چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۴۳)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

شروعی خوب با دو تن از خوب های موسیقی، کارن همایونفر و علیرضا قربانی در دفتر کار جناب همایونفر. کپشن را هم لاتین نوشته تا علاقه مندان و فالور های بین المللی ایشان در لایک آن دچار مشکل نشوند.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 
“پسرم مراقب مچ پات باش.” جمله ای که مادر مهدی ماهانی پیش از خروج وی از خانه به او میگوید.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

لانچ تایم حسین سلیمانی و محسن افشانی در یک رستوران لاکچری. من نمیدانم این محسن چه جور رفیقی است که برای دوستش یک وقت لمینیت از آن خانم دکترِ معروف نمیگیرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

دورهمی ریچ کیدز های عالم چهره ها در یک رستوران لوکس.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

سلفی شهرام محمودی و پسرش آقا ارسام، با حضور افتخاری هالوژن ها و دریچه کولر منزلِ شهرام.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

هیچ گاه پاسخ این سوال که “چرا چهره ها احساس میکنند چهره ی پس از خواب آن ها برایمان جذاب است؟” را نخواهیم دانست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

آن هشتگ لوس باعث شد که کمی آرام بگیریم و آنچه رواست بر زبان نیاوریم. شانس آوردی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

وارث راستین تاج و تخت بر روی تخت آهنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

لیلا بلوکات با این عکس تولد الهام پاوه نژاد را تبریک گفت. تبریک فراوان به بازیگر کهنه کار و با اخلاق سینما و تلویزیون کشورمان. هنوز هم خاطرات خوب “همسران” برای همه ما زنده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

سیاوش خیرابی در حال کیشگردی. عکس را هم مثلا در حین رانندگی از وی گرفته اند و اصلا حواسش نبوده است. ما هم که گوشمان دراز است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

اوه اوه… مسئولین استقلال هر چه سریع تر خود را جمع و جور کنند تا پسرِ مسعود خان با قمه و قداره به سراغشان نیامده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

مصطفی کیایی با این عکس خانوادگی تولد همسر عزیزش را تبریک گفت و تا یک سال خود را بیمه بدنه و اعصاب کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 


 رضا رویگری این عکس قدیمی از یک کارگاه تئاتر به اشتراک گذاشته و عنوان کرده آن موقع همه چیز واقعی بود. طوری که انگار امروزه همه چیز تخیلی شده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

سلفی نبوشا ضیغمی و همسر عزیزش در حاشیه کنسرت بهنام بانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

عکس یادگاری دوستان در یک دورهمی. سیامک انصاری و همسرش در کنار سروش جمشیدی و سایر عزیزان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

امیر مانی خان قویدل، پسرک خوردنی و برندپوشِ مهسا کرامتی و مانا قویدل.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

هر چیز که در جستن آنی، در آنی می بینی که آن یکی از چنگت در آورد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

آب تنی حسابی محمدرضا فروتن در دامان طبیعت کشورمان، در آخرین روزهای تابستان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

عکسی دیگر از حضور عزیزان در کنسرت بهنام بانی. من اگر سبیل بهنام را داشتم با آن چک پاس میکردم نه این که عاشقانه بخوانم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

سلفی ماهایا پطروسیان در کنار پرویز خان پرستویی در پشت صحنه کار جدید تینا اکروان به نام “لس آنجلس – تهران”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

رز رضوی، گوهر خیراندیش و آزاده اسماعیل خانی در مراسم انجمن شاعران ایران! خوب شد مصطفی رحماندوست هم در تصویر حضور دارد وگرنه به صداقت عزیزان در مورد عنوان مراسم شک میکردیم. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

سلفی کیهان ملکی در کنار بانو فریماه فرجامی ستاره بی تکرار سینمای ایران پس از تماشای یک نمایش در سالن حافظ.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

مهناز افشار پس از خراب کردن نقاشیِ کودکان در یک جشن خیریه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

سلفی سام نوری در کنار مهدی سلطانی و امیرحسین فتحی در پشت صحنه “شهرزاد ۲”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

شاهرخ جان خوب شد اسم عکاس را گفتی وگرنه ما خیال میکردیم آن را استیو مک کوری گرفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

سحر قریشی هم که هر وقت می‌بیند سرعت جذب فالور هایش کاهش یافته، یک عکس این شکلی میگذارد و خونی دوباره به رگ های اینستاگرام وارد میکند. همانطور که میبینید آقای بدل مسی هم این عکس را پسندیده است به سلامتی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

کی به این بچه چیزی گفته؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

البته مهدی جان ناگفته نماند که مشاهیر مستقیماً به خردمند نمیرسد و باید از قائم مقام و میدان شعاع عبور کنی. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 


پویا امینی و مریم معصومی در افتتاحیه یک فروشگاه. تم افتتاحیه هم سبز و خردلی بوده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

کاملاً مشخص است که عکاس فایل خام را به برزو نداده و مجبور شده از روی شاسی عکس بگیرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

 زوج قدیمی دنیای هنر؛ فریده سپاه منصور و هوشنگ توکلی که هر دو عزیز از قدیمی ها و کارکشته های تئاتر هستند. آرزوی سلامتی داریم برای این زوج عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

واقعا چرا عکس یادگاری با مهران غفوریان باید انقدر برای ستاره اسکندری جذاب باشد که بخواهد این عکس آتلیه ای را با آن بگیرد؟

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

حضور قریب الوقوع امیریل ارجمند در فیلم جدید سیروس الوند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

نرگس محمدی و علی اوجی مبهوت معماری های خیره کننده بارسلون.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

وداع غم انگیز هانیه توسلی با تابستان امسال، حضور اگزوز خودروی یکی از عزیزان در عکس این وداع را غم انگیز تر کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

گویا الناز شاکردوست تازگی ها با استیکر های ایتساگرام آشنایی پیدا کرده است و کمی ذوق زده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

 سلفی کیهان ملکی این بار در کنار حبیب دهقان نسب بازیگر کهنه کار سینما و تئاتر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

عکس عجیبی که رضا گلزار به اشتراک گذاشته و با آن به همه صبح بخیر گفته است. من واقعا هر چه تلاش کردم متوجه ماهیت عکس نشدم، امیدواریم شما کمکم کنید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

آزاده زارعی در کنار هدیه تهرانی این عکس یادگاری را گرفته و درباره بوی وی اظهار نظر کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

رامین جان چرا الکی بحث را فلسفی میکنی، رک رو راست بگو تولدم است و این پست را میگذارم تا زیر آن بتوانید به من تبریک بگویید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

رضا صادقی این همه از علاقه خود به رنگ مشکی و تیره و این چیز ها خواند، آخر سر هم رفت یک زن بور و چشم رنگی گرفت. منظورم این است که خیلی به حرف عزیزان اعتنا نکنید. نمونه دیگری هم داشتیم که سال های سال میخواند “دختر ایرونی مثل گله چه رنگ و بویی داره” و آخر سر یک زن آمریکایی گرفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 


 سلفی بدون شرح عزیزان در یک افتتاحیه. با حضور نیوشا ضیغمی، بهاره رهنما و نیو همسرش، کوروش تهامی و لیلا اوتادی. کاملاً مشخص است که همسر بهاره خانم خیلی به حضور در چنین جمع هایی عادت ندارد و با شوک درونی مواجه شده است.

به انتهای مطلب امروز رسیدیم. از همراهی تان بسیار سپاسگزاریم. تا فردا، یا حق.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (543) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

علی پهلوان از رازهای ۱۵ ساله‌ی «آریان» می گوید

روزنامه تماشاگران امروز – فاطمه پاقلعه نژاد: علی پهلوان؛ او بی شک بخشی هیجان انگیز از خاطرات عاشقانه بچه های اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ است. او و همه دوستانش در گروه آریان از پیام صالحی که حالا به نظر می رسد دیگر خیلی آن رابطه گرم گذشته را ندارند تا محسن رجب پور و شرکت ترانه شرقی که هنوز هم علی پهلوان نشان می دهد به آنها ارادت دارد، با گل آفتابگردون و باقی کارهایشان حصار موسیقی را شکستند.

از دل این گروه، گلزار به سینمای ایران معرفی شد. سیامک خواهانی تا بازی در فیلم سنتوری پیش رفت و باقی بچه هایشان هم هربار دور هم جمع شدند، خاطراتی شیرین برای هم نسلانشان ساختند.

علی که حالا در استرالیا به رشته تحصیلی اش یعنی مهندسی پروژه مشغول است، سال ها بعد از انحلال آریان، قطعه ای به نام «تنهای تنها» منتشر کرده تا دوباره با صدای خاطره انگیزش، از راه دور هم نامش سر زبان ها بیفتد. به این بهانه با او همکلام شدیم. برایمان از روزهای تلخ و شیرینی گروه آریان گفته. از گروهی که به «گروه سرود» معروف بود و مدام برایش مانع می تراشیدند. از شعری گفته که کار شوهرعمه اش است و به خاطر آن شعر، دوباره با موسیقی آشتی کرده…

علی پهلوان از رازهای 15 ساله «آریان» می گوید

«تنهای تنها» خیلی از کارهای علی پهلوان و آریان دور است، یک فضای بزمی و متفاوت. این آهنگ فضای ذهنی این روزهای خودتان است؟

این آهنگ فضای ذهنی این روزهای من نیست و آن را همان اوایل آریان ساختم. شعرش از داراب پهلوان (شوهر عمه ام) است. قدمی این شعر را به من داده بود و من این آهنگ را رویش ساخته بودم ولی چون خیلی متفاوت از سبک آریان بود هیچ وقت آن را حتی به آریان پیشنهاد هم نکردم. این آهنگ ماند و من همیشه در جمع خودمانی خانواده آن را می خواندم. تا اینکه همین جا در استرالیا، آن را در بین دوستانم با گیتار زدم و خواندم.

پیشنهاد دادند که این آهنگ را همین طوری ساده بیرون بدهم. گفتم خیلی متفاوت است؛ گفتند ایرادی ندارد یک کار متفاوت می کنی دیگر. ضمنا اشتباه هم نکردم، داراب پهلوان شوهرعمه من است ولی چون یک نسبت دور با ما دارد، فامیلی اش مثل فامیلی ما است.

در این سال ها که گروه آریان دیگر فعالیتی نداشت، شما مشغول چه کاری بودید؟ فکر می کنید که نبود این گروه ضربه ای به موسیقی پاپ ایران زد؟ در آن سال ها، ترانه هایی که شما برای بچه های دهه شصت و اواخر دهه پنجاه می خواندید، بخش مهمی از خاطراتشان بود و هنوز هم از آنها استقبال می کنند.

اما منتظر مجوز آلبوم پنجم بودیم که من به استرالیا آمدم و منتظر بودم آلبوم مجوز بگیرد و برای کنسرت های آلبوم پنجم به ایران برگردم. آن آلبوم آن قدر مجوز نگرفت تا من در استرالیا سر کار رفتم. بعد هم دولت عوض شد و دولت جدید آمد و وزیر عوض شد. بالاخره مجوز آلبوم پنجم بعد از دو سال آمد که دیگر عملا تاریخش گذشته بود. مخصوصا این که آن زمان ما اصرار بر موزیک الکترونیک داشتیم و موزیک الکترونیک بعد از دو سال خیلی تاریخ گذشته می شود.

در حقیقت اتفاق بدی برای آریان افتاد. قبل از آن هم آریان خیلی به مشکل خورده بود؛ ما اجازه هیچ کاری نداشتیم. سالی سه شب تهران و بعضی اوقات در جزیره کیش کنسرت داشتیم که کیش را هم بعد از چند وقت از دست دادیم. آهنگ هم که نمی توانستیم بیرون بدهیم، کلا آریان متوقف شده بود و در همین حین، اتفاقات حاشیه ای دیگر هم افتاد که قبلا راجع به آنها صحبت کرده ام و به کل فعالیت آریان متوقف شد.

در این مدت دوستان کار می کردند. پیام زمانی که در گروه آریان هم بود کار می کرد و آلبوم می داد. من در این مدت که ایران نبودم یک تک آهنگ به اسم «خاطره های سوت و کور» منتشر کردم که نینف امیرخاص عزیز برایم تنظیم کرده بود. این آهنگ شهریور سه سال پیش منتشر شد و خیلی هم بی سر و صدا بیرون  آمد. بعد از آن دیگر هیچ کاری نکردم و به دنبال شغل اصلی ام بودم که مهندس کنترل پروژه است. در ایران هم کنترل پروژه و برنامه ریزی انجام می دادم، اینجا هم همان کار را ادامه دادم. درآمدم هم از همین طریق بود تا اینکه این آهنگ را ضبط کردم.

علی پهلوان از رازهای 15 ساله «آریان» می گوید

در یک مصاحبه گفته بودید امکان ندارد اعضای گروه آریان بار دیگر دور هم جمع شوند. شما نزدیک به یک دهه با هم کار کرده اید؛ دلیل این دور هم بودن چه بود. در از هم پاشیدن آن گروه، خودتان چقدر مقصر بودید، چقدر پیام صالحی، چقدر محسن رجب پور و دیگران مقصر بودند و چه شد که فکر کردید دیگر نمی توانید دور هم باشید؟

یکسری عوامل دست به دست هم داد که جمع آریان به هم بخورد. عوامل زیادی بود. بخش بزرگی از آن به خاطر متوقف شدن فعالیت های ما بود. عملا هیچ کاری نمی توانستیم انجام دهیم. فعالیت های محسن رجب پور کاملا متوقف شده بود. از طرف دیگر، پیام برای خودش فعالیت می کرد. این کار نکردن ها باعث شده بود همه دنبال این باشند که دلیلش را پیدا کنند و برای همین هم هر کس یک تئوری می داد. همه مان در این شرایط گیر کرده بودیم و اختلاف نظرها زیاد شده بود.

به مرحله ای رسیدیم که دیگر کار نمی کردیم، اختلاف نظر هم که بود، اتفاقات ناخوشایند دیگری هم پیش آمد، مثل رسانه ای شدن یکسری اختلافات توسط بعضی از دوستان. اینها باعث ناراحتی و دلخوری های شدید شد و تصمیم گرفتیم بیش از این به آریان ضربه نخورد و داستان همین جا متوقف شد.

الان با وجودی که از ایران دور هستید ولی هنوز ارتباط خود با فضای ایران را از طریق توییتر خوب حفظ کرده اید و محبوییت بالایی هم دارید. تصمیم ندارید گاهی بیایید کنسرت بدهید یا مثلا کار جدید مجوزدار داشته باشید؟

همین آهنگ را هم مجوزدار منتشر کردم. اگر تک آهنگ قبلی را هم بدون مجوز بیرون دادم برای این بود که آن زمان اصلا مجوز تک آهنگ نداشتیم. الان که داریم، من هم طبق قانون رفتار کردم و مجوز تک آهنگ گرفتم. من همیشه یکی از مشکلاتم این است که نمی توانم روی صحنه بروم. حتی درباره اش فکر کردم و برایش برنامه ریزی هایی هم کردم اما تا بحث به رفتن روی صحنه می رسد، می گویند حالا نه، مردم شما را فراموش کرده اند و باید بنشینید دوباره آهنگ بدهید و… بحث به این مسائل می رسد و خب تهیه کننده ها و برنامه ریزها هم حق دارند.

از آن طرف برای آنها بحث ضرر و زیان است و می ترسند با این همه اختلاف زمانی که پیش آمده، این کار جواب ندهد.

من هنوز هم یکی از آرزوهایم این است که دوباره روی صحنه بیایم. هر کنسرتی که می روم و حتی فیلم کنسرت هم که می بینم هوایی می شوم و خودم را روی صحنه می بینم. این میلی است که هنوز هست. همیشه به همه می گویم شما آن بالا نیستید که ببینید چقدر خوش می گذرد. می دانم پایین صحنه به خیلی ها خوش می گذرد اما باید بالا بیایند و ببینند که چقدر خوش می گذرد. در کنار تمام استرس ها و مشکلات پشت صحنه و دردسرهایش ولی آن لحظه در کنار مردم بودن یک حال و هوایی دارد.

علی پهلوان از رازهای 15 ساله «آریان» می گوید

بخشی از خاطراتی که در توییتر منتشر می کنید خیلی جذاب است؛ خاطراتی درباره فشارهایی که رویتان بوده. با توجه به اینکه شما در عصری سلبریتی شده بودید که موسیقی را زیاد نمی پذیرفتند و از سوی دیگر نسبت به ستاره ها سختگیری زیادی می شد، باعث نشد برای شما محدودیتی ایجاد کنند از آن جنسی که مهران مدیری چند وقت پیش گفته بود راجع به اینکه به جایی رسیده بود که نان شبش را نداشته؟

درباره این خاطرات من همیشه می گویم اگر بخواهید عمر مفید گروه آریان را از بین آن ۱۵ سال فعالیتش حساب کنید شاید جمعش چهار سال هم نشود. آن قدر که مدام فعالیت گروه آریان به هر  دلیلی متوقف می شد. نه اینکه ممنوع الفعالیت شود، در ایران ما حدود پنج، شش  ماه از سال در زمینه موسیقی تعطیل هستیم. دو ماه محرم و صفر است، یک ماه رمضان است، دو دهه فاطمیه داریم و… این در حالت عادی است که اگر هم کنسرت نمی دهید می توانی بروی آهنگ ضبط کنی و… یک زمان های خاصی هست که در ایران می توانی فعالیت کنی؛ همچنین به جز این داستان اتفاقات دیگری هم می افتاد.

مثلا وقتی آقای احمدی نژاد رییس جمهور شد، حدود یک سال و خرده ای کلا موزیک متوقف شد. می گفتند ما هنوز سیاست هایمان را درباره موسیقی نمی دانیم! بعد از این مدت دوباره موسیقی راه افتاد. باز دوباره بعد از اتفاقات ۸۸، مدت ها هیچ برنامه و کنسرتی نبود و اتفاقات دیگری از این دست.

گروه آریان هم که به خاطر شرایطی که داشت و اولین گروهی که دختر و پسر توامان در کنار هم کار می کردند، هزار و یک دردسر داشت. همه اینها را کنار هم بگذارید، من می گویم عمر مفید آریان در ۱۵ سال شاید چهار یا پنج سال بود. خاطراتی که می نویسم بعضی هایش تلخ است ولی تلخ هایی است که الان دیگر شنیدنش خنده دار است، مثل همان داستانی که می خواستیم از نور لیزری استفاده کنیم و از ما تعهد گرفتند سالن آتش نگیرد. تلخ است دیگر، ولی الان خنده دار است. بعضی اوقات اینها را در توییتر می گذارم و مردم استقبال می کنند، با خودم فکر می کنم ما چه استرسی کشیدیم و اعصابمان خورد شد ولی الان به آن می خندیم.

شما سال های سختی را در موسیقی ایران گذرانده اید که بیشتر برای این بود که جز اولین ها بودید. درباره آن سال ها می گویید؟

مادر این مدتی که در موسیقی ایران کار می کردیم خیلی اذیت شدیم. نه اینکه فکر کنید فقط از سمتی که موسیقی بود. ما از دو طرف ضربه می خوردیم. یک طرف را سعی می کردیم رد کنیم، ولی از سم تدیگر بعد از آلبوم دوم و آهنگ پرواز و… که محبوبیت زیادی پیدا کرد، مورد انتقاد قرار گرفتیم.

از سیستمی که همین الان هم در شبکه های اجتماعی می بینید جوی به وجود می آید که وقتی یک چیز را عام جامعه می پذیرد، یک گروهی می آیند و می گویند این موزیک خوب نیست. ما را مسخره می کردند و می گفتند این موزیک مهدکودکی است، شما گروه سرود هستید، شما خواننده نیستید و… از لحاظ فنی نمی گویم خیلی آریان خیلی قدرتمند بوده ولی فعالیت قابل دفاع زیاد داشته.

آریان کاندیدای جایزه بین المللی موسیقی شده، یکی از اساتید دانشگاه لندن درباره موسیقی در خاورمیانه کتاب نوشته، قسمتی که درباره اش توضیح داده درباره گروه آریان بوده و اینکه چرا آن زمان محبوب شده و جامعه به چه چیزی نیاز داشت که گروه آریان مورد توجه قرار گرفت. اگر قرار بود خیلی بد باشد که استاد دانشگاه لندن نمی آمد درباره اش کتاب بنویسد.

درباره این قضایا ادعایی هم ندارم. من همیشه گفتم  ما هیچ کدام تحصیل کرده موزیک نبودیم، هرچه می زدیم دلی بود اما از بخش زیادی از فعالیت هایمان می توانیم دفاع  کنیم.

 علی پهلوان از رازهای 15 ساله «آریان» می گوید

از دو جناح خیلی اذیت می شدیم. از این طرف به ما فشار می آوردند و از طرف دیگر یک مدتی علیه گروه آریان حرف زدن روشنفکری شده بود و هنوز هم با الفاظ مهدکودک و گروه سرود ما را نقد می کنند. شما فکر کنید از این طرفب اینها درگیر بودیم و از آن طرف هم با کسانی که به خاطر مختلط بودن گروه و نوع موزیک و شکل گروه با آن مشکل داشتند.

گروهی بودیم که هیچ وقت در تلویزیون نشان داده نشد. البته تلویزیون درون مرزی. می دانید که تلویزیون درون مرزی و برون مرزی با هم فرق می کنند. شما هیچ وقت در تلویزیون گروه آریانی ندیدید. موزیک هایش بدون کلام پخش می شد و البته نمی دانم چه شد که اشتباها یکی دو بار آهنگ هایش پخش شد و اسمش را هم اشتباها آرین می نوشتند.

با آن محبوبیتی که از شما در ذهن مردم وجود دارد، فکر می کنید اگر بیایید و دوباره کار جدید ارائه کنید، چقدر می توانید مثل گذشته مورد توجه باشید؟

من هنوز به طور جدی به این قضیه که این سبک را ادامه بدهم و کار کنم، فکر نکرده ام. دوست دارم کار موزیک کنم ولی هنوز خیلی اما و اگر جلوی چشمم هست. این آهنگ «تنهای تنها» را هم واقعا دلی کار کرده ام. کنار کاری که اینجا انجام می دهم از ساعت هایی که بیکار بودم یا از روزهای تعطیلم گذشته ام و این کار را انجام داده ام و جا دارد از کسانی که در این کار کمکم کردند تشکر کنم.

امیر تفرشی عزیز که برای میکس و مستر کمک کرد، زینب بابایی و مهدی کاظمی که کار طراح را انجام دادند، داراب پهلوان که شعر را هدیه کرد و محسن و مهیار رجب پور و خانم مرتضوی هم از جمله کسانی بودند که در شرکت ترانه کمک کردند این کار بیرون بیاید و برایش مجوز گرفتند. این را واقعا دلی انجام دادم و نمی دانستم با این تفاوتی که نسبت به کارهای قبلی دارد چه تاثیری خواهدداشت و چه اتفاقی ممکن است بیفتد. هنوز هم شاید زود باشد بخواهم درباره اش صحبت کنم.


منبع: برترینها

ناگفته‌های «علی جنتی» درباره‌ی کنسرت‌ها، احمدی‌نژاد و پدر (۱)

شاید اگر بر کرسی وزارت ارشاد دولت روحانی تکیه نزده بود، تا این اندازه رابطه پدر و پسری آنها در مرکز توجه قرار نمی‌گرفت و البته اختلاف سلیقه‌هایشان نمایان نمی‌شد. اختلافاتی که علی جنتی می‌گوید دیگر بحث درباره آنها را رها کرده و در مراودات پدر و فرزندی تنها به موضوعات خانوادگی می‌پردازند. در ایام انتخابات، علی جنتی را به‌واسطه حضورش در ستاد انتخاباتی دیده بودم. بعد از انتخابات که برای گفت‌وگو با او در دفترش حاضر شدم، دیدم بیشترین مشغولیتش سامان‌دهی به فعالیت حزب اعتدال و توسعه است.

با او از کودکی‌اش آغاز کردم تا به امروز که در ۶٨ سالگی قرار دارد؛ وقتی گفتم سنش به چهره‌اش نمی‌خورد از استعداد خوب خانوادگی‌شان سخن گفت! با حوصله به سؤالات پاسخ گفت. تاجایی‌که دو روز متوالی برای گفت‌وگو وقت گذاشتیم.

روایت زندگی جنتی، روایت زندگی چریکی است که بعد از انقلاب تا جایی دستخوش تحولات می‌شود که با وزارت فرهنگ و ارشاد پیوند می‌خورد. در بخش اول این گفت‌وگو با جنتی درباره روایت کودکی، تحصیل، فعالیت‌های مسلحانه قبل از انقلاب، ازدواج، ماجرای برادرش حسین و برادر ناتنی‌اش حسن، حضورش در صداوسیما، پاکسازی‌های اوایل انقلاب، استانداری خوزستان، استانداری خراسان و ماجرای شورش حاشیه‌نشین‌ها در مشهد صحبت کردیم.

ما ژن خوب نداريم

‌از محل تولد و خانواده‌تان شروع کنیم. شما متولد سال ١٣٢٨ در شهر قم هستید. درست است؟

شناسنامه من در قم ثبت شده و متولدسال ١٣٢٨. اما در محله‌ای در حاشیه شهر اصفهان به‌دنیا آمدم که البته اکنون کاملا در شهر واقع شده است. ولی در قم بزرگ شده‌ام.

‌سن شما اصلا به چهره‌تان نمی‌خورد. من فکر نمی‌کردم بیشتر از ۵٠ سال داشته باشید!

حسن نظر شما است. (با خنده)

‌دلیلش چیست؟ فعالیت خاصی می‌کنید یا خانوادگی این‌طور هستید؟

دلیل خاصی ندارد. مقداری هم جنبه ژنتیک دارد!

‌شما هم ژن خوب دارید؟!

نه ما ژن خوب نداریم. (می‌خندد) در بعضی از خانواده‌ها پدر یا مادر خانواده، استعداد بیماری دارند (مثلا استعداد سرطان)، استعداد یا ژن بیماری باعث می‌شود افراد زود پیر شوند یا از عمر آنان‌ کاسته شود. خوشبختانه در خانواده ما چنین مشکلی نداشته‌ایم. البته دلیل طول عمر پدر شاید این باشد که ایشان خیلی حفظ‌الصحه را رعایت می‌کنند. از جمله در غذاخوردن و در استفاده از دارو ملاحظه دارند. ایشان کمتر از داروهای شیمیایی استفاده می‌کنند.

‌اصلا؟

خیلی کم. یک بار که عمل جراحی انجام دادند، در دوره نقاهت مدت کوتاهی دارو مصرف می‌کردند. به‌هرحال علی‌رغم کبر سن، ایشان معمولا صبح و عصر پیاده‌روی می‌کنند. هفته‌ای یک بار، اگر شنا هم نکنند در استخر راه می‌روند. ما هم به‌همین‌دلیل عادت کرده‌ایم که بعضی از مسائل را رعایت کنیم. نکته دیگر سحرخیزی ایشان است. درطول ۶٠ سال گذشته هرشب یکی، دوساعت قبل از اذان صبح برای نماز شب برمی‌خیزند و تا طلوع آفتاب بیدار هستند. این هم در سلامتی و طول عمر ایشان بی‌تأثیر نیست.

‌فضای خانوادگی شما در دوران کودکی و نوجوانی چطور بود؟ باتوجه به اینکه پدر هم فعالیت سیاسی داشتند، شکل حضور ایشان در خانه چطور بود؟

ما عمدتا در قم زندگی می‌کردیم. ممکن بود سالی، یکی دو ماه به اصفهان برویم، به‌این‌خاطر که تمام بستگان ما در اصفهان بودند. خب پدر هم مثل بسیاری از طلاب حوزه علمیه، به لحاظ اقتصادی زندگی سختی داشتند. به عنوان نمونه، ما در شهر قم سال‌ها اجاره‌نشین بودیم و هر سال از یک محله به محله دیگر می‌رفتیم. فکر می‌کنم تا سال‌های ۴۴ یا ۴۵ منزل شخصی نداشتیم. بعدها منزلی را که زمین آن هم وقفی بود و الان به صورت کلنگی درآمده به صورت اقساطی خریداری کردند که هنوز وقتی به قم سفر می‌کنند مورد استفاده ایشان است. زندگی سختی داشتیم. سال ۴١ که قیام امام شروع شد، من جوانی دبیرستانی بودم. پدر از آن موقع، همراه امام بودند. سال ۴٣ که کلاس نهم را به پایان رساندم، وارد حوزه شدم، در مدرسه‌ای که شهید بهشتی بنیان‌گذار آن بود.

‌مدرسه حقانی؟

بله. از سال ۴٧ هم به‌دلیل برخی از فعالیت‌های سیاسی که داشتم، تحت تعقیب بودم.

‌خیلی زود فعالیت سیاسی را شروع کردید.

بله ١٩ سالم بود. اطلاعیه‌ها و بیانیه‌های امام را تکثیر و پخش می‌کردم. از همان زمان هم تحت تعقیب قرار گرفتم. در ایام محرم یا رمضان هم برای تبلیغ به شهرهای مختلفی می‌رفتم و در تبلیغات از امام حمایت می‌کردم. نام امام را می‌آوردم، به‌همین‌دلیل هم چندبار در شهرستان‌های مختلف دستگیر شدم. ما به صورت خانوادگی دنبال راه امام بودیم. برادرم هم که بعد از انقلاب کشته شد، از همان سال‌های نخست مبارزه، رساله‌های امام را توزیع می‌کرد و به‌همین‌دلیل شش ماه در زندان قصر، زندانی شد. از سال ۵٠ به بعد کم‌کم وارد جریان‌ مبارزه مسلحانه شد. پدرم را هم از سال ۴۵ مرتب بازداشت می‌کردند. در دهه ۵٠، از آنجا که شدیدا تحت تعقیب ساواک بودم و نتوانسته بودند من و برادرم را پیدا کنند، پدرم را به کمیته ضدخرابکاری تهران بردند و مورد شکنجه روحی قرار دادند. به ایشان فشار می‌آوردند، چون فکر می‌کردند پدر از محل اقامت ما خبر دارد یا می‌تواند به ما دسترسی پیدا کند.

‌دسترسی پیدا کردند؟

خیر.

‌ فعالیت سیاسی شما بیشتر تحت‌تأثیر پدر بود یا برادر؟

قطعا اینکه در چنین خانواده‌ای بزرگ شده بودیم، پدرم کاملا تأثیر داشت. ولی من شخصا بیشتر تحت‌تأثیر شهید بهشتی بودم. در دبیرستانی تحصیل می‌کردم که ایشان مؤسس‌ آن بودند، دبیرستان دین و دانش. به خاطر دارم، در سال ١٣۴٢ یک‌ روز صبح مرحوم شهید بهشتی سر صف برای دانش‌آموزان صحبت کرد و اعلام کرد که امام را دستگیر کرده‌اند و شهر متشنج است و به ما توصیه کرد در شهر و خیابان که تردد دارید، مراقب باشید. قبل از دستگیری امام- در سال‌های ۴١ و ۴٢ – ما به منزل امام رفت‌‌وآمد داشتیم. از شهرهای مختلف برای دیدن امام می‌آمدند. من در هر دو سخنرانی امام هم سخنرانی محرم و هم سخنرانی آخرشان درباره کاپیتولاسیون حضور داشتم و سخنان ایشان را از نزدیک شنیدم. مجموعه این‌ رخدادها بر فعالیت و جهت‌گیری سیاسی من تأثیرگذار بود؛ نه اینکه به یک مورد مشخص محدود بشود.

‌شما، پدر و برادرتان فعالیت سیاسی داشتید، شرایط خانه برای مادر سخت نبود؟ گلایه یا شکایتی نداشتند؟

البته سخت بود، خیلی هم سخت بود. سال ۴۵ پدرم را به زندان قزل‌قلعه آورده بودند. ما مجبور بودیم با اتوبوس از قم به تهران حرکت کنیم. گاراژ اتوبوس‌ها در خیابان ناصرخسرو بود.

‌با مادر می‌آمدید؟

گاهی با مادر می‌آمدم، گاهی تنها می‌آمدم. وقت زیادی می‌گرفت از اتوبوس پیاده می‌شدیم. باید چند خط اتوبوس واحد سوار می‌شدیم و مدام تغییر مسیر می‌دادیم تا به قزل‌قلعه برسیم و بعد هم منتظر بمانیم تا ایشان را ببینیم.

‌از طریق برادرتان حسین با مجاهدین خلق ارتباط پیدا کردید. هیچ‌وقت خودتان جذب فعالیت‌های سازمان نشدید؟

خیر. فداییان خلق از سال ۴٩ مبارزه مسلحانه را آغاز کردند. بعد هم در واقعه سیاهکل به یک پاسگاه حمله کردند و آن را گرفتند. قبل از آن هم حزب ملل اسلامی فعالیت‌های مسلحانه را آغاز کرده بود که متأسفانه به خاطر رعایت‌نکردن مسائل امنیتی، ۵۵ نفر آنها دستگیر شدند. من معمولا در آن دوره به زندان قصر می‌رفتم و آنها را می‌دیدم.

‌از قبل با آنها ارتباط داشتید؟

نه، بعضی‌ از آنها را از قبل می‌شناختم؛ مثل آقای حجتی‌کرمانی و آقای بجنوردی. من علاقه‌مند بودم که هر کسی را که علیه شاه فعالیت می‌کرد، ببینم.

‌نگران نبودید که خود شما را هم دستگیر کنند؟

نه آن زمان شرایط ملاقات کمی متفاوت بود. این‌طور نبود که حتما بستگان تنها به ملاقات بروند. من هم با عناوین مختلف به ملاقات می‌رفتم. هنگام ملاقات، معمولا زندانیان به صورت جمعی پشت میله‌ها می‌آمدند و من بارها به دیدن مرحوم بازرگان و جمعی که با نهضت آزادی فعالیت می‌کردند، می‌رفتم. دوره‌ای هم که بعضی از شخصیت‌های مؤتلفه دستگیر شده بودند، در زندان قصر به دیدن آنها می‌رفتم. به‌عنوان نمونه به دیدن آقای عسگراولادی و آیت‌الله انواری می‌رفتم. سنم خیلی کم‌ بود؛ ولی علاقه‌مند بودم و به دیدنشان می‌رفتم. سال ۵٠ که حرکت مجاهدین خلق شروع شد، ما با تعدادی از طلاب در قم یک هسته مسلحانه تشکیل دادیم.

 ما ژن خوب نداريم

‌همه طلبه بودید؟

بله، همه طلبه بودند. مدتی که گذشت، سعی کردیم کتاب‌های آموزشی‌ سازمان مجاهدین را پیدا کنیم و مطالعه کنیم.

‌چرا؟ شما طلبه‌ای بودید در مدرسه حقانی، سطح مدرسه حقانی هم با حوزه خیلی فرق می‌کرد و بسیار نظام‌‌مند بود. با توجه به آموزشی که آنجا داشتید، چرا به سراغ جزوات سیاسی مجاهدین رفتید؟

نوع آموزش‌هایی که برای فعالیت‌های مسلحانه مورد نیاز بود، در حوزه وجود نداشت. درست است که در مدرسه حقانی برخلاف سبک سنتیِ حوزه که فقط فقه، اصول و منطق و فلسفه می‌خواندند، ما کتاب‌های اجتماعی و اقتصادی می‌خواندیم. حتی استاد ریاضی و استاد زبان انگلیسی داشتیم؛ یعنی بنابر نیازهای جامعه، سعی می‌کردیم خودمان را مجهز بکنیم؛ ولی شرایط مبارزه آموزش‌های دیگری را می‌طلبید مجاهدین اولیه به‌هر‌حال تفسیر خاصی از اسلام داشتند؛ ولی در آن زمان جاذبه ایجاد کرده بود. آنها درباره نهج‌البلاغه تفسیر نوشته بودند؛ بخش‌هایی از نهج‌البلاغه را هم انتخاب کرده بودند که انسان را تحریک به مبارزه و جهاد می‌کرد. خب این بخش‌ها درخور‌توجه بود و ما علاقه‌مند بودیم بخوانیم..

در حوزه اقتصادی هم مطالبی داشتند؛ مثلا «اقتصاد به زبان ساده» که البته اشکال داشت. اقتصاد مارکسیستی را آموزش می‌دادند که ما هم می‌خواندیم تا ببینیم حرف‌ آنها چیست؛ اما درباره مقابله با رژیم در زندان و نحوه بازجویی‌ها جزوات خوبی داشتند، از‌جمله اینکه روش‌های بازجویی چگونه است و نحوه مواجهه زندانی چگونه باید باشد که مطلبی لو نرود. این‌گونه جزوات برای ما خیلی مفید بود و در همین حد از آنها استفاده می‌کردیم؛ ولی من هیچ وقت به مجاهدین نپیوستم؛ چون ما یک گروه جدا تشکیل داده بودیم. در‌این‌میان به دلیل ارتباطاتی که با برخی از این عناصر از‌جمله آقای عزت‌شاهی (عزت مطهری) داشتیم – که می‌توان گفت اسطوره مقاومت در زندان بود – بعضی از جزوات را از ایشان می‌گرفتیم و مطالعه می‌کردیم.

‌درباره اینکه فاز فعالیت‌های خود را به مسلحانه تغییر بدهید، با کسی مشورت کردید؟ چون شما در آن زمان با چهره‌‌های انقلابی نیز همنشین بودید.

 
با کسی نمی‌شد مشورت کنیم. ما پنج، شش نفر بودیم که… .

‌ کلا پنج، شش نفر بودید؟

بله، خب نمی‌شد هسته مخفی بیشتر از این باشد. آن‌قدر خفقان شدید بود که اگر یک نفر لو می‌رفت، این‌قدر او را شکنجه می‌کردند تا دوستان خود را لو دهد. شرایط وحشتناکی بود. یکی از دوستان ما را در مقطعی دستگیر کردند. هر کسی را که می‌گرفتند، بلافاصله آن‌قدر شکنجه می‌کردند تا قرارها و دوستان خود را لو بدهد… .

 ‌شما را هم لو دادند؟

بله. فشاری که بر من بود، به‌ این ‌خاطر بود که لو رفته بودم. ما بعضی از جلسات را در اصفهان، در محله پدری‌مان برقرار می‌کردیم. یکی از دوستان را که دستگیر کرده بودند، خیلی شکنجه کرده بودند که جای من را لو دهد. ایشان خانه من را در قم لو داد و چندباری به آنجا ریختند که من نبودم. بعد به ایشان بیشتر فشار آوردند تا جاهای دیگری را که از من می‌دانست لو بدهد و ایشان خانه ما در اصفهان را لو داده بود. او را به اصفهان آوردند. بعضی از دوستان که او را دیده بودند به من‌ گفتند که تمام پایش باندپیچی بود، از بس او را شلاق زده بودند و با عصای زیربغل او را آورده بودند تا خانه‌ای که من در آن هستم را نشان دهد. ایشان خانه را نشان داده بود و به آنجا ریختند که البته من در آنجا نبودم! شرایط ‌طوری بود که نمی‌شد با کسی صحبت کرد. حتی پدر من خبر نداشت که من چه‌کار می‌کنم. من در آن دوران کمتر به زندان رفتم. بیشتر به صورت موقت من را بازداشت  و آزاد می‌کردند.

‌با توجه به سابقه‌ای که داشتید، چرا شما را نگه نمی‌داشتند؟

سیستم اطلاعاتی رژیم آن زمان خیلی منسجم نبود. اولا عکسی از من نداشتند؛ ثانیا من جاهای مختلف با اسامی مختلفی می‌رفتم. به‌خاطر فشار فوق‌العاده‌ای که می‌آوردند، از اسفند ۵۲ به‌بعد تصمیم گرفتم از قم خارج شوم. بارها برای اینکه من را پیدا کنند، به مدرسه‌ای که در آنجا تحصیل می‌کردم هجوم آوردند. حتی یک‌بار نیمه‌شب بالای سر خود من هم آمدند، اما من را نشناختند! هنر من در فرارکردن بود! یک دلیل دیگر هم این بود که از سال ۵۲ به‌بعد مرحوم آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی خیلی به من کمک کردند. ایشان یک شناسنامه جعلی برای من درست کردند، با نامی دیگر. این شناسنامه بارها من را نجات داد. هرجا بودم، این شناسنامه در جیبم بود. بارها ساواک من را بازداشت کرد، ولی وقتی تفتیش می‌کردند و به شناسنامه می‌رسیدند، با فرد دیگری مواجه می‌شدند! آقای هاشمی‌رفسنجانی، فردی را در ثبت‌‌احوال داشتند که شناسنامه‌ها را کش می‌رفت! در یکی از آن شناسنامه‌ها هم عکس من را زدند و مهر کردیم. البته اگر کسی شناسنامه را استعلام می‌کرد، متوجه می‌شد که این شناسنامه واقعی نیست. این امر باعث شد که من در دو، سه مرحله حساس نجات پیدا کنم.

‌بعد از این هم برای ادامه فعالیت‌های مسلحانه به خارج از کشور رفتید؟

بله. بعد از مشورت‌هایی که با دوستان کردم، از جمله آقای هاشمی‌رفسنجانی، به این نتیجه رسیدم که اگر در کشور بمانم، دیر یا زود دستگیر می‌شوم و نهایتا یا اعدام می‌شدم یا حبس ابد می‌گرفتم. توصیه آنها این بود که از کشور خارج شوم. از اواخر سال ۵۳ تلاش کردم که از مرز پاکستان خارج شوم و در نهایت فروردین سال ۵۴ وارد پاکستان شدم.

‌ آقای هاشمی یا بهشتی با فعالیت‌های مسلحانه شما موافق بودند؟

حتما موافق بودند. آنها هم به این نتیجه رسیده بودند که مجاهدین خلق اولیه گروهی مسلمان و معتقد هستند که بر اساس انگیزه‌های دینی، برای بیداری مردم، دست به مبارزه مسلحانه زده‌‌اند. عموم افرادی که می‌شناختم، از جمله شهید مفتح، شهید بهشتی مرحوم آیت‌الله رفسنجانی در آغاز از این حرکت حمایت می‌کردند، ولی زمانی که آیت‌الله هاشمی باخبر شد که درون سازمان عناصری هستند که گرایش مارکسیستی پیدا کرده و تلاش می‌کنند تا رابطه عناصر مسلمان را با سازمان قطع و سازمان را مارکسیستی اعلام کنند، ایشان دست‌به‌کار شد تا با آنها مقابله کند.

برنامه ایشان این بود که عناصر منحرف را قانع کند که تغییر ایدئولوژیک را اعلام نکنند تا ایشان بتواند عناصر مسلمان را دور هم جمع کند و آنان اعلام کنند که درون سازمان عناصری با گرایش مارکسیستی هستند که آنها را اخراج کردیم، اما متأسفانه این‌طور نشد. ایشان در سفری که به خارج از کشور آمد، در تاریخ تیرماه ۵۴، با بعضی از عناصر مارکسیست‌شده در خارج از کشور ملاقات و خیلی تلاش کرد آنها را متقاعد کند تا اعلام نکنند که مارکسیست شده‌اند، ایشان می‌خواست از این طریق نقشه خود را پیش ببرد، اما متأسفانه آنها در شهریور این موضوع را اعلام کردند.

‌یعنی ترجیح ایشان این بود که مبارزه مسلحانه را گروه‌های مسلمان سازمان دهند؟

بله. تلاش داشت تا نیروهای مسلمانی که عضو مجاهدین خلق بودند و بعد از تغییر ایدئولوژیک، پراکنده شده بودند، کار را ادامه دهند، ولی چون مارکسیست‌ها بعضی از آنها را به ساواک لو داده بودند به‌شدت تحت تعقیب قرار گرفتند.

‌برادر شما را هم لو دادند؟

بله.

‌افراخته لو داد؟

نمی‌دانم چه کسی لو داد، ولی او هم لو رفت و دستگیر شد.

‌برادر شما گرایش مارکسیستی پیدا کرد یا همچنان مسلمان ماند؟

گرایش اسلامی داشت و با تخفیف، محکوم به حبس ابد شد که در آستانه انقلاب آزاد شد. من آن زمان خارج از کشور بودم، در سوریه و لبنان با شهید محمد منتظری کاری را شروع کردیم. تلاشمان این بود که نیروهای مسلمانی را که تحت تعقیب قرار گرفته و رابطه‌شان قطع شده بود را از کشور خارج کنیم تا به دست پلیس نیفتند. با توجه به ارتباطاتی که داشتیم، بعضی از دوستان این افراد را پیدا  و منتقل می‌کردند و بعضی‌ها هم خودشان به خارج از کشور می‌آمدند.

‌چند نفر را منتقل کردید؟ هیچ چهره آشنایی در میان آنها وجود داشت؟

آقای مهندس غرضی و خیلی‌های دیگر بودند. از سال ۵۴ تا سال ۵۷ نزدیک به ۲۵ تا ۳۰ نفر به خارج آمدند و مقیم شدند. تعدادی هم بودند که از کشور خارج می‌شدند تا آموزش ببینند و بازگردند؛ حدودا، ۵٠ یا ۶۰ نفر بودند. بعضی‌ها به‌طور طبیعی به خارج می‌آمدند و در سوریه با ما ارتباط برقرار می‌کردند. بعضی‌ها هم به صورت قاچاق از مرز پاکستان می‌آمدند.

‌با دکتر چمران هم ارتباط داشتید؟ شما بیشتر سوریه بودید؟

در سوریه و لبنان، هردو اقامت داشتم. آقای هاشمی‌رفسنجانی تیرماه ۵۴ به خارج آمدند و من با مرحوم شهید محمد منتظری ایشان را در دمشق ملاقات کردیم. بعد با هم به لبنان رفتیم. ایشان دورادور مرحوم چمران را می‌شناخت ولی از نزدیک ندیده بود. با هم به مجلس اعلای شیعیان لبنان رفتیم که رئیس آن امام موسی صدر بود. با شهید چمران هم ملاقات کردیم. من از آن زمان تا پیروزی انقلاب با شهید چمران رفت‌وآمد داشتم؛ در جنگ‌های داخلی لبنان و سایر مسائل ایشان را همراهی می‌کردم.

‌شما در جریان عملیات‌های چریکی‌ای که دکتر چمران انجام می‌داد، همراهش بودید؟

من در خط اول جبهه نبودیم. ایشان به خط اول هم ‌رفت‌و‌آمد می‌کرد. نیرو‌هایی که برای آموزش به لبنان می‌آمدند هم به خط مقدم می‌رفتند. در جنگ داخلی لبنان هم شیعیان و هم اهل سنت و فلسطینی‌ها با مسیحیان درگیر بودند. در واقع یک جنگ داخلی تمام‌عیار بود. مسیحیان یک ‌طرف بودند و مسلمانان یک‌ طرف.

‌با امام موسی صدر چقدر ارتباط داشتید؟

خیلی. از زمانی که به اتفاق آقای هاشمی‌رفسنجانی نزد امام موسی صدر رفتیم، من مرتب با مجلس اعلای شیعیان ارتباط داشتم.

امام موسی صدر برای من و تعدادی دیگر از مبارزان به عنوان عضو مجلس شیعیان لبنان اقامت گرفت و خیلی به ما کمک کرد. حداقل ٢٠ نفر از دوستان هم که در سوریه بودند، امام موسی صدر با مرحوم حافظ اسد درباره آنها صحبت کرد و حافظ اسد به وزارت کشور دستور داد و برای همه آنها اقامت گرفت. تا آخرین لحظه‌ای که امام موسی صدر در لبنان بودند- قبل از اینکه به لیبی بروند- ما مرتب به منزل، دفتر و مجلس اعلا رفت‌‌وآمد داشتیم. به یاد دارم ایشان نامه‌ای نوشتند و من را به دانشگاه مدینه معرفی کردند تا به آنجا بروم و وضعیت آن دانشگاه را بررسی کنم. در آن نامه من را به عنوان عضو مجلس اعلای شیعیان معرفی کردند که با من همکاری کنند.

‌ نظر امام موسی صدر درباره فعالیت‌هایی که شما می‌کردید، چه بود؟

امام موسی صدر قطعا موافق بود و حمایت می‌کرد.

‌نمی‌خواهم وارد بحث امام موسی صدر شوم. ولی قرائت متفاوتی وجود دارد؛ گفته می‌شود ایشان چهره معتدلی بودند و ظاهرا در بعضی از مراوداتی که با شاه داشتند، باعث آزادی بعضی از زندانیان هم شدند.

گویا ایشان به همین دلیل هم چندان مقبول جریان انقلابی نبود؟

آن زمان جریان مبارزات به‌گونه‌ای بود که اگر کسی با شاه یا رژیم تماس می‌گرفت، منفور می‌شد، منتها ایشان به‌عنوان رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان، دارای یک شخصیت سیاسی بود. یعنی رهبر کل شیعیان لبنان بود. سال‌های ۵۰ یا ۵۱ که ایشان به ایران آمد. آن زمان تعدادی از سران مجاهدین خلق هم دستگیر شده بودند و تحت شکنجه‌های بسیار شدیدی قرار داشتند.

قرار بود ایشان برای بحثِ کمک به شیعیان لبنان با شاه دیداری داشته باشد، تعدادی از شخصیت‌ها ازجمله شهید بهشتی از ایشان خواستند مسئله مجاهدین خلق را هم در این دیدار مطرح کند و از شاه بخواهد آنها را آزاد کند. یک بار که مرحوم شهید بهشتی به منزل ما آمده بود از ایشان شنیدم که: «برادرم امام موسی صدر گفتند که من وقتی با شاه ملاقات داشتم، مسئله مجاهدین خلق را هم مطرح کردم و آرام‌آرام صحبت می‌کردم و هر جمله‌ای که می‌گفتم به چهره شاه نگاه می‌کردم تا ببینم چه تأثیری بر شاه می‌گذارد». غرض اینکه مرحوم بهشتی هم از امام موسی صدر خواسته بود آزادی مجاهدین خلق را با شاه مطرح کند، منتها در آن زمان انقلابیون به هرکسی که به شاه نزدیک می‌شد، معترض بودند. امام موسی واقعا یک شخصیت فوق‌العاده بود.

ایشان برای مبارزه با اسرائیل، جنبش امل شاخه نظامی حرکه المحرومین را ایجاد کرد. آنچه ما در سال‌های بعد از جنبش امل و بعدا جنبش حزب‌الله می‌بینیم، نتیجه تلاش‌های ایشان است. همین چند روز قبل یک اجتماع بزرگ که در بعلبک به مناسبت پیروزی بر داعش تشکیل شده بود، سخنرانی سید حسن نصرالله، با تاریخ ربوده‌شدن امام موسوی صدر مصادف بود. ایشان مفصل درباره امام موسی صدر صحبت و تأکید کرد آنچه امروز به عنوان حزب‌الله داریم، ثمره بذری بود که امام موسی صدر در لبنان کاشت.

‌راجع به جنبش امل حرف و حدیث زیاد است… .

بله. ولی درحال‌حاضر امل همکاری خوبی با حزب‌الله دارد. در همین سخنرانی سیدحسن نصرالله از نبیه‌ بری- رئیس مجلس لبنان – تجلیل کرد که همواره با حزب‌الله همراهی داشته است. البته در برهه‌ای اختلافات شدید و درگیری داشتند. آیت‌الله جنتی هم مأمور رسیدگی به آن اختلافات شد. به لبنان رفت تا مشکلات آنها را حل‌وفصل کند.

‌توانست حل کند؟

نسبتا.

‌در سال‌هایی که برادر شما با مجاهدین در ارتباط بود و بازداشت شد، شما و پدر آیا می‌توانستید با او ارتباط بگیرید؟

ایشان سال ۵۳ دستگیر شده بود و من از اواخر ۵۲ زندگی مخفی داشتم و از سال ۵۴ هم به خارج از کشور رفتم. او هم زندگی مخفی خودش را داشت. به این ترتیب هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. پدرم در اسدآباد همدان تبعید بود و آنجا هم مأمور گذاشته بودند که اگر هر کدام از ما به ملاقات ایشان رفتیم، بازداشت شویم. حتی صاحبخانه ایشان را به عنوان منبع استخدام کرده بودند تا اگر زمانی ما به دیدار پدر رفتیم، خبر بدهد تا دستگیرمان کنند. با وجود همه این مشکلات من چند بار با تغییر چهره برای دیدن پدر و مادر به اسدآباد ‌رفتم.

‌نمی‌شناختند؟ چه‌ کار می‌کردید؟

نمی‌توانم بگویم (خنده). به هر قیمتی بود هر چند ماه یک ‌بار، سر می‌زدم. بعضی وقت‌ها با تعدادی از دوستان در قالب یک جمع می‌رفتم که آنها نمی‌دانستند این جماعت چه کسانی هستند. به هر حال به صور متفاوت سعی می‌کردم دیدار داشته باشم.

‌ چرا دیگر برادرهای شما، حسن و محمد وارد فعالیت سیاسی نشدند؟

افراد متفاوت‌ هستند! برادر ناتنی من، حسن آقا درحال‌حاضر در اصفهان زندگی می‌کند و چندان علاقه‌ای به کار سیاسی نداشت. ایشان یک سال از من کوچک‌تر است و از ابتدا در اصفهان نزد پدربزرگ‌مان رفت و همان‌جا ماند. خیلی علاقه‌ای به درس‌خواندن هم نشان نمی‌داد. به دنبال کار شخصی بود و هنوز هم به همان فعالیت مشغول است. برادر کوچک‌ترم محمدآقا هم در زمان رژیم گذشته چندان علاقه‌ای به ورود به جریانات مبارزاتی از خود نشان نمی‌داد.

‌آقای جنتی، شنیدم و خوانده‌ام که پدر شما خیلی با حسین صحبت می‌کرد. آیا شده است بعد از این همه سال در قبال اتفاقی که برای او افتاد، ابراز ناراحتی کند؟

پدرم هیچ‌وقت ابراز ناراحتی نکردند ولی حتما از نظر عاطفی ناراحت هستند که چرا فرزندشان به این سرنوشت دچار شد. متأسفانه او با مجاهدین خلق در فاز نظامی هم همراهی کرد و سرنوشت او این‌گونه شد.

‌پدرتان در جایی گفته‌اند که خیلی هم با ایشان صحبت کردند، ولی موفق نشدند.

بله، من هم صحبت کردم. نه‌تنها با ایشان، بلکه با برخی دیگر از دوستان که قبل از انقلاب فعالیت مسلحانه می‌کردیم و بعدا به مجاهدین خلق پیوستند، ساعت‌ها صحبت کردم. ولی عموما سبک‌شان این بود که یک ساعت به حرف‌ها گوش می‌دادند و بعد می‌گفتند «دیگر فرمایشی ندارید»! و صحنه را ترک می‌کردند اصلا وارد استدلال و بحث نمی‌شدند. ظاهرا یکی از آموزش‌های تشکیلاتی آنها بود که هیچ‌گاه بحث نکنید. البته مادرم خیلی متأثر بود. تا آخر عمر هم همواره ناراحت بود، ولی پدرم چیزی ابراز نمی‌کرد.

‌ سر مزار ایشان می‌روید؟

مزار چه کسی؟

‌برادرتان حسین؟

اصلا نمی‌دانم کجا هست.

‌شما اطلاعی ندارید؟ ولی با ارتباطاتی که داشتید، می‌توانستید پیدا کنید.

نه اطلاعی ندارم. اگر جست‌وجو می‌کردم، می‌توانستم پیدا کنم. اما انگیزه‌ای برای این‌کار نداشتم.

‌معمولا سر مزاررفتن آلام را کاهش می‌دهد، به خاطر مادرتان هم که شده بود دنبال مزار برادرتان نگشتید؟

خیر. نه خودمان دنبال کردیم و نه کسی آدرس آن را داد که مادرمان را ببریم.

‌قبل از انقلاب به ایران برمی‌گردید و ازدواج می‌کنید. مفصل درباره‌اش توضیح دادید، خانواده همسرتان سیاسی بودند؟

نه اصلا سیاسی نبودند.

‌ گفته بودید حجت‌الاسلام والمسلمین آقای سیدموسی موسوی واسطه ازدواج می‌شوند. به واسطه مطرح‌بودن ایشان، خانواده همسر شما هم موافقت می‌کنند. درست است؟

بله. داستان به این ترتیب بود که پس از خارج‌شدن از قم به منظور مخفی‌شدن به نقطه‌ای دوردست در سنقر کلیایی (منطقه‌ای در استان کرمانشاه) رفتم، آن‌هم نزد فردی که خود یک تبعیدی بود که از چابهار فرار کرده بود و با اسم مستعار در آنجا زندگی می‌کرد! حدود شش ماه در آن شهر زندگی کردم. برای اینکه کاری هم انجام دهم، درس تفسیر می‌دادم و خیلی از خانم‌ها شرکت می‌کردند؛ از جمله خواهر همسر من که در آنجا معلم بود، پای درس ‌من می‌آمد. از آنجا با او آشنا شدم. سال ۵۵ که تصمیم گرفتم ازدواج کنم با افراد مختلفی مشورت کردم؛ ازجمله خواهر همسرم.

‌خواهرشان را به شما پیشنهاد دادند؟!

خیر. ابتدا شخص دیگری را پیشنهاد کردند. مجبور بودم واقعیت را به او بگویم که من تحت تعقیب هستم و نمی‌توانم به ایران برگردم و اگر با من ازدواج کند ممکن است تا آخر عمر نتواند به ایران بازگردد. به او گفتم به خانواده‌ات هم نباید حقیقت را بگویی. خودش رضایت داشت، ولی خانواده‌اش گفتند این جوان مشکوک است که می‌خواهد با این سرعت ازدواج کند و برود و احتمالا این آقا باید از جماعت مارکسیست‌های اسلامی باشد! بنابراین از خواهر همسرم خواستم که مورد دیگری را معرفی کند او هم خواهر کوچک‌ترش را معرفی کرد.

با او هم همان حرف‌ها را زدم و از او خواستم که هیچ‌کس نباید متوجه شود که من چه کسی هستم. بالاخره جناب آقای موسوی که آن زمان در کرمانشاه امام جماعت و مورد احترام بودند، خواستگاری کرده و من را معرفی کردند و خانواده دختر هم به اعتبار آقای موسوی قبول کردند. البته من مجبور بودم به خاطر مخفی‌ماندن هویتم یک‌سری حرف‌های خلاف واقع هم بزنم؛ سرانجام پذیرفتند. مراسم عقد جمع‌وجوری برگزار کردیم. من باید سریعا از کشور خارج می‌شدم و همسرم بعدا به من ملحق شد. جالب این بود که مادر همسرم که در آستانه انقلاب – پنج، شش ماه قبل از انقلاب – به سوریه آمده بود تا زمان پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن نمی‌دانست من چه کسی هستم. بعد از پیروزی خودم و پدر و مادرم را معرفی کردم.

 ما ژن خوب نداريم

‌پدر و مادرتان خبر داشتند که ازدواج کرده‌اید؟

بله خبر داشتند.

‌قبل از ازدواج گفتید؟

نه آن زمان نگفتم، بعدا خبر دادم. آنها یک سفر به دمشق آمده بودند و اطلاع یافتند.

‌حرف خاصی نداشتند؟

خیر. شرایط من را می‌دانستند.

‌شما در آستانه انقلاب، سفری به لیبی دارید. به این منظور که اگر بعد از سه ماه دولت فرانسه امام را از کشورشان اخراج کردند، به آنجا بروند. اما گویا امام جواب جالبی به شما ندادند. نظر امام درخصوص قذافی چه بود؟

ما از نظر امام خبر نداشتیم، ولی بعدا فهمیدیم که نظر ایشان خیلی منفی است.

‌ احتمالا به خاطر امام موسی صدر منفی بود؟

کاملا روشن بود که امام موسی صدر را قذافی دستگیر کرده و همه مشکلات زیر سر قذافی است. از طرفی ما چاره‌ای نداشتیم و باید جایی برای امام پیدا می‌کردیم. نمی‌شد که از این فرودگاه به آن فرودگاه بروند. قذافی شعارهای انقلابی می‌داد، از فلسطین حمایت می‌کرد و ضد رژیم شاه بود. ما چندان او را قبول نداشتیم. در عین آنکه قذافی چهره‌ای ضدامپریالیستی بود که از فلسطین و از انقلاب ایران حمایت می‌کرد.
‌چهار، پنج روز بعد از انقلاب به ایران برگشتید… .

اسفند ۵۷ بود که به توصیه مرحوم شهید بهشتی به کرمانشاه رفتم و دفتر حزب جمهوری اسلامی را آنجا تأسیس کردم. در اردیبهشت سال ۵٩ آقای مهندس غرضی، استاندار خوزستان، از صداوسیما خواست تا من را به‌عنوان مدیر صداوسیمای مرکز اهواز منصوب کنند. آن زمان شورای سرپرستی صداوسیما جمع پنج‌نفره‌ای بود؛ ازجمله آقایان دکتر هادی، دکتر حدادعادل، موسوی‌خوئینی‌ها و دکتر غضنفرپور. با شناختی که بعضی از اعضا مثل دکتر هادی از من داشتند، خواستند که به اهواز بروم و من هم پذیرفتم. این اولین مسئولیت دولتی من بود.

‌ بین چهره‌هایی که نام بردید، احساس می‌کنم که رفاقت شما با آقای غرضی بیشتر بود. درست است؟

با بقیه هم رفاقت داشتم، هنوز هم رفاقت داریم. در ماه مبارک رمضان در بعضی از افطاری‌ها، با دوستانی که در سوریه بودند، جلسه انس داریم. آقای غرضی هم یکی از کسانی بود که با ایشان آشنا شده بودیم. سن ایشان هم از ما بیشتر بود. مرحوم خانم مرضیه دباغ هم جزء این گروه بود. مجموعه دوستان سوریه دائما با هم محشور بودیم. ابتدای سال ۵۹ به صداوسیمای استان خوزستان رفتم و تا دی آن سال آنجا بودم. بعد از اینکه قانون اداره صداوسیما تصویب شد، مرحوم شهید بهشتی من را به‌عنوان نماینده قوه ‌قضائیه در شورا معرفی کرد.

‌ دورانی که در شورای سرپرستی صدا‌و‌سیما حضور داشتید، مسئولیت دیگری نداشتید؟

خیر. البته اواخر سال ۶۱ تا مرداد ۶٢، ضمن عضویت در شورای سرپرستی مدیر شبکه یک هم بودم.

‌ مقطعی هم که در خوزستان بودید و در صداوسیما، به حجاب خانم‌ها اعتراض داشتید؛ در واقع به شکل ظاهری که با آن سر کار حاضر می‌شدند. هم‌زمان دستور پاکسازی هم می‌دهید که باعث جابه‌جایی بخشی از نیروها می‌شود. این متأثر از نگاه انقلابی آن موقع بود یا الان هم آن حساسیت را به پوشش خانم‌ها دارید؟ از اقدامتان در پاکسازی‌هایی که انجام دادید، رضایت دارید؟

من بنابر مطالعات اسلامی‌ای که داشتم و تجربه‌ای که در خارج کشور کسب کرده بودم، هیچ نوع جزمیت و نگاه دگماتیک نداشتم که حتما افراد باید چادر به سر داشته باشند. مدتی هم که در کرمانشاه مسئول حزب بودم و معمولا در جلسات سخنرانی می‌کردم، بعضی از ائمه مساجد علیه من موضع گرفتند که این فرد می‌گوید که حجاب فقط چادر نیست! خب این اعتقاد من بود. بعد که مدیر صداوسیما شدم، از لباس روحانیت بیرون آمدم؛ چون شهید بهشتی تأکید داشتند که حتما ملبس به کرمانشاه بروم.

‌چرا؟

چون روحانیت در آن زمان چهره محبوبی بود و بیشتر می‌توانست تأثیرگذار باشد. بعد که در محیط صداوسیما آمدم، لباس روحانیت را کنار گذاشتم.

‌زمان مبارزه هم لباس روحانیت نمی‌پوشیدید؟

نه، زمانی که تحت تعقیب بودم، لباس نمی‌پوشیدم. صداوسیما هنوز در فضای قبل از انقلاب بود. آن زمان هم من شروع‌کننده بحث پاکسازی نبودم. بحث پاکسازی در کل کشور تصویب شد و اجبار کردند که خانم‌ها حتما باید حجاب اسلامی داشته باشند یا از دستگاه‌های دولتی خارج شوند. ما هم آنچه را که دولت تصمیم گرفته بود، اجرا کردیم؛ ولی ابدا اعتقاد نداشتم که پاکسازی‌ها این‌طور انجام شود؛ مثلا برخی از کارکنان ارمنی یا جزء سایر اقلیت‌های دینی بودند. دلیلی نداشت که آنها را مجبور به رعایت حجاب کنیم.

‌آقای جنتی شما جبهه هم رفته‌اید؟

خب من سه سال – از ۶۳ تا ۶۶ – استاندار خوزستان بودم و آنجا شبانه‌روز جنگ بود! سال ۵۹ هم که جنگ شروع شد من خوزستان بودم. روز ٣١ شهریور ۵۹ که جنگ شروع شد، من آبادان بودم و تمام حوادث جنگ را از اول شاهد بودم. آن زمان مقام معظم رهبری مشاور امام در ارتش بودند؛ آمدند و در مقر لشکر ٩٢ زرهی اهواز مستقر شدند. کنار ایشان آقای غرضی بود. اطراف شهر را سنگربندی کردند و مواد منفجره کار گذاشتند. من از روز اول آنجا بودم. یک روز در دفترم در صداوسیما بودم که خمپاره‌ای کنار دفتر اصابت کرد و سقف روی سرمان خراب شد. در آن مقطع دائما در پناهگاه زندگی می‌کردیم.

‌خانواده هم با شما در خوزستان بودند؟

اوایل حضورم خوزستان بودند؛ اما بعدا به تهران آمدند. در دوران استانداری هم دائما در خطر بودیم. بعضی از مسئولان از تهران می‌آمدند، جلسه داشتیم، یکباره خمپاره از بالای سرمان رد می‌شد و صدای سوت آن می‌آمد. می‌گفتند چه بود؟ می‌گفتم هیچ، یک خمپاره بود (می‌خندد). در عملیات‌ها هم مرتب به قرارگاه‌ها سر می‌زدم. زمانی که می‌خواستند فاو را آزاد کنند؛ تا نزدیکی اروند ‌رفتیم و در قرارگاه‌ها حاضر می‌شدیم. بالاخره استان خوزستان شرایط بسیار سختی داشت؛ هم باید مشکلات و معیشت مردم را حل و تأمین می‌کردیم و هم باید به رزمندگان کمک می‌کردیم. گردان‌ها و لشکرهای متعددی که آنجا بودند، مرتب مراجعه می‌کردند و کمک می‌خواستند و باید کمک می‌کردیم. استان دائما بمباران می‌شد، هم مناطق مسکونی، مثل دزفول که بیش از ١٢٠ موشک اسکات به آن اصابت کرد. تعداد زیادی شهید می‌شدند و ما باید سرکشی می‌کردیم؛ مراکز صنعتی هم بمباران می‌شد، مثل کاغذ‌سازی پارس، فرودگاه اهواز و… خودش جبهه جنگ بود دیگر!

‌ بعد از مدتی که جنگ فرسایشی شد، پیش آمد که با آقای هاشمی‌رفسنجانی درباره جنگ صحبتی داشته باشید؟

خیر. من وارد این حوزه نشدم. من اواخر سال ۶۶ تا پایان جنگ، یعنی پذیرفتن قطع‌نامه و تا زمان رحلت امام، رئیس دفتر آقای هاشمی به‌عنوان جانشین فرمانده کل قوا بودم. بیش از یک‌ سال مسئول دفترشان بودم و بیشتر بحث‌های نظامی آنجا طرح می‌شد. ضمن اینکه در آن دوره فعالیت‌های نظامی برای پایان جنگ انجام می‌شد، اعتقاد هم بر این بود که کشور بیشتر از این امکان ندارد که در میدان بجنگد.
حتی نیروهای بسیجی هم که هر وقت فراخوانده می‌شدند، فوج‌فوج به جبهه‌ها می‌آمدند، این اواخر کمتر رغبت نشان می‌دادند و فرماندهان برای پرکردن جبهه‌ها مشکل داشتند. قیمت نفت به بشکه‌ای پنج، شش دلار رسیده بود. این بحث‌ها آن زمان مطرح بود، ولی من به طور خاص وارد این بحث‌ها نمی‌شدم.

‌بعد از انتخاب آقای هاشمی به ریاست‌جمهوری به استانداری خراسان رفتید اما کمتر در خصوص استانداری خود در خراسان صحبت کرده‌اید. هیچ کدام از مسائلی که در دوران وزارت شما پیش آمد به آن دوران ربط داشت؟ مثل آقای علم‌الهدی و… .

ایشان آن زمان در خراسان نبود. آن موقع دانشگاه امام صادق بود. آن زمان مرحوم آقای طبسی به نمایندگی از امام در خراسان بودند و من هم به درخواست ایشان به آنجا رفتم. آقای طبسی از مقام معظم رهبری خواستند که دستور دهند من را به عنوان استاندار خراسان به آنجا بفرستند.

‌چرا؟

از قبل من را می‌شناخت.

‌به واسطه پدر یا خودتان؟

شخصا من را می‌شناخت. ما در جریان مبارزات با ایشان آشنا شدیم، در دهه ۵۰ که آیت‌الله حاج‌سیدحسن قمی از مشهد به کرج تبعید شده بود. افرادی به دیدن ایشان می‌رفتند و من هم رفته بودم. با آقای طبسی آنجا آشنا شدیم. ایشان پدرم را می‌شناخت و من هم از آن زمان با ایشان آشنا شدم. در مقطعی که من در خوزستان بودم و دشمن عقب‌نشینی کرده بود، آستان قدس مسئول ساخت هویزه شد. به این دلیل آقای طبسی به آن منطقه رفت‌وآمد داشتند و فعالیت‌های ما را می‌دیدند. بنابراین ایشان از مقام معظم رهبری درخواست کردند که من به خراسان بروم.

‌آن زمان مثل امروز این‌قدر راجع به فعالیت‌های جنبی آستان قدس حرف و حدیث نبود؟

خیر. آستان قدس در زمان ایشان جایگاه خود را داشت. مرحوم طبسی هم شخصیت برجسته‌ای بودند و ما هم در استانداری همکاری نزدیکی با ایشان داشتیم.

‌احیانا پروژه مشترکی با آستان قدس دنبال کردید؟

فعالیت‌هایی که آستان قدس برای گسترش حرم و صحن‌ها انجام داد، باید مجوز شورای عالی شهرسازی و کمیسیون‌های مربوطه را می‌گرفت و استانداری با آنها همکاری کرد تا این کارها انجام شد.

‌احیانا نقد و انتقادات را نیز منتقل می‌کردید؟ البته آن موقع نقدها صراحت نداشت ولی آیا این نقدها را منتقل می‌کردید؟

من همیشه اعتقاد داشته‌ام در کشور باید از همه نیروها استفاده شود و این عناوینی که ما درست کرده‌ایم؛ ازجمله چپ و راست یا اصلاح‌طلب و اصولگرا و… چندان واقعیت خارجی ندارد. من همیشه نگاهم این بوده افرادی که به نظام اعتقاد دارند و متدین هستند باوجود تفاوت نظرهایی که در شیوه اداره کشور دارند باید با یکدیگر کار کنند.
بنابراین همواره از اول انقلاب تا به‌حال از همه نیروهای شایسته با گرایش‌های مختلف استفاده کرده‌ام.

‌یعنی انتقاداتی که به آقای طبسی وارد می‌کردید راجع‌به به‌کارگیری نیروها بود؟

من اعتقاد داشتم کسانی که به نظام و ولایت ‌فقیه معتقد و متدین هستند و در کاری که به آنها محول می‌شود تخصص و کارایی دارند، فارغ از گرایش سیاسی آنها باید از آنان در معاونت‌ها و فرمانداری‌ها و ادارات کل استفاده کنم. آن زمان مرحوم طبسی به‌شدت نسبت به بعضی از جریان‌ها حساسیت داشت. من بارها در جلسات به ایشان می‌گفتم شما پدر استان هستید، نماینده رهبری هستید و باید چتر حمایت‌تان را آن‌قدر باز کنید که همه را تحت پوشش قرار دهید نه اینکه خودتان یک‌طرف قضایا قرار بگیرید. بارها دراین‌باره صحبت کردیم و خب ایشان نظر خودشان را داشتند.

‌شورش‌های مشهد زمان حضور شما در استانداری خراسان شکل گرفت؟ منشأ آن چه بود؟

دلیل آن هم حاشیه‌نشینی در مشهد است. مشهد بعد از تهران بزرگ‌ترین شهری است که درگیر حاشیه‌نشینی است. افراد از روستاها و شهرهای دیگر به آنجا کوچ می‌کنند و بضاعت مالی برای خرید منزل ندارند، معمولا اطراف مشهد، زمینی را تصرف و آب و برق آن را هم به طور غیرقانونی تأمین می‌کرد. این معضل بزرگی است؛ چه برای تهران، چه برای مشهد و چه برای شهرهای دیگر.

شهرداری مشهد برای مقابله با این امر، معمولا گشت‌های شهرداری را به اطراف شهر می‌فرستاد تا خانه‌هایی را که با تخلف ساخته شده خراب کنند. یک بار که ماشین شهرداری برای تخریب خانه‌ حاشیه‌نشین‌ها رفته بود تا جلو این کار غیرقانونی را بگیرد، آنها تصمیم ‌گرفته بودند که برخورد کنند، همین کار را هم انجام دادند و ماشین شهرداری را واژگون کرده و آن را آتش زدند. زمان رویداد این اتفاق، مدارس تعطیل شد.

دانش‌آموزان هم‌زمان دور ماشین جمع شدند و افرادی دیگر هم به آنها پیوستند. ما در استانداری از این ماجرا بی‌خبر بودیم. نیروی انتظامی یک اتوبوس نیرو به محل وقوع حادثه فرستاد تا این تجمع را متفرق کند. آنها برای این کار از گاز اشک‌آور استفاده کردند. از آنجا که باد به جهت مخالف می‌وزید، گاز اشک‌آور به طرف نیروی انتظامی بازگشت. نیروها هم برای اینکه خودشان سالم بمانند به اتوبوس‌ها هجوم بردند و بچه‌هایی هم که آنجا جمع شده بودند، سربازها را «هو» کردند. نیروی انتظامی ابتدا شروع به تیراندازی هوایی کرد.

در این میان یک سرباز یا درجه‌دار به سمت افراد تیراندازی کرده بود و دو نفر از دانش‌آموزان کشته شدند. همه این اتفاقات در دو ساعت رخ داد. وقتی این دو دانش‌آموز کشته می‌شوند مردم پیکرهای آنان را سر دست گرفته و به سمت مرکز شهر حرکت می‌کنند. من زمانی متوجه این اتفاق شدم که مردم به سمت مرکز شهر راه افتاده بودند. در این شرایط امکان اینکه جلسه شورای تأمین استان را برگزار کنیم، نبود. مسئولان نظامی را هم پیدا نمی‌کردیم، فرمانده ارتش رفته بود دندان‌پزشکی، فرمانده سپاه جای دیگری بود. بنابراین مردم همین‌طور به حرکت خود ادامه دادند و در مسیر، برخی از اراذل و اوباش هم به آنان پیوستند، این جمعیت در طول مسیر مغازه‌های مردم را غارت کردند. بعد هم به یک پاسگاه نیروی انتظامی حمله کردند. مأموران نیروی انتظامی از فرط رعب و وحشت، تسلیم شدند. جمعیت سپس به سمت مرکز شهر یعنی میدان شهدا آمدند و اداره کل دادگستری را هم به تسخیر خود درآوردند.

حتی یک قسمت اداره دادگستری را آتش زدند. ساعت حدودا هفت یا هفت و سی دقیقه شب بود، نیروی انتظامی هم خود را باخته بود، سپاه و ارتش هم در آن فاصله به این‌ راحتی نمی‌توانستند نیرو جمع کند. نهایتا اوایل شب بود که به صداوسیما رفتم و اعلام کردم عده‌ای در حال تخریب شهر هستند، از نیروهای بسیجی و حزب‌الله خواستم که وارد شوند و جلوی این اوباش را بگیرند. بعد از این اعلام، مردم به مرکز تجمع رفتند. حدود ٨٠٠ نفر از تجمع‌کنندگان را دستگیر کردند و به استانداری آوردند. چشمان آنها را بستند و بعدا به زندان منتقل کردند. اگرچه مشخص شد که این حادثه در اثر بی‌توجهی نیروی انتظامی و مأمورانشان اتفاق افتاده، اما چون من مسئول استان بودم، کل مسئولیت این اتفاق را پذیرفتم و بعد هم استان را رها کردم.

‌یعنی استعفا دادید؟

بله.

‌به این فکر نکردید که با آن حاشیه‌نشین‌ها صحبت کنید؟

آن زمان، دیدگاه‌های مختلفی وجود داشت؛ عده‌ای می‌گفتند اینها گروهک‌های چپ یا منافقین هستند. اتفاقا آقای دکتر روحانی آن زمان دبیر شورای عالی امنیت ملی بود و آقای سرتیپ سهرابی هم فرماندهی نیروی انتظامی را بر عهده داشت. این‌ دو نفر، روز بعد از حادثه به مشهد آمدند. با همراهی هم به زندان‌ها سرکشی کردیم و شخص دکتر روحانی با خیلی از بازداشتی‌ها صحبت کرد.

وزارت اطلاعات حدود دو ماه از این‌ بازداشتی‌ها بازجویی می‌کرد و نهایتا در گزارشی که آقای فلاحیان از این اتفاق تهیه کرد، تأکید شده بود که هیچ‌کدام از بازداشتی‌ها وابستگی گروهی و گروهکی ندارند. حتی در بین آنها از خانواده شهید و جانبازان هم بودند. بیشتر مشکلات اقتصادی و اجتماعی باعث این اتفاق شد. من همان زمان هم پیش‌بینی می‌کردم این امر در سایر مناطق هم که مشکلات مشابهی دارد، تکرار شود که اتفاق هم افتاد؛ در اکبرآباد تهران و اراک هم چنین اتفاقی رخ داد. الان هم مشکل حاشیه‌نشینی مشکلی جدی‌ برای دولت است.


منبع: برترینها

باورتان می‌شود این ستاره‌ها هم سن هستند؟

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: تشخیص سن واقعی ستارگان هالیوود سخت است. شاید دلیلش پوست خوب آنها یا حتی توجه بیش از حد به ظاهرشان باشد، در هر صورت نشانه های پیری در آنها به ندرت یافت می شود. اما جدا از آنها ستاره های دیگری نیز هستند که بیشتر از سن شان به نظر می آیند. باور نمی کنید؟ ما در اینجا تصاویری از ستاره هایی را که در یک سال متولد شده اند، برایتان آورده ایم تا خودتان مقایسه کنید.

کیت آپتون و سلنا گومز

 باورتان می شود این ستاره ها هم سن هستند؟

کیت آپتون مدل و هنرپیشه آمریکایی است که موفقیت های زیادی را در دنیای مد از آن خود کرده است. به عنوان مثال او در نظرسنجی که مجله «هالیوود بوز» هر ساله با عنوان «زیباترین زنان دنیا» انجام می‌دهد در سال ۲۰۱۴ رتبه ۲ را با بدست آوردن ۷۰۰ هزار رای به خود اختصاص داد. بی شک زیبایی او منحصر بفرد است اما چهره او بیشتر از سن اش نشان می دهد. آیا به او می آید که تنها ۲۴ سال داشته باشد؟

زمانی که چهره او را با چهره سلنا گومز مقایسه می کنید، تازه می فهمید که کیت آپتون چقدر بزرگ تر به نظر می رسد. شاید هم سلنا گومز است که ته چهره ای کودکانه دارد. اما در هر صورت باور این که این دو ستاره هم سن هستند، سخت است.

جنیفر لارنس و سارا هایلند

 باورتان می شود این ستاره ها هم سن هستند؟

جنیفر لارنس با بازی در « The Hunger Games» درخشید و اوج هنر خود را با گرفتن اسکار در فیلم های « Silver Linings Playbook»، « American Hustle» و « Joy» ثابت کرد. این ستاره هالیوود با تمام موفقیت هایی که کسب کرده است، تنها ۲۶ سال سن دارد اما خیلی بیشتر از سن اش نشان می دهد، شاید دلیلش هم نقش آفرینی های جدی او در فیلم هایش باشد.

از طرفی دیگر سارا هایلند هم ستاره ای ۲۶ ساله است اما زمین تا آسمان با جنیفر لارنس فرق دارد. او بسیار جوان تر از جنیفر به نظر می رسد. جدا از نقش آفرینی های او، شاید فرم گونه و لپ های اوست که او را جوان تر از سن اش نشان می دهد.

تیلور سوئیفت و داکوتا جانسون

 باورتان می شود این ستاره ها هم سن هستند؟

زمانی که تیلور سوئیفت با انتشار آلبومش در سال ۲۰۰۶ غوغایی را در صنعت موسیقی به راه انداخت، تنها ۱۷ سال داشت. حال بیش از یک قرن از آن زمان می گذرد اما ما هنوز هم او را همان دختر نوجوان ۱۷ ساله می بینیم. طرز لباس پوشیدن، مدل آرایش و رفتارهای او به گونه ای است که بسیار کم سن و سال تر از سن واقعی اش به چشم می آید.

داکوتا جانسون هنرپیشه و مدل آمریکایی است که از سال ۱۹۹۹ میلادی تاکنون مشغول فعالیت بوده ‌است. سابقه هنری داکوتا جانسون به تیلور سوئیفت نمی رسد اما او در خانواده ای بزرگ شد- پدرش دان جانسون و مادرش ملانی گرفیث- که ریشه ای عمیق در هالیوود دارند. با این اوصاف او توانست خودش را با بازی در « Fifty Shades» نشان دهد. اما زمانی که صحبت از سن او می شود، تصور ما از آنچه واقعیت دارد، زمین تا آسمان فرق دارد. در واقع داکوتاه مانند تیلور سوئیفت ۲۷ سال سن دارد اما خیلی بیشتر از سن واقعی اش به نظر می رسد.

امیلیا کلارک و لینا دانم

 باورتان می شود این ستاره ها هم سن هستند؟

امیلیا کلارک بازیگر مجموعه تلویزیونی «بازی تاج‌ و تخت»، در زمان هایی که مجبور به پوشیدن تاج و لباس های کلاسیک خود برای سریال نیست، بسیار کمتر از سن واقعی اش، یعنی ۳۰ سال، به نظر می رسد. علی رغم بازی در شرایط سختی چون کویر با آن آفتاب داغ اش، او همچنین پوستی زیبا و مرطوب دارد.

لینا دانم، هم سن امیلیا کلارک است اما خیلی بیشتر از سن اش به نظر می رسد. شاید به این علت است که او دوست دارد ظاهر طبیعی خود را حفظ کند و معمولا در نقش هایی ظاهر شود که از سن اش بیشتر به نظر می آید. در هر صورت باور این که این دو ستاره هم سن هستند، دشوار است.

کاترین هیگل و ریچل مک‌آدامز

 باورتان می شود این ستاره ها هم سن هستند؟

کاترین هیگل بازیگر آمریکایی است که بعد از بازی در مجموعه «آناتومی گری» به شهرت دست یافت. او به دلیل مشکلاتی که در زندگی اش داشت، مدتی فعالیت خود را کم کرد. مشکلات او و سیگار کشیدن هایش در آن دوران دست به دست هم دادند تا که او بیشتر از سن واقعی اش، یعنی ۳۸ سال، به چشم آید.

ریچل مک‌آدامز، بازیگر کانادایی، هم مانند کاترین هیگل ۳۸ سال دارد اما بسیار جوان تر از او به نظر می رسد.

جیمز پارسونز و اندرو لینکولن

 باورتان می شود این ستاره ها هم سن هستند؟

جیمز پارسونز بازیگر سینما و تلویزیون آمریکایی است که بیشتر به خاطر ایفای نقش شلدون کوپر در سریال کمدی «تئوری بیگ بنگ» مشهور است. شاید به دلیل نقش آفرینی های اوست که ما او را جوان تر از سن اش تصور می کنیم. او در واقع ۴۳ سال سن دارد.

اندرو لینکولن بازیگر انگلیسی است که عمده شهرتش به‌ خاطر بازی در نقش ریک گریمز در سریال «مردگان متحرک» است. واقعا مقایسه سن این دو بازیگر در عکس هایشان ما را شوکه می کند. اگر چه آنها هم سن هستند اما در ظاهر گویا تفاوت سنی زیادی با هم دارند.  

پل راد و روری مک‌کین

 باورتان می شود این ستاره ها هم سن هستند؟

پل راد هنرپیشه سینما، فیلم‌نامه‌نویس و تهیه‌کننده آمریکایی است. اگر به فیلم های چند سال اخیر او نگاهی بیاندازید خواهید دید که او طی ۲ سال گذشته ناگهان چهره اش شکسته شد طوری که بیشتر از سن واقعی اش به نظر می رسد. فیلم «بی-سرنخ» سال ۱۹۹۵ او را با فیلم «باکره چهل ساله» ۲۰۰۵ و سپس «مرد مورچه‌ای» ۲۰۱۵ او مقایسه کنید. رد پای زمان بر ظاهر او واقعا شگفت آور است! 

روری مک‌کین هنرپیشه اهل بریتانیا است که از سال ۱۹۹۹ میلادی تاکنون مشغول فعالیت بوده ‌است. وقتی دو عکس پل راد و روری مک‌کین را با هم مقایسه می کنیم، باور این که هر دو ستاره ۴۷ سال سن دارند، سخت است. در واقع پل راد بسیار جوان تر از سن واقعی اش به نظر می رسد.

جان استیموس و مایک مایرز

 باورتان می شود این ستاره ها هم سن هستند؟

جان استیموس موسیقیدان آمریکایی است. از فیلم‌ها یا برنامه‌های تلویزیونی که وی در آن نقش داشته است می‌توان به «زن اغواگر» اشاره کرد. اگر ظاهر او در سال های ۱۹۸۲ را با چهره زمان حال او مقایسه کنیم، می بینیم که هنوز هم در سن ۵۳ سالگی زیبا و جذاب است. جذابیت او آنقدر زیاد است که با این سن هنوز هم به عنوان مدل در تبلیغاتی چون ماست یونانی هنرنمایی می کند.

مایک مایرز بازیگر کانادایی بیشتر به ‌خاطر حضور در مجموعه فیلم‌های «آستین پاورز» و دوبلور در فیلم‌های «شرِک» مشهور است. او هم سن و سال جان استیموس است اما بسیار مسن تر از و به نظر می رسد. شاید دلیلش رنگ خاکستری موهایش باشد.

چاک نوریس و مایکل گمبون

 باورتان می شود این ستاره ها هم سن هستند؟

چاک نوریس یک انسان معمولی نیست. حقایق زیادی در مورد زندگی او وجود دارد که این امر را ثابت می کند. از تمام آنها که بگذریم، یکی از شگفتی هایش سن اوست. او در حال حاضر ۷۶ سال سن دارد اما چهره اش چیز دیگری را نشان می دهد گویی گذر زمان تاثیر چندانی بر او نداشته است.

مایکل گمبون بازیگر بریتانیایی-ایرلندی تئاتر، تلویزیون و سینما است. شغل سابق او گزارشگری در تلویزیون بود. او پیشتر به دلیل صدایش مشهور بود اما اکنون به دلیل گرفتن جای مرحوم ریچارد هریس در نقش آلبوس دامبلدور در شش فیلم آخر «هری پاتر» مشهور شده است. او هم مانند چاک ۷۶ سال سن دارد که از چهره اش، برخلاف چهره چاک، نمایان است.


منبع: برترینها

آیا «جیمی هندریکس» نابغه مادرزاد بود؟

برترین ها: کمتر نوازنده گیتاری به اندازه جیمی هندریکس مورد احترام و ستایش قرار می گیرد. اما آیا این افسانه پردازی در مورد نبوغ و استعداد جیمی هندریکس، کار او را تحت تاثیر قرار نمی دهد؟

این داستان که بارها و بارها نقل شده این تصور را به وجود می آورد که جیمی هندریکس بزرگترین ستاره دنباله دار و گویا تاثیر گذارترین نوازنده گیتار در متحول کردن موسیقی راک بوده است.

برداشت های متعارف از تاریخ تحولات موسیقی راک می گویند که ورود این آلبوم به بازار مثل جابجا شدن لایه های کره زمین بود که زیر پای این فرهنگ جدید به لرزه درآمده بودند. در این گونه حکایت ها به ما القا می شود که نواختن گیتار قبل و بعد از جیمی هندریکس کاملا متفاوت بود.

آیا جیمی هندریکس نابغه مادرزاد بود

کمتر نوازنده موسیقی راک تا این حد مورد ستایش قرار می گیرد و حتی تعداد بسیار کمتری یک چنین جایگاه ویژه مطلق و ابدی دارند. گو اینکه مرگ جیمی هندریکس در سال ۱۹۷۰ یعنی فقط سه سال پس از ظهور او به عنوان یک ستاره بزرگ موسیقی راک، در این تصورات هیچ خدشه ای وارد نمی کند.

همه این ها در مورد مردی گفته می شود که شخصیت آرامی داشت و از قرار معلوم تحت تاثیر آنچه تجارت موسیقی می توانست برای او به ارمغان بیاورد متانت خود را از دست نداده بود.

اما با این همه او در ترانه “فلفل افسونگر” با مبالغه فراوان اسطوره سازی می کند. در یکی از قسمتهای این ترانه می خواند: “پروردگارا، قسم می خورم که در شب تولد من ماه از آتش سرخ شده بود.”

آیا جیمی هندریکس نابغه مادرزاد بود

شکی ندارم که در شب تولد او ، ۲۷ نوامبر ۱۹۴۲ ماه آتش نگرفته بود و تردیدی نیست که جیمی هندریکس به خوبی می دانست که قدرت افسانه ای او نه محصول حوادث فضایی بلکه زاییده فضیلت های نه چندان اسطوره ای او مثل قدرت فراگیری، سلیقه هوشمندانه و پشت سرگذاشتن موانع بی شمار بود.

اگر ترجیح می دهید می توانید آن را ترکیبی از عرق ریختن و ذهنی فعال بنامید، ولی جیمی هندریکس از جمله نوابغی نبود که با تکیه بر استعداد فوق العاده و تمرین فراوان یکباره شکوفا شود و از آموخته های استادان خود فراتر برود.

همه آنهایی که از او به عنوان بزرگترین ستاره دنباله دار موسیقی راک یاد می کنند در واقع به اعتبار جیمی هندریکس و پشتکار و اخلاق کاری او لطمه می زنند.

کمی علمی-تخیلی

درست مثل گروه بیتل ها که قبل از او به شهرت رسیده و لقب ناجیان راک اند رول را به آنها داده بودند، جیمی هندریکس بیش از هر چیز خود را ترکیب کننده دستاوردهای قبلی موسیقی راک می دانست و نه یک هویت و وجود کاملا تازه و متفاوت.

او همیشه می گفت که موسیقی بلوز را با “کمی علمی – تخیلی” در ساخته های خود ترکیب می کند. در تمام مصاحبه ها او با سماجت از تمام افراد و گروههای موسیقی که منبع الهام او بوده اند یاد می کرد و این منابع الهام بسیار پر شمار بودند.

آیا جیمی هندریکس نابغه مادرزاد بود

درست مثل گروه بیتل ها که قبل از رسیدن به شهرت افسانه ای، پوشیدن کت و شلوارهای شیک و دست دادن با ملکه بریتانیا مدت ها روی صحنه هایی مثل کافه های دود زده محله روسپیان شهر هامبورگ برنامه اجرا کرده بودند، جیمی هندریکس نیز مدت ها به عنوان یک نوازنده اجیر شده برای گروههای دیگر و در کافه های بی نام و نشان گیتار می نواخت و هیچگاه فرصت آن را نداشت که تمام تبحر خود را نشان دهد چون ممکن بود به مذاق کسانی که اجیرش کرده بودند خوش نیاید.

جیمی هندریکس با گروههای مثل ایزلی برادرز کار می کرد که اولین ترانه معروف آنها سالها بعد به بازار آمد. و یا لیتل ریچارد که پس از سالها تبعید خود به عالم موسیقی کلیسایی، قصد داشت با تشکیل یک گروه جدید دوباره به موسیقی راک برگردد.

او از این تجارب راههای مدیریت یک گروه و تولید ترانه و آلبوم به شیوه ای مقتصدانه و موثر را آموخت. همزمان او به تمام نوآوری‌ها در نواختن گیتار از آثار بادی گای گرفته تا لز پل دقت کرده و آنها را فرا می گرفت.

در یکی از ترانه های گروه ایزلی برادرز به نام شهادت محصول ۱۹۶۴ جیمی هندریکس فضای مناسبی پیدا کرد تا قطعه کوتاهی را به سبک بادی گای بنوازد. بادی گای یک گیتاریست جوان اهل شیکاگو بود که از همان سالها روشهایی برای تغییر دادن صدای گیتار الکترونیک به کار می برد، هر چند روسای محافظه کار شرکت تولید موسیقی چس رکوردز از آن خوششان نمی آمد.

 
کارهای بادی گای به خاطر قدرت درونی موسیقی که خلق می کرد و روش اجرای او روی صحنه واقعا حیرت آور بودند. موفقیت او در حدی بود که بزرگانی نظیر چاک بری در کنسرت های او روی صحنه می رفتند. بادی گای حتی در لحظاتی که گیتار را روی پشتش گذاشته و یا با دندانهایش می نواخت می توانست صدای ساز را بشکند و طنین آن را نگه دارد.

اریک کلپتون و جیمی هندریکس از جمله گیتاریست هایی بودند که این ابتکارهای جدید را فراگرفتند. تمام آثار هر دوی آنها مملو از قطعاتی است که از بادی گای آموخته و الهام گرفتند. جف بک هم این نکته را به خوبی دریافته بود. او متوجه شده بود که جیمی هندریکس در یکی از ترانه های خود به نام “هی جو” روش خشن نواختن بادی گای را با دقت تکنیکی لز پل درهم آمیخته است.

اسطوره ای که باید به خاطر سپرد

جیمی هندریکس در عین حال از شیوه ترانه سرایی و ترانه خوانی کورتیس میفیلد که در دهه ۶۰ میلادی عضو گروه ایمپرشنز بود نکات زیادی یاد گرفت و نمونه های واضح آن را می توان در ترانه ” باد نام مری را فریاد می کند” دید که در سال ۱۹۶۷ به عنوان سومین تک ترانه گروه او منتشر شد.

آیا جیمی هندریکس نابغه مادرزاد بود

 از راست میچ میچل، جیمی هندریکس و نوئل ردینگ

تصادفی نیست که در اولین اجرای مشترک جیمی هندریکس با گروه بریتانیایی کریم که در آن زمان دوران نوزادی خود را می گذراند، آنها ترانه “صحن سلاخ خانه” ساخته هاولین ولف ترانه سرا، گیتاریست و آوازه خوان موسیقی سول را اجرا کردند.

در ترانه “بانوی حیله گر” که جزیی از اولین آلبوم جیمی هندریکس و گروهش بود، در حقیقت به شیوه نواختن گیتاریست های سرشناس دهه ۵۰ میلادی مثل لینک ری و دو دیدلی که در دهه ۱۹۶۰ توسط گروه یارد بیردز یک قدم جلوتر برده شد، پاسخ می دهد.

علاوه بر تمام اینها حتی می توان دید که جیمی هندریکس از سبک آزاد موسیقی جازی که توسط آلبرت ایکر و یا جان کولترین ساخته می شد هم الهام گرفته بود. این تاثیر بسیار مشهود را در پرده آوانگارد اصواتی که او در ترانه “من امروز زندگی نمی کنم” خلق کرده می توان به خوبی شنید.

اما مهمترین درسی که جیمی هندریکس از نسل های قبلی آموخت بیشتر روش پیشبرد فعالیت هنری اش بود تا تکنیک نواختن. گیتار در دستان بادی گای و یا بو دیدلی بیشتر یک ماشین تولید صدا بود تا یک آلت موسیقی با دامنه صوتی معین و مشخص.

جیمی هندریکس هم ظرفیت های بالقوه بیرون رفتن از مرزهای متعارف در نواختن گیتار را دید، ولی برخلاف بادی گای او یک گروه موسیقی یک مدیر برنامه و یک شرکت تولید موسیقی را پیدا کرد که به او اجازه می دادند بدون هیچ هراس و محدودیتی در دنیایی رام نشده پرسه بزند.

از جیمی هندریکس فقط چند آلبوم رسمی که در استودیو ضبط شده اند باقی مانده ولی در کنار آن صدها قطعه و ترانه ناتمام به جا مانده است که به خوبی علاقه وافر او به تجربه کردن نکات جدید را نشان می دهد. در عین حال او خیلی سخت از نتیجه کارش راضی می شد.

او تا زمان مرگش صدای موسیقی را که به آن علاقه داشت و می خواست آن را تجربه کند در ذهنش تعقیب می کرد گو اینکه به خوبی می دانست این تنها راه ساختن اسطوره ای است که ارزش به خاطر سپردن را دارد.


منبع: برترینها

رونالدو، فوتبالیست مریخی که روی زمین زندگی می کرد!

فوتبال فراتر از یک ورزش است، یک تفکر و بیشتر از آن، یک جریان است. فوتبال فرصتی است برای تحقق رویاهای کسانی که تمام سهمشان از زندگی را در توپ گرد جستجو می کنند. آرزوهایی که از دل فقر و از درون آرمان های یک ملت متولد می شوند، آرزوهای بزرگ، آرمان های دوست داشتنی…

رونالدو، فوتبالیست مریخی که روی زمین زندگی می کرد! 

در روزگاری که برزیل، پرجمعیت ترین کشور آمریکای جنوبی تازه قدم در راه توسعه گذاشته بود و هنوز بعنوان اقتصاد نو ظهور در جهان شناخته نشده بود، سهم عمده ای ازچرخه مالی کشور قهوه مربوط به صدور بازیکنان فوتبال این کشور به دیگر نقاط جهان می شد.

البته برزیل ترانسفر ستارگانش را از دهه ها پیش شروع کرده بود، ولی دهه های ۸۰ و ۹۰ به اوج خود رسید.

رونالدو، فوتبالیست مریخی که روی زمین زندگی می کرد!

از میان تمام ستارگان بزرگ فوتبال سلسائو، یک نام خیلی زود بر قله فوتبال جهان ایستاد. لوئیز نازاریا دلیما، ملقب به “رونالدو”.

رونالدو از کشوری ظهور کرد که در تاریخ خود بزرگانی همچون پله، جرزینهو، گاریشا، سوکراتس، زیکو، ادموندو، روماریو، ببتو، دونگا، ریوالدو و خیلی های دیگر در آن پا به بازی بزرگان نهاده بودند.

فوتبالیستی که پیش از هر بازیکن دیگری لقب مریخی گرفت و در موردش می گفتند که از سیاره دیگری آمده است. مریخی فوتبال خود را از باشگاه کروزیرو شروع کرد.
انتقال به پی اس وی آیندهوون در سال ۱۹۹۴ نقطه عطفی در زندگی اعجوبه فوتبال برزیل بود. رونالدو بمدت دو فصل در این تیم هلندی بازی کرد تا اینکه در سال ۱۹۹۶ پیراهن آبی و اناری بارسلونا را به تن کرد.

رونالدو، فوتبالیست مریخی که روی زمین زندگی می کرد!

انتقال به باشگاه بزرگی همچون بارسلونا خیلی زود نام او را بر سر زبان ها انداخت. وی در سال ۱۹۹۶ برای اولین بار بهترین بازیکن جهان شد.
رونالدو در آن سال با زدن گل های فوق العاده در ترکیب بارسا بارها تحسین سربابی رابسون را برانگیخت. توانایی فوق العاده او در دریبلینگ و داشتن توأم سرعت، تکنیک بالا و قدرت تمام کنندگی از مریخی بازیکنی تمام عیار ساخته بود.

رونالدو، فوتبالیست مریخی که روی زمین زندگی می کرد!

رونالدو در سال ۹۷ دومین بار بهترین بازیکن جهان شد. در همین سال ماسیمو موراتی دست به کار شد و رونالدو را به اینترمیلان آورد.

باشروع جام جهانی ۹۸ فرانسه، رونالدوی برزیلی که در فینال جام جهانی ۹۴ تنها چند دقیقه فرصت کرده بود در ترکیب سلسائو بازی کند، تبدیل به مهاجم فیکس ماریو زاگالو شد. حضور بازیکنانی مثل ریوالدو، دنیلسون، دونگا، آلدایر، سزار سامپاچو، کافو و روبرتو کارلوس، تیم ملی برزیل را بیش از هر زمان دیگری ترسناک می کرد. اما نمایش ضعیف در فینال و شکست مقابل فرانسه میزبان، رونالدو را در حسرت جام گذاشت. صحنه برخورد او با بارتز در این مسابقه از لحظات دیدنی فینال ۹۸ فرانسه بود.

رونالدو، فوتبالیست مریخی که روی زمین زندگی می کرد!

رونالدو در اینتر به خوش شانسی بارسلونا نبود. دو مصدومیت خیلی بد باعث شد تا مریخی بیش از اینکه در زمین مسابقه بازی کند، در کلینیک ها بدنبال درمان زانوی مصدومش باشد.

کسب جام یوف و شکست لاتزیو در فینال این مسابقات تنها ماحصل رونالدو در ترکیب نراتزوری بود. اما حمایت های همه جانبه موراتی از ستاره برزیلی تیمش ادامه داشت.

با شروع جام جهانی ۲۰۰۲، جهان شاهد بازی رونالدوی جدیدی بود. آقای گلی جام جهانی با زدن ۸ گل، و مغلوب کردن اولیور کان در فینال باعث شد تا مسئولان فیفا دوباره ستاره دندان خرگوشی سلسائو را به عنوان بهترین بازیکن سال انتخاب کنند.

رونالدو، فوتبالیست مریخی که روی زمین زندگی می کرد!

انتقال از اینترمیلان به رئال مادرید نقطه عطف دیگری در زندگی رونالدو بود. رونالدو در رئال توانست به افتخاراتی از قبیل لالیگا، سوپر جام اروپا و جام باشگاه های جهان،  دست یابد.

او در جام جهانی ۲۰۰۶ به همراه دیگر ستارگان سلسائو ناکام ماند و در ادامه فوتبال خود با پیوست به آث میلان و یک دوره نه چندان موفق در این تیم، فوتبال خود را در برزیل و در تیم کورینتیانس به پایان رساند. بدون شک رونالدو را می توان از بهترین های فوتبال جهان دانست. زندگی حرفه ای پر فراز و نشیب و زندگی شخصی متزلزل این بازیکن، برای مردی که همیشه در دوران بازی اش متهم به داشتن اضافه وزن بود، نام او را در تاریخ فوتبال ثبت کرد.

رونالدو، فوتبالیست مریخی که روی زمین زندگی می کرد! 


منبع: برترینها

شهریار؛ پدر غزل نو فارسی

در حال حاضر در تقویم رسمی کشور ٢٧ شهریورماه سالروز درگذشت شهریار را روز شعر و ادب پارسی نامیده‌اند. این پیشنهاد از سوی علی‌اصغر شعردوست، منتقد و پژوهشگر ادبی و نماینده پیشین تبریز در مجلس شورای اسلامی مطرح شد. هرچند همان‌گونه که انتظار می‌رفت این نامگذاری حاشیه‌هایی به همراه داشت و عده‌ای معتقد بودند روز بزرگداشت فردوسی باید به چنین عنوانی نامیده شود، با این حال سالروز درگذشت شهریار همچنان به عنوان روز بزرگداشت شعر و ادب پارسی ماند.
 

 شهريار؛ پدر غزل نو فارسي

علی اصغر شهردوست

درباره انگیزه اولیه برای نامگذاری روز درگذشت شهریار به عنوان روز شعر وادب بفرمایید.

باید عرض کنم این سوال دو بخش را شامل می‌شود، اول اینکه چه ضرورتى داشت که روزى براى شعر و ادب فارسى و به ویژه شعر در تقویم رسمى سالانه کشور وجود داشته و دوم اینکه چرا این روز با استاد شهریار پیوند داشته باشد. بر همگان معلوم است تا زمان طرح و تصویب این پیشنهاد، هیچ روزى را به عنوان روز شعر و ادب در تقویم سالانه کشور نداشتیم. این در حالى است که نزد ما ایرانیان شعر همواره عالی‌ترین و ناب‌ترین صورتى بوده است که در هنر کمال مجال بروز مى‏یابد.

کمتر ملتى را مى‏توان در جهان یافت که این همه به شعر پرداخته و گنجینه‏اى غنى و ارزشمند بدین عظمت داشته باشد. منزلت شعر در نزد ایرانیان بدان پایه است که با وجود ساختار وهمى شعر، ارزشمندترین مفاهیم دینى، هنرى و تاریخى ما به صورت شعر وجود یافته است. به عبارتى ما در همه ادوار تاریخ، با شعر نوشت و خواند داشته‏ایم و با آن زندگى کرده‏ایم. شعر همزاد تاریخى ما است.

 شهريار؛ پدر غزل نو فارسي

جالب توجه اینکه، با وجود این همه قرابت و موانست روحى و معنوى با شعر، کمتر به بحث، تفسیر، تبیین و کشف ماهیت آن پرداخته‏ایم. گویى از فرط روشنى موضوع نیازى به تعریف آن نداشته‏ایم و با وجود نام‌هاى بزرگانى در تقویم بزرگداشت شاعران بزرگ متقدم همچون شاعرِ شاعرانِ ایران ‏زمین فردوسى، مایه سربلندى ایران و ایرانیان حافظ، سعدى، عطار و… در مناسبت‌هاى سال توجهى به بزرگداشت شعر معاصر ایران نشده بود. این نقص را از مسوولیت‌هاى مختلف فرهنگى که در دو دهه پیش از طرح این موضوع داشتم احساس کرده بودم و همواره در این اندیشه بودم که براى پرداخت به شعر معاصر کشورمان و شاعران توانایى که در دوران ما زندگى مى‏کنند، باید مناسبتى وجود داشته باشد.

این مناسبت باعث خواهد شد که همانند توجه به سایر وجوه هنر کشور از قبیل موسیقى، تئاتر، سینما، هنرهاى تجسمى و… که با وجود کمبود اعتبارات، لااقل سالانه میلیاردها تومان را به خود اختصاص داده‏اند، به این نوع فاخر و فخیم هنر ایران‏زمین نیز توجه شود. به این دلیل واضح بود که اختصاص روزى به شعر و ادب کشورمان را ضرورى تشخیص داده و به اندیشه طراحى این موضوع افتادم.

در سرزمین‌مان شاعران نام آور بسیاری داریم اما شهریار چه ویژگی خاصی دارد که روز درگذشت ایشان را به عنوان روز شعر ادب و پارسی انتخاب کردید؟

در تاریخ ادبیات هر سرزمین، شاعران و نویسندگان کم‏شمارى هستند که چون ستون‌هاى استوار، آسمان آن سرزمین را بر سر انبوه شاعران و نویسندگان دیگر نگاه مى‏دارند. چنین نوابغى هر چند سده یک بارظهور مى‏کنند. تاریخ ادبیات یک ملت براى ظهور چنین نوادرى به ادوار مختلف تقسیم مى‏شود.

شاعرانى چون فردوسى، نظامى، خاقانى، مولوى، حافظ، سعدى و صائب از ارکان شعر ما به شمار مى‏روند و در پیدایى ادوار مهم ادبى نقش اساسى دارند. اما در این انتخاب و پیشنهاد، به معاصرت توجه داشتم.

به عبارتى براى توجه بایسته به شعر و شاعران امروزین باید شاعر مورد نظر مناسبتى با دوران ما مى‌داشت، از سوى دیگر هم گاهى این مناسبت با هر کدام از شعراى متقدم گذشته نیز بحث برانگیز بود، همان پیش‌بینى‌ای که بعد از تصویب این موضوع در انتقادها مطرح بود. عده‌اى معتقد بودند مناسبت شعر و ادب فارسى باید پیوند با حکیم ابوالقاسم فردوسى داشته باشد و عده‌اى از منتقدین به تناسب آن به حافظ یا سعدى و یا مولوی اعتقاد داشتند و هرکدام استدلال‌هایى داشتند که به فرض پیشنهاد هر کدام باز هم جاى مجادله و مباحثه باز بود، اما من به دلایلى که عنوان کردم و بسیارى دلایل دیگر به شاعر بزرگى از شاعران هم‌روزگارمان نظر داشتم و در میان شاعران و بزرگان شعر معاصر کشورمان استاد سید محمد حسین شهریار، به گواهى بسیارى از منتقدان و محققان برجسته و نیز به تصریح همگنانش، همچنین تایید ذوق عمومى، درخشان‌ترین چهره شعر معاصر ایران است.

شهریار چون سیمرغ در جایگاهى چندان فراتر از دیگر شاعران هم روزگارش جاى گرفته است که تفوقش را به معاصر خود حتى بى‏چشم و چراغ هم مى‏توان دریافت. بى‏گمان توفیق شهریار و اقبال کم‏مانند وى به اعتبار کیفیت و کمیت آثارش از نوادر تاریخ شعر ما است چراکه ما در طول عمر پر برکت استاد شهریار و نیز در گستره خلاقیت عظیم او نه یک شاعر بزرگ، بلکه چند شاعر بزرگ را دوشادوش هم مى‏بینیم: پى‏گیرنده و پاس دارنده سنت‌هاى ادبى است.

شهریار از آغاز رویکرد به شعر و شاعرى با آثار بزرگان شعر و ادب این سرزمین مانوس و مالوف بود. این انس و الفت که در مواردى به شیفتگى ماننده‏تر بود، در تکوین و تشکل شخصیت ادبى شاعر نقش بسزایى داشت. استاد شهریار با زبان و نگاه ویژه خود در انواع و قالب‌هاى مختلف شعر سنتى سخن‏پردازى کرده است. آثار او، در هر نوع و قالبى، هم از نظر قوت و کیفیت و هم از نظر کمیت درخور توجه است.

استاد شهریار از سویى با استقبال و اقتفاى آثار برخى از شاعران متقدم – به ویژه خواجه شیراز -توان و تبحر خود را در هماوردى با ارکان شعر ایران به نمایش گذاشته است، از سوى دیگر تنها به انتقال مواریث و تجارب ادبى اسلاف خود اکتفا نکرده، بلکه در جریان تداوم سنت‌هاى ادبى، ذهنیت و نگرش نو دارد. چنین ذهنیت و نگاهى، باعث تحولى شگرف در تاریخ بعضى از انواع شعر فارسى شده است.

یکى از بزرگ‌ترین خدمات شهریار، ایجاد تحول در عرصه غزل فارسى است. جریان پویایى که امروزه با عنوان «غزل نو» به موازات شعر نو به حیات خود ادامه مى‏دهد، در واقع با غزل‌هاى نوآیینِ استاد آغاز شده است. از همین روى، شهریار را مى‏توان پس از دوره بازگشت و دوره مشروطیت که به اعتقاد بنده باید از ادوار رکود و فتور تاریخ غزل شمرده شوند، احیاگر غزل فارسى و نیز پدر غزل نو دانست. رویکرد ویژه شهریار به غزل، باعث شد غزل دیگرباره به عنوان پویاترین گونه شعر فارسى جایگاه خود را در اذهان و انظار بازیابد.

ممکن است در مورد نحوه پیشنهاد موضوع توضیح دهید؟ طرح این موضوع ارتباطى با مجلس شوراى اسلامى داشت؟ برخى معتقدند با توجه به اینکه شما در آن مقطع نماینده مردم تبریز در مجلس ششم و مخبر کمیسیون فرهنگى بودید، از نفوذ خودتان استفاده کرده‌اید و این موضوع را به تصویب رسانده‌اید.

همزمانى پیشنهاد با دوران نمایندگى من درست است، این موضوع را در سال ١٣٧٩ پیشنهاد کردم، اما موضوع پیشنهاد نامگذارى روزها در تقویم رسمى کشور سازوکار مشخصى دارد که ارتباطى به مجلس شوراى اسلامى ندارد. در حقیقت وضع قانون یا تقنین نیست که مربوط به مجلس باشد. اما چون طراحى موضوع همزمان با دوران نمایندگى اینجانب بوده و از سویى پس از تصویب و اعلام مناسبت، برخى نمایندگان محترم در نطق‌هاى پیش از دستور نسبت به این نامگذارى موضع‌گیرى کردند، این شایبه به وجود آمده است که موضوع، ارتباط با مجلس داشته است. نامگذارى ایام باید در شوراى عالى انقلاب فرهنگى تصویب شود، من فرآیند کار را به صورت قانونی و در مدار معمول خود پیش بردم. ابتدا موضوع را طى نامه‌اى به رییس‌جمهور و رییس شوراى عالى انقلاب فرهنگى نوشتم.

نامه اینجانب از سوى شوراى عالى انقلاب فرهنگى به شوراى فرهنگ عمومى که به ریاست وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامى و در آن وزارتخانه تشکیل مى‌شود، ارجاع شد. در حقیقت شوراى فرهنگ عمومى به منزله کمیته‌اى تخصصى براى شوراى عالى انقلاب فرهنگى پیشنهاد اینجانب را طى چند جلسه بررسى و تصویب و به شوراى عالى انقلاب فرهنگى برگرداند. شوراى مذکور نیز نهایتا موضوع را تصویب کرد. پس از تصویب نهایى و ابلاغ آن از سوى رییس‌جمهور محترم وقت، موضوع رسانه‌اى شد.

ملاحظه مى‌فرمایید که پیشنهاد و طرح موضوع ارتباطی به وظیفه نمایندگى اینجانب نداشته و همه مراحل و فرآیند بایسته خود را طى کرده است. البته تلاش اینجانب این بود که پیش از تصویب نهایى و اعلام موضوع از رسانه‌اى شدن آن جلوگیرى شود تا طى مراحل آن به دور از جنجال و به صورت تخصصى پیش برود. با این فرآیند براى نامگذارى هر روز خاصى در تقویم رسمى سالانه کشور هر شخص حقیقى و حقوقى مى‌تواند پیشنهاد ارایه کند. تنها هنر این کمترین شناخت خلأ مهم فقدان روز خاص در تقویم مناسبت‌هاى خاص کشور براى شعر و ادب فارسى و اعتقادم به جامعیت استاد شهریار براى این مناسبت بود و البته تقدم زمانى پیشنهاد، که خدا را شاکرم به سرانجام رسید.

 شهريار؛ پدر غزل نو فارسي
شعرهای شهریار تا چه اندازه در کشورهای آذری زبان منتشر شده‌اند؟

این سوال از چند منظر قابل پاسخگویى است، نخستین موضوع این است که در خارج از مرزهاى جغرافیایى کشورمان، شعرهاى فارسى اعم از سروده‌هاى فارسى و ترکى استاد از اشتهار خاصى برخوردار بوده است، علاوه بر ترجمه‌هایى که به ١٠ زبان از سروده‌هاى استاد در کشورهاى گوناگون منتشر شده است، سروده‌هاى فارسى استاد در کشورهاى تاجیکستان و افغانستان شهرت ویژه‌اى داشتند، در سال ١٣٨۵ شمسى که به مناسبت یکصدمین سال تولد استاد شهریار برنامه‌هاى متنوعى در داخل کشور عموما و به ویژه تهران و تبریز برگزار شد، بنا به درخواست سفارتخانه‌ها و رایزنی‌هاى کشورمان در خارج از کشور و بعضا مراکز علمى و فرهنگى برخى کشورها یا ایرانیان مقیم خارج، برگزارى چند برنامه بزرگداشت استاد شهریار در خارج در برنامه قرار گرفت، یکى از این کشورها تاجیکستان بود که آکادمى علوم و اتحادیه نویسندگان تاجیکستان درخواست کرده بودند برنامه علمى- فرهنگى مشترکىرا براى بزرگداشت استاد شهریار در این آکادمى برگزار کنیم.

این امر مورد موافقت قرار گرفت و رایزن فرهنگى وقت، مامور پیگیرى موضوع شد، وقتى با هیاتى علمى- فرهنگى از کشورمان براى برگزارى برنامه بزرگداشت به دوشنبه سفر کردم و با نویسندگان، شاعران و اهل هنر تاجیکستان صحبت کردم، حقیقتا از میزان آشنایى آنها با استاد شهریار و علاقه هوشمندانه‌شان نسبت به استاد متعجب شدم، نسخه‌هایى از گزیده اشعار شهریار که در دهه‌هاى ١٩۶٠ و ١٩٧٠ در آن کشور منتشر شده بود، ملاحظه کردم.

برخى از سروده‌هاى استاد در آن کشور به وسیله خوانندگان معروف تاجیکستان که در آن کشور حافظ نامیده مى‌شوند، اجرا شده بود و تعدادى از شعرهاى شهریار را حافظان یا خوانندگان بزرگ تاجیکستان در سال‌هاى قبل از استقلال یعنى دوران شوروى خوانده بودند و از رادیوتلویزیون آن کشور پخش شده بود، مردم به قدرى علاقه‌مند شده بودند که این ترانه‌ها را زمزمه مى‌کردند، البته در سال‌هاى بعد که به عنوان سفیر جمهورى اسلامى ایران به تاجیکستان رفتم، چند برنامه علمى، فرهنگى و هنرى دیگر در مورد استاد شهریار در تاجیکستان برگزارشد.

این علاقه‌مندى و شیفتگى در بین مردم افغانستان هم وجود داشته و دارد که بیش از این به این موضوع نمى‌پردازم و به موضوع طرح شده در سوال شما یعنى نفوذ شعر و کلام استاد در کشورهاى ترک زبان مى‌پردازم.

به این نکته هم اشاره کنید که فقط شعرهاى ترکى استاد شهریار در کشورهاى همسایه مطرح بوده یا از شعرهاى فارسى استاد هم مطلع بودند؟

استاد مى فرمایند، باخ کى ایراندا نه تک ولوله سالمیش قلمیم / گور کى ترکیه ده، قفقازدا نه غوغا ایله دیم. یعنى بنگر که سروده‌هاى من نه تنها در ایران ولوله انداخته، که در ترکیه و قفقاز غوغایى انداخته است. بى‌تردید استاد شهریار رکن رکین شعر ترکى است. از نظر حجم و کمیت، باید عرض بکنم، کمتر از بیست درصد اشعار استاد شهریار به زبان ترکى سروده شده است اما شهریار بزرگ با همین دیوان کوچک ترکى توانسته جایگاه برتر به اعتقاد بسیارى از متخصصین زبان و شعر و ادب ترکى و همچنین به زعم اینجانب، نخستین جایگاه را در شعر ترکى داشته باشد.

شعر ترکى شهریار افزون بر ایران، در قفقاز، ترکیه و آسیاى میانه هم با اقبال کم‌نظیر و شاید بى نظیرى مواجه شد؛ آثارى که تحت تاثیر شعرهاى ترکى استاد شهریار در قفقاز، ترکیه، ترکمنستان، ترک زبان‌هاى سایر کشورها حتى در عراق و به وسیله شاعران ترک و ترکمان مناطق کرکوک سروده شده است و نیز پژوهش‌هایى که درباره زندگى و شعر شهریار در کشورهاى ترک زبان انجام شده، نشانگر آن است که هنر شهریار چگونه حدود آفاق و انفس را درنوردیده و تا همه سوى جهان رسیده است.

خانه شهریار چقدر می‌تواند به عنوان یک جاذبه گردشگری در تبریز مورد توجه باشد ؟

تبدیل خانه مسکونى استاد شهریار به موزه اقدام بسیار خوبى بود که در همان سال‌هاى اولیه بعد از وفات استاد شهریار از سوى شهردارى انجام گرفت. البته تاسیس خانه‌موزه‌هاى مشاهیر، امرى پرسابقه در دنیاست، در تبریز هم با خانه استاد شهریار آغاز و بعد از آن هم با خانه‌موزه‌هاى شخصیت‌هایى مثل پروین اعتصامى دنبال شده است و امیدوارم با جدیت تداوم یابد چرا که تبریز مولد و مهد بسیارى شخصیت‌هاى علمى، دینى، فرهنگى و هنرى بوده که هنوز نشانه‌هاى آنها در خانه‌هایى که زندگى کرده‌اند، وجود دارد.

اما در پاسخ سوال‌تان باید به عنوان «رییس هیات امنای خانه موزه استاد شهریار» بگویم که قطعا این خانه موزه مى‌تواند یکى از جاذبه‌هاى مهم گردشگرى براى جذب گردشگرى داخلى و خارجى باشد. امروز با اینکه حداقل سرمایه‌گذارى لازم در این مورد صورت نگرفته و تنها بخشى از آثار قابل دسترسى استاد شهریار در آن خانه موزه دسته‌بندى و در معرض دید گذاشته شده است، هر روز شاهد حضور ده‌ها گردشگر در موزه مذکور هستیم.

دلیل این امر هم روشن است، سیماى نورانى و اثرگذار شهریار و زندگى پر رمز و راز وى که مردم کشورمان کم و بیش از آن اطلاع دارند، این حس و انگیزه را در بازدید‌کنندگان از تبریز ایجاد مى‌کند که محل زندگى و فضاى روحانى و معنوى زیست استاد را از نزدیک ببینند و در آن فضا تنفس کنند.

همراهی ارگان‌های دولتی و خصوصی با این موزه چگونه است؟

متاسفانه سازمان‌هاى مرتبط و دست‌اندرکار با وجود تشکیل جلسات و تصویب طرح‌هاى متعدد جدیت لازم را در این زمینه نداشته‌اند، البته محدودیت اعتبارات و مشکلات جارى دستگاه‌هاى اجرایى قابل درک است، اما باید این درد را پنهان نکنم که در سطح ملى و استانى براى شخصیتى جهانى همانند شهریار که مردم علاقه‌مند به وى بوده و هستند و باعث آبرو و حیثیت حداقل در بین کشورهاى منطقه بوده و هست بیش از این سرمایه‌گذارى کنند. من خود شاهد بوده‌ام که وزرا و شخصیت‌هاى مطرح عرصه‌هاى فرهنگ و علم و آموزش از کشورهاى منطقه جزو درخواست‌هاى اولیه‌شان در بازدید از ایران حضور در تبریز و بازدید از خانه موزه استاد شهریار و مقبره‌الشعرا بوده است که مدفن استاد شهریار و چند صد عارف و شاعر و دانشمند بوده است.

مقبره‌الشعرا هم یکى از جاذبه‌هاى مهم گردشگرى در تبریز و باعث افتخار نه براى تبریز و ایران که براى کشورهاى مشرق‌زمین بوده است. ببینید سابقه ایجاد گورستانى براى دفن بزرگان در مغرب‌زمین به گورستان پرلاشز در پاریس برمى‌گردد که تاسیس آن به حدود ٢٠٠ سال پیش برمى‌گردد، اگر دقیق بگویم از سال ١٨٠۴ میلادى، در حالی که مقبره‌الشعرا حداقل سابقه هفتصد ساله دارد، جایی که خاقانى را از شروان، اسدى را از طوس، ظهیر را از فاریاب، مهستى را از گنجه و ده‌ها عارف و دانشمند و شاعر را که از اقصى نقاط جهان در «دارالسلام شعر و ادب» یعنى تبریز سکنى داده بود، پس از وفات در آنجا دفن کرده‌اند، یعنى چیزى که غربی‌ها تازه از ٢٠٠ سال پیش به فکر آن افتاده‌اند در تبریز از هفتصد، هشتصد سال پیش اجرا شده است.

مقبره‌الشعرا کی به بهره‌برداری می‌رسد؟

امید مى‌رفت که حداقل مقبره‌‌الشعرا براى سالگرد بزرگداشت استاد شهریار آماده شود که متاسفانه ظاهرا براى این مناسبت براى بهره‌بردارى آماده نیست، با پیشنهاد اینجانب و موافقت شهردار پیشین تبریز مقرر شده یکى از فرهنگسراهاى در حال ساخت تبریز هم که به نام استاد شهریار نامگذارى شده است براى فعالیت‌هاى متمرکز علمى، پژوهشى و فرهنگى در موضوع استاد شهریار تا سالروز بزرگداشت آماده شود، اما با تغییرات در مدیریت شهرى متاسفانه شهردار منطقه تعهد خود را به نحو بایسته پى نگرفته است.

البته در این مصاحبه دنبال مقصر نیستم، چون بعضی‌ها که بودند دیگر الان نیستند و آنها که آمده‌اند، هنوز شهردار انتخاب نکرده‌اند، برخى دستگاه‌هاى مسوول همانند سازمان‌هاى میراث فرهنگى و گردشگرى یا اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامى هم على‌الظاهر با مشکلات بودجه‌اى مواجهند اما همچنان که در مصاحبه سال گذشته در همین روزنامه اعتماد گفته‌ام، مناسبت این روز مهم هنوز واقعا ملى نشده است.

در حالی که ظرفیت‌هاى قابل توجه براى موضوع استاد شهریار در داخل و کشورهاى پیرامون وجود دارد، ما در بزرگداشت‌هایى که به مناسبت نودمین سال و یکصدمین سال تولد استاد در سال‌هاى ١٣٧۵ و ١٣٨۵ به صورت بین‌المللى و با حضور و فعالیت‌هاى جدى وزارتخانه‌ها و سازمان‌ها در سطح وزرا و روساى جمهور برگزار کرده‌ایم و بنده افتخار مسوولیت برگزارى آنها را داشته‌ام، بخش‌هایى از این ظرفیت‌ها را شاهد بوده‌ایم. در هردو برنامه که مقام معظم رهبرى مهمانان خارجى و برگزارکنندگان را به حضور پذیرفتند، در تبیین شخصیت و جایگاه استاد شهریار سخنان ماندگار و دلگرم‌کننده‌اى فرمودند که وظایف دست‌اندرکاران حوزه‌هاى مرتبط را سنگین‌تر مى‌کرد.

شهريار؛ پدر غزل نو فارسي 

توقع این بود در سال ١٣٩۵ به مناسبت یکصد و دهمین سال تولد استاد نیز برنامه سنگینى در همین ایام برگزار شود که متاسفانه اقدام جدى انجام نگرفت، البته برخى کشورهاى پیرامون برنامه‌هاى وزینى برگزار کردند که نمی‌دانم از برگزارى آنها اظهار خوشوقتى و خرسندى داشته باشم یا اظهار تاسف. على‌ایحال امیدوارم این موضوع از سوى دولت و وزراى فرهنگ و علوم و سازمان میراث فرهنگى و فرهنگستان‌ها و سایر ارگان‌هاى ذی‌ربط در حد ملى جدى‌تر گرفته شود و دستگاه‌هاى استانى نیز با آن به صورت اولویت‌دار و بدون تنگ نظرى برخورد کنند تا از این فرصت و سرمایه بزرگ بى‌تکرار در راستاى منافع ملى و تقویت مبانى اعتقادى بهره گرفته شود که غفلت از این موضوع باعث دست اندازى بیگانگانى خواهد بود که یقینا در راستاى منافع ملى ما نیست.

الان فرصت بزرگى براى تبریز و کشور فراهم است و آن تبریز ٢٠١٨ است که تبریز پایتخت گردشگرى کشورهاى جهان اسلام خواهد بود. این فرصت که با تلاش‌هاى عده‌اى افراد خدوم براى کشور و تبریز فراهم شده است، امکانى است که برخى بسترهاى مناسب براى انجام کارهایى که در زمان‌هاى مقرر محقق نشده است. به مناسبت تبریز ٢٠١٨ در سال پیش رو جامه عمل بپوشند.

فکر می‌کنید کدام ویژگی شهریار کمتر مورد توجه بوده است؟

اما نکته‏اى که در زندگى ادبى شهریارِ مُلک سخن اهمیت بسیار دارد و کمتر به آن توجه شده این است که شهریار به اعتبارى «شاعر ملى ایران» عصر انقلاب اسلامى است. بى تردید شهریار یکى از ارکان شعر مذهبى است. من پیش از این در برخى یادداشت‌ها و مقالات خود شهریار را از ارکان شعر تشیع ذکر کرده‏ام. اکنون نیز، عرض مى‏کنم کدام یک از شاعران هم‌عصر ما شعرى به بلندى و لطافت مناجات سروده است که همگان با هر میزان اعتقاد لااقل ابیاتى از آن از حفظ نکرده باشند.


منبع: برترینها

گفت و گوی تب آلود با «امیر غفور»، آقای متفاوت والیبال

روزنامه آسمان آبی – سعیده فتحی: آخرین روز تمرین تیم ملی والیبال برای اعزام به جام قهرمانان بزرگ جهان، درها روی اصحاب رسانه باز شد. تمرین صبح طبق معمول همیشه میزبان وزنه هایی است که روی دستان والیبالی ها بالا می رود و خبری از توپ و تور نیست. می گویند چند نفر از بازیکن ها سرما خورده اند آن هم از آن سرماخوردگی های شدید! خودگویه می کنم: «پس پشت خط زن کجاست؟» انگار او هم غایب است و حال مساعدی ندارد. با این حال وقتی به دفتر روزنامه می آیم، نمی توان جویای احوال او نشوم. زیاد اهل جواب دادن به تلفن نیست و از هر ۱۰ تماس، یکی را جواب می دهد.

چهره اش را که در تب می سوزد، در ذهنم نقش می بندد و گوی تلفن همراهی که کنار تختش به حالت بی صدا رها شده است. تصویر در ذهنم محو می شود و دستم ناخواسته روی شماره گیر تلفن می لغزد. چند بوق ممتد و بعد صدایی مردانه و گرفته…: «بفرمایید!» درنگ می کنم تا صدایش در گوشم حلاجی شود. خودش است. بیش از این منتظرش نمی گذارم: «به به! از قدیم گفته اند در ناامیدی جای بسی امید است»… و شلیک خنده اش… می پرسد: «چطور؟» می گویم: «چه عجب! بالاخره تلفنت را جواب دادی!» و جواب می دهد: «برای این که همیشه روزنه امیدی باشد.» و باز هم می خندد.

 گفت و گوی تب آلود با آقای متفاوت والیبال

جویای حوالش می شوم. سرفه ای می کند و می گوید: «از صدایم مشخص نیست؟» این بار نوبت خنده من است: «نه کاملا معلوم است که بد سرما خورده ای. عجب صدایی…» خنده و سرفه اش در هم می پیچید: «صدا را بی خیال! این که با این حال باید چند ساعت در پرواز باشیم تا به ژاپن برسیم عذاب آور است.» برایش آروزی سلامتی می کنم. امیر غفور با وجود ناخوشی اش، به سوال هایم پاسخ می دهد…

در روزهای گذشته با یک سوال مشترک از سوی هواداران والیبال مواجه شدم و آن هم این که چرا امیر غفور در فضای مجازی فعالیتی ندارد؟ چند نفر پیام فرستادند که صفحه اصلی غفور در اینستاگرام کدام است؟ اما جالب این جاست که این ستاره والیبال برعکس اکثر سلبریتی ها علاقه ای به فعالیت در فضای مجازی ندارد و هیچ صفحه ای هم ندارد چه در اینستاگرام و چه در فیسبوک! این شاید برای خیلی ها عجیب باشد. اما غفور این متفاوت بودن را دوست دارد و می گوید می خواهد از حاشیه دور بماند. دلش می خواهد تمام فکر و ذهنش روی تمرین و مسابقه باشد. این که امیر تاا لان توانسته جلوی خود را بگیرد و وسوسه نشده، اتفاق خوبی است و قابل تحسین.

برعکس بسیاری از سلبریتی ها که دوست دارند هر روز در صدر اخبار باشند و مدام مصاحبه می کنند، امیر زیاد اهل مصاحبه کردن نیست و اگر در گوگل بگردید به ندرت می توانید مصاحبه ای از این بازیکن پیدا کنید. وقتی از او می پرسم چرا زیاد مصاحبه نمی کنی، جواب می دهد: «شنیدید می گویند؛ تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد.»

او صحبت را تا حدی می پسندد و اعتقاد دارد اگر یک ورزشکار ملی هر روز مصاحبه کند، چه حرف تازه ای برای گفتن دارد؟ حرفش هم منطقی است و از جمله آدم هایی است که اعتقاد دارد باید کارهایش را آهسته، اما پیوسته انجام دهد.

امیر غفور را به چند طریق می توان معرفی کرد؛ جوان خوش تیپ، خوش پوش، خنده رو، بلندبالا و کمی احساساتی که به وقتش جدی است و وقتی ناراحت است، باید از او دوری کرد تا حالش دوباره سر جایش برگردد؛ او مرد شماره ۱۰ تیم ملی است که توانست در مدت زمان کوتاهی به یک ستاره جهانی تبدیل شود، در ردیف بهترین های والیبال جهان قرار بگیرد و در لیگ جهانی جزو امتیازآورترین بازیکنان شناخته شود. وقتی از او می پرسی اهل کجایی، جواب می دهد: «اهل کاشانم، روزگارم بد نیست، تکه نانی دارم، خرده هوشی…» این نشان از آن است که غفور باز هم روحیه ای تقریبا برعکس دیگر ستاره ها دارد و از سهراب سپهری، شعر و کتابخوانی را به ارث برده است.

 گفت و گوی تب آلود با آقای متفاوت والیبال
خلاصه این که این تفاوت ها باعث شد تا باب گفت و گوی ما با ملی پوش کم صحبت، اما خوش اخلاق والیبال کشورمان باز شود؛ همانی که دست محکمی دارد و چنان به توپ شلاق می زند که هیچ  کس نمی تواند مانعی برای اصابت آن به زمین شود. سیلی زدن او به توپ معروف است.

امیر اول از فضای مجازی شروع کنیم، چون در این مدت اخیر خیلی از هوادارها از من پرسیده اند چرا غفور در فضای مجازی نیست یا این که صفحه اصلی امیر غفور کدام است! چرا در فضای مجازی نیستی؟

به دلیل این که حاشیه کمتر باشد، هیچ یک از این صفحه ها برای من نیست و هیچ گونه فعالیتی در فضای مجازی ندارم.

کمی عجیب است، حداقل ۹۰ درصد آدم های معروف در اینستاگرام فعال هستند، چطور تو علاقه ای نداری؟ در این مدت وسوسه هم نشدی؟

نه، من خوشم نمی آید که توی چشم باشم و همه کارهایی که می کنم را با بقیه به اشتراک بگذارم. کار من والیبال بازی کردن است و انرژی خودم را آن جا می گذارم و بقیه وقتم را هم ترجیح می دهم استراحت کنم و به کارهای شخصی ام بپردازم.

اما هوادارانت دوست دارند تو را دنبال کرده و در جریان کارهایت قرار بگیرند.

مردم واقعا همیشه به من لطف داشتند و من هم دوست شان دارم و همیشه سعی می کنم در کنار آن ها باشم، عکس بیندازم و برای شان وقت می گذارم، ولی علاقه ای به فضای مجازی ندارم و این هم شاید تفاوت من با بقیه است. (می خندد)

اهل مصاحبه کردن هم نیستی؟

بله، چندان دوست ندارم. به نظرم کسانی که هر روز صحبت می کنند، حرف جدیدی برای گفتن ندارند. اعتقاد دارم همیشه باید آهسته، اما پیوسته حرکت کنم و سعی می کنم در همه جوانب زندگی این گونه باشم.

خب برسیم به تیم ملی، شرایط تیم چگونه است؟

خدار ا شکر رفته رفته از اول تابستان هر چی جلوتر رفتیم، هم از بار مصدومیت ها کم شد و هم به لحاظ بدنی به آمادگی بهتری دست یافتیم. الان چهار پنج تا از بچه ها سرما خورده ایم وگرنه مشکل خاصی نیست و برای مسابقات آماده هستیم.

گفت و گوی تب آلود با آقای متفاوت والیبال

ارزیابی ات از سطح مسابقات چیست؟

مشخص است که سطح رقابت ها بالا خواهدبود. با وجود تیم هایی که همه به قدرت آن ها ایمان داریم، مجبوریم بهترین بازی مان را ارائه دهیم و تمام قدرت خود را به کار می گیریم تا یک نتیجه خوب به دست آوریم.

ایتالیا، فرانسه، آمریکا، برزیل و ژاپن با حریفان قدرتمندی باید رو به رو شوید.

بله، این ها تیم هایی هستند که در قاره های خود قهرمان شدند و با اوج آمادگی در مسابقات حاضر می شوند. برای آن ها نتیجه گیری در این بازی ها مهم است و برای ما هم البته اهمیت دارد و دوست داریم این تابستان را با بازی ها و نتایج خوب به پایان برسانیم، مطمئنا اگر بتوانیم با همین روند تمرینی که داشتیم در مسابقات شرکت کنیم می توانیم موفقیت خوبی را به دست آوریم.

دوره قبل چهارم شدید، این دوره فکر می کنید چه عنوانی را به دست آورید؟

پیش بینی خیلی سخت است، بستگی به این دارد که ما چگونه بازی کنیم. اگر بتوانیم خوب ظاهر شویم و روند صعودی که داریم را حفظ کنیم، ان شاءالله نتیجه بهتری از دوره قبل کسب خواهیم کرد، اما به هرحال بازی است و نمی توان از الان قطعی حرفی زد.

رقابت های انتخابی جهان در اردبیل چطور بود؟

همه چیز خوب بود و فقط آدم غبطه می خورد که چرا این شهر با این امکانات و تماشاچی نباید در لیگ برتر تیم داری کند. امیدوارم اردبیلی ها در سال های آینده در لیگ برتر تیم داری کنند. این حق آن هاست و باید مسئولان حمایت کنند.

گفت و گوی تب آلود با آقای متفاوت والیبال

امسال شهرام محمودی، غایب بود و کار تو هم به مراتب بیشتر شد؛ این شرایط برایت سخت نبود؟

واقعیتش برای من لیگ جهانی خیلی سخت گذشت و مصدومیت اذیتم کرد. با آن وضعیت پایم مجبور بودم بازی کنم و این برایم خیلی سخت بود، اما هرچه جلوتر رفتیم، درد پایم بهتر شد و به شرایط عادی تمرین برگشتم. فقط آن اوایل خیلی اذیت شدم، مصدومیت بدی داشتم؛ البته هنوز که هنوز است مچ پای چپم بزرگ تر از پای راستم است و هنوز درد با من است، اماب اید بازی کنم. ان شاءالله از این مصدومیت ها برای هیچ ورزشکاری پیش نیاید.

امیر غفور خیلی مصدوم می شود، دلیل آن چیست؟

به هر حال اتفاق است و نمی شود جلوی آن را گرفت. وقتی پبری برای دفاع و یکی بیاید زیر پایت، نمی توانی کاری کنی. حالا این که بگویند بدنش آماده نبود و… درست نیست. به هر حال ما پشت خط زن ها همواره در معرض مصدومیت هستیم، به ویژه از ناحیه کتف به مشکل بر می خوریم. این هم طبیعت ورزش قهرمانی و حرفه ای است.

قهرمانی نوجوانان در جهان را چطور دیدی؟

هرچقدر پشتوانه بهترین داشته باشیم، می توانیم در آینده تیم ملی قوی تری را راهی مسابقات کنیم. این که نوجوانان، قهرمان جهان شدند قدم بزرگی بود، اما بعضی می خواستند کار آن ها را کوچک نشان دهند که این کار درست نبود و باید قبول کنیم واقعا کار این بچه ها بزرگ بود.

به عنوان بزرگ تر چه نصیحتی برای این نوجوانان داری؟

امیدوارم بچه ها اول از همه خودشان مراقب خودشان باشند و فرم آمادگی خود را حفظ و بهتر کنند. آن ها حالا حالاها باید یاد بگیرند و فکر نکنند با این قهرمانی دیگر همه چیز تمام شد. آنها اول راه هستند و باید تجربه کسب کنند. امیدوارم از آن ها حمایت شود تا به تیم ملی بزرگسالان برسند.

گفت و گوی تب آلود با آقای متفاوت والیبال

قرار است نوجوانان در قالب یک تیم در لیگ برتر حضور یابند، این را چطور ارزیابی می کنی؟

این اتفاق هم حسن دارد و هم عیب. حسنش این است که با این سن کم، در لیگ برتر حضور می یابند و می توانند تجربه خوبی کسب کنند. مطمئنا در شرایط مسابقه خیلی چیزها یاد می گیرند که در تمرین به دست نمی آید، اما عیب این است چون بازیکن باتجربه ای همراه این تیم نیست، امکان دارد نتیجه نگرفتن در روحیه آن ها تاثیر بگذارد، از کیفیت آن ها کم کند و سرخورده شوند.

به نظرم اگر می شد در کنار یکسری بازیکن باتجربه تر بازی کنند و چند تا برد هم قاطی آن به دست آورند، بهتر بود. به هر حال آن ها برای لیگ ضعیف هستند، اما تجربه خوبی خواهدشد و به درد سال های آینده آن ها می خورد.

فرهاد سال افزون هم قصد دارد در ژاپن خداحافظی کند؛ به نظرت تصمیم درستی گرفته است؟

آقا فرهاد بزرگ تر ماست و خودش بهتر از هر کسی صلاح کار را می داند. او بازیکن بسیار بااخلاق و از نظر فنی خوب است. به هر حال، بعد از آن مصدومیت سختی که در کتف داشت توانست دوباره برگردد و این برای همه ما درس بود که باید برای ریده به هدف مان سخت کوش باشیم. به نظر من خداحافظی به موقعی داشت آن هم به دلیل این که شکست را قبول نکرد، تمرین کرد و دوباره به تیم ملی بازگشت و حالا در اوج می خواهد خداحافظی کند. من برایش آرزوی موفقیت دارم.

کارکردن با ایگو کولاکوویج چطور است؟

ایگور بسیار مربی باشخصیت و بادانشی است. در کنار این مربی، تمرین کردن خیلی به ما روحیه و اعتماد به نفس می دهد و نکات زیادی از او یاد گرفتیم. به هر حال در رده های ملی همیشه کارنامه درخشانی داشته و ان شاءالله ما هم کنار او بتوانیم به نتایج خوبی دست یابیم.

و این که سال آینده هم با پیکان در لیگ برتر خواهی بود؟

(می خندد) درباره لیگ برتر ان شاءالله بعد از مسابقات ژاپن مفصل با هم حرف خواهیم زد. الان فقط فکر و ذهنم درگیر بازی هاست و بعد از آن تصمیم خواهم گرفت.


منبع: برترینها

حکایت پر قصه و رنگارنگ «اکبر گلپایگانی»

وارد خانه‌اش که می‌شویم، جمعی از جوانان گِردش حلقه زده‌اند و او مشغول ذکر خاطرات گذشته با آن‌هاست. از دور ایستاده‌ایم تا سخنش به سرانجام برسد و سپس برای سلام جلو برویم. در آن وقفه کوتاه در میان نفرات، همسر مرحوم فرهنگ شریف نیز دیده می‌شود.

مدعیان موسیقی اصیل دلسوز جوانان نیستند 

گلپا سخن می‌گوید و دیگران با اشتیاق فراوان گوش می‌دهند. تصویر قدری غیرواقعی می‌شود؛ گویی در ‌یک لحظه وارد عصری می‌شویم، که صدای بنان، فاخته و گلپا شنیده می‌شود؛ به‌خصوص آنکه تا چشم کار می‌کند، بر در و دیوار خانه اعیانی گلپایگانی پُر است از عکس‌هایی که یادآور خاطرات دور ایران است؛ عکس‌هایی از جوانی‌هایش و همکاران و دوستانش که اکنون اکثر آن‌ها در سینه خاک آرمیده‌اند. همه این‌ها حاصل چند دقیقه تحمل و تامل در خانه مردی است که بخشی از خاطره‌بازی‌ها و شاید عشق‌بازی‌های گذشتگان ما با او گره خورده است؛ نقشی و خطی از تاریخ زنده موسیقی ایران.

گلپا از آن‌دست خوانندگان، یا بهتر است بگویم هنرمندانی است که خود مبدع و خالق اثر است؛ یعنی علاوه بر اجرای صرف، خلاقیت و نوآوری‌هایش وجه تمایز او از سایر هنرمندانی است که فقط قادر به اجرای خوب بوده‌اند. همچنین دلیل اهمیت سرشار این خواننده به پیشگام بودنش در عرصه موسیقی بازمی‌گردد، چنانچه محمدرضا شجریان در وصف او می‌گوید: «هنگامی که نوجوانی ۱۷ساله بودم، صدای آقای گلپایگانی را از رادیو می‌شنیدم و آواز او باعث شد تا به موسیقی علاقه‌مند شوم».

یا آنکه مرحوم لطفی در خاطرات خود می‌گوید: «وقتی صدای گلپایگانی از رادیو پخش می‌شد، مردم دکان‌های خود را می‌بستند تا صدای او را در منزل و از رادیو بشنوند». پس گلپا نه‌فقط یک‌خواننده،که ایجادکننده جریانی مهم در موسیقی ایران است. هرچند بی‌تردید او نیز به حقش نرسید و سال‌های متمادی از فعالیت محروم بود.او با درد بسیار از روزهای بی‌صدایی‌اش می‌گوید؛ روزهایی که بر گلپا و هنرمندان دیگر سخت گذشت. شاید تحمل چنین رنج‌هایی باعث شد تا دیدگاه او به بعضی از همکارانش مثبت نباشد؛ همکارانی که خود نیز از بزرگان موسیقی ایرانند. گلپا که زندگی‌اش را وقف جوانان می‌داند، باور دارد که پس از انقلاب، بعضی از هنرمندان جوانان را نادیده گرفتند.

فارغ از تایید یا تکذیب نگرش این خواننده بزرگ، می‌توان به صراحت تایید کرد که اگر فضای هنری بر دلدادگان هنر مسدود نمی‌شد، هیچ‌گاه چنین گلایه‌هایی پدید نمی‌آمد. درددل‌هایی که ناشی از بیش از سی‌سال بی‌صدایی است. اکبر گلپایگانی، در یکی از روزهای تیرماه ۱۳۹۶، در گفت‌وگویی مفصل پای سوالات ما نشست و از دغدغه‌های دیروز و امروزش گفت.همچنین از سینماگر عزیز، داریوش جعفری، برای هماهنگی این دیدار ممنونیم.

 
به عنوان سوال ابتدایی بفرمایید موسیقی برای گلپا چگونه آغاز شد و حکایت پر قصه شما و رنگارنگ چگونه بود؟

موسیقی برای من از کلاس دوم دبستان آغاز شد. پدر و پدربزرگم خواننده‌های خوبی بودند، به‌همین سبب هنرمندان زیادی در منزل ما رفت‌وآمد داشتند. در واقع من میان هنرمندان عصر خود بزرگ شدم. روزی که مادرم به علت کزاز در بستر بیماری بود، عمویم به من گفت که برای بهبود مادرت بر پشت‌بام خانه اذان بخوان. هنگامی‌که اذان به پایان رسید دیدم که همه متاثر و متحیر شده‌اند.

پرسیدم: چه اتفاقی افتاده است که شیخ ممد شِمر، تعزیه‌خوان معروف، به من گفت که چطور توانستی این‌گونه اذان را بخوانی؟ گفتم کار خاصی نکردم جز اینکه در سراسر لحظه‌های اذان، مادرم پیشِ روی چشمانم بود. وقتی این اتفاق پدید آمد، متوجه شدم که در خوانندگی استعداد دارم. پس از آنکه به استعداد خود علم پیدا کردم، به مدرسه نظام رفتم. در مدرسه نظام با نورعلی‌خان برومند، استاد موسیقی و ردیفدان، آشنا شدم.

منزل او در امیریه بود و خانواده متمولی داشت. این سخن من به این معنا بود که به شغل افسری علاقه ندارم. از آن دانشگاه بیرون آمدم و در دانشکده نقشه‌برداری پذیرفته شدم، اما از آن فعالیت هم مدتی نگذشته بود که به عنوان کارشناس رهنی بانک مشغول به کار شدم و خانه‌ها را قیمت‌گذاری می‌کردم که رای من کار دلچسبی نبود. پس از مدتی، احساس کردم این کار به دردم نمی‌خورد.

گذشت و گذشت تا روزی که در باغ آقای خواجه‎نوری میهمان بودیم در مقابل سفیر ایتالیا یک قطعه ترکی خواندم. پس از میهمانی آقایی آمد و گفت که بیا برای من کار کن. گفتم شما را نمی‌شناسم، گفت من پیرنیا، سازنده برنامه «گل‌ها» هستم. آن زمان برنامه گل‌ها دو بخش ۱۰دقیقه‌ای بود. چندخواننده، از جمله ادیب خوانساری، بنان و فاخته‌ای، خواننده‌های اصلی آن برنامه بودند. به استودیوی برنامه گل‌ها رفتم. آقای پیرنیا گفتند یک‌ آواز در باب ضربت‌خوردن حضرت علی(ع) بخوان.

من گفتم باید از استادم اجازه بگیرم، اما ایشان با اصرار خود قانعم کرد که بدون پخش موسیقی و بدون ذکر نام خواننده بخش کوتاهی از یک آواز را اجرا کنم. آن شعر این بود: «در خرابات مغان نور خدا می‌‌بینم/ این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌‌بینم» وقتی این بیت از حافظ را خواندم، دیدم که پیرنیا گریه می‌کند. چند روز بعد دوباره با من تماس گرفتند و گفتند که بیا و برای برنامه‌ای با آهنگ مرتضی محجوبی آواز بخوان.

من هم به دلیلی آنکه همیشه به آواز و نه ترانه علاقه داشتم علاقه داشتم، این پیشنهاد را پذیرفتم. اکنون که بحث به اینجا رسید بد نیست یادی از ملک‌الشعرای بهار کنیم؛ درباره رویارویی بهار با عارف قزوینی ماجرایی نقل می‌کنند که بهار به عارف گفته بود تو تصنیف‌خوانی، نه آوازخوان. من که همه این‌ها را آموخته بودم، دوست داشتم که یک آواز‌خوان باشم. ازاین‌رو، هیچ‌وقت ترانه نخواندم چون معتقدم، ترانه و آهنگ را دیگران می‌سازنند و خواننده همچون یک ربات باید آن را اجرا کند، اما وقتی کسی آواز می‌خواند خود مبدع اثر خواهد بود و نوازندگان پاسخ خواننده را می‌دهند.

به‌هرروی، خواندن ادامه داشت تا روزی مرتضی‌خان محجوب به من گفت می‌خواهم آواز این موسیقی را تو بخوانی که آن آواز، با شعری از بیژن ترقی، غوغایی به ‌پا کرد. به‌یاد دارم وقتی خواستم برای اجرای این آواز به استودیو بروم در راهروی استودیو، مشیرهمایونِِِِ شهردار را دیدم. او گفت که «گلپا! اینجا چکار می‌کنی؟» گفتم به دعوت آقای پیرنیا آمده‌ام تا آواز بخوانم. او که می‌دانست من از شاگردان نورعلی‌خان هستم، گفت آواز را پشت مرده می‌خوانند؛ در حقیقت مشیرخان یک پس‌گردنی مهم به من زد. وقتی این سخن را شنیدم، به‌یاد حرف نوعلی‌خان افتادم که می‌گفت خیلی‌ها آواز می‌خوانند، اگر می‌خواهی خواننده خوبی باشی، خودت باش و از کسی تقلید نکن. از آن پس سعی کردم شیوه‌ خودم را در خوانندگی داشته باشم.

آقای پیرنیا با مشورت مشاوران عالی خود، یعنی روح‌ا…خالقی، موسی معروفی، علی دشتی، رهی معیری و دکتر صورتگر من را به عنوان خواننده برنامه گل‌‎ها معرفی کردند و آن شد که من به مدت ۱۷سال در این برنامه خواندم. پس از ۱۷سال تشخیص دادم که باید به جوانان خدمت کنم

. عده‌ای ایراد گرفتند که گلپا برای جوان‌ها و عامه مردم می‌خواند. اتفاقا من فقط برای مردم می‌خوانم، برای دل جوانان می‌خوانم. همه موفقیت من در طول سال‌ها این بوده است که علیه مردم چیزی نخوانده‌ام. همیشه گفته‌ام که استعداد من از جانب خداست و مردم از این استعداد حمایت کرده‌اند، پس انصاف نیست که برای خدا و مردم نخوانم. منتقدان می‌خواستند که گلپا تا پایان عمر «دل‌ای‌دل‌ای، امان‌امان…» بخواند اما من اینطور نمی‌خواستم، زیرا مردم از من چنین توقعی نداشتند.

به‌یاد دارم که در همین خانه، روزی ابوالحسن صبا ویلون می‌زد و یونس دردشتی می‌خواند. وقتی دردشتی شروع به خواندن «دل‌ای‌دل‌ای، امان‌امان…»‌ کرد، صبا به نورعلی‌خان گفت: این چه می‌خواند؟ نورعلی‌خان پاسخ داد که خودش را کوک می‌کند! وقتی که چهارمضراب و رِنگی زده شده است، باید شعر خوانده شود. مساله رمانس و فاصله میان بین ترانه و آواز موضوعی است که باید به‌شدت به آن توجه شود.

مدعیان موسیقی اصیل دلسوز جوانان نیستند 

نوع خوانندگی شما ویژگی‌های منحصربه‌فردی دارد که گویا خود مبدع آن‌ها بوده‌اید. در حقیقت گویا که گلپا خوانندگی‌اش دارای نوآوری‌هایی است که شبیه آن نیز در اجرای دیگر خواننده‌ها دیده نمی‌شود. حتی عده‌ای معتقدند، سبکی که اکنون با عنوان پاپ-سنتی از آن یاد می‌شود، پیشتر زمینه‌هایش در آثار شما بوده است. در حقیقت، شما یکی از ارکان تلفیق موسیقی سنتی و روز هستید. کمی درباره این نوآوری‌های موسیقایی توضیح دهید.

در این‌باره، در ابتدا باید ببینیم که مردم چه می‌خواهند. موسیقی پاپ یا سنتی باید مورد علاقه مردم باشد. چون مخاطب یک اثر هنری غیر از مردم نیست. باید حصرها شکسته شود. در وهله بعد وقتی به خودِ موسیقی توجه می‌کنیم، درمی‌یابیم که کل موسیقی سه‌گاه و چهارگاه نیست؛ ما علاوه بر این دو، یک‌گاه، دوگاه و راست‌پنج‌گاه نیز داشتیم. پیش از من، یک‌گاه و دوگاه کاملا از بین رفته بود. مرحوم لطفی که از قضا مدتی نیز شاگرد نورعلی‌خان بود، ردیف می‌دانست اما به دنبال بداهه نرفت. وقتی کسی چهار عمل اصلی یا همان ردیف را می‌داند، باید نوآوری ایجاد کند، درغیراین صورت آن دانش به چه درد می‌خورد؟

اگر فردی مدام جدول‌ضرب را تکرار کند، اما نتواند هیچ مساله‌ای را حل کند، در کار خود ناکام بوده است. اکنون موسیقی ما محفلی برای عقده‌گشایی، کارهای سیاسی و پول‌پرستی شده است. هنرمند نباید آلوده فعالیت‌های سیاسی شود. شأن یک هنرمند آنقدر عالی است که وارد این بازی‌ها نشود. حال وقتی فردی نمی‌تواند در موسیقی خود را ثابت کند، نمی‌تواند در بداهه توفیقی داشته باشد، نمی‌تواند محبوب مردم باشد، به ریسمان سیاست چنگ می‌زند تا مردم از او سخن بگویند.

آقایان لطفی و علیزاده موسیقی را خوب می‌دانستند، اما در بداهه توفیقی نداشتند. شما نوع فعالیت پرویز یاحقی و فرهنگ شریف را مشاهده کنید، ببینید که چه‌ میزان از موسیقی آن‌ها بداهه بود. ایشان به جایی رسیدند که با خدا سخن می‌گفتند و برای لقمه‌ای نان موسیقی را دنبال نمی‌کردند. در مقابل این‌ها کسانی هستند که آنقدر داد می‌زنند تا صدایشان ورم می‌کند. در طول این سال‌ها چنین افرادی در موسیقی ما قدرت داشتند.

آن‌ها برای آنکه نیروهای جوان جایشان را پر نکنند، تلاش کردند تا تقلید را گسترش دهند، به نحوی که همه مانند هم بخوانند. چنین افرادی از حضور جوانان می‌ترسند. اکنون همه شاگردان من، متولدان دهه شصت هستند و من برای آموزش به ایشان حتی یک‌ریال هم دریافت نمی‌کنم. روحیه اهالی موسیقی باید جوان‌گرا باشد، نه‌آنکه با انحصارطلبی جوانان پشت در نگه داشته شوند. من همیشه می‌گویم که همه باید مانند خودشان بخوانند حتی اگر کسی می‌خواهد مکتب من را ادامه دهد، باید با شیوه و امضای خودش این مسیر را طی کند. با وجود اینکه پنج دکتری از مجامع معتبر موسیقی دارم، اما همواره تاکید کرده‌ام که من را دکتر خطاب نکنید

 من گلپا هستم و به گلپا بودن خود افتخار می‌کنم؛ چون مانند خودم خواندم و زندگی کردم. در‌حال‌حاضر برخی که خود را صاحب‌نام می‌دانند، می‌خواهند همه شبیه هم بخوانند. دیگر آنکه ضرورت دارد که هدف ما جوانان باشد و برای ارضای میل انحصارطلبی خود جوانان را زیر چکمه‌های فولادین له نکنیم تا استعدادها شکفته شوند و آینده موسیقی به بهترین شکل رقم بخورد، درغیراین‌صورت نباید انتظار شرایطی بالنده برای عرصه موسیقی داشت.

دوباره به گل‌ها بازگردیم. می‌دانیم که در خصوص گل‌ها بحث‌های بسیاری وجود دارد. برخی می‌گویند که نورعلی‌خان برومند، سعید هرمزی، یوسف فروتن و چند تن دیگر در برنامه گل‌‎ها حضور نداشتند. دلیل این امر چه بود؟

این حرف را چه کسانی می‌زنند؟ نورعلی‌خان در همه این برنامه‌ها شرکت می‌کرد؛ سه‌شنبه‌ها ‌بعدازظهر در منزل عبدا… دوامی -که بچه‌های گل‌ها دورهم جمع می‌شدند- نورعلی‌خان هم شرکت می‌کرد و به دلیل آنکه چشمانش نمی‌دید، خودم می‌بردم و می‌آوردمش. نورعلی‌خان حتی به جشن هنر شیراز نیز آمد. نورعلی‌خان در عرصه موسیقی به‌شدت انسان جدی و باهوشی بود. چه کسی به خود اجازه می‌دهد که درباره نورعلی‌خان یا روح‌ا…خالقی صحبت کند؟

در حقیقت باید دید که منتقد چنین بزرگانی خود در هنر چه شأنی دارد. من دوشاگرد مشهدی دارم که همواره به منزلم می‌آیند و می‌خوانند. همین افرادی که درباره نورعلی‌خان چنین سخنانی را می‌گویند، همان کسانی هستند که در مقابل پیشرفت این دو شاگرد ایستاده‌اند. به خدا قسم وقتی این دو عزیز می‌خوانند بدن آدم به لرزه می‌افتد. جالب است که با همه این‌ها می‌گویند گلپا به موسیقی پشت‌ِ پا زد. بله، من برای مردم، برای جوانان و بدون درنظر داشتن نفع مالی می‌خوانم.

تا جایی‌که جان در بدن دارم این روال زندگی من خواهد بود. آن‌هایی که چنین عقده‌گشایی می‌کنند، چه خدمتی در حق جوانان این مملکت کرده‌اند؟ ما نباید پشت جوانان را خالی کنیم. من که کار خود را کرده‌ام و دیگر آرزویی در سر ندارم. به هرچه خواستم دست پیدا کردم.

بیش از نیازم پول دارم، همسر و فرزندان خوب و شایسته‌ای در کنارم هستند و از شهرت و محبوبیت لازم نیز برخوردارم، پس احتیاجی به زیرپا کشیدن از کسی ندارم. تنها خواسته من رسیدگی به وضعیت جوانان است. زمانی تلفن‌های هندلی وجود داشت و اکنون اینترنت سراسر دنیا را درنوردیده است. به‌هیچ طریق نمی‌توان در مقابل تکنولوژی و فناوری ایستاد، همین‌طور نمی‌توان در مقابل خواست جوانان و پیشرفت آن‌ها ایستادگی کرد.

نمی‌توان در صدسال پیش ماند و جوانان را مجبور کرد که آنطوری بخوانند که ما می‌خواهیم. فیروز نادری یکی از بهترین دانشمندان ناساست. او چندوقت پیش، برای اینکه جوانان جای او را پر کنند، به ‌میل و اراده خود استعفا داد. حالا برخی مانند آقای لطفی و علیزاده می‌گویند که ما چون ردیف می‌دانیم، هنرمندیم. آن‌هایی که هنوز هیچ خلاقیتی در موسیقی ما به خرج نداده‌اند، مدعی شده‌اند.جوانان ما باید به جای الگو قرار دادن چنین اشخاصی، پرویز یاحقی، جلیل شهناز و حسن کسایی را الگو قرار دهند، اما حواس‌شان باشد که باز هم از ایشان تقلید نکنند و خودشان باشند.

به دلیل اتفاق ۱۷شهریور سال۵۷، آقایان ابتهاج، شجریان و لطفی از برنامه گل‌ها جدا شدند، اما شما در گل‌ها ماندید و خواندید. اعتراض‌نکردن شما به کشتار مردم در روز ۱۷شهریور دلیل خاصی داشت؟

در بازخوانی برنامه گل‌ها باید قایل به تقسیم‌بندی باشیم. گل‌های اصلی با نام «گل‌های جاویدان» برای رادیو ساخته می‌شد. من به‌همراه بنان، فاخته و عبدالوهاب شهیدی، خوانندگان آن برنامه من بودیم. این کسانی‌که شما نامشان را بردید در برنامه گل‌های رنگارنگ فعالیت می‌کردند و بعد از نسل ما این آقایان مشغول به کار شدند. باید ببینیم که چه کاری می‌خواهیم بکنیم. بنای من از ابتدای فعالیتم هنر بود و بس. اگر بعضی تمایل دارند فعال سیاسی باشند، به خودشان مربوط است. شأن یک‌ هنرمند بالاتر از آغشته‌شدن به کارهای سیاسی است.

این دوستان بعد از مدتی دریافتند که نمی‌توانند مانند امثال فرهنگ شریف باشند و به سمت خودنمایی سیاسی حرکت کردند. علاوه‌براین، من مانند آن‌ها هر روز به رنگی درنیامده‌ام. من همان گلپایی هستم که ۵۰سال پیش برای مردم می‌خواندم. من که مثل این آقایان هرلحظه تفکرم تغییر نکرده است. آقای ابتهاج یک توده‌ای تمام‌عیار بود و بعدها تغییر ایدئولوژی داد و حزب‌اللهی شد و دوباره رویه‌اش را عوض کرد و چندی بعد از کشور رفت. این منش، همان روحیه‌ای است که باعث جدایی آن‌ها از برنامه گل‌ها شد.

یا آن خواننده‌ای که نامش را بردید که در دهه شصت در موسیقی ایران برای خود امپراتوری ایجاد کرده بود، چرا اکنون معترض شده است؟ مگر نه آنکه وقتی که من در دهه ‌شصت خانه‌نشین بودم، او برای خود یکه‌تازی می‌کرد. من که هیچ‌گاه از مواهب قدرت بهره‌مند نبوده‌ام. آن‌ها و طرفداران‌شان نباید این نقد را به من کنند، زیرا اگر قرار به حرف‌زدن باشد، شرمنده خواهند شد. به‌جای این حرف‌ها بسنجید که برنامه گل‌ها خوب بوده یا بد.

اگر خوب بوده زیر بغل جوانان را بگیرید که بتوانند بازهم خالق برنامه‌هایی چون گل‌ها باشند. گل‌ها که تریبون حزبی و جناحی و سیاسی نبود. ما در آن برنامه دورهم جمع شده بودیم تا خدمتی به موسیقی بکنیم، چون تخصص ما موسیقی بود. من سواد سیاست ندارم و تنها چیزی که یاد گرفته‌ام موسیقی است. اگر حضرات دل در گرو موسیقی نداشتند، من اینطور نبودم. من در برنامه گل‌ها ماندم تا به موسیقی خدمت کنم؛ کاری که آن‌ها نکردند، زیرا عاشق هنر و موسیقی نبودند. هرچند خورشید پشت ابر نمی‌ماند. اینکه اکنون شما به عنوان روزنامه‌نگار در منزل گلپا هستید، یعنی هنوز من زنده‌ام، هنوز از خاطره‌ها فراموش نشده‌ام. درغیراین‌صورت، شما اینجا نبودید و صدالبته که زنده‌بودن نام گلپا با شرافت همراه است. بر شمایی که به دنبال حقیقتید، روشن است که من در طول چند دهه عاشق موسیقی بودم. هیچ‌چیز در تاریکی نمانده و تنگ‌نظری‌های آقایان بر مردم روشن و مشخص شده است.

بر مردم واضح است که در طول سال‌های‌‎سال، به‌خصوص در دهه‌شصت، این آقایان چه کردند. هرکسی می‌آمد که کار موسیقی انجام دهد، همین‌ها چوب لای چرخش می‌گذاشتند و نمی‌گذاشتند که مکتب‌های موسیقی ادامه پیدا کند، زیرا می‌خواستند همه مقلد خودشان باشند. اکنون که مقابل شما نشسته‌ام با افتخار می‌گویم مکتب گلپا، ادیب و تاج ادامه خواهد داشت، اما تردید دارم که آن‌ها در یاد مردم بمانند.

قدری از موضوعات پیش از انقلاب فاصله بگیریم. پس از انقلاب زندگی اکبر گلپایگانی را در دو حوزه باید بررسی کرد. نخست آنکه محدودیت‌هایی که‌ شما را از فعالیت بازداشت و دیگر آنکه خودِ شما نیز، تمایلی به فعالیت نداشتید و بسیار کم‌کار شدید. کم‌کار شدن تان دلیل خاصی داشت؟

من یک شهروند ایرانی هستم. عاشق این خاکم و هیچ‌وقت تحمل زندگی در خارج از ایران را نداشتم، ندارم و نخواهم داشت زیرا زندگی در وطنم از همه‌چیز با ارزش‌تر است. بله در ابتدای انقلاب محدودیت‌های بسیاری برای من قایل شدند. چه در آن زمان و چه اکنون، اگر اراده کنم که در آمریکا بخوانم، آنقدر پول به پایم می‌ریزند که گویی دلار از شیر سماور بریزد. من تاثیر خود را با فعالیت‌های پیش از انقلابم گذاشتم. پس انقلاب دنبال فعالیت در یک محیط آرام بودم، اما دریافتم که محیطی برای کار هنری وجود ندارد. به یاد دارم که روزی با آقای یاحقی به رادیو رفتیم و دیدیم که شرایط به‌طورکلی تغییر کرده است. کسانی که در ظاهر ادعای مردم مداری داشتند، هنر را بر مردم حرام کردند. آن‌ها دریافتند که نمی‌توانند باور و رویکرد اشخاصی مثل گلپا، پرویز یاحقی، فرهنگ شریف، مرتضی‌خان محجوبی و حبیب‌ا… بدیع را تغییر دهند پس مترصد حذف برنامه گل‌ها و به تبع آن نابودکردن موسیقی اصیل ما برآمدند. به دلیل آنکه جامعه جایگزینی می‌خواست، افراد جدیدی را وارد کردند که بعضی از آن‌ها اکنون خود را بزرگ موسیقی ایران می‌دانند.

کسانی که برای ارضای انحصارطلبی خود، استعداد تمام جوانان را زیر پا له کردند. در مقابل جوانان آزاده ایستادند و نه تنها به ایشان کمکی نکردند، پشت پای آخر را زدند. با اطمینان و باور کامل می‌گویم که آن‌ها دلسوز موسیقی ایران نبودند. من به همه‌ چیزی که یک‌ انسان در این دنیا می‌خواهد، دست یافته‌ام؛ از باغ، خانه، ماشین و به‌طورکلی پول گرفته تا زن و فرزندان صالح و مهربان. احتیاجی به پول موسیقی ندارم. هرآنچه می‌گویم برای اصالت هنر است. آیا همه منتقدان من مطمئن‌اند که در طول سال‌های پس از انقلاب برای ذات هنر تلاش کرده‌اند؟ من اگر برای شاه خواندم، برای امیرالمونین(ع) نیز خواندم. پس اینکه می‌گویند گلپا درباری بود، سخن درستی نیست. بهتر است بگویند گلپا سیاسی نبود. هدف من از ابتدای فعالیتم حمایت جوانان بوده است. درحال‌حاضر، فرزندان من موفق به اخذ بالاترین مدارج علمی شده‌اند و عالی‌ترین مشاغل موجود در آمریکا را دارند و دغدغه‌ای برای فرزندان خود ندارم بلکه همه جوانان ایران را مانند فرزندانم می‌دانم و برای آن‌ها نگرانم.

اکنون شاگردان جوان بسیاری دارم که در همین حیاط خانه‌ام موسیقی می‌آموزند. آینده برای من با جوانان رقم می‌خورد و گذشته نیز با خاطراتم مرور می‌شود. وقتی می‌بینم که جوانانی در سراسر ‌نقاط ایران از جمله تهران، اصفهان، تبریز و مشهد، بنیادهای اکبر گلپایگانی تشکیل داده‌اند، خستگی همه این سال‌ها از تنم به‌در می‌شود. به همه بنیادها گفته‌ام که هر پولی که دریافت می‌کنید خرج جوانان عاشق موسیقی کنید و من یک ریالش را هم نمی‌خواهم. حال شما همه این‌ها را شنیدید و مخاطبان شما نیز خواهند خواند. قضاوت کنید که زندگی اکبرگلپایگانی چطور سپری شده است و زندگی آن‌هایی که در مقابل مردم ایستادند و بی‌هیچ زحمتی به شهرت رسیدند، چگونه گذشته است. آن‌ها هم هرچه می‌خواستند بشوند، شدند و احتمالا تغییری در ایشان به وجود نخواهد آمد پس امروز، روز قضاوت است.

 مدعیان موسیقی اصیل دلسوز جوانان نیستند

از چه زمانی محدودیت‌ها برداشته شد؟ آیا اکنون اجازه برگزاری کنسرت به شما داده می‌شود؟

مشکلی برای برگزاری کنسرت وجود ندارد. ۳۸سال به من گفتند نخوان، در‌صورتی‌که هیچ‌دلیلی برای این دستور وجود نداشت. من فعال سیاسی نبودم، من معاند با مردم نبودم؛ فقط و فقط ‌خواننده‌ای مردمی بودم که برای خدا، وطن و مردم می‌‌خواندم. چه دلیلی برای این ظلم وجود داشت؟ آیا کسی پیدا می‌شود که پاسخ سال‌ها محرومیت گلپا از خوانندگی را بدهد؟ خیر، هیچ‌کس یافت نمی‌شود. پس نمی‌خواهم در شرایطی که ۳۸سال از فعالیت هنری من ممانعت شده است، کنسرت برگزار کنم. من ردیف‌های جدیدی در موسیقی ایران پدید آوردم؛ ردیف‌هایی که به کوشش حسن گلپایگانی در یک کتاب گردآوری شده است. از مجموع گوشه‌های موجود، برای مثال پنج گوشه یک‌گاه، سه‌گاه، دناسری، آشورآوند و گاه‌وبی‌گاه را انتخاب کنیم، اگر آقایان پرمدعا تنوانستند این گوشه‌ها را بدون نقص اجرا کنند، ما دیگر حرفی نداریم اما وقتی نمی‌توانند چنین کنند، آدم به‌ستوه می‌آید.

مسئولان وزارت ارشاد، ریاکارانه از من تعریف می‌کنند که گلپا در موسیقی تاثیر بی‌نظیری داشته است، اما در نهایت می‌گویند که حیف شد به سمت جوانان رفت و برای آن‌ها خواند. معلوم است که من به سراغ جوانان می‌روم زیرا برای مردم می‌خوانم. جایگاه اصلی من و حسن کسایی و پرویز یاحقی قلب مردم است. ای‌کاش همه ما لحظه‌ای به مرگ فکر کنیم. ای‌کاش عاقبت کار را در مقابل چشمان خود تصویر کنیم و به این نتیجه برسیم که چندروز دنیا ارزش این همه خباثت را ندارد. ای کاش برای بزرگی‌کردن در عالم موسیقی به این میزان گلپا را تخریب نمی‌کردند. آقای لطفی روزی گفت که وقتی گلپا می‌خواند، مردم دکان‌های خود را می‌بستند که ساعت ۹ونیم شب پای رادیو باشند. آن‌زمان همه مردم «مست مستم» را می‌خواندند. این کارها را من کرده‌ام پس روا نیست که همه را نادیده بگیرند.

شما از جوان‌ها سخن می‌گویید، اما به‌نظر می‌رسد همین جوان‌ها چندان به گوش‌دادن موسیقی سنتی یا اصیل ایرانی تمایلی ندارند. آیا این موضوع با سخنان شما در تعارض نیست؟

خیر؛ جوانان به گوش‌دادن موسیقی هزارسال پیش تمایلی ندارند. بعضی از خوانندگان همچنان اصرار دارند که همان موسیقی هزارسال گذشته را ادامه دهند. به قول مرحوم صبا هنوز برای شروع آواز، صدای‌شان را گرم می‌کنند.

متاسفانه نمی‌خواهیم بپذیریم که در طول این‌ سال‌ها عقب‌گرد داشته‌ایم. توجه داشته باشید که آقای تجویدی در زمان خود آهنگ «پشیمانم» و آقای خالقی آهنگ «بوی جوی مولیان آید همی» را ساختند. نسل ما در کار خود پیشرو بودند، درحالی‌که اکنون کسانی که ادعای‌شان گوش فلک را کر می‌کند، اولا در دوره ما اصلا نبودند و ثانیا موسیقی کهنه‌ای را ارائه می‌دهند. به‌همین‌دلیل نیز جوانان از موسیقی زده می‌شوند. ارتباط هرکس با خداوند یکسان نیست؛ یکی جانش را می‌دهد و دیگری برای لقمه‌ای نان شکایت می‌کند. شجریان گل‌های جاویدان را به عمر خود ندیده است، او در گل‌های رنگارنگ می‌خواند.

بعد هم با آقای ابتهاج توده‌ای روی هم ریختند و در جشن هنر شیراز مشغول به فعالیت شدند. آن‌ها راهی را انتخاب کردند که مسئولیت دنیوی و اخروی آن‌راه با خودشان است. تنها وظیفه‌ای که من دارم این است که به جوانان بگویم از راه آن‌ها دوری و راه امثال تجویدی و خالقی را طی کنند. به خاطر دارم که روزی آقای تجویدی در همین خانه گریه کرد. گفتم چرا گریه می‌کنی؟ گفت ببین بنان بر ساخته من چه می‌خواند. او گفت که بعد از بنان هرکس این آهنگ را بخواند خودش را خراب کرده است.

یا به‌طورمثال کسی نمی‌تواند «خسرو و شیرین» من را بازخوانی کند، زیرا وقتی با جلیل شهناز آن را کار کردیم،‌ موقع خواندن آن از تحریری استفاده کردم که همه حیرت‌زده شدند. حالا اگر کسی بخواهد آن تحریر را تقلید کند، سرخورده می‌شود. هرکسی باید مانند خودش بخواند. بعضی از مدعیان امروزی حتی نمی‌توانند گوشه راست‌پنج‌گاه را به‌طورکامل اجرا کنند. تنها دعایی که می‌توانم در حق این دوستان داشته باشم، این است که خدا شفای‌شان دهد.

برادر شما، یعنی محمد گلپایگانی، خواننده‌ای است که از ابتدای انقلاب، از لحاظ فکری و کاری، مخالف شما حرکت کرد؛ به گونه ای‌که او برای نیروهای انقلابی می‌خواند، اما شما ممنوع از فعالیت شدید. چه اتفاقی افتاد که دو برادر دو راه متفاوت را پیمودید؟

محمد گلپایگانی راه خود را رفت و مسیر زندگی‌اش به من ارتباطی ندارد. برخلاف من که همواره برای مردم خواندم، او ترانه‌خوان برخی از جناح‌های سیاسی شد. هرکس یک جلیقه پاکستانی تنش کرد که خواننده اصیل ایرانی نیست. بعضی از هنرمندان را می‌‌بینیم که سعی می‌‌کنند با ریا و تظاهر خود را مردمی نشان دهند. هنرمند باید پولدار باشد، باید بهترین امکانات را در اختیار داشته باشد. تاسف‌بار است که عده‌ای در هر شرایطی عوام‌فریبی می‌کنند.

محمد گلپایگانی راهش از من جداست شاید دلایلی برای مسیر خود داشته باشد، اما به نظر من به بن‌بست رسیده است. کسی که خود را در خدمت جناح‌های سیاسی قرار دهد، تاریخ مصرف‌دار می‌شود. اینکه چرا او سعی نکرد سبک زندگی‌اش را شبیه به من کند، بروید و از خوش بپرسید. اصلا چرا از محمد گلپایگانی صحبت کنیم؟ بیایید از حسن گلپایگانی سخن بگوییم؛ دیگر برادرم که همه عمرش را وقف موسیقی کرد؛ او کسی است که ردیف می‌‌داند و موسیقی تدریس می‌‌کند. بهتر است از عزیزانی چون حسن صحبت کنیم.

شما که تا این حد از تخصص‌ سخن می‌گویید و معتقدید کسانی می‌توانند در موسیقی اظهارنظر کنند که از دانش کافی بهره‌مند باشند، چرا خودتان در فیلم «حنجره‌طلایی» به کارگردانی آقای مهدی میثاقی بازی کردید؟ مگر شما در علم بازیگری سررشته‌ای داشتید؟

من از ابتدای عمرم کنجکاو بودم. همان‌طورکه گفتم چندین شغل را تجربه کردم تا به موسیقی رسیدم. در اوایل کار موسیقی‌ام، آقای قنبری‌مهر پیشنهاد بازی در فیلمی را به من ارائه داد که با مخالفتم مواجه شد، زیرا باور داشتم که هنرپیشه نیستم. بعدها آقای میثاقی، که یکی از دوستان نزدیک من بود، گفت که می‌خواهم فیلمی با عنوان «حنجره طلایی» بسازم و از من درخواست کرد که در آن فیلم بازی کنم. آن‌زمان مردم به من القاب گوناگونی از جمله حجره‌طلا، سلطان آواز و… را می‌دادند. به‌همین‌دلیل، تصمیم ساخت آن فیلم گرفته شد. من از ابتدا مخالف نامش بودم و اصلا قرار نبود آنچه اکنون مشاهده می‌شود، ساخته شود. به‌هرحال به دلیل رفاقتی که با آقای میثاقی داشتم آن فیلم را بازی کردم و درس عبرتی شد که دیگر هیچ‌وقت در سینما کار نکنم؛ زیرا من بازیگر نیستم و فقط خواننده‌ام.

عده‌ای معتقدند عصر حاضر دوران افول موسیقی ایران است. حتی اگر بخواهیم از لحنی تندتر استفاده کنیم، باید بگوییم که موسیقی امروز ایران دچار ابتذال شده است. دراین‌میان، نکته جالب این است که حاکمیت سیاسی نیز از ساخت آثار بی‌کیفیت استقبال می‌‌کند. اگر در یک فضای رقابتی سالم به همه آثار مجوز داده شود، مشکلی پیش نخواهد آمد اما وقتی آثار کم‌ارزش به‌راحتی مجوز دریافت می‌کنند، درحالی‌که امثال شما خانه‌نشینید، به‌نظر می‌رسد سیاستی در کار است. پشت‌پرده این موضوع را چگونه می‌بینید؟

بزرگ‌ترین مشکل این روزهای موسیقی ایران، نبودِ مسئولان با دانش است. کسانی که آن بالا نشسته‌اند به هنر توجه نمی‌کنند، زیرا هنر برای‌شان هزینه دارد و در مقابل، ابتذال باعث سرگرمی کاذبِ مردم می‌‌شود. مهم‌ترین وظیفه در خصوص کنارزدن ابتذال فرهنگی، فعالیت مستقل رسانه‌هاست. شمایی که رسانه در اختیار دارید با کسانی صحبت کنید که هنر اصیل را می‌شناسند. به‌نظر من برای دفع سیاست‌زدگی در عرصه هنر، روزنامه‌نگاران مهم‌ترین رسالت را بر دوش دارند.

قدری از این بحث سخت فاصله بگیریم. شما یکی از کسانی بودید که در تربیت خوانندگان خوب پیش از انقلاب نقش مهمی داشتید. تاثیر خود را بر خوانندگان آن دوران چگونه ارزیابی می‌‌کنید؟

بله، همین‌طور است. بسیاری از کسانی که مردم با آن‌ها خاطره دارند از شاگردان من بودند. نام کلاس موسیقی ما گام بود. در آن کلاس من به همراه آقایان فخرالدینی و کیومرث حقیقی، آواز، ویلون و سنتور را آموزش می‌دادیم. روزی خانم‌ها معصومه و خدیجه دده‌بالا با چادرهایی گل‌گلی به کلاس ما آمدند. چندسالی من به آن‌ها آموزش آواز دادم تا اینکه مشغول امور ازدواج شدم و در آن‌ برهه وقت تدریس پیدا نکردم. به همین‌ دلیل به آقایان تجویدی و یاحقی سفارش کردم که با این دو بانو کار کنند.

هرچند که آن دو نفر، موسیقی اصیل ایرانی را آموخته بودند، اما به دنبال ترانه‌خوانی رفتند. وقتی امثال این نوآموزان در میان مردم به شهرت و محبوبیت رسیدند، از کرده خود لذت می‌بردم، زیرا به جوانان میدان داده بودم. به همین دلیل است که در کل مصاحبه امروز، مدام بر توجه به جوانان تاکید کردم. از صمیم قلب از شما می‌خواهم که دست جوانان را بگیرید؛ به آن‌ها توجه کنید. در رسانه خود از جوانان بااستعداد این مرزوبوم بنوسید و حرف‌های آن‌ها را منعکس کنید. می‌دانم که بسیاری از روزنامه‌نگاران هم موسیقی را می‌شناسند و هم عاشق هنر هستند.

از هم‌نسلان من، فقط ایرج و ناصر ملک‌مطیعی باقی مانده‌اند. این موضوع مفهوم مهمی دارد و آن اینکه بعد از ما عرصه خالی خواهد شد. در این باب، ذکر خاطره‌ای کوتاه، خالی از لطف نیست. منزل آقای بدیعی در کوچه ما بود. او همه تلفن‌هایش را از خانه ما می‌زد، چون هنوز تلفن نداشت. روزی که برای تلفن‌زدن آمده بود، به من گفت که چرا ناراحتی؟ گفتم: «نه ناراحت نیستم، وضع زندگی شخصی‌ام خوب است. زن و فرزندان خوبی دارم، مشکلی نیست اما نگران موسیقی‌ام».

گفت: «گلپا جان! این‌ها که جلوی صدای تو را گرفته‌اند، صدسال بعد می‌فهمند گلپا چه‌کسی بود». صدسال هم نشد و همه فهمیدند، اما افسوس که دوستان همدرد من نیستند تا این روز را ببینند. به خدا قسم، اگر شما به دلیل منافع مالی یا ترس از توقیف حقیقت را نگویید گناه کرده‌اید. زیرا خداوند به شما سرمایه‌ای به نام قلم را داده است پس ضرورت دارد که به رسالت حقیقی خود عمل کنید؛ آن‌قدر بنویسید تا موسیقی به جایگاه اصلی خود بازگردد.

مدعیان موسیقی اصیل دلسوز جوانان نیستند 

در سوابق شما افتخارات جالبی وجود دارد. برای مثال شما در سال۳۵ در سازمان یونسکو به اجرای کنسرت پرداخته‌اید. خاطره‌ای از آن کنسرت به‌یاد دارید؟

چه‌ موضوع خوبی را یادآوری کردید. بله، من به همراه آقایان پایور، صبا، نورعلی‌خان برومند و حسین تهرانی برای اجرای کنسرت به یونسکو رفتیم. جالب است که بعد از چهار سال مجسمه برنزی صورت ما را ساختند و برای‌مان فرستادند. بعدها آقای پازولینی در تیتراژ فیلم خود از صدای من در آهنگ «پیش ما سوختگان، مسجد و میخانه یکی است» استفاده کرد. آن‌ها فارغ از هرگونه حواشی، فقط به‌صدای من توجه کرده بودند و این موضوع از هرچیز دیگری برای من مهم‌تر است. نکته با اهمیت دیگر اینکه وقتی شخصی مثل پازولینی اهمیت آواز را درک کرد، یعنی می‌شد آواز ایرانی را جهانی کرد.

.
بسیاری از هنرمندان پیشکسوت در ناامیدی و انزوا جان می سپارند. به یاد داریم که جناب فردین درعین‌حال که زحمات بی‌شماری را برای سینمای ایران متحمل شدند، اما به‌دلیل بی‌مهری مسئولان، غریبانه در وطن خود درگذشتند. عده‌ای می‌خواهند که به‌قدری عرصه را بر امثال شما تنگ کنند که یا به خارج از کشور مهاجرت کنید یا در تنهایی تمام شوید. دست‌کم این قاعده در خصوص شما صادق نبود زیرا نه مهاجرت کردید ونه ناامید شدید. در طول چنددهه محرومیت از کار، گاهی حس کردید که سیاست فراموشی برای شما نیز در دستور کار است؟

به آقای فردین ظلم بزرگی شد. روحش شاد. سینمای عامه آن دوران به سبک بازیگری فردین احتیاج داشت. او در راستای شکل‌گیری سینما ایران تلاش بسیاری کرد. هرچند با به وجود آمدن موج نو، فیلم‌های فاخری مانند «گاو» یا «سفر سنگ» ساخته شد، اما به‌هرحال سنگ بناهای سینما بر دوش امثال فردین بود. پس به او ظلم شد و حقش این نبود. مسئولان چندان دلسوز فرهنگ و هنر این مملکت نبوده‌اند و همیشه در کار هنرمندان دخالت کرده‌اند. البته این موضوع منحصر به هنر هم نیست. شما به فوتبال این کشور نگاه کنید. مثلا آقای کی‌روش را به عنوان سرمربی انتخاب می‌کنند، اما مدام در کار او دخالت می‌کنند. یادم هست که در بازی ایران‌-لهستان، آقای حشمت مهاجرانی به غفور جهانی گفته بود که تنها وظیفه‌ات مهار یکی از بازیکنان لهستان است.

اگر اشتباه نکنم در آن بازی حسن روشن گل ایران را به ثمر رساند. وقتی در عصر حاضر فوتبال هم یک‌امر تخصصی است و با برنامه اداره می‌شود، بی‌تردید هنر هم تخصص می‌خواهد. روزی با علی کریمی و حشمت مهاجرانی در دبی بودیم. وقت نهار کریمی از من خواست که به او نصیحتی کنم. به او گفتم: «علی تا می‌توانی توپ را رها نکن که این مردم، مردم بی‌وفایی‌اند». چندی پیش او مسئولیتی را در تیم جوانان ایران برعهده گرفت. شنیدم جوانی که سه‌بار هم پایش به توپ نخورده است به انتصاب کریمی انتقاد کرده بود. مثال‌های فوتبالی فوق برای این است که بگویم شایسته‌سالاری و تخصص‌گرایی در ایران مرده است. تعدادی از مدیران وزارت ارشاد افراد بی‌سوادی هستند. وقتی چنین افرادی سکان وزارت فرهنگ یک‌ کشور را برعهده دارند، چطور می‌‌توان توقع داشت که ارج و قرب هنرمندان و پیشکسوتان نگه داشته شود؟ آن‌ها فقط برای منافع خود کار می‌کنند.

آنچه از منظر من گذشت این است که مهم‌ترین دغدغه شما حضور جوانان مشتاق موسیقی در عالم هنر است. در پایان بفرمایید که با موانع و مشکلات فعلی، آیا آینده موسیقی را از آن جوانان می‌دانید؟

تردید نکنید که خورشید پشت ابرهای سیاه نمی‌ماند. ما به روزی امید داریم که قید و بندهایی بیهوده‌ای که بر پای جوانان افکنده شده است، از بین برود. ما باور داریم که پایان هرشب سیاه، طلوع نور است، اما برای رسیدن به آن لحظه تاریخی، جوانان باید بر خواسته‌های خود استوار باشند و پیشکسوتان به‌جای توجه به نفع شخصی در پی تربیت نسلی شایسته برآیند. تا وقتی که بعضی از هنرمندان در موسیقی هزارسال پیش مانده‌اند، نمی‌توان انتظار داشت که جوانان اصیلی به حوزه موسیقی وارد شوند.

من به همه مسئولان و همکارانم می‌‌گویم که مسیر طی‌شده اگر درست بود، خواننده‌های جوان امروزی، فقط به دنبال پول نبودند. چندی پیش به کنسرتی رفتم و خودم دیدم که خواننده در مقابل چشمان مردم، مدام به ساعت خود نگاه می‌کرد که ذره‌ای بیش از مدت قرارداد نخواند، یا مدتی پیش به من گفتند که در ازای ۱۵سکه بهارآزادی، همراه با همسرت به تالار رودکی بیا و ساعتی در ردیف جلو بنشین. به درخواست‌کننده گفتم که «ای‌کاش این سخن را به من نمی‌گفتی. من اگر دنبال پول بودم به دبی می‌رفتم و برای یک‌شب اجرا، ۲۵هزاردلار دریافت می‌کردم. عرصه هنر، عاشقی می‌خواهد و همه‌چیز پول نیست، هنرمند خریدنی نیست». به نظر من تا زمانی که اندیشه پول‌پرستی، خودپسندی و انحصارطلبی از ذهن هنرمندان و مسئولان پاک نشود، هیچ اتفاق مثبتی پدید نخواهد آمد، اما اگر همه دست‌به‌دست هم دهند تا از جوانان مشتاق حمایت شود، صبح امید موسیقی ایران فراخواهد رسید.


منبع: برترینها

زنانی که تاریخ ساز شدند

روزنامه تماشاگران امروز – احسان خراسانی: همیشه در طول تاریخ انسان هایی وجود داشته اند که برای اولین بار دست به انجام کاری زده اند و به وسیله این شجاعت شان، در صفحات تاریخ ماندنی شده اند. در این بین برای همه جالب توجه خواهدبود اگر بدانند زن های زیادی هم به این درجه رسیده اند که در حرفه خودشان اولین نفر باشند.

این در حالی ست که زن ها در طول تاریخ به دفعات مورد تبعیض قرار گرفته اند و حتی خیلی وقت ها از رسیدن به حقوق اولیه خود نیز محروم بوده اند، اتفاقی غیرانسانی که در همه جای دنیا در دوره های مختلف تاریخی رخ داده. با این حال در قرن ۲۱ این شرایط با تغییر رو به رو شده است. زنان ها با توسعه جامعه جهانی حالا بیشتر فرصت برای بروز استعدادهایشان دارند و حتی راحت تر از قبل می توانند در فعالیت های مدنی، اجتماعی، سیاسی و… شرکت کنند.

در راستای این اتفاق، مجله معتبر «تایم» گزارشی درباره زن هایی ترتیب داده که «اولین» بوده اند. کسانی که در کشور و جامعه خودشان دست به انجام کارهای بزرگی زده اند و اسم شان در تاریخ ثبت شده است. در این گزارش مروری خواهیم داشت بر اتفاقات بزرگی که تنی چند از آنها رقم زده اند:

ایلهان عمر

 زنانی که برای اولین بار اسم شان در تاریخ ثبت شد

در ابتدا باید بگوییم که این زن مسلمان بهانه اصلی مجله تایم برای نوشتن چنین گزارشی بود. ایلهان یک زن ۳۳ ساله سومالیایی- آمریکایی ست که بعد از وقوع جنگ های داخلی در کشورش به آمریکا آمد و بعد از اینکه چهار سال در این کشور به عنوان پناهنده زندگی کرد، حالا به عنوان نخستین زن مسلمان قانون گذار در ایالات متحده انتخاب شده است.


کتی سوئیتزر

 زنانی که برای اولین بار اسم شان در تاریخ ثبت شد

او اولین زنی است که در یک مسابقه دو ماراتن که در بوستون برگزار شد، شرکت کرد و تا خط پایان دوید. سوئیتزر که در سال ۱۹۶۷ فقط ۲۰ سال داشت، در حالی در این مسابقه شرکت کرد که این ماراتن فقط مخصوص مردان بود. نکته بسیار جالب درباره حضور سوئیتزر در این مسابقه، تلاش آقای «جک سمپل» مسئول مسابقات بود که او را در نزدیکی خط پایان گرفته بود و اجازه نمی داد. مسابقه را به پایان برساند.

در ادامه آقای سمپل با همسر سوئیتزر درگیر شد اما دختر ۲۰ ساله آلمانی، با موفقیت به خط پایان رسید.


ماری کوری

 زنانی که برای اولین بار اسم شان در تاریخ ثبت شد

مطمئنا همه شما بارها اسم این دانشمند لهستانی به گوش تان خورده است. فیزیکدان و شیمیدان اهل ورشو که سال ۱۸۶۷ به دنیا آمد و در سن ۶۶ سالگی دز دنیا رفت. کوری در این بین موفق به کسب جایزه نوبل شد و این در حالی بود که پیش از او هیچ زن دیگری موفق به کسب نوبل نشده بود. جالب اینجاست که او تنها دانشمند زنی است که جایزه نوبل را دو بار و در دو رشته مختلف کسب کرده؛ یک بار سال ۱۹۰۳ در رشته فیزیک و ۹ سال بعد در رشته شیمی.


سی جی والکر

 زنانی که برای اولین بار اسم شان در تاریخ ثبت شد

اگرچه امروزه در دنیا، زنان بسیار زیادی وجود دارند که ثروتمند به شمار می روند اما سی جی والکر اولین زن آمریکایی بود که لقب میلیونر را از آنِ خود کرد. او در دهه ۱۹۱۰ یک خط تولید محصولات زیبایی و مو مخصوص زنان سیاه پوست راه اندازی کرد و با آموزش دادن نحوه آرایش و مدل مو به بعضی زنان و تربیت آنها به عنوان مدل های زیبایی، اقدام به فروش محصولات اش کرد. در نهایت خانم والکر از طریق راه اندازی یک کمپانی بزرگ به ثروت بسیار زیادی رسید.


آمیلیا مری آرهارت

 زنانی که برای اولین بار اسم شان در تاریخ ثبت شد

شاید ناپدید شدن او یکی از اسرارآمیزترین حوادث هوایی تاریخ باشد، همان طور که پروازش به عنوان اولین زن بر فراز اقیانوس اطلس، اسم او را در تاریخ ثبت کرده. آرهارت آمریکایی در سال ۱۹۳۷ در مسیر حرکت به دور زمین بر فراز اقیانوس آرام در جزیره هاولند ناپدید شد. نکته قابل توجه این ست که عده ای هنوز دست از گشتن برای پیدا کردن جسد آرهارت نکشیده اند و هنوز به جست و جو می پردازند. در آخرین اطلاعاتی که درباره آرهارت به بیرون درز کرد، اعلام شد که این شک ایجاد شده که شاید او در زندانی در کشور ژاپن جان خود را از دست داده باشد.


جونکو تابی

 زنانی که برای اولین بار اسم شان در تاریخ ثبت شد

اگرچه امروزه اسامی زیادی در تاریخ به عنوان صعودکنندگان به قله اورست ثبت شده ولی جونکو تابی، اولین زنی بود که در سال ۱۹۷۵ موفق به صعود به قله اورست شد. خانم تابی عضو یک گروه کوهنوردی زنانه بود و جالب اینجاست که در سفر جونکو به اورست برای فتح این قله، بهمن به کمپ او حمله کرد اما در نهایت با کمک دوستان از زیر برف ها نجات پیدا کرد و نهایتا به بالای قله رسید تا نام خود را در تاریخ ثبت کند. تابی که متولد ۱۹۳۹ در کشور ژاپن است، در روز بیست اکتبر سال گذشته (۲۰۱۷) در سن ۷۷ سالگی بعد از جنگیدن با سرطان درگذشت. بد نیست بدانید که تاکنون نزدیک به دو هزار نفر موفق به صعود به این قله شده اند.


مارگارت برک وایت

 زنانی که برای اولین بار اسم شان در تاریخ ثبت شد

امروزه عکس گرفتن از وقایع مهم تاریخی، به هیچ عنوان کار عجیبی نیست؛ برخلاف گذشته که عکاسان کمی اجازه حضور در صحنه های مهم تاریخی را داشتند. خانم برک وایت در جریان جنگ جهانی دوم تبدیل به اولین زن عکاسی شد که از این واقعه عکاسی کرد. او نخستین زن عکاسی بود که اجازه همراهی ارتش آمریکا را داشت. برک وایت همچنین تنها عکاس خارجی ای بود که به هنگام محاصره مسکو در سال ۱۹۴۱ در آنجا حضور داشت و از اشغال شهر به دست آلمان ها عکس گرفت.


ژانت رانکین

 زنانی که برای اولین بار اسم شان در تاریخ ثبت شد

خانم رانکین که یک جمهوری خواه بود، در سال ۱۹۱۶ به عنوان اولین زن حاضر در کنگره ایالات متحده آمریکا انتخاب شد. او در جریان جنگ های جهانی اول و دوم یکی از کسانی بود که به عدم دخالت و مشارکت آمریکا در این جنگ ها رای داد. رانکین که در سال ۱۹۷۳ درگذشت، هنوز هم به عنوان تنها زنی که از ایالت مونتا برای کنگره انتخاب شده، در تاریخ این ایالت می درخشد.


ویکتوریا وودهال

 زنانی که برای اولین بار اسم شان در تاریخ ثبت شد

او در زمان خودش جزو آن دسته از زنانی به شمار می رفت که دوست داشتند به شدت برخلاف جهت آب شنا کنند. برای مثال دفاع از حق رای زنان یکی از کارهایی بود که نام او را سر زبان ها انداخت. همچنین خانم وودهال در سال ۱۸۷۲ برای انتخابات ریاست جمهوری کشور آمریکا کاندیدا شد تا اولین زنی باشد که همچین جسارتی را از خود به خرج داده است.


فرانسیس پرگینس

 زنانی که برای اولین بار اسم شان در تاریخ ثبت شد

حضور زنان در کابینه دولت های کشور آمریکا از زمان حضور همین خانم شروع شد. خانم پرگینس در سال ۱۹۳۳ به عنوان وزیر کار در دولت رییس جمهور وقت، فرانکلین روزولت، انتخاب شد تا اولین زن وارد شده به کابینه دولت ایالات متحده باشد.


منبع: برترینها

افلاطون و عشق به امر جاوید

برترین ها: افلاطون در سال ۴۲۷ پیش از میلاد در آتن زاده شد و در سال ۳۴۷ در همانجا چشم از جهان فروبست. وی از خانواده­ای ممتاز و اشرافی بود. در آغاز به هنر شعر روی آورد. در نوجوانی از کلاس­های درس همواره پر از شاگرد سوفیست­هایی چون گورگیاس و پروتاگوراس دیدن کرد و خیلی زود به سیاست علاقمند شد. خود او بعدها گفته بود که تصمیم داشتم به محض یافتن استقلال شخصی، وارد عالم سیاست شوم و در مدیریت دولت نقشی بر عهده گیرم.

افلاطون در بیست و یک سالگی به حلقه ­ی شاگردان سقراط پیوست و به شدت تحت تاثیر استاد خود قرار گرفت. خود او گفته است: «هنگامی که به او گوش فرامی­دهم تپش قلبم تند­تر­ و چشمانم تر می­شود». اعدام استاد و دوستش سقراط به کلیدی­ترین رویداد زندگی او تبدیل شد و نقد سیاسی او را ریشه­ای­تر ساخت. او به این اعتقاد رسید که همه­ ی دولت­های موجود تحت حکومت­های بد قرار دارند.

افلاطون و عشق به امر جاويد

افلاطون دست به سفرهای زیادی زد و حتا تا مصر رفت. در جنوب ایتالیا با فیثاغوریان آشنا شد. دیونیزوس پادشاه سیراکوس تحت تاثیر اندیشه­های سیاسی افلاطون قرار گرفت و تلاش کرد او را به خود جلب کند. اما افلاطون بزودی مورد خشم پادشاه قرار گرفت. گفته­ اند که علت آن این بود که افلاطون از وی خواسته بود کمتر به فکر منافع خویشتن باشد و با فضیلت زندگی کند. پادشاه نیز از روی خشم به افلاطون گفته بود: سخنانت مزه­ی ضعف پیری می­دهند و افلاطون در پاسخ به او گفته بود:­ و سخنان تو مزه­ی خلق وخوی جباریت. گفته­ اند که به دستور شاه او را به عنوان برده فروخته و سپس دوباره آزادی او را خریده­ اند. در درستی این روایت اما جای تردید وجود دارد.

افلاطون در چهل­ سالگی «آکادمی» فلسفه­ ی خود را در نزدیکی آتن بنیاد گذاشت. با شاگردان خود در آنجا مشترکا زندگی می­کرد. پس از آن دوبار دیگر به سیراکوس سفر کرد، اما همه­ ی تلاش­های او برای تحقق آرمان شهرش ناکام ماند. افلاطون تا پایان عمر خود به تدریس فلسفه در آکادمی ادامه داد.

روایتی از دیدار افلاطون و دیوگنس فیلسوف کلبی مسلک وجود دارد که شنیدنی است. هنگامی که افلاطون در حضور او و جمعی دیگر درباره­ ی ایده­ ها سخن می­گفته است و از ایده­ یا مثل اشیا نام می­برد، دیوگنس با تمسخر می­گوید: من میز و جام را می­بینم اما ایده و مثل آن­ها را نمی­بینم. افلاطون نیز در پاسخ می­گوید: قابل فهم است. زیرا تو چشمانی را که با آن می­توان میز و جام را دید دارى، اما شعوری را که با آن بتوان ایده­ ها را دید ندارى.

اندیشه­ ی افلاطون مشحون از عشق به امر جاوید است. هنگامی که از عشق افلاطونی سخن گفته می­شود منظور همین است. عشق افلاطونی اشتیاق روح شناسنده به دنبال کمال مطلق است، اشتیاقی برای شناختن آن.

«اروس» نزد یونانیان باستان خدای عشق جنسی بود. نزد افلاطون «اروس» تجسم عشق به فرزانگی است. به نظر افلاطون «اروس» در روح انسان نفوذ و حسرت کمال را در او ایجاد می­کند. «اروس» است که انسان را به جستجوی امر حقیقی، نیک و زیبا برمی­ انگیزد. «اروس» نزد افلاطون نیروی انگیزش تحقق کمال انسانی و نامیرایی روح است.

اما رسیدن به کمال برای افلاطون، پیمودن راهی طولانی است. سفر زندگی از طریق تعالی روح خویشتن از مرحله­ای به مرحله­ ی بالاتر تا عالی­ترین حد آن یعنی خداگونه شدن پیموده می­شود.

برای افلاطون اما، کمال در این جهان خانه ندارد. اگر چه نفس انسانی همواره در حسرت کمال بیشتر در جهان ماست و در همین راستا نیز فعالیت می­کند، اما در واقع معطوف به جایی است که در آن کمال همواره واقعیت است، معطوف به فراسوی جهانی دیگر، جهان ایده­ آل. به این ترتیب نزد افلاطون شاهد آموزه­ای دوجهانی هستیم، دوآلیسم یا ثنویت اندیشه­ی افلاطونی در همینجا نهفته است.

افلاطون در تداوم اندیشه­ی استادش سقراط می­اندیشد. سقراط در جستجوی مفاهیم کلی و امور ذاتی مشترک، مثلا رفتارهای گوناگون عادلانه می­گشت. برای نمونه می­پرسید: عدالت چیست؟ افلاطون این پرسش­های سقراطی را که محدود به مفاهیم کلی در حوزه­ی اخلاق بود، به همه ­ی هستندهها گسترش می­داد و برای نمونه می­پرسید: امور ذاتی مشترک در همه­ ی شیران کدام است؟ افلاطون برای همه­ ی این مفاهیم کلی هستنده­ای مستقل از تفکر ما را به رسمیت می­شناخت و آن­ها را «ایده­ ها» می­نامد. برای او هم ایده­ ی عدالت وجود دارد و هم ایده­ ی شیر.

افلاطون غالبا ایده ­ها را «هستنده» یا «خود هستنده» و یا «هستنده­ ی واقعی» نیز می­ نامد. این ایده ­ها برای خود، جهان دیگری دارند. در جهان آن­ها شدن و زوال­یافتن وجود ندارد. در جهان ایده ­ها مانند جهان محسوسات یعنی جهان اشیا دیدنی و زوال­یابنده، هیچ چیز تصادفی، حسی و نسبی نیست. از همین رو به نظر افلاطون شیر می­میرد، اما ایده ­ی شیر دستخوش هیچ تغییری نمی­شود. ایده ­ی شیر جاودانی است. افزون بر آن، جهان محسوسات بدون جهان ایده­ ها اساسا وجود نمی­داشت. زیرا ایده­ ها الگوهای تغییرناپذیر ازلی هستند که اشیا قابل ادراک حسی تنها تصاویری گذرا و نارسا از آن­ها به شمارمی­آیند. هر قدر سهم بری اشیا از ایده ­ها بزرگ­تر باشد و هر قدر بیشتر تحت سرمشق آن­ها باشند، بهتر و زیباترند.

حسرت شناخت درنفس انسانی، نهایتا فقط می­تواند معطوف به قلمرو ایده­ ها و کمال جاودانی باشد. اما عشق افلاطونی می­خواهد به عالی­ترین امر برسد. آیا ایده­ ای غایی وجود دارد؟ ایده­ ی ایده­ ها؟ آنچه که در اید ه­ها مشترک است چیست؟ گوهر مشترک ایده­ ها کدام است؟

در کتاب هفتم دولت (جمهوری)، افلاطون از زبان سقراط به این پرسش­ها می­پردازد. تمثیل غار او در این رابطه، بسیارجالب و درتاریخ اندیشه پرآوازه است. وی در این تمثیل انسان­هایی را به تصور درمی­آورد که از کودکی در غاری زیرزمینی محبوسند و به دلیل دربند بودن قادر نیستند سر خود را به عقب بازگردانند. پشت سر آنان شعله­ای از آتش زبانه می­کشد و روشنایی می­بخشد. میان آتش و کسانی که دربندند راهی و دیواری کوتاه وجود دارد. کسانی که از این راه عبور می­کنند با خود اشیا مختلفی حمل می­کنند و آن را بالاتر از دیوار می­گیرند، بصورتی که سایه آن­ها بر دیوار روبروی انسان­های دربند می­افتد. سایه­ ها تنها چیزی هستند که انسان‌هاى دربند آن­ها را مى‌بینند و واقعیت می­پندارند.

افلاطون ادامه می­ دهد که اگر یکی ازانسان­های دربند می­توانست سر خودرا برگرداند و آتش و اشیا واقعی را بیند، شناخت واقعی نسبت به چیزی که پیش از آن، سایه­ی آن­ها را واقعی می­پنداشت، برایش دردآور بود و بدون مقاومت درونی میسر نمی­شد. اما اگر او را با قهر به بیرون از غار می­کشیدند، دردی حس نمی­کرد و مقاومتی نشان نمی­داد. پس ازاینکه تدریجا چشمانش به نور درخشان بیرون غار عادت می­کرد، از آنجا می­توانست نخست سایه­ها و اشیا و نهایتا خود خورشید را ببیند.

برای افلاطون، اقامت در آن غار همانند زندگی ما در جهان محسوسات است، همانند زندگی نفس انسان در جسمش. در جهان مادی، دانش تجربی ما علیرغم پیشرفتی که در آن حاصل می­کنیم، همواره فقط شناخت از تصاویر و همان سایه­هاست. اما عشق افلاطونی به سایه ­ها بسنده نمی­کند. این عشق به سوی نور و سرچشمه­ی نور پرمی­کشد.

افلاطون و عشق به امر جاويد

بیرون از غار، چشمان شناسنده خورشید را مى‌بیند. خورشید نماد برترین ایده‌هاست: ایده‌ى امر نیک. ایده‌ى امر نیک، علتى براى همه‌ى شناخت‌ها و حقایق و به همین دلیل زیباتراز شناخت و حقیقت است. حتا بیشتر از آن: همانگونه که خورشید نه تنها اشیا را دیدپذیر مى‌سازد، بلکه به آن‌ها زندگى مى‌بخشد، ایده‌ى امر نیک نیز بیشتر از عامل شناخت‌پذیر ساختن ایده‌هاست. ایده‌ى امر نیک علت هستى است، علت هستى نیک همه‌ى ایده‌ها. این ایده از منظر منزلت و نیرو بر فراز هستى قرار دارد. این ایده‌، بنیاد اولیه‌ى آفرینندگى همه‌ى هستى و همه‌ى شناخت است. ایده‌ى امر نیک چونان خورشیدى میان ایده‌ها، در کمال زیبایى مى‌درخشد.

به نظر افلاطون، نفس انسان پیش از زایش خود، یکبار درخشندگى ایده‌ها را دیده است. نفس نسبت به هستنده‌ى کامل و واقعى شناخت دارد. اما در نتیجه‌ى زایش نفس، این شناخت از طریق جهان محسوسات جسم انسان، عقب رانده و به فراموشى سپرده شده است. فلسفه باید این دانش بنیادین را بازآورد. افلاطون از به یاد آوردن سخن مى‌گوید.

با کمک فلسفه، نفس مى‌تواند فراموش‌شده‌هاى خود را به یادآورد. تنها پس از تفکر درازمدت، سخت و انتزاعى مى‌توان تدریجا از غار بیرون آمد و جهان دیدنى را دید، از آن درگذشت و تعالى یافت. براى سقراط دیالکتیک سنجیدن دانش در پرسش و پاسخ متقابل بود. براى افلاطون دیالکتیک به معنى تفکر ناب بدون دریافت حسى و تاثیر محسوسات است. تفکر نابى که خود را روى مفاهیم متمرکز مى‌سازد، آن‌ها را از هم تفکیک مى‌نماید و پیوندهاى میان آن‌ها را تعیین مى‌کند. دیالکتیک نزد افلاطون دانش ایده‌هاست. عقیده با سایه‌ها و دانش دیالکتیکى با هستى سروکار دارد.

به نظر افلاطون معدود افرادى که به تعالى دیالکتیکى اندیشه نائل مى‌شوند، مسئولیتى بزرگ بر دوش دارند. آنان اجازه ندارند زندگى خود را در گوشه‌ى انزوا و در رویگردانى از جهان بگذرانند. آنان نسبت به وظایف اجتماعى متعهدند. فقط آنان هستند که باید حکومت کنند. زیرا این فقط آنان هستند که مى‌دانند ایده‌ى امر نیک، معیار همه چیز است.
 
اگر ایده‌ى امر نیک، علت همه‌ى درستى‌ها و زیبایى‌ها باشد، این ایده باید شناخته باشد که چه کسانى شخصا و در امور دولتى عاقلانه رفتار خواهند کرد. اینکه ایده‌ى امر نیک در دولت حاکم گردد و به عنوان عالى‌ترین فضیلت یعنى عدالت تاثیر گذارد، وظیفه‌ى حیاتى فیلسوفان راستین است. به این ترتیب، یا فیلسوفان باید شاه شوند، یا شاهان فیلسوف.

عشق افلاطونى مى‌تواند نفس شناسنده را به کمال خدایى نزدیک سازد، اما ورود به جهان دیگر نخست ناممکن است. تنها هنگامى که در اثر مرگ، نفس انسان از جسمش آزاد مى‌شود، حسرتش به پایان مى‌رسد و آرام مى‌گیرد. افلاطون با تعیین ارزشگذارانه‌ى مناسبات میان نفس و جسم که سرچشمه‌اى اورفیک و فیثاغورى دارد، تصویرى از انسان ارائه مى‌دهد که سده‌هاى بسیار بر تفکر مغرب زمین تاثیر مى‌گذارد.

عشق افلاطونى به نقطه‌ى اوج خود مى‌رسد: این عشق، آمادگى فلسفى و اخلاقى براى مرگ جسمى در این جهان، جهت برآورده شدن آرزوى نگرش ناب ایده‌ها در جهان دیگر است. مادامى که جسم با نفس درآمیخته است، هرگز نمى‌توان به رضایتى دست یافت که آن را مى‌طلبیم، یعنى به حقیقت. زیرا جسم با تمناها و خواهش‌ها، با نیازها و نگرانى‌هاى خود و ایجاد انگاره‌هاى نادرست، هزاران مانع در راه رسیدن به حقیقت ایجاد مى‌کند.


منبع: برترینها

ستاره هایی که در سال ۲۰۱۷ بچه دار شده اند

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: هر ساله کودکان زیادی به جمع ستارگان هالیوود اضافه می شوند. چهره های بسیاری در سال ۲۰۱۷، از بیانسه گرفته تا سی یرا و…، صاحب فرزند شده اند که ما در اینجا  برخی از آنها را به شما معرفی می کنیم. 

بیانسه و جی زی

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

یکی از داغ ترین خبرهای بارداری امسال متعلق به بیانسه بود. این خبر تیتر بسیاری از مجلات و پست های اینستاگرام شد. بیانسه و همسرش جی زی در تاریخ ۱۳ جولای صاحب دو فرزند دوقلو به نام های رومی و کارتر شدند.

امل کلونی و جرج کلونی

 ستاره هایی که در سال 2017 بچه دار شده اند

یکی از دیگر از خبرهای داغ بارداری متعلق به بارداری امل کلونی بود. او و جرج کلونی نیز برای اولین بار در تاریخ ۶ ژوئن صاحب دوقلوهایی به نام الا و الکساندر شدند. اولین تصویر از این دو نوزاد در جت خصوصی آنها گرفته و منتشر شد.

۳٫ مارک زاکربرگ 

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

مارک زاکربرگ، برنامه‌نویس رایانه و مؤسس شبکه اجتماعی فیس‌بوک، و همسرش، پریسیلا چان، برای بار دوم صاحب یک فرزند دختر شدند. آنها در فیس بوک نامه ای برای دخترشان نوشتند: «فرزندم! کودک بودن فوق العاده است. پس کودکی کن و نگران آینده نباش.»

ویتنی پورت

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

ویتنی پورت، مدل آمریکایی، اولین فرزند خود را در ۲۷ جولای به دنیا آورد. او این خبر را از طریق اینستاگرام به هوادارانش اعلام کرد و از تجربه های مادر شدن اش برای آنها گفت.

نیکی رید و ایان سامرهلدر

 ستاره هایی که در سال 2017 بچه دار شده اند

نیکی رید و ایان سامرهلدر صاحب یک فرزند دختر به نام بودهی سولیل شدند. آنها تا یک ماه پس از تولد فرزندشان خبری از خود در شبکه های اجتماعی منتشر نکردند.

لورن کنراد و ویلیام تل

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

لورن کنراد، هنرپیشه آمریکایی و همسرش ویلیام تل اولین فرزند خود را در تاریخ ۵ جولای به دنیا آوردند. لورن کنراد نیز خبر بچه دار شدن خود را از طریق اینستاگرام اعلام کرد که موجب تعجب و خوشحالی طرفدارانش شد.

جیسون استاتهام و رزی هانتینگتون وایتلی

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

سوپرمدل مشهور، رزی هانتینگتون وایتلی، و همسرش جیسون استاتهام در ۲۴ جولای صاحب یک فرزند پسر شدند.

زویی دشانل 

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

زویی دشانل و همسرش جاکوب پچنیک برای دومین بار صاحب فرزند شدند. اولین فرزند آنها دختری با نام السی است که صاحب برادری به نام چارلی شد.

سی یرا و راسل ویلسون

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

بارداری سی یرا نیز توجهات زیادی را به خود جلب کرد. اولین فرزند او و همسرش راسل ویلسون، دختری به نام سینا است.

بردلی کوپر و ایرینا شایک

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

بردلی کوپر و همسرش ایرینا شایک اولین فرزندشان را در ۲۱ مارس به دنیا آوردند. آنها نام لی دو سین را برای دخترشان انتخاب کردند.

جرد پادالکی و جنویو کورتس

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

جرد پادالکی و جنویو کورتس، دو بازیگر مشهور آمریکایی، سومین فرزند خود را در تاریخ ۱۷ مارس به دنیا آوردند. دختر آنها اودت، پس از دو فرزند پسر به خانواده آنها پیوست.

لیام پین و شریل کول

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

در ۲۲ مارس، عضو قدیمی گروه «وان دایرکشن»، لیم پین، پدر پسری با نام بیِر شد. همسر او نیز شریل کول خواننده و ترانه سرای انگلیسی است.

اماندا سیفرید و توماس سادوسکی

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

اماندا سیفرید و توماس سادوسکی برای اولین بار پدر و مادر شدند اما از آنجا که دوست نداشتند مردم چیزی در مورد آنها بدانند، حتی نام فرزندشان را هم اعلام نکردند.

ناتالی پورتمن و بنجامین میلپید

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

ناتالی پورتمن و بنجامین میلپید فرزند دیگری نیز به خانواده خود افزودند. فرزند دوم آنها در تاریخ ۲۲ فوریه به دنیا آمد. حتی ناتالی به دلیل بارداری اش نتوانست در مراسم آکادمی اوارد حاضر شود. 

فارل ویلیامز و هلن لاسیچان

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

فارل ویلیامز و هلن لاسیچان پس از پسر اول شان، بار دیگر در ماه ژانویه صاحب یک سه قلو شدند. هنوز اطلاعاتی در مورد نام آنها در دسترس نیست.

جنت جکسون 

 ستاره هایی که در  سال 2017 بچه دار شده اند

جنت جکسون، خواننده ۵۰ ساله، اولین فرزندش را در ماه ژانویه به دنیا آورد. نام فرزند او ایسا است.


منبع: برترینها

کارل پوپر؛ زندگی و آرای یک فیلسوف خوش بین

برترین ها – محمودرضا حائری: کارل پوپر که یکی از بزرگ ترین فیلسوفان علم سده ی بیستم شمرده می شود اما بیشتر شهرتش در ایران ناشی از نظریات سیاسی اوست.

کارل ریموند پوپر در سال  ۱۹۰۲ در خانواده ای یهودی تبار در وین متولد شد. کارل در خانواده ای پرورش یافت که علاقه مند به فلسفه و آثار کلاسیک بود. با پدرش که یک حقوقدان بود به بحث ها سیاسی می پرداخت مادرش نیز علاقه ی او را به موسیقی پرورش داد چنان که دومین موضوع او برای رساله ی دکتری اش تاریخ موسیقی بود.

کارل پوپر: زندگی و آرا یک فیلسوف خوش بین

اوضاع اجتماعی و سیاسی آن دوران اتریش و محیط خانواده موجب شد که پوپر از همان نوجوانی وارد دنیای سیاست شود در ۱۴ سالگی مارکسیست و در ۱۷ سالگی از آن رویگردان می شود. خودش آن دوران را این گونه توصیف کرده است:

«… هنگامی که هنوز به ۱۷ سالگی نرسیده بودم تصمیم گرفتم که رویکرد خود را نسبت به مارکسیسم با نگاهی نقادانه مورد تجدید نظر قرار دهم و در زمانی نه چندان طولانی  بعد از این تاریخ به جوهره ی موضعی دست یافتم که همه ی زندگیم سرگرم تکمیل آن بوده ام» او به تحصیل فلسفه و روان شناسی پرداخت و در همین دوران بود که ضعف علمی نظریات فروید و آدلر بر او آشکار شد. در همین دوران با کابینت سازی روزگار می گذراند. در سال ۱۹۲۸ موفق به اخذ دکترا در رشته روان شناسی شد. از سال ۱۹۲۹ به تدریس فیزیک و ریاضی در دوره دبیرستان مشغول به کار شد. در سال ۱۹۳۰ با ژوزفین آنا هاینگر از همکارانش ازدواج کرد.

با ظهور نازیسم پوپر به نیوزلند مهاجرت کرد. در سال ۱۹۳۷ همزمان با تدریس در دانشگاه نیوزلند به نگارش مهم ترین اثر  سیاسی اش پرداخت «جامعه باز و دشمنان آن» (این کتاب به قلم عزت الله فولادوند در سال ۱۳۶۴ به فارسی ترجمه شد) پوپر در این کتاب به نقد آرا چهار فیلسوف دشمن آزادی می پردازد: افلاطون، ارسطو، هگل و مارکس.

کارل پوپر: زندگی و آرا یک فیلسوف خوش بین

از آثار مهم پوپر می توان به منطق اکتشاف علمی، فقر تاریخگرایی، حدس ها و ابطال ها… اشاره کرد. پوپر در سال ۱۹۹۴ درگذشت.

به نظر ماریو بارگاس یوسا مهم ترین اصل در فلسفه پوپر «آزادی» است. «شاید هیچ متفکر دیگری مانند پوپر آزادی را چنین ضرورتی حیاتی نشناخته باشد. آزادی نه تنها ضامن شیوه های زندگی و انگیزه ی آفرینندگی هنری، بلکه چیزی حتی از آن نیز قطعی تر و اساسی تر، یعنی بنیاد معرفت و شناخت است. آزادی به انسان امکان می دهد از خطاهای خویش عبرت بیاموزد. سازوکاری است که اگر نبود ما هنوز مانند نیاکان توتم پرست و آدمخوارمان در جهل و پریشانی های غیرعقلانی غوطه ور می زیستیم.»

پوپر با انقلابی گری مخالف است و اصلاحات جز به جز را تنها راه بهبود شرایط اجتماعی و سیاسی می داند.«همین که پی ببریم که قادر به ایجاد بهشت روی زمین نیستیم و فقط می توانیم چیزها را کمی بهتر کنیم، همچنین می بینیم که امور فقط ممکن است اندک اندک بهبود یابند»

او جامعه باز و دشمان آن را به این منظور نوشت که ذهن ها از «چه کسی باید حکومت کند» متوجه مسئله «چگونه باید حکومت کرد» کند. پوپر از طرفداران ساده نویسی است «به نظر من یکی از وظایف اخلاقی همه ی روشنفکران این است که هدفشان سادگی و روشنی باشد: عدم وضوح گناه است، و خودنمایی و فضل فروشی ، بزهکاری» او پیچیده نویسی را نوعی خیانت به اذهان تلقی می کند و به تبع آن روشنفکران هگلی را این گونه محکوم می کند:

کارل پوپر: زندگی و آرا یک فیلسوف خوش بین

«ما دوست داریم به خودنمایی بپردازیم و با زبانی که قابل فهم نیست، به این شرط که تاثیر قابل توجهی بر مستمعین بگذارد، سخن بگوییم- زبانی تخصصی و تصنعی که از آموزگاران هگلی مان به ارث برده ایم، و همه ی هگلی ها را به یکدیگر پیوند می دهد. فساد زبان چنین است، فساد زبان آلمانی، که با آن با یکدیگر به رقابت و چشم و همچشمی می پردازیم. همین فساد زبان است که برقراری یک گفتگوی عقلانی با روشنفکران را غیرممکن می سازد، و مانع از آن می شود که تشخیص دهیم اغلب سخنان احمقانه بر زبان می آوریم و در آب های پرتلاطم به ماهیگری می پردازیم.»

پوپر را می توان یکی از خوش بین ترین فیلسوفان معاصر به حساب آورد چنان که زندگی در لیبرال دموکراسی غربی را یکی از خوشبختی هایی می دانست که انسان غربی اغلب نسبت به آن غافل است. پوپر  شاید حق داشت که زندگی در دموکراسی های غربی را ستایش کند اما بدون شک غفلت از مشکلات و معضلاتی که همین دموکراسی های خوشبخت برای کشورهای زیردست ایجاد کرده اند غافل بود. گفتار درباره ی این فیلسوف خوش بین را با نظرش درباره ی این بهترین جوامع به پایان می بریم.

«هرکس که آماده شد؛ به نحو جدی زندگی ما را در دموکراسی های غربی با زندگی در جوامع دیگر مقایسه کند ناگزیر خواهد شد بپذیرد که ما در اروپا، امریکای شمالی، استرالیا و زلاندنو از یکی از بهترین و پر مساوات ترین جوامعی که تاکنون در تاریخ بشر پدید آمده است برخورداریم. نه تنها تعداد کسانی که از کمبود غذا یا مسکن به نحو حادی در رنج اند اندک است، بلکه در عین حال امکاناتی که جوانان جهت تعیین آینده ی خود در اختیار دارند پرشمار است.

کارل پوپر: زندگی و آرا یک فیلسوف خوش بین

برای آنان که شوق آموختن دارند، و برای آنان که می خواهند از زندگی خود به انحای گوناگون لذت ببرند، گنجینه ای از امکانات موجود است. اما شاید مهمترین چیز آن باشد که اغلب ما آماده ایم که به انتقاد از سر آگاهی، گوش فرادهیم و اگر با پیشنهادهای معقول در جهت بهبود اوضاع جامعه مواجه شویم یقیناً خوشحال خواهیم شد. زیرا جامعه ی ما نه تنها برای انجام اصلاحات مهیا است، بلکه به جد در اندیشه ی اصلاح خویش است. علی رغم همه ی اینها، این اسطوره که ما در جهان زشتی زیست می کنیم، رواج یافته است.

چشمان خود را باز کنید و ببیندید که جهان چقدر زیبا است، ما تا چه اندازه بختیاریم که زنده ایم!»


منبع: برترینها

حال و روز سوپرمدل‌های دهه‌ی هشتاد و نود

برترین ها: می گویند با بالا رفتن سن، از زیبایی کاسته می شود، ولی اگر یکی از استثنائات خلقت (!) باشید قضیه فرق می کند. وبسایت واندروال فهرستی از سوپرمدل های محبوب دهه هشتاد و نود تهیه کرده تا ببیند این خانم های زیبا با گذشت سال ها چه تغییری کرده اند (و آیا اساساً تغییری کرده اند؟!) به خواندن ادامه دهید تا از حال و روز مدل هایی همچون نائومی کمپل، لیندا اوانجلیستا، هلنا کریستنسن و دیگر چهره های سابق دنیای مدلینگ با خبر شوید.

با ژیزل بوندچن، سوپرمدل برزیلی، آغاز می کنیم که حرفه مدلینگ را در ۱۳ سالگی آغاز کرد و در ۱۴ سالگی آژانس مدلینگ الیت او را کشف کرد. وی برای بزرگترین برندهای دنیای فشن از جمله ورساچه، میسونی و ولنتینو روی سکوی فشن شو راه رفته است. در سال ۲۰۰۰ قراردادی ۲۵ میلیون دلاری با ویکتوریاز سیکرت امضا کرد و یکی از برجسته ترین فرشته های تاریخ ویکتوریاز سیکرت شد.

این خانم هنوز هم به اندازه سال های دهه نود زیبا و جذاب است، ولی در سال ۲۰۱۵ از دنیای مدلینگ خداحافظی کرد. در سال ۲۰۰۱، خط تولید صندل و دمپایی به نام خودش راه اندازی کرد که سالانه ۲۵ میلیون جفت صندل و دمپایی می فروشد. در سال ۲۰۱۰ نیز خط تولید محصولات مراقبت از پوست راه اندازی کرد. در سال ۲۰۱۶، وی با کمپانی برزیلی تولید کفش ارزو قرارداد امضا کرد.

آخرین کمپین تبلیغاتی بزرگی که با آن همکاری کرده در سال ۲۰۱۴ با کمپانی آندر آرمور بوده است. وی طرفدار سرسخت کمپین های زیست محیطی است و در شماره ماه اوت ۲۰۱۷ مجله ووگ پاریس، در حمایت از خزهای مصنوعی، ظاهر شد. پس از رابطه ای پر حرف و حدیث با لئوناردو دی‌کاپریو، وی در سال ۲۰۰۹ با تام بریدی، کوارتربک تیم تیم پتریوتز ازدواج کرد و حالا آنها دو فرزند به نام های بنجامین و ویوین دارند.

 سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟


سیندی کرافورد در ۱۷ سالگی مدل شد، یعنی وقتی که آژانس مدلینگ الیت، مسابقه «تیپ سال» را برگزار کرد که سیندی در آن دوم شد. پس از آن سیندی برای برندهای بزرگ دنیا مدلینگ انجام داد و از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۵ مجری برنامه «خانه استایل» از شبکه ام تی وی بود. سیندی کرافورد یکی از پنج سوپرمدل اصلی و اولیه دنیاست و در سال ۱۹۹۵ مجله فوربس او را پردرآمد ترین مدل روی کره زمین نامید. با آنکه کرافورد در سال ۲۰۰۰ گفته بود که از مدلینگ بازنشسته شده، ولی بعد از آن هم برای برندها و مجلات زیادی کار کرده است.

این سوپرمدل سابق که در دهه نود مدت کوتاهی همسر ریچارد گیر بود، یک خط تولید محصولات آرایشی و یک خط تولید مبلمان هم راه اندازی کرد. در سال ۱۹۹۸ با رندی گربر ازدواج کرد و حالا از دو فرزندش، کایا و پریسلی که هر دو وارد دنیای مدلینگ شده اند، مراقبت می کند.

 سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟


کریستی ترلینگتن ۱۷ ساله بود که در موزیک ویدئوی موفق دوران دوران با عنوان Notorious ظاهر شد. این دختر کالیفرنیایی مدتی بود که مدل شده بود و با همسر مدل سایمون لوبان یعنی یاسمین لوبان دوست بود. وی در موزیک ویدئوی جورج مایکل با عنوان Freedom! ’90 در کنار سوپرمدل های دیگری مانند لیندا اوانجلیستا، سیندی کرافورد، نائومی کمپل و تاتیانا پاتیتز نیز ظاهر شد. موفقیت در مدلینگ برای ترلینگتن کافی نبود و در سال ۱۹۹۴ او در دانشگاه نیویورک ثبت نام کرد. پنج سال بعد، این خانم با مدرک فلسفه شرقی و مذهبی تطبیقی از این دانشگاه دانش آموخته شد.

در سال ۲۰۰۳ وی با اد برنز (بازیگر) ازدواج کرد که از او دو فرزند دارد. در سال ۲۰۱۴ این زوج در یک کمپین تبلیغاتی برای عطر و ادکلن کلوین کلاین ظاهر شدند. کریستی که هنوز هم بطور منظم به عنوان مدل فعالیت دارد، یک موسسه غیرانتفاعی به نام Every Mother Counts بنیان نهاد که وقف امن نمودن بارداری و زایمان برای مادران شده است. در فوریه ۲۰۱۷ او و همسرش با کلوین کلاین قرارداد امضا کردند تا برای دو عطر و ادکلن این برند مدلینگ انجام دهند. در آوریل ۲۰۱۷ روی جلد مجله ووگ پاریس ظاهر شد.

 سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟


کلودیا شیفر با مدلینگ برای برندهایی مانند گِس و شنل در دهه نود تبدیل به یکی از مدل های نام آشنای این دهه شد. این زیباروی آلمانی که بیش از ۱۰۰۰ بار روی جلد مجلات ظاهر شده است، بین سال های ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۹ نامزد دیوید کاپرفیلد شعبده باز بود. وی به این حرفه ادامه داد، هر چند که در سال های اخیر کم کار شده است. در سال ۲۰۰۲ این خانم سوپرمدل با متیو وان، کارگردان فیلم «مردان ایکس: کلاس اول» ازدواج کرد که از او سه فرزند (پسری به نام کاسپار و دو دختر به نام های کلمنتاین و کازیما) دارد.

کلودیا در سال ۲۰۰۳ در فیلم کمدی رمانتیک موفق «در واقع عشق» نیز ظاهر شد و در سال ۲۰۱۱ خط تولید پوشاک کشمیر راه اندازی نمود. در همان سال با شرکت در جشنواره کن با بدنی به شدت لاغر و مردنی، نگرانی هایی در مورد سلامتی اش در بین عموم برانگیخت. برای تبریک سی امین سال تولدش، ریزولی قرار است برای شماره اکتبر ۲۰۱۷، کلکسیونی از لحظات محبوب فشن او به نام «کلودیا شیفر» منتشر کند.

 سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟


هلنا کریستِنسن در سن ۲۰ سالگی راه رفتن روی سکوی فشن شو ها را آغاز کرد. در عرض تنها چند سال، وی تقریباً برای همه برندهای مهم و مشهور دنیای فشن مدلینگ انجام داد و با برند رِولون قرارداد امضا کرد. در سال ۱۹۹۱ در موزیک ویدئوی کریس آیزاک با عنوان Wicked Game ظاهر شد. اوایل دهه نود، این زیباروی پروئی-دانمارکی که یکی اولین فرشته های ویکتوریاز سیکرت نیز بود، با مایکل هاچنس از INXS آشنا و دوست شد. نورمن ریداس، ستاره سریال محبوب «مردگان متحرک» که در سال ۱۹۹۹ از او پسری به نام مینگاس به دنیا آورد، از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۳ در کنار او موضوع حرف و حدیث های زیادی بود.

وی هنوز هم به مدلینگ ادامه می دهد، ولی در سال های اخیر در عکاسی نیز موفقیت هایی داشته است. عکس هایی که او انداخته در مجلات ووگ، اِل، هارپرز بازار، بلک بوک و … منتشر شده اند. از سال ۲۰۰۸ تابحال او و پل بنکس با هم هستند. در مورد نسل جدید مدل های مشهور در شبکه های اجتماعی مانند کارا دلوین و کندال جنر وی به تلگراف گفت: «واقعاً خیلی خوشحالم که زمان ما شبکه های اجتماعی وجود نداشتند. خیلی راضی بودم از اینکه شخصیت اسرارآمیزی باقی موندم که فقط در فتوشوت ها دیده می شود.»

 سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟


نائومی کمپل قبل از آنکه مدل شود، یک بچه ستاره بود: در ۷ سالگی وی در موزیک ویدئوی باب مارلی با عنوان This Is Love ظاهر شد و در ۱۲ سالگی در موزیک ویدئوی Culture Club با عنوان I’ll Tumble 4 Ya دیده شد. یک استعدادیاب رسماً این زیباروی بریتانیایی را هنگام خرید در ۱۶ سالگی کشف کرد. مدتی بعد روی جلد مجله ال بریتانیا قرار گرفت. بقیه داستان را همه می دانند. نائومی در کنار کریستی ترلینگتن و لیندا اوانجلیستا، مثلث سوپرمدل ها را تشکیل دادند که برای بزرگترین برندها و مجلات فشن روی کره زمین مدلینگ انجام دادند. وی همچنین پیشگام در شکستن موانع نژادی در دنیای مدلینگ است.

نائومی کمپل که تا به امروز تصویرش روی بیش از ۵۰۰ مجله چاپ شده است، هنوز هم یکی از تاپ مدل های دنیا محسوب می شود. اخیراً وی در بازیگری نیز موفقیت هایی کسب کرده است و در سال های ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ در سریال «امپراتوری» نقش کامیلا مارکس را بازی کرده است. سابقه روابط رمانتیک این خانم سوپرمدل نیز قابل ذکر است. نائومی روابط رمانتیکی با مایک تایسون، رابرت دنیرو، آدام کلیتون (نوازنده باس گروه U2) و ولادیمیر دورونین (میلیاردر روس) داشته است.

این خانم در امور نیکوکارانه و خیریه نیز فعالیت دارد و حتی نلسون ماندلا او را نوه افتخاری اش نامید. در جولای ۲۰۱۷ گزارشاتی شنیده شد مبنی بر اینکه وی مخفیانه با لوئی سی. کامیلری، تاجر تنباکوی مولتی میلیاردر مصری، رابطه دارد. در حال حاضر نام او جزو سکان داران مجله ووگ آمریکایی نیز ثبت شده است.

 سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟


پائولینا پوریزکوا فقط ۱۸ سال داشت وقتی مدل شماره لباس شنای مجله Sports Illustrated در سال ۱۹۸۴ شد. همان سال این زیبای چک در موزیک ویدئوی The Car با عنوان Drive ظاهر شد. او و ریک اوکازک در سال ۱۹۸۹ با هم ازدواج کردند و یک سال بعد او چهره تبلیغاتی برند استه لودر شد. پائولینا به مدلینگ ادامه داد و طی سال ها در چند فیلم نیز نقش آفرینی نمود. در سال ۲۰۰۷ مدت کوتاهی در مسابقه «رقص با ستارگان» شرکت کرد و اولین نفری بود که از مسابقه آن فصل حذف شد. بین سال های ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰ در «تاپ مدل بعدی آمریکا» داور بود.

در دهه نود پائولینا یک کتاب کودکان منتشر کرد و در سال ۲۰۰۷ رمان او با عنوان «تابستان یک مدل» منتشر شد. او همسرش ریک اوکازک دو پسر به نام های جاناتان و الیور دارند. در ژوئن ۲۰۱۷ وی مقاله ای در مورد فمینیسم و مهاجرت برای نیویورک تایمز نوشت.

 سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟


پس از برنده شدن در مسابقه مدلینگ در کشور زادگاهش یعنی چکسلواکی در سن ۱۶ سالگی، ایوا هرزیگوا به پاریس مهاجرت کرد تا حرفه اش را ادامه دهد. وی برای برندهایی مانند گِس، ویکتوریاز سیکرت، شماره لباس شنای مجله Sports Illustrated و کمپین تبلیغاتی واندربرا در سال ۱۹۹۴ مدلینگ انجام داد. ایوا در سال ۱۹۹۶ با تیکو تورس، درامر بون جووی ازدواج کرد، ولی زندگی آنها دوام نیاورد و دو سال بعد جدا شدند.

ایوا هنوز هم به عنوان مدل فعالیت دارد. در سال های اخیر او بطور مداوم روی جلد مجلات اروپائی ظاهر شده است و برای آتلیه ورساچه و دیور بیوتی مدل شده است. او و گرگوریو مارسیاژ، تاجر ایتالیایی، سه پسر به نام های جورج، فیلیپ و ادوارد دارند و پس از سال ها بالاخره در مارس ۲۰۱۷ نامزدی شان را اعلام کردند.

 سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟


تایرا بنکس در ۱۵ سالگی حرفه مدلینگ را آغاز کرد و فقط در عرض چند سال به میلان نقل مکان کرد تا این شغل را بطور حرفه ای ادامه دهد. در هفته مد پاریس در سال ۱۹۹۱ که اولین فصل کار او به عنوان مدل بود، وی روی سکوی ۲۵ فشن شو راه رفت و معروف شد. تایرا اولین زن سیاهپوستی است که روی جلد کاتالوگ ویکتوریاز سیکرت رفته و دو بار برای شماره لباس شنای مجله Sports Illustrated مدل شده است. زندگی شخصی او نیز جالب توجه است: وی در اوج دوران شهرتش به عنوان یک سوپرمدل، با سیل، جان سینگلتون و ویل اسمیت رابطه داشت.

خانم بنکس فقط یک مدل بازنشسته یا فقط یک بازیگر نیست. وی در سال ۱۹۹۳ نقش ثابت در سیتکام The Fresh Prince of Bel-Air داشت و از آن به بعد در چندین فیلم نقش آفرینی کرد. وی یکی از شخصیت های بانفوذ رسانه ای است. این سوپرمدل سابق مجموعه «تاپ مدل بعدی آمریکا» را خلق، تهیه و اجرا کرد که از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۵ برای ۲۲ فصل پخش شد. برنامه «شوی تایرا بنکس» که بین سال های ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۰ برای ۵ فصل پخش شد حتی جایزه امی را برد. تایرا یک خط تولید محصولات زیبایی و آرایشی به نام تایرا بیوتی هم دارد. کتاب «مدل لند» که رمانی با موضوعات مربوط به جوانان است در سال ۲۰۱۱ در لیست پرفروش ترین نیویورک تایمز قرار گرفت.

تایرا یک رشته نه هفته ای را نیز در سال ۲۰۱۲ در دانشکده مدیریت هاروارد به پایان رساند. او و عکاس فشن مشهور نروژی، اریک اسلا، از سال ۲۰۱۳ تابحال با هم هستند و در ژانویه ۲۰۱۶ از طریق رحم اجاره ای صاحب پسری شدند که نامش را یورک گذاشتند. در سال ۲۰۱۷، تایرا به فصل دوازدهم «تاپ مدل بعدی آمریکا» پیوست و مجری گری آن را به عهده گرفت. از ماه جولای ۲۰۱۷، وی در لیست شخصیت های تاپ تلویزیونی هالیوود ریپورتر قرار دارد.

 سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟


لیندا اوانجلیستا، مدل کانادایی – که یک بار گفته بود او و دیگر همکاران سوپرمدلش برای کمتر از ۱۰ هزار دلار در روز از خواب بیدار نمی شوند – مدلینگ را در زادگاهش آغاز کرد قبل از آنکه یک ایجنت بین المللی او را در مسابقه دختر نوجوان شایسته نیاگارا کشف کند. درست است که او در این مسابقه برنده نشد، ولی ظرف چند سال این مدل زیبارو برای بزرگترین برندهای فشن دنیا مدل شد. در سال ۱۹۸۵ او حتی منبع الهام کارل لاگرفلد شد! سه سال بعد لیندا موهایش را کاملاً کوتاه کرد و رسماً تبدیل به یک سوپرمدل شد.

حرفه مدلینگ لیندا اوانجلیستا هنوز هم علیرغم وقفه کوتاهی که بین سال های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۱ داد و علیرغم شهرت به «ملکه درام و جنجال»، ادامه دارد. در سال ۱۹۹۳ وی همسرش جرالد ماری که سرپرست دفتر آژانس مدلینگ الیت در فرانسه بود را ترک کرد تا با کایل مک‌لاکلان (بازیگر) باشد.

این دو تا سال ۱۹۹۸ با هم بودند و مدت کوتاهی هم نامزد شدند. در سال ۲۰۰۶ لیندا صاحب پسری شد که اسمش را آگوستین گذاشت ولی از نام بردن از پدر فرزندش خودداری کرد تا اینکه هویت پدر فرزندش طی دعوی حضانت بچه لو رفت (پدر بیولوژیکی آگوستین، فرانسوا-هنری پینو، میلیاردر فرانسوی و همسر فعلی سلما هایک است). اخیراً یعنی بین سال های ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۳، این خانم سوپرمدل با پیتر مورتون، یکی از موسسین هارد راک کافه دوست بود و در حال حاضر یک خط تولید مراقبت از پوست به نام Erasa XEP 30 دارد.

 سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟


اِل مک‌فرسون در اصل می خواست وکیل شود، ولی مدلینگ را در دهه هشتاد آغاز کرد تا برای تأمین پول کتاب های درسی اش، پول بدست آورد. بعد از آن در یک آگهی تبلیغاتی مشهور برای نوشابه Tab نقش آفرینی کرد که به او کمک کرد تا روی جلد مجلات فشن بیشماری قرار گیرد. وی همچنین طی این سالها از سال ۱۹۸۶ تابحال، پنج بار روی جلد شماره لباس شنای مجله مشهور Sports Illustrated قرار گرفته است.

سه سال بعد مجله تایم نام مستعار «بدن» را برایش انتخاب کرد. او، لیندا اوانجلیستا، کریستی ترلینگتن، سیندی کرافورد، نائومی کمپل، هلنا کریستنسن و کلودیا شیفر، «هفت دلاور» دنیای مدلینگ را تشکیل می دهند. در اواخر دهه هشتاد، ال مدت کوتاهی همسر ژیل بنسیمون، عکاس فشن فرانسوی، بود که ۲۰ سال از او بزرگتر بود.

ال که در نهایت نام تجاری اسم مستعارش را گرفت، چندین تقویم و ویدئوی تمرین و نرمش در دهه نود منتشر کرد. وی همچنین یک خط تولید موفق لباس زیر راه اندازی کرد و در چندین فیلم نقش آفرینی نمود و در سریال های «دوستان» و «زندگی زیبا: تی بی ای» بین سال های ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ بازی کرد و همان سال به عنوان داور «ستاره فشن» از شبکه ان بی سی ظاهر شد. در سال ۲۰۰۵ این سوپرمدل و ارپاد بوسون، سرمایه گذار فرانسوی، بعد از حدود یک دهه زندگی و دو فرزند به نام های فلین و اورلیوس، از هم جدا شدند. در سال ۲۰۱۳، ال با جفری سوفر، مشاور املاک میلیاردر ازدواج کرد که در ژوئن ۲۰۱۷ از هم جدا شدند.

 سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟


دختر همسایه زیبارو با کاریزمای غیر قابل انکار عبارتی است که برای نیکی تیلور بکار می برند و همین بود که باعث شد نیکی حرفه مدلینگ با موفقیت باور نکردنی داشته باشد. وی اولین بار در ۱۴ سالگی روی جلد مجله سونتین رفت و پس از آن برای کاورگرل، نوکیا و شماره لباس شنای مجله Sports Illustrated مدل شد. وقتی ۱۵ ساله شد، جوانترین مدلی بود که تصویرش روی جلد مجله ووگ می رفت.

زندگی نیکی تیلور پر از تراژدی است. در سال ۱۹۹۶، خواهر کوچکش، کریسی تیلور که مدل بود، در ۱۷ سالگی از حمله آسم غیر منتظره ای از دنیا رفت. در سال ۲۰۰۱ نیکی در تصادفی نزدیک بود جانش را از دست بدهد. پس از سال ها بهبودی، به دنیای سرگرمی بازگشت و در سال ۲۰۱۱ در The Apprentice ظاهر شد و در سال ۲۰۱۵ در یکی از اپیزودهای «به لباس عروس بله بگو» شرکت کرد.

در سال ۲۰۱۷ وی چهره کمپین تبلیغاتی بهار ۲۰۱۷ جواهرات جنیفر فیشر شد و در کنار اشلی گراهام، مدل پلاس سایز، در کمپین تابستان ۲۰۱۷ لباس شنا برای همه، مدلینگ انجام داد. نیکی قطعاً هنوز هم استعداد مدلینگ دارد. در سال ۲۰۰۶ وی با برنی لامار، راننده نسکار که بعدها خلبان شد، ازدواج کرد و از او دو فرزند دارد. وی دو پسر دوقلو از مت مارتینز، همسر سابقش دارد.

 سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟


شالوم هارلو، مدل کانادایی، حرفه اش را زمانی آغاز کرد که یک استعدادیاب او را در ۱۷ سالگی در کنسرت The Cure دید. تیم بلنکس، ژورنالیست فشن بدن او را «ساخته شده برای کوتور» توصیف می کند و بدین ترتیب او تبدیل به مدل محبوب برندهای مشهور کوتور یعنی شنل و دیور شد. شالوم در آگهی تبلیغاتی برای کلکسیون «مد من» برای بنانا ریپابلیک ظاهر شد و برای برندهای دیگری مانند تیفانی اند کو و محصولات مراقبت از پوست شنل نیز مدلینگ انجام داد و دستی هم در بازیگری برد.

پس از وقفه ای چهار ساله در راه رفتن روی سکوی فشن، وی برای فشن شوی پائیز ۲۰۱۲ جیسون وو بازگشت. در آوریل ۲۰۱۷ او با آژانس مدلینگ لاینز دوباره کارش را آغاز کرد و اخیراً در شبکه های اجتماعی نیز حضور پررنگی دارد. درباره زندگی شخصی اش اطلاعات زیادی موجود نیست.

 سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟


هایدی کلوم، مدل آلمانی، با تبدیل شدن به یکی از فرشته های ویکتوریاز سیکرت در سال ۱۹۹۷ و قرار گرفتن تصویرش روی شماره لباس شنای مجله Sports Illustrated در همان سال، به شهرت رسید. پس از آن بود که هایدی تبدیل به یکی از بزرگترین مدل های دنیا شد و حتی با مک دونالدز، براون، فولکس واگن و غیره قرارداد بست.

با آنکه هنوز هم او مدل است، ولی رزومه اش را گسترش داده و کارهای دیگری غیر از مدلینگ نیز انجام می دهد که از آن جمله می توان به مجری گری مجموعه Project Runway، طراحی لباس زیر، راه اندازی خط تولید عطر و همچنین داوری مجموعه «آمریکا استعداد دارد» اشاره نمود. این خانم که چهار فرزند دارد، در سال ۲۰۱۲ از همسر خواننده اش، سیل، پس از حدود ۷ سال زندگی مشترک، جدا شد. از سال ۲۰۱۴ تاکنون وی با ویتو اشنابل، تاجر آثار هنری، رابطه دارد.

سوپرمدل های دهه هشتاد و نود الان کجا هستند؟ 


منبع: برترینها

مهریه بازیگران مشهور زن ایرانی چقدر است؟

حرف از مهریه سلبریتی‌ها که می‌شود احتمالا همه در ذهنشان مهریه میلیاردی تجسم می‌کنند. خب بالاخره بازیگر معروف است، این مهریه خفن نداشته باشه، کی داشته باشه؟ اما شاید واقعیت، طوری که مردم تصور می‌کنند نباشد. مهریه بازیگران به شدت به شخصیت خود فرد برمی‌گردد و نگاهی که او به ازدواج داشته. البته بازیگرانی هم هستند که حسابی پوست آقا داماد را کنده‌‌اند اما در تمامی مصاحبه‌ها انکار می‌کنند.

مهناز افشار

 مهریه بازیگران مشهور زن ایرانی چقدر است؟

مهناز افشار پر سروصداترین مهریه را در کشور داشت. مرضیه برومند در مصاحبه‌ای اعلام کرد که خانم بازیگر که همان افشار باشد دوبرابر بودجه تئاتر کشور پشت قباله‌اش ملک دارد. بعد از آن، افشار حسابی شاکی شد و در تماسی به برومند گفت که مهریه‌اش ۱۰ شاخه گل نرگس است که اگر همان هم شما را اذیت می‌کند، تقدیم تئاتر ایران می‌کنم. که برومند هم جواب داده: «نیازی به گل ندارد اما می‌تواند بنز زیرپایش را برای خانه تئاتر بفروشد!» جالب این‌جاست که کمی‌بعد یاسین رامین همان مهریه دهنده بزرگ، مصاحبه‌ای کرد و در آن گفت که مهریه ۵ شاخه گل نرگس بوده است.


یکتا ناصر

 مهریه بازیگران مشهور زن ایرانی چقدر است؟

شوهرش تا قبل از عاشقانه‌ها کم‌تر شناخته می‌شد. منوچهر هادی کارگردان سریال عاشقانه‌ها و همسر یکتا ناصر است. او در مصاحبه‌ای اعلام کرد که مهریه همسرش فقط ۵ سکه بهارآزادی بوده است. آن‌ها سال ۱۳۹۴ باهم ازدواج کردند که ماحصل این زندگی، فرزندشان سوفیا است.


بهنوش بختیاری

 مهریه بازیگران مشهور زن ایرانی چقدر است؟

یکی از عجیب‌ترین نمونه سلبریتی‌ها، بهنوش بختیاری است. او در مصاحبه‌ای اعلام کرد که بدون عروسی، آرایش‌کردن و حتی خرید طلا و حلقه به محضر رفته و پس از عقد رفته‌اند سرخانه‌شان، تا زندگی را آغاز کنند. مهریه‌ای هم که توافق شده، ۱۴ سکه بهار آزادی بوده است. اما نکته جالب این ازدواج، همسر اوست که در طی این سال‌ها همیشه از رسانه‌ها فراری بوده و بسیاری از مردم به دنبال شناخت او هستند. شاید دلیل اصلی پیگیری مردم، خاطره‌های عجیب و غریب بهنوش از همسرش است که اوج این خاطرات، داستان منت‌کشی‌ برای بازگشت شوهرش به زندگی بود. البته بختیاری در آخرین مصاحبه‌اش اعلام کرده که در اوج لذت از زندگی دو نفره به سر می‌برد و حسابی حالش خوب است. خدارا شکر!


نرگس محمدی

 مهریه بازیگران مشهور زن ایرانی چقدر است؟

اولین‌بار بحث ازدواجش در برنامه دورهمی مطرح شد، وقتی که در جواب مهران مدیری گفت خواستگار ندارد. بعد از آن خبری از او نشد تا برنامه تئاتری که در مشهد داشت. تئاتری مشترک با علی اوجی. گویا همان‌زمانی که مشهد بودند باعلی اوج عقد کردند و مدتی بعد هم، ازدواج آن‌ها رسما اعلام شد. نرگس محمدی مهریه خود را ۱۱۰ سکه عنوان کرد که آن هم اصرار خود آقای همسر بوده است.


ویدا جوان

 مهریه بازیگران مشهور زن ایرانی چقدر است؟

ویدا جوان برخلاف رسم و رسوم ایرانی‌ها خودش از ایلا تهرانی خواستگاری کرد. ایلا هم که اصلا انتظار خواستگاری نداشت بالافاصله قبول کرد! البته برای این‌که به خانواده‌ها هم احترام بگذارند، مراسم آشنایی ترتیب دادند که البته آن‌هم متفاوت بود. ایلا به جای گل و شیرینی با کتاب سعدی و دو جلد از کتاب‌های هوشنگ به مراسم خواستگاری رفت. اما ته هنری بازی‌شان، مهریه ویدا جوان است. ۷۱۱۱ شاخه گل رز هلندی به رنگ‌های سفید، قرمز و زرد .


نیوشا ضیغمی

 مهریه بازیگران مشهور زن ایرانی چقدر است؟

آرش پولادخان متولد اصفهان و در کار تجارت نقره است. نیوشا ضیغمی که تحمل نمی‌کرده خانواده‌ها برسر مهریه در مراسم خواستگاری چانه بزنند همان اول کار را راحت و مهریه‌اش را ۱ سکه بهار آزادی عنوان کرده است.

 


بهاره رهنما

مهریه بازیگران مشهور زن ایرانی چقدر است؟ 

ازدواج اولش با پیمان قاسم‌خانی بود. اما ازدواج دومش بود که حسابی خبرساز شد. او برای ازدواج مجدد، مراسم عروسی گرفت و عکس‌هایش به وفور در اینترنت دیده می‌شد. امیرخسرو عباسی همسردوم رهنماست و مدیریت یک برند آرایشی معروف را به عهده دارد. رهنما او را حاج آقا خطاب می‌کند و تنها شرط ازدواجی که شوهرش گذاشته، نماز اول وقت است. رهنما مهریه خاصی ندارد و به قول خودش یک هدیه بین خودشان است اما حق طلاق، مسکن، حضانت و… را از شوهرش گرفته.


منبع: برترینها

این ستاره‌ها با یکدیگر نسبت فامیلی دارند

: شاید شما تاکنون در مورد دوقلوهای اولسون (ماری و اشلی اولسون) و خواهرشان الیزابت، دَیو و جیمز فرانکو و همچنین لوک و اوون ویلسون شنیده باشید. شاید هم داستان هایی در مورد دوستی های استوار برخی از این افراد مشهور به گوشتان خورده باشد. اما باید بدانید که تعدادی از این افراد مشهور با هم نسبت های خانوادگی دارند که بدون شک برایتان جالب خواهد بود.

در ادامه شما را با ۴۱ چهره ی مشهوری که نمی دانستید با هم نسبت خانوادگی دارند آشنا خواهیم کرد.

جسیکا کَپشاو بازیگر سریال های آمریکایی دختر خوانده ی استیون اسپیلبرگ است

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

جسیکا کپشاو و استیون اسپیلبرگ در سال ۲۰۱۲

اگر چه این بازیگر سریال «آناتومی گرَی» (Grey’s Anatomy) در واقع در خانه ی استیون اسپیلبرگ بزرگ نشده اما از آن جایی که مادر وی در سال ۱۹۹۱ با اسپیلبرگ ازدواج کرده است آن ها به نحوی پدر و دختر محسوب می شوند. شاید فکر کنید که با چنین ناپدری مشهوری وی به راحتی وارد دنیای سینما شده اما جسیکا این موضوع را قویاً رد کرده است.

وی در مصاحبه با روزنامه ی یو اس ای تودی (USA Today) در این باره چنین گفته است: ” از بسیاری از جوانب داشتن والدین مشهور به شما کمک نخواهد کرد زیرا سرشت انسانی افراد دوست ندارد که یک دختری با چنین شرایطی موفق شود. شما ترجیح می دهید که یک دختر توسری خور موفق شود، دختری که آخرین دو دلاری خود را صرف خرید بلیط اتوبوس می کند”.


لیلی خواننده آمریکایی و اَلفی آلن بازیگر سریال «بازی تاج و تخت» خواهر و برادر هستند

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

لیلی و اَلفی آلن در سال ۲۰۰۷

استعداد در این خانواده موج می زند. لیلی (Lily) به یک خواننده ی مشهور تبدیل شده و اَلفی نیز در سریال «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) نقش محوری ثیون گریجوی را بر عهده دارد.

لیلی یک بار آهنگی برای برادرش نوشت که به کار نیاز دارد و چند سال بعد وی برای بازی در این سریال فراخوانده شد. همچنین اَلفی ادعا کرده که از لیلی برای بازی در نقش خواهر ثیون گریجوی دعوت شده بود که به دلیل صحنه های نامناسب وی بازی در این نقش را رد کرد. البته بعدها وی این موضوع را رد کرد.

اَلفی در مصاحبه ای در این مورد چنین گفت: ” تنها چیزی که می خواهم بگویم این است که این موضوع اصلا صحت ندارد. و این که از ابتدا نیز جِما والن [Gemma Whalen] برای این نقش در نظر گرفته شده بود. و او واقعا فوق العاده است. و این تنها چیزی خواهد بود که در این مورد می خواهم بگویم”.

از آن زمان تاکنون وی از خواهرش خواسته که در مورد این قضیه با کسی صحبت نکند.


جِنی و ملیسا مک کارتی دخترعمو  هستند

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

جنی مک کارتی (راست)  و ملیسا مک کارتی(چپ)

شاید این دو بر اساس اسم فامیل خود مرتبط به نظر می رسیدند اما کمتر کسی فکر می کرد آن ها تا این حد به هم نزدیک باشند. جنی تاکنون هیچ عکسی از دوران کودکی اش همراه با ملیسا را منتشر نکرده است.

اگر چه این دو در یک حوزه فعالیت دارند اما آن ها تاکنون با هم همبازی نشده اند و به نظر می رسد روابط نزدیکی نیز با هم ندارند. برای مثال در سال ۲۰۱۴ ملیسا در مراسم عروسی جنی شرکت نداشت. شاید دلیل این دلخوری اظهار نظر جنی در مورد ملیسا مبنی بر لزوم کاستن از وزن برای موفقیت در دنیای هالیوود بوده باشد که البته جنی این موضوع را رد کرده است.

جنی در این مورد گفته است:” این یک داستان ساختگی است که من یک بار به دخترعمویم، ملیسا، گفته ام که برای موفقیت در روی صحنه باید وزن خود را کاهش دهد. این تمام واقعیت است”.


اَل روکر و لنی کراویتز نسبت فامیلی دوری با هم دارند

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

اَل روکر (چپ) و لنی کراویتز (راست)

اَل روکر (مجری تلویزیونی) و لنی کراویتز (خواننده) در یک مصاحبه اعلام کرده اند که این دو ژن مشترک روکر در خود دارند. این موضوع باعث شد که روکر تحقیقات بیشتری در این مورد انجام دهد و او بعدها اعلام کرد که پدربزرگ های این دو در واقع پسرعمو بوده اند.

روکر در یکی از برنامه های خود در این مورد چنین گفت: ” تمام چیزی که می دانم این است که با این موضوع مشکلی ندارم. بچه هایم فکر می کنند که این موضوع جالب است”.


جوآن و جان کیوزاک خواهر و برادر هستند

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

جان و جوان کیوزاک

جان و جوان کیوزاک برای خود در دنیای هالیوود اعتباری کسب کرده اند و در ۱۰ فیلم نیز با هم همبازی بوده اند اما کمتر کسی می داند که این دو خواهر و برادر هستند. جوان همیشه از برادرش به خاطر حمایت ها و تشویق هایش در دنیای پر فراز و نشیب هالیوود تشکر کرده است.

وی در مصاحبه ای در مورد برادرش چنین می گوید: ” به نظر من آشنایی با یک شخص دیگر در این صنعت کمک زیادی به شما خواهد کرد زیرا همه چیز به یک رویا شبیه است، پس بسیار عالی خواهد بود اگر بتوانید ادامه دهید، اوه خدای من! در واقع همین طور است! یا در واقعیت این اتفاقی است که می افتد. می دانید، چون هیچ کس چیزی در مورد آن نمی داند. البته الان فکر می کنم که به طور کلی افراد بیشتر از قبل در این مورد می دانند. از این رو داشتن همدیگر بسیار کمک بزرگی بود”.

رَی جَی و برَندی خواهر و برادر هستند و با اسنوپ داگ نیز نسبت فامیلی بسیار نزدیکی دارند

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

رَی جَی (چپ) و برَندی (وسط) و پسرعمویشان اسنوپ داگ (راست)

این دو خواننده ی نسبتا معروف رابطه ی خواهر و برادری خود را همه جا عیان کرده اند . آن ها نیز مانند خواهر و برادرهای دیگر عکس های یکدیگر را در حساب های رسانه های اجتماعی خود به اشتراک می گذارند، با هم به روی فرش قرمز می روند یا حتی در برخی موارد نیز در توئیتر با هم بحث می کنند.

این دو رابطه ی نزدیکی با پسرعمویشان اسنوپ داگ (Snoop Dogg)، خواننده ی معروف سبک رپ، دارند. وی همکاری هایی با برندی داشته و از او در یکی از موزیک ویدیوهای خود نیز استفاده کرده است.

همچنین اسنوپ داگ در برنامه ی زنده ی خود در یوتیوب میزبان رَ ی جَی بود و او را با عنوان “پسرعمویم، خانواده ام و خانواده ام [به زبان اسپانیایی]” معرفی کرد.


وارن بیتی و شرلی مک کلین نیز خواهر و برادر هستند

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

وران بیتی (چپ) و شرلی مک کلین (راست)

این دو بازیگر نام خانوادگی یکسانی ندارند زیرا شرلی از اسم میانی خود (مک کلین) استفاده می کندو همچنین آن ها تاکنون در هیچ فیلمی همبازی نبوده اند و اخیراً شرلی تصریح کرده که ممکن است این اتفاق هیچگاه رخ ندهد.

وی در این مورد گفته است:” اوه، فکر نمی کنم ما تیم خوبی باشیم”. اما نظر وران بیتی در این مورد کمی متفاوت است. وی در یکی از مصاحبه های خود خاطر نشان کرده که : “ایده ی بدی نیست. فقط به یک شرط. ما نباید نقش زن و شوهر را بازی کنیم”.


هَیلی و جسی آیزنبرگ خواهر و برادر هستند

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

هیلی و جسی آیزنبرگ

هیلی آیزنبرگ یکی از شاخص ترین چهره های دنیای تجارت در دهه ی ۱۹۹۰ به شمار می آمد و علاوه بر حضور دائمی در تبلیغات کمپانی پپسی، در فیلم های «مرد دویست ساله» (Bicentennial Man) و «معجزه گر» (The Miracle Worker) نیز نقش های کلیدی بر عهده داشت. وی از آن زمان تاکنون از دنیای بازیگری فاصله گرفته است اما برادر بزرگ ترش، جسی آیزنبرگ، باعث شده که اسم این خانواده همچنان در هالیوود آشنا بماند. وی یک بار نامزد دریافت جایزه ی اسکار شده و به خاطر بازی در چند فیلم مشهور مانند «بتمن علیه سوپرمن» (Batman v Superman) و «شبکه ی اجتماعی» (The Social Network) به شهرت زیادی دست یافته است.

جسی اخیراً اذعان کرده که وی همراه با خواهرش زندگی می کند. جیمی فالون مجری برنامه ی زنده ی “The Tonight Show” از او در مورد نامزد خواهرش، اوون دانوف، که در فصل یازدهم سری رقابت تلویزیونی “The Voice” که برای رسیدن به شهرت تلاش می کند پرسید و جسی در جواب گفت که آن ها هر سه با همه زندگی می کنند.

او در این باره چنین گفت:” او نامزد خواهر من و البته هم خانه ای من نیز هست. چون، منظورم این است که آن ها با من زندگی می کنند. ما اتاق های جداگانه ای داریم اما در واقع هم خانه ای هستیم”.


مارتین شین پدر چارلی شین و امیلیو استیوز است

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

امیلیو استیوز (چپ)، چارلی شین (وسط) و مارتین شین (راست) در سال ۱۹۹۶

تقریباً همه می دانند که چارلی شین پسر مارتین شین است زیرا آن ها داری اسم خانوادگی یکسانی هستند و از لحاظ ظاهری نیز شباهت زیادی به هم دارند. اما بیشتر علاقمندان به این پدر و پسر نمی دانند که امیلیو استیوز هم متعلق به همین خانواده است.

سه مرد خانواده ی شین فراز و نشیب های زیادی را در زندگی خود تجربه کرده اند حتی برخی ادعا کرده اند که بین هر دو برادر مشکلاتی وجود دارد اما مارتین اعلام کرده که به هر دو پسر خود افتخار می کند.

وی بعد از این که چارلی اعلام کرد که به ویروس اچ آی وی مبتلا شده است در مصاحبه ای عنوان کرد: ” امروز صبح وقتی که او را تنها دیدم که عمیق ترین و تاریک ترین رازش را فاش می کرد، نمی توانستم میزان شجاعتی که می دیدم را باور کنم و این پسر من بود. من برای او یک پیغام گذاشتم و به او گفتم اگر من نیز به اندازه ی او شجاعت داشتم می توانستم دنیا را تغییر بدهم”.

وی همچنین در سال ۲۰۱۰ در فیلم «راه» (The Way) با امیلیو استیوز همبازی شد و تصریح کرد که هرگز همکاری به این خوبی با کسی نداشته است. او در مصاحبه با روزنامه ی گاردین در این مورد گفت: “از دید من از این بهتر نمی شد. من باقی عمرم را خالصانه با او کار خواهم کرد”.


استلان اسکارسگارد پدر الکساندر اسکارسگارد است

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

الکساندر اسکارسگارد (چپ) و استلان اسکارسگارد (راست)

استلان اسکارسگارد، بازیگر سوئدی، در چندین فیلم معروف بازی کرده است از جمله «ویل هانتینگ خوب» (Good Will Hunting) و «ماما میا!» (Mamma Mia!) و همچنین «ثور» (Thor) و «انتقام جویان» (Avengers). البته پسرش الکساندر نیز رقابت سختی با وی دارد. وی با بازی در فیلم های «خون حقیقی» (True Blood)، «بخشنده» (The Giver) و سریال «دروغ های کوچک بزرگ» (Big Little Lies) محصول شبکه ی اچ بی او به شهرت رسید.

علاوه بر این در تعطیلات ماه جولای سال ۲۰۱۶ آن ها در گیشه نیز با هم رقابت داشتند زیرا فیلم «خائنی مانند ما» (Our Kind of Traitor) با بازی استلان اسکارسگارد و فیلم «افسانه ی تارزان» (The Legend of Tarzan) با بازی الکساندر اسکارسگارد تقریبا به طور همزمان اکران شدند.


بلَیک و رابین لایولی خواهران ناتنی هستند

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

بلیک (چپ) و رابین (راست)

بلیک لایولی (Blake Lively)، بازیگر نقش سرنا وَن در وودسن در سریال «دختر سخن چین» (Gossip Girl) و رابین لاویلی (Robyn Lively) بازیگر قسمت سوم فیلم «پسر کاراته باز» (The Karate Kid) خواهر ناتنی هستند. آن ها معمولا در مراسم اهدای جوایز سینمایی یا شوهای مدو لباس با هم حضور پیدا می کنند و در واقع رابین مادرخوانده ی فزرندان بلیک به شمار می آید.

آن ها حتی در مورد بچه هایشان نیز با هم شوخی می کنند. رابین در مصاحبه ای در مورد رابطه ی خود و خواهرش چنین گفته است:” او مادر بچه های من و من مادر بچه های او هستم و ما مثل هم هستیم، او بعضی اوقات می گوید نه آن ها بچه های من هستند، نه بچه های تو مال من هستن. ما همیشه به خاطر این موضوع با هم درگیری داریم. او فوق العاده است”.


کاترین واترسون دختر سم واترسون است

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

کاترین واترسون و پدرش سم واترسون

شاید سم واترسون را به خاطر بازی در سریال های «نظم و قانون» (Law & Order) و «اتاق خبر» (The Newsroom) بشناسید. دختر او نیز بازیگر بوده و اخیراً در اسپین آف فیلم «هری پاتر» با عنوان «جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آن ها» (Fantastic Beasts and Where To Find Them) نقش تینا گلدشتاین را بازی کرده است.

علی رغم بازی در این فیلم معروف، مسیر بازیگری او حتی با داشتن چنین پدر معروفی نیز هموار نبوده است. کاترین در یکی از مصاحبه های خود در این مورد چنین گفته است: “وقتی شما فرزند یک بازیگر هستید همه ی دنیا  پذیرای شما خواهند بود. همه با تو مهربان هستند. همه موهای تو را نوازش کرده و با تو بازی می کنند و حتی برخی برای عروسک هایت لباس می دوزند. واقعا فریبنده است چون وقتی به سمت کار بازیگری می روی می فهمی که آن ها آن طور که فکر می کردی دوستانه رفتار نمی کنند”.

حتی وی نتوانست در سریال «نظم و قانون» که پدرش یکی از بازیگران اصلی آن بود و هر بازیگری در نیویورک می توانست برای بازی در آن تست بدهد نیز حضور داشته باشد.


تام کروز و ویلیام ماپوتر پسر عموی همدیگر هستند

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

تام کروز و ویلیام ماپوتر

تام کروز یکی از بزرگ ترین بازیگران بین المللی به شمار می رود اما او تنها بازیگر خانواده نیست. پسر عموی او ویلیام ماپوتر نیز در سریال های «روانکاو» (The Mentalist) و «گمشده » (Lost) بازی کرده است. همچنین ماپوتر نقش های کوتاهی را در ۵ فیلم تام کروز بر عهده داشت. متاسفانه ماپوتر معمولا در مورد پسرعموی مشهور خود صحبت نمی کند.

او دو سال پیش چنین گفته بود: “من به هیچ سوالی در مورد او پاسخ نمی دهم زیرا به این نتیجه رسیده ام که هر چه درباره ی او بگویم یا بنویسم سوء تعبیر خواهد شد. پس بهتر است در مورد او چیزی نگویم”.

 


آنتونیو باندراس قبلا پدرخوانده ی داکوتا جانسون بوده است

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

داکوتا جانسون (چپ) و آنتونیو باندراس (راست) در کنار خانواده اش

داکوتا جانسون بازیگر فیلم «پنجاه طیف خاکستری» (Fifty Shades of Grey) تازه وارد دنیای هالیوود شده است. وی سال های زیادی را با آنتونیو باندراس پذرانده زیرا در زمان کودکی داکوتا، باندراس با مادر او (ملانی گریفیث) ازدواج کرده بود. پدر اصلی او دان جانسون است. با چنین خانواده ای سخت خواهد بود که وارد دنیای هالیوود نشوید.

باندراس و گریفیث تا سال ۲۰۱۵ با هم بودند اما از هم جدا شدند و از آن زمان تاکنون همواره دختر خوانده ی سابق خود را مورد ستایش قرار داده است. وی در یک برنامه ی زنده تلویزیونی در مورد داکوتا چنین گفت: “داکوتا به کمک ما نیازی نداشت. هر بار که برای بازی در یک فیلم از وی دعوت می شد او می گفت که نمی خواهد ما آن جا باشیم و نمی خواست که کسی بداند ما پدر و مادرش هستیم ، یا حتی پدر واقعی او کیست، پدر بیولوژیکی اش را می گویم، دان. او کمک  ما را نمی خواست. او از این بابت بسیار صادقانه رفتار می کرد”.


 کریستین بَیل فرزند خوانده ی یک فمینیست مشهور به نام گلوریا استانیم است

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

کریستین بَیل و گلوریا استاینم فعال مشهور حقوق زنان

بَیل یک بازیگر معروف است که شایعه شده نمی تواند خشم خود را کنترل کند و گلوریا نیز یک فعال حقوق زنان و یک اسطوره در این حوزه به شمار می رود. شاید شما حدس نزده باشید که این دو با هم ارتباطی داشته اند اما در واقع گلوریا مادر خوانده ی کریستین بَیل است.

وقتی که بَیل ۲۰ ساله بود گلوریا استاینم با پدر وی (دیوید بَیل) ازدواج کرد. در زمان مرگ دیوید در سال ۲۰۰۳ در واقع ۳ سال از ازدواج آن دو گذشته بود. با این وجود گلوریا هنوز هم با عشق در مورد کریستین صحبت می کند. وی در یک مصاحبه در مورد کریستین چنین گفته است: “او پسر بسیار خوبی است، عاشق حیوانات است و البته یک بازیگر با استعداد. او ازدواج کرده و دو فرزند دارد و در کالیفرنیا زندگی می کند. زیاد او را نمی بینم اما هرازگاهی سراغی از همدیگر می گیریم”.


جولیا رابرتز در واقع عمه ی اِما رابرتز است

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

جولیا رابرتز (چپ) و اِما رابرتز (راست)

این دو بازیگر سرشناس در مورد نسبت خانوادگی خود حساس نبوده اند. آن ها در مصاحبه هایشان در مورد همدیگر صحبت کرده، عکس های یکدیگر را در فضای مجازی به اشتراک گذاشته و به گفته ی جولیا مقدار زیادی از وقت خود را با هم می گذرانند.

وی در طی یک مصاحبه در مورد برادرزاده اش چنین گفت: ” او واقعا دوست داشتنی است. ما اوقات زیادی را با هم می گذرانیم. او یک دختر فوق العاده است”.

اگر چه آن ها وقت زیادی را با هم می گذرانند اما جولیا یک کار را هیچ وقت نخواهد کرد:  بازی کردن در سریال «داستان ترسناک آمریکایی» (American Horror Story) یا تماشای بازی اِما در این فیلم.

وی در این باره نیز گفته است: ” من حتی نمی توانم تیزرهای تبلیغاتی این فیلم را نگاه کنم. من خیلی ترسو هستم. وقتی که اولین قسمت از این سریال پخش شد، اولین پوستر سریال یادتان هست؟ من به رایان مورفی [سازنده ی سریال] گفتم لعنت بر تو. من پشت چراغ قرمز ایستادم و به آن بیلبورد نگاه کردم. با خود گفتم این دیگر چیست؟ چه شده؟ تو چکار کردی؟”.


برایس دالاس هاوارد دختر ران هاوارد معروف است

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

برایس دالاس هاوارد در کنار پدرش ران هاوارد

شاید چهره ی ران هاوارد این روزها به اندازه ی چهره ی دخترش شناخته شده نباشد و آن هم تنها به این دلیل که او بر خلاف دخترش بیشتر وقت خود را پشت دوریبن سپری می کند نه جلوی آن. ران بعد از بازی در سریال های «برنامه ی تلویزیونی اندی گریفیث» (The Andy Griffith Show) و «روزهای خوش» (Happy Days) وارد دنیای کارگردانی شد. برخی از آثار قابل توجه او عبارتند از : «آپولو ۱۳» (Apollo 13)، «یک ذهن زیبا» (A Beautiful Mind)  و «رمز داوینچی» (The Da Vinci Code).

دختر او نیز وارد حرفه ی خانوادگی اش شده اما در مسیری متفاوت. وی در فیلم های «دهکده» (The Village) و  «دنیای ژوراسیک» (Jurassic World) بازی کرده و  با وجود تفاوت های کاری، تحسین پدرش را برانگیخته است. برایس در یک مصاحبه در مورد پدرش چنین گفته است: “او برای من یک پدر است و همچنین یک شخصیت بسیار تاثیرگذار. من برای او احترام زیادی قائلم. این یک هدیه ی فوق العاده است که چنین رابطه ی زیبایی را با پدرم دارم”.


لیو و پابلو شرایبر برادرهای ناتنی هستند

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

لیو (چپ) و پابلو (راست) در سال ۲۰۰۶

پابلو نقش مندز را در سریال «پرتقالی یک سیاه تازه است» (Orange is the New Black) بازی کرده و در واقع برادر ناتنی لیو شرایبر است. از فیلم های معروف لیو شرایبر می توان به «مقاومت» (Defiance) و «خاستگاه مردان ایکس: وولورین» (X-Men Origins: Wolverine) نام برد.

آن ها تنها در یک فیلم با هم بازی کرده اند اما در خارج از دنیای هالیوود وقت بیشتری را با هم می گذرانند.


کاپولاها و شوارتزمن ها همه با نیکلاس کیج نسبت خانوادگی دارند

41 بازیگر و خواننده مشهوری که ممکن است از نسبت خانوادگی آن ها با یکدیگر اطلاع نداشته باشید

فرانسیس فورد کاپولا (چپ)، جیسون شوارتزمن (وسط) و نیکلاس کیج (راست)

یک خانواده ی بسیار معروف دیگر در دنیای هالیوود وجود دارد. فرانسیس فورد کاپولا کارگردان مشهور سری فیلم های «پدر خوانده» (The Godfather) و بسیاری فیلم های دیگر دایی جیسون شواتزمن است. جیسون شهرت خود را بازی در فیلم های «راشمور» (Rushmore) و «قلمرو طلوع ماه» (Moonrise Kingdom) به دست آورد. برادر کوچکتر او، رابرت شواتزمن، نیز در فیلم «خاطرات شاهزاده» (The Princess Diaries) بازی کرده ولی از آن زمان تاکنون از دنیای بازیگری فاصله گرفته است.

فرانسیس پدر سوفیا کاپولا نیز هست که فیلم های «گمشده در ترجمه» (Lost in Translation) و «حلقه ی بلینگ» (The Bling Ring) را در کارنامه ی کارگردانی خود دارد.

تمامی این افراد با نیکلاس کیج، بازیگر معروف هالیوودی، نیز نسبت خانوادگی دارند که اسم خانوادگی خود را تغییر داده است تا باعث سو استفاده در دنیای هالیوود نشود. فرانسیس در واقع عموی نیکلاس است و بدین ترتیب شوارتزمن ها نیز پسرعمه های نیکلاس کیج محسوب می شوند.

نیکلاس کیج در مصاحبه با روزنامه ی ایندیپندنت در این باره گفته است: “من خانواده ام را دوست دارم و به افتخاراتشان نیز افتخار می کنم. من برای هر کدام از آن ها احترام خاصی قائلم. موضوع این است که برای من به عنوان یک بازیگر جوان، دستیابی به ان چه که استحقاقش را داشتم برایم مهم بود. هنگامی که برای تست بازیگری می رفتم روی من فشار زیادی بود. به محض این که با اسم خانوادگی جدیدم به بازی پرداختم و آن ها نمی دانستند که من با این خانواده ارتباط دارم من به آن چه که استحقاقش را داشتم رسیدم و احساس آزاد بودن کردم”.


منبع: برترینها

قهرمان پارالمپیک، ۹۰۰‌ هزار تومان حقوق می‌گیرد!

کسب عنوان بهترین پارالمپین ‌سال ٢٠١٧، برگ جدیدی به کارنامه پرافتخار وزنه‌‌بردار معلول ایرانی اضافه کرد. سیامند رحمان که در پارالمپیک ٢٠١۶ توانست رکورد تاریخی ٣١٠ کیلوگرم را به ثبت برساند، برای نخستین‌بار به‌عنوان یک ایرانی بهترین ورزشکار معلول جهان شد. او حالا با وجود کسب ٢ مدال طلای پارالمپیک، انگیزه‌های زیادی برای المپیک ٢٠٢٠ دارد و وعده ثبت یک رکورد جدید در توکیو را می‌دهد. با این حال، قوی‌ترین مرد معلول جهان از بی‌توجهی برخی از مسئولان داخلی گلایه دارد و معتقد است مشکلات زیادی در مسیر موفقیت او دیده می‌شود. در ادامه گفت‌وگوی «شهروند» با سیامند رحمان بعد از کسب عنوان بهترین پارالمپین ‌سال ٢٠١٧ جهان را می‌خوانید:

 با 2 طلای پارالمپیک، 900‌هزار تومان حقوق می‌گیرم!

از مراسم برترین‌های پارالمپیکی جهان برایمان بگو که با یک اتفاق تاریخی برای خودت و ایران همراه بود. مراسم بسیار خوبی در ابوظبی برگزار شد و خدا را شکر بنده برای نخستین‌بار به‌عنوان یک ایرانی عنوان بهترین ورزشکار‌ سال را کسب کردم. این عنوان باعث افتخار من است چون باعث شدم بار دیگر مردم از یک اتفاق ورزشی خوشحال شوند. وقتی فیلم عملکرد هر ورزشکار را در این مراسم پخش می‌کردند و نام من به‌عنوان یک ایرانی اعلام شد، احساس غرور کردم.

خودت پیش‌بینی می‌کردی چنین عنوانی را کسب کنی؟

همان‌طور که گفتم تا به حال هیچ ورزشکار ایرانی به این عنوان نرسیده بود. شاید خودم پیش‌بینی چنین اتفاقی را با توجه به رکوردی که در پارالمپیک ثبت کرده بودم، می‌کردم اما نمی‌توانستم بگویم صددرصد چنین اتفاقی رخ می‌دهد. ٢ نامزد دیگر که رقبای من بودند، در شنا و ویلچررانی فعالیت می‌کردند و آنها نیز سختی‌های زیادی را در رشته خود پشت ‌سر گذاشتند. در هر صورت خدا را شکر که این عنوان به من رسید.

 برترین‌های ورزش معلولان جهان با رأی چه کسانی انتخاب می‌شوند؟

کمیته بین‌المللی پارالمپیک هیأت ژوری را مشخص کرده که آنها رأی می‌دهند و برترین‌ها را انتخاب می‌کنند. در این دوره هم به خاطر رأی‌گیری برای انتخاب رئیس جدید کمیته بین‌المللی پارالمپیک همه روسای پارالمپیک کشورهای مختلف در ابوظبی حضور داشتند.

 تا چند هفته دیگر باید در مسابقات جهانی شرکت کنی و هدفت در رقابت‌های امسال چیست؟

شرایط رشته وزنه‌برداری خاص است و ما باید تمرینات مداومی را در طول ‌سال انجام دهیم. مردم و رسانه‌ها نیز به من لطف دارند اما باور کنید فرصت نمی‌کنم پاسخ خیلی از پیام‌های آنها را بدهم. تمریناتم را خیلی جدی برای مسابقات جهانی دنبال می‌کنم و این اتفاق بیشتر وقت مرا گرفته است. ما دوم مهرماه به مکزیک اعزام می‌شویم و حدود ٢٠ساعت پرواز خواهیم داشت. شاید من بیشتر از گرفتن مدال طلا، استرس ٢٠ساعت ماندن در هواپیما را داشته باشم! به‌هرحال هدفم مثل همیشه قهرمانی است و امیدوارم با مدال طلا برگردم.

 قصد داری بار دیگر رکوردشکنی کنی و وزنه‌ای بالاتر از ٣١٠ کیلوگرم را بالای سر ببری؟

هر چه کادرفنی صلاح بداند، من انجام می‌دهم. با این‌حال، در برنامه من برای مسابقات جهانی امسال رکوردشکنی نیست. حتی بعید است به رکورد جهان که با ٢٩۶ کیلوگرم در اختیار خودم است، حمله کنم و بخواهم وزنه ٣٠٠ کیلوگرمی بزنم. خدا را شکر توانایی تکرار رکوردهای پارالمپیک ریو را دارم اما نمی‌خواهم خیلی به خودم فشار بیاورم. وزنه‌برداری رشته‌ای است که با یک آسیب‌دیدگی ۵٠کیلوگرم رکورد یک‌ نفر افت می‌کند و باید مراقب سلامتی‌ام باشم.

 پس دیگر نباید منتظر رکوردشکنی سیامند رحمان باشیم؟

این‌طور هم نیست. آینده دست خداست اما من تمام تمرکزم را روی پارالمپیک ٢٠٢٠ گذاشته‌ا‌م تا ان‌شاءالله در توکیو به یک رکورد تاریخی دیگر دست پیدا کنم.

 به‌عنوان قهرمان پارالمپیک و بهترین ورزشکار جهان در این بخش، از حمایت‌های لازم داخلی برخوردار هستی؟

حرف من همیشه این است که سیامند رحمان تا ابد نمی‌تواند به ورزش حرفه‌ای ادامه دهد. من نهایتا چند‌سال دیگر می‌توانم ورزش کنم؟ الان سال‌هاست که کار و زندگی من ورزش و تمرین است. جا دارد از صندوق حمایت از قهرمانان گلایه کنم که به من با داشتن ٢مدال طلای پارالمپیک ٩٠٠‌هزار تومان حقوق می‌دهند. متاسفانه بین ورزشکاران المپیکی و پارالمپیکی تبعیض قایل می‌شوند و این درست نیست.

 با 2 طلای پارالمپیک، 900‌هزار تومان حقوق می‌گیرم!

گلایه خودت را تا‌کنون به گوش مسئولان رسانده‌ای؟

چندباری من و سایر قهرمان‌های پارالمپیکی در مصاحبه‌های خود این موضوع را اعلام کردیم. وزیر ورزش هم که چند ماهی است روی کار آمده و قطعا در جریان این اتفاقات قرار گرفته است. من مشکلاتی دارم که شاید هیچ‌کدام از این مسئولان از آنها اطلاع نداشته باشند. در شرایطی ٩٠٠‌هزار تومان حقوق می‌گیرم که مثلا برای سفر به تهران و برگشت به ارومیه، یک‌میلیون تومان هزینه می‌کنم. مجبورم به خاطر شرایطی که دارم، ٢ بلیت هواپیما بگیرم. ما خواهان یکسان‌سازی همه شرایط برای ورزشکاران المپیکی و پارالمپیکی هستیم و اگر قرار به فرق گذاشتن هم باشد، قطعا شرایط ما خیلی سخت‌تر از المپیکی‌هاست.

به‌نظر نمی‌رسد حقوق ٩٠٠‌هزار تومانی هزینه‌های زندگی ورزشی و شخصی شما را تأمین کند؟

همین حقوق را هم ۶ ماه می‌دهند و ۶ ماه دیگر نمی‌دهند. واقعا آنهایی که این حقوق را برای من در نظر گرفته‌اند، خودشان حاضر هستند با ٩٠٠‌هزار تومان در ماه زندگی کنند؟ جالب است که برای همین مبلغ منت هم می‌گذارند و وقتی هم که من گلایه‌ای می‌کنم، ناراحت می‌شوند. به‌نظر من این مبلغ را ندهند، سنگین‌تر هستند!

بارها شنیده‌ایم که از کشورهای خارجی پیشنهاد دریافت کرده‌ای؟

بله، بارها این اتفاق رخ داده که با مبالغ نجومی به من پیشنهاد دادند تا برای کشور دیگری وزنه بزنم. من هیچ‌وقت چنین پیشنهادی را قبول نمی‌کنم. حتی اگر هیچ حقوقی به من ندهند، باز هم دوست دارم با پرچم ایران روی سکوی قهرمانی جهان و المپیک بروم. با این حال، بعضی از برخوردها آدم را دلسرد می‌کند. من با نفر دوم جهان ٧٠ کیلوگرم فاصله رکوردی دارم. آیا این مسائل را نمی‌بینند؟!

به‌نظر می‌رسد دل پُری از کمبودها داری؟

مشکل اینجاست که مسئولان فقط ٢ماه قبل از المپیک یادشان می‌افتد که ما هم هستیم. آن موقع سراغ ما می‌آیند اما این‌گونه حمایت کردن دردی را دوا نمی‌کند و فایده‌ای ندارد. من یک ماه قبل سفری به ژاپن داشتم و دیدم که آنها از حالا کار خود را برای کسب نتایج موفق در المپیک و پارالمپیک ٢٠٢٠ آغاز کرده‌اند اما این‌جا فقط چند ماه مانده به مسابقات همه یاد ورزشکاران می‌افتند. این را هم بگویم که من مشکلی با ورزشکاران المپیکی ندارم و بحثم این است که نباید تبعیض وجود داشته باشد؛ وگرنه امثال بهداد سلیمی و کیانوش رستمی هم سختی‌های زیادی می‌کشند و نباید دغدغه فکری به خاطر کمبودها داشته باشند.

در آخر اگر صحبت خاصی داری، بگو؟

جا دارد از خسروی‌وفا، رئیس کمیته پارالمپیک که همواره پشتیبان ورزشکاران بوده، تشکر کنم. او زحمات زیادی برای ورزش جانبازان و معلولان کشیده و می‌بینیم که اردوهای تیم‌ملی با بهترین امکانات برگزار می‌شود. من قدردان زحمات همه هستم و به نظرم نفراتی که برای ما در تمرینات، صفحات وزنه‌برداری را جابه‌جا می‌کنند، در موفقیت من نقش دارند. امیدوارم با مدال‌هایی که کسب می‌کنم، بتوانم جواب زحمات این دوستان را بدهم.
منبع: برترینها

گفت و گو با «جاستینا»؛ دختر رَپِری که هنرپیشه تئاتر شد

روزنامه تماشاگران امروز – علی کیانی موحد: نزدیک به دو ماه پیش خبر آمد که یکی از مطرح ترین خواننده های موسیقی زیرزمینی، به عنوان بازیگر روی صحنه تئاتر رفته. پس از دو ماه این بازیگر، تئاتری جدید را تجربه کرده و این روزها مشغول اجراست. صحبت از «فریما حبشی زاده» یا «جاستینا»ی دنیای رپ است.

خواننده ای اجتماعی خوان که به شدت بین جوان ها طرفدار داشته و امروز با کمرنگ شدن در دنیای موسیقی سراغ رشته ای که در آن تحصیل کرده رفته و به عنوان بازیگر مشغول به فعالیت می باشد. می توانید اولین گفت و گوی این بازیگر- خواننده با رسانه ها را مطالعه کنید.

 گفت و گو با «جاستینا»؛ دختر رپری که حالا یک هنرپیشه رسمی تئاتر است

فریما یا فریماه؟

تا سه سال پیش «ه» داشت اما دیگر ندارد!

چطور؟

پدر به ثبت احوال مراجعه کرد و تقاضای فریماه کرد اما وقتی که شناسنامه آمد انتهای نام من «ه» نداشت و خودش به صورت دستی اسم من را درست کرد. چند سال پیش متوجه شدم در سیستم فریما ثبت شده و پدر با یک کاتر به جان شناسنامه افتاد و همان «ه» را حذف کرد.

بین زمانی که درس شما تمام شد یعنی سال ۹۴ و امروز که روی صحنه رفتید فاصله افتاده است. دلیل این فاصله چیست؟

به دلیل اینکه سراغ علاقه دیگرم رفته بودم و در موسیقی مشغول شده بودم، کمی از دنیای بازی و بازیگری فاصله گرفتم و موسیقی را جدی دنبال کردم. البته امروز دنیای بازیگری را بیشتر جدی گرفتم و دومین تئاتر جدی ام در حال نمایش است. جالب اینکه بسیاری از مردم و علاقه مندان من نمی دانستند رشته تحصیلی من تئاتر بوده و فکر می کردند به خاطر شهرت در موسیقی به سراغش رفته ام.

نظر خانواده درباره بازیگری شما چه بود؟
اتفاقا مشکلی نداشتند. آنها در کل با حضور من در دنیای هنر زیاد مخالفت نکردند. البته در زمان حضور در موسیقی کمی اختلاف نظر بود که به تدریج برطرف شد.

شما از هفده سالگی تا بیست و هفت سالگی در موسیقی بسیار پرکار و فعال بودید. چطور سمت موسیقی رفتید؟

طبق معمول این علاقه هم از کودکی با من بود. پدر به موسیقی علاقه زیاد داشت و موزیک همیشه شنیده می شود، من هم به سمت آن گرایش پیدا کردم. از سوی دیگر استعداد زیادی در حفظ کردن ترانه ها داشتم. علاقه من به ادبیات هم به خاطر علاقه به شعرها بود. در جمع های خانوادگی می خواندم و بسیاری از اقوام می گفتند فریما را به کلاس های موسیقی بفرستید اما والدینم مخالف بودند و می گفتند موسیقی سرانجامی ندارد و دلیلی ندارد سمت آن برود.

علاقه من به موسیقی هر روز بیشتر می شد تا در پانزده یا شانزده سالگی با موسیقی رپ فارسی آشنا شدم. برای من بسیار جالب بود که بر روی تکست های رپرهای آمریکایی، ایرانی ها رپ می خواندند. همین موضوع باعث شد که بیشتر سراغ موسیقی رپ بروم. در هفده سالگی یکی از دوستان به من پیشنهاد داد که یک کار رپ بخوانم. من هم تکست رپ خود را نوشتم و برای ضبط به یک استودیو رفتیم. جالب آنکه استودیو در زیرزمین بود و واقعا پای در دنیای زیرزمین گذاشتم. آن تکست را خوب اجرا کردم و کار من در دنیای موسیقی رپ آغاز شد. خدا را شکر که در موسیقی هم هیچ وقت پیشنهاد بی شرمانه ای نشد.

کار شما در همان استودیو ادامه داشت و با نام هنری «جاستینا» مشغول به فعالیت شدید؟

درست است. در سن هجده سالگی یک کار خارجی را کاور کردم. اینترنت خانه خوب نبود و به کافی نت رفتم. در آنجا به سختی موسیقی بی کلام آن کار را پیدا کردم و سپس روی آن تکست نوشتم و به استودیو رفتم. نزدیک یک ماه ضبط این اثر طول کشید و سپس خواستم کار را پخش کنم. با یکی از سایت های پربازدید تماس گرفتم. گفتند باید ۶۷ هزار تومان به حسابشان واریز کنم. پول عیدی های خود را جمع کرده و برای آنها فرستادم اما کار پخش نشد چرا که گفتند ما از خواننده زن کاری پخش نمی کنی و پولت را هم پس نمی دهیم! اولین تجربه پخش کار من به این صورت بود. کار را روی سی دی ریخته و با شوق و ذوق به خانه رفتم. پدرم بسیار خوشش آمد اما مادر با عصبانیت سی دی را شکست و گفت این چه کاری است انجام می دهی؟!

 گفت و گو با «جاستینا»؛ دختر رپری که حالا یک هنرپیشه رسمی تئاتر است

بازخورد کار چطور بود؟

پس از انتشار آهنگ در فیس بوک به شدت فالوورهایم زیاد شد. سی نفر درخواست دوستی داده بودند و نزدیک بیست مسیج داشتم. همه تعریف می کردند و هیجان زیادی داشتم. همین بازخورد بین مخاطبین برای من بیست ساله باعث شد که انگیزه ام برای کار بیشتر شود. یک سال پس از پخش این کلیپ یک نفر از شیراز تماس گرفت و گفت می خواهیم برای تو موزیک ویدیو بسازیم. با ترس و لرز به خانواده گفتم که چنین پیشنهادی دارم و آنها به شدت استقبال کردند! برای من جالب بود که آنها استقبال کردند و برای تهیه ویدیو به شیراز رفتیم.

سه روز ضبط کار طول کشید و پس از مدتی ویدیوی من در شبکه های ماهواره ای پخش شد. همان هفته اول، کار من جزو ده کار پربیننده بود و هفته دوم کار من پربیننده ترین ویدیو آن شبکه و بالاتر از کار شادمهر عقیلی قرار گرفت. باورم نمی شد که اینقدر مورد استقبال واقع شده ام و داستان برای من و خانواده جدی تر از قبل شد. جالب آنکه مادرم به شدت پیگیر بود و حتی قبل ضبط کارها از من می خواست شعر را برایش بخوانم تا بداند چه چیزی قرار است بخوانم!

البته امروز دیگر موسیقی برای شما جدی نیست…

(می خندد) هنوز هم جدی هست اما زمانی که سن شما بیشتر می شود به دنبال کسب درآمد هم می افتید. کمی دلسردی به وجود آمده و از سوی دیگر سمت بازیگری رفته ام و به همین دلیل موسیقی را کمی کنار گذاشته و بهتر است بگویم مدتی کمرنگ شده ام.

شما صدای خوبی در خوانندگی دارید و می توانید در سبک پاپ بخوانید. وزارت ارشاد که با پاپ بانوان موردی ندارد و حتی اجازه کنسرت می دهد. شما به این داستان فکر کردید که از زیرزمین به روی زمین بیایید…

به این موضوع فکر کردم اما اگر وارد سبک رپ شدم به واسطه دغدغه و زدن حرف هایم بود. حرف هایی که در سبک پاپ نمی توان بیان کرد. من از درد جامعه و مشکلات دختران می گویم، این حرف ها را نمی توان در قالب موسیقی پاپ بیان کرد. من عاشق اجرا و برگزاری کنسرت هستم و از پول درآوردن بدم نمی آید اما سبک کاری من طوری است که نمی توانم سمت پاپ و کنسرت بروم. هرچند در زندگی هیچ چیز قطعی نیست و ممکن است در آینده تغییر مسیر دهم. شاید سمت اجرای قانونی رفته و حتی در تهران کنسرت برگزار کنم.

جالب آنکه در کارهایتان سراغ سعدی و پروین اعتصامی و فروغ رفته اید…

درست است، من به واسطه علاقه زیادی که به ادبیات فارسی و اشعار کهن دارم، سعی می کنم در سبک موسیقی رپ از آنها استفاده کنم. دوست دارم زمانی که آهنگی می خوانم، خودم وقتی آن را می شنوم از شنیدن آن راضی باشم و بگویم حرف جامعه ام را زده و سراغ حرف بعدی بروم.

 گفت و گو با «جاستینا»؛ دختر رپری که حالا یک هنرپیشه رسمی تئاتر است

جالب اینکه شما به شدت اجتماعی خوان هستید…

بله، پیش تر هم گفتم که حرف من همان دغدغه ای است که در محیط و پیرامون وجود دارد. به همین دلیل من از طلاق خواندم، از این خواند که اگر دختری داشتم به او سبک زندگی صحیح را یاد می دادم و از مسائل دیگری از این دست. تا به امروز رپر دختری نداشتیم که اجتماعی و برای خانم ها و دغدغه هایشان بخواند. به همین دلیل است که طرفدارهای خاصی برای خود پیدا کرده ام.

سوژه های شما از کجا پیدا می شوند؟

وقتی فیلم «رگ خواب» را دیدم، یک شعر درباره طلاق نوشتم. می خواهم بگویم با دقت کردن به محیط اطراف سوژه هایم را پیدا کرده و درباره آن می نویسم. این مسائل به عنوان یک دختر برای من مهم است و برخی از آنها آزاردهنده است. به همین دلیل سراغشان رفته و جای خواندن از عشق و عاشقی مانند دیگر خواننده ها، سراغ این دغدغه می روم.

با این شرایط برای شما مشکلی پیش نیامد؟

(با خنده) پیش نیامده بود تا یک ماه پیش. چند روزی احضار شدم و جالب آنکه به شدت برخورد خوبی با من شد. من نه جاسوس هستم و نه خرابکار! دوستان هم متوجه این موضوع شده بودند و بعد از یکی دو روز مشکل من برطرف شد. باید هم بگویم که احضار من به واسطه خوانندگی نبود، بلکه به واسطه یکی دو پست من در فضای مجازی بود.

یعنی درباره موسیقی و عدم خوانندگی با شما صحبت نشد؟

اصلا سوالی درباره رپ نکردند! جالب آنکه برخی از آهنگ ها را شنیده و درباره آن صحبت هم کردیم. البته منتظر این بودم که یک روز من را احضار کنند اما جالب آنکه این احضار برای موسیقی نبود. البته تذکر دادند که اگر قرار است بخوانی به ارشاد برو و مجوز بگیر! اگر به شما اجازه دادند، می توانی شعرهایت را پخش کنی.

 گفت و گو با «جاستینا»؛ دختر رپری که حالا یک هنرپیشه رسمی تئاتر است

پس یکی از دلایل جدی شدن تئاتر می تواند این باشد…

(می خندد) نه به این شدت، اما تصمیم داشتم که تئاتر را جدی تر دنبال کنم و همین احضار در روند جدی تر شدن آن تاثیرگذار بود.

شما نزدیک به ۱۳۰ هزار طرفدار در فضای مجازی دارید. این طرفدارها چقدر در زندگی شما تاثیرگذار هستند؟

باید به جرئت گفت زندگی اول ما فضای مجازی است. بین حضور در تلگرام و اینستاگرام غذایی می خوریم و با خانواده کمی صحبت می کنیم و دوباره سراغ فضای مجازی می رویم. بازخورد کارهای من در فضای مجازی برای من مهم است. ارتباط خوبی هم با مخاطبین داشته و سعی دارم جواب همه آنها را بدهم. نظر طرفداران من در فضای مجازی بسیار مهم است و در کارهایم از آن بهره می برم.

این مخاطب ها تئاتر شما را پرفروش کرده است؟

(با خنده) بله. در تئاتر اولم یکی از طرفدارهای من پنج بار پای کار نشست و واقعا خجالت زده ام کرد.


منبع: برترینها

سالروز تولد ایمی واینهاوس

نام اصلی: ایمی جید واینهاوس

تولد: ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۳ – لندن، انگلستان

مرگ: ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۱ میلادی (۲۷ سال)

لندن، انگلستان

سبک‌(ها): جاز، سول، ریتم و بلوز

سال‌های فعالیت: ۲۰۰۳ -۲۰۱۱

سالروز درگذشت ایمی واینهاوس

اِیمی جید واینهاوس (به انگلیسی: Amy Jade Winehouse) (زادهٔ ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۳ – درگذشته ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۱) خواننده و ترانه‌سرای بریتانیایی است که با ترکیب الکترونیک سبک‌های موسیقی جاز، سول، ریتم و بلوز شناخته می‌شود.

فعالیت هنری

آغاز کار او در سال ۲۰۰۳ با آلبوم فرانک بسیار عالی بود. نامگذاری این آلبوم به دلیل تاثیر خواننده معروف فرانک سیناترا بر ایمی بوده است. پدر ایمی از کودکی ترانه های فرانک سیناترا را برای او میخوانده. در سال ۲۰۰۶ با آلبوم بازگشت به سیاهی نامزد ۶ جایزه گرمی و موفق به دریافت ۵ جایزه گرمی شد.

سالروز درگذشت ایمی واینهاوس

مرگ

ایمی مصرف الکل را در سال ۲۰۰۸ آغاز کرد و تا هنگام مرگ نیز الکل مصرف می‌کرد. در تابستان ۲۰۱۱ او یک دوره پرهیز از الکل به مدت چند هفته را گذراند اما بعد دوباره با سوءمصرفش الکل او عود کرد و همین مساله باعث مرگ او شد.

محافظ او گفته بود که من سه روز قبل از مرگ او به محل اقامت او رفتم و دیدم که ایمی مسموم شده بود. او همچنین بیان کرد که در روزهای بعد هم نوشیدنی‌های دیگری را در خانه او یافتم و همچنین افزود که ساعت ۲ بامداد صبحگاه روز مرگ او صدای موسیقی و خنده و صدای تلویزیون را از خانه او می‌شنیدم. طبق صحبت‌های محافظ او ساعت ۱۰ صبح ایمی را دیده که در تخت خواب دراز کشیده و هرچه تلاش کرده نتوانسته او را بیدار کند.

 طبق این گفته‌ها کسی مظنون شناخته نشد چرا که ایمی معمولاً شب‌ها دیر می‌خوابید. محافظ ادامه داد که: “ساعت ۳ نیمه شب دوباره برخواستم که وضعیت ایمی را چک کنم دیدم که به همان صورت خوابیده و در بررسی بعدی متوجه شدم که ایمی نفس نمی‌کشد و هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد و سریعاً با اورژانس تماس گرفتم.”

سالروز درگذشت ایمی واینهاوس

در ساعت ۳:۵۴ دقیقه به وقت محلی دو آمبولانس به محل حادثه فرستاده شد و در آنجا مرگ او مشخص شد و پلیس متروپلیتن نیز مرگ او را تایید کرد. بعد از تایید این خبر مردم و خبرنگاران به محل اقامت او آمدند تا ادای احترام کنند. تیم پزشکی قانونی هم در محل وقوع حادثه حاضر شد و از اتاق او یک بطری کوچک و دو بطری بزرگ ودکا پیدا کرد. تیم پزشکی قانونی پس از کالبد شکافی مشخص کرد که میزان الکل خون او ۴۱۶ میلیگرم در ۱۰۰ میلی لیتر است که این مقدار ۵ برابر حد مجاز میزان الکل موجود در خون است و همین مقدار زیاد الکل باعث مرگ ناگهانی او شده است.

بسیاری از هنرمندان عرصه موسیقی به مناسبت درگذشت ایمی ادای احترام کردند هنرمندانی چون:لیدی گاگا ،ریحانا ،ادل ،نیکی میناژ وجرج مایکل همچنین گروه موسیقی گرین دی به همین مناسبت ترانه‌ای سرود و نامش را ایمی گذاشت. چرا که مرگ او ۱۷ سال بعد مرگ کوباین اتفاق افتاد و این اتفاق باعث شد تا دوباره توجه جهانیان به کلوب ۲۷ متمرکز شود. سه سال قبل از این او ترس مرگ در ۲۷ سالگی را تجربه کرده بود.

سالروز درگذشت ایمی واینهاوس

آلبوم ها

آلبوم‌های استودیویی

بی پرده (۲۰۰۳)

بازگشت به سیاهی (۲۰۰۶)

گنج پنهان

 اجراهای زنده

گفتم به تو که آشفته‌ام (لندن ۲۰۰۷)

اجرای زنده در بی‌بی‌سی (۲۰۱۲)


منبع: برترینها

گریس کلی؛ وداع با سینما برای ملکه شدن!

برترین ها: گریس کلی که در سن ۲۷ سالگی سینما را وداع گفت و ملکه موناکو شد، در همان فعالیت سینمایی کوتاه‌اش به اوج شهرت و محبوبیت رسید و در فیلم‌هایی به‌یادماندنی نقش‌آفرینی کرد. در این آلبوم تصویری بخشی از زندگی و موفقیت های او رابرایتان به تصویر کشیده ایم.

بازیگر و ملکه

آلفرد هیچکاک، کارگردان پرآوازه بریتانیایی نسبتا سریع پی برد که چه شور و حرارتی در درون گریس کلی و ظاهر نسبتا سرد او نهفته است. هیچکاک برخلاف کارگردانان آمریکایی به گریس کلی نقش‌های مهمی داد و از او ستاره‌ای جادوانی ساخت. این ستاره برجسته در ۲۷ سالگی و اوج موفقیت، کار در هالیوود را کنار گذاشت تا “ملکه موناکو” شود.

عضوی از طبقه‌ی بالای جامعه

گریس کلی به قشر بالای و ثروتمند جامعه تعلق داشت. او سومین فرزد جان برندن کلی، میلیونر ایرلندی‌تبار بود. گریس در فیلادلفیا به دنیا آمد و بزرگ شد. پدرش بازرگانی بسیار موفق بود و مادرش نیز دختری مهاجر از آلمان. گریس کلی در حین فیلمبرداری “جامعه اعیان” در کنار لوئی آرمسترانگ. این فیلم که در سال ۱۹۵۶ به نمایش درآمد، آخرین فیلم کلی پیش از ازدواج با شاهزاده موناکو بود.

گریس کلی؛ وداع با سینما برای ملکه شدن

کارنامه‌ای درخشان

گریس کلی در طول تنها پنج سال یعنی از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۶ با بازی در تنها ۱۱ فیلم سینمایی در اوج شهرت و افتخار قرار گرفت. کارنامه گریس کلی در سینما کوتاه اما درخشان بود. او در این دوره کوتاه با برخی از مهمترین کارگردان‌های سینما کار کرد، از جان فورد (در فیلم موگامبو) تا فرد زینه‌مان (در فیلم ماجرای نیمروز). اما سینماگری که از او چهره‌ای بی همتا ساخت، بی‌تردید آلفرد هیچکاک بود.

گریس کلی؛ وداع با سینما برای ملکه شدن

سه اثر فراموش‌نشدنی

گریس کلی در سه فیلم هیچکاک ظاهر شد: “ام را برای قتل بگیر!”، “پنجره عقبی” یا “پنجره رو به حیاط” و سرانجام فیلم “دستگیری یک دزد”. هر سه فیلمی که حاصل همکاری آلفرد هیچکاک و گریس کلی بوده‌اند، از آثار فراموش‌نشدنی سینما به شمار می‌روند. گریس کلی در صحنه‌ای از فیلم “ام را برای قتل بگیر!” که نخستین تجربه همکاری با هیچکاک بود.

پنجره عقبی

یکی دیگر از این سه ‌فیلم “پنجره عقبی” است که گریس در آن در کنار جیمز استوارت ایفای نقش کرده. “پنجره عقبی” در سینما‌های ایران با نام “پنجره رو به حیاط” به نمایش درآمد. بسیاری از منتقدان آن را از بهترین فیلم‌های هیچکاک و بهترین فیلم‌های دلهره‌آور تاریخ سینما می‌دانند.این فیلم در سال ۱۹۵۵ به نمایش درآمد.

در کنار کری گرانت

فیلم “دستگیری یک دزد” نیز موفقیت زیادی کسب کرد. گریس کلی با موهای بلوند، نگاه سرد و رفتار باوقار اما بی‌تفاوت همان زن دلخواه هیچکاک بود، که ظاهری خاموش و آرام دارد، اما در درون او جوشش و نیرویی هست که او را به بی‌باک‌ترین کارها توانا می‌سازد.کلی پس از تهیه فیلم در اروپا ماند.

وداع با سینما

گریس کلی در سال ۱۹۵۶ به تقاضای خواستگاری شاهزاده رنیه سوم، حکمران موناکو، پاسخ مثبت داد و ملکه دربار افسانه‌ای “سواحل لاجوردی” شد. وداع او با سینما، دوستدارانش را به اندوه فرو برد و تا مدتها سوژه داغی برای رسانه‌ها بود.

گریس کلی؛ وداع با سینما برای ملکه شدن

عروسی رویایی

در روز ۱۸ آوریل ۱۹۵۶ مراسم ازدواج گریس کلی و شاهزاده رنیه سوم برگزار شد. ۳۰ میلیون نفر این مراسم را از طریق پخش تلویزیونی دنبال کردند.

گریس کلی؛ وداع با سینما برای ملکه شدن

الگوی مد و آرایش

گریس کلی پس از آغاز زندگی شاهانه باید همواره به شیوه برخورد و رفتار خود توجهی دقیق می‌کرد؛ امری که او را گاه زیر فشار قرار می‌داد. تنها در حین خرید و گردشگری بود که او می‌توانست نفسی بکشد. او از لحاظ زیبایی، آرایش و مد لباس الگوی بسیاری از زنان آن دوره بود. تصویر: گریس کلی با کیفی از شرکت “ارمس” که تولید‌کننده‌ی محصولات لوکس به ویژه کیف و لوازم چرمی است. این کیف به “کیف کلی” (Kelly Bag) شهرت یافت.

گریس کلی؛ وداع با سینما برای ملکه شدن

زندگی کلی بر پرده‌ی سینما

تهیه فیلمی از سرگذشت گریس کلی امری طبیعی است، چون زندگی این ستاره به افسانه پریان بی‌شباهت نیست و سینما همیشه به افسانه‌گویی نزدیک بوده است. دوره امسال جشنواره سینمایی کن با نمایش فیلم “گریس موناکو” گشایش یافت، که برداشتی از زندگی ستاره مشهور سینماست. در این فیلم نیکول کیدمن در نقش “پرنسس گریس” ظاهر شده است.

گریس کلی؛ وداع با سینما برای ملکه شدن

زنی باتدبیر و مادری فداکار

داستان فیلم درباره روزهای بحرانی در زناشویی گریس است، یعنی همان دوراهی و پرسش همیشگی که تصمیم او مبنی بر کنار گذاشتن سینما و ازدواج با حکمران موناکو تا چه حد درست بوده. فیلم به همان تصویر “رسمی” تکیه دارد؛ به این معنی که گریس را زنی باتدبیر و تیزهوش نشان می‌دهد که نه از روی هوا و هوس، بلکه آگاهانه به دربار موناکو می‌رود، همسری باوفا و مادری فداکار می‌شود و با سرنوشت خود به خوبی کنار می‌آید.

خرده‌گیری منتقدان

فیلم روی هم رفته تصویری سطحی و ساده‌نگرانه از دربار موناکو و سرگذشت گریس کلی ارائه می‌دهد و از ژرف‌نگری در جوانب تیره و تار آن باز می‌ماند. بیشتر منتقدان سینمایی فیلم را تکرار کلیشه‌های بازاری رایج ارزیابی کردند. منتقدان از فیلم خرده می‌گیرند که تصویری ساده‌لوحانه از مناسبات درونی دربار موناکو ارائه می‌دهد و تماشاگر ناآگاه را با القای جلال و شکوه “دودمان پادشاهی” گیج می‌کند.

تحریم فیلم

شاهزادگان کنونی موناکو، یعنی فرزندان شاهزاده گریس کلی، گفتند که در مراسم جشنواره کن شرکت نمی‌کنند، زیرا به نظر آنها زندگی گریس کلی “به خاطر منافع صرفا مالی” تحریف شده است. بهانه‌ای که البته زیاد موجه نیست، آن هم از سلطنتی که یکپارچه به خاطر “منافع مالی” شکل گرفته و تا امروز سرپا مانده است.

ستاره‌ای جاودانی

گریس کلی جوش و خروش‌ای درونی‌ای خود را معمولا پنهان نگاه می‌داشت. رفتار او در دیدارها و مناسبت‌های غیررسمی متفاوت بود و به حاضران می‌گفت: «گریس صدایم کنید!». گریس کلی در روز ۱۴ سپتامبر سال ۱۹۸۲ در ۵۲ سالگی در تصادف اتومبیل درگذشت. تا به امروز از معمای این سانحه بطور کامل پرده برداشته نشده است؛ سرنوشتی که دایانا، شاهدخت ولز نیز به آن دچار شد.

گریس کلی؛ وداع با سینما برای ملکه شدن


منبع: برترینها