چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۶۱۶)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید بسیار سپاسگزاریم.

متاسفانه با خبر شدیم با رفع فیلتر نرم افزار شیطانی تلگرام باز تمامی خانواده ها در معرض فروپاشی قرار گرفته اند و مشکلات اجتماعی و اقتصادی به زندگی مردم هجوم آورده است، همانطور که میبنید مریلا زارعی هم پس از باز شدن تلگرام دچار انحطاط و اعتیاد گشته است.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

نرگس محمدی که کلا فرار را به قرار ترجیح داده و از خارج این عکس ها را آپلود میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

مهران مدیری هم همانطور که ملاحظه میکنید به چشم بر هم زدنی پیر شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

و متاسفانه سید محمد موسوی جوان رشید ورزش کشورمان پس از این اتفاق تلخ دچار زوال قد شده و با پدرام کریمی هم قد شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

 شهربانو منصوریان در حال مقابله با بازگشت تلگرام به زندگی اش و مبارزه با این عامل بدبختی جماعت ایرانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

ولی خب این اتفاق تاثیر خاصی بر روی روند مسخره بازی شبانه روزی محسن افشانی ندارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

 ماهایا پطروسیان در لحظاتی که خیلی ها از رفع فیلتر شدن تلگرام مسرور بودند و دوباره پیراهن های بنفش خود را از کمد بیرون آورده بودند، این کاریکاتور را گذاشت و کمر همه را شکست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

یادش بخیر! روز های خوش بی تلگرامی که باعث شده بود اقوام دور و نزدیک از آن سوی دنیا برای صله رحم به وطن بیایند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

آرمین جان دندان هایت را با رخشا میشویی که انقدر برق میزند؟ کار لمینیت نمیتواند باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

سلفی پژمان جمشیدی در کنار حسین خان کلانی پیشکسوت با پرستیژ و خوشتیپ فوتبال کشورمان که به تماشای نمایش پژمان و دوستان رفته بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

خشایار جان داری اشتباه میزنی! این پوزیشن که به گوشت خورده، یک چیز دیگر است. جای دیگر نگو بهت میخندند سوژه ات میکنند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

اگر فرزند کوچک دارید هیچگاه از گوشی خود غافل نشوید، نتیجه اش میشود این استوری ای که پسر حمید عسکری آپلود کرده! شانس آورده چون میتوانست از این بد تر باشد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

احسان کرمی، حدیث میرامینی و همکار عزیزشان در پشت صحنه کار جدیدی که در دست دارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

شیوا خانم خنیاگر عکس هایی که در تابستان گرفته بودند را در این روز ها آپلود کرده اند. صفحه خودشان است و دلشان خواسته.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

فرهاد مجیدی با رکابی و شلوارک در منزل روی کاناپه دراز کشیده بود و داشت برنامه ورزش و مردم را نگاه میکرد که ناگهان امیر بردیا را صدا کرد و با هم این سلفی را گرفتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

فرهاد خان این سوسول بازی ها از شما بعید بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

 استوری نصفه کلوز آپ از السا فیروز آذر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

 شرمنده میلاد جان. ما آموزه های اخلاقی و زندگی را فقط از استاد مریم کاویانی یاد میگیریم و استاد دِگر نمی گزینیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

 ماکسیم سیرو معمار فرانسوی حافظیه اگر میدانست روزی قرار است چنین عکس زشتی زیر این بنا گرفته شود، پایش را در شیراز نمیگذاشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

فریبا خانم نادری که یک گندم در راه دارد، این عکس را در یکی از کافه های خارج گرفته است. احتمالا فریبا هم در خارج فارغ خواهند شد. زایمان در خارج = چشم و هم چشمی جدید چهره ها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

 هانی نوروزی پسر عزیز کاپیتان فقید پرسپولیس، با این عکس زیبا در کنار مادرش تولد او را تبریک گفت. امیدواریم چرخ روزگار برای هانی و هانا خوش بگردد و کم لطفی های مسئولین فوتبال و باشگاه پرسپولیس مانع موفقیت او در آینده نشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

محمد حسین لطیفی تصاویر تست گریم فیلم جدید “به وقت خماری” را به اشتراک گذاشته که رعنا آزادی ور را در این تست گریم مشاهده میکنید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 
هنگامه حمید زاده هم در فیلم بازی کرده است.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 
استاد مهدی فخیم زاده یکی دیگر از بازیگران این فیلم است.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

 لیندا کیانی هنوز اطمینان خاطر پیدا نکرده که همه فالوئر هایش از این موضوع که او گوش دارد، با خبر شده باشند، لذا کماکان بر این موضوع تاکید دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

برزو جان بی زحمت یک عکس هم از ساختمان جدید اپرای فرانکفورت بگیر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

داریوش ارجمند در سالروز شهادت امیر کبیر، تصویری از خود در نقش این شخصیت بزرگ تاریخ مربوط به فیلم “ناصرالدین شاه اکتور سینما” به اشتراک گذاشت. فیلمی ماندگار ساخته محسن مخملباف که تا قبل از اواخر دهه هشتاد، هر سال از صدا و سیما پخش میشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

فرهاد اصلانی و نوید محمدزاده در حال ورود به ایستگاه متروی دروازه دولت، ساعت ۷:۳۰ صبح.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

عمو پرنگ کماکان در هند است و چند روز دیگر در این کشور بماند، تبدیل به عمو راجو میشود. #هار_هار_هار

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

شهرام لاسمی ملقب به قلقلی با این سلفی توصیه کرد که رفیقش نفس را ببوسد. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

 مریم معصومی و خاطره حاتمی که چند روزی میشود با هم دوست شده اند، برای تثبیت رفاقتشان به شیراز رفته اند. از غلط موجود در کپشن مریم هم چندان تعجب نمیکنیم، انتظار بیش از این نداریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

عماد طالبزاده در این عکس احتمالا دارد به برادرش میگوید که از ایران رفتی و سرت بی کلاه ماند، ولی من ماندم و بالاخره مجاز شدم. حالا هی بگو همه چی آرومه من چقد خوشحالم!

 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616)

 گریم فوق العاده احمد مهرانفر بازیگر فوق العاده سینما و تئاتر در فیلم “خجالت نکش” رضا مقصودی که یکی از کمدی های حاضر در جشنواره فیلم فجر است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

 فقط مانده بود علیرضا جعفری به ما درس خوشبختی بدهد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

اصفهان: علیک سلام. خوش اومدی. فقط جان عزیزت یه آهنگ دیگه به جز ماه و ماهی بخون، مردیم از بس همه جا گوش دادیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

همان روز اول باید بهنام تشکر به رئیس جمهور هشدار میداد تا انقدر معطل نمی شدیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

عکسی عالی و زیرخاکی که آتیلا پسیانی از سال های دور تئاتر به اشتراک گذاشته، در کنار حمید جبلی، اکبر عبدی و محمود جعفری در حاشیه یک نمایش عروسکی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

وقتی نتیجه امتحانات آمده و برادر بزرگترت را از موضوع باخبر کرده ای.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

داریوش فرهنگ در کنار دوسث عزیزش رضا صادقی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

پیمان معادی در کنار محمود خان کلاری و ایرج شهزادی، از بهترین های تصویر برداری و صدا گذاری سینمای ایران که در فیلم “بمب” پیمان را همراهی کرده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

این شنبه که گذشت سارا خانم، ایشالا از شنبه بعد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

رامتین خداپناهی، صالح میرزا آقایی، شبنم فرشاد جو و سایر رفیق های موافق، در حال کاشان گردی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

با این سلفی کیمیا علیزاده و یکی از رفقایش در حال تفریح و جنگل گردی مطلب امروز را به پایان میبریم. از اینکه امروز هم ما را انتخاب کردید، بسیار خوشحال و سپاسگزاریم. تا روز بعد، خداوند یار و نگهدارتان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (616) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان 


منبع: برترینها

نانسی عجرم؛ با نفوذترین خواننده زن عرب

برترین ها – ترجمه از سعیده ملایی: در سال ۱۹۸۳ میلادی در شهر بیروت آقای نبیل عجرم و خانم ریموندا عون صاحب نخستین فرزند خود شدند و نام او را نانسی گذاشتند. پدر نانسی از کودکی او را به خوانندگی تشویق می کرد. نانسی عجرم با حمایت های پدرش توانست در چند برنامه ی تلویزیونی از جمله استعدادهای کوچک در ده سالگی و برنامه ی ستاره های فردا در دوازده سالگی شرکت کند و در هر دو برنده ی جایزه ی نفر اول شود. او پس از آن به تمرین صدا و موسیقی پرداخت و پیش از رسیدن به سن هجده سالگی در سندیکای هنرمندان لبنان به عنوان عضو پذیرفته شد.

 نانسی عجرم؛ با نفوذترین خواننده زن عرب

آلبوم های اول او با نام های (محتجا لک: به تو محتاجم) و (شیل عیونک عنی: چشمانت را از من برگردان) موفقیت زیادی به دست نیاورد, بنابراین او یک مدیر برنامه به نام جیجی لامارا برای ساماندهی فعالیت هایش استخدام کرد و در سال ۲۰۰۳ با پشتکار بیشتری وارد میدان شد و آلبوم (یا سلام) و تک آهنگ (أخاصمک آه) را منتشر کرد که توجه همگان را به او جلب نمود و به تیتر یک رسانه های فرهنگی لبنان تبدیل شد. همه یک صدا از ظهور ستاره ای می گفتند که نه تنها صدای زیبایی دارد بلکه از چهره ی جذاب و منحصر به فردی هم برخوردار است که می تواند محبوبیت او را دو چندان کند.

نانسی در جستجوی معصومیّت کودکانه

البته نانسی تمایلی نداشت تا در شکل و شمایل یک زن زیبا و جذاب دلفریبی کند. او می خواست تا تصویر دخترکی ساده, معصوم و ظریف را از خود به نمایش بگذارد. او این رویکرد را در آلبوم های بعدی خود از جمله (آه و نص), (یا طبطب) و آلبوم اختصاصی برای کودکان (شخبط شخابیط) و (بتفکر ایه) حفظ کرد و رکوردهای شگفت انگیزی را در فروش آلبوم از خود به جای گذاشت. نانسی در سال ۲۰۰۸ میلادی جایزه ی موسیقی مللWold Music Award  را به دست آورد.

در سال ۲۰۰۵ وارد دنیای تبلیغات شد و با یک شرکت معروف تولید نوشابه و همچنین کمپانی جواهرات قرارداد بست. در سال ۲۰۰۳, ۲۰۰۵ و ۲۰۰۷ برنده ی جایزه ی (مورکس دور) شد و در سال ۲۰۰۷ جایزه ی موسیقی (موبینیل) را برد. در سال ۲۰۱۰ نانسی عجرم آهنگ جام جهانی (شجع علمک) را به زبان عربی خواند.

 نانسی عجرم؛ با نفوذترین خواننده زن عرب
نانسی عجرم در سال ۲۰۰۸ میلادی پس از یک ماجرای عاشقانه با دندانپزشک خود به نام فادی الهاشم ازدواج کرد. در سال ۲۰۰۹ به عنوان سفیر حسن نیت سازمان یونیسف در خاورمیانه و شمال آفریقا انتخاب شد.

ازدواج با دندانپزشک و دو دختر به نام های میلا و إیلا

بنا به گزارش سایت نواعم همسر نانسی عجرم یک شخصیت استثنائی, با فرهنگ و خونگرم دارد و خیلی سخت می توان آدمی با چنین ویژگی هایی پیدا کرد. او علاوه بر اینکه یک دندانپزشک کاربلد است, همسری مهربان و وفادار نیز هست. نانسی عجرم بیمار دکتر فادی الهاشم بود و دو سال به مطب او رفت و آمد داشته است. در این مدت این دو نفر عاشق هم می شوند اما از ابراز حقیقت خجالت می کشیدند.

 نانسی عجرم؛ با نفوذترین خواننده زن عرب

فادی الهاشم اعتراف می کند زمانی که عاشق نانسی شده بودم با خودم فکر می کردم که او یک کودک است و من چه طور عاشق یک کودک شده ام؟! یک بار هم که نانسی در حال پرداخت هزینه ویزیت به منشی مطب بود, فادی الهاشم به او می گوید: خواهش می کنم خانم عجرم, شما مثل خواهر کوچک من هستید. این جمله نانسی را بسیار سرخورده و ناامید می کند. اما بالأخره با وساطت دوستان و خانواده ی نانسی این دو به وصال هم می رسند. نانسی در سال ۲۰۰۹ دختر اول خود به نام میلا را به دنیا می آورد و در سال ۲۰۱۱ دختر دوم او به نام ایلا متولد می شود. نانسی آهنگ (خدایا میلا رو بزرگ کن) را برای تولد دختر اولش خوانده است.

 نانسی عجرم؛ با نفوذترین خواننده زن عرب

نانسی از کودکی اش راضی نیست

نانسی می گوید در کودکی به او ظلم شده و گاهی این را به خانواده و به خصوص پدرش گوشزد می کند. او در این باره می گوید:

“من امروز خودم یک مادر هستم و این را می گویم که اگر یکی از دختران من صدای زیبایی داشته باشد, اجازه نمی دهم که از همان بچگی و قبل از این که بفهمد که از زندگی چه می خواهد و آگاه شود به عرصه ی صدا و موسیقی ورود کند. هر چند همه ی آن مسابقه ها و ماجراها باعث شد تا من به تجربه و مهارت فوق العاده ای در زمینه ی حرفه ای برسم و از این جهت از پدرم ممنونم.”

 
چند سؤال شخصی از نانسی عجرم به نقل از وب سایت layalina

کشور مورد علاقه ی شما بعد از کشور خودتان: ایتالیا

وقتی از خانه بیرون می روید چه چیزی در کیفتان می گذارید؟ دستمال کاغذی های عطری

در بچگی آرزو داشتید چه کاره شوید؟ معلم مدرسه

خواننده ی مورد علاقه:  هنرمند فقید عبدالحلیم حافظ

الگوی شما در زندگی: هر آدمی که با خودش و مردم صادق و رو راست باشد.

چه صفت اخلاقی رو بیشتر دوست دارید؟ بخشندگی و کَرم

با کدام یک از اعضای خانواده راحت ترید؟ مادرم

محرم اسرارت؟ دوست همیشگی ام ریتا (ریتا کارشناس زیبایی و گریمور نانسی عجرم است)

به دور از نور و استیج وقت خود را کجا سپری می کنید؟ استخر و چشمه های آب گرم

با اولین حقوق تان چه چیزی خریدید؟ ساعت مچی

برند مورد علاقه لباس:  برند خاصی مدّ نظرم نیست. هر چیزی که خاص باشه دوست دارم. (نانسی در مد، تنوع طلب و عاشق خرید کردن از لباس فروشی های لندن است و به دامن های بلند علاقه ی زیادی دارد و نقطه ضعف او افراط در خرید کیف دستی می باشد. او در خانه سه تا چهار کمد پر از کیف دستی دارد.)

آیا شجاعت معذرت خواهی کردن در شب های سال نو میلادی را دارید؟

بله, طبیعتا. همه اشتباه می کنند و به نظرم معذرت خواهی اعتراف به اشتباه و آمادگی برای جبران و عدم تکرار دوباره آن است. در ضمن معذرت خواهی کردن باعث بلوغ شخصیتی و زندگی بهتر می شود.

از نظر مادی و معنوی چه طوری خودتان را برای سال نو آماده می کنید؟

سال نو از زیباترین اعیاد است. ما چند روز قبل از سال نو همه چیز را آماده می کنیم و چیزی که خیلی برایمان اهمیت دارد جمع شدن اعضای خانواده در کنار هم است.

آیا شما خودتان شخصا خانه را برای سال نو آماده می کنید؟

بله حتما همینطوره, راستش من در این موقع از سال احساس خوشبختی زیادی دارم زیرا حس و حال خاصی خانه را در برمی گیرد.

عید سال نو میلادی از جمله اعیادی هست که باید در آن بیشتر به فکر بخشندگی و کمک به دیگران باشیم. نظر شما چیه؟

همیشه به مردمی فکر می کنم که به دلیل شرایط خاص قادر به جشن گرفتن سال نو نیستند. به خصوص به فکر بچه های یتیم یا آدمهایی هستم که هیچ کسی را ندارند. همیشه به قدر توانم به آنها و به نیازمندان کمک می کنم و همیشه آماده ی کمک به فقیران هستم. بخشندگی و کمک به دیگران نه تنها باعث خوشحالی نیازمندان میشه بلکه حسّ شعف و خوشبختی واقعی را در  درون ما زنده می کنه.

 نانسی عجرم؛ با نفوذترین خواننده زن عرب

خیلی ها به نانسی حسادت می کنند چون از اندک هنرمندانی هست که هم در زمینه ی هنری و هم در زندگی شخصی و خانوادگی موفق بوده؟

اگر غبطه باشد اشکالی ندارد, اما حسادت که باعث آزار و اذیت بشود را نمی پسندم. کار آسانی نیست که شما هم بتوانید در کار و حرفه موفق باشید و هم در خانواده. این مهم بسیار از من انرژی گرفته که حتی گاهی باعث شده که خودم رو از یاد ببرم. اما خوشحالم و از خدا می خواهم که آنقدر به من قدرت بدهد تا همیشه کنار خانواده و کنار مردم باشم.

آیا به کناره گیری از دنیای موسیقی فکر کرده اید؟

وقتی که احساس کنم مردم از من خسته شده اند و دارند تحملم می کنند از دنیای موسیقی کناره گیری خواهم کرد.


منبع: برترینها

گفت و گو با «سلیمی» و «علی حسینی»؛ هرکول های وزنه برداری ایران

قطعا جذاب‌ترین بخش در رشته وزنه‌بردار حداقل برای ایرانی‌ها، دسته فوق سنگین است. درخشش حسین رضازاده از المپیک ٢٠٠٠ باعث شد نگاه ایرانی‌ها به سمت کسب عنوان قوی‌ترین مرد جهان جلب شود. در اواخر دوره حضور رضازاده، یک پدیده جوان اردبیلی ظهور کرد. سعید علی‌حسینی با رکوردهای شگفت‌انگیز خود در رده جوانان نوید روزهای خوبی را پس از بازنشستگی حسین رضازاده می‌داد اما برخی اتفاقات باعث شد تا این وزنه‌بردار خیلی زود از صحنه ورزش کنار برود.

مثبت‌شدن ٢بار دوپینگ در فاصله کوتاه، با حکم سنگین فدراسیون جهانی علیه سعید علی‌حسینی همراه بود. ابتدا محرومیت مادام‌العمر و حتی کاهش آن به ١٢‌سال امیدی را برای بازگشت این جوان اردبیلی ایجاد نمی‌کرد. تا این‌که‌ سال گذشته خبر بازگشت علی‌حسینی به خاطر کاهش محرومیتش به ٨‌سال به گوش رسید. سعید آرام‌آرام به تیم‌ملی برگشت و حالا در آستانه ٣٠سالگی به دنبال نخستین مدال جهانی خود در رده بزرگسالان است.

او قبل از این‌که به رقبای خارجی‌اش فکر کند، بهداد سلیمی را در کنار خودش می‌بیند که سابقه قهرمانی در المپیک و مسابقات جهانی را دارد. این رقابت جذاب در داخل کشور با اوج‌گیری سعید علی‌حسینی جذاب‌تر هم شده و حالا تیم‌ملی ایران با ٢ وزنه‌بردار آماده رسیدن به سکوی قهرمانی جهان در آمریکا حمله خواهد کرد. در فاصله چند هفته تا آغاز رقابت‌های جهانی وزنه‌برداری سری به اردوی تیم‌ملی زدیم و با ٢ وزنه‌بردار فوق سنگین کشورمان دقایقی همکلام شدیم.

بدشانسی عجیب بهداد سلیمی و مصدومیت شدید قبل از رقابت‌های جهانی ٢٠١۵ حتی حضور او در المپیک ٢٠١۶ را هم تحت‌ تأثیر قرار داد. اتفاقات دست به دست هم داده تا قوی‌ترین مرد المپیک ٢٠١٢ چند‌ سال دستش از مدال جهانی دور بماند. حالا وزنه‌بردار ٢٧ساله و خوش‌اخلاق مازندرانی خودش را برای یک بازگشت رویایی آماده می‌کند. در ادامه مشروح گفت‌وگوی ما با بهداد سلیمی را چند هفته قبل از مسابقات جهانی می‌خوانید.

 گذر از رنج ها

در ابتدا از شرایط خودت در فاصله چند هفته تا آغاز رقابت‌های جهانی بگو؟

شرایط خوبی دارم و تمرینات مناسبی را پشت سر می‌گذارم. ان‌شاءالله در این مدت باقیمانده اتفاق خاصی پیش نیاید تا بتوانیم در آمریکا نتیجه خوبی بگیریم. ماه‌های زیادی است که در اردو هستیم و امیدوارم نتیجه زحماتمان را بگیریم.

در رکوردگیری بابلسر با وجود عملکرد خوبی که در حرکت دو ضرب داشتی، در حرکت یک‌ضرب یک وزنه را انداختی که کمی نگران‌کننده بود؟

خیلی جای نگرانی نیست. شرایط بدنی‌ام طوری بود که به صددرصد آمادگی نرسیده بودم و هنوز هم نرسیدم. وقتی در اوج آمادگی قرار بگیرم، می‌توانم وزنه‌هایی که قبلا زدم را تکرار کنم.

حضور سعیدعلی حسینی دسته فوق سنگین را وارد فاز جدیدی کرده است. این اتفاق از نظر تو که در سال‌های اخیر چند نفر دیگر را هم کنار خودت دیدی، چطور است؟

قطعا این به نفع جفت ماست. سعید بعد از ٨‌ سال دوری دوباره به تیم‌ملی بازگشته است. فکر می‌کنم هم در تمرینات و هم در مسابقات خیلی می‌توانیم به هم کمک کنیم. ان‌شاءالله بتوانیم ٢سکو از ٣ سکوی مجموع دسته فوق سنگین را به دست آوریم و دست پر از آمریکا برگردیم.

این ٢سکو می‌تواند مثل المپیک ٢٠١٢ برای ایران طلایی و نقره‌ای باشد؟

ان شاءالله که این سکوها اول و دوم باشد و مدال طلای جهان به ایران برسد. چند سالی است که برخی اتفاقات باعث شده طلای دسته فوق سنگین به ما نرسد؛ اما امسال امیدواریم. وزنه‌بردار گرجستانی هم رقیب سرسختی برای ماست. همچنین وزنه‌برداران دیگری نیز حضور دارند که نباید آنها را دست کم بگیریم. با این حال از همه سرشناس‌تر همان تالاخادزه است که توانست در المپیک هم قهرمان شود. او وزنه‌های خوبی در ماه‌های اخیر زده و وزنه‌بردار شش دانگی محسوب می‌شود. باید تا روز مسابقه صبر کنیم چون هیچ چیز قابل پیش‌بینی نیست. با این حال من و سعید تمام تلاش خود را می‌کنیم تا بهترین نتیجه را بگیریم.

دوست دارم درباره پروسه سختی که بعد از مصدومیتت قبل از مسابقات جهانی ٢٠١۵ طی کردی، صحبت کنی.

فقط تلاش کردم و خیلی زحمت کشیدم. قبل از المپیک ٢٠١۶ که شبانه‌روزی کار می‌کردم تا خودم را به این رقابت‌ها برسانم. در این راه هم خیلی‌ها مرا کمک کردند. به ‌هر حال مصدومیت از ناحیه زانو برای یک وزنه‌بردار فوق سنگین واقعا سخت است و من هم مجبور شدم به خاطر المپیک زودتر از موعد برگردم و همین بیشتر مرا اذیت کرد.

بعد از این مصدومیت سخت هنوز به مدال نرسیدی؛ این‌بار طلسم شکسته می‌شود؟

دوستانم، خانواده‌ام و مربیانم خیلی به من کمک کردند. ان‌شاءالله این برگشت با یک مدال خوب و موفقیت همراه باشد تا بتوانم پاسخ زحمات اطرافیانم را هم بدهم. من همیشه برای مدال طلا روی تخته رفتم و به چیزی جز قهرمانی فکر نمی‌کنم.

چند روز قبل وزیر ورزش در اردوی تیم‌ملی حاضر شده بود. تو و سایر وزنه‌برداران هم خواسته‌هایی داشتید؟

وزیر ورزش توجه ویژه‌ای به وزنه‌برداری داشته و چند باری در اردو حاضر شده است. با این حال من حس می‌کنم نسبت به توقعاتی که از وزنه‌برداری هست، کم‌لطفی وجود دارد. قهرمان‌های نامدار دنیا در تیم ما هستند و برای این‌که موفقیت‌های وزنه‌برداری ادامه پیدا کند، نیاز به توجه بیشتری داریم.

یکی از مسائلی که این روزها فکر جامعه وزنه‌برداری را درگیر کرده، موضوع ویزای آمریکا است؛ چقدر این موضوع روی کار ملی‌پوشان تاثیرگذار است؟

بحث ویزا برای همه ما استرس ایجاد کرده است. شنیدیم که به کره‌شمالی هم ویزا ندادند و به همین خاطر در مسابقات جهانی حاضر نمی‌شوند. در شرایط فعلی هر امکانی وجود دارد اما امیدوارم کارشکنی صورت نگیرد و به همه اعضای تیم ویزا داده شود.

 گذر از رنج ها

امسال ٩کشور در مسابقات جهانی به دلیل محرومیت ناشی از دوپینگ غایب هستند. این مسأله چقدر ایران را به قهرمانی نزدیک می‌کند؟

به جز روسیه و چین بقیه کشورها رقبای ما محسوب نمی‌شوند. این کم‌لطفی است که بخواهیم موفقیت وزنه‌برداران را به غیبت کشورهای دیگر ربط دهیم. مطمئنا هر افتخاری که در مسابقات پیش ‌رو به دست بیاید، حق ما است چون مثل کشورهای دیگر سمت دوپینگ نرفتیم و این نشانه پاک‌بودن تیم ماست.


وزنه‌بردار ٢٩ساله اردبیلی که همین چند هفته قبل محرومیت ٨ساله‌اش رسما به پایان رسیده، بدون توجه به حواشی گذشته خودش را برای کسب یک مدال ارزشمند در رقابت‌های جهانی آماده کند. در ادامه مشروح گفت‌وگوی ما با سعید علی‌حسینی را می‌خوانید.

بازگشت سعید علی‌حسینی بعد از ٨ سال. این جمله باعث خوشحالی تمام علاقه‌مندان به وزنه‌برداری شد. خودت توضیح بده که در این سال‌ها که از ورزش دور بودی، بر تو چه گذشت؟

٨‌سال دوری از میادین، برای یک ورزشکار حرفه‌ای،‌ آن هم در رشته‌ای مثل وزنه‌برداری خیلی زیاد است. در رشته ما مهم دوره جوانی است که باید فشار زیادی به بدن بیاوریم تا رکوردها بالاتر برود. البته از نظر فیزیولوژی سن قدرتی از ٢۵سالگی به بعد آغاز می‌شود. واقعا این ٨‌سال برای من خیلی سخت گذشت، خیلی سخت‌تر از آن چیزی که هر فردی می‌تواند تصورش را بکند.

فکرش را می‌کردی محرومیتت کاهش یابد و بتوانی برگردی؟

واقعا دیگر هیچ انگیزه‌ای برای تمرین وزنه‌برداری نداشتم و اصلا فکرش را هم نمی‌کردم بار دیگر بتوانم تجربه حضور در تیم‌ملی و مسابقات جهانی را داشته باشم. فدراسیون با توجه به تغییر قوانین پیگیری‌های لازم را انجام داد و به من کمک کرد. من هم تصمیم گرفتم یک‌بار دیگر شانس خودم را در وزنه‌برداری امتحان کنم و وارد این چالش شدم. خدا را شکر فکر می‌کنم تا الان بدنم جواب داده و توانستم بیش از انتظار خودم پیشرفت کنم.

قطعا هر وزنه‌بردار یا بهتر بگویم ورزشکار توانایی این کار را ندارد که بعد از ٨‌سال برگردد و رکوردهای قبلی‌اش را هم تکرار کند.

اینکه هر کسی نمی‌تواند بعد از ٨‌سال دوری به ورزش حرفه‌ای و فرم گذشته‌اش برگردد، درست است. حتی درهمین اردوی تیم‌ملی که هستیم، وقتی ٢روز تمرین نمی‌کنیم، برای روز سوم تنبل می‌‌شویم. این یک اتفاق طبیعی است اما من چون زیاد از ورزش دور نشده بودم، توانستم برگردم. از طرفی خبر کاهش محرومیتم انگیزه زیادی در من ایجاد کرد تا برگردم و گذشته را جبران کنم. خداوند هم به من کمک کرد تا برگردم و توانایی‌ام را به اجرا بگذارم. البته مهم این است که در روز مسابقه بتوانم وزنه‌های خوبی بالای سر ببرم، وگرنه در تمرین وزنه‌زدن چیزی را عوض نمی‌کند.

 گذر از رنج ها

در این سال‌ها که از ورزش دور بودی، چه فعالیتی داشتی؟

من تحصیلات تربیت بدنی را در دوره دکترا دنبال می‌کنم و به خاطر همین دور از ورزش نبودم. توانستم با استفاده از همین دانشی که در دوره تحصیل به دست آوردم، بدنسازی مناسبی داشته باشم و یکی از دلایلی که الان بدنم آماده است، همین ماجراست.

اخیرا در رکوردگیری تیم‌ملی در بابلسر، وزنه‌هایی را بالای سر بردی که فراتر از تصور بود. چطور در این مدت کوتاه به این آمادگی رسیدی؟

من قبلا به این رکوردها رسیده بودم. ٧، ٨‌سال قبل من رکورد ٢١۵کیلوگرم در یک‌ضرب و ٢۶٠کیلوگرم در دوضرب را در تمرینات بالای سر می‌بردم. در واقع رکوردهای تمرینی من از وزنه‌هایی که در بابلسر زدم، بالاتر هم بوده و خیلی اتفاق عجیبی نیست. در این چند ‌سال هم تمرینات بدنسازی خودم را دنبال می‌کردم و اینطور نبود که ورزش را کاملا کنار گذاشته باشم. وقتی فهمیدم که امکان تغییر قانون و کم‌شدن محرومیتم وجود دارد، تمرینات وزنه‌برداری را از سر گرفتم تا این‌که به من اطلاع دادند محرومیتم کاهش پیدا کرده است. به دلیل تمریناتی که در ماه‌های اخیر داشتم، آمادگی لازم را پیدا کرده بودم. وقتی وارد اردو شدم، دیگر مشکلی از این بابت پیدا نکردم. با تمریناتی هم که در ماه‌های گذشته در اردوی تیم‌ملی داشتم، به آمادگی خوبی رسیدم و وزنه‌های نسبتا مناسبی را بالای سر بردم. امیدوارم بتوانم به رکوردهای بالاتری برسم تا در مسابقات جهانی سربلند باشم. باید بتوانم زحماتی که در ماه‌های اخیر کادرفنی، فدراسیون و حتی وزنه‌برداران دیگر برای من کشیده‌اند را به نوعی جبران کنم.

در شرایطی برگشتی که بهداد سلیمی هم به‌عنوان یک وزنه‌بردار موفق در دسته فوق‌سنگین در سال‌های گذشته خودش را مطرح کرده است. با این حال به نظر می‌رسد این رقابت به نفع هر دوی شما باشد.

صد‌درصد این مسأله برای هر دوی ما خوب است. اگر بخواهم درباره خودم بگویم، وقتی بهداد با انگیزه تمرین می‌کند، من هم انگیزه پیدا می‌کنم که بهتر و بهتر شوم. ما بیشتر از این‌که با هم رقیب باشیم، با یکدیگر رفیق هستیم. البته بیشتر بهداد به من کمک می‌کند و من سعی می‌کنم از تجربیات او استفاده کنم. بالاخره بهداد سابقه حضور در ٢ المپیک و چند دوره مسابقات جهانی را دارد و من باید از حضور او بهره ببرم. خیلی خوب است که بهداد اینجاست. از این بابت خدا را شکر می‌کنم. از سوی دیگر تصورم این است که این مسأله به سود تیم‌ملی وزنه‌برداری ایران خواهد بود و می‌توانیم ٢ مدال خوشرنگ درمسابقات جهانی کسب کنیم.

در پاسخ به این سوال که تو وزنه‌بردار بهتری هستی یا بهداد سلیمی، چه می‌گویی؟

قطعا بهداد از من بهتر است و همان‌طور که قبل از این گفتم، من هم سعی می‌کنم از تجربیاتش استفاده کنم. درنهایت نام ایران مهم است که در مسابقات جهانی ما بتوانیم بهترین نتیجه را بگیریم.

با وجود این‌که به ٣٠سالگی نزدیک می‌شوی، تجربه چندانی در مسابقات جهانی نداری.

من یک‌بار در مسابقات جهانی شرکت کردم که آن اتفاق کذایی برایم رخ داد و دیگر نتوانستم تجربه حضور در این رقابت‌ها را داشته باشم. البته در مسابقات جوانان جهان سابقه قهرمانی دارم. یک‌بار هم در کنار بهداد در مسابقات جوانان آسیا شرکت کردم که سکوهای اول و دوم را تصاحب کردیم.

مردم و علاقه‌مندان به رشته وزنه‌برداری چقدر امیدوار باشند که سعید علی‌حسینی در مسابقات جهانی هم رکوردهای تمرینی‌اش را تکرار کند؟

از نظر فنی، من قطعا رکوردهایی که در تمرینات می‌زنم را می‌توانم در آمریکا تکرار کنم. مهم آسیب‌دیدگی‌هایی است که اتفاق می‌افتد. از طرفی شرایط روحی روز مسابقه مهم است. درست است که ٨‌سال از میادین دور بودم اما به اندازه کافی تجربه دارم. سن که بالا می‌رود، آدم قدرت درک بیشتری پیدا می‌کند. من هم به این درک رسیدم که بدانم در روز مسابقه باید چه کار کنم. امیدوارم روز مسابقه، بهترین روز من باشد تا علاوه بر تکرار رکوردهای تمرینی، حتی بیشتر از این وزنه‌ها هم بزنم. در واقع رکورد شخصی خودم را هم در مسابقات جهانی بزنم.

یک رقیب گرجستانی به نام تالاخادزه دارید که آمادگی بسیار بالایی دارد و ایرانی‌ها را نگران کرده است.

حریف گرجستانی از آمادگی بالایی برخوردار است و او از‌ سال گذشته روند صعودی را در پیش گرفته است. من مطمئنم که تالاخادزه هر روز هم شرایط بهتری پیدا می‌کند؛ چون تازه روی غلتک افتاده و می‌تواند وزنه‌های بهتری بزند. همه قهرمان‌های بزرگ جهان در سال‌های اولی که مطرح شدند، بهترین رکوردشان را نزدند و در سال‌های دوم و سوم به اوج رسیدند. این وزنه‌بردار گرجستانی در یک‌ضرب رکورددار جهان است و این نشان می‌دهد که ما کار خیلی سختی برای رسیدن به مدال طلا داریم. با این حال از تلاش دست نمی‌کشیم و سعی می‌کنیم بهترین نتیجه را همراه با بهداد برای کشور عزیزمان به ارمغان بیاوریم.

در تمام سال‌هایی که به خاطر محرومیت دور از میادین بودی، با دیدن مسابقات جهانی و المپیک حسرت نمی‌خوردی یا به خودت نمی‌گفتی که اگر آن‌جا بودی، قهرمان می‌شدی؟

طبیعتا چون زحمت زیادی کشیدم، موقعی که هنوز محروم نشده بودم، فکر می‌کردم بتوانم سال‌ها در مسابقات جهانی و المپیک شرکت کنم. در رویاهای خودم کسب افتخارهای متعدد برای ایران را تصور می‌کردم. اتفاقاتی افتاد که رویاهای من بر باد رفت اما در شرایطی که فکر می‌کردم، همه چیز تمام شده،‌ راه دیگر جلوی پای من باز شد و برگشتم.

 گذر از رنج ها

با توجه به این‌که بارها گفته بودی محرومیتت ناحق بوده، درواقع الان چند مدال از وزنه‌بردار طلبکار هستی؟

بله، شاید اگر من محروم نشده بودم، الان با کلی افتخار و مدال با شما صحبت می‌کردم. با این حال می‌گویم که خدا بزرگ است و ان‌شاءالله اتفاقاتی رخ می‌دهد که از این پس هم مدال جهانی می‌آورم و هم المپیک تا حسرتش روی دلم نماند.

فکر می‌کنی بتوانی تا المپیک ٢٠٢٠ ادامه دهی؟

بله، به المپیک هم فکر می‌کنم. آرزوی هر ورزشکاری است که در المپیک حضور داشته باشد. حالا که من به وزنه‌برداری برگشتم، دوست دارم در المپیک هم شرکت کنم و بتوانم مدال بیاورم.

در آخر می‌خواهم سوال کنم که از اتفاقات ٨‌ سال قبل، هنوز چیزی به خاطرت مانده و کسی هست که او را نبخشیده باشی؟

من اصلا پیگیر اتفاقات گذشته نیستم و نمی‌خواهم درباره آنها حرف بزنم؛ کاملا گذشته را فراموش کرد‌ه‌ام و از رسانه‌ها و مردم هم می‌خواهم که بیشتر به آینده فکر کنند.


منبع: برترینها

ستاره‎های خَیر؛ از «شکیرا» تا «ویکتوریا بکهام»

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: برخی از ستاره ها  هستند که جدا از به دست آوردن شهرت، می خواهند در کشورشان تغییری، از کمک به فقرا گرفته تا حمایت از حقوق حیوانات، ایجاد کنند. اگر دوست دارید بدانید که این ستاره ها خیر کدامند و به چه اقداماتی دست زده اند، در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

لئوناردو دی کاپریو

 ستاره‎های خیر، از شکیرا تا بکهام

اگر چه دی کاپریو در فیلم «گرگ وال استریت» یک خلافکار بود اما در دنیای واقعی یک بشر دوست است. او نه تنها برای انسان ها، بلکه برای حفظ زمینی که انسان ها در آن زندگی می کنند نیز تلاش می کند. این بازیگر برنده اسکار هالیوودی در یک حراجی خیریه، چندین میلیون دلار برای حفاظت از محیط زیست سرمایه جمع کرد. این مبلغ در ژوئن ۲۰۱۴، ۷ میلیون دلار بود اما یک ماه بعد به ۲۵ میلیون دلار افزایش یافت.

آنجلینا جولی

 ستاره‎های خیر، از شکیرا تا بکهام

آنجلینا جولی از سال ۲۰۰۱ از سوی کمیسریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان به عنوان سفیر حسن نیت تعیین شده و با مسافرت به نقاط دورافتاده جهان به فعالیت در زمینه حفظ حقوق آوارگان و پناهندگان مشغول است. علاوه بر آن، او خودش ۳ کودک را به فرزند خواندگی پذیرفت و زندگی شان را از این رو به آن رو کرد.

 اما واتسون

 ستاره‎های خیر، از شکیرا تا بکهام

ستاره مجموعه «هری پاتر»، اما واتسون، سفیر حسن نیت نهاد زنان ملل متحد است که در حمایت از زنان در کمپین های مختلفی چون « HeForShe» سخنرانی کرده است. او در این باره گفته: «من می دانم که دفاع از حقوق زنان را تنفر از مردان تصور می کنید اما این فکر اشتباه محض است و هر چه سریع تر باید اصلاح شود.»

ویکتوریا بکهام

 ستاره‎های خیر، از شکیرا تا بکهام

ویکتوریا بکهام نیز جزو ستاره های خیر هالیوود است. او برای جمع آوری کمک های نقدی، حدود ۶۰۰ تا از لوازم شخصی خودش را برای فروش به حراج گذاشت تا برای کمک به مادران باردار مبتلا به HIV پول جمع کند. او همچنین در سخنرانی هایش گفت: «من یک مادرم، به همین دلیل دوست دارم که به مادران دیگر کمک کنم. نوزادانی که مادران شان مبتلا به ایدز هستند، نباید به دنیا بیایند.»

شکیرا

 ستاره‎های خیر، از شکیرا تا بکهام

شکیرا تا جایی که بتواند، از هیچ کمکی دریغ نمی کند. به عنوان مثال او در سال ۱۹۹۷، موسسه ای برای حمایت از کودکان فقیری که امکان تحصیل نداشتند، تاسیس کرد. او حتی در زمان بارداری خود نیز از کمک به آنها خودداری نکرد. این خواننده و ترانه سرای معروف کلمبیایی و سفیر حسن نیت یونیسف، بارها در سازمان ملل حضور یافت و درباره لزوم آموزش های پیش دبستانی و نقش بنیاد نیکوکاری خود در توسعه این آموزش ها برای کودکان محروم صحبت کرد.

کریستینا آگیلرا

 ستاره‎های خیر، از شکیرا تا بکهام

کریستینا آگیلرا در کمک به قربانیان بلاهای طبیعی همیشه پیش قدم است. به عنوان مثال او به آسیب دیدگان زمین لرزه هائیتی سال ۲۰۱۰، طوفان کاترینا ۲۰۰۵  و طوفان سندی نیویورک و نیوجرسی در سال ۲۰۱۲ کمک های بسیاری کرد. او همچنین برای سخنرانی در مورد مبارزه جهانی با گرسنگی به کشورهای مختلفی سفر کرد.

لنا دونهام 

 ستاره‎های خیر، از شکیرا تا بکهام

لنا دونهام صدای زنان است. این نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهور سالهاست که در زمینه حقوق زنان و مسائل فمنیستی فعالیت دارد. او همچنین کمپینی را به حمایت از حقوق زنان در تگزاس تاسیس کرد که بسیار مورد استقبال قرار گرفت.

 بیانسه

 ستاره‎های خیر، از شکیرا تا بکهام

پس از طوفان کاترینا، بیانسه کمک های زیادی را به ساخت مسکن برای بی خانمان ها در شهر خودش، هیوستون تگزاس، اختصاص داد. چند سال بعد او به عنوان سفیر در روز جهانی بشر دوستی معرفی شد و آهنگ  «من در اینجا هستم» را به این کمپین اهدا کرد. او در سال ۲۰۱۳ نیز به همراه ستاره های دیگر به حمایت از زنان، کمپین دیگری را راه انداخت.

ناتالی پورتمن

 ستاره‎های خیر، از شکیرا تا بکهام

ناتالی پورتمن یک ستاره خیر است که همیشه نگاه مثبتی به جهان دارد. او مدافع حقوق حیوانات است. او حتی به حمایت از حیوانات، گیاه خوار شد و دیگران را نیز به این کار تشویق کرد. ناتالی پورتمن همچنین برای مبارزه با فقر به کشورهای زیادی مانند گواتمالا و اکوادور سفر کرد و در سال ۲۰۱۱ نیز خیریه ای را به حمایت از کودکان راه انداخت.

مورگان فریمن

 ستاره‎های خیر، از شکیرا تا بکهام

مورگان فریمن یکی از تاثیرگذارترین چهره های جهان است. او حتی کلیپی را به حمایت از محیط زیست منتشر کرد تا آگاهی مردم را نسبت به حفظ زمینی که در آن زندگی می کنند، بالا ببرد. او همچنین مخالف نژاد پرستی است و اعتقاد دارد که برای مبارزه با آن، تنها کاری که باید کرد، حرف نزدن در مورد آن است.


منبع: برترینها

سونامی قلیان بین فوتبالیست ها؛ از بالوتلی تا ناصرخان!

روزنامه آسمان آبی – نوید استادرحیمی: دبلیو دبلیو دبلیو دات گوگل دات کام. قلیان (تایپ کردن در قسمت سرچ). اینتر. قلیان- ویکی پدیا. «قلیان وسیله آبی است برای کشیدن تنباکو که در خاورمیانه، آسیای مرکزی و شمال آفریقا متداول است و توسط هندیان اختراع شد.» (چند سطر پایین تر) «بررسی ۵۴۲ مطالعه علمی در زمینه قلیان نشان می دهد در مقایسه با کشیدن یک سیگار، کشیدن یک قلیان حدود ۱۲ برابر بیشتر دود، پنج برابر بیشتر قیر، دو برابر بیشتر نیکوتین و دو برابر بیشتر مونوکسید کربن و به ازای هر ۴۵ دقیقه تا یک ساعت به اندازه یک بسته دود وارد بدن انسان می کند.»

 حلقه مرگ

چنین وسیله ای در دهه جدید با رشد روزافزون، بین مردم ایران و به خصوص جوان های وطنی رایج شده است و سفره خانه ها بازار سکه ای به هم زده اند و برای گرفتن مجوز این مغازه ها چه پول ها که جا به جا نمی کنند و جه هزینه ها که کم نمی شود. مطمئنا با تعریفی که از قلیان شد باید طیف ورزشکار جامعه از آن مبرا باشد و در نقطه مقابلش قرار بگیرد و به جامعه نشان دهد با پرهیز از این گونه تفریحات ناسالم، می توان با داشتن یک زندگی سالم و همراه با ورزش به چه موفقیت هایی دست پیدا کرد، اما در عین ناباوری شاهد این هستیم که اتفاقا، ورزشکاران و خاصه فوتبالیست ها بیش از پیش آلوده معتاد به این وسیله پرخطر شده اند و در باتلاق آن فرو می روند.

نیازی به کند و کاو زیاد هم نیست. شما اگر کنار واژه قلیان، کلمه فوتبالیست را هم تایپ کنید، با عکس ها و مطالب گوناگونی درباره قلیان کشیدن فوتبالیست ها مواجه می شوید؛ اتفاقی که دیگر هیچ کس نمی تواند مانند گذشته آن را کتمان کند. خداداد عزیزی، ستاره سال های گذشته فوتبال ایران، در این باره می گوید: «۹۸ درصد ما فوتبالیست ها قلیان می کشیم و دو درصد بقیه هم سیگار و پیپ مصرف می کنند!»

احمدزاده و کامیابی نیا، مشتی از خروار

آخرین مسئله ای که نقل محال شده بود و البته بحث درباره درستی یا نادرستی آن وجود دارد، عکسی است که از فرشاد احمدزاده و کامیابی نیا در امارات حین مصرف قلیان در یک سفره خانه عربی. بعد از این که سرخپوشان تهرانی در ابوظبی با نتیجه ۴ بر صفر به الهلال باختند و تا حدزیادی شانس صعود به فینال را از دست دادند، این تصاویر دست به دست شد. خیلی ها آن را فتوشاپ و غیرواقعی دانستند، اما آیا در اصل قضیه تفاوتی ایجاد می کند؟ دو فوتبالیست مورد نظر در آن محل حضور داشتند. البته که نباید این مسئله را تنها از چشم آن بازیکن دید.

 حلقه مرگ
شاید بهتر باشد ریشه یابی را در فرهنگ سازی و همچنین مدیریت باشگاه هایمان جست و جو کنیم؛ جایی که برای بازیکن تعریف نشده بایدها و نبایدهایش چیست، چه ساعتی باید بخوابد و چه زمان هایی تمرین کند، چه وقت هایی در اختیار باشگاه است و چه زمان هایی خیر. تا وقتی مدیران باشگاه های ما سیاست حاشا را در دستور کار خود قرار دهند و بگویند به کسی مربوط نیست، آب از آب تکان نمی خورد… احمدزاده و کامیابی نیا مشتی از خروار هستند که در فوتبال ما وجود دارند.

از صادقیان و مسلمان تا رحمتی و عمران زاده

حدود پنج سال پیش برای نخستین بار این مسئله در فوتبال ما به صورت جدی مطرح شد و مردم با عمق فاجعه رو به رو شدند. تصویری که از محسن مسلمان و پیام صادقیان، دو بازیکن وقت تیم ملی امید، منتشر شد گویای همه چیز بود. در اردوی تیم ملی قلیان سرو می شد. مسئولان فدراسیون، به جای برخورد درست و فرهنگی، به تصمیمات چکشی روی آوردند. فدراسیون فوتبال در برخورد جدی با کسانی که در اردوی تیم ملی فوتبال زیر ۲۲ سال قلیان کشیده بودند، آن ها را از حضور در تیم ملی زیر ۲۲ سال محروم کرد.

کسانی که محروم شدند عبارتند از: دکتر ابارشی، پزشک تیم ملی زیر ۲۲ سال، مهدی خانبان آنالیزور تیم ملی زیر ۲۲ سال و همچنین پیام صادقیان و محسن مسلمان، رسول جوزی، سرپرست تیم ملی زیر ۲۲ سال، هم به دلیل این که مسئولیت کادر تیم را برعهده داشت از سمتش برکنار شد.

محمد رویانیان، مدیرعامل وقت باشگاه پرسپولیس، در واکنش به حکم محرومیت پیام صادقیان و محسن مسلمان گفت: «مطرح کردن این مسئله جز ضربه زدن به بازیکنان جوان، نتیجه دیگری ندارد. امسال چند تیم، مثل پرسپولیس، نفت و ذوب آهن، جوان گرایی کرده اند، اما فدراسیون به هر طریق که شده می خواهد این تیم ها را بزند. به نظر من جریانی پشت این مسائل است. من این مسئله را پیگیری می کنم و از افرادی که به این جریان کمک می کنند هم شکایت خواهم کرد. طرح این مسائل در فاصله چند روز مانده به شهرآورد به شدت مشکوک است.»

 حلقه مرگ
بعد از این ماجرا برای دو ستاره پرسپولیس، تصویری هم از مهدی رحمتی و حنیف عمران زاده به همراه قلیان منتشر شد که مشخص شود این مشکل نه تنها مختص جوان ها و پرسپولیس ها نیست که دامنگیر باتجربه ها و استقلالی ها هم هست. دیگر برای همه مشخص شده بود کشیدن قلیان بین فوتبالیست ها امری عادی است و حتی به یک صنعت تبدیل شده است.

تجارت قلیان؛ فرحزاد در قرق فوتبالیست ها

ظاهرا این روزها فوتبالیست ها فقط به مصرف قلیان و دیگر دخانیات اکتفا نمی کنند و از قدیمی و جدیدشان گرفته تا سرخ و آبی شان وارد بیزینس سفره خانه شده اند و در مکان های معروفی چون فرحزاد کسب درآمد می کنند و اتفاقا دخلشان هم بدجور پر و پیمان است و راضی هستند.

نابودشدگان قلیان

فوتبالیست های زیادی در این راه از بین رفته اند. حتی میان قدیمی ها هم کسی مثل  ناصر حجازی که به دلیل سرطان ریه از دنیا رفت، به خاطر مصرف قلیان و سیگار در اردوهای تیم ملی استارت بیماری اش زده شد. جوانان بااستعدادی چون حمید شرفی، مرتضی هاشمی زاده، رضا حقیقی و… تنها تعداد انگشت شماری از بازیکنان کوه استعداد بودند، اما هر یک به نحوی طی این سال ها با مصرف کردن قلیان و موادی از این قبیل فوتبال حرفه ای خود را نابود کردند و خیلی زود محو شدند.

قلیان میان فوتبالیست های اروپایی

البته نباید از ذکر این نکته هم غافل شد که پدیده مصرف قلیان فقط مختص ایران و بازیکنان وطنی نیست و برخی از ستاره های اروپایی نیز دخانیات و قلیان کشیده اند که با برخوردهای قانونی باشگاه، از جمله با جرائم سنگین مالی، حسابی تنبیه شده اند و البته هر یک به نحوی از فوتبال به سرعت کنار رفته یا با مصدومیت های طولانی مواجه شده اند. کسانی چون مروان شاماخ، رحیم استرلینگ، جک ویلشر، دنیل استوریج و ماریو بالوتلی نمونه ای از این بازیکنان هستند.

 حلقه مرگ

تیری آنری، الگوی مناسب برای فوتبالیست ها

حالا کنار قلیان، مصرف ترامادول، شیشه و مواد مخدر دیگر هم حسابی میان فوتبالیست ها باب شده است و قلیان یک خلاف پیش پا افتاده به حساب می آید و بازیکنان بدون هیچ ابایی عکس هایی در صفحات مجازی منتشر می کنند. در این بین نقش باشگاه ها و فدراسیون فوتبال می تواند بسیار تاثیرگذار باشد. آن ها با وضع قوانینی خاص می توانند در رایج شدن این پدیده خلل ایجاد کنند.

کنار همه این ها بازیکنان هم باید بدانند برای پیشرفت حرفه ای و نیز اخلاقی و به خاطر در چشم بودن و دیده شدن باید مراقب خود باشند و خودداری بیشتری داشته باشند. تیری آنری جمله جالبی دارد: «هیچ وقت ساعت ۱۱ شب را ندیده ام و نمی دانم آسمان در این ساعت چه شکلی است.»

فوتبالیست ها و ورزشکاران ما هر وقت توانستند به چنین درکی برسند، می توانند خود را فوتبالیست یا ورزشکار حرفه ای بنامند؛ وگرنه بهتر است دود قلیان هایشان را به صورت حلقه بیرون بدهند؛ حلقه ای به نام حلقه مرگ.


منبع: برترینها

محمدعلی ابطحی: متلک های مردم در خیابان، تمامی ندارد

بیشتر به دنبال پاسخ بودم. می‌خواستم بدانم شخصیتی در کسوت روحانیت که روزگاری در سطوح بالای مدیریت هم دستی داشته، به پرسش‌های صاف و پوست‌کنده چطور پاسخ می‌دهد. چون از پاسخ‌هایش می‌شود فهمید که دست‌کم یک چهره سیاسی چقدر جامعه پیرامونش و مهمتر از همه چقدر خودش را می‌شناسد. برای همین گفت‌وگویی که در ادامه خواهید خواند «سیاسی» به معنای پرسش‌ از اتفاقات روز نیست، هر چند که بی‌ارتباط هم نیست؛ اما واقعیت این است که محدودیت‌های مختلف که می‌دانیم و می‌دانید باعث نشد این گفت‌وگو به این روند و روال شکل بگیرد. این سبک و سیاق گفت‌وگو بیشتر از آن جهت بود که فراتر از پرسش‌های مصرفی برویم.

برای همین هم سید محمدعلی ابطحی را انتخاب کردیم؛ چون اگر از بعضی پرسش‌ها به لطایف‌الحیل عبور کرده و مستقیم پاسخ نگفته، لااقل در مسیر پیچ‌و‌تاب‌های کلامی چندان هم از فحوای پاسخی که در ذهنش بوده دور نشده است. اصلا آقای ابطحی شاید یکی از بهترین گزینه‌ها برای پاسخگویی به سوالات‌مان است؛ چون از نخستین چهره‌های سیاسی در ایران بود که در کسوت روحانیت به فضای مجازی وارد شد، رفتارهایی پیشرو در این حوزه از خود نشان داد و تلاش کرد که دولت را از هیبت ویترین‌دار و قاب‌عکس‌وار خود بیرون بکشد؛ برای همین امید داشتیم که سوالات‌مان را هم به همین شیوه پاسخ بگوید. بخوانید و ببینید چنین اتفاقی افتاده یا نه؛ قضاوت با شما.

سال سخت سکوت 

 خیلی زود لباس روحانیت به تن کردید.

بله؛ خیلی زود بود، حدودا شانزده، هفده سالگی.

 حالا که خیلی از آن سال‌ها گذشته، بیشتر به این لباس عادت کرده‌اید یا هنوز هم دوستش دارید؟

 به ‌هر حال چند دهه گذشته و ممکن است صرفا به آن عادت کرده باشید یا حتی دوستش نداشته باشید. درست است که در یک روند خانوادگی روحانی شدم ولی هیچ‌وقت از روحانی‌بودن پشیمان نیستم. الان افتخار هم می‌کنم که روحانی هستم و این لباس را دوست دارم؛ چون تصورم این است که دین عنصری بسیار گرانقیمت در جامعه ایرانی و جامعه جهانی است. روحانیون هم باید کسانی باشند که بیشتر جامعه را بشناسند و بتوانند با توجه به نیازها و واقعیت‌های جامعه از دین دفاع کنند. من هم تلاشم این است که در حد خودم چنین کاری را انجام بدهم و خوشحالم از این‌که یک آخوند هستم.

 با این حال شده در این سال‌ها با خودتان فکر کنید گاهی حرمت این لباس را نگه نداشته‌اید؟

راستش این یک امر نسبی است و این‌که حرمت این لباس چیست، بحثی طولانی در حوزه‌ها راجع به آن بوده و هست؛ بحثی که از آن با عنوان «ذی‌طلبگی» یاد می‌کنند. نگاهی سنتی و افراطی که از قدیم بوده و الان هم طرفدارانی دارد این است که یک روحانی باید ملاحظات بسیار غریبی داشته باشد؛ تا جایی که حتی اگر به قیمت دور شدن او از جامعه تمام شود.

 مثلا چه ملاحظاتی؟

این‌که حتی در خیابان چیزی نخورد! چون یک عده معتقد هستند حتی بعضی امور حلالی که برای دیگران جایز است،‌ برای روحانیت جایز نیست. مثلا می‌گویند نباید شوخی کند یا ادبیاتش باید ادبیات ویژه‌ای باشد. می‌گویند رفتارهایش در خانواده و جامعه باید ویژه باشد و بسیاری از کارهایی را که در عرف جامعه رایج است، برای روحانیت ناپسند می‌دانند.

 مثلا آن عکس‌هایی را که شما در زمان مسئولیت‌تان در دولت اصلاحات می‌گرفتید، مجاز نمی‌دانستند.

خب من این را قبول نداشتم چون اعتقاد داشتم یک روحانی باید در جامعه باشد و برای بودن در جامعه باید زندگی اجتماعی مشابهی با دیگران را تجربه کرد. حتی به‌ عنوان یک روحانی دولتمرد هم اعتقاد داشتم باید این‌طور باشم. مثل همان عکس‌های غیرفرمالی که برای اولین‌بار از وزرا در دولت می‌گرفتم و در وبلاگم می‌گذاشتم. آن هم زمانی که حتی بعضی از دولتمردان هنوز نمی‌دانستند که موبایل‌های مجهز به دوربین آمده است. چون معتقد بودم جامعه نباید احساس کند وزرا یا دولتمردان را فقط باید در یک قاب سه در چهار رسمی ببیند. فکر می‌کردم جامعه باید حس کند اینها هم انسانند تا نوعی نزدیکی با آنها شکل بگیرد.

 درست است که با لباس روحانیت از عرف متعارف آن روزگار جلوتر رفتید اما کاری هست که حسرتش را داشته باشید و به خاطر لباس روحانیت نتوانسته باشید آن را انجام بدهید؟

ببیند، طبیعتا این لباس یک مرزهایی را مشخص می‌کند. شاید هم لباس روحانیت برای آدم‌هایی مثل من بیشتر میزان شناخته‌شدن در جامعه باشد و خب این نقطه مشترک بعضی چهره‌های سیاسی در ایران هم هست. این نکته را هم من اضافه کنم که با توجه به گذر سی‌و‌چند ساله از انقلاب اسلامی و این‌که ما مدیریت‌های مختلفی را داشتیم، خیلی از شخصیت‌های روحانی قبل از این‌که به‌ عنوان روحانی مطرح باشند، به ‌عنوان یک چهره سیاسی مطرح هستند؛ مثلا فرض کنید در سطح بالا آقای ‌هاشمی‌ رفسنجانی، خیلی جلوتر از این‌که به ‌عنوان یک چهره روحانی شناخته شود، به‌ عنوان یک سیاستمدار از او یاد می‌شود. درواقع در بعضی موارد این محدودیت‌ها مربوط به لباس روحانیت است و در بعضی موارد برمی‌گردد به شهرت فرد در جامعه؛ اما من فکر می‌کنم که همه افراد جامعه من‌جمله من البته یک‌سری آرزوهایی داشتیم که به خاطر محدودیت‌های لباسی، محدودیت‌های سیاسی و محدودیت‌های جایگاهی نتوانسته‌ایم انجام دهیم.

 چه آرزوهایی؟

حالا شما هم چه پیله کرده‌ای به لباس ما (خنده).

 به‌ هر حال سوالاتی است که دوست داشتیم پاسخ آنها را از شما بشنویم؛ مخصوصا که اشاره کردید به شهرت در جامعه. این‌که روحانی باشید زودتر شناخته می‌شوید یا یک چهره سیاسی؟

در آدم‌هایی مثل من خیلی نمی‌شود تمایزی قایل شد؛ اما من همچنان بر این باور هستم که اگر جزوی از بدنه جامعه باشی، می‌توانی با این لباس به سینما و تئاتر بروی یا هر جایی که جامعه آن را مثبت می‌داند.

  خب عملا چنین چیزی که بین روحانیون زیاد دیده نمی‌شود؛ مخصوصا سینما یا تئاتر….

برای همین هم من همه صحبتم این است که این مرزها مصنوعی است و تا جایی که به حیثیت دین و روحانیت آسیب نزند، باید برداشته شود تا مردم حس کنند روحانی یکی از افراد درون جامعه است که هم مباحث جامعه را می‌فهمد، هم درک می‌کند. یکی از اتفاقات بد این است که این فاصله هم در سطح سیاستمداران، هم در سطح روحانیون، باعث می‌شود آنها اولویت‌های جامعه را درک نکنند. وقتی هم این اولویت‌ها را درک نکنند، برنامه‌ریزی‌شان هم غیر قابل عمل خواهد بود.

 مثلا چه اولویت‌هایی؟

فرض کنید گاهی در سخنرانی‌های نمازجمعه مسائلی مطرح می‌شود که اساسا جامعه نمی‌تواند درک کند که اینها چه نوع دل‌نگرانی‌هایی است و چرا باید مراقبتی از آنها بکند.

 با تمام اینها اگر جوانی بیاید از شما بپرسد به حوزه بروم یا نروم، چه جوابی می‌دهید؟ می‌گویید برو یا نرو؟

به نظرم این سوال مهمی است. من معتقدم کسانی که به حوزه می‌روند باید به خاطر علاقه‌مندی به این رشته تحصیلی و برآورد نیاز جامعه بدون هیچ‌گونه چشمداشتی بروند.

 شما هم همین‌طور بودید؟ بدون چشمداشت رفتید؟

دورانی که ما وارد حوزه شدیم دقیقا همین‌طور بود. در دوران قبل از انقلاب فقط علاقه‌مندی‌های شخصی و اعتقاد به تفکر روحانی باعث می‌شد شما به حوزه بروید. درواقع یک نوع معنویتی در رفتن به حوزه وجود داشت؛ اما متاسفانه در سال‌های بعد از انقلاب، حوزه‌ها در بعضی موارد تبدیل به بازار کاریابی و شغل‌یابی شدند؛ یعنی بعضی‌ها الان از همان ابتدا برای این وارد حوزه می‌شوند که جذب سیستم اداری شوند. این نیت و تصمیم تناسبی با روح مستقل حوزه ندارد. برای همین برداشت من این است کسانی که با نگاه شغلی وارد حوزه می‌شوند، روحانیون موفقی نخواهند شد؛ اما به کسانی که برای تحصیل، فهم مسائل فقهی و حل مشکلات دینی جامعه به حوزه می‌روند و به این امور اعتقاد راسخ دارند، اگر دوست داشته باشند، حتما توصیه می‌کنم به حوزه بروند. در عین حال معتقدم که حوزه‌ها باید برخورد مناسبی با کسانی در نظر بگیرند که تناسبی با تفکرات حوزوی ندارند و دنبال شغل‌یابی هستند؛ چون این نوع آدم‌ها به خود حوزه‌ها آسیب‌های جدی می‌زنند.

 آسیب‌هایی که گاهی به بعضی برخوردها هم از سمت جامعه منجر می‌شود. خود شما مهمترین اعتراضی که از دهان مردم کوچه و خیابان نسبت به روحانیت می‌شنوید، چیست؟

ببینید، اعتراض یا تکه انداختن یا حتی توهین سابقه‌ای طولانی در تاریخ دارد؛ یعنی شما از زمان رضاخان تا حالا هم که نگاه کنید، روحانیون همیشه در مظان این مسائل بودند؛ برای همین بخشی از ماجرا این است. بخش دیگر هم مربوط است به این‌که بالاخره روحانیت مدیریت کشور را در دست گرفته است و خب کاستی‌هایی هم در این زمینه وجود دارد. برای همین مردم طبیعتا این کاستی‌ها را از چشم روحانیت می‌بینند. گاهی هم خیلی جدا نمی‌کنند که حالا این فرد روحانی چه کسی هست. مثلا فرض کنید کسی عزیزش را به دکتر می‌برد، دکتر در درمان او سهل‌انگاری می‌کند و خب طرف ممکن است به تمام پزشک‌ها بد و بیراه بگوید؛ این نوع برخوردها، برخوردهایی است که الان بیشتر شده است.

سال سخت سکوت 

 چرا بیشتر شده است؟

چون گاهی کسانی که مدیریتی دارند، مسئولیتی دارند یا نقشی در کاستی‌ها یا در خشونت‌ها و یا حتی محاسنی در مدیریت دولتی دارند، کمتر در دسترس هستند. به همین جهت متاسفانه بسیاری از طلبه‌ها و روحانیونی که در این مدیریت دخالتی نداشتند و در کنار مردم هستند و محافظی ندارند، جور مدیریتی را می‌کشند که مردم نسبت به آن انتقاد دارند؛ اما باید این را هم توجه کرد که گاهی در سطوح عالی مدیرانی که خودشان در عرصه انتخاب مردم قرار داده‌اند، مثلا در ریاست‌جمهوری، مورد اقبال جامعه قرار گرفته‌اند؛ مثلا روحانیونی که رئیس‌جمهوری بودند خیلی بیشتر مورد علاقه مردم و رأی مردم قرار می‌گرفتند چون دیگر این‌جا هم روحانیت بود و هم نوعی سیاستمداری که متناسب با دین جامعه بود. برای همین من معتقدم جامعه در بعضی از موارد در سطوح عالی این تمییزها را بین روحانیتی که مدیریت می‌کند و روحانیونی که در مدیریت نیستند، قایل است. ولی در بسیاری از موارد، طلبه‌ها و روحانیونی که در کار مدیریتی دخالتی ندارند بیشتر در معرض آسیب، اهانت و تکه‌اندازی هستند.

 مشخصا برای خود شما از این نوع تکه‌اندازی‌ها چه چیزی پیش آمده است؟

شاید من خیلی برای این قضاوت کفایت نداشته نباشم؛ چون ممکن است بعضی‌ها نوع نگاه‌شان با من فرق داشته باشد؛ اما قطعا در بسیاری از موارد مثل هر روحانی دیگری مورد تکه‌انداختن قرار گرفته‌ام.

 مثال مشخصی که در ذهن‌تان باشد برای‌مان می‌گویید؟

ببینید، مثلا یک نمونه لطیف آن این بوده که فرض کنید یک دفعه من با لباس داشتم می‌رفتم، آقای جوانی با دوستانش با دخترخانمی از آن طرف می‌آمدند. مرا که دیدند، پسرها با خودشان گفتند: «انکحت و زوجت…» آیا من وکیلم که این خانم را به عقد خودم دربیاورم؟ (خنده) منظورم از این نوع شوخی‌هاست که من در جامعه دیده‌ام یا مثلا در رانندگی، حالا چه خلاف کرده باشم، چه خلاف نکرده باشم، به من غر زده‌اند که شماها همه جا حق ما را می‌خورید و حالا هم در ترافیک می‌خواهید حق‌مان را بخورید؛ از این‌جور چیزها بوده است.

 قبل از این اشاره کردید به درک روحانیت از جامعه؛ بدنه حوزه و طلابی که در حوزه درس می‌خواندند، در آستانه انقلاب می‌دانستند در جامعه چه خبر است؟ چه درکی از انقلاب داشتند؟

در آستانه انقلاب، روحانیت قوی‌ترین قشر فعال بود؛ به‌خصوص با رهبری امام‌خمینی که خودش یک مرجع تقلید بود، طبیعتا روحانیون در همه جا به ‌عنوان مدیران انقلاب شناخته می‌شدند. یعنی مثلا در شهرستان‌ها، مشهد یا کاشمر که یادم هست، وقتی برای تظاهرات می‌رفتیم، با این‌که خیلی هم جوان بودیم، مثلا اگر کسی را می‌خواستند بفرستند روی ماشین که شعار بدهد یا کسی را می‌خواستند که در صف اول راهپیمایی باشد، به یک روحانی می‌گفتند؛ اما قطعا این نبوده که در آن زمان به تفصیل همه روحانیت بداند که حکومت چیست؛ نخیر، این‌طور نبوده. با ابعاد مختلف آن آشنا نبودیم. حتی خیلی از روشنفکرهای ما هم آن زمان خیلی مانیفست مشخصی نداشتند. به تعبیر دیگر می‌توانم بگویم که شاید هیچ‌وقت در تاریخ ایران جز در آستانه انقلاب، تا این حد آشتی بین روحانیت با بدنه جامعه شکل نگرفت؛ مثلا فرض کنید در سال‌های بین ۵٧ تا ۵٨ حتی یک شعر یا داستان نمی‌توانید علیه روحانیت و انقلاب پیدا کنید.

با این‌که جریان‌های روشنفکری در آن زمان اعتراض‌های خودشان را داشتند. خب این دوره خیلی موفقی در ارتباط‌گیری با اعضای جامعه و بدنه جامعه و روشنفکران جامعه با روحانیت بود چون مدیریت انقلاب با روحانیت بود؛ البته بعد فاصله زیادی افتاد و مشکلات زیادی به وجود آمد اما در آستانه انقلاب قطعا روحانیت خیلی فعال بود. این را هم اضافه کنم که وقتی می‌گویم روحانیت یعنی امام‌خمینی و حامیان او. چون نمی‌توانم بگویم امام‌خمینی، حوزه علمیه بود؛ امام‌خمینی استثنا حوزه علمیه بود و این نکته مهم است. مثل شخصیت‌های حامی ایشان که بعدها آمدند؛ آیت‌الله ‌هاشمی، آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله ‌هاشمی‌نژاد در مشهد، آقای خزعلی، ربانی شیرازی، آقای بهشتی، مرحوم مطهری. اینها هواداران امام خمینی بودند که من آنها را استثناهای حوزه می‌دانم و یکی از مشکلات بعدی را هم این می‌دانم که آن گروه حوزه در مدیریت انقلاب قدرت گرفتند، نه این استثناهایی که گفتم.

 الان چطور؟ می‌دانند در جامعه چه می‌گذرد؟

الان بین روحانیون سیاستمدار یا روحانیونی که در حوزه‌های سیاسی فعال هستند با بدنه حوزه‌ها کمی تفاوت وجود دارد. جریان‌های سیاسی می‌دانند که در جامعه چه می‌گذرد و ممکن است بعضی از دیدگاه‌هایی را که در جامعه وجود دارد قبول نداشته باشند، نسبت به آنها معترض باشند یا با آنها برخوردهای امنیتی یا تبلیغی می‌کنند. اینها یک مجموعه هستند. مجموعه دیگر کسانی هستند که در حوزه‌‌ها به درس و بحث و مسائل حوزوی مشغول هستند. خب آنها که در این مسأله مشغولند، هم و غم‌شان درس است و خیلی هم از عدم استقلال حوزه راضی نیستند. این موضوع در مراجع تقلید هم وجود دارد. بین مراجع تقلید هم، بعضی‌ها از این وابسته‌شدن شدید حوزه به سیاست و حکومت، دل خوشی ندارند.

بیشتر دوست دارند حوزه مستقل باشد چون دغدغه همیشگی حوزه این بوده که نسبت به حکومت‌ها مستقل بوده است. درواقع اعتقاد دارند حوزه اگر در حکومت حل بشود، امکان تبلیغ دیدگاه‌های خودشان را مثل زمانی که استقلال دارند، پیدا نمی‌کنند. این استقلال را خیلی از طلبه‌ها و مراجع دوست دارند که داشته باشند؛ اما من معتقدم اتفاق بدی که افتاده این است که ادبیات، فهم و حتی نیاز نسل جدید، به‌خصوص بعد از آمدن فضای مجازی خیلی متفاوت شده و خیلی سریع تغییر پیدا کرده است؛ این در ارتباط با روحانیت هم نیست و در رابطه با مدیریت کشور است. این گپ بین نسلی خیلی سریع بوده و منجر به یکی از مشکلاتی شده که می‌بینید معمولا در ادبیات بروز پیدا می‌کند؛ نمی‌توانند حرف‌شان را بزنند و مقبول واقع بیفتد.

این مشکل در دو طرف هم وجود دارد؛ هم روحانیون، هم نسل جدید. حرف‌هایی از هم می‌شنوند که تعجب می‌کنند. چرا؟ به دلیل همین فاصله‌ای که فضای مجازی به وجود آورده، چون درواقع دوران پاسخگویی برای روحانیت و دین را به وجود آورده است؛ مثلا چند‌ سال پیش وقتی یک روحانی وارد یک روستایی می‌شد یا به شهری می‌رفت، می‌توانست مجموعه متدینین آن شهر را به خودش جذب کند. خیلی مورد سوال قرار نمی‌گرفت و پرسش‌های گوناگون مطرح نبود ولی الان با وجود فضای مجازی، فضای پرسشگری بیشتر از قبل شکل گرفته است. فضای پرسشگری هم به فضای پاسخگویی نیاز دارد. برای پاسخگویی نیاز است فهم جامعه را به دست بیاورند و بتوانند متناسب با آن پاسخ بدهند.

 از فضای مجازی گفتید. شما یکی از روحانیون پیشرو در این فضا بودید. این فضا در ایران بی در و پیکر است؟ باید نظارتی روی آن از سمت دولت و نهادهای نظارتی باشد؟

من می‌گویم فضای مجازی را باید فراتر از اینها نگاه کرد. فضای مجازی یک اتفاق است؛ اتفاقی که همه دنیا هم از آن آسیب می‌بینند و هم سود می‌برند اما مهمتر این است که بدانیم کاری نمی‌شود کرد. باید جامعه خودش را با جامعه مجازی تطبیق بدهد.

سال سخت سکوت 

 یعنی چه؟

ببینید، ما مدت‌ها ممکن است مثلا راجع به آمدن یک سیل اظهارنظر کنیم و نگران باشیم. بگوییم که این سیل نباید بیاید چون اگر بیاید خانه‌ها را از بین می‌برد، مسیر جاده‌ها را ممکن است نابود کند و… اما وقتی که سیل آمده و همه کارهایی را که لازم بوده کرده، دیگر فرصت این نیست که بنشینیم و غصه بخوریم چرا این سیل آمده؟! فرصت این است که بر اساس این مسیر سیل، خانه‌های جدیدی بنا کنیم که بتوانیم در این خانه‌ها بر اساس آن سیل، همزیستی داشته باشیم. الان هم فضای مجازی، فضایی نیست که کسی بتواند از آن جلوگیری کند. فضایی است که آمده و همه جامعه بشری را گرفته، ارتباطات را گرفته و در همه چیز تاثیرگذاری دارد. هر کسی هر میزانی هم می‌خواهد این فضا را نقد کند و درباره آن تند بگوید، مشکلی نیست ولی مثل این است که کسی دستش را بگذارد جلوی سیل! من می‌گویم باید فکر کرد که چگونه این فضا را اداره کنیم. الان میزان خبررسانی چگونه است؟

یکی دو دهه قبل در همه کشورها فرض کنید فقط یک تلویزیون رسمی وجود داشت و یک خبرگزاری رسمی. درواقع رسانه، رسانه‌هایی بود که می‌شد آنها را مدیریت کرد. مرزهای زمینی، محل عبور و مرور، منع یا گسترش خبر و فرهنگ و هنر بود. الان تمام مرزهای زمینی جمع شده؛ مرزهای زمینی فقط مرزهای جغرافیایی هستند. به‌خصوص در حوزه فرهنگی سوال زیاد شده، آگاهی و اندیشه زیاد شده، همه صداها بلند شده؛ از صدای داعش گرفته تا صدای رئیس‌جمهوری آمریکا. همه این صداها الان در این فضا به گوش می‌رسد. طبیعتا در چنین فضایی اگر مدیریتی متفاوت با مدیریت‌های قبل و متناسب با فضای مجازی نداشته باشیم خودمان آسیب می‌بینیم؛ اما نمی‌توانیم جلوی این فضا را بگیریم.

 یکی از اعتراض‌ها هم همین است. افکار عمومی این اتفاق را در مورد روحانیت و مدیریت کشور جالب نمی‌داند. این‌که شما، آقای ابطحی یا هر کس دیگر، از فیلترشکن استفاده کنید اما مابقی اجازه استفاده نداشته باشند. حالا کاری نداریم که الان همه استفاده می‌کنند اما قضیه این است که درست نیست یک عده اجازه داشته باشند، یک عده نداشته باشند. یکی از اعتراض‌های جدی که مطرح می‌شود این است؛ فیلترینگ واقعا خیلی‌ها را عاصی کرده است.

خب من که همیشه جزو کسانی بودم که مخالف فیلترینگ بودم ولی وقتی رهبری، رئیس‌جمهوری، قوه قضائیه و تقریبا تمام مدیران مملکت در فضای مجازی هستند، دیگر خیلی جای سوال از من نیست. بعد هم این‌که اصلا فیلتر‌کردن کار اشتباهی است. ببینید، روزی که وزیر ارتباطات سر کار آمد، همان موقع به او هم گفتم. گفتم در همه جای دنیا وی.‌پی.‌ان یک حرمتی دارد. حرمت آن هم این است که مثلا والدین بخواهند کودکان‌شان از آسیب‌های فضای مجازی در امان باشند؛ در این مواقع از وی‌‌.پی.‌‌ان‌ استفاده می‌کنند یا زمانی استفاده می‌شود که فردی می‌خواهد خلافی انجام بدهد و از فیلترشکن و وی.‌پی.‌ان استفاده می‌کند. در حالی ‌که وقتی برای فیس‌بوک، برای توییتر، برای کارهایی که همه انجام می‌دهند و همه در آن هستند، فیلترگذاری انجام می‌شود، اتفاق بدتری که می‌افتد این است که قبح کانال‌هایی که باید فیلتر باشد، ریخته می‌شود؛ یعنی یک جوان پانزده، شانزده ساله به خاطر مواردی که در جامعه قبحی نسبت به آن وجود ندارد، ناچار است از فیلترشکن استفاده کند و این فیلترشکن همیشه روی دستگاهش هست و به کانال‌های دیگر هم که نباید برود می‌رود. خب یعنی ما این اجازه را به او داده‌ایم که از این کانال‌ها استفاده کند، در حالی ‌که این آسیبش در مقایسه با وضعیتی که این کانال‌ها فیلتر نبود، خیلی بیشتر است.

 حالا بین اینها که گفتید کدام یکی را ترجیح می‌دهید؟ منظورم فیس‌بوک، توییتر، تلگرام و اینستاگرام است؛ با کدام راحت‌تر هستید؟

من خب در همه اینها بوده‌ام البته نمی‌شود این را انکار کرد که تسهیل در اطلاع‌رسانی و ارتباطات خیلی مهم است. از زمانی که گوشی‌های هوشمند آمده، تمام زندگی آدم‌ها به داخل این گوشی‌های هوشمند منتقل شده؛ چه زندگی اقتصادی، چه سیاسی، چه فرهنگی، چه هنری؛ مثل تماشای فیلم. همه چیز در این گوشی است. از لحظه‌ای که آدم چشمش را صبح‌ها باز کند، با این فضا سروکار دارد تا شب. ما که عینک داریم، اول از همه دست‌مان را بالای تخت‌مان می‌بریم، عینک‌مان را پیدا کنیم، ببینیم چه خبر است تا موقعی که خواب‌مان ببرد و عینک‌مان را بگذاریم کنار. همه‌اش در فضای مجازی هستیم. این مربوط به ایران هم نیست. مربوط به همه دنیا است. چون همه چیز آنجاست؛ اطلاعات، کتاب، ارتباطات شخصی، غیرشخصی، خانوادگی. همه چیز الان آنجاست. من دوست داشتم در ایران شبکه‌هایی مثل فیس‌بوک و توییتر هم فیلتر نبود تا هرکدام کاربرد خودشان را داشتند؛ مثلا اینستاگرام در ایران چون فیلتر نیست تبدیل به شبکه خبررسانی هم شده درحالی‌که فقط به خاطر عکس نشان دادن ساخته شده، اما خب بالاخره با توجه به اهداف موجود، من هم مثل بقیه بیشتر وقتم را در تلگرام می‌گذرانم؛ بعد از آن هم اینستاگرام.

 الان در اینستاگرام چند تا فالوئر دارید؟

١۵٠‌هزار و چند صد نفر.

 خدایی، از این تعداد چقدر پول داده‌اید که کاربر بخرید؟ (خنده)

از همه این تعداد که گفتم، هیچ‌کدام فالوئرهای فیک نیستند. اصلا من خیلی تعجب کردم وقتی اولین‌بار یک نفر پیشنهاد داد فلان مقدار مبلغ بدهید تا من یک‌میلیون فالوئر برای‌تان بیاورم. آن موقع بود که من تازه فهمیدم بعضی سلبریتی‌ها، برای اینستاگرام‌شان فالوئر می‌خرند و از این کارها می‌کنند. اما من از نفر اولی که مرا فالو کرده تا تازه‌ترین‌شان، همه آنها، تک به تک، افراد نشانه‌دار هستند. البته ممکن است فیک به این معنی باشند که خودشان صفحه‌ای برای خودشان ساخته باشند، اما منظورم این است که کاربرانی‌اند که واقعی هستند و از طرف من خریداری نشده‌اند.

 بخشی از این مخاطب‌ها، طبیعتا خانم‌ها هستند؛ گروهی که حالا آزادانه‌تر نظرات‌شان را در فضای مجازی می‌گویند. راستی، اول بپرسم قبول دارید اصلاح‌طلبان شعارهای فراوانی درباره همین خانم‌ها دادند که به آنها عمل نکردند؟

اولا که خب، من سخنگوی اصلاح‌طلبان نیستم، اما در کل بین اصلاح‌طلبان، اصولگرایان و حتی افراد عادی جامعه، خیلی‌ها هستند که حرف‌هایی می‌زنند و به آن عمل نمی‌کنند.

 خب، آن شعارها و ژست‌گرفتن‌ها بیشتر متعلق به اصلاح‌طلبان بوده که عمل نکردند.

ببینید، من به‌زعم خودم همیشه درباره این مباحث نوشته‌ام، مثلا درباره ورود زنان به ورزشگاه موافقتم را اعلام کرده‌ام؛ یا در مورد تک‌خوانی زنان در موسیقی. چون معتقدم هنر قبل از مردها، بیشتر می‌تواند در زنان تجلی داشته باشد. به دلیل ظرافتی که در وجودشان است و طبیعتی که برای رشد فرهنگ و هنر در وجودشان است.

 بعضی از نظرات‌تان را خوانده‌ام. شاید به دلیل همین نظرات و عملکرد شماست که بخشی از جناح و تفکر مقابل شما،‌ همیشه شما را به افراط‌‌گرایی متهم کرده‌اند. البته از این طرف هم بعضی اصلاح‌طلبان گروه مقابل را به چنین رویکردی متهم کرده‌اند. اصلا این وسط حق با چه کسی است؟ تا به حال فکر کرده‌اید برای دقایقی هم شده خودتان را جای گروه مقابل بگذارید؟

ببینید، این نکته برای من روشن است که همیشه افراط‌گرایی در گروه مقابل بوده و ما در مقام دفاع بودیم. حتی در طول ٨‌سال ریاست‌جمهوری آقای خاتمی ما برنامه‌ای برای افراط‌گرایی نداشتیم، اما این به معنای آن نیست که از همه کارهایی که آن زمان انجام دادیم، بخواهیم دفاع کنیم. من همیشه اندیشه و نظرم این بوده به جای این‌که گروه‌ها همیشه بخواهند به روکم‌کنی از هم رو بیاورند، اول از خودشان شروع کنند. اگر یک روزی این ظرفیت در جامعه وجود داشته باشد که هر گروهی و هر جناحی و هر فردی خودش را نقد کند و البته همه این کار را بکنند، آن زمان خیلی نتایج خوبی به وجود خواهد آمد. برای همین من بیشتر خودم را یک سیاستمدار واقع‌بین می‌دانم تا افراطی. در اتفاقات مختلف هم همین واقع‌بینی بیشتر معیار نظرات من بوده. برای همین، من خودم را افراط‌کار نمی‌دانم. البته به دلیل ارتباطاتم با حوزه هنر و اینها، یک‌جورهایی همیشه قبل از سیاستمدار بودن، خودم را یکی از اعضای خانواده هنر و فرهنگ می‌دانم. بعدش خودم را سیاسی می‌دانم.

سال سخت سکوت 

 نظرتان درباره حجاب چیست؟ باید آزاد باشد یا اختیاری؟ به شکل قانونی مقصودم نیست. مقصودم این است که آیا زن به‌عنوان یک انسان حق ندارد پوشش خودش را انتخاب کند؟

من فقیه نیستم که نظر فقاهتی در این مورد بدهم اما هیچ دلیلی هم نمی‌‌بینم که نظرم را هم بر دیگران تحمیل کنم. البته یک جای دیگر باید درباره یک مشکلی مفصل بحث کنیم؛ آن هم نگاه‌های تبعیض‌آمیزی است که خود زنان نسبت به خودشان دارند. بخشی از این نگاه‌ها در زنان با رویکرد نگاه دینی است و بخشی دیگر هم زنانی که با رویکرد فمنیستی جلو می‌آیند. در مجموع بعضی زنان خودشان بین خودشان تبعیض‌هایی قایل می‌شوند.

 دوست دارم گریزی بزنم به یک دوره دیگر از زندگی شما. شما اوایل انقلاب در رادیو مسئولیت داشتید. چه حسی داشتید وقتی دو دهه بعد، همان موضع، تریبونی شده بود علیه شما؟

من در دورانی این مسئولیت را داشتم که اوایل انقلاب بود و تضادها به این شکل نبود؛ مثلا یکی از مشکلات ما موسیقی بود. این‌که تکلیفش چه می‌شود، ولی خب طبیعتا از وضع فعلی رادیو و ‌تلویزیون خوشم نمی‌آید و دل خوشی ندارم. در مورد صداوسیما معتقدم که حتی با همین خط قرمزهایی که بی‌دلیل برای خودشان درست کرده‌اند، خیلی می‌توانند صداوسیمای بهتری داشته باشند. چون رسانه‌ها اگر بتوانند حرف‌شان را برسانند، رسانه هستند، والا اگر دیده نشوند، خوانده نشوند و شنیده نشوند که اصلا رسانه نیستند.

 می‌دانید چرا این سوال را پرسیدم. چون در اکثر مصاحبه‌های بعد از ٨٨، از شما می‌پرسند چه چیزی در بازجویی از شما می‌خواستند؟ شما هم در پاسخ غالبا به سکوت می‌گذرانید یا به نحوی از این پرسش عبور می‌کنید. البته من هم نمی‌خواهم به سیاق دیگران این سوال را بپرسم. فقط می‌خواهم بدانم اگر بخواهید این سکوت را در یک مصرع یا بیت به تمثیل بگویید، چه شعری را انتخاب می‌کنید؟

من خیلی شعر حفظ نیستم، اما شاید بتوانم با این مصرع حرفم را بزنم که «ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود».

 شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم / ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود… عجب شعر فوق‌‌العاده‌ای انتخاب کردید. بخشی از این سخت‌جانی در زندان گذشت، اما دوست ندارم سوالم سیاسی باشد. یک مقدار کلی‌تر می‌خواهم بدانم. این‌که نخستین فکری که در تنهایی زندان سراغ آدم می‌آید، چیست؟

آدم‌ها فرق می‌کنند. من یک فکری همیشه همراهم بود و آن این‌که دلیلی ندارد ما در زندان جمهوری اسلامی باشیم، چون خودمان از بنیان‌گذاران جمهوری اسلامی هستیم و از علاقه‌مندان آن بودیم و خواهیم بود. ‌ای کاش آن دستگیری‌ها در رقابت‌های سیاسی صورت نمی‌گرفت. البته بعدها کم‌کم سوال و جواب‌ها درباره کل دوران اصلاحات خیلی عمیق‌تر شد و دیگر همه چیز را فراموش کردیم و به پاسخ پرسش و سوال و جواب‌هایی که مربوط به دوران اصلاحات بود، فکر می‌کردیم.

 در کل زندان تجربه‌ای هست که بشود آن را برای هر کسی مفید فایده دانست؟ مقصودم زندانی سیاسی شدن یا غیره نیست. درباره زندانی شدن به معنای محصور بودن به هر دلیلی حرف می‌زنم؛ در یک اتاق، سلول یا حتی در چهارچوب‌های بین چند دیوار؛ از فقدان آزادی حرف می‌زنم.

واقعا حالم بد شد (بغض)… واقعا می‌گویم. درباره این موضوعات که حرف زدید واقعا حالم بد شد.

 چرا؟

اصلا به آن سال‌ها که فکر می‌کنم دچار… ول کنید… مهم این است که گذشت…

 می‌خواهید دیگر درباره این موضوع حرف نزنیم؟

بله؛

 پس بروم سراغ یک بحث دیگر. آقای ابطحی، به نظر شما اکثریت مردم می‌فهمند یا نمی‌فهمند؟ اگر نمی‌فهمند چه چیز را نمی‌فهمند و اگر می‌فهمند چه چیز را می‌فهمند؟

در خیلی از موارد چون قضاوت‌شان براساس واقعیت‌ها نیست، دلایلش را نمی‌دانند. طبیعتا سیاست پشت پرده‌ای دارد و نمی‌شود این پشت پرده را به دلیل همان اهداف سیاستمداران و سیاست‌های جناحی‌شان مطرح کرد.

 اگر مطرح کنند چه اتفاقی می‌افتد؟ مگر چه می‌شود؟

تبدیل به عکس خودش می‌شود. به آن تفکر اول ضربه می‌زند. برای همین معتقدم که قضاوت‌ها، چه علیه افراد، چه له افراد، در بسیاری از موارد هیجانی است. این قضاوت‌های هیجانی خیلی آسیب می‌زند. چه تعریف کردن از افراد باشد، چه نقد کردن. مهمترین نکته این است که اعتماد به سیاستمداران جلب شود و این موضوعی است که در تاریخ ایران خیلی کم‌نظیر است. این کلا تحت‌تأثیر یک اتفاقی است که مورخان ایرانی از آن به‌عنوان دولت‌ستیزی یاد می‌کنند. شما هیچ دورانی را نمی‌توانید پیدا کنید که مردم آن دوران از سیاستمداران‌شان به‌صورت کامل ابراز رضایت کرده باشند. این نکته‌ای است که شاید در تاریخ ایران خیلی پررنگ‌تر باشد؛ چه قبل از انقلاب، چه بعد از انقلاب. حتی در دوران امیرکبیر و غیره هم همین بوده. البته بعدها در تاریخ راجع به هر دوره‌ای بحث شده اما در عمده موارد نوعی دولت‌ستیزی و حکومت‌ستیزی در بدنه جامعه ایرانی وجود داشته.

 خود شما، قضاوت افکار عمومی برای‌تان مهم است؟

بله؛

 اگر قضاوت مناسبی نسبت به شما نداشته باشند، شما اشتباه می‌کنید یا آنها؟

اول این‌که غصه می‌خورم. بعد از آن هم سعی می‌کنم آن را اصلاح کنم. چون همیشه ابزار ارتباطی داشتم و جزو اولین آدم‌هایی هم بودم که از ابزار ارتباطی جدید استفاده کردم. سعی می‌کنم توضیح بدهم ولی خب همیشه هم مورد قبول واقع نشده.

 آقای ابطحی، تا به حال شده برای تهیه لوازم اولیه زندگی پول نداشته باشید؟ درواقع منظورم این است، شده فقر را به شکل ملموس تجربه کرده باشید؟

ببینید، خب طبعا آدم در طول مسیر زندگی، رشد اقتصادی می‌کند. شرایطی بوده که این‌طور بودم، شرایطی هم بوده که نبودم، ولی معمولا من زندگی خیلی افراط‌کارانه‌ای نداشته‌ام. نه امکانش را داشتم، نه علاقه داشتم و نه چنین وضعیتی به وجود آمد. از این وضع راضی هم هستم.

سال سخت سکوت 

 یکی، دو سوال هنری هم بپرسم و تمام کنم. بهترین فیلم سینمایی ایرانی و خارجی که تا به حال دیده‌اید؟

گفتید فیلم ایرانی، یاد «گل‌های داوودی» افتادم. البته نمی‌خواهم بگویم بهترین فیلم ایرانی بوده که دیده‌ام اما در آن شرایطی که دیدم خیلی در من اثر کرد.

 چرا؟

یک حالت نوستالژیکی برایم دارد.

 بهترین فیلم خارجی چطور؟

در این سال‌ها فیلمی بوده به اسم «تردید».

 با بازی مریل استریپ. در آن‌ سال نامزد اسکار هم بود.

بله؛ کشیشی که در آن حضور داشت و سوالی که در ذهنش به وجود آمده بود. فیلم خوبی بود.

 بهترین تئاتری که تا به حال دیده‌اید؟

تئاتر متفاوتی دیدم که برایم جالب بود. کاری بود که چند نفر زن و شوهر خارجی بودند. اول که می‌بینید فکر می‌کنید یک کارگاه مستند است. اسمش بود «درباره تصویرت از من تجدید نظر کن». البته تئاتر‌هایی که دوست داشتم آن‌قدر زیاد بوده که نمی‌توانم بگویم کدام‌شان بهتر بود ولی الان این در خاطرم مانده.

 به عنوان پرسش‌های پایانی، هر کدام از این کلمه‌ها و اسامی شما را یاد چه می‌اندازد؟ در یک جمله، یک کلمه و در کل کوتاه بگویید.

 وی. اچ. اس؟

فیلم‌های جوانی‌مان را با اینها می‌دیدیم.

 سیدمحمد خاتمی؟

هویتم از اوست.

 عینک؟

دید جدید.

 مرتضوی؟

از شنیدن اسمش سرم درد می‌گیرد.

 سانسور؟

هست دیگر…

 هاشمی‌ رفسنجانی؟

فقط به سیاست فکر می‌کرد.

 ٨٨؟

سال لعنتی.

 موی سفید؟

نشانه پختگی یا پیری.

 کوی دانشگاه؟

١٨ تیر.

 خرداد؟

«دوم»ش را خیلی دوست داشتم.

 ضرغامی؟

آدم محترمی در جناح اصولگرا.

 احمدی‌نژاد؟

اشتباهی در حکومت آمده بود.

 و در پایان اگر بخواهید یک نفر را برای گفت‌و‌گو با سبک و سیاقی که با شما انجام دادیم، توصیه کنید، چه کسی را پیشنهاد می‌دهید؟

آقای نجفی، شهردار.
منبع: برترینها

نیلز بور؛ عاشق تئوری های شکست خورده

ماهنامه دانشمند – موسی توماج ایری: نیلز بورو در کنار ماکس پلانک، آلبرت اینشتین، ورنر هایزنبرگ، ولفانگ پائولی، پل دیراگ، اروین شرودینگر و برخی دانشمندان دیگر سهم بسیار عمده ای در توسعه و تکامل مکانیک کوانتومی داشت. او که از طریق مدل اتمی خود، اولین پیوند را میان فیزیک کلاسیک و فیزیک کوانتومی ایجاد کرد با وضع «اصل مکملیت» سعی کرد به تفسیر آن نظریه و درک بیشتر آن نیز یاری رساند. پانزدهم مهر ماه (۷ اکتبر) مصادف با زادروز نیلز بور است، به همین مناسبت این مطلب را به او اختصاص دادیم.

 نیلز بور؛ عاشق تئوری های شکست خورده

دانشمند در یک نگاه

  • نام: نیلز هنریک دیوید بور
  • تولد: ۱۸۸۵
  • درگذشت: ۱۹۶۲
  • عمر: ۷۷
  • ملیت: دانمارک
  • رشته: فیزیک
  • اکتشاف: مدل اتمی بور
  • افتخارات: نوبل فیزیک ۱۹۲۲

«جهان از چه ساخته شده است؟» این پرسش شاید از هزاران سال قبل ذهن بشر را به خود مشغول کرده باشد که منجر به ابداع افسانه ها و اسطوره های بسیاری نیز شده است. تالس که برخی او را نخستین فیلسوف یونانی می دانند، به جای توسل به افسانه پردازی و اسطوره سازی سعی کرد بر مبنای مشاهده جهان طبیعت و تفکر عقلانی، به این پرسش پاسخ دهد. او معتقد بود که آب می تواند حالت های مختلفی داشته باشد: گاز (بخار)، مایع (آب دریا) و جامد (یخ). پس او فکر کرد که تمام مواد جهان از حالت های مختلف آب ساخته شده اند.

برخی از فیلسوف – دانشمندان یونانی، آتش را ماده اولیه جهان دانستند. در اواخر سده پنجم قبل از میلاد، دموکریتوس نخستین نظریه اتمی را ارائه کرد. او مدعی شد که جهان از ذرات ریزی به نام اتم (به معنای تجزیه ناپذیر) تشکیل شده است. ارسطو معتقد بود که جهان از ترکیبات عناصر چهارگانه آب، آتش، خاک و هوا تشکیل شده است. تا اوایل قرن نوزدهم و به مدت بیش از دو هزار سال، «عناصر چهارگانه ارسطو» نظریه غالب در مورد سنگ بنا و ماده اولیه جهان بود.

مدل اتمی مدرن: از دالتن تا رادرفورد

در سال ۱۸۰۸ جان دالتن شیمیدان انگلیسی مدعی شد که اگر بتوان به هر عنصر شیمیایی یک اتم مادی نسبت داد، می توان بسیاری از قوانین شیمیایی موجود را به سادگی توضیح داد . بر این اساس، تمام مواد موجود در جهان باید از ترکیب های مختلف چند نوع محدود و متفاوت از اتم ها تشکیل شده باشد. دالتن هم مثل دموکریتوس، اتم ها را تجزیه ناپذیر می دانست.

 نیلز بور؛ عاشق تئوری های شکست خورده

تحقیقات رادرفورد نشان داد که اتم ها از یک هسته با بار مثبت تشکیل شده اند. اکثریت بزرگی از حجم اتم فضای خالی بود که به نوعی توسط الکترون های با بار منفی پوشانده شده است. 

با کشف الکترون توسط «جی جی تامسن»، فیزیکدان انگلیسی در سال ۱۸۹۷ که دارای بار منفی بود و از داخل همان اتم تجزیه ناپذیر دالتن خارج می شد، مشخص شد که باید بخشی از اتم هم بار مثبت داشته باشد و به این ترتیب معلوم شد که اتم دارای ساختار است و عنصر بنیادی و تجزیه ناپذیری نیست. طبق نظر تامسن، اتم ماده بزرگ در هم آمیخته ای بود که بار مثبت داشت و در آن الکترون ها مانند کشمش های درون یک کیک پراکنده شده بودند.

وقتی که «ارنست رادرفورد» فیزیکدان نیوزلندی در دانشگاه منچستر انگلیس، به بمباران ورقه نازکی از طلا توسط ذرات آلفا (هسته هلیوم) پرداخت، انتظار نداشت که هیچ انحرافی در مسیر آنها روی دهد زیرا مدل کیک کشمشی تامسن در برابر ذرات آلفا، مثل یک تار عنکبوت در برابر گلوله تفنگ بود. وقتی که تعداد قابل توجهی از ذرات آلفا (حدود یک هزارم) از ورقه طلا به عقب رانده شدند، رادرفورد آن را «باورنکردنی ترین اتفاق زندگی خود» توصیف کرد. او حدس زد که درون اتم باید چیزی بزرگ تر از ذرات آلفا وجود داشته باشد. او در سال ۱۹۱۱، آن چیز را «هسته» نامید که چون ذرات آلفا با بار مثبت را دفع می کرد، پس باید دارای بار مثبت باشد. این هسته، ذره ای به قطر تقریبی ۱۰-۱۳ سانتی متر بود که یک بار منفی معادل آن، تا شعاع کامل اتمی در حدود ۱۰-۸ سانتی متر آن را احاطه کرده بود. یعنی اتم حدود یکصد هزار بار بزرگ تر از هسته آن است. با این حال این هسته ناچیز تقریبا تمام جرم اتم را تشکیل می داد. چنین بود که رادرفورد آغاز عصر فیزیک هسته ای را رقم زد.

رادرفورد مدل اتمی کیک کشمشی تامسن را به مدل منظومه ای تغییر داد. در این مدل جدید، اتم از هسته کوچک متراکمی تشکیل شده بود که بار مثبت دارد و الکترون ها که دارای بار منفی هستند، به دور آن می چرخند اما رادرفورد با ارائه این مدل، جهان را با خطر بزرگی مواجه ساخت.

ظهور یک ناجی

قهرمان علمی ما که نیلز هنریک دیوید بور (Niels Henrik David Bohr) نام دارد، ۷ اکتبر سال ۱۸۸۵ در شهر کپنهاگ دانمارک در خانواده ای فرهیخته به دنیا آمد. پدرش استاد فیزیولوژی دانشگاه کپنهاگ و مادرش از خانواده ای سرشناس در عرصه اقتصاد و سیاست بود. نیلز با این که در مدرسه عملکرد خوبی داشت، هیچ گاه شاگرد اول نشد. او معمولا در کلاس بیست نفری شاگرد سوم یا چهارم بود. نیلز به همه درس ها علاقه داشت اما ریاضی و فیزیک درس های محبوب او بودند.

 نیلز بور؛ عاشق تئوری های شکست خورده

خانواده «بور» از چپ به راست: کریستین، جنی، هارالد، الن و نیلز. هر سه کودک خانواده بور از دانشگاه کپنهاگ فارغ التحیل شدند؛ جنی به تدریس تاریخ و زبان دانمارکی پرداخت و هارالد یک ریاضیدان برجسته شد.

بور در سال ۱۹۰۳ در رشته فیزیک دانشگاه کپنهاگ نام نویسی کرد. در دوران دانشجویی با آزمایش هایی که روی کشش سطحی آب و محاسبه نیروی آن انجام داد، توانست مدال طلای آکادمی علوم و ادبیات دانمارک را به دست آورد. در سال ۱۹۱۱ با نوشتن رساله ای درباره نظریه الکترونی فلزات، دکترای خود را دریافت کرد. تز دکترای او که به نارسایی های فیزیک کلاسیک در توضیح رفتار ماده در سطح اتمی می پرداخت، آغاز تمرکز او بر موضوع تحقیق علمی در بقیه زندگی اش بود.

بور برای گذراندن دوره پژوهشی فوق دکترا، ابتدا به دانشگاه کمبریج رفت تا زیر نظر جی جی تامسن به تحقیق بپردازد. اما تامسن علاقه چندانی به کار او نشان نداد. بور که نظریه اتمی رادرفورد را نیز اغوا کننده یافته بود، در سال ۱۹۱۲ تصمیم گرفت به دانشگاه منچستر برود که رادرفورد مدیریت آزمایشگاه فیزیک اتمی آن را بر عهده داشت.

رادرفورد فورا به تابناکی اندیشه بور پی برد و از همان آغاز به تشویق او پرداخت. رادرفورد سرمشق حیات علمی بور شد. آن دو از همان نخستین دیدار با یکدیگر دوست شدند و تا آخر عمر دوستانی نزدیک باقی ماندند. اما قرار بود به خاطر نجات جهان هم که شده، نیلز بور به جنگ مدل اتمی دوست صمیمی و استاد الهام بخش خود برود.

عاشق تئوری های شکست خورده

همکاران بور، قوی ترین خصیصه فکری او را شناسایی موارد شکست تئوری ها و بهره گیری از آن می دانستند. بور عاشق مدل اتمی رادرفورد شده بود، نه فقط برای موفقیت های آن بلکه همچنین برای نقص بزرگی که در آن وجود داشت، نقصی که همه دانشمندان در رفع آن ناکام مانده بودند.

همان طور که گفتیم اتم رادرفورد شبیه یک منظومه شمسی بود که هسته با بار مثبت در مرکز آن قرار داشت و الکترون ها که دارای بار منفی بودند، مثل سیارات به دور آن می چرخیدند. اما طبق قوانین حاکم بر ذرات باردار در الکترودینامیک کلاسیک، الکترونی که در یک مدار می چرخد، باید از خود نور گسیل کند و با از دست دادن انرژی خود در کسری از ثانیه روی هسته سقوط کند. با فرض درستی مدل رادرفورد، تمام مواد باید فروپاشیده و جهان نابود می شد. اینجا بود که قهرمان ما توانست با ارائه راهکاری نبوغ آمیز جهان را از یک نابودی فرضی و دانشمندان را از یک ناکامی واقعی نجات دهد.

 نیلز بور؛ عاشق تئوری های شکست خورده

حفظ جهان در وضعیت مانا

دیگر فیزیکدانان سعی داشتند که نقص مذکور را به روش های فیزیک کلاسیک حل کنند. اما بور پی برد که برای حل این مشکل به یک تغییر نگرش بنیادی (Paradigm Shift) نیاز است. در سال ۱۹۰۰ پلانک خاصیت کوانتایی و ناپیوسته انرژی را کشف کرد و در سال ۱۹۰۵ اینشتین آن را در نظریه فوتوالکتریک خود به کار برد. با این حال هنوز کسی نمی دانست که این ویژگی کوانتومی چه نقشی ممکن است در ساختار درون اتم ایفا کند.

بور این جسارت و نبوغ را داشت که با یک تغییر نگرش اساسی، فرض کند که الکترون ها تنها می توانند در فواصل دقیقا تعریف شده و معینی از هسته به دور آن بچرخند. مثلا در اتم هیدروژن (که فقط دارای یک الکترون است)، الکترون می تواند در مدارهای مجاز n=1 یا n=2 یا n=3 و غیره گردش کند اما نمی تواند در فاصله میان دو مدار بچرخد.

سطح انرژی هر مدار ثابت است و انرژی مدارها نسبت به همدیگر با ضریب صحیحی از حاصلضرب ثابت پلانک در فرکانس تابش گسیل شده، تغییر می کند. بزرگ ترین دستاورد بور ارائه این فرض بود که الکترون ها نکان های انتظار یا «حالت های مانا» دارند که در آنها الکترون ها تابش نمی کنند و انرژی ثابت و پایدار دارند. جایزه نوبل فیزیک در سال ۱۹۲۲ به پاس پژوهش های او در مورد ساختار اتم، به نیلز بور تعلق گرفت. در سال های بعد با توسعه نظریه کوانتوم، مدل اتمی بور با اصلاحات انجام شده به «مدل اتمی کوانتومی» فعلی تکامل پیدا کرد.

 

 نیلز بور؛ عاشق تئوری های شکست خورده

مدل
اتمی «بور»: یک الکترون از یک مدار انرژی بالاتر به یک مدار انرژی پایین
تر می رود. انرژی به عنوان یک فوتون نور منتشر می شود. تفاوت انرژی بین
مدارها همان انرژی انرژی فوتون است که می تواند با استفاده از معادله
پلانک، E = hf محاسبه شود.

آغاز عصر غرایب کوانتومی

طبق نظریه اتمی بور، الکترون ها در حالت های مانا در مدارهای مدور یا بیضی مطابق همان قوانین نیوتن و کپلر حرکت می کنند. اما وقتی الکترون از یک وضعیت مانا به حالت مانای دیگری منتقل شود، این عمل نه به صورت یک حرکت پیوسته نیوتنی بلکه به صورت یک «جهش آنی» صورت می گیرد که تحت تسلط مکانیک کلاسیک نیست. جهش آنی از یک مدار به مدار دیگر، از جمله عجایب و غرایب پرشمار نظریه کوانتومی بود که با فهم و درک روزمره ما از حرکت کاملا ناسازگار است.

نیلز بور؛ عاشق تئوری های شکست خورده 

از چپ به راست: نیلز بور، جیم فرانک، آلبر اینشتین و ایزیدور ایزاک رابی

این گونه فرضیات نامأنوس منتقدان خاص خود را داشت که شاید شاخص ترین آنها آلبرت اینشتین بود که بیش از سی سال و تا پایان عمر خود، به بحث و مناظره با بور پرداخت.

در مورد ابهامات و عجایبی که در نظریه کوانتومی برای درک عینی اتفاقات داخل اتم وجود داشت، نیلز بور معتقد بود که «وقتی که بحث اتم در میان باشد، زبان را فقط به آن صورت می توان به کار برد که در شعر به کار می رود. شاعر نیز نمی خواهد وقایع را دقیق بیان کند، بلکه می خواهد در ذهن شنونده تصاویری تولید کند و ارتباطات ذهنی برقرار کند.»

این نوع سخنان و ابهامات رازآلود نظریه کوانتومی، بستری مناسب برای افسانه پردازی شد به طوری که انبوهی از نویسندگان علمی – تخیلی، شبه علمی، علوم غریبه، هنر، عرفان و روانشناسی، ادبیات کوانتومی را در آثاری چون «تائوی فیزیک»، «اندیشه های کوانتومی مولانا»، «شفای کوانتومی» و «اسرار موفقیت کوانتومی» به کار گرفتند!

تلاش دوباره برای نجات جهان از یک فروپاشی دیگر

بور که هم از نظر علمی و هم تا حدودی به طور عملی در پروژه منهتن و تولید بمب اتمی نقش داشت، از همان آغاز نگران عواقب هولناک رقابت کشورها برای تولید تسلیحات هسته ای بود. پس از خاتمه فاجعه بار جنگ جهانی دوم، او سعی کرد که از طریق مذاکره با سران قدرت های جهانی مانع رقابت مرگبار برای تولید سلاح های هسته ای شود. هر چند تلاش های فداکارانه او نتوانست مانع چنین رقابتی شود اما به عنوان الگویی قهرمانانه برای احساس مسئولیت انسانی در برابر سوء استفاده سیاسی از دستاوردهای علمی برای دانشمندان جهان، برای همیشه ماندگار شد. نیلز بور در ۱۸ نوامبر سال ۱۹۶۲ در ۷۷ سالگی در کپنهاگ درگذشت.

جدال غول ها بر سر جهان محتمل

اینشتین به عدم قطعیت وضعیت احتمالاتی نظریه و این که تعبیر بور (تعبیر کپنهاگی) از مکانیک کوانتومی هیچ توصیف فیزیکی و عینی از اتفاقاتی که درون اتم روی می دهد ارائه نمی داد، انتقاد اساسی داشت و معتقد بود که «خدا جهان را با تاس اداره نمی کند.» اما پاسخ بور نیز این بود که «ما نباید برای نحوه اداره جهان برای خداوند تعیین تکلیف کنیم.» تا اینجا، خدای تاس باز مقبولیت بیشتری دارد و به نظر می رسد جهان به مراتب پیچیده تر و پیش بینی ناپذیرتر از آن چیزی است که اینشتین تصور می کرد.

 نیلز بور؛ عاشق تئوری های شکست خورده

اگرچه «بور» و «اینشتین» از مصاحبت یکدیگر لذت می بردند و بر سر بسیاری مسائل توافق داشتند؛ اما هرگز نتوانستند در مورد «جهان کوانتومی» به توافق برسند!

اصل مکملیت

بر اساس اصل مکملیت، دو وضعیت مانعه الجمع مثل دوگانگی موج – ذره با دو شیوه متمایز اما مکمل با یکدیگر قابل درک است. این دو شیوه متمایز تکمیل کننده یکدیگرند و فقط با کنار هم نهادن آنها می توان محتوای ادراکی پدیده ای را به طور کامل آشکار کرد.

تغییر کپنهاگی

بر اساس تعبیر کپنهاگی نظریه کوانتومی (که بور بزرگ ترین مدافع آن بود)، جهان فیزیکی از دو بخش سیستم مشهود (جسم یا شیء فیزیکی) و سیستم ناظر (شامل ابزار آزمایشگاهی و ناظر انسانی) تشکیل شده است. نظام ناظر (سیستم مشاهده کننده) از قوانین فیزیک کلاسیک پیروی کرده، اما نظام منظور (سیستم مشاهده شونده)، تابع۸ قوانین نظریه کوانتومی است. بنابراین هیچ گاه با قطعیت نمی توان گفت ذره ای از ذرات درون اتمی در یک لحظه مفروض، در کجاست و یک فرایند فیزیکی دقیقا به چه شکل رخ خواهد داد. زیرا طبق اصل عدم قطعیت، در نظریه کوانتومی تعیین دقیق مکان و اندازه حرکت ذره در یک لحظه مفروض ممکن نیست.


منبع: برترینها

اینستاگرام بازیکنان سرخابی؛ از فیلسوف‌ترین تا لوتی‌ترین

هفته نامه همشهری جوان: جز سرمربی تیم ملی ایران و چند استثنای دیگر که حضور و فعالیت در شبکه های اجتماعی دیگر را ترجیح می دهند، تقریبا تمام بازیکنان فوتبال ایران در اینستاگرام فعالیت دارند؛ بازیکنانی که معمولا جنس و مدل پست های بیشترشان شباهت زیادی به هم دارد و خبری از روایت زندگی خصوصی- که برای هواداران جذاب تر است- در هیچ کدام شان نیست.

با وجود دوری ستاره های فوتبال ایران از نمایش زندگی خصوصی در این شبکه اجتماعی، اما کافی است به پست های آن ها سرک بکشید و تا در اکانت شان تفحص کنید تا به علایق و خصوصیات رفتاری و اجتماعی آن ها پی ببرید. ما هم به بهانه دربی هشتاد و پنجم تهران، به جای گپ و گفت ها و کل کل های معمول سراغ اینستاگرام بازیکنان سرخابی رفتیم. لای پست هایشان چرخ زدیم و متفاوت ترین اکانت های سرخابی ها را دست چین کردیم و فهرستی از ترین های اینستاگرامی سرخابی برایتان رو کردیم.

مهدی طارمی

تعداد فالوئر: ۱٫۸M

لایک خورترین

 دربی گرام

مهدی طارمی تا اطلاع ثانوی پرفالوئرترین ستاره فوتبال بین سرخابی هاست. مهم ترین رقیب مهدی طارمی که حدود ۱٫۸ میلیون فالوئر دارد، محسن مسلمان است که این روزها اکانت اینستاگرامش را دی اکتیو کرده و قابل دسترس نیست. در اردوی رقیب هم مهدی رحمتی با ۷۵۰ هزار همراهی کننده فاصله زیادی با مهاجم بوشهری دارد.

جنس پست های مهدی طارمی وابستگی عجیبی به حس و حال درونی اش دارد اما هر از گاهی تمام پست های با نیش و کنایه اش را پاک می کند و برای همین الان بیشتر از ۱۴ پست ندارد. متوسط لایک هایی که مهدی طارمی برای هر پست می خورد، حدود ۱۵۰ هزار لایک است. یعنی مهدی طارمی هر قدر روی سکوها بابت خراب کردن موقعیت فحش می خورد، در اینستاگرام لایک می خورد و جزء بچه معروف ها به حساب می آید.


مهدی رحمتی

تعداد فالوئر: ۷۸۵K

فیلسوف ترین

 دربی گرام

تقریبا تم ثابت تمام پست های بازیکنان سرخابی در اینستاگرام محدود می شود به چند دسته بندی مشخص؛ عکس تمرینات؛ مسابقه و حال و هوای بعد از برد و باخت. اما مهدی رحمتی دو ویژگی نسبت به دیگر فوتبالیست ها دارد؛ اول این که علاقه عجیبی به نوشتن جملات حکیمانه دارد و معمولا شرح عکس های فلسفی می نویسد؛ مبانی مورد علاقه مهدی رحمتی غیبت، دروغ و قضاوت نکردن دیگران است.

«ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت می رویم، ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم» و «اگر شروع به قضاوت کردن مردم کنید، وقتی برای دوست داشتن آن ها نخواهیدداشت»، بخشی از جملات قصار گلر استقلال هستند که به خاطر وضع ظاهری این روزهایش به «صورت زخمی» معروف شده.

تفاوت دوم مهدی رحمتی گذاشتن پست های تبلیغاتی در اینستاگرام و معرفی مکمل و هر چیز دیگری است که بتوان از آن پول درآورد.


محسن مسلمان

تعداد فالوئر: ۱٫۳M

یاغی ترین

 دربی گرام

محسن مسلمان، رکورددار اکتیو دی اکتیو کردن اکانت اینستاگرامش است و همین هفته برای چندمین بار تمام پست هایش را پاک کرد. مهندس یاغی پرسپولیس، بارها با استفاده از اکانت اینستاگرامش برای دیگران خط و نشان کشیده یا بیانیه نویسی توسط بازیکنان پرسپولیس را رهبری کرده است.

رهبر آخرین یاغی گری بازیکنان پرسپولیس که در پستی مشترک به وضعیت مالی باشگاه اعتراض کرده بودند، هم کسی نبود جز محسن مسلمان. هماهنگ کننده پست های مشترک بازیکنان پرسپولیس که معمولا حالتی اعتراض گونه هم دارند، همیشه بازی ساز پرسپولیس است که این روزها رابطه خوبی با برانکو و باشگاه ندارد. حاشیه سازی ها که فعلا مهندس را از ترکیب اصلی دور کرده و به خاطر همین هم ترجیح داده تا اطلاع ثانوی اکانت اینستاگرامش را ببندد.


جابر انصاری

تعداد فالوئر: ۲۰٫۶K

بی معنی ترین

 دربی گرام

آمارها می گویند اپلیکیشن اینستاگرام حدود ۷۰۰ میلیون عضو دارد و روزانه حدود چهار میلیارد لایک در آن جا به جا می شود اما جابر انصاری اهمیتی به این زخارف دنیوی نداده و با اینکه اکانت اینستاگرامش حدود ۲۰ هزار فالوئر دارد، اما تا لحظه تنظیم این گزارش، هیچ پستی برای دنبال کننده هایش نگذاشته و معلوم نیست آن ۲۰ هزار نفر چه چیزی را دنبال می کنند.

مهاجم همیشه مصدوم آبی ها جبران این سوت و کوری در اینستاگرام را در تلگرام کرده و کانال فعالی به نام خودش دارد که اخبار مراحل بهبودی مصدومیت همسترینگ و عکس های خودش از تمرینات و مسابقات، به همراه چند جمله قصار در قالب صبح بخیر و شب بخیر همراه با سبد گل در آن منتشر می شود.


آیدین رضایی

تعداد فالوئر: ۱۹۰۰

تنهاترین

دربی گرام 

بازیکن اهل آمل پرسپولیسی ها، چند ماه پیش با قراردادی دو ساله به پرسپولیس آمد و یکی از سهمیه های زیر ۲۳ سال تیم برانکو به حساب می آید. با این که آیدین رضایی چند دوره آقای گلی لیگ استان مازندران، لیگ نونهالان و لیگ جوانان را در کارنامه اش دارد اما هنوز یکی از ناشناخته های سرخ پوشان است و می توان لقب خلوت ترین اکانت اینستاگرام را بین تمام بازیکنان سرخابی متعلق به آیدین رضایی دانست؛ باورتان می شود یکی از بازیکنان پرسپولیس که هر هفته در مسابقات لیگ برتر روی نیمکت این تیم می نشیند، تنها ۱۹۰۱ فالوئر داشته باشد؛ آن هم در حالی که نه توسط هیچ کدام از بازیکنان پرسپولیس فالو شده و نه خود دنبال کننده هیچ بازیکنی از قرمزهاست.


ارشیا بابازاده

تعداد فالوئر: ۲۰۵۰۰

فعال ترین

دربی گرام 

ارشیا بابازاده، گلر سوم استقلال، هر قدر در به میدان رفتن ناموفق عمل کرده وحتی یک د قیقه هم برای آبی ها بازی نکرده است اما تا دلتان بخواهد عوض اش را در اینستاگرام درآورده و بیشترین پست های اینستاگرامی بین سرخابی ها به پسر حمید بابازاده تعلق دارد. بالای ۹۰ درصد پست های ارشیا بابازاده، عکس های او در تمرینات استقلال است که با قد و بالای کشیده در فاصله ای نزدیک به مهدی رحمتی توی دوربین قرار گرفته و همین ثابت می کند رابطه خیلی خوبی با مهدی رحمتی دارد. عجیب ترین پست ارشیا بابازاده هم به عکسی کنار هرم اینکاها در مکزیک بر می گردد که شبیه یکی از لوکیشن های فیلم «آپو کالیپتو»ست.


حسین ماهینی

تعداد فالوئر: ۱٫۱M

لوتی ترین

دربی گرام 

یکی از فعال ترین بازیکنان پرسپولیس در اینستاگرام است که تقریبا هفته ای دو بار پست می گذارد و با اختلافی ناچیز لقب فعال ترین سرخابی حاضر در اینستاگرام را به ارشیا بابازاده، گلر سوم استقلال باخته است. حسین ماهینی بدون شک لقب پیگیرترین بازیکن را بین سرخابی ها دارای اینستاگرام دارد. بین سلبریتی ها خیلی باب است که برای حفظ کلاس و پرستیژ، تعداد کسانی که دنبال می کنند، باید پایین باشد؛ مثلا علی دایی به عنوان محبوب ترین ورزشکار ایرانی حاضر در اینستاگرام، فقط ۱۰ نفر را فالو  کرده است. اما حسین ماهینی با دنبال کردن ۳۷۲ نفر، خاکی ترین و لوتی ترین سلبریتی اینستاگرام به حساب می اید و کلی از رفقای دوران قدیم و همشهری های بوشهری گمنامش را هم دنبال می کند؛ رفقایی که بیشترشان بچه های محله جلالی بوشهر هستند.


وینفرد شفر

تعداد فالوئر: ۱۷۰K

خصوصی ترین

دربی گرام 

روزی که شایعات وینفرد شفر را سرمربی آینده استقلال معرفی کردند، مرد آلمانی زیر ۱۰ هزار دنبال کننده داشت. مشخص بود جاماییکایی ها و تایلندی ها که شفر سرمربی شان بوده، چندان علاقه ای به اینستاگرام ندارد اما شفر از روزی که سرمربی استقلال شد و در عکسی عجیب در فضای مجازی نشانی اکانت اینستاگرامش را برای هواداران استقلال روی کاغذ نوشت، اوضاعش متفاوت شد و حدود ۱۰۰ هزار فالوئر پیداکرد.

اگر ۱۰ پست آخر شفر را بگذارید کنار که بیشتر حول استقلال می گردد، او قطعا متفاوت ترین مرد سرخابی در اینستاگرام است. وینفرد شفر برخلاف بیشتر بازیکنان فوتبال که عکس هایشان محدود به حوزه فوتبال است، از جزییات زندگی و علاقه مندی هایش عکس گرفته و در اینستاگرام گذاشته؛ از نیسی اسب مورد علاقه اش در آلمان تا اسپاگتی همسرش که به نظر او بهترین غذای دنیاست.


محسن ربیع خواه

تعداد فالوئر: ۲۰۰K

سوت و کورترین

دربی گرام 

فعالیت محسن ربیع خواه در پرسپولیس و اینستاگرام شباهت عجیبی به هم دارد و کار انجام شده توسط هافبک دفاعی پرسپولیس در هر دو عرصه تقریبا صفر است. همان قدر که حضور محسن ربیع خواه در داخل زمین مفید نیست- نه اهل تکل زدن است، نه توپ گرفتن و پاس مطلوب دادن- در اینستاگرام هم حضور کمرنگی دارد و تنها شش پست دارد که دو تای آن ها هم پست های مشترکی است که تمام بازیکنان پرسپولیس گذاشته اند و مشخص است ربیع خواه اختیاری در گذاشتن شان نداشته.

تفاوت بازیکن بد پرسپولیس بودن و بازیکن خوب بودن در باشگاهی دیگر داخل اینستاگرام، در اکانت محسن ربیع خواه پیداست؛ جایی که هافبک سرخ ها با اثرگذاری صفر ۱۵۰ هزار دنبال کننده دارد اما فرهاد ربیع خواه، با سابقه لژیونر شدن، تنها ۱۵۰۰ دنبال کننده!


محمد انصاری

تعداد فالوئر: ۴۸۲K

مذهبی ترین

دربی گرام 

در همین یکسال و نیمی که از حضورش در پرسپولیس می گذرد کلی تغییر کرده است. محمد انصاری دیگر آن بازیکن ناشناخته و تستی نیست که یک روز رفت سر تمرین تیم برانکو و با تست دادن لباس پرسپولیس را پوشید. محمد انصاری این روزها ۴۵۲ هزار فالوئر در اینستاگرام دارد که تعداد زیادی از این عدد از بچه مذهبی های این شبکه هستند. محمد انصاری در حالی تنها ۲۶ پست اینستاگرام گذاشته که بالای ۵۰ درصد آن ها در دسته پست های مذهبی قرار می گیرد. محمد انصاری گاهی هم اتفاقات پشت صحنه و داخل رختکن را در اینستاگرامش روایت می کند که کاربرد جالب و ویژه ای از اینستاگرام به حساب می آید. مانند داستان تذکر محسن ربیع خواه به انصاری که برای فالوئرهایش تعریف کرده است.


منبع: برترینها

از فردین تا تختی همراه با «ناصر ملک مطیعی»

اولین سوپراستار تاریخ سینمای ایران و مردی که خیلی از رکوردها در اختیارش است اما بخشی از نسل جوان اصلاً نمی‌دانستند او پیشینه ورزشی داشته و هنوز هم حجم عمده وقتش را در شبانه‌روز با ورزشی‌ها می‌گذراند تا سینمایی‌ها.

از فردین تا تختی همراه با ناصر ملک مطیعی 

یک ماه پیش ناصرخان رفت تلویزیون. برنامه «من و شما» و چند روز بعد مهران مدیری و «دورهمی» هم او را دعوت کردند. دو برنامه‌ای که چهارشنبه‌ شب یلدا از روی آنتن محو شدند تا موجی بلند، به بلندای تمام جامعه ورزش و سینما در حمایت از اسطوره متواضع برخیزد. خود ناصرخان اما… سکوت! ۱۷ دی رسید. نزدیکان غلامرضا تختی و ناصر ملک‌مطیعی از رفاقت دیرینه‌ این دو بزرگ تاریخساز خبر داشتند. پس ناصرخان به اصفهان دعوت شد و در گود مقدس زورخانه از تختی حرف زد. حرف‌هایی که نسل جدید باید بشنوند و بدانند اما این تمام هنر و داشته‌های ناصرخان نیست. کسانی که با او حشر و نشر دارند، خوب می‌دانند چطور وقایع روز فوتبال و کشتی و سایر ورزش‌ها را به ریز جزئیات دنبال می‌کند و تحلیل‌هایش چقدر از خیلی به اصطلاح «کارشناسان» جلوتر است. با این مجموعه باید سراغ ناصرخان می‌رفتیم ولی… باید با مردان بزرگ زندگی کنید تا مفهوم برخی کلمات را بهتر بدانید. ما از «تواضع»، «جوانمردی»، «آزادگی»، «بی‌نیازی»، «مرام و معرفت»، «سفره‌داری» و امثالهم تنها تعریفی شنیده‌ایم و فیلم‌هایی سیاه و سفید که نقش اولش «ناصر ملک‌مطیعی» است اما او و امثال او، ترجمه و عینیت این مفاهیم هستند. رؤیاها و آرزوهای ما، خاطرات آنهاست…

*ناصرخان، از سفر آمده‌اید و خسته هستید ولی نمی‌شود سالگرد ۵۰ سالگی تختی را بدون حرف‌های شما گذراند.

شما لطف دارید ولی من خودم را در این حد نمی‌دانم که بخواهم از بزرگی مثل تختی حرف بزنم. دوستان به من لطف دارند و دعوت کردند اصفهان و من هم به حکم وظیفه رفتم ولی چه بسیار بزرگان ورزش و همدوره‌ای‌ها و دوستان تختی که از من برای حرف زدن از او سزاوارترند.

*این از تواضع شماست…

نه به خدا، همه مردم به من لطف دارند ولی من حقیقتاً خودم را لایق این همه لطف نمی‌دانم. من کار خاصی نکردم که لایق این محبت باشم. وظیفه‌ای روی دوشم بوده که برای همه هست؛ وطن‌دوستی. شغلی داشتم که با عنایت مردم به همه چیز رسیدم و دوستانی که از آنها رسم زندگی و مردانگی آموختم.

*یکی از همین دوستان تختی بود…

بله، یادش بخیر. من در جوانی دوستی داشتم که بعدها ملی‌پوش تیم ملی کشتی شد. حسین نوری که ورزشکاری مثال‌زدنی بود، کوهنورد، بدنساز، کشتی‌گیر و قهرمان راگبی. با حسین خیلی به کوه و شکار می‌رفتیم و از طریق او با تختی آشنا شدم. حسین با تختی و فردین خیلی ندار بود و خیلی زود من هم شدم عضوی از این حلقه و… روزگاری بود.

*در صحبت قبلی با ما گفتید تختی، فردین را به شما معرفی کرد.

بله، فردین و تختی خیلی با هم ندار بودند و مثل یک روح در دو جسم. یک روز تختی به من گفت این فردین خیلی هنرمند است. در اردوها بمب روحیه تیم است و به درد بازی در سینما می‌خورد. همان روز قرار گذاشتیم و بعد رفتیم استودیو و مرحوم فردین هم آمد و مابقی ماجرا.

*پنجاه سال، درست نیم‌قرن پیش، ۱۷ دی کجا بودید؟

درست خاطرم نیست…

*یادتان نیست چطور از فوت تختی مطلع شدید؟

نه (مکث) یادم نیست ولی بلافاصله راهی ابن‌بابویه شدم.

*پس به بیمارستان نرسیدید؟

نه، یک‌راست رفتم ابن‌بابویه و از آنجا به بعدش تا همیشه در ذهنم باقی خواهد ماند.

از فردین تا تختی همراه با ناصر ملک مطیعی 

*چطور؟

ببین، ‌من ناصر ملک‌مطیعی بودم. اسم و اعتباری داشتم و فیلم‌هایم روی پرده بودند. هر جا می‌رفتم، مردم محبت داشتند و دورم جمع می‌شدند اما آن روز مفهوم عظمت تختی را می‌توانستید در خود من ببینید. در ابن‌بابویه، ده متری مزار خانوادگی خاندان شمشیری، به درختی تکیه داده بودم. شاید ۱۰ هزار نفر از مردم آمدند و از مقابلم رد شدند و حتی یک نفر، حتی یک نفر مرا ندید! آن روز هیچ ایرانی‌ای به جز غلامرضا تختی دیده نمی‌شد و از آن روز به بعد هم دیگر کسی تختی نمی‌شد.

*اولین برخوردتان با تختی را به یاد دارید؟

نه، ولی قطعاً با حسین بودیم.

*حسین ‌نوری بعدها شوهرخواهر فردین شد و پسرش «سام» الان هنرمند مشهوری است.

بله، گفتم که حسین و فردین خیلی با هم ندار بودند. او ۳ پسر داشت که سام عزیز وارد کار هنری شد و با مهران مدیری هم چند کار دارد. خیلی به فردین شبیه است.

*و آخرین برخورد؟

این را هم یادم نیست، البته مطمئن نیستم ولی گمان کنم همان سفر شمال بود. آخر تختی که آدم معمولی نبود، مدام اردو و سفر و مسابقه یا برای کار آوردن ماشین به سفر می‌رفت. من هم آن روزها در اوج بودم و تا یک فیلم تمام می‌شد، می‌رفتم سر کار بعدی که خیلی وقت‌ها اصلاً تهران نبودم.

*قضیه شمال چیست؟

من ویلایی داشتم در شمال و پسرخاله‌ای که گلکاری می‌کرد. یک بار همراه دوستش که نمایشگاه اتومبیل دارد، آمد منزل ما و یادش بخیر… من یک سفر هم با تختی و تیم ملی رفتم.

*شما علاقه‌مند پیگیری مسابقات ورزشی بودید و هستید. قبلاً به ما گفتید که حتی در المپیک‌ها می‌رفتید و ورزشکاران ایران را تشویق می‌کردید.

مسابقه فوتبال یا کشتی یا رشته‌های دیگر، نبود که در تهران باشد و من وسط تماشاگران نباشم! من بعد از دیپلم وارد دانشسرای افسری شدم و رفاقت و حشر و نشر با عباس زندی و بقیه قهرمانان از آنجا شروع شد. آقای ابوالملوکی استاد ما بود و مرحوم حریری مؤسس باشگاه سپاهان همدوره‌ام. بعد هم که معلم ورزش شدم و رئیس تربیت بدنی تهرانپارس در آموزش و پرورش و همه وقتم با ورزش بود. فینال جام ملت‌های فوتبال که رژیم اشغالگر را بردیم، هشت ساعت وسط جمعیت در امجدیه بودیم. یک بار هم خبرای مسابقات کشتی با تیم ملی رفتیم و عکسی هست در فرودگاه که من و توفیق و تختی و دیگران نشسته‌ایم و دست او روی پای من است و خیلی آن عکس را دوست دارم.

*و داستان «حسین کرد شبستری» و پیشنهاد شما به تختی…

هنوز هم از یادآوری آن ماجرا خجالت می‌کشم. دکتر کوشان حق پدری گردن سینمای ایران داشت و نمی‌توانستم خواهش او را رد کنم. هرچه در توانم بود، برای مخالفت با این تصمیم انجام دادم ولی قبول نکرد. گفت تو با تختی دوستی، به او پیشنهاد بده بیاید داخل سینما. هر چه خودم را به هر دری زدم نشد! آخر رفتم چهارراه ولیعصر فعلی، روبه‌روی تئاتر شهر یک گل‌فروشی بود که مرحوم تختی عصرها پاتوقش بود. آنجا می‌نشست و رفقایش می‌رفتند سراغش. در همان پیاده‌رو با هر زحمتی بود، به او گفتم کوشان چه پیشنهادی داده و او هم عادت داشت موقع راه رفتن دست در گردن دوستش می‌انداخت. همین‌طور دستش را گردن من انداخت و با همان لهجه خاص و لحن جنوب‌شهری گفت: «داداش! من که بلد نیستم فیلم بازی کنم…»

از فردین تا تختی همراه با ناصر ملک مطیعی 

* پیشنهاد کوشان ۱۰۰ هزار تومان بود؟

بله، در روزگاری که دستمزد من به عنوان سوپراستار سینما ۲۰ هزار تومان بود‌! خیلی خیلی پول بود، کل یک فیلم با ۲۵۰ هزار تومان ساخته می‌شد.

* حالا چرا خجالت می‌کشید و ناراحت هستید، کار بدی نکردید که!

ببین سینما خیلی بی‌رحم است. تو را می‌بلعد و اگر بلد نباشی، نمی‌توانی دوام بیاوری. یک فردین بود که استعداد و علاقه و پشتکار داشت و آمد و فردین شد. شما ببینید حبیب بلور با آن عظمت در ورزش، آمد سینما چطور خراب شد؟ این همه قهرمان بزرگ ورزشی آمدند در سینما اما ناکام ماندند. من دوست نداشتم این بلا سر تختی بیاید و هنوز با خودم فکر می‌کنم اگر قبول می‌کرد و ناکام می‌شد تقصیر من بود.

*خود شما هم با سابقه ورزشی در سطح بالا به سینما رفتید.

بله، ناشکری نمی‌کنم و هر چه دارم از محبت مردم و سینماست اما…

* اما چه؟

کاش همان معلم ورزش می‌ماندم! من به پشتوانه همان ورزش در سینما موفق شدم.

* شما راز ماندگاری تختی را در چه می‌دانید؟

همه می‌دانند ما چه قهرمانان بزرگ و باارزشی داشته‌ایم ولی محبوبیت تختی غیرعادی بود. یک جور دیگر بود. هیچ‌کس را نمی‌شود با او مقایسه کرد. آن مظلومیت و جوانمردی در کنار مردم‌داری و کارهایی که مثلاً در زلزله بوئین‌زهرا کرد، در کنار مدال‌ها و داستان‌هایی که در ورزش از خود به جا گذاشت همه و همه منجر به این جایگاه شد.

* و برای بزرگداشت تختی رفتید اصفهان.

دوستان به من لطف دارند. من از قدیم و زمان حریری تا همین امروز، در اصفهان دوستان بسیار خوبی دارم که لطف دارند. دعوت کردند و رفتیم مراسمی دیدیم. من هم افتخار داشتم چند کلمه‌ای از تختی صحبت کردم. پهلوان محمد نصیری هم بود، همه همسن و سالان خودم و از همه ممنونم که مرا در این روز خوب سهیم کردند.

از فردین تا تختی همراه با ناصر ملک مطیعی 

* فیلم‌های مشهور شما همه و همه رگه‌ای از گود زورخانه دارد. این علاقه‌ای که به ورزش و زورخانه دارید را در کاراکترهای‌تان نشان می‌دهید و با شما جاودانه شدند.

جوانمردی و غیرت از گود زورخانه می‌آید. آنجا محل پاکی و صداقت بود ولی حالا رنگ دیگری گرفته که دوست ندارم در موردش صحبت کنم. بچه چهارساله اگر شیرین‌کاری می‌کند، نباید او را برد وسط گود مقدس، گود محل تختی‌هاست. یاد تختی و مردان زورخانه باعث تقویت روحیه همه می‌شود و گود باید جای پیشکسوتان و موسپیدکردگان بماند. من افتخار می‌کنم که گود زورخانه را شناختم و ان‌شاءا… که جوان‌ترها پیروی کنند از این سنت‌ها تا زنده بماند.

* تختی اهل سینما هم بود؟

بله، خیلی زیاد. او شرکت نفت کار کرده بود و کسانی که در آن روزگار در شرکت نفت بودند همه پدیده‌های مدرن را دنبال می‌کردند. فوتبال و سینما آن سال‌ها پدیده مدرن بود.

* اهل فوتبال هم بود؟

فراوان، کلی رفقای فوتبالی داشت و در مورد فوتبال صحبت می‌کرد.

* چیز خاصی از حرف‌هایش در مورد سینما یا نقش‌های شما به یادتان نیست؟

ببینید، تختی یکی بود. همه عاشقش بودند. او شمایل ورزش ایران و نماد ایرانی محسوب می‌شد و طبیعی بود که سینماگران، فوتبالیست‌ها و همه اقشار جامعه دوستش داشته باشند. او پهلوان پایتخت بود و اول از همه خودش را انداخته بود. به قول شاعر:

پیروی به ‌کیش، هر که در افتادگی سلامت گشت

افتادن از همه کس رسم پهلوانی است

* چقدر جالب! شما را هم همه ورزشکاران و هنرمندان و اقشار مختلف دوست دارند…

من که قابل مقایسه با هیچ‌کدام این نام‌آوران نیستم ولی افتخار می‌کنم از همان نسل هستم. نسلی که قهرمانانش چون تختی و سایر بزرگان ورزش برای اعتلای پرچم ایران جنگیدند و از خاک میهن دفاع کردند.

* شما بابک تختی را آخرین بار کی دیدید؟

همان اوایل انقلاب. جلسه‌ای بود و در مورد فوت پدرش و مسائلی از این دست پرسید و صحبت کردیم. دیگر او را ندیدم.

از فردین تا تختی همراه با ناصر ملک مطیعی 

* ناصرخان، شب یلدا شما قرار بود مهمان دو برنامه باشید و پخش نشدن «من و شما» و «دورهمی» منجر به…

واسعی‌جان، من برای همه احترام قائلم و از هیچ‌کس هم گله ندارم. هر کس برای هر کارش دلایلی دارد و من به دلایل همه احترام می‌گذارم.

* اما از فردای پخش خبر موجی بلند شد و تقریباً تمام هنرمندان سینما و بسیاری از بزرگان ورزش در حمایت از شما مصاحبه کردند و در فضای مجازی پست گذاشتند.

من ممنون لطف و محبت تک تک این عزیزان هستم. دست یکایک آنان را می‌بوسم و شرمنده بزرگواری‌شان هستم. خودم را لایق این همه محبت نمی‌دانم.

* و علی‌آقای پروین؛ شنیدید بیمارستان بودند؟

بله و از خود شما خواستم سلام مرا به ایشان برسانید. متأسفانه در آن دو روز خودم هم حال خوشی نداشتم و نمی‌توانستم از منزل خارج شوم. علی پروین، بزرگ فوتبال ایران و از دوستان قدیمی ماست و جایگاهش در قلب من و همه مردم.

* صحبت فوتبال شد، قرعه تیم ملی در جام جهانی خوب است یا بد؟

من تعجب می‌کنم بعضی‌ها می‌گویند بدشانسی آورده‌ایم. اتفاقاً چقدر خوب که از فرصت جام جهانی می‌توانیم برای رویارویی با بزرگان استفاده کنیم. اگر ما بنگلادش را ببریم بهتر است یا فرض مثال با اسپانیا مساوی کنیم؟ اصلاً مگر فوتبال رو دارد؟ توپ گرد است و جذابیت فوتبال به همین خصلت غیرقابل پیش‌بینی بودن آن است اما من می‌گویم فرض که یک یا دو گل هم از پرتغال و اسپانیا بخوریم، در پیشرفت آینده ما و رشد اعتبار ایران خیلی مؤثرتر است یا مثلاً با یک تیم گمنام بازی کنیم و ببریم. ما برای عبور از سطح آسیا و رسیدن به قافله بین‌المللی باید با تیم‌های بزرگ بازی کنیم تا اعتبار کسب کنیم.

* شخصاً به نتیجه خوش‌بین هستید؟

چراکه نه؟ اولاً که حتی یک مساوی هم برابر پرتغال و اسپانیا برای ما برد است. در ثانی؛ جوان ایرانی قابلیت مبارزه با تمام بزرگان دنیا را در هر رشته و تخصصی دارد. مگر کشتی‌گیران ما پشت بزرگان را به خاک نمی‌مالند؟ مگر در علم پزشکی، صنعت و سایر رشته‌ها ایرانی‌ها بهترین نیستند؟ این خاک پر از گنج است و جوانان‌ آینده‌سازان این مملکت.

* می‌دانم که گرفتار بودید، ممنون که وقت گذاشتید.

ما قراری داریم با هم‌دوره‌ای‌ها در خدمت امیر یاوری قهرمان سابق بوکس ایران. او در المپیک ۱۹۶۰ رم با تختی در خدمت ایران بوده و الان اینجا که نشسته‌ام دور تا دور منزل او عکس‌های تختی است. قهرمانان سابق فوتبال، بوکس، کشتی، وزنه‌برداری، بسکتبال و تمام کسانی که برای ورزش و هنر ایران زحمت کشیده‌اند اینجا جمع می‌شوند و دور هم یاد گذشته‌ها می‌کنیم. جای شما خالی، امروز هم که همه جا حرف تختی بود. واقعاً دلم برای همه دوستان درگذشته تنگ شده و بار دیگر از عزیزانی که مرا در این روز سهیم کردند، در اصفهان و تهران و همه جا، تشکر می‌کنم. از همه هنرمندان و قهرمانان و هم‌وطنانی که این یک ماه به یادم بودند و به من لطف داشتند نیز دوباره تشکر می‌کنم. دست همه را می‌بوسم…


منبع: برترینها

سالار عقیلی: افتخار می کنم با «تنها جهان پهلوان دنیا» هموطنم

از کودکی به موسیقی علاقه داشت و همین هم دلیلی شد برای رفتنش به هنرستان موسیقی. آنجا بود که بزرگی دریای موسیقی ایرانی دلش را برد و تصمیم گرفت مسیرش را در این عرصه دنبال کند. خودش می گوید شب و روز نوار استادان موسیقی ایران را گوش می دادم و گاهی درحال رانندگی آنقدر غرق در هنر این بزرگان می شدم که صورتم از اشک خیس می شد . علاوه بر تعلیم در هنرستان موسیقی به سراغ صدیق تعریف رفت تا ردیف های موسیقی دستگاهی ایران را در محضر او فرا گرفت.

استادش جایی گفته بود سالار عقیلی آنچه به لحاظ خدادادی باید، در صدایش داشت و همین عامل هم باعث شد بتواند به چهره ای موفق در موسیقی ایرانی تبدیل شود و عموم با کارهایش ارتباط بگیرند. تا سال ۷۵ و اجرایش در جشنواره فجر شاید کمتر کسی نامش را شنیده بود اما عقیلی که آن روزها جوان بود، توانمندی هایش را در اولین کنسرت نشان داد.

 سالار عقیلی رو در رو با همدلی از اسطوره ای به نام تختی تا همراهی با زلزله زدگان سخن می‌گوید

آشنایی با حریر شریعت زاده هم همان جا اتفاق افتاد. استعداد خواننده تا معرفی شده و البته صدای متفاوتش بانوی موسیقی ایران را متعجب می کند تا بعد از اجرا بنشینند و درباره موسیقی ایرانی گفت و گو کنند. همکاری در اجرای قطعات ماندگار موسیقی ایرانی و انتشار آلبوم مایه ناز که به احتمال در خاطره اغلب مخاطبان موسیقی ثبت شده است، راه جدیدی پیش روی این دو هنرمند قرار داد. از آن روز تا روزگار کنونی همکاری این زوج، به ساخت آثار زیادی منجر شده و اکنون که سالار عقیلی چهل سالگی را هم رد کرده، شاید بشود حضورش در کنار حریر شریعت زاده را در مستمرترین همکاری موسیقایی هرکدامشان دانست.

عقیلی تاکنون حضور در آلبوم های زیادی را به نام خود ثبت کرده، در داخل و خارج از ایران کنسرت های مختلفی را به روی صحنه برده و به عنوان فعال ترین خواننده در ارکستر ملی ایران شناخته شده است. اجرای کنسرت خیریه اش در شیراز در روزهایی که حتی بسیاری از مسئولان هم زلزله را از یاد برده اند، خاطراتش از اجرای قطعه جهان پهلوان با همراهی ارکستر سمفونیک تهران (دوسال قبل)، دریافت جایزه بهترین آلبوم سال ۹۵ (برای آلبوم از تنهایی گریه مکن)به انتخاب مردم و تجلیل از او به عنوان چهره هنری سال از سوی کانون ادبی زمستان بهانه ای شد تا در روزنامه «همدلی» رو در رویش بنشینیم و گفت و گو کنیم. شرح این گفت وگو در ادامه مطلب آمده است:

چرا در این برهه تصمیم به اجرای کنسرت خیریه گرفتید؟

در ابتدا باید بگویم از اجرای این برنامه در میان مردمان مهربان و هنردوست شیراز احساس خوبی دارم. خوشحالم که با همراهی گروهم، شنبه شانزدهم دیماه مجموعه فرهنگی سینمایی هنرشهرِآفتاب در مجتمع بزرگ خلیج فارس شهر شیراز میزبان علاقه مندان به موسیقی بودیم و توانستیم برای مردم هنرپرور شیراز اجرای برنامه کنیم و شاید گام کوچکی برداشته باشیم برای آبادانی مناطق زلزله‌زده غرب کشور. برای این اجرا که از سوی یک بنیاد خیریه برگزاری اش را برنامه ریزی کرده بود و خیرین شیرازی هم در آن حضور داشتند، با من تماس گرفتند و درباره چند و چون کار و نگاهشان به ماجرا توضیح دادند. دیدم کار ارزشمندی است.

خوشبختانه مردم عزیز شیراز که پیش از این هم در اجراهای مختلف میهمان و البته میزبانان ما بودند، استقبال خوبی از این کنسرت داشتند. در این روزها که سرما دارد بیشتر می شود و مردم عزیز کرمانشاه و مناطق زلزله زده آن خطه واقعا روزهای سختی را می گذرانند، از اعماق جان آرزو دارم هُرم نفس های علاقه مندان و فعالان عرصه هنر دل های داغدیده و غمزده را کمی گرم کند. قرار است درآمد این کنسرت خیریه به نفع زلزله زدگان عزیز غرب کشور و برای سامان دادن بخشی از آسیب ها هزینه شود.

مواجهه با خبر وقوع اتفاقاتی همچون زلزله کمی عجیب و متفاوت است. انگار آدم برایش پذیرش این میزان تخریب جانی و مالی خیلی سخت است. شما پس از شنیدن اولین خبر درباره حادثه تلخ کرمانشاه، چه احساسی داشتید؟

شاید اولین حس وقتی خبر رسید زمین کرمانشاه لرزیده و خانه ها را بر سر هموطنانمان ریخته، بهت و حیرت بود. ذهنم ناگهان رفت به چهارده سال قبل و خودم را میان خرابه های بم دیدم. تصویر شاد و زیبایی که از کرمانشاه در ذهنم ثبت شده بود، همان لحظه شد بم و روی سرم فرو ریخت. در مورد این حوادث احتمالا آدم ها اول کمی گیج می شوند. باورش سخت است زلزله آمده و این همه کودک و زن و مرد رفتند زیر آوار! به یاد کارهایی افتادم که قبلا خوانده بودم با این مطلع: یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد/ به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد/ دل به امید صدایی که مگر در تو رسد/ ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد.

خیلی طول نکشید که قطعه ای با صدایی شما در رسانه ها پخش شد که به زلزله زدگان و عموم مردم ایران تقدیمش کرده بودید و اتفاقا قطعه ویدیویی اش در شیراز مخاطبان کنسرت شنبه شب پخش شد…

اجرای قطعه در زیر این آوار، با آهنگسازی آقای شایان کریمی و شعر آقای سعید رمضانی حال و هوای عجیبی داشت. در اصطلاح کار دلی بود و از سر احساس دِینی که به وطنمان داشتیم، انجامش دادیم. احساس می کردیم شاید تولید این قطعه، بتواند قدم کوچکی باشد برای عرض تسلیت به بازماندگان این حادثه تلخ و اینکه کمی خودمان را هم آرام کند. نوازندگان گروه راز و نیاز از روی عشق و علاقه قلبی کار را اجرا کردند.

هرچه اصرار کردم دستمزد دوستانم در گروه راز و نیاز را پرداخت کنم قبول نکردند البته سال هاست که با این هنرمندان در گروه همکاری می کنم و در اتفاقات این چنینی همیشه با دل بزرگ و قلب مهربانشان در کنار من و گروه بوده اند. در کنسرت شیراز هم راستش هدفی را دنبال می کردیم. فکر کردیم شاید این قطعه بتواند برای درک حال و هوای شهرهای آسیب دیده و مردم رنجیده اش تاثیرگذاری داشته باشد. واکنش مخاطبان روی همه گروه اثرگذار بود. حاضران در کنسرت واقعا با دل و جانشان خیره به قطعه زیر این آوار شده بودند.

 سالار عقیلی رو در رو با همدلی از اسطوره ای به نام تختی تا همراهی با زلزله زدگان سخن می‌گوید

به نظر شما علت حمایت های عمومی در آغاز ماجرا برای کمک به زلزله زدگان و فروکش کردن موج این یاری ها چند روز بعد را در چه چیزی باید جست و جو کرد؟

قلب مهربان و طبع نازک یکی از مشخصه های ما ایرانی ها است. اغلب در چنین رویدادهای غمباری مردم عزیز ایران بدون هیچ چشم داشتی و از جان با ندای دلشان وارد میدان می شوند و سعی می کنند در آغاز تمام تلاششان را بکنند. شاید گذشت روزها گاهی باعث خوابیدن تب کمک ها شود و فراموش کنیم کارمان هنوز تمام نشده است. زلزله زمین را زیر و رو می کند. ساختن آنچه در چند ثانیه با خاک یکسان شده قطعا در چند روز و ماه ممکن نیست.

و چه کاری باید انجام شود تا بازسازی ها زودتر تمام شود؟

به نظر من اگر وضعیت هموطنان در منطقه را به خودمان یادآوری کنیم، مسیر ساختن ادامه پیدا می کند. وقتی زلزله اتفاق افتاد هوا مثل این روزها سرد نشده بود. در آن روزها چادر و آب معدنی و پتو می توانست مفید باشد که مردم واقعا سنگ تمام گذاشتند. اما هوا سرد شده، باران شروع شده و برف دارد شروع به باریدن می کند. چادرها خیس می شود و زندگی در این صورت غیر ممکن می شود. نباید رها کنیم این کمک ها را. این راه تا ساخته شدن مناطق آسیب دیده ادامه دارد و به نظر می رسد بر فرض حفظ سرعت عمل سه چهار سالی زمان لازم باشد تا کار تمام شود. کاش کرمانشاه برایمان نشود بم؛ شهری که زود فراموشش کردیم.

برسیم به تجلیل از شما در یک کانون ادبی. ایوان شمس در آیین پایان سال خود میزبان اهالی فرهنگ به ویژه شاعران و ترانه سرایان مطرح کشور بود و در آن برنامه تندیس چهره سال ۹۵به شما اهداء شد.
مردم همیشه برای من مهم هستند. افتخار می کنم که در طول سال های فعالیتم از دستان مردم جایزه گرفته ام. آن طور که برگزارکنندگان کانون ادبی زمستان در اهدای این تندیس ارزشمند عنوان کردند کارهایی که طی بیست و دو سال فعالیت هنری مستمر با عشق و مهر مردم انجام داده ام، ملاک و معیار بوده و این نکوداشت به پاس سال های حضورم در عرصه موسیقی انجام شده است. اهمیت تندیس کانون ادبی زمستان برای من دو وجه دارد.

اول اینکه آن را از دستان مردم گرفتم و دوم اینکه خوشحالم کانون زمستان که متشکل از چهره‌های ارزشمند هنر و فرهنگ به ویژه اهالی قلم است، جایزه سال ۹۵ خودش را به من داد. نکته مهمی که لازم است در این فرصت درباره اش توضیح دهم این است که همه جوایز اهداء شده به فعالان عرصه های مختلف تنها متعلق به یک شخص نیست. برای مثال در عرصه موسیقی یک گروه که در آن آهنگساز، ترانه سرا یا شاعر، نوازندگان و خواننده حضور دارند، باید با عشق و جدیت کار کند تا اثری بر دل مردم بنشیند بنابراین به گمان من جوایزی که تا امروز دریافت کرده ام و به همه آن ها به واسطه مردمی بودنش افتخار می کنم، متعلق به همه هنرمندانی است که در کنار من حضور داشته اند. شاید چون در مملکت ما موسیقیمان آواز محور است، خوانندگان بیشتر مورد توجه قرار می گیرند درحالی که هنرمندان مختلف در عرصه های گوناگون همچون آهنگسازی، شعر و نوازندگی همگی شایسته تقدیرند و من به سهم خودم از تلاش و عشقشان برای ساخت آثاری که با حضور آنها تجربه اجرایشان را داشته ام، قدردانی می کنم.

نام زنده یاد افشین یداللهی هم در ایوان شمس آورده شد و شما خاطره روی صحنه گفتید که می تواند برای خوانندگان جالب باشد…

بله. تجربه همکاری با زنده یاد افشین یداللهی برای من واقعا جزء بخش های فراموش نشدنی در طول این سال هاست. یک روز برای سریال سالهای مشروطه در لوکیشن حمام که امیرکبیر آنجا به قتل می رسید در کنار افشین یداللهی و آقای ورزی ایستاده بودیم. آقای ورزی گفت برای این صحنه آوازی لازم است که زدن رگ امیرکبیر را با شنیدنش بشود حس کرد. افشین همانجا کاغذ و قلم را برداشت و نوشت: وقتی وطن به خود خودش تشنه می شود/ عشق است اگر نصیب رگم دشنه می شود/خون مرا بریز به رگ های میهنم/ هرگز به حرمت وطنم دم نمی زنم.

واکنش حاضران در آن برنامه هم جالب بود. آقای دبیری که از ترانه سراهای پیشکسوت ایران است و آثار ماندگاری در زمینه ترانه موسیقی پاپ با قلم ایشان ساخته شده، گلی که از سوی برگزارکنندگان به او اهداء شده وبود، به شما هدیه کرد….

هنرمندان حاضر در مراسم پایان سال ۹۵ کانون زمستان جزء استادان و پیشکسوتان ما محسوب می شوند و لطف و محبتشان برای من واقعا ارزشمند است. این بزرگان در عمل رسم بزرگی و کسوت را به همه ما می آموزند و به گمان من همین رفتار محبت آمیز و مهربانانه می تواند درس هایی باشد برای ما تا به جوان ترها احترام بگذاریم و کمی با هم مهربان تر باشیم. درک و فهم جایگاه استاد مقوله ای مهم در عرصه هنر است. دو شب قبل از برگزاری برنامه کانون زمستان در جشن تولد استاد ایرج« حسین خواجه امیری» حضور داشتم.

همیشه فکر می کردم اگر کسی بتواند تا شصت یا هفتاد سالگی کیفیت صدایش را حفظ کند، باید خوشحال باشد و البته برای رسیدن به این هدف تلاش طاقت فرسایی انجام دهد اما استاد ایرج با اجرای قطعه در آیین تولدشان در وجود من باعث ایجاد حس لذت، رشک و افتخار شدند. استاد ایرج در هشتاد و پنج سالگی چنان آوازی خواندند که شاید جوانان هم نتواند بخوانند. راستش در آن لحظات به جای لذت بردن از هنرنماییشان به طور ناخودآگاه شروع کردم به گوش دادن و درس گرفتن. شیوه ارایه و اجرای تحریرهای استاد با هشتاد و پنج سال سن واقعا قابل تامل بود. قبلا هم گفته ام اما باید تکرار کنم چنین ستاره هایی الگوهای ما هستند و مادر گیتی چنین استادانی را شاید هر سیصدسال یکبار هم نزاید. این بزرگان سرمایه های مملکت ایران هستند. قدرشان را باید بدانیم و از حضورشان تا می توانیم استفاده کنیم. من همیشه شرمنده محبت های اهالی هنر و مردم بوده ام.

تفاوت این جایزه با دیگر جوایزی که دریافت کرده اید، چه بود؟

آنچه برایم عجیب و البته جالب بود برگزاری منظم و یا برنامه ریزی دقیق کانون زمستان در ایوان شمس بود. به هر حال اغلب فعالان عرصه فرهنگی تجربه حضور در محافل مختلف نظیر جشنواره ها و جشن های مختلف را دارند اما من در کانون ادبی زمستان نظمی دیدم که اگر نگویم بی سابقه واقعا کم سابقه بود.

 سالار عقیلی رو در رو با همدلی از اسطوره ای به نام تختی تا همراهی با زلزله زدگان سخن می‌گوید

شما نام آشناترین خواننده مخاطبان ارکستر ملی هستید و زمانی از شما با عنوان خواننده ثابت این ارکستر یاد می شد. به نظر می رسد نگاه شما به همکاری با ارکستر ملی با دیگر اجراها تفاوت داشته باشد. دراین باره برایمان بگویید…

به نظر من ارکستر ملی ایران در عرصه فرهنگی جایگاهی مشابه تیم ملی در رشته های ورزشی را دارد. عنوان ملی ایران در انتهای نام این ارکستر نشان می دهد نگاه مخاطبان و فعالان در عرصه موسیقی به این ارکستر با ارکسترها و گروه های دیگر متفاوت است. از زمان راه اندازی ارکسترملی توسط آقای فخرالدینی تا امروز که آقای شهبازیان چوب رهبری اش را به دست گرفته اند، همکاری مدامی با ارکستر داشته ام و اگر قرار باشد احساس خودم را از تجربه این همکاری ها بگویم، به عنوان کسی که سالها در عرصه موسیقی ایرانی فعالیت کرده ام، و افتخار می کنم که مخاطبان موسیقی ایرانی از این اجرها راضی بوده اند. در اولین اجرای ارکستر ملی در جشنواره سی و سوم فجر هم به عنوان خواننده حضور دارم و قرار است در سمنان هم با این ارکستر برنامه داشته باشیم.

طبق برنامه ریزی های انجام شده، قرار است در این کنسرت ۱۴قطعه با کلام اجرا شود.«ایران»، «تبریز در مه»، «ایران جوان»، «خوشه چین»، «افسون سخن»، «نغمه نوروزی»، «ساغر»، «شکوه گل»، «از خون جوانان وطن لاله دمیده» و «جام مدهوشی» قطعاتی است که قبلا هم برای مردم اجرا کرده ایم و در کنسرت ۲۱دیماه به روی صحنه می رود. قطعه «گلرخ»،«از تنهایی گریه مکن» و «مرا رها مکن» از آلبوم «از تنهایی گریه مکن» که حاصل همکاری من و آقای ابوالفضل صادقی نژاد است و مردم عزیزمان به عنوان آلبوم سال ۹۵انتخابش کردند، در این اجرا به مخاطبان تقدیم خواهد شد. همسرم حریر شریعت زاده هم در اجرای سومین قطعه این بخش و قطعه «سپید و سیاه» ارکستر ملی را با پیانو همراهی می کند. ارکستر ملی در این اجرا ۴قطعه بی کلام هم اجرا خواهد کرد.

هر سال نیمه های دی با نام جهان پهلوان تختی گره خورده و نامش را می شود از زبان مردم شنید. دو سال قبل قطعه ای با نام جهان پهلوان با صدای شما و با اجرای ارکستر سمفونیک به رهبری بردیا کیارس اجرا شد. از آن کار خاطره ای هم دارید؟

راستش اینکه توانستم قطعه جهان پهلوان تختی را با همراهی ارکستر سفونیک تهران به رهبری آقای بردیا کیارس در سال ۹۴آن هم بعد از چهل و هشت سال از پرکشیدنش در میان اهالی کشتی در ورزشگاه دوازده هزارنفری آزادی اجرا کنم، از افتخارات من است.

آوردن نام جهان پهلوان تختی چه معنایی در ذهن شما تداعی می کند؟

آقاتختی برای آدم های روزگار ما به سمبل مردانگی و درستکاری تبدیل شده است. چه خوب اگر بتوانیم و بخواهیم رسم مهربانی اش را ادامه دهیم. آن طور که در خاطرات جهان پهلوان آمده حریفان خارجی اش که اغلبشان جزو نامداران رشته کشتی محسوب می شوند رفاقت و مهربانی و لبخندهای صادقانه اش را بیش از هرچیزی به یاد دارند؛ انسانی که مثل ما نفس می کشید، غذا می خورد، می خوابید و حتی گاهی گریه می کرد اما یادش مانده بود باید مهربان باشد و افتاده. به نظر من این ها باعث شده امروز که نیم قرن از رفتنش بگذرد هنوز هم یادآوری کارهایش و البته تنهایی که در دل داشت، ما را غمگین کند و البته افتخار کنیم که یگانه جهان پهلوان جهان هموطن ما بوده است.


منبع: برترینها

علی‌اشرف درویشیان، مرگ پس از ممنوعیت

ماهنامه تجربه – مجید حسینی: علی اشرف درویشیان سال ها با بیماری دست و پنجه نرم کرد و سرانجام روز پنجشنبه، چهارم آبان، در ۷۶ سالگی درگذشت.  او اردیبهشت سال ۱۳۸۶ سکته مغزی هولناکی کرد و مدتی را در بیمارستان بستری شد و در نهایت توانست از مرگ حتمی در ۶۶ سالگی نجات پیدا کند ولی در تمام یک دهه ای که پس از آن زندگی کرد نتوانست مانند قبل به فعالیت های روزمره اش برسد و به کارهایی بپردازد که پیش از آن به آنها می پرداخت. گاهی در محافل و مجالس شرکت می کرد و با جسمی خسته سخنرانی نیز می کرد و حتی سعی کرد به فعالیت های نوشتاری خود نیز بپردازد و بین آنها وقفه نیندازد.

یک سال پس از آن سکته مغزی گفته بود «در این مدت بیماری روزی بلند شدم و دیدم حالم خوب است. پشت میزم نشستم و سه روز سه داستان کوتاه نوشتم.» اما واقعیت این است که فعالیت های او با وقفه های زیادی همراه شد و آن درویشیان سابق نشد. درویشیان متولد سال ۱۳۲۰ در کرمانشاه بود. پدرش اوستا سیف الله آهنگر در گاراژ کار می کرد. دکانش را از دستش درآورده بودند و او مجبور شده بود به شغل های مختلفی برای گذران زندگی روزی آورد: شاگرد شوفری، باغبانی، قصابی و بقالی و کارهای دیگر. درویشیان در فقر بزرگ شد و تا پایان عمرش آن صحنه ها از یادش نرفتند و همواره از آنها یاد کرد. سال های ابتدایی زندگی او سرشار از خاطراتی شدند که بعدها از همه آنها در نوشتن استفاده کرد.

در بخشی از زندگی نامه اش که سال ۱۳۸۹ در مجله نافه منتشر شد نوشته بود: «اول باری که در کرمانشاه نوشابه پپسی خریدیم خوب یادم است. نوشابه تازه آمده بود. رفتیم به مادرمان گفتیم، یک چیزی آمده توی شیشه. یک نفر خورد اشکش آمد و چشمش را گرفت و یک آروغ هم زد. مادرمان گفت، ای بدبختی این دیگر چه چیز است؟ قبول کرد برویم بخریم. یک قران و دوقران پول جمع کردیم و رفتیم خریدیم. مادرمان وقتی خورد گفت، این به درد ما نمی خورد. این برای رفع تفریح است. برای سیری نیست. همیشه از همین تعبیر استفاده می کرد و می گفت فلان چیز «برای رفع تفریح» است.»

علی‌اشرف درویشیان، مرگ پس از ممنوعیت 

علی اشرف درویشیان در جوانی

یا جای دیگری از خاطرات همان سال های کودکی صحنه ای را روایت می کند که برای فیلم دیدن کتک خورده است. درویشیان بعدها معلم شد و ۱۵ سالی را هم معلمی کرد. همان سال ها بود ظاهرا که پدرش تصمیم گرفت خانواده هفت نفره اش را به او بسپارد و خودش به شیراز برود. درویشیان گفته بود پدرش حافظ و سعدی را بسیار دوست می داشت. با این حال بعدها برای مدتی قاچاقچی شد و به زندان افتاد و درویشیان بعدها در کتاب هایی مثل «آبشوران» و «سال های ابری» درباره اش نوشت. درباره مادرش زهرا گفته اند کارش قلم زدن سیگار بود و به خاطر همین کار مدام چشم هایش درد می گرفت.

او کاغذ سیگار را با چیزی شبیه قلم لوله می کرد و به سیگار فروشی ها می داد و آنها خودشان در کاغذها توتون می ریختند. درویشیان گفته بود مادرش مدتی گیوه می چید و بعدها خیاطی می کرد. درویشیان ۲۵ سال داشت که از دانشگاه فارغ التحصیل شد و با علاقه ای که به ادبیات داشت ا همان اواسط دهه ۱۳۴۰ وقتش را صرف داستان و ادبیات کرد. شیفتگی اش به داستان و قصه شاید از رابطه گرمش با مادربزرگ ناشی می شد.

گفته بود «در زندگی پای قصه های خیلی از قصه گویان نشسته ام، اما مادربزرگم از همه آن ها بهتر بود و به آنچه می گفت آگاهی کافی داشت. افسانه را با آب و تاب بیان می کرد. آن ها را با مسائل روز و نکته های مورد علاقه ما می آمیخت، آرام و بی شتاب قصه می گفت و عقیده داشت که گفتن متل در روز سبب کسالت و خستگی می شود، بنابراین همیشه شب ها و به ویژه پیش از خواب برای ما قصه می گفت.» همین مادربزرگ بود که او را با نام صادق هدایت آشنا کرده بود و از داستان های او برایش تعریف کرده بود. درویشیان نویسنده ای بود که بارها انتشار کتاب ها و داستان هایش ممنوع یا متوقف شدند. از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ سه بار دستگیر و ممنوع القلم شد.

اول بار تابستان ۱۳۵۰ در کرمانشاه بود که بعدها خودش گفته بود آن دستگیری به خاطر فعالیت های سیاسی و نوشتن مجموعه داستان «از این ولایت» بوده است. هشت ماه در زندان ماند و آزاد شد. اما دو ماه بعد دوباره در تهران دستگیر شد و این بار به هفت ماه زندان محکوم شد. بار سوم اردیبهشت ۱۳۵۳ بود که دستگیر شد و به یازده سال زندان محکوم شد که با رسیدن انقلاب آزاد شد. در زندان با برخی از نویسندگان آشنا شد که آن آشنایی ها بعدها نیز برقرار ماند. مجموعه «فصل نان» را در زندان نوشت و آن را به همسرش، شهناز دارابیان، داد تا در بیرون  منتشرش کند.

علی‌اشرف درویشیان، مرگ پس از ممنوعیت 

درویشیان خیلی زود شیفته صمد بهرنگی شد و تا پایان عمرش علاقه و ارادتش به آن نویسنده  کودک را کتمان نکرد و همواره ستایشگر نگاه متعهدانه بهرنگی نسبت به اوضاع اجتماعی بود. او و همبندانش در زندان درباره ادبیات کودک و نوجوان و خصوصا نوشته های صمد بهرنگی بحث می کردند. بعدها درباره اینکه چگونه نویسنده شد گفت:

«خودم هم نمی دانم چگونه شروع کردم. آیا شما اولین نفسی را که کشیده اید به یاد دارید؟ می بینید که گفتنش مشکل است؛ اما می توانم بگویم که شروع داستان نویسی برای من ادامه همان علاقه ام به مطالعه بود. آن سال های پرتب و تاب حکومت دکتر مصدق و رونق روزنامه ها و مجله ها، آزادی مطبوعات و دموکراسی بی نظیری که در اثر مبارزه مردم به وجود آمده بود در من و همسالان من، تحرک، امید و تکاپوی عجیبی پدید آورده بود. معلم های ادبیات مان موضوع های زنده و پرجذبه ای برای زنگ انشا می دادند و ما با شوق و ذوق هرچه دلمان می خواست می نوشتیم. رقابت در خواندن، رقابت در نوشتن و رقابت در کسب بینش اجتماعی و سیاسی در رشد فکری ما و در نهایت در عشق و علاقه ما به ادبیات موثر بود.»

بعدها به یاد آورد که نخستین داستانش را در زندان نوشته است. «نخستین داستانم را که هیچ وقت منتشر نشد در زندان کرمانشاه نوشتم. سال ۱۳۵۲ اولین مجموعه داستانم را به عنوان آبشوران چاپ کردم.» درویشیان خود بعدها نیز که داستان های کوتاه و بلند متعددی نوشت همان نگاه متعهدانه صمد بهرنگی را در داستان هایش بازتاب داد و در سال های دهه ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ به نویسنده ای پرفروش تبدیل شد. داستان هایی که خودش بارها درباره شان گفته بود از تجربه های زندگی شخصی نشات گرفته اند.

او بارها در مصاحبه های خود از روزهای سیاه و تلخی حرف زده بود که در کودکی و نوجوانی و جوانی تجربه کرده بود و به گفته خودش تنها داستان و ادبیات بود که به کمکش آمد تا بغضی تاریخی و اجتماعی را که در گلو داشت فروبخورد. در همان روزهایی که با سکته مغزی دست و پنجه نرم کرده بود گفته بود «عشق عجیبی به این کشور دارم و همیشه خوشحال می شوم که می شنوم چیزی ساخت ایران است.»


منبع: برترینها

بازیگران درخشان تاریخ سینما (۴۸): چارلی چاپلین

برترین ها – ترجمه از سولماز محمودی: سِر چارلز اسپنسر چاپلین، زاده ۱۶ آوریل ۱۸۸۹ و درگذشته به تاریخ ۲۵ دسامبر ۱۹۷۷، بازیگر کمدی، فیلمساز و آهنگساز انگلیسی بود که در دوران فیلم های صامت به شهرت رسید. چاپلین از طریق شخصیت سینمایی “آواره”اش آوازه جهانی پیدا کرد و تا به امروز یکی از مهمترین چهره های تاریخ صنعت فیلمسازی محسوب می شود. وی از کودکی تا یک سال قبل از مرگش در سال ۱۹۷۷ یعنی حدوداً بیش از ۷۵ سال در این صنعت کار کرد و در طول دوران فعالیت هنری‌اش، سه بار موفق به گرفتن جایزه اسکار شد.

کودکی چاپلین در لندن و در فقر و سخت گذشت. چاپلین خود ادعا می‌کرد که در سال ۱۸۸۹ در محله‌ای در جنوب لندن متولد شده‌است؛ یعنی تنها چهار روز پیش از تولد هیتلر که چاپلین وی را در دیکتاتور بزرگ مورد تمسخر قرار داد. اما سازمان‌های اطلاعاتی بریتانیا، فرانسه و ایالات متحده که در مورد وی تحقیق کرده‌اند تاکنون به مدرک دقیقی مبنی بر مکان و زمان تولد وی دست نیافته‌اند. خانواده چاپلین بیش از ۴۰ سال پس از مرگ وی نامه‌ای در کشویی قفل‌شده پیدا کردند که در آن اشاره شده ‌بود که چاپلین در کمپ کولی ها در اسمسویک در نزدیکی بیرمنگام متولد شده ‌است.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (48): چارلی چاپلین

پلیس فدرال آمریکا معتقد بود چارلی چاپلین در واقع یک یهودی روس با نام اصلی اسرائیل تورنشتین بوده‌ است. از سوی دیگر، اسکاتلندیارد با ارائه اطلاعاتی از سوی یک منبع اظهار کرد که ممکن است وی در فرانسه متولد شده ‌باشد. اما اداره اطلاعات بریتانیا هیچ‌گاه نتوانست مدارک تولد مربوط به چنین شخصی را پیدا کند و با وجود تحقیقات وسیع، هیچ نوعی مدارک و شواهدی در جهت اثبات این ادعاها پیدا نکرد. قدیمی‌ترین مدرکی که از وی پیدا شده ‌است، گذرنامه‌ای است که در سال ۱۹۲۰ صادر شده ‌است.

والدین چاپلین هر دو هنرمندانی در سالن بزرگ لندن بودند و هر دو بازیگر و آوازه خوان، اما پیش از آنکه چاپلین سه ساله شود از هم جدا شدند. مشهور است که نام مادر چاپلین هنا است. چارلی آواز خواندن را از مادرش آموخت. پدرش الکلی شد و کمتر با چارلی ارتباط داشت. بعدها مادر چاپلین دچار بیماری روانی شد و در یک آسایشگاه در حوالی لندن بستری گردید. مستخدمه پدر، چارلی را به همراه برادرش به مدرسه فرستاد و پدر چارلی زمانی که او ۱۲ ساله بود درگذشت. بیماری مادر چاپلین از آنجایی آغاز شد که در یکی از اجراهای زنده تئاتر در لندن که برای سربازان اجرا می‌شد، یکی از اجسامی که سربازان مست به روی صحنه پرتاب می‌کردند به سر مادرش برخورد کرد و مادر چاپلین خون‌آلود و اشک‌ریزان به پشت صحنه رفت و چاپلین پنج‌ساله به روی صحنه آمد تا تماشاچیان عصبانی را با خواندن آهنگی سرگرم و آرام کند.

با بستری‌شدن مادر، چارلی و برادرش رابطه عمیق‌تری پیدا کردند و هر دو با استعداد بالایی که داشتند در همین سالن قدیمی که پدر و مادرشان در آن کار می‌کردند، مشغول به کار شدند. در سال ۱۹۲۸ مادر چارلی ۷ سال پس از انتقال وی توسط پسرانش به هالیوود درگذشت. سال‌های پس از مرگ مادر و فقر و استیصال برادران چاپلین تأثیر زیادی بر فضای فیلم‌های چاپلین در سال‌های بعد گذاشت. بعدها چارلی از وجود برادری ناتنی از سمت مادر آگاه می‌شود به نام «ویلر دریدن» که بعدها این برادر به برادران دیگر در هالیوود و استودیو چاپلین می‌پیوندد. چاپلین درمورد مادرش می‌گفت: «اگر مادرم نبود شک دارم که می‌توانستم در پانتومیم موفقیتی کسب کنم. او یکی از بزرگترین هنرمندان پانتومیم بود که تاکنون دیده‌ام.»

چاپلین از سال ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۲ به‌همراه فرد کارنو سراسر آمریکا را دوره کرد و نمایش تئاتر اجرا می‌کرد. چاپلین در زمان همکاری با شرکت کارنو در آمریکا هم‌اتاقی استن لورل بود. استنلی به انگلیس بازگشت اما چاپلین در آمریکا ماند. در سال ۱۹۱۳ بازی چاپلین مورد توجه یکی از فیلم‌سازان قرار گرفت و از آن پس با شرکت فیلم‌سازی کی استون همکاری کرد. وی نخستین فیلم خود را با نام «ساختن یک زندگی» که فیلمی کمدی بود در سال ۱۹۱۴ آغاز کرد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (48): چارلی چاپلین

چاپلین در این شرکت و با این فیلم به‌سرعت به شهرت رسید. برای آنکه خود را از دیگر بازیگران در سنت فیلمز متمایز سازد، تصمیم گرفت که کاراکتر منحصر بفردی بازی کند و بدین ترتیب بود که «آواره کوچولو» به دنیا آمد و بینندگان برای اولین بار در «مسابقه اتومبیلرانی در ونیز» (۱۹۱۴) با این شخصیت آشنا شدند.

در سال ۱۹۱۴ با شرکت کی استون چاپلین سه فیلم بازی کرد و به موفقیت‌های چشمگیری رسید. فیلم‌های نخست به سبک مک سنت که کارگردان بود، از فضای کمدی جسمی و ژست‌های اغراق‌شده استفاده می‌کرد. کم‌کم چاپلین برای این شرکت فیلم‌سازی کرد و به‌عنوان کارگردان فیلم‌های کوتاه بیش از ۳۴ فیلم ساخت. چاپلین مورد توجه بسیاری از فیلم‌سازان و نویسندگان قرار گرفت. شخصیت چاپلین بیشتر به عنوان «آواره» شهرت یافت که در زبان‌های مختلف دنیا مفهومی به مانند فردی ولگرد با رفتارهای پیچیده اما بزرگ منشانه داشت.

در سال ۱۹۱۵ چاپلین با کمپانی اسانای قرارداد بست و مشغول ساخت فیلم‌های بلندتری شد و قرار شد هفته ای ۱۲۵۰ دلار دستمزد بگیرد. در این دوران و با کمپانی اسانای بود که چاپلین برادرش سیدنی را به عنوان مدیر برنامه هایش استخدام کرد و به شهرت رسید. در سال اول کارش با این کمپانی وی ۱۴ فیلم از جمله فیلم «آواره» (۱۹۱۵) را ساخت. این فیلم که عموماً اولین فیلم کلاسیک چاپلین شناخته می شود، کاراکتر چاپلین را به عنوان یک قهرمان غیرمنتظره که جان دختر کشاورزی را از دار و دسته دزدان نجات می دهد، به خوبی تثبیت می کند.

در ۲۶ سالگی، چاپلین دیگر تبدیل به یک سوپراستار شده بود. در سال ۱۹۱۶ شرکت فیلمسازی موچوال با چاپلین قرارداد بست که سالی ۶۷۰ هزار دلار به او دستمزد می داد و باعث شد که او ثروتمند شود، ولی انگیزه های هنری اش کمرنگ نشد و در مدت ۱۸ ماه وی ۱۲ فیلم بلند کمدی برای آنها ساخت که در این نوع، از ویژگی ممتازی در تاریخ سینما برخوردار بودند. در واقع تمام فیلم‌هایی که در این شرکت ساخته شد، به یک اثر کلاسیک سینمای کمدی تبدیل شدند. از آن میان می توان به «ساعت یک بامداد» (۱۹۱۶)، «سرسره بازی» (۱۹۱۶)، «خانه به دوش» (۱۹۱۶) و «خیابان آرام» (۱۹۱۷) اشاره نمود.

در پایان این سال‌ها آمریکا وارد جنگ جهانی شد و چاپلین دوره جدیدی از سینمای خود را با دوستانش آغاز کرد. چاپلین از سال ۱۹۱۸ در استودیوی خود مشغول به کار شد. تمام فیلم‌های پیشین، دوباره ویرایش و تدوین شدند و در سال‌های مختلف موسیقی و تدوین جدید برای آنها صورت گرفت.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (48): چارلی چاپلین

چاپلین در کارش یک کمالگرای بی رحم بود و عشقش به تجربه کردن اغلب به معنای آن بود که برداشت های بیشماری باید انجام می شد و دوباره سازی کل صحنه در کار او چیز عجیبی نبود و گاهی فیلمش را با یک بازیگر نقش اصلی آغاز می کرد و وقتی در میانه راه می دید که در انتخاب بازیگر اشتباه کرده، بازیگر جدیدی انتخاب کرده و فیلم را از نو می ساخت.

در دهه بیست، حرفه اش بیش از پیش شکوفا شد و در این دهه فیلم های مهمی از جمله «پسربچه» (۱۹۲۱)، «زائر» (۱۹۲۳)، «زن پاریسی» (۱۹۲۳)، «جویندگان طلا» (۱۹۲۵)، «سیرک» (۱۹۲۸) را ساخت که «جویندگان طلا» فیلمی بود که بعدها درباره اش می گفت که دلش می خواهد با آن از او یاد کنند.

در دهه سی وی به ساختن فیلم های جالب و جذاب ادامه داد. در سال ۱۹۳۱ فیلم «روشنایی های شهر» را ساخت که موفقیت چشمگیر تجاری و کیفی از دید منتقدین داشت و آهنگسازی آن را نیز خود چاپلین انجام داده بود. با فیلم «عصر جدید» (۱۹۳۶) که مستندی هجوآمیز درباره زیرساخت های اقتصادی و سیاسی دنیا بود، تحسین بیشتری کسب کرد. البته این فیلم که صامت بود، تا حدودی حاصل تور ۱۸ ماهه دور دنیا بود که چاپلین بین سال های ۱۹۳۱ و ۱۹۳۲ داشت و در طی آن شاهد ترس های اقتصادی حاد و افزایش شدید ناسیونالیسم در اروپا و مناطق دیگر بود.

در «دیکتاتور بزرگ» (۱۹۴۰) که مرکزیت داستانش استهزای تند و تیز رژیم های هیتلر و موسولینی بود، چاپلین بلندتر حرف هایش را زد و درباره این فیلم در همان دوران گفته بود: «می خواهم بازگشت مهربانی و شرف را ببینم. من فقط یک انسانم که می خواهد کشورش دمکراسی واقعی را ببیند.»

البته چاپلین برای کل جامعه محبوب نبود. روابط رمانتیک او باعث شده بود که زنان رفتار او را سرزنش کنند و همین موضوع باعث شد که از ورود به ایالات متحده منع شود. وی جدای از حرفه اش، به خاطر زندگی شخصی اش نیز شهرت زیادی یافته بود. روابطش با بازیگرانی که در فیلم هایش بازی می کردند، متعدد بود و بعضی از آنها عاقبت بهتری نسبت به بقیه داشتند. در سال ۱۹۱۸ وی با میلدرد هریس ۱۶ ساله ازدواج کرد و این زندگی مشترک فقط دو سال طول کشید. در سال ۱۹۲۴ وی دوباره با بازیگری ۱۶ ساله به نام لیتا گری که در فیلم «جویندگان طلا» بازی کرده بود، ازدواج کرد. این ازدواج به خاطر بارداری ناخواسته ای بود که در نتیجه باعث شد این دو ازدواج کرده و صاحب دو پسر به نام های چارلز جونیور و سیدنی شوند. این دو در سال ۱۹۲۷ از هم جدا شدند.

در سال ۱۹۳۶ چاپلین دوباره ازدواج کرد و این بار با بازیگری به نام پائولت گدار بود که زندگی مشترک شان تا سال ۱۹۴۲ ادامه یافت و در نهایت منجر به شکایت از سوی بازیگر دیگری به نام جوان بری شد و در تست های انجام شده معلوم شد که شکایت این بازیگر از چاپلین مبنی بر اینکه وی پدر فرزندش است، بی پایه بوده است، با این حال هیئت ژوری دستور داد که نفقه آن بچه را چاپلین بدهد. در سال ۱۹۴۳ وی با دختر ۱۸ ساله ای به نام اونا اونیل، دختر یوجین اونیل (نمایشنامه نویس) ازدواج کرد. کسی انتظارش را نداشت که این ازدواج منجر به خوشبختی این دو شود و آنها صاحب ۸ فرزند در طول مدت زندگی مشترک شان شوند.

با شروع جنگ سرد، چاپلین صدایش را بر روی بی عدالتی هایی که می دید به نام مبارزه با کمونیسم در کشور منتخبش یعنی ایالات متحده صورت می گیرد، پایین نیاورد. وی خیلی زود هدف انتقاد محافظه کاران حزب راست قرار گرفت. نماینده می‌سی‌سی‌پی برای دیپورت کردن او تلاش کرد و در سال ۱۹۵۲ دادستان کل ایالات متحده اعلام کرد که چاپلین که آن زمان برای تعطیلات به بریتانیا رفته بود، دیگر اجازه بازگشت به ایالات متحده را ندارد، مگر آنکه «شایستگی اخلاقی اش» را ثابت کند. چاپلین که از این قضیه خشمگین شده بود، ایالات متحده را وداع گفت و در مزرعه کوچکی در سوئیس ساکن شد.

نزدیک به پایان عمرش، وی برای بار آخر در سال ۱۹۷۲ به ایالات متحده سفر کرد و جایزه اسکار افتخاری به او اهدا شد. این سفر ۵ سال پس از آخرین فیلم چاپلین یعنی «کنتسی از هنگ کنگ» (۱۹۶۷) بود که اولین و تنها فیلم رنگی این فیلمساز بود. علیرغم تیم بازیگران قوی این فیلم که شامل مارلون براندو و سوفیا لورن می شد، در باکس آفیس چندان موفق نبود. در سال ۱۹۷۵ چاپلین از سوی ملکه الیزابت عنوان شوالیه دریافت کرد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (48): چارلی چاپلین
در ساعات اولیه صبح ۲۵ دسامبر ۱۹۷۷، چارلی چاپلین در منزلش در کورسیه-سور-ووه، در سوئیس، از دنیا رفت. همسرش، اونا، و هفت فرزندش در زمان درگذشتش کنار بسترش بودند. جسد چاپلین مدتی پس از تدفینش در کنار دریاچه ژنو در سوئیس، توسط دو نفر دزدیده شد که برای بازگرداندن آن ۴۰۰ هزار دلار طلب کردند، ماجرایی که شاید از فیلم های خود او الهام گرفته شده باشد. دزدان جسد چاپلین دستگیر شدند و ۱۱ هفته بعد جسد چاپلین بازگردانده شد.

حقایقی در مورد چارلی چاپلین که شاید ندانید:

۱٫ مشخصه ظاهری کاراکتر او سبیل هیتلری، کلاه و عصایش بود. حالت های چهره اش به شدت نمایانگر احساساتش بود و اردک وار راه می رفت.

۲٫ می گویند چاپلین باورهای سیاسی لیبرال داشته است.

۳٫ چه داخل فیلم هایش چه خارج از آنها، به زنان بسیار جوانتر از خودش که اغلب معصوم و غصه دار بودند، علاقه داشت.

۴٫ علیرغم آنکه در فیلم هایش می بینیم چشم های تیره دارد، رنگ واقعی چشمان چارلی آبی روشن بود.

۵٫ وی نگاتیو اوریجینال فیلم «مرغ دریایی» (۱۹۳۳) را مقابل چشمان دیگران از بین برد. این فیلم هرگز منتشر نشد، که احتمالاً دلیلش بازی بد ادنا پرویانس، بازیگر نقش اول فیلم بوده است.

۶٫ وی پدربزرگ دولورس چاپلین، کارمن چاپلین، کیرا چاپلین، اونا چاپلین، اورلیا تیه‌ره و جیمز تیه‌ره است.

۷٫ تا مدتها پس از ثروتمند شدنش، در اتاق قدیمی هتلی زندگی می کرد و چک های دستمزدش را ماه ها در صندوقی نگه می داشت.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (48): چارلی چاپلین

۸٫ معتقد بود که دوران کاری اش با موچوال، خوشایندترین دوران کاری اش بود.

۹٫ مجله امپایر انگلستان در اکتبر ۱۹۹۷ او را در رتبه ۷۹ «صد ستاره سینمایی برتر تمام دوران ها» قرار داد.

۱۰٫ وقتی با میلدرد هریس ۱۷ ساله ازدواج کرد، خود ۲۹ سال داشت. ۳۵ ساله بود که با لیتا گری ۱۶ ساله ازدواج کرد. هنگام ازدواج با پائولت گدار ۲۶ ساله، چارلی ۴۷ ساله بود و در ۵۴ سالگی با اونا اونیل ۱۷ ساله پیوند زناشویی بست.

۱۱٫ میلدرد هریس مادر اولین فرزندش بود که نامش را نورمن اسپنسر گذاشتند و نام مستعار «موش کوچولو» را به این نوزاد پسر داده بودند. هر چند که این بچه با معلولیت های شدید به دنیا آمده بود و فقط سه روز زنده ماند.

۱۲٫ داستانی درباره چاپلین هست که به کرات تعریف شده و می گویند وی در مسابقه شباهت به چارلی چاپلین شرکت کرده و در این مسابقه سوم شده است! در بعضی از ورژن های این داستان، می گویند وی دوم شده است!

۱۳٫  استن لورل، در صحنه فیلم های انگلیسی، بازیگر علی البدل چاپلین بود.

۱۴٫ وقتی استن لورل و چارلی چاپلین به آمریکا نقل مکان کردند، در هتلی ارزان، هم اتاقی بودند. از آنجائیکه در آن هتل، آشپزی ممنوع بوده، چاپلین ویولن می نواخت تا صدای غذا درست کردن لورل را کسی نشنود.

۱۵٫ تیپ “آواره” را با کمک شلوار راسکو “فتی” آربوکل، کفش های فورد استرلینگ، کت کوتاه چارلز ایوری و تکه کاغذی از مک اسوین (که بعدها سبیل آواره شد) خلق کرد. تنها آیتمی که متعلق به خودش بود، عصایش بود.

۱۶٫ عصا و کلاه چاپلین در سال ۱۹۸۷ به قیمت ۱۵۰ هزار دلار فروخته شد.

۱۷٫ در جولای ۱۹۲۵، چارلی چاپلین اولین بازیگری شد که چهره اش روی جلد مجله تایم چاپ شد.

۱۸٫ پس از آنکه جسدش را از دزدان پس گرفتند، آن را در گاوصندوقی که دورش را سیمان کشیده بودند، تدفین کردند.

۱۹٫ چاپلین موزیسین قهاری بود که در سال های آخرش، فیلم هایش را با آهنگ هایی که خودش ساخته بود، دوباره منتشر کرد.

۲۰٫ با آنکه آدولف هیتلر طرفدار پر و پا قرص چاپلین نبود – زیرا به اشتباه به او اطلاع داده بودند که چاپلین یهودی است و در نتیجه هیتلر از او خوشش نمی آمد – ولی به خوبی مطلع بود که آن دوران چقدر چارلی در کل دنیا محبوبیت دارد و به همین دلیل بود که از سبیل چاپلین تقلید کرد و سبیلی شبیه به کاراکتر او گذاشت، و بر این باور بود که با این کار نزد مردم عزیز می شود.

۲۱٫ در کودکی چاپلین به خاطر بیماری جدی، هفته ها در رختخواب بود و شب ها مادرش کنار پنجره می نشست و آنچه بیرون اتفاق می افتاد را برایش بازی می کرد. این دلیل عمده کمدین شدن چارلی بود.

۲۲٫ موسسه فیلم آمریکا رتبه دهم لیست ۵۰ افسانه سینمایی بزرگ دنیا را به او داد.

۲۳٫ در تمام سال های کار و زندگی اش در آمریکا، هرگز شهروند این کشور نشد.

۲۴٫ حدود ۵۰۰ ملودی از جمله «لبخند بزن» و «این ترانه من است» را ساخت.

۲۵٫ عاشق تنیس بود و گلف را بازی ای توصیف می کرد که اصلاً تحملش را نداشت.

۲۶٫ مارلون براندو که در آخرین فیلم چاپلین یعنی «کنتسی از هنگ کنگ» (۱۹۶۷) نقش اصلی فیلم را بازی کرد، همیشه کار چاپلین را بینهایت تحسین می کرد و او را “احتمالاً مستعدترین مردی که سینما تابحال داشته” می نامید. ولی این دو سوپراستار در طول فیلمبرداری اصلاً میانه خوبی نداشتند و براندو در زندگی نامه اش چاپلین را “سادیستیک ترین مردی که تابحال دیده” توصیف کرده بود. چاپلین نیز به نوبه خود گفته بود که کار کردن با براندو “غیرممکن” است.

 
۲۷٫ نمایش فیلم «دیکتاتور بزرگ» (۱۹۴۰) ساخته چاپلین در آلمان ممنوع شده بود.

۲۸٫ به گفته دخترش جرالدین چاپلین، چارلی در سال های آخر عمرش، نگران بود که پس از مرگش کسی از او یادی نکند. همین موضوع باعث شد که اجازه دهد کاراکتر بینظیر آواره در دهه هفتاد برای تبلیغات چند محصول تجاری مورد استفاده قرار گیرد.

۲۹٫ با آنکه نابغه سینما بود، ولی هرگز برای بازیگری جایزه اسکار نگرفت و تنها اسکارش را به عنوان آهنگساز دریافت کرد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (48): چارلی چاپلین
۳۰٫ تنها کسی بود که هنگام دریافت جایزه اسکار افتخاری اش، در مراسم اسکار ۱۲ دقیقه ایستاده برایش کف زدند. این طولانی ترین مدت تشویق حضار در طول تاریخ جوایز اسکار است.

نقل قول های شخصی:

–     «تنها چیزی که برای ساختن کمدی نیاز دارم، یک پارک، یک افسر پلیس و یک دختر زیباست.»

–    «همان لحظه ای که بلیت می خرید، وارد دنیای دیگری می شوید.»

–    «من همیشه و تا ابد فقط یک چیز می مانم و آن دلقک است. دلقک بودن مرا در سطحی بالاتر از سیاستمداران قرار می دهد.»

–    «غمگین ترین چیزی که می توانم تصورش را بکنم، عادت کردن به تجملات است.»

–    (وقتی به او اطلاع دادند که آدولف هیتلر دو بار نمایش «دیکتاتور بزرگ» (۱۹۴۰) را تماشا کرده) «حاضرم هر چه دارم بدهم و بدانم که نظرش چه بوده است.»

–    تمام فیلم هایم حول این ایده می چرخند که به دردسر بیفتم و شانس آن را پیدا کنم که در تلاش برای دیده شدن به عنوان یک جنتلمن نرمال، بینهایت جدی شوم.»

–    «شکست اهمیتی ندارد. شجاعت می خواهد که خودتان را احمق جلوه دهید.»

–    «کمدی مطالعه ای جدی است، ولی نباید آن را جدی گرفت. شاید این به نظرتان پارادوکس باشد، ولی اینطور نیست. مطالعه جدی می خواهد تا کاراکترها را یاد بگیرید و کار سختی است.»

–    «یکی از چیزهایی که خیلی زود در کار تئاتر یاد گرفتم این بود که مردم رضایت زیادی می گیرند از اینکه ببینند ثروتمندان بدترین چیزها برایشان اتفاق می افتد. دلیلش هم این است که نه دهم جمعیت دنیا را فقرا تشکیل می دهند و آنها از ثروتمند بودن یک دهم دیگر نفرت پنهانی دارند.»

–    «طبیعی بودن، پیش نیاز اصلی کمدی است. کمدی باید واقعی و شبیه به زندگی باشد. من باور اکید به رئالیسم دارم. چیزهای واقعی سریعتر مورد پسند مردم قرار می گیرند. کمدی من همان زندگی واقعی است و کمی اغراق در آن شده است تا چیزهایی که شاید کمی پنهان اند بیرون کشیده شوند.»

–    «تنها دشمن من زمان است.»

–    «معتقدم اگر روزی کار نکرده باشم، شب لیاقت شام را ندارم.»


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ ستایشِ قاتل و نخبه ی فِیک

برترین ها – ایمان عبدلی:

پروفسور سمیعی یا (سیاست زدگی هفته)

گمان اشتباه جامعه ایرانی درباره درمان آیت الله هاشمی شاهرودی توسط پروفسورسمیعی، باعث موضع گیری هایی علیه پروفسور شد.

 سه نکته درباره این ماجرا؛

یکم (حراج یک نخبه)؛ اسم و چهره پروفسور سمیعی در ذهن جامعه ما خیلی قدمت ندارد. او چند سالی است که نامی شده و به افراط در تلویزیون، استادیوم، فلان نشست عمومی و… حضور پیدا کرده. حضور پروفسور سمیعی و حجم صحبت ها و ستایش ها از او در رسانه های رسمی یک ذهنیت و پیش زمینه منفی برای افکار عمومی ساخته است.

به هر حال مطابق آن چه که عرف است چهره‌های علمی طراز اول خیلی رسانه ای نمی شوند، اما پروفسور سمیعی گاها در حد یک سلبریتی ورزشی و هنری خودش را رسانه‌ای کرده. وقتی او اندازه‌ی رسانه ای شدن را رعایت نمی کند، دادگاه افکار عمومی هم او را در حد و اندازه یک سلبریتی مورد داوری قرار می دهد. آن کثرت حضور بی مورد و این همه ستایش های با مناسبت و بی مناسبت نوعی دافعه ایجاد می کند که جامعه از یک چهره‌ی علمی نمی پذیرد. ما احتمالا علم را کمی فروتن مآبانه تر و در پستو تر می پسندیم. سمیعی و رسانه های رسمی از سال ها پیش خودشان به فروپاشی این تصویر دامن زدند.

دوم (سیاست زدگی کینه توزانه)؛ این که پروفسور سمیعی برای شایعه درمان فلان مقام و مسئول دچار دردسر می شود و کار به اطلاعیه می کشد، نشان از این دارد که جامعه دردهای عمیقی دارد. دردهایی که به اعتراضات خیابانی بی ربط نیست. شاید اعتراضات خیابانی دیگر نمودی نداشته باشد، اما این دلیلی بر محو شدن آن در ذهنیت جامعه نیست. به زبان ساده جامعه پس از هر دوره اعتراض و بازیابی آرامش ظاهری، آن چه که نیاز دارد و به آن نرسیده است را درونی می کند، که بعدها به شکل عقده های سرکوب شده، سر باز خواهد زد.

یک هفته و چند چهره؛ ستایشِ قاتل و نخبه ی فِیک 

 نیازها وقتی پاسخ داده نشوند، بعضا به اشتباه می افتند و با هر پاسخ دروغینی در پی ارضا شدن هستند. پس جامعه ای که بهنگام و به اندازه پاسخ مثبتی برای رفع نیازهایش نگیرد، آمادگی افتادن به هر نوع کنش کینه توزانه را دارد. آن عقده ها این گونه از یک پروفسور انتقام می گیرد.

سوم (آبروی پزشکی)؛ روزگاری که شاید هم خیلی دور نیست پزشکی و طبابت آبرویی داشت. خیلی ها آرزو داشتند فرزندانشان را پزشک ببینند. کسی اگر در فامیل و بستگان خانم و آقای دکتری در چنته داشت، به هر بهانه ای افه اش را می آمد. قبل از غلبه مصرف و ایستا شدن شکل زندگی، دنیای پزشکی جور دیگری بود. رفته رفته با گسترش شهر نشینی و سکون انسان شهری نیاز به پزشکی فقط یک امر نجات بخش قلمداد نمی شد.

پزشکی در چرخه و روند سرمایه داری قرار گرفت هر روز بیشتر شبیه کاسبی شد. در این وضعیت در جوامع بیشتر توسعه یافته ابزارهای نظارت قوی تر، احتمال خطا را کاهش داد و در جوامعی با ساختارهای ضعیف نظیر ایران، اشتباهات بیشتر شد. حالا همان ها که پُز فامیل دکترشان را می دادند، هر کدام خاطره ای تلخ از اشتباهات پزشکی دارند. اینجا که پروفسور دچار اشتباهی نشده و اصولا او در خارج از ایران طبابت می کند، اما با همه‌ی این اوصاف او در نهایت در قالب یک پزشک سنجیده می شود، پیشه ای که قداست گذشته را ندارد و ظن معامله گری در مورد آن می رود.


حسین عطایی یا (فریب هفته)

صحبت‌های حسین عطایی، مهمان ده ساله برنامه حالا خورشید، بازتاب زیادی در جامعه داشته است. او در ابتدا به شدت تحسین شد و بعدتر شک و تردیدها به راه افتاد که آیا واقعا با یک نخبه طرفیم؟

به مرور تردید در مورد پیشنهاد تسلا و ولوو و اصلا ادبیات مورد استفاده این کودک که سفارشی و تنظیم شده می آمد، گمان یک فریب رسانه ای را پر رنگ تر کرد! با صحت و سقم ادعاهای نخبه‌ی ده ساله کاری نداریم، آن چه شاید اولویت دارد مساله‌ی رسانه‌هاست.

واقعیت این است که رسانه ها احاطه مان کرده اند؛ روی دیوارهای شهر، شعارها و طرح هایی است که خواست عده ای را تبلیغ می کند. در حاشیه اتوبان ها، بیلبوردها خودنمایی می کنند. تلویزیون دائما با نگاهی ایدئولوژیک مضامین مورد نظر خودش را در ذهن مخاطب فرو می کند. مجازی‌ها ظریف تر و غیرمستقیم تر، آکنده از پیام های تبلیغی هستند که حداقل، امتداد حضور را ما را در آن فضا می خواهند. در چنین فضایی که حتی ایستادن در مترو هم شما را در معرض رسانه ها قرار می دهد (دستگیره های مترو حاوی پیام است)، آگاهی هر چند نسبی به ساختار رسانه‌ها شاید بد نباشد.

هر قالب رسانه ای بنا به امکانات و خواست طراحانش با خودش نیاتی دارد و ذهن مخاطب را دچار می کند. همین برنامه «حالا خورشید» رشید پور که سعی دارد همگام با موج های خبری حرکت کند و انصافا جریان ساز هم شده، وقتی یک مهمان نخبه را دعوت می کند با پیش کشیدن بحث های که از ابهام سرشار است، فضایی را رقم می زند که دقیق نیست.

این که کسی مقابل دوربین، با ادبیاتی ویژه کمپین های تبلیغاتی سیاسیون از لیاقت شهروند ایرانی بگوید و بعد پیشنهاد تسلا را مطرح کند، در واقع بحثی را پیش کشیده که قابل اندازه گیری نیست. مشخص است در چنین شرایطی افراد زیادی از جامعه این امر را مسلم قلمداد می کنند، چون رد گیری و محاسبه ی چنین ادعاهایی برای مخاطب نمی صرفد.

یک هفته و چند چهره؛ ستایشِ قاتل و نخبه ی فِیک 

این ادعاها چون با استفاده از نشانه های تثبیت شده در فرهنگ جامعه (کودک و معصومیت، ذهن نخبه ایرانی! ادبیات پوپولیستی) همراه می شود، ذهن را کاملا مغلوب می کند. این را هم در نظر داشته باشید که مثلا در فضایی مثل فوتبال یک پیشنهاد رسانه ای این چنینی با توجه به عرفی بدن ورزش فوتبال سریعا کشف می شود و ادعا باطل خواهد شد، اما علم امری نیست که مردم عادی بتوانند درباره‌ی آن به کشف برسند. وقار امر علمی، مردم را از عمیق شدن درباره آن پرهیز می دهد.

در هر صورت رسانه آکنده از این فرصت هایی است که می تواند مخاطب را تصرف کند. غلبه‌ی بنگاه های اقتصادی و مساله سودآوری رسانه ها و البته خواست و نیات ایدئولوژیک گردانندگان، آن ها را مملو از این تمهیدات می کند.

این ناشی گری مردم در پذیرش هر خوراک پیشنهادی در صدا و سیما شاید از آن جهت است که هنوز به شکل واقعی گردش آزاد اطلاعات اتفاق نیفتاده. به عبارتی تا زمانی که ویترین رسانه‌های انتخابی مردم کوچک و محدود شده باشد، آن ها دائما کم تجربه خواهند ماند و در هر عرصه ای، فِیک ها می توانند جولان دهند. فرقی نمی کند یک فیلم سینمایی کپی شده ضعیف باشد که خودش را جای شاهکار جا می زند و یا یک جُنگ شبانه ی مغشوش! مواجهه بدون محدودیت با رسانه ها، قدرت تمیز جنس اصل را از تقلبی می دهد، تا شرایطش فراهم نشود، آش همین است و کاسه همین.

پی نوشت: این مطلب به بهانه بدبینی ها نسبت به ادعاهای حسن عطایی نوشته شده و موضعی در رابطه با اصل سوژه ندارد.


امیر حسین یا (قاتل هفته)

قتل فجیع ستایش توسط امیرحسین از همان ابتدای رسانه ای شدن حادثه تا پنجشنبه هفته گذشته که قاتل اعدام شد، بازتاب رسانه ای فراوانی داشت. خبر قتل، تبدیل به مجالی برای جنگ افغانستانی ها و ایرانی‌ها شد. افغانستانی ها به عنوان جامعه ای که بیشترین مهاجرت را به ایران داشته اند و ایرانی‌ها به عنوان میزبانانی که گمان می کنند خیلی از فرصت ها را به خاطر حضور این مهاجران از دست داده اند.

ما سال ها و از دیرباز میزبان اقوام گوناگون بوده ایم و حتی تحت هجوم ها قرارگرفته ایم. روزگاری مغول ها و بعدتر اعراب، هر زمانه با هجومی همراه بوده است و بنا به گزاره ای که خیلی هامان باور کرده ایم، این اقوام و فرهنگ ها را در خودمان حل کرده ایم (تصدیق این گزاره خودش نیاز به مجالی دیگر دارد)، حالا هم با هجومی در قالب دنیای مدرن مواجهیم، پس می توانم مهمانان همسایه را در خودمان حل کنیم، ما درباره‌ی امری مدرن از دست آویزهای تاریخی استفاده کرده ایم.

 این پاراگراف همان چیزی است که تریبون های رسمی از مردم معمولی می خواهند، آیا این خواسته منطقی است؟

بله ما روزگاری دورتر یک وطن مشترک داشته ایم. همین امروز هم زبان هم را می فهمیم، اما این ها دلایل کافی برای جلوگیری از تقابل و جنگ بر سر منفعت مشترک در روزگار فعلی نیست. کما این که با غلبه جهانی شدن از طریق سرمایه داری، هر امری از معنای خودش تهی می شود. پس چیزهایی مثل زبان مشترک هم خیلی راحت در مقابل پدیده جهانی شدن و معنا زُدایی رنگ می بازند.

یک هفته و چند چهره؛ ستایشِ قاتل و نخبه ی فِیک 

با این حساب دنیا، دنیای گذشته نیست و برای آرام کردن این تقابل، نمی شود از واژه هایی مثل فرهنگ مشترک استفاده کنیم شرایط کلا فرق کرده و اصلا فرهنگ هم خیلی نسبی تر و سیال تر شده و ماهیت ژله ای دارد. در ضمن به دلیل تکثیر رسانه ای، از خشونت معنا زدایی شده. همین رسانه هایی که در این نظام سود محور قرار گرفته اند برای کسب منفعت، خشونت را مثل سکس، ابزار سود آوری کرده اند و استعمال امر خشن به مثابه همذات پنداری مخاطب در این همه فیلم و بازی و.. باعث شده خشونت هم معنا زدایی شود.

با این شرایط حتی المان هایی مثل معونیت هم نمی تواند مردم را از تمایلات نژاد پرستانه و فاشیستی دور کند. آن ها گمان می کنند افغانستانی‌ها جایشان را تنگ کرده اند، پس هر چه به ضررشان شود را پس می زنند. ما مهمان نواز ترین مردم دنیا نیستیم و افغانستانی‌ها هم  بی آزار ترین نیستند، چه بسی واقعیت اقوام را باید در حاشیه شهرهایی چون پاکدشت و ورامین و.. نگاه کرد.

گزاره‌های تاریخی به شکلی مستند و پژوهشی می تواند برای دردهای امروزمان چاره باشد، اما وقتی گزاره‌ها را تبدیل به برچسب می کنیم، بدتر گمراهمان می کند.


مهدی طارمی یا (بدرقه هفته)

اولین قابی که مهدی طارمی به یادگار گذاشت و با همان قاب شناختیمش، لحظه ای بود که در دربی با یک نیمه قیچی جسورانه دیرک دروازه استقال را به لرزه در آورد و چند ثانیه بعد با یک ضربه سر توپ را جلو پای محمد نوری انداخت تا پرسپولیس به آن دربی برگردد بله! در پرسپولیس درخشان یک جوان ظهور پیدا کرده بود از جنس نبوغ و عصیان و غافلگیری.

شاید مدل ضعیف شده ای از علی کریمی، خب طارمی در این سه سال همه نوع دلبری و دل شکستن را انجام داد. فوتبال امروز آدم های غیرقابل پیش بینی کم دارد، به خاطر همین هم هست که مسی و رونالدو گل سر سبد می شوند، چون هر لحظه امکان دارد کاری کنند که فکرش را هم نمی کنیم! طارمی البته که در مقام قیاس با آن ها نیست، اما این غیر قابل پیش بینی بودن را تا مدل کت و شلوارش هم امتداد داده! این بار بیشتر شبیه ستاره ای مثل وین رونی سال های قبل.

این مثال ها قرار نیست از طارمی چیزی بسازد که نیست، اما یادآوری این است که ستاره  ها این گونه اند؛ یک دربی را در می آورند و دو سال آقای گل می شوند و البته یکی از ارکان صعود راحت تیم ملی به جام جهانی نیز هم! اما از آن طرف امکان دارد شبانه عکس مشترکشان با رامین و تُرک ها بیرون بیاید و قضایایی که می دانید.

یک هفته و چند چهره؛ ستایشِ قاتل و نخبه ی فِیک 
حوصله تان را سر نمی برم. لانگ شات ماجرا این است که طارمی ۲۶ سال دارد و حق دارد حتی برای پول جمع کردن به یک لیگ عربی برود طارمی نخواسته برود و تا آخر فصل راضی به ماندن بوده، مدیران به قصد درآمد‌زایی او را در میانه فصل هل دادند. او حتی قبل تر هم در ماجرای ریزه اسپور گفته بود که برای پیشرفت به اروپا می رود. به عبارتی در تمامی این نقل  انتقالات او بد عهدی نکرده، حتی محرومیتی هم که از کنار انتقال او برای باشگاه ساخته شده متهمانی دارد که امروز پشت طارمی پنهان شدند.

مطمئن باشید مدیرانی و واسطه هایی از آن پول گمشده به جیب زده اند و اصلا این ستاره‌ی کم حرف بعید است چنان نبوغی منفی داشته باشد. برای هضم نخبه ها باید سطحی از پذیرش را داشته باشیم، وگرنه نه که فوتبال، بلکه تمام عرصه هایمان مملو از آدم های معمولی می شود، حالا وقت بدرقه‌ی شکوهمند یک آقای گل دوست داشتنی است و باقی حرف ها مزخرفات است.


منبع: برترینها

چهره هایی که در سال ۲۰۱۷ از دنیا رفتند

سال ۲۰۱۷ نیز سال وداع با شمار زیادی از چهره‌ های مشهور سیاسی و فرهنگی بود. برخی در حالی از دنیا رفتند که از مدت‌ ها پیش با بیماری دست‌ و پنجه نرم می‌ کردند و برخی دیگر نیز با فوت ناگهانی خبرساز شدند.

«هلموت کهل» (آلمان / سیاستمدار)

 چهره‌ هایی که در سال 2017 از دنیا رفتند

هلموت کُهل صدراعظم پیشین آلمان در سن ۸۷ درگذشت. او به خاطر دستاورهایش در راه وحدت دو آلمان، به «صدراعظم وحدت» معروف شد. او در سال‌ های ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۸ در راس دولت این کشور قرار داشت. کهل نه تنها در عرصه سیاسی آلمان که در اروپا نیز نقش فعالی بازی کرد و گام‌ های مهمی در راه اتحاد اروپا برداشت. او معتقد بود: «حرکت به سوی اروپای واحد برای ما آلمانی‌ ها حیاتی بوده و هر چه بر آن تاکید کنیم، کافی نیست.»


 

«اکبر هاشمی رفسنجانی» (ایران / سیاستمدار)

چهره‌ هایی که در سال 2017 از دنیا رفتند

اکبر هاشمی رفسنجانی، روحانی سیاستمدار ایرانی، در آغاز سال ۲۰۱۷ میلادی درگذشت. او تا قبل از فوتش ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام جمهوری اسلامی ایران را برعهده داشت. هاشمی رفسنجانی نخستین رئیس مجلس شورای اسلامی و چهارمین رئیس جمهور ایران در دو دوره پیاپی میان سال‌ های ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۶ بود. او یکی از پرنفوذترین شخصیت‌ های سیاسی جمهوری اسلامی به شمار می‌ رفت.


 

«ابراهیم یزدی» (ایران / سیاستمدار)

چهره‌ هایی که در سال 2017 از دنیا رفتند

ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت آزادی ایران و وزیر خارجه دولت موقت پس از انقلاب ایران، در سن ۸۶ سالگی بر اثر بیماری سرطان در شهر «ازمیر» ترکیه درگذشت. یزدی یکی از سرشناس‌ ترین چهره‌ های سیاسی ایران محسوب می‌ شد.

ابراهیم یزدی تا پیش از مرگش دبیر کلی نهضت آزادی ایران را بر عهده داشت.


 

«جلال طالبانی» (عراق / سیاستمدار)

چهره‌ هایی که در سال 2017 از دنیا رفتند

جلال طالبانی، رئیس‌ جمهور پیشین عراق و دبیرکل حزب اتحادیه میهنی کردستان عراق در سن ۸۴ سالگی از دنیا رفت. او از سال ۲۰۱۲ در پی سکته مغزی در بیمارستانی در آلمان بستری شده و تا زمان مرگش بارها مورد معالجه قرار گرفته بود. طالبانی از آوریل ۲۰۰۵ تا ژوئیه ۲۰۱۴ رئیس‌ جمهور عراق بود.


 

«زبیگنیو برژینسکی» (آمریکا / سیاستمدار)

چهره‌ هایی که در سال 2017 از دنیا رفتند

زبیگنیو برژینسکی، مشاور «جیمی کارتر» رئیس‌ جمهور پیشین آمریکا در سن ۸۹ سالگی در ایالت «ویرجینیا» از دنیا رفت. او که لهستانی‌ تبار بود، شهرت خود را مدیون تلاش‌ هایش بین سال‌ های ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۱ است که به عنوان مشاور امنیت ملی جیمی کارتر فعالیت می‌ کرد.


 

«لیو شیائوبو» (چین / نویسنده و برنده جایزه نوبل صلح)

چهره‌ هایی که در سال 2017 از دنیا رفتند

لیو شیائوبو، برنده جایزه نوبل صلح که پس از تحمل رنجی طولانی از بیماری سرطان کبد، در سن ۶۱ سالگی در بیمارستانی در چین درگذشت. او در بیمارستان نیز تحت نظر مقامات امنیتی چین قرار داشت. شیائوبو در سال ۲۰۰۹ به اتهام توطئه برای براندازی رژیم به ۱۱ سال زندان محکوم شده بود. یک سال بعد جایزه نوبل صلح به او تعلق گرفت. به هنگام اعطای این جایزه، صندلی او در «اسلو» خالی بود.


 

«مریم میرزاخانی» (ایران / ریاضی‌دان)

چهره‌ هایی که در سال 2017 از دنیا رفتند

مریم میرزاخانی، نابغه ایرانی ریاضیات در سن ۴۰ سالگی بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت. او پس از تحصیل در دانشگاه «صنعتی شریف» برای ادامه تحصیلات عالی راهی «هاروارد» شد و پس از آن نیز به عنوان استاد ریاضی در دانشگاه‌ های «پرینستون» و «استنفورد» فعالیت داشت. میرزاخانی اولین ایرانی و نخستین زن دانشمند جهان بود که «مدال فیلدز» بزرگ ترین و معتبرترین جایزه ریاضی دنیا را کسب کرد.


 

«راجر مور» (جیمز باند)(انگلیس/ هنرپیشه)

چهره‌ هایی که در سال 2017 از دنیا رفتند۸

راجر مور ستاره مشهور سینما و یکی از ایفاگران نقش جیمز باند، مامور ۰۰۷ در سن ۸۹ سالگی بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت. مور از سال ۱۹۹۱تا پایان عمرش به عنوان نماینده ویژه یونیسف فعالیت کرد. او در فاصله سال‌ های ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۵ به عنوان سومین بازیگر نقش جیمز باند وارد صحنه شد و در شش فیلم از این مجموعه از جمله «مردی با تپانچه طلایی» و«نمایی از یک قتل» نیز نقش‌ آفرینی کرد.


 

«جری لوئیس» (آمریکا / هنرپیشه)

چهره‌ هایی که در سال 2017 از دنیا رفتند

جری لوئیس مشهور به «سلطان کمدی» در سن ۹۱ سالگی در «لاس‌ وگاس» درگذشت. لوئیس نامی آشنا برای فیلم‌ دوستان، به ویژه طرفداران فیلم‌ های کمدی در سراسر جهان بود. او در طی چندین دهه فعالیت هنری در ده‌ ها اثر سینمایی نقش‌ آفرینی کرد؛ اگر چه هیچگاه طعم جایزه اسکار را نچشید. در سال ۱۹۹۹ جشنواره فیلم نیز شیر افتخاری این فستیوال را به پاس یک عمر تلاش هنری به جری لوئیس داد.


 

«باب گیونز» (آمریکا/ انیمیشن کار)

چهره‌ هایی که در سال 2017 از دنیا رفتند

باب گیونز خالق انیمیشن‌ معروف «باگزبانی» و تصویرگر «تام و جری»، «دافی داک» و «سفید برفی و هفت‌ کوتوله» در ۹۹ سالگی به سبب بیماری ریوی و نارسایی حاد تنفسی درگذشت. باب گیونز از چهره‌ های کلیدی صنعت انیمیشن‌ سازی محسوب می‌ شد که در طول دوران ۶۰ سال فعالیت حرفه‌ ای خود با کمپانی‌ هایی چون والت دیزنی و برادران وارنر همکاری داشت.


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ توقیف ملک مطیعی و ژیمناست بی حجاب

برترین ها – ایمان عبدلی:

مهدی قائدی یا (قربانی هفته)

هافبک جوان و شاید درست‌تر این که نوجوان استقلال، درگیر حاشیه های مجازی شده. این اولین نیست و آخرین هم نخواهد بود. در توصیف فضایی که پیش آمده، باید توجه داشته باشیم که وضعیت مهدی قائدی و افرادی نظیر او برای ما به عنوان مخاطبان یک سلبریتی ورزشی، وضعیت برش شده و بدون قبل و بعد است. در واقع ما از جایی با قائدی ها مواجه می شویم که آن‌ها دچار شهرت و ثروت شده اند، در صورتی که ذهنیت قائدی ها هنوز در مرحله‌ی گذار است.

واضح تر این که مهدی قائدی و یا هر نام دیگری برای تطابق با وضعیت جدید زندگی نیاز به پذیرندگی بالایی دارند که طبیعتا در وجود هر کسی نیست و دستیابی به آن منوط به آمادگی ذهنی و فرهنگی زیادی است. تصور کنید نوجوانی ۱۷ ساله از شهر و یا حتی روستایی کوچک به کلانشهری چون تهران می آید، او در وهله‌ی اول دچار اغتشاش ذهنی می شود.

 این عزیمت ناگهانی از محیط های کوچک به خودی خود دشواری هایی دارد که نیاز به گذر زمان برای سوژه دارد. وقتی عزیمت ناگهانی با شهرت و ثروت همدست شوند که گره خیلی کورتر می شود، حالا سوژه باید قدرت تطابق با شهرت را هم داشته باشد. یکی از همین الزامات تطابق با شهرت، همین پذیرش حس مسئولیت پذیری است.

یک هفته و چند چهره؛ توقیف ملک مطیعی و ژیمناست بی حجاب 

 مهدی قائدی در بوشهر نهایتا مورد توجه‌ی یک جامعه ۵۰ نفره بوده و ریز و درشت رفتارهایش در حد همان جمع اندک بازتاب داشته. او وقتی به تهران می آید و در یکی از دو تیم پرطرفدار توپ می زند، طبیعتا فریفته جمعیت می شود و تا درک کامل مسئولیت‌های تحمیلی شهرت راه زیادی دارد، مگر این که کاتالیزورهای فرهنگ ساز در باشگاه به کمکش بیاید که قائدی از وجود آن بی بهره است.

 
از طرفی تغییر مرتبه اجتماعی از لحاظ مالی وقتی به مرور اتفاق نیفتد، پدیده نوکیسگی را می سازد. میل به مصرف بیشتر و حواشی آن برای یک فرد مشهور بیشتر از یک آدم عادی است، کما این که هر کدام از ما اگر چه که آرزوی ثروتی بیشتر از آن چه که داریم، را می کنیم اما عملا برنامه ای برای ثروت بیشتر نداریم و بعید نیست با رسیدن به جایگاه مالی بالاتر دچار و مبتلا به رفتارهای پرت شویم. برای قائدی هر کدام از این آیتم ها حالتی اغراق شده تر هم دارد، ناشناختگی محیطی و مورد توجه قرار گرفتن و ثروتمند شدن، مثلثی است که او را آسیب پذیر می کند. اما جامعه با او چه می کند؟

جامعه که برشی از او را می بیند و قبل و بعد روایت زندگی اش را ممیزی می کند، بالطبع آماده‌ی قضاوت های شتابزده است. آن هم جامعه ای که شرایط ناپایدارش آدم ها را عصبی تر کرده. انتقام و خصم به فوتبال هم تسری پیدا کرده و طرفداری از تیم های رنگی بیشتر از این که حالتی لذت طلبانه از تیم مورد حمایت داشته باشد، حالتی انتقامی از تیم مقابل دارد. طرفداران استقلال و پرسپولیس بیشتر به دنبال له کردن طرف مقابل هستند تا لذت بردن از تیم خودی. در این میان قائدی یک سوژه است و ابعاد انسانی اش هیچ اهمیتی ندارد.


ناصر ملک مطیعی یا (توقیفی هفته)

از همان ابتدا که خبر پخش برنامه هایی با حضور ملک مطیعی در صدا و سیما رسانه ای شد، میشد حدس زد که جنجالی دیگر در راه است. آن ها که رفتار مدیران سیما را پیگیری می کنند، می توانستند حدس بزنند با قضیه ای مشابه ظریف و نود مواجهیم و احتمال به توقیف رفتن ستاره سال های دور سینمای فارسی وجود دارد. در هر صورت ملک مطیعی را نه در من و شما دیدیم و نه در دورهمی.این اتفاق اما فاز دومی قابل پیش بینی دیگری هم داشت؛ نشریاتی مثل: کیهان، ناصر ملک مطیعی را فاسد خطاب کردند و البته افکار عمومی هم به شدت شاکی شدند که چرا یادگار روزگاران گذشته اجازه حضور نداشته است.

در واقع سانسور ملک مطیعی و یا هر نشانه ی دیگری از یک گذشته، سانسور یک دوره ی تاریخی است، چون قهرمان های سینما مثل قهرمان های ورزشی، مثل سیاست مداران، نشانه های یک دوره تاریخی هستند. مردم در ابتدا با چند نشانه گل درشت از یک دهه، یک وضعیت را به یاد می آورند و بعد در سطحی عمیق از نشانه های زندگی روزمره یاد خواهند کرد.

این که ناصر ملک مطیعی در کدام فیلم ها بازی کرده و یا چقدر مبتذل و سخیف هنرنمایی کرده است، در درجات بعدی اهمیت دارد. در وهله اول آن چه مهم است حضور او به عنوان یک نشانه است. سال ها بعد از محمدرضا گلزار به عنوان نشانه ای از یک سینمای تجاری در دهه های هشتاد و نود یاد خواهند کرد.

یک هفته و چند چهره؛ توقیف ملک مطیعی و ژیمناست بی حجاب 

در تحلیل های تاریخی گلزار خواست مردم یک کشور از لحاظ زیبایی را نشان می دهد. قد بلند، لحن و بیان توام با غرور و…نشانه هایی است که با ظرافت ایده آل های چند نسل را نشان می دهد. هیبت جوانمردانه، غلظت مردانگی، کلاه و دستمال و… ایده آل های یک جمعیت را در دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی را نشان می دهد، پس این که ملک مطیعی حذف می شود و به رسمیت شناخته نمی شود، بیشتر از این لحاظ درد آور است که انگار یک دوره تاریخی نادیده انگاشته شده.

با این اوصاف خوب و بد آن دوره اصلا مهم نیست. هست آن دوره مهم است. چیزی که بوده و جدی گرفته نمی شود. وقتی دوره ای زمانی از یک مردم نادیده گرفته شود، درحقیقت بخشی از هویت آن ها نادیده گرفته شده. خیلی از این نسل جدید ترهایی که هیچ وقت تماشای فیلمی از ملک مطیعی را در سینما تجربه نکرده اند، به پاس ارادات پدر و برادر و…شیفته فردین و وثوقی و ملک مطیعی هستند. وقتی ارادت اطرافیانشان در سیمای ملی سانسور می شود، با این رسانه احساس غرابت نخواهند کرد.

القصه این که برای فرهنگ سازی و اصلا برای جذب در رسانه بیش از هر چیز به شاملیت نگاه آن مدیر فرهنگی نیاز داریم. این ها همه درشرایطی است که فرض کنیم مدیران صرفا فرهنگی این تصمیم را گرفته اند و اگر پای غیر فرهنگی ها وسط باشد که مطابق آن چه که پیش از این دیده ایم با یک تاکتیک دِمُده طرفیم. جلوی پخش برنامه ای با حضور ملک مطیعی گرفته می شود و سطح مطالبات عمومی تقلیل داده می شود. بنا به این تاکتیک اگر تصویر ملک مطیعی رسانه ای شود، افکار عمومی خواست های بیشتری خواهند داشت. مدیر غیر فرهنگی و فرهنگی نما با بالا دست دچار چالش خواهد شد، پس چه بهتر که مِن باب قاعده۲ی بقا، این گونه افکار عمومی را مدیریت کند.


دخترک ژیمناستیک کار یا (غیر قانونی هفته)

انتشار تصاویری از دخترک ژیمناستیک کار ایرانی در ارمنستان که با پوششی نامناسب همراه بود، افکار عمومی را برانگیخته کرد. رئیس فدراسیون ژیمناستیک در این باره گفته که یکی از کارمندان به تازگی اخراج شده این فدراسیون، تصاویر را از گوشی پدر این دختر برداشته و با انتشار آن از فدراسیون انتقام گرفته است. در این هفته یک بار دیگر ورودی دخترانی پسرنما را هم به استادیوم غدیر اهواز داشتیم، اتفاقی که دارد تکراری می شود و در کنار اتفاق ژیمناستیک کار خردسال هر دو از یک ریشه برخاسته اند اما نباید کنار هم بنشینند و یک نتیجه گیری را از آن ها داشته باشیم.

نقطه ی مشترک این قضایا این جاست که باید تکلیف بدن زنان و چگونگی حضور جسمانی آن ها در جامعه را مشخص کنیم. هر دو ماجرا آمیخته با ورزش است یک جا زن به عنوان مرتکب و جای دیگر به عنوان تماشاچی. در مورد اول زن خودِ سوژه است و در مورد دوم زن ناظر به سوژه. هر دو حضور اما در بُعد جسمانی دچار چالش می شود، پس از قطعیت دور می شود و اظهار نظر وتصمیم گیری درباره آن بی نهایت پیچیده و دشوار می شود.

یک هفته و چند چهره؛ توقیف ملک مطیعی و ژیمناست بی حجاب 

مختصر که بخواهیم دو ماجرا را مرور کنیم به این نتیجه می رسیم که:

یکم؛ در مورد ژیمناستیک کار چون قانون شکنی شده، پس در هر صورت دخترک محکوم است. این حرف ریشه دُگماتیسم ندارد و بوی خفقان نمی دهد، بلکه اتفاقا از مدرن ترین تزهای سیاسی نشات می گیرد. به هر حال ما داریم در مورد کشوری مسلمان در خاورمیانه حرف می زنیم و قانون و محیط امری یکسان نیست و بسته به زمان و مکان حالت های مختلف دارد. در ایران امروز رعایت حجاب عین احترام به قانون است و داستان ژیمناستیک کار خردسال با هر نگاهی باید با احترام به قانون همراه باشد.

دوم؛ در مورد دختران تماشاچی فوتبال، نسبت بدن زنانه و اجتماع، نسبت یک تماشاچی است. در این مورد حتی قانون هم به صراحت حرفی بر ممنوعیت و محدودیت ندارد. این جا مساله حتی بیشتر از آن که آمیخته به مسائل شرعی و نگرش مذهبی باشد، بیشتر درگیر عرف و نگاه غالب اجتماعی است. حضور زنان در استادیوم ها همین حالا هم در هر بازی اتفاق می افتد (قاچاقی و یواشکی). اصولا دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. تمام فعالیت های کُند کننده این حضور هم صرفا از نگاه ناباور مردم نشات می گیرد.

 نتیجه؛ این که چرا این دو اتفاق را کنار هم آوردیم، بیشتر از این لحاظ بود که نشان دهیم ریشه‌ی مشترک دو اتفاق لزوما نباید منجر به نتیجه گیری مشترک شود، بی حجابی چیزی است و تقاضای حضور در استادیوم چیز دیگری، دلخوری هامان از روندهای اجتماعی غلط و کاستی ها نباید به مغلطه های کور تبدیل شود.


زلزله شناسان یا (کاسبی هفته)

زلزله‌ی تهران هول و هراسی همگانی ایجاد کرده. زلزله ای که خرابی نداشته و اتفاق خاصی هم نیفتاده اما هراس از اتفاقات احتمالی بعدی همه را به تکاپو انداخته. در این میان کانال‌های خبری تلگرامی و به طور کلی رسانه ها از این فرصت استفاده کاسب کارانه می کنند. استفاده نخ نما شده از واژه های جلب توجه کننده چون «فوری» و تاکید و بزرگنمایی روی بدیهی ترین اتفاقات فضای شهر را به هم ریخته است.

شهر تحت تاثیر قرار می گیرد به این خاطر که رسانه‌های رسمی، مدت‌هاست خاصیت اعتمادسازی را از دست دادند و از سبد توجه مردمی حذف شده اند. دیگر کسی منتظر اخبار سیمای ملی نمی ماند و اساسا توجهی هم ندارد که چه کسانی در این رسانه چه می گویند! یعنی اگر رسانه ملی اطمینان بدهد که اتفاق خاصی در راه نیست، هم کسی باور نمی کند. درغیاب این اعتماد، اوضاع از جایی بدتر می شود که اطلاع رسانی نهادها هم اطمینان ساز نیست. یعنی هلال احمر، وزارت کشور، ستاد مدیریت بحران و… هر چه می گویند آن نفوذی که باید را ندارد. اعتماد حلقه‌ی مفقوده‌ی ماجراست. عنصری که اگر بود اوضاع خیلی آرام تر می شد و در واقع این وضعیت همان وضعیت ترس زدگی است، چون هنوز دقیقا هیچ اتفاقی نیفتاده است و این همه اضطراب غیرطبیعی است.

یک هفته و چند چهره؛ توقیف ملک مطیعی و ژیمناست بی حجاب 

باید باور کنیم که جهان رسانه ای متنوع تر شده، فاصله میان خبر و گیرنده خبر کمتر شده. تولید کننده خبر، چه بسی بیشتر از دریافت کننده آن شده است. هر کسی قابلیت رسانه دارد. مردم فرهنگ تعامل با رسانه‌های عصر جدید را ندارند، پس تلگرام به عنوان یک رسانه نامطمئن، آرامش روانی مردم را مُثله می کند. همین رسانه ای که می تواند امنیت بخش و آرام کننده باشد. چپ و راست هر کسی در هر جایی مصاحبه های غلو آمیز می کند و رسانه ها در سیکلی که درآمدزایی و جذب آگهی دارد به تنور آتش ناآرامی روانی مردم می دمند.

جای خالی آموزش و اطلاع رسانی منطقی به میزان زیادی حس می شود. گاه مخاطرات طبیعی هم در حضور رسانه های فرصت طلب و مردم نابلد در استفاده از رسانه، تبدیل به امری زرد و جنجالی می شود، یعنی خبر زلزله را به مانند یک خبر جنجالی دنبال می کنیم. دریغا که امنیتی (فکری) نداریم در محاصره‌ی ناشی گری‌های خودمان و اعتمادی که باید باشد و نیست و البته فرصت طلبی که نباید باشد و هست.


منبع: برترینها

نعیمه نظام دوست: از فراموش شدن می ترسم

هفته نامه سلامت – محبوبه ریاستی: «در آبان ۱۳۵۳ در تهران متولد شدم. دیپلم تجربی هستم و از سال ۷۰ کار بازیگری را با تئاتر آغاز کردم و با گروه های آزاد تئاتر به فعالیتم در این رشته ادامه دادم. بعد از آن در مجموعه «نوروز ۷۲» بازی کردم و فکر می کنم می توان گفت به طور حرفه ای با «ساعت خوش» و در سال ۷۳ وارد عرصه بازیگری شدم…» اینها را نعیمه نظام دوست می گوید؛ بازیگری که سال هاست در مجموعه های مختلف تلویزیون بازی کرده که بیشتر آنها نیز طنز بوده اند. با این گفت و گو همراه شوید.

چرا بیشتر طنز بازی می کنید؟

بازی در نقش های طنز را دوست دارم و فکر می کنم مخاطبانم هم من را در این طور کارها دوست دارند. به هر حال بازی طنز هم خوب است و هم سختی های خاص خودش را دارد.

 نعیمه نظام دوست: از فراموش شدن می ترسم

نعیمه نظام دوست در برنامه محله گل و بلبل

شما تجربه های متفاوتی دارید؛ مثلا بازی در مجموعه «محله گل و بلبل».

بله، من همیشه کار برای بچه ها را دوست داشتم و دارم و خوشبختانه نقشم در این کار بسیار دیده شد. ضمن این که بازی در این نقش هم برایم جذابیت های خاص خودش را داشت چون این نقش از لحاظ سنی ۴۰ سال از خودم فاصله داشت. به همین دلیل خیلی برای آن زحمت کشیدم و کارکردم. ضمن این که معتقدم دنیای کودکان آن قدر شیرین است که همه آدم ها دوست دارند هر از گاهی آن را به طریقی تجربه کنند. به هرحال بازی در این فضا برایم خیلی شیرین بود.

چه شد که صلا وارد وادی هنر شدید؟

راستش بعد از گرفتن دیپلمم هرچه کنکور می دادم در رشته هنر قبول نمی شدم. و سال ها پشت کنکور بودم (خنده). به همین دلیل تصمیم گرفتم در آموزشگاه های آزاد دوره بازیگری ببینم و در نهایت مرحوم سروش خلیلی من را به گروه های آزاد تئاتر معرفی کردند و با تلاش خودم توانستم بازیگری را ادامه دهم.

بازی در نقش های طنز سخت است؟

خیلی، این که تو کاری کنی که مخاطب بخندد، کار سختی است، مخصوصا برای بازیگران خانم این سختی بیشتر است چون خیلی از حرکات را نمی توانند انجام دهند و خیلی از صحبت ها را نمی توانند بر زبان بیاورند و باید از خلاقیت های خودشان استفاده کنند تا مردم را به خنده وادارند. در حال حاضر مردم دیگر به هر چیزی نمی خندند و به نوعی خیلی دید حرفه ای تری نسبت به طنز پیدا کرده اند. آنها وقتی به یک کار نگاه می کنند، کاملا متوجه می شوند آیا این کار تلاش می کند با لودگی و هجو آنها را بخنداند یا از طنز موقعیت استفاده می کند.

سینما را ترجیح می دهید یا تلویزیون؟

نمی توانم بگویم سینما را به تلویزیون ترجیح می دهم یا برعکس. مخاطب سینما خاص تر است و در مقابل بیننده تلویزیون عام است و از همه اقشار جامعه مخاطب دارد. بازی در سینما باید غلو کمتری داشته باشد و حس بازیگر لطیف تر و ظریف تر باشد، اما در تلویزیونی باید کمی غلوشده بازی کرد. در نهایت اگر به طور همزمان یک پیشنهاد تلویزیونی و یک پیشنهاد سینمایی داشته باشم، پیشنهاد سینمایی را قبول خواهم کرد.
نعیمه نظام دوست: از فراموش شدن می ترسم 

تجربه چقدر در بازیگری مهم است؟

خیلی مهم است. تحصیلات به شما اطلاعات می دهد، اما وقتی انسان وارد کار می شود، لحظه به لحظه مسائل جدیدی را تجربه می کند و می تواند درس های زیادی یاد بگیرد. هنر محدودیت ندارد و بازیگر در هر کاری که حضور پیدا می کند می تواند از افراد مختلف درس های زیادی یاد بگیرد و به نوعی هر کار یک دانشگاه برای بازیگر محسوب می شود.

طعم شهرت چه مزه ای است؟

شهرت مقوله ای است که بیشتر آدم ها دوست دارند طعم آن را بچشند. شاید شهرت هم یکی از دلایل ورودم به عرصه بازیگری بوده باشد، اما مهم ترین دلیلم برای انتخاب بازیگری این بود که از کودکی دوست داشتم شخصیت های مختلف را تجربه و جای انسان های دیگر زندگی کنم.

از فراموش شدن می ترسید؟

بله، خیلی! امیدوارم این اتفاق برای هیچ کسی نیفتد چون واقعا رنج آور است و حس غمگینی را به دنبال دارد.

نظرتان درباره خانواده خوشبخت؟

به نظرم به خانواده ای می توان لقب خوشبخت داد که اعضای آن یکدیگر را دوست داشته باشند و بتوانند حرف دلشان را به یکدیگر بزنند و پدر و مادر مثل یک محور عمل کرده و بچه ها را دور هم جمع کنند.

چرا همیشه برای بزرگداشت هنرمندان پیشکسوت پیشقدم می شوید؟

فکر می کنم نباید این عزیزان را تنها گذاشت و باید به طور مداوم از حال آنها جویا شد و به آنها سر زد چون از فراموش شدن خیلی دلگیر می شوند. متاسفانه نسل جوان سینمای ایران کمی نسبت به نسل گذشته و پیشکسوتان کم توجه شده است و این خوب نیست و  خیلی از بازیگران حتی در مراسم تشییع پیکر بازیگران پیشکسوت هم شرکت نمی کنند.

نعیمه نظام دوست: از فراموش شدن می ترسم

می دانم تا به حال خیلی برای کاهش وزنتان زحمت کشیده اید. در حال حاضر این مساله بهبود داشته یا نه؟

درباره انواع رژیم های لاغری مطالعه داشته و تحقیق کرده ام و هر راهی را که به نظرم تاثیرگذار بوده را تجربه کرده ام. حتی یک بار برای کاهش وزن از بالن معده استفاده کردم، اما پس از این اقدام به طور ناخواسته ۳۵ کیلوگرم وزن اضافه کردم چون درباره انجام این کار درست تحقیق نکرده بودم. به هر حال باور کنید برای هر کدام از افرادی که چاق هستند و شرایط سختی از این نظر دارند، به معنای واقعی غصه می خورم چون دردشان را می فهمم و درکشان می کنم. جالب است بدانید من از اول چاق نبودم، بلکه یک مرتبه چاق شدم که امیدوارم بتوانم روز به روز وزنم را پایین بیاورم.

طی این سال ها کفه غصه هایتان سنگین تر بوده یا شادی هایتان؟

به هر حال زندگی بدون رنج نمی شود و همه این رنج ها هم یک نوع امتحان الهی است. گاهی اوقات زیر بار مشکلات کم آورده ام، اما واقعا هیچ وقت امیدم را از دست نداده ام.

برای آدم هایی که از افسردگی رنج می برند چه پیامی دارید؟

بهتر است خودشان را در آینه نگاه کنند و فقط به آنچه که ندارند، توجه نکنند. بالاخره آنها چیزهایی دارند که شاید بقیه از داشتن آن محروم باشند، حتی اگر از بیماری رنج می برند. قطعا قالب مهربان یا اخلاق خوبی دارند. ضمن این که به نظرم هیچ وقت نباید حسرت دیگران را خورد چون هیچ چیزی عاید انسان نمی شود.

 
از چه چیزی بیشتر لذت می برید؟

سفرکردن را خیلی دوست دارم چون تجربه های زیادی به آدم می بخشد و حس خوبی القا می کند.

راحت از گناه دیگران می گذرید؟

بله، البته سعی می کنم. شاید عصبانی بشوم، اما به محض این که آن فرد را ببینم، دلخوری ام را فراموش می کنم.

نعیمه نظام دوست: از فراموش شدن می ترسم

 نعیمه نظام دوست در فیلم چراغ قرمز

اهل ورزش هستید؟

نه، متاسفانه در این مورد خیلی کوتاهی می کنم.

کودکی تان چه رنگی بود؟

سفید

ناکامی بزرگ دوره کودکی تان؟

خدا را شکر ناکامی بزرگی نداشتم که برایم خاطره تلخی را به جا بگذارد.

بهترین دوست کودکی تان کیست؟

مادرم.

در وسایل شخصی تان هنوز چیزی از کودکی باقی مانده است؟

خیلی زیاد؛ از دفتر نقاشی گرفته تا بعضی مداد رنگی هایم.

نظرتان درباره بی حوصلگی پدر و مادرهای مدرن و زندگی های امروز؟

یک روزی پشیمان می شوند.

نظرتان درباره بچه های طلاق؟

کاش هیچ وقت این برچسب به آنها زده نمی شد چون حسرت خیلی چیزها بر دلشان خواهد ماند.

نعیمه نظام دوست: از فراموش شدن می ترسم 

نعیمه نظام دوست و بهاره رهنما در پشت صحنه سریال همسایه ها

سلامت جسم مهم تر است یا سلامت روح و روان؟

قطعا هر دو مهم هستند، به خصوص اگر سلامت روانی خوبی نداشته باشی نمی توانی جسم سالمی هم داشته باشی. بسیاری از بیماری ها روانی و ضعف اعصاب است.

در حال حاضر رژیم خاصی را برای کاهش وزنتان دنبال می کنید؟

نه، اما سعی می کنم خیلی پرخوری نکنم تا وزنم بیشتر از این بالا نرود.

نگاهتان به زندگی چگونه است؟

من فکر می کنم هر مساله ای تنها یک راه حل ندارد. اگر این طور نگاه کنیم، آن وقت هیچ دری بسته نیست. من سعی می کنم این طور رفتار کنم.

در آینده چه کارهایی را از شما شاهد خواهیم بود؟

به تازگی در سریال شب عید سعید آقاخانی بازی کرده ام که کار بسیار خوبی شده است. همچنین یک فیلم سینمایی به کارگردانی ابوالحسن داوودی در نوبت اکران دارم.


منبع: برترینها

۱۰ ستاره برتر سینمای هند در سال ۲۰۱۷

برترین ها – ترجمه از سولماز محمودی: در لیست زیر برترین ستاره های هندی سال ۲۰۱۷ معرفی شده اند و معیار این رنکینگ، چارت “ستاره سنج” هفتگی آی‌ام‌دی‌بی در طول سال ۲۰۱۷ بوده است و چهره های هندی معرفی شده در زیر در سال جاری میلادی به طور دائمی در این چارت قرار گرفته اند.

۱۰٫ کاترینا کیف

 ده ستاره برتر سینمای هند در سال 2017 به روایت وبسایت IMDb

امسال کاترینا کیف در فیلم سینمایی «کارآگاه جاگا» ساخته آنوراگ باسو، نقش شروتی، دستیار ماجراجوی کارآگاه را بازی کرده و در فیلم مهیج اکشن بین المللی «تایگر زنده است» نقش یک مأمور مخفی به نام زویا را ایفا کرد که در لوکیشن های خوش منظره ای همچون اتریش، مراکش، ابوظبی و یونان فیلمبرداری شده است. سال آینده کیف قرار است در پروژه بعدی یاش راج فیلم با عنوان «تبهکاران هندوستان» نقش آفرینی نماید که پر هزینه ترین پروژه این استودیو تا به این لحظه است.


۹٫ ریتیک روشن

 ده ستاره برتر سینمای هند در سال 2017 به روایت وبسایت IMDb

در سال ۲۰۱۷ ریتیک روشن با نقش آفرینی در فیلم «قابل» در نقش روهان باتناگار، نابینایی که به دنبال انتقامجویی مرگ همسرش است، طرفدارانش را به سالن های سینما کشاند. «قابل» اولین فیلمی است که در آن روشن نقش یک کاراکتر نابینا را ایفا می نماید و در آن با سانجای گوپتا (کارگردانی) همکاری می کند. سال آینده هوادارانش می توانند منتظر بازگشت این ستاره مستعد به روی پرده سینما با فیلم «سوپر سی» ساخته ویکاس باهل، در نقش آناند کومار، نابغه ریاضیات، باشند. روشن فیلم سینمایی ابرقهرمانی «کریش ۴» را نیز در برنامه اش دارد.


۸٫ آنوشکا شِتی

 ده ستاره برتر سینمای هند در سال 2017 به روایت وبسایت IMDb

امسال سال پر کاری برای آنوشکا شتی بوده و او در فیلم های پر هزینه ای همچون «سنگام ۳»، «Om Namo Venkatasaya» و از همه مهمتر در نقش شاهزاده کماندار جسور و دلیری به نام دواسنا در «باهوبالی ۲: پایان» طرفدارانش را مجذوب نموده است. در میان بازیگرانی که در لیست ده ستاره هندی برتر ۲۰۱۷ وجود دارند، شتی در سال میلادی جاری، بیشتر از همه صعود کرده و در چارت ستاره سنج آی‌ام‌دی‌بی بیشترین افزایش رنکینگ را داشته است.  


۷٫ آنوشکا شارما

 ده ستاره برتر سینمای هند در سال 2017 به روایت وبسایت IMDb

در آغاز سال ۲۰۱۷ میلادی، آنوشکا شارما بطور غیرمنتظره ای نقش شَشی، روحی که بین دو دنیا گیر کرده بود، را در فیلم «فیلائوری» بدست آورد، که تهیه کننده این فیلم، استودیوی کلین اسلیت فیلمز بود. مدتی بعد وی برای اولین بار با امتیاز علی (کارگردان) همکاری کرده و در فیلم «وقتی هری سیجال را ملاقات کرد» در کنار شاهرخ خان بازی کرد که داستانی درباره زنی را به تصویر می کشد که به دنبال حلقه نامزدی گمشده اش، اروپا را می گردد.


۶٫ پرابهاس

 ده ستاره برتر سینمای هند در سال 2017 به روایت وبسایت IMDb

پرابهاس با نقش آمارندرا و ماهندرا باهوبالی در فیلم سینمایی پر هزینه «باهوبالی ۲: پایان» که آخرین دنباله حماسه میان نسلی اس. اس. راجامولی (کارگردانی) است، تماشاگران و علاقمندان به فیلم های هندی را مجذوب و مسحور خود کرده است. پرابهاس برای بازی در نقش این جنگجوی افسانه ای، ماه ها سخت تمرین کرده و می گویند ۱۸ کیلوگرم وزن اضافه کرده تا به هیکل موردنظر کارگردان برای این نقش برسد. در سال ۲۰۱۸ شاهد بازی او در فیلم «ساهو» خواهیم بود.


۵٫ عرفان خان

 ده ستاره برتر سینمای هند در سال 2017 به روایت وبسایت IMDb

عرفان خان که بازیگر تحسین شده و منعطفی است، طرفدارانش را با نقش پدری دلسوز که موانع طبقاتی را می شکند در فیلم «طبقه متوسط هندی» و در فیلم رمانتیک معاصر «غریب غریب مجرد» در طول سال جاری میلادی به خوبی سرگرم کرده است.


۴٫ تمنا باتیا

 ده ستاره برتر سینمای هند در سال 2017 به روایت وبسایت IMDb

با بیش از ۵۰ فیلمی که تمنا بازی کرد، در فیلم سینمایی «باهوبالی ۲: پایان» در نقش آوانتیکا و همچنین در نقش رامیا در فیلم «مرد مهربان، مصمم و شکست‌‌‌ناپذیر» بود که به شهرت و محبوبیت رسید. در سال آینده میلادی، تمنا باتیا قرار است در اولین پروژه تلوگو زبان کونال کوهلی (کارگردان) در مقابل ویکرام نقش آفرینی نماید.


۳٫ سلمان خان

 ده ستاره برتر سینمای هند در سال 2017 به روایت وبسایت IMDb

از بازی در نقش برادری افسرده که می خواهد جنگ بین هندوچین را در «تیوب‌لایت» پایان دهد گرفته تا بازگشت به نقش مأمور مخفی تایگر پس از پنج سال در فیلم «تایگر زنده است»، سلمان خان امسال طرفدارانش را ناامید نکرد و در سال ۲۰۱۸ منتظر فیلم های جذابتری از او همچون «مسابقه اتومبیل رانی ۳»، «نترس ۲» و «پدر رقصنده» خواهیم بود.  


۲٫ عامر خان

 ده ستاره برتر سینمای هند در سال 2017 به روایت وبسایت IMDb

در سال ۲۰۱۷، عامر خان که بازیگر موفق هم در باکس آفیس و هم نزد منتقدین است، در «سوپراستار مخفی» نقش کوتاهی به عنوان کارگردان موسیقی بازی کرد. به علاوه فیلم دیگر عامر با عنوان «دانگال» (۲۰۱۶) در سال ۲۰۱۷ با اکران بین المللی در کشورهای چین، تایوان و ترکیه، رکورد باکس آفیس را شکست. سال آینده میلادی باید شاهد حضور عامر خان و آمیتاب باچان در فیلم «تبهکاران هندوستان» ساخته ویجی کریشنا آچاریا و تهیه کنندگی یاش راج فیلمز باشیم که این اولین باری است که این دو ستاره هندی در یک فیلم همبازی می شوند.


۱٫ شاهرخ خان

 ده ستاره برتر سینمای هند در سال 2017 به روایت وبسایت IMDb

شاهرخ خان که امسال بیست و پنجمین سال حضور در سینمای هند را جشن گرفت، به عنوان ستاره برتر سینمای هند در سال ۲۰۱۷ نیز بر دل های کاربران آی‌ام‌دی‌بی حکومت کرد. امسال این ستاره محبوب، در فیلم «رئیس» نقش تاجری بیرحم را ایفا نمود و در «وقتی هری سیجال را ملاقات کرد» به کارگردانی امتیاز علی، نقش تور لیدری عجیب و غریب را بازی کرد. در سال آینده میلادی وی دو پروژه در برنامه هایش دارد که هنوز عنوان هیچیک از آنها فاش نشده است.


منبع: برترینها

نیکولا تسلا؛ مخترعی که می خواست از نفرت، برق تولید کند!

ماهنامه دانشمند – موسی توماج ایری: در سال ۱۸۵۶ میلادی وقتی که توماس آلوا ادیسون کودکی ده ساله بود و در آزمایشگاه خود در زیرزمین خانه شان واقع در پرت هورن در ایالت میشیگان آمریکا به ترکیب کردن انواع مواد شیمیایی مشغول بود، در دهکده ای در آن سوی دنیا در گوشه ای از کشور کرواسی، کودکی به دنیا آمد که پنجمین فرزند یک کشیش ارتدکس به نام میلوتین تسلا بود. این کودک که قرار بود روزی به عنوان بزرگ ترین رقیب ادیسون با او وارد نزاعی بر سر جریان برق شود، نیکولا نام داشت.

 مخترعی که می خواست از نفرت انسان ها برق تولید کند!

مادرش دوکا ماندیک، استعداد بالایی در بافتن پارچه های ظریف و زیبا با دستگاهی داشت که خود ابداع کرده بود و اشعار صربستانی را به راحتی به خاطر می سپرد. این استعدادهای مادر به صورت حافظه تصویری و تخیلی قوی به نیکولا منتقل شد. او در هشت سالگی به علاقه خود به مهندسی و فیزیک پی برد.

دانشمند در یک نگاه

  • نام: نیکولا تسلا
  • تولد: ۱۸۵۶
  • فوت: ۱۹۴۳
  • عمر: ۸۶ سال
  • ملیت: صربی الاصل آمریکایی
  • رشته: فیزیک
  • اکتشاف: موتور القایی
  • افتخارات: نام گذاری یکای چگالی شار مغناطیسی به نام او
 مخترعی که می خواست از نفرت انسان ها برق تولید کند!

محل تولد نیکولا تسلا (کرواسی- دهکده Smiljan)

رفتن به دانشگاه و ترک آن

تسلا در سال ۱۸۷۵ وارد دانشگاه پلی تکنیک شهر گراتس در اتریش شد. او با اشتیاق و تلاش بی وقفه در سال اول در تمام دروس نمره عالی گرفت. در سال بعد با یکی از استادان خود در مورد موتورهای جریان مستقیم وارد اختلاف نظر و مشاجره شد. تسلا معتقد بود که می توان موتورهای بهتری تولید کرد که ولتاژهای بالاتری تولید کند و بتوان آنها را تا فواصل بیشتری فرستاد. اعتیاد به قمار باعث شد که او در سال سوم به دلیل بی پولی دانشگاه را ترک کند.

 مخترعی که می خواست از نفرت انسان ها برق تولید کند!

از پاریس تا نیویورک

در سال ۱۸۸۱ در یک شرکت تلگراف در بوداپست پایتخت مجارستان شروع به کار کرد. او توانست سیستم برق و تلفن ایستگاه مرکزی آن شرکت را تا حدود زیادی بهبود دهد. در جستجوی کار بهتر، در سال ۱۸۸۲ توسط کارفرمای خود برای کار در شعبه پاریس شرکت بین المللی ادیسون معرفی شد. مدیران شرکت در مدت کوتاهی متوجه استعداد بالای او در امور فنی شدند. به همین دلیل طراحی دینام و موتورهای پیشرفته و تعمیر تجهیزات شعبه های دیگر را نیز به او واگذار کردند. مدیر شعبه پاریس شرکت ادیسون را در سال ۱۸۸۴ برای اداره کارخانه ادیسون به نیویورک فرا خواند. او به تسلا نیز پیشنهاد مهاجرت به آمریکا داد، تسلا پذیرفت و در کارخانه بزرگ ادیسون (که در زمینه ساخت تجهیزات بزرگ الکتریکی در مقیاس شهری فعالیت می کرد) مشغول شد.

 مخترعی که می خواست از نفرت انسان ها برق تولید کند!

«مارک تواین» در آزمایشگاه «تسلا» (نیویورک – ۱۸۹۴)

تسلا از این که در آزمایشگاهش با نمایش های برقی اش حضار را سرگرم کند لذت می برد. یکی از دوستان محبوبش در نیویورک که اغلب به دیدن آزمایشگاه او می رفت، «مارک تواین» بود. این عکس که در بهار ۱۸۹۴ گرفته شده، مارک تواین را در آزمایشگاه تسلا نشان می دهد.

بحران روانی و ایده القایی

تسلا در همان زمانی که در شرکت تلگراف در بوداپست کار می کرد دچار بحران عصبی شد که خود وی، آن را ناشی از حس های به شدت قوی خود می دانست. او ادعا می کرد که می تواند صدای تیک تیک ساعت را از سه اتاق آن طرف تر بشنود یا لرزش قطاری که از فاصله ۳۰ کیلومتری می گذرد، باعث دردی غیرقابل تحمل در او می شود.

 مخترعی که می خواست از نفرت انسان ها برق تولید کند!

در دوران نقاهت این بیماری بود که ایده ای سرنوشت ساز را کشف کرد. همچنان که در پارک قدم می زد، ایده یک موتور بهبود یافته به ذهنش رسید. موتور القایی! موتوری که برخلاف موتور جریان مستقیم تک مداره، از دو یا چند جریان متناوب برای ایجاد یک میدان مغناطیسی چرخان و تولید برق استفاده می کرد. او بی درنگ دریافت که این موتور می تواند انقلابی در جهان صنعت ایجاد کند. سیستمی چند فازه که توانایی تولید و توزیع نیروی بسیار بیشتری را داشت. حال فقط باید روش عملی کردن آن را پیدا می کرد.

شوخ طبیعی آمریکایی و فریب ۵۰ هزار دلاری

از ملاقات دو مخترع نامدار و آنچه میان آنها پیش آمده روایت های متفاوتی نقل شده که در جزئیات اندکی با هم متفاوت اند اما اصل ماجرا این است که تسلا در اولین برخورد با ادیسون ایده خود را با او در میان گذاشت و به او پیشنهاد کرد که به جای موتورهای موجود جریان مستقیم (DC) از موتورهای جریان متناوب (AC) استفاده کند. ادیسون ایده های او را مزخرفات خواند و یادآوری کرد که مدت ها از سیستم جریان مستقیم استفاده کرده و آن را ادامه خواهد داد.

 مخترعی که می خواست از نفرت انسان ها برق تولید کند!

توماس ادیسون (مخترع ژنراتور جریان مستقیم DC) – نیکولا تسلا (مخترع ژنراتور جریان متناوب AC)

ادیسون همان روز تعمیر روشنایی یک کشتی بخار را به تسلا سپرد و او قبل از طلوع آفتاب کار را به اتمام رساند. ادیسون تحت تاثیر نبوغ فنی و پشتکار او قرار گرفت و پیشنهاد کرد که اگر بتواند طراحی ژنراتورها را بهبود دهد، مبلغ ۵۰ هزار دلار به او پرداخت خواهد کرد. تسلا از این پیشنهاد استقبال کرد و نه تنها ۲۴ دستگاه ژنراتور را بازطراحی کرد و بهبود بخشید بلکه حتی کنترل های خودکار هم روی آنها نصب کرد اما وقتی که زمان دریافت دستمزد رسید، ادیسون بهانه تراشی کرد و به او گفت که «تو شوخ طبیعی آمریکایی را درک نمی کنی.» او در عوض پرداخت ۵۰ هزار دلار، پیشنهاد کرد که حقوق هفتگی او را که ۱۸ دلار بود به ۲۸ دلار افزایش خواهد داد. تسلا که فهمید فریب خورده با ناامیدی استعفا داد و از این کشور جدید دلسرد شد.

از شکست بزرگ تا شاهکار القایی

با وجود سرخوردگی از برخورد ناجوانمردانه ادیسون، تسلا بلافاصله به پیگیری ایده های خلاقانه خود پرداخت. طولی نکشید که ایده های هوشمندانه اش مورد توجه سرمایه گذاران فناوری قرار گرفت. به کمک دو سرمایه گذار، «کارخانه ساخت تجهیزات تسلا» را راه اندازی کرد. رسانه های فناوری آن دوران ستایش کردند، اما پس از مدتی، سرمایه گذاران به این بهانه که بخش ساخت و تولید شرکت، بازدهی کافی ندارد، این کارخانه را رها کردند و با تاسیس یک شرکت دیگر، تسلا را تنها گذاشتند. این در حالی بود که تسلا حق اختراع های خود را به کارخانه واگذار کرده بود و با تعطیلی آن در سال ۱۸۸۶، دچار مشکلات فراوان مالی شد و حتی به عنوان تعمیرکار، به مشاغل پاره وقت پرداخت.

او از آن سال به عنوان سخت ترین دوران زندگی اش یاد کرده است اما تسلا که مداومتی عجیب و روحیه ای شکست ناپذیر داشت، دوباره به پا خاست و شرکای جدیدی یافت و موفق شد شرکت برق تسلا (Tesla Electric Company) را در آوریل ۱۸۸۷ تاسیس کند. هدف اصلی آنها کار روی همان ایده بزرگ تسلا بود که از نظر ادیسون مزخرف بود. تولید موتوری که با جریان متناوب کار کند.

مخترعی که می خواست از نفرت انسان ها برق تولید کند! 

نمونه ای از موتور القایی تسلا که در موزه نیکولا تسلا در بلگراد نگهداری می شود.

تسلا موفق شد در همان سال ایده خود را عملی کند. او موتوری القایی اختراع کرد که از برق جریان متناوب استفاده می کرد. این نوع جریان الکتریسته که در آن سال ها در حال توسعه بود، می توانست ولتاژ بالا را برای فواصل دور تامین کند. موتور AC تسلا که با القای الکترومغناطیسی کار می کرد، نیاز به قطعات سنگ زنی را که در موتورهای DC در زمان کوتاهی دچار جرقه و فرسایش می شدند، رفع کرد. اختراع نبوغ آمیز تسلا توجه تاجر قدرتمندی به نام جورج وستینگهاوس را که در اندیشه رقابت با ادیسون بود، جلب کرد. آنها زود به توافق رسیدند و چنین بود که جنگ جریان ها میان دو غول الکتریکی آمریکا آغاز شد.

جنگ جریان ها و پیروزی بزرگ

تسلا که برخلاف ادیسون و سایر دانشمندان و مخترعان ثروتمند و با نفوذ از امکانات تبلیغاتی برخوردار نبود، در سال ۱۸۹۳ یک فرصت استثنایی در مقیاس جهانی برای نمایش قابلیت های سیستم توزیع جریان متناوب (AC) به دست آورد. در مناقصه برق رسانی به نمایشگاه جهانی ۱۸۹۴ در شیکاگو، شرکت وستینگهاوس که قیمت کمتری از شرکت جنرال الکتریک ادیسون، پیشنهاد داده بود، برنده شد. قابلیت و اثربخشی جریان متناوب بر همگان آشکار شد و ثابت شد که برخلاف ادعا و تبلیغات ادیسون، نیروی برق متناوب غیرقابل کنترل و خطرناک نیست.

 مخترعی که می خواست از نفرت انسان ها برق تولید کند!

۲۵ میلیون نفر از این نمایشگاه بازدید کردند و تسلا شاهکار خود را به نمایش گذاشت. او با کنترل ولتاژ برق با فرکانس بالا، روشن کرد لامپ ها به صورت بی سیم و فرستادن جریان های برق به داخل بدن خود به صورت کاملا امن، بازدیدکنندگان را شگفت زده کرد. در دهه ۱۸۹۰ تسلا اجراهای شگفت انگیز خود را در سراسر دنیا انجام داد.

 
رویاهای بزرگ از نیروگاه نیاگارا تا انتقال بی سیم برق

یکی از اولین کاردستی های تسلا در مدرسه، ساخت یک توربین آبی بود. او از همان زمان رویای استفاده از نیروی یکی از معروف ترین آبشارهای جهان را داشت. وقتی که جورج وستینگهاوس موفق به بستن قرارداد اولین ژنراتور برق در آبشار نیاگارا شد، تسلا خود را در نزدیکی رویای کودکی اش دید. تسلا نظارت بر پروژه را بر عهده گرفت و در سال ۱۸۹۶ اولین نیروگاه تاسیس و راه اندازی شد. با شروع به کار ژنراتور برق چراغ ها در فاصله ۳۴ کیلومتری از آنجا در شهر بوفالو در ایالت نیویورک روشن شد و طی چند سال بعد برق تولید شده در آبشار نیاگارا به ۶۴۴ کیلومتر آن طرف تر یعنی تا شهر نیویورک رسید و رویای کودکی تسلا به واقعیت پیوست.

 مخترعی که می خواست از نفرت انسان ها برق تولید کند!

مجسمه نیکولا تسلا (آبشار نیاگارا)

یکی از بزرگ ترین و جسورانه ترین ایده های تسلا، انتقال بی سیم برق از طریق لایه های جوی یا خود زمین به سراسر جهان بود که تا پایان عمر برای تحقق آن تلاش کرد اما موفق نشد. او در ذهن خود روزی را می دید که با پیاده سازی ارتباط بی سیم در سراسر جهان، زمین به یک شبکه عصبی بزرگ تبدیل شده که تمام نقاط آن را به صورت آنی به هم مرتبط می سازد.

ایده های او زمینه را برای مخترعان بعدی برای توسعه فناوری کنترل بی سیم و ارتباطات رادیویی هموار ساخت. او حدود صد سال قبل (۱۹۲۶)، پیش بینی کرد که «در آینده ای نه چندان دور، روزنامه ها به صورت بی سیم در خانه چاپ خواهد شد و مردم دستگاه های جیبی با خود حمل خواهند کرد که در مقایسه با تلفن های فعلی ما بسیار ساده تر خواهد بود.»

بسیاری از ایده های او را دزدیدند و بسیاری، از قبل اختراعات او ثروت های کلانی اندوختند اما روح او، بزرگ تر از آن بود که به اعمال حقیرانه دیگران مشغول شود. شاید از دشمنان و رقبای حقیر و فریبکارش متنفر بوده باشد اما معتقد بود که «اگر نفرت شما بتواند به الکتریسیته تبدیل شود، تمام جهان را روشن خواهد کرد.»

او در همه چیز فرصت های نوآوری را جستجو می کرد. نیکولا تسلا که تمام ثروتش را صرف تحقق ایده اختراعاتش کرد، در ۷ ژانویه ۱۹۴۳ در ۸۶ سالگی در فقر و تنهایی در هتلی در نیویورک درگذشت.

تسلای الهام بخش با وای فای رایگان

نبوغ منحصر به فرد، پشتکار بی بدیل، ایده های جسورانه و اشتیاق پرشور نیکولا تسلا برای عملی ساختن ایده های عجیب و غریب، همچنان الهام بخش مخترعان و دانشمندان است.

مخترعی که می خواست از نفرت انسان ها برق تولید کند! 

مجسمه نیکولا تسلا (دره سیلیکون)

ایلان ماسک، تولید کننده خودروهای تمام برقی نام او را بر شرکت خود (Tesla Motors) گذاشت و لری پیج بنیان گذار گوگل او را الهام بخش خود می داند. در سال ۲۰۱۳ موسسه عام المنفعه Kickstarter که از استارتاپ های نوین و خلاقانه حمایت می کند، به افتخار نیکولا تسلا مجسمه او را که به وای فای رایگان مجهز است (!) در دره سیلیکون در کالیفرنیا نصب کرد.


منبع: برترینها

ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: سال ۲۰۱۸ سال منحصر بفردی برای بسیاری از ستارگان خواهد بود، از این رو که برخی از آنها باردار هستند و به زودی فرزند خود را به دنیا می آورند. اگر شما هم دوست دارید بدانید که کدام ستاره ها در سال ۲۰۱۸ مادر می شوند، در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

جسیکا آلبا

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

میراندا کر و همسرش، کش وارن، سومین فرزند خود را که یک پسر است، در راه دارند. آنها در حال حاضر صاحب ۲ فرزند دختر، هانر متولد ۲۰۰۸ و هاون متولد ۲۰۱۱، می باشند.

کریسی تیگن

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

کریسی تیگن و همسرش جان لجند در انتظار دومین فرزند خود هستند. اولین فرزند آنها دختری به نام لوناست که در سال ۲۰۱۶ به دنیا آمد. آنها در سال ۲۰۱۸ صاحب دختر دیگری می شوند.

میراندا کر

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

میراندا کر در ماه قبل اعلام کرد که دومین فرزند خود را باردار است. او اکنون صاحب یک پسر ۷ ساله به نام فلین از همسر قبلی اش، اورلاندو بلوم، می باشد.

جردین اسپارکس

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

جردین اسپارکس، خواننده و ترانه‌سرای سبک پاپ/آر اند بی آمریکایی، که به عنوان برنده دوره ششم «آمریکن آیدل» شناخته شده است در سال ۲۰۱۸ برای اولین بار مادر می شود.

تیا مائوری

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

تیا مائوری در اینستاگرامش اعلام کرد که برای بار دوم از همسرش کوری هاردریک باردار است. آنها صاحب یک فرزند پسر به نام کری هستند. فرزند دوم آنها که در سال ۲۰۱۸ به دنیا می آید نیز پسر است.

کلویی کارداشیان

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

اگر چه خبر بارداری کلویی کارداشیان را به طور مستقیم از زبان خودش نشنیده ایم اما منابع معتبر زیادی بارداری او را تصدیق کرده اند. او در سال ۲۰۱۸ اولین فرزند پسر خود را از همسرش تریستن تامپسن به دنیا می آورد.

کایلی جنر

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

کایلی هم مانند خواهرش کلویی، باردار است. او و همسرش تریستن تامپسن، در سال جدید صاحب یک فرزند می شوند. اگر چه کایلی جدیدا خبرهای زیادی از خودش منتشر نمی کند اما نزدیکان او خبر بارداری اش را تایید کردند.

کیت مدیلتون

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

یکی دیگر از مادران باردار که در سال ۲۰۱۸ صاحب فرزند می شود، کیت میدلتون است. او و شاهزاده ویلیام سومین فرزند خود را در راه دارند.

هیلاری برتون

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

هیلاری برتون  و همسرش جفری دین مورگان در انتظار دومین فرزند خود هستند. طبق گزارشات فرزند دوم آنها دختر است که خواهری برای برادر بزرگ ترش خواهد شد.

نیکی هیلتون

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

نیکی هیلتون و همسرش، جیمز روچیلد، در انتظار دومین فرزند خود هستند. فرزند اول آنها لیلی است که ۳ سال دارد.

میندی کالینگ

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

طبق گزارشات، میندی کالینگ در سال ۲۰۱۸ صاحب یک فرزند دختر می شود.

کرستن دانست

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

کرستن دانست و همسرش در ژانویه ۲۰۱۷ با هم ازدواج کردند و حال پس از گذشت یک سال، اولین فرزند خود را در راه دارند.

ناتاشا بیدینگ فیلد

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

ناتاشا بیدینگ فیلد، خواننده و ترانه سرا اهل انگلستان، اولین فرزند خود را از همسرش مت رابینسون، در سال جاری به دنیا خواهد آورد.

وینسا شا

 ستاره‎هایی که در سال ۲۰۱۸ مادر می‌شوند

وینسا شا، هنرپیشه آمریکایی، خبر بارداری اش را از طریق اینستاگرام منتشر کرد. این اولین باری ست که او و همسرش کریستوفر گیفورد صاحب فرزندی می شوند.


منبع: برترینها

زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

برترین ها – ترجمه از حسین علی پناهی: برخی از سلبریتی های بسیار سرشناس ثابت کرده اند که انسان های به اصطلاح «آب زیرکاهی» هستند. این رو به جای این که عروسی های بسیار شلوغ و مجللی داشته باشند که همه از ماجرا خبردار شوند، ترجیح می دهند زندگی مشترکشان را چنان بی سر و صدا آغاز کنند که تنها بعد از مدت زیادی از گذشت ماجرا، دیگران از واقعیت قضیه باخبر می شوند.

اما مخفی نگه داشتن مراسم عروسی برای چهره های سرشناس ایده ی چندان بدی هم نیست زیرا با این کار از اخلال ایجاد کردن پاپاراتزی ها در مراسم و دردسرهای متعاقب آن جلوگیری خواهد شد و دیگر نیازی به در نظر گرفتن تمهیدات امنیتی فراوان نخواهد بود. در ادامه ی این مطلب می خواهیم شما را با ۱۵ مورد از عروسی های اشخاص بسیار مشهور آشنا کنیم که در خفا انجام شده اند.

۱۵- جنیفر آنیستون و جاستین ثروکس

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

به عنوان یکی از مشهورترین بازیگران زن هالیوودی، وقتی خبر رسید که جنیفر آنیستون بالاخره بار دیگر شادی را با جاستین ثروکس، بازیگر و فیلم نامه نویس جوان هالیوودی یافته است بسیاری از طرفداران او شوکه شدند. این دو در آگوست سال ۲۰۱۲ با هم نامزد شدند و علی رغم این که بارها و بارها از آنیستون در مورد تاریخ مراسم عروسی صحبت شد اما وی هر بار از جواب دادن به این سوال طفره رفت. در نهایت در ۵ آگوست ۲۰۱۵، این دو عمارت بل-ایر با پوشش جشن تولد ۴۴ سالگی جاستین با هم ازدواج کردند که برای این کار حتی مهمانانشان را نیز غافلگیر کردند.


۱۴- لیتون میستر و آدام برودی

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

طرفداران سریال های تلویزیونی بسیار هیجان زده شدند وقتی که خبر رسید دو تن از بازیگران تلویزیونی به نام های لیتون میستر و آدام برودی نامزد شده اند اما این تنها اطلاعاتی بود که به رسانه ها و تماشاگران در مورد رابطه این دو داده شد. این دو به ندرت با هم دیده شده و هیچ صحبتی نیز در مورد رابطه خود با رسانه ها انجام نمی دادند. از این رو وقتی مشخص شد که این دو به صورت مخفیانه ازدواج کرده اند کسی متعجب نشد.

میستر و برودی در ۱۵ فوریه ۲۰۱۴ در یک مراسم بسیار خصوصی و مخفیانه با هم ازدواج کرده و بعد از گذشت چند سال نیز هنوز جزییات زیادی در مورد مراسم عروسی این دو مخابره نشده است.


۱۳- کامرون دیاز و بنجی مَدن

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

کامرون دیاز قبل از نامزدی با بنجی مدن، خواننده موسیقی راک گروه گوود شارلوت، با چهره های سرشناس بسیار رابطه داشت و علی رغم این که رابطه ی این دو خیلی زود سرعت گرفت کسی به آن توجه زیادی نکرد. بعد از این که این دو در بهار سال ۲۰۱۴ با هم وارد رابطه شدند بلافاسله در دسامبر همان سال نامزدی آن ها اعلام شده و تنها ۱۷ روز یعد این دو به صورت مخفیانه در ۵ ژانویه ۲۰۱۵ در خانه ای در بورلی هیلز با هم ازدواج کردند.


۱۲- میلا کونیس و اشتون کوچر

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

میلا کونیس و اشتون کوچر را باید یکی از دوست داشتنی ترین زوج های هالیوودی دانست اما این موضوع باعث نشد که این دو زندگی خصوصی خود را مخفی نگه ندارند. این دو همواره در مورد رابطه عاشقانه خود سکوت اختیار کرده و قرار گذاشتند که عروسی شان را به صورت کاملاً مخفی برگزار کنند. این دو در ۴ جولای ۲۰۱۵ در یک مراسم خصوصی و مخفیانه با هم ازدواج کرده و تا ماه ها شایعات مربوط به عروسی خود را تکذیب می کردند.


۱۱- جی زد و بیانسه

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

علی رغم این که به یقین می توان آن ها را دو نفر از سوپراستارهای روی کره زمین نامید اما جی زد و بیانسه در مخفی نگه داشتن عروسی و رابطه ی خود به طور کلی تا اندازه بسیار زیادی موفق عمل کردند. این دو بدون این که حتی رابطه خود را تایید کنند در ۴ آوریل ۲۰۰۸ در نیویورک سیتی و در حضور تنها ۴۵ مهمان با هم ازدواج کردند و برای این که هیچ خبر یا عکسی از این مراسم به بیرون از محل برگزاری عروسی مخابره نشود از مهمانان خود خواستند که تمامی تلفن های همراه خود را در خانه هایشان جا بگذارند. این عروسی برای مدتی از چشم رسانه ها دور نگه داشته شد و تا زمانی که بیانسه در یکی از آهنگ هایش به این موضوع اشاره کرد کمتر کسی از عروسی این دو باخبر بود.


۱۰- جیسون موموآ و لیزا بونت

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

برخی از روابط چهره های مشهور ضرورتاً مخفی نگه داشته نمی شوند اما باز هم طرفداران سلبریتی ها این روابط را جالب و البته هیجان انگیز تلقی می کنند و رابطه ی جیسون موموآ، بازیگر نقش کال دروگو در سریال «بازی تاج و تخت» و لیزا بونت نیز یکی از این موارد بود. علی رغم حدود یک دهه اختلاف سنی، این دو رابطه خود را در سال ۲۰۰۵ آغاز کرده و در مدت ده سال آینده آن ها نه تنها یک مورد بلکه دو مورد عروسی مخفی را تجربه کرده اند. این دو اولین مراسم عروسی خود را در ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۷ برگزار کردند اما حدود ۱۰ سال بعد یعنی در اکتبر ۲۰۱۷ اعلام شد که مراسم ده سال پیش آن ها رسمی نبوده است. در اواسط اکتبر ۲۰۱۷ موموآ و بونت عقدنامه خود را دریافت کرده و مراسم رسمی ازدواج خود را در خانه ای در توپانگا در کالیفرنیا برگزار کردند و هیچ کسی تا دو هفته بعد از ماجرای عروسی این دو خبردار نشد.


۹-زوی سالدانا و مارکو پرگو

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

در ژوئن ۲۰۱۳، زوی سالدانا به طور مخفیانه با یک هنرمند ایتالیایی به نام مارکو پرگو و طی یک مراسم کوچک و خصوصی در بریتانیا ازدواج کرد در حالی که تنها خانواده این دو و دوستان بسیار نزدیکشان در مراسم حضور داشتند.. سالدانا قبل از این رابطه وی رابطه ای طولانی با کیت بریتون داشت و برای مدتی نیز به صورت مکرر در حالت قهر و آشتی با بردلی کوپر به سر می برد. به گفته ی خود سالدانا وی در نهایت تصمیم گرفت با پرگو ازدواج کند زیرا او بهترین حس را به سالدانا می داده است. اکنون این زوج سه فرزند داشته و رابطه ای بسیار قوی و عاشقانه را تجربه می کنند.


۸- نایا ریورا و رایان دورزی

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

نایا ریورا و رایان دورزی در ۱۹ ژوئن ۲۰۱۴ در سن کابو لوکاس در مکزیک و در برابر گروهی کوچک از نزدیکان با هم ازدواج کردند بدون این که رسانه ها از این موضوع اطلاعی داشته باشند. این دو برای سال ها با همدیگر رابطه داشته و سال ها قبل نامزد شده بودند. اما رابطه ی این دو تنها چند ماه پس از جدایی ریورا از بیگ شان به یک رابطه ی بسیار عاشقانه تبدیل گشت. عروسی این دو  در لباس هایی بسیار فاخر بسیار مخفیانه برگزار شد. در سپتامبر ۲۰۱۵ این دو به دنیا آمدن پسرشان به نام جوزی هولیس دورزی را جشن گرفته و در نوامبر ۲۰۱۶ نیز اعلام شده که این دو از هم جدا شده و درخواست طلاق داده اند. با این وجود در اکتبر ۲۰۱۷ آن ها اعلام کرده اند که جداییشان منتفی شده است.


۷- مگان فاکس و برایان آستین گرین

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

در سال ۲۰۱۰، بعد از شش سال رابطه عاشقانه و چهار سال نامزدی، مگان فاکس و برایان آستین گرین به صورت مخفیانه و بی سر و صدا در یک مراسم عاشقانه در هنگام غروب در ساحلی زیبا در هاوایی با هم ازدواج کردند. کاسیوس، پسر گرین، که حلقه های عروسی این دو را حمل می کرد یکی از معدود کسانی بود که در این مراسم عروسی حضور داشت. این دو مراسم عروسی شان را چنان خصوصی و مخفیانه برگزار کردند که هیچ یک از والدینشان را نیز دعوت نکرده بودند و تنها بعد از رسمی شدن ازدواج از طریق پیامک این موضوع را به والدین خود اطلاع دادند.


۶- گوینث پالترو و کریس مارتین

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

بعد از این که گوینث پالترو و کریس مارتین اعلام کردند که انتظار تولد اولین فرزندشان را می کشند، روز بعد در یک مراسم بسیار خصوصی و بی سر و صدا در سانتا باربارای کالیفرنیا و بدون اطلاع خانواده و مهمانان با هم ازدواج کردند. اگر چه در ابتدا به نظر می رسید که این دو زوج بسیار خوشبختی خواهند شد اما ازدواج آن ها دیری نپایید. این دو در مارس ۲۰۱۴ اعلام کردند که با هم سازگاری نداشته و از هم جدا خواهند شد.


۵- جنیفر لوپز و مارک آنتونی

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

جنیفر لوپز در یک مراسم غافلگیر کننده در سال ۲۰۰۴ با مارک آنتونی ازدواج کرد و همه را از این ماجرا شگفت زده کرد. در آن زمان هنوز ۵ روز از اعلام رسمی جدایی مارک آنتونی از همسر سابقش گذشته بود و لوپز نیز تنها نه ماه قبل قرار بود با بن افلک ازدواج کند. حتی ۳۵ مهمانی که به این مراسم دعوت شده بودند نیز از این ماجرا شگفت زده شدند زیرا تنها به آن ها گفته شده بود که برای یک مهمانی عصرگاهی در عمارت بزرگ لوپز در بورلی هیلز حضور یابند. متاسفانه این رابطه نیز دوام زیادی نداشته و این دو در جولای ۲۰۱۱ از هم جدا شده و طلاق رسمی آن ها سه سال بعد در ژوئن ۲۰۱۴ اعلام شد.


۴- بریتنی اسپیرز و کوین فدرلاین

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

بریتنی اسپیرز و کوین فدرلاین ابتدا قرار گذاشته بودند که در یک مراسم باشکوه و بزرگ در یک سالن بزرگ در سانتا باربارا با حضور ۱۰۰ مهمان عروسی کنند اما با جلب شدن توجه پاپاراتزی ها به رابطه و عروسی این دو و بالا گرفتن استرس مراسم، آن ها به این نتیجه رسیدند که بهتر است مراسمی بسیار مخفیانه را برگزار کنند. در نهایت این دو مراسم عروسی مخفیانه خود را در حضور تنها ۲۷ مهمان از دوستان و آشنایان برگزار کردند و تا چند دقیقه قبل از سوگند وفاداری این دو مهمان ها در تاریکی نگه داشته شدند.


۳- بن افلک و چنیفر گارنر

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

بن افلک و جنیفر گارنر در سال ۲۰۰۵ طی یک مراسم بسیار خصوص و کم سر و صدا در جزایر تورکس اند کایکوس در پاروت کی با هم ازدواج کردند. این مراسم چنان کوچک و خصوصی بود که حتی والدین عروس و داماد نیز در مراسم حضور نداشتند. گارنر که در آن زمان باردار بود حتی آرایش نیز نداشت و موهایش را به صورت دم اسبی از پشت بسته بود. بن افلک نیز تنها با یک تی شرت در مراسم حضور یافت. این دو بعد از ۱۰ سال زندگی مشترک و داشتن رابطه ای عاشقانه و دوست داشتنی در هالیوود در ژوئن ۲۰۱۵ از هم جدا شدند.


۲- بلیک لایولی و رایان رینولدز

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

در سال ۲۰۱۲، بلیک لایولی و رایان رینولدز در یک مراسم مخفی در بیرون از شهر چارلستون در کارولینای جنوبی با هم ازدواج کردند، در حالی که تنها ۶۰ مهمان را دعوت کرده بودند و این مهمانان نیز تنها شامل دوستان بسیار نزدیک و برخی از همکاران و اعضای خانواده این دو بودند. قبل از اجرای مراسم هیچ خبری در مورد وقوع چنین مراسمی مخابره نشده بود. البته این اولین باری نیست که رایان رینولدز عروسی مخفیانه را انتخاب می کند زیرا در زمان ازدواج با اسکارلت جوهانسون نیز مراسم عروسی این دو در سکوت و بی خبری مطلق رسانه ها و پاپاراتزی های کنجکاو انجام گرفت.


۱-دانیل کریگ و راشل ویز

 زوج های هالیوودی که در خفا ازدواج کردند

دانیل کریگ و راشل ویز بعد از یک رابطه ی عاشقانه ی بسیار کوتاه و سریع در سال ۲۰۱۱ با هم ازدواج کردند. مراسم عروسی این دو به صورت مخفیانه و تنها در حضور ۴ نفر در نیویورک به انجام رسید که دختر نوجوان کریگ، پسر ۵ ساله ویز و دو تن از دوستان خانوادگی این دو به عنوان مهمان بودند. این دو رابطه ی خود را در سال ۲۰۱۰ و تنها پس از مدت کوتاهی از جدایی ویز از دارن آرونوفسکی و جدایی کریگ از ساتسوکی میچل آغاز کردند. شایعاتی در مورد رابطه ی مخفیانه این دو حتی قبل از جدایی از همسران سابقشان نیز به گوش می رسید.


منبع: برترینها