۲۰ سال از قصه گویی‌های «حسن فتحی» گذشت

حسن فتحی، نام او خیلی‌ها را یاد سریال‌هایی مثل شب دهم، میوه ممنوعه، مدار صفر درجه و شهرزاد می‌اندازد. فتحی، بیشتر از بیست سال است با داستان‌های سرگرم‌کننده مخاطبان زیادی را با خود همراه کرده‌است. با اینکه در تئاتر و سینما هم آثار متعددی دارد، اما مردم او را با سریال هایش می‌شناسند. این روزها خیلی‌ها با سریال شهرزاد سرگرم هستند و هر هفته منتظر رسیدن قسمت بعدی آن می‌مانند.

20سال قصه گویی 

علاوه بر این هر شب شبکه‌ای فیلم مدار صفر درجه را بازپخش می‌کند. این سریال جذاب بعد از گذشت دوازده سال، هنوز هم دیدنی و پر مخاطب است. فتحی، لیسانس روانشناسی دارد و فوق لیسانس کارگردانی. خیلی‌ها معتقدند روانشناسی به کمک او آمده و روی شناخت، شکل‌گیری شخصیت‌ها و مخاطب تأثیر فراوان گذاشته است. فتحی از همان سال‌های جوانی در مجلات سروش، تماشاخانه، دنیای تصویر و نمایش، درباره سینما و تئاتر می‌نوشت و از این حیث می‌شود او را یک نویسنده و پژوهشگر دانست که سال‌ها وقت خود را صرف خواندن و نوشتن کرده است.

نتیجه تحقیقات این کارگردان نگارش چند مجموعه مستند درباره تاریخ هنر تئاتر جهان و سیر تحول هنر در ایران شد. این پیشینه باعث شد تا فتحی تجربیات خود را در دانشگاه‌ها و کلاس‌های آزاد در اختیار دانشجویان بگذارد.سال ۷۲فتحی وارد تلویزیون شد و نخستین سریال خود را با نام همسایه‌ها ساخت. ده سال بعد هم نخستین فیلم سینمایی به نام ازدواج به سبک ایرانی را تجربه کرد.

نخستین سریال فتحی با اقبال زیادی مواجه نشد تا اینکه سال ۷۵سریالی با رخت و لباس قدیمی توجه همه را جلب کرد.« پهلوانان نمی‌میرند« تمی معمایی و جنایی داشت که قهرمانان دوره قاجار را به تصویر می‌کشید. از این پس بود که فتحی سریال‌های خود را مطابق اصول کلاسیک داستان نویسی؛ با مقدمه، نقطه اوج، گره‌افکنی و گره گشایی ساخت که اتفاقا همگی پر بیننده شدند. فتحی علاوه بر رعایت اصول داستان نویسی، مهارت خاصی در نمایش آیین، سنت و تاریخ معاصر ایران دارد تا جایی که برخی از منتقدان او را علی حاتمی زمانه خواندند. فتحی سینما را هم تجربه کرده اما هنرش در تلویزیون و سریال‌سازی‌ نمود بیشتری پیدا کرد. به بهانه بیست سال فعالیت هنری در سالروز تولدش نگاهی به کارنامه هنری‌ او می‌اندازیم.

۱۳۳۸- ۱۳۵۶ تولد تا تحصیل

در تهران محله نظام آباد متولد شد. پدر فتحی اهل خوانسار و مادرش آذری زبان بود.او بعد از گذراندن دوره دبیرستان، وارد دانشگاه شهید بهشتی شد و از رشته روانشناسی فارغ التحصیل شد. از آنجا که به ادبیات بسیار علاقه‌مند بود، به مطالعه پرداخت تا اینکه وارد دانشگاه آزاد شد و مدرک کارگردانی خود را از آنجا گرفت.

۱۳۶۸- ۱۳۷۱  نویسندگی

فتحی بیشتر از اینکه کارگردان باشد نویسنده ماهر و با تجربه‌ای است. او در دیالوگ نویسی مهارت خاصی دارد. با تسلطی که به تاریخ معاصر و فرهنگ ایرانی دارد خیلی خوب گفت‌وگوهای کوچه بازاری قدیم تهران را تبدیل به دیالوگ‌های نقش هایش می‌کند. خروجی کارهای فتحی شخصیت‌هایی باورپذیر و ملموس هستندکه بیننده را به گذشته پرتاب می‌کنند. از سریال پهلوانان نمی‌میرند گرفته تا شب دهم، شهرزاد، روشن‌تراز خاموشی و مدار صفر درجه همگی گویای این مهارت هستند. علاوه بر شناخت تاریخ معاصر و تسلط بر آن، سیر مطالعاتی فتحی درخصوص تاریخ هنر جهان و تئاتر، باعث شده تا محقق و نویسنده مجموعه مستندهایی درباره تاریخ هنر در دو مجموعه ۱۸قسمتی باشد. فتحی از ساخت مستند غافل نشد و در سال ۹۱مستند سفر ناتمام را درباره نادر ابراهیمی نوشت و کار کرد.

دهه ۷۰  دوران طلایی تئاتر

بعضی از منتقدان ریشه موفقیت فتحی را در سریال‌سازی‌، در تئاتر می‌دانند. در کنار نقد نویسی، فتحی بازیگری در تئاتر را هم تجربه کرد و نخستین بار در نمایش چهار صندوق بیضایی بازی کرد که فردوس کاویانی آن را کارگردانی می‌کرد. سال ۶۴نخستین تله تئاتر را با نام گربه نره، برای تلویزیون ساخت.

علاقه خاصی هم به ماجراهای معمایی آگاتاکریستی و هنریک ایبسن داشت و کارهای جان گابریل بورکمان، تله موش و معمای یک قتل را از روی آنها ساخت که سال ۷۴برای کارگردانی تله فیلم معمای یک قتل، برنده دیپلم افتخار و تندیس زرین از جشنواره صداو سیما شد.از آثار دیگری که در تئاتر کارگردانی کرد می‌توان هی هی ماتادور، مضحکه پهلوان و پری، داوری اینیدرا، خیابان‌های سرد شب، ملکه‌های فرانسه و سوء تفاهم را نام برد. فتحی از سال ۷۵به بعد دیگر تئاتری را روی صحنه نبرد.

۱۳۷۵   پهلوانان نمی‌میرند    ۳۷سالگی

این سریال ریشه در تئاتر داشت؛ از دکورهای ساخته شده تا بازی‌های اغراق شده اما چیزی که آن را متمایز کرد دوبله بود. هیچ بازیگری با صدای خودش بازی نکرد و مدیریت دوبله را بهرام زند بر عهده داشت. بازیگرها هم اغلب از دنیای تئاتر آمده بودند و منش صحنه را جلوی دوربین اجرا کردند؛ از جمشید مشایخی و فخری خوروش گرفته تا هادی مرزبان، کتایون ریاحی و عبدالرضا اکبری… فتحی ۳۷ساله متن داستان را با کمک اعظم بروجردی نوشت و موفق شد داستانی کهن و غیرواقعی تاریخی را با ساختاری معمایی تلفیق کند. غیراز جذابیت دیالوگ‌های کوچه بازاری، نمایش تهران قدیم قجری، اتفاقات و حوادث داستان بود که آن را غیرقابل حدس و دیدنی می‌کرد.

در دوره‌ای که پهلوانان صاحب نام مورد اعتماد و احترام مردم بودند، ناگهان پهلوان اول تهران به قتل می‌رسد و پشت بندش پهلوانان دیگری به طرز مرموزی کشته می‌شوند. هر بار یک عده مورد سوء ظن هستند، اما آنها هم از دایره اتهام خارج می‌شوند. کم کم فضای شهر به ترس و وحشت نزدیک می‌شود. این فضای ترس و دلهره همراه با سایه‌های تند و تیز، یادآور سینمای اکسپرسیونیستی آلمان بود. دست آخر قاتل کسی است که هیچ‌کس حدس‌ نمی‌زد! نکته جالب این سریال تیتراژی بود که با صدای اصفهانی روی آنتن رفت و مخاطب را تحت‌تأثیر قرار داد.

 20سال قصه گویی

۱۳۷۹   شب دهم    ۴۱سالگی

نوروز ۸۰که با ایام عزاداری محرم مصادف شد این سریال هر شب پخش شد و با مضمونی که داشت مخاطب زیادی پیدا کرد. می‌شود گفت، نخستین سریال موفقی بود که درباره تعزیه، نمایش آیینی ایرانی ساخته شد. قبل از شب دهم فتحی دو سریال «فردا دیر است» و« روشن‌تر از خاموشی» را ساخت که با استقبال مردم روبه‌رو نشد، اما شب دهم در کنار بازی‌ها و دیالوگ‌های عهد قجری، دکور جذاب و واقعی داشت که در حسینیه امینی‌های قزوین فیلمبرداری شده بود و بر واقعی بودن داستان دامن می‌زد.بدون شک شب دهم یکی از بهترین سریال‌های مناسبتی است. هنرمندی فتحی ۴۱ساله در آنجا خودش را نشان داد که توانست داستانی عاشقانه را با مضمون عزاداری تلفیق کرده و عشق زمینی را به عشق آسمانی تبدیل کند.

در دوره رضاخان، حیدر خوش مرام (حسینیاری) جوانی لوطی مسلک و جاهل عاشق شاهزاده خانم قجری به نام فخر الزمان (کتایون ریاحی) می‌شود. فخر الزمان، تنها شرط قبول ازدواج را برگزاری ۱۰مجلس تعزیه در ملاعام اعلام می‌کند آن هم در روزهایی که هرگونه برپایی مجالس تعزیه، قدغن است و با برخورد شدیدی روبه‌رو می‌شود. پذیرفتن این شرط توسط حیدر، فضا را به سرعت عوض می‌کند. قصه عاشقانه حیدر– فخرالزمان دو بعد دیگر می‌یابد. رابطه عاشقانه دیگری بین یاور (پرویز فلاحی پور) و رفعت (اکرم محمدی) شکل می‌گیرد.

این رابطه‌ها که بین دختران پولدار و پسران لوطی مسلک بازار رخ می‌دهد به سرعت دگرگون می‌شوند. فخرالزمان به مرور که شرایط برای برگزاری مجالس پایانی تعزیه سخت‌تر می‌شود از حیدر می‌خواهد که دست از برگزاری مجالس تعزیه بردارد.

در واقع؛ حیدر شرط را برده و به همین‌خاطر فخر‌الزمان حاضر است، همسرش شود.در اینجا هم فتحی تم عاشقانه را با تم پلیسی در هم آمیخته است. عشق دو زوج با جریان منع برپایی تعزیه و دور از چشم مأموران حکومتی درام جذاب و پر بیننده‌ای خلق کرد که تمام شب‌های محرم و نوروز مردم را پای تلویزیون نشاند، اما تصنیف عشق و جنون شادروان افشین یداللهی با صدای علیرضا قربانی روی تیتراژ پایانی هم، کار را تمام کرد و تا مدت‌ها سر زبان‌ها بود.

۱۳۸۴   مدار صفر درجه    ۴۶سالگی

ساخت این سریال، تجربه خطرناکی مثل راه رفتن روی لبه تیغ بود. شاید اگر هر کس دیگری غیراز فتحی ۴۶ساله آن را می‌ساخت موفق نمی‌شد. فیلمسازان دیگری قبل از این سراغ سوژه صهیونیسم و هولوکاست رفته بودند، اما نتیجه جالب توجه و به دور از قضاوتی حاصل نشده بود. این سریال این قدر واقعی به‌نظر می‌رسید که اسرائیل به آن واکنش نشان داد. فتحی این بار هم خیلی زیرکانه توانست یک موضوع سیاسی را با عشق و عاشقی مخلوط کند. تنوع بازیگران پیر و جوان و خارجی و ایرانی هم در موفقیت و جذابیت اثر بی‌تأثیر نبودی.

داستان آن قدر کشش داشت تا لزوم لوکیشن‌هایی مثل پاریس، شیراز و شهرک سینمایی را توجیه کند. جوانی ایرانی به نام حبیب پارسا برای خواندن فلسفه راهی پاریس شده و در آنجا عاشق یک دختر فرانسوی یهودی به نام سارا استروک می‌شود. این داستان عاشقانه مصادف می‌شود با جنگ جهانی دوم و حضور متفقین و اشغال ایران. اما وجه معمایی داستان که جزءلاینفک کارهای فتحی است متوجه کیفی از اسناد است که دایی سارا قبل از مرگش به حبیب می‌دهد. این کیف که حاوی اسنادی درباره تشکیل پنهانی اسرائیل است، آن قدر دست به‌دست می‌شود تا به مادر حبیب می‌رسد.

حبیب با اینکه سارا و مادرش را نجات می‌دهد، خودش توسط عموی سارا به زندان می‌افتد و از سارا دور می‌شود. تا اینکه بعد از جریان انقلاب اسلامی همدیگر را در شیراز ملاقات می‌کنند. با اینکه بازیگر‌ها همزبان نبودند و نیاز به دوبله بود، با این حال بازی‌ها پر از احساس و واقعی هستند و مخاطب را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند.ضمن اینکه از لحن پر احساس مینو غزنوی که روی صدای سارا صحبت می‌کرد، نباید غافل شد، اما تیتراژ سریال مثل همیشه غافلگیر‌کننده بود. صدای علیرضا قربانی وقتی تصنیف»وقتی گریبان عدم‌با دست خلقت می‌درید»شادروان افشین یداللهی را می‌خواند هنوز زمزمه لب‌هاست.

 20سال قصه گویی

۱۳۸۶   میوه ممنوعه    ۴۸سالگی

این بار فتحی سراغ عشق ممنوعه رفت. گویا با بالا رفتن سن متوجه عشق‌های پنهانی و ممنوع هم شده بود. نقطه قوت این سریال خانوادگی- اجتماعی، دیالوگ‌های عمیق و سنگینی بود که فتحی آنها را با کمک علیرضا کاظمی‌پور و علیرضا نادری نوشت. بیشتر از همه سنگینی دیالوگ‌ها بر دوش امیر جعفری بود که مجبور بود تمام آنها را از حفظ بگوید. این سریال ۳۰قسمتی که‌ماه رمضان روی آنتن شبکه دو رفت، برداشت آزادی بود از داستان شیخ صنعان و دختر ترسا. حاج یونس فتوحی(علی نصیریان)، از تجار قدیم تهران است که عاشق دختر یکی از بدهکارانش، هستی (هانیه توسلی) می‌شود.

هستی به‌خاطر انتقام گرفتن شروطی برای حاج یونس می‌گذارد و قصد دارد آبروی حاجی را ببرد. در همین حین پسر حاج یونس، جلال (امیر جعفری) دستش به معاملات نادرست آلوده می‌شود. قدسی همسر وفادار حاجی که همه زندگی‌اش را وقف فرزندان و همسرش کرده از عشق و عاشقی حاجی با خبر شده و از خانه می‌رود. اما عنصر مطلوب و مثبت داستان، روابط عاشقانه دختر حاجی، غزاله (طناز طباطبایی) با شوهرش (نیما رئیسی) است که سرلوحه زندگی حاجی قرار می‌گیرد. عشق‌های تو در توی داستان همراه با دیالوگ‌های سنگین در دهان بازیگران سرشناس، بار این سریال را به دوش می‌کشید. فتحی برای داستان سریال جدیدش که ساختاری نو داشت خواننده جوانی به نام احسان خواجه امیری را انتخاب کرد که در زمان خودش شهرت زیادی پیدا کرد.

۱۳۹۴    شهرزاد    ۵۶سالگی

فتحی بعد از میوه ممنوعه، فتحی سه سریال «اشک‌ها و لبخندها»، «در مسیر زاینده رود» و« زمانه »را ساخت، اما هیچ کدام موفقیت کارهای قبلی را به‌دست نیاوردند. فتحی بعد از این سه سریال وارد فاز جدیدی شد و تصمیم گرفت برای شبکه نمایش خانگی سریال بسازد. او شهرزاد را با جمعی از بازیگران سرشناس تئاتر و سینما ساخت که یکی از پراقبال‌ترین سریال‌های شبکه نمایش خانگی لقب گرفت. موفقیت فصل اول سریال، پایه‌ای شد برای فصل دوم آنکه این روزها وارد شبکه نمایش خانگی شده است. فصل دوم هم که مثل فصل اول، ۲۸قسمت است تا نیمه راه پیش رفته ولی فعلا مثل فصل اول، کشش ندارد. مهم‌ترین عامل موفقیت داستان عاشقانه شهرزاد، متن قوی با دیالوگ‌های حساب شده بود که خود فتحی به کمک نغمه ثمینی آنها را نوشت.

یکی دیگر از عوامل جذابیت سریال شهرزاد، سیر آن در تاریخ دهه ۳۰تهران بود. حضور شخصیتی به نام بزرگ آقا با بازی علی نصیریان نقطه قوت این سریال بود که روی بازی دیگر نقش‌ها ازجمله جوان‌ترهایی مثل ترانه علیدوستی، شهاب حسینی و پرینازایزدیار بی‌تأثیر نبود. جزئیات نقش پردازی‌های سریال باعث شد تا نقش‌هایی مثل حشمت با بازی ابوالفضل عرب پور بیشتر دیده شوند.

این قدر منتقدان از بازی بی‌نظیر نصیریان نوشتند که در همان دوره لقب عالیجناب گرفت. علتی که باعث شد فصل دوم از رونق بیفتد، عدم‌حضور نصیریان در داستان بود. جای خالی نصیریان را حتی حضور‌رؤیا نونهالی در نقش عمه بلقیس، نتوانست پر کند، اما روایت عشق سه نفره به جذابیت بازی‌ها دامن زد، داستان را زیباتر کرد و تا فصل دوم هم ادامه پیدا کرد. تغییر فرمت و جنس تصویر، چهره پردازی و فاصله زمانی بین دو فصل ازجمله عواملی هستند که باعث کم رونق شدن فصل دوم شدند. با این همه فتحی به هر ترفندی دست می‌زند تا سریال به دوران اوج خود برگردد.

 
سینمای فتحی  نه چندان پر و پیمان

هرچقدر فتحی در داستان پردازی و سریال‌سازی‌ موفق است در سینما چندان موفق نیست. سینمای فتحی آنطور که باید نتوانست حرفش را بزند و بر دل مخاطب بنشیند. انگار که فتحی عادت کرده در مدت زمان طولانی تری حرفش را بگوید و زمان ۹۰دقیقه برای او زمان کوتاهی است. در مقایسه با ۱۲سریالی که ساخت، تنها ۴بار به سمت ساخت فیلم رفت و فیلم های« ازدواج به سبک ایرانی«، «پستچی سه بار در نمی‌زند»، « کیفر» و «یک روز دیگر» را کارگردانی کرد. «پستچی سه بار در نمی‌زند» به‌نظر فیلم پرمایه تری بود که آن هم اگر از ته مایه‌های تئاتری استفاده نمی‌کرد، حرفی برای گفتن نداشت. از سوی دیگر؛ سهم سینما در کارنامه فتحی در یازده جایزه‌ای که گرفته صفر است و همه آنها را برای سریال هایش گرفته.


منبع: برترینها

حقایق ناگفته درباره‌ی ثروتمندترین همسران دنیا

برترین ها: از محبوبیت بی حد و حصر مجموعه «خانه داران واقعی» محصول شبکه Bravo‌ آمریکا، مشخص است که مردم آمریکا عاشق و شیفته دنبال کردن جریانات زندگی شخصی همسران ثروتمند هستند.

ولی پولدارترین پولدارها، هیچگاه رویای ظاهر شدن در برنامه های تلویزیونی رئالیتی را ندارند. آنها کارهای مهمتری برای انجام دارند که این کارها عبارتند از اداره یک کمپانی چند میلیون دلاری، حل مشکل فقر جهانی، و یادآوری به همسرشان (منظورمان ملانیا و دونالد ترامپ است) برای این که دستش را در طول پخش سرود ملی، روی قلبش قرار دهد.

ملیندا گیتس

ملیندا گیتس، بیشتر به عنوان همسر بنیانگذار شرکت مایکروسافت، بیل گیتس معروف شناخته شده است. بیل و ملیندا گیتس، در بنیاد خیریه خود به نام بنیاد “بیل و ملیندا گیتس” به طور خستگی ناپذیری برای ریشه کن کردن فقر جهانی کار کرده اند. در سال ۲۰۱۲، ملیندا اعلام کرد که این بنیاد، ۵۶۰ میلیون دلار از درآمد شرکت اش را صرف دسترسی زنان کشورهای جهان سوم، به روش های پیشگیری از بارداری کرده است. دانستن این موضوع ضرری ندارد که گیتس، ثروتی به ارزش ۸۷٫۲ میلیارد دلار دارد.

 حقایق ناگفته ای درباره ثروتمندترین همسران دنیا

با این حال، آنچه ممکن است در مورد بیل ندانید این است که او در ابتدا رئیس و کارفرمای ملیندا بود. ظاهرا، بیل به دنبال او به پارکینگ شرکت رفته و از او پرسیده که آیا وقتش برای یکشنبه آزاد است. ملیندا نیز در پاسخ گفته «یکشنبه برای من امکان پذیر نیست» و در ادامه ملیندا تعریف می کند: «به او گفتم که قبل از یکشنبه به من زنگ بزند تا برنامه ام را چک کنم وقت آزاد دارم یا خیر.»

بعد از اولین ملاقات، هفت سال طول کشید تا این رابطه، به ازدواج تبدیل شود. ملیندا گفت که شیفته هوش و ذوق و شوخ طبعی بیل شده بود. اما در آغاز، تغییر رابطه آنها از همکار به شریک زندگی مشکل بود. او می گوید: «ما قطعا زمانی که با هم بودن را شروع کردیم، در یک سطح نمی کردیم. من در مایکروسافت از نظر سطح شغلی، سه پله پایین تر از بیل بودم و او مدیر عامل آن شرکت بود. ما باید تغییر می کردیم تا همانند هم شویم. این موضوع هم سطح شدن، چیزی نیست که بلافاصله یک شبه اتفاق افتد، اما هر دو تصمیم برای هم سطح شدن گرفتیم. ما نیاز داشتیم تا پشت صحنه زمانی که در حال انجام کار نبودیم با هم صحبت کنیم. اما فکر می کنم در حال حاضر این اتفاق افتاده است و در یک سطح قرار گرفته ایم.»

داشا ژوکووا

داشا ژوکووا، دختر یکی از افراد وابسته به حکومت تزارهای روسیه، با ثروتمندترین مرد روسیه با دارایی ۹ میلیارد دلاری یعنی رومن آبراموویچ  در یک مهمانی سال نو آشنا شد که این مهمانی توسط پدرش در سال ۲۰۰۵ سازماندهی شده بود. در آن زمان، او ۲۵ ساله بود و با ستاره تنیس به نام مارات سافین دوست بود و آبراموویچ ۴۰ ساله بود و با همسر دومش ایرینا ویاچسلاوووا مالاندینا ازدواج کرده بود که از او پنج فرزند داشت.

داشا و رومن، رابطه شان را با هم ادامه دادند و صاحب دو فرزند شدند اما تصمیم گرفتند تا رابطه خود را به عنوان دو دوست ادامه دهند، علیرغم این حقیقت که آنها مخفیانه در سال ۲۰۰۸ ازدواج کرده بودند و این موضوع را مخفی نگه داشته بودند. ظاهرا داشا اجازه آشکار شدن قضیه ازدواج شان را تا زمان مصاحبه با مجله وال استریت در سال ۲۰۱۵ نداد! جزییات مربوط به ازدواج این زوج، پنهان مانده بود و کسی از آن اطلاعی نداشت.

 حقایق ناگفته ای درباره ثروتمندترین همسران دنیا

ژوکوا، بنیان گذار مجله ای به نام “گاراژ” است که این مجله، یک مجله هنر و مد است و رسانه VICE مالک آن است. از سال ۲۰۰۸، او یک دختر کامل و جذاب و هنرمند جهانی شده است و رسانه بزرگ و با نفوذی را خودش خلق کرده است.


پریسیلا چَن

پریسیلا چن، در صف سرویس بهداشتی در یک مهمانی خصوصی دانشجوئی در هاروارد، بنیانگذار فیسبوک به نام مارک زاکربرگ را ملاقات کرد. اولین تصور او این بود که او فردی به اندازه کافی جدی نمی باشد. پریسیلا می گوید: «فکر نمی کردم که این شخص جالب، اینقدر درس خوان و سختکوش باشد. در اولین قرارمان، او به من گفت که میل دارد تا با من بیرون قرار بگذارد نه اینکه در خانه بماند و تکلیف میان ترم اش را تمام کند.

 حقایق ناگفته ای درباره ثروتمندترین همسران دنیا

این موضوع مرا ترسانده بود. من مارک را برای درس خواندن و اتمام کارهایش به خانه می فرستادم تا اینکه بعدا متوجه شدم که با این بهانه، مارک قصد داشته من را متقاعد کند تا زمان بیشتری را با او سپری کنم و من بعدا متوجه شدم که او بسیار تیزهوش است. متوجه شدم که نوع یادگیری او، از روش یادگیری من متفاوت است.»

این دو، ۹ سال دوست بودند تا اینکه در سال ۲۰۱۲ ازدواج کردند. زاکربرگ این رویداد یعنی ازدواجش را از طریق بخش “رویداد زندگی” فیسبوک اعلام کرد، البته همه دوستانش را تحریک کرد تا بیشتر خانم خوش شانسی که با مدیرعامل بزرگترین شبکه اجتماعی با ثروت ۶۲٫۷ میلیارد دلار ازدواج کرده را بشناسند؟ چن، که از دانشکده پزشکی دانشگاه کالیفرنیا در سان فرانسیسکو فارغ التحصیل شد، متخصص اطفال است. او بیان کرد که تحصیل، یک مسئله شدیدا شخصی برای او می باشد. به عنوان دختر یک مهاجر چینی، او به سه زبان صحبت می کند: انگلیس، کانتونی و اسپانیایی.


مکنزی بزوس

مکنزی بزوس، به عنوان نویسنده ای بلندپرواز، رمان نویس معروف و همسر جف بزوس، در اوایل دهه نود در شرکت صندوق سرمایه گذاری در نیویورک سیتی، برای گرفتن شغلی روزانه مصاحبه شد. جف بزوس، شخصی بود که با او مصاحبه کرد. او این شغل را به دست آورد اما مکنزی بیشتر به رابطه تخصصی و کاری علاقه مند بود. مکنزی به خاطر می آورد: «دفتر من کنار دفتر او بود و کل روز من به خنده طلسم کننده او گوش می دادم. چطور می توانی عاشق این خنده ها نشوی؟»

 حقایق ناگفته ای درباره ثروتمندترین همسران دنیا

بعد از دوستی به مدت سه ماه، این دو در سال ۱۹۹۳ ازدواج کردند و مکنزی با جف به سیاتل رفت و درآنجا شرکت استارت آپی به نام Amazon.com را تاسیس کرد. در حال حاضر، جف دارای ثروتی معادل ۸۰ میلیارد دلار است. این دو با هم، صاحب چهار فرزند می باشند و مکنزی، نویسنده دو رمان است. زمانی که از او پرسیده شد آیا فکر می کرده که آمازون باعث تخریب صنعت انتشار شود، او به مجله ووگ گفت، «نه اصلا فکر نکرده بودم. من فکر می کنم آمازون برای خواننده ها عالی باشد.»


ملانیا ترامپ

 
ملانیا ترامپ، مدل سابق اسلوونی و اولین مهاجری بود که بانوی اول آمریکا شد. در سال ۱۹۷۰ در یوگوسلاوی متولد شد و دونالد ترامپ را در سال ۱۹۹۸ در کلوپ کیت کت در نیویورک ملاقات کرد – در آن زمان، ملانیا ۲۶ ساله بود و ترامپ ۵۲ ساله بود. ترامپ به لری کینگ گفت: «من بعد از دیدار با ملانیا دیوانه او شدم.» اما ترامپ با خانم دیگری رابطه داشت، پس زمانی که دونالد از ملانیا درخواست شماره اش را کرد، او از دادن شماره به او امتناع کرد.

 حقایق ناگفته ای درباره ثروتمندترین همسران دنیا

رابطه دونالد و ملانیا یک رابطه آرام نبود. آنها در سال ۱۹۹۸ از هم جدا شدند و مجدداً در سال ۲۰۰۰ با هم آشتی کردند. ملانیا بعدها گفت که آنها چند ماه از هم دور بودند و گفت که علت آن این موضوع بود که او درگیر مسایل ریاست جمهوری بود. در سال ۲۰۰۴، به او حلقه نامزدی ۱٫۵ میلیون دلاری در مت گالا پیشنهاد داد و آنها در سال ۲۰۰۵ در پالم بیچ ازدواج کردند. ملانیا روی جلد مجله ووگ با لباس عروسی طراحی شده توسط طراح مد معروف، کریستین دیور، ظاهر شد.

با اینکه دونالد، ثروتمندترین همسر این لیست نیست- خبرگزاری فوربس تخمین می زند که ارزش دارایی خالص او ۳٫۵ میلیارد دلار باشد – او چهل و پنجمین رئیس جمهور آمریکا است. ملانیا در سال ۲۰۰۶ ، شهروند آنجا شد و همان سال صاحب فرزندی به نام بارون ترامپ شد که کوچکترین فرزند آقای رئیس جمهور است.


جری هال

مدل سابق، جری هال، به عنوان شریک و همسر قبلی میک جگر و مادر چهار فرزند او شناخته شده است. بعد از پخش شدن شایعه خیانت جگر بعد از سال ها، دو بار از هم در سال ۱۹۹۹ جدا شدند. در سال ۲۰۱۵، هال با تاجر بزرگی به نام روپرت مُرداک با ثروتی به ارزش ۱۳ میلیارد دلار رابطه ای آغاز نمود. آنها یک سال بعد نامزد شدند و در مارس ۲۰۱۶ ازدواج کردند.

این ازدواج سوم مُرداک در سن ۸۴ سالگی بود. هال ۵۹ ساله بود. در طول دوران مجردی اش، هال با مردان جوان تر قرار می گذاشت اما می گفت که میل به مردان مسن تر دارد. و به همین علت کسی باور نداشت که این ازدواج به خاطر پول باشد. هزینه طلاق هال از جگر، ۴۰ میلیون دلار بود، پس واقعا نیازی به پول نداشت. او به مجله ایندیپندنت گفت: «نمی خواهم بچه داشته باشم زیرا چهار فرزند دارم. و نمی خواهم کسی بر من ریاست کند چون همانطور که می دانید خودم پول دارم.»

 حقایق ناگفته ای درباره ثروتمندترین همسران دنیا


لورن پاول

بعد از مرگ استیو جابز در سال ۲۰۱۱، لورن پاول، یکی از چهار زن ثروتمند و پنجاهمین فرد ثروتمند روی کره زمین با دارایی و سهام ۱۴٫۱ میلیارد دلار شد. لورن زمانی استیون را ملاقات کرد که در حال تحصیل در رشته MBA در دانشگاه استنفورد بود. جابز آمد و در مورد نامزدی صحبت کرد و او برای ملاقات و قرار با او رفت. او مانند جابز، گیاه خوار و کارمند سابق بانک سرمایه گذاری بود. بعد از سال ها قرار گذاشتن، این دو در مراسم مذهبی بودائی در پارک ملی یوسمتی کالیفرنیا ازدواج کردند.

 حقایق ناگفته ای درباره ثروتمندترین همسران دنیا

اما همه ثروت لورن ارثیه نبود. طبق گزارش خبرگزاری فوربس، دارایی خالص او، ۲۰٫۹ میلیارد دلار است و این دارایی به خاطر کار با Collective and College Track امرسون بود. در سپتامبر ۲۰۱۵، او ۵۰ میلیون دلار به پروژه XQ بخشید: پروژه ای به نام “مدرسه ممتاز”، پروژه ای بود که شرکت کنندگان را تشویق به توسعه برنامه درسی دبیرستان می کرد.


لوسی ساوت ورت

لوسی ساوت ورت با یکی از بنیان گذاران گوگل به نام لری پیج در سال ۲۰۰۷ ازدواج کرد که دارایی خالص او طبق گزارش فوربس، ۴۴ میلیارد دلار است. ساوت ورت و پیج در دانشگاه استنفورد همدیگر را ملاقات کردند که لوسی در حال تحصیل برای اخذ مدرک دکترا در رشته بیوانفورماتیک بیوپزشکی بود. این دو در جزیره نکر کارائیب ، جزیه ای که مالک آن ریچارد برنسون بود، ازدواج کردند.

 حقایق ناگفته ای درباره ثروتمندترین همسران دنیا

ساوت ورت، به طور آشکاری، گوشه گیر است، اما می دانیم که از زمان ازدواج شان، آنها صاحب دو فرزند شدند و لوسی در کار بشردوستانه خانواده بسیار درگیر شد. در سال ۲۰۱۴، پیج در صفحه گوگل پلاس خود اعلام کرد که او و لوسی، ۱۵ میلیون دلار برای مبارزه با ابولا از طریق مجموعه خصوصی اهدا کرده اند.


سوزان دل

در سال ۱۹۸۸، سوزان لیبرمن سرزنده و شاد، در حال کار در بنگاه املاک در آستین تگزاس بود که مایکل دل را ملاقات کرد، پسری که فروش کامپیوترهای خود را در اتاق خوابگاهش در دانشگاه تگزاس آغاز کرد. بعد از قرار ملاقات ناهار، سوزان به پدر و مادرش گفت که مایکل، “بهترین کسی بوده که تاکنون ملاقات کرده است”. آنها در سال ۱۹۸۹ زمانی که مایکل ۲۴ ساله و سوزان ۲۵ ساله بود ازدواج کردند. بعد از حدود سی سال، آنها هنوز با هم و در کنار بنیاد مایکل و سوزان به نام دل هستند.

 حقایق ناگفته ای درباره ثروتمندترین همسران دنیا

به دلیل درآمد حاصل از کامپیوترهای دل (ممکن است اسم آن را شنیده باشید)، دارایی مایکل ۲۰٫۸ میلیارد دلار شد. موفقیت او می تواند به دلیل زن قدرتمندی باشد که کنار او در همه مراحل ایستاد. سوزان دل، به خاطر دوچرخه سواری در مسافت ۶۵ مایل؛ نگرش مشتاق و بشردوستانه اش و عاشق مد بودنش شناخته شده است. او مدرکی از دانشگاه ایالت آریزونا در زمینه تجارت و طراحی مد دریافت کرد. در سال ۲۰۰۳، او خط مد خود را راه اندازی کرد که نام آن، فی Phi بود اما فقط چند سال دوام آورد. او گفت که خط مد او خیلی قدیمی بود. او بعدا بوتیک اش را در آستین افتتاح کرد اما این بوتیک هم بسته شد.


میراندا کر

قبل از اینکه میراندا کر، مدیر عامل شرکت اسنپ چت به نام ایوان اشپیگل را در سال ۲۰۱۵ ملاقات کند، مدل برند ویکتوریاز سیکرت بود، و هنوز درد جدایی و طلاق از بازیگر، ارلاندو بلوم را داشت که از او یک پسر به نام فلین داشت. او به مجله ال کانادا در نوامبر ۲۰۱۶ گفت: «زمانی که من و اورلاندو جدا شدیم، من واقعا افسردگی بدی گرفتم. (این زوج در سال ۲۰۱۳ جدا شدند). من هیچگاه عمق این حس یا حقیقت آن را درک نکردم زیرا واقعا فرد شادی بودم.»

 حقایق ناگفته ای درباره ثروتمندترین همسران دنیا

جدایی کر از بلوم قطعا، علت کم اهمیتی داشت که یکی از این دلایل، پیوستن به جاستین بیبر و اولین درگیری بین بیبر و بلوم بود. علت جدایی، رابطه با اشپیگل، در یک مسیر سنتی تر بود. شما می پرسید مگر چقدر سنتی بوده است؟ طبق گزارش فوربس، اشپیگل، جوان ترین مدیر عامل شرکت شد زمانی که شرکت اسنپ چت شروع به تجارت در ماه مارس ۲۰۱۷ کرد و یکی از جوان ترین میلیاردها با دارایی برآورد شده ۴ میلیارد دلار بود.


سلما هایک-پینو

سلما هایک، یک بازیگر خوب بود قبل از اینکه شروع به قرار گذاشتن با تاجر فرانسوی به نام فرانسوا-هنری پینو در سال ۲۰۰۶ کند. نمی توان به زنی که نامزد دریافت جایزه اسکار سال ۲۰۰۳ است نگاه نکرد. این احتمالا یکی از دلایل او برای حفظ مدیریت استقلال مالی اش بعد از رشد حساب بانکی اش به میلیاردها دلار است. هایک در سال ۲۰۱۱ به ردباک (از طریق مجله هفتگی آمریکا) گفت: «من به سختی کار می کردم، من زندگی ام را خودم ساختم و عاشق آن هستم. دوست دارم تا استقلال مالی داشته باشم. هیچگاه نمی خواهم کاملا به کس دیگری وابسته باشم.»

 حقایق ناگفته ای درباره ثروتمندترین همسران دنیا

البته، درحالی که با یکی از مردان ثروتمند جهان ازدواج کرد (دارایی ۲۲٫۹ میلیارد دلار)، قطعا پیشرفت خود را داشت، و هایک پذیرفت که رابطه آنها کامل نیست. در واقع، زمانی که به جیمی فالون در سال ۲۰۱۷ گفت، او فکر می کرد که شوهرش با زنی به نام النا رابطه دارد، و بعدا معلوم شد که این شخص فقط یک نرم افزار یادگیری انگلیسی به نام السا بود. روابط و تلفن ها. اوه- سلما، همه ما این چیزها را تجربه کرده ایم!


آسترید بافت

طبق گزارش روزنامه انگلیسی گاردین، وارن بافت؛ همسر آینده خود؛ آسترید منکز را در کلوپ شبانه اوماها، نب، ملاقات کرد. او در حال کار به عنوان پیشخدمت در آنجا بود و همسر اول او، سوزان بافت، در اینجا آواز می خواند. از این رو، یکی از عجیب ترین مثلث های عشق در تاریخ رقم خورد که گفته می شود تا مرگ سوزان در سال ۲۰۰۴ ادامه یافت.

طبق مجله گاردین، سوزان و آسترید، قرن ها میلیاردرهای معروفی بودند. تبلوید می گفت: «با افزایش ثروت بافت، سوزان بافت، به کار مدیریت بنیاد خیریه همسرش، پرداخت.» وارن زمان زیادی را با همسرش گذراند – آنها اغلب در کار با هم ظاهر می شدند. در ضمن، منکز برای دیدن او می آمد، بدون اینکه اثری از حسادت وجود داشته باشد و گاهی اوقات لبخند هم می زد، با او صحبت می کرد و دستش را می گرفت. گاردین ادعا کرد که این سه نفر حتی برای هم کارت تبریک کریسمس با امضای وارن؛ سوزی و آسترید می فرستادند.

 حقایق ناگفته ای درباره ثروتمندترین همسران دنیا

دو سال بعد از مرگ سوزان، وارن با منکز ازدواج کرد. با اینکه دارایی خالص وارن در حدود ۷۵ میلیارد دلار بود او به شیوه زندگی سطح پایین خود ادامه داد و عروسی بدون خرج زیادی برگزار کرد. مجله گاردین نوشت: «هیچ تخت طلایی، شامپاین یا مجسمه یخی در عروسی سال نبراسکا وجود نداشت. داماد، لباس کار روزمره اش را پوشید، حلقه آنها، انگشتر خریداری شده با تخفیف از شرکت جواهرسازی خودش بود و پذیرایی، غذایی در رستوران بونفیش گریل، و یک سری غذای دریایی آمریکایی بود.»


جوآن برانسون

در مورد مردانی شنیده اید که کار زیادی انجام می دهند تا به دختری که می خواهند برسند، داستان چگونگی ازدواج ریچارد برانسون با جوآن بامزه است. طبق پست های وبلاگ نوشته شده توسط برانسون، این میلیاردر، در توری در سال ۱۹۷۸ در جزیره نکر، جزیره ای که در نهایت آن را خرید –  با همسرش آشنا شد. «من آن هفته دو بار عاشق شدم – یک بار زمانی که هلی کوپتر ما بالای آب های فیروزه ای و سواحل شن های سفید جزیره نکر پرواز می کرد (عاشق جزیره شدم) و بار دیگر زمانی که لبخند دختری زیبا در کنار خودم در این سفر را دیدم. در کل ما اطراف جزیره گشتی زدیم و در مورد تبدیل این مکان برای نوازندگان، رویا پردازی کردیم.»

 حقایق ناگفته ای درباره ثروتمندترین همسران دنیا

هزینه خرید این جزیره، ۶ میلیون دلار گزارش شد. با این که ریچارد دارای ثروتی در حدود ۵٫۱ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۷ بود، اما آن زمان نمی توانست هزینه خرید این جزیره را تهیه کند. در ادامه داستان، او برای کم کردن قیمت تا ۱۸۰۰۰۰ دلار سال بعد با این شرط مذاکره کرد که آن را تبدیل به مکانی برای رفت و آمد کند. او و جوآن پیوند خود را ۱۱ سال بعد در سال ۱۹۸۹ در این جزیره جشن گرفتند.


منبع: برترینها

«پدرام کریمی» و خاطرات خیابان الوند

برنامه شبانگاهی «باغ ملی» با اجرای پدرام کریمی چند وقتی‌ است که از شبکه دو سیما روانه آنتن می‌شود. برنامه‌ای اجتماعی- خانوادگی که با بخش‌های مختلف سعی می‌کند اعضای خانواده را ساعاتی مقابل تلویزیون دور هم جمع کند.کریمی ۲۰سال پیش با ورود به رادیو، کارش را شروع کرد.

در چند فیلم و تله فیلم جلوی دوربین رفت، اما مهم‌ترین کار او اجراست. اجرای برنامه‌هایی مثل «امروزهنوزتموم نشده»، «ب مثل بهار»و«بوی عیدی»را در تلویزیون تجربه کرده و امسال هم فیلم سینمایی «کارگر ساده نیازمندیم» با نویسندگی او اکران عمومی شده‌است. سرش بیشتر با نوشتن گرم است اما در اجرای برنامه‌های زنده تلویزیون هم توانسته مخاطبان خود را پیدا کند. با او درباره اجرایش در برنامه باغ ملی و کارهای دیگرش گفت‌و‌گو کردیم.

 خاطرات خیابان الوند
باغ ملی چه ویژگی‌هایی داشت که اجرای آن را پذیرفتید؟

اولین دلیلی که باعث شد تا اجرای «باغ ملی» را با طیب خاطر بپذیرم این بود که شبکه دو برایم شبکه خاطره‌هاست. این نکته برمی‌گردد به دوران نوجوانی که یکی دو بار به شبکه دو آمده بودم و همیشه در خاطرم مانده بود. هم سن و سال‌های من از دوران کودکی نشانی این شبکه؛ یعنی میدان آرژانتین، انتهای خیابان الوند را برای ارسال نقاشی های‌شان و…به خوبی به یاد دارند. دوم اینکه همراهی‌ام با گروه و تهیه کننده‌ای است که حدود پنج سال است با هم همکاری می‌کنیم.

 اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی در برنامه‌های زنده تلویزیونی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ این قبیل اتفاقات به بداهه پردازی و تازگی و طراوت برنامه اضافه می‌کند یا بهتر است همه‌‌چیز کاملا منطبق با برنامه‌ریزی قبلی پیش برود؟

به شخصه اجرای برنامه‌های زنده برایم راحت‌تر از برنامه‌های تولیدی است. این موضوع یکی از شرط هایم در پذیرفتن اجرای برنامه‌هاست. شاید یکی از دلایل‌اش همین غیرقابل پیش‌بینی بودن باشد. البته مطمئن هستم برنامه‌های زنده هم برای مخاطبان جذابیت و طراوت بیشتری دارند. این همنفس بودن با مخاطب جذابیت برنامه را بیشتر می‌کند.

حضور شما در عرصه نویسندگی حضوری حرفه‌ای بوده‌است. با این اوصاف اولویت شما نویسندگی است یا اجرا؟

به‌طور قطع اولویتم نویسندگی است و به همین دلیل هم ادبیات نمایشی خواندم. شبانه روز درگیر این مسئله و طرح‌های مختلفی است که به ذهنم خطور می‌کنند. خود اجرا به‌دلیل رابطه مستقیم با مردم و مخاطبان به‌عنوان یک موقعیت استثنایی برایم قابل احترام و توجه است. البته در خیلی مواقع این دو حوزه به من کمک زیادی می‌کند

برای اجرای یک برنامه تلویزیونی بیشتر به چه نکاتی اهمیت می‌دهید؟

در اجرای یک برنامه تلویزیونی، دو بخش نرم افزاری و سخت افزاری برنامه اهمیت یکسانی دارند. بخش نرم افزاری شامل محتوا و اتاق فکر برنامه است و بخش سخت افزاری عواملی شامل دکور و…می شود.

در عرصه‌های مختلف هنر، چه کارهای دیگری به جز اجرا و نویسندگی را می‌پسندید؟

بازیگری را در سال‌های دور تجربه کردم؛ در مقطع پیش از ورود به دانشگاه و حین تحصیل و با سریال بازگشت پرستوها و راهی به سوی خانه و یکی دو تله فیلم. البته اصولا از جلوی دوربین بودن خیلی خوشم نمی‌آید؛ به‌خصوص به‌عنوان بازیگر. یک روز مسعود کیمیایی دردانشکده ما کارگاه آموزشی داشتند.

ایشان حرفی زدند که سرنوشت تحصیلی‌ام را تغییر داد.می‌گفتند، یادتان باشد که همیشه فکر پشت دوربین است نه جلوی دوربین. این جمله را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. البته آقای کیمیایی در عرصه سینما و نمایش این موضوع را مطرح کردند، اما اگر بحث جلوی دوربین بودن را مدنظر قرار بدهیم، در اجرا این موضوع تفاوت می‌کند. سعی می‌کنم بی‌واسطه، فکر جلوی دوربین آورده شود.

تجربه برنامه‌های روتین شبانه چگونه بوده؟

 خاطرات خیابان الوند
برنامه‌هایی را که اجرا کردم بیشتر عصرگاهی بوده‌اند.برنامه‌های شبانگاهی مناسبتی و چند قسمتی هم در کارنامه خود داشته‌ام، اما برنامه «باغ ملی» نخستین برنامه شبانگاهی طولانی قسمتی است که اجرای آن را بر عهده دارم که البته به واسطه داشتن مخاطب بیشتر و آرامشی که در شب وجود دارد، جذابیت بیشتری هم دارد.(خنده) از طرفی؛ رفت‌وآمد هم در اینگونه برنامه‌ها خیلی راحت‌تر است؛ چون ترافیک در شب کمتر است.

با توجه به اینکه در «زندگی جای دیگری‌ست» و «کارگر ساده نیازمندیم» با منوچهر هادی به‌عنوان فیلمنامه نویس همکاری داشته‌اید، چقدر به نزدیکی و اشتراک فکری کارگردان و فیلمنامه نویس معتقدید؟ تأثیر آن در روند کار چگونه خود را نشان می‌دهد؟

این که فیلمنامه نویس با کارگردان تعامل خوبی داشته باشند آن هم درمراحل نگارش، بسیار تأثیرگذار است و اتفاقات بسیار خوبی را برای فیلم رقم می‌زند. حتی اگر فیلمنامه نویس پیشتر بازیگران را در ذهن داشته باشد درمراحل نگارش مثل دیالوگ نویسی نتیجه کار بهتر خواهد شد؛ به‌عنوان مثال درلحظه نگارش فیلمنامه »زندگی جای دیگری‌ست» می‌دانستم یکتا ناصر درچه نقشی حضور دارد و حتی خود ایشان در مورد نقش تحلیل ارائه می‌کردند.

 دوست دارید مخاطبان پدرام کریمی را به‌عنوان یک مجری توانمند به یاد آورند یا فیلمنامه نویس ماهر؟

دوست دارم به‌عنوان فیلمنامه نویس بشناسند و البته اجرا هایم را هم ببینند ؛ چرا که اهدافم در هردو حوزه یکی است. حرف‌هایی درحوزه فرهنگ و هنر دارم که دوست دارم شنیده و دیده شوند.

 آخر هفته‌ها بیشترین زمان فراغت خود را صرف چه کارهایی می‌کنید؟

کار ما درعین حال که اوقات فراغت ندارد، برای دیگران اوقات فراغت محسوب می‌شود. واقعیت این است که برای نوشتن باید بیشتر خواند و فیلم دید؛ برای اجرا هم همینطور. بیشتر لحظات استراحتم به فیلم دیدن می‌گذرد به‌طوری که هرشب حداقل یک فیلم ایرانی یا خارجی می‌بینم. همینطور اگر فرصت شود، غالبا دید و بازدیدهای خانوادگی و دوستانه داریم یا آخرشب به سینما می‌رویم.

پیشنهاد فرهنگی شما درخصوص کتاب، فیلم یا تئاتری برای مخاطبان چیست؟

ای کاش مردمان کتابخوانی داشتیم. در این صورت قطعا کتاب را پیشنهاد می‌دادم چرا که محتوا و ماندگاری بیشتر و البته هزینه کمتری دارد، اما سینما و تئاتر را بیشتر به‌عنوان تفریحات فرهنگی دسته جمعی پیشنهاد می‌کنم.

چند برنامه گفت‌وگو محور و اجتماعی از شبکه دو

 
در میان برنامه‌های مختلف شبکه‌های تلویزیونی برنامه‌های صبحگاهی، عصرگاهی و شبانگاهی از جایگاهی ویژه برخوردارند. برنامه‌هایی با ساختار ترکیبی که در بخش‌های مختلف سعی می‌کنند هنرمندان، خوانندگان و کارشناسانی از علوم مختلف را گرد هم آورند تا در کنار بخش‌های خبری، مسابقه، میان برنامه و نماهنگ بسته‌ای همه فن حریف و فرهنگی تحویل مخاطبان تلویزیون دهند. اغلب شبکه‌ها ساخت چنین برنامه‌هایی را در دستور کار خود دارند. شبکه دو هم که شبکه‌ای قدیمی و خاطره انگیز است، این برنامه‌ها را دارد. با هم نگاهی داریم به چند برنامه در این زمینه.

آغاز روز «با صبح»

مسعود فروتن با همان آوا و لحن آرام خود، مجری برنامه صبحگاهی « با صبح» است که سعی می‌کند اجرایی با ریتم سریع‌تر و با نشاط‌تر داشته باشد. این برنامه از خبرخوانی و ایرانگردی گرفته تا حضور کارشناسان و هنرمندان مختلف را در خود جای داده و به تهیه کنندگی جعفر فرید‌زاده هر روز ساعت ۷صبح از شبکه دو پخش می‌شود.‌رؤیا سادات حسینی، محمدرضا یزدان پرست وفاطیما محمدی مجریان دیگری هستند که در کنار مسعود فروتن به اجرای این برنامه می‌پردازند.

بعد از کار با «عصر خانواده»

عصرها در شبکه دو به خانواده‌ها تعلق دارد. اگر تلویزیون‌تان را از شنبه تا چهارشنبه حوالی ساعت ۱۸:۰۰روشن کنید و آنتن گیرنده‌تان نیز روی شبکه دو تنظیم شده باشد، می‌توانید تماشاگر «عصر خانواده» باشید. مجری خاطره ساز گیتی خامنه یک روز در هفته مهمان خانه‌ها می‌شود و روزهای دیگر نیز شیرین صمدی و محمودرضا قدیریان اجرای برنامه را بر عهده دارند. موضوعات روانشناسی، بخش آشپزی، مهمانان مختلف به فراخور رویدادهای روز و… این برنامه را پیش می‌برند. تهیه‌کننده «عصر خانواده» علی اکبر کریمی است.

پیش از خواب با «باغ ملی»

 خاطرات خیابان الوند

جُنگ شبانه «باغ ملی» یک برنامه ترکیبی که از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۳:۳۰میزبان کارشناسان و مهمانان مختلفی است و در بخش‌های مختلفی ساخته شده. نمایش آداب و رسوم اقوام مختلف، گزارشی از اماکن فرهنگی و تفریحی نقاط دور ایران، بررسی اتفاقات واخبار روز درحوزه‌های اجتماعی، ورزش، فرهنگ وهنر، اقتصادی، سیاسی و… ازجمله بخش‌های این برنامه است که تحت عناوینی چون«فوژان ایرانی»، «سینما در ایران»، «فوتبالیست ها»، «ایرانگردی» و… درقالب یک مجله خبری از شبکه دو سیما پخش می‌شود. تهیه‌کننده این برنامه احسان ارغوانی است که اخیرا طرح یک مسابقه را هم به برنامه اضافه کرده است.


منبع: برترینها

نیما و نوشاد عالمیان؛ ژن های خوب پینگ‌پونگ ایران

ورزش پینگ‌پنگ را به نام دو برادر‌ یعنی نیما و نوشاد عالمیان می‌شناسند. پس از بزرگانی همچون امیر و مجید احتشام‌زاده، این دو تلاش می‌کنند تا در کنار دیگر پینگ‌پنگ‌بازان تیم کشور بار سنگین پینگ‌پنگ را به دوش بکشند. نیما عالمیان که در سال‌های اخیر رده‌بندی خود را در جهان ارتقا داده هیچگاه زیر سایه برادر بزرگ‌ترش قرار نگرفت و توانست چهره‌ای مستقل در تنیس روی‌میز باشد.وی با اینکه پنج سال دیرتر از نوشاد پینگ‌پنگ را آغاز کرد‌ اما توانست همدوش برادر بزرگ‌ترش در میدان‌های جهانی حضور یابد. نیما عالمیان که با وجود سن کم تجربه حضور در المپیک ریو را دارد، امیدوار است ‌ با استفاده از همین تجربه بار دیگر در میدان المپیک حاضر شود.

 از باختن نترسید
چرا تنیس روی میز را انتخاب کردید؟

به‌نظرم این ورزش در خانواده ما ارثی بود. ما حتما ژن پینگ‌پنگ داریم (خنده). هم پدرم و هم برادر بزرگ‌ترم هر دو جزو سرشناسان این رشته هستند.

اسم این رشته پینگ‌پنگ است یا تنیس روی میز؟

از هر دو عنوان استفاده می‌شود، ولی پینگ پنگ به‌نظرم بیشتر در ذهن علاقه‌مندان ورزش جا افتاده ‌است.

شما دو برادر همزمان این رشته را آغاز کردید؟

نه! پنج سال دیرتر از نوشاد پینگ‌پنگ را شروع کردم.

ولی همدوش برادر بزرگ‌تر به موفقیت رسیدید.

خیلی تمرین می‌کردم؛ مثلا زمانی که کوچک بودم پدرم حتی گاهی تا هشت ساعت با ما تمرین می‌کرد. البته این شانس بزرگ را هم داشتم که نوشاد الگویم در زندگی بود. همیشه سعی داشتم اشکالاتم را با دیدن تمرینات و مسابقات نوشاد برطرف کنم.

از اینکه برادر بزرگ‌تان از شما جلوتر بود هیچ وقت ناراحت نشدید؟

نوشاد تنها برادر بزرگ نیست؛ بلکه مربی و راهنمای من در زندگی هم هست. به داشتن چنین برادری افتخار می‌کنم.

حتی از اینکه زیر سایه نام برادر بزرگ‌تر هم باشید ناراحت نبودید؟

من و نوشاد دو شخصیت جداگانه هستیم و هر دو تلاش می‌کنیم که برای پینگ‌پنگ ایران افتخار آفرینی کنیم. احساس می‌کنم هیچ کدام زیر سایه همدیگر نبوده‌ایم.

گفتید که پدرتان هم در این رشته فعالیت داشته‌اند. ایشان بودند که به شما و برادرتان آموزش‌های اولیه را در این رشته دادند؟

بله! تا زمانی که کوچک بودم، پدرم با نوشاد بیشتر تمرین می‌کرد‌ ولی از وقتی که رسما و به‌طور حرفه‌ای این رشته را آغاز کردم زمان زیادی را برای آموزش من گذاشت. من و نوشاد بخشی از مسیر حرفه‌ای مان را مدیون پدرمان هستیم.

صدای برخورد توپ روی میز باعث ناراحتی مادرتان نمی‌شود؟

خوشبختانه مادرم نیز نگاه حرفه‌ای به ورزش دارد. من مدیون زحمات پدر و مادرم هستم.یک خانواده ورزشی و ورزش‌دوست هستیم. مادرم در کنار اداره زندگی پشتیبان ما سه تا بود تا به بهترین افتخارات برسیم.

فاصله بین پینگ‌پنگ ایران با آسیا چقدر است؟

واقعیت این است که پینگ‌پنگ آسیا حتی یک گام از پینگ‌پنگ جهان هم سرتر است. به‌دلیل اینکه کشورهای شرق آسیا واقعا در این رشته مهارت و تخصص دارند و بزرگانی در این منطقه هستند که رسیدن به حد آنها بسیار سخت است. آنها خیلی تلاش می‌کنند، تمرینات منظمی دارند، امکانات خوبی در اختیارشان است و به‌طور کلی چون حرفه‌ای هستند به پینگ‌پنگ به چشم شغل نگاه می‌کنند.

سال ۲۰۱۵ جهش ۷۶ پله‌ای در رتبه(رنکینگ) جهانی داشتید، این موفقیت چگونه حاصل شد؟

همیشه زیرنظر پدرم که در واقع نخستین مربی‌ام بود‌ تمرین مستمری داشته‌ام. شاید باور نکنید ولی گاهی اوقات روزی چهار ساعت تمرین می‌کنم. البته بدنسازی هم نقش بسیار مؤثری در موفقیت یک بازیکن دارد. امیدوارم ‌ بتوانم روند صعودی‌ام را همچنان حفظ کنم. برای موفقیت بی‌وقفه در حال تلاش هستم.

 البته راه سختی در پیش دارید.

بله! قبول دارم. باید خیلی بیشتر از این تمرین کنم. حریفان سختی داریم؛ خیلی قدر هستند. مثلا برزیل یکی از تیم‌های قدرتمند دنیاست که همیشه پینگ‌پنگ‌بازان در مقابل حریفان برزیلی به مشکل بر می‌خورند.

با این حال ورزش پرهیجان و پرطرفداری مثل پینگ‌پنگ نیاز به زیرساخت هم دارد.

درست است. ما باید در بخش باشگاه‌داری خیلی سرمایه‌گذاری کنیم. باید لیگ قوی و پویایی داشته باشیم تا از دل آن استعدادها کشف شوند. هر چی لیگ قوی‌تر باشد، تیم ملی هم قوی‌تر می‌شود و شرایط بدنی بازیکنان در حد بالایی می‌ماند. به‌نظرم ما استعدادهای زیادی در پینگ پنگ داریم که باید شرایط کشف آنها را مهیا کنیم.

شما برای رسیدن به المپیک ریو ۲۰۱۶ در دیدار انتخابی و کسب سهمیه برادرتان را شکست دادید.

واقعا یکی از سخت‌ترین بازی‌های عمرم بود. از یک طرف خوشحال بودم که سهمیه المپیک را کسب کردم و از طرف دیگر از اینکه نوشاد شکست خورده بود خیلی ناراحت بودم. خوشبختانه نوشاد موفق شد دوباره حریفانش را شکست بدهد و سهمیه المپیک را کسب کند.

 از باختن نترسید
احساس زیبایی بود که دو برادر سهمیه المپیک را کسب کردند.

عالی بود. واقعا خوشحالی‌ام مضاعف شد.

المپیک چطور تجربه‌ای بود؟

همانطور که می‌دانید المپیک بزرگ‌ترین رویداد ورزشی جهان است؛ یعنی تمام کشورها بهترین ورزشکاران‌شان را به این رقابت‌ها اعزام می‌کنند تا بهترین و بیشترین مدال‌ها و نتایج را بگیرند. معتقدم ورزشکاری که رشته‌اش المپیکی است باید حتما این میدان را تجربه کند. از ریو درس‌ها و تجربه‌های ارزنده‌ای کسب کردم؛ واقعا عالی بود. شاید اگر به المپیک نمی‌رفتم هیچ وقت این تجربه را به‌دست نمی‌آوردم.

 چه توصیه‌ای به نوجوانان و جوانانی که می‌خواهند وارد این رشته شوند دارید؟

به همه توصیه می‌کنم ‌ تمرینات خود را به‌صورت کاملا جدی و با پشتکار پیگیری کنند. هر روز که تمرین می‌کنند این نکته را به یاد داشته باشند که باید تکنیک جدیدی یاد بگیرند و اشتباهات گذشته را تکرار نکنند. در غیراین صورت همیشه در همان مقطعی که هستند در جا می‌زنند و نمی‌توانند انتظار داشته باشند که به هدف‌شان برسند. توصیه دیگری که به ورزشکاران دارم این است که هیچ وقت از باختن نترسند؛ چون تا باخت نصیب بازیکن نشود هرگز راه بردن را یاد نخواهند گرفت.

معمولا آخر هفته را چه کار می‌کنید؟

تمرین، تمرین‌ و باز هم تمرین. پینگ پنگ لحظه‌ای از زندگی ما جدا نمی‌شود.

عموی شما هم عضو تیم ملی بودند؟

بله! پدر و عمویم هر دو ۱۰ سال عضو تیم ملی بودند.

 به رشته‌های ورزشی دیگر هم علاقه‌مندید‌؟

اخبار ورزشی کشور و جهان را پیگیری می‌کنم. از موفقیت ورزشکاران کشورم در میدان‌های آسیایی و بین‌المللی خیلی خوشحال می‌شوم. فوتبال، والیبال، کشتی و… را پیگیرم.

 سقف آرزوهای نیما عالمیان کجاست؟

واقعیت این است که سقفی برای آرزوهایم درنظر ندارم‌ اما در تلاش هستم که بتوانم بار دیگر به المپیک راه پیدا کنم.

 این تجربه را که داشته‌اید!

بله ولی با توجه به تجربه‌ای که از بازی‌های المپیک ریو کسب کردم امیدوارم بتوانم از این تجربه برای نتیجه بهتر در المپیک توکیو بهره بگیرم.

وضعیت لیگ پینگ‌پنگ ایده‌آل است؟

واقعیت این است که هر چه لیگ پویاتر باشد، استعدادهای بیشتری شناسایی می‌شوند و می‌توانند در آینده به تیم ملی کمک کنند. باید تیم‌هایی که در لیگ شرکت می‌کنند هم آماده باشند و هم انگیزه لازم برای رقابت را داشته باشند تا ضمن ایجاد حس رقابت، پینگ‌پنگ‌بازان هم این حس را داشته باشند که دیده می‌شوند و می‌توانند به تیم ملی راه یابند.

رسانه‌ها هم در این شناساندن نقش دارند.

‌ بدون شک ورزش بدون رسانه معنی ندارد و رسانه‌ها در چند سال اخیر نقش مهمی در پیشرفت ورزش کشور داشته‌اند. قبلا تمام خبرها به چند رشته ورزشی خاص معطوف بود، ولی الان همه رشته‌های ورزشی زیرنظر هستند و همین موضوع انگیزه ورزشکاران را هم بیشتر کرده است. اگر تمام رشته‌های ورزشی پخش تلویزیونی داشتند بدون تردید سرمایه‌گذاران هم راغب می‌شدند که در ورزش سرمایه‌گذاری کنند. هم‌اکنون یکی از مشکلاتی که ورزش دارد کمبود سرمایه‌گذار است که به‌نظرم پخش تلویزیونی می‌تواند به این موضوع کمک کند.

اگر یک‌بار دیگر به گذشته برگردید باز هم پینگ‌پنگ را انتخاب می‌کنید؟

شک نکنید، باز هم این رشته را انتخاب می‌کردم. پدرم، عمو و برادرم جزو حرفه‌ای‌های این رشته بوده‌اند. من هم در همین مسیر قرار گرفتم و خوشحالم که توانستم باعث افتخار پدرم باشم و گوشه‌ای از محبت‌ها و زحمات پدرم را جبران کنم.

ضعف پینگ‌پنگ ایران را در کجا می‌دانید؟

ما باید نیروهای تمرینی قوی از کشورهایی مثل چین، کره‌جنوبی و ژاپن به ایران دعوت کنیم تا با پینگ‌پنگ‌بازان تیم ملی تمرین کنند و بتوانیم از تجربه‌های آنها استفاده کنیم. اگر فدراسیون و مسئولان پینگ پنگ کشور بتوانند این شرایط را برای بازیکنان تیم ملی مهیا کنند این بخت را به‌دست خواهیم آورد که بیش از پیش رشد کنیم.

 از باختن نترسید
 فاصله بین پینگ پنگ ایران با آسیا چه مدت زمان می‌برد تا پیموده شود؟

خوشبختانه در سال‌های اخیر پینگ‌پنگ ایران رشد خوبی داشته است اما- همانطور که شما گفتید- فاصله زیادی وجود دارد. تمرین‌های مستمر و زیاد یکی از راه‌هایی است که می‌توانیم خود را به سطح اول آسیا و جهان برسانیم. باید لیگ را با قدرت هر چه تمام‌تر برگزار کنیم و تیم ملی نیز در تورنمنت‌های بین‌المللی که حریفان قدرتمندی دارد شرکت کند تا بازیکنان نقاط ضعف‌شان را بشناسند و از روبه‌رو شدن با حریفان صاحب نام در میدان‌های اصلی وحشت نداشته باشند. فکر می‌کنم که این راه را با برنامه‌ریزی بلندمدت و سرمایه‌گذاری می‌توانیم جبران کنیم.


منبع: برترینها

گفت‌ و گو با استاد «حسین وحیدی»، مخترع «آ با کلاه»

زنگ در را که می‌زنیم پسرش به اسقبالمان می‌آید. خودش هم جلوی در ایستاده و خوشامد می‌گوید. اندام نحیف و صدای آرامی دارد اما خوشرو و مهربان به نظر می‌رسد. صدایش به قدری  آرام است که سرم را کمی جلو می‌برم تا بتوانم بهتر بشنوم. حافظه عجیبی دارد؛ هنوز اسم و فامیل و مشخصات ظاهری شاگردانش را فراموش نکرده و سررسیدی دارد که تاریخ تولد و شماره تلفن اغلب آنها را نوشته و هرسال روز با تماسی روز تولدشان را تبریک می‌گوید.

 استاد حسین وحیدی، معلمی ۹۲ ساله و متولد هشتم اسفند ۱۳۰۴ قزوین است. هشت سالی در قزوین معلمی می‌کند و سال ۱۳۳۱ به تهران منتقل و در شمیران مشغول تدریس می‌شود. سال ۵۵ پس از ۳۲ سال خدمت بازنشسته می‌شود. با این حال به تدریس ریاضیات ادامه می‌دهد و حالا رکورد ملی طولانی‌ترین زمان تدریس را از آن خود کرده و ۷۳ سال است پیوسته درس می‌دهد و می‌خواهد این رکورد را در گینس هم ثبت کند.

 گفت‌وگوی ایسنا با مخترع «آ با کلاه»
لبخند از لبانش محو نمی‌شود و می‌گوید: «زمانی بود که ۱۳ ساعت در روز درس می‌دادم اما حالا دیگر توان ندارم و روزی دو ساعت تدریس می‌کنم. یادم نمی‌آید حتی یک ماه درس نداده باشم. حتی به عتبات عالیات و حج هم که مشرف شدم آنجا به بچه‌ها ریاضی می‌گفتم و اگر روزی بیاید که آن روز درس ندهم خسته می‌شوم. تا زمانی که نفس دارم می‌خواهم معلم باشم.»

از او سوال می‌کنم این عشق به معلمی از کجا می‌آید؟ به شاگردانش که دور تا دور اتاق نشسته‌اند نگاهی می‌اندازد و می‌گوید: معلمی عشق من است. در جوانی نمی‌خواستم معلم شود، ولی نمی‌دانم چطور شد در این مسیر افتادم. این دغدغه را دارم که جوانان موفق باشند. سعی کردم شاگردانم را صحیح تربیت کنم و تحویل جامعه بدهم.

معلم شهید رجایی بودم

استاد وحیدی، معلم شهید رجایی در قزوین بوده و  درباره او می‌گوید: کمتر از یکسال معلم ایشان در چهارم ابتدایی بودم و بعد به تهران منتقل شدم. شهید رجایی همشهری خودمان بود و یک نسبت فامیلی سببی هم داشتیم. دانش آموز خوبی بود.
معلم کلاس اولم از پنجره داخل کلاس می آمد

از استاد وحیدی سوال می‌کنم روز های اول به مدرسه رفتن خودش را به یاد دارد ؟ محکم می‌گوید: «بله، یادم هست. معلم کلاس اولم به رحمت خدا رفت. اما هنوز کلاس درسم در قزوین سرجایش است. خاطرم می‌آید آن اوایل معلمم از پنجره کلاس که رو به کوچه بود می‌پرید و داخل می‌آمد. خیلی تعجب می‌کردم و برایم همیشه سوال بود چرا اینکار را می‌کند که بعد فهمیدم چون دیر می‌کرده و نمی‌خواسته ناظم و مدیر مدرسه او را ببینند از پنجره می‌آمد. معلمان ما اینطور بودند و از مدیر مدرسه خیلی حساب می‌بردند.

او یادش نمی‌آید که شاگردانش را زده باشد یا از معلمانش کتک خورده باشد. خودش تعریف می‌کند که « من در دوران مدرسه کتک نخوردم. دبستان مختلط می‌رفتم و معلم‌ها و اتفاقا دخترها خیلی دوستم داشتند. کوچک و ریز جسته بودم و شیطنت می‌کردم. موهای دخترها را می‌کشیدم و یا موقع بازی سنگ به پایشان می‌زدم. هیچ وقت شاگرد اول نمی‌شدم اما درسم بد هم نبود.»

” آ با کلاه” را من اختراع کردم

 گفت‌وگوی ایسنا با مخترع «آ با کلاه»
استاد وحیدی غرق در خاطرات گذشته شده، با اشتیاق از دوران تدریسش در قزوین سخن می‌گوید و حتی معتقد است خیلی زودتر از آنکه به حرف اول الفبا، ” آ با کلاه” بگویند او این نام را بر روی این حرف گذاشته بوده است. این معلم پیشکسوت می‌گوید: « مخترع آ باکلاه من بودم ولی خودم نمی‌دانستم. تلفظ الف مدی و انتقال آن به بچه‌ها سخت بود. یکی از همکارانم می‌گفت بگوییم آ شاپویی؛ آن موقع کلاه شاپویی تازه مد شده بود و بچه‌ها نمی‌شناختند. خودم اسم الف مدی را آ با کلاه گذاشتم و اینطور به بچه‌ها درس می‌دادم. بعد که به تهران آمدم دیدم که تازه شروع کرده اند این اسم را روی الف گذاشته‌اند و می‌گویند آ با کلاه.»

وی می‌افزاید: «تدریسم با آهنگ بود.» و با خود آهنگین زمزمه می‌کند که : « الف هیچی نداااااره، ب یه نقطههه داره، …. با آهنگ درس می‌دادم و بچه‌ها پشت سرم تکرار می‌کردند».
هیچ کدام از فرزندانم معلم نشدند

از استاد سوال می‌کنم کدام یک از فرزندانش راه او را ادامه داده‌اند؟ لبخندی می‌زند و می‌گوید: « پنج بچه داشتم، یک پسرم فوت کرد. حالا ۱۳ نوه و یک نتیجه دارم اما هیچ کدام معلم نشدند. اجباری نبود و نمی‌خواستند. اما به همه شان ریاضی درس داده‌ام. بچه ها و نوه‌هایم همه دانشگاه رفته هستند و دو نوه‌ام پزشک‌اند.»

شاگردانش رسم دارند که اولین جمعه مهرماه هر سال دور همدیگر جمع شوند. شاگردانش از متولد سال ۳۰ هستند تا دهه ۷۰ و ۸۰ . خودش می‌گوید:  برخی شاگردانم با نوه‌هایشان می‌آیند. برخی از آنها فوت کرده‌اند و خیلی هایشان الان دکتر و مهندس و دانشمند شده‌اند. با سه نسل کار کرده‌ام و هنوز هم از تدریس خسته نشده‌ام. سعی می‌کنم هیچ وقت به مادیات فکر نکنم. به لطف پروردگار و نه لطف آموزش و پرورش همواره زندگی‌ام خوب بوده است. زندگی کرده‌ام که معلمی کنم نه اینکه  معلمی کنم تا زندگی کرده باشم.»
بارها گفته‌ام کتاب‌های جدید ریاضی مشکل دارند

 
استاد وحیدی در دوران زندگی چندین جلد کتاب هم تالیف کرده و  معتقد است تلاش کرده تا علاقه به ریاضی را در وجود بچه‌هایی که اکثرا از ریاضی بیزار هستند ایجاد کند. او چهار هدف تحصیل، تحقیق، تدریس و تالیف را در طول زندگی اش دنبال کرده و هنوز هم مطالعه می‌کند و دوست دارد به‌روز باشد. هرچند دور و بری‌هایش از اینکه روش‌های تدریس کتاب‌های جدید درسی را می‌داند متعجب می‌شوند اما خودش آن را امری عادی می‌داند و تاکید می‌کند که « مرتب با درس های جدید جلو می‌روم و اطلاعاتم به‌روز است. متاسفانه کتاب‌ها مرتب عوض می‌شوند و کاری نمی‌شود کرد. سال قبل به دکتر فانی وزیر آموزش و پرورش گفتم که این کتاب ‌های ریاضی جدید خوب نیستند و فایده‌ای ندارند و سخت هستند. ۷۲ سال است کار کرده‌ام و تجربه دارم.

وی ادامه می‌دهد: گاهی از آموزش و پرورش سر می زنند و درباره کتاب‌های جدید ایراداتی را مطرح می‌کنم، دروس ریاضی‌ تازه تالیف مشکل دارند، ما هم خیلی گفتیم ولی گوش ندادند. می آیند و چشم می گویند اما انجام نمی دهند.»

چند توصیه به معلم‌های جدید

گفت‌وگوی ایسنا با مخترع «آ با کلاه» 
این معلم پیشکسوت که بیش از ۷۰سال از عمر خود را در کلاس‌های درس سپری کرده، توصیه‌هایی به معلمان جدید دارد و می گوید: «معلم بودن به تنهایی شرط نیست. معلم باید مربی باشد، حوصله کند و بچه ها را به‌روز بار بیاورد و تربیت کند. بچه‌های الان دیگر شبیه چند سال پیش نیستند و تفاوت دارند. برخی فقط به اسم اینکه معلم هستند سر کلاس می روند، در حالی که باید شرایط معلم شدن را داشته باشد. دانش آموزی که سرکلاس نشسته است را به ما  سپرده اند و امانت است. وقتی سرکلاس هستم می بینم ۳۰ دانش آموز، یعنی ۶۰ چشم و ۳۰ قلب به همراه قلب پدر و مادرشان به امید من هستند و نگاهم می‌کنند. با این قلب ها چه می‌کنیم؟ معلم با قلب مردم و با خدا سروکار دارد. انسان از خداست و به خدا بر می‌گردد و مقام معلم بالاست.

وی ادامه می‌دهد: علت عدم علاقه مندی و فرار از درس و مدرسه و بعد کشور را باید ریشه یابی کرد. اگر فرهنگ ما درست شود همه چیز درست می‌شود. از من دیگر گذشته است و این ها را برای آینده می‌گویم.

 پای صحبت شاگردانش می‌نشینم، چند نفرشان جوان‌اند و متولد دهه ۷۰ و ۸۰ و برخی دیگر سنی ازشان گذشته. یکی از شاگردانش که شاید ۶۰ سال را هم رد کرده باشد می‌گوید: « یک سال افتخار شاگردی استاد را داشتم و بعد از اینکه معلم شدم با ایشان همکار بودم و خیلی چیزها آموختم. ایشان اسوه و الگوی معلمی و اخلاق اند.»

جوانترها پر از نشاط و انرژی‌اند، یکیشان معماری خوانده، یکی فیزیک خوانده و دیگری حقوق دان شده است. همه شان متفق‌القول می‌گویند سر کلاس‌ استاد به ریاضیات علاقه مند شده‌اند و با اشتیاق سر کلاس ریاضی نشسته‌اند. یکی از آنها می‌گوید: «تولدم ۲۲ اردیبهشت است. سال گذشته فراموش کردم ۱۲ اردیبهشت تماس بگیرم و روز معلم را تبریک بگویم اما چند روز بعد استاد تماس گرفت و تولدم را تبریک گفت و خیلی شرمنده شدم. حالا سعی می‌کنم هر سال بیایم و به استاد سر بزنم.»


منبع: برترینها

«محمدرضا شجریان» به روایت «هوشنگ کامکار»

هوشنگ کامکار سرپرست گروه موسیقی «کامکار» نیاز به معرفی ندارد. هم‌زمان با اول مهر، زادروز استاد محمدرضا شجریان با کامکار درباره خسرو آواز ایران گفت‌وگو کردیم.

‌ استاد شجریان مدتی است نه آلبومی منتشر کرده و نه کنسرتی گذاشته‌اند؛ بااین حال مدام در محافل مختلف و بین آحاد مردم از ایشان یاد می‌شود و حالا که به اول مهر رسیده‌ایم، خیلی‌ها به روش‌های مختلف برایشان جشن تولد می‌گیرند و برایشان آرزوی سلامتی می‌کنند. از نظر شما راز مانایی و این حد از محبوبیت بالای ایشان در چیست؟

 او در دل‌ها جای دارد

استاد شجریان دیگر شهرت عام و خاص دارد و از بهترین خوانندگان موسیقی سنتی ایران، به نظر شخص من است و البته برای رسیدن به این جایگاه می‌شود گفت آشنایی‌اش با گروه شیدا و چاوش بر کیفیت کارش تأثیرگذار بوده است و در این ارتباط کاری، به قول معروف خودشان را نشان دادند. آدم‌های آنجا نقش بسیار مهمی داشتند و تمام بچه‌های گروه شیدا و حتی گروه عارف و تمام نوازنده‌هایشان همیشه جزء بهترین‌های موسیقی سنتی ما بودند و یکی از مهم‌ترین اجراهایشان را ارائه می‌کردند و سبک خاص خودشان را داشتند.

بنابراین نقش آنها بسیار مهم بوده و محمدرضا لطفی نیز نقش ویژه‌ای در کارهای شجریان داشته‌اند و به نظرم ایشان بهترین کارهایشان را بعد از انقلاب ارائه کرده‌اند که همه آن کارها ارزشمند بوده و همین دلیلی است که در دل مردم جا داشته باشند و شهرتشان در موسیقی سنتی ما به دلیل داشتن صدای زیبایشان است که از خلاقیت در اجرای ردیف برخوردار است.

 

‌ این خلاقیت را چگونه شرح می‌دهید؟

در اجرای موسیقی سنتی، اجرای ردیف خالی شاید اهمیت نداشته باشد اما بداهه‌خوانی هر دفعه باعث ایجاد زیبایی خاص می‌شود و این خود تبدیل به تبحر خاصی خواهد شد که ارزشمندی آن در ارائه موسیقی مشهودتر خواهد بود.

‌ ارزیابی‌تان راجع به شخصیت هنری ایشان چگونه است؟

به‌هرحال استاد شجریان علاوه بر توانمندی خاص در موسیقی از شخصیت هنری برخوردارند و به نظرم اگر هر نوازنده، خواننده یا آهنگ‌ساز ۶٠ درصد کارش دارای اهمیت باشد، حتما ٣٠ تا ۴٠ درصد هم شخصیت هنری‌اش اهمیت دارد و استاد شجریان همواره این شخصیت هنری را حفظ و با این شخصیت در دل مردم جا باز کرده‌اند.

‌ آیا خودتان با استاد همکاری داشته‌اید؟

من خودم همکاری نداشته‌ام اما دو گروه شیدا و عارف که شامل اعضای خانواده‌ام هم می‌شوند، با او همکاری کرده‌اند.

‌ آشنایی‌تان با او چگونه شکل گرفته؟

 زمانی که انقلاب شد و دومین هواپیما از آمریکا به مقصد فرودگاه مهرآباد پرواز کرد، من در آن هواپیما بودم که تازه درسم را در آمریکا تمام کرده و هنوز هم مدرکم را نگرفته بودم که به تهران آمدم و در آنجا محمدرضا لطفی و استاد شجریان به استقبالم آمدند. تازه آلبومی را هم درباره انقلاب منتشر کرده بودند که شجریان می‌خواند: برادر کاکلش آتشفشونه… به نظرم این یکی از شاهکاری اوست که تحت‌تأثیرش هم قرار گرفتم و لطفی هم مدام می‌گفت: هوشنگ این را گوش بده و… این خوب است! و به خاطر دارم یک روز ابری بود و انقلاب شده بود و مردم می‌آمدند و خیابان‌ها شلوغ بود و به هر روی این آلبوم ماندگار شد و در تاریخ موسیقی ایران از آن همیشه یاد می‌شود.

‌ ارزیابی‌تان از آن موسیقی‌ها و روزهای آغازین انقلاب و دهه ۶٠ که شجریان هم تبدیل به صدای ماندگار شد، چیست؟

ما باید نسبت به شرایطمان از زمان و مکان، آثار هنری را ارزیابی کنیم و در آن زمان این نوع موسیقی باارزش بود و به‌ همین ‌دلیل هم ماندگار شده است اما امروزه جوانان ما آثار زیبایی را خلق می‌کنند که آثار هنری و جدیدی هستند و این آثار هم نسبت به زمان و مکان ارزشمند خواهند بود اما در آن زمان آنچه محمدرضا لطفی و گروهش تولید می‌کردند، ارزشمند بود.

 او در دل‌ها جای دارد

‌ درباره رابطه دوستی و خانوادگی‌تان با شجریان برایمان بگویید؟

ایشان در گروه چاوش بودند که در آنجا برادرانم نیز حضور داشتند و این همکاری و هم‌گروه‌بودن باعث ایجاد ارتباطاتی می‌شد و ما را به هم نزدیک‌تر می‌کرد و اگر ارتباط خانوادگی هم بود، در چارچوب هم‌گروه‌بودن بود و در همین حد با هم ارتباطمان برقرار می‌شد.

‌ آیا در چاوش ٢ با ایشان همکاری داشتید؟

خودم نه، اما برادرانم با او در چاوش ٢ به‌عنوان نوازنده همکاری کرده‌اند.

 

‌ در آلبوم دود عود که در سال ۶٧ تولید شده، همکاری کرده‌اید؟

نه، باز هم گروه شیدا و محمدرضا لطفی که شوهرخواهرم بود و از سنندج این گروه را قبل از انقلاب شکل داده و آن را به تهران بعد از انقلاب آورده بودند، باعث شکل‌گرفتن این همکاری و تولید این آلبوم شدند و در ارکستر شجریان حضور داشتند اما خودم بیشتر با ایشان در شورای‌عالی خانه موسیقی دیدار و همکاری داشته‌ام.

‌ به نظرتان با توجه به اینکه دو سال استاد شجریان نه کنسرتی داشته و نه آلبوم تازه‌ای منتشر کرده چرا سکوتش مدام شکسته و صدایش شنیده می‌شود؟

هنرمند مردمی در دل مردم همیشه جا دارد و این رابطه از بین نمی‌رود و می‌دانیم که تا تاریخ موسیقی ایران وجود داشته باشد، استاد شجریان هم نامش وجود دارد و اگر امروز هم اجازه خواندن نداشته یا بیماری مانع از آن شده است، که فکر می‌کنم بیشترین دلیلش همین بیماری باشد، اما در دل مردم جاودانه است و هر آنچه تاکنون خوانده در میان مردم تکرار می‌شود و تحت هیچ شرایطی هیچ چیزی نمی‌تواند مانع از این پیوند با مردم شود چون او پیوسته به درستی کار کرده و من هیچ‌گاه کار بی‌ارزشی در کارنامه‌اش ندیده‌ام اما وقتی درباره‌ محمدرضا لطفی از من سؤال می‌کنند، با آنکه رابطه فامیلی هم با هم داشته‌ایم، می‌گویم تا لطفی به آمریکا نرفته بود، در نوازندگی ساز و آهنگ‌سازی‌اش هنرمند بسیار مهمی بود و همه کارهایش ارزشمند بود اما بعد از رفتن به آمریکا کارهایش دیگر بی‌ارزش شدند اما شجریان همیشه کارهایش باارزش بوده است.

 

سخن پایانی؟

من امیدوارم استاد شجریان سلامتی خودشان را به دست بیاورند و من هم از اینجا (روزنامه شرق) زادروز تولدشان را تبریک می‌گویم و می‌دانم به هر حال نقش بسیار مهمی در موسیقی سنتی ایران داشته‌اند که هرگز فراموش نخواهد شد.


منبع: برترینها

بازیگران درخشان تاریخ سینما (۳۶): جرمی جان آیرنز

برترین ها: جرمی جان آیرنز (Jeremy John Irons)، زادۀ ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۸، بازیگر انگلیسی‌تبار سینمای انگلستان و آمریکا است. او در کُو در جزیره وایت انگلستان به دنیا آمده‌است و برندۀ جایزۀ امی، جایزۀ گلدن گلوب، جایزۀ اسکار، جایزۀ تونی و جایزۀ گیلد شده‌است.

جرمی آیرنز در ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۸ در جزیرۀ وایت انگلستان به دنیا آمد. پدرش پل دوگن حسابدار و مادرش باربارا آن شارپ خانه دار بود.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (36): جرمی جان آیرنز

او یک برادر به نام کریستوفر و خواهری به نام فلیسیتی دارد. در آغاز قصد داشت دامپزشک شود. او در مدرسۀ هنرهای نمایشی اولد ویک بریستول آموزش دید و پس از دو سال آموزش، به گروه تئاتری پیوست. از هم دوره‌های آن زمانش می‌توان به دنیل دی لوییس اشاره کرد. در آن زمان در نمایش‌های متعددی از آثار ویلیام شکسپیر گرفته تا کارهای جو اورتن ظاهر شد. در سال ۱۹۷۱ به لندن رفت و در آن جا به کارهای مختلفی مثل باغبانی، کف شویی و نصب کاشی دست شویی پرداخت، با این حال تلاش برای کسب نقش در تئاتر را کنار نگذاشت. در نمایش موزیکال «جذبۀ الهی» با ایفای نقش “یحیای تعمید دهنده”، مورد ستایش قرار گرفت. در سال‌های بعد فعالیتش را در دو حیطۀ تئاتر و تلویزیون به طور موازی ادامه داد.

 نخستین حضور سینمایی او ایفای نقش فرعی یک طراح رقص در «نیژینسکی» (۱۹۸۰) بود. پس از آن در مجموعه‌ای از اقتباس‌های ادبی (عمدتاً در نقش‌های رمانتیک) ظاهر شد. «زن ستوان فرانسوی» (۱۹۸۱)، بر اساس رمان جان فولز، «خیانت» (۱۹۸۳) بر اساس نمایشنامۀ هارولد پینتر و «اردک وحشی» (۱۹۸۴) بر اساس نمایشنامۀ مارسل پروست. در این زمان به عقیدۀ منتقدان، هنوز در آثارش از قالب یک بازیگر تئاتر خارج نشده بود. با این حال نخستین حضورش در برادوی در ۱۹۸۴ در اجرایی از نمایشنامۀ «چیز واقعی» اثر تام استوپارد در کنار گلن کلوز بود، حضوری که یک جایزۀ تونی هم برای او به ارمغان آورد.

 ایفای نقش گابریل در فیلم «مأموریت» (۱۹۸۶)، یک کشیش یسوعی در اواخر قرن هجدهم در جنگل‌های پرت و دور افتادۀ برزیل، آغاز دورۀ تازه‌ای در کارنامه بازیگری او به شمار می‌آید. در همین سال به همراه همسر دوم بازیگرش شینید کیوساک، در نقش اصلی چند نمایش شکسپیری از جمله «ریچارد دوم» برای گروه نمایشی معتبر سلطنتی شکسپیر در لندن ظاهر شد. این فعالیت‌ها در سال بعد (۱۹۸۷)، با حضور او در نقش پروفسور هنری هیگینز در نمایش «بانوی زیبای من» ادامه یافت.

در سال ۱۹۹۰، با ایفای نقش کلاوس فون بولو در «برگشتن بخت»، جایزۀ اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را به خود اختصاص داد. فون بولو مردی ثروتمند و خوشگذران بود که در سال ۱۹۸۱ متهم به قتل همسر خود شد: زن به حال اغماء افتاده و هنوز هم پس از سال‌ها، در بیهوشی به سر می‌برد و در واقع از نظر پزشکی مرده به شمار می‌آید. فون بولو از سوی دادگاه به سی سال زندان محکوم شد. اما در ۱۹۸۵ درخواست تجدید نظر کرده و به یاری وکیلی زبردست از زندان نجات یافت. خود آیرنز در یک مصاحبه، از دیوید کراننبرگ به عنوان بهترین کارگردانی که با او کار کرده، یاد کرد. با دیدن دو فیلم مشترک آیرنز و کراننبرگ، یعنی «شباهت کامل» (۱۹۸۸) و «ام. باترفلای» (۱۹۹۳)، به راحتی می‌توان با او هم رأی شد.

در «شباهت کامل» نقش دوگانۀ دانشمندان دوقلو، لیوت و بِوِرلی، را به عهده داشت؛ دوقلوهایی که دارای خصایصی متفاوت بودند، در حالی که الیوت اجتماعی و خوش گذران بود، بورلی شخصیتی منزوی و درون گرا داشت. با این حال به رغم این تفاوت‌های ظاهری، در طول فیلم دو برادر، آرام آرام، مشخصه‌هایی که آنان را از یکدیگر جدا می‌کرد، را از دست دادند و به هم نزدیک شدند، تا جایی که در انتها تشخیص آن دو از یکدیگر غیرممکن به نظر می‌ رسید.

نقش آفرینی آیرنز به ویژه در نقش بورلی معتاد که در آستانۀ فروپاشی روانی قرار می‌گیرد، بی نقص بود. کراننبرگ در گفتگویی اشاره می‌کند که ایفای این دو نقش در آن واحد نیاز به قدری حالت اسکیزوفرنی داشت که او آن را در شخصیت سینمایی آیرنز دیده بود (گذشته از این که ایفای نقش‌های دوگانه برای آیرونز با سابقۀ کارش در «زن ستوان فرانسوی» حیطۀ ناآشنایی نبود). او به خاطر بازی در این فیلم جایزۀ بهترین بازیگر منتقدان فیلم نیویورک را به خود اختصاص داد. در «ام. باترفلای»، نقش بغرنج و پیچیدۀ دیگری را به عهده داشت. دیپلماتی فرانسوی که در پکن با یک زن جوان خوانندۀ اپرا روابطی پیدا کرده و در نهایت در می‌یابد که او مردی جاسوس بوده است.

 در «خسارت» (۱۹۹۲)، به لحاظ خصایص فیزیکی (مثل سیمای سنگی و رسوخ ناپذیرش) و هم چنین سبک بازیگری اش، برای تجسم بخشیدن به احساسات و تمایلات درونی مردی متشخص که شیفتۀ محبوبۀ پسرش شده، انتخاب مناسبی به نظر نمی‌رسید. در فیلم «کافکا» (۱۹۹۱)، نقش فرانتس کافکا را به عهده داشت که وارد فضای گوتیک رمان‌های خودش شده. در واقع او در این جا نه نقش خود کافکا بلکه نقش شخصیتی دیرجوش و منزوی، با دلشوره‌ها و پریشانی‌های درونی و تفکرات کافکایی را به عهده داشت.

وی در «خانۀ ارواح» (۱۹۹۳) فیلم بیل آگوست با گلن کلوز و مریل استریپ هم بازی شد. صدای بم، آمرانه، عمیق و متمایزش که (مثل سایر بازیگرانی که از تئاتر به سینما آمده‌اند) از عوامل تشخیص او به شمار می‌آید، در فیلم نقاشی متحرک بلند «شیر شاه» (۱۹۹۴) به شخصیت اسکار، شیر خبیث فیلم، جان می‌بخشید. او به لحاظ ویژگی‌های فیزیکی اش، مثل چهرۀ سرد و بی حالت و صدای نافذ، برای ایفای نقش شخصیتی خبیث، انتخابی ایده‌آل می‌نمود. جان مک تیرنان، در فیلم «جان‌سخت ۳» (۱۹۹۵) با سپردن نقش شخصیت منفی فوق‌العاده با هوش و باوقار ولی شیطان صفت فیلم به او، از این امکان بالقوۀ وی به خوبی استفاده کرد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (36): جرمی جان آیرنز

آیرونز در این فیلم نقش سیمون، برادر شخصیت خبیث اولین فیلم از این سری یعنی هانس (با بازی آلن ریکس) را به عهده داشت. در سال ۱۹۹۶، در «دزدیدن زیبا رو» به کارگردانی برناردو برتولوچی بازی کرد. در «لولیتا» (۱۹۹۷) گر چه موفق به زدودن خاطره بازی درخشان جیمز میسن در نسخۀ ۱۹۶۲ با کارگردانس استنلی کوبریک از اذهان نشد، اما به نوبۀ خود و به ویژه با بهره ‌گیری از طنز سیاهی که آن را در ارائه شخصیت کلاوس فون بولو نیز به گونه‌ای دیگر نمایانده بود، توانست تصویری متفاوت از این عاشق پریشان حال و سرگشتۀ زمان ولادیمر ناباکوف ارائه دهد. در فیلم «مردی با نقاب آهنین» (۱۹۹۸) کار رندل والاس در نقش آرامیس تفنگدار در مقابل لئوناردو دی کاپریو ظاهر شد.

نقش های دیگر او عبارتند از جادوگر اهریمنی، پروفاین، در «سیاه چال ها و اژدها» (۲۰۰۰) و روپرت گولد در سریال «طول جغرافیایی» (۲۰۰۰). در سال ۲۰۰۲، او نقش اوبر مورلاک را در «ماشین زمان» بازی کرد. وی در کمیک ریلیف تقلید هجوآمیز هری پاتر با عنوان «هری پاتر و لگن مخفی آذربایجان» (۲۰۰۴) نقش سوروس اسنیپ را بر عهده داشت. در سال ۲۰۰۵، در «کازانووا» در مقابل هیث لجر و «قلمرو بهشت» ریدلی اسکات ظاهر شد. او با جان مالکوویچ در دو فیلم «مردی با نقاب آهنین» (۱۹۹۸) و «اِراگون» هم بازی بود.

آیرنز در سال ۲۰۰۸، با اد هریس و ویگو مورتنسن در «آپالوسا» به کارگردانی هریس هم بازی بود. در ۲۰۱۱، در کنار کوین اسپیسی در تریلر «مارجین کال» ظاهر شد. وی در مستند محیط زیستی «ویرانه» (۲۰۱۲) تهیه کنندۀ اجرایی و بازیگر بود. در سال ۲۰۱۶، در «بتمن در برابر سوپرمن: طلوع عدالت» در نقش آلفرد پنیورث ظاهر شد و در قسمت بعدی فیلم های «لیگ عدالت» (۲۰۱۷) و «بتمن» نیز این نقش را تکرار می کند. وی در اقتباس سینمایی فرانسیس لارنس از «گنجشک سرخ» (۲۰۱۸) اثر جیسن متیو، برای نقش ژنرال ولادیمیر کورچنی انتخاب شده است.

 سبک بازیگری آیرنز، به همان اندازه که تحسین فراوان برانگیخته، انتقاداتی را نیز به دنبال داشته است. بعضی او را بازیگری متکی به گفتگو می‌دانند که هنوز از پس زمینۀ تئاتری خود جدا نشده است، برخی خرده گیران نیز او را بازیگری می‌دانند که به تنهایی قادر به پیش بردن فیلم نیست و همواره نیازمند حضور بازیگری پرتوان در کنارش (مثل رابرت دنیرو در فیلم «مأموریت» و گلن کلوز در «برگشت‌خوردن بخت») است. اما مسلماً حضور او در نقش‌هایی درونی و پیچیده مثل «شباهت کامل» و «کافکا» را، که در آن‌ها با بازیگران برجسته‌ای نیز هم راه نبوده، می‌توان خط بطلانی بر این گونه ادعاها دانست.

آیرنز در سال ۱۹۶۹ با جولی هالام ازدواج کرد، اما مدتی بعد در همان سال از هم جدا شدند. در سال ۱۹۷۸، وی با بازیگر ایرلندی شینِید کیوساک ازدواج کرد. آنها دو پسر دارند؛ ساموئل “سم” آیرنز که عکاس است و ماکسیمیلیان “مکس” که او نیز بازیگر است. هر دوی پسران او در چند فیلم در کنار او بازی کرده اند.

حقایقی دربارۀ جرمی آیرنز که شاید ندانید:

۱٫    اسب سوار فوق العاده ماهری است و اسکی را دوست دارد. از آشپزی متنفر است، اما عاشق باغبانی و زیبایی طبیعت است.

۲٫    صاحب قلعۀ کیلکو در کانتی کورک ایرلند است و در امور سیاسی محلی نیز دست دارد.

۳٫    در سال ۱۹۹۶، او چهاردهمین بازیگری بود که برندۀ “تاج سه گانۀ بازیگری” شد: اسکار بهترین بازیگر مرد نقش اول برای «برگشتن بخت» (۱۹۹۰)، جایزۀ تونی بهترین بازیگر مرد تئاتر برای «چیز واقعی» (۱۹۸۴) و جایزۀ

امی برای صداپیشۀ برجسته برای سریال مستند «۱۹۱۸-۱۹۱۴، جنگ بی پایان» (۱۹۹۶)، بازیگر مکمل ممتاز در سریال یا فیلم برای «الیزابت اول» (۲۰۰۵) و راوی ممتاز برای «هفت روز با گربۀ بزرگ: بازی شیرها» (۲۰۱۳).

۴٫    عضو هیأت داوران جشنوار فیلم کن در سال ۲۰۰۰ بود.

۵٫    شغل های قبلی او عبارتند از دستیار مدیر صحنه، نظافتچی، خوانندۀ خیابانی (آواز خوانی و گیتار زدن در خارج از سالن های تئاتر) و باغبان.

۶٫    یکی از اولین افراد معروفی بود که از روبان قرمز، برای حمایت از مبارزه علیه بیمری ایدز، استفاده کرد (در سال ۱۹۹۱).

۷٫    حامی تیم فوتبال انگلیسی پورتسموث است.

۸٫     در برنامۀ «نمایش دیروقت» تلویزیون ایرلند در سال ۱۹۷۰، با اجرای پت کنی اعتراف کرد که یکی از لذت های گناهکارانۀ او گشتن در سطل های بزرگ زباله برای پیدا کردن “گنج های” دور ریخته شده بود.

۹٫    یکی از نه بازیگری است که تاج سه گانۀ بازیگری (اسکار، امی و تونی) را دریافت کرده است؛ دیگران به ترتیب زمان عبارتند از تامس میچل، ملوین داگلاس، پل اسکافیلد، جک آلبرتسن، جیسن روباردز، آل پاچینو، جفری راش و کریستوفر پلامر.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (36): جرمی جان آیرنز

۱۰٫    در «دزدیدن زیبارو» (۱۹۹۶) و «واترلند» (۱۹۹۲) در مقابل همسرش شینید کیوساک بازی کرد.

۱۱٫    دریافت اسکار برای نقش کلاوس فون بولو در «برگشتن بخت» (۱۹۹۰) او را به یکی از ۱۸ بازیگری تبدیل کرد که برای بازی در نقش یک شخصیت واقعی که هنوز زنده است، برندۀ جایزه شده اند: اسپنسر تریسی برای نقش پدر ادوراد فلانگن در «شهرک پسرها» (۱۹۳۸)، گری کوپر برای نقش آلوین سی.

یورک در «گروهبان یورک» (۱۹۴۱)، پتی دوک برای نقش هلن کلر در «معجزه گر» (۱۹۶۲)، جیسن روباردز برای نقش بن بردلی در «تمام مردان رئیس جمهور» (۱۹۷۶)، رابرت دنیرو برای نقش جیک لاموتا در «گاو خشمگین» (۱۹۸۰)، سیسی اسپیسک برای نقش لورتا لین در «دختر معدنچی» (۱۹۸۰)، سوزان ساراندن برای نقش خواهر هلن پریجین در «راه رفتن مرد مرده» (۱۹۹۵)، جفری راش برای نقش دیوید هلفگات در «درخشش» (۱۹۹۶)، جولیا رابرتس برای نقش اِرین بروکوویچ در «ارین بروکوویچ» (۲۰۰۰)، جیم برودبنت برای نقش جان بِیلی در «آیریس» (۲۰۰۱)، جنیفر کانلی برای نقش آلیس نش در «ذهن زیبا» (۲۰۰۱)، هلم میرن برای نقش ملکه الیزابت در «ملکه» (۲۰۰۶)، ساندرا بولاک برای نقش لی آن توئی در «نقطۀ کور» (۲۰۰۹)، کریستین بیل برای نقش دیکی اِکلاند در «مبارز» (۲۰۱۰)،

ملیسا لیو برای نقش آلیس اکلاند وارد در «مبارز» (۲۰۱۰)، مریل استریپ برای نقش مارگارت تاچر در «بانوی آهنین» (۲۰۱۱) و ادی ردمین برای نقش استیون هاوکینگ در «نظریۀ همه چیز» (۲۰۱۴).

۱۲٫    نقش دکتر هانیبال لکتر را در فیلم «سکوت بره ها» (۱۹۹۱) رد کرد، چون به تازگی بازی در نقش کلاوس فون بولو را در «برگشتن بخت» (۱۹۹۰) تمام کرده بود و نمی خواست یک نقش منفی دیگر بازی کند.

۱۳٫    در اصل برای نقش نِویل چامبرلین در «بیمار برجسته» (۲۰۱۶) در نظر گرفته شده بود که در نهایت پل نیکلاس آن را بازی کرد.

۱۴٫    وی زبان فرانسه را روان صحبت می کند.

نقل قول های شخصی

•    من هرگز شیفتۀ بازیگری نبوده ام، هر چه می گذرد متوجه می شوم که کار می کنم تا زندگی را که دوست دارم داشته باشم. بازیگری مثل ال پاچینو برای بازی کردن زندگی می کند. با این حال مطمئن نیستم، این به تفکیک کارها مربوط می شود، احساس کم اهمیت بودن کاری که انجام می دهم که احساس سالمی است.

•    به هر حال، هیچ وقت قانع نیستم. فکر می کنم اگر زمانی از کارم راضی باشم، به دردسر می افتم.

•    اساساً می خواهم به کار کردن ادامه دهم، بنابراین نگران اندازۀ نقش نیستم؛ اگر جالب باشد، آن را بازی می کنم. نقش های کوچک تر از بعضی جهات خیلی هم خوب هستند. می توانم بیشتر در خانه باشم و به زندگی ام برسم.

•    صنعت سینما در هالیوود توسط حسابدار ها اداره می شود، به همین سادگی؛ هر کسی در کامپیوتر آنها عددی دارد. آنها می توانند جرمی آرینز را نگاه کنند و ببینند پنج فیلم آخر من چقدر در آمد داشته.

•    وقتی سنتان بالا می رود، به گذشته نگاه می کنید و سعی می کنید بفهمید چه طور آدمی شده اید. فکر می کنم مهم ترین چیزی که در کودکی من اتفاق افتاد، در هفت سالگی و اولین شبی بود که به مدرسۀ شبانه روزی رفتم. آن شب و تنهایی ام را به یاد دارم. همینطور جدایی پدر و مادرم در ۱۵ سالگی ام را. اما فکر می کنم همان شب اول مدرسه در هفت سالگی بود که احساس کردم چیزی در درونم شکسته شد و تمام زندگی ام سعی کرده ام آن حس در خانه بودن را دوباره به دست بیاورم. این همان حس خانواده است که شما در تئاتر و فیلم پیدا می کنید. در واقع، امیدوارم یک فیلم در مورد همین موضوع-نیاز به خانه-بسازم. آدم تا وقتی که بچه دار نشده، خانۀ واقعی ندارد و خانه با آمدن بچه ها ساخته می شود.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (36): جرمی جان آیرنز

•    چیزی که دوربین دوست دارد، چشم هایی هستند که زندگی دارند و قصه می گویند.

•    اگر ما مجبوریم مالیات بپردازیم [برای ساکهای هدایای امی]، این کار را بکنید. اما به خاطر مسیح آن را خرج بمب نکنید.

•    بازیگران اغلب مثل بچه ها رفتار می کنند و به همین دلیل ما را با بچه ها اشتباه می گیرند. من می خواهم بزرگ شوم.

•    [در سال ۱۹۸۶ دربارۀ رابرت دنیرو] او یک بازیگر متد است. فکر می کنم منصفانه است که بگویم او از من کند تر است. باب، به عنوان یک مرد، از تصمیم گیری بیزار است. و بازیگری یک مسیر پر از تصمیم گیری است. هر بار

که بازی می کنید، در حال تصمیم گیری هستید-این را اینطور بگویم یا جور دیگر؟ اما چیزی که من دیدم، مردی بود که حوزه های زیادی را امتحان می کند، و بعضی وقت ها کارها درست از آب در می آید.

•    [دربارۀ «واترلند» (۱۹۹۲)] به نظر من کار کردن فقط برای پول کاملاً روح را ویران می کند. همیشه دوست داشته ام با بهترین کارگردان ها و موضوعاتی که برایم جالب هستند، کار کنم.

•    [دربارۀ بازی در نقش رودریگو بورجا] دوست ندارم از او یک مرد دلرحم بسازم. می خواهم او مردی متناقض باشد، مردی که یک لحظه فکر کنید ” خدایا، چقدر وحشتناک است!” و لحظه ای دیگر بگویید “اوه، او حیرت انگیز

است” مثل همۀ ما؛ سعی می کنم شخصی را خلق کنم که نه سیاه است نه سفید.

•    [در سال ۱۹۸۱ دربارۀ ستارۀ سینما بودن] فکر می کنم دوست دارم ستارۀ سینما باشم چون دوست دارم باعث شوم مردم به دیدن فیلم هایم بیایند. البته مسئولیت انتخاب موضوع خوب هم وجود دارد. و زمانی که مرا می بینند، دوست دارم آنها را خیره کنم، درست مثل ستاره ای که چشم را خیره می کند؛ موضوعات متفرقۀ اطراف ستاره ها برایم جالب نیستند. من علاقۀ زیادی به حریم خصوصی ام دارم.

•    از بازی کردن نقش آدم های شرور لذت می برم. بسیاری مواقع سخت است بدانیم آدم بدها و آدم خوب ها واقعاً چه کسانی هستند. مردم معمولاً به سیاه یا سفید فکر می کنند، در حالی که ما همگی خاکستری هستیم.


منبع: برترینها

کیان گیلانی؛ جدیدترین دورگه‌ی ایرانی فوتبال

روزنامه آسمان آبی – نوید استاد رحیمی: سامان قدوس آخرین بازیکنی بود که با این سبک و سیاق پایش به فوتبال ایران باز شد. بازیکنی که به اصطلاح دورگه بود و در کشوری جز ایران بزرگ شده بود اما ترجیح داد فوتبال خود را در سطح ملی در تیم ملی ایران ادامه دهد.

خاطراتی خوبی که ما ایرانی ها از ستاره های دورگه ای چون فریدون زندی، اشکان دژاگه، رضا قوچان نژاد و … داشتیم و داریم، باعث شده تا فوتبالدوستان وطنی از آمدن چنین بازیکنانی استقبال کنند و البته حضور شخصی چون کارلوس کی روش که علاقه فراوانی به این دست از بازیکنان دارد، کاتالیزور این مسئله شده تا هر چند وقت یک بار بازیکنی با این شرایط معرفی شود که البته بسیاری از آنها هم اصلا در حد و اندازه تیم ملی ایران نبوده اند و خیلی زود محو می شوند.

جدیدترین دورگه فوتبال ایران

کیان گیلانی، بازیکنی ایرانی – آلمانی است که در سرزمین ژرمن ها به دنیا آمده است. پدر کیان متولد تهران و مادرش با ملیت مراکشی هر دو در آلمان بزرگ شده اند. پدربزرگ، مادربزرگ و همه اقوام پدری او اهل ایران هستند و با کیان در آلمان زندگی کرده اند به همین دلیل این بازیکن کاملا با آداب و رسوم ایرانی آشناست و حتی می تواند تا حدی به زبان فارسی صحبت کند که آن را متوجه شود.

گفت و گو با کیان گیلانی، جدیدترین دورگه ایرانی

از آلمان تا هلند؛ از آماتور تا پیشرفته

این بازیکن ۱۷ سال دارد و در رده های پایه فوتبال آماتور آلمان فوتبال خود را آغاز کرد. امیر هاشمی مقدم مربی تیم دوم نایمخن و بازیکن اسبق تیم فوتبال استقلال تهران از حضور این نوجوان ایرانی – آلمانی باخبر می شود و برای دیدن بازی هایش راهی مانشافت می شود. هاشمی مقدم در این باره گفت: «وقتی بازی کیان را برای اولین بار مشاهده کردم حیرت زده شدم. او فوتبال را به زیبایی بازی می کرد و آن سطح از فوتبال خیلی برایش کم بود و برای همین مقدمات حضورش در تیم های پایه نایمخن را فراهم کردم.»

قرارداد با نایمخن در ۲۰ دقیقه!

کیان به هلند رفت تا در تست های فنی باشگاه نایمخن شرکت کند. نایمخن یکی از سردمداران فوتبال پایه در هلند و حتی اروپا به شمار می رود و با تیم های بازیکن سازی چون آژاکس، فاینورد و پی اس وی رقابت تنگاتنگی دارد و به همین دلیل بازی کردن در این تیم در سنین پایه اصلا کار راحت و ساده ای نیست. هاشمی مقدم درباره نتیجه تست کیان در باشگاه نایمخن گفت: «فکر می کنم تنها ۲۰ دقیقه لازم بود تا مربیان و استعدادیاب های باشگاه نایمخن متقاعد شوند تا با کیان قرارداد امضا کنند و او را به عضویت تیم درآورند. آنها فهمیدند کیان چه ظرفیت بالایی دارد. از آن روز به بعد کیان گیلانی به تیم جوانان نایمخن پیوست.»

این پدیده نوظهور که مدتی است با تیم جوانان نایمخن کار می کند توانسته خیلی زود خودش را در دل مربیان و بازیکنان این تیم جا کند. درخشش در دو بازی حذفی در این امر بسیار موثر بود، مخصوصا نمایش فوق العاده اش در دیدار بسیار حساس برابر فیتس که او هم گل زد و هم پاس گل داد و ستاره شماره یک تیمش نام گرفت.

گفت و گو با کیان گیلانی، جدیدترین دورگه ایرانی

یک شماره ۱۰ مادرزاد و استاد مسلم «پاسِ در»

اما پست بازی کیان کجاست و خصوصیات بازی اش چگونه است؟ او یک بازیکن پست شماره ۱۰ است؛ یعنی بازیکنی که پشت مهاجم و به عنوان هافبک نفوذی و گاها حتی در قامت یک مهاجم سایه، انجام وظیفه می کند. هاشمی مقدم بهترین کسی است که می تواند درباره این بازیکن و توانایی هایش توضیح دهد.

کیان خیلی خلاق است و دید فوق العاده ای دارد. از تکنیک سطح بالایی برخوردار است و می تواند به راحتی یک در برابر یک را بردارد. نکته بارز بازی کیان این است که او قبل از این که توپ را کنترل کند می داند حرکت دوم و سومش چه خواهد بود و مقاصد خود را از قبل شناسایی می کند که این در کمتر بازیکنی آن هم در این سن وجود دارد. کیان جرأت می کند توپ را نگه دارد و تنوع به خرج دهد.

او شم بالایی در گلزنی دارد و استاد پاس های «در» است. در یک جمله بخواهم درباره اش به شما بگویم باید اعتراف کنم که کیان با این پیشرفتی که از خود نشان داده به زودی و در آینده ای نزدیک سروصداهای زیادی را به پا می کند و حرف های فراوانی برای گفتن خواهد داشت. فراموش نکنید سطحی که الان او بازی می کند، بسیار بالاست.

در همین زمینه با کیان گیلانی، بازیکن دورگه جدیدی که کشف شده و انتظار می رود به زودی به جمع ملی پوشان بپیوندد، صحبت کردیم که در زیر گفتگو با این پدیده دو رگه را می خوانید.

کیان ابتدا از خودت و خانواده ات بگو و این که چقدر از سرزمین پدری ات و فوتبالش شناخت دارید.

– پدرم در تهران متولد شده و همیشه تعریف ایران را می کند. پدربزرگ و مادربزرگم هم که با ما زندگی می کنند همیشه از فرهنگ بالای ایران و ایرانی حرف می زدند و من با این مسائل بزرگ شده ام و به همین دلیل خودم را یک ایرانی اصیل می دانم و به آن افتخار می کنم. مادرم ریشه مراکشی دارد اما در آلمان به دنیا آمده است. با این حال علاقه من به سرزمین پدری ام یعنی ایران قوی تر بوده است. برای کشور مادرم هم احترام زیادی قائلم. از کودکی بازی های تیم ملی ایران را دنبال می کردم و حتی بازی تیم ملی ایران در برابر مکزیک در جام جهانی ۲۰۰۶ را در ورزشگاه و از نزدیک تماشا کردم.

گفت و گو با کیان گیلانی، جدیدترین دورگه ایرانی

طرفدار کدام تیم ایرانی هستید و دوست دارید روزی در فوتبال ایران بازی کنید؟

– از بچگی استقلالی بودم ولی همیشه به تیم های دیگر احترام می گذاشتم. هیچ وقت آرزوی شکست تیم های رقیب را نداشتم. چه پرسپولیسی، چه سپاهانی و چه هر تیم دیگری. آنها برای خودشان جایگاه ویژه ای دارند. در بازی های لیگ قهرمانان آسیا هم مثل الان که پرسپولیس به نیمه نهایی رسیده برای شان آرزوی موفقیت می کنم.

توجه و تمرکز من فعلا روی تیم نایمخن است. آنها شرایط خوبی را فراهم کرده اند تا بتوانم پیشرفت کنم. تمام هدف من این است که روزی در بالاترین سطح فوتبال جهان بازی کنم. هلند در کنار پیشرفت فوتبالی توجه ویژه ای به پیشرفت انسانی بازیکنان هم دارد. همیشه می گویند یک فوتبالیست خوب باید شخصیت بالایی هم داشته باشد.

دوست دارید روزی برای تیم ملی ایران به میدان بروید؟

– برای من بزرگ ترین افتخار این است که روزی برای تیم ملی ایران بازی کنم و در جام جهانی به میدان بروم. با پشتکار زیادی تمرین می کنم تا روزی این آرزو محقق شود. وقتی این طور شد، دیگر این پیراهن را از دست نمی دهم و با تمام وجود برای پیروزی اش تلاش می کنم. آقای کی روش کار بسیار بزرگی انجام داده است. ایشان هم مبارز است و هم یک فروتن! امیدوارم فوتبال من روزی مورد پسند ایشان واقع شود.

کدام بازیکن ایرانی را بیشتر قبول دارید و فوتبالش را می پسندید؟

– تیم ملی ایران یک تیم به تمام معناست. نمی توانم یک نفر را از بین آنها انتخاب کنم و این کار بسیار دشواری است. احترام زیادی برای نفراتی چون اشکان دژاگه، علیرضا جهانبخش و رضا قوچان نژاد قائل هستم. نحوه پیشرفت علیرضا جهانبخش و شخصیت بالایش باعث شده تا او را الگوی خودم قرار دهم. البته آقای قوچان نژاد نشان داد صبر و پشتکار چقدر مهم است و الان نتیجه اش را می بینم. اشکان دژاگه هم به من یاد داد باید همیشه امید داشته باشم و تلاش کنم؛ حتی اگر مصدوم هستم! بازی او به تیم روحیه می دهد.

و در فوتبال جهان چه بازیکنی را بیشتر قبول دارید؟

– در سطح بین المللی شیفته بازی لیونل مسی هستم و او را هم ردیف مارادونا و زیدان می دانم. از آندرس اینیستا، لوکا مودریچ و تونی کروس هم خوشم می آید و سعی می کنم از بازی آنها چیزهای زیادی را یاد بگیرم. من در تیم های اروپایی طرفدار بارسلونا و آرسنال هستم و باشگاه هایی را دوست دارم که به جوان ها میدان می دهند.


منبع: برترینها

جایگاه ابن سینا در تاریخ پزشکی کجاست؟

هفته نامه صدا: شهرت و نفوذ علمی ابن سینا نه تنها در ایران و جهان اسلام بلکه در سراسر جهان گسترش یافت. او در نظر دانشمندان و مورخان تاریخ علم به عنوان یک دانشمند جهانی به ویژه در شاخه پزشکی شناخته شده است.

نامگذاری سال های ۱۹۵۹ و ۱۹۸۰ به عنوان سال جهانی ابن سینا توسط یونسکو، برگزاری کنگره های مختلف بین المللی در سراسر جهان در سال های ۱۹۳۷ تا ۲۰۰۴، انتشار حدود ۷۵۰ مقاله و کتاب مربوط به او در سال های ۱۹۰۶ تا ۲۰۰۶ به زبان های مختلف اروپایی، ایجاد شبکه آموزشی علمی «مراکز آگاهی ابن سینا» (AKC) در اروپا و همچنین شبکه جهانی بانک اطلاعات پزشکی تحت عنوان ابن سینا، همه ادعای فوق را تایید می کنند. پزشکی یکی از ابعاد علمی دانش ابن سینا است که در دنیای پزشکی به مدت حداقل شش قرن (قرن ۱۱ تا ۱۷) سلطه یافته است. طب مکمل و جایگزین ابن سینا که نماینده طب ایرانی اسلامی است، عمدتا در کتاب «قانون پزشکی» ظاهر می شود.

برخلاف دیدگاه «اولمن» که معتقد است شهرت «قانون» به علت شهرت نویسنده آن است، اکثریت محققان تاریخ پزشکی معتقدند که شهرت غالب این کتاب در طول قرن های بسیاری در شرق و غرب جهان به دلیل جامعیت، روشنگری و نوآوری های آن است.

جایگاه ابن سینا در تاریخ پزشکی کجاست؟

بر اساس برخی از تحقیقات، دیدگاه های ابن سینا در تشخیص و درمان بعضی از بیماری ها مانند آسم دقیق تر و موثرتر از یافته های پزشکی مدرن است یا در مورد زردی، انسداد مجاری صفراوی و سوءهاضمه کبدی، داروهای تجویزی و منطبق با یافته های تحقیقات جدید هستند.

برای مطالعه وضعیت پزشکی ابن سینا در تاریخ پزشکی جهان می توان دو روش را در پیش گرفت: اول مطالعه دقیق محتویات تمام کارهای پزشکی است که پس از ابن سینا نوشته شده است که میزان تاثیر و سازگاری پزشکان و نویسندگان کارهای پزشکی از آثار پزشکی ابن سینا، به ویژه کتاب «قانون» را نشان می دهد.

روش دوم این است که گزارش های تاریخی و حقایق مربوط به موقعیت و اهمیت ابن سینا را در میان پزشکان، دستاوردهای پزشکی و همچنین در آموزش پزشکی مطالعه کنید. در مطلب زیر روش دوم مورد استفاده قرار می گیرد. موارد اصلی این تحقیق، داده های تاریخی د ر خلاصه ای از آثار، حاشیه نویسی و تدریس آثار پزشکی خود، به ویژه تاب قانون در مراکز و موسسات آموزشی است.

متن مقاله زیر از دو بخش تشکیل شده است، بخش اول موضع پزشکی ابن سینا در ایران و جهان اسلام است و بخش دوم جایگاه پزشکی ابن سینا در اروپا و غرب است.

جایگاه پزشکی ابن سینا در ایران و جهان اسلام

در میراث طب اسلامی، اسامی ده ها پزشک برجسته و صدها اثر پزشکی مشهور است اما نام ابن سینا و کتاب «قانون» در شرق اسلامی و غرب مسیحی از موقعیت خاصی برخوردار است. از زمان ابن سینا تا به امروز بیش از ۲۰۰ تفسیر،حاشیه نویسی، چکیده و ترجمه به زبان های مختلف بر «قانون» نوشته شده است. این آثار نسبت به آثار دیگر پزشکان اسلامی بی سابقه است.

جایگاه ابن سینا در تاریخ پزشکی کجاست؟

در تاریخ آموزش طب اسلامی، کتاب قانون موقعیت ویژه و بی نظیری دارد. طبق نظر الگود، این تاب معتبرترین تاب در جهان اسلام بوده است. تفسیرها، حاشیه نویسی، خلاصه، ترجمه ها و نسخه های مکرر «قانون» نشان می دهد که این کتاب به عنوان یک کتاب درسی مورد استفاده قرار می گرفته و آموزگاران و دانشجویان علوم پزشکی به مکتب پزشکی ابن سینا توجه خاصی داشته اند.

تاریخی که قانون در آن آموزش می شد به سن خود ابن سینا می رسد. به گفته عبدالله جوزجانی، یکی از دانش آموزان و همسایه نزدیک ابن سینا، دانش آموزان هر شب در محل اقامت شیخ الرئیس (عنوان ابن سینا) گرد هم می آمدند و کتاب های «قانون» و «شفا» را تحت نظارت خود استاد مطالعه می کردند.

به گفته کلینت الگود پوهشگر تاریخ پزشکی ایران و خاورمیانه، در دوره صفوی دو کتاب توسط دانش آموزان پزشکی مورد استفاده قرار می گرفت که یکی از آنها «قانون» ابن سینا و دیگری «ذخیره خوارزمشاهی». البته الگود معتقد است که «ذخیره» تفاوت زیادی با «قانون» ندارد و جزجانی در نگاش آن بسیار تحت تاثیر کتاب «قانون» بود.

داستان سفرهای علمی قطب الدین شیرازی، دانشمند قرن هفتم هجری به ایران، عراق، مصر، شام و آناتولی (آسیای میانه) برای تهیه یک کتاب از حاشیه نویسی های قانون تحت عنوان «تحفه السعدیه» و دسترسی او به توضیحات مختلف درباره قانون، دیدار او با کارشناسان قانون (قانونولوژیست) و آموزگاران معروف قانون، نشان دهنده اهمیت فوق العاده این کتاب و نفوذ غالب آن در قلمروهای اسلامی خارج از ایران است.

در شبه قاره هند نیز متن اصلی پزشکی کتاب «قانون» ابن سینا و خلاصه آن مانند «الموجز فی الطب» اثر ابن نفیس از دمشق و کانچانا توسط چاغمین بود. علاوه بر ایران و شبه قاره هند، کتاب «قانون» در مصر و شام نیز بسیار مشهور شد.

جایگاه پزشکی ابن سینا در اروپا و غرب

از آنجایی که نیمه دوم قرن دوازده زمانی که «قانون» ابن سینا به لاتین در «تولدو»ی اسپانیا ترجمه شد، به تدریج طب مکمل و جایگزین در روش های طب غربی قرار گرفت، از آن زمان، بیشتر آثار پزشکی ابن سینا به زبان های مختلف ترجمه شده است و همچنین صدها اثر علمی و پژوهشی درباره داروهای او نوشته شده است. سلطه علمی ابن سینا در سرزمین های غربی تا حدی است که او به عنوان «امیر (حاکم) پزشکان» نامگذاری شده و کتاب او «قانون» به عنوان کتاب مقدس پزشکی نامگذاری شده است.

جایگاه ابن سینا در تاریخ پزشکی کجاست؟

برای قرن ها در غرب، مهارت در پزشکی ابن سینا به معنای توانایی کامل در پزشکی بود. علی رغم جنبش ضد عربی – اسلامی در آغاز قرن ۱۶ در برخی از کشورهای اروپایی و موضع گیری های سخت از چهره هایی مانند داوینچی و پاراسلسوس علیه پزشکی ابن سینا، یک قلعه قوی در اطراف ابن سینا و طب معروف او در غرب وجود داشت که هرگز سقوط نکرد و حتی نفوذ او تا نیمه اول قرن گذشته در بعضی از کشورهای غربی همچون بلژیک ادامه داشت.

اولین دانشگاه در اروپا که به طور رسمی کتاب «قانون» را به عنوان پایه آموزش پزشکی قرار داد، دانشگاه برلونیا (قدیمی ترین دانشگاه اروپایی) در ایتالیا در قرن ۱۳ بود. سایر دانشگاه های اروپایی که در آنها آموزش های قانون را در برنامه های آموزشی خود قرار دادند عبارت بودند از لووئن در بلژیک، مونت پلیه در فرانسه و کراکوف در لهستان. هنگامی که در قرن ۱۴، اولین دانشکده پزشکی در دانشگاه کراکوف لهستان تاسیس شد، آثار ابن سینا مبنای مواد آموزشی تایید شده در دانشکده ذکر شده قرار داشت. پیش بینی شده بود که دانشجویان پزشکی باید بخشی از کتاب اول و چهارم قانون را برای دوره های نظری و عملی خود مطالعه کنند. علاوه بر این، در سال ۱۹۷۵ پروفسور ژلونک کتابی را با عنوان راهنما برای تدریس کتاب اول قانون که «کتاب کلیات» نام داشت، منتشر کرد.

شواهدی وجود دارد که نشان می دهد کتاب «قانون» تا اوایل قرن بیستم در بعضی از مراکز علمی غرب دیده شده است اما حداقل برای پنج قرن – ۱۳ تا ۱۷ میلادی – این کتاب یکی از کتاب های درسی اصلی در بسیاری از دانشکده های پزشکی در اروپا بود. ترجمه های مختلف و چاپ مکرر کتاب «قانون» در اروپا نتیجه اهمیت جهانی این کتاب و پاسخ به نیازهای مراکز آموزشی پزشکی بود. «قانون» برای اولین بار در اواخر قرن ۱۲ به قلم جرارد دکرمونا – بزرگ ترین مترجم مکتب تولدو – ترجمه شد. بعدها، در اوایل قرن شانزدهم، پزشکی به نام آندره آلپاگو اصلاح و ویرایش ترجمه دکرمونا را انجام داد.

در نهایت می توان ادعا کرد که مکتب پزشکی ابن سینا پایه و مادر پزشکی و داروسازی جدید است، زیرا قانون مجموعه ای کامل از دیدگاه های پزشکی پیش از خودش و زیرساخته های پزشکی پس از آن است. البته همانطور که در قرن گذشته برخی از محققان پزشکی در کشورهای مختلف برای استفاده برخی از داروهای مدرن در چند مورد تردید کرده یا بر اساس تشخیص و تجویز ابن سینا بازبینی کردند، مناسب است که این دیدگاه به وسیله محققان علم پزشکی مورد توجه بیشتری قرار گیرد.


منبع: برترینها

زنان پیشتاز فضایی را بشناسید

مجله دانشمند – هدا عربشاهی: با وجود تبعیض های جنسیتی که در مشاغل مختلف، به ویژه مشاغل سخت وجود دارد، زنان از سپیده دم تاریخ فضانوردی جهان، وارد برنامه های اکتشافی بشر در فضای خارج از جو زمین شدند و توانستند عناوین برتر و رکوردهایی را به نام خود ثبت کنند. اما نکته جالب توجه آن است که بسیاری از این عناوین و رکوردها در خرداد به دست آمده اند. به طور یکه می توان گفت این ماه پر بود از سالگردها و مناسب هایی که زنان در حوزه فضا از خود به یادگار گذاشته اند و از این پس برای مردم کشورمان، خرداد یادآور خاطره ورود اولین زن ایرانی تبار به گروه فضانوردان ناسا خواهدبود.

پس از پرواز «یوری گاگارین» در سال ۱۳۴۰/ ۱۹۶۱ به عنوان اولین انسان فضانورد جهان، سِرگی کورولیوف، رییس سازمان مهندس موشک در اتحاد جماهیر شوروی سابق، پیشنهاد اعزام زنان به فضا را مطرح کرد. به این ترتیب، پنج زن از بین بیش از ۴۰۰ متقاضی، برای این کار انتخاب شدند. این پنج زن، چتربازهای زیر ۳۰ سال، با قد کمتر از ۱۷۰ سانتیمتر و وزن کمتر از ۷۰ کیلوگرم بودند و در نهایت از این فهرست، «والنتینا تِرِشکُوا» برای انجام دادن اولین پرواز فضایی یک زن در جهان بزگریده شد و در ۱۶ ژوئن ۱۹۶۳ (۲۶ خرداد ۱۳۴۲) زمانی که فقط ۲۶ سال داشت، با فضاپیمای «وُستوک ۶» به فضا رفت.

زنان پیشتاز فضایی را بشناسید 

والنتینا تِرِشکُوا

«ترشکوا» با وجود ناراحتی های جسمی و تهوعی که در طول پرواز دچارش شده بود، توانست در مدت سه روز ۴۸ بار دور زمین بچرخد و تصاویری از افق بگیرد که بعدها از آنها برای شناسایی لایه های هواپخش (aerodol) جو استفاده شد. او در این ماموریت با رمز رادیوی «چایکا» (مرغ دریایی) شناخته می شد. بعدها سایرک ۱۹۳۴TD در بزرگداشت این کیهان نورد اتحاد جماهیر شوروی سابق، «۱۶۷۱ چایکا» نامگذاری شد.  والنتینا ترشکوا، علاوه بر عنوان اولین فضانورد زن در تاریخ فضانوردی، تاکنون رکورد جوان ترین فضانورد (کیهان نورد) زن جهان را در اختیار دارد.

آمریکا، خرداد ۲۰ سال بعد

درست ۲۰ سال بعد از پرواز ترشکوا، در ۱۸ ژوئن ۱۹۸۳(۲۸ خرداد ۱۳۶۲) «سالی راید»، همراه با «شاتل فضایی چلنجر» به فضا پرتاب شد و در سن ۳۲ سالگی، القاب اولین و جوانترین فضانورد زن آمریکایی و هم چنین سومین فضانورد زن در جهان را از آن خود کرد.

زنان پیشتاز فضایی را بشناسید 

سالی راید

راید که یکی از ۸ هزار نفری بود که سال ۱۳۵۷/ ۱۹۷۸ متقاضی شرکت در برنامه فضایی آمریکا، در دومین و سومین پرواز شاتل فضایی کلمبیا در مرکز زمینی «کپسول ارتباط دهنده» (CapCom) مشغول به کار شد و همچنین در طرح توسعه بازوی رباتیک «کانادارم» شاتل های فضایی شرکت کرد. زمانی که خبر اعزام راید به فضا اعلام شد، جنسیت او به سوژه داغ رسانه های آمریکایی تبدیل شد تا جایی که در یک نشست خبری مجبور شد به سوالاتی مانند «آیا این پرواز روی اندام های تولید مثلی شما اثر منفی خواهدداشت؟» و «آیا وقتی کارتان خوب پیش نمی رود، می زنید زیر گریه؟» پاسخ دهد.

سالی راید، اولین زنی است که از بازوی رباتیک در فضا استفاده کرد و تنها فردی است که در هر دو کارگروه بررسی دو فاجعه ای که برای شاتل های فضایی چلنجر و کلمبیا رخ داد، شرکت کرد. این فضانورد آمریکایی که با شرکت در دو ماموریت چلنجر، در مجموع ۱۴ روز و ۶ ساعت و ۴۶ دقیقه را در فضا گذرانده بود، در ۲۳ جولای ۲۰۱۲ (۲ مرداد ۱۳۹۰) در سن ۶۱ سالگی در اثر ابتلا به سرطان پانکراس درگذشت.

اروپا، خرداد ۸ سال بعد

«هلن شارمن»، اولین فضانورد بریتانیایی و اولین زن فضانوردی است که سال ۱۳۷۰/ ۱۹۹۱ طی ماموریت «Soyuz TM-12» در حالی که فقط ۲۷ سال و ۱۱ ماه سن داشت، به ایستگاه فضایی میر سفر کرد و پس از ۷ روز و ۲۱ ساعت و ۱۳ دقیقه ماندن در فضا، ۲۶ می ۱۹۹۱ (۵ خرداد ۱۳۷۰) به زمین بازگشت. اما اولین فضانورد زن عضو سازمان فضایی اروپا (ESA) که به ایستگاه فضایی بین المللی سفر کرد، «کلودی انیره» است که اکتبر ۲۰۰۱ (آبان ۱۳۸۰) در قالب ماموریت  آندرومدا به «آی اس اس» رفت.  انیره که به عنوان اولین فضانورد زن اهل فرانسه هم شناخته می شود، پیشتر در سال ۱۳۷۵/ ۱۹۹۶ به مدت ۱۶ روز در ایستگاه فضایی میر اقامت کرده بود. سیارکی که ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۱ (۲۹ شهریور ۱۳۸۰) کشف شد، در بزرگداشت این فضانورد فرانسوی، «انیره ۱۳۵۲۶۸» نام گرفت.

زنان پیشتاز فضایی را بشناسید 

کلودی انیره 

زنان پیشتاز فضایی را بشناسید

هلن شارمن

دو خرداد، دو رکورد

۱۱ ژوئن ۲۰۱۵ (۲ خرداد ۱۳۹۴) «سامانتا کریستوفورتی»، فضانورد سازمان فضایی اروپا، پس از ۱۹۹ روز و ۱۶ ساعت و ۴۲ دقیقه اقامت در ایستگاه فضایی بین المللی، به رکورد طولانی ترین اقامت مدام یک زن در فضا دست یافت.  کریستوفورتی که خلبان ارشد نیروی هوایی ایتالیا بود، سال ۱۳۸۸/ ۲۰۰۹ به کلاس فضانوردی سازمان فضایی اروپا راه یافت و سرانجام ۲۳ نوامبر ۲۰۱۴ (۲ آذر ۱۳۹۳)، در قالب ماموریت Futura (آینده) سازمان فضایی ایتالیا، همراه با کپسول روسی سایوز به عنوان مهندس پرواز «اکسپدیشن ۴۲ و ۴۳» به «آی اس اس» رفت.

 زنان پیشتاز فضایی را بشناسید

سامانتا کریستوفورتی

او در طول اقامت طولانی مدت در ایستگاه فضایی، آزمایش های بسیاری انجام داد که از جمله آنها می توان به نگهداری مورچه، مگس میوه، گیاه و کرم و همچنین بررسی تاثیرات زیستی و ژنتیکی اقامت در شرایط جاذبه نزدیک به صفر، در نسل های متوالی این جانداران اشاره کرده. کریستوفورتی همچنین دستگاه قهوه ساز «ای اس اسپرسو» را آزمایش کرد و بنابراین، به عنوان اولین فردی که در فضا قهوه اسپرسو تهیه کرد و نوشید، شناخته می شود.

این فضانورد ۴۰ ساله ایتالیایی تا ۵ ژوئن ۲۰۱۷ (۱۵ خرداد ۱۳۹۶) رکورد طولانی ترین اقامت مداوم زنان در فضا را از آن خود داشت. اما در این تاریخ، «پگی ویتسون»، فضانورد آمریکایی این رکورد را شکست. ویستون که تا شهریور امسال در ایستگاه فضایی اقامت خواهدداشت، حداقل ۲۹۰ روز را در مدار سپری خواهدکرد. اما این تنها رکورد ویتسون نیست. او اولین زن فضانوردی است که دو بار فرماندهی ایستگاه فضایی بین المللی را به عهده داشته است.

زنان پیشتاز فضایی را بشناسید 

پگی ویتسون 

همچنین، از آنجا که پیش از ماموریت اخیر، ویتسون سابقه ۳۷۷ روز اقامت در آی اس اس را در کارنامه داشت، ۲۴ آوریل ۲۰۱۷ (۴ اردیبهشت ۱۳۹۶) موفق شد با کسب مجموع ۵۳۴ روز و ۲ ساعت و ۴۹ دقیقه، رکورد بیشترین مجموع زمان حضور یک انسان در زمان فضا را که تا آن تاریخ متعلق به «جف ویلیام» بود، بشکند و در حال حاضر هم به دلیل تداوم اقامت در ایستگاه فضایی، به این رکوردشکنی ادامه می دهد.

خرداد چینی

اکتبر ۲۰۰۳ (مهر ۱۳۸۲) چین در پی موفقیت پرواز سرنشین دار فضاپیمای شنزو ۵ اعلام کرد که قصد دارد یک زن را به فضا اعزام کند. در ابتدا برای انتخاب گزینه های مورد نظر، ملاک هایی چون متاهل بودن، داشتن فرزند و وضعیت سلامت کامل در نظر گرفته شد، اما بعدها معیارهایی مانند تاهل و داشتن فرزند از این موارد انتخاب حذف و در نهایت «لیو یانگ» به عنوان اولین فضانورد زن چینی برگزیده شد.

 زنان پیشتاز فضایی را بشناسید

لیو یانگ

۱۶ ژوئن ۲۰۱۲ (۲۷ خرداد ۱۳۹۱) مصادف با چهل و نهمین سالگرد پرتاب والنتینا ترشکوا، اولین فضانورد زن جهان، یانگ همراه با فضاپیمای شنزو ۹، به ایستگاه فضایی چینی «تیانگونگ-۱»رفت. یک سال بعد در همان روز، به مناسب پنجاهمین سالگرد سفر ترشکوا، چین، «وانگ یاپینگ» را به عنوان دومین فضانورد زن چینی در ماموریت سرنشین دار «شنزو ۱۰» به ایستگاه فضایی تیانگونگ- ۱ فرستاد. البته همزمان، «کارن نایبرگ» هم در قالب ماموریت «اکسپدیشن ۳۶» به ایستگاه فضایی بین المللی رفت.

یادگار هند در شاتل کلمبیا جا ماند

۱۹ نوامبر ۱۹۹۷ (۲۸ آبان ۱۳۷۶) «کالپانا چاولا» به عنوان اولین فضانورد زن هندی تبار همراه با شاتل فضایی کلمبیا به فضا رفت. چاولا که پس از «راکش شارما»، دومین فضانورد هندی است که به فضا رفت، با ۲۵۲ دور گردش پیرامون زمین، بیش از ۳۷۲ ساعت را در فضا گذراند. در این ماموریت، او مسئول تعمیر ماهواره اسپارتان بود و برای این کار همراه با «وینستون اسکات» و «تاکایو دوی» پیاده روی فضایی انجام داد.
چاولا در سال ۱۳۷۴/ ۱۹۹۵ جذبه بدنه فضانوردان ناسا شد و یک سال بعد توانست جواز اولین حضورش را در فضا به دست آورد. دومین پرواز فضایی چاولا با فاجعه انفجار شاتل کلمبیا مواجه شد و همراه ۶ سرنشین دیگر کلمبیا در اول فوریه ۲۰۰۳ (۱۲ آبان ۱۳۸۱) در این حادثه جان باخت.

زنان پیشتاز فضایی را بشناسید

کالپانا چاولا

انوشه انصاری فضانورد نیست

همان طور که پیشتر گفته شد، در صورتی که یاسمین مقبلی در یکی از ماموریت های آینده ناسا به خدمت گرفته شود، به اولین فضانورد با اصلیت ایرانی و اولین فضانورد زن ایرانی تبار تبدیل خواهدشد. این در حالی است که بسیاری از مردم ایران به اشتباه «انوشه انصاری» را به عنوان اولین فضانورد ایرانی و اولین فضانورد زن ایرانی می شناسند. این تصور اشتباه در اثر هیجان زیاد رسانه های داخلی به ویژه تلویزیون و اغراق در اطلاع رسانی اخبار مربوط به سفر انوشه انصاری به فضا رخ داد.

زنان پیشتاز فضایی را بشناسید 

اصطلاح «astronaut» (فضانورد) از واژگانی یونانی به معنی «ملوان فضا» مشتق می شود و برای کسانی به کار می رود که در استخدام یک سازمان فضایی هستند و به عنوان فرمانده، خلبان و خدمه پرواز برای شرکت در برنامه های فضایی انسانی در مدار و فرامدار آموزش می بینند و «ملوانی فضا» حرفه آنها می شود و مانند هر فرد شاغل دیگری، در قبال کاری که انجام می دهند، حقوق دریافت می کنند. بنابراین، افرادی که به عنوان سیاست مدار، روزنامه نگار و گردشگر به فضا می روند، «فضانورد» نیستند.

با توجه به اینکه، انوشه انصاری به عنوان «گردشگر فضایی» و با هزینه شخصی به «آی اس اس» سفر کرد، نمی توان او را در گروه «فضانوردان» قرار داد. در حقیقت، در وب گاه ناسا از او و سایر گردشگران فضایی با عنوان «شرکت کننده در پرواز فضایی» یاد می شود.

«شرکت کننده در پرواز فضایی» (Space flight participant) اصطلاحی است که سازمان فضایی آمریکا، سازمان فضایی فدرال روسیه، نیروی هوایی فدرال آمریکا و سازمان فضایی اروپا برای افرادی استفاده می کنند که به فضا سفر کرده اند اما فضانورد حرفه ای نیستند.

۱۸ سپتامبر ۲۰۰۶ (۲۷ شهریور ۱۳۸۵) انصاری به عنوان اولین زن گردشگر فضایی و چهارمین گردشگر فضایی، همراه با یک فضانورد سازمان فضایی آمریکا و یک فضانورد سازمان فضایی روسیه در ماموریت «سایوز TMA- 9» از پایگاه یایکونور قزاقستان به سمت ایستگاه فضایی پرتاب شد.

براساس قراردادی که تنظیم شده بود او اجازه ندارد مبلغ واقعی این سفر را اعلام کند و فقط می تواند به این نکته اشاره کند که مبلغ پرداخت بیش از ۳۰ میلیون دلار بوده است. با وجود اینکه انصاری در این سفر به عنوان گردشگر حضورداشت اما به دلیل علاقه به کاوش، در طول هشت روز اقامت در ایستگاه فضایی بین المللی، مجموعه ای  از آزمایش های علمی مربوط به سازمان فضایی اروپا را انجام داد که از جمله آنها می توان به بررسی پیامدهای پرتوهای فضایی روی خدمه ایستگاه فضایی و گونه های مختلف میکروب هایی که با خود از زمین به آی اس اس برده بود، اشاره کرد. همچنین او را به عنوان اولین فردی می شناسند که به «وبلاگ نویسی در فضا» پرداخت.


منبع: برترینها

علی ضیا: آرزویم اجرای برنامه سحرگاهی است

برنامه‌های مختلف تلویزیونی دارای ارکان متعددی هستند که هریک از این رکن‌ها در روند و پیش‌برد کار نقش بسزایی را ایفا می‌کنند. مانند افراد بسیاری که دست به دست یکدیگر می‌دهند تا با تلاش‌های فراوان در نهایت، یک چینش درخور و دلخواه مخاطب را در قاب جادو به تصویر بکشند و یا عوامل بسیاری که پشت صحنه حاضرند و همه چیز را برای ارائه برنامه تدارک می‌بینند.

 آرزویم اجرای برنامه سحرگاهی است

در بین برنامه‌های مجری‌محور که تعداد کمی هم در رسانه ندارند، بخش اجرا یکی از قسمت‌های پراهمیت است که توجه زیادی را به خود معطوف می‌کند؛ این اهمیت ازآن‌جا نشأت می‌گیرد که مجری یک برنامه تلویزیونی بار سنگینی از کار را به دوش می‌کشد؛ البته مهارت و کارکشتگی او نیز نقش پررنگی در دیده شدن یا عدم موفقیت یک برنامه ایفا می‌کند؛ از این رو در بین تعداد کثیری از مردان و زنانی که عنوان شغلی مجری را با خود به یدک می‌کشند، تعداد کمی جزو بهترین‌ها و مطرح‌ترین مجریانی هستند که در زمینه و ژانر کاری خود حرف‌های زیادی برای گفتن دارند و البته مخاطب نیز همیشه به دیدن آن‌ها راغب است و کار آن‌ها را دنبال می‌کند.

یکی از مجریان مطرح و البته جوان ما در سیما علی ضیاء است. ضیاء فعالیت خود را از رادیو آغاز کرد؛ او با اجرای برنامه «گزینه جوان» و پس از مدت کوتاهی برنامه «نیمروز» در مدت زمان کوتاهی توانست نام خود را در کنار مجریان محبوب تلویزیون قرار دهد.

یکی از ویژگی‌های ضیاء شادابی و پرانرژی بودن او در زمان اجراست. البته او تجربه اجرای برنامه‌های بسیار جدی را نیز در کارنامه کاری خود دارد. علی ‌ضیاء اجرای برنامه‌هایی چون «نیمروز»، «ویتامین۳»، «بعضی‌ها»، «نبش‌جنت‌آباد»، «خوشا شیراز» و «امشب» را برعهده داشته است و هم اکنون برنامه «فرمول ‌یک» را به تهیه‌کنندگی افشین‌ حسین‌خانی روی آنتن شبکه یک سیما دارد.

سال‌ها پیش بازیگر مهمان سریال «دفترخانه شماره ۱۳» بودید؛ چه علتی داشت که پس از آن کار شما را در دنیای بازیگری ندیدیم؟ چرا فقط اجرا و حضور در دنیای مجری‌گری را برگزیدید؟

جالب است به شما بگویم که چند روز پیش دوستان و عوامل یک سریال که قرار است در شبکه یک سیما تهیه و تولید شود تماس گرفتند و پیشنهاد بازی در نقش اصلی این سریال را با من مطرح کردند؛ چندین پیشنهاد هم تا به حال برای بازی داشته‌ام اما اجرا برایم بسیار جدی است.

آن موقع هم (زمان بازی در این کاری که نام بردید) بازی من خیلی کوتاه بود، شاید زمانی بالغ بر ۱۰ دقیقه؛ بنابراین نمی‌توان اسم آن کار را تجربه بازیگری گذاشت. شاید باید در این زمینه کار درخشانی کرد و حداقل از نظر کستینگ، کار آن‌قدربزرگ باشد تا بتوان از آن به عنوان تجربه‌ای در بازیگری یاد کرد. اما در مجموع اجرا همیشه برایم جدی بوده و هم اکنون جدی‌تر هم شده است؛ در واقع دغدغه حال حاضر من بیش از هر کاری اجراست.

یعنی هیچ‌گاه وسوسه نمی‌شوید در کاری بازی کنید؟ حتی به آن فکر هم نمی‌کنید؟

البته که به این پیشنهادات فکر می‌کنم اما پیش‌فرض همیشگی من برای پاسخ به این پیشنهادات، جواب منفی است.

بنابراین ممکن است روزی شما را به عنوان بازیگر در یک فیلم یا سریال ببینیم؟

آینده را نمی‌دانم و درباره آن نظری ندارم؛ من حتی برای چند دقیقه دیگر زندگی هم نمی‌توانم هیچ پیش‌بینی داشته باشم.

پس تمایلی برای بازیگری ندارید؟

بیشتر تمایل دارم مجری خیلی خوبی باشم.

اخیرا شاهدیم که مجریان را بر اساس زمان اجرا تفکیک می‌کنند، به این صورت که برخی را مجری صبحگاهی، بعضی را عصرگاهی و تعدادی را هم مجری شبانگاهی می‌نامند. با توجه به این‌که شما تجربه اجرا در ساعات مختلف شبانه‌روز را در برنامه‌های مختلفی مانند «ویتامین۳»، «نیمروز»، «بعضی‌ها» و… داشته‌اید؛ با چنین دسته‌بندی و تفکیکی موافقید؟

من به این تفکیک اعتقادی ندارم؛ به نظر من تلویزیون همیشه درخشان است؛ هرگاه شما برنامه خوبی در هر ساعت و در هر شبکه‌ای بسازید دیده خواهد شد. همان‌طور که خودتان هم گفتید من اجرا در برنامه‌ها و ساعات مختلف را تجربه کرده‌ام، بنابراین عقیده‌ای به این دسته‌بندی ندارم.

برداشتی که تاکنون از نوع اجرای شما شده است حاکی از آن است که با اجرای بسیار جدی ارتباط برقرار نمی‌کنید و با آن موافق نیستید؛ این برداشت درست است؟

من خیلی به اجرای جدی علاقه‌مند نیستم، البته در برنامه محترم «بعضی‌ها» که از شبکه سه پخش می‌شد، فضای جدی، بسیار خوب و متفاوتی از اجرا را تجربه کردم، فضایی جدی در برنامه‌ای که بنا بود سوالات خاصی را از مهمانان خود بپرسد. اما به طورکل به نظرم نحوه اجرا و مختص بودن آن به مجری مهم‌تر از زمان اجراست.

مجری توانمند از نظر شما چه ویژگی‌هایی دارد؟

به نظرم مجری توانمند کسی است که توانایی اجرا در اکثر ژانرها را داشته باشد، در واقع اکثر ژانرها را ازآن خود کند نه این‌که شبیه بقیه اجرا کند؛ به عنوان مثال برنامه «بعضی‌ها» هاردتاکی است که علی ضیاء آن را اجرا می‌کند نه بقیه مجریان محترم، یا برنامه عصرگاهی «فرمول یک» برنامه فرم محوری است که من اجرا می‌کنم و شاید اگر کس دیگری اجرای آن را برعهده بگیرد به طورکامل شکل آن عوض شود.

وجود سبک منحصر به یک مجری، به موفقیت او کمک می‌کند؟ شما سبک اجرایتان را بر اساس چه فاکتورهایی انتخاب کردید؟

من سبک و سیاق اجرای خود را تا حد زیادی مدیون رادیو هستم؛ رادیو کمک های زیادی به من کرد تا سبک مورد نظرم به اصطلاح دربیاید؛ در مدتی طولانی که در رادیو فعال بودم، مواقع بسیاری برنامه نداشتم و زمانی برعکس، برنامه های زیادی پیشنهاد می‌شد. مجری باید ژانر خود را خلق کند، که اگر آن را ایجاد نکند، شناخته نخواهد شد؛ من علاقه‌ای به شباهت با دیگران ندارم. البته همه همکاران را دوست دارم و طرفدار تعداد بسیاری از آن‌ها هستم اما مایل نیستم شبیه به هیچ یک باشم.

ظاهر و چهره مجری چقدر در میزان جذب مخاطب موثر است؟

همان قدر که باعث دیده شدن مجری ‌شود مهم است.

این عناصر ظاهری چه تاثیری در روند کاری شما داشته است؟

در جواب این سوال باید خاطره‌ای برای شما تعریف کنم؛ مرحوم مهران دوستی در رادیو به من گفت همین که وارد رادیو شده‌ای یعنی صدای خوبی داری، اما ۱۰ دقیقه اول است که شنونده متوجه صدای خوب تو می‌شود از آن به بعد دنبال تکنیک تو می‌گردد پس اگر تکنیکی برای ارائه نداشته باشی مسیر فراموش شدن را طی خواهی کرد.

برنامه‌سازی کار سختی است؟

بله؛ خیلی زیاد.

 آرزویم اجرای برنامه سحرگاهی است
این سختی زیاد شامل چه مواردی می‌شود؟

یکی از این موارد دعوت از مهمان‌هایی است که در برنامه (در حال حاضر «فرمول یک») انجام می‌شود؛ از آن‌جا که برنامه ما مهمان‌هایی را دعوت می‌کند که شرایطی برعکس هم دارند گاهی برخی از افرادی که در کاری موفق نبوده‌اند احساس خیلی خوبی ندارند و ممکن است با فاصله کمی از برنامه حضور خود را کنسل کنند.

تغییر زمان پخش «فرمول ‌یک» از صبح به عصر در روند کلی برنامه اختلالی به وجود نیاورد؟ از زمان پخش فعلی رضایت دارید؟

تغییر زمان پخش «فرمول یک» قطع به یقین در روند بیشتر دیده شدن آن کمک کرده است؛ به هر شکل این تغییر ساعت، بنا‌بر تصمیمی بوده که آقای اخوان، قائم مقام محترم شبکه اتخاذ کرده و من بابت این اتفاق از او تشکر می‌کنم. فکر می‌کنم مخاطبان با تغییر ساعت برنامه و پخش آن در عصر بیشتر ما را می‌بینند؛ البته می‌توان به این هم فکر کرد که اگر پخش «فرمول ‌یک» به زمان دیگری مانند شب موکول شود ممکن است از جانب بینندگان بازتاب‌ها و بازخوردهای بیشتری داشته باشد، اما خداراشکر که الان اوضاع خیلی خوب است.

«فرمول یک» قصد دارد عدم موفقیت یک فرد را به تصویر بکشد؟

نه؛ به هیچ‌وجه این‌طور نیست؛ اتفاقا قصد ما در برنامه این است که بگوییم شخصی که ما او را ناموفق می‌دانیم چه بسا در بسیاری از زمینه‌های دیگر موفقیت‌های چشمگیری داشته باشد، به طوری که باید او را به عنوان یک الگو درنظر بگیریم. در‌واقع ما باید در«فرمول یک» بستری فراهم کنیم برای دیده شدن ابعاد مختلف زندگی فردی که ممکن است در زمینه‌ای موفقیتی کسب نکرده باشد و کمک کنیم تا در همان زمینه به موفقیت برسد. طرح برنامه به همین شکل بوده و غیر از این هیچ وقت کاری نکردیم.

قصد به چالش کشیدن مهمانان را هم دارید؟

گفت‌وگوی نرمی با مهمانان داریم؛ بیشتر مایلم آن‌ها صحبت کنند و برای همین باید سعی کنم چنین فضایی را به شکلی هنرمندانه ایجاد کنم تا مهمان به من و بقیه عوامل اعتماد کند و در مقابل این همه نور و دوربین و…. همه حرف‌های خود را بزند. این اتفاق فضایی خانگی و رفاقتی را می‌طلبد که سعی می‌کنم آن را ایجاد کنم. در مجموع ما در«فرمول یک» حرکتی دقیق داریم.

یکی دیگر از کارهایی که مجریان تلویزیون، خاصه مجریان مطرح به آن روی می‌آورند تهیه‌کنندگی است، یعنی وارد تهیه کردن برنامه‌هایی می‌شوند که خودشان اجرا می‌کنند ؛ برای شما هم این موضوع جزو اولویت‌ها محسوب می‌شود؟

بعد از «ویتامین۳» در برخی از کارها مانند «نبش جنت آباد» و «بعضی‌ها» خودم تهیه کنندگی کار را به عهده داشتم اما گروه، گروهی واحد بود؛ به نظر من فرق چندانی ندارد که چه کسی در رأس کار قرار بگیرد، مهم این است که همه گروه هدایت‌گر برنامه باشند. باید بگویم که هم‌اکنون شخصا هیچ تفاوتی بین خودم و افشین حسین‌خانی تهیه‌کننده «فرمول یک» نمی‌بینم؛ ما یکی و برادر هستیم اما در نهایت حرف آخر در گروه را افشین می‌زند، همان‌طور که در «بعضی‌ها» حسین‌خانی کارگردان بود و من تهیه‌کننده و می‌بینید که باز در فضایی مشترک کار را جلو بردیم. تهیه‌کنندگی، کار بسیار سختی است، شاید اگر من به تجربه این روزها در سال ۹۲ یا ۹۳ بازگردم هیچ‌وقت این تجربه را تکرار نکنم، یعنی فضای مستقلی را برای برنامه‌سازی ایجاد نکنم.

چرا؟

به این علت که تهیه‌کنندگی کاری بسیار دشوار و نیازمند یک روحیه جنگنده است. به نظرم برای یک برنامه روتین سختی‌های زیادی دارد. قطع به یقین هر مجری که کار تهیه کنندگی را نیز انتخاب می‌کند باید یک گروه قدرتمند را در کنار خود داشته باشد تا آن‌ها بخشی از کار را بر عهده بگیرند. تهیه‌کنندگی و اجرا دو کار کاملا تخصصی هستند.

فضای این دو کار چه تفاوت‌هایی با هم دارند؟

تهیه‌کنندگی فضایی پر‌تنش است اما اجرا نه؛ فضای حاکم بر اجرا دارای جوی آرام است. البته ناگفته نماند که در دنیا هم این کار مرسوم است و اکثر مجریان شبکه‌های مختلفی که می‌شناسیم تهیه‌کنندگی برنامه‌های خودشان را بر عهده دارند.

گاهی با اجرای برخی برنامه‌ها خیلی دیده می‌شوید، گاهی نه؛ چرا این نوسانات را در اجرای شما می‌بینیم؟

این مورد امری طبیعی است؛ ما در ابتدا همه برنامه‌ها را در حد کمال و بهترین حالت آن می‌بندیم اما این‌که در دل برنامه چه اتفاقاتی رخ می‌دهد را نمی‌دانیم. ما نهایت تلاشمان را به کار می‌گیریم تا بهترین خود را ارائه دهیم اما همیشه هم خوب نمی‌شود و این اتفاقی طبیعی است. به هر حال وظیفه من مجری، یا من تهیه‌کننده و… این است که ۱۰۰درصد تلاشم را به کار بگیرم.

شنیده می‌شد شما تهیه کننده برنامه «امشب» بودید اما اسم محمدرضا ماندگاران به عنوان تهیه‌کننده مطرح شد، این موضوع صحت داشت؟

نه؛ به هیچ‌عنوان؛ همان موقع هم همه می‌دانستند که محمدرضا ماندگاران تهیه‌کننده کار است.

فکر می‌کنید چرا چنین شائبه‌هایی پیش می‌آید؟

شاید کمتر مصاحبه کردن برخی از تهیه‌کنندگان باعث به وجود آمدن این برداشت شود. در آن زمان هم شاید بیشتر مصاحبه کردن من و دادن اطلاعاتی درباره تغییرات برنامه این ذهنیت را به وجود آورده بود؛ وگرنه از همان ابتدا من مجری بودم و محمدرضا ماندگاران تهیه‌کننده. او انسان بسیار خوبی است و برنامه «امشب» نیز جزو برنامه‌های خاطره‌انگیز من است.

قصد ندارید فقط با یک گروه کار کنید و برنامه‌هایی که تولید می‌کنید با همکاری یک گروه ثابت باشد؟

هر آنچه که شما بعد از برنامه «ویتامین۳» تاکنون از من دیده‌اید با یک گروه ثابت کار شده‌ است و حتی تدوین‌گرهای ما هم عوض نشده‌اند.

اما تهیه‌کنندگان تغییر کردند.

بله؛ خیلی طبیعی است، شاید سیاست‌های ذهنی شما نسبت به یک برنامه طوری باشد که احساس نیاز به اضافه شدن یک نفر و در واقع کمک گرفتن از او به وجود بیاید. ما در یک برنامه به تهیه‌کننده، کارگردان و مجری نیازمندیم، وقتی یکی از آن‌ها حضور نداشته باشد و ما یک نفر را کم داریم، باید نیروهایمان را چند برابر کنیم.

در برنامه های روتین هم این موضوع مصداق دارد؟

ممکن است تعداد دیگری به گروه ما اضافه شوند اما کم نخواهند شد. ترجیح ما این است خانواده‌مان بزرگ‌تر شود و مانند خواهر و برادر کنار هم بمانیم. تمام تلاشمان در طی این‌ سال‌ها هم همین بوده است.

بین مجریان تلویزیون (چند مجری مطرحی که سال‌های اخیر این اجراها را بر عهده داشتند) رقابتی برای اجرای برنامه‌های تحویل سال در شبکه‌های سراسری وجود دارد؟

این موضوع برای مردم خیلی مهم نیست؛ شاید تا یک هفته بعد از عید اجرا را به یاد داشته باشند اما بعد از آن نه؛ اما برای دوستان و همکاران سازمانی چرا، موضوع مهمی است.

امسال شما جزو مجریان برنامه‌های تحویل سال نبودید، چرا؟

امسال چندین بار اجرای تحویل سال، هم از جانب تهیه‌کننده یک برنامه و هم از طرف مدیران محترم پیشنهاد شد اما حال من حال خوبی برای اجرای برنامه شب عیدی نبود و نتیجه این شد که پای کار حاضر نشدم. از طرفی باید بگویم این موضوع که حتما باید تحویل سال روی آنتن باشم برای من علی ضیاء اهمیت چندانی ندارد اما اگر بتوانم برنامه‌ای مانند دو سال پیش داشته باشم (برنامه تحویل سال شبکه یک) که در شرایط یکسان با سایر برنامه‌های تلویزیون بهترین برنامه سال تحویل همان سال شد، به آن فکر می‌کنم.

در شبکه سه اجرای برنامه سحرگاهی ماه رمضان را به شما ندادند، در شبکه یک این درخواست را مطرح کردید؟ مدیران در این خصوص نظر مساعدی دارند؟

تصور می‌کنم تهیه و تولید برنامه سحرگاهی ماه رمضان در یکی، دو شبکه تلویزیون بیشتر امکان‌پذیر نیست؛ اما من همیشه این آرزو را دارم که یک برنامه سحرگاهی اجرا کنم.

برنامه سحرگاهی که شما اجرا می‌کنید تفاوت‌هایی با اجرای متداول این نوع برنامه ها خواهد داشت؟

قاعدتا برنامه‌ای که من سحر اجرا کنم فرم کلاسیک نخواهد داشت، به این علت که من به هیچ وجه مجری کلاسیک نیستم؛ احساسم این است که مخاطبان شبکه یک به اجرای عالی حسن سلطانی، در سحرهای ماه رمضان عادت کرده‌اند و از اجرای او لذت می‌برند، بنابراین اگر قرار باشد من برنامه سحر را اجرا کنم باید در یک شبکه دیگر این اتفاق رخ دهد. بله در شبکه سه این امکان فراهم نشد چرا‌که قرار بر این بود فقط شبکه‌های یک و دو برنامه سحرگاهی ماه‌رمضان داشته باشند؛ اما هر زمانی که تصمیم مدیران تغییر کند من علاقه‌مندم تا این برنامه را اجرا کنم، البته با فرمی جوان‌پسند، پرنشاط و حال و هوایی شادتر.

بهترین برنامه‌ای که اجرا کردید چه بوده است؟ به کدامیک علاقه بیشتری دارید؟

همه برنامه‌هایی که اجرا کردم را خیلی دوست دارم؛ اگر به عقب برگردیم «بعضی‌ها» را نام می‌برم که برنامه‌سازی در آن شسته‌رفته و هدفمند بود. شاید باور نکنید ما ۱۹ چهره در برنامه دعوت کردیم که هیچ یک حتی ریالی از ما دریافت نکردند و با لطف خودشان در برنامه حضور پیدا کردند؛ در حالی که این حق آن‌ها بود و من هم هیچ مخالفتی با این موضوع نداشتم. این نشان می‌دهد تیم تهیه و سردبیری چقدر هنرمندانه کار کردند. بنابراین می‌شود فهمید اگر گفت‌وگویی خوب وجود داشته باشد همه علاقه‌مندند در آن شرکت کنند و بهتر است تلاش کنیم به این شکل برسیم. «ویتامین۳» را هم مردم خیلی دوست داشتند چراکه زمان زیادی روی آنتن بود و ارتباط خوبی با آن برقرار کرده بودند.

ترجیح می‌دهید در طول سال همواره روی آنتن باشید و برنامه داشته باشید یا گزیده‌کاری انتخاب شماست؟

ببینید الان مدیا متفاوت شده است؛ در دنیا هم کمتر می‌بینید که یک مجری برای مدتی طولانی برنامه داشته باشد. باید به قدمت برنامه‌هایی که در زمان مشخصی از سال شروع می شوند توجه داشت، این برنامه‌ها با سابقه چند ساله‌ای که دارند مردم را همراه خودشان کرده‌اند، به طوری که مخاطب همیشه منتظر پخش آن‌هاست. من شش سال است که مجری تلویزیون هستم؛ از روزی به تلویزیون آمده‌ام که سریال هفتگی نداشتیم؛ مدل مدیا کاملا متفاوت شده است و به همین دلیل من فکر می‌کنم ۹ ماه از سال را باید کار کرد.

فعالیت این چنینی با مدت زمانی طولانی باعث خستگی و افت کیفی کار نمی‌شود؟

اگر گروه کار خود را درست انجام دهند نه؛ خداراشکر تک تک اعضای گروه «فرمول یک» به خوبی وظایف خود را انجام می‌دهند؛ در «ویتامین۳» هم به همین شکل بود که ما ۹ ماه، هر روز از ساعت پنج صبح کار کردیم.

 آرزویم اجرای برنامه سحرگاهی است
در بین مجریان کسی هست که با او در رقابت باشید؟

نه واقعا؛ آنچه که من در پی‌اش هستم موضوعی کاملا شخصی است.

چه اتفاقی حال شما را خوب می‌کند؟

دو مورد وجود دارد که اولی را نمی‌توانم بگویم، دومی زمانی است که برنامه خوبی داشته باشم.

حال الان شما خوب است؟

بله؛ ما در هفته های گذشته برنامه‌هایی داشتیم که با بازخوردهای عجیب و غریبی که از رضایت مخاطبان خبر می‌داد، مواجه شدیم.

پیام‌های نابجایی که گاهی که در فضای مجازی دریافت می‌کنید باعث مکدر شدن خاطرتان نمی شوند؟ نسبت به پیام‌های خوب چه حسی دارید؟

راستش را بخواهید من از هیچ کدام از پیام‌ها ناراحت نمی‌شوم؛ به نظرم خواهر و برادرانم مواقعی بر سر موضوعی کمی دلخورند و ادبیاتشان به این صورت است که در فضای مجازی می‌بینیم. از صمیم قلب معتقدم که نباید به هیچ کس توهین کرد؛ اگر خودم هم مرتکب اشتباهی شدم تاوانش را پس دادم و بابت آن معذرت‌خواهی هم کردم.همه ما یک زندگی شخصی داریم که با زندگی کاریمان خیلی فرق دارد.

در ادامه همین موضوعات حواشی‌هایی برای شما پیش آمده که شاید برای دیگران به این شکل سروصدا به پا نمی‌کرد، علت این بزرگ‌نمایی‌ها چیست؟

همه این ها لطف خداوند و مردم است؛ وقتی شما کسی را دوست داشته باشید از او ناراحت می‌شوید و شاید او را تنبیه کنید. اگر مردم عکس‌العمل‌ نشان می‌دهند به این دلیل است که انتظارشان از علی ضیاء بیشتر از این حرف‌هاست؛ من همیشه بابت اشتباهاتم عذرخواهی کرده‌ام و خواهم کرد.

چقدر موافقید که مجری باید در اجرا خودش باشد؟

۱۰۰درصد؛ من تمام تلاشم این است که در اجرا خودم باشم و تصور می‌کنم تاکنون هم همین طور بوده‌ام.

امروز روز تولد شماست، ضمن تبریک اگر آرزو یا صحبتی دارید مطرح کنید؟

در درجه اول آرزویی دارم که نمی‌توانم بگویم؛ اما در کل من فکر می‌کنم خداوند هیچ وقت خود را مدیون بندگانش نمی‌کند؛ حضرت علی(ع) در قسمتی از مناجات شعبانیه می‌فرمایند: خداوندا تو که مرا به جهنم نمی‌بری اما اگر ببری در بین جهنمیان می‌گویم من این خدا را دوست داشتم، بنابراین ایمان دارم هر آنچه را از خداوند طلب کنیم بدون قید و شرط به ما خواهد بخشید.


منبع: برترینها

گفت و گو با «عماد طالب‌زاده»، این خواننده‌ی محبوب

«عماد طالب‌زاده» دی‌ماه سال گذشته پس از چهار سال انتظار، بالاخره فعالیت رسمی‌اش را آغاز کرد  و به انتظار چندین ساله هوادارانش پایان داد. این خواننده در ماه‌های اخیر با برگزاری کنسرت در شهرهای مختلف کشور و انتشار قطعات و موزیک‌ویدئوهای متعدد، روزهای پرکاری را سپری می‌کند. عصر یک روز تابستانی با این خواننده پرطرفدار هم‌کلام شدیم و به صورت مفصل از کارهای خودش و اوضاع موسیقی گپ زدیم.

  عماد طالب‌زاده: هنر در کشور ما با تب پیش می‌رود 

 می‌دانم این‌که تو کمی دیر توانستی مجوز فعالیت را کسب کنی به‌خاطر طی شدن روال اداری بوده. اما دی‌ماه ۱۳۹۲ تیتراژ سریال تلویزیونی «خواب بلند» را خواندی و آن زمان تصور می‌شد مشکلات برطرف شده باشد، در حالی که تقریباً سه سال بعد این اتفاق افتاد. دلیلش چه بود؟

بله طولانی شدن پروسه مجوز به‌خاطر روال اداری بود. اما درباره آن تیتراژ ماجرا فرق داشت. یک روز آقایی به استودیوی پوریا حیدری آمد و گفت در صدد تهیه تیتراژی برای یک مینی‌سریال محصول سازمان انقلاب اسلامی است و درخواست کرد من آن را بخوانم.

من هم گفتم که در ارشاد ممنوع‌الفعالیت هستم و طبیعتاً در صداوسیما هم باید اوضاع پیچیده‌تر باشد. ایشان گفتند این یک سریال ویژه است و ما هم شما را انتخاب کرده‌ایم و اگر دوست داری این کار را انجام بده. خب من خیلی دوست داشتم صدایم از تلویزیون کشورم شنیده شود. پوریا مشغول تولید موسیقی متن شد و من هم ایده‌هایم را دادم. همه کار برای موسیقی از سوت زدن تا نواختن سازها انجام شد و رسیدیم به تیتراژ. ابتدا من قطعه‌ای ساختم که گفتند شعرش مجوز نمی‌گیرد و بعد طوری شد که پژواک انتظاری بیت به بیت ترانه را به من می‌داد و من با ملودی برای تهیه‌کننده می‌فرستادم تا بالاخره طی ۲۴ ساعت کار را آماده کردیم و بعد هم پخش شد.

 مشکلاتی که با تهیه‌کننده‌ات در آن زمان داشتی هم تأثیر داشت؟

بله به هر حال در طولانی شدن پروسه مجوز بی‌تأثیر نبود. پرونده من مدتی رها شده بود. در این زمینه بخشی از پیگیری بر عهده خواننده است و بقیه پیگیری‌ها به عهده شرکتی است که خواننده مجوزش را به نام آن می‌گیرد. اما این پیگیری از جانب من یک‌طرفه بود و این باعث شد در نهایت از شرکت جدا شوم.
 
تو بیش از دو سال اثری منتشر نکردی و بعد ناگهان کنسرت برگزار کردی. به نظرت  این کار در این بازار شلوغ ریسک نبود؟

چرا. اما برنامه‌ریزی کنسرت‌ها به عهده من نبود. وقتی یک خواننده با شرکتی قرارداد می‌بندد و بیعانه می‌گیرد، نمی‌تواند برای تهیه‌کننده تعیین تکلیف کند که چه زمانی کنسرت بگذارد یا نگذارد. به هر حال تهیه کننده هم ملاحظاتی دارد که باید آن را در نظر بگیرد. اگر دست من بود دوست داشتم شش یا هفت قطعه یا ویدئو منتشر شود و بعد کنسرت بگذارم. اما سیاست‌گذاری‌ها با من نیست و باید به قرارداد پای‌بند باشم.
 
تجربه اولین کنسرت چطور بود؟

بعد از آن چهار سال، یه خستگی خیلی زیاد و یک هیجان کنترل شده داشتم. من مدت‌ها قبل از آن شب، تجربه استیج داشتم. من از سال ۸۰ دارم کار موسیقی می‌کنم و اجراهای مختلفی داشته‌ام. سال ۸۹ یک اجرای ارگانی در ورامین داشتم که بیش از ۱۲۰۰۰ نفر تماشاگر آن بودند، طوری‌که من انتهای جمعیت را نمی‌دیدم!
 

به هر حال بعید است در اولین کنسرت رسمی استرس نداشته باشی.

وقتی این توانایی را داشته باشی که جلوی ۴۰۰ نفر بخوانی، حتماً جلوی صد هزار نفر هم می‌توانی بخوانی و برایت فرقی نخواهد داشت. تازه انرژی آن صد هزار نفر می‌تواند حس خیلی بهتری به تو بدهد و دچار هیجان مثبتی می‌شوی که کمکت خواهد کرد.
 

 عماد طالب‌زاده: هنر در کشور ما با تب پیش می‌رود
 
خودت از اجرا راضی بودی؟

بله از همه چیز راضی بودم و از مجید عبدی و پویا زارع‌فرد به خاطر زحماتشان ممنونم. از ارکستر صددرصد راضی بودم. چندماه مدام تمرین کرده بودیم و باید از تلاش‌های «انوشیروان تربتی‌نژاد» که علاوه بر رهبری ارکستر، مدیریت برنامه‌های من را هم بر عهده دارد قدردانی کنم. می‌خواهم اینجا از مجید عبدی که در این چهار سال برادرانه من را همراهی کرد تا مشکلات قراردادی‌ام برطرف شود و کنسرت‌هایم را آغاز کنم، صمیمانه تشکر کنم.
 

از نظر خیلی‌ها، وقتی خواننده‌های غیررسمی به عرصه رسمی و مجاز وارد شدند، آگاهانه یا ناخودآگاه با تغییر فضا مواجه شده‌اند. در مورد خودت در این زمینه چه نظری داری؟

موزیک من خیلی جدیدتر شده، اما امضای خودم را دارد و سبکم را حفظ کرده‌ام. سعی کردم موسیقی‌ام به‌روز باشد. چیزی که گفتی برای خواننده‌ای رخ می‌دهد که از روزهای موفقیتش تا رسیدن به کنسرت زمان زیادی گذشته باشد و خواننده‌ای که سال ۹۵ موزیکش گل می‌کند و همان زمان که تنورش داغ است کنسرت می‌گذارد، قطعاً موفق‌تر خواهد بود.
 

انگار رِنج سنی مخاطبینت تغییر کرده. موافقی؟

نه من آهنگی مثل «رد دادی» دارم که از زن و مرد ۵۰ – ۶۰ ساله تا کودک چند ساله یا هم‌نسل‌های خودم از آن خوششان آمده است. بعضی آهنگ‌ها با حس و حال خودم رابطه دارد و به سلیقه خودم نزدیک‌تر است و طبیعتاً هم‌سن و سال‌های من بیشتر می‌پسندند. اما همیشه در تولید کارها رنج سنی مخاطبینِ پیگیر مارکت را در نظر می‌گیرم. بعضی کارها هم خیلی دلی است و از هر چند قطعه، یکی را باب دل خودم کار می‌کنم که خودم را راضی کند. هر دو فضا را دوست دارم. هیچ‌وقت با این ذهنیت که الان این کار می‌گیرد آهنگی منتشر نکرده‌ام. خیلی وقت‌ها قطعاتی بوده که هیت نشده و به قول معروف نترکانده، اما دوستشان داشتم و منتشر کردم.
 
کدام‌یک از قطعاتت با استقبال بیشتری مواجه شده؟

«عزیزم»، «من عاشقت شدم»، «همه دنیامی»، «علاقه» و «دوستت دارم» از کارهای قبلی و از کارهای اخیر هم «نامحدود»، «رد دادی» و «به جون دوتامون» که البته «رد دادی» موفق‌تر از بقیه بوده است.
 
«دوسِت داشتم» هم قطعه‌ای بود که به نظرم در کارهای تو شاخص است.

من این قطعه را خیلی دوست دارم، اما از نظر بازاری چندان موفق نبود. ملودی و تنظیم آن از «سیروان» بود و ترانه‌اش را «زانیار» سروده بود. آن آهنگ زمانی موفق می‌شد که من آن استایل را ادامه می‌دادم. من این کار را نکردم چون در سبک آهنگسازی‌اش موفق نبودم و  اگر می‌خواستم آن استایل را ادامه دهم باید آهنگساز برایش پیدا می‌کردم که بهترین گزینه سیروان بود. سیروان هم در یکی از مصاحبه‌هایش با تو گفته بود که دوست داشت خودش آن را بخواند.

پس بعد از آن هم اگر کار خوبی در آن فضا می‌ساخت، خودش آن را می‌خواند و البته طبیعی هم هست که او برای موفقیت خودش تلاش کند. در نتیجه از آنجایی که آهنگسازی برای آن استایل نداشتم، نمی‌توانستم در آن موفق شوم. چرا که خودم هم سال‌ها در استایلی که امروز از من می‌بینید تلاش کرده بودم.
 
کلاً کاراکتر موسیقایی‌ات با آثار ۶و۸ عجین شده و این چیزی است که گاهی با انتقادهایی از سوی همکارانت همراه بوده است.

اساساً تا به حال کاری نکرده‌ام که همکارانم خوششان بیاید! چون برایم مهم نیست. من موسیقی پاپ کار می‌کنم و نگاه و سلیقه مردم برایم مهم است. نمی‌توانم نگران این باشم که همکارانم چه دوست دارند؛ چون آن‌ها نیستند که بلیت کنسرت‌های من را می‌خرند و برایم هورا می‌کشند! من به دنبال جذب مخاطبان خودم هستم و برای مردم می‌خوانم.

  موسیقی شاد اگر بی‌پایه باشد و از لحاظ هنری، ضعیف باشد، مانند بقیه کارهایی خواهد شد که منتشر می‌شوند و اتفاقی برایشان نمی‌افتد یا گاهی هم که هیت می‌شوند، بعد از مدتی به فراموش سپرده می‌شوند. من از کار خودم دفاع می‌کنم، البته هیچ ماست‌فروشی نمی‌گوید ماستم ترش است! اما وقتی قطعه «من عاشقت شدم» که ۶ سال پیش خواندم را در کنسرت اجرا می‌کنم، مردم با من هم‌صدا می‌شوند.

همین‌طور «همه دنیامی» که بعدها استایل ترانه‌اش باب شد و همکاران دیگر از آن استفاده کردند. یا «دوسِت دارم». «رد دادی» هم قطعه‌ای مدرن است که به حال و هوا و تم امروز جامعه ما نزدیک است. ما باید یک بخش از کارمان را با نگاه روز مردم پیش ببریم و «رد دادن» عبارتی است که امروز استفاده می‌شود.

  از طرفی کارهایی هم بوده که شاد نبودند ولی مورد توجه قرار گرفتند. وقتی آهنگ «علاقه» را روی استیج می‌خوانم، اکثر مردم با من آن را می‌خوانند و فیلم‌های مختلفی از آن روی اینستاگرام گذاشته‌ام. همین‌طور قطعات «اعتراف» یا «حواست هست» که هر کدام به نوبه خود مورد توجه قرار گرفتند. چند وقت پیش هم قطعه‌ای به نام «قدم می‌زنم» منتشر کردم که البته با ویدئو بیشتر مورد توجه قرار گرفت. این قطعه هم مخاطب خودش را داشت و با این‌که قبلش «رد دادی» را منتشر کرده بودم و همه می‌گفتند این دو قطعه خیلی با هم فاصله دارند، اما این کاری بود که در آن زمان دوست داشتم منتشر شود و دیدم که بازخورد خوبی هم داشت.

تو یکی از خوانندگان نسل قبل هستی اما همراه با خوانندگان نسل جدید وارد بازار رسمی موسیقی شده‌ای. چه موضعی نسبت به این مسئله داری؟ ناراحت نیستی؟

نه، اصلاً موضع بدی ندارم. چند نفر دیگر هم شرایط مشابه من دارند. آن‌چه مهم است این است که اول و آخرِ عمر کاری هر هنرمندی را مردم تعیین می‌کنند. به نظر من موسیقی تنها شغلی است که سن‌و‌سال نمی‌شناسد. خواننده‌ای داریم که ۷۰ ساله است اما هنوز هیت است و همه دوستش دارند. من هم خیلی دوست داشتم که مثلاً سال ۹۰ مجاز می‌شدم و قطعاً خیلی برایم خوشایندتر بود، اما حالا هم ناراحت نیستم.
 

 عماد طالب‌زاده: هنر در کشور ما با تب پیش می‌رود
روابطت با سایر همکارانت چطور است؟

من با بیشتر بچه‌های موزیک دوست هستم یا لااقل با کسی مشکل خاصی ندارم. اما نکته‌ای که وجود دارد این است که فضای کاری موسیقیِ ما، تیم‌ورک نیست و همه یا دو‌به‌دو یا تکی کار می‌کنند یا تا زمانی که با هم کار می‌کنند رفیق هستند. برعکس؛ سینمایی‌ها با هم زندگی می‌کنند و صمیمی هستند چون بدون تیم‌ورک کارشان پیش نمی‌رود و مثلاً نمی‌شود که یک بازیگر دوربین را خودش بکارد و برود جلویش بازی کند!

توفیق اجباری شده که با هم تعامل کنند و رابطه خوبی داشته باشند. اما در موسیقی، هر خواننده‌ای تیم خودش را دارد. بچه‌های موسیقی به هم احتیاج ندارند و هرکدام کار خودشان را انجام می‌دهند. ولی بازیگر به تنهایی نمی‌تواند کاری بکند. حتی اگر فیلمی مثل «شب یلدا» تک‌بازیگر باشد، باز هم لازم است عوامل مختلفی در پشت دوربین حضور داشته باشند. ولی در موسیقی این‌طور نیست. خیلی‌هایمان در زمینه ترانه، ملودی، تنظیم و… از آثار خودمان استفاده می‌کنیم و این باعث می‌شود یا دوستی‌هایمان به چند نفر محدود باشد، یا اصلاً دوستی نداشته باشیم و این خیلی بد است.
 
 این فقط مختص کشور ما است؟

من در ترکیه با یک سری موزیسین خارجی آشنا شدم. همه خواننده‌های ترک به هم احترام می‌گذارند و واقعاً به هم حسادت نمی‌کنند، خواننده‌ای مثل «مصطفی چچیلی» -که چند وقت پیش هم یکی از کارهای مرتضی پاشایی را کاور کرده بود- خواننده بزرگ و معروفی است اما در عین حال به «تارکان» احترام می‌گذارد و برایش ارزش قائل است و قبولش دارد. به طور کلی فکر می‌کنم در کشورهای دیگر روابط بهتری وجود دارد.

وقتی با هم باشیم اتفاقات بزرگتری می‌توانیم رقم بزنیم. دو خواننده را در نظر بگیریم که یکی پرفروش است و دیگری پرفروش نیست اما پتانسیل‌هایش را دارد. ما در این کشور ۸۰ میلیون جمعیت داریم. مخاطب به اندازه‌ی کافی هست و کسی جای کسی را تنگ نمی‌کند. اگر آن دو خواننده با هم فیت بدهند، ناخودآگاه هم به آن خواننده پرفروش کمک می‌شود و هم آن خواننده کم‌فروش بالا می‌آید.
 
خودت حاضری چنین کاری بکنی؟

اگر جایگاهی داشته باشم که بتوانم به خواننده‌ای کمک کنم، بله.
 
به هر حال جایگاه تو از خیلی خواننده‌های تازه‌کار بالاتر است.

اگر آن خواننده در سطح مناسب باشد، صددرصد این کار را می‌کنم و قبلاً هم این کار را انجام داده‌ام. بعضی‌ها کارهای خوبی از آب درآمده و بعضی‌ها هم چندان موفق نبوده، اما مهم این است که این اتفاق را رقم زده‌ام.

  اگر ما روابط بهتری داشته باشیم، می‌توانیم برنامه‌های بزرگتری اجرا کنیم. اگر الان به سالن ۲۰۰۰ نفره میلاد یا سالن ۳۵۰۰ نفره وزارت کشور فکر می‌کنیم، وقتی چند خواننده با هم اتفاقی رقم بزنند می‌توانیم به کنسرت‌های ۵ یا ۶ هزار نفره فکر کنیم.

  گاهی می‌بینم یک بازیگر در صفحه‌اش تئاتر یا فیلم سینمایی را تبلیغ می‌کند که خودش در آن نقشی ندارد. خود من در تمام دوران ممنوع‌الفعالیتی‌ام برای خیلی از خوانندگانی که آلبوم منتشر کردند یا اتفاق مثبتی برایشان افتاده بود، پست تبریک گذاشتم و هنوز هم هست. اما بعضی‌هایمان دچار این توهم هستیم که من از فلانی بالاترم و اگر او این کار را کرد، لازم نیست که من هم بکنم!

یک سر به همین ترکیه که همسایه‌مان است بزنید و ببینید جز استاد «شجریان»، کدام‌یک از خوانندگان ما را می‌شناسند. یا مثلاً خانم سلن دیون یا آقای پاواروتی چند خواننده پاپ، کلاسیک یا سنتی ایران را می‌شناسند؟ چون خودمان نخواسته‌ایم اتفاقات بزرگ رقم بزنیم. قبلاً شرایط بهتر بود. مثلاً، چند خواننده مثل محسن چاوشی، فرزاد فرزین، رضا صادقی، مهدی مدرس و… کنار هم می‌ایستادند و آهنگی برای ایران می‌خواندند. ولی الان همه چیز فردی شده. نمی‌دانم، شاید من اشتباه می‌کنم، اما عقیده‌ام این است همیشه تیم‌ورک نتیجه بهتری دارد.

ماجرای تراشیدن موهای سرت چه بود؟

تمایلی به توضیح دادن در موردش ندارم.
 
اما گویا با نیت خیر این کار را انجام دادی و به نظرم باید برای انتقال پیام اجتماعی‌ات درباره‌اش حرف بزنی.

خلاصه بگویم، کودکی به نام «امیرعلی» بود که به همت «شهاب مظفری» و «حسین سلیمانی»، سه نفری پُست گذاشتیم تا برای درمانش پول جمع کنیم و خدا را شکر، طی ۲۴ ساعت بیش از ۳۵ میلیون تومان جمع شد. عکس‌های قبلی‌اش را دیدم که مو داشت و می‌خندید و خوشحال بود و بعدها موهایش ریخته بود. حس کردم تراشیدن موهای سرم کمترین کاری است که می‌توانم برای او انجام دهم تا بلکه این حس همراهی به او منتقل شود و انرژی بگیرد و ببیند این‌که من هم مو ندارم اتفاق خاصی نیست.
 
از نزدیک هم او را دیدی؟

از این‌ها بگذریم…
 
چرا این‌قدر حساسیت نشان می‌دهی؟!

راستش را بخواهی متأسفانه وقتی در کارهای این‌چنینی یا برنامه خیریه‌ای شرکت می‌کنیم، حرف‌های ناامیدکننده‌ای مطرح می‌شود. یک عده می‌گویند «شماها برای خودنمایی این کارها را می‌کنید و اگر می‌خواستید کار خیر کنید، علنی نمی‌کردید». خُب، اگر من چنین کاری نکنم، یک نفر مثل آن بنده ی خدا که این حرف را می‌زند و معلوم است با این فضا بیگانه است، از کجا باید این کارها را یاد بگیرد؟

در صفحه اینستاگرام سایت شما، زیر پستی که به دیدار من با خانواده شهید مدافع حرم مربوط می‌شد، شخصی نوشته بود «تو برای گرفتنِ مجوز این کارها را می‌کنی!» ببین چقدر طرف از مرحله عقب است؛ اگر من برایت مهم نیستم چرا کامنت می‌گذاری و اگر مهم هستم چطور خبر نداری که من یک سال پیش مجوزم را گرفته‌ام! این‌ها باعث می‌شود که یا دیگر کار خیر نکنی یا اگر کردی اعلام نکنی. خیلی از همکارانم هم با مسائل مشابه روبرو بوده‌اند.
 
تو سال گذشته بازیگری را هم تجربه کردی. از این تجربه بگو.

من سینما را به اندازه موسیقی دوست دارم. کلاً تصویر را خیلی دوست دارم و به همین دلیل موزیک‌ویدئو برایم مهم است. فکر می‌کنم در فیلم «سکه» بد بازی نکرده باشم. البته این فیلم زیاد دیده نشد. خیلی‌ها گفتند ای کاش اولین فیلمت سینمایی بود یا فیلم مهم‌تری بود. اما به هر حال برای من تجربه خوبی بود. کامنت منفی خاصی نداشتم، البته شاید بعد از این مصاحبه داشته باشم!
 
چه شد که به آن پروژه پیوستی؟

یکی از دوستانم من را به آن مجموعه معرفی کرد. فیلم ابتدا به این شکل نبود؛ هم بازیگران و هم سناریو تغییر کرد. به نظرم فیلم تا روز پخش قدیمی شد. «سکه» سال ۹۲ تولید شد و روز اول دِی ۱۳۹۵ همزمان با اولین کنسرتم منتشر شد. هنر در مملکت ما با تب پیش می‌رود. مثلاً امسال فیلم‌هایی مثل «خشم و هیاهو»، «فروشنده» یا «لانتوری» مورد توجه هستند. اگر به ۶-۷ سال پیش برگردیم، فیلم‌های کمیک و طنز روی بورس بودند.
 
در موسیقی چطور؟!

مثلاً الان صداهای ضخیم مُد شده. یک استایل موسیقی مُد می‌شود و همه در آن سبک کار می‌کنند. مثلاً همه ناگهان شافل یا سیکستین‌بیت یا سویینگ یا رگه‌تون می‌زنند! هر تبی روی بورس می‌آید، سراغ همان می‌روند. اما این درست نیست. در دنیا هم ممکن است همه سراغ یک ریتم بروند، اما امضای خودشان را دارند. اینجا همه چیز یک شکل می‌شود و فقط اسم خواننده در آهنگ‌ها عوض می‌شود!
 
خود تو چنین کاری نمی‌کنی؟

من باید سبک خودم را داشته باشم. چون مخاطب واقعی و دائمی داشتن نکته مهم‌تری است. من هیچ‌وقت آهنگی را برای این‌که معروف شوم نساختم. در نسل قبلی ما، ناصر عبدالهی، امیر کریمی، حامی، حمید برادر من، دکتر اصفهانی، علیرضا عصار و… هر کدام با یک استایل می‌خواندند. شادمهر آن زمان از همه معروف‌تر بود ولی دکتر اصفهانی نگفت چون شادمهر مثلاً «دهاتی» را خوانده و گرفته، پس من هم یک کار مثل آن بخوانم!

ایشان «نازنین» را خواند و گرفت. علیرضا عصار نگفت چون اصفهانی «نازنین» را خوانده و گرفته پس من هم مثل او بخوانم. «خیال نکن نباشی» را خواند و گرفت. البته امروز هم خیلی از خواننده‌های ما فضای خودشان را دارند. اما برای مثال می‌بینیم که آهنگ حامد همایون گرفته، ۵۰ تا آهنگ شبیه آن منتشر می‌شود! این استایل برای آن آدم است و اگر من بیایم به آن شکل بخوانم که موفق نمی‌شوم، خُب خودش هست!
 
یعنی می‌گویی کسی نبوده که شبیه دیگری بخواند و موفق شود؟

چرا، اما باهوش بوده و تغییراتی اعمال کرده که شاید مخاطب جدی متوجه شود، اما مخاطب عام متوجه نمی‌شود. یا خواننده‌ای میاد از یک سبک الهام می‌گیرد اما با تکنیک و جنس صدای خودش می‌خواند. مثل محسن یگانه که از استایل شادمهر الهام گرفت و فضای تازه‌ای ساخت که نشانه ذکاوت او است. یا محمد علیزاده که از فضای بنیامین الهام گرفت اما با تکنیک و جنس صدای خودش، استایل خودش را به وجود آورد. این از هوش این افراد است و کسی به آن‌ها انگ تقلید نمی‌زند. چیزی در کارشان بوده که مردم جذب شده‌اند.
 

 عماد طالب‌زاده: هنر در کشور ما با تب پیش می‌رود
 از خوانندگان نسل جدید کار کدام را می‌پسندی؟

واقعاً همه آن‌ها را دوست دارم.
 
این جواب کلیشه‌ای است! فکر می‌کنی در درازمدت کدام‌یک از این‌ها موفق‌تر باشند؟

مخاطبین موسیقی در ایران را اصلاً نمی‌توان پیش‌بینی کرد. شاید من فردا موزیکی منتشر کنم که مگاهیت شود و شاید هم تا ۱۰ سال بعد نتوانم چنین کاری بکنم. فرمولی ندارد و اتفاقات را نمی‌توان پیش‌بینی کرد.
 
نظرت در مورد خواننده‌هایی مثل بهنام بانی، سینا شعبانخانی، سیامک عباسی، شهاب مظفری و… که طی یک سال اخیر به عرصه رسمی وارد شده‌اند چیست؟

من همه آهنگ‌های جدید همکارانم را گوش می‌کنم. به نظرم بهنام بانی

خواننده ژوست و خوبی است و موسیقی خوبی هم انتخاب کرده. آهنگ‌هایی که قبلاً از او می‌شنیدم من را یاد خواننده‌های دیگری می‌انداخت. اما به نظر من حامد برادران که موزیسین خوش‌ذوقی است و سلیقه‌ی روز را می‌شناسد، ملودی‌هایی برای بهنام می‌سازد که در آن خوب می‌خواند. یعنی هم ملودی به‌روز است و هم خواننده از توانمندی‌اش به حد نیاز و نه بیشتر استفاده می‌کند. شهاب مظفری

غم و بغضی در صدایش دارد که آن را دوست دارم. سینا شعبانخانی

را دوست دارم و هر وقت او را دیده‌ام به خودش گفته‌ام که خواننده توانا و خوبی است و فقط باید سعی کند که شبیه احسان خواجه‌امیری نشود تا با او مقایسه نشود. چون خودش می‌تواند یک خواننده‌ی با استایل باشد. هیچ‌وقت مخاطب آثار سیامک عباسی

نبوده‌ام؛ اما قطعه «عشق دور» در آلبومش به نظرم کار حسی و قشنگی بود. حال و هوای «اگه یه روز» را داشت که دیگر نوستالژی شده و شاید این قطعه هم در گذر زمان چنین اتفاقی برایش بیفتد.
 
به دنیای بازیگری برگردیم. خیلی از بازیگرها در سال‌های اخیر به سمت موسیقی آمده‌اند که بعضی‌هایشان هم سوپراستار بوده‌اند. بعضی اهالی موسیقی نسبت به این قضیه موضع گرفته‌اند. تو در مورد این اتفاق چه نظری داری؟

اولاً به نظر من غیر از محمدرضا گلزار، سوپراستار نداریم…
 
تو محمدرضا فروتن و بهرام رادان را سوپراستار نمی‌دانی؟!

این‌ها بازیگران بزرگ، باارزش و معروفی هستند.
 
پس سوپراستار را تعریف کن.

سوپراستار از نظر من کسی است که میلیاردی می‌فروشد و داشته‌های متفاوتی نسبت به استارها و آدم‌های دیگر دارد. فیلم‌هایی که یک سوپراستار بازی می‌کند، به شکل عجیبی می‌فروشد، حتی فیلم‌هایی که سناریو یا کارگردانی خوبی ندارند. مثلاً «جرج کلونی» در هالیوود یک سوپراستار است.

فیلم‌های معمولیِ زیادی بازی کرده که خوب فروخته‌اند و در واقع باید گفت جرج کلونی خوب فروخته. سوپراستار کسی است که از نظر چهره و تیپ جذاب است و تکیه‌کلام‌ها، مدل مو، حرف زدن و… همه چیزش الگوسازی می‌کند. در فیلمی رضا گلزار دیالوگی داشت که می‌گفت: «بابا به ما نمی‌خوری…!» و من فردای تماشای فیلم این عبارت را چند جا شنیدم. وقتی سوپراستار باشی، در وادیِ دیگرِ هنر هم وارد شوی موفق خواهی بود، چون همه آن جذابیت‌ها را داری.
 
الان برای مثال درباره همین محمدرضا گلزار که نام بردی، خیلی‌ها منتقد سرسخت خوانندگی‌اش هستند.

کسانی که می‌گویند آن بازیگر نباید خواننده شود، به نظرم یا بی‌سوادند یا حسود. الان من بیایم و بگویم چرا رضا گلزار بازیگر شده، خُب به من چه؟! وقتی بلیت‌هایش به فروش می‌رسد و سالنش پر است، با این حرف من به مردم توهین می‌کنم. اگر از نظر من بد است، می‌توانم موزیک‌هایش را گوش نکنم، یا اگر بازیگر خوبی نیست فیلم‌هایش را نمی‌بینم. ایراد گرفتن از کنسرت رضا گلزار توهین به مردم است. یعنی آن یک نفر درست تشخیص می‌دهد و آن دو هزار نفری که در هر سانس به سالن کنسرت می‌روند درست متوجه نمی‌شوند! بین آن دو هزار نفر، دکتر و مهندس و وکیل و… هم هست.

به نظر من هر کسی که مردم او را می‌پذیرند قابل احترام است. از قدیم بازیگران یا خوانندگان زیادی داشتیم که به حرفه دیگری وارد شدند و این در تمام دنیا وجود داشته است. در ترکیه، «اوزجان دنیز» خواننده بسیار موفقی است، در عین حال نوازنده حرفه‌ای گیتار است در حدی که برای دیگران ساز می‌زند، بازیگر موفقی هم هست و در سریال‌های پرطرفدار بازی می‌کند. «مهسون کرمزی‌گل» خواننده موفقی که در ایران هم بسیار پرطرفدار است، یکی از موفق‌ترین کارگردان‌های ترکیه است و یکی دو جایزه هم گرفته. «ویل اسمیت» که رپر معروفی است، بازیگر شد و I am Legend

را بازی کرد. ما فقط دوست داریم موضع بگیریم. شما تصادفی از کسی سوال کن چرا این شکلات‌ها خوب نیست؟ می‌گوید آقا شکلات‌های ایران این‌جوری است دیگر! حالا طرف تا به حال از یک کیلومتری کارخانه شکلات رد نشده.

به نظر من هر آدمی که بتواند مخاطب جذب کند، موفق است و باید به موفقیتش احترام گذاشت. اگر هم خوشمان نمی‌آید می‌توانیم آن فرد را دنبال نکنیم. مثال دیگر «پژمان جمشیدی» است. به خدا من هیچ آشنایی با او ندارم که بخواهم طرفداری کنم. او یک سریال بازی کرد که حتی دوستان خودش هم از او انتقاد می‌کردند. امروز می‌بینیم در چندین تئاتر هم بازی کرده. تئاتر نیاز به فن بیان، صدای رسا، کوک حرف زدن و توانمندی‌های مختلف دیگر دارد و کار راحتی نیست. اما حالا یکی می‌آید و می‌گوید چرا پژمان که فوتبالیست بوده بازیگر شده. خُب تو که همه‌اش نقد می‌کنی خودت برای جامعه‌ات چه کار کردی؟!

قصد انتشار آلبوم نداری؟

آلبوم بعد از ماه‌های محرم و صفر و بر اساس نظر و زمان‌بندی تهیه‌کننده منتشر خواهد شد. اما چند تک‌قطعه آماده انتشار دارم که بعد از دهه اول ماه محرم به مرور آنها را منتشر خواهم کرد. قطعات جدیدم متفاوت است و خیلی دوستشان دارم. همچنین با یک خواننده خوب هم‌خوانی کرده‌ام که به زودی از آن باخبر خواهید شد. حدود ۵-۶ سالی هم هست که مشغول نوشتن کتابی از درد دل‌ها و دل‌نوشته‌هایم هستم که امیدوارم بتوانم آن را کامل کنم و به زودی منتشرش کنم.


منبع: برترینها

گفت و گوی با «عماد طالب‌زاده»، این خواننده‌ی محبوب

«عماد طالب‌زاده» دی‌ماه سال گذشته پس از چهار سال انتظار، بالاخره فعالیت رسمی‌اش را آغاز کرد  و به انتظار چندین ساله هوادارانش پایان داد. این خواننده در ماه‌های اخیر با برگزاری کنسرت در شهرهای مختلف کشور و انتشار قطعات و موزیک‌ویدئوهای متعدد، روزهای پرکاری را سپری می‌کند. عصر یک روز تابستانی با این خواننده پرطرفدار هم‌کلام شدیم و به صورت مفصل از کارهای خودش و اوضاع موسیقی گپ زدیم.

  عماد طالب‌زاده: هنر در کشور ما با تب پیش می‌رود 

 می‌دانم این‌که تو کمی دیر توانستی مجوز فعالیت را کسب کنی به‌خاطر طی شدن روال اداری بوده. اما دی‌ماه ۱۳۹۲ تیتراژ سریال تلویزیونی «خواب بلند» را خواندی و آن زمان تصور می‌شد مشکلات برطرف شده باشد، در حالی که تقریباً سه سال بعد این اتفاق افتاد. دلیلش چه بود؟

بله طولانی شدن پروسه مجوز به‌خاطر روال اداری بود. اما درباره آن تیتراژ ماجرا فرق داشت. یک روز آقایی به استودیوی پوریا حیدری آمد و گفت در صدد تهیه تیتراژی برای یک مینی‌سریال محصول سازمان انقلاب اسلامی است و درخواست کرد من آن را بخوانم.

من هم گفتم که در ارشاد ممنوع‌الفعالیت هستم و طبیعتاً در صداوسیما هم باید اوضاع پیچیده‌تر باشد. ایشان گفتند این یک سریال ویژه است و ما هم شما را انتخاب کرده‌ایم و اگر دوست داری این کار را انجام بده. خب من خیلی دوست داشتم صدایم از تلویزیون کشورم شنیده شود. پوریا مشغول تولید موسیقی متن شد و من هم ایده‌هایم را دادم. همه کار برای موسیقی از سوت زدن تا نواختن سازها انجام شد و رسیدیم به تیتراژ. ابتدا من قطعه‌ای ساختم که گفتند شعرش مجوز نمی‌گیرد و بعد طوری شد که پژواک انتظاری بیت به بیت ترانه را به من می‌داد و من با ملودی برای تهیه‌کننده می‌فرستادم تا بالاخره طی ۲۴ ساعت کار را آماده کردیم و بعد هم پخش شد.

 مشکلاتی که با تهیه‌کننده‌ات در آن زمان داشتی هم تأثیر داشت؟

بله به هر حال در طولانی شدن پروسه مجوز بی‌تأثیر نبود. پرونده من مدتی رها شده بود. در این زمینه بخشی از پیگیری بر عهده خواننده است و بقیه پیگیری‌ها به عهده شرکتی است که خواننده مجوزش را به نام آن می‌گیرد. اما این پیگیری از جانب من یک‌طرفه بود و این باعث شد در نهایت از شرکت جدا شوم.
 
تو بیش از دو سال اثری منتشر نکردی و بعد ناگهان کنسرت برگزار کردی. به نظرت  این کار در این بازار شلوغ ریسک نبود؟

چرا. اما برنامه‌ریزی کنسرت‌ها به عهده من نبود. وقتی یک خواننده با شرکتی قرارداد می‌بندد و بیعانه می‌گیرد، نمی‌تواند برای تهیه‌کننده تعیین تکلیف کند که چه زمانی کنسرت بگذارد یا نگذارد. به هر حال تهیه کننده هم ملاحظاتی دارد که باید آن را در نظر بگیرد. اگر دست من بود دوست داشتم شش یا هفت قطعه یا ویدئو منتشر شود و بعد کنسرت بگذارم. اما سیاست‌گذاری‌ها با من نیست و باید به قرارداد پای‌بند باشم.
 
تجربه اولین کنسرت چطور بود؟

بعد از آن چهار سال، یه خستگی خیلی زیاد و یک هیجان کنترل شده داشتم. من مدت‌ها قبل از آن شب، تجربه استیج داشتم. من از سال ۸۰ دارم کار موسیقی می‌کنم و اجراهای مختلفی داشته‌ام. سال ۸۹ یک اجرای ارگانی در ورامین داشتم که بیش از ۱۲۰۰۰ نفر تماشاگر آن بودند، طوری‌که من انتهای جمعیت را نمی‌دیدم!
 

به هر حال بعید است در اولین کنسرت رسمی استرس نداشته باشی.

وقتی این توانایی را داشته باشی که جلوی ۴۰۰ نفر بخوانی، حتماً جلوی صد هزار نفر هم می‌توانی بخوانی و برایت فرقی نخواهد داشت. تازه انرژی آن صد هزار نفر می‌تواند حس خیلی بهتری به تو بدهد و دچار هیجان مثبتی می‌شوی که کمکت خواهد کرد.
 

 عماد طالب‌زاده: هنر در کشور ما با تب پیش می‌رود
 
خودت از اجرا راضی بودی؟

بله از همه چیز راضی بودم و از مجید عبدی و پویا زارع‌فرد به خاطر زحماتشان ممنونم. از ارکستر صددرصد راضی بودم. چندماه مدام تمرین کرده بودیم و باید از تلاش‌های «انوشیروان تربتی‌نژاد» که علاوه بر رهبری ارکستر، مدیریت برنامه‌های من را هم بر عهده دارد قدردانی کنم. می‌خواهم اینجا از مجید عبدی که در این چهار سال برادرانه من را همراهی کرد تا مشکلات قراردادی‌ام برطرف شود و کنسرت‌هایم را آغاز کنم، صمیمانه تشکر کنم.
 

از نظر خیلی‌ها، وقتی خواننده‌های غیررسمی به عرصه رسمی و مجاز وارد شدند، آگاهانه یا ناخودآگاه با تغییر فضا مواجه شده‌اند. در مورد خودت در این زمینه چه نظری داری؟

موزیک من خیلی جدیدتر شده، اما امضای خودم را دارد و سبکم را حفظ کرده‌ام. سعی کردم موسیقی‌ام به‌روز باشد. چیزی که گفتی برای خواننده‌ای رخ می‌دهد که از روزهای موفقیتش تا رسیدن به کنسرت زمان زیادی گذشته باشد و خواننده‌ای که سال ۹۵ موزیکش گل می‌کند و همان زمان که تنورش داغ است کنسرت می‌گذارد، قطعاً موفق‌تر خواهد بود.
 

انگار رِنج سنی مخاطبینت تغییر کرده. موافقی؟

نه من آهنگی مثل «رد دادی» دارم که از زن و مرد ۵۰ – ۶۰ ساله تا کودک چند ساله یا هم‌نسل‌های خودم از آن خوششان آمده است. بعضی آهنگ‌ها با حس و حال خودم رابطه دارد و به سلیقه خودم نزدیک‌تر است و طبیعتاً هم‌سن و سال‌های من بیشتر می‌پسندند. اما همیشه در تولید کارها رنج سنی مخاطبینِ پیگیر مارکت را در نظر می‌گیرم. بعضی کارها هم خیلی دلی است و از هر چند قطعه، یکی را باب دل خودم کار می‌کنم که خودم را راضی کند. هر دو فضا را دوست دارم. هیچ‌وقت با این ذهنیت که الان این کار می‌گیرد آهنگی منتشر نکرده‌ام. خیلی وقت‌ها قطعاتی بوده که هیت نشده و به قول معروف نترکانده، اما دوستشان داشتم و منتشر کردم.
 
کدام‌یک از قطعاتت با استقبال بیشتری مواجه شده؟

«عزیزم»، «من عاشقت شدم»، «همه دنیامی»، «علاقه» و «دوستت دارم» از کارهای قبلی و از کارهای اخیر هم «نامحدود»، «رد دادی» و «به جون دوتامون» که البته «رد دادی» موفق‌تر از بقیه بوده است.
 
«دوسِت داشتم» هم قطعه‌ای بود که به نظرم در کارهای تو شاخص است.

من این قطعه را خیلی دوست دارم، اما از نظر بازاری چندان موفق نبود. ملودی و تنظیم آن از «سیروان» بود و ترانه‌اش را «زانیار» سروده بود. آن آهنگ زمانی موفق می‌شد که من آن استایل را ادامه می‌دادم. من این کار را نکردم چون در سبک آهنگسازی‌اش موفق نبودم و  اگر می‌خواستم آن استایل را ادامه دهم باید آهنگساز برایش پیدا می‌کردم که بهترین گزینه سیروان بود. سیروان هم در یکی از مصاحبه‌هایش با تو گفته بود که دوست داشت خودش آن را بخواند.

پس بعد از آن هم اگر کار خوبی در آن فضا می‌ساخت، خودش آن را می‌خواند و البته طبیعی هم هست که او برای موفقیت خودش تلاش کند. در نتیجه از آنجایی که آهنگسازی برای آن استایل نداشتم، نمی‌توانستم در آن موفق شوم. چرا که خودم هم سال‌ها در استایلی که امروز از من می‌بینید تلاش کرده بودم.
 
کلاً کاراکتر موسیقایی‌ات با آثار ۶و۸ عجین شده و این چیزی است که گاهی با انتقادهایی از سوی همکارانت همراه بوده است.

اساساً تا به حال کاری نکرده‌ام که همکارانم خوششان بیاید! چون برایم مهم نیست. من موسیقی پاپ کار می‌کنم و نگاه و سلیقه مردم برایم مهم است. نمی‌توانم نگران این باشم که همکارانم چه دوست دارند؛ چون آن‌ها نیستند که بلیت کنسرت‌های من را می‌خرند و برایم هورا می‌کشند! من به دنبال جذب مخاطبان خودم هستم و برای مردم می‌خوانم.

  موسیقی شاد اگر بی‌پایه باشد و از لحاظ هنری، ضعیف باشد، مانند بقیه کارهایی خواهد شد که منتشر می‌شوند و اتفاقی برایشان نمی‌افتد یا گاهی هم که هیت می‌شوند، بعد از مدتی به فراموش سپرده می‌شوند. من از کار خودم دفاع می‌کنم، البته هیچ ماست‌فروشی نمی‌گوید ماستم ترش است! اما وقتی قطعه «من عاشقت شدم» که ۶ سال پیش خواندم را در کنسرت اجرا می‌کنم، مردم با من هم‌صدا می‌شوند.

همین‌طور «همه دنیامی» که بعدها استایل ترانه‌اش باب شد و همکاران دیگر از آن استفاده کردند. یا «دوسِت دارم». «رد دادی» هم قطعه‌ای مدرن است که به حال و هوا و تم امروز جامعه ما نزدیک است. ما باید یک بخش از کارمان را با نگاه روز مردم پیش ببریم و «رد دادن» عبارتی است که امروز استفاده می‌شود.

  از طرفی کارهایی هم بوده که شاد نبودند ولی مورد توجه قرار گرفتند. وقتی آهنگ «علاقه» را روی استیج می‌خوانم، اکثر مردم با من آن را می‌خوانند و فیلم‌های مختلفی از آن روی اینستاگرام گذاشته‌ام. همین‌طور قطعات «اعتراف» یا «حواست هست» که هر کدام به نوبه خود مورد توجه قرار گرفتند. چند وقت پیش هم قطعه‌ای به نام «قدم می‌زنم» منتشر کردم که البته با ویدئو بیشتر مورد توجه قرار گرفت. این قطعه هم مخاطب خودش را داشت و با این‌که قبلش «رد دادی» را منتشر کرده بودم و همه می‌گفتند این دو قطعه خیلی با هم فاصله دارند، اما این کاری بود که در آن زمان دوست داشتم منتشر شود و دیدم که بازخورد خوبی هم داشت.

تو یکی از خوانندگان نسل قبل هستی اما همراه با خوانندگان نسل جدید وارد بازار رسمی موسیقی شده‌ای. چه موضعی نسبت به این مسئله داری؟ ناراحت نیستی؟

نه، اصلاً موضع بدی ندارم. چند نفر دیگر هم شرایط مشابه من دارند. آن‌چه مهم است این است که اول و آخرِ عمر کاری هر هنرمندی را مردم تعیین می‌کنند. به نظر من موسیقی تنها شغلی است که سن‌و‌سال نمی‌شناسد. خواننده‌ای داریم که ۷۰ ساله است اما هنوز هیت است و همه دوستش دارند. من هم خیلی دوست داشتم که مثلاً سال ۹۰ مجاز می‌شدم و قطعاً خیلی برایم خوشایندتر بود، اما حالا هم ناراحت نیستم.
 

 عماد طالب‌زاده: هنر در کشور ما با تب پیش می‌رود
روابطت با سایر همکارانت چطور است؟

من با بیشتر بچه‌های موزیک دوست هستم یا لااقل با کسی مشکل خاصی ندارم. اما نکته‌ای که وجود دارد این است که فضای کاری موسیقیِ ما، تیم‌ورک نیست و همه یا دو‌به‌دو یا تکی کار می‌کنند یا تا زمانی که با هم کار می‌کنند رفیق هستند. برعکس؛ سینمایی‌ها با هم زندگی می‌کنند و صمیمی هستند چون بدون تیم‌ورک کارشان پیش نمی‌رود و مثلاً نمی‌شود که یک بازیگر دوربین را خودش بکارد و برود جلویش بازی کند!

توفیق اجباری شده که با هم تعامل کنند و رابطه خوبی داشته باشند. اما در موسیقی، هر خواننده‌ای تیم خودش را دارد. بچه‌های موسیقی به هم احتیاج ندارند و هرکدام کار خودشان را انجام می‌دهند. ولی بازیگر به تنهایی نمی‌تواند کاری بکند. حتی اگر فیلمی مثل «شب یلدا» تک‌بازیگر باشد، باز هم لازم است عوامل مختلفی در پشت دوربین حضور داشته باشند. ولی در موسیقی این‌طور نیست. خیلی‌هایمان در زمینه ترانه، ملودی، تنظیم و… از آثار خودمان استفاده می‌کنیم و این باعث می‌شود یا دوستی‌هایمان به چند نفر محدود باشد، یا اصلاً دوستی نداشته باشیم و این خیلی بد است.
 
 این فقط مختص کشور ما است؟

من در ترکیه با یک سری موزیسین خارجی آشنا شدم. همه خواننده‌های ترک به هم احترام می‌گذارند و واقعاً به هم حسادت نمی‌کنند، خواننده‌ای مثل «مصطفی چچیلی» -که چند وقت پیش هم یکی از کارهای مرتضی پاشایی را کاور کرده بود- خواننده بزرگ و معروفی است اما در عین حال به «تارکان» احترام می‌گذارد و برایش ارزش قائل است و قبولش دارد. به طور کلی فکر می‌کنم در کشورهای دیگر روابط بهتری وجود دارد.

وقتی با هم باشیم اتفاقات بزرگتری می‌توانیم رقم بزنیم. دو خواننده را در نظر بگیریم که یکی پرفروش است و دیگری پرفروش نیست اما پتانسیل‌هایش را دارد. ما در این کشور ۸۰ میلیون جمعیت داریم. مخاطب به اندازه‌ی کافی هست و کسی جای کسی را تنگ نمی‌کند. اگر آن دو خواننده با هم فیت بدهند، ناخودآگاه هم به آن خواننده پرفروش کمک می‌شود و هم آن خواننده کم‌فروش بالا می‌آید.
 
خودت حاضری چنین کاری بکنی؟

اگر جایگاهی داشته باشم که بتوانم به خواننده‌ای کمک کنم، بله.
 
به هر حال جایگاه تو از خیلی خواننده‌های تازه‌کار بالاتر است.

اگر آن خواننده در سطح مناسب باشد، صددرصد این کار را می‌کنم و قبلاً هم این کار را انجام داده‌ام. بعضی‌ها کارهای خوبی از آب درآمده و بعضی‌ها هم چندان موفق نبوده، اما مهم این است که این اتفاق را رقم زده‌ام.

  اگر ما روابط بهتری داشته باشیم، می‌توانیم برنامه‌های بزرگتری اجرا کنیم. اگر الان به سالن ۲۰۰۰ نفره میلاد یا سالن ۳۵۰۰ نفره وزارت کشور فکر می‌کنیم، وقتی چند خواننده با هم اتفاقی رقم بزنند می‌توانیم به کنسرت‌های ۵ یا ۶ هزار نفره فکر کنیم.

  گاهی می‌بینم یک بازیگر در صفحه‌اش تئاتر یا فیلم سینمایی را تبلیغ می‌کند که خودش در آن نقشی ندارد. خود من در تمام دوران ممنوع‌الفعالیتی‌ام برای خیلی از خوانندگانی که آلبوم منتشر کردند یا اتفاق مثبتی برایشان افتاده بود، پست تبریک گذاشتم و هنوز هم هست. اما بعضی‌هایمان دچار این توهم هستیم که من از فلانی بالاترم و اگر او این کار را کرد، لازم نیست که من هم بکنم!

یک سر به همین ترکیه که همسایه‌مان است بزنید و ببینید جز استاد «شجریان»، کدام‌یک از خوانندگان ما را می‌شناسند. یا مثلاً خانم سلن دیون یا آقای پاواروتی چند خواننده پاپ، کلاسیک یا سنتی ایران را می‌شناسند؟ چون خودمان نخواسته‌ایم اتفاقات بزرگ رقم بزنیم. قبلاً شرایط بهتر بود. مثلاً، چند خواننده مثل محسن چاوشی، فرزاد فرزین، رضا صادقی، مهدی مدرس و… کنار هم می‌ایستادند و آهنگی برای ایران می‌خواندند. ولی الان همه چیز فردی شده. نمی‌دانم، شاید من اشتباه می‌کنم، اما عقیده‌ام این است همیشه تیم‌ورک نتیجه بهتری دارد.

ماجرای تراشیدن موهای سرت چه بود؟

تمایلی به توضیح دادن در موردش ندارم.
 
اما گویا با نیت خیر این کار را انجام دادی و به نظرم باید برای انتقال پیام اجتماعی‌ات درباره‌اش حرف بزنی.

خلاصه بگویم، کودکی به نام «امیرعلی» بود که به همت «شهاب مظفری» و «حسین سلیمانی»، سه نفری پُست گذاشتیم تا برای درمانش پول جمع کنیم و خدا را شکر، طی ۲۴ ساعت بیش از ۳۵ میلیون تومان جمع شد. عکس‌های قبلی‌اش را دیدم که مو داشت و می‌خندید و خوشحال بود و بعدها موهایش ریخته بود. حس کردم تراشیدن موهای سرم کمترین کاری است که می‌توانم برای او انجام دهم تا بلکه این حس همراهی به او منتقل شود و انرژی بگیرد و ببیند این‌که من هم مو ندارم اتفاق خاصی نیست.
 
از نزدیک هم او را دیدی؟

از این‌ها بگذریم…
 
چرا این‌قدر حساسیت نشان می‌دهی؟!

راستش را بخواهی متأسفانه وقتی در کارهای این‌چنینی یا برنامه خیریه‌ای شرکت می‌کنیم، حرف‌های ناامیدکننده‌ای مطرح می‌شود. یک عده می‌گویند «شماها برای خودنمایی این کارها را می‌کنید و اگر می‌خواستید کار خیر کنید، علنی نمی‌کردید». خُب، اگر من چنین کاری نکنم، یک نفر مثل آن بنده ی خدا که این حرف را می‌زند و معلوم است با این فضا بیگانه است، از کجا باید این کارها را یاد بگیرد؟

در صفحه اینستاگرام سایت شما، زیر پستی که به دیدار من با خانواده شهید مدافع حرم مربوط می‌شد، شخصی نوشته بود «تو برای گرفتنِ مجوز این کارها را می‌کنی!» ببین چقدر طرف از مرحله عقب است؛ اگر من برایت مهم نیستم چرا کامنت می‌گذاری و اگر مهم هستم چطور خبر نداری که من یک سال پیش مجوزم را گرفته‌ام! این‌ها باعث می‌شود که یا دیگر کار خیر نکنی یا اگر کردی اعلام نکنی. خیلی از همکارانم هم با مسائل مشابه روبرو بوده‌اند.
 
تو سال گذشته بازیگری را هم تجربه کردی. از این تجربه بگو.

من سینما را به اندازه موسیقی دوست دارم. کلاً تصویر را خیلی دوست دارم و به همین دلیل موزیک‌ویدئو برایم مهم است. فکر می‌کنم در فیلم «سکه» بد بازی نکرده باشم. البته این فیلم زیاد دیده نشد. خیلی‌ها گفتند ای کاش اولین فیلمت سینمایی بود یا فیلم مهم‌تری بود. اما به هر حال برای من تجربه خوبی بود. کامنت منفی خاصی نداشتم، البته شاید بعد از این مصاحبه داشته باشم!
 
چه شد که به آن پروژه پیوستی؟

یکی از دوستانم من را به آن مجموعه معرفی کرد. فیلم ابتدا به این شکل نبود؛ هم بازیگران و هم سناریو تغییر کرد. به نظرم فیلم تا روز پخش قدیمی شد. «سکه» سال ۹۲ تولید شد و روز اول دِی ۱۳۹۵ همزمان با اولین کنسرتم منتشر شد. هنر در مملکت ما با تب پیش می‌رود. مثلاً امسال فیلم‌هایی مثل «خشم و هیاهو»، «فروشنده» یا «لانتوری» مورد توجه هستند. اگر به ۶-۷ سال پیش برگردیم، فیلم‌های کمیک و طنز روی بورس بودند.
 
در موسیقی چطور؟!

مثلاً الان صداهای ضخیم مُد شده. یک استایل موسیقی مُد می‌شود و همه در آن سبک کار می‌کنند. مثلاً همه ناگهان شافل یا سیکستین‌بیت یا سویینگ یا رگه‌تون می‌زنند! هر تبی روی بورس می‌آید، سراغ همان می‌روند. اما این درست نیست. در دنیا هم ممکن است همه سراغ یک ریتم بروند، اما امضای خودشان را دارند. اینجا همه چیز یک شکل می‌شود و فقط اسم خواننده در آهنگ‌ها عوض می‌شود!
 
خود تو چنین کاری نمی‌کنی؟

من باید سبک خودم را داشته باشم. چون مخاطب واقعی و دائمی داشتن نکته مهم‌تری است. من هیچ‌وقت آهنگی را برای این‌که معروف شوم نساختم. در نسل قبلی ما، ناصر عبدالهی، امیر کریمی، حامی، حمید برادر من، دکتر اصفهانی، علیرضا عصار و… هر کدام با یک استایل می‌خواندند. شادمهر آن زمان از همه معروف‌تر بود ولی دکتر اصفهانی نگفت چون شادمهر مثلاً «دهاتی» را خوانده و گرفته، پس من هم یک کار مثل آن بخوانم!

ایشان «نازنین» را خواند و گرفت. علیرضا عصار نگفت چون اصفهانی «نازنین» را خوانده و گرفته پس من هم مثل او بخوانم. «خیال نکن نباشی» را خواند و گرفت. البته امروز هم خیلی از خواننده‌های ما فضای خودشان را دارند. اما برای مثال می‌بینیم که آهنگ حامد همایون گرفته، ۵۰ تا آهنگ شبیه آن منتشر می‌شود! این استایل برای آن آدم است و اگر من بیایم به آن شکل بخوانم که موفق نمی‌شوم، خُب خودش هست!
 
یعنی می‌گویی کسی نبوده که شبیه دیگری بخواند و موفق شود؟

چرا، اما باهوش بوده و تغییراتی اعمال کرده که شاید مخاطب جدی متوجه شود، اما مخاطب عام متوجه نمی‌شود. یا خواننده‌ای میاد از یک سبک الهام می‌گیرد اما با تکنیک و جنس صدای خودش می‌خواند. مثل محسن یگانه که از استایل شادمهر الهام گرفت و فضای تازه‌ای ساخت که نشانه ذکاوت او است. یا محمد علیزاده که از فضای بنیامین الهام گرفت اما با تکنیک و جنس صدای خودش، استایل خودش را به وجود آورد. این از هوش این افراد است و کسی به آن‌ها انگ تقلید نمی‌زند. چیزی در کارشان بوده که مردم جذب شده‌اند.
 

 عماد طالب‌زاده: هنر در کشور ما با تب پیش می‌رود
 از خوانندگان نسل جدید کار کدام را می‌پسندی؟

واقعاً همه آن‌ها را دوست دارم.
 
این جواب کلیشه‌ای است! فکر می‌کنی در درازمدت کدام‌یک از این‌ها موفق‌تر باشند؟

مخاطبین موسیقی در ایران را اصلاً نمی‌توان پیش‌بینی کرد. شاید من فردا موزیکی منتشر کنم که مگاهیت شود و شاید هم تا ۱۰ سال بعد نتوانم چنین کاری بکنم. فرمولی ندارد و اتفاقات را نمی‌توان پیش‌بینی کرد.
 
نظرت در مورد خواننده‌هایی مثل بهنام بانی، سینا شعبانخانی، سیامک عباسی، شهاب مظفری و… که طی یک سال اخیر به عرصه رسمی وارد شده‌اند چیست؟

من همه آهنگ‌های جدید همکارانم را گوش می‌کنم. به نظرم بهنام بانی

خواننده ژوست و خوبی است و موسیقی خوبی هم انتخاب کرده. آهنگ‌هایی که قبلاً از او می‌شنیدم من را یاد خواننده‌های دیگری می‌انداخت. اما به نظر من حامد برادران که موزیسین خوش‌ذوقی است و سلیقه‌ی روز را می‌شناسد، ملودی‌هایی برای بهنام می‌سازد که در آن خوب می‌خواند. یعنی هم ملودی به‌روز است و هم خواننده از توانمندی‌اش به حد نیاز و نه بیشتر استفاده می‌کند. شهاب مظفری

غم و بغضی در صدایش دارد که آن را دوست دارم. سینا شعبانخانی

را دوست دارم و هر وقت او را دیده‌ام به خودش گفته‌ام که خواننده توانا و خوبی است و فقط باید سعی کند که شبیه احسان خواجه‌امیری نشود تا با او مقایسه نشود. چون خودش می‌تواند یک خواننده‌ی با استایل باشد. هیچ‌وقت مخاطب آثار سیامک عباسی

نبوده‌ام؛ اما قطعه «عشق دور» در آلبومش به نظرم کار حسی و قشنگی بود. حال و هوای «اگه یه روز» را داشت که دیگر نوستالژی شده و شاید این قطعه هم در گذر زمان چنین اتفاقی برایش بیفتد.
 
به دنیای بازیگری برگردیم. خیلی از بازیگرها در سال‌های اخیر به سمت موسیقی آمده‌اند که بعضی‌هایشان هم سوپراستار بوده‌اند. بعضی اهالی موسیقی نسبت به این قضیه موضع گرفته‌اند. تو در مورد این اتفاق چه نظری داری؟

اولاً به نظر من غیر از محمدرضا گلزار، سوپراستار نداریم…
 
تو محمدرضا فروتن و بهرام رادان را سوپراستار نمی‌دانی؟!

این‌ها بازیگران بزرگ، باارزش و معروفی هستند.
 
پس سوپراستار را تعریف کن.

سوپراستار از نظر من کسی است که میلیاردی می‌فروشد و داشته‌های متفاوتی نسبت به استارها و آدم‌های دیگر دارد. فیلم‌هایی که یک سوپراستار بازی می‌کند، به شکل عجیبی می‌فروشد، حتی فیلم‌هایی که سناریو یا کارگردانی خوبی ندارند. مثلاً «جرج کلونی» در هالیوود یک سوپراستار است.

فیلم‌های معمولیِ زیادی بازی کرده که خوب فروخته‌اند و در واقع باید گفت جرج کلونی خوب فروخته. سوپراستار کسی است که از نظر چهره و تیپ جذاب است و تکیه‌کلام‌ها، مدل مو، حرف زدن و… همه چیزش الگوسازی می‌کند. در فیلمی رضا گلزار دیالوگی داشت که می‌گفت: «بابا به ما نمی‌خوری…!» و من فردای تماشای فیلم این عبارت را چند جا شنیدم. وقتی سوپراستار باشی، در وادیِ دیگرِ هنر هم وارد شوی موفق خواهی بود، چون همه آن جذابیت‌ها را داری.
 
الان برای مثال درباره همین محمدرضا گلزار که نام بردی، خیلی‌ها منتقد سرسخت خوانندگی‌اش هستند.

کسانی که می‌گویند آن بازیگر نباید خواننده شود، به نظرم یا بی‌سوادند یا حسود. الان من بیایم و بگویم چرا رضا گلزار بازیگر شده، خُب به من چه؟! وقتی بلیت‌هایش به فروش می‌رسد و سالنش پر است، با این حرف من به مردم توهین می‌کنم. اگر از نظر من بد است، می‌توانم موزیک‌هایش را گوش نکنم، یا اگر بازیگر خوبی نیست فیلم‌هایش را نمی‌بینم. ایراد گرفتن از کنسرت رضا گلزار توهین به مردم است. یعنی آن یک نفر درست تشخیص می‌دهد و آن دو هزار نفری که در هر سانس به سالن کنسرت می‌روند درست متوجه نمی‌شوند! بین آن دو هزار نفر، دکتر و مهندس و وکیل و… هم هست.

به نظر من هر کسی که مردم او را می‌پذیرند قابل احترام است. از قدیم بازیگران یا خوانندگان زیادی داشتیم که به حرفه دیگری وارد شدند و این در تمام دنیا وجود داشته است. در ترکیه، «اوزجان دنیز» خواننده بسیار موفقی است، در عین حال نوازنده حرفه‌ای گیتار است در حدی که برای دیگران ساز می‌زند، بازیگر موفقی هم هست و در سریال‌های پرطرفدار بازی می‌کند. «مهسون کرمزی‌گل» خواننده موفقی که در ایران هم بسیار پرطرفدار است، یکی از موفق‌ترین کارگردان‌های ترکیه است و یکی دو جایزه هم گرفته. «ویل اسمیت» که رپر معروفی است، بازیگر شد و I am Legend

را بازی کرد. ما فقط دوست داریم موضع بگیریم. شما تصادفی از کسی سوال کن چرا این شکلات‌ها خوب نیست؟ می‌گوید آقا شکلات‌های ایران این‌جوری است دیگر! حالا طرف تا به حال از یک کیلومتری کارخانه شکلات رد نشده.

به نظر من هر آدمی که بتواند مخاطب جذب کند، موفق است و باید به موفقیتش احترام گذاشت. اگر هم خوشمان نمی‌آید می‌توانیم آن فرد را دنبال نکنیم. مثال دیگر «پژمان جمشیدی» است. به خدا من هیچ آشنایی با او ندارم که بخواهم طرفداری کنم. او یک سریال بازی کرد که حتی دوستان خودش هم از او انتقاد می‌کردند. امروز می‌بینیم در چندین تئاتر هم بازی کرده. تئاتر نیاز به فن بیان، صدای رسا، کوک حرف زدن و توانمندی‌های مختلف دیگر دارد و کار راحتی نیست. اما حالا یکی می‌آید و می‌گوید چرا پژمان که فوتبالیست بوده بازیگر شده. خُب تو که همه‌اش نقد می‌کنی خودت برای جامعه‌ات چه کار کردی؟!

قصد انتشار آلبوم نداری؟

آلبوم بعد از ماه‌های محرم و صفر و بر اساس نظر و زمان‌بندی تهیه‌کننده منتشر خواهد شد. اما چند تک‌قطعه آماده انتشار دارم که بعد از دهه اول ماه محرم به مرور آنها را منتشر خواهم کرد. قطعات جدیدم متفاوت است و خیلی دوستشان دارم. همچنین با یک خواننده خوب هم‌خوانی کرده‌ام که به زودی از آن باخبر خواهید شد. حدود ۵-۶ سالی هم هست که مشغول نوشتن کتابی از درد دل‌ها و دل‌نوشته‌هایم هستم که امیدوارم بتوانم آن را کامل کنم و به زودی منتشرش کنم.


منبع: برترینها

محمدجواد معنوی‌نژاد: به خاطر پدرم والیبالیست شدم

اولین بار در مسابقات قهرمانی نوجوانان آسیا به میزبانی تهران بود که نام خود را بر سر زبان‌ها انداخت. تیمی که به رهبری ایرج مظفری و با کاپیتانی پسرک بلندبالا و لاغراندام اصفهانی عنوان قهرمانی قاره کهن را به دست آورد. صحبت از محمدجواد معنوی‌نژاد است که حالا دیگر باید عنوان پدیده والیبال ایران را به او اختصاص داد.

هرچند که فدراسیون جهانی والیبال بعد از قهرمانی تیم نوجوانان ایرانی در آسیا و راه‌یابی به مسابقات جهانی ۲۰۱۳ مکزیک و بعد از درخشش معنوی‌نژاد، این لقب را به او داده بود و از جواد به‌عنوان یکی از پدیده‌های مسابقات و ستاره‌های آینده والیبال نام برد.

 به خاطر پدرم والیبالیست شدم

معنوی‌نژاد خیلی زود پله‌های ترقی را طی کرد و در سال ۲۰۱۵ به تیم ملی بزرگ‌سالان رسید. حضور معنوی‌نژاد در تیم ملی بزرگ‌سالان ایران رفته‌رفته پررنگ شد و در مسابقات لیگ جهانی ۲۰۱۷ به اوج درخشش رسید. هرچند که جوان رعنای اصفهانی در مسابقات المپیک ریو مورد بی‌مهری قرار گرفت و از لیست اعزامی به برزیل خط خورد، اما بعد از آن بازگشتی شکوهمند به تیم داشت و بهترین عملکرد را از خود در لیگ جهانی امسال به کار گرفت. همین درخشش وصف‌ناپذیر از سوی معنوی‌نژاد کافی بود تا بسیاری از تیم‌های مطرح اروپایی خواهان به خدمت گرفتن ملی‌پوش ۲۲ ساله ایرانی شوند. در رأس آن‌ها ورونای ایتالیا با سرمربی صربستانی‌اش نیکولا گربیچ قرار داشت.

گربیچ که هدایت تیم ملی صربستان را هم برعهده دارد، در لیگ جهانی والیبال با تیمش رودرروی ملی‌پوشانی ایرانی قرار گرفته بود و از توانایی معنوی‌نژاد به‌خوبی باخبر بود. همین امر باب مذاکرات را باز کرد و درنهایت جواد معنوی‌نژاد با عقد قراردادی به تیم سرشناس ایتالیایی پیوست.

حالا معنوی‌نژاد خود را آماده می‌کند تا ماه آینده راهی سرزمین چکمه و نبرد در سری آ شود. راهی که بسیاری از ستاره‌های والیبال ایران از انجام آن سر باز زدند و با وجود پیشنهادات خوب خارجی حاضر به جدایی از لیگ ایران نشدند. اما معنوی‌نژاد در اوج جوانی، پیشرفت را انتخاب کرد. با جوان اول والیبال ایران درباره حضور در لیگ والیبال ایتالیا و تیم ورونا گفت‌وگو کردیم.

 به خاطر پدرم والیبالیست شدم

مسیر رشد در والیبال برای تو از اصفهان تا ورونای ایتالیا تقریبا به‌سرعت طی شد. شاید در این میان نقش اصلی را پدرت ایفا کرد که خودش هم والیبالیست بود. اگر پدر والیبالیستی وجود نداشت، الان در این جایگاه قرار داشتی؟

شاید جوابم منفی باشد. من قطعا حضورم در والیبال و رشدم بعد از این حضور را مدیون پدرم هستم. به‌طور کلی زندگی والیبالی‌ام را مدیون پدرم هستم.

البته از فیزیک یک والیبالیست ایده‌آل برخوردار بودی…

این‌که فقط از فیزیک مناسبی برخوردار باشیم، کافی نیست. بالاخر باید یک نفر باشد که تو را کشف کند و در ادامه مسیر درستی را برای رشدت در نظر گیرد و به سمت درستی هدایتت کند. این نقش برای من توسط پدرم ایفا شد و فکر می‌کنم ایشان به بهترین نحو این کار را انجام داد.

 زمانی که این مسیر را زیر نظر پدرت آغاز کردی و والیبال را به‌طور جدی استارت زدی، به چنین روزی فکر می‌کردی و این شرایط را می‌دیدی؟

خب این اهداف پله پله در ذهنم ایجاد شد. من والیبال را از دوران دبستان آغاز کردم و آن اوایل به شکل تفریح به این رشته نگاه می‌کردم. اما هرچه جلوتر رفتم و با مربیان بیشتری کار کردم، ذهنم تغییر کرد و به اهداف بزرگ‌تری فکر می‌کردم. شاید از آن موقع به بعد بود که فکر می‌کردم آیا می‌شود روزی در تیم ملی بازی کنم.

اصلا خودت به این رشته به‌خاطر پدرت علاقه‌مند شدی، یا او بود که تو را برای والیبالیست شدن ترغیب کرد؟

خیلی از افراد وجود دارند که شغلی دارند و علاقه‌مند هستند که فرزندانشان هم در همان راه گام بردارند. حالا از پزشک و مهندس گرفته تا ورزشکار. خب پدر من هم علاقه‌مند بود که من راهش را ادامه دهم. قطعا ورود من به این رشته به‌خاطر علاقه پدر بود، اما از یک جایی به بعد این خودم بودم که تصمیم گرفتم راهم را در والیبال ادامه دهم.

 قطعا یکی از الگوهای تو هم پدرت است دیگر؟

صددرصد. ایشان الگوی اصلی من هستند.

 قطعا یکی از مربیانی که در رشد و شکوفایی تو نقش داشت، ایرج مظفری، کاپیتان اسبق تیم ملی والیبال ایران، بود که در تیم ملی نوجوانان به تو بها داد. چه چیزهایی را از ایرج مظفری یاد گرفتی؟

ایشان قطعا یکی از مربیان توانمند ایرانی هستند.

اولین نفری که در رده نوجوانان توانایی‌های من را شناخت، آقای مظفری بود و در این تیم توانستم زیر نظر ایرج خان به یک اعتمادبه‌نفس درونی دست پیدا کنم. ایشان از همان موقع این ذهنیت را در من ایجاد کرد که من می‌توانم پله‌های ترقی را طی کنم و روزی لباس تیم ملی والیبال بزرگ‌سالان کشورم را به تن کنم. پایه‌های رشد من از همان تیم ملی نوجوانان ایران که قهرمانی آسیا و چهارم جهان را به دست آورد، ساخته شد. تیمی به سرمربی‌گری ایرج مظفری در کنار مربیانی مانند احمد لاهوتی، محمدرضا دامغانی، رحمت نوری، خرسندل و…

 وقتی برای اولین بار لباس تیم ملی در رده نوجوانان را برتن کردی، چه احساسی داشتی؟

خب قطعا به افتخار بزرگی دست پیدا کرده بودم و این شعف و شادی وصف‌ناپذیر بود. من قبل از آن در رده‌های پایه در سطح استان فعالیت می‌کردم و از این راه به تیم ملی رسیدم.

به خاطر پدرم والیبالیست شدم 

 این احساس چه تفاوتی با رسیدنت به لباس تیم ملی بزرگ‌سالان داشت که در زمان کواچ رخ داد؟

خب قطعا شرایط در تیم ملی بزرگ‌سالان متفاوت است. هرچند در تیم ملی نوجوانان هم لباس تیم ملی کشورم بر تنم بود، اما به‌هرحال در رده بزرگ‌سالان بیشتر دیده می‌شدم و افتخار بزرگ‌تری نصیبم شده بود. کسی تا این شرایط را تجربه نکند، متوجه این حسن عجیب نمی‌شود. این افتخار اولین بار زمان آقای کواچ رخ داد و ایشان فرصت حضور در تیم ملی را برای من فراهم کرد.
 فکر می‌کنم حضورت در باشگاه پیکان هم خیلی به این اتفاق کمک کرد…

قطعا همین‌گونه است. چند سالی می‌شد که در اصفهان خبری از تیم‌داری در والیبال نبود و همین امر باعث شد بعد از مسابقات قهرمانی جوانان جهان در استانبول با پیشنهاد از سوی پیکان راهی این تیم شوم و یکی از نقاط عطف زندگی ورزشی من رقم خورد. در این تیم کنار بازیکنان بزرگی به میدان رفتم. یکی از آن‌ها ورمیگلیوی ایتالیایی بود که چیزهای زیادی از او آموختم.

 برویم سراغ بحث اصلی این روزها در مورد تو، یعنی عقد قرارداد با ورونای ایتالیا. قبل از این هم پیشنهادی برای لژیونر شدن به تو رسیده بود؟

بله، من سال قبل هم پیشنهادی از تیم‌های ایتالیایی داشتم، اما موافقت نکردم. شرایط برای حضور من در فصل قبل به‌ خوبی امسال نبود و به همین خاطر احساس کردم که ماندنم در لیگ ایران بهتر است. اما امسال همه چیز را سنجیدم و با ورونای ایتالیا قرارداد امضا کردم.

طی چند سال اخیر و بعد از پیشرفت والیبال ایران، بسیاری از ستاره‌های ملی‌پوش از لیگ‌های اروپایی پیشنهاد دریافت کردند، اما پول را به پیشرفت ترجیح دادند. تو و میلاد عبادی‌پور این موضوع را نقض کردید. دلیلش چه بود؟

من و میلاد عبادی‌پور قطعا قرار است در دو لیگ معتبر والیبال دنیا یعنی ایتالیا و لهستان به میدان برویم و تجربه‌های متفاوتی را کسب کنیم. در لیگ ایران بازیکنان بسیار بزرگی حضور دارند، اما در این دو کشور بازیکنانی بزرگ از کشورهای مختلف حضور دارند و شرایطی جدید را برای ما رقم می‌زنند. هدف من جز پیشرفت قطعا چیز دیگری نبوده است و به همین خاطر لیگ ایتالیا را انتخاب کردم و مسائل مالی خیلی در اولویت من نبود.

والیبال ایران به غیر از بهنام محمودی، سعید رضا و میرسعید معروف لژیونر بزرگ و موفق دیگری نداشته است. از تجربه این چهره‌ها استفاده می‌کنی و نام خودت را در کنار چهره‌های موفق مطرح خواهی کرد؟

آقایان محمودی و رضایی که قطعا از چهره‌های بزرگ و تاثیرگذار در والیبال ایران بوده‌اند و آقای معروف هم که آخرین لژیونر ایرانی به شمار می‌روند. خب من در تیم ملی و باشگاه پیکان تجربیات فراوانی را از سعید معروف و زندگی در خارج از کشور کسب کرده‌ام و آقا سعید کمک شایانی به من در این زمینه کرده است. من فقط به دنبال موفقیت و پیشرفت هستم و قرار نیست جای کسی را به‌عنوان لژیونر برتر بگیرم.

 به خاطر پدرم والیبالیست شدم

 نهایت هدف تو در لیگ ایتالیا یا سایر لیگ‌های اروپایی چیست؟

قطعا به دنبال این هستم که برای والیبال ایران افتخار کسب کنم و می‌خواهم جزو بهترین بازیکنان تیم ورونا و لیگ ایتالیا شوم.

 به سختی‌های زندگی دور از ایران فکر کرده‌ای؟

قطعا برای من سخت خواهد بود. اما اگر به دنبال هدفی هستم و بخواهم پیشرفت کنم، چاره‌ای ندارم جز این‌که این سختی‌ها را به جان بخرم.

بعد از لیگ جهانی ۲۰۱۷ بیشتر از قبل برای خودت اسمی دست‌وپا کردی و معروف‌تر شدی. حالا شاید تمامی علاقه‌مندان به ورزش تو را به‌عنوان یک ستاره ملی‌پوش والیبال می‌شناسند. بازخوردها بعد از این درخشش چگونه بوده است؟

خب به‌هرحال با گسترده‌تر شدن شبکه‌های اجتماعی راه ارتباط با مردم و علاقه‌مندان به ورزش بیشتر شده است. من در برخی از شبکه‌های اجتماعی عضویت دارم و بعد از لیگ جهانی و لژیونر شدنم با لطف مردم مواجه شدم. این عزیزان من را مورد محبت قرار دادند و همه از پیوستنم به تیم ورونای ایتالیا استقبال کردند. این حمایت‌ها قطعا انگیزه مرا افزایش داده و وظیفه من را سنگین‌تر کرده است.

 فکر می‌کنی بتوانی این محبوبیت فعلی در والیبال ایران را در لیگ ایتالیا هم کسب کنی؟

کار راحتی نیست و فکر می‌کنم منوط به درخشش من در تیم جدیدم می‌شود. همان‌طور که گفتم، به دنبال موفقیت در لیگ ایتالیا هستم. اگر بتوانم در تیم ورونا به موفقیت دست پیدا کنم، قطعا مورد حمایت هواداران این تیم هم خواهم بود.

 چه زمانی راهی ایتالیا می‌شوی؟

بعد از مسابقات مقدماتی قهرمانی جهان که در اردبیل برگزار می‌شود، حدود یک ماهی در ایران خواهم بود و بعد از آن راهی ایتالیا می‌شوم.

 برویم سراغ مسابقات انتخابی جهان و نبرد با حریفان آسیایی.

به‌هرحال تیم ملی ایران عملکرد چندان خوبی را در لیگ جهانی از خود به جا نگداشت و این رقابت‌ها اولین مسابقه بعد از لیگ جهانی به شمار می‌رود. فکر می‌کنم همه از لیگ جهانی امسال این درس را گرفتیم که اگر می‌خواهیم موفق شویم، نباید هیچ تیمی را دست‌کم بگیریم و باید با آمادگی بیشتر از قبل راهی این مسابقات شویم. بعد از لیگ جهانی با استراحتی که داشتیم، بازیکنان با انگیزه بیشتری وارد تمرینات شدند و امیدوارم بهترین نتایج را در انتخابی جهان کسب کنیم.

به خاطر پدرم والیبالیست شدم 

قطعا استقبال خوبی هم از تیم ملی در اردبیل به عمل خواهد آمد.

این باعث افتخار است که در این شهر و در حضور تماشاچیان پرشور اردبیلی به میدان برویم. اردبیلی‌ها در مسابقات امیدهای آسیا ثابت کردند چه علاقه‌ای به والیبال دارند و قطعا از نظر حضور تماشاچیان و پرشدن سالن خیالمان راحت است. ان‌شاءالله قاطعانه سهمیه حضور در مسابقات قهرمانی جهان در سال آینده را به دست خواهیم آورد.

مصدومیتی که در لیگ جهانی دچارش شدی، برطرف شده است؟

بله، من حدود یک ماه کامل استراحت کردم و بعد از آن تمریناتم را آغاز کردم. خوش‌بختانه هیچ مشکلی ندارم و با تمام وجود برای تیم ملی به میدان خواهم رفت.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۴۴)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

خواهران شریفی نیا در کنار بهاران بنی احمدی در یک مراسم هنری. متاسفانه امکانات و شرایط خدادادی، هیچگاه بین فرزندان یک خانواده عادلانه نبوده و نیست. این موضوع در بین ملیکا و مهراوه هم صادق است.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

ارسلان قاسمی با این استوری به صورت غیر مستقیم به شایعات و هجمه های علیه خود پایان داد و اعلام کرد که دیگر بچه مدرسه ای نست و شنبه اول مهر به مدرسه نخواهد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

روژا خانم سلطان گلدخترِ مهدی سلطانی در یک جشن خانوادگی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

سارا خادم الشریعه در حاشیه بازی های آسیایی داخل سالن عشق آباد. با آ رزوی موفقیت و طلایی دیگر برای سارای عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

خاطره بازی حسن شکوهی با این عکس قدیمی از خود در کنار مهران مدیری در پشت صحنه فیلم “توکیو بدون توقف” ساخته سعید عالم زاده. کارگردانی که اولین و آخرین کار سینمایی اش همان فیلم بود و به قول معروف با همان یک فیلم بارش را بست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

 جشن تولد فرهاد جان آئیش در کنار استاد علی نصیریان و مائده طهماسبی در پشت صحنه اجرای نمایششان. تبریک به بازیگر ارزشمند و با هنر کشورمان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

ابراز رضایت روناک یونسی از حسی که نسبت به همسرش دارد. زوجی که چند وقت پیش دومین فرزند خود را هم به دنیا آوردند و در کانادا مقیم هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

لیلا بلوکات و خواهر کوچکش در حاشیه یک جشن هنری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

میهمان آخرین روز فصل چهارم “خندوانه” که امشب پخش میشود، نگار جواهریان همسر رامبد جوان است و رامبد با این عکس جالب مردم را به تماشای آن دعوت کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

بهنام صفوی در کنار ستون زندگی اش، پدر عزیزش در آلمان. خبر خوب بهنام در این پست، به پایان رسیدن مراحل درمانی بیماری اش بود و به لطف خدا به زودی به وطن بازخواهد گشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

فیلم” نفس” نرگس آبیار نماینده سینمای ایران در اسکار امسال خواهد بود. فیلمی که بدون شک نفس هیئت داوران آکادمی را در سینه حبس خواهد کرد و شانس بالایی برای بردن مجسمه مرد طلایی دارد. یک داستان کودکانه جذاب و خوش ساخت که بیننده را تا روز ها پس از خود درگیر فیلم میکند. آرزوی موفقیت داریم برای نرگس آبیار عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

شهره خانم برای بیان کردن این توصیه حتما لازم بود عکسی از کلیسا به اشتراک بگذاری؟! با مسجد جواب نمیداد یا شو آف با کلیسا جذاب تر است؟

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

المیرا شریفی مقدم به اتفاق خانواده عزیزش در جشن تولد ۷۱ سالگی علی آقا پروین سلطان بی چون و چرای فوتبال ایران که برایشان آرزوی سلامتی داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

عکسی از یکی از اقوام ترلان پروانه به گفته خودش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 
این هم عکسی کمتر دیده شده از کودکی های ترلان.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

 فیلمبرداری فصل دوم “لیسانسه ها” هنوز تمام نشده است و حدود دو ماهی میشود که عزیزان در آخرین شب های فیلمبرداری آن هستند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

   شما نه تنها شکر اندر شکری، بلکه قند و عسل هم هستی سینای عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

بانوی اول لایکِ اینستاگرام در کنار پانته آ پناهی ها در یک جشن سینمایی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

در سینما و آتلیه عینک آفتابی میزنند و آنجایی که باید بزنند، نمیزنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

از آن عکس هایی است که اشکان به محض دیدن آن عکاس را با جملاتی نظیر “شیر مادرت حلالت” تشوق کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

شیطنت های بدون شرح امیر جعفری و خانم دکتر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544) 

امیرحسین صدیق و سحر قریشی، مستأصل و ناراحت و با ظاهری غم زده در حال تماشای غروب آفتاب در سی و یکم شهریور.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

شادونه خوش شانس و یکی از دالتون ها! همانطور که میبینید خانم شادونه به جای هفت تیر (سلاح، نه میدان) با بیسیم زندانی را تهدید و کنترل میکند، که مثلا اگر از جایت تکان بخوری آنتن بیسیم را میکنم توی… چشمت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

شقایق فراهانی و جایزه اش که از یک جشنواره فیلم عراقی دریافت کرده است. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

میترا خانم حجار در اکران خصوصی فیلم “ملی و راه های نرفته اش” ساخته جدید تهمینه میلانی. نیروی انتظامی نباید اجازه تردد با این گردنبند ها را بدهد، از سلاح سرد هم خطرناک تر هستند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

ویشکا آسایش در حال چلاندن یاسمینا باهر و مهسا طهماسبی در یک دورهمی دوستانه با حضور عوامل سریال “دیوار به دیوار” ساخته سامان مقدم، یکی از سریال های خوب و موفق امسال.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

الناز شاکردوست هم در اکران خصوصی فیلم تهمینه میلانی حضور داشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

و همچنین بازیگر نقش اول فیلم، یعنی ماهور الوند در این مراسم حضور داشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

الیکا و امین در کنار اشکان خطیبی و بانو مهرانه مهین ترابی در یک مراسم افتتاحیه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

 عکس یادگاری بابک نهرین کمدین تبریزی در کنار پانته آ بهرام که اتفاقی یکدیگر را در فرودگاه مهرآباد دیده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

ستاره خانم حسینی بازیگر جوان سریال “گسل” در یک مراسم هنری. ستاره پیش از این در فیلم سینمایی “وارونگی” بهنام بهزادی هم بازی کرده بود و در مدتی کوتاه توانسته بسیار محبوب شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

خودتان نوشته های روی عکس را بخوانید. ما چیزی اضافه نکنیم بهتر است. 

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

 در بین شهروندان عزیز کشور دوست و همسایه شایعه شده که مصطفی زمانی بار سفر از دنیا بسته است. شایعه ای که بین صفحات افغان بسیار فرا گیر شده بود و گفتم شاید برایتان جالب باشد. این مصیبت را به همه افاغنه عزیز تسلیت عرض میکنم و برایشان ارزوی صبر دارم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

جشنواره فیلم فجر این همه بازیگر را یک جا جمع نکرد که افتتاحیه یک برند آرایشی بهداشتی توانست جمع کند! عزیزان را میشناسید و نیازی به معرفی نیست، تنها نکته آن هم بازگشت غرور آفرین نرگس محمدی و الناز حبیبی به وطن است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

کوروش تهامی در گریم متفاوت خود برای فیلم سینمایی “بالن”. شبیه کاراکتر های شیاد انیمه های ژاپنی شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

سحر خانم قریشی در اکران مردمی فیلم “من و شارمین”، یک فیلم تجاری جدید که چند روزی است اکران آن در سینما های کشور شروع شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

اشکان دژاگه در حال رسیدگی به دندان های خود، در ژانر وحشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

عکس یادگاری یغما گلرویی در کنار سجاد افشاریان و نیو فیس اش! سجاد از وقتی سبیل ها را زده، چهره اش تلفیقی از حافظ ناظری و رضا یزدانی شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

ناهار اعضای تیم اسکواش هنرمندان، به صرف دیزی در یک رستوران معروف. شیوا ابراهیمی از قرار معلوم اهل اه و پیف است و دیزی دوست ندارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

با این سلفی از روی بیکاری بهنوش طباطبایی، مطلب را به پایان می بریم. با آرزوی آخر هفته ای خوب برای همه، خداوند یار و نگهدارتان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (544)

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

ستاره هایی که خانواده را به شهرت ترجیح دادند

برترین ها: حتی در بین افراد معمولی، یافتن تعادل بین تعهدات کاری و تعهدات خانوادگی مشکل است. در حالیکه افراد مشهور و خوش اقبال، مشکلات قابل بحثی دارند، تشکیل خانواده برای افراد مشهور زمانی که بر سر کاری هستند یا در تور جهانی هستند و مجبورند که ماه ها و ماه ها از خانه دور باشند باید سخت باشد. به همین دلیل، برای برخی از افراد، موضوع شهرت نسبت به فراهم کردن زندگی خانوادگی ثابت و پرورش فرزندانشان اهمیتی ندارد. در اینجا برخی از ستارگان مشهوری ذکر شده اند که خانواده خود را در اولویت نسبت به شهرت خود قرار داده اند.

گارث بروکس

زمانی که گارث بروکس، خواننده و نوازنده معروف تصمیم گرفت که در سال ۲۰۰۰، برای استراحت از توجه همگانی و شهرت فاصله بگیرد، در اوج شهرت و محبوبیت خود قرار داشت. بعد از طلاق دردناک و مرگ مادرش، این خواننده کانتری تصمیم گرفت تا دخترانش، یعنی تیلور، آگوست و آلی را در کنار همسر جدیدش تریشا بزرگ کند.

 ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند

به نظر می رسد که طرفداران او در مورد تصمیمش برای در اولویت قرار دادن خانواده اش و استقبال او با رویی گشاده بعد از چهارده سال دوری حمایت کردند. زمانی که از اولین تورش برمی گشت در حالی که همزمان آلبوم نهمش به نام “مردی در مقابل ماشین” را منتشر کرد، فروش بلیط او رکورد شکسته بود. او بلافاصله توسط آکادمی موسیقی کشور به عنوان مرد سرگرم کننده سال معرفی شد.

مردم به او می گفتند: «چطور می توانی از موسیقی فاصله بگیری؟» بروکس به آنها گفت: «پدر بودن چیزی است که هیچ چیز نمی تواند تجربه آن را به او دهد. من چهره های شیرین و طبع طرفدارانم را می شناختم. اما نمی دانستم آنها که هستند. «او تصمیم گرفت تا نقش پدرانه خود را ایفا کند حتی یاداشت هایی را که خودش دسته بندی کرده بود رها کرد. او توضیح داد: «تو شروع کرده ای که عضوی از جامعه شوی. مردان دیگری که در زمین فوتبال به عنوان پدر بودند هم به من به عنوان پدر نگاه می کردند. و من خیلی خوشحال بودم.»


جسیکا بیل

زمانی که نوبت ذکر نام زوج های قدرتمند هالیوود می رسد، جاستین تیمبرلیک و جسیکا بیل (بازیگر هالیوود و مدل)، جزء این لیست هستند. این دو زمان طولانی صرف موسیقی و تلویزیون و فیلم می کردند و اغلب برای رویدادهای مهمی در فرش قرمز حاضر می شدند. برای آنها، تسلیم شدن به سبک زندگی لس آنجلسی راحت بود اما اکنون که یک پسر دارند به نظر می رسد که حضور کمرنگ تری دارند. و زندگی به این سبک شاید راحت نباشد.

 ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند

بعد از نقل مکان به نیویورک که بیل گفت آنجا خانه و زندگی ثابت و دائمی آنها است، برنامه سرگرمی امشب از او دعوت به حضور در این برنامه کرد اما حضور در این برنامه چالش هایی داشت و او مسولیت خود به عنوان مادر را به همه مسولیت های دیگرش ترجیح داد.

او گفت: «شما حق انتخاب ندارید. باید وارد ماشین شوید، در جلو را باز کنید و بهتر است که مادر باشید زیرا برای هیچ کس مهم نیست که در کل روز، چه کاری انجام دادید.» من کارم را در محل کار رها کردم. من کارم را به خانه نمی آورم. منظورم این است، بله، من خسته می شوم و گاهی اوقات نیاز به سرگرمی دارم تا حالم بهتر شود. اما باید این احساسات را رها کنید. شما بچه دو ساله ای دارید که فقط می خواهد با شما بازی کند و این مهمترین موضوع برای شما می باشد.


رابین رایت

علیرغم حضار و مخاطبین زیادی که در باکس آفیس، برای مهارت های شگفت انگیز و عجیب او در “زن شگفت انگیز” و عملکرد او در سریال “خانه پوشالی”، تولید شرکت نتفلیکس، از خوشحالی فریاد می زنند، رابین رایت، بازیگر و خواننده آمریکایی از زمان مادر شدن، سوابق کمی در پروفایل خود دارد. روشن شد که اولین زنی که قلب ها را در یک فیلم کلاسیکی به نام “عروس شاهزاده” از آن خود کرد، شیوه آهسته تر و با آرامش بیشتری از زندگی برای خانواده اش می خواست.

 ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند

رایت بعد از ۲۰ سال ازدواج با شان پن در یک زندگی پر از آشفتگی، به مدت ۱۲ سال به سان فرانسیسکو نقل مکان کرد در حالیکه او تصمیم داشت تا روی بزرگ کردن دخترش، دیلان و پسرش هاپر، تمرکز کند. با توجه به تصمیمش برای ترک هالیوود، رایت به برنامه اینترتینمنت ویکلی گفت: «من نمی خواهم تا فرزندانم را در این جامعه عجیب تملق آمیز بزرگ کنم. اگر شما والدین مشهور دارید، این موضوع برای بچه ها یا هر فرزندی که در هر سنی است خوب نیست. به آنچه بر سر برد پیت و آنجلینا آمده نگاه کنید.»


دیو چاپل

در سال ۲۰۰۵، نمایش کمدی دیو چاپل در اوج محبوبیت خود قرار داشت زمانی که او از این مجموعه کار – و قرارداد ۵۰ میلیون دلاری – خود را کنار کشید! در طول این سالها، افرادی که در مورد علت رها کردن او نظریه پردازی می کردند، شگفت زده شدند اما سالها بعد، چاپل مجدداً رکورد زد.

 ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند

این کمدین در یک مصاحبه با ونیتی فیر، گفت که بعد از فاصله گرفتن از کار و رفتن به آفریقای جنوبی، درحالی که مطبوعات سخنی از او به میان نیاوردند، «من به خانه رفتم و برای فرزندانم ساندویچ های مخلوط درست کردم … این موضوع اصلا برایم اهمیت نداشت. هیچ کس نمی تواند کسی را به کاری مجبور کند. این فقط شما هستید که احساس نیاز به انجام کاری که دوست دارید می کنید و آن را انجام می دهید. پاسخ من بسیار پیچیده است زیرا من همه راه هایی که سالهای گذشته رفته بودم را رها کردم.»

چاپل، پدری که سه بار ازدواج کرده، به نظرات مردم در مصاحبه اش خندید و توضیح داد که «من هیچگاه حضور در صحنه را متوقف نکرده ام. کاری که انجام دادم این بود که کمی از استیج به عقب رفتم زیرا نورهای صحنه بسیار داغ بودند و من سعی داشتم تا کار دیگری با زندگی ام انجام دهم و برنامه دیگری برای زندگی ام داشتم. این نوع توجهی که قبلا به خانواده ام داشتم، برای پرورش یک خانواده، سازنده نبود.»


جیمی لین اسپیرز

از سن جوانی، جیمی لین اسپیرز، در درجه اول به عنوان خواهر کوچکتر بریتنی اسپیرز، کاملا معروف بود و سپس به عنوان بازیگر در کانال دیزنی، نمایش های رکوردداری مانند Zoey 101 داشت. با این حال زمانی که در ۱۶ سالگی، او بارداری خود را اعلام کرد و دختری به نام مادی در سال ۲۰۰۸ به دنیا آورد، همه تعجب کردند.

«من خودم را جای یک فرد بالغ می گذارم، پس لازم است تا مانند یک فرد بالغ و بزرگسال رفتار کنم. سن من هیچگاه بهانه ای برای شانه خانی کردن مسولیت ها نبود – زیرا می دانید دخترم این را از من نمی خواست. اسپریرز به پیپل گفت: «من حس تاسفی برای خودم ندارم، من هیچ تاثر و پشیمانی برای خودم ندارم. من تصمیم گرفتم و و زمان این بود که تصمیم نهایی را بگیرم. من این دختر کوچک را وارد دنیا کردم و این وظیفه من است که مطمئن شوم که او بهترین زندگی که ممکن است را دارد – نه هیچ کس دیگر – شما باید مسئول کارها و رفتار تان باشید و این چیزی است که من تلاش می کنم تا به بهترین نحو احسنت هر روز انجام دهم.»

 ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند

برای فرزندش مادی، که در این خانواده معروف و مشهور به دنیا آمده و بزرگ می شود، اسپیرز توضیح می دهد که «او زمانی که متولد شد خاله اش را در حال اجرا تماشا کرد و می دانست که مادرش گاهی اوقات در تلویزیون کار می کند. پس فکر می کنم که این قضیه برای او عادی باشد. این یک موضوع عجیب و ناملموس نیست – این کاری است که خانواده من برای شغلشان انجام می دهند، و همان چیزی است که مادرم برای ما فراهم ساخت. فکر می کنم او اینگونه با این قضیه کنار می آِید.»


فیبب کیتز

احتمالا با فیبب کیتز آشنایی دارید. فرد زیبا و سیاه موئی که به نظر می رسید تازه کارش را شروع کرده که ناگهان ناپدید شد. روشن شد که دلیل بسیار خوبی برای ترک هالیوود او وجود دارد. در طول هنرپیشگی برای فیلم “سرمای بزرگ”، او کوین کلین را ملاقات کرد.

 ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند

مسیر آنها مجدد از تئاتر نیویورک پابلیک عبور کرد و در سال ۱۹۸۹، زمانی که او فقط ۲۵ ساله بود و شوهرش ۴۱ ساله بود، آنها رسما ازدواج کردند. چند سال بعد صاحب دو فرزند به نام اوون و گریت شدند و تصمیم گرفتند تا با هم خانواده را در اولویت خود قرار دهند. کلین توضیح داد: «ما توافق کردیم تا با هم هماهنگ شویم پس تصمیم گرفتیم که دیگر همزمان با هم کار نکنیم.

هر وقت که زمان کار من بود، فیبی در خانه با بچه ها می ماند.» این روزها، کیتز را می توان در مغازه اش در خیابان مادیسون، بلو تری یافت که یک بوتیک شیک است که چیزهای گلچینی از چیزهای مختلف برای کلکسیون داران ارائه می دهد.


مگ تیلی

مگ تیلی، هنر پیشه معروف با نقش های پر رنگش در فیلم هایی مانند “سرمای بزرگ”، “آگنس”، به راحتی در بین مخاطبانش جای گرفت. غیاب و عدم حضور او حس شدنی بود. در نتیجه، زمانی که تصمیم گرفت تا شغلش را رها کند تا به بزرگ کردن سه فرزندش به نام امیلی، دیوید و ویل تمرکز بیشتری کند، دوری او خیلی حس می شد.

ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند 

وی به پیپل گفت که می خواهد تا به خوبی در خدمت فرزندانش برای چند سال باشد اما بعد از بازگشت بعد از ماه ها برای تولید، متوجه شد که “بهترین دوستش، بهترین دوست فرد دیگری بود یعنی دخترش شکست عشقی خورده است و حال او بسیار خراب است.”

تیلی حس کرد که نمی تواند ماه ها به طور پیوسته برای کار برود و تصمیم گرفت تا فرزندانش را به زادگاه شان در کانادا ببرد تا مطمئن شود که فرزندانش، بیسکوییت داغ بعد از برگشت از مدرسه می خورند و صبحانه داغ هر روز صبح می خورند و پذیرفت که او می خواهد یکی از افرادی باشد که می خواهد کارش را ترک کند تا مادر باشد. حالا همه فرزندان او بزرگ شده اند او شروع به بازگشت به این صنعت کرده و حتی نقشی در مقابل برد پیت در فیلم “ماشین جنگی” ساخت شبکه نتفلیکس، بازی کرده است.


کریس اودانل

بعد از ظاهر شدن در فیلم های “محفل دوستان”، “بچلور”، و “بتمن و رابین”، وضعیت کریس اودانل به لحاظ تپش قلب خیلی بد بود. با این حال علیرغم اینکه سن او در آن زمان ۲۵ ساله بود، تصمیم گرفت تا از شهرت کناره گیری کند و در خانه پدری اش زندگی کند.

 ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند

اکنون پدر پنج فرزند به نام – لی‌لی، کریستوفر، چارلز، فینلی و ماو است – و اودانل به ریباک گفت که می خواهد که بیشتر مرد خانواده باشد تا اینکه به عنوان ستاره سینما بماند، «فیلم های بزرگی به من پیشنهاد شد که شغل من را به سطح متفاوتی می برد، و من تصمیم گرفتم تا روی ترمز بزنم و در این مسیر متوقف شوم. می دانم اگر در این مسیر به راهم ادامه می دادم، احتمالا هیچگاه ازدواج نمی کردم.»

زمانی که فرزندانش کمی بزرگتر شدند، اودانل، نقش فعلی اش در مجموعه تلویزیونی آمریکائی “ان سی آی اس: لس آنجلس” را پذیرفت: نقش ثابتش در یک مکان به او اجازه داد تا کودکانش را به محل ضبط این مجموعه فیلم بیاورد و حتی کوچکترین فرزندش، بخش کوچکی از نمایش را در قسمت ۱۵۰ ام بازی کرده است.


جنیفر گارنر

قبل از اینکه بن افلک و جنیفر گارنر تصمیم به طلاق بگیرند، آنها زوج هالیوودی دیگری بودند که سعی کردند تا در شهر تینزل، خودشان فرزندان شان را بزرگ کنند. از آنجایی که هر دو شغل های فعال و زیادی داشتند زمانیکه شروع به تشکیل خانواده کردند، گارنر نشان داد که آنها برنامه ای برای کنار کشیدن از شغل برای حمایت از رویاهای یکدیگر دارند.

 ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند

«شما از شنیدن این که چگونه به این نتیجه رسیدیم تعجب خواهید کرد، او برای اولین بار ظرف شست، من فکر می کنم هیچ وقت بیش از چهار روز، از خانه دور نبوده ام. فکر کنم زمانی که برای اولین بار پنج روز از فرزندانم دور شدم … من در شروع فیلم نشستم و به اطرافیان گفتم که برای کار من برنامه ریزی کنند، بیایند  و به برنامه من نگاه کنند.پس مشخص کردند که کجا قرار است تا فرزندانم را ببرم و چه موقع می توانم به خانه بروم.»

علیرغم ماجرای ناخوشایند جدایی اش، گارنر به مسئله در اولویت قرار دادن فرزندانش ادامه داد و تصمیم داشت تا با افلک به عنوان پدر فرزندانش، به نام های وایولت، سرافینا و ساموئل، تا حد امکان یک زندگی مانند بچه های معمولی دیگر بسازد. گارنر در تودی شو توضیح داد: «قطعا ما یک خانواده مدرن هستیم. شما انتخابی ندارید. او به E! News گفت: جن یک مادر بسیار فداکار و شجاع است. او مادر شگفت انگیزی است و من واقعا خوش شانس ام که او را به عنوان همسر و مادر فرزندانم دارم. ما بهترین تلاش خود را می کنیم آنها را در اولویت قرار می دهیم و این کاری است که ما انجام می دهیم.»


ریک مورانیس

ریک مورانیس، هنرپیشه کانادایی، فرد ساده و قابل ستایش، در ۸۰ فیلم کمدی مانند کمدی “توپ های فضائی”، “عزیزم بچه ها را کوچک کردم”، “شکارچیان شبح”، به عنوان بازیگر اصلی نقش ایفا کرد. پس بعد از این که دیگر فیلم بازی نکرد، این موضوع بسیار ناراحت کننده بود. روشن شد که همسرش، آن، در درگیری با بیماری سرطان، جان خود را از دست داده و او خودش به تنهایی مسئول بزرگ کردن فرزندانش است.

 ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند

در سال ۲۰۱۵، مورانیس به هالیوود ریپورتر گفت: «من واقعا با افراد جالب و مردم شگفت انگیزی کار می کردم. من کار را ترک کردم و تصمیم گرفتم که در خانه با چند فرزندم بمانم، که این نوع زندگی بسیار متفاوت است. اما این موضوع برایم اهمیت داشت. من به هر حال هیچ افسوس و پشیمانی ندارم. زندگی من شگفت انگیز است.»

اکنون که فرزندانش بزرگ شده اند، مورانیس به تنهایی در آپارتمانی در منهتن و محله معروف آپر وست ساید زندگی می کند در حالی که در حال انجام هیچ کاری در حال حاضر نیست و در صورت پیشنهاد کار، او قبول خواهد کرد. «من استراحتی کردم که این استراحت به استراحت طولانی تری تبدیل شد،» او گفت: «اما من به هر چیزی که برایم جالب باشد علاقه مندم. من هنوز به طور معمولی در مورد یک فیلم یا نقش تلویزیونی پرس و جو می کنم،» او ادامه داد «و به محض اینکه نقش مورد علاقه من به من پیشنهاد شود آن را قبول خواهم کرد و انجام می دهم.»


پاپی مونت‌گومری

بینندگان تلویزیون احتمالا با پاپی مونت‌گومری، هنرپیشه استرالیائی خیلی آشنا باشند که او در چند نمایش مانند سریال هفت ساله ای به نام “بدون رد” ظاهر شد. بعد از اتمام بازی اش در این فیلم، این بازیگر استرالیائی که اکنون به خانه اش در لس آنجلس برگشته تصمیم گرفت تا به نقش مادری اش برای پرس جکسون متمرکز شود. مونت‌گومری گفت: «من فقط پسرم را داشتم. من مدت طولانی در اولین سال زندگی او از او دور بودم. واقعا نیاز دارم تا زمانی را صرف پسرم کنم و مانند مادری برای مدت زمانی برایش باشم…. من در مورد کامل بودن هر چیزی برای جکسون بسیار نگرانم او در مورد زمانی که پسرش متولد شد گفت. من سعی کردم تا مطمئن شوم که همه چیز برای او درست و عالی است. من کتاب های زیادی در این مورد مطالعه کردم تا زندگی کاملی برایش بسازم.»

 ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند

چیزی که او در طول مدت زمان ماندن در خانه به عنوان مادر آموخت این است که این کار قطعا راحت نیست. این ستاره گفت که این دو سال «از هر چیزی که تاکنون در کارش انجام داده است برایش چالش انگیزتر بوده است. این کار سختی است. من می توانم ۲۰ ساعت در روز روی یک فیلم یا مجموعه کار کنم و این کار برایم راحت تر از مادر کامل بودن بدون داشتن تفریح و استراحت است. در هنگام کار، همه چیز به خودت مربوط می شود و زمانی که با فرزند خود هستید، همه چیز به او ارتباط پیدا می کند. اما من عاشق این دغدغه هستم.»


کندیس کامرون بیور

اگر شما فیلم “خانه کامل” را در سال های ۸۹ و ۹۰ تماشا کرده اید کندیس کامرون بیور را می شناسید. بیش از دو دهه قبل، زندگی او کاملا تغییر کرد زمانی که او با بازیکن هاکی بازنشسته ای به نام والری باور ازدواج کرد.

این زوج، سه فرزند مشترک به نام ناتاشا، لو و ماکسیم دارند. بعد از پایان فیلم، ما چیز زیادی در واقع در مورد این بازیگر نشنیدیم تا زمانی که مجددا برای سریال “خانه های کامل تر” محصول شبکه نتفلیکس، دوباره ظاهر شد و طرفداران او دیوانه او بودند، قبل از آن، کامرون بیور، به عنوان مجری مشترک برنامه تلویزیونی The View فعال بود. در نهایت، او مجدداً مادر شد و تصمیم گرفت تا به محیط شاد خانه اش برگردد.

 ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند

در اعلامیه تلویزیونی در زمان نمایش گفتگو، کامران بیور توضیح داد که «جابجا شدن از ساحل غربی به شرقی هر هفته برای من و خانواده ام بسیار مشکل است و می خواهم مطمئن شوم که می توانم زمان زیادی را با فرزندانم بگذرانم و در همه پروژه هایی سرمایه گذاری کنم که تا کامل ترین حد انجام می دهم.»


دمی مور

زمانیکه بروس ویلیس و دمی مور ازدواج کردند، احتمالا آنها بزرگترین زوج قدرتمند در جهان بودند. آنها شغل ها و نقش های سینمایی بزرگ در آن زمان داشتند اما این موضوع باعث نشد که تصمیم به تشکیل خانواده نگیرند.

اولین بارداری مور توسط پرتره ای از او در مجله ونیتی فیر به مردم اعلام شد. وی که مادر سه فرزند است، در نهایت بزرگ کردن سه دختر به نام های رومر، اسکات و تالولا را دور از تپه های بورلی انتخاب کرد.

 ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند

 
برای داشتن آرامش بیشتر، این خانواده به هیلی، آیداهو نقل مکان کردند. مور به مجله این استایل توضیح داد که «یکی از اهداف من، ایجاد رابطه عاشقانه است پس کودکان من همانند بزرگسالان، می خواهند تا در زندگی شان با من شریک شوند. نظر من این است – اگر اکنون این کار صورت نگیرد بعدا هم نخواهد شد.» مور برای خانواده اش سرمایه گذاری کرد و وقت خود را به آنها اختصاص داد.

رومر توضیح داد که او و خواهرش «بسیار خوشبخت بودند که والدین معروف و مشهوری نداشتند» و مادرش همیشه به او می گفت که «فقط سعی کن که خودت باشی.» به عنوان یک فرد بزرگسال، رومر نیز قادر به اذعان فداکاری های مور بود و گفت: «به خاطر اینکه زمانی که مادرم من را به دنیا آورده ۲۵ ساله بوده و اکنون که من فرزند دارم و ۲۸ ساله هستم، و می توانم خودم را در سه سال قبل تصور کنم که شروع به داشتن فرزند و ازدواج گرفتم و شغل ام را دارم، این موضوع خیلی جالب است من خیلی مغرورم و به او حسودی می کنم.»


جولیا رابرتز

بعد از اینکه جولیا رابرتز، رکورد زیباترین زن دنیا را شکست، یکی از معروف ترین بازیگران در هالیوود شد. با نامزد کردن با کیفر ساترلند و گرفتن طلاق از خواننده کانتری به نام لایل لاوت، ازدواج او با فیلمبرداری به نام دنی مودر عجیب بود. حتی تعجب آورتر از آن، زمانی بود که او کلا از چشم مردم ناپدید شد بعد از اینکه صاحب پسری شد و مادر پسری به نام هنری و دوقلوهای هیزل و فینائوس شد. همانطور که رابرت به ماریو لوپز گفت: «من یک مادر فوتبالیست برای مدتی بودم اما منظورم بازیکن فوتبال، بسکتبال، یوگای هوازی است و با آنها این ورزش ها را بازی می کردم.»

 ستاره هايي كه خانواده را به شهرت ترجيح دادند

او آنچنان مسولیت های شغلی اش را به خوبی از زندگی خانوادگی اش جدا کرد که فرزندانش متوجه این حقیقت نشدند که او معروف است. رابرتز یک داستان بسیار بازگو شده را به ونتی فیر گوشزد می کرد و گفت: «من در یک خیابان شلوغ بودم و یک نفر به من توجه کرد و سپس فرد دیگری متوجه من شد. زمانی که به گذشته می رویم می بینیم که مردم می گویند: “اوه، این جولیا رابرتز است.” زندگی به همین منوال ادامه یافت و سپس فین گفت، بله، مادر من جولیا رابرتز است و این چیزی است که به تو چشم انداز خوبی می دهد. اسم می تواند رابینسون، یا جانسون باشد، به عنوان یک فرد، اسم کاری برای من انجام نمی دهد.»

رابرتز از اعتبار عدم حضورش در رسانه های اجتماعی کمک گرفت تا بدون آنکه کسی متوجه شود فرزندانش را به دیزنی لند ببرد. او به یو اس ای تودی گفت: «فرهنگ عجیبی بین شخصیت های مشهور و عصر اینترنتی وجود دارد – من برای ادامه دادن این کار آشفته و شلوغ بسیار پیرم. من در این مورد خوشحالم. قطعا گذراندن وقتم با خانواده ام، به من که سن خاصی دارم کمک زیادی کرد.»

خانواده در اولویت اول

یافتن تعادل بین زندگی حرفه ای و زندگی خانوادگی تان می تواند حس غیر ممکنی باشد. چه خارج از خانه کار کنید یا روزتان را داخل خانه بگذرانید، هیچگاه راحت نیست که حسی را ایجاد کنید که از صرف زمان کافی در خانه برای خانواده به دست می آورید. این ستاره ها به ما نشان می دهند که این موضوع اکثر اوقات غیر ممکن به نظر می رسد، اما در اولویت قرار دادن خانواده امکان پذیر است اما شما باید فداکاری داشته باشید و از برخی چیزها گذشت کنید. در حالی که ممکن است مجبور به رها کردن شهرت باشید (یا مجبور باشید آن را کنار بگذارید) تصمیم آنها برای در اولویت قرار دادن خانواده، برای همه ما الهام بخش و قابل الگوگیری است.


منبع: برترینها

گرافیست روحانی با فوتوشاپ، تبلیغ دین می‌کند

شاید تصور خیلی از شما مثل ما از طلبه‌ها یا روحانی‌ها این باشد که آن‌ها را در حوزه و مسجد خیلی بها بدهیم، اما بعضی‌ها هستند که این تعریف را در ذهن مخاطب و مردم تغییر داده‌اند. از جمله این افراد به طلبه‌ای که از حیوان‌های بی‌سرپرست نگهداری می‌کرد، یا طلبه‌ای که در فضای مجازی به سوالات دیگران پاسخ می‌داد، اشاره کرد.

گرافیست روحانی با فوتوشاپ، تبلیغ دین می‌کند 
اما این‌بار ما  با روحانی آشنا شدیم که گرافیست است و با فعالیت در فضای مجازی گوشه‌ای از زندگی طلبه‌ها در زندگی واقعی را به تصویر می‌کشد و در حوزه سبک زندگی نیز فعالیت می‌کند.

مرتضی حاجیانی ۱۲ سالی می‌شود که در حوزه علمیه قم درس می‌خواند و یک سالی است که درگیر درس خارج از حوزه است. او در دوره‌ای که سیکل داشته وارد حوزه می‌شود و حالا بعد از شرکت در آزمون ورودی موسسه امام خمینی قم، تحصیلاتش را در علوم انسانی ادامه داده و لیسانس گرفته است. از سال ۸۸ وارد فضای هنری شده و با اینکه فعالیت‌هایش در ابتدا بیشتر تجربی بوده، اما بعدتر در ورک‌شاپ‌های اساتید مختلف شرکت کرده و اطلاعاتش را بالا برده است.  ادامه ماجرای زندگی‌اش را از زبان خودش و در گفت و گو با ما بخوانید:

 این منبر فوتوشاپی است!
فوتوشاپ را تجربی یاد گرفتم!

اولین نکته‌ای که می‌خواهیم برایمان توضیح دهد، این است که چطور وارد این فضای هنری شده است و می‌گوید:«سال‌ ۸۸ که جوان‌تر بودم و وقت آزاد بیشتری هم داشتم، کنجکاوی و علاقه را هم اضافه کنید که کار هنری دوستان دیگر را می‌دیدم و خوشم می‌آمد.

در آن زمان از ترکیب‌کردن تصاویر باهم لذت می‌بردم و همین موضوع باعث شد خودم وارد این راه شوم و با استفاده از نرم‌افزارهایی که وجود داشت این کارها را انجام دادم. البته با اینکه کار کردن با نرم‌افزارهایی مثل فوتوشاپ برایم سخت بود، اما جرات کردم و با توجه به اینکه زمان هم داشتم خودم با برنامه‌ها کار کردم و یاد گرفتم. البته ذهنیتی درباره کارها و فضاهای هنری نداشتم و در آن زمان هم بیشتر درگیری ذهنی من نسبت به درس بود.»

بازار داغ وبلاگ‌نویسی

در آن زمانی‌که خبری از شبکه‌های اجتماعی به شکل امروزی نبود، بسیاری در وبلاگ‌ها فعال بودند، آقای حاجیان هم از قاعدع مستثنی نبوده است. «در آن زمان با توجه به اینکه بازار وبلاگ نویسی خیلی داغ بود، برای مطالبی که می‌نوشتم، خودم تصویر می‌ساختم و ترکیب می‌کردم و همین تصاویر با اینکه خیلی هم ابتدایی بود، اما برای مخاطب جذابیت داشت و هنوز هم در اینترنت به همان تصاویر برمی‌خورم. در آن زمان برای اشخاصی که در فضای وب‌لاگ نویسی معروف بودند، طراحی‌های ساده‌ای را انجام می‌دادم و آن‌ها منتشر می‌کردند و بهتر دیده می‌شد؛ همین بازنشرها برای کسی مثل من که خیلی هم وقت نمی‌گذاشت و با تجربه کردن طرح‌هایی را می‌کشید، در آن سن جذابیت داشت.»

«علوی‌لایف» محصولی برای شبکه اجتماعی

این منبر فوتوشاپی است! 
این گرافیست روحانی که امروز صفحه اینستاگرام «علوی‌لایف» را اداره می‌کند، درباره شکل‌گیری این صفحه و دغدغه‌های آن توضیح می‌دهد: «اینستاگرامی که امروز راه افتاده است در ادامه همان وبلاگ‌نویسی‌ها اتفاق افتاد،‌همان دغدغه‌های دینی و مذهبی که بتوانیم پاسخ‌هایی را به شبهات و سوالات دینی بدهیم. در ابتدا این شکل از فعالیت در وبلاگ‌ها بود، بعد در یاهو مسنجر، بعدتر در شبکه‌های اجتماعی مختلف مانند گوکل پلاس و فیس‌بوک ادامه پیدا کرد. به هر حال این فضای اجتماعی شبکه گسترده‌تری از مخاطبان را شامل می‌شد و حضور ما هم باعث می‌شد بهتر و بیشتر بتوانیم ارتباط برقرار کنیم.»

البته آقای حاجیانی می‌گوید که این شبکه‌های اجتماعی باعث شده ‌آن‌ها بیشتر به روزمره نویسی روی بیاورند «حضور در شبکه‌های اجتماعی باعث شد روزمره نویس‌تر شویم و بیشتر در این فضا صحبت کنیم. در زمان وبلاگ‌نویسی بحث‌ها بیشتر تحلیلی بود و ما هم به شکل جدی وارد بحث سبک زندگی نمی‌شدیم. البته سبک زندگی هم در آن دوران دغدغه شفافی در جامعه نبود، اما با ورودمان به شبکه‌های اجتماعی وارد فضای روزمره‌نویسی شدیم.

روزمره‌هایی که دغدغه و رنگ دینی هم به خودش گرفته بود و توانستیم وارد فضای خانوادگی و رفاقتی شویم، همین روند باعث شد کم‌کم وجهی از زندگی طلبگی به تصویر کشیده شود. همین روزمرگی طلبگی برای بعضی از مردم جذابیت داشت، از اهداف و نحوه زندگی آن‌ها اطلاعات کسب می‌کردند و برای مخاطب هم جذابیت داشت که طلبه در خانه چه رفتاری دارد.»

ارتباط بهتر با مخاطب

 این منبر فوتوشاپی است!
 
آقای حاجیانی توضیح می‌دهد فعالیت‌های آن‌ها در فضای سبک زندگی باعث ارتباط بهتر با مخاطب شده است. «وقتی فضای سبک زندگی و دغدغه‌های آن در فضای فرهنگی جامعه مطرح شد و دیدیم که مخاطب با اموری که بیشتر در زندگی با آن درگیر می‌شود، ارتباط بهتری می‌گیرد، ما هم در این فضا کار کردیم. به هر حال گاهی بحث‌های مبنایی را مطرح می‌کنیم که برای مخاطب در زندگی روزمره‌اش هیچ مصداقی ندارد و اینکه چقدر از آن مبنا بتواند در زندگی استفاده کند، بحث‌های مختلفی را شامل می‌شود، اما وقتی به شکلی ملموس وارد سبک زندگی می‌شویم و امور مختلف را به صورت مصداقی به او نشان می‌دهیم، ارتباط بهتری می‌گیرد و به می‌تواند الگویی را پیش پای مخاطب بگذارد. نکته‌های جزیی در کنار همدیگر می‌تواند به مخاطب مفهوم کلی بدهد که برای مثال قناعت خوب است و این قناعت هم باید در مصرف اینترنت باشد، هم در وقت و هم در زندگی.»

برخوردهای متفاوتی از مخاطب می‌بینیم

این روحانی می‌گوید مردم برخوردهای مختلفی با روزمره‌نویسی و کلا کاری که در این سال‌ها شروع کرده‌اند، داشته‌اند. «بازخوردها خیلی متفاوت است، وقتی ما روزمره‌نویسی می‌کنیم یعنی پشت صحنه‌ای از زندگی خودمان را برای مخاطب بازگو می‌کنیم، در این صورت مخاطب هم ارتباط نزدیک‌تری برقرار می‌کند. در حقیقت مخاطب دیگر شما را کسی که معمم است و بالا منبر صحبت می‌کند، نمی‌بیند. در خیابان و در خانه و بدون لباس روحانیت در حالیکه در خانه با بچه‌ها بازی می‌کنید، می‌بیند. جنبه‌های مختلف زندگی را چه در تصویر و چه در متن می‌بیند و حتی در پیغام‌های خصوصی که می‌فرستد، ما را با اسم کوچک صدا می‌کند، مانند اینکه خیلی وقت است با یکدیگر آشنا هستیم.همین فضا باعث می‌شود که سوال‌های درونی خودش را هم مطرح کند، سوال‌هایی که شاید نمی‌توانسته از یک روحانی بپرسد، اما در این شرایط ارتباط نزدیکی ایجاد می‌شود و می‌تواند دغدغه‌های خودش را بپرسد. از این سبک برخوردها بسیار داشته‌ایم و حتی افرادی از ادیان دیگر و از کشورهای دیگر طرح سوال می‌کنند.

 این منبر فوتوشاپی است!
ما همچنین مخاطب‌هایی داشتیم که در شهرستان بودند و شاید شناخت‌های متفاوتی از روحانی‌ها داشته باشند، اما حالا و از طریق ما وجهه دیگری از این فضا را دیده و آشنا شده‌اند. مواردی داریم مانند اینکه جوانی در جامعه ما به سمت زرتشتی‌گری رفته است، از طریق شبکه‌های اجتماعی با فضای متفاوتی از روحانیت آشنا شده و وقتی جواب سوال‌هایش را گرفته، حالا از روحانیت دفاع هم می‌کند، چون برایش روشن شده که روحانیت شیعه چه فضا و دیدگاه‌هایی دارد. چون متاسفانه در نگاه کلی ضعف‌های زندگی ما را به آن‌ها معرفی می‌کنند.»

ارائه دستورالعمل‌های ائمه به زبان کاربردی

 این منبر فوتوشاپی است!

آقای حاجیان در بخشی از صحبت‌هایش تاکید می‌کند که آن‌ها از گفتمان‌های امام علی (ع) در نهج‌البلاغه در تصاویرشان استفاده می‌کنند. «در سبک زندگی علوی در اصل منطق امیرالمونین درباره مسائل مختلف را می‌نویسیم و با اینکه این‌ها دستورالعمل‌های زندگی هستند، اما به زبان کاملا خودمانی گفته می‌شوند تا مخاطب هم با آن‌ها ارتباط بگیرد. از قابلیت تصویری برای رساندن مفاهیم استفاده می‌کنیم.

به هر حال حرف‌های ادیبانه زیادی از بزرگان شرق و غرب را در اینترنت می‌خوانیم، در حالیکه بسیاری از آن‌ها قرن‌ها پس از ائمه این حرف‌ها را گفته‌اند، با این‌که حرف‌های درست و خوبی هستند، اما ما می‌خواهیم بگوییم که شخصیت‌های زیادی داریم که حرف‌های پخته‌تر و معنادارتری متناسب با فرهنگمان دارند و چون خیلی به آن‌ها بها نداده‌ایم و دیده نشده، فراموششان کرده‌ایم و خودمان هم از یک فرهنگ دیگر تبعیت می‌کنیم و از دیگران بدون اینکه بررسی و تحقیق داشته باشیم، تقلید می‌کنیم.»

پایه‌گذاری یک فعالیت گروهی

از راه‌اندازی صفحه اینستاگرام آن‌ها هنوز سه ماه نگذشته، ولی در همین مدت توانسته‌اند مخاطبان خودشان را پیدا کنند. «ما این کار را از صفر شروع کردیم و طلبه‌هایی بودند که ذوق انجام این کار را داشتند، اما از شرایط و نحوه کار در این زمینه با خبر نبودند. امروز  با حضور طلبه‌هایی که منطق امیرالمونین را مطالعه کرده و اشراف دارند، طلبه‌هایی که به کارهای هنری آشنا هستند  طلبه‌هایی که پیگری کارها را انجام می‌دهند؛

توانسته‌ایم تیم خوبی را گرد هم بیاوریم و کار را جلو ببریم. خوشحال هشستیم در همین مدت کارها هم مورد استقبال قرار گرفته و امروز نسبت به هدفی که برای خودمان در این بازه زمانی متصور می‌شدیم، جلوتر هستیم. البته این نقطه هم مطلوب و صد در صدی ما نیست و برنامه‌های زیادی داریم!همچنین ما به جز حضور در فضاهای مجازی، نمایشگاه‌هایی را در مدارس و مساجد در شهرهای مختلف برپا کرده‌ایم. نهضت نهج‌البلاغه‌خوانی را دنبال می‌کنیم که توجه مردم را به این موضوع جلب کنیم. نکته‌ای که وجود دارد به این موضوع برمی‌گردد که برخی خواندن نهج‌البلاغه را کار سختی می‌دانند و می‌گویند نثر سنگینی دارد، اما وقتی به این شکل و در قالب جمله‌های کابردی در اختیار آن‌ها قرار می‌گیرد، اتفاقا خیلی هم ارتباط خوبی می‌گیرند.»

مستقل کار می‌کنیم

 این منبر فوتوشاپی است!
آقای حاجیانی در پاسخ به این سوال که درآمدهای این صفحه و فعالیت‌های آن‌ها چطور و از کجا تامین می‌شود هم توضیحاتی داد: «درآمد طلبه‌ها مشخص است و بسیاری هم می‌دانند. اما در این مسیر یک مجموعه فرهنگی در مدت زمان تابستان فضایی را در اختیار ما قرار داد که خیلی خوب بود و بچه‌های تیم از ایده‌پردازی تا اجرای کارها را در آن جا انجام می‌دادند، اما دیگر این امکان نیست و فضا را خود مجموعه نیاز داشت. در این مدت هم بیشتر بچه‌های گروه به صورت غیرحضوری همکاری‌های‌شان را ادامه داده‌اند و با اینکه کمی راه کند شده، اما همه‌چیز جلو می‌رود. با توجه به اینکه ما مستقل فعالیت می‌کنیم و بودجه خاصر هم ندارین، با مجموعه‌های فرهنگی مختلفی صحبت کردیم اما هنوز به نتیجه‌ای نرسیدیم.»

برخی حوزه را فقط فضایی علمی می‌دانند

نکته دیگری که با این روحانی گرافیست مطرح می‌کنیم، به نگاه عموم مردم نسبت به فعالیت‌های این‌چنین طلبه‌ها مربوط م‌شود؛ اینکه چرا برای مردم عجیب است یک روحانی چنین کارهایی انجام دهد: «در نظر خیلی‌ها حوزه فضای علمی است و البته باید این فضای علمی هم حفظ شود. به هر حال درس‌های آن خیلی سنگین است و باور کنید سخت‌ترین درس‌های دانشگاهی قابل مقایسه با درس‌های حوزه نیست!

از فردی که در این فضا حضور دارد، انتظار حضور در عرصه‌های مختلف نمی‌رود، چون به هر حال درگیر درس است. از طرفی طلبه‌ای که تازه وارد مسیر شده، هنوز آنقدر به موضوعات تسلط پیدا نکرده که بتواند دقیق صحبت کند و باید به سطح بالاتری برسد تا بتواند وارد حوزه‌های دیگر شود و برای مثال نکته‌های دینی را در مسایل سبک زندگی پیاده کند. پس بعد از آن در عرصه‌های هنری یا فرهنگی حضور پیدا کند و فعال شود.

نقطه ضعفی که در این میان وجود دارد، این است که وقتی طلبه به نقطه‌ای از درک می‌رسد که می‌تواند اطلاعاتش را در اختیار دیگران قرار دهد، تازه به این نقطه می‌رسد که چه کاری بلد است؟ حکم در مسائل مختلف دینی را شناخته و راه‌های زندگی خوب را یاد گرفته و باید آن‌ها را به مردم منتقل کند، ولی قرار است با چه ابزاری این کار را انجام دهد؟؟ فضاهای تبلیغی مثل نوشتن کتاب و مقاله، حضور در خیابان و میان مردم و برگزاری کلاس و مسجد رفتن کارهایی است که می‌تواند انجام دهد.

اما چیزی که این وسط برای طلبه غریب است و در فضای حوزه هم خیلی به آن نمی‌پردازند، شیوه نوین و هنری برای انتقال این اطلاعات است، در حوزه خیلی این فضا وجود ندارد و به همین دلیل طلبه‌ای که می‌خواهد انتقال مفهوم را از طریق رسانه انجام دهد، چندان فضای انجام آن را ندارد، چون هنوز در دل حوزه جا نیفتاده و این روش را در کنار روش‌های دیگری که موثر هستند، قبول ندارد؛ البته این روند کم‌کم شکسته شده و این نگاه که روش‌های نوین هم می‌توانند کاربردی باشند در حوزه به وجود آمده است.»


منبع: برترینها

ناگفته‌های «علی جنتی» درباره‌ی کنسرت‌ها، احمدی‌نژاد و پدر (۲)

سؤالات اصلی را که پرسیده بودم، باز هم با همان حوصله می‌گوید، خب چه سؤالات دیگری باقی مانده؟ و من اجازه پیدا کردم بیشتر از روابط خصوصی و خانوادگی جنتی‌ها از علی جنتی سؤال کنم. در این بخش از گفت‌وگو، ادامه سؤالاتم از آستان قدس را پی گرفتم و اینکه جنتی به نقل از مردم مشهد می‌گفت آنها معتقدند اگر امام رضا بود، با این مردم محروم و مستضعف چه کار می‌کرد؟ جنتی از نزدیکی دیدگاهش به علی لاریجانی و عطاالله مهاجرانی در زمان حضورش در وزارت فرهنگ و ارشاد دهه ٧٠ سخن گفت. وارد دهه ٨٠ که شدیم، کمی به اعتدال و توسعه پرداختیم و البته حضورش در دولت احمدی‌نژاد؛ درحالی‌که قبل از آن انتخابات، در ستاد مرحوم هاشمی فعال بوده است. از سنگ‌اندازی‌ها و مقاومت‌های پورمحمدی، وزیر کشور وقت، گفت که در نهایت با پیشنهاد پورمحمدی به‌عنوان سفیر راهی کویت می‌شود.

 دیگر بحث سیاسی نمی‌کنیم تا احترام‌ها حفظ شود

او البته سابقه سفارت در دولت سیدمحمد خاتمی را هم دارد. از آشنایی و رفت‌وآمدش با رئیس دولت اصلاحات گفت و اینکه هنوز هم گاه‌گاهی به دیدنش می‌رود. به استعفا از ارشاد رسیدیم. بحث اصلی را بعد از خاموشی ضبط گفت؛ اما در مصاحبه اشاره کرد این‌طور نیست که در مشهد کنسرت برگزار نشود، بلکه افراد به صورت محدود دعوت می‌شوند.

به کابینه دوازدهم که رسیدیم، درباره نقش‌آفرینی اصلی واعظی و نوبخت گفت: روحانی به این چهره‌ها اعتماد دارد، آنها یاران دوران غربت روحانی هستند. از اینجا به بعد، بیشتر درباره روابط پدر و فرزندی حرف زدیم. علی جنتی گفت بعد از فوت مادرش از آنجا که ناگزیر بوده‌اند شب‌ها به نوبت همراه برادرش از پدر مراقبت کنند، شرایط منجر به ازدواج مجدد آیت‌الله احمد جنتی شده است. علی جنتی گفت: تا زمان احمدی‌نژاد، با پدرش در موضوعات سیاسی بحث می‌کرده است؛ اما چند سالی است این مباحث را رها کرده و سعی دارند روابط عاطفی پدر و فرزندی را حفظ کنند.

جنتی این روزها فعالیت اقتصادی ندارد. در بخش اول گفت‌وگو، از زندگی قبل از انقلاب خود تا زمان حضورش در استانداری خراسان سخن گفت. از برادرش که عضو سازمان مجاهدین خلق بود و کشته شد و اینکه نمی‌دانند مزارش کجاست. از برادر ناتنی خود حسن که از همان ابتدا در اصفهان نزد پدربزرگشان زندگی کرده است.

از حضور در صداوسیما و استانداری خوزستان و پاک‌سازی‌هایی که در صداوسیما انجام داده است؛ جنتی گفت پاک‌سازی‌ها دستوری بود. او همچنین درباره شورش‌های مشهد به تفصیل سخن گفت؛ روایتی که کمتر به آن اشاره شده است. از اینکه برخی معتقد بودند تحرک حاشیه‌نشین‌ها از سوی منافقین صورت گرفته؛ درحالی‌که دو ماه بازجویی وزارت اطلاعات، خلاف این را ثابت کرده بود؛ آنها مردم عادی و حتی از خانواده شهدا و ایثارگران بوده‌اند. از آستان قدس و آیت‌الله طبسی گفت؛ اینکه ۵٠ درصد شهر مشهد موقوفه است و از انتقاداتش به مرحوم طبسی و اصلاحاتی که رئیسی در حال انجام آن است. متن مقابل شما بخش دوم و آخر از گفت‌وگوی «شرق» با علی جنتی است.

‌ وقتی شما در استانداری شاهد رشد حاشیه‌نشینی بودید، کار خاصی نمی‌توانستید بکنید، مثلا آنها را تحت پوشش قرار دهید؟

بحثی که آن زمان داشتیم، این بود که آستان قدس به واسطه امکاناتی که داشت، باید به وضعیت این محرومان بیشتر رسیدگی کند. زمان مسئولیت من در خراسان، ۸۵ درصد اراضی مشهد، موقوفه آستان قدس بود.

 

‌الان چطور؟

الان نمی‌دانم؛ اما با رشد و توسعه‌ای که اتفاق افتاده، احتمالا این درصد تغییر کرده است. به‌عنوان نمونه، همه اراضی شهر سرخس، موقوفه آستان قدس رضوی بود. همچنین ۵٠ درصد اراضی شهر چناران به صورت مشاع موقوفه آستان قدس رضوی بود. البته در این دوره، گویا آقای رئیسی رسیدگی‌هایی را در این زمینه انجام داده است؛ اما در گذشته بین مردم مطرح بود که اگر امام ‌رضا(ع) الان خودشان حضور داشتند، با این مردم محروم و مستضعف چه‌کار می‌کردند؟

‌ بعد از آن، شما وارد وزارت ارشاد شدید؛ از سال ۷۱ در معاونت امور بین‌الملل. در دوره کدام وزرا کار کردید؟

دوره آقایان لاریجانی، میرسلیم و مهاجرانی.

‌ دیدگاه شما به کدام‌یک از وزرایی که نام بردید، نزدیک‌تر بود؟

به آقای لاریجانی و آقای مهاجرانی.

‌ در مقطعی که در وزارت ارشاد کار می‌کردید، به مشکل خاصی برنخوردید؟ مثلا در دوران آقای مهاجرانی فشار و نقد به ایشان خیلی زیاد بود؛ در این رابطه با ایشان صحبت می‌کردید؟

نه؛ حوزه کاری من امور بین‌الملل بود و رایزنی‌های فرهنگی خارج از کشور.

‌ این نزدیکی دیدگاهی که گفتید (با آقای لاریجانی و آقای مهاجرانی) بیشتر در چه بخشی بود؟

ببینید! بعد از انقلاب در کشور دو نظر وجود داشته است؛ یک نظر این است که ما باید فضا را برای فعالیت‌های فرهنگی باز کنیم؛ برای چاپ کتاب، ساخت فیلم، اجرای نمایش‌ها و تئاترها و برگزاری کنسرت‌ها البته در چارچوب قانون. یک‌ نظر هم این است که چون ما مدعی حکومت اسلامی هستیم و قدرت هم به دست ماست، باید آنچه را به‌عنوان ارزش‌های اسلامی تشخیص می‌دهیم، حاکم کنیم که در برخی موارد، ارزش‌های اسلامی در واقع با سلیقه افراد تعیین می‌شود و نه بر اساس آنچه در قانون آمده است. در دوره آقای مهاجرانی، فضا برای طرح این مسائل باز شد. آقای لاریجانی هم دیدگاه باز و روشنی داشتند؛ ولی دوره آقای میرسلیم این‌طور نبود.

‌رابطه شما با آقای دکتر کمال خرازی چطور بود که پیشنهاد سفارت کویت را به شما دادند؟

زمانی که ایشان مسئول ستاد تبلیغات جنگ و خبرگزاری جمهوری اسلامی بودند. من هم در خوزستان بودم و گاهی خبرنگاران خارجی را برای بازدید از مناطق جنگی می‌آوردند. در حوزه تبلیغات جنگ همکاری داشتیم.

‌شما در دوره آقای خاتمی سفیر بودید. علاقه‌ای داشتید که سفارتتان در دوره ایشان ثبت شود؟

بله، من با ‌آقای خاتمی رفاقت دیرینه دارم.

‌چطور؟ یعنی خانوادگی؟ هنوز هم با یکدیگر ملاقات دارید؟

هنوز هم هرازچندگاهی ایشان را ملاقات می‌کنم. من در دهه ۴٠ با ایشان آشنا شدم. ایشان در دانشگاه اصفهان درس می‌خواندند و در کنار تحصیلات دانشگاهی، دروس حوزوی هم می‌خواندند. ایشان یکی از دروس فقهی خود را نزد پدربزرگ من در مدرسه چهارباغ اصفهان گذراندند. از آن زمان من با ایشان آشنا شدم و ارادت پیدا کردم که تا امروز ادامه پیدا کرده است.

‌ در این سال‌ها حزب اعتدال و توسعه هم راه‌اندازی شده بود. شما عضو هیئت مؤسس بودید. چرا این حزب فعالیت خود را محدود نگه داشت؟ قرائتی هست که اعتدال و توسعه را بال راست آقای هاشمی می‌دانست و کارگزاران را بال چپ، این قرائت را قبول دارید؟

حزب اعتدال و توسعه در مجموع پایه‌گذاری خیلی خوبی داشت؛ ما و جمعی از دوستان به این نتیجه رسیده بودیم که نه تفکر اصولگرایان و نه تفکر برخی از اصلاح‌طلبان که آن زمان خیلی افراطی عمل می‌کردند به‌نحوی‌که مرتب به آقای هاشمی توهین می‌کردند و علیه او می‌نوشتند نمی‌تواند ما را قانع کند؛ بنابراین با راهنمایی آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی حزب اعتدال و توسعه را تأسیس کردیم. در آن زمان ۳۰ نفر عضو شورای مرکزی بودند که همگی عناصر باتجربه و کارآمد بودند. ما از مرحوم دکتر حسن حبیبی نیز در زمینه آگاهی‌های سیاسی خیلی بهره بردیم، ایشان بخش عظیمی از تجربیات سیاسی خود را به حزب منتقل کرد.

افراد دیگر نیز مثل آقای دکتر روحانی تجربیاتشان را منتقل می‌کردند. کار به نحو مطلوبی پیش می‌رفت تا سال ۸۴ که آقای احمدی‌نژاد آمد و تصمیم داشت حزب را منحل کند. شاید دلیلش حضور آقای دکتر نوبخت، دبیر کل حزب، در مناظره‌های تلویزیونی‌ انتخابات ٨۴ بود که خیلی تند علیه ایشان صحبت کرد و خب این حرف‌ها در ذهن آقای احمدی‌نژاد مانده بود و می‌خواست حزب را محدود یا منحل کند، بنابراین تصمیم گرفته شد به‌اصطلاح فتیله حزب را پایین بکشیم.

البته عناصر فرصت‌طلبی هم در حزب وجود داشتند که یک‌مرتبه به سمت آقای احمدی‌نژاد سوق پیدا کردند، در آن هشت سال جلسات حزب به‌طور سالانه تشکیل می‌شد و اعضای حزب از سراسر کشور می‌آمدند. ما هم در تهران جلساتی را هر چندوقت یک‌بار برگزار می‌کردیم تا اینکه در سال ۹۱ تصمیم گرفته شد حزب را فعال کنیم.

ستاد آقای روحانی را در سال ٩٢ بیشتر عناصر اصلی حزب اعتدال و توسعه تشکیل دادند. در سه‌، چهار سال گذشته کم‌و‌بیش حزب رونق گرفت، اما به‌دلیل حضور عناصر پیش‌کسوت حزب در دولت، وقت کمتری صرف فعالیت حزب می‌کردند. حزب مجدد در آستانه سال ۹۶ فعال شد و به نظر من در انتخابات ریاست‌جمهوری، حزب اعتدال و توسعه فعال‌ترین تشکیلات سیاسی بود.

 ناگفته‌های «علی جنتی» درباره‌ی کنسرت‌ها، احمدی‌نژاد و پدر (2)

‌ اینکه فرمودید احمدی‌نژاد می‌خواست حزب را منحل کند، یعنی کار خاصی می‌کرد؟

بله، مثلا ما یک سایت خبری به اسم آفتاب داشتیم که هنوز هم وجود دارد. وزارت اطلاعات سه بار این سایت را فیلتر کرد. چرا؟! فقط به این دلیل که برخی کامنت‌های ذیل خبرها را نمی‌پسندیدند. به این بهانه سه بار سایت را بستند. حتی فردی که مسئول آن سایت بود، هنوز هم برای پاسخ‌گویی به دادگاه می‌رود!

‌ سال ۸۴ وارد ستادهای آقای هاشمی می‌شوید، اما بعد شما به‌عنوان معاون سیاسی وزارت کشور توسط آقای پورمحمدی معرفی می‌شوید. ابایی از کارکردن در دولت احمدی‌نژاد نداشتید؟

خیر، برای اینکه برای من اصل نظام مطرح بود. با اینکه آقای احمدی‌نژاد را اصلا قبول نداشتم و رقیب آقای هاشمی بود، ولی چون آقای پورمحمدی که از دوستان قدیمی دوران تحصیل من بود از من خواست کمک کنم، من پذیرفتم. ایشان هم با آقای احمدی‌نژاد هماهنگ کرده بود.

احمدی‌نژاد، به‌طور نسبی من را می‌شناخت، ولی وقتی حکم من را صادر کردند و جلسه معارفه برگزار شد، بعدها شنیدم که آقای احمدی‌نژاد از همان موقع به آقای پورمحمدی فشار آورده بود که باید او را تغییر دهید. به ایشان گفته بودند کسی معاون سیاسی وزارت کشور شده که در ستاد آقای هاشمی بوده است! از همان زمان فشار آوردند که من را بردارند. آقای پورمحمدی هم مقاومت می‌کرد و به احمدی‌نژاد گفته بود من با موافقت شما او را منصوب کردم و با آبروی افراد بازی نمی‌کنم و ایشان باید حضورش ادامه پیدا کند! بنابراین ایشان تا یک سال مقاومت کرد.

‌در مسیر فعالیت شما مانع‌تراشی هم می‌کردند؟

من آن‌موقع خبر نداشتم. درست است که من آقای احمدی‌نژاد را قبول نداشتم، ولی هیچ‌‌جا برخلاف سیاست‌های ایشان صحبتی نمی‌کردم.

‌ در بحث چینش نیرو در استان‌ها، چقدر توانستید بر اعتدالی‌شدن نیروها تأثیر بگذارید؟

خیلی کم، برای اینکه آقای احمدی‌نژاد نه‌تنها در استانداری‌ها و فرمانداری‌ها دخالت می‌کرد، بلکه برخی از استانداران را هم از بالای سر وزیر کشور خودش منصوب می‌کرد.

‌یعنی اصلا فرصت نمی‌داد که وزیر کشور انتخاب کند؟

خیر، خیلی وقت‌ها به وزیر کشور می‌گفت فردا پرونده فلان آقا را به جلسه هیئت دولت بیاورید، می‌خواهیم او را به یک استانداری منصوب کنیم!

‌دست وزیر کشور هم برای مقاومت باز نبود؟

با حمایت‌هایی که از آقای احمدی‌نژاد می‌شد وزیر نمی‌خواست مخالفت کند. آقای احمدی‌نژاد در انتصاب معاونان سیاسی استانداری‌ها و حتی فرمانداری‌ها هم دخالت می‌کرد. او عموما عناصری را که در سراسر کشور در ستاد ایشان بودند یا ادعا می‌کردند در ستاد ایشان بوده‌اند، در پست‌هایی منصوب می‌کرد.

‌ درنهایت آقای پورمحمدی تسلیم شد یا شما استعفا دادید؟

من استعفا دادم. چون تا هفت، هشت ماه از بحث‌های ایشان با آقای احمدی‌نژاد خبر نداشتم. بعدا بعضی از رسانه‌ها نوشتند که پورمحمدی به‌خاطر فلانی تحت فشار است. من به ایشان گفتم که من آمده‌ام به شما کمک کنم، الان کمک من این است که استعفا بدهم و شما را از زیر فشار خارج کنم. ایشان نهایتا استعفای من را پذیرفت ولی به آقای احمدی‌نژاد گفت من در صورتی موافقت می‌کنم که ایشان بتواند پست دیگری بگیرد. آقای احمدی‌نژاد نهایتا پذیرفت که من برای بار دوم به‌عنوان سفیر به کویت بروم.

‌احیانا از طرف آقای هاشمی یا جریان این طرف به شما خرده نمی‌گرفتند که با دولت همکاری می‌کنید؟

خیر، اتفاقا توصیه آقای هاشمی این بود هرجا که از شما دعوت به کار کردند، بروید و کمک کنید. توصیه آقای هاشمی به من و دیگران این بود که در دولت حضور داشته باشید. برای اینکه فکر می‌کرد هر قدر از عناصر معتدل‌تر در دولت باشند به‌نفع جریان اعتدال است.

‌شما سال ۸۸ کویت بودید، آیا دورادور فعالیتی برای انتخابات سال ۸۸ انجام دادید؟

نه هیچ تحرکی نداشتم.

‌یعنی یک ناظر بی‌طرف بودید؟

بله، من در هر موقعیتی بودم سعی می‌کردم بی‌طرفی خود را حفظ کرده و وظایف قانونی‌ام را درست انجام دهم. سال ٨٠ هم که انتخابات دور دوم آقای خاتمی برگزار شد، اعضای سفارت هم نمی‌دانستند که من به چه کسی رأی می‌دهم. بعدا که آرا را شمردند بعضی از دوستان گفتند ما فهمیدیم که شما به آقای خاتمی رأی دادید. خط من را شناخته بودند. در دوران احمدی‌نژاد هم همین‌طور بود، نه در داخل سفارت و نه جای دیگر تبلیغ نمی‌کردم که به آقای احمدی‌نژاد یا آقای موسوی رأی دهید.

‌ولی گفته بودید که تعداد آرای احمدی‌نژاد خیلی بیشتر بود.

بله، بیشتر بود. کل آرا، حدود ١٩ هزار بود. ۱۱ هزار نفر به آقای احمدی‌نژاد رأی دادند و هفت هزار نفر هم به آقای موسوی، مابقی هم به دیگران رأی دادند.

‌چرا آرای احمدی‌نژاد بیشتر بود؟

آنجا محیط کارگری بود و بیشتر ایرانیان چون کارگر بودند گرایش بیشتری به احمدی‌نژاد داشتند.

‌گفته بودید که مقابل سفارت اعتراضاتی هم انجام شد.

بله، بعد از انتخابات که اعلام شد آقای احمدی‌نژاد برنده انتخاب بوده مثل خیلی کشورهای دیگر آنجا هم ایرانیانی که حضور داشتند؛ ازجمله دانش‌آموزان ایرانی مقابل سفارت تجمع می‌کردند. ما هم از پلیس کویت خواستیم که مراقبت کنند کسی به سفارت حمله نکند و فقط شعارشان را بدهند.

‌تا چند وقت ادامه داشت؟

فکر می‌کنم یک‌هفته‌ای ادامه داشت.

‌ در جریان اتفاقاتی که افتاد از دوستان شما هم کسی را بازداشت کردند؟ که بعد از شما کمک بخواهند؟

نه، به خاطر ندارم. البته برخی از افراد که در ایران دستگیر شدند با من آشنا بودند و ایشان را می‌شناختم‌ ولی ارتباط ویژه‌ای با من نداشتند.

‌ نظر آیت‌الله جنتی درباره احمدی‌نژاد چه بود؟

قبل از انتخابات بسیاری به آقای احمدی‌نژاد توصیه کردند شما کاندیدا نشوید ازجمله پدر من که دو جلسه با ایشان صحبت کرده بودند و آقای احمدی‌نژاد را ترغیب کردند که نامزد نشود چون افراد دیگری بودند که مناسب احراز این پست بودند. ولی نپذیرفت. بعد از انتخاب او به‌عنوان رئیس‌جمهوری و پذیرفتن آن از سوی مقام معظم رهبری، پدرم به‌طور جدی از آقای احمدی‌‌نژاد حمایت می‌کرد. این حمایت‌ها ادامه داشت تا زمانی که احمدی‌نژاد خانه‌نشینی کرد و پدرم جلسه دو، سه‌ساعته‌ای با احمدی‌نژاد داشت که ایشان را قانع کند به محل کار خود بازگردد ولی احمدی‌نژاد قانع نشد و حرف‌هایی زد که نگاه ایشان کاملا عوض شد.

‌ از سال  ۸۹ تا انتخابات ریاست‌جمهوری ۹۲ در مرکز تحقیقات استراتژیک بودید؟

بله و بیشتر در حوزه سیاست خارجی، کار پژوهشی می‌کردم.

‌ قبل از انتخابات ۹۲ با آقای روحانی ارتباط داشتید، می‌دانستید که می‌خواهند نامزد ریاست‌جمهوری شوند؟

بله، ولی به‌طور رسمی خیلی دیر اعلام کردند که نامزد می‌شوند. دوستانی که با ایشان در ارتباط بودند از مدت‌ها قبل می‌دانستند که چنین قصدی دارند. از اواخر سال ۹۱ ستاد ایشان تشکیل شد.

‌وقتی آقای هاشمی ثبت‌نام کردند شما از او حمایت کردید. تصمیم حزب هم همین بود؟

بله، آقای دکتر جهانگیری و جمعی از دوستان اصلاح‌طلب ستادی را برای آقای هاشمی تشکیل دادند که در میدان هفت‌تیر بود. من هم به اتفاق آقای علی مطهری و جمعی از دوستان به فکر افتادیم که برای جذب اصولگرایان ستادی را فعال کنیم. یکی، دو روز بیشتر از این داستان نگذشته بود که اعلام شد ایشان رد صلاحیت شدند و ما هم آن قضیه را رها کردیم و آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی هم از دکتر روحانی حمایت کردند.

‌ تا زمانی که آقای روحانی به شما پیشنهاد وزارت را بدهند، در تمام این سال‌ها ارتباط شما با آقای روحانی چطور بود؟ به تناسب پست‌ها و مقامات با هم ارتباط داشتید یا رفاقتی هم بین شما برقرار بود؟

هم رفاقت بود و هم رابطه کاری بود. من در دبیرخانه شورای‌عالی امنیت ملی مسئول کمیته فرهنگی-اجتماعی بودم؛ ولی در بسیاری از سفرهایی که آقای روحانی برای پیگیری مسئله هسته‌ای داشتند، ایشان را همراهی می‌کردم؛ از‌جمله در سفر به استرالیا، تونس، فرانسه – دیداری که با آقای ژاک ‌شیراک داشتند – و آلمان.

‌ شما آقای روحانی را در این سال‌ها می‌شناختید و بعدا هم در دولت ایشان وزیر شدید. چه شد که به وزارت رسیدید؟ آقای روحانی چه رویکردی در قبال وزرا داشتند؟ آیا از شما حمایت کردند؟ درباره استعفایی که دادید، از آقای روحانی دلگیر شدید؟

رفاقت ما از سال ۴۳ شروع شد؛ یعنی ۵۳ سال قبل. در مقاطع مختلفی هم با هم همکار بودیم؛ در شورای سرپرستی صداوسیما، دبیرخانه شورای‌عالی امنیت ملی و مرکز تحقیقات استراتژیک، از نزدیک با ایشان کار کرده‌ام. ایشان کاملا من را می‌شناسند و دیدگاه‌های من را قبول دارند. من هم دیدگاه‌های ایشان را قبول دارم. به‌هرحال درباره استعفا از وزارت ارشاد با آقای دکتر روحانی مشکلی نداشتم.

‌ روحانی بعد از ریاست‌جمهوری فرقی کرده است؟

از نظر فکری نه، نظرات‌شان همان نظرات گذشته است؛ اما از نظر عملکرد بالاخره وقتی رئیس‌جمهور می‌شوید، باید ملاحظه خیلی جاها را داشته باشید. مثلا در همین دوره، خودشان گفتند که «من سه خانم را برای سه وزارتخانه کاندیدا کردم؛ ولی نشد». نگفتند چرا نشد، حتما ملاحظاتی بود یا فشاری در کار بود.
خیلی کارهای دیگر هم ایشان می‌خواست انجام دهد که نشد. حتما ملاحظاتی در کار بوده است؛ اما ایشان از نظر دیدگاه تفاوتی نکرده‌اند.

‌در دوره جدید پیشنهادی به شما داشتند؟

تاکنون خیر.

‌چطور شد که رئیس ستاد انتخابات شدید؟ پیشنهاد خودتان بود یا پیشنهاد دکتر روحانی؟

پیشنهاد ایشان که نبود. از اوایل اسفند سال گذشته در حزب اعتدال و توسعه تصمیم گرفتیم که فعالیت انتخاباتی را شروع کنیم و ستاد تشکیل دهیم. آن زمان بقیه دوستان مسئولیت دولتی داشتند؛ مثل آقای دکتر نوبخت، آقای دکتر واعظی و دیگران. آنها نمی‌توانستند رسما مسئولیت ستاد را برعهده بگیرند؛ به‌همین‌دلیل از من خواستند که مسئولیت ستاد را برعهده بگیرم. بعدا که آقای شریعتمداری به‌عنوان رئیس ستاد آقای روحانی منصوب شد، از من خواست که مسئولیت تبلیغات و اطلاع‌رسانی ستاد را عهده‌دار شوم؛ اما به ‌خاطر تعهداتی که در حزب اعتدال و توسعه داشتم، نپذیرفتم؛ اما نهایتا برای همکاری با ستاد مرکزی دوستان حزب از من خواستند که بیشترین وقت خود را صرف تبلیغات ستاد کنم.

‌ دوره معرفی کابینه بحث‌های بسیاری درباره نقش آقای واعظی، نوبخت و نهاوندیان مطرح شد. به جز آقای نهاوندیان، آقای نوبخت و آقای واعظی عضو حزب اعتدال و توسعه هستند. ‌آقای روحانی چقدر تحت تأثیر این چهره‌ها هستند؟

نمی‌توان گفت که آقای روحانی تحت تأثیر است. آقای دکتر روحانی کلا تحت تأثیر قرار نمی‌گیرند؛ ولی به اشخاصی که شما اشاره کردید، خیلی اعتماد دارند. طبیعتا با این چهره‌ها بیشتر از همه مشورت کرده‌اند. آقای روحانی پیشنهادهای همه گروه‌ها را برای کابینه گرفتند. از آقای دکتر جهانگیری تا فراکسیون‌های مجلس و حتی افراد عادی که پیشنهادهایی داشتند. خودشان بعضی‌ها را می‌شناختند یا قبول می‌کردند یا رد می‌کردند. درباره بعضی از گزینه‌ها مشورت می‌گرفتند. دو، سه نفری که شما نام بردید، جزء کسانی بودند که با آنها مشورت می‌کردند.

‌ آقای روحانی چه قدر افراد را طرف مشورت قرار می‌دهند و چه قدر به این مشورت‌ها توجه می‌کنند؟ آیا ایشان اساسا خود‌رأی هستند؟

خیر، ایشان مشورت می‌کنند و در مسائل خیلی با احتیاط رفتار می‌کنند. این‌طور نیست که شتاب‌زده تصمیم بگیرند. مثل احمدی‌نژاد نیست که صبح بیدار می‌شد و تصمیمات خلق‌الساعه می‌گرفت. کاری را که می‌خواهد انجام دهد، با افرادی که می‌داند در آن کار صاحب‌نظر هستند، مشورت می‌کند.

‌در بحث انتصابات کابینه گفتید که آقای روحانی به دکتر واعظی و دکتر نوبخت و آقای نهاوندیان خیلی اعتماد دارد… . آیا به آنها گفتید که چرا در این دوره تا این اندازه محل اثرگذاری واقع شده‌اید؟

اتفاقی که نیفتاده است! این چهره‌ها در زمان غربت آقای روحانی، با ایشان کار کردند. آقای دکتر نوبخت معاونت امور اقتصادی و آقای دکتر واعظی معاونت سیاست خارجی را در مرکز تحقیقات بر‌عهده داشتند. آقای دکتر روحانی با اینها از نزدیک کار کرده است و این اعتماد در طول زمان به وجود آمده است.

‌خب شما را هم از خیلی سال‌های گذشته می‌شناسند.

بله، ممکن است ایشان ملاحظاتی داشته باشند که من در کابینه نباشم؛ ولی با من هم اگر خصوصی جلسه‌ای داشته باشند، شاید مورد مشورت قرار گیرم.

‌ شما این انتقادات را به آقای نوبخت و واعظی منتقل کردید؟

انتقاد کنیم که چرا شما مورد اعتماد روحانی هستید؟!

‌ نه، اینکه چرا مهره‌چینی‌های اصلی را این دو نفر انجام دادند؟

خیر، این دو نفر مهره‌چینی نکرده‌اند. گروه‌های مختلف افرادی را معرفی می‌کردند برای یک وزارتخانه، آقای دکتر روحانی که به‌تنهایی نمی‌توانست درباره افراد تحقیق کند. این مسئله را باید واگذار می‌کرد به عده‌ای که بتوانند این تحقیقات را انجام دهند. این چهره‌ها تصمیم‌گیر نبودند، اما ممکن است در تصمیم‌سازی مؤثر باشند.

‌ اما تصمیم‌سازی مهم‌تر از تصمیم‌گیری است! دلخور نیستید که با توجه به آن سابقه و آشنایی دیرینه با دکتر روحانی، برخی از چهره‌های حزب اعتدال و توسعه بیشتر مورد وثوق آقای روحانی هستند و شما بیشتر متمرکز بر فعالیت‌های حزبی هستید.

خیر، من به آقای دکتر روحانی ارادت دارم ولی حمایت من از ایشان چه در انتخابات و چه اکنون بر اساس منافع ملی کشور است نه بر اساس رفاقت شخصی. کشور با مشکلات زیادی روبه‌رو است و من اعتقاد دارم که ایشان توانایی حل‌وفصل این مشکلات را دارد.

‌ در ماجرای استعفا با پدرتان مشورت کردید؟ یا نظر استمزاجی از ایشان گرفتید؟!

من فقط به ایشان اطلاع دادم.

‌ به‌نظر می‌رسید ماجرای اجرای موسیقی در مشهد و انتقاد آقای روحانی برای استعفای شما جرقه‌ای بود.

بعضی فکر می‌کردند، ایشان وقتی تذکر دادند که وزیر نباید عقب‌نشینی بکند، تعریض به من بوده، درحالی‌که ایشان می‌خواستند تأکید کنند وزارت ارشاد باید وظیفه خود را عمل کند و کاری نداشته باشد که دیگران چه می‌گویند. ایشان اخیرا هم در مجلس گفتند که وزارت ارشاد وظایفی دارد یا این وظایف را از آن بگیرید یا اگر این وظایف را دارد دیگر کسی نمی‌تواند در آن دخالت کند.

‌ از طرف کسانی که در مشهد بودند آیا پیغامی برای شما فرستادند؟

خیر.

‌ خودتان وقتی با آن مقاومتی که در مشهد بود روبه‌رو می‌شدید، یا در ماجرای قم، واکنش‌تان چه بود؟

من از همکارانم حمایت می‌کردم. در طول سه سالی هم که در وزارت ارشاد بودم این‌طور نبود که در مشهد مطلقا کنسرت برگزار نشود. در همان زمان هم در منطقه قاسم‌آباد مشهد در یک سالن ۲۰۰، ۳۰۰نفره هر هفته کنسرت برگزار می‌شد ولی افراد محدودی دعوت می‌شدند.

‌ نرفتید آقای علم‌الهدی را ببینید؟

در سفرهایی که به مشهد داشتم با ایشان هم صحبت می‌کردم، منتها ایشان عقاید خاص خودش را داشت و از اهرم‌های خاص هم استفاده می‌کرد. دادستان مشهد هر کنسرتی که نمی‌خواست برگزار شود را لغو می‌کرد. این اواخر در سایر شهرهای استان خراسان هم مثل سبزوار کنسرت سالار عقیلی و در نیشابور کنسرت آقای شهرام‌ ناظری و کیهان کلهر را لغو کردند. حتی آقای قربانی خواست در چناران کنسرت برگزار کند باز هم مانع شدند.

‌آقای جنتی، پدر شما عضو شورای نگهبان شدند و بعد هم دبیری آن را بر عهده گرفتند. از یک مقطعی به بعد اتفاقاتی می‌افتد که خیلی‌ها خودآگاه و ناخودآگاه مرجع آن را پدر شما می‌دانند؛ مثل ردصلاحیت‌ها از مجلس چهارم به این‌سو. کسانی که در این سال‌ها ردصلاحیت می‌شدند آیا به شما مراجعه می‌کردند تا این موارد حل‌وفصل شود؟

به‌کرات! در طول سه دهه گذشته افرادی که ردصلاحیت می‌شدند به من مراجعه می‌کردند و من هم گاهی مسائل را منتقل می‌کردم یا برای آنان درخواست ملاقات می‌کردم.

 دیگر بحث سیاسی نمی‌کنیم تا احترام‌ها حفظ شود

‌به نتیجه‌ای منتج می‌شد؟

 

خیلی کم.

‌دوباره هم مراجعه می‌کردند؟

بله، بارها پیش آمده بود برخی افراد ردصلاحیت‌شده سال‌ها بعد هم در جایی من را می‌دیدند ابراز گله‌مندی می‌کردند. بااین‌حال پدرم بارها گفته‌اند شورای نگهبان ۱۲ عضو دارد و برای اینکه صلاحیت کسی تأیید شود، حداقل هفت عضو باید صلاحیت او را تأیید کنند. البته ایشان در بین اعضای شورای نگهبان صاحب نفوذ بیشتری هستند و خیلی‌ها به نظر ایشان احترام می‌گذارند و از این نظر، تأثیرگذاری بیشتری دارند. اما درهرحال نظر اکثریت شورا ملاک است.

‌شما درباره حرف‌هایی که در مورد ایشان و درباره نقششان در بررسی صلاحیت‌ها مطرح می‌شود ناراحت می‌شوید؟ اصلا شده تابه‌حال این حرف‌ها را منتقل کنید؟

روندی که در شورای نگهبان وجود دارد این احساس را به وجود آورده که گرایش‌های سیاسی اعضا در تأیید و ردصلاحیت‌ها دخالت دارد. شورای نگهبان در انتخابات حکم داور را دارد و داور باید کاملا بی‌طرف باشد، نمی‌تواند یک‌طرفه عمل کند. وقتی یک یا دو عضو شورای نگهبان رسما و صریحا از یک کاندیدا حمایت می‌کنند؛ این خلاف رویه ‌داوری است که انتظار می‌رود شورای نگهبان داشته باشد. در همین انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری دو نفر از اعضای محترم شورای نگهبان در قم رسما با آقای رئیسی بیعت کردند. خب، یک‌وقت رأی مخفی می‌دهند اشکالی ندارد به هر کسی تشخیص می‌دهند رأی بدهند، اما اینکه به‌طور رسمی از یک کاندیدا حمایت کنند، خلاف رویه‌ای است که از شورای نگهبان به‌عنوان یک داور انتظار می‌رود.

‌راجع به این مسئله با پدر صحبت می‌کنید؟

زیاد صحبت کرده‌ام.

‌مراودات خانوادگی شما به چه صورت است؟ چه‌قدر همدیگر را می‌بینید؟

بسیار خوب است. مجموعه خانواده ما؛ یعنی من به‌همراه فرزندان، نوه‌ها و همسرانشان، تا یک‌سال‌ونیم قبل که مادرم در قید حیات بودند، هر هفته به منزل پدر سر می‌زدیم. بعد از فوت مادرم، فاصله رفت‌وآمدهای ما بیشتر شد. به دلیل اینکه پدر یک هفته‌درمیان به قم می‌روند، به‌ویژه بعد از انتخاب ایشان به‌عنوان رئیس مجلس خبرگان بیشتر به قم سر می‌زنند بنابراین ما هم هر دو هفته یک‌بار به ایشان سر می‌زنیم.

‌سایر برادران هم همین قاعده را رعایت می‌کنند؟

برادرم، محمد که در تهران هست، بیش از من به پدر سر می‌زند.

‌ پدر در تهران کجا زندگی می‌کنند؟

از ابتدا که ایشان به تهران آمدند و عضو شورای نگهبان شدند، در منزلی کنار ساختمان شورای نگهبان اسکان پیدا کردند. در اوایل دهه ۶٠ چندسالی با مرحوم آیت‌الله خزعلی به‌طور مشترک آنجا زندگی می‌کردند. بعدا مرحوم خزعلی منزل دیگری تهیه کردند، اما پدر از آن زمان همان‌جا سکونت دارند.

‌ بعد از فوت مادر، حاج‌آقا تنها زندگی می‌کنند؟

خیر، ازدواج کرده‌اند. چون سن ایشان بالاست و نیاز به مراقبت دارند. بعد از فوت والده، من یا برادرم باید شب‌ها در کنار ایشان می‌ماندیم یا ایشان را به منزل خودمان دعوت می‌کردیم که شب‌ها تنها نباشند و امکان مراقبت از ایشان فراهم شود. این وضعیت نمی‌توانست ادامه پیدا کند. باید فردی دائما از ایشان مراقبت می‌کرد. از این منظر معتقدم کار درستی انجام دادند.

‌چقدر بین شما و پدرتان بحث سیاسی درمی‌گیرد؟ یا اینکه این‌قدر بحث کرده‌اید، دیگر منصرف شده‌اید و به مباحث خانوادگی می‌پردازید؟

بیشتر بحث‌های ما خانوادگی است. در دوره آقای احمدی‌نژاد، خیلی بحث سیاسی داشتیم و همیشه هم در دو جبهه بودیم. بعد از آن، من دیگر بحث نمی‌کنم، چون ممکن است به جدال بینجامد و احترام ایشان خدشه‌دار شود. به‌همین‌دلیل بیشتر به مباحث خانوادگی می‌پردازیم.

‌هنوز هم به شما سفارشی می‌شود که به پدر منتقل کنید؟ یا چون از اختلاف سلیقه شما اطلاع دارند، حجم این سفارشات کمتر شده است؟

بعضی‌ها که کاری دارند، به من متوسل می‌شوند تا از ایشان وقت ملاقات بگیرم.

‌در انتخابات خبرگان و ماجرای فهرست‌هایی که پیش آمد، آقای جنتی جزء آخرین نفراتی بودند که وارد خبرگان شدند، خودشان حس خاصی نسبت به این نتیجه نداشتند؟

حقیقتا من اصلا با ایشان وارد این بحث نشدم.

‌خودشان چطور؟

نه ایشان هم با من دراین‌باره صحبتی نداشتند.

‌در کارها با شما مشورتی می‌کنند؟

در برخی موارد در امور خانوادگی اگر موضوعی پیش بیاید مشورت می‌کنند.

‌با توجه به اینکه در بالاترین جایگاه خبرگان هستند، پیش آمده مطلبی را دراین‌باره با ایشان مطرح کنید؟

خیر.

‌پس ظاهرا رابطه را در همان حد پدر و فرزندی حفظ کرده‌اید.

سعی من این است که احترام ایشان را کاملا حفظ کنم و ایشان هم البته نسبت به همه ما محبت دارند و احترام ما را حفظ می‌کنند. من بسیار تلاش دارم که این رابطه عاطفی بین ما محفوظ بماند.

از فوت آقای هاشمی چه احساسی داشتند؟ آیا ناراحت شدند؟

خب بله، ایشان در اولین جلسه شورای نگهبان هم ابراز تأسف کردند که در رسانه‌ها هم پخش شد.

‌ با توجه به سابقه حضور شما در مشهد، با آقای رئیسی یا قالیباف سابقه آشنایی دارید؟

بله، با آقای رئیسی بعد از انقلاب آشنایی پیدا کردم. ایشان بیشتر در قوه قضائیه بودند، با هم ارتباط داشتیم. در دوره وزارت من هم، زمانی که ایشان دادستان بودند، جلسات مشترکی داشتیم. با آقای قالیباف هم در دوره وزارت همکاری خوبی داشتیم. البته ایشان را از سال ١٣۶٨ که استاندار خراسان بودم به‌خوبی می‌شناختم.

 دیگر بحث سیاسی نمی‌کنیم تا احترام‌ها حفظ شود

‌الان چه می‌کنید؟

استراحت می‌کنیم. مصاحبه می‌کنیم! ملاقات می‌کنیم، فعالیت‌های حزبی داریم و بعضی‌وقت‌ها هم مطالبی می‌نویسیم!

‌چه فعالیت اقتصادی‌ای انجام می‌دهید؟

هیچ فعالیت اقتصادی‌ای ندارم. 


منبع: برترینها

برای نویسنده «سالار مگس‌ها»

«ویلیام گلدینگ» شاعر، رمان‌ و نمایشنامه‌نویس انگلیسی و برنده‌ی جوایز نوبل و پولیتزر ۱۰۵ سال پیش در نوزدهم سپتامبر دیده به جهان گشود.

برای نویسنده «سالار مگس‌ها»

 سر ویلیام جرالد گلدینگ – نویسنده و شاعر سرشناس انگلیسی – بود که بیشتر برای نگارش رمان «سالار مگس‌ها» شهرت دارد.

وی که جوایز ارزشمندی چون نوبل ادبیات و بوکر را در کارنامه‌ی خود دارد، تحصیلات آکادمیک خود را در رشته علوم تجربی دانشگاه آکسفورد در سال ۱۹۳۰ آغاز کرد. گلدینگ پس از دو سال از این رشته انصراف داد و به تحصیل در رشته ادبیات انگلیسی روی آورد.

برای نویسنده «سالار مگس‌ها»

این چهره سرشناس سال ۱۹۳۴ نخستین کتاب خود را با نام «اشعار» به چاپ رساند. گلدینگ در سپتامبر ۱۹۵۳ دست‌نوشته‌ای را به انتشارات معروف «فیبر اند فیبر» سپرد اما کار او مورد پذیرش قرار نگرفت. وی بعدها رمانش را به ناشری دیگر تسلیم کرد و حذفیات بسیاری را به جان خرید تا این که سرانجام در سال ۱۹۵۴ آن را با عنوان «سلطان مگس‌ها» به زیر چاپ برد. پس از آن، دیگر رمان‌های گلدینگ با نام‌های «وارثان»، «پینچر مارتین» و «سقوط آزاد» یکی پس از دیگری منتشر شدند.

موفقیت او در حوزه نشر موجب شد، وی از شغل تدریس در مدرسه «بیشاپ وردزورث» کناره‌گیری کند و یک سال را به عنوان استاد میهمان در کالج «هولینز» آمریکا سپری می‌کند.

برای نویسنده «سالار مگس‌ها»

گلدینگ در سال ۱۹۷۹ به عنوان برنده جایزه یادبود «جیمز تیت بلک» شد و یک سال پس از آن بوکر را به دست آورد.

انتصاب او به عنوان برنده نوبل ادبیات ۱۹۸۳ امری بحث‌برانگیز بود؛ به نوشته‌ی فرهنگ لغت زندگینامه ملی آکسفورد، این اقدام یک رویداد غیرمنتظره و جنجالی بود چرا که اکثر منتقدان و چهره‌های آکادمیک انگلیسی «گراهام گرین» و «آنتونی بورخس» را به گلدینگ ترجیح می‌دادند.

اواخر قرن بیستم اوج شکوفایی حرفه‌ای گلدینگ بود. نام وی در تمام قاره‌ی اروپا به ویژه کشورهای بلژیک، هلند، آلمان و فرانسه شناخته شده بود.

برای نویسنده «سالار مگس‌ها»

خالق «سالار مگس‌ها» در آثار داستانی‌اش بسیار از تلمیح و اشاره به ادبیات کلاسیک، اساطیر و نمادگرایی مذهبی بهره می‌برد. معروفترین کتاب او به مقابله‌ی وحشی‌گری (بربریسم) و جنگ می‌پردازد و ایهام اخلاقی و شکنندگی مدنیت را به خوبی نمایان می‌کند.

«تاریکی مشهود»، «نوک قله»، «خدای عقرب»، «پروانه برنجی»، «هرم» و «به سوی انتهای زمین» از دیگر رمان‌های معروف گلدینگ هستند. این نویسنده انگلیسی که در نگارش نمایشنامه و آثار غیرداستانی نیز دستی داشت، سال ۱۹۹۳ بر اثر بیماری قلبی درگذشت.


منبع: برترینها

ایتالو کالوینو چگونه می‌نوشت؟

ایتالو کالوینو نویسنده‌ای وسواسی بود که برای نوشتن هر اثرش زمان بسیار زیادی صرف می‌کرد.

ایتالو کالوینو چگونه می‌نوشت؟

 اگر داستان‌نویسی را یک حرفه بدانیم، ناگزیر آن را ترکیبی از هنر و کار دانسته‌ایم. نویسنده جدا از خلاقیت و هنرش ساعت‌های متوالی همچون یک کارمند به نوشتن می‌پردازد. هر نویسنده عادات خاص خود را دارد. «شیوه‌های نوشتن» تلاشی است برای نشان دادن عادات روزانه نویسندگان مشهور هنگام نوشتن.

ایتالو کالوینو (۱۵ اکتبر ۱۹۲۳ – ۱۹ سپتامبر ۱۹۸۵) یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان ایتالیایی قرن بیستم است. بسیاری از آثار او از جمله «بارون درخت‌نشین» به ترجمه مهدی سحابی، «ویکنت دونیم شده» به ترجمه بهمن محصص، «افسانه‌های ایتالیایی» به ترجمه محسن ابراهیم و «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» به ترجمه لیلی گلستان به زبان فارسی ترجمه شده ‌است. او نویسنده، خبرنگار، منتقد و نظریه‌پرداز بود و فضای انتقادی آثارش باعث شد او را یکی از مهم‌ترین داستان‌نویس‌های ایتالیا در قرن بیستم بدانند.

ایتالو کالوینو چگونه می‌نوشت؟

کالوینو در گفت‌وگویی که پاییز سال ۱۹۹۲ با مجله معتبر «پاریس ریویو» انجام داد، شیوه‌های خود در نوشتن را چنین بیان کرد:

با خودکار می‌نویسم و خیلی خیلی اصلاح می‌کنم. باید بگویم بیشتر از آنکه بنویسم خط می‌زنم. وقت صحبت کردن برای یافتن واژه در ذهنم به شکار می‌روم، هنگام نوشتن هم همین مشکل را دارم. کلمات بسیاری اضافه و مدام ابرو باز می‌کنم، آنقدر ریز می‌نویسم که گاهی خودم هم نمی‌توانم دست‌خط خودم را بخوانم. به همین دلیل از ذره‌بین استفاده می‌کنم تا ببینم چه نوشته‌ام.

دو دست‌خط متفاوت دارم. یکی درشت است با حروف بزرگ و با فاصله، موقع نسخه‌برداری یا زمانیکه از آنچه نوشته‌ام اطمینان دارم این دست‌خط را به کار می‌برم. دست‌خط دیگر رابطه مستقیمی با ذهن نامطمئنم دارد و بسیار ریز است و حروف اندازه نقطه هستند. کشف و درک چنین دست‌خطی برای خودم هم دشوار است.

صفحه‌های دستنویس من همیشه مملو از خط‌خوردگی و تصحیح هستند. یک وقتی چندین نسخه دستنویس می‌نوشتم. حالا پس از نوشتن نسخه اول، که با دست آن را نوشته‌ام و خرچنگ قورباغه است، تایپ کردن را آغاز و آنچه نوشته‌ام را کشف می‌کنم.

ایتالو کالوینو چگونه می‌نوشت؟

وقت بازخوانی نسخه تایپی متنی کاملا متفاوت را کشف می‌کنم که آن را هم بازبینی می‌کنم. بعد باز هم اصلاح می‌کنم. در هر صفحه ابتدا سعی می‌کنم با ماشین تحریر اصلاحاتم را وارد کنم، بعد اصلاحات دیگر را با دست انجام می‌دهم. بعضی وقت‌ها صفحه چنان ناخوانا می‌شود که دوباره آن را تایپ می‌کنم. به نویسنده‌هایی که بدون اصلاح کارشان پیش می‌رود حسودی می‌کنم.

فرضم بر این است که هر روز بنویسم، اما صبح که از خواب بیدار می‌شوم هر بهانه‌ای می‌آورم که از نوشتن فرار کنم: باید بیرون بروم، خرید کنم و روزنامه بخرم. به عنوان یه اصل و قانون صبح‌هایم را حرام می‌کنم، به همین دلیل بعدازظهرها می‌نشینم پای نوشتن. من نویسنده روزانه هستم، اما چون صبح را حرام می‌کنم به نویسنده عصرانه بدل می‌شوم. شب‌ها هم می‌توانم بنویسم، اما وقتی این کار را می‌کنم دیگر خوابم نمی‌برد به همین دلیل این کار را نمی‌کنم.

همیشه چند پروژه دارم. فهرستی از بیست کتاب دارم که می‌خواهم آنها را بنویسم، اما زمانی می‌رسد که می‌گویم می‌خواهم این کتاب را بنویسم. فقط گاهی رمان‌نویس هستم. اغلب کتاب‌های من از کنار هم قرار گرفتن چند متن کوتاه، داستان کوتاه و غیره درست شده‌اند، کتاب‌هایی هستند که ساختاری کلی دارند اما شامل متن‌های متفاوتی هستند.

ایتالو کالوینو چگونه می‌نوشت؟

برای من طراحی یک کتاب بر محور یک ایده مسئله مهمی است. مدت زمان زیادی را صرف طراحی یک کتاب می‌کنم، طرح داستان را تیتروار می‌نویسم که البته سودی برایم ندارد. آن‌ها را دور می‌ریزم. چیزی که کتاب را شکل می‌دهد خود نوشته است، چیزی است که روی صفحه کاغذ نقش بسته.

در شروع کار بسیار کند هستم. اگر ایده‌ای برای رمان داشته باشم هر بهانه قانع‌کننده‌ای می‌آوردم تا آن را ننویسم. اگر کتابی شامل چند داستان و متن کوتاه بنویسم هر کدام از آن‌ها نقطه آغاز خود را دارد. حتی در شروع مقاله هم بسیار کند هستم. حتی اگر مقاله‌ای برای یک روزنامه باشد همین مشکل شروع کار را دارم. وقتی شروع کردم دیگر سریع هستم. به عبارت دیگر من سریع می‌نویسم، اما فاصله بزرگی بین نوشتنم است. مثل حکایت آن هنرمند بزرگ چینی است؛ امپراتور از او خواست تا خرچنگی برایش بکشد. هنرمند جواب داد ۱۰ سال زمان، خانه‌ای بزرگ و ۲۰ نوکر نیاز دارد. ۱۰ سال گذشت و امپراتور سراغ نقاشی خرچنگ را گرفت. نقاش گفت دو سال دیگر وقت لازم دارد. بعد گفت یک هفته وقت لازم دارد. بالاخره هم مداد را برداشت و با یک حرکت در یک لحظه خرچنگ را کشید.

ایتالو کالوینو چگونه می‌نوشت؟

همیشه با ایده‌ای کوچک، با یک تصویر شروع و آن را بزرگ می‌کنم. درست است که در ۱۰ سال گذشته معماری آثارم نقش بسیار مهمی داشتند، شاید نقش خیلی مهمی. اما فقط وقتی حس می‌کنم به معماری محکم رسیده‌ام که می‌تواند روی پای خودش بایستد مطمئن می‌شوم اثرم به پایان رسیده. مثلا وقتی نوشتن «شهرهای نامرئی» را شروع کردم تصور محوی از چارچوب و معماری داستان داشتم. اما بعد کم‌کم معماری داستان چنان مهم شد که جور تمام کتاب را کشید. معماری داستان به طرح کتابی تبدیل شد که اصلا طرح داستانی نداشت. درمورد «قصر سرنوشت‌های گره‌خورده» هم می‌توانیم همین را بگوییم؛ معماری کتاب خود کتاب است.

اما بعدا چنان به وسواس معماری دچار شدم که عقلم داشت می‌پرید. مثلا درمورد «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» می‌توان گفت این اثر بدون ساختاری بسیار دقیق و پرداخت‌شده اصلا شکل نمی‌گرفت.

به نظرم در این امر موفق شده‌ام، این مسئله احساس لذت خاصی به من می‌دهد. البته این چیزها نباید برای خواننده مهم باشد. مصئله مهم لذت بردن از کتاب‌های من است، بدون درنظر گرفتن کار من هنگام نوشتن.

تجربه زندگی روزمره بر آنچه می‌نویسی تاثیر می‌‌گذارد، اما اینکه لحظه نوشتن کجا هستی خیلی تاثیر ندارد. مثلا در حال حاضر کتابی می‌نویسم که داستانش با خانه‌ام در توسکانی رابطه دارد اما اگر وسط نوشتن به جایی دیگر بروم نوشته‌ام تغییر نمی‌کند.


منبع: برترینها