتی جای لحظات غمگین و شاد یک شخصیت حرف می‌زنی، بتوانی بخندی و گریه کنی. حس غمگین و شاد شدن بر اساس تجربه به دست می‌آید به دلیل اینکه جای شخصیت‌های مختلف حرف زدم و می‌دانم فلان فرد چگونه گریه می‌کند یا می‌خندد. من در بسیاری از نقش‌ها گریه کردم. می‌توانی مصنوعی هم گریه کنی اما اگر طبیعی باشد حس و حال بهتری منتقل خواهد کرد و زیباتر است. فردی که دوبلوری را دوست دارد، باید با این حس و حال پیش برود تا پیشرفت کند و دوام بیاورد، در هیچ شغلی نمی‌توانی مصنوعی پیش بروی. هر شغلی را به زیبایی انجام دهی در آن ترقی خواهی کرد.»

ما در کار دوبله تجربه پنجاه ساله داریم

والی‌زاده از اهمیت تجربه در کار دوبله می‌گوید: «ما افرادی داشتیم که به حرفه دوبلوری وارد شدند اما دو ماه بیشتر نتوانستند بمانند به دلیل اینکه آن‌ها باید در اتاق دوبله می‌نشستند و حرف زدن دوبلورها جای شخصیت‌ها را نگاه می‌کردند. از این تماشا باید لذت ببری، یاد بگیری و کار را بگیری نه اینکه به خودت بگویی من هم صدایم خوب است پس چرا او نقش اول فیلم را دوبله می‌کند. باید بدانی که آن فرد چهل سال تجربه دارد. ما یک فیلم سینمایی را در یک روز دوبله می‌کنیم به دلیل اینکه تجربیات پنجاه ساله داریم، اما با دو گوینده جدید و تازه کار، دوبله همین فیلم دو هفته طول خواهد کشید.«

صدا و نحوه بیان در هر کاری اهمیت دارد

او معتقد است باید کلاس‌هایی برای نحوه بیان و صدا باشد و در هرکاری به این دو مقوله توجه شود؛ «من مدرس نیستم اما با تجربه‌ای که دارم می‌دانم متاسفانه جو زمانه به سمتی رفته است که به صدا در کار توجه نمی‌شود؛ در حالی که صدا و نحوه بیان در هر کاری اهمیت دارد؛ برای مثال اگر مخالف یک نماینده‌ مجلس باشی اما او خوب حرف بزند به حرف‌هایش گوش می‌دهی و بعد از او انتقاد می‌کنی اما اگر صدا و نحوه بیانش بد باشد، تلویزیون را خاموش می‌کنی. یک وکیل دادگستری وقتی صدا و بیان خوبی داشته باشد می‌تواند یک نفر را نجات دهد وگرنه صدایش خسته‌کننده خواهد بود و کسی به حرف‌هایش گوش نخواهد داد.

به نظرم افرادی که می‌خواهند استاد دانشگاه شوند و درس‌هایی مانند ادبیات، روانشناسی و … را تدریس کنند باید روی بیان و صدای خود کار کنند تا در کارشان موفق شوند و دانشجویان از صدا و بیان آن‌ها لذت ببرند. من موافقم کلاسی برای نحوه بیان باشد تا فردی که می‌خواهد مدرس شود، این دوره را بگذراند. من هم دوست دارم زمانی که با فردی صحبت می‌کنم بیان و صدای خوب داشته باشد«.

تقلید صدا در دوبله بزرگترین عیب است

از منوچهر والی‌زاده درباره جوانی که صدایش شبیه اوست می‌پرسیم که خاطره‌ای شیرین را تعریف می‌کند: «یک روز در راه برگشت از سازمان برنامه‌ای از رادیو جوان در حال پخش بود و گوینده‌ای صحبت می‌کرد که صدایش خیلی شبیه من بود. هر چه در طول مسیر با خودم فکر کردم من کی در این برنامه حرف زده بودم، یادم نیامد تا اینکه در آخر برنامه از نوع حرف زدن گوینده فهمیدم که فرد دیگری است که صدایش خیلی شبیه من است. چند وقت بعد در رادیو پیام بودم که تهیه‌کننده و صدابردار گفتند، آقای والی‌زاده، جوانی با شما کار دارد.

من برای دیدن او رفتم اما هرچه سلام و احوالپرسی کردم حرف نمی‌زد و فقط با اشاره سر پاسخ مرا می‌داد، در نهایت به او اعتراض کردم که چرا حرف نمی‌زنی و بعدا فهمیدم این همان آقای قربانی است که صدایش شبیه من است و بسیار هم به من علاقه داشت. به او گفتم هر چقدر هم که بتوانی خوب حرف بزنی، در نهایت می‌گویند منوچهر والی‌زاده است اما تو قربانی هستی، چه زمانی خودت می‌خواهی پیدا شوی؟، برو جای خودت را پیدا کن و اخیرا هم خودش را پیدا کرده است. »

منوچهر والی‌زاده و ۵۰ سال خاطره‌ای که در صدایش نهفته است

به گفته او تقلید صدا در دوبله بزرگترین عیب است؛ «برخی هم در این مدت آمدند به جای پرویز بهرام و خسرو خسروشاهی حرف زدند. حتی خسروشاهی به یکی از این افراد گفت بیا در کنار من دوبله کن اما بیان و پختگی خسروشاهی کجا و آن جوان کجا. در کار ما ادا درآوردن و تقلید صدا بزرگترین عیب است. فردی موفق می‌شود که عشق به کار دارد و خودش است. فردی که تقلید می‌کند مردم او را تا حدی تشویق می‌کنند و تا جایی در کارش موفق می‌شود اما این موفقیت ادامه‌دار نیست.»

وظیفه ماست که فیلم با هر زبانی را دوبله کنیم

والی‌زاده درباره کیفیت و سختی دوبله سریال‌های کره‌ای چنین اظهار می‌کند: «ما دوبلور هستیم و وظیفه داریم که هر فیلمی را با بیان و صدای خوب از هر زبانی به فارسی برگردانیم تا برای مخاطب خوشایند باشد. این روزها همه‌ فیلم‌ها کره‌ای شده است. زمانی که کیفیت فیلم پایین باشد، دوبله لذت خاصی ندارد، اما برخی کارهای کره‌ای مانند «جواهری در قصر» و «سال‌های دور از خانه» (اوشین) خوب بودند. در سریال «امپراطور دریا» دانشجویان هنر کره‌ای بازی کرده بودند، در سریال‌هایی که این جوان‌ها بازی می‌کنند، پیدا کردن جای مکث حرف‌هایشان مشکل است. در اینگونه کارها برای مدیر دوبلاژ سخت می‌شود که سینک کند تا منِ دوبلور بروم و به جای شخصیت حرف بزنم. اگر دوبله ناسینک باشد، گردن مدیر دوبلاژ می‌اندازند زیرا او باید فیلم را درست کند و دوبلور فقط دوبله می‌کند«.

او سپس تاکید می‌کند که دوبله فیلم و سریال‌های چینی از کره‌ای هم سخت‌تر است؛ «فیلم انگلیسی زبان را بهتر کار می‌کنیم به دلیل اینکه با واژه‌هایش آشنایی داریم و می‌دانیم کجای دیالوگ مکث وجود دارد. اما در فیلم‌های کره‌ای، ژاپنی و چینی کلمات را نمی‌فهمیم. دوبله کارهای چینی سخت‌تر است به دلیل اینکه دیالوگ‌ها در چنین فیلم‌هایی فقط صوت است، اما کلامی ندارند و لب‌هایشان تکان نمی‌خورد؛ البته تجربه کاری باعث شده است تا به جای هر شخصیتی حرف بزنید.»

تغییر نسل و صدا در دوبله طبیعی است

والی‌زاده از صداهای جدید در عرصه دوبله هم می‌گوید و خاطرنشان می‌کند: «بعضی‌ها می‌گویند یاد دوبله‌های دهه ۴۰ بخیر؛ دهه طلایی بود. دوبله‌های جدید خوب نیستند. اما باید به یاد داشت که نسل ما از بین خواهد رفت و نسل جدیدی می‌آید. طبیعتا برای انتقال نسلی به نسل دیگر خلائی به وجود می‌آید و ۱۰ یا ۲۰ سال طول می‌کشد تا مردم به صداهای جدید عادت کنند. اما مطمئن باشید زمانی می‌رسد که مردم صدای جدید را می‌پذیرند و هنرمندان هم تغییر می‌کنند و به‌روز می‌شوند. مردم باید این نسل جدید را دوست داشته باشند و تشویق کنند. در هالیوود هم این اتفاق می‌افتد و نسل هنرمندان عوض می‌شود«.

دوست دارم فیلمی که دوبله می‌کنم در سینما اکران شود

او درباره ممنوعیت اکران فیلم‌های خارجی در سینماها، می‌گوید: «فیلم‌هایی که ما برای نمایش خانگی دوبله می‌کنیم برای سال‌های ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ است و دلم می‌سوزد که مردم در گوشی خود می‌بینند؛ اما چاره چیست؟ من آخرین فیلم تام هنکس را دوبله کردم این فیلم برای نمایش در سینماها ساخته شده است و دوست دارم این فیلم را که دوبله می‌کنم روی پرده سینما اکران شود. پردیس‌های سینمایی سالن‌های متعددی دارند. برای مثال می‌توانند در پنج سالن فیلم ایرانی نشان ‌دهند و در دو سالن فیلم خارجی اکران کنند. با اکران فیلم خارجی مخاطب فیلم ایرانی هم زیاد می‌شود.

پنج یا شش نفر در سینما هستند که مخالف این کارند و اجازه نمی‌دهند که در پردیس‌ها فیلم سینمایی خارجی پخش شود به دلیل اینکه احساس می‌کنند منافعشان به خطر می‌افتد و همچنین می‌ترسند مردم فقط جذب فیلم خارجی شوند. اما سالنی که فیلم خارجی اکران می‌کند مگر چقدر ظرفیت دارد؟ مقصر من و شما نیستیم، جبر زمان این شرایط را به وجود آورده است و کاری نمی‌توانیم بکنیم. من اگر بدانم فیلمی که دوبله می‌کنم در سالن آزادی پخش می‌شود، مطمئن باشید نوع حرف زدنم با فیلمی که از طریق سی‌دی‌ عرضه می‌شود، فرق می‌کند و بهتر خواهد بود. مردم دو ساعت در سینما  فقط فیلم نگاه می‌کنند و لذت می‌برند، بعد می‌توانند درباره‌اش حرف بزنند و انتقاد کنند. اما زمانی که روی گوشی می‌بینند این اتفاق نمی‌افتد.»

علاقه مردم من را زنده نگه داشته است

او از وضعیت دوبله می‌گوید و معتقد است: «ما در هر صورت به دلیل تعصبی که بر حرفه خود داریم کارمان را درست و با علاقه انجام می‌دهیم. تلویزیون فیلم تکراری می‌گذارد و باز هم یک فیلم کره‌ای را باید دوبله کنیم. افرادی که به کار دوبله علاقه و عشق دارند از این وضعیت غصه می‌خورند. امروز دیگر نمی‌بینم فردی بگوید فیلمی را که دیدم دوبله‌اش عالی بود. هر یک از دوبلورها جایگاه و طرفداران خود را دارند. علاقه‌ مردم است که مرا زنده نگه داشته است. من دوست دارم فیلم خوب دوبله کنم تا شنونده داشته باشد و تشویقم کنند تا فیلم بعدی را بهتر دوبله کنم اما متأسفانه کمتر اتفاق می‌افتد«.

جای تام کروز و تام هنکس حرف زدم

به گفته خودش برخی فقط می‌خواهند فیلم دوبله شده را ببیند و توجهی به کیفیت دوبله ندارند؛ «من اغلب جای تام کروز و تام هنکس حرف زده‌ام. برای مثال اگر ۱۰ کار از تام کروز بوده، هشت فیلم آن را من دوبله کرده‌ام. در گذشته هر بازیگر برای یک دوبلور بود اما امروز سیستم، ماشینی شده است و زمانی که من بگویم نمی‌توانم بیایم فرد دیگری را جایگزین من خواهند کرد به دلیل اینکه نمی‌خواهند هنر دوبله را دنبال کنند و فقط می‌خواهند فیلم را به فارسی ببیند. این افراد با کسانی که از فیلم، دوبله و صدا لذت می‌برند، فرق دارند. من از بچگی در این کار بودم و نمی‌توانم عشقم را فراموش کنم؛ بنابراین من باید جای بازیگران فیلم، خوب حرف بزنم تا حداقل خود را راضی کنم.«

قبول نکردند «فرار از زندان» را دوبله نکنم

والی‌زاده درباره حساسیت و علاقه برخی به دوبله هم می‌گوید: «سریال «فرار از زندان» برای سایتی است و خریداری شده بنابراین باید فیلم را زود پخش می‌کردند. من به دلیل تصادفی که داشتم، استراحت مطلق بودم به همین دلیل گفتم دوبلور را عوض کنید تا فرد دیگری جایگزین شود اما انقدر حساس بودند که من سریال را دوبله کنم که در سایت نوشتند: به علت بیماری والی‌زاده، دو قسمت آخر «فرار از زندان» بعداً دوبله می‌شود.

منوچهر والی‌زاده و ۵۰ سال خاطره‌ای که در صدایش نهفته است 
همچنین در حال دوبله سریال ۱۵۰ قسمتی به نام روان‌کاو (آمریکایی) هستم، زمانی که تصادف کردم ۷۰ قسمت این سریال را دوبله کرده بودم و به دلیل اینکه هر قسمت این سریال یک داستان متفاوت دارد درخواست کردم دوبله بقیه قسمت‌ها را به فرد دیگری بدهند اما قبول نکردند و گفتند هر زمان خوب شدید کارتان را ادامه دهید. این علاقه و حساسیت‌هاست که ما را زنده نگه داشته است. مردم عادی همه گرفتارند و حوصله فکر کردن به والی‌زاده را ندارند و زمانی که خسته‌اند به خانه می‌روند تا فیلمی را تماشا کنند اما عده‌ای هم هستند که هنوز به صداها حساسند.«

تیتر زدند مصاحبه با لوک خوش‌شانس!

او سپس خاطراتی از دوبله کارتون «لوک خوش‌شانس» تعریف می‌کند که در زمان خود با اسقبال بسیاری مواجه شد.

«۲۶قسمت از کارتون «لوک خوش ‌شانس» که پخش شد، بسیار سر و صدا کرد. شاید امروز به دوبلور لوک خوش شانس بیشتر معروف هستم تا دوبلور تام کروز!

در قسمت‌های میانی کارتون لوک خوش شانس بود بود که از یکی از روزنامه‌ها به من تلفن زدند که به دفترشان در خیابان طالقانی بروم. از شهرستان‌ها به دفتر روزنامه زنگ زده بودند که والی‌زاده را دعوت کنید تا بتوانیم با او تلفنی صحبت کنیم. من هم به دفتر روزنامه رفتم و از ساعت ۳ بعد از ظهر تا ۹ شب تلفن جواب می‌دادم. روزنامه که چاپ شد، دیدم در صفحه اول تیتر زدند: مصاحبه با لوک خوش شانس! من هم ناراحت شدم و به سردبیر روزنامه زنگ زدم و گفتم شما با لوک خوش شانس که کارتون است چجوری مصاحبه کردید، حداقل می‌نوشتی مصاحبه با گوینده لوک خوش شانس.»

دوبلورهای کارتون و انیمیشن‌ هنرمندتر هستند

والی‌زاده از سختی دوبله انیمیشن می‌گوید؛ «فیلم‌های کارتون و انیمیشن دوبله‌ی سختی دارند و دوبلورهای آنها هنرمندتر هستند به دلیل اینکه مخاطبان آن بیشتر نوجوانان و کودکان هستند؛ بنابراین باید با بیان درست فارسی و صدای خوب دوبله شود تا بفهمند. اگر به زبان فارسی خدشه‌ای وارد شود به زبانمان و مخاطب کودک و نوجوان خیانت کرده‌ایم. دوبله کارتون و انیمیشن هنر خاصی است و با جای تام کروز و تام هنکس حرف زدن فرق دارد. کارتون تیپ‌سازی است. خود من چندان نمی‌توانم به جای شخصیت‌های کارتون حرف بزنم و لوک خوش شانس هم استثنا بود. من به اندازه انگشت‌های دستم کارتون حرف زدم و در این میان لوک خوش شانس درخشید، چون شخصیت‌های دقیقی داشت«.

کار دوبله با تمرین بهبود پیدا می‌کند

او بهبود دوبله را در تمرین می‌داند و از پیشرفت تکنولوژی در دوبله می‌گوید: «دستگاه دیجیتالی آمده است که فیلم را بسیار ساده در خانه دوبله می‌کند اما قدیم اینگونه نبود و دستگاهی به نام آپارات بود. دستگاه‌های دیجیتال به کار دوبله سرعت داده، اما آسیب هم زده است. به هر حال ما دستگاه نیستیم و نباید خودمان را به آن بفروشیم و حسمان را از بین ببریم، زیرا با دستگاه حس منتقل نخواهد شد. تو با دستگاه نباید همراه شوی بلکه دستگاه باید در اختیار تو باشد «.

عاشقانی که از صدای دوبلورهای قدیمی کلکسیون دارند

به گفته خودش عاشقانی هم در این عرصه هستند؛ «من افرادی را می‌شناسم که کلکسیونی از صدای من یا دوبلور مورد علاقه‌شان دارد. این افراد نه می‌خواهند دوبلور شوند و نه گوینده، فقط عشق و علاقه دارند. سه نفر در شهرهای مشهد، اصفهان و گرگان هستند که به دلیل عشق،  صدای همه هنرپیشه‌های قدیمی تا دوبلورها را دارند و با من هم در ارتباطند. این سه نفر با یکدیگر نیز ارتباط دارند. آیا با وجود این افراد عاشق اگر من فیلمی را بد حرف بزنم درست است؟ باید خوب دوبله کنم تا از من راضی باشند«.

کلاس گویندگی برگزار می‌کنند اما نمی‌دانند دوبله چیست

او اعتقاد دارد که مدرس نیست و می‌گوید: «برخی کلاس گویندگی برگزار می‌کنند اما نمی‌دانند دوبله چیست. چند نفر هم ثبت‌نام کرده‌اند و ترمی یک میلیون یا یک میلیون و نیم از آن‌ها گرفته شده است. به من هم پیشنهاد می‌شود بیا و تدریس کن اما من می‌گویم مدرس نیستم. من فقط ۱۰ جلسه برای تدریس به دانشکده هنر دانشگاه تهران رفتم و چون فضای دانشجویی بود، لذت بردم. اما بعد ۱۰ جلسه  دیگر نرفتم«.

زیبایی کارمان با استخدام در صداوسیما از بین می‌رفت

والی‌زاده شغل خود را آزاد می‌داند و می‌گوید: «دوبلورها در سازمان صدا وسیما رسمی نمی‌شوند. سال ۵۸ می‌خواستند بچه‌هایی که از قدیم در سازمان حضور داشتند را استخدام کنند اما ما گفتیم نمی‌توانیم، زیرا شغلمان آزاد است، انجمن گویندگان هم قبول نکرد. استودیوهای بیرون برای سینماها فیلم داشتند به همین دلیل ما نمی‌توانستیم فقط در سازمان باشیم چون در بیرون هم به ما احتیاج داشتند. پشیمان نشدیم به دلیل اینکه اگر می‌خواستیم استخدام تلویزیون شویم حقوق بگیر می‌شدیم. با استخدام شدن، سلامت و زیبایی کار ما از دست می‌رفت و کارمان اداری می‌شد و حتی عشقی هم نبود اما امروز با علاقه کارمان را انجام می‌دهیم. شغل هنری نباید در استخدام باشد


منبع: برترینها

«حسن یزدانی»؛ ستاره‌ای برای شکستن طلسم‌های کشتی ایران

حسن یزدانی بار دیگر شبی رؤیایی و به‌یادماندنی برای کشتی آزاد ایران رقم زد. شبی که خاطره خوش بازی‌های المپیک ٢٠١۶ ریودوژانیرو را زنده کرد. شبی که میلیون‌ها ایرانی پای تلویزیون نشسته بودند تا باز هم قهرمانی این فوق‌ستاره کشتی دنیا را ببینند. کشتی‌های زیبا و دیدنی او حتی تماشاگران خارجی حاضر در سالن مسابقات پاریس را هم به وجد آورده بود؛ او که در کمترین زمان ممکن تمامی حریفانش را از نفس انداخت و تنها در مصاف با کشتی‌گیر روس تا پایان شش دقیقه مبارزه کرد. از پنچ کشتی انجام‌داده چهار کشتی را با ضربه فنی برد تا به فینال رسید.

کشتی‌گیر جویباری پس از استراحت در دور نخست، «عظمت دولت بیکوف» نایب‌قهرمان آسیا از قزاقستان  را در سه‌دقیقه‌و ۲۰ ثانیه با نتیجه ۱۲ بر ۲ شکست داد. در دور سوم نیز «پیتر یانولوف» را در سه‌دقیقه‌و ۱۲ ثانیه مقتدرانه و با حساب ۱۰ بر صفر شکست داد.

حسن يزداني، ستاره‌اي براي شکستن طلسم‌هاي کشتي ايران 

در سومین مبارزه به مصاف «الکساندر گوستیف» نایب‌قهرمان اروپا از آذربایجان رفت و طبق عادت همیشگی از همان ثانیه نخست حملات پیاپی خود را آغاز کرد تا اینکه این کشتی‌گیر را نیز در مدت پنج دقیقه ۱۰ بر صفر شکست داد و راهی نیمه‌نهایی شد.

نابغه کشتی ایران در دیدار ماقبل فینال نیز به مصاف «ولادیسلاو والیف» قهرمان جوانان جهان از روسیه رفت و این کشتی‌گیر روس را نیز با نتیجه ۴ بر صفر از پیش‌رو برداشت. او در دیدار فینال وزن ۸۶ کیلوگرم به مصاف «بوریس ماکوئف» کشتی‌گیر روسی‌الاصل اسلواکی رفت و موفق شد در دودقیقه‌و ۲۴ ثانیه با نتیجه ۱۰ بر صفر پیروز شود و مدال طلای جهان را بر گردنش بیاویزد. یزدانی پس از کسب اولین طلای جهانی‌اش گفت: «من برای کسب مدال طلا به این مسابقات آمدم. برای اینکه هیچ حرف و حدیثی باقی نگذارم، هیچ حریفی را دست‌کم نگرفتم. اگر دعای مردم نبود، به طور قطع به مدال طلا نمی‌رسیدم. دو، سه روز قبل از مسابقات سرماخوردگی شدیدی داشتم و بدنم خیلی ضعیف شده بود به همین دلیل در کشتی اول و دوم نتوانستم آن‌طور که دوست داشتم، کشتی بگیرم اما در مراحل بعد بدنم راه افتاد».

پایان انتظار ۴ساله

یزدانی ٢٢ساله به شکستن طلسم‌ها عادت دارد؛ قهرمان المپیک ریو با قهرمانی‌اش در این رقابت‌ها باز هم افتخار دیگری از خود به یادگار گذاشت. تیم ملی کشتی آزاد ایران آخرین بار توسط حسن رحیمی و رضا یزدانی در جریان رقابت‌های جهانی ۲۰۱۳ بوداپست مجارستان به مدال طلا رسیده بود که یزدانی موفق شد بعد از چهار سال دوباره به این مهم دست پیدا کند. اتفاق مهم‌تر اینکه آخرین مدال طلای کشتی آزاد ایران در وزن ۸۶ کیلوگرم به مسابقات جهانی ۱۹۹۸ تهران بازمی‌گردد که توسط علیرضا حیدری به دست آمده بود. طلای یزدانی چهل‌وششمین طلای ایران در تاریخ مسابقات کشتی آزاد است.

حسن یزدانی جمعه دومین حضورش در رقابت‌های قهرمانی جهان را در حالی پشت سر گذاشت که در یک وزن بالاتر به میدان رفت. او که متولد هفتم دی ١٣٧٣ است، بعد از کسب مدال طلای وزن ٧۴ کیلوگرم المپیک ریو، تصمیم گرفت در وزن ٨۶ کیلوگرم کشتی بگیرد. او با وجود اینکه کار سختی برای تثبیت‌شدنش در این وزن داشت اما مقتدرانه توانست در کمتر از یک سال، صلابت خود را در وزن ٨۶ کیلوگرم هم حفظ کند. او در حالی چندی‌پیش در بازی‌های همبستگی کشورهای اسلامی هم قهرمان شد که همان‌جا خودش را به عنوان یکی از مدعیان اصلی وزن ٨۶ کیلوگرم جهان مطرح کرد. او در این میدان هم سه نفر از حریفان خود را ضربه فنی کرد.

ستاره‌شدن در عین جوانی

 حسن يزداني، ستاره‌اي براي شکستن طلسم‌هاي کشتي ايران

حسن یزدانی کشتی را از ١١سالگی شروع کرد. او در سال ۲۰۱۱ به عضویت تیم ملی نوجوانان ایران درآمد و در اولین قدم توانست مدال برنز مسابقات قهرمانی نوجوانان آسیا را در همین سال در وزن ۵۰ کیلوگرم به دست آورد. ١٩ روز بیشتر از افتخارآفرینی‌اش در این رقابت‌ها نگذاشته بود که این بار در پیکارهای  نوجوانان جهان روی تشک رفت و موفق به کسب عنوان نایب‌قهرمانی دنیا شد.

سال ٢٠١۴ در تیم ملی جوانان در وزن ۶۶ کیلوگرم قهرمان آسیا شد. دو ماه بعد در پیکارهای جهانی در  وزن ۶۶ کیلوگرم روی تشک رفت و صاحب مدال طلا شد. یزدانی پس از این قهرمانی به رده سنی بزرگسالان آمد. او در اولین تجربه حضور خود در این تیم در مسابقات جایزه بزرگ پاریس در وزن ٧٠ کیلوگرم شرکت کرد و با وجود حضور کشتی‌گیران صاحب‌نامی مانند «طغرل عسگرف» از جمهوری آذربایجان به عنوان قهرمانی رسید. مسابقات تیمی جام جهانی ۲۰۱۵ لس‌آنجلس میدانی بود تا «یل جویبار» شایستگی خود را برای پوشیدن دوبنده تیم ملی بزرگسالان ثابت کند. او تمامی رقبای خود را در این مسابقات شکست داد. ایران در این سال قهرمان پیکارهای جام جهانی شد.

یزدانی در اردیبهشت ۱۳۹۴ در مسابقات انتخابی تیم ملی شرکت کرد و در فینال اول مقابل مهدی تقوی قهرمان سابق جهان با نتیجه ۶ بر ۴ پیروز شد. تقوی در فینال دوم برابر یزدانی حاضر نشد تا این نابغه جوان نخستین حضور خود را در مسابقات قهرمانی جهان ۲۰۱۵ تجربه کند. کشتی‌گیر مازنی کشورمان در این رویداد هم جانانه کشتی گرفت تا به فینال رسید. او اما مقابل « گازیماگومیدوف» از روسیه موفق نبود و با نتیجه ۱۰ بر ۳ شکست خورد و به مدال نقره بسنده کرد.

طلسم‌شکنی در ریو

حسن یزدانی در حالی بازی‌های المپیک ٢٠١۶ ریودوژانیرو را پیش‌رو داشت که باید از وزن ٧٠ کیلوگرم (وزن غیرالمپیکی) به ٧۴ کیلوگرم می‌آمد. بعد از خداحافظی اجباری صادق گودرزی از وزن ۷۴ کیلوگرم، همه نگران این وزن بودند. اینکه چه کسی می‌توانست جای خالی این وزن را در تیم ملی پر کند. وزنی المپیکی که «جردن باروز» آمریکایی سال‌ها مدال طلای جهانی و المپیک آن را در انحصار خود درآورده بود. یزدانی اما به محض ورود به وزن ٧۴ کیلوگرم در مسابقات جایزه بزرگ ٢٠١۶ پاریس نایب‌قهرمان شد و نشان داد که دوبنده تیم ملی در این وزن برای المپیک ریو هم متعلق به اوست.

میدانی که این گوش‌شکسته جویباری اوج هنرنمایی‌اش را به نمایش گذاشت و کشتی آزاد ایران را بعد از گذشت سه دوره از این بازی‌های بزرگ صاحب مدال طلا کرد. آخرین مدال طلای کشتی آزاد در این بازی‌ها به المپیک ٢٠٠٠ سیدنی برمی‌گشت که علیرضا دبیر در وزن ۵٨ کیلوگرم موفق به کسب آن شده بود. اتفاق درخورتوجه این دوره از بازی‌های المپیک حذف ناباورانه جردن باروز از دور مسابقات بود که مانع از جدال دیدنی او با یزدانی شد. خودش می‌گوید: «خیلی دوست داشتم با باروز روبه‌رو شوم تا به رکورد شکست‌ناپذیری‌اش مقابل ایرانی‌ها پایان بدهم اما مقابل «گدیوف» رقیب من در فینال شکست خورد».

حسن يزداني، ستاره‌اي براي شکستن طلسم‌هاي کشتي ايران 
یزدانی تنها طلایی کشتی ایران در ریو بود و جوان‌ترین قهرمان ایرانی المپیک لقب گرفت. او حالا با ٢٢ سال سن، سه مدال جهان و المپیک (یک طلای المپیک، یک طلای جهانی و یک نقره جهانی) در کارنامه‌اش دارد. اقتدار خیره‌کننده یزدانی که تحسین سایر کشتی‌گیران دنیا را هم به همراه داشته باعث شده تمامی کارشناسان مدال‌های دیگری را در آینده برای او پیش‌بینی کنند. نابغه کشتی جهان دیروز در پیامی ضمن تشکر از مردم، رسول خادم و مربیانش وعده داد موفقیت‌هایش در سال‌های آینده نیز ادامه خواهد داشت.

کشتی آزاد؛ طلای یزدانی و دیگر هیچ

کشتی آزاد ایران در رقابت‌های جهانی پاریس با ناکامی به کار خود پایان داد. از جمع هشت‌نفره آزادکاران ایرانی، فقط حسن یزدانی انتظارات را برآورده کرد و سایر ملی‌پوشان حتی نتوانستند به جمع نفرات برتر راه پیدا کنند. این نتایج دور از انتظار، باعث شد ایران در رده‌بندی کلی در جایگاه پایینی قرار بگیرد و زنگ خطر برای این رشته مهم به صدا دربیاید. کشتی آزاد ایران در المپیک ریو، نتایج خوبی گرفته بود و نتایج پاریس یک افت فاحش محسوب می‌شود.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۲۹)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

چه زود نبودن استاد داوود رشیدی یک ساله شد، یک سال گذشت به همان سرعتی که تابستان به ماه پایانی خود رسید و با همین سرعت عمر گران خواهد گذشت. امروز ۵ شهریور سالروز درگذشت یکی از ستون های سینما و تئاتر، استاد داوود رشیدی است و خانواده عزیزش با این عکس یاد ایشان را زنده کردند. روحش شاد و یادش گرامی باد.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

پرتره نابی که عکاس آمریکایی از چهره حسن یزدانی، پس از قهرمانی مقتدرانه و کسب طلای مسابقات جهانی ثبت کرده است. عکسی یکی از پر تکرار ترین عکس های روز گذشته در شبکه های اجتماعی بود. برای این پلنگ جوان و بی قرار آرزوی سلامتی و موفقیت داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

ضربه ای که پوریا پورسرخ با این پست بر پیکره رئال مادرید وارد کرد، مورینیو با اخراج کاسیاس وارد نکرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

واکنش ترانه خانم علیدوستی به ابراز احساسات مردم حاضر در کنسرتِ گروه چارتار که حسابی شرمنده اش کردند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

 نقاشی ای که یکی از هواداران زهره فکور صبور کشیده و برای وی فرستاده است. از اتاق فرمان اشاره شد که این نقاشی نیست و با یک اپیلیکیشن گرافیکی ساخته شده، ولی خب ما خیلی پیگیر قضیه نمیشویم و ذوق زهره خانم را خراب نمی کنیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

سلفی پردیس احمدیه پس از تحمل سه ساعت سردرد. پردیس جان سعی کن بخوابی تا خوب شی. (توصیه مادران برای درمان تمامی دردها)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

 خوش بگذرد سوگل خانم، فصل انگور است و انگور های ارومیه هم که نیازی به تعریف ندارند. از دست نده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

سلفی شایسته ایرانی در کنار رویا میرعلمی، مهتاب خانم نصیرپور و فهیمه امانزاده در حاشیه نمایش “روز عقیم” به کارگردانی حسین کیانی. از نمایش های خوب این شب ها.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

کیهان ملکی و امین زندگانی در کنار هم، یادآور روزهای خوب سریال “روزگار جوانی”. البته امین زندگانی کلا چند قسمت میهمان این سریال بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

در همین لحظه که یک عکس از شهنام شهابی و همسرش را به دلیل عدم امکان آباژوریزه کردن از مطلب حذف کردیم، شما را به این عکس دسته جمعی از مهرداد صدیقیان و همکلاسی های دوران ابتدایی اش دعوت میکنیم. مهرداد جان نیازی به مشخص کردن نبود، خیلی تابلوست که کدامی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

لیلا بلوکات و حامد حدادی با دلتا هاشِ حدود ۶۰ سانتی متر، در حرم مطهر امام رضا (ع). اینکه چرا با هم همسفر شده اند، به خودشان مربوط است! والا به فضولی عادت کرده اید (ایم)!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

جنگل: باشه، خودتم عکستو گرفتی این آتیشو خاموش کن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

شوخی جالب بزرگمهر حسینپور با مناسبت های عجیب و غریبی که اخیراً مد شده است و هر روز به یک دلیل به یکدیگر تبریک میگویند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

اسکار بهترین جایگیری ماه هم می‌رسد به استاد رضا بابک در این سلفی شبنم فرشاد جو با استاد سعید پورصمیمی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

جناب مدرس ای کاش یک سلفی هم پس از رسیدن به مقصد میگرفتی تا میدیدیم حال و روزتان بعد از کرایه عجیبی و غریبی که این موتوری ها درخواست میکنند چگونه است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

 پست آقای عصار را اینگونه تکمیل میکنم: دلتنگ دیدار روی ماه تک تک شما، البته به جز سیامک انصاری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

و در ادامه دستگاه گوارشم گفت: همه این کارا رو بذار برای ده دقیقه دیگه، علی الحساب خودتو برسون به جایی که باید برسونی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

نفیسه خانم روشن هستند، سفیر حمایت از خفاش ها، در حال گشت و گذار در سن پطرزبورگ.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

 محسن کیایی در تست گریمی که هیچگاه اجرا نشد و بسیار از این اتفاق خوشحالیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

محمدرضا غفاری و استاد امین تارخ، رو در رو، در نمایی از سریال جدید “سایه بان” به کارگردانی برادران محمودی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

مهراوه خانم شریفی نیا هم در مشهد است و به زیارت مولای غریبان رفته است. مهراوه جان خوب بگردی میتوانی لیلا بلوکات و حامد حدادی را هم در همان حوالی پیدا کنی و سلفی سه نفره بگیرید. پیدا کردن حامد اصلا کار سختی نیست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

آتیلا ۶ ساله از تهران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

 ملیکای عزیز، من هیچ کُلتی روی پیشانی ات نمیبینم، پس دلیلی برای شعر گفتن بیش از این وجود ندارد. کامنت مهراوه به کنار،هت تریکِ لایکِ عموپورنگ را کجای دلم بگذارم؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

 علی انصاریان در طول سفرش به دبی در کنار این مجسمه پینوکیو عکس گرفت و مجبور شد برای آن یک کپشن آموزنده دست و پا کند. خیلی جدی اش نگیرید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

گویا مجید اخشابی مدل تبلیغاتی محصولات سایپا شده است! باز خیلی بهتر از کریم باقری و تبلیغ خمیردندان است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

عجب روزگار نامردیست، یک نفر خدمت سربازی را در مرز پاکستان و یا در میان مین ها میگذراند، یک نفر هم با شیپور زدن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

 سارا خادم الشریعه به کنسرت سیامک عباسی رفته بود که در پایان این عکس را در کنار او گرفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

 آنا خانم با این سرعت و شدت که شما مطالعه میکنید چشمهایتان اذیت نشود؟! یک کتاب برای یک ماه! در مورد عینک هم باید بگویم که آنقدر عینک های عجیب تر از این دیده ایم که این در مقابلشان عادی می باشد.

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

عمو رضا رویگریِ خوشتیپ و دوست داشتنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

نیما شعبان نژاد با این پست از تمامی حمایت ها و الطاف رامبد جوان در حق وی تشکر کرد. رامبد در این چند سال خیلی ها را مدیون خود کرده است و باعث شناخته شدن و شهرت افراد بسیاری گشته است. ادعایی هم ندارد و دمش گرم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

گویا عزیزان برای به پایان رسیدن تابستان خیلی عجله دارند. هر چه باشد پاییز فصل ایده الی برای عکس های هنری است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

الیکا عبدالرزاقی و دوستان و عزیزان، در جشن تولد برادرش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

 دوهمی هوتن شکیبا، ستاره پسیانی، الهام کردا، صابر ابر و دوست عزیزشان در یک کافه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

آقا بهنام تشکر روی یک کشتی، در اسکله زیبای بندر انزلی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

سپند امیرسلیمانی اینگونه تولد مهران غفوریانِ دوست داشتنی را تبریک گفت. خودش را اذیت نکن سپند جان، هیچ جوره نمیتوانی به بانمکیِ مهران باشی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

 هوا را از من بگیر، ولی کافه را نه! شرح حال خیلی از چهره های عزیز در این دوران است. سلفی احسان کرمی و رویا تیموریان در یک کافه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

احمد مهرانفر با این عکس از خود در حال گریم شدن، از به پایان رسیدن فیلمبرداری پایتخت ۵ خبر داد. علیرضا خمسه هم در بک گراند دارد گریم میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 


 سلفی فلور نظری و پسر عزیزش در آلمان. فلور خانم حداقل ۶ ماه از سال را در آلمان زندگی میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

سلفی بازیگران و میهمان های ویژه نمایش شب گذشته “آیینه های رو به رو”. با حضور پیمان معادی، فقیهه سلطانی و سایر دوستان که شاهد اجرای احسان کرمی، حبیب رضایی، رویا تیموریان، بهنوش طباطبایی و سایر همکارانشان بودند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

ساره بیات در حال بازدید کردن از نمایشگاه بین المللی صنایع دستی که در محل دائمی نمایشگاههای بین المللی تهران در حال برگزاری است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

رضا جان خودت دیگر به این حواشی دامن نزن. والا ما که پیش از این چیزی در این باره نشنیده بودیم، خودت قضیه را مطرح و بزرگ کردی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

عمو اکبر عبدی مرد تکرار نشدنی سینمای کشورمان دیروز ۵۷ ساله شد. تبریک فراوان به آقای عبدی و خانواده و دوستداران اش. خوشحالیم که در دورانی زندگی میکنیم که اعجوبه ای مثل اکبر عبدی در آن دوران حضور داشته و هنرنمایی کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 


 اشکان خطیبی و علی صالحی هم در مشهد هستند. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

خبر شوکه کننده و البته خوبِ روز گذشته، خبر ازدواج بهاره رهنما بود که با تصاویری از جشن عروسی اش، تایید شد. حالا میفهمیم دلیل غیبت مشکوک این چند وقت اخیرشان چه بوده است، درگیر مراسم و خرید و این چیز ها بوده اند! خیلی خوشحالیم و این اتفاق مبارک را به خانم رهنما و همسرشان تبریک میگوییم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 


 کمند امیر سلیمانی در جشن عروسی دوستش حضور داشت و این سلفی را در کنار عروس خانم گرفت. تاج عروس خانم از سه حرف ع ش ق یا همان عشق تشکیل شده است، عشق به مالک معروف و متمول دو برند آرایشی و بهداشتی در ایران. بله.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

تینا خانم آخوندتبار، بازیگر سابق و عضو تیم ملی بوکسِ امروز، در مسیر رفتن به تمرین. تینا خانم با پرواز خود را به محل تمرینات میرسانند. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

با این سلفی ملیح و بی دلیل از فریبرز عرب نیا، مطلب را به پایان میرسانیم، با آرزوی سلامتی و شادابی برای همه شما عزیزان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (529) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

چزاره پاوزه؛ نویسنده‌ای که ادبیات ایتالیا را متحول کرد

برترین ها: چزاره پاوزه، شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد پرآوازه ی ایتالیایی و از چهره های مهم ادبی قرن بیستم این کشور است. او از آن دسته از نویسندگان ایتالیاست که ادبیات این کشور را متحول کردند.

پاوزه در نهم سپتامبر سال ۱۹۰۸ در روستای کوچکی به نام سنتو استفانو بلبو Santo Stefano Belbo درنزدیکی شهر تورین به دنیا آمد. در سن شش سالگی پدرش بر اثر سرطان مغز درگذشت و ضربه این فاجعه تا پایان عمر با او ماند.

 
 چزاره پاوزه؛ نویسنده شهیر ایتالیایى
از آن پس تربیت او را مادرش به عهده گرفت که سختگیری‌های شدیدش در شکل‌گیری شخصیت به شدت درون‌گرای پاوزه بی تاثیر نبود. طوری که بسیاری در معرفی ابتدایی او از پاوزه به عنوان مردی خجالتی که همیشه آماده مخفی ماندن از دیگران است، نام می‌برند.

چزاره پاوزه هم‌زمان با پایان تحصیلات مدرسه دو سال به آموزش زبان یونانی و لاتین گذراند و از همان سال‌ها علاقه‌اش به ادبیات شروع شد. او در دانشکده ادبیات دانشگاه تورین، با اشتیاق زیاد شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرد.

پاوزه انگلیسی را به شوق آشنایی با ادبیات آمریکا و به قصد تعمق بیشتر با آثار والت ویتمن شاعرو نویسنده آمریکایی و پدیدآورنده شعر آزاد در امریکا آغاز کرد و پایان‌نامه دانشگاهی خود را نیز به تفسیر اشعار والتمن اختصاص داد. او همچنین نقش مهمی در شناساندن ادبیات و نویسندگان آمریکایی در ایتالیا دارد.

پاوزه مقالات و همچنین کتاب‌هایی از جمله رمان، شعر و داستان از ادبیات آمریکا، از زبان انگلیسی به ایتالیایی برگردانده است که از جمله می‌توان به ترجمه «موبی دیک» اثر هرمان ملویل و «چهره مرد هنرمند در جوانی» نوشته جیمز جویس اشاره کرد.

بعدها ملویل تاثیر به سزایی در آثار تالیفی پاوزه داشت، تا جایی که در آثارش می‌بینیم که به افسانه‌ها، سمبل‌ها و اسطوره‌ها توجه زیادی نشان داده است.

چزاره پاوزه؛ نویسنده شهیر ایتالیایى

از جمله کتاب‌های بسیار مهم چزاره پاوزه، «گفتگوهایی با لئوکو» است که چند سال پیش به فارسی نیز برگردانده شد. این کتاب مجموعه ۲۷ گفتگو با شخصیت‌های افسانه‌ای و اسطوره‌ای است.

ارتباط و دوستی پاوزه با چندین نویسنده و روشنفکر آن زمان، در ورود او به تشکیلات ضد فاشیستی موثر بود . از جمله می‌توان به Leone Ginzburg, Norberto Bobbio, Massimo Mila و Giulio Einaudi اشاره کرد.

گروهی از روشنفکران ایتالیا که اسامی ذکر شده هم از رهبرانش بودند، جنبشی را به نام «عدالت و آزادی» عیله فاشیسم به راه انداختند که در همان ابتدای کار یعنی سال ۱۹۳۴ تعدادی از آنها دستگیر شدند.

پاوزه نیز به عنوان یکی از فعالان جنبش «عدالت و آزادی» در سال ۱۹۳۵ در ادامه بازداشت‌ها، دستگیر و به سه سال زندان محکوم شد.

کار در مجله ضد فاشیستی «فرهنگ» و هم چنین یکی از بنیانگذاران انتشارات Einaudi (در حال حاضر یکی از مهم ترین انتشارات ایتالیاست) بودن، که این مجله زیر نظرش منتشر می‌شد، یکی از دلایل بازداشت پاوزه بود.

تجربه این سه سال، هم در داستان «زندان» و هم در رمان «رفیق» منتشر شده است. پاوزه پس از آزادی از زندان مبارزه با فاشیست را کنار نگذاشت و بین سالهای ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ با پارتیزان‌های جنبش مقاومت ضد فاشیست در بلندی‌های «پیه مونت» زندگی کرد.

آثار تالیفی او مانند تمام هم‌نسلانش متأثر از جنگ‌های جهانی، فاشیسم و جنبشهای مدرن سیاسی و ادبی است. آثار پاوزه را می‌توان در قالب رئالیست و یا نئورئالیست دسته‌بندی کرد که اکثرا متاثر از فضای اجتماعی پیرامون‌اش هستند. تنهایی و خیانت از موضوعات تکرار‌شونده در آثار اوست.

چزاره پاوزه؛ نویسنده شهیر ایتالیایى

بسیاری از شخصیت های‌پاوزه در برابر رخ دادها و انتخاب هایشان تنها هستند و قهرمانانش گرچه با دیگران ارتباط برقرار می‌کنند، اما این ارتباط سطحی باقی می‌ماند. از دیگر خصوصیات آثار او این بود که شخصیت‌های داستانی‌اش می‌توانستند جهان‌شمول باشند.

چزاره پاوزه در روز ۲۷ ماه اوت ۱۹۵۰ در سن ۴۲ سالگی در هتلی به نام «رم» در شهر تورین، در اوج شهرت و زمانی که هنوز چند ماهی از دریافت جایزه «استرگا» که مهم‌ترین جایزه ادبی ایتالیا است نگذشته بود، دست به خودکشی زد و درگذشت. سال ۱۹۵۷ هفت سال پس از مرگ او جایزه‌ی ادبی چزاره پاوزه در ایتالیا بنیانگذاری شد.


منبع: برترینها

نسبت جهان پهلوان تختی با فساد زمانه اش

ماهنامه ایران فردا – فرید دهدزی:

۱٫ زمانه ای که سخن گفتن از پایبندی به باور، آرمان، هویت، عِرق ملی، ارزش استقلال و اساسا ارزش ها را غلبه احساس بر خرد می دانند، طبیعی است که سخن گفتن از تختی ضرورتی ندارد. چرا که پرونده او (نیک و بد) هر چه بود دیگر بسته شد. در زمانه ای که الگوپذیری و الگوپردازی، نوعی افسانه پردازی قلمداد می شود، سخن گفتن از تختی چه ضرورتی دارد؟

۲٫ نظریه پردازان عرصه جامعه شناسی اقتصادی بر این باور هستند که عوامل و ریشه های فساد را تنها نباید در قدرت های اقتصادی و سیاسی پی گرفت، بلکه در برخی از جوامع، فساد در بیشترینه قلمرو و نهادهای مختلف جامعه امری فراگیر است.

۲-۱٫ بخشی از آن نظریه با ساخت جامعه ما نیز مطابقت دارد. تنها مفهوم فساد در اختلاس یا حقوق های نجومی و… خلاصه نمی شود، بلکه چو نیک بنگری دامنه فساد، برخی از قلمرو و نهادهای اجتماعی را هم در بر گرفته.

 نسبت جهان پهلوان تختی با فساد زمانه اش

به عنوان نمونه اخباری که در عرصه های مختلف هنری به گوش می رسد بیش از آنکه اخبار مبتنی بر آفرینش آثار فاخر هنری باشد، بیشتر با حواشی آن روبرو هستیم؛ سرمایه گذاری زیاد، اما تولید اندک. (به طور نمونه در حوزه موسیقی؛ تولید آثار فاخر و تاثیرگذار موسیقی نسبت به دهه های پیشین بسی اندک، اما سرمایه گذاری در بخش خصوصی و دولتی در این زمینه بیشتر شده- از سویی عرضه و تقاضا در ژانرهای مختلف موسیقی بسیار سطحی و چه بسا «مبتذل»، از لحاظ واژه شناسی و پیامدگرایی «ابتذال» با مفهوم «فساد» پهلو می زند).

۲-۲٫ در عرصه های مختلف ورزشی با مفاهیم جدیدی به نام مافیای ورزشی، فوتبال کثیف و… صدر اخبار ورزشی شده. برخی از دست اندرکاران مثلا رشته فوتبال به اختلاس متهم هستند، برخی از مربیان و بازیکنان فوتبال بیش از رقم های رسمی اعلام شده توسط فدراسیون (به طور پنهانی) دریافتی دارند، مربی از بازیکنانی که او را به تیم محبوبی آورده، بخشی از دریافتی قرارداد را تقسیم می کنند. بازیکن فوتبال از طریق لابی، وارد تیمی بزرگ و حتی تیم ملی می شود، در حالی که مستحق آن نبوده و نیست. جالب این که به یکباره «ستاره سینما» هم می شود!

برخی از ورزشکاران وارد سیاست شده، یا حتی نماینده می شوند و توسط جریان سیاسی مورد دست آویز قرار می گیرند. بازیکنی که آبروی ملت را به واسطه استفاده از داروی نیروزا تحت شعاع قرار داده، اکنون به نمایندگی برگزیده شده و گفتار و کردارهایش مانند آن «سریال عکس بازی»، مورد نقد آحاد جامعه قرار گرفته است.

۲-۳٫ بنابراین در مورد مفهوم فساد در جوامعی مانند ما، باید بیشتر دقیق و عمیق شد. بدون در نظر گرفتن عوامل و ریشه های فرهنگی و اجتماعی آن نمی توان، تنها یک بخش را مورد واکاوی قرار داد.

۳٫ در این جا پرداختن به «غلامرضا تختی» ضرورت پیدا می کند. زیرا وقتی الگوی کرداری برخی قلمرو و نهادهای اجتماعی، «الگوی فساد» شده، سخن گفتن از تختی ضرورت یپدا می کند. زیرا او نماد منش پهلوانی در عرصه های مختلف بود.

۴-۱٫ وقتی به گفته خود تختی و به اعتراف برخی از نزدیکانش، دربار و حتی ساواک از وی می خواهند که وکیل مجلس شورای ملی شود، او می گوید: من یک ورزشکار و خاک پای این ملت هستم. من رجال سیاسی نیستم، رجال سیاسی یعنی دکتر مصدق، غلام حسین صدیقی، کریم سنجابی، الهیار صالح و… این افراد را از زندان (تابستان ۴۲ همه این بزرگان زندان یا تبعید بودند) آزاد کنید و بگذارید در انتخاباتی آزاد شرکت کنند.

او به دوستانش گفت این ها با دعوت من به کارزار سیاست، هم قصد دارند نقش اصلی من در ورزش فراموش شود و از سویی من را آلوده به سیاست و در نهایت جذب و هضم کنند.

۴-۲٫ حتی کمپانی های سینمایی همزمان با ورود چند قهرمان ورزشی به فیلم ها (۱۳۳۷ به بعد)، رقمی بیش از دیگر هم کسوتان را به تختی پیشنهاد دادند. در پاسخ گفت من کارم چیز دیگری است بگذارید از پس کار خودم بربیاییم، من برای این کار (سینما) ساخته نشدم. پیشنهادهای سینمایی، فقط یکبار نبود، چندین مرحله صورت گرفت، اما همواره پاسخش «نه» بود.

۴-۳٫ حقوق تختی به خاطر تن ندادن به امیال حاکمیت و از سویی شهرت و محبوبیت استثنایی در بین اقشار مختلف جامعه که تهدیدی جدی برای کیان سلطنت بود، قطع شد. حاکمیت از راه دیگری برای تضعیف او وارد شد، به تختی گفتند تنها با یک عکس تبلیغاتی پنجاه هزار تومان دریافت کن، و یا برای یک فیلم تبلیغاتی مبلغ صدهزار تومان به او پیشنهاد داده بودند! اما تختی به اطرافیان خود گفته بود این پول ها پوششی است برای تخریت شخصیت من. عکس و فیلم تبلیغاتی بهانه است. مگر این کارها این همه ارزش مالی دارد! با این پول می خواهند من را بخرند و از مردم دور کنند.

 نسبت جهان پهلوان تختی با فساد زمانه اش

۴-۴٫ تختی سواد زیادی نداشت، اما منش پهلوانی اش از او فردی تیزبین و روشن بین ساخته بود. ورزش و حتی سیاست را صحنه نمایش نمی دید (زیرا او در کنار ورزش فعالیت های اجتماعی و سیاسی می کرد)، بلکه ورزش و سیاست را صحنه پیکار می دید. به عنوان نمونه با این که عاشق مردم بود، خود را خاک پای مردم می دانست، اما می گفت مگر من برای این مردم چه کردم که از من می خواهند امضاء یا عکس بگیرند! من با فردی که از راه دور با قرض از این و آن هزینه می کند و برای دیدن من می آید، چه برتری و حرفی دارم بگویم! غیر از این که شرمنده آن ها باشم!

یکبار وقتی در سفر مشهد متوجه شد افرادی که برای دیدن او از جنوب خراسان با حقوق کم کارگری، یک دوربین عکس خریدند و برای آمدن به مشهد مجبور شدند از نزدیکان خود قرض بگیرند، گریه اش گرفت. گفت شمایید که باید به دستانتان بوسه زد، من کجای کار هستم! (غیرمستقیم هزینه سفر و خرید دوربین را داد و با دریافت آدرسی از آنان، چند سال برای آنان نامه و عکس می فرستاد و مقداری هم به آنان کمک مالی می کرد). این دیگر افسانه نیست، بیشتر کسانی که با او رابطه نزدیک یا دور داشتند شاهد صدها نمونه از این رفتارها بودند.

۴-۵-۱-۱٫ بله تختی ورزش و سیاست را نه صحنه نمایش که صحنه پیکار می دید. در مسابقات المپیک ملبورن (۱۹۵۶- دو سال پس از کودتان ۲۸ مرداد)، بغض فروخفته شکست اراده ملت و نهضت ملی ایران در کودتای ۲۸ مرداد را در «سپهر میدان» ملبورن در پیکار با حریف آمریکایی، انگلیس و روسی (سه گانه همبسته کودتا) می دید. گویی آمدست حساب وام آن شکست نابرابر را با نبردی برابر بگذارد. (بقول خودش باید به حریف آمریکایی و روسی با آن اندامی که نیم متر از او بلندتربود، پیکار کند) و آن میدان را نبردی برای تسویه حساب ملت ایران با دولت های متجاوز می دانست. گویی اراده و آمال ملتش را نه در دادگاه لاهه یا شورای امنیت سازمان ملل که در تشک کشتی در نبرد با حریفان می دید.

او با شکست حریف روسی، انگلیسی و آمریکایی موجب اهتزاز پرچم ایران زمین بر صدر تمامی ملل، یاد حماسه قیام ملت ایران در دولت ملی دکتر مصدق و پیروزی ایران بر سیطره انگلستان، را زنده کرد. تختی گفت فکر می کردم خیلی کار بزرگی است، اما وقتی از سکو پایین آمدم دیدم فقط ملتم را دوباره شادمان کردم و کاری نتوانستم بکنم! (حسرت می خورد که چرا نتوانست کار ریشه دارتری انجام دهد!)

از آن پس همه تن بکشتن دهیم؛ به آوردگه بر سر و تن نهیم (شاهنامه)

۴-۵-۱-۲٫ در این جا حاجت به بیان نیست که منش تختی ریشه در آیین پهلوانی ایران زمین دارد، متون بیشماری در مورد منش پهلوانی نگاشته شده که شاهنامه فردوسی یکی از منابع مهم در این باره است. «رستم» یکی از نمادهای آیین پهلوانی در شاهنامه است. این منش پهلوانی رستم گونه در دوران معاصر در منش تختی نمودار گشت.

ملت او را «رستم ایران زمین» می دانستند. این لقب فقط ستایش صرف نبود، بسیاری از هنرمندان، شاعران و نویسندگان (روشنفکرانی که حتی مخالف مشی فکری وی بودند) در آثار خود منش پهلوانی رستم وار او را تبیین کردند. با این تفاوت که اگر رستم تنها یک نماد افسانه ای در شاهنامه بود، پهلوان تختی شخصیتی واقعی در تاریخ معاصر ایران بود.

پهلوانی براساس متون کلاسیک، تنها پهلوان قلمرو ورزش نیست، بلکه پهلوانی منشی است که در سراسر زندگی آن ورزشکار باید ریشه داشته باشد. تختی به مانند دیگر پاسداران آیین پهلوانی، نه تنها در عرصه ورزش، بلکه در عرصه اجتماع و سیاست نیز دارای منش پهلوانی بود. پیش از وی پوریای ولی و حاج حسین رزاز نمونه بارز این منش بودند.

 نسبت جهان پهلوان تختی با فساد زمانه اش

تختی در کنگره جبهه ملی

«حاج حسین رزاز» از نمونه های بارز تداوم آیین پهلوانی و البته آخرین پهلوان دوره پیش از پدیدآیی ورزش نوین بود. او یگانه پهلوان گودهای ورزشی زمانه خودش بود. اما همین پهلوان در همراهی با مشروطه خواهان تا جایی پیش رفت که به هنگام استبداد صغیر، از نخستین مردانی بود که سلاح به دست به بام مجلس رفت و لیاخوف روسی و سربازان متجاوز به حقوق ملت را نشانه گرفت.

پهلوان رزاز چه در دوره قاجار و چه در سال های یکه تاز قزاق ها و لمپنیسم سرکوبگر رضاخانی، همچنان مقاوم، جسور بپای دارنده آیین پهلوانی در آن دوران استبداد سیاه بود. این منش در تختی به خوبی جلوه داشت. با این تفاوت که تختی اهل مبارزه مسلحانه نبود. بلکه او به خوبی از مکتب مرادش مصدق آموخته بود که رفتار مسالمت جویانه با رویدادهای سیاسی و اجتماعی داشته باشد. گرچه منش مسالمت گرایانه در خوی او نهادینه بود.

۴-۵-۲٫ تختی همیشه یل میدان عمل بود. گفتیم وی یک وجهه قهرمانی- پهلوانی داشت و یک وجهه اجتماعی و سیاسی.

۹ اسپند ۱۳۳۱ زمانی که دربار با دسیسه قصد فریب دکتر مصدق و در نهایت ترور ایشان به دست اوباش و اجامر در خانه ۱۰۹ خیابان کاخ را داشت. نیروی سوم حزب زحمتکشان ملت ایران از طریق جلال آل احمد به موقع خود را نزدیک خانه دکتر مصدق رساندند و دسیسه ترور مصدق را نقش بر آب کردند (در این قضیه حزب ملت ایران به فرنشینی شهید داریوش فروهر نیز نقش مهمی داشتند). در آن موقع تختی که پیش از دولت مصدق در روزگار ملی شدن صنعت نفت، هموند حزب زحمتکشان ملت ایران (از احزاب مهم نهضت ملی) شده بود.، پهلوانانه کنار یاران دکتر مصدق، در مقابل هجوم اجامر ایستادگی کرد. برخی مواقع تختی بدون این که حرکتی انجام دهد، اجامر تنها با دیدن هیبت تختی (نه زور و بازو)، فرار را بر قرار ترجیح دادند.

۴-۵-۳٫ نُه اسپند ۱۳۳۱ نخستین سناریو کودتای خزنده بر علیه دولت ملی بود. تا کودتای نهایی نزدیک به هفت ماه، روزی نبود که بحران و دسیسه ای بر علیه دولت ملی دکتر مصدق ایجاد نشود. ۲۵ اَمرداد کودتای دیگری بر علیه دولت ملی بود که این بار توسط مردم، اصناف و احزاب ملی و به ویژه هوشمندی شخص دکتر مصدق، خنثی شد.

تختی در روز ۲۶ اَمرداد به همراه دیگر اصناف و احزاب ملی به همراهی کسانی چون شهید داریوش فروهر، به فرمان نخست وزیری از دست اندرکاران به زیر کشیدن مجسمه رضاشاه در میدان توپخانه (با کمک جرثقیل شهربانی) بودند. به گفته دکتر مصدق در دادگاه نظامی به این دلیل چونین پیشنهادی به احزاب و اصناف ملی دادم که احزاب دست چپی، پیش دستی نکنند و ما را در تقابل مردم مستاصل کنند.

تختی تا لحظه مرگ در این میادین شهسوار میدان عمل و نبرد بود. حزب زحمتکشان ملت ایران، حزب سویالیست (منشعبین از نیروی سوم- گروه زنده یادان خنجی و حجازی)، نهضت مقاومت ملی و در نهایت  جبهه ملی دوم، ضمن این که تختی از مسئولان «سازمان ورزش» جریان های یادشده بودند؛ به واسطه حملات احتمالی اوباش و اجامر به برنامه، نشست و گردهمایی ها، گروهی برای تامین امنیت برنامه ها در نظر گرفته شده بودند که تختی مسئول این گروه بود.

 نسبت جهان پهلوان تختی با فساد زمانه اش

به عنوان نمونه ایشان در مدیریت بخش انتظامات میتینگ جلالیه (۲۸ اردیبهشت ۱۳۴۰)، نقش چشم گیری داشت. یا در برنامه های خانه ۱۴۳ فخرآباد محل برگزاری برنامه های جبهه ملی دوم، گروه تختی به خوبی امنیت این برنامه ها را تایمن می کردند.

۴-۵-۴٫ یکی از نمونه های درخشان بی باکی و پهلوانی تختی زمانی بود که حاکمیت پس از درگذشت مصدق امکان برگزاری هر مراسمی را سلب کرده بود. در مراسم هفت دکتر مصدق در احمدآباد، نیروهای امنیتی و شهربانی قلعه را محاصره کرده بودند. با این که به تختی تذکر داده بودند که در این مراسم شرکت نکند و جلوی احمدآباد او را تهدید کردند. اما ورود تختی باعث شد که جمعیت بیشماری به قلعه احمدآباد بیایند.

حتی تختی خود را به آرامگاه رساند و با ادای احترام و بوسه بر تربت مصدق چونین گفت: بعد از درگذشت شما، زندگی بر ما حرام است. آخر این چه زندگی است! آرزومندم که هرچه سریع تر زندگی ما هم تمام شود… (عجبا که ده ماه پس از این رویداد، تختی هم جاودانه شد). در این هنگام سرهنگ مولوی به او گفت: بهتر است شما این جا را ترک کنید، زیرا جمعیت ثانیه به ثانیه بیشتر می شود. تختی گفت آقا بگذارید به حال خودمان باشیم! همین عدم تمکین، مقاومت و ایستادگی های تختی بود که موجب تنگ شدن حلقه زندگانی بر او بود.

۵٫ همان طور که در مقدمه عرض شد ما نه تنها در قلمرو قدرت که در برخی نهاد و قلمروهای اجتماعی نیز با مفهوم «فساد» روبرو هستیم. مفهوم فساد دارای مفاهیم و معانی مختلفی است. همچنین عوامل و ریشه های آن معطوف به یک نهاد نیست، بلکه امری ریشه دار و فراگیر است.

از سویی رفته رفته با فروریزی اخلاق در سطوح مختلف جامعه مواجه هستیم. تختی در این دوره بحران اخلاقی برای ما می تواند الگو/ سرمشق مناسبی در عرصه های مختلف باشد. تختی فقط پهلوان میدان ورزش نبود که پهلوان عرصه اجتماع و به قول دکتر حبیب اله پیمان «تختی پهلوان عرصه سیاست» بود.

تختی به ما نشان داد که رستم و پهلوانی امری اسطوره ای نیست که امری پویا و حقیقی است. او نشان داد که اخلاق مداری (بقول پهلوان شهید صابر بچه تن پاک، دست پاک و دیده پاک- همان پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک) نه تنها در گود مقدس کشتی که در هر قلمرویی ممکن است. او منش پهلوانی و اخلاق مداری را به عرصه عمومی درآورد. به ما نشان داد که منش پهلوانی و اخلاق مداری تنها در یک قلمرو معنا ندارد و آن را به تمامی قلمروهای مختلف اجتماعی تسری داد.


منبع: برترینها

عباس میرزا؛ یک قاجار خوشنام

روزنامه دنیای اقتصاد: تاریخ‌نویسان ایرانی دوران پهلوی‌، هرگز روی خوشی به شاهان قاجار نشان نداده و همه آنها را فاسد، عیاش، ناتوان و وطن‌فروش معرفی کرده‌اند. استبداد شاهان قاجار البته موجب شده است که سیاستمداران خارجی نیز شاهان و شاهزاده‌های قاجار را ضعیف‌النفس در برابر خارجی و رانت‌خوار بدانند… اما عباس میرزا شاهزاده قاجار، یک استثنا به حساب می‌آید.

عباس میرزا؛ یک قاجار خوشنام 

اگر بگوییم که خوشنام‌ترین شاهزاده قاجاریه بود و دربار قاجار همواره به او می‌بالید و می‌نازید، گزافه نگفته‌ایم، قضاوت مورخان درباره کارنامه حیات سیاسی عباس‌میرزا، نوعا مثبت است. سخن در باب عباس‌میرزا را با بیان اظهارات برخی از ماموران بیگانه که با وی از نزدیک دیدار و گفت‌وگو داشته‌اند، آغاز کرده‌ایم:

عباس‌میرزا، از چشم ماموران بیگانه

سید محمد رفیع، سفیر عثمانی مقیم ایران در زمان جنگ‌های اول ایران و روس، راجع به عباس‌میرزا (که در آن زمان، با وجود تصدی مقام فرماندهی ارتش ایران در جنگ با روس‌ها، هجده سال بیشتر نداشت) چنین اظهار نظر کرده است: «عباس‌میرزا که به اشارت پادشاه پیشین (= آقا محمدخان قاجار) و به سبب شایستگی خویش ولیعهد گردیده و اینک فرمانروای تبریز است، با وجود کمی سن و سال گویی یکی از مشایخ بزرگوار است. از پیروی خواهش نفس و برافراشتن کاخ و ایوان و پوشیدن جامه‌های زیبنده پرهیز دارد. شیفته دادپروری و دادگستری است و دوستدار اهل کمال».

کلنل فریقان، مامور دربار سنت پطرزبورگ (پایتخت روسیه تزاری) که برای انجام مذاکرات صلح با ایران، در تاریخ ۲۰ جمادی‌الاول ۱۲۲۷٫ق (۱۸۱۲٫م) به تبریز آمده بود، درباره عباس‌میرزا ‌نوشته است: «این شاهزاده، قیافه نجیب و مردانه داشت، توانا و بااراده و آتشین و متین و فرزانه و با حزم و احتیاط که در کمتر شخصی یافت می‌شود، از مزایای اخلاقی‌ای بود که در وجود عباس‌میرزا جمع بود.

دارای احساسات نجیب و افکار بلند [و] حریص یادگرفتن تمام عواملی بود که باعث سیر سریع ترقیات (صنعتی و نظامی) در اروپا شده بود. نهایت سادگی را در رفتار و حرکات خود رعایت می‌کرد، بی‌باک و باتقوی بود. عباس‌میرزا نجیب‌ترین شخصیت خانواده قاجار بود».

موریر، از همراهان سر هارفورد جونس (سفیر کهنه‌کار و ورزیده انگلیس در ایران زمان فتحعلی‌شاه)، در سفرنامه خود عباس‌میرزا را یک آدم خیلی جدی و وطن‌خواه ایرانی معرفی ‌کرده و این آدم را دارای صفات پسندیده و افکار عالی دانسته و اضافه کرده که کمتر کسی را تا حال به این آراستگی مشاهده کرده است.

«در لباس بسیار ساده است و لباسش هیچ فرقی با لباس دیگران ندارد … عشق سرشاری به مطالعه کتب و کسب اطلاعات دارد، مخصوصا تاریخ وطن خود را خوب می‌داند و کتاب شاهنامه فردوسی را بسیار دوست دارد و همیشه آن را مطالعه می‌کند».

عباس میرزا؛ یک قاجار خوشنام 

پیر آمده ژوبر، فرستاده مخصوص ناپلئون که از نزدیک با عباس‌میرزا دیدار و گفت‌وگو داشته و از قلمرو حکومت وی در آذربایجان گذر کرده، نوشته است: «هنگامی که من از آذربایجان می‌گذشتم، این شاهزاده جوان، قلب تمام مردم این سرزمین را شیفته خود کرده بود و از محاسن اخلاق و محامد صفات وی، به آتیه نیز امید بسیار داشتند. کمتر اتفاق می‌افتاد که ایرانیان در مذاکرات یا تحریرات خود به سر شاه یا فرزندان او قسم یاد نکنند … .

شیرازه امور آذربایجان که زمانی به واسطه جنگ‌های داخلی از هم گسیخته شده بود، دوباره محکم شد و جمعیت قرا و قصبات آن، دوباره رو به ازدیاد نهاد. آنچه محقق است این است که نه تنها اوضاع به هم نخورده، بلکه از وقت حرکت من به ایران هم بهتر شده است. موضوع این است که ترقیاتی که به وسیله عباس‌میرزا شروع شده نسبت به انتظاراتی که داشته‌اند، خیلی سریع و برجسته بوده است».وی اگر روزی به تخت سلطنت جلوس کند، باید گفت که از هر حیث در ردیف بزرگ‌ترین سلاطینی خواهد بود که در این کشور حکمرانی کرده‌اند.

زمانی که شاه او را به حکومت ایالتی مهم و فرماندهی قشونی بزرگ منصوب ساخت، او بیشتر از هفده سال نداشت و اگر متوالیا در عملیاتی که در گرجستان و شهرهای قفقازیه می‌کرد در همه آنها قرین پیروزی می‌گردید، موقعیت بی‌نظیری در آسیا به دست می‌آورد. ولی همین‌قدر هم توانست به روس‌ها بفهماند که در عین حال که رقیب جوانمردی است، دشمن ضعیفی هم نیست و با اسرایی که در جنگ‌ها می‌گرفت، همواره برخلاف دیگران، با کمال رافت و مهربانی رفتار می‌کرد.

هرگز سختی و شدت عمل بی‌موردی از او دیده نشده و البته با خلافکاران و بدان با نهایت خشونت رفتار می‌کرد».یکی از ماموران سیاسی روس، عباس‌میرزا را «پطر کبیر آینده ایران» ‌خوانده و دیگری نوشته است: «شگفت‌آور بود که شاهزاده ولیعهد در این گوشه دنیا … این اندازه درباره امور مهم سیاسی و نظامی اروپا در ده ساله اخیر معرفت درست داشته باشد … وجود او دوره تازه‌ای را نوید می‌دهد که تاثیر آن در تاریخ ملی ایران قابل انکار نخواهد بود».


منبع: برترینها

حسین پناهی از نگاه دخترش: جهان، زیرسیگاری او بود

ماهنامه هنر بازیگری – لعیا احمدی: حسین پناهی به اندازه ای نام آشنای این سرزمین است که به پشتوانه نام او در رسانه های گوناگون شعر هایی را جعل می کنند و داستان مرگش هنوز پس از ۱۲ سال جنجال رسانه ای دارد.

زمانی که در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه شهر سوق از استان کهگیلویه و بویراحمد زاده شد و حتی در ابتدای جوانی که با آشفته گی های دورنش به لباس روحانیت و جبهه جنگ و کسوت شاعری درآمد، هیچ کس تصور نمیکرد که در اوج جوانی با شعر و بازی درآمیزد و آشفته گی هایش را به دید فراگیر یک ملت بگذارد تا جایی که هنوز بسیاری او را مجنون و گاه دیوانه می پندارند.

آری او شیدای دورانی بود که اندیشه هایش را برنمی تابید و خوش به روزگارش که ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ در زمانه ای هنوز انسانیت زنده بود، از دینا رفت و دگرگونی  های آنچنانی انسان مکانیکی و اقتصادزده یک دهه پس از خود را ندید. و خوش به حال آنهایی که تصویرشان هنوز با شعر و بازی پناهی در«محله بهداشت، گرگ ها، مرغابی در مه، گال، نارونی، اوینار، آژانس دوستی، آوازمه و…» پیوسته است و بر چرایی مرگ او در ۴۸ ساله گی چنبره نزده اند.

حالا دیگر او در قبرستان شهر سوق کنار مادرش آرام خوابیده و دیگر به یاد خانه تنهایی هایش در خیابان جهان آرای تهران نیست. در این سوی جهان اما «آنا پناهی»، دختر و ناشر آثار حسین پناهی به زنده نگه داشتن پدرش زنده است. دختری متین و آرام و شبیه پدر که می کوشد حسین پناهی را فراتر از آنچه به غلط شناخته شده به علاقه مندانش معرفی کند. او از ارتباطش با فیلسوفی چونان حسین پناهی می گوید.

حسین پناهی از نگاه دخترش: جهان، زیرسیگاری او بود

حسین پناهی از انگشت شمار آدم هایی است که همچون دوست نزدیکش، خسرو شکیبایی، پس از مرگ هم زنده است. این به خاطر ویژه گی شیدایی و شاعرانه گی هردو بوده یا دلیل دیگری دارد؟

– حسین پناهی بعد از مرگش بیشتر شناخته شد، به ویژه وجه شاعرانه گی ایشان. وقتی که زنده بودند شناخت مردم بیشتر بر بازیگری او بوده است. افرادی هم که سن شان به زنده بودن حسین پناهی نمی رسد، بیشتر وی را با شعرهایش می شناسند. در اصل آدم ها دنبال رمز و رازی در خود هستند. نوشته ها و شعر ها و کارهای حسین پناهی هم یک گنگی و رمز و رازی داشته که بیشتر مخاطب را دنبال خودش می کشاند.

او چگونه درون گرایی شاعرانه و برون گرایی بازیگری را با هم داشت؟

– خیلی از کسانی که حسین پناهی را به عنوان بازیگر می شناسند می دانند که ایشان بازیگر متفاوتی بوده و این تفاوت در برون گرایی، شیطنت ها، نوع بیان، حس درونی و همان رمز و راز شاعرانه اوست که در بازی ایشان هم دیده می شود و همین ویژه گی ها باعث شد که یک حسین پناهی ایده آل و خاص دیده شود که همه دوستش داشتند.

با توجه به اینکه بیشتر سال های زندگی پدر در تهران بود و شما در شهرستان ارتباط کمتری با وی داشتید، آیا به اندازه طرفدارانش او را دوست داشتید؟

– وقتی بچه بودم به عنوان پدر دوستش داشتم. وقتی بزرگتر شدم با شخصیت ایشان و شعرهایش مثل هر نوجوانی که دوست دارد شعر و کتاب بخواند، من هم عاشق حسین پناهی شدم. گذشته از رابطه دختر و پدری، عاشق شخصیت خاص حسین پناهی و اندیشه هایش بودم.

زندگی او در شهر و دیار خودش و در روزهای جوانی چه تفاوتی با دوران میانسالی اش در تهران داشت؟

– در دوران جوانی ایشان که من نبودم و در دوران میان سالی هم چند سالی با او بودم. حس ها و رفتارهای او که در کارهایش دیده می شود، همه از دوران کودکی اش گرفته شده است. او کودکانه زیسته و نهایت آنچه را که می خواسته، از طبیعت و زیستگاه خودش برای آینده اش گرفته است. در دوران میان سالی شخصیت، حس و روحیه آدمی تغییر می کند اما حس های خوب کودکی همیشه با حسین پناهی بوده و همین باعث ماندگاری او در شهر شد.

 

حسین پناهی از نگاه دخترش: جهان، زیرسیگاری او بود
وقتی یک روستانشین در کل ایران شهرت یافت، واکنش خانواده و آشنایان و همشهریان به او چگونه بود؟

– آنها هم مثل خیلی از آدم ها بعد از مرگش پیگیر شدند و شاعر بودنش را شناختند. خیلی از همشهریان و حتی فامیل می گفتند:”وقتی حسین پناهی مرد فهمیدیم چه کسی است.”البته همشهریان ما پیش و پس از مرگ به پدر خیلی لطف داشتند.

چه شد که شهر و دیار خود را رها کرد و به تهران آمد؟

– دنبال گمگشته گی هایش در جایی دیگر بود. از کودکی و نوجوانی دنبال چیزهایی بود که باید به آنها می رسید. در یکی از گفته هایش هست که دنبال برف بوده و در اصل به خاطر برف به تهران می آید. هنر را هم از ابتدا دوست داشته است. از معلمی، پارچه فروشی و خیلی شغل های دیگر گذر می کند و می بیند که این ها چیز هایی نیست که حسین پناهی می خواهد و شهر به شهر می چرخد و درنهایت می رسد به تهران که در این جا به بخش هایی از خواسته هایش در هنر می رسد.

آمدن او به پایتخت و دوری از خانواده موجب گله مندی شما، مادرتان و خواهر و برادرتان نبود؟

– ما در شهرستان زندگی می کردیم و پدر در تهران. چون ما و مادرم در شهرستان راحت تر بودیم و دیگر اینکه دوست داشتیم حسین پناهی همیشه خودش باشد. او دوست داشت تنها باشد؛ تنهایی به معنای سکوت. برای همین ما هم می خواستیم که او تنها باشد. خیلی سخت بود. بسیاری می گفتند که چرا ایشان به شهرستان نمی آید و یا دیر به دیر می آید.

ما هم می رفتیم و به او سر می زدیم اما چون دوست داشتیم ایشان خودش باشد نوعی از خود گذشته گی می کردیم و به شهرستان باز می گشتیم. البته ایشان هم زیاد می آمدند چون آنجا را دوست داشتند. اگر شرایط کاری اش اجازه می داد سالی ۳ یا ۴ بار میآمد و اگر نمی توانست ما به ایشان سر می زدیم.

چه چیزی در درون او بود که باعث می شد تنهایی را بر خانواده برتر بداند؟

– پدرم شب ها بیدار بود، مطالعه داشت و می نوشت و روزها استراحت می کرد و برعکس بقیه آدم ها بود. زندگی اش طوری بود که نظم خاصی نداشت و طبیعی است کسی که به روزمره گی عادت دارد با شرایط او اذیت می شد. اگر ما به صورت خانواده در کنار هم زندگی نکردیم به خاطر این بود که هم ما راحت باشیم و هم پدر دچار روزمره گی زندگی نشود. و هیچ کدام از این وضعیت ناراضی نبودیم مگر سال های آخر که پدر بیمار بود. البته مدام به او سر می زدیم.

گویی در سرگشته گی و تنهایی های جوانی سر از جبهه و طلبه گی حوزه هم درآورده است؟

– خودش می گوید: «در اوایل انقلاب در مدرسه آیت الله گلپایگانی قم ۲ سال طلبه بودم که به یک سری آگاهی رسیدم و متوجه شدم دیگر نمی توانم طلبه گی را ادامه دهم.» آقای مسعود جعفری جوزانی در خاطره ای از پدر می گویند:” یک روز که حسین پناهی سری به دژ کوه می زند آن جا پیرزنی را می بیند که می خواهد روغن دست رنج یک سال خود را از بین ببرد چون یک تکه مدفوع حیوان در آن افتاده و از نظر شرعی کل روغن نجس شده و باید دور ریخته شود.

حسین پناهی با دیدن این ماجرا از لحاظ شرعی و احساسی با خود درگیر می شود چون زحمت یک سال پیرزن اگر دور ریخته شود، زندگی او را دچار مشکل می کند از طرفی روغن نجس شده است. بنابراین احساسش بر دستور شرع غلبه کرده و به پیرزن می گوید که شما این تکه را با قاشق درآورده و بقیه اش را استفاده کنید.” به خاطر این نگاه دیگر نمی تواند طلبه گی را ادامه دهد. دوران کوتاهی هم در قسمت فرهنگی جبهه جنگ همراه آقای شمعخانی و آقای آهنگران بودند.

حسین پناهی از نگاه دخترش: جهان، زیرسیگاری او بود

با تنهایی و تنگدستی شاعری، چگونه خود و خانواده اش را تامین می کرد؟

– آن تنهایی یا تنگدستی را که شما تعبیر می کنید هیچ گاه ما حس نکردیم. جدای از سال های اول زندگی پدرم، ما همیشه در سطح خوبی زندگی می کردیم. بیشتر درآمد او از بازیگری بود، شعر که درآمدی نداشت.

آیا سکته قلبی او به دلیل تنگناهای اقتصادی نبود؟

– آدم هایی که بیشتر از بقیه می فهمند، آگاهی بیشتری پیدا می کنند و رنج بیشتری می برند. از سوی دیگر خانواده پدری من همواره دچار ناراحتی های قلبی بودند و پدرم هم پیش از مرگ، دو بار دیگر سکته قلبی داشت. در سال های آخر زندگی همیشه فشار خون او بالابود.

حسین پناهی دوستان هنرمند بسیاری داشت اما تنها کسی که علت سکته قلبی را برای مردن او رد کرده، «یغما گلوریی» است. او می گوید پناهی مثل خیلی از شب ها در آخرین شب زندگی اش با وی حرف زده و حال و هوای مرگ داشته است. او می گوید اسنادی بر خود کشی حسین پناهی با تیغ وجود دارد.

– گفته های ایشان را بارها تکذیب کردم و امروز هم تکذیب می کنم. من برای فکر و عمل و اندیشه حسین پناهی ارزش قایل هستم؛ حتی اگر خودکشی می کرد، اما وقتی این طور نبوده هیچ وقت اجاره نمی دهم کسی این حرف ها را بزند. هر زمان در هر شرایطی می توانم ثابت کنم این طور نبوده است و این حرف ها دروغ است. در گواهی پزشک قانونی هم سکته قلبی ثبت شده است

همواره حرف ها و شعرها و وصیت نامه هایی دروغین در رسانه های مختلف به پدر شما نسبت داده می شود. کدام اثر او شناخت دقیق و واقعی از حسین پناهی می دهد؟

– در سال های گذشته  جمله ها و شعر ها و حتی وصیت نامه هایی از حسین پناهی منتشر شده که نوشته پدرم نیست. سهوی یا عمدی، خیلی متاسفم برای این ماجراها. من بیشتر وقت ها باحسین پناهی بودم و رنج ها و سختی هایش را دیده ام و فکر می کنم به هر حال یک شاعر و نویسنده با تمام وجودش هر چیزی را می گوید یا می نویسد. این مطالب دروغین و سطحی نشانگر وجود و اندیشه های حسین پناهی نیستند.

کسانی که می خواهند حسین پناهی را با سند کلام و صدای ایشان بشناسند پیشنهاد می کنم سه آلبوم «راه با رفیق»، «سلام، خداحافظ » و «ستاره ها» و بیش از ۲۰ کتاب او را بخوانند و بشنوند. اثری که بیش از همه به شخصیت زندگی ایشان نزدیک تر است کتاب «نامه هایی به آنا» است که تنهایی ها و شخصیت حسین پناهی را نشان می دهد و به دغدغه های او نزدیکتر است

 حسین پناهی از نگاه دخترش: جهان، زیرسیگاری او بود

اما شما همیشه علاقه ویژه ای به شعر دیگری از ایشان داشته اید؟

– بله….«جهان زیر سیگاری من است» حال دیگری دارد.

وقتی در جامعه و یا مثل امروز در نمایشگاه کتاب بر بالین کتاب های پدر حضور دارید، مردم کمتر چهره شما را می شناسند و گاه حرف هایی پشت سر او می گویند. این حرف ها چقدر آزارتان می دهد؟

– من حسین پناهی را به اندازه خودم خیلی خوب می شناسم و خیلی ناراحت نمی شوم. بسیاری می آیند درباره سیگار کشیدن پدر متلک می اندازند و به سند خاطره دروغ آن انسان نادان، در مورد خود کشی حسین پناهی می پرسند.

دختر و ناشر آثار حسین پناهی، تصویر متفاوتی از حسین پناهی دارد که تاکنون برای مردم ناشناخته است؟

– حسین پناهی به قدری در نوشته ها و بازی هایش شبیه خودش بوده که تصویر شفافی بین همه دارد و من نمی توانم چیزی اضافه کنم. حسین پناهی تصویر متفاوتی در ذهن من ندارد چون همین است که هست؛ شبیه آثارش، شبیه شناختی که همه افراد از او دارند. از دوست داران حسین پناهی می خواهم که فقط و فقط با کتاب ها و صدای ایشان به شناخت حسین پناهی دست یابند.


منبع: برترینها