چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۶۷)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

هر کسی صبح جمعه این عکس را در اینستاگرامش دیده، احتمال اینکه جمعه خوبی داشته باشد بسیار زیاد بوده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

پریچهر قنبری و پسرش آقا امیر علی که به تماشای نمایش مادرش رفته بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

رضا فیاضی با این استوریِ افسرده اش، فاجعه گذر زمان را مانند کشیده ای بر گوش ما خواباند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

ساعد سهیلی و همسرش گلوریا هاردی در یک رستوران در حال خوردن غذا هستند، البته اگر مردم بگذارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

 و لوس بازی هایی که هیچگاه تمامی ندارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

عکسی جالب از بانو لعیا زنگنه در نمایی از فیلم “زنانی که با گرگ ها دویدند”  به کارگردانی امیر اطهر سهیلی کارگردان جوان و گمنامی که به نظر می آید با اقتباس از کتاب معروفی به همین نام (زنانی که با گرگ ها دویدند) اثر کلاریسا پینکولا استس این فیلم را ساخته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

هشتاد و پنجمین دربی به کام قرمز ها شد و نوش جانشان این شیرینی. آبی های عزیز هم که عیبی یوخ، نوبت برد آن ها هم میشود. شادی پرسپولیسی ها در اتوبوس را شاهد هستید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

بنیامین در آن سر دنیا برای دومین بار پدر شد که جای دارد تبریک های بی شمار خود را به سوی او روانه کنیم. بنیامین اسم پسرش را “بن سان” گذاشته است. قطعا با آن درختچه های تزئینی که بن سای نام دارد، فرق میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

 ستاره های خوشتیپ در مراسم اکران خصوصی فیلم “زرد”، محبوب اینروز های گیشه. بهرام رادان، بهاره کیان افشار و مهرداد صدیقیان. سه بازیگر توانا و محبوب.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

الان به آریایی های اصیل توی خونه برخواهد خورد که چرا فلانی اسم گربه اش را از شاهنامه انتخاب کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

سارا خانم بهرامی در مراسم اکران خصوصی فیلم زرد به کارگردانی مصطفی تقی زاده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

اشکان خطیبی و همسرش هم در اکران خصوصی زرد حضور داشتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

ساره بیات یکی دیگر از میهمان های ویژه اکران خصوصی زرد بود. ساره یکی از بازیگران اصلی این فیلم است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

سوالی که سروش صحت در این پست مطرح کرده و ذهن هزاران نفر را در سرتاسر کشور درگیر کرده است. پاسخ چیست؟

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

 درگذشت علی اشرف درویشیان نویسنده نامی و خوش قلم کشورمان خبر تلخ روز گذشته بود. هنرمندی که داستان های وی در حوزه های اجتماعی و سیاسی الهام بخش بسیاری از جوانان در دوران پهلوی بود و بار ها به جور قلمش زندانی شد. داشی اشرف روز گذشته جامعه ادبیات را ترک کرد و هواداران و علاقه مندان اش را با داستان هایش تنها گذاشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

حدیث خانم میرامینی که کماکان در روزهای عشقولانه پس از ازدواج به سر می برد، این عکس را در حال گشت و گذار در ارتفاعات وطن به اشتراک گذاشته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

هر کسی صبری دارد، حتی اگر بسیار عاشق پیشه و جنتلمن باشد! (واکنش به عکس)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

سلفی شبنم قلیخانی در کنار بهرام خان ابراهیمی بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

حامد بهداد در یک کافه. گویا توهم و مالیخولیا بر وی غالب گشته است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

باران کوثری در مقابل سینما میرزا کوچک خان رشت، به مناسبت اکران فیلم “خانه دختر” ساخته جنجالی شهرام شاه حسینی که پس از چند بار توقیف و پس از کلی قیچی خوردن به اکران در آمده است. پیشنهاد میکنم این فیلم بی پروا و ساختار شکن را هر چه زود تر ببینید، چون اصلا بعید نیست که امروز بر پرده باشد و فردا نباشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

دورهمی سینمایی ها در جشن تولد ۶۱ سالگی بهروز خان افخمی، دقیقا همزمان با ۶۱ سالگی بیل گیتس و همچنین ۶۱ سالگی دکتر محمود احمدی نژاد! تولد هر سه همزاد عزیز مبارک!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

مهران مدیری هم در مراسم اکران خصوصی “زرد” حضور داشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

آزاده جان ترسیدند بازی را طوفانی کنند و باد بیاید و اوضاع وخیم شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

 عکس یادگاری سیروس همتی در کنار گلاب آدینه و شیرین بینا که این روز ها هیچ جایی بدون هم نمیروند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

علی علیپور مهام جوان پرسپولیس و زننده تنها گل دربی در کنار خانواده عزیزش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

 عکس خواهرانه بهنوش و تینوش طباطبایی. خدا برای هم نگاه داردشان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

اولین سلفی بنیامین و با آقا پسرش. کوچولویی که من بعد تصاویر زیادی از وی خواهیم دید.

پست تبریک عماد طالبزاده به بنیامین را شاهد هستید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

برزو و بهار ارجمند در بین الپلان سریال “سر دلبران” در یزد، شکار این عکس بی هوا شده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

عمو رضا بابک هم از راه به در شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

گریم ساغر عزیزی در فیلم “آهوی پیشونی سفید ۲” به کارگردانی سیدجواد هاشمی. ساغر خانم در این فیلم نقش اختاپوس را بر عهده دارند. بله. نتیجه میگیریم که خانم های ایرانی در روز عروسی شان ۵ میلیون خرج کرده و خود را شبیه اختاپوس میکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

دیدار بزرگمهر حسینپور و همکارش با استاد آیدین آغداشلو و پسرش تکین، به صرف چای قند پهلو به مناسبت تولد استاد. تبریک فراوان به مرد جذاب هنر ایران، آیدین آغداشلوی عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

همیشه برایم سوال بوده که این خنده های توأم با اخم بر اثر چه واقعه ای ممکن میشوند؟! مثلا وقتی تیمت باخته یک نفر قلقلکت بدهد!

پ.ن: سرکش کی بودی شما؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

 امید حاجیلی در حال گشت و گذار در میلان در یکی از رستوران جالب این شهر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

 مادربزرگ، مادر و دختر. عکس زیبایی که ناهید مسلمی و شیدا خلیق با مادر عزیز خلق کرده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

لیلا خانم زارع هنرمند متشخص و دوست داشتنی سینما در حاشیه اکران خصوصی غیر مجاز (نام فیلم است) در تالار ایوان شمس.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

 شیث رضایی با این سلفی تولد پرستو صالحی را تبریک گفت. عجب!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

رضا جان هنوز فرصت برای این توصیه ها زیاد است، بگذار بچه ها بازی شان را بکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

محسن افشانی در حال خوشگذرانی در یک استخر در دوبی. در آن سیاهی انتهای تصویر میتوان تعداد زیادی از همسران رفقای محسن را هم پیدا کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

پست عالی فرزاد مؤتمن که در آن الناز شاکردوست را حسابی شرمنده کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

آرمین جان مشکلی پیش آمده؟! چرا خنده هایت این شکلی شده؟ خدایی نکرده سکته که نکره ای؟! 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

 نرگس محمدی و دسته گلی که همسرش علی اوجی برای او گرفته تا خستگی همسرش را در کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

  رضا گلزار اهل این کپشن های شاخ اینستایی نبود. با رفقای نا باب پریده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

   دوستانِ اهل فن، ببینید میتوانید ماشین نیکی کریمی را تشخیص بدهید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

از این موضوع مطمئن باش مجید جان. اصلا هم زود نیست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

روز خوب سیدمحمد موسوی در کنار اسب هایش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

حدیث فولادوند، نعیمه نظام دوست، فریبا کوثری، رامبد شکرآبی و سایر عزیزان پس از تماشای یک نمایش که فکر کنم نمایش “پابرهنه در پارک” باشد، این عکس یادگاری را گرفتند.

عکس های امروز هم به پایان رسید، تا فردا، مراقب خودتان باشید. یا حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (567) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

علی اشرف درویشیان، هرگز بیهوده قلم نمی‌زد!

غروب چهارمین روز آبان‌ماه دیگر همه می‌دانستند رنج و درد مرد «سال‌های ابری» به سر رسیده است. همسر و دوستانش تایید کرده بودند که مرد نویسنده آرام گرفته است و یک مرگ پاییزی دیگر رقم خورده بود و این‌بار فرشته مرگ بر شانه‌های علی اشرف درویشیان نشسته بود. سال‌ها با درد و رنج دمخور بود و شاید عصر آن روز پاییزی دلخوش داشت به آرامش مرگ و با همه کودکان تهیدستی را که سال‌ها برای‌شان نوشته بود، خداحافظی کرد و راهی جهانی دیگر شد، جهانی که می‌گویند جهانی است بهتر و شاید کودکان آن جهان دیگر، غم و رنج نداشته باشند و روزگارشان شیرین و سبز باشد و او در اندیشه چنین جهانی رفت تا لب هیچ.

مرگ «داشي» در پاييز 

خبر خیلی زود پخش شد و از همان ساعات اولیه دوستان نویسنده و شاعرش دست به قلم شدند تا از نویسنده‌ای بگویند که‌زاده سوم شهریور سال ١٣٢٠ در کرمانشاه بود.

در تمام آن سال‌های کودکی پدرش که آهنگر بود و مشغول کار در کارگاه، قصه‌گوی بدی هم نبود و با اندک سوادی که داشت، برای پسرکش شعرهای حافظ و باباطاهر را می‌خواند ولی خودش هم می‌دانست مادربزرگ قصه‌گوی بهتری است پس پسر کوچکش را به مادر سپرد و مادربزرگ بود که روزهای کودکی او را با قصه‌ها و افسانه‌هایی از دنیاهای دیر و دور رنگین می‌کرد و چه کودک قدرشناسی بود که بعدها همه آن افسانه‌ها را در کتاب فرهنگ افسانه‌ها و متل‌ها گردآوری کرد تا بماند برای آیندگان.

به جز مادربزرگ، دیگرانی هم بودند که داستان می‌گفتند اما تنها قهرمان کودکی‌اش مادربزرگ بود که قصه می‌گفت و افسانه نقل می‌کرد و پسرک داستان‌های مادربزرگ را بیشتر از همه دوست می‌داشت؛ قصه‌ها را آب و تاب می‌داد. آرام بود و بی‌عجله سر دل راحت قصه می‌گفت، مثل و اصطلاحات محلی را هم چاشنی قصه می‌کرد و عقیده داشت که گفتن متل در روز سبب کسالت و خستگی می‌شود و همیشه شب‌ها و به ویژه پیش از خواب برای بچه‌ها قصه می‌گفت‌.

چه کسی می‌دانست که پسربچه خود خیلی زود تبدیل می‌شود به قصه‌گوی دیگر خانواده و برای خانواده‌اش «امیر ارسلان نامدار» می‌خواند. ٩ ساله بود و شوق قصه گفتن و قصه شنیدن داشت و کتاب «امیر ارسلان نامدار» نخستین کتابی بود که به خانه‌شان رسید و بهترین دلگرمی بود در شب‌های بلند و سرد زمستان آن هم زمستان کرمانشاه.

مانند تعدادی از همسالانش بعد از گذراندن دوره دانشسرای مقدماتی، آموزگاری پیشه کرد و شد معلم کودکان روستاهای کرمانشاه، همان کودکانی که هرگز رهایش نکردند، همیشه در ذهن مرد جوان جایی برای خود باز می‌کردند و حاضر و ناظر بودند. او را از آن کودکان رهایی نبود، نمی‌توانست بغض‌های‌شان، اندوه‌شان، فقر و نداری‌شان و آرزوهای کوچک پرپرشده‌شان را از یاد ببرد.، صورت‌های رنج‌کشیده‌شان مدام جلوی چشمش بود و صداهای معصوم‌شان در گوش‌هایش.

و نوشت از همه این کودکان چه بسیار داستان‌ها نوشت برای کودکانی دیگر تا بدانند زندگی روی دیگری هم دارد. و درس خواند تا مقطع کارشناسی ارشد که در سال‌های پیش از انقلاب، مقطع بالایی بود، در دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی ادبیات دانش‌آموخته بود و تا کارشناسی ارشد رشته علوم تربیتی پیش رفت. سال‌های عجیبی بود. او که همواره شوق خواندن داشت و ذوق مطالعه، در تهران بیش از پیش خواند از تاریخ بیهقی، سعدی و دوباره حافظ.

اما آن کودکان با آن نگاه بی‌قرارشان باز هم بودند و او را به دنیای سیاست سوق دادند و دنباله ناگزیر سیاست، زندان بود و او اما باز هم نوشت. نخستین داستانش را در زندان نوشت در سال ١٣۵٢ و این داستان هرگز رنگ انتشار به خود ندید.

او اما باز هم می‌نوشت و نوشت. اشتیاق برای نوشتن از دوره نوجوانی در او آغاز شده بود، همان دوره‌ای که دولت دکتر مصدق روی کار بود و مطبوعات از نعمت آزادی بهره‌مند شده بودند تا موضوعات مهم روز را مطرح کنند و دامنه این اشتیاق به معلمان مدرسه هم رسید و موضوعات روز را به عنوان موضوع انشای دانش‌آموزان انتخاب می‌کردند و نویسنده مورد نظر ما هم که عاشق خواندن و نوشتن بود.

می‌نوشت و کار سیاسی می‌کرد، «از این ولایت» را که نوشت، مهمان زندان شد. در فاصله ٧ سال سه بار راهی زندان شد. همین زندان رفتن‌های پیاپی او را از شغلش محروم کرد و مشکلاتی فراوان پیش رویش گذاشت آن هم در روزهایی که تازه زندگی مشترک را آغاز کرده بود با بانویی که نامش شهناز دارابیان که تا سال‌های سال در کنارش ماند و شریک شیرین‌ترین و تلخ‌ترین لحظه‌هایش. در سال‌های دشوار بیکاری و زندان، ماند به انتظار همسرش که هم نویسنده بود و هم پژوهشگر ادبیات عامه، هم برای بزرگسالان می‌نوشت و هم برای کودکان. بانو در کنار همسرش ماند و گلرنگ و بهرنگ و گلبرگ را پروراند.

سال‌های واپسین به بیماری گذشت و دشواری‌های دیگرگونه بر سر راهش بود. اما او که همواره بر عقاید خود ثابت قدم بود، این سختی‌ها را هم تاب آورد و خم نشد تا سرانجام چهارمین روز ماه آبان، فرشته مرگ، دیگر بی‌تاب شد و رنج بیشتر را بر او طاقت نیاورد. دستش را گرفت تا کوچه‌های رهایی تا جایی که دیگر کودکانش محتاج نانی و لبخندی نباشند و آفتاب بی‌مضایقه بر آنان بتابد و روزگارشان را روشن سازد.

هرگز بیهوده قلم‌ نمی‌زد

جمال میرصادقی: امروز بسیار غمز‌ده‌ام. پیش از این درباره ویژگی‌های داستان‌های علی اشرف درویشان در کتاب نویسندگان تاثیرگذار ایران نوشته‌ام اما در این مجال که این اندازه غمزده‌ام، تنها می‌توانم درباره او به بیان این نکات بسنده کنم: علی اشرف درویشیان نویسنده‌ای بود با فضیلت و شجاع که بیشتر آثارش از میان مردم برخاسته بود. او مخاطبش را خودش انتخاب کرده بود.

 مرگ «داشي» در پاييز

درحالی که بسیاری از نویسندگان، شیوه‌ای معکوس دارند و بیشتر به مخاطب و خوشامد او توجه می‌کنند. اما درویشیان تلاش می‌کرد داستان‌هایش را به گونه‌ای بنویسد که برای عموم مردم قابل درک و دریافت باشد نه اینکه با به کار‌گیری تکنیک‌های دشوار و ساختارهای پیچیده، تحسین و ستایش مخاطبان خاص را برانگیزد. او در قید و بند این مسائل نبود و به همین دلیل آثارش بیشتر معنایی بود و نه ساختاری و تکنیکی.

نویسنده‌ای نبود که تنها در قید و بند امور فنی داستان باشد یا مانند برخی نویسندگان دیگر نبود که بیشتر به آثار نویسندگان خارجی توجه دارند و عموما نویسندگان فرانسوی را مد نظر قرار می‌دهند؛ نویسندگانی که بشریت در آثارشان جایی ندارد و انسان و مسائلش را نادیده می‌گیرند، درویشیان هرگز چنین نویسنده‌ای نبود. او انسان‌گرا بود و به همه ابعاد زندگی بشر توجه داشت و حال، درگذشت نویسنده‌ای با این ویژگی‌ها مایه تاسف است.

علی اشرف درویشیان نویسنده‌ای متعهد بود و در کارهایش تعهد انسانی و رسالت را رعایت می‌کرد و به توده‌های مردم توجه داشت. او نمی‌نوشت تنها به این دلیل که نوشته باشد و هرگز بیهوده قلم نمی‌زد. شجاع بود، چون از مردم می‌نوشت و از واقعیات روزگار و مسائل اجتماعی. و هزینه شجاعت و مردم‌گرایی‌اش را هم داد و در دوره شاه بارها روانه زندان شد.

یادم می‌آید در یکی از شب‌های بخارا که دوستان لطف داشتند و برای من برنامه‌ای را برگزار کردند، علی اشرف درویشیان با چه سختی و مشقتی همراه همسرش به برنامه آمد و لطف کرد و درباره من سخن گفت.

بعد از پایان برنامه با هم گپ و گفتی داشتیم و او اندوهگین بود و گله می‌کرد که برخی از نویسندگان، آثارش را قبول ندارند و به او گفتم هرگز بابت این موضوع غمگین نباش! چرا که داستان‌های تو می‌مانند و مردم همچنان آنها را می‌خوانند ولی آن نویسندگان با گذر زمان می‌روند و آنچه پایدار و ماندنی است، انسان است.

بازی‌های تکنیکی و فنی داستان‌نویسی هرگز ماندگار نیستند چراکه در هر دوره‌ای تکنیک نوشتن تغییر می‌کند و ساختار داستان‌ها عوض می‌شود اما چیزی که همواره ماندگار است، انسان است؛ با تمام ویژگی‌هایش، دغدغه‌هایش و خوشی‌ها و ناخوشی‌هایش و آثار علی اشرف درویشیان هم به همین اعتبار پایدار است و جایگاهش در ادبیات ما ماندنی است.

صریح‌اللهجه دردسرساز

ضیا موحد: علی اشرف درویشیان، نویسنده‌ای بود بسیار سیاسی و نسبت به مسائل اجتماعی حساسیت بسیار بالایی داشت و با قلم تند و تیزی که داشت، به صراحت انتقادهایش را می‌نوشت. باید بگویم که ما یکدیگر را می‌شناختیم ولی ایشان را فقط چند بار دیدم اما در همین دیدارهای اندک، او را انسانی دوست داشتنی یافتم و مردی بسیار رک و صریح‌اللهجه که همین ویژگی هم برایش دردسر آفرین شد.

 مرگ «داشي» در پاييز

خاطره‌ای از ایشان دارم که به سال‌های گذشته برمی‌گردد؛ در یکی از وقایع اجتماعی که در دوره آقای سید محمد خاتمی رخ داده بود، مرثیه گونه‌ای نوشته بودم و به نوعی با نگارش آن نظرات خود را درباره آن اتفاق خاص بیان کرده بودم، بعد از انتشار آن مرثیه، آقای درویشیان مقاله‌ای نوشت و مطلب خود را با بخشی از همان مرثیه من آغاز کرد؛ و این تنها زمانی بود که ایشان مستقیما مطلبی از مرا نقل کرد.
در سال‌های بعد از آن هم که بیمار شد و کمتر در مجامع حضور پیدا می‌کرد و بندرت او را می‌دیدیم تا اینکه حدود دو سال پیش او را در مراسم اهدای جایزه گلشیری دیدیم که به سختی و با حالی ناخوش به برنامه آمده بود.

او علاوه بر آثاری که برای مخاطبان بزرگسالان نوشته است، در زمینه ادبیات کودک و نوجوان نیز فعال بود و این‌گونه نیز خود مقوله دیگری است که استعداد خاص خود را می‌خواهد و هر کسی نمی‌تواند در این زمینه قلم بزند.

یاد شریف علی‌اشرف درویشیان

فرزانه طاهری: از آن نام‌هایی دارد که بامسماتر از آن نمی‌شود. این روزها می‌توانم به اطمینان بگویم که هر که به بزرگداشت یاد او می‌نویسد به این خصالش اشاره خواهد کرد. شرافت و تواضع و افتادگی. از آن وصف‌ها نیست که چون کسی رخت از این جهان برمی‌بندد، برمی‌شمارند. همین بسامد در یادداشت‌های آدم‌ها اثبات می‌کند که چنین نیست. از تجربه شخصی یا شناخت از او برمی‌آید. من هم مثل خیلی از همنسلانم با او در دوره دانشجویی آشنا شدم. کتاب‌هایش از آنها بود که می‌خریدم و گاه در روستاها و گاه در محلات پایین شهر بین بچه‌ها پخش می‌کردم. آن موقع به این واقف نبودم که خیلی از این توصیفات فقر و فلاکت و کار کودکان و… تجربه‌های شخصی اوست. او برای من و ما نماد عدالتخواهی و آزادی‌طلبی شده بود، مثل صمد بهرنگی و خسرو گلسرخی.

 مرگ «داشي» در پاييز

سال‌هایی گذشت و برایم ادبیاتی از جنس دیگر اهمیت یافت، اما تصویر درویشیان در ذهنم دست‌نخورده ماند تا اینکه او را در جلسات کانون نویسندگان، در جمع مشورتی دیدم. از نزدیک‌تر وجه دیگری از او برایم آشکار شد که شاید با تصویر ذهنی‌ای که ساخته بودم چندان سازگار نبود: طنزش.

در تلخ‌ترین وقت‌ها چنان‌که در تلخ‌ترین داستان‌هایش هم طنز جای خود را داشت، و خنده آمیخته با صدایش وقتی از ماجراهای خود در کودکی و جوانی یا زندان می‌گفت. برای جلسات ‌از کرج می‌آمد، با ماشین کرایه. چند شبی هم در آن ایام در خانه‌مان ماند، سرشار از شرمندگی که معذب‌مان می‌کرد و هر بار هم که می‌آمد تحفه‌ای می‌آورد، حال آنکه آن روزها بودن او هم کنار ما غنیمتی بود. همین چیزهای ساده را هر بار می‌گفت و از گلشیری یاد می‌کرد با بغضی در گلو که گاه می‌شکست و تا بر سر پا بود، پررنگ‌ترین یاد گلشیری را در کانون همو زنده می‌داشت. که بگذریم. بنیاد و جایزه را راه انداختیم و او از اعضای هیات امنا بود.

در داوری کوشاترین یارمان بود، به ویژه در ارزیابی مرحله اول که گاه شصت، هفتاد کتاب را می‌خواند و با سعه صدری تمام، امتیاز می‌داد بی‌آنکه پسند خود یا نوع ادبیات منتخب خود را دخالت بدهد. از اقصی نقاط کشور برایش کتاب‌های‌شان را می‌فرستادند و او بود که کمک می‌کرد که فهرست آثار در دست بررسی را کامل کنیم.

اندکی، خیلی اندک، تسلا می‌یابم که هفت سال پیش، سال ٨٩، در دهمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری از او تقدیر کردیم. در مراسمی خصوصی، با همان بضاعت اندک، که بی‌تردید می‌شد اگر می‌گذاشتند مراسمی بیشتر در خور او برپا داشت؛ اویی که در این سال‌ها که غیرمنصفانه‌ترین درد به جانش افتاده بود، با هر سختی‌ای که بود، به مدد و همراهی یار و غمخوار زندگی‌اش، شهناز دارابیان نازنین، در تمام مراسم جایزه حضور می‌یافت. شهناز عزیز، می‌دانم:

 در دلم بود که بی‌دوست نمانم هرگز/چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

 به شهناز خانم و فرزندانش و یاران وفادارش که تمام این سال‌ها از او غافل نماندند، تسلیت می‌گویم.

زادنش به دیر خواهد انجامید

قاسم آهنین جان: به قطع و یقین برای علی اشرف می‌توانم بگویم: زادنش به دیرخواهد انجامید/خود اگر‌زاده تواند شد. علی اشرف به یقین و به زعم این قلم یگانه بود، چه به رفتار و چه در نوشتن‌هاش او را نمی‌توان در تذکره‌ها و یادنامه‌ها کنار خیلی‌ها نشاند الا معدودی چون احمد محمود و قطعا برادرش، برادر بزرگش صمد بهرنگی. از نویسندگان مهم روزگار ما بود.

بخش بزرگی از ادبیات داستانی را معلمی کرد بی‌ادعا و هیاهو و کارگاه و عکس و مصاحبه‌ها. هرگز هراس آن نداشت که او را داستان نویس سنتی بدانند. هرگز سودای آن نداشت که به روز بنویسد و… مثلا از غافله عقب نماند و پست مدرن بخوانندش. راه و روش خود را در ادبیات تبدیل به آیینی شخصی کرده بود. اگرچه ویرجینیا ولف را می‌شناخت و جویس را، اما اعتقادش بر این بود که ماکسیم گورکی و جک لندن و جان اشتاین بک هم نویسندگانی بزرگند و خود سلیقه‌ای منفرد داشت و چهره‌های مستقل که همین او را برجسته می‌کرد از دیگران.

 مرگ «داشي» در پاييز

دوستی از دوران کودکی داشتم حمید جوانمرد؛ استعدادی خوب بود در سینما و ادبیات، دو داستان بلند نوشت به نام بیکاران و چکش. سال پنجاه و نه داستان‌ها را دادیم علی اشرف خواند و تشویق کرد و از انتشارات نگاه خواست حمایت کند. دو کتاب دوستم حمید جوانمرد چاپ شد. حمید دیگر ننوشت، خودش را مبتلا کرده بود عاقبت به دست خود تلف شد در شبی سرد و زمستانی به کنج کوچه‌ای بن‌بست و به خاک شد بی‌نام و بی‌نشان. علی اشرف به شور می‌نوشت و در این شور بود که عرصه‌ای آفرید به نام «سال‌های ابری» که همیشه می‌توان خواندش. به هرحال قلم او از خانه روشنان ادبیات ما است. او رفته امروز، برادرش دولت‌آبادی را تنها گذاشته و ما را. او رفته امروز و جهان تهی‌تر شده و خالی‌تر.

وتنها این کلام می‌توانم بگویم که: علی اشرف جان، من نگرانم که مبادا خانه‌ات سرد باشد
تنها چراغ را روشن کن
من هم در راهم.

 ما با ‌اشرف درویشیان کودکی کردیم

ندا انتظامی: دوران کودکی همنسلان ما شاد نبود. طبیعی هم بود، شرایط اجتماعی آن روزگار، آغاز انقلاب اسلامی، دوران جنگ تحمیلی و تحریم‌ها جایی برای شادی نگذاشته‌ بود.
تلویزیون هم دو کانال بیشتر نداشت. سینما رفتن هم برای خودش آداب و قانونی داشت. اما خواندن کتاب خصوصا در تابستان عرف آن روزگار بود… خصوصا به مدد کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، پارک شفق و البته کتابخانه پدر.

نسل من برخلاف کودکان امروز با کتاب‌های جدی بزرگ شده‌اند. حتی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم در همان سال تاسیس خود در سال ١٣۴۴ با انتشار «ماهی سیاه کوچولو» ادبیات کودک و نوجوان را سیاسی کرد.

«پسرک چشم آبی» اثر جواد مجابی، دنیا برخلاف دیگران آبی می‌دید و بزرگ‌ترها خطی بر چشم او انداختند و او از آن به بعد دنیا را سیاه دید. محمود اعتمادزاده (م. ا. به آذین) «خورشید خانم» را نوشت تا همه به دنبال خورشیدی باشند که در ته چاه گیر است. «توکا در قفس» نیما یوشیج هم داستان تلخی داشت، توکا در قفس اسیر است. غلامحسین ساعدی هم کتاب «گمشده لب دریا» را نوشت تا از داستان پسری عجیب بگوید که رنگ چشم‌هایش هم با یکدیگر متفاوت بود…

این کتاب‌ها را کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان منتشر کرده بود و به دلیل اعتماد خانواده‌ها به کانون، این کتاب‌ها راحت به دل خانواده راه پیدا می‌کرد و حتی از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شد.
ادبیات قبل از انقلاب این‌گونه بود، کودکی هم این‌گونه طی شد، جدی، آرمانگرا، خبری از «چی‌چیل جان» و «می‌می‌نی» امروزه نبود. کتاب کتابخانه پدر، هم بیشتر تاریخی، سیاسی بود… اما در لابه‌لای کتاب‌های قطور نه چندان دلچسب تاریخی، کتاب داستان و رمان هم پیدا می‌شد، یکی از این کتاب‌ها «فصل نان» از نوشته‌های علی‌اشرف درویشیان بود.

کتاب داستان زندگی پسری نوجوان از طبقه پایین جامعه بود که برای گذران تحصیل و کمک به خانواده در تابستان به کارگری می‌پردازد. چقدر قصه این کتاب تلخ بود، درست مثل رفتن ناگهانی علی‌اشرف درویشیان.

علی اشرف درویشیان به دلیل گرایش و تفکری که داشت، در بیشتر کتاب‌هایش قشر کارگر و طبقه ضعیف را انتخاب کرده بود، با خواندن کتاب‌های او کودکان و نوجوانان ایرانی شناختی از زندگی کودکان و نوجوانان طبقه محروم پیدا می‌کردند؛ امری که این روزها در در ادبیات کودکان و نوجوانان کم‌تر شاهد آن هستیم، کتاب‌های خوش رنگ و لعاب این روزها، دوران کودکی و نوجوانی را شادتر از گذشته کرده است. اما جای ادبیات کودکان که واقع‌گرایانه به زندگی این روزها بپردازد، بسیار خالی است.

اما خواندن «فصل نان» بخش دیگری از زندگی را به مخاطب و ما نشان داد. کودکان و نوجوانان کار در این قصه‌ها هرگز کودکی نمی‌کردند. قصه ساده اما اثرگذار بود. هنوز بعد از گذشت این همه سال، دیدن تکه‌ای نان بیات سنگک یاد مادر داستان را زنده می‌کند که نان تازه را به پسرها می‌داد و می‌گفت نان بیات رو بیشتر دوست دارد.

دیدن ته خیار همچنان تلخ است، چرا که یادآور خوشی ناچیز خانواده‌ای فقیر «فصل نان» است. امری که باعث می‌شود که به یاد بیاوریم میزان گرسنگی پسرها تا چه اندازه بوده که برای خوردن ته خیار بین برادرها جنگ می‌شد؛ جنگی که با توسری خوردن یکی از برادرها توسط پدر به پایان می‌رسید. آبگوشت آلو با اینکه در سفره‌خانه ما نبود، اما مزه خاک و دعوای سه برادر می‌داد.
قصه تلخ بود، اما جذاب بود. نگاه درویشیان به زندگی ساده و واقعی بود. مخاطب را به خوبی با خود همراه می‌کرد؛ امری که حتی چندباره خواندن کتاب را به دنبال داشت.

هرچند که این روزها نویسندگان کمتری اینگونه برای رده سنی کودک و نوجوان قلم می‌زنند، طبیعی هم هست مخاطب کودک و نوجوان امروز با دیروز فرق کرده‌اند؛ خواندن کتاب‌های ترجمه که مربوط به طبقه متوسط رو به بالای امریکا و نویسندگان اروپایی است، سلیقه مخاطب کودک و نوجوان ایرانی را تغییر داده است، اما اغراق‌آمیز نیست اگر بگویم کتاب‌های این نویسنده و پژوهشگر ادبیات عامه نسل ما را کتاب‌خوان کرد و سطح سلیقه نسل ما را بالا برد، از همه مهم‌تر ما را به وقایع اجتماعی و اطراف‌مان حساس کرد. بعد از خواندن «فصل نان» بود که کودکان کار دیگر مزاحم نبودند؛ کودکانی بودند که ناگهان بزرگ شده بودند.
در انتها یک حسرت می‌ماند برای ما که شما نتوانستید بیشتر بنویسید تا لذت بیشتری از خواندن ادبیات حس کنیم. زندگی را تلخ تحویل گرفتید اما شاعرانه تحویل دادید.

 در مقابل ستم‌ها و کجروی‌ها سکوت نمی‌کرد

علیرضا زرگر، دبیر جایزه مهرگان ادب نیز به مناسبت درگذشت علی‌اشرف درویشیان متنی با عنوان «در سوگ علی‌اشرف درویشیان» منتشر کرد. مدیر جایزه مهرگان ادب درگذشت این نویسنده برجسته را از سوی خود، هیأت داوران و دبیرخانه جایزه مهرگان به خانواده درویشیان و جامعه ادبی ایران تسلیت گفت و در نوشتار کوتاهی از قلم موثر و صفات انسانی علی‌اشرف درویشیان تجلیل کرده است.

علیرضا زرگر در نوشتار خود آورده است: «در آذرماه ١٣٨۶ هیأت داوران مهرگان ادب به اتفاق آرا تندیس جایزه مهرگان «یک عمر تلاش در عرصه نوشتن» را به علی‌اشرف درویشیان نویسنده و پژوهشگر فرهنگ عامه اهدا کرد.»

زرگر با انتشار بخش‌هایی از بیانیه ١٠ سال پیش هیأت داوران مهرگان ادب (آذر‌ماه ١٣٨۶) نوشته است:

«بی‌تردید ادبیات ایران یکی از چهره‌های شجاع، شریف و خستگی‌ناپذیر خود را از دست داد، انسان بزرگی که هر‌چند بیماری سختی در یک دهه اخیر تن او را رنجور و ناتوان کرده بود اما وجودش همواره مایه دلگرمی و امید نویسندگان بود. نخستین کتاب درویشیان مجموعه داستان «از این ولایت» که در دهه چهل منتشر شد حضور نویسنده‌ای توانا را نوید داد که از غم‌ها و رنج‌های انسانی بر می‌آشفت و در مقابل ستم‌ها و کجروی‌ها سکوت نمی‌کرد، درویشیان از سرسخت‌ترین مخالفان سانسور در ایران بود .

 
 نابودم کردی روله جان…

بنفشه سام‌گیس: تابستان ١٣۶١ با داستان‌های صمد بهرنگی به پایان رسیده بود که پاییز ۶١ با علی اشرف درویشیان آغاز شد. ١٠ ساله بودم و هنوز، معنای خیلی از کلمات را نمی‌دانستم. خیلی چیزها را نمی‌فهمیدم. اینکه چرا «اشرف»، مدرسه نمی‌رود ولی کار می‌کند، چرا مثل بقیه بچه‌ها، اسباب بازی ندارد و چرا پدرش سواد ندارد. چرا آن بچه‌ها، حسرت زده یک لقمه از آن نان سنگک داغ تازه از تنور رسته دست زن همسایه هستند و چرا مادرشان، زبان هر سه بچه می‌شود و به دروغ می‌گوید «همین الان ناهار خوردیم.» چرا برای خرید لباس عید که می‌روند بازار، کت و شلوارشان را دو سه شماره بزرگ‌تر از قد و قامت شان می‌گیرند. وقتی «کی برمی‌گردی داداش‌جان» را می‌خواندم، دخترک داستان هم مثل من، لنین را نمی‌شناخت که به مامور ساواک که آمده بود تفتیش آلونکشان پی برادرش، جواب داد: «من نمی‌دونم لنین کیه اما وازلین می‌زنیم به دستمون، ترک‌های دستمون هم بیاد.»

همین که نمی‌دانستم «اشرف» اسم پسر است یا دختر، یک علامت سوال حل نشده بود در تمام صفحات زرد رنگ آن کتاب‌های لاغر کم ورق که از کتابخانه خاله‌ام برمی‌داشتم و طفلک‌های کاهی باریک و قابل انعطاف، انگار به جبر تحدیدهای آن ایام تن داده بودند که اگر گیر و‌بندی شد، قابل انهدام باشند در برشی از ثانیه.

امروز، این جمله‌ها را در ۴۵ سالگی‌ام می‌نویسم. ٣۵ سال قبل، مردی با ساده‌ترین کلمات، یک کودک ١٠ ساله را با معنای فقر، با واقعیت نداری و با نکبت سفره خالی آشنا کرد. همان پاییز و روزهای بعدش، ورق به ورق که جلو می‌رفتم، «اشرف» به من یاد داد که کلاش چیست و روله کیست و ترخینه چه طعمی دارد و آبشوران کجاست. و چقدر دلم برای عاشقی به سنگ خورده‌اش می‌سوخت همان وقت که هم سن بودیم و رفته بود عملگی و دستش با تریشه چوب هم خورده با گچ برید و رگه سرخ دوید در سفیدی گچ ماسیده در استانبولی و چطور برای آن یک الف دختر هم سن و قامت، هر روز بعد از ساعت‌ها حمالی، موی سرش را تربانتین می‌زد و می‌چسباند کف سر که دختر عاشقش بشود. چقدر دلم می‌خواست «اشرف» عاشق من می‌شد. وقتی از حکایت آن حمام‌های سالی یک‌بار می‌گفت که تن سه پسر بچه به ضرب و زور مشت و لگد و نیشگون پدر و کیسه دلاک بخت بر بند، چطور مثل پوست هلوی نارس تابستان، تاول می‌زد و ور می‌آمد، بازوهایم خارش می‌گرفت که بروم کیسه حمام را گم و گور کنم مبادا مادر به فکر کیسه کشیدن، تنم را ناسور کند.

«اشرف» هیچ‌وقت نگفت آخر و عاقبت «خر نفتی» به کجا رسید اما وقتی کارنامه‌اش را برده بود «بابا» ببیند آن نمره‌های همیشه ١٩ و ٢٠ که برای آن آلونک محقر با سقف آب‌چکان، خیلی خیلی زیاد و هنر بود، این همه سال دیرتر، این همه راه دورتر، همزبان با «بابا» وقتی اسم خودش را پای کارنامه تکرار می‌کرد و از ضرباهنگش لذت می‌برد، تکرار می‌کردم.

« علی اشرف، فرزند سیف‌الله… . فرزند سیف‌الله…»

سینما، اکران جدید دارد. تابلوهای پزشک‌نیا را آورده‌اند برای نمایش. ترجمه محمد قاضی بعد از ٢٠ سال تجدید چاپ شده… علی اشرف درویشیان رفت.

نوشتن در عمق طبقات محروم

صمد بهرنگی، بنیانگذار داستان‌نویسی درباره کودکان زجر کشیده روستایی و تنهایی‌ها و دشواری‌های زندگی آنان بود و درویشیان هم تجربه‌های عملی و زیستی خود را در قالب داستان‌ها و واقعیات اجتماعی با قلمی شیرین، ساده و روان ماندگار کرد.

 مرگ «داشي» در پاييز

من هرچند دنباله‌رو ایشان نیستم، اما به شخصه از آقای درویشیان بسیار آموختم و ویژگی مشترک همه نویسندگانی مانند ما پرداختن و تمرکز بر کودکان طبقات محروم و تهیدست است. همه ما به این کودکان و دردها و رنج‌های آنان، رویاها و ناکامی‌هایشان، آرزوهای کوچک و بزرگ‌شان فکر می‌کنیم و از آنان می‌نویسیم؛ اما هر یک به شیوه خود. حرف و سخن‌مان شبیه یکدیگر است ولی ظرف و قالب‌مان با یکدیگر متفاوت است و شیوه نوشتن‌مان متفاوت است.

به هر روی علی‌اشرف درویشیان نویسنده‌ای است بسیار‌بسیار قابل احترام؛ نویسنده‌ای که در کارش بسیار جدی بود و کاملا شجاعانه قلم زد. او همواره بر سر عقایدش ماند و تاوانی سنگین داد اما هرگز و با وجود همه سختی‌ها و مصایبی که دچار شد، از افکار و عقایدش کوتاه ننشست. بسیار مقاوم بود و محکم مانند همان کودکانی که در کتاب‌هایش و داستان‌هایش از آنان می‌نوشت.


منبع: برترینها

«شریعتی» و «حسین‌زاده»، قهرمان‌های کوچک فوتبال ایران

افتخارآفرینی در جام جهانی نوجوانان هنوز قهرمان‌های کوچک فوتبال ایران را ارضا نکرده و به رویای خود فکر می‌کنند. حضور در تیم ملی بزرگسالان و قهرمانی جهان آرزویی است که نسل مستعد فوتبال ایران می‌گویند می‌توانند به آن جامه عمل بپوشانند.

 قهرمان‌های کوچک فوتبال ایران: شکست مقابل اسپانیا مقدمه‌ افتخارآفرینی ما در آینده شد

هنوز از درخشش تیم ملی فوتبال نوجوانان چند روز بیشتر نگذشته که دو بازیکن نوجوانان این تیم مهمان ایسنا شدند. دو روز بعد از بازگشت به تهران به ایسنا آمدند و در حدود یک ساعتی که کنار ما بودند، از برنامه‌ها و اهداف خود گفتند. طاها شریعتی و امیرحسین حسین‌زاده، بازیکنان شماره ۶ و ۷ تیم ملی ایران از زندگی حرفه‌ای خود در نوجوانی صحبت کردند.

اگر به گذشته نگاه کنیم، باید چند بازیکن از این تیم به تیم ملی بزرگسالان راه پیدا کنند اما از صحبت‌هایشان معلوم است که علاوه بر فوتبال راه و رسم زندگی خوب و حرفه‌ای را هم یاد گرفتند.

مدافع و هافبک تیم ملی نوجوانان در مدت زمانی که کنار ما بودند، از نخستین روزهای حضور در تیم ملی و دوری بلند مدت از خانواده و حتی کنار گذاشتن موبایل در اردوها گفتند اما تاکید کردند هیچ‌گاه به خاطر هدف بزرگ خود، به این مسائل اهمیت ندادند. شکست مقابل اسپانیا نه تنها پایان راه نبوده بلکه مقدمه‌ای برای داستان بلند این ستاره‌های نوجوان شده تا در سطح اول جهان فوتبال بازی کنند و بتوانند پرچم کشورشان ایران را در جام جهانی به اهتزار در بیاورند.

در ادامه صحبت‌های این دو فوتبالیست نوجوانان تیم ملی را که می‌خوانیم که خواندنی است:  

شریعتی: حدود ۳-۴ سال قبل به تیم ملی زیر ۱۴ سال دعوت شدم. چند نفر از بازیکنان فعلی تیم نوجوانان در تیم ملی نونهالان حضور داشتند. هدایت تیم ملی نونهالان بر عهده حیدر شریفی بود که در مسابقات آسیایی چهارم شدیم و نتیجه خوبی نگرفتیم. وقتی به رده نوجوانان آمدیم، آقای حمید علیدوستی سرمربی تیم شد. حدود هفت، هشت ماه زیر نظر او کار کردیم که بنا به دلایلی جای خود را به آقای چمنیان داد. از وقتی آقای چمنیان سرمربی مان شد، تغییرات زیادی در ترکیب تیم به وجود آمد.

 قهرمان‌های کوچک فوتبال ایران: شکست مقابل اسپانیا مقدمه‌ افتخارآفرینی ما در آینده شد

توانستیم در مسابقات قهرمانی آسیا به فینال صعود کنیم و در فینال در ضربات پنالتی به عراق باختیم. در بازی با عراق مشخص شد توانایی ما از آنها کمتر است، اما بعد از آن بازیکنان خیلی خوبی به جمع مان اضافه شدند. همچنین تلاش‌مان را نسبت به گذشته بیشتر کردیم. هدف ما در مسابقات آسیایی رسیدن به فینال و قهرمانی بود اما در پنالتی باختیم. در جام جهانی هم می‌خواستیم به نیمه نهایی برسیم و حتی به حضور در فینال و قهرمانی هم فکر می کردیم.

خیلی‌ها گفتند در جام جهانی زنگ تفریح می‌شوید

شریعتی: خیلی ها به ما گفتند که شاید تیم خوبی باشید اما در جام جهانی موفق نخواهید شد. به یاد دارم یک نفر در مصاحبه‌ای به شوخی به الله‌یار صیادمنش گفته بود شما در جام جهانی زنگ تفریح می شوید که او هم در جواب گفته بود ما سایر تیم‌ها را به زنگ تفریح تبدیل می‌کنیم.

حسین‌زاده: اولین بار، روز نخست فرودین سال ۹۶ به اردوی تیم ملی دعوت شدم و با نظر کادر فنی در باقی اردو ها و تورنمنت های مختلف همراه تیم ملی بودم.در تورنمنت چین، با اینکه بازیکنان تیم‌های حاضر دو سال بزرگتر بودند، ولی ما عملکرد خوبی داشتیم. بعد از تورنمنت چین چند بازیکن از تیم ملی جدا شدند و به جای آن ها بازیکنان جدیدی را به تیم ملی اضافه کردند و به این ترتیب برای جام جهانی آماده شدیم.

شاید می توانستیم با ترکیبی از بازیکنان نیمکت نشین  مقابل کاستاریکا بازی کنیم. کاپیتان ما در آن بازی ۲ اخطاره شد و یونس دلفی هم اخطار اولش را مقابل کاستاریکا گرفت، ولی می‌خواستیم با یک نتیجه فوق العاده و با ۹ امتیاز کامل که در ۹۰ سال اخیر بی سابقه بوده، صعود کنیم.

شریعتی: در این دو سال علاوه بر تمرینات فیزیکی، تمرینات ذهنی بسیاری انجام دادیم و توانستیم اهدافمان را باور کنیم. آقای چمنیان با جلسات انگیزشی خیلی زیاد، باورهای ذهنی ما را تقویت کرد. این تمرینات در کسب نتایج خوب تیم ملی تاثیر زیادی داشتند. باید از آقای مرادی، سرپرست‌مان هم تشکر کنم که شرایط حضور در تورنمنت اسپانیا را فراهم کرد. این مسابقات در ایجاد باور موفقیت در ذهنمان بسیار تاثیرگذار بود.

بعد از بازی با سایپا و پیکان باور موفقیت را کسب کردیم

حسین‌زاده: بعد از نتایج قابل قبولی که مقابل بزرگسالان پیکان و سایپا کسب کردیم، به این باور رسیدیم که می توانیم از گروه مان صعود کنیم و حتی به نیمه نهایی هم برسیم اما متاسفانه به یکی از قدرتمندترین تیم های جهان برخوردیم و حذف شدیم.

حسین‌زاده: در روزهای پایانی تا جام جهانی، در اردوهای ۱۰ روزه حضور داشتیم و نهایتا سه، چهار روز استراحت می کردیم. فشار اردوها در دو، سه ماه آخر خیلی زیاد شده بود.

دلتنگ خانواده می‌شدیم اما به هدفمان فکر می‌کردیم

شریعتی: شرایط استقلال برای من مساعد نبود. از من خواستند که قرارداد طولانی‌مدت ببندم. با مدیر برنامه‌هایم صحبت کردم ولی استقلال به صورت خیلی جدی پیگیر قراردادم نشد و سایپا را انتخاب کردم. به طور صددرصد دوست داشتم در استقلال بازی کنم. الان هم خودم را استقلالی می‌دانم. فکر نکنم روزی که پرسپولیس به من پیشنهاد بدهد، به این تیم بروم.

شریعتی: ما نوجوان هستیم و قطعا دوری از خانواده و حضور در اردوهای بلند مدت روی بازیکنان تاثیر می‌گذارد. ما دلتنگ می‌شدیم اما جام جهانی میدانی بزرگ است و موفقیت در آن تنها هدف ما بود به همین علت تمام تمرکزمان را روی این مسئله گذاشته بودیم.

شریعتی: شانس خوب ما این بود که تقریبا ۷۰ درصد بازی های ما در مسابقات آسیایی در گوا برگزار شد. به همین علت به شرایط آب و هوایی آنجا عادت داشتیم. بازی های ما در زمینی برگزار شد که پیش تر در مسابقات آسیایی سه بار در آن به مصاف حریفان رفته بودیم.

حسین‌زاده: من چون در مسابقات آسیایی نبودم شرایطم کمی فرق داشت. اولین بازی در جام جهانی از لحاظ آب و هوا و شرایط بازی برای من خیلی سخت بود اما خوشبختانه رفته، رفته عادت کردم.

در مسابقات پله‌،پله پیش می‌رفتیم

شریعتی: ما پله، پله در مسابقات جلو رفتیم. یعنی قبل از بازی با گینه فقط به پیروزی در آن بازی فکر می کردیم. بعد از برد اول، تمرکزمان را فقط روی پله بعدی یعنی آلمان گذاشتیم. جلسات متعددی برای آنالیز آنها داشتیم و به نقاط ضعف شان پی بردیم. فهمیدیم که آنها دفاع فشرده‌ای ندارند و ما می توانیم در ضد حمله به آنها ضربه بزنیم که این کار را هم به خوبی در بازی انجام دادیم و حتی می توانستیم بیشتر از چهار گل به آنها بزنیم.

آلمان از شکست برابر ایران درس گرفت

حسین‌زاده: آلمان از شکست برابر ما خیلی درس گرفتند و ترکیب و سبک بازی شان را عوض کردند.

 «طاها شریعتی» و «امیرحسین حسین‌زاده»، قهرمان‌های کوچک فوتبال ایران

می‌خواستیم بهترین نتیجه ۹۰ سال اخیر را بگیریم

شریعتی: شاید می توانستیم با ترکیبی از بازیکنان نیمکت نشین مقابل کاستاریکا بازی کنیم. کاپیتان ما در آن بازی ۲ اخطاره شد و یونس دلفی هم اخطار اولش را مقابل کاستاریکا گرفت، ولی می‌خواستیم با یک نتیجه فوق العاده و با ۹ امتیاز کامل که در ۹۰ سال اخیر بی سابقه بوده، صعود کنیم.

حضور بازیکنان اصلی مقابل کاستاریکا باعث خستگی تیم نشد

به یاد دارم یک نفر در مصاحبه‌ای به شوخی به الله‌یار صیادمنش گفته بود شما در جام جهانی زنگ تفریح می شوید که او هم در جواب گفته بود ما سایر تیم‌ها را به زنگ تفریح تبدیل می‌کنیم.

حسین‌زاده: به نظر حضور بازیکنان اصلی مقابل کاستاریکا در شرایط تیم تاثیرگذار نبود چون ما بعد از بازی با کاستاریکا چهار روز برای ریکاوری فرصت داشتیم. علاوه بر این در بازی با کاستاریکا دو، سه از بازیکنان اصلی از جمله محمد قادری و محمد شریفی استراحت کردند.

شریعتی: خوشبختانه قبل از شروع جام جهانی در بازی دوستانه مقابل مکزیک نتیجه خیلی خوبی کسب کرده بودیم. در کنفرانس قبل از بازی با مکزیک، سرمربی شان گفته بود خیلی خوشحال هستیم که ایران حریف ما است و این قرعه ای است که ما خودمان آن را انتخاب می کردیم. این صحبت ها، انگیزه ما را زیاد کرد به همین علت توانستیم در دقایق اولیه بازی دو گل بزنیم. آنها رفته، رفته بهتر شدند و در دقایقی، بازی را کاملا در اختیار داشتند اما خوشبختانه در نهایت توانستیم آنها را شکست بدهیم.

مکزیک به دنبال انتقام گرفتن از ایران بود

حسین‌زاده: مکزیک تیم خوبی بود؛ آنها در گذشته قهرمان جهان شده بودند.با شکستی هم که در بازی دوستانه از ما خورده بودند، می خواستند هر طور شده ما را شکست بدهند و به نوعی انتقام بگیرند که خوشبختانه اینگونه نشد.

حسین‌زاده: من پرسپولیسی هستم اما برای من فرقی ندارد که در استقلال بازی کنم یا پرسپولیس چون فوتبال حرفه‌ای جدای از این مسائل است (می‌خندد). اگر در استقلال بازی کنم به پرسپولیس گل می‌زنم.

شریعتی: برای بازی با ‌اسپانیا به  شهر کوچی سفر کردیم که از شرایط آب و هوایی بهتری برخوردار بود، اما باید در یک زمین جدید بازی می کردیم که حریفمان بازی قبلی‌اش را در آن انجام داده بود.

اسپانیا به زمین کوچی مسلط‌تر بود

حسین‌زاده: اولین بار بود که در ورزشگاه شهر کوچی بازی می‌کردیم اما ‌اسپانیایی‌ها در آن زمین بازی کرده بود و به آن زمین تسلط بیشتری داشتند.

تاج گفت تا نیمه نهایی هم کار بزرگی کردید

شریعتی: نسبت به هدفمان پیش می رفتیم. می‌خواستیم ‌اسپانیا را شکست دهیم و به نیمه نهایی برویم. آقای تاج از ما تشکر کرد و گفت‌ که تا همین جا هم خوب کار کردیم. جلسات زیادی برای آنالیز ‌اسپانیا داشتیم ولی آنها هم به خوبی ما را آنالیز کرده بودند.

اسپانیا خیلی خوب ایران را آنالیز کرده بود

آقای چمنیان فقط راجع به مسائل فنی با ما صحبت نمی کرد بلکه در مورد نظم تیمی و درست زندگی کردن در اردوها با ما بحث و گفت‌وگو کرد. قطعاً می توانیم از تجربیات بازیکنان گذشته کمک بگیریم و از کسانی که دچار این اتفاقات شدند درس عبرت بگیریم.

حسین‌زاده: اصلا به این مسائل فکر نمی‌کنیم و می خواستیم به نیمه نهایی برسیم. همان طور که طاها گفت‌ ‌اسپانیایی‌ها هم ما را خیلی خوب آنالیز کرده بودند و راه‌های رسیدن به گل ما را بسته بودند.

اسپانیایی‌ها قبل از بازی در اتاق آنالیز می‌خندید

شریعتی: دو روز قبل از بازی در جلسات مختلف اسپانیا را آنالیز کردیم و نسبت به شرایط دفاعی و تهاجمی شان آگاه بودیم. دو شب قبل از بازی با ‌اسپانیا جلسه  آنالیز هر دو تیم همزمان بود. آنها در اتاق روبرو با صدای بلند می خندیدند. آقای چمنیان به ما گفت‌ که خنده‌های آنها از دو حالت خارج نیست. یا این که تیم ما را کوچک می دانند که این برای ما فرصت خوبی است و ما می‌توانیم آنها را شکست دهیم و یا این که از ما ترسیده اند و سعی می‌کنند انگیزه خود را بالا ببرند که این هم برای ما خوب است. برنامه ما ضد حمله بود و تمرینات زیادی هم در این فاز انجام داده بودیم. حتی فیفا تیم ما را به خاطر تاکتیک انتقال از حمله به دفاع و از حمله به دفاع تحسین کرده بود، اما در بازی نتوانستیم خوب موقعیت سازی کنیم. آنها تا توپ را از دست می دادند، سریع در نیمه خودشان جمع می‌شدند و فضاهای پشت سرشان را کاملا می بستند.

 «طاها شریعتی» و «امیرحسین حسین‌زاده»، قهرمان‌های کوچک فوتبال ایران

حسین‌زاده: در بازی‌های قبلی از جلو بودن دفاع‌های کناری حریفان استفاده می کردیم و ضد حمله می زدیم، اما در مقابل ‌اسپانیا دفاع‌های کناری شان خیلی جلو نمی آمدند و همین باعث شد نتوانیم از ضد حملاتشان استفاده کنیم.

شریعتی: خوشبختانه در تورنمنت‌های زیادی قبل از جام جهانی شرکت کردیم و این موضوع تجربه ما را بالا برد و به همین دلیل بدون استرس در بازی‌ها به میدان می‌رفتیم.

مقابل اسپانیا استرس داشتم

حسین‌زاده: من به شخصه در اوایل بازی با اسپانیا استرس داشتم و گلی که خوردیم این استرس را بیشتر کرد. حتی بعد از گل دوم می‌توانستیم به بازی بگردیم، اما متاسفانه گل سوم را در ۱۵ ‌دقیقه پایانی خوردیم.

شریعتی: من فکر می‌کنم سفر ما به شهر جدید کمی کار را  سخت تر کرده بود. می خواستیم مثل بازی‌های قبلی با دادن مالکیت توپ به حریف از فضاهای به دست آمده استفاده کنیم، اما با گلی که در ابتدای بازی خوردیم، کار سخت شد.

برنامه ما استفاده از حملات سریع بود اما اسپانیا این موضوع را می‌دانست

شریعتی: برنامه ما بر این بود که با بیشترین سرعت و کمترین زمان به دروازه‌ حریف برسیم، ولی در آن بازی به علت پوشش خوب ‌اسپانیا، کار کمی گره خورد. با صحبت‌های آقای چمنیان و مرادی انگیزه‌مان برای برگشت به بازی بیشتر شد و در نیمه دوم بهتر عمل کردیم و توانستیم بهتر از نیمه اول بازی را کنترل کنیم حتی گل هم زدیم، اما متاسفانه گل سوم را دریافت کردیم.

دو شب قبل از بازی با ‌اسپانیا جلسه  آنالیز هر دو تیم همزمان بود. آنها در اتاق روبرو با صدای بلند می خندیدند. آقای چمنیان به ما گفت‌ که خنده‌های آنها از دو حالت خارج نیست. یا این که تیم ما را کوچک می دانند که این برای ما فرصت خوبی است و ما می‌توانیم آنها را شکست دهیم و یا این که از ما ترسیده اند و سعی می‌کنند انگیزه خود را بالا ببرند

حسین‌زاده: اشتباه خودمان بود. همه ما در حمله بودیم و روی یک ضد حمله گل سوم را دریافت کردیم.

بعد از باخت مقابل اسپانیا انگیزه‌مان برای موفقیت در آینده زیاد شد

شریعتی: بعد از باخت از اسپانیا، انگیزه ما برای موفقیت در آینده و در رده جوانان زیاد شد. سنی که داریم سن خوبی است. این سن خیلی از استعدادها را نابود کرد اما می‌توانیم نسبت به کسانی که این اتفاق برای شان افتاده، موفق‌تر شویم و این سن را بگذرانیم و به نتیجه‌های خوبی در آینده برسیم.

شریعتی: ما در این مسابقات فهمیدیم که می‌توانیم تیم‌های بزرگ را شکست دهیم. این نکته خیلی بزرگی بود. به احتمال صددرصد در جام جهانی ۲۰۲۲ پنج نفر از بازیکن های آلمان در تیم بزرگسالان شان بازی می کنند.

شریعتی: فدراسیون باید به فکر ما باشد. نباید این تیم را از دست بدهد. فدراسیون با تدارک اردو، می‌تواند بچه ها را دور هم جمع کند و روی آنها نظارت داشته باشد. البته بچه‌ها باید تلاش خود را هم بکنند. بازیکن های خیلی خوبی داریم. خوشبختانه ما با افراد خوبی کار می‌کنیم. آقای چمنیان فقط راجع به مسائل فنی با ما صحبت نمی کرد بلکه در مورد نظم تیمی و درست زندگی کردن در اردوها با ما بحث و گفت‌وگو کرد. قطعاً می توانیم از تجربیات بازیکنان گذشته کمک بگیریم و از کسانی که دچار این اتفاقات شدند درس عبرت بگیریم.

حسین‌زاده: در این هشت ماه که با تیم ملی بودم، خیلی چیزها از آقای چمنیان یاد گرفتم واقعاً یک مربی خوب و تاثیرگذار است در کار،زندگی و برنامه فوتبال ما و از همه نظر و همه چیز روی ما تاثیر گذار بود. چمنیان واقعاً مربی فوق العاده‌ای است.

در جام جهانی به پیشنهادهای خارجی فکر نکردیم

شریعتی: در جام جهانی صحبت‌های زیادی شد که پیشنهاد خارجی وجود دارد. سرپرست تیم با ما صحبت کرد و گفت که الان وقت این کارها نیست و باید صددرصد تمرکزمان را روی مسابقات متمرکز کنیم و آماده شویم چون می‌دانستیم یک درصد فکر کردن به این چیزها شاید به تیم آسیب برساند.

شریعتی: فدراسیون فوتبال باید از امثال آقای چمنیان در تیم‌های ملی استفاده کند. کادرفنی خوبی داشتیم پنج شش ماه قبل از مسابقات آقای کیانوش رحمتی به تیم ما اضافه شد که خیلی روی کارهای دفاعی به ما کمک کردند. تا قبل از بازی با اسپانیا فقط دو گل خورده داشتیم.

حسین‌زاده: در تورنمنت چین شش گل خورده و شش گل زده داشتیم اما با حضور آقای رحمتی روی کارهای دفاعی کار کردیم و بهتر شدیم.

افتخار می‌کنم شاگرد علی دایی هستم

شریعتی: در حال حاضر در تیم سایپا شاگرد علی دایی هستم و خیلی افتخار می کنم که زیر نظر او کار می‌کنم. البته به دلیل حضور در اردوهای تیم ملی کمتر توانستم در تمرینات سایپا شرکت کنم ولی در تمرین‌های محدودی که با تیم سایپا بودم خیلی چیزها یاد گرفتم و حالا که از جام جهانی برگشتیم تمام تمرکزم را به روی تیم سایپا گذاشته‌ام و در تمرینات حاضر می شوم. الان هم متوجه شدم که به تیم ملی نوجوانان دعوت شده‌ایم.

 «طاها شریعتی» و «امیرحسین حسین‌زاده»، قهرمان‌های کوچک فوتبال ایران

حسین‌زاده: چمنیان اصلا عصبی نمی‌شود. او مربی ریلکسی است. به موقع شوخی می‌کند و به موقع جدی است. خبرنگاران از چمنیان پرسیده بودند که چرا هیچ وقت خنده بر روی لب هایتان نیست؟ آقای چمنیان گفتند که ما کار خاصی نکرده ایم که بخواهیم خوشحال باشیم و بخندیم. وقتی توانستیم به فینال برسیم تازه کمی خوشحال می‌شویم. خوشحالی کامل ما زمانی است که قهرمان بشویم. تا به هدفمان نمی‌رسیدیم خوشحال نمی‌شدیم.

استقلالی هستم و به فکر نمی کنم در آینده به پرسپولیس بروم

شریعتی: شرایط استقلال برای من مساعد نبود. از من خواستند که قرارداد طولانی‌مدت ببندم. با مدیر برنامه‌هایم صحبت کردم ولی استقلال به صورت خیلی جدی پیگیر قراردادم نشد و سایپا را انتخاب کردم. به طور صددرصد دوست داشتم در استقلال بازی کنم. الان هم خودم را استقلالی می‌دانم. فکر نکنم روزی که پرسپولیس به من پیشنهاد بدهد، به این تیم بروم.

حسین‌زاده: شش، هفت سال است که در تیم مقاومت تهران هستم. من همه چیزم را از مقاومت دارم. سرمربی‌مان محمود انصاری که از او خیلی تشکر می کنم، من را به تیم ملی معرفی کرد. مقاومت خروجی های خوبی داشته مثل محمد نادری که الان در تراکتور بازی می کند. مرتضی پورعلی گنجی هم در مقاومت بازی کرده است.

پرسپولیسی هستم اما اگر در استقلال بازی کنم به پرسپولیس گل می‌زنم

حسین‌زاده: من پرسپولیسی هستم اما برای من فرقی ندارد که در استقلال بازی کنم یا پرسپولیس چون فوتبال حرفه‌ای جدای از این مسائل است (می‌خندد). اگر در استقلال بازی کنم به پرسپولیس گل می‌زنم.

امیدوارم برای تیم ملی بزرگسالان بازی کنم

شریعتی: کی‌روش در صفحه اجتماعی خود به ما تبریک گفت. کی‌روش با آقای چمنیان صحبت کرده بود و تیم ما را تحسین کردند. هدف‌مان این است که در تیم ملی بزرگسالان بازی کنیم. با ما هم صحبت کردند و گفتند که اگر این راه را ادامه بدهید به تیم ملی بزرگسالان می‌رسید. امیدواریم برای تیم ملی بزرگسالان هم بازی کنم.

فدراسیون گفت این تیم را به جام جهانی ۲۰۲۲ می‌بریم

حسین‌زاده: آنطور که فدراسیون قول داده است، گفتند که تیم‌ملی نوجوانان را نگه می‌داریم و روی این تیم برنامه‌ریزی کرده‌ایم. گفتند می‌خواهیم در سال ۲۰۲۲ با این تیم در جام جهانی قطر شرکت کنیم. امیدوارم پای قول‌هایی که داده‌اند بماند و البته ما باید حداکثر تلاشمان را بکنیم.

حسین‌زاده: تاکنون در لیگ برتر بازی نکردم.

شریعتی: با سایپا دو بازی روی نیمکت بودم ولی دو بازیکن ما یعنی دلفی و شریفی در لیگ برتر بازی کردند. دلفی در لیگ برتر گل زده و شریفی سابقه بازی در لیگ قهرمانان آسیا را هم دارد. این سابقه به یونس دلفی خیلی کمک کرد و اعتماد به نفس او بالا رفت.

شریعتی: اگر تعداد بیشتری از بازیکن‌های ما در لیگ برتر بازی می کردند می‌توانستند خیلی بیشتر به تیم ما کمک کنند. یک سری از بازیکن‌ها که در تیم خاصی نبودند وبه طور شخصی تمرین می‌کردند. مثلا الله یار صیادمنش در آمل به طور اختصاصی تمرین می‌کرد.

«طاها شریعتی» و «امیرحسین حسین‌زاده»، قهرمان‌های کوچک فوتبال ایران 

اگر کسی اشتباه می‌کرد، همه جورش را می‌کشیدیم

حسین‌زاده: خوشبختانه یک تیم کامل بودیم. همه پشت هم بودیم. اگر کسی اشتباه می‌کرد همه جور او را می‌کشیدیم.

شریعتی: همه با هم بودیم. همه با هم حمله و دفاع می‌کردیم.

بازی پژمان منتظری را دوست دارم

شریعتی: بازیکنان خاصی الگوی من نیست ولی بازی پژمان منتظری را دوست  دارم

حسین‌زاده: الگوی خاصی در فوتبال ندارم.

چمنیان اصلا عصبانی نمی‌شود

حسین‌زاده: چمنیان اصلا عصبی نمی‌شود. او مربی ریلکسی است. به موقع شوخی می‌کند و به موقع جدی است. خبرنگاران از چمنیان پرسیده بودند که چرا هیچ وقت خنده بر روی لب هایتان نیست؟ آقای چمنیان گفتند که ما کار خاصی نکرده ایم که بخواهیم خوشحال باشیم و بخندیم. وقتی توانستیم به فینال برسیم تازه کمی خوشحال می‌شویم. خوشحالی کامل ما زمانی است که قهرمان بشویم. تا به هدفمان نمی‌رسیدیم خوشحال نمی‌شدیم.

شریعتی: من سال سوم دبیرستان هستم در رشته تربیت بدنی تحصیل می کنم. یکی از امتحاناتم را هنوز نداده‌ام. چون در تورنمنت چین بودم و در امتحان حاضر نشدم.

پنج تا از درس‌هایم را پاس نکردم

 حسین‌زاده: دوم دبیرستان هستم و رشته انسانی می خوانم. پنج‌ تا از درس هایم را پاس نکردم.

شریعتی: واقعا کار دشواری است که هم در تمرینات و اردوها شرکت کنیم و هم درس بخوانیم.

حسین‌زاده: واقعا نمی شود هم روی درس خواندن و هم روی فوتبال گذاشت.

شریعتی: وقتی در تیم ملی نونهالان بودیم، صحبت‌هایی شد که برای بازیکنان تیم ملی کلاس زبان بگذارند ولی اتفاقی نیافتاد. الان در تیم ملی چند بازیکن دست و پا شکسته می‌توانند انگلیسی صحبت کنند.

در مسابقات تفریحی نداشتیم و موبایل‌هایمان خاموش بود

شریعتی: ما در مسابقات تلفن همراه نداشتیم. هیچ تفریحی در هند نکردیم و تمام فکر و ذکرمان روی مسابقات بود.

پاداش‌مان را از مردم گرفتیم

شریعتی: در هند پاداش گرفتیم ولی پاداش اصلی مان را از محبت مردم گرفتیم که ما را حمایت کردند و ما را خیلی خوشحال کردند.


منبع: برترینها

ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: سال ۲۰۱۷ سال منحصر بفردی برای بسیاری از ستاره ها بوده است، از این رو که برخی از آنها مادر شده و برخی دیگر انتظار فرزندشان را می کشند. اگر شما هم دوست دارید بدانید که اخیرا کدام ستاره ها صاحب فرزند شده اند، در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

کایلی جنر

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

خبر اولین بارداری کایلی جنر در اینترنت تبدیل به یکی از داغ ترین خبرها شد. این ستاره ۱۹ ساله به همراه همسرش، تراویس اسکات، در انتظار اولین فرزندشان هستند. رابطه آنها در اوایل سال ۲۰۱۷ شکل گرفت و آنقدر خوب پیش رفت که تصمیم گرفتند به سرعت بچه دار شوند.

کلویی کارداشیان

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

کلویی کارداشیان به دلیل کاهش وزن و تناسب اندامش همیشه تیتر مجلات و روزنامه ها بود اما مدتی بود که از او هیچ خبری در دست نبود تا این که همزمان با خبر بارداری خواهرش کایلی، خبر بارداری او نیز منتشر شد. اگر چه اینترنت پر از خبر بارداری اوست اما او و همسرش تریستن تامپسن این خبر را هنوز به طور رسمی تایید نکرده اند. در هر صورت خبر خوبی برای خانواده کارداشیان ها، که عاشق بچه اند، بوده است.

کیم کارداشیان

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

کیم کارداشیان هم ستاره دیگری است که خبر بارداری اش تیتر بسیاری از روزنامه ها و مجلات شد. او بر خلاف خواهرانش، به طور رسمی این خبر را تایید کرد و گفت که به همراه همسرش کانیه وست، انتظار فرزند سوم را می کشند. 

میندی کالینگ

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

میندی کالینگ، هنرپیشه آمریکایی، در برنامه تلویزیونی در اواسط ماه اوت اعلام کرد که باردار است. او در مصاحبه خود گفت: «تا زمانی که مادر نشده ایم، انتقاد کردن از دیگر مادران ساده است اما وقتی که مادر می شویم تازه می فهمیم که فرزند داشتن به سادگی آنچه فکر می کردیم نیست. من حال آماده هر نقدی از سوی دیگران هستم.»

امل کلونی

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

جرج کلونی و امل کلونی در ماه فوریه اعلام کردند که به زودی پدر و مادر می شوند، آنهم نه یک فرزند بلکه دوقلو. دوقلوهای آنها با نام الا و الکساندر در ۶ ژوان به دنیا آمدند اما عکسی از آنها هنوز منتشر نشده که دلیل اش هم خواست این دو ستاره بوده است. جرج کلونی در مصاحبه ای اعلام کرد: «من دوست ندارم که عکسی از فرزندانم منتشر شود. ما فقط امنیت فرزندان مان را می خواهیم.» 

بیانسه

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

بیانسه همیشه جزو جنجالی ترین ستاره هاست، خبر بارداری او نیز از این قاعده مستنثنی نیست. پستی که او در مورد بارداری اش در اینستاگرام منتشر شد، بیشترین لایک های کل پست های اینستاگرام را گرفت. او نوشت: «من و همسرش جی زی خوشحالیم که خانواده بزرگی خواهیم داشت و مرسی از شما به خاطر تمام آرزوهای خوب تان.» دوقلوهای بیانسه در تاریخ ۱۴ جولای به دنیا آمدند.

آماندا سایفرد

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

آماندا سایفرد در سپتامبر ۲۰۱۶ ازدواج خود با توماس سادوسکی را اعلام کرد. ۲ ماه پس از آن آنها خبر بارداری شان را منتشر کردند. آماندا در مصاحبه ای با مجله «Elle» گفت: «بارداری من خیلی سریع اتفاق افتاد اما من اعتقاد دارم که هیچ اتفاقی بی دلیل نیست. من از این وضعیت ناراضی نیستم چون به کانئات ایمان دارم.» آنها هنوز اسم فرزندشان را فاش نکرده اند.

ناتالی پورتمن

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

ناتالی پورتمن و همسرش بنجامین میلپید صاحب فرزند دیگری، با نام آمالیا، شدند. فرزند آنها در ۲۲ فوریه چشم به جهان گشود.

زویی دشانل

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

زویی دشانل، بازیگر، خواننده و ترانه‌سرای آمریکایی برای دومین بار مادر شد. زمانی که هواداران او این خبر را شنیدند، به صفحات اجتماعی او هجوم برده و او را بمباران سوال کردند. آنها نگران بودند که با بارداری زویی چه بلایی سر شوهای در حال ضبط او خواهد آمد. او در ۹ می اعلام کرد که صاحب فرزند پسری به نام چارلی شده است.

جسیکا آلبا

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

جسیکا آلبا دو فرزند به نام های آنر ۹ ساله و هاون ۵ ساله دارد، اما به تازگی انتظار فرزند دیگری را نیز می کشد. او در صفحه شخصی اینستاگرام خود اعلام کرد که فرزند سوم اش در راه است اما هنوز در مورد جنسیت آن  چیزی نگفته است.

نیکی هیلتون

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

نیکی هیلتون، طراح و مدل آمریکایی، در ماه جولای اعلام کرد که به همراه همسرش، جیمز روچیلد، در انتظار فرزند دوم شان هستند. او این خبر را تنها ۲ روز قبل از تولد یک سالگی فرزند اولش منتشر کرد. به گفته خودشان، آنها برای ورود عضو دیگری به خانواده شان هیجان زده اند.

ویتنی پورت

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

ویتنی پورت، مانکن آمریکایی و همسرش، تیم رزنمن، در صفحه اینستاگرام شان در تاریخ ۶ فوریه، اعلام کردند که فرزندی در راه دارند. او گفت: «من فرزندم را دوست دارم اما می دانم که راهی سختی در پیش است.»

سی یرا

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

سی یرا خبر بارداری خود را در اینستاگرام منتشر کرد و نوشت: «من از این که یکی از بزرگ ترین نعمت های خدا نصیبم شد بسیار هیجان زده و خوشحالم. مرسی از تمام دوستانی که در این دوران از من حمایت می کنند.»

کیت میدلتون

 ستاره هایی که اخیرا مادر شده اند

یکی دیگر از خبرهایی که مردم را به هیجان آورد، خبر بارداری کیت میدلتون بود. دوشس کمبریج و شاهزاده ویلیام دو فرزند داشته و حال در انتظار سومین فرزندشان هستند. این زوج به دلیل خانه نشینی مجدد و تهوع های شدید صبحگاهی او، مجبور شدند زودتر از زمان دلخواهشان خبر بارداری را افشا کنند.


منبع: برترینها

«زاک کینگ»؛ مشهورترین شعبده باز دنیای مجازی

مجله همشهری سرنخ: این شعبده باز جوان که در عرض مدت کوتاهی چند میلیون بیننده پیدا کرده، یکی از عجیب ترین جادوگران دنیاست چون مدتی بعد از اجرای هر شعبده راز کارهایش را لو می دهد. کاری که شعبده بازهای کلاسیک را حسابی عصبانی می کند. با یکی از شعبده بازهای عجیب دنیا و راز شعبده هایش آشنا شوید.

زاک کینگ عجیب ترین شعبده باز مدرن دنیاست. او برعکس شعبده بازهای عادی که روی صحنه نمایش با تعداد محدودی تماشاگر برنامه اجرا می کنند، دنیای آنلاین را انتخاب کرده و برای چندین میلیون بیننده از سراسر دنیا برنامه اجرا می کند. ویدئوهای او کوتاه و جذاب هستند و برای فهمیدن آنچه رخ می دهد، نیاز به دانستن زبان هم نیست. به همین خاطر، در مدت زمان کوتاهی، ویدئوهای شش ثانیه آقای کینگ چندین میلیون بیننده پیدا کرده و در دنیای شعبده بازها رکورد زده است. او حالا یکی از پدیده های شعبده بازی در سال ۲۰۱۷ میلادی است.

شعبده باز شش ثانیه ای 

ویدئو ساختیم تاپولدار شویم

زاک کینگ در اولین روزهایی که ویدئوهای شگفت آور شعبده می ساخت فکرش را هم نمی کرد که روزی به یکی از پرطرفدارترین سلبریتی های دنیای مجازی تبدیل شود. خودش در این باره می گوید: «بعد از ظهرها که بیکار می شدم، از خودم و اطرافم فیلم می گرفتم، گاهی دوستانم هم بودند، با هم روی ایده های عجیب و کارهای غیرعادی بحث و سعی می کردیم آن ها را اجرا کنیم، بعضی از ایده هایمان احمقانه بود اما دل مان می خواست انجامش دهیم و همین کار را هم می کردیم.» ویدئوهای اولیه ای که آقای کینگ درباره شان حرف می زند، یک سری ایده جنجالی و عجیب داشتند.

در یکی از این ویدئوها، دوستانش او را در یک یخدان گذاشته و از بالای شیروانی به روی سقف خودرو هل می دهند. او آسیبی نمی بیند چون داخل یخدان حفاظ هایی کارگذاشته و ارتفاع شیروانی تا سقف خودروی شاسی بلند هم زیاد نیست. با این وجود چون ایده اش خاص و حتی تا حدودی احمقانه بود، بازدیدکننده های زیادی در دنیا پیدا کرد.

خودش در این باره می گوید: «حواس مان به ایمنی کار بود ولی کسانی که با تلفن های همراه شان یا پای لپ تاپ ویدئوی ۶ ثانیه ای را می دیدند، حواس شان به این چیزها نبود و فکر می کردند ما چقدر عجیب و غریب هستیم. کوتاه بودن ویدئو رمز موفقیت مان بود. با این کار، حجم ویدئو پایین تر می آمد و عده بیشتری می توانستند آن را ببینند. ضمن این که کسی در آن مدت کوتاه نمی توانست رمز کارمان را حدس بزند، فقط متعجب می شد و بس.»

شعبده باز بی سواد

شعبده باز مدرن هیچ تحصیلاتی خاصی در این باره ندارد، دوره های استاندارد شعبده بازی کلاسیک را هم نگذرانده، به همین خاطر از سوگند شعبده بازهای حرفه ای که می گویند راز کارشان نباید لو برود، بی خبر است. به همین دلیل هم اگر کسی درباره شعبده اش بپرسد او خیلی زود راز کارش را لو می دهد. خودش در این باره می گوید: «ما چند دوست هستیم که با کمک هم این کار را شروع کرده ایم تا مشهور شویم، یک اپلیکیشن در کامپیوتر پیدا کردیم که ویدئوهای کوتاه را به اشتراک می گذاشت، از ایده شان خوش مان آمد و فکر کردیم کاری در این باره بکنیم.

چون تعداد ویدئوها خیلی زیاد و موضوع هایشان متنوع بود، باید کاری می کردیم که حسابی توی چشم باشد و کسی آن را انجام نداده باشد. به همین خاطر فکر کردیم سراغ کارهای غیرعادی و متهورانه برویم. بعد از مدتی هم به پیشنهاد من، سراغ شعبده بازی رفتیم چون هیچ کس تا به حال ویدئویی با این موضوع منتشر نکرده بود.»

شعبده باز شش ثانیه ای 

ما از ستاره ها هم مشهورتریم

او و بچه های گروه از انجام این کار چند هدف داشتند، اول شهرت، دوم به دست آوردن درآمد زیاد. این پسر بیست و چهار ساله که اهل فلوریدای آمریکاست، می گوید: «ما با مخاطب هایمان در ارتباط بودیم و به پیام هایشان جواب می دادیم. با اینک چندین میلیون بازدیدکننده داشتیم ولی سعی می کردیم تا حد امکان از دغدغه هایشان باخبر شده و نیازشان را برطرف کنیم.»

بعد از مدتی که ویدئوهایشان خیلی توی چشم آمد و بازدیدکننده های میلیونی پیدا کرد، شرکت های بزرگ تبلیغاتی سراغ شان آمدند و خواستند تا از شهرت آن ها استفاده کنند. خودش در این باره می گوید: «یکی از اهداف مهم مان کسب درآمد بود اما راستش فکر نمی کردیم شرکت بزرگی مثل کوکاکولا سراغ مان بیاید. یک سال بعد از این که ویدئوهایمان را منتشر کردیم، از غول نوشابه سازی تماس گرفتند و گفتند تمام امکانات مورد نیاز برای ساخت ویدئو به اضافه حق الزحمه ما را پرداخت می کنند. هزینه ساخت یک اپلیکیشن اختصاصی را هم به ما می دهند فقط به شرطی که ما در ویدئوهایمان نوشابه تولیدی آن ها را دست بگیریم. اگر ایده تبلیغاتی خاصی هم داشتیم پول بیشتری نصیب مان می شد.»

شرکت کوکاکولا یک سال تمام این گروه را زیر نظر گرفته بود تا ببیند کارشان چقدر جدی است و مخاطب هایش از چه گروه سنی ای هستند. بعد که مطمئن شدند، به گروه یک دست خوش چندین هزار دلاری پیشنهاد دادند. این گروه آن قدر غوغا به پا کرده اند که حتی بیشتر از بسیاری از سلبریتی های شناخته شده دنیا، فالوئر- دنبال کننده- دارند.

در بدترین حالت تعداد طرفداران آن ها ۳۰۰ هزار نفر از خواننده های بزرگ پاپ دنیا بیشتر است. تعداد طرفداران هر کدام از این اعضا بین یک و نیم میلیون تا پنج میلیون نفر متغیر است. وقتی از پیشنهاد چند هزار دلاری حرف می زنیم، منظورمان دقیقا چیست؟ این پرسیش است که «زاک کینگ» در پاسخ به مجری برنامه خبری شبکه ABC آمریکا آن را مطرح کرده و پاسخ گرفته است که هزینه ویدئو و دستمزدی که به ما پرداخت می شود را نمی توانیم اعلام کنیم اما اگر کسی بخواهد در ویدئوهای شش ثانیه ای ما تبلیغ کند، باید بین ۲۰ تا ۵۰ هزار دلار آمریکا بپردازد.» این تبلیغ ها بسیار کوتاه هستند اما این طور که سازندگانش ادعا کرده اند تاثیرگذاری بالایی دارند. تا به حال بیشتر از پنج کمپانی بزرگ بین المللی به آن ها درخواست کار داده اند.

خودمان حقه ها را لو می دهیم

با وجود درآمدزا بودن این روش های تبلیغاتی و ویدئوهای خاصی که جوانان مبتکر فلوریدایی ساخته اند، چرا این گروه باید به فکر لو دادن روش کارشان باشند؟

زاک کینگ می گوید: «دلیل ساده ای داریم. بچه های نسل جدید، حوصله سر کار ماندن را ندارند. اگر ما دلیلش را نگوییم، خودشان دنبالش گشته و آن را پیدا می کنند. در نتیجه، چه بهتر که خودمان راز کارمان را لو بدهیم و از این راه محبوبیت بیشتری کسب کنیم. ما ویدئوهایمان را در دنیای مجازی منتشر می کنیم و خیلی از شعبده هایمان در فضاهای عمومی مثل رستوران، کافه یا فروشگاه است. در خیلی از مواقع، به جز فیلمبردار، ممکن است عده ای که پشت سر ما ایستاده اند بتوانند راز کارمان را حدس بزنند و با هدف به دست آوردن شهرت، شگرد ما را به نام خودشان ثبت کنند. شاید هم بخواهند با لو دادن ما خودشیرینی کنند. هدف شان هر چه باشد، ما جلویشان را می گیریم.»

شعبده باز شش ثانیه ای 

زاک کینگ و دوستانش، حقه های قدیمی را با علوم جدید آمیخته اند

روش های قدیمی در سیستم جدید

زاک در تمام مصاحبه هایش تاکید کرده کاری که با کمک دستیارانش انجام داده، آن قدرها هم که به نظر می رسد جدید نیست اما چون محیط اجرای نمایش، تفاوت می کند همه فکر می کنند یک ایده جدید در حال اجرا شدن است ولی ما از همان ابزارهای کلاسیک استفاده می کنیم. او برای این که در این دنیای جدید بیشتر دیده شود، روی چند شگرد خاص تمرکز می کند.

اول از همه فکر می کند، مردم چه چیزی را دوست دارند و بیشتر از همه، چه کاری آن ها را متعجب می کند. او در مرحله بعد سعی می کند همین ایده ها را در دنیای واقعی اجرا کند. خودش می گوید: «لازم نیست همه چند میلیون بیننده، موافق من باشند هر کدام شان چند سرگروه دارند و کار من فقط این است که موافقت آن سرگروه ها را جذب کنم، بقیه بچه ها پشت سر آن ها می آیند.»

استفاده از حقه های مربوط به فیلم و انیمیشن کار دیگری است که او و گروهش انجام می دهند. این حقه ها ممکن است در خود شعبده نمایش داده نشوند اما باعث جذابیت بیشتر کار و پرت شدن حواس بیننده می شوند و در مواقعی که او باید حواس بینده را پرت کند، از انیمیشن استفاده می کند.

صحنه های نمایش آقای زاک کینگ معمولا پر از رنگ های مختلف است. این تنوع باعث می شود تا تماشاچی نتواند به اندازه کافی تمرکز کند. ضمن این که یک صحنه رنگی برای همه جذاب است.
شعبده باز شش ثانیه ای 

چند حقه مدرن که لو رفته است

رازهای آقای شعبده باز

حقه های آقای شعبده باز هر چند در ظاهر پیچیده به نظر می رسند اما در اصل آن قدرها هم عجیب نیستند. عجیب تر از همه شاید اخلاق خود او باشد که رازهای شعبده هایش را فاش می کند. او چند شعبده عجیب دارد که بیشتر از دیگران در فضای مجازی دست به دست شده و دیگران را شگفت زده کرده است.

فواره روی میز

در یکی از ویدئوها، او در یک رستوران محلی نشسته و یک بطری آب دستش می گیرد. او این بطری را طوری فشار می دهد که آب داخل آن بیرون بریزد. در مواقع عادی آب داخل بطری ممکن است یک بار بیرون ریخته و تمام شود اما در این مورد داستان فرق می کند.

او هر بار که بطری را کمی فشار می دهد، مقدار زیادی آب به بیرون ریخته می شود به طوری که روی میز، پر از آب می شود. او در ویدئوی دیگری که کمی بیشتر از شش ثانیه طول می کشد، راز این کار را برملا می کند. محلی که نمایش کوتاه در آن برگزار شده یک رستوران معمولی است اما میزی که شعبده رویش انجام شده، کیم دستکاری شده است.

زیر این میز یک پمپ آب قرار گرفته که با فشار دست کار می کند. در حین اجرای نمایش، هر بار که شعبده باز دستش را روی بطری فشار می دهد، دستیارش با پمپ، آب را بالا می فرستد طوری که از دهانه بطری بیرون زده و همه جا را خیس کند. شاید با لو رفتن این راز به نظرتان برسد که می توانستید این حقه را از قبل حدس بزنید، اما واقعیت این است که همین شعبده، عده زیادی را سر کار گذاشته است.

نمایشگر زنده

یکی دیگر از شعبده های دلخواه او که سر و صدای زیادی هم به پا کرده، با کمک نمایشگر رایانه انجام شده است. او در این ویدئوی خاص، دستش را پشت نمایشگر برده و با آن، حرکات خاصی انجام می دهد. برای مثال، فایل ها را جا به جا کرده یا دستش را تکان می دهد. تمام این حرکات در حالی انجام می شود که دست آقای شعبده باز پشت مانیتور قرار گرفته و دیده نمی شود اما او طوری ژست گرفته که انگار واقعا در حال حرکت دادن دستش است. راز این شعبده هم بسیار ساده تر از آن است که تصور می شود.

آقای شعبده باز در این باره می گوید: «من از قبل یک فیلم ساخته ام که تمام این حرکات در آن شبیه سازی شده است. دستم را با استفاده از تکنیک پرده آبی حرکت داده و بعد، تصویر دسک تاپ را زیر آن مونتاژ کرده ام. برای تکان دادن آیکون ها و صفحات هم از یک سری حقه های نمایشی که نرم افزارهای مربوط به آن در دسترس عموم مردم است، استفاده کرده ام.

وقتی که ویدئو آغاز می شود، من دستم را پشت نمایشگر می برم و طوری ادا در می آورم که انگار دارم آن را حرکت می دهم. تنها کار مهمی که انجام می دهم این است که حواسم هست چه زمانی دستم را داخل مانیتور کرده و چه وقت آن را بیرون بیاورم. ضمن این که بیننده نباید بفهمد یک فیلم در حال پخش شدن است. به همین راحتی شعبده ام را انجام می دهم.»


منبع: برترینها

«مهسا جاور» و «محسن محمدسیفی»؛ یک عاشقانه اسپورت

محسن محمدسیفی و مهسا جاور زوج سرشناس ورزش ایران هستند. محسن محمد‌سیفی از قهرمانان پرافتخار ووشو است که با دو مدال طلا در بازی‌های آسیایی و یک طلا و یک نقره در بازی‌های جهانی جزو ووشوکاران سرشناس است. مهسا جاور هم ملی‌پوش رشته قایقرانی است که مدال برنز بازی‌های آسیایی ٢٠١۴ را از آن خود کرد. این دو ورزشکار سرشناس که همشهری هم هستند، ٣‌سال پیش پیمان ازدواج خود را بستند تا نخستین زوج سرشناس ورزش ایران باشند. قطعا سختی‌ها و دشواری‌های زندگی ورزشکاران حرفه‌ای قابل قیاس با افراد عادی نیست.

 یک عاشقانه اسپورت

حضور در اردوها و مسابقات مختلف در طول ‌سال باعث می‌شود آنها نتوانند مدت زیادی را کنار هم سپری کنند اما هر دو از ازدواجشان خوشحال هستند و برای رسیدن به هدف مشترک سختی‌ها را تحمل می‌کنند. خبرنگار «شهروند» بارها تلاش کرد با این زوج ورزشکار در حضور همدیگر مصاحبه کند تا فضای زندگی مشترک آنها برای خوانندگان ملموس‌تر باشد اما در چند ماه اخیر کمتر زمانی پیش آمد که اردوها و مرخصی‌های آنها همزمان با هم باشد.

به همین دلیل در آستانه سفر تیم‌ملی ووشو با این زوج ورزشکار به گفت‌وگو درباره زندگی شخصی آنها نشستیم. زندگی‌ای که تفاوت‌های جالبی نسبت به افراد عادی دارد و در عین ‌حال که دشوار و پر از دوری است، اما مهسا و محسن بسیار خوشحال و راضی هستند.

مهسا جاور:

محسن در زندگی شخصی خشن نیست

اگر چه زندگی زناشویی دو ورزشکار حرفه‌ای شباهتی به زندگی افراد عادی ندارد و چالش‌های زیادی را ایجاد می‌کند اما مهسا جاور از تصمیمی که گرفته پشیمان نیست. جاور (متولد ۱۲ اردیبهشت ۱۳۷۳) قایقران روئینگ زن اهل زنجان است. جاور با حضور در بازی‌های آسیایی ۲۰۱۴ اینچئون در ماده چهار نفره جفت پاروی سبک‌وزن بانوان، به جایگاه سوم و نشان برنز دست پیدا کرد. جاور در المپیک ٢٠١۶ ریو تنها قایقران روئینگ ایران بود که در فینال E با پنج قایقران به رقابت پرداخت و درنهایت چهارم شد. با این نتیجه او در رتبه بیست‌وهشتم المپیک قرار گرفت که با توجه به نخستین حضورش در المپیک نتیجه نسبتا خوبی برای او به حساب می‌آید.

نکته جالب درباره مهسا جاور این است که علاوه بر متأهل‌بودن و حضور در اردوی تیم‌ملی و دنبال‌کردن ورزش به صورت حرفه‌ای، دانشجو هم هست. او دانشجوی رشته تربیت بدنی در دانشگاه سراسری است اما حضور مداومش در اردوهای تیم‌ملی مشکلات زیادی را برایش ایجاد کرده است. جاور می‌گوید معمولا استادها با او همکاری نمی‌کنند و برای گرفتن مرخصی هم به دردسر می‌افتد. با وجود این او به بهترین شکل زندگی‌اش را اداره می‌کند و علاوه بر این‌که همسر خوبی است، یک ورزشکار موفق هم هست. جاور درباره مسائل جالب زندگی خود با محسن محمدسیفی صحبت کرده که خواندن آن جالب است.

  اول از همه درباره انتخاب قایقرانی به‌ عنوان رشته ورزشی‌ات بگو.

آمدنم به این رشته کاملا شانسی بود. در یک استعدادیابی استانی به دلیل شرایط فیزیکی‌ام انتخاب شدم و به‌تدریج حضورم را در این رشته به صورت حرفه‌ای آغاز کردم. در زنجان امکانات زیادی برای قایقرانی نبود و ما فقط یک قایق شکسته داشتیم که در سد ١٠٠ متری استفاده می‌شد؛ با وجود این علاقه زیادی به قایقرانی داشتم و این رشته را ادامه دادم.

  از آشنایی با محسن سیفی بگو. چطور شد که دو ورزشکار حرفه‌ای با همدیگر آشنا شدند؟

من و محسن همشهری هستیم و در زنجان زندگی می‌کنیم. از قبل و کم و بیش همدیگر را می‌شناختیم اما آشنایی نزدیکی با هم نداشتیم. قبل از بازی‌های آسیایی اینچئون و در حین اعزام به این مسابقات بیشتر با او آشنا شدم؛ زیرا در اکثر مراسم‌هایی که دعوت می‌شدم او را هم می‌دیدم. از طرفی بیشتر اردوهای ما در تهران برگزار می‌شد و در سلفی که غذا می‌خوردیم هم برخورد زیادی با هم داشتیم. محسن با ورزشکاران هم‌رشته من مثل محسن شادی دوستی نزدیکی داشت و از این طریق آشنایی ما شکل گرفت. بعد از گذشت چند ماه با برطرف‌شدن برخی کشمکش‌ها آشنایی ما به ازدواج ختم شد.

  زندگی دو ورزشکار حرفه‌ای شباهت زیادی به زندگی افراد عادی ندارد؛ همین ‌طور است؟

بله؛ دقیقا همین‌طور است. قطعا زندگی برای ورزشکاران حرفه‌ای دشواری‌های زیادی دارد؛ اما من و محسن یک هدف را با هم انتخاب کردیم و برای رسیدن از خیلی چیزها می‌گذریم. من و محسن به مدت ٣‌ سال است که با هم ازدواج کرده‌ایم اما شاید فقط ۶ ماه کنار هم زندگی کرده‌ایم؛ چون برنامه‌های ورزشی‌مان مثل هم نیست. گاهی پیش آمده در ماه فقط ٢ یا ٣ بار همدیگر را دیده‌ایم. معمولا وقتی من در مرخصی هستم، محسن به اردو می‌رود و برعکس. علاوه بر اینها مشکلات دیگری هم پیش می‌آید اما ما از شرایط زندگی‌مان راضی هستیم و خدا را شکر می‌کنیم.

  با توجه به این‌که هر دو ورزشکار حرفه‌ای هستید، حتما به خوبی همدیگر را درک می‌کنید؟

بله؛ خوشبختانه شباهت وضع ما باعث شده به خوبی همدیگر را درک کنیم و با هم کنار بیاییم. شاید اگر یک فرد عادی با یک ورزشکار ازدواج کند نتواند با وضع او کنار بیاید اما من و محسن با حضور نداشتن در خانه کنار آمده‌ایم. سختی‌های زندگی ما زیاد است اما وقتی درک متقابل وجود داشته باشد همه چیز قابل تحمل می‌شود.

 «مهسا جاو»ر و «محسن محمدسیفی»؛ یک عاشقانه اسپورت

  این‌که زمان زیادی را کنار هم نیستید روی صمیمیت رابطه‌تان تأثیر می‌گذارد؟

همه زوج‌ها خصوصا در ابتدای زندگی دوست دارند کنار هم باشند اما این موضوع برای ما گاهی غیرممکن می‌شود؛ چون معمولا وقتی من خانه باشم، محسن نیست یا برعکس. این دوری‌ها برای ما سخت می‌گذرد گاهی پیش آمده من مدت ٣ ماه در خانه حضور نداشته‌ام اما محسن در مرخصی به ‌سر می‌برد و من نمی‌توانستم کنار او باشم؛ اما همان‌طور که گفتم با این شرایط کنار آمده‌ایم و به فکر رسیدن به هدف مشترکمان هستیم.

  ممکن است به خاطر مشکلاتی که ورزش حرفه‌ای در زندگی شما ایجاد کرده بخواهید زودتر از موعد قید ورزشکار‌بودن را بزنید؟

نه؛ هرگز به دنبال این نیستیم که چون متأهل شده‌ایم خودمان را بازنشسته کنیم. درست است که ما تشکیل خانواده داده‌ایم اما برای موفقیت در رشته‌هایمان زحمت زیادی کشیده‌ایم و هزینه داده‌ایم تا به این نقطه رسیده‌ایم. زندگی معمولی همیشه هست و برای سپری‌کردن زندگی بدون ورزش حرفه‌ای همیشه وقت هست. ما تا زمانی که از نظر جسمی و روحی شرایط مساعد داشته باشیم حتما به حضورمان در ورزش حرفه‌ای ادامه می‌دهیم. اما اگر قرار به خداحافظی باشد با هم از ورزش حرفه‌ای کنار می‌رویم.

  اوقاتی که با هم در خانه حضور دارید را چطور سپری می‌کنید؟

ما وقتی در مرخصی باشیم هم ملزم به تمرین هستیم تا از فرم ایده‌آل خارج نشویم. من به دلیل امکانات موجود روزی یک جلسه تمرین می‌کنم اما محسن باید دو جلسه تمرین داشته باشد. اوقات بیکاری را هم به فیلم دیدن کنار یکدیگر یا کتاب‌خواندن سپری می‌کنیم. تلاش می‌کنیم در روزهایی که هر دو در خانه حضور داریم به بهترین شکل از این فرصت بهره ببریم.

  شاید خیلی‌ها فکر کنند با توجه به ووشوکار بودن همسرت در خانه هم بداخلاقی می‌کند و خشن است؛ واقعا این‌طور است؟

نه؛ اتفاقا اصلا این‌طور نیست و برخلاف این‌که می‌گویند رزمی‌کارها بداخلاق و تند هستند اما من این موضوع را قبول ندارم. رزمی‌کاران انرژی و عصبانیت خود را در حین تمرین خالی می‌کنند. من تا حالا کوچکترین خشم و عصبانیتی از همسرم ندیده‌ام؛ اتفاقا در خانه بسیار آرام و خوش‌اخلاق است و شباهتی به محسنی که در ووشو مسابقه می‌دهد، ندارد.

  تا حالا به این فکر نکرده‌اید که با توجه به برگزاری اردوهای تیم‌ملی در تهران، محل سکونت خودتان را به تهران انتقال دهید؟

نه؛ هرگز به این موضوع فکر نمی‌کنیم و علاقه‌ای به زندگی در شهر دیگری نداریم. من و محسن شهرمان را دوست داریم و زندگی در زنجان تصمیم مشترک هر دوی ما بود.

  پس تصمیمات زندگی‌تان را هم مشترکا می‌گیرید؟

بله؛ در همه زمینه‌ها با هم مشورت می‌کنیم اما حرف آخر را من می‌زنم و محسن هم چاره‌ای جز موافقت ندارد! (خنده)

  با توجه به این‌که ورزشکاران معمولا از نظر مالی مشکل دارند و حقوق مکفی دریافت نمی‌کنند، برای ادامه زندگی فقط به درآمد ورزشی‌تان اکتفا می‌کنید؟

همان‌طور که گفتید تقریبا همه ورزشکاران مشکل مالی دارند و این فقط مختص من و محسن نیست. خود من که هیچ درآمدی از ورزش به دست نمی‌آورم و حتی گاهی از جیبم هم خرج می‌کنم. حقوق محسن هم محدود است و به دنبال این هستیم که در آینده نزدیک منبع درآمد جدیدی داشته باشیم.  


محسن محمدسیفی:

عصبانیتم را روی تاتامی

 
 ووشو خالی می‌کنم

محسن محمدسیفی از پرافتخارترین ورزشکاران ووشو است. او دو مدال طلای آسیایی و یک مدال طلای جهانی دارد و به‌تازگی هم در مسابقات قهرمانی جهان مدال باارزش طلا را گرفت. سیفی به واسطه همشهری بودن با مهسا جاور و دوستی نزدیک با هم‌تیمی‌های او، تصمیم به ازدواج با این خانم ملی‌پوش گرفت. سیفی هم مثل همسرش سختی‌های زندگی مشترک دو ورزشکار حرفه‌ای را با انگیزه دستیابی به اهداف بزرگش تحمل می‌کند.

او در سال‌های اخیر یکی از پرافتخارترین ورزشکاران ایران بوده و در اغلب مسابقاتی که حاضر شده، مدال گرفته است. وقتی از سیفی درباره دلیل ازدواجش با یک ورزشکار حرفه‌ای و ملی‌پوش می‌پرسیم، می‌گوید شرایط زندگی‌اش را فقط کسی می‌تواند درک کند که خودش هم در چنین شرایطی قرار داشته باشد. سیفی می‌گوید تا وقتی که از نظر روحی و جسمی در شرایط خوبی قرار داشته باشد به ورزش حرفه‌ای ادامه می‌دهد و مشکلات زندگی زناشویی باعث نخواهد شد که او و همسرش زودتر از موعد مقرر تصمیم به خداحافظی از ورزش بگیرند. سیفی می‌گوید از وقتی ازدواج کرده شرایط بهتری برایش ایجاد شده چون همسرش همواره از او حمایت می‌کند و اجازه نمی‌دهد مشکلات زندگی دو ورزشکار حرفه‌ای تأثیری روی زندگی او و همسرش داشته باشد. این دو ورزشکار که هر دو زنجانی هستند بعد از ازدواج هم تصمیم گرفتند در شهر خودشان بمانند و به زندگی مشترک‌شان ادامه دهند.

اگرچه حضور در تهران می‌تواند به دلیل اردوهای مکرر برای آنها بهتر باشد، اما این دو ورزشکار حرفه‌ای علاقه زیادی به زادگاه خود دارند و می‌خواهند با وجود مشکلات در شهر خودشان به زندگی ادامه دهند. گفت‌وگوی خبرنگار «شهروند» با محسن محمدسیفی درباره زندگی زناشویی‌اش را بخوانید.

 چه اتفاقی افتاد که تصمیم به ازدواج با مهسا جاور گرفتید؟

سال‌های زیادی بود که دورادور مهسا خانم را می‌شناختم. در اردوهای تیم‌های ملی او را دیده بودم و وقتی هم تصمیم به ازدواج گرفتیم، دیدم که در موارد زیادی به هم شباهت داریم. یکی از مهمترین موارد شباهت ما ملی‌پوش بودن هردویمان بود. ما از نظر فکری، اجتماعی و شغلی شباهت زیادی به هم داشتیم و قطعا به سادگی می‌توانستیم شرایط همدیگر را درک کنیم. درواقع من مهسا خانم را به دلیل ورزشکار بودن و شخصیتش انتخاب کردم. داستان ما بسیار طولانی است و باید از آن یک کتاب بنویسم!

من مهسا را از بازی‌های آسیایی ٢٠١٠ گوانگژو می‌شناسم، اما هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. قبل از بازی‌های آسیایی گوانگژو مراسم بدرقه ورزشکاران زنجان بود که من او را آن‌جا دیدم و فقط در این حد می‌شناختم که او یک قایقران است، بعد از آن هیچ اتفاقی رخ نداد تا این‌که اردو‌های آمادگی بازی‌های آسیایی اینچئون شروع شد. برخی از دوستانم در تیم‌ملی قایقرانی مخصوصا محسن شادی، از مهسا خانم بسیار تعریف و تأکید می‌کردند که اگر او را دوست داری حتما ازدواج کن.

بعد از آن‌که از بازی‌های آسیایی اینچئون آمدیم، تصمیمم را برای ازدواج گرفتم و به خانواده گفتم. بعد از آن هم به خواستگاری رفتیم و خدا را شکر همه چیز برای ازدواجمان مهیا شد.

 قطعا زندگی شما هیچ شباهتی به افراد عادی ندارد. در این‌باره صحبت کنید.

بله، زندگی زناشویی ما کوچکترین شباهتی به افراد عادی ندارد. زوج معمولی همواره کنار هم حضور دارند و خیلی کم پیش می‌آید که از هم دور باشند، اما در زندگی ما دقیقا برعکس است. ما اغلب اوقات کنار هم نیستیم مگر به ندرت. روال زندگی ما به دلیل حضور دایم در مسابقات و اردوها زندگی خاصی است. در چند ماه آینده هم با آغاز اردوهای بازی‌های آسیایی کنار هم بودنمان کمتر خواهد شد، مگر این‌که در اردوهای تیم‌ملی همدیگر را ببینیم.

 با سختی‌ها و نبودن‌ها چطور کنار می‌آیید؟

ما از قبل درباره تمام این مسائل صحبت کرده بودیم و چون هر دو ورزشکار حرفه‌ای هستیم، می‌توانیم شرایط را درک و قبول کنیم. به‌صورت متقابل با هم کنار می‌آییم و فشارها را تحمل می‌کنیم. وقتی این سختی‌ها منجر به کسب مدال شود، برایمان ارزش بیشتری پیدا می‌کند و یاد می‌گیریم دوری‌ها و تنهایی‌ها را بپذیریم تا بهترین نتیجه را بگیریم. این را هم باید بگویم که همسرم مثل یک ستون در زندگی من حضور دارد و به خوبی شرایط را درک می‌کند.

 این دوری‌ها و ندیدن‌ها باعث کمتر شدن صمیمیت شما نمی‌شود؟

نه، اتفاقا نه‌تنها باعث کم شدن علاقه و صمیمیت‌مان نمی‌شود بلکه ما را بیشتر دلتنگ می‌کند. وقتی بعد از مدتی دوری کنار هم قرار می‌گیریم از تمام لحظه‌های کنار هم استفاده می‌کنیم و قدر همدیگر را بیشتر می‌دانیم.

  ممکن است به دلیل این‌که ورزش حرفه‌ای روی زندگی خانوادگی‌تان تأثیر می‌گذارد، زودتر از موعد مقرر ورزش را کنار بگذارید؟

اصلا این‌طور نیست و ما چنین برنامه‌ای در زندگی‌مان نداریم. وقتی می‌خواستیم زندگی مشترک را آغاز کنیم با یکدیگر درباره همه این مسائل صحبت کردیم. من و مهسا با هم به توافق رسیدیم تا زمانی که از نظر جسمی و فکری شرایط خوبی داشته باشیم به ورزش کردن ادامه دهیم. اتفاقا ما درباره تمام این مسائل نظر مشترک داریم و می‌خواهیم تا وقتی که توانایی لازم را داشته باشیم برای کشورمان افتخار کسب کنیم. البته خداحافظی از ورزش حرفه‌ای بخشی از زندگی یک ورزشکار است و برای همه رخ می‌دهد. من و همسرم هر لحظه‌ای که تصمیم به کنار گذاشتن ورزش حرفه‌ای بگیریم ربطی به مسائل زندگی شخصی‌مان ندارد و حتما صلاح دانسته‌ایم در آن برهه زمانی از ورزش کناره‌گیری کنیم. زندگی زناشویی ما درحال حاضر به بهترین شکل ممکن سپری می‌شود و مشکلی نداریم که بخواهیم از ورزش حرفه‌ای جدا شویم.

 خیلی‌ها فکر می‌کنند رزمی‌کارها به واسطه رشته‌ای که در آن فعالیت می‌کنند، افراد خشنی هستند. با توجه به ووشوکار بودن در زندگی شخصی‌تان بداخلاق و خشن هستید؟ البته همسرتان از اخلاق شما خیلی راضی است.

دقیقا همین‌طور است. خیلی‌ها روی حساب این‌که رشته‌های رزمی خشن و پربرخورد هستند، فکر می‌کنند ورزشکاران این رشته هم افراد خشنی هستند اما در واقعیت این‌طور نیست. من آدم بسیار آرامی هستم و اگر هم از چیزی ناراحت باشم آن را با ووشو خالی می‌کنم. اتفاقا برخی می‌گویند در زندگی غیر ورزشی آن‌قدر آرام و ساکت هستم که گاهی حقم را هم می‌خورند و نمی‌توانم از خودم دفاع کنم.

 همه ما به‌خوبی می‌دانیم که کار کردن در رشته‌هایی مثل ووشو از نظر مالی درآمد زیادی ندارد و حتی پاداش‌هایی هم که برای مدال‌آوران درنظر گرفته می‌شود با تأخیر زیاد داده می‌شود. با این شرایط و با توجه به این‌که ورزشکار متأهل هستید، درآمدتان راضی‌کننده است؟

همان‌طور که می‌گویید درآمد حضور در رشته‌های رزمی بسیار کم است و کفاف زندگی را نمی‌دهد. درواقع اصل درآمد من از ووشو دریافت پاداش‌های مدال‌هاست که اگر امسال مدال بگیرم، پاداش آن ‌سال آینده پرداخت می‌شود. با وجود این، خوشبختانه مشکل خاصی ندارم و با تمرکز روی مسائل اقتصادی سعی می‌کنم زندگی را بگذرانم.

 «مهسا جاو»ر و «محسن محمدسیفی»؛ یک عاشقانه اسپورت

 به فکر این نیستید که بعد از خداحافظی از ورزش حرفه‌ای کار دیگری داشته باشید؟

چرا اتفاقا از الان به این فکر هستم. باید برای دوران بازنشستگی منبع درآمد داشته باشم چون بالاخره یک روز می‌رسد که باید ورزش حرفه‌ای را کنار بگذارم و حتما باید به فکر فراهم کردن سرمایه‌ای برای آینده باشم. خوشبختانه در دولت آقای روحانی باز هم اهمیت دادن به ورزشکاران مدال‌آور و استخدام آنها در مشاغل دولتی مطرح شده که امیدوارم این‌بار عملی شود و مثل سال‌های گذشته در حد حرف نماند. باید این را بپذیریم که قهرمانان ورزشی در دوره جوانی که باید شغل و سرمایه فراهم کنند همیشه در اردو و تمرین هستند اما بعد از پایان دوره قهرمانی به حمایت مسئولان نیاز دارند. امیدوارم این‌بار استخدام مدال‌آوران قطعی شود تا دیگر دغدغه‌ای از این بابت نداشته باشیم.

  زندگی شما با توجه به این‌که تنها زوج ورزشکار حرفه‌ای هستید برای افراد عادی خیلی جالب است. مردم از عکس‌های دونفره شما استقبال زیادی می‌کنند و آنها را نشر می‌دهند. این موضوع برای شما قابل قبول است یا ناراحتتان می‌کند؟

من از محبت و لطف مردم نسبت به خودم و همسرم ممنونم. نه‌تنها از علاقه آنها ناراحت نمی‌شوم بلکه خیلی هم خوشحالم که من و مهسا را مورد لطف قرار می‌دهند و از عکس‌های ما استقبال می‌کنند. این‌که عکس‌های دو نفره ما بینندگان زیادی دارد خوشحالم اما هرگز به این فکر نکرده‌ام که فلان عکس را منتشر کنم تا لایک‌های زیادی داشته باشد. نه برای من و نه برای مهسا این مسائل اهمیتی ندارد و پیگیر لایک یا فالوئر برای عکس‌هایمان نیستیم. هر عکسی که مناسب باشد را به اشتراک می‌گذاریم تا کسانی که به ما علاقه دارند آن عکس‌ها را ببینند. از استقبال و علاقه مردم ممنونم و امیدوارم موجب آزار و اذیت کسی نشده باشم.

  به عنوان حرف آخر، چه صحبتی با همسرتان دارید؟

از مهسای عزیز ممنونم که همواره کنار من حضور دارد و در شرایط سخت حمایتم می‌کند. او در روزهایی که از نظر روحی حال خوبی ندارم به من کمک می‌کند و با تمام سختی‌ها کنار می‌آید. امیدوارم با مدال طلای جهان پاسخ زحماتش را بدهم.


منبع: برترینها

گفت‌ و‌ گوی ورزشی-اجتماعی با مرد‌ چشم‌آبی سینما و کیمیایی‌ها

در زندگی روزنامه‌نگار ورزشی کمتر فرصتی دست می‌دهد که پا توی کفش همکاران فرهنگی کند و با چهره‌های برجسته سینمای ایران پشت یک میز بنشیند و از هر دری سخنی بگوید… امروز یکی از این فرصت‌های معدود بود که چند دقیقه‌ای ذهنت را از مستطیل سبز و سالن‌های ورزشی برگیری و با مردان طلایی پرده نقره‌ای هم‌کلام شوی… سال‌ها قلم‌زدن در رسانه‌ها از تو خبرنگاری ساخته و می‌دانی در این لحظات باید چه‌کار کنی، با یک سلبریتی چطور حرف بزنی، چطور او را تهییج کنی که آنچه در ضمیرش دارد برون بریزد و حتی یاد گرفته‌ای چطور در موقع لزوم با روان‌شناسی خبرنگاری، گفت‌وگوهای رودررویت را مدیریت کنی؛ بااین‌همه نیمچه دلهره‌ای سراغت می‌آید و وقتی در بلوار اندرزگو، در میان ترافیک‌ همیشگی‌اش و جوانانی که تفریحی غیر از دوردور ندارند، خیابان را بندآمده می‌بینی، این اضطراب جان می‌گیرد؛ نگاهت برای چندمین‌ بار در یک دقیقه به مچ دست چپت می‌افتد و عقربه‌هایی را می‌بینی که برخلاف این ترافیک لعنتی، از پس هم می‌دوند.

سعید راد: از شنیدن الفاظ کری‌خوانی افسرده می‌شوم!کیمیایی: چرا خشم؟ شهرآورد یک سرگرمی است! 

قرار ملاقات با مسعود کیمیایی،‌ سعید راد و پولاد کیمیایی ساعت ۴ بود. تماس می‌گیری که بابت تاخیر عذرخواهی کنی؛ بوق می‌خورد و کسی جوابگو نیست! دلشوره می‌گیری که چرا پولاد جواب نمی‌دهد؟ به سعید راد زنگ می‌زنی؛ جواب می‌دهد، اما می‌گوید من از این همنشینی بی‌خبرم؛ الان هم میهمان دارم. دوباره به پولاد زنگ می‌زنی؛ این بار جواب می‌دهد و می‌گوید من دفتر هستم، ولی فکر کردم خودتان با آقای راد هماهنگ می‌کنید و حرفی به او نزدم. بعد از دیالوگی که بین‌تان ردوبدل می‌شود می‌گوید به آقای راد زنگ می‌زنم، ان‌شاءلله که بیاید. چند دقیقه بعد شماره سعید راد روی گوشی‌ات می‌افتد. می‌گوید «خانم، من راه افتادم و ان‌شاءلله در دفتر شما را خواهم دید.»

بالاخره نفس راحتی کشیدم… ته یک کوچه باریک درِ خانه‌ای باز است و می‌توان از دور رفت‌وآمدها و اتاق‌هایی را که چراغانی هستند دید. آنجا ساختمان سینمای کیمیایی است؛ خانه امید خیلی‌ها… کامران ملکی به استقبال می‌آید و غر می‌زند که چرا دیر کردید و پولاد جلسه دارد. تو هم از ترافیکی که امانت را بریده بود می‌گویی. خلاصه، منتظر می‌مانی که پولاد کیمیایی و سعید راد هم به جمع اضافه شوند. فرصتی می‌شود که از ملکی درباره فیلم جدید کیمیایی بپرسی و او هم می‌گوید قرار است به‌زودی فیلم‌سینمایی «معکوس» به‌کارگردانی پولاد کیمیایی و تهیه‌کنندگی مسعود کیمیایی و بازی سعید راد و امین حیایی ساخته شود.

«معکوس» ازجمله فیلم‌هایی است که صحنه‌های اکشن بسیار دارد و پروداکشن آن نسبتا عظیم است.  پولاد کیمیایی می‌آید و بعد از چند دقیقه هم سعید راد از راه می‌رسد. قرار است مصاحبه‌ای متفاوت داشته باشی؛ دو هنرمند خوب سینمای ایران، این بار با چهره ورزشی‌شان، روبرویت نشسته‌اند. به‌هرحال امروز بازی دربی است؛ بازی سنتی فوتبال ایران که نه‌تنها برای اهل توپ گِرد جالب است، چهره‌های برجسته دنیای هنر و فرهنگ و سیاست هم آن را با شوروهیجان خاصی دنبال می‌کنند؛ مانند همه هواداران از پیروزی و شکست تیم‌شان خوشحال و ناراحت می‌شوند و برای هواداران رقیب کُری می‌خوانند. نگاه ویژه این دو هنرمند تاریخ سینمای ایران به شهرآورد پایتخت نکات جالبی داشت که در ادامه می‌خوانید.

‌شهرآورد هشتادوپنجم پایتخت امروز در ورزشگاه آزادی برگزار می‌شود و این دیدار توجه همه طیف‌های جامعه را به خود معطوف می‌کند. شما درباره مسابقه امروز چه نظری دارید؟

سعید راد: به نظرم بازی خوبی خواهد شد و پرسپولیس اگرچه چند بازیکن ندارد، می‌تواند پیروز شود. قرار نیست پرسپولیس به یک بازیکن متکی باشد. تیم برانکو هرگز به یک شخص وابسته نیست. اگر این‌طور بود، ایوانکوویچ آ‌ن تیمی را که ته جدول بود قهرمان نمی‌کرد. هدف او، مانند همه مربیان دیگر، سربلندی پرسپولیس است. باور کنید، اگر مقابل الهلال غافلگیر نمی‌شدیم آن اتفاقات نمی‌افتاد. این‌ها اتفاقات فوتبال است که برای همه تیم‌ها، حتی رئال‌مادرید و بارسلونا، هم می‌افتد. استقلال و پرسپولیس، دو تیمی که سال‌ها تنور فوتبال ایران را داغ کرده‌اند، هم از این حوادث بری نیستند.

سعید راد: از شنیدن الفاظ کری‌خوانی افسرده می‌شوم!کیمیایی: چرا خشم؟ شهرآورد یک سرگرمی است! 

پولاد کیمیایی: استقلال، با شرایط بدی که در طول این مدت داشته، می‌تواند در این بازی به خودش روحیه دهد. شهرآورد برای دو تیم اتفاق خوبی می‌تواند باشد تا در هر شرایطی که هستند خودشان را برای برگشت دوباره آماده کنند. در طول زمان دیدیم وقتی پرسپولیس در جدول پایین بوده، شهرآورد کمک کرده روحیه ازدست‌رفته‌اش را به‌دست آورد یا برعکس، برای استقلال هم این اتفاق افتاده است. در کل، استقلال با این ترکیب جدید و با وجود شفر می‌تواند از حاشیه‌ها به دور باشد.

‌خیلی‌ها اعتقاد دارند این بازی برای شفر سخت خواهد بود. او تجربه شهرآورد ایران را ندارد. نظر شما چیست؟

پولاد کیمیایی: مربی جدید به دور از هیاهوی شهرآورد می‌تواند بهتر عمل کند و به شهرآورد بیرون از حساسیت‌های آن، به چشم یک بازی فنی و حرفه‌ای، آزادانه‌تر نگاه خواهد کرد. برانکو تجربه شهرآورد را دارد و سال‌ها در ایران کار کرده است. او دیگر از خود ما ایرانی‌ها شده و به خلق‌وخوی ما عادت کرده است و می‌داند چه پستی و بلندی‌هایی در این بازی‌ها وجود دارد، اما این بازی برای شفر راحت‌تر خواهد بود؛ چراکه هنوز متوجه حساس‌بودن این بازی نیست و فشار کمتری تحمل می‌کند.

فکر می‌کنید دو تیم باز هم محتاط بازی کنند و به مساوی رضایت دهند؟

پولاد کیمیایی: به نظر من، قطعا استقلال هجومی‌تر بازی خواهد کرد و تلاش بیشتری می‌کند تا با شهرآورد خودش را اثبات کند و به موقعیت قبلی برگردد. احتمالا پرسپولیس دست‌به‌عصاتر بازی خواهد کرد؛ نه این‌که عموما این‌گونه باشد که تنها روی دفاع کار کنند، اما به هر حال فکر می‌کنم محتاط‌تر بازی خواهند کرد. امتیازها برای پرسپولیس مهم است و می‌خواهد به صدر جدول برسد. الان پرسپولیس در جدول چندم است؟

‌پرسپولیس سوم است.

پولاد کیمیایی: پس بعد از این بازی قطعا پایین‌تر هم خواهد آمد. (می‌خندد)

سعید راد: نخیر؛ شک نکنید که پرسپولیس به صدر جدول خواهد رسید.

حالا فکر می‌کنید بازی امروز با چه نتیجه‌ای به پایان می‌رسد؟

سعید راد: من همیشه دوست دارم پرسپولیس در شهرآورد هفت گل به استقلال بزند! دیگر شش‌تایی‌ها قدیمی شده و ما نتیجه تازه‌ای می‌خواهیم. البته همه می‌گویند این بازی ویژگی‌های خود را دارد، اما به نظر من این دیدار هم یک بازی معمولی است؛ مثل بازی هفته پیش پرسپولیس، فقط یک بازی است، اما چون خیلی روی این دیدار مانور داده می‌شود این حساسیت درست شده، اما خدا را شکر که بازیکنان پرسپولیس تحت‌تأثیر این حساسیت‌ها نیستند.

سعید راد: من استقلالی هستم و بدون شک سمت استقلال غش می‌کنم؛ فکر می‌کنم یک بر هیچ یا ۲ بر هیچ و شاید هم ۶ بر هیچ بازی را ببرد. (می‌خندد)

سعید راد: از شنیدن الفاظ کری‌خوانی افسرده می‌شوم!کیمیایی: چرا خشم؟ شهرآورد یک سرگرمی است! 

نظرتان درباره علیرضا منصوریان، سرمربی پیشین استقلال، چیست؟

سعید راد: من فوتبال را خیلی خوب می‌فهمم. منصوریان بازیکن بسیار خوب و قابلی بود. او برای تیم ملی هم زحمات زیادی کشیده است. در نفت نتایج بسیار خوبی گرفت و سال قبل هم با استقلال بد کار نکرد و تیمش نایب‌قهرمان شد. اما او یک اشتباه بزرگ کرد: منصوریان ترکیب فصل گذشته تیمش را دگرگون کرد و تا بازیکنان تازه‌وارد با تیمش هماهنگ شوند، زمان و امتیازات زیادی از کف داد، اما مربی بسیار لایق و پرجوش‌وخروشی است.

پولاد کیمیایی: اشتباه منصوریان جایی بود که به ترکیب سال گذشته دست زد. اگر همان تیم پارسال را حفظ می‌کرد، به نظرم اتفاق‌های خوبی برایش می‌افتاد؛ البته این‌ها سلیقه‌ای است و تا زمانی‌ که مربی نباشید، در جایگاهی نیستید که تصمیمی بگیرید، اما نظر شخصی‌ام این است اگر ترکیب سال گذشته باقی می‌ماند، استقلال می‌توانست عملکرد بهتری داشته باشد؛ هم جوانان بودند و هم روبه‌جلو کار می‌کردند.

شفر، سرمربی جدید استقلال، را چطور می‌بینید؟

سعید راد: راستش من شناختی از شفر ندارم.

پولاد کیمیایی: من سالیان سال در آلمان زندگی کرده‌ام و خیلی خوب روحیه آن‌ها را می‌شناسم. شفر هم که فوتبالیست آلمانی است و روحیه آن‌ها را دارد، خیلی منظم است. وقتی من در آلمان فوتبال بازی می‌کردم، می‌دیدم آن‌ها از ایرانی‌ها کلافه می‌شوند. آن‌ها می‌گفتند ایرانی‌ها چرا این‌گونه هستند و چرا پاس نمی‌دهند؟ آلمانی‌ها روحیه جمعی خوبی دارند و اضافات را خیلی زود حذف می‌کنند. شفر هم تأثیرگرفته از دوره‌ای از فوتبال آلمان است که ما می‌گفتیم خیلی ماشینی و حساب‌شده بازی می‌کنند؛ البته بعد از سال‌ها یوآخیم لو نشان داد زیاد هم این‌گونه نیست.

فکر می‌کنید با این اوصاف حضور این مربی برای استقلال جواب دهد؟

پولاد کیمیایی: به نظرم انتخاب این ساختار برای الان استقلال خیلی مناسب است؛ یعنی یک مربی آلمانی برای استقلال مفید است، به جهت این‌که ما تکنیک داریم و در کنار بحث فنی و تاکتیکی، نظم مهم است. با این مجموعه می‌توانیم به نتیجه برسیم. تیم ملی ما تقریبا این‌گونه است و کی‌روش خیلی روی نظم و انضباط پافشاری می‌کند. در فوتبال امروز دنیا، حرف اول را سرعت می‌زند. کمتر خطاکردن و کمتر متکی‌بودن بر توانایی‌های فرد مهم است. درنهایت شفر انتخاب خوبی است، اما نمی‌شود الان قضاوت کرد. نمی‌توان توقع زیادی داشت. در درازمدت باید منتظر نتیجه بود. امیدوارم بتواند با این خلق‌وخوی داغ ایرانی‌ها که اگر نتیجه نگیرند ناراحت می‌شوند و احساسی هستند کنار بیاید؛ چراکه آلمانی‌ها خیلی اهل این داستان‌ها نیستند. آن‌ها آدم‌های حاشیه‌ای و متظاهر نیستند و مطمئنا دوام آوردن زیر چنین فشاری سخت است. به هر حال، اگر در شهرآورد شاهد بازی منظم از استقلال باشیم و کنار بردوباخت استقلال قدرتمند بازی کند، نشان می‌دهد شفر دارد موج‌های سختی اول راه را کنار می‌گذارد.

تیم پرسپولیس را چطور می‌بینید؟

سعید راد: پرسپولیس یکی از بهترین تیم‌های تاریخ خود را دارد که از کادری کامل بهره می‌برد. آن‌ها نه‌تنها کادرفنی و بازیکنان خوبی دارند،مدیرعامل آن‌ها هم کاربلد است. من آقای طاهری را از سال‌های قبل می‌شناسم و می‌دانم به معنای واقعی مدیر است. مدیریت برانکو خلاقانه است. او تربیت فوتبال را به پرسپولیس آورده است. من چندبار او را دیدم. نخستین بار زمانی‌که با تیم ملی به جام جهانی رفت، در ضیافت شامی با او آشنا شدم، اما در یک‌ سال‌ونیم گذشته به دلیل مشاغل زیاد کاری نتوانستم از نزدیک او را ببینم. او زمانی دفاعیه‌ای حیرت‌انگیز از بازیکن تیمش ارائه کرد. این مرد بی‌نظیر است. نمی‌دانم شما ژورنالیست‌ها کار دیگری ندارید که روی یک بازیکن زوم می‌کنید که چه‌کار کرده است؟ البته کاری هم نمی‌شود کرد. اگر عادل فردوسی‌پور هم در ابتدای برنامه «۹۰» بگوید در پایان یک بازی، بازیکنان تیمی برای هم‌تیمی‌شان تولد گرفته‌اند، همه تلویزیون را خاموش می‌کنند و می‌خوابند.

پولاد کیمیایی: برانکو تیم خوبی ساخته و برای این تیم زحمت کشیده و کارش را بلد است. ما یادمان نرفته وقتی او پرسپولیس را تحویل گرفت این تیم در چه وضعیتی بود؛ البته نتایج آخر آن‌ها را در آسیا دوست نداشتم. اگر باختند اشکالی ندارد، اما نتایج خوب نبود. برانکو در پرسپولیس بهترین بوده و وقتی روی نیمکت است باید کمی نگران بود. فراموش نکنیم که آنالیزورهای خوبی هم دارد و در نتایج تأثیرگذار بوده‌اند.
کری‌خوانی‌های بین دو طرف را چطور می‌بینید؟ به نظر می‌رسد دیگر از کری بیرون آمده و به فحاشی تبدیل شده است و باید به چشم یک معضل به این داستان نگاه کرد.

سعید راد: از شنیدن الفاظ کری‌خوانی افسرده می‌شوم!کیمیایی: چرا خشم؟ شهرآورد یک سرگرمی است! 

سعید راد: همیشه به زمان بازی سنتی فوتبال ایران که نزدیک می‌شویم، بازار کری‌خوانی بین هواداران داغ می‌شود. این میان اما ناهنجاری‌هایی هم دیده و شنیده می‌شود که خوشایند هیچ انسان باشخصیتی نیست. اتفاقی که باعث افسردگی‌ام شد این است که طرفداران دو تیم گاهی الفاظی را در این کری‌خوانی به هم نسبت می‌دهند که کنترل‌شده نیست. حال آن‌که به‌عنوان یکی از هواداران پرسپولیس که از سال‌های ابتدایی تأسیس این باشگاه هوادار سرخ‌ها بودم و در بولینگ‌عبدو برای این باشگاه بولینگ بازی می‌کردم، باید بگویم تیم ما با تیمی بسیار معتبر بازی می‌کند. استقلال سال‌هاست با ما در شهرآورد بازی می‌کند، ولی حالا تیم بحران‌زده‌ای است و امیدوارم این بحران تمام شود که این اتفاق هم می‌افتد؛ اما آوردن نقطه‌ضعف به روی حریف کاری بسیار ناپسند است.

پولاد کیمیایی: ما باید جنبه داشته باشیم؛ مخصوصا هواداران. من در محافل و فضای مجازی می‌بینم کری‌خوانی‌ها ریشه‌ای و کینه‌ای شده است. این اتفاق نیفتد و فیرپلی را رعایت کنند. همه ما با یک تیم بزرگ می‌شویم و یک رنگ را انتخاب می‌کنیم؛ خاطرات خوب و بد بخشی از وجود ما می‌شود و بزرگ می‌شود. هرقدر ما بد باشیم این نشان‌دهنده فرهنگی است که درون ما رشد کرده است. صحبت تیم آلمان بود؛ اتفاقا نگاه کردن به تاریخچه فوتبال آلمان درس خوبی است. بعد از آن تیم رؤیایی آن‌ها چقدر شکست خوردند، اما تلاش کردند تیمشان را درست کنند. فوتبال همین است و باید تحمل داشته باشیم. رئال‌مادرید و بارسلونا که همین الان اختلافات و شکاف‌های سیاسی روی آن‌هاست سالیان سال ال‌کلاسیکو را برگزار کردند، اما چنین داستان‌هایی بین هواداران آن‌ها به این شکلی که ما داریم دیده نمی‌شود. ما یادمان می‌رود هم‌وطن هستیم و در یک شهر زندگی می‌کنیم و یک زبان داریم. مردم وقتی می‌بازند فحش می‌دهند. من پرسیده‌ام چرا این کارها را می‌کنید. می‌گویند مگر وقتی آن‌ها می‌بازند این کار را نمی‌کنند؟!  این یک فرهنگ بد است که متأسفانه دارد رایج می‌شود. خشونت خیلی بد است و غیرقابل تحمل شده. باید به بهانه همین بازی این‌ها را مطرح کرد.

‌از این هم نگذریم که فحاشی‌ها از فضای استادیوم به فضاهای مجازی کشیده شده است و می‌توان گفت قسمت اعظمی از جامعه با آن درگیر هستند.

پولاد کیمیایی: بله، به‌عنوان یک هنرمند گاهی در اینستاگرام پست می‌گذارم. حتی وقتی پرسپولیس در آسیا پیروز شد، پست گذاشتم یا وقتی استقلال بد بازی کرد انتقاد کردم. وقتی من تبریک می‌گویم و احترام می‌گذارم باز مردم فحاشی می‌کنند و حرف‌های نامربوط می‌زنند و به هم فحش می‌دهند. این کینه را درک نمی‌کنم. مشکلات زندگی و عصبی‌بودن آدم‌ها می‌شود یک تیم و تیم مقابل هم به دشمن تبدیل می‌شود. استادیوم و اینستاگرام هم می‌شود محلی برای بروز این خشونت. نباید ریشه این داستان تا این اندازه عمیق و سیاه شود. این معضل خیلی بزرگی است. یکسری بازی‌ها ملی به حساب می‌آید؛ مثلا وقتی پرسپولیس برای کشورم به نقطه افتخار رسیده است، چرا نباید خوشحال شوم؟ اول، تلاش کنیم به آن نقطه برسیم و دوم، اگر خوشحالی نمی‌کنیم حداقل سکوت کنیم. وقتی یک تیم می‌بازد همه خوشحال می‌شوند و بعد استدلال این است که مگر وقتی حال ما خوب نبود آن‌ها خوشحالی نکردند؟ این اتفاق خوبی نیست. از طرف هر رنگی که باشد خوب نیست. ما جدا از هم نیستیم و یک ملتیم. حتی اخیرا در تراکتورسازی شکل توهین‌های آن طرف که قومی و زبانی شده هم می‌بینم که خوب نیست. این معضلات باید شناسایی و روی آن‌ها کار شود تا از بین برود یا کمرنگ شود.

سعید راد: جامعه ما باید رو به شادی باشد. حتی مقامات سیاسی ما هم دوست دارند مردم شاد باشند. ظریف را که می‌بینم حظ می‌کنم. این مرد همیشه شاد است و حتی با آمریکایی‌ها که علیه ما موضع گرفته‌اند با طنز حرف می‌زند. شما رسانه‌ها هم باید بیشتر روی این معضلات کار کنید و بکوشید مردم را به شادی دعوت کنید.

به نظرتان برای حل این مشکل چه باید کرد؟

پولاد کیمیایی: باید به ریشه‌هایمان برگردیم و پیشکسوت‌ها را به میدان برگردانیم. صلح را با پیشکسوت‌ها برقرار کنیم. این مشکل را در عرصه هنر هم داریم و فقط به صنف فوتبال برنمی‌گردد. این خشم و عصبانی‌بودن به تمام صنوف رسوخ کرده است. در سینما هم همین‌طور است. وقتی یک بازیگر جایزه می‌گیرد خیلی از ما خوشحال نمی‌شویم و حسادت می‌کنیم. دوست نداریم کسی غیر ‌از خودمان دیده شود و جایزه بگیرد. حرف‌های بد می‌زنیم و حسادت‌های بیخودی می‌کنیم. درست است که در هر حرفه‌ای، در تراز اول، رقابت بسیار سنگین است، اما در ایران این رقابت بیرون از اخلاق آمده است. قاعده برنده و بازنده ندارد. نادال با فدرر بازی می‌کند؛ فدرر بیشترین باخت‌ها را به نادال دارد و فدرر بعد از مدت‌ها نادال را می‌برد، اما همیشه با هم دوست هستند و رقابت هم سر جایش است. اخلاق ورزشی و احترام متقابل دارد کمرنگ می‌شود. این بازی برای این است که سرگرم شویم و حال کنیم و کری بخوانیم.

سعید راد: از شنیدن الفاظ کری‌خوانی افسرده می‌شوم!کیمیایی: چرا خشم؟ شهرآورد یک سرگرمی است! 

سعید راد: من هم کاملا با این حرف‌ها موافقم. باید حرمت موسپیدها را نگه داریم. اخیرا ابراهیم آشتیانی را از دست دادیم. او از نسل بازیکنان نادر پرسپولیس بود؛ بازیکنی که هر زمان جلو می‌کشید، حریفان را دچار مشکل می‌کرد. باشگاه‌ها باید این شخصیت‌های بزرگ را که خودشان دوست دارند کنار گود باشند به نسل جدید بشناسانند. نسل جوان باید بداند این بازیکنان چطور وقتی هنوز خبری از پول‌های آن‌چنانی نبود به درجه‌های بالای فوتبال رسیدند. شما هنوز از آن‌ها یاد می‌کنید، اما نسل امروز با آن‌ها بیگانه‌اند. آن‌ها زیربنای ساختمانی را با غرور ساختند که بازیکنان امروز پرسپولیس با افتخار در آن حضور دارند. نباید بزرگداشت چنین افرادی به یک مجلس ختم خلاصه بشود. خیلی بد است وقتی مفاخرمان حال خوشی ندارند از آن‌ها تصویرهای ناخوشایندی چاپ می‌کنیم. من چند هفته پیش عکسی از جمشید مشایخی دیدم که خیلی متأثرم کرد. چرا این تصاویر را منتشر می‌کنید؟ چه می‌خواهید بگویید؟ چرا وقتی مفاخر ما زنده‌اند کسی از آن‌ها یاد نمی‌کند، اما به محض درگذشت‌شان یک‌باره برای ما مهم می‌شوند. آخرین چیزی که می‌خواهیم از آن‌ها ببینیم این عکس‌ها نیست. یکی از قهرمانان دوست‌داشتنی من ناصر حجازی بود و زمانی‌که در اواخر عمرش بستری بود، بارها گفتم این عکس‌ها را از ناصرخان منتشر نکنید. ما سال‌ها برای این چهره‌ها بلیت خریده‌ایم، به ورزشگاه و سینما رفته‌ایم و با خاطراتشان زندگی کرده‌ایم.

اتفاقا بعد از صحبت‌های آقای ترامپ شاهد فحاشی حتی خود فوتبالیست‌ها هم بودیم. نظرتان درباره خود ستاره‌ها چیست؟ آن‌ها باید چگونه رفتاری داشته باشند؟

پولاد کیمیایی: اصلا خوب نیست. این خشونت خیلی بد است؛ مثلا می‌رویم صفحه رئیس‌جمهوری آمریکا و بدترین فحش‌ها را به زن و بچه طرف می‌دهیم. اصلا به فرض این‌که دشمن‌ایم، اما برای دشمن هم باید احترام و ارزش قائل شویم. بروید بجنگید ولی ناموسی نکنید. این فرهنگ فرهنگ ما ایرانی‌ها نیست. ما هفت‌ هزار سال تاریخ رسمی داریم. در دنیای سیاست وارد شدن یک کار تخصصی است. من به‌ندرت در این باره نظری می‌دهم، چون اعتقاد دارم سیاست شخصی نیست. خواست ملی و عمومی خودش را معلوم می‌کند؛ این‌که یک فوتبالیست یا بازیگر درباره رئیس‌جمهوری یک کشور نظر بدهد درست نیست.

سیاستمداران خودشان می‌توانند جواب دهند. زمانی این قضیه درست است که من در رفتار اجتماعی این را نشان دهم. ازطرف دیگر این‌که من صاحب‌نامی شده‌ام، درباره همه چیز نظر بدهم درست نیست. موافق این موضوع نیستم و اگر اشتباه کنم اشتباه بدی است؛ چراکه به آدم‌های دیگر سرایت می‌کند و خوب نیست. باید در حیطه کاری خودمان نظر دهیم و کار کنیم. متأسفانه در ایران ما خیلی زود به درجه‌ای می‌رسیم که فکر می‌کنیم باید نصیحت کنیم و دیگر چیزی برای یادگیری وجود ندارد. از رونالدو پرسیدند ساعت ۱۲ شب به بعد بارسلونا خیلی زنده و زیباست؛ او جواب داد من ساعت ۱۱ به بعد بارسلونا را ندیده‌ام. رونالدو همه چیز دارد، بهترین ماشین و خانه، ولی هر سال برای این توپ طلایی مبارزه می‌کند؛ عاشق کارش است و برای این کار به دنیا آمده است. مسی آمپول‌های رشد می‌زده و با سختی به این‌جا رسیده است. بازیکنان در ایران مثل لیگ برتر انگلیس و ایتالیا تلاش نمی‌کنند. آن‌ها فوتبال بهتری بازی می‌کنند و فیلم‌های بهتری می‌سازند، چون در زندگی‌شان امید و حرکت وجود دارد. و ما آن را نداریم. به محض این‌که پولدار و معروف می‌شویم فکر می‌کنیم همه چیز تمام شده است. اشباع می‌شویم. بعد معلوم می‌َشود من دروغم و واقعی نیستم.

سعید راد: ستاره‌ها نباید فراموش کنند که الگوی جامعه هستند و نگاه‌ها روی آن‌هاست. ورزشکار یا هنرمند فرقی نمی‌کند. تعدادی جوان به آن‌ها نگاه می‌کنند. باید خیلی مراقب رفتارها و اکنش‌های خود باشیم. ما روی جامعه تأثیرگذاریم و می‌توانیم حتی روی تربیت نسل آینده نقش داشته باشیم. ستاره باید حد و اندازه خود را بداند و به درک درستی از الگو بودن برسد؛ آن زمان مطمئنا روی رفتارهای خود تمرکز بیشتری خواهد کرد.

‌ در آخر بازی کدام بازیکن را بیشتر می‌پسندید؟

سعید راد: بازی همه بازیکنان پرسپولیس را بدون استثنا می‌پسندم؛ حتی بازیکنانی که روی نیمکت ذخیره نشسته‌اند.

پولاد کیمیایی: اشکان دژاگه را خیلی دوست دارم. مهره خیلی خوبی است. سردار هم خوب است و تلاش می‌کند. دمش گرم. همه بچه‌ها خوب هستند. رامین رضاییان را می‌پسندم. به این‌ها وصلیم و دنبالشان می‌کنیم. ان‌شاءالله بدرخشند و ایران را سربلند کنند. من به‌شدت طرفدار بایرن‌مونیخ هستم و این تیم را دوست دارم. زیاد روی بازیکن‌ها تمرکز نمی‌کنم، اما روبن را خیلی دوست دارم.


منبع: برترینها

بهرام شفیع؛ مردی که با «ورزش و مردم» ماندگار شد

یکی از ماندگارترین برنامه‌های تلویزیون ایران؛ این لقبی است که به برنامه «ورزش و مردم» می‌دهند. برنامه‌ای که از اسفند ۱۳۵۸، یکشنبه شب‌ها روی آنتن شبکه اول رفت و همچنان، با وجود تغییر در روز پخش، جمعه شب‌ها، ساعت ۲۳ روی آنتن می‌رود. نام این برنامه با مجری و تهیه‌کننده آن، «بهرام شفیع» ۶۰ ساله گره خورده است. شفیع، با گزارش‌های پرهیجان فوتبالش، خاطره فوتبالی فوتبال‌دوستان در دهه ۶۰و ۷۰ را ساخته است و می‌توان او را یکی از گزارشگران پیشرو دانست.

شفیع و دوستانش در روزهایی که خبری از اینترنت نبود و تصاویر مسابقات به این حجم زیاد وجود نداشت، از میان تله‌تکس‌ها و کاست‌ها و نوارهای قطور، دریچه کوچکی بودند تا ورزش دوستان با ولع تصاویر کوتاهی از ورزش جهان را ببینند. شفیع علاوه بر تهیه‌کنندگی، اجرا و گزارشگری، ۱۲سال است ریاست فدراسیون هاکی ایران را برعهده دارد.

 عاشق خواندن روزنامه‌ام
شفیع که متولد محله پامنار تهران است، در دبیرستان علوی درس خوانده و مدرک لیسانس علوم سیاسی دانشگاه تهران  را دارد. با او درباره رمز ماندگاری خودش و ورزش و مردم گپ زدیم و ‌ برای‌مان از سختی‌های این کار گفت البته همراه با کلی خاطره و خنده و امیدواری.

 شما که علوم سیاسی خوانده بودید، چطور شد وارد تلویزیون شدید؟

من جزو معدود افرادی بودم که سال ۵۹با آزمون سراسری وارد سازمان صداوسیما شدم. نخستین حقوقم حدود دو هزار تومان بود که بعدها به سه هزار تومن هم رسید. به همراه آقای افشار بودم که مجری خبر بود. او کارمند وزارت علوم بود ولی به‌صورت ساعتی در تلویزیون کار می‌کرد. من هم علوم سیاسی خوانده ‌ولی به فوتبال خیلی علاقه‌مند بودم و در تیم قصر یخ بازی می‌کردم. ببینید بعضی وقت‌ها زندگی آدم را در مسیری قرار می‌دهد که مطمئن می‌شوید همه‌‌چیز دست خداست و خودتان کاره‌ای نیستید؛

مثلا هیچ ‌وقت فکر نمی‌کردم بمیرم و دوباره زنده شوم. رمضان ۴سال پیش بود که با پای خودم رفته بودم آنژیوگرافی، تصورم این بود که روزه اذیتم کرده نگو که رگ‌های قلبم گرفته بوده، زیرنظر آقای دکتر کاظمی خالدی بودم. همین که قرار بود وارد آنژیوگرافی شوم در حال صحبت با دیگران بودم که به قول کشتی‌گیرها، نیم تیغ شدم و یکهو افتادم. خواست خدا بود که یک متر با اتاق عمل فاصله داشتم. وقتی احیا شدم فهمیدم سه دقیقه و ۴۸ ثانیه مرده بودم. به حدی که در تلویزیون هم خبر فوتم را اعلام کرده بودند اما خدا خواست و دوباره برگشتم.

 از چه طریقی قلق‌های گزارشگری را یاد گرفتید؟

یکسری را خودم بلد بودم و در یکسری مسائل هم بی‌تجربه بودم. یکی از خنده‌دار‌ترین صحنه‌هایی که بود و همیشه برای پسرم تعریف می‌کنم گزارش مسابقه تنیس روی میز است. بازی‌های دهلی ۱۹۸۲بود. تصویری از مسابقات تنیس روی میز آمد.

کنار مجید وارث نشسته بودم. فقط اطلاعاتم در این حد بود که یکی از اینها کره‌ای و دیگری چینی است و اسم‌شان را نمی‌دانستیم. مجید به من گفت حالا یه چیزی بگو…بر وزن پینگ‌پنگ، به کره‌ای لقب مینگ دادم و به چینی چانگ. بعد از سه، چهار دقیقه خودم اسم‌هایی را که گفته بودم یادم رفت. مجبور شدم روی کاغذ نوشتم. اصلا نمی‌دانستیم چی به چی هست.

اوایل، گاهی تصاویر بعضی از فوتبال‌ها سریع و به قول فنی‌ها، تله استارتی می‌آمد. خیلی کوتاه بود و سریع رد می‌شد و ما باید سریع اسامی را حفظ می‌کردیم. آنها را هم که نمی‌فهمیدیم از خودمان یک اسم می‌گفتیم، کسی هم نمی‌فهمید. اما الان کافیست نوک سوزن اشتباه کنید! همه می‌فهمند و از شما سوتی می‌گیرند. زمان جنگ یک روزنامه ورزشی بیشتر نبود. خیلی به سختی کار می‌کردیم و دو یا سه روز خانه نمی‌رفتیم.

 عاشق خواندن روزنامه‌ام

در آن زمان، لابه‌لای ورزش و مردم هم کلی جنگ رفتم و عکس‌هایم همه جا پر شد اما واقعا دوست ندارم کسی آنها را به رخ بکشد و چاپ کند. نزدیک‌ترین اتفاقی که در بدو ورودم به تلویزیون افتاد، آزاد شدن خرمشهر در خرداد ۶۱بود. آن شب، شب بزرگی بود. همان شب رفتم روی آنتن و جالب بود که اصلا نمی‌دانستم باید کجای دوربین را نگاه کنم!

 شما معروف به این هستید که رابطه خوبی با خبرنگار‌ها و اهالی رسانه دارید. چقدر از وقت‌تان را به مطبوعات می‌دهید؟

رابطه‌ام با خبرنگارها بسیار خوب است. همیشه به شغل شما احترام می‌گذارم. برایم فرقی نمی‌کند در کدام بخش فعالید. باور کنید به‌نظرم شغل شما از بسیاری از دکتر‌ها و مهندس‌ها سخت‌تر است. به لحاظ تنوع شغلی هیچ‌کس به پای خبرنگارها نمی‌رسد. می‌بینیم بچه‌ها در خبرگزاری‌ها، مجلات و روزنامه‌ها چه مقالات عالی و قوی می‌نویسند. بعضی از نقدها را که می‌خوانم اینقدر عمیق و پر مغز است که باورم نمی‌شود یک شخص ۲۵ساله آن را نوشته باشد. عاشق خواندن روزنامه‌ام و هر شب روزنامه‌ها را می‌خوانم.

خبرنگار بودن بسیار ارزشمند است. حتی این را هم می‌دانم که این شغل منبع درآمد خوبی هم ندارد و خیلی‌ها با اینکه اوضاع مالی خوبی ندارند، به‌خاطر عشق و علاقه‌شان در این شغل مانده‌اند. متأسفانه نداشتن امنیت شغلی و در تنگنا ماندن باعث می‌شود، نویسنده نتواند با فراغ بال مطلبش را بنویسد، رویاها و خیالش را به پرواز در بیاورد و گاهی اوقات این مسائل روی نوشتارشان تأثیر می‌گذارد. اما مطمئنم شما جوان‌ها در سال‌های آتی برای کشورمان افتخار ‌آفرینید.

 بین مطبوعات کدام بخش را بیشتر رصد می‌کنید؟

فرق نمی‌کند به تمام خبرگزاری‌ها و رسانه‌ها علاقه‌مندم. از بچه‌های فارس گرفته تا همشهری در تمام سرویس‌های خبری، همه را می‌بینم و می‌خوانم حتی اگر تضارب اندیشه بین‌شان وجود داشته باشد. اتفاقا همین تفاوت‌هاست که باعث جذابیت و انتقال تجربه به یکدیگر می‌شود.  به‌نظرم عادل فردوسی‌پور بی‌نظیر است. تمام کسانی که ازشان دعوت به‌کار کردم مثل مزدک میرزایی، جواد خیابانی و پیمان یوسفی از بچه‌های خوب و با استعدادند. همه اینها با من کار کردند. به‌نظرم برای این ارزش‌ها باید هزینه کرد. خبرنگارها و اهالی رسانه جزو سرمایه‌های کشور ما هستند. رسانه‌ها در تمام دنیا سرمایه ارزشمند کشورها هستند.

 برای خیلی‌ها سؤال است که شما آن زمان با نبود اینترنت و فضای مجازی و ویکی‌پدیا و اینها… چطور اطلاعات به‌دست می‌آوردید؟ مثلا اسامی و تلفظ صحیح بازیکن‌ها را چطور پیدا می‌کردید؟

از بچگی کیهان ورزشی و دنیای ورزشی را دوست داشتم. در حد کمی زبان انگلیسی هم بلد بودم و بازیکن‌های معروف را می‌شناختم. بعدا که مجری شدم بعضی اطلاعات را از روی تلکس‌هایی که می‌آمد دریافت می‌کردیم اما در بقیه موارد دست‌مان خالی بود و باید خودمان مطالعه داشتیم. در بازی‌های آسیایی ۱۹۸۲دهلی به‌عنوان مجری و گزارشگر و دستیار تهیه، زیرنظر مجید وارث کار می‌کردم. من همیشه از آقای وارث به‌عنوان استاد و راهنما یاد می‌کنم. البته اول همیشه از آقای جواد متقی که رئیس اتحادیه تلویزیون آسیا و اقیانوسیه هستند یاد می‌کنم. من شاگرد ایشان بودم. ۱۲سال قائم ‌مقام آقای متقی بودم. اما جالب است بدانید با وجود ۳۷سال تجربه در ورزش و مردم تابه حال المپیک نرفته‌ام!

  از خانواده شما کسی هم وارد حوزه ورزش شد؟

امیر پسرم و تنها فرزندم است. حدود دو متر قد دارد و از نظر من خیلی خوش تیپ است. فوق لیسانس زمین شناسی خوانده. تن صدایش ۱۰ برابر قوی‌تر از من است و گیرایی خاصی دارد. اطلاعات ورزشی امیر بی‌نظیر است و جزو استثناهاست. وقتی با عادل صحبت می‌کند معلوم است دانشش را دارد. درست است که در کار ساختمان و مسکن است اما در تلویزیون هم فعالیت دارد اما همسرم خانم کردگاری، اهل ادبیات و نوشتن است. ایشان دکترای جامعه شناسی دارد و در دانشگاه‌ها تدریس می‌کند. الان دو، سه سالی است که درگیر رساله و پایان‌نامه دکترایش شده وگرنه تا قبل از این نایب‌رئیس فدراسیون شمشیربازی بود ‌. در رشته‌های دیگر ورزشی هم فعالیت دارد.

 الان ارتباط بین چهره‌های هنری و ورزشی باب شده، در دهه ۶۰ هم اینطور بود که بین اینها دوستی و همکاری صورت بگیرد؟ مثلا شما با افخمی، کیمیایی و قریبیان هم دوره بودید، اینطور بود که همدیگر را ملاقات کنید؟

نه به این صورت. اصلا ارتباط در حد صفر بود. ما همدیگر را نمی‌دیدیم و دور بودیم از هم. یکسری تله‌تئاتر‌ بود که در استودیو‌های مختلف ضبط می‌شد. گاهی همدیگر را می‌دیدیم و احوالپرسی می‌کردیم و می‌رفتیم. یادم است که اکبر عبدی را چند بار در استودیو‌های مختلف دیده بودم اما ارتباط به شکل امروزی اصلا وجود نداشت. این‌طوری که رامبد جوان می‌تواند در برنامه‌اش ورزشی‌ها را دعوت کند و به صحبت بنشیند، اصلا وجود نداشت.

 در دهه ۶۰برنامه ورزش و مردم، خلاصه‌هایی از فوتبال‌های خارجی را پخش می‌کرد. این نوارها چطور به‌دست شما می‌رسید؟

این فیلم‌ها به‌صورت کلی روی ارتباطات کل جهان، توسط شرکت‌های پخش‌کننده توزیع می‌شد. این تصاویر به‌طور خلاصه برای ما می‌آمد، ما نوارهای دو اینچی داشتیم که یک برنامه‌اش اندازه یک چمدان نوار می‌شد. اگر من دو تا از این نوارها را بلند می‌کردم دستم درد می‌گرفت. این تصاویر توسط امواج تلویزیونی ارسال می‌شد و بعد گیرنده‌های ما آن را می‌گرفتند و روی این نوارها ضبط می‌کردند. هر کدام از بازی‌ها چهار یا پنج دقیقه بودند. برنامه ورزش و مردم آن موقع یک برنامه یک ساعته بود که ما در حدود ۱۰تا از این خلاصه‌ها را پخش می‌کردیم. گاهی ‌بین اینها خبر هنری هم می‌آمد. یک‌بار یادم هست که مرگ یول براینر بازیگر معروف هالیوود، هم ‌بین اخبار ما پخش شد. فوتبال و والیبال برای خودشان باکس جداگانه داشتند. مثلا سه دقیقه فوتبال آژاکس با روتردام، بایرن مونیخ با هامبورگ و…اینها را می‌گذاشتیم آخر شب پخش می‌کردیم که مخاطبان برنامه را از دست ندهیم.

عاشق خواندن روزنامه‌ام

 از چه دورانی به ورزش و مطبوعات علاقه‌مند شدید؟

خودم را یک روزنامه‌نگار می‌دانم. در دهمین سال زندگی‌ام، در آستانه ورود به کلاس چهارم بود که در یک چاپخانه مشغول به‌کار شدم. در چاپخانه مشعل آزادی، خیابان باب همایون، بالاتر از وزارت دارایی در میدان توپخانه. خانه ما پامنار بود و هر روز این راه را تا توپخانه می‌رفتم. پدرم کارمند عالی رتبه وزارت دارایی بود. در چاپخانه، یکسری کاغذهای رولی با حروف سربی بود. حروف در خانه‌های چهارگوشه قرار داشتند. مثلا در هر خانه حدود ۱۰۰ تا ۲۰۰ تا حرف ب بود.

آنجا تمام حروف را باید کنار هم می‌چیدند. کاغذ رولی تقریبا شبیه دستمال لوله‌ای می‌پیچید و از هم باز می‌شد تا حروف رویش بنشیند. کار من هم این بود که غلط‌گیری کنم و با توپ‌هایی کاغذ‌ها را از هم جدا کنم. ما اینها را حدود هفت یا هشت بار عوض می‌کردیم. یادم نیست چقدر ولی حق الزحمه هم می‌گرفتم. من از همانجا با کتابخوانی و غلط‌گیری و این چیزها آشنا شدم. یادم است صبح شنبه می‌رفتم از ساعت ۶:۳۰دم دکه می‌ایستادم تا ۸صبح کیهان ورزشی بیاید که من بخرم و بخوانم. اطلاعات دختران و پسران بود، کیهان بچه‌ها بود. از همان موقع هم با ادبیات هم با ورزش آشنا شدم.

 ورزش و مردم از کجا شروع شد و رمز ماندگاری‌اش چیست؟

ما یک اساسنامه داشتیم زیرنظر آقایان متقی، وارث، حسن بشکوفه، جهانگیری، بزرگ‌نیا، حسن ناجی و عباس حجت پناه، اینها همه در گروه ورزش آن زمان بودند. خدا رحمت کند جواد میرمیران را که آن موقع با ما بود. وارطان آوانسیان این داستان را شروع کرد که ما یکشنبه شب‌ها برنامه را روی آنتن ببریم. نه اینکه فکر کنید یکشنبه چون روز تعطیلی مسیحی‌هاست. به خاطر اینکه بازی‌های فوتبال پنج شنبه و جمعه انجام می‌شد، شنبه برنامه مونتاژ می‌شد که یکشنبه روی آنتن برود.

اینها طبق این اساسنامه ۳۰صفحه‌ای شروع کردند. من بعد از یک سال به این گروه پیوستم. اتفاقا این اساسنامه را هنوز دارم و گاهی نگاه می‌کنم و بندهایش را می‌خوانم. بندهای این اساسنامه بسیار عالی، پخته و خوب نوشته شده و یقین دارم اگر ورزش و مردم هنوز روی آنتن است، به‌دلیل رعایت کردن بندهای این اساسنامه است.

 عاشق خواندن روزنامه‌ام
دست‌کم ۱۰بند این اساسنامه به قدری محکم و عالی نوشته شده که ما را در سال سی و هفتم خدمت شما نگه داشته است. در این سال‌ها خیلی‌ها آمدند و رفتند اما من هنوز مانده‌ام. می‌شود گفت آخرین نفرم. هر حرکتی که در این سال‌ها انجام شده طبق اساسنامه بوده.

 چقدر به خواست مخاطب برنامه می‌سازید؟

ببینید ما الان بعد از نود بهترین، پر بیننده‌ترین برنامه و پر مخاطبیم. منتها فرق‌هایی بین شبکه سه و یک وجود دارد. نود، در شبکه سه پیامک‌های فعالی دارند به خاطر تبلیغات و مسائل بازرگانی  اما شبکه یک بسیار جدی است و اصلا شوخی هم ندارد. بیشترین اخبار از طریق این شبکه اعلام می‌شود. آنچه ما را در جایگاه خودمان نگه داشته جایگاه ما در کشورهای دیگر است. معمولا در سفارتخانه‌های خارج از کشور، این شبکه مورد استناد قرار می‌گیرد.

هر چقدر شبکه سه شبکه ای جوانانه و سرگرم‌کننده است، شبکه یک، شبکه ملی، جدی و سراسری است. بنابراین باید برنامه بر دوش ما هم جدی‌تر باشد. مخاطب ما آدم‌هایی‌اند که کمی از فضای شوخ طبعی فاصله گرفته‌اند و می‌خواهند جدی‌تر فوتبال را دنبال کنند.


منبع: برترینها

همه چیز درباره‌ی خالق بازی نهنگ آبی

مجله همشهری سرنخ – اشکان خسروپور: یک بازی مرگبار به نام «نهنگ آبی» که دودمان آدم ها را به باد داده و تمام سرمایه هایشان را از آن ها می گیرد. خانواده هایشان را داغدار کرده و دوستان شان را تا ابد به عزا می نشاند. همه این ها زیر سر یک دانشجوی رشته روانشناسی و مهندسی صداست که می خواهد با گرفتن جان بچه هایی که از نظر روانی هنوز به رشد کافی نرسیده اند، خوی شیطانی خودش را آرام کند.

مدتی پیش که داستان نهنگ آبی و ابداع کننده بی رحم آن لو رفت، دادگاهی جنجالی برگزار شده و بخش هایی از اطلاعاتی که در بازجویی ها از پسرک بیرون کشیده شده بود، در اختیار رسانه ها قرار گرفت. روزنامه «سن پترزبورگ نیوز» به جز انتشار این اسناد با «فیلیپ بودیکین»، ابداع کننده چالش «نهنگ آبی» نیز گفت و گو کرده است.

همه چیز زیر سر یک جوان بیست و دو ساله روس است. او این بازی عجیب را طراحی کرده تا به قول خودش، کسانی را که به درد جامعه نمی خورند از گردونه جهان خارج کند. هدف اصلی پسرک، کشتن جوانان کشور خودش، یعنی روسیه بود اما باز آنقدر اغواگر و گول زننده بوده که در کشورهای دیگر هم سراغش رفته اند.

جوان های چین، هند و انگلیس جزو پر و پا قرصترین طرفداران چالش مرگ هستند. چالشی که نامش را از مرگ دسته جمعی نهنگ ها گرفته. این بازی مثل فرقه های نوظهوری که خودکشی را تشویق می کنند، دنبال جایزه دادن و پاداش گرفتن نیست. کسی که این بازی را ابداع کرده به فریب خورده های بازی نمی گوید اگر خودشان را بکشند، اتفاق خوبی برای خودشان یا خانواده شان می افتد. ابداع کننده این بازی یا چالش، فقط با سوءاستفاده از عنوان یک بازی چند مرحله ای به طعمه هایش می قبولاند این یک بازی است که باید تا مرحله آخرش بروند. هر مرحله امتیاز خاص خودش را دارد، مرحله آخر هم مرگ است و تمام.

«فیلیپ بودیکین» از کاری که انجام داده هیچ شرم و نگرانی ای ندارد. او حتی با روزنامه «سن پترزبورگ نیوز» مصاحبه کرده و تمام آن چه را درباره اش گفته می شود با افتخار گردن گرفته است. او در این مصاحبه اختصاصی می گوید: «من نوجوان ها را در تمام دنیا تشویق می کنم تا خودشان را بکشند. نگران نباشید. شما بالاخره یک روز می فهمید من چرا این کار را کره ام. همه می فهمند. این به نفع خودمان است که آدم های به دردنخور حذف شوند، آن هم به دست خودشان. کسی که آن ها را مجبور به کاری نکرده است.»

 همه چیز درباره خالق بازی نهنگ آبی

یک نهنگ ناشناس

بازی وال آبی یا نهنگ آبی اصلا یک چالش تازه نیست. این بازی از سال ۲۰۱۳ در دنیا آغاز شده بود اما چون مرحله آخر بازی خودکشی بود، عملا ردی از قاتل اصلی و ابداع کننده آن به دست نمی آمد. جوانان و نوجوانانی که خودشان را سر به نیست می کردند برخلاف خیلی دیگر از افرادی که چنین کار ناپسندی را انجام می دهند، هیچ یادداشتی از خودشان به جا نگذاشته بودند. حتی درباره انگیزه مرگ شان هم با کسی حرف نمی زدند. در نتیجه، چند سال طول کشید تا ماجرا علنی شده و خبرش در دنیا پخش شود.

این بازی در سال ۲۰۱۳ میلادی یعنی حدود چهار سال پیش برای اولین بار در دنیا پخش شد. آن زمان، فیلیپ دست تنها بود و خودش سوژه ها را پیدا می کرد. با آن ها درباره بازی و چالش جدیدش حرف می زد و قانع شان می کرد تا آن را مرحله به مرحله جول ببرند. مشتری هایش عموما نوجوانی بودند که زمینه هایی از پرخاش داشتند و در دنیای آنلاین از این که درباره فکر و خیال های عجیب شان حرف بزنند، ابایی نداشتند.

او می گفت یک بازی جدید ابداع کرده و می خواهد ببیند چه کسی می تواند آن را تا مرحله آخر طی کند؟ بعد از آن ها می خواست تا درباره خودشان حرف بزنند.

مرحله بعد، تماس با تلفن تصویری از طریق اسکایپ بود. از این طریق می توانست واکنش ها و نگاه طعمه هایش را بسنجد. هر کس از نظر روانی کم بنیه و ناتوان به نظر می رسید یا زمینه هایی از افسردگی را بروز می داد، طعمه اصلی فیلیپ بود. مرحله بعدی، تماس با اکانت کسی بود که به عنوان «ادمین» یا سرپرست بازی معرفی می شد. در آغاز کار، تمام این کارها را خود فیلیپ برعهده می گرفت اما شناسه اکانتشن متفاوت بود تا نشان بدهد یک سازمان بزرگ و مهم، پشت این بازی باچالش ایستاده است.

در «نهنگ آبی» چه می بینیم؟

بازی نهنگ آبی ۵۰ مرحله دارد و باید در عرضه ۵۰ روز انجام شود. یعنی هیچ کس نمی تواند هر ۵۰ مرحله را در یک روز انجام دهد. سرپرست بازی، روزی یک مرحله از بازی را به کاربر معرفی می کند. اگر امتیاز هر بخش به دست بیاید، چالش بعد مطرح می شود. با این حساب، هیچ کدام از قربانی ها در روز اول نمی دانند قرار است ۵۰ روز دیگر خودشان را سر به نیست کنند.

در آغاز کار، همه چیز شبیه یک بازی یا چالش معمولی است به جز زخمی کردن پوست با تیغ، در مراحل ابتدایی کار آن قدرها هم خشن به نظر نمی رسد. مراحل بعدی، گوش دادن به آهنگ های شیطانی و تماشای فیلم هایی است که برای قربانی فرستاده می شود. اینها، همان خوراک هایی هستند که یک نفر با زمینه های افسردگی می پذیرد و هیچ حبهه ای درباره آن ندارد.

خودآزاری مرحله بعدی است که از طریق کم خوابیدن و نیشگون گرفتن با ناخن گیر ادامه پیدا می کند. در آخرین مرحله ها، تیغ انداختن بدن نیز به ماجرا اضافه می شود و قربانی باید خودش را با بدترین واژه ها و عبارات خاطب کند. بعد از ۵۰ روز وقتی اعتماد به نفس فرد کاملا تخریب شد، او که از قبل نسبت به خودکشی بی علاقه هم نبوده، فقط با یک اشاره سرپرست بازی، با کمال میل عمرش را به پایان می رساند.

مراحل بازی البته ثابت نیستند. بعضی ها مثل کندن نقش «نهنگ آبی» روی دست و خودکشی، مشترک هستند اما بعضی مراحل ممکن است برای یک طعمه با دیگری تفاوت داشته باشد. برای مثال، در بعضی از مراحل بازی، برخی از اشخاص به کشتن جانوران تشویق شده اند.

همه چیز درباره خالق بازی نهنگ آبی 

پشیمان نیستم

فیلیپ از تمام کارهای عجیبش دفاع کرده و می گوید هدفش این بوده که قربانیان را «خوشحال» کند. او ادعا می کند گرما و هیجانی را به این نوجوانان هدیه داده که در طول زندگی، بارها از آن ها دریغ شده بود. این قربانیان در هر مرحله از بازی جرئت می کنند تا چیزهایی را که درباره شان فکر می کرده اند به واقعیت تبدیل کنند. مرگ هم چیزی است که خیلی از افسرده ها به آن تمایل دارند و او به قول خودش، تنها کاری که کرده هموارکردن راه رسیدن به این هدف بوده است.

دانشجوی اخراجی چرا این کارها را می کرد و چه دلیلی داشت که از دیگران بخواهد خودشان را سر به نیست کنند؟ فیلیپ در دفاع از این چالش سیاه می گوید: «مردمی در دنیا هستند که از نظر زیست شناسی زباله محسوب می شوند. آن ها هیچ فایده و ارزشی برای جامعه ندارند، تنها چیزی که برای جامعه می آورند، نکبت و خرابی است. کاری که من کردم، پاک کردن جامعه از چنین موجوداتی بود.»

اتهامات را قبول ندارم

او در گفت و گویش با «سن پترزبورگ نیوز» اتهاماتی را که درباره اش مطرح شده قبول ندارد و می گوید به هیچ وجه خودش را در مرگ ۱۳۰ نفر که در آن زمان خودکشی آن ها به دلیل شرکت در این چالش یا بازی شناخته شده بود مقصر نمی داند و اگر خیلی اصرار دارند که او را در خودکشی جوان ها مقصر بدانند، در نهایت حاضر است بابت نابودی ۱۷ زندگی جواب پس بدهد، نه بیشتر. او برای این که به دیگران بقبولاند چرا مرگ بقیه موارد تقصیر او نبوده، می گوید که بقیه این افراد مدتی بعد از صحبت کردن با او و به اختیار خودشان، خودکشی کرده بودند. در حالی که ۱۷ نفر مرگ شان در حین بازی اتفاق افتاده بود. این همه در حالی است که ادعا می شود ۲۸ نفر دیگر قبل از رسیدن به مرحله آخر شناسایی شده اند.

دادستانی گفته مسئولیت زندگی این افراد با فیلیپ شیاد است و اگر به هر دلیلی بمیرند، او باید بابت نابودی زندگی آن ها نیز پاسخگو باشد. او فعلا بابت چند قتل اثبات شده به سه سال زندان محکوم شده است.

نامه های عاشقانه برای قاتل

ابداع کننده نهنگ آبی بعد از دستگیری و در جریان اعتراف ها و مصاحبه هایش، جنجال زیادی در دادگاه به پا کرده بود. در نهایت هم وقتی دادگاهی در صربستان او را به زندان محکوم کرد، اصلا ناراحت به نظر نمی رسید. او به جز کسانی که بابت مرگ جوان ها به او انتقادهای تندی مطرح می کردند، در نظر بقیه طرفدارانش- افراد آشفته حال و افسرده- به هیچ عنوان انسانی نفرت برانگیز و شیطانی نبود. ماجرا کاملا برعکس بود. این فرد ناشناخته که حالا به واسطه برگزاری دادگاه و لو رفتن هویتش در دنیا شناخته شده بود به یک چهره محبوب در بین افسرده ها تبدیل شده و برعکس آن چه تصور می شد، خیلی زود به محبوبیتی باورنکردنی دست یافت.

او بعد از این که به زندان افتاد از طرف دختران نوجوان و جوان زندانی یا حتی کسانی که خارج از زندان بودند، نامه های عاشقانه دریافت می کرد. این طرفداران مجازی چند دسته بودند. گروهی می خواستند با مرد تبهکار زندگی جدیدی را شروع کنند و بلافاصله بعد از عقد، خودشان را بکشند. گروهی دیگر هم می گفتند طرفدارش هستند و می خواهند با الهام از روش های پیشنهادی او خودشان را از بین ببرند.

فاجعه دیگر این است که مسئولان زندان می گویند از نظر قانونی راهی وجود ندارد که بتوانند زندانی را از دریافت و ارسال نامه های عاشقانه که هیچ رمز یا موضوعی غیرعادی در آن دیده نمی شود منع کنند. به گفته آن ها، دختران نوجوان نشانی های شان را به طور واضح روی پاکت و درون نامه ها می نویسند و از مرد زندانی می خواهند تا حتما به نامه هایشان پاسخ دهد. در چنین مواقعی دست پلیس کاملا بسته می شود چون کسی نمی تواند جلوی یک اقدام غیرمجرمانه را بگیرد آن هم در حالی که طرف مقابل اصرار دارد چند کلمه محبت آمیز و ساده بشنود.

همه چیز درباره خالق بازی نهنگ آبی 

شگردهای خاص فیلیپ برای شست و شوی مغزی چیست؟

نمی گذارم بخوابند

فیلیپ چطور می توانست روی مغز این افراد کار کند تا آن ها در نهایت بتوانند خیلی راحت و بدون کوچک ترین مقاومتی، به فرمان هایش گوش دهند. حالا که کار از کار گذشته و او کلی طرفدار پیدا کرده، او روش کارش را هم لو می دهد: «هر کس قلق خاص خودش را دارد اما بیشتر بچه ها را می توانید با کم خوابی یا بدخوابی رام کنید. خیلی مهم است که کاری کنید تا بچه نخوابد. این طوری او از نظر روانی خیلی حساس و تاثیرپذیر می شود. حرف گوش کن است و می توانید حسابی کنترلش را در دست بگیرید.»

آنتون بریدو، افسر تحقیق پرونده که مدت ها درباره شگردهای به کاررفته در این بازی با چالش خاص تحقیق کرده است، می گوید «او خیلی خوب می داند چه کار کند که رد مجرمانه ای باقی نگذارد و در عین حال به هدفش یعنی مرگ مردم برسد.

او در سال ۲۰۱۳ میلادی که کارش را آغاز کرد چیز زیادی درباره ترغیب مردم به مرگ نمی دانست اما به مرور روش هایش را با رفتار آدم های افسرده تطبیق داد تا به یک شیطان مخوف تبدیل شود. اولین شگردهای او برای جذب قربانی، پخش کردن فیلم های ترسناک در گروه های مجازی بود اما خیلی زود به جایی رسید که جوانان افسرده در کشورهای دنیا خودشان او را به یکدیگر معرفی می کردند.

به گفته او، مراحل بازی آرام آرام جلو می رفت اما خوشبختانه آن هایی که کاملا مغزشان شست و شو نشده بود در یکی از مراحل ترسناک بازی، همه چیز را رها کرده و ماجرا را به دیگران اطلاع داده بودند. قربانی در این مرحله خطرناک باید یک حیوان را کشته و تصویری از آن برای سرپرست بازی می فرستاد.

او کیست؟

فیلیپ بودیکین سه سال در زمینه های مهندسی صدا و روان شناسی تحصیل کرد و در سال سوم اخراج شد. او در بازجویی های اولیه اش گفته بود مادر و برادر بزرگ ترش او را تا زمانی که بزرگ شده بود، زیر کتک و ناسزا می گرفتند. او طبق گفته خودش، شخصیتی دوقطبی دارد.


منبع: برترینها

واقعیات زندگی «جکی چان»؛ از یتیمی تا جراحات مرگبار

دنیای ورزش های رزمی یکی از حوزه های مورد علاقه ی افراد است و از زمانی که هنرهای رزمی وارد دنیای سینما شد نیز بر جذابیت آن بیش از پیش افزوده شد. شاید اولین کسی که به طور جدی ورزش های رزمی را وارد دنیای سینما کرد بروس لی، رزمی کار و بازیگر فقید سینمای هنگ کنگ و هالیوود بود که البته متاسفانه زیاد زنده نماند تا هنر خود را در این عرصه به نمایش گذاشته و حاصل کار خود ببیند. بعد از چند فیلم مختصر بروس لی در دنیای هالیوود و به دنبال آن مرگ نابهنگام او، دیگر کسی نبود که پاسخگوی اشتیاق تماشاگران برای فیلم های رزمی باشد.

هر چند که پس از مرگ بروس لی تب فیلم های رزمی سینمای جهان به خصوص سینمای هنگ کنگ را فرا گرفت که همه تقلیدهایی مضحک از فیلم های بروس لی بودند، اما تا اوایل دهه ی ۱۹۸۰ و ظهور ستاره ای جدید در سینمای هنگ کنگ به نام جکی چان کسی نتوانست خود را جانشینی مناسب برای بروس لی نشان دهد.

این جوان کوتاه قد اما بسیار خبره در ورزش های رزمی اگر چه بر خلاف جدیت فیلم های بروس لی، کمدی و بامزگی را وارد این ژانر کرده بود اما به سرعت مورد توجه قرار گرفت و راه خود را به هالیوود باز کرد. اکنون او از مرگ ۶۰ سالگی عبور کرده و همچنان به بازی در فیلم های رزمی و پرهیجان ادامه می دهد.

۱-کودکی سخت

از یتیمی تا جراحات مرگبار؛ واقعیاتی جالب و باورنکردنی در مورد زندگی و فیلم های جکی چان

والدین جکی چان شباهت بسیاری به شخصیت های بسیاری از فیلم های او دارند. قبل از جنگ جهانی دوم، چارلز، پدر جکی، برای دولت ملی گرای چین جاسوسی می کرد مادرش، لی لی، نیز یک بازیگر تئاتر بود که در کنار این حرفه تریاک نیز می فروخت. جالب این که چارلز در دورانی که به جاسوسی مشغول بود، لی لی را دستگیر کرده و سپس به او علاقمند شده و با او ازدواج نمود.

پدر جکی از ازدواج اول خود دو پسر و لی لی دو دختر داشت. بدین ترتیب، چارلز برای این که بتواند مخارج خانواده ی پرجمعیتش را تامین کند به مافیای چین پیوست. وقتی که کمونیست ها در سال ۱۹۴۹ در چین به قدرت رسیدند، چارلز و لی لی به هنگ کنگ فرار کرده و چهار فرزندشان را در چین جا گذاشتند.

به گفته ی میبل چونگ، نویسنده زندگینامه جکی چان، در آن دوران کودکان بی سرپرست در چین کم نبودند زیرا با روی کار آمدن کمونیست افراد زیاید کشته و یا مجبور به فرار از کشور می شدند. جکی پنج سال بعد از این ماجرا در هنگ کنگ به دنیا آمد و مادرش نام او را «چان کونگ سانگ» به معنای «به دنیا آمده در هنگ کنگ» گذاشت. پدر و مادرش سعی کردند او را در ازای ۲۶ دلار به پزشکی بریتانیایی که زایمان او را انجام داده بود بفروشند.


۲- دوران مدرسه و ورود به دنیای بازیگری

از یتیمی تا جراحات مرگبار؛ واقعیاتی جالب و باورنکردنی در مورد زندگی و فیلم های جکی چان

وقتی که جکی به سن هفت سالگی رسید خانواده اش برای پیدا کردن کار راهی استرالیا شدند و جکی را در مدرسه شبانه روزی تنها گذاشتند. کلاس درس در ساعت ۵ صبح آغاز شده و نیمه شب به پایان می رسید.

در این بین وی ورزش های آکروباتیک، هنرهای نمایشی و ورزش های رزمی و البته موسیقی کلاسیک را آموخت. هر اشتباهی با تنبیه بدنی همراه بود و به گفته ی خودش او هر روز کتک می خورد. اگر چه وی در حال حاضر به هفت زبان سخن می گوید اما در آن زمان وی در مدرسه نه خواندن یاد گرفت و نه نوشتن. در سن هشت سالگی وی نقش کوتاهی را در یک فیلم با نام «Big and Little Wong Tin Bar» بازی کرد و سپس وقتی که در سال ۱۹۷۱ از مدرسه فارغ التحصیل شد چندین نقش کوتاه بازی کرده بود.

در واقع جکی در زمینه ی حرکات آکروباتیک و بدل کاری در فیلم فعالیت داشت و در واقع در فیلم های «مشت خشم» و «اژدها وارد می شود» در میان کسانی قرار داشت که به مبارزه با بروس لی پرداختند.

بعد از مرگ بروس لی، ویلی چان، تهیه کننده فیلم های رزمی در چندین فیلم کم اهمیت از چان به عنوان بروس لی جدید استفاده کرد. اما جکی می خواست که هویت سینمایی مستقل خود را داشته باشد، شخصیتی که رگه هایی از کمدی، حرکات سخت بدنی و ورزش های رزمی را در خود داشته باشد.

وی در نهایت توانست با بازی در فیلم «استاد مست» (Drunken Master) به این هدف خود دست یافت. در این زمان سینمای هنک کنگ هنوز هم شیفته سبک را ه رفتن و بازی بروس لی و البته جیغ های او و از پای درآوردن شخصیت های خبیث بود. اما سبک بازی جکی چان بسیار روان و همراه با رگه های واضحی از شوخی و کمدی بود.


۳- جکی چان بازیگر و کارگردانی کمال گرا

 از یتیمی تا جراحات مرگبار؛ واقعیاتی جالب و باورنکردنی در مورد زندگی و فیلم های جکی چان
همه داستان هایی در مورد کارگردان های سختگیر شنیده ایم؛ برای مثال چارلی چاپلین در سر صحنه ی فیلم «روشنایی های شهر» تنها برای این که ویرجینیا چریل گل رز را در زاویه ی مناسبی بگیرد ۳۰۰ بار این سکانس را تکرار کرد تا به نتیجه دلخواه رسید. دیوید فینچر نیز به خاطر وسواس در برداشت های مختلف مشهور است. اما جکی چان با ۲٫۹۰۰ برداشت برای یک صحنه ی ۱۰ دقیقه ای رکورد تمامی کارگردانان را در این زمینه شکسته است. جکی در سال ۱۹۸۲، کارگردانی فیلم «خدای اژدها» (Dragon Lord) را علاوه بر بازی در آن نیز بر عهده داشت. اولین صحنه ی فیلم جکی چان و تعدادی دیگر از بدلکاران فیلم را نشان می دهد که مشغول یک بازی به نام «جیانزی» هستند.

قرار بود این صحنه اوج داستان فیلم باشد اما جکی اصرار داشت که فیلم با یک صحنه ی هیجان انگیز آغاز شود. در این صحنه بدلکاری ها و حرکات آکروباتیک زیادی انجام می گیرد اما جکی تنها یک ضربه به وسیله ی بازی می زند و برای این که این تنها ضربه از نظر زاویه و زمانبندی بهترین باشد صدها بار تکرار شد. بدین ترتیب جکی رکورد گینس بیشترین برداشت از یک صحنه را به خود اختصاص داده است.


۴- بهترین صحنه مبارزه جکی چان

 از یتیمی تا جراحات مرگبار؛ واقعیاتی جالب و باورنکردنی در مورد زندگی و فیلم های جکی چان
صحنه های مبارزه بسیاری در فیلم های رزمی وجود دارد اما اگر از کسی بخواهید بهترین صحنه های مبارزه در فیلم های رزمی را نام ببرد بدون شک صحنه ی مبارزه ی نهایی بین جکی و بنی اورکویدز در فیلم «Wheels on Meals» در سال ۱۹۸۴ در میان انتخاب های او قرار دارد. چان در آن زمان در ورزش کیک بوکسینگ شناخته شده نبود از این رو وقتی که توانست اورکویدز که قهرمان کیک بوکسینگ جهان را در این صحنه شکست دهد همه شگفت زده شدند. در زمان فیلم برداری این صحنه، اورکویدز به شکلی واقعی به چان ضربه وارد می کرد و چان نیز نمی توانست مشت های او را از خود دور کند. جکی که از این موضوع عصبانی شده بود چندین ضربه ی سریع به بدن اورکویدز زده و سپس او را تحریک کرد که مبارزه ای واقعی داشته باشند.

اورکویدز به جکی هشدار داد که او یک رزمی کار حرفه ای است و ممکن است در مبارزه به جکی صدمه ی جبران ناپذیری برسد. اورکویدز به خاطر ضربه ی مرگباری که موقع مبارزه انجام می داد مشهور شده بود. به هر ترتیب رقابتی بین این دو در فیلم درگرفت که البته به دوستی آن ها منتهی شد و این دو ۴ سال بعد یک بار دیگر در فیلم «اژدها برای همیشه» با هم مبارزه کردند.


۵- بدلکاری که نزدیک بود به مرگ او منجر شود

از یتیمی تا جراحات مرگبار؛ واقعیاتی جالب و باورنکردنی در مورد زندگی و فیلم های جکی چان

جکی چان در حال ساخت یک صحنه ی بدلکاری بسیار ساده در فیلم «زره خداوند» (Armor of God) در سال ۱۹۸۶ نزدیک بود جان خود را از دست بدهد. در یکی از روزهای فیلم برداری این فیلم در یوگسلاوی جکی چان به دلیل مسافرت طولانی احساس کسالت و ناخوشی می کرد. با این وجود وی تصمیم گرفت که یک بدلکاری کوچک که شامل پریدن از روی یک دیوار به روی شاخه ی یک درخت بود را انجام دهد. اما از برداشت اول خوشش نیامد و خواست که این سکانس را دوباره تکرار کند. در برداشت دوم وی نتوانست روی شاخه درخت فرود آید و از ارتفاع ۱۲ متری به روی صخره های پایین درخت افتاد.

جمجمه جکی شکست و قسمتی از استخوان آن وارد بافت مغز شد که به خونریزی مغزی منجر شده و خون از گوش های او بیرون زد. در نهایت جراحی اورژانسی و سریع جان او را نجات داد اما هنوز یک صفحه ی پلاستیکی در سر او وجود دارد و بخشی از شنوایی گوش راستش را در نتیجه ی این حادثه از دست داده است.


۶- بروس لی جیغ می زد، جکی چان ناله می کند

 از یتیمی تا جراحات مرگبار؛ واقعیاتی جالب و باورنکردنی در مورد زندگی و فیلم های جکی چان

جیغ غیرطبیعی بروس لی در هنگام اجرای حرکات رزمی مشهور است اما جکی چان ناله های واقعی ناشی از درد را ترجیح می دهد. همچنین وی علاقه دارد که در انتهای فیلم هایش آواز بخواند. همانطور که قبلاً نیز گفته شد، جکی در مدرسه آواز خواندن را یاد گرفته بود.

از سال ۱۹۸۴ تاکنون وی ۲۰ آلبوم صوتی حاوی ترانه های خود منتشر کرده است. از سال ۱۹۸۰ و فیلم «استاد جوان» وی آهنگ تیتراژ پایانی تمامی فیلم های ساخته شده اش در چین را خود خوانده است. همچنین وی در کارتون «مولان» (Mulan) آهنگی به نام «من از تو مرد خواهم ساخت» را به سه زبان ماندرین، کانتونی و چین اصلی خوانده است.


۷- شکست پذیر اما سرسخت

از یتیمی تا جراحات مرگبار؛ واقعیاتی جالب و باورنکردنی در مورد زندگی و فیلم های جکی چان

در طول سال ها بازی و بدلکاری های خطرناک در فیلم های رزمی، جکی چان آسیب های جسمی فراوانی دیده است که از آن ها می توان به سه بار شکستگی بینی و شکستگی و زخمی شدن دست ها به دفعات اشاره کرد.

علاوه بر این وی بارها دچار صدمه از ناحیه زانو شده که اکنون نمی تواند به درستی بدود به همین دلیل بسیاری از صحنه های دویدنش در فیلم ها را خودش انجام نمی دهد.چندین بار نیز تاکنون دچار دررفتگی شانه ها، لگن و جناغ سینه شده است. یک بار ران هایش بین دو ماشین له شدند و در فیلم «سر و صدا در برانکس» نیز با شکستگی مچ پا مواجه گردید. در ادامه وی یک جوراب روی قالب گچ پایش کشیده و آنرا طوری رنگ کرد که شبیه کفش ورزشی به نظر برسد و بدین ترتیب فیلم برداری را ادامه داد.

وی در اجرای خوشمزگی های فیلم های خود از باستر کیتون و هارولد لوید الهام گرفته و بسیاری از بدلکاری های بامزه آن ها را تکرار کرده است. برای مثال در فیلم «پروژه اَی» وی سعی کرد صحنه ی برج ساعت در فیلم «ایمنی در آخر» (Safety Las) هارولد لوید را بازسازی کند اما برخلاف لوید که به دلیل داشتن تنها هشت انگشت در هر دو دست توانایی بالا رفتن از ساختمان را نداشت و برای این صحنه از بدلکار استفاده کرد اما جکی چان این صحنه را خود اجرا کرده و در ارتفاع ۱۸ متری خود را آویزان نمود به نحوی که در صورت کوچک ترین اشتباه سقوط می کرد.

جکی نمی خواست که افتادن از این ارتفاع را بازی کند بدین ترتیب به صفحه ی ساعت چنگ زد تا این که واقعا دستش از خستگی رها شده و سقوط کرد. اما وقتی نتیجه ی کار را دید خوشش نیامد و آن را تکرار کرد که باعث شکستن بینی و صدمه دیدن گردنش شد.


۸- بی علاقگی به هالیوود

از یتیمی تا جراحات مرگبار؛ واقعیاتی جالب و باورنکردنی در مورد زندگی و فیلم های جکی چان

از همان آغاز و در سال ۱۹۸۰ جکی چان سعی کرد با فیلم های «نزاع بزرگ» و «محافظ» وارد بازار فیلم ایالات متحده یا همان هالیوود شود اما هر دو با شکست تجاری مواجه شدند. در این میان شکست تجاری فیلم «نزاع بزرگ» باورکردنی نبود زیرا کارگردانی این فیلم را رابرت کلوز که فیلم «اژدها وارد می شود» را با حضور بروس لی ساخته بود کارگردانی کرد.

بخش عظیمی از مشکل فیلم این بود که علی رغم انگلیسی بودن زبان فیلم، جکی به زبان انگلیسی تسلط نداشت. بخش دیگری از مشکل نتیجه ی اختلافات بین جکی و کلوز و کارگردان فیلم «محافظ»، جیمز گلیکنهاوس، در مورد نحوه ی مبارزه در فیلم بود. این دو اصرار داشتند که جکی از روش مبارزه ی آمریکایی با مشت و لگد استفاده کند.

این همان روشی بود که بروس لی به کمال رسانده بود اما جکی از قبل روش مبارزه خود را داشت که شامل حرکات آکروباتیک و استفاده از وسایل صحنه برای مبارزه بود. تنها در فیلم «سر و صدا در برانکس» بود که تماشاگران آمریکایی از سبک او خوششان آمد.

این رویه در فیلم های بعدی او مانند «ساعت شلوغی» در سال ۱۹۹۸ و «ظهر شانگهای» در ۲۰۰۰ تکرار شد. گفته شده که جکی چان به فیلم «ساعت شلوغی» علاقه ای نداشته و اگر به او پیشنهاد پول هنگفتی نمی شد هرگز راضی به ساخت دو قسمت دیگر از آن نشده بود. وی گفته که شوخ طبعی آمریکایی را درک نمی کند و فیلم های هالیوودی را به استفاده بیش از حد از تعقیب و گریز، قهرمان های تکنیکی و فرمول های تکراری متهم می کند.


۹- بدلکاری که نزدیک بود به فلج شدن و مرگ او در اثر برق گرفتگی منجر شود

از یتیمی تا جراحات مرگبار؛ واقعیاتی جالب و باورنکردنی در مورد زندگی و فیلم های جکی چان

در سال ۱۹۸۵ و در زمان ساخت فیلم «داستان پلیس»، جکی چان از این که در هنگ کنگ تقلیدهای ناشیانه ای با عنوان پروژه های آینده ی او ساخته می شود به ستوه آمده بود. تا آن زمان حتی سینمای هنگ کنگ فیلمی با محوریت پلیس و حرکات رزمی نساخته بود. در یکی از صحنه های مبارزه که در داخل یک مرکز خرید رخ می داد، جکی باید افراد زیادی را کتک می زد. وی و دیگر بازیگران فیلم آن قدر از شیشه های این مرکز خرید شکستند که به فیلم لقب «داستان شیشه» داده شد. تهیه کنندگان فیلم برای واقعی تر بودن صحنه ها از شیشه های ساخته شده از شکر که دو برابر شیشه های بدلکاری قطر دارد استفاده کردند که باعث صدمات زیاید به بازیگران و بدلکاران فیلم شد.

در یکی از صحنه های فیلم، جکی باید از ستونی که پوشیده از لامپ های کریسمی بوده و به اندازه چهار طبقه ارتفاع داشت لیز می خورد و پایین می آمد. در واقع این لامپ ها واقعی بودند و به وسیله ی برق واقعی و معمولی تغذیه شده و باید در هنگام فیلم برداری صحنه روشن می بودند. بدین ترتیب وقتی که جکی به پایین ستون رسید دست هایش دچار سوختگی درجه دو شده و در اثر برخورد با تکه های شکسته لامپ ها پاره شده بودند. همچنین در این صحنه دنده های او شکسته و لگنش دچار دررفتگی شد.


۱۰- تیم بدلکاری شخصی

از یتیمی تا جراحات مرگبار؛ واقعیاتی جالب و باورنکردنی در مورد زندگی و فیلم های جکی چان

در اوایل دوران بازیگری و در سال ۱۹۷۸ که مشغول فیلم برداری صحنه ی مبارزه در فیلم «مار در سایه عقاب» بود، یکی از بدلکاران فیلم با ضریه ی شمشیری با لبه ی تیز به بدن جکی او را زخمی کرد. از آن زمان به بعد وی تصمیم گرفت با بدلکارانی کار کند که آن ها را شناخته و به آن ها اعتماد داشته باشد. از همه مهم تر این که در ایالات متحده، شرکت های بیمه خدماتی به جکی چان و بدلکاران او ارائه نمی دهند. به همین دلیل جکی تیم بدلکاری مخصوص خود را تشکیل داده و با تاسیس یک شرکت بدلکاری به بدلکاران دستمزد خوبی داده و آن ها را نیز در برابر حوادث بیمه می کند. بسیاری از اعضای این تیم بدلکاری از همشاگردی های جکی یا همبازی های او در سال های ابتدایی بازیگری هستند. این گروه صحنه های بدلکاری و مبارزات جکی را در بیش از ۲۸ فیلم او طراحی و مدیریت کرده اند.


۱۱- دو رکورد گینس دیگر

از یتیمی تا جراحات مرگبار؛ واقعیاتی جالب و باورنکردنی در مورد زندگی و فیلم های جکی چان

در سال ۲۰۱۲، وی رکورد گینس بیشترین عنوان در یک فیلم را بدست آورد. در واقع وی در فیلم «زودیاک چینی» ۱۵ نقش کلیدی از جمله نویسندگی، کارگردانی، بازیگری، تهیه کنندگی، فیلم برداری، کارگردان هنری، هماهنگ کننده بدلکاری، آهنگساز، خواننده و حتی هماهنگ کننده تدارکات را نیز بر عهده داشت. علاوه بر این وی رکورد گینس بیشترین بدلکاری انجام شده توسط یک شخص زنده را از آنِ خود کرد. هنوز تعداد دقیق بدلکاری های او مشخص نشده اما با توجه به این که وی بیش از ۱۰۰ فیلم ساخته و در هر کدام دستکم ۱۰ بدلکاری اجرا کرده باید گفت که تعداد کل بدلکاری های وی از عدد ۱۰۰۰ نیز عبور کرده است.


۱۲- لیز خوردن از ساختمان ۲۱ طبقه

 از یتیمی تا جراحات مرگبار؛ واقعیاتی جالب و باورنکردنی در مورد زندگی و فیلم های جکی چان
یک بار از جکی چان پرسیده شد که کدام یک از بدلکاری هایش بیش از دیگران باعث وحشت او شده است و وی در جواب گفته است که هنگام اجرای تمام بدلکاری هایش احساس ترس و وحشت کرده است. اما یکی از این بدلکاری ها دیوانه وارترین کاری بود که تا حالا انجام داده بود و دو هفته طول کشید که برای انجام آن تصمیم نهایی بگیرد. در اوج داستان فیلم «من کی هستم» (Who Am I?) جکی باید روی سقف ساختمان ویلمزورف در روتردام هلند صحنه ی مبارزه ای را انجام می دهد. نمای خارجی و روبرویی این ساختمان حالتی مورب با زاویه ای ۴۵ درجه دارد که از سقف شروع شده و به طبقه پنجم ختم می شود.

در این صحنه جکی تمامی طبقات را با لیز خوردن از روی نمای خارجی ساختمان به پایین طی کرد. وی که از لیز خوردن راضی نشده بود بلند شده و چندین متر را نیز روی نمای خارجی ساختمان راه رفت تا این که با صورت روی نما افتاده و باقی صحنه را با سر به سمت پایین ادامه داد. باید این صحنه را دیوانه وارترین و بهترین صحنه ی بدلکاری در تاریخ سینما دانست.


منبع: برترینها

مریم حیدرزاده: هشت سال ناعادلانه من را حذف کردند

در ابتدای گفتگو به سراغ نقطه شروع فعالیت شما برویم، اولین حضور جدی مریم حیدرزاده به سال۷۵، ۷۶ برمی‌گردد که مردم برای اولین بار از قاب تلویزیون با شما آشنا شدند.

بله من سال ۷۴ به واسطه آنکه جزو المپیاد ادبیات بودم در برنامه «شب های تابستان» به واسطه آقای سیدرضا صفدری به عنوان مهمان شرکت کردم و آقای نادر کاشانی تهیه کننده که هر کجا هستند آرزوی موفقیت برایشان دارم. با این برنامه که از شبکه سه پخش می شد من معرفی شدم و پس از آن اجرای بخش ادبی برنامه صبحگاهی همین شبکه را با نام «با طراوت» برعهده گرفتم. قسمت ادبی یک جنگ اجتماعی فرهنگی بود که من سه روز در هفته آن را اجرا می کردم و اشعاری از خودم، حافظ و دیگر شعرا را می خواندم و به نامه های مربوط به بخش ادبی پاسخ می دادم.

پس از آن شاهد دعوت‌های متعدد و گسترده برای حضور در برنامه‌های مختلف بود؟

تقریبا، یک سال و نیم من این برنامه را داشتم و به واسطه آن اولین و دومین کتابم را سال ۷۷ منتشر کردم؛ اولین کتابم که اشعار کاملا کلاسیک از جمله غزل، مثنوی، اشعار نیمایی و چهارپاره و … را در بر می گرفت، «پروانه‌ات خواهم ماند» بود که در نمایشگاه کتاب عرضه شد و سپس آلبوم و کتاب «مثل هیچکس» را همزمان منتشر کردم.

از آلبوم «مثل هیچکس» گفتید، این اثر پس از انتشار بسیار فراگیر شد و در همه جا به وفور شنیده می‌شد، از نگاه خودتون علت موفقیت و شهرت آلبوم چه بود؟

شاید یکی از عواملش این بود که من اولین دختر پس از انقلاب بودم که با مجوز و قانونی توانستم این کار را انجام بدهم. آن زمان دکلمه زیاد مرسوم نبود، درست است که آلبوم های استاد شاملو را با آهنگسازی زنده یاد بابک بیات داشتیم اما کمتر به زبان محاوره و مردم ترانه به صورت دکلمه اجرا می شد و اگر اشتباه نکنم هر اتفاقی هم که به وجود آمد پس از آن بود، شاید هم آدم های آن دوره نسبت به الان با احساس تر بودند. به نظرم همانند یک پازل تمامی این موارد در کنار هم قرار گرفت تا این آثار شنیده شود.

نزدیکی به زبان مردم ویژگی مهمی است و افرادی که امروز ۳۰ سال و بیشتر سن دارند با آثار شما خاطره دارند، اما نسل جوان چطور؟ بازخوردی از برخورد نسل جوان امروزی با کارهایتان دارید؟

بله من در اینستاگرام می‌بینم که دوستانی از سن ۲۰ سال و پایین‌تر کاملا در جریان کارهای من هستند و آلبوم آخر من که «آبرنگ» نام داشت هم مورد توجه قرار گرفت، از آنجا که تنها صفحه ارتباطی من اینستاگرام است و کانال تلگرام و مواردی از این دست ندارم، هرشب صفحه‌ام را با دقت چک می کنم و مشاهده می‌کنم که می‌شود امیدوار بود که خیلی‌ها در هوای کسی و به هوای کسی نفس می‌کشند، کمی نگران کننده است که عشق در معرض انقراض است و این بازخوردها من را امیدوار می کند که هنوز چنین اتفاقی رخ نداده است.

پس از آلبوم انتشار «مثل هیچکس» دیگر شرایط خوبی داشتید و کتاب و آلبوم های متعددی را با همکاری اهالی موسیقی به بازار عرضه کردید، در باره آن آثار برایمان بگویید. بعد از «مثل هیچکس»، آلبوم «به خاطر تولدت» را در سال ۸۰ داشتم، سال ۸۴ «یا تو یا هیچکس» بود و پس از آن همکاری مشترکی با آقای کبیری در آلبوم «ساز مخالف» داشتیم.

با فریبرز لاچینی در کدام اثر همکاری داشتید؟

ایشان آهنگسازی آلبوم «به خاطر تولدت» را برعهده داشتند و در آن اثر باهم همکاری داشتیم.

هنوز با این هنرمند در ارتباط هستید، به تازگی در حوزه موسیقی خیلی فعال نیستند.

آقای لاچینی را در کنسرتی سال گذشته در تالار وحدت دیدم، البته ایشان خیلی موسیقی فیلم کار می کردند و می کنند و شاید به دلیل آنکه در خارج از کشور ساکن هستند فعالیت‌شان کمتر شده است.

اما پس از این دوره شاهد یک وقفه طولانی در کار شما هستیم، سرمنشا این وقفه کجاست و چرا به یکباره از فضای ادبیات و موسیقی فاصله گرفتید؟

متاسفانه هشت سال ناعادلانه من را حذف کردند، رشته دانشگاهی من حقوق قضایی بوده است و با وجود اصطلاح همه در برابر قانون یکسان هستند، در آن دوره همه در برابر قانون یکسان نبودند و آن ایرادهایی که به من گرفتند را می‌توانستند به خیلی‌های دیگر بگیرند. به من گفتند شما با خواننده‌های خارج از کشور کار کردید، خیلی‌ها با خواننده‌هایی که از نظر دوستان مطرود‌تر بودند کار کردند و اسامی‌شان در تیتراژهای سریال‌های ماه رمضانی تلویزیونی نوشته شد. اگر همه در برابر قانون یکسان هستند باید آن اتفاقی که برای من افتاد برای دیگران هم می‌افتاد که متاسفانه اینطور نشد.

همکاری با خوانندگان خارج از کشور از چه سالی شروع شد؟

از سال ۸۶، ۸۷ آغاز شد.

در این دو سال، یعنی از انتشار آخرین اثرتان که آلبوم «یا تو یا هیچکس» در سال ۸۴، کم کار تر شده بودید و تقریبا اثری از شما در مارکت موسیقی عرضه نمی‌شد.

با خوانندگان داخلی کار می‌کردم و جسته و گریخته برایشان ترانه می نوشتم، همچنین مشغول نوشتن کتاب نثرم هم بود که آنقدر طول کشید که سال ۹۲ منتشر شد.

خوانندگان ایرانی خارج از کشور خیلی از شما و آثارتان استقبال می‌کردند، همکاری‌تان را با آن‌ها چطور آغاز شد و چرا به سمت متمایل شدید؟

بله استقبال می کردند، ولی من وقتی دیدم اینجا روزنه‌ای وجود ندارد خیلی کار را قوی‌تر کردم، یعنی اگر همان موقع خیلی دوستانه و مسالمت‌آمیز پای میز مذاکره با من می‌نشستند و حق انتخاب بین داخل و خارج را به من می‌دادند بدون شک همکاری در کشورم را انتخاب می‌کردم. در واقع آن دوره من دیدم که انگار برنامه‌ریزی و چیدمانی صورت گرفته بود که همکاری با من انجام نشود.

در آن دوره البته شاهد این هستیم که برخی از هنرمندان هم به علت پخش کلیپ‌های موسیقی‌شان از شبکه های ماهواره‌ای و ممنوع الفعالیت شدند.

در مورد خوانندگان کاملا حق با شماست، ولی در مورد ترانه‌سرایان کاملا بی‌عدالتی بود، یعنی من فقط اسم نیاوردم ولی همچنان این مسئله ادامه دارد. هنوز هم حساسیت‌هایی هست. خوشبختانه در زمان دولت تدبیر و امید فرصت مذاکره و گفتگویی ایجاد شد و به نتایج خوبی هم رسیدیم و من حتی گفتم که اگر این نکات را هشت سال پیش هم به من می‌گفتند قطعا متوفقش می‌کردم. ولی متاسفانه دغدغه دوستان اصلا فرهنگ و هنر نبود و تبعیض و بی‌عدالتی موج می‌زد و به قول معروف آنکه البته به جایی نرسد فریاد است.

در دولت قبلش اصلا فرصت مذاکره به من داده نشد و من اصلا نمی‌دانستم که مشکلم چیست، مهم این است که گذشت. من از زمانیکه آقای روحانی منصوب شدند پیگیر کارهایم شدم و نامه‌ای به آقای جنتی وزیر ارشاد نوشتم و تمامی اتفاقات را از آغاز شرح داد. ایشان لطف کردند و پاسخ من را دادند و دیداری باهم داشتیم و مسایل را کاملا موشکافانه بررسی کردیم. از زمان آغاز رسمی ریاست جمهوری آقای روحانی با هیچ خواننده خارج از کشور کار نکردم.

در واقع شما فرصت فعالیت در داخل را به خارج از کشور ترجیح می‌دهید؟

بله قطعا.

این به معنای این نیست که در واقع پشت همکاری‌هایی که با هنرمندان خارجی داشتید، نمی‌ایستید؟

نه، انجام دادم و منکرش هم نیستم، چون اینجا نمی‌توانستم فعالیت کنم. کسی که کار هنری انجام می‌دهد اگر متوقف شود کاملا نابود است و اگر بستر روحی برایش فراهم نشود از دست می‌رود. وقتی ببینی حاصل زحماتت همینطور به هدر می‌رود و نه کسی از آن استفاده می‌کند و نه عرضه می‌شود باید فکری برای این وضعیت بکنی.

به زمان حال برگردیم و انتشار آلبوم دکلمه‌هایتان به نام «آبرنگ» که به تازگی هم منتشر شده است، پس از این آلبوم در حوزه نشر دیگر چه فعالیتی داشته‌اید؟

سال ۹۳ کتاب یازدهم «تو را در حضور همه دوست دارم» توسط نشر معین منتشر شد، کتابی که استارت آن را سال ۸۵ زدم و متاسفانه سال‌ها مورد بی‌عدالتی قرار گرفت و پس از آن هم یک کتاب در حوزه شعر کلاسیک دارم که مشغول ویرایش نهایی آن هستم به نام «چشمم به تو چشمم به نقاشی است» تا برای درخواست مجوز به ناشر بدهم.

وقتی به اسم «آبرنگ» نگاه می کنیم اثر علاقه شما به نقاشی کاملا مشهود است، ایده‌هایی که در نقاشی‌هایتان به آن می‌پردازید چگونه شکل می گیرند. در واقع دانش ادبی شما در حضور شعر بر نقاشی هایتان تاثیر می گذارد و ایده تازه به شما می دهد یا بالعکس؟

کاملا ایده‌ها ذهنی هستند و شاید مستقیما ادبیات در آن دخیل است، من احساسم این است شعر نقاشی آن چیزی است که ترسیم می‌کنم و تلفیقی از این دو است، در واقع در آنچه که می نویسم نقاشی و تصویر بیشتری دارد و در نقاشی‌هایم احساس شاعرانگی را به وضوح در آن می‌بینم.

در مورد فردی چون سهراب سپهری، عبارت شاعر نقاش یا بالعکس به کار رفته است و در نقاشی‌هایش اشعاری دیده می‌شد و اشعارش هم ترسیم کننده فضایی مانند نقاشی بود، شما معتقدید در همان ساحت هستید؟

البته که قابل قیاس نیست، ولی این احساس خودم است و شاید صاحب نظران و کارشناسان باید در این باره اظهارنظر کنند. من به عنوان خالق اثر این چنین فکر می‌کنم که رابطه تنگاتنگی با هم دارند، البته بین همه گونه‌های هنری اینطور است. من پیانونوازی هم در محضر استاد انوشیروان روحانی آموخته‌ام. به نظرم هر زمینه هنر که وارد آن می‌شوی یک رابطه با شاخه‌های دیگر دارد که می‌تواند نزدیک و پیچیده یا دور باشد.

۱۲ سال شما از فضای جامعه و بازار هنری دور بودید، این دوری و قطع ارتباط با جامعه زمینه‌ساز میل به تغییر رویه در شما نبود؟ تصمیمی برای در پیش گرفتن سبک و شیوه‌ای تازه و متناسب با سلایق امروز جامعه  دارید؟

نه علاقه‌ای به تغییر رویه دادن ندارم، دوست دارم که فعالیت‌هایم طوری باشد که بتواند مخاطبان خود را حفظ کند. من همیشه سعی می‌کنم آثارم بی‌نیاز از ترجمه باشد و مردم با دغدغه‌های فراوانی که دارند مشکل درک مضامین را نداشته باشند.

سلیقه مخاطبان و وضعیت ادبیات در حوزه موسیقی را در سال‌های اخیر چطور ارزیابی می‌کنید؟

سلیقه در ترانه به شدت افت کرده است و وضعیت ادبیات حاکم بر موسیقی به شدت نگران‌کننده است و دوستان قافیه و وزن را هم به امان خدا رها کرده‌اند. گاهی اوقات من یک قطعه را بارها می‌شنوم تا یک قافیه در آن پیدا کنم آن وقت می‌بینم که بسیار در جامعه فراگیر است و مورد استقبال همگان قرار گرفته است؛ این مسئله نگران کننده است و ترانه‌سرایان و آهنگسازانی که در راس این هرم هستند هوش موسیقایی مردم را تضعیف می‌کنند، وقتی که مردم بد تغذیه شوند به آن عادت می‌کنند و مقصر هم ترانه‌سرا و آهنگسازی است که این اثر را تولید می‌کند و خواننده شاید بی‌تقصیرترین فرد در این میان باشد.

من امیدوارم به جای آنکه حساسیت ممیزی روی چند کلمه به خصوص باشد، روی بخش‌های فنی باشد. آثار بسیاری دچار غلط هستند و گاهی به اسم دلنوشته مجوز می‌گیرند.

همانطور که شما هم در سخنان خود اشاره کردید، تلویزیون با پخش آهنگ های مختلف چه در قالب تیتراژ سریال و برنامه و چه در قالب برنامه هایی با محوریت موسیقی، در جهت‌دهی سلیقه مردم نقش دارد، ارزیابی‌تان از کارهایی که در تیتراژهای تلویزیون خوانده می‌شود چیست؟

من به جز برنامه «نود» و بازی‌های پرسپولیس برنامه دیگری را از تلویزیون نگاه نمی‌کنم اما کارهای آقای خواجه امیری چون معمولا خوب هستند را می‌پسندم.

پیشنهادی به خودتان برای سرودن قطعه تیتراژ فیلم یا سریال شده است؟

بله در سینما و تلویزیون پیشنهادهایی بود که به علت آن محدودیت‌ها اجازه نوشتن نام من را نداشتند و من هم گفتم که بودن اسم برایم اهمیت دارد و این کارها به سرانجام نرسید.

بار دیگر به نقاشی برگردیم، به تازگی نمایشگاه نقاشی آبرنگ خود را برپا کرده بودید، در آغاز این بحث درباره چگونگی شروع نقاشی و علاقه‌تان به این هنر بگویید، یادم هست در گفتگویی بین ترانه سرایی و نقاشی این هنر را انتخاب کرده بودید.

مشکل چشم من آب مروارید بود. از یک و نیم سالگی تا سه و نیم سالگی حدود سه بار چشم هایم را جراحی کردم. حتی خاطر هست پلنگ صورتی را با عینک ذره بینی خیلی سخت می دیدم و آن را به خوبی به یاد دارم، یا رنگ قرمز دسته گل عروسی خاله‌ام، بنابراین رنگ ها در ذهن من تعریف دارند. اما داستان آبرنگ…

سه و نیم ساله بودم. قبل از عمل جراحی که قرار بود داشته باشم یکی از دوستان پدرم برای من از کیش یک بسته آبرنگ، هدیه آوردند آن موقع عینک ذره بینی می‌زدم و به سختی می‌توانستم ببینم. خیلی علاقه‌مند بودم و ذوق و شوق داشتم که آبرنگ را باز کنم و با آن نقاشی بکنم.

اما پس از عمل و دیگر حسرت نقاشی با من قد کشید و بزرگ شد. نه هیچ نوشتنی و نه هیچ تشویقی و نه هیچ چیز دیگر نتوانست جایگزین آن بشود. آن حسرت همیشه همراهم بود.

تا سال ۸۸ و در زمان فراغت از ترانه سرایی، استادم آقای قاسمی زاده به من گفتند که به جای آنکه در مصاحبه‌هایت مدام از حسرت نقاشی بگویی، یک بار دست به کار شو و شروع به نقاشی کشیدن کن. من هم براساس آموزش‎های ایشان که کاملا هم طبیعی بود نقاشی با آبرنگ را شروع کردم و پس از مدتی آثای قاسمی‌زاده از کارم رضایت داشتند و با برپایی نمایشگاهی از آثارم موافقت کردند.

وجه مشترک تمامی پنج نمایشگاهی که شما تا به امروز برگزار کرده‌اید، آبرنگ است. علت این تداوم و علاقه به سبک نقاشی چیست؟

من در اولین نمایشگاهم جعبه آبرنگی را دیدم که رنگ‌های درونش خشک شده و در کنار وسایل افتتاحیه در کنار نقاشی‌ها قرار گرفته بود و متوجه شدم که آن جعبه آبرنگ کودکی‌ام غیب نشده و مادرم وقتی فهمیده که من دیگر می‌توانم با آبرنگ نقاشی کنم آن را برایم آورده است. بله با آبرنگ شروع کردم و ادامه دادم و بعدها اکریلیک هم درکارهایم به کار بردم.

به نمایشگاه اخیرتون که چند روز گذشته به پایان رسید بپردازیم، سادگی و شاعرانگی که در ترانه‌هایتان وجود دارد در این آثار هم عیان بود، همچنین حضور طبیعت به عنوان عنصر اصلی نقاشی‌هایتان، این تناسب را خودتان علاقه دارید ایجاد کنید؟

در زمان خلق اثر دلم می خواهد که در بخشی از آثار شاعرانگی را به نمایش بگذارم و هر دو هنر تاثیر توامانی بر یکدیگر داشتند. من از اولین نمایشگاهم تصمیم گیرفتم نام همه نمایشگاه ها را «پس از آن همه حسرت» بگذرم، من رئال کار می کنم و گاهی به اکسپرسیونیسم می پردازم و طبیعت را هم به همین شکل ترسیم می کنم و دوست دارم مانند ترانه هایم مخاطب به راحتی آنچه که مدنظر داشتم را درک کند. جا دارد از دکتر نوبخت نازنین هم که دعوت من را پذیرفتند و در افتتاحیه نمایشگاه شرکت کردند تشکر کنم.

هشت سال ناعادلانه من را حذف کردند

برنامه ریزی از الان برای فعالیت‌های هنری خود در آینده کرده‌اید؟

اصولا کار هنری از نظر من نیازمند برنامه ریزی نیست و این شکل را به نوعی سفارش می دانم و به نظرم پسندیده نیست.

و سوال آخر، به عنوان مجری یا کارشناس پیشنهادی برای حضور در برنامه های تلویزیون داشته‌اید؟

پیشنهادی برای اجرا در تلویزیون نداشته‌ام و به عنوان مهمان هم دوست داشتم ابتدا آلبوم «آبرنگ» منتشر شود و پس از آن حاضر شوم حتی آقای مدیری هم برای «دورهمی» دعوتم کردند که به همین دلیل نپذیرفتم. اما اگر برنامه، محتوای آن و تیم سازنده را دوست داشته باشم حتما اجرای آن را انجام می‌دهم.


منبع: برترینها

گفت و گو با «امین حیایی»؛ بازیگری که پیر نمی‌شود

روزنامه هفت صبح: امین حیایی بیش از دو دهه نقش جوان اول سینما را بازی می کرد؛ حالا هم هست فقط جنس نقش هایش تغییر کرده. البته خیلی طول کشید که به نقش اول برسد؛ یعنی تقریبا حدود ۹ سال بعد از آغاز بازیگری، فیلم «سیب سرخ حوا» به او رسید که البته دستاورد چندانی نداشت. حیایی در کنار بازیگری نیم نگاهی به کارگردانی تئاتر هم دارد ولی حرفه اصلی اش را از یاد نبرده و همچنان روزهای پرکاری از نظر بازیگری تجربه می کند. روایت او را از ستاره سازی سینما و ماجرای حضور مستمر یک عده از بازیگران را به عنوان جوان اول در فیلم ها بخوانید:

 چرا جوان اول ها پیر نمی شوند؟

یک شروع خوش یمن

سال ۷۰ تئاتری برای خانم ثریا قاسمی کار می کردم که مورد توجه ایشان قرار گرفته بود. ایشان را برای فیلم «دو همسفر» خواسته بودند که البته خودشان نتوانسته بودند در این کار حضور پیدا کنند و من را برای نقش پسر خودشان معرفی کرده بودند؛ به جای ایشان که قرار بود نقش مادر مرا بازی کنند، خانم هما روستا این نقش را بازی کردند و این شروعی شد برای کار سینمایی من با یک گروه حرفه ای.

بعد از آن با آقای هاشمی و آقای اسعدیان که دستیار ایشان بودند آشنا شدم. هم کار را خیلی دوست داشتم و هم وارد یک دنیای جدیدی شده بودم که هیچ اطلاعی از آن نداشتم. البته بازیگری کرده بودم ولی خب از سینما، کار با دوربین، کار با صدابرداری که البته خاطرم هست آن زمان صدابرداری نمی شد و فیلم را دوبله می کردیم، برایم نو و جذاب بود. فقط داشتم یاد می گرفتم.

از همه فیلم هایم دفاع می کنم

من احساس می کنم برای رسیدن به قضاوت درست درباره کارنامه ام، تمام تجربیات بازیگری ام را باید در کنار هم قرار دهند. من در هر کاری تجربیات خاصی به دست آوردم و خب بعد از کار با آقای هاشمی دوره ای شد که با آقای سیروس الوند همکاری کردم.

فیلم «هتل کارتن» اولین کاری بود که با هم انجام دادیم و بعد از آن فیلم های «مزاحم»، «دست های آلوده»، «تله» و… بود. من در هر کاری تجربیات خاصی به دست آوردم. هر کدام از آنها برای من یک دوره کلاس بازیگری بود و من آنها را می گذراندم و هر مرحله چیزهای جدید یاد می گرفتم. فیلم هایی هم بود که از کیفیت چندانی برخوردار نبودند ولی خب آنها هم تجربه خاص خودشان را داشتند؛ تلاش می کردم بتوانم کار را به تنهایی و روی پای خودم جلو ببرم و اگر کیفیت کار به هر دلیل پایین بیاید کیفیت کار من پایین نباشد و خب همه این کارها باعث شده حالا بتوانم در فیلمی که آقای نعمت الله به من پیشنهاد می کند (شعله ور) بازی کنم و در کل نقش های پرگره تر را به راحتی ایفا کنم.

 گفت و گو با «امین حیایی»؛ بازیگری که پیر نمی‌شود

برای پول بیشتر؟

من هیچ وقت برای دستمزد کاری جلو نرفته ام. شاید زمانی بیکار بوده ام و برای دستمزد کاری را قبول کرده باشم ولی همیشه دستمزد من پایین بوده است و هیچ زمانی به دنبال دستمزد بالا هم نبوده ام اما با جلو رفتن روند فیلم ها و موفقیت هایم به تدریج دستمزد من بالا رفت. در حال حاضر برای فیلم هایی که احساس می کنم تجاری هستند، ممکن است دستمزد بالایی بخواهم ولی برای فیلم های هنری که یک بودجه و تهیه کننده خصوصی پشت آن هست، همیشه تخفیف هایی را لحاظ می کنم.

چرا جوان اول ها پیر نمی شوند؟

(در پاسخ به این که چرا رشد ورود نسل جوان در حال حاضر تا این حد کم شده است؟ دلیل آن می تواند این باشد که شماها هنوز این نقش ها را ایفا می کنید؟) اولا به نظر من گیشه هنوز حرف اول را می زند و مشخص می کند چه کسانی هنوز طرفدار دارند و می توانند این نقش ها را ایفا کنند. و خب کارگردانان دوست دارند با این دسته از بازیگران کار کنند تا کارشان از نظر مالی برگشتی هم داشته باشد. به هر حال بعضی از آنها با کمپانی های خصوص کار می کنند و به دلیل محدودیت بودجه مجبور به این هستند که اینگونه کار کنند.

نگران نیستم

هر سنی نقش خاص خود را دارد. من از نوجوانی شروع کردم و جوانی را گذرانده ام و کم کم وارد میانسالی شده ام و از نظر من نگرانی وجود ندارد. مگر آقای انتظامی هنوز کار نمی کنند؟ از نظر من بازیگری سن ندارد چرا ک از بچه خردسال تا پیرمردی که ۸۰ سال سن دارد هم می توانند بازی کنند. علاوه بر این سعی می کنم کارهای دیگر مثل فیلمسازی را امتحان کنم و شاید تغییر روش بدهم.

 چرا جوان اول ها پیر نمی شوند؟

به علاوه بازیگری

در حال حاضر کلاس های بازیگر را راه انداختم. در واقع یک موسسه فرهنگی هنری داریم که اولین هدفمان استعدادیابی است که بیشتر در زمینه بازیگری است و شاید بتواند سایر رشته ها را نیز دربر بگیرد. از زمانی که موسسه را راه انداختم، تصمیم گرفتم یک حرکت خوب انجام دهم که نتیجه ای پشتش باشد و واقعا هم فکر نمی کردم در این حد استقبال شود؛ نزدیک به ۱۵۰۰ نفر ثبت نام کردند که در حال آماده سازی کادر آموزشی و پلاتوهایی هستیم که در آن بشود تدریس کرد. حتما در آینده با آنها چند فیلم کار می کنیم.

درباره استعدادهایی که بضاعت مالی ندارند نیز فکر کرده ایم. در ابتدا بین تهران و شهرستان تفکیکی انجام دادیم و از شهرستانی ها خواستیم یک کار هنری در قالب یک فیلم برایمان بفرستند تا پس از دیدن این فیلم ها ورکشاپ هایی در شهرستان برای دوستانی که انتخاب شدند، بگذاریم و بتوانیم در همانجا استعدادیابی کنیم که فقط آن کسی که استعدادش را دارد به کلاس ها بیاید و خب واحدهای دانشگاهی را برای این دوره ها انتخاب کردهایم.

ما با دانشگاه علمی کاربردی فرهنگ و هنر واحد ۴۶ همکاری می کنیم که در واقع وزارت علوم نیز تاییدیه مدرک را به انضمام موسسه ما انجام خواهدداد.

دنبال تفاوت در بازی بوده ام

سلایق با هم متفاوت است. یک سری از مردم تیپ من در «اخراجی ها»، «مهمان مامان»، «کما» و… را دوست دارند، یک سری هم می گویند این فیلم ها فاقد ارزش های بازیگری است و فیلم هایی مانند «نقاب»، «زن زیادی»، «مزاحم» و… را می پسندند. اگر کمدی نیز بازی کرده ام و در نقش لات بوده ام، شخصیت های متفاوتی بودند و سطح طبقاتی متفاوتی داشتند و حتی گویش و طرز راه رفتنشان نیز با هم فرق داشته است. من در سریال «خوب، بد، زشت»، یک مدل لات بازی کرده ام که کاملا با «اخراجی ها» و «کما» متفاوت بوده است.

 گفت و گو با «امین حیایی»؛ بازیگری که پیر نمی‌شود

پشیمان نیستم

حقیقتا از نقش خاصی پشیمان نیستم چون همه این فیلم ها برای من تجربیات خوبی بوده است. همان طور که گفتم بعضی از فیلم ها در کارگردانی و یا فیلمنامه ضعف داشته و به بخش بازیگری خیلی پرداخته نشده است اما من تمام تلاشم را کرده ام که در سکانس هایی که حضور دارم حتی به صورت مشترک با عواملی که در آن سکانس هستند، کارمان به خوبی از آب دربیاید.

رد پای شریفی نیا

(در پاسخ به این که آیا در اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد، محمدرضا شریفی نیا نقشی در گرفتن نقش های خوب برای تو نداشته است؟) نه. فیلم زیاد به من پیشنهاد میش د و خب ایشان هم به من پیشنهاد می کردند و من آن نقش را می خواندم؛ یکی از آنها «نقاب» می کردند و من آن نقش را می خواندم ؛ یکی از آنها «نقاب» بود و آن نقش را واقعا دوست داشتم.

مثلا سریال «کلاه پهلوی»، سریال «همسایه ها» از کارهایی بود که ایشان به من معرفی کرده بودند. خب ایشان هم دوست داشتند و با هم کار می کردیم. در آن زمان همیشه کستینگ در دست محمدرضا شریفی نیا بود و هر تیمی قصد ساخت فیلمی را داشت با ایشان صحبت می کرد و ایشان هم اشخاصی را که می شناختند و می دانستند می توانند از پس کار بربیایند و چیزی به آن اضافه کنند، معرفی می کردند.

چرا این همه کمدی؟

(در پاسخ به اینکه یک دوره ای در سینما پشت سر هم فیلم های کمدی بازی کردید. الان همچنان به فکر ادامه این روند هستید یا می خواهید در انتخاب نقش ها یک مقدار متفاوت عمل کنید؟): فیلمنامه های متنوعی انتخاب و بازی می کردم اما بعضی وقت ها به دلایلی از جمله مشکلات فنی و… اکران این فیلم های کمدی پشت سر هم می افتاد و اینطور به نظر می رسید که من مدام دارم کار کمدی بازی می کنم، در صورتی که اینطور نبوده. اگر این فیلم ها سر زمان خودشان اکران می شدند مشخص بود که تنوع زیادی دارند.

 چرا جوان اول ها پیر نمی شوند؟

به عقیده من سمت و سوی کمدی را مخاطبان مشخص کردند. فروش فیلم های کمدی مشخص می کند چه سبکی مردم دوست دارند. سلیقه مردم بسیار موثر است. کمدی را مردم دوست دارند باید بدانیم خوراکی که ما به مردم می دهیم و باید خوراک سالم به مردم بدهیم. اگر بعد از دیدن فیلم اتفاقی در جامعه رخ دهد مقصر ما هستیم شاید خیلی از حرف ها را نباید بزنیم اگر راه این دیالوگ ها در سینما باز و باب شود اتفاق بدی در سینما خواهدافتاد و نمی توانیم خودمان را ببخشیم. نباید باعث ناهنجاری در جامعه باشیم.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۶۵)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا: سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

سلفی معصومه کریمی در کنار پرستو صالحی و فرهاد جم، بازیگران کهنه کار و البته بیکارِ سینما و تلویزیون، در حاشیه یک مراسم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

مبارک باشد سارا خانم. امیدوارم شرایط طوری پیش برود که آن یکی مثلِ شبیه به این مثل هم به وقوع بپیوندد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

سلفی مثلا متفاوت ویدا جوان با آینه های متقاطع.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

تعریف و تمجید امیرحسین آرمان از رفیق جدیدش که این سلفی را هم با هم گرفته اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

آزاده زارعی با این عکس خلاقانه طور، تغییرات ظاهری خود را به نمایش گذاشت. از وقتی سحر قریشی مصاحبه کرد و گفت “روشنفکری به مشکی کردن مو نیست” تمایل به این رنگ مو در بین هنرمندان بیشتر شده. این نشانگر جایگاه سحر و سخن او در بین همکارانش است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

جدید ترین دسترنجِ دوستِ دوربین دارِ لیندا کیانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

 آرزوی سلامتی داریم برای استاد جمشید مشایخی که این روز ها به دلیل بیماری کلیوی در بیمارستان بستری هستند. امیدواریم خان دایی سینما هر چه زودتر سلامتی اش را بازیابد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

پدرام کریمی همراه با همسرش در مراسم جشن امضای کتاب مژده لواسانی. پدرام جان به اتفاق آمده اید یک موقع به کار های منزل لطمه وارد نشود؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

خاطره بازی بینظیر صفحه منسب به استاد ایرج خواجه امیری با این عکس قدیمی و ناب، از خود در کنار زنده یاد محمدعلی فردین. چه خاطراتی که با چهچهه های ایرج و بازی فردین برایمان خلق و ماندگار نشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

و سپس قرص هایت را بخور و به رخت خواب بازگرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

سلفی محسن کیایی در کنار بهرام رادان و سایر همکاران در پشت صحنه فیلم “چهارراه استانبول” ساخته جدید برادرش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

خیلی وقت بود دچار تحول مزاجی نشده بودیم و فضا خیلی خشک بود. این عکس تقدیم شما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

امیر نوری هم عکسی قدیمی از خود در کنار بهراد خرازی به اشتراک گذاشته است. عکسی مربوط به هزار و پانصد سال پیش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

برخی ها هم هستند که با یکی از محصولات و سوغاتی های مشهور شهر قزوین کَل انداخته اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

 عکسی بانمک از کودکی های خواهران دوقلوی دبیرزاده، موزیسین های محبوب این روزهای اینستاگرام. فرناز دبیرزاده متخصص سنتور و سازهای زهی و مهرناز دبیرزاده متخصص سازهای کوبه ای است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

خوشحال بودیم که امسال عزیزان کوتاه آمده اند و خبری از هالوین و این چیز ها نیست که ارسلان قاسمی همه چیز را خراب کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

 نویسنده شدن در ایران خیلی راحت شده است و همانندِ بازیگر شدن، شرط آن این است که معروف باشی! این که چقدر هنرِ مرتبط داری مهم نیست. مژده لواسانی مجری برنامه های تلویزیونی هم اخیراً کتابی نوشته و این عکس مربوط به جشن امضای آن است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

مهراب قاسمخانی، امیرمحمد زند، علی مسعودی، مریم سعادت و الیکا عبدالرزاقی مجری های یک برنامه جدید به نام “استند آپ کمدی” هستند که روز گذشته محمدرضا هدایتی و محمد بحرانی در آن هنرنمایی کرده بودند. برنامه ای که به احتمال زیاد در شبکه نمایش خانگی عرضه خواهد شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

سارا خانم بهرامی در آتلیه پیام ایرایی، عکاس قدیمی مطبوعات و چهره ها.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

گویا بالاخره صلح میان کابوی ها و سرخپوست ها برقرار شده است و این اتفاق به همت مهران احمدی بوده است. تبریک به این هنرمند ارزنده کشورمان بابت این اقدام تاریخی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

ماهور الوند با این پست تولد مادرش را تریک گفت. آرزوی سلامتی داریم برای همه مادران این سرزمین.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

عکس پارکی زیبا بروفه و همسرش پیام صابری که امیدواریم تا همیشه مثل همه این سال ها خوشبخت باشند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

 بهاره کیان افشار و محمد بحرانی به تماشای نمایش “اپراتور نسل چهارم” رفته بودند که در پایان در کنار بازیگران و عوامل این عکس یادگاری گرفته شد. نمایشی به کارگردانی باقر سروش و با بازی بهاره رهنما، امیرمهدی ژوله و سایر عزیزان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

مهناز افشار به صحنه تئاتر بازخواهد گشت. با نمایش موزیکال “الیورتوئیست” در کنار نوید محمدزاده و هوتن شکیبا که از آذر ماه به نمایش خواهد امد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

 برای این روز هایِ نگار جواهریان عزیز، سهراب خیلی خوب گفته که: زندگی آغازی ست که به پایان جاری ست، زندگی آمدن و بودن و جاری شدن است، زندگی رفتنِ خاموش به یک تنهایی ست، رسم این قصه همین است و همه میدانیم، که نه پایدار غمی ست و نه که شاد میمانیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

 گوهر خانم خیراندیش با ژستی مغموم و متاثر، در یک آتلیه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

پست های قبلی را با این سلفی خندان از برزو و جانیار میشوریم و میبریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

متین ستوده و فرهاد قائمیان در کنار همکارشان در پشت صحنه سریال “سر دلبران” جدیدترین ساخته محمدحسین لطیفی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

بفرمایید، سوژه نظراتتان هم که جور شد! شهنام شهابی در کنار همسرش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

سلفی سامان احتشامی و هومن حاجی عبداللهی در یکی از استودیو های رادیو. آرزوی موفقیت داریم برای همه بچه های زحمت کش و توانمند رادیو. خیلی از بزرگان هنر ما کار خود را با رادیو شورع کردند و همیشه خود را یک رادیویی میدانستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

آنچه که من در این پست میبینم، عکسی است که مهدی ماهانی پس از ساعت ها التماس افتخار داده در کنار نوید محمدزاده ی هیجان زده بگیرد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

امیر جعفری و الناز شاکردوست در نمایی از فیلم جدید فرزاد مؤتمن که نام آن “سراسر شب” است. متاسفانه در فیلم های ایرانی استعمال سیگار به فیلم ارزش هنری میدهد و در کمتر فیلمی میبینیم که خبری از سیگار نباشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

سیروان خسروی با این عکس از یک تک آهنگ جدید خبر داد و هوادارانش را خوشحال کرد. البته هواداران سیروان با موزیک ویدئوی او خیلی بیشتر خوشحال میشوند. چون بیشتر طرفدار چهره سیروان هستند تا موسیقی و صدای او.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

 خیلی غم انگیز است که یک مرد پنجاه ساله با کلی سبیل و وجنات گرفتار خودشیفتگی شده و از خود کلوزآپ این مدلی بگیرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

رویا نونهالی یکی از نمایشنامه های خواهرزاده فقیدش ماهگل مهر را ساخته و به اجرا در آورده است که این شب ها در تماشاخانه ایرانشهر میتوانید آن را تماشا کنید. نمایشی به نام “اسطوره میشوم” که تمامی بازیگران آن از اعضای خانواده رویا نونهالی هستند و در واقع یک تئاتر خانوادگی است. شیرین بینا، فریبا معظمی و بانو گلاب آدینه شب گذشته میهمان این نمایش بودند که این عکس را در کنار کارگردان و عوامل نمایش گرفتند تا پست پایانی مطلب امروز ما اینگونه رقم بخورد.

تا فردا، یا خق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (565) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

فریدون مشیری، شاعر دلاویزترین شعر جهان

برترین ها: آن‌چنان که باید و شاید در میان روشنفکران و شاعران ِ نوگرا نتوانست راه خود را باز کند اما در میان مردم عادی کوچه و بازار شعرهایش دهان به دهان گشت. بسیاری یاد عاشقی‌های بر بادرفته را با خواندن «بی تو مهتاب شبی باز از آن گوچه گذشتم» در دل زنده نگاه داشتند. شاعری که در میان مردم قدر دید و بر صدر نشست. فریدون مشیری در سی‌ام شهریورماه ۱۳۰۵ در شهر تهران دیده به جهان گشود.

فریدون مشیری، شاعر دلاویزترین شعر جهان 

پدرش ابراهیم مشیری افشار در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد و در جوانی به تهران آمد و در وزارت پست مشغول به خدمت شد. پدرش نیز از علاقه‌مندان شعر و شاعری بود به طوری که خواندن اشعار حافظ و فردوسی و سعدی همیشه در خانه‌شان در جریان بود. فریدون سال‌های اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران بود اما به دلیل ماموریت شغلی پدرش به شهر مشهد رفتند و پس از چند سال دوباره به تهران بازگشتند.مشیری سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و پس از آن به دبیرستان ادیب رفت. خودش در این زمینه چنین می‌گوید: «در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگی‌هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم.

با اینکه در همه دوران کودکی‌ام به دلیل اینکه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی مشکلات خانوادگی و بیماری مادرم و مسائل دیگر سبب شد که من در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شوم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت. در همین زمینه شعری هم دارم با عنوان عمر ویران» مادر فریدون که اعظم‌السلطنه نام داشت نیز به شعر و شاعری علاقه‌مند بود و گاهی نیز شعر می‌سرود.

فریدون مشیری در آموزشگاه فنی وزارت پست مشغول به تحصیل شد. روزها کار می‌کرد و شب‌ها به ادامه‌ی تحصیل می‌پرداخت. در همین زمان نیز فریدون مشیری کار مطبوعاتی نیز می‌کرد و در برخی مجلات به خبرنگاری و نویسندگی مشغول بود. فریدون مشیری از آن‌جا که به ادبیات علاقه‌مند بود در رشته‌ی ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت اما ادامه‌ی تحصیلاتش به دلیل مشغله‌ی کاری زیاد با مشکل مواجه شد.

هر طور بود مشیری کار در مطبوعات را ادامه داد و از سال ۱۳۳۲ تا سال ۱۳۵۱ مسئول صفحه‌ی شعر و ادب مجله‌ی روشن‌فکر بود که بعدها نام هفت تار چنگ بر خود نهاد و در تمام زمینه‌‌های ادبی و فرهنگی فعالیت داشت. بسیاری از شاعران معروف ایرانی برای اولین‌بار شعرهایشان را در این صفحات به علاقه‌مندان معرفی کردند. فریدون مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و از زمانی آغاز کرد که تنها پانزده‌ سال سن داشت.

فریدون مشیری، شاعر دلاویزترین شعر جهان 

اولین شعر مشیری که در پانزده سالگی سروده است شعری است که تحت تاثیر شاه‌نامه‌خوانی‌های پدر سروده است:

چرا کشور ما شده زیردست

چرا رشته ملک از هم گسست

چرا هر که آید ز بیگانگان

پی قتل ایران ببندد میان

چرا جان ایرانیان شد عزیز

چرا بر ندارد کسی تیغ تیز

برانید دشمن ز ایران زمین

که دنیا بود حلقه، ایران نگین

چو از خاتمی این نگین کم شود

همه دیده‌ها پر ز شبنم شود

فریدون مشیری، شاعر دلاویزترین شعر جهان

اولین مجموعه‌ی شعر فریدون مشیری «تشنه‌ی طوفان» نام داشت که محمدحسین شهریار و علی دشتی بر آن مقدمه نوشتند. و در سال ۱۳۳۴ منتشر شد. فریدون مشیری در مورد این مجموعه شعر چنین می‌گوید: «چهارپاره‌هایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت، و هم‌وزن داشت، هم قافیه و هم معنا. آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیاوش کسرایی، اخوان ثالث و محمد زهری بودند که به همین سبک شعر می‌گفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته ما بی‌اعتنا نبودند.

اخوان‌ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی، حافظ، رودکی، فردوسی و … را خوانده بودیم، در مورد آن‌ها بحث می‌کردیم و بر آن تکیه می‌کردیم.» فریدون مشیری علاوه بر شعر شیفته‌ی موسیقی نیز بود. او بین سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ در شورای موسیقی و شعر رادیو به کار مشغول بود و به هم‌راه هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی در پیوند شعر و موسیقی و هر چه پربار ساختن برنامه‌ی «گل‌های تازه» رادیو و تلویزیون نقش به سزایی داشت.

معروف‌ترین اثر مشیری که زبان‌زد خاص و عام شد «کوچه» نام داشت که در اردیبهشت ۱۳۳۹ در مجله‌ی «روشن‌فکر» منتشر شد که بسیاری این شعر را از زیباترین اشعار عاشقانه‌ی فارسی می‌شناسند.

«بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم!

در نهانخانه‌ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

فریدون مشیری، شاعر دلاویزترین شعر جهان

فریدون مشیری در سال ۱۳۳۳ با اقبال اخوان ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های بابک و بهار بوده است. عبدالحسین زرین‌کوب ادیب و منقد ادبی و پژوهش‌گر در مورد اشعار فریدون مشیری می‌گوید که شعر مشیری «بی‌آنکه بازاری باشد، ساده است» همان‌ که مشیری خود نیز به آن اشاره دارد: «من با زبان شما حرف می‌زنم.»

«من از زبان آب، پرنده، نسیم، ماه

با مردم زمانه سخن‌ها سروده‌ام

من از زبان برگ، درد درخت را

در زیر تازیانه‌ی بیداد برق و باد

در پیش چشم مردم عالم گشوده‌ام

من از زبان باران

غم‌نامه‌ی بلند بسیار خوانده‌ام

تا از زبان صبح، نور امید را

به شما ارمغان کنم

شب‌های بی‌ستاره، بیدار مانده‌ام…»

فریدون مشیری، شاعر دلاویزترین شعر جهان

کارهای مشترک فریدون مشیری و محمدرضا شجریان در خاطره‌ی جمعی مردم ایران ثبت شده است. «فریاد» یکی از این‌ کارهای زیبا و ماندنی با صدای محمدرضا شجریان است. علی دهباشی می‌گوید بیش از ۲۷ ترانه بر روی اشعار فریدون مشیری ساخته و یا اجرا شده است.

فریدون مشیری سال‌ها از بیماری رنج برد تا سرانجام در جمعه سوم آبان‌ماه ۱۳۷۹ در سن ۷۴ سالگی در تهران درگذشت.

از آثار فریدون مشیری می‌توان به دفترهای شعر تشنه طوفان (۱۳۴۰)، ابر و کوچه (۱۳۴۵)،آه باران (۱۳۶۷)، از دیار آشتی (۱۳۷۱)، آواز آن پرنده غمگین (۱۳۷۸) و از دریچه‌ی ماه (۱۳۸۴) اشاره کرد.


منبع: برترینها

جایگاه «جرج ادوارد مور» در فلسفه تحلیلی

امروزه مور به عنوان نمونه‌ای از فیلسوفان تحلیلی مورد توجه است. تئوری اولیه اش در مورد حکم نقش قاطعی را در توسعه فلسفه تحلیلی بازی کرد.

جایگاه جرج ادوارد مور در فلسفه تحلیلی

جرج ادوارد مور (۱۸۷۳ـ ۱۹۵۸) یکی از با نفوذ ترین فیلسوفان انگلیسی در قرن بیستم بود. در مراحل آغازین زندگی اش، او شهرت خود را از طریق رد نقادانه فلسفه ایده‌آلیست ـ که در اواخر قرن نوزدهم در بریتانیا مسلط بود ـ بدست آورد. او همچنین فلسفه تجربه گرا را که میرفت تا جانشین ایده‌آلیسم شود با این ادعا که کاربرد فلسفه تجربی در اخلاقیات، منجر به سفسطه (سفسطه طبیعت گرایانه) می‌شود، نیز رد کرد.

وی به دلیل انجام پژوهش و تحقیق فراوان در حوزه اخلاق و گرایش به نظریه شهود گرایی مورد توجه قرار گرفته است. شهود گرایی در آغاز توسط “برتراند راسل” (۱۹۷۰ – ۱۸۷۲) و اکثریت اعضای حلقه بیرون کمبریج از قبیل “لیان ستراچی” (۱۹۳۲ – ۱۸۸۰)، “ویرجینیا ولف” (۱۹۴۱ – ۱۸۸۲) و “جی. ام. کینز” (۱۹۴۹ – ۱۸۸۳) پذیرفته شد. البته مور شهود گرایی را در تمامی استلزامات اخلاقی تبیین نمی‌نماید، از این رو شهود‌گرایی وی شهود گرایی مطلق نبوده بلکه وی تنها در مفهوم “خوب” و “بایدها” قائل به بداهت و شهود گرایی است.‏

مور بجای ایده آلیسم و تجربه گرایی یک شکلی افراطی از رئالیسم را پیشنهاد کرد، که متمرکز است بر فرضیه قلمرو گزاره‌ها به عنوان متعلق تفکر و واقع. در سالهای بعد، مور شیوه‌های تحلیل فلسفی اش را پالایش کرد.

این پالایش با ترکیب شیوه‌های تحلیل فلسفی اش با نظریه «حس مشترک» در باره جهان ـ که در برابر حملات فیلسوفان شک گرا و نقاد، از آن جانبداری می‌کرد ـ صورت گرفت. او بیشتر عمرش را در کمبریج در کنار دو دوست و همکارش،‌ راسل و ویتگنشتاین به سر برد.

مباحثات مور در ارتباط با متعلق تفکر (گزاره) و متعلق تجربه، (داده حسی) روی ویژگیهای دیگر روش و تحلیل فلسفی اش نقش اساسی ایفا کرد. تئوری پیشین مور در باره حکم، شامل فرض گزاره است به عنوان ساختار پیچیده‌ای که شامل اشیا و اوصافی است که در صورت صادق بودن گزاره، مطابق با واقع و جهان خارج است.

جایگاه جرج ادوارد مور در فلسفه تحلیلی

از وقتی که فرض شد که تحلیل فلسفی گزاره، ساختار اشیا و اوصاف اصلی گزاره را معلوم کند بدنبال آن تحلیلات فلسفی نقش مهم متافیزیکی به خود گرفت. این نقش به هر حال در حد عالی بالا رفت به صرفی که مور از مفاد آثار راسل در نظریه منطقی قدردانی کرد.

مور همچنین مفهوم تحلیل فلسفی خود را در مباحث ادراک و متعلق آن به کار بست: او اظهار داشت که ما همگی به قضایی مثل «این یک دست است» به قطع علم داریم اما تحلیل این قضایا عمیقا معما گونه است. اسم اشاره «این» در این جا به یک داده حسی، به خصوص به یک شیء قابل دید اشاره دارد، و سوال واقعا سختی در خصوص ارتباط بین این داده حسی و دست شخص وجود دارد.

مور در این جا چندین جایگزین را مورد بحث قرار داد و در نهایت این یک موضع پدیدارگرایانه بود که به آن نزدیک شد. حقیقتا نقش تحلیل در فلسفه مور جای قدر دانی دارد که او از واقعیت «این یک دست است» تحلیل پدیدار شناسانه ارائه داد و با نشان دادن دستش به حضّار، به یک برهانی برای اثبات جان خارج رهنمون شد.

جایگاه جرج ادوارد مور در فلسفه تحلیلی

از این نشان دادن که وی توسط آن به حس مشترک فراخواند در باره حقیقت گزاره‌ای که وی با نشان دادن دست بیان داشت چیز خاصی دستگیر نمی‌شود. ما نیاز داریم که این گزاره را تحلیل کنیم، و این تحلیل ممکن است به همان اندازه که ما به حکم حس مشترک احترام داریم نگران کننده باشد. بنا بر این کاربرد تحلیل فلسفی مور نشان دهنده دفاع محافظه کارانه از حس مشترک است.

امروزه مور به عنوان یک نمونه‌ای از فیلسوفان تحلیلی مورد توجه است. تئوری اولیه اش در مورد حکم نقش قاطعی را در توسعه فلسفه تحلیلی بازی کرد چون او بیان داشت که تحلیل گزاره هدف مستقیم مباحث فلسفی است. لکن به این علت که مور از سلطه نظریه‌های اتمیسم منطقی و پوزیتیویسم منطقی، بر کنار ماند کاربرد فلسفه تحلیلی او همیشه تجزیه تفکر بود.

به این خاطر که آثار او تکنیک تحلیل فلسفی پیچیده را با دفاع از حس مشترک ترکیب نکرد، روش او را می‌توان تکامل یک نمونه سنتی تحلیل فلسفی نامید.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۶۴)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا: سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

سلفی لیلا بلوکات و هلیا امامی، بازیگران سریال جدید بهرام بهرامیان به نام “از یاد ها رفته” که این روز ها در حال فیلمبرداری است. سریالی که داستان آن در دوره ی پهلوی روایت میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

 تیکه سنگین ارسلان قاسمی به بازیکنان لیگ برتری که هر روز عکس هایشان در حال قلیان کشیدن در قهوه خانه های شهر لو میرود. آنقدر این عکس ها زیاد هستند که به جرأت میتوان گفت این روز ها نقش تنباکوی دو سیب از نقش توپ فوتبال در لیگ ما پررنگ تر است! من نمیدانم این ها که یک میلیارد برایشان پول خرد است چرا آبرویشان را کف دستشان میگیرند و در ملا عام این کار را میکنند؟! نمیتوانند یک قلیان برای منزلشان بگیرند؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

ارسلان جان احساس کردم لازم است این عکس قدیمی ات را یک بار دیگر با هم مرور کنیم که یک موقع فکر نکنی خبری شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564)

 سیروان خسروی با ظاهر جدیدش که خیلی شبیه ریوالدو بازیکن برزیلی سال های نه چندان دور شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

از معدود سلفی های سحر ولدبیگی که نیما فلاح در هیچ جای آن دیده نمیشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 


اینکه این استوری روی صفحه ارام جعفری دیده میشود، از سه دلیل خارج نیست.

۱٫ دستش خورده است و سلفی آپلود شده است.

۲٫ دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.

دلیل سوم بماند. همین دو دلیل کافی است!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

سیاوش خیرابی در پشت صحنه کار جدیدش که در آن نقش یک شاگرد نمایشگاه خوردرو را دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

مجید جان شما ببخش و کوتاه بیا!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

تا سفر بعدی باید عکس های سفر قبلی را لایک کنیم. این یک قانون است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

 خسته نباشی الهام خانم، ولی باز هم هویت کسی که شما را مجبور به توضیح این حال خرابتان برای فالوئر ها کرده است، مشخص نیست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

دورهمی طناز ها در جشن تولد رفیقشان مصطفی تنابنده.  با حضور هومن حاج عبداللهی، بهراد خرازی، اصغر حیدری، علی مسعودی، علی صالحی، سعید آقاخانی و امیر غفارمنش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

ای جان! کدوم کرمِ بی ادبی به خودش اجازه داده تا دندون تو را بخورد شیث جان؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

واکنش مهراب به حواشی دادگاه یکی از دولتمردان سابق که از بازار تره بار کمی خرید داشت، دادگاه و خرید را یکی کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

الناز جان هر خزعبلی که طراحی کردند را به اشتراک نگذار. بخاطر خودت می‌گوییم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

تبریک و خسته نباشی جواد نکونام به اعضای تیم ملی فوتبال نوجوانان که تاریخ سازی کردند ولی زورشان به اسپانیای قلدر نرسید. امیدواریم این بچه ها در ادامه زندگی حرفه ای خود هوشیار باشند و قدر خودشان را بدانند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

گلچهره سجادیه، حسن پورشیرازی، شبنم قلیخانی و جواد افشار در پشت صحنه سریال جدید آقای افشار که نام آن “آنام” (در زبان آذری با معنای مادرم) است. حضور خانم سجادیه بازیگر کهنه کار و پر افتخار و سینما و تلویزیون در این سریال بازگشتی دوباره برای ایشان به سطح اول دنیای هنر محسوب میشود. خانم سجادیه در سال های دهه هفتاد چندین سیمرغ و تندیس سینمایی و چندین و چند نامزدیِ سیمرغ در کارنامه دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

سلفی خواهرانه پریناز ایزدیار و خواهرش در یک کافه ی سرسبز که اگر اشتباه نکنم در مجموعه باشگاه انقلاب است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

پست جدید بهاره کیان افشار با کپشنی که از دیروز تا این لحظه تمامی اهالی فلسفه، ستاره شناسی و ادبیات را درگیر خود کرده است. با این منطق، سه شنبه ها هم حتما خیلی شکمو اند. پنجشنبه ها هم مغرور و احساساتی هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

 سلفی زیبای محسن تنابنده به همراه همسر عزیزش در کنار آبشار نیاگارا در مرز کانادا و آمریکا که طبیعتاً عزیزان با توجه به تصمیمات عمو ترامپ در بخش کانادایی آن هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

ماهایا پطروسیان عکسی از حضور خود در فیلم در حال اکران “خفه گی” به اشتراک گذاشت. فیلم متفاوت فریدون جیرانی تا اینجا استقبال از آن خوب بوده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 


 ملیکا شریفی نیا پس از سال ها با برج ایفل تجدید دیدار کرده است. ما هم اگر قسمت باشد آخر هفته با برج میلاد تجدید دیدار خواهیم داشت و سیب زمینی سرخ کرده خواهیم خورد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

 همین تیشرت اگر بر تن یک راننده کامیون بود همه با نگاه “مرتیکه با زیرپوش نشسته پشت فرمون” به وی نگاه میکردند، ولی حالا که مهرداد صدیقیان پوشیده، واااو چه خوشتیپ و هندسام شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

یکی از بهترین عکس های بهرام رادان تا به امروز. در این عکس عالی افتاده است :))

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

آناهیتا افشار، مثلا حواسش نیست و حسابی ذهنش درگیر است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

این همان کاری است که الهام پاوه نژاد از پنج صبح به آنجا میرود که در آن با حمیدرضا پگاه همکار است. سریالی به نام “هست و نیست” ساخته حسین سهیلی زاده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 


سلفی علیرضا رئیسی در کنار بهروز خان بقایی، از چهره های ماندگار رادیو و تلویزیون.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

پرستو خانم گلستانی هستند و این تتابع عکس ها در مطلب کاملا اتفاقی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

نه! نمیخواهم به این موضوع فکر کنم که منظور انصاریان این است که شبیه رابرت دنیرو شده است. اصلا نمیخواهم به این کابوس فکر کنم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

سلفی مهناز افشار در کنار پرویز خان پرستویی و سایر عزیزان در پشت صحنه فیلم جدید تینا پاکروان به نام “لس آنجلس – تهران”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

 سمیرا حسنپور برای اینکه قدمت حضورش در سینما و تئاتر را به همگان نشان دهد، این عکس از خود در صحنه تئاتر مربوط به سال ۱۳۸۹ را به اشتراک گذاشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

سلفی محمد نادری و امیر کاظمی که در آن بسیار خوشحال و راضی به نظر می رسند. معلوم است که دقایق خوب و خاطره انگیزی در کنار هم داشته اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

عباس غزالی و خواهر زاده های عزیزش که همه زندگی او هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

وقتی روی صندلی معلم پرورشی پونز گذاشتی و منتظر هستی که روی آن بنشیند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 


عکس اینستاگرامی مینو غزنوی گوبنده و دوبلور کهنه کار صدا و سیما در کنار دو تن دیگر از خوش صداهای رادیو و تلویزیون، یعنی استاد منوچهر والی زاده و فرزاد حسنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

بانو پوران درخشنده به همراه بانو گوهر خیراندیش برای شرکت در یک جشنواره فیلم به لس آنجلس سفر کرده اند. فیلم “زیر سقف دودی” نماینده سینمای یاران در این جشنواره است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

نباید رفتار مامورین نیروی انتظامی با رانندگان متخلف انقدر تبعیض آمیز باشد. نباید تا ما را دیده ۱۰۰ تومان قبض چاپ کند ولی وقتی خاطره اسدی را دیده تابلوی ایست را به او بدهد که سلفی بگیرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 


عیادت مهران غفوریان و سایر عزیزان هنرمند از بانو ملکه رنجبر که این روز ها در بستر بیماری است و محتاج دعاهای همه ما. آرزوی سلامتی داریم برای این هنرمند دوست داشتنی. 

مطلب امروز هم به انتها رسید. ممنون از همراهی تان، تا مطلب بعدی مراقب خودتان باشید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (564) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

ستاره‌های هالیوودی و والدین خلافکارشان!

برترین ها: شما در طول زندگی تان خیلی چیزها را می توانید خودتان انتخاب کنید، ولی هرگز نمی توانید والدین تان را خودتانرا انتخاب کنید. ستاره ها و چهره های مشهور دنیا نیز از این قاعده مستثنی نیستند و بسیاری از آنها را می بینیم که با گذشته خود و والدین شان مشکل دارند و با آنکه ممکن است باورش برایتان سخت باشد، ولی خیلی از ستاره ها هستند که والدین شان سوء پیشینه دارند. آنها هم درست مثل ما هستند.

والدین لیتون میستر قاچاقچی مواد مخدر بودند 

ستارگانی که والدین آنها مرتکب جنایات وحشتناکی شده اند
 

با اینکه نقشی که میستر را با آن می شناسیم، یعنی دختر خاله زنک سریال «دختر سخن چین» (Gossip Girl)، بلیر والدورف، در منطقه بالای شهر منهتن نیویورک متولد شده بود، ولی زندگی واقعی او در سال ۱۹۸۶ در یک خانه در میانه راه تگزاس آغاز شد. والدین میستر در آن زمان به جرم قاچاق ۵۴۵ کیلوگرم ماری جوآنا از جامائیکا به ایالات متحده، در زندان بودند و هنگامی که لیتون متولد شد مادرش دوباره به زندان بازگشت. 

مشکلات خانواده میستر به اینجا ختم نشد. بر اساس گزارش مجله نیویورک، خاله او که در عملیات قاچاق مواد مخدر نقش داشت، از زندان فرار کرد و به اولین زن تحت تعقیب در لیست ۱۵ نفره تحت تعقیب ترین مجرمان در ایالات متحده آمریکا تبدیل شد. برادر او داگلاس میستر هنگامی که در آکادمی نیروی هوایی تحت آموزش بود به تجاوز و رابطه اجباری متهم شد، ولی بر اساس گفته های وستوورد، اتهامات جدی او در دادگاه فرجام خواهی، در سال ۲۰۰۴ از وی رفع شد. پاسخ لیتون به این داستان ها چه بود؟ او گفت: «شاید من سر از جاهای بدتری در می آوردم.» طرفداران خانم میستر احتمالاً بسیار خوشحالند که این اتفاق نیفتاده و وی تبدیل به بازیگری محبوب شده است.

مادر جکی چان قاچاقچی تریاک بود

 ستارگانی که والدین آنها مرتکب جنایات وحشتناکی شده اند

آیا کسی هست که جکی چان را دوست نداشته باشد؟ البته اگر در جریان سابقه کاری خانواده او قرار بگیرید و متوجه واقعیات و حقایق زندگی او شوید، شاید نظرتان درباره جکی عوض شود. او در زندگینامه خود در سال ۱۹۹۹ نوشت: «من جکی چان هستم. زندگی من بازیگری است.» در بخشی که درباره والدینش نوشته است، توضیح می دهد که مادرش یک قاچاقچی تریاک در شانگهای بوده است و پدرش بازرس بندر (مأمور ویژه سابق) بوده که مادرش را بازداشت می کند، اما به جای دستگیر کردنش، او عاشق این خانم می شود و با او ازدواج می کند. پنج سال بعد جکی متولد می شود. همانطور که می بینید عشق می تواند سرنوشت انسان ها را به کلی تغییر دهد.


 

والدین کلی پیکلر هر دو زندانی بوده اند

 ستارگانی که والدین آنها مرتکب جنایات وحشتناکی شده اند

همه می دانند که کلی پیکلر صدای مناسبی برای خواندن آهنگ های کانتری دارد و این موضوع را هم می دانیم که وی در جوانی حق انتخاب زیادی در زندگی اش نداشت و فرصت های شغلی دختران معمولی در اختیارش نبود. پدرش به جرم مجروح کردن همسایه اش با چاقو در یک کمپ، در سال ۲۰۰۳، چهار سال در زندان بود. مادرش گفته که نسخه های پزشکی و چک جعل می کرده است. پیکلر در مورد مشکلات والدینش در مصاحبه با مجله پیپل در سال ۲۰۰۸ صحبت کرد. او گفت: «من ندیده بودم که یک رابطه به چه صورت باید باشد، من هرگز پدر و مادرم را همزمان در یک اتاق ندیدم مگر در دادگاه. تصور کنید اگر تیلور سوئیفت نازپرورده جای من بود با این مشکلات چه می کرد. تیلور هم خواننده است، من هم خواننده ام.»


 

پدر هیدن پانتیر به جرم ضرب و شتم مادرش دستگیر شد

 ستارگانی که والدین آنها مرتکب جنایات وحشتناکی شده اند

در سال ۲۰۰۸ پدر هیدن پانتیر دستگیر و به جرم ضرب و شتم مادرش به هنگام مستی متهم شد. هیدن به مردم اعلام کرد که این خشونت خانگی که همه آن را به پدرش نسبت داده اند، فقط یک سوء تفاهم بزرگ است و هیدن این موضوع را قبول ندارد. در یک مصاحبه در آگوست ۲۰۰۹، پانتیر در مورد دستگیری پدرش گفت: «این داستان، پدرم را به شکل کاملا اشتباهی جلوه داد. شاید شما در ذهنتان تصور کنید که او تجاوز می کند و همسرش را کتک می زند. پدرم الان به این شکل مشهور شده که اصلا هم واقعیت ندارد و این مسئله خیلی مرا آزار می دهد.»


 

پدر «دیدی» عضو دسته گانگسترهای آمریکایی “فرانک لوکاس” بود

 ستارگانی که والدین آنها مرتکب جنایات وحشتناکی شده اند

پدر «دیدی» زمانی که او تنها سه سال داشت از دنیا رفت، و رپر ما بیشتر عمرش تصور می کرد که پدرش در یک حادثه رانندگی کشته شده است، هرچند که این موضوع صحت نداشت. دیدی بعدها متوجه شد که پدرش در حین معامله مواد مخدر احتمالا زمانی که برای فرانک لوکاس (قاچاقچی بدنام هارلم که فیلمش در سال ۲۰۰۷ با نام “گانگستر آمریکایی” ساخته شد) کار می کرد، کشته شده است. لوکاس در مصاحبه اش با ام تی وی در سال ۲۰۰۷ این رابطه را تأیید کرد. 

دیدی شبکه ریولت تی وی را در سال ۲۰۱۳ راه اندازی کرد و از این رسانه به عنوان سکویی برای پیش کشیدن ماجرای مرگ پدرش و تأثیر آن بر زندگی اش استفاده نمود. در یک بخش ویدئویی با نام “اعترافات” دیدی تعریف کرد که پدرش یک فروشنده مواد مخدر بوده، بنابراین او خیلی زود در زندگی درس های زیادی آموخته است که باعث شده اند حالا او به این شهرت برسد.


منبع: برترینها

درد دل های «اسدلله یکتا»، غریب آشنایی که دلش را شکستند

وقتی چند هفته پیش در جشن خانه‌ سینما از او به‌عنوان یک پیشکسوت سینماتقدیر نشد، همایش را با چشم گریان ترک کرد. بعد از این اتفاق تصمیم گرفتیم که خودمان دست به کار شویم. همین شد که در تحریریه‌ کوچک‌مان به قدر وسع خودمان، برایش بزرگداشت برگزار کردیم؛ کیک خریدیم و با او عکس انداختیم. او با تمام بچه‌های تحریریه به گپ و گفت پرداخت و از خاطرات شیرین و دور خود گفت.

آری، از اسدا… یکتا سخن می گویم؛ غریبه آشنایی برای مسئولان این سینمای بی رحم که دلش را شکاندند و اشک را بر چشمانش سرازیر کردند. از پیرمردی که سال‌های عمرش را در راه یگانه معشوقش؛ یعنی سینما صرف کرده است. یکتا؛ مردی که شب و روزش خاطرات کوچه پس کوچه‌های لاله زار است، هنوز قبر فردین با دستان او شسته می شود و هنوز گمان می کند که سینمای ایران، عاری از هر گونه غل و غش است.

خواسته من احتر ام به قدیمی‌های سینمای ایر ان است 

این را برای کسانی می‌نویسم که خود را پشت ژست‌های روشنفکرانه پنهان می‌کنند و تقدیر را تنها برای هنر متعالی می‌دانند و چندان برای‌شان اهمیت ندارد که یک انسان که شاید راه را برای ادامه مسیر دیگران باز کرده است، در گوشه‌ای از این دنیا در محنت به سر می‌برد.

اگر در اردیبهشت سال۹۵، اسدا… یکتا با ما به گفت و گو نمی‌پرداخت و اگر امروز در این تحریریه از او تجلیل نمی‌شد، شاید اکنون مانند خیل بسیار کسانی که در سکوت و ناامیدی جان می‌دهند، از دست می‌رفت و سکان داران سینما با بادی در گلو، محبت می کردند و برایش فاتحه‌ای می‌خواندند! همچنین شاید برخی سینماگرهایی که این چندروز دنیا بر وفق مرادشان می چرخد، با سیگاری بر گوشه لب، شأن‌شان را اجل از سخن گفتن از یکتایی می دانستند که سال ها رنج این سینما را متحمل شده است. بگذریم از هنر.

حرمت، کرامت و جان یک انسان ایجاب می‌کند که دلش شکسته نشود، در فقر زندگی نکند و روزگار بر او سخت نگیرد. شاید این مفاهیم رنگ و بویی از شعارزندگی و کهنگی را با خود به همراه داشته باشد اما ای کاش دست‌کم شعارش داده شود. در حاشیه این بزرگداشت صمیمی و بی تکلف، با اسدا… یکتا یک بار دیگر به گفت و گو نشستیم تا حال این روزهایش را جویا شویم.

روزگار اسدا… یکتا با فراز و نشیب‌های بسیاری همراه بوده است. در دوره‌ای شما با مشکلات مالی شدیدی رو به رو شدید اما به نظر می‌رسد که اکنون روزگارتان بهتر شده است و در آرامش بیشتری زندگی می‌کنید. قدری از حال امروزتان بگویید.

بله درست است. روزگار بر من سخت گرفت. هیچ وقت آن روزهای تلخ و مشقت بار را فراموش نمی کنم. تنگدستی از یک‌سو و زخم زبان های دوستان و همکاران از سوی دیگر، رنج عظیمی بر دوش من گذاشته بود. برخی با طعنه و کنایه یا با لحن ترحم آمیزی می گفتند که یکتا سیگار فروش شده است. شاید به گمان خودشان می خواستند برای من قدمی بردارند اما نمی دانستند که آبروی من را می برند. همان زمان نیز می گفتم که برای تامین معاش زن و بچه، فروختن سیگار هیچ ایرادی ندارد. می‌دانید که در جامعه امروز اگر راه هم بروید، باید پول خرج کنید. بدون پول ادامه زندگی میسر نیست.

من هیچ‌گاه حق کسی را نخوردم، از دیوار خانه کسی بالا نرفتم و با جان و دل برای آسایش خانواده‌ام کار کردم. وقتی عده‌ای مدام سیگار فروشی من را به رخم می‌کشیدند، غمگین می‌شدم. ناراحت می‌شدم که چرا یکی از آن ها نمی آید و بگوید برایت در سینما کاری مهیا کرده‌ام. اگر کسی از سر دلسوزی حرفی می‌زند، باید دست به کار شود. من پول را به هر نحوی به دست می‌آوردم اما نیاز آن روزهای من کار بود.

وقتی کسی به فکر معاش همکار قدیمی خود نبود، خودم دست به کار شدم و برای شادی خانواده ام فعالیت کردم. بله به قول شما آن روزهای سخت گذشت و اکنون به شکرانه خدا، وضعیتم بهتر است. کم و بیش کار پیشنهاد می شود اما همه می‌خواهند نسیه حساب کنند. می‌گویند آقای یکتا با ما کمتر حساب کن، پول نداریم. نمی‌دانم چرا هر کس به من می‌رسد پول ندارد؟ از ابتدای فعالیتم در سینما، همه می‌گفتند پول نداریم. این جمله مثل نوار ی تکراری آزارم می‌دهد.

این روزها در کارهای متعددی ایفای نقش کرده‌اید. از پیشنهادهای اخیر راضی هستید؟

خدا را شکر. من انسان طمع کاری نیستم و به روزی مقرری که خدا تعیین کرده است، راضی هستم. بعد از مصاحبه‌ای که با روزنامه قانون در اردیبهشت سال۹۵ داشتم، بسیاری از افراد یادشان آمد که اسدا…یکتایی نیز وجود دارد.

خیلی بازتاب خوبی داشت و آن مصاحبه در زندگی‌ام سبب خیری شد تا کارهای متعددی پیشنهاد شود. البته در روند کارهایی که به من پیشنهاد شد، مشکلاتی نیز به وجود آمد. اما به هر حال خوب و رضایت بخش بود. نخستین کاری که بعد از آن مصاحبه به من پیشنهاد شد، سریال «معمای‌شاه» به کارگردانی آقای ورزی بود. در ابتدا تصور کردم که از پس معمای شاه اوضاع مالی خوبی نصیبم خواهد شد اما واقعیت این‌طور نبود. برای گرفتن پول خیلی اذیت شدم. آن دوره با ازدواج پسرم مصادف شده بود و من به پول نیازداشتم.

درحقیقت بحث من تنها میزان پول نبود، مساله احتیاج زمانی من به دستمزد آن پروژه بود که بتوانم برای پسرم مراسم ازدواجی برپا کنم. چندبار به سازمان سینمایی مراجعه کردم و به طرح شکایت پرداختم که به نتیجه‌ای نرسید و در نهایت خداوند باعث شد که پولم را از این پروژه بگیرم. پس از آن، سر کار «گشت ارشاد۲»، به کارگردانی سعیدسهیلی رفتم. مشکل مالی در آن کار وجود نداشت اما نقش رسمی من، تبدیل به یک پلان بی‌مفهوم شد. بیش از این وارد این قضیه نمی‌شوم زیرا نمی‌خواهم در خانواده سینما تفرقه افکنی کنم. بعد از گشت ارشاد، افتخار همکاری با سامان مقدم را داشتم.

سامان در سکانس فوق‌العاده‌ای از «نهنگ عنبر۲»، پیوندی میان پیشکسوتان و جوانان سینمای ایران برقرار کرد. آن بازی در آن سکانس یکی از شیرین‌ترین خاطرات کاری طول زندگی من است و خوشحالم که در یکی از محترم‌ترین کارهای سینمایی ایفای نقش کردم که نتیجه‌اش نیز با استقبال بی‌نظیر مخاطبان همراه شد.

سامان مقدم همیشه می‌گوید قدیمی ها برکت کار من هستند. با افتخار در سریال «دیوار‌به‌دیوار» نیز با آقای مقدم همکاری کردم. سپس کار «دارکوب» به کارگردانی بهروز شعیبی عزیز را انجام دادم. فیلم برجسته‌ای که هنوز اکران نشده است. بهروز از بچه‌های فوق‌العاده سینمای ایران است که آینده بسیار درخشانی خواهد داشت.

 خواسته من احتر ام به قدیمی‌های سینمای ایر ان است

بعد از دارکوب قرارداد فیلمی به نام دخمه را امضا کردم اما بعد از جلسه اول فیلمبرداری و دریافت قسط اول کار، دیگر با من تماس نگرفتند. همه این ها گذشت تا از دفتر آقای جیرانی با من تماس گرفتند و پیشنهاد کار در فیلم «خفه‌گی» را ارائه دادند. به دفتر استاد جیرانی مراجعه کردم و تمام توافق‌های مرتبط را به صورت شفاهی انجام دادیم. فردای آن روز، حضور من در فیلم آقای‌جیرانی بازتاب گسترده‌ای در فضای مجازی داشت.

خفه‌گی کلید خورد اما روز فیلمبرداری با من تماس نگرفتند. حتی در سایت‌های مختلف نیز اسم من جزو بازیگران این فیلم نوشته شده است. حتی بازی در این فیلم در سابقه کاری من ثبت شده است اما گویا عوامل فیلم، تمایلی به همکاری با من نداشتد. گله‌ای از آقای جیرانی عزیز ندارم زیرا هر گونه همکاری با ایشان افتخار بزرگی محسوب می‌شود. بی‌مهری دیگری که در حق من رخ داد، بازی در فیلم« مصادره» به کارگردانی مهران‌احمدی بود. سه هفته پیش با من تماس گرفتند و به دفتر مهران رفتم.

صحبت‌های مالی انجام شد و حتی تاریخ ارائه پاسپورت برای ضبط سکانس‌های خارج از کشور نیز اعلام شد اما ناگهان هیچ یک از عوامل فیلم پاسخ تلفنم را ندادند و خبردار شدم که همه از کشور خارج شده‌اند. در آن فیلم نیز قرارداد ما شفاهی بود و شایدبه دلیل مسائل مالی تمایل به همکاری نداشتند. در نهایت با آقای مصطفی کیایی فیلم «چهارراه‌استانبول» را در کنار بهرام رادان و محسن کیایی کار کردم. امروز هم یک جلسه کاری دارم که امیدوارم با نتیجه مثبت همراه شود.

آنچه از صحبت‌های شما می‌توان نتیجه گرفت، این است که کارتان به نسبت رو به راه شده است. قدری کلی‌تر صحبت کنیم. موضوع مهمی که این روزها پیشکسوتان سینما از آن گلایه دارند، رعایت نشدن حقوق سینمایی‌شان است. به نحوی که سازمان‌های متولی، اعم از وزارت فرهنگ و ارشاد، سازمان سینمایی و خانه سینما معاش دوران بازنشستگی فعالان عرصه سینما را تامین نمی کنند. موضوعی که درکشورهای دیگر از جمله هند و کشورهای غربی به شدت مورد توجه است. نظر شما در این خصوص چیست؟

سینما، بی‌پناه‌ترین عرصه هنری است. به یاد دارم که چندی پیش در مراسمی می‌گفتند اگر پیشکسوتی کار ندارد، به کم سوادی او باز می‌گردد. به نظر من پیشکسوت به کسی می گویند که عمرش را فدای یک حرفه مشخص کرده و در زمان اوجش، خوش درخشیده و راه را برای نسل‌های آینده باز کرده باشد. شخصی که اکنون سکان اداره هنر این مملکت را به دست گرفته است، وظیفه دارد که چنین هنرمندانی را دریابد و به آن ها احترام بگذارد.

بگذارید پاسخ شما را با ذکر خاطره‌ای بدهم. وقتی من به فیلمبرداری فیلم «مرداد و لاله» به کارگردانی مرحوم صابررهبر در سال۱۳۴۳ رفتم، سکانسی را بازی کردم که در آن باید چندبار به صورت تند از تیرچراغ برقی بالا و پایین می‌رفتم. آن زمان مانند اکنون دوربین‌های رِد و تدوین‌های حرفه ای وجود نداشت که همه چیز را پوشش دهند. ۸۰درصد کار به عهده بازیگر بود. دومین باری که از تیر چراغ برق بالا رفتم، پایم سر خورد و چانه‌ام شکست که هنوز جای شکستگی اش بر صورتم باقی مانده است.

قرار بود وقتی از تیر به پایین می آیم، چرخی بزنم و یک دیالوگ را بگویم تا صحنه کات شود. از تیر به زمین افتادم و بدون اینکه رو به دوربین شوم، دیالوگ را گفتم. صابر رهبر عصبانی شد که چرا به سمت دوربین برنگشتی. وقتی کات اعلام شد و صورتم را چرخاندم، رهبر صورت خونین من را دید و گفت تو از چه کسی یادگرفته‌ای که در این سکانس نباید کات اعلام شود؟ پس اینکه می گویند دانش نداری سخن منصفانه‌ای نیست.

من در حد خودم، فوت و فن‌های بازیگری را بلد بودم و هستم. اصلا در آن دوران حرفه بازیگری چندان با تحصیلات آکادمیک همراه نبود. دانشگاه هنرهای زیبا در آن سال ها تاسیس شد و برخی سینماگران از جمله چنگیز‌جلیلوند در آن مشغول به تحصیل شدند. ورود من به سینما بر اساس شانس و اقبال نبود. شاید بتوان گفت که ورودم به عرصه تئاتر شانسی بود اما در مورد سینما هرگز این‌گونه نبوده است. روزی که عموی خود را از دست دادم، از سر بی‌حوصلگی در خیابان لاله زار به تماشای تئاتری نشستم. صاحب تئاتر از جسته کوچک من خوشش آمد و به بازی در تئاترش دعوتم کرد.

بعد از حدود سه ماه، نفر اول آن تئاتر به حساب می‌آمدم. صابر رهبر شنیده بود که بازیگری در این ابعاد بدنی، در تئاتری در لاله زار ایفای نقش می‌کند. روزی آمد و گفت که چرا فیلم سینمایی بازی نمی‌کنی؟ گفتم بلد نیستم. گفت تو که تئاتر را به این خوبی بازی می کنی، در سینما موفق خواهی شد. پس ورود من به عرصه سینما با بی‌دانشی و بر مبنای اقبال نبوده است. از این رو توقع دارم که مسئولان ذی ربط، من را به عنوان پیشکسوت سینما قلمداد کنند.

قدری از اتفاق چند شب پیش بگویید. چه اتفاقی افتاد که از شما به عنوان یک پیشکسوت تقدیر نشد؟ چه شد که با چشم گریان، مراسم را ترک کردید؟ درد دل شما از چه شخص یا نهادی است؟

چند روز گذشته با من تماس گرفتند و گفتند که روز سه شنبه برای تجلیل از پیشکسوتان بدلکاری به خانه سینما بیایید اما اطلاعات کافی را پیرامون چرایی دعوت من نگفتند. بعد از آن یکی دیگر از دوستان زنگ زد و گفت که اسم تو نیز در لیست ۱۵نفره وجود دارد. برداشت من این بود که قرار است برای ۱۵نفر از بدلکارهای سینمای ایران مراسم تجلیلی برگزار شود. وقتی وارد خانه سینما شدم، حتی برای ورود یا نشستن نیز با مشکل مواجه شدم.

به هر حال در میان جمعیت یک صندلی خالی پیدا کردم و نشستم. در طول مراسم متوجه شوم که از سه گروه ۶نفره تجلیل خواهد شد. یک گروه، عوامل خود خانه سینما بودند؛ کسانی که در این سال ها در خانه سینما زحمت کشیده اند.

گروه دیگر افرادی بودند که در عرصه بدلکاری کار کرده‌اند. از آن‌ها نیز تجلیل به عمل آمد و هیچ مشکلی وجود نداشت. چون هنوز ناراحتی برایم به وجود نیامده بود، در جلسه نشستم. تا آنکه گروه سوم متشکل از کسانی بودند، که به دلیل یک عمر فعالیت هنری از آن ها تجلیل می‌شد. باور کنید که تحت عناوینی چون ۳۰سال فعالیت در نقش های منفی، ۲۰سال فعالیت در نقش های مثبت و ۴۰سال فعالیت در نقش های مثبت و منفی کسانی را صدا می‌کردند و به آن ها جایزه می دادند.

 خواسته من احتر ام به قدیمی‌های سینمای ایر ان است

وقتی من در هیچ یک از این تقسیم بندی ها جا نداشتم، به شدت ناراحت شدم و همایش را با حال منقلبی ترک کردم. اگر بحث فعالیت هنری برای آقایان مطرح است، من عمرم بوی فعالیت هنری می‌دهد و در راه سینما هرآنچه داشتم از دست داده‌ام.

من ۹۸ فیلم فارسی بازی کرده‌ام اما بعد از تمام این سال‌ها به این نتیجه رسیده‌ام که پرکارترین‌ها، بی‌صداترین‌ها هستند. شاید در گوشه‌ای از کشور فردی زندگی کند که بیش از من عمرش را صرف هنر این مرزوبوم کرده باشد اما وقتی در خیابان راه می‌رود، هیچ‌کس او را نشناسد و به وی اعتنایی نکند. وا… که حق هنرمندان این کشور، برخورد قهری و سلبی آقایان نیست.

به نظرم اکنون شما حتی بیشتر از کار به احترام نیاز دارید. در گفت و گوی قبلی گفتید که سینما جنون فراموشی دارد. شاید از حیث مالی قدری شرایط برای‌تان بهتر شده باشد اما هنوز از بی‌توجهی رنج می‌برید. خواسته مشخص اسدا… یکتا از مسئولان و اهالی سینما چیست؟

خواسته من به‌طور حتم احترام است؛ احترام به خودم و تمام قدیمی‌های سینمای ایران. در مسیر که به روزنامه شما می‌آمدم، به این فکر کردم که در کنار دلخوری از مسئولان خانه سینما، برخی خبرگزاری‌ها نیز بر اساس سلیقه شخصی خودشان رفتار کردند.

بهتر است اگر اتفاقی برای یکی از اهالی سینما رخ می‌دهد، آن خبر فارغ از تمایلات شخصی پوشش داده شود. چون من اکنون ستاره سینمای ایران نیستم، نباید فراموش شوم. خانه‌سینما نظام‌مندی‌اش بی‌بندوبار است و از مسئولان این نهاد انتظاری نیست. انتظار من از رسانه هایی است که کارمندان‌شان جوان‌های بااستعداد و خلاق هستند. آن‌ها باید به فکر قدیمی‌ها باشند.

در پایان امیدوارم همیشه سلامت باشید و زندگی‌تان سرشار از رزق و روزی باشد. اگر نکته ای مانده است که نپرسیدم، بفرمایید.

در پایان به مخاطبان عزیز می‌گویم که سینما اخبار خوب نیز دارد. از جمله آن خبرهای خوب، به دنیا آمدن فرزندیکی از بازیگران عزیز سینماست که به او تبریک می‌گویم.

همچنین به تمام سینماگرهایی که موفقیت‌های بزرگی کسب می‌کنند، از اعماق جانم تبریک عرض می‌کنم. جا دارد یک تبریک ویژه به نوید محمدزاده عزیز بگویم که در این چندوقت با کسب جوایز درخشان بین‌المللی، دل مردم ایران را شاد کرد. نوید یکی از بااستعدادترین بازیگران ایران است و آینده روشنی برای او پیش‌بینی می‌کنم. پس من همین‌طور که به اتفاقات تلخ سینما واکنش نشان می‌دهم، روشنی‌های سینمای ایران را نیز می‌بینم.

اجازه می‌خواهم که از همین تریبون اعلام کنم که در سالروز تولدم، یعنی ۲۳آذر، جشنی را تحت عنوان «جشن خانواده پیشکسوتان» برگزار خواهم کرد و امیدوارم این جشن تا سال ها بعد نیز ادامه داشته باشد. سعی من این است که از تمام کسانی که عمرشان را صرف سینمای ایران کرده‌اند، تقدیر به عمل آید. به‌دلیل آنکه پناهی در خانه سینما ندارم، آرزو دارم که اسپانسرهای خوبی برای این جشن پیدا شوند.

در نهایت از روزنامه قانون و به ویژه شما ممنونم که باعث تغییر شرایط زندگی من شدید و بسیار تشکر می‌کنم که یک‌بار دیگر فرصتی ایجاد کردید که دوباره پرتاب خبری بی‌نظیری داشته باشم. امیدوارم نوبت بعدی که بر صندلی روزنامه قانون می‌نشینم، حال سینمای ایران، بهتر از امروز و دیروز باشد.


منبع: برترینها

بازیگران درخشان تاریخ سینما (۴۰): لورن باکال

برترین ها: لورن باکال (Lauren Bacall) که در اصل بتی جون پرسکی نام داشت، در ۱۶ سپتامبر ۱۹۲۴ در خانواده ای از طبقۀ کارگر در نیویورک به دنیا آمد. پدرش، ویلیام، فردی الکلی بود که در شش سالگی باکال، خانواده را ترک کرد؛ باکال و مادرش بعد ها نام خانوادگیشان را به نام دوشیزگی مادر بزرگش، باکال، تغییر دادند.

وی که از کودکی شیفتۀ تئاتر بود، در دورۀ دبیرستان به عنوان کنترلچی سینما شروع به کار کرد و سپس در برادوی و سالن های خارج از آن به اجرا پرداخت. با این حال، کار او به عنوان مدل و مخصوصاً چاپ تصویر او روی جلد مجلۀ هارپرز بزار در سال ۱۹۴۳ بود که چشم نانسی هاکس، همسر هاوارد هاکس، کارگردان قدرتمند هالیوود، را گرفت.

هاکس با تشویق نانسی از باکال تست گرفت. سپس او را به هالیوود برد، به او یاد داد که با صدای پایین تری صحبت کند و متقاعدش کرد تا نامش را به لورن تغییر دهد تا از بار یهودیت آن کاسته شود. به همین دلیل، باکال هرگز کاملاً با اسمی که دنیا او را با آن می شناختند، راحت نبود.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (40): لورن باکال

وی اولین بار در سال ۱۹۴۴، زمانی که فقط ۱۹ سال داشت، با فیلم “داشتن و نداشتن” در کنار هامفری بوگارت بر پردۀ نقره ای ظاهر شد. باکال در صحنۀ همان فیلم بود که ژست مخصوص خود، “نگاهش” را پرورش داد. عجیب این است که این حرکت در ابتدا فقط ترفندی برای مقابله با استرس بود: باکال مجبور بود قبل از این که دوربین ها به حرکت در آیند، چانه اش را محکم مقابل قفسۀ سینه اش نگه دارد تا از لرزیدن آن جلوگیری کند، این کار باعث می شد در آغاز هر صحنه نگاه او به سمت بالا باشد. این فیلم وی را به عنوان بانوی پیشروی فیلم های نوآر به شهرت رساند. بازی او در “مأمور مخفی” (۱۹۴۵) که از سوی منتقدان ضعیف ارزیابی شده بود، باعث شد کمی به عقب رانده شود، اما موفقیت های بیشتر در راه بود.

باکال و بوگارت، که ۲۵ سال از او بزرگ تر بود، خیلی زود عاشق هم شدند. بوگارت پس از طلاق از همسر خود، در ۲۱ مه ۱۹۴۵ با او ازدواج کرد. آنها ازدواج خوبی داشتند، اگر چه باعث ایجاد وقفه ای در حرفۀ بازیگری باکال شد. وی می گوید: “فکر می کنم خیلی از کارگردان ها مرا فقط همسر بوگی می دانستند. به همین خاطر کار های موفقی نداشتم و البته برای داشتن کار خوب نجنگیدم. بنابراین فکر می کنم آدم وقتی چیزی را به دست می آورد، چیز دیگری را از دست می دهد. این به انتخاب انسان بستگی دارد.”

در طول زندگی مشترک با بوگارت، وی تنها در چند فیلم بازی کرد. این زوج در سه فیلم دیگر هم بازی بودند: “خواب ابدی” (۱۹۴۶)، “گذرگاه تاریک” (۱۹۴۷)، و “کی لارگو” (۱۹۴۸) و صاحب دو فرزند به نام های استیون و لسلی شدند. او در سال ۱۹۵۳، در کمدی “چگونه می توان با یک میلیونر ازدواج کرد”، در نقش یک نابغۀ جذاب در کنار مریلین مونرو و بتی گریبل خوش درخشید.

در سال ۱۹۵۷، بوگارت از سرطان مری در گذشت. باکال به شدت در هم شکست. بعد از یک نامزدی کوتاه مدت با فرانک سیناترا، به شرق رفت تا به عشق اول خود، تئاتر، بپردازد. او در این باره می گوید: “زمانی که روی صحنه رفتم، بالاخره احساس کردم که به خودم آمدم.” وی در سال های بعد در برادوی در دو کمدی “خداحافظ چارلی” (۱۹۵۹) و “گل کاکتوس” (۱۹۶۵) روی صحنه رفت.

او خیلی زود توجه خود را بر زندگی شخصی اش متمرکز کرد. در سال ۱۹۶۱، دوباره ازدواج کرد، این بار با جیسن روباردز جونیور. آنها به سرعت صاحب فرزندی به نام سم شدند. در این سال ها نیز در فیلم های نسبتاً کمی حضور پیدا کرد. او و روباردز در سال ۱۹۶۹ طلاق گرفتند و کمی بعد از آن، قرار شد در تئاتر موزیکال “تشویق”، بر اساس فیلم “همه چیز دربارۀ ایو” (۱۹۵۰)، در برادوی نقش اول را بازی کند.

بازیگران درخشان تاریخ سینما (40): لورن باکال 

با این که او خواننده نبود، این نقش را پذیرفت و در بهار سال ۱۹۷۰، بازی در نقش شخصیت خیالی مارگو چنیگ، هنرپیشۀ مشهور، را آغاز کرد. کار وی بسیار موفقیت آمیز بود و جایزۀ تونی بهترین بازیگر زن را نصیب او کرد. دومین جایزۀ تونی را در ۱۹۸۱، برای بازی در نقشی نیمه اتوبیوگرافیک در نمایش “زن سال” دریافت کرد؛ وی در همان سال در تریلر “طرفدار” نقش یک ستارۀ برادوی را بازی کرده بود.

در این دوران، باکال زندگی کاملی داشت، از بازیگران قدرتمند در دنیای هالیوود بود و به عنوان بازیگر زن در هر دو حوزۀ سینما و تئاتر از احترام بسیاری برخوردار بود. او در سال ۱۹۷۸، اولین کتاب خاطراتش را با عنوان “به دست خودم” نوشت که برندۀ جایزۀ ملی کتاب شد و بخش دوم آن در سال ۱۹۹۴، با عنوان “اکنون” چاپ شد. در هر دو جلد، به وضوح از بخش های دشوار زندگی او، از جمله اعتیاد هر دو همسر وی به الکل، صحبت شده بود و این در حالی بود که بعضی موضوع های مورد بحث در این کتاب ها، در زمان خود نسبتاً جنجال برانگیز بود.

در همین دوران، باکال برای فیلم “آینه دو چهره دارد” (۱۹۹۶) به کارگردانی باربرا استرایسند، برای اولین بار نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر زن نقش مکمل شد.

باکال در آخرین سال های زندگی خود، در فیلم های کمی بازی کرد. او آشکارا هالیوود مدرن را تحقیر می کرد، با این حال در کنار نیکول کیدمن در دو فیلم “داگویل” (۲۰۰۳) و “تولد” (۲۰۰۴) ظاهر شد. وی در فیلم “همراه” (۲۰۰۷) نیز در کنار وودی هرلسون و کریستین اسکات تامس یک نقش اصلی بر عهده داشت و در سال ۲۰۰۹ یک اسکار افتخاری دریافت کرد. در سال ۲۰۱۴، در مجموعه انیمیشن های “مرد خانواده” در قسمتی با عنوان “مامان کلمه است” صداپیشگی کرد.

باکال که در دهۀ هشتاد زندگی اش همچنان فعال و نسبتاً سالم بود، یکی از آخرین پیوند های باقی مانده با عصر طلایی هالیوود بود و گذشت زمان هرگز نتوانست باعث کندی زبان و هوش سرشار او شود. او با وجود دیدگاه واقع بینانه اش نسبت به زندگی شخصی و شهرت، به این زودی ها فراموش نخواهد شد. به احتمال زیاد در آینده های دور، او را با نقش های مسحور کنندۀ هالیوودی و تئاترهای پرآوازه اش به یاد خواهند آورد.

در ۱۲ اوت ۲۰۱۴، بازماندگان هامفری بوگارت در صفحۀ فیسبوک خود چنین نوشتند: “با اندوه فراوان از بزرگی داغ این فقدان، اما با نهایت شکرگزاری برای زندگی شگفت انگیز لورن باکال، درگذشت او را تأیید می نماییم.” او در زمان مرگ ۸۹ سال داشت.

حقایقی در مورد لورن باکال که شاید ندانید:

۱٫ کسانی که به او نزدیک بودند، او را با نام واقعی اش، “بتی” صدا می کردند.

۲٫ در نوجوانی، زمانی که کار خود را به عنوان مدل از دست داد و مدرسۀ بازیگری را به خاطر بی پولی رها کرد، در تئاتر برادوی به عنوان کنترلچی کار پیدا کرد. جورج جین نیتن، منتقد و روزنامه نگار، در مجلۀ “اسکوایر” او را زیباترین کنترلچی فصل ۱۹۴۲ معرفی کرد.

۳٫ نقشی که هاوارد هاکس در فیلم “داشتن و نداشتن” (۱۹۴۴) به او داد، در واقع بر اساس شخصیت همسرش، نانسی گراس “اسلیم” هاکس، و به نام او نوشته شده بود. باکال در “آماده برای پوشیدن” (۱۹۹۴)، که کمی بعد از مرگ “اسلیم” تولید شد، یک بار دیگر برای ادای احترام به او، نقش شخصیتی به نام اسلیم کرایسلر را ایفا کرد.

۴٫ او و همسر اولش هامفری بوگارت، نوعی اختلال صوتی داشتند که به نام آنها ثبت شده است. “سندرم بوگارت-باکال” نوعی اختلال صوتی مربوط به تنش عضلانی است که در صدا پیشه های حرفه ای (بازیگران، خواننده ها، گوینده های رادیو و تلویزیون و …) که معمولاً با گام خیلی پایین صحبت می کنند، شایع است. این سندرم در زنان شایع تر است تا در مردان و به همین دلیل با عنوان “فشار اجتماعی بر زنان حرفه ای که با مردان در عرصۀ کسب و کار رقابت دارند” از آن انتقاد می شود.

۵٫ با این که در عرصۀ بازیگری در دوران فعالیت خود بسیار مورد احترام بود، تنها یک بار برای جایزۀ اسکار نامزد شد. زمانی که برای فیلم “آینه دو چهره دارد” (۱۹۹۶) نامزد دریافت این جایزه شد، ۷۳ سال داشت.

بازیگران درخشان تاریخ سینما (40): لورن باکال 

۶٫ در دو فیلم با جان وین همبازی بود: “کوچۀ خونین” (۱۹۵۵) و “تیر انداز” (۱۹۷۶). در زمان فیلم برداری فیلم اول، همسر اول باکال، هامفری بوگارت، در حال مرگ بر اثر سرطان بود. در زمان تولید فیلم دوم، جان وین یکی از ریه هایش را به خاطر سرطان از دست داده بود، همان سرنوشتی که شخصیت او در فیلم دچار آن می شود.

۷٫ زمانی که ۱۷ سال داشت، با گرگوری پک آشنا و با او دوست شد. در آن زمان کنترلچی سینما بود. دوستی آنها تا زمان مرگ پک ادامه داشت.

۸٫ هاوارد هاکس ابتدا او را رد کرد، چون صدای بلند و تو دماغی داشت، اما او دو هفته وقت صرف پرورش صدایش کرد و وقتی بعد از دو هفته به دیدن هاکس رفت، صاحب صدایی خشک و نیرومند شده بود.

۹٫ هاوارد هاکس او را آزاد گذاشت تا از بین کری گرانت و هامفری بوگارت یکی را برای بازی در مقابل خود انتخاب کند. باکال بسیار علاقمند بود با گرانت کار کند، اما هاکس در نهایت بوگارت را انتخاب کرد و به این ترتیب یکی از بزرگ ترین روابط عاشقانۀ هالیوود آغاز شد.

۱۰٫ وی در مراسم تدفین بوگارت، یک سوت در تابوت او قرار داد. این کار به جملۀ مشهوری بر می گشت که در اولین فیلمشان “داشتن و نداشتن” (۱۹۴۴) خطاب به او (بوگارت) گفته بود: “تو که می دونی چطور سوت بزنی، مگه نه؟ فقط کافیه لب ها رو روی هم بگذاری و توی سوت بدمی.”

۱۱٫ هامفری بوگارت بسیار تلاش کرد تا در فیلم “در مکانی پرت” (۱۹۵۰)، باکال در کنار او نقش لورل گری را بازی کند، اما نقش به گلوریا گراهام داده شد.

۱۲٫ تنها شش ماه از تولد دخترش لسلی گذشته بود که بازی در فیلم “چطور می توان با یک میلیونر ازدواج کرد” (۱۹۵۳)، را شروع کرد.

۱۳٫ ابتدا قصد داشت رقصنده شود و به همین دلیل، از کودکی در کلاس های باله آموزش می دید، اما در نوجوانی به سمت بازیگری کشیده شد.

۱۴٫ او که با دیدن بت دیویس در فیلم ها به سینما علاقمند شده بود، در آکادمی هنرهای دراماتیک آمریکا ثبت نام کرد. اما از آنجا که کمک هزینۀ تحصیلی به دختران تعلق نمی گرفت، مجبور شد بعد از یک سال تحصیل را رها

کند و به کار مدلینگ بپردازد و همزمان عصر ها به عنوان کنترلچی سینما کار کند.

۱۵٫ در ۱۰ فوریۀ ۱۹۴۵، از باکال هفت عکس گرفته شد که روی پیانویی نشسته بود که هری ترومن، معاون اول رئیس جمهور آمریکا، مشغول نواختن آن بود. مکان عکس ها باشگاه نشنال پرس در واشینگتن دی. سی. بود و به پیشنهاد مشاور مطبوعاتی او، چارلی انفیلد گرفته شدند. همسر ترومن به قدری از این عکس ها عصبانی شد که به او گفت: “دیگر هرگز در جمع پیانو نزن.”

بازیگران درخشان تاریخ سینما (40): لورن باکال 

نقل قول های شخصی

• فکر نمی کنم که تنها فرزند یک مادر تنها بودن خوب بوده باشد. من همیشه اعتماد به نفس متزلزلی داشته ام. آن زمان ها مسألۀ یهودیت هم بود. من عاشق یهودی بودنم هستم و هیچ مشکلی با آن ندارم. اما آنقدر مردم به من گفته اند که به تو نمی آید یهودی باشی، تقریباً تبدیل به یک جای زخم شده است.

• یادم است که پسر بزرگم، استیو، یک بار به من گفت: “اصلاً یادم نمی آید تو را با یک پیشبند دیده باشم.” و من فکر کردم: “درست است عزیزم، ندیده ای.” این برداشت او از مادر بودن بود.

• من در طول هر دو ازدواجم، شغلم را در جایگاه دوم قرار دادم و کارم لطمه دید. پشیمان نیستم. آدم انتخاب می کند. اگر ازدواج خوبی می خواهید، باید به آن توجه کنید. اگر می خواهید مستقل باشید، به کارتان ادامه دهید. شما نمی توانید همه چیز را با هم داشته باشید.

• امروزه بازیگرانی را در تلویزیون می بینم که فکر نمی کنم در بازیگری حرفی برای گفتن داشته باشند. آنها فقط به ستاره شدن فکر می کنند. من به سختی می توانم آنها را از هم تشخیص دهم. همۀ دختر ها موهایشان را مثل هم درست می کنند و به نظر می آید بیشترشان مبتلا به آنورکسی (بی اشتهایی عصبی) شدید هستند.

• ما در دورۀ میانگی به سر می بریم. امروزه ستاره ها دیگر در قد و قامت بوگی، جیمز کاگنی، اسپنسر تریسی، هنری فوندا و جیمی استوارت نیستند.

• فکر می کنم تمام زندگی انسان در چهره اش نمایان است و آدم باید به آن افتخار کند.

• انسان یاد می گیرد با هر آنچه که باید با آن مقابله کند، چگونه روبرو شود. من کودکی ام را در نیویورک، در مترو و اتوبوس گذرانده ام. می دانید وقتی اهل نیویورک باشی، چه چیزی یاد می گیری؟ این که دنیا پشیزی به شما بدهکار نیست.


منبع: برترینها

داستان زوج دوچرخه‌سواری که از یک «ماهی سیاه کوچولو» شروع شد

روزنامه هفت صبح – هانیه درویش: همه چیز از خواندن کتاب داستان «ماهی سیاه کوچولو» شروع شد. ماهی کوچکی که به عشق دیدن دریا خطر می کند و عازم سفری دور و دراز می شود، با تجربه های متفاوت برای رسیدن به رهایی.

حالا این کتاب معروف صمد بهرنگی که شاید خیلی از بچه های دهه های ۵۰ و ۶۰ با آن رویاپردازی کرده اند، نیروی محرکه آغاز سفرهای حبیب اشتری شده است. او کار، ازدواج و مشکلات اقتصادی را بهانه ای برای نرفتن و ندیدن نمی داند و خوشحال است که همسرش هم با او هم عقیده و هم رکاب شده است.

سفر، رویای کودکی ام بود

حبیب اشتری ۳۷ سال دارد و بر اساس تحصیل در کلاس های آزاد دانشگاه در رشته طراحی دکوراسیون داخلی هم اکنون به همین کار مشغول است و همسرش مینا قربانی دارای دو مدرک دانشگاهی تکنسین اتاق عمل و مهندس کشاورزی است و در حال حاضر پرستار اتاق عمل است. آنها حالا یک سالی می شود مجدد کار و زندگی را رها کرده اند و آمریکای مرکزی را شهر به شهر می گردند و می بینند و زندگی می کنند.

حبیب اشتری در رابطه با نحوه استارت سفرها و این سبک زندگی شان می گوید: «تحت تاثیر کتاب ماهی سیاه کوچولو سفر، رویای تمام کودکی ام شد و دوست داشتم از دنیای محدود تخم مرغی ام پا را فراتر بگذارم و با دنیاهای دیگر آشنا شوم. این سبک زندگی را که در حال حاضر در دنیا مرسوم است، بعد از دوران سربازی انتخاب کردم و بعد از ازدواج هم خوشبختانه با استقبال زیاد مینا، دو نفری ادامه دادیم و این چنین سفرهای مان بیشتر و بیشتر شد.»

 خانه ای به وسعت جهان
دیدن ۳۲ کشور و هزاران شهر و روستا

این زوج سرزنده و شاداب بعد از دیدن کشورهایی در سه قاره نزدیک تر که موجب شد هفت ماه در آسیا، سه ماه در آفریقا و چهار ماه در اروپا زندگی کنند، خواهان سفر و بازدید از شهرها و کشورهای آمریکای مرکزی شدند. به همین دلیل مقدمات سفر را از یک سال پیش شروع کردند اما گرفتن ویزاها شش ماه زمان برد و دوندگی ها برای گرفتن ویزا و فراهم کردن مقدمات سفر، به قدری بود که هر دو در شش ماه آخر شغل شان را هم تعطیل، کردند تا این که ویزاها رسید و سفر به آمریکای جنوب آغاز شد.

آنها هم اکنون با سفری یکساله به آمریکای جنوبی – که پیش بینی می شود حالا حالاها ادامه پیدا کند – ۳۲ کشور و هزاران شهر و روستا را از چهار قاره دیده و ۲۷۰۰۰ کیلومتر رکاب زده اند و این روزها سوار بر قایق، یکی از طولانی ترین قسمت های رود آمازون را که در حدود پنج تا شش هزار کیلومتر است، طی می کنند تا به برزیل برسند.

جاذبه های خارق العاده آمریکای جنوبی

از اتفاقات خاص و مکان های خارق العاده ای که در سفرهای شان به آن برخورده اند، می پرسم و آنها با یادآوری خاطرات سفرهای شان می گویند: «هر کشور و قاره ای دارای فرهنگ و سبک زندگی متفاوتی است که در عین تفاوت، اشتراکات زیادی هم بین مردمش دیده می شود. این تفاوت و شباهت ها برای مان خیلی جالب است اما اتفاقی که در ذهن مان بیش از هر چیزی ثبت و ماندگار می شود، مکان های طبیعی خاص و منحصر به فردی است که اشتیاق مان را به دیدن مکان های جدیدتر و کشف آنها بیشتر می کند.

مثلا در همین آمریکای جنوبی مکان هایی خارق العاده وجود دارد؛ مثل آبشار ایگواسو در مرز بین سه کشور آرژانتین، پاراگوئه و برزیل، عبور دو ماهه مان از مناطق بادخیز پاتاگونیای آرژانتین و شیلی با بادهایی که گاه سرعت شان تا ۱۵۰ کیلومتر در ساعت می رسد و دارای شرایط جغرافیایی منحصر به فردی است، بازدید از یخچال های کالافات در آرژانتین با دیواره ای یخی تا ارتفاع ۷۰ متر، بازدید از قلل بسیار عجیب فیتزروی در کوه های آند، رفتن تا شهر اوشوایا، جنوبی ترین شهر کره زمین، عبور از خشک ترین بیابان کره زمین، صحرای آتاکاما در شیلی ظرف مدت ۲۵ روز، رکابزنی دو ماهه در ارتفاعات حدود ۴۰۰۰ متری کشورهای بولیوی و پرو و رکابزنی تا ارتفاع ۴۴۰۰ متر، عبور از بزرگ ترین نمکزار دنیا به نام اویونی در کشور بولیوی، دیدن ماچوپیچو یکی از عجایب هفتگانه جهان در کشور پرو، جزایر رویایی و باور نکردنی گالاپاگوس در اکوادور، عبور از رشته کوه های آند و همین حالا که در حال گذر از یکی از طولانی ترین قسمت های رود آمازون با قایق هستیم.»

 خانه ای به وسعت جهان
پولدار نیستیم، هدفمندیم

شاید دیدن هر یک از مکان های نام برده آرزوی هر یک از ما باشد اما بیشتر افراد در جستجوی موقعیتی خاص و رسیدن به وضع مالی عالی هستند تا این رویاهای شان را محقق کنند اما این زوج جوان در رابطه با درآمد و هزینه های سفرشان می گویند: «ما تمام کار، زندگی و پس اندازمان برای سفر کردن است. اصلا متمول و پولدار نیستیم و به صورت باور نکردنی اقتصادی سفر می کنیم. وقتی یاد بگیری چه طور سفر کنی، کم هزینه هم می شود این کار را کرد. مثلا ما معمولا در چادرمان می خوابیم و خیلی کم هزینه هتل و اقامت می دهیم.

همین طور کمتر در رستوران ها غذا می خورم و خودمان غذا درست می کنیم اما قطعا به پول نیاز داریم و کلا در زندگی مان هدفمند کار و پس انداز می کنیم. یکی ماشینش را عوض می کند، یکی خانه اش را بزرگتر و ما پول های مان را برای سفر پس انداز می کنیم. خیلی ها به ما می گویند پولدار اما مثل این است که به کسی که ماشین پژو سوار می شود یا آپارتمانش را ۱۰ متر بزرگتر می کند، بگویند پولدار. پس تنها مهم این است که چگونه سفر کردن را یاد بگیرید و قدم اول را بردارید.


منبع: برترینها