چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۳۹)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

بیست و یکم شهریور ماه سال ۱۲۷۹، ناصر الدین شاه قاجار اولین دوربین فیلمبرداری را وارد ایران کرد و این عجیب ترین دلیل ممکن برای انتخاب این روز به عنوان روز ملی سینما در صد سال بعد بود! ولی خب به هر حال باید یک روزی برای ادای احترام به این هنر اصیل و تقدیر از بزرگان این هنر و همچنین تحویل گرفتن این و آن باشد، حالا دلیل انتخاب آن اهمیت چندانی ندارد. جشن سالانه روز ملی سینما شب گذشته در یک استادیوم فوتبال حوالی سیدخندانِ تهران برگزار شد و در آن از بهترین های سینما در سالی که گذشت تقدیر به عمل آمد و تندیس هایی اعطا گشت. مطلب امروز را با تصاویر پر شمار این جشن آغاز میکنیم.
هومن سیدی، کارن همایونفر و امین حیایی در ردیف اول این جشن سینمایی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 
ساره خانم بیات، بانوی همیشه نامزدِ جایزه و همیشه دست خالی برگشته ی سینما در سال گذشته!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 
آقا جهان شما کوتاه بیا، هوادار بود قصد نگاهِ چپ نداشت.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 
سارا بهرامی و ژستِ همیشگی اش در گوشه ای از این مراسم که در آن به سبک کنسرت های حامد همایون به استقبال میهمان ها رفته بودند.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 
کوروش تهامی و همسر جان هم حضور داشتند.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 
مجید خان مظفری و اصغر آقای همت در گوشه ای از این مراسم.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

فیلم فروشنده به کارگردانی اصغر فرهادی که برنده اسکار و کن نیز شده بود، کل جوایز این جشن را درو کرد و در این جا بابک کریمی به جای اصغر فرهادی جایزه وی را دریافت میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 
نوید محمدزاده عرق ونیز خشک نشده به این جشن آمده بود، البته استثنائاً چیزی نبرد.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 
لیلا خانم حاتمی با وقار و سادگی همیشگی اش، در حال دریافت جایزه بهترین بازیگر زن برای فیلم “رگ خواب” عنوانی که برای آن سیمرغ هم گرفته بود.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 
فرید سجادی حسینی هم برنده جایزه بهترین بازیگر مکمل مرد برای بازی در فیلم فروشنده شد.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

 مهران غفوریان که مسئولیت تعدیل نمک در این گونه مراسمات را بر عهده دارد، با این دوربین عکاسی کلاسیک روی سن رفت و از در و دیوار و همه اشیا اطراف عکس گرفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 
بهنوش بختیاری با عینک آفتابی، در مراسمی که از ساعت ۸:۳۰ شب شروع شده بود.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

غزل خانم شاکری یکی از خوشتیپ های مراسم دیشب.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 
در بخشی از مراسم ایرج طهماسب و فاطمه معتمد آریا با هم روی سن رفتند و خاطرات شیرین کلاه قرمزی را برای همه زنده کردند.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 
جواد عزتی، همایون اسعدیان و کیومرث خان پوراحمد در بخشی از این مراسم.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 
شهنام شهابی و همسرش، از کوچکترین حواشی جشن شب گذشته بودند.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539)
نوید محمدزاده این بار جایزه مکمل مرد را نگرفت و جای خود را به پیرتر ها داد.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539)

 ستاره اسکندری و سامیه لک، رفقای قدیمی و صمیمی با هم به این مراسم آمدند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539)
مگر داریم بهتر از مریلا خانم؟
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

برویم سراغ سایر عکس ها و گلوریا هاردی در حاشیه جشنواره فیلم سبز ایران، که با دغدغه محیط زیست و حیات وحش در حال برگزاری است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

در کافه ی پوریا پورسرخ خیلی  هوای مشتری ها را دارند و بهشان احترام میگذارند. خدماتش هم که عالیست، مثلا پس از شیر دادن به نوزادتان، خود پوریا می اید و باد گلویش را میگیرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

کاوه افاق از تیپ خود برای ماه محرم رونمایی کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

 اشوان و مهدی جهانی، در حاتشیه اولین کنسرتِ این خواننده خوب. خیالتان راحت، خودش تنهاست و اثری از علیشمس در کنسرت نیست! با خیال راحت میتوانید بروید و لذت ببرید! تنها سوالی که میماند این است که چرا مهدی در چنین شب خاطره انگیزی از لباس دیگران استفاده کرده است؟ مگر خودش تیشرت نداشته که تیشرت مهران غفوریان را پوشیده؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

میزانسن عکس به گونه ای است که انگار حضار در حال کف زدن هستند و استاد ابراهیم زاده هم دارند به صورت آذری هنرنمایی میکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

چه شد آن چپ خوش استیل و محبوب؟ تسخیر کننده تمامی پوستر ها و تیشرت ها در دهه هشتاد کِی به این روز افتاد؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

 پارک گردیِ مهرانه خانم مهین ترابی به همراه پریسا افخمی دختر هنرمند و خونگرمِ علیرضا افخمی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

ستاره اسکندری با یاد کردن از بانو فریماه فرجامی ستاره بیتکرار سینمای ایران، روز سینما را به همه تبریک گفت. آرزوی سلامتی و بهبود داریم برای بانو فرجامی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

بلایی که علی صادقی اخیراً بر سر ابروهای خود آورده را مشاهده میکنید. علی جان بار ها گفته ایم زیاده روی اصلاً خوب نیست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

 در این روز جای دارد یادی کنیم از مردی که سینمای ایران را به تمام دنیا معرفی کرد و باعث سربلندی پرده نقره ای شد. روح عالیجناب کیارستمی شاد باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

هادی کاظمی با عکسی هم طراز با فرامرز خودنگاه و متنی پر از نیش و کنایه روز سینما را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

 رضا گلزار و اندیشه فولادوند پس از تجربه موفقی که سال ۹۳ داشتند، یک بار دیگر قرار است با هم همکاری کنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

عکسی که یکی از شهروندان عزیز با زوم دوربین گوشی اش از عمو رضا صادقی و خانواده عزیزش در یک رستوران گرفته است. ممنون از پشتکار شما عزیزان و لطفی که به ما دارید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 


 ارسلان جان آرامش با جمع کردن لحظه ساخته نمیشود، با جمع کردنِ پول، شاید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

از علی ضیا انتظار میرود در عکس بعدی خود برای راضی نگه داشتن فالوئر ها، روی دستانش راه برود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

فریدون اسرایی آماده برای شروع فصل مدارس و استقبال ویژه از تعطیلی دبیرستان های دخترانه. البته تک چرخ زدن با وسپا کمی دشوار تر از سایر موتورسیکلت هاست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

شقایق فراهانی، مهرداد ضیایی و فرهاد نجفی، لحظاتی پیش از شبیه سازی حمله نادر به هند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

پوریا شکیبایی با عکسی از پدر و مادر هنرمندش، روز سینما را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

“گلنار” ساخته کامبوزیا پرتوی فیلمی که بود غزل شاکریِ نوجوان را به سینما معرفی کرد و نوید درخشش یک ستاره آینده دار به سینما داد، اتفاقی که افتاد و حالا یک ستاره ی با اخلاق، خوش صدا و کاربلد داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

ارژنگ امیرفضلی با این عکس جالب از کودکی هایش در آغوش پدر هنرمندش حسین امیرفضلی، روز سینما را تبریک گفت. حسین امیرفضلی بازیگر، صداپیشه، تهیه کننده، نویسنده و کارگردان سینما و تئاتر بود و در فیلم های بسیاری در قبل و بعد از انقلاب هنرنمایی کرده است. روحش شاد و یادش گرامی باد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

پس از بدل مسی، رونالدو و کی روش، بدل مهراب قاسمخانی هم پیدا شد. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

 تبریک فراوان به فوتبال ایران که نماینده اش شب گذشته با کسب یک پیروزی شیرین برابر حریف عربستانی به نیمه نهایی لیگ قهرمانان آسیا صعود کرد و حالا دو قدم دیگر تا قهرمانی دارد. اتفاقی که با داشتن یک مربی با کلاس و با دانش نظیر برانکو ایوانکویچ، بسیار ممکن است. پست تبریک علی دایی را شاهد هستید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

 آتیلا پسیانی در محاصره دوستان جوانش. هوتن شکیبا و نوید محمدزاده در جمع حضور دارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 


 مجید جان روزهای درخشان تر برای سینما یعنی همان روزهایی که سینما پر از فیلم هایی شود که تیتراژش با صدای مجید اخشابی است؟! در ضمن این حرکتی که شما در عکس انجام دادی نماد عکاسی است، نه سینما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

سلفی بابک جهانبخش و آقا آرتا که هزار ماشاالله دارد هم اندازه پدرش میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 


 قطعا این بهترین عکسی است که میتوان برای تبریک روز ملی سینما استفاده کرد. تنشان سلامت باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

سحر قریشی شاهد بازی پرسپولیس و الاهلی از نزدیک بود. حالا میفهمم چرا بازیکنان نیمه دوم انقدر خوب و با روحیه بازی کردند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

روزمرگی های زندگی عاشقانه بهاره رهنما و همسر جان به روایت اینستاگرام. به چهره این آقا عادت کنید چون من بعد قرار خیلی زیاد زیارتشان کنیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

سلفی هستی مهدوی در کنار فرانچسکو توتی اسطوره فوتبال ایتالیا و باشگاه رم. توتی که در ایران نیست، پس هستی به ایتالیا رفته.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

عکس هنری ملیکا شریفی نیا همراه با یک شعر بلند بالا که جسارتاً از عکس حذفش کردم! برای چه اعصاب شما و خودمان را خورد کنیم وقتی با یک کراپ ساده میتوان از زندگی لذت برد؟!

به انتهای مطلب امروز رسیدیم. ممنون از اینکه امروز هم با ما همراه بودید. تا مطلب آینده، روز و روزگار خوش.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (539) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (۱۰۰)

برترین ها – نگین فانی نام: اینستاگرام، این روزها تبدیل به دفترچه خاطرات تصویری خیلی ها شده است. بسیاری از چهره های شناخته شده دنیای هنر و ورزش هم، از این طریق با طرفداران خود در دورترین نقاط جهان در ارتباط هستند. از سوی دیگر سعی دارند با این روش هواداران بیشتری نیز برای خود دست و پا کنند که این نیز خود به یک رقابت حیثیتی میان سلبریتی های قرن ۲۱ تبدیل شده است.

حتی گاهی اوقات عکس هایی به اشتراک می گذارند که جنجال بسیاری به راه انداخته و خبرساز می شوند، توجه رسانه ها و مردم به آنها جلب می شود و شهرت بیشتری نیز برای آنها به ارمغان می آورند. در این سری مطالب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم.

مهم ترین اتفاق هفته ی گذشته جشنواره بین المللی فیلم تورنتو بود که هنرمندان زیادی در آن حضور پیدا کردند و فیلم های بسیاری نیز اکران شدند. گوشه و کنار فشن شوهای مختلف هفته مد نیویورک هم به وفور در صفحه های ستاره های مختلف دیده می شد. یادبود حادثه ی یازده سپتامبر هم بازتاب نسبتا گسترده ای در اینستاگرام داشت.

«آنجلینا جولی» این روزها به هر فستیوالی که می رود هر شش فرزندش را با خود به همراه می برد. این هم جشنواره بین المللی فیلم تورنتو و افتتاحیه ی فیلم جدیدش به نام «اول پدرم را کشتند».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)

 «بیانسه» در حال کمک به قربانیان سیل در زادگاهش، هوستون تگزاس.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «داگلاس بوث»، «ال فنینگ» و «بل پاولی»، ستاره های جوان فیلم ایرلندی-آمریکایی «ماری شلی»؛ «میسی ویلیامز» هم از دیگر هنرپیشگان این فیلم است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «کیت هرینگتون» در کنار «امیلیا کلارک»، دیگر چهره ی تبلیغاتی عطر جدید «دولچه و گابانا» شده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)

 «مارگوت رابی» در آستانه ی شروع جشنواره فیلم تورنتو.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


«جرمی رنر» با یک ژست جیمز باندی برای مجله ی «جی کیو» پرتغال.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)

 یکی از عکس های جدید «ریحانا» برای مجله ی «ال» آمریکا.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 عکسی نسبتا وحشتناک از «لیام همزورث» و سگش.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 یکی از موسسات حمایت از حیوانات بی سرپرست در یک حرکت خیلی جالب این سگ های دوست داشتنی را به جشنواره فیلم تورنتو آورده و در کنار هنرمندان قرار داده بود تا تبلیغی باشد برای اینکه مردم به جای خریدن سگ سرپرستی این حیوانات را به عخده بگیرند. این هم عکسی از «نیکولاس هولت» و «بندیکت کامبربچ» در کنار این توله های بامزه.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «کایرا نایتلی» در یکی از مراسم های یادبود حادثه ی یازده سپتامبر در ارتباط مستقیم با مردمی که تماس گرفته اند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «جاستین بیبر» زیر این عکسش نوشته بود «جوان و آزاد»، اما هیچ احساس رضایتی از این موضوع در چهره اش دیده نمی شود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «هیو جکمن» با این عکس نسبتا قدیمی با «لن وین»، خالق شخصیت ولورین، خداحافظی کرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «جرد لتو» باز هم با لباس های گل گلی گوچی، این بار در برابر دوربین مجله ی «جی کیو» انگلستان.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «کریستین بیل» قهرمان ایجاد تغییرات باور نکردنی در وزنش برای بازی در فیلم های مختلف است، او این بار برای ایفای نقش «دیک چینی» نخست وزیر آمریکا در سال های ۲۰۰۱-۲۰۰۹ حسابی وزن اضافه کرده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «کریس همزورث» روی جلد مجله ی دبلیو.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


  «مارک رافلو» با این حرکتی که کرده حتما «کریس همزورث» را حسابی کفری کرده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «اندرو گارفیلد» در یک عکس خیلی دوستانه همراه با هوادارانش در افتتاحیه ی فیلم «Breathe» در جشنواره فیلم تورنتو.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «لوئیس تاملینسون».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 اولین حضور «سیه را» روی فرش قرمز پس از زایمان؛ همان طور که می بینید او هم مثل بقیه ی ستاره ها خیلی زود خودش را به وزن عادی اش بازگردانده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 این هم یک تیپ جدید و متفاوت از «رابرت پتینسون» روی جلد مجله ی دبلیو.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


  به نظرتان حیف نیست که «زندایا» آن موهای پر و فرفری را این مدلی درست کند؟

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 مثل این که «سوفی ترنر» از گرمای تابستان حسابی خسته شده و به سرمای یخچال های طبیعی پناه برده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «شایلین وودلی» یکی از آن ستاره هایی است که جز خودش شبیه هیچ کس نیست و در هر کاری سبک خودش را دارد. این بار مجله ی «مری کلیر» به عنوان یک مبارز محیط زیست به سراغ او رفته است.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100) 


 «چارلی هونام» با آن لبخند دلنشین همیشگی در افتتاحیه ی فیلم جدیدش به نام «پاپیون» در جشنواره بین المللی فیلم تورنتو.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «سم اسمیت» بالاخره همزمان با انتشار آهنگ های جدیدش به اینستاگرام بازگشت و همه ی هوادارانش را خوشحال کرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «لیدی گاگا» فردای روز افتتاحیه ی فیلمی که در مورد او و زندگی اش ساخته شده است. این فیلم در جشنواره ی فیلم تورنتو اکران شد و خود لیدی گاگ که خیلی از آن راضی به نظر می رسد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 خویش انداز آینه ای «جنیفر لوپز».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «جسیکا آلبا» در فشن شوی «ربکا مینکوف» در هفته مد نیویورک.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «راک» در حالت به شدت هیجان زده و خوشحال، در روز تولد نامزدش «لورن هاشیان».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «سلنا گومز» و «د ویکند» زوج به ظاهر خوشبختی که همه جا با هم دیده می شوند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «ایان سامرهلدر» همراه با همسرش «نیکی رید» در جشنواره فیلم تورنتو، این اولین حضور نیکی در انظار عمومی پس از زایمانش بود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 این هم یک تبلیغ از طرف «زک افرون» برای رستوران دوستش در لس آنجلس.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «آریانا گرانده» و دوست جدیدی که در باغ وحشی در استرالیا پیدا کرده است، چقدر هم آرایش چشمشان شبیه هم است!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)

 «رایان رینولدز» با پوشیدن این تیشرت روی لباس «ددپول» مردم را به حمایت از قربانیان بلایای طبیعی که این اواخر در آمریکا پیش آمده اند دعوت کرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 خانم «داو کمرون»، شما خیلی زیبا هستید، اما متأسفانه نمی توانید با مینی موس رقابت کنید!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «زین مالک» این روزها با انتشار آهنگ جدیدش حسابی در اینستاگرام فعال شده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 مثل اینکه «اولیویا هولت» هم قصد دارد آهنگ های جدیدی را روانه ی بازار کند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)

 

 مثل این که «اما رابرتز» اطلاعات چندان دقیقی در مورد چگونگی انرژی گرفتن از کریستال ها ندارد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 فوتو شوت «جولیان مور» با مدل موهای جدیدش برای مجله ی «اینستایل».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


  «جسیکا چستین» در جشنواره فیلم تورنتو.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


  «آماندا سیفرید» و همسرش قرار است تا وقتی که صاحبی برای این پیشی ها پیدا شود از آنها نگهداری کنند.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100) 


 «کریس رونالدو»ی نیمه اسپرت نیمه رسمی.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


  جشن تواد دو سالگی پسر کوچولوی «مسی»، هیچ نیازی هم به این که لباس تن بچه ها کنند و خوش تیپشان کنند احساس نکرده اند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)

«نسلیهان آتاگول» طبق معمول در حال سلفی گرفتن.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 درآمد «دمت آکالین» از طریق تبلیغاتی که انجام می دهد به احتمال زیاد خیلی بیشتر از درآمدش از طریق خوانندگی باید باشد.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100) 


 «مصطفی ججلی» و برادرش در حال ترک ترکیه، احتمالا به مقصد آمریکا، چون مصطفی بیشتر اوقات در این کشور به سر می برد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 سلفی «کرم بورسین» همراه با جایزه ای که از مراسم سئول دراما اواردز گرفته است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «یه سونگ» در حال انفجار از فرط غذا خوردن.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


«او سه هون» در پوستر آهنگ «power» از آلبوم «The War».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 استایل «هنری» اصلا با این فضا و این نوشیدنی که انتخاب کرده است همخوانی ندارد!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


  «لوهان» و یکی دیگر از این عکس های خیره به افق های دور دست که ظاهرا خیلی بهشان علاقه دارد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 بخشی از «بائه سوزی».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


  «یوری کوان» که با مادرش به خرید رفته دارد سعی می کند او را راضی کند که برایش لباس بخرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «شاهرخ خان» در حال تشویق تیم کریکت نایت رایدرز از کشور ترینیداد و توباگو؛ شاهرخ خان و جوهی چاولا از مالکان این تیم هستند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «سورج پنچولی»، جناب مو قشنگ که دائم باید دستش داخل موهایش باشد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «آکشای کومار» در تولد پنجاه سالگی در کنار پسر و همسرش این آقای پنجاه ساله در بیش از صد فیلم ایفای نقش کرده است!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «شرادها کاپور» بالاخره به آرزویش رسیده و با «وحیده رحمان» ستاره ی دهه ی پنجاه و شصت میلادی سینمای هند، ملاقات کرده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «آبیشک باچان» در کنار هنرپیشه ی محبوب فیلم های هندی قدیم، «ریشی کاپور».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100)


 «آیشواریا» روی جلد مجله «گراتزیا».

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (100) 


منبع: برترینها

توپاک شکور؛ پدر رپ جهان

برترین ها:

نام اصلی: توپاک آمارو شکور

نام مستعار: توپاک، پاک، ماکاولی

تولد: ۱۶ ژوئن ۱۹۷۱ هارلم شرقی، نیویورک

ملیت: آمریکایی

مرگ: ۱۳ سپتامبر ۱۹۹۶ میلادی (۲۵ سال) لاس‌وگاس، نوادا

سبک‌(ها): رپ

سال‌های فعالیت : ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۶

ناشرین: اینتراسکوپ، دث رو، ماکاولی، آمارو

همکاری(‌های) مشترک: اسنوپ داگ، دکتر دره، نوتوریوس بی.آی.جی، نیت داگ

بیوگرافی 2pac پدر رپ جهان

توپاک آمارو شکور (سلطان رپ)(به انگلیسی: Tupac Amaru Shakur)‏ (۱۶ ژوئن ۱۹۷۱ – ۱۳ سپتامبر ۱۹۹۶) خواننده نامدار و تاثیرگذار موسیقی رپ بود که بیشتر با نام مستعار توپاک (۲Pac) یا ماکاولی (Makaveli) شناخته می‌شد. میزان فروش آلبوم‌های وی تا به امروز ۷۵ میلیون نسخه بوده‌است و به عنوان یکی از پرفروش‌ترین هنرمندان موسیقی در جهان به شمار می‌رود. شکور علاوه بر موسیقی و فروش بالای آثارش، بازیگر و فعال اجتماعی نیز بوده‌است. ترانه‌های شکور عمدتاً درباره مضامین گوناگونی چون بزرگ شدن در خشونت و فقر، سختی‌های زندگی در محله‌های زاغه نشین، نژادپرستی، مشکلات اجتماعی و درگیری و رقابت موسیقیایی با سایر خوانندگان است. فعالیت او از سال ۱۹۹۰ به عنوان یک رقاص و پشتیبان در گروه موسیقی هیپ هاپ دیجیتال آندرگروند آغاز شد. از وی همچنین به عنوان یک مدافع برابری اجتماعی و حقوق بشر نیز یاد می‌شود.

در سال ۱۹۹۳ وی به اتهام تجاوز جنسی به یک و نیم تا چهار و نیم سال زندان محکوم شد، هرچند خود وی این اتهام را رد می‌کرد. پس از گذشت یازده ماه از دورهٔ محکومیت توپاک در زندان، وی به یاری دادگاه تجدید نظر مالی از جانب شوگ نایت، مدیر عامل شرکت نشر موسیقیایی دث رو، از زندان آزاد شد. در ازای کمک شوگ نایت جهت آزادی وی، شکور قبول کرد که برای شرکت دث رو سه آلبوم منتشر کند.

در سال ۱۹۹۴ در لابی یک استودیوی ضبط موسیقی واقع در نیویورک، شکور پنج بار هدف شلیک گلوله قرار گرفت. شکور پس از این ترور به چهره‌های دیگر موسیقی رپ شک کرد چرا که قبل از وقوع حادثه احتمالی به وی هشدار ندادند. این چالش‌ها منجر به برقراری رقابت شدید موسیقیایی میان وست کوست و ایست کوست در ایالات متحده شد.

شب سیزدهم سپتامبر ۱۹۹۶ در محدوده شهری لاس وگاس، شکور چهار بار متوالی در حالی‌که داخل ماشین نشسته بود هدف شلیک گلوله قرار گرفت. وی شش روز پس از نارسایی تنفسی و قلبی در دانشگاه پزشکی نوادا درگذشت.

زندگی نامه

بیوگرافی 2pac پدر رپ جهان

 لسانه پاریش کروکس (که در سن ۶ سالگی اسم توپاک را،از اسم رییس اینکاها – توپاک آمارو ۲ که در قرن هجدهم فرمانده ی جنگ در مقابل اسپانیایی ها بود گرفت) در ۶ جون ۱۹۷۱ به دنیا آمد.آفنی مادر او عضو گروه پلنگ های سیاه(Black Panthers )بود.وقتی که او باردار توپاک بود ، به علت بمب گذاری به ۳۰ سال زندان محکوم شد,ولی بدون وکیل ، از خودش دفاع کرد و یک ماه قبل از تولد توپاک از زندان آزاد شدو جالب اینجاست توپاک تا سال ۱۹۹۴ پدرش را نمیشناخت.

توپاک هم طبق عقاید گروه پلنگ های سیاه بزرگ شد.او به همراه مادر و خواهر ناتنی اش در فقر بزرگ شد و باید به جاهای مختلف نیو یورک پناه می آورد.به همین دلیل همیشه دوست های کمی داشت و همیشه به فکر شعر گفتن و نوشتن خاطره بود.در ۱۲ سالگی به یک کمپانی تئاتر پیوست.در ۱۵ سالگی با مادرش به بالتیمورا در مری لند رفت و در مدرسه ی هنر بلاتیمور قبول و تبدیل به یک شاگرد دوست داشتنی شد.در همان جا بود که اولین قطعه ی رپ خود را با اسم “MC New York” ساخت.

دو سال بعد آفنی توپاک را برای زندگی با خانواده ی یکی از دوستانش به مارین سیتی در کالیفورنیا فرستاد.همان جا بود که توپاک زندگی عادی را از دست داد و کم تر قانون را رعایت میکرد.ولی خیلی زود آن مکان را ترک کرد و شروع به در خیابانها و پخش مواد مخدر پرداخت.در همین زمان بود که با افرادی دوست شد که او را در ساخت آهنگ های رپ کمک کردند.مانند ری لوو که با یکدیگر یک گروه رپ به نام “استریکتلی داپ” درست کردند.اولین باری که یکی از آهنگ های توپاک به نام “This is an EP” در یک سی دی ضبط شد،سال ۱۹۹۱ بود.این سی دی مال گروه “Underground Digital” بود.

به سوی شهرت

بیوگرافی 2pac پدر رپ جهان

در اواخر ۱۹۹۱،توپاک ۲۰ ساله با آلبومش به نام “۲Pacalypse Now” مشهور شد.خیلی از آهنگ ها مشکلات نژاد پرستی و زندگی در حاشیه ی شهرها را مطرح میکرد.این آلبوم پس از معرفی آن توسط جوانان به هم بسیار شهرت یافت.با این که توپاک میخواست در آلبوم خودش سختی هایی که جوان های سیاه پشت سر میگذاشتند را مطرح میکرد،خیلی از قسمت ها درباره ی خشونت جوان ها و پلیس ها بود.ولی این آلبوم با انتقادهای بسیاری هم رو به رو شد و پس از این که یک جوان پلیسی را کشت و گفت که از این آلبوم ایده گرفته است،این انتقادات به اوج خود رسید.

در اکتبر ۱۹۹۱ در اوکلند،دو پلیس به توپاک تذکر دادن چون بدون توجه به چراغ راهنمایی از خیابان گذشته بود و پس از آن توپاک به آن ها گفت : “F**k y’ all”و توپاک در آن جا کتک مفصلی خورد و مجبور به پرداخت ۴۲,۰۰۰ دلار جریمه نقدی شد.در ۱۹۹۲ ، پس از یک مبارزه ی مسلحانه که با مرگ یک کودک ۶ ساله تمام شد،توپاک دستگیر شد.ولی توپاک با دادن پول به پدر و مادر آن کودک رضایت آن ها را جلب کرد.در ۱۹۹۳ توپاک با دو پلیس درگیر شد.ولی پلیس ها در حال انجام وظیفه نبودند.

با این حال شکایات بسیار شدیدی علیه توپاک مطرح شد.ولی پس از این که مشخص شد دو پلیس مست بودند،پرونده بسته شد.آلبوم بعدی توپاک به نام “Strictly 4 My N.I.G.G.A.Z” بود و در آهنگ های “hit I Get Around” و “Keep Ya Head Up” خودش را یک آدم خشن معرفی کرد.توپاک به همراه دوستانش به نام های بیگ سایک ، ماکادوشیس و برادر ناتنی خودش موپریم آلبوم بعدی خودش را به اسم “Thug Life : Volume 1” با کمپانی اینتر اسکوپ در ۱۹۹۵ بیرون داد.یکی از خالکوبی های توپی THUG LIFE بود به معنی “The Hate U Give Little Infants ***** Everybody”.

دشمنیها و رقابتها

بیوگرافی 2pac پدر رپ جهان

توپاک در طول زندگی دشمنان زیادی داشت اما مهمترین دشمنی اش با Notorious B.I.G و کمپانی پشتیبانش Bad Boy Records بود.این دو نفر در ابتدا دو دوست صمیمی بودند وقتی Notorious B.I.G هنوز ناشناخته بود.وقتی توپاک در زندان بود از حرفهایی که Notorious B.I.G و Puff Daddy درباره ی او به روزنامه ی ویبه زدند عصبانی شد.به علت مشکلاتی که با قانون داشت می خواست از “بازی رپ” بیرون بیاید اما با شنیدن حرفهایی که Notorious B.I.G و Puff Daddy در باره ی او زدند تصمیم گرفت باز گردد و انتقام خود را بگیرد.وقتی داشت فیلم “Poetic Justice” را با جانت جکسن بازی میکرد،توپاک انجام تست AIDS خود داری کرد. توپاک میگفت که مردان دیگر هم این تست را انجام نداده بودند.پس جانت از دست توپاک ناراحت شد و پس از پایان فیلم دیگر با او حرف نزد.ولی توپاک در آهنگ “I Got My Mind Made Up” از او معذرت خواهی کرد.

از طرف دیگر توپاک دشمنی خودش را با Notorious B.I.G ادامه میداد و در آهنگ “Hit ‘Em Up” به این که با زن Notorious B.I.G – فیت ایوانز – ارتباط جنسی داشته است اشاره کرد.توپاک با Dr.Dre هم کمی مشکل داشت.Dr.Dre در کمپانی Death Row Records تهیه کننده بود.به نظر توپاک دکتر دری در Death Row Records هیچ کاری نمیکرد و از زحمت بقیه پول در میاود.

هم چنین وقتی که Dr.Dre از شهادت به نفع Snoop Dogg در دادگاه خودداری کرد،از دست او بسیار عصبانی شد.هم چنین توپاک در چند آهنگش به GAY بودن Dr.Dre اشاره کرد.

توپاک از Mobb Deep هم انتقاد کرد.زیرا Mobb Deep توپاک را در یک کنسرت مسخره کرد و توپاک جواب خود را در “Hit ‘Em Up” داد.ولی Mobb Deep پس از مرگ توپاک نظرش را عوض کرد و به او بسیار احترام گذاشت.

سال های آخر

بیوگرافی 2pac پدر رپ جهان

در دسامبر۱۹۹۴،توپاک به تجواز به یک زن در هتل متهم شد.و در فوریه ی ۱۹۹۵،توپاک به ۴ سال زندان محکوم شد.

ولی قبل از تصویب حکم دادگاه،در کنار یک استودیوی ضبط در نیویورک،به توپاک حمله شد و ۵ گلوله به سمت او شلیک شد.

توپاک در یک مصاحبه به یاد آورد : در شب ۳۰ نوامبر ۱۹۹۴،او به همراه یکی از دوستانش و مدیر برنامه هایش،برای ضبط کردن یک سری آهنگ به استودیو رفتند.

وقتی داشتند وارد استودیو میشدند،دو نفر به آن ها نزدیک شدند.توپاک فکر میکرد که آن ها پلیس های امنیتی استودیوی Notorious B.I.G هستند.آن دو نفر توپاک و دوستانش را مجبور کردند که روی زمین دراز بکشند.ولی هدف آن ها توپاک بود.به همین دلیل به توپاک ۵ گلوله شلیک کردند و تمام جواهرات و پول های او را دزدیدند.توپاک با کمک دوستانش،از آسانسور بالا رفت تا به Notorious B.I.G و Puff Daddyو Lil Cesar برسد.توپاک میگفت که دوستان او کمی مشکوک به نظر میرسیدند.انگار که آن ها تعجب کرده بودند که چرا او هنوز زنده است.

ولی به شکلی معجزه آسا توپاک زنده مانده بود.بر خلاف نظر پزشکان،او پس از چند روز از بیمارستان بیرون آمد و چند روز بعد با صندلی چرخ دار به دادگاه رفت تا حکم دادگاهش را در مورد تجاوز به آن زن گوش کند.در زمانی که توپاک در زندان بود،آلبوم او به نام “Me Against The World” چاپ شد.توپاک تنها خواننده ای بود که وقتی در زندان بود،آلبومش در برترین ها شماره ی ۱ بود.در همین زمان با کیشا موریس که مدت زیادی بود با هم نامزد بودند هم ازدواج کرد.در اکتبر پس از ۸ ماه زندان،توپاک با کمک رییس Death Row Records از زندان بیرون آمد.Shug Night – رییس Death Row Records- برای آزادی توپاک ۱٫۴ میلیون دلار پرداخت کرد و توپاک هم مجبور شد که سه آلبوم برای Death Row Records بسازد.بنابراین پس از آزادیش بلافاصله شروع به کار کردن کرد و در ۱۹۹۶،آلبوم “All Eyes On Me” را بیرون داد.

آخرین آلبومی که توپاک بیرون داد،”The Don Killuminati: The 7 Day Theory” بود که ۲ ماه پس از مرگ او چاپ شد.در خیلی از آهنگ های این آلبوم مرگ خود را پیشینی کرده بود.

میگویند که ساخت این آلبوم ۷ روز طول کشید و مهم ترین آهنگ آن “Hail Mary” در نیم ساعت ساخته شد.این آلبوم بیش از ۵ میلیون فروش کرد.

توپاک داشت یک هنرپیشه ی حرفه ای هم میشد.از ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۶،توپاک ۷ فیلم بازی کرد.

مرگ

بیوگرافی 2pac پدر رپ جهان

توپاک،پس از این تماشای یک مسابقه ی بوکس بین مایک تایسن و بروک سلدون،با شلیک چند گلوله از یک کادیلاک در لاس وگاس در نوادا،در ۷ سپتامبر ۱۹۹۶ به آسیب رسیدو پس از ۶ روز در بیمارستان دانشگاه نوادا در ساعت ۴ و ۳ دقیقه ی صبح در ۱۳ سپاتامبر وقتی که تنها ۲۵ سال داشت درگذشت.

می گویند کسانی که به او گلوله شلیک کردند،از آدم های East Coast و Notorious B.I.G بودند که بسیار با هم رقابت داشتند.پلیس لاس وگاس با این که هنوز رسماً این پرونده را نبسته اند،ولی به این نتیجه رسیدند که کریپس،یکی از گروه های گنگ لوس آنجلس،او را کشتند.

چند ساعت قبل از حمله،توپاک در یک دعوا،به همراه نفرات بلودز(یک گروه گنگ دیگر لوس آنجلس که با کریپس رقابت داشت) در مقابل گروهی دیگر شرکت داشت.باید اشاره کرد که توپاک و Death Row،امنیت خود را به گنگ بلودز واگذار میکردند.

از طرف دیگر Notorious B.I.G و Bad Boy Records،وقتی که هنوز در کالیفورنیا زندگی میکردند،امنیت خود را به گنگ کریپس واگذار میکردند.

در یک گزارش روزنامه ی لاس وگاس تایمز،به این نتیجه رسیدند کهNotorious B.I.G ،که او هم در آن زمان در شهر بود،حاظر شد که برای کشتن توپاک به کریپس پول دهد.

توپاک که پس از حمله در سال ۱۹۹۴،همیشه همراه خودش چند بادی گارد و جلیقه ی ضد گلوله حمل میکرد،آن شب هیچ کدام را همراه نداشت . دلیل این موضوع هنوز یک معماست.

نکته ی جالب این است که نام آخرین آلبوم او “The Don Killuminati: The Seven Day Theory ” بود که اگر حروف آن را جابجا کنیم این جمله به دست می آید :

“OK on tha 7th u think I’m dead yet I’m really alive” که معنی آن میشود :

تو فکر میکنی که من در روز ۷ میمیرم ولی من هنوز زنده ام.

این شماره ی ۷ در چند جای دیگر هم وجود دارد مانند :

۷ سپتامبر به او تیر زدند.

از ۱۲ تیر ۵ تیر به او خورد و ۷ تیر به او نخورد.

او در ۴:۰۳ صبح مرد که جمع آن ۷ میشود.

جالب این است که تعداد آهنگ هایی که پس از مرگ توپاک از او بیرون آمد بیش تر از تعداد آهنگ هایی است که قبل از مرگش بیرون آمد و آهنگ های او هنوز هم در تمام دنیا ریمیکس میشوند.

در ۱۴ نوامبر ۲۰۰۳ فیلمی درباره ی او به نام “Tupac : Resurrection” ساخته شد که زندگیش را با صدای خودش تعریف کرد.


منبع: برترینها

شیخ محمد خیابانی، عالم و مبارز دوران مشروطیت

نام: شیخ محمد خیابانی

زادروز: ۱۲۵۹ خورشیدی – ۱۲۹۷ (قمری)

محل تولد: خامنه نزدیکی تبریز

درگذشت: ۲۲ شهریور ۱۲۹۹ – ۲۹ ذیحجه ۱۳۳۸ (قمری)

آرامگاه: شهر ری – باغ طوطی جوار بقعه شاه‌عبدالعظیم

شیخ محمد خیابانی، عالم و مبارز دوران مشروطیت

زندگی نامه

شیخ محمد خیابانی، فرزند حاج عبدالحمید تاجر خامنه ای و بانو رقیه سلطان، در سال ۱۲۹۷ ق در شهرک «خامنه» واقع در ده کیلومتری شهرستان شبستر دیده به جهان گشود و تحصیلات مقدمات و ادبی را در زادگاهش گذراند. پدرش در شهر «پتروفسکی» (مخاچ قلعه، مخاچ کالا) پایتخت آن روز جمهوری داغستان، تجارتخانه داشت. در نوجوانی همراه پدر به پتروفسکی رفت و مدتی را در تجارتخانه او به کارهای تجاری و آموختن رمز و راز داد و ستد و آشنایی با شیوه های اقتصادی زمانه سپری کرد. اما گرایش روحی او به فراگیری علم بیش از هر چیزی بود. از این رو در بازگشت به خامنه، کس و کار تجاری را رها کرد و در تبریز به تحصیل علوم دینی پرداخت و به سلک روحانیت و علمای دین در آمد. شیخ در مدرسه طالبیه تبریز، ادبیات عرب، منطق، اصول، فقه، نجوم، ریاضی، تفسیر، حکمت، کلام، حدیث، تاریخ، رجال و علوم طبیعی را از اساتید فن آموخت.

اساتید دوره عالی حوزه

دوره عالی فقه و اصول را نزد مرحوم آیه الله سید ابوالحسن انگجی و هیئت و نجوم را در محضر منجم معروف مرحوم میرزا عبدالعلی خواند. شیخ با تکیه بر استعداد سرشار و پشتکار و جدیت خاص طلبگی، مراحل تحصیل را بسرعت پشت سر گذاشت و به مقام بلند علمی رسید. از دوران طلبگی مسائل مشکل علم هیئت را خود استخراج می کرد و تقویمهای رقومی می نوشت. علاوه بر آن، بنا به رسم دیرین حوزه های علمیه، از دوران تحصیل به تدریس فقه و اصول و نجوم و ریاضی و حکمت برای طلبه های جوانتر از خود نیز می پرداخت. بویژه به تدریس نجوم و ریاضی که از مشکل ترین رشته های علوم است، علاقه زیادی داشت و آن را در مدرسه طالبیه تبریز، با بیان شیوا و فصیح و به زبان مادری خود (ترکی) برای فضلا و طلاب سطوح عالی، تدریس می کرد و این مایه شگفتی اقران و حتی علمای بزرگ می شد. چرا که کمتر کسی از عالمان می تواند از عهده تبیین و تدریس این علم بر آید و جوان بودن خیابانی هم از یک طرف آنان را شگفت زده می کرد؛ به طوری که کسانی چون احمد کسروی – که از مخالفان خیابانی بود – با تعجب فراوان به این عظمت شگفتی زای خیابانی اعتراف کرده اند.

سبب معروفیت به خیابانی

شیخ به سبب اقامتش در محله «خیابان» تبریز معروف به «خیابانی» شد. در مسجد کریم خان، واقع در محله خیابان، نماز جماعت می خواند و مردم مسلمان را ارشاد می کرد و آنان پس از اقامه نماز، مشتاقانه پای صحبت و موعظه حکیمانه و بیدارگر او می نشستند. (این مسجد هنوز هم به همان نام در چهار راه منصور تبریز موجود است.)

یکی از علمای بزرگ تبریز در آن روزگار، مرحوم آیه الله سید حسین خامنه ای، مشهور به سید حسین پیشنماز بود که در مسجد جامع تبریز اقامه نماز می کرد. خیابانی هم به سبب همشهری بودن با وی و هم اینکه او اندیشه های روشن و انقلابی و اجتماعی داشت، با ایشان زود آشنا شد و همین آشنایی زمینه را برای ازدواج او با دختر آن فقیه بزرگ، یعنی «خیر النساء» فراهم کرد. از آن پس خیابانی گاهی در مسجد جامع تبریز به جای پدر زنش، حاج سید حسین خامنه ای، نماز جماعت اقامه می کرد و از همانجا نیز مشهورتر گردید. می گویند معمولا هزار نفر در نمازش شرکت می کردند.

بدین ترتیب، شیخ از دوران جوانی، از طریق محراب و منبر با عموم مردم در ارتباط بود و مسائل دینی و علمی و فرهنگی و اجتماعی را خود برای آنان بیان می کرد.

از مشروطه تا مجلس

زندگی شیخ محمد خیابانی پس از پیروزی مشروطیت در سال ۱۳۲۴ ق (۱۲۸۵ ش) با تاسیس «انجمن ایالتی آذربایجان» در تبریز وارد مرحله تازه ای گردید. شیخ محمد خیابانی از اعضای برجسته انجمن بود و از ارکان فکری و رهبری آن محسوب می شد و بی گمان در هدایت آن نهاد انقلابی و مردمی نقشی مهم داشت. او با لباس روحانی و تفنگ بر دوش در سنگرها به دفاع از شهر و ناموس و حیثیت مردم مسلمان در مقابل سپاه متجاوز عین الدوله می پرداخت و با مبارزان و مجاهدان در سنگرها می خوابید و به آنان دلگرمی می داد و بر مقاومتشان می افزود و راه آینده را روشن می کرد:

«یاران من! ما بر ضد حکومت ارتجاعی و استبداد قیام کرده ایم … هرگز نباید به خستگی و یاس تن در دهیم ؛ بخصوص وقتی که بار سنگین زندگی ملتی از مویی باریک آویزان شده باشد … طوری رفتار کنید که شرافت تاریخی ما حاصل شود و قاطبه ملت ایران با امتنان و تشکر بگویند که تبریز، ایران را نجات داد!»

جنگ ادامه داشت، مجاهدان آزادیخواه، به رهبری مردانی چون ستارخان و باقرخان و خیابانی، به حراست از حریم شهر می پرداختند. چندین بار نیروهای استبدادی از مشروطه خواهان شکست خوردند، تا اینکه محمد علی شاه سپاهی چهل هزار نفری ترتیب داد و از بهمن ماه سال ۱۲۸۷، جنگ شدت یافت، اما تبریز قهرمان همچنان مقاومت می کرد. از طرفی محمد علی شاه خیره سر و عین الدوله خونخوار می دیدند که چهل هزار نفر جنگجو و با امکانات بی شمار، هزینه کلان می خواهد و کم کم مخارج جنگی کاهش می یابد و ادامه جنگ تا فتح تبریز، با امکانات موجود، ممکن نیست ؛ اگر این بار هم از قهرمانان تبریزی شکست بخورند، بدترین ننگها نصیبشان خواهد شد! پس به این نتیجه رسیدند که از کشورهای بیگانه وام بگیرند و جنگ با آزادیخواهان ملت خود، یعنی مجاهدان تبریز را ادامه دهند!

در این موقع، انجمن ایالتی به این تصمیم شاه حماقت پیشه ایران، مبنی بر استقراض خارجی برای سرکوبی ملت، بشدت اعتراض کرد و با پیشنهاد و صلاحدید خیابانی، تلگرامی به مجلس سنا و شورای ملی فرانسه مخابره کردند و موضوع جاری را به اطلاع آن کشور رساندند. در این تلگرام هوشیارانه خاطر نشان شده بود:

«در این برهه از تاریخ ایران که مجلس شورای ملی، توسط شاه بسته شده است بدون اجازه مجلس، هر نوع وام از دولتهای بیگانه گرفته شود، ملت ایران پرداخت آن را به عهده نخواهد گرفت!»

این اعتراض، نقشه محمد علی شاه خائن را نقش بر آب کرد و در خنثی کردن آن دسیسه، موثر افتاد.

شیخ محمد خیابانی، عالم و مبارز دوران مشروطیت

پس از خلع محمد علی شاه از حکومت، انتخابات دوره دوم مجلس شورای ملی آغاز شد. خیابانی سابقه درخشانی داشت. چهار – پنج سال امامت نماز جماعت، تبلیغ احکام الهی، ارشاد مردم، تدریس در حوزه علمیه، عضویت انجمن ایالتی آذربایجان و ایفای نقش رهبری و راهنمای فکری، پیکار صادقانه و دوش به دوش دیگر مجاهدان در سنگر جهاد و دفاع، موقعیت ممتاز و محبوبیت پاک و بی شائبه را برای او در دل مردم تبریز و علما و رهبران مشروطه فراهم آورده بود. مردم نیز به پاس این نیکنامی و صداقت و شجاعت و اندیشه های والا، خیابانی را در سی سالگی به نمایندگی خود در مجلس شورای ملی انتخاب کردند. خیابانی به همراه میرزا اسماعیل نوبری، نماینده دیگر مردم تبریز، راهی مجلس شورا شد. مجلس دوم در ۲۴ آبان ۱۲۸۸ (اول ذیحجه ۱۳۲۷) گشایش یافت و در ۳۰ آبان به صورت رسمی آغاز به کار کرد.

خیابانی از آن پس، در سنگر قانونگذاری، خود را وارث هزاران شهید انقلاب می دانست و با موضع گیریهای آگاهانه و ضد استبدادی و استعماری، در کنار نمایندگان متعهد و ارجمندی همچون شهید مدرس و میرزا اسماعیل نوبری و … به دفاع از حق مسلم مردم ستمدیده ایران پرداخت.

از کارهای درخشان خیابانی در مجلس دوم، اعتراض شجاعانه و کار ساز او علیه اولتیماتوم استعمار گرانه دولت تزار روس بود. در متن اولتیماتوم مزبور آمده بود.

۱ – دولت ایران، مستر شوستر، خزانه دار و مستر لکوفر را از کارها بر کنار نماید.

۲ – دولت ایران، متعهد شود که از این پس بدون اطلاع و رضایت روسیه و انگلیس، مستشار از کشورهای خارج استخدام نکند!

۳ – مخارجی ار که دولت روس برای لشکر کشی به خاک ایران (رشت و انزلی) تحمل کرده، باید توسط ایران پرداخت شود!

دولت روس و انگلیس برای دریافت جواب فقط ۴۸ ساعت مهلت می دهند و در صورتی که دولت ایران متن اولتیماتوم را قبول نکند و تسلیم نشود. سالداتها و قزاقهای روس، به سوی قزوین پیشروی خواهند کرد و ایران را به اشغال خود در خواهند آورد! و در صورت پرداخت نکردن مخارج، مبلغ آن دو برابر خواهد شد!

این اولتیماتوم ننگین – که در واقع درخواست باج سبیل از ایران مظلوم بود – روز چهارشنبه ۷ آذر ماه ۱۲۹۰ (۷ ذیحجه ۱۳۲۹) به دولت ایران رسید. فردای آن روز در شهرهای تهران و تبریز و رشت، امواج خروشان مردمی به حرکت در آمد. بازارها تعطیل شد، دوایر دولتی و تجارتخانه ها به حالت نیمه تعطیل در آمد و همه اعتراض می کردند. حتی زنان ایرانی نیز در کنار مردان، اعتراض خویش را بر اولتیماتوم مزبور اعلام کردند. این حرکت دسته جمعی و مردمی نخستین نمایش عمومی ایرانیان بود که زنان نیز در آن شرکت کرده بود.

شیخ خیابانی، در میان اجتماع تظاهر کنندگان تهرانی، به ایراد سخنرانی پر شور و تحریک احساسات مذهبی و ملی مردم پرداخت و با صدای رسایی گفت:

« … استقلال هر ملتی، شرافت اوست اگر نتوانیم کشور خود را نجات دهیم و شرافتمندانه زندگی کنیم لااقل در راه وطن جان خواهیم داد! زیرا در چنین مواقع خطرناک و حساس، زنده ماندن محو شدن است.»

این سخنان آتشین چنان شوری در دل مردم بر پا کرد که فریاد «پاینده باد ایران»، «زنده باد خیابانی» … تا لحظاتی پس از پایان سخنرانی او در هوا طنین می انداخت.

روز جمعه ۹ آذر ماه قبل از ظهر جلسه علنی مجلس بر پا شد. حسن وثوق (وثوق الدوله) وزیر امور خارجه و تنی چند از همکارانش در مجلس حاضر بودند. وثوق الدوله در برابر نمایندگان مجلس و مردم شرکت کننده قرار گرفت و متن اولتیماتوم را خواند و در پایان با زبونی گفت:

«هیات وزیران به اتفاق چنین رای داده اند که این خواهش روس قبول بشود! تا نظر نمایندگان محترم چه باشد. »

لحظاتی با سکوت و بلاتکلیفی گذشت. نمایندگان به روی همدیگر نگاه می کردند و گاه به وثوق الدوله خیره می شدند که می خواست شرافت و حیثیت ملت را مفت تقدیم بیگانگان گردن کلفت نماید. یکی دو نماینده فرومایه و ترسو برخاسته، از مجلس بیرون رفتند و خود را کنار کشیدند … باز هم سکوت بود و تماشاگران با چشمانی باز، منتظر نتیجه نهایی بودند … ناگهان شیخ محمد خیابانی از جای خود برخاست و با هیبتی شکوهمند و قدمهای محکم و سنگین به جلو آمد و رو به نمایندگان ایستاد و با صدای رسا و بلند، سکوت مرگبار مجلس را شکست:

«هیچ کس و هیچ دولتی حق ندارد که اختیار، آزادی و استقلال کسی یا دولتی را از آنها سلب کند، مگر اینکه به شیوه کهن بربریت و وحشیت برگردد! …»

خیابانی با این کنایه، اولتیماتوم و دولت روس را مورد هدف قرار داد و چون حاضران بیش از پیش متوجه شدند و نفسها در سینه ها حبس شد تا ببینند حرف آخر او چیست، خیابانی با صراحت تمام، تیر آخر را رها کرد:

« … بنده از طرف ملت، که حق آزادی و استقلال را از چندین هزار سال پیش تاکنون برای خودشان ثابت می دانند، عرض می کنم که ما تا امروز مستقل بوده ایم، در حفظ حقوق و ترقی مملکت خودمام صاحب اختیار بوده ایم … من با کمال جسارت و گشاده رویی به دولت روسیه می گویم که ممکن نیست این ملت، امور کشور و اختیار و استقلال خود را به دیگران واگذار کند … این اولتیماتوم به استقلال ایران لطمه می زند و شکی نیست که فقط با موافقت دولت ایران، این اولتیماتوم مورد قبول واقع نمی شود! … امیدوارم این اولتیماتوم ظالمانه را پس بگیرند و ملت ایران را از خودشان آزده نکنند.»

خیابانی با این سخنان هم اولتیماتوم را رد و محکوم کرد و هم ترس و لرز احتمالی نمایندگان دیگر را ریخت! پس از او بود که دیگر نمایندگان نیز در رد و محکوم کردن این اولتیماتوم سخنانی اظهار کردند. بدین گونه، حرکت مردانه و هوشیارانه خیابانی، موجب شد که مجلس شورا با سرافرازی تمام، اولتیماتوم روسیه را رد کند. از آن روز نام و آوازه شجاعت و هوشیاری و غیرت خیابانی در تمام شهرهای ایران بر سر زبانها افتاد و ملت او را خوب شناختند حتی دشمنان ایران نیز بیش از پیش به عظمت و نفوذ کلام این روحانی آزاده پی بردند.

پانزده روز پس از این تاریخ، در ۲۴ آذر ماه ۱۲۹۰ سفارت روس دوباره با دولت ایران (ناصر الملک) تماس گرفت و خبر داد که سپاه روس در قزوین گرد آمده است، اگر تا شش روز دیگر، همه خواسته های ما پذیرفته نشود، آهنگ تهران خواهند کرد!

شیخ محمد خیابانی، عالم و مبارز دوران مشروطیت

شهر خامنه – زادگاه شیخ محمد خیابانی

در ۲۹ آذر ماه مجلس تشکیل جلسه داد. باز هم خیابانی و دیگر نمایندگان سخنرانی کردند و به رد اولتیماتوم رای دادند.

دولت موقت ناصر الملک در روز دوم دی ماه، جلسه ای با حضور هیات وزیران و نمایندگان سازشکار و سرد مزاج مجلس تشکیل داد. وثوق الدوله، بستن در مجلس را پیشنهاد کرد. ناصر الملک بی درنگ این درخواست را قبول نمود و دستور انحلال مجلس را داد و اجرای فرمان به عهده یفرم خان ارمنی – رئیس شهربانی تهران و قاتل شیخ فضل الله نوری – واگذار شد! … بدین ترتیب از همان روز مجلس دوم بسته شد و نمایندگان پراکنده گشتند … و بساط انقلاب و مشروطه خواهی و استقلال طلبی در ایران برچیده شد!

خیابانی تنها ماند. اما هنوز خون غیرت در رگهایش در جریان بود. یک روز در سبزه میدان تهران، در اجتماع اعتراض آمیز مردم، بالای سکو رفت و با سخنرانی آتشین، از انقلاب و آزادیخواهان دفاع و عمل زشت دولت در بستن مجلس و پراکنده ساختن نمایندگان مردم را محکوم کرد و در میان کف زدنها و فریادهای «زنده باد ایران»، «زنده باد مشروطه»، «زنده باد خیابانی» و … از سکوی سخنرانی پایین آمد.

دو ماه پس از بسته شدن مجلس و شروع دوره فترت، خیابانی همراه خانواده اش به مشهد مقدس رفت و پس از زیارت مرقد امام هشتم علیه السلام و دیدار با اقوامش در خاک رضوی، از آنجا عازم روسیه، جمهوری ترکمنستان، آذربایجان، گرجستان و داغستان شد تا در فرصتی که پیش آمده، از ممالک همسایه دیدار کند و هم از این طریق به تبریز برگردد. چون که پس از بسته شدن مجلس، صمد خان شجاع الدوله از طرف روس ها، حاکم تبریز شده و محل انجمن ایالتی را ویران و بسیاری از آزادیخواهان را قتل عام کرده بود و لابد منتظر خیابانی و همکاران و همفکرانش نیز بود. اگر خیابانی از تهران یا مشهد، به تبریز بر می گشت، بی شک به دست جلادان صمد خان گرفتار و کشته می شد. او در کشورهای خارجی، خیلی چیزها دید و شناخت. در آذربایجان کارگران ایرانی را دید که به سبب نبودن کار مناسب در کشور خودشان، ویلان و سرگردان در خاک بیگانه می گشتند و در مقابل دستمزدی ناچیز متحمل سنگین ترین کارها می شدند.

خیابانی از داغستان با یکی از بستگانش در تبریز تماس گرفت و او را به جلفا خواست. در آنجا خانواده اش را به وی سپرد تا به تبریز برساند و خود باز هم به پتروفسکی بازگشت. مدتی در آنجا ماند و ناگهان یک روز عازم تبریز شد. تبریز در آتش بیداد روس ها و صمد خان شجاع الدوله می سوخت. خیابانها بوی خون می داد. خوف و وحشت از همه جا سر می کشید.

نسیم آزادی

در مهر ماه سال ۱۲۹۳ صمد خان، از سوی روس ها کنار گذاشته و فضای آزادی نسبی در تبریز ایجاد شد. اما بدتر از صمد خان، خود روس ها بودند که هنوز حضور نامیمون خود را حفظ می کردند. ولی از آن سو در بهار سال ۱۲۶۹ ق (۱۳۳۵ هجری) با ظهور انقلاب اکتبر روسیه، امپراتوری سیصد ساله تزاری در آن سرزمین پهناور برای همیشه برچیده و دفترش بسته شد. از آن پس، نیروهای آدمکش و خبیث و وحشی روسی، ایران را ترک کردند. با پاک شدن خاک تبریز از لوث روس ها، نسیم آزادی در خطه آذربایجان و شمال ایران وزیدن گرفت.

تجدد

خیابانی از نعمت آزادی استفاده کرد و دوستان آزادیخواه و مبارزش را – که اغلب «دموکرات» نامیده می شدند – گرد آورد و کمیته ای تشکیل داد. سپس همه نمایندگان دموکرات و آزادیخواه را سراسر آذربایجان به تبریز دعوت کرد و کنفرانسی برگزار کردند. در این کنفرانس استانی، چهار صد و هشتاد نفر شرکت داشتند. تشکیلات فرقه دموکرات، که پنج سال پیش تعطیل شده بود، دوباره تاسیس شد. در همان کنفرانس، انتشار روزنامه «تجدد»، ارگان تشکیلات دموکرات، مورد تصویب قرار گرفت و خیابانی مدیر مسوول و صاحب امتیاز روزنامه شد. نخستین شماره تجدد در بیستم فروردین ماه ۱۲۹۶ (۸ رجب ۱۳۳۵) انتشار یافت. شیخ در اولین شماره تجدد، مقاله ای تحت عنوان «نور حقیقت خواهد تابید» نوشت و لزوم اجرای قوانین مشروطیت و احیای آن را بیان کرد.

در همان سال خیابانی به رهبری فرقه دموکرات آذربایجان برگزیده شد و فرقه دموکرات را توسعه داد و اصلاحات اساسی در آن ایجاد کرد و همگام با انتشار روزنامه تجدد و سرپرستی آن و درج مقالات، دست به کارهای سازنده دیگری در جهت پیشبرد اهداف و تامین آسایش مردم و تعیین والی برای آذربایجان زد تا مردم را برای حرکت عظیم و همگانی آماده سازد.

در آن سال، خشکسالی بود و با رسیدن زمستان، مردم دچار قحطی و فقر شدند. خیابانی با تشکیل کمیسیون آذوقه، اعانه، دار المساکین و … توانست مشکلات مردم را از پیش پا بردارد و مردم را نجات دهد. او با گرانفروشی و احتکار فرصت طلبان مبارزه کرد.

ورق پاره ۱۹۱۹

در مرداد ۱۲۹۸ انتخابات مجلس چهارم شروع شد. خیابانی با داشتن نه هزار رای، حایز اکثریت آراء بود. در اثنای انتخابات، متن قرارداد ۱۹۱۹ بین دولت ایران و انگلیس امضا و در ایران منتشر شد. این پیمان ننگین را وثوق الدوله، نخست وزیر ایران، با نمایندگان انگلیس منعقد کرده بود. وثوق الدوله، سالها پیش با قبول اولتیماتوم روس، ضربه مهلکی به پیکر مشروطیت زده بود و اینک با امضای قرارداد استعماری دیگر درصد بود که اختیار کامل امور مالی، گمرکی و نظامی ایران را به دست مستشاران انگلیسی بدهد و کشور را تحت الحمایه بریتانیا گرداند.

در پی انتشار متن قرارداد، موجی از اعتراض و ناخشنودی در ایران پدید آمد. فرقه دموکرات در تبریز به رهبری خیابانی علیه قرار داد ۱۹۱۹ وارد عمل شد و روزنامه تجدد نوشت:

«تا زمانی که قرارداد به تصویب مجلس نرسیده، ورق پاره ای بیش نیست و اعتباری ندارد!»

از طرفی وثوق الدوله با آگاهی از واکنش خیابانی و پیروانش در تبریز، به فکر چاره افتاد. چون می دانست که اگر پای خیابانی و همفکرانش به مجلس چهارم باز شود، نخواهند گذاشت که این قرارداد استعماری تصویب گردد؛ همچنان که هشت سال پیش نگذاشتند اولتیماتوم روس، تصویب و قبول شود.

شیخ محمد خیابانی، عالم و مبارز دوران مشروطیت

به دنبال اعتراضات و کشمکشهای سیاسی، وثوق الدوله با اعزام دو نفر خارجی به همراه چند مزدور از تهران به تبریز، بسیاری از کارمندان و مسوولان ادارات را به دلیل اینکه نتوانسته بودند در انتخابات خواسته های او را بر آورند، اخراج و افراد مزدور و خود فروخته ای را جایگزین آنان کرد و در واقع انتخابات آذربایجان را به هم زد. این بود که در دوره چهارم مجلس، نمایندگان آذربایجان به مجلس راه نیافتند.

خیابانی در آن روزهای حساس، سفری به تهران کرد تا اوضاع سیاسی را از نزدیک بررسی کند. او سعی بر این داشت که با بعضی از رجال مشهور سیاسی گفتگو کند و زمینه مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ را مساعد گرداند. اما کسی جواب مناسب نداد. در همان روزها شصت هزار تومان از طرف وثوق الدوله به خیابانی پیشنهاد شد تا بگیرد و ساکت شود! خیابانی تازه متوجه شد که در پایتخت چه خبر است و اینکه از بسیاری از رجال سیاسی، صدایی بر نمی آید، از آن روست که حق سکوت گرفته اند! او با رد این پیشنهاد، به تبریز برگشت و پی برد که نمی توان به رجال تهران امیدوار بود. او در تبریز با دعوت آزادیخواهان و دموکرات ها، در روز ۲۲ اسفند ۱۲۹۸ «مجلس محلی تبریز» را تشکیل داد و خود به ریاست آن انتخاب شد. کار مجلس محلی تبریز این بود که در مسائل سیاسی و اجتماعی تبریز و آذربایجان، تصمیم گیری کند؛ چون نمایندگان آذربایجان را از رفتن به مجلس شورای ملی محروم کرده بودند. مذاکرات و تصمیمهای مجلس محلی هر روز در روزنامه تجدد چاپ می شد و به اطلاع مردم می رسید.

نوروز سال ۱۲۹۹ گذشت. در هشتم فروردین سال نو، بیانیه ای از طرف کمیته مجلس محلی تبریز، خطاب به آزادیخواهان و هموطنان صادر شد. در بیانیه مزبور، اتحاد، اتفاق و نظم دموکراتها و همکاری و یاری همه آزادیخواهان میهن دوست ایرانی، به مثابه یگانه تکیه گاه کمیته معرفی شده و مورد تاکید قرار گرفته بود.

قیام

بعد از ظهر روز سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۲۹۹ (۱۶ رجب ۱۳۳۸) در حیاط عمارت تجدد، جنب و جوشی پدیدار بود. آزادیخواهان پیرو خیابانی که همه مسلح بودند، گروه گروه در آن جمع می شدند. آتش و خشم در درونشان شعله می کشید و در خروش و هیجان بودند. ساعتی گذشت که ناگهان فرمان رهبر آزادی و تجدد، شیخ محمد خیابانی مبنی بر آزاد کردن و نجات دادن «میرزا باقر» از زندان کلانتری محله نوبر صادر شد. میرزا باقر به سبب مخافت با «ماژور بیورلینگ» – رئیس شهربانی تبریز که فردی خارجی بود و از طرف وثوق الدوله منصوب شده بود – زندانی گشته بود.

به صدور فرمان شیخ، بیش از پنجاه مجاهد مسلح، به کلانتری نوبر حمله کرده، میرزا باقر را آزاد کردند و به عمارت تجدد آوردند. ماموران کلانتری گر چه آزادیخواهان را تعقیب کردند، به هیچ کاری موفق نشدند. بدین گونه نخستین گام قیام با موفقیت و پیروزی برداشته شد. خورشید هفده فروردین غروب کرد و شب شد. شب آبستن حوادثی دیگر بود. همان شب بسیاری از گروههای آزادیخواهی به پیروان خیابانی در عمارت تجدد پیوستند.

صبح ۱۸ فروردین ۱۲۹۹ در تبریز، صبح آزادی و صحنه یکی از پر شکوه ترین آزادی و صحنه یکی از پر شکوه ترین قهرمانیهای تاریخ ایران بود. بازار تعطیل شد. دانش آموزان مدارس، به حالت راهپیمایی در ساختمان و اطراف عمارت تجدد گرد آمدند. شعارهای ضد دولت وثوق الدوله و مزدورانش، در فضای شهر طنین افکنده بود. مردم آزادیخواه، مسلمان و قهرمان تبریز، به اشاره پیشوای خود خیابانی، به شهربانی ریخته، آزادیخواهان دربند را از سیاهچالها نجات دادند. ادارت شهر همه به دست آزادیخواهان افتاد. شیخ به مزدوران وثوق الدوله در تبریز اخطار کرد که هر چه زودتر شهر را ترک گویند و آنان چهار شنبه شب، تبریز را به قصد تهران ترک کردند.

بدین سان در روز دوم قیام، تبریز از لوث حضور خائنان و بیگانگان مزدور پاک شد و رشته امور شهر به دست خیابانی و پیروانش افتاد و خورشید آزادی از افق آذربایجان درخشید. در روز پنجشنبه خیابانی هیاءت مدیره ای را برای اداره اجتماع مردم و تصمیم گیریهای لازم، انتخاب کرد. این هیات، در همان روز بیانیه ای به زبان فارسی و فرانسه نوشته، به دیوارهای شهر نصب کردند:

«آزادیخواهان شهر تبریز در مقابل تمایلات ارتجاعی برخی افراد ضد مشروطیت که در حکومتهای محلی و در مرکز ایالت آذربایجان ظهور کرده بود، به هیجان آمده و دست به اعتراض و قیام زدند. آزادیخواهان تبریز اعلام می کنند که برنامه آنان عبارت است از تحصیل اطمینان کامل در احترام به قانون اساسی و اجرای صادقانه آن. آزادیخواهان موقعیت فوق العاده حساس فعلی را در نظر گرفته و مصمم هستند که نظم و آسایش را به هر وسیله که باشد، بر قرار دارند. برنامه آزادیخواهان در دو عبارت خلاصه می شود:

۱ – برقرار داشتن آسایش عمومی

۲ – از قوه به فعل آوردن رژیم مشروطیت

قیام پیروزمندانه مردم تبریز به رهبری شیخ محمد خیابانی، بیش از پنج ماه ادامه داشت. شیخ، در حیاط ساختمان تجدد به ایراد نطقهایی می پرداخت و مردم با اشتیاق تمام پای صحبتش می نشستند. این سخنان به زبان آذری بود و ترجمه فارسی اش هر روز در روزنامه تجدد چاپ می شد. در این پنج ماه خیابانی و جنبش با خطرهای فراوانی مواجه بودند، اما بر همه پیروز شدند و آتش توطئه ها را خاموش کردند … که شرح و بسط آن در این مجال اندک نمی گنجد.

خیابانی در این پنج ماه، بیش از آنکه ژست رهبر و فرمانده قیام مسلحانه به خود بگیرد، هیبت یک رهبر فکری و ایدئولوگ و متفکر انقلابی را داشت و هر روز با نطقهای پر شور در مسائل اجتماعی و سیاسی و فکری، سعی در بر پایی انقلاب فرهنگی و خود آگاهی سیاسی و اجتماعی در اندیشه های مردم داشت.

از طرفی دشمنان او، بویژه از ناحیه حکومت مرکزی، هر لحظه در صدد سرکوبی او و قیامش بودند. در این مدت وثوق الدوله از نخست وزیری احمد شاه عزل و مشیر الدوله به جای او منصوب شد. مشیر الدوله برای شکست قیام خیابانی، مهدی قلی خان هدایت، معروف به مخبر السلطنه، چهره ای موجه و ملی داشت و به همین سبب بدون سرباز و محافظ وارد تبریز شد و کسی با او کاری نداشت. مدتها سعی کرد از طریق صحبت با دوستان خیابانی، او را از ادامه نهضت باز دارد، ولی خیابانی اعتنایی نکرد و از طرفی گمان نمی کرد که مخبر السلطنه قصد خیانت داشته باشد. مخبر السلطنه چون از راه تزویر و فریب و مذاکره نتوانست خیابانی را از راهی که در پیش گرفته منصرف سازد، با رئیس قزاقخانه تبریز – که یک کلنل روسی بود – گفتگو و تبانی و نقشه سرنگونی قیام تبریز را طرح ریزی کرد. سرانجام در سپیده دم یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۲۹۹، که بسیاری از نیروهای مسلح خیابانی برای بر چیدن اشرار محلی به اطراف تبریز رفته بودند و نیروی اندکی در شهر و اطراف عالی قاپور (مقر حکومت خیابانی و مرکز قیام) مانده بود، قزاقهای مسلح به دستور کلنل روسی و مخبر السلطنه، به شهر ریختند و تمام نیروهای قیامی را یا کشتند یا خلع سلاح کردند و همه مراکز آزادیخواهان و ادارات را به تصرف خود در آوردند و عالی قاپور را در اختیار خود گرفتند.

شهادت

قزاقها به فرمان مخبر السلطنه به خانه خیابانی ریختند، ولی قبل از اینکه به او دست بیابند خیابانی از راه پشت بام به خانه همسایه اش، شیخ حسنعلی میانجی، پناهنده شده بود. شیخ حسنعلی اصرار کرد که پیش مخبر السلطنه برود و وساطت کند، ولی خیابانی نپذیرفت. تا اینکه بعد از ظهر ۲۲ شهریور ۱۲۹۹/۲۹ ذیحجه ۱۳۳۸، مخفی گاه شیخ پیدا شد و با شلیک چند تیر به دست اسماعیل قزاق، در زیر زمین خانه شیخ حسنعلی میانجی به شهادت رسید. پیکرش را بیرون آوردند و در گورستان «سید حمزه» تبریز به خاک سپردند. بعدها آن گورستان به مدرسه تبدیل شد و پس از ویرانی، مقبره خیابانی مظلوم هم از بین رفت.

اهداف قیام خیابانی

از مطالعه تاریخ قیام خیابانی و تامل در آن می توان به اهداف آن پی برد. مجموع اهداف این قیام را می تتوانیم در این موارد خلاصه کنیم:

۱. سر و سامان دادن به اوضاع آشفته آذربایجان

۲. قطع دست اجانب از آن خطه و کل ایران

۳. همکاری با نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان در راه پیشبرد و گسترش قیام

در سر تا سر ایران و اصلاح اوضاع کشور و بیدار کردن مردم

۴. حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران و تاءمین آزادی سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی کشور

۵. احیا و اجرای قانون اساسی مشروطیت

۶. ایجاد نوعی انقلاب فرهنگی و بازگشت به خویشتن خویش.

علل شکست قیام

شکست قیام تبریز پس از حدود شش ماه علل و عوامل گوناگونی داشت، از جمله:

۱. حضور قزاقخانه در کنار شهر تبریز و همکاری آن با حکومت مرکزی

۲. کم بودن نیروهای مقاومت و مسلح قیامی و نداشتن ارتش مقاومت دایم

۳. اهتمام بیشتر شیخ محمد خیابانی به ایجاد و گسترش خود آگاهی مردم و نهضت فکری و بیداری سیاسی و بی توجهی به جذب نیروهای نظامی و مسلح برای حراست از قیام

۴. خیانت کسانی که قول همکاری به خیابانی داده بودند.

۵. تنها ماندن خیابانی در نتیجه همکاری نکردن او با روس و انگلیس و نیروهای وابسته به آن دو، و دشمنی آنها بویژه حکومت مرکزی با وی و قیامش.


منبع: برترینها

هانیبال الخاص، هنرمند ایرانی

نام: هانیبال الخاص

زادروز: ۲۶ خرداد ۱۳۰۹ – ایران کرمانشاه

درگذشت: ۲۳ شهریور ۱۳۸۹ (۸۰ سال) – ایالات متحده آمریکا تورلاک، کالیفرنیا

ملیت: ایرانی

پیشه: نقاش، منتقد و مدرس هنری، مترجم و نویسنده

مذهب: مسیحیت، کاتولیک

هانیبال الخاص (زاده ۲۶ خرداد ۱۳۰۹ برابر ۱۵ ژوئن ۱۹۳۰ در کرمانشاه – درگذشته ۲۳ شهریور ۱۳۸۹ برابر ۱۴ سپتامبر۲۰۱۰ در کالیفرنیا)، نقاش، منتقد و مدرس هنری، مترجم و نویسنده ایرانی بود.

هانیبال الخاص

الخاص از نقاشان نوگرای معاصر ایران بود که بیش از سی و پنج سال از زندگیش را در آموزش سپری کرد اما همواره نقاشی بر کارهای دیگرش سایه افکنده بود. وی که آغازگر طراحی فیگوراتیو در نقاشی نوگراست و یکی از تاثیرگذارترین نقاشان و مدرسان هنری برجریان هنر معاصر نقاشی ایران بود.

زندگی

او در ۱۳۰۹ از پدر و مادری آشوری در کرمانشاه به دنیا آمد ولی چون پدرش کارمند گمرک بود، هر چند وقت یکبار از شهری به شهری دیگر می‌رفت. تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان فیروزبهرام گذراند.

فعالیت هنری

در چهارده‌سالگی برای اولین بار توسط جوانی به نام آلکسی گیورگیز که نقاشی را در روسیه فرا گرفته بود، با رنگ و روغن آشنا شد. هانیبال با اشتیاق به نزد او می‌رفت و پالت (تخته شستی) او را پاک می‌کرد. رنگ‌ها را برایش می‌چید و به نقاشی‌هایش نگاه می‌کرد؛ و به گفتهٔ خودش «گاهی هم کاغذ و رنگ به من می‌داد و می‌گفت نقاشی کن.»

بعدها او نقاشی را به صورت جدی نزد استاد جعفر پتگر دنبال کرد. وی دو سال و نیم در کلاس پتگر آموزش کلاسیک نقاشی دید و سپس به آمریکا رفت. او در آنجا مشغول تحصیل در رشتهٔ طب شد، اما این رشته رها کرد و ابتدا فلسفه و سپس نقاشی خواند و در رشته ایلوستراسیون (تصویرسازی) لیسانس و فوق لیسانس گرفت. در سال ۱۹۵۶ میلادی لیسانس هنرهای تجسمی و در سال ۱۹۵۸ فوق لیسانس همین رشته را از انستیتوی هنر شیکاگو (ایلی نوی) گرفت.

سبک هنری

از همان آغاز کار، هانیبال احساس کرد که انسان برای او از هر موضوع دیگری جالب‌تر است: «خیلی دوست داشتم به قیافه و نگاه آدم‌ها فکر کنم و عمق عواطف، اندوه، تکبر، خودخواهی، مهربانی آنها را دریابم.» و همچنین او گفته بود: «در دانشگاه، از کلاس کشیدن اندام انسان‌ها لذت می‌بردم. بیشتر دوست داشتم بروم در کلاس‌های مدل زنده، نقاشی کنم. در همان کلاس بود که برای اولین بار کارهای ذهنی کردم. آن کار ذهنی پر از صورت‌های آدم بود. تخیلات بیشتر روی کارهایی بود که در آن اندام انسان و چهرهٔ انسان بود، ولی اولین باری که در کارهایم موضوعی را نگه داشتم و تکرارش کردم و بعدها به صورت امضاء کارهای من شد، وفور آدم بود.»

به گفتهٔ خودش، او در آغاز کار خیلی بی‌برنامه بود: «یک صورت اینجا و یک صورت آنجا می‌گذاشتم؛ یک اندام را اینجا و یک اندام را آنجا. بعد کم‌کم پرداختم به پیوند آنها، اولین رابطه‌ای که در ایران زیاد به آن برخوردم، صف بود. آدم‌های پشت سر هم ایستاده، صف دراز آدم‌ها. از اینجا تا ابتدا و تا بی‌نهایت، تا قیامت دارند می‌روند و حتی یک زمانی تابلوهایی داشتم که چیزی نبود جز صف‌های مختلف آدم. چپ و راست می‌رفتند تا ناپدید می‌شدند.»

تدریس

الخاص در هنرستان پسران، دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، دانشکدهٔ مانتیسلو ایالت ایلینویز آمریکا و دانشگاه آزاد درس داد. هانیبال الخاص چهار کتاب در زمینهٔ آموزش هنر تألیف کرد و برای ده‌ها کتاب طرح روی جلد کشید. او عضو دوره‌های مختلف دوسالانه نقاشی معاصر ایران در دهه ۳۰ و ۴۰ بود و مدت دو سال گالری گیل گمش را که از اولین گالری‌های معاصر ایران بود، اداره کرد. در دهه پنجاه نیز چهار سال در روزنامه کیهان نقدی هنری نوشت.

بعد از انقلاب به عضویت شورای هنرمندان و نویسندگان ایران درآمد و در سال ۱۳۵۸ عضو هیئت اجرائی آن شد. او به همراه عده‌ای از هنرمندانی که به حزب توده گرایش داشتند، دیوارهای سفارت آمریکا در تهران را که توسط دانشجویان پیرو خط امام اشغال شده بود با طرح‌ها و نگاره‌های ضدامپریالیستی نقاشی کرد. در سال ۱۳۶۴ به‌دنبال مشکلاتی که در دهه ۶۰ برای روشنفکران و هنرمندان به‌وجود آمده بود از ایران خارج شد و در آمریکا به زندگی خود ادامه داد. سوای هنر نقاشی که دلمشغولی اصلی او بود، هانیبال الخاص به شعر هم عشق می‌ورزید.

از نام آورترین شاگردان او می‌شود به مسعود سعدالدین، نصرالله مسلمیان، نیلوفر قادری نژاد، بهرام دبیری، هادی ضیاالدینی و محمدعلی بنی اسدی اشاره کرد.

هانیبال الخاص

فعالیت‌های کاری

    تولید صدها متر نقاشی بر روی بوم، کاغذ و نقاشی دیواری

    برپایی بیش از ۱۰۰ نمایشگاه خصوصی و ۲۰۰ نمایشگاه گروهی در ایران، اروپا، کانادا، آمریکا و استرالیا

وی ۳۵ سال به تدریس مشغول بود از جمله:

    ۵ سال در هنرستان پسران

    ۶ سال در دانشکدهٔ مانتیسلو ایالت ایلینویز آمریکا با سمت مدیرگروه و دانشیار

    ۱۷ سال در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران

    ۷ سال به طور موقت در دانشکده هنر دانشگاه آزاد تدریس کرد.

افزون بر تدریس نقاشی او:

    در سال ۱۳۵۹ نگارخانه گیلگمش را که یکی از نخستین نگارخانه‌های معاصر ایران بود در تهران تأسیس کرد و ۲ سال مدیر آن بود.

    از سال ۱۳۵۳ به مدت ۴ سال در روزنامه کیهان نقد هنری نوشت.

    طراحی روی جلد ده‌ها کتاب و مصور سازی اشعار مختلف را انجام داد.

    ۴ کتاب در بارهٔ آموزش هنر تألیف کرد و چندین کتاب به زبان فارسی یا آشوری ترجمه کرد.

آثار

الخاص تاکنون به جز هزاران تابلوی کوچک و بزرگ، ۳۰۰ متر مربع نقاشی دیواری و نیز ۳ پردهٔ ۱۵ قطعه‌ای و ۴ پردهٔ ۸ قطعه‌ای آفریده‌است. یکی از مهم‌ترین آثار هانیبال تابلوی ۱۵ قطعه‌ای آفرینش می‌باشد. وی در سال ۱۳۸۱ در موزهٔ آزادی ۵۰ سال نقاشی خود را (۳ سال دیرتر) جشن گرفت.

وی که تا کنون برای ده‌ها کتاب روی جلد کشیده و شعر مصور کرده، خود نیز ۴ کتاب در آموزش هنری تألیف کرده‌است.

الخاص علاوه بر نقاشی به ادبیات نیز توجه داشته، چون پدر و عمویش هم هر دو از شعرای بنام زبان آشوریاند. به همین علت، پس از مراجعت به ایران و از اوایل دهه چهل شمسی از طریق جلال آل احمد به جامعه ادبی کشور معرفی شد و به جمع روشنفکران فعال کشور پیوست و این روابط را تا پایان عمر نیز حفظ کرد. او هزاران بیت، دوبیتی، هایکو، قصیده، منظومه و غزل سروده و ۱۵۰ غزل حافظ را به زبان آشوری، (همراه با بیش از ۵۰ تصویر از آثار خودش) با حفظ وزن و قافیه و معنا و طنز، ترجمه کرده‌است که حاصل سی سال تلاش پیگیر اوست. از نیما یوشیج، ایرج میرزا، میرزاده عشقی و پروین اعتصامی نیز آثاری را به آشوری برگردانده‌است.

هانیبال الخاص

نمایشگاه‌ها

تا کنون بیش از ۱۰۰ نمایشگاه اختصاصی و بیش از ۲۰۰ نمایشگاه گروهی در ایران، اروپا، کانادا، آمریکا و استرالیا داشته‌است. خرداد ۱۳۸۴ گالری هما در تهران هفتاد و پنجمین سال تولد این هنرمند را همراه با مروری بر آثار او برگزار کرد. شهروز نظری منتقد هنری درزمان این نمایش در کفتگو با ایسنا می‌گوید :حضورالخاص را باید بسیار فراتر از نقش نقاشانه در مقام یک مصلح اجتماعی تحلیل کرد، همین جایگاه سبب شده تا همهٔ هنرمندان انقلابی چه با گرایش مذهبی و چه لاییک از جریان آموزشی او بیرون آمده باشند.

 هانیبال در نمایشگاه‌هایش با طنز و ابتکارهای مختلف مانند: برقراری هپنینگ‌ها، انتخاب محیط انبار برای نمایشگاه، حواله کردن بیل(!)، نقاشی‌های پر از هزلیات عبید زاکانی و مولوی کوشیده تا سلیقهٔ نمایشگاه روهای مقرراتی را به هم بزند.

چند جمله از هانیبال الخاص

    غرب را بی فرهنگانه تقلید نکنید، آخرین ایسم مهم‌ترین یا بادوام‌ترین شیوه نیست.

    دروغ کم گفته‌ام و این بزرگ‌ترین دروغم است!

    از سوسیالیستی که پس از مرگ عموی ثروتمندش می‌فهمد پول حلال مشکلات است خوشم نمی‌آید.

    من در نقاشی خود را رنگ شناس می‌دانم.

    از کسانی که واژه‌های دهاتی و عمله را به جای ناسزا به کار می‌برند بیزارم.

    اگر من در اروپا ۶۰ سال یک نانوای موفق بودم، احتمالاً برای بزرگداشت من دکانی را با تنوری زیبا هدیه می‌دادند!

    بیایید لا اقل در ارومیه از ساختمان‌های خرابه‌تان یا زمین‌های متروک، چهاردیواری دورش بکشید و تابلوهای مرا آنجا بگذارید، من تابلوهای زیادی دارم که به آنجا هدیه کنم.

    هر وقت نگاه می‌کنم که چطور شده که من نقاش شده‌ام، می‌بینم تصادف‌هایی بوده، امکاناتی در کنار من بوده که چه بسا دست خود من هم نبوده، یعنی اتفاق افتاده و من شده‌ام نقاش.

    مردم از آویزان کردن نقاشی چهره ترس روانی دارند. باید این ترس را از بین برد. ما باید به فرهنگ دیواری خود که سطح بسیار نازلی دارد بیندیشیم.

مرگ

هانیبال الخاص

هانیبال الخاص روز سه شنبه، ۲۳ شهریور سال ۱۳۸۹، در سن ۸۰ سالگی درگذشت.

او خرداد ماه ۱۳۸۹ به دلیل بزرگداشتی که شاگردانش در خانه هنرمندان ایران برای وی برگزار کرده بودند، به ایران سفر کرد و تمایل داشت در صورت تأمین هزینه‌های بیماری و بیمه شدن در کشور خود بماند اما به دلیل محقق نشدن این امر، مرداد ماه به آمریکا بازگشت و ۲۳ شهریور به دلیل حاد شدن بیماری سرطانش و کهولت سن در ایالت کالیفرنیای آمریکا در گذشت. درگذشت هانیبال الخاص از قضا با برپایی نمایشگاه «هنر معاصر ایران» در گالری ماه مهر تهران مصادف شد که آثار او را نیز دربر دارد.

وی در مصاحبه‌ای زندگی در هشتمین دهه زندگی خود را معجزه دانسته بود: “معجزه‌ای است چون تعداد بیماریهای من بسیار زیاد است ولی تا این سن رسیده‌ام. تا به حال سه بار قلبم را جراحی کرده‌ام. در کودکی مالاریا گرفتم. کلا از کودکی خیلی آدم سالمی نبودم. میانگین عمر افراد خانواده‌ام ۶۵ سال بوده و من فعلاً ۱۵ سال بیشتر عمر کرده‌ام. خوب این خیلی خوب است.”


منبع: برترینها

گفت و گو با هومن شاهی، خواننده‌ی رپ ترانه‌ی «سوسن خانم»

هومن شاهی شبیه آهنگ‌هایی است که از او شنیده‌اید، شاد و پرانرژی. یکی از ویژگی‌های مثبت او سادگی است. اهل تملق نیست و به سئوالات در نهایت صداقت جواب می‌دهد. تلاش نمی‌کرد تا تصویری متفاوت از خودش ارائه کند، و همین مسئله باعث شد در نیمه‌های گفت‌وگو هردو تصمیم بگیریم تعارف را کنار بگذاریم و شامی تدارک ببینیم. بخصوص که گفت‌وگو بعد از اجرای «شرقی غمگین» انجام گرفت و تا نیمه‌های شب ادامه پیدا کرد. باید اعتراف کنم بیشترین بخشی که از این متن سانسور شده صدای خنده‌های هومن است.

با خودم لج می‌کنم! 

ابتدا از نمایشی که این‌روزها بر صحنه داری آغاز می‌کنیم. برای اولین بازی حرفه‌ای، نمایش سختی را انتخاب کردی. «شرقی غمگین» نمایش دو پرسوناژ و پردیالوگی است. تقریباً از ابتدا تا انتهای نمایش در صحنه حضور داری. مثلا می‌توانستی در نمایشی حضور پیدا کنی که کل حضورت در صحنه در نهایت ده دقیقه باشد. اما چه شد که خواستی در یک نمایش حرفه‌ای حضور پیدا کنی و در مقابل بازیگری قرار بگیری که سال‌هاست در صحنه تئاتر حضور دارد.

ترسی از شکست خوردن نداشتی؟

شاید بخشی از این ریسک به روحیه‌ام برمی‌گردد. مثلا وقتی به شهربازی می‌رفتم به سراغ وسیله‌ای می‌رفتم که بیشترین ترس را از آن دارم. بصورت معمول در زندگی با این روش پیش رفته‌ام. در ابتدا که کار پیشنهاد شد ترسیدم، و اصلاً بخاطر این ترس بود که قبول کردم تا در این نمایش بازی کنم. با خودم می‌گفتم این‌همه نمایش در حال اجراست و بازیگرانی هستند که برای نخستین بار به روی صحنه می‌روند، اگر آن‌ها می‌توانند پس من هم می‌توانم. در ابتدا که شروع به حفظ کردن متن کردم به نظرم بسیار کار سختی بود.

سخت از این جهت که تا حالا هر چه شعر و ترانه حفظ کرده بودم از کارهای خودم بود. حالا باید متن بلند بالایی که کس دیگری آن را نوشته بود حفظ می‌کردم. بخصوص که شعرهای خودم را به سرعت حفظ می‌کنم. معمولا از همان بار نخست آن‌ها را به حافظه می‌سپرم. اما حفظ کردن این متن برایم بسیار سخت بود. ولی در نهایت خواستم و شد.

وقتی کار را شروع کردی، فکر می‌کردی بازخوردها به چه صورتی باشد؟ آماده بودی که از طرف مخاطب نقدهای منفی بگیری؟

نه. هیچ‌وقت به این‌که مخاطب بازی‌ام را نپسندد فکر نمی‌کردم. ضمن اینکه درحین تمرین وقتی خودم احساس می‌کردم خوب نیستم سعی می‌کردم که مدام آن را تغییر بدهم. اعتراف می‌کنم که در ابتدای تمرین‌ها اصلا خوب نبودم. ولی بعد از آن هرچه تمرین بیشتر پیش رفت احساس رضایت بیشتری کردم. گروه هم زحمت زیادی کشید، برایم از بازیگری حرف می‌زدند و قصد داشتند تا آمادگی خوبی پیدا کنم.

به نظرم از معدود موزیسین‌هایی هستی که در کلیپ‌های موسیقی که از تو منتشر شده حضورِ خوبی داری. تقریباً در تمام آن‌ها بازی می‌کنی و آنِ بازیگری داری. به قول معروف اکت و حضور مناسبی مقابل دوربین داری.

فکر می‌کنم برای بازی در ویدئو کلیپ حرفه ای‌ باشم. (می‌خندد) ضمن اینکه به نظرم بازی در تئاتر با ویدئو کلیپ یا اصولا مقابل دوربین فرق می‌کند.

به نکته خوبی اشاره کردی. تو در ویدئو کلیپ‌هایی حضور داشتی که در طی سال‌های اخیر همگی از پربیننده‌ترین موزیک ویدئوهای ایرانی بوده است. حالا در تئاتری بازی می‌کنی که بازخوردهای غالبا مثبتی دارد.

تفاوت‌های بازی در مقابل دوربین و صحنه تئاتر از نظر تو در چه چیزهایی است؟

مهم‌ترین تفاوت دوربین و صحنه تئاتر میلیونی بودن بیننده‌های دوربین و چند هزار نفری بودن مخاطبان تئاتر است. ماه‌ها و روزها و ساعت‌ها تلاش می‌کنی و زحمت می‌کشی تا در نهایت بعد از چند ماه در نهایت چند هزار نفر شاهد آن باشند.

البته آمار بیننده های چندین هزار نفری در تئاتر رکورد خوبی است. شما از نمایش‌های پرمخاطب هستید و نمایش‌هایی به روی صحنه است که تعداد تماشاگرانش در هر شب اجرا به پنجاه نفر هم نمی‌رسد. بنابر این در نهایت آنها به رقم چند هزار نفر نمی‌رسند.

فرق اساسی صحنه و دوربین در همین تعداد مخاطب است. این همه زحمت ارزشمند است. بخصوص که ما هر شب دو سانس اجرا داریم. شب اول که به پایان رسید با خودم می‌گفتم پنجاه و خورده‌ای اجرای دیگر باقی مانده است و از فکرش انصافاً سرم سوت ‌کشید! (می‌خندد) اما باز هم به خودم می‌گفتم می‌توانم از پس این همه اجرا بر بیایم. در واقع با خودم لج می‌کنم.

حالا به نظرت تفاوت بازیگری در آن چطور است؟ شما در تعدادی از پربیننده‌ترین موزیک ویدئوهای این چند سال اخیر به عنوان خواننده حضور داشتی. تفاوت حضور مقابل دوربین موزیک ویدئو و حضور بر صحنه تئاتر در چه چیزهایی است؟

برای موزیک ویدئو بیشتر به «آن» و لحظه متکی بودم. مثلا در نهایت تنهایی ده دقیقه قبل از ضبط مقابل آینه تمرین می‌کردم. اما حضور در صحنه تئاتر و نزدیک به دو ماه تمرین هر روزه نشان داد بازیگری در صحنه تئاتر چقدر سخت و انصافاً طاقت‌فرساست.

 با خودم لج می‌کنم!

بازی در تئاتر پیشنهاد چه کسی بود؟

سال‌ها مخاطب تئاتر حرفه‌ای بودم. ضمن اینکه دوستان تئاتری بسیاری دارم. مدت‌ها بود که به بازیگری فکر می‌کردم. به دوست تئاتری‌ام میثم نوروزی گفتم دوست دارم بازی در تئاتر را تجربه کنم و اگر نقش خوبی بود حاضرم برایش وقت بگذارم. چند ماه بعد میثم که با سعید زارعی در ارتباط بود باعث معرفی‌ام به سعید زارعی شد. باید اعتراف کنم قبل از اینکه نمایشنامه را بخوانم تصور نمی‌کردم متن آنقدر خوب و قوی باشد و نقش سعید اینقدر جای کار داشته باشد.

پس از همان بارِ نخست جذب متن شدی؟

اتفاقاً نه. بار اولی که نمایشنامه را خواندم خوشم نیامد. بخاطر اینکه بعدا فهمیدم که نمایشنامه و فیلم‌نامه بیشتر اثر گذاریشان در هنگام تولید مشخص می‌شود. باید ساخته شوند تا جوهر اصلی متن خودش را نشان بدهد.

پس چطور شد راضی شدی در این کار بازی کنی؟

کمی به خودم وقت دادم. بعد از اینکه صحنه اول را بازی کردم و با تحلیل جلو رفتیم تازه متوجه شدم که حرف اصلی متن چه چیزهایی است. خوشم آمد و برای ادامه کار کنجکاو شدم. در نهایت نمایش «شرقی غمگین» حاصل هشت ساعت تمرین روزانه است که نزدیک به دو ماه زمان برد.

پس برای بازی بصورت غریزی جلو رفتی.

دقیقا. در زندگی عادی هم فکر می‌کنم آدمی هستم که به غریزه‌ام اعتماد می‌کنم.

عمده شهرت تو برای کارِ موسیقی است. آخرین کاری هم که ساختی و از تلویزیون پخش شد تیتراژ مجموعه «خندوانه» بود که بسیار شنیده شد. معتقدم آهنگی که برای این برنامه ساختی بیشتر از دیگر تیتراژها به برنامه نشست و به قول معروف انگ خود «خندوانه» بود.

شعر آن ترانه هم کار خودت بود؟

بله. شعر و آهنگ تمام موزیک‌هایی که از من منتشر شده را خودم نوشته‌ام. تنها تنظیم ترانه‌ها را دوست دیگرم امیر مسعود انجام می‌دهد. ما یک استودیوی خانگی در کرج داریم که تمام کارها در آنجا ساخته می‌شود.

موسیقی از چه زمانی وارد زندگی‌ات شد؟

نوجوان بودم. تقریبا پانزده سالم بود که روی یک آهنگ بی‌کلام ترانه گذاشتم. حالا که به آن روزها فکر می‌کنم می‌بینم که هیچ تصوری از کاری که می‌خواستم انجام بدهم نداشتم. بعد از سروکله زدن با آن قطعه و تغییرات مختلف متوجه شدم که کار تبدیل به «بیت» شده است. دوباره روی آن ترانه دیگری نوشتم.

آن زمان اصلا می‌دانستی که «بیت» یعنی چی؟

نه بصورت دقیق. البته موسیقی رپ زیاد گوش می‌کردم. ولی اینکه دقیق و به صورت علمی بدانم که دارم چه کاری انجام می‌دهم نه! بیشتر از طریق گوش و بصورت غریزی جلو رفتم.

به این دلیل پرسیدم که می‌دانستی بیت یعنی چه، چون ما چیزی به اسم نقد جدی موسیقی حداقل در آن سال‌ها نداشتیم و اساساً موسیقی هنوز بصورت رسمی تعریفی نداشت. به همین دلیل آموزش موسیقی هم چندان متداول نبود. پس از پانزده سالگی موسیقی شروع شد.

بله. از همان سن و در جمع‌های خانوادگی آهنگ‌های گروه سندی را می‌خواندم. به واسطه علاقه به موسیقی سندی، کم و بیش رپ را یاد گرفتم و «بیت» را فهمیدم.

ساز را از چه سنی شروع کردی؟

قبل از پانزده سالگی کار با گیتار را شروع کرده بودم. البته نه به صورت حرفه‌ای اما باعث شد تا گوشم کم و بیش با نت آشنا بشود. هم‌چنان هم خودم را نوازنده حرفه‌ای گیتار و پیانو نمی‌دانم.

شعر هم پس از همان سن شروع شد؟

نمی‌توانم بگویم شعر (به معنای کلاسیک آن) می‌نوشتم اما تلاش‌هایی برای نوشتن چیزهایی داشتم که بیشتر می‌توان به آن رپ گفت. تلاشی برای اینکه جملات و کلمات قافیه داشته باشد و در کنار هم ریتم مناسبی را شکل بدهد. مجموع آن تلاش‌ها و دست و پا زدن‌ها در نهایت این شد که به استودیو رفتم و یک کار ضبط کردم. اما هیچ وقت آن کار را پخش نکردم. بعد از آن هم چند کار دیگر ساختم که آنها هم در نهایت منتشر نشد. ولی از دل این تلاش‌ها اولین کار حرفه‌ای‌ام به نام «سوته‌دلان» که کار غمگینی هم بود را ضبط و منتشر کردم.

مردم غالباً تو را با موسیقی شاد و پرهیجان به یاد می‌آورند. همکاری‌هایی هم که با دیگران در آهنگ‌ها و موزیک‌ویدئوها داشتی روی همین مضمون است. این استایل خواسته خودت بود یا پیش آمد؟

من ذاتاً آدم شاد و پرانرژی هستم. در موسیقی‌هایی هم که تا حالا ساخته‌ام سعی کرده‌ام این مسئله را رعایت کنم. یعنی چیزهایی بسازم که به خودم نزدیک باشد.

با گروه «بروبکس» چطور آشنا شدی؟ شما چند کار بسیار موفق با هم منتشر کردید.

 با خودم لج می‌کنم!

در یک استودیوی مشترک برای ضبط می‌رفتیم و شروع کار و آشنایی و همکاری هم از همان‌جا آغار شد. این دوستی تا جایی پیش‌رفت که برای من یک آهنگ ساختند. آهنگ «آمستردام» از ساخته‌های گروه «بروبکس» است. آهنگ به سرعت مورد پسند قرار گرفت و همین اتفاق باعث شد تا همکاری با هم را جدی بگیریم. نخستین کار مشترک هم همان آهنگ معروف «سوسن خانم» بود.

فکر می‌کردید آهنگ «سوسن خانم» آنقدر سروصدا کند؟

اصلا. هیچ کداممان تصور نمی‌کردیم آهنگ با این شدت مورد توجه قرار بگیرد و از همه جا شنیده شود. حتی اعتقاد داشتیم خیلی آهنگ خوبی نشده. ولی بعد از انتشار، ما هم از این موج «سوسن خانم» تعجب کردیم.

آن بخش رپ آهنگ نوشته خودت بود؟

آره. اما آهنگ داستان جالبی هم دارد. ابتدا قرار بود بخش رپ این آهنگ را «ساسی» بخواند. بعد گروه «بروبکس» به این نتیجه رسید که با ساسی همکاری نداشته باشد. خودشان به این نتیجه رسیدند که من خواننده آن بخش باشم. دوباره قرار شد ساسی رپ آن قسمت را بنویسد و من بخوانم. قبول نکردم و از گروه خواستم تا روی این بخش خودم رپ بنویسم. تا در نهایت شد آن چیزی که شنیدید.

از این حجم شهرت دچار ترس نشدی؟

راستش چون موهای بلند ومجعد و خاصی دارم بصورت عادی هم در خیابان توی چشم بودم. بعد از پخش کلیپ هم به راحتی در خیابان شناسایی می‌شدم. ولی راستش هیچ وقت پررو نشدم چون خانواده فرهنگی دارم که بسیاری چیزها را از آن‌ها یاد گرفتم مادرم همیشه به من می‌گفت باید خودت باشی و تلاش کنی تا این شهرت تو را تبدیل به آدم دیگری نکند.

پس خانواده در این سال‌ها مشوقت بود.

بله. شاید جالب باشد بدانید خانواده‌ام هیچ وقت به من نگفتند به جای موسیقی برو درست را بخوان!

در چه رشته‌ای تحصیل کردی؟

سه ترم در دانشگاه آزاد کامپیوتر خواندم. بعد به این نتیجه رسیدم که هم در حال تلف کردن وقتم هستم و هم پولم. چون هر چیزی که از کامپیوتر یادگرفتم تلاش خودم بود نه دانشگاه. در نهایت دیگر ادامه ندادم.

به تازگی آهنگ «زامبی» را منتشر کردی که تفاوت‌هایی با سبک همیشگی‌ات داشت. به نظرم آهنگ «زامبی» تم و حال و هوایی راک دارد.

به دلیل تنوع سراغ این سبک رفتم. حس کردم در خواندن بعضی از ملودی‌ها بد نیستم. چون مدت‌ها بود که کارهایی با این حال و هوا می‌ساختم اما خودم آن را نمی‌خواندم. تا اینکه تصمیم گرفتم خودم را تست کنم.

از آلبوم جدید چه خبر؟ کارهای اولیه از کی شروع شد؟

اول تصمیم داشتم تک آهنگ منتشر کنم. اما به این دلیل که کار حرفه‌ای یعنی انتشار آلبوم، تصمیم گرفتم تا روی یک آلبوم کار کنم. آلبوم تقریباً به پایان رسیده. منتظرم نمایش تمام شود تا یک‌ماهِ دیگر روی آن کار کنم و در نهایت بصورت دیجیتالی منتشر خواهد شد.

اسم آلبوم را انتخاب کردی؟

نه هنوز هیچ اسمی برایش انتخاب نکرده‌ام. می‌توانیم همین‌جا با هم روی یک اسم فکر کنیم!

آلبوم چند ترانه دارد و در مجموع در چه سبک و سیاقی است؟

هفت قطعه دارد و تراک «دروغ، گناه» را که برای نامزدم خوانده‌ام بیشتر از دیگر قطعات دوست دارم. یکی دو آهنگ «پاپ رپ» در آلبوم هست و دیگر قطعات هم پرانرژی است.

اهل این هستی که دوستان یا آشنایانی که کار موسیقی نمی‌کنند را به استودیو بیاوری و کار را برای آنها پخش کنی تا نظرشان را بدانی؟

نه به این شکلی که گفتی. اما این هفت آهنگ از میان تقریبا ۱۵ آهنگ انتخاب شده است. آهنگ‌هایی که بیشتر مورد توجه قرار گرفته و نظر مثبت بیشتری روی آن‌ها داشته‌ام.

این روزها خودت چه موسیقی را بیشتر می‌پسندی و گوش می‌کنی؟

تقریبا بطور مداوم راک خارجی گوش می‌کنم و به «استیون ویلسون» علاقه‌مندم. البته در کنارش کارهای رپ ایرانی را هم دنبال می‌کنم. در رپ ایرانی هم به سروش لشکری علاقه دارم. در میان کارهای مجاز داخلی هم محسن چاووشی را دنبال می‌کنم.

اگر قرار باشد با یکی از خواننده‌های ایرانی کار مشترکی ارائه بدهی چه کسی را انتخاب می‌کنی؟

آرش! فکر می‌کنم از لحاظ سبک به او شبیه باشم. 


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۳۸)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

در
ادامه افتخار آفرینی ها و جوایز سینمایی چند روز اخیر که برای کشورمان به
دست آمد، بیتا بادران هم برنده جایزه بهترین بازیگر زن در یک جشنواره
ایتالیایی شد و قطار افتخارات هفته گذشته را تکمیل کرد. تبریک فراوان به
بازیگر با استعداد سینما.

 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538)

شبنم
قلیخانی در حین داوری یک مسابقه این سلفی را در کنار حمید جبلی
گرفته است. بعد انتظار دارند انتخاب ها عادلانه و کارشناسانه هم باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

 حالا یک شانس دیگر بهش یده ترلان خانم. قول میدهد دیگر تیم را ده نفره نکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

آخناتون ورژن ۲۰۱۷ که به آن بخیاتون هم میگویند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

داریم یواش یواش به روزهای حضور پرتعداد مجید بنی فاطمه در مطالبمان نزدیک میشویم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

دیروز در خبر ها آمده بود که حامد همایون رکورد بیشتر تعداد کنسرت
در ایران را شکسته است. با دیدن این تصویر به خوبی پی میبریم که چگونه به
این آمار دست پیدا کرده است. هر محیط مسقفی که صندلی کرایه ای در آن چیده
باشند و چند باند در گوشه و اطرافش باشد، در شمار کنسرت قرار میگیرد. مثلا همین دیشب در عروسی یکی از اقوام دی جی حامد کنسرت برگزار کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

شیرین بینا و نگین صدق گویا به همراه سایر اقوام و
دوستان در کنار شهرام شکوهی پس از تماشای کنسرت وی. شهرام برای حضور در این
کنسرت دیرش شده بود و خیلی عجله داشت که باعث شد اشتباهی مانتوی همسرش را بپوشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

از هز قشری فیلسوف داشتیم جز بوکسورِ فیلسوف که آن هم به لطف خدا جور شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

آقا رضا خوشتیپ نژاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

دانیال خان حکیمی در حال گشت و گذار در طبیعت وطن،
در کنار یکی از معدود تالاب هایی که به دلیل قصور مسئولان هنوز آب دارد.
وقتی تالاب انزلی با آن اقلیمِ بارانی و مرطوب را خشک میکنند قطعا این یکی از
دستشان در رفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

 جشنی به پاس سی و هفت سال عشق و زندگی مشترک مهوش وقاری و محسن قاضی مرادی. به افتخارِ این عشق و به سلامتی این دو هنرمند عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

 ممنون از پست آموزنده ات لیلا خانم. جای “خودنمایی” در کپشن تان بسیار خالی است. خودنمایی ای که همزمان ساعت طلای چند ده میلیونی، آیفون آخرین مدل، کیف چرم برند و عینک لاکچری را به نمایش میگذارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

آزاده خانم جسارتاً فقط روسری نبود، چادر هم بود. آن هم از سر کسی که مدام حجاب برتر را تبلیغ میکرد و آن را نردبانی برای خود قرار داده بود. بیخیال، در ضمن نوش جانتان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

عکسی جالب از پشت صحنه فیلم سینمایی “آتش و قداره” به کارگردانی محمد عرب که در مراحل پایانی ساخت آن است. با حضور محمدرضا شریفی نیا، هلیا امامی، محسن افشانی، مهران غفوریان و ارسلان قاسمی. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

مهتاب خانمِ سینما در مراسم اکران خصوصی فیلم “ماجان” به کارگردانی رحمان سیفی آزاد، از فیلم های خنثی جشنواره فیلم فجر سال گذشته که چنگی به دل نزد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

ماهایا پطروسیان پس از سال ها به پرده نقره ای بازخواهد گشت، با فیلم “لس آنجلس – تهران” ساخته تینا پاکروان که گریم مربوط به آن را میبینید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

خیلی تابلو است که اتفاقی پیمان معادی را دیده و تنها صحبتشان هم اجازه برای گرفتن عکس در کنارشان بوده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

سعید جان نظرت چیست که صحبت درباره سن را کنار گذاشته و با هم در مورد مقوله “اعتماد به نفس” صحبت کنیم؟

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

استاد امیر دژاکام در حال ژانگولربازی، در حالی که نگاهش به دوربین به خوبی خبر از سر درون و حس ندامت ایشان نسبت به فعل صورت گرفته میدهد. پرواز همای موجود در کپشن هم تزئینی است وگرنه آقای جعفرزاده احمدسرگورابی در عکس حضور ندارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

دورهمی سه نفره مریم امیرجلالی، فریبا کوثری و سیدجواد یحیوی در یک سفره خانه سنتی. فریبا خانم کانال تلگرام خود را در هم کپشن آورده است، بدون اطلاع از این موضوع که علامت @ فقط از آن تلگرام نیست و در هر شبکه اجتماعی که درج شود، ارجاع و لینکِ آن مربوط به آن شبکه اجتماعی میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

 خاطره بازی احمدرضا عابدزاده از دورانی که خیالمان از دروازه تیم ملی راحت بود و هر توپ درون چارچوب منجر به گل نمیشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

 گویا سهراب پورناظری در ترافیک مانده و مهدی پاکدل تا رسیدن سهراب قرار است زحمت ساز را بکشد.

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

 تا نسل انسان در زمین حضور دارد، هیچگاه عکس خیره به افق برچیده نخواهد شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

نیکی مظفری و کمند امیرسلیمانی در جشنی که به مناسبت روز ملی سینما برگزار شده بود. هنوز عکس های تکمیلی این جشن به دستمان نرسیده و انشاالله در مطلب فردا تقدیمتان خواهیم کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

نمایی بسته از غزل شاکری در کنار استاد حسین علیزاده در جشنی دیگر که در خانه سینما برگزار شده بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

هدیه خانم تهرانی در حاشیه جشنواره فیلم سلامت که بی سر و صدا در حال برگزار شدن است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

مجید مظفری در حال امضای پوستر مربوط به استاد سیروس ابراهیم زاده بازیگر پیشکسوت و تحصیل کرده سینما و تلویزیون کشورمان، مربوط به جشنی که در خانه سینما برگزار شده بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

امین تارخ در حاشیه همین جشن که در آن از چندی از بزرگان هنر کشورمان تقدیر شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

میترا حجار، آماده برای اول مهر و شروع مدارس.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

محمد نوازی در سال های نه چندان دور، وقتی که اوج خلاقیت عکاس های آن دوران در طراحی ژست را عملی میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

روز خوش سیامک عباسی در کنار بچه های مبتلا به سندروم داون. عزیزانی که بدون شک خوش قلب ترین و بی آزار ترین انسان های روی زمین هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

مراسم رونمایی از آقا مهراز، پسر دوم روناک یونسی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

فرزاد حسنی مجری قدیمی و کار بلد و البته هیجانی و پرحاشیه ی کشورمان دیروز وارد پنجمین دهه از زندگی اش شد. تبریک به فرزاد عزیز و آرزوی موفقیت برای او.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

حبیب رضایی، پرویز پرستویی و آزیتا موگویی در پشت صحنه نمایش “آیینه های رو به رو” در آخرین شب های اجرای خود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

 فریدون محرابی با این سلفی از خود اعلام کرده که مشغول به ورزش اسکواش است. من نمیدانم این همه ورزش خوب و آبرومند وجود دارد چرا این هنرمندان به این ورزش روی آورده اند؟! ورزشی که در آن انگار دو نفر که با هم قهر هستند دارند تنیس بازی میکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

ماجرای جالب همایون شجریان و رفیق بامرام و مَرد اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

بهنوش بختیاری، وقتی متوجه شد که وزیر بهداشت و رئیس جمهور از وی حرف شنوی دارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

این عکس نیکی خانم کریمی در حاشیه جشن خانه سینما پست آخر مطلب امروز ماست. تا فردا مراقب خودتان باشید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (538) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

فوتبالیست‌ها هم می‌توانند مجری ورزشی شوند!

حضور یک گزارشگر فوتبال در کلاس مربیگری اتفاقی بود که در روزهای اخیر هم باعث تعجب فوتبالیست‌های قدیمی حاضر در این کلاس شد و هم برای مردم و علاقه‌مندان به فوتبال جذاب بود. گزارشگری که در سال‌های اخیر توانسته خودش به‌عنوان پایه ثابت برنامه‌های ورزشی معرفی کند، با وجود طی‌کردن مدارج مربیگری به فکر نشستن روی نیمکت نیست و صرفا هدفش را بالابردن دانش خود در حوزه فوتبال می‌داند. به همین بهانه با محمدرضا احمدی که این روزها در کنار ستاره‌های سابق فوتبال ایران در کلاس مربیگری B شرکت می‌کند، همکلام شدیم.

فوتبالیست‌ها هم می‌توانند مجری ورزشی شوند! 

شما چه زمانی مدرک C گرفته بودید که حالا موفق به حضور در کلاس B شدید؟

شاید از تمام کسانی که این روزها در کلاس B شرکت می‌کنند، قدیمی‌تر باشم! من سال‌های زیادی است که دنبال کلاس‌های مربیگری هستم. ۶‌سال قبل مدرک C را گرفتم و حالا هم فرصتی شد تا در کلاس B در کنار بزرگان فوتبال شرکت کنم.

دلیل این‌که فاصله زیادی بین این ٢ دوره افتاد، چه بود؟

راستش را بخواهید، هم خودم درگیر کار بودم و هم چندباری درخواست دادم که رد شد. در این مدت المپیک، بازی‌های آسیایی و مسابقات یورو انجام شد که مرا خیلی درگیر خودش کرده بود. از طرفی مسئولان فدراسیون می‌گفتند؛ بازیکنان ملی‌پوش و لیگ برتری درخواست‌های زیادی دادند و اولویت با آنهاست. شاید کم‌لطفی هم کردند اما حالا این فرصت پیش آمده که من جزو ٢۴نفر کلاس مربیگری B باشم.

تابه‌حال تجربه مربیگری هم داشته‌اید؟

بله، من برای این‌که مدرک C را بگیرم، با کمک برخی از دوستانم در دسته یک تهران و لیگ آسیا ویژن فعالیت کردم. البته تجربه مربیگری حرفه‌ای ندارم و فقط برای این‌که باید برای گرفتن مدرک C و ورود به کلاس B در یک تیم مربیگری می‌کردم، چنین اتفاقی رخ داد و تجربه خوبی هم بود.

این سوال در ذهن خیلی‌ها نقش بسته که انگیزه محمدرضا احمدی از حضور در این کلاس‌ها چیست؟

مهمترین و البته می‌توانم بگویم تنها هدفم بالابردن اطلاعات فوتبالی و سطح فنی خودم است که می‌تواند در بحث گزارش فوتبال به کمکم بیاید. ما کارشناسان زیادی را به برنامه دعوت می‌کنیم که با آنها بحث فنی انجام می‌دهیم. شاید با بالابردن دانش خودم بتوانم سوالات بهتر و فنی‌تری بپرسم. مطمئنم که از اطلاعاتی که در این کلاس‌ها به دست می‌آورم، می‌توانم در گزارشم استفاده کنم.

پس احتمال ندارد یک روز مربی یک تیم حرفه‌ای فوتبال شوید؟

بعید می‌دانم اصلا مربیگری با روحیات من سازگار باشد. با توجه به شرایطی که فوتبال ما دارد و حاشیه‌هایی که هست، من نمی‌توانم حتی به این موضوع فکر کنم. شاید از حوصله من خارج باشد که روی نیمکت یک تیم بنشینم و مربی باشم.

واکنش بازیکنان سابق فوتبال ایران که در این کلاس هستند، نسبت به حضور شما چه بود؟

خیلی برایشان جذاب بود. وقتی روز اول به محل این کلاس رفتم، همه فکر می‌کردند رفتم از آنها گزارش تهیه کنم. کلاس ما هم ساعت ۶ صبح آغاز می‌شود و تعجب کرده بودند که چرا آن‌موقع برای تهیه گزارش رفته‌ام. وقتی فهمیدند که من ۶‌سال قبل مدرک C مربیگری را گرفتم، برایشان جالب‌تر هم شد. البته به همه دوستان فوتبالی حاضر در این کلاس هم گفتم که محمدرضا احمدی کارش چیز دیگری است و اگر در این کلاس‌ها شرکت می‌کنم، صرفا برای بالابردن اطلاعات خودم است.

شاید حضور علی کریمی در این کلاس هم برای شما جذاب باشد؟

علی آقا که فوق‌العاده دوست‌داشتنی است. او به من لطف دارد و چیزهای زیادی از او یاد می‌گیرم. به جز علی کریمی نفرات دیگری مثل محسن خلیلی، جواد کاظمیان، فرزاد آشوبی و… هم در این کلاس هستند و از همنشینی با آنها لذت می‌برم. به خودشان هم گفتم که در این چند روز هر صحبتی مطرح می‌شود، برای من آموزنده است. البته با هم فوتبال هم بازی کردیم که خیلی برای من جذاب‌تر بود. بدون ‌شک نه‌تنها در ایران،‌ بلکه در تمام دنیا خیلی از افراد هستند که دوست دارند با علی کریمی هم‌بازی شوند.

از میان گزارشگرهای خارجی کسی را سراغ داری که به سمت مربیگری رفته باشد؟

شاید بیشتر این موضوع را شاهد بودیم فوتبالیست‌هایی وجود داشتند که به سمت اجرای برنامه‌های ورزشی و گزارشگری آمده باشند. بدون ‌شک «گری لینه‌کر» مشهورترین آنهاست که برنامه‌اش در انگلستان طرفداران زیادی دارد. او هم در ابتدا فوتبالیست بوده و سپس وارد عرصه اجرا شده است. البته فکر نمی‌کنم مشکلی وجود داشته باشد که یک گزارشگر هم به سمت مربیگری برود و فوتبالیست‌ها به سمت اجرا بیایند.

فوتبالیست‌ها هم می‌توانند مجری ورزشی شوند! 

از میان همکلاسی‌های فعلی‌تان کسی هست که توانایی اجرا داشته باشد؟

بله، محسن خلیلی خیلی خوب و مسلط صحبت می‌کند. حتی جواد کاظمیان نیز این توانایی را دارد. به ‌نظرم خیلی از فوتبالیست‌های ما می‌توانند در این مسیر حرکت کنند و به سمت اجرای برنامه‌های ورزشی بیایند. من در این سال‌هایی که در رسانه ملی و به‌ویژه برنامه تخصصی گزارش ورزشی با اعتماد آقای ذکایی کار می‌کنم، با فوتبالیست‌های زیادی در ارتباط بودم که به‌عنوان کارشناس به برنامه ما دعوت شدند. ما حساسیت زیادی برای دعوت از یک کارشناس به خرج می‌دهیم و اتاق فکری برای این کار داریم.

شاید می‌توانم بگویم تعداد نفراتی که دانش بالایی داشته باشند و اطلاعات خود را به‌ویژه در بخش فوتبال خارجی به‌روز کنند، انگشت‌شمار است. به ‌خاطر همین است که به جوان‌ترها همیشه می‌گویم بیشتر مطالعه کنید. امیدوارم فوتبالیست‌هایی که واقعا توانایی خوبی در اجرا دارند، به این سمت بیایند و بخشی از کار را برعهده بگیرند. این کار باعث می‌شود سطح برنامه‌های تلویزیونی هم بالاتر برود، چون این چهره‌های مشهور فوتبال هم طرفداران خودشان را دارند.


منبع: برترینها

بروس لی؛ رزمی کار، بازیگر، شاعر و فیلسوف دوست داشتنی

همه ی ما بروس لی را می شناسیم و از او به عنوان یک رزمی کار بزرگ، بازیگر و کارگردانی خوش سلیقه و با استعداد یاد می کنیم که انقلابی را در هر دو حوزه بپا کرد. بدون شک وی در طول عمر کوتاه خود تاثیر زیادی بر روی جامعه ی خود گذاشت و شاید مرگ او را ضربه ی بزرگی به سینمای رزمی و ورزش های رزمی در کل دانست.

همه از قابلیت ها و استعدادهای او سخن می گویند، از شیوه ی خاص صحبت کردنش، از غرور خاصش، از حرکات رزمی خارق العاده اش، از شنا رفتن روی یک انگشتش، از ماهیچه های همچون سنگش، از قدرت باور نکردنی ضرباتش، از سبک جدید رزمی اش و از مرگ نابهنگام و متاثر کننده اش. اما چیزهای دیگری نیز در مورد این اعجوبه ی هنگ کنگی وجود دارد که ممکن است کمتر در مورد آن ها شنیده باشید.

۱- بروس لی در هیچ یک از سبک های رسمی ورزش های رزمی به درجه ی استادی نرسید

هر آن چه که در مورد بروس لی؛ رزمی کار، بازیگر، شاعر و فیلسوف دوست داشتنی نمی دانستید 
از هر کس که در مورد بروس لی بپرسید بدون شک خواهد گفت که بروس لی استاد مسلم ورزش های رزمی بوده است. شاید برخی بگویند که او استاد کونگ فو بوده است اما واقعیت کمی متفاوت خواهد بود و آن این است که وی هیچ گاه در هیچ رشته ی رسمی ورزش های رزمی به درجه ی استادی نرسید. این بدان معنا نیست که او در ورزش های رزمی مهارت نداشت یا این که نمی توانست هر کسی که به او تعرض می کرد را با حرکات رزمی خود از پای درآورد بلکه سخن اصلی این است که وی از یک روش خاص و مشخص برای این کار استفاده نمی کرد و از روش های ترکیبی که خود ابداع کرده بود استفاده می نمود.

گفته می شود که بروس لی تنها در یک مبارزه و آن هم در سن ۱۴ سالگی شکست خورده است. در آن دوران وی اموزش رزمی خاصی ندیده بود اما این تجربه ی تلخ باعث شد که نیاز به یادگیری فنون دفاع شخصی را در خود حس کند. این موضوع باعث شد که وی در سال ۱۹۵۷ تحت آموزش یک استاد رزمی به نام «ایپ من» (Yip Man) قرار گیرد که به او ورزش رزمی «وینگ چون» را آموخت و بروس لی در این ورزش بیش از هر ورزش رزمی دیگری به مقام استادی نزدیک شد. اما چرا بروس لی بزرگ هیچ گاه به صورت رسمی به مقام استادی در یک ورزش رزمی دست نیافت؟ شاید علت این موضوع به دلیل مشکلات نسبی و نژادی او بوده باشد.

 هر آن چه که در مورد بروس لی؛ رزمی کار، بازیگر، شاعر و فیلسوف دوست داشتنی نمی دانستید
لی کار سختی برای پیدا کردن یک استاد خوب داشت زیرا چینی ها معمولاً تمایلی به آموزش هنرهای رزمی به افراد خارجی ندارند و مادر بروس لی نیز نیمی چینی و نیمی قفقازی بود که از نظر بسیاری از چینی ها برای امتناع از آموزش دادن ورزش های رزمی به بروس لی کافی بود. به همین دلیل بروس لی مستقیماً توسط ایپ من که ابداع کننده و استاد ورزش رزمی وینگ چون بود آموزش دید که به شدت او را تحت تاثیر قرار داد. اما قبل از آن که لی بتواند فنون رزمی وینگ چون را به طور کامل بیاموزد به ایالات متحده مهاجرت کرد تا درسش را ادامه دهد.

او در سال ۱۹۵۹ در سیاتل ساکن شد و سپس سال بعد برای حضور در دانشگاه به مینه سوتا نقل مکان کرد. بروس لی پس از ترک هنگ کنگ ورزش های رزمی را رها نکرد اما آموزش فنون وینگ چون دیگر برای او به پایان رسیده بود و بدین ترتیب وی نتوانست در این رشته ی رزمی به مقام استادی دست یابد.

۲-بروس لی سبک رزمی خاص خود را ابداع کرد

هر آن چه که در مورد بروس لی؛ رزمی کار، بازیگر، شاعر و فیلسوف دوست داشتنی نمی دانستید 

بروس لی پس از ترک هنگ کنگ به آموزش فرم رزمی خاص خود پرداخت. اساس فرم رزمی او بر مبنای آموزش های ایپ من و ورزش وینگ چون بود اما او سبک جدید خود را «جون فان گانگ فو» (Jun Fan Gung Fu) می نامید که به معنای سبک کونگ فوی بروس لی بود. بروس انسانی بسیار فروتن و با نزاکت بود. وی اولین مرکز آموزش های رزمی خود را در شهر سیاتل با نام «موسسه جون فان گانگ فو لی» تاسیس کرد. وی همچنان به توسعه سبک خاص خود ادامه داد تا این که در سال ۱۹۶۷ اعلام کرد که سبک «جیت کان دو» (Jeet Kune Do) را به وجود آورده است.

 هر آن چه که در مورد بروس لی؛ رزمی کار، بازیگر، شاعر و فیلسوف دوست داشتنی نمی دانستید
این سبک را بروس پس از مبارزه با وونگ جک من در سال ۱۹۶۴ خلق کرد، مبارزه ای که به دلیل اصرار بروس به آموزش ورزش های رزمی به افراد غیرچینی رخ داد. این مبارزه ۲۰ دقیقه به طول کشید و بروس پس از مدتی تفکر به این نتیجه رسید که بسیار طولانی بوده و سبک کونگ فویی که او کار می کند بیشتر رسمی است تا کاربردی. این موضوع باعث شکل گیری جیت کان دو شد، سیستمی از مبارزه که سخت گیری های فرم های رزمی رسمی و شناخته شده قبلی را نداشت و بیشتر بر کاربردی بودن، انعطاف، کارآیی، سرعت و فیزیک تاکید می کرد. لی از قبل رژیم فیزیکی خود را تدوین کرده بود به نحوی که وی را از لحاظ قدرت بدنی به یک ابرقهرمان نزدیک می کرد. تناسب اندام و رژیم غذایی درست به جزیی جدایی ناپذیر و اصلی در روش های آموزشی او تبدیل شد و بدین ترتیب وی جیت کان دو را یک سبک رزمی جدید نامید.

وی سبک خود را «سبکی بدون سبک» می نامید که به اجتناب از رویکرد رسمی و فرمولی در آموزش ها اشاره می کرد. سبک وی ترکیبی از شمشیرزنی، بوکس غربی و ئینگ چون بود. جالب این که به لطف تاثیرات و آموزش های بروس لی، سبک جیت کان دو هنوز هم آموزش داده می شود که در میان شاگردان سرشناس این سبک می تواند به براندون لی (پسر درگذشته بروس)، کریم عبدالجبار، لیدی گاگا و نیکلاس کیج اشاره کرد.

 
۳- بروس در کودکی بازیگر بود و قبل از سن ۱۸ سالگی در ۲۰ فیلم در هنگ کنگ ایفای نقش کرد

 هر آن چه که در مورد بروس لی؛ رزمی کار، بازیگر، شاعر و فیلسوف دوست داشتنی نمی دانستید
سخت است کسی را پیدا کنید که با فیلم های بروس لی مانند «اژدها وارد می شود» (Enter the Dragon) آشنا نباشد اما اکثر افراد از کارهای متعدد سینمایی او قبل از رسیدن به شهرت جهانی بی اطلاعند. بروس لی از همان کودکی و حتی در سن سه ماهگی نیز در دنیای سینما حضور داشت. در سال ۱۹۴۱ وی نقش یک نوزاد چینی را در فیلم «دختر دروازه طلایی» (Golden Gate Girl) بازی کرد، البته اگر بتوان حضور او را بازی دانست! وی تا سن ۶ سالگی کار خاصی در این حوزه انجام نداد تا این که در فیلمی با عنوان «شروع یک پسربچه» (The Beginning of a Boy) بار دیگر کار خود را از نو آغاز نمود.

وقتی که به سن ۱۸ سالگی رسید، بروس در ۲۰ فیلم بازی کرده و آخرین بازی او در نقش یک پسربچه در سال ۱۹۶۰ و در فیلم «یتیم» (The Orphan) بود. بسیاری از کارهای دوران نوجوانی او در خارج از چین و هنگ کنگ شناخته شده نیستند اما در این کشورها همه بروس را قبل از رسیدن به شهرت جهانی نیز می شناختند. شاید پیدا کردن فیلم های آن دوران بروس لی کمی دشوار باشد اما غیرممکن نیست.

۴- بروس لی سبک مشت زنی موسوم به «ضربه ی یک اینچی» را مرسوم کرد که در فیلم دوم «بیل را بکش» نیز مورد استفاده قرار گرفت

شاید صحنه ای در فیلم «بیل را بکش: نسخه دوم» (Kill Bill: Volume 2) را به یاد داشته باشید که اما تورمن زنده در زیر خاک دفن شده و با روش ضربه ی مشت یک اینچی خود را از داخل تابوت بیرون می کشد. بسیاری از افراد چنین چیزی را مانند یک اتفاق غیرممکن که تنها در فیلم ها رخ می دهد نگاه می کنند اما این روش همان چیزی بود که بروس لی خلق کرده و بارها آن را به نمایش گذاشته بود. در واقع بروس روبروی یک داوطلب می ایستاد و یک صفحه ی محافظ روی سینه ی شخص قرار می گرفت. سپس بروس مشتش را برای آماده شدن به منظور وارد کردن ضربه ی مشت روی سینه ی داوطلب قرار می داد.

سپس در یک چشم به هم زدن بروس لی انگشت های خود را بسته و حالت دستش را به یک مشت گره کرده تغییر می داد و سپس با تمام قدرت از همان فاصله ضربه ی خود را به سینه شخص وارد می کرد. ضربه ی او گاه چنان قدرت مند بود که شخص را روی صندلی پشت او پرت می کرد و صندلی نیز چند متر به عقب حرکت می کرد. بر اساس مطالعات محققان دانشگاه استنفورد مشخص شد که بروس در واقع در هنگام ضربه از قدرت پاهایش و نحوه ی قرار گرفتن آن ها برای باز کردن زانوهایش استفاده می کند که این موضوع شانه های او را به سمت جلو متمایل می سازد. در واقع او قدرت تمام بدنش و شاید تمامی قدرتی که در درون خود داشت را در یک ضربه ی مشت به حرکت وامی داشت. لی به سرعت مشتش را عقب می کشید که زمان تماس را به شدت کاهش می داد. این موضوع باعث فشرده شدن و تمرکز قدرت ضربه مشت می شد و شدت مشت را بیشتر می کرد.

 
۵- بروس لی یک شاعر و فیلسوف بی نظیر بود

 هر آن چه که در مورد بروس لی؛ رزمی کار، بازیگر، شاعر و فیلسوف دوست داشتنی نمی دانستید
شاید به سختی بتوان شخصی مانند بروس لی را در مقام یک شاعر یا فیلسوف دید اما وی دقیقاً فیلسوفی متفکر و شاعری چیره دست بود. وی در دوران مدرسه فلسفه و شعر خوانده بود و حتی نوشته هایی نیز در این دو زمینه به چاپ رساند. وقتی که در دانشگاه واشنگتن درس می خواند، تمرکز خود را بر روی فلسفه ی آسیا و غرب قرار داد که عناصری از جیدو، بودیسم،تائویسم و آموزه های کریشنامورتی را در بر می گرفت. این مطالعات به او کمک کرد که خود را بیشتر بشناسد و در واقع نقش مهمی در شکل گیری سبک رزمی او به عنوان شیوه ای برای ابراز فلسفه ی شخصی او و نه یک ورزش رزمی و خشن داشت.

درک او از فلسفه به بروس کمک کرد که عشقش به شعر و شاعری را نیز توسعه دهد که از آن برای نشان دادن احساساتش استفاده می کرد. بیشتر آثار و اشعار او توسط جان لیتل ویرایش و چاپ شد که اشعار وی را چنین توصیف کرده است: «با توجه به استانداردهای آمریکایی، نسبتاً تاریک- انعکاس دهنده عمق ذات انسان و کمتر عیان شده بود… بسیاری از آن ها تمایل بازگشت به ماهیت زودگذر بودن زندگی, عشق و علاقه به خواستن دیوانه وار انسان را منعکس می کرد». بروس لی به شدت به خواندن کتاب علاقه داشت و کتابخانه ی بزرگی در خانه ی خود داشت. در زمان مرگ، در کتابخانه ی بروس لی بیش از ۲٫۵۰۰ جلد کتاب وجود داشت که بسیاری از آن ها بر روی فنون رزمی و فلسفه تمرکز داشتند.

هر آن چه که در مورد بروس لی؛ رزمی کار، بازیگر، شاعر و فیلسوف دوست داشتنی نمی دانستید 

مدت کوتاهی قبل از مرگ، بروس مقاله ای با عنوان «در فرآیند درونی خودم» (In My Own Process) نوشت که نقش خودش در دنیا را تشریح می کرد. وی در این مقاله چنین گفته است:” من همیشه رزمی کار بودن را انتخاب کرده ام و بازیگری را نیز به عنوان شغلم برگزیده ام. اما بالاتر از همه این ها امیدوار بودم که بتوانم خودم را به عنوان یک هنرمند در عرصه زندگی کردن در این مسیر نشان دهم”.

۶- حرکات بروس لی چنان سریع بود که ثبت کردن آن ها را برای دوربین ها مشکل می کرد

بروس لی در زمینه ی سرعت حرکات یک افسانه بود به نحوی که سرعت حرکات او قوانین منطق، فیزیک و حتی قوانین طبیعت را نیز به چالش می کشید. این سرعت باورنکردنی در حرکات از رعایت کردن رژیم غذایی خاص خود و تناسب اندامش نشأت می گرفت که باعث شده بود بدن او نماد واقعی بی نقصی باشد. ضربات او چنان سریع بود که کسی نمی توانست در مقابل آن ها عکس العملی نشان دهد و هیچ کس نتوانست ضربات او را خنثی کند. حتی سرعت ضربات او چنان بالا بود که دوربین ها نیز نمی توانستند به خوبی آن را شکار کنند.

در واقع وی در واقعیت چنان سریع ضربات و حرکات خود را به نمایش می گذاشت که در فیلم هایش دیگر لازم نبود تمهیداتی را برای سریع نشان دادن او اندیشیده و کمی سرعت پخش فیلم را بالا ببرند. در کمال ناباوری وی چنان سریع بود که مجبور می شد در برخی از صحنه ها ضربات خود را آهسته تر اجرا کند تا برای مخاطب باورپذیر باشند.

۷- بروس لی در ایالات متحده تنها ۵ فیلم ساخت که یکی از آن ها نیز بعد از مرگش منتشر شد

 هر آن چه که در مورد بروس لی؛ رزمی کار، بازیگر، شاعر و فیلسوف دوست داشتنی نمی دانستید

شاید برخی وی را به خاطر نقش کاتو در فیلم «زنبور سبز» (The Green Hornet) به یاد بیاورند اما اکثر مردم او را به خاطر نقش های اولش در فیلم هایی مانند «اژدها وارد می شود» و «مشت خشم» (Fist of Fury) می شناسند. تا مرگش در سن ۳۲ سالگی، بروس لی تنها در ۵ فیلم بزرگ ساخته شده در ایالات متحده بازی کرده بود. در اولین فیلمش با عنوان «مارلو» (Marlowe) که توسط کمپانی های فیلمسازی آمریکایی ساخته شد وی نقش اصلی نداشت و برای اولین بار در فیلم «رییس بزرگ» (The Big Boss) نقش اصلی را بر عهده گرفت.

 هر آن چه که در مورد بروس لی؛ رزمی کار، بازیگر، شاعر و فیلسوف دوست داشتنی نمی دانستید

پس از این فیلم وی در سه فیلم موفق دیگر با عناوین «مشت خشم»،  «راه اژدها» (The Way of the Dragon) و «اژدها وارد می شود» که شناخته شده تر و موفق تر از همه بود بازی کرد. در کمال ناباوری، بروس لی آن قدر زنده نماند که موفقیت فیلم «اژدها وارد می شود» را ببیند و مدت کوتاهی پس از اتمام فیلم برداری درگذشت. این فیلم چنان موفق و پر سر و صدا بود که موجی از علاقه به دنیای کونگ فو و ورزش های رزمی را در میان مردم کشورهای غربی به راه انداخت و باعث شکوفایی فیلم های رزمی تاثیر گرفته از فیلم های چینی شد.

۸- بروس لی پس از مصرف داروهایی که برای سردردهایش به دلیل حساسیت شدید به داروهای مُسکن برای وی تجویز شده بود در گذشت

 
مرگ بروس لی چنان تراژیک و غیرمنتظره بود که همه ی دنیا را در شوک فرو برد. مغز او به دلیل حساسیت شدید به داروی مپروبامات به مقدار زیادی متورم شده بود (افزایش حجم به میزان ۱۳ درصد). برای شخصی که تمام زندگی اش به ورزش های رزمی، داشتن رژیم غذایی مناسب و انجام تمرینات تناسب اندام مبادرت ورزیده بود مرگ در اثر یک قرص کوچک خنده دار به نظر می رسد به همین دلیل هنوز هم هستند کسانی که دلیل مرگ او را باور نداشته و آن را یک توطئه می دانند. با این وجود علت مرگ او به طور قطعی «تورم مغزی» تشخیص داده شد. ناخوشایند تر این که اگر کمی زودتر بروس لی به پزشک مراجعه می کرد تورم مغزی او به سادگی درمان می شد.


منبع: برترینها

مهره های اصلی شطرنج سینمای ایران

روزنامه هفت صبح – احمد رنجبر: سینمای ایران در هر دوره شاهد مردانی بانفوذ و صاحب قدرت بوده؛ حالا سکان دست چه کسانی است؟ در این مطلب توضیح داده ایم، چهره های تاثیرگذار چه کسانی هستند و چطور به جایگاه کنونی رسیده اند.

سینما هم مثل هر حرفه دیگری، یک عده پیش قراول دارد که فکر، سیاست و نظرشان روی کلیت سینما اثر مستقیم می گذارد. آن ها یا خودشان خواسته اند در صف اول بایستند یا استعدادشان آن ها را (خواسته یا ناخواسته) به چنین مرتبتی رسانده. نتیجه اینکه تاثیر آن ها بر سینما غیرقابل انکار است. مثلا اصغر فرهادی، ابراهیم حاتمی کیا، پیمان قاسم خانی، محمدرضا گلزار، رضا عطاران و شهاب حسینی درخشیده اند، محبوب شده اند و حالا اثرشان مورد توجه است، نام آن ها به فیلم ها اعتبار می دهد و یا گیشه شان را تضمین می کند.

به واسطه چنین اعتباری است که مثلا شهاب حسینی می تواند به مقوله انتخاب بازیگران ورود کند و به کارگردان پیشنهاد دهد، چه کسی مناسب چه نقشی است. یا ابراهیم حاتمی کیا گزینه اول فیلم های استراتژیک باشد. از آن سو برخی می خواهند در صف اول بایستند. نمونه تازه اش احسان محمدحسنی، مدیرعامل سازمان اوج است که نگاه ها را به سمت خود گردانده و کارگردان های صاحب نام امیدشان برای فرجام فیلم ها را او و اوج می دانند. در این نوشتار درباره ۲۰ مرد متنفذ این روزهای سینمای ایران نوشته ایم.

۱٫ علی سرتیپی؛ تهیه کننده و پخش کننده

آغاز قدرت نمایی: نام سرتیپی با فیلم های مهم دو دهه اخیر سینمای ایران پیوند خورده. او مدیرعامل فیلمیران است که پخش فیلم های مهم را برعهده دارد. سرتیپی پیش از آن که به شکل تخصصی وارد حوزه پخش فیلم شود، چند فیلم بازی و تهیه کرده بود و با میلاد فیلم همکاری داشت.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

چطور قدرتمند شد: به استناد سایت فیلمیران، این موسسه در اواخر سال ۱۳۸۳ با ادغام امور پخش سه شرکت فیلمسازان جوان به مدیرعاملی سیدغلامرضا موسوی، میلادفیلم به مدیرعاملی رسول صدرعاملی و آفتاب نگاران به مدیر عاملی محمدرضا تخت کشیان، راه اندازی شد. صاحبان این سه شرکت تصمیم گرفتند  علی سرتیپی را به عنوان مدیرعامل فیلمیران انتخاب کنند. تجمیع قدرت سه شرکت و نیز استفاده سرتیپی از شیوه های به روز و کارآمد پخش باعث شد، فیلمیران خیلی زود تبدیل به معتبرترین موسسه پخش در کشور شود. حالا اولویت فیملسازان طیف های مختلف، همکاری با علی سرتیپی است.

وضعیت کنونی: حالا بیش از یک دهه است که فیلمیران در زمینه پخش فیلم یکه تازی می کند. محض نمونه اشاره می کنیم به «نهنگ ۲»، «ساعت ۵ عصر» و «رگ خواب» که جزو پرفروش ها هستند و فیلمیران پخش آن ها را برعهده دارد. علی سرتیپی رییس کانون پخش کنندگان هم هست و این یعنی قدرت او بیش از پیش شده است.


۲٫ احسان محمدحسنی؛ مدیرعامل اوج

آغاز قدرت نمایی: سازمان هنری رسانه ای اوج از سال ۱۳۹۰ فعالیتش را شروع کرد اما تولیداتی مثل «زیباتر از زندگی» قدرت فراگیرکردن نام این سازمان و مدیرعامل آن احسان محمدحسنی را نداشتند. آغاز قدرت نمایی اوج به سال ۹۴ بر می گردد که سرمایه گذار «بادیگارد» حاتمی کیا شد.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

چطور قدرتمند شد: درخشش «بادیگارد» و البته «ایستاده در غبار» نگاه های را به سمت اوج خیره کرد. اتفاقات دیگر مثل انتشار موزیک ویدئو با ترانه یغما گلرویی بر فراگیر شدن نام این سازمان تاثیر داشت و کمی بعد سرمایه گذاری بر «پایتخت ۵» و ساخت فیلم بیگ پروداکشن «به وقت شام» نشان داد، اوج در اوج قدرت است.

وضعیت کنونی: هفته پیش محمدحسنی نشستی رسانه ای داشت و اعلام کرد اوج علاوه بر «به وقت شام» ابراهیم حاتمی کیا، چهار فیلم دیگر در دستور ساخت دارد: «تنگه ابوغریب» بهرام توکلی، «توهم توطئه» احمدرضا معتمدی، «نائله» اصغر عباسی و «طیب خان» مسعود ده نمکی. علاوه بر این، اوج از بدو شروع فعالیت، خوراک برخی شبکه های تلویزیون از جمله پویا و امید را تامین می کند. از آن سو  دایره فعالیت های محمدحسنی گسترش یافته؛ او با حفظ سمت مدیرعامل بنیاد روایت فتح و مسئول بسیج هنرمندان است تا این گونه هم افزایی میان سه تشکل فرهنگی بیشتر شود. از این به بعد نام پروژه های استراتژیک با اوج گره خواهدخورد.


۳٫ ابراهیم حاتمی کیا؛ کارگردان

آغاز قدرت نمایی: از دومین فیلم بلندش یعنی «دیده بان» به چشم آمد؛ «مهاجر» و «وصل نیکان» وجاهت ابراهیم حاتمی کیا را بیشتر کردند و «از کرخه تار این» نشان داد او «واقعا» قرار است جنگ را طور دیگری ببیند.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

چطور قدرتمند شد: فریادهای حاتمی کیا در «برج مینو» و «بوی پیراهن یوسف» هم خریدار داشت و در «آژانس شیشه ای» رویی دیگر از این فیلمساز نمایان شد و او شد اپوزسیون دلسوز. حالا حاتمی کیا محبوب خاص و عام و چپ و راست است اما خودش سعی می کند زیر پرچم جناحی خاص قرار نگیرد. در این بیست سال کارنامه او فراز و فرود زیاد داشته اما شمایل حاتمی کیا ورای شناسنامه کاری اش قرار می گیرد. آنقدر وجاهت (قدرت) دارد که مثلا وقتی برنامه می نویسد و از «شیار ۱۴۳» تعریف می کند، سرنوشت فیلم در جشنواره عوض می شود. یا وقتی مصاحبه می کند و از سال ۸۸ می گوید تا مدت ها حرفش تیتر اول رسانه ها است. حتی دلسوزی تهدیدوارش خطاب به رییس وقت سازمان سینمایی به خاطر دیدگاه کیارستمی درباره جنگ، فیلمساز فقید جهانی را در منگنه قرار می دهد.

وضعیت کنونی: حاتمی کیا به جایگاهی رسیده که سازمان متمول اوج، فیلم هایی استراتژیک همچون «بادیگارد» و «به وقت شام» را با طیب خاطر به او می سپارد.


۴٫ رضا عطاران؛ بازیگر

آغاز قدرت نمایی: در تلویزیون به محبوبیت رسیده بود اما در سینما طول کشید تا نام رضا عطاران متضمن گیشه شود. او در سال ۱۳۸۴ برای اولین بار نقش اصلی را بازی کرد و استارت ستاره شدنش با «هوو»ی علیرضا داودنژاد زده شد. با این حال چند سال طول کشید تا عطاران محبوب مخاطبان سینما شود.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

چطور قدرتمند شد: سال ۸۹ اوج گیری عطاران در سینما است؛ بازی اش در «ورود آقایان ممنوع» و «اسب حیوان نجیبی است» به دل نشست و پس از آن با حضورش توانست فیلم ضعیف «اخلاقتو خوب کن» را در گیشه نجات دهد. سال ۹۰ اولین فیلمش «خوابم می آد» را ساخت که به رغم کیفیت نه چندان قابل دفاع، گیشه موفقی داشت. محبوبیت عطاران تداوم داشت تا جایی که فیلم تلخ «کلاشینکف» به خاطر اسم عطاران جزو پرفروش های سال قرار گفت. از اینجا به بعد تهیه کنندگان برای تضمین گیشه فیلم شان سراغ عطاران می رفتند آن هم در روزهایی که سینما سوت و کور بود و این گونه ارزش این بازیگر بیشتر به چشم می آمد.

وضعیت کنونی: به جز یکی، دو فیلم مثل «آب نبات چوبی» هرچه بازی کند، گیشه دارد. فیلم ضعیفی چون «من سالوادور نیستم» به خاطر رضا عطاران به فروش خیره کننده ۱۴ میلیاردی می رسد و بخشی از فروش بالای ۲۰ میلیارد تومانی «نهنگ ۲» را باید به پای نام او نوشت.


۵٫ اصغر فرهادی؛ کارگردان

آغاز قدرت نمایی: نشانه های استعداد اصغر فرهادی در سریال ها و فیلم هایش به چشم آمد. اما «چهارشنبه سوری» آغاز رسمی خوش نقشی او در سینما است. این فیلم در جشنواره بیست و چهارم فجر سیمرغ بهترین کارگردان، نقش اول زن، تدوین و فیلم برگزیده مردم را به دست آورد.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

چطور قدرتمند شد: فرهادی کمی دست نگه داشت و با فاصله سه ساله سراغ «درباره الی…» رفت. فیلم محبوب خاص و عام شد و در جشنواره های جهانی مورد توجه قرار گرفت که خرس نقره ای جشنواره برلین و جایزه ویژه آسیاپاسفیک سرآمد آن هاست. شمار جایزه های فیلم بعدی فرهادی «جدایی نادر از سیمین» رشک برانگیز است و کسی اولین جایزه اسکار ایران را فراموش نمی کند. درخشش «گذشته» هرگز به پای «جدایی…» نمی رسد ولی از یاد نمی بریم فرهادی این فیلم را در فرانسه و با حضور خانم برنیس بژو ساخت. موفقیت فرهادی تمامی ندارد؛ او با «فروشنده» جایزه بهترین فیلمنامه جشنواره کن و دومین اسکار را گرفت.

وضعیت کنونی: فرهادی چهره ای محبوب میان مردم سینمادوست ایران است و آن طرف هم کیا و بیایی دارد؛ بازیگران بزرگی چون خاویر باردم و پنه لوپه کروز با افتخار در فیلمش بازی می کنند و بازیگران ایرانی آرزوی حضور جلوی دوربینش را دارند. او یک سلبریتی به تمام معنا است که حرفش به سرعت جریان ساز می شود.


۶٫ شهاب حسینی؛ بازیگر

آغاز قدرت نمایی: حدود هفت سال در سینما حضور داشت و به رغم نقش های موفق، همچنان به خوش نقشی هایش در سریال هایی چون «مدار صفردرجه» آدرس داده می شد. همکاری با اصغر فرهادی در فیلم «درباره الی…» جنس دیگری از توانایی شهاب حسینی روی پرده سینما را عیان کرد که از قضا همزمان با «سوپراستار» در جشنواره فجر قضاوت شد و چه اتفاقی بهتر از این.

مهره های اصلی شطرنج سینما

چطور قدرتمند شد: دو سال بعد از «درباره الی…» نقش حجت «جدای نادر از سیمین» حکم تیک آف را برای حسینی داشت. او در فاصله «جدایی…» و «فروشنده» نقش بد کم نداشته اما همگی زیر سایه جایزه معتبر جشنواره کن مانده اند. شهاب حسنی آنقدر محبوب است که حتی به عنوان قطب منفی سریال «شهرزاد» غالبا حق را به او می دهند و خواهان وصال شهرزاد با او هستند.

وضعیت کنونی: شهاب حسینی هم بازیگر توانمندی است و هم حضورش در فیلم و سریال ها به فروش آن ها کمک می کند. نام این بازیگر تبدیل به برند شده و فیلم ها را صاحب وجاهت می کند. و این را هم بشنوید که شهاب حسینی از معدود بازیگرانی است که غالب کارگردان ها پذیرفته اند او می تواند در انتخاب ترکیب بازیگرها نظر دهد و بگوید چه کسی باشد و چه کسی نه.


۷٫ منوچهر محمدی؛ تهیه کننده

آغاز قدرت نمایی: «زیر نور ماه» به خاطر سوژه حساسش که درباره روحانیت است، نام منوچهر محمدی را به عنوان تهیه کننده ای جسور سر زبان ها انداخت. به ویژه اینکه ایده فیلم را خودش به سیدرضا میرکریمی داد و سهم او از ساخت فیلم بیش از یک تهیه کننده است.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

چطور قدرتمند شد: محمدی بعد از «زیر نور ماه» بلافاصله ایده ساخت «مارمولک» را عملیاتی کرد؛ فیلمی که با زبان مطایبه قصد دارد میان روحانیت واقعی مرز بکشد. او سال ها بعد ایده «طلا و مس» را به همایون اسعدیان پیشنهاد کرد و قشر روحانیت را این بار از زاویه ای دیگر محور فیلم قرار داد. طرح ساخت «فرشته ها با هم می آیند» هم متعلق به خود محمدی است که نگاهی تازه تر به زندگی طلبه ها دارد. از دیگر ایده های جسورانه این تهیه کننده «بوسیدن روی ماه» درباره شهدای مفقودالاثر است که البته اعتراض برخی سینماگران موسوم به طیف ارزشی را به همراه داشت.

وضعیت کنونی: منوچهر محمدی این روزها در مقام تهیه کننده، «اکسیدان» را روی اکران دارد که همچنان ترکش های اعتراض به سوژه و شوخی هایش ادامه دارد. او در این فیلم یک کشیش را مبنای روایت داستان قرار داده. راستی چه  کسی جز منوچهر محمدی می تواند به حوزه های حساس نزدیک شود؟


۸٫ محمدرضا گلزار؛ بازیگر

آغاز قدرت نمایی: گلزار سال ۸۱ با «سام و نرگس» وارد سینما شد، سال های ابتدایی نمی دانست سمت و سویش در سینما کدام است. تا اینکه «کما» اکران شد و شمایل تازه ای از این بازیگر در ذهن مخاطبان شکل گرفت.

 مهره های اصلی شطرنج سینما

چطور قدرتمند شد: این بازیگر بعد از هفت فیلم و دقیقا از سال ۸۲ محبوب طیف زیادی از علاقه مندان سینما شد و هر فیلمی که بازی کرد، چه گیشه موفقی داشت. از «کما» به بعد گلزار سعی کرد آداب استار بودن را رعایت کند. کم فیلم بازی کرد و فیلم هایی بازی کرد که به مذاق هوادارانش خوش می آمد.

وضعیت کنونی: محمدرضا جزو معدود بازیگرانی است که بعد از ۱۵ سال همچنان کارآیی دارد و در هر فیلمی که بازی کند گیشه اش تضمین می شود. مثلا فیلمی در قواره «خشکسالی و دروغ» نباید به دو میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان فروش برسد اما برای فیلم این اتفاق افتاد. و یا «مادر قلب اتمی» به واسطه حضور اوست که به فروش یک میلیارد و ۳۰۰  میلیونی می رسد. این بازیگر پیش فیلم تمام گیشه ای «سلام بمبئی» را روی اکران داشت که به فروش بالای ۱۳ میلیارد تومانی رسید. این یعنی گلزار همچنان محبوب است و فیلم ضعیف را می تواند پرفروش کند.


۹٫ سیدمحمود رضوی؛ تهیه کننده

آغاز قدرت نمایی: با فیلمی مهم از کارگردانی مهم، اولین تجربه تهی کنندگی اش را ثبت کرد: «درباره الی..» اصغر فرهادی. وقتی فیلم در جشنواره به نمایش درآمد، سوال خیلی ها این بود که محمود رضوی کیست که نامش به عنوان تهیه کننده کنار اسم اصغر فرهادی حک شده.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

چطور قدرتمند شد: سید محمود رضوی با «خیابان های آرام» به عنوان دومین فیلمی که تهیه کرد، نشان داد به رغم سن پایین (آ« زمان ۳۰ ساله بود) فردی متنفذ و معتمد است. فیلم کمال تبریزی وقایع پس از انتخابات سال ۸۸ را محور قرار داده بود و با آن ها شوخی می کرد. رضوی در ادامه چند فیلم مهم دیگر را تهیه کرد؛ مثل «دهلیز»، «سیانور» و «ماجرای نیمروز» که دو تای آخر روایتی متفاوت از گروهک منافقین است.

وضعیت کنونی: سید محمود رضوی با ورود به سینما موسسه سیمای مهر را راه اندازی کرد که حاصلش چندین فیلم و سریال شده. درباره تمکن مالی او شایعاتی به گوش می رسد که از فلان ارگان ها حمایت مالی و معنوی می شود. شایع ترین کمک مالی محمدباقر قالیباف است؛ خودش شایعات را رد کرده و حتی درباره حمایت مالی شهردار تهران چندی پیش گفته بود: «هیچ وقت ارتباط ریالی با شهرداری و شخص آقای قالیباف نداشتیم، اما هرجا که نیاز داشتم از حمایت های معنوی ایشان استفاده کردم.»


۱۰٫ سعید ملکان؛ تهیه کننده و مجری طرح

آغاز قدرت نمایی: شهرت سعید ملکان به خاطر طراحی چهره فیلم ها و سریال ها است اما از یک جایی به بعد تصمیم گرفت در کنار این حرفه، به عنوان سرمایه گذار و تهیه کننده در سینما ادامه فعالیت داشته باشد. این اتفاق سال ۱۳۹۱ با تهیه «آسمان زرد کم عمق» بهرام توکلی رخ داد.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

چطور قدرتمند شد: ملکان بعد از فیلم «آسمان زرد کم عمق» تهیه دیگر فیلم توکلی یعنی «بیگانه» را برعهده گرفت و تهیه کننده فیلم «آرایش غلیظ» حمید نعمت الله شد. آن زمان برای برخی این سوال پیش آمد که یک تهیه کننده جوان و تازه کار چطور می تواند با دو فیلمساز مهم همکاری کند؟ کم کم مسیر ملکان یک تغییر اساسی پیدا کرد. او سراغ کارگردان های فیلم اول رفت؛ ملکان استعدادهای شان را کشف می کند و تهیه کننده فیلم شان می شود. «گینس»، «برادرم خسرو»، «ابد و یک روز»، و «بی حساب» نتیجه این تمهید است. پس طبیعی است که ملکان کاشف استعدادهای جوان لقب بگیرد و توان او برای جذب سرمایه فیلم های آن ها چند برابر شود.

وضعیت کنونی: او مدتی پیش قصد داشت با سرمایه گذار سید هادی رضوی، یک سریال برای بهرام توکلی در شبکه نمایش خانگی تهیه کند که فعلا جور نشده، ملکان اما همچنان مرد متنفذ سینمای ما است.


۱۱٫ پیمان قاسم خانی؛ نویسنده و کارگردان

آغاز قدرت نمایی: نبوغش در فیلمنامه نویسی از همان روزهای اول هویدا شد. پیمان قاسم خانی نزدیک به سه دهه است در سینما و البته تلویزیون فعالیت دارد و به یاد نداریم فیلمنامه ای نوشته باشد و اتفاقی مهم برایش رقم نخورد. با این حال اگر بخواهیم قاسم خانی واقعی را ردیابی کنیم، به «مارمولک» می رسیم. فیلمی که بخش اعظمی از موفقیت و ماندگاری آن به فیلمنامه و دیالوگ های خاص اش بر می گردد.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

چطور قدرتمند شد: پیمان قاسم خانی در تلویزیون هم خیلی زود خودی نشان داد. سال ۸۱ و سریال «پاورچین» نقطه عطف فعالیت این فیلمنامه نویس توانمند است که باعث شد فصل تازه ای از سریال های کمدی رقم بخورد. «شب های برره»، «مرد هزار چهره»، «ساختمان پزشکان» و «پژمان» دیگر فیلمنامه های قاسم خانی هستند که نام شان بر تارک سریال های موفق کمدی نقشه بسته. «سن پترزبورگ» و «ورود آقایان ممنوع» هم آثار شاخص این نویسنده در سینما هستند.

وضعیت کنونی: قاسم خانی همچنان فیلمنامه نویس بی رقیب است. او سال پیش پشت دوربین ایستاد و «خوب، بد، جلف» را ساخت. فیلمی که می توان با آن سرگرم شد، خندید و استعداد کارگردانی قاسم خانی را تحسین کرد. پیشه پررونق فیلم (بالای ۱۶ میلیارد تومان) نشان از قدرت قاسم خانی دارد و پیش بینی اش سختی نیست که مسیر تازه او هم توام با موفقیت خواهدبود.


۱۲٫ همایون اسعدیان؛ کارگردان و مسئول

آغاز قدرت نمایی: آن چه همایون اسعدیان را در لیست مردان قدرتمند سینما قرار می دهد، صرفا اعتبار کارگردانی و تهیه کنندگی او نیست. اسعدیان از سینماگران متوسط سینما است که گلیم خود را به خوبی از آب بیرون کشیده اما قدرتش را به خاطر فعالیت های صنفی به دست آورده است. نشانه قدرت نمایی او سال ۹۰ که رییس کانون کارگردان ها شد و بعد از سال ها جای علیرضا رییسیان را گرفت، به چشم آمد.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

چطور قدرتمند شد: پی گیران سینما می دانند همایون اسعدیان، محمدمهدی عسگرپور و مازیار میری سه یار غار هستند و چه در مسئولیت های اجرایی و چه در تولید فیلم سینمایی از یکدیگر بهره می برند. گاهی یکی تهیه کننده می شود و آن یکی کارگردان و… یکی رییس خانه سینما می شود، دیگری دبیر جشن و آن یکی مدیر اجرایی. پس این سه نفر را باید یک تیم دانست و قدرت شان در سینما را صرفا به پای اسعدیان ننوشت. اسعدیان در دوره ای که میان سینما و حوزه هنری تنش برقرار بود، با این نهاد هم همکاری داشت.

وضعیت کنونی: همایون اسعدیان از سال پیش رییس شورای صنفی نمایش شد که  نقشی مهم در چینش ترکیب فیلم ها دارد. او مبتکر قیمت های شناور بلیت های سینما تا بیست هزار تومان است که فعلا اجرایی نشده. از هفته پیش «سارا و آیدا»ی مازیار میری اکران شده که اسعدیان مجری طرح آن است. نقش اسعدیان در سینمای ایران همچنان پررنگ است.


درباره هشت سینماگر که آن ها هم مهره شطرنج را «خوب» جا به جا می کنند

به جمع ۱۲ نفری بالا باید نام هشت مرد دیگر را افزود. این افراد به نوعی روی سینما تاثیر دارند و بخشی از جریان ها را خواسته و ناخواسته هدایت می کنند. فریدون جیرانی با برنامه سی و پنج و نوید محمدزاده با درخشش در فیلم ها رو روی صحنه تئاتر. درباره این هشت نفر نوشته ایم و می دانیم می توان اسامی دیگری به فهرست اضافه کرد. مثلا مسعود فراستی که وقتی تریبونی چون هفت را در اختیار دارد، سینما را به هم می ریزد و با پشتوانه طیف اصولگرا اثر مستقیم روی برخی تصمیم گیری ها دارد. او اما بدون هفت گویی کارآیی ندارد. حمید فرخ نژاد هم کم کم دارد خودی نشان می دهد؛ با فروش «خوب، بد، جلف» و «گشت ۲»

۱٫ فریدون جیرانی؛ کارگردان کارشناس

او بیشتر در مقام یک تحلیل گر و کارشناس، توانست خودش را به عنوان فردی تاثیرگذار در سینمای ایران معرفی کند. استارت این اتفاق هم قبل از حضورش در برنامه «هفت» زده شد؛ زمانی که او به عنوان کارشناس در برنامه «دو قدم مانده به صبح» حاضر شد و با تحلیل مسائل چالشی سینما و دعوت از طرفین دعوا توانست به برخی اتفاق ها سمت و سو و جهت بدهد.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

جیرانی در ادامه با حضور در برنامه «هفت» و با وسیع شدن دامنه فعالیتش در این برنامه، توانست در بحرانی ترین شرایط مدیریتی سینمای ایران در سال های ۸۸ و ۸۹ نقش تاثیرگذاری بر جریان ریل گذاری غلط مسئولان وقت سینما بگذارد و تا حدودی مانع از اجرای برخی سیاست های غلط شود. حفظ این خط مشی از سوی جیرانی موجب شد تا در نهایت جریان حاکم بر سینما که به لحاظ فکری همسو با مسئولان وقت تلویزیون بودند، او را از گردونه خارج کنند.


۲٫ مجید مجیدی؛ کارگردان

بدون تردید در بین کارگردانان سینمای ایران متنفذترین فرد است و می توان بدون هیچ لکنتی این لقب را به او داد. کارگردانی که توانست بدون هیچ دغدغه ای گرانترین و عظیم ترین فیلم تاریخ سینمای ایران را بسازد و طولانی ترین اکران را هم به نام خودش ثبت کند. در طول این برهه زمانی، یعنی از آغاز تولید تا پایان اکران مجیدی توانست بدون پاسخگویی به نهاد، سازمان و یا فردی خاص، تمام امکانات را در اختیار بگیرد.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

البته مجیدی سال هاست که توانسته به واسطه همین نفوذ و قدرت پنهانش از بهترین شرایط برای اکران فیلمش بهره ببرد. هرچند که محدود کردن نفوذ و تاثیرگذاری این کارگردان در سینمای ایران فراتر از این مسائل است و می توان در تبیین حساس ترین و تاثیرگذارترین سیاستگذاری های کلان سینمایی ردپای او را به وضوح دید. مجیدی در حال حاضر سرگرم آماده سازی فیلم جدیدش «پشت ابرها» است؛ فیلمی که باید از همین الان آن را نماینده ایران در اسکار امسال بدانیم.


۳٫ بهروز افخمی؛ کارگردان و کارشناس

از همان روزهایی که به عنوان جوان ترین مدیر تلویزیونی مشغول به کار شد و در ادامه با وجود سن و سال کمش ماموریت پیدا کرد تا پروژه زمین خورده «کوچک جنگلی» را به سرانجام برساند، پشتش حرف و حدیث های زیادی مبنی بر اینکه وابسته به جایی است و مورد حمایت است، به راه افتاد. ساخت فیلم ضدجریان «عروس» بر تنور این حرف ها بیشتر دمید اما افخمی بدون توجه به این مسائل مسیرش را در سینما ادامه داد.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

تثبیت موقعیتش به عنوان یک کارگردان صاحب سبک، صراحت لهجه اش در بیان مسائل مختلف سیاسی، اجتماعی و سینمایی، او را به جایگاهی رساند که مورد اعتماد حزب قدرتمند آن سال ها یعنی «حزب مشارکت» قرار گرفت و با حضور در لیست آنها توانست به عنوان اولین سینماگر، نماینده مردم در مجلس ششم شود. افخمی بعد از دوره نمایندگی نه به خاطر آثارش که به خاطر صراحت لهجه اش، کماکان در کانون توجه قرار داشت تا جایی که توانست تریبون برنامه «هفت» را در اختیار بگیرد.


۴٫ رضا میرکریمی؛ کارگردان

تا قبل از ساخت «زیر نور ماه» کسی جدی اش نمی گرفت؛ هر چند «کودک و سرباز»ش در جشنواره تحویل گرفته شد و جوایزی هم به آن دادند، اما اعتماد منوچهر محمدی به او و پروژه حساسی چون «زیر نور ماه» موجب شد تا میرکریمی وارد معادلات سینمایی شود. به هر حال ساخت فیلمی چالشی درباره روحانیت آن هم در سال های اولیه دولت اصلاحات، برای تثبیت موقعیت یک کارگردان جوان کافی بود تا او وارد بازی شود.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

میرکریمی از همین جا به بعد مسیرش را مشخص کرد. ضمن اینکه با ساخت فیلم هایی چون «اینجا چراغی روشن است» و بعد از آن «خیلی دور، خیلی نزدیک» توانست خودش را به عنوان کارگردانی صاحب سبک معرفی کند. از اینجا به بعد میرکریمی تبدیل به برندی شد که همکاری با او برای طرف دوم امتیاز محسوب می شد. رسیدن به همین نقطه، آغازی بود برای شروع قدرت نمایی رضا میرکریمی در عرصه تولید و همچنین عرصه مدیریتی.


۵٫ منوچهر شاهسواری؛ تهیه کننده

او که حالا مدتی است به مدیرعاملی خانه سینما رسیده، از جمله تهیه کنندگانی است که همیشه مورد اعتماد نهادهای دولتی بوده؛ از تلویزیون بگیرید تا فارابی و حوزه هنری. در همه این سال ها، تمامی این نهادها بدون توجه به سمت و سوی سیاسی شاهسواری که متمایل به چپ و اصلاح طلبی است، به او پروژه های استراتژیک و حساسشان را واگذار کرده اند.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

از همین رو شاهسواری همیشه تهیه کننده معتمد آنها در هر برهه زمانی بوده تا پروژه های سنگین به لحاظ مالی و موضوعی را به سرانجام برساند. مثلا در دولت اول محمود احمدی نژاد و زمانی که قرار شد برای ۳۰ سالگی انقلاب چند فیلم سینمایی ساخته شود، مسئولیت وقت تولید یکی از این آثار به نام «گزارش واقعی» را به او واگذار کردند و یا در بحبوحه دعوای حوزه هنری با وزارت ارشاد در سال های پایانی دولت دهم، حوزه از شاهسواری دعوت کرد تا فیلم «مزارشریف» را برایش تهیه کند.


۶٫ جواد نوروزبیگی؛ تهیه کننده

به عنوان مدیر تولید مورد اعتماد فیلمسازان مطرحی چون ابراهیم حاتمی کیا، مجید مجیدی و رسول ملاقلی پور فعالیت می کرد و همین رزومه برایش کافی بود تا تبواند کار تهیه کنندگی را در سینما شروع کند. او ابتدا برای اینکه جای پایش سفت شود و به بیراهه نرود، با شراکت مجید مجیدی تهیه کنندگی را به شکل مستقل در سینما و تلویزیون شروع کرد. او به واسطه برند مجیدی توانست در تلویزیون پروژه مهم و سنگین «شوق پرواز» را بگیرد و همزمان حوزه هنری هم تهیه چند تا از پروژه هایش از جمله «خدا نزدیک است» و «یک وجب آسمان» را به او سپرد.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

نوروزبیگی در ادامه با پرویز پرستویی وارد مشارکت در امر تولید شده و چند فیلم و سریال با همکاری او در مقام شریک تهیه کننده و بازیگر تولید کرد. مسیر حرکتی نوروزبیگی به شکلی بود که او در کمتر از پنج سال توانست به جایگاهی در عرصه تهیه کنندگی برسد که بانک پاسارگاد مجاب شود، تولیدات سینمایی اش را به او واگذار کند.


۷٫ مرتضی شایسته؛ تهیه کننده

اوایل دهه هفتاد و در سال هایی که سینمای ایران آرام آرام وارد دوران تازه ای از حیات خود می شد، او و برادرش در هدایت فیلم جریان اصلی تولید را در دست گرفتند تا جایی که این دفتر تبدیل شد به یک کارتل جمع و جور سینمایی؛ میزان قدرت آنها در جذب کارگردانان صاحب نام و حجم بالای تولیداتشان موجب شد تا در همان سال ها شایعه ای دهان به دهان بچرخد که برادران شایسته مورد حمایت رییس جمهور وقت قرار دارند و به واسطه همین رانت است که توانسته اند بر سینمای ایران سیطره پیدا کنند.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

آنها در دوران اصلاحات هم همین قدرت را داشتند، اما به تدریج از میزان تاثیرگذاری آنها کاسته شد. با این حال دفتر هدایت فیلم همچنان یکی از قدرتمندترین دفاتر پخش است؛ دفتری که توانست در دوران حکمرانی فیلمیران پا به پای آن جلو بیاید و جلوی تک قطبی شدن پخش توسط سرتیپی و دوستانش را بگیرد.


۸٫ نوید محمدزاده؛ بازیگر

از تئاتر کارش را شروع کرد؛ جوانی که آرام آرام خودش را در همین عرصه تثبیت کرد و مورد اعتماد کارگردانان تئاتر قرار گرفت و نقش های پررنگ و اثرگذاری را به او دادند. تماشای یکی از کارهای او توسط رضا درمیشیان کافی بود تا مسیر نوید برای ورود به سینما هموار شود. درمیشیان نقش اول فیلم «عصبانی نیست» را به او داد؛ فرصتی که محمدزاده با نهایت تیزهوشی از آن استفاده کرد و توانست میخ خودش را سفت بکوبد. فیلم درمیشیان توقیف شد، اما همان اکران های جشنواره ای کافی بود تا کارگردانان از وجود استعدادی تازه در عرصه بازیگری خبردار شوند.

مهره های اصلی شطرنج سینما 

او با تیزهوشی مثال زدنی اش از بین انبوه پیشنهادات، به آنهایی جواب مثبت داد که می دانست می تواند با حضور در آنها بخش دیگری از توانایی هایش را به رخ بکشد. اتفاقی که در جشنواره سی و چهارم افتاد و سینماگران دیگر پذیرفتند، جوان اول سینما کسی نیست جز نوید محمدزاده.


منبع: برترینها

چهره های مشهوری که در گذشته ورشکسته شدند

انسان های ثروتمند و مشهور می توانند بهترین ها را در زندگی داشته باشند. با این وجود بسیاری از آن ها قبل از رسیدن به شهرت شرایط مالی بسیار بدی داشته و به اصطلاح آه در بساط نداشتند و البته برخی دیگر نیز پس از دوران رسیدن به شهرت تا مرز ورشکستگی پیش رفتند.

در ادامه ی این مطلب قصد داریم افراد مشهوری را به شما معرفی کنیم که در دوران شهرت خود ورشکسته شده یا تا مرز ورشکستگی پیش رفتند اما توانستند خود را از این شرایط سخت مالی نجات دهند، از ویل اسمیت گرفته تا لیدی گاگا و بسیاری دیگر. برای آشنایی با این چهره های مشهور با ادامه ی متن همراه باشید.

۱- ویل اسمیت: ۲٫۸ میلیون دلار بدهی به اداره مالیات ایالات متحده در سال ۱۹۹۰

داستان ۱۲ چهره مشهور امروزی که زمانی در گذشته کاملاً ورشکسته شده بودند

در سال ۱۹۸۵، ویل اسمیت همراه با یک دی جی به نام جَزی جف (DJ Jazzy Jeff) اولین آلبومشان به نام «او دی جی است، من رَپر» (He’s the DJ, I’m the Rapper) مورد استقبال گسترده ای قرار گرفته و در سال ۱۹۸۹، ویل اسمیت را به یک میلیونر تبدیل نمود و اسمیت نیز به سرعت شروع به خرج پولهایش کرد. اما به زودی متوجه شد که برای پرداخت مالیات هایش باید مبلغ ۲٫۸ میلیون دلار به اداره مالیات ایالات متحده آمریکا و بپردازد. برای تامین چنین مبلغی وی باید دار و ندارش را می فروخت.

در حالی که ویل اسمیت در آستانه ی ورشکستگی قرار داشت، وی با بازی در سریال «شاهزاده ی بی تجربه بل ایر» (The Fresh Prince of Bel-Air) در سال ۱۹۹۰ و اختصاص ۷۰ درصد از مبلغ قراردادش به اداره مالیات توانست از ورشکستگی نجات پیدا کند. بعد از سه سال او توانست تمامی بدهی هایش را به اداره مالیات بپردازد.


۲- لیدی گاگا: ورشکستگی در طول تور سال ۲۰۰۹

داستان ۱۲ چهره مشهور امروزی که زمانی در گذشته کاملاً ورشکسته شده بودند

لیدی گاگا در طول تور جهانی خود در سال ۲۰۰۹ با نام «توپ هیولاها» (Monsters Ball) قاعدتاً یک ورشکسته به تمام معنا بود. در آن زمان او تنها ۳ میلیون دلار سرمایه داشت که آن را برای برپایی تور خود هزینه کرده بود. وی در این باره به روزنامه ی میرور گفته است:” به یاد دارم که به خانه رفتم و با پدرم بودم که او گفت: من نمی فهمم. آهنگ «عشق بد» (Bad Romance) همه جا پخش شده است. رادیو مرتباً صدای تو را پخش می کند. همه درباره ی تو صحبت می کنند اما تو آه در بساط نداری”.

جواب لیدی گاگا به پدرش به گفته ی خودش چنین بوده است:” گفتم فقط بگذار این کار را بکنم. لطفاً اجازه بده این پول را روی صحنه خرج کنم چون فکر می کنم اگر بتوانم این کار را به خوبی انجام دهم می توانم نظر آرتور فوگل را جلب کنم. و همین کار را نیز کردم”. بعد از پایان یکی از برنامه ها، فوگل که رییس بخش تور جهانی کمپانی لایو نیشن انترتینمنت ( Live Nation Entertainment) بود برای وی چکی به مبلغ ۴۰ میلیون دلار نوشت.


۳- مایک تایسون: ۲۳ میلیون دلار بدهی در سال ۲۰۰۳

داستان ۱۲ چهره مشهور امروزی که زمانی در گذشته کاملاً ورشکسته شده بودند

مایک تایسون در طول دو دهه فعالیت حرفه ای خود در دنیای بوکس بیش از ۴۰۰ میلیون دلار بدست آورده بود. اما وی این همه ثروت را به روش های مختلف به باد داده و در سال ۲۰۰۳ اعلام ورشکستگی کرد. وی در این سال ۲۳ میلیون دلار بدهی داشت که ۹ میلیون دلار آن به خاطر جدایی از همسرش، ۱۳٫۴ میلیون دلار دیگر نیز به خاطر بدهی به اداره مالیات ایالات متحده و ۴ میلیون دلار دیگر نیز بدهی به اداره مالیات بریتانیا بود. یک دهه طول کشید که تایسون بتواند همه ی این بدهی ها را پرداخت کند.


۴- دونالد ترامپ: ۶ بار ورشکستگی

داستان ۱۲ چهره مشهور امروزی که زمانی در گذشته کاملاً ورشکسته شده بودند

دونالد ترامپ هیچگاه شخصاً اعلام ورشکستگی نکرده است اما شرکت های متعلق به او تاکنون ۶ بار درخواست برای اعلام ورشکستگی را امضا کرده اند. اولین بار در سال ۱۹۹۱ بود که کازینو «ترامپ تاج محل» (Trump Taj Mahal) در آتلانتیک سیتی اعلام ورشکستگی نمود.

در سال ۱۹۹۲ نیز اتفاقات مشابهی برای برخی کازینوها و هتل های او رخ داد و این اتفاق بارها و بارها در سال ۲۰۰۴ و ۲۰۰۹ تکرار شد. ترامپ در گفتگو با مجله ی فوربس در این باره گفته است:” به هر طریقی بدهی ها را پرداخت کردم، البته شخصاً این کار را نکردم، شرکت این کار را کرد. در واقع من از قوانین این کشور به نفع خودم استفاده می کنم،درست مانند افراد بسیار بسیار زیادی که در صدر دنیای تجارت امروزی قرار دارند”.


۵- ۵۰ سنت: ورشکستگی در سال ۲۰۱۵

داستان ۱۲ چهره مشهور امروزی که زمانی در گذشته کاملاً ورشکسته شده بودند

۵۰ سنت (۵۰ Cent)، خواننده مشهور موسیقی رَپ، با نام واقعی کورتیس جکسون در سال ۲۰۱۵ اعلام ورشکستگی کرد، اگر چه روزی ارزش دارایی های وی را ۱۵۵ میلیون دلار برآورد می کردند. این اتفاق سه روز پس از آن افتاد که وی به پرداخت ۵ میلیون دلار غرامت به لاستونیا لویستون، نامزد سابق ریک راس نحکوم شد.

لویستون ادعا کرده بود که  کورتیس جکسون یک ویدیوی مستهجن را به خاطر اذیت کردن رقیبش، ریک راس برای او (لویستون) فرستاده است. در فوریه امسال جکسون موفق شد که ۲۲ میلیون بدهی خود را پرداخت کرده و از ورشکستگی نجات پیدا کند.


۶- کیم بسینجر: ورشکستگی در سال ۱۹۹۳

داستان ۱۲ چهره مشهور امروزی که زمانی در گذشته کاملاً ورشکسته شده بودند

کیم بسینجر در سال ۱۹۹۳ اعلام ورشکستگی کرد اگر چه ثروت خالص او در آن زمان ۵٫۴ میلیون دلار برآورد می شد. وی در آن زمان از ادامه ی حضور در فیلم «Boxing Helena» انصراف داده بود به همین دلیل شرکت سازنده از او شکایت کرده و در نهایت وی به پرداخت ۸٫۱ دلار غرامت محکوم شد. در نهایت این دو توافق کردند که مبلغ غرامت به ۳٫۸ میلیون دلار کاهش یابد.

سپس بسینجر به مدت سه سال از دنیای بازیگری کناره گرفت اما در نهایت توسط کورتیس هانسون برای ایفای نقش در فیلم «محرمانه لس آنجلس» (L.A. Confidential) ترغیب شد که برای او جایزه ی اسکار و گلدن گلاب را در پی داشته و اوضاع مالی او را نیز سر و سامان داد. وی در حال حاضر بیش از ۳۶ میلیون دلار ثروت خالص دارد.


۷- سیندی لوپر: ورشکستگی در سال ۱۹۸۱

داستان ۱۲ چهره مشهور امروزی که زمانی در گذشته کاملاً ورشکسته شده بودند

سیندی لوپر شروع سختی در صنعت موسیقی داشت. او گروه موسیقی «فرشته آبی» (Blue Angel) را در سال ۱۹۷۸ همره با یک نوازنده ی ساکسوفون به نام جان توری تشکیل داد. آن ها تنها یک آلبوم منتشر کردند و بعد از کشمکش های فراوان آن ها مدیر گروه خود به نام استیو مازارسکی را در سال ۱۹۸۱ اخراج کردند.

او نیط بلافاصله از گروه و به خصوص سیندی لوپر شکایت کرده که وی را به اعلام ورشکستگی واداشت. در سال ۱۹۸۳ لوپر به صورت جداگانه کار را بر روی یک آلبوم شخصی به نام «او خیلی غیرمعمول است» (She’s So Unusual) آغاز کرد که به موفقیت زیادی دست یافت. او در حال حاضر بیش از ۳۰ میلیون دلار سرمایه دارد.


۸- لری کینگ: ورشکستگی در سال ۱۹۷۸

داستان ۱۲ چهره مشهور امروزی که زمانی در گذشته کاملاً ورشکسته شده بودند

لری کینگ در سال ۱۹۷۱ به دزدیدن چند هزار دلار از شریک تجاری سابقش لو وولفسان متهم شد و این آغاز بدبیاری های او بود. او شغلش در تلویزیون را نیز در سال ۱۹۷۸ از دست داد و اعلام ورشکستگی کرد. اما اواخر همین سال وی اجازه ی پخش یک برنامه ی تلویزیونی دیگر را پیدا کرد که اکنون ۲۵ سال است هر ساله پخش می شود.


۹- ماروین گای: اعلام ورشکستگی در سال ۱۹۷۶

داستان ۱۲ چهره مشهور امروزی که زمانی در گذشته کاملاً ورشکسته شده بودند

بدون شک باید ماروین گای را یکی از بهترین خواننده های موسیقی احساسی در تمام دوران دانست. ترانه های او با استقبال شدیدی روبرو شده و جوایز متعددی را به دست آوردند. با این وجود وی در سال ۱۹۷۶ و بعد از این که به پرداخت ۶۰۰٫۰۰۰ دلار به همسر سابقش شد اعلام ورشکستگی نمود.

در ادامه این دو توافق کردند که حق امتیاز آلبوم آینده ی گای با عنوان «Here, My Dear» به همسرش تعلق پیدا کند. جالب این که در این آلبوم آهنگی با عنوان «می توانی بروی، اما برایت هزینه خواهد داشت» (You Can Leave, But It’s Going to Cost You) وجود داشت.

در سال ۱۹۸۴ گای با آلبوم جدید خود به اوج بازگشت اما در کمال ناباوری و تنها چند روز قبل از جشن تولد ۴۵ سالگی اش بعد از یک مشاجره، با شلیک دو گلوله توسط پدرش به قتل رسید.


۱۰- شین فیلان: اعلام ورشکستگی در سال ۲۰۱۲

داستان ۱۲ چهره مشهور امروزی که زمانی در گذشته کاملاً ورشکسته شده بودند

شین فیلان، خواننده سابق گروه موسیقی «Westlife» در سال ۲۰۱۲ به خاطر بدهی ۲۳ میلیون یورویی خود اعلام ورشکستگی کرد. بنابر گزارش ها وی در دوران رکود اقتصادی جهانی سرمایه اش را در زمینه ی خرید و فروش املاک سرمایه گذاری کرده بود به همین دلیل دچار ضررهای زیادی شد. وی در سال ۲۰۱۳ توانست بخش زیادی از بدهی های خود را پرداخت کرده و به تنهایی به فعالیت خود در دنیای موسیقی ادامه دهد.


۱۱- برت رینولدز: اعلام ورشکستگی در سال ۱۹۹۸ با ۱۰ میلیون دلار بدهی

داستان ۱۲ چهره مشهور امروزی که زمانی در گذشته کاملاً ورشکسته شده بودند

برترینولدز در دهه ی ۱۹۷۰ یکی از سرشناس ترین ستارگان هالیوود بود. در آن دوران وی زندگی مجللی داشت و خوشگذرانی می کرد، با عمارت های متنوع، یک هلی کوپتر شخصی و البته مزرعه ای در فلوریدا. با این وجود در سال ۱۹۹۸و به دنبال بدهی ۱۰ میلیون دلاری خود به طلبکارانش اعلام ورشکستگی نمود.

البته به دلیل راه های فراری که در قانون وجود داشت لازم نبود که وی املاکش در فلوریدا را بفروشد. با این وجود وی در همان سال بازگشت خارق العاده ای داشت و برای بازی در فیلم «Boogie Nights» جایزه گلدن گلوب را از آنِ خود کرد. هر چند در سال های اخیر او با مشکلات اقتصادی متعددی روبرو بوده اما ادعا کرده که ورشکست نشده است.


 

۱۲- جورج فورمن: بازگشت به رینگ برای فرار از ورشکستگی

داستان ۱۲ چهره مشهور امروزی که زمانی در گذشته کاملاً ورشکسته شده بودند

وقتی که جورج فورمن از دنیای بوکس حرفه ای کناره گیری کرد به خانه اش در تگزاس بازگشت تا کشیش شود. وی در این شهر یک مرکز خیریه تاسیس کرد که کودکان آسیب پذیر و رنج دیده می توانستند در آن ورزش کنند اما به زودی فورمن تا مرز ورشکستگی پیش رفت.

از او خواسته شد که این مرکز را تعطیل کند اما فورمن این موضوع را نپذیرفت و تصمیم گرفت برای حل مشکلات مالی اش بار دیگر به درون رینگ بازگردد. وی در بازگشتش استیو زوسکی را شکست داد و پس از آن نیز ۲۳ مسابقه ی بدون شکست را پشت سر گذاشت که همه ی آن ها به جز مسابقه ی آخر با ناک اوت حریف به پایان رسیده بود.

سپس وی توانست مقام قهرمانی سنگین وزن بوکس جهان را بدست آورد که او را در آن زمان به مسن ترین مشت زنی که به این مقام دست یافته تبدیل کرد. پس از این موفقیت وی با یک کمپانی تولید کننده دستگاه کباب به نام «Salton Inc.» قرارداد امضا کرد و همین موضوع باعث موفقیت هر دو طرف شد. وی اکنون ۳۰۰ میلیون دلار ثروت دارد و علاوه بر مرکز خیریه اش یک برنامه ی تلویزیونی را اداره کرده و ۵ کتاب نیز نوشته است.


منبع: برترینها

جزییات زندگی گرانترین فوتبالیست تاریخ

ندای قلبی ۲۲۲ میلیون یورویی، نیمار را به پاریس رسانده! او این روزها در پاریس خیلی راحت‌تر از تصور فوتبالی‌ها زندگی می‌کند. اولین چیزی که با شنیدن نام نیمار جونیور به ذهن‌تان می‌رسد چیست؟ فوق‌ستاره؟ دریبل؟ مهارنشدنی یا پول؟ این آخری همان چیزی است که زندگی نیمار را به دو بخش تقسیم کرده.

جزییات زندگی گرانترین فوتبالیست تاریخ 
 
اگرچه او خودش می‌گوید با ندای قلبی راهی فرانسه شده، اما در دنیای فوتبال همیشه اینطور نیست که چرب‌زبانی و حرف شیرین زدن بتواند جای احساس و منطق را عوض کند. ۲۲۲ میلیون‌یورو یک رقم ماروایی به حساب می‌آید. نیمار با این رقم از بارسا راهی پاری‌سن‌ژرمن شده.

آن هم در روزهایی که حتی با وجود مسی، خیلی از نگاه‌ها در بارسلونا به او بود. نیمار راهی تیمی شده که سران قطری‌اش به واسطه پول‌های هنگفتی که در فصل نقل‌وانتقالات این فصل خرج کردند، تاثیر منفی زیادی در به هم ریختن بازار داشتند. شماره ۱۱ سابق بارسلونا که هنوز هم لقب فوق‌ستاره برازنده‌ اوست، سالیانه چیزی نزدیک به ۴۵ میلیون یورو از باشگاه جدیدش دریافت می‌کند.

این ارقامی که تا اینجا خواندید، نیمار را تبدیل به گران‌ترین فوتبالیست تاریخ کرده. از همان روز اول که انتقال نیمار به پی‌اس‌جی رسمی شد، انتقادات نسبت به تصمیم او بالا گرفت. شعله این آتش تند وقتی بیشتر شد که او مدام از علاقه‌اش به پوشیدن لباس تیم پاریسی می‌گفت. علاقه‌ای که خیلی‌ها معتقد بودند با ۲۲۲ میلیون‌یورو می‌توان آن را در قلب هرکسی ایجاد کرد! عده‌ای هم اینطور به قضیه نگاه می‌کردند که نیمار دوست داشت از زیر سایه مسی بیرون بیاید و چه فرصتی بهتر از قبول کردن چنین پیشنهادی از سوی پاری‌سن‌ژرمن؟

 
زندگی نیمار بعد از حضور او در پاریس به دو بخش تقسیم شد. روز اول حضور او در پارک‌دو‌پرنس و پیش از بازی هفته نخست مقابل آمیان، جمعیت زیادی برای دیدن نیمار در لباس پی‌اس‌جی آمده بودند. شور و شوق پاریسی‌ها بی‌نهایت بالا بود. پاریسی‌ها که ۱۴ سال قبل وقتی پول نداشتند، شماره ۱۰ خود، رونالدینیو را به بارسلونا فروختند؛ امروز پس گرفتن یک برزیلی دیگر برای‌شان خیلی شیرین است.

انقدر شیرین که کارگردان تلویزیونی بازی هفته اول پاری‌سن‌ژرمن برابر آمیان، نزدیک به ۲۰ بار در طول ۹۰ دقیقه دوربین را روی جایگاه ویژه زوم کرد تا تصویر نیمار دیده شود. از روز اول تمامی حرکات ستاره برزیلی جلوه خاصی به خود گرفته است.  همه چیز طوری رقم خورده که انگار پی‌اس‌جی خانه‌ای است که نیمار به آن برگشته. این را می‌توان از راحتی بیش‌ از اندازه او در پاریس فهمید.

 
نیمار این روزها راحت‌تر از قبل در پاریس زندگی‌ می‌کند. او در ابتدا که به کشور فرانسه آمد، مجبور شده بود تا در هتل بماند و این وضعیتش برای حضور در تمرینات را کمی سخت کرده بود. اما وقتی که از آخرین اردوی تیم‌ملی برزیل برگشت، اقدام به اجاره یک خانه بسیار مجلل کرد. خانه‌ای نزدیک به محل تمرین پاری‌سن‌ژرمن. خانه جدید نیمار با محل تمرین تیمش تنها ۱۰ کیلومتر فاصله دارد.

او منطقه ‹‹ بوگیوال ›› شهر پاریس را برای اقامت انتخاب کرده است. دقیقا همان‌جایی که رونالدینیو نیز در زمان حضورش در فرانسه زندگی می‌کرد. به اضافه اینکه کورزوا، مدافع چپ پی‌اس‌جی هم در این منطقه و در نزدیکی نیمار ساکن است. خانه جدید و ۵ هزارمتری و ۵ طبقه‌ای نیمار هر چیز دل‌تان بخواهد دارد. از ۵ اتاق‌خواب با تمامی امکانات تا استخر سرپوشیده و زمین فوتبالی کوچک که این روزها در خانه اکثر فوتبالیست‌های بزرگ دیده می‌شود.

 جزییات زندگی گرانترین فوتبالیست تاریخ

از دیگر نکات جالبی که درباره سکونت نیمار در منطقه بوگیوال وجود دارد، می‌توان به نارضایتی اهالی محل زندگی او اشاره کرد. در خبرها آمده بود که همسایگان نیمار اصلا از حضور او در محل زندگی‌شان راضی نیستند. برخلاف طرفداران پی‌اس‌جی که از حضور او در پاریس بسیار ذوق‌زده هستند. دلیل نارضایتی آنها اتفاقا جالب است.  شکایت همسایگان نیمار در این محله ۹ هزار نفره، به این دلیل است که آنها نگران هجوم پاپاراتزی‌ها و طرفدران نیمار هستند. کسانی که انگار اصلا وجود دارند برای اینکه اطراف ستاره‌ها باشند.

پس به نظر همسایگان مهاجم باشگاه پاری‌سن‌ژرمن کار بسیار سختی در پیش خواهند داشت! در مقابل نیمار اما انگار فکر همه چیز را کرده است. او که حالا گران‌ترین فوتبالیست تاریخ است، بیش از پیش در تیررس نگاه‌ها قرار گرفته. حتی با این وجود که دیگر در باشگاهی مثل بارسلونا بازی نمی‌کند، ولی پولی که برای نیمار خرج شده اهمیت او را چند برابر بیشتر از قبل کرده است.

فوق‌ستاره برزیلی پی‌اس‌جی به تازگی یک بادیگارد مشهور برای خودش استخدام کرده. ‹‹ طالب نوردین ›› ستاره فرانسوی بازی‌های بوکس UFC کسی است که نیمار به سراغش رفته. نوردین تا به حال در ۷ مسابقه UFC حاضر شده و ۵تای آنها را با برد پشت سر گذاشته است. او که در آخرین مبارزه خودش در ماه می موفق به شکست اولیور انکمپ شده، حالا وظیفه جدیدش محافظت از نیمار است.
نیماری که پیش از شروع فصل جدید و بازی مقابل گنکام تصاویر مربوط به خوش‌گذرانی‌هایش در تعطیلات روی صفحه اصلی سایت‌های ورزشی رفته بود. او پیش از اضافه شدن به ترکیب پی‌اس‌جی و دریافت مجوز از فدراسیون اسپانیا، روزهای شادی را به همراه دوستانش سپری کرد.

 جزییات زندگی گرانترین فوتبالیست تاریخ

در این بین مثل همیشه پاپاراتزی‌هایی بودند که خوشحالی‌های جالب‌توجه نیمار را ثبت کردند. آرامش و خونسردی نیمار در مواجهه با این اتفاقات نیز قابل‌توجه بود. او انگار این روزها بیش از هر چیز دیگر قصد دارد در پاریس آرامش داشته باشد. آرامشی که حداقل تا پیش از شروع لیگ‌قهرمانان اروپا و فشرده‌تر شدن بازی‌ها قطعا وجود خواهد داشت.

 
آرامش نیمار در پاریس انقدر زیاد شده که خیلی‌ها از رفتارهای او کمی انتقاد می‌کنند و اعتقاد دارند – گران‌ترین فوتبالیست‌ تاریخ – بودن، نیازمند مسئولیت‌پذیری بالایی از سوی اوست. یکی از تصاویری که طی روزهای گذراندن تعطیلات از نیمار در ‹‹ سینت تروپز ›› گرفته شده، نشان می‌دهد او چقدر دوست دارد که دنبال‌رو حرکات و ژست‌های کریس رونالدو باشد.

این همان رازی است که نشریه ‹‹ GQ ›› از رفتارهای نیمار برداشت کرده و به آن پرداخته است. نیمار در تعطیلات پیش فصل با استیلی شبیه به رونالدو و اینطور که حتی شبیه او لباس پوشیده بود، در سواحل سینت تروپز مشغول خوش‌گذرانی است.

استراحت‌کردنش روی قایق شخصی و پریدن‌هایش در آب، حرکاتی است که باعث تشبیه او به کریس‌رونالدو شده است؛ کسی که پیش از این به عنوان یکی از الگوهای نیمار از طرف ستاره برزیلی معرفی شده بود.

 جزییات زندگی گرانترین فوتبالیست تاریخ

البته ۲۲۲ میلیون یورو خرجی که پی‌اس‌جی برای آزادسازی او کرد و حقوق سالیانه ۴۵ میلیون یورویی که به نیمار داده می‌شود، شاید اگر به هر کس دیگری هم می‌رسید، چنین رفتارهای مشابهی در ساحل سینت‌ تروپز از آن شخص دیده می‌شد!


منبع: برترینها

محمد امینی یکتا؛ انقلاب ایرانی در مرسدس بنز

روزنامه هفت صبح – محمد حسین شاوردی: داستان تولید خودروی ملی ایران هر چه در آغاز شیرین به نظر می رسید اما در ادامه به تلخ ترین شکل ممکن به بار نشست و همه را از خود ناامید کرد. با این حال از دل همین اتفاق به ظاهر ساده تجربیاتی نمود پیدا کرد که امروز منبع الهام و امید است و می تواند ما را به آینده صنعت خودروی ایران امیدوار نگه دارد. تیم طراحی سمند که ابتدا از حلقه چند استاد دانشگاه و تعدادی از نیروهای جوان ایرانی شکل گرفت، بعدها به محملی برای زایش چند طراح برجسته تبدیل شد و از دل آن گروه کسانی مثل حسین امینی یکتا بیرون آمد که شب گذشته در آلمان در کنار خودروی تازه خود یعنی «اسمارت فورتوویژن» عکس یادگاری می گرفت.

انقلاب ایرانی در مرسدس بنز

امینی که هم اکنون جزو استودیو طراحی دایملر آجی (Daimler AG) جزو حلقه اولیه طراحان شرکت ایران خودرو است، در دوره ای به فیس لیفت سمند، مینی بوس بنز، کامیونت بادسان و کامیون بنز نارنجی پرداخته و نتایج به نسبت خوبی نیز از تلاش آنها حاصل شد. او که در یکی از معدود اتفاقات خوب و خاطره انگیز صنعت خودروی ایران یعنی طراحی سمند نقش داشته کارنامه قابل تاملی دارد که در اینجا به اختصار به برخی از مهم ترین آنها می پردازیم.

آن گونه که جستجوی ما نشان می دهد، محمد حسین امینی یکتا متولد سال ۱۳۶۴ (۱۹۷۵ میلادی) بوده و فوق لیسانس طراحی صنعتی است. در تهران و میلان روی طراحی خودرو کار کرده و هم اینک مقیم آلمان است. او که به دو زبان آلمانی و انگلیسی تسلط دارد، مشهورترین کارش را لامبورگینی گانادور می داند که به شکلی گسترده نامش را در صنعت خودرو مطرح کرد. گانادور که طراحی مدرن از یک مدل قدیمی برند لامبورگینی به نام کانتاش است، همچون سایر ساخته های این شرکت ظاهری خشن و مهیب دارد. این طرح تنها به صورت مفهومی یا کانسپت ساخته شد و هرگز رنگ خط تولید به خود ندید.

امینی در دومین قدم جدی، به استودیوی طراحی مرسدس بنز گام نهاد و به لطف دید عمیق و البته وسیع خود از طراحی خودرو، کانسپت ویژن ون را که نگاهی نو به ون های کاری شهری دارد، در قالب یک مرسدس بنز طراحی کرد و از قضا با استقبال بسیار زیادی روبرو شد. این ون که به شکلی انقلابی از آخرین تکنولوژی های ارتباطی مثل رادارهای سیار در قالب دو پهپاد استفاده می کند، به شکلی جالب و عجیب جادار است و می تواند ضمن بارگیری حجم عظیمی از وسایل، زمینه راحتی و رفاه سرنشینان خود را مهیا کند.

دومین حرکت امینی در مرسدس بنز، خلق کامیون جدید این شرکت بود که به شکلی انقلابی، محصولات سنگین و تجاری این شرکت را از گذشته جدا کرده و ضمن استفاده از خطوط اصیل این برند آلمانی، روحی جدید به کشنده های مرسدس بنز تزریق کرد.

سومین و آخرین ابداع او در حوزه طراحی خودرو یک انقلاب در زمینه مینی خودروهای شهری است که ظاهری جسورانه دارد. درها به شکل پروانه رو به عقب باز شده و هواکش سپر جلو به شکل یک صفحه هشدار دهنده پیام هایی را برای رانندگان جلویی منتشر می کند.

باور کردنی نیست اما پس از این که طراحان ایرانی در برندهای معتبری از قبیل رنو، کیا هیوندای، جنرال موتورز و ب.ام.و دعوت به کار شدند و خودروهایی جذاب و عامه پسند خلق کردند، حالا مرسدس بنز نیز با نیروی جادویی یک جوان ایرانی به نام حسین امینی یکتا دست به تحولی ساختاری در سه رده از محصولاتش زده و موفقیت بسیاری به دست آورده است. داستان از این قرار است که سال گذشته به شکلی محدود خبرهایی از طراحی نسل جدید ون های کاری شرکت مرسدس بنز توسط حسین امینی طراح جوان ایرانی منتشر شد و سپس عکس هایی از وی دیده شد که او را در کنار نسل جدیدی از کامیون های مرسدس بنز نشان می داد، تصاویری که تایید می کرد امینی مستقیما طراحی هر یک از آن محصولات را بر عهده گرفته است.

انقلاب ایرانی در مرسدس بنز

حال اما شب گذشته امینی در خلال یک رویداد خبری در کنار نسل جدید خودروی اسمارت دیده شده و وی تایید کرده نسل نوین خودروی شهری کوچک مرسدس بنز را طراحی کرده است. با این اتفاق او به یکی از ارکان اساسی استودیوی طراحی مرسدس بنز تبدیل شده که با مدیریت گوردون واگنر تلاش دارند هویتی نوین برای قدیمی ترین خودروساز جهان دست و پا کنند.

امینی که در سابقه کاری خود تاسیس شرکت طراحی ساوین و همکاری در طرح نهایی سمند را دارد، در دوره کاری خود در ایران علاوه بر کار روی خودروی ملی، در زمینه طراحی یک آمبولانس، یک مینی بوس و چند کامیون و کامیونت فعالیت مستمر داشته است. امینی همچنین عضو تیم همکار ساخت خودروی الکتریکی در دو گروه تخصصی بوده و سابقه همکاری با دانشگاه صنعتی شریف و دانشگاه تهران را دارد. متاسفانه نبود زمینه فعالیت جدی در ایران برای حسین امینی باعث شده تا او در میلان ایتالیا ادامه تحصیل داده و وارد یکی از بهترین دانشکده های طراحی صنعتی در جهان شود.

وی که هم اکنون ۳۲ سال سن دارد، برای تز پایان نامه خود در مقطع کارشناسی ارشد در دانشکده طراحی خودرو میلان اقدام به طراحی یک نمونه مفهومی و جدید از لامبورگینی با نام گاتادور کرد که در جشنواره های طراحی خودرو در اقصی نقاط جهان جوایز بسیاری را برای او به ارمغان آورد. در واقع حسین امینی به لطف همین طرح به شهرتی فراگیر رسید و بسیاری از وب سایت های خودرویی جهان گزارش هایی از سابقه کاری او و فعالیت هایش منتشر کردند. وی فرم مدل گاتادور را با الهام از لانچیا استراتوس و آلفا رومئو کارابو طراحی کرد و به دلیل خطوط استوار و وفاداری عمیق به ارزش های اصیل هنر طراحی خودرو در محصولات ایتالیایی، از سوی شرکت مرسدس بنز دعوت به کار شد.

انقلاب ایرانی در مرسدس بنز

نسل جدید خودروی اسمارت با داشتن طرحی انقلابی توانسته در مدتی کوتاه به سر خط خبری بسیاری از رسانه های خودرویی جهان تبدیل شود و امیدها برای بازگشت دوباره اسمارت به روزهای اوج را زنده کرده است. امینی در طراحی خودرو با استفاده از درهای شفاف کناری، فرم سیال بدنه و نیز به کارگیری خطوط نرم، محصولی شهری و جذاب را در رده مینی هاچ بک های شهری پدید آورده است.

امینی یکتا پس از بیژن، کوروش منصوری، آرش فرید، هرمیداس اتابکی، نادر فقیه زاده و سید جواد غفاریان نیز یکی دیگر از استعدادهای برجسته صنعت خودرو است که به دلایل متعدد از جمله سطح بسیار پایین دانش طراحی خودرو در ایران، عازم کشورهای اروپایی شده و همه هنر و نبوغ خود را به خدمت برجسته ترین برندهای صنعت خودروسازی در آورده است.


منبع: برترینها

گفت و گو با رابرت دنیروی تکرار ناپذیر

ماهنامه همشهری ۲۴ – ترجمه از پوریا شجاعی:

اریک هاینس؛ فیلم کامنت، می و ژوئن ۲۰۱۷

اولین چیزی که با ورود به دفتر رابرت دنیرو در محله ترایبکای نیویورک توجه تان را جلب می کند، تبری است که روی دیوار کنار در نصب شده. دیدن آن بیشتر آزاردهنده است تا خنده دار. یا شاید بیشتر حالتی ابزورد دارد تا جدی. این تبر که در تضاد با محیط دوستانه اتاق قرار دارد- اتاقی که با عکس های خانوادگی و مبل های راحتی پرشده- به خوبی نشان دهنده هنرمندی است که انگیزه هایش را همیشه به گونه ای پررمز و راز نشان داده است. همان طور که از فیلم های کمدی اخیرش می توان فهمید، دنیرو خیلی مشتاق بازی در نقش های کمدی است. با این حال، این مصاحبه ثابت کرد که او با این که تمام مدت خوش برخورد است و خیلی باملاحظه جوا می دهد، هیچ وقت سعی نمی کند بامزه بازی دربیاورد.

گفت و گو با رابرت دنیروی تکرارناپذیر

هنوز هم از آموزه های سال های اولیه بازیگری تان و دوران «اکتورز استودیو» بهره می برید یا این که این آموزه ها الان دیگر به قدری درونتان نهادینه شده اند که مستقیما از آنها استفاده نمی کنید؟

یک سری چیزهای مشخص در بازیگری هست که آدم راحتتر و با استرس کمتر بدون این که خیلی خودش را اذیت کند می تواند از آنها استفاده کند؛ اگر می خواهید کارتان را انجام دهید، بالاخره انجامش می دهید. نگرانی و اضطراب فقط اجرایش را سخت تر می کند. مگر این که این اضطراب و نگرانی چیزی باشد که کاراکترتان قرار است تجربه کند و خب شما بتوانید از آن در صحنه ای که بازی می کنید بهره ببرید. برای همین هر چیزی که در لحظه پیش بیاید و شما هم انتظارش را نداشته باشید همیشه بهترین چیز است.

می توانید در آنِ واحد هم در نقش فرو بروید و هم آن را از بیرون ببینید و درباره تاثیر یک صحنه یا یک دیالوگ فکر کنید؟

آدم هم درون نقش است و هم بیرون آن. هم در کاراکتر غرق می شود و هم می تواند آن را از بیرون ببیند. همیشه باید در حال بررسی- و نه لزوما اصلاح- نقش باشید تا ببینید مسیرش را درست طی می کند یا نه. همیشه بخشی از شما در حال این کار است، و خب، ایرادی هم ندارد. این جوری هم نیست که کاراکتر تمام و کمال بر شما سیطره پیدا کند و شما هم درش غرق شوید. باید خودتان و رفتارتان، و نیز اعمال و رفتار کاراکترتان را همیشه جرح و تعدیل کنید.

شما تغییر مسیر جالب توجهی به سمت فیلم های کندی داشته ای دودر چند دهه اخیر بیشتر از یک دوجین فیلم کمدی بازی کرده اید. ولی درواقع می توان گفت که از همان ابتدا هم به نحوی کمدی کار کرده اید. مثلا در رفقای خوب کلا یک اجرای کمدی به نمایش گذاشته اید.

آره. مارتی [اسکورسیزی] این را می داند و متوجهش است. خیلی از موقعیت ها و شخصیت های آن فیلم خنده دار هستند. مرگبار، ولی خنده دار.

 و در خیابان های پایین شهر انگار نقش آدم بذله گو را در مقابل کاراکتر خشک و عصا قورت داده هاروی کایتل بازی می کنید.

این حرفتان مرا یاد فیلم هایی انداخت که با بن استیلر بازی کرده ام. فیلم های «ملاقات با والدین» که در آن بن حتی فقط وقتی همین جوری دارد به آدم نگاه می کند و حرفش را گوش می دهد هم بامزه است. او در این فیلم ها به نوعی نقش آن آدم خشک را بازی کرده، کسی که خیلی رک و مستقیم جوابتان را می دهد. ولی خب مستقیما خشک و جدی نیست، حرف هایش پر از طعنه و نکات بامزه است.

 
چطور شد به فکر این افتادید که در فیلم های کمدی بیشتری بازی کنید؟

فکر کنم اصلا با کمدی کارم را شروع کردم. خیلی از فیلم هایی که بازی کردم خنده دار بودند. فیلم هایی مثل «تبریک ها» یا «سلام مامان». ولی الان یک سبک خاصی هست که من تلاش کردم در آن کار متفاوتی انجام دهم. فکر کنم با فیلم «آن را تحلیل کنم» شروع شد. بیلی کریستال به‌م زنگ زد و پرسید که دوست دارم در آن بازی کنم یا نه. فیلمنامه را برایم فرستاد و یک جلسه دورخوانی با هم داشتیم و من با خودم فکر کردم شوخی کردن با چیزهایی که من را با آن می شناختند چیز بامزه ای در می آید.

که کمتر جدی اش بگیرند.

بعضی وقت ها خوب است که با این چیزها شوخی کنیم.

قبل ترها، من جی براون را در محل تولدم استیتن آیلند دیدم. و در لحظه ای که شما در فیلم کشته شدید، پسری که پشت سرم نشسته بود گفت: «مسخره کردین مارو؟ دنیرو می میره؟ این دیگه چه مزخرفیه؟» و بعد از سینما رفت بیرون. در ذهن او شما همیشه آن آدم سرسخته هستید.

همیشه دست بالا را دارید. شما دنیرویید؛ هیچ وقت کسی نمی تواند حذفتان کند. آن اتفاق به نظرم یک تغییر مسیر در حرفه تان بود. فرصتی برای شما تا آن روایت همیشگی را در مورد خودتان عوض کنید، و نقش یک آدم سرسخت را بازی کنید که فریب خورده است.

[می خندد] عجب کاراکتری بود، نه؟ کوئنتین [تارانتینو] خیلی خوب می نویسد. هم زمان، هم خشونت در کارهایش هست و هم شوخی و کمدی. من «۱۵ دقیقه» را هم بازی کردم که در آنجا آن قدر شکنجه ام می کنند تا بمیرم.

گفت و گو با رابرت دنیروی تکرارناپذیر

مطمئنم آن یارو در استیتن آیلند از این فیلم هم خوشش نیامده.

شنیده ام که برخی از بازیگران نمی خواهند در فیلم ها کشته شوند.

یا این که نمی خواهند نقش آدم بدها را بازی کنند. ولی شما از همان اول نقش ضدقهرمان ها را هم بازی می کردید. برای مثال یکی از آنها کاراکتر جیک لاموتا در گاو خشمگین بود. در آن زمان همه صحبت ها سر این بود که چطور آن همه وزن اضافه کردید، که نمود ظاهری کارتان بود. ولی به نظر می رسد که اصل این تغییر فیزیکی به خاطر این بود که رویکرد ذهنی شما نسبت به این کاراکتر تغییر کند.

قرار بود کل احساسی را که نسبت به خودم داشتم تغییر دهد. اول خیلی روی فرم باشم و بعد خودم را خیلی واضح رها کنم تا از هم بپاشم. با خودم فکرکردم که تجربه شخصی جالبی برایم خواهدبود. و برای فیلم هم جواب داد.

آیا این افزایش وزنتان باعث شد درکی که از خودتان دارید تحت تاثیر خاصی قرار بگیرد؟

خب، راه رفتنتان عوض می شود، و حس متفاوتی با قبل دارید. نفس هایتان سنگین تر می شود. هفت کیلو اضافه وزن در آن اوایل یا چیزی در همین حدود مشکلی نبود. خوش هم می گذشت. ولی بعد از آن دیگر فقط سختی داشت و کار می برد.

از بحث قابلیت های فیزیکی برویم سمت قابلیت های کلامی. من به تازگی «بابابزرگ کثیف» را دیدم و به نظرم شما در آن اجرای کلامی شگفت انگیزی ارائه می دهید.

«بابابزرگ کثیف» از آن دست فیلم هایی است که اگر به بازیگران دیگر پیشنهاد می شد احتمالا بازی در آن را قبول نمی کردند. ولی من از کارگردان شدن میزر خوشم آمد. به نظرم آمد که کار جالبی می شود که با خودت بگویی گور پدرش و دیگر اهمیت ندهی. اگرچه خب یک سری جاهایی در فیلمنامه بود که من واقعا نمی توانستم اجرایش کنم. درست است بعدا سر همین ها با هم شوخی می کنیم، ولی یک سری جاهای دیگر باید می گفتم نه. یک چیزهاییش دیگر از مبتذل هم آن ورتر بود.

 یک شتاب و دقتی در دیالوگ گویی شما وجود دارد که باعث می شود همه آن بددهنی ها را ندید بگیریم.

جالب است که این را می گویید. دوباره بر می گردم به‌ش نگاهی می اندازم. چون واقعا برای دیالوگ ها خیلی کار کرده ام. نویسنده هایی مثل دیوید ممت ریتم خاصی در فیلمنامه هایشان دارند که خیلی خوب است. ولی آدم حتما باید از آن ریتم آگاه باشد. این که «تا حدودی» از آن مطلع باشید و بروید سر صحنه و منتظر علامت و راهنمایی باشید جواب نمی دهد. باید واقعا از آن ریتم آگاه باشید و من وافعا خیلی کارکردم تا این ریتم ها را درست دربیاورم.

به فیلم شناسی شما که نگاه می کردم  دیدم تنها سال هایی که فیلمی بازی نکردید ۲۰۰۳ و ۱۹۸۳ بود و یکی- دو سال در دهه ۷۰٫ کارنامه خیلی باثبات و پیوسته ای است.

آره. اگرچه امروز داشتم با خودم فکر می کردم که یک سالی می شود سر فیلمی نرفته ام. یعنی فیلمی نبوده که دلم بخواهد کار کنم. و کلی کارهای دیگر هم دارم که درگیرش هستم. و خب همین است که هست.

گفت و گو با رابرت دنیروی تکرارناپذیر

ولی درواقع منظورم برعکس این بود. این فوق العاده است که به ندرت یک سال بدون فیلم می گذرانید.

ظاهرا آره. قبل ترها وقتی جوان تر بودم یک سال استراحت به خودم می دادم. ولی اگر می بینید شرایط برای کار فراهم است، آن هم بعد از این که این همه انرژی برایشان گذاشته اید، باید حتما از آن بهره لازم را ببرید.
ما داریم پیرتر می شویم. خیلی وقت زیادی برایمان باقی نمانده. کسی هم خبر ندارد فردا قرار است چه بشود. برای همین اعتقاد من این است که باید قدر موقعیت ها را دانست و آنها را عملی کرد. به بچه هایم فکر می کنم و این که آنها را به تعطیلات ببرم. ولی می بینم می توانم این کار را وقتی سر فیلمبرداری هم هستم انجام دهم. می توانم ببرمشان این ور و آن ور. مخصوصا سر این فیلم جدیدی که من و ماری قرار است کار کنیم؛ «مرد ایرلندی». بعدش هم قرار است یک کار برای دیوید اُ. راسل بازی کنم. باید کارهایمان را انجام دهیم دیگر.

وقتی با بازیگران دیگر کار می کنید، اگر آنها هم توانایی ها و آموزش های شما را داشته باشند و خط فکری شان با شما یکی باشد، کار راحت تر پیش می رود؟

من همیشه به کار مشترک بازیگران مثل کار موزیسین ها نگاه می کنم. یعنی یک ریتم بخصوصی بین مان هست که می توانیم راحت تر از بقیه با هم تعامل داشته باشیم. ولی خب من که نمی گویم «دلم می خواهد با فلان یا بهمان بازیگر کار کنم». اصلا اول باید نقش را به آدم بدهند. بعد بازیگر دیگری هم می آید نقش دیگری را به او می دهند و او همان کسی است که باید با هم کار کنید. ممکن است پیش خودتان فکر کنید که، خب من خیلی راضی نیستم با این کار کنم. ولی خب شما که در جایگاهی نیستید که تصمیم بگیرید. با این حال بعضی وقت ها هم با تعدادی از بازیگران فیلمنامه را می خوانیم تا مطمئن شویم می توانیم با هم ارتباط لازم را برقرار کنیم. نباید جوری باشد که انگار دو قطب آهن ربا هستیم که هیچ وقت نمی توانند به هم نزدیک شوند.

آیا هیچ وقت خودتان را درگیر بازی بقیه بازیگران می کنید؟ این که مثلا راهنمایی شان کنید یا به یک بازیگر جوان تر درس بدهید.

اگر من در حال بازی در صحنه ای باشم و چیزی را در یکی از بازیگرها ببینم، سراغ کارگردان می روم و یک سری پیشنهاد می دهم. مگر این که کارگردان و بازیگرها آن اندازه ای با من صمیمی باشند که بتوانم همان جا بلند نظرم را بگویم. ولی اگر کسی باشد که آدم خیلی خوب نمی شناسدش، باید با احترام برخورد کرد. یک سری قواعد مخصوص به خودش را دارد.

من همیشه فکر می کردم کسانی که درباره فیلم ها مقاله یا نقد می نویسند، نمی دانند چطور باید درباره بازیگری مطلبی بنویسند. آیا شما هم چنین حسی دارید؟

نه؛ نمی دانم. فکر کنم یک دوره ای منتقدانی بودند که با بازیگران بی رحمانه برخورد می کردند. منتقدانی مثل جان سایمون که به چیزهایی شخصی و خصوصی ایراد می گرفت که بازیگر کنترلی رویشان ندارد. به نظرم در مورد بازیگری، منتقدان درباره این که بازیگران با چه قصد و نیتی چه کاری را انجام می دهند دچار سوءبرداشت می شوند. ولی در کل فکر می کنم در زمینه نقد بازیگری هم کارشان خوب است.

به نظرم حضور منتقدان حیاتی است، چون آنها حرف هایی را می زنند که الزاما مورد تایید کسی که در موردش می گویند نیست. آنها دید بی طرفانه دارند. بعضی وقت ها تنها کسانی که حقیقت را می گویند منتقدان هستند. مثلا فکر کنید آدم به نمایش فیلمی از دوستش برود، خب چه می خواهد بگوید آنجا؟ که از فیلمت خوش نیامد؟ نمی شود. منتقدان تنها کسانی هستند که باید به نظراتشان توجه کنیم، حتی اگر با آنها موافق نباشیم. چیزی که الان به طور خاص با توجه به این رییس جمهور احمقی که داریم واقعا مهم است.

به نظرم الان همه حساس تر از قبل شده اند. چون خیلی سخت تر شده مردم را برای آمدن به سینما ترغیب کنیم.

فیلم ساختن کار سختی است. آدم ها همه انرژی و توان و احساسشان را سر ساخت فیلم می گذارند و بعد کارشان را همه می بیند، و کسی برایش مهم نیست چقدر برایش زحمت کشیده اند و ممکن است نتیجه کارشان را هم پس بزنند. این یکی از بدی های این حرفه است. شما کلی انرژی و زمان روی کارتان می گذارید، ولی کسی درکش نمی کند و کسی اهمیتی هم نمی دهد.

گفت و گو با رابرت دنیروی تکرارناپذیر

فیلم یا اجرایی بوده که فکر کنید آن طور که انتظارش را داشتید دیده نشده؟

من یک فیلم بازی کردم به اسم «حال همه خوب است» (۲۰۰۹) که دوستش داشتم. فیلم با کارگردانی کرک جونز که براساس فیلم سال ۱۹۹۰ جوزپه تورناتوره ساخته شده بود.

شما یک ستاره هستید. خیلی فیلم ها فقط چون شما در آن بازی می کنید ساخته می شود. ولی هیچ وقت نگذاشتید این موقعیت تاثیری روی کارتان بگذارد. انتظارات زیادی از یک فیلم با حضور رابرت دنیرو وجود دارد، ولی به نظرم می رسد همیشه رویکردتان به نسبت موقعیت و نوع فیلم تغییر می کند. تلاشتان برای خود داستان و فیلم است.

شرایط مختلفی وجود دارد. بعضی جاها آدم کاری را انجام می دهد که میلیون ها بار تکرارش کرده است. بعضی وقت ها هم یک کار متفاوت انجام می دهد که فیلم به آن نیاز دارد. شاید این جور اجراها مستحق اسکار نباشند، ولی جواب می دهند. بخشی از کارمان است.

رابرت دنیرو در یک نگاه

متولد: ۱۷ اگوست ۱۹۴۳، نیویورک

مهم ترین جایزه: دو اسکار برای فیلم های «پدرخوانده: قسمت ۲» و «گاو خشمگین». او برای نقش هایش در فیلم های «راننده تاکسی»، «شکارچی گوزن»، «بیداری»، «تنگه وحشت» و «دفترچه امیدبخش» نامزد اسکار شده است.

مشهورترین دیالوگ: یکی از معروف ترین دیالوگ های تاریخ سینما جمله ای است که دنیرو در «راننده تاکسی» رو به خودش در آینه می گوید: «داری با من حرف می زنی؟ من تنها آدمِ این اتاقم. فکرکردی با کی طرفی، هان؟» جالب است که این دیالوگ در فیلمنامه نبود و دنیرو آن را به صورت بداهه مقابل دوربین اسکورسیزی اجرا کرد.

تجربه های متفاوت: دنیرو در کنار بازیگری سراغ کارگردانی هم رفته است. «یک قصه برانکسی» و «چوپان خوب» دو فیلمی هستند که به کارگردانی دنیرو به نمایش درآمده اند و تجربه های نسبتا آبرومندی شده اند.

ویژگی بازیگری: شیوه بازیگری اش مطابق آموزه های متد اکتینگ است. او برای نزدیک شدن به نقش ها از روش های علمی و ذهنی حساب شده ای استفاده می کند. به همین دلیل قبل از بازی در «راننده تاکسی» مدتی به عنوان راننده تاکسی در خیابان های نیویورک مسافرکشی می کرد و حاضر شد برای بازی در «تسخیرناپذیران» به تغییراتی اساسی در ظاهرش تن بدهد.

نقش هایی که رد کرده: دنیرو در دوران بازیگری اش در کنار بازی در نقش های مهم به پیشنهادهای جذابی هم جواب منفی داده است. از جمله نقش بیل قصاب در «دار و دسته نیویورکی» و نقش فرانک کاستلو در «رفتگان» که اولی را دنیل دی لوییس بازی کرد و دومی را جک نیکلسون.

بیشترین همکاری: دنیرو در هشت فیلم با مارتین اسکورسیزی همکاری کرده است. هر دوی آنها در محله گرینویچ منهتن بزرگ شده اند و رگ و ریشه ایتالیایی دارند. در حاشیه یک مهمانی در سال ۱۹۷۲ با هم آشنا شدند و تا الان دوستان نزدیکی باقی مانده اند.

راه و رسم زندگی: فاقد تحصیلات دانشگاهی و با تحصیلات ناتمام در دبیرستان. به جایش در هفده سالگی در کلاس های بازیگری استاد آدلر ثبت نام کرد و تصمیم گرفت بازیگری را تا جایی که می تواند جدی بگیرد. اولین بار در فیلمی به نام «جشن عروسی» در سال ۱۹۶۳ بازی کرد که تا سال ۱۹۶۹ به نمایش عمومی درنیامد. او همچنین از طرفداران دوآتشه حزب دموکرات و مخالف سرسخت  جمهوری خواهان است. اصلا هم دوست ندارد پای زندگی خصوصی اش به رسانه ها باز شود.

تکنیک های دیوانه وار: برای این که نقشش در «تنگه وحشت» باورپذیر از کار دربیاید پنج هزار دلار به دندان پزشک داد تا دندان هایش را بدترکیب کند و بعد از فیلم مبلغ بیست هزار دلار برای ترمیم آنها هزینه کرد. برای بازی در دوران سال خوردگی نقش جیک لاموتا در «گاو خشمگین» هم حدود ۲۸ کیلوگرم به وزن خودش اضافه کرد. گفته می شود با خوردن مقدار زیادی اسپاگتی و بستنی به این اضافه وزن رسید.

بازیگران محبوب: مونتگمری کلیفت، رابرت میچم و مارلون براندو از بازیگران محبوبش بوده اند. اما در مصاحبه هایش ارادت ویژه ای به کیفیت بازیگری مریل استریپ نشان داده و همیشه برای بازی در کنارش اظهار آمادگی کرده است. دنیرو و استریپ در فیلم های «شکارچی گوزن»، «اتاق ماروین» و «عاشق شدن» هم بازی بوده اند.


منبع: برترینها

گفتگو با رابرت دنیروی تکرار ناپذیر

ماهنامه همشهری ۲۴ – ترجمه از پوریا شجاعی:

اریک هاینس؛ فیلم کامنت، می و ژوئن ۲۰۱۷

اولین چیزی که با ورود به دفتر رابرت دنیرو در محله ترایبکای نیویورک توجه تان را جلب می کند، تبری است که روی دیوار کنار در نصب شده. دیدن آن بیشتر آزاردهنده است تا خنده دار. یا شاید بیشتر حالتی ابزورد دارد تا جدی. این تبر که در تضاد با محیط دوستانه اتاق قرار دارد- اتاقی که با عکس های خانوادگی و مبل های راحتی پرشده- به خوبی نشان دهنده هنرمندی است که انگیزه هایش را همیشه به گونه ای پررمز و راز نشان داده است. همان طور که از فیلم های کمدی اخیرش می توان فهمید، دنیرو خیلی مشتاق بازی در نقش های کمدی است. با این حال، این مصاحبه ثابت کرد که او با این که تمام مدت خوش برخورد است و خیلی باملاحظه جوا می دهد، هیچ وقت سعی نمی کند بامزه بازی دربیاورد.

گفت و گو با رابرت دنیروی تکرارناپذیر

هنوز هم از آموزه های سال های اولیه بازیگری تان و دوران «اکتورز استودیو» بهره می برید یا این که این آموزه ها الان دیگر به قدری درونتان نهادینه شده اند که مستقیما از آنها استفاده نمی کنید؟

یک سری چیزهای مشخص در بازیگری هست که آدم راحتتر و با استرس کمتر بدون این که خیلی خودش را اذیت کند می تواند از آنها استفاده کند؛ اگر می خواهید کارتان را انجام دهید، بالاخره انجامش می دهید. نگرانی و اضطراب فقط اجرایش را سخت تر می کند. مگر این که این اضطراب و نگرانی چیزی باشد که کاراکترتان قرار است تجربه کند و خب شما بتوانید از آن در صحنه ای که بازی می کنید بهره ببرید. برای همین هر چیزی که در لحظه پیش بیاید و شما هم انتظارش را نداشته باشید همیشه بهترین چیز است.

می توانید در آنِ واحد هم در نقش فرو بروید و هم آن را از بیرون ببینید و درباره تاثیر یک صحنه یا یک دیالوگ فکر کنید؟

آدم هم درون نقش است و هم بیرون آن. هم در کاراکتر غرق می شود و هم می تواند آن را از بیرون ببیند. همیشه باید در حال بررسی- و نه لزوما اصلاح- نقش باشید تا ببینید مسیرش را درست طی می کند یا نه. همیشه بخشی از شما در حال این کار است، و خب، ایرادی هم ندارد. این جوری هم نیست که کاراکتر تمام و کمال بر شما سیطره پیدا کند و شما هم درش غرق شوید. باید خودتان و رفتارتان، و نیز اعمال و رفتار کاراکترتان را همیشه جرح و تعدیل کنید.

شما تغییر مسیر جالب توجهی به سمت فیلم های کندی داشته ای دودر چند دهه اخیر بیشتر از یک دوجین فیلم کمدی بازی کرده اید. ولی درواقع می توان گفت که از همان ابتدا هم به نحوی کمدی کار کرده اید. مثلا در رفقای خوب کلا یک اجرای کمدی به نمایش گذاشته اید.

آره. مارتی [اسکورسیزی] این را می داند و متوجهش است. خیلی از موقعیت ها و شخصیت های آن فیلم خنده دار هستند. مرگبار، ولی خنده دار.

 و در خیابان های پایین شهر انگار نقش آدم بذله گو را در مقابل کاراکتر خشک و عصا قورت داده هاروی کایتل بازی می کنید.

این حرفتان مرا یاد فیلم هایی انداخت که با بن استیلر بازی کرده ام. فیلم های «ملاقات با والدین» که در آن بن حتی فقط وقتی همین جوری دارد به آدم نگاه می کند و حرفش را گوش می دهد هم بامزه است. او در این فیلم ها به نوعی نقش آن آدم خشک را بازی کرده، کسی که خیلی رک و مستقیم جوابتان را می دهد. ولی خب مستقیما خشک و جدی نیست، حرف هایش پر از طعنه و نکات بامزه است.

 
چطور شد به فکر این افتادید که در فیلم های کمدی بیشتری بازی کنید؟

فکر کنم اصلا با کمدی کارم را شروع کردم. خیلی از فیلم هایی که بازی کردم خنده دار بودند. فیلم هایی مثل «تبریک ها» یا «سلام مامان». ولی الان یک سبک خاصی هست که من تلاش کردم در آن کار متفاوتی انجام دهم. فکر کنم با فیلم «آن را تحلیل کنم» شروع شد. بیلی کریستال به‌م زنگ زد و پرسید که دوست دارم در آن بازی کنم یا نه. فیلمنامه را برایم فرستاد و یک جلسه دورخوانی با هم داشتیم و من با خودم فکر کردم شوخی کردن با چیزهایی که من را با آن می شناختند چیز بامزه ای در می آید.

که کمتر جدی اش بگیرند.

بعضی وقت ها خوب است که با این چیزها شوخی کنیم.

قبل ترها، من جی براون را در محل تولدم استیتن آیلند دیدم. و در لحظه ای که شما در فیلم کشته شدید، پسری که پشت سرم نشسته بود گفت: «مسخره کردین مارو؟ دنیرو می میره؟ این دیگه چه مزخرفیه؟» و بعد از سینما رفت بیرون. در ذهن او شما همیشه آن آدم سرسخته هستید.

همیشه دست بالا را دارید. شما دنیرویید؛ هیچ وقت کسی نمی تواند حذفتان کند. آن اتفاق به نظرم یک تغییر مسیر در حرفه تان بود. فرصتی برای شما تا آن روایت همیشگی را در مورد خودتان عوض کنید، و نقش یک آدم سرسخت را بازی کنید که فریب خورده است.

[می خندد] عجب کاراکتری بود، نه؟ کوئنتین [تارانتینو] خیلی خوب می نویسد. هم زمان، هم خشونت در کارهایش هست و هم شوخی و کمدی. من «۱۵ دقیقه» را هم بازی کردم که در آنجا آن قدر شکنجه ام می کنند تا بمیرم.

گفت و گو با رابرت دنیروی تکرارناپذیر

مطمئنم آن یارو در استیتن آیلند از این فیلم هم خوشش نیامده.

شنیده ام که برخی از بازیگران نمی خواهند در فیلم ها کشته شوند.

یا این که نمی خواهند نقش آدم بدها را بازی کنند. ولی شما از همان اول نقش ضدقهرمان ها را هم بازی می کردید. برای مثال یکی از آنها کاراکتر جیک لاموتا در گاو خشمگین بود. در آن زمان همه صحبت ها سر این بود که چطور آن همه وزن اضافه کردید، که نمود ظاهری کارتان بود. ولی به نظر می رسد که اصل این تغییر فیزیکی به خاطر این بود که رویکرد ذهنی شما نسبت به این کاراکتر تغییر کند.

قرار بود کل احساسی را که نسبت به خودم داشتم تغییر دهد. اول خیلی روی فرم باشم و بعد خودم را خیلی واضح رها کنم تا از هم بپاشم. با خودم فکرکردم که تجربه شخصی جالبی برایم خواهدبود. و برای فیلم هم جواب داد.

آیا این افزایش وزنتان باعث شد درکی که از خودتان دارید تحت تاثیر خاصی قرار بگیرد؟

خب، راه رفتنتان عوض می شود، و حس متفاوتی با قبل دارید. نفس هایتان سنگین تر می شود. هفت کیلو اضافه وزن در آن اوایل یا چیزی در همین حدود مشکلی نبود. خوش هم می گذشت. ولی بعد از آن دیگر فقط سختی داشت و کار می برد.

از بحث قابلیت های فیزیکی برویم سمت قابلیت های کلامی. من به تازگی «بابابزرگ کثیف» را دیدم و به نظرم شما در آن اجرای کلامی شگفت انگیزی ارائه می دهید.

«بابابزرگ کثیف» از آن دست فیلم هایی است که اگر به بازیگران دیگر پیشنهاد می شد احتمالا بازی در آن را قبول نمی کردند. ولی من از کارگردان شدن میزر خوشم آمد. به نظرم آمد که کار جالبی می شود که با خودت بگویی گور پدرش و دیگر اهمیت ندهی. اگرچه خب یک سری جاهایی در فیلمنامه بود که من واقعا نمی توانستم اجرایش کنم. درست است بعدا سر همین ها با هم شوخی می کنیم، ولی یک سری جاهای دیگر باید می گفتم نه. یک چیزهاییش دیگر از مبتذل هم آن ورتر بود.

 یک شتاب و دقتی در دیالوگ گویی شما وجود دارد که باعث می شود همه آن بددهنی ها را ندید بگیریم.

جالب است که این را می گویید. دوباره بر می گردم به‌ش نگاهی می اندازم. چون واقعا برای دیالوگ ها خیلی کار کرده ام. نویسنده هایی مثل دیوید ممت ریتم خاصی در فیلمنامه هایشان دارند که خیلی خوب است. ولی آدم حتما باید از آن ریتم آگاه باشد. این که «تا حدودی» از آن مطلع باشید و بروید سر صحنه و منتظر علامت و راهنمایی باشید جواب نمی دهد. باید واقعا از آن ریتم آگاه باشید و من وافعا خیلی کارکردم تا این ریتم ها را درست دربیاورم.

به فیلم شناسی شما که نگاه می کردم  دیدم تنها سال هایی که فیلمی بازی نکردید ۲۰۰۳ و ۱۹۸۳ بود و یکی- دو سال در دهه ۷۰٫ کارنامه خیلی باثبات و پیوسته ای است.

آره. اگرچه امروز داشتم با خودم فکر می کردم که یک سالی می شود سر فیلمی نرفته ام. یعنی فیلمی نبوده که دلم بخواهد کار کنم. و کلی کارهای دیگر هم دارم که درگیرش هستم. و خب همین است که هست.

گفت و گو با رابرت دنیروی تکرارناپذیر

ولی درواقع منظورم برعکس این بود. این فوق العاده است که به ندرت یک سال بدون فیلم می گذرانید.

ظاهرا آره. قبل ترها وقتی جوان تر بودم یک سال استراحت به خودم می دادم. ولی اگر می بینید شرایط برای کار فراهم است، آن هم بعد از این که این همه انرژی برایشان گذاشته اید، باید حتما از آن بهره لازم را ببرید.
ما داریم پیرتر می شویم. خیلی وقت زیادی برایمان باقی نمانده. کسی هم خبر ندارد فردا قرار است چه بشود. برای همین اعتقاد من این است که باید قدر موقعیت ها را دانست و آنها را عملی کرد. به بچه هایم فکر می کنم و این که آنها را به تعطیلات ببرم. ولی می بینم می توانم این کار را وقتی سر فیلمبرداری هم هستم انجام دهم. می توانم ببرمشان این ور و آن ور. مخصوصا سر این فیلم جدیدی که من و ماری قرار است کار کنیم؛ «مرد ایرلندی». بعدش هم قرار است یک کار برای دیوید اُ. راسل بازی کنم. باید کارهایمان را انجام دهیم دیگر.

وقتی با بازیگران دیگر کار می کنید، اگر آنها هم توانایی ها و آموزش های شما را داشته باشند و خط فکری شان با شما یکی باشد، کار راحت تر پیش می رود؟

من همیشه به کار مشترک بازیگران مثل کار موزیسین ها نگاه می کنم. یعنی یک ریتم بخصوصی بین مان هست که می توانیم راحت تر از بقیه با هم تعامل داشته باشیم. ولی خب من که نمی گویم «دلم می خواهد با فلان یا بهمان بازیگر کار کنم». اصلا اول باید نقش را به آدم بدهند. بعد بازیگر دیگری هم می آید نقش دیگری را به او می دهند و او همان کسی است که باید با هم کار کنید. ممکن است پیش خودتان فکر کنید که، خب من خیلی راضی نیستم با این کار کنم. ولی خب شما که در جایگاهی نیستید که تصمیم بگیرید. با این حال بعضی وقت ها هم با تعدادی از بازیگران فیلمنامه را می خوانیم تا مطمئن شویم می توانیم با هم ارتباط لازم را برقرار کنیم. نباید جوری باشد که انگار دو قطب آهن ربا هستیم که هیچ وقت نمی توانند به هم نزدیک شوند.

آیا هیچ وقت خودتان را درگیر بازی بقیه بازیگران می کنید؟ این که مثلا راهنمایی شان کنید یا به یک بازیگر جوان تر درس بدهید.

اگر من در حال بازی در صحنه ای باشم و چیزی را در یکی از بازیگرها ببینم، سراغ کارگردان می روم و یک سری پیشنهاد می دهم. مگر این که کارگردان و بازیگرها آن اندازه ای با من صمیمی باشند که بتوانم همان جا بلند نظرم را بگویم. ولی اگر کسی باشد که آدم خیلی خوب نمی شناسدش، باید با احترام برخورد کرد. یک سری قواعد مخصوص به خودش را دارد.

من همیشه فکر می کردم کسانی که درباره فیلم ها مقاله یا نقد می نویسند، نمی دانند چطور باید درباره بازیگری مطلبی بنویسند. آیا شما هم چنین حسی دارید؟

نه؛ نمی دانم. فکر کنم یک دوره ای منتقدانی بودند که با بازیگران بی رحمانه برخورد می کردند. منتقدانی مثل جان سایمون که به چیزهایی شخصی و خصوصی ایراد می گرفت که بازیگر کنترلی رویشان ندارد. به نظرم در مورد بازیگری، منتقدان درباره این که بازیگران با چه قصد و نیتی چه کاری را انجام می دهند دچار سوءبرداشت می شوند. ولی در کل فکر می کنم در زمینه نقد بازیگری هم کارشان خوب است.

به نظرم حضور منتقدان حیاتی است، چون آنها حرف هایی را می زنند که الزاما مورد تایید کسی که در موردش می گویند نیست. آنها دید بی طرفانه دارند. بعضی وقت ها تنها کسانی که حقیقت را می گویند منتقدان هستند. مثلا فکر کنید آدم به نمایش فیلمی از دوستش برود، خب چه می خواهد بگوید آنجا؟ که از فیلمت خوش نیامد؟ نمی شود. منتقدان تنها کسانی هستند که باید به نظراتشان توجه کنیم، حتی اگر با آنها موافق نباشیم. چیزی که الان به طور خاص با توجه به این رییس جمهور احمقی که داریم واقعا مهم است.

به نظرم الان همه حساس تر از قبل شده اند. چون خیلی سخت تر شده مردم را برای آمدن به سینما ترغیب کنیم.

فیلم ساختن کار سختی است. آدم ها همه انرژی و توان و احساسشان را سر ساخت فیلم می گذارند و بعد کارشان را همه می بیند، و کسی برایش مهم نیست چقدر برایش زحمت کشیده اند و ممکن است نتیجه کارشان را هم پس بزنند. این یکی از بدی های این حرفه است. شما کلی انرژی و زمان روی کارتان می گذارید، ولی کسی درکش نمی کند و کسی اهمیتی هم نمی دهد.

گفت و گو با رابرت دنیروی تکرارناپذیر

فیلم یا اجرایی بوده که فکر کنید آن طور که انتظارش را داشتید دیده نشده؟

من یک فیلم بازی کردم به اسم «حال همه خوب است» (۲۰۰۹) که دوستش داشتم. فیلم با کارگردانی کرک جونز که براساس فیلم سال ۱۹۹۰ جوزپه تورناتوره ساخته شده بود.

شما یک ستاره هستید. خیلی فیلم ها فقط چون شما در آن بازی می کنید ساخته می شود. ولی هیچ وقت نگذاشتید این موقعیت تاثیری روی کارتان بگذارد. انتظارات زیادی از یک فیلم با حضور رابرت دنیرو وجود دارد، ولی به نظرم می رسد همیشه رویکردتان به نسبت موقعیت و نوع فیلم تغییر می کند. تلاشتان برای خود داستان و فیلم است.

شرایط مختلفی وجود دارد. بعضی جاها آدم کاری را انجام می دهد که میلیون ها بار تکرارش کرده است. بعضی وقت ها هم یک کار متفاوت انجام می دهد که فیلم به آن نیاز دارد. شاید این جور اجراها مستحق اسکار نباشند، ولی جواب می دهند. بخشی از کارمان است.

رابرت دنیرو در یک نگاه

متولد: ۱۷ اگوست ۱۹۴۳، نیویورک

مهم ترین جایزه: دو اسکار برای فیلم های «پدرخوانده: قسمت ۲» و «گاو خشمگین». او برای نقش هایش در فیلم های «راننده تاکسی»، «شکارچی گوزن»، «بیداری»، «تنگه وحشت» و «دفترچه امیدبخش» نامزد اسکار شده است.

مشهورترین دیالوگ: یکی از معروف ترین دیالوگ های تاریخ سینما جمله ای است که دنیرو در «راننده تاکسی» رو به خودش در آینه می گوید: «داری با من حرف می زنی؟ من تنها آدمِ این اتاقم. فکرکردی با کی طرفی، هان؟» جالب است که این دیالوگ در فیلمنامه نبود و دنیرو آن را به صورت بداهه مقابل دوربین اسکورسیزی اجرا کرد.

تجربه های متفاوت: دنیرو در کنار بازیگری سراغ کارگردانی هم رفته است. «یک قصه برانکسی» و «چوپان خوب» دو فیلمی هستند که به کارگردانی دنیرو به نمایش درآمده اند و تجربه های نسبتا آبرومندی شده اند.

ویژگی بازیگری: شیوه بازیگری اش مطابق آموزه های متد اکتینگ است. او برای نزدیک شدن به نقش ها از روش های علمی و ذهنی حساب شده ای استفاده می کند. به همین دلیل قبل از بازی در «راننده تاکسی» مدتی به عنوان راننده تاکسی در خیابان های نیویورک مسافرکشی می کرد و حاضر شد برای بازی در «تسخیرناپذیران» به تغییراتی اساسی در ظاهرش تن بدهد.

نقش هایی که رد کرده: دنیرو در دوران بازیگری اش در کنار بازی در نقش های مهم به پیشنهادهای جذابی هم جواب منفی داده است. از جمله نقش بیل قصاب در «دار و دسته نیویورکی» و نقش فرانک کاستلو در «رفتگان» که اولی را دنیل دی لوییس بازی کرد و دومی را جک نیکلسون.

بیشترین همکاری: دنیرو در هشت فیلم با مارتین اسکورسیزی همکاری کرده است. هر دوی آنها در محله گرینویچ منهتن بزرگ شده اند و رگ و ریشه ایتالیایی دارند. در حاشیه یک مهمانی در سال ۱۹۷۲ با هم آشنا شدند و تا الان دوستان نزدیکی باقی مانده اند.

راه و رسم زندگی: فاقد تحصیلات دانشگاهی و با تحصیلات ناتمام در دبیرستان. به جایش در هفده سالگی در کلاس های بازیگری استاد آدلر ثبت نام کرد و تصمیم گرفت بازیگری را تا جایی که می تواند جدی بگیرد. اولین بار در فیلمی به نام «جشن عروسی» در سال ۱۹۶۳ بازی کرد که تا سال ۱۹۶۹ به نمایش عمومی درنیامد. او همچنین از طرفداران دوآتشه حزب دموکرات و مخالف سرسخت  جمهوری خواهان است. اصلا هم دوست ندارد پای زندگی خصوصی اش به رسانه ها باز شود.

تکنیک های دیوانه وار: برای این که نقشش در «تنگه وحشت» باورپذیر از کار دربیاید پنج هزار دلار به دندان پزشک داد تا دندان هایش را بدترکیب کند و بعد از فیلم مبلغ بیست هزار دلار برای ترمیم آنها هزینه کرد. برای بازی در دوران سال خوردگی نقش جیک لاموتا در «گاو خشمگین» هم حدود ۲۸ کیلوگرم به وزن خودش اضافه کرد. گفته می شود با خوردن مقدار زیادی اسپاگتی و بستنی به این اضافه وزن رسید.

بازیگران محبوب: مونتگمری کلیفت، رابرت میچم و مارلون براندو از بازیگران محبوبش بوده اند. اما در مصاحبه هایش ارادت ویژه ای به کیفیت بازیگری مریل استریپ نشان داده و همیشه برای بازی در کنارش اظهار آمادگی کرده است. دنیرو و استریپ در فیلم های «شکارچی گوزن»، «اتاق ماروین» و «عاشق شدن» هم بازی بوده اند.


منبع: برترینها

«محمدحسین محمودزاده»؛ مردی که با دوچرخه از سیبری گذشت

روزنامه هفت صبح – هانیه درویش: پیدا کردن آدم های خاص، ناب و بکر به قدری برایش در درجه بالایی از اهمیت قرار دارد که وجود نیکولای و زندگی سه روزه با او را برای تمام ۵۰ روز سفر به سیبری اش کافی می داند. نیکولای او را یاد قلی خان سریال روزی روزگاری می اندازد. قلی خانی که سال هاست عاشقش است و در سیبری پیدایش کرده. با محمدحسین محمودزاده آشنا شوید؛ با او که قرار است سالی یک بار با دوچرخه به مناطق بکر دنیا سفر کند و سفرنامه اش را در قالب کتاب در اختیار مردم هم نسل و نسل های بعدش بگذارد.

مردی که با دوچرخه از سیبری گذشت

بازگشت به ایران

محمدحسین محمودزاده ۳۵ ساله است و تجارت بین الملل خوانده. از ۱۹ سالگی به مالزی می رود. در آنجا ساکن می شود، درس می خواند و از سال ۹۰ تصمیم می گیرد سفر به همراه یک کوله پشتی را به زندگی اش اضافه کند. او در سفرهایش به لائوس، میانمار و کامبوج برای گشت و گذار در شهر دوچرخه اجاره می کند و کم کم متوجه می شود چقدر سفرکردن با دوچرخه را دوست دارد.

دوچرخه و وسایل مورد نیازش را تهیه و ماه ها برای شروع سفر با دوچرخه به صورت حرفه ای تمرین می کند تا اینکه اولین سفرش با دوچرخه را در تابستان ۹۲ رقم می زند؛ سفری که حدود شش ماه به طول انجامید. او می گوید: «در مالزی همه چیزم را فروختم به آلمان پرواز کردم و از آنجا تا ایران رکاب زدم، به این صورت که سه ماه در اروپا ماندم و آلمان، هلند، بلژیک، فرانسه، سوییس و ایتالیا را پا زدم، یک ماه در ترکیه و مناطق بکر و غیرتوریستی اش و بعد به ایران بازگشتم و یک ماه ایران را با دوچرخه گشتم و دیگر برای همیشه ماندن در ایران را انتخاب کردم.» او حالا در ایران مشغول به کار است و هر سال برای اسفندماه و تعطیلات نوروزش برنامه سفر می چیند.

تجربه ناب رویارویی با قبیله دورافتاده کاراماجو

محمدحسین هدف از سفرکردنش را یافته است. می گوید که دوست دارد آدم های مختلف و کمیاب روی کره زمین را پیدا کند و این آدم ها اغلب در مناطق سخت آب و هوایی پیدا می شوند. جایی که بکر بودن محیط اطراف شان در بکر بودن شخصیت شان تاثیر ویژه ای گذاشته است. معاشرت و زندگی کردم با این افراد نکاتی را به او یادآور می شود و درس هایی به او می آموزد که در هیچ کتاب و آموزشگاهی پیدا نخواهدشد. به همین دلیل بعد از سفری کوتاه به ارمنستان سومین سفر با دوچرخه را در اسفند ۹۳ به آفریقا اختصاص می دهد.

مردی که با دوچرخه از سیبری گذشت 
او در رابطه با این سفرش می گوید: «معمولا همه افرادی که به آفریقا سفر می کنند به جز مکان های توریستی، پارک جنگلی و قبیله ماسایی جای دیگری نمی روند. اما من برای رفتن با دوچرخه به کنیا و اوگاندا در آن گرمایی که رکاب زدن را سخت تر می کند باید از قبیله ای عبور می کردم که کمتر کسی اقبال دیدن آنها را دارد. قبیله کاراماجو که قبیله ای دورافتاده است و حتی دولت هم میلی یه باز شدن پای توریست ها به آنجا ندارد. در این سفر که ۳۰ روز به طول انجامید تجارب زیادی از زندگی با مردم قبیله به دست آوردم.»

حاصل یک پیچ اشتباه

بعد از سفری ۲۳ روزه به روسیه و ۳۰ روزه به تبت و چین اسفند ۹۵ اما وقت رفتن به سمت سیبری بود. این توریست دوچرخه سوار این بار دلش می خواست نوروز را در یکی از سردترین شهرهای کره زمین بگذراند. بدین ترتیب عازم سیبری شد و طی ۵۰ روزی که با دوچرخه جاده های یخ زده را رکاب می زد و روستاها و شهرها را پشت سر می گذاشت یک پیچ اشتباه در جاده او را به درست ترین بخش سفرش رهنمون کرد.

آشنایی با نیکولای حاصل این پیچ اشتباه بود. تبهکاری که ۳۵ سال در زندان بوده و بعد به جنگل های سیبری تبعید شد؛ مردی حدودا ۷۰ ساله با ریش های سفید و بلند و تفنگی در دست که او را از همان لحظه اول یاد قلی خان سریال روزی روزگاری انداخت. با اینکه چیزی از حرف های او که دائما در حال خاطره گویی بود متوجه نمی شد اما او را ماندگارترین فرد در ذهنش در طول سفرش می داند.

 
سه روز زندگی با او و همسرش که گهگاه حرف های نیکولای را به انگلیسی دست و پا شکسته ترجمه می کرد کام او را از این سفر سخت گرفته بود؛ مردی که مردم روستاهای اطراف او را فردی بدخلق و مجنون می دانستند. محمدحسین می گوید: «یاد گرفته ام که رفتن به مناطق سخت انسان را به اتفاق های خوب تری می رساند. هفته ها رکاب زدن در آفریقا مرا با کاراماجو و رکاب زدن در دمای منفی ۴۰ درجه و حتی ترس از به خواب رفتن در شب های سرد جاده که می توانست موجب مرگم شود، مرا به نیکولای رساند.»

کتاب و عکس بهترین ابزار ثبت خاطرات

محمودزاده که هم اکنون به کمک تیم نویسندگی مشغول نوشتن کتاب آفریقاست، می گوید: «سعی ام این است که کار نوشتن این کتاب را تا قبل از سفر آینده ام در اسفندماه تمام کنم و هدفی که در حال حاضر آن را دنبال می کنم این است که با دوچرخه سفر کنم، آدم ها را ببینم، تجربه های ناب در کنار آنها بودن را کسب و همه اینها را به کتاب تبدیل کنم.

مردی که با دوچرخه از سیبری گذشت

همچنین می دانم که در آینده سفر تبت، سفر ترکیه و سفر جاده استخوانم در سیبری را خواهم نوشت و بعد از این هم هرکجا که بروم این آدم های ناب و باصفا را پیدا خواهم کرد و به تعداد تجربه ها و حتی کتاب هایم افزوده خواهدشد.»

او عکس ها و متن هایش را در طول سفر در صفحه اینستاگرامش به اشتراک می گذارد و معتقد است دوچرخه بهترین وسیله برای آهسته و پیوسته سفر کردن و تجربه همه زیبایی های در مسیر سفر است.


منبع: برترینها

«نیکی هیلی»؛ خانم کلانتر آمریکایی‌ها

نیکی هیلی، سفیر واشنگتن در سازمان ملل، پیش از آنچه فکر می‌شد خود را از قامت فرماندار ایالت کارولینای جنوبی خارج کرد و در مقام سفیری در نیویورک نشست. ۴۵ساله است و درحالی‌که برخی تحلیل‌ها او را گزینه تحمیلی به ترامپ می‌دانستند، حالا او به دست راست رئیس‌جمهوری ایالات متحده آمریکا در سیاست خارجی تبدیل شده است.

 خانم
او اخیرا در یکی از نشست‌های سازمان ملل در مقابل دیگر سفرا، خود را «کلانتر» معرفی ‌کرده و گفته که آمده تا آنها را به خط کند. یعنی خانم فرماندار سابق حالا خود را کلانتر می‌بیند. هیلی در چند ماه گذشته مأموریت‌هایی را انجام داده که نشان می‌دهد دونالد ترامپ بیش از دیگران به او اعتماد دارد. این‌ را به‌ویژه در مأموریت‌هایی که در مورد ایران و برجام به او داده‌شده، می‌توان به خوبی درک کرد.

شاید همین‌ها می‌تواند زنگ خطری هم برای رکس تیلرسون، وزیر خارجه این کشور باشد که شواهد نشان می‌دهد او در شرایط خوبی با رئیس‌جمهور نیست.  برخی همتایان هیلی در نیویورک او را می‌ستایند و برخی دیگر از او دوری می‌جویند. او فردی است که این‌روزها بیش از دیگر اعضای کابینه ترامپ، قصد هراس‌افکنی در جهان علیه برجام را دارد، هدفی که به او واگذار شده و او می‌کوشد آن‌ را به‌خوبی انجام دهد و نشان دهد که از عهده‌اش برآمده است.

هیلی در ۴۵‌سالگی روزهای پرهیجانی را پشت‌سر می‌گذارد، روزهایی که می‌تواند او را به موقعیت‌های جدیدی برساند.  همه کسانی که در کشورهای مختلف به مقام سفارت می‌رسند، جز یکی از این دو دسته‌اند؛ یا سابقه وزار‌ت‌خارجه‌ای و دیپلماتیک دارند یا یک مقام سیاسی بوده‌اند. اگرچه در هر دو صورت مقام بالادست آنها، وزیر خارجه است و باید به او گزارش عملکرد بدهند.

نیکی هیلی در این بین، یک سفیر سیاسی است. او که فرماندار ایالت کارولینای جنوبی بوده، در بحبوحه چینش اعضای کابینه از سوی دونالد ترامپ برای نمایندگی آمریکا در سازمان ملل انتخاب شد، حتی پیش‌تر از آن‌که وزیر خارجه معرفی شود. ازهمین‌رو هیلی به ترامپ نزدیک‌تر است تا به رکس تیلرسون وزیر خارجه. به نظر می‌آید همین «مقام سیاسی» بودن یکی از مهم‌ترین امتیازهای هیلی نسبت به دیگران است.

اندکی تأمل در مأموریت‌هایی که به او واگذار می‌شود، نشان می‌دهد که «خانم کلانتر» مأمور خوبی برای اجرای فرمان‌های آقای ترامپ است. مأموریت‌هایی که ترامپ به سفرا و همکاران تیلرسون واگذار نمی‌کند. نیکی هیلی، برای مذاکره با یوکیا آمانو به وین می‌رود، برای مذاکرات حقوق‌بشری به ژنو می‌رود و هفته‌ای یکی ‌دوبار موضع‌گیری‌‌های ضدایرانی می‌کند.

اگرچه از ابتدا می‌شد پیش‌بینی کرد از تریبون سفیر واشنگتن در سازمان ملل، آن‌هم در دولت جمهوری‌خواه ترامپ، نوای دیگری در نخواهد آمد. هیلی به سرعت در حال سبقت از پیشینیان خود است؛ آن‌چنان که برخی تحلیل‌های آمریکایی نیز بر همین محور نوشته شده ‌است.  بگذارید تکه‌های پازل مرتبط با این خانم را کنار هم بچینیم تا ببینیم «چرا نیکی هیلی پیش‌برنده این مأموریت‌های ضدایرانی شد؟»

مأموریت‌های مهم

حدود ١٠ روز پیش بود که نیکی هیلی، برای مأموریت ضدبرجامی دونالد ترامپ، راهی وین شد. او در آن‌جا با یوکیا آمانو مدیرعامل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی هم گفت‌وگو کرد و استارت دوباره بحث بازدید از اماکن نظامی ایران را مطرح کرد. بحثی که چند روز قبل از برجام، در قالب حل و فصل «پی‌ام دی» به پایان رسیده‌است.

اگرچه طرح این بحث با دیوار سخت تعهدات مشخص ایران در برجام مواجه شد و البته واکنش وزیر خارجه ایران را برانگیخت که او را کم‌اطلاع درباره برجام خطاب کرد، اما موجب شد آمانو هنگام ارائه گزارش فصلی آژانس، در حد یکی، دو خط به این شائبه پاسخ دهد. نباید از یاد برد که اگر توافقی مثل برجام وجود نداشت، چنین ادعاها، آن‌هم از سوی مقام آمریکایی می‌توانست منجر به آغاز غائله‌ای شود.

همین‌ها نشان داد مأموریت هیلی در وین چه بود. اینها در حالی‌است که تیمی در بین مشاوران ترامپ موظف شده‌اند موارد پایبندنبودن ایران به برجام را تا اکتبر برای رئیس‌جمهوری ایالات متحده فهرست کنند تا او به وعده‌اش که «عدم تأیید پایبندی ایران به برجام» است عمل کند. آنچه طبق متن برجام باید به‌طور فصلی از سوی آمریکا انجام شود.

شنیده‌ها حاکی از آن است که نیکی هیلی جزء نزدیکان به آن تیم است و او در حال همکاری با سناریوی پایبندنبودن ایران به برجام است. هیلی اگرچه از منظر جایگاه دیپلماتیک باید گزارش عملکردش را به وزیر خارجه بدهد، اما اکنون به دلیل مأموریت‌هایی که ترامپ به او واگذار می‌کند، عملا وزیر را به حاشیه رانده و در ارتباط مستقیم با رئیس‌جمهوری قرار دارد.

خانم  

ناگفته نماند که طبق قوانین ایالات متحده، سفیر واشنگتن در سازمان ملل، ‌جزء اعضای کابینه دولت محسوب می‌شود و در جلسات کابینه هم حضور پیدا می‌کند. همه اینها زمانی مفهوم بیشتری پیدا می‌کند که بدانیم تیلرسون وزیر خارجه فعلی با ترامپ، بر سر ایران و برجام اختلاف‌نظر زیادی دارند. تیلرسون به اندازه ترامپ، ضدبرجام نیست و مواضعش نشان می‌دهد می‌خواهد این توافق را حفظ کند اما ترامپ هیچ‌گاه به برجام خوش‌بین نبوده و آن‌ را بدترین توافق قرن می‌داند.

سفیر قابل اعتماد

درحالی‌که قربانیان کابینه ترامپ تاکنون کم نبوده‌اند، به نظر می‌رسد تیلرسون هم در صف کسانی است که ممکن است زودتر از موعد از این قطار پیاده شود. اما در صورت این اتفاق، جایگزین او چه کسی است؟ به صورت عرفی، سفیر واشنگتن در سازمان ملل یکی از گزینه‌های جایگزینی وزیر خارجه است و با توجه به نزدیکی بیشتر مواضع هیلی به ترامپ، این اتفاق بعید به نظر نمی‌رسد. هیلی حتی برای مباحث حقوق‌بشر، سفری به ژنو داشت و در آنجا هم با مقامات اروپایی مذاکراتی داشت.

یعنی مأموریت او به وین تنها مأموریت از این دست نبود. سؤال اینجاست که چرا این مأموریت‌ها به سفرای واشنگتن در وین و ژنو واگذار نمی‌شود؟  پاسخی که به ذهن می‌رسد این است که ترامپ به سفرایی که به صورت رده‌بندی در زیرمجموعه وزارت خارجه قرار دارند اطمینان ندارد همان‌طور که مأموریت مهم برجام را از شانه تیلرسون هم برداشته و به تیمی از کاخ سفید واگذار کرده ‌است.

هیلی حتی برای انجام کارهایش در نیویورک از تیم عریض‌وطویل موجود در دفترشان در این شهر استفاده نمی‌کند. او تیمی را همراه خود برده که آنها هم به وزارت خارجه وابستگی ندارند و افرادی سیاسی هستند.  بسیاری، صندلی فعلی هیلی را برایش سکوی پرتابی می‌دانند که می‌تواند او را به‌طور غیرمنتظره‌ای به صندلی‌های بالاتر برساند.

زمزمه‌هایی مبنی بر حضور هیلی در انتخابات درون‌حزبی سال ٢٠٢٠ شنیده می‌شود که باید با آقای رئیس‌جمهور رقابت کند. اتفاقی که پیش از این، سابقه نداشته است. اما شاید جدی‌شدن این زمزمه موجب تغییری در رابطه ترامپ و هیلی شود. به نظر نمی‌رسد ترامپ رقیبی از درون کابینه‌اش را بتواند هضم کند.

اما این انتخابات برای این زن هندی- آمریکایی می‌تواند سرنوشت‌ساز باشد، زیرا بخشی از مردم آمریکا با باخت غیرمنتظره هیلاری کلینتون، همچنان درصدد انتخاب اولین رئیس‌جمهور زن در آمریکا هستند. برخی گمانه‌ها حتی انتخاب سخنگویی با سابقه کمپین‌های انتخاباتی از سوی هیلی را نشانه این می‌دانند که قصد هیلی برای حضور در رقابت‌های انتخاباتی پیش‌رو جدی است.

رایس هندی

صندلی‌ای که اکنون نیکی هیلی روی آن نشسته، پیش از این هم شاهد زنانی بود که برخی به اندازه او جاه‌طلب بودند و برخی نه. برخی به‌اندازه او ضدایرانی بوده و برخی نه.  برخی تحلیل‌های آمریکایی او را با مادلین آلبرایت مقایسه می‌کنند، سفیر واشنگتن در سازمان ملل که در دولت بیل کلینتون به‌عنوان اولین وزیر خارجه زن آمریکا منصوب شد.

 خانم
اما اگر خارج از حیطه سفرای سازمان ملل بخواهیم او را مقایسه کنیم، به نظر می‌رسد کاندولیزا رایس گزینه نزدیک‌تری به اوست. رایس نخستین زن سیاه‌پوست آمریکایی بود که به سمت وزیر خارجه رسید. او وزیر خارجه دومین دولت جورج بوش پسر شد، درحالی‌که در دولت اول او، مشاور امنیت ملی بود. دولت اول بوش با وزارت خارجه کالین پاول گذشت اما او تندی موردنظر بوش را نداشت به‌ویژه آنکه ماجرای حمله به عراق و روکردن اسنادی درباره وجود سلاح‌های شیمیایی در این کشور، که بعدا نفی شد، برای او حسابی دردسرساز بود.

بوش که برای بار دوم انتخاب شد، برای پیش‌برد اهدافش درباره ایران، عراق و افغانستان، کاندولیزا رایس را برگزید تا قطار جنگ در خاورمیانه و محور شرارت خواندن ایران را به حرکت سریع‌تری وادارد.  رایس کاملا مواضعی ضدایرانی داشت. اصلی‌ترین مسئله رایس با ایران برنامه هسته‌ای بود و اتهام تلاش برای دستیابی به بمب هسته‌ای و ارتباط ایران با عبدالقدیرخان، دانشمند هسته‌ای پاکستانی که مدعی بود این ارتباط به دلیل فشارهای آمریکا در دوران کاری‌اش قطع شده است.

در آن دوره، آمریکا از مذاکره با ایران دم می‌زد اما هم‌زمان با این سخن، فشار بر ایران را با تحریم‌ها افزایش می‌داد. رایس با ایجاد اجماع بین کشورها و همراه‌کردن کشورهای عربی و اروپایی فضای ضدایرانی علیه کشور به راه انداخت که تصویب و اجرای بخشی از تحریم‌های سنگین ایران در آن دوره از این دست بود؛ تحریم‌هایی که روزی از کاخ سفید روز دیگر از کنگره و زمان دیگری از بین قطع‌نامه‌های شورای امنیت بیرون می‌آمد.

یکی از آنها ضبط اموال و دارایی‌های افرادی بود که به برنامه هسته‌ای ایران مرتبط بودند. البته بخش تندتری از این تحریم‌ها هم در دوره باراک اوباما وضع شد. رایس به‌شدت دنبال ایجاد اجماع‌ جهانی علیه ایران بود تا این باور غلط را ایجاد کند که ایران دنبال دستیابی به بمب اتمی است. یکی دیگر از نقاط تمرکز رایس کاهش مداخله ایران در عراق بود.

مشابه آن، شرایط فعلی نیکی هیلی است که هشت سال بعد از رایس بر «برجام» و «حضور ایران در منطقه» تمرکز کرده و مواضعش درباره ایران بر این دو محور متمرکز است. شواهد نشان می‌دهد مسیری که هیلی می‌رود نزدیک به مسیری است که کاندولیزا رایس رفت و توانست کالین پاول را حذف کند. اگرچه مسیر آینده هیلی از رایس هم پرطمطراق‌تر به نظر می‌آید.

از تجارت تا سیاست

نیکی هیلی در سازمان ملل خود را کلانتر جدید خطاب کرده و گفته، آمده تا همه را به‌خط کند. سفرای برخی کشورها معتقدند او سفیری است که با کار سازمان ملل آشنا نیست، اما برخی دیگر او را یکی از بهترین‌ها در چندین سال اخیر می‌دانند.  هیلی ۴۵ساله است. او قبل از این سمت، هفت سال فرماندار ایالت کارولینای جنوبی بوده و آن‌زمان هم اولین زن و آمریکایی – هندی در سمت فرماندار بود.

هیلی کم‌سابقه نیست. او جزء مخالفان سرسخت سقط جنین و مهاجرت غیرقانونی است آنچه می‌تواند بیش‌ازپیش هیلی و ترامپ را به‌هم نزدیک کند. هیلی عضو جنبش تی‌پارتی هم هست.  خانواده او مهاجرانی از پنجاب هند هستند که در کارولینای جنوبی مستقر شده‌اند. او در شرکت تولیدی لباس مادرش کار می‌کرده و این همکاری مادر و دختری موجب شد این شرکت چند‌میلیون دلار درآمد کسب کند.

همین تجربه موجب شد او برای احراز پست هیئت‌مدیره اتاق بازرگانی هم کاندیدا شود.  سال ٢٠٠۴ اما آغاز فعالیت سیاسی او بود. او در رقابت‌های انتخاباتی برای احراز کرسی در مجلس نمایندگان ایالت کارولینای جنوبی شرکت کرد و پیروز شد. برنامه او به‌عنوان یک جمهوری‌خواه تندرو مخالفتش با مالیات بود، همچنین او به لوایح مخالف سقط جنین رأی داده است. او در انتخابات فرمانداران در سال ٢٠١٠ شرکت کرد و مورد حمایت میت رامنی و سارا پلین هم بود و این انتخابات را برد و از سال ٢٠١٠ فرماندار شد.

در دوران فرمانداری‌اش هم چهره‌ای ضدایرانی داشت. بعد از دستیابی طرفین به برجام، زمانی‌که باراک اوباما در مقام ریاست‌جمهوری قصد داشت از فرمانداران بخواهد تحریم‌های ایالتی علیه ایران را لغو کنند، هیلی جزء چند فرمانداری بود که در نامه به اوباما اعلام کرد که این تحریم را لغو نخواهد کرد.

یک شباهت دیگر

در بیوگرافی نیکی هیلی یک شباهت دیگر هم بین او و ترامپ می‌توان پیدا کرد؛ اتهام رابطه غیرقانونی. آنچنان که سال‌های فرمانداری او با این ماجرا هم آمیخته بوده است. او را متهم به داشتن رابطه غیرقانونی با سخنگوی مطبوعاتی‌اش و مشاور سیاسی رقیب انتخاباتی‌اش کردند. یکی از این مردان گفته که رابطه نامناسب فیزیکی با او داشته و دیگری هم رابطه‌ای فراتر از این را اعتراف کرده است.

هیلی اما انکار کرده و گفته به شوهرش وفادار بوده است. ماجرای ارتباط‌های غیراخلاقی ترامپ را که در زمان رقابت‌های انتخاباتی به طرز گسترده‌ای منتشر شد از یاد نبردید؟ دونالد ترامپ، هیلی را برای سمت سفیر در سازمان ملل در بیانیه‌ای این‌گونه معرفی کرده است: «فرماندار هیلی دارای سابقه‌ای تأییدشده در گردهم‌آوردن مردم بدون توجه به سابقه یا تعلقات حزبی‌شان در جهت پیش‌بردن سیاست‌های خطیر برای بهروزی ایالت و کشورش است. او رهبری بزرگ برای نمایندگی‌کردن ما در صحنه جهانی است».


منبع: برترینها

گفت و گو با «حجت اشرف زاده» خواننده‌ی «دوباره ایران»

ماهنامه عصر زمان:

زمان عامل مهمی است که در زندگی حرفه ای هنرمندانی مانند شما نقش ویژه ای ایفا می کند. چه تعریفی از این واژه طلایی ارائه می کنید؟

نقطه طلایی زندگی همه آدم ها زمان است. نه تنها هنرمندان، بلکه همه انسان ها اگر ارزش زمان را درک کنند، اتفاقات بزرگی در زندگی شاخ رخ خواهدداد. به یاد دارم در کودکی سوره ای از قرآن کریم را خیلی دوست داشتم. یک روز پدرم تحلیلی از این سوره کرد و گفت که خداوند (در سوره مبارکه والعصر) به زمان قسم خورده و در این سوره اهمیت زمان را به انسان یادآوری کرده است. بنابراین زمان در زندگی همه ما خیلی اهمیت دارد؛ هنرمندان هم همین طور.

قدیمی ترها ضرب المثلی را به کار می بردند و می گفتند که پول و مال برای شما نمی ماند؛ درواقع می گفتند مال برای شما نیست، بلکه زمان و دوره متعلق به شماست. اگر قدردان دوره و زمانی که در آن زندگی می کنیم باشیم، می توانیم از همه نعمت های خدادادی درست استفاده کنیم؛ از جمله هنری که خداوند به ما ارزانی کرده (هنر و خلاقیت در صنعت، کسب و کار، تولید و… ) و صدایی که به من داده شده است؛ اگر به نحو احسن از آن استفاده شود، موفقیت های زیادی را به همراه دارد.

 جانِ زندگی، زمان است

تاکنون چند آلبوم به بازار موسیقی ارائه و آواز را از چه زمانی آغاز کرده اید؟

تاکنون ۳ آلبوم به بازار ارائه کرده ام که ۲ آلبوم را خودمان ارائه کرده ایم و یکی به سفارش حوزه هنری بوده است. آلبوم اولا کاملا سنتی به اسم «شرح پریشانی» بود که در ابتدای سال ۱۳۸۷ منتشر شد.

 سال ۱۳۸۸ بعد از فوت استاد بزرگوارم «پرویز مشکاتیان»، تصمیم گرفتم یک دوره ای سکوت و مطالعه کنم. توانایی های هنری ام را ارتقا داده و کاری متفاوت انجام دهم که منجر شد به تفکر اولیه ساخت آلبوم «ماه و ماهی» و سرانجام قطعه «ماه و ماهی» را با شعر خوب «علیرضا بدیع» و تنظیم برادران بیات ساختم.

برای رسیدن به آن نقطه باید چند سالی فکر، تلاش و تحقیق می کردم. فکر می کنم تاکنون با اینکه کم کار کرده ام، اما باز هم به توصیه اساتیدم تلاش کردم در تولیدات کاری ام عجله نداشته باشم. خوشبختانه خوشحالم مردم اثر «ماه و ماهی» را به عنوان کاری ماندگار انتخاب کردند. برای عمر هنری یک هنرمند نقطه سرشار از خوشحالی است که مردم قطعه ای از او را به این شکل و مقدار دوست بدارند و حمایت کنند. از اینکه منتخب مردم شدم، به خود می بالم و با عشق برایشان می خوانم.

برای بیدار شدن از خواب ساعت کوک می کنید یا زنگ هشدار گوشی همراه شما را بیدار می کند؟

برای بیدار شدن از خواب تقریبا همه از زنگ هشدار گوشی استفاده می کنند. روزگاری ساعت هایی در خانه ها بود که باید کوک شان می کردی و صدایی که برای بیدارشدن داشت، در هر مرحله بلندتر از قبل بود تا موفق شود شما را بیدار کند. الان هم زنگ هشدار گوشی تلفن همراه تقریبا این کار را می کند. تمام اتفاقات زندگی ما کم کم تبدیل به اتفاقات دیجیتال می شود.

این رویداد هم خوب است و هم کمی غم انگیز. از این نظر غم انگیز است که بسیاری از اتفاقات نوستالژیک زندگی کودکی ما در حال تبدیل به اتفاقات مدرن است. این اتفاقات مدرن خاطره های کودکی بچه هایی می شوند که در سال های بعد خاطرات شیرینی مانند خاطرات ما، داشتن ساعت های شماته دار، صداهای نوستالژیک زنگ های بیدارباش صبح برای رفتن به مدرسه را نخواهندداشت و این چیزی است که نسل من آن را تجربه کرده و بسیار دل انگیز و دوست داشتنی است.

اولین ساعت مچی که خریدید را به یاد می آورید؟

اولین ساعت مچی را هدیه گرفتم. یادم است دایی کوچکم یک ساعت م چی بسیار زیبا داشت که با تکان دادن خود به خود کوک می شد. در آن زمان تکنولوژی جالبی بود. ساعت مچی سنگینی که صفحه سبز رنگ زیبایی داشت و میش د تاریخ را روی ان تنظیم کرد. این ساعت برایم بزرگ بود، اما خیلی علاقه داشتم این ساعت را به دستم بیندازم. اولین ساعت مچی را از دایی ام هدیه گرفتم و خیلی دوستش داشتم. شش، هفت ساله بودم و آن ساعت برای دستم بزرگ بود، اما خیلی دوستش داشتم و تا مدت ها آن را حفظ کردم تا در یک اسباب کشی و جا به جایی به یاد ندارم چه اتفاقی برایش افتاد.

تیک تاک ساعت چه خاطراتی را در ذهن شما زنده می کند؟

ساعت هایی که در دوران کودکی و نوجوانی من مورد استفاده قرار می گرفت، مکانیزم مکانیکی داشت. در برخی از آنها دیدن چرخ دنده ها و حرکت بسیار ظریف آنها کنار هم، هنگام تداعی ثانیه ها و حرکت عقربه ها و ثانیه شمار که صدای تیک تاک را تولید می کردند، همیشه از جذابیت های ساعت دیدن برای من بوده است. در دوران کودکی و نوجوانی، زمان تعطیلات و تابستان ها که خوانده وقت می گذاشتند برای دیدن از موزه، از جذابیت هایی بوده که در ذهنم همیشه باقی مانده است.

خاطرات سفررفتن، ساعت هایی که روی دیوارها همچنان در بعضی بیمارستان ها و بانک ها نصب هستند؛ صدای ناقوس و آونگی که در برخی ایستگاه های قطار یادآور حرکت قطار بودند، زمانی که برای آموزش دیدن موسیقی از نیشابور به تهران می آمدم و بر می گشتم، یادآور خاطرات زیادی برایم است.

روزهای سختی که برای یادگیری موسیقی حتی یک صندلی هم در قطار نبود که بنشینم و ساعت ها تا صبح روی صندلی رستوران قطار می نشستم تا به تهران برسم و همان شب با قطاری دیگر به نیشابور برگردم که به درس و تحصیلم برسم. روزهای سختی را تحمل کردم و همیشه همراه من در آن روزها ساعت و ساعت هایی بوده که یادآوری می کرده زمان در حال گذر است. از این بابت هم خوشحال بودم که با گذشت این ثانیه ها، چیزی به علم و دانش من افزوده می شود و هم نگرانی از گذر زمان همیشه در من وجود داشت.

جانِ زندگی، زمان است 

زمان بندی و برنامه ریزی چقدر در زندگی یک هنرمند حائز اهمیت است؟

اهمیت برنامه ریزی آنقدر زیاد است که مانند آبی برای تشنه یا غذایی برای گرسنه و گاهی حتی مهم تر از این موارد است. مصداق شعر استاد ابتهاج که می فرماید: «زمانه قرعه نو می زند به نام شما/ خوشا شما ک جهان می رود به کام شما».

بیدار شدن هر روز و تجربه روز و روزگار نو و قدر دانستن آنها با مدیریت زمان بهطور قطع انسان را زودتر به هدفش می رساند. زمان شناسی تضمینی برای رسیدن به اهداف است. خیلی از ما اهالی هنر شاید خواب درست شبانه نداشته باشیم، آن هم به این دلیل که شب را برای کار انتخاب می کنیم. بنابراین ممکن است به خیلی از کارهای روزانه خود نرسیم، اما در هر حال بهترین کار، مدیریت زمان است.

حضرت حافظ می فرماید: «پنج روزی که در این مرحله مهلت داری/ خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست». با این حساب برای رسیدن به اهداف، باید با برنامه ریزی درست پیش رفت، چرا که زمان زیادی در اختیار نیست.

قطعه «ماه و ماهی» از شنیدنی ترین کارهای شماست. دلیل موفقیت این کار خاطره انگیز و دلنشین را چه می دانید؟

علت موفقیت قطعه «ماه و ماهی» براساس موارد مشترکی که بین دوستان مان تجربه شده، کار برای مردم است. هیچ دلیلی محکم تر از این نمی تواند وجود داشته باشد. وقتی شما برای مردم، حال اجتماع تان، روزگارتان و آدم هایی که با شما در یک جامعه نفس می کشند می خوانید، قطع به یقین به دل آنها خواهد نشست و این اتفاق صادقانه ترین رویدادی است که هنرمند می تواند در آثارش داشته و آینه حال مردمش باشد. عاشقانه «ماه و ماهی» از حال و دل مردم است.

گذر زمان با سرعت بی وقفه اش برای شما خوشایند است یا نمی توانید با آن کنار بیایید؟

گذر زمان با همه اتفاقات خود و دقت آدمی در خصوص بهره وری از اوقاتش و مدیریت آن باز هم آرزوهایی را در دل شما به جا می گذارد. شاید همیشه آدم ها آرزو می کنند به گذشته بازگردند، اما زمان می گذرد و همه شیرینی داستان این است که هر لحظه فقط یک بار تکرار می شود. همیشه این کابوس بزرگ بشر و گذر زمان و رویدادهایی که در گذر زمان وجود دارند، به عنوان یک درام بزرگ در زندگی هر انسانی قابل یادآوری است.

زمان در ساخت یک اثر موسیقایی (ترانه، آهنگ) چقدر اهمیت دارد؟

یکی از شاخصه های  بزرگ موسیقایی زمان، ریتم یا ضرب آهنگ است که می گویند همان طور که جان موسیقی، ریتم است، جان زندگی هم زمان است. هر خواننده یا موزیسینی که توانایی هماهنگی با ضرب آهنگ را نداشته باشد، یکی زا توانایی های اصلی را نخواهدداشت.

جانِ زندگی، زمان است 

انسان وقت شناسی هستید؟

هیچ کدام از ما نمی توانیم ادعا کنیم که وقت شناسیم. همیشه سعی کرده ام به موقع سر قرارهایم برسم. بسیاری اوقات هم به وقت نرسیده ام. در سال های اخیر در تلاشم یکی از ایرادهای بزرگم، یعنی وقت نشناسی را اصلاح کنم، چرا که در سال های گذشته در این زمینه کم دقت بودم، اما در یکی دو سال گذشته زمانم را مدیریت می کنم تا زمان شناسی که یکی از مهم ترین اصول اخلاقی برای انسان ها محسوب می شود را رعایت کنم.

 
هر یک از کارهای تان در قالب تک آهنگ یا آلبوم، چه مدت زمانی را تا آماده شدن نیاز دارند؟

برای تولید یک اثر چه تک آهنگ یا آلبوم هیچ عجله ای ندارم و اتفاقا این کار باید با دقت و حوصله زیاد همراه باشد تا کار به پختگی لازم نرسد آن را منتشر نمی کنم. صبر در تولید اثر، کار را به پختگی کافی می رساند.

خاطره نوستالژیکی از ساعت و زمان به یاد دارید؟ از دیر رسیدن یا خواب ماندن.

در بخشی از دوران سربازی هر روز ساعت ۶ صبح مراسم صبحگاه را من اجرا می کردم. یک مرتبه خواب شیرینی دیدم که مراسم صبحگاه را خیلی خوب اجرا کردم و بابت آن به عنوان تشویقی دو روز مرخصی گرفتم. با همین خیال خام و شیرین خواب ماندم و ساعت ۷ چشمانم را باز کردم، با سرعت به محل اجرای صبحگاه رفتم، مراسم تمام شده بود و به جای دو روز تشویق، یک هفته تنبیه شدم.

هنوز هم فرصت سرزدن به شهر خود را دارید؟ چقدر برای این کار وقت صرف می کنید؟

هر انسانی زادگاه خود را بسیار دوست دارد. مهم ترین اتفاق هم خاطرات کودکی است. بعد از ظهرهای جمعه بین باغ های زیبای عطار و خیام، عطر گل ها در این مسیر و قدم زدن در آن، بازی با کاشی های بنای خیام که رنگ فیروزه ای آن دلنوازی می کرد. هر زمان حتی در خیال همگی دوست داریم به دوران کودکی بازگردیم و با آن خاطره بازی کنیم. البته زمان که به عقب باز نمی گردد، اما بر بال خاطرات که می توان سفر کرد.

در بعضی کارهای اخیرتان تغییراتی مانند (ریتم تندتر، نسبت به کارهای قبلی) دیده شد. این تغییرات شامل چه موارد دیگری می شوند؟

در آلبومی که پیش رو هست، یک فضای الکترونیک پر از ریتم های متفاوت با سناریویی خوب و عاشقانه وجود دارد که به زودی در ماه آینده در کنار دوست عزیزم «صدرالدین حسین خانی» آن را منتشر می کنیم.

کار تیتراژ هم از شما شنیده ایم. خواندن تیتراژ چه میزان در موفقیت هنرمند اثرگذار است؟

کار تیتراژ بسیار به من پیشنهاد می شود. سعی می کنم به فراخور حال خودم آنها را انتخاب کنم. سال گذشته یکی دو تیتراژ هم اجرا کردم که یکی جزو۸ اثر برتر سال شد. به هر حال کار تیتراژ در کنار یک برنامه، تاثیرگذاری خود را دارد، اما هم چنان به شخصیت فاخر و منحصر به فرد خود موسیقی معتقدم، که به تنهایی آنقدر جذابیت دارد که صرفا با تیتراژ نخواهیم به هدف برسیم. موسیقی برای آدم ها عزیز و ارزشمند است، حتی اگر تیتراژ نخوانیم، امکان موفق شدن وجود دارد.

جانِ زندگی، زمان است

 
از برنامه های آینده تان بگویید.

با ارکستر خوبم کنسرت هایی را برگزار می کنیم که ریتم و نغمه، آوار و شعرهای عاشقانه را به جان مردم خواهیم ریخت.

صحبت پایانی شما را می شنویم.

آرزوی موفقیت می کنم برای خوانندگان محترم و از خداوند می خواهم به همه ما نگاه، انرژی و توانایی دهد تا از زمان خود استفاده کنیم و در خدمت آدم های روزگارمان باشیم، عشق بپرورانیم و خوبی درو کنیم.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۳۵)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

پرستو صالحی در کنار عشق ترین اش. پرستو پیش تر بهمان تذکر داده بود که با گونه هایش شوخی نکنیم. چشم، با این مورد شوخی نمیکنیم و اصلا با اینکه دکتر مربوطه آن ها را خیلی خوب در آورده کاری نداریم.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

کارگردان و بازیگر اصلی نمایش” آیینه های رو به رو” که به شب های پایانی خود نزدیک میشود. تا فرصت هست و دیر نشده، تماشای این نمایش ارزنده را از دست ندهید، شاید تا مدت ها دیگر چنین فرصت خوبی برای دیدن یک اثر خوب و فاخر برای تئاتر دوستان پیش نیاید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

سعید عرب این عکس یادگاری در کنار مهران مدیری را گرفت تا با آن برای همه آرزوی روزی پر از انرژی های مثبت کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

عکس رومنس حمیرا ریاضی و علی اوسیوند در حال تله‌کابین سواری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

“شیرهای حان بابا سلطنه” با هنرنمایی تحسین برانگیز بانو گلاب آدینه یکی دیگر از نمایش های خوب این شب هاست. حسین پاکدل و عاطفه رضوی هم به تماشای آن رفته بودند که این عکس رادر کنار کارگردان و ستاره آن گرفتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

الهام پاوه نژاد در یکی از شب های مراسم پر و پیمان افتتاحیه کافه جواد رضویان. مراسمی که از افتتاحیه جشنواره فیلم فجر پر زرق و برق تر برگزار شده و نشان از هوش اقتصادی ضعیف و حس جوگیریِ قوی جواد رضویان دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

اجرای شب گذشته نمایش “آیینه های رو به رو” به رویا خانم تیموریان تقدیم شده بود که رویا خانم با این پست از این تقدیم، تشکر کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

سحر ولدبیگی و نیما فلاح در حال نوشیدن دمنوش جمشید و زعفران. اگر میدانستید برای تهیه هر یک فنجان از این دمنوش ها چند جمشید به کام مرگ میرود هیچگاه به آن ها لب نمیزدید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

رامین پرچمی و اندیشه فولادوند در حوالی دریاچه چیتگر، در حال ضبط کار جدیدشان. فیلم سینمایی بالن به کارگردانی مسعود تکاور کارگردان جوان سینما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 


بانی خرگوشه را یادتان هست؟ این الی شان است، در کنار رفیق اش.

پ.ن: بهنام بانی ما را ببخشد.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

خشایار اعتمادی با این عکس کاری کرده که نسبت به ایشان سرشار از حس بی اعتمادی شویم! حداقل عینک را از روی یقه ات برمیداشتی محمدعلی خِشِی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

شیلا خداداد از قاب دوربین یک عکاس تازه کار که هنوز نور دوربین دستش نیامده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

ترلان پروانه، در آستانه استنشاقِ بوی ماهِ مهر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

عکسی که در پشت صحنه کنسرت شهرام شکوهی گرفته شده است، البته بدون حضور خودِ خواننده! این نشان میدهد خود عکس و دورهمی برایشان مهم است و فرقی ندارد که بهانه این عکس و دورهمی شهرام باشد یا بهرام. مجید مشیری و همسرش، فریبا کوثری، مریم امیرجلالی، آرام جعفری و همسر جان، پرستو صالحی و سوگل طهماسبی در این جمع حضور دارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

 وقتی با خبر میشوی بانوان سوری را به ورزشگاه راه داده اند ولی بانوان ایرانی را خیر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 


از نزدیک ترین فرد به حسام نواب صفوی خواهش میکنیم همین الآن با یک کشیده آبدار او را از توهم عجیب و خانمان سوزی که گرفتارش شده، بیدار کند. یا حداقل گوشی را از دستش بگیرد! امپراطوریِ ایران؟! فتح مکه؟! همین که از فالوئر ها درخواست بیعت نکرده شانس آورده ایم!

نکته جالب این است که نعیمه نظام دوست هم حرف هایش را تایید کرده! شرط میبندم خانم نظام دوست اصلا کپشن ها را نمیخواند و فقط عکس ها را لایک میکند.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

اصفهان گردیِ محمد خان بنا، بی دغدغه و بدون هیچ مسئولیت و حرف و حدیثی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

عکس زیبای بهنام بانی و مادر جان، برای جلد یکی از مجلات مطرح کیوسک.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

 ماهچهره خلیلی اینگونه روز جهانی داروساز را به داروساز های عزیز تبریک گفت. شانس آوردیم که ماهچهره در روز جهانی توالت به اینترنت دسترسی نداشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

 یکتا ناصر و دخترکش سوفیا حانم که ماشاالله مانند تمامی کودکان روی دور تند دارد بزرگ میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

مریم امیرجلالی در کنار شهرام شکوهی عکس گرفت تا نگویند خالی بندی بوده و کنسرت نرفته اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

– صدای چی بود؟ از کی بود؟!

+ (واکنش در عکس)
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

مهران رنجبر یک عکس یادگاری در کنار حمید صفت دارد و هفته ای یکبار آن را به اشتراک میگذارد و از حمید حمایت میکند. اگر این عکس مشترک نبود احتمالاً حمایتی هم در کار نبود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

سلفی زیبای خندان ترین هنرمندِ خاورمیانه، آناهیتا همتیِ عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

سایت ها و صفحات مختلف مدعی هستند که این عکس سعید در کنار خواهرش است، ما نیز به آن ها استناد میکنیم. البته لایک نعیمه نظام دوست در این استناد بی تاثیر نیست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

 فرهاد مجیدی در حال تلاش شبانه روزی برای موفقیت تیم نوجوانان اسپانیول.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

در لیست قابلیت های تینا آخوندتبار، حرفه جوشکاری را به هنر بازیگری و ورزش بوکس اضافه میکنیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

حمید خان لولایی در حال گشت و گذار در کوچه پس کوچه های اردبیل. جناب لولایی اصالتاً اهل کیاشهر استان گیلان است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

خدا قوت بهنام عزیز، همینطوری به مبارزه و تلاش هایت ادامه بده، به لطف خدا چیزی تا تمام شدن این روز ها نمانده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

 در حاشیه جشن تولد پسرِ نسرین خانم مقانلو.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

حیوان مورد علاقه ی پسرِ خاله نسرین.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

“کاپیتان” مسعود شجاعی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

افسانه پاکرو در حاشیه جشنواره فیلم ترابوزان ترکیه که از استند مجلل و محل برگزاری فاخر آن میتوان به اهمیت این جشنواره در سینمای دنیا پی برد. میهمان ویژه اش هم با کتانی در آن حضور یافته.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

تغذیه سالم الهه منصوریان به اتفاق یکی از رفقا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

عکس جالب فقیهه سلطانی و دختر نمکین و موقشنگ اش گندم خانم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

دورهمی دوستان به مناسبت جشن تولد مهران غفوریان که چند روز پیش ۴۴ ساله شد. با حضور یوسف تیموری و خانواده، رامبد شکرابی و حدیث فولادوند، بهنوش بختیاری، فریبا نادری، شبنم قلیخانی، پرستو صالحی، حسن اسدی، کمند امیرسلیمانی و سایر عزیزان. تبریک به مهران عزیز و دوست داشتنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

میهمان دوست داشتنی افتتاحیه کافه جواد رضویان. آرزوی سلامتی و طول عمر داریم برای مهربان ترین و خوش اخلاق ترین آقای مجریِ دنیا. با این عکس خوب مطلب امروز هم به پایان آمد. جای دارد به خاطر مشکلات فنی پیش آمده که باعث شد روز گذشته نتوانیم مطلب را خدمتتان تقدیم کنیم، از محضرتان پوزش بخواهم. پیشاپیش عید سعید غدیر خم را به همه شما عزیزان تبریک عرض میکنیم، ساداتِ عزیز عیدی اینجانب فراموش نشود 😉

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (535) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن
نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با
نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در
اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان. 


منبع: برترینها

«جری لوئیس»؛ یک کمدین و هنرمند تکرار نشدنی

دو هفته پیش بود که خبر آمد «جری لوئیس درگذشت»؛ به ظاهر شبیه همه خبرهای مرگ روزانه دنیا بود. وقتی پای سن ۹۱سالگی هم به میان آمد، این اتفاق خیلی معمولی‌تر به‌نظر رسید اما برای آن‌هایی که جری لوئیس را به‌عنوان یک بازیگر می‌شناختند ماجرا به همین سادگی‌ها نبود. آنها می‌دانستند یکی از مهم‌ترین کمدین‌های دنیا برای همیشه رفته و دیگر جهان سینما صدای خنده‌های او را نخواهد شنید. مردی که به قول خودش تنها زمان حضور روی صحنه بود که هیچ‌یک از دردهای زندگی را حس نمی‌کرد.

 خداحافظ سلطان كمدی

آن‌هایی هم که لوئیس را بیش از کارنامه بازیگری‌اش می‌شناختند به خوبی می‌دانستند علاوه بر یک کمدین و هنرمند تکرار نشدنی چه انسان نوع دوست و دلسوزی از دنیا رفته است. مردی که خیلی‌ها بعد از دیدن ویدئوی کوتاه آخرین مصاحبه جنجالی‌اش با «هالیوود ریپورتر» به خوبی فهمیدند آن مرد همیشه شاد و خندان زیر فشار زندگی خیلی خسته شده است. مشکلات، سختی‌ها، بیماری‌ها و یک اتفاق هولناک در زندگی خصوصی‌اش، روحیه او را حسابی شکننده کرده بود و این را به خوبی می‌شد در گفت‌وگوی پر از اخم و «نه» گفتن‌های مداومش با معتبرترین رسانه سینمایی آمریکا فهمید.

با این حال لوئیس با همه اخم و دلخوری‌هایی که از دنیا و آدم هایش داشت برای نیم قرن یکی از دوست داشتنی‌ترین چهره‌های کمدی در سراسر دنیا بود. کمدینی که مثل چارلی چاپلین، برادران مارکس، لورل و هاردی، هارولد لوید و چند نفر دیگر گنجینه‌ای ارزشمند برای همه مردم دنیا بود و با خبر درگذشت او بسیاری در دنیا غمگین و متاثر شدند. درگذشت این کمدین بهانه‌ای شد تا به مرور مسیر کاری او و البته بخش‌های کمتر شنیده شده‌ای از زندگی خصوصی‌اش بپردازیم. مردی که معتقد بود:«من فقط یک بارزندگی می‌کنم. بنابراین بگذاریدهرخوبی که می‌توانم بکنم وهرمحبتی که مایلم نسبت به دیگران ابرازدارم. بگذارید نه این احساس را سرکوب کـنم و نه آن رابه تأخیربیندازم چون دیگربه دنیا نخواهم آمد» روحش شاد!

آقای کمدین:تاریخ تولد:پنج سالگی

جوزف لویچ که بعدها به جری لوئیس شهرت پیدا کرد در بهار ۱۹۲۶در نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد. پدر و مادر او شغل‌های جالبی داشتند. پدرش مجری و مدیر تشریفات برنامه‌های رسمی بود و گاهی نمایش اجرا می‌کرد و آواز می‌خواند و مادرش هم نوازنده پیانو بود در ایستگاه‌های رادیویی. جوزف هنوز پنج سالش تمام نشده بود بارقه‌های استعداد بازیگری در او هویدا شد. او بین فامیل بسیار محبوب بود؛ چرا که می‌توانست نمایش‌های بامزه و کوتاه تک نفره اجرا کند و همه را بخنداند. این استعداد باعث شد والدین اش استعداد او را جدی بگیرند. جوزف نوجوان در سن ۱۵سالگی برای نخستین بار توانست شوخی‌ها و بامزه بازی هایش را در قالب یک برنامه ضبط کند.

برنامه‌های او هر چند شهرت چندانی برایش به ارمغان نیاورد اما به محل تمرین بسیار مناسبی برای او تبدیل شدند. او در همان برنامه‌ها بود که اسم خود را به جویی لوئیس تغییر داد، اما مدتی بعد وقتی فهمید کمدین دیگری به همین نام مشغول به‌کار است ترجیح داد کمی تغییر در نامش دهد و اسم‌اش را جری لوئیس بگذارد. لوئیس در نمایش‌های آن دوران خود نقش پسر نوجوانی را بازی می‌کرد که هر جا می‌رود دست به خرابکاری می‌زند و همه‌‌چیز را به هم می‌ریزد؛ نقشی که بعدها در آن تبدیل به یک شمایل ماندگار شد. با آغاز جنگ جهانی دوم جری جوان تصمیم گرفت به ارتش بپیوندد اما به‌دلیل داشتن بیماری قلبی نتوانست راهی جنگ شود. لوئیس ۱۹ساله شاید حتی فکرش را هم نمی‌کرد که داشتن این بیماری مسیر زندگی او و تاریخ سینما را تا چه حد تحت‌تأثیر قرار خواهد داد.

با طعم انسان دوستی

با این همه شهرت جری لوئیس تنها به بازیگری و دنیای سینما بازنمی‌گردد. او در طول دوران زندگی‌اش تلاش‌های انسان دوستانه زیادی کرد. البته نه از این مدل تلاش‌ کردن‌های تبلیغی و نمایشی، تلاش به معنی عرق ریختن و حرص خوردن. لوئیس سال‌ها رئیس ملی انجمن بیماری تحلیل عضلانی در آمریکا بود و آمار می‌گوید در طول فعالیت خود در این زمینه بیش از ۲ میلیارددلاربرای حمایت از بیماران تحلیل عضلانی پول جمع کرد. عمده تمرکز او برای درمان این بیماری در حوزه کودکان بود. لوئیس در تلویزیون و هر جایی که در توانش بود به اجرای برنامه‌های خیریه می‌پرداخت و با استفاده از هنر طنازی خود تمام تلاشش را می‌کرد تا برای کامل‌تر شدن تحقیقات در این زمینه پول بیشتری از مردم جمع کند.

مهم‌ترین کاری که انجام داد ساخت برنامه تلویزیونی«روزکارگر» بود که هنوز هم پردرآمدترین برنامه خیریه برای جمع‌آوری کمک مالی درتاریخ تلویزیون آ مریکاست. فعالیت‌های خیرخواهانه لوئیس، او را یک‌بار نامزد جایزه نوبل نیز کرد. یکی از آخرین اقدامات خیرخواهانه او که حدود شش سال پیش انجام شد ساخت مؤسسه خیریه «خانه جری لوئیس» در ملبورن استرالیا بود که امروز به مرکز مهمی برای تحقیقات و درمان بیماری‌های مختلف کودکان تبدیل شده است. او تا آخر عمر و با وجود همه بیماری‌ها و ناخوشی‌هایش دست از تلاش در این زمینه برنداشت.

سلام دنیا به زوج مارتین و لوئیس

 خداحافظ سلطان كمدی

در سال ۱۹۴۵یک خواننده ۲۸ساله لاغر و نسبتا مشهور به نام دین مارتین که مشغول خوانندگی و کارهای موزیکال در مهمانی‌ها و هتل‌ها بود در یکی از اجراهایش با کمدین جوان، بامزه و پر هیجانی مواجه شد که استعداد عجیبی در استفاده توامان از بدن و صدایش برای خنداندن مردم داشت. مارتین به‌شدت از سبک بازی، جوک ساختن‌ها و بذله گویی‌های لوئیس خوشش آمد و ارتباط دوستانه‌ای را با او آغاز کرد. یک سال بعد هم وقتی برای یک اجرای دو نفره، لوئیس را به مارتین پیشنهاد دادند او بلافاصله پذیرفت.

دیدار و همکاری با مارتین برای لوئیس هم بسیار جذاب و لذتبخش از کار درآمد و به این ترتیب یکی از مهم‌ترین زوج‌های کمدی تاریخ سینما شکل گرفت. سه سال بعد از آغاز این همکاری آنها به رادیو و تلویزیون و سینما راه یافتند و به اجراهای دو نفره مشغول شدند. دو کاراکتری که تضاد بین شخصیت آنها دستمایه خلق شوخی‌ها و موقعیت‌های کمدی کم نظیری شد. دین مارتین یک آدم اتو کشیده، محترم، معقول و اصطلاحا با وجنات و جذاب بود و جری لوئیس ۱۸۰درجه متفاوت؛ جوانی ویرانگر، ساده دل، گاهی احمق و زبان نفهم، پرانرژی، خرابکار، بی‌پروا ولی مهربان که بازی‌اش آتشفشانی از شوخی‌های حرکتی و کلامی بود. او لباسی گله گشاد می‌پوشید و شوخی‌های خطرناکی را اجرا می‌کرد که گاهی در خلال آن آسیب‌های جسمی جدی هم می‌دید. 

نخستین فیلم مشترک لوئیس و مارتین در سال ۱۹۴۹و با نام «دوست من ایرما» ساخته شد؛ فیلمی کمدی متشکل از چند کمدین سرشناس و گمنام که لوئیس و مارتین هم بخشی از کمدین‌ها بودند، اما آنها می‌دانستند ظرفیت‌شان بیشتر از حضور در نقش‌های فرعی است. موفقیت فوق العاده آنها در برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی نیز سینمای هالیوود را خیلی زود متوجه استعداد آنها کرد و به این ترتیب تنها یک سال بعد، اول فیلم مشترک این دو که درآن نقش‌های اصلی‌اش را بر عهده داشتند با نام «در جنگ با ارتش» و به کارگردانی هال واکر ساخته شد.

استقبال زیاد از این فیلم همه‌‌چیز را برای زوج کمدی تازه به شهرت رسیده تغییر داد. آنها به قدری محبوب شدند که جدا از ده‌ها برنامه مشترک رادیویی و تلویزیونی، تا سال ۱۹۵۶در ۱۴فیلم مختلف زوج هنری بودند. فیلم‌هایی که اکثر قریب به اتفاق آنها جزو پرفروش‌ترین آثار زمان خود شدند. لوئیس و مارتین در حال تبدیل شدن به یک افسانه بودند، بعدها با هم دچار اختلاف شدند. روایتی که تا امروز گفته شده و کسی هم آن را تکذیب نکرده این است که برخلاف تصور مارتین، او کم کم تحت‌‌الشعاع هنرنمایی‌های دیوانه وار لوئیس قرار گرفت. این را می‌شد به راحتی از مقایسه تعداد مصاحبه، عکس روی جلد مجله و میزان محبوبیت مردمی آنها فهمید.

محبوبیت لوئیس چندان به مذاق مارتین که ۹سال از او بزرگ‌تر بود و حتی زودتر به شهرت رسیده بود خوش نیامد و آن قدر او را آزار داد تا اینکه بالاخره مسیر همکاری‌شان به بن بست رسید و در سال ۱۹۵۶در میان ناباوری همه این زوج خلاق و دوست داشتنی از هم جدا شدند. این قهر ۲۰ سال ادامه داشت و آنها تا سال ۱۹۷۶حتی با هم حرف هم نمی‌زدند تا اینکه در یک برنامه تلویزیونی لوئیس و مارتین بالاخره آشتی کردند، اما این آشتی هیچ‌گاه حسرت از بین رفتن آن زوج استثنایی را از بین نبرد و آنها نیز دیگر هرگز در کنار هم بازی نکردند. هر چند لوئیس پس از مرگ مارتین در سال ۱۹۹۵تا آخر عمر خود، هر بار صحبت از همکار قدیمی‌اش می‌شد با کلی احساسات از او صحبت می‌کرد و هیچ‌گاه حاضر نشد اختلافاتی را که در گذشته با هم داشتند دوباره تکرار کند.

دوران بلوغ تا افول

 خداحافظ سلطان كمدی

شاید خیلی‌ها تصور می‌کردند با جدایی لوئیس و مارتین از هم عمر هنری آنها نیز به سر آمده اما هر دو نفر در ادامه مسیر خود نیز چهره‌های موفقی بودند. البته مارتین به سمت بازی در کارهای جدی رفت، اما جری همچنان در کمدی تاخت و تاز می‌کرد. لوئیس تا اواخر دهه ۶۰ همچنان موفق بود، با ورود توامان به عرصه نویسندگی و کارگردانی موفق‌تر هم شد. او در سال ۱۹۶۰نخستین فیلمش با عنوان «پادوی هتل» را کارگردانی کرد که اثری بسیار پرفروش و تحسین شده لقب گرفت. لوئیس در طول دوران کاری‌اش ۱۳فیلم کارگردانی کرد که مهم‌ترین آنها «پروفسور دیوانه» نام دارد.

در دوران پس از مارتین و تقریبا از نیمه‌های دهه ۷۰ به بعد لوئیس هر چه جلوتر رفت شوخی‌های کلامی خود را بیشتر کرد. شخصیت‌هایی که بازی می‌کرد هم تند و تیزتر و گزنده‌تر شدند و در سال‌های پایانی کارش تقریبا نشانی از آن جری لوئیس پرجنب و جوش دهه‌های چهل تا ۶۰نبود. کاراکتر او در بازیگری هم مثل خودش گرد پیری را احساس می‌کرد.

  آخرین کار مهم لوئیس در سینما که شخصیت اش در آن فیلم هیچ شباهتی با جری لوئیس همیشه و شاد خندان نداشت فیلم «سلطان کمدی» به کارگردانی مارتین اسکورسیزی بود. فیلمی که لوئیس در آن نقش یک کمدین سرشناس و پیر و بداخلاق را داشت که با یک کمدین جوان و پرانرژی و بلندپرواز با بازی رابرت دنیرو آشنا می‌شود. نقشی که بسیاری معتقدند شباهت عجیبی با خود واقعی لوئیس در آن سال‌ها داشته است. او تا سال ۱۹۹۵سخت مشغول کار بود و با وجود بالا رفتن سنش و کمتر شدن محبوبیتش که بیشتر به واسطه از بین رفتن توانایی‌های فیزیکی‌اش بود، حتی سالی سه فیلم سینمایی هم بازی کرد که تک و توک آثار پرفروشی هم بین آنها یافت می‌شد، اما پس از مرگ رفیق سابق‌اش، دین مارتین انگار دل و دماغ او هم از بین رفت و خود را بازنشسته کرد.

لوئیس نزدیک به دو دهه جز در بعضی اجراهای تلویزیونی آن هم نه برای بازیگری و شهرت، تمایلی برای حضور جلوی دوربین از خودش نشان نداد با این حال در محافل جمع و جورتر به اجرای برنامه و خلق لحظات کمدی می‌پرداخت چون به قول خودش بازیگری تنها راهی بود که او در زندگی احساس خوشبختی کند. البته در اواخر عمر انگار فیل این کمدین کهنه کار یاد هندوستان کرده بود و دو فیلم سینمایی بازی کرد که آثار چندان مهمی هم نشدند ولی قرار بود یک‌بار دیگر کارگردانی را تجربه کند که عمرش برای این یک کار کفاف نداد.

 

پر درد در زندگی خصوصی

جری لوئیس در زندگی خصوصی‌اش آدم وفاداری بود. او دو بار ازدواج کرد. با همسر اولش ۳۶سال و بعد از مرگ او با همسر دومش ۳۴سال. شش پسر و یک دختر حاصل زندگی اوست. تلخ‌ترین اتفاق زندگی او خودکشی کوچکترین پسرش جوزف در سال ۲۰۰۹و در سن ۴۵سالگی بود که تأثیر بسیار بدی بر روحیه او گذاشت.

خودش در این‌باره گفته: «تابه امروز حقیقت خودکشی جوزف را نفهمیدم، چون حقیقتا انصاف نبود نه برای من، برای خود او، او به طرز احمقانه‌ای زندگی‌‌اش را ازدست داد، اوپسرمن بود، او رفت درحالی‌که من نتوانستم کار زیادی برایش انجام دهم، تاکنون هزاران بارخودم را درغم فراق او مورد ضرب و شتم قرارداده‌ام. هربارهمسرم پیشم می‌آید و می‌گوید: تو نمی‌توانی چیزی را به عقب برگردانی، تو او را زمانی‌که ۲۵سال داشت تحویل دنیای بیرون دادی، با این فکرکه او یک انسان بالغ و بی‌عیب ونقص است و او زمانی‌که دور ازتو بود دست به کارهایی زد که نتیجه‌اش این شدکه دیدیم.» البته لوئیس از بیماری‌های جسمی فراوانی نیز رنج می‌برد.

او به سرطان پروستات مبتلا بود، دوحمله قلبی وحشتناک را با خوش شانسی تمام پشت سر گذاشت. از بیماری‌های ریه و دیابت هم رنج می‌برد و از اواسط دهه شصت زندگی هم آثار حرکات دیوانه وار و خطرناکی که در دوران جوانی برای به تصویر کشیدن شوخی‌هایش انجام می‌داد، کم کم گریبان او را گرفت و به بیماری جدی ستون فقرات مبتلا شد.

با این حال هیچ‌گاه دست از فعالیت نکشید. شاید برای‌تان جالب باشد بدانید که این کمدین قهار در دهه ۷۰استاد دانشگاه شد و حتی در مورد سینما کتابی هم تالیف کرد. ضمن اینکه او به‌شدت از تکنولوژی گریزان بود مثلا از موبایل استفاده نمی‌کرد و ای‌میل شخصی نداشت. او همه‌‌چیز را در همان سبک و سیاق قدیمی دهه ۴۰تا ۷۰دوست داشت، از نوع زندگی و ارتباط آدم‌ها با هم تا سینمای مورد علاقه اش.

بالاخره جری لوئیس کشف کردم

خداحافظ سلطان كمدی 

نمی شود در ایران از جری لوئیس صحبت کرد، اما نامی از زنده یاد حمید قنبری نبرد؛ دوبلوری که با وجود فعالیت‌های زیاد در حوزه‌های مختلف ازجمله بازیگری تئاتر و سینما اما به‌نظر، آمده بود که سرنوشتش با نام جری لوئیس گره بخورد. قنبری نخستین بار به شکل حرفه‌ای در سال ۱۳۳۷کار دوبله را آغاز کرد و همان زمان در نخستین تجربه هایش در این عرصه با کاراکتر جری لوئیس آشنا شد و از همان ابتدا از جنس بازی لوئیس و توانایی‌های او حیرت زده شد.

وقتی از قنبری خواستند دوبله این بازیگر را بر عهده بگیرد شروع کرد به دیدن فیلم‌های او، خودش می‌گفت در ابتدا سخت می‌توانست باور کند بتواند برای آن کاراکتر پر جنب و جوش که به‌نظرش حتی صدای عجیب و غریبی هم داشت لحن و صدای مناسبی پیدا کند اما چالشی که با آن مواجه شده بود آن قدر برایش جذابیت داشت که تصمیم گرفت هر طور شده این دوبله را انجام دهد. روایت زنده یاد قنبری از پیدا کردن صدای مخصوص جری لوئیس خواندنی است: «در میان تماشا کردن یکی از فیلم‌هایش، یک دفعه یک جمله ۴سیلابی توجه مرا جلب کرد، جمله‌ای شبیه راستی می‌فرمایید؛ یا مثلا درست گفتید؛ دقت کردم، متوجه شدم این جملات را جور دیگری ادا می‌کند.

من هم در همان حدود بیان گفتم: من بمیرم ؛ قدری قوی تر، دوباره گفتم: من بمیرم و باز هم تکرار کردم: من بمیرم. متوجه شدم این همان است که می‌خواهم، درست به چهره می‌خورد. من با تکنیک شروع کردم، گفتم یک ضبط صوت برایم بیاورید؛ مثل کوک ویولن باید صدایم را ضبط و تنظیم کنم که وقتی روزهای دیگر آمدم، یادم باشد چگونه صحبت کرده‌ام.

ضبط صوت را گذاشتند و من همان بخش را چندبار تکرار کردم و چند دفعه گفتم: من بمیرم ؛ و غلیظ‌تر گفتم: من بمیرم و بالاخره جری لوئیس را کشف کردم.» زنده یاد حمید قنبری مهم‌ترین فیلم‌های لوئیس را دوبله کرد و صدای بی‌نظیر او باعث شد فیلم‌های این بازیگر آن قدر بین مردم محبوب شود که بیشتر آنها تبدیل به آثار پرفروش گیشه آن سال‌های سینمای ایران شوند. روح حمید قنبری هم شاد.

از ربان جری لوئیس

سه روز اولی که در کمپانی پارامونت بودم، آنها نتوانستند من را پیدا کنند. در اتاق تدوین بودم، در اتاق دوربین بودم، میان کمدها بودم، میان ماکت‌ها. همه جا می‌رفتم. همه‌‌چیز را درباره کسانی که آن‌جا کار می‌کردند فهمیدم.

من خودم را کامل در اختیار فیلم می‌‌گذاشتم. آن قدر زخم روی بدنم دارم که فکر می‌‌کنید شاید بازیکن فوتبال بوده‌ام! یک‌بار از داخل پنجره روی کابینت‌هایی پریدم که قرار بود من را نجات دهند، اما کنار آنها فرود آمدم.

تحت دردناک‌ترین شرایطی که یک انسان ممکن است در زندگی‌اش با آن روبه‌رو شود، کار کرده‌ام ولی زمانی‌ که از صحنه بیرون آمده‌ام، دیگر از آن درد و رنج خبری نبوده است.

هیچ‌چیز ساختگی بین من و دین مارتین وجود نداشت. او را می‌دیدم که در اتاق قدم می‌زد و چشمانم پر از اشک می‌شد. از عشق و محبتی صحبت می‌کنم که بین ما عمیق بود آن قدر که نه من می‌توانستم آن را انکار کنم نه او.

جدایی ما خیلی احمقانه بود. می‌خواستم که در کارمان کمدی بیشتری داشته باشیم.دین معتقد بود همین قدر کافی است و در عوض باید آوازخوانی بیشتری در کار داشته باشیم. خوب این اشکالی نداشت، ولی رسیدیم به نقطه‌ای که دیگر با هم صحبت نکردیم. خیلی کار احمقانه‌ای بود.

به همه می‌گویم عشق آن چیزی است که هر صبح شما را از خواب بیدار می‌کند و باعث راه رفتن شما می‌شود. عشق باعث امید است. چیزی است که‌ رؤیای شما را می‌سازد و آن چیزی است که شما می‌خواهید بخشی از آن باشید؛ زیرا عشق از شما موجود بهتری می‌سازد.

در زندگی به‌خاطر مسائلی افسوس می‌خورید، ولی بعد به راه‌تان ادامه می‌دهید. همیشه نمی‌توانید به آنها بیندیشید و همیشه نمی‌خواهید آنها همراه‌تان باشند.شما باید چیز‌های منفی را ببینید و بفهمید چرا به‌وجود آمدند و مطمئن شوید که دوباره رخ نخواهند داد. من چیزهای منفی را از زندگی‌ام دور می‌ریزم.

قبل از اینکه ۹۰ ساله شوم می‌توانستم راه بروم، خوب ببینم و گوش‌های تیزی داشتم. الان نمی‌توانم بشنوم یا ببینم یا راه بروم اما به‌خاطر اینکه ۹۰ ساله شده‌ام هیجان زده‌ام.
منبع: برترینها