یول برینر، اولین بازیگر روس برنده‌ی اسکار

: یول بوریسوویچ برینر (Yuliy Borisovich Bryner) در سال ۱۹۲۰ در منطقه ولادی‌وستوک کشور روسیه به دنیا آمد

پدرش مهندس معدن و اهل سوئیس و مادربزرگ پدری‌اش متولد ایرکوتسک روسیه بود. مادرش نیز اهل روسیه و از کولی‌های روما بود.

در کودکی وی مدعی شده بود که او و خواهر ناتنی‌اش با نام ورا که بعدها خواننده اپرا شد، توسط کولی‌ها بزرگ و به پاریس آورده شدند و در ۱۳ سالگی یول به گروهی کولی پیوست و به خوانندگی و نوازندگی بالالایکا در باشگاه‌های شبانه پرداخت.

یول برینر

برینر سال‌های آخر نوجوانی در سیرک دی ور پاریس بند باز بود و پس از سقوط آسیب جدی دید. پس از بهبودی کامل به عنوان کارگر صحنه و کارآموز بازیگری به گروه تئاتر پیتوئف پیوست. همزمان نیز در دانشگاه سوربن مشغول تحصیل شد. در سال ۱۹۴۰ همراه گروه تئاتر شکسپیر به آمریکا آمد.

وی به دلیل آشنایی کامل به چندین زبان در سال ۱۹۴۲ و دوران جنگ به عنوان مفسر بخش فرانسوی رادیو از سوی اداره اطلاعات جنگ به کار گمارده شد. در سال ۱۹۴۶ در کنار مری مارتین با نمایشنامه آهنگ لوت به برادوی راه یافت.

یول برینر سال ۱۹۵۱ با انتخاب شدن برای ایفای نقش سلطان در نمایشنامه بسیار موفق سلطان و من از گمنامی به درآمد و چندین جایزه را ربود و منتقدان او را ستایش کردند.

پس از ۱۲۴۶ اجرا به هالیوود رفت و موفقیت را در اقتباس سینمایی این نمایشنامه تکرار کرد و اسکار بهترین بازیگر مرد را نصیب خود کرد. مشخص‌ترین ویژگی یول براینر اقتدار و جذابیت فوق العاده و سر طاس او ست.

یول برینر

برینر بازیگر تئاتر و سینما و زاده روسیه بود و برای بازی‌ در موزیکال سلطان و من، رامسس دوم در فیلم ۱۰ فرمان ساخته سیسیل دمیل و نقش اصلی فیلم ۷ دلاور شهرت دارد.

برینر برای صدای گرم و پخته‌اش مورد توجه بود و سر تراشیده‌ای که با آن نقش سلطان را در فیلم سلطان و من بازی کرد به عنوان یک ویژگی و گزینش شخصی تا آخر عمر با او باقی ماند.

او برای بازی در فیلم سلطان و من جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را به دست آورد. در سال ۱۹۸۵ برای تقدیر از ۴۵۲۵ بار ایفای نقش در نمایش سلطان و من جایزه ویژۀ تونی به او اهدا شد.

برینر همچنین عکاس و نویسنده دو کتاب بود. سال‌ها بعد از مرگش بیش از ۶۰ عکس اختصاصی گرفته شده که توسط یول برینر از پشت صحنه فیلم‌های سینمایی و خلوت خصوصی بازیگران هالیوود گرفته شده بود در پاریس به نمایش درآمد.

بیش از ۸ هزار حلقه فیلم چاپ نشده از این هنرمند توسط دخترش ویکتوریا در کشوی کمدش کشف و به دست چاپ سپرده شد. عکس‌هایی از مشهورترین چهره‌های سینما در حالات مختلف از جمله الیزابت تایلور، اینگرید برگمان و فرانک سیناترا.سینما

برینر در تمام طول زندگی‌اش سیگاری در میان انگشتانش داشت. در ماه سپتامبر ۱۹۸۳ بیماری یول برینر سرطان ریه تشخیص داده شد و به او گفته شد که فقط چند ماه زنده خواهد بود.

در ژانویه ۱۹۸۵، ۹ ماه پیش از مرگ، در گفت‌وگویی با برنامه‌ای تلویزیونی از تمایل خود برای تهیه آگهی ضد سیگار پرده برداشت. هر چند که او موفق به این کار نشد، ولی برشی از همین گفت‌وگو پس از مرگ برینر به وسیله انجمن سرطان آمریکا برای آگاهی‌رسانی عمومی به نمایش درآمد.

یول برینر

او در این کلیپ می‌گفت: «حال که من رفتنی هستم، به شما می‌گویم که سیگار نکشید. هر کاری می‌کنید، فقط سیگار نکشید. اگر می‌توانستم سیگار را از گذشته‌ام حذف کنم، مطمئن‌ام که امروز مجبور نبودیم راجع به سرطان صحبت کنیم».

این آگهی بعدها در نمایشگاه سیار دنیاهای تن به نمایش گذاشته شد. پس از درگذشت او، انجمن ریه آمریکا مجموعه‌ای به یاد ماندنی از فیلم‌های تبلیغی را پخش کرد که در آن برینر مشرف به مرگ از تمام کسانی که سیگار می‌کشند تمنا می‌کرد تا از این عادتی که به قیمت جان او تمام شده بود دست بردارند.

وی ۴ بار ازدواج کرد، دارای ۳ فرزند بود و ۲ کودک ویتنامی را نیز به فرزندخواندگی قبول کرده بود.

یول برینر ۱۰ اکتبر سال ۱۹۸۵، درست همان روزی که اورسون ولز از دنیا رفت، در سن ۶۵ سالگی بر اثر بیماری سرطان ریه در شهر نیویورک آمریکا درگذشت.

برخی از آثار هنری یول برینر:

 بندر نیویورک (۱۹۴۹) سلطان و من (۱۹۵۶) ده فرمان (۱۹۵۶) آناستازیا (۱۹۵۶)برادران کارامازوف (۱۹۵۸) دزد دریایی (۱۹۵۸) سفر (۱۹۵۹) خشم و هیاهو (۱۹۵۹)سلیمان و ملکه سبا (۱۹۵۹)  یک بار دیگر با احساس (۱۹۶۰) وصیت‌نامه ارفه (۱۹۶۰) بسته غیرمنتظره (۱۹۶۰)هفت دلاور (۱۹۶۰)دوباره خداحافظ (۱۹۶۱)فرار از ظهرین (۱۹۶۲) تاراس بولبا (۱۹۶۲) سلاطین آفتاب (۱۹۶۳) پرواز از آشیا (۱۹۶۴)دعوت از یک تیرانداز (۱۹۶۴)  موریتوری (۱۹۶۵)سایه‌ای غول‌آسا بیافکن (۱۹۶۶)خشخاش هم گلی است (۱۹۶۶)بازگشت هفت دلاور (۱۹۶۶) جاسوس سه‌جانبه (۱۹۶۶)مرد مضاعف (۱۹۶۷)دوئل طولانی (۱۹۶۷)پانچوویلا (۱۹۶۷) تابستان پیکاسو (۱۹۶۹)پرونده غاز طلایی (۱۹۶۹) نبرد نرتوا (۱۹۶۹)زن دیوانه شایلو (۱۹۶۹)مسیحی جادویی (۱۹۶۹)خداحافظ ساباتا (۱۹۷۱)نوری در پایان دنیا (۱۹۷۱)عاشقانه یک اسب‌دزد (۱۹۷۱)کتلو (۱۹۷۱)پلیس (۱۹۷۲)  پرواز شبانه از مسکو (۱۹۷۳) دنیای غرب (۱۹۷۳ آخرین مبارز (۱۹۷۵) شوق مرگ (۱۹۷۶) دنیای آینده (۱۹۷۶)


منبع: برترینها

افراد معروف چه خرافات هایی دارند؟


خرافات چیزی است که حتی گاهی بدون آنکه بدانیم به آن مبتلا هستیم. مثلا
گاهی در زمین فوتبال بازیکنانی را می بینیم که هنگام ورود به زمین حرکات
عجیبی مانند لی لی کردن انجام می دهند و یا پس از اینکه با شوتی محکم
دروازه حریف را باز کردند توپ را می بوسند ( این به خاطر علاقه شان به توپ
نیست بلکه نوعی دلجویی از توپ است به خاطر ضربه محکمی که به آن زده اند ).
مثلا خودِ من ( حالا نمیخوام بگم معروفم غر نزنید  ) وقتی هوا ابری بود و
امتحانی داشتم مطمئن بودم اوضاع خوب پیش نمی رود و واقعا هم چنین چیزی
میشد.

 
کامرون دیاز عاشق نشانه خوش شانسی خود است

افراد معروف چه خرافات هایی دارند؟

کامرون
دیابز برای جلوگیری از پیری گردنبندی را استفاده می کند که نشانه شانسش
است اما این بازیگر معروف آنقدرها هم که فکر می کنید خرافاتی نیست. در
مصاحبه ای سعی کرد این شایعه درباره خود را کمرنگ کند. او گفت: من یک روز
کامل مرتب به چوب می زدم ( زدن به چوب برای جذب خوش شانسی استفاده می شود )
اما جمعه ۱۳ ام ( یک روز که آن را روز بدشانسی می دانند ) در حالی که یک
گربه سیاه روی دامنم بود با هواپیما پرواز کرده ام، من آنقدرها هم خرافاتی
نیستم.


کریس مارتین قبل از رفتن روی استیج دندان هایش را مسواک می زند

افراد معروف چه خرافات هایی دارند؟

مردِ
اوله گروه Coldplay برای روبراه پیش رفتن کنسرتش همیشه قبل از اینکه روی
استیج برود به نظافت دهان و دندان خود می پردازد. او می گوید: من قبل از
اینکه برای اجرا روی صحنه بروم باید ۱۸ کار را انجام دهم – گفتن خیلی از
آنها مسخره است! اما یکی از این کارها مسواک زدن دندان هایم قبل از رفتن
روی اسیتج است. اگر این کار را نکنم حس می کنم به اندازه کافی هوشمندی
ندارم.


مراسم خاص جنیفر آنیستون قبل از پرواز با هواپیما

افراد معروف چه خرافات هایی دارند؟

جنیفر
آنیستون به سادگی درگیر ترس های غیر منطقی نمی شود اما یک رسم خرافاتی قبل
از پروازهایش دارد که حتما باید انجامش دهد. این بازیگر ۴۰ ساله می گوید:
اگر بخواهم سوار یک هواپیما بشوم حتما باید با پای راست وارد شوم و به
بیرون آن ضربه بزنم این کار برایم شانس می آورد.


مایکل جوردن و شورت ورزشی خوش شانسی اش

افراد معروف چه خرافات هایی دارند؟

شاید
فکر کنید یکی از بزرگترین بازیکنان تمام ادوار NBA بودن نیازی به الهام
برای تقویت اعتماد بنفس نداشته باشد. اما این ستاره نیز برای افزایش اعتماد
بنفس خود خرافاتی را باور داشت. این ستاره زمانی که در کارولینای جنوبی
بازی می کرد و هنوز به شیکاگو بولز نیامده بود یک شورت ورزشی آبی داشت که
حتی در زمان بازی در شیکاگو بولز نیز زیر لباس های خود می پوشید چون معتقد
بود برایش شانس به همراه می آورد.


دست بند خوش شانسی جسیکا آلبا

افراد معروف چه خرافات هایی دارند؟

جسیکا
آلبا در مراسم شستشوی فرزندش به میهمان ها یک دستبند چرم داده است و از
آنها خواسته هنگام خواندن دعا آن را به دست کنند. البته این موضوع به عنوان
یک شایعه پخش شده و ما مطئن نیستیم ولی اگر جسیکا آلبا به من یک دستبند
چرم بدهد مطمئنا قبولش خواهم کرد و دعا گو نیز هستم!


تایگر وود و لباس مخصوص فینالش

افراد معروف چه خرافات هایی دارند؟

تایگر
وود گلف باز اسطوره ای آمریکا همیشه برای دور پایانی بازی هایش از لباسی
استفاده می کند که قرمز و مشکی است. او معتقد است این نوع لباس پوشیدن
برایش شانس می آورد و موجب پیروزی اش می شود.


مگان فاکس در پروازها بریتنی اسپیرز گوش می دهد

افراد معروف چه خرافات هایی دارند؟

مگان
فاکس در طول پروازهایش با هواپیما یه اعتقاد عجیب و غریب دارد که با
شنیدنش ممکن است خنده تان بگیرد. او در طول پرواز بریتنی اسپیرز گوش می دهد
چون معتقد است در حالی که به آهنگ های بریتنی گوش می دهد سرنوشتش مرگ نیست
و خطری تهدیدش نمی کند.


آمیتا باچان بازهای کریکت تیم هند را نگاه نمی کند

افراد معروف چه خرافات هایی دارند؟

آمیتا
باچان علاقه خاصی به بازی کریکت و البته تیم ملی کریکت کشورش دارد. او
همیشه قبل از شروع بازی سرود ملی هند را می خواند اما پس از آن بازی را
نگاه نمی کند چون معتقد است اگر بازی را ببیند ممکن است تیم ملی ببازد. به
نظر می رسد این بازیگر مشهور هندی خود را یک عامل بدشانسی برای تیم ملی هند
می داند.


کریستین بیل یک خرافه شکن است

افراد معروف چه خرافات هایی دارند؟

کریستین
بیل دوست دارد آنچه برایش خرافات به حساب می آید را زیر سوال ببرد. مثلا
زیر نردبان از قصد قدم می زند تا قوانین خرافات را بشکند. راه رفتن از زیر
نردبان یک عامل بد شانسی به حساب می آید و بسیاری از این کار پرهیز می
کنند. کریستین بیل اما به نظر تا به حال به مشکلی بر نخورده.


منبع: برترینها

ستاره هایی که بوی بد دهانشان آزاردهنده است

برترین ها: با وجودی که ما مایل هستیم ستاره های دلفریب و مسحورکننده را کاملا بی نقص تصور کنیم، واقعیت این است که در پایان روز آنها دقیقا مثل خود ما هستند… فقط ثروتمندتر از ما. در حالی که با داشتن ثروت آنها استطاعت داشتن خانه های زیبا، بهترین جراحان پلاستیک و مربی های شخصی گران قیمت را دارند ولی برخی از افراد مشهور همچنان با مشکل مشترک بسیار رایجی یعنی هالیتوسیس- بیماری ای که بیشتر با نام تنفس بدبو یا بوی بد دهان شناخته شده است- دست به گریبان هستند. ممکن است تصور اینکه ستاره مورد علاقه شما با هر بار صحبت کردن باعث رنجش و آزرده خاطر شدن همه اطرافیان خود شوند، برای شما غیرممکن باشد ولی این حقیقتی است که برخی از چهره های مشهور به بوی آزاردهنده نفس شان معروف هستند.

بن افلک

 چهره های مشهوری که بوی نفس شان آزاردهنده است

کریپتونایت را فراموش کن! تنها حرفی که بن افلک در فیلم “بتمن در برابر سوپرمن: طلوع عدالت” زد، کافی بود به سوپرمن بگوید تا ضربه مرگبار را بر او وارد کند. شایعاتی درباره مشکلات هالیتوسیس (تنفس بدبوی) افلک در سال های گذشته وجود داشته که ظاهرا به زمان فیلم “نیروهای طبیعت” با بازی ساندرا بولاک به عنوان نقش مقابل او، باز می گردد. طبق گزارش سایت خبری تلگراف خانم بولاک از بوی ناخوشایند نفس هنرپیشه مرد نقش اول در این فیلم اظهار ناراحتی کرده بود.

در مقاله ای از فاکس نیوز آمده است که چندین ستاره زن همکار با آقای افلک در طی این سال ها از بوی ناخوشایند نفس او شکایت کرده اند. ظاهرا وجه مشترک همه این شکایات، بازیگران زن بدشانسی بوده اند که با وجود بوی آزاردهنده نفس او، مجبور بوده اند صحنه های صمیمی فیلم را با او بازی کنند. صحبت از سختی هایی است که باید در شغل خود متحمل شوید!


 

جنیفر لارنس

 چهره های مشهوری که بوی نفس شان آزاردهنده است

جنیفر لارنس بازیگری که در لیست بهترین ستاره های سینما قرار دارد، فردی بسیار بی ملاحظه و یا فردی بسیار شوخ طبع است. زمانی که نقش اول مرد مقابل او در فیلم “عطش مبارزه”، آقای لیام همسورث شدیدا از ایفای نقش در صحنه هایی که باید در فاصله کمی با او باشد اظهار ناراحتی می کند. همسورث ادعا کرده است که در زمان حضور در تاک شوى شبانه جیمی فالون، لارنس هروقت که در نزدیکی همسورث قرار می گرفته غذاهایی می خورده که باعث ایجاد بوی بد در دهان او می شده است. ما بر این باوریم که در مواردی که لارنس با عادت های غذایی خود قصد درآوردن اشک بازیگر مرد مقابل خود را ندارد دهانی بی بو و نفسی تر و تازه دارد.

بریتنی اسپیرز

 چهره های مشهوری که بوی نفس شان آزاردهنده است

متاسفانه، تنفس بدبوی بریتنی اسپیرز ممکن است با رژیم موقت مضر او مرتبط باشد. طبق گزارش PopCrush اسپیرز در زمان حضور خود در برنامه “ایکس فاکتور” به عنوان داور این مسابقه برای اطمینان از ظاهر مناسب خود جلوی دوربین متحمل رژیم بسیار سنگینی شده است. می پرسید رژیم او چقدر سخت بوده است؟ به اندازه ای سخت که فقط ۶۰۰ کالری در روز انرژی دریافت می کرده است. این مقدار کالری برای افراد بزرگسال که حداقل می بایست روزانه بین ۱۶۰۰ تا ۲۴۰۰ کالری یعنی حدود ۲۰۰۰ کالری بعنوان میانگین معمولی کالری مصرف کنند، بسیار ناچیز است. مصرف مقدار کمتر از ۱۰۰۰ کالری بطور مداوم بسیار خطرناک است و می تواند عواقب بسیار ناخوشایندی در پی داشته باشد که یک مورد از عواقب ذکر شده تنفس بدبو می باشد.

در حالی که ممکن است بریتنی اسپیرز احساس کند داشتن کمر باریک ارزش پذیرفتن این عوارض را داشته، بنظر می رسد این اطرافیان او هستند که از عواقب این کار رنج می برند. حتی منبعی به PopCrush گفته است که نفس او تنها ۲۰ دقیقه پس از مسواک زدن نیز بسیار بدبو و آزاردهنده است.

لمار اودم

 چهره های مشهوری که بوی نفس شان آزاردهنده است

کلوئی کارداشیان، همسر لمار اودم که در حال حاضر از او جدا شده است حرفایی در مورد بوی نفس بسکتبالیست بازنشسته برای گفتن داشت که زیاد دلچسب بنظر نمى رسد. در فصل ۷ سریال “پای به پای خانواده کارداشیان”، کیم نزد خواهرش کلویی در مورد اینکه چطور نفس بد بوی اودم باعث شده که نزدیک شدن به او برایش سخت شود، اظهار ناراحتی کرد. کیم ادعا کرد که این بو چنان زننده است که هربار نزدیک او می شود، احتمال دارد بالا بیاورد. 

جیسون سیگل

 چهره های مشهوری که بوی نفس شان آزاردهنده است

بوی بد نفس جیسون سیگل ناشی از عوارض اعتیاد او به سیگار بود. تحمل این موضوع برای آلیسون هانیگان، بازیگر خانمی که در مجموعه “چگونگی آشنایی من با مادرتان” نقش همسر جیسون را ایفا می کرد، بسیار مشکل بود. ظاهرا هانیگان که خودش سیگاری نیست، صراحتا بیان کرده بود که هرگز نزدیک سیگل نخواهد شد مگر آنکه او سیگار را ترک کند. با توجه به اینکه این دو نفر در بازی خود باید یک زوج دوست داشتنى را به نمایش می گذاشتند می توانید تصور کنید که چطور چنین شرایطی همه چیز را پیچیده می کند. 

سیگل می گوید:«(آلیسون هانیگان) چاره دیگری برای من نگذاشت. پس من همان روز که کار را شروع کردیم سیگار را ترک کردم و از آن زمان به بعد لب به سیگار نزده ام». امیدواریم که علاوه بر سلامت کلی جیسون سیگل، بوی نفس او هم به طرز چشمگیری بهبود یافته باشد.

جانی دپ

 چهره های مشهوری که بوی نفس شان آزاردهنده است

جانی دپ علی رغم محبوبیت چندین دهه ای خود بنظر می رسد که هیچ علاقه ای به نظافت و بهداشت شخصی ندارد. منبعی به خبرگزاری Fox411 گفته است که جانی دپ به ندرت دوش می گیرد و رعایت بهداشت را یک اولویت نمی داند. با این اوصاف اینکه جانی دپ مکررا در دهه گذشته در نقش یک دزد دریایی با ظاهری کثیف ظاهر می شود، ناگهان معنا و مفهوم پیدا می کند. همچنین به لطف عادت قبلی سیگار کشیدنش، شایعه بوی بد نفس او نیز معنادار می شود.

مطمئنا ترکیبی از بهداشت فردی پایین و دود سیگار، این احتمال را بیشتر می کند که مشکلات بدبویی نفس جانی دپ به همان اندازه که مردم می گویند بد و وخیم است. اگرچه طبق گزارش آس ویکلى، جانی دپ در فوریه سال ۲۰۱۶ اینگونه از خود دفاع می کند: «وقتی مردم را ملاقات می کنم آنها به من می گویند که ظاهر تو شبیه به دوره گردهاست ولی بوی خیلی خوبی می دهی. بله درسته، من بوی خیلی خوبی می دهم».


 

آنجلینا جولی

 چهره های مشهوری که بوی نفس شان آزاردهنده است

آنجلینا جولی ممکن است یکی از زیباترین زنان هالیوود باشد، اما ظاهرا بوی نفس این بازیگر محبوب بسیار زننده است. برای بدست آوردن تصوری از این قضیه لازم به ذکر است که یک بار شوهر سابق او برد پیت که در حال حاضر از او جدا شده است، بعنوان هدیه روز ولنتاین به او قرص خوشبوکننده دهان هدیه داده است. یک منبع (آگاه) نزدیک به این زوج به آس ویکلى گفت که این هدیه نوعی شوخی بین آنها بوده است. زیرا برد پیت مرتب بخاطر بوی بد نفس جولی سر به سر او می گذاشت. 

در حالی که ممکن است از نظر برخی این هدیه کمی ناخوشایند و گستاخانه باشد و بی شک بخاطر درز پیداکردن اینگونه اخبار به روزنامه ها و … احساس شرمساری کنند، اما این داستان جولی یادآور این نکته خوشایند است که ممکن است کسی را بیابید که شما را بخاطر چیزی که هستید دوست داشته باشد- حتی با وجود بوی بد دهان و یا مواردی از این دست.


 

جسیکا سیمپسون

 چهره های مشهوری که بوی نفس شان آزاردهنده است

جسیکا سیمپسون نه تنها تن ماهی را با جوجه ترکیب می کند، بلکه این دختر بلوند نتوانسته اهمیت مسواک زدن منظم را درک کند. طبق گزارش خبرگزاری ABC جسیکا در دوران حضورش در برنامه “الن” نشان داد که در طول هفته تنها ۲ یا ۳ مرتبه مسواک مى زند. حال دلیل او چیست؟ ظاهرا او از احساس صافی و لیزی ای که بعد از تمیز شدن کامل دندان ها روی آنها ایجاد می شود، به شدت متنفر است. او بجای مسواک زدن روزانه و روتین، هر روز با نخ دندان، دندان های خود را تمیز کرده و همچنین از مایع دهان شویه استفاده می کند. علاوه بر این سیمپسون علی رغم سیگاری نبودن، از آدامس  نیکوتین دار استفاده می کند. 

در حالی که سیمپسون ادعا می کند این عادت او تضمین کننده داشتن نفسی خوشبو برای اوست، لازم به ذکر است که نه تنها این روش حفاظت برای مقابله با هالیتوسیس (تنفس بدبو) کافی و مناسب نیست، بلکه طبق ادعای یک پزشک، این عادت بد او می تواند خنده خیره کننده او را هم به مخاطره بیاندازد. سالی کرم، پیرادندانپزشک و سخنگوی مشاور مشتریان در انجمن دندانپزشکی آمریکا به خبرگزاری ABC گفت: «بزرگترین خطری که سیمپسون با آن مواجه است خطر از دست دادن دندان هایش است. زیرا شما باید پلاک ها و باکتری هایی که روی دندان ها و لثه شما ایجاد می شوند را حداقل هر ۲۴ ساعت یکبار پاکسازی کنید». انجام ندادن ین کار می تواند منجر به پوسیدگی دندان ها شود.


 

هیو گرانت

چهره های مشهوری که بوی نفس شان آزاردهنده است 

شب اهدای جوایز اسکار، بزرگترین شب در هالیوود است. شبی که انتظار می رود ستاره های سینما در بهترین حالت خود – و با بهترین رایحه ممکن- ظاهر شوند. با این حال روزنامه گاردین در گزارشی ادعا کرده است که هیو گرانت، براستی با بوی آزاردهنده نفس خود فضای این مراسم را متعفن کرده است. طبق این گزارش در اسکار سال ۲۰۰۲، بوی بد نفس گرانت بقدری مسئله ساز شد که همکاران برجسته و شناخته شده او از وی درخواست کردند که برای حل این مسئله کاری انجام دهد. 

ظاهرا در همان مراسم دوستان گرانت دهان شویه ای به او دادند تا قبل از رفتن روی سن از آن استفاده کند. ما فقط می توانیم امیدوار باشیم که خجالت زده شدن در چنین شب بزرگی باعث شده باشد که او  با مسئله بوی بد نفس خود کمی جدی تر برخورد کند.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۵۴)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

الناز خانم شاکردوست هستند، به همراه رگبار پراکنده در برخی نقاط. دلم میسوزد یه حال عکاسی که در رودربایستی مجبور شده زیر باران برود تا این عکس هنری را از الناز بگیرد.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

قطعا هیچ کسی نمیتوانست اینگونه که شهره سلطانی خود را سوژه خنده کرده است، او را سوژه کند. دستش درد نکند :)))

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

مهدی پاکدل با این استوری از روزهای اجرای “سی” تولد مهر ماهی های مهربون یعنی حمید نعمت الله و سحر دولتشاهی را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

 سلفی مهرداد صدیقیان در شب نشینی و شامی که به همراه همکاران و دوستانش گذراند. در کنار ساره بیات، بهرام رادان و سایر عزیزان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

شاهرخ استخری و هدایای زیبای دخترش که به مناسبت روز جهانی کودک به پدرش تقدیم کرده است. آنقدر هم از لحاظ کیفی فاجعه هستند که شاهرخ سعی نکرده از فاصله قابل تشخیص آن ها را به نمایش بگذارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 


 منوچهره هادی و یکتا ناصر با این سلفی زیبا روز کودک را به دخترشان سوفیا تبریک گفتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

دیروز تولد جواد نکونام کاپیتان سابق تیم ملی فوتبال کشورمان هم بود. مسعود شجاعی رفیق و هم بازی دیرین جواد با این عکس خاطره انگیز از دوران حضورشان در لیگ اسپانیا، تولد او را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

پست نرگس آبیار به مناسبت روز جهانی کودک. عکسی از ساره نور موسوی در پشت صحنه فیلم “نفس” وقتی که جایزه اش را به پاس بازی در یک سکانس سخت دریافت کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

ماهچهره خلیلی هم با یک کادربندی هوشمندانه روز کودک را به فرزندش پرواز تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

مصطفی کیایی قصد دارد با همان بازیگران اصلی “بارکد” فیلمی دیگر بسازد. فیلمی به نام “چهارراه استانبول” با بازی محسن کیایی و بهرام رادان که انتظار میرود همانند سایر فیلم های این کارگردان خوش ساخت باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

 آزاده نامداری با این عکس از پدر و فرزندش گندم خانم، روز جهانی کودک را تبریک گفت. کامنت ها هم که همچنان بسته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

 


 مهد کودکِ این شماره را با این عکس آقا آرتا جهانبخش ادامه میدهیم.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

سینا حجازی در حال چیز دود کردن در نمایی از فیلم “سراسر شب” فرزاد مؤتمن. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

 بابک جان با شکمت یک تقه بزنی صاف شده است و دیگر خبری از برج کج پیزا نخواهد بود و برج صاف پیزا خواهیم داشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

نورا هاشمی هم با این عکس از پسرش در آغوش گلاب آدینه روز جهانی کودک را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

عکسی از دیار خانم، ماه دخترِ امیررضا دلاوری، به مناسبت روز جهانی کودکان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

 مرجان شیرمحمدی در کنار گوهر خیراندیش و ماهایا پطروسیان، به مناسبت روز جهانی کو…. نه ببخشید، در پشت صحنه فیلم “لس آنجلس – تهران”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

رامبد جوان و همسر جان در کنار مردم و خبرنگاران، در اکران عمومی فیلم “نگار” در سینما آزادی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

عکسی دیگر از دورهمی عزیزان که به مناسبت جشن تولد ساره بیات تشکیل شده بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

مجید اخشابی هیچ کودکی دم دستش نبود، لذا عکسی از کودکی خودش گذاشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 


 حمید فرخ نژاد با گریمی متفاوت در کنار رفقای برزیلی اش در سائوپائولو. مربوط به پشت صحنه فیلم “تگزاس”. مسعود اطیابی برای فیلم جدیدش مثلث “خوب، بد، جلف” را با خود به برزیل برده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

حامد کمیلی در اکران خصوصی فیلم “ایتالیا ایتالیا” در پردیس چارسو. کت سرمه ای، شلوار طوسی و کفش قهوه ای با پیراهن سفید. حامد یک تنه مرز های بدتیپی را جابه جا کرده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 


  عکسی دیگر از پشت صحنه فیلم “سراسر شب”. افسانه چهره آزاد و الناز شاکردوست در کنار آقای کارگردان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 


 خانم حمیدی برای بار چندم است که این اتفاق تکرار میشود. لطفا عکس های برترین ها را که برمیدارید، به منبع اشاره کنید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

سلفی جالبی که حمید گودرزی در حال وسپا سواری از خود گرفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

علی فروتن یکی از عمو فیتیله ای های عزیز در کنار دخترش (سمت راست) و همکارشان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

امید حاجیلی در حال گشت و گذار در آلمان. امید جان الآن بین این تحلیل شما و جمله ی سقراط چه ارتباطی وجود داشت؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

 سهراب مرادی و بهداد سلیمی در اردوی تیم ملی وزنه برداری در شمال. آرزوی موفقیت داریم برای قهرمانان ارزنده کشورمان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

مهراوه شریفی نیا در افتتاحیه جشنواره فیلم ماربلا در اسپانیا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

سحر قریشی این عکس را گذاشت که بگوید همیشه حد و حدود خود را حفظ کنیم و هیچ گاه به هیچ چیزی بیش از اندازه نزدیک نشویم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

ارسلان جان اخیرا با گوگل ترنسلیت آشنا شده و ذوق زده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

خاله های سال های دور و نزدیک تلویزیون و برنامه کودک در کنار هم این قاب دوست داشتنی را تشکیل داده اند. برای همه این عزیزان آرزوی سلامتی و موفقیت داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

امیر جان جسارتاً آن اردک نیست و پنگوئن است، در ضمن خوش بگذرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 


وبسایت موسیقی ما به مناسبت روز جهانی کودک تصاویر کودکی تعدادی از خواننده های نامی کشورمان را به اشتراک گذاشته بود که دیدنشان در این کمبود سوژه خالی از لطف نیست.

علیرضا عصار
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 
دکتر محمد اصفهانی
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 
محسن یگانه
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 
احسان خواجه امیری
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 
محسن چاوشی
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 
فرزاد فرزین
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

ترلان جان حریم خصوصی ات چقدر گشاد است! صفحه را میبندی که با ششصد هزار نفر خودی باشی؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 


 مهناز افشار هم با این عکس در کنار دخترش لیانا روز جهانی کودک را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

این عکس بانمک از گندم خانم ژوله به مناسبت روز جهانی کودک، پست آخر مطلب امروز ماست. ممنون از همراهی تان، تا فردا خداوند یار و نگهدارتان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (554) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان 


منبع: برترینها

ساختار شکنی به روایت «ژاک دریدا»

ژاک دریدا را عده‌ای برجسته‌ترین فیلسوف پایان قرن بیستم نامیده‌اند. اهمیت کار وی از آن حیث است که وی با وضع‌ ترفند ساختارشکنی، خوانش جدیدی از سنت فلسفی غرب ارائه داد که تا آن روزگار بی‌نظیر بود.

 آشنایی با آرای ژاک دریدا
از نظر دریدا، کل سنت فلسفی غرب بر شالوده‌های متافیزیکی خاص استوار بوده است. در واقع دریدا با ترفند ساختارشکنی در پی به‌پرسش‌گرفتن آن شالوده برآمد. ساختارشکنی که ریشه در اندیشه‌های هیدگر و سوسور- زبان‌شناس ساختگرا- داشت، در حقیقت به خوانش دریدا از آثار افلاطون بازمی‌گردد. این نشان می‌دهد که سنت فلسفی غرب پایه‌هایی قوی در متافیزیک افلاطونی دارد.  مطلب حاضر برگرفت و ترجمه‌ای است از مطلبی با عنوان «ساختارشکنی، مد روز یا فلسفه» به قلم یکی از دریداشناسان به نام «دیوید آر.کلر» که از پی می‌خوانید:

دریدا  اصطلاح ساختارشکنی را از خلال آثار هیدگر ابداع کرد؛ اما  جالب اینجاست که این اصطلاح پیش از هرچیز نقد دریدا از متافیزیک افلاطون است؛ از این‌رو، برای فهم ساختار‌شکنی باید نخست خلاصه‌وار به متافیزیک افلاطون بپردازیم.

کیهان منظم؛ متافیزیک افلاطون

هستی‌شناسی افلاطون کاملا غایت‌شناسانه و مبین نظمی سلسله‌مراتبی در کل کیهان است. از نظر افلاطون هرآنچه وجود دارد، به یک غایت تغییرناپذیر، نهایی و جاودانی بازمی‌گردد. این غایت معلوم می‌کند که چرا مثلا دانه بلوط به درخت تبدیل می‌شود و چرا کودکان بزرگ می‌شوند. این دیدگاه همچنین توضیح می‌دهدکه چرا دانه‌های بلوطی که رشد نمی‌کنند، انحراف از قانون طبیعت تلقی می‌شوند.

در نظر افلاطون تمام هستی، با آن ساختار غایت‌شناسانه کیهانی هماهنگ است. این غایت می‌تواند به منزله خیر یا دال متعالی در نظر گرفته شود. اگر تمثیل غار افلاطون را در نظر آوریم، خورشید قلمرو صورت‌هاست. در آنجاست که هستی حقیقی بدون رنگ و شکل سکنی گزیده و تنها خرد راهبر روح است که می‌تواند بر آن نظاره افکند و هر معرفت‌ حقیقی‌ای، متعلق به آن است. به نظر سقراط تنها معرفت حقیقی، برخاسته از صورت‌هاست؛ بنابراین متافیزیک راهی است که می‌توان معرفت حقیقی را فراچنگ آورد. پس، برای درک ساختارهستی‌شناختی کیهان، راهی جز مشاهده غایت آن وجود ندارد.

آشنایی با آرای ژاک دریدا

با این وجود، هرکس که با زندگانی  روی کره زمین آ‌شناست، به خوبی می‌داند که همه چیز تغییر می‌کند. ما محکوم به بیماری و مرگ هستیم، به این دلیل که در قلمرو تنانی جای گرفته‌ایم. جوهرهای جسمانی بازنمایی‌های ناقصی از صورت‌های فرازمانی صورت‌ها هستند. یک انسان بازنمایی ناقصی از صورت ایده‌آل انسان‌ است. یک میز نسخه ناقصی است از میز ایده‌آلی که تجسم‌بخش میزبودن(میزیت) کامل است. میز زمینی به طور اجتناب‌ناپذیر زوال می‌یابد، همچون دیگر اشیای زنده که ناگزیر می‌میرند. جوهر، وجود فانی را از آشکارشدن کامل صورت ایده‌آلش بازمی‌دارد؛ مثلا یک دانه بلوط به درخت بلوط تبدیل می‌شود اما هرگز صورت کاملش را به دست نمی‌آورد. این تقسیم‌بندی هستی به دو قلمرو میرا و جاودان (ازلی) تشکیل‌دهنده تقابل‌های دوگانه در متافیزیک افلاطونی است.

منطق ارسطویی نیز بر همین تقابل‌ها استوار است. این منطق بر نبود تناقض یا اصل امتناع تناقض پا‌می‌فشارد. این تقابل، دقیقا سازگار با ساختار غایت‌شناختی‌ هستی است. در این ساختار تقابلی است که زمین نسبت به آسمان، بازی نسبت به جدیت، امر تنانی نسبت به امر روحانی و نوشتار نسبت به گفتار ناچیز شمرده می‌شود. بنابراین، در این نظم سلسله ‌مراتبی یک درجه‌بندی حقیقت- ارزشی وجود دارد: هستی‌های بلندمرتبه‌تر در این سلسه‌مراتب، حقیقت –ارزش والاتری نسبت به هستی‌های مندرج در مراتب پایین‌تر دارند. از‌این‌رو، صورت میز حقیقی‌تر از بدل جسمانی آن (میز) است.

در ذهن یونانیان، پیوند نزدیکی میان حضور(ousia) و حقیقت( Alethe ia) وجود داشت. براین اساس لوگوس گفتار زنده‌ای تلقی می‌شود  که حقیقت را آشکار می‌سازد. از این رو، طبق منطق دوگانه تقابلی، چیزهایی که حضور دارند، حقیقت- ارزش بالاتری دارند نسبت به اموری که غایب هستند.در تفکر افلاطون و – به قول دریدا- کل تفکر فلسفی غرب، لوگوس با کلام مرادف است. در چنین تاریخ تفکری گفتار بر نوشتار برتری دارد.

در کلام‌محوری واژه‌ها حضور دارند، حال آنکه واژه‌های نوشتار تنها بازنمایی گفتار غایب هستند. پس،‌گفتار (لوگوس) در متافیزیک افلاطون، مرتبه بالاتری از حقیقت- ارزش را نسبت به نوشتار که در واقع بازنمایی آن است، به خود اختصاص می‌دهد. در اینجا حقیقت- ارزش نوشتار، به واسطه فقدان حضور ناچیز شمرده شده است. بنابراین در چارچوب متافیزیک افلاطونی،  لوگوس (گفتار/ کلام) بر نوشتار تقدم هستی‌شناختی دارد.

نوشتار به منزله فارماکون (نوشدارو)

«فایدروس» افلاطون ما را بیشتر با تقابل گفتار و نوشتار در آثار وی آشنا می‌سازد. افلاطون «نوشتار» را چون فارماکون(نوشدارو) توصیف می‌کند. فارماکون چیست؟ دلالت‌هایی که افلاطون برای فارماکون برمی‌شمارد با تقابل‌های دوگانه مندرج در متافیزیک  وی متناسب‌اند. فارماکون از دیدگاه افلاطون، ذاتا بد است زیرا دارویی است فریبنده و از این‌رو امری است سراسر جادو و افسون و مرتبط با نیرنگ،  افراط و نیروهای شرور. طبق نظر دریدا، افلاطون می‌کوشد تا با ارائه چنین توصیفی از نوشتار (یعنی نوشتار چون نوشدارو/ فارماکون) آن را در تقابل با گفتار (لوگوس) قرار دهد.

ابتدا بگذارید نگاهی بیندازیم به هنگامی که افلاطون از قول سقراط هویت نوشتار را با نوشدارو  یکی می‌انگارد. سقراط در حالی که کنار رودخانه نشسته، برای فایدروس اسطوره «توث» را که سرگذشت نوشتار است، بازمی‌گوید: «در منطقه «نوکراتیس» مصر یکی از خدایان باستانی ساکن بود که اسم وی «توث» بود و پرنده‌ای به نام «ایبس» در ارتباط با وی مقدس شمرده می‌شد. او مبدع عددها، حساب، هندسه، ستاره‌شناسی و بالاتر از همه نوشتار بود.

آشنایی با آرای ژاک دریدا

در آن زمان «تاموس» پادشاه همه سرزمین‌ها بود. روزی «توث» نزد وی آمد و هنرهایش را بر وی آشکار کرد و گفت که آنها باید به مصریان آموزش داده شوند. تاموس از چگونگی کاربرد آنها پرسیده و وقتی توث توضیح می‌داد، وی آنچه را که فکر می‌کرد متضمن نکته بدی است محکوم می‌کرد و آنچه را که فکر می‌کرد خوب است، می‌ستود. وقتی نوبت به نوشتار رسید، توث گفت: در اینجا، ای پادشاه! جنبه‌ای از آموزش وجود دارد که مردم مصر را داناتر می‌سازد و حافظه‌شان را می‌بالاند. در واقع، این کشف من (نوشتار) نسخه‌(دارو)‌ای برای حافظه و دانایی فراهم می‌سازد.»

با توجه به این اسطوره درمی‌یابیم که مطابق گفته «توث» نوشتاره، نوشدارویی است که به مردم مدد می‌رساند تا بهتر و بیشتر به یاد آورند و داناتر شوند. اما چیز خاصی در مورد نوشتار وجود دارد؛ نوشتار یک نوشداروست و در واقع چیزی مرٯر خود فروبسته نیست بلکه (متن) به بیرون از خود گشوده بوده و معنا همواره از بیرون آن (متن) تراوش می‌کند. برای مثال، همین واژه «فارماکون» در متن مورد اشاره افلاطون تنها در یک معنا به کار برده شده است اما سایر واژگان و معناهای هم‌خانواده با خود را به ذهن متبادر می‌کند؛ یعنی واژگانی که در متن فایدروس ذکر نشده‌اند و در واقع غایب هستند اما با این حال به لحاظ معناشناختی حضور دارند. این فقدان حضور معنای کامل در هر متنی را دریدا با اصطلاح تغایر یا دگرسانی (difference) بیان می‌کند.

دگرسانی، فرایند وقفه بی‌پایان معناشناختی است. به بیان دیگر هیچ معنایی، از یک مدلول متعالی سرزیر نمی‌شود و هیچ پیوند متافیزیکی‌ای مابین معنای یک واژه و یک معنای مطلق وجود ندارد. به عبارتی، هر معنایی که ما از زبان استنباط می‌کنیم حاصل تفاوت دگرسانی میان واژه‌هاست. برای مثال واژه «میز» در فارسی، به این دلیل معنای شیئی چوبی دارای چهارپایه را می‌دهد که از واژگانی چون «چیز»، «خیز»، «نیز»، «ریز»، «بیز»‌و… متمایز و متفاوت است. در واقع، «میز بودن» امری درون‌ ذات میز نیست.

به بیانی دیگر، جوهره‌ای به نام میز بودن (میزیت) نداریم. هر معنایی که از متن مراد می‌کنیم، کامل نیست و همواره فقدان یا خلئی را در خود نهفته دارد. به قول «تری ایگلتون» هیچ‌گاه نمی‌توان به معنا و مدلول نهایی رسید؛ معنا در طول زنجیره دال‌ها پراکنده و شناور است. تنها از یک دال به یک دال دیگر می‌توان رسید، مثل وقتی که در کتاب لغتی، به دنبال معنای یک واژه می‌گردید و در واقع شما به معنای غایی واژه مورد نظرتان در کتاب لغت دست نمی‌یابید بلکه تنها با واژگان متعددی روبه‌رو می‌شوید که به معنای آن واژه ارجاع داده شده‌اند.

به هر روی اگر متن، چیزی فروبسته در خود بود و راهی به بیرون از خود نداشت، همان چیزی را می‌گفت که بود ولی هر متنی طبق دیدگاه دریدا چیزهایی را می‌گوید که در آن نیست.  ولی سرشت متن چیست که همواره به امور غایب از خود راه می‌برد؟ متن از واژه‌ها تشکیل شده است. معنای کامل، یعنی حضور کامل و این حضور کامل است که دریدا آن را به پرسش می‌گیرد.

آشنایی با آرای ژاک دریدا

پس طبق نظر دریدا، معنای هر متن همواره به تعویق می‌افتد و نمی‌توان از هیچ متنی معنایی کامل و ابدی مراد کرد. بنابراین غیاب، گوهره نوشتار را تشکیل می‌دهد، برخلاف «حضور» که عنصر پایدار گفتار است. به نظر دریدا، گفتار همواره در فلسفه غرب بر نوشتار ارجحیت داده شده است. دریدا از این مسئله به کلام‌محوری (logocentrism) تعبیر می‌کند. به نظر وی «کلام» یا «logos» هسته متافیزیکی‌ای است که کل فلسفه غرب حول آن تنیده شده است. در این میان نوشتار، به دلیل عدم حضور «کلام» یا «logos» همواره در حاشیه قرار گرفته است.

از همین رو، به نظر وی نوشتار حاوی عناصر گریز از آن هسته متافیزیکی مسلط بر فلسفه غرب است. به بیان دیگر نوشتار، خارج از منطق سلسله‌مراتبی گفتار قرار دارد زیرا در نوشتار هیچ معنای ابدی، مطلق و کاملی وجود ندارد تا معنایی دیگر در نسبت فروتری با آن قرار گیرد. دریدا می‌گوید نوشتار در سنت فلسفی غرب حکم بلاگردان را دارد زیرا با آنکه در مرتبه فروتری از گفتار قرار دارد اما در همان حال، برای تداوم فلسفه‌و‌رزی لازم شمرده شده است.

از این رو، نوشتار همچون خود سقراط که جام شوکران را سرکشید و در واقع بلاگردان دمکراسی آتنی شد، همواره قربانی فلسفه در طول تاریخ تفکر غرب بوده است. در نهایت اینکه دریدا با ابداع ترفند ساختارشکنی که به قول کریستو فرنوریس نقد نقد است، می‌خواهد سیطره کلام‌محوری در سنت تفکر فلسفی غرب را به زیر بکشد. او با این کار، پایان متافیزیک حضور و معنای غایی متن را اعلام کرد.

از این حیث، عده‌ای ساختارشکنی را نظریه‌ای اساسا نسبی‌گرایانه و نیهیلیستی دانسته‌اند. با این حال، نمی‌توان انکار کرد که ترفند ساختارشکنی، نظریه‌ای است فلسفی که مدعی است معنای هر متنی ملبس به مجموعه پیچیده‌ای از مقاصد اجتماعی صریح و غیرصریح است. این دیدگاه بر این نکته تاکید دارد که هر خواننده دانایی باید نقاط ناپیدا و پنهان بین خطوط یک متن را بخواند و به این نکته واقف باشد که هر متنی متوجه یک بافت فرهنگی و اجتماعی است و از این رو، کنش خواندن در الگوی ساختارشکنانه، امری والا و مهم تلقی می‌شود.


منبع: برترینها

جان لنون؛ اسطوره صلح طلب

برترین ها: شاید تا کنون بارها نام جان لنون (John Lennon) و ترانه معروفش «تصور کن» را شنیده باشید یا فرتورهایی از وی دیده باشید، اگر شما از جمله کسانی هستید که جان لنون را دوست دارد و می خواهد درباره وی بیشتر بداند و با زندگی اش بیشتر آشنا شوید، در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

روز ۸ دسامبر ۱۹۸۰ میلادی، چان لنون خواننده و گیتاریست گروه موسیقی بیتلز (The Beatles) که یکی از پرطرفدارترین و خلاق‌ترین گروه های آن دوران و از پیشگامان سبک‌های نوین موسیقی بود، به قتل رسید . او در کنار ساختمان داکوتا در نیویورک که محل اقامت او بود، به دست مارک چپمن کشته شد. جان در آن زمان تازه به سن ۴۰ سالگی رسیده بود.

جان لنون؛ اسطوره صلح طلب

با وجود گذشت حدود ۴۰ سال از مرگ لنون، هواداران صدای جاودانه او در بهت به سر می‌برند و هنوز موفق به درک این مرگ ساده و بی‌معنا نشده‌اند. از نظر جان لنون، لازم نیست برای نشان دادن نارضایتی از پدیده‌ای به خشونت دست زد. اکنون، پس از گذشت این همه سال، لنون همچنان صدای جهانی صلح‌طلبی و مبارزه با جنگ است.

در روزهشتم دسامبرسال ۱۹۸۰، هنگامى که شبکه‌هاى رادیویى سراسر جهان غرب رنامه‌هاى خود را قطع و به ناگهان شروع کردند به پخش ترانه‌هاى گروه بیتلز، شنوندگان به سرعت دریافتند که باید اتفاقى مهم افتاده باشد و به راستى هم که چنین بود. این مرگ نه تنها طرفداران این گروه اسطوره‌اى، که همه دوستداران عالم موسیقى را شوکه کرد. جان لنون، خواننده، گیتاریست و یکى از چهره‌هاى اصلى گروه بیلتز به ضرب گلوله یکى از طرفدارانش که جنون‌آمیز به لنون عشق می ورزید، به قتل رسید.

جان لنون را هنوزهم می‌توان یکى از پرنفوذترین چهره‌هاى نیمه دوم قرن بیستم دانست. لنون در دهه شصت میلادى به همراهى پاول مکارتنى، جرج هریسون و رینگو استار سه عضو دیگر گروه بیتلز موفقیت‌هاى بی‌نظیرى را جشن گرفتند و ترانه‌هاى جاودان بی شمارى را از خود به جاى گذاشتند. چندین ترانه از این گروه محبوب همزمان در رده‌بندى ترانه‌هاى پرفروش روز قرار داشت و ازآن زمان تاکنون نیز بسیارى ازهنرمندان نسل بعد را تحت تاثیر قرارداده است .

جان لنون؛ اسطوره صلح طلب

جان وینستون لنون، خواننده، ترانه سرا، موسیقیدان، آهنگساز و شاعر، از معروف‌ترین، شناخته‌ترین و برجسته‌ترین چهره‌های دنیای موسیقی راک، در انگلستان، به دنیا آمد. او به‌عنوان یکی از اعضای موسس گروه بیتلز و یکی از اعمالی‌ترین افراد در افزایش بافت تاریخی موسیقی عامه‌پسند، در سراسر جهان شناخته شد. وی به‌همرا پل مک کارتنی یکی از موفق‌ترین مشارکت‌ها را در نوشتن ترانه در قرن بیستم انجام دادند. در سال ۱۹۷۰ که گروه آن‌ها از هم پاشید، وی بصورت انفرادی حرفه‌اش را ادامه داد، اما باعت انتقاد و حتی تحسین‌آمیز شدن آلبوم او «جان لنون پلاستیک باند» شد. لنون در سال ۱۹۷۵ ارجعیت زمان را برای خانواده‌اش گذاشت و آلبوم جدیدش «فانتزی دو» را در سال ۱۹۸۰ منتشر کرد، اما سه هفته پس از انتشار این آلبوم، به ضرب گلوله به قتل رسید.

لنون که متولد و بزرگ‌شده لیورپول بود، در ۹ اکتبر ۱۹۴۰ در شهر لیورپول انگلیس، در خانواده‌ای از طبقه کارگر به‌دنیا آمد. وی همواره می‌خواست مانند پدرش یک ملوان شود، اما پس از گوش‌سپردن به آهنگ‌های الویس پریسلی به موسیقی روی آورد. شهرت لنون با آوازه‌خوانی در گروه موسیقی بیتلز شروع شد، گروهی که وی بنیان‌گذار و درواقع مغز متفکر آن به شمار می‌رفت و با عضو دیگر گروه پل مک کارتنی ایجاد کرده بود. این گروه ۱۲ آلبوم منتشر کرد که اولین آنها «Please, Please me» در مارس ۱۹۶۳ به بازار آمد. پس از آن‌که آهنگ اصلی آلبوم در صدر فروش در بریتانیا و آمریکا قرار گرفت، دیگر شهرت لنون فراگیر شده بود.

جان لنون؛ اسطوره صلح طلب

در سال ۲۰۱۰، فروش آلبوم انفرادی لنون، در ایالات متحده بیش از ۱۴ میلیون فروش آلبوم، به‌همراه داشت. تعداد ۲۵ تک‌آهنگ او در ۱۰۰ اثر برتر بیلبورد ایالات متحده نیز نمودار بودند. لنون ماهیت سرکش و شوخ طبعی در موسیقی خود داشت. نوشتنارها، نقاشی‌ها و فیلم‌های او بر پایه مصاحبه‌های وی، او را فعال سیاسی صلح‌طلب و بحث برانگیز نشان می‌داد. وی در سال ۱۹۷۱ به شهر نیویورک نقل‌مکان کرد، جایی که منتقد جنگ ویتنام و دولت ریچارد نیکسون بود، و به اخراج و یا تبعید وی از خاک ایالات متحده حاصل شد. در حالی که آهنگ‌ها و ترانه‌های خود رابر پایه سرود «جنبش ضد جنگ» به تصویب رساند.

او به‌جز موسیقی در زمینه‌های سیاست، صلح، نویسندگی و هنرپیشگی هم فعالیت کرده بود. لنون به عنوان یکی از بهترین‌های موسیقی قرن بیستم در سراسر دنیا شناخته می‌شود. چنان‌که در نظرسنجی بی‌بی‌سی از مردم انگلستان، در سال ۲۰۰۲، مقام هشتم و از دید مجله رولینگ استون مقام پنجم را کسب، و او را در بین صد شخصیت برتر بریتانیایی در طول تاریخ، نشان داد.

جان لنون؛ اسطوره صلح طلب

لنون صاحب دو فرزند، از دو همسر خود بود. جولیان لنون از همسر اولش سینتیا لنون و شان اونو لنون از همسر دومش یوکو اونو، که هردو پا در راه موسیقی گذارده‌بودند.

در روز هشتم دسامبر سال ۱۹۸۰، وی در حالیکه همراه با همسرش یوکو اونو به آپارتمان خود در ساختمان داکوتا در شهر نیویورک باز می‌گشت به دست یکی از طرفداران سابقش به نام مارک دیوید چَپمَن به ضرب چهار گلوله کشته شد.

چپمن پس از دستگیری گفته بود برای این‌که مشهور شود، تصمیم به قتل جان لنون گرفت. او از آن زمان تا به‌حال در زندان به‌سر می‌برد. در سال‌های دهه شصت وقتی خبرنگاری از او پرسید مرگش را چگونه تصور می‌کند گفته بود: «احتمالاً یه دیوونه ترتیبم رو می‌ده».

خواننده جاودان گروه بیتلز، ده سال پیش از مرگش در پاسخ به این پرسش که اگر ناگهان بمیری، دوست داری از تو چگونه یاد شود، گفت: «به عنوان یک صلح‌دوست بزرگ. ما امیدواریم به صلح دست پیدا کنیم. این هدف ماست، و دستاورد بزرگی هم هست. ما همه تلاشمان را برای دستیابی به صلح می‌کنیم. به طور نمادین، به جای شکستن شیشه مغازه‌ها برای صلح، مثلا می‌گذاریم موهایمان بلند شود. حتی اگر کارگری موهایش را نزند، به نحوی برای صلح مبارزه کرده است. برای همین می‌گوییم برای صلح موهایت را بلند کن، یا برای صلح از رختخواب بیرون نیا. می‌دانید، کارهایی از این قبیل که چیزی را هم خراب نمی‌کند.»

جان لنون در سال‌های آخر عمرش بود که اعتراف کرد شعر ترانه مشهور «تصور کن» را از کتابی تصویری به نام «گریپ فروت» که همسر ژاپنی هنرمندش، به نام یوکو اونو آن را نوشته بود، گرفته است. او گفت: «در واقع این ترانه را باید “لنون اونو” بدانیم. شعر و مفهوم این ترانه از یوکو گرفته شده. اما آن ‌وقت‌ها من یک مقدار خودخواه بودم و اسم یوکو را نبردم. ایده این ترانه از کتاب «گریپ فروت» گرفته شده است.»

جان لنون؛ اسطوره صلح طلب

تصور کن

«تصور کن» ترانهٔ مشهور آرمان‌شهری تصنیف‌شده و اجراشده توسط جان لنون است که در آلبومی به همین نام در سال ۱۹۷۱ منتشر شده‌است. در حالی که در طی این سال‌ها نسخه‌های متفاوتی از این ترانه توسط اشخاص مختلف اجرا شده‌اند، نسخهٔ اصلی با آوازی موقرانه و صدای پیانویی مسحورکننده، کیفیت موسیقایی خود را حفظ کرده‌است و در برنامه‌های رادیو و غیره هنوز هم پخش می‌شود. در فهرست مجلهٔ رولینگ استون از بهترین ترانه‌های راک تمام دورانها که بر طبق نظرخواهی از اهل فن منتشر کرده‌است، این ترانه رتبهٔ سوم را کسب کرده‌است.

جان لنون؛ اسطوره صلح طلب

ترانه «تصور کن»:

تصور کن
تصور کن هیچ بهشتی در کار نیست
آسان است اگر تلاش کنی
و هیچ جهنمی در زیر پایمان نیست
بر بالای سرمان تنها آسمان است
تصور کن همه انسان‌ها
برای امروز زندگی می‌کنند …

تصور کن هیچ کشوری نیست
تصورش سخت نیست
هیچ بهانه‌ای برای کشتن یا مردن در راهش نیست
چنان که مذهبی وجود ندارد
تصور کن همه انسان‌ها در صلح زندگی می‌کنند

شاید بگویی من رؤیا می‌بینم
اما من تنها نیستم
من امیددار روزی هستم که تو به ما بپیوندی
و جهان یکی شود

تصور کن مالکیتی وجود ندارد
تعجب می‌کنم اگر بتوانی
نیازی به حرص یا گرسنگی نیست؛
برادری بشر.
تصور کن همه مردم
زمین را با یکدیگر قسمت می‌کنند…

شاید بگویی من رؤیا می‌بینم
اما من تنها نیستم
من امیدوار روزی هستم که تو به ما بپیوندی
و جهان یکی شود

جان لنون؛ اسطوره صلح طلب

جان لنون؛ اسطوره صلح طلب

۱۰ نکته درباره جان لنون که شاید ندانید!

۱٫    در سال ۱۹۸۰ پل مک کارتنی جان لنون را از بازنشستگی درآورد.

اگرچه وانمود می‌کرد که از کار پست بیتل  یار آهنگسازی قبلی اش نفرت دارد اما لنون فعالیتهای موسیقی مک را کاملاً زیر نظر داشت. آن طور که شایع شده است پس از شنیدن تک نوازی گروه مک کارتنی  در سال ۱۹۸۰، لنون گفته است که می‌خواهد برگردد. بعداً هم اعتراف کرد آن آهنگ را دوست دارد.

۲٫     آلبوم همیشگی مورد علاقه وی آلبوم The – B-52s بود

گفته می‌شود که در سال ۱۹۷۰ زمانی که لنون این آلبوم راک لابستر (Rock Lobester) را برای اولین بار در دیسکوی برمودا شنید فورا تشخیص داد که خواننده آهنگ پایانی خود با عنوان جیغ  را  به احترام یوکو اونو  خوانده است. اونو گفته است زمانی که او و لنون در حال ضبط آهنگهای آلبوم مشترکشان به نام خیال پردازی دو نفره بودند این آهنگ را گوش کردند. آنچه کمتر عنوان شده است این است که لنون قبل از مرگش اعتراف کرد این آلبوم تنها آلبوم مورد علاقه وی بوده است.

جان لنون؛ اسطوره صلح طلب

۳٫     با بازی در فیلم کمدی فرانک اشتاین جوان  عنوان بهترین بازیگر مرد را از آن خود کرد

پیتر بویل همسرش لورین آلترمن را زمانی ملاقات کرد که لورین به عنوان گزارشگر  مجله رولینگ استون با مجموعه هنرمندان فیلم فرانک اشتاین مصاحبه می‌کرد. لورین دوست یوکو بود، در نتیجه این دو زوج هنری دوستان نزدیک هم شدند. به دنبال مرگ لنون، بویل قسم یاد کرد که هرگز در فیلمهایی که خشونت را زیبا جلوه می‌دهند شرکت نکند.

۴٫     سال قبل از اینکه برنامه گزارش ورزشی خبر فوت وی را اعلام کند مهمان برنامه ماندی نایت فوتبال بود.

۹ دسامبر ۱۹۷۴ لنون به همراه رونالد ریگان  -که بعدها فرماندار کالیفرنیا گردید – مهمان برنامه ماندی نایت فوتبال بوند. بعدها گزارشگر آن برنامه می‌گفت در آن برنامه ریگان با هیجان هر چه تمامتر قوانین فوتبال را برای لنون توضیه می‌داد. در ۸ دسامبر ۱۹۸۰ قرعه به نام هووارد کوسلی- خبرنگار ورزشی معروف – افتاد که درطی یک برنامه تلویزیونی از شبکه MFN به جهانیان اعلام کند که جان لنون کشته شده است. این گزارشگر افسانه ای این اتفاق را یک تراژدی غیر قابل بیان خواند. 

۵٫    او یادگارهای گروه «بیتل ها» را جمع آوری کرد

لنون هوادار و حامی‌ مشتاق گروه بیتل ها که از اواسط دهه ۱۹۷۰ بر سر زبانها افتادند بود  و اغلب برای تهیه گزارش از اجراهای جذاب این گروه دستیارانی می‌فرستاد. می‌پنگ (May Pang ) – دوست دختر سابق لنون – در اولین اجراهای گروه بیتل ها حضور به هم رساند و همان جا اتفاقی با Jurgen Volmer  – دوست قدیمی‌ لنون که از اجرای بیتل ها در هامبورگ عکس های خیره کننده ای گرفته بود برخورد کرد. لنون یکی از این عکسها را برای پشت جلد آلبوم سال ۱۹۷۰ خود  استفاده کرد. یکی دیگر از دارایی های لنون مجموعه عروسکهای گروه بیتل ها بود که توسط ایتن جان  به او اهدا شده بود.

جان لنون؛ اسطوره صلح طلب

۶٫     پس از جدا شدن گروه Fab Four از همدیگر لنون تنها ۳ آهنگ گروه بیتل ها را در کنسرتش اجرا کرد

در سال ۱۹۷۲ لنون در شوی مشهور خود در مدیسون اسکوئر گاردن  تنها یکی از آهنگهای گروه بیتل ها به نام  Come Together   را اجرا کرد. در ۱۹۷۵ با دوست خوبش ایتون جان قرارداد خوبی امضا کرد و استیج سالن گاردن را اجاره کرد و اجرای دونوازی  دو آهنگ دیگر بیتل ها با نامهای (I Saw Her Standing There)  و “Lucy In The Sky With Diamonds”  پرداخت.  لنون با گروه (Plastic Ono) دو آهنگ دیگر از بیتل ها با نامهای “Yer Blues ” و ” Give peace a Chance” را هم اجرا کرد اما در آن موقع گروه بیتل ها  بطور رسمی‌ از هم جدا نشده بودند.

۷٫    طرفدار گروه Bing Crosby  بود.

اولین اجرای بزرگ بیتل ها “Please Please me”  با الهام از یک خط آهنگی  (Please lend me a little ear to my please ” که گروه بینگ کراسبی می‌خواندند بود. در ۱۹۷۸ یوکو اونو به مناسبت تولد لنون یک گرامافون سکه ای درب شیشه ای مارک Wurlitzer به او کادو داد که لنون آن را از تمام آهنگهای بیتل ها پر کرد.

جان لنون؛ اسطوره صلح طلب

۸٫      اولین عضو از بیتل ها بود که به تک نوازی پرداخت

لنون همواره از جداشدن مک کارتنی از بیتل ها عصبانی بود اما در حقیقت خود لنون اولین کسی بود که از گروه جدا شد. اگر چه لنون می‌توانست خودش را با این حقیقت دلداری دهد که خود او اولین کسی بود که بدون یارانش به اجرای برنامه پرداخت. اولین حضورش بدون حضور بیتل ها در دسامبر ۱۹۶۸ با  فیلم     رولینگ استون Rock and Roll Circus بود. در سپتامبر همان سال در شویی در تورنتو با گروه Plastic Ono  به اجرای live Peace پرداخت.

۹٫    محل خاکستر جسد وی مشخص نیست

مکان خاکستر لنون هرگز فاش نشد. فرضیه ای هست که گفته می‌شود خاکستر وی جزء دارایی های یوکو اونو می‌باشد اگرچه گمانه زنی دیگر این است که مقداری از خاکسترش در بنای یادبود استرابری واقع در سنترال پارک نیویورک بر باد داده شده باشد. مهم تر اینکه با توجه به مرگ لنون،  یوکو اونو و پل مک کارتنی هر دو درخواست کرده اند که هرگز نام قاتل وی را تکرار نکنید. این کار کمک می‌کند تا خواسته یک شخص دیوانه برای رسوایی محقق شود.

۱۰٫     تنها عضو گروه بیتل ها بود که در اجراهای پل مک کارتنی حاضر نشد

رینگو استار در اجرای ۱۹۷۴ مک کارتنی حضور یافته بود و جورج هریسون  هم در اجرای ۱۹۹۳ وی حضور به هم رسانید.  اگر چه هر دو اینها از حضور بر روی استیج  امتناع کردند اما لنون تنها کسی بود که هرگز در هیچ یک از برنامه های مک کارتنی شرکت نکرد اما ملاقات با مک کارتنی در نیو اورلئان در طول آخرین جلسات ضبط آلبوم ونوس و مریخ را عمیقاً مورد بررسی قرار داد. اینکه لنون در این آلبوم حاضر بوده است یا نه حدس دیگری است.


منبع: برترینها

گفت و گوی صریح با فرزاد فرزین؛ هم خواننده هستم، هم بازیگر

ماهنامه دیده بان – آرش نصیری: فرزاد فرزین یک حرفه ای تمام عیار است. او بیش از ۱۰ سال است که در سطح اول موسیقی پاپ حضور دارد و همواره برای ادامه کارش برنامه داشته و هر بار که شرایط طوری شد که انگار دارد کم کم از سطح اول فاصله می گیرد، فعالیتی کرده که دوباره او را برگردانده به همانجا که بود. این بار آن فعالیت یا به قولی بمب فرزاد، بازی اش در سریال عاشقانه بود. او البته پیش از این و از سال ها قبل در سه فیلم دیگر هم بازی کرده بود اما این بار هم چند پله در بازیگری پرش داشت و هم جسارت به خرج داده و نقشی را بازی کرد که در صورت خطا می توانست تاثیر کاملا برعکسی داشته باشد.

فرزین در این سریال چیزی از بازیگران حرفه ای همبازی اش کم نداشت و اتفاقا در دو نقش هم بازی کرد: هم در نقش تورج چلبیانی و هم در نقش فرزاد فرزین. دو نقشی که هیچ کدام خودش نبودند و حتی در نقش فرزاد فرزین هم باید بازی می کرد تا مردم یک فرزاد فرزین عصا قورت داده جدی را ببینند که با تورج خلافکار شیرین فاصله دارد.

فرزاد فرزین وجه بازیگری اش را در کنسرت هایش هم نشان می دهد و از همان ابتدا پرفورمنس بخش اصلی و مهم کنسرت هایش بود. با سورپرایزهایی که روز به روز جذاب تر شدند تا جایی که در سال ۱۳۹۵ پرتاب شد به سال ۱۴۱۰٫ وقتی در این مورد می پرسیم تعارف نمی کند و می گوید در این مورد رقیبی ندارد که واقعا هم ندارد.

 گفت و گوی صریح با فرزاد فرزین؛ هم خواننده هستم، هم بازیگر
با او در همه این موارد حرف زدیم و موارد دیگر از جمله نظرش درباره بازیگر – خواننده ها و خواننده – بازیگرهای دیگر و همچنین ستاره های جدید موسیقی پاپ. با او درباره خانواده و علاقه شدید تین ایجرها به او هم حرف زدیم. خلاصه این که این گفتگو خواندنی از آب در آمده است.

گفتگوی ما درباره خواننده – بازیگرهاست که شما هم یکی از آنها هستی، طوری هم بازیگری برایت جدی است که آدم فکر می کند از اول انگار قرار بود بازیگر شوی. وقتی نوجوان بودی قهرمان زندگی ات چه کسی بود؟ آیا آن موقع بیشتر به بازیگران علاقه داشتی یا خواننده ها؟

– قهرمان که نداشتم اما الگوهایی که داشتم بین شان هم بازیگر بود و هم خواننده.

بیشتر کدام شان بود؟ به نظر می رسد بازیگری برایت همیشه خیلی جدی بود.

– بله. زیاد فیلم نگاه می کردم. بازیگری را خیلی دوست داشتم و آن موقع و در نوجوانی بازیگرانی که فیلم های اکشن بازی می کردند را خیلی دوست داشتم، مثل سیلوستر استالونه و دیگران. بعد از یک مدتی و وقتی سنم کمی بالا رفت، کارهای ال پاچینو را خیلی دوست داشتم و نگاه می کردم و بازی او خیلی مرا تحت تاثیر قرار می داد. موسیقی هم که طبیعتا بود و جالب است که به صورت موازی جفت شان را دوست داشتم.

آیا می شود گفت در آن سال ها که وارد دنیای هنر شده بودی، اگر کار بازیگری به شما پیشنهاد می شد و به صورت جدی وارد دنیای بازیگری می شدی، ممکن بود بازیگر شوی و به سراغ خوانندگی نیایی؟

– نه. من در هر صورت جفت این کارها را انجام می دادم چون همزمان با این که برای جشنواره رشد فیلم ساختم، همان موقع توی خانه آهنگسازی هم می کردم. همیشه جفت شان را دوست داشتم. البته در بخش بازیگری برای من فرصت زیاد پیش نیامد که رشد کنم اما موسیقی به کار و تلاش خودم بستگی داشت و بیشتر پیگیری کردم.

بازیگر مورد علاقه خارجی ات در آن زمان را گفتی، بازیگران ایرانی مورد علاقه ات چه کسانی بودند؟

– خیلی ها بودند و شاید الان یادم نیاید که یکی یکی بگویم. در کار جدی خسرو شکیبایی را خیلی دوست داشتم و بعدا پرویز پرستویی و در بازیگران طنز هم کلا اکیپ مهران مدیری را دوست داشتم.

از خوانندگان و موزیسین ها چه کسانی الگویت بودند؟

– یکسری از خوانندگان قدیم بودند که خیلی نمی شود در موردشان صحبت کرد و از خوانندگان جدید هم خیلی الگوبرداری نمی کردم.

ما مستر پرفورمنس در کنسرت هستیم

اولین کنسرت تهرانت چه سالی بود و سوپرایزش چه بود؟

– قبل از اولین اجرایم در سینمای ایران هم روی صحنه رفته بودم ولی اولین اجرای تکی ام در سال ۱۳۸۸ بود. در آن کنسرت یک میکروفون از بالای استیج می آمد و بعد تور نوریش باز می شد و آرام آرام می آمد پایین و بعد خواننده می آمد میکروفون را می گرفت و با آن بازی می کرد و بعد پرت می کرد چون از بالا هم آمده بود بر می گشت و بعد اجرا شروع می شد. اولین پرفورمنس ما خیلی ساده بود. البته اندینگ هم داشتیم و در اندینگ هم کار هموطن را اجرا کردیم که چند تن از بچه های نوجوان می آمدند و پرچم ایران در دست شان بود و با ما می خواندند.

و بعد مدام سخت ترش کردی. با این وضعیت توقع مخاطبانت بالا نرفت؟

– قطعا کارهایی که سال های بعد کردیم هی بزرگ تر و بزرگ تر شد.

تا جایی که کنسرت ۱۴۱۰ را برگزار کردی، با موهای گریم شده برای آن سال یعنی آینده…

– کنسرت ۱۴۱۰ که ما سال قبل اجرا کردیم قطعا پرفورمنس اش فراتر از کنسرت های ایرانی و در حد کنسرت های بین المللی بود، هم دکورش و هم پرفورمنس اجرایش و هم بازیگرانی که در آن کار می کردند. تیمی که داشتند کار را مدیریت و اجرا می کردند، از کارگردان تا گریمورها و بازیگران و بدلکاران و دکوراتورها و مسئولان لباس و کلا کسانی که پشت صحنه کار می کردند، نشان می دهد که این کنسرت در سطح کشور نبود و شما مطمئن باشید که هیچ ایرانی در خارج از کشور هم چنین کنسرتی برگزار نکرده است. اگر کسی نمونه اش را بیاورد من حرفم را پس می گیرم.

گفت و گوی صریح با فرزاد فرزین؛ هم خواننده هستم، هم بازیگر

سفید کردن موها که خیلی جالب بود. بعد از کنسرت مجبور شدی که موها را بزنی یا دوباره با رنگ دیگر رنگش کردی؟

– مسئله اینجا بود که این موها اصلا موی ما نبود. ما برای این کار از یک ماه قبلش تست گریم داشتیم. برای همه ما مو ساخته شد. همه اینها فراگ یا به قولی پوستیش بود و روی سر ما قالب گیری شده بود. برای همه ما قالب سر و صورت را گرفتند و برای ما طراحی شده بود.

المان های یک آرتیست

یکی از کارهایی که انجام دادی و در موفقیت ات هم تاثیرگذار بود این بود که وقتی وارد کار خوانندگی شدی بازیگری را هم به نوعی وارد کارت کردی. جدای از استایلت در خوانندگی و آهنگسازی، یکی از ویژگی های عمده ات پرفورمنس های اجراهایت بود و جزو اولین کسانی بودی که پرفورمنس را هم وارد اجرا کرده بودی. این از علاقه ات به بازیگری نشأت می گرفت یا داشتی برای خودت استایل درست می کردی؟

– من فکر می کنم همه اینها که صحبتش را کردی باید در وجودت باشد و اینها گمان های یک آرتیست است. آرتیست می تواند در جنبه های مختلفی استعداد داشته باشد و این چیزی نیست که برایش برنامه ریزی کرده باشم. از اول و از زمان بچگی ام فکرش را داشتم و طبیعتا الگوهایم هم در کارم تاثیرگذار بودند.

و از اولین کنسرت هایت هم این کار را شروع کردی که یکسری کار ویژه و سورپرایز هم داشته باشی.

– دقیقا از اولین کنسرت جدی ام در تهران با پرفورمنس شروع کردم و بعد، با توجه به تجربه کاری مان و با توجه به این که این کارها را در شرایط سختی انجام دادیم، کم کم بزرگ تر، تکمیل تر و حرفه ای تر شد.

آرتیست باید همه جا بدرخشد

آیا این کارها به خاطر علاقه و عطشی که به بازیگری داری نیست؟

– در بازیگری که دارم کارم را انجام می دهم. گفتم اینها المان های یک آرتیست است. آرتیست با یک خواننده معمولی فرق می کند. آرتیست با یک بازیگر معمولی فرق می کند. آرتیست باید در هر بخشی که توانایی دارد بدرخشد و بتواند استعدادش را نشان بدهد و برای این کار باید تمرین و تفکر داشته باشد، با بقیه متفاوت باشد و برای رسیدن به اینها تلاش و سختی ها را تحمل کند.

کنسرتی که ما می گذاریم، غیر از مسائلی که قبلش اتفاق می افتد و تمرین هایی که داریم برای پرودیوس کردنش از یک ماه قبل زمان می گذاریم و تفکر و هزینه می کنیم. زمان اجرای لایو هم تمام این گروه با استرس صد چندان یک خواننده که همینجوری ساده می رود روی صحنه می ایستد و می خواند، کار می کنند.

لایو هست و هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد و زمان کمی برای آماده سازی اش هست و ممکن است وسط اجرا قصه تغییر کند. اینها یک گروه بزرگ می خواهد و تا زمانی که کسی انجامش ندهد نمی داند قصه چیست. اگر دقت کنید می بینید که چقدر فشار هست روی من و گروهی که با من کار می کنند و طبیعی ۸هم هست که شخصی که لیدر است، غیر از اجرای زنده ای که دارد، فشار مضاعفی روی دوشش احساس می کند.

این کارها که می کنید باعث رقابت ها و حسادت ها نمی شود؟

– کسی نتوانسته با ما رقابت کند. مگر توانسته؟ وارد شدن به این جریان احتیاج به آماده شدن دارد. این کار تجربه تقریبا ۱۰ ساله ما را پشت سرش دارد. ما این کار را در ایران به تنهایی داریم انجام می دهیم و طبیعتا در آن مستر محسوب می شویم و با فاصله نسبت به بقیه هستیم. اگر کسی بخواهد با ما رقابت کند باید مدت ها زمان بگذارد تا به آن تجربه ما برسد و این کار راحتی نیست.

و همین تمرین و تجربه باعث شد که در آن فستیوال در روسیه برنده شوید و آنجا در لوحی که به شما دادند «اجرای تحسین برانگیز به همراه یک لایو پرفورمنس قدرتمند» نوشته شده بود…

– ما اجرای بهترین قطعه فستیوال را بردیم و اجرای تحسین برانگیز و لایو پرفورمنس قدرتمند را به عنوان تعریف و تمجید از ما گفتند. بهترین اجرای گروهی را تیم ایتالیایی برد نه ما. ما بهترین اجرای زنده برای بهترین قطعه فستیوال را بردیم. این یکی از شش جایزه اصلی بود و ما به خاطر این که تجربه مان در فستیوال های بین المللی تقریبا صفر بود نتوانستیم صد خودمان را اجرا کنیم و قطعا ناراضی بودیم از این که نتوانستیم جایزه گروهی را ببریم ولی همین که توانستیم در یک فستیوال بین المللی موسیقی پاپ، یکی از شش جایزه اصلی را ببریم، برای ما حائز اهمیت بود.

هر چند که در داخل کشور به آن بها داده نشد. البته اینجا کلا به موسیقی بها داده نمی شود چه برسد به موسیقی پاپ. ما کاری که می خواستیم را انجام دادیم. من به همراه گروهم. البته گروه موسیقی ما طبیعتا رشد پیدا کرده، سیستم پرفورمنس شان، تفکرات شان، نوازنده های ما همه آرتیست هستند و باید روی استیج کار انجام بدهند و باید اکت داشته باشند. برای هر آهنگ هر سولیستی برنامه ریزی دارد که چه حرکاتی انجام بدهد و ما روی همه اینها تمرین می کنیم. در نتیجه کل گروه ما هستند که با همدیگر رشد می کنند.

گفت و گوی صریح با فرزاد فرزین؛ هم خواننده هستم، هم بازیگر

برای پول کار نمی کنم

بازیگردان داری یا همه این کارها را خودت مدیریت می کنی؟

– من و کامران ملک مطیعی که دایرکتور کار است معمولا کارها را خودمان مدیریت می کنیم و البته در برنامه های مختلف تیم های دیگری هم اضافه می شوند. یک وقت هایی هم هست که بخش مهم کار را به تنهایی به دوش می کشم مثل کنسرت ماسک که از یک ماه قبل ساخت قالب صورت من شروع شد چون ما باید یک شخصیت واقعی را روی استیج می آوردیم نه کسی که یک ماسک معمولی دارد.

باید یک گریمور حرفه ای می آوردیم و چیزی را به تصویر می کشیدیم که بیننده متوجه نشود روی صورت یک نفر ماسک هست یا برای کنسرت بدل یک شخص را آوردیم که داشت جای من اجرا می کرد و من خودم از وسط مردم پا شدم و رفتم روی سن. برای این کار هادی اصغری را آوردیم که بازیگردان بود و باید بازیگردانی می کرد. کار لایو است و هر لحظه ممکن بود لو برویم.

این کارها واقعا در داخل کشور منحصر به فرد است و بعضی هایش هم شاید در خارج از کشور انجام نشده. برای همین هم ما خودمان را مستر این کار می دانیم و هستیم. برایش زحمت کشیدیم و بیشتر هم زحمت می کشیم و هر دفعه هم این هزینه و زحمت روی دوش ما هست اما چون دوست داریم فرم خاص خودمان باشیم، با همه سختی ها و هزینه ای که دارد، لذتش را هم می بریم.

این که این همه وقت و هزینه را صرف می کنی و درآمدت پایین می آید ناراحت نمی شوی؟

– ما هنرمندیم و در کارمان بخش مالی در اولویت های بعدی قرار دارد. ما داریم برای مردم کار می کنیم و دوست داریم کاری که دوست داریم و فکر می کنیم درست است را انجام بدهیم تا جلوی آنها سربلند باشیم. پول به هر حال می آید و ما هم در حد بضاعت خودمان و به اندازه نیازمان داریم و وضع مان بد نیست.

در عاشقانه نه فرزاد من بود نه تورج!

شما در اولین فیلمی که بازی کردی، یعنی پسران آجری نقش خواننده را بازی می کردی و در آخرین کار یعنی عاشقانه هم این نقش را داشتی. البته اینجا دو نقش داری که یکی از آنها خود فرزاد فرزین است. آیا همیشه قرار است که نقش خواننده را بازی کنی؟

– نه. اینجوری نیست. من در فیلم سگ های پوشالی نقش خواننده را نداشتم. در ضمن من علاقه ای نداشتم که نقش خواننده یا حتی فرزاد فرزین را بازی کنم اما نقشی که در عاشقانه به من پیشنهاد شد نقش پر کاری بود. یادتان باشد که وقتی شما در یک فیلم در دو نقش بازی می کنید، این کار حتی برای یک بازیگر حرفه ای هم سخت است.

یکی از سخت ترین نقش های عاشقانه را من بازی کردم و باید این تضاد هم در می آمد. بنابراین برای این که دو شخصیتی که من بازی می کردم از هم فاصله بگیرند مجبور شدیم در شخصیت فرزاد فرزین کمی اگزه جره کنیم. برای همین در این سریال شخصیت اصلی فرزاد فرزین را نمی بینیم و یک ذره عصا قورت داده تر و خشک تر شده تا فاصله ای بیفتد بین تورج چلبیانی و فرزاد فرزین.

من خودم در زندگی شخصی اینقدر سختگیر و خشک نیستم اما با نظر کارگردان روی این نقش کار کردیم و به این صورت در آمده که می بینید. همه معتقد بودند که هر خواننده ای نمی تواند این نقش را بازی کند و شاید حتی جرأت نمی کرد که در این قالب قرار بگیرد چون فکر می کرد ممکن است وجهه اش مخدوش شود.

وقتی شما به عنوان یک بازیگر وارد یک مجموعه می شوی باید فقط به بازی و کاراکترت فکر کنی نه به شخصیت و جایگاه یک شغل دیگرت وگرنه نباید بپذیری که بازی کنی. من وقتی این نقش را قبول کردم باید به عنوان یک بازیگر در قالب نقش حضور پیدا می کردم و خدا را شکر که هم مردم خوش شان آمد و هم همکاران خوب من در سینما.

به هر آنچه می بینیم خود فرزاد فرزین نیست. بازخورد این بازی در بین علاقه مندان خیلی پیگیرت چطور بود؟

– به هر حال در نهایت امر این یک سریال داستانی است و آنها هم این را می دانستند و به نظر من بازتاب خیلی خوبی هم برای من داشت.

از همه بیشتر بازیگری کرده ام

آیا این به خاطر بازی ات بوده یا این که این سریال مجموعا خوب دیده شده؟

– اگر من و دیگر بازیگران بازی مان خوب نبود که سریال خوب در نمی آمد. اگر بازی من خوب نبود می گفتند سریال خوب بود اما تو خرابش کردی (خنده). به یاد ندارم که چه قبل از انقلاب و به خصوص بعد از انقلاب خواننده ای نقشی را بازی کند و هجمه زیاد نقد منفی روی او نباشد.

این اولین باری است در تاریخ سینمای بعد از انقلاب (بازی های قبلی من را هم شامل می شود) که یک خواننده یک نقش را بازی می کند و هم مردم خوش شان می آید و هم کسانی که حرفه ای این کار هستند. این برای من بسیار حائز اهمیت است. من خودم از همه خواننده های داخلی بیشتر فیلم بازی کردم و این موضوع که می گویم شامل خود من هم می شود.

چهار فیلم بازی کردی؟

– بله. البته رضا یزدانی هم زیاد بازی کرده و من به جز رضا از همه بیشتر هم بازی کردم. شادمهر دو فیلم بازی کرد. حمید عسگری دوتا فیلم بازی کرد. بنیامین هم یک فیلم زحمت کشیده، مازیار هم بازی کرده و خلاصه این که تک و توک این اتفاق افتاده و مهم این است که به شما جدی نگاه کنند. البته من باید خیلی تشکر کنم از منوچهر هادی که خیلی در این کار تاثیرگذار بود و خیلی با هم صحبت کردیم تا با راهنمایی های ایشان این دو کاراکتر را ساختیم.

دو کاراکتری که هیچ کدام شان من نیستم. جفت شان هم باید اول فرزاد فرزین معرفی می شدند. یعنی باید این تعلیق برای مردم ایجاد می شد و در چند قسمت اول مردم خیلی به من فشار آوردند که آقا این چه نقشی است که بازی کردی و چرا خودت را اینجوری سیاه نشان دادی. به هر حال برای کسانی که به من لطف دارند سخت بود و ما هم دنبال این بودیم و این نشان می داد که این کار روی آنها تاثیر گذاشته است. به نظر من این اتفاق، اتفاق خیلی خوبی بود.

در این سریال موضوع شباهت تورج چلبیانی به شما مطرح بود. آیا به صورت واقعی هم کسی را دیدی که اینقدر بهت شبیه باشد؟

– بله. و یکی،دو نمونه خیلی عجیب هم به من شبیه هستند. عکس هایشان را برای من فرستادند.

گفت و گوی صریح با فرزاد فرزین؛ هم خواننده هستم، هم بازیگر
به زودی کارهای بین المللی

با توجه به کارهایی که انجام دادی و تجربیاتی که به دست آوردی و با توجه به این که انگلیسی هم خواندی و می خوانی، چرا بیشتر برای بین المللی کار کردن و بین المللی شدن انرژی نمی گذاری؟

– هنوز فرصت نکردم که به صورت کامل برای این مسئله برنامه ریزی کنم ولی کارهایی هم کرده ام و همکاری هایی با کمپانی های خارجی داشته ام که به زودی اخبارش به گوش تان خواهد رسید.

در اخبار آمده بود که قرار است در پروژه ای به نام آسمانخراش با آقای چیکو بنت همکاری داشته باشی. آیا این پروژه هنوز فعال است؟

– بله. ضبط ها انجام شده و کمپانی که مسئول انتشار است منتظر شرایط مناسب است که آن را منتشر کند. همچنین باید مجوزهای داخلی هم گرفته شود که به زودی انشاءالله این اتفاق خواهد افتاد.

ورزش را حرفه ای دنبال می کنم

شما همواره استایلت را حفظ کرده ای و همیشه هم ورزشکار بودی. آیا هنوز هم این روش را حفظ کرده ای و به صورت پیوسته ورزش می کنی؟

– الان یکی دو ماه است که درگیرم و نرسیدم ورزش کنم ولی به طور کلی ورزش در برنامه کاری من هست چون به هر حال یک آرتیست باید همواره فرم بدنی اش را حفظ کند. البته همان طوری که گفتم بعضی وقت ها مشغله ها باعث می شود که برنامه ورزشی ما به هم بریزد اما در این ۱۱-۱۰ سال گذشته من شاید کلا شش، هفت ماه غیبت ورزشی داشتم.

آیا ورزش حرفه ای را هم پیگیری می کنی؟

– به جز تایم هایی که مجبور می شوم به خودم استراحت بدهم. من ۱۱ سال است که به صورت حرفه ای ورزش می کنم. ورزش اصلی من فیتنس است و در کنار آن ورزش های دیگری مثل باشینگ را هم انجام می دهم.

دوستان ورزشکار هم داری؟

– در جام جهانی هنرمندان در تیم فوتبالش بازی کردم و بعد مصدوم شدم و کمرم گرفت و دیگر نتوانستم فوتبال بازی کنم. دوستان ورزشکار زیادی هم دارم.

نزدیک ترین دوست ورزشکارتان چه کسی است؟

– اصولا همه دوستان ورزشکارم را دوست دارم. دوستان خوبی در باشگاه پرسپولیس دارم مثل محسن مسلمان و رامین رضاییان و پیشکسوتان بسیار خوبی مثل علی کریمی که همواره به من لطف داشتند. دوستانم زیاد هستند و بخواهم نام ببرم زیاد می شود.

من یک حرفه ای هستم!

آیا قراردادی که با شما بستند فرق می کرد با بازیگران حرفه ای که در آن کار هستند؟

– نمی دانم بقیه چه قراردادی بستند که بخواهم نظر بدهم ولی من هم فرزاد فرزین هستم، آرتیست درجه یک موسیقی، در نتیجه مبلغ قرارداد من هم رقم پایینی نیست.

این مسئله را پیگیری نکردی که ببینی مبلغ قرارداد بقیه چقدر بود؟

– من مبلغ قرارداد خودم را تعیین می کنم و به بقیه کاری ندارم.

می خواستم ببینم مبلغ قرارداد شما به نسبت بقیه بالا بوده یا پایین؟

– طبیعتا می دانی که درآمد موزیسین ها بد نیست یعنی یک موزیسین درجه یک سه شب کنسرت در تهران بگذارد درآمدش شاید به اندازه کل درآمد دوستان باشد برای سریال، در نتیجه طبیعتا دستمزد خواننده ها پایین نخواهد بود.

اما به هر حال شما به صورت دلی در فیلم شرکت می کنی و مثل بازیگران دیگر نیست که کار حرفه ای اصلی تان بازیگری باشد.

– اصلا به این شکل نبود. مگر من بیکار هستم که بخواهم همینجوری در کاری بازی کنم. من حرفه ای هستم و در هر کار حرفه ای که حضور پیدا می کنم کاملا حرفه ای برخورد می کنم.

به هر حال بازیگری هم که خوانندگی می کند ممکن است به آن کار به شکل شغل دوم نگاه کند.

– من این حالت را ندارم. من به عنوان بازیگر در این سریال حضور دارم و اتفاقا قرارداد من بخش دیگری هم دارد که من موسیقی سریال را خواندم. طبیعتا برای هر کدام از اینها جداگانه دستمزد گرفتم و این ها از نظر من فرقی با هم ندارند. این سوالی که داری می کنی از پایه اشتباه است.

من دارم راجع به شغل یا بیزینس اول و اصلی و شغل دوم صحبت می کنم.

– در هر حال راجع به شغل صحبت می کنی و این اول و دوم ندارد.

گفت و گوی صریح با فرزاد فرزین؛ هم خواننده هستم، هم بازیگر

درباره بازیگر – خواننده ها

از بین بازیگرانی که خوانندگی می کنند کدام شان خوانندگان خوبی هستند؟

– اگر اسم ببری بهت می گویم.

خیلی ها هستند، مثلا مهران مدیری؟

– بدم نمی آید. صدایش خوب است. خیلی از کارهایش را شنیده ام. من چون آقای مدیری را دوست دارم وقتی آلبوم داد آلبومش را گرفتم گوش کردم و بعد هم پیگیری کردم. البته جدیدی ها را دوست ندارم چون سلیقه من نیست ولی برایش احترام قائل هستم. نمی گویم عالی است اما خوب است.

کامران تفتی؟

– شنیدم موزیک هایش را. کامران از دوستان قدیمی من هم هست اما فرصت نکردم کارش را گوش کنم. باید گوش بدهم بعد نظر بدهم.

بهرام رادان؟

– به نظرم خوب نیست. من دوست ندارم اما نمی توانم برای بقیه نظر قطعی بدهم. امیدوارم موفق باشد.

محمدرضا هدایتی؟

– به نظرم صدایش خیلی قشنگ است.

فکر می کنم از بین همه بازیگرانی که خوانندگی می کنند هدایتی از همه خواننده تر است و همه صدایش را بیشتر دوست دارند.

– صدایش خیلی قشنگ است و چرا کسی که صدایش قشنگ است نخواند؟ حالا بازیگر است، مهندس است، دکتر است، هر چه هست باشد. می خواهد بخواند، به کسی چه مربوط است؟! ایشان در یک بخشی استعداد دارد و دوست دارد این استعداد و توانایی را نشان بدهد و باید هم این کار را بکند. اینکه شما در آنجا این کار را می کنی و نباید اینجا این کار را بکنی را کدام آدم بی عقلی تعیین کرده است؟

هر کس که این را بگوید اصلا فکر نکرده روی آن و گارد الکی دارد. خیلی از مردم راجع به هر چیزی نظر می دهند. الان در فضای مجازی همه کس راجع به همه چیز نظر می دهند ولی وقتی متخصص آن قضیه صحبت بکند قضیه فرق می کند. اگر یک متخصص این حوزه هم در این مورد نظر بدهد معلوم است دارد گارد الکی می گیرد.

شما در هر بخشی که استعداد دارید پیگیری کنید. این استعداد را جدی بگیرید. تعلیم ببینید و بروید در آن بخش موفق شوید. به کسی چه مربوط است که شما چه کارهای دیگری هم انجام می دهید؟ مهم این است که شما هنرمندید و می خواهید این هنرتان را عرضه کنید.

آن آهنگ هیت محمدرضا هدایتی را یادت هست؟

– من با محمدرضا هدایتی دوستم و البته معمولا آهنگ های دیگران را نمی توانم حفظ شوم اما شما یک کلمه اش را بگو من بقیه یادم می آید.. دلگیرم از تو… من دارم می میرم… (ملودی اش را زمزمه می کند.)

امیرحسین مدرس؟

– من برای امیرحسین مدرس کار هم ساخته ام که تیتراژ «ماه هلال» یا «هلال ماه» شد که مال آتش نشانی بود. امیرحسین خواننده خوبی است منتها جنس صدایش را یکی ممکن است دوست داشته باشد و یکی هم دوست نداشته باشد. این دیگر سلیقه است.

تم صدای امیرحسین بیشتر موسیقی اصیل ایرانی است. آیا راحتی که با آن تم کار کنی؟

– اگر راحت نبودم که برایش آهنگ نمی ساختم. (خنده)

محمدرضا گلزار.

– من کنسرت محمدرضا گلزار هم رفتم و یک یدوتا از آهنگ هایش را هم گوش داده ام. امیدوارم در کارش موفق باشد. به هر حال او هم خیلی جدی دارد کار موسیقی اش را دنبال می کند و مخاطب خاص خودش را هم دارد و این که چقدر موفق باشد منوط به پشتکار و جدیتی است که در این زمینه به خرج می دهد. موسیقی مثل سینما نیست و بسیار کار سخت تری است.

در موسیقی فقط خودتی که پرودیوسری اما در سینما شما در کنار یک اکیپ بزرگ قرار می گیری و به تنهایی برای کل آن مجموعه تصمیم گیرنده نیستی. من اگر یک فیلم خوب بازی کنم فقط من نیستم که باعث موفقیت خودم و آن فیلم هستم. وقتی یک فیلم بد هم بازی می کنم فقط من نیستم که باعث خراب شدن بازی و آن فیلم خواهم شد.

یک اکیپ بزرگ دارند کار می کنند و همه شان مقصر یا موفقند ولی موسیقی شمایی که تعیین کننده ای. لیدر شمایی و شمایی که باید تصمیم بگیری چه موسیقی بخوانی و چه شعری را انتخاب بکنی، کی کنسرت بگذاری، چه تبلیغی انجام بدهی، کی چه موسیقی را منتشر کنی و … همه اش شمایی. بنابراین باری که روی دوشت توست اصلا قابل قیاس با یک بازیگر نیست.

گفت و گوی صریح با فرزاد فرزین؛ هم خواننده هستم، هم بازیگر

از بازیگر – خواننده های خارجی چطور؟ کدام را دوست داری؟

– آنجا قضیه کاملا فرق می کند و اصلا چنین حرفی مطرح نیست. آنجا اگر استعداد خوبی داشته باشید پرورش پیدا می کنید. نه این که مثلا فرزاد فرزین چون خواننده خوبی است، نه تجربه ای دارد و نه تعلیم دیده بیاید بازی کند. در این صورت خود آن فیلم هم لطمه می بیند. آنها روی آرتیست های شان برنامه ریزی می کنند و آنها را هدر نمی دهند. اول درست و آماده اش می کنند و بعد به مردم عرضه می کنند. مثل جاستین تیمبرلیک یا جنیفر لوپز و خیلی های دیگر.

تورج چلبیانی، طناز خاکستری

در سریال عاشقانه با تعدادی بازیگر درجه یک همبازی هستی، البته فیلم های قبلیث ات هم همین طوری بود اما اینجا خیلی فرق می کند. مثلا پسران آخری تم گیشه ای داشتن و جوان پسند بود و فیلم دیگرت هم کمدی بود اما عاشقانه تم جدی تری دارد و بازیگرانی که در آن هستند هم همین طور مثل هومن سیدی و ساره بیات و محمدرضا گلزار و دیگران. از تجربه بازی با این ستاره ها بگو.

– اولا که حرفت درست است. به هر حال حضور در کاری حرفه ای تر در کار هر بازیگر تاثیرگذار است. هومن سیدی بازیگر خیلی خوب و توانایی است و در این سریال هم این کاراکتر را خوب در آورده و به نظرم موفق ترین کاراکتر این سریال هومن سیدی است. محمدرضا گلزار هم در عاشقانه خیلی خوب کار کرده و سعی کرده صدش را بگذارد و خیلی خوب بود. بقیه بازیگران هم همین طور؛ خانم ساره بیات و خانم بهناز افشار و بقیه دوستان.

من خیلی سکانس مشترکی با بقیه دوستان نداشتم و بیشتر با هومن بازی داشتیم. حضور این بازیگران در این کار طبیعتا برای من هم تاثیرگذار بود ضمن این که من و هومن سیدی خیلی بیشتر، کاراکترمان طوری بود که باید طنازی داشتیم. البته من دارم راجع به شخصیت تورج صحبت می کنم. اولا که برای یک خواننده بازی کردن در یک نقش طنز خیلی راحت نبوده و نداشتیم خواننده ای که طنز بازی کند. بیشتر خواننده ها با این کار گارد دارند و این که خودت را بشکنی و از آن گارد بیرون بیایی خیلی سخت است.

شاید بعضی ها وقتی به عنوان بازیگر وارد کار می شوند هنوز به موقعیت اجتماعی شان فکر می کنند در حالی که وقتی به عنوان یک آرتیست، هنرمند یا بازیگر وارد کار می شوی باید نقشت را درست بازی کنی. برای من هم اولش مقداری سخت بود اما با قبول نقش وارد شخصیت پردازی برای تورج چلبیانی شدیم که شخصیت خاکستری دارد و در موردش صحبت کردیم.

جرمی هم که او دارد خیلی شدید نیست و شخصیت خاکستری دارد و مردم دوستش دارند. در یک سریال ملودرام طبیعتا کار کسانی که نقش نسبتا طنز دارند از بقیه سخت تر است چون باید بار چیزی را به دوش بکشند که جهت گیری سریال به آن سمت نیست. این کمک می کند به فضای سریال که جذاب تر دیده شود.

درباره هوروش بند، بهنام بانی، آرش ای پی و دیگر چهره های جدید

به غیر از کار خودت که طبیعتا این استایل و سبک را بیشتر از بقیه دوست داری که کار می کنی، از موزیسین های دیگر موسیقی پاپ کار چه کسی را بیشتر دوست داری؟

– من ترجیح می دهم راجع به این موضوع نظر ندهم.

موسیقی اصیل ایرانی هم گوش می کنی؟

– تک و توک بعضی از کارهای همایون شجریان را شنیده و خیلی دوست داشتم. چند کار از علیرضا قربانی را هم دوست دارم ولی موسیقی سنتی موسیقی مورد علاقه ام نیست مگر این که کار خیلی فاخر و قشنگ باشد مثل بعضی کارهای همایون شجریان.

از موزیسین های خارجی خواننده مورد علاقه ات کیست؟

– از پاپ ها خیلی ها را دوست دارم مثل سلن دیون یا ماریا کری یا مایکل بولتون و اساسا خیلی هستند و آنقدر خوب زیاد است که نمی شود همه را نام برد.

در خلوت خودت این موسیقی ها را گوش می کنی یا داخلی را هم گوش می کنی؟

– من سعی می کنم هر از چند گاهی همه بروبچه ها را گوش کنم.

برای این که بدانی چه کار کردند و به عنوان رقیب؟

– قطعا. باید ببینم دور و برم چه نوع موزیک هایی ساخته می شود و چه چیزهایی شنیده می شود. حتما رصد می کنم. چرا که نه. بر عکس دوستانی که می گویند من گوش نمی کنم و راست نمی گویند، من می گویم که همه کارهای مهم را گوش می کنم.

الان موسیقی و سلیقه شنیداری مردم تغییر کرده. آیا کارهای موزیسین های جدید را هم گوش می کنی؟ مثلا هوروش بند را گوش می کنی؟

– بله و دارم با آنها کار می کنم. الان دارم با مسعود جهانی و آرش عدل پرور که آرش ای پی هست داریم یک کار مشترک انجام می دهیم.

حامد همایون چطور؟

– حامد همایون را هم گوش کردم. مگر می شود گوش نکرده باشم.

دوست داری؟

– بدم نمی آید. معمولی است.

بهنام بانی؟

– صدای خیلی قشنگی دارد.

سینا شعبانخانی؟

– صدای سینا شعبانخانی هم خیلی قشنگ است.

شهاب مظفری؟

– آهنگ های شهاب مظفری را در اینستاگرام دیدم که لایو می خواند و خوب هم می خواند اما موزیکش را با دقت ننشستم گوش کنم. فکر می کنم خواننده موفقی شود چون استایلش استایل خوبی است.

توجه کردید که اکثر خواننده هایی که الان دارند چهره می شوند صداهای خوبی دارند؟

– این خیلی اتفاق خوبی است.

گفت و گوی صریح با فرزاد فرزین؛ هم خواننده هستم، هم بازیگر

شهاب حسینی و مریلا زارعی

الان در این موقعیت و با توجه به سن و سال و تجربه ای که به دست آوردی، بازیگر مورد علاقه ات کیست؟

– خارجی خیلی تغییر نکرد و البته چند نفر اضافه شدند. از بازیگران داخلی هم همان ها هستند و تعداد دیگری هم اضافه شده که اگر بخواهم مثال بزنم تعداد زیاد می شود. مثلا شهاب حسینی را خیلی دوست دارم.

از خانم های بازیگر چطور؟

– خانم مریلا زارعی خوب بازی می کند و چندین خانم بازیگر خوب دیگر.

درباره عشق و ازدواج و بچه

ببخشید، یک سوال خصوصی تر بپرسم؛ نمی خواهید بچه دار شوید؟

– هنوز زود است. فعلا درگیر کارهای اینترنشنالم هستم. سر یک پروژه سینمایی باید بروم و کمی شلوغ هستم. انشاءالله سر فرصت.

آخرین سوال. آیا به نظرت ازدواج همیشه با عشق باشد یا با عقل هم می تواند باشد؟

– حالا نمی شود که هر دو باشد؟

بله، این هم می شود ولی می خواستم بپرسم به نظرت کدام شان ارجحیت دارد؟

– عشق که نکته خیلی مهمی است، مخصوصا برای یک آرتیست اما در کنار آن باید توأم با عقل هم باشد. خیلی هم نباید همه چیز غیرمنطقی اتفاق بیفتد.


منبع: برترینها

ناگفته‌های «عماد خاتمی» از زندگی شخصی و سیاسی

هفته نامه صدا: آقازاده منتقد، منصف، محافظه‌کار و البته دقیق اگرچه شاید توصیف کاملی از همه ابعاد شخصیت سیدعمادالدین خاتمی نباشد اما دست کم توصیف آن نمایی از شخصیتش هست که در مصاحبه داشت. پسری که بر خلاف رسم مالوف در خانواده روحانیون، حوزه نرفته و معمم نیست؛ کامپیوتر خوانده و دوره‌ای حتی به زندگی در خارج از ایران فکر کرده تا شاید با تجربه یک زندگی غیر سیاسی از زیر سیطره نام پدرش بیرون بیاید اما در نهایت سر از دوره دکتری علوم سیاسی دانشگاه تهران و دفتر سیاسی حزب اتحاد ملت دراورده است و به تازگی حتی معاون سیاسی دبیرکل این حزب شده است.

او نتوانسته از پیشنیه سیاسی و بزرگی نام خانوادگی‌اش جدا شود ولی توانسته بین خود «فرزند سیدمحمد خاتمی» و خود «فعال سیاسی» تفکیک قائل شود. به همین دلیل وقتی از پدرش صحبت می‌شود هم مثل یک پسر مهربان درباره پدرش قضاوت می‌کند و هم در قامت یک فعال سیاسی منتقد، لیست نقدهای خودش به برخی عملکردها و تصمیمات سیدمحمد خاتمی از جمله رای او در دماوند و یا جمله معروفش در دانشگاه تهران «که بعد از ما کسانی خواهند آمد که عمل می‌کنند» را به نقد می‌کشد.

 ناگفته‌های پسر خاتمی از زندگی شخصی و سیاسی
او که به حسن روحانی و دولت دوازدهم برای پیشبرد اهداف اصلاح‌طلبانه امیدوار است به تک‌تک سوالات درباره خودش، دیدگاه‌های سیاسی‌اش، اصلاح‌طلبان، دولت و البته پدر و خانواده‌اش، با حوصله و دقت جواب می‌دهد و دست آخر هم با وسواس زیاد و حذف حدود ۲۰۰۰ کلمه از گفت‌وگو راضی به انتشار آن می‌شود.

آقای خاتمی! شما تا قبل از سال‌های ۹۴-۹۳ نه چهره سیاسی محسوب می‌شدید و نه هیچ ظهور و بروزی در فضای رسانه‌ای داشتید. چطور یک‌باره بعد از سال ۹۲ تصمیم گرفتید وارد فضای سیاسی شوید و گام اول را هم از شورای مرکزی حزب اتحاد برداشتید؟ چه فرآیندی شما را به این تصمیم رساند؟

اینطور نبود که من از ابتدا فعال سیاسی نباشم. البته به دلایلی حضور رسانه‌ای نداشتم اما همان ماه‌های اول ورودم به دانشگاه از سال ۸۵ وارد انجمن اسلامی دانشکده علوم دانشگاه تهران شدم و فعالیت دانشجویی داشتم.

آن موقع در دوره لیسانس، علوم کامپیوتر می‌خواندم و همان ترم اول عضو انجمن شدم. اتفاقا دبیر سیاسی در انجمن دانشکده‌ بودم ولی حالا به دلایلی که یک‌سری شخصی بود و یک‌سری ملاحظات بود، وارد شورای مرکزی انجمن دانشگاه تهران نشدم و فعالیت من در سطح دانشکده باقی ماند. می‌خواهم بگویم اینطور نبود که از سیاست دور باشم ولی ترجیحم این بود که حداقل با چراغ خاموش حرکت کنم و خیلی حضور سیاسی نداشته باشم.

حتی قبل از انجمن هم در دوره دانش‌آموزی در انتخابات سال ۸۴ در ستاد نسیم دکتر معین فعال بودم ولی آنجا هم آدم‌های خیلی کمی من را می‌شناختند. سال ۸۴ اولین انتخاباتی بود که خیلی جدی، فعالیت میدانی شروع شده بود.

می‌رفتید و پوستر پخش می‌کردید و …

پوستر پخش می‌کردیم و با مردم صحبت می‌کردیم. من کاملا فعال بودم ولی به بچه‌ها نمی‌گفتیم. فقط مسئولان بخش‌هایی که بودند من را می‌شناختند و رفقایی که داشتم. حتی از بچه‌های مشارکت (چون ستاد نسیم وابسته به مشارکت بود) عملا هیچ کدام من را نمی‌شناختند. این به دلایل امنیتی بود.

یعنی با اسم مستعار در آنجا فعالیت می‌کردید؟

آنجا با همان نام عماد من را می‌شناختند. به هر حال فعالیت سیاسی داشتم ولی همیشه می‌خواستم وقتی وارد فضای سیاسی شوم که خودم هم کسی باشم برای خودم چون همیشه نور شدیدی روی من بوده که اجازه اینکه خودم باشم را از بچگی از من گرفته بود. من ۸ سالم بود که کمپین ۷۶ شروع شد و من از ۸ سالگی تقریبا هیچ‌وقت نتوانستم در اجتماع، شخصیت خودم را داشته باشم. همیشه پسر فلانی بودم. اصلا روحیات من خیلی تحت تاثیر این فضا شکل گرفت. شاید به همین دلیل در اموری به شدت محافظه‌کار هستم چون همیشه باید حواسم می‌بود که قضاوت جامعه چیست و چه می‌شود.

علاوه بر اینها غرور نوجوانی و جوانی هم بود و دوست نداشتم به اسم کسی دیگر شناخته شوم. برای همین سعی کردم که حضور رسانه‌ای نداشته باشم. افرادی بودند که محبت داشتند و درخواست مصاحبه می‌دادند ولی قبول نمی‌کردم چون تنها دلیلی که با من مصاحبه می‌شد پدرم بود اما بعد که جلوتر رفتیم به جایی رسیدم که فهمیدم بالاخره این اسم همیشه روی من هست و راه فراری ندارم. برای همین کم‌کم فعال‌تر شدم. در سال ۹۲ هم کم و بیش فعال بودم. سال ۹۲ تعدادی جوان به شورای مشاوران اضافه شد که من جزو آن جوانان بودم.

به واسطه همان ژن خوب … (خنده)

ژن خوب نبود. به هر حال یک پدری از پسرش خواسته بود در حلقه مشاورانش قرار بگیرد. چیز عجیبی نبود. در آن شورای مشاوران هیچ پولی رد و بدل نمی‌شد، تاثیرگذاری خاصی هم نداشتیم چون ما بعد از انتخابات ۹۲ وارد شورای مشاوران شدیم یعنی در فرایند انتخاب گزینه ریاست‌جمهوری نبودیم.

قبل از انتخابات ۹۲ از شما دعوت نشده بود یا نخواستید بروید؟

نه، دعوت نشدم چون شورای مشاوران خیلی طبیعی شکل گرفت. ابتدا یک جمع ۷ یا ۸ نفره بود و کم‌کم افراد بیشتری به آن اضافه شدند.

چطور وارد حزب اتحاد شدید؟

در جریان تاسیس حزب اتحاد بودم. واقعیتش هم فکر نمی‌کردم که وارد اتحاد شوم اما دکتر شکوری، دکتر خانیکی و آقای مهندس کاشفی با من صحبت کردند و از من دعوت کردند. خیلی سریع پیشنهادشان را پذیرفتم.

در انتخابات شورای مرکزی هم باز همین عزیزان به من پیشنهاد دادند که کاندیدای شورای مرکزی شوم. با خودم حساب کردم که بالاخره این یک موقعیت انتخابی است، نه انتصابی. هر چند می‌دانستم درصد خیلی خیلی زیادی از رای کنگره اول را مدیون فامیلی‌ام هستم، با این همه کاندیدا شدم و رای هم آوردم. وارد شورای مرکزی شدم و بالاخره فعالیتم ادامه پیدا کرد. در کنگره دوم من به شوخی و جدی به همه می‌گفتم این بار هر چه تعداد آرایم نسبت به قبل بیشتر شود، دیگر رای خالص خودم است. بچه‌ها می‌گفتند اگر کمتر شود چطور؟ گفتم آن  هم باز به خاطر خودم خواهد بود اما خدا را شکر چند رتبه رایم بالاتر آمد.

حالا احساس می‌کنید از زیر آن نام درآمده‌اید؟

هیچ وقت نمی‌توانم از زیر آن نام بیرون بیایم ولی فکر می‌کنم شخصیت خودم شکل می‌گیرد هر چند تا آخر عمرم هیچ وقت نسبت فامیلی‌ام کنار نخواهد رفت. من به راه‌های مختلفی فکر کرده بودم؛ اینکه می‌توانم محیط زندگی‌ام را عوض کنم یا در حوزه ای وارد شوم که اصلا ربطی به سیاست نداشته باشد و اصلا هدفم از  اینکه کامپیوتر خواندم این بود که می‌خواستم به فضای دیگری بروم.

یعنی واقعا به همه اینها فکر کرده بودید؟

بله، فکر کرده بودم؛ هرچند هیچ وقت برنامه من نبود و به این سمت نرفتم. کامیپوتر خواندم چون می‌خواستم در زمینه دیگری برای خودم فعالیت کنم ولی واقعا از سال دوم و سوم لیسانسم به این نتیجه رسیدم که این راهی نیست که من دوست دارم. برای همین یکی از نقاط غیرقابل افتخار زندگی من هم دوره تحصیل لیسانس من است چون اصلا دوستش نداشتم. به سختی درسم را تمام کردم و لیسانسم را گرفتم و بعد در دوره ارشد تغییر رشته دادم  و به علوم سیاسی آمدم و حالا هم دانشجوی دکترا هستم.

نظر پدرتان در این انتخاب سیاسی و مثلا ورود شما به حزب اتحاد موثر بود؟ نظر ایشان را پرسیده بودید؟

هیچ وقت از پدرم کسب تکلیف نکردم که من این کار را بکنم یا نکنم. همیشه تا اینجا در زمینه سیاسی، بنایم همین بوده و فکر هم می‌کنم همین بنا را ادامه ‌دهم ولی همیشه برای من مهم بوده که نظرشان در مورد کارهایی که می‌کنم چیست. مهم برای من این بوده که مخالفت جدی با این قضیه نداشته باشند. در مورد ورودم به شورای مرکزی از ایشان پرسیدم که نه تشویقم کردند و نه مخالفتی کردند.

که البته دو پله یکی کردید در دنیای سیاست …

طبیعتا من در دنیای سیاست دو پله یکی کردم و این قابل کتمان نیست. مطمئنا به اعتبار اسم پدرم بود که توانستم این راه را جلو بیایم.

انتخاب شما به عنوان معاون سیاسی دبیرکل حزب آن هم در دومین سال فعالیتتان هم از مصادیق استفاده از همین اعتبار است؟

هم بله و هم نه. یعنی طبیعی است که شخصیت من ترکیب مسائل مختلفی است که بخشی از آن نیز موقعیت و اعتبار خانوادگی من است اما از طرف دیگر شناخت دکتر شکوری‌راد و بسیاری از اعضای شورای مرکزی از من به مدت‌ها قبل و زمان دانشجویی من بازمی‌گردد.

باور دارم که در انتخاب من به عنوان معاون دبیرکل، نام خانوادگی من مهم‌ترین عامل نبوده است. یعنی با توجه به شناختی که اعضا از قبل و همچنین فعالیت اخیرم در حزب از من پیدا کرده بودند، این انتخاب را انجام داده‌اند. بزرگانی در شورای مرکزی حزب اتحاد به من اعتماد کردند که من یقین دارم به کسی به صرف نسبت خانوادگی اعتماد نمی‌کنند. از طرف دیگر اگر فکر می‌کردم که این انتخاب صرفا به دلیل مناسبات خانوادگی من بوده هرگز نمی‌پذیرفتم.

در باقی حوزه ها چقدر از این امکان استفاده کردید؟ مثلا شغل یا تحصیلات.

در کل تاکید دارم که از موقعیتم استفاده ویژه‌ای نکنم. چارچوبی هم برای خودم تعیین کردم. اینکه مطلقا از موقعیتم استفاده مالی مستقیم نکنم؛ کما اینکه تا حالا این کار را نکرده‌ام و بنای من هم این است که نکنم. البته ممکن است اگر برای شغلی اقدام کنم، موقعیت خانوادگی من بدون اینکه من تلاشی کنم، به من کمک کند که نمی‌توانم جلوی آن را بگیرم. مثال می‌زنم. دو سه ماه پیش دانشگاه علمی کاربردی امتحان تعیین صلاحیت اساتید برگزار کرد.

من بدون اینکه از هیچ راه غیرعادی بروم، در سایت سازمان سنجش ثبت نام کردم، امتحان هم دادم، قبول هم شدم ولی به خاطر نقص پرونده واقعی نتوانستم به مرحله مصاحبه بروم. هرچند من مسیر کاملا قانونی طی کردم ولی ممکن بود اگر به مصاحبه می‌رفتم، اسم پدر من و فامیلی من به من کمک کند. من واقعا نمی‌توانم این را هیچ کاری کنم. چون اصولا دنیا جای نابرابری است و این طبیعی است. البته طبیعی بودنش به معنای درست بودنش نیست. خیلی چیزها در دنیاست که طبیعی است ولی درست نیست. این نابرابری‌ها یکی از غلط‌ترین چیزهایی است که وجود دارد.

برای همین سعی کردم که همیشه در مقابل این نابرابری بایستم چون معتقدم نابرابری‌ها از طریق برخورداران است که باید حل شود وگرنه نابرخورداران، طبیعی است که در مقابل نابرابری بایستند. درستش این است که من به عنوان آدمی که برخوردار بودم، مرد بودم، شیعه بودم، مقیم مرکز بودم، از خانواده مذهبی بودم، وابسته به خانواده حکومتی بودم و تقریبا همه تبعیضات به نفع من بودند، باید جلوی این تبعیض‌ها بایستم و نه کسی دیگر.

الان که بحث «ژن خوب» داغ است و جامعه درباره موقعیت فرزندان مقامات حساس شده‌اند و مرتب از پسر آقای مطهری گرفته تا دیگر چهره‌ها در فضای مجازی گزارش می‌دهند، می‌بینیم که برخی مانند محمدرضا عارف مدافع اظهارات فرزندش درباره ژن خوب است و برخی دیگر  در فضای غیر رسمی می‌گویند فرزندان ما که نمی‌توانند چون فرزند ما هستند با همه موقعیت‌ها خداحافظی کنند. نگاه شما به این موضوع چیست؟ فکر می‌کنید تبعیض منفی علیه فرزندان مقامات تا کجا باید ادامه داشته باشد؟

آدم‌ها باید حواسشان باشد. بیشتر در دنیای سیاست این اتفاق می‌افتد که کلماتی که استفاده می‌کنند، بخشی از جامعه را ناراحت نکند. شما نباید از کلماتی استفاده کنید که بار معنایی منفی نسبت به خانم‌ها به عنوان بخشی از جامعه، نسبت به نژادهای مختلف، نسبت به توانایی‌های مختلف که آدم‌ها دارند، ایجاد کند.

عبارت «ژن خوب» تعبیر خیلی غلط و خیلی بدی بود. از نظر سیاسی حتی اگر آدمی به این اعتقاد داشته باشد (که البته به نظر من غلط است که اعتقاد داشته باشد) نباید این کلمه را بگوید چون این کلمه توهین‌آمیز است و مفهوم بسط داده‌شده آن می‌شود ژن برتر و نژادپرستی. یعنی اصلا نباید این حرف را زد، حرف بدی است به خودی خود.

واقعیت این است که در ایران سیستم شایسته‌پروری نیست. از این آدم‌هایی که تعدادشان خیلی زیاد است، در تلگرام دست به دست می‌شود، پسر فلانی، خواهرزاده فلانی، برادرزاده فلانی در فلان پست قرار گرفته، بدیهی نیست که اینها برای آن جایگاهی که رفتند ناشایست باشند ولی مشخص است دلیل رفتن آنها به احتمال زیاد، موقعیت خانوادگی آنهاست. خودم سعی کردم اگر مثل مثلا کنگره اول حزب اتحاد، موقعیتی بوده که به واسطه موقعیت خانوادگی‌ ام در آن شانسی دارم، حتما با معیارهای خودم هم، خودم را برای آن جایگاه شایسته بدانم.

می‌دانم البته این هم نابرابری است. یعنی ادمی که در موقعیت من نباشد نمی‌تواند اینقدر در برج عاج بنشید و خودش در مورد خودش فکر کند که آیا شایسته فلان جا هست یا نه و خودش تصمیم بگیرد که بله من شایسته هم هستم و به آنجا برود! قبول دارم که همه اینها ناعادلانه و خیلی هم بد است. در حالت ایده‌آل هیچ‌کدام از اینها نباید وجود داشته باشد ولی واقعیت است. پس حداقل کاری که آدمی در موقعیت من باید بکند این است که منصفانه، فکر کند تا چه حد لیاقت آن جایگاه را دارد.

 ناگفته‌های پسر خاتمی از زندگی شخصی و سیاسی

البته در بحث مالی به شدت حساس هستم و اصلا ورود نمی‌کنم. یعنی حتی اگر حس کنم که ممکن است مدیرعامل خوبی برای فلان بخش شستا باشم، مطمئنا هیچ وقت این را قبول نمی‌کنم. به خاطر اینکه این نابرابری خیلی نابرابری بزرگی است و خودش انواع دیگر نابرابری را بازتولید می‌کند. نابرابری فرزند کسی بودن و وابستگی خانوادگی به کسی داشتن، به خودی خود رفته‌رفته در نسل‌های بعدی خفیف خواهد شد.

آن موقعیتی که آقای دکتر مطهری دارد، پسر ایشان ندارد یا نوه ایشان نخواهد داشت ولی بهره‌مندی مالی از این موقعیت باعث می‌شود که این نابرابری بازتولید شود چون ابزار دیگری علاوه بر خانواده به عنوان ابزار مالی به کمک فرد می‌آید که بتواند نابرابری را ادامه دهد. برای همین من در تجربه تقریبا ۳۰ ساله زندگی‌ام، موقعیت‌های اقتصادی زیادی بوده که در مقابل آن قرار گرفتم که حتی خودم را شایسته آن دیدم ولی مقاومت کردم و آن کار را قبول نکردم.

لحن تندی که در جامعه نسبت به آقازاده ها ایجاد شده که توهین و طعنه‌های زیادی هم دارد، اولا کاملا در جامعه نابرابری که تعداد زیادی آدم ناشایست به واسطه مسائل خانوادگی خود توانستند به جایی برسند طبیعی است و ثانیا در بلندمدت عکس‌العمل خوبی است. خیلی خوب است که آقازاده‌ها مرتب توسط جامعه رسانه‌ها و افکار عمومی گزیده شوند. چون خود من، همیشه سعی کردم که به خودم یادآوری کنم که چقدر از موقعیتی که الان دارم به خاطر خانواده من است.

وظیفه خودم می‌دانم که مدام برای خودم تکرار کنم که یک موقع یادم نرود به خاطر شایستگی خودم به اینجا رسیدم؛ سوای اینکه شایسته هستم یا نیستم. یعنی لازم است که بدانم که من این موقعیت را به واسطه موقعیت خانوادگی‌ام به دست می‌آورم هر چند خودم را برای آن شایسته می‌دانم. این گزیدن باعث می‌شود که این حس، زنده نگه داشته شود. این در بلندمدت خیلی اتفاق خوبی است.

این ملاحظه را پدر و مادرتان مثلا در مناسبات خانوادگی، چه با شما چه با اطرافیان در این مدت داشتند و دارند؟ حساسیتی نسبت به پدیده «ژن خوب» داشتند یا بی‌تفاوت بودند؟

نه، بی تفاوت نیستند. واقعا این حساسیت را روی هم رفته دارند. هیچ وقت شاید مستقیم آموزش داده نشدم که اینطور فکر کنم ولی طبیعتا درصد زیادی از این طرز فکر به خاطر تربیتی است که شدم. مادرم مشخصا مدام برای ما تکرار ‌کرده که شما آدم‌های ویژه‌ای نیستید. آدمی که زحمت می‌کشد و تلاش می‌کند، آدم ویژه‌ای می‌شود. مرتب در گوشمان خواندند که یادمان باشد در این مسابقه دو و میدانی که ما به صورت نابرابر، در قسمت جلوتری از دیگران قرار گرفتیم، اگر یک بار هم قهرمان شدیم خیلی کار شاقی نکردیم.

یعنی اینکه مثلا من به نسبت هم‌سن‌های خودم همیشه شغل داشتم، به این دلیل نبوده که من یک آدم فوق‌العاده شایسته بودم که روی زمین نماندم و من را روی هوا زدند. طبیعتا موقعیت خانوادگی من به من کمک کرده و باید این را بدانم. این دانستن، بهتر از ندانستن است.

از مادرتان بیشتر بگویید. به این دلیل که مادرتان زیر نام آقای خاتمی چندان دیده نشده ما چیز زیادی از ایشان نمی‌دانیم یا زهره صادقی خودش چندان تمایلی به فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی ندارد؟

اینطور نیست که فعالیت نداشته باشند. مادرم در همان مجموعه پاستور دفتر داشتند.

خواست خودشان بود؟

بله. اگر اشتباه نکنم، چون کوچک بودم، حتی سربرگ دفتر همسر رئیس‌جمهور وجود داشت. ایشان حتی دیدارهای بین‌المللی داشتند.

کارشان چه بود؟

کار اصلی او این بود که نامه‌های مردمی که می‌آمد را بررسی و دسته‌بندی و رسیدگی می‌کرد. کارتابلش از نامه‌های مردمی پر بود. حالا یک‌سری درخواست کمک بود، یک‌سری هم بحث‌های اداری و این چیزها بود ولی در ساختمان قرمز مجموعه پاستور یک دفتر داشتند و کاملا فعالیت می‌کردند. حتی همان مقطع به همراه همسران اعضای کابینه یک موسسه خیریه تاسیس کردند؛ موسسه «به‌آفرین فردا» که هنوز هم از آن موقع این موسسه را دارند و فعال است.

کارش هم توانمندسازی دختران بی‌بضاعت از نظر تحصیل است. بچه‌هایی که درس‌شان خوب بود را بورسیه می‌کردند در مدرسه و بعد در دانشگاه. تاسیس آن احتمالا برای سال ۷۸-۷۷ باید باشد. اسمش هم برگرفته از خیابان به‌آفرین بود که ستاد مرکزی سال ۷۶ بود. بنابراین فعالیت اجتماعی دارند. ایشان سفرهای خارجی به تنهایی انجام دادند، به مالزی و چند کشور دیگر رفتند.

از نظر تحصیلات چطور؟

تحصیلات ایشان دیپلم بود. مثل هم‌نسلان خودشان که کمتر تحصیلات دانشگاهی داشتند. البته اینکه از خانواده سنتی بودند، احتمالا موثر بوده در اینکه تحصیلات دانشگاهی نداشتند چون ایشان بالاخره روحانی‌زاده بودند و هر دو طرفشان همه مرجع و روحانی بودند. مادرم متولد ۲۹ است.

سال ۴۷ در موقعیت دانشگاه‌رفتن بود. درسش هم خوب بوده اما خیلی طبیعی است که یک دختر در آن دوره از خانواده مذهبی، این محیط برایش فراهم نباشد که بتواند تحصیلات دانشگاهی داشته باشد.

اینکه می‌گویید سیاسی نبودند یعنی هنوز هم نگاه سیاسی ندارند؟

منظورم این است که کنشگر سیاسی هیچ‌وقت نبودند وگرنه نگاه سیاسی دارند. اخبار را خیلی جدی دنبال می‌کنند. روزنامه‌ها را خیلی جدی می‌خوانند اما هیچ وقت عضو حزبی نبودند. حتی در ستاد انتخاباتی سال ۷۶ پدرم، خواهر بزرگ من فعال بود ولی مادرم هیچ وقت در ستادها هم حضور نداشت ولی فهم و دید سیاسی دارند.

اما همانطور که گفتم مادرم سیاسی نیست. مهم‌ترین مخالف فعالیت سیاسی من و حتی تغییر رشته من از علوم فنی و ریاضی به سمت علوم انسانی، مادرم بود. می گفت ما یک سیاستمدار در خانواده‌مان داریم برای هفت پشتمان بس است.

قبلا هم گفته بودید که حتی مخالف کاندیواتوری آقای خاتمی هم بودند …

بله، خیلی مخالف بودند. البته آن دو دوره که من خیلی کم‌سن بودم ولی سال ۸۸ که بحث کاندیداتوری دوباره مطرح شدما همه به شدت مخالف بودیم و نزدیک به یک ماهی که کاندیدا بودند یعنی از بهمن که اعلام کاندیداتوری کردند تا اسفند که مهندس موسوی آمد و انصراف دادند، واقعا خیلی روزهای بدی بود.

یعنی از نظر روحی خانواده ما خیلی در فشار بود. واقعا هیچ کدام دوست نداشتیم که این اتفاق بیفتد چون آن هشت سال خیلی تجربه تلخی بود. ممکن است از بیرون خیلی تجربه خوشایندی باشد ولی واقعا تجربه آزاردهنده‌ای بود. فضای عصبی که حاکم می‌شد، تنش‌هایی که وجود داشت، طبیعتا در خانه می‌آمدند.

چرا انقدر هشت سال دوره اصلاحات برایتان تلخ است؟

من پدرم را تقریبا نمی‌دیدم. گاهی می‌شد یک هفته تا جمعه بعد او را نبینم. برای همین در آن مدت، اتفاقا رابطه عاطفی خیلی عمیقی هم نتوانسته بودم با پدرم برقرار کنم، برای اینکه هم را نمی‌دیدیم و ارتباطی نمی‌توانستیم داشته باشیم. من ۹ سالم بود که ریاست جمهوری بابا شروع شد و ۱۷ سالم بود که تمام شد. درست در دوره بلوغ و نوجوانی‌ام بود.

البته بعدش خیلی رابطه ما عمیق شد. در خانه فقط من و مادرم بودیم. علاقه‌مندی‌های سیاسی من هم بود، می‌توانستیم با هم دیالوگ برقرار کنیم. اینها مسائل عاطفی است که از منظر یک فرزند می‌دیدم ولی اعصاب خردی‌ها، کمردردها و خیلی چیزهایی که نمی‌شود گفت از آن ایام روزهای تلخی در ذهن من ساخته.

یادتان هست که سخت‌ترین یا تلخ‌ترین خاطره آن دوره که در خانه شما خیلی ظهور و بروز داشت، چه بود؟

چند موردش خیلی بد بود. یک اتفاق که سیاسی هم نبود ولی واقعا خیلی بد بود، زلزله بم بود. فکر کنم جمعه هم بود، روزی که زلزله بم آمد. صبح خیلی زود، ساعت حدود ۶ صبح، ما با تلفنی که آقای موسوی لاری زده بود و می‌گفت که زلزله آمده از خواب بیدار شدیم. از نظر سیاسی هم، انتخابات مجلس هفتم واقعا دوره سختی بود یعنی یادآوری آن دوره هم برای من تلخ است.

چه بخشی از انتخابات مجلس هفتم برایتان تلخ‌تر است؟

ترجیح می‌دهم خیلی در مورد آن صحبت نکنم در این مقطع به خاطر اینکه حساسیت‌هایی را برخواهد انگیخت. ممکن است الان به عنوان کنشگر سیاسی فکر کنم که سیدمحمد خاتمی در آن لحظه کار درستی نکرده ولی به عنوان پدرم می‌گویم که در آن مقطع خیلی تنها شده بود.

منظورتان فشار سیاسی دو طرف بود؟

بله، واقعا تنها شده بود. هر چند به عنوان یک سیاستمداری که رابطه پدر فرزندی را کنار می‌گذارد، ممکن است که بگویم رییس‌جمهور خیلی بهتر از این می‌توانست عمل کند یا می‌توانست جور دیگر برخورد کند یا اینکه نه ولی می‌خواهم بگویم متعصبانه برخورد نمی‌کنم که بگویم وای چقدر پدرم مظلوم بود و تنها مانده بود. شاید حقش بود به عنوان یک فعال سیاسی. یک فعال سیاسی ممکن است اشتباهاتی کند که منزوی شود ولی به عنوان فرزند که حالت عاطفی داشت واقعا دوره سختی بود.

اتفاق می‌افتاد که منتقد تصمیمات ایشان در مقام رییس‌جمهور باشید؟

چرا، خیلی وقت‌ها می‌شد. این قضیه خاص را واقعا الان یادم نیست ولی موارد بسیار زیادی بوده که اینطور می‌شد. اتفاقا این فضا همیشه در خانه بود. من که خیلی کوچک بودم. در حدی نبودم که بخواهم اظهار نظر کنم در مورد مسائل ولی انتقاد خواهرهایم و مادرم به ایشان وجود داشت.

آقای خاتمی به این انتقادات گوش می‌داد؟

بله. البته لزوما گوش‌دادن به معنای پذیرفتن و انجام‌دادن نبود. به هر حال ایشان مشاوران حرفه‌ای‌تری داشتند که احتمالا حرف آنها را بیشتر می‌پذیرفتند. درستش هم همین است. اما نقدها را می‌شنید. کلا این ویژگی را دارد. اصلا یکی از مهم‌ترین ویژگی‌هایش که شاید ویژگی خاصی هم باشد، مشورت‌پذیری اوست. اتفاقا ممکن است بعضی نقدهایی هم که به او وجود دارد از سر همین مشورت‌پذیری باشد.

یعنی آن چیزی که من قبول ندارم اما خیلی‌ها در نقد سیدمحمدخاتمی می‌گویند که مصمم‌بودن یک رهبر سیاسی را ندارد دقیقا ناشی از همین مشورت‌پذیری است. اصولا آدمی خیلی مصمم است که خیلی مشورت‌پذیر نیست چون گوش می‌کند و برایش مهم است نظرات دیگران چیست. البته من همین الان می‌توانم نقدهایی که به او دارم را لیست کنم. یعنی اینطور نیست که من این آدم را بپرستم و بگویم بی‌نقص است. نه، به نظرم خیلی جاها می‌توانست بهتر عمل کند.

یکی از تصمیمات آقای خاتمی که در زمان خودش خیلی با انتقادات زیادی مواجه شد رای او در انتخابات مجلس نهم و در دماوند بود …

در این مورد هنوز زود است که صحبت کنیم یعنی ملاحظاتی در آن هست که بعدها باید در موردش صحبت شود. جدای از اینکه اصلا وارد این بحث نمی‌شوم که آیا تصمیم درستی گرفت که رای داد یا تصمیم غلطی گرفت، این را می‌توانم بگویم که نحوه انجامش حتما غلط بود.

 ناگفته‌های پسر خاتمی از زندگی شخصی و سیاسی
در این لحظه در شهریور ۹۶ با دانشی که من دارم، با  مطالعاتی که دارم، با کار سیاسی که کردم، می‌گویم که نحوه اجرای تصمیم پدرم برای رای در انتخابات مجلس نهم غلط بود. حتی اگر خود آن عمل رای‌دادن عمل درستی بوده باشد، فرایندی که از سه چهار ماه قبلش شروع شد تا به روز انتخابات رسید، روند غلطی بود. در این مقطع این را مطمئن هستم.

گفتید که لیستی از نقدها به پدرتان دارید. چند مورد را می‌گویید؟

یک مورد همان نحوه رای‌دادن در دماوند بود. سوای اینکه خود رای‌دادن در دماوند درست بود یا نه. نحوه فرایند سه چهار ماهه منجر به آن به نظر من غلط بود. یعنی باید جور دیگری این فرایند طی می‌شد.

اینکه ایشان به دماوند رفت و به تعبیر برخی «یواشکی» رای داد منظور شماست؟

نه. اینکه جای پرتی بود، ممکن است خودش پیام سیاسی داشته باشد و اساسا هم سیدمحمد خاتمی نمی‌تواند کار یواشکی انجام دهد. منظورم فضایی است که در جامعه ایجاد شده بود. البته ایشان هیچ وقت نگفته بود که رای نخواهد داد ولی تصور جامعه این بود که رای نخواهد داد.

در آن مقطع، با این کار اعتماد یک‌سری سلب شد چون تصورشان این نبود. به نظرم اگر بنا بر رای‌دادن بود که حالا کار ندارم که کار درست یا غلطی بوده، لازم بود که اعتماد آدم‌هایی که به او علاقه‌مند هستند را حفظ کند. تاکید می‌کنم هیچ وقت نمی‌توانید پیدا کنید که سیدمحمد خاتمی در فلان جا گفته که من رای نخواهم داد ولی این تصور ایجاد شده بود. اگر می‌خواست رای دهد نباید می‌گذاشت این تصور ایجاد شود.

از تصمیمات و اقدامات ایام ریاست‌جمهوری‌اش چطور؟

در دوره اصلاحات هم به نظرم می‌شد جاهایی به نحو دیگری عمل کرد. باز ممکن است نهایتا تصمیمش را تایید کنم اما فرایند را ممکن است خیلی وقت‌ها نقد داشته باشم. مثلا فرایندی که بر سر طرح لوایح دوقلو طی شد فرایند غلطی بود. یعنی یا محکم باید می‌ایستاد و می‌گفت که استعفا نخواهم داد یا اگر می‌گفت که استعفا می‌دهم، استعفا می‌داد. ببینید، من نمی‌گویم که باید استعفا می‌داد.

می‌گویم نباید می‌گفت که استعفا می‌دهم و بعد استعفا نمی‌داد. مورد دیگر سخنان او در دانشگاه تهران، در سال ۸۳ بود. درست است که کلیت ماجرا یکی از نقاط قابل افتخار دوره اصلاحات می‌تواند باشد که یک‌سری دانشجویی که به جای خاصی هم وصل نیستند، سر رئیس‌جمهور فریاد می‌زنند، توهین می‌کنند و هیچ اتفاقی هم برای آنها نمی‌افتد ولی در آن جلسه، تندی‌هایی کردند که نباید می‌کردند. در آن جلسه جملاتی گفتند که نباید می‌گفتند.

حتی این جمله تاریخی که همه خیلی دوست دارند و به عنوان یک دید و فراست عجیبی از طرف سیدمحمد خاتمی به آن نگاه می‌کنند هم درست نبود. اینکه او در آن سخنرانی گفت که بعد از من کسانی خواهند آمد که طور دیگری عمل خواهند کرد، این جواب قابل قبولی از یک رئیس‌جمهور آن هم بعد از ۸ سال نیست. وقتی شما به رئیس‌جمهوری می‌گویید چرا کار نکردید، او باید دفاع کند که من این کار را کردم یا بگوید چرا نگذاشتند کار کنم یا چرا نخواستند کار کنم یا هر دلیل دیگری.

بالاخره باید از خودش دفاع کند. اینکه چون بعدی‌هایی خواهند بود که بدتر از من هستند، دلیل خوب‌بودن من نیست. مشخصا رئیس جمهور به عنوان عالی‌ترین مقام اجرایی کشور، باید پاسخگو باشد و جواب اینکه چرا کاری نکردی، این نیست که بعد از من کسانی خواهند آمد که عمل خواهند کرد و شما نتیجه عملشان را خواهید دید. این جواب درستی نیست از یک رئیس‌جمهور؛ هر چند خیلی جمله نوستالژیکی است و اصلاح‌طلبان ممکن است خیلی دوستش داشته باشند. می‌شود از این دست موارد نمونه‌های دیگری هم عنوان کرد.

بگذارید به نمونه‌های امروزی‌تر برسیم. مثلا عملکرد شورای مشاوران آقای خاتمی که بعد به شکل شورای عالی اصلاح‌طلبان درآمد و نحوه عملکرد و برون‌داد این ساز و کار تصمیم‌گیری اصلاح‌طلبان را بررسی کنیم. نقدهای زیادی به ساختار این شورا، به عملکرد آن و به نتایج تصمیماتی که آنجا گرفته می‌شود وجود دارد. به عنوان کسی که از نزدیک شاهد این فرایندها هستید ارزیابی‌تان از این ساختار چیست؟ شاید انتخابات ۹۲ پیروزمندانه ترین نتیجه این سازو کار تصمیگری بوده باشد …

بعد از آن هم انتخابات مجلس و شوراها پیروزمندانه بود.

موضوع این است که هرچه از ۹۲ فاصله می‌گیریم حواشی ایجادشده که هم پیروزی‌های حاصل از آن (مثلا عملکرد فراکسیون امید) و هم فرایند منجر به آن پیروزی‌ها (مثل بستن لیست شوراها) را با چالش‌هایی مواجه کرده. خیلی‌ها این سوال را دارند که آیا تصمیم ما درست بود؟

بله، این حرف درستی است اما اولا که من عضو شورای عالی نیستم …

بله اما از نزدیک در جریان امور هستید.

من به عنوان عضوی از شورای مرکزی حزب اتحاد و اینکه حزب اتحاد، عضوی از شورای عالی است، طبیعتا مدافع شورای عالی هستم. معتقدم شورای عالی، وجودش بهتر از نبودنش است. برای همین به نظر من نکته خیلی مهم این است که این نهاد باید خیلی صیقل بخورد تا آن چیزی شود که باید باشد و برای همین باید به آن فحش داد، باید به آن حمله کرد. باید نقد منصفانه و حتی غیرمنصفانه داشت چون نقد غیرمنصفانه هم به نظر من در بلندمدت خیلی خوب خواهد بود.

اما وجود شورای عالی، اتفاق خیلی میمون و مثبتی است. ما که امروز کار سیاسی را در این مملکت شروع نکردیم. سال ۹۴ مجلس، اولین لیستی نبود که اصلاح‌طلبان بسته بودند یا سال ۹۶ دومین آن نبود. قبل از آن هم لیست بسته می‌شد. اینکه آدم بداند چه کسی لیست را بسته مهم است. کسی می‌داند لیست شورای شهر سال ۹۲ را چه کسی بسته؟

تا جایی که ما می دانیم شورای مشورتی آقای خاتمی دست اندر کار بود.

نه. لیست را یک نفر بست. فردی که به او از طرف شورای مشورتی مسئولیت داده شده بود. ولی شما نمی‌دانید آن آدم کیست. الان می‌دانید که رئیس شورای عالی سیاست‌گذاری اصلاح‌طلبان، دکتر محمدرضا عارف است و می‌دانید باید به چه کسی نقد کنید. می‌دانید هیات رئیسه شورای عالی کیست که نهایتا لیست را نهایی کرده و چه کسانی هستند که به این لیست ۲۱ نفره رای دادند.

البته رای ها و خیلی چیزهای دیگر پنهان است و نقدها هم از همینجاست.

 
درست است اما مثلا قبل از آن در مجلس هشتم. لیست هم خیلی لیست خوبی بود اما چه کسی لیست را بسته بود؟ نمی‌دانیم. به طور کلی می‌دانیم شورای هماهنگی جبهه اصلاحات بسته ولی آن آدم کیست؟ بنابراین شورای عالی الان اتفاق مثبتی است ولی گام بعدی، همین چیزی است که شما می‌گویید. باید همه چیزش شفاف باشد. باید از آدم‌هایی که رزومه دادند به اینجا و درخواست کردند که در لیست باشند، لیستشان معلوم باشد. باید معلوم باشد که آن کمیته‌ای که نمره دادند، چه نمره‌ای داده و نمره تک‌تک این آدم‌ها باید معلوم باشد.

کسی که کار سیاسی می‌کند، باید شفافیت را بپذیرد. آدمی که لیست می‌دهد باید بپذیرد اگر نمره او صفر هم شد باید اعلام شود. باید معلوم شود که این ۵ نفر، این ۱۰ نفر، این ۲۰ خانم و ۲۰ آقا نشستند و براساس این معیارها، این نمره‌ها را دادند و رتبه‌ها از یک تا ۳۰۰، اینها شده. بعد توضیح داده شود که چطور دسته‌بندی شدند، ترکیب ۴۱ نفره چطور از دل این ۱۰۰ نفر درآمده و آن ترکیب ۴۱ نفره چطور به ۲۱ نفر رسیده. حتی به نظر من باید رای آدم‌ها شفاف باشد.

با همه اینها معتقدم شورای عالی، بودنش غنیمت است. من مرزی برای نقد نمی‌گذارم ولی معتقد هستم نقدها نباید به سمتی برود که خود این شورای عالی تخطئه شود. تلاش شورای عالی این بود که مشروعیت جریان اصلاحات از فرد به نهاد برسد که این یک اتفاق دموکراتیک است.

سوال این است که چرا این نهاد نتوانسته مشروعیت لازم را پیدا کند. مشکل از رئیس است؟ یا ترکیب آن یا آدم‌هایی که در این ترکیب وجود دارند؟

هیچ کدام. من فکر می‌کنم مشکل اصلی در عدم شفافیت ساز و کارهای شورای عالی است. مهم‌ترین داشته اصلاح‌طلبان، اعتباری است که دارند و در این سال‌ها جمع کرده‌اند. این اعتبار را نباید با پنهان‌کاری مصلحت‌سنجانه و آقازاده‌گرایی و امثال این بسوزانند. چون اصلاح‌طلبان نه به نهادهای مالی غیر شفاف وابسته هستند، نه به نهادهای امنیتی و نه به نهادهای نظامی وابستگی دارند، نه آن بخش از ساختار غیر دموکراتیک حکومت، اصلاح‌طلبان را می خواهند. اصلاح‌طلبان چیزی جز این اعتبار و آبرو ندارند. اگر این آسیب ببیند که متاسفانه این نگرانی وجود دارد که آسیب ببیند جایی برای جبران نیست.

به نظر می‌رسد این اعتبار مخدوش شده است. از ۹۲ به بعد ما در هر انتخابات بیشتر دیدیم که نخبگان کمتر به «رای بی‌چون و چرا به تمام لیست» پایبند بودند. شاهد مثالش انتخابات شورای شهر ۹۶ بود. اگرچه در حوزه‌های رای‌گیری می‌دیدم که مردم به لیست رای می‌دهند اما در شبکه های اجتماعی نهضت رای به افردی که درست می‌دانیم راه افتاده بود …

الان اعتبار اصلاح‌طلبان هنوز در بین مردم خیلی آسیبی ندیده ولی در بین نخبگان نسبت به آن طرح سوال می‌شود. طبیعتا نخبگان به عنوان گروه‌های مرجع، تاثیرگذار خواهند بود. شورای عالی و مجموعه اصلاح‌طلبان نباید در خواب ۲۱ هیچ و سی هیچ بمانند. اولا که مردم عقد اخوت با ما نبستند که تا ابد همین شکل رای دهند. مردم یک‌سری خواسته و درخواست دارند که باید آنها اجابت شود. اگر اصلاح‌طلبان نتوانند این کار را کنند، خیلی طبیعی است که مردم دیگر دوستشان نداشته باشند.

فکر می‌کنم دو آفت خیلی بزرگ در کمین اصلاح‌طلبان است. یکی ضعف رقیب است. به نظرم ضعف اصولگرایان باعث ضعف اصلاح‌طلبان شده و بیشتر هم خواهد شد چون الان پیروزی بر اصولگراها خیلی راحت شده و اگر مداخله خاصی نکنند، بردنشان خیلی راحت شده و این اتفاق خوبی نیست. رقیب ضعیف، خود آدم را هم ضعیف می‌کند. مساله دوم همین شفافیتی است که به واسطه آن اعتبار می‌آید. به نظر من اگر این لیست شوراها یا مجلس شفاف‌تر می‌شد، خیلی از انتقادها به آن از بین می‌رفت.

با این شفافیت به ویژه الان که در عصر رسانه‌های مجازی هستیم، اگر سال ۱۳۹۸ در انتخابات مجلس، فلان آقایی که سلبریتی فضای مجازی است، پسرعمویش در لیست نرفت، شانتاژش دیگر شنیده نخواهد شد چون همه چیز شفاف است‌ولی اگر همه چیز یواشکی باشد و هیچ کس چیزی نداند سلب اعتماد خواهد شد.

من عضو شورای مرکزی یکی از احزاب جدی اصلاح‌طلب، وقتی کانال آقای مرعشی لیست را گذاشت، برای اولین بار آن را دیدم. من نمی‌دانستم چه کسانی در لیست هستند. ممکن است ضعف من هم باشد و من باید پیگیرتر باشم که زودتر بفهمم ولی این راهش نیست.

آدم‌ها باید خیلی زودتر از اینها بفهمند. من ملاحظات را هم می‌فهمم. ابزارهایی که رقیب برای از میدان به در کردن ما دارد خیلی زیاد است ولی به نظر من باز هم اگر هزینه‌هایی بدهیم، دستاورد ما از شفافیت، به قدری زیاد خواهد بود که همه اینها را حل خواهد کرد چون بالاخره هر چیزی که می‌خواهید به دست بیاورید، بدیهی است که یک‌سری چیزها را از دست می‌دهید.

بنابراین شما مهم‌ترین نقدی که دارید، به خود ساختار شورای عالی نیست، بلکه به فرآیدهای درون آن است.

به نظر من بیماری اصلی شورای عالی، عدم شفافیت آن است. شما هر ساختاری که درست می‌کنید، یک‌سری آدم، ناراضی خواهند بود. من نمی‌گویم این بهترین ساختار است، حتما بهتر از این خواهد شد و باید هم بهترش کرد ولی پادزهر سلب اعتماد، شفافیت است.

خود آقای خاتمی چقدر در این عدم شفافیت دخیل است و چقدر انتقادات به آن را قبول دارد؟

در کار اداری شورای عالی اصلاح‌طلبان، آقای خاتمی مطلقا دخالت ندارد. ممکن است همین هم جای نقد باشد که بگویند همه تو را می‌شناسند و تو باید درستش کنی ولی ایشان به خاطر روحیات دموکراتیکی که دارد، در کار اداری و اجرایی شورای عالی مطلقا دخالت نمی‌کند. ایشان در تاسیسش نقش داشته، در معرفی افراد حقیقی به آن شورا هم نقش داشته و سعی هم کرده تا آنجا که می‌تواند ملاحظات همه آدم‌ها را در معرفی برآورده کند. یعنی افرادی به عنوان اشخاص حقیقی به خصوص در دوره دومش به ترکیب شورای عالی اضافه شدند که آدم‌های وجیه‌المله هستند. فقط در این حد آقای خاتمی دخالت داشته و تا آنجا که من می‌دانم، بیشتر از این دخالتی نداشته است.

در تصمیم‌گیری‌ها یا بستن لیست‌ها چطور؟

در بستن لیست، مطلقا.

چون حداقل می‌شنیدیم که آقای خاتمی برای قرار گرفتن برخی افراد در لیست‌ها تاکید داشتند، مثلا آقای مسجدجامعی و دنیامالی را به طور مشخص من شنیدم …

نه، اتفاقا یکی از پیشنهادهایی که به شورای عالی شده بود و بابا خیلی از آن استقبال هم کرده بود، این بود که از اعضای شورای سابق هیچ‌کس در شورای جدید نباشد. بعد خود من گفتم بابا، مثلا مسجدجامعی در این ترکیب نباشد؟ او هم گفت حالا مسجدجامعی هم نباشد، این همه آدم خوب دیگر هستند.

 ناگفته‌های پسر خاتمی از زندگی شخصی و سیاسی
بنابراین این شنیده‌ها درست نبود. طبیعتا ایشان نظر داشت. مثلا آدم دیگری در لیست نبود و ترجیح می‌داد که در لیست باشد ولی هیچ کسی را مجبور نکرد که او در لیست باشد. اگر هم کسی می‌پرسید می‌گفت نظر من این است که فلانی در لیست باشد. کما اینکه آدمی بود که نظرش بود در لیست باشد و در نهایت در لیست نرفت ولی از لیست هم حمایت کرد.

بحث دیگر، خروجی آن تصمیماتی است که آنجا گرفته شد. به خصوص بعد از عملکرد فراکسیون امید که در مواردی بدنه رای اصلاح‌طلبان را راضی نکرد برای خیلی‌ها این سوال پیش آمد که چقدر ائتلاف با اصولگرایان میانه‌رو درست بود؟ به هر حال لیست امید به عنوان اکثریت وارد مجلس شد ولی فراکسیون امید اکثریت را در مجلس ندارد اما همچنان انتظارات عمومی از آن در حد اکثریت است …

قبول دارم که انتظارات خیلی بالا رفت ولی با یک استدلالی آن ائتلاف شکل گرفت که آن استدلال را من قبول دارم. آن استدلال این بود که مجلسی با تندروی کمتر شکل بگیرد. در این استدلال آدم اصولگرایی مثل آقای لاریجانی که نه هیچ‌وقت ادعای اصلاح‌طلبی می‌کند، نه حتی شاید خوشش بیاید که کسی او را اصلاح‌طلب بداند، به عنوان کاندیدای مورد حمایت اصلاح‌طلبان مطرح شد. من آن استدلال را هنوز استدلال درستی می‌دانم و به نظر من، شورای عالی به آن آرزوی خود رسید.

درست است که من خودم به عنوان یک فعال سیاسی که فعال دانشجویی هم بودم، با آدم‌های سیاسی هم رفت و آمد داشتم از لیست مجلس دهم، از مجموع ۳۰ نفر شاید ۸-۷ نفر را بیشتر نمی‌شناختم اما بعضی از آنها واقعا فراتر از انتظار ظاهر شدند. مثلا آقای صادقی را من به واسطه فرزند ایشان که در انجمن تهران بود می‌شناختم ولی چین انتظاری از ایشان نداشتیم. یعنی بالاخره اگر آن نقدها هست، اینها هم هست ولی قبول دارم انتظار خیلی زیادی شکل گرفت از فراکسیون امید و اینکه شاید می‌شد سفت و سخت‌تر لیست را بست برای اینکه این اتفاق نیفتد. ولی واقعا سال ۹۴ اصلاح‌طلبان فکر نمی‌کردند می‌توانند اکثریت مجلس را به دست بگیرند ولی کم‌کم باورشان شد.

در جریان انتخابات، مجبور هستید که امید دهید به مردم و این کاری است که اصلاح‌طلبان، خوب هم از پس آن برمی‌آیند ولی این نگرانی وجود دارد که یکهو ممکن است امید واهی داده شود. من حقیقتش انتظار خیلی بیشتر از این از لیست امید نداشتم وقتی به مجلس رفت و روی هم رفته به آن ترکیبی که رفت، نمره قبولی می‌دهم اما این را قبول دارم که انتظارهایی که از این ترکیب ایجاد شد در جامعه توسط بدنه اصلاحات، آنقدر بزرگ بود که این مجموعه از پس آن برنیامد.

ولی برای من، با همه نقدهایی که هست، این مهم است که در حین جلسه رای اعتماد وقتی خبر اعتصاب آقای کروبی می‌آید، سه چهار نماینده تذکر می‌دهند. این اتفاق بزرگی است. همانطور که نباید امید واهی داد، اینها را هم نباید نادیده گرفت. ما به همین گام‌های کوچک دلخوش هستیم.

اما یک پای ائتلاف اصلاح‌طلبان، دولت است. یعنی آقای روحانی و همه قول‌هایی که داد، آقای روحانی و همه عملکردش و اینکه به هر حال ما اصلاح‌طلبان به عنوان بزرگ‌ترین حامی ایشان، سهیم هستیم در همه ناکامی‌هایی که ممکن است داشته باشد یا قول‌هایی که به آنها عمل نکند. این رابطه باز در ۹۴ و مجلس تشدید شد با وجود آقای لاریجانی و با وجود روابطی که دولت با اصولگرایان میانه برقرار کرد. تا جایی که خیلی از اصلاح‌طلبان بعد از تشکیل مجلس احساس کردند از دولت رودست خوردند …

حتی در لیست تهران یعنی در لیست مجلس دهم در خیلی از حوزه‌ها لیست اصلاح‌طلبان به خاطر خواهش‌هایی که حزب اعتدال و توسعه داشت، تغییر کرد. مثلا در لیست تهران یکی از خانم‌ها در لیست اصلاح‌طلبان نبود بلکه پیشنهاد دولت بود که به لیست اضافه شود.

یعنی علاوه بر آقایان جلالی و نعمتی افراد دیگری هم با لابی دولتی‌ها وارد شدند؟

بله. مثلا همین خانم جزء ترکیب ۳۵ نفر بود ولی در سی نفر نبود و با پشنهاد دولت اضافه شد. البته اصلاح‌طلبان ناراحت نشدند از اینکه این خانم به لیست اضافه شد چون نگران گردش او در مجلس در رای‌دادن‌ها نبودند. خیلی از نام‌ها را نمی‌شناختیم و نمی‌دانستیم در مجلس چه کار می‌کنند ولی در مورد او می‌دانستیم اگر موقعی رای حیاتی باشد، چطور رای خواهد داد. چون گزینه‌هایی که اعتدال و توسعه پیشنهاد می‌داد، مثل آقای جلالی و آقای نعمتی آدم‌هایی بودند که در لحظه اول می‌دانستیم که در بزنگاه‌ها مثل ما رای نخواهند داد. در بزنگاه‌های کلان، الان با آقای لاریجانی هم موئتلف هستیم.

برای همین برجام رای می‌آورد. ولی در بزنگاهی که فلان آدم اصلاح‌طلب قرار است کاره‌ای شود می‌دانیم که آنها آن طرفی رای می‌دهند. یا دو نفر آقایان رحیمی و حیدری که واقعا آدم‌های شایسته‌ای بودند و بعدا شایستگی خود را نشان دادند، در مذاکرات با اعتدال و توسعه از لیست کنار گذاشته شدند که البته دوباره به لیست بازگشتند.

حرف من سر این ائتلاف است و این نتیجه‌ای که حاصل شد و به تبع آن افرادی مثل عارف می گویند دیگر ائتلاف نخواهیم کرد. اولا اصلاح طلبان قرار است با آقای روحانی چه کنند از این به بعد؟ به هر حال آقای روحانی دیگر به رای اصلاح‌طلبان نیازی ندارد و در عملکردش هم خیلی خودش را ملزم نمی‌داند که آنها را راضی کند. کما اینکه در ایام انتخابات، شعارهایی از ایشان دیدیم که کاملا با عملکرد بعدی ایشان فاصله دارد اما مردم به واسطه اصلاح‌طلبان به او رای دادند و نارضایتی از او پای اصلاح‌طلبان نوشته خواهد شد و دوم اینکه آینده سیاسی آقای روحانی را چطور می‌بینید؟ فکر می‌کنید ایشان بعد از انتخابات به سمت اصولگرایان متمایل شده است؟

آقای روحانی، منتخب اصلاح‌طلبان است. نمی‌گویم تنها کسی که آقای روحانی را رئیس‌جمهور کرد، اصلاح‌طلبان بودند. همانطور که نمی‌گویم تنها کسی که آقای روحانی را رئیس‌جمهور کرد، اهل سنت بود. همانطور که نمی‌گویم تنها کسی که آقای روحانی را رئیس‌جمهور کرد، بخش اصولگرایان میانه مثل آقای لاریجانی بود. هیچ کدام از اینها نمی‌گویم به تنهایی این کار را کردند. هر چند معتقدم که باری که اهل سنت و اصلاح‌طلبان کشیدند بیشتر از باری بود که آقای لاریجانی و اصولگرایان میانه‌رو کشیدند ولی آقای روحانی منتخب اصلاح‌طلبان است. طبیعی است که ما از منتخبمان مطالبه داشته باشیم.

درستش هم همین است، بنا هم همین بود. دو بحث را از هم جدا می‌کنم. یکی منافع جریان اصلاح‌طلبی است به عنوان جریان سیاسی با آدم‌هایی که می‌شناسیم و یکی منافع گفتمان اصلاح‌طلبی است به عنوان چیزی که خیلی فراتر از ۵-۴ آدم است و در تاریخ می‌شود ردش را پیدا کرد.

خیلی‌ها اصلاح‌طلب به معنی که ما می‌شناسیم نیستند ولی در گفتمان اصلاح‌طلبی جا می‌شوند. در عملکرد آقای روحانی هنوز من تهدیدی برای گفتمان اصلاحات نمی‌بینم. آقای روحانی هیچ وقت نگفته اصلاح‌طلب است ولی رابطه خوبی با اصلاح‌طلبان دارد. من واقعا به دولت آقای روحانی امیدوارم.

یعنی با وجود همین چینش کابینه و همه بحث‌هایی که درباره‌اش شد امیدوارید؟

این بخش مدیریتی آن است. به نظرم از نظر تکنوکراتیک می‌تواند دولت موفقی باشد یعنی وزرای غیرسیاسی تکنوکراتش می‌توانند موفق باشند. مثلا آقای ظریف اصلاح‌طلب نیست ولی آدم می‌داند که در کار خودش موفق خواهد بود یا خانم مولاوردی امید سیاسی من را نسبت به این دولت نه به عنوان جریان اصلاحات، به عنوان گفتمان اصلاحات، افزایش می‌دهد. برد اصلاحات این است که دایره شمولش را مدام بزرگ‌تر و بزرگ‌تر کند، ضمن اینکه هویتش را حفظ می‌کند. نه اینکه بیفتد به هر بازی، فقط برای اینکه شمولش را زیاد کند.

اتفاقا درباره ائتلاف دقیقا بحث من سر همین است که بخشی از اصلاح‌طلبان به هر قیمتی به این ائتلاف تن داده‌اند …

من این نگرانی را می‌فهمم. به خاطر اینکه اصلاح‌طلبان، گفتمان خودشان را آنطور که باید بازتولید نکردند. برای اینکه طرح نو و برنامه نویی نیاوردند. یعنی هنوز شعارها برای سال ۷۶ است. همان ۲۰ سال پیشی که با جامعه امروز، خیلی فرق می‌کرده. اصلاح‌طلبان احتیاج به بازتولید ارزش‌هاشان دارند و این مساله است که آنها را نجات می‌دهد.

نگرانی از هویت‌زدایی شدن از جریان اصلاحات نگرانی مثبتی است. برای همین این دو را تفکیک کردم یعنی آن جریان اصلاحات مدام باید هویت خودش را بازتولید کند. ضمن اینکه حواسش به شمول آن گفتمان اصلاحات هم باشد. منظورم از گفتمان اصلاحات، اصلاحات عام است. منظورم آن جامعه مطلوبی است که به تصویر می‌کشند

اینکه فلان آدمی که اصولگرای تندی بوده و کیهان‌نویس بوده، الان، امروز در مورد آزادی‌ها صحبت می‌کند، بدون اینکه ادعایی کند از اینکه اصلاح‌طلب شده، یعنی برد اصلاحات. بعد، واقعیتی که وجود دارد، بحث تسری آن است.

یعنی شما وقتی در یک حوزه، اصلاح‌طلب شوید، ناخودآگاه این به بقیه حوزه‌ها خواهد رسید. نمونه بارزش به نظرم آقای مطهری است. آقای مطهری همیشه آزاده‌ بوده ولی دفاعش از آزادی را از حوزه سیاست شروع کرد. در حالی که در همان مقطع، طرفدار آزادی‌های اجتماعی نبود و ناقد آزادی‌های اجتماعی بود ولی الان می‌بینیم که طرفدار آزادی‌های اجتماعی هم شده. برای ما، باورپذیر نبود که آقای مطهری، از حق حضور زنان در استادیوم دفاع کند ولی این کار را می‌کند و می‌دانیم که آقای مطهری ادا درنمی‌آورد. این همان تسری است که می‌گویم اتفاق می‌افتد.

این مهم است که ما این ارزش‌هامان را آنقدر بازتولید کنیم که آقای روحانی که در دایره بزرگ شمول اصلاح‌طلبی جا می‌شود، خودش را ملزم بداند که ارزش‌های اصلاح‌طلبانه را به دنبالش برود. حقوق شهروندی که حالا شاید عنوان کم‌خطرتری از حقوق بشر است، چیزی است که به نظر می‌رسد واقعا برای آقای روحانی مهم شده است. این اتفاق مثبتی است. به هر حال آدم‌ها تا حدی مهم هستند ولی مهم‌تر عملکرد است.

موضع ما موضع حمایت مطالبه‌گرانه است چون ما هستیم که به آقای روحانی رای دادیم حق مطالبه‌گری ما بیشتر از بقیه است. مهم هم هست که آقای روحانی ما را ناامید نکند. نمی‌گویم آقای روحانی به ما مدیون است ولی ما با هم در یک ائتلاف هستیم که لازم است یکی از اصول ائتلاف که شما هوای هم را داشته باشید، رعایت شود. من ناامید نیستم از دولت آقای روحانی. به نظر من همین ترکیب کابینه، می‌تواند اهداف اصلاح‌طلبانه را دنبال کند به شرطی که آقای روحانی بخواهد. اینکه آقای روحانی غلتیده به سمت اصولگرایان یا نه، من چنین فکری هنوز نمی‌کنم. هر چند نشانه‌هایی از این می‌بینم.

ولی مساله این است که حالا ما باید یک گام به جلوتر برویم. به نظر من تهدید، آقای روحانی نیست، تهدید این است که اصلاح‌طلبان تبدیل شوند به بخشی از بروکراسی دولت و تنها آلترناتیو مدیریتی باشند برای اداره حکومت.

قدرت برای اصلاح‌طلبان به عنوان یک جریان سیاسی، هر چند طبیعتا نگاه به قدرت داشتن، هیچ وقت هدف نبوده است اما الان نگرانی من این است که قدرت برای اصلاح‌طلبان هدف شود. آن وقت برای مردم جامعه، اصلاح‌طلبان، یک‌سری آدم‌ها که حاضر هستند هزینه‌های زیادی هم بدهند برای آرزوهاشان نیستند بلکه بخشی از بروکراسی دولت هستند که فقط آلترناتیو مدیریتی هستند.

یک نگرانی دیگر به نظر من، نگرانی از اتفاقی است که در مورد جوانان ممکن است رخ دهد. جوانان اصلاح‌طلب خیلی هزینه دادند در این سال‌ها و حالا از مرز جوانی عبور می‌کنند. این حس که سرشان بی‌کلاه مانده، ممکن است آنها را وارد یک بازی نگران‌کننده کند که برویم پست بگیریم به هر قیمتی. هنوز این اتفاق نیفتاده ولی این نگرانی وجود دارد که ممکن است مسیر به این سمت برود. بزرگ‌ترهایی که بچه‌ها به خاطر آنها هزینه‌هایی دادند، آنقدری که شایسته است، هوای آنها را ندارند.

فلان فردی که به اصلاح‌طلبی شناخته می‌شود در دانشگاه تدریس می‌کند و بچه‌ها او را می‌شناسند و به او نزدیک هستند. وقتی فردا روزی وزیر می‌شود و به بچه‌ها می‌گوید نزدیک من نیایید، برای من هزینه است. آن بچه‌ها به این فکر می‌افتند که ما باید خودمان گلیممان را از آب بیرون بکشیم و چاره‌ای نداریم جز اینکه سیاسی‌بودن خودمان را کتمان کنیم و کنار بگذاریم و تبدیل به تکنوکرات شویم چون می‌بینیم که جوانان تکنوکرات، بی‌دغدغه در دولت جذب می‌شوند ولی جوانان اصلاح‌طلب در پایین‌تر پست‌ها با بزرگ‌ترین موانع مواجه هستند.

این اصلا خوب نیست که سه تن از معاونان آقای نجفی، اگر اشتباه نکنم، بالای ۶۵ سالشان است. اینکه اصلاح‌طلبان در سال ۱۴۰۸، جوانی ندارند که رئیس جمهور نه، وزیر نه، دست کم معاون وزیر بشود ندارند، این یعنی مرگ طبیعی اصلاح‌طلبی. البته اصلاح‌طلبی به معنای پارلمانتاریستی آن وگرنه اصلاح‌طلبی جامعه‌محور، همیشه هست.

فکر نمی‌کنید آقای روحانی از وعده‌های اولیه خودش در انتخابات فاصله گرفته؟ وزیر زن، جوان‌گرایی و انتصاب اهل سنت در پست‌های مدیریتی …

 ناگفته‌های پسر خاتمی از زندگی شخصی و سیاسی

ما موظف هستیم که مدام به آقای روحانی یادآوری کنیم. هر چند ملاحظات انتخابات را هم می‌فهمیم. ما می‌دانیم که وزیر زن گذاشتن ممکن است خیلی کار سختی باشد. وزیر اهل سنت گذاشتن از آن سخت‌تر. ما می‌دانیم که جوان‌گرایی آسان نیست. البته منظور ما از جوان‌گرایی آقازاده‌گرایی و استخدام جوانان اصولگرا یا جذب جوان غیر سیاسی نیست. منظور ما از جوان‌گرایی، جوانان تشکیلاتی حتی هزینه‌داده اصلاح‌طلب است که حالا به سنی رسیده‌اند که باید کاری کنند.

ما ملاحظات را می‌فهمیم ولی وظیفه ما، مطالبه‌گری است و مدام امیدواریم از این تکرارمان، از جاهایی که آقای روحانی را به صورت شخصی یا عمومی می‌بینیم. این نگرانی بزرگی است. این بازی نباید در ایران جاافتد که آدم‌ها می‌توانند در زمان انتخابات جوری حرف بزنند و در زمان عمل، جور دیگر عمل کنند. مردم ما ثابت کردند که محدودیت‌ها را می‌فهمند.

نیروهای سیاسی، محدودیت‌ها را می‌فهمند. اما قایم شدن پشت محدودیت‌ها هم راه درستی نیست و اصولا آدم‌ها رای می‌دهند که یک‌سری محدودیت‌ها را برطرف کنند وگرنه اگر بنا به حل نشدن محدودیت‌ها باشد که کاندیدا زیاد است.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۵۳)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

شروع میکنیم با این سلفی اندر احوالات بهاره افشاری در ترافیک تهران که ایشان را حسابی خسته کرده است. خب بهاره جان میتوانستی با مترو به مقصد مورد نظر بروی که ترافیک ماشین در آن کمتر باشد. البته سایر ترافیک ها اذیتت میکرد. به این نتیجه میرسیم کلا زندگی در تهران بدون ترافیک ممکن نیست، برای رهایی از آن باید از این شهر مهاجرت کرد، البته باید حواسمان باشد که در روز تعطیل این تصمیم را عملی نکنیم، چون در ترافیک بین شهری گرفتار خواهیم شد!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

شبنم قلیخانی پس از تماشای یک نمایش این عکس یادگاری را در کنار یکی از بازیگران این نمایش گرفته است. خود شبنم گفته که این عزیز مارال فرجاد است، ولی ما تا با چشم خود نبینیم تایید نمیکنیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

امید جهان در حال گشت و گذار در خارج و عکس یادگاری با این زرافه ی بی محل.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

واقعا مجبور هستید همه افکت ها را امتحان کنید؟! حالا امتحان هم کردید، آیا واقعا مجبورید آن ها در اینستاگرام بگذارید؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

قطعا این عکس شما بیشتر لبخند را بر لبان مردم خشک خواهد کرد تا این که موجب لبخند شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

پلنگ جویبار در کنار یکی از پلنگ باز های قدیم تهران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

مریم طوسی قهرمان دو و میدانی کشورمان با این عکس آمادگی بدنی خود را در آستانه بازی های جهانی به رخ کشید. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

 سلفی اتاق گریمی امیر آقایی و بهاره کیان افشار در پشت صحنه سریال “نوار زرد” که به زودی از تلویزیون پخش خواهد شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

عکس دیدنی ساعد سهیلی در نمایی از فیلم “اتاق تاریک” ساخته جدید روح الله حجازی که امیدواریم به بی در و پیکریِ فیلم قبلی اش نباشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

دورهمی طناز ها در جایی که نمیدانیم کجاست. نصرالله رادش، حمید لولایی، حسین محب اهری، سعید آقاخانی و سایر عزیزان هنرمند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

سلفی علی زند وکیلی و رفیقش آقا امیرِ گل.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

الستون و ولستون با این عکس از اتمام پروژه جدیدشان در برزیل خبر دادند. فیلم سینمایی “تگزاس” به کارگردانی مسعود اطیابی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

سارا جان بهرامی در اکران خصوصی فیلم “ایتالیا ایتالیا” که شب گذشته در یکی از پردیس های سینمایی تهران برگزار شد. “ایتالیا ایتالیا” فیلمی کاملا متفاوت با جریان سینمای ایران و به کارگردانی کاوه صباغ زاده است. فیلمی که در جشنواره فیلم فجر چندان موفق و دلچسب ظاهر نشد و به اکران عمومی دلخوش کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

عکس زیبایی که کوروش جوان از سحر دولتشاهی گرفته است. یادش بخیر قدیم این مانتو ها را روی پشتی و وسایل پذیرایی میکشیدیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

نهال خانم دشتی هستی هستند، بازیگر نقش میترا در سریال شهرزاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

 عکس جالب کوروش تهامی در کنار بهمن فرمان آرا. با این ژست و صورت گویا جناب فرمان آرا واقعا خودش هم باورش شده است که آلفرد هیچکاک است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

پاریس گردی سامان سالور به اتفاق همسرش سمیرا حسنپور.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

تصحیح میکنم: چیز های خوب نصیب کسانی میشوند که پول دارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

بهروز افخمی و همسرش مرجان شیرمحمدی در حاشیه اکران خصوصی فیلم “ایتالیا ایتالیا”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

فاطمه خانم آقا پسرت را هم با مرکز دندانپزشکی ای که خودت مشتری اش هستی، معرفی کن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

این هم از الهام خانم حمیدی در کنار دندانپزشک اش. این روز ها با مراجعه به دندانپزشک هم شو آف میکنند. البته دستشان بسته است وگرنه با سایر پزشکانشان هم عکس میگذاشتند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 


 خانواده دوست داشتنی مهسا کرامتی در حال گشت و گذار در وطن. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

مطمئنا این چیزی که برای مستانه مهاجر انقدر جالب بوده، برای نفس چندان اینگونه نبوده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

مهراوه شرییفی نیا در حاشیه جشنواره فیلم ماربیای اسپانیا، برای اکران فیلم “پرسه در حوالی من”. جشنواره ای که برای اولین بار است نام آن را میشنوم. البته اگر منظورش جشنواره فیلم ماربلا نباشد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

گلاره عباسی و پریناز ایزدیار دو بازیگر اصلی و توانمند سریال شهرزاد در دو طرف آقای کارگردان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

یک “بارکد” جدید در راه است؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 


 – آرمین به تاکسی: سید خندان!

+ (۵ متر جلو تر می ایستد) چند نفری؟

– واکنش آرمین در عکس
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

وحید هاشمیان ناظر فنی و کیفی نقاشیِ دخترش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

 بهنوش طباطبایی با این سلفی و کلی کلمات زیبا، حسابی هواداران را به وحد آورد و آمار کف و خون را در اینستاگرام افزایش داد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 


 با این سلفی لیندا کیانی در کنار جواد عزتی که مربوط به روزهای فیلمبرداری فیلم “اکسیدان” است، مطلب امروز را به پایان میبریم. از همراهی ارزشمندتان بسیار سپاسگذاریم. تا فردا، یا حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (553) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

کازوئو ایشی‌گورو، برنده‌ی نوبل ادبیات چگونه نویسنده شد؟

آکادمی سوئد سال گذشته با انتخاب باب دیلن، آهنگساز و ترانه‌سرای امریکایی از روال همیشگی خود فاصله گرفت اما امسال با معرفی کازوئو ایشی‌گورو، رمان‌نویس انگلیسی ژاپنی‌تبار، دست از سنت‌شکنی برداشت. اما با این حال ایشی‌گورو، نویسنده‌ای است که در فهرست نامزدهای انتخابی اغلب منتقدان، نامی از او برده نشده بود.

 احساس مي‌كنم فريبكارم

«اگر آثار جین آستن و فرانس کافکا را با یکدیگر ترکیب کنید، نثر کازوئو ایشی‌گورو به دست می‌آید اما باید کمی هم مارسل پروست به این ترکیب بیفزایید.» این گفته سارا دانیوس، دبیر دایمی آکادمی سوئد است. «او از کسی پیروی نمی‌کند، او جهان زیبایی‌شناختی متعلق به خود را می‌آفریند.» در کنفرانس خبری که روز پنجشنبه در دفتر ناشر او در لندن برگزار شد، درباره دریافت این جایزه معتبر ادبی گفت: «وقتی به همه نویسنده‌های بزرگ که در حال حاضر زنده هستند و این جایزه نصیب‌شان نشده، فکر می‌کنم، احساس می‌کنم فریبکارم. » ایشی‌گورو گفته است: «این جایزه اتفاقی نبود که انتظارش را داشته باشم وگرنه امروز صبح موهایم را می‌شستم. آشفتگی محض است. نماینده ادبی‌ام تماس گرفت تا خبر برنده شدنم را بگوید اما این روزها آنقدر خبر کذب هست که آدم نمی‌داند کدام را یا چه کسی را باور کند، در نتیجه این خبر را باور نکردم تا اینکه تماس‌های روزنامه‌نگارها شروع شد و بعضی از آنها پشت در خانه‌ام جمع شدند.»

او که دریافت این جایزه را افتخاری بزرگ می‌داند، گفته است: «امیدوارم برخی از مضامین تاریخی و شیوه و رسوم حکومتداری و رفتار و منش مردم که در آثارم آورده‌ام، بتواند کمکی به حال و هوای این روزهای بشریت کند. چرا که ما وارد دوره‌ای نامشخص از تاریخ جهان شده‌ایم.»

این آکادمی داستان‌ها و رمان‌های ایشی‌گورو را به خاطر پرده‌برداری از دنیای پر رمز و رازی که احساسات وهم‌آمیز ما بر پایه ارتباط با جهان بنا شده، ستوده است.

برنده جایزه نوبل ادبیات ٢٠١٧، سال گذشته در داستانی کوتاه به شرح فضایی که در سال‌های دهه ١٩٨٠ و خلق رمان «هنرمندی از جهان شناور» تاثیر داشته، پرداخت. ایشی‌گورو در این داستان کوتاه که در روزنامه گاردین منتشر شد، تلاش‌های کشورش برای تغییر را بر رویکرد او در رمان‌نویسی به خاطر می‌آورد.

نوشتن «هنرمندی از جهان شناور» را سپتامبر ١٩٨١ در زیرزمین آپارتمانی در شپردز بوش لندن آغاز کردم. ٢۶ سال داشتم. رمان اولم «منظره پریده‌رنگ تپه‌ها» آماده انتشار بود اما در آن برهه دلیل معقولی برای باور اینکه زندگی یک رمان‌نویس تمام‌وقت پیش‌ رویم است، نداشتم.

من و لورنا تابستان آن سال به لندن بازگشته بودیم (قبل از آن در کاردیف زندگی می‌کردیم) در پایتخت مشغول به کار شده بودیم اما سرپناهی نداشتیم. چند سال قبل‌تر، هر دوی ما عضو گروه جوانان بی‌بندوبار، متمایل به چپ و نامتعارفی بودیم که در مسکن‌های موقتی حول‌وحوش لادبروک گرو و همراسمیت زندگی می‌کردیم و برای پروژه‌های خیریه یا گروه‌های تبلیغاتی کار می‌کردیم. حالا که بی‌خیالی آن زمان به هنگام آمدن به شهر را به خاطر می‌آورم به نظرم عجیب می‌آید که حتم داشتیم، می‌توانیم در خانه‌ای مشترک یا خانه دیگری بمانیم تا جایی مناسب برای خودمان پیدا کنیم. همان‌طور که معلوم شد، اتفاقی پیش نیامد تا اعتماد به نفس ما به چالش کشیده شود و خیلی زود زیرزمینی نقلی در خیابان پررفت‌وآمد گولدهاوک اجاره کردیم.

ساختمان ما کنار استودیوی پیشتاز ضبط موسیقی «ویرجین رکوردز» بود و اغلب چشم‌مان به مردهای موبلندی می‌افتاد که تجهیزات ضبط موسیقی را به داخل یا خارج از ساختمان بی‌پنجره و دیوارهای رنگین می‌بردند و می‌آوردند. اما عایق صدای این ساختمان محشر بود و وقتی پشت میز ناهارخوری‌مان می‌نشستم و پشتم به باغچه پشتی خانه‌مان بود، فضای قابل قبولی برای نوشتن داشتم.

لورنا هر روز سفری طولانی به محل کارش داشت. او کارگزار اجتماعی سازمانی منطقه‌ای در لویشام، آن سوی شهر بود. محل کار من هم یک قدم با خانه‌مان فاصله داشت- من «مامور اسکان مجدد»در سرینینز غرب لندن شده بودم؛ سازمانی شناخته‌شده که برای بی‌خانمان‌ها کار می‌کرد. برای اینکه من و لورنا جانب انصاف را رعایت کنیم، با یکدیگر توافقی کردیم: هر روز همزمان از خواب بیدار شویم و زمانی که لورنا پا از در خانه بیرون می‌گذارد من پیش از عزیمت به محل کارم، پشت میزم بنشینم و آماده ٩٠ دقیقه نوشتن صبحگاهی‌ام شوم.

بسیاری از شاهکارها را نویسندگانی خلق کرده‌اند که سراغ شغل‌های پرمسوولیت نرفتند. اما من همیشه به طرزی رقت‌انگیز و اغلب روحی، نمی‌توانم ذهنم را به چند مساله معطوف کنم و تلاش‌های آن چند هفته پشت میز ناهارخوری همزمان با بالا آمدن آرام‌آرام خورشید برای پر کردن زیرزمین‌مان از نورش، تا به امروز تنها تلاشم در نویسندگی «پاره وقت» محسوب می‌شود. خبر از موفقیتی بی‌حدوحصر نبود. یک روز متوجه شدم به برگه‌های سفید خیره شده‌ام و با میل بازگشت به رختخواب مبارزه می‌کنم. (طولی نکشید که شغل روزانه‌ام کم‌کم سنگین‌تر شد و مجبور بودم تا شب سر کار بمانم.) چیزی هم مثل مقاومت لورنا در مقابل اینکه من روزم را با صبحانه‌ای افتضاح که از فیبر سنگین با خمیر و دانه گندم، شروع می‌کنم، کمکی نمی‌کرد؛ دقیقا دستور غذایی که گاهی باعث می‌شد وقتی پشت میز نشسته‌ام، روی شکمم دولا شوم.

 كازوئو ايشي‌گورو،؛ برنده‌ی نوبل ادبيات چگونه نويسنده شد؟‌

با این وجود، طی همین دوران بود که کم و بیش شالوده- داستان و فرضیه اصلی- داستان «هنرمندی از…» در ذهنم شکل گرفت. آن را به شکل داستانی ١۵ صفحه‌ای درآوردم (بعدها در نشریه Granta  با عنوان «تابستان پس از جنگ» منتشر شد)، اما با وجودی که این داستان را نوشتم، می‌دانستم لازم است داستانی بلندتر بنویسم، داستانی با معماری پیچیده‌تر برای بنا کردن این ایده در ساختمان رمانی که آن را با شوق و اشتیاق تمام در تخیلاتم پرورده بودم. در همین دوره بود که مطالبات کاری‌ام نقطه پایانی بر نوشتن‌های صبحگاهی‌ام گذاشت.

تا زمستان ١٩٨٢ مشتاقانه پای نوشتن «هنرمندی از… » ننشستم. در آن زمان، «منظره پریده‌رنگ تپه‌ها» منتشر شده بود و برای نویسنده‌ای نوقلم سروصدای قابل توجهی به پا کرد. این کتاب ناشرانی در امریکا و چندین زبان دیگر پیدا کرده بود و من را در فهرست ٢٠ رمان‌نویس برتر جوان بریتانیایی گرانتا که بهار آینده منتشر شد، گنجاند. حرفه نویسندگی‌ام هنوز هم ظاهری متلاطم داشت، اما دیگر دلایلی برای شهامت به خرج دادن داشتم بنابراین از شغلم استعفا دادم تا نویسنده‌ای تمام‌وقت شوم.

به جنوب شرقی لندن نقل‌مکان کردیم تا در طبقه آخر ساختمان بلند سبک ویکتوریایی در محله‌ ساکت آپرسیدنهام ساکن شویم. آشپزخانه‌مان ظرفشویی نداشت و مجبور بودیم ظرف‌های کثیف را در چرخ‌دستی قدیمی سرو چای بگذاریم و برای شستن آنها را به سوی حمام هدایت کنیم. اما حالا به محل کار لورنا نزدیک‌تر بودیم و می‌توانستیم زنگ ساعت را خیلی جلوتر تنظیم کنیم. خبری از آن صبحانه‌های افتضاح هم نبود.

مالک خانه مایکل و لنور مارشال بودند؛ زوج فوق‌العاده‌ای که تازه پا به دهه هفتم زندگی‌شان گذاشته بودند و طبقه پایین خانه ما زندگی می‌کردند و طولی نکشید که در پایان روز کاری در آشپزخانه آنها (که ظرفشویی داشت) برای نوشیدن چای، خوردن کیک مستر کیپلینگ و حرافی که اغلب درباره کتاب، سیاست، کریکت، صنعت تبلیغات، بی‌قاعدگی‌های انگلیسی بود، جمع می‌شدیم. (چند سال بعد، پس از مرگ ناگهانی لنور، کتاب «بازمانده روز» را به او تقدیم کردم.) در همین حال و احوال بود که پیشنهاد کاری از شبکه‌ ۴ Channel که قرار بود راه بیفتد، گرفتم و این تجربه نویسندگی در تلویزیون (در نهایت دو درام تلویزیونی نوشته من از این شبکه پخش شد) بود که تاثیری شگرف اما خلاف واقع بر نوشتن «هنرمندی از… » داشت.

با وسواس فیلمنامه‌هایم –به خصوص دیالوگ‌ و کارگردانی‌ها- را با رمان‌های منتشر شده‌ام، مقایسه می‌کردم و می‌پرسیدم: «ادبیات داستانی‌ام به اندازه کافی با فیلمنامه‌ام فرق دارد؟»

بریده‌هایی از داستان «منظره پریده‌رنگ…» به نظرم به‌شدت شبیه فیلمنامه بود- پس از دیالوگ، «کارگردانی» و بعد از آن دیالوگ بیشتری آورده بودم. دلسرد شدم. اگر قرار است رمانم کم‌وبیش همان تجربه‌ای‌ را منتقل کند که مخاطب با روشن کردن تلویزیون به دست می‌آورد، پس چرا خودم را به زحمت ‌بیندازم؟ اگر رمان به عنوان یک قالب نمی‌تواند تجربه‌ای خاص، تجربه‌ای که باقی قالب‌ها نمی‌توانند به درستی آن را انجام دهند عرضه کند، بنابراین چطور رمان می‌تواند امید آن داشته باشد که در برابر توانایی سینما و تلویزیون بقا داشته باشد؟

(باید بگویم که اوایل دهه ١٩٨٠ رمان معاصر اوضاع وخیم‌تری نسبت به امروز داشت) از تلاش‌های آن صبح‌های شپردز بوش، ایده‌ای واضح از داستانی که می‌خواستم بنویسم، داشتم. اما حالا در سیدنهام وارد دوره‌ای طولانی از آزمایش روش‌های متفاوت داستانسرایی شده بودم. مصمم بودم رمان جدیدم نباید «فیلمنامه‌ای منثور» باشد. اما پس چه چیزی از آب درمی‌آمد؟

در همین دوران بود که ویروسی من را از پا انداخت و چند روزی را در رختخوابم گذراندم. وقتی بدترین حال ممکن را پشت سر گذاشتم و دیگر احساس نمی‌کردم بی‌وقفه باید بخوابم، متوجه شدم کتابی که به رختخواب برده‌ام، چیزی که در لحافم غلت می‌خورد، جلد نخست ترجمه کیلمارتین و اسکات‌‌مونکریف از «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست است که تازه منتشر شده است. ممکن است شرایط بیماری‌ام و گذران روزها در رختخواب زمینه‌ای مبسوط برای این خواندن اثر فراهم کرده باشد (در آن زمان و حتی حالا طرفدار پروپاقرص پروست نبوده‌ و نیستم: ردپاهای نویسندگی او خیلی برایم کسل‌کننده است)، اما کاملا شیفته بخش‌های «پیش‌درآمد» و «کومبره» شدم.

 احساس مي‌كنم فريبكارم

بارها و بارها سراغ این بخش‌ها رفتم. جدا از زیبایی والای این متون، از دیدن آنچه بعدها در ذهنم (و بعدها در نت‌های موسیقی‌ام) آن را «شیوه‌های حرکت» پروست نامیدم، حیرت کردم؛ شیوه‌های حرکت ابزارهایی هستند که او با توسل به آنها یک بخش را به بخش دیگر هدایت می‌کند. نظم رویدادها و صحنه‌ها از نیاز شرح ترتیب وقایع یا نیازهای افشای تدریجی روایت خطی پیروی نمی‌کند. در عوض، تداعی‌ افکار وابسته به محیط، تغییر [تخیلات] حافظه به نظر رمان را از بخشی به بخش دیگر رهنمون می‌شود.

گاهی تصور اینکه بخشی را که در حال خواندنش هستی، بخش قبلی‌اش شکل داده، این سوال را ایجاد می‌کند که «چرا؟» به چه دلیل این دو لحظه غیرمرتبط در ذهن راوی کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند؟ حالا می‌توانم راهی مهیج و آزادانه‌تر برای نوشتن رمان‌هایم متصور شوم؛ راهی که می‌تواند غنا را روی کاغذ خلق کند و حرکات درونی ارایه می‌کند که غیرممکن می‌توان آنها را روی پرده نقره‌ای‌ آورد. اگر می‌توانم طبق تداعی‌های افکار و خاطره‌های شناور راوی از بخشی به بخش دیگر بروم، می‌توانم تقریبا به شیوه هنرمند نقاشی انتزاعی که جای اشکال و رنگ‌ها را روی بوم انتخاب می‌کند، بنویسم.

می‌توانستم صحنه‌ای از دو روز قبل را درست کنار صحنه‌ای از ٢٠ سال پیش بگذارم و از خواننده بخواهم درباره ارتباط این دو تامل کنند. اغلب لازم نیست راوی خودش دلایل عمیق این مجاورت مشخص را بداند. روش نوشتنی را یاد گرفته بودم که می‌تواند به درستی لایه‌های در هم‌تنیده خودفریبی و انکار که دیدگاه هر آدمی از خودش و گذشته‌اش را پوشانده است، عرضه کند. برای یک رمان‌نویس نقاط عطف همان اتفاق‌های کوچک شلخته خصوصی است.

حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم آن سه روزی که برای بهبودی در تختخوابم در خانه‌ام در سیندهام به سر بردم، خواندن همان ٢٠ صفحه از پروست نقطه‌ عطفی در زندگی نویسندگی‌ام محسوب می‌شود؛ باید بگویم خیلی پررنگ‌تر از گرفتن جایزه‌ای معتبر یا قدم زدن روی فرش قرمز افتتاحیه یک فیلم است. هر آنچه پس از آن نوشتم با آشکارسازی‌هایی که طی این روزها بر من روشن شده بود، تعیین می‌شد.

باید در اینجا چیزی را در مورد جنبه ژاپنی داستان «هنرمندی از…» بگویم. از لحاظ ادبی، این داستان، ژاپنی‌ترین رمانم محسوب می‌شود که تمامی داستان در ژاپن و با شخصیت‌های ژاپنی روی می‌دهد. اگرچه خود رمان را به زبان انگلیسی نوشته‌ام اما زبانی که در این رمان به کار بردم- منظورم روای شخص اول و دیالوگ‌ها است- بیانی ژاپنی دارند. به عبارت دیگر، قرار بر این است که تصور کنید این کتاب نوعی ترجمه است؛ یعنی پشت جملات انگلیسی، جملات ژاپنی قرار دارند.

این شیوه برای هر واژه‌ای که روی کاغذ آورده‌ام، دلالت‌هایی دارد. می‌خواستم زبان جاری باشد و طبیعی جلوه کند و با این حال خیلی محاوره یا خیلی «انگلیسی» نباشد. گه‌گاه می‌دیدم در حال ترجمه عبارات ژاپنی و بذله‌گویی‌های عینی بودم. اما اغلب اوقات ترکیبی از اکتشاف ‍[زبانی] پرظرافت و در عین حال کمی قلمبه‌سلمبگی که نشانی از ریتم‌ها و سبک خاص رسمی زبان ژاپنی دارد مدام پشت زبان انگلیسی در جریان است.

در آخر، اجازه می‌خواهم صحبتی درباره زمینه اجتماعی گسترده‌ای که رمانم را در آن خلق کردم، داشته باشم. داستان «هنرمندی از… » را بین سال‌های ١٩٨١ تا ١٩٨۵ نوشتم، سال‌های تغییر و انتقال اساسی، اغلب متمرد و تلخ در بریتانیا. دولت‌ مارگارت تاچر بر اجماع سیاسی پساجنگ در مورد دولت رفاه و شرایط مطلوب اقتصاد «مختلط» نقطه پایان گذاشته بود.

طرحی شفاف و بحث‌برانگیز برای انتقال کشور از اقتصادی تولیدی و صنایع سنگین با نیروی کار سازماندهی شده بزرگ به اقتصادی که عمدتا بر پایه خدمات بنا نهاده شده با نیروی کار بدون اتحادیه در دست بود.

دوره اعتصاب کارگران معدن، نزاع وپینگ، راهپیمایی‌های کمپین خلع سلاح هسته‌ای، جنگ فالکلند، تروریسم ارتش موقت جمهوریخواه ایرلند و نظریه اقتصادی «پول‌گرایی» که کانال‌هایی عمیق به خدمات عمومی به عنوان درمان ضروری برای شفای اقتصادی بیمار، زده بود. یادم می‌آید سر میز شام با یکی از قدیمی‌ترین و نزدیک‌ترین دوستانم وقتی دیدگاه‌های مخالف یکدیگر را در مورد اعتصاب کارگران معدن شنیدیم، بدجوری بحث کردیم.

رمان «هنرمندی از…» در ژاپن پیش و پس از جنگ جهانی دوم روی می‌دهد اما بریتانیا، کشوری که در آن زمان در آنجا زندگی‌ می‌کردم، در شکل‌گیری آن نقش به‌سزایی داشت: فشاری بر مردم بود که ‌باید در هر حرکتی از زندگی‌شان موضع‌گیری سیاسی می‌کردند؛ یقین‌های بی‌چون و چرا، حق به جانبی و خشم‌های منحوس حزب‌های جوان پرتب و تاب؛ دلنگرانی‌هایی درباره «نقش هنرمند» در زمانه تغییرات سیاسی وجود داشت.

و برای شخص من این طور است که چقدر دشوار می‌توان حس درماندگی واضح و روشن تعصب‌های کوته‌فکرانه زمانه‌ات را ببینی و ترس اینکه زمان و تاریخ نشان می‌دهد فردی با وجودی که نیت‌های خوب داشته اما از هدفی اشتباه، شرم‌آور و حتی اهریمنی حمایت کرده و بهترین سال‌ها و استعدادهای خود را حرام آن کرده است.


منبع: برترینها

این زنان باصلابت و ماندگار

روزنامه هفت صبح: در فیلم و سریال های تاریخی، می توان زنانی را یافت که همچنان نام شان در حافظه ها حک شده. وجه مشترک عمده آنها قدرت و صلابت در دنیای مردانه است و اراده ای که نخواسته اند «معمولی» باشند. در این مطلب پنج شخصیت و بازیگرانشان را مرور کرده ایم و نیاز به یادآوری نیست که امکان تحلیل همه شخصیت ها وجود ندارد و اینها مشتی از خروار هستند.

عزت الدوله | سلطان صاحبقران

* بازیگر: زهرا حاتمی

درباره پنج شخصیت زن سریال های تاریخی که در حافظه ها مانده اند 

* ویژگی نقش: اولین تصویر دراماتیکی که از امیرکبیر در قالب یک اثر نمایشی شکل گرفت، سریال «سلطان صاحبقران» علی حاتمی است؛ به سال ۱۳۵۴ سریال دو دوره از زندگی ناصرالدین شاه را روایت می کند که بخش اول آن مربوط است به واپسین روزهای صدارت امیرکبیر. در این بخش از داستان دو زن نقش محوری دارند؛ ایرن زاریانس در نقش مهدعلیا و عزت الدوله همسر امیرکبیر (زهرا حاتمی که آن زمان به نام زری خوشکام شناخته می شد). عزت الدوله که پی به نقشه شوم مهدعلیا برده، دنبال راهی است تا امیرکبیر را آگاه سازد. نگرانی، عشق و البته اقتدار خواهر شاه در فضای شاعرانه سریال، بازی خانم حاتمی را ماندگار کرده است.


ترکان خاتون | سربداران

* بازیگر: افسانه بایگان

 درباره پنج شخصیت زن سریال های تاریخی که در حافظه ها مانده اند

* ویژگی نقش: سریال «سربداران» در زمان پخش با استقبال بالا روبرو شد و خیلی از بازیگران با این سریال به چشم آمدند؛ از جمله افسانه بایگان. «سربداران» درباره دوره ای از تاریخ سرزمین خراسان به جلوداری مردم سبزوار و نواحی اطراف آن از جمله باشتین در قرن هشتم هجری است. بایگان در نقش ترکان خاتون و سوسن تسلیمی در نقش فاطمه، خانم های این داستان مردانه بودند. چهره، گریم و کلاه گیس بایگان آنقدر دیده شد که بعد از آن به شکل مطلق به مدت یک دهه تبدیل به سوپراستار سینمای ایران شد؛ آن هم در دورانی که خبری از ستاره سازی نبود. بایگان در گام نخست بازیگری درک درستی از ترکان خاتون داشت و چهره اش به شهرت او و موفقیت نقش کمک زیادی کرد.


مهد علیا | امیرکبیر

* بازیگر: فخری خوروش

 درباره پنج شخصیت زن سریال های تاریخی که در حافظه ها مانده اند

* ویژگی نقش: یک بار داستان زندگی دراماتیک امیرکبیر توسط علی حاتمی در «سلطان صاحبقران» ساخته شده بود. سعید نیک پور کار سختی داشت، که سریالش لااقل از این منظر لنگ نزند. نیک پور برای مهدعلیا سراغ بازیگری رفت که پیش از این سریال بازی نکرده بود و درخشش او به صحنه تئاتر و پرده سینما باز می گشت. فخری خوروش خیلی زود سخت پسندها را مجاب کرد که بهترین انتخاب برای مهدعلیا است. زنی جاه طلب که معتقد است قدرت مادر شاه از شاه بیشتر است و وقتی عرصه را تنگ می بیند، قصد جان امیرکبیر می کند. قدرت و صلابت مهدعلیا در تک تک حرکات و حالات خانم خوروش هویدا است.


قطام | امام علی (ع)

* بازیگر: ویشکا آسایش

 درباره پنج شخصیت زن سریال های تاریخی که در حافظه ها مانده اند

* ویژگی نقش: داود میرباقری برای جذاب شدن سریال امام علی (ع) نقش های منفی را برجسته کرد و با اهتمام به شخصیتی مثل قطام و ولید، دایره اطلاعات بیننده ها را بالا برد. همان طور که می دانید نقش قطام را ویشکا آسایش بازی کرد که این نقش و سریال، اولین تجربه بازیگری اوست.

قطام جزو زنان فم فتال (اغواگر) سینما و تلویزیون ما است که در زمان پخش به شدت مورد توجه قرار گرفت. ویشکا آسایش به خاطر هوش خود و هدایت میرباقری، تصویری ماندگار از قطام به یادگار گذاشت که سال ها طول کشید تا از سایه آن خارج شود. قطام دختر مقتدر عرب است که اسب سواری می کند، شمشیر می زند و با قدرت زنانه اش مردان را برای رسیدن به هدفش در اختیار دارد. این مشخصات در بازی آسایش وجود دارد.


زلیخا | یوسف پیامبر (ع)

* بازیگر: کتایون ریاحی

 درباره پنج شخصیت زن سریال های تاریخی که در حافظه ها مانده اند

* ویژگی نقش: در میان آثار مذهبی تاریخی، شخصیت زلیخا بیش از دیگران دیده شد. کتایون ریاحی در آخرین تجربه بازیگری خود (تاکنون) نقشی را بازی کرد که غالب مردم با سرگذشتش آشنا بودند و می خواستند آن را در قالب یک اثر نمایشی تماشا کنند. ریاحی، زلیخا را طوری بازی کرد که نه عشق اش به یوسف (ع) تعبیر به هوس شود و نه باورپذیری اش برای بیننده سخت باشد. در نگاه اول انتخاب این بازیگر برای نقش زلیخا به دلیل عدم تناسب کامل سن با نقش، موفقیت اش را زیر سوال می برد اما قدرت بازیگری ریاحی نتیجه ای دیگر به همراه داشت. او چه در نقش جوانی و چه در پیری، متوجه بود که چطور عشق و علاقه اش به یوسف را نشان دهد.


منبع: برترینها

ادگار آلن‌پو؛ نویسنده‌ای که قبل از هنر هفتم سینمایی می‌نوشت!

جام جم: «طنزی است هولناک با فضایی وهم‌آلود و خفه. طنز سیاه خنده است، اما خنده یک اسکلت در پیچ و خم دره‌ای مه‌آلود!‌ طنز سیاه با «ادگار آلن‌پو» آغاز شد.»

۲۰۰ سال پیش،‌ هنوز سینمایی وجود نداشت تا بتوان راجع به ژانر وحشت سخن گفت، اما در آن سا‌ل‌ها ادبیات داستان در حال زایش گونه‌ای از داستان بود که با خواندن آن خواننده دچار هراس می‌شد و عناصر وحشت‌آفرین نه‌تنها در حوادث داستان وجود داشت، بلکه این وحشت در کلمه به کلمه داستان موج می‌زد و این زایش در روزگار یک نویسنده آمریکایی نهفته بود که به دشواری هرچه تمام‌‌تر سپری شد. با پایان تلخ و هراس‌انگیز مثل دنیای داستان‌هایش!

ادگار آلن‌پو؛ نویسنده‌ای که قبل از هنر هفتم سینمایی می‌نوشت!

ادگار آلن‌پو

ادگار آلن‌پو، نویسنده، شاعر و منتقد ادبی ۱۹ژانویه ۱۸۰۹ در شهر بوستون آمریکا چشم به جهان گشود. پدر و مادرش هنرپیشه‌های دوره‌گرد بودند و پدرش خیلی زود خانواده را ترک کرد و مادر نیز بر اثر سل درگذشت. پس از آن سرپرستی او به یک تاجر ثروتمند سپرده شد و ادگار کوچولو تحت یک تربیت غیرمعمول قرار گرفت. او به قدری با پدرخوانده‌اش مشکل داشت که مدام از خانه فرار می‌کرد. پس از مدتی که تحت سرپرستی قرار داشت با پذیرفته شدن در دانشگاه ویرجینیا، آزادی بیشتری یافت، اما طولی نکشید که حمایت‌های مالی خانواده قطع شد و او تحصیل را ترک کرد.

ادگار ۲۷ ساله بود که با دخترعموی ۱۳ساله‌اش ازدواج کرد و این زندگی بیش از ۱۲ سال طول نکشید و همسرش به دلیل بیماری سل درگذشت. این حادثه آغازگر دشوارترین سال‌های زندگی ادگار آلن‌پو بود که البته ۲ سال بیشتر طول نکشید، چرا که او سال ۱۸۴۹ در ۴۰ سالگی بدرود حیات گفت.

ترک خانواده توسط پدر، مرگ مادر، کشمکش همیشگی، ناپدری، ترک تحصیل، محروم شدن از ارث، استخدام در ارتش و ترک خدمت، فوت همسر و از همه مهم‌تر تنگدستی مادام‌العمر در نوع تفکر او در شعرها و داستان‌هایش تاثیر گذاشت و شاید تمام این حوادث در شکل‌گیری طنز سیاه در ادبیات تاثیر داشته است.

مرگ ادگار آلن‌پو، هفتم اکتبر ۱۸۴۹ هنوز هم در هاله‌ای از ابهام و رمز و راز قرار دارد. او در این روز، در حالی که ۴ روز قبل در سوم اکتبر، در جوی خیابان بی‌هوش افتاده بود، درگذشت، بدون این که به صورت مشخص، دلیل مرگ او روشن باشد. او ۴ روز در حال مرگ و زندگی به سر برد و هذیان گفت. از وهم، از شبح و از بیماری سخن گفت، اما نتوانست بگوید که چه بر سر او آمده است.

نخستین نوشته‌های چاپ شده پو، ۳ مجموعه شعر بودند که در سال‌های ۱۸۲۷ تا ۳۱ ۱۸منتشر شدند. یکی از این مجموعه‌ها ، «تیمور لنگ و اشعار دیگر» نام داشت که شاعر در این قطعه، اعترافات تیمور خونخوار را در شبی از زندگی‌اش شرح می‌دهد که اسرار قلب سیاه خود را فاش می‌کند و نقل می‌کند که چگونه عشق به یک زن، او را به فتح کشورها واداشت. دومین منظومه شعری او که شاید مهم‌ترین اشعار او و شناخته شده‌ترین آنهاست، «کلاغ سیاه و سایر اشعار» یا «کلاغ» نام داشت. شعر کلاغ او در ایران معروف‌ترین اثر پو به شمار می‌رود.

اما آثار داستانی او، مهم‌تر از اشعار اوست و در تاریخ ادبیات اثر ماندگاری بر جای گذاشته است که از آن جمله باید به «نقاب مرگ سرخ»، ‌ «گربه سیاه» و «قلب قصه‌گو» اشاره کرد که این آثار برای داستان کوتاه یک الگو به شمار می‌رفت و از آنجا که ۲۰ سال قبل از زندگی «آنتوان چخوف» به عنوان بهترین نویسنده داستان کوتاه، روزگار پو به سر رسیده است، حائز اهمیت بسیاری است.

 ادگار آلن‌پو؛ نویسنده‌ای که قبل از هنر هفتم سینمایی می‌نوشت!
برخی از مهم‌ترین آثار داستانی او عبارتند از: گربه سیاه، قلب قصه‌گو، سوسک طلایی، داستان‌های شگفت‌انگیز، زنده به گور، برنیس، صندوق آمنتیلاو، زوال خاندان آشر، قورباغه، لژیا، نقاب مرگ سرخ، قتل در خیابان مورگ، مفاک و آونگ و شب هزار و دوم شهرزاد.

از آثار شعری او باید به اعراف، تیمور لنگ، آنابل لی، زنگ‌ها، شهری در دریا، امرورادو، قصر جن‌زده، لنور، کلاغ و اولالوم اشاره کرد. از او بیش از ۱۲۰ اثر منتشر شده است.

آثار ادگار آلن پو، تاثیر چشمگیری بر ادبیات بعد از خود گذاشت.

داستان کوتاه به عنوان یک گونه ادبی رایج، از ادگار آلن‌پو آغاز شد و توسط چخوف به تکامل رسید. پو همچنین یکی از پایه‌گذاران داستان پلیسی، علمی، تخیلی و وحشت شمرده می‌شود. نوع طنز او که امروزه طنز سیاه نامیده می‌شود، تاثیر بسیار شگرفی بر ادبیات گذاشته است.

شاعری و نویسندگی ادگار آلن‌پو بر نویسندگان و شاعران بعد از او در آمریکا، انگلستان و فرانسه تاثیر گذاشت. آنچنان که نمی‌توان از شاعری چون «والت ویتمن» انگلیسی و «شارل بودلر» که آثار پو را به فرانسه ترجمه کرده و صاحبنامانی چون «ویلیام فاکنر»، «هرمان ملویل»، «استفان مالارمه»، «فئودور داستایوفسکی»، «اسکار وایلد»، «لوئیس بورخس» و «توماس مان» نام نبرد. هر کدام از این مشاهیر ادبیات، به نوعی از نوشته‌های آلن‌پو تاثیر پذیرفته‌اند. بویژه نظریه‌های زیبایی‌شناسی او توسط بودلر و سمبولیست‌های فرانسوی را تحت تاثیر قرار داد و از همین طریق روی سایر اروپایی‌ها اثر گذاشت. گرچه بودلر و مالارمه بیش از سایرین در معرفی آلن‌پو به غیرآمریکایی‌ها نقش داشتند، «آدورنو» او را خالق هنر کامل و خیالپردازی برجسته می‌داند و داستایوفسکی سبک او را ترکیب خیال و واقعیت مورد اشاره قرار می‌دهد و در نهایت برخی منتقدان «ارسیتا» اثر «ناباکوف» را اثری به تقلید از نوشته‌های آلن‌پو می‌دانند.

ادگار آلن‌پو، معتقد بود که باید بتوان داستان را در یک نشست خواند. به نظر او کوتاهی، سوژه عالی و صرفه‌جویی در واژگان از صفات مهم داستان خوب هستند. او گفته است: «در نوشتن داستان کوتاه باید هدف، تاثیر واحد باشد و تمام اهداف جنبی باید کنار بروند و تمام کلمات و عناصر داستان باید به این سمت هدایت شود».

چهره هولناک و همیشه حاضر مرگ و احساس گناه قهرمانان داستان‌های پو، پیش‌درآمدی است که توسط داستایوفسکی تکامل یافت و شاید همین داستان‌های کوتاه بود که دستمایه اثری بزرگ چون «جنایات و مکافات» شد.

پو بینشی ژرف به عمق درون پدید می‌آورد و با کلمات ساده نشان می‌داد که مرز میان عقل و جنون تا چه حد باریک است.

ادگار آلن‌پو؛ نویسنده‌ای که قبل از هنر هفتم سینمایی می‌نوشت!

موضوع اغلب آثار پو، مبارزه دائم با فقر مالی است. باید یادآور شویم که پو اولین نویسنده‌ای بود که سعی کرد از طریق نویسندگی امرار‌معاش کند.بیراه نیست که او از چهره‌های مهم ادبیات مدرن جهان به شمار می‌رود و یکی از نویسندگان پیشرو زمان خود است. او نه‌تنها یک شاعر و نویسنده است بلکه به دلیل تسلط‌اش بر فن نویسندگی، یکی از نظریه‌پردازان ادبیات آمریکا نیز هست.

آثار ادگار آلن‌پو در میان فارسی‌زبانان

اولین آشنایی فارسی‌زبانان با آثار ادگار آلن‌پو با ترجمه ۳ داستان مشهور او توسط مسعود فرزاد آغاز شده است. فرزاد، قلب قصه‌گو، نقاب مرگ سرخ و آمنتیلاو را به فارسی ترجمه کرده است و در همان زمان نیز، صادق چوبک، منظومه کلاغ را به فارسی برگردانده است.

«افسانه‌های راز و خیال»‌ اولین اثری است که داستان‌های آلن‌پو را در قالب کتاب، با ترجمه شجاع‌الدین شفا، به بازار کتاب ایران عرضه کرده است. در عین حال، ترجمه کاوه باسمنجی از داستان نقاب مرگ سرخ، یکی از بهترین ترجمه‌های فارسی از آثار این نویسنده به شمار می‌رود.

احمد گلشیری نیز در مجموعه «داستان و نقد داستان» چند داستان از آلن‌پو ترجمه کرده است.اما‌ در سال ۱۳۸۶ یکی از آخرین ترجمه‌ها از آثار آلن‌پو توسط مهدی غبرایی، صورت گرفته است. این مترجم، مجموعه گربه‌ سیاه را ترجمه کرده است.

هم‌اکنون نیز، رضا نجفی، در حال ترجمه و تدوین منتخبی از داستان‌‌های کوتاه جهان در قلمرو مرگ و اندوه و شادی است و یکی از داستان‌های آلن‌پو را در این مجموعه گنجانده است.

همچنین منظومه کلاغ با ترجمه سپیده، «سرگذشت آرتور گوردن هیم» با ترجمه پرویز شهدی،‌ ازجمله آثار ترجمه شده ادگار آلن‌پو به فارسی است.


منبع: برترینها

درباره‌ی ایرج افشار که مرگش لطمه‌ای بزرگ بود

برترین ها: به مناسبت زادروز ایرج افشار، متن سخنرانی دکتریارشاطر در مراسم یادبود دکتر ایرج افشار را که نخستین بار در روزنامه شرق منتشر شد را برای شما در نظر گرفته ایم که در ادامه می خوانید:

لطمه عظیمی که درگذشت ایرج افشار بر فرهنگ ایران و ایران‌شناسی وارد ساخته کمتر نظیری در تاریخ ایران برای آن می‌توان یافت. همکاری جدی ما وقتی آغاز شد که من درصدد تاسیس مجله راهنمای کتاب و انجمن کتاب برآمدم. زنده‌یاد پرویز خانلری چندان از تاسیس این مجله خشنود نبود و می‌خواست که من، در عوض، نقد کتب را در مجله سخن توسعه بدهم، اما من وجود مجله خاصی را به منظور نقد کتاب و تشویق کتاب خواندن لازم می‌شمردم. چند نفر از فضلای جوان را که سنشان پر از سنِ خود من دور نبود، یعنی ایرج افشار، عبدالحسین زرین‌کوب و مصطفی مقربی را به یاری طلبیدم.

درباره ایرج افشار که مرگش لطمه‌ای بزرگ بود 
اما از این میان کسی که کشیدن بار عمده را به عهده گرفت افشار بود. مجله که نشریه انجمن کتاب خوانده می‌شد پس از یکی، دو شماره جایی در میان مطبوعات برای خود باز کرد و شهرتی یافت. اما مدت زمانی نگذشت که من به دعوت دانشگاه کلمبیا عازم آمریکا شدم و مسوولیت مجله کلا به عهده افشار افتاد و من جز گاه با تلفن دخالتی در امور مجله نمی‌کردم و مجله به تدریج آیینه سلیقه و حسن ذوق افشار و مباحثی شد که به خصوص مورد علاقه او بودند از قبیل کتاب‌شناسی و نسخه‌شناسی و تاریخ دوران قاجاری و مسایل عمومی فرهنگ ایران و البته نقد کتاب.

من تابستان‌ها که از تدریس فارغ بودم و به ایران می‌رفتم به امور کلی مجله و مسایل مالی آن رسیدگی می‌کردم، اما امور علمی و فنی همچنان به عهده افشار بود. انجمن از جمله کتابخانه‌ای بنیان گذاشت تا کتاب را بدون وثیقه و بدون تشریفات اداری دست و پاگیر به خواستاران قرض بدهد. محل آن در خیابان انقلاب (شاهرضا) در بن‌بستی روبه‌روی هتل پالاس بود. در کار کتابخانه گذشته از ایرج افشار، دکتر مهری آهی و دکتر حافظ فرمانفرماییان نیز شرکت داشتند و عبدالله سیار و اسماعیل آشتیانی از همکاران من در بنگاه ترجمه و نشر کتاب به آن کمک می‌کردند، اما نظارت بر همه امور انجمن کتاب در عهده افشار بود. همه کسانی که نام بردم کوچکترین نظر مالی نداشتند و فقط به شوق خدمت وقت و بصیرت خود را در اختیار انجمن و مجله قرار می‌دادند.

اما افشار با پرکاری بی‌نظیر و سرعتی شایسته به همه این امور می‌رسید. هنگامی که به دعوت دانشگاه کلمبیا برای دو سال به سفر آمریکا رفتم، افشار پذیرفت که بنگاه ترجمه و نشر کتاب را سرپرستی کند. از کارهای دیگر انجمن کتاب یکی تاسیس کلوپ کتاب و دیگر کتابخانه سیار برای بردن و قرض دادن کتاب در دهات اطراف تهران بود. همچنین افشار برای نخستین بار فهرست کتاب‌های فارسی را با اصول علمی کتاب‌شناسی در سال ۱۳۴۲ منتشر کرد و این کار را چند سال ادامه داد. همچنین افشار نخستین نمایشگاه کتاب را در قالب کارهای انجمن ترتیب داد و نمایشگاه‌های سالانه کتاب را به مدت شش سال ادامه داد. از این گذشته در نمایشگاه‌های کتاب مسکو و توکیو نیز شرکت کرد.

اما این‌ها همه جزیی از کارهایی بود که افشار انجام می‌داد. اقدام به انتشار مجلدات فهرست مقالات فارسی که تاکنون هفت جلد آن به طبع رسیده و کمک بسیار مهمی برای تحقیقات تاریخی و ادبی و علمی و فرهنگی ایران است از اقدامات و ابتکارات اساسی افشار بود. با وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ بنگاه ترجمه و نشر کتاب و انجمن کتاب و مجله راهنمای کتاب تعطیل شد و کتاب‌های آن‌ها به شرکت انتشارات علمی و فرهنگی منتقل شد. اما افشار از کوششی که در مجله راهنمای کتاب به‌کار می‌برد دست نکشید، بلکه مجله آینده را که دهه‌ها قبل پدر فاضل و با کفایت و ایران‌دوست او منتشر می‌کرد احیا نمود و مجله به سبک و روشی که افشار در مجله راهنمای کتاب معمول ساخته بود شروع به انتشار کرد، تا آنکه در نتیجه تراکم کار‌ها و مشکلات طبع مجله و تهیه کاغذ برای آن، ‌مجله را در سال ۱۳۷۲ تعطیل کرد.

درباره ایرج افشار که مرگش لطمه‌ای بزرگ بود 
ولی افاضات علمی و بسیار سودمند او به صورت تازه‌ها و پاره‌های ایران‌شناسی در مجله کلک و سپس در مجله بخارا شروع به انتشار کرد. تازه‌ها و پاره‌های ایران‌شناسی نه تنها حاکی از وسعت اطلاع افشار از همه گونه مطبوعات ایران‌شناسی به خصوص در خارج از کشور است، بلکه همچنین نشانی است از اشتیاق او به خدمت به فارسی‌زبانان و آگاه نگاه داشتن اهل تحقیق از اتفاقات و مطبوعات و موسسات علمی خارجی درباره ایران و نیز انتقادات و راهنمایی‌ها و تصحیحات ذی‌قیمتی برای مولفان و مصححان. امید است که مجموعه آن‌ها به صورت کتابی مستقل که منظور نظر افشار نیز بود به زودی انتشار یابد. افشار را همچنین باید پدر واقعی کتاب‌شناسی در ایران محسوب داشت. درست است که کسانی مانند زنده‌یاد دکتر مهدی بیانی، رییس اسبق کتابخانه ملی و دکتر محسن صبا کتاب‌دوست معروف، برخی قدم‌های نخستین را از جمله تاسیس کلاسی برای کتابداری در دانشسرای عالی برداشتند، ولی دانشمندی که این علم را در ایران رونق بخشید و مثال‌های متعدد از ثمرات این علم را یا به تنهایی یا به کمک همکارانی مانند کریم اصفهانیان و محمدرسول دریاگشت و پوری سلطانی به وجود آورد، افشار بود.

از اقدامات اساسی دیگر افشار تاسیس نشریه فرهنگ ایران‌زمین با همکاری زنده‌یاد محمدتقی دانش‌پژوه، منوچهر ستوده، عباس زریاب‌خویی و مصطفی مقربی بود که در آن عده زیادی از رسالات تاریخی و ادبی و غیر این‌ها که حجم آن‌ها به حجم مرسوم کتاب نمی‌رسید انتشار یافت. افشار بر اثر ممارست در مطالعه نسخ خطی به خصوص پس از درگذشت دوست و همکارش، زنده‌یاد محمدتقی دانش‌پژوه، به عنوان نسخه‌شناس طراز اول ایران شناخته شد. مجله بسیار سودمند «نامه بهارستان» که به نسخ خطی می‌پردازد از تشویق و همکاری منظم او بهره‌مند بود، همان طور که موسسه سودمند میراث مکتوب نیز از همکاری او برخوردار بود. در سال‌های اخیر محمود امیدسالار و نادر مطلبی ‌کاشانی و ایرج افشار‌، نشر مجموعه‌ای به نام گنجینه نسخه برگردان متون فارسی به صورت چاپ عکسی آغاز کردند و با کمک مالی دکتر همایون شیدنیا و دوستان وی در این مجموعه الابنیه موفق هروی و تاریخ و صاف و نسخه معروف شاهنامه لندن و هزار حکایه صوفیان را تاکنون به طبع رسانده‌اند. در سال ۱۳۳۰ افشار که فقط ۲۶ سال داشت کتاب فردوس المرشدیه فی‌اسرار الصّمدیه تالیف محمود بن عثمان را منتشر کرد.

درباره ایرج افشار که مرگش لطمه‌ای بزرگ بود 
در سال‌های بعد با سرعتی شگفت‌آور کتاب‌ها و رسالات دیگری را در مباحث تاریخی و ادبی و علمی و فلسفی و عرفانی و جز این‌ها با مقدمه و حواشی لازم انتشار داد. کثرت کتاب‌هایی که افشار به تحقیق و طبع آن‌ها پرداخته یا مشوق طبع آن‌ها بوده و عده مقالاتی که به قلم آورده موجب شگفتی فوق‌العاده است. برشمردن آن‌ها که از صد فزون است در اینجا ممکن نیست، ولی از آن میان چاپ یادداشت‌های قزوینی در چند مجلد و زندگی توفانی (چاپ اول ۱۳۶۸، با ویراستاری مجدد و پیوست‌های اضافی ۱۳۷۲) که تقی‌زاده به تشویق افشار درباره زندگی خود نوشته است در خور ذکر مخصوص‌اند. افشار بسیاری از نامه‌ها و یادداشت‌های قزوینی و دکتر مصدق را نیز منتشر ساخت و در تحقیق سرگذشت الهیار صالح که با او نزدیکی ویژه داشت، قدم‌های بلندی برداشت.

خوشبختانه فرزندان برومند او بهرام و کوشیار و آرش در کتابی با ۱۶۱ صفحه فقط به فهرست کتاب‌ها و مقالات پدر گرانقدر خود پرداخته‌اند و کار پژوهندگان آثار او را آسان کرده‌اند. افشار یکی از اعضای موثر هیات علمی دایره‌المعارف بزرگ اسلامی و همچنین مشاور دانشنامه ایرانیکا در رشته کتاب‌شناسی بود و در بسیاری مباحث دیگر نیز راهنمایی موثر بود. هر چند بنای من در این سطور بر ایجاز و اختصار است، ولی چگونه می‌توان از موسسه انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار که عده‌ای از متون و آثار تحقیقی درباره ایران را به طبع ‌رسانیده و هم تجلیل از دانشمندان طراز اول ایران‌شناسی را بر عهده گرفته – نظیر احمد، استاد دانشگاه اسلامی الیگر در هند، ریچارد فرای، استاد دانشگاه هاروارد، ج. ت. پ. دو بروین، استاد دانشگاه لیدن در هلند و همچنین منوچهر ستوده، مولف سلسله کتب از آستارا تا استرآباد در شرح ایالات ساحلی بحر خزر یا از مجلدات متعدد نامواره دکتر محمود افشار- ذکری نکرد. در سال ۱۳۸۴ که انجمن بین‌المللی ایران‌شناسی جایزه‌ای برای مجموع خدمات فرهنگی و توفیق‌های علمی به بهترین دانشمند ایران‌شناس یکی در ایران و دیگری در خارج از ایران در نظر گرفت، نخستین کسی را که در ایران انتخاب کرد به حق ایرج افشار بود و به یاد دارم که برای اعضای انتخاب‌کننده کوچک‌ترین تاملی در گزیدن او پیش نیامد.

درباره ایرج افشار که مرگش لطمه‌ای بزرگ بود 

افشار با همه مجامع ایران‌شناسی خارج از کشور و اکثریت دانشمندان این رشته مربوط بود. دانشگاه ادینبورگ در اسکاتلند و از دانشگاه‌های معتبر بریتانیا، قصد داشت درجه دکترای افتخاری به او اعطا کند، ولی متاسفانه بیماری و سپس درگذشت او مانع از سفر برای دریافت درجه شد. چگونه افشار توانست یک تنه کار چند دانشمند و مدیر فعال را انجام دهد سوالی است که پاسخ آن برای من به درستی معلوم نیست، جز آنکه پشتکار معروف مردم موطنش، یزد و ایران‌دوستی عمیق او و شوقش به آموختن و آموزاندن و هوش و کیاستی سرشار نباید بی‌تاثیر بوده باشند.

هر چند در این نوشته ایجاز پیشه کرده‌ام، ولی نمی‌توانم به ایرانگردی او اشاره نکنم. افشار اکثر نقاط ایران، خاصه نقاط دورافتاده را با پای پیاده، بیشتر همراه با منوچهر ستوده و گاه با دیگران مانند زریاب‌خویی و پازوکی و شفیعی کدکنی و حتی با پورداوود طی کرده بود و هر جا کتیبه‌ای بر دیواری یا بر سنگ قبری دیده بود که فواید تاریخی داشت آن‌ها را یادداشت ‌کرده و منتشر می‌کرد. تفصیل این سفر‌ها را در کتابی به نام «سفرنامچه: گلگشت در وطن» باز گفته است. از آنجا که ما هنوز کتاب جامعی در جغرافی ایران پس از جغرافی مسعود کیهان که ۸۰ سال پیش (۱۳۱۰) انتشار یافته نداریم، این سفرنامچه برای تحقیق جغرافی ایران سودمند است. کاش کسی یا کسانی یافت می‌شدند که کاری را که منوچهر ستوده در باب ایالات ساحلی بحر خزر از آستارا تا استرآباد انجام داده درباره سایر ولایات ایران انجام می‌دادند. افشار شوربختانه دیگر با ما نیست. برای من آسان نیست باور کنم که آن همه دانش و آگاهی و معرفت و غمخواری ایران و آن همه کوشش و پویایی و آن همه شوق به خدمت در خاک رفته باشد. باید به این دل‌خوش کرد که آثارش باقی است و سالیان بسیار راهنمای پژوهندگان خواهد بود. امید است دولت ایران خیابان وسیعی را در تهران و میدان معتبری را در یزد به نام نامی ایرج افشار نام‌گذاری کند.


منبع: برترینها

نیلز بور؛ فیزیکدانی که در خدمت صلح بود

نیلز هنریک دیوید بور(بوهر) معروف به نیلز بور در سال ۱۸۸۵ در کپنهاک دانمارک به دنیا آمد. پدر او کریستیان بور استاد فیزیولوژی دانشگاه کپنهاک و مادرش اِلن آلدر بور دختر یک خانواده یهودی دانمارکی سرشناس در مراکز بانکی و پارلمانی بود.

وب‌سایت مجله علمی ایران: نیلز هنریک دیوید بور(بوهر) معروف به نیلز بور در سال ۱۸۸۵ در کپنهاک دانمارک به دنیا آمد. پدر او کریستیان بور استاد فیزیولوژی دانشگاه کپنهاک و مادرش اِلن آلدر بور دختر یک خانواده یهودی دانمارکی سرشناس در مراکز بانکی و پارلمانی بود. خانواده بور کلیسا رو نبودند ولی زن خانواده برخلاف یهودی بودنش توافق کرده بود که بچه ها مسیحی بار آورده شوند.

بور در سال ۱۹۰۳ در رشته فیزیک دانشگاه کپنهاک نام نویسی کرد. در دانشگاه نیلز با انجام آزمایش‌هایی درباره نیروی کشش سطحی آب و اندازه‌گیری آن نیرو، خود را ممتاز کرد و توانست به پاس انجام آن کار مدال طلای آکادمی علوم و ادبیات دانمارک را به دست آورد.

نیلز بور

وی در سال ۱۹۱۱ با نوشتن تزی درباره نظریه الکترونی فلزات- که تأکید آن بر نارسایی های فیزیک کلاسیک درتوضیح رفتار ماده در سطح اتمی بود- درجه دکترای خود را دریافت کرد. نوشتن آن تز آغاز تمرکز اندیشه وی بر روی موضوع تحقیق بقیه دوره زندگی خود بود. بور در انگلستان پس از همکاری مختصری با ج.ج. تامسون در کمبریج رهسپار آزمایشگاه رادرفورد در منچستر شد. داشتن رابطه با رادرفورد سرمشق حیات علمی بعدی او شد. آن دو از همان نخستین ملاقات با یکدیگر دوست شدند و تا پایان عمر دوستانی نزدیک باقی ماندند. در واقع رادرفورد بود که بور را به بالاترین تراز پژوهش در زمینه فیزیک آورد. بور که در درک اهمیت نظری شگرف و ارزش انکشافی الگوی هسته ای اتم که در سال ۱۹۱۰ توسط رادرفورد عرضه شده بود- ذهنی تند و تیز داشت از آن استفاده کرد تا نکات ریز را روشن سازد:

۱- خواص شیمیایی یک اتم از جمله جای آن در جدول تناوبی بستگی به آرایش الکترونهای آن دارد.

۲- خواص رادیواکتیو (پرتو زا) با هسته مرتبط است.

۳- ایزوتوپها متناظرند با اتمهایی که دارای الکترونهای یکسان اما هسته های جرمی متفاوتند.

۴- فروپاشی پرتو زا بار هسته و در نتیجه تعداد الکترونها و هویت شیمیایی اتم را تغییر می دهد.

بور سپس به نحوه تعیین ماهیت دقیق رابطه میان عدد اتمی یک عنصر که فشرده و خلاصه ای از رفتار شیمیایی آن به شمار می رود و تعداد الکترونهای موجود در اتم پی برد. بور در سال ۱۹۱۲ به دانمارک بازگشت و به سمت دانشیاری فیزیک دانشگاه کپنهاک منصوب شد. او پس از شکل گیری حرفه آینده اش در کپنهاک با مارگارت نورلند ازدواج کرد. ازدواج آن دو پیوندی محکم و پر از خوشبختی از آب در آمد و برای بور منبع مادام العمر وفاق و قوت شد. زن و شوهر شش فرزند پسر پیدا کردند که چهارتن از آنها به سن بلوغ و بالاتر از آن رسیدند.

نیلز بور

بور در پی استقرار در کپنهاک به اندیشه درباره جنبه های نظری مدل اتم هسته دار رادرفورد ادامه داد. این مدل مانند منظومه شمسی بسیار کوچک با هسته ای در میان به مثابه خورشید و الکترونهایی در حال گردش به گرد آن به مثابه سیارات بود. فیزیکدانان آن را در کل پذیرفته بودند اما در آن اشکال بزرگی هم که امروزه آن را یک ناهنجاری می خوانند می دیدند. به موجب نظریه الکترومغناطیس ذره باردار و چرخانی مانند الکترون باید در هر دور گردش مقداری انرژی به صورت تابش پخش و در نتیجه بخشی از انرژی خود را از دست بدهد. طبق تئوری در چنین حالتی دایره مسیر باید مارپیچ وار تنگ و تنگ تر شده الکترون سرانجام به درون هسته سقوط کند، اما این وضع پیش نیامده و الکترونها به داخل هسته فرو نمی ریزند و اتم به مدت نامحدود پایدار باقی می ماند. ناهنجاری بدین سان در مغایرت رفتار الکترون با پیش بینی نظریه الکترومغناطیس بود.

بور برای یافتن توضیح مسأله شیوه تازه ای به کار برد و گفت: تئوری بی تئوری. الکترون تا زمانی که به چرخش ادامه می دهد هیچ تابشی از خود به بیرون نمی فرستد. او این را در حالی می گفت که نظریه و شواهد آزمایشگاهی، هر دو، نشان می دادند که وقتی هیدروژن حرارت ببیند از خود نور تابش میکند و عقیده این بود که آن نور از الکترون اتم هم تابش می شود.

بور در سال ۱۹۱۳ با آن روش به تجسم ساختاری برای اتم دست یافت. بور در توضیح چگونگی رفتار الکترون از وجود رابطه جدیدی بین ماده و نور سخن به میان آورد و گفت که الکترون در رفتن از مداری به مدار دیگر انرژی، بصورت بسته یا پیمانه هایی از انرژی تشعشعی جذب یا تابش می کند (چیزی که امروزه فوتون یا کوآنتوم نور نامیده می شود). هرچه طول موج تابیده کمتر باشد انرژی فوتون آن بیشتر است.

هیدروژن سه خط طیفی روشن به رنگهای قرمز، سبز متمایل به آبی و آبی دارد. بور تشریح کرد که این خطوط رنگی واضح طیف همان تابشهای اتم هیدروژن هستند. نور قرمز هنگامی تابش می شود که الکترون از مدار سوم به مدار دوم بجهد و نور سبز متمایل به آبی مربوط به جهش الکترون از مدار چهارم به دوم است. در آغاز بسیاری از فیزیکدانان مسن تر از جمله ج.ج تامسون درباره درستی نظریه بور تردید کردند اما رادرفورد از حامیان آن شد بطوریکه نظریه جدید سرانجام پذیرفته شد. بور در سال ۱۹۱۳ سه مقاله درباره ساختار اتم منتشر کرد که یکی از آنها مقاله «درباره ساختمان اتم و مولکول» بود.

او سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۶ را در منچستر گذرانید و یکبار دیگر در آنجا تحت حمایت رادرفورد به کار پراخت. پس از آن در سال ۱۹۱۶ تصدی کرسی استادی فیزیک دانشگاه کپنهاک به او پیشنهاد شد. وی به قصد قبول آن به دانمارک بازگشت و تا پایان عمر مدیر آن مؤسسه باقی ماند.

فرهنگستان علوم سوئد در نوامبر سال ۱۹۲۲ جایزه فیزیک نوبل را به نیلز بور اعطاء کرد. او ششمین دانمارکی و نخستین فیزیکدان دانمارکی بود که به دریافت آن نشان افتخار نائل می آمد. بور در دهه ۱۹۳۰ ضمن ادامه کار روی نظریه کوانتومی، سهمی نیز در پیشبرد زمینه جدید فیزیک هسته ای ادا کرد. برداشت او از هسته اتم که وی آن را به قطره ای مایع تشبیه کرد، قدم مهمی در راه درک پدیده های هسته ای بسیار شد. مدل او به ویژه در درک نحوه شکافت هسته اتم که در سال ۱۹۳۹ مشاهده شد، نقشی کلیدی داشت.

نیلز بور 
پس از جنگ جهانی دوم، بور که بیشتر و به عبث کوشیده بود تا رهبران کشورهای متفق را به پذیرش نظرات خود در مورد پیشگامی بین المللی به منظور محدود ساختن خطرات جنگ هسته ای برانگیزد. در ماه ژوئن ۱۹۵۰ نامه سرگشاده ای خطاب به سازمان ملل متحد انتشار داد و درخواست خویش مبنی بر ایجاد یک «دنیای آزاد» را به عنوان پیش شرط صلح تکرار کرد.

از جمله فعالیتهای علمی بعدی او نقش رهبرانه ای بود که در سال ۱۹۵۵ در سازمان دادن به مؤسسه ای دانمارکی برای استفاده سازنده از انرژی  هسته ای ایفا کرد. بور در سالهای پایانی عمر خود در عرصه دانش فیزیک بیشتر یک تماشاگر بود تا یک ایفا کننده نقش و با این حال هنوز در ایجاد یک جو اخلاقی قوی در جامعه اعمال نفوذ مهمی می کرد. او در دوره اشتغال به حرفه خود به دو نسل فیزیکدان اثر گذاشت، به روش برخورد آنها با مسائل علمی شکل داد و برای نشان دادن راه درست زیستن به انسان دانش پژوه الگویی از شخص خود ارائه داد.

بور در ۱۸ نوامبر سال ۱۹۶۲ در سن هفتاد و هفت سالگی در کپنهاک درگذشت. وی شخصیت علمی بسیار محبوبی بود که پس از مرگش جهان متمدن یکسر در سوگ فرو رفت. بور در سرتاسر زندگی حرفه ای ممتاز خود شخصیتی روحاً انسان دوست و عمیقاً بین المللی بود.


منبع: برترینها

بت دیویس؛ زنی با نگاهی عمیق و مؤثر

برترین ها: یک اصل شناخته شده در سینمای هالیوود همواره
این بوده که تنها زنانی می‌توانند به مقام ستارگان دست یابند که بسیار
زیبا و دلفریب باشند، یا دستکم برداشت “کارخانه رؤیاسازی” را از زیبایی
برآورده کنند.

بت دیویس؛ زنی با نگاهی عمیق و مؤثر

اگر استثنایی بر این قاعده باشد، بی‌تردید مورد بت
دیویس است، چون درباره او به راحتی می‌توان گفت که این بازیگر به هیچوجه
“زیبا” نبود، و با این وجود کسی در “ستاره” بودن او شک ندارد: او بیش از ده
بار نامزد جایزه اسکار شد و دو بار این جایزه را به دست آورد. بت دیویس ۱۰۸ سال پیش به دنیا آمد.

بت دیویس در پنجم آوریل ۱۹۰۸ در ایالت
ماساچوست متولد شد. پدرش وکیل دادگستری و مادرش عکاس بود. پس از گذراندن
چند دوره هنرپیشگی و بازی روی صحنه تئاتر به هالیوود رفت.

بت دیویس؛ زنی با نگاهی عمیق و مؤثر

هنگام
ورودش به هالیوود، به خاطر قیافه عادی و ظاهر “نازیبا” هیچکس موفقیتی بزرگ
برای او پیش بینی نمی‌کرد. دهان و بینی او زیاده بزرگ بود و چشمانش تا حدی
“وق‌زده” به نظر می‌رسید، اما از همان چشمان نگاهی گیرا و مؤثر می‌تابید که
به ویژه در نقش‌های منفی از آن شرارت و خباثت می‌بارید.

بت دیویس
جوان، با استعداد خیره‌کننده، تلاش فراوان و پشتکار بی‌مانندش،
مخالف‌خوانی‌ها و پیش‌داوری‌ها را از جلوی راه خود برداشت. در سال ۱۹۳۴ و
با فیلم “از اسارت انسانی” (اقتباسی از رمان سامرست موام) بود که به عنوان
بازیگری پرقدرت و توانا جایگاه او در هالیوود تثبیت شد.

بت دیویس؛ زنی با نگاهی عمیق و مؤثر

بت دیویس
هنگامی که تنها ۳۳ سال داشت، به ریاست “آکادمی هنر فیلم آمریکا” انتخاب شد،
و خود دو جایزه اسکار را ربود: اولی در سال ۱۹۳۵ برای فیلم “خطرناک” و
دومی در سال ۱۹۳۸ برای فیلم “جزه‌بل”. او در سال ۱۹۴۲ پردرآمدترین زن
ایالات متحده بود.

بت دیویس از نیمه دهه ۱۹۳۰ تا اوایل دهه ۱۹۶۰ یکی
از دو یا سه بهترین بازیگران هالیوود بود برای ایفای نقش زنان نیرومند و
خیره سر یا “سلیطه”. زنانی که در دنیای مردان راه خود را باز می‌کنند و خود
تا حدی به حربه‌های “مردانه” مانند شرارت و بیرحمی مجهز می‌شوند.

بت دیویس؛ زنی با نگاهی عمیق و مؤثر

بت
دیویس در برخی از بهترین نمونه‌های ژانر سینمایی معروف به “فیلم نوار”
بازی کرده است. او در فیلم‌هایی مانند “روباهان کوچک” و “نامه” (هردو به
کارگردانی ویلیام وایلر) تصاویری ماندگار و تکان‌دهنده از زنان شرور و
بیرحم را به نمایش گذاشت.

یکی از بهترین نقش‌های خود را در فیلم “همه چیز درباره ایو” (۱۹۵۰) به کارگردانی جوزف منکیه ویچ ایفا کرده است.

بت
دیویس به ویژه با شخصیت مستقل، نیرومند و جسور خود به تاریخ سینمای
هالیوود پیوسته است. او به خوبی می‌دانست که معیارهای رایج هالیوود او را
“زیبا” نمی‌داند، اما با قدرت و اعتماد به نفسی کم‌مانند، در شوها و
مصاحبه‌هایش قیافه خود را مایه طنز و شوخی می‌ساخت.

بت دیویس؛ زنی با نگاهی عمیق و مؤثر

در زندگی
حرفه‌ای نیز بت دیویس یکی از باشهامت ترین زنان هالیوود بود. دعواهای حقوقی
او با کمپانی “برادران وارنر” از صفحات جالب و گویای تاریخ هالیوود است.
کمپانی معروف و بانفوذ به موجب قراردادی که با او بسته بود، او را وادار
می‌کرد در هر فیلم بی‌مایه و مبتذلی بازی کند، درحالیکه او به کیفیت هنری
نقش‌های خود توجهی ویژه داشت.

درگیری تلخ و درازمدت او با کمپانی
برادران وارنر نتیجه زیادی عاید او نکرد، اما دستکم نمونه روشنی از شخصیت
حرفه‌ای و شهامت اخلاقی را در تاریخ هالیوود به ثبت رساند.

از
اعتراض بت دیویس به سیستم هالیوود سندی معتبر باقی مانده است: در اواخر دهه
۱۹۵۰ ستاره اقبال این هنرمند رو به افول گذاشت و نقش‌های کمتری به او
واگذار شد. آنگاه او به یکی از کارهای تهورآمیز و جنجالی خود دست زد و آگهی
تجارتی عجیبی به روزنامه‌ها داد: ”خانم هنرپیشه‌ای با سی سال سابقه در
هالیوود دنبال کار می‌گردد”.

بت دیویس؛ زنی با نگاهی عمیق و مؤثر

کمی پس از نشر این آگهی بود که او در
فیلم کلاسیک “بر بیبی جین چه گذشت؟” (ساخته رابرت آلدریچ در ۱۹۶۲)بازی کرد،
در کنار رقیب دیرین خود جون کرافورد که او نیز یکی از درخشان‌ترین
استعدادهای هالیوود بود.

بت دیویس روی هم در بیش از صد فیلم سینمایی
ظاهر شد و تا آخرین مرحله زندگی نقش ایفا کرد. آخرین نقش او در فیلم
“نامادری بدجنس” بود که در دوره ناتوانی پیری آن را ایفا کرد.

بت دیویس در ششم نوامبر ۱۹۸۹ در پاریس درگذشت. بر سنگ گور او این کلمات حک شده است: “او به راهی دشوار رفت”.


منبع: برترینها

ایزابل اوپر: دوست دارم فیلم، شبیه به تجربه‌ای زنده باشد

«از همان ابتدا فکر می‌کردم بازیگری یعنی تفاوت‌هایت را ابراز کنی نه اینکه بکوشی شبیه به فرد دیگری باشی. » این جمله‌ای است که ایزابل اوپر به تازگی در گفت‌وگویی با روزنامه گاردین درباره عادت‌ها، علایق و عقایدش گفته است.

این بازیگر فرانسوی از سال ١٩٧١ فعالیتش را در این حرفه آغاز کرد و تنها بعد از گذشت سه سال با بازی جلوی دوربین برتران بلیه، فیلمساز گزیده‌کار فرانسوی توجه‌ها را به خود جلب کرد. طی ۴۶ سال فعالیت در دنیای سینما در بیش از ١١٠ فیلم ایفای نقش کرده است. در این سال‌ها شخصیت زن‌های آرام، تک‌رو و با روحیه‌ای آهنین که او به تصویر کشیده است باعث شده از جمله بازیگران منتخب بهترین کارگردانان باشد.

اوپر در سال ٢٠١۶ شخصیت محوری دو فیلم را ایفا کرد؛ در فیلم «آینده» به کارگردانی می‌یا آنسن- لو، شخصیت ناتالی، معلم فلسفه‌ای را بازی می‌کند که پس از از دست دادن هر آنچه گمان می‌کند عاشقش است، آزادی غیرمنتظره‌ای را تجربه می‌کند. این فیلم که عنوان انگلیسی آن «آنچه در پیش است» ترجمه شده است، جایزه خرس نقره‌ای بهترین کارگردانی شصت‌وششمین جشنواره برلین را برای این آنسن- لو ٣۶ ساله به ارمغان آورد. در فیلم «او» به کارگردانی پل ورهوفن، نقش میشل را ایفا می‌کند؛ زنی که مورد اذیت و آزار جنسی قرار می‌گیرد اما از اینکه قربانی این اتفاق شود، سر باز می‌زند.

اوپر یکی از بزرگ‌ترین بازیگران زن نسل خود شناخته می‌شود که بیشترین جوایز جشنواره‌های معتبر فرانسه را به خانه برده است.

این بازیگر در مصاحبه‌ای با نشریه «Slantmagazine» درباره خوش‌شانسی‌اش در بازیگری، لذتی که از ایفای نقش زنی روشنفکر در فیلم «آینده» نصیبش شد و چرا در فیلم «او» قبل از ایفای نقش میشل به رفتارهای او فکر نمی‌کرده، صحبت کرده است.

 دوست دارم فيلم شبيه به تجربه‌اي زنده باشد
برای بازیگران زن سخت است کارنامه‌ای که ارزش‌ها و استانداردهای کیفی‌شان را منعکس کند، داشته باشند. چرا که بازیگران مرد برای خلق شخصیتی مناسب به دیگران وابسته هستند، منتظرند آنها را استخدام کنند تا نقشی را ایفا کنند، می‌خواهند کارگردان، فیلم را خوب کارگردانی کند و غیره. با این وجود تازگی‌ها در مصاحبه با روزنامه گاردین و پس از بازی در بیش از ١٠٠ فیلم، گفته‌ای: «هرگز از حضور در هیچ‌کدام از فیلم‌هایی که بازی کرده‌ام، شرمنده نیستم. خیلی هم خوش‌شانس بوده‌ام. » چرا فکر می‌کنی خوش‌شانس بوده‌ای؟

فکر می‌کنم به اندازه کافی خوش‌شانس بوده‌ام که نقش‌های محوری را بازی کرده‌ام. در اکثر فیلم‌هایی که بازی کرده‌ام، شخصیتم محور داستان بوده و این محوریت واقعا یاری‌دهنده است. فضای وسیعی برای ابراز ریزه‌کاری‌ها داری. می‌توانی مثل نویسنده‌ای ادبی، رفتار کنی؛ یعنی ابتدا در یک جهت قدم‌برداری و بعد قدم بعدی را با حرکتی متفاوت، نقض کنی.

اما سوالم این است که چطور کارت را با این نقش‌ها شروع کردی. مطمئنم شانس هم نقشی داشته، مثل زندگی همه ما. اما مولفه‌های دیگری هم دخیل بوده که مشخصا استعدادت نخستین آنهاست. ظاهرا در ارزیابی فیلمنامه و کارگردان‌ها خوب عمل می‌کنی.

در حقیقت بیشتر کارگردان‌ را ارزیابی می‌کنم تا فیلمنامه‌ را. چرا که اصلی‌ترین فرضیه انتخابم، کارگردان است. اگر به خاطر پل ورهوفن نبود، در «او» بازی نمی‌کردم. اگر به خاطر می‌یا آنسن-لو نبود در «آینده» بازی نمی‌کردم. اگر به خاطر میشاییل هانکه نبود در «معلم پیانو» بازی نمی‌کردم. اعتقاد من در سینما این است: [انتخاب نقش‌ها‍] به فرد به خصوصی مربوط است و این یکی از علایق من در معرفی‌نامه‌ام است و با این معرفی‌نامه در جلوی رویم می‌توانم از پس معرفی‌نامه خودم بربیایم که آن هم در جایی از معرفی‌نامه کارگردان مخفی شده است.

دنبال این نوع پدیدآورنده‌ها و کارگردان‌ها بودم اما آنها سراغ من آمدند و چه کلود شابرول یا میشاییل هانکه باشد یا بنوآ ژکو، فیلمساز فرانسوی که به زودی قرار است در فیلم دیگری با او همکاری کنم، من را در محور فیلم‌های‌شان قرار داده‌اند و مهم نیست کاری که من می‌کنم خوب باشد (می‌خندد)، چون این طوری است که شخصیت داستان اصلی را اشباع می‌کند.

دخترت، لولیتا شاما هم بازیگر است. اول اینکه می‌خواهم بدانم چه احساسی داشتی وقتی او شروع به کشف این حرفه کرد؛ خوشحال بودی یا نگران یا هر دوی این احساسات را داشتی؟

او بازیگر جوان فوق‌العاده‌ای است و به این خاطر که او بازیگر زن خوبی است خوشحالم که او بازیگر است. ما با هم در یک فیلم به نام «Copacabana» بازی کردیم. او واقعا خوب بازی کرد.

تا به حال توصیه‌ای در مورد ساختن حرفه‌ای رضایتبخش از بازیگری به او داده‌ای یا فکر می‌کنی با دیدن تو، آن را یاد می‌گیرد؟

نه، نمی‌توانم بگویم که به او توصیه‌ای ملموس و دقیق کرده باشم اما شاید کاری که من می‌کنم و نوع کار کردنم را در این سال‌ها دیده است. مثلا فکر می‌کنم ویژگی‌های آدم به بچه‌هایش منتقل می‌شود اما نه با توصیه کردن، می‌دانی که چه می‌گویم؟ حدس می‌زنم اکثر اوقات بیشتر درباره اعتماد و تشویق و نمونه بودن است.

چند باری جزو اعضای هیات داوران جشنواره کن بوده‌ای و با کارگردان‌های سراسر جهان کار کرده‌ای که فکر می‌کنم نوع دیگری از انتخاب کارگردان‌ با نگاه کردن به سراسر جهان و نه فقط فرانسه باشد؟

بله، دوست دارم پتانسیلم را بالاتر ببرم. این کار را از همان ابتدا انجام می‌دادم. از آن زمان که بازیگری را شروع کردم، در ایتالیا فیلم بازی کردم، خب، این کشور آنقدرها دور نیست اما در سینمای مجارستان، لهستان و جاهای دیگر حضور داشته‌ام و تازگی‌ها به کره سفر کردم تا با هونگ سانگ سو، کارگردان بزرگ کره‌ای همکاری کنم و با مندوزای بااستعداد در فیلیپین اما گفتن این خبرها خیلی زود است. اما باید بگویم، این کنجکاوی را دارم که به خارج سفر کنم تا همه جا فیلم بازی کنم. خوشحالم می‌کند.

با کارگردان‌های بزرگ امریکایی هم کار کرده‌ای.

به کارگردان‌های امریکایی که با آنها همکاری کرده‌ام خیلی افتخار می‌کنم چرا که همیشه همان مسیری را دنبال می‌کنم که در فرانسه دنبال می‌کنم؛ به این معنی که با مولف‌ها کار می‌کنم، می‌دانی که، مولف به همان معنایی که در فرانسه تحسینش می‌کنیم. یعنی با مایکل چمینو و کرتیس هنسن- دو کارگردان بزرگی که متاسفانه همین تازگی‌ها از دنیا رفتند- و دیوید او. راسل و ند بنسون و به عقب‌تر بازگردیم، حتی با اتو پرمینجر کار کرده‌ام. [رزباد] فیلمی غیرمحتمل بود اما با این وجود با اوتو پرمینجر جواب می‌دهد! و این تجربیات شامل جوزف لوزی هم می‌شود.

در آن زمان، با او فیلمی را کار کردم، فیلمی فرانسوی بود و اما چون او مدت‌ها پیش امریکا را ترک کرد بنابراین من او را آخرین کارگردان امریکایی که با او کار کردم به خاطر می‌آورم. اما با همه اینها او امریکایی بود، همان طور که همه می‌دانند.

در صحبت از واکنش مردم به «آینده»، درباره غافلگیری برخی که وقتی می‌بینند ناتالی زندگی روشنفکرانه و هم خانوادگی دارد، صحبت کردی.

بله، این ایده‌ای از پیش تعیین‌شده است. دیروز می‌یا آنسن- لو آن را به شکلی خنده‌دار توضیح داد که وقتی (در نشست خبری اکران فیلم در جشنواره فیلم نیویورک) از او درباره ناتالی و به آغوش گرفتن بچه و تکان دادن او در پایان فیلم پرسیدند، آنسن- لو گفت: «فکر نمی‌کنید بتوانید فکر کنید و همزمان بچه‌ای را تکان دهید؟» منظورم این است که این آدم‌ها باورهای عجیبی دارند، می‌دانید؟ باید بگویم متاسفانه نشان دادن این آدم‌های روشنفکر روی پرده سینما خیلی عادی نیست.

فلسفه را در این فیلم خیلی غیرملموس و آبستره نشان ندادیم و البته که فلسفه می‌تواند خیلی آبستره باشد. اما در این مورد، فلسفه بیشتر شبیه پروژه‌ای از زندگی است: به حساسیت ‍[ناتالی] از زیبایی منجر می‌شود، البته حساسیت او به ذکاوت و ایده‌پردازی. او را دچار وجد می‌کند. و چند نقل قول [از متون فلسفی] که طی فیلم گفته می‌شود شما را به فکر درباره مسائل ساده‌ای مانند «ما به مردم احتیاج داریم؟» یا «چطور می‌توانیم خوشحال باشیم؟» وامی‌دارد. اغلب اوقات، در ساده‌ترین مفهوم واژه، فلسفه به این معناست.

فکر می‌کنید فلسفه خواندن ناتالی به او کمک می‌کند مسائل ناخوشایندی را که سر راه او قرار می‌گیرند، با خونسردی بپذیرد؟

البته. بله. قطعا. این چیزی نیست که او را از مردم دور نگه دارد. برعکس. بنابراین [فلسفه] به موضوعی جذاب در فیلم بدل می‌شود. همچنین ابزار انتقالی میان او و دانشجویانش است. در نتیجه به خاطر همه این دلایل، خیلی به او می‌آید که معلم فلسفه باشد.

بنابراین فکر می‌کنید وقتی مردم می‌بینند ناتالی زندگی‌ای روشنفکرانه دارد و همین‌طور زندگی‌ای شخصی، غافلگیر می‌شوند، فقط به این دلیل که او یک روشنفکر است نه اینکه زن است؟

اگر آدمی را با سطح مشخصی از روشنفکری دیده باشید، مردم عادت دارند ذهنیت‌های از پیش تعیین‌شده‌ای در مورد آنها به کار ببرند و آنها را در دنیایی انتزاعی قرار بدهند که ربطی به زندگی‌های عادی ندارد. بنابراین فکر می‌کنم نشان دادن چنین فضاهایی روی پرده خیلی خوب باشد. غیرعادی است. علاوه بر این، «آینده» حقیقتا موفق بود که البته خبر خوبی است. به این معنی که خدایا، هنوز هم می‌توان ویژگی خاص فکر کردن را شرح بدهی.

در فیلم «او»، رسانه کاری می‌کند که مردم فکر کنند شخصیت شما، میشل، ممکن است مثل پدرش بیماری روانی باشد. من احتمال این موضوع را واقعا احساس کردم، آن هم براساس کارهایی است که میشل انجام می‌دهد و شیوه‌ای که این نقش را بازی می‌کنی. وقتی مشغول ایفای این نقش بودی، به باز گذاشتن این احتمال فکر کردی؟

نه. ما هرگز در این باره فکری نکردیم، نه من و نه پل ورهوفن. و وقتی نظراتی شبیه به حرفت را شنیدم یا فیلم را دیدم، هنوز هم برایم سخت است که بتوانم او را جامعه‌ستیز یا آنچه تو گفتی بدانم.

 دوست دارم فيلم شبيه به تجربه‌اي زنده باشد
کلمه بیمار روانی در فیلم هم گفته می‌شود.

ما اطلاعاتی درباره گذشته این پدر را یک احتمال می‌دهیم. مشخص است آنچه در کودکی میشل رخ داده، خیلی خاص بوده است و او خودش را شکل داده و پرسونای خودش را از این آسیب روحی بسازد. از طرفی، شاید، از آن حس گناهی ناشی می‌شود که خودش را همدست پدرش می‌‌داند چون زمانی که پدرش قتل‌ها را مرتکب شد او همه‌چیز را در خانه سوزاند. این فقط یک فرضیه است. نمی‌دانم. فکر می‌کنم او فراتر از این نوع تعریف است. حتی این چیزی نیست که وقتی من این نقش را بازی می‌کردم به ذهنم رسیده باشد.

در حقیقت، نکات کم و ناچیزی حین بازی این نقش به ذهنم رسید، می‌دانید که چه می‌گویم؟ مثل این بود که ما محتویاتی داشتیم که مثل آتش عمل می‌کردند و حین انجام کار همه‌چیز را می‌سوزاندند. اگر فیلم را با زیر سوال بردن هر آنکه میشل هست، شروع می‌کردیم، فکر می‌کنم [کار پیش نمی‌رفت. ‍] به گمانم نقطه قوت فیلم این است که هر گونه ژانری را نادیده می‌گیرد، در نتیجه به مطالعه روانکاوانه خاصی متعهد نیست. باید بگویم فیلم تریلر نیست بلکه یک کمدی است. اما فقط هم یک کمدی نیست. اما لایه‌های دیگر را مانع نمی‌شود؛ لایه‌هایی که عمق بیشتر، پرسش‌های بیشتر و پریشانی بیشتری را به فیلم می‌دهد.

میشل رابطه‌ای بسیار بسیار عجیب را با این مرد مخفیانه شکل داده است. دلیلش را هرچه فرض کنید، در آخر فیلم تایید می‌کنید که این مرد مرده است و حتی اگر «او» از همان ابتدا فیلم کلاسیک انتقامی نبود، فیلمی که زوج مقابل جیمز باند بیاید و اسلحه‌ای بردارد و به این مرد شلیک کند، هنوز هم در آن اخلاقیات و حس تنبیهی وجود داشت چرا که این مرد می‌میرد، می‌دانید که؟

و میشل هیچ نوع واکنش احساسی‌ای به مرگ این مرد نشان نمی‌دهد. همان طور که داستان پیش می‌رود هر رابطه‌ای که میشل با این مرد شکل داده است، دقیقا معمایی است که نشان داده می‌شود، اما می‌توانی مطمئن باشی که مانع از جذابیت آن نمی‌شود، مانع از احساس و امیال نمی‌شود، مانع از رویارویی شخصی با خشونتی که میشل در آن لحظه تجربه می‌کند که احتمالا او را به گذشته‌اش می‌برد، نمی‌شود. واقعیت اینکه میشل به هنگام مرگ او هیچ احساسی ندارد، از نظر من، مهم است. این یعنی اینکه این داستان در فضایی بسیار خاص روی می‌دهد و در این فضا بدین شکل است و در این فضا همین‌طور باقی می‌ماند، به نوعی.

به حرفی که پیش از این زدی، برگردیم؛ قبل از اینکه نقش میشل را ایفا کنی، سعی نمی‌کردی او را روانکاوی کنی. سال‌هاست می‌گویی شخصیت‌ها را بازی نمی‌کنی بلکه لحظه‌ها را و حالات روحی و روانی را بازی می‌کنی. تفاوت میان ساخت یک شخصیت و بازی کردن لحظات زندگی یک شخصیت در چیست؟

وقتی نقشی مثل میشل را بازی می‌کنی، آن هم در چنین فیلمی که شخصیتش شبیه به فیلم‌های دیگر نیست و فقط مختص خودش است، فیلمی که شخصیت آنقدر محوری است و کل داستان حول این شخصیت می‌چرخد، واقعا قدم در زندگی فرد دیگری می‌گذاری و وارد ذهن و روان او می‌شوی. دوست دارم فیلم شبیه به تجربه‌ای زنده باشد.

فکر می‌کنم تماشاگر همان طوری که من به عنوان بازیگر فیلم آن را می‌بینم، ببیند، همان طور که خودم داستان را به هنگام فیلمبرداری کشف می‌کنم. اگر پیش از فیلمبرداری خیلی به آن فکر کنم، پس پاسخ چیزهایی را می‌دهم که قرار نیست پاسخ‌شان را بدهم. چون در زندگی نمی‌دانی در لحظه بعد قرار است چی کار کنی. روز را شروع می‌کنی و نمی‌دانی قرار است چطور آن را تمام کنی. بنابراین دوست دارم وقتی در فیلمی بازی می‌کنم این شروع را در نظر بگیرم. روز به روز، صحنه به صحنه، مسیر خودم را طی می‌کنم. به همین خاطر است که خیلی به آن فکر نمی‌کنم. احتمالا همین دلیل تنبلی‌ام است. (لبخند می‌زند.)


منبع: برترینها

نویسندگان دهه هفتاد ایران

روزنامه هفت صبح – محبوبه قوام: کدام یک از نویسندگان معروف دهه هفتاد به کار خود ادامه دادند و کدام یک دست از کار کشیدند…

در این نوشته به بررسی فعالیت ها و آثار برخی نویسندگان مشهور دهه هفتاد پرداخته ایم. قطعا در این فهرست نویسندگان زیادی قابل بررسی هستند اما قاعدتا مجال نوشتن درباره همه آن ها نیست. بعضی نیز اعتبار خود را در دهه هشتاد به دست آورده اند. مثلا فریبا وفی کار خود را در دهه هفتاد آغاز کرده اما آثار مشهورش در دهه هشتاد چاپ شده اند؛ از جمله «پرنده من» یا «ترلان».

عده ای دیگر نیز بوده اند که در حال حاضر شهرت پیشین را حتی بین نویسندگان امروز هم از دست داده اند. پس طبیعتا از این فهرست خارج شده اند. اما نویسندگانی نظیر غزاله علیزاده، منصور کوشان، بیژن نجدی، ناهید طباطبایی، رضا جولایی، منیرو روانی پور، حسین مرتضاییان آبکنار، فرخنده آقایی، حسن بی عامری، محمدرضا کاتب، سپیده شاملو، فتانه حاج سیدجوادی و… نیز می توانند در این فهرست جای بگیرند.

گلی ترقی

متولد ۱۳۱۸: تهران

 نویسندگان دهه هفتاد ایران

اولین اثر گلی ترقی اواخر دهه ۴۰ منتشر شد اما دو کتاب مهم او در دهه ۷۰ چاپ شده اند: «خاطره های پراکنده» و «جایی  دیگر». «دریا پری» را هم اواخر این دهه منتشر کرد. برای همین شهرت عام او را می توان به دهه ۷۰ نسبت داد. البته آثار متاخر گلی ترقی واکنش های خوبی به همراه نداشت. او بی شک مهم ترین نویسنده دهه هفتاد است اما سال ۹۳ دو کتاب چاپ کرد با عنوان «فرصت دوباره» و «اتفاق» که حال و هوای آثار پیشین او را نداشتند.

«اتفاق» در آن روزها به یک اتفاق در صفحات مجازی بعضی از نویسندگان و منتقدان تبدیل شد. تا جایی که بعضی از آنها به تندی آن را رمانی با کیفیت بسیار پایین ارزیابی کردند. برخی نیز از پایان این نویسنده بزرگ سخن گفتند. هر چند جملات بی راهی هم نبود. گویا ویراستار اثر، خانم مژده دقیقی هم دلش نیامده بود ضعف کار را به نویسنده بگوید چون به اعتقاد عده ای رمان جدید خانم ترقی پهلو به آثار عامه پسند می زد.

با این حال نباید سابقه گلی ترقی را نادیده گرفت. داستان «بزرگ بانوی روح من» از مجموعه «جایی دیگر» در سال ۱۹۸۶ میلادی به عنوان برترین قصه سال فرانسه (از میان قصه های غیرفرانسوی) برگزیده شد.

در سال ۱۳۸۰ داستان های «اناربانو و پسرهایش»، «بزرگ بانوی روح من» و «درخت گلابی» از همان مجموعه توسط داوران دوره اول جایزه هوشنگ گلشیری به عنوان داستان برگزیده انتخاب شدند.

در سال ۱۳۸۲ داستان های «آن سوی دیوار» و «گل های شیراز» از مجموعه «دو دنیا» توسط داوران دوره سوم جایزه هوشنگ گلشیری دوباره برگزیده شدند. فیلم «درخت گلابی» یکی از آثار تاثیرگذار داریوش مهرجویی براساس داستان او ساخته شد و…


زویا پیرزاد

 
متولد ۱۳۳۱: آبادان

 نویسندگان دهه هفتاد ایران

زویا پیرزاد در زمان نوشتن رمان «چراغ ها را من خاموش می کنم» تحصیلات دانشگاهی نداشت و دیپلمه بود. پیش از آن البته «مثل عصرها»، «طعم گس یک خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» را چاپ کرده بود. برای همین هم هست که او را جزو نویسندگان دهه هفتاد طبقه بندی کرده ایم. چون اولین کتابش را رد سال ۱۳۷۰ چاپ کرد (مثل عصرها). با این حال یک دهه بعد به شهرت رسید؛ زمان انتشار «چراغ ها…».

این رمان ماجرای زنی است در خانواده های ارمنی آبادان که تاریخ رویدادهای آن به دهه چهل بر می گردد. کتاب در سال ۱۳۸۰ چاپ شد و بعد از آن توانست جایزه ادبی مهرگان و کتاب سال جمهوری اسلامی را از آن خود کند.

او بعدها یکی از آثار مهم ادبیات جهان را نیز ترجمه کرد: «آلیس در سرزمین عجایب». هر چند که این رمان ترجمه های دیگری هم دارد.

با این حال هرگز نتوانست توفیق رمان اول را به دست آورد. «چراغ ها…» بعد از انتشار با دو رویکرد از جانب جامعه منتقدان مواجه شد؛ عده ای آن را رمانی عامه پسند در قالب روشنفکری معرفی کردند و عده ای هم آن را به خاطر زنانه نویسی اش ستودند. در هر حال هنوز درباره این رمان بحث و گفت و گو وجود دارد و برخی آن را رمان قابل ارزشی نمی دانند. اما مسئله اینجاست که رمان «عادت می کنیم» هرگز به پای «چراغ ها…» نرسید.

پیرزاد این رمان را در سال ۸۳ چاپ کرد و شاید به خاطر اقبال کمتر آن بود که کم کم دست از نوشتن کشید. او فعالیت چندانی هم بین نویسندگان نداشت و اهل گفت و گو و مصاحبه و نوشتن مقالات نبود. در حال حاضر هم مدت هاست کتابی چاپ نکرده و شاید هم هرگز منتشر نکند. کسی نمی داند.


حسین سناپور

متولد ۱۳۳۹، کرج

 نویسندگان دهه هفتاد ایران

حسین سناپور فارغ التحصیل رشته منابع طبیعی است اما از روزنامه نگاری آغاز کرد و بعد هم در ادبیات داستانی پیش افتاد. اول البته داستان هایی برای نوجوانان می نوشت؛ مثل «پسران دهکده» که آن را در سال ۱۳۶۹ منتشر کرد.

بعدها البته به کار نوشتن نقد فیلم در مجلات این حوزه هم پرداخت. بعد هم در روزنامه های همشهری، حیات نو و چند نشریه دیگر نوشت. با این حال شهرت خود را مدیون داستان نویسی است. به خصوص که در محضر هوشنگ گلشیری بود و کتابی نیز درباره او دارد با عنوان «همخوانی کاتبان».

جالب اینجاست، حسین سناپور با همان اولین رمان توانست جای پای خود را بین نویسندگان ایرانی محکم کند. او رمان «نیمه غایب» را اواخر سال هفتاد چاپ کرد. از این حیث به عنوان یکی از نویسندگان دهه هفتاد می توان او را طبقه بندی کرد. هر چند که هنوز هم به نوشتن ادامه می دهد و از معدود نویسندگان ایرانی است که به شکل حرفه ای به این کار مشغول است. رمان «نیمه غیب» در همان سال انتشار به عنوان بهترین رمان سال، جایزه مهرگان ادب را برد و در عرض یک سال به چاپ ششم رسید.

رمان دوم حسین سناپور نتوانست اقبال رمان اول را به دست بیاورد اما همچنان به لحاظ ارزش های ادبی، چیزی از هویت او کم نمی کرد. «ویران می آیی» در سال ۸۲ چاپ شد و پس از آن نیز مابقی آثارش را چاپ کرد.

حسین سناپور را می توان یکی از فعال ترین نویسندگان دهه هفتاد دانست؛ نویسنده ای که کارش را اواخر دهه هفتاد آغاز کرد، در همان سال به شهرت رسید و تا همین حالا هم به کار خود ادامه داده است. دغدغه او در آثارش بیشتر زندگی طبقه متوسط و روابط متقابل بوده است.


شیوا ارسطویی

متولد ۱۳۴۰،تهران

 نویسندگان دهه هفتاد ایران

یکی از مهم ترین نویسندگان دهه هفتاد است که برخی آثارش در دولت پیشین با مشکل مواجه بودند. به همین دلیل عده ای گمان می کردند، ارسطویی کمتر از گذشته می نویسد اما چاپ رمان های «خوف» و «من و سیمین و مصطفی» به فاصله یک سال از هم باعث شد نام او را دوباره در ویترین کتابفروشی ها ببینیم.

آثار ارسطویی تاکنون برنده جوایز مختلفی بوده که از جمله آن ها می توان به جایزه گلشیری و یلدا اشاره کرد. همچنین کتاب های «آمده بودم با دخترم چای بخورم»، «آفتاب مهر»، «من دختر نیستم» و رمان های «بی بی شهرزاد» و «افیون» از جمله آثار داستانی اش هستند.
ارسطویی سابقه بازیگری در چند فیلم کوتاه سینمایی را هم دارد. او در دوره جنگ مدتی را به عنوان امدادگر به جبهه رفت. به همین جهت بعدها در چند فیلم دفاع مقدس نیز به عنوان مشاور حضور داشت. برخورد مخاطبان در تقابل با آثارش دوگانه بود.

درواقع شیوا ارسطویی همیشه نویسنده مخاطبان خاص است و شاید خودش هم هرگز سودای فتح کتابفروشی ها را نداشت. او مثل نویسندگانی چون فریبا وفی نتوانست مخاطبان عام را با خود همراه کند اما به عنوان یکی از چهره های این دوره نام خود را ثبت کرد.

مولفه غالب اما در آثار او نوعی ذهنی نویسی متعلق به دهه هفتاد است. رمان یا داستان بیش از آنکه بر عینیت متمرکز باشد یا راوی صرفا به روایت مشاهدانش بپردازد، ذهنیت راوی هم در جریان درگیر است و ما با بیان افکار او ماجرا را پی می گیریم، این افکار گاهی پریشان و مشوش هستند و نویسنده درواقع تلاش می کند از دل این پریشانی به نوع انسجام ساختاری یا معنایی در کلیت اثر خود دست یابد.


رضا امیرخانی

متولد ۱۳۵۲، تهران

 نویسندگان دهه هفتاد ایران

رضا امیرخانی بدون شک یکی از مهم ترین نویسندگان دهه هفتاد است. او نخستین رمانش را با عنوان «ارمیا» در سال ۱۳۷۴ منتشر کرد؛ رمانی که درباره واپسین روزهای جنگ است. با نوشتن این رمان توجه خیل کثیری از نویسندگان متعهد و همچنین علاقه مندان چنین آثاری به رضا امیرخانی جلب شد. جوایزی را هم برای نوشتن «ارمیا» به د ست آورد که گام موفقی بود در جهت ترقی نویسنده و پیشرفت و کسب شهرت در حوزه ادبیات داستانی.

پیش از این البته دو مجموعه داستان به نام های «هفت سپهر» و «ناصر ارمنی» چاپ کرده بود. مجموعه ای دیگر هم مشتمل بر برگزیده داستان هایش منتشر کرده بود، با این حال شهرت خود را با اولین رمان به دست آورد و پس از آن با نوشتن «منِ او» خود را به عنوان یکی از مطرح ترین نویسندگان ادبیات متعهد تثبیت کرد.

اهمیت «منِ او» به یک موضوع دیگر هم بر می گردد؛ اینکه نویسنده ای متعهد توانسته بود تکنیک های داستانی را که در آن دوره مطرح بود، در کار خود پیاده کند. این رمان با دو زاویه دید نوشته شده بود، در حالی که در آن زمان کمتر نویسنده متعهدی بود که با فنون نویسندگی و تکنیک های روایی آشنایی کافی داشته باشد.

رضا امیرخانی درواقع به عنوان یک نویسنده مذهبی توانسته بود در کنار جریان روشنفکری خود را مطرح کند. به همین جهت هم پدیده ای بود که به سرعت با اقبال جریان های هم سو مواجه شد و با انگیزه ای بیشتر به کارش ادامه داد.

او یکی دیگر از مهم ترین آثارش با عنوان «بیوتن» را در دهه هشتاد چاپ کرد؛ کاری که همچنان با چاپ های پی در پی از محبوبیت آثارش بین علاقه مندان حکایت داشت. بعدها هم «قیدار» را چاپ کرد. چند سفرنامه و کار پژوهشی هم دارد و از نویسندگان فعال ادبیات داستانی به شمار می رود.


شهریار مندنی پور

متولد ۱۳۳۵، شیراز

 نویسندگان دهه هفتاد ایران

شهریار مندنی پور بدون شک یکی از مهم ترین و تاثیرگذارترین نویسندگان دهه هفتاد ایران است. نخستین مجموعه داستانش با عنوان «سایه های غار» در سال ۶۸ منتشر شد و تحسین نویسندگان و منتقدان را به دنبال داشت. همه از نویسنده ای سخن می گفتند که در به کارگرفتن زبان، چیره دست است و با بهره گیری از این مهارت، توجه تمام مخاطبان حرفه ای ادبیات داستانی را به خود جلب می کند.

سه سال بعد او «هشتمین روز زمین» را نوشت؛ مجموعه داستانی که همچنان می توان آن را ادامه «سایه های غار» دانست. با این حال در سال ۷۵، به یکی از پخته ترین مجموعه داستان ها در سبک خود رسید؛ «مومیا و عسل». مندنی پور همچنان با قدرت، زبان پردازی می کند و در این مجموعه هم زبان را مثل موم در دست خود دارد.

سال ۷۶ «ماه نیمروز» را چاپ کرد و سال ۷۸ هم به مجموعه داستان «شرق بنفشه» رسید که یکی از زیباترین داستان های عاشقانه فارسی را دارد. مندنی پور البته در رمان نویسی چندان شهرتی به دست نیاورد.

«دل دادگی»، رمانی حجیم و دو جلدی بود که آن را در سال ۷۷ چاپ کرد اما نتوانست مثل داستان های کوتاهش موثر باشد. او بعدها هم همچنان نوشت و در دهه هشتاد آثاری همچون «آبی ماورای بحار»، «ارواح شهرزاد» و… را منتشر کرد. با این حال مندنی پور مدت هاست که در خارج از کشور زندگی می کند. فعالیت هایی کم و بیش در فضای مجازی دارد و با یکی از معروف ترین ناشران خارجی زبان نیز کار کرده است. او قطعا یکی از نویسندگان جریان ساز دهه هفتاد است. بسیاری از علاقه مندان ادبیات داستانی در استفاده از عنصر زبان، از او تقلید کردند.


ابوتراب خسروی

متولد ۱۳۳۵، شیراز

 نویسندگان دهه هفتاد ایران

ابوتراب خسروی با انتشار مجموعه داستان «دیوان سومنات»، شور و هیجانی در واپسین سال های دهه هفتاد بین علاقه مندان ادبیات داستانی به راه انداخت. مخاطبان حرفه ای چنین قلمی را ستودند و منتقدان درباره درخشش چهره ای کم نظیر در ادبیات داستان ایران سخن گفتند.

همین امر سبب شد جایزه مهرگان ادب را از آن خود کند. او پیش از این مجموعه، اولین داستان هایش را در سال ۱۳۷۰ با عنوان «هاویه» منتشر کرده بود. منتها «دیوان سومنات» محصول هفت سال کار و تلاش بود. این مجموعه در سال ۷۷ چاپ شد و نویسنده ای قدرتمند را در عرصه زبان و رسیدن به فضای بکر و تازه نشان داد.

رمان «اسفار کاتبان» او نیز سال ۱۳۷۹ چاپ شد که بحث ها و گفت و گوهای فراوانی به دنبال داشت. حتی عده ای این رمان را در آن سال ها با «بوف کور» هدایت مقایسه کردند و تا این حد این رمان را جریان ساز پیش بینی کردند. هر چند گذشت زمان نشان داد که استفاده از تکنیک های این چنین شاید تنها به کام خاص پسندان خوش بیاید. ابوتراب خسروی درواقع همین است؛ نویسنده ای که هرگز تمایل عوام قصه خوان را به دنبال نداشت و همواره مورد توجه علاقه مندان حرفه ای داستان نویسی در ایران بود.

او در دهه هشتاد هم کار خود را ادامه داد و با نوشتن رمان «رود راوی» جایزه گلشیری را از آن خود کرد. در سال های بعدی کتاب های دیگری هم از او چاپ شد؛ از جمله «کتاب ویران»، «حاشیه ای بر مبانی داستان نویسی» و  «ملکان عذاب».

فعالیت او در این سال ها بی وقفه ادامه داشته است و در جوایز مهمی چون جایزه جلال آل احمد نیز داوری کرده است. ابوتراب خسروی در کنار تسلط به ادبیات کلاسیک، پای فضاهایی جدید را به ادبیات داستانی ایران گشود.


مصطفی مستور

متولد ۱۳۴۳، اهواز

 نویسندگان دهه هفتاد ایران

مصطفی مستور با چاپ اثری در مجله کیان کار خودش را آغاز کرد. ماجرا بر می گردد به سال ۱۳۶۸٫ ولی اولین کتابش را سال ۱۳۷۷ چاپ کرد. مجموعه ای بود با عنوان «عشق رو پیاده رو» که توجه بعضی از علاقه مندان ادبیات داستانی را به خود جلب کرد. با این حال هنوز نام و نشانی کسب نکرده بود. چون تمام شهرت مستور به انتشار کتاب «روی ماه خداوند را ببوس» مربوط است. او این رمان را سال ۱۳۷۹ چاپ کرد و به همین جهت، صرفا به علت سال چاپ، باید او را جزو نویسندگان دهه هفتاد طبقه بندی کرد والّا بیشترین فعالیت او مربوط به دهه هشتاد است. اما باید توجه داشت در هر حال این «روی ماه خداوند را ببوس» بود که توجه اقشار مختلف مردم را به دنبال داشت.

برخی جریانات خاص داستان نویسی این رمان را فاقد ارزش های ادبی دانستند اما باید توجه داشت که رمان مستور در هر حال پاسخ به نیازمندی های قشری از جامعه بود که کمتر به آن توجه می شد؛ نسلی با باورهای مذهبی که دوست داشت پاسخ سوالاتش را در جهان بینی مختص خودش جست و جو کند.

ماجرا درباره چالش های روحی و پرسش های مذهبی دانشجویی بود در حال ازدواج که نمی توانست با وجود این سوالات و دغدغه ها تصمیم بگیرد؛ سوالاتی درباره چرایی زندگی، علت رنج بشری و مرگ بعضی انسان ها. قصور انسان و این که چرا عده ای از دیگران به ظاهر بالاتر هستند.

بخشی از رمان صرفا مکالمات کاراکترها درباره این دغدغه هاست اما در هر حال مورد علاقه عموم مردم قرار گرفت و در حال حاضر نیز به چاپ های متعدد رسیده است. او بعدها آثار فراوانی چاپ کرد که البته هیچ کدام به شهرت «روی ماه خداوند را ببوس» نرسیدند.


منبع: برترینها

مداحان سیاسی یا مداحی سیاسی؟

روزنامه آسمان آبی – زینب نورانیان: حسین سازور در شب تاسوعا به همنشینی علی لاریجانی با رییس دولت اصلاحات کنایه زد.

سال هاست از حاشیه به متن آمده اند؛ دیگر خود صحنه گردان مراسم های مذهبی در مساجد، تکایا و هیئت های شده اند و ایام سوگواری امامان معصوم (ع)، به ویژه محرم هم اوج فعالیت های شان است. هرچه بیشتر به میان گود نزدیک تر شدند ،حاشیه های شان هم بیشتر شده است؛ از سبک مداحی و اشعاری که می خوانند تا مضمون مداحی های شان که تم سیاسی آن بیشتر از تم مذهبی آن شده، این حاشیه ها را پررنگ تر کرده است.

اغلب اوقات مخاطب مداحی های سیاسی آن ها، جناح چپ هستند و هر کسی که از این جریان حمایت کرده باشد؛ از این رو علی لاریجانی، رییس اصول گرای مجلس دهم در بیت رهبری هم از کنایه های سیاسی این طیف از مداحان در امان نمی ماند و پاسخ هم نشینی اش با رییس دولت اصلاحات را در این مجلس می گیرد.

حسین سازور که به عنوان مداح در مراسم عزاداری حسینیه امام خمینی (ره) شرکت کرده بود و برای مراسم شب تاسوعای حسینی مداحی می کرد، هم نشینی اخیر علی لاریجانی با رییس دولت اصلاحات را به باد کنایه و انتقاد گرفت. سازور در این مراسم با خواندن این بیت که «مردم، شهیدان جز ولی چیزی ندیدند/ غیر از حسین بی علی [ع] چیزی ندیدند، امروز اگر بودند با ما گرچه هستند/ آیا کنار فتنه گرها می نشستند؟» خطاب به کسانی که به آن ها کنایه زده بود، گفت: «تکلیفتان را مشخص کنید.» تا دامنه کنایه های سیاسی مداحان به اصول گرایان نیز برسد.

مداحی در مراسم های مذهبی رسم دیرینه ای است که از قبل از پیروزی انقلاب اسلامی هم وجود داشت، اما با یک تفاوت؛ مداحان همیشه در حاشیه فعالیت روحانیون قرار داشتند و فقط یک روحانی بر صحنه حاکم و سخنران اصلی مجلس بود. مداح قبل از این که «آقا» به منبر برود یا بعد از این که از منبر پایین بیاید، چند دقیقه ای مداحی می کرد. این روند تا بعد از پیروزی انقلاب نیز ادامه داشت، اما یک دهه است که نقش مداحان پررنگ تر از روحانیونی که در منابر سخنرانی می کنند، شده است و این مداح ها هستند که صحنه گردان اغلب هیئت های مذهبی شده اند.

کار به جایی رسیده است که به صورت مستقیم در عرصه انتخابات وارد می شوند، از نامزدهای خاص حمایت می کنند، فهرست انتخاباتی می دهند و حتی خود نامزد انتخابات می شوند. حاج منصور ارضی، سعید حدادیان، محمود کریمی، عبدالرضا هلالی، میثم مطیعی و مجید سازور شناخته شده ترین و بانفوذترین مداحانی هستند که نه تنها علقه سیاسی خود به جناح راست را پنهان نمی کنند؛ بلکه از حمله به اصلاح طلبان و دولت تدبیر و امید ابایی ندارند.

حاج منصور ارضی

از معروف ترین مداحان و بیش از پنج دهه است که در مراسم های مذهبی به ذکر اهل بیت (ع) می پردازند؛ از زمانی که پنج سال داشت نزد عمویش حسن ارضی مداحی را آموخته است. سعید حدادیان، عبدالرضا هلالی، محمود کریمی، محمدرضا طاهری و حسین سازور که خود امروز از مداحان معروف پایتخت هستند شاگردان حاج منصور ارضی هستند.

 مداحان سیاسی یا مداحی سیاسی

مسجد ارگ تهران نیز پایگاهش است که با مدیحه سرایی های سیاسی او پای مداحان به عرصه سیاست باز شد. یکی از سیاستمدارانی که در سیبل حملات منصور ارضی قرار داشت، آیت الله هاشمی رفسنجانی بود؛ طوری که این مداح در یکی از مراسم هایی که در مسجد ارگ برگزار کرد برای «مرگ» آیت الله دعا کرد و در جایی دیگر به او توهین کرد. سال ۸۹ نیز در همان مسجد ارگ مدعی شد محمدعلی ابطحی، عضو مجمع روحانیون مبارز در حال زنا دستگیر شده است.

از دیگر سخنان جنجالی «حاج منصور» اصول گرایان اظهاراتش در شهریور سال ۸۸ در مراسم شب قدر بود؛ او در واکنش به حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری نهم گفته بود: «صد نفردختر و پسر را به استخری از مشروب برده اند و پس از زنا و مصرف مواد مخدر به میان جمعیت آمده اند و زده و کشته اند.»

هرچه اصلاح طلبان در مداحی های منصور ارضی مورد حمله قرار می گرفتند، اما رابطه اش با محمود احمدی نژاد خوب و حتی در انتخابات نیز از حامیانش بود. با این حال اسفندیار رحیم مشایی، یار گرمابه و گلستان احمدی نژاد از حملات این مداح در امان نبود. او در سال ۸۹ در مراسم زیارت عاشورای حسینی صنف لباس فروش ها، اسفندیار رحیم مشایی را با سلمان رشدی مقایسه و بعدها برای اعدام مردمی مشایی نیز جایزه تعیین کرد.

 
دولت حسن روحانی که روی کار آمد، نوبت حسن روحانی بود که از سوی این مداح پرحاشیه و تندرو مورد حمله قرار گیرد و ارضی امسال در شب بیست و سوم ماه رمضان در مراسم مسجد ارگ در واکنش به تلاش دولت برای هموار شدن حضور زنان در استادیوم به روحانی توهین کرد: «برخی ها که با هر کلک و دروغی رفتن از مردم رای گرفتند، حالا می آیند برای ما مفهوم ولایت را معنا می کنند… من نمی دانم برخی ها چقدر پررو و بی حیا هستند که این حرف ها را می زنند.»


سعید حدادیان

شاگرد اول حاج منصور ارضی است و در مهدیه تهران به نوحه سرایی می پردازد. حدادیان نیز مانند استادش میانه خوبی با آیت الله هاشمی رفسنجانی نداشت و یکی در میان در مداحی هایش به رییس فقید مجمع تشخیص مصلحت نظام حمله می کرد. یکی از نمونه انتقادات او به آیت الله هاشمی مربوط به دومین شب مناجات خوانی ماه رمضان سال ۹۴ است که در میانه دعا خطاب به او گفت: «کدام عید به جای کیش پا شدی رفتی جبهه ها؟ این همه مردم رفتند سر زدند. چطور این مردم می روند به محل شهادت رفقایشان سر می زنند؟ چطور این پدر و مادرها می روند به محل شهادت فرزندانشان سر می زنند؟ چطور این خواهر و برادرها می روند به محل شهادت عزیزان شان سر می زنند؟ شما می روی جت اسکی؟»

 مداحان سیاسی یا مداحی سیاسی

او سپس به ماجرای دستگیری فائزه هاشمی پس از سال ۸۸ پرداخت و گفت: «واقعا در جریان فتنه دخترشان را همین جا (سپاه غرب تهران) آوردند. رسما دستگیر شد. رسما علیه نظام داشت تظاهرات می کرد. داشت حرف می زد و سخنرانی می کرد. کلیپ هایش هم هست. همان شب به وساطت شما آزادش کردند. چرا نگذاشتید در بازداشت بماند؟ از شخص آقای شاهرودی بنده شنیدم که ما خواهش کردیم بگذارید ما اعمال قانون کنیم. ایشان (آقای هاشمی رفسنجانی) وساطت کردند و ما به احترام ایشان قبول کردیم. اگر قرار باشد روزی مردم با آقای هاشمی حرف بزنند این مردم در سینه هایشان خیلی حرف هست.»

حدادیان نیز مانند استادش حامی محمود احمدی نژاد و منتقد حسن روحانی است. او در یکی از مداحی هایش در واکنش به حسن روحانی که گفته بود «آن ها که می گویند تحریم مهم نیست، گویی که از جیب مردم بی  خبرند» پاسخ داد: «آن آقا می گوید بعضی ها از جیب مردم خبر ندارند! تو دلت واقعا برای مردم سوخته؟ شما کجا می نشینی؟ زندگی ات چطور است؟ استخر را نفر قبلی خراب کرد، شما دوباره ساختید. می گویند رییس جمهوری باید گلف بازی کند و به استخر برود، شما بروید شنایتان را بکنید و جت اسکی تان را بروید. این حرف ها که در مورد جیب مردم می زنید از شما خنده دار است.» در سال ۱۳۹۲ که تیراندازی محمود کریمی از مداحان خبرساز شد، حدادیان اسلحه او را به عصای موسی (ع) تشیبه کرد.


محمود کریمی

«هئیت رزمندگان اسلام» پایگاه دیگر شاگرد منصور ارضی است که از این محل راه استاد را در پیش گرفت و اکنون در حسینیه چیذر تهران نوحه سرایی می کند. کریمی هم مانند هم درسش سعید حدادیان و استادش منصور ارضی در مداحی های خود از سیاست غافل نیست و به صراحت درباره لزوم بازگویی مسائل سیاسی در مداحی تاکید می کند.

 مداحان سیاسی یا مداحی سیاسی

او معتقد است مداح باید در برخی مسائل سیاسی دخالت و اظهارنظر کند. او سال ۹۱ در گفت و گویی که با خبرگزاری «تسنیم» داشت، گفت: «در پاسخ به آقایانی که می گویند مداحان نباید در کار سیاست دخالت کنند من پاسخ می دهم که خودشان در سیاست دخالت نکنند، چون این حرفشان از بی سوادی سیاسی شان نشات می گیرد و بهتر است به کار خودشان برسند، چون ما این بینش را داریم که در سیاست اظهارنظر کنیم، ولی آن ها ندارند.»

کریمی در جریان مراسم تشییع پیکر ۱۷۵ غواص کشته شده در عملیات کربلای چهار که در میدان بهارستان تهران برگزار شد با خطاب قرار دادن حسن روحانی گفت: «مسئولان ما چگونه به خود اجازه می دهید در نظام جمهوری اسلامی، حالا در بیرون هر کاری می کنید خودتان می دانید و خدای خودتان، آن هم اجازه نمی دهیم بهتان.»

این شاگرد حاج منصور اما حاشیه هایی نیز داشته است که یکی از این موارد تیراندازی او در یکی از اتوبان های تهران بود. او در دی ماه ۹۲ با خودرویی در اتوبان بابایی تهران تصادف می کند که منجر به درگیری و در نهایت تیراندازی محمود کریمی می شود.


عبدالرضا هلالی

حاشیه های این شاگرد منصور ارضی اما بیشتر از محمود کریمی است. هلالی که از مداحان جوان است نوحه سرایی را در هیئت های کوچک شروع کرد و بعد از چند سال «هیئت الرضا» به پایگاه دائمی اش تبدیل شد. او برای اولین بار در نوحه خوانی از موسیقی پاپ بهره برد که این سبک از مداحی هلالی مورد توجه جوانان قرار گرفت.

 مداحان سیاسی یا مداحی سیاسی

حدود ۱۰ سال پیش فیلمی از هلالی در حال قلیان کشیدن در کنار یک زن منتشر شد که به واکنش های منفی علیه این مداح جوان منجر شد. هلالی پس از انتشار این فیلم نیز دستگیر شد و مدتی از مداحی خودداری کرد، اما بعد از چند سال بار دیگر به کار قبلی خود بازگشت، اما جنجالی ترین اقدام این مداح جوان چند ماه پیش وقتی خبر دستگیری اش به بیرون درز کرد، افشا شد. خبر بازداشت او به همراه دو مداح دیگر تایید شد، اما جزییات آن تاکنون اعلام نشده است.


میثم مطیعی

میثم مطیعی اما جوان ترین و تازه کارترین مداحی است که بعد از سال ۹۲ شهرت یافت. او کارهایش را از جلسات مجتبی تهرانی آغاز کرده و از موسسان دفتر حفظ و نشر آثار مجتبی تهرانی و اولین مدیرعامل این موسسه نیز بوده است.

 مداحان سیاسی یا مداحی سیاسی

در مصاحبه ای با «تسنیم» در بهمن ماه ۹۱ می گوید، به دلیل تعالیم استاد اخلاقش مجتبی تهران مدت ها از پذیرش پیشنهاد مداحی در صدا و سیما و مصاحبه با رسانه ها خودداری می کرده است. او در این مصاحبه می گوید مقتل خوانی را از مجتبی تهرانی یاد گرفته است و استادش معتقد بوده شعار بدون شعور مطلوب نیست: «من سه تا شین دارم: شرع، شعور و شعار، که البته شعار آخر از همه است. اگر شرع و شعور نباشد، شعار اثرگذاری و بُرد ندارد و مضر و دشمن ساز هم هست. اما م حسین (ع) برای چه شعارش در طول تاریخ بُرد داشت؟ برای این که با شرع و شعور همراه بود.»

او گرچه جوان است، اما مانند استخوان داران این طیف پرداختن به امور سیاسی جزء تفکیک ناپذیر مداحی های اوست. مطیعی در پنجم تیر ۹۶ قبل از نماز عید فطر تهران، شعری خواند که مخاطبش حسن روحانی بود و سیاست های خارجی دولت او را مورد نقد قرار می داد. او خطاب به رییس جمهوری که در صف اول نماز نشسته بود خواند: «ای نشسته در صف اول نکنی خود را گم/ منتظر اقدام تو هستند هنوز این مردم/ سیلی از کوخ نشین، کاخ نشین خواهدخورد/ و زمین خوار سرانجام زمین خواهدخورد/ باز تحریم جدیدی به سنا رفت که رفت/ جسم برجام چو روحش به فنا رفت که رفت…».


منبع: برترینها

بازیگران درخشان تاریخ سینما (۳۸): سوفیا لورن

برترین ها: سوفیا لورن (Sophia Loren)، بازیگر ایتالیایی برندۀ جایزه اسکار است. او با زیبایی خیره کننده اش، اغلب در فهرست جذاب ترین زنان تمام دوران قرار می گیرد. لورن را به عنوان مشهورترین بازیگر ایتالیایی می‌شناسند. از فیلم‌های معروف وی می‌توان به «دو زن» (۱۹۶۰)، «دیروز، امروز، فردا» (۱۹۶۳)، «ازدواج به سبک ایتالیایی» (۱۹۶۴) و «یک روز بخصوص» (۱۹۷۷) اشاره کرد. وی در طول بیش از شصت سال فعالیت حرفه ای خود، برندۀ جوایز بسیاری از جمله اسکار فیلم غیرانگلیسی زبان برای فیلم دو زن شده است.

سوفیا لورن، با نام اصلی سوفیا کنستانسا بریجیدا ویلانی شیکولونه، در ۲۰ سپتامبر ۱۹۳۴ در رم زاده شد. پدرش مهندس و مادرش بازیگر و آموزگار پیانو بود. بعد از امتناع پدر سوفیا از ازدواج با مادرش، که او را بدون هیچ پشتیبانی رها کرد، سوفیا، مادر و خواهر کوچکترش ماریا با مادربزرگ لورن در پوتزولی نزدیک ناپل زندگی می‌کردند.

در طول جنگ جهانی دوم، بندر و کارخانۀ مهمات در پوتزولی هدف بمباران مکرر متفقین بود. در طی یک حمله، هنگامی که لورن به پناهگاه فرار می کرد، گلوله خورد و چانه اش زخمی شد. بعد از آن، خانوادۀ او به ناپل، جایی که خویشاوندان دورشان در آنجا بودند، نقل مکان کرد. بعد از جنگ، لورن و خانواده‌اش به پوتزولی برگشتند.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (38): سوفیا لورن

مادربزرگ او یک میخانه در اتاق نشیمن خانه خود باز کرد؛ در آنجا مادرش پیانو می‌نواخت، خواهرش می‌خواند و سوفیا منتظر مشتری بود و ظرفها را می‌شست. این مکان بسیار محبوب برای سربازان آمریکایی مستقر در نزدیکی آنجا بود.

او در شانزده سالگی، مدل یک مجلّۀ ماهانه بود و از همین راه به عالم سینما راه یافت. فعالیت سینمایی اش را با نقش‌های کوچک در فیلم‌های کوچک ایتالیایی آغاز کرد. سوفیا در رقابت‌های زیبایی محلی هم شرکت می‌کرد و چندین جایزه دریافت نمود، اما سرانجام توسط کارلو پونتی تهیه کننده سینمایی کشف شد و به عالم سینما راه یافت.

پونتی، لورن را نخستین بار زمانی دید که هر دو در یک مسابقۀ ملکۀ زیبایی شرکت کرده بودند؛ پونتی ۳۷ ساله داور مسابقه‌ای بود که سوفیای ۱۵ ساله در آن با دیگران رقابت می‌کرد. او مقدمات ستاره شدن سوفیا را آماده کرد؛ از فراگیری فن بازیگری گرفته تا آموختن درس زبان انگلیسی.

با تلاش کارلو پونتی، نامش به سوفیا لورن تغییر کرد. او ابتدا در فیلم‌هایی مثل «برده فروشی سفید» (۱۹۵۱) و «دختران خطرناکند» (۱۹۵۳) بازی کرد و سپس در فیلم‌های «آتیلا» (۱۹۵۴)، «چرخ و فلک ناپل» (۱۹۵۴) و «حیف که سرکش است» (۱۹۵۴) و «دختر رودخانه» (۱۹۵۵) ظاهر شد.

 زمانی که رم رقیب اصلی هالیوود در تولید فیلم بود، او ستارۀ بسیاری از محصولات سینمائی رم بود و با کارگردانانی چون فدریکو فلینی و ویتوریو دسیکا کار می کرد؛ مارچلو ماسترویانی همبازی او در بسیاری از فیلم‌هایش بود. نتیجۀ یک نظر خواهی در ایتالیا می‌گوید مردم ایتالیا بیشتر از هر نقش دیگر سوفیا لورن، بازی او را در برابر مارچلو ماسترویانی در فیلم «دیروز، امروز و فردا» (۱۹۶۳) ساختۀ ویتوریو دسیکا دوست دارند.

لورن با قراردادی که با استودیو پارامونت بست به شهرت جهانی دست یافت؛ از جمله فیلم‌های وی در این دوره می‌توان به «غرور و شیفتگی» (۱۹۵۷)، «هوس زیر درخت‌های نارون» (۱۹۵۸)، «قایق خانگی» (۱۹۵۸)، «ثعلب سیاه» (۱۹۵۸) اشاره کرد. وی از جمله هنر پیشگانی است که این حرفه را از صفر شروع کرد و درنتیجۀ تلاش بسیار، مقام ممتازی به دست آورد. او درسال ۱۹۶۱ فیلم مشهور «ال سید» را بازی کرد.

لورن توانایی بازیگری وسیعی حتی در حوزۀ کمدی داشت، به ویژه در پروژه‌های ایتالیایی که می‌توانست به راحتی افکار خود را ابراز کند، هر چند در یادگیری زبان انگلیسی هم به خوبی پیشرفت داشت. جایزۀ اسکاری که بدست آورد، اولین جایزۀ مهم اسکار برای یک بازیگر زن غیر انگلیسی زبان بود. در سال ۱۹۶۴ با بازی در فیلم «سقوط امپراتوری رم» و دریافت دستمزد یک میلیون دلاری بازی اش را کامل کرد. فعالیت لورن پس از مادر شدنش کاهش یافت و در ۴۰ و ۵۰ سالگی در فیلم‌هایی همچون «سفر» (۱۹۷۴) و «یک روز بخصوص» (۱۹۷۷) بازی کرد.

در سال ۱۹۹۱ به خاطر خدماتش به سینمای جهان اسکار افتخاری دریافت کرد و به عنوان یکی از گنجینه‌های سینمای جهان معرفی شد. در فیلم «آمادۀ پوشیدن» رابرت آلتمن در سال ۱۹۹۵ هم حضوری موفق داشت. سوفیا لورن بازیگر سرشناس ایتالیایی در طول ۷۲ سال زندگی هنری درحدود۹۰ فیلم به ایفای نقش پرداخته‌ است. از آخرین کارهایش می‌توان به حضور در جشنوارۀ ونیز به خاطر بازی در فیلم پسرش، ادواردو پونتی، با عنوان «در میان غریبه ها» (۲۰۰۲) اشاره کرد.

لورن در سال ۱۹۵۸ به خاطر بازی در فیلم «ثعلب سیاه» موفق به دریافت جایزه فستیوال ونیز شد. پس از جنگ جهانی دوم، نماد زیبایی ایتالیائی، به ایتالیا بازمی‌گردد و در فیلم مهم ویتوریو دسیکا که زندگی یک مادر و دختر را در جنگ به تصویر می‌کشد بازی می‌کند. او در این فیلم با نام «دو زن» با ژان پل بلموندو نیز همبازی است و اولین اسکار و جوایز جشنوارۀ فیلم کن، جشنوارۀ فیلم ونیز و جشنوارۀ فیلم برلین را در سال ۱۹۶۰ برای بازی در همین فیلم دریافت می کند. وی بار دیگر برای بازی در فیلم «ازدواج به سبک ایتالیایی» در سال ۱۹۶۴ نامزد دریافت اسکار شد. «لورن» در سال ۱۹۶۲ جایزه بهترین بازیگر زن را از بفتا و در سال ۱۹۹۴ جایزه خرس طلای افتخاری را از جشنواره برلین کسب کرد.

لورن در سال ۱۹۶۱ بهترین بازیگر زن جشنواره کن شناخته شد و در سال ۱۹۹۱ جایزه سزار افتخاری به وی اعطا شد. از دیگر افتخارات سینمایی سوفیا لورن می‌توان به دوربین طلای آلمان، چهار جایزۀ بهترین بازیگر گلدن گلوب، بهترین بازیگر زن جشنوارۀ مسکو (۱۹۶۵)، بهترین بازیگر جشنوارۀ سن‌سباستین (۱۹۷۴)، بهترین بازیگر جشنوارۀ ونیز (۱۹۵۸) و شیر طلای افتخاری جشنوارۀ ونیز (۱۹۹۸) اشاره کرد. ستارۀ شهرت وی در پیاده روی مشاهیر هالیوود نقش بسته است.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (38): سوفیا لورن

سوفیا و کارلو پونتی روز ۱۷ سپتامبر ۱۹۵۷ با هم ازدواج کردند؛ ازدواج اول آنها به ناچار لغو شد تا پونتی به جرم دو همسری محکوم نشود. آن‌ها ۹ آوریل ۱۹۶۶ دوباره با هم ازدواج کردند و صاحب دو پسر به نامهای کارلو و ادواردو شدند. زندگی مشترک سوفیا لورن با کارلو پونتی تا زمان مرگ پونتی در تاریخ ۱۰ ژانویه ۲۰۰۷، به خاطر بیماری ریوی، ادامه داشت. وقتی در نوامبر ۲۰۰۹ از او پرسیدند که آیا احتمال دارد دوباره ازدواج کند پاسخ داد که نه، دوباره هرگز، غیرممکن است که کس دیگری را دوست داشته باشد.

سوفیا لورن، شاید برخلاف تنها رقیب نامدارش، جینا لولوبریجیدا، تنها زیبا و  بانمک نبود، بلکه از عهدۀ نقش های جدی و تراژیک هم به خوبی بر می آمد. باید اشاره کرد به فیلم های «دو زن» (۱۹۶۰) و «گوشه گیران آلتونا» (۱۹۶۲)، که براساس نمایشنامه ای از ژان پل سارتر نوشته شده بود، و کارگردان هردو ویتوریو دسیکا بود. لورن در فیلم «دو زن» نقش مادری ساده و بینوا را ایفا کرد که در جریان جنگ جهانی دوم به همراه دختر سیزده ساله اش مورد تجاوز سربازان نازی قرار می گیرند. همچنین باید از بازی هنرمندانه او در فیلم «یک روز بخصوص» (۱۹۷۷) به کارگردانی اتوره اسکولا یاد کرد. در این فیلم، او زنی ساده و خانه دار است که در دوران تسلط فاشیسم، با همسایه اش، مردی با نقش آفرینی مارچلو ماسترویانی، رابطۀ عاطفی برقرار می کند.

حقایقی در مورد سوفیا لورن که شاید ندانید:

۱٫     در فیلم «پسری سوار بر دلفین» (۱۹۵۷)، از سوفیا خواسته شد داخل یک شیار راه برود تا تماشاچی فکر کند هم بازی کوتاه قد او، آلن لَد، از او بلند تر است.

۲٫     علاوه بر خواهرش ماریا، دو برادر ناتنی به نام های جولیانو و جوزپه شیکولونه دارد.

۳٫    دچار ترس از صحنه بود و به همین دلیل هرگز در کارهای تئاتری ظاهر نشد.

۴٫    مادر او در رقابت بین دختران شبیه به گرتا گاربو که توسط مترو گلدوین میر برگزار می شد، در تمام ایتالیا اول شد؛ اما، در ۱۷ سالگی، مادرش به او اجازه نداد رویای هالیوودش را دنبال کند.

۵٫    نام مستعار او حاصل تغییری جزئی در “تورن”، نام بازیگر سوئدی مارتا تورن، است.

۶٫    مادر او اسمش را از روی مادر بزرگ پدری اش انتخاب کرد. بعد از آن که پدر سوفیا آنها را رها کرد، مادربزرگ مادری اش او را لِلا صدا کرد.

۷٫    در فهرست ۵۰ نفرۀ بزرگ ترین اسطوره های سینمای انستیتوی فیلم آمریکا، در ردیف ۲۵ قرار دارد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (38): سوفیا لورن

۸٫    گاهی اوقات، بازیگران مرد برای بازی با او دودل بودند، چون قد او نزدیک ۱۷۴ سانتی متر بود و با کفش پاشنه بلند و موهای بلندش، می توانست بیشتر از ۱۸۰ به نظر برسد.

۹٫    در ۲۲ ژوئن ۲۰۰۵، شهروند افتخاری شهر خودش، پوتزولی، شد (او سال ها پیش به دلیل مشکلات قانونی و مالیاتی خود و همسرش در ایتالیا، تابعیت ایتالیایی خود را رها کرده و شهروند فرانسه شده بود).

۱۰٫    در جشنوارۀ فیلم کن سال ۱۹۶۶، رئیس هیأت داوران بود.

۱۱٫    (۱۰ فوریۀ ۲۰۰۶) یکی از ده زنی بود-به همراه کسانی مثل سوزان ساراندون و ایزابل آلنده-که پرچم المپیک را در مراسم گشایش بازی های المپیک زمستانی در تورین حمل می کردند.

۱۲٫    او و مارچلو ماسترویانی در ۱۱ فیلم همبازی بودند: «همسر زیبای میلر» (۱۹۵۵)، «دشمنی خونین» (۱۹۷۸)، «خوش شانسی به خاطر زن بودن» (۱۹۵۶)، «یک روز بخصوص» (۱۹۷۷)، «گل آفتابگردان» (۱۹۷۰)، «دیروز، امروز و فردا» (۱۹۶۳)، «ازدواج به سبک یتالیایی» (۱۹۶۴)، «همسر کشیش» (۱۹۷۱)، «حیف که سرکش است» (۱۹۵۵)، «آماده برای پوشیدن» (۱۹۹۴)، «نوچۀ تبهکار» (۱۹۷۵).

۱۳٫    درو بریمور از او به عنوان یکی از اولین الگوهای بازیگری اش یاد کرده است. لورن دوست نزدیک مادرخواندۀ درو، آنا استراسبرگ (همسر لی استراسبرگ، مربی مشهور بازیگری) بود. آنا درو را از ۸ تا ۱۲ سالگی اش، به مزرعۀ سوفیا، خارج از لوس آنجلس، می برد و درو تابستان را در آنجا با پسران سوفیا می گذراند. وی مادر خواندۀ درو بریمور نیز هست.

۱۴٫    از سالن های زیبایی متنفر است و خودش به موها و ناخن های خود رسیدگی می کند.

۱۵٫    مجسمۀ اسکاری که برای فیلم «دو زن» (۱۹۶۰) برده بود، از ویلای او در ایتالیا دزدیده شد. آکادمی علوم و هنرهای سینمایی، مدتی بعد در برابر مبلغ کمی یک مجسمۀ دیگر به وی تحویل داد.

۱۶٫    یکی از پنج نفری است که برای بازی در نقشی که بیشتر به زبان خارجی صحبت می کند، اسکار گرفته است. چهار نفر دیگر ماریون کوتیار، رابرت دنیرو، روبرتو بنینی و بنیسیو دل تورو هستند.

۱۷٫    خواهر او ماریا، زمانی با پسر دیکتاتور بنیتو موسولینی، به نام رومانو موسولینی ازدواج کرد.

۱۸٫    یکی از کسانی بود که برای نقش لارا آنتیپووا در «دکتر ژیواگو» (۱۹۶۵) در نظر گرفته شده بودند؛ این نقش در نهایت به جولی کریستی رسید.

۱۹٫    همسرش کارلو پونتی، دو سال از مادر سوفیا بزرگ تر بود.

۲۰٫    در بیشتر فیلم هایش، نقش زن مورد علاقۀ مردانی را بازی می کرد که خیلی از او بزرگ تر بودند، مثال بارز آن فیلم «در ناپل شروع شد» (۱۹۶۰)، در مقابل کلارک گیبل بود که در آن زمان ۵۹ سال داشت و خود او ۲۵ ساله بود.

۲۱٫    یکی از ۱۴ بازیگر زن برندۀ اسکار است که در مراسم اهدای جوایز حضور نداشتن. دیگر ان کاترین هپبورن، کلودت کولبرت، جون کرافورد، جودی هالیدی، ویوین لی، آنا مانیانی، اینگرید برگمن، آن بانکرافت، پاتریشیا نیل، الیزابت تیلور، مگی اسمیث، گلندا جکسون و الن برستین هستند.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (38): سوفیا لورن

۲۲٫    یکی از ۶  بازیگری است که برای بازی در فیلم های غیر انگلیسی زبان چند بار نامزد دریافت اسکار شده اند؛ پنج نفر دیگر مارچلو ماسترویانی برای فیلم های ایتالیایی زبان «طلاق به سبک ایتالیایی» (۱۹۶۱)، «یک روز بخصوص» (۱۹۷۷) و «چشمان سیاه» (۱۹۸۷)؛ لیو اولمن برای فیلم های سوئدی «مهاجران» (۱۹۷۱) و «رو در رو» (۱۹۷۶)؛ ایزابل آجانی برای فیلم های فرانسوی «زندگی ادل هوگو» (۱۹۷۵) و «کامیل کلودل» (۱۹۸۸)؛ خاویر باردم برای فیلم های اسپانیایی «پیش از آغاز شب» (۲۰۰۰) و «بیوتیفول» (۲۰۱۰)؛ و ماریون کوتیار برای فیلم های فرانسوی «زندگی گلگون» (۲۰۰۷) و «دو شب، یک روز» (۲۰۱۴). لورن برای نقش آفرینی در «دو زن» (۱۹۶۰) و «ازدواج به سبک ایتالیایی» (۱۹۶۴) نامزد دریافت اسکار شد. او و ماریون کوتیار تنها زنان بازیگری هستند که اسکار بهترین بازیگر یک فیلم غیر انگلیسی زبان را دریافت کرده اند؛ این دو در فیلم «نُه» (۲۰۰۹) هم بازی

بودند.

۲۳٫    ایوون دی کارلو الهام بخش او برای بازیگر شدن بود.

نقل قول های شخصی

•    اشتباهات بخشی از هزینه ای است که هر انسان برای یک زندگی کامل پرداخت می کند.

•    دو امتیازی که من در زمان تولد داشتم این بود که عاقل و فقیر به دنیا آمدم.

•    برای موفق شدن در یک شغل دشوار لازم است به خودتان ایمان قوی داشته باشید. به همین دلیل است که بعضی افراد با استعداد متوسط، اما با نیروی درونی قوی، بسیار بیشتر از افراد با استعداد فراوان پیشرفت می کنند.

•    یک مادر باید دو بار فکر کند، یک بار به خاطر خودش و یک بار برای فرزندش.

•    بسیاری از آدمها فکر می کنند که چیزی را می خواهند، اما واقعاً قدرت و نظم ندارند. ضعیفند. من باور دارم که به هرچه بخواهید می رسید، اگر به اندازۀ کافی سر سختانه بخواهید.

•    نفرت همان عشق برآورده نشده است.

•    واقعیت زندگی این است که کودکی که جنگ را دیده، نمی تواند با کودکی که نمی داند جنگ چیست و فقط از تلویزیون آن را می بیند، مقایسه شود.

•    هرگز سعی نکرده ام خاطرات گذشته را فراموش کنم، هر چند بعضی از آنها دردناک هستند. مردمی را که از گذشته شان مخفی می شوند، درک نمی کنم. هر زندگی که داشته اید، در رسیدن به شخصی که اکنون هستید، کمکتان کرده است.

•    در تمام زندگی ام از پدرم متنفر بودم، اما در روزهای آخر عمرش او را برای تمام رنج هایی که برایمان به وجود آورد، بخشیدم. وقتی بزرگ تر می شوید، ازدواج می کنید و بچه دار می شوید، یاد می گیرید و فرموش می کنید. من راحت فراموش نمی کنم، اما می توانم ببخشم.

•    یک چشمۀ جوانی وجود دارد که همان ذهن شماست، استعداد های شما و خلاقیتی که در زندگی خود و زندگی کسانی که دوستشان داید، به کار می برید. زمانی که یاد بگیرید این منبع را باز کنید، واقعاً سنتان را شکست خواهید داد.

•     [دربارۀ این که چرا نتوانست در مراسم جوایز اسکار ۱۹۶۱ حاضر شود] متوجه شدم که نمی توانم مصیبت نشستن در برابر دیدگان میلیون ها بیننده را، زمانی که سرنوشتم دارد قضاوت می شود، تحمل کنم. اگر می باختم، ممکن بود از نا امیدی غش کنم. اگر هم می بردم، به احتمال زیاد از خوشحالی غش می کردم. تصمیم گرفتم بهتر این است که در خانۀ خودم غش کنم.

•    وای، وقتی بچه بودم چقدر عاشق فیلم ها بودم. مخصوصاً عاشق ایوون دی کارلو بودم؛ او بازیگر مورد علاقۀ من بود. دیگران هم همینطور، مثلاً ریتا هیوورث، اما عادت داشتم خیال کنم ایوون دی کارلو هستم. از آن بازیگر کوچک هم خوشم می آمد-اسمش چی بود؟-جون آلیسون. ولی به نظرم ایوون دی کارلو تک بود.  


منبع: برترینها

ستاره هایی که زیبایی طبیعی را می‌پسندند

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: ستاره های زن، از خواننده گرفته تا مدل و بازیگر سینما، همیشه به دنبال راههایی برای زیباتر کردن خودشان هستند. آنها انواع رژیم های غذایی، جراحی های زیبایی و مدل های مختلف آرایش را به کار می گیرند تا نه تنها اعتماد به نفس خودشان بلکه علاقه طرفداران شان هم بالا ببرند.

طبیعی است وقتی میلیون ها نفر مخاطب داشته باشی، برای جذاب تر شدن دست به هر کاری می زنی. اما برخی از ستاره ها هستند که زیبایی طبیعی را بیشتر می پسندند. اگر شما هم می خواهید با این چهره ها آشنا شوید، با ما همراه باشید.

دمی لواتا

تناسب اندام برای تمام خانم ها اهمیت دارد، بنابراین تعجبی ندارد که این امر برای زنان هالیوودی امری حیاتی باشد. یکی از ستاره هایی که برای این موضوع تلاش های زیادی کرد، دمی لواتا بود. او برای مدت زیادی فکر می کرد که اندام زیبایی ندارد به طوری که در یکی از مصاحبه هایش گفت: «من در آن دوران از زندگی ام که حس خوبی نسبت به اندامم نداشتم، همیشه سعی می کردم که لباس هایی کاملا پوشیده به تن کنم طوری که ذره ای از اندام ام دیده نشود.» اما حال او توانست طرز فکرش را تغییر دهد و حس بهتری نسبت به خودش داشته باشد.

 ستاره هایی که زیبایی طبیعی را می پسندند

«حال من اعتماد به نفس بالایی دارم و فکر می کردم که زیباترین زن دنیام. من این اندام طبیعی خودم را واقعا دوست دارم.» او حتی اکثر اوقات عکس های بدون آرایش خود را با کپشن «دوشنبه های بدون آرایش، دوشنبه های طبیعی» برای هوادارانش به اشتراک می گذارد.

لیدی گاگا

لیدی گاگا به لباس، مدل مو و آرایش عجیب و غریب اش شهرت دارد. اما علارغم این که هواداران زیادی دارد، هیچگاه نسبت به زیبایی اش مغرور نشد. او حتی اعتراف می کند که چهره جذابی ندارد اما این موضوع باعث نشد که او هم مانند بسیاری از ستاره های دیگر دست به جراحی های زیبایی بزند. او یک بار در مصاحبه ای گفت: «اگر برای زیبایی معادله ای وجود داشت، من هیچگاه در آن پیروز نمی شدم. البته من با این مسئله مشکلی ندارم و به آنچه هستم افتخار می کنم. اگر چه توضیح این قضیه برای مردم سخت است و مرا زیر فشار می گذارد اما من یاد گرفتم که آنچه هستم را بپذیرم.»

 ستاره هایی که زیبایی طبیعی را می پسندند

او با انتشار عکس هایی از صورت بدون آرایش اش نشان داد که با پوست صورت اش که پر از جوش و لک است، هیچ مشکلی ندارد. او حتی هوادارانش را نیز تشویق می کند تا ظاهر طبیعی خود را حفظ کنند.

سلما هایک

جذابیت و استعداد منحصر بفرد سلما هایک بر هیچکس پوشیده نیست. او حتی در سن ۵۰ سالگی هم با جوان ترین زنان هالیوود در زیبایی رقابت می کند. او در مصاحبه ای با مجله «نیویورک تایمز» گفت: «این که مجبور نیستم برای زیباتر شدن تلاش کنم، به من حس رهایی می دهد.

 ستاره هایی که زیبایی طبیعی را می پسندند

زیبایی طبیعی واقعا لذت بخش است. به نظر من یک زن در دهه ۳۰ سالگی از زندگی اش در نهایت زیبایی، تجربه و ذکاوت است. اگر به من بگویند که آیا حاضری به دوران ۲۵ سالگی ات بازگردی، در جواب می گویم: خبر هرگز، زیرا خودم را در در این سن بیش از هر چیز دیگری دوست دارم.»

دانای گوریرا

ما دانای گوریرا را بیشتر با سریال «The Walking Dead» می شناسیم. شاید به نظر شما او زن زیبایی نباشد اما نظر خودش چیز دیگری است. اگر چه او در طول سریال از کلاه گیس استفاده می کرد اما هیچ نگرانی از ظاهر شدن در ملا عام با موهای کوتاه مردانه اش ندارد. او حتی در نقش هایش هم نشان داد که چقدر نسبت به ظاهرش اعتماد به نفس بالایی دارد.

 ستاره هایی که زیبایی طبیعی را می پسندند

او می گوید: «من یک بار مجبور شدم کلاه گیس بگذارم، آن دوران واقعا دوران سختی برایم بود. من آن را در سریع ترین زمان ممکن از سرم در آوردم و از آن زمان به بعد سمت کلاه گیس هم نرفتم. تمام چیزی که من برای زیباتر کردن خودم بدان احتیاج دارم یک برق لب و یک جفت گوشواره است. از آنجا که رنگ پوست ام تیره است، گوشواره هایم خیلی به چشم می آید و همین برای من کافی است تا حس بهتری نسبت به خودم داشته باشم.»

کیت وینسلت

محبوبیت کیت وینسلت از سال ۱۹۹۷، زمانی که نقش رز را در فیلم «تایتانیک» بازی کرد، آغاز شد. حال با وجود گذشت چندین سال، او هنوز هم جای خود را در میان طرفدارانش حفظ کرده است.  او در ماه اکتبر ۲۰۱۷ ۴۲ ساله می شود اما هنوز هم علاقه ای به رفتن زیر تیغ جراحی زیبایی ندارد. او در مصاحبه ای با مجله تلگراف گفت: «من به عمل های زیبایی اعتقادی ندارم چون در خانواده ای بزرگ شده ام که زیبایی طبیعی را می پسندیدند.

 ستاره هایی که زیبایی طبیعی را می پسندند

به علاوه، اگر من ظاهرم را تغییر دهم، دیگر در دنیای هالیوود جایی نخواهم داشت. من یک بازیگرم و بازیگرها باید چهره ای طبیعی داشته باشند.» او در ادامه می گوید: «یک بار من دخترم را در مقابل آینه بردم و به او گفتم که ببین، ما خیلی خوشبختیم که انقدر زیباییم، ما خیلی خوشبختیم که صورت مان هیچ اشکالی ندارد، خوشبختیم که چشم های زیبایی داریم و… که ناگهان دخترم در جواب گفت: می دانم مامان! و من خدا را بابت این نعمت ها همیشه شکر می کنم.»

آلیشا کیز

آلیشا کیز خواننده، بازیگر و ترانه سرای مشهور نیز یکی دیگر از ستاره هایی است که به زیبایی طبیعی اعتقاد دارد. او تا به حال ۱۵ جایزه گرمی را از آن خود کرده است و مطمئنا در آینده ای نزدیک بر افتخارات خود خواهد افزود. 

 ستاره هایی که زیبایی طبیعی را می پسندند

او می گوید: «قبل ترها، زمانی که من بدون آرایش از خانه بیرون می آمدم، مدام استرس داشتم که نکند هوادارانم بخواهند با من عکس بگیرند، نکند پاپاراتزی ها عکس بدون آرایش من را در شبکه های اجتماعی منتشر کنند و… و این افکار مدام مرا تحت فشار می گذاشت. این که مردم در مورد من چه فکری می کنند واقعا برایم اهمیت داشت.

اما یک بار، زمانی که عکسی از چهره بدون آرایش من توسط خبرنگاران در شبکه های اجتماعی منتشر شد با خودم فکر کردم که چقدر من با چهره ای طبیعی زیباترم!  به نظر من آن عکس زیباترین و صادقانه ترین عکسی بود که از من منتشر می شد. از آن زمان بود که دیگر خودم را از بند آرایش رها کردم. من نه تنها صورت، بلکه افکار، احساس و آرزوهایم را نیز سانسور نخواهم کرد.»

اشلی گراهام

اشلی گراهام مدل آمریکایی است اما با دیگر مانکن ها فرق دارد. در دنیایی که لاغری مد است، او چاقی را ترجیح داده و از این موضوع نیز اعتماد به نفس کامل دارد. «من در بدنم چربی زیادی دارم اما این موضوع باعث پیشرفت من نشد طوری که حتی توانستم عکس ام را روی جلد مجله چاپ کنم. هر کسی مرا هر طور که دوست دارد قضاوت می کند.

 ستاره هایی که زیبایی طبیعی را می پسندند

برخی ها می گویند که چاقم، برخی ها می گویند اندام زیبایی دارم. بعضی ها مرا زشت و بعضی دیگر مرا زیبا می خوانند و در نهایت به این نتیجه رسیدم که هیچ زنی را نمی توان ایده آل تمام مردم خواند. بنابراین تصمیم گرفتم آنطور که خودم می پسندم باشم.» اشلی گراهام حتی از گذاشتن عکس های بدون آرایش خود در شبکه های اجتماعی نیز ابایی ندارد.


منبع: برترینها