نویسندگان و متفکران جهان چه عادت‌هایی داشتند؟

روزنامه هفت صبح:

جین آستین

به گوشت گوسفند فکر نکن!

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

آستین
هرگز تنها زندگی نکرد و در زندگی روزمره اش چندان توقعی هم نداشت. گویا
برایش مهم نبود که تنها باشد یا نه. او همراه با مادر و خواهر و دوست صمیمی
و سه پیشخدمت شان در یک کلبه زندگی می کرد خانه ای که اغلب پر از مهمان
های ناخوانده بود. مهمان ها دائم در خانه آستین رفت و آمد داشتند اما آستین
می نوشت. در سال های پایانی عمرش حتی پرکارتر هم شد. نسخه های اولیه «حس و
حساسیت» و «غرور و تعصب» را برای ناشرش بازنویسی کرد و سه رمان جدید نوشت:
«منسفیلد پارک»، «اما» و «ترغیب».

به گفته
خواهرزاده اش، جین در اتاق نشیمن خانوادگی شان می نوشت. یعنی «درست وسط هر
جور مزاحمت و اتفاق مخل آرامش!» او در این باره می گوید: «البته مراقب بود
که کارش توسط خدمتکاران یا مهمانان یا هر شخصی غیر از اعضای خانواده متوقف
نشود. عادت داشت روی برگه های کاغذ کوچکی بنویسد که به راحتی دورانداخته یا
زیر جوهر خشک کن گم می شدند. پشت در ورودی جلویی یک بادبزن قرار داشت که
وقتی باز می شد، صدا می داد. جین مخالف تعمیر کردن این مشکل کوچک بود چون
صدا آگاهش می کرد که تازه واردی رسیده است.»

آستین
صبح زود قبل از سایر زنان خانه بر می خواست و پیانو می زد. ساعت ۹، صبحانه
خانواده را آماده می کرد که هنر اصلی خانه داری او بود. بعد در اتاق نشیمن
می نشست به نوشتن و اغلب مادر یا خواهرش هم در سکوت کنارش خیاطی می کردند.
اگر سر و کله مهمانی پیدا می شد کاغذهایش را پنهان می کرد و می رفت همراه
شان خیاطی کند.

شام، غذای اصلی روز، بین ساعت
سه و چهار بعد از ظهر سرو می شد. بعد از آن نوبت گپ و گفت و گو و ورق بازی و
چای بود. غروب به بلندخواندن رمان هایش می گذشت و جین، داستان های در دست
نوشتنش را برای خانواده اش می خواند. هر چند بار اعظم کار خانه بر دوش
خواهرش بود. خودش هم در این باره گفته است: «آفرینش ادبی با ذهنی مشغول تکه
های گوشت گوسفند و خوراک ریواس ناممکن است!»


گوستاو فلوبر

کتاب راحتی نیست

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

فلوبر
نوشتن «مادام بوآری» را در سپتامبر سال ۱۸۵۱ شروع کرد؛ کمی بعد از بازگشت
به منزل مادری اش در کوئاسه فرانسه. دو سال قبل را در خارج از کشور و در
نواحی مدیترانه ای گذرانده بود و به نظر می رسید این سفر طولانی، اشتیاق
کودکانه او به ماجراجویی و هیجان را ارضا کرده باشد. در ان زمان فلوبر
چندان از رسیدن به میان سالی راضی نبود. شکمی بزرگ داشت با موهایی که به
سرعت می ریخت. این شرایط همراه شد با اینکه احساس کرد باید برای نوشتن نظم
داشته باشد؛ نوشتن شاهکاری به نام «مادام بوآری».

کتاب
از آغاز برایش مشکلاتی ایجاد کرد. او برای همراه و معشوق دیرینش لوییز
کوله نوشت: «دیشب رمانم را شروع کردم. از حالا سختی های وحشتناکی را بابت
سبکی که انتخاب کردم، پیش بینی می کنم. این کتاب، کتاب راحتی برای نوشتن
نیست.»

فلوبر برای تمرکز روی کارش روال سخت
گیرانه ای تدوین کرد که به او اجازه می داد هر شب چندین ساعت بنویسد چون در
طول روز هر سر و صدایی حواسش را پرت می کرد. همراه او، مادر پیرش،
برادرزاده پنج ساله و تیزهوشش کارولین، معلم سرخانه انگلیسی او و اکثر
اوقات عمویش هم بودند.

فلوبر هر روز صبح ساعت
۱۰ بلند می شد و زنگ پیشخدمت را به صدا در می آورد تا برایش روزنامه ها،
نامه ها، لیوانی آب سرد و پیپ چاق شده اش را بیاورد. بعد مشتی به دیوار
بالا می زد تا اگر مادرش دوست دارد بیاید و کنارش بنشیند و باهم صحبت کنند.
بعد از آن هم نوبت به نظافت روزانه و استفاده تونیک ضدریزش مو می رسید.
ناهار را معمولا سبک می خورد و بعد از تدریس تاریخ و جغرافیا به برادرزاده
اش، مطالعه می کرد. اما وقت نوشتن فلوبر شب بود.

خودش
در این باره می گفت: «گاهی از خودم می پرسم چرا بازوانم به خاطر این همه
خستگی از بدنم جدا نمی شوند یا چرا مغزم آب نمی شود. من زندگی ریاضت کشانه و
سختی را می گذراندم؛ زندگی عاری از لذات بیرونی. با چنان عشقی کارم را
دوست دارم که جنون آمیز و غریب به نظر می رسد؛ مثل زاهدی که جامه زبری را
دوست دارد، در عین اینکه جامه جسمش را آزار می دهد.»


کارل مارکس

صبر ایوب

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

سال
های نخستین زندگی مارکس در لندن به فقر و فلاکت گذشت. خانواده اش مجبور
بودند در شرایطی نکبت بار زندگی کنند و تا سال ۱۸۵۵ سه فرزند از شش فرزندش
مردند.

مارکس در سال ۱۸۴۹ که به عنوان تبعیدی
سیاسی وارد لندن شده بود، انتظار داشت حداکثر چند ماه آنجا بماند. درعوض
ماجرا به اینجا رسید که تا زمان مرگش یعنی سال ۱۸۸۳ همان جا زندگی کند.

آیزایا
برلین در کتاب «مارکس» خود می نویسد: «برنامه روزمره زندگی اش شامل رفتن
به سالن مطالعه موزه بریتانیا بود و معمولا از ۹ صبح تا زمان تعطیلی موزه
در ساعت هفت شب آنجا می ماند. به دنبالش ساعت طولانی کار شبانه می آمد،
همراه با سیگار کشیدن های بی وقفه ای که از یک عادت تجملی به مسکّنی ضروری
تبدیل شده بود. این ماجرا بر سلامت مارکس تاثیری قاطع گذاشت و او را در
معرض حملات مکرر بیماری کبدی قرار داد که گاهی با کورک و آمارس چشم ها
همراه می شد؛ مشکلاتی که با کارش تداخل می کرد و به خستگی و بی قراری می
کشید. همین ها هم به مشکل امرار معاشش ضربه زده بود.»

مارکس
در سال ۱۸۵۸ درباره وضعیت خودش نوشت: «به بلاهای ایوب دچار شده ام!» او در
سال ۱۸۵۸ مشغول نوشتن یکی از مهم ترین آثارش بود: «سرمایه»؛ اثری مهم و
تاثیرگذار در اقتصاد سیاسی. در سال ۱۸۵۹ نوشت: «نباید کارم را به رغم تمام
مشکلات رها کنم و به جامعه بورژوازی اجازه بدهم که مرا تبدیل به یک ماشین
پول سازی کند.»

مارکس بعدها برای شغل منشی راه
آهن درخواست کار داد اما تقاضایش به خاطر دست خط بد رد شد! البته بخشی از
هزینه زندگی مارکس از طریق دوستش انگلس تهیه می شد. انگلس پول ها را از
موسسه پارچه بافی پدرش کش می رفتو به مارکس می داد و مارکس به خاطر نداشتن
عقل معاش همه را به باد می داد. طنز روزگار این است که خودش می گوید: «گمان
نمی کنم هرگز کسی اینقدر درباره پول نوشته باشد در حالی که خودش فاقد آن
است!»

وضعیت بیماری هایش چنان پیش رفت که دیگر
نه می توانست بنشیند و نه بخوابد. در این اثنا جلد اول «سرمایه» تمام شد و
قبل از آن که بتواند جلد دوم را به پایان برساند، مرد.


زیگوند فروید

سیگار پشت سیگار

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

یکی
از لذت های زندگی فروید سیگار کشیدن بود. یک بار که دید پسرش سیگار را رد
می کند، به او گفت: «پسرم، سیگار کشیدن یکی از بزرگ ترین و ارزان ترین لذت
های زندگی است و اگر از همین حالا تصمیم به نکشیدن داری، تنها می توانم
برایت متاسف باشم!»

لذت دیگر فروید جمع کردن قارچ و توت فرنگی بود و به
ماهیگیری هم علاقه خاصی داشت. زمانی که برای تعطیلات سه ماه تابستانی به
اقامتگاه تفریحی شانمی رفت، پیاده روی های خود را از سر می گرفت. پسرش،
مارتین به یاد می آورد که: «پدرم خیلی تند قدم می زد، خیلی.»

فروید ساعت
هفت صبح از خواب بلند می شد، صبحانه می خورد، ریشش را در سلمانی مرتب می
کرد و از ساعت هشت تا ظهر، بیماران را می دید. آدم خوش خوراکی هم نبود؛ نه
اهل مشروبات بود و نه از جوجه خوشش می آمد. گاهی هم موقع خوردن غذا در کنار
همسر و خانواده اش، چنان در فکر فرو می رفت که دیگران را می آزرد.

ساعت
سه، مشاوره های درمانی فروید شروع می شدند و تا ساعت ۹ این روند، ادامه
داشت. بعد همراه خانواده شام می خورد و با خواهرزنش ورق بازی می کرد یا با
همسر و یا فرزندانش برای پیاده روی بیرون می رفت. باقی شب را هم تا ساعت یک
شب کار می کرد.


ارنست همینگوی

صبح علی الطلوع

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

همینگوی
در سراسر دوران بزرگسالی خود خیلی زود از خواب بلند می شد؛ ساعت پنج و نیم
یا شش صبح با اولین اشعه خورشید در روز حتی اگر شب قبلش دیر خوابیده بود
باز هم همین روال را دنبال می کرد.

همینگوی در مصاحبه ای با پاریس ریویو
در سال ۱۹۵۸ گفت: «وقتی روی داستان یا کتابی کار می کنم هر صبح درست
بلافاصله پس از طلوع خورشید دست به قلم می شوم. هیچ کس نیست که مزاحم تان
شود. هوا خنک یا حتی سرد است. مشغول به کار می شوید و در حین نوشتن گرم.
بعد هرچه را که نوشته اید می خوانید. آنقدر می نویسید تا به جایی برسید که
هنوز موتورتان روشن است و می دانید بعدش چه اتفاقی می افتد و دست از کار می
کشید و می کوشید باقی زندگی تان را پیش ببرید.»

همینگوی برخلاف حرف
هایی که درباره اش رایج است هیچ فصلی از کتابش را با تیز کردن ۲۰ مداد
متوسط شروع نکرد. خودش به پاریس ریویو گفته بود: «فکر نکنم اصلا هیچ وقت من
یک جا بیست تا مداد داشته باشم!» اما در کل عادات عجیب و غریب برای نوشتن
کم نداشت. اول این که ایستاده می نوشت. اول روی برگه هایی روی تخته شاسی می
نوشت بعد اگر کار خوب پیش نمی رفت، کاغذها را رها می کرد و سراغ ماشین
تحریر می رفت. همینگوی غالبا حساب کلمات روزانه اش را داشت تا به قول خودش:
«کلاه سر خودم نگذارم!» اما اگر کار خوب پیش نمی رفت، دست از نوشتن می
کشید و به نامه هایش جواب می داد؛ یک مرخصی دل پذیر میان مسئولیت خطیر
نوشتن».


کارل گوستاو یونگ

خانه ای بدون برق و تلفن!

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

هیچ
فرش یا کف پوشی در خانه یونگ نبود. برق یا تلفنی هم در کار نبود. گرمای
خانه از تکه های هیزم تامین می شد و آشپزی هم روی اجاقی نفتی انجام می
گرفت. فقط دست آخر یک تلمبه دستی کار گذاشتند که کار راحت تر باشد؛ همین!
این خانه کارل گوستاو یونگ بود.

یونگ درباره خانه اش نوشته بود: «اگر یک
انسان قرن شانزدهمی به این منزل نقل مکان می کرد تنها چراغ های نتی و
کبریت برایش جدید بود. جز این راهش را بی هیچ مشکلی باز می کرد.»

این
خانه معروف بود به برج بولینگن که در قطعه زمینی دورافتاده نزدیک یکی از
روستاهای سوییس، خودش آن را بنا کرده بود. یونگ برای فرار از زندگی شهری،
زندگی در برج یولنگین را برگزید. در این مکان روزی ۸ تا ۹ ساعت بیمار می
پذیرفت و مدام سخنرانی می کرد و برای شرکت در سمینارهای مختلف آماده می شد.

یونگ
ساعت هفت از خواب بلند می شد و به شکرپاش، قوری و ماهیتابه اش سلام می کرد
و صبح به خیر می گفت! به گفته زندگی نامه نویسش: «او زمانی طولانی را به
درست کردن صبحانه می گذراند که معمولا شامل قهوه، گوشت سالامی، میوه، نان و
کره می شد.»

دو ساعت از صبح را به نوشتن اختصاص می داد و بعد از آن به
نقاشی یا پیاده روی های طولانی روی تپه ها. ۱۰ شب وقت خواب بود. به نوشته
خودش: «من در یولینگن درست وسط زندگی واقعی هستم، عمیقا خودم هستم. بدون
برق می گذرانم و خودم اجاق و شومینه را آتش می کنم. غروب ها چراغ های کهنه
را روشن می کنم. آب لوله کشی وجود ندارد و از چاه آب می کشم. هیزم می شکنم و
غذا می پزم. این کارهای ساده آدم را هم ساده می کنند و ساده بودن چقدر سخت
است!»


هنری جیمز

نظم مفرط

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

هنری
جیمز برخلاف برادر بزرگتر بی قرار و نامنظمش همیشه از عادات کاری منظمی
پیروی می کرد. هر روز می نوشت. صبح شروع می کرد و معمولا در ساعات ناهار
کار را به پایان می برد. در سال های آخر مرگش مچ دردی شدید وادارش کرد قلم
را کنار بگذارد و ایده هایش را به یک منشی دیکته کند که هر روز ساعت نه و
نیم نزدش می آمد.

جیمز پس از دیکته کردن در طول صبح، عصرها به مطالعه
می پرداخت، چای می خورد، به پیاده روی می رفت، شام صرف می کرد و شب را به
یادداشت برداری برای کارهای فردا می گذراند. مدتی هم از یکی از منشی هایش
خواسته بود شب ها برای ادامه کار آنجا برگردد و برای هشیار نگه داشتن منشی
یک تخته شکلات را در حین کار، کنار دست دخترک می گذاشت تا بخورد!

همچون
آنتونی ترولوپ، جیمز به محض اتمام یک کتاب، کتاب بعدی را شروع می کرد.ی ک
بار که از او پرسیدند کی وقت پیدا می کند طرح کتاب جدیدش را بریزد چشمانش
را به بالا دوخت، روی زانوی فرد سوال کننده زد و گفت: «طرحش همین اطرافه.
همین دور و برها. توی هواست. مثل سگ دنبالم می کنه و می آد.»


جیمز جویس

مردی با فضائل اندک!

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

چه
کسی هست که درباره خودش چنین صادقانه و فروتنانه ابراز نظر کند؟ «مردی با
فضایل اندک و گرایش به اسراف!» این توصیفی است که این رمان نویس ایرلندی یک
بار از خودش به دست داد. او دست کم در عادات روزانه اش هیچ در بند
خویشتنداری یا نظم و ترتیب نبود. جویس از هفت دولت آزاد، صبح ها معمولا دیر
بلند می شد، از اوقات عصر برای نوشتن یا انجام تعهدات حرفه ای اش استفاده
می کرد و اغلب به تدریس انگلیسی یا تدریس پیانو برای پرداخت مخارج منزل.
غروب هایش بیشتر به معاشرت های اجتماعی در کافه ها یا رستوران ها می گذشت؛
اوقاتی که جویس مغرور با صدای مردانه خودش در مهمانخانه، آوازهای قدیمی
ایرلندی می خواند که اغلب تا صبح روز بعد طول می کشید.

جویس در تکاپوی
یافتن ناشری برای «دوبلینی ها» بود و در منزل تدریس خصوصی پیانو می کرد.
ریچارد المان، زندگی نامه نویس یک روز معمول جویس را چنین توصیف می کند:
حدود ۱۰ صبح بیدار می شد. یعنی وقتی استانیسلاس، برادر مسئولیت پذیرش،
صبحانه خورده و منزل را ترک کرده بود.

نورا، همسرش، برایش قهوه و نان
ساندویچی به تخت می برد و جویس همان طور درازکش تا حدود ساعت یازده در تخت
می ماند. به قول خواهرش: «متفکر و خاموش». بعد ساعت ۱۱ پشت پیانو می نشست؛
ساز و آوازی که با حضور ماموران وصول صورت حساب مختل می شد. جویس مامور را
به شکلی ماهرانه رد می کرد و دوباره پشت پیانو بر می گشت. تا زمانی که نورا
کارش را قطع می کرد و می گفت: «می دونی کلاس داری دوباره می خوای یه پیرهن
چرک بپوشی؟» و جویس هم با آرامش می گفت: «درش نمی آرم!»

جویس رمان
«اولیس» را پس از هفت سال در سال ۱۹۲۱ تمام کرد. خودش می گوید: «تنها نبوغ
بین این کار طاقت فرسا، هشت بار بیمار شدن و ۹ بار تعویض محل سکونت بین
اتریش و سوییس و ایتالیا و فرانسه بود.» در نهایت می گفت: «به حساب خودم
باید حدود بیست هزار ساعت صرف نوشتن «اولیس» کرده باشم.»


ساموئل بکت

محبوس و منزوی

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

یکت
در سال ۱۹۴۶، دوره ای از کار خلاقه پرشور را آغاز کرد که بعدها از آن با
عنوان «محاصره شده در اتاق» یاد کرد. او در خلال آن ندس ال بهترین آثارش را
نوشت. رمان های «مالوی» و «مالون می میرد» و نمایشنامه ای که بلندآوازه اش
ساخت: «در انتظار گودو». پل استراترن زندگی تحت محاصره بکت را چنین توصیف
می کند: «زندگی اش عمدتا در اتاقش می گذشت، منفک ازجهان، به مواجهه با
شیاطین وجودش و در تلاش برای کشف ساز و کارهای ذهنش. بخش اعظم برنامه
روزانه اش خیلی ساده بود.

حوالی بعد از ظهر از خواب بر می خاست برای خودش
خاگینه درست می کرد و تا هر چند ساعت که در توانش بود خودش را در اتاق حبس
می کرد. بعدش خانه را ترک می گفت و به مهمان خانه موناپارناس سری می زد و
کلی نوشیدنی ارزان قیمت می خورد. پیش از سپیده دم به خانه بر می گشت و تلاش
زیادی می کرد تا خوابش ببرد. تمام زندگی اش حول گرایش جنون آمیزش به نوشتن
می چرخید.»


آگاتا کریستی

من میز ندارم!

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

کریستی
در زندگی نامه ای به قلم خودش تاکید می کند که حتی پس از نوشتن ۱۰ کتاب،
باز هم خودش را یک «نویسنده به تمام معنا» نمی داند. وقتی فرمی را پر می
کرد، هنگام رسیدن  به گزینه شغل، هرگز چیزی جز «زن متاهل» را نمی نوشت.

او
نمی نویسد: «جالب اینکه از کتاب هایی که بلافاصله بعد از ازدواجم نوشتم
چیز زیادی یادم نمی آید. گمانم آنقدر از حضور در زندگی روزمره لذت می بردم
که نوشتن صرفا وظیفه ای بود که در دوره هایی که غلیان می کرد، انجامش می
دادم. هرگز جای معینی به عنوان اتاق شخصی یا مکانی که صرفا برای نوشتن به
آن پناه ببرم نداشتم.»

این امر باعث مشکلات بی پایان او با خبرنگارهایی
بود که طبیعتا می خواستند عکس این نویسنده را پشت میز کارش بگیرند اما چنین
جایی واقعا وجود نداشت! خودش می نویسد: «تنها چیزی که لازم داشتم میزی
مناسب و یک ماشین تحریر بود. کابینت روشویی مرمری اتاق خواب جای خوبی برای
نوشتن بود. میز اتاق غذاخوری در ساعات مابین غذا هم همچنین.»

او می
نویسد: «خیلی از دوستانم می گویند: نمی فهمیم تو کی کتاب هایت را می نویسی؟
چون هیچ وقت تو را در حال نوشتن ندیدیم. حتی ندیدیم دست به قلم ببری.»
احتمالا رفتار من بیشتر شبیه سگ هایی است که استخوان به دهان به گوشه ای
پناه می برند. آن ها به شکلی مخفیانه از بقیه جدا می شوند و تا نیم ساعت
کسی نمی بیندشان. بعد با اعتماد به نفس کامل و لب و لوچ کثیف بر می گردند!
من هم همان کار را می کنم. در آغاز هر کتاب کمی معذب هستم، اما همین که
بتوانم خودم را خلاص کنم و در را ببندم و نگذارم کسی مزاحمم شود دیگر می
توانم با سرعت کامل جلو بروم و در نوشته هایم کاملا غرق شود.»


آن بیتی

زود باش آن!

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

بیتی
شب ها از هر وقت دیگری بهتر کار می کند. خودش در سال ۱۹۸۰ به خبرنگار گفت:
«واقعا باور دارم که بعضی مردم روزکار هستند و بعضی ها شب کار.» خودش می
گوید: «واقعا فکر می کنم بدن مردم ساعت های متفاوتی دارد. حتی همین حالا هم
حس می کنم تازه بیدار شده ام و گیجم؛ در صورتی که سه- چهار ساعت است که
بیدارم. تا ساعت هفت امشب همین حال را خواهم داشت. آن موقع کم کم سرحال می
شوم و ساعت ۹ دیگر کاملا آماده ام تا نوشتن را شروع کنم. ساعات نوشتاری
محبوب من بین ۱۲ نیمه شب تا سه بامدادند.»

اما او هر شب نمی نویسد. خودش
می گوید: «من واقعا و اصلا از هیچ برنامه ای پیروی نمی کنم و کمترین
تمایلی هم به این کار ندارم. هر وقت سعی کرده ام برنامه منظمی داشته باشم،
یعنی وقت هایی که خموده و کسل ام و می خواهم با جمله «زودباش «آن»! بشین
پشت اون ماشین تحریر» از شر این وضع خلاص شوم، دچار کسالت و خمودگی بدتری
می شوم! بهتر است بگذارم خودش رد شود.»

در نتیجه آن بیتی اغلب ماه ها
چیزی نمی نویسد. به قول خودش «یاد گرفته ام که نمی شود خودم را مجبور کنم.»
اما به این معنا هم نیست که در چنین دوران رکودی می تواند آرام بشیند و
خوش باشد، چون به قول خودش این وضعیت کم از ابتلا به بیماری جمود نوشتن
ندارد. چنانچه در مصاحبه ای در سال ۱۹۹۸ اشاره کرده: «باید بگویم که قطعا
آدمی دمدمی مزاج هستم، آدمی نه چندان شاد.»


جویس کارول اوتس

بادام زمینی و زمین کثیف

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

این
نویسنده آمریکایی به پرکاری معروف است. اوتس بیش از ۵۰ رمان و ۳۶ مجموعه
داستان همراه با ده ها مجلد شعر و مقاله و نمایشنامه منتشر کرده است.
معمولا زا هشت و هشت و نیم صبح تا ساعت یک ظهر می نویسد، بعد ناهار می خورد
و به خودش استراحتی می دهد و مجددا کار را از چهار تا زمان شام در حوالی
ساعت هفت ادامه می دهد. گاهی نوشتن را بعد از شام هم پی می گیرد اما معمولا
شب ها بیشتر مطالعه می کند.

اوتس در مورد ساعات سپری شده پشت میزش
اشاره می کند که میزان تولیداتش چندان هم قابل توجه نیست. او به خبرنگاری
می گوید: «من می نویسم و می نویسم و می نویسم و حتی اگر از کل کار آن روزم
فقط یک صفحه را نگه دارم بالاخره این صفحات کم کم روی هم جمع می شوند. در
نتیجه من با گذشت سال ها به پرکاری مشهور شده ام ولی حقیقت این است که من
فقط با آن هایی مقایسه شده ام که به حد کافی سخت و طولانی کار نکرده اند!»

البته
به این معنا نیست که اوتس همیشه کار کردن را ساده یا مطبوع می بیند. خودش
می گوید که به خصوص هفته های آغازین یک رمان جدید سخت و باعث تضعیف روحیه
اند: «تمام کردن پیش نویس اول مثل هل دادن یک دانه بادام زمینی با بینی روی
یک زمین کثیف است!»


فلانری اوکانر

شاید همه را پاره کنم!

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

اوکانر
پس از ابتلا به بیماری لوپوس و مواجهه با این گفته که تنها چهار سال دیگر
زنده می ماند، به زادگاهش جورجیا برگشت و همراه مادرش برای زندگی به مزرعه
خانوادگی شان در منطقه آندلوسیا رفت. سال ها قبل یک مشاور نویسندگی به
اوکانر توصیه کرده بود، هر روز تعداد ساعات مشخصی را به نوشتن بگذراند. او
از این نصیحت رنجیده بود. اما با بازگشت به جورجیا به این باور رسیده بود
که «حفظ روال، شرط حفظ حیات است.»

خانم اوکانر که کاتولیکی مومن بود،
روزش را راس ساعت شش و با تلاوت دعاهای صبحگاهی از کتاب خلاصه ادعیه آغاز
می کرد. بعد از آشپزخانه به مادرش می پیوست تا در حین گوش دادن به اخبار آب
و هوای رادیو با هم یک فنجان قهوه بنوشند. عشای صبحگاهی ساعت هفت بود که
اوکانر برای حضور در آن مسیر کوتاهی را تا کلیسای «قلب مقدس» در شهر
رانندگی می کرد.

پس از انجام وظایف مذهبی سر نوشته هایش بر می گشت و از ۹
صبح تا سر ظهر خودش را برای انجام سه ساعت نوشتار روزانه اش در اتاق حبس
می کرد. معمولا این سه ساعت معادل نوشتن سه صفحه بود. گرچه به خبرنگاری
گفته بود: «ممکن است فردا همه شان را پاره کنم!»


ولادیمیر ناباکفو

شپش یک میز از مدافتاده

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

عادات
نوشتاری ناباکوف مشهور و عجیب است. او از سال ۱۹۵۰ عادت داشت دست نویس های
اولیه را با مداد و روی کارت های ایندکسی که در برگه دان های دراز نگه می
داشت، بنویسد. به گفته خودش چون شکل کامل رمان را پیش از شروع به نوشتن در
ذهنش تصویر می کرد، با این روش می توانست با هر نظم دلخواهی صفحات رمانش را
بر اساس آن کلیت تدوین کند. با برزدن کارت ها می توانست پاراگراف ها، فصل
ها و کلیت کتاب را سریعا از نو بچیند.

ناباکوف طی سفری جاده ای در طول
آمریکا شروع به نگارش دست نویس اول «لولیتا» کرد. او شب ها در صندلی عقب
اتومبیل پارک شده اش می نشست و می نوشت. به قول خودش تنها جایی در کشور که
نه سر و صدایی در کار بود و نه احضاریه ای.

او پس از چندین ماه کار سخت
عاقبت کارت ها را به همسرش، ورا تحویل داد تا نخستین نسخه تایپی را آماده
کند و البته همان نسخه را هم چند بار دیگر بازبینی کرد.

ناباکوف در
جوانی ترجیح می داد توی تخت خواب و با دود کردن سیگارهای پشت سر هم بنویسد
اما با بالارفتن سن (و ترک سیگار) عاداتش هم تغییر کرد. او همراه همسرش در
آپارتمانی شش خوابه در طبقه بالای هتل پالاس در مونتروی سوییس ساکن شده
بود؛ جایی که می توانست از پشت میز تریبونش به دریاچه ژنو در آن پایین نگاه
کند.


سامرست موام

به نوشتن زنده ام

 نویسندگان و متفکران جهان موقع نوشتن چه عادت هایی داشتند؟

موام
طی ۹۲ سال عمر، ۷۸ کتاب نوشت. هر روز صبح سه- چهار ساعتی می نوشت و خودش
را موظف می کرد که روزی هزار تا هزار و پانصد کلمه بنویسد. جالب اینکه کار
روزانه اش را حتی پیش از نوشتن پشت میز آغاز می کرد؛ در وان حمام و با فکر
کردن به نخستین جملاتی که می خواست بنویسد. بنابراین موقع پیاده کردن شان
روی کاغذ دیگر چیزی حواسش را پرت نمی کرد.

موام بر این عقیده بود که
نوشتن با نگاه کردن به مناظر جور در نمی آید، بنابراین میزش را همیشه رو به
یک دیوار خالی می گذاشت. حدود ظهر که کار صبحگاهی اش را تمام می کرد، باز
حس می کرد که برای ادامه کار، بی قرار است. خودش می گفت: «وقتی مشغول نوشتن
اید و شخصیتی خلق می کنید، همیشه همراه شماست و مدام دلمشغولش هستید. او
زنده است.» و اضافه می کرد: «وقتی از زندگی تان خارجش کنید به بی کسی می
افتید.»


منبع: برترینها

آشفته‌ترین خانواده‌های هالیوودی

برترین ها – ترجمه از حسین علی پناهی: شاید بدترین مشکلی که یک شخص ممکن است در زندگی خصوصی خود با آن مواجه شود خانواده ای از هم پاشیده و پر دردسر باشد. چنین شرایطی حتی زندگی انسان های معمولی را نیز به هم می ریزد اما شرایط برای سلبریتی هایی که با چنین شرایطی دست و پنجه نرم می کنند بسیار بدتر خواهد بود.

همه سلبریتی ها را انسان های کامل و بی عیب و نقص در نظر می گیرند به همین دلیل وقتی کوچک ترین چیزی در زندگی این اشخاص خلاف این تصور را ثابت کند موضوع جنجالی شده و اوضاع آقا یا خانم سلبریتی بیش از پیش به هم می ریزد.

زندگی این افراد همواره زیر ذره بین رسانه ها و به خصوص پاپاراتزی ها قرار دارد به همین دلیل بی اهمیت ترین مشکلات در زندگی سلبریتی ها بزرگنمایی شده و همه از آن باخبر می شوند. اما در میان سلبریتی های هالیوود، خانواده هایی نیز وجود دارند که آشفته و به هم ریخته هستند؛ از دشمنی با اعضای دیگر خانواده و طلاق های تلخ و پر سر و صدا تا حتی سوء مصرف مواد مخدر. در ادامه ی این مطلب قصد داریم شما را با خانواده هایی در هالیوود آشنا کنیم که بیش از هر خانواده ی دیگری با چنین مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنند.

۱- خانواده کارداشیان ها

 اعتیاد، خیانت، طلاق و زندان؛ با آشفته ترین خانواده های هالیوودی آشنا شوید

هیچ برنامه ای نمی تواند مانند یک «ریالیتی شو» مشکلات و شکست های یک خانواده را به تصویر بکشد و یک برنامه ی تلویزیونی با عنوان «Keeping Up With the Kardashians» در سال ۲۰۰۷ به خوبی زندگی پر از دشمنی و درام این خانواده ی مشهور را به تصویر می کشد که بزرگ ترین و جدید ترین مشکل آن ها تبدیل شدن پدر خانواده ی جنر-کارداشیان از آقای بروس جنر به خانم کایتلین جنر در سال گذشته بود.

در واقع آقا/خانم جنر پس از سال ها ایفای نقش پدر خانواده به یک باره اعلام کرد که یک ترنس بوده و تصمیم گرفته تغییر جنسیت بدهد. هیچ کس اندازه ی کریس جنر، همسر بروس که ۲۴ سال با وی زندگی کرده بود از این موضوع رنج نکشید. وقتی که کتاب خاطرات بروس سابق و کایتلین جدید منتشر شد همسرش او را یک دروغگو و شیاد توصیف کرده و آن چه که در کتاب خاطراتش آورده بود را داستان پردازی محض اعلام نمود. کیم کارداشیان در مصاحبه ای گفت که دیگر هیچ شانسی برای این که پدر ناتنی و مادرش بار دیگر با هم صحبت کنند وجود ندارد.

از دیگر مشکلات این خانواده ی از هم پاشیده می توان به اعتیاد اسکات دیسیک، نامزد کورتنی کارداشیان، ازدواج ناموفق و کابوس وار خلوئی کارداشیان با لامار اودوم که او نیز درگیر سوء مصرف مواد مخدر بود، رابطه ی پر سر و صدای راب کارداشیان با بلک چینا، مدل معروف اشاره کرد.


۲- خانواده آزبورن ها

 اعتیاد، خیانت، طلاق و زندان؛ با آشفته ترین خانواده های هالیوودی آشنا شوید

وقتی که پای خانواده های از کنترل خارج شده به میان می آید خانواده ی آزبورن ها حرف اول را خواهد زد. گوشه ای از مشکلات بغرنج این خانواده را می توان در برنامه ی تلویزیونی که در مورد این خانواده و با حضور خودشان به صورت «ریالیتی شو» در سال ۲۰۰۵ ساخته و ۴ فصل نیز ادامه داشت دید. آزی، شارون، جک و کلی همواره در مورد مشکلاتی که خانواده ی آن ها دارد سخن گفته اند؛ از اعتیاد به مواد مخدر گرفته تا خیانت به همسر و افسردگی.

کلی آزبورن در کتاب خاطرات خود رازهای ناخوشایند خانواده اش را به رشته ی تحریر در می آورد و با جزییات توضیح می دهد که در یکی از این اتفاقات ناخوشایند خانوادگی در سال ۲۰۰۲ وی مجبور بوده مانند پرستار از پدر و مادر ناخوش خود نگهداری و مراقبت کند.

در آن دوران شارون آزبورن در حال مبارزه با بیماری سرطان کولون خود بوده و آزی آزبورن نیز بار دیگر مصرف مواد را چاره مشکلات می دید. کلی در گوشه ای از خاطرات خود چنین می گوید:” [یک شب] مادرم دچار حمله عصبی شد. در نهایت مجبور شدم امبولانس خبر کنم و من همراه با پرستار نادان توانستیم مادرم را از آن حالت خارج کنیم”.

در همان شب آزی نیز در مصرف مواد زیاده روی کرده بود. ” برای ترسیدن دلایل زیادی داشتم. پدرم را در حالی که شلوار کوتاه به تن داشت دیدم که دستش را در یک قوطی پر از دارو فرو برود و یک مشت از آن ها را بلعید و سپس با الکل آن را پایین برد، درست مانند آب و او داشت از شدت تشنگی هلاک می شد”. وی در چنین شرایطی باید پدر و مادرش را همزمان به بیمارستان می برد که خود در این باره چنین می گوید:” باید تلفن می زدم، برگه ها را امضا کنم، با پزشکان صحبت کنم، به دیگر اعضای خانواده دلداری بدهم، و در سن نوزده سالگی تصمیماتی بزرگسالانه بگیرم که حتی برای افرادی با سنی سه برابر سن هم هم سخت بودند”.


۳- خانواده هادسون ها

 اعتیاد، خیانت، طلاق و زندان؛ با آشفته ترین خانواده های هالیوودی آشنا شوید

همه می دانند که کیت و الیور هادسون دعوای حقوقی شدید و چند ساله ای با پدرشان، بیل هادسون داشته اند. در سال ۲۰۱۵، در روز پدر، اولیور عکسی از خود همراه با پدرش و کیت را در شبکه های اجتماعی خود گذاشت و «روز ترک پدر» را به وی تبریک گفت.

بیل هادسون در جواب گفت که این کار برای وی مانند «خنجری در قلب» بوده است. وی در مصاحبه ای با روزنامه دیلی میل در این باره گفت:” اگر چیزی که او می خواست این بود که من در زندگیشان نباشم پس موفق شده است. دیگر نمی خواهم هیچ کدام از فرزندان ارشدم را ببینم. همه چیز تمام شده است. دیگر الیور و کیت را فرزندان خودم نمی دانم. از آن ها خواهم خواست که دیگر از نام خانوادگی هادسون استفاده نکنند. آن ها دیگر جزئی از زندگی من نیستند. او [الیور] دیگر برای من مرده است. کیت هم همینطور”. اما علی رغم این سخنان تلخ ناگهان رابطه ی این سه نفر بهتر شد.

مدتی بعد الیور در یک برنامه ی زنده تلویزیونی گفت:” در واقع یک گفتگو آغاز شده است… در حال حاضر ما با هم ارتباط داریم. من یک گفتگوی سه ساعته ی جالب با او داشته ام. برای همدیگر پیام می فرستیم. می خواهیم همدیگر را ببینیم.

باید تلاش کنیم چیزهایی را ترمیم کنیم”. کیت نیز روی رابطه ی بد خود با پدرش کار کرد و در سال ۲۰۱۶ در برنامه ی هاوارد استرن گفت که پدرش را بخشیده است. ” به نظر من بخشیدن در هر جنبه ای چیز بسیار پیچیده ای است. بخشش بهترین ابزار برای جدا کردن آن روابط عاطفی است. بنابراین برای من، من تمامی آن موضوعات را درک می کنم… آن موض    وع باید برای او دردناک بوده باشد و من او را می بخشم”.


۴- خانواده های وینتر-وورکمن

 اعتیاد، خیانت، طلاق و زندان؛ با آشفته ترین خانواده های هالیوودی آشنا شوید

رابطه ی آریل وینتر با مادرش، کریسولا وورکمن، چنان بد بود که آریل در سال ۲۰۱۵ از مادرش جدا شد. همان سال وی در یک برنامه ی تلویزیونی پرده از راز مشکلاتش با مادر خود برداشت و چنین گفت:” ما سه سال و نیم است که با هم حرف نزده ایم”. وی مادرش را به آزار جسمی و روحی خودش متهم می کند و خود را قربانی می نامد و می گوید که صحبت کردن از رابطه اش با مادرش برایش سخت است زیرا نمی تواند تحمل کند که مادرش موضوعات شخصی و خانوادگی را همه جا با رسانه ها در میان بگذارد.


۵- خانواده داگارها

اعتیاد، خیانت، طلاق و زندان؛ با آشفته ترین خانواده های هالیوودی آشنا شوید 

وقتی که خانواده ی داگارها در سال ۲۰۰۸ در یک برنامه ی ریالیتی شو حضور یافتند همه آن ها را یک خانواده ی معتقد مسیحی می دانستند که به شدت به موضوعات اخلاقی حساسیت دارند اما در سال ۲۰۱۵، این تصویر بی نقص و دوست داشتنی اولیه شروع به ترک برداشتن کرد. در این سال خبر رسید که جاش داگار، بزرگ ترین پسر خانواده در سال ۲۰۰۲ و در سن ۱۴ سالگی ۵ دختر را آزار جنسی داده است. دو تن از این دختران از خانواده ی داگارها بودند.

جاش در این باره چنین گفته است:” ۱۲ سال پیش به عنوان یک نوجوان من کارهای غیرقابل پذیرشی را انجام دادم که به خاطر آن ها شدیداً متاسفم و عمیقاً احساس پشیمانی می کنم. من به دیگران آسیب رساندم، از جمله خانواده ی خود و دوستان نزدیکم.

من در حضور خانواده ام به گناه خود اعتراف کردم و آن ها گام هایی را برای کمک به من برداشتند. ما موضوع را با مقامات قضایی در میان گذاشته و به کار زشت خود اعتراف کردم”. در پی این رسوایی برنامه ی پر طرفدار این خانواده با عنوان «۱۹ Kids and Counting» از برنامه پخش خارج شده و داگارها تصمیم گرفتند که مدتی را به دور از رسانه ها باقی بمانند. چند ماه بعد بار دیگر اعلام شد که جاش به همسر خود خیانت کرده است و پس از این ماجرا وی خود را یک انسان «دورو و دغل باز» خطاب کرد و گفت که در تمام این سال ها به همسرش خیانت کرده است. البته این موضوع باعث جدایی او از همسرش نشد و این دو اعلام کردند که منتظر به دنیا آمدن فرزند پنجمشان خواهند بود.


۶- خانواده های نولز- کارتر

 اعتیاد، خیانت، طلاق و زندان؛ با آشفته ترین خانواده های هالیوودی آشنا شوید

خانواده های نولز- کارتر همیشه در انظار عمومی خانواده هایی خوب و بی مشکل ترسیم شده اند اما در سال ۲۰۱۴ ویدیویی از مشاجره ی شدید سولانژ نولز و دامادش جی زد (همسر بیانسه) در آسانسور این تصور عمومی را به طور کلی تغییر داد.

اگر چه دلیل واقعی دعوا و مشاجره ی این دو هیچ گاه مشخص نشد اما شایعات زیادی در مورد خیانت جی زد به بیانسه شنیده می شد. با این وجود سولانژ گفته که با این موضوع کنار آمده و بیانسه نیز در تعدادی از آهنگ های خود به این ماجرا و قضیه ی خیانت پرداخته است. جی زد نیز به طور تلویحی به درست بودن ماجرا اعتراف کرده و گفته که به سختی برای درست کردن قضیه تلاش کرده است. بدین ترتیب این زوج به خوبی این مشکل را پشت سر گذاشته و در ژوئن سال ۲۰۱۷ صاحب دو قلوهایی به نام های رومی و سر کارتر شدند.


۷- خانواده جکسون ها

 اعتیاد، خیانت، طلاق و زندان؛ با آشفته ترین خانواده های هالیوودی آشنا شوید

شاید خانواده ی جکسون ها کاملاً بی مشکل به نظر می رسیدند اما همه چیز پس از مرگ مایکل جکسون در سال ۲۰۰۹ به هم ریخت. پس از مرگ او، کاترین جکسون (مادر مایکل) توانست قیومیت سه نوه اش را بدست آورد. این موضوع تا چند سال بی سر و صدا و بدون مشکل بود اما در اوایل سال ۲۰۱۲ با رسانه ای شدن خبر گم شدن کاترین، قطار خانواده ی جکسون از ریل خارج شد. به گزارش خبرگذاری سی ان ان اولین کسی که به گم شدن کاترین اشاره کرد نوه اش پاریس جکسون بود که در حساب توئیتری خود به این موضوع اشاره کرده بود.

وی در پیام خود در توئیتر چنین گفت:” من در یک هفته گذشته با او حرف نزده ام و می خواهم که همین الان به خانه برگردد”. بعد از این ماجرا، جرمین جکسون، برادر مایکل، اعلام کرد که در این مدت مادرش در آریزونا و به دستور پزشکان مشغول استراحت بوده است. این اتفاق عجیب زمانی رخ داد که خانواده ی جکسون وارد دعواهای حقوقی با وکلای مأمور بررسی دارایی ها و املاک مایکل جکسون بودند و آن ها را به کلاهبرداری و سوء استفاده متهم می کردند.

همان سال ویدیویی از خانه ی آن ها به بیرون درز کرد که نشان می داد اعضای خانواده با هم وارد درگیری فیزیکی شده اند. در سال ۲۰۱۷ نیز بار دیگر این خانواده خبرساز شد و کاترین به جرم سوء استفاده و بدرفتاری از ترنت جکسون شکایت کرد و اعلام نمود که وی بدون اجازه و اطلاع کاترین از حساب بانکی اش پول برداشت کرده است.


۸- خانواده پیلین ها

 اعتیاد، خیانت، طلاق و زندان؛ با آشفته ترین خانواده های هالیوودی آشنا شوید

سارا پیلین، نامزد سابق معاونت ریاست جمهوری ایالات متحده و خانواده ی پر سر و صدایش هیچ ترسی از هماوردی با خانواده های دیگر در زمینه ی اختلافات درون خانوادگی ندارند. بر اساس گزارش روزنامه ی یو اس ای تودی، در سپتامبر سال ۲۰۱۴ در یک مراسم جشن تولد در آلاسکا بین اعضای این خانواده درگیری و مشاجره ای بزرگ شکل می گیرد. با توجه به گزارش پلیس در این جشن درگیری های فیزیکی شدیدی شکل گرفته بود.

اگر چه دلیل واقعی این درگیری مشخص نشده اما به گفته ی رسانه ها بریستول پیلین از تلاش یک دختر برای ضبط صدای خواهر او یعنی ویلو پیلین برآشفته و سپس دو خانواده مانند یک مسابقه ی کشتی کج به جان هم افتاده اند.

ترک پیلین، برادر سارا پیلین لباس خود را برای مبارزه از تن درآورده و برای خانواده ی رقیب رجز خوانی کرده است. تاد پیلین، شوهر سارا نیز در آخر با بینی خونین مبارزه را ترک می کند در حالی که احتمالاً سارا پیلین فریاد زده و گفته است:” نمی دانید من کی هستم؟!”. البته بریستول جوان خود نیز داستان پرماجرایی داشته است و اگر چه خانواده ی پیلین در این مورد صحبت نکرده اند اما بریستول در نوجوانی مادر شده و سال ها برای بدست آوردن قیومیت پسر خود به دادگاه مراجعه کرد. وی بار دیگر بدون این که ازدواجی در کار باشد صاحب دختری به نام سیلور شد و البته در سال ۲۰۱۶ با داکوتا می یر، پدر سیلور ازدواج کرد.


۹- خانواده ی بالدوین ها

 اعتیاد، خیانت، طلاق و زندان؛ با آشفته ترین خانواده های هالیوودی آشنا شوید

به نظر نمی رسد که الک بالدوین هیچ گاه بتواند جایزه بهترین پدر دنیا را از آنِ خود کند. وی در سال ۲۰۰۷ در یک پیام صوتی با صدای بلند و فریاد گونه دخترش، آیرلند بالدوین را «خوک کوچولوی بی فکر» خطاب کرده است. در آن زمان آیرلند تنها ۱۱ سال سن داشت. بدین ترتیب وی قرار سرکشی و دیدار با دخترش را از دست داد و در مبارزه حقوقی با همسر سابقش، کیم بسینگر، برای بدست آوردن قیومیت فرزند بیش از پیش با مشکل مواجه شد.

یک دهه بعد وی گفته بود که آن پیام صوتی هنوز هم دست از سر او برنمی دارد و در جملات خودش ” هر روز به سمت صورت او پرت می شود”. وی در سال ۲۰۱۷ در مصاحبه ای در این مورد گفته است:” افرادی وجود دارند که مرا نصحیت کرده و به من حمله می کنند و همواره از آن [پیام صوتی] به عنوان یک نیزه برای این کار استفاده می کنند.

این زخمی است که هیچ گاه التیام نخواهد یافت زیرا همیشه توسط افراد دیگر باز شده است. این موضوع دخترم را برای همیشه آزرده است”. اما نشان هایی از بهتر شدن رابطه ی پدر و دختری این دو دیده شده است. در سال ۲۰۱۵، آیرلند در صفحه اینستاگرام خود عکسی را به اشتراک گذاشت که در آن کنار پدرش نشسته بود و کتابی کودکانه با عنوان «اگر یک خوک بودم» می خواند. وی در زیر این عکس نوشته بود:” اگر یک خوک بودم… بدون شک بی ادب و بی فکر بودم”.


۱۰- خانواده ی لوهان ها

 اعتیاد، خیانت، طلاق و زندان؛ با آشفته ترین خانواده های هالیوودی آشنا شوید

شاید بتوان خانواده ی لوهان ها را از هم پاشیده ترین و مشکل دارترین خانواده ی هالیوود دانست. لیندسی لوهان و والدینش، دینا و مایکل، به اشکال مختلف با قانون و نظم دچار مشکل بوده اند. لیندسی از سال ۲۰۰۷ چندین بار به جرم مصرف مواد مخدر دستگیر شده و چند بار نیز به مراکز ترک اعتیاد فرستاده شده است. مایکل لوهان نیز در سال های ۱۹۹۰ و ۱۹۹۷ به ترتیب به جرم کلاهبرداری و زیر پا گذاشتن شروط دوره ی آزادی مشروط مدتی را پشت میله ها به سر برد.

وی در سال ۲۰۰۴ به جرم حمله ی مکرر به برادر ناتنی اش با کفش، رانندگی در حالت مستی و چند جرم دیگر به بیش از ۲ سال زندان محکوم شد. همسرش، کیت میجر نیز در سال ۲۰۱۲ از او شکایت کرده و در سال ۲۰۱۵ نیز درخواست جدایی داد. دینا نیز در سپتامبر سال ۲۰۱۳ به جرم رانندگی تحت تاثیر مشروبات الکلی دستگیر شد. مایکل گفته است که دلیل انتخاب های نادرست لیندسی در زندگی اش خود او نبوده و باید وی و مادرش به این خاطر مورد سرزنش قرار گیرند زیرا با جدایی خود لیندسی را در شرایط سختی قرار دادند.


منبع: برترینها

جنیس جاپلین؛ پری کوچک غمگین

برترین ها: جنیس جاپلین (Janis Joplin)، خواننده و ترانه‌سرای
آمریکایی، در ۱۹ ژانویه ۱۹۴۳در شهر پورت آرتور ایالت تگزاس به دنیا آمد.
امروز ۲۹ دی باید تولد ۷۴ سالگی‌اش را جشن می‌گرفت، اما او هم مانند جیم
موریسون و جیمی هندریکس ۲۷ سال بیشتر عمر نکردو در روز ۴ اکتبر ۱۹۷۰ بر اثر
مصرف بیش‌ازاندازه هروئین درگذشت.

جنیس جاپلین؛ پری کوچک غمگین 

علاقه
زودهنگام جنیس نوجوان به موسیقی بلوز و فولک و شیفتگی‌اش به جنبش ادبی بیت
(Beat Generation) او را به سوی محله هیت‌ـ‌اشبری (Haight-Ashbury)
سان‌فرانسیسکو، پاتوق مرکزی هیپی‌ها و نماد پادفرهنگ هیپی‌ها در دهه ۱۹۶۰
کشاند، و در آن‌جا راهی برای بیان هنرمندانه احساساتش پیدا کرد. در ۱۷
سالگی از خانه فرار کرد و شروع به آوازخواندن در کلوب‌های هاستن و آستین
تگزاس کرد تا خرج سفر به کالیفرنیا را درآورد.

در
۱۹۶۵، در بارهای سان‌فرانسیسکو و ونیز کالیفرنیا ترانه‌های فولک و بلوز
می‌خواند. یک سال بعد، یعنی در ۱۹۶۶، به گروه سایکدلیک راک «Big Brother
and The Holding Company» پیوست که موسیقی ستایش‌برانگیز و باب‌ روز آن
توانست صدای فراموش‌نشدنی، سبک بی‌همتا و اجرای جذاب جنیس را بیش‌ از پیش
در کانون توجه قرار دهد. باقی هرچه روی داد به تاریخ پیوست.

جنیس جاپلین؛ پری کوچک غمگین 

جنیس
جاپلین در اواخر دهه ۱۹۶۰، نخست به‌عنوان خواننده اصلی گروه «Big Brother
and the Holding Company» (۱۹۶۶-۱۹۶۸) و پس از جداشدن از آن گروه در مقام
یک هنرمند تک‌خوان مستقل (۱۹۷۰-۱۹۶۹) با همکاری نوازندگان مختلف زیر نظر
خودش (گروه‌هایی که خود جاپلین تشکیل داد، به‌ویژه دو گروه Kozmic Blues
Band و Full Tilt Boogie Band) به شهرت گسترده و محبوبیت روزافزون دست یافت
و به یکی از «چهره‌ها»ی سرشناس و تکرارنشدنی موسیقی راک و سبک زندگی (ضد
فرهنگ) دهه ۱۹۶۰ بدل شد.


اجرای باشکوه و پرشور او در «جشنواره بین‌المللی پاپ مونتری» (۱۹۶۷‌‌) کمی
بعد او را به پرطرفدارترین چهره و به‌واقع یکی از جذابیت‌های اصلی
«جشنواره وودستاک» نیز بدل کرد. جاپلین در طول زندگی بسیار کوتاه و بسیار
خلاق‌اش توانست چهار آلبوم استودیویی کامل (دو آلبوم اول با «Big Brothers»
و دو آلبوم بعدی را به‌همراه گروه‌های خودش) ضبط و منتشر کند.

جنیس جاپلین؛ پری کوچک غمگین 

آلبوم
«مروارید» (Pearl) یک سال پس از مرگ او در سال ۱۹۷۱ منتشر شد و از قضا
پرفروش‌ترین آلبوم سرتاسر فعالیت حرفه‌ای او از کار درآمد.

جنیس
در دسامبر ۱۹۶۸ از گروه «Big Brother» جدا شد، و سم اندرو، گیتاریست گروه
را هم با خود برد. اوّلین آلبوم تکی او (!I’ve Got Dem Ol’ Kozmic Blues
Again Mama) در سال ۱۹۶۹ منتشر شد، و پس از آن همراه با گروه بلوز خود شروع
به سفرهای طولانی و اجراهای زنده کرد. تا اواسط ۱۹۷۰ اما پرونده گروه اول
را بست و گروه جدید دیگری به نام Full-Tilt Boogie تشکیل داد.

جنیس جاپلین؛ پری کوچک غمگین

جنیس
جاپلین به مقام یک اسطوره دست یافت: یک شخصیت به‌ظاهر گستاخ و بی‌پروا اما
از درون شکننده و رنجور که صاحب یکی از پرشورترین صداها در تاریخ راک بود.
می‌توان گفت که میراث او بیشتر با پرسونای او در پیوند است تا با هنر او
به‌عنوان یک موزیسین. الن ویلز روزنامه‌نگار اشاره کرده است که «جاپلین به
گروه برگزیده‌ای از چهره‌های مردم‌پسند تعلق داشت که خودشان هم به اندازه‌ی
موسیقی‌شان اهمیت داشتند. در میان خوانندگان و نوازندگان راک آمریکایی، او
به‌لحاظ اهمیت در مقام تجسم‌بخش اسطوره‌شناسی نسل خود تنها بعد از باب
دیلن در رتبه دوم قرار می‌گیرد.»

شهرت
جاپلین، فراتر از سبک تکین و نامتعارف خواندن ـ با آن صدای خش‌دار و حرکات
جنون‌آمیز ـ به استعداد کم‌نظیرش در اجرا و نوازندگی نیز وابسته بود. شاید
ترکیبی از همه این‌ها بود که لقب نخستین «ملکه راک» را برای او به ارمغان
آورد. جنیس علاوه بر خواندن به نقاشی، رقص و تنظیم موسیقی هم می‌پرداخت.

جنیس جاپلین؛ پری کوچک غمگین 

مجله
رولینگ استون در سال ۲۰۰۸ نام جنیس جاپلین را در لیست صد هنرمند بزرگ تمام
دوره‌ها در رتبه۲۸  قرار داد. او در سال ۱۹۹۵ به تالار مشاهیر راک‌اندرول
پذیرفته شد و امروزه همچنان یکی از پرفروش‌ترین خواننده‌های آمریکا باقی
مانده است. در سال ۲۰۰۵ نیز گرمی جایزه یک عمر دستاورد هنری (Grammy
Lifetime Achievement Award) را به جنیس جاپلین داد.

اما
فقط موسیقی او، آن گونه راک سایکدلیک الهام‌گرفته از بلوز به سیاقی
کم‌نظیر نبود که او را مشهور کرد. از بسیاری جهات، جنیس تجسم عصیان نسل
جوان اواخر دهه ۱۹۶۰ بود. او هم مثل تمام هم‌نسلانش موهایش را بلند و
لباس‌هایش را کوتاه خوش داشت. خیلی زیاد سیگار می‌کشید و مشروب می‌نوشید.

عقیده‌اش
را همه‌جا رک و صریح به زبان می‌آورد، و حتا یک بار به‌خاطر بیان کلمات
رکیک و فحاشی در جریان یکی از کنسرت‌هایش بازداشت شد.

جنیس جاپلین؛ پری کوچک غمگین 


شاید خدا دعاهای جنیس را بی‌پاسخ گذاشت و برایش مرسدس نخرید، اما خودش یک
پورشه مدل ۳۶۵ سی خرید و بدنه آن را به سبک و سیاقی بی‌همتا با طرح‌ها و
رنگ‌های الهام‌گرفته از تجربه اسید و روان‌گردان‌ها نقاشی کرد.

میرا
فریدمن، نویسنده یکی از زندگی‌نامه‌ جنیس درباره جذابیت او می‌نویسد: «فقط
صدایش نبود که هیجان‌آور بود، با آن گستره و توان بی‌نظیر و تحریرهای
فوق‌العاده. دیدن او مثل افتادن توی گردابی از احساسات بود که دشوار بتوان
آن‌ها را با کلمه‌ها بیان کرد.»

لیلین روکسون، منتقد موسیقی راک،
میزان تأثیر و گستره نفوذ او را این‌گونه جمع‌بندی کرده است: «[جنیس
جاپلین] احساس‌ها و خواهش‌های دختران نسل الکتریکی را به بهترین شکل بیان
می‌کرد ـ سراپا زن بودن، و در عین حال برابر بودن با مردها؛ آزاد بودن، و
با این حال بنده عشق واقعی بودن؛ شکستن هر هنجار رایج و عرف منسوخ، و با
این حال بازگشت به اصل و اساس زندگی.»


منبع: برترینها

نورمن ویزدم، دلقک محبوب چارلی چاپلین

برترین ها: نورمن ویزدم در سال ۱۹۴۸ و در سن ۳۱ سالگی با بازی در فیلم کمدی موزیکال قرار ملاقات با یک رویا ساخته کارگردان بریتانیایی دیکی لیمن، وارد حرفه سینما شد.

نورمن ويزدم

اوج دوران بازیگری ویزدم، دهه های پنجاه و شصت میلادی بود که در مجموعه ای از فیلم های کمدی کم هزینه کمپانی رنک (Rank) به سبک کمدی های اسلپ استیک چارلی چاپلین و برادران مارکس بازی کرد که کارگردان اغلب آنها رابرت اشر و جان پدی کارستیرز بودند.

نورمن ويزدم

در این دوره وی اغلب نقش شخصیتی کمیک به نام نورمن پیت کین را بازی می کرد که موقعیت های کمدی خنده آوری در مقابل رئیس جدی اش گریمز دیل به وجود می آورد.

نورمن ویزدم در سال ۱۹۵۳ به خاطر بازی در فیلم دردسر در فروشگاه ساخته جان پدی کارستیرز، برنده جایزه بفتای بهترین بازیگر تازه کار شد.

نورمن ويزدم

قدرت بازیگری ویزدم، ایفای نقش شخصیت های مفلوک و بی پناه در کمدی های موزیکال و اسلپ استیک با چاشنی رمانتیک بود. نوع کمدی او نیز ترکیبی از کمدی زبانی و کمدی رفتاری بود و طرفداران بسیاری در بریتانیا و سراسر دنیا از جمله ایران داشت.

نورمن در سال ۲۰۰۵ در سن ۹۰ سالگی رسما اعلام بازنشستگی کرد.

نورمن ويزدم

فشار زمان به کارگردانی رابرت آشر آخرین فیلم کمدی بود که او در سال ۱۹۶۶ برای کمپانی رنگ بازی کرد.

چارلی چاپلین گفته است که نورمن ویزدم دلقک محبوب او بود. ویزدم در سال ۲۰۰۰ از سوی ملکه بریتانیا به لقب “Sir” مفتخر شد.

نورمن ويزدم

بازی در سریال آخرین شراب تابستان در نقش بیلی اینگلتون، از آخرین نقش های او در تلویزیون و سینما بود که در سال ۲۰۰۴ از بی بی سی پخش شد.

فیلم کمدی کوتاه اکسپرسو، ساخته مارتین نایجل و کوین پوئیس، آخرین بازی نورمن ویزدم در سینما بود که در سال ۲۰۰۷ ساخته شد. فیلمی ده دقیقه ای درباره هشت شخصیت که در یک کافی شاپ سر یک میز واحد می نشینند. این فیلم در فستیوال فیلم کن ۲۰۰۷ به نمایش درآمد و مورد توجه واقع شد.

نورمن ويزدم

نورمن ویزدم در سال ۱۹۹۲ اتوبیوگرافی خود را نوشت که با عنوان به من نخند، من یک احمق ام منتشر شد.

وی تنها بازیگر غربی بود که نمایش فیلم هایش در کشور آلبانی در زمان حکومت کمونیستی انور خوجه آزاد بود چرا که او بازیگر محبوب رهبر پیشین آلبانی بود.

نورمن ويزدم

نورمن ویزدم در سال های اخیر حافظه اش را به کلی از دست داده بود به طوری که به گفته همسرش، دیگر تصویر خود در فیلم هایش را نیز نمی شناخت.

ویزدم در سال ۱۹۹۶ جایزه یک عمر دستاورد سینمایی منتقدان فیلم لندن را به دست آورد.

نورمن ويزدم 

تا وقتی که خوشحالند، سربزنگاه، در حال انجام وظیفه، به دنبال یک ستاره و سحرخیز (در ایران با نام شیرفروش نمایش داده شد)، از جمله مشهورترین فیلم های نورمن ویزدم در سینماست.

نورمن جوزف ویزدم کمدین سرشناس بریتانیایی سال ۲۰۱۰ در سن  ۹۵ سالگی در آسایشگاهی در جزیره “من” بریتانیا درگذشت. 


منبع: برترینها

جلال طالبانی؛ سیاستمدار خندان

: روز گذشته خانواده ی آقای جلال طالبانی، رییس جمهور سابق عراق و اولین رییس جمهور غیرعرب این کشور اعلام کردند که وی در سن ۸۳ سالگی پس از سال ها بیماری در بیمارستانی در برلین درگذشته است.

علا طالبانی، از خانواده ی آقای جلال طالبانی که عضو پارلمان عراق است پس از گزارش تلویزیون دولتی عراق و رسانه های کُردی، مرگ وی را تایید کرد. جلال طالبانی که در میان کُردها با نام «مام جه لال» (عمو جلال) شناخته می شود در براندازی حکومت صدام با دولت ایالات متحده همکاری داشت و پس از تقسیم قدرت در این کشور به عنوان اولین رییس جمهور غیر عرب این کشور بین سال های ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۴ در این مقام ماند و بر تدوین قانون اساسی جدید که خودمختاری منطقه ی کردستان عراق را به رسمین می شناخت نظارت کرد.

در سن ۱۴ سالگی به حزب دموکراتیک کردستان پیوست که در دهه ی ۶۰ میلادی عملیات چریکی خود را برای مبارزه با دولت مرکزی عراق آغاز کرده بود. وی برای تحصیل به دانشگاه بغداد رفت اما قبل از پایان تحصیلات و برای ممانعت از دستگیر شدن به جرم فعالیت های سیاسی دانشگاه را ترک کرده و به کردستان بازگشت. وی که به چندین زبان زنده دنیا تسلط داشت در سال ۱۹۵۵ به چین سفر کرد و با مقامات حزب خلق چین دیدار کرد ونوشته های مائو زدونگ را به زبان کُردی ترجمه نمود.

 پس از سقوط جکومت پادشاهی هاشمیان در سال ۱۹۵۸، به عراق بازگشت و تحصیلات خود در رشته ی حقوق را به پایان رساند. در سال ۱۹۶۱ و پس از اتمام دوران خدمت سربازی به جمع پیشمرگه های ملا مصطفی بارزانی پیوست که برای خودمختاری با دولت مرکزی می جنگیدند. وی به عنوان نماینده ی بارزانی در خارج از کشور فعالیت می کرد و به همین دلیل مدتی را در لبنان و سوریه به سر برد.

در همین زمان وی به کشورهای اروپایی و آسیایی دیگر نیز سفر کرده و با معمر قذافی در لیبی، جمال عبدالناصر در مصر ، یاسر عرفات در فلسطین، سلطان حسین در اردن و حافظ اسد در سوریه دیدار کرد. وی رفته رفته از لحاظ فکری با حزب دموکراتیک کردستان اختلاف پیدا کرده و بدین ترتیب همراه با ابراهیم احمد، سیاستمدار و نویسنده ی سرشناس کُِرد، از این حزب جدا شده و در سال ۱۹۷۰ با دختر او، هیرو، ازدواج نمود. تفکرات سوسیالیستی او از ایدئولوژی مارکسیستی- مائویستی نشأت می گرفت.

 سیاستمدار خندان؛ شرح مختصری از زندگی و فعالیت های سیاسی-نظامی جلال طالبانی
جلال در سال ۱۹۷۵ حزب اتحادیه میهنی کردستان «یه کیه تی نیشتمانی» را در عراق تاسیس کرد که برای خودمختاری و جدایی مناطق کُردنشین شمال کشور عراق از دولت مرکزی مبارزه می کرد. به عنوان دبیر کل این حزب، وی وارد درگیری های نظامی با دولت صدام حسین شد که در دوران جنگ ایران و عراق نیز ادامه داشت. در طول دوران جنگ ایران و عراق وی به ایالات متحده سفر کرده و سعی کرد که حمایت این کشور در محاکمه سران رژیم صدم را به جرم نسل کشی کُردها استفاده از سلاح های شیمیایی علیه آن ها جلب کند.

در آن دوران در رسانه های بین المللی از این جنایت صدام حرف زیادی زده نمی شد و جلال طالبانی با حضور در سازمان ملل و سخنرانی در این مورد، نقش مهمی در برملا شدن نسل کشی کُردها و استفاده از سلاح شیمیایی علیه آن ها به خصوص در شهر حلبچه شد.

پس از پایان جنگ اما وی از در صلح برآمده و با صدام حسین دیدار کرد تا مانع از حمله ی وی به مناطق کُردنشین شود. پس از این که دولت های غربی پس از جنگ اول خلیج فارس منطقه ی شمال عراق را پرواز ممنوع اعلام کردند، این منطقه توانست خودمختاری نسبی بدست آورده و از گزند حملات صدام در امان بماند. اما در اتفاقاتی ناگوار جلال طالبانی و مسعود بارزانی ، که پس از مرگ پدرش ریاست حزب دموکراتیک را بر عهده گرفته بود، وارد درگیری های نظامی پراکنده با هم شدند که در نهایت با میانجیگری ایالات متحده در سال ۱۹۹۷ به پایان رسید.

پس از سقوط دولت صدام در نتیجه ی حمله ی نظامی ایالات متحده، جلال طالبانی، توسط مجلس ملی دولت انتقالی به عنوان رییس جمهور انتخاب شد.

در دوران ریاست جمهوری وی، منطقه ی کردستان عراق خودمختاری کامل خود را در قالب یک دولت فدرالی به دست آورد، اگر چه این منطقه از سال ۱۹۹۱ با حمایت ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه خودمختاری نسبی داشته و دولت صدام اجازه نداشت در این منطقه هیچ عملیاتی انجام دهند. در سال های ۲۰۰۶ و ۲۰۱۰، طالبانی بار دیگر به عنوان رییس جمهور عراق انتخاب شد.

در سال ۲۰۱۱ و با اعلام رسمی خروج کامل نیروهای آمریکایی از عراق، جلال طالبانی به دلیل مشارکت در دولت و تلاش برای اتحاد کشور مورد قدردانی قرار گرفت. وی تفکراتی سوسیالیستی داشت و در تمام طول عمر خود برای چیزی که آن را آزادی مردمش می دانست تلاش کرد.

 سیاستمدار خندان؛ شرح مختصری از زندگی و فعالیت های سیاسی-نظامی جلال طالبانی

جلال طالبانی را به عنوان سیاستمداری کارکشته می شناختند که سهم زیادی در اتحاد کشور عراق پس از فروپاشی حکومت صدام داشت. وی به گفتگوهای سیاسی و آشتی طلبانه ایمان داشت و به خاطر همین دیدگاه حتی با بدترین دشمنانش نیز گفتگو می کرد. رایان کراکر، سفیر سابق ایالات متحده در عراق، برای اولین بار در سال ۲۰۰۱ از ترکیه وارد کردستان عراق شد و با جلال طالبانی دیدار کرد.

وی در مورد او گفته است:” همیشه با او گفتگو می کردیم، همانطور که با دیگران داشتیم، اما گفتگو با مام جلال لذت بیشتری داشت”. وی شخصیتی سیاسی در عراق بود که حتی دشمنانش نیز او را دوست داشته و با احترام از او یاد می کردند. وی دو پسر به نام های بافل و قباد دارد که دومی معاونت نخست وزیر دولت منطقه ای اقلیم کردستان را بر عهده دارد.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۵۱)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

گریم جالب و متفاوت آرش مجیدی در کار جدیدش پست ابتدایی مطلب امروزمان است. فیلمی که با توجه به گریم میتوان حدس زد داستان آن مربوط به سال های دهه پنجاه است.
 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551)

رفقای فرهاد قائمی نامردی کرده اند و او را به رقیب فروخته اند. (خلاصه ی متن)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

نورمال دیِ شبنم قلیخانی و مارال فرجاد در یک کافه سرسبز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

دیروز تولد سیبیلوی مهربانِ موسیقی ایران، بهنام جان بانی بود که امید حاجلی اینگونه به وی تبریک گفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

عادل خان فردوسی پور هم روز گذشته ۴۴ ساله شد که پست تبریک علی انصاریان به این مناسبت را مشاهده میکنید. تبریک به عادل عزیز و آرزوی موفقیت برای او در سال های آینده. امیدواریم عادل به زودی اکسیر و رازی که او را در ۲۵ سالگی متوقف کرده است را لو بدهد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

واقعا چه در سر یک خانم بازیگر گذشته که باعث شده در مقابل دوربین گوشی دوستش چنین ژستی بگیرد و آن را بدون توضیح در اینستاگرام بگذارد؟

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

عکس دسته جمعی عوامل سریال جدید منوچهر هادی به نام “پاهای بی قرار” با حضور لیندا کیانی، حمید گودرزی، یکتا ناصر و سایر عزیزان. سوفیا خانمِ هادی هم در تصویر حضور دارد و در آغوش لیندا جا خوش کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

گل سرسبد تولد های دیروز، تولد حمید خان جبلی بود. تبریک بی پایان به استاد تکرار نشدنی ژانر کودک و نوجوان. آرزوی سلامتی و طول عمر دایم برای حمید خان عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

تولدی دیگر! در پشت صحنه سریال شهرزاد، متعلق به امیرحسین فتحی. با حضور رضا کیانیان، پریناز ایزدیار، عبدالله اسکندری، مصطفی زمانی و سایر همکاران. تبریک به این بازیگر جوان و خوش ژنِ سینما و تلویزیون.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

امیرعلی دانایی کپشن را طوری شروع کرده که آدم در نگاه اول فکر میکند بچه خودش است ولی خب بعدا متوجه میشویم که خواهر زاده اش است. قدمش مبارک باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

تبریک فراوان به تیم ملی ووشوی ایران که در مسابقات جهانی کولاک کردند و کلکسیونی از مدال های رنگارنگ به ارمغان آوردند. و تشکر ویژه از الهه منصوریان که مدال طلای با ارزش خود را به یک موسسه خیریه هدیه داد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

اشکان خطیبی در آلمان به استقبال پاییز رفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

 همانطور که شاهد هستید فریبرز عرب نیا از اینستاگرام خود به عنوان آینه دستشویی استفاده میکند و پیش از اصلاح صورت، خود را در آن ورانداز میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

کمند امیرسلیمانی در کنار مسخره بازیِ جدید شمال شهری ها که به تقلید از پل عشقِ پاریس، یک دیوار حصار فلزی تعبیه کرده اند و آرزو هایشان را به آن گره میزنند تا دیگری بیاید و آن ها را بگشاید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 


 تکواند، شورای شهر، سینما و حالا سوار کاری. آفرین هادی جان با همین تنوع ادامه بده تا انشاالله در سالهای آتی در برنامه آشپزی ببینیمت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

مریم کاویانی با این پست و این فیسِ معصومانه تمام سعی خود را کرده است که به شما عزیزان انگیزه و امید انتقال دهد. حالا با اینکه چقدر موفق بوده، کاری نداریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

حیوان خانگی جدید علی اوجی که از این به بعد یکی از ابزار جدید زخم کردنِ اینستاگرام خواهد بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

سلفی رامبد جوان با تماشاگران یکی از اکران های مردمیِ “نگار” در یکی از سینما های تهران. رامبد جوان نمیخواهد قبول کند که فیلمش شکست خورده است و تا لحظه آخر امیدوارانه به اکران ها خواهد رفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

 سارا خانم تا زمانی که فینگیلیش تایپ کنی مطمئن باش دعاهای این ملت پشت سرت نخواهد بود. (به اعصاب خود مسط میشود)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

نادیا جون سوژه های بکر تری برای نقاشی از آزاده نامداری وجود داشت. یک سرچ ساده در اینترنت بزن به عکس هایش میرسی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

نادر سلیمانی در حال به سر کردم ایام خوش در کنار دوستش. منظورش شراره رخام است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

متین ستوده در حال تبلیغ کردن مزون لباس دختر خاله اش (احتمالا).

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551)

سلفی روناک یونسی در کنار همسر و فرزند تازه مولود اش. روناک جان آپدیت کن، کلی افکت جدید آمده، این تاج گل ها مربوط به نسل اول افکت های اینستاگرام بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

مجید قناد و میرطاهر مظلومی در یک استودیوی رادویی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

 


وقتی چهره ها در زیر تصاویر در اشاره به محل مورد نظر مینویسند “همین حوالی”، بدان منظورشان یا ترکیه است، یا ارمنستان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

الهام پاوه نژاد عکسی قدیمی مربوط به سال ۸۷ از پشت صحنه یک نمایش به اشتراک گذاشته است. در کنار الهام کردا و رویا میرعلمی. در زمانی که هنوز سلفی به وجود نیامده بود و مردم با دیدن دوربین در دست یک نفر، به سمت فرد شیرجه نمیزدند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 


 عکسی فوق العاده زیبا از یک طبیعت ناب که متاسفانه آزاده زارعی با حضور بد موقع خود آن را خراب کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

خاطره بازی بهنوش بختیاری با این عکس در کنار بانو فریماه فرجامی. بهنوش جان فریماه فرجامی که سهل است، عکس در کنار مارلون براندو هم بگذاری تاثیری در کمرنگ شدن تبعات تیزر تبلغاتی جدیدتان نخواهد داشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

 امیرحسین صدیق عکسی از خود در یک فیلم سینمایی جدید به اشتراک گذاشته است. فیلمِ “ماه در مه” به کارگردانی علیرضا روشن که قطعا آن علیرضا روشنِ شاعر نیست. شاعر معروف یا شعر ماندگارِ “یارم نیامد، کودکی را در کوچه زدم”. بله.

 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551)

بابک جهانبخش در ادامه تور اروپاگردی خود وارد اسپانیا و بارسلون شد. بابک زمان خوبی را برای سفر به کاتالونیا انتخاب نکرده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

 سوشا مکانی و رفیق جدیدش، زحمت پیام اخلاقی این هفته را کشیدند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

مجید جان شما از رفیقت حمایت نکنی خیلی سنگین تری. از هزار تا تخریب هم بدتر بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

امیرحسین رستمی در انتظار واریز سهام عدالت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

کامران نجف زاده با این پست تمام سعی خودش را کرده که تصویری فیلسوفانه و اندیشمند از خود به نمایش بگذارد، ولی خب تلاش هایش کافی نبوده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

شقایق فراهانی رفته رفته دارد خودش به یکی از انگیزه های مردم برای پشت نویسی ماشینشان تبدیل میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

حدیث میرامینی و همسر جان در حال گذراندن تعطیلات در شمال خودمان. جان؟ عجیب است یک زوج معروف در وطن تفریح کنند؟! مثبت نگاه کنید، شاید شاه داماد پایان خدمت ندارد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

صفحه ترانه علیدوستی برای ساعاتی هک شده بود که به کمک دوستانش بازگردانده شد. همین، خبر دیگری نیست. مرغ هم کمی گران شده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

نوید محمدزاده سخن از زبان ما گفته است و چه خوب گفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 


عکسی که ملاحظه میکنید مربوط به شیربچه های فوتبال نوجوان ایران است که در روزهای آتی بازی های جام جهانی هند را در پیش رو دارند. عکسی که صفحه رسمی جام جهانی به اشتراک گذاشته است. برای این عزیزان هم آرزوی موفقیت داریم، نسلی که در بازی های اخیر نشان داده حرف های زیادی برای گفتن دارد و در آینده از آن ها زیاد خواهیم شنید.

مطلب امروز هم به پایان رسید. ممنون از همراهی ارزشمندتان، تا مطلب بعدی خداوند یار و نگهدارتان.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (551) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان. 


منبع: برترینها

«ادوارد اسنودن»، جعبه سیاه سازمان اطلاعات آمریکا

ادوارد اسنودن، کارمند سابق سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا و افشاگر کنونی در مصاحبه‌ای از زندگی خود در روسیه، قدرت دستگاه‌های اطلاعاتی و چگونگی ادامه دادن به مبارزه خود علیه نظارت همه‌جانبه توسط دولت‌ها سخن گفته است.

کارمند ٣۴ساله اطلاعاتی سابق ایالات متحده آمریکا که سیستم نظارت جهانی مستقر در آژانس امنیت ملی (ان.اس.ای) را در معرض دید قرار داده، در مکانی در پایتخت روسیه زندگی می‌کند. از زمان انتشار اطلاعات محرمانه، او در کشور خود از سوی دولت، به‌عنوان یک دشمن تلقی می‌شود. در نگاه برخی اما او تبدیل به نمادی برای آزادی‌های مدنی شده است.

 من جاسوس نیستم

افشاگری‌های ادوارد اسنودن از عملیات عظیم «جاسوسی و مراقبت در سطح جهانی» پرده برداشت. بنا به مدارک اسنودن، این برنامه‌ها که شامل جاسوسی از مردم عادی و شخصیت‌ها در مکالمات تلفنی، ایمیل، استفاده از موتور جست‌وجوی اینترنت و غیره در تمام کشورها و بدون رعایت مرزهای سیاسی صورت می‌گیرد، در درجه نخست توسط آژانس امنیت ملی ایالات متحده آمریکا (ان.اس.ای) به اجرا درمی‌آیند. دولت‌های اروپایی و شرکت‌های تلفن نیز همکاری مستقیم و نزدیکی در این جاسوسی‌ها دارند.

در ۲۰ مه ‌۲۰۱۳ اسنودن از محل کارش که تاسیسات متعلق به «ان.اس.ای» در‌ هاوایی بود به هنگ‌کنگ پرواز کرد و در اوایل ژوئن هزاران مدرک طبقه‌بندی‌شده «ان.اس.ای» را در اختیار روزنامه‌نگاران قرار داد. هنگامی که مطالب در روزنامه گاردین و واشینگتن‌پست به چاپ رسیدند، اسنودن موضوع توجه اخبار بین‌المللی شد. مدارک بیشتری بعدا توسط اشپیگل و نیویورک‌تایمز انتشار یافتند. در ۲۱ ژوئن ۲۰۱۳ وزارت دادگستری ایالات متحده اسنودن را به دو جرم متهم کرد؛ نخست نقض قانون مربوط به جاسوسی و دوم سرقت اسناد متعلق به دولت آمریکا یا متعلق به یک دولت خارجی.

مصاحبه‌کنندگان:

«مارتین نوب» و «جورج شیندلر»

مسیری که برای مصاحبه با ادوارد اسنودن باید پیمود، بسیار طولانی است. برای هفته‌نامه اشپیگل، تقریبا از یک‌سال پیش آغاز شد، آن هم با مکالمات بسیار زیاد با وکلای او در نیویورک و برلین. این فرآیند، دو هفته پیش، در مسکو، در هتلی با نمای میدان سرخ به پایان رسید.

با تمام دشواری‌های مصاحبه با اسنودن، این مسیر، طولانی‌تر هم شد؛ آن‌هم به این دلیل که وی به خاطر سرماخوردگی شدید، در بستر بیماری بود و چیزی نمانده بود که مصاحبه را بیش از این به تاخیر بیندازد. با تمام این اوصاف، درنهایت اسنودن در مصاحبه‌ای که حدود ٣ ساعت طول کشید، حاضر شد.

آقای اسنودن، ۴‌سال پیش، شما در ویدیویی، در اتاق هتلی در هنگ‌کنگ ظاهر شدید. این آغاز بزرگترین درز داده‌های اطلاعاتی در طول تاریخ بود. امروز، ما در اتاق هتلی در مسکو نشسته‌ایم. در شرایطی که شما نمی‌توانید خاک روسیه را ترک کنید، چراکه دولت ایالات متحده آمریکا، حکم دستگیری شما را صادر کرده است. به‌اضافه این‌که دستگاه‌های نظارت جهانی سرویس‌های اطلاعاتی همچنان درحال فعالیت هستند، آن‌هم با سرعتی بیش از همیشه. آیا واقعا کاری که کردید، ارزشش را داشت؟

پاسخ شما این است: بله. به اهدافی که من داشتم نگاه کنید. من قصد نداشتم تا قوانین را تغییر دهم یا قدرت این ماشین اطلاعاتی را کم کنم. شاید باید این اهداف را می‌داشتم. منتقدانم می‌گویند که من به اندازه کافی انقلابی نبودم. اما آنها فراموش کرده‌اند که من، محصولی از این سیستم هستم. من آن کارها را انجام دادم، من آن افراد را می‌شناسم و هنوز هم به آنها کمی ایمان دارم که این سیستم را می‌توان اصلاح کرد.

 اما همان افراد، امروز شما را به‌عنوان بزرگترین دشمن خود می‌بینند.

نبرد شخصی من، براندازی ان.اس.اس یا سازمان سیا نبود. من حتی معتقدم که آنها اگر اقدامات سرزده خود را به حداقل برسانند و خود را محدود به مقابله با تهدیدات واقعی‌ای کنند که جامعه با آنها روبه‌رو است، نقش مهمی را در جامعه ایفا می‌کنند. ما قرار نیست که بر روی مگسی که روی میز شام می‌نشیند، بمب اتم بیندازیم. همه، به‌غیر از سازمان‌های اطلاعاتی، این را می‌فهمند.

 چرا تصمیم به افشاگری اطلاعات محرمانه گرفتی؟ و چرا این اطلاعات را از طریق رسانه‌ها منتشر کردی؟

وقتی من در‌ هاوایی اقامت داشتم و سال‌های قبل از آن، هنگامی که برای جامعه اطلاعاتی کار می‌کردم، چیزهای زیادی را دیدم که مرا مضطرب و ناراحت می‌کرد. ما کارهای بسیار خوبی را در جامعه اطلاعاتی انجام می‌دهیم. چیزهایی که نیاز است انجام شوند و چیزهایی که به همه کمک می‌کند.

اما در بعضی موارد هم زیاده‌روی‌هایی صورت می‌گیرد. چیزهایی که نباید انجام شوند و تصمیماتی که در خفا، بدون آگاهی جامعه، بدون رضایت جامعه و حتی بدون آگاهی نمایندگان ما در دولت از این برنامه‌ها صورت می‌گیرند. هنگامی که من با این مسأله در کشمکش بودم، با خودم فکر کردم چطور می‌توانم با بالاترین سطح مسئولیت، این کار را انجام دهم. بیشینه کردن منافع عمومی، درحالی‌که کمترین خطر را داشته باشد و از میان همه راه‌هایی که می‌توانستم بروم، مثل رفتن به کنگره، هنگامی که هیچ قانونی در این زمینه وجود ندارد، در نتیجه هیچ حمایت قانونی برای یک کارمند خصوصی وجود ندارد.

یک پیمانکار در بخش اطلاعات مثل من، خطری بود که می‌شد همراه با این اطلاعات به خاک سپرده شود و مردم نیز هرگز از آن خبردار نشوند. (یعنی ممکن بود حتی من را با این اطلاعات از بین ببرند)؛ اما نخستین متمم قانون اساسی ایالات متحده آمریکا، آزادی بیان و مطبوعات را تضمین می‌کند و این، قابلیت به چالش کشیدن دولت را به رسانه‌ها می‌دهد. بنابراین تصمیم گرفتم این اطلاعات را در اختیار رسانه‌ها قرار دهم.

 من جاسوس نیستم

 چه چیزی را به دست آوردی؟

از تابستان ‌سال ٢٠١٣، جامعه متوجه چیزی شده است که تا پیش از آن، جزو اطلاعات ممنوعه به‌شمار می‌رفت. مثلا این‌که اگر شما یک شهروند آمریکایی نباشید، – فرض کنید یک آلمانی هستید- دولت آمریکا می‌تواند هرچیزی را از جیمیل شما بیرون بکشد و برای این کار، نیاز به هیچ حکمی ندارد. شما حق ندارید آن زمان که درباره تساوی حقوق اساسی صحبت می‌کنید، میان شهروندان کشور خودتان و دیگر مردم دنیا، تمایزی قایل شوید. اما به‌طور فزاینده‌ای، کشورهای زیادی، نه‌تنها آمریکا، چنین کاری را انجام می‌دهند. من می‌خواستم به مردم این فرصت را بدهم که تصمیم بگیرند خطوط قرمز [و حریم خصوصی] کجا باید قرار بگیرد.

 شما نظارت توده‌های مردمی را نقض قانون نامیدید. اما تا جایی که ما می‌دانیم، تاکنون حتی یک نفر هم که مسئولیتی در این زمینه داشته، در زندان نیست.

برای همین هم است که من آن را قانون محرمانه می‌نامم. چنین فعالیت‌هایی که از سوی ان.اس.ای صورت می‌گیرد، غیرقانونی است. در یک جمله، افرادی که مجوز چنین فعالیت‌هایی را داده بودند، امروز باید در زندان باشند. برای مثال، ما در موارد بی‌شماری که توسط دادگاه پارلمانی، قانون جی٢٠ آلمان نام گرفته و تایید شده‌اند، صحبت می‌کنیم…

… قانونی که حق سرویس‌های اطلاعاتی را برای دسترسی به تماس‌های تلفنی یا ایمیل‌های شخصی افراد، تحت لوای قوانین محرمانه ارتباطات محدود می‌کند.

اما به جای مجازات افراد مسئول در چنین اقدامات جاسوسی، به جای استعفا و تغییر این وضعیت، آنچه به ما دادند، قانون جدیدی بود که می‌گفت هیچ‌کدام از این اقدامات جاسوسی از حریم خصوصی مردم مشکلی ندارند.

 زمانی که خبر جاسوسی آژانس اطلاعاتی آلمان (بی.ان.دی) از «دوستان‌شان»، مثل نخست‌وزیر اسراییل یا گماردن ۴هزار گزینشگر برای اهداف آمریکایی را شنیدید، متعجب شدید؟

ناامید شدم، نه متعجب. در فرانسه هم شرایط شبیه آلمان و بقیه این کشورهاست. همه دولت‌ها تا جایی که به جاسوسی اقتصادی، مهارت دیپلماتیک و نفوذ سیاسی مربوط می‌شود، فقط می‌خواهند که قدرت بیشتری داشته باشند.

 هدف اصلی نظارت این است که از حملات [تروریستی] علیه کشورمان جلوگیری کنیم. در اصل، این مسأله هیچ مشکلی ندارد.

ما هیچ دلیلی نداریم که ثابت کند این برنامه‌های نظارتی گسترده، حملات تروریستی را متوقف می‌کنند. اما اگر نمی‌توانید به ما نشان دهید که با چنین اقداماتی توانستید حمله یا خطری را کشف کنید، چرا پس همچنان اصرار دارید که چنین اقدامات نظارتی، ضروری است؟ می‌دانید چرا این‌گونه است؟ چون برای آنها سایر موضوعات جاسوسی، فوق‌العاده جذاب است. مثل شنود تماس تلفنی کوفی عنان و هیلاری کلینتون…

 … کاری که بی.ان.دی (آژانس اطلاعاتی آلمان) انجام داد.

قطعا ضبط و شنود این تماس تلفنی، کمک به توقف حملات تروریستی نکرده است.

 مقامات آلمانی ادعا می‌کنند که بدون وجود ان.اس.ای یا سی.آی.ای، کر و کور خواهند بود.

قطعا آلمان مانند آمریکا، سالانه ٧٠‌میلیارد دلار پول را بر روی برنامه‌های اطلاعاتی هدر نمی‌دهد. اما آلمان یک کشور بسیار ثروتمند است. در‌ سال ٢٠١٣، آنها حدود نیم‌میلیون یورو برای بی.ان.دی هزینه کردند. حالا اما این بودجه، چیزی حدود ٣٠٠‌میلیون یورو بیشتر است. وقتی این موضوع را در کنار این واقعیت قرار دهید که سیستم آموزش همگانی آلمان همچنان یکی از بهترین سیستم‌ها در جهان است، به وضوح دارای یک بنیاد فنی بسیار قوی در آلمان می‌شوید.

 در برلین، کمیته تحقیق ان.اس.اس در پارلمان، سه‌‌ونیم‌سال صرف بررسی ارتباط ان.اس.ای (آژانس امنیت ملی ایالات متحده آمریکا) با بی.ان.دی (آژانس اطلاعاتی آلمان) کرد. نظرتان در مورد این گزارش نهایی چه بود؟

خب همه ما بسیار امیدوار بودیم که این گزارش، یک محصول قابل اعتماد و تحقیق واقعی باشد. اما گزارش اکثریت احزاب، بسیار ناامید‌کننده بود. این گزارش، بیشتر شبیه تمرین آنها برای خلاقانه نوشتن بود.

جامعه آلمان از سیاست‌های نظارتی آنها بسیار خشمگین بود؛ بنابراین آنها نیازمند این بودند که کاری در این زمینه (برای آرام‌کردن یا اقناع افکار عمومی) انجام دهند. اما نه کاری که گمان می‌کنم مخالفان به طرز قهرآمیزی در پی انجام آن بودند، مبنی بر پی بردن به این‌که چه اتفاقی درحال رخ‌دادن است و ایجاد مسئولیت‌ها و پاسخگویی به مردم و در نهایت، شکل دادن به فعالیت‌های سرویس‌های اطلاعاتی و منطبق‌کردن آنها با قانون. در عوض، این سیاستمداران به این سو حرکت کردند که «بیایید قانون را طوری سست‌تر کنیم که دیگر با چنین فعالیت‌هایی شکسته و نقض نشود.»

 من جاسوس نیستم

 ما زیاد می‌شنویم که شما از کارتان کناره‌گیری کرده و تسلیم شده‌اید.

نه، به هیچ‌وجه. من فکر می‌کنم که تاکنون نیز، به‌عنوان یک جامعه، پیشرفت‌های زیادی کرده‌ایم. ما با استفاده از ریاضیات و علم، جلوی سوءاستفاده دولت‌ها را می‌گیریم.

 شما در مورد رمزگذاری ارتباطات سخن می‌گویید؟

ببینید، جیمز کلاپر، رئیس سابق اطلاعات ملی ایالات متحده گفته بود که من (ادوارد اسنودن)، فرآیند رمزگذاری را تا ٧‌سال سریع‌تر کرده‌ام. البته او این موضوع را به حالت توهین‌آمیز بیان می‌کرد، اما من آن را به نوعی به‌عنوان تعریف و تمجید در نظر می‌گیرم. ما این پویایی را در رمزگذاری می‌بینیم. تا پیش از ‌سال ٢٠١٣، بسیاری از سایت‌های خبری حتی نمی‌دانستند که رمزگذاری چیست. حالا تقریبا هر کارمند ویرایشگر وب‌سایتی قادر به رمزگذاری است.

 اما تروریست‌ها هم به همان ترتیب از رمزگذاری استفاده می‌کنند.

وقتی شما سه تروریست در یک شهر دارید، یکی از آنها از یک لپ‌تاپ استفاده می‌کند و گیر می‌افتد، دیگری نیز از یک گوشی موبایل استفاده می‌کند و گیر می‌افتد. اما نفر سوم، کسی که پیام‌هایش را فقط روی کاغذ می‌نویسد و از طریق پسرعمویش به‌عنوان یک حامل خبر که با موتورسیکلت حرکت می‌کند، ارسال می‌کند، هیچ‌گاه گیر نمی‌افتد. آنها (تروریست‌ها) واقعا می‌توانند دو به دو، به سرعت ارتباط برقرار کنند. آنها نیازی به اشپیگل ندارند، آنها نیازی به این ندارند که من به آنها بگویم چه چیزی کار می‌کند و چه چیزی کار نمی‌کند.

 آیا شما حداقل این را می‌پذیرید که برخی از اطلاعات منتشرشده، به جنایتکاران دولت‌های یاغی و سرکش کمک کرده تا بفهمند آژانس‌های اطلاعاتی چگونه فعالیت می‌کنند؟

نه. این، بهانه بسیار ساده‌ای برای دولت‌هاست (تا از انتشار فعالیت‌های‌شان اجتناب کنند). پایه و اساس توجیه دولت‌ها برای طبقه‌بندی این اطلاعات، به‌عنوان محرمانه این است که بگویند انتشار این اطلاعات باعث آسیب خواهد شد. باور کنید که من برنامه‌های ناهار را که به‌عنوان اسناد بسیار محرمانه طبقه‌بندی شده بود، از کافه ‌تریا فرستاده‌ام. شوخی نمی‌کنم.

 اما فایل‌هایی که شما منتشر کردید، شامل اسرار واقعی، برنامه‌ها و تکنیک‌های محرمانه هم بوده است.

من آنها را در‌ سال ٢٠١٣ منتشر کردم. اکنون ما در‌سال ٢٠١٧ هستیم و آن اسناد، منجر به بروز هیچ آسیبی نشده‌اند؛ با وجود آن‌که کنگره آمریکا، بیش از دو‌سال به آن اسناد رسیدگی کرده. حتی «مایکل رودگرز»، مدیر ان.اس.ای هم گفت: «آسمان به زمین نیامده و ما همچنان مشغول انجام کارهای‌مان هستیم.»

 چرا افشاگر دیگری مثل شما وجود ندارد؟ آیا می‌ترسند که سرانجام سر از روسیه دربیاورند؟

یک پاسخ بدبینانه به این سوال وجود دارد. مردم احساس می‌کنند که اگر گرفتار شوند، عواقب بسیار شدیدی در انتظارشان است. اما می‌توان پاسخ خوشبینانه‌ای هم به این سوال داد؛ این‌که اتفاقات ‌سال ٢٠١٣، سرویس‌های اطلاعاتی را ملتفت کرده که ممکن است آنها، هدف افشاگری بعدی باشند (بنابراین دست از اقدامات جاسوسی و نظارتی خود برداشته‌اند).

 ما معتقدیم که پاسخ بدبینانه به واقعیت نزدیک‌تر است.

اما من گمان می‌کنم که واقعیت، تلفیقی از هر دوی اینهاست. نگاه کنید به فایل‌های «والت٧» که ویکی‌لیکس در مارس ٢٠١٧ آنها را منتشر کرده. این یک افشای بی‌سابقه از اطلاعات بسیار حساس بود که به وضوح از طریق سرورهای خود سیا (آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا) منتشر شده است. ماه‌ها می‌گذرد و هنوز هیچ‌کسی در این زمینه بازداشت نشده است. دو موضوع را می‌توان از این اتفاق فهمید؛ نخست این‌که کاملا بدیهی است که همچنان بسیار ساده می‌توان اطلاعات سرویس‌های اطلاعاتی را افشا کرد و دوم این‌که از آن‌جا که افشای این اطلاعات، قطعا کار من نبوده، پس افراد دیگری هم آن‌جا هستند که مثل من دست به افشاگری می‌زنند.

 می‌دانید که برخی از افراد که تحت‌تاثیر حرف‌های دیگران هستند -ازجمله برخی از مقامات بلندپایه دولتی آلمان- تلاش دارند بگویند شما رابطه نزدیکی با روس‌ها دارید؟

بله، خصوصا آقای‌ هانس از آلمان.

 منظور شما، «هانس گئورگ ماسن»، رئیس سرویس اطلاعات داخلی آلمان است. او چندین‌بار به‌طور ضمنی گفته است که شما احتمالا جاسوس روسیه هستید. این‌طور است؟

نه، نیستم. او (هانس گئورگ ماسن) حتی توانایی بیان آنچه فکر می‌کند درست است را ندارد که بگوید، «من گمان می‌کنم که اسنودن یک جاسوس است.» در عوض می‌گوید «این‌که آقای اسنودن، عامل روسیه است یا نه، قابل اثبات نیست.» شما می‌توانید عینا این جمله را در مورد هرکسی به‌کار ببرید. من گمان می‌کردم و امیدوار بودم که در یک جامعه باز، آن روزها دیگر گذشته که این آژانس‌های مخفی پلیس، منتقدان خود را محکوم کنند. من دیگر حتی به چنین چیزی فکر نمی‌کنم؛ بلکه از آن ناامید شده‌ام.

 من جاسوس نیستم

 با این وجود، بسیاری از مردم، خصوصا در آلمان همچنان نمی‌دانند که شما چه امتیازی داده‌اید که روسیه شما را به‌عنوان مهمان پذیرفته است.

من مایلم شما از آنها (مردم) بپرسید که چون من (اسنودن) در روسیه هستم، پس قطعا امتیازی به دولت روسیه داده‌ام؟ ببینید؛ من هیچ سندی را همراه خود ندارم و هیچ دسترسی‌ای هم به هیچ سندی ندارم. روزنامه‌نگاران آنها را در اختیار دارند و به همین جهت است که چینی‌ها یا روس‌ها، زمانی که وارد مرز کشورشان می‌شوم، نمی‌توانند من را تهدید کنند. من نمی‌توانستم به آنها کمکی بکنم، حتی اگر با شکنجه، ناخن‌هایم را می‌کشیدند (چراکه هیچ سندی به نفع یا به ضرر آنها نداشتم).

 همچنان باور این مسأله دشوار است که روس‌ها، این‌گونه (و بدون هیچ امتیازی) به شما اجازه ورود و ماندن در خاک کشورشان را داده‌اند.

می‌دانم که شما چه فکری می‌کنید؛ حتما با تمسخر می‌گویید: «پوتین، آن بشر‌دوست بزرگ، اجازه ورود شما را به خاک روسیه، به صورت مجانی و بدون هیچ هزینه‌ای داده است!» هیچ‌کس این را باور نمی‌کند و همه پیش خود فکر می‌کنند که قطعا معامله‌ای در کار بوده؛ یک بده‌بستان.

اما اگر لحظه‌ای به این موضوع فکر کنید، متوجه می‌شوید که من تلاش می‌کردم به یکی از کشورهای آمریکای لاتین بروم؛ اما ایالات متحده آمریکا، پاسپورت من را باطل کرد و مرا در فرودگاه روسیه گیر انداخت. رئیس‌جمهوری آمریکا، هر روز پیام‌هایی را به طرف روس ارسال می‌کرد و خواهان استرداد من می‌شد. در مورد وضع داخلی روسیه فکر کنید؛ در مورد تصویر شخصیت پوتین در اذهان عمومی و این‌که مردم روسیه چه نگاهی به او می‌داشتند اگر رئیس‌جمهوری این کشور می‌گفت: «بله، ما او را مسترد می‌کنیم و بسیار متاسفیم از این‌که نمی‌توانیم این فرد را به کشور راه دهیم.»

شاید هم توضیح ساده‌تری وجود دارد، مثل این‌که دولت روسیه از فرصت‌های اندکی که در آن می‌تواند بگوید «نه» لذت می‌برد. تراژدی واقعی این است که من به آلمان، فرانسه و ٢١ کشور مختلف در سراسر جهان، درخواست پناهندگی دادم و تنها پس از آن‌که تمام این کشورها گفتند «نه»، درنهایت روسیه گفت: «بله». به نظر می‌رسد روس‌ها حتی تمایلی نداشتند که «بله» بگویند.

 آیا همچنان امید داری که روزی به آمریکا بازگردی؟

بله، قطعا. من قصد ندارم در مورد این احتمال، قضاوتی داشته باشم، اما با توجه به این‌که شما گفتید با گذشت هر سال، کمتر و کمتر در مورد من حرف می‌زنند، یعنی همچنان امیدی به آینده وجود دارد، حتی برای من.

 وضع کنونی اقامت شما در روسیه چگونه است؟

من دارای اقامت دایمی قانونی هستم. چیزی شبیه گرین کارت آمریکاست؛ اما به معنای پناهندگی نیست و اقامت من، هر ٣‌سال یا بیشتر، به‌طور نامحدود، قابل تمدید است، اگرچه به لحاظ فنی، تضمینی وجود ندارد. من در توییتر و بیانیه‌های خود، کاملا منتقد دولت روسیه بوده‌ام و آنها تاکنون کاری به کار من نداشته‌اند؛ اما هیچ‌کس نمی‌داند در آینده چه اتفاقی ممکن است رخ دهد.

 وقتت را چطور می‌گذرانی؟

من بسیار مسافرت می‌روم. اخیرا در سن‌پترزبورگ بودم و پدر و مادرم، مداوم به من سر می‌زنند.

 چطور از پس هزینه‌های زندگی برمی‌آیی؟

با سخنرانی. معمولا از طریق ویدیو کنفرانس، در دانشگاه‌های آمریکا سخنرانی می‌کنم؛ همچنین کارهای زیادی برای بنیاد آزادی مطبوعات انجام می‌دهم و اکنون به‌عنوان رئیس هیأت‌مدیره آن انتخاب شده‌ام.

 از این‌که توجه افکار عمومی جهان به تو کم شود، هراس داری؟

نه! عاشق چنین چیزی هستم!

 اما توجه مردم می‌تواند به مثابه قرص اعتیادآوری باشد.

بله، برای بسیاری از شخصیت‌ها این‌گونه است اما برای من؟ باید این را بدانید که زندگی برای من، به معنای واقعی کلمه توسط عشق به حریم خصوصی تعریف می‌شود. بدترین چیز در دنیا برای من این است که به فروشگاه موادغذایی بروم و کسی من را بشناسد!


منبع: برترینها

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (۱۰۳)

برترین ها – نگین فانی نام: اینستاگرام، این روزها تبدیل به دفترچه خاطرات تصویری خیلی ها شده است. بسیاری از چهره های شناخته شده دنیای هنر و ورزش هم، از این طریق با طرفداران خود در دورترین نقاط جهان در ارتباط هستند. از سوی دیگر سعی دارند با این روش هواداران بیشتری نیز برای خود دست و پا کنند که این نیز خود به یک رقابت حیثیتی میان سلبریتی های قرن ۲۱ تبدیل شده است.

حتی گاهی اوقات عکس هایی به اشتراک می گذارند که جنجال بسیاری به راه انداخته و خبرساز می شوند، توجه رسانه ها و مردم به آنها جلب می شود و شهرت بیشتری نیز برای آنها به ارمغان می آورند. در این سری مطالب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم.

«لیدی گاگا» این روزها حسابی فاز مدیتیشن و از این جور چیزها برداشته و این کار را حتی به صورت لایو و همراه با هوادارانش هم انجام می دهد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 به نظر می رسد که «راک» بازوهایش را به سختی داخل این کت جا داده باشد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)

  اجرای «مایلی سایرس» و «آدام سندلر» برای بزرگداشت قربانیان حادثه ی تیراندازی در لاس وگاس.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «سلما هایک»، «لنی کراویتز» و «نائومی کمپبل» در هفته مد پاریس.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103) 


«مارک رافلو» هوادارانش را دعوت کرد تا با اهدای پول به هنرستانی که او در آن آموزش هنرپیشگی دیده است، به قید قرعه فرصت دعوت شدن به مراسم افتتاحیه ی فیلم «تور: راگناروک» را به دست بیاورند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «فرگی» و «جولیان مور» در فشن شوی برند «ژیوانشی» در هفته مد پاریس.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


وقتی «جان استیموس» در سوپر مارکت به طور اتفاقی با «اشتون کوچر» برخورد می کند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «رابرت داونی جونیور» هم هوادارانش را به خریدن این تیشرت برای کمک به مرکز بازپروری معتادان تشویق کرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «نینا دوبرو» در حال آماده شدن برای شرکت در مراسم افتتاحیه ی فیلم جدیدش به نام «مرگ بازان»؛ او مدل موی جدیدش را هم در این مراسم افتتاح کرد!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 تلاش «آنا کندریک» برای شبیه شدن به این جغد زیبا قابل تحسین است، اما چندان موفقیت آمیز نیست.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «کیم کارداشیان» با نگهداری از بچه ی خواهرش در کنار دختر و پسر خودش دارد خودش را برای داشتن سه بچه به طور همزمان آماده می کند. کیم به دلیل مشکلاتی که در بارداری دومش داشت این بار از یک رحم جایگزین استفاده کرده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «ایان سامرهلدر» هم مثل همیشه در تلاش برای استفاده ی مثبت از اینستاگرام، این بار در جهت حفاظت از لایه ی اوزون!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


  «جرمی رنر» روی جلد شماره ی ماه اکتبر مجله ی «اسکوایر» خاورمیانه.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «جنسن اکلس» و «جرد پادالکی» روی جلد ویژه نامه ی مجله ی «اینترتینمنت ویکلی» که پرونده ی کامل «سوپرنچرالز» را مورد بررسی قرار داده و مصاحبه ای مفصل با جنسن و جرد و میشا را در بر می گیرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «بیانسه» این اواخر دارد حسابی کم کاری های دوره ی بارداری اش در اینستاگرام را جبران می کند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «جنیفر لوپز» و «الکس رودریگز» و خوش گذرانی های پایان ناپذیرشان.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «کامیلا کابیو» دختر بسیار زیبایی است، اما در مورد سبک لباس پوشیدنش داشتن چنین ادعایی بسیار دشوار است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «جو جوناس» در حال اجرا در سنترال پارک نیویورک برای یک جمعیت انبوه و هیجان زده.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «نیک جوناس»؛ یعنی اینجا کجا می تواند باشد؟!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «زندایا» روی جلد مجله ی «گلمور».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «سوفی ترنر» در تبلیغات محصولات مراقبت از موی «ولا»؛ با توجه به موهای زیبای سوفی او گزینه ای فوق العاده برای این کار محسوب می شود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «میسی ویلیامز» و جناب آقای عشقش با پس زمینه ی یک نهنگ در دوردست ها.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «کیت هرینگتون»، آقا داماد آینده، در یکی از مراسم های شبکه های تلویزیونی «بی.بی.سی».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «لورد» که این روزها با تور کنسرت های آلبوم «ملودراما» حسابی سرش شلوغ است کمی خسته به نظر می رسد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


خوب، بالاخره موهای «کارا دلوینیه» از حالت کچلی در آمده و چهره اش دارد به حالت عادی باز می گردد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «لیام نیسون» در مراسم افتتاحیه فیلم جدیدش به نام «مارک فلت» در لس آنجلس.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «گرگ سالکین» هم به جمع قهرمانان مارول پیوسته و قرار است در سریال جدید کمپانی مارول نقش اصلی این سریال را بازی کند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


باز هوا سرد شد و «اما رابرتز» کاپشن های پلنگی اش را از اعماق کمد لباس هایش بیرون آورد.

 

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «رایان گاسلینگ» همراه با «ایوا مندس» در مهمانی پس از برنامه ی زنده ی شنبه شب؛ این دو حدود شش سال است که با هم هستند اما رابطه ی خود را تا جایی که بتوانند از دنیای رسانه دور نگه می دارند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


«لوک ایوانس» در کنار «میک جگر» خواننده ی افسانه ای گروه «رولینگ استونز».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «رایان رینولدز» همراه با «جولیان دنیسون»، هنرپیشه ی ۱۴ ساله ای که این روزها دارد در فیلم «ددپول ۲» در کنار او ایفای نقش می کند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «جرد لتو» این روزها با انتشار آلبوم جدیدش حتی بیشتر از قبل روی جلد مجلات ظاهر می شود، این بار مجله «جی کیو» ایتالیا.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


«دیوید بکهام» در کنار «جان بردلی وست» هنرپیشه ی سریال «بازی تاج و تخت» که احتمال دارد در فصل بعد نقش مهمی در داستان ایفا کند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «سلنا گومز» پس از یک جراحی موفقیت آمیز پیوند کلیه در ماه گذشته، حالا دارد روی ساخت یک فیلم مستند درباره ی نبردش با بیماری لوپوس کار می کند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «سم هیوین» که شاید هم نام او را با تلفظ اشتباه «سم هیوگان» بشناسید، در عکس های کلکسیون جدید برند «باربور».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «داو کمرون» با یک ژست نسبتا مایکل جکسونی.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)

 
 «لوسی هیل» همراه با پدرش؛ مشخصا لوسی ابروهای پهن و زیبایش را از پدرش به ارث برده است.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103) 


 «جولیان هاف» در حال تمرین یوگا در طبیعت زیبای کانادا؛ خوب، بعضی ها هم ترجیح می دهند در طبیعت کارهایی بهتر از کشیدن قلیان انجام دهند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «شکیرا» و نمایندگان دو شرکت دیگر که قرار است همراه با آنها مدرسه ای در کلمبیا تأسیس کند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «مسی» در حال پیاده شدن از هواپیما؛ اگر اشتباه نکنیم آن آقایی که در پس زمینه می بینید هم جناب «پیکه» است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


  همه ی فرزندان «کریس رونالدو»، البته فعلا! چون به زودی چهارتا و شاید حتی پنج تا خواهند شد. از آنجایی که آقای رونالدو خودش را خیلی دوست دارد با خودش فکر می کند باید تا می تواند نسل خودش را تکثیر کند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «استیون جرارد»، لقب اسطوره ی فوتبال را به حق به دست آورده و به جمع ستاره هایی همچون «پله» و «دیوید بکهام» پیوست.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


«سلمان خان» در روز تولد سی سالگی «حنا خان» هنرپیشه ی پردرآمد بالیوود که هیچ نسبتی با او ندارد و در واقع خواهر «عامر خان» است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «آنیل کاپور» همزمان با هایلایت کرد موهایش دارد برای آرایشگرش جشن تولد هم می گیرد. این آقا سی و پنج سال است که آرایشگر ثابت آقای کاپور بوده است!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «آلیا بهات» این روزها مشغول بازی در فیلم «راضی» است، او در این فیلم نقش یک جاسوس را ایفا می کند!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


«کریتی سانون» همراه با پدر و مادرش در برج الخلیفه ی دبی.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «هریتیک روشن» که به هر دری می زند تا پسرهای شیطانش را سرگرم نگه دارد این بار همراه با آنها در یک کلاس آشپزی شرکت کرده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


حضور «دیا میرزا» در یک برنامه ی تلویزیونی به منظور جلب توجه مردم به موضوع حفاظت و نظافت محیط زیست هند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 ژست «لی جونگ سوک» شبیه کسانی است که قله ای چیزی را فتح کرده باشند، اما در ظاهر قضیه که در بهترین حالت فقط یک تپه را فتح کرده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «کیم سو هیون» با این عکس برای همه ی هواداران خود آرزو کرد که تعطیلات چوسوک، یا همان جشن برداشت محصول پاییزی، به آنها خوش بگذرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


«بائه سوزی» در کنار «لی جونگ سوک» و سایر هنرپیشگان سریال «وقتی شما خواب بودید»؛ دو قسمت اول این سریال هفته ی پیش از تلویزیون کره پخش شدند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


«لی جون کی» با یک دسته گل بسیار زیبا که بابت آن تشکر کرده، اما نگفته از طرف چه کسی است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «بکهیون»، «اوه سهون» و «سوهو» در استرالیا با پس زمینه ی تالار اپرای سیدنی که یکی از نمادهای این کشور است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «سئوهیون» و «کیم جی هون» در پشت صحنه ی سریال «دزد بد، دزد خوب» که تا به حال ۴۲ قسمت از آن پخش شده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


«نسلیهان آتاگول» روی جلد مجله ی «مری کلر» ترکیه؛ البته حتما خودتان این را می دانید که این همه مو به خود نسلیهان تعلق ندارند و مقداری از آنها را قرض گرفته است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 اگر دلتان برای موهای مشکی و رژ لب های قرمز و زرشکی «مروه بول اوئور» تنگ شده است کاملا حق دارید!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «هادیسه» در حال لذت بردن از یک فنجان قهوه در یک روز تعطیل آفتابی.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


«بوراک اوزچیویت» و «کرم بورسین» در پوستر فیلم «Can Feda» که فوریه ۲۰۱۸ به روی پرده ی سینما خواهد رفت.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)

حالا که عکس «کرم بورسین» را گذاشتیم یک عکس هم از عشقش بگذاریم: «سرنای ساری کایا».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


 «شاهین گوک باکار» همراه با پرنسس کوچولوی بابا؛ گوک باکار هفته ی گذشته به جرم توهین به مردم ترکیه در فیلم «رجب ایودیک ۵» به دادگاه احضار شده بود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (103)


منبع: برترینها

گفت و گو با «بهنام بانی»، سیبیلوی محبوب و دوست داشتنی

«بهنام بانی» چند سالی است که در عرصه موسیقی فعالیت دارد اما در یک سال اخیر طعم موفقیت را چشیده است. او از سال گذشته همکاری با «حامد برادران» را آغاز کرده و درست یک سال پیش قطعه موفق «علاقه خاص» را منتشر کرد و پس از آن همه‌ی قطعاتش با استقبال مخاطبین روبرو شده است. فروش بلیت کنسرت‌هایش در زمان بسیار کوتاه و تمدیدهای پیاپی باعث شد در کانون توجهات اهالی موسیقی قرار بگیرد. با این خواننده محبوب و «حامد برادران» که مدیریت هنری فعالیت‌هایش را بر عهده دارد، از شروع فعالیت هنری‌اش تا امروز گپ زدیم.

 

 بهنام بانی: رقابت بین چهره‌های نسل جدید موسیقی پاپ لذت‌بخش است

 
چه شد که به سمت خوانندگی آمدی؟

بهنام: من از کودکی به خواندن علاقه داشتم. از ۸ سالگی قرائت قرآن را شروع کردم. پدرم هم نوازنده آکاردئون بود و از همان زمان به موسیقی گرایش پیدا کردم. بعدها نواختن پیانو در حد معمولی را هم یاد گرفتم. خودم خیلی به خواندن علاقه داشتم و از طرفی استقبال و تشویق اطرافیان انرژی و انگیزه‌ی بیشتری به من می‌داد و باعث می‌شد به شکل جدی‌تری خوانندگی را دنبال کنم.

خوانندگی را به شکل جدی از کی شروع کردی؟

تا برداشتت از جدی چه باشد!
 
این‌که به صورت حرفه‌ای کار کنی و اثری منتشر کنی.

از سال ۹۰ با آهنگ «ای کاش» شروع شد. کار را با «بهنام ابطحی» شروع کردم. حدود دو سال با هم کار کردیم اما نتیجه مطلوبی حاصل نشد. موفقیتی کسب نکردیم و این همکاری ادامه پیدا نکرد.
 
 به عنوان خواننده‌ای که در آغاز فصل جدید فعالیت‌هایش قرار دارد، از مسیری که طی کردی بگو.

راه و مسیر خیلی سختی است و هر کسی می‌خواهد در این راه قدم بگذارد باید خیلی قوی و خیلی صبور باشد. باید تلاش زیادی کرد و در کنار آن، مسئله‌ی هزینه هم هست، چون به هر حال برای رسیدن به هدف باید هزینه کرد. یک سری در این مسیر به من خیلی کمک کردند و یک سری هم من را عقب انداختند. اما من می‌گویم در همه این اتفاقات حکمتی وجود دارد. به عقیده من تا نوبتت نشود اتفاقی برایت رخ نمی‌دهد و من این را از بزرگترها یاد گرفته‌ام. به مرور اتفاقات خیلی خوبی برای من افتاد که بابت آن‌ها خوشحالم و خدا را شکر می‌کنم.

از حدود سه سال پیش حس خوبی به حامد برادران داشتم و احساس می‌کردم که می‌توانیم اتفاقات خوبی را با هم رقم بزنیم. دورادور با هم آشنایی داشتیم. یک روز به واسطه یکی از دوستان به استودیو حامد رفتم. همان روز یکی از کارهایی که حامد ساخته بود را  خواندم و خیلی به دلم نشست. البته در نهایت آن کار با صدای من پخش نشد.
 
حامد از آشنایی و همکاری با بهنام بگو.

حامد: یکی از دوستان من در عرصه موسیقی، یک بار همراه بهنام به دفترم آمد. بعد از سلام و احوالپرسی، بلافاصله به بهنام گفت بخوان! قصدش این بود که اول صدای خوب بهنام را بشنویم و بعد صحبت کنیم. با صدای بهنام ارتباط برقرار کردم و دیدم که خواننده خوب و درجه یکی است ولی فضای مناسب برای کارش را پیدا نکرده است. از آنجایی که او با چند نفر دیگر صحبت کرده بود و من هم درگیر همکاری با خواننده‌های دیگری بودم، به او گفتم که در صورت فراهم شدن برخی شرایط می‌توانیم همکاری کنیم.

چرا که می‌خواستم خواننده‌ای باشد که انرژی‌ام را روی او بگذارم و در واقع روی کارش متمرکز شوم. شبیه همکاری‌ای که با سینا شعبانخانی یا چند نفر دیگر داشتم. اخلاق حرفه‌ای می‌گفت باید تکلیف روشن شود تا بتوانیم با هم کار کنیم. چون من با چند خواننده‌ی دیگر این مسیر را رفته بودم و می‌دانستم اگر همه چیز مشخص نباشد چه مشکلاتی به وجود خواهد آمد. به هر حال آن زمان اتفاقی رخ نداد و یک سال و نیم گذشت. حتی من یک ماکت هم برای بهنام ساختم ولی به نتیجه‌ای نرسیدیم.

 بهنام: در نشستی که با حامد داشتیم یک سری شرایط خاص برای من گذاشت که به تفاهم نرسیدیم و همکاری ما شکل نگرفت. ولی من دوست داشتم با حامد همکاری کنم چون گاهی اوقات حس تو می‌گوید که قرار است اتفاقات خوبی رخ دهد و  آن زمان من چنین حسی داشتم. من چند قطعه هم با «راشا تقی‌پور» کار کردم که غیر از این‌که همکار بودیم، دوست خیلی خوب من بوده و هست. خیلی تلاش کردیم اما برایم خیلی عجیب بود که چرا آن کارها شنیده نمی‌شوند؟ هر کسی من را می‌دید می‌گفت تو که صدایت خیلی خوب است چرا آهنگ منتشر نمی‌کنی؟! و من با تعجب می‌گفتم که ۴-۵ آهنگ منتشر کرده‌ام!

همکاری‌ات با بهنام ابطحی و راشا تقی‌پور چطور شکل گرفت؟

به دلیل علاقه زیاد به زنده‌یاد ناصر عبداللهی و کارهایی که بهنام ابطحی برایش تولید کرده بود، سراغ او رفتم. راشا تقی‌پور هم با بهنام کار می‌کرد و وقتی از بهنام جدا شدم، پیشنهاد همکاری داد. تلاش زیادی هم کردیم ولی موفق نشدیم. تا اینکه من بالاخره دل را به دریا زدم. فکر کردم با تجربیاتی که تا کنون کسب کرده‌ام می‌توانم به درستی کسی را انتخاب کنم که همه می‌گویند خوب است و خودم هم حس خوبی به او دارم.

با حامد تماس گرفتم و قرار گذاشتیم و به طور جدی و مثبت صحبت کردیم و همکاری ما شروع شد. ایده‌های ذهن حامد برادران خیلی نزدیک به اهداف من بود. من از بیست سالگی، هر سال به خودم می‌گفتم امسال دیگر سال من است! آن زمان در شاهرود درس می‌خواندم و از سال ۸۴ تا ۸۹ کنسرت‌هایی در فضای دانشجویی برگزار می‌کردیم. سال اولی هیچ‌کس تحویلمان نگرفت! سال دوم شناخته شدیم، سال سوم Sold Out

کردیم و سال چهارم کنسرتمان چند سانس تمدید شد. در یک اجتماع کوچک، احساس می‌کردم اتفاقات خوبی در حال رخ دادن است، اما هر سال منتظر اتفاق اصلی بودم. آن زمان قطعه‌ای هم منتشر نکرده بودم. من ۵ سال منتظر تهیه‌کننده بودم. البته نه‌اینکه به دنبالش باشم، اما فکر می‌کردم کسی می‌آید و می‌گوید تو صدای خوبی داری و رویت سرمایه‌گذاری می‌کنم. ناگفته نماند خیلی‌ها پیشنهاد دادند. از چند بازیگر و مجری بگیر، تا چند سرمایه‌دار بزرگ! همه می‌آمدند و صحبت می‌کردند، اما نمی‌دانم چرا در نهایت اتفاقی نمی‌افتاد.
 
چه شد که صحبت‌هایت با حامد، بر خلاف موارد قبلی نتیجه داد؟

طرز فکر و صحبت‌های حامد خیلی به من انرژی داد. همان لحظه که از دفتر حامد خارج شدم، به خدا گفتم که انشاالله دیگر این بار می‌شود. حدوداً یک سال و نیم پیش بود. مدام از حامد پیگیر می‌شدم که کار اول را کی می‌سازیم! یک هفته بعد، حامد «علاقه‌ی خاص» را ساخت و به من گفت روی آن کار کن.

آن را خواندم و دیدم که با کارهایی که قبلاً می‌خواندم خیلی فرق دارد. در عین زیبایی، خیلی ساده بود اما با توجه به فضای قبلیِ کار من، خواندنش برایم سخت بود و این را به حامد گفتم. ولی او گفت که باید به این فضا عادت کنی. با هم تبادل‌نظر داشتیم و این هم‌فکری‌ها را ادامه دادیم تا بتوانیم فضا و سبک جدیدی ارائه کنیم و به آنچه مد نظر داریم برسیم. آن کار را خواندم و اتودش را هم گرفتم. اعضای خانواده‌ی خودم خیلی از آن استقبال کردند و تحسین و تشویق‌هایشان برای آن قطعه، خیلی به من انرژی داد تا اینکه کار را سر و سامان دادیم و منتشر کردیم. آن سال اتفاقات بسیار خوبی رخ داد  و در واقع «علاقه‌ی خاص» شروع شنیده شدن و هیت شدن کارهای من بود.
 
اغلب خواننده‌هایی که مثل تو صدای حجیم دارند، سراغ فضای ارکسترال و تحریرمحور می‌روند. این جابه‌جایی از آن فضا به فضایی مدرن و متفاوت قطعاً سخت است.

بله همان‌طور که گفتم خیلی خیلی برایم سخت بود. ضمن این‌که دوست داشتم استایل خودم را حفط کنم، باید فضا و نوع خواندن و تحریرهایم را تغییر می‌دادم و این خیلی سخت بود. اما تکنیک‌هایی که در خواندن به وجود آوردیم، برایم خیلی شیرین و جالب بود. فهمیدم چقدر نکات ساده و زیبایی وجود داشته که به آن دقت نمی‌کردم. این‌که می‌توان به دور از پیچیدگی، اثر زیبایی خلق کرد نکته‌ی خیلی مهمی است. با تنظیم‌کننده‌های قبلی، کارها را خیلی بالا و پایین می‌کردیم و شاید یک کار را ۱۰ بار می‌خواندم و روی تحریرها خیلی وسواس داشتم.

در صورتی که آن موارد آن‌قدرها مهم نبود. امروز مردم دوست دارند همراه با خواننده، کار را بخوانند و این نکته مهمی است که من به آن دقت نمی‌کردم و می‌خواستم قدرت صدای خودم را در کارها ارائه کنم. دوستان تنظیم‌کننده هم همین نظر را داشتند. مثلاً بهنام ابطحی می‌گفت هر چقدر تحریر بلد هستی بزن. یا می‌گفتیم خواندن را از اوج شروع کنیم، یا این‌که ۱۵ لاین ارکستر زهی داشته باشیم! ولی آن فضا در بازار امروز موسیقی چندان جواب نمی‌دهد. شاید مثلاً برای خواننده‌ای در فضای کاری «سالار عقیلی» جواب بدهد و خود من هم دوست داشته باشم.
 
تغییراتی که گفتی در فضای ترانه‌هایت هم اتفاق افتاد. مثلاً در قطعه‌ای خوانده بودی «یه شهرزاد دیگه باش، پایان این کابوس شو…» که این را در کارهای امروزت نمی‌شنویم.

بله. البته این قطعه‌ای که گفتی یک کار سفارشی برای یک تیتراژ تلویزیونی بود.
 

 بهنام بانی: رقابت بین چهره‌های نسل جدید موسیقی پاپ لذت‌بخش است
 این تغییر استایل برای این بود که کارها بازاری‌تر شود؟

حامد: من از روز اول بر اساس شناخت از صدای بهنام و فضای ذهنی خودم، سعی کردم سبک متفاوتی ارائه کنم. نمی‌گویم سبک جدیدی را جا انداختم، ولی همیشه دوست داشتم سبک مورد علاقه‌ی خودم را به خواننده‌ها ارائه کنم. یعنی سبکی که همیشه خودم دوست داشتم بخوانم یا ملودی‌های مورد علاقه‌ی خودم را به بهنام دادم که بخواند. خیلی‌هایش کارهایی بوده که برای خودم ساختم اما حس کردم با توجه به توانایی بهنام، کار به حقش می‌رسد.

همیشه تفکرم در تولید کار، حرکت بر مبنای علاقه‌ی خودم بوده و حالا این اتفاق افتاده که موج علاقه مردم با علاقه من یکی شده و کارها با استقبال روبرو شد. چیزی که دوست داشتم را به بهنام دادم و خدا را شکر چیزی که من دوست داشتم را مردم هم دوست داشتند و این باعث شد کارها با استقبال مخاطبین روبرو شود.
 
چه فرمول و استایلی برای بهنام در نظر گرفتی؟

حامد: من در نظر داشتم هم از توانایی‌های بهنام در خواندن استفاده کنیم و هم این‌که از ملودی‌هایی استفاده کنیم که امروز مورد پسند همه باشد. این را بگویم که با احترام بسیار زیاد برای همه خوانندگان کشورمان، من نوع خواندن خیلی از خواننده‌های قدیمی‌مان را دوست ندارم. شاید خیلی از کارهای فلان خواننده که بهنام یا خیلی‌های دیگر در خلوتشان گوش می‌دهند را اصلاً دوست ندارم و ژانر کاری‌ام قدیمی نیست. آهنگ‌های ترکی و عربی را فوق‌العاده دوست دارم.

آهنگ‌های غربی را هم تا حدودی گوش می‌کنم تا بتوانم در زمینه تنظیم خودم را به‌روز نگه دارم. اما نوع تفکر ملودی من، تلفیقی از ملودی‌های ایرانی و ملودی‌های ترکی و عربی است و این برایم جذابیت دارد. اما علایق بهنام چیز دیگری بود و روزی که می‌خواست «علاقه خاص» را بخواند، برایش قابل هضم نبود! من می‌گفتم تحریر نزن و این برای کسی که همه برای تحریرهایش دست می‌زدند خیلی سخت بود. مثل این‌که به علی دایی بگویی هِد نزن!

  اما من برای بهنام شرط گذاشتم که باید سبکش را تغییر دهد. یکی از دلایل موفقیت او، انعطافش در این قضیه بود. بزرگترین نقطه قوت ما، اعتماد بهنام به من بود. حتی پیش آمده بود کاری که ساخته بودیم و کاملاً آماده‌ی انتشار بود، اما در لحظه‌ی آخر نظرم عوض شد و به بهنام گفتم منتشر نکنیم، او هم پذیرفت. من با هر آرتیستی که اعتمادش به من صددرصد بوده جواب گرفته‌ام.

مثلاً «سینا شعبانخانی» در مورد تنظیم به من اعتماد کرده یا حتی «محمد علیزاده» در آهنگ «کجا میری» حتی یک‌بار هم به من نگفت کدام بخش را چطور انجام بدهم. چون به عنوان یک آرتیست حرفه‌ای می‌داند که کار را به دست یک آدم حرفه‌ای سپرده که با خلاقیت خودش کار را انجام بدهد و اگر آن فرد را قبول نداشت اصلاً با او کار نمی‌کرد.

خدا را شکر بهنام با علم نزد من آمد. خودش تجربه کسب کرده بود و شرایط مختلف را دیده بود و در واقع همه چیز را بلد بود و وقتی پیش من آمد، فقط باید برنامه‌ریزی می‌کردیم و کار را شروع می‌کردیم. خدا را شکر با کمک دوستان مخلتف، همه چیز دست به دست هم داد تا ما آن‌طور که باید پیش برویم و کارها نتیجه بدهد. دلیل تغییر فضا برای بهنام این بوده که کارهای قبلی او، خواندنش، تنظیم‌هایش و… واقعاً خوب بودند اما برایشان اتفاقی نیفتاد و باید تغییر مسیر می‌داد.

در نهایت چه تصمیمی برای فضای کاری بهنام گرفتید؟

حامد: در مورد کارهای بهنام و استایلی که برایش در نظر گرفتیم، خواستیم به هر ژانری تلنگر بزنیم و چیزی که از بهنام بانی می‌شنوید، برایند چند فضای پرطرفدار است. در‌ واقع قطعات بهنام جامعیت دارد و سلیقه‌های مختلف را در بر می‌گیرد.
 
 تا حالا چندکار با حامد داشتی؟

بهنام: هشت قطعه و خدا را شکر همگی هم موفق بودند. اولین کار «علاقه خاص» بود. دومین کار «عشق پاییزی» بود که من خیلی دوستش داشتم. برای این کار کاور هم آماده کرده بودیم و قرار بود سه روز بعد پخش شود که حامد گفت این کار خوب نیست و پخش نکنیم.

من ته دلم گفتم شاید کار را به شخص دیگری داده! ولی چیزی نگفتم و کار بعدی که «من یه دیوونم» بود را پخش کردیم. آنجا بود که موج‌های مثبت را دریافت کردم. وقتی در خیابان راه می‌روی و صدای خودت را می‌شنوی، احساس بسیار خوبی به آدم می‌دهد. سال‌ها آرزویم این بود که مردم صدایم را بشنوند و نزد مردم محبوب باشم. خدا را شکر احساس می‌کنم چنین دیدگاهی را از مردم دریافت می‌کنم.
 
حامد تو الان در چه قالبی با بهنام کار می‌کنی؟

حامد: من «مدیر هنری» هستم ولی ما به عنوان رفیق هر کاری بتوانیم برای هم انجام می‌دهیم. تهیه‌کنندگی کنسرت‌های تهران و مدیریت برنامه‌های بهنام را به شرکت «آوای فروهر» و برادران حاتم‌پور سپردیم و امیدواریم اتفاقات خوبی با هم رقم بزنیم.
 
خیلی‌ها معتقدند قطعات «چی بگم»، «من یه دیوونم» و «علاقه خاص» فضای شبیه به هم دارند. موافقی؟

حامد: از لحاظ تکنیکی هیچ شباهتی به هم ندارند. الان تم بیشتر تنظیم‌ها شبیه و نزدیک به هم شده و این تفاوت‌ها در چیدمان لاین‌ها خودشان را نشان می‌دهند. الان موجی راه افتاده که باید روی آن سوار شوی و بروی. برخی دوستان ناراضی هستند و می‌گویند کارهای ما شنیده نمی‌شود، مافیا وجود دارد و… اگر مافیا وجود داشت من نمی‌توانستم وارد این عرصه شوم. همین‌طور بهنام بانی و خیلی‌های دیگر. همه چیز به تلاش، هوش و برنامه‌ریزی  افراد بستگی دارد.

مثلاً بعد از قطعه «من یه دیوونم»، چهل آهنگ مثل آن می‌آید و نمی‌گیرد ولی پنج قطعه از بین آن‌ها می‌گیرد. روی این موج سوار می‌شوند تا شنیده شوند.  خود من هم اگر ببینم فضایی خوب است و جواب می‌دهد و مردم دوست دارند، روی آن موج سوار می‌شوم. نه من می‌توانم بگویم چون فلان فضا را من زده‌ام کسی نباید کار کند و نه دیگران در مورد من می‌توانند بگویند. وقتی یک ساختمان زیبا ساخته می‌شود، چندین نفر از آن عکس می‌گیرند و مشابه آن را در جای دیگری می‌سازند!

  من خدا را شکر با آرتیست‌های خوب کار کردم و ویترین خوبی داشتم. فضاهایی که با آرتیست‌های خوب جواب گرفته را دوباره در همکاری‌های دیگرم پیاده کردم. چون مثلاً قشر مخاطب بهنام بانی و سینا شعبانخانی شاید تا ۷۰ درصد مشترک باشند، ولی ۳۰ درصد آنها هم تفاوت دارند. یا مثلاً مخاطبان رضا گلزار و بهنام شاید ۹۰ درصد متفاوت باشند. برای همین تو به هر آرتیستی می‌توانی آن فضای تنظیم را تغذیه کنی که این جواب را بگیرد.

 بهنام: این‌طور نبوده که این مسائل اتفاقی پیش بیاید! کاملاً آگاهانه و برنامه‌ریزی شده بود. مثلاً بعد از «من یه دیوونم» و نتیجه‌ای که داد خواستیم این فضا را برای خودمان تثبیت کنیم و «چی بگم» را منتشر کردیم که از «من یه دیوونم» هم بیشتر شنیده شد.

در مورد «عاشقم کرده» و «همه دنیام» هم این مسئله گفته می‌شود.

بهنام: بله. «همه دنیام» اصلاً قرار نبود منتشر شود. این کار را با سفارش «هادی قندی» عزیز برای برنامه‌ای از شبکه «شما» تولید کردیم. قرار بود این برنامه در ۱۲ شبکه استانی و بعد از دو ماه، از شبکه جام‌جم هم پخش شود و ما قصد داشتیم بعد از دو ماه، یعنی بعد از ماه مبارک رمضان این قطعه را منتشر کنیم و تا آن زمان فقط از تلویزیون پخش شود. در قسمت دوم برنامه «من و شما»، به اتفاق مادرم میهمان برنامه بودیم که بازخورد جالبی هم در فضای مجازی داشت.

بعد از آن برنامه یکی از دوستان زنگ زد و بابت آهنگ «همه دنیام» تبریک گفت و اصلاً آن برنامه را هم ندیده بود. گفتم من آهنگی به این اسم ندارم و بعد متوجه شدم کار از روی تلویزیون ضبط شده و با کیفیت پایینی آن را منتشر کرده‌اند. نه تنها اسم آهنگ به انتخاب ما نبود، حتی کاورش را هم ما طراحی نکرده بودیم! فضای کار هم به سفارش هادی قندی، شبیه به «عاشقم کرده» بود و در واقع انتخاب ما نبود.
 
 هشت قطعه‌ی اخیر تو با موسیقی «حامد برادران» و ترانه‌های «عاطفه حبیبی» منتشر شده‌اند. آیا در ادامه راه هم قرار است همه کارهایت توسط این دو نفر تولید شوند؟

بهنام: یک تیم خوب هیچ وقت دست به ترکیبش نمی‌زند‌‌ ، البته می‌تواند به تیمش بازیکن اضافه کند. حامد در زمینه ترانه با «عاطفه حبیبی» کار می‌کرد و کلامش خیلی خوب روی کارهای او می‌نشست، این همکاری را ادامه دادیم و خدا را شکر تا به امروز جواب مثبتی گرفته‌ایم. هزچند بعضی از ما همیشه دوست داریم به یک چیزی گیر بدهیم! شاید در آینده تنوع در همکاری‌ها هم داشته باشیم که به تشخیص حامد صورت خواهد گرفت.
 

پس این‌که حامد برادران مدیر هنری آثار بهنام بانی است و خودش هم آهنگساز و تنظیم‌کننده است، لزوماً معنایش این نیست که همه‌ی کارها را خودش تولید کند!

حامد: مدیر هنری مشخص می‌کند که چه کسی چه کاری انجام دهد. شاید بعدها یک آلبوم با مدیریت هنری من برای بهنام بانی تولید شود که حتی یک آهنگش هم کار من نباشد. من تصمیم می‌گیرم چه کاری در چه زمانی با چه سبکی و توسط چه تیمی تولید شود تا بهترین اتفاق ممکن بیفتد.
 
«عاطفه حبیبی» هم به عنوان ترانه‌سرا نقش به‌سزایی در تولید آثار داشته است.

حامد: بله، قطعاً. اینجا لازم است از «عاطفه حبیبی» تشکر کنم که به نظرم یکی از نوابغ ترانه‌سرایی در سال‌های اخیر است. او متخصص نوشتن ترانه روی ملودی است و این را بارها ثابت کرده است. فوق‌العاده باهوش و باشعور است و من از این‌که تیم کاری‌ام از آدم‌های باهوش پُر باشد لذت می‌برم. همکاری ما از سال ۸۸ آغاز شد. طی این سال‌ها سلایق ما خیلی نزدیک شده ولی سعی می‌کنیم حواسمان به این باشد که به تکرار نخوریم و همه‌ی تلاشمان بر این است با نقدهایی که به دیگران می‌شود مواجه نشویم.
 
 به هر حال کسانی هستند که به کارهای شما هم نقدهایی دارند.

حامد: بله، طبیعی است. این اتفاق برای هر موفقیتی رخ می‌دهد. اما باید دید چه کسی نقد می‌کند و چه نقدی دارد. یک زمان مردم عادی انتقاد می‌کنند که این حق طبیعی‌شان است چیزی که می‌شنوند را بر اساس علاقه خودشان نقد کنند و نظرشان را بگویند. وقتی یک کارشناس موسیقی نقد می‌کند هم باید کارشناسانه پاسخ داد که یا می‌توانی او را قانع کنی یا باید خودت را درست کنی. به امید خدا ما اجازه نمی‌دهیم که آثار بهنام تکرار شود و البته این سخت‌ترین کار است که هم هیت بمانی و هم تکراری نشوی.

 بهنام: در مورد مسئله‌ی شبیه بودن کارها، یادم نمی‌آید تا به حال به حامد برادران گفته باشم برای من کاری شبیه یک قطعه دیگر بسازد. اما شاید در فضاهایی که خودمان کار کردیم و جواب هم گرفته مجدداً کار کرده باشیم اما در آن‌ها هم کارهای جدید انجام دادیم. وقتی موفق می‌شود و مورد پسند مردم قرار می‌گیرد، فکر نمی‌کنم ایرادی در آن باشد. این‌که برخی از حامد برادران یا عاطفه حبیبی می‌خواهند کاری در فضای فلان کار موفق ما بسازد نشان می‌دهد آن کار خوب بوده است.

 حامد: هر خواننده با توجه به صدا و استایلش باید فضای منحصر به فرد خودش را داشته باشد. نمی‌شود که یک خواننده در هر قطعه یک فضای متفاوت را کار کند. مثلاً قالب بهنام بانی تقریباً مشخص شده و اگر از قالب خودش خارج شود ممکن است دیگر شنیده نشود چون مردم بهنام را با این فضا دوست دارند. ما آن‌قدر راحت می‌توانیم در کارمان تنوع ایجاد کنیم که فکرش را هم نمی‌کنید! اما موضوع این است که نتیجه نمی‌دهد. هر خواننده‌ای اگر از قالبش خارج شود مورد نقد قرار می‌گیرد. مثلاً «آرش ای‌پی» اگر سنتی بخواند جواب می‌گیرد؟ نه، چون آرش را با آن فضا دوست دارند.

 بهنام بانی: رقابت بین چهره‌های نسل جدید موسیقی پاپ لذت‌بخش است
 از سال گذشته چهره‌های جدیدی به عرصه موسیقی پاپ وارد شدند که در واقع نسل جدید خواننده‌های پاپ را تشکیل می‌دهند. فکر می‌کنی تو در این میان چه اتفاقی برایت خواهد افتاد؟

بهنام: اول این‌که از این اتفاق خیلی خوشحال هستم. صداهای خوبی در حال ورود به بازار موسیقی هستند و این تنوع برای شنونده لذت‌بخش است، چون بازار موسیقی چندوقتی یک‌نواخت شده بود. کارهای خوبی در حال تولید است و خوشحالم که مردم کارهای خوب گوش می‌کنند. این رقابت خیلی لذت‌بخش است. هیچ‌وقت نمی‌توانی احساس کنی که بهترین هستی و هر وقت به خودت مغرور شوی با سَر به زمین می‌خوری! همین باعث می‌شود هر کس به تکاپو بیفتد که خوب کار کند. اولین حرفی که به حامد گفتم این بود که کاری ندارم دیگران چه می‌خوانند، ولی ما کار خوب تولید کنیم. خدا را شکر خوشحالم که این اتفاق رخ داد.

قصد انتشار آلبوم داری؟

ما قطعات مختلفی تولید کرده‌ایم که به تدریج آن‌ها را منتشر می‌کنیم و فکر می‌کنم تک‌آهنگ‌ها بیشتر از آلبوم شنیده می‌شوند. اما شاید در آینده آلبومی هم به عنوان یادگار در اختیار مخاطبین عزیز قرار دهیم.
 
چه ایده‌آلی در موسیقی مدنظر داری؟

این‌که مردم آهنگ‌هایم را بشنوند و با آن خاطره بسازند و آهنگ‌هایم برایشان تکراری نشود. خدا را شکر امروز که به این شکل است و خیلی خوشحالم در شرایطی که بسیاری از موزیک‌ها تاریخ مصرف دارند، هنوز «علاقه خاص» هم شنیده می‌شود.
 

•  فکر می‌کنی با کدام خواننده رقابت داری؟

بهنام: با همه رقابت دارم! همان‌طور که گفتم این رقابت لذت‌بخش است و نتیجه خوبی خواهد داشت که به نفع موسیقی است.
 

•  کدام خواننده‌ها را دوست داری؟

بهنام: از‌خواننده‌های قدیمی، محمد اصفهانی و محمد علیزاده را دوست دارم و تا چند سال پیش قطعات حامی را هم گوش می‌کردم. مرحوم ناصر عبداللهی هم الگوی من بوده، البته من ژانرم را عوض کردم. در میان خواننده‌های نسل جدید هم سینا شعبانخانی، مسعود صادقلو و شهاب مظفری را دوست دارم.
 

خیلی از خوانندگانی که این روزها به موفقیت رسیده‌اند، صداهایی حجیم دارند. بهنام بانی، آرش ای‌پی، شهاب مظفری و… . چه نظری درباره این مسئله دارید؟

حامد: در موفقیت یک آهنگ، صدای خواننده ۳۰ درصد نقش دارد و در واقع صدای خوب، شرط لازم است ولی کافی نیست. همان‌طور که گفتم، به نظر من موفقیت در موسیقی بر اساس موج است. مثلاً شهاب مظفری یا آرش ای‌پی چندین سال است که فعالیت می‌کنند و در همین فضا هم می‌خواندند. اما امروز موج سلیقه مردم با آن‌ها منطبق شده و محبوبیتشان بیشتر شده است. معلوم نیست مردم یک سال بعد چه فضایی را دوست خواهند داشت. چند سال قبل خواننده‌ای به موفقیت رسید و موجی به راه انداخت. او سال بعدش هم همان سبک را خواند، اما دیگر موفق نبود. چون موج سلیقه مردم تغییر کرد.
 
 در مورد «سیروان» هم همین نظر را داری؟

حامد:

اگر فضای کاری سیروان در آلبوم «تو خیال کردی بری» در سال ۱۳۸۴ را با موسیقی امروز او مقایسه کنیم، تفاوت‌های زیادی می‌بینیم. فرق سیروان با بقیه این است که خودش موج می‌سازد. محمد علیزاده هم باهوش و انعطاف‌پذیر است و همین موضوع دلیل ماندگاری او در این سال‌ها بوده است.
 
تمریناتتان برای کنسرت را از کی آغاز کردید؟

بهنام: ماه‌ها است که مشغول تمرین برای کنسرت هستیم تا آمادگی کامل را به دست آوریم. حامد برادران ارکستر را جمع کرده و روی آن نظارت دارد و تنظیم قطعات برای ارکستر را هم حامد انجام داده است. خدا را شکر خیلی خوب پیش رفتیم و برای اجراهای زنده آماده‌ایم.
 
 فکرش را می‌کردی اولین کنسرتت با استقبال این‌چنینی مواجه شود؟

بهنام:

در این مدت از محبت مردم برخوردار شده بودم و می‌دانستم که حمایت می‌کنند. ولی واقعاً انتظارش را نداشتم در این حد لطف خدا و حمایت مردم شامل حالم شود. دست تک‌تک‌شان را می‌بوسم و امیدوارم در کنسرت‌هایی که برگزار خواهیم کرد شب‌های خاطره‌انگیزی برایشان بسازیم.
 
با این اتفاق فکر می‌کنم کارتان در ادامه مسیر سخت‌تر شده.

بهنام: صد در صد مسئولیتمان سنگین‌تر شده. اما ما همیشه برنامه‌ریزی بلندمدت داشته‌ایم. وقتی «علاقه خاص» را منتشر می‌کردیم روی ۳-۴ قطعه بعدی هم فکر کرده بودیم و الان هم برای آینده برنامه مفصلی داریم. حامد برادران همیشه آینده‌نگری داشته و در این زمینه به من کمک کرده است. انشاالله بتوانیم با قدرت برنامه‌هایمان را عملی کنیم تا مردم را راضی نگه داریم.
 

    و کلام پایانی…

بهنام: لازم می‌دانم از دوستانی که کنارم بوده‌اند قدردانی کنم. ما اتاق فکری داریم که ایمان ابراهیمی، یاسر داوودیان و محمدرضا گلزار در آن حضور دارند و از آن‌ها بابت هم‌فکری‌هایشان ممنونم. از خانواده و مخصوصاً پدر و مادرم، اعضای گروه موسیقی دانشجویی روژان در شاهرود، راشا تقی‌پور و همچنین از آقایان حاتم‌پور و میلاد حسینی تشکر می‌کنم. بیش از همه قدردان زحمات «حامد برادران» هستم. او از نظر من خواننده بسیار خوبی است که می‌تواند کارهای خوبش را خودش بخواند، اما این قطعات در اختیار دیگران قرار می‌دهد. کمتر کسی چنین کاری می‌کند. از او به‌خاطر همه‌ی زحماتش ممنونم.  بزرگترین آرزوی من هم برگزاری کنسرت است و لحظه‌شماری می‌کنم که ۲۰ مرداد فرا برسد و مردم با من هم‌صدا شوند.

حامد: خواننده زمانی می‌تواند موفق شود که بعد از ۵ قطعه هیت، کنسرت برگزار کند. زمانی که شما استیج ندارید، برای بقا می‌جنگید تا به صحنه برسید و اسمتان بماند. در چنین شرایطی خطرناک است که تغییر سبک داشته باشید. ولی وقتی کنسرت برگزار کنید می‌توانید سبک‌های دیگر را هم کم‌کم بین کارهایتان بیاورید.


منبع: برترینها

ماریون کوتیار؛ پرى دریایى سینماى فرانسه

برترین ها: ماریون کوتیار (Marion Cotillard) در سال ۱۹۷۵ در شهر پاریس، در خانواده ای هنرمند به دنیا آمد. پدرش ژان کلود کوتیار بازیگر و مدرس بازیگری و مادرش نیسیما تِیو نیز مدرس تئاتر بود. به همین دلیل ماریون خیلی زود در سنین کودکی بازیگری را آغاز کرد و به همراه پدرش در نمایش های بسیاری بر روی صحنه رفت. تجربه های بازیگری کوتیار در سالهای کودکی و نوجوانی توانست سبب دریافت جایزۀ اول کنسرواتوار هنرهای نمایشی اورلئان برای او در سن ۱۹ سالگی شود.

حضور کوتیار در مقابل دوربین در دهۀ ۱۹۹۰ میلادی آغاز شد و پس از حضور در چندین نقش کوتاه تلویزیونی، در سال ۱۹۹۴ در فیلم تلویزیونی “کلوئه” موفق به ایفای نقش اصلی شد. کوتیار در سال ۱۹۹۸ با بازی در اولین قسمت از فیلم کمدی و محبوب “تاکسی” توانست توجه بسیاری را به خود جلب نماید و نامزد دریافت جایزۀ سزار شود. اما نقش آفرینی او در فیلم “چیزهای کوچک” ساختۀ ژیل پاکه برنر در سال ۲۰۰۱ بود که سبب موفقیت بزرگ برای او و کسب دومین نامزدی جایزه سزار شد.

 ماريون كوتيار،

کوتیار پس از آن، رویۀ بین المللی را پیش گرفت و موفق شد نقش کوتاهی در”ماهی بزرگ” تیم برتون ایفا نماید و به این ترتیب تبدیل به بازیگری بین المللی شود. نقش سوفی کووالسکی در فیلم “اگر جرأت داری دوستم داشته باش” (۲۰۰۴)، به کارگردانی یان ساموئل، محلی مناسب برای دیدن قابلیت ‏های او در زمینۀ بازیگری بود و نقش تینا لومباردی در نامزدی بسیار طولانی (۲۰۰۴) ساختۀ ژان پی پیر ژنه در همین ‏سال، سرانجام اولین جایزۀ سزار بهترین بازیگر زن نقش مکمل را در دستان وی قرار داد. 

دومین تجربۀ او در سینمای آمریکا، بازی در کنار ‏راسل کرو در “یک سال خوب” به کارگردانی ریدلی اسکات بود که با برخورد گرمی ازسوی تماشاگران روبرو شد. اما شاه ‏نقشی که باعث شد کوتیار یک شبه ره صد ساله را بپیماید، بازی در نقش بزرگ بانوی آواز فرانسه، ادیت پیاف بود. ‏

الیویه داهان، کارگردان فیلم “زندگی گلگون” که پیش از ملاقات با کوتیار او را برای بازی در نقش پیاف انتخاب کرده ‏بود، می گوید “در چشمان او چیزی را دیدم که در چشم های پیاف نیز مشاهده کرده بودم.” این انتخاب هوشمندانه باعث ‏شد تا نام ماریون کوتیار به عنوان اولین بازیگر فرانسوی برندۀ اسکار [سیمون سینیوره و ژولیت ‏بینوش این جایزه را برای بازی در فیلم های انگلیسی زبان دریافت کرده بودند] در تاریخ سینما ثبت شود. ‏

از این سال کوتیار بیشتر در آثار شاخص سینما ظاهر گردید و با کارگردانان سرشناسی همکاری کرد. در ۲۰۰۹ در ساختۀ مایکل ‌مان، “دشمنان مردم”، در کنار جانی دپ قرار گرفت. در “سرآغاز” ساختۀ کریستوفر نولان، محصول ۲۰۱۰، با لئوناردو دی کاپریو هم بازی شد و در سال ۲۰۱۱ در فیلمی از وودی آلن با نام “نیمه شب در پاریس” ظاهر گردید. “شوالیۀ تاریکی برمی‌خیزد” و “زنگار و استخوان” هر دو محصول سال ۲۰۱۲، بار دیگر ارزشهای کوتیار را نشان داد و او را به عنوان بازیگری که قادر است در عمدۀ ژانرها بدرخشد، معرفی کرد.

در سال ۲۰۱۳، در کنار اواکین فینکس و جرمی رنر در درام “مهاجر” نقش آفرینی کرد و سال بعد در فیلم فرانسوی “دو روز، یک شب” ظاهر شد؛ فیلم دربارۀ زنی است که باید همکارانش را مجاب کند تا از پاداش هایشان چشم پوشی کنند تا او بتواند به کارش ادامه دهد. کوتیار برای این فیلم، بار دیگر نامزد اسکار بهترین بازیگر زن نقش اول شد. در سال ۲۰۱۵، در اقتباسی از نمایشنامۀ “مکبث” شکسپیر، به کارگردانی جاستین کرزل و بازی مایکل فسبندر در نقش مکبث، وی نقش لیدی مکبث را بازی کرد. در سال ۲۰۱۶، در فیلم جاسوسی در زمان جنگ جهانی دوم “متفقین” ساختۀ رابرت زمکیس، در نقش مبارز مقاومت فرانسه در مقابل برد پیت بازی کرد. او برای این نقش، نامزد دریافت جایزۀ فیلم مستقل بریتانیا شد.

ماريون كوتيار،  

او در هر دو نسخۀ انگلیسی و فرانسوی اقتباس انیمیشن سه بعدی از “شازده کوچولو” به کارگردانی مارک آزبورن، برای شخصیت گل سرخ صداپیشگی کرده، در نسخۀ فرانسوی “مینیون ها” نقش اسکارلت اوورکیل را گفته و در انیمیشن سه بعدی فرانسوی-کانادایی و بلژیکی “آوریل و دنیای شگفت انگیز” ساختۀ فرانک اکینسی و کریستیان دمار به جای نقش اصلی صحبت کرده است.

کوتیار در سال ۲۰۱۶، نقش اصلی گابریل را در “از سرزمین ماه”، فیلمی از نیکول گارسیا، بر اساس رمان پرفروش ایتالیایی نوشتۀ میلنا آگوس بازی کرد. این فیلم وی را بعد از چند سال به سینمای فرانسه بازگرداند و هفتمین نامزدی جایزۀ سزار را نصیب او کرد. در همان سال، در فیلم گزاویه دولان، “اینجا ته دنیاست”، نقش کاترین را بازی کرد. هر دو فیلم در جشنوارۀ فیلم کن ۲۰۱۶ در بخش مسابقه به نمایش در آمدند. او سپس در”متفقین”، فیلم جاسوسی رابرت زمکیس که در دورۀ جنگ جهانی دوم می گذرد، در کنار برد پیت نقش ماریان بوسِژور، یک مبارز جبهۀ مقاومت فرانسه را بازی کرد.کوتیار در همکاری دوباره با کارگردان “مکبث”، جاستین کرزل، و هم بازی اش مایکل فسبندر، در اقتباس سینمایی از بازی ویدیویی “کیش یک آدم کش” (۲۰۱۶)، نقش آفرینی کرد.

وی در ۳۰ ژانویۀ سال ۲۰۱۷، برای فعالیت حرفه ای خود جایزۀ ویژۀ بیست و دومین مراسم جوایز برادران لومیر را دریافت کرد. در همین سال، وی در “ارواح اسماعیل” به کارگردانی آرنو دپلشن در کنار متیو آمالریک، شارلوت گنزبور و لویی گارل بازی کرده است. این فیلم در جشنوارۀ فیلم کن امسال به نمایش در آمد.

کوتیار در زمینۀ موسیقی نیز فعال است. او خواننده، ترانه سرا و نوازندۀ گیتار، گیتار باس، کیبورد و دایره زنگی است. وی چهرۀ تبلیغاتی برند دیور است و در کنار فعالیت های هنری خود، در زمینۀ محیط زیست نیز فعالیت های وسیعی دارد و سخنگوی سازمان محیط زیستی غیر دولتی “صلح سبز” است.

ماریون و گیوم کنه، کارگردان و بازیگر فرانسوی، از سال ۲۰۰۷ با هم زندگی می کنند. آنها یک پسر ۶ ساله به نام مارسل و یک دختر ۶ ماهه به نام لوئیز دارند.

 نکاتی دربارۀ ماریون کوتیار

۱٫ اگر بازیگر نمی شد، دوست داشت خواننده شود.

۲٫ دو برادر کوچکتر از خود دارد: گیوم و کانتن که دوقلو هستند. گیوم فیلمنامه نویس و کارگردان است و کانتن مجسمه ساز.

۳٫ او که متولد پاریس است، در اورلئان بزرگ شد و در ۱۶ سالگی به پاریس بازگشت.

 ماريون كوتيار،

۴٫ زمانی که برای بازی در “زندگی گلگون” (۲۰۰۷) برندۀ جایزۀ سزار شد، آلن دلون جایزه را به او اهدا کرد و در ستایش او گفت: “ماریون، این سزار را به تو تقدیم می کنم. فکر می کنم که این سزار به یک بازیگر خیلی خیلی بزرگ می رسد، و از این حرف مطمئن هستم”.

۵٫ یکی از ۱۳ بازیگر زن فرانسوی است که نامزد دریافت اسکار شده اند. دیگران به ترتیب زمانی عبارتند از: کلودت کولبر، کولت مرشان، لسلی کارون، سیمون سینیوره، آنوک اِمه، مری کریستی بارو، کاترین دنوو، ژولیت بینوش، برنیس بژو و ایزابل هوپر.

۶٫ او در سال ۲۰۱۲، چند ماه بعد از به دنیا آوردن پسرش، هم زمان در دو فیلم “شوالیۀ تاریکی بر می خیزد” در آمریکا و “زنگار و استخوان” در فرانسه بازی می کرد. او برای فیلم برداری فیلم ها، مدام بین آمریکا و فرانسه در حال پرواز بود.

۷٫ برای بازی در فیلم “گذشته” (۲۰۱۳) در نظر گرفته شده بود، اما به علت تداخل با برنامۀ کاری وی در “زنگار و استخوان” (۲۰۱۲) برنیس بژو جایگزین او شد. اگر کوتیار در این فیلم بازی می کرد، نقش مادر شخصیت پولین بورله را ایفا می کرد؛ بورله در “زندگی گلگون” نقش کودکی ادیت پیاف را بازی کرده است.

۸٫ سالروز تولد او و دبورا کر، انجی دیکینسون، مونیکا بلوچی و ازرا میلر یکی است.

۹٫ دچار ترس از تزریق است و گفته است که هرگز حاضر به تزریق بوتاکس یا انجام جراحی پلاستیک یا هر چیز دیگری که برای زیبای به داخل بدن تزریق می شود، نخواهد بود.

۱۰٫ در سال های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲، در صدر فهرست گران ترین بازیگران فرانسه قرار گرفت، این اولین بار بود که یک بازیگر زن نفر اول این فهرست بود. او همچنین گران ترین بازیگر زن خارجی هالیوود است.

۱۱٫ در ۱۵ نوامبر ۲۰۱۳، وی خود را نزدیک موزۀ لوور پاریس در قفس زندانی کرد و خواستار آزادی ۳۰ فعال سازمان صلح سبز شد که به دلیل اعتراض به وضعیت اقلیمی قطب شمال، در روسیه زندانی شده بودند. او وارد قفس شد و پرچمی در دست گرفت که روی آن نوشته بود: “من یک مدافع آب و هوا هستم.” چند روز بعد، فعالان زندانی آزاد شدند.

۱۲٫ در ۱۵ مارس ۲۰۱۰، به همراه تیم برتون کارگردان “ماهی بزرگ” (۲۰۰۳)، لقب شوالیۀ هنر و ادبیات را از سوی وزیر فرهنگ وقت فرانسه، فردریک میتران، دریافت کرد. دریافت کنندگان این رتبه به خاطر سهم مهم شان در غنای فرهنگ فرانسه به این افتخار نائل شدند.

۱۳٫ در سه فیلم با موضوع ناتوانی جسمی نقش آفرینی کرده است: “از آبی تا آمریکا” (۱۹۹۹)، “دستۀ اسب سواران” (۲۰۰۵)، “زنگار و استخوان” (۲۰۱۲).

۱۴٫ در چهار فیلم با گیوم کنه همکاری کرده است: در “اگر جرأت داری دوستم داشته باش” (۲۰۰۳) و “آخرین پرواز” (۲۰۰۹) با او هم بازی بود و در دو فیلم “دروغ های مصلحتی کوچک” (۲۰۱۰) و “پیوندهای خونی” (۲۰۱۳) بازیگر فیلم کنه بود.

۱۵٫ به همراه سازمان صلح سبز برای بازدید از جنگل های بارانی گرمسیری که در حال نابودی به دست شرکت های بهره بردای از جنگل ها هستند، به کنگو سفر کرد. این سفر در مستند “جنگل های بارانی کنگو: زندگی در زمان عاریتی” (۲۰۱۰) نمایش داده شده است.

۱۶٫ در سال ۲۰۱۰، عروسک خود را برای کمپین فرانسوی یونیسف با عنوان “چهره های کودکانه فیلم خود را نمایش می دهند” طراحی کرد، که برای کمک به واکسیناسیون کودکان دارفور فروخته شد.

۱۷٫ حامی بنیاد مود فونتنوآ است؛ سازمانی غیر دولتی که به برنامه های آموزشی برای کودکان در مورد حفاظت از میراث حیاتی اقیانوس ها اختصاص دارد.

 ماريون كوتيار،

۱۸٫ فقط دو ماه طول کشید تا برای فیلم “مهاجر” (۲۰۱۳)، دیالوگ های خود را به زبان لهستانی (۲۰ صفحه) یاد بگیرد.

۱۹٫ فیلم های مورد علاقۀ او دیکتاتور بزرگ (۱۹۴۰)، “چه زندگی شگفت انگیزی” (۱۹۴۶)، “من کوبا هستم” (۱۹۶۴)، “پارتی” (۱۹۶۸)، “مرد فیل نما” (۱۹۸۰)، “پادشاه و پرنده” (۱۹۸۰) و “دو همسفر” (۱۹۸۷) هستند.

۲۰٫ بازیگران مورد علاقۀ او گرتا گاربو، رومی اشنایدر، ژولیت بینوش، تونی کولت، پیتر سلرز، چارلی چاپلین و لارنس الیویه هستند.

۲۱٫ کارگردانان ژاک اودیار و جیمز گری وی را با ماریا فالکونتی مقایسه کرده اند. فالکونتی در فیلم “مصائب ژان دارک” (۱۹۲۸)، نقش ژان دارک را بازی کرده است.

۲۲٫ جیمز گری کارگردان فیلم “مهاجر” (۲۰۱۳)، گفته است که کوتیار بهترین بازیگری است که تا به حال با او کار کرده است. گری نقش اوا سیبولسکا را مخصوص وی نوشت.

۲۳٫ در سال ۲۰۱۴، “پول ساز ترین بازیگر زن فرانسوی در قرن ۲۱” نامیده شد. فیلم های او از ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۴، بیش از ۳۸ میلیون بلیط در فرانسه فروخته و بیش از سه بیلیون دلار در سراسر دنیا فروش داشته است.

۲۴٫ در سال ۲۰۱۴، رابی کالین از دیلی تلگراف او را “بهترین بازیگر زن فیلم صامت زمان ما” نامید. دلیل این نامگذاری توانایی کوتیار در نشان دادن احساسات تنها با چشم ها و حالات چهره است، در حالی که وی هرگز در فیلم صامت بازی نکرده است.

۲۵٫ به گفتۀ وی “فانتازیا” (۱۹۴۰) و “ای تی، موجود فرا زمینی ” (۱۹۸۲)، از جمله نخستین فیلم هایی بوده اند که واقعاً روی او تأثیر گذاشته اند.

۲۶٫ رسانه ها معممولاً با عبارت “پری دریایی فرانسوی” از او یاد می کنند.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۵۰)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید. ضمن قبولی
طاعات و عبادات و عرض تسلیت بمناسبت ایام عزاداری حضرت حسین (ع) و یاران
باوفایش، شما را به همراهی با مطلب امروز دعوت میکنم.

اشکان جان دژاگه در مسیر وطن این سلفی را گرفته است. اشکان برای پیوستن به اردوی تیم ملی به ایران آمده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

سورپرایز خاطره اسدی توسط خانواده و همکاران در روز تولدش. تبریک به بازیگر خوب سینما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

قطعا عکاس میخواسته روی حافظ فوکوس کند، ولی خب متاسفانه روی گلدان فوکوس شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

عکس زیبای سینا سرلک در کنار پدر و مادر عزیزش. با آرزوی سلامتی برای همه پدر و مادر های عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

سلفی جالب خاطره حاتمی و یکی از دوستان، در یکی از شب های عزاداری سید الشهدا (ع).

 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550)

بهاره خانم رهنما در حال گذراندن ماه عسل هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

سلفی علی زند وکیلی در کنار مادربزرگ عزیزش. برکت، نفس و زندگی اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

مجید خراط ها که امسال جشن تولدش با روز عاشورا همزمان شده بود، با کیک و تمِ سیاه، تولدش را جشن گرفت!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

الیکا عبدالرزاقی در مراسم رونمایی از پوستر نمایش “کوکوی کبوتران حرم” به کارگردانی افسانه ماهیان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

شقایق دهقان هم در این مراسم حاضر بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550)

حامد تهرانی، رضا توکلی، ارژنگ امیرفضلی، رحیم نوروزی و رامین راستاد در پشت صحنه مجموعه طنز “هزار پایان”، به کارگردانی شهاب عباسی، یکی از خوب های طنز و کمدیِ ایران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550)

حمیدَک.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

عکس عشقولانه اشکان خطیبی و همسرش آناهیتا درگاهی در حاشیه یک مراسم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

بابک جهانبخش این روز ها را در پاریس و در جوار برج ایفل به عزاداری پرداخت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

زانیار هم در جوار رود سن در قلب اروپا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

سلفی خانوادگی مهناز افشار در حاشیه یک مراسم که به آن اشاره ای نشده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

سعید مدرس و یکی از هواداران در یکی از سواحل شمالی کشور که به احتما ۹۹ درصد ساحل چمخاله است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

رضا گوچی و علیرضا جهانبخش هم با پرواز آمستردام – تهران، به وطن بازگشتند. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

ایشالا سال بعد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

یکی از زیباترین عکس های محرمی این چند روز را بارانا جان گذاشته بود. با این حجاب قشنگش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 


 محسن مسلمان و مجید بنی فاطمه در حاشیه یکی از مراسم عزاداری حضرت اباعبدالله (ع). 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

این هم سلفی هومن حاج عبداللهی در کنار همسر و فرزندش در حال گشت و گذار و تماشای عزادارای های عاشورا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

ارسلان قاسمی در کنار دیگ های در حال طبخ نذریجاتِ حسینی. قبول حق باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

لیندا کیانی در کنار برادرزاده عزیزش در شب های عزاداری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

مریم سعادت میهمان برنامه “جزیره گنج” به میزبانی سحر ولدبیگی و نیما فلاح بود که این سلفی را در کنار هم گرفتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

پیام جان یک هفته ای میشود که آیفون ۸ هم آمده، این سری کمی دیر جنبیدی ها!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

آرمینِ ناراحت در شام غریبان حضرت حسین (ع).

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

 سلفی زمین به هوای خانوادگی از پژمان بازغی. امیدواریم این خانواده دوست داشتنی همیشه در کنار هم خوش باشند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

  کاوه یغمایی هروقت خوشحال بشود، خوشحالی اش را اینطوری که در تصویر میبینید ابراز میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

محمد بحرانی در کار جدید استاد کیانوش عیاری هنرنمایی کرده است و این عکس مربوط به پشت صحنه همین کار است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

جواد نکونام با این عکس زیبا تولد یکسالگی دخترش را تبریک گفت. تبریک جواد جان، امیدواریم همیشه نفس های این کوچولو گرما بخش زندگی تان باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

 سلفی بانمک عماد طالبزاده و پسرش آقا ساتیار که برای مدرسه رفتن کمی عجله دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

 سلفی بدون شرح و صرفا برای ابراز علاقه ی برزو ارجمند در کنار همسر عزیزش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

محسن جان جسارتاً الآن میخواهی دقیقا از چه کسی شکایت کنی؟! از خودت؟! از آن بنده خدا؟ از آن تولیدی پوشاک؟! یا از کسی که اینستاگرام را اختراع کرده؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

  آزاده نامداری (بالاخره بازگشت)، گلشید بحرایی و سولماز حصاری در مراسم شام غریبان امام حسین (ع).

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

سحر قریشی هم در سوگ و عزای سالار شهیدان، شمع روشن کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 


 علی پهلوان با این پست نشان داد که دچار افتِ محسوس فحش خون شده است. بازی با روح و روان در این فصل؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

عمو رضا رویگری، مثل همیشه خوشتیپ، در مراسم عزای حضرت سید الشهدا (ع).

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

عزاداری به سبک علیرضا بیرانوند و همشهریان عزیزش. قبول حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

سیاوش خیرابی با امکانات کامل اعم از عکاس و نور، به هیئت عزاداری رفته بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

سلفی فلور نظری در کنار پسر عزیزش در حال گشت و گذار. از جهت فرمان میتوان حدس زد که عزیزان در بریتانیا هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

فرزاد فرزین یا ساعت ۷ صبح شنبه به باشگاه رفته یا کل سالن را اجاره کرده است. وگرنه بعید است، آن هم در این ایام، باشگاه انقدر خلوت باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

 


لاله اسکندری قطعا مفهوم نمادی که کلاه آن را به سر کرده، نمیداند، وگرنه چنین ریسکی نمیکرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 


  سلفی هنری ساره بیات با شعری مناسب با حال و هوای عصر های پاییز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

سلفی زیبا بروفه و همسر عزیزش در حال گذراندن تعطیلات. عشقشان پایدار.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

ممنون از احسان حدادی که با حضور در کنار بچه های یک مدرسه خیریه ویژه کودکان بدسرپرست، روز شادی را برای این عزیزان رقم زد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

نورا هاشمی اختلافات خانوادگی را به اینستاگرام کشاند و با این عکس پدرش را تخریب کرد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

با این عکس زیرخاکی و ناب از خانواده هنرمند شجریان، مطلب امروز را به پایان میبریم. تا فردا، مراقب خودتان باشید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (550) 

 مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

مریم حیدر زاده: همرنگ جماعت شدن از رسوایی است

روزنامه شهروند: موسیقی پاپ بعد از انقلاب، پس از یک دوره‌ کم‌فروغ، آرام‌آرام در دهه ٧٠ پوست‌اندازی کرد و خواننده‌های موسیقی پاپ اجازه فعالیت پیدا کردند. البته که بسیاری از این خواننده‌ها درصدد خواننده‌های محبوب نسلی بودند که حالا دیگر یا در قید ایران نبودند یا به خارج از کشور رفتند. با این وجود وضع از این هم عجیب‌تر شد. کم‌کم خواننده‌های نسل اول پاپ در میدان تبلیغات و حضور چهره‌های جوان به کناری رفتند و کار را ادامه ندادند. حالا آنها می‌گفتند موسیقی پاپ امروز مصرفی شده است.

مریم حیدرزاده یکی از ترانه‌سراهایی بود که نامش در دهه ٧٠ بر سر زبان‌ها افتاد. ارایه شعرهایی به سبک محاوره‌ای و بکارگیری کلمات ساده و روان ازجمله دلایلی بود که موجب مطرح‌شدن نام این ترانه‌سرا شد. او بعد از سال‌های نسبتا طولانی که در انتظار اخذ مجوز برای فعالیت رسمی در داخل کشور بود توانست «آبرنگ» را روانه بازار موسیقی کند. حیدرزاده زندگی جالبی دارد. در سه‌ونیم‌سالگی بنا بود یک عمل ساده آب‌مروارید را پشت‌سر بگذارد اما عصب چشمانش از بین رفت و برای همیشه نابینا شد. خودش گفته «قبل از جراحی یک جعبه آبرنگ داشتم و همیشه دوست داشتم آن را باز کنم و نقاشی کنم.

 همرنگ جماعت شدن از رسوایی است

مادرم گفت بعد از عمل جراحی‌ات به سراغش بیا اما آن بسته آبرنگ باز نشده ماند». شاید مهمترین دلیلی که او را به حضور در حوزه نقاشی سوق داد همین اتفاق بود. آن بسته آبرنگ کوچک حسرت بزرگی بود که کنار ترانه‌هایش قد کشید. «در سال ٨۴ دیدم که زمان مناسبی برای تبدیل آن حسرت بزرگ به لذت است. از استاد نازنینم آقای قاسمی‌زاده تشکر می‌کنم که رویای همیشگی من را به واقعیت تبدیل کردند و طی چند‌سال توانستم چهار نمایشگاه برگزار کنم. هر تعداد نمایشگاه هم که برگزار کنم اسم همه را «پس از آن همه حسرت» می‌گذارم چون این حسرت خیلی طولانی بود».

آن‌طور که خودش می‌گوید نقاشی باعث شد ترانه‌سرای جوان حال‌وروز خوبی داشته باشد. با او به بهانه انتشار این آلبوم و آغاز دور تازه فعالیت‌هایش در حوزه مجاز گپ و گفت کوتاهی داشتیم که در ادامه مطلب آمده است:

برای آغاز این گفت‌وگو اگر مایل باشید کمی درباره انتشار آلبوم جدیدتان صحبت کنیم. بعد از سال‌های زیادی که در حوزه رسمی موسیقی از شما خبری نبود چطور توانستید مجوز این آلبوم را بگیرید؟

پیش از این کتاب «تو را در حضور همه دوست دارم» ‌سال ٩٣ منتشر شد که با ترانه «آبرنگ» به اتمام رسید. در ادامه مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کمک‌های زیادی در این مسیر کردند و حتی اگر محدودیتی هم بود کاملا درباره آن صحبت کرده بودیم. این آلبوم شامل ١۵قطعه جدید است و ترانه‌های اخیرم را دربرمی‌گیرد. مضمون ترانه‌های این مجموعه هم عاشقانه است. این‌بار به‌جای این‌که کارهایم را به آهنگسازان داخلی بدهم تا روی‌شان موسیقی بسازند از آثار آهنگساز شناخته‌شده یونانی «واسیلیس سالیاس» استفاده کردم. حالا که این اثر منتشر شده امیدوارم مردم دوستش داشته باشند.

 شما به‌عنوان یکی از ترانه‌سراهای مطرح موسیقی پاپ درباره ارایه کارهای کاملا تقلیدی خوانندگان از چهره‌های شناخته‌شده نسل قبل چه نظری دارید؟

در مورد موضوع تقلید و کپی‌کردن‌ها باید بگویم که من هم یکی از کسانی بودم که در آلبوم «ساز مخالف» به خوانندگی آقای کبیری درگیر آن شدم. در آن آلبوم که آهنگسازی‌اش را آقای پدرام کشتکار انجام داد، همین جریان تقلید با صدای آقای کبیری اتفاق افتاد. متاسفانه هنوز هم مردم با صداهای مشابهی که اصل‌شان وجود ندارد، ارتباط می‌گیرند و در این مورد خیلی هم نمی‌شود به مردم خرده گرفت. به‌هرحال این چیزی است که وجود دارد.

به‌نظرتان شناخت فنی از فضای موسیقی و به عبارت دیگر تحصیلات آکادمیک موزیسین‌های ما می‌توانست این روند را متوقف کند یا موسیقی پاپ را به مسیری که با وضع امروزش متفاوت است برساند؟

اما در مورد سوال اصلی که شما مطرح کردید، حقیقت است که خیلی از بزرگترین موزیسین‌های دنیا تحصیلات آکادمیک نداشته‌اند و همیشه ذات هنر حاکم است و غلبه دارد بر هر چیزی. صد‌سال دیگر معلوم می‌شود که چه موسیقی‌ای جاودانه می‌ماند. این موسیقی پاپی که الان شنیده می‌شود، غیرممکن است‌ سال بعد هم کسی ذوق کند همین قطعات را بشنود.

انتقادات زیادی به این قطعات وارد است. صدای بعضی از این خوانندگان را اصلا نمی‌شود تحمل کرد و من متعجبم که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی چطور به بعضی از این ترانه‌ها مجوز می‌دهد. این چند کلامی که در این موسیقی‌ها می‌شنوید، ترانه نیستند، بلکه کارهایی هستند که این دوستان می‌نویسند و دوستان‌مان در وزارت ارشاد هم به آنها مجوز می‌دهند. من همیشه به این موضوع انتقاد کرده‌ام و به احتمال قریب‌به‌یقین این حرف‌ها به ضررم تبدیل می‌شود. من نمی‌دانم آن جمله‌ها را کدام شخص یا گروه و شورایی تایید و پای برگه مجوز آنها را امضا می‌کند. من در آن به ظاهر ترانه‌ها می‌گردم و حتی یک قافیه هم پیدا نمی‌کنم!

 همرنگ جماعت شدن از رسوایی است

شاید این گروه‌های جدیدی که چنین موسیقی‌هایی تولید می‌کنند، نگاه‌شان به مقوله کلام، همان نگاهی است که خوانندگان خارجی دارند، یعنی آنها به جای ترانه، به دنبال لیریک هستند. به‌هرحال بسیاری از فعالان موسیقی پاپ ترانه‌هایی از این جنس می‌خوانند. فکر نمی‌کنید که آنها هم چنین نگاهی دارند و اصولا خودشان به دنبال قافیه و ردیف نمی‌روند؟

شاید این‌طور باشد اما این رویکرد درستی نیست. چه چیزهای دیگری از ایران شبیه به کشورهای غربی است که موسیقی‌مان بخواهد شبیه به آنها باشد؟ چرا هر کاری که دوست داریم انجام بدهیم را می‌گوییم خواسته‌ایم مثل کشورهای غربی باشد؟

ما یا باید همه‌چیزمان مثل آنها باشد یا هیچ چیزی را تقلید نکنیم. اگر استفاده از لیریک یک چیز اپیدمی و جهانشمول است، اشکالی ندارد. اما واقعا این‌طور نیست و خیلی از هنرمندان برجسته موسیقی دنیا توجه ویژه‌ای به شعر دارند. لئونارد کوهن و باب دیلن ازجمله این خوانندگان هستند. ما کشوری هستیم که به لحاظ ادبی تاریخ بسیار غنی‌ای داریم و شعر در فرهنگ ما بسیار تاثیرگذار است، بنابراین همه چیز را نمی‌شود از دنیای غرب تقلید کرد.

به‌نظرتان آیا می‌شود در این شرایط به دنبال کارهای ماندگار بود؟ شاید بهتر باشد این‌طور بپرسم که رمز ماندگاری یک اثر از نظر شما چیست؟

یک ضرب‌المثلی هست که می‌گوید: «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو». یک شاعر با ذوقی که اسمش خاطرم نیست، این ضرب‌المثل را این‌طور تغییر داده: «همرنگ جماعت شدن از رسوایی است». یعنی همیشه باید یک عده باشند که قرص و محکم در موضع خودشان بمانند. بعدا معلوم می‌شود که حق با آنها بوده یا نه. حفظ‌کردن هنر و دچار تردید نشدن باعث جاودانگی چهره‌های ماندگاری چون استاد انوشیروان روحانی و… می‌شود.

خوشبختانه من الان در کنار آشفته بازار موسیقی پاپ این را هم دیده‌ام که یک جرقه‌هایی از بازگشت به موسیقی سنتی ایرانی و موسیقی تلفیقی دارد زنده می‌شود که اتفاق خوبی است و نشان می‌دهد که همه چیز درنهایت به اصل خود برمی‌گردد. جرقه‌ امیدی که در بازگشت به اصالت‌ها وجود دارد، گرچه بسیار آرام است اما آدم را نسبت به آینده امیدوار می‌کند.


منبع: برترینها

سلسله بی پایان آبراموویچ های وطنی

روزنامه هفت صبح – علی رستگار: درباره چهره های ثروتمندی که با عطش شهرت و محبوبیت وارد دنیای فوتبال می شوند اما در نهایت تصویر مغموم و ناراضی از خودشان و هواداران به جای می گذارند.

وقتی حمیدرضا جهانیان روی آنتن برنامه نود دوشنبه شب آمد تقریبا همه مطمئن شدند مدیرعامل جدید نفت تهران هم کاراکتری شبیه اکثر مدیران ثروتمندی دارد که در سال های اخیر وارد فوتبال ایران شدند. افرادی که معلومات فوتبالی قابل قبولی ندارند و تمایل دارند در مسائل فنی تیمشان دخالت کنند. میل عجیبی به دیده شدن در رسانه ها و شناخته شدن در افکار عمومی دارند و البته حرف و حدیث هایی درباره فعالیت های اقتصادی آنان وجود دارد. از این جنس مدیران در فوتبال ایران کم نداشتیم. از بابک زنجانی و محسن پهلوان مقدم گرفته تا حسین هدایتی، حمیدرضا سیاسی و مه آفرید امیرخسروی.

هرچند باشگاه ها با ولخرجی های این افراد برای مدتی دوپینگ می کنند و روزهای خوبی دارند اما ماه عسل آنها به پایان می رسد وقتی پای پرونده مالی و قضایی مدیران پیش می آید خود باشگاه ها هم دچار حاشیه می شوند. نمونه های موفقی هم البته داشتیم مثل زنوزی مدیرعامل باشگاه گسترش فولاد و ماشین سازی که شاید رمز موفقیتش همین اجتناب از «در کانون توجه قرار گرفتن» باشد.

علاوه بر گسترش فولاد و ماشین سازی در حال حاضر چند باشگاه پرطرفدار دیگر هم با مالکیت خصوصی اداره می شوند. حمیدرضا جهانیان در نفت تهران، محمدرضا عباسی در سیاه جامگان مشهد، قاسم حسن زاده در خونه به خونه بابل و فرهاد صنیعی فر در نساجی قائمشهر اگر هوشمندی به خرج ندهند بعید نیست مثل اسلافشان با تجربه ای تلخ از دنیای فوتبال کنار بروند.

۱٫ مرحوم مسعود درویش

 سلسله بی پایان آبراموویچ های وطنی

یکی از پیشگامان باشگاه داری خصوصی در فوتبال سال های بعد از انقلاب ایران، مرحوم مسعود درویش بنیانگذار باشگاه شموشک نوشهر است. او در سال های آغازین دهه ۷۰ شمسی که باشگاهداری بخش خصوصی در فوتبال ایران مُد نبود شموشک را تاسیس کرد. خیلی میانه خوبی با مطبوعاتی ها نداشت و دخالت هایش در مباحث فنی تیم سوژه رسانه ها بود. شایعه ای وجود داشت که او به خاطر علاقه اش به فوتبال به مدت ۱۰۰ سال یک صندلی در ورزشگاه ویمبلی لندن اجاره کرده است.

فارغ از این حاشیه ها او تیمی را ساخت که مقابل تیم های بزرگ شگفتی ساز می شد. شموشک بازیکنانی مثل رحمان احمدی، محسن بنگر، میثم بائو، کیانوش رحمتی، محمدرضا خلعتبری، محسن یوسفی و سهراب انتظاری را به فوتبال ایران معرفی کرد.

درویش در سال ۸۸ درگذشت و با مرگ او فوتبال مازندران یکی از استوانه های خود را از دست داد. بعد از این اتفاق وارثان مسعود درویش علاقه ای به باشگاه داری نشان ندادند و دوران افول شموشک شروع شد تا سال ۹۲ که منحل شد.

۲٫ حمیدرضا سیاسی

 سلسله بی پایان آبراموویچ های وطنی

اردیبهشت سال ۹۳ حمیدرضا سیاسی به عنوان یکی از اعضای هیات مدیره باشگاه پرسپولیس معرفی شد. شایعه بود که او به خاطر رفاقتش با امیررضا خادم (نماینده تام الاختیار وزیر وقت ورزش در جریان واگذاری استقلال و پرسپولیس) وارد هیات مدیره پرسپولیس شده. سیاسی فرد متمولی بود و به عنوان یک فعال اقتصادی معرفی شد. البته او نقش مهمی در معرفی شرکت بهنام پیشرو کیش به عنوان اسپانسر پرسپولیس داشت.

این شرکت به مدیریت نادر گلرخسار (فرزند تقی گلرخسار فعال اقتصادی معروف) در همان اردیبهشت ۹۳ که سیاسی به پرسپولیس آمد تاسیس شد. در آگهی روزنامه رسمی بهنام پیشرو طیف گسترده ای از فعالیت های اقتصادی برای آن تعریف شده و این شرکت در دی ماه ۹۴ در یک آگهی جداگانه در روزنامه رسمی ورود مکمل های رژیمی، دارو و لوازم آرایشی بهداشتی را هم به فعالیت های خود اضافه کرده است. به هرحال بهنام پیشرو کیش و حمیدرضا سیاسی عاقبت خوشی در پرسپولیس نداشتند.

از سیاسی در کسوت مدیرعامل پرسپولیس اقدامات عجیب و غریبی سر زد. از برکناری ناگهانی علی دایی و جایگزین کردن حمید درخشان تا هماهنگی با باشگاه رئال مادرید برای برگزاری دیدار دوستانه با پرسپولیس با وساطت یک فعال ضدانقلاب. پای حمیدرضا سیاسی در نهایت به زندان هم باز شد. در مورد زندان رفتن او ابهامات زیادی وجود داشت. عده ای می گفتند علت این ماجرا دیدار با مدیران رئال مادرید با همکاری یک فعال سیاسی ضدانقلاب بوده و خودش می گفت به علت شکایت طلبکاران پرسپولیس و یکی از اسپانسرها بوده.

در نهایت او بعد از ۵ ماه با قرار وثیقه ۱۷ میلیاردی از زندان آزاد شد و دیگر در فوتبال ایران نامی از او برده نشد. شرکت بهنام پیشرو کیش هم این اواخر برای خرید باشگاه نفت تهران وارد عمل شده بود و بعد معامله سرنگرفت و باشگاه به نفت طلاییه فروخته شد.

۳٫ برادران شفیع زاده

 سلسله بی پایان آبراموویچ های وطنی

وقتی برادران شفیع زاده در آبادان کارخانه نان فانتزی و دام و طیور داشتند کمتر کسی در سطح کشور آن ها را می شناخت. ورود به فوتبال اما زمینه ساز شهرت آنها شد. شفیع زاده ها می خواستند الگوی آبراموویچ روسی مالک باشگاه چلسی را در ایران پیاده کنند و رسانه ها مقایسه هایی از این جنس بین آبی پوشان اهوازی با آبی پوشان غرب لندن انجام می دادند. بعضی دیگر هم علی شفیع زاده را پدر املاک ایرانی ها در دوبی معرفی می کردند که از آن سوی خلیج فارس برای برادرش پول می فرستد.

نقطه اوج باشگاه استقلال اهواز در لیگ سال ۱۳۸۵ بود که با فیروز کریمی به نایب قهرمان لیگ برتر هم رسیدند. بعدتر اما داستان بدهی ها شروع شد و این تیم ریشه دار تا لیگ دو سقط. کرد. از سوی مسئولان دولتی قول هایی برای کمک مالی به استقلال اهواز داده شد اما نتیجه بخش نبود و برادران شفیع زاده هم از سطح اول فوتبال ایران دور شدند. علی شفیع زاده در این سال های اخیر برای کمک مالی و خریدن سهم استقلال تهران هم ابراز تمایل کرده بود.

۴٫ حسین هدایتی

 سلسله بی پایان آبراموویچ های وطنی

حسنی هدایتی دولابی از اواخر دهه ۸۰ با کمک های مالی بی سابقه اش به باشگاه پرسپولیس شناخته شد. او که می گفت به خاطر عشق دوران کودکی اش به پرسپولیس، بی هیچ چشمداشتی به این تیم کمک می کند بعدها یکی از مدعیان اصلی خرید این باشگاه شد. افسانه های زیادی از سرمایه های فوق العاده او نقل محافل است. از مالکیت صنایع استیل و فولاد گرفته تا برج سازی در دوبی و مالکیت شرکت پرورش میگوی ایران.

سرمایه گذاری های او به حوزه صنایع فلزی و فوتبال محدود نمی شود؛ هدایتی با سرمایه گذاری در هتل سیروس و کیش وارد حوزه گردشگری شد؛ با بانک تات به بخش بانکداری ورود پیدا کرد و از سهامداران بازار مبل ایران هم محسوب می شود.

هدایتی در فوتبال ایران در تیم هایش فقط هزینه کرد. به جز پرسپولیس باشگاه های استیل آذین، گهر درود و ملوان بندر انزلی هم با نام او گره خورده است. بعضی می گویند سودای شهرت دارد و یک لحظه هم از فکر پرسپولیس بیرون نمی آید. او متولد سال ۱۳۴۲ است و در میانسالی به یکی از مشهورترین ثروتمندان ایران تبدیل شد. هدایتی در دی ماه سال پیش به علت مسائل مالی بازداشت شد و یک ماه پیش اعلام کردند که با قرار وثیقه آزاد شده است.

۵٫ بابک زنجانی

 سلسله بی پایان آبراموویچ های وطنی

بابک زنجانی جنجالی ترین چهره این فهرست است. او چند سالی است به عنوان متهم ردیف اول پرونده موسوم به فساد نفتی بازداشت شده و هنوز بدهی کلان خود را به دولت پرداخت نکرده است. بابک زنجانی متولد ۱۳۴۹ است و تا قبل از بازداشت یکی از چهره های مشهور ایران بود. خودش می گفت ۶۰ شرکت دارد از جمله هلدینگ سورینت قشم که بعدها با خرید باشگاه راه آهن نام این شرکت را به نام این تیم اضافه کرد.

هواپیمایی قشم ایر و بانک های تاجیکستان مالزی و ایرلاین اوبر ترکیه از مشهورترین دارایی های او بود. خودش در یک گفت و گو با یکی از نشریات گفته بود ۲۵ هزار میلیارد تومان سرمایه دارد اما حالا از پس پرداخت بدهی ۸ هزار میلیارد تومانی اش بر نمی آید.

باشگاه راه آهن در سال ۹۱ به مالکیت بابک زنجانی درآمد و در میانه های جدول لیگ برتر جای گرفت. با بازداشت بابک زنجانی باشگاه راه آهن تهران هم به عنوان بخشی از اموال او مصادره شد. این باشگاه در لیگ ۹۴ به دسته پایین تر سقوط کرد.

۶٫ محسن پهلوان مقدم

 سلسله بی پایان آبراموویچ های وطنی

نام محسن پهلوان مقدم با پروژه پدیده شاندیز گره خورده است. محسن پهلوان مقدم به عنوان مالک این شرکت از همان ابتدا تمایل زیادی به دنیای فوتبال نشان می داد. یک بار هم برای خرید باشگاه راه آهن دورخیز کرد اما به نتیجه نرسید. در نهایت او در سال ۱۳۹۲ با خرید امتیاز باشگاه فوتبال مس سرچشمه باشگاه پدیده مشهد را تاسیس کرد. این تیم از لیگ آزادگان شروع کرد و خیلی زود به لیگ برتر هم راه پیدا کرد.

پدیده خیلی زود با یک چالش جدی مواجه شد. در دی ماه ۹۳ دفاتر پلمب شد و در مرداد ماه سال بعد محسن پهلوان مقدم بازداشت شد. در این مقطع بدهی های باشگاه آنقدر زیاد شد که تا آستانه تعطیلی پیش رفت. کمی بعد اما با حل مشکلات پدیده این تیم احیا شد و در حال حاضر یکی از بالانشینان لیگ برتر است.

مشهد یک سرمایه گذار عجیب دیگر هم به خود دیده. حسین قاسمی همان شخصی است که در سال ۸۸ مالکیت باشگاه را برعهده گرفت و گفت ژان تیگانا را سرمربی ابومسلم می کنم ولی بعد علی حنطه سرمربی تیم شد. او مدت کوتاهی بعد با کلی حاشیه از ابومسلم کنار رفت. در حال حاضر هم مالک باشگاه سیاه جامگان فرد ثروتمندی به نام محمدرضا عباسی است.

۷٫ مه آفرید امیرخسروی

 سلسله بی پایان آبراموویچ های وطنی
تا الان تلخ ترین سرنوشت را در بین ثروتمندانی که وارد دنیای فوتبال شدند مه آفرید امیرخسروی داشته. او اهل رودبار گیلان بود و شاید همین انگیزه ای شد تا مالکیت باشگاه داماش گیلان را در دست بگیرد. مه آفرید امیرخسروی با هلدینگ اقتصادی امیرمنصور آریا یکی از متمول ترین چهره های ایران بود و باشگاه داماش هم مشکل مالی نداشت. مدتی بعد اما مه آفرید امیرخسروی در جریان پرونده اختلاس ۳ هزار میلیارد تومانی بازداشت شد و فعالیت باشگاه داماش هم در دست انداز افتاد. مه آفرید در سال ۹۳ اعدام شد و باشگاه داماش هم به دسته پایین تر سقوط کرد.

چند مدیر متمول دیگر در فوتبال ایران

محمدرضا زنوزی مطلق

 سلسله بی پایان آبراموویچ های وطنی

موفق ترین تجربه مالکیت بخش خصوصی در فوتبال ایران متعلق به محمدرضا زنوزی مطلق است. او به عنوان یکی از ۱۰ سرمایه دار برتر ایران شناخته می شود و شرکت هایی مثل هواپیمایی آتا، مجتمع فولاد زنوز، کارخانجات یاقوت صنعت تبریز، مجتمع آهن و فولاد سبلان، کارخانه بنیان دیزل و… را در تملک خود دارد… او علاوه بر باشگاه گسترش فولاد تبریز چندی پیش باشگاه ماشین سازی تبریز را هم خریده است. در این سال ها در مورد بازداشت زنوزی هم اخبار پراکنده ای منتشر شده اما هیچ وقت به طور رسمی تایید نشده و او به فعالیت های اقتصادی خود ادامه می دهد. نکته جالب در مورد زنوزی این است که کی روش سرمربی تیم ملی رابطه خوبی با او دارد و هر از گاهی به دیدن او می رود.

مهدی پرهام و قاسم حسن زاده

 سلسله بی پایان آبراموویچ های وطنی

وقتی امیر مهریزی و حسین هدایتی مدیران باشگاه استیل آذین در سال ۸۶ از مهدی پرهام دعوت کردند مالک باشگاه نساجی قائمشهر شود او فقط ۳۳ سال داشت. پرهام تاجر بازار آهن بود و این باشگاه را با رقمی حدود ۸۰۰ میلیون تومان با بدهی هایش خریداری کرد.

پرهام برای اولین بار روی دوش هواداران پرشمار قائمشهری وارد شهرشان شد که او را به چشم یک منجی می دیدند. این جوان ثروتمند قمی از همان جا به سلطان پرهام ملقب شد.

مهدی پرهام کارخانه های متعددی در قائمشهر تاسیس کرد. دوستی نزدیک او با امیر قلعه نویی و امیدوار رضایی پرهام را به استقلال تهران هم نزدیک کرد. پرهام در آبان ماه ۹۵ اعلام کرد که دیگر علاقه ای به تیمداری ندارد و امتیاز باشگاه را به یک فعال اقتصادی دیگر به نام فرهاد صنیعی فر واگذار کرد. او هم رنگ پیراهن تیم را به آبی تغییر داد و کادر فنی را به مهدی پاشازاده و فرزاد مجیدی سپرد.

دیگر باشگاه مازندرانی که یک مالک متمول را در راس خود می بیند خونه به خونه بابل است. سرمایه گذار این باشگاه قاسم حسن زاده نام دارد و برادرش جواد حسن زاده به عنوان مدیرعامل تیم مشغول فعالیت است. آن ها از افرادی مثل جواد نکونام و مهدی هاشمی نسب در کادر فنی خود بهره می برند.

چهره های دیگر

در طول این سال ها خیلی فعالان اقتصادی دیگر هم وارد فوتبال ایران شدند که حضورشان چندان دوام نداشت. یک نمونه اش اکبر غمخوار که در عرصه گردشگری اسم و رسمی داشت و در نیمه های دهه ۸۰ شمسی مدیرعامل پرسپولیس شد. با قراردادهای نجومی بگووی را سرمربی تیم کرد و بازیکنان شاخصی جذب کرد اما نتیجه فنی قابل توجهی نگرفت.

بعضی فعالان اقتصادی هم هستند که در کنار تیم های بزرگ حضور دارند و در مواقع لزوم از آن ها حمایت مالی می کنند. مثل پندار توفیقی که در صنعت نفت و گاز فعال است و در سال های اخیر به عنوان معاونت ورزشی باشگاه استقلال تهران در کنار باشگاه حضور دارد. سیروس محجوب از سال ۹۲ تا ۹۴ سهام باشگاه ملوان بندر انزلی را در اختیار داشت و او هم با حاشیه های زیاد و یک تجربه ناموفق از باشگاه کنار رفت.


منبع: برترینها

موفقیت بدون پارتی؛ «ژن خوب» در دنیای واقعی

روزنامه تماشاگران امروز – احسان خراسانی: «ژن خوب»؛ واژه ای که این روزها، نقل محافل شده است. خیلی ها حتی در مراودات روزمره شان هم از این واژه استفاده می کنند. گاه برای ایجاد یک موج طنزگونه و گاهی هم برای صحبت کردن درباره ماهیت اصلی اش.

احتمالا همه تان می دانید این واژه چطور این قدر معروف شد. شاید پیش از این هم خیلی ها از اصطلاح «ژن خوب» استفاده می کردند، حتی رییس جمهور آمریکا! برای مثال دونالد ترامپ در یکی از مصاحبه های خودش این طور گفته بود که توانایی ها و موفقیت های امروزش به دلیل ژن خوبی است که او دارد و نوادگانش نیز مطمئنا از این مزیت بهره خواهندبرد. اما این اصطلاح چه زمانی در فرهنگ ادبیاتی ما جایگاه متفاوتی پیدا کرد؟

همه چیز از وقتی شروع شد که پسر یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در یکی از مصاحبه های ضبط شده است در سال ۱۳۹۶، بعد از توضیح درباره موفقیت های اقتصادی خود گفت: «بالاخره این خون می آید و می رسد. همین طوری کسی نمی تواند ادعا کند اصل و نسبت دارد. افتخار می کنم این توانایی ها از دو ژن خوب آمده!»

همین جمله کافی بود تا «آقازاده ها» بیش از پیش در تیررس نگاه ها قرار بگیرند. اما ژن خوب واقعی چیست؟ در این گزارش برای تان مثال های جالبی داریم تا متوجه شوید «ژن خوب» واقعی چیست؟

خولیو موسی مسی (پدربزرگ لیونل مسی):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

چه نوه ای بهتر از فوق ستاره تاریخ فوتبال برای یک پدربزرگ؟ خولیو مسی سال ۱۹۲۴ در مارون آرژانتین به دنیا آمد، یعنی درست ۶۳ سال پیش از اینکه لئو پا به دنیا بگذارد. او فوتبال حرفه ای خودش را در سال ۱۹۴۴ با بازی در تیم «نیوولز اولدبویز» شروع کرد. سپس به تیم «بوکاجونیورز» رفت و در ۱۴ بازی ملی هم در دورن دروازه آرژانتین ایتساد.

سال ۱۹۹۷ که چشم از جهان بست، شاید هرگز به این فکر نمی کرد که روزی نوه اش برنده پنج توپ طلای دنیا شود. نوه ای که ادامه دهنده راه پدربزرگ بود، در بارسلونا بازی می کند و اصلی ترین مهره فوتبال کشور آرژانتین بعد از دیگو مارادونا است. کسی که حالا اسمش به اندازه چند برابر تاریخ اجدادی اش در تاریخ فوتبال ثبت شده است.


چزاره مالدینی (پدر پائولو مالدینی):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

روز سوم ماه آوریل سال گذشته از دنیا رفت.، درست در روزهایی که پسرش هم فعالیتی در مستطیل سبز نداشت. حالا از هر دوی آنها، یک مشت خاطره مانده. از چزاره خاطراتی با رنگ و بوی قدیمی و از پائولو خاطراتی که فوتبالی ها حسرت دوباره دیدن آنها را می خورند. دوباره دیدن دفاع چپی که وقتی دوربین روی حرکاتش زوم می شد، همه بین تماشای صورت زیبا و صلابت بازی اش مردد می شدند.

چزاره سال ۱۹۵۴ عضو تیم ملی میلان شد. ۳۱ سال بعد از این اتفاق، پائولو اولین بازی خودش را برای روسونری انجام داد. واقعا که پائولو به طرزی عجیب جانشین برحقی برای پدر خودش بود. مالدینی کوچک ۲۵ سال برای میلان بازی کرد و به جز لباس مشکی و قرمز میلان، لباس هیچ تیم دیگری را بر تن نکرد. او برخلاف پدرش که سابقه مربیگری در تیم های میلان، ملی ایتالیا و ملی پاراگوئه را دارد، هنوز سراغ مربیگری نرفته و فعلا بیرون از مستطیل سبز، عاشقانش را منتظر بازگشت نگه داشته است.


جان ویت (پدر آنجلینا جولی):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

او یکی از بزرگ ترین بازیگران آمریکایی است که در سال ۱۹۳۸ به دنیا آمد و از سال ۱۹۵۸ وارد حرفه خودش شد. او در طول این ۵۹ سال حضورش در حرفه بازیگری، یک بار برنده جایزه اسکار و چهار بار برنده جایزه گلدن گلوب شده. جان ویت یکی از آن مثال هایی است که می توان گفت فرزندش موفق تر و مشهورتر از اوست. اگرچه آنجلینا همانند پدرش یکبار برنده جایزه اسکار شده و یکبار کمتر از او گلدن گلوب را برده اما بر هیچکس پوشیده نیست که یکی از چند بازیگر محبوب زن دنیاست.


جان انیستون (پدر جنیفر انیستون):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

او اصلیتی یونانی دارد و این درحالی است که دخترش جنیفر، سال ۱۹۶۹ در آمریکا به دنیا آمد. جان انیستون از سال ۱۹۶۲ وارد حرفه بازیگری شد. در مقابل، دخترش ۲۷ سال پیش اولین کار حرفه ای خودش را انجام داد. با این حال جنیفر یکی از مشهورترین بازیگران هالیوود است. او که تا سال ۲۰۱۵ همسر برد پیت، یکی دیگر از بازیگران مشهور سینما بود، در سال ۲۰۱۶ عنوان «زیباترین زن جهان» را از آنِ خود کرد.

در کلکسیون افتخارات و جوایز جنیفر، بیش از ۳۵ تندیس دیده می شود که قطعا جایزه «گلدن گلوب» در سال ۲۰۰۳ به خاطر ایفای نقش در سریال پرطرفدار «Friends»، یکی از مهم ترین جوایز انیستون محسوب می شود.


کلینت ایستوود (پدر اسکات ایستوود):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

بدون شک اسکات برای رسیدن به جایگاه پدرش کار بسیار سختی پیش رو خواهدداشت، پدری که چهار بار برنده جایزه اسکار، سه بار برنده جایزه گلدن گلوب و یک بار برنده جایزه جشنواره کن شده است. کلینت یک الگوی کامل برای اسکات بوده و مطمئنا ایستوود کوچک بخش زیادی از رویاهایش، رسیدن به گرد پای پدرش است.


تام هنکس (پدر کالین هنکس):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

کالین سال ۱۹۹۶ فعالیت حرفه ای خودش را آغاز کرد. او با وجود اینکه در فیلم ها و سریال های زیادی ایفای نقش کرده، هنوز موفق به کسب جایزه خاصی نشده اما به هر حال به عنوان یکی از بهترین بازیگران سینمای هالیوود شناخته می شود.

در مقابل پدر او یعنی تام هنکس که یکی از معروف ترین بازیگران و کمدین های آمریکایی است، کارنامه خود را با جوایز و عناوین بسیار زیادی پر کرده. او دو بار متوالی در سال های ۱۹۹۳ و ۱۹۹۴ برنده جایزه اسکار شده و البته در سال ۲۰۱۶ نشان «افتخار آزادی رییس جمهوری» را از باراک اوباما، رییس جمهوری وقت ایالات متحده آمریکا دریافت کرد.


خولیو ایگلسیاس (پدر انریکه ایگلسیاس):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

مقایسه بین این پدر و پسر بسیار سخت است. علاقه مندان به موسیقی در نسل های مختلف با صدای هر دوی آنها خاطرات بسیاری دارند. ایگلسیاس پدر، در سال ۱۹۶۹ فعالیت حرفه ای خودش را آغاز کرد. طبق آمار منتشر شده، آثار او تا به امروز نزدیک به ۲۰۰ میلیون نسخه فروش داشته. خولیو به قدری شناخته شده است که از سوی شرکت موسیقی سونی، جزو یکی از ده هنرمند پرفروش تاریخ به شمار آمده.

در کنار او، فرزندش نیز طی سال های فعالیتش به موفقیت های زیادی رسیده. تاکنون ۱۴۰ میلیون نسخه از آثار انریکه به فروش رفته و او با کسب ۲۰۰ جایزه مرتبط با حرفه اش، یکی از رکوردداران در این زمینه است. انریکه تا به حال یک بار جایزه جشنواره موسیقی گرمی را کسب کرده. همچنین پنج بار هم این جایزه را در بخش موسیقی لاتین به دست آورده است.


منبع: برترینها

کامبیز درم‌بخش: دو بار ممنوع‌ القلم شدم

چند سال است که در کافه‌ ثالث صبح‌ها را به کشیدن طرح و کاریکاتور می‌گذارند. در خرداد ١٣٢١ به دنیا آمده‌ و در ٧۵سالگی هنوز پرکار است. نمایشگاه‌های متعددی برپامی‌کند و کاریکاتور‌های او را مجلات و روزنامه‌های زیادی هر روز کار می‌کنند.

او برنده جایزه‌های مختلفی در بزرگترین و معتبرترین مسابقات بین‌المللی کاریکاتور ژاپن، آلمان، ایتالیا، سوئیس، بلژیک، ترکیه، برزیل، یوگسلاوی و… شده است و آثارش در موزه‌های معتبر جهان ازجمله در موزه هنرهای معاصر تهران، فرهنگستان هنر خانه صبا، کتابخانه ملی، مان هنر نو، موزه سندیکای گرافیست‌های ایران، موزه آوینیون پاریس، موزه کاریکاتور بازل سوئیس، موزه کاریکاتور گابروو در بلغارستان، موزه هیروشیما در ژاپن، موزه ضدجنگ یوگسلاوی، موزه کاریکاتور استامبول در ترکیه، موزه کاریکاتور ورشو در لهستان و مجموعه شهرداری شهر فرانکفورت آلمان نگهداری می‌شود. کامبیز درمبخش را می‌توان ورق زد؛ فکرها و ایده‌هاش را در کتاب‌هایی چون بدون شرح، دفتر خاطرات فرشته‌ها، کتاب کامبیز، المپیک خنده، سمفونی خطوط و کتاب‌های دیگر. با او درباره‌ روزگاری که گذرانده گفت‌وگو کردم.

 دو بار ممنوع‌القلم شدم

 
شما در شیراز به‌دنیا آمدید.

بله اما شیرازی نیستم، پدرم ارتشی بود و در آن‌جا مأموریت داشت، من در شیراز به‌دنیا آمدم و فقط یک‌سال آن‌جا بودیم. سه چهار‌سال پیش رفتم شیراز و دیدم که کجا به دنیا آمدم. بزرگ‌شده‌ تهران هستم، خانه ما در قلب تهران، میدان بهارستان کوچه‌ نظامیه بود. آن‌ موقع تهران واقعا همان‌جاها بود. لاله‌زار، منوچهری، نادری و کمی پایین‌تر مولوی بود و از آن طرف هم حداکثر تا عباس‌آباد بود. همه چیز آرام بود. آدم‌هایی که امروز می‌دیدی را دیروز هم می‌دیدی و همه با هم سلام‌وعلیک داشتند، کوه‌های شمرون را شفاف و تمیز می‌دیدی، این همه ساختمان مانع دید نبود و هر چیزی که آدم احتیاج داشت در دسترس بود.

چرا این‌قدر دیر به شیراز رفتید؟

دلایل مختلفی دارد، یکی از آن دلایل این بود که چون من همسرم ایرانی نیست، ما یک سگ داشتیم که این سگ را نمی‌توانستیم توی اتوبوس و طیاره ببریمش، توی هتل هم آن را قبول نمی‌کردند و این مشکل بود که مانع مسافرت شده ‌بود. اما وقتی که این سگ مرد من برای نخستین‌بار همسرم را به شیراز و اصفهان بردم.

دبستان شما هم در بهارستان بود؟

بله، دبستان من، محل کارم و دبیرستانم نیز در بهارستان بود.

چه دبستانی؟

از کودکستان شروع می‌کنم که کودکستان «برسابه» و کنار وزارت فرهنگ و معارف سابق که همان ساختمان مسعودیه است، بود و نخستین کودکستان ایرانی است که یک خانم دو رگه ایرانی-روسی تاسیس کرده بود. ساختمان مسعودیه مثل امروز بازسازی نشده بود، مثل قلعه ارواح بود، جغدها شب‌ها صداهایی از خودشان درمی‌آوردند که ما می‌دیدیم‌شان. دبستان من «امیر اتابک» بود. دبیرستانم «ادیب» نام داشت و از سوم دبیرستان رفتم به هنرستان هنرهای زیبا.

از پدرتان بگویید.

پدرم اهل کارهای هنری بود؛ سناریو می‌نوشت، فیلم می‌ساخت، فیلم از خارج وارد و دوبله می‌کرد، رادیوی ژاندارمری و رادیوی ارتش را به‌ نوبت اداره می‌کرد. فیلمی که پدرم ساخت من و کیومرث، برادرم، در آن بازی کردیم. غیر از این‌که در این فیلم بازی کردم، در هفت سالگی نیز  به لاله‌زار رفته و در تئاتری  روی صحنه می‌رفتم و نقشی داشتم. در آن تئاتر آقای نقشینه نقش پدربزرگ من را داشت و بسیاری که دیگر بعدا معروف شدند مثل خانم‌ها نادری و امیرسلیمانی و آقای تابش، اینها همه‌ در تئاتر پدرم بازی می‌کردند و من هم‌بازی‌‌شان بودم. غیر از آنها پدرم دو فیلم فارسی ساخت که آقایان ایرج خواجه‌امیری و محمدنوری در آن خواندند ولی آنها وقتی که معروف شدند، هیچ‌وقت اسمی از پدر من نبردند.

اسم فیلم چه بود و مربوط به چه سالی است؟

برمی‌گردد به سال‌های ١٣٣٠. داستان فیلم این بود که در بحرین جنگ شده است و یک افسر ارتش که این نقش را پدرم بازی می‌کرد، می‌رود به بحرین تا دفاع کند و درنهایت شهید می‌شود. البته این فیلم با دوربین ١۶میلی‌متری فیلمبرداری می‌شد و هنوز ٣۵ میلی‌متری باب نشده بود. این فیلم قرار شد که پخش عمومی در مدارس و اینجور جاها شود، زیرا حس وطن‌دوستی را القا می‌کرد. پدر در خیلی از این سفرها من را هم با خودش می‌برد که برایم بسیاری از این سفرها جذاب بود.

چه زمانی کار در مطبوعات را شروع کردید؟

قبل از این‌که به هنرستان بروم از ١۴سالگی کار من در مطبوعات چاپ می‌شد و حقوق می‌گرفتم، البته نخستین‌بار در ماهنامه ارتش که پدرم سردبیر آن بود، من در کنار آقای جعفر تجارت‌چی که کاریکاتوریست بود، کار می‌کردم و تمام کارهایی که می‌کشیدم، شبیه‌ کارهای او بود، چون آن موقع نه به کتاب و نه به مجله دسترسی داشتم، بعدا کم‌کم مجلات خارجی به تهران آمد، ازجمله مجلات فرانسوی که خیلی به کاریکاتور ایران کمک کرد و من خودم یکی از طرفداران آن بودم و می‌خریدمش؛ از طریق این مجلات من با کاریکاتور دنیا آشنا شدم. آن موقع روزنامه‌ها و مجله‌های ایران کاریکاتور به آن صورت نداشتند.

همیشه یک چیزهای سیاسی می‌کشیدند و زیر آن یک مقاله می‌نوشتند یا برای مقاله‌ای که داشتند تصویری می‌کشیدند. کاریکاتوری که با حالت امروز وجود دارد از دو جا آمد: از مطبوعات قفقاز و باکو با مجله ملانصرالدین و کارهایی که در استانبول می‌کشیدند. کاریکاتوریست‌هایش آلمانی بودند و خیلی قوی کار می‌کردند، ولی خب سوژه‌ها علیه دیکتاتوری، فساد، بی‌عدالتی و این چیزها بود. کاریکاتوریست‌ها درواقع معترض هستند و کاریکاتور یک هنر اعتراضی ا‌ست که آن هم از انقلاب فرانسه به بعد باب شد و بیشتر عقاید‌شان چپ بود؛ نه به معنای کمونیستی آن بلکه به معنای مخالف آن. بعد از این‌که در ماهنامه‌ ارتش کارم چاپ شد، در مجله‌ اطلاعات هفتگی و «سپید و سیاه» هم کارهای من چاپ ‌شد.

«سپید و سیاه»، مجله باکیفیت و معروف ایران بود، نزدیک میدان توپخانه. من همیشه صبح‌ها قبل از این‌که بروم مدرسه، کاریکاتور می‌کشیدم. دیگر درس و مشق را کنار گذاشته بودم و با شوق و ذوق فقط کاریکاتور می‌کشیدم. دو سه روز در هفته هم  به تحریریه می‌رفتم؛ آن موقع آقای بهزادی مدیر مجله بود. یک اتاق بزرگ بود که هیأت تحریریه در آن می‌نشستند؛ کسانی مثل شاملو، مشیری، نصرت رحمانی، مستعان و دیگرانی که بعدها صاحب اسم و رسمی شدند. من که یک بچه ١۴ساله بودم می‌نشستم کنار آنها و برای‌شان جذاب بود. بعدا مجلات دیگری مثل کیهان، تهران مصور و… سراغم آمدند. البته قبل از این‌که کاریکاتور بکشم، نقاشی می‌کشیدم و به آنتیک‌فروشی‌های خیابان فردوسی می‌فروختم، چون آن موقع توریست‌ها می‌آمدند و مینیاتور ایرانی می‌خریدند.

 دو بار ممنوع‌القلم شدم

آقای درمبخش! ماجرای ممنوع‌الکاری شما پیش از انقلاب چه بود؟

اواخر دوره‌ شاه بود، حدود سال‌های ۵٢ تا ۵۴، یک‌سری کار در روزنامه‌ آیندگان کشیدم. در آن روزنامه هفت هشت‌سال بود که کار می‌کردم و بهترین‌ کارهای ژورنالیستی‌ام را که کاریکاتورهای روز بود، در صفحه نخست آیندگان چاپ می‌شد. خیلی هم تند و شدید بود؛ علیه مسائل سیاسی که در مملکت اتفاق می‌افتاد. در همان روزنامه من کارهایی را شروع کردم که خارجی‌ها در مطبوعات‌شان چنین کارهایی می‌کردند، یعنی کاریکاتورهای بدون شرح را شروع کرده بودم و خیلی هم دوست‌شان داشتم. همزمان هم کارهایی راجع به اتفاقات روز و کارهای هنری می‌کشیدم که فهم آنها برای مردم کمی مشکل بود.

یک مجله لایی  در روزنامه آیندگان به نام «آیندگان ادبی» درمی‌آمد که خیلی از روزنامه‌نگاران درجه یک آن موقع در آن‌جا مقاله می‌نوشتند و از من خواستند که در هفته یک صفحه بدهم. من هم آمدم در مینیاتورهای ایرانی تغییر و تحولی به وجود آوردم؛ یعنی از ساخت آن برای مطرح‌کردن یک‌سری مسائل سیاسی مثل حمله مغولان به ایران، کتاب‌سوزی‌ها و… استفاده کردم که سمبولیک بودند. من با سانسوری که ساواک اعمال می‌کرد و اتفاقاتی که آن سال‌ها می‌افتاد، اینها را هوشمندانه ادغام کرده‌ بودم و مسائل را مطرح می‌کردم. مثلا شاهی را که در مینیاتور می‌کشیدم، رفته ‌بودم مطالعه کرده ، کلی کتاب‌های مینیاتور را ورق زده  و هزاران اثر دیده‌‌ و حتی به این نتیجه رسیده‌ بودم که کارم را تلفیق کنم. آن روزها کسی این‌ کار را نکرده بود که طنز و سیاست را تلفیق کند. چون همیشه مینیاتور در خدمت دربار بود و من برای نخستین‌بار خواسته‌های مردم را مطرح کردم.

مثلا یکی از کارهایم این بود؛ دو تا سرباز بودند که سیگار خود را با کتاب آتش زدند، البته این کار و چند کار دیگر در موزه هنرهای معاصر هست جالب است که در همان زمان، شاه اینها توسط آیدین آغداشلو خریداری شد. نمونه‌ دیگر میلیتاریست خونخوار بود. آن موقع داستان این بود که ساواک یک عده از توده‌ای‌ها را استخدام کرده بود، چون خودشان که نمی‌فهمیدند؛ توده‌ای‌ها درواقع این‌ کارها را برای آنها ترجمه و تفسیر می‌کردند. بعد هم یک‌ بار برای بازجویی مرا به وزارت اطلاعات و جهانگردی بردند که در خیابان کاخ بود. هر چیزی که کشیده بودم را گذاشتند روی میز و گفتند اینها چیه که می‌کشی و توضیح بده! البته من هم فکر کرده‌ بودم که اگر ساواک سوال کرد، من یک معنای دومی را برای آنها توضیح بدهم. مثلا مینیاتوری کشیده ‌بودم که فردی ماسک زده و هوای آلوده است.

آن موقع مقصود من خفقان بود، نه آلودگی طبیعی هوا ولی من به ساواکی‌ها می‌گفتم این به خاطر آلودگی هواست که ماسک زده. وزیر اطلاعات آن روز آمد داخل اتاق و دید که دارند از من بازجویی می‌کنند، پرسید: «ایشون چی کار کرده؟» جواب دادند: «داره ادای عبید زاکانی رو در میاره!» دو بار مرا ممنوع‌القلم کردند که چند ماهی طول کشید تا دوباره برگشتم و کار کردم. وقتی که برگشتم این‌ بار داریوش همایون، مدیر روزنامه می‌گفت که می‌خواهی روزنامه را تعطیل کنی، بعد هم که اواخر او از آن‌جا رفت و آیندگان را شورای سردبیری اداره می‌کرد.

شما بار نخست در چند سالگی به آلمان رفتید؟

من برای نخستین‌بار در ١٨سالگی و بعد از اتمام درسم در هنرستان هنرهای زیبا به آلمان رفتم و چون مشکلات خانوادگی داشتم، می‌خواستم از خانواده جدا بشوم. در ایران در همان سن‌وسال هم پول درمی‌آوردم و هم معروف شده ‌بودم اما می‌خواستم بروم کارم را در دنیا مطرح کنم. یکی از دوستانم گفت بیا برویم آلمان آن‌جا هم کار هست و هم پول، بنابراین تصمیم گرفتم بروم در مجلات و روزنامه‌های آلمانی کار بکنم و چون زبان آلمانی بلد نبودم، صد تا ١۵٠ کاریکاتور بدون شرح کشیدم که هر جای دنیا قابل استفاده بود. در همان هفته‌های نخست کاریکاتورها را به بزرگترین روزنامه‌های آلمان بردم ازجمله زوددویچه تسایتونگ و مجلات معروف جنوب آلمان که آن موقع هم اسم‌ورسم فراوانی داشتند.

مدیران روزنامه سه چهار تا از کارهای من را برداشتند و ٧٠٠مارک به من دستمزد دادند و من خیلی ذوق‌زده شدم. دیگر کم‌کم خانه‌ای اجاره کردیم و کاغذ و مرکب خریدیم و نشستم کشیدم و مدام می‌بردم به روزنامه‌ها و مجلات. اما همیشه کارم را چاپ نمی‌کردند که پول بدهند. در آن دوسالی که آلمان بودم، کارهایی مثل کلیدسازی و گچ‌کاری و کارهای سیاه دیگری هم می‌کردم. بعد به‌ علت این‌که سربازی نرفته‌ بودم، سفارت پاسپورت من را تمدید نکرد و چون همان موقع هم خیلی اپوزیسیون خارج از کشور علیه شاه فعالیت می‌کردند ازجمله جبهه ملی، به من گفتند که تو آمدی این‌جا تظاهرات کنی و از این بهانه‌ها و پاسپورت من را تمدید نکردند.

بنابراین مجبور شدم برگردم و رفتم در روزنامه توفیق مشغول به‌ کار شدم. هفت‌ هشت سالی شب و روز در آن‌جا کار می‌کردم.  از آن‌جایی که تجربه خارج را نیز با خودم آورده بودم، دیگر تبدیل به یک کاریکاتوریست حرفه‌ای شده‌ بودم.

اما توفیق دوست نداشت که با جاهای دیگر کار کنم و قراردادی بستند که با روزنامه‌ها و مجلات دیگر کار نکنم اما بعد از مدتی پولی که مجله توفیق به من می‌داد دیگر کفاف مخارج زندگی‌ام را نمی‌داد. من هم گفتم که دیگر نمی‌توانم و چون جاهای دیگر مرا می‌خواستند، اجازه خواستم که جای دیگری هم بروم که مخالفت کردند. من هم از آن‌جا استعفا دادم.

بعد از آن رفتم به کیهان انگلیسی، تهران مصور، فردوسی، تلاش، نگین، رودکی و جاهای دیگر حتی فیلم کوتاه هم ساختم. دیگر خوب پول درمی‌آوردم و مشهور شدم تا این‌که انقلاب شد. در روزنامه آیندگان کاریکاتور شاه را کشیدم، حتی قبل از این‌که از ایران برود جزو نخستین کسانی بودم که کاریکاتور شاه را کشیدم، همچنین وقتی هم که رفت، من طرحی از او کشیدم. آن زمان هنوز معلوم نبود که شاه برنمی‌‌گردد اما من کشیدم. یک کاریکاتوری کشیدم که شاه در جزیره‌ای تنها بود، یک مُهر و استامب داشت که این مهره بوسه بود و هی می‌زد به دست خودش که توی آرشیو مطبوعات هست.

آقای درمبخش شما برای بار دوم به آلمان رفتید و این‌بار ٢٢‌سال در آلمان ماندید. دلیل برگشت‌تان چه بود؟

زمانی که در آلمان بودم صاحب جوایز بسیاری شده‌ بودم اما من به عنوان یک ایرانی همیشه دلم این‌جا بود و حس وطن‌دوستی و ایران‌پرستی در من وجود داشت. چون با بعضی از نشریات خارج از کشور همکاری کرده‌ بودم، فکر می‌کردم که نمی‌توانم برگردم تا این‌که در دوران اصلاحات، آقای سمیع‌آذر به من زنگ زدند که شما بیاید این‌جا نمایشگاه بگذارید. اما به‌ دلایلی نشد برگردم، تا این‌که یک‌سال بعد آقای کیومرث صابری تماس گرفت و گفت بیا این‌جا در مجله ما کار کن و من باز گفتم نه. بعد نامه‌ای از مادرم رسید که دارد نابینا می‌شود و گفته بود قبل از این‌که بینایی‌اش را کامل از دست بدهد، می‌خواهد یک‌ بار دیگر مرا ببیند. من هم فورا سوار طیاره شدم و برگشتم.

 دو بار ممنوع‌القلم شدم

در کارهای شما چند مفهوم پررنگ است مانند آزادی و امید؛ چه دغدغه‌هایی باعث می‌شوند کامبیز درمبخش این‌ روزها سوژه‌ای را بکشد؟

من یک مسیری را رفتم که منجر شد بسیاری از مجلات معتبر و مهم خارجی کارهای مرا چاپ کردند و نشان شوالیه هنر و ادبیات فرانسه به من اهدا شد. کارهایم را خیلی از موزه‌ها دارند و این یعنی من مسیر درستی را طی کردم. امروز با وجود رسانه‌ها وضع طوری شده‌ که می‌توان آثار دیگران را هم دید و مقایسه کرد که کامبیز درمبخش الان کجاست، چه ‌کار می‌کند و تفاوتش با دیگران چیست؟ خود من هم به عنوان یک کاریکاتوریست عاشق کاریکاتور هستم و مرتب کار دیگران را دنبال می‌کنم و دوست دارم. درواقع یک شناخت کلی از این کار دارم که از بچگی شکل گرفته و همه جوانب کار را می‌شناسم.

البته آن موقع‌ها کاریکاتور هنر اعتراضی بود؛ هرچند که هنوزم هم هست ولی به‌تدریج کمرنگ شده، چراکه اصلا کسی به این حرف‌ها گوش نمی‌دهد. سیاستمداران نه‌تنها اهمیتی نمی‌دهند که علیه‌شان انتقاد شده، بلکه در خارج از کشور هم خیلی از این سیاستمداران، اگر چیزی راجع‌ بهشان کشیده نشود، ناراحت می‌شوند، چون دوست دارند مطرح باشند. حتی بسیاری از مواقع می‌روند کاریکاتوری که ازشان کشید‌ه ‌شده را می‌خرند و به دیوار دفترشان نصب می‌کنند، یعنی برای‌شان دیگر تبدیل به یک امتیاز و این‌قدر مهم شده که راجع ‌به آن صحبت و انتقاد می‌کنند که چرا کاریکاتوریست‌ها آنها را نکشیده‌اند.

مثلا در زمان جنگ ویتنام همه اعتراض می‌کردند. وظیفه کاریکاتور این بود که جنگ چیز بدی است یا صلح چیز خوبی است اما الان آن‌قدر در دنیا بی‌عدالتی زیاد شده و فجایع زیاد است که شما دیگر نمی‌توانی بیایی چیزی بکشی و به مردم بگویی که الان بی‌عدالتی و جنگ و دیکتاتوری هست. واقعیت‌ها خیلی جلوتر و تلخ‌تر از آن چیزی است که شما می‌خواهی مطرح کنی.

مردم امروز آگاه‌تر شده‌اند و دیگر نیاز نیست به آنها بگوییم که صلح چیز خوبی هست و جنگ چیز بدی، چون آنها با گوشت و پوست خودشان حسش می‌کنند و هر شب توی تلویزیون می‌بینید که مردم پودر شدند، خاکستر شدند، سوختند و بچه‌ها بمباران شیمیایی شدند و انواع و اقسام اینگونه فجایع را. برای همین کاریکاتورهای من این روزها امید دارند. درواقع من رسیده‌ام به جایی که بیایم و یک حس خوب را به مردم بدهم. مردم و ملت‌های مختلف از شدت دیدن این فجایع، ذهن‌شان آلوده و فکرشان تلخ شده.

برای همین تصمیم گرفتم با کار خودم امید بدهم، روی زخم‌هاشان مرهمی بگذارم و از آن حالت بیرون‌ بیاورم‌شان. این یک حس خیلی معمولی خندیدن یا غش و ریسه رفتن نیست و خب عکس‌العمل‌ها را می‌بینم و به من می‌گویند و خودم هم می‌فهمم که به آن نقطه رسیده‌ام که به بیننده‌ام یک حس خوب منتقل کنم. سعی می‌کنم که این کار را انجام بدهم و از این کار لذت می‌برم. من با چهار نسل تا به حال کار کرده‌ام و می‌بینم که نسل چهارم، کارهایم را دنبال می‌کنند و بچه‌های ده دوازده ساله به نمایشگاه‌هایم می‌آیند و مادر یا پدرشان می‌گویند که بچه من عاشق کارهای شماست و چند تا از کارهای اورجینال‌های مرا خریده‌اند.

این ارتباط برقرار کردن با نسل جوان برای من موفقیت بزرگی به حساب می‌آید و مرا که حالا در سن ٧۵سالگی هستم، خوشحال و تشویق می‌کند. من هم دغدغه‌ها و مسائل جوانان را مطرح می‌کنم. البته این موفقیت من فرهنگی‌ است، نه مالی، چون فرهنگ و هنر در کشور ما درآمدزا نیست. من خیلی از کارهایم را نیز به قیمت ارزان در نمایشگاه‌هایم به فروش گذاشته‌ام. خیلی از هنرمندان دچار غرور کاذب شده‌اند ولی من دچار این تکبر نشدم و همه‌ اینها به من انرژی می‌دهد. البته تمام تجربه‌هایی را که کسب کردم در اختیار جوانان قرار می‌دهم که بعضی‌ها این کار را نمی‌کنند.

در ٧۵سالگی چه چیزی شما را می‌ترساند؟

من همیشه از دو چیز می‌ترسیدم؛ یکی این‌که نتوانم فکرها و ایده‌هایم را بکشم و مطمئن هم هستم در عمری که می‌گذرد نمی‌توانم بکشم و این مرا می‌ترساند. هر روز هم ایده‌های جدیدی اضافه می‌شود و البته این ترس در وجود همه‌ هنرمندان هست که فکرهای زیادی دارند اما عمرشان کفاف نداده، مشکل دیگر هم نداشتن وقت است، چراکه بسیاری از جاها هستند که از من کار می‌خواهند و من با تمام قوا کار می‌کنم. یکی دیگر هم مریضی است. چندین‌بار مریضی‌های سختی را پشت سر گذاشتم و همیشه هم کارم بر بیماری‌ام غلبه کرده‌.


منبع: برترینها

مهتاب کرامتی: عاشق ژانر وحشت هستم

مهتاب کرامتی از آن دست بازیگرانی است که گزیده کار می‌کند و وقتی در خبرها می‌آید که به تیمی پیوسته یا قرار است از او فیلمی را روی پرده ببینیم باید منتظر یک چهره جدید از این بازیگر یا مواجه شدن با یک اتفاق باشیم.

خصوصیت بارز کرامتی همراهی با گروه است و به گواه بسیاری از کسانی که با او کارکرده‌اند هنگام نمایش هم، فیلم و عوامل را تنها نمی‌گذارد و تا پایان نمایش همواره پشت کاری که پذیرفته می‌ایستد و حمایت می‌کند. او می‌گوید: فیلم‌های کمدی باید ساخته شوند ولی فیلم‌هایی مانند «ماجان» هم باید مورد توجه قرار بگیرند و البته حمایت شوند. در فیلم اول سیفی آزاد، کرامتی می‌درخشد و بدون اغراق بازی در این فیلم سینمایی می‌تواند یک قدم بزرگ رو به جلو در کارنامه کاری‌اش باشد. کرامتی بازی در ژانر کمدی و وحشت را خیلی دوست دارد اما فیلمنامه درخوری در این ژانرها به دستش نرسیده است. با این بازیگر متین، باحوصله و همراه به گپی نشستیم که شاهد آن هستید:

 مهتاب کرامتی: عاشق ژانر وحشت هستم
شما همواره با وسواس نقش‌هایتان را انتخاب می‌کنید و در مسیر حرفه‌ای که گام گذاشته‌اید هرگز شتابزده و پرکار نبوده‌اید.

از روز اول تلاش کردم پرکار بودن را مد نظر قرار ندهم و همواره دوست داشتم فیلمنامه و نقش برایم جذاب باشد تا با گروه همراه شوم. همیشه تلاش کرده‌ام که صرفا برای حضور داشتن هر فیلمنامه‌ای را برای بازی نپذیرم، اما زمانی که اعلام حضور می‌کنم تمام قد در اختیار فیلم هستم. در این عرصه ممکن است بازیگر اشتباهاتی هم مرتکب شود ولی من می‌توانم پای تک تک کارهایی که در کارنامه کاری‌ام هست بایستم، چون در هر کدام تجربه متفاوتی داشتم و تک تک این تجربیات برایم ارزشمند هستند.

حتما کارهای دیگری هم در عرصه هنری انجام می‌دهید.

بله، من فقط بازیگر نیستم و از روز اول که این حرفه را شروع کردم، سعی کردم از این طریق امرار معاش نکنم تا وابسته به جریان مالی بازیگری نباشم که مجبور شوم در هر کاری بازی کنم . ما دفتر «اندیشه پردیس جم» را داریم که با چند دوست و همکار قدیمی، کار تهیه مستند و داستانی را شروع کرده‌ایم. من در چند جبهه فعالیت می‌کنم و برای همین کارهایی را انتخاب می‌کنم که برایم چالش برانگیز است، در غیر این صورت ترجیح می‌دهم به فعالیت‌های دیگر بپردازم و صبر کنم تا فیلمنامه‌ای به دستم برسد که مرا برای بازی در آن کار به وجد بیاورد.

در مورد بازی در فیلم سینمایی «ماجان» بگویید. چه اتفاقی افتاد که پذیرفتید در این کار حضور داشته باشید؟

در ابتدا فرهاد اصلانی درباره این کار با من صحبت کرد، بعد فیلمنامه را خواندم و آن را بسیار دوست داشتم. می‌دانستم این فیلم کار اول سینمایی این کارگردان است ولی این را هم می‌دانستم که مدیر تلویزیون بوده‌اند و بی‌نهایت کارهای تلویزیونی تهیه کرده‌اند. فیلمنامه متعلق به لیلا لاریجانی بود و کاملا مشخص بود که او بسیار برای نگارش این فیلمنامه وقت صرف کرده و تحقیق کرده است، چون شخصیت‌پردازی‌ها بسیار دقیق بود و کاملا پیدا بود که از روی دلش فیلمنامه را نوشته است.

این مسئله برای من بسیار ارزشمند بود. او از آن فیلمنامه‌نویس‌هایی نیست که فیلمنامه را بنویسند و به کارگردان و تهیه‌کننده بدهند و بعد کار را رها کنند، بلکه در تمام مراحل همراه ما بود و درباره پلان‌های مختلف و بازنویسی سکانس‌ها بارها و بارها با هم صحبت کردیم. امروز سینمای ما از کمبود فیلمنامه خوب رنج می‌برد و به همین خاطر وقتی یک فیلمنامه جذاب به دستم می‌رسد دلم می‌خواهد با گروه همراه شوم. در حال حاضر فیلمنامه‌های مختلفی به دست من می‌رسند که ممکن است داستان یک خطی بعضی از آن‌ها بسیار خوب باشد ولی در پرداخت و جمع بندی نتیجه مطلوبی ندارند.

بسیار شنیده‌ایم که شما نه تنها در این فیلم بلکه در هر فیلمی که در آن حضور پیدا می‌کنید سعی دارید که به بازیگرهای دیگر هم کمک کنید، چرا؟

چون معتقدم سینما یک کار گروهی است و انفرادی نمی‌توان اتفاق خوبی را رقم زد. ما در این فیلم بازیگر کودک داشتیم، بازی با کودکان ضمن این‌که بسیار جذاب است سخت هم هست و نیاز به صبر ویژه‌ای دارد، اگر می‌پذیریم کاری را انجام دهیم باید کمک کنیم و نمی‌شود رهایشان کنیم.

اگر با نابازیگری کار می‌کنیم موظف هستیم که هدایتش کنیم وگرنه به کل فیلم لطمه وارد می‌شود. البته من معتقدم اگر نابازیگر درست انتخاب شود در بسیاری از مواقع از بازیگران حرفه‌ای هم بهتر کار خواهد کرد.

بازیگر نوجوان فیلم «ماجان» محمد‌مهدی احدی را خودم معرفی کردم. او در فیلم «آذر» کوچک‌تر بود. من با او کار کرده بودم و همیشه معتقد بوده‌ام که آینده بسیار درخشانی خواهد داشت.

اولین باری که فیلم «ماجان» را دیدم احساس کردم عینا فیلمنامه را اجرا نمی‌کردید، درست است؟

زمانی که با کارگردانی روبه‌رو می‌شوید که فیلمنامه‌نویسی حرفه‌ای را در کنار خود دارد و فیلمنامه‌نویس شخصیت‌پردازی درستی کرده است، شما به عنوان بازیگر باید به فیلمنامه‌نویستان اعتماد کنید چون او آن نقش را بهتر از شما می‌شناسد. ولی زمانی که تمرین‌ها و روخوانی‌ها و تست گریم و لباس انجام شد و بعد از این‌که یک مقدار از فیلمبرداری گذشت دیگر این شمای بازیگر هستید که شخصیت را مال خود می‌کنید و باید آن را ایفا کنید و در این زمان است که فیلمنامه‌نویس و کارگردان باید همراه بازیگران باشند و نظرات آن‌ها را بشنوند و در نهایت با هم به یک جمع‌بندی برسند که به نفع کلیت فیلم باشد.

در همه فیلم‌هایی که از شما دیده‌ایم واضح است که درگیر میمیک نیستید و از گریم‌های سنگین نمی‌ترسید و نگران نیستید که ممکن است با یک گریم زشت بشوید و مخاطبانتان را از دست بدهید.

همه انسان‌ها دوست دارند زیبا دیده بشنود، من هم از این قاعده مستثنی نیستم اما من فقط به ظاهر زیبا اعتقاد ندارم و حتی اگر راجع به زیبایی‌ام حرفی بشنوم سعی می‌کنم زود از آن بگذرم و درگیر این مسئله نشوم چون برایم اهمیت دارد انسان و بازیگر بهتری باشم. زمانی که شما از چهره‌تان عبور می‌کنید کارگردانان راحت‌تر اعتماد می‌کنند و نقش‌هایی که به شما پیشنهاد می‌شود گسترده‌تر می‌شود. من بازیگرهای آقایی را دیده‌ام که حاضر نیستند حالت ریش و سبیلشان را عوض کنند و این مسئله بد است چون تکرار در سینما می‌تواند یک بازیگر را به ورطه فراموشی بکشاند.

 مهتاب کرامتی: عاشق ژانر وحشت هستم
فقط به کاراکتری که قرار است بازی کنید دقت می‌کنید یا ژانر فیلم برایتان اهمیت دارد؟

ژانر همیشه برایم مهم بوده است. الان دوست دارم دوباره فیلم کمدی کار کنم، ولی منتظر یک فیلمنامه خوب هستم و کارگردانی که بتوانم به او اعتماد کنم و خودم را به او بسپارم. به دلیل این‌که کار کمدی کار بسیار سختی است. من عاشق ژانر وحشت و پلیسی و معمایی هستم ولی متاسفانه تعداد این نوع آثار در سینمای ما بسیار کم است.

به نظر شما این ژانرها در سینمای ما به دلیل ممیزی‌ها بسیار کم پرداخت می‌شود؟

ما می‌توانیم دعا کنیم و امیدوار باشیم که ممیزی کم شود. فیلمنامه‌نویسان و کارگردانان ما دچار خودسانسوری هستند و قبل از این‌که کسی آن‌ها را دچار ممیزی کند خودشان، این کار را انجام می‌دهند چون باید همه جوانب را بسنجند و به فروش و قانون کشور و… فکر کنند، بنابراین ناخودآگاه محدود می‌شوند و نمی‌توانند با فراغ بال بنویسند و بسازند.

درباره فعالیتتان در یونیسف بگویید، در همه جای دنیا مرسوم است که سوپراستارها کارهای عام‌المنفعه را در صدر کارهای خود قرار می‌دهند اما در ایران این گونه نیست و یا بهتر است بگوییم مانند یک تب است، مثلا یک بازیگر برای یک ان جی او برنامه‌ای می‌گذارد اما بعد به کلی آن را رها می‌کند.

من ۱۰ سال است که در یونیسف مشغول کار هستم، آن زمان این مسائل بسیار جدید بود ولی امروزه تعداد ان جی او‌ها زیاد شده است و پوشش اخبار کارهایی که در آن‌ها انجام می‌شود، در شبکه‌های مجازی به خوبی رخ می‌دهد، به همین خاطر حضور افراد مشهور بیشتر به چشم می‌آید، این اتفاق ذاتا بسیار خوب است ولی نباید جنبه نمایشی داشته باشد، به هر حال حضور چهره‌های شناخته شده در کنار هر کدام از این ان جی او‌ها می‌تواند تاثیرگذار باشد و این افراد نباید این همه مورد قضاوت مردم قرار بگیرند.

به نظر می‌رسد که انتخاب نقش‌های شما بر اساس وجوه والای انسانی و یا یک دغدغه جدی اجتماعی شکل می‌گیرد.

بله درست است، چون معتقدم فرد حتی وقتی در حال فیلم بازی کردن است باید مسئولیت اجتماعی‌اش را هم به نحوی ایفا کند، برخی از فیلم‌ها را اساسا به همین خاطر برای بازی انتخاب می‌کنم.

فیلم «ماجان» در نگاهی کلی فیلم تلخی است اما در عین حال برگرفته از حقیقت محضی است که در کشور ما معلولان با آن دست به گریبان هستند.

پرداختن به یک چنین موضوعی بسیار سخت است زیرا کارگردان مجبور است فضایی در فیلم ایجاد کند که تلخی فیلم را تلطیف کند. فیلمنامه‌نویس با حقایق زیادی هنگام نوشتن روبه‌رو شده بود ولی بعضی چیزها به دلیل تلخ بودنشان توسط کارگردان تصحیح شد. مقوله معلولیت و کم توانی در سینما باید خیلی بیشتر مورد توجه قرار بگیرد. سازمان‌های دولتی باید فیلم را ببینند و حمایت کنند، چون این خانواده‌ها نیاز به حمایت دارند و باید از نظر بیمه تامین شوند و نباید از نظر درمان و مسائل مالی مشکلی داشته باشند، در همه جای دنیا هم این خانواده‌ها حمایت ویژه می‌شوند. توقع می‌رود که مسئولین بیایند این فیلم را ببینند و کمی بیشتر از فیلم‌های معمولی حمایت کنند و به نیاز این بچه‌ها رسیدگی کنند.

 مهتاب کرامتی: عاشق ژانر وحشت هستم
درباره کارهایی که آماده اکران دارید بگویید.

«جاده قدیم» به کارگردانی منیژه حکمت نام فیلمی است که امسال من در جشنواره فجر خواهم داشت و فیلمنامه بسیار خوبی دارد. کار سختی بود اما من مطمئن هستم خوب از آب درآمده است. چند روزی است که از آفریقا برگشته‌ام و فیلم مستند داستانی با نام «مراسم ویژه» را که سه سال درگیرش بودم به پایان رساندیم، این فیلم در مراحل پس از تولید است.

آخر آبان ماه فیلم مستند «صفر تا سکو» به کارگردانی سحر مصیبی و به تهیه‌کنندگی من و خانم ابوالقاسمی اکران عمومی می‌شود. این اولین باری است که یک فیلم مستند اکران عمومی می‌شود و فکر می‌کنم اقبال خوبی برای جذب مخاطب خواهد داشت. از تمام کسانی که «صبا» را پیگیری می‌کنند و از دخترها و پسرهای جوانی که احساس افسردگی می‌کنند می‌خواهم این فیلم را ببینند، چراکه مطمئن هستم با دیدن این فیلم امید در دلشان جوانه می‌زند.


منبع: برترینها

آیا این زوج‌های مشهور مناسب هم بوده اند؟

برترین ها: در این مطلب تعدادی از زوج های هالیوودی را به شما معرفی می کنیم که شاید از دور به نظر برسد به هم نمی آیند، اما از بودن در کنار هم لذت بردند.

آمبر تامبلین و دیوید کراس

اختلاف سنی زیادی دارند! علیرغم ۱۹ ساله بودن امبر تامبلین در فیلم “خواهری شلوارهای مسافر”، در سال ۲۰۱۲ در حالی با کمدینی به نام دیوید کراس ازدواج کرد که لباس قدیمی زرد با گل های بهاری پوشیده بود. او به ما در مجله آس ویکلی در سال ۲۰۱۲ گفت: «هیچ چیز قدیمی و سنتی در مورد من وجود ندارد.»

 به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


لیدی گاگا و تیلور کینی

 
هیولای مادر، یعنی لیدی گاگا که طرفدارانش او را به این اسم نامیده اند همسرش را پیدا کرد! لیدی گاگا به خاطر آرایش عجیبش و حرکات دیوانه وار و شیفته کننده ای که در استیج از خود نشان می دهد معروف شده است. اما او نامزدی معمولی از سریال “آتش سوزی شیکاگو” پیدا کرد که نامش تیلور کینی بود. علیرغم این که او زنی قدرتمند بود، گاگا گفت که در رابطه با نامزدش سر به زیر و فروتن و آرام است.

او در مارس ۲۰۱۴ به برنامهThe Morning Mash Up  گفت: «نامزدم بسیار مسولیت پذیر است. منظورم این است زمانی که من خانه ام، من را دوست دارد، کفش هایم را در می آورد، برای او شام درست می کنم و او هم شغلی دارد و واقعا پر مشغله است.»

 به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


کامرون دیاز و بنجی مَدن

برای ما ثابت شده که این بازیگر و ستاره راک گود شارلوت در ماه مه ۲۰۱۴ آشنا شدند و هر دو چند هفته بعد در حالی که دستان هم را در نیویورک سیتی گرفته بودند آن محل را ترک کردند. نقطه اشتراک این زوج چیست؟ نیکول ریچی. منبعی به ما گفت: «او از از داشتن همسرش خوشحال است. هر دو مستقیما مشغول کار هستند.»

 به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


چلسی هنلدر و کورتیس جیمز جکسون سوم با نام هنری فیفتی سنت (۵۰ سنت)

تهیه کننده و هنرپیشه معروف به نام اپرا وینفری، در مورد رپر خود گفت، او بسیار مهربان است و قلب رئوفی دارد و نیازی به آرام کردن او نمی باشد. این رابطه، یکی از جدی ترین روابط نبود. او به نمایش من در سال ۲۰۱۰ آمد و برای من گل فرستاد. و من از او خوشم آمد. اما من قصد ندارم با کسی قرار بگذارم که نام او عدد است (نام او ۵۰ سنت است).

 به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


تام کروز و شر

شر در اولین آلبوم دهه ۸۰ خود که توسط خواننده بزرگ زن به عنوان یکی از پنج موردی که عاشق او است گفته است: «او برای مدتی بسیار جذاب و قوی بود. فردی که من شناختم بسیار عالی و دوست داشتنی بود.»

 به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


جاستین تیمبرلیک و فرگی

قبل از اینکه تیمبرلیک با جسیکا بیل ازدواج کند و فرگی از جاش دوهامل صاحب فرزند پسری شود، این هنرمندها با هم دوست بودند، در حالی که گروه دخترانه فرگی برای فیلم “ارکیده وحشی” در توری با گروه پسرانه ‘N Sync بودند. فرگی به روزنامه استرالیائی کوریه میل گفت: «جاستین ۱۶ ساله بود و من ۲۳ ساله. این موضوع مربوط به قبل از تیره شدن رابطه او با بریتنی اسپیرز بود.»

 به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


بروک شیلدز و مایکل جکسون

در سال ۱۹۸۴، این بازیگر آخرین خواننده تاریخ تا آن زمان بود که جایزه گرمی را برده بود. او در مورد رابطه عاشقانه شان در زندگینامه اش در سال ۱۹۸۸ نوشت که شیلدز ادعا کرده که آنها فقط دوست بودند. شیلدز به AP گفت: «ما با هم بزرگ شدیم. او به من اعتماد داشت.»

 به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


مری کیت اولسن و الیور سارکوزی

در حالیکه بازیگر قبلی فیلم “خانه کامل”، یعنی مری کیت السون، ۱۷ سال از او بزرگتر است، او در فوریه ۲۰۱۴ به پاسخ رابطه میلیونری به نام سارکوزی بله گفت. یک منبع داخلی در آن زمان به ما گفت: «او یک سال قبل تلاش کرد تا با او رابطه برقرار کند، اما مری آماده ازدواج نبود. او نیازی برای رفتن به یک کافی شاپ گران و خوردن شام یا نوشیدنی گران قیمت نداشت. او می خواست مطمئن شود که الیور برای او مناسب است.»

 به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


لیان رایمز و تایگر وودز

وودز، در حال حاضر با اسکی بازی به نام لیندی وون رابطه دارد، منبعی به ما در مورد شخص گلف باز و رایمز گفته است: «آنها عاشق هم شدند و این رابطه برایشان همه چیز بود، اکنون با ادی سیبری ازدواج کرده است. تایگر واقعا عاشق او بود. او ظاهر بلوند او را خیلی دوست داشت. گفته شده که پدر رایمز مخالف رابطه آنها بود زیرا وودز هفت سال از او بزرگتر بود.»

 به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


هیو هفنر و کریستال هریس

بنیان گذار مجله معروف بزرگسالان آمریکایی به نام هفنر و دوست دختر ۶۰ سال جوان تر از او، بعد از دو سال رابطه و نامزدی به هم خورده، این رابطه را در یک مراسم عروسی رسمی بزرگ نیویورک در عمارت بزرگ پلی بوی در سال ۲۰۱۲ رسمی کردند. هریس به ما گفت: «زمانیکه عروسی باز به هم خورد، من مسبب آن بودم. من نیاز به تحقیق بیشتر و مدتی دور شدن از اینجا داشتم (از هف و عمارت). زمانی که از او دور بودم باعث شد که بفهمم می خواهم با او در این عمارت باشم.»

 به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


برندی گلانویل و جرارد باتلر

یک بعد از ظهر خوب و سرگرم کننده بود. باتلر به هوارد استرن، ستاره در حال کار روی برنامه خانه واقعی بورلی هیلز گفت، او اسم این بازیگر پذیرفته شده را فراموش کرده است. «او بسیار خشن و وحشی است.» آیا گلانویل ، عاشق باتلر بود؟ او به باتلر نمره ۱۱ از ده نمره داد..

 به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


الیویا وایلد و جیسون سودیکیس

«فکر می کنم او به من علاقه مند نخواهد شد، من مخالف نیستم،» وایلد به ماری کلیر در مورد نامزد جدیدش گفت، که شروع به دوستی بعد از ملاقات در فینال SNL 2011 کرده است. «او خیلی فرد سردی بود ولی بسیار بامزه – من خیلی طرفدار او بودم و همیشه به سخنان و زیرکی اش علاقه مند بودم. فکر می کنم … او یک بازیگر با استعداد با مغزی درخشان است، من آنقدر زیبا نیستم.» این زوج در آوریل ۲۰۱۴ صاحب پسری شدند.

 به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


آنالین مک کورد و دامینیک پرسل

این بازیگر خانم در مورد رابطه طولانی مدت اش با همسرش پرسل به ما گفت: «چیزی که من در مورد مردان مسن دوست دارم این است که آنها می خواهند تا برای شما انعطاف پذیر و متنوع باشند. هر وقت که من سر در گم و دیوانه می شوم و جمله ای همانند این جمله می گویم که “اه، این مشکل هیچ وقت حل نمی شود و درست نمی شود” او در کنار من حاضر است تا هر کاری برایم انجام دهد. من نیاز به فردی دارم که اعتماد به نفس دارد و به خودش مطمئن است زیرا ما همیشه از هم دور هستیم.»

 به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


چد کروگر و آوریل لاوین

کروگر بسیار مطمئن بود که این خواننده “پیشرفته”، یعنی آوریل تنها فردی است که به او الماس ۱۴ قیراتی پیشنهاد داد – بدون این که او را به خانواده اش معرفی کند. «مادر من یکی از بزرگترین طرفداران آوریل است، پس زمانی که من صدای او را روی بلندگوی تلفن می گذاشتم و اخبار را به او می دادم، این کار خیلی خنده دار بود و او خجالت می کشید.» این زوج در ژوئیه ۲۰۱۳، در تعطیلات آخر هفته که مهمانی در جنوب فرانسه داشتند با هم ازدواج کردند. متاسفانه، مجله آس ویکلی این خبر بد را داد که این زوج یک سال بعد، از هم جدا شدند و در تیتر خبرها قرار گرفتند.
به نظرتان این زوج هاي مشهور مناسب هم بوده اند؟


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۴۹)

در روزگاری که جامعه مجازی و شبکه های اجتماعی یکی از ارکان اصلی ارتباط افراد با یکدیگر شده است، ستارگان و چهره ها نیز این صفحات را برای ارتباط بهتر با مردم انتخاب کرده اند و با داشتن صفحه در شبکه های اجتماعی قصد در ارتباط مستمر و دو طرفه با مردم دارند.

 برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
ضمن عرض سلام و تسلیت بمناسبت فرارسیدن ایام سوگواری حضرت سید الشهدا (ع) و
تاسوعا و عاشورای حسینی و آرزوی قبولی عزاداری ها و نذورات شما عزیزان، در
این شماره از سری مطالب «چهره ها در شبکه های اجتماعی» با گزیده ای از
فعالیت چهره ها در ایام محرم و پست های عاشورایی آن ها در خدمتتان هستیم.
به احترام مقام والای عاشورائیان و امام حسین (ع) این شماره عاری از متون
طنز و شوخی است.

صبا راد و مانی رهنما

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 سعید عرب در هیئت امیر قلعه نوعی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

سردار آزمون

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

امیر حسین رسنمی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 علی دهکردی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

احسان حدادی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

سید مجید بنی فاطمه

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 مریم معصومی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

کوروش سلیمانی و دخترش

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

الهه حصاری

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 آرزو افشار

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

رامبد جوان

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

شوکت حجت

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 بهنوش بختیاری

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

اعضای هیئت مدیره پرسپولیس

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

داریوش فرضیایی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 اشکان خطیبی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

شهروز ابراهیمی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

الهه رضایی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 سعید شیخ زاده

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 حسین مهری

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

حسن اسدی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 نجم الدین شریعتی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

عیادت چندی از هنرمندان از استاد جمشید مشایخی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 فریبرز عرب نیا

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

پرویز پرستویی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 نفیسه روشن

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

هنگامه قاضیانی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

امیر جعفری، اکبر عبدی، امیر نوری، سیاوش خیرابی و سایرین در هیئت مجید بنی فاطمه

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

حسن ریوندی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 الهام حمیدی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 بهنوش طباطبایی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

امیدحاجیلی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 چنگیز حبیبیان و بهنام بانی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

مبینا نصیری

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

شهرام قائدی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

علیرضا دبیر

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

رامبد جوان

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

شهره لرستانی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

محمد رضا گلزار

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

حدیثه تهرانی و همسرش

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

محمدرضا حسینیان

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

پژمان بازغی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

نیما کرمی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

حسام نواب صفوی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549)

مهران احمدی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

پولاد کیمیایی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

لیلا اوتادی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

فریبا کوثری

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 سامیه لک

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 حسن یزدانی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

نیما علامه

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (549) 

 مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن
نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با
نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در
اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

تکیه کلام های گزارشگران فوتبال، در لحظات حساس

هفته نامه همشهری جوان – احمد رنجبر: تا سال های می شنیدیم «گل…» بعدش شد «توی دروازه». حالا هم می شنویم «توی دروازه» منتها نه همیشه. لحن بیان آن هم عوض شده و فقط یک نفر هست که «توی دروازه» را دوباره می گوید؛ اولی را شمرده و دومی را شمرده تر. سرهنگ علیفر افتخار می کند که به چنین کشفی رسیده؛ فوتبال دوست ها اما عاشق جمله های جدید هستند؛ کاری که در دهه اخیر عادل فردوسی پور کرد و جواب گرفت.

فراموش نکنیم؛ منظورمان تک جمله های گزارش ها مثل «غزال تیزپای آسیا»، «چقدر خوبیم ما»، «طارمی هتریک می کنه یا پاس می ده؟» و… نیست. دقیقا لحظه به ثمر رسیدن گل ها مد نظر است. برای این که بدانیم هر گزارشگر بعد از گل چه می گوید به طور رندوم دست به انتخاب زدیم و گزارش های آن ها را آنالیز کردیم. ابتدا شرح مختصری از شرایط مسابقه نوشته و عین جمله ها را بعد از به ثمر رسیدن گل ها روایت کره ایم. چه بسا خواندن جمله ها برای اطلاع از عیار عادل فردوسی پور، جواد خیابانی، مزدک میرزایی، محمدرضا احمدی، علیرضا علیفر، پیمان یوسفی و محمد سیانکی کافی باشد اما نظرمان را در قالب نکته ها بیان کرده ایم تا نظر شما چه باشد.

جواد خیابانی؛ ایتالیا- اسپانیا

اهمیت بازی: هر دو تیم برای صعود مستقیم به جام جهانی به پیروزی نیاز داشتند.

گل اول: حالا ضربه زده می شه و توی دروازه. چه گلی هم می زنه. حالا این جا بازیکن مادریدی ایسکو و ورزشگاه سانتیاگو برنابئو در اوج شادمانی قرار می گیرد. پرچم های اسپانیا رو می بینید در ورزشگاه و مربی این تیم رو.

 تکیه کلام های گزارشگران فوتبال، در لحظات حساس

گل دوم: فرصت خوب برای آسانسیو. فرصت خوب. یه ضربه و باز هم توی دروازه. باز هم ایسکو. نتیجه رو دو بر صفر می کنه. حالا مادریدی ها در مادرید غوغا می کنن و پرچم های اسپانیا در ورزشگاه سانتیاگو برنابئو به اهتزاز درمیاد.

گل سوم: گل سوم. تمام. دیگه کار ایتالیا تمام شد واقعا. عالی کار کردن.  راموس مثل یه فوروارد مثل یه پاس و واقعا مثل یه مهاجم پا به توپ کار کرد و کلافگی مربی تیم ملی ایتالیا.

نکته ها: جواد خیابانی بعد از گل اول و دوم از کلیشه «توی دروازه» استفاده کرد. پس از سومین گل اما خرق عادت کرد: «گل سوم. تمام. دیگه کار ایتالیا تمام شد.» جمله های بعد از گل اول و دوم اشاره به شادی هواداران اسپانیا در ورزشگاه سانتیاگو برنابئو دارد و جمله بعد از گل سوم کمی گنگ است! از آن هاست که فقط خود خیابانی معنایش را می داند. ایسکو که گل دوم را زد.


مزدک میرزایی؛ ایران – سوریه

اهمیت بازی: ایران به جام جهانی صعود کرده ولی برای تکمیل شادی به این برد نیاز دارد. از آن طرف می خواهد رکورد گل نخوردن را حفظ کند.

گل اول: موقعیت برای تیم سوریه و دروازه ما باز می شه. متاسفانه رکورد ما از دست رفت در گل نخوردن. شروع تیم سوریه فعلا خوب بوده اما ما فرصت زیادی داریم جبران کنیم. حیف شد رکورد رو از دست دادیم.

 تکیه کلام های گزارشگران فوتبال، در لحظات حساس

گل دوم: حالا ضربه کرنر زده می شه. فرصت. توپ به تیر دروازه می خورده. حالا گل، گل برای ایران. گل مساوی رو تیم ایران به ثمر می رسونه. یک یک مساوی.

گل سوم: پرتاب بلند از حاج صفی، بازم فرصت برای ایران و توی دروازه. گل برای ایران. بازم آزمون. بازی می شه دو بر یک. بالاخره فشار بی امان حملات ایران نتیجه می ده. ایران دو سوریه یک.

گل چهارم: سوما، حالا ضربه رو می زنه توی دروازه. چقدر بد خورد بیرانوند در نود و دومین دقیقه. حیف شد این پیروزی را ما از دست دادیم. روی یه حرکت ساده دروازه ما باز شد.

نکته ها: مزدک میرزایی در این بازی موقع گل، از جمله هایی استفاده کرد که همیشه در گزارش هایش به کار می برد: «دروازه باز می شه»، «گل» و «توی دروازه». اگر او این جمله ها را فاکتور بگیرد و یکراست سراغ جمله هایی که بعد از گل می گوید برود، از دام کلیشه نجات پیدا می کند.


عادل فردوسی پور؛ استقلال- پدیده

اهمیت بازی: استقلال تهران تا پیش از مسابقه با پدیده مشهد از چهار مسابقه تنها موفق به کسب چهار امتیاز شده بود و برای فرار از بحران باید این مسابقه را برنده می شد. حساسیت و نیز شرایط آبی ها مواد اولیه خوبی در اختیار فردوسی پور می گذاشت تا در گزارش خود از آن ها استفاده کند.

گل اول: پشت محوطه جریمه. قاضی ضربه رو می زنه (صدا بالا می رود) چه گلی زد. (سکوت پنج ثانیه ای) چه ژست قشنگی هم داشت بعد از گل؛ خوشحالی فروخورده.

 تکیه کلام های گزارشگران فوتبال، در لحظات حساس

گل دوم: میندازه در عمق… چه پاسی… مهربان… ضربه او و گل؟ بله گل. گل دوم رو مهربان می زنه. دو بر صفر برای تیم پدیده. دوربین رفت روی علیرضا منصوریان…

نکته ها: مهم ترین ویژگی فردوسی پور پایبند نبودن به کلمات کلیشه ای در گزارش هاست و موقع به ثمر رسیدن گل ها سعی می کند از اصطلاحات رایج مثل «توی دروازه» استفاده نکند. این بار هم با چشم باز کنش و واکنش های بعد از گل را به خدمت گزارش درآورد. بعد از این که گفت «چه گلی زد» سکوت قاضی را به «خوشحالی فروخورده» تعبیر کرد. خودش هم مثل قاضی ساکت ماند تا بهت ورزشگاه آزادی بهتر نمایان شود. گل دوم در شرایط نامتعادل وارد دروازه استقلال شد و فردوسی پور با طرح سوال، خود را در مقام یک بیننده قرار داد که آیا توپ مهربان گل می شود یا نه؟


علیرضا علیفر؛ هلند- بلغارستان

اهمیت بازی: هلند بار نجات از حذف زودهنگام و صعود به مسابقات جام جهانی ۲۰۱۸ روسیه به پیروزی در کشور خودش نیاز داشت.

گل اول: باز هم هلند، به درون محوطه جریمه، فرصت مقابل دروازه، توی دروازه، توی دروازه. دقیقه هفت دروازه بلغارستان باز می شه. ببینید جزییات کار رو و ضربه تمام کننده از پروپر.

 تکیه کلام های گزارشگران فوتبال، در لحظات حساس

گل دوم (در حالی که موقعیت جدی بود، داشت از سقوط فوتبال حرف می زد و موقع ضربه صدایش بالا رفت): یه موقعیت، یه ضربه و توی دروازه، توی دروازه. به نظر می رسه روبن کار را برای بلغارستان تمام کرده. هلند دو بلغارستان صفر.

گل سوم: این موقعیت و توی دروازه توی دروازه. حادثه ای که هلند از آن می ترسید، اتفاق می افته و استرس بر هلندی ها حاکم می شه.

گل چهارم: بلافاصله این طرف. این فرصت و توی دروازه توی دروازه. حساب کار به سه یک تبدیل می شه و باز هم نفسی به راحتی می کشه دیک ادووکات (مربی هلند)

نکته ها: توی دروازه توی دروازه. علاقه مندان فوتبال می دانند علیرضا علیفر جز این دو کلمه چیز دیگری برای اعلام به ثمر رسیدن گل ها ندارد. با صدای بلند این دو کلمه را بیان می کند که دومی کش دارتر است. بعد از آن هم چگونگی شکل گیری گل را تشریح می کند. با این مقدمه: «ببینید جزییات کار رو». عیب دیگر او جایی است که لحظه پیش از گل را نادیده می گیرد و به حواشی می پردازد.


محمدرضا احمدی؛ بارسلونا- رئال مادرید

اهمیت بازی: حتی بازی های دوستانه رئال مادرید و بارسلونا حیثیتی است، چه برسد به این که مسابقه رفت سوپرجام اسپانیا باشد. چه مسابقه ای به اندازه ال کلاسیکو به یک گزارشگر سوژه می دهد؟

گل اول: فرصت برای رئال (صدا بالا می رود) و توی دروازه. جرار پیکه گل به خودی می زنه و دروازه بارسا باز می شه… رئال مادرید یک بارسلونا صفر- و حالا کاملا سوژه رئالی ها جور می شه تا بتوانند برای پیکه داستان جدیدی ایجاد بکنند.

تکیه کلام های گزارشگران فوتبال، در لحظات حساس 

گل دوم: (کمی قبل از این که مسی پنالتی بزند): به دنبال بیست و چهارمین گلش در برابر رئاله؛ می زنه و توی دروازه. بازی یک یک مساوی شد. زننده گل لیونل مسی.

گل سوم: عالی می زنه کریس رونالدو. چه گلی می زنه و بازی رو دو یک می کنه (با صدای بلند)

گل چهارم: محکم می زنه و توی دروازه. گل سوم برای رئال مادرید توسط اسانسیو (با صدای بلند). رئال سه بارسلونا یک.

نکته ها: محمدرضا احمدی جزء گزارشگران خوب است ولی موقع گل، غالبا از «توی دروازه» استفاده می کند. در این مسابقه سه بار این کار را کرد ولی حواسش به جملات قبل و بعد بود. بهترینش جایی رقم خورد که به شرایط پیکه بعد از گل به خودی اشاره کرد. در گل سوم هم ضریه زیبای رونالدو او را سر ذوق آورد و به جای «توی دروازه» از جمله «عالی می زنه» استفاده کرد.


پیمان یوسفی؛ پرسپولیس- الاهلی

اهمیت بازی: تیم پرسپولیس امید زیادی به قهرمانی در آسیا دارد و مسابقه اش برابر الاهلی سرنوشت ساز بود. پیمان یوسفی این را می دانست و باید گزارشش منطبق بر حساسیت و جذابیت مسابقه باشد.

گل اول: عکس العمل بیرانوند و به همین سادگی دروازه باز می شه. هنوز اجازه ندادند ببینیم چی می شه که عمر سوما، مهاجم سوری و زهردار تیم الاهلی حساب کار را یک بر صفر کرد.

تکیه کلام های گزارشگران فوتبال، در لحظات حساس 

گل دوم: سمت چپ یه موقعیت؛ یه بار دیگر عجمان… (صدایش بالا می رود): پشت مدافعین، تک به تک و توی دروازه. گل دوم. یه آب سردی رو روی همه ما می ریزه و لئوناردو دسوزا حساب کار را دو بر صفر می کنه.

گل سوم: بشار می فرسته روی دروازه (صدایش بالا می رود) یه فرصت هست برای پرسپولیس، توی دروازه. گل اول برای پرسپولیس به دست میاد. اختلاف به حداقل می رسه. انگیزه ها حداکثر می شه.

گل چهارم: یه فرصت، پرتعداد، گادوین منشا. روی پای چپش (صدایش را بالا می برد) ضربه رو می زنه و توی دروازه. چیزی که هم گادوین منشا لازم داشت تا تو دل هواداران بیشتر جا بشه؛ هم پرسپولیس در این دقایق؛ گل مساوی.

نکته ها: برگ برنده یوسفی به کارگیری این جمله است: «به همین سادگی دروازه باز می شه.» برای سه گل دیگر «توی دروازه» گفت: افزوده هایی به آن داشت اما آن قدر خاص نیستند که بتوان آن ها را برای یوسفی امتیاز دانست.


•    محمد سیانکی نسبت به چند سال قبل پیشرفت قابل ملاحظه ای در گزارشگری داشته اما هنوز شش دانگ نشده. او در بازی پرسپولیس و نفت تهران سعی کرد با انرژی گزارش کند و موقع به ثمر رسیدن گل ها جملات غیرکلیشه ای به کار ببرد. برای گل اول «توی دروازه» را استفاده کرد که اگر نمی کرد امتیازش بالاتر می رفت. اتفاقا قبل و بعد از «توی دروازه» جمله هایی به کار برد که اشاره مستقیم به حال و هوای مسابقه داشت. برای گل دوم و سوم از کلیشه رایج فرار کرد و مجموع جمله هایش گویای شرایط و مشخص های بازیکن هاست.

•    بازی ایران و کره جنوبی که شب عاشورا در ورزشگاه آزادی برگزار شد، به لحاظ گزارش برای گزارشگر آن یک چالش اساسی بود. او باید این بازی حساس را در صورت به ثمر رسیدن گل توسط ایران طوری گزارش می کرد که بیشتر وجه حماسی گل پررنگ می شد تا وجه شادی بخش آن؛ کاری که البته محمدرضا احمدی آن را به بهترین شکل ممکن انجام داد و توانست لحظه به ثمر رساندن گل ایران توسط سردار آزمون را با حس و حالی درست گزارش کند.

تک جمله های به یادماندنی مسابقه استقلال و پرسپولیس

دربی بازها

نیاز به توضیح نیست که دربی استقلال و پرسپولیس همیشه حساس و جذاب بوده. تا جایی که حتی غیرفوتبالی ها هم جذب آن می شوند. دوآتیشه های سرخ و آبی برایشان خیلی مهم است چه کسی مسابقه را گزارش کند. آن ها می خواهند عیششان از یک بازی حساس کامل شود. در این مسابقه ها همیشه اتفاقات جالب رخ داده؛ برای تکمیل گزارش اصلی سراغ تک جمله های به یادماندنی گزارشگرها رفته ایم.

دربی ۶۸

«یک گل دیدنی از کریم باقری و دیگه از شر این بازی یک یک خلاص شدیم.» پیگیران فوتبال می دانند چرا این جمله عادل فردوسی پور مهم است، شش بازی متوالی بود که دربی پایتخت با یک تساوی به پایان می رسید و رقابت شصت و هشتم بالاخره برنده داشت.

دربی ۷۱

«تعویض طلایی پرویز مظلومی». این جمله را جواد خیابانی بعد از گل دوم استقلال بیان کرد و اشاره اش به حرکت موثر محسن یوسفی بود که منجر به گل دوم این تیم در دربی ۷۱ شد. استقلال این مسابقه حساس را با پیروزی دو یک به پایان رساند.

دربی ۷۴

«یک بازی دراماتیک برای پرویز مظلومی. او چند لحظه پیش برنده بود و پرسپولیس که شکست نمی خوره و مصطفی دنزلی باز هم در دربی شکست نمی خوره. ضعف در دفاع استقلال و سانترهای نابودکننده مهدی مهدوی کیا.» این ها جمله های مزدک میرزایی در مسابقه ای است که پرسپولیس دو گل عقب بود و سه گل زد!

دربی ۷۹

«بالاخره گل دیدیم توی دربی. چه اتفاقی! سجاد شهباززاده کاری می کنه که چهارصد و خرده ای کسی انجام نداده بود.» علاقه مندان به فوتبال می دانند که ۴۰۴ دقیقه گلی در دربی به ثمر نرسیده بود و بازیکن استقلال طلسم را شکست. فردوسی پور هم این طور واکنش نشان داد.

دربی ۸۱

«دقیقه ۹۰ و nام پرسپولیس به گل می رسه.» فردوسی پور برای نشان دادن اهمیت زمان به ثمر رسیدن گل پرسپولیس چاره ای نداشت جز به کارگیری n. این بازی یک یک مساوی شد.

دربی ۸۲

«طارمی هتریک می کنه یا پاس می ده؟ گل سوم [برای طارمی؟]… نه چهارتا می شه حالا [پرسپولیس].» این جمله محمدرضا احمدی در شرایطی بیان شد که پرسپولیس در دقیقه ۸۵ سه بر یک از استقلال جلو بود. آبی ها برای جبران جلو کشیده بودند که اسیر ضدحمله شدند. توپ به مهدی طارمی رسید و در حالی که می توانست آن را وارد دروازه کند، ریسک نکرد و به محسن مسلمان پاس داد.


منبع: برترینها

تیمور بختیار، داستان پدرکشی ساواک

روزنامه آسمان آبی – سمیرا دردشتی: تیمور بختیار شخصیتی است که تاریخ نگاری معاصر ایران، چه در عصر پهلوی و چه در دوره جمهوری اسلامی ایران، از او به نیکی یاد نکرده است. با این حال از اهمیتش در مجموعه قدرت سیاسی پهلوی نمی توان چشم پوشی کرد؛ مجموعه ای که او در پایه گذاری و ریاستش نقش داشت، برگ های سیاهی در تاریخ ایران را رقم زد و روایت هایی خیره کننده از شکنجه و اعدام مخالفان سیاسی را برای تاریخ ایران برجای گذاشت. با این حال زمانی که کار ویژه او در این حکومت به پایان رسید، به زودی برکنار شد و به زندگی اش پایان دادند.

فراز و فرود زندگی تیمور بختیار یکی از جالب توجه ترین سرنوشت ها در میان مردان سیاسی حکومت پهلوی است. برای بازخوانی ابعاد زندگی نخستین رییس ساواک ایران با مظفر شاهدی، دانش آموخته تاریخ دانشگاه تربیت مدرس، پژوهشگر تاریخ معاصر و نویسنده کتاب «ساواک»، به گفت و گو نشستیم.

شاهدی معتقد است چهره ای که از بختیار ساخته شد و می کوشید او را عنصری برآمده از روابط خانوادگی و مسئول مستقیم بسیاری از رویدادهای سیاسی بازنمایی کند، چندان قرین به واقعیت نبوده است.

 تیمور بختیار، داستان پدرکشی ساواک

برآمدن تیمور بختیار در فضای نظامی ایران را اصولا مرهون حضور دخترعمویش، ثریا اسفندیاری به عنوان همسر شاه، در دربار می دانند. آیا تمام اقبال سیاسی و نظامی بختیار مدیون همین امر است؟

برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید مقدمه ای عرض کنم. تیمور بختیار فرزند فتحعلی خان سردار معظم از خوانین ایل بختیاری در سال ۱۲۹۲ شمسی متولد شد و ۱۶ مرداد ۱۳۴۹ هم ماموران ساواک در خاک عراق او را ترور کردند و به قتل رساندند. بختیار به هنگام مرگ حدود ۵۸ ساله بود.

زمانی که محمدرضا شاه پهلوی در زمستان سال ۱۳۲۹ با ثریا اسفندیاری، از عموزادگان تیمور بختیار، ازدواج کرد، بختیار حدودا ۳۸ سال داشت و از سال ها قبل مراتب پیشرفت در رسته های مختلف نظامی را طی کرده بود.

تیمور بختیار در اواسط دهه ۱۳۱۰ که حدود یک دهه از آغاز سلطنت رضاشاه سپری می شد، تحصیلاتش در رشته نظام را تمام کرده و با درجه ستوان دومی به خدمات نظامی در ارتش پیوسته و علاوه بر ایران تحصیلات نظامی اش را در لبنان و فرانسه تکمیل کرده بود. بنابراین وقتی محمدرضا شاه سلطنتش را در سال ۱۳۲۰ آغاز کرد تیمور بختیار حدود پنج، شش سال در رسته های مختلف نظامی خدمت می کرد و البته از همان اوان خدمت در ارتش مراتبی از لیاقت و شایستگی های نظامی اش را نشان داد.

او که در سال های ۱۳۲۵- ۱۳۲۴ درجه سرگردی داشت، نقش مهمی در مقابله با تجزیه طلبان فرقه دموکرات در آذربایجان و تا حدی کردستان ایفا کرد و به دنبال آن به مقام سرهنگی ارتقای درجه یافت. در طول چهار، پنج سال حضورش در رسته های مختلف نظامی هم که با برهه ای بس حساس در حیات سیاسی و اجتماعی مردم ایران مقارن بود، باز می بینیم که خدماتش مورد توجه فرماندهان مافوق نظامی قرار می گیرد و طی این مدت مسئولیت هایی در سطوح مختلف فرماندهی واحدهای مختلف برعهده او گذاشته می شود که در مجموع بیانگر لیاقت و شایستگی هایش در گستره وظایف محوله است.

بنابراین وقتی محمدرضا شاه در سال ۱۳۲۹ با ثریا اسفندیاری ازدواج می کند تیمور بختیار حدود ۱۵ سال در واحدهای مختلف نظامی و امنیتی دارای سابقه خدمات موثر و موفق است و هیچ قرینه ای وجود ندارد که نشان دهد اگر موضوع ازدواج شاه با ثریا اسفندیاری پیش نمی آمد تیمور بختیار احیانا نمی توانست مراتب پیشرفتش را در نظام طی کند؛ ضمن این که تیمور بختیار در دوران نخست وزیری دکتر محمد مصدق هم فرماندهی بخشی از واحدهای نظامی در غرب کشور را عهدهدار بود.

با تمام این ها اگرچه در منابع قابل دسترس هیچ قرینه ای وجود ندارد که نشان دهد حضور ثریا در دربار ایران ارتباط مستقیمی در موفقیت های روزافزون تر تیمور بختیار در سطوح مختلف فرماندهی و ارتقای درجات نظامی او داشته است، احتمالا نتوان دلایلی ارائه داد که بشود نقش روانی این پیوند را در موقعیت بختیار در نظام نادیده گرفت؛ هرچند به نظر من روند پیشرفت تیمور بختیار در رسته های مختلف نظامی و امنیتی کشور به مراتب بیش از آن که مرهون مسائلی مانند حضور ثریا در دربار باشد، در درجه اول از اعتمادپذیری و وفاداری، لیاقت و شایستگی های فردی خود او در مقاطع مختلف ناشی می شد؛ به ویژه این که به رغم تمام انتقاداتی که در منابع مختلف به بسیاری از خصایل شخصیتی و اجتماعی بختیار شده است، هیچ یک از منابع انکار نکرده اند در امور مربوط به حوزه خدماتش در نظام از توانایی، شجاعت و استعداد کافی و چه بسا بالایی برخوردار بود؛ ضمن این که هرگاه ارتقای موقعیت بختیار در نیروهای نظامی و امنیتی صرفا منوط به حضور ثریا در دربار می بود، نباید بعد از جدایی شاه از ثریا در اسفند سال ۱۳۳۶ همچنان در تشکیلات نظامی و امنیتی کشور وضعیت او تثبیت می شد و حتی ارتقا پیدا می کرد؛ در حالی که می دانیم چنین نبود و تا حدود سه سال بعد از جدایی ثریا از شاه، تیمور بختیار به عنوان فرماندار نظامی تهران و سپس نخستین رییس ساواک نقش قابل توجهی در استقرار، تقویت و تثبیت موقعیت این سازمان اطلاعاتی- امنیتی جدیدالولاده ایفا کرد و در همان حال در سرکوب و از میان برداشتن مخالفان سیاسی حکومت بسیار موثر افتاد. بنابراین بنده نقش ثریا اسفندیاری ملکه وقت دربار ایران در پیشرفت و ارتقای موقعیت تیمور بختیار در مراتب مختلف فرماندهی نیروهای نظامی و امنیتی را چندان مهم ارزیابی نمی کنم.

 تیمور بختیار، داستان پدرکشی ساواک

حسین فردوست در خاطرات خود درباره خواست آمریکا در جریان کودتای ۲۸ مرداد برای روی کار آوردن یک دیکتاتور نظامی (احتمالا تیمور بختیار) می نویسد، نقش بختیار در جریان کودتا چه بود؟

البته حسین فردوست از سال های میانی سلطنت رضاشاه با شخص محمدرضا پهلوی، ولیعهد وقت در ارتباط نزدیک قرار گرفته بود و در تمام دهه ۱۳۲۰ و بعد از آن در دوره نخست وزیر دکتر محمد مصدق هم ارتباط او با شاه همواره نزدیک بود و می دانیم که تا پایان دوران حکومت پهلوی روابط ویژه فردوست با شاه ادامه یافت و به دلایل گوناگون از بسیاری از زیر و بم های مسائل سیاسی، اطلاعاتی- امنیتی و سیاست خارجی و به ویژه از روابط شاه با محافل سیاسی و امنیتی دو کشور انگلستان و آمریکا اطلاعات وسیعی داشت.

البته در خاطرات حسین فردوست درباره فرایند حضور موفق تر تیمور بختیار در رسته های گوناگون نظامی و نیز دوران حضور او در ساواک و سال های بعد از آن هم اطلاعات و مدعیات زیادی ذکر شده است.

با این احوال قرائن زیادی وجود ندارد که نشان دهد در بحبوحه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آمریکایی ها احیانا خواسته باشند شخصی نظیر تیمور بختیار را در جایگاه یک دیکتاتور نظامی جایگزین دولت دکتر محمد مصدق کنند. نه فقط تیمور بختیار حتی اشخاص نظامی دیگری هم غیر از سپهبد فضل الله زاهدی به طور جدی به عنوان جایگزین های احتمالی دولت دکتر مصدق مطرح نبودند.

اگرچه شواهد نشان می دهد محافل سیاسی و اطلاعاتی آمریکا در ایران در آستانه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ احتمالا شناخت کافی از جایگاه بختیار در نیروهای نظامی و امنیتی ایران داشتند، اما در این که او را به عنوان یکی از نامزدهای جدی جایگزینی دکتر مصدق مطرح کرده باشند تردید وجود دارد. اما این که می فرمایید نقش تیمور بختیار در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چه بود؛ باید عرض کنم تا جایی که منابع قابل دسترس نشان می دهند بختیار نقش مستقیمی در کودتای ۲۸ مرداد ایفا نکرد، چه اینکه او از آبان سال ۱۳۳۱، مقارن با دوران نخست وزیری دکتر مصدق، در جایگاه فرماندهی تیپ سوم کوهستانی مرکز خدمت می کرد؛ در فروردین سال ۱۳۳۲ به عنوان فرمانده تیپ مستقل کرمانشاه منصوب شد و از اردیبهشت همان سال هم توأمان فرمانداری نظامی چهارمحال و بختیاری را عهده دار شده بود. با این توضیح که تیمور بختیار با دولت دکتر مصدق و چه بسا با خود شخص مصدق نخست وزیر هم ارتباط خوبی داشت و بالاخص به دلیل نقشی که در سرکوب شورش ابوالقاسم خان بختیاری ایفا کرده بود خدماتش مورد توجه نخست وزیر قرار گرفته بود.

از این گذشته رابطه دکتر مصدق با خانواده بختیار به سال ها قبل و حداقل به آستانه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ باز می گشت که دکتر مصدق از بیم دستگیری توسط دولت سید ضیاء در منزل پدر بختیار پناه گرفت. با تمام این احوال اطلاعات بسنده ای وجود دارد که نشان می دهد در آستانه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تیمور بختیار نظیر بسیاری دیگر از افسران و فرماندهان بلندپایه نظامی از دولت دکتر مصدق سلب وفاداری کرده و به طرفداران دربار و صف حامیان کودتا پیوسته بود. اما بختیار فرصت پیدا نکرد در عملیات کودتا در تهران به طور مستقیم مشارکت کند؛ به رغم آمادگی او برای حضور در کودتا و در حالی که واحدهای نظامی تحت فرماندهی اش، کرمانشاه را به سمت تهران ترک کرده بودند، در میانه راه خبر رسید کودتاگران به عمر دولت دکتر مصدق در تهران خاتمه داده اند و به او دستور داده شد در راس نیروهایش به محل خدمت خود بازگردد.

با این حال همین حرکت بختیار به سمت تهران برای مشارکت در کودتا موقعیت او را نزد دربار ایران و احتمالا حامیان خارجی آن و در درجه اول آمریکایی ها ارتقا داد.

 تیمور بختیار، داستان پدرکشی ساواک

ایران در شرایطی که گروه های مختلف از داخل و خارج در آن فعالیت می کردند، فاقد سازمان اطلاعات مناسب بود، تاسیس ساواک تا چه حد ناشی از فضای سیاسی و امنیتی آن روزگار بود؟

اگرچه، همچنان که قبلا هم در برخی مصاحبه هایم گفته ام، تاسیس ساواک اساسا پروژه ای آمریکایی بود، اما نظیر بسیاری دیگر از دستگاه های اطلاعاتی- امنیتی منطقه ای و جهانی ضرورت تاسیس آن به پایان جنگ جهانی دوم و آغاز عصر موسوم به جنگ سرد در روابط دو اردوگاه بزرگ غرب و شرق مربوط می شد.

چنان که می دانیم رهبری و هدایت اردوگاه جهان سرمایه داری غرب و اقمار منطقه ای آن در اقصی نقاط جهان به عهده آمریکا بود و اتحاد جماهیر شوروی نیز رهبری و هدایت اردوگاه جهان کمونیسم و چپ را به دست داشت. سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا «سیا» هم حدود دو سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم و در سال ۱۹۴۷م/ ۱۳۲۶ ش و با کمک سازمان M16 تاسیس شده بود. بنابراین تشکیل ساواک در ایران نیز در درجه اول از وضعیت جنگ سرد میان دو اردوگاه شرق و غرب و اقمار منطقه ای آن ها ناشی می شد.

لایحه تشکیل ساواک که در دولت حسین علا و در سال های ۱۳۳۴- ۱۳۳۵ تهیه شده بود، در سال ۱۳۳۵ در مجلسین شورای ملی و سنا تصویب شد و مدت کوتاهی بعد و عملا از اوایل سال بعد سازمان اطلاعات و امنیت کشور که به اختصار ساواک نامیده شد، کار خود را آغاز کرد و همین تیمور بختیار که حدود ۶ ماه بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فرماندار نظامی تهران شده بود، به عنوان نخستین رییس ساواک منصوب شد. البته موضوع ضرورت برخورد با حزب توده و سایر جریان های سیاسی چپ که گمان می رفت از حامیان سیاست اتحاد جماهیر شوروی در ایران بودند، از مهم ترین دلایلی بود که حاکمیت از کودتا برآمده ایران و حامیان آمریکایی آن را به تشکیل ساواک رهنمون کرد.

به عبارت دیگر ضرورت مقابله با نفوذ و حضور سیاسی، اطلاعاتی- جاسوسی شوروی و تشکل های سیاسی چپ حامی سیاست شوروی در ایران از عاجل ترین دلایل تشکیل ساواک بود؛ به ویژه این که موضوع کشف سازمان گسترده نظامی حزب توده ایران در درون ارتش و نیروهای انتظامی وقت ایران در سال ۱۳۳۳ حکومت ایران و حامیان خارجی آن را از خطر نفوذ کمونیسم و به تبع آن حضور شوروی در ایران، سخت نگران کرده بود.

با این توضیح که بعد از دستگیری های گسترده و بازجویی های صورت گرفته آشکار شد بیش از ۶۰۰ نفر از افسران ارتش شاهنشاهی ایران در سازمان مخفی نظامی حزب توده در بخش های مختلف ارتش عضو شده بودند که موضوعی بس نگران کننده محسوب می شد. اما دامنه فعالیت های ساواک حتی از همان نخستین ماه های آغاز کار آن به مراتب از موضوع و ضرورت مقابله با حزب توده و سایر جریان های چپ فراتر رفت و دیگر جریان های سیاسی و مذهبی مخالف حاکمیت هم تحت تعقیب ساواک قرار گرفتند.

در همان حال طی یک دهه آتی دامنه فعالیت های ساواک گستره وسیعی از اقدامات امنیتی- اطلاعاتی داخلی و خارجی را دربرگرفت و رقم ادارات کل ساواک به ۱۰ مورد افزایش یافت. با این توضیح که تیمور بختیار به عنوان نخستین رییس ساواک در فرایند استقرار و تثبیت ساواک به عنوان یک سازمان اطلاعاتی- امنیتی نقش تاثیرگذاری ایفا کرد و تا زمانی که در راس این سازمان جای  داشت (در آستانه دهه ۱۳۴۰)، حاکمیت وقت و آمریکایی ها هیچ نشان ندادند احیانا از عملکرد بختیار در راس ساواک رضایت ندارند. این را هم اضافه کنم که ساواک در ۱۷ بهمن سال ۱۳۵۷ و فقط پنج روز قبل از سقوط نهایی رژیم پهلوی منحل شد.

به نظر شما چرا بختیار عزل شد؟ به عبارت دیگر او چه کرد که مانع ادامه حضورش در قدرت شد؟

از جمله ویژگی های دیرپا و بارز تیمور بختیار در تمام دوران خدماتش در سطوح مختلف نظامی و امنیتی و پس از آن، خصلت جاه طلبی بود. همین خوی جاه طلبانه بختیار که به ویژه در تمام سال های متعاقب کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و هنگام حضور او در راس فرمانداری نظامی تهران و مهم تر از آن ریاست ساواک نمود بارزتری هم پیدا کرد، هیچ گاه از منظر شخص شاه پنهان نمانده بود. شاه که از همان کودکی و از دوران سلطنت پدرش رضاشاه با خوی جاه طلبانه افسران بلندپایه نظامی آشنا شده و در طول دهه ۱۳۲۰ هم هرازگاه خطر جاه طلبی های سیاسی افسران نظامی را در شئون مختلف لمس کرده بود (به ویژه تحرکات جاه طلبانه افسرانی مانند تیمور بختیار که خاندان او در دوران رضاشاه فشارهای زیادی هم متحمل شده بودند)، از این موضوع نگران بود.

این را هم در نظر بگیریم که طی سال های دهه ۱۳۳۰ در برخی از کشورهای همسایه نظیر ترکیه، عراق و پاکستان و نیز کشورهایی در آفریقا و جنوب شرقی آسیا نظامیان تقریبا به طور مدام کودتاهایی علیه حکومت های مستقر انجام می دادند. قدر مسلم این گونه تجربیات، شاه را از قدرت گرفتن نظامیان کشور نگران می کرد؛ با این توضیح که هرازچندگاه هم در افواه شایعه می شد که مثلا آمریکایی ها بی علاقه نیستند به جای محمدرضا شاه شخصی نظامی را به عنوان دیکتاتور نظامی در راس قدرت بنشانند.

 تیمور بختیار، داستان پدرکشی ساواک

علاوه بر آن در سال ۱۳۳۶ هم کودتایی مشکوک به دست سرلشکر ولی الله قرنی علیه شاه تدارک دیده شد که قرائن نشان می داد آمریکایی ها آن را هدایت می کردند و گویا سرویس اطلاعاتی انگلستان قبل از عملی شدن  کودتا، دربار ایران را در جریان امر قرار داد و با دستگیری و محاکمه قرنی غائله پایان یافت؛ اگرچه احتمال می رود کل جریان کودتای قرنی سناریویی برای ترساندن شاه بوده باشد.

به هر حال اقداماتی از این دست سوءظن شاه را نسبت به قدرت گرفتن نظامیان و افسران بلندپایه ارتش و دستگاه های امنیتی بیش از پیش افزایش داد. با چنین پیشینه ای بود که وقتی علی امینی که همگان می دانستند از سوی آمریکایی ها به شاه تحمیل شده بود، شایعه تلاش تیمور بختیار، رییس وقت ساواک، برای انتصاب به مقام نخست وزیری قوت گرفت، شاه یافت که نمایندگان سیا در تهران محرمانه به او اطلاع دادند تیمور بختیار هنگام سفر به آمریکا و ملاقات با جان. اف. کندی رییس جمهوری و برخی از مقامات دیگر کاخ سفید از فساد گسترده و دامنگیر حکومت ایران سخن به میان آورده و از علاقه خود برای انتصاب به مقام نخست وزیری گفته است.

شاه در بهمن ۱۳۳۹ بختیار را برای رساندن پیامی به رییس  جمهوری آمریکا به واشنگتن فرستاده بود. وقتی شاه دریافت که بختیار قصد کرده است مقامات آمریکایی را برای موافقت با نخست وزیرش متقاعد کند، تقریبا بلافاصله و در اسفند سال ۱۳۳۹ او را از ریاست ساواک برکنار کرد. در آن برهه شایع بود که آمریکایی ها حتی بی علاقه نیستند برای انجام اصلاحات مورد نظر در ایران دیکتاتوری نظامی را جایگزین شخص شاه کنند. با این حال وقتی علی امینی به نخست وزیری علیه دولتش آگاهی کافی داشت، ترتیبی داده شد تا شاه با خروج تبعیدگونه بختیار از ایران موافبت کند که خطر او توأمان باعث نگرانی نخست وزیر و شخص شاه شده بود.

به دنبال آن بختیار در اسفند سال ۱۳۴۰ از ایران خارج شد و تا زمان ترورش در عراق (۱۶ مرداد ۱۳۴۹) هیچ گاه به ایران بازنگشت. بختیار به ویژه از حوالی سال های ۱۳۳۴- ۱۳۳۴۳ مخالفت های خود را با شخص شاه علنی کردند و مدت ها در اروپا و سپس لبنان این روند را ادامه دارد. در این میان تلاش های دستگاه های اطلاعاتی و سیاسی حکومت ایران برای بازگرداندن بختیار به کشور به جایی نرسید. در نهایت بختیار با دعوت و استقبال رژیم بحث عراق که اختلافات سیاسی شدیدی با حکومت ایران داشت، اواخر اردیبهشت ۱۳۴۸ وارد بغداد شد.

این اقدام بختیار خشم حکومت ایران را بیش از پیش شعله ور کرد و تمام املاک و دارایی های او در ایران را بیش از پیش شعله ور کرد و تمام املاک و دارایی های او در ایران به ارزش بیش از صدها میلیون تومان، مصادره شد و در نهایت با برنامه ریزی های ساواک (که در آن میان به عباسعلی شهریاری عالم دیرپای ساواک در دستگاه رهبری حزب توده ایران نقش تعیین کننده ای ایفا کرد) مامورانی از آن سازمان که از مدت ها قبل با بختیار در عراق ارتباط یافته بودند، در فرصتی مناسب او را در داخل خاک عراق، به قتل رساندند و خود با موفقیت عراق را ترک کردند.


منبع: برترینها