چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ انتقامِ حقیقی از آمریکا!

برترین‌ها: با نام و یاد خدا و عرض سلام و ادب و همچنین آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما عزیزان، مطلب «چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی» را شروع می‌کنیم: 

با این عکس محسن مسلمان، فوتبالیستِ دوسر نیمکت‌نشینِ فوتبال کشورمان که گویا در حال دالی‌بازی است، از لوکیشن فرمانیه. خطاب به آرایش‌گرِ عزیز و مموشِ محسن‌جان! این مدل مو را اگر در دهه‌ی هفتاد روی سر کسی پیاده می‌کردی، دعوای طایفه‌ای رخ می‌داد، با سه کشته و دست‌کم پنج مفقودی.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


بله. مهناز افشار به خانه خود بازخواهد گشت، اما تاریخ دقیقی برای آن مشخص نشده. شاید پس از فرسایشی شدنِ پرونده همسر‌جان! و یا پس از آسیاب افتادنِ آب‌ها، اتفاقی که در مملکت ما به شکل دوره ای تکرار می‌شود و مدام آب‌های جدید و آسیاب‌های جدید به بازار می‌آیند.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


بهاره افشاری و عکسی از ترانه مشایخِ اولیه در سریال «ممنوعه» که بعد‌ها با تیغ ارشاد آرایشش تغییر کرد. و البته همان ورژنِ تغییر‌کرده هم پس از پخش، چند‌بار تغییر کرد! کلاً بهاره افشاری دلیل اصلی یکی از ردیف‌های بودجه بخش سانسور و نظارت وزارت ارشاد است. به این ترتیب:

  • نطارت بر موسیقی
  • نطارت بر تئاتر
  • نطارت بر بهاره افشاری
  • نطارت بر سینما
  • نظارت بر شبکه نمایش خانگی

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


رضا گلزار در مراسم افتتاحیه (مگر ایستگاه مترو است؟) فیلم «ما همه با هم هستیم!» ساخته پر‌سر‌و‌صدای کمال تبریزی، با چند جین ستاره که گویا پرستاره‌ترین پروژه سینمایی دو دهه اخیر محسوب می‌شود. مثل اینکه به رضا گفته‌اند که در مراسم از بچه‌های بالا هم حضور دارند و رضا تیپ مناسب این جمع را زده، و حالا پس از حضور متوجه شده خبری از دوستان نیست و دارد با حالتی کنف به تیپ چیتان میتانِ همکارانش نگاه می‌کند.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


– سلطان! سلطان!

– جون بله قربان!  

بخشی از گفت‌و‌گوی علی پروین و همسرش در حاشیه این مراسم.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


بابامهران غفوریان هم در مراسم حضور داشت.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


هادی ساعی با پسرش تایماز در همین مراسم.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


مه‌لقا باقری به نمایندگی از همسرش، یکی از بازیگر های این فیلم، در مراسم حضور پیدا کرد. البته این فیلم آنقدر بازیگر دارد که بعید نیست خودش هم از بازیگران آن باشد.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


علیرضا حقیقی به‌خوبی دارد انتقام همه ظلم‌ها و نامردی‌های کشور آمریکا در حق وطن عزیزمان را می‌گیرد.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


الهام حمیدی، نیوشا ضیغمی، نفیسه روشن و دوست عزیزشان که باعث می‌شود جرأت نکنیم چیزی درباره این عکس بنویسیم!

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


از چهره‌ی گربه خانم عبدالمجید کاملا مشخص است که زندگی در کوچه و خوردن آشغال مرغ و ماست ترشیده را به بودن در کنار صاحب کنونی‌اش (که بر حسب اتفاق سلبریتی هستند) ترجیح می‌دهد.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


سلفی دریاییِ الهام کردا، پانته‌آ پناهی‌ها و کاظم سیاحی.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


تشکر ویژه از رضا صادقی که لطف کرده و تن طفل‌های معصوم پیراهن مشکی نکرده است. همین حالا هم روحیه‌ای برای بچه‌ها نمانده آنقدر رنگ سیاهی دیده‌اند.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


زندان، محدودیت و کنترل، در یک نما!

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


مبارکه ملیکا خانم، منزل را عوض کرده‌اید؟ یا اینکه اتاق آسانسور تغییر کرده؟ با آخرین باری که بنده مطلب را نوشته بودم تفاوت دارد!

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


اهل دلان؛ حامد بهداد، سعید راد، بیژن امکانیان، کورش تهامی، نسرین مقانلو، ساره بیات و منوچهر هادی و عکسی از پشت صحنه این فیلمِ در حال ساخت. به‌نظر می‌رسد منوچهر هادی آتویی دست ساره بیات دارد، چون غیرممکن است در فیلم‌هایش به اون نقش ندهد. البته حضور ساره در فیلم‌های آبکیِ جنابِ هادی، باعث افتخار این کارگردان و پربارشدن رزومه ایشان خواهد بود! (مثلا یکی به نعل زدیم یکی به میخ)

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


آغاز تور جهانی نمایش کمدی «بگو مگو» به کارگردانی علیرضا خمسه و بازی احسان کرمی که بعد از اولین اجرا در آمریکا، در شهرهای سن‌خوزه، واشنگتن، شیکاگو و نیویورک هم روی صحنه خواهد رفت. امیدواریم آقای خمسه برای اجرا در آمریکا آن دو هم‌بازی مشهور خود که در استندآپ خندوانه همراهش بودند را با خود روی سن نبرد!

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


«وای چقدر افتِ جلب توجه پیدا کردم، بذار دوبار یه عکس باحجاب استوری کنم».

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


فریبرز عرب‌نیا باید در گرفتن عکس‌های هنری‌اش، ابوالفضل پور‌عرب رو الگوی خویش قرار بدهد.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


جشن تولد آزاده زارعی با حضور ورزشکاران و فوتسالیست‌های خانم از جمله فرشته کریمی، آتوسا حجازی و نیلوفر اردلان.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


پست مهرداد صدیقیان به مناسبت تولد احمد‌آقا مهرانفرِ هنرمند و دوست‌داشتنی.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


سلفی حسین یاری در کنار هلیا امامی و مادرِ هلیا، در پشت صحنه سریال «از یادها رفته». سریالی که اسم آن خیلی به محتوایش می‌آید و قطعاً با این کیفیت نازل، به‌زودی از یاد‌ها خواهد رفت.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


عکسِ «مثلاً من خیلی کول‌ام» از محمدرضا غفاری در حال ولیعصر‌گردی.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


یه نوستالژی خوب و بِچَسب از پرستو صالحی.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


امیرمحمدجان از قرار معلوم نوزدهم ماه عازمی. به‌سلامت! فقط هیچوقت با این تیشرت پایت را به پادگان نذار. به خاطر خودت می‌گوییم وگرنه به حال ما که فرقی نمی‌کند.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


هدیه تهرانی، برنده جایزه ویژه هیات داوران جشنواره فیلم imagineindia از کشور اسپانیا، بخاطر هنرنمایی در فیلم کوتاه «روزهای نارنجی» ساخته آرش لاهوتی. بسی تبریک و افتخار.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


عکسِ لاولیِ سارا خادم‌الشریعه و همسر جان روی زاینده‌رودِ زنده‌ی این روزها.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


وقتی وسط مهمانی در حال بحث و دعوا با یکی از دوستان هستی که ناگهان می‌بینی دوست دیگری دارد سلفی می‌گیرد و تو در کادر حضور داری.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


شقایق و آذرخش فراهانی در یک گالری. آذرخش با این مدل مویی که دارد، اگر خدایی‌نکرده جایی دعوا شد، مطمئناً درد زیادی را متحمل خواهد شد.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


تبریک به ارسلان عزیز، به مناسبت ورودش به عرصه مدلینگ و تبلیغات.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


نگران حال آقاجواد خیابانی نباشید، بر اساس داده‌های موثق، ایشان فقط عمل لاغری روی معده خود انجام داده‌ که گویا نتیجه‌ی عمل پیش‌ازحد رضایت‌بخش بوده! و خدا را شکر در سلامت کامل هستند.

چهره‌ها در شبکه‌های اجتماعی؛ غنایم ما از آمریکا


امروز همکارم خانم نوغانی را روزه بُرده بود و این افتخار نصیب شد که پس از مدت‌ها استثنائاً بنده به جای ایشان در خدمتتان باشم. شب و روزتان خوش. 


منبع: برترینها

پرستو چیست؟ پرستو با سیاست‌مدار چه می‌کند؟

روزنامه اعتمادآنلاین: فاطمه قائم مقامی، مهسا یوسفی، کاملیا انتخابی‌فرد، آزاده اردکانی، آفرین چیت‌ساز، مریم ابراهیم‌وند، شهرزاد میرقلی‌خان و اکنون میترا استاد. این نام زنان جوان و جذابی است که در ۲ دهه گذشته در کنار نام اهالی سیاست مطرح و حاشیه ساز شده‌اند. البته بی‌شک موارد بسیار دیگری نیز وجود داشته که به دلایل پیدا و پنهان، در سکوت هراس‌انگیز تاریکخانه‌ها خفه و فراموش شده است. سرنوشت تلخ میترا استاد تنها با آنچه بر سر فاطمه قائم مقامی آمد قابل مقایسه است، اما بازتاب رسانه‌ای و واکنش انفجاری و بهت‌آلود افکار عمومی، تراژدی او را چنان پربانگ کرده که بی‌شک تا سالیان دراز فراموش نخواهد شد.

سقوط ناگهانی و حذف سیاستمداران به دلیل رابطه‌های خارج از چهارچوب ازدواج در ۴ دهه‌ای که از پیروزی انقلاب ۵۷ می‌گذرد بی‌سابقه نیست هر چند در ۲ دهه اخیر بسامد آن افزایش چشمگیری داشته و به دلیل گسترش وسایل ارتباط جمعی و آگاهی افکار عمومی، امکان لاپوشانی آن دم‌به‌دم کمتر می‌شود.

قدیمی‌ترین نمونه از این دست، عبدالمجید معادیخواه، حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب و وزیر ارشاد سال‌های آغازین دهه ۶۰ بود که بخاطر ماجرایی که هر چند ابعاد کامل آن هیچگاه روشن نشد به یکباره از صحنه سیاست حذف و به انزوای کار پژوهشی رانده شد. در لابلای سطور روزنوشت‌های هاشمی اطلاعاتی قطره‌چکانی در این مورد وجود دارد که با کنار هم گذاشتن آن با رخداد‌ها و شواهد دیگر می‌توان به تصویری کلی از ماجرا دست پیدا کرد.

پرستو چیست؟ پرستو با سیاست‌مدار چه می کند؟

مشهورترین مورد بعدی، عطاالله مهاجرانی کارگزار صاحب‌قلم دولت هاشمی و وزیر ارشاد محمد خاتمی بود که در مقطعی، از نظر میزان محبوبیت، بی‌رقیب بود. اگر همه چیز بی‌اشکال پیش می‌رفت بی‌شک مهاجرانی بهترین گزینه اصلاح‌طلبان برای شرکت در انتخابات ۸۴ و جانشینی خاتمی به شمار می‌رفت، اما رسوایی اخلاقی ناشی از رابطه و ازدواج پنهانی او با دختر جوانی به نام مهسا یوسفی تبدیل به پاس‌گل به حریف شد و جریان اصلاحات را در بزنگاه ۸۴ با خلائی بزرگ مواجه کرد. در حقیقت سرنوشت و مواضع کنونی مهاجرانی را باید با در نظر گرفتن این متغیر کلیدی تحلیل کرد و به داوری نشست.

پرستو چیست؟ پرستو با سیاست‌مدار چه می کند؟

ماجرای مهاجرانی با وجود ابعاد عظیم و فاجعه‌بار آن نه درس‌عبرت شد نه مایه انذار. سال ۸۵ مسوولیت سردبیری سایت آفتاب را بر عهده داشتم. آن زمان خاطرات کاملیا انتخابی‌فرد در خارج از کشور چاپ و پربازتاب شده بود. پاسی از شب گذشته بود که یکی از چهره‌های شناخته شده دولت قبل که همچنان در فضای مجازی فعال و شناخته شده بود با من تماس گرفت و با لحنی عصبی پرسید چرا برای تخریب چهره او خبر انتشار این کتاب را منتشر کرده‌ایم. پاسخ دادم در خبر ما هیچ اشاره‌ای به نام شما نشده و فقط از افشاگری انتخابی‌فرد در مورد برخی سیاستمداران و چهره‌های ورزشی نام برده شده است. گفت: چه فرق می‌کند؟ همه که می‌دانند من بودم! پاسخ دادم: خب این دیگر مشکل ما نیست.

خطای بزرگی است اگر تصور شود ماجرا‌هایی از این دست تنها ویژه جناح اصلاح‌طلب است و رقیبان اصول‌گرای آنان به کل از این قبیل دردسر‌ها مبرا و منزه هستند. ماجرا‌های آزاده اردکانی در سازمان میراث دولت احمدی‌نژاد و شهرزاد میرقلی‌خان در سازمان صدا و سیما نمونه‌هایی هستند که عکس این ادعا را ثابت می‌کنند. فرمول حل مساله در میان اصول‌گرایان البته با اصلاح‌طلبان تفاوت‌های بنیادین دارد. مهمترین تفاوت، نوع برخورد نهاد‌های نظارتی و امنیتی با ماجراست.

پرستو چیست؟ پرستو با سیاست‌مدار چه می کند؟

پس از بر سر کار آمدن دولت روحانی، تعداد پرستو‌هایی که گرد سر سیاست‌پیشه‌گان و دولتمردان پرواز می‌کنند به شدت افزایش یافته است. دلیل این رخداد، تجربه موفق هادیان این پرنده‌های شکاری در گذشته و اثبات این مهم بود که گاه یک پرستوی تیزپرواز قادر است چند ژنرال حریف را ناکار و از میدان به‌در کند. اما چرا اینگونه است؟ چرا سیاست‌مدرانی چنین کارکشته و با تجربه که بعضن سابقه کار در نهاد‌های امنیتی نیز دارند در دامی چنین تکراری فرو می‌غلطند؟ به گمان من پاسخ، در خود پرسش نهفته است.

ساختار سیاسی کنونی ما به شدت مردسالارانه و کهن‌سال است. اغلب مدیرانی که سمت‌های میانی به بالا را اشغال کرده‌اند مردانی هستند که دهه هفتم زندگی خود را سپری می‌کنند. روشن است که در اینجا نه تنها از دولت و نهاد‌های انتخابی که از مجموعه حاکمیت سخن می‌گویم. این مردان اغلب جوانی خود را در فضای آرمانی دهه شصت سپری کرده‌اند که پاکدستی و پاکدامنی شعاری نخ‌نما و تزویری رایج به قصد قربت به قدرت نبود. باوری درونی بود. اکنون، اما پیرانه‌سر در حالی به قله قدرت/ثروت/منزلت دست پیدا کرده‌اند که با وجود همه کامیابی‌ها، در روزگار چیره‌گی سرمایه و نوکیسه‌گی، در خلوت خود را شرمنده خویشتن می‌یابند که چرا “جوانی” نکرده‌اند.

به عنوان تمثیلی برای درک بهتر مساله فیلم درخشان “مورد عجیب بنجامین باتن” را به یاد بیاورید. مردی که زندگی را از کهنسالی به سوی جوانی و کودکی طی می‌کند و سرانجام با درک سرنوشت تراژیک خود، زن و فرزندی را که عاشقانه دوست می‌دارد به ناگزیر رها کرده و به جستجوی جهان می‌رود.

حریف این پیران شکسته بال و دل، پرستو‌های قبراق و سر حالی هستند که اغلب در دهه سوم زندگی خود به سر می‌برند. پایان این مصاف هم از ابتدا روشن است. البته پرستو‌ها نیز خود به نوعی دیگر قربانی همان ساختار مردسالار کهن‌سال هستند. ساختاری که جز چند نمونه انگشت‌شمار و ویترینی، بر سر پیشرفت زنان در رده‌های عالی، سقفی شیشه‌ای گسترده است. در چنین شرایطی عجیب نیست کسانی که تنها سرمایه اجتماعی/شخصیتی‌شان استفاده از سلاح جنسیت و جذابیت‌های زنانه است شکار‌های باب طبع خود را پیدا کنند. اینان چیزی را عرضه می‌کنند که آنان حریص و در حسرت‌اش هستند و برای تصاحب‌اش حاضرند هر بهایی بپردازند.

هدف همه آنچه گفته شد تبرئه محمد علی نجفی است؟ بی‌شک نه. او نیز در این ماجرا مقصر است. دست‌کم ۵۰ درصد. موقعیت و جایگاه او حتا کفه تقصیر را به سمت‌اش سنگین‌تر می‌کند. او یک زن را کشته است. نوجوانی را بی‌مادر کرده و از آن مهم‌تر لطمه‌ای جبران‌ناپذیر به اعتماد و باور بخش بزرگی از ایرانیان وارد کرده است.

پرستو چیست؟ پرستو با سیاست‌مدار چه می کند؟

با این همه پس از فرونشستن غبار‌ها باید در ماموریتی ملی، به مسوولیت کارگردانان تاریکخانه‌ای بیاندیشیم که چنین تراژدی دهشتناکی را نه تنها طراحی و اجرا کردند که آن را تا پایان خون‌بارش ادامه دادند؛ و اکنون، در پایان این نوشته می‌خواهم لختی قلم را بر او بگریانم. مردی که بود و اینک نیست. مردی که چنین بی‌رحمانه به کشتن خویش برخاست به هنگامی که دامچاله زندگی، او را از همه آنچه بود جدا می‌کرد. مرد به جان آمده‌ای که از امثال ابطحی بسی باهوش‌تر و از امثال مهاجرانی بسیار باپرنسیب‌تر بود. دوگانه ناگزیر را که پیش رویش گسترده بودند – ابطحی یا مهاجرانی شدن- گردن سر خم نکرد. لگد زیر میز ضیافتی زد که برای خرد کردنش چیده شده بود.‌ای کاش صاحبان خون میترا از گناهش نگذرند، سیاستمداران پادرمیانی نکنند و این مرد به جان آمده، پله‌های تقدیر را تا چوبه دار، ایستاده طی کند.


منبع: برترینها

گپی با امیرمهدی ژوله؛ ساموراییِ ممنوع‌التصویر!

روزنامه همشهری – مهرداد رسولی: بین هنرمندانی که برای رسیدن به اوج شهرت و محبوبیت مسیر پر پیچ و خمی را پشت سر گذاشتند امیر مهدی ژوله یک استثناست؛ کسی که در کسوت روزنامه نگاری حرف برای گفتن و در قامت نویسنده طنز سوژه برای نوشتن داشت و حالا در مسیری قدم گذاشته که بسیاری از هنرمندان مدت‌هاست به واسطه متن‌های تند و تیزش در آن قدم زده اند.

او نماینده نسلی است که در برابر فشار‌ها سر خم نمی‌کند و اهل خطر کردن است؛ خطراتی که به حذف تدریجی‌اش از تلویزیون و حتی مانع پخش تصویرش در تیزر‌های تبلیغاتی فیلم سامورایی در برلین شده است. با ژوله درباره فضای فعلی سینمای کمدی، سامورایی در برلین و ماجرای ممنوع التصویری اش گفتگو کرده ایم و او با لحنی که درست مثل متن هایش تلخ، گزنده و البته تاثیر گذار است به هر پرسشی پاسخ داد.

گپی با امیر مهدی ژوله از نویسندگی طنز تا بازیگری در تئاتر و سینما و ماجرای ممنوع التصویری اش

آقای ژوله، شما سال‌ها در کسوت نویسندگی و حالا به‌عنوان بازیگر در ژانر کمدی فعالیت کرده‌اید، می‌شود درباره سینمای کمدی با شما صحبت کرد.

در زمینه سینمای کمدی خودم را خیلی صاحب‌نظر نمی‌دانم؛ چرا که فقط در ۳ فیلم کمدی بازی کرده‌ام و در ۲ فیلم «خوب، بد، جلف» و «هزار پا» نقش کوتاهی داشتم. یک فیلمنامه سینمایی کمدی نوشته‌ام که آن هم پروانه ساخت نگرفته است؛ بنابراین می‌توانم به‌عنوان کسی که با این حوزه آشناست صحبت کنم و به سؤال‌های شما پاسخ بدهم.

فکر می‌کنید چرا تعداد فیلم‌هایی که این روز‌ها در ژانر کمدی ساخته می‌شود رو به افزایش است و سینمای کمدی هر روز تعداد بیشتری از مخاطبان را به‌خودش اختصاص می‌دهد؟

نکته این است که باید بگوییم چرا اقبال عمومی نسبت به ژانر‌های دیگر به اندازه کافی نیست وگرنه سینمای کمدی در همه جای دنیا مخاطبان زیادی دارد و فیلم‌های کمدی معمولا بین فیلم‌های پرفروش سال قرار می‌گیرند. اساسا باید به این موضوع فکر کنیم که مگر در سینمای ایران چقدر گونه و ژانر سینمایی داریم. ما یک سینمای کمدی داریم و یک سینمای اجتماعی. نه سینمای کودک درست و حسابی داریم نه ژانر علمی – تخیلی و نه فیلم اکشن درست و حسابی تولید می‌شود، نه فیلم ترسناک داریم. اصلا چیزی نداریم که بخواهیم بگوییم چرا بقیه نیستند و کمدی هست. اگر بخواهید به این نقطه برسید که فضای جامعه غم‌انگیز است و مردم، غمناک و بی‌حوصله شده‌اند و ترجیح‌شان سینمای کمدی شده، این نتیجه‌گیری درستی است.

پس معتقدید که جامعه امروز ما بیش از هر زمان دیگری به خنده و شادی نیاز دارد؟

این تحلیل درست است، اما همانطور که گفتم مگر جز فیلم کمدی چه گزینه‌های دیگری وجود دارد که مردم از آن‌ها استقبال نکرده باشند. کدام فیلم اکشن هیجان‌انگیزی بوده که مورد اقبال مردم قرار نگرفته باشد. مسئله دیگر این است که هزینه تولید فیلم بالا رفته و شاید فقط برخی فیلم‌های کمدی بتوانند هزینه‌های خودشان را برگردانند. به همین دلیل سرمایه‌گذار‌ها و تهیه‌کننده‌ها به سمت ساخت این نوع فیلم‌ها می‌روند.

درست است که در ژانر‌های مختلف، فیلم‌های هیجان‌انگیز تولید نشده، اما مگر در سینمای کمدی فیلمی با این مختصات ساخته می‌شود؟

اگر سلیقه مرا بخواهید فقط آن فیلم‌هایی که پیمان قاسمخانی در سینمای کمدی نوشته نمونه‌های قابلی بوده‌اند و نمونه‌های اندک دیگری مثل هزارپا که نسخه اصلی‌اش ساختار قرص و محکمی دارد یا کار‌هایی که محمدرضا هنرمند زمانی می‌ساخت یا کار‌های داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی که نایاب شده‌اند چنین مختصاتی دارند. در یک دهه اخیر جز تعداد محدودی، عموما کار‌هایی که پیمان قاسمخانی نوشته قابل توجه بوده و بقیه کار‌ها موردپسند من واقع نشده است.

حتی فیلم‌هایی که مهران مدیری ساخته و نویسنده‌اش پیمان قاسمخانی نبوده؟

وقتی می‌گویم کار‌هایی که پیمان نوشته را می‌پسندم، قاعدتا بقیه کار‌ها جزو مورد علاقه‌های من نبوده‌اند.

سانسور گسترده در سینما چقدر در گرایش سینماگران به سینمای کمدی تأثیر داشته؟

سانسور به‌طور وحشتناک وجود دارد و به همین دلیل فقط با یکسری مسائل می‌شود شوخی کرد و در چنین شرایطی نمی‌توانید قصه‌های خوب بنویسید. مثلا الان فیلم‌هایی مثل «اجاره‌نشین‌ها» یا «ای ایران» مجوز ساخت نمی‌گیرند؛ همانطور که «شب‌های برره» اجازه پخش از تلویزیون نمی‌گیرد. البته سانسور در سینما با تلویزیون متفاوت است، اما هر دو از یک نوع نگرش نشأت می‌گیرند. در تئاتر هم فقط با مسائلی می‌شود شوخی کرد که صرفا سر مردم گرم شود.

به‌عنوان نویسنده طنز تا چه حد با سانسور در سینما و تلویزیون دست به گریبان بودید؟ شدت سانسور به حدی بوده که مانع تولید کار شود؟

در کارگاه‌های طنزنویسی به بچه‌ها می‌گویم اساسا باید با قدرت شوخی کرد و کسی با فرد ضعیف یا کانون ضعف شوخی نمی‌کند. قدرت هم یا در سیاست یا در ثروت یا در ایدئولوژی است، اما اینجا با هیچ کدام از این‌ها نمی‌توانی شوخی کنی. فقط گاهی می‌توانی به خط‌قرمز‌هایی که بسیار پررنگ و سلیقه‌ای است نزدیک بشوی. این خط قرمز‌ها شامل شوخی‌های سیاسی و اجتماعی است. وقتی فقط می‌توانی به شوخی‌هایی از این دست یا چه بسا فقط به شوخی‌های رکیک نزدیک بشوی، طنز گزنده اجتماعی، سیاسی و اخلاقی تولید نمی‌شود و در نتیجه با کثرت فیلم‌های کم‌محتوا مواجه خواهیم شد.

دایره سانسور در سینما و تلویزیون در مقایسه با یک دهه قبل گسترده‌تر شده یا فضا برای کارکردن باز‌تر است؟

من کارم را با شب‌های برره، «مرد هزار چهره» و «باغ مظفر» شروع کردم و در شبکه نمایش خانگی هم نویسنده کار‌هایی مثل «شوخی کردم» و «قهوه تلخ» بودم، اما بعد که به تلویزیون برگشتم متوجه شدم اصلا نمی‌شود روی پروژه‌هایی مثل شب‌های برره و مرد هزار چهره کار کرد. حتی «در حاشیه» هم که فقط با یک صنف شوخی می‌کرد عقیم ماند. فکر می‌کنم الان در شبکه نمایش خانگی هم نمی‌شود قهوه تلخ یا شوخی کردم را ساخت. البته شوخی کردم از تلویزیون پخش می‌شود، اما فقط آیتم‌هایی که برداشت نقد از دولت می‌شود روی آنتن می‌رود و خیلی از آیتم‌ها یا سانسور می‌شود یا اصلا پخش نمی‌شود.

به سراغ سامورایی در برلین برویم. در این فیلم که همه فاکتور‌های لازم برای ممیزی را دارد با موضوع سانسور درگیر نبودید؟

هزینه‌های ساخت سامورایی در برلین با یوروی ۵ هزار تومانی برآورد شده بود، اما وقتی به آلمان رفتیم قیمت یورو به ۱۵ هزار تومان رسید. به همین دلیل محدودیت‌های ناخواسته‌ای در کار ایجاد و خیلی از بخش‌های فیلمنامه محدود شد. موضوع فیلم و فیلمنامه به‌گونه‌ای بود که خیلی درگیر سانسور نشدیم.

شاید به این دلیل که مهدی نادری با فضای فعلی کار در سینمای ایران آشناست و می‌داند چه فیلمی بسازد که زیر تیغ سانسور نرود.

آقای نادری مگر با فضای سینمای ایران آشناست؟ او یک فیلم به نام «بدرود بغداد» ساخت و ۸ سال خانه‌نشین شد.

احتمالا همین دوری چندین ساله از سینما باعث شد دست به عصا راه برود و فیلم بی‌دردسری مثل سامورایی در برلین را بسازد.‌

نمی‌دانم، اما نادری خیلی دنبال شوخی‌های رکیک نبود. حتی دستمایه‌هایی مثل دختر ایرانی و دختر آلمانی در فیلم داشتیم و می‌توانست با این شخصیت‌ها بازی کند، اما این کار جزو علایق خودش نبود.

گپی با امیر مهدی ژوله از نویسندگی طنز تا بازیگری در تئاتر و سینما و ماجرای ممنوع التصویری اش

یکی دیگر از چالش‌های سینمای کمدی این است که از سوی مسئولان جدی گرفته نمی‌شود. به‌طور مثال بهترین بازیگران طنز مثل اکبر عبدی یا علیرضا خمسه همیشه دستشان از جوایز سینمایی کوتاه مانده است و فیلم‌های ستاره‌دار کمدی آنطور که باید مورد توجه قرار نگرفته‌اند. چرا سینمای کمدی اساسا جدی گرفته نمی‌شود؟

فکر می‌کنم یکی از مدیران صدا و سیما بود که می‌گفت کمدی برای مسئولان حکم توالت را دارد. همه می‌گویند لازم و ضروری است و مردم را آرام می‌کند و می‌تواند سوپاپ باشد، اما کسی حاضر نیست با کمدی عکس یادگاری بگیرد.

شاید دلیلش این باشد که سینمای کمدی در سال‌های اخیر رو به ابتذال رفته و مسئولان هم می‌خواهند خودشان را از آنچه سینمای مبتذل خوانده می‌شود مبرا کنند.

آن‌ها همیشه سعی کرده‌اند خودشان را مبرا کنند. همانطور که از شب‌های برره و مرد هزار چهره خودشان را مبرا کردند. اینگونه نیست که کار‌های پیمان قاسمخانی با آن ساختار درست و حسابی دیده شود. کمدی‌ساز‌ها و بازیگران کمدی هیچ زمانی جدی گرفته نشده‌اند. یک سال برای اینکه به نوید محمد‌زاده جایزه ندهند آن را به رضا عطاران دادند، وگرنه تلاشی که عطاران در سینمای کمدی کرده، دیده نشده است. هیچ وقت فیلم‌هایی مثل اجاره‌نشین‌ها، «دایره زنگی»، ای‌ایران، «مارمولک» و «ورود آقایان ممنوع» دیده و جدی گرفته نشد.

شباهت فیلم‌های کمدی اخیر هم عجیب است. اینکه در ژانر کمدی تفاوتی بین فیلم‌های سینمایی احساس نمی‌شود از کجا نشأت می‌گیرد؟

دست‌اندرکاران تولید فیلم فکر می‌کنند فقط چند بازیگر داریم که باعث فروش فیلم می‌شوند. فیلمنامه‌نویس‌ها هم معمولا مشترک هستند و از طرفی سوژه‌هایی که می‌توانند دستمایه یک سناریوی طنز باشند محدود است و در نتیجه آثار تولید‌شده به هم شبیه می‌شوند.

برگردیم به مضمون فیلم‌های کمدی. فکر می‌کنید فیلم کمدی نیاز جامعه امروز است یا به فیلم‌هایی نیاز داریم که مخاطب را به تعقل وا دارد؟

سلیقه من همان کار‌هایی است که در سال‌های فعالیتم در آن‌ها حضور داشته‌ام؛ کار‌هایی مثل شب‌های برره، مرد هزار چهره، قهوه تلخ، شوخی کردم یا حتی کاری که در فیلم «ساعت ۵ عصر» کردم. رویکرد من چه در سال‌هایی که کار مطبوعاتی می‌کردم چه در سال‌هایی که می‌نوشتم و چه در دوره‌ای که استند آپ می‌کردم طنز انتقادی بوده است؛ طنزی که رفتار و رویه یک جریان قدرتمندی را نقد کند و در موردش حرف بزند و تئوری کمدی برای کمدی و خنده برای خنده را درک نمی‌کنم. سلیقه من نقد و حرف‌زدن است تا خنداندن مخاطب.

بگذارید طور دیگری سؤالم را مطرح کنم. به‌عنوان نویسنده طنز فکر می‌کنید در برهه فعلی آگاهی‌بخشی باید دغدغه سینماگران باشد یا خنداندن مردم؟

من در مورد کاری که در فضای مجازی و صفحه شخصی‌ام می‌کنم هم به بن‌بست رسیده‌ام. حس می‌کنم فضای جامعه به حال خوب و مهم‌تر از آن به امید و اعتماد و رفع و رجوع تنش‌ها احتیاج دارد. اگر بخواهم دوباره بنویسم بازهم تیغ تیز طنز در نوشته‌هایم خواهد بود. آن‌قدر رسانه‌های موافق و معاند و مجازی وجود دارد که همه مردم آگاهی نسبی دارند. اگر یک طنز انتقادی در حد کپشن فضای مجازی می‌نویسم حرفی است که مردم هم می‌دانند و ممکن است دلشان خنک شود وگرنه جنبه آگاهی‌بخشی ندارد. اگر می‌خواهید مرا در دوگانه شادی و آزادی قرار بدهید من در وضع فعلی شادی برای مردم را ترجیح می‌دهم.

چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟ می‌خواهید به‌عنوان بازیگر به کارتان ادامه بدهید یا شوق نویسندگی وسوسه‌تان می‌کند؟

۲ طرح دارم که می‌خواهم آن‌ها را بنویسم. خدا را شکر سطح بازیگری‌ام را به جایی رسانده‌ام که تهیه‌کننده حاضر است طرحم را بنویسم و نقش اصلی را هم خودم بازی کنم. فکر می‌کنم اگر قرار باشد اتفاق خوبی در سینما برای من بیفتد باید از همین مسیر باشد چرا که معلوم نیست چند فیلمنامه خوب در سال نوشته و از بین آن‌ها به من هم پیشنهاد داده شود. این آرزوی من است، اما بعد از ۴-۳ سال دوری از کار نویسندگی ممکن است برایم دشوار باشد. آن بخشی که مرا در بازیگری ارضا می‌کند تئاتر است. در تئاتر، نمایشنامه‌نویس‌های خوبی داریم و از نمایشنامه‌های خارجی هم استفاده می‌شود؛ بنابراین برخلاف سینما و تلویزیون، معضل متن وجود ندارد و همین مسائل هر بازیگری را راضی می‌کند. در تئاتر لذت اجرای زنده را احساس می‌کنم و با صدای خنده و ری‌اکشن پایانی تماشاگر خستگی‌ام در می‌رود.

موضوع طرح‌هایی که دارید کمدی است یا مضمون اجتماعی دارد؟

کمدی از نوعی که خودم دوست دارم؛ طنز تلخی که به‌نظرم جامعه امروز ما به آن نیاز دارد.

مردی که با خنده آمد

شاید خود امیر مهدی ژوله هم تصور نمی‌کرد که اجرای استندآپ در یک شوی هفتگی به نام خندوانه، خیلی زود به سکوی پرش‌اش بدل شود و او را به سینما و تئاتر پرتاب کند. ژوله که سال‌ها در مطبوعات قلم زده بود و به‌عنوان نویسنده برنامه‌های پرمخاطب طنز هم شناخته می‌شد بعد از آنکه در فینال مسابقه استندآپ خندوانه از امین حیایی هم عبور کرد به اوج شهرت رسید و مدتی بعد با ایفای نقش در آیتم‌های نمایشی دورهمی توانایی‌اش در عرصه بازیگری را هم نشان داد؛ بنابراین مهران مدیری نخستین کسی بود که ژوله را جلوی دوربین برد و مسیر را برای حضورش در فیلم‌های سینمایی و سریال‌های تلویزیونی هموار کرد.

امیر مهدی ژوله تاکنون در ۳ فیلم سینمایی حضور داشته که نخستین آن فیلم «خوب، بد، جلف» به کارگردانی دوست قدیمی‌اش پیمان قاسمخانی بوده است. او در این فیلم نقش فرعی و کوتاهی داشت، اما نخستین حضورش در سینما پای او را به تئاتر و تلویزیون هم باز کرد.

نکته جالب اینکه قرار بود کارگردانی این فیلم را رامبد جوان یا سروش صحت بر عهده داشته باشند، اما با طولانی‌شدن نگارش فیلمنامه این همکاری ممکن نشد و پیمان قاسمخانی خودش کارگردانی را برعهده گرفت تا یک نقش کوتاه هم برای رفیق قدیمی کنار بگذارد.

گپی با امیر مهدی ژوله از نویسندگی طنز تا بازیگری در تئاتر و سینما و ماجرای ممنوع التصویری اش

حضور ژوله در سریال نوروزی دیوار به دیوار و قرار گرفتنش مقابل دوربین سامان مقدم یک غافلگیری تمام عیار بود. او در این سریال نقش زامیاد گلچین را بازی می‌کرد و در کنار بازیگران اسم و رسم‌داری مثل فرهاد آئیش، رؤیا تیموریان، ویشکا آسایش و… خوش درخشید. غیبت در «دیوار به دیوار ۲» شایعه ممنوع‌الکاری‌اش در تلویزیون را برسر زبان‌ها انداخت و به این ترتیب دیوار به دیوار، نخستین و آخرین حضورش در یک سریال تلویزیونی بوده است.

سریال گلشیفته، شروع حضور ژوله در شبکه نمایش خانگی است و او در این سریال نقش وحید راست کردار، صاحب گاوداری را بازی می‌کند. امیر مهدی ژوله هر چه از نویسندگی فاصله گرفت به صحنه نمایش نزدیک‌تر شد و با حضور مقابل دوربین کارگردان مطرح دیگری به نام بهروز شعیبی در سریال گلشیفته خودش را به‌عنوان کمدین معرفی کرد و این بار از تجربه همبازی‌شدن با بازیگران مطرحی همچون مهدی هاشمی، مهناز افشار و سیامک انصاری بهره برد.

بازی در فیلم سینمایی «هزارپا» به کارگردانی ابوالحسن داوودی که در رتبه اول پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران قرار دارد هم در کارنامه هنری ژوله ثبت شده است. او در این فیلم نقش کریم، جاسوس مجاهدین در آسایشگاه جانبازان را بازی می‌کند و در کنار کمدین‌های مطرحی مثل رضا عطاران و جواد عزتی تجربه‌اندوزی کرد. اگر چه نقش ژوله در این فیلم هم کوتاه بود، اما همین نقش‌های کوتاه برای باز‌شدن پای او به دیگر پروژه‌های سینمایی کافی است.

سامورایی در برلین را باید مهم‌ترین کار ژوله در سینمای کمدی دانست. او به همراه حمید فرخ نژاد و هومن حاجی عبداللهی و میرطاهر مظلومی، جزو بازیگران اصلی فیلم هستند و گریم متفاوت، وجه تمایز سامورایی در برلین با سایر فیلم‌های کمدی است که در چند سال اخیر ساخته شده است. داستان سامورایی در برلین، پیرامون ۳ شخصیت اصلی و کاملا کند ذهن فیلم (حمید فرخ‌نژاد امیر مهدی ژوله و میرطاهر مظلومی) است که در ایران و آلمان ساخته شده و ژوله با حضور در این فیلم یک قدم بزرگ دیگر به سوی سوپر‌استار شدن در سینما برداشته است.


منبع: برترینها

داستان زندگی تراژیک جو بایدن، نامزد ریاست‌جمهوری ایالات متحده

برترین‌ها: بسیاری بر این نکته توافق دارند که جو بایدن، معاون سابق ریاست جمهوری ایالات متحده و از نامزد‌های دموکرات انتخابات ریاست جمهوری آینده این کشور به اندازه کافی در زندگی خود سختی و تراژدی دیده است. مهم نیست که از لحاظ سیاسی چه دیدگاهی داشته باشید، اما بدون شک نمی‌توانید درد ویرانگری که بایدن در می ۲۰۱۵ و در پی مرگ پسر ارشدش، بایو بایدن، به دلیل سرطان مغز در سن ۴۶ سالگی احساس کرد را انکار نمایید.

اما این تنها تراژدی خانواده بایدن نبود، زیرا او قبل از رسیدن به شهرت شاهد مرگ دو نفر دیگر از نزدیک‌ترین اشخاص به خود نیز بوده است. از رنج‌های دوران کودکی تا داستان‌هایی دراماتیک در مورد فرزندانش در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با زندگی تراژیک جو بایدن آشنا کنیم.

داستان زندگی تراژیک جو بایدن، نامزد ریاست جمهوری ایالات متحده

او به سخت‌ترین شکل ممکن درس‌های زندگی را آموخته است

قبل از آنکه جو بایدن در دنیای سیاست به شهرت برسد، نوجوانی بود که در شهر ساکرامنتو در کنار والدین و سه برادر و خواهرش زندگی می‌کرد. زندگی برای بایدن‌ها همیشه آسان نبود. پدر جو بایدن پس از چندین بار شکست در فعالیت‌های تجاری ناگزیر شد خانواده اش را در خانه والدین همسرش ساکن نماید. این موضوع برای پدر جو بایدن بسیار دشوار بود، زیرا او مردی بود که در ۲۰ و چند سالگی زندگی بسیار خوبی داشت و هر آنچه که یک مرد خانواده از زندگی می‌خواست را کسب کرده بود.

این سختی‌ها البته درس باارزشی به جو بایدن کوچک داد. بایدن خود در مورد مشکلات مالی خانوادگی اش در کودکی چنین می‌گوید: «پدرم همیشه می‌گفت: “قهرمان، معیار یک مرد تعداد دفعاتی که زمین می‌خورد نیست بلکه معیار سرعت بلند شدن اوست». البته او یک درس دیگر نیز به شکلی بیرحمانه کسب کرد. بایدن به دلیل گذشته خانوادگی اش لب به الکل نمی‌زند، زیرا به گفته خودش «در خانواده من به اندازه کافی الکلی وجود داشته است». یکی از دوستان نزدیک بایدن این موضوع را تایید کرده و گفته که طرف مادری خانواده بایدن افراد الکلی بسیاری داشته است.

بایدن در کودکی با بدترین مشکلات دست و پنجه نرم کرده است

شاید کمتر کسی در ایالات متحده بداند مردی که همین چند سال پیش معاون رییس جمهور کشور بود در کودکی با لکنت زبان دست و پنجه نرم می‌کرده است. بایدن در کودکی تلاش می‌کرد که همه چیز را از قبل تمرین کند تا هنگام سخن گفتن در مدرسه دچار لکنت نشود، اما با این وجود هنوز هم در مدرسه مورد اذیت و آزار همکلاسی هایش قرار می‌گرفت.

بایدن خود در این مورد چنین گفته است: «هیچگاه درمان حرفه‌ای نداشتم، اما چندین راهبه به من آموختند که سخن گفتنم را موزون کنم و به همین دلیل است که وقت زیادی را به خواندن شعر اختصاص دادم، اما حتی در کلاس پیش دبستانی پسرانه ام نیز در کلاس لاتین لقب “بایدن عقب افتاده” را داشتم. انسان درمانده و افسرده می‌شود». بایدن در نهایت به این مشکل فایق آمده و به کمک دیگر کسانی که به لکنت دچار بودند شتافت.

مرگ دردناک همسر و دختر جوانش به شدت او را تحت تاثیر قرار داد

داستان زندگی تراژیک جو بایدن، نامزد ریاست جمهوری ایالات متحده

در ابتدای کار سیاسی جو بایدن در دسامبر ۱۹۷۲، او در حادثه‌ای تراژیک همسر ۳۰ ساله اش، نیلیا بایدن، و دختر یک ساله شان، نائومی، را در تصادف اتومبیل از دست داد. دو پسر این زوج به نام‌های بایو، ۴ ساله، و هانتر، ۳ ساله، از این حادثه جان سالم به در بردند، اما آسیب‌های جسمی شدیدی متحمل شدند. این تصادف در دلاویر و در اثر برخورد واگن استیشن خانواده بایدن با یک تریلر رخ داد. نیلیا و فرزندانش در هنگام حادثه برای آوردن درخت کریسمس به سمت فروشگاه می‌رفتند که زندگی شان به شکلی تراژیک به پایان رسید.

اگر چه بایدن به خاطر فرزندان بازمانده اش تصمیم گرفت سرسخت باشد، اما مرگ همسر و دختر کوچکش برای او بسیار ویرانگر بود. بایدن خود در این باره چنین گفته است: «خب، نمی‌خواستم چیزی در مورد خدای مهربان بشنوم. هیچ صحبتی، هیچ دعایی، هیچ مراسمی مرا تسکین نمی‌داد. فکر می‌کردم خداوند به سختی با من بازی کرده است و به شدت خشمگین بودم». به جای تمرکز بیشتر بر روی غم و ناراحتی اش، بایدن تصمیم گرفت که انرژی اش را صرف بزرگ کردن دو پسرش کند: «بسیاری از مردم چنین شرایطی را تجربه می‌کنند.

اما به این دلیل که من شانس بزرگ داشتن یک خانواده وسیع را داشتم که عشق و وفاداری در آن موج می‌زد، و تعهد نسبت به یکدیگر در ما نهادینه شده بود، نه تنها به من کمک شد بلکه با تمرکز بر روی پسرانم سعادت خود را بازیافتم».

مرگ پسر ارشد نیز او را از پای نینداخت

داستان زندگی تراژیک جو بایدن، نامزد ریاست جمهوری ایالات متحده

یک تراژدی هولناک دیگر زندگی جو بایدن در طول حضور در مقام معاون ریاست جمهوری ایالات متحده را دستخوش تغییری دیگر کرد و آن زمانی بود که در می ۲۰۱۵، پسر بزرگش، بایو بایدن، در سن ۴۶ سالگی به دلیل ابتلا به بیماری سرطان درگذشت. جو و همسر دومش، جیل بایدن، برای این موضوع آمادگی نداشتند هر چند ابتلای بایو به سرطان مغز از آگوست ۲۰۱۳ برای آن‌ها مسجل شده بود. جیل درباره مرگ پسر خوانده اش چنین گفته است: «در تمام طول دوران بیماری بایو، اگر چه تشخیص‌ها از ویرانگر بودن بیماری خبر می‌داد، اما همیشه امید داشتیم. هیچگاه ناامید نشدیم. درمان‌ها پس از درمان‌ها را امتحان کردیم، ماه پس از ماه. اما همیشه فکر می‌کردیم- تا زمانی که او چشم هایش را بست- همیشه فکر می‌کردیم که او زنده می‌ماند».

اما بایو خود می‌دانست که زندگی اش کوتاه خواهد بود. بایدن در مصاحبه‌ای در این باره گفت که یک ماه قبل از مرگ، پسرش او را کنار خود نشانده و به او چنین گفته است: «می دانم که چقدر مرا دوست داری. باید قولی به من بدهی. به من قول بده که با این موضوع کنار خواهی آمد». اگر چه این مرگ نیز برای بایدن بسیار دردناک و غیرقابل تحمل بود، اما او می‌دانست که تنها نیست: «افراد بسیار زیادی هستند که تراژدی‌هایی به اندازه من یا حتی بدتر از آن را تجربه کرده و حمایتی که از من شده را نداشته اند. احساس می‌کنم خودم را خوب می‌شناسم… از دست دادن عزیزان بسیار جدی بوده و اهمیت زیادی دارد، اما افراد زیادی هستند که شرایط مشابهی را تجربه می‌کنند».

جو بایدن دوستان دیگری را نیز به دلیل سرطان مغز از دست داده است

اینکه فردی به از دست دادن عزیزانش عادت داشته باشد بدین معنی نیست که فرآیند سوگواری برایش آسان‌تر از دیگران باشد. جو بایدن دو نفر از نزدیک‌ترین دوستانش را چند سال پس از مرگ پسر ارشدش از دست داد. اولین دوست نزدیک از دست رفته او سناتور جان مک کین، سناتور مشهور جمهوری خواه ایالت آریزونا بود که در آگوست ۲۰۱۸ به دلیل همان سرطان مغزی که بایو داشت درگذشت و بایدن در سخنرانی روز تدفین مک کین چنین به آن اشاره کرد: «بیماری که زندگی جان را گرفت زندگی دوست مشترکمان، تدی کندی، را گرفت، دقیقاً همان بیماری ۹ سال پیش، چند روز پیش و سه سال پیش که زندگی پسر عزیزم بایو را گرفت».

تنها چند ماه پس از مرگ جان مک کین، بایدن یکی دیگر از دوستان نزدیکش، جان دینگل از سناتور‌ها جمهوری خواه میشیگان را در فوریه ۲۰۱۹ از دست داد. بایدن پس از مرگ دوستش در یک پیام توئیتری چنین نوشت: «او دوست من بود و دلم برایش به بدترین شکل ممکن تنگ خواهد شد».

بایدن خود نیز با مشکلات جسمی مواجه بوده است

داستان زندگی تراژیک جو بایدن، نامزد ریاست جمهوری ایالات متحده

علاوه بر از دست دادن ویرانگر عزیزان، جو بایدن در دهه ۱۹۸۰ با شرایط اورژانسی بسیاری در زمینه سلامتی شخصی اش مواجه شد. در این دوران او به طور مداوم سردرد داشت و درد شدیدی در گردنش حس می‌کرد و در فوریه ۱۹۸۸ یک رشته حملات صرع هولناک را تجربه کرد. بعد از سخنرانی در دانشگاه روچستر، بایدن در اتاق هتلش بود که یک جرقه نورانی را در درون سرش مانند یک جریان قوی الکتریسیته حس کرد که درد حاصل از آن را تا آن زمان تجربه نکرده بود.

بعد از بازگشت به دلاویر، بایدن به سرعت به بیمارستان سن فرانسیس برده شد. پس از سی تی اسکن، پزشک معالج بایدن متوجه یک اتساع عروق درست زیر پایه مغز و بخشی کوچکتر در سمت راست مغز او شد. از آنجایی که تورم مغزی کوچکتر سمت راست مغز به این زودی‌ها خطرناک نمی‌شد، پزشکان تصمیم به جراحی اتساع بزرگ‌تر در پایه مغز او گرفتند. در شرایطی که بایدن را به سمت اتاق عمل می‌بردند، او از پزشک خود در مورد احتمال زنده ماندن و موفقیت جراحی پرسید که پزشک معالج شرایط او را دشوار توصیف کرد. اگر چه هر دو جراحی موفقیت آمیز بودند، اما پس از جراحی، بایدن با مشکلات عمده‌ای مواجه شد از جمله مشکل بی تحرک بودن پیشانی که در ادامه بهبود یافت.

سیاست، ادعای اخاذی و آن نوار ویدیویی

داستان زندگی تراژیک جو بایدن، نامزد ریاست جمهوری ایالات متحده

یکی از رسوایی‌های مربوط به خانواده بایدن زمانی رخ داد که در مارس ۲۰۰۹، مردی از نزدیکان خانواده بایدن در حالی که قصد داشت ویدیویی حاوی تصاویر دختر بایدن، اشلی، در حال مصرف کوکایین را به شخصی بفروشد دستگیر شد. البته این کار قرار بود توسط وکیل این مرد ناشناس به قیمت ۲ میلیون دلار به فروش برساند که در نهایت به قیمت ۴۰۰.۰۰۰ دلار معامله شده بود.

نیویورک پست که ادعا می‌کند از خرید این نوار ویدیویی سر باز زده، می‌گوید که ۹۰ ثانیه از این نوار ویدیویی را مشاهده کرد که در آن زنی که شباهت بسیاری به اشلی بایدن دارد «یک نی قرمز رنگ را از دهانش درآورده، روی یک میز خم می‌شود، نی را در سوراخ بینی اش فرو برده و چند خط پودر سفید را به درون بینی اش می‌کشد». علاوه بر این، وکلایی که گفته اند ۱۵ بار این نوار ویدیویی را تماشا کرده اند ادعا می‌کنند که این زن در مورد قوی نبودن کوکایین مصرفی و همچنین در مورد پدرش صحبت می‌کند. بایدن پدر هیچگاه در مورد این حادثه صحبت نکرد.

درام خانوادگی فراوان و وقت بسیار کم

هر خانواده‌ای در یک برهه زمانی دچار درگیری‌ها و داستان‌های جنجالی خانوادگی می‌شود و خانواده جو بایدن نیز از این قاعده مستثنی نیست. خانواده بایدن نیز یک رسوایی بزرگ را تجربه کرد و آن هم زمانی بود که در اکتبر ۲۰۱۴، مشخص شد که پسر کوچکتر بایدن، هانتر بایدن، بعد از مثبت شدن تست مصرف کوکایین از نیروی دریایی ایالات متحده اخراج شده است. بایدن در مورد مخصمه‌ای که پسرش در آن گرفتار شده بود صحبتی نکرد، اما هانتر در مورد حمایت پدرش از خود در این ماجرا چنین گفت: «مایه افتخار زندگی ام بود که در نیروی دریایی ایالات متحده خدمت کنم و عمیقاً ناراحت و متاسفم که اعمالم باعث شد اخراج شوم.

به تصمیم نیروی دریایی احترام می‌گذارم و با عشق و حمایت خانواده ام به سمت جلو حرکت می‌کنم». یک سال بعد هانتر و همسرش از هم جدا شده و در آویرل ۲۰۱۷ طلاق آن‌ها رسمی شد و کاتلین (همسر هانتر) شوهرش را به مصرف مواد مخدر، الکل و رابطه با روسپی‌ها و خوشگذرانی اش در کلوب‌های شبانه متهم کرد. او همچنین ادعا کرد که هانتر به خاطر این خوشگذرانی هایش، حساب بانکی شان را خالی کرده است.

اما ماجرای بدهی‌های آقای بایدن

داستان زندگی تراژیک جو بایدن، نامزد ریاست جمهوری ایالات متحده

جو بایدن در هنگام شروع کار خود به عنوان معاون رییس جمهوری بدهی بسیار سنگینی داشت. این واقعیت در می ۲۰۰۹ و در افشاگری که توسط خود او صورت گرفته بود عیان شد که نشان می‌داد آقای بایدن بین ۱۶۵.۰۰۰ تا ۴۶۵.۰۰۰ دلار بدهکار است و البته در این بیانیه به یک وام ۵۰.۰۰۰ دلاری با سود ۷.۵ درصد نیز اشاره شده بود. علاوه بر این باید به وام شخصی با قسط‌های ماهیانه که بایدن در سال ۲۰۰۷ توسط آقای بایدن از کردیت یونیون سنا گرفته شده بود و نرخ سود آن ۹.۹ درصد بود اشاره کرد.

در سال ۲۰۰۵، آقای معاون رییس جمهور یک وام منزل مسکونی به ارزش بین ۱۰۰.۰۰۰ تا ۲۵۰.۰۰۰ دلار دریافت کرده که بازپرداخت آن ۱۰ سال به طول می‌انجامید. همچنین وی در سال ۱۹۸۹ ضمانت وام یکی از پسرانش به ارزش ۵۰.۰۰۰ تا ۱۰۰.۰۰۰ دلار را نیز بر عهده گرفته بود. اما با توجه به دستمزد بایدن که در آن زمان ۹.۵۶۳ دلار ماهیانه بود، وی نتوانسته بود بدهی‌های خود را پرداخت نماید.

منبع: nickiswift


منبع: برترینها

قلب گرم و مغز سرد آقای برانکو

روزنامه همشهری: برانکو پیش از بسیاری از مسابقات مهم تیمش در این چند سال، از یک جمله زیبا استفاده کرده است: «از بازیکنانم می‌خواهم با قلب گرم و مغز سرد به زمین بروند.» این تعبیر شاید به تمام معنا در مورد احوال روزمره خود پرفسور صدق کند.

«بعد از مسجل شدن سومین قهرمانی پیاپی پرسپولیس در لیگ برتر، شاید ده‌ها بار از برانکو سوال شد آیا برای فصل بعد در این تیم باقی می‌ماند یا نه. برانکو، اما با وجود این که یک سال دیگر با سرخپوشان قرارداد دارد، از ارائه پاسخ قطعی به این سوال پرهیز کرد و حداقل تا شب بازی حذفی با سپاهان جواب اصحاب رسانه را نداد. او فقط می‌گفت: «هر چیزی ممکن است. شاید بمانم، شاید هم بروم.» خیلی‌ها این پاسخ دوپهلو را حمل بر جدایی قریب‌الوقوع برانکو از پرسپولیس کردند، اما به نظر می‌رسد واقعیت چیز دیگری بوده است. در مجموع برانکو در مصاحبه کردن تکنیک‌هایی دارد که این هم یکی از آنهاست. او هیچ‌وقت به‌طور قطعی در مورد اتفاقاتی که در آینده ممکن است رخ بدهد اظهار نظر نمی‌کند.

قلب گرم، مغز سرد

فردا را هیچ‌کس ندیده

تز کلی برانکو این است که در فردای فوتبال، هر اتفاقی ممکن است رخ بدهد. در ذهن‌تان جست‌وجو کنید و ببینید چه زمانی برانکو به‌طور قطعی در مورد رخ دادن یا ندادن یک اتفاق در آینده اظهار نظر کرده است. همه ایران می‌دانند که اختلاف او و رامین رضائیان چقدر جدی است، اما همین چند روز پیش وقتی از احتمال بازگشت رامین به پرسپولیس سوال شد، برانکو گفت: «چرا که نه؟ ممکن است. بستگی به نیاز باشگاه دارد.» حتی سابقه داشته که او در واکنش به سؤالی راجع به حضورش روی نیمکت استقلال گفته باشد: «نمی‌دانم، فردا را کسی ندیده.» در مورد جذب یا جدایی هر بازیکنی هم که از برانکو سوال کنید، جوابی مشابه همین را خواهید شنید؛ بنابراین خیلی به‌ندرت پیش می‌آید که مربی کروات گوشه رینگ گیر کند. درست در نقطه مقابل اما، ما مثلاً مربی ایرانی داشته‌ایم که گفته: «کشاورزی می‌کنم، ولی به استقلال برنمی‌گردم.» سال بعدش، اما سر از استقلال درآورده است!

پول چیز خوبی است

در مصاحبه‌های برانکو همچنین نشانی از احساسات‌گرایی غلوآمیز شرقی وجود ندارد. رگه‌هایی دیگری از استیلای منطق بر ادبیات او در این بخش قابل مشاهده است. مثلاً مربی کروات زمانی فرشاد احمدزاده، صادق محرمی و وحید امیری را از دست داد که به‌دلیل محرومیت حتی قادر به جذب بازیکن جایگزین هم نبود. با وجود این، او هرگز از جدایی این نفرات ابراز دلخوری نکرد. عجب این که برانکو اخیراً با حرارتی خاص از کارنامه نه‌چندان خوب صادق محرمی در دینامو زاگرب تمجید کرده است.

به‌طور مکرر از برانکو شنیده شده که گفته: «آن‌ها پیشنهاد‌های خوب مالی داشتند و باید می‌رفتند. فوتبالیست‌ها از همین طریق هزینه‌های زندگی خود و خانواده‌شان را تأمین می‌کنند و از طرفی عمر بازی کردن آن‌ها هم کوتاه است.» برانکو امسال هم با همین فلسفه به باشگاه اختیار داده رضایتنامه بازیکنان مایل به جدایی را صادر کند. در دایره واژگان مربی کروات، خبری از عشق به هوادار و تعابیر معادل آن نیست. برانکو همیشه هر دو پایش را روی زمین نگه‌می‌دارد.

قلب گرم، مغز سرد

جمله معروف

برانکو پیش از بسیاری از مسابقات مهم تیمش در این چند سال، از یک جمله زیبا استفاده کرده است: «از بازیکنانم می‌خواهم با قلب گرم و مغز سرد به زمین بروند.» این تعبیر شاید به تمام معنا در مورد احوال روزمره خود پرفسور صدق کند. او اگر چه یک صورت یخی دارد و ابتلاء به عقلانیت محض در تمام جملاتش موج می‌زند، اما درون قلبش خالی از احساسات نیست. برانکو هواداران پرسپولیس را دوست دارد که ۱۱ ماه پول نگرفتن را تحمل می‌کند و حتی مقابل یک سال محرومیت از یارگیری هم به سیم آخر نمی‌زند. هنوز هم می‌شود هیجان را در چشم او دید، وقتی در مورد دوست و استادش میروسلاو بلاژویچ حرف می‌زند یا خاطرات دوران حضورش روی نیمکت تیم ملی را به یاد می‌آورد.»


منبع: برترینها

گفت‌وگویی منتشرنشده با میترا استاد درباره ازدواج با آقای نجفی

روزنامه فرهیختگان: ۸ آبان ۹۷ گفت‌وگویی با میترا استاد همسر دوم محمدعلی‌نجفی شهردار سابق تهران در ارتباط با حواشی پیش‌آمده پیرامون زندگی این دو نفر بعد از ازدواج پرحاشیه‌شان داشتیم. مشروح گفت‌وگوی این روزنامه با میترا استاد را در ادامه می‌خوانید:

بگذارید سوالات را از شایعات ازدواج شما با دکتر نجفی شروع کنیم. بفرمایید این شایعات از کجا آغاز شد؟

چند ماه پیش یک رسانه بیگانه در کشور آلمان شروع به ساخت کلیپ‌هایی علیه بنده و آقای نجفی کردند که در کانال‌های تلگرامی پخش شد. مسائل دروغی در این کلیپ‌ها عنوان می‌شد مبنی بر فساد مالی و اخلاقی دکتر نجفی و رشوه‌گرفتن بنده که با یک صدای ساختگی آن را ایجاد کردند. مجموع این اعمال که دنباله‌دار هم بود شایعات و حواشی بسیاری را پیرامون من و دکتر نجفی ایجاد کرد.

گفت‌وگویی منتشرنشده با میترا استاد

شما اشاره به فیلمی می‌کنید که داخل آن از شما خواسته می‌شود به واسطه ارتباط با دکتر نجفی زمینه اجرای یک پروژه‌ای را فراهم کنید و در آن مبلغی پول هست و …. شما به همین اشاره دارید. درست است؟

بله، آن آقایی که با بنده صحبت کرد هیچ صحبتی از پول و رشوه نکرده بود، اما وقتی صحبت تمام شد آن قسمتی که بنده گفتم بله در خدمت هستم، تقطیع شده و بحث مالی را قبل آن اضافه کردند و گفتند که ۵۰۰ تومان پول توشه، انگار که من به پیشنهاد مالی گفتم بله در خدمت هستم.

چرا همان موقع واکنش نشان ندادید و در پاسخ به این حواشی خصوصا اتهام رشوه‌گرفتن خودتان که رقم سنگینی هم بود، نگفتید که صدا ساختگی است و شما چنین چیزی را نپذیرفتید؟

مردم ما مردم باهوشی هستند. اتفاقا من همان موقع می‌خواستم که از طریق رسانه‌ها و فضای مجازی در این‌باره اطلاع‌رسانی کنم و اقداماتی داشته باشم و بگویم که این حرف‌ها دروغ محض است، اما دکتر اعتقادشان بر این بود که مردم ما این فیلم را ببینند خودشان متوجه می‌شوند که این صداگذاری کودکانه است و غیرحرفه‌ای است و بالعکس دستشان بیشتر برای مردم رو می‌شود. برای همین به من اجازه اقدام ندادند تا اینکه در این چند وقت اخیر اقدامات آن فرد و حاشیه‌سازی‌هایش زیاد شد و دیگر من تصمیم گرفتم واکنش نشان بدهم.

شما از پیشینه زندگی آقای نجفی خبر داشتید؟ اینکه چندین سال همسری داشتند و دارند و با ایشان زندگی می‌کردند و …؟

این سوال خیلی سوال خصوصی‌ای است، اما من با توجه به حواشی‌ای که ایجاد شده است مجبورم در حدی که حریم‌شکنی نکنم، توضیح مختصری بدهم. بله، من در جریان زندگی پیشین ایشان بودم و خیلی‌ها هم به بنده گفتند چطور شما به همنوعت رحم نکردی یا حتی گفتند که به خاطر پول و موقعیت با دکتر ازدواج کردم، ولی به هر حال من برای ازدواجم با دکتر نجفی دلایلی داشتم و قانع شدم. ایشان از من خواستگاری کردند، خیلی محترمانه، به‌طوری که هم در شأن خودشان و خانواده‌شان باشد و هم در شأن ما. بنده هم از ایشان اجازه گرفتم که فکر کنم و عنوان کردم که زندگی اول شما چطور است و من نمی‌توانم پا در زندگی همنوعم بگذارم و …. ایشان هم دلایلی آوردند و من را قانع کردند. دلایلی آوردند که گفتن آن ممکن نیست و شخصی است و من هم پذیرفتم و زندگی‌مان را آغاز کردیم.

براساس شناختی که از شما داشتم، شما یک بانوی فعال اجتماعی، سیاسی، هنری و … بودید و حتی رئیس کمیته هنرمندان چندین صنف بودید. نامزد شورای شهر پنجم در اسلامشهر بودید. حتی سال گذشته هم به‌عنوان برترین بازیگر کشوری انتخاب شدید و …. این همه سابقه کار تشکیلاتی و اجتماعی و … به یک‌باره ظرف یک سال گذشته به خاموشی رفته و شما در انزوا قرار می‌گیرید. چه می‌شود که این اتفاقات می‌افتد؟ چرا شما به فعالیت‌هایتان پایان داده‌اید؟

شما نسبت به رزومه من کامل‌تر از خودم آگاه بودید. بله، من کسی بودم که فعالیت‌های اجتماعی، سیاسی و هنری داشتم و متاسفانه این شایعات و اذیت و آزار‌ها باعث شد من و آقای دکتر به این نتیجه برسیم که بیشتر زمانم را در خانه سپری کنم. البته نه اینکه بیکار باشم، ولی ترجیح ایشان بر این بود که به خاطر دورشدن از حواشی و این اتفاقات و شایعات، بیشتر وقتم را در خدمت ایشان باشم و با آرامش به زندگی‌مان بپردازیم.

یعنی این قرار است که ادامه پیدا کند یا ما منتظر فعالیت‌های دوباره شما باشیم؟

بهتر است در این‌باره پیش‌داوری نکنیم. اما طبق عهدی که در محضر امام رضا (ع) با آقای دکتر بستیم قرار شد هیچ اقدامی بدون اجازه هم نکنیم و من هم به‌عنوان یک زن ایرانی وظیفه دارم به خواسته‌ها و علاقه‌های همسرم نسبت به کار‌ها و برنامه‌های زندگی‌ام توجه کنم و تا حدی که می‌توانم عمل کنم. تا وقتی که ایشان صلاح بدانند من فعلا از فضای فعالیت‌های گوناگونم فاصله گرفته‌ام.

استعفای آقای نجفی از شهرداری تهران هم همین موضوع بوده است؟ چون مراسم ازدواج شما با استعفای دکتر تقارن زمانی داشت. البته بعد ماجرای بیماری عنوان شد، ولی به هر حال ما متوجه دلیل استعفای آقای نجفی نشدیم.

درباره دلیل استعفای آقای دکتر من نباید ورود کنم، چون به خود ایشان مربوط است. ایشان سخنرانی کردند و گفتند دلیل استعفایشان چه چیزی بوده است و عمده‌ترین دلیل بیماری عنوان شد. ما قصد ازدواج داشتیم، مدت‌ها قبل‌تر از ماجرای بیماری، روزش را هم انتخاب کرده بودیم. یک روز خاصی را هم انتخاب کرده بودیم. فکر می‌کنم عقدمان روز ولادت حضرت علی‌اکبر (ع) بود.

چون دکتر نجفی علاقه خاصی داشتند تا عقدمان در یک روز خاص باشد و برای همین این روز را انتخاب کردیم. بعد از چند وقت ایشان به دکتر مراجعه کردند و متوجه شدیم حالشان خوب نیست و بیمار هستند. اما هیچ اتفاقی باعث نشد که ما مراسم عقدمان را به تعویق بیندازیم. در همان تاریخی که برنامه‌ریزی کردیم مراسم عقدمان برگزار شد. یک عده البته در کانال‌های تلگرامی زدند که دکتر نجفی به دلیل بیماری ازدواج کرد، در حالی که پیش از ماجرای بیماری و بحث استعفا ما نامزد بودیم و تصمیم بر ازدواج داشتیم. این درست نیست زندگی و حریم شخصی افراد را به کارشان ارتباط بدهیم و از آن بهره‌برداری سوء کنیم.

من تصور می‌کنم بخشی از فشار‌هایی که در این یک سال گذشته بر شما و زندگی‌تان آمد مربوط به انتقادات نسبت به عملکرد و انتصابات دکتر نجفی بوده است. به نظرم شما قربانی شایعات شدید. شنیدم همین اواخر چند جوان آمدند رستورانی که شما و آقای نجفی بودید، فحاشی و فیلمبرداری کردند. بخشی از این‌ها برمی‌گردد به عملکرد تخصصی آقای نجفی که وارد زندگی شخصی شما شده است. این‌ها را می‌پذیرید؟

در ارتباط با انتصابات شایعه شده بود که شهرداری را این خانم می‌چرخاند و مدیریت می‌کند، این درحالی است که من نه تخصصش را داشتم و نه علاقه‌ای داشتم که در این حوزه ورود مستقیم کنم. البته کسانی بودند از دوستان و آشنایان که از رابطه من با آقای دکتر اطلاع داشتند، رزومه‌ای به من می‌دادند تا با آقای دکتر در میان بگذارم. آقای دکتر هم کسی نیست که بدون مشورت تصمیم بگیرد و بعد از مشورت هم باید حتما به یک نتیجه منطقی و مثبت برسد تا کاری را انجام دهد. من ۲۰ – ۱۵ رزومه را برای ایشان فرستادم که ایشان دو نفر را تایید کردند.

البته نه خودشان، بلکه تیم گزینشی آن‌ها را تایید کردند و بعد ارجاع دادند به دکتر نجفی. بنده فقط در حد مشاوره نسبت به چیز‌هایی که اطلاعاتی داشتم در کنار ایشان بودم و همیشه تصمیم‌گیرنده خودشان بودند. در ارتباط با رستوران هم بله، ما چند وقت پیش رستورانی بودیم که تعدادی جوان آمدند با موبایل فیلم گرفتند و به دکتر فحاشی کردند و ما برخورد مناسبی با آن‌ها کردیم و بعد آمدند عذرخواهی کردند. کاش ما قبل از اینکه کاری کنیم درباره آن فکر کنیم تا مشکلی بعد از انجام آن پیش نیاید و مجبور نباشیم که عذرخواهی کنیم.

گفت‌وگویی منتشرنشده با میترا استاد

درباره عملکرد آقای نجفی در مسئولیت‌های مختلف باید در موعد مناسب گفتگو کرد و مجالی فراهم شود تا سوالات و ابهاماتی که در نحوه مدیریتی ایشان بوده است را از ایشان بپرسیم. اما سوای این‌ها اگر حرفی باقی مانده، من در خدمتتان هستم.

بله، شما به شایعات اخیر اشاره کردید. تقریبا چند ساعت پیش بود که دوستان تصویر متن یکی از اعضای شورای شهر سابق را برای من فرستادند. مطلبی که ایشان منتشر کرد خیلی غیراخلاقی بود و ما راضی نیستیم، نه من و نه آقای دکتر. عکس بنده و همسرم را در اینستاگرامشان گذاشتند و یک متن خیلی غیراخلاقی و غیرحرفه‌ای که در شأن خودشان و ما نبوده است را نوشتند و از من درخواست کردند که مصاحبه نکنم؛ بنا بر دلیل و قضاوت ناآگاهانه‌ای که خودشان داشتند.

تفرقه‌ای که ایشان ایجاد کرد، باعث شد به هرحال عده‌ای ناآگاهانه فکرشان به سمتی برود که چه کار فجیعی انجام شده است که این‌ها ازدواج کردند و …. هر کسی زندگی شخصی‌اش به خودش مربوط است. هر کسی برای اعمالش دلایل قانع‌کننده‌ای دارد. من دوست نداشتم عکس من و همسرم را با آن مطلب غیراخلاقی و کودکانه در صفحه‌شان منتشر و ادعا کنند که مدافع حقوق زنان هستند.

ما چرا فکر می‌کنیم که دفاع از حقوق بانوان یعنی سرکوب کردن آقایان؟ ما اگر برای حقوق بانوان می‌دویم و تلاشمان این است که همه بانوان حق و حقوقشان حفظ شود، باید بایستیم و مبارزه کنیم. همیشه در ذهن من بوده است که یک زن خیلی باارزش است و باید همه قوانین و حقوقی که به او مربوط است رعایت شود، ولی ما نباید با این ادعا بر سر آقایان بکوبیم، این آقایان برادر من، پسر من و پدر من هستند. ما با این آقایان مراوده داریم، اقوام ما، دوست ما، همکار ما و … هستند. این صحیح نیست که یک مرد را سرکوب کنیم و عیبی را بر او بگذاریم و از طرف دیگر همنوع خود را هم که یک خانم است به چالش بکشیم.

اتفاقا به بنده گفتند کامنت بگذارم و صحبت بکنم، اما گفتم واقعا کسی که چنین کاری می‌کند نمی‌خواهد بفهمد و بپذیرد که اشتباه کرده است. من اگر جای این خانم بودم حتما از آقای نجفی عذرخواهی می‌کردم. نه من و نه ایشان در جایگاهی نیستیم که برای دکتر نجفی تصمیم بگیریم ایشان بمانند یا بروند. تصمیم‌گیرنده شورای شهری است که برای مصوباتش ارزش قائلیم. همه ما مدافع حقوق زنان هستیم، اما به چه قیمتی؟ به قیمت ورود به حریم و زندگی شخصی افراد؟ به شما چه ارتباطی دارد که کدام زن در حال ظلم دیدن است یا کدام زن الان خوشحال است؟

مگر من یا دکتر نجفی یا هرکس دیگری کمکی از ایشان خواستیم؟ اگر کسی از ایشان کمکی خواست ایشان می‌توانند کمک کنند؛ آن هم فقط کمک کنند نه اینکه قضاوت کنند. البته دوستان به من گفتند که یکی از دلایل این کار به خاطر انتخاباتی است که در پیش است و ایشان برای مطرح‌شدن خودشان دست به این کار زده‌اند. در حالی که می‌توانستند از راه‌های بهتری شناخته و مطرح شوند. حیف است پشت سر آقای دکتر محمدعلی نجفی که ۴۰ سال برای این مملکت زحمت کشیدند، برای ما زحمت کشیدند این مدل حرف‌ها و حدیث‌ها باشد. همه به پاکدستی ایشان ایمان داریم.

به اخلاق نیک و تقوای ایشان ایمان داریم. من در یکی از مصاحبه‌های خودم گفتم که دلسوزی زیادی نکنید و اگر موردی بود خودم شفاف آن را بیان می‌کنم. آنقدر رک هستم که چیزی که به مردم ربط داشته باشد را عنوان می‌کنم. خواهش می‌کنم که لباس قضاوت را برتن نکنید، قاضی همه ما خداوند است و این تنها صحبتی است که من دوست دارم همه بشنوند و رعایت کنند. ما از مردم هستیم و من کسی هستم که بین این مردم زندگی کرده‌ام. عکس اگر دست به دست می‌شود این‌ها اشکال دارد. عکس‌های ما همه عکس‌های عمومی است و مشکلی ندارد.

فقط امیدوارم این مشکلات حل شود. سعی می‌کنم دیگر این مصاحبه را کمتر کنم و این مصاحبه‌ای که با شما انجام شد، بشود حسن‌ختام این شایعات و این مسائلی که پیش آمده است. خواهرانه از مردم می‌خواهم که به این شایعات توجه نکنید و برای زندگی هم دعا کنید، چون دعا در حق دیگران بسیار سفارش شده و ما به جای سرک کشیدن در زندگی خصوصی دیگران زندگی خودمان را بکنیم.


منبع: برترینها

شکست سنگین این ستاره‌ها در شبکه نمایش خانگی

روزنامه خراسان – مائده کاشیان: نیمه دوم سال گذشته مدام اخبار ساخت سریال‌های جدید نمایش خانگی به گوش می‌رسید. نکته جالب مشترک در این اخبار، اولین حضور ستاره‌های سینما در یک سریال نمایش خانگی بود که در همین صفحه درباره آن‌ها نوشتیم. حالا مدتی است که این سریال‌ها در حال توزیع هستند و می‌توان تجربه ورود ستارگان به سریال‌های نمایش خانگی را ارزیابی و قضاوت کرد.

نیکی کریمی، ممنوعه

شکست سنگین ستاره‌ها در نمایش خانگی

نیکی کریمی تا قبل از سریال «ممنوعه»، در دو سریال تلویزیونی «سرزمین مادری» و «کیمیا» بازی کرده بود اما «ممنوعه» اولین حضور او در شبکه نمایش خانگی است. سریال «ممنوعه» به کارگردانی امیر پورکیان توانست به لطف بازیگران نوجوان‌پسند و جنجال‌هایی که به راه انداخت، دیده شود وگرنه بازی‌ بد بعضی از بازیگران، شخصیت‌پردازی‌های ضعیف، قصه‌ غیرقابل باور، پایان سرهم‌بندی‌شده و البته تأثیر آشکار ممیزی، «ممنوعه» را به یکی از سریال‌های ضعیف نمایش خانگی تبدیل کرد.

این سریال چیزی به کارنامه نیکی کریمی اضافه که نکرد هیچ بلکه جزو تجربه‌های ناموفق او هم به حساب می‌آید. اگرچه صرف دیده شدن، حداقل دستاوردی است که «ممنوعه» برای نیکی کریمی به همراه داشته است، این تنها تفاوت نیکی کریمی با دیگر بازیگران این فهرست چهار نفره است وگرنه «ممنوعه» هرگز آن چیزی نیست که نیکی کریمی بتواند بابت بازی در آن به خودش افتخار کند.


بهرام رادان، رقص روی شیشه

شکست سنگین ستاره‌ها در نمایش خانگی

بهرام رادان در هیچ سریالی بازی نکرده بود، به همین دلیل حضور او در نمایش خانگی برای مخاطب جذابیت خاصی داشت. رادان در این سریال نقش مرد ثروتمندی را بازی می‌کند که با شغل بازیگری همسرش مخالف است. شخصیت‌پردازی ضعیف او باعث شده مخاطب «یغما» را باور نکند و در نظرش تبدیل به شخصیت نشود.

بعد از زمزمه‌های جدایی‌اش از سریال «رقص روی شیشه»، دیروز خبر رسید که او به خاطر پرداخت نشدن بخشی از درآمدهای سریال که متعلق به اوست، از این شرکت شکایت کرده است. این یعنی بهرام رادان به عنوان سرمایه‌گذار در این پروژه حضور داشته است. علاوه بر شایعات کناره‌گیری رادان از سریال به عنوان بازیگر، دعوای حقوقی او به عنوان سرمایه‌گذار هم باعث شده سرنوشت این سریال بیشتر مبهم شود. جدایی بازیگران، پرداخت نشدن دستمزد بازیگر و سهم سرمایه‌گذار و استقبال نکردن مخاطبان از این مجموعه، برای این که «رقص روی شیشه» در کارنامه رادان تبدیل به یک افتضاح شود، کافی‌ است.


مهتاب کرامتی، رقص روی شیشه

شکست سنگین ستاره‌ها در نمایش خانگی

مهتاب کرامتی که در سال‌های اخیر تجربه درخشانی در سینما نداشته، با سریال «رقص روی شیشه» پا به نمایش خانگی گذاشت. کرامتی هم مانند نیکی کریمی تا به حال در قاب تلویزیون دیده شده منتها با این تفاوت مهم که ۱۵ سال از سریال «روزهای به یادماندنی» می‌گذرد و او بعد از این سریال تجربه تلویزیونی دیگری نداشت.

«رقص روی شیشه» به کارگردانی مهدی گلستانه، برای جذابیت و دیده شدن دست روی مسائلی مانند مواد مخدر، خیانت، روابط خارج از عرف و آزاد گذاشته اما اکنون با وجود این که ۱۱ قسمت آن در نمایش خانگی توزیع شده ، نتوانسته نظر مخاطب را جلب کند و اخبار جدایی بازیگرانش هم به دیده شدن آن لطمه می‌زند. با این اوضاع معلوم نیست قصه این سریال بدون حضور دو بازیگر مهمش به کجا می‌رسد، آیا اصلا تمام می‌شود یا در فهرست سریال‌های نیمه‌تمام نمایش خانگی قرار می‌گیرد؟ مهتاب کرامتی هم جزو بازیگرانی است که با این انتخاب اشتباه، تنها یک شکست به کارنامه‌اش اضافه کرده است.


لیلا حاتمی، نهنگ آبی

شکست سنگین ستاره‌ها در نمایش خانگی

لیلا حاتمی جزو بازیگرانی بود که خبر نقش‌آفرینی‌اش در سریال «نهنگ آبی»، بسیاری را غافلگیر کرد. نام بهرام توکلی به عنوان نویسنده و فریدون جیرانی در مقام کارگردان، نوید ساخت یک سریال خوب را در شبکه نمایش خانگی به مخاطب می‌داد و پیش‌بینی می‌شد لیلا حاتمی دست به انتخاب خوبی زده اما وقتی قسمت‌های ابتدایی سریال پخش شد، پیش‌بینی‌ها را به هم زد. قصه «نهنگ آبی» خیلی دیر به جریان افتاد و همین باعث شد مخاطب از همان ابتدا ترغیب نشود که سریال را دنبال کند.

وقوع اتفاقات غیرمنطقی در روند داستان، ریتم کند و کم‌اتفاق بودن سریال تماشاگر را از «نهنگ آبی» دلسرد کرد. کیفیت پایین سریال و نارضایتی لیلا حاتمی از نقش «آناهیتا» کار را به جایی رساند که او در میانه راه از «نهنگ آبی» جدا شد. دیده نشدن سریال و انصراف لیلا حاتمی از بازی در آن، باعث شده احتمالاً جز پشیمانی، چیزی از «نهنگ آبی» برای او باقی نمانده باشد.


منبع: برترینها

اسمایل‌های دلربا؛ ستاره‎هایی که زیباترین لبخند را دارند

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: لبخند دری به قلب ما انسان هاست. اگر به چهره زیباترین زنان جهان نگاه کنید، خواهید دید که تمامی آنها لبخندی زیبا دارند. در حقیقت همین لبخند است که به دل میلیون نفر می نشیند و محبوبیت می آورد. اگر دوست دارید بدانید که کدامیک از ستاره های زن جهان زیباترین لبخند را دارند، در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

مگان فاکس

 ستاره‎هایی که زیباترین لبخندها را دارند

مگان فاکس مدل و بازیگر آمریکایی است. او حرفه بازیگری خود را در سال ۲۰۰۱ با نقش های جزئی در چند فیلم و سریال آغاز کرد اما  در سال ۲۰۰۴، اولین نقش اساسی خود را در فیلم طنز نوجوانان، به نام «اعترافات درام یک ملکه نوجوان» ایفا کرد.

حرفه مانکنی برای فاکس از زمانی آغاز شد که او توانست چندین جایزه مختلف را بین مدل‌های آمریکایی در سال ۱۹۹۹ بدست آورد. مگان فاکس یکی از زیباترین بازیگران هالیوودی است، اما چیزی که او را جذاب تر می کند، لبخندش است. در واقع زمانی که او لبخند می زند، زیبایی اش دو چندان می شود. چشم های روشن او نیز لبخند زیبایش را تکمیل کرده و بر جذابیت اش می افزاید. فاکس به عنوان یکی از نمادهای جذابیت مطرح و در مجله‌هایی مانند «ماکسیم»، «رولینگ استون» و «اف اچ ام» ظاهر شده است.

سلنا گومز

 ستاره‎هایی که زیباترین لبخندها را دارند

سلنا گومز بازیگر، خواننده و طراح مد آمریکایی است که نامش در فهرست زیباترین لبخندهای هالیوودی قرار دارد. اگر به چهره او دقت کرده باشید، می بینید که همیشه لبخندی بر لب دارد. شاید یکی از دلایل محبوبیت او هم همین لبخند زیبایش باشد که به دل هوادارانش نشسته است. اگر چه سلنا گومز چهره معصوم و مهربانی دارد اما لبخندش بر این خصوصیات او می افزاید.

کاترین زیتا جونز

 ستاره‎هایی که زیباترین لبخندها را دارند

زمانی که صحبت از زیبایی ستاره ها به میان می آید، بی شک نام کاترین زینا جونز را هم خواهید شنید. علاوه بر چهره جذاب، او لبخند زیبایی نیز دارد. برخلاف بسیاری از ستاره های دیگر، او موهای تیره ای دارد و همین خصوصیت تاکید بیشتری را بر لبخندش می گذارد به طوری که اولین چیزی که در چهره او به چشم می آید، همان لبخندش است. او جزو معدود ستاره هایی می باشد که قادر است با یک لبخند ساده کاری کند که تمام ناراحتی های خود را از یاد ببرید.

سوفیا ورگارا

 ستاره‎هایی که زیباترین لبخندها را دارند

سوفیا ورگارا بازیگر، کمدین و مدل کلمبیایی است که چهره فوق العاده جذابی دارد. زمانی که صحبت از زیبایی در میان باشد، نام این هنرمند را همیشه در فهرست زیباترین ها خواهید دید. در سال ۲۰۱۲، سوفیا ورگارا به عنوان دومین زن زیبای سال به انتخاب مجله «پیپل» شناخته شد. اگر چه او سالها از سرطان تیروئید رنج می برد و مجبور بود داروهای زیادی را مصرف کند، اما این مشکلات و بیماری ها هیچگاه از لبخند روی لبانش نکاست.

کریستی برنکلی

 ستاره‎هایی که زیباترین لبخندها را دارند

کریستی برنکلی هنرپیشه و مانکن آمریکایی است که از سال ۱۹۷۳ میلادی تاکنون مشغول فعالیت بوده ‌است. از آنجا که او دندان های سفید و زیبایی دارد، هیچگاه از لبخند زدن و نشان دادن دندان هایش نهراسیده است. اگر به عکس های چاپ شده او بر جلد مجلات دقت کرده باشید، خودتان نیز خواهید فهمید که هیچگاه لبخند از لب های این مدل مشهور و زیبا دور نمی شود. به راستی که او یکی از جذاب ترین چهره ها را دارد.

آیشواریا رای

 ستاره‎هایی که زیباترین لبخندها را دارند

آیشواریا رای بازیگر هندی و دختر شایسته‌ دنیا در سال ۱۹۹۴ است. او به عنوان یکی از زیباترین زنان بالیوود شناخته می شود به طوری که معیار زیبایی شده و زیبایی زنان دیگر هند را نیز با او می سنجند. اگر چه آیشواریا نقصی در چهره اش ندارد اما یکی از چیزهایی که بر جذابیت او افزوده، لبخندش است. در واقع او با لبخندی بر لب هایش، هواداران خود را همیشه از خود خشنود نگه خواهد داشت. 

کیت بکینسیل 

 ستاره‎هایی که زیباترین لبخندها را دارند

کیت بکینسیل بازیگر انگلیسی سینمای هالیوود است که جزو زیباترین ها به حساب می آید. او در طول دهه ۱۹۹۰، به بازی در سریال‌های تلویزیونی و فیلم‌های سینمایی می‌پرداخت که یکی از مهم‌ترین آنها بازی در فیلم تلویزیونیِ «ِاما» بود.  در سال ۲۰۰۸ نیز او برای بازی خوب خود در فیلم «تنها حقیقت»، نامزد جایزه بهترین اجرا از طرف انجمن منتقدین شد. کیت بکینسیل نماد زیبایی، سادگی و مهربانی است. اگر چه او در حالت طبیعی هم جذابیت بالایی دارد اما زمانی که می خندد، جذابیت اش چند برابر می شود. 

دیپیکا پادوکونه

 ستاره‎هایی که زیباترین لبخندها را دارند

دیپیکا پادوکونه مدل و بازیگر سوپر استار بالیوود می‌باشد. از فیلم‌های او می‌توان به «ام شنتی ام»، «قطار چنای»، «کوکتل»، «جوانی»، «دیوانگی» و «باجیراو مستانی» اشاره کرد. دیپیکا فعالیت‌های مدلینگ خود را از زمان کالج شروع کرد و در مدت کمی توانست عنوان مدل سال را به دست بیاورد. علاوه به اندام و چهره زیبا، او لبخند تاثیرگذاری نیز دارد به طوری که نامش در فهرست زیباترین لبخندها قرار گرفته است.

مدوری دیکشیت

 ستاره‎هایی که زیباترین لبخندها را دارند

مدوری دیکشیت یکی از بهترین و معروف‌ترین بازیگران هند است که در دهه ۱۹۸۰، ۱۹۹۰و اوایل ۲۰۰۰ بسیار برجسته بوده‌ است. او توانسته از چهارده نامزدی خود در جشنواره فیلم فیر برنده شش جایزه از این جشنواره شود، که از نظر دفعات نامزدی در این جشنواره رکورد دار است. او یکی از زیباترین لبخندها را در میان ستاره های بالیوود دارد. لبخند زیبای او، در کنار دیگر جذابیت هایش او را تبدیل به یکی از محبوب ترین ستاره های هندی کرده است.

جولیا رابرتس 

 ستاره‎هایی که زیباترین لبخندها را دارند

جولیا رابرتس هنرپیشه آمریکایی سینمای هالیوود و مانکن سابق صنعت مد است. او بخاطر بازی در فیلم کمدی عاشقانه «زن زیبا» در سال ۱۹۹۰ لقب ستاره هالیوود را از آن خود کرد که فروش این فیلم نیز  ۴۶۴ میلیون دلار درآمد به همراه داشت. هنگامی که او می خندد، تقریبا اکثر دندان هایش دیده می شود اما با این حال باز هم لبخند جذابی دارد. در واقع این لبخندش است که به چهره او شخصیتی محبوب داده. مطمئنا کسی نیست که خنده او را دوست نداشته باشد.


منبع: برترینها

جنیفر لارنس؛ حرفه‌ای بی شیله‌پیله در دنیای رنگارنگ هالیوود

برترین ها – ترجمه از سولماز محمودی: جنیفر شریدر لارنس، بازیگر سرشناس آمریکایی، که فیلم هایش تابحال حدود ۵٫۵ میلیارد دلار در سطح دنیا فروش کرده اند، در سال های ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ بالاترین دستمزد را در میان بازیگران زن دنیا داشت. وی در لیست مجله تایم از «۱۰۰ فرد بانفوذ دنیا» در سال ۲۰۱۳ و «۱۰۰ سلبریتی برتر» مجله فوربس در سال های ۲۰۱۴ و ۲۰۱۶ قرار داشت. اولین نقش آفرینی اش در سیتکام «شوی بیل انگوال» بود که بین سال های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۹ پخش می شد و اولین حضور سینمایی او، نقش مکملش در فیلم «گاردن پارتی» (۲۰۰۸) بود.

 مجله «ال»: جنیفر لارنس موقتاً از بازیگری کناره گیری می کند

شهرت را از طریق بازی در فیلم «زمستان استخوان سوز» (۲۰۱۰) که به اسکار راه یافت تجربه کرد. در فیلم سینمایی «مردان ایکس: کلاس اول» (۲۰۱۱) نقش میستیک را ایفا نمود، فیلمی که دنباله های دیگری بر آن ساخته شد و لارنس نقش میستیک را در آنها ادامه داد. شهرت لارنس با ایفای نقش کتنیس اوردین، در سری فیلم های «عطش مبارزه» (۲۰۱۲-۲۰۱۵) بیشتر شد و بعد از این فیلم ها بود که لارنس تبدیل به سودآور ترین قهرمان زن اکشن تمام ادوار شد. پس از آن بود که با کارگردان های پخته و مهمی همکاری کرد و توانست افتخارات هنری از جمله نامزدی و برد اسکار، جایزه بفتا و گلدن گلوب را در کارنامه اش ثبت کند. مجله «ال» مقاله ای در مورد او برای شماره نوامبر خود منتشر نموده که در زیر می خوانید.

 
در سن ۲۰ سالگی، جنیفر لارنس یکی از جوانترین هنرپیشه های زن تاریخ سینما شد که نامزدی اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را بدست آورد و برخی او را تازه واردی بیش نمی دانستند که البته چندان هم بیراه نمی گفتند، زیرا بسیاری از مردم قبل از فیلم «زمستان استخوان سوز» او را روی پرده سینما ندیده بودند؛ فیلمی که منتقدین آن را بسیار دوست داشتند.

این فیلم در مورد دختری اوزارکی بود که به دنبال پدر گمشده اش می گشت که سازنده روانگردان شیشه بود. هر چند که لارنس تازه کشف شده بود، ولی تازه کار و ناشی نبود. در ۱۴ سالگی، یک مدل‌‌یاب او را در خیابانی در سفرش به نیویورک سیتی کشف کرد. لارنس که اهل کنتاکی و دختر یک مدیر اردوگاه بچه ها بود، برای بازی در سه فصل از سیتکام «شوی بیل انگوال» انتخاب شد و در چندین سریال تلویزیونی دیگر و فیلم های سینمایی نقش آفرینی کرد که به گفته خودش حرفه او را زیر و رو کردند.

پس از چند سال زندگی در لس آنجلس، فارغ التحصیلی از مقطع دبیرستان و شروع به کار، وی در مورد آن دوران می گوید: «خودم را در فیلم های مستقل تصور می کردم و فکر می کردم زندگی نرمال زیبایی خواهم داشت.» در عوض، نقش سخت و حزن انگیز و شوک آوری در «زمستان استخوان سوز» به او داده شد که مستقیماً به انتخابش برای فیلم «عطش مبارزه» (۲۰۱۲) انجامید، نقشی افسانه ای که شهرت و محبوبیت را برایش به ارمغان آورد. همانطور که جودی فاستر، کارگردانش در فیلم سینمایی «سگ آبی»، می گوید: «در شروع کار چیزی که در مورد جنیفر خیلی عجیب بود این بود که او آرامش معناداری داشت. کارهایی که می کرد عمق واقعی داشتند، و فقط دیالوگ نمی گفت. وی حضوری نیرومند و قوی داشت.»

 مجله «ال»: جنیفر لارنس موقتاً از بازیگری کناره گیری می کند

دیوید او. راسل (نویسنده/کارگردان) که در سه فیلم – «دفترچه امیدبخش» (۲۰۱۲) که برای آن لارنس جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را گرفت و دومین بازیگر زن جوان تاریخ سینما شد که اسکار می کرد – با او کار کرده، می گوید: «چشم هایش در سکوت حرف های بیشتری در مقایسه با کل حرف های بازیگران دیگر در تمام عمرشان دارند.» او هر نقشی که بازی کند، چه نقش یک بیوه جوان بیقرار و درمانده («دفترچه امیدبخش») باشد، چه جهش یافته تغییر شکل دهنده ای مبارز (سری فیلم های «مردان ایکس») یا زن جوانی که تحت تسلط نیروهای اسرارآمیز قرار گرفته («مادر»)، وی چه در حالت سکوت و چه هنگام سخن گفتن، جذاب و تأثیرگذار است. آنطور که دارن آرونوفسکی (نویسنده و کارگردان فیلم «مادر») می گوید: «این فیلم دو ساعته است و ۶۶ دقیقه از فیلم کلوزاپ های جنیفر است. برای یک بازیگر، حفظ گیرایی و جذابیت همه این دقایق کار بزرگ و دشواری است.»

لارنس درباره فیلم «دفترچه امیدبخش» (۲۰۱۲) می گوید: «اولین باری بود که با دیوید او. راسل کار می کردم. هرگز اینقدر به چالش کشیده نشده بودم، ولی به جای غرق شدن در انرژی فیلم، انرژی گرفتم و قویتر شدم.» در مورد فیلم های «عطش مبارزه» (۲۰۱۲-۲۰۱۵) نیز می گوید: «وقتی این نقش را به من پیشنهاد کردند، سه روز وقت خواستم تا درباره اش فکر کنم. می دانستم که این نقش زندگی ام را زیر و رو خواهد کرد و این تصمیم بسیار بزرگی است.» در مورد «زمستان استخوان سوز» (۲۰۱۰) می گوید: «هنوز هم شخصی ترین فیلم برایم است. این فیلم پروژه ای خونین بود. نمی دانستیم آیا به جشنواره ساندنس راه پیدا می کنیم یا خیر. ناگهان به خودمان آمدیم و دیدیم که در اسکار هستیم.» در مورد جدیدترین فیلمش، فیلم «مادر» (۲۰۱۷) اینطور اظهار می دارد: «دارون آرونوفسکی دید خاص و ذهن منحصر بفردی دارد. می خواستم در ذهن خاص و دنیای آشفته اش، یک مهره شطرنج باشم.»

 مجله «ال»: جنیفر لارنس موقتاً از بازیگری کناره گیری می کند

خارج از فیلم های سینمایی، این بازیگر ۲۷ ساله را بیشتر با روحیه زنده و شادش می شناسیم تا سوکتش؛ صداقت بی نظیر، هوش و حاضرجوابی اش و واکنش های خنده دارش به شهرت زودهنگام طی حضور روی فرش های قرمز و مصاحبه هایش در تاک شوها، باعث شده که میلیون ها طرفدار داشته باشد. گذشته از اینکه حالا همه کارگردان ها به دنبال کار کردن با او هستند و با وجود این همه طرفدار و البته موفقیت های هنری اش (بعد از برد اولین اسکارش، لارنس دو بار دیگر نامزد جایزه اسکار شد، یکی برای فیلم «حقه بازی آمریکایی» (۲۰۱۳) و دیگری برای فیلم «جوی» (۲۰۱۵)) و موفقیتش در باکس آفیس (فیلم هایش بیش از ۵ میلیارد دلار در دنیا فروش کرده اند)، وی تبدیل به سود آور ترین و محبوب ترین ستاره سینمایی روی کره زمین شده است.

نه اینکه به خودش به این نحو بنگرد: «من خیلی به این موضوعات فکر نمی کنم و وقت رویشان نمی گذارم. چون خیلی مسئله عظیمی برای فکر کردن قبل از خواب است. به علاوه ممکن است همه چیز تغییر کند.» مثلاً در سال گذشته، فیلم «مسافران» با بازی لارنس که برایش ۲۰ میلیون دلار دستمزد گرفت، اولین شکست لارنس در باکس آفیس شد، زیرا فقط ۳۰۳ میلیون دلار فروش کرد. البته عده کمی بازی او را علت این شکست دانستند و منتقدین بر این باور بودند که اگر فیلم از دیدگاه کاراکتر او ساخته شده بود، مشکلات فیلمنامه حل می شد.

با این وجود، لارنس اصرار دارد که قلباً احساس مسئولیت می کند که بلیت های فیلمش فروش نرفته اند: «تنها زمانی که درباره نتیجه نگران هستم، زمانی است که داریم فیلمبرداری می کنیم، زیرا تمام روز کار می کنم و وقتی به خانه می رسم، مغزم آشفته است و به این فکر می کنم که چرا باید بترسیم؟ وقتی این پروسه تمام می شود، دیگر همه چیز برایم تمام می شود. من کارم را انجام داده ام و هر چه از دستم بر می آمده ارائه داده ام. هر چه بعد از آن اتفاق می افتد دیگر اهمیتی ندارد.»

در بهار آینده، لارنس در فیلم «گنجشک سرخ» نقش بالرین روسی را ایفا می کند که تبدیل به جاسوس شده است، فیلم مهیجی از کارگردان فیلم های قبلی اش («سری فیلم های «عطش مبارزه»)، فرانسیس لارنس و فیلم دیگرش که آخرین فیلم «مردان ایکس» اوست، را به تازگی به پایان برده است. فرانسیس لارنس او را آنقدر باهوش می داند که می گوید وی در حوزه رفتار انسانی، یک دانشمند تمام عیار است. گذشته از این دو فیلم، لارنس قرار است در فیلم «خون بد» به کارگردانی آدام مک‌کی، که فیلمی زندگی نامه ای درباره الیزابت هولمز، موسس ترانوس است، نقش آفرینی نماید و ظاهراً در فیلمی کمدی که فیلمنامه اش را همراه با دوست صمیمی اش، ایمی شومر، نوشته، نیز بازی خواهد کرد. ولی به گفته خودش هر دوی این فیلم ها در آینده دور کار خواهند شد.

در حال حاضر جنیفر بر فعالیت در حوزه فساد سیاسی تمرکز کرده و در بنیاد غیرانتفاعی Represent.Us برای اهداف آن مبارزه می کند و پس از هفت سال پیاپی و کار بر روی حدود سه فیلم در سال، می خواهد برای مدتی بازیگری را کنار بگذارد و در این باره اینطور می گوید: «می خواهم یک مزرعه بخرم و می خواهم شیر بزها را بدوشم.» شاید زندگی نرمالی که تصورش را می کرد نباشد، ولی از خنده اش پیداست که آنقدرها هم این ایده بدی نیست.


منبع: برترینها

گفت و گو با «عزت الله فولادوند»؛ زمینه و زمانه آقای مترجم

ماهنامه اندیشه پویا – مریم شبانی: زنگ در خانه را که می زنم، بدون هیچ سوال و صدایی در باز می شود. در را که پشت سرم می بندم میزبان را می بینم که مقابلم ایستاده؛ با چشمانی تنگ کرده و دست هایش که فرو رفته داخل جیب های شلوار. همیشه هم اوست که اول سلام می گوید، بلند و کشیده؛ به کشیدگی گردنش که فراز کرده برای استقبال از مهمان. همیشه آراسته لباس می پوشد با کفش های واکس خورده. نه اینکه چون مهمان دارد چند ساعتی آراسته است، نه! سرزده هم که به بهانه رساندن کتاب و یا مجله ای زنگ خانه اش را زده ام، به ثانیه نکشیده دیده ام که آراسته و شق و رق جلوی در ایستاده و با نگاه پرسشگرش سر تا پایم را ورانداز می کند قبل از اینکه بپرسد «چه خبر؟».

توی خانه اش جای نشستن هر مهمان مشخص است. جای من را همیشه با انگشت نشانم می دهد؛ منتهی الیه سمتِ راست مبل راحتی سه نفره ای که به دیوار تکیه زده. درست زیر سایه آیینه ای قدیمی که از چند نسل و چند خانه گذشته و تزیین خانه او شده. خودش آخرین نفری است که می نشیند، مهمان ها که سرجای شان نشستند اول نظم ایجاد شده را نگاه می کند و بعد لبخند به لب سر جای خودش می نشیند؛ کنار زیرسیگاری مخصوص و استکان کمر باریک چای که همیشه هم نیمه پر است. وقتی هم که می نشیند، توی صورت تک تک مهمان ها نگاه می کند، لبخند می زند و یک «آه» بلند می گوید. این «آه» یعنی آزاد باش! یعنی شروع مهمانی. لبخندش هم خاص خودش است؛ از آن لبخندهایی که وصفش آسان نیست و فقط اگر که جایی دیدی کسی بر لب آورد می توانی با انگشت به بغل دستی ات نشانش دهی و بگویی ببین! مثل عزت الله فولادوند می خندد.

زمینه و زمانه آقای مترجم

بله! این جا خانه عزت الله فولادوند است. ما بدون قرار از پیش گفته شده ای، بیش تر پنج شنبه بعد از ظهرها یک دورهمی کوچک در خانه عزت الله فولادوند داریم. ما یعنی من، رضا خجسته رحیمی سردبیر اندیشه پویا و پروانه شعبانی مدیر انتشارات منیوی خرد. چای می نوشیم، شیرینی می خوریم و از هر دری و هر جایی حرف می زنیم. آمدن مان پای خودمان است و رفتن مان با اجازه صاحب خانه. یک قانون نانوشته هم می گوید این جا که هستی زنگ گوشی تلفن همراهت را قطع کن، فکرت را آزاد کن و با جمع باش. میزبان هم همیشه چند سوال از چرایی یک اتفاق یا گفته ای که جایی شنیده و نوشته ای که به تازگی خوانده در آستین دارد برای درانداختن بحث. مسیر بحث را عزت الله فولادوند مشخص می کند. بحثی اگر بین دو نفر از ما دربگیرد و او علاقه ای به ادامه آن نداشته باشد با پرسیدن یک سوال تمامش می کند.

سوالی اگر میپرسد، خودش جوابش را می داند، فقط می پرسد تا جواب های ما را با آنچه در ذهن دارد محک بزند. دقیق گوش می دهد و با همین دقت هم می خواهد که به او گوش دهیم. نقطه شروع و پایان دورهمی پنج شنبه های ما مشخص است مگر این که هر کدام از ما مهمان ها بخواهیم خلاف جریان حرکت کنیم که همین چند هفته قبل هر سه نفر ما خلاف جریان شدیم. موضوع صحبت آن پنج شنبه را به عزت الله فولادوند تحمیل کردیم. بهانه زور آزمایی را هم انتشار ارج نامه عزت الله فولادوند به ما داد؛ کتاب «در جست و جوی خرد و آزادی». به عزت الله فولادوند گفتیم می خواهیم دست ما را بگیرید و با خودتان به گذشته ببرید. «کدام گذشته؟» را با لحنِ ملتمسانه ساختگی اش پرسید.

قاب عکس های دور و اطراف خانه را نشانش دادیم و گفتیم ما را ببرید داخل این قاب عکس ها و داستان هر کدام را برای مان بگویید. قاب عکس نیم تنه یکی از رجال قاجار را نشان دادم و پرسیدم بگویید او کیست؟ مِن و مِن کرد. دلش نیست از گذشته خودش حرف بزند. از سوال پرسیدنی که مخاطب مستقیمش خودش باشد گریز دارد. دوباره که پرسیدم گفت: «فقط برای خودت می گویم.» بلند شد، قاب عکس را برداشت، داد دست خودمان تا نگاه کنیم. با اشاره دست نوشته های روسی زیر عکس را نشان مان داد و گفت: «ایشان جد بزرگ مادری بنده هستند. این عکس هم در مراسم تاج گذاری تزار روسیه از ایشان برداشته شده که به عنوان مهمان و نماینده ایران شرکت کرده بودند.»

زمینه و زمانه آقای مترجم 

از جای یکه نشسته بودم بلندم کرد و برد طرف دیگر پذیرایی خانه اش و به یک قاب عکس اشاره کرد. گفت: «ایشان نصر الله امیراعظم هستند ،جد مادری بنده و پسر آن آقا که دیدی.» توجهم به چلچراغی جلب شد که توی عکس بود؛ همانی است که در خانه عزت الله فولادوند نصب است. یک قاب دیگر هم توجهم را جلب کرد. جمعیتی از مردان که ایستاده اند و یک نفر با چهره و پوششی متفاوت جلوتر از همه ایستاده و به تفنگش تکیه کرده. شبیه بیش تر عکس هایی که از دوران مشروطه دیده ایم. قاب را دستم داد و آن مرد متفاوت را معرفی کرد: «او عبدالله خان فولادوند است. رییس ایل بختیاریِ فولادوند که جد بزرگ پدری من بودند.» وقتی پرسیدم پس جد پدری تان کو؟ قاب جد پدری را هم نشانم داد.

گفت: «ایشان هم عزیزالله خان فولادوند و جدی پدری من هستند.» بعد هم اشاره داد به عکس جوانی در لباس قضاوت دوره پهلوی اول و گفت: «غلامرضا فولادوند هستند، قاضی دادگستری و پدر من.» عزت الله فولادوند این سیما و قیافه را از پدرش به ارث برده. عکس مادرش را هم نشانم داد و گفت: «شازده خانمی بود برای خودش.» گفتم از مادرتان بیش تر بگویید. گفت: «مادرم زن فاضلی بود. سواد شعر داشت. فارسی اش درجه یک بود. عاشق ادبیات فارسی بود. زبان فرانسه می دانست و زبان عربی هم بلد بود. خیلی با دیسیپلین بود.» از پدرش هم گفت که «عاشق ادبیات فارسی و دوستدار سعدی بود.» معلوم شد که علاقه عزت الله فولادوند به سعدی هم ارثیه پدری اوست و باز هم از پدرش گفت که «در شهرهای مختلف قاضی دادگستری بود.

دوره ای استاندار خوزستان و دوره ای هم استاندار فارس بود. مدتی هم رییس کل ثبت بود. نماینده دوره هفدهم مجلس شورای ملی هم بود. همان دوره یکی از عموهایم هم نماینده مجلس بود که مخالف مصدق بود اما پدر من از دوستان و موافقان دکتر مصدق بود.» و بعد خاطره ای تعریف کرد از دکتر مصدق: «یک روز عصر دکتر مصدق به منزل ما آمد برای دیدن پدرم. پدر من و برادرم را هم صدا زد تا در جلسه حاضر باشیم. دکتر مصدق مرد مهربان و آرامی بود. در اثنای صحبت بود که به فکر فرو رفت و بعد از لحظه ای سکوت گفت که ای کاش این مملکت نفت نداشت.» از چند بار یکه در نوجوانی با پدرش به منزل قوام السلطنه رفته هم تعریف کرد.

گفت: «غائله آذربایجان و پیشه وری تمام شده بود که یک روز عصر با پدر و برادرم در خیابان کاخ نزدیک منزل قوام السلطنه قدم می زدیم که سری هم به او زدیم. در اثنای صحبت من گفتم که جناب آقای قوام ما جوان هستیم و شما یک عمر در سیاست و کارهای کشوری بودید. من و برادرم از شما می خواهیم که یک نصیحت به ما بکنید. قوام خیلی کم حرف بود. وقتی هم که حرف می زد خیلی با تامل حرف می زد. مدتی طولانی فکر کرد و فکر کرد. بعد از مدتی سر برداشت و گفت: بعد از هفتاد سال عمر و پنجاه سال کار سیاسی در این مملکت به این نتیجه رسیده ام که این مملکت جای زندگی نیست.»

زمینه و زمانه آقای مترجم 

نصیحت آن روز قوام السلطنه هیچ وقت در عزت الله فولادوند اثر نکرد. او عاشق ایران ماند و فقط همان دوران جوانی سال هایی را برای تحصیل خارج از ایران گذارند؛ در شهرهای لندن، پاریس و نیویورک. دبیرستانش را در یک مدرسه شبانه روزی در شعر ردهیل گذراند، در انگلستان بعد از جنگ جهانی دوم. یک عکس پرتره نشانم داد از همان دوران، از شانزده سالگی خودش. دست مان را گرفت و با خودش برد به مدرسه شبانه روزی اش: «پدرم قرار نبود من را به خارج از ایران بفرستد اما چون رسم بر این شده بود که در میان اقوام و دوستان همه فرزندان خود را برای تحصیل به خارج می فرستادند، من هم به پدرم اعتراض کردم و خواستم که من را به انگلستان بفرستد. در مدرسه شبانه روزی فقط من و یک پسر دیگر خارجی بودیم و همه انگلیسی بودند.»

از نظم و  دیسیپلین سفت و سخت مدرسه شبانه روزی گفت و شرایط سخت زندگی آن سال ها: «بعد از جنگ همه چیز کوپنی بود. اول سال تحصیلی که مدرسه شروع می شد باید کوپن هامان را به مدرسه می دادیم تا برای ما غذا درست کنند. کوپن برای گوشت و کره و شکر و شیرینی و شکلات و این چیزها بود.» از سرمای سخت زمستان های انگلستان گفت و دردسرهایش: «انگلستان زمستان های خیلی سردی دارد، به خاطر شرایط آن سال ها شوفاژ همیشه خاموش بود. هر کدام مان دو پتو داشتیم و یک کیسه آب جوش را پر می کردیم و با گرمای آن می خوابیدیم.» صبحانه خوردن هم دردسرهای خودش را داشت یا به قول عزت الله فولادوند «جالب بود»:

«نان های سفید کره مالیده شده را آماده باری ما گذاشته بودند. توی پارچ های بزرگ هم چای مخلوط با شیر روی میز بود. نان را که نمی شد سرد بخوریم. یک بخاری گازی دیواری توی ناهارخوری بود که صف می کشیدیم و نان را می زدیم سر چنگال و دم بخاری نگه می داشتیم تا تست شود و قابل خوردن. مربا هم اگر می خواستیم باید با پول خودمان می خریدیم، اسم ما ن را روی شیشه می نوشتیم و توی گنجه ناهارخوری نگهداری می کردیم.»

حالا در ۸۲ سالگی، تاثیر آن سه سال زندگی در شبانه روزی را «عادت کردن به سختی و انضباط» می داند. عزت الله فولادوند وسط صحبت بلند می شود و به اتاقی دیگر می رود. آن هایی که با او نشست و برخاست دارند می دانند که این خروج های یکباره معنایی ندارد جز این که موضوع صحبت را تغییر دهد. به اتاق پذیرایی که برگشت درباره سال های حضورش در پاریس و دانشکده پزشکی پرسیدم که گفت: «قرار بود فقط درباره قاب عکس ها بپرسی. توضیح دادم و تمام شد.» اصرار و سماجت ما نتیجه داد و به سوالم جواب داد:

زمینه و زمانه آقای مترجم

پدرتان می خواست که شما پزشکی بخوانید؟

بله! پدرها در ایران همیشه اصرار دارند که فرزندشان در وهله اول دکتر شود و اگر هم نشد مهندس، تا زندگی شان بگردد.

و شما نه پزشک شدید و نه مهندس. چرا پزشکی را رها کردید؟

به پدرم نامه نوشتم که می خواهم پزشکی را رها کنم و به چیزی بپردازم که عشقش را در سر دارم و آن چیز هم فلسفه است. برای پدرم نوشتم که می ترسم من هم مثل مرحوم دکتر قاسم غنی بشوم که مطبش همیشه جای فضلا و ادبا بود که می نشستند و صحبت می کردند و از پزشکی خبری نبود.

چرا فلسفه؟ این علاقه به فلسفه تا حدی که پزشکی را به خاطرش رها کنید از کجا در شما شکل گرفته بود؟

یک روز عصر که خسته از دانشکده پزشکی بیرون آمدم، در کتاب فروش نزدیک پانتئون کتاب «مصائب فلسفه راسل» را دیدم و خریدم. همان شب خواندم و کیف کردم و به خودم گفتم این همه چیزی است که من دنبال آن هستم.

راسل را می شناختید و کتابش را خریدید؟

نه نمی شناختم. آن اتفاق مثل عشق در نظر اول بود. به پدرم نوشتم که می خواهم به امریکا بروم و فلسفه بخوانم. پدرم مخالفت نکرد اما درباره فلسفه برایم نوشت که رشته شیرین ولی بی حاصلی است. رضایت پدرم را که گرفتم درنگ نکردم و از همان پاریس به نیویورک رفتم و شدم دانشجوی دانشگاه کلمبیا.

سال هایی که در دانشگاه کلمبیا درس می خواندید علایق فلسفی شما چه زیر و بمی پیدا کرد؟

 آن زمان که من آن جا درس می خواندم بیش تر فلسفه تحلیلی و فلسفه علم مورد توجه بود اما من از همان ابتدا به آنچه به فلسفه قاره ای معروف است علاقه داشتم و شیفته کانت شدم و این شیفتگی تا آخر هم با من ماند و تزم را راجع به کانت نوشتم. در جلسه دفاع پایان نامه بعد از آنکه تزم را شرح دادم و حرف هایم تمام شد، رییس جلسه گفت ما هم بیش تر از این نمی دانیم. به من نمره A دادند. عشقم به کانت ادامه پیدا کرد. در ایران فعلی خیلی ها هگلی و هایدگری شدند اما پایه ایدئالیسم آلمان کانت است. خلاصه، سال های تحصیل در دانشگاه کلمبیا دوران پرباری بود. به خصوص استاد فلسفه تاریخ بی نظیری داشتم به نام آرتور دانتو که بسیار از او آموختم.

عزت الله فولادوند با دانش فلسفه به ایران بر می گردد اما استخدام بخش دفتری شرکت ملی نفت ایران می شود. وقتی از او می پرسم چشم اندازی داشتید که می خواهید دانش فلسفه تان را در ایران چگونه ادامه دهید؟ می خندد و به شوخی می گوید: «خیلی هم قشنگ فلسفه را ادامه دادم! استخدام شرکت نفت شدم و به مناطق نفت خیز جنوب رفتم: مسجد سلیمان، آقاجاری، نفت سفید، آبادان و خرمشهر. تابستان ها هوا بالای پنجاه درج بود.» اما کسی که چند سال قبل پزشکی را به عشق فلسفه رها کرده بود، حالا قرار بود فلسفه را فدای کار دفتری کند؟

«بعد از دو سال از جنوب به تهران منتقل شدم و در اداره مرکزی کنسرسیوم نفت در خیابان شاه مشغول شدم. آن جا با طاهره صفارزاده همکار شدم. او اصرار کرد که باید ترجمه کنی. من تنبلی می کردم تا این که او از پیش خود قراری گذاشت و من را به موسسه فرانکلین برد. در فرانکلین با نجف [دریابندری] حرف زدم و من دو کتاب برای ترجمه پیشنهاد کردم. یکی «گریز از آزادی» نوشته فروم بود و یکی هم «پژوهش های فلسفی» ویتگنشتاین. به ویتگنشتاین علاقه داشتم، راجع به او مقاله نوشته بودم و برای ترجمه کتابش آماده تر بودم اما فرانکلین «گریز از آزادی» را انتخاب کرد که ترجمه اش هم خیلی طول کشید.» عزت الله فولادوند قبل از علاقه اش به ویتگنشتاین به ما نگفته بود. پرسیدم:

 زمینه و زمانه آقای مترجم

چرا بعدا سراغ ویتگنشتاین نرفتید؟

نشد. سراغ کارهای دیگر رفت. از علاقه مندی های قدیمم کانت را رها نکردم و هنوز هم رها نمی کنم.

چرا کتاب «گریز از آزادی» فروم را برای ترجمه پیشنهاد کردید؟

از امریکا کتاب را می شناختم و خوانده بودم و کتاب جذابی برایم بود.

شما بعد از فروم سراغ هانا آرنت رفتید و دو کتاب «انقلاب» و «خشونت» او را ترجمه  کردید. انتخاب آرنت برای ترجمه چه پیش زمینه ای داشت؟

آرنت را در تهران شناختم. چند کتاب فروشی در خیابان شاه بود که کتاب های خارجی می فروختند. از زمین تا سقف کتاب خارجی داشتند. من زیاد کتاب می خریدم و می خواندم. آرنت را در همین زمان کشف کردم.

نوشته های آرنت دو وجه دارد؛ یک وجه سیاسی و یک وجه فلسفی. جالب اما این است که به رغم تمایلات فلسفی سراغ آرنت اندیشه سیاسی رفتید؟

ترجمه هایم را اگر نگاه کنید می بینید که من همیشه دغدغه مسائل سیاسی و اجتماعی داشته ایم. حتی این دغدغه همیشه در من قوی تر بوده تا دغدغه فلسفی محض. آرنت خیلی مناسب وضعی بود که در ایران برای ما پیش آمده بود. او خیلی خوب به ریشه ناهنجاری ها و خشونت ها می پرداخت. دوست دارم یک کتاب دیگر هم از آرنت ترجمه کنم.

شما با ترجمه های تان از آرنت و بعد ترجمه «جامعه باز» و «دشمنان» آن پوپر جسارت زیادی از خودتان نشان دادید در برابر جوّ غالب روشنفکری زمان. وقتی «جامعه باز» و «دشمنان آن» را ترجمه می کردید تصوری از واکنش های منفی و حمله هایی که به شما و کتاب خواهدشد داشتید؟

خوش آمدن یا بد آمدن ها اصلا برای من مطرح نبود و نیست. من فکر می کردم وجود کتاب «جامعه باز» و «دشمنان آن» به فارسی و در ایران لازم است. اولا موفق فکر من بود و به علاوه پاسخ بسیاری از کج روی ها را می داد. من همیشه سعی کرده ام فکرم را از طریق ترجمه هایم بیان کنم. هیچ وقت هم وارد جدال با کسی نشدم.

زمینه و زمانه آقای مترجم 

در دورانی که اینترنت نبود شما با ترجمه های خود نویسندگانی را به جامعه ایران معرفی کردید و با مقدمه هایی که بر ترجمه های خود نوشتید، خواننده را از دانستن بیش تر درباره زندگی و فکر آن نویسنده بی نیاز کردید. قبل از ترجمه شما از کتاب «در سنگر آزادی» چیزی از هایک از فارسی ترجمه نشده بود. شناخت فارسی زبانان از استوارت هیوز هم ثمره سه کتابی است که شما از او ترجمه کردید و مقدمه ای که بر این مجموعه نوشتید. مقدمه های شما نتیجه یک کار کتاب خانه ای مفصل است. چه انگیزه ای شما را وا می داشت به نوشتن آن مقدمه های مثال زدنی؟

درباره استوارت هیوز بگویم که برحسب تصادف کتاب «آگاهی و جامعه» را در کتاب فروشی دیدم و خریدم و بعد که خواندم دیدم چقدر به درد جامعه ما می خورد. یک اعتراف هم بکنم. شیفتگی و عشق من به تاریخ فکر است که در ایران ترجمه شد. اما درباره مقدمه ها. وقتی کتاب نیاز به مقدمه و توضیح دارد که نویسنده کیست و کتاب در چه زمانی نوشته شده، اگر بدون مقدمه چاپ شود، نشانه بی مسئولیتی مترجم است. شاید باورتان نشود که مقدمه ای که من برای کتاب «فلسفه کانت» نوشتم بیش تر از ترجمه کتاب از من وقت گرفت.

اتفاقا برخلاف نظر شما می خواهم بگویم به وجود آمدن وسایل ارتباطی جدید موجب تنبلی و سهل انگاری هم شده است. آن زمان که این وسایل نبود، مجبور بودیم به کتاب مراجعه کنیم و بخوانیم و همین خواندن احساس مسئولیت مان را بیش تر می کرد. الان همه چیز سرسری شده است. کوس رسوایی ما را همه جا زده اند. در خیابان راه می رویم و می بینیم اعلان زده اند که پایان نامه می نویسیم. باور می کنید که می شود برای دکتری پول داد و پایان نامه خرید؟ ما فقیر شدیم. مملکتی که شش میلیون نفر از تحصیل کرده هایش مهاجرت کنند فقیر شده است.

کتابی هست که دوست داشته باشید ترجمه کنید و نکردید و حسرتش با شما مانده باشد؟

بله هست. شاید نقد دوم کانت که نیمه کاره مانده. رمان های خوب خیلی زیاد است که آدم دوست دارد ترجمه کند. مثلا هاکسلی را که رمان نویس انگلیسی خیلی خوبی است دوست دارم. زمانی تمام کارهایش را خوانده بودم.

 زمینه و زمانه آقای مترجم

از عزت الله فولادوند درباره اخراجش از وزارت نفت هم رسیدم؛ اتفاقی که او را تبدیل به یک مترجم جدی و حرفه ای کرد. قبل از پاسخ دادن یک اشتباهم را تصحیح کرد:

«من اخراج نشدم، با هجده سال سابقه پاک سازی شدم.» داستان پاک سازی اش از وزارت نفت را هم برایم تعریف کرد: «بعد از انقلاب در اتاقم نشسته بودم و کار می کردم. رییسم آقای شاپوری که مرد بسیار خوبی هم بود تلفن کرد و خواست که پیش او بروم. بعد از انقلاب بود و نیروهای توده ای و متعصب در وزارت نفت کمیسیون پاک سازی تشکیل داده بودند. آقای شاپوری گفت که آن کمیسیون درباره شما تصمیم گرفته که بازنشسته زود از موعد بشوید. من هم سامسونتم را برداشتم و بدون هیچ حرفی از پله های شرکت نفت بیرون آمدم و برگشتم خانه. سامسونتم را گذاشتم کنار پذیرایی، نشستم پشت میز و شروع کردم به کارکردن شدید. نگذاشتم آن اتفاق تاثیر روحی بدی روی من بگذارد. روزی دوازده ساعت کار می کردم و تمام این کتاب ها بعد از این توفیق اجباری ترجمه شدند…».

سامسونت روزهای کارمندی اش در وزارت نفت را هم در گوشه نشیمن خانه نشانم داد. گفت: «۲۷ سال از آن اتفاق گذشت تا این که یکی از دوستان که پزشک شرکت نفت هم هست به من گفت تو که بازنشسته شدی چرا حقوق نمی گیری؟ گفتم من هیچ چیز از شرکت نفت نمی خواهم. ایشان من را به زور برد به اداره بازنشستگی و ماجرا را پیگیری کرد و مستمری بنده را بعد از ۲۷ سال برقرار کردند.» دلیل پاک سازی عزت الله فولادوند از شرکت نفت وجود دو تقدیرنامه شرکت نفت به عنوان کارمند نمونه در پرونده او بوده است. گفتم عجیب است که بعد از آن اتفاق همچنان ایران ماندید. این جمله، بدترین جمله ای است که می شود به عزت الله فولادوند گفت؛ به او که عاشق ایران است: «من از ایران نرفتم.

من واقعا ایران را دوست داشتم و دارم و نمی خواهم هرگز دوری اش را تحمل کنم.» بغض کرد. پرسیدم چند سال است که از ایران خارج نشده اید؟ فکر کرد و گفت: «شانزده سال می شود.» عکس های دو دخترش، آزاده و ویدا، را نشانم داد که سال ۱۳۵۹ همراه با مادرشان برای دیدار اقوام از ایران به فرانسه رفتند و دیگر برنگشتند: «مادر همسرم آلمانی بود. برای دیدار مادر و خانواده اواخر تابستان به فرانسه رفتند. من هم اسم بچه ها را در مدرسه دوزبانه نوشتم. خانم تلفن کرد که پروازی که توانسته بگیرد برای دو روز بعد از اول مهر است و به مدرسه اطلاع بدهم که در جریان باشند. روز ۳۱ شهریور صدام حسین به ایران حمله کرد و فرودگاه ها بسته شد و بچه ها و خانمم ماندنی شدند و بعد هم تصمیم شان این شد که دیگر به ایران برنگردند.»

این دومین اتفاق سختی بود که در آن زمان باری عزت الله فولادوند افتاد و او برای تحمل آثار روانی این ضربه هم قرص مسکن اش کارکردن بیش تر بود: «من نمی خواستم بروم. هیچ وقت نمی خواستم از ایران بروم. من با کارکردن خودم را حفظ می کردم. جنس غریبی هستم. نُه سال تنها زندگی کردم تا اینکه این نازنین عزیز را خداوند سر راه من قرار داد.» اشاره اش به عکس روی میز عسلی بود؛ به سوسن خانم، همسر دومش:

«ما در شرکت نفت همکار بودیم. ازدواج که کردیم زندگی بهشت شد. با فضل و وفادار و مهربان بود. هر چیزی که من ترجمه می کردم و می نوشتم قبل از این که برای چاپ بفرستم سوسن می خواند. ولی بعد از ۲۴ سال زندگی، آلزایمر گرفت و شش سال هم طول کشید و تمام مدت بیماری او زندگی جهنم بود برای من. من دو ضربه سهمگین در زندگی خوردم. یکی فوت پدرم و یکی هم فوت این نازنین.» عزت الله فولادوند دیگر جواب هیچ سوالی را نداد. همین ها را هم که پاسخ داده بود همراهی کرده بود. بلند شد چرخی در خانه زد، قاب عکس مادرش را برداشت، نگاه کرد و دوباره سر جایش برگرداند و رو به ما گفت: «به جای این حرف ها من را راه بیندازید، دوست دارم ایران را بگردم. من عاشق کویر هستم. عاشق یزد و کرمان و اصفهان.»


منبع: برترینها

«محمدعلی کلی»؛ مردی که همیشه قهرمان می‌ماند

اگر پدرومادرها شب‌ها برای کودکان خواب‌آلوده‌شان  افسانه می‌بافند و از دیو و دلبرهای خیالی حرف می‌زنند. اگر قصه‌های افسانه‌ای قهرمانی را تعریف می‌کنند که حریفی ندارد و همه‌چیز در قدرت دست‌هایش ممکن می‌شود، محمدعلی مرز افسانه و حقیقت را شکافت و در دنیای واقعی پیش چشمان همه حاضر شد تا بت کودکان و نوجوانان زمانه‌اش باشد. قهرمان سیاه‌پوستی که گویی می‌خواست همه رنج تاریخ سیاهان را یکجا روی رینگ تلافی کند و آنقدر خوب باشد که همه قهرمانان بلوند و سفید رنگ را خونین و مالین به خانه بفرستد. ۱۷ ژانویه «محمدعلی کلی» ۷۶ ساله می‌شود. اما او دوسال است که نیست و از او تنها خاطره قهرمانی‌هایش به جا مانده‌است.

برای «محمدعلی کلی»؛ مردی که همیشه قهرمان می‌ماند 

دزدی که زندگی کلی را متحول کرد

از محمدعلی که کمی عقب برویم به « کاسیوس مارسلوس کلی جونیور» می‌رسیم. او در ۱۷ ژانویه ۱۹۴۲ معادل دی‌ماه ۲۷ دیماه ۱۳۲۰ در شهر لویی‌ویل در ایالت کنتاکی به دنیا آمد. ۱۲ ساله بود که مشت‌هایش را گره‌کرد و وارد بوکس شد. یک روز که با صمیمی‌ترین دوستش در خیابان موتورسواری می‌کرد. برای خرید موتورش را بیرون پارک می‌کند و وقتی برمی‌گردد اثری از موتور نمی‌یابد. دزدی که موتور علی را دزدید اگرچه او را در ۱۲ سالگی به گریه انداخت اما ناخواسته پای او را به بوکس باز کرد. وقتی گریه‌کنان در خیابان‌ها دنبال موتورش می‌دوید یک نفر او را صدا زد و گفت:«از پله‌ها که پایین بروی به ورزشگاه کلمبیا می‌رسی. آنجا پلیسی به نام «جو مارتین» است که باید از او سوال کنی. محمدعلی ۱۲ ساله پله‌ها را با بغض و گریه پایین می‌رود و به یکباره دنیای تازه‌ای پیش رویش باز می‌شود. ده مشت زن در ورزشگاه درحال تمرین با کیسه بوکس بودند. عده‌ای روی رینگ مبارزه می‌کردند و عده‌ای به تنهایی تمرین می‌کردند. انگاری چیزی توی دلش صداکرد: «که من هم دوست دارم آنجا باشم.» جوری غرق تماشای ورزشکاران شد که دستی رو شانه‌اش زد و گفت:« اگر دوست داری می‌توانی بعد از ظهرها پیش ما بیایی!» و محمدعلی بوکس را آغاز کرد…

 برای «محمدعلی کلی»؛ مردی که همیشه قهرمان می‌ماند

من می‌خواهم قهرمان سنگین وزن جهان شوم!

محمدعلی چهارده ساله بود که با موتور در خیابان گشت می زد ناگهان از صدای رادیوی یک اتومیبل پارک شده در خیابان صدای گزارش یک مبارزه بزرگ و نفس‌گیر بوکس را شنید تا دور بزند و گوشه‌ای نگهدارد و مسابقه را بشنود. کلمات و توصیفات گزارشگر از رادیو به پرواز در می‌آمدند و در عمق جان محمدعلی می‌نشستند. گزارشگر نام «راکی مارسیانو» قهرمان سنگین وزن جهان را فریاد می‌زد و محمدعلی آن روز این کلمه‌را بارها و بارها برای خودش تکرار کرد: قهرمان سنگین وزن جهان…قهرمان سنگین وزن جهان… من روزی قهرمان سنگین وزن جهان می‌شوم و این را گزارشگر ورزشی بارها و بارها از رادیو اعلام خواهد کرد:«کاسیوس کلی قهرمان سنگین وزن جهان» رویایی که محمدعلی را روز به روز سخت تر کرد تا یک روز سرش را بالا بگیرد رو به مدیر باشگاه بگوید:« من می خواهم قهرمان سنگین وزن جهان شوم.» مدیر به او می گوید: تو که هنوز هفتاد کیلو هم نیستی! محمدعلی گوشش به این حرفها بدهکار نبود. باید سنگین وزن می شد حتی اگر در تمام خانواده اش یک آدم چاق هم وجود نداشت. او باید سنگین وزن می شد. تا قهرمان افسانه ای نسل های بعد از خودش باشد. پس سخت تر تمرین کرد تا از ۱۶۷ مسابقه بوکس آماتور ۱۶۱ مسابقه را برد.

قهرمان ۱۸ ساله المپیک رم

محمدعلی ۱۶ ساله که می شود سلطان بوکس نوجوانان آمریکایی ست. حالا قد کشیده است. المپیک رم در پیش است. مربی به او گفته دستکش طلا که هیچ مدال المپیک از او قهرمانی خواهد ساخت که حتی رئیس جمهور به او احترام خواهد گذاشت. محمدعلی ۱۸ ساله پا به المپیک رم گذاشت. جایی که وقتش بود خودش را نشان دنیا دهد و قصه‌اش را به عنوان یک بوکسور مطرح آغاز کند. او در ۴ مبارزه به راحتی پیروز شد و در نهایت «پیتر زیکوفسکی» قهرمان سه دوره مسابقات اروپا را شکست داد تا اولین مدال طلای المپیک را برگردنش بیاویزد. افسانه‌های محمدعلی آغاز شد. او دیگر حریفی نداشت. ۱۹۶۴ بود که روی رینگ رفت و با شکست دادن «کونوشین هال» قهرمان بوکس سنگین وزن جهان شد. همان عبارتی که باعث شد سر موتورش را کج کند تا دوباره به ماشین پارک شده در خیابان برگردد تا مسابقه بوکس را گوش دهد. همان مسابقه‌ای که کلمات شگفت‌انگیز گزارشگر تبدیل به آرزوهای محمدعلی شد و او را تبدیل به این قهرمان بزرگ کرد.

برای «محمدعلی کلی»؛ مردی که همیشه قهرمان می‌ماند 

من دیگری «کاسیوس» نیستم! من «محمدعلی» هستم

«کاسیوس کلی مسلمان شد!» تا تبدیل به «محمدعلی کلی» شود. خبر پر سروصدایی که جامعه آمریکا را یک تکان حسابی داد کمیسیون بوکس بسیار خشمگین شود. اما برای محمدعلی اهمیت چندانی نداشت. او اشهد مسلمانی را خوانده بود و مسلمان شده بود. حالا کاسیوسی دیگر وجود ندارد این محمدعلی مسلمان است که روی رینگ می‌رود. محمدعلی حتی خوش ندارد دیگر به اسم کاسیوس شناخته شود. چون معتقد است کاسیوس نام بردگی اوست و حالا او اسیری ست که از بند بردگی رها شده و یک آزاده مسلمان است. محمدعلی بعد از مسلمان شدن حسابی زیر و رو شد. کمتر از قهرمانی‌هایش سخن گفت. همه او را با کری خوانی‌هایش می‌شناختند. بوکسور دیوانه‌ای که روی رینگ فریاد می‌کشید که او از همه قوی‌تر است. اما حالا مسلمانی ست که برای اعتقاداتش می‌جنگد، تلاش می‌کند و حتی هزینه می‌دهد. محمدعلی در سال ۱۹۶۷ از رفتن به ارتش آمریکا سرپیچی می‌کند و همه‌جا اعلام می‌کند که مخالف حمله آمریکا به ویتنام است و به این جنگ نمی رود. چون به قول خودش نمی خواهد رو به برادرانش اسلحه بکشد. اما تاوان این آزادگی سه سال محرومیت برای اوست تا ۲۵ تا ۲۸ سالگی‌اش به دور از رینگ بگذرد. محمدعلی سال ۱۹۷۰ به مسابقات بازگشت.

برای «محمدعلی کلی»؛ مردی که همیشه قهرمان می‌ماند 

کری خوانی کلی قبل از مسابقه با جو فریزر حتی از پشت شیشه!

مسابقه‌ای که ۱۴ راند طول کشید

بعد از بازگشت به روی رینگ «جو فریزر» قهرمان بوکس سنگین وزن مقابل کلی قرار گرفت و توانست کلی را شکست دهد. فریزر همیشه حریف سرسختی برای محمدعلی بود و شاید بتوان او را رقیب اصلی کلی نامید. بوکسور قهرمان و باشکوهی که او هم یک سیاهپوست قدرتمند بود اما هیچ گاه نتوانست به محبوبیت محمدعلی برسد. چون محبوبیت کلی فقط روی رینگ نبود کلی با اینکه در ۱۹۷۰ دوباره روی رینگ رفت و از فریزر شکست خود بازهم محبوب تر از فریزر بود. در سال ۱۹۷۴ محمدعلی برای مسابقه با جرج فورمن آماده شد. یک غول اسثنایی که باعث شده بود کارشناسان کمتر شانسی برای محمدعلی در مسابقه قائل شوند. اما هشت راند اول را فقط دفاع کرد تا فورمن را کلافه کند و در آخر راند هشتم محمدعلی افسانه ای رخ نشان داد و با ضربه ای تماشایی فورمن را از پا درآمد تا نشان دهد حالاحالاها حرف برای گفتن دارد. یکسال بعد هم در فلیپین از خجالت جو فریزر درآمد. مسابقه ای که زیباترین و جنجالی ترین مسابقه دنیا شد. مسابقه ای با ۱۴ راند مبارزه که در نهایت محمدعلی توانست حریف سنتی خود را شکست دهد و دستش به عنوان برنده بالا رود.

برای «محمدعلی کلی»؛ مردی که همیشه قهرمان می‌ماند 

عکس یادگاری محمدعلی و جو فریزر در دوران بازنشستگی دو حریف سنتی که رفاقت هم بین شان برقرار بود

۶۱ بازی رسمی و تنها ۵ باخت

محمدعلی در سال ۱۹۷۸ بار دیگر قهرمانی سنگین وزن جهان را از آن خود کرد تا این افتخار و این عبارت دوست داشتنی را برای بار سوم از آن خود کند. بعد از آن در ۲۹ ژوئن ۱۹۷۹ اعلام بازنشستگی کرد تا افسانه های پسر سیاه و جنگجوی مسلمان آمریکایی روی رینگ تمام شود. محمدعلی در ۶۱ مسابقه رسمی اش تنها ۵ بازی را واگذار کرده است و از این ۶۱ بازی ۳۷ بار حریف را ناک اوت کرده است تا با کارنامه ای درخشان دستکش‌هایش را از دست در بیاورد. در سال ۱۹۸۰ محمدعلی تنها ۳۸ سال داشت که به بیماری پارکینسون مبتلا شد بیماری که رفته رفته بدن او را از کار می‌انداخت و قدرت دست و پایش را کم می‌کرد و به لرزه در می‌آورد تا او را روز به روز پیرتر کند. اما او به هر بیماری هم دچار شده باشد قهرمان بی‌چون و چرا و افسانه‌ای هواداران بوکس بود. هودارانی که با باخت‌هایش اشک می‌ریختند و از بردهایش فریاد شادی سر می‌دادند.

برای «محمدعلی کلی»؛ مردی که همیشه قهرمان می‌ماند 

محمدعلی کلی در نماز جمعه تهران

محمدعلی کلی و رینگ ورزشگاه شیرودی!

در سال ۱۳۷۲ محمدعلی کلی به دعوت مقامات ورزشی به ایران دعوت شد و با ورزشکاران ایرانی دیدار کرد. او به زیارت حرم امام خمینی (ره) رفت و حتی در نماز جمعه تهران حضور یافت و نماز جمعه را اقامه کرد. در این سفر به یاد ماندنی او برای زیارت امام رضا (ع) مشهد مقدس رفت و در مصاحبه‌ای اعلام کرد که از امام رضا (ع) شفای بیماری‌اش را خواسته است. بعد از آن در ورزشگاه شیرودی برای مسابقه با «علی‌اصغر کاظمی» بوکسور ایرانی به صورت نمادین روی رینگ رفت تا رقص پای زیبایش را به نمایش بگذارد در نهایت کاظمی با احترام دست کلی را بوسید تا دست کلی به عنوان برنده بالا برود. او بعد از ایران به افغانستان و عراق نیز سفر کرد که در این سفرها زیارت حرم امام حسین (ع) هم قسمتش شد.

مرگ پایان محمدعلی نیست

محمدعلی بیش از ۳۲ سال با پارکینسون جنگید اما در نهایت تسلیم شد تا در سوم ژوئن ۲۰۱۶ بر اثر مشکلات تنفسی تسلیم مرگ شود و قصه زندگی‌اش را به پایان برساند. اما افسانه‌های محمدعلی همچنان ادامه دارد. قصه پسر بچه‌ای که روزی موتورش را گم کرد و روزی که از پله‌های یک باشگاه ورزشی پایین می‌رفت تا خودش را به پلیس برساند. دنیایش زیر و رو شد. پسری که محرومیت را به جان خرید تا پای اعتقادش بایستد و پایی که هیچ وقت به جنگ نگذاشت.


منبع: برترینها

بهترین خاطرات «رونالدینیو»؛ دندان خرگوشی دنیای فوتبال

رونالدینیو در قرن ۲۱ توانسته خود را به عنوان یکی از بهترین ها معرفی کند. او که ۳۷ سال دارد، از سال ۲۰۱۵ در لیگ معتبری حضور نداشته ولی پیش از این، او به قدری با جادوی فوتبالش دنیا را متحیر کرده که همواره در ذهن‌ها باقی خواهد ماند. او تمام توانایی های ممکن را داشت، از یک هافبک خلاق تا یک مهاجم توقف ناپذیر. در زیر، ۵ لحظه برتر دوران فوتبال او را بررسی کرده ایم.

کلاه برداری از انگلیس

بهترین خاطرات  

شاید نتوان گل رونالدینیو به  انگلیس را به عنوان زیباترین گل او معرفی کرد ولی مطمئنا یکی از جذاب ترین گل‌ها بوده است. در مرحله یک چهارم نهایی جام جهانی، در تقابل با انگلیس و در حالی که بازی با نتیجه ۱-۱ پیگیری می‌شد، هافبک وقت پاری سن ژرمن از فاصله ۳۵ متری ضربه کاشته ای به سمت دروازه زد. در حالی که سیمن اینطور تصور می‌کرد که رونالدینیو توپ را سانتر خواهد کرد، از دروازه خارج شد ولی رونالدینیو توپ را به سمت دروازه شلیک کرد و  توپ از بالای دست گلر آرسنال وارد دروازه شد. در پایان بازی رونالدینیو اخراج شد ولی برزیل راهی نیمه نهایی جام جهانی شد تا در نهایت جام را بالای سر ببرد.

اولین بازی در نوکمپ

بهترین خاطرات  

تاریخ مدرن لالیگا، در صورتی که خوان لاپورتا در سال ۲۰۰۳ بکام را جذب می‌کرد، شاید به کلی عوض می‌شد. رئال مادرید رقیب خود را در جذب بکام شکست داد و در سال ۲۰۰۳ ستاره منچستریونایتد را به خدمت گرفت. بارسلونا در همین حال به سراغ رونالدینیو رفت و او را که به عنوان یکی از با استعدادترین بازیکنان جهان شناخته می‌شد جذب کرد. او با ۳۰ میلیون یورو راهی نوکمپ شد و در همان بازی اول، توانایی هایش را به رخ کشید.  او از لوئیس مارتی به زیبایی عبور کرد و شوت فوق العاده اش از ۳۰ متری، دروازه کاسکوئرو را باز کرد تا بارسلونا به تساوی ۱-۱ مقابل سویا دست پیدا کند.

نوک پا در استمفوردبریج

 بهترین خاطرات

در ماه مارس ۲۰۰۵، در دیدار حساس چمپیونزلیگ بین دو تیم چلسی و بارسلونا، رونالدینیو بار دیگر نشان داد که چرا به عنوان برنده توپ طلا سال انتخاب شده است. او که پاس خوبی از اینیستا جوان دریافت کرد، با عبور از کاروالیو و یک شوت دیدنی، دروازه پتر چک را باز کرد. هر چند که چلسی در نهایت ۴-۲ پیروز شد و در مجموع با برتری ۵-۴ به دور بعد صعود کرد ولی گل دیدنی رونالدینیو همواره در ذهن فوتبال دوستان باقی خواهد ماند.

برنابئو در دستان رونالدینیو

بهترین خاطرات

هواداران رئال مادرید در سال ۲۰۰۵، نمایش بسیار دیدنی را از رونالدینیو تماشا کردند و این درخشش به حدی چشمگیر و بی نظیر بود که هواداران را مجبور به تشویق او کرد. رونالدینیو دو گل در آن دیدار به ثمر رساند ولی نمایش چشم نواز او محدود به گل‌ها نبود، بلکه حرکت دیدنی او که ۵۰ متر دوید و از راموس و هلگوئرا عبور کرد، باعث شد تا هواداران حریف نیز به وجد بیایند. او با شایستگی در پایان فصل توپ طلا را از آن خود کرد.

آواز قو با برزیل

بهترین خاطرات  

پس از جدایی از میلان در سال ۲۰۰۸، رونالدینیو به باشگاه فلامنگو پیوست. او که جام جهانی ۲۰۱۰ را از دست داده بود، در بازی‌های دوستانه توانست در فهرست برزیل قرار بگیرد. او که بازوبند را به دست بسته بود، از سمت چپ محوطه جریمه ضربه ای دیدنی به سمت دروازه مکزیک زد و دروازه این تیم را به شکلی بسیار زیبا باز کرد. این سی و سومین گل او برای تیم ملی برزیل بود و پایانی برای شاعر فوتبال در سلسائو.

کارهای حیرت‌انگیزی که فقط رونالدینیو می‌توانست انجام دهد 

در صورت پخش نشدن ویدئو بر روی تصویر زیر کلیک کنید.


منبع: برترینها

راهبرد «محمدرضا عارف» در برابر انتقادات؛ سکوت و فحش خوری!

بعد از انتخابات پرحاشیه سال ٨٨ خیلی چیزها در جریان اصلاحات عوض شد. خیلی‌ها به حاشیه رانده شدند و برخی هم در کانون توجه قرار گرفتند. با نزدیک شدن به سال ٩٢ و پایان کار دولت احمدی‌نژاد بود که اصلاح‌طلبان فهمیدند اگر می‌خواهند در عرصه بمانند، باید رویکرد دیگری اتخاذ کنند. فهمیدند آنقدر از غیرخودی‌ها ضربه خورده‌اند که دیگر تاب تحمل ضربات احتمالی خودی‌ها را ندارند. فهمیدند باید متحدتر از همیشه باشند و به‌نفع اهداف مشترک ازخودگذشتگی کنند و در این راهبرد، قرار شد کار اصلی را محمدرضا عارف انجام دهد. او هم به هر طریق از‌خود‌گذشتگی کرد و از انتخابات کنار رفت تا اهداف اصلاحات‌طلبانه محقق شود؛ حتی با حال و هوایی معتدل و روحانی!

عارف در گفت‌گو با « اعتماد» راهبردش را در برابر انتقادات تشريح كرد 
اصلاح‌طلبان همان زمان همچنین فهمیدند برای اتحاد نیازمند شورا و مشورتند. فهمیدند بدون اتاق فکر و نقش‌آفرینی هر آنچه از شخصیت متنفذ و حزب موثر دارند، راه به جایی نمی‌برند. پس دست به تشکیل یک شورای عالی سیاستگذاری زدند و با تعریف گام‌های سه‌گانه به مدد صندوق‌های رای و پایگاه اجتماعی‌شان که به‌خصوص در ابتدای راه، قدرتمندتر از هر زمان دیگری بود، در ۶ سالِ بعد از دولت یازدهم، کرسی‌های مجلس دهم و خبرگان پنجم و پس از آن، دولت دوازدهم و شوراهای پنجم را تصاحب کردند و اکنون، بیش از هر زمان دیگری باید پاسخگوی اعتماد‌اجتماعی این سال‌ها باشند.

محمدرضا عارف که در تمام این سال‌ها یکی از نفرات اصلی جریان اصلاحات در عرصه بیرونی و به‌اصطلاح مقابل لنز دوربین‌ها بوده، به عنوان سرلیست فهرست امید تهران به‌همراه ٢٩ نفر دیگر وارد مجلس شد و ریاست فراکسیون امید را برعهده گرفت. همزمان به عنوان رییس شورای عالی سیاستگذاری اصلاح‌طلبان، فهرست‌های انتخاباتی شوراهای شهر را بست و درادامه ریاست شورایی متشکل از ٣٠ نماینده تهران و ٢١ عضو اصلاح‌طلب شورای شهر پایتخت را برعهده گرفت اما درتمام این مدت بیشترین انتقادها را به‌خاطر مشی و مرامی تحمل کرد که خود، آن را راهبردی استراتژیک می‌داند و از آن به عنوان «استراتژی سکوت و فحش‌خوری آگاهانه» به عنوان یکی از الزامات بی‌بروبر‌گرد این مسیر پر‌فراز و نشیب یاد می‌کند. او همزمان معتقد است آنگاه که لازم باشد «فریاد» هم خواهد زد!

بعد از انتخابات امسال، اعلام شد که شورای عالی سیاستگذاری اصلاح‌طلبان، با مکانیزم‌هایی که درون خودش تعریف کرده، دست به آسیب‌شناسی کلی زده و از نخبگان و فعالان شناخته‌شده نظرخواهی کرده تا اشکالات و انتقاداتی را که وجود دارد، برطرف کند. چند ماهی است که اعلام می‌شود این ارزشیابی‌ها انجام شده، آسیب‌شناسی اتفاق افتاده، ولی در عرصه عمومی خروجی آن را نمی‌بینیم. یعنی نه اعلام می‌شود که این آسیب‌ها چه بوده، نه اعلام می‌شود که چقدر این انتقادات وارد بوده یا وارد نبوده. آیا قرار است تغییری چه به لحاظ ترکیب و چه به لحاظ نحوه عملکرد، در شورای عالی اتفاق افتد؟ فضای مبهمی ایجاد شده که القا می‌کند شورای عالی، نهادی است که یک سال قبل از انتخابات شروع به فعالیت می‌کند و بعد از انتخابات، کار را تعطیل می‌کند تا یک سال قبل از انتخابات بعدی؛ آخرین وضعیت شورای عالی چگونه است؟

به نظرم اینکه ما پس از انتخابات وارد مرحله آسیب‌شناسی شویم، امری طبیعی و لازم است و در ذات گفتمان اصلاحات نهفته است. ما تعصبی نسبت به تصمیمات گذشته نداریم. صرفا تعصب داریم که بهتر عمل و اشکالات را رفع کنیم. دوره قبل هم همین روند را طی کردیم. بعد از انتخابات مجلس همین روند را طی و تغییراتی در ساختار شورای عالی ایجاد کردیم.

در دوره دوم شورای عالی با تخریب‌های بیشتری روبه‌رو شدیم که البته برای ما طبیعی بود چراکه به هر حال دستاورد شورای عالی برای عده‌ای سنگین تمام شده بود. وقتی کل لیست تهران در مجلس رای آورد، رقیب، این رویداد بزرگ را تصادف تلقی می‌کرد. رقبا می‌گفتند در دوره بعد این اتفاق نمی‌افتد اما دوره بعد و در انتخابات شوراها، پیروزی ما قوی‌تر از دوره قبل محقق شد. طبیعتا رقابت‌ها و برخی مسائلی که درون جبهه اصلاحات داریم نیز هجمه‌هایی را متوجه این نهاد می‌کرد. قرار نیست درون این جریان همه عین هم فکر کنند. اختلاف‌نظرهایی بود و هست. گاهی تعصب‌های حزبی، حتی تعصب‌های فردی در عمل مطرح می‌شود و وقتی وارد مصداق و گزینش نامزدها می‌شویم اختلاف نظرها و بحث‌هایی که پیش می‌آید، منجر به بروز مشکلاتی می‌شود و به همین دلیل، این‌بار جدی‌تر از دفعه قبل وارد بحث آسیب‌شناسی شدیم.

در دوره قبل، از کلیه احزاب عضو شورای عالی و واحدهای استانی نظرسنجی کردیم اما در نوبت اخیر، درکنار همین روند، از حدود ٧٠-۶٠ نفر از چهره‌های شاخص و نخبه جامعه که در رسانه‌ها و تریبون‌ها نسبت به عملکرد شورای عالی انتقاداتی مطرح کرده بودند، به صورت رسمی دعوت کردیم و با ارسال نامه‌هایی، از آنها نظرخواهی کردیم چرا که مبنای ما این بود که برای حفظ انسجام باید اشکالات حتی‌الامکان مرتفع شود. البته همیشه پیش‌فرض ما حفظ وحدت و تقویت انسجام درون جبهه اصلاحات بوده است و بر اینکه چه تشکیلاتی و با چه ساز و کاری، بتواند این راهبرد را مدیریت کند، تعصبی وجود ندارد. از اواخر دوره اول چند حزب عضو شورای هماهنگی جبهه اصلاحات نامه نوشتند که ماموریت شورای عالی به اتمام رسیده و باید شورای هماهنگی وارد کار شود که اتفاقا در این رابطه در جلسات شورای عالی بحث کردیم و به این نتیجه رسیدیم که این مساله، مربوط به شورای عالی نیست، بلکه مربوط به شورای هماهنگی است چراکه کل اعضای شورای هماهنگی در شورای عالی عضویت داشتند و باید نظر شورای هماهنگی به شورای عالی اعلام شود که در این‌صورت به طور طبیعی، نقطه‌نظرات این احزاب نیز لحاظ می‌شد.

از طرفی بعضی از این دوستان می‌‎گفتند که تشکیل شورای عالی باعث تضعیف احزاب شده است. این انتقاد برای ما بسیار جدی بود. به خصوص بنده، بارها و بارها مطرح کرده بودم که ما فرض‌مان این است که تشکیل شورای عالی باید باعث انسجام جریان اصلاحات و تقویت احزاب شود. اگر در جاهایی، عملکرد ما باعث تضعیف احزاب شده، بگویید که آن را اصلاح و اشکالات را رفع کنیم. حقیقتا تا به حال هیچ مصداقی مبنی بر اینکه شورای عالی باعث تضعیف عملکرد حزبی شده ندیده‌‎ایم. البته ممکن است، حزبی بگوید در فلان لیست، اعضای حزب ما حضور ندارند که آن هم مربوط به رویکرد ما بوده است و قرار نبود به کسی یا حزبی سهم بدهیم. احزاب فراوانی داشتیم و بنا بود حرکت‌مان جبهه‌ای باشد و این راهبرد به تایید شورای عالی نیز رسیده بود که در انتخابات نمی‌توانیم به حزب یا احزابی سهمیه بدهیم.

به هر حال ما تاکید داشتیم که باید بیشتر مراقبت کنیم تا رفتار ما باعث تقویت گفتمان و در نهایت تقویت احزاب شود. به‌خصوص باتوجه به هجمه‌هایی که ٣- ٢ ماه بعد از انتخابات شوراها به لیست شورای شهر تهران وارد می‌شد، بسیار شدید بود و گفتیم این دفعه در ارزیابی عجله نکنیم و دقیق‌تر بررسی کنیم. چرا که فرصت بیشتری داشتیم. در دور قبلی، فرصت زیادی نداشتیم. از انتخابات قبل تا شوراها، صرفا یک سال وقت داشتیم و باید در یک زمان محدود چند ماهه تصمیم‌گیری می‌کردیم. این دوره فرصت بیشتر داشتیم و بحث ما این بود که بتوانیم به ساز و کاری ماندگار برسیم؛ ساز و کاری که صرفا این‌طور تلقی نشود که این ساز و کار فقط برای انتخابات بوده است. باوجود آنکه بعضی از اعضای شورای هماهنگی جبهه اصلاحات این تلقی را داشتند، تلقی من چیز دیگری بود. از اول که پذیرفتم که به این شورا بروم، تلقی‌ام این بود که شورای عالی باید به عنوان یک نهاد هماهنگ‌کننده و انسجام بخش در کل جریان اصلاحات باشد چرا که اولا احزاب اصلاح‌طلب محدود به این ١٨ تا٢٠ حزب نمی‌شوند و احزاب اصلاح‌طلب دیگری هم در سطح ملی و استانی داریم که در شورای عالی نماینده رسمی ندارند و ثانیا برخی از شخصیت‌های برجسته و تاثیرگذار در جریان اصلاحات داریم که تاثیرگذاری بسیاری در استان‌ها و مرکز دارند و مسلما نمی‌توان این ظرفیت‌ها را نادیده گرفت. البته وقتی وارد رویکرد حزبی شویم، اینها نادیده گرفته می‌شوند. واضح است که در نهایت و در درازمدت، رویکرد ما باید حزبی باشد و در یک مقطع زمانی که ان‌شاءالله نباید آن‎قدرها دیر باشد، باید به یک حزب یا چند حزب فراگیر برسیم و این یک یا چند حزب فراگیر، باید محور فعالیت‌ها باشند که راحت بتوانیم کار کنیم و پاسخگوی مردم باشیم. اما در حال حاضر این شرایط فراهم نیست. بنابراین ارزیابی‌ها در این مسیر انجام شد و به‌دور از تعجیل، آسیب‌شناسی را از طریق کمیته امور استان‌ها پیگیری کردیم و در ادامه، کمیته خاصی به این منظور تشکیل شد و خوشبختانه به نتایج خوبی هم رسیدیم.

عارف در گفت‌گو با « اعتماد» راهبردش را در برابر انتقادات تشريح كرد 
به برخی از نتایج و جمع بندی‌ها اشاره می‌کنم یک نتیجه‌گیری این بود که این شورا نباید فقط شورای عالی انتخابات باشد؛ بلکه باید ماندگار باشد. بعد از تشکیل مجلس دهم این سوال جدی پیش آمد که اکنون فراکسیون امید باید پاسخگوی چه نهادی باشد؟ اگر شورای عالی نباشد، دوستان در مجلس بخواهند رایزنی کنند تشکیلات بالاسری آنها کجاست؟ اگر بگوییم شورای عالی منحل شده، مردم می‌گویند حالا که از ما رای گرفتید، از این به بعد چه کسی مطالبات ما را پیگیری می‌کند؟ بنابراین حتی در آن زمان هم باید شورای عالی حفظ می‌شد تا پاسخگوی مطالبات مردم باشد. بعد از آن در دور دوم که این بحث جدی‌تر شد که باید تشکیلات شورای عالی پایدار و مستمر بماند. در نظرسنجی‌ها و آسیب‌شناسی‌های اخیر این نکته مورد تاکید قرار گرفت که شورای عالی سیاستگذاری باید ماندگار بماند. روی ترکیب اعضا خیلی بحث شد. می‌دانید که در دوره اول، تعداد اعضای حقیقی و حقوقی برابر بود. برخی احزاب معترض بودند. در دور دوم، تعداد اعضای حقیقی نصف تعداد اعضای حقوقی شد. یعنی ترکیب شوراها به صورت یک‌سوم اعضای حقیقی و دوسوم اعضای حقوقی.

حقیقی‌ها کم شدند…

تعداد اعضای حقیقی، نصف حقوقی‌ها شدند. در دوره جدید، جالب این بود که در برخی از نظرسنجی‌ها، بحث این بود که تعداد حقیقی‌ها بالا بروند و با تعداد اعضای حقوقی برابر شوند اما جمع‌بندی ما این است که باید وضع موجود حفظ شده و همان نسبت یک‌سوم به دوم‌سوم بماند. در شرح وظایف و راهبردهای اصلی با نظر تعیین‌کننده‌ای که راهبرد یا رویکرد شورا را تغییر دهد، مواجه نشدیم. برخی نقطه نظرات پیرامون شیوه اجراست که قطعا باید در شورای عالی مورد توجه قرار گیرد. هر دوره ممکن است با سازوکاری، لیست را ببندیم. روی اعضای حقیقی خیلی بحث شد. شاید مهم‌ترین دلیلی که تاکنون نتوانستیم ترکیب شورای عالی را اعلام کنیم، همین مساله است. در نهایت دو نظر مطرح شد؛ یک نظر اینکه در هر استان، اصلاح‌طلبان استان متناسب با سهمیه استان، چند نفر را انتخاب کنند. این چند نفر در کل کشور، مثلا جمعیت ٢٠٠ تا ٢۵٠ نفر شده و اینها، اعضای حقیقی را انتخاب کنند. خیلی هم بحث شد که این روش می‌تواند نکات مثبت و منفی داشته باشد ولی در نهایت به این نتیجه رسیدیم که در حال حاضر این روش خیلی عملی نیست. یک روش دیگر هم که تقریبا در این دو دوره عمل شد که کارگروه ویژه‌ای، به میزان دوبرابر یا سه‌برابر افرادی را که جامعیت و مقبولیت عام در جریان اصلاحات دارند انتخاب کنند و در ادامه با مکانیزمی به تعداد نهایی حدود ١٢ تا ١۵ نفر برسیم.

ملاحظه‌ای که عده‌ای در دوره قبل درمورد افرادی که انتخاب شدند، داشتند این بود که برخی افرادی که بدون وابستگی حزبی انتخاب شده بودند، عضو یک حزب بودند. درنتیجه احساس می‌شد در شورای عالی یک حزب، طرفدارانی دارد.

آن حزب که منحل اعلام شده!

نه، احزابی که الان هستند و فعالیت می‌کنند، این دفعه قرار شد جدی‌تر به این ملاحظه توجه شود که حتی‌الامکان، افرادی که انتخاب می‌شوند، سبقه حزبی نداشته باشند یا کمرنگ‌ باشد یا طوری باشد که تلقی نشود که مثلا حزبی بیش از احزاب دیگر در شورا، وزن دارد.

آنچه باعث شده که تاکنون ترکیب جدید شورا را اعلام نکنیم، این است که اولا برای ما فوریت چندانی ندارد و همچنان وقت داریم. ما این طرح را همه‌جا مطرح کردیم و همچنان مشغول رایزنی هستیم تا براساس بازخوردهایی که دریافت می‌شود، ساختار را اصلاح کنیم. چون وقتی ابلاغ و تصمیم‌گیری شد، دیگر نمی‌توان ساختار را تغییر داد. مهم‌ترین مساله ما چگونگی انتخاب افراد حقیقی است که هنوز هم موضوع باز است و آمادگی پذیرفتن پیشنهاد جدید را داریم.

تا چه زمانی قرار است، باز باشد؟ آیا زمانی را مشخص کردید که کی قرار است اعلام شود؟

بنده قبلا در ٢ مقطع، زمان اعلام نتایج را مهر و آبان اعلام کردم اما از آنجا که واقعا تصمیمات جانیفتاده، نباید عجله کنیم و لازم است به اجماع خوبی برسیم.

پیش‌بینی شما چیست؟ چه زمانی می‌توانید اعلام کنید؟ مثلا اسفند امسال؟ آیا اصلا امسال تمام می‌شود؟

امیدوارم تا پایان سال جاری ترکیب جدید شورای عالی اعلام شود.

گلایه‌ای که مطرح است، این است که نباید در توصیف نقدی که به لیست اصلاح‌طلبان در شورا وارد شد، از عنوان «هجمه» استفاده کنید.

البته من از اصطلاح هجمه برای نقد به لیست استفاده نکردم.

گفتید در انتخابات شورا با هجمه مواجه شدیم. درحالی که انتقادها در آن زمان مشخصا در مورد لیست بود.

به لیست که انتقاد می‌شود و این طبیعی است و ما از انتقاد استقبال می‌کنیم. ان‌شاءالله با توجه به انتقادها تلاش می‌کنیم اشکالات را رفع کنیم.

اگر اجازه بدهید وارد مصادیق شویم؛ ما حزبی داریم که کل اعضای شورای مرکزی آن با کسانی که در آن دفتر کار می‌کنند، جمعا ٢٠ نفر هم نمی‌شوند. در مقابل حزبی داریم که سراسری است و در ٣٠ استان دفتر و تشکیلات دارد و کار می‌کند. این ٢ حزب در شورای عالی، هرکدام یک رای دارند. آیا قرار نیست این مشکل رفع شود؟ آیا نمی‌خواهیم به اعضای حقوقی شورای عالی وزن بدهیم؟

این بحث، به‌طور مفصل مطرح شد. در دور اخیر هم هیچ‌کس تایید نکرد که اعضا، متناسب با وزن خود حضور داشته باشند. چرا که کار سختی است: اولا تعیین وزن منجر به اختلاف و دعوا می‌شود و در ثانی این مساله، عملی هم نیست. خوشبختانه قانون جدید احزاب که ممکن است به آن نقد هم داشته باشیم، به احزاب سامان می‌دهد. قرار است این قانون اجرا شود و حزب به مفهوم قانون جدید، حزبی است که حداقل نفرات را داشته باشد و کنگره آنها تشکیل شود و در تعداد مشخصی از استان‌ها نیز شعبه فعال داشته باشد، به طور طبیعی آنها می‌توانند عضو باشند. به هر حال اگر بخواهیم وارد وزن‌کشی شویم، چون هیچ حزبی نمی‌تواند لیست دقیق اعضای خود را به ما بدهد، به مشکل برمی‌خوریم چراکه عده‌ای سمپات هستند و یک دفعه اسم می‌نویسند یا اسم‌هایی نوشته می‌شود که معلوم نیست اعضای فعال هستند یا خیر. ما این مشکل را در انجمن‌های علمی داریم که مثلا آمار می‌دهند که ۵٠٠ عضو دارند اما وقتی می‌خواهد کنگره تشکیل شود، این ۵٠٠ نفر، ١١٠ نفر می‌شود چرا؟ چون می‌گویند بقیه ٣٩٠ نفر، حق عضویت ندادند و یک سال است حضور ندارند. حالا سوال پیش می‌آید که کدام عدد را ملاک قرار دهیم؟ بنابراین نمی‌شود خیلی دقیق بررسی کرد. به همین دلیل خوشبختانه یا متاسفانه هنوز عملا نتوانستیم بحث وزن‌کشی را که بارها مطرح شد، پی بگیریم و در بررسی‌ها و آسیب‌شناسی‌ها در نظر گرفتن وزن احزاب به تایید نرسید.

عارف در گفت‌گو با « اعتماد» راهبردش را در برابر انتقادات تشريح كرد 
نکته دیگر درباره عملکرد شورای عالی سیاستگذاری است که باتوجه به اینکه علنا اتفاق افتاده با ذکر مصداق اشاره می‌کنم. در جریان انتخابات اخیر، شاهد بودیم یکی از اعضای هیات رییسه شورای عالی، از یک لیست فرعی حمایت ‌کرد. بعد از انجام روند انتخابات هم هیچ برخوردی نه با حزب ایشان شد و نه با خود ایشان و اگر برخوردی هم صورت گرفت، جامعه بی‌خبر است. یعنی هزینه تخلف، عهدشکنی و رفتار غیرتشکیلاتی در جریان اصلاحات پایین آمده است. راه‌حل چیست؟!

در این قبیل موارد هیات داوری شورای عالی اقداماتی را انجام داد که فعلا نمی‌خواهیم خیلی رسانه‌ای شود.

دقیقا مشکل همین‌جاست.

مساله این است که ما نمی‌خواهیم مسائل درون‌تشکیلاتی را خیلی مطرح کنیم. انسجام برای ما خیلی مهم است. برای اینکه انسجام حفظ شود، سکوت، تحمل، سعه صدر و بعضا فحش خوری را یک اصل می‌دانیم. شرایط کشور ایجاد می‌کند که ما انسجام خود را حفظ کنیم، همدلی و همراهی داشته باشیم.

آیا الان بدنه تشکیلات اصلاحات آنقدر قوی هست که اگر کار به اینجا برسد، انشعاب اتفاق نیفتد.

بله. انشعاب اتفاق نمی‌افتد. من مطمئنم. این لیست‌های جداگانه که دادند، تکلیف را روشن کرد. چرا که بالاترین رایی که به دست آوردند، کمتر از صدهزار رای بود. مردم نشان دادند بالاخره حدود ۵٠ لیست موازی آمد و مردم، لیست واقعی را تشخیص دادند. البته این تشخیص مردم، مسوولیت ما را خیلی سنگین کرده است. اگر نتوانیم پاسخگوی مطالبات و اعتماد مردم باشیم در انتخابات سال ٩٨، با مسائل جدی روبه‌رو می‌شویم. آقایانی که مدعی بودند رای اصلاحات رای آنهاست، با لیستی که دادند، نشان دادند که با همه تبلیغات و همه فعالیت‌هایی که کردند، حداکثر ٧٠-۶٠ هزار رای می‌آورند و امیدوارم برای همه آنها هشدار جدی و درس باشد و با انسجام بیشتر و همدلی فعالیت‌های خود را انجام دهند.

در مقطعی شاهد بودیم که بعضی آقایان، خرج خود را از شورای عالی جدا کردند. شما به هر نحوی، این آقایان را برگرداندید و آنها دوباره خروج کردند. یعنی حتی پایبند به همان شورای هماهنگی هم نماندند و کمیته انتخابات احزاب اصلاح‌طلب راه انداختند. وقتی آن رفتار پذیرفته می‌شود و بدنه فعال می‌بیند هیچ برخوردی با آن نمی‌شود، عملا جبهه اصلاحات، به جریانی تبدیل می‌شود که هزینه تخلف و تخطی را نمی‌دهد. یعنی متخلفان و کسانی که کار غیرتشکیلاتی می‌کنند، هیچ هزینه‌ای پرداخت نمی‌کنند. هرکس قبل از انتخابات از لیست خوشش بیاید، می‌ماند و اگر خوشش نیاید، انشعاب می‌کند و باز در انتخابات بعدی دنبال او می‌فرستند که بیایند و عضو هیات رییسه باشند؟ آیا این اشکال کار را می‌پذیرید؟

کاملا. نمی‌خواهم ‌اکنون به آن مسائل بپردازم. انتظار هم این است که جریان اصلاحات و نخبگان این جریان این موضوع را آسیب‌شناسی کنند که باید چه کار کرد؟ این بحث جدی ما بوده که گرچه نسبت به گذشته، خیلی از مسائل حل شده است. انسجام جریان اصلاحات را در دهه ٩٠ با دهه‌های ٨٠ و ٧٠ مقایسه کنید. ما راضی هستیم. واقعا هم احترام می‌گذارند. شما شاهدید احزاب همان افراد هم در شورای عالی عضویت دارند. همان چند نفری که گفتید، احزاب آنها عضو هستند. اگر آقای رهامی حضور ندارد، حزب‌شان یعنی انجمن اسلامی مدرسین عضو شورای عالی سیاستگذاری است و ان‌شاءالله این دوستان هم فعالیت‌های خود را با هماهنگی بیشتر دنبال کنند.

شاید به این خاطر باشد که آقای رهامی دیگر دبیرکل نیست.

در انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه‌ها عضو است.

آیا می‌توان این‌طور تحلیل کرد که دیگر اعضای انجمن اسلامی مدرسین با رای ندادن به آقای رهامی به عنوان دبیرکل، با این رفتار برخورد کرده‌اند؟

من چنین تحلیلی ندارم.

اجازه دهید وارد بحث استراتژی سکوت و فحش‌خوری که گفتید، بشویم. مثلا گاهی اعضای فراکسیون یا اعضای فعال جبهه اصلاحات، موضع‌گیری می‌کنند، حرف می‌زنند ولی آقای عارف سکوت می‌کند. قاعدتا شما از حرف‌هایی که در موردتان به خاطر این سکوت زده می‌شود، بی‌خبر نیستید؛ لطفا بگویید دلیل این سکوت آگاهانه در بسیاری از مواردی که بحث دسیسه و توطئه نیست و واقعا بدنه فعال اجتماعی انتظار دارد از نفر اول تهران که موضع‌گیری کند، چیست؟!

اولا بحث ما و شعار ما آرامش بوده و باید این را بپذیریم. نکته دیگر اینکه حرکت ما حرکت گفتمانی و تقویت گفتمان بوده است. بنابر این اگر رفتار و کردارمان طوری شد که همه گفتمان به یک نفر، دو نفر، سه نفر ختم شد، به‌شدت آسیب‌پذیری ما بالا می‌رود. چه قدرت باشد، چه مسوولیت باشد و چه امتیاز. باید پخش شود. ما این رویکرد را در فراکسیون امید دنبال می‌کنیم. گاهی موضعی که یک نفر می‌گیرد، کاملا هماهنگ شده است. مثلا کاری که خانم سعیدی با ٢ نفر از دانشجویان متحصن ستاره‌دار انجام داد. تصمیم فراکسیون و با هماهنگی ما بود. جلسه بعدی هم برگزار شد و موضوع حل شد. آیا واقعا بهتر است کارهایی که یک جمع انجام می‌دهد، به حساب یک نفر یا رییس فراکسیون گذاشته شود؟ روحیه بعضی روسای فراکسیون و سیاسیون اینطور است. یا اینکه به حساب جمع گذاشته شود. می‌خواهیم بگوییم این رفتاری است که گفتمان اصلاحات نسبت به آن تاکید دارد و سعی می‌کنیم حرکات جمعی و با یک نوع تقسیم کار همراه باشد.

در ترکیب شورای نظارت بر انتخابات شوراها، مسوولیت شخص من این بود که تلاش کنیم در ترکیب شورای نظارت اکثریت را به دست آوریم و خیلی از دوستان فراکسیون امید به من می‌گفتند اگر این چیزی که می‌گویید اتفاق نیفتد، عامل شکست، شما خواهید بود. اما پیروز شدیم. من نمی‌خواهم این پیروزی را فردی کنم. نباید هم فردی کنم. چون اگر فردی شود، گفتمان اوج نمی‌گیرد، بقیه افراد چه زمانی باید نقش‌آفرین باشند؟ چرا موضع کلیدی و محوری را رییس فراکسیون بگیرد. رییس فراکسیون یک نفر است و ممکن است فردا شخص دیگری رییس فراکسیون باشد. منش و روش ما این بوده و لااقل احساس می‌کنم که این شیوه درست است. بله، اگر بخواهیم یک نفر را مطرح کنیم و هر روز اسم او مطرح شود، بحث دیگری است. کارهایی که برخی جریانات سیاسی می‌کنند. ما هم بلد هستیم، بیشتر از بقیه هم بلد هستیم. چه کنیم که شعار ما آرامش و اخلاق است و ما پایبند به اخلاق هستیم. من حق ندارم از حق و امکان دیگران، به نفع خودم استفاده کنم. والا هر روز قرعه نطق به اسم بچه‌های ما درمی‌آید. اعضای فراکسیون هم آمادگی این را دارند که وقت‌شان را به من بدهند. من وظایف دیگری هم در فراکسیون به عهده دارم که فکر می‌کنم اگر به آنها بپردازم عملکرد کل فراکسیون بهتر خواهد بود و همبستگی و انسجام فراکسیون بیشتر و بیشتر می‌شود.

عارف در گفت‌گو با « اعتماد» راهبردش را در برابر انتقادات تشريح كرد 
ما به اینها اعتقاد داریم. طبیعتا هم عده‌ای طرفداران من هستند و عده‌ای مخالفان من. عیب ندارد. نقد، حق افراد است. ما نمی‌خواهیم رویکردمان را فردی کنیم. نمی‌خواهیم کل فراکسیون به ٣-٢نفر محدود شود. به همین دلیل ببینید، در همه مسائل حضور ما کاملا حضور توزیع شده است. همه اعضا در زمینه‌های مختلف فعالیت می‌کنند. مثلا در همین تشکیل کمیسیون تلفیق بودجه کار جدی تشکیلاتی کردیم، واقعا هم همه این دفعه تشکیلاتی عمل کردند. اگر ما در دفعات قبل روش حذفی را دنبال می‌کردیم، به اینجا نمی‌رسیدیم که همکاران ما متحد رای بدهند. من برای خودم این رسالت و وظیفه را قائل هستم، نه رسالت فردی که بگویم باید تلاش شود تا آقای عارف، هفته‌ای دو-سه بار صدایش در مجلس شنیده شود. جای عارف، آقای دیگر یا خانم دیگر هم باید شنیده شود، همکارانی که باید تجربه کسب کنند خود را برای دوره‌های بعد و فعالیت‌های دیگر آماده کنند و نقش‌آفرین باشند.

قطعا کسی انتقاد به این نمی‌کند که شما به نفع جریان اصلاحات سکوت کنید ولی یک زمانی است که ظرفیت جریان اصلاحات با سکوت یک نفر از بین می‌رود. آن زمان باید چه کرد؟

آن وقت باید فریاد کشید! مطمئن باشید که فریاد می‌کشم.

چه وقت نوبت آن می‌رسد که شما فریاد بکشید؟

هر وقت که تشخیص دادیم. در این چند سال این را احساس نکردیم و برنامه‌هایی که در مجلس داشتیم را با متانت، با حوصله و باصبر، دنبال می‌کنیم.

ولی قبول دارید که گاهی هم باید فریاد کشید؟

حتما. اگر لازم باشد فریاد هم می‌کشیم یا اگر بتوانیم بدون فریاد و با آرامش برنامه‌های خود را پیگیری می‌کنیم قطعا چنین عمل می‌کنیم.

اما ما گاهی به تایید صلاحیت مردم هم نیاز داریم. اگر مردم ناامید شوند، دیگر به آقای عارف رای نمی‌دهند یا حداقل رای عارف ریزش می‌کند.

اینجاست که عارف باید موضع بگیرد و به تبیین مسائل و موضع‌گیری‌ها و اقدامات بپردازد.

آیا نباید در این ٣ سال، این فضا را فراهم کرد که سال ١۴٠٠ نیز مردم همانطور که در مجلس آمدند و بالاترین رای را به دکتر عارف دادند، باز رای دهند؟ یا حتی در سال ٩٨، آیا می‌‎توان امیدوار بود که شما به عنوان سرلیست اصلاحات همچنان رای نخست را کسب کنید؟

به هر حال بحث‌های درونی نیز وجود دارد. همکارانی که آمدند، چون برخی تجربه کار مجلسی ندارند و می‌خواهند خط اول باشند، در این شرایط من حکم و قاضی هستم. اگر وقت آنها را من بگیرم، یک بار همراهی می‌کنند. بار دوم چه کنم؟! همین صحبتی که در موافقت با کلیات کابینه کردم، نمونه این موارد بود. شما دیدید که اسم بنده درنیامد اما خدا می‌داند که با اکراه صددرصد آن کار را کردم که احیانا‌ نگویند آقای عارف، حق ما را خورده. چون طرف ثبت نام کرده و می‌خواهد خودش صحبت کند. حتی دوستان تشکیلاتی ما و دوستان باسابقه‌ای که مدعی هستند و چهره‌های حزبی که اسم نمی‌برم همواره تاکید داشتند باید تشکیلاتی عمل کنیم، در این قبیل موارد علاقه‌مند هستند که شخصا دیدگاه‌های خود را مطرح کنند و صحبت کنند. حالا اگر من هم مثل آنها می‌شدم، فکر می‌کنید انسجام این فراکسیون حفظ می‌شد؟!

چون هیچ‌وقت به نفع خودتان از این فرصت استفاده نکردید؟

چون من تصمیم‌گیرنده هستم، نمی‌توانم این کار را انجام دهم و قطعا در آینده هم سعی می‌کنم چنین عمل نکنم مگر بر اساس خرد جمعی و نظر دوستان.

آقای دکتر، این را می‌پذیریم که بخشی از ظرفیتی که امروز دکتر محمدرضا عارف دارد، مرهون جریان اصلاحات است. جامعه می‌گوید وقتی که ٢ میلیون و ۵٠٠ هزار رای به شما داده، می‌خواهد این رای را ببیند. فرض کنید کسی در زندان است و اوضاعش هم در زندان درست نیست و شرایط سختی دارد ولی هیچ صدایی از فراکسیون امید درنمی‌آید یا رییس فراکسیون امید حرفی نمی‌زند. یا فرض کنید در موضوع حصر، رییس فراکسیون ما می‌گوید هرچه کمتر راجع به آن حرف بزنیم، نتیجه بهتر است. یا در موارد متعدد. آنجاها که انتظار داریم، اصلا فرض کنید انتظار این است که آقای دکتر عارف، وقتی دوربین‌ها از او در مجلس عکس می‌گیرند، یک حرکتی داشته باشد. بدنه اجتماعی شما این را که محمدرضا عارف دایم روی صندلی نشسته، برنمی‌تابد. ممکن است، بگویید غلط است و اشتباه می‌کند که برنمی‌تابد. ولی او انتظار تحرک دارد. انتظار دارد که این پویایی را ببیند.

در مورد دوستان مطبوعاتی پیگیری‌هایی که انجام دادیم شما و دوستان‌تان مطمئنا اطلاع دارید. از طرفی از نظر پیگیری مطالبات زندانیان و گروه‌های دیگر، با رییس محترم قوه قضاییه جلسه خیلی خوبی داشتیم و رابط معین کردیم. برای اینکه سلیقه‌ای هم عمل نشود و منسجم عمل کنیم، رابطی تعیین کردیم که دیدگاه فراکسیون را مطرح می‌کند و آدم خبره‌ای هم هست که در قوه قضاییه جایگاه داشته و ان‌شا‌ءالله امیدواریم که این مسائل پیگیری شود. ما در پیگیری مطالبات جامعه و نه فقط اصلاح‌طلبان، واقعا کوتاهی نکردیم. تقسیم کار کردیم. مثلا برای دانشجویان الان کارگروهی داریم. یک مسوولی دارد و ۵-۴ نفر از دوستان هم در آن عضویت دارند که چالش‌ها و بحث‌های دانشجویان را دنبال می‌کنند. اکنون بحث جدی درمورد پایان دادن ماجرای ستاره‌دارها جزو برنامه و دستور کار ما است و من در شهرکرد، موضع فراکسیون را اعلام کردم که اصلا باید پرونده آن به استناد آیین‌نامه‌ها و قوانین بسته شود. همین روزهای اخیر هم این مساله ازسوی دیگر دوستان پیگیری شد. در مورد حصر هم کارگروه ما موضوع را به صورت جدی پیگیری می‌کند.

با این حال باید بگویم که اگر نشستن گناه است و باید در مجلس سیال باشم و قدم بزنم که اصلا قبول ندارم اما اگر این‌طور است، خدا ببخشد. (با خنده)

عارف در گفت‌گو با « اعتماد» راهبردش را در برابر انتقادات تشريح كرد 
اصلا راه رفتن در صحن خلاف آیین‌نامه است!

اما در عین حال، فکر می‌کنید مدتی که در مجلس هستم، چند دقیقه می‌شود که تنها باشم؟ گاهی می‌خواهم چند دقیقه بیرون بروم، تا بلند می‌شوم، دوستی می‌رسد. یعنی وقتی ساعت ٩ صبح می‌خواهم ١٠ دقیقه بیرون بروم و برگردم، ساعت ١١ و نیم می‌شود و هنوز وقت نکرده‌ام. اتفاقا کار من مهم‌تر از آن است که به همکاران بگویم بنده را تنها بگذارند چون می‌خواهم نطق دودقیقه‌ای کنم و سه ساعت بنشینم و نطق تهیه کنم، نمی‌دانم. اگر مساله شخص محمدرضا عارف مطرح باشد، آن کار بهتر است که هر هفته صدایم از تریبون مجلس به نحوی پخش شود و صدای محمدرضا عارف شنیده شود. اما اگر بحث گفتمان باشد، پیگیری، پیشرفت و به نتیجه رساندن برنامه‌ها و رایزنی با همکاران مدنظر باشد، شاید مسیری که الان در فراکسیون می‌روم، مسیر مناسبی باشد. باید بگویم که اکنون بنده، صرفا محل مشورت اصلاح‌طلبان نیستم و خیلی اوقات سایر دوستان هم مسائل و طرح‌های کلیدی‌شان را با من مطرح می‌کنند و نظر مشورتی من را خواهان هستند. یعنی پیش می‌آید که دوستان اصولگرا طرحی را که آماده شده، برای مشورت به من می‌دهند و وقتی می‌گویم به فلان دلیل خوب نیست، طرح را کنار می‌گذارند.

شما نگران ریزش رای شخص خودتان نیستید؟

من اصلا هیچ‌وقت شخصی به مسائل نگاه نمی‌کنم.

پس احیانا برنامه‌ای برای انتخابات ریاست‌جمهوری ندارید؟!

این ربطی به داشتن برنامه ندارد. ما نمی‌خواهیم با شعار رای بخریم. ما انتظار داریم جامعه براساس شناخت افراد، توانایی آنها، کارایی آنها و نقش‌آفرینی‌شان رای دهد. مطمئن باشید بنده هرگز حرکتی در مجلس با نگاه به آینده خودم، نخواهم کرد. امکان ندارد. این را خلاف وظایف نمایندگی می‌دانم. انجام وظیفه نمایندگی و هدایت و هماهنگی و انسجام بخشیدن به فراکسیون امید و فعال نگه داشتن همه نمایندگان این فراکسیون و رایزنی با آنها را مهم‌ترین رسالت خود می‌دانم. البته این نکته را باید تاکید کنم بحث انتخابات ۱۴۰۰ بحثی زودهنگام است.

اگر شما در جایگاه نماینده جریان اصلاحات باشید، چطور؟!

اگر بخواهم این کار را انجام دهم، دیگر نماینده این جریان نیستم. آن زمان اهداف خودم را نمایندگی می‌کنم. اگر بخواهم جریان را نمایندگی کنم، همین کاری که الان می‌کنم را درست می‌دانم. بیایید تعداد جلساتی که فراکسیون امید تاکنون برگزار کرده را بررسی و تحلیل کنید. تعداد جلسات فراکسیون در ١٩ماه گذشته را با کل دوره‌ها و فراکسیون‌های دیگر مقایسه کنید. ما عموما هر روز ۶ و نیم صبح جلسه داریم. البته که می‌توانم این کارها را نکنم و برای خودم، نطق یا تذکر ٢ دقیقه‌ای تهیه کنم و در صحن نطق کنم. همه دوستان هم قبول دارند که اشرافم به مسائل مدیریتی کشور خوب است و می‌توانم فی‌البداهه صحبت کنم. چه‌ مشکلی حل می‌شود؟ درعوض به دوست دیگر می‌گویم که این کار را انجام دهد و من وظیفه دیگری را انجام می‌دهم. اکنون به طور طبیعی این تقسیم کار انجام شده است. البته این الگوی جدیدی است و درک آن کمی زمانبر است اینکه نماینده باید چه کار کند، و وظیفه اصلی او چیست بحث درستی است و ثانیا ما برخی الگوها و حرکات و لابی‌گری‌ها در مجلس را صحیح نمی‌دانیم. ما به این شیوه‌ها اعتقاد نداریم و می‌خواهیم تغییر الگو دهیم.

یعنی حتی حاضرید به‌قیمت تغییر الگوی رفتار پارلمانی، رای‌ها را از دست بدهید؟

مطمئنا چنین نخواهد شد و ان‌شاءالله فراکسیون امید با ارایه کارنامه قابل قبول در انتخابات بعدی جایگاه خود را حفظ و ارتقا خواهد بخشید.

منظور رای انتخابات نبود. منظورم رای‌گیری‌های داخل صحن بود.

ما شبکه مدیریت صحن را داریم که کار می‌کند و در مواردی که تصمیم گرفته‌ایم عموما موفق بوده‌ایم.

این شبکه‌ها چقدر موفق بوده و هستند؟!

به نظرم موفق عمل کرده است البته ما سعی می‌کنیم همه‌ امور را فراکسیونی نکنیم و استقلال نمایندگان را حفظ کنیم. اما اگر فراکسیونی تصمیم‌گیری کردیم، تعصب داریم و الحمدالله هم خوب عمل می‌کنیم. گاهی ظرف چند دقیقه، نظری که داریم را از طریق همین شبکه‌ای که در صحن داریم، به اطلاع اعضای فراکسیون می‌رسانیم. البته بحث نظر شخصی من نیست. من مخالفم که یک چیز بگویم و همه بگویند چشم. مبنا خرد جمعی و تصمیم جمعی است اما آن‌جا که لازم است، واقعا با شبکه‌ای که داریم سریع تصمیم می‌گیریم. همان‌طور که اشاره کردم سعی می‌کنیم نمایندگان عموما بر اساس استقلال رای خود و نظر کارشناسی عمل کنند. این را لازم می‌دانم. بنا نیست که در روز ۵-۴ تصمیم فراکسیونی بگیریم. شاید در هر دو یا سه هفته، یک تصمیم فراکسیونی می‌گیریم و دوستان هم رعایت و همراهی می‌کنند.

عارف در گفت‌گو با « اعتماد» راهبردش را در برابر انتقادات تشريح كرد 
در بحث فراکسیون امید، سوالی که پیرو برخی اتفاقات اخیر مطرح شده این است که آیا تشکیل چند فراکسیونی که اخیرا با محوریت نمایندگان اصلاح‌طلب شکل گرفت، ناشی از این تقسیم کار است؟ چون این انتقاد مطرح است که اخیرا برخی اعضای شاخص فراکسیون امید هم کمی از این فراکسیون ناامید شدند و خودشان فراکسیون‌های جداگانه تشکیل دادند. فراکسیون‌هایی همچون پیشگیری از جرایم و آسیب‌های اجتماعی به ریاست آقای فتحی، فراکسیون حقوق شهروندی به ریاست آقای حسین‌زاده یا فراکسیون شفاف‌سازی به ریاست آقای صادقی.

اولا پیگیری موضوع شفاف‌سازی از سیاست‌های اصلی ما بود و از همان ابتدا قرار شد، آقای دکتر صادقی وقتش را آنجا بگذارد. نکته دیگر این است که فراکسیون امید یک فراکسیون سیاسی است. تشکیل فراکسیون‌های تخصصی، یک بحث جدی است که باید بررسی کنیم و ببینیم آیا اصولا مجالس باید به این سمت بروند یا باید مسائل تخصصی در کمیسیون‌ها پیگیری شود. نمی‌خواهم وارد این بحث شوم ولی اگر بنا شد تشکیل شود، ما باید محوریت خود را حفظ کنیم. بنابراین هرجا اگر بحث یک فراکسیون تخصصی شده، ما توصیه کردیم که دوستان‌مان حضور پیدا کنند. البته معتقدم اگر کمیسیون‌های تخصصی مجلس، جدی‌تر به مسائل تخصصی برسند چندان نیازی به تشکیل فراکسیون تخصصی در مجلس نیست. فراکسیون‌های مجلس باید فراکسیون سیاسی باشد.

در شرایط فعلی چطور است؟

در شرایط فعلی که کمیسیون‌ها کارایی لازم را ندارند، مجلس به سمت فراکسیون‌های تخصصی رفته‌ است. بنابراین موضع ما این است که دوستان ما نیز در این فراکسیون‌ها حضور جدی داشته باشند. تقریبا هم در اکثریت فراکسیون‌های تخصصی، دوستان ما حضور جدی و نقش دارند.

این انتقاد را نمی‌پذیرید که ناامیدی اعضای فراکسیون از فراکسیون امید باعث شده که به سمت تشکیل فراکسیون‌های خود بروند؟

خیر، چنین نیست. نکته مثبت این اتفاق این است که با تشکیل فراکسیون‌های تخصصی ما رای افراد غیرامیدی را برای راهبردها و برنامه‌های خودمان جلب می‌کنیم. همین بحث حذف اعدام، در مورد محکومین مواد مخدر اگر فقط رای فراکسیون امید به تنهایی بود، رای نمی‌آورد. فراکسیون امید طرح را شروع کرد. آقای دکتر فتحی و دوستان پیگیری کردند. کمیسیون‌های تخصصی مجلس هم همراهی کردند، دوستان دیگر هم همراه‌مان شدند و کسانی که اصلا باور نمی‌کردیم، از این طرح پشتیبانی کنند، به مدافع سرسخت این طرح تبدیل شدند. اینطور بهتر است یا اینکه اصرار داشته باشیم اسم فراکسیون بیاید؟

بگذارید به طور موردی بحث را ادامه دهیم. مثلا بحث حقوق شهروندی، آیا یک بحث تخصصی است؟ آیا پیگیری حقوق شهروندی را نباید در قالب برنامه‌های سیاسی و اجتماعی خود فراکسیون امید، دنبال کنیم؟

این در کمیته تخصصی، به خوبی دنبال می‌شود. و فراکسیون هم پیگیری‌ها و اقدامات خود را انجام می‌دهد.

ضمن اینکه خود فراکسیون هم ٧ کمیته دارد. باز به نظر می‌رسد آن‌چنان موجه نیست که اعضای ارشد و تاثیرگذار فراکسیون امید، فراکسیون‌های موازی تشکیل دهند.

ببینید، اگر این سوال در زمانی که ما اکثریت مطلق را داشتیم، مطرح می‌شد، سوالی جدی بود و باید جواب آن را می‌دادیم. اما الان اکثریت مطلق نداریم و صرفا اکثریت نسبی با ماست. این را قبول داریم. در شرایطی که اکثریت نسبی داریم، برای اینکه بتوانیم برنامه‌های خود را اجرا کنیم، باید رای دیگران را جلب کنیم. یک راه‌حل همین تشکیل فراکسیون‌های تخصصی است. به این ترتیب که خیلی هم اصرار نکنیم که تصور شود، فلان فراکسیون تخصصی، متشکل از امیدی‌ها است و معتقدیم این فراکسیون‌ها باید جامعیت داشته باشد. چراکه اولا زودتر به نتیجه می‌رسیم و در ثانی هم ما بحث گفت‌وگوی ملی را مطرح کردیم و یک راه گفت‌وگوی ملی همین کنار هم نشستن در بحث‌های تخصصی است. ما نمی‌خواهیم همه‌چیز به اسم فراکسیون ما تمام شود. می‌خواهیم به نفع کشور کار شود. و تصمیمات مجلس حتی‌الامکان اجماعی باشد و با تفاهم و همکاری با سایر فراکسیون‌ها و نمایندگان محترم فعالیت کنیم. این مهم است.

برنامه فراکسیون امید در اجلاسیه دوم این بود که کمیته‌های ۷گانه فراکسیون فعال شوند. اکنون وضعیت چطور است؟

همین‌طور که گفتید، فعال شدند و برنامه‌ای جدی داریم. در سال دوم، تقریبا همه کمیته‌ها، به جز یکی، دو مورد از آنها، برنامه خود را ارایه کرده‌اند و با تصویب شورای مرکزی فراکسیون مبنای حرکت آنها قرار گرفته است.

کدام کمیته‌ها برنامه نداده‌اند؟

بین دو کمیته شک دارم. الان برنامه کمیته‌های اقتصادی، اجتماعی، زیربنایی و صنعت نهایی شده، اولویت‌های‌شان حتی تحقیق و تفحص‌های‌شان مشخص شده است. بقیه هم در اولین جلسه شورای مرکزی مورد بررسی قرار می‌گیرد. برای هر برنامه‌ و هر طرحی هم که داریم، یک مسوول گذاشتم. امسال ان‌شاءالله حرکت برنامه‌ای محور فعالیت‌ها است.

سه بحث گفت‌وگوی ملی، رفع حصر و برنامه شخص شما برای انتخابات ١۴٠٠ باقی مانده. در این خصوص هم توضیح دهید.

ما حقیقتا گفت‌وگوی ملی را یک ضرورت جدی کشور می‌دانیم. به همین دلیل در مهرماه سال گذشته، پیشنهاد آن را مطرح کردیم و هم‌اکنون هم کار را تا حدودی جلو می‌بریم. البته انتظارمان این بود که جریانات داخل مجلس، بیشتر حمایت و همراهی می‌کردند که امیدوارم در این مسیر به نتیجه برسیم. مبنای ما هم این است که حرکت براساس مشترکات باشد و از پرداختن به اختلافات بپرهیزیم.

بحث حصر را که همواره دنبال می‌کردیم. برای اینکه جدی‌تر دنبال کنیم، کمیته‌ای تشکیل شد. و پیگیری‌ها را دنبال می‌کند و روند قابل قبولی را داریم. امیدواریم با نگاه مثبتی که به حل این مساله وجود دارد هر چه سریع‌تر این مساله حل شود.

درمورد بحث انتخابات ١۴٠٠ هم آنچه مدنظرمان است، این است که ما در گام بعدی انتخابات سال ۹۸ را پیش رو داریم. باید توان و انرژی ما در جهت انتخابات مجلس آینده صرف شود. امید داریم نه‌تنها دستاوردهای ارزشمند فعلی را حفظ کنیم، بلکه این سطح از پیروزی را ارتقا نیز بدهیم. بعد از انتخابات ٩٨ برای ١۴٠٠ تصمیم‌گیری خواهیم کرد. چون راهبرد اصلی ما، اجماع و انسجام در درون جریان اصلاحات است فکر می‌کنم انتخابات مجلس آینده، محمل خوبی است که بتوانیم به انسجام برسیم و براساس انسجامی که در ٩٨ پیدا می‌کنیم، برای ١۴٠٠ تصمیم‌گیری کنیم.

ممنون از توضیحات‌تان. فقط درمورد رفع‌حصر خیلی کلی صحبت کردید. چشم‌اندازتان برای رفع حصر چیست؟

من خوش‌بینم. با حوصله می‌توان به نتیجه رسید. به نظرم در مقاطعی نزدیک‌تر به حل مساله شده بودیم اما سیاسی و رسانه‌ای شدن مساله، منجر به کند شدن روند پیشرفت آن شد. امیدوارم تلاش‌ها و پیگیری‌هایی که در این مقطع و در نهادهای مختلف می‌شود با عنایت بزرگان نظام به حل مساله بینجامد.

چرا؟

واقعیت این است که این مسائل چرا ندارد. می‌دانیم که مساله رقابت‌ها و مسائلی دیگر مطرح است. چنین رقابت‌ها بعضا باعث می‌شود افراد ملاحظه کنند که ورود جدی به این مساله پیدا کنند.

یعنی مواضع مواضع اعلامی و اعمالی در این خصوص متفاوت است؟

واقعیت این است که ما در جلسات خودمانی، خیلی با دوستان اختلاف نظر نداریم. وقتی موضع رسمی می‌شود، اختلاف هم پیدا می‌شود. به همین دلیل می‌خواهیم همه براساس مواضع غیررسمی افراد، مساله را حل کنیم. نمی‌خواهیم مواضع رسمی افراد، مانع حل مشکل شود. برای اینکه بتوانیم در فضای دوستانه مشکل را حل کنیم، به نظرم موضوع رسانه‌ای نشود بهتر است.

چشم‌انداز روشن برای حل آن دارید؟

چشم‌انداز روشن به این معنا که بتوانم زمان بگویم، خیر. هرچند من واقعا با نگاه ملی و اعتقادی، فکر می‌کنم باید خیلی زودتر مساله حصر حل می‌شد و الان هم دیر شده است. این مشکل باید حل شود. ان شاءالله امیدواریم هرچه زودتر این مشکل نیز حل شود.

آیا ممکن است شما اولین ملاقات‌کننده با مهندس موسوی باشید؟!

اگر چنین اتفاقی بیفتد خوشحال خواهم شد.


منبع: برترینها

پرویز شهریاری، ریاضیدانی که فلسفه می‌دانست

مجله دانستنیها – زهره ترابی: سال هاست که عادت کرده ایم لفظ «دکتر» را قبل از نام همه شخصیت های علمی بیاوریم. بی راه هم نیست. بیشتر کسانی که در حوزه علم به جایی رسیده اند، تحصیلات شان را تا عالی ترین مقاطع دانشگاهی ادامه داده اند. این وسط استثناهایی هم وجود دارد؛ پرویز شهریاری یکی از آنهاست.

 ریاضیدانی که فلسفه می دانست

نقش ماندگار او در ریاضی نه به خاطر تحصیلات عالیه در بهترین دانشگاه های دنیا، بلکه به دلیل ترویج و گسترش علم به دست آمده است. رزومه او تنها در ریاضی خلاصه نمی شود. فلسفه، هنر، ادبیات و اخلاق هم کلیدواژه های زندگی پرویز شهریاری اند. «چهان پیرامون ما هم جهانی ریاضی است، هم جهانی فیزیکی و هم جهانی فلسفی و هنری. ریاضیدانی که جز رابطه ها و قانون های ریاضی به چیز دیگری کار ندارد، به دسته یا محور مکانیکی ماشینی می ماند که تنها می تواند وسیله معینی را با اندازه و وزن معین، از جایی به جایی دیگر منتقل کند.»

پرویز شهریاری

  • تاریخ تولد: ۱۳۰۵
  • تاریخ فوت: ۱۳۹۱
  • محل تولد: کرمان
  • تحصیلات: لیسانس ریاضی

«فقر عمومیت داشت، زرتشتی و مسلمان و یهودی همه در حالت فقر زندگی می کردند. وقتی می خواستیم در ششم دبستان امتحان بدهیم، وزارت آموزش و پرورش اعلام کرد که هر داوطلبی می بایست دو صندلی یا یک میز و یک صندلی با خودش بیاورد. من مدت ها گرفتار این مسئله بودم که این وسایل را از کجا بیاورم و بالاخره از محل آتشکده زرتشتی ها توانستم صندلی و میزی نیمه شکسته ای را تعمیر کنم و با خودم سر جلسه امتحان ببرم. این امتحان مقارن با فوت پدرم بود. وقتی پدرم مرد، وضع زندگی ما بد بود، بدتر هم شد.»

 ریاضیدانی که فلسفه می دانست

پرویز شهریاری در یکی از فقیرترین محله های کرمان در خانواده ای زرتشتی به دنیا آمد. پدرش کشاورزی بود که به خاطر تحمل نکردن ظلم ارباب، شغلش را عوض کرده و به کارخانه های ریسندگی رفته بود. تغییر محل کار پدر را بیمار کرد. رفتن از دل طبیعت و هوای پاک به ساختمان نمور و آلوده سالن ریسندگی باعث مرگ زودهنگامش شد. پرویز از دوازده سالگی برای تامین هزینه های خانواده کار می کرد. بنایی، خشت مالی، چاه خویی، کار در کوره آجرپزی و راه سازی شغل هایی بود که در آن دوره به آن پرداخت. وضع زندگی شان به قدری سخت بود که به گفته خودش گاهی تکه نانی هم برای خودش پیدا نمی کرد. با وجود همه این مشکلات و سختی ها مادرشان نگذاشت بچه هایش درس را رها کنند. به هر ضرب و زوری بود آنها را به مدرسه فرستاد و اصرار داشت که درس را ادامه بدهند.

پرویز شهریاری دوره ابتدایی، دبیرستان و دانشسرای مقدماتی را در کرمان خواند و شاگرد اول شد. بعد از آن برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در رشته ریاضی دانشکده علوم درسش را ادامه داد. البته شهریاری از اول قرار نبود ریاضی بخواند. هم به ادبیات علاقه داشت و هم به ریاضی اما چون کلاس های ادبیات شلوغ بود و ریاضی خلوت، رشته ریاضی را انتخاب کرد. این دوره از زندگی پرویز شهریاری همزمان بود با اوج گیری فعالیت های سیاسی دانشجویان و به زندان افتادن او.

سختی ها ادامه دارد

«سال ۱۳۳۲ در زندان قزل قلعه یک سال و نیم حبس بودم. آنجا بیکار بودم. به برادرم سپردم اگر کتاب روسی به دستش رسید برای من بیاورد. برادرم یک کتاب روسی برایم آورد که برای فرانسوی هایی که می خواهند زبان روسی یاد بگیرند نوشته شده بود. این کتاب ۷۵ فصل بود در ۸۰۰ صفحه. من این ۸۰۰ صفحه را ظرف نه ماه تمام کردم. گاه در روز ۱۶ تا ۱۷ ساعت کار می کردم چون کار دیگری نداشتم.»

 ریاضیدانی که فلسفه می دانست

پرویز شهریاری در سال سوم تحصیل دو بار به زندان افتاد. بار اول سه ماه و بار دوم سه سال. همین عاملی بود که باعث شد شهریاری مدرکش را به جای چهار سال بعد از نه سال بگیرد. زندان رفتن های استاد شهریاری به همین جا ختم نشد. او در عمرش بارها دستگیر شد و مجموعا شش سال از عمرش را در زندان سپری کرد اما در همان دوره های سخت و تاریک زندگی هم تحقیق و پژوهش را کنار نگذاشت. یاد گرفتن زبان روسی و ترجمه «تاریخ حساب» نوشته «تانون»نمونه ای از این تلاش هاست. تا قبل از زندان رفتن، استاد کتاب ها را از فرانسه به فارسی ترجمه می کرد اما بعد از یاد گرفتن زبان روسی، متن ها را از این زبان به فارسی بر می گرداند. شهریاری که از پانزده سالگی تدریس به بچه های کوچک تر از خودش را شروع کرده بود، در دوره زندان هم این کار را در کنار مطالعه و پژوهش ادامه داد و تا جایی که توانست به زندانبان ها درس داد.

من خودآموز بودم

«رشته ریاضی را که تمام کردم، در واقع هیچ چیز از درس و کلاس در ذهن من باقی نمانده بود و من نسبت به آموزش دانشگاهی در هنگام فارغ التحصیلی کاملا خالی الذهن بودم. وضع زندگی ام هم طوری بود که ناچار بودم برای اداره خانواده ام کار کنم. من هر چه می خواستم بدانم و بیاموزم می بایست خودم یاد بگیرم. بنابراین تصمیم گرفتم هم به خاطر زندگی و هم به خاطر خودم درس بخوانم و مطالعه کنم و از خودم همه جیز را بطلبم و محصولش را هم، اگر محصولی داشته باشد، به جامعه عرضه کنم.»

محصولی که پرویز شهریاری از آن حرف می زند، خیلی بیشتر از آن چیزی است که تصور می کنیم. شهریاری از سال ۱۳۳۳ با حکم وزارت فرهنگ رسما دبیر شد اما به همین اکتفا نکرد. شش سال بعد گروه فرهنگی خورازمی را پایه گذاری کرد که اولین کلاس های کنکور ایران در این گروه تشکیل شد. بعدها و به دنبال آن دبیرستان پسرانه خوارزمی را هم ساخت.

در سال ۱۳۴۰ دبیرستان دخترانه ای تاسیس کرد و به یاد دخترش مرجان که فوت شده بود این نام را برای مدرسه انتخاب کرد. تشکیل «گروه فرهنگی مرجان» با کمک ۷۰۰ دبیر چند سال بعد از ساخت این مدرسه بود. تاسیس مدرسه عالی علوم ماراک با کمک «دکتر قریب» و «دکتر گل گلاب» و همچنین تاسیس «انتشارات خوارزمی» و «انتشارات توکا» از دیگر کارهایی بودند که انجام داد. نشریات زیادی هم انتشار موفق شان را مدیون تلاش های او هستند. شهریاری به دور از سیستم دانشگاهی و با همان روش خودآموزی که خودش در مورد آن صحبت کرد، بیشتر از ۲۰۸ جلد تالیف و ترجمه از خودش به یادگار گذاشته است. او اگرچه دوران تحصیل کوتاهی داشت، اما بیشتر از ۵۰ سال در دبیرستان ها، دانشسرای عالی و دانشکده فنی دانشگاه تهران تدریس کرد.

 ریاضیدانی که فلسفه می دانست

همه نشریات من

«در بهمن ۱۳۴۸ بلایی نازل شد. در یکی از شعبه های سازمان امنیت مرا خواستند. بسیار با محبت صحبت می کردند و درخواست کوچکی داشتند: مجله «سخن علمی» را به ما واگذار کنید. ما همچنان خانلری و تو را به عنوان صاحب امتیاز و سردبیر در مجله اعلام می کنیم، ولی شما هیچ دخالتی در آن نخواهید داشت. به هر کدام از شماها (دکتر خانلری و من) ماهانه پنج هزار تومان می دهیم؛ این قرار هم باید همین جا دفن شود.» من به ظاهر مخالفتی نکردم ولی گفتم اجازه دهید سال هشتم را تمام کنیم، آن وقت خدمت می رسم و مجله را تحویل می دهم. اتمام سال هشتم تا فروردین ۱۳۴۹ طول کشید و در آن یادداشتی به صورت یک برگ رنگی گذاشتم که این آخرین شماره است. به ظاهر سازمان امنیت چند مجله را به همین صورت در دست گرفته بود. بعد از پخش مجله، آقای دکتر خانلری مرا خواست و جریان را جویا شد. به او گفتم چه پیش آمده است ولی اکنون با کاغذی که لای مجله گذاشته و پخش کرده ام گمان می کنم مسئله منتفی شده باشد و در واقع هم بعد از آن خبری نشد.»

اهل کوتاه آمدن در برابر زور نبود. تسلیم نمی شد. هر چقدر هم که کارشکنی می کردند و مانع سر راهش می گذاشتند باز از یک جای دیگر و به شکل متفاوتی فعالیت هایش را ادامه می داد. بدون این که به درگیری هایی مثل در افتادن با حکومت، زندان رفتن یا مسائل مالی فکر کند. مثلا در همین خاطره ای که در بالا ذکر شد این را در نظر بگیرید که ارزش پنج هزار تومان در آن زمان بسیار زیاد بود و مجله سخن علمی، اشتراکی برابر ۲۵۰ ریال برای ۱۲ شماره داشت. علاوه بر انتشار این مجله، انتشار ماهنامه «اندیشه ما»، تهیه یک دوره کتاب درسی ریاضی دوره اول دبیرستان و سردبیری هفته نامه «وهومن» تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر عهده استاد بود. مجله «آشتی با ریاضیات»، «آشنایی با ریاضیات»، «آشنایی با دانش» و «مسائل دانشگاهی» از دیگر نشریاتی بودند که نام پرویز شهریاری اعتبارشان را دو چندان می کرد. «چیستا» و «دانش و مردم» هم در واقع حکم خانه ای را برای استاد داشتند که شهریاری سال ها در آن کار می کرد.

 ریاضیدانی که فلسفه می دانست

گاهی هم در بن بست

«من از گذشته خود راضی ام. سعی می کنم «از خود راضی» نباشم ولی از خودم ناراضی نیستم. هرگز نخواسته ام به جای کس دیگری باشم. بسیار پیش آمده که نگران و حتی وحشت زده شده ام، نگران از سرنوشت همسر و فرزندانم و وحشت از این که نتوانسته ام با معیارهای انسانی، شوهر خوبی برای همسرم و پدر خوبی برای فرزندانم باشم ولی این احساس ها غالبا زودگذر بوده اند و دوباره با همه توانم، کارم و هدفم را دنبال کرده ام. همیشه در شاهراه نبوده ام، گاه غالبا به بن بست رسیده ام، برگشته ام و کوچه دیگری را امتحان کرده ام. زندگی را جز همین تلاش و پیگیری نمی دانم. هر کسی هر چه از دستش بر می آید می کند. هرگز طعم بدبختی را نچشیده ام و همیشه خودم را خوشبخت دیده ام، چرا که دوستان بسیار خوب و انسانی دارم که بیشترشان بیش از آنچه شایسته باشم، به من محبت می کنند.»

برای پرویز شهریاری در زندگی اش بزرگداشت های زیادی برگزار شد، در کنار همه مشکلاتی که برایش به وجود آمده می شود او را در دسته نخبگانی قرار داد که در دوره حیاتش قدر دید؛ کسب نشان درجه یک علمی از وزیر آموزش و پرورش وقت در سال ۱۳۴۵، به دست آوردن نشان درجه یک علمی در سال ۱۳۸۴، برگزیده شدن در مراسم چهره های ماندگار در رشته آموزش ریاضیات در سال ۱۳۸۱ و دریافت دکترای افتخاری ریاضیات از دانشگاه کرمان بخشی از این ماجراست.

شهریاری با وجود مشکلات بینایی تا آنجا که می توانست خواند و نوشت و ترجمه کرد. در اواخر عمرش هر دو چشمش در حدود هشت درصد بینایی داشت و کتاب را هم با زحمت زیاد به کمک عینک و ذره بین می دید اما همچنان به کارش ادامه داد. پرویز شهریاری در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ در اثر سکته قلبی درگذشت و در قبرستان زرتشتی ها در قصر فیروزه به خاک سپرده شد.

 ریاضیدانی که فلسفه می دانست

پرویز شهریاری بخش بزرگی از زندگی اش را صرف ترویج و همگانی کردن علم کرد

ریاضی برای همه

آموزش و پژوهش دغدغه اصلی شخصیت های علمی است اما خیلی از اساتید دانشگاه و نخبه ها به ترویج و همگانی کردن علم فکر نمی کنند و به این حیطه نزدیک نمی شوند؛ چرا که باید توانمندی های ویژه و حوصله زیادی داشته باشند تا بتوانند یک مطلب پیچیده علمی را با بیانی ساده و قابل فهم برای همه عنوان کنند، آن هم در بحثی مثل ریاضی که تصور عموم مردم از آن مفاهیم مجرد دور از زندگی روزمره است. پرویز شهریاری یکی از افرادی بود که بخش بزرگی از زندگی اش را برای این کار گذاشت و حالا، خیلی از کسانی که در دهه های ۶۰ و ۷۰ دانش آموز بوده اند، فهم خود از دنیای ریاضی را مدیون ایشان هستند.

 
پرویز شهریاری با تالیف و ترجمه بیش از ۲۱۰۰ جلد کتاب و همین طور با تاسیس و کار در نشریه های مختلف یکی از موفق ترین افراد این حوزه بود. کتاب های شهریاری روان و ساده نوشته شده اند و درکش برای عموم آسان است. این کتاب ها در زمان انتشار معمولا با اقبال عمومی مواجه شدند و پس از گذشت سال ها بعضی از آنها مانند «خلاقیت در ریاضی» همچنان تجدید چاپ می شود.

در کتاب هایی ه نام شهریاری روی جلد آن آمده هم حل المسائل پیدا می شود، هم کتاب های درسی و آموزشی و هم داستان و سرگرمی. از بین کتاب های او «ریاضیات به زبان ساده» و «سرگرمی در ریاضیات» و «رمان های علمی» جایگاه ویژه ای در ترویج علم در ایران دارد. تاریخ ریاضی هم یکی از علاقه مندی های پرویز شهریاری بود. او با پژوهش دقیق علمی و منصفانه اطلاعات دست اولی از ریاضیات و ریاضیدان های ایرانی به دست آورد و آنها را در قالب کتاب هایی منتشر کرد.

یکی از اهداف شهریاری از این کار، آگاهی جوان های ایرانی از گذشته پر افتخار خودشان در رشته ریاضی بود تا شاید این آگاهی باعث شود بتوانند در همان مسیر قدم بردارند. نشریاتی هم که او تاسیس یا در آنها کار کرد، بیشتر نشریاتی توصیفی برای ترویج علوم ریاضیات بودند و در همگانی کردن علم نقش مهمی داشتند. همزمان با همه این کارها شهریاری شروع به تاسیس نهادهای فرهنگی – آموزشی هم کرد تا مردم برای علم آموزی کمتر به دردسر بیفتند. ساخت مدرسه، تاسیس آتشکده، به راه انداختن انتشارات نمونه ای از فعالیت های اوست.

 ریاضیدانی که فلسفه می دانست

مردی برای تمام ایران

ویژگی دیگر شهریاری که نام او را بین مردم محبوب می کرد، تواضع و توجه او به همه قشرهای جامعه بود. او علاوه بر شرکت در همایش ها و کنفرانس های بزرگ، در جمع های کوچک و محلی در شهرستان های مختلف هم حضور پیدا می کرد و تفاوتی بین این دو نمی گذاشت. در واقع بی توجه به جایگاه اجتماعی اش هر جایی که حس می کرد حضورش می تواند کمکی به توسعه و رشد علم کند، می رفت و کمک می کرد؛ ویژگی که از همان سال های اول تدریس از خود نشان داده بود: «سال اول برای تدریس مرا به شیراز فرستادند. در آنجا گویا معلمی بود که از دست شاگردان ناراضی بود و مرا به ناچار به جای او گذاشتند، بدون آن که من کمترین اطلاعی داشته باشم. من به مرور مقبول شاگردان شدم اما چگونگی مقبولیتم خودش حکایتی دارد. فرض کنید کلاس چهارم در آن زمان مثلثات داشت. من چندان مثلثات نمی دانستم. در دوره متوسطه که در دانشسرای مقدماتی بودم، مثلثات نداشتیم. وقتی هم به دانشکده آمدیم، باز هم مثلثات نداشتیم. من تمام کتاب های مربوط به مثلثات را جمع آوری کردم. به کتابفروشی معرفت شیراز رفتم و گفتم: «کتاب های قدیمی مثلثات را می خواهم.» کتابفروش که پیرمردی بود، گفت بالا در قسمتی ما کتاب های قدیمی را روی هم چیده ایم. یک روز از صبح تا ظهر لای گرد و غبار قفسه ها گشتم تا کتاب مورد نظرم را پیدا کردم. کتاب ها را با خودم به خانه بردم و مثلثات را خوب یاد گرفتم. بارها پیش آمد که من شب تا صبح روی مسئله ای کار کردم و صبح سر کلاس رفتم تا آن را برای شاگردانم حل کنم. نه تنها در مورد مثلثات بلکه در مورد همه درس ها با همین روش (خودآموزی) پیش می رفتم.»

 ریاضیدانی که فلسفه می دانست

آیین پرسه و بزرگداشت استاد پرویز شهریاری (تالار ایرج انجمن زرتشتیان تهران – ۱۳۹۱)

 
همکاری با نشریات

نمونه دیگری از این ماجرا همکاری اش با نشریات مختلف بود. شهریاری با آن سابقه و رزومه پربار مطبوعاتی اش، سال های سال ستونی هم در مجله «برهان» داشت، با این عنوان که «شما هم می توانید در درس ریاضی خود موفق شوید». شهریاری وقت زیادی را هم به نامه های رسیده به نشریات اختصاص می داد. آنها را مطالعه می کرد و جواب را برای شان می فرستاد. خیلی ها مشتاق همکاری با مجله بودند و مطالبی را می فرستادند که کیفیت علمی لازم را نداشت. «میرشهرام صدر» در خاطره ای از استاد می گوید: «هیچ گاه نویسنده مطلب را ناامید و سرخورده نمی کرد، بلکه همیشه در ابتدا از مطلب تعریف و تمجید می کرد و در ادامه می گفت اما این مطلب هنوز کامل نیست و نقایص آثار را باید کامل و اشکالات آن را رفع کرد. ایشان همیشه خودشان نویسنده را برای تکمیل مقاله راهنمایی می کردند و در بسیاری از موارد خودشان نقایص باقیمانده را رفع و به نام نویسنده اول منتشر می کردند تا او دلگرم شود. نکته ای که باید درباره دلیل موفقیت ایشان ذکر کرد، پشتکار بسیار زیاد ایشان بود که همیشه در حال تلاش و فعالیت بودند و هیچ گاه خستگی مانع ادامه کار نبود. در سال های آخر با آن که چشم شان ناتوان و ضعیف شده بود ولی با ذره بین می خواندند و می نوشتند. ایشان همیشه با وجود کهولت سن و ناتوانی جسمی در همه جلسه های هیئت تحریریه و مجله با نشاط شرکت می کردند و همیشه هم شرکت شان فعالانه بود، یعنی صوری و ظاهری نبود بلکه در مورد همه چیزها اظهار نظر و دیگران را راهنمایی می کردند.»

شهریاری با وجود همه مشکلات و موانعی که در زندگی سر راهش قرار گرفتند، همیشه بی حاشیه و منظم کارش را انجام می داد و به همکاران و شاگردانش هم توصیه می کرد که اگر واقعا قصدشان خدمت به مردم است، بی سروصدا کار کنند، چون اگر کار درست انجام شود، آنان که باید قدر را بدانند، حتما قدردانی مین کنند.

ریاضیدانی که فلسفه می دانست

من معلم هستم

«از یازده سالگی معلم بوده ام و اگر کسی از من بپرسد مجموعا در عمرت چه کرده ای، می گویم معلمی کرده ام و راضی هم هستم. من هم در دانشکده فنی تدریس کرده ام، هم در مدرسه عالی «پارس» که در آنجا پس از دو یا سه ماه تدریس «منطق ریاضی» به من گفتند مجبوریم حقوق تو را به نام کسی بنویسیم که دکترا یا دست کم فوق لیسانس داشته باشد. شما درس بدهید، ما حقوق را به نام کس دیگری می نویسیم اما به شما می دهیم که من هم قبول نکردم، گفتم اگر صلاحیت دارم به نام خود من بنویسید و اگر هم صلاحیت ندارم که می روم کنار.»


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ زیرکی روحانی و توهمات سانچی

برترین ها – ایمان عبدلی:

حسن روحانی یا (سیاستمدار هفته)

اعتراضاتی که قائله اش تمام شد، برای حسن روحانی تهدیدی بود که تبدیل به فرصت شد. گو این که او پیش از این هم نشان داده بود که چگونه میتواند سر بزنگاه ورق را برگرداند و از مس طلا بسازد. مثل انتخابات ۹۲ و آن چهارشنبه ای که کلید پیروزی حسن روحانی شد. نظرسنجی ‍‌ها اختلاف معناداری میان عارف و روحانی نشان نمی داد، اما روحانی به فراست دریافته بود که اگر بماند و عارف کنار بکشد، می تواند یک هیمنه نسبی با کمک جریان های معتدل اصولگرا ایجاد کند و در نهایت برنده انتخابات باشد.

 او جایی که به نظر می رسید باید به دامان تقابل با جلیلی و بازمانده های احمدی نژادیسم بیفتد، اتفاقا لابی ها را فعال تر کرد. دقیقا رفتاری عکس آن چه که در انتخابات ۹۶ داشت. او این بار اتفاقا باز هم با زیرکی دریافته بود که جامعه ناراضی و نامطمئن از او باید با تحریک و تهییج همراه شود. عامل اطمینان بخش می توانست در یک تقابل، فرصت ظهور و بروز پیدا کند. تقابل با رئیسی برگ برنده ای بود که روحانی به درستی و به واقع سیاست مدارانه به آن دامن می زد و دو قطبی «آزادی و انسداد» آن قدر بسط داده شد که در هفته‌ی منتهی به انتخابات، میشد پیش بینی پیروزی قاطع روحانی را داشت.

حالا با گذر از اتفاقات و نا آرامی‌های این چند وقت اخیر، روحانی یک بار دیگر فرصت شناسی اش را نشان داد و توانست نام خودش را احیا کند. اعتراضاتی که شاید در ابتدا قرار بود پاشنه آشیل دولت روحانی را تبدیل به تیر خلاصی بر پیکر اعتدال گرایان ایرانی کند، اما از قضا اعتراضات نام اعتدالیون را زنده کرد. روحانی با فاصله گیری و سکوت آن قدر عقب نشست که در نهایت، بازی را مال خودش کرد. او نه در میانه ی بحران و بلکه در شرایطی که افکار عمومی نگران آسیب دیدگان این وقایع بود، باز هم نقش یک مصلح و جایی میانه‌ی در قدرت و بر قدرت بودن را اتخاذ کرد.

یک هفته و چند چهره؛ زیرکی روحانی و توهمات سانچی 

 روزی که او موضع گیری کرد، دغدغه ها فقط تورم و گرانی نبود، حداقل بخش های زیادی از طبقه متوسط نگران بازتولید اتفاقات پسا ۸۸ بودند و نگران دانشجویان و بازداشتی ها البته. اصلاحات اقتصادی در آن مدلی که روحانی و تیمش مد نظر دارند حداقل در کوتاه مدت با خواست مردم مطابقت ندارد، قامت مصلح داشتن و قدرت لابی گری یک رئیس جمهور برای کم کردن از انسداد نقطه ی اشتراک مردم و رئیس جمهوری است که می خواست از این تهدید فرصت بسازد.

پس وقتش شده بود؛ دغدغه‌های جمعیت در روزهای پس از اعتراض فرق کرده بود؛ رفع فیلتر شبکه های اجتماعی و آزادی بازداشتی‌ها حالا بر هر چیزی اولویت داشت. وقتش هم همان ساعات انتهایی شب بود. انگار قرار بود دستی بیاید مجسمه‌ی فرو ریخته ی خودش را بازسازی کند. در ابتدا اینستاگرام و بعد تلگرام و البته آن هم قید «با دستور رئیس جمهوری». رئیس جمهوری که دوباره مثل روزهای انتخابات تند و صریح صحبت می کرد.

 روحانی حالا ثابت کرده است که دقیقا می داند که چه زمانی چه حرفی را در کجا بزند. او قواعد ابتدایی سیاست ورزی را به خوبی رعایت می کند. این برای جامعه ای که از رئیس جمهوری ساده اندیشی چون احمدی نژاد جدا شده، موفقیت کمی نیست. روحانی البته از پس و پیش این تحولات شمایل خودش را ثابت کرده. او نه قرار است مجری خواسته های اصلاح طلبان و چیزی شبیه به خاتمی و نه قرار است هاشمی باشد. نه راست راست و نزدیک به خاستگاه اولیه اش و نه حتی چپ معتدل، چیزی شبیه کارگزاران و تکنوکرات ها. او همه ی این هاست؛ با سید جواد طباطبایی در یک قاب قرار می گیرد و با سردار سلیمانی هم. این که این ترکیب و این نسخه جدید از سیاست ورزی تا چه اندازه می تواند کارساز باشد، پرسشی است که گذر زمان مشخص خواهد کرد. نکته پایانی این که از پس اعتراضات به سخنان روحانی درباره امام زمان (عج) دوباره فرصتی تولید می شود، این را رفتار روحانی ثابت کرده است.


مهران مدیری یا (سیبل هفته)

این همه انتقاد از یک برنامه طنز تلویزیونی در یک هفته گذشته خیلی راحت نشانمان می دهد که سطح تحمل پذیری پایین آمده. همه در تحمل نقد و کنایه و حتی مطایبه، ظرفیتی کمتر از گذشته داریم. مهران مدیری و دورهمی برای انتقاد از حافظ ناظری هدف برخی از کردها شدند و بعدتر به خاطر شوخی با معلمان، هدف آموزش  پرورش قرار گرفته اند.

یکم؛ شادی کجایی؟

وقتی از کمبود تحمل پذیری یا از ظرفیت پایین یا اصلا از چیزهایی شبیه این حرف می زنیم، از چه حرف می زنیم؟ ساختن آثار طنز قرار است نقدهایی باشد که شادی هم ایجاد می کند اما مگر ما شادی کردن را بلدیم؟ عرصه های اجتماعی و اصلا کلیت تقویم یک ایرانی چقدر جایگاه برای شاد بودن دارد؟ چند جشن و کارناوال جمعی داریم؟ از آن طرف چند کارناوال محزون داریم؟ مگر ما آهنگ شاد را جلف نمی دانیم؟ مگر وزن هر نوع اثر هنری نسبت مستقیم با حزنی که ایجاد می کند، ندارد؟ طبیعتا وقتی در جامعه ای بستر شادی کمتر مهیا باشد و نظام های تربیتی و در راس آن آموزش و پرورش نقشه ای برای آموزش شادی کردن یادمان نداده باشند، تماشاجی تیم برنده هم دست به تخریب اتوبوس شرکت واحد می زند. جامعه ایران آن قدر که خمار بوده از پس هر شادی بد مستی می کند! حتی اگر این شادی قد یک طنز تلویزیونی یکی دو ساعته باشد. مدیری یا هر کس دیگری که کمی هضم روزمره را راحت کند را قطعا با یک لگد پس می زنیم. ما یک ساعت شاد بودیم و این غیر طبیعی است، پس آن را از خودمان می رانیم، این ریشه کلی ماجراست! اما مدیری هم بی تقصیر نیست.

یک هفته و چند چهره؛ زیرکی روحانی و توهمات سانچی 

دوم؛ فرم در آثار مدیری

 تقصیر مدیری آن جایی است که در جامعه ای که مرزهای ظریف مسخره کردن و با هم و به هم خندیدن را نمی داند، طنزی چند وجهی ارائه می کند. کمی که برگردیم عقب تر و آثار تلویزیونی مدیری را مرور کنیم، بهتر متوجه خواهیم شد که او در تمام برنامه های پلاتویی و نمایشی یک شخصیت سرکوب شونده دارد که دائما توسط دیگران دست انداخته می شود. در آثار نمایشی او دانایی وجود دارد که در جایگاه سرکوب شونده قرار گرفته و کلی نادان داریم که در نقش سرکوب کننده قرار گرفته اند. این نسبت همیشگی نیست گاه دیالکتیکی از بلاهت وجود دارد، مثل: مرد هزار چهره که هم شصت چی ابله بود و هم جمعی که او را احاطه کرده بودند. اما مثلا در شب های برره یک کیانوش بود که ژورنالیست بود و نماد آگاهی، اما دائما سرکوب میشد، یا در قهوه تلخ باز هم سیامک انصاری بود و کلی جاهل مطمئن. در آثار پلاتو محور هم مدیری خودش در قالب دانای کلی قرار می گیرد که نطق پر از طعن و کنایه داردو با معکوس سازی و مکث و لبخند و تضرع به گمان خودش نقد می کند. این شکل کلی آثار مدیری است. ملاحظه می کنید که چنین فرمی در خودش بستری سو تفاهم ساز دارد. مرز در چنین فرمی باریک است. او مسخره می کند یا نقد؟ همین عامل نقد های بسیار نسبت به آثار اوست.

سوم؛ سوژه

برسیم به اصل مطلب. مدیری از حضور شوآف گونه کسانی مثل حافظ ناظری انتقاد کرده بود که انصافا نقد درست و واردی هم هست و تعمیم آن به مسائل قومیتی یک مغلطه است. اصل حرف مدیری پیچ و تاب خاصی نداشت. آخر کدام آدم دردمندی برای لحظات همدردی اش دکوپاژ و میزانسن می چیند؟ حافظ ناظری نه، اصلا فرض کنید استاد شجریان، در هر صورت همدردی هنگامی خالصانه به نظر می رسد و باورکردنی است که تنظیم شده نباشد، وقتی نقشه ای برای همدردی می چینیم، یعنی چیزهایی در اولویت هست که فراتر از همدردی، در ذهن مرتکب ماجرا قرار دارد. چیزهایی مثل: شهرت و رسانه ای شدن و…

مورد دوم اما شوخی های مدیریتی با اوضاع معیشتی معلمان بود. گفته اند تحقیر آمیز بوده که والا نبود. آن چه که تحقیر آمیز است باوری است که اتفاقا از سمت قاطبه معلمان شکل گرفته و دائما در هر فرصتی به این باور دامن می زنند. معلمانی که توقع دارند همپای کارمندهای نهادهای پولساز و قدرتمند دریافتی داشته باشند و ندارند. آن ها با استفاده از مباحث توسعه محور و لزوم توجه به امر آموزش دائما از وضع معیشتی خود می نالند. حق دارند و ندارند را نمی دانیم، اما این واضح است که این باور دست پایین بودن معلمان را خودشان زاییده اند و به بلوغ رسانده اند، کار مدیری و هم قطارانش در نهایت حاشیه ای بر چنین بسترهایی است.


حادثه دیدگان سانچی یا (داستان سرایی هفته)

اظهار نظر درباره کم و کیف اتفاقی که افتاد دشوار است. به هر حال روند اتفاقاتی که برای نفتکش ایرانی افتاده را به طور شفاف در جریان نبوده ایم و نبوده اید البته. همین سبب ساز حرف و حدیث هایی شده است شایعاتی مثل ارسال نفت برای کره شمالی و حمله موشکی نقل محافل بوده است و هر ایرانی به مثابه یک پوارو عصای بدبینی هایش را دست گرفته و دنبال دست های مافیایی می گردد که نفتکش ایرانی را غرق کرده است.

این جنس واکنش ها و این بدبینی مضاعف البته اصلا غیر طبیعی نیست گو این که برای شهروند ایرانی حافظه تاریخی ایجاد نشده است. او حافظه ی بلند مدتی ندارد و تمام حوادث در چنین شرایطی حالتی کوتاه مدت دارد و مصرف می شود. وقتی مردمی در روند تاریخ سازی قرار نگیرند و آرشیو ذهنی نداشته باشند، نمی توانند با «تطبیق و قیاس» قدرت شهود پیدا کنند. همین یک سال گذشته را به عقب برگردید با یک مرور سریع ذهنی با انبوهی از وقایع مواجهیم که در مورد آن ها اطلاعات کاملی نداشته ایم در چنین شرایطی بدبینی ها داستان های زیادی ساختند.

 همین زلزله های متراکم این چند وقت اخیر را خیلی ها به هارپ و آزمایش اتمی و … ربط داده اند. فعالیت گسل های زیر زمینی در سراسر ایران و حجم خبر سرانی که پیش از این سابقه نداشته ( به خاطر وجود تلگرام) مردم را به شک انداخته که این اتفاقات طبیعی نیست. این را بگذارید در کنار شایعه تاثیر پارازیت ها در کم بارشی آسمان تهران! مثال ها زیاد است و این که چرا همیشه اجازه رشد و تکثیر دارند از بی اعتمادی مردم نسبت به نهادهای قدرت شکل می گیرد.

یک هفته و چند چهره؛ زیرکی روحانی و توهمات سانچی 

دو گانه بی اعتمادی و کوتاه مدت نگری، عامل ظهور و بسط افکار خاله زنکی در سطحی گسترده است. جامعه پر از حرف های غیر علمی و نسجنیده می شود. این حرف ها شاید حس همه چیز دانی ما را در تاکسی و محل کار و … ارضا کند، اما در نهایت یک نا امنی گسترده با خودش می آورد که کل جامعه را تحت تاثیر قرار می دهد. افراد در چنین شرایطی نسبت به کنار دستی خودشان هم بی اعتماد می شوند و پیچ روابط اجتماعی شل می شود و در نهایت با یک فروپاشی اجتماعی مواجه می شویم که  با هر تکانی آمادگی تخریب دارد.

 فقط کاش در عرصه های فرهنگ ساز، مثل:  رسانه و آموزش و پرورش دائما در پی آرشیو سازی باشیم، که جامعه بتواند با کنار هم قرار دادن وقایع در ادوار مختلف، مجهز به نوعی شهود شود و امنیت فکری اش افزایش پیدا کند. اگر در هالیوود، اسپیلبرگ مونیخ را می سازد و یا نولان دانکرک را، فقط مساله فیلم و سینما نیست، آن ها در واقع به مدد تاریخ، به مردمشان داده هایی از عقلانیت می دهند، مردمی که بی واسطه به دامان غم و اندوه فجایعی چون سانچی می افتند،  در ابتدا آن را باور نمی کنند و بعد در پی ناباوری از آن داستان ها می سازند. تجربه ای ذهنی و مدون از اتفاقات تاریخی می تواند سدی در برابر ذهنی گسسته و پراکنده، باشد.


دانش اموز جیرفتی یا (خشونت زده هفته)

ضرب و شتم دانش آموز جیرفتی توسط مدیر مدرسه و باقی قضایا…

واضح و مسلم است در نظام آموزش و پرورشی که هنوز در احوالات سیستم گرمایش و سرمایش درمانده و عاجز است صحبت از شناسنامه دار کردن دانش آموزان کمی ایده آلیستی و آرمانی به نظر بیاید، اما خب این یک واقعیت است.

مدارس وقت زیادی از کودکان و نوجوانان را اشغال می کند، این صرف زمان زیاد در کنار ضعیف شدن ارتباطات خانوادگی از این مکان ها پایگاههایی فراتر از یک فضای منحصرا آموزشی می سازد. یعنی مدرسه برای کودک و نوجوان پایگاه عاطفی می شود؛ او با درد و دل کردن و با پناه بردن به مدرسه اصلا برای خودش چیزی فراتر از یک کلاس درس می سازد.

 حالا با چنین وصفی دانش آموزان هر کلاس درسی باید شرایطی روشن و کارنامه ای دقیق از گذشته و پیشینه خودشان داشته باشند و در حالت آرمانی معلمی یا مدیری داشته باشند که فارغ ازتمام معضلات روزمره (حداقل تا حد قابل قبولی از فراغت) بالای سر آن ها باشد، گذشته ی آن ها را بداند و بداند از کدام فرهنگ آمده اند؟ در چه خانواده ای زیست می کنند؟ و فرزند چندم خانواده اند و به طور کلی آشنایی دقیق با جزئیات شخصیتی هر دانش آموز برای تمامی اولیای مدرسه واجب است. علاوه بر آن شناخت و تسلط معلم بر ضعف ها و حفره های شخصیتی خودش تا حدی که غرض ها و بی عدالتی های موجود در رفتارش را هم تحلیل کند و میانگین رفتارهای غیرمنطقی را به سطح قابل قبولی برساند.

یک هفته و چند چهره؛ زیرکی روحانی و توهمات سانچی 

ما با بی شمار معلم های موفق در انتقال مفاهیمی مواجهیم که کمی فروید و یونگ نخوانده اند و نمی دانند هرگونه اعمال خشونتی منجر به بازتولید خشونت می شود. خشنوت آن هم در محیطی هنجار ساز مثل مدرسه اصلا زمینه ساز وندالیسم است. فرد پس از تحمل خشونت به مرور با درونی کردن خشم در بهترین حالت این خشم را به شکل افسردگی پنهان نشان می دهد، خشم ناشی از تحمل خشونت گم و نیست نمی شود، با فرد می ماند و نوجوان و یا کودکی که نسبت به افراد بزرگسال از مهارت کلامی کمتری برخوردار است به شکلی الکن خشم اش را بازتولید می کند، گویی یک وجود ناقص راهی جامعه می شود که در تمامی ارتباطات پیش رو می تواند مریض و نابهنجار رفتار کند.

البته دراین میان ماجرای ارتباط صحیح و ساختاری میان اولیای مدرسه و اولیای خانه هم در میان است که می توانند بسیار موثر و پیشگیرانه عمل کنند ارتباطی که در ایران در شکل مضحک فقط بوی تامین هزینه می دهد و به قولی آن چه که تصمیم گیرندگان مدارس و اولیای خانواده را به هم نزدیک می کند، کاستی های بی شمار آموزش و پرورش در تامین هزینه های مدارس است. ابتدای نوشته هم ذکر کردیم شاید صحبت از چنین ایده آل های در اوضاع فعلی جایی نداشته باشد اما واقعیت چیزی غیر این نیست. این که در خلا ساختارهای محکم و ضوابط روشن آدم ها قربانی می شوند، همان آدم هایی که باید آینده را شکل بدهند. لبی که از دانش آموز جیرفتی پاره شد و یا استخوان بینی ای که از او شکست، استخوان یک آینده بود نه یک نفر.

پی نوشت: یادداشت دانش آموز جیرفتی با درصدی از تقاوت، پیش تر در همین ستون منتشر شده بود.


منبع: برترینها

زیبایی این ستاره‌ها، دلیل شهرت‎شان شد!

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: خیلی ها اعتقاد دارند که برای شهرت، باید توانایی بالایی داشت، در صورتی که بسیاری از افراد تنها به دلیل زیبایی ظاهری شان ستاره شدند. در این شرایط نه داشتن صدایی زیبا اهمیت دارد، نه توانایی بازی کردن، تنها زیبایی ست که هواداران زیادی را به سمت آنها جذب می کند. اگر دوست دارید با ستاره هایی که نه به خاطر توانایی هایشان، بلکه به دلیل ظاهر جذاب شان ستاره شده اند، آشنا شوید، در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

جسیکا بیل 

 زیبایی این ستاره‌ها، دلیل شهرت‎شان شد!

بسیاری از منتقدین توانایی بازیگری جسیکا بیل را زیر سوال برده اند. برای ما هم سخت است که باور کنیم او در سینما و تلویزیون نقش آفرینی کرده است! او همیشه سعی می کند که در فیلم هایش بهترین لباس ها را به تن کند و این طور هم به نظر می رسد که تماشاگران نه به خاطر هنرنمایی خوب بلکه به دلیل ظاهر زیبایش، جذب او می شوند. البته حرف ما این نیست که او هیچ چیز از بازیگری نمی داند اما بدون شک می توان گفت که ظاهرش به توانایی های او برتری دارد تا این حد که اگر او زیبا نبود، در دنیای هالیوود هیچ جایگاهی نداشت.

چیس کرافورد

 زیبایی این ستاره‌ها، دلیل شهرت‎شان شد!

حتما بازی چیس کرافورد را در سریال «دختران خبرچین» به یاد دارید. او علاوه بر این سریال در فیلم های دیگری نیز ایفای نقش کرده است اما در حقیقت، نه مهارت و توانایی او در بازی کردن بلکه چشمان آبی و لبخند جذاب اوست که هواداران زیادی را به سمت خود جذب کرده است. منتقدان نیز بر این باورند که چهره زیبای او موجب شهرت اش شده است.

ونسا هاجنز

 زیبایی این ستاره‌ها، دلیل شهرت‎شان شد!

ونسا هاجنز خواننده و بازیگر آمریکایی است اما آنچه راه شهرت و موفقیت را برای او باز کرده، زیبایی ظاهرش بوده است. موها و چشم های مشکی او، یکی از دلایل جذابیت اش برای هوادارانش بوده است. در واقع ونسا در اوایل فعالیت اش، عکس هایی از اندام و چهره خود منتشر کرد تا طرفداران زیادی را جذب خود کند که در این راه موفق هم شد. بنابراین به هیچ وجه نمی توان گفت که توانایی او در عرصه هنر، موجب موفقیت این ستاره شده است.

اریک دین

 زیبایی این ستاره‌ها، دلیل شهرت‎شان شد!

اریک دین بازیگر آمریکایی است که جذابیت اش غیر قابل انکار است. او چندین سال است که در تلویزیون و سینما فعالیت دارد اما مردم اعتقاد دارند که ظاهر او بسیار مورد پسندتر از توانایی هایش است. برخی از طرفداران او حتی تنها به دلیل جذابیت چهره اش، نقض های بازیگری او را نادیده می گیرند. بنابراین می توان گفت آنچه او را تا به حال محبوب نگه داشته، زیبایی ظاهرش بوده که باید قدرش را بداند.

ماریو لوپز

 زیبایی این ستاره‌ها، دلیل شهرت‎شان شد!

ماریو لوپز هنرپیشه آمریکایی است که از سال ۱۹۸۴ میلادی تاکنون مشغول فعالیت بوده ‌است. او در هر فیلمی که بازی کرده، به خاطر ظاهر زیبایش، هواداران زیادی را به سمت خود جذب کرده است. او نه تنها جذابیت ظاهری، بلکه رفتار و منش مردانه ای دارد به طوری که طرفدارانش، بازیگری او را جدی نگرفته و تنها مجذوب زیبایی ظاهری اش شدند. البته برای مردم هم مهم نیست که او بازیگری می داند یا نه، همین که از نگاه کردن به او لذت می برند، برایشان کافی ست.

هیدن پنیتیر 

 زیبایی این ستاره‌ها، دلیل شهرت‎شان شد!

هیدن پنیتیر بازیگر، خواننده، مدل و فعال آمریکایی است که بیشتر به خاطر حضورش در نقش کلیر بنت در مجموعه تلویزیونی «قهرمان‌ها» و فیلم «جیغ ۴»مشهور شده است. او دختری با موهای بلوند است که در اکثر فیلم هایش با لباس هایی زیبا ظاهر شده و توجه افراد بسیاری را به سمت خود جلب کرده است. در واقع نه توانایی او در بازیگری بلکه جذابیت چهره اوست که به او شهرتی جهانی داده است.

جسیکا آلبا

 زیبایی این ستاره‌ها، دلیل شهرت‎شان شد!

جسیکا آلبا بازیگر سینما و تلویزیون آمریکایی ست که شهرتی جهانی دارد. او در فیلم «شهر گناه» که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد، به دلیل زیبایی ظاهری اش، درخشید. او توانایی های زیادی دارد اما بی شک می توان گفت که جذابیت اش او را تا اینجا رسانده به طوری که در سال ۲۰۰۷ توسط مجله FHM به عنوان جذاب ترین زن جهان شناخته شد.

جاش دوهامل

 زیبایی این ستاره‌ها، دلیل شهرت‎شان شد!

جاش دوهامل نه تنها چهره ای جذاب، بلکه اندام و تیپ فوق العاده ای نیز دارد. او در فیلم های مشهوری بازی کرده اما آنچه او را برای تماشاچیانش جذاب ساخته، نه بازی او، بلکه زیبایی ظاهری اش بوده است. برخی از ستاره علاوه بر زیبایی، توانایی هنرنمایی در عرصه سینما را دارند، اما جاش دوهامل جزو آن دسته از ستاره هایی است که تنها از یکی از آنها بهره برده که البته برای به شهرت رسیدن و موفقیت اش در این زمینه، کافی بوده است.

متیو مک‌کانهی

 زیبایی این ستاره‌ها، دلیل شهرت‎شان شد!

متیو مک‌کانهی بازیگر، نویسنده، کارگردان و تهیه‌کننده آمریکایی است. نام او نخستین بار با فیلم «مات و مبهوت» مطرح شد که در ژانر کمدی و محصول سال ۱۹۹۳ است. او از آن پس تاکنون در فیلم های بسیاری بازی و موفقیت های زیادی را کسب کرده است اما با این وجود، نمی توان گفت که تنها توانایی نقش آفرینی او موجب موفقیت اش شده است.در واقع آنچه برای تماشاگران جذابیت داشته، جذابیت ظاهری اش بوده است.

مگان فاکس

 زیبایی این ستاره‌ها، دلیل شهرت‎شان شد!

مگان فاکس مدل و بازیگر آمریکایی است. زیبایی او را نمی توان انکار کرد اما خیلی از افراد حتی فیلم یا نقشی که او در آن بازی کرده را نیز به یاد ندارند. در واقع آنچه از این ستاره در خاطره ها می ماند، تنها زیبایی ظاهری اش است، نه توانایی بازیگری او. شاید بهتر باشد که او را تنها روی جلد مجلات و سایت های مد و فشن ببینیم تا نقش هایی که پس از تماشایشان از یاد می روند.


منبع: برترینها

مجید نوروزی: شهرت را دوست ندارم

هفته نامه دیده بان – نسیم فروغ: مجید نوروزی بازیگر خوش آتیه ای است که بازیگری را بی نهایت می داند. او بازیگری را از کودکی تجربه کرده و بعد به صورت آکادمیک به این حرفه و هنر پرداخته است. کارشناسی بازیگری دارد و هم اکنون دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد کارگردانی است. با این که چند سالی است تئاتر حرفه ای کار می کند، اما چهره اش در سریال «زیر پای مادر» شناخته شده است. این که می گویند: «چهره و فرم بازی اش شبیه به بهروز وثوقی است»، برایش جالب است اما به هیچ عنوان اعتقادی به الگوبرداری در بازیگری ندارد.

 گفتگو با مجید نوروزی بازیگر جوان، درباره دغدغه ها و آینده بازیگری اش

با این بازیگر جوان درباره دغدغه ها و علایق اش و تئاتری که این روزها با آن روی صحنه است گفتگو کرده ایم.

از ۱۱ سالگی وارد بازیگری شدم

آقای نووزی برای مخاطبین ما بگویید حرفه بازیگری را از کجا شروع کردید؟

– از سال ۸۱ و وقتی فقط ۱۱ ساله بودم، از طریق آقای حسینی وارد عرصه تئاتر شدم. ایشان به مدرسه ما آمدند و از بچه ها تست بازیگری گرفتند و من در آن تست قبول شدم. بعد از آن به کانون حر معرفی و زیر نظر سید جواد هاشمی دوره دیدم. محیط آنجا برایم بسیار عجیب بود، جو دوستانه و استاد خیلی خوبی داشتم.

اولین فعالیت رسمی شما در تلویزیون و تئاتر در چه سالی و نامش چه بود؟

– سال ۸۳ اولین سریالم، کار آقای جواد مردآبادی (ژانر دفاع مقدس) بود که من در آن کاراکتر حسن ریزه را داشتم. این سریال از شبکه پنج پخش شد که خوشبختانه در زمان پخش بازخورد خیلی خوبی داشت. سال ۸۴ اولین تجربه بازی ام در تئاتر، نمایش تعزیه در تالار هنر، به کارگردانی آقای میثم یوسفی بود که من نقش اصلی بودم و بقیه عروسک گردان بودند.

گفتگو با مجید نوروزی بازیگر جوان، درباره دغدغه ها و آینده بازیگری اش 

با توجه به این که شما از کودکی وارد این حرفه شدید، این کار لطمه ای به درس و مدرسه شما نزد؟

– در آن برهه زمانی من کلا با بازیگری بیگانه بودم ولی بعد از این که در مدرسه برای بازیگری انتخاب شدم و در کلاس های کانون شرکت کردم، علاقه زیادی به این حرفه پیدا کردم و بعد از آن هر کاری که انجام دادم برای پیشرفت در حرفه بازیگری بود. به این صورت که هفته ای یک بار در زمان مدرسه و هفته ای دو بار در تعطیلات تابستان به کلاس های کانون حر می رفتم تا لطمه ای به درسم وارد نشود و بعد دیپلم نمایش و گویندگی ام را در مدرسه کمال الملک گرفتم و در دانشگاه لیسانس بازیگری گرفتم. در حال حاضر هم فوق لیسانس کارگردانی می خوانم. سال ۹۰ در زمان دانشجویی تئاتر رابینسون کروزو را با گروه تئاتر شایا اجرا کردیم که ورود دوباره من به تئاتر بود و طی این سال ها ۱۵ یا ۱۶ تئاتر حرفه ای کار کردم.

آیا خانواده تان مخالفتی با بازیگر شدن شما نداشتند؟

– خوشبختانه خانواده من خیلی موافق این قضیه بودند و هیچ وقت مخالفتی نکردند. این برایم در تمام این سال ها امتیاز مثبتی بود.

علایق دیگرم

آیا غیر از بازیگری، هنر یا کار دیگری را دنبال می کنید؟

– مدتی سولفژ کار کردم که آن هم به خاطر بازیگری بود. در کل من هر کاری که انجام می دهم در راستای این حرفه است. چندتایی هم فیلم کوتاه ساختم، آن هم برای این که تجربه هدایت بازیگر را به دست آورم.

به ورزش خاصی علاقه دارید؟

– فوتبال را خیلی دوست دارم و تفریحی فوتبال بازی می کنم.

 گفتگو با مجید نوروزی بازیگر جوان، درباره دغدغه ها و آینده بازیگری اش

طرفدار کدام تیم پایتخت هستید؟

– من واقعا طرفدار بازی خوب هستم و از دیدن مسابقه فوتبال خوب لذت می برم.

با توجه به این که چند فیلم کوتاه ساختید، آیا دوست دارید در آینده کارگردانی کنید؟

– شاید در آینده خیلی دور، در کار تصویر یا تئاتر کارگردانی کنم. ولی الان خیلی به آن فکر نمی کنم. انگیزه ام از ساختن فیلم کوتاه بیشتر برای محک زدن خودم بود و تجربه ای برای بازیگری. صرفا هر کاری انجام می دهم باید ربطی به بازیگری داشته باشد.

اوقات فراغت تان را چگونه می گذرانید؟

– خیلی فیلم می بینم.

از جانی دپ تا شهاب حسینی

چند فیلم مورد علاقه تان را معرفی می کنید؟

– تیم برتون و جانی دپ برای من اسطوره هستند و سینمای این دو فرد که خیلی برایم ارزشمند است و آن را دنبال می کنم. همچنین فیلم های فینچر نیز برایم همین گونه است.

 گفتگو با مجید نوروزی بازیگر جوان، درباره دغدغه ها و آینده بازیگری اش

بازیگران مورد علاقه شما، ایرانی و خارجی چه کسانی هستند؟

– از خارجی ها بی شک جانی دپ و از ایرانی ها آقای شهاب حسینی، آن هم به خاطر خلاقیت شان در ایفای نقش های متفاوت است که بازیگری ایشان را خیلی دوست دارم. کارهای آقای عطاران را هم به شدت پیگیری می کنم. راحتی بازی و زندگی کردن آقای عطاران جلوی لنز دوربین چیزی نیست که هر کسی بتواند داشته باشد.

بازیگری یعنی تجربه بازی در مدیوم های مختلف

آیا تعصبی نسبت به تئاتر دارید؟

– البته که من کارم را با تئاتر شروع کردم و تئاتر، شروع اتفاقات خوب برای من بوده است ولی من فقط به بازیگر تعصب دارم. به نظرم مقوله بازیگری یعنی تجربه بازی در مدیوم های مختلفی مانند تئاتر، سینما، تلویزیون و حتی شو یا سیرک چون در تمام آنها هنر نمایش وجود دارد. من تجربه بازی در همه مدیوم ها را دوست دارم.

درباره مدیوم های بازیگری که الان حرفش را زدید بیشتر توضیح می دهید؟

– تلویزیون و تئاتر و سینما هر کدام قاعده ای برای خودش دارد که البته من به این قواعد پایبند نیستم چون به عقیده من استثنا می تواند در همه جا وجود داشته باشد. برای مثال در بازی در قاب تلویزیون به ی نوع بیان و زبان بدن نیاز است که این مسئله در تئاتر فرق می کند. در تئاتر بازی در سالن ها متفاوت است. مثلا تالار وحدت یک نوع بازی می طلبد زیرا فاصله بازیگر تا ردیف آخر تماشاچی ۳۰ متر است و در سالن بلک باکس مثل چارسو که فاصله بازیگر تا ردیف اول یک متر و نیم است نوعی دیگر بازی می طلبد. بازیگر باید با شرایطی مواجه شود که تجربیات لازم را به دست آورد. البته من هم تجربیات زیادی در اجراها و سالن های مختلف تئاتر داشتم و با همان تجربه ها وارد کار تصویر شدم و حس می کنم این تجربیات مختلف است که کمک می کند بازیگر جلوی لنز دوربین دستپاچه نشود.

 
البته شما بازیگر جوانی هستید اما انگار تجربه زیادی دارید. توصیه شما برای کسانی که می خواهند این حرفه را شروع کنند چیست؟

– به نظر من برای ورود به این حرفه ۲۰ درصد استعداد و ۸۰ درصد تمرین و پشتکار لازم است. در حال حاضر دوره این حرف ها که می گفتند بازیگری ذاتی است گذشته. ولی در اصل به دست آوردن این حرفه اکتسابی است. باید قواعد را یاد بگیرند و از یک جایی به بعد آن را به هم بزنند و استثنای این قضیه باشند. اکنون کسانی که تمرین و پشتکار زیادی دارند به هدف شان می رسند.

گفتگو با مجید نوروزی بازیگر جوان، درباره دغدغه ها و آینده بازیگری اش

سریال «زیر پای مادر» (بهرنگ توفیقی – ۱۳۹۶)

بازی در نقش پسر کامبیز دیرباز

از نقش تان در سریال «زیر پای مادر» بگویید. چقدر تلاش کردید تا به این نقش نزدیک شوید؟

– «زیر پای مادر» کار خیلی سختی بود و من این کار را مدیون اعتماد کارگردان کار، آقای توفیقی و نویسنده آقای نعمت الله هستم. این نقش چند سال از من کوچکتر بود و داستان عامی نبود که بتوان راحت با نقش ارتباط برقرار کرد. ایفای نقش پسری که ۲۰ سال مادرش را ندیده و تازه قرار است با این اتفاق مواجه شود برایم سخت بود ولی راهنمایی های آقای توفیقی باعث شد که بتوانم به نقش نزدیک شوم.

با آقای دیرباز که نقش خلیل کیانی پدر من را داشتند، پشت صحنه هم رابطه پدر و پسری را حفظ می کردیم تا جلوی دوربین نقش برای مان جا بیفتد و برای مخاطب باورپذیر باشد. این پروسه خیلی سخت بود. پروژه ۳۰ قسمتی بود که ضبطش شش ماه طول کشید و در شرایط آب و هوایی سرما و گرما کار کردیم. این تجربه خیلی خوبی برای من بود و اتفاق های عجیبی افتاد که این پروژه را برای مان عجیب و ماندگار کرد. نمی دانم چقدر موفق بودم ولی مطمئنا ضعف هایی داشتم که خودم به آنها واقف هستم و سعی۸ می کنم در کارهای بعدی آنها را اصلاح کنم.

درباره نمایش «یک زندگی بهتر» برای مان بگویید.

– چند ماه پیش آقای شهاب حسن پور کارگردان نمایش، متن نمایشنامه را برای من فرستادند و آن را خواندم. خیلی دوستش داشتم و بازی در آن را قبول کردم.

کمی از داستان نمایش و عوامل کار را بگویید.

– داستان زندگی یک خانواده است که اتفاقاتی برای شان می افتد و منتظر برگشتن برادری از آلمان هستند. من نقش خودم را خیلی دوست دارم و از همه چیز راضی هستم. پنج بازیگر هستیم، سامان دارابی، سارا رسول زاده، خسرو شهرزاد، شمسی صادقی و خودم مجید نوروزی. کارگردان آقای شهاب حسن پور و نویسنده آقای مسعود هاشمی نژاد هستند.

 گفتگو با مجید نوروزی بازیگر جوان، درباره دغدغه ها و آینده بازیگری اش

دوست ندارم مردم در خیابان من را بشناسند!

نظرتان راجع به شهرت چیست؟

– شهرت را اصلا دوست ندارم و همیشه از آن فرار می کنم. دوست ندارم مردم در خیابان من را بشناسند که موجب شود خودم نباشم و مجبور باشم جور دیگری رفتار کنم.

آیا نقشی را دوست داشتید بازی کنید که شخص دیگری آن را بازی کرده است؟

– نه، اصلا؛ اگر آن نقش برای من بود، حتما بازی می کردم و از آن لذت می بردم ولی هیچ وقت به این فکر نکردم که ای کاش جای آن شخص بودم.

دیدگاه شما برای نهایت بازیگری در چیست؟

– بی نهایت، بازیگری برای من نهایتی ندارد. در آرزوها یا بهتر بگویم هدف هایم این است که به جایگاه بین المللی بازیگری برسم و در آن عرصه بازی کنم. البته این ربطی به این ندارد که مثلا به جانی دپ برسم. اصلا این طوری به قضیه نگاه نمی کنم و الگویی در بازیگری ندارم.

آیا تجربه یا خاطره بدی در این حرفه داشتید که دلسرد شوید و فکر کنید که این کار را کنار بگذارید!

– گاهی اتفاق افتاده که خسته شوم که مثلا در کاری چرا به آن مرحله که می خواهم نمی رسم. ولی هیچ وقت ناامید نشدم. برای خودم برنامه ریزی دارم که اگر تا آن زمانی که مشخص کردم به اتفاقی که می خواهم نرسم، راحت این رشته را کنار بگذارم و سراغ کاری بروم که در آن موفق تر باشم. البته هنوز اول کار هستم و باید خودم را خیلی بیشتر به این حرفه نزدیک کنم.

 

گفتگو با مجید نوروزی بازیگر جوان، درباره دغدغه ها و آینده بازیگری اش

به شانس اعتقادی ندارم

آیا به شانس در این حرفه اعتقاد دارید؟

– نه، من واقعا به شانس اعتقادی ندارم. شاید بتوان گفت یکسری اتفاقات خوب می افتد و عناصری دست به دست هم می دهند که شانس را به وجود می آورند. مثلا توانایی در کار، پشتکار، تلاش و خیلی آیتم های دیگر که فرد باید داشته باشد تا اتفاقات خوبی برایش رخ دهد. خیلی ها اسم این را شانس می گذارند. بعضی ها می گویند فلانی شانسی وارد این حرفه شده. جواب من این است که این شانس نبوده یا اگر هم شانسی وارد این حرفه شده، در یک یا دو کار بیشتر نمی تواند دوام داشته باشد. البته هوشمندی خیلی در ماندگاری این حرفه موثر است. اگر کسی شانسی هم وارد شده باشد، بعدا می تواند به فراگیری بپردازد و ماندنی شود. ۵۰ درصد حرفه ای بودن و و ۵۰ درصد انتخاب خوب داشتن، مجموعه عواملی است که می تواند اتفاق خوب را برای بازیگر رقم بزند. همه اینها پروسه زمانی می خواهد که به مرحله ای برسید که بگویند این شخص پتانسیل بازیگری را دارد یا ندارد. به نظر من هر کسی به میزانی که تلاش می کند به جایی که می خواهد می رسد و همین تلاش ها و پشتکار و پیگیری است که شانس را می سازد.

نظر شما راجع به این که بعضی کارگردان ها می گویند «بازیگران تئاتر فقط در صحنه عالی هستند ولی متاسفانه در کار تصویر نمی توانند بدرخشند» چیست؟

– این شاید حرف کارگردان هایی است که بازیگر مورد نظرشان مدیوم تصویر را بلد نبوده است. همان قضیه مدیوم هاست که درباره اش صحبت کردیم. بازیگری در قالب تئاتر خیلی فرق می کند و شاید در کار تصویر آنقدر بازی اغراق شده داشته که در تصویر نگنجیده است و به قول معروف که می گویند بازی اش زده بیرون بوده و این همان چیزی است که بازیگر باید بداند که چه میزان بازی باید داشته باشد تا خوشایند مخاطب تئاتر باشد و چه میزان بازی که دلنشین مخاطب سینما باشد. ما خیلی بازیگر داریم که فقط در تئاتر موفق هستند؛ که این اصلا چیز بدی نیست. هر آدمی تصمیم می گیرد کجا باشد. مثلا یک نفر در تئاتر موفق است و یک نفر در کار تصویر و این مستلزم خودشناسی است؛ کاری را که به دردمان نمی خورد را بشناسیم و کنار بگذاریم و سراغ کاری برویم که می دانیم در آن موفق می شویم.

گفتگو با مجید نوروزی بازیگر جوان، درباره دغدغه ها و آینده بازیگری اش 

رابینسون کروزوئه (میلاد نیک آبادی – ۱۳۹۲)

به نظر شما تحصیلات آکادمیک در این حرفه مهم تر است یا تجربه کاری؟

– تحصیلات آکادمیک خیلی مهم است و مسیر اصلی را به بازیگر نشان می دهد. معمولا به صورت تجربی و عملی که پیش می روید تا یک جایی موفق هستید و از آنجا به بعد خلل را احساس می کنید. واقعا یک چیزهایی هست که باید تئوری یاد گرفت.

برای انتخاب نقش ها چه چیزی برای تان بیشترین اهمیت را دارد؟

– هر نقشی که خوب و مطابق سلیقه من باشد را می پذیرم. طول و عرض نقش برایم مهم نیست. همه نوع نقشی را بازی کردم؛ نقش اول، دوم و حتی نقشی که دیالوگی نداشته است. برای من فقط حضور در کاری که دوست دارم مهم است. وقتی نقشی را قبول می کنم به این فکر می کنم که چه وجهی از نقش را می توانم نشان بدهم که مخاطب تا به حال ندیده باشد و این نوعی خلاقیت محسوب می شود. مثلا اگر قرار است نقش قصاب را بازی کنم چه وجهی به نقش بدهم تا با هزاران نقش قصابی که تا به حال دیده شده متفاوت شود و برای مخاطب جذاب باشد. برای قبول یک نقش باید همه عوامل از قبیل سناریو، کارگردانی، پارتنر و … برایم مطلوب باشد تا آن نقش را قبول کنم.

پارتنر چقدر برای تان مهم است؟

– هیچ وقت این را نمی گویم که پارتنر من باید چهره باشد. همین که برای نقش اهمیت قائل شود و کار را جدی انجام بدهد باعث می شود من هم راحت تر بتوانم با نقش ارتباط برقرار کنم و به اصطلاح کار خوبی از آب در بیاید.


منبع: برترینها

جمال عبدالناصر؛ رهبری که در حافظه تاریخی اعراب زنده ماند

«جمال عبدالناصر» (۱۵ ژانویه ۱۹۱۸ – ۲۸ سپتامبر ۱۹۷۰) دومین رئیس‌جمهور مصر از سال ۱۹۵۶ تا هنگام مرگ بود. وی به همراه «محمد نجیب»، نخستین رئیس‌جمهور مصر انقلاب ۱۹۵۲ این کشور را رهبری کرد که به سرنگونی «ملک فاروق» آخرین پادشاه خاندان «محمد علی» پادشاهی مصر و سودان انجامید. وی در کشور خود به تسریع روند مدرنیته و اجرای اصلاحات سوسیالیستی دست زد و با ترویج اندیشه‌های پان عربی برای مدت کوتاهی مصر را با سوریه متحد کرد و جمهوری متحده عربی را بنیان گذاشت.

جمال عبدالناصر؛ رهبری که برای همیشه در حافظه تاریخی اعراب زنده ماند

ناصر یکی از مهمترین شخصیت‌های ملی گرای تاریخ مدرن اعراب در سده بیستم به شمار می‌رود. او موفق به ملی‌کردن کانال سوئز شد و نقش محوری در تلاش‌های ضد امپریالیستی در جهان عرب و آفریقا داشت. ناصر همچنین نقش کلیدی در تأسیس جنبش عدم تعهد داشت. سیاست‌های ملی‌گرایانه او که به ناصریسم مشهور است، هواداران زیادی در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در جهان عرب داشت. هرچند شکست در جنگ ۶ روزه از اسرائیل در ۱۹۶۷ خدشه زیادی به موقعیت عبدالناصر به عنوان «رهبر جهان عرب» وارد ساخت اما هنوز هم عموم اعراب وی را نماد حیثیت و آزادی اعراب می‌دانند.

عبدالناصر به دلیل اینکه از بطن جامعه فقیر مصر برخواسته بود و در انقلاب سال ۵۶ نقش بسزایی داشت و از منادیان ملی گرایی عربی بود در میان اعراب از محبوبیت بسیار زیادی برخوردار بود اما از سوی دیگر گروهی نیز در دوران حاکمیت او منزوی شده بودند.

جمال عبدالناصر؛ رهبری که برای همیشه در حافظه تاریخی اعراب زنده ماند

گروه اخوان المسلمین مصر که امروز نیز با سرکوب حکومت مواجه شده‌اند در دوران حاکمیت عبدالناصر بعد از متهم شدن به تلاش برای ترور وی محدود و مطرود شدند.

گروه‌های اسلامگرای مصر در آن دوران عبدالناصر را به خیانت به «محمد نجیب» اولین رئیس جمهور مصر متهم کرده بودند، عبدالناصر با قرار دادن نجیب در حصر خانگی قدرت را در دست گرفته بود.

آنها همچنین عبدالناصر را متهم می کنند که با اقدامات جدایی طلبانه سودان که در آن زمان بخشی از مصر به شمار می رفت مقابله نکرده و در واقع او از این اقدامات حمایت کرده است.

جمال عبدالناصر؛ رهبری که برای همیشه در حافظه تاریخی اعراب زنده ماند

اعدام «سید قطب» یکی از رهبران اسلامگرای مصر بود که در دوران حکومت عبدالناصر صورت گرفته بود و بر همین اساس گروه‌های اسلامگرای مصری وی را به استبداد و سرکوب مخالفان خود متهم می‌کنند.

گروه اخوان المسلمین مدعی شده‌ بودند که ماجرای ترور نافرجام عبدالناصر در سال ۱۹۵۴ سناریویی از سوی او و بهانه تراشی برای بازداشت و سرکوب اخوان المسلمین بوده، در جریان این حوادث حدود ۳۵۰ نفر از اعضای اخوان در زندان‌های مصر به سر می بردند.

جمال عبدالناصر؛ رهبری که برای همیشه در حافظه تاریخی اعراب زنده ماند

شکی نیست که با این وجود، مواضع عبدالناصر در دفاع از فلسطین و هویت عربی و حمایت از جنبش‌های انقلابی عربی در الجزایر، یمن و عراق و مبارزه با اسرائیل منجر به افزایش محبوبیت او به عنوان شخصیتی ملی گرا و منحصر به فرد در تاریخ کشورهای عربی شده بود.

تا کنون نیز با گذشت بیش از ۴۶ سال از مرگ وی او به عنوان نماد ملی گرایی در حافظه سیاسی مردم مصر و کشورهای عربی باقی مانده و همواره مورد احترام و ستایش آنها بوده است.

جمال عبدالناصر؛ رهبری که برای همیشه در حافظه تاریخی اعراب زنده ماند

جمال عبدالناصر در ۲۸ سپتامبر ۱۹۷۰ پس از پایان نشست اضطراری سران اتحادیه عرب و چند ساعت پس از آن‌که شیخ صباح سوم امیر کویت را تا فرودگاه بدرقه کرد دچار سکته قلبی شد و پس از انتقال به منزل شخصیش درگذشت. در هنگام مرگ همسر «ایرانیش تحیه»، معاون اولش «محمد انور سادات» و دوست شخصیش «محمدحسنین هیکل» بر بالینش حاضر بودند.

جمال عبدالناصر؛ رهبری که برای همیشه در حافظه تاریخی اعراب زنده ماند

مرگ ناگهانی ناصر مصر و جهان عرب را شوکه کرد. مراسم تشییع جنازه او با حضور دست‌کم پنج میلیون عزادار و حضور تمامی رهبران کشورهای عربی برگزار شدند. ملک حسین و یاسر عرفات در مقابل مردم گریه کردند و معمر قذافی بنابر گزارش‌ها دو بار غش کرد. جسد عبدالناصر در مسجد نصر که به مسجد عبد الناصر تغییر نام داده شد منتقل و در آن‌جا به خاک سپرده شد.

جمال عبدالناصر؛ رهبری که برای همیشه در حافظه تاریخی اعراب زنده ماند

امروز نیز در سالمرگ عبدالناصر تعدادی از شخصیت‌های سیاسی و رهبران احزاب مصری از جمله «حمدین صباحی» موسس جریان «مردمی»، «عبدالفتاح السیسی» وزیر دفاع، «محمدحسنین هیکل» روزنامه نگار مصری، «کمال ابوعطیه» وزیر نیروهای کار و خانواده عبدالناصر با حضور در مزار وی به مقام او ادای احترام کردند.
منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۶۱۷)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید بسیار سپاسگزاریم.

 ایران ‌بار دیگر عزادار شد. بار دیگر نخستین ماه از آخرین فصل‌ سال با غم و ماتم برای ایرانیان تمام می‌شود. ۹ روز سخت خانواده دریانوردان با تلخی تمام شد. مردان دریا در عمق چند کیلومتری آب‌های منطقه چین، برای همیشه آرام گرفتند و چشم‌انتظاری خانواده‌ هایشان با ماتم و اندوه به پایان رسید. ۹ روز تمام پر از دلهره گذشت. دلهره‌هایی که با امید همراه بود، اما حالا دیگر امیدها ناامید شد. ۳۰ ایرانی و دو بنگلادشی در عمق آب‌ها از بین رفتند و حتی دریا پیکرهای ۲۹ نفرشان را هم پس نداد. آتش بزرگ «سانچی» خاموش نشد و این نفتکش سوزان، در عمق دریا غرق شد. با پایان یافتن تراژدی سانچی سرنوشت سرنشینان این نفتکش ایرانی برای همیشه در ‌هاله‌ای از ابهام باقی ماند. مشخص نشد که آنها کجای کشتی قرار داشتند و چه بلایی سرشان آمد. تنها چیزی که تأیید شده، مرگ آنهاست. مسأله‌ای که تا روز هشتم در باور هیچ‌کس نمی‌گنجید. می‌گفتند زنده‌اند، می‌گفتند که سرنشینان در جایی مثل موتورخانه پناه گرفته‌اند… ولی افسوس که عادت کرده ایم به ناامید شدن امید هایمان. عادت کرده ایم به اینکه قدرت آتش بیشتر از دعاهایمان باشد. تصور آنچه در این مدت بر خانواده این ۳۲ نفر گذشته، غیر ممکن است. زبان برای همدردی با این درد عظیم، الکن است و جز آرزوی صبر برای بازماندگان کاری از دستمان بر نمی آید. باز مثل گذشته امیدواریم! امیدواریم که آخرین حادثه اینچنینی برای هموطنانمان باشد، آخرین مرگ دسته جمعی عزیزانمان! امیدواریم ولی امان از این عادت ها…

مردم ایران امروز در عزای عمومی قربانیان حادثه نفنکش سانچی به سر میبرند و مطلب امروز هم به روح این عزیزان تقدیم میشود. مثل همیشه چهره ها در شبکه های اجتماعی با ابراز همدردی و پست های تسلیت سعی در التیام این غم سنگین داشتند که گلچینی کوتاه از آن در ادامه تقدیمتان خواهد شد.

سخته که وسط آب بسوزی و بدونی هیچ را ه نجاتی نیست. علی ضیا چه خوب تلخی ماجرا را بیان کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

آزاده صمدی گفته: این ملت بزرگ چرا باید این همه مصیبت های سنگین و جانسوز را تحمل کند؟ سوالی که هیچ کس به آن پاسخگو نیست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

دلنوشته بانو گیتی خامنه برای قربانیان مظلوم این حادثه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

خانواده ها به پدر، همسر و برادرانشان احتیاج دارند.

دلنوشته حدیث میرامینی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

علیرضا عصار با شعری از یاسر قنبرلو و طرحی جانگداز به این حادثه واکنش نشان داد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

پیام تسلیت رویا نونهالی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

دریا دریا خون جگر باید خورد. همایون شجریان اینگونه گفته.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

شهاب عسگری دوبلور قدیمی و درددیده کشورمان برای بازماندگان حادثه آرزوی بقا، استواری و سلامتی کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

عقاب آسیا هم از خداوند متعال طلب رحم به هموطنانش کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

تسلیت پشت تسلیت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

بیژن امکانیان با شعری از نیما این فاجعه را به خانواده های قربانیان تسلیت گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

پگاه اهنگرانی از کار شکنی چینی ها که همواره ادای کشور دوست و همراه را در می آورند، انتقاد کرد. این مسلم است که اگر چینی ها در روز های اول حادثه به کمک ملوانان میشنتافتند شاید سرنوشت این عزیزان طور دیگری رقم میخورد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

محمد علی بهمنی با شعری از خودش از دل پر دردش گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

 سوختن در آب، غرق شدن در آتش! عنوان کتاب معروف چارلز بوکفسکی سرنوشت عزیزانمان در آب های شرقی چین شد و لیلی رشیدی به این قضیه اشاره دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

نه از پلاسکو کسی زنده بیرون آمد و نه از سانچی. آتش و اوار قوی تر از دعاهای ما بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

جناب ایراندوست واقعا هنوز از اقدامات عجیب و غیر عقلانی صدا و سیما متعجب میشوید؟ اگر مراعات میکردند آدم شک میکرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

دلنوشته کتایون ریاحی که گویا مخاطبش خلیج فارس است، در سوگ قربانیان حادثه سانچی. بالاخره آب های آزاد به هم ارتباط دارند و نمیتوان خرده گرفت!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

تاریخ برای آیندگان شهادت خواهد داد هر رنجی که ما کشیدیم از “نفت” بود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

محسن چاوشی هم با این طرح زیبا به این حادثه واکنش نشان داد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

چهار قلب مشکی فرهاد مجیدی، به یاد قربانیان حادثه سانچی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 


حافظ ناظری با قطعه ای از شعر “آتش در نیستان” ترانه ماندگار پدرش، به این حادثه واکنش نشان داد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

امیرحسین رستمی بازیگر سریال لیسانسه ها حسابی از پخش شدن این سریال در این شب شاکی بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

بهنوش طباطبایی هم اینگونه تسلیت گفت، شعری که بیشتر برای سانحه هوایی مناسب است تا سانحه دریایی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

حمید فرخ نژاد به خوبی مراحل مدیریت بحران در ایران را لیست کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

واکنش تند و تیز مهراب قاسمخانی به سخنان مجری گم نام تلویزیون در یک برنامه که در آن سلبریتی ها را به خاطر عدم حضور در سانچی و اهمیت دادن به این موضوع و “شو آف نکردن” همانند زلزله کرمانشاه و پلاسکو، متهم و مقصر دانست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

شهاب حسینی هم با پیامی حادثه تلخ سانچی را تسلیت گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617) 

پست تسلیت مهدی مهدوی کیا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617)


 از درد و غم سانچی رها نتوانیم شد و با دلی پر از اندوه تنها آرزویمان التیام بازماندگان و آرامش ابدی قربانیان این حادثه تلخ است. با چند عکس دیگر مطلب را ادامه میدهیم.

بهاره کیان افشار به تماشای نمایش شرقی غمگین رفته بود که در پایان با سجاد افشاریان بازیگر اصلی این نمایش این عکس یادگاری را گرفت.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617)

 عکس یادگاری گلاب آدینه، افشین هاشمی و مانیا آقاجانی با بهنوش طباطبایی که به تماشای نمایششان آمده بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617)

سلفی لیلا اوتادی با تصویری از زرتشت پیامبر ایران باستان در یک آتشکده در یزد.

 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617)

سلفی علیرضا جهانبخش ستاره این روزهای فوتبال ایران در کنار دو تن از رفقایش در آمستردام، پست پایانی مطلب امروز ماست. ممنون از اینکه امروز هم با ما همراه بودید. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (617)

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

«فی داناوی»، زنی ستیزه‌جو و نوازشگر

خاطره‌ای است مشهور از پشت صحنه فیلم «محله چینی‌ها» که در صحنه‌ای فی داناوی از کارگردان فیلم برای خروج از صحنه اجازه می‌گیرد و رومن پولانسکی، کارگردان، بازی درمی‌آورد و به ستاره فیلم اجازه خروج از صحنه را نمی‌دهد، فی داناوی در صحنه می‌ماند و در پایان فیلمبرداری آن صحنه محتویات فنجان قهوه‌اش را بر صورت پولانسکی مشهور می‌پاشد؛ درحالی این روایت وجود دارد که کمی ادرار هم به فنجان قهوه اضافه شده بود. بعدها در توصیف بازی داناوی، رومن پولانسکی تعریف جالبی ارائه داد و فقط یک کلمه در توصیف خصوصیات بازی او به کار برد: «جنون‌آمیز».

 آن رؤیای جنون‌آمیز

دهه ۶۰ زمانی برای جنون

دهه ۶۰ میلادی، همان دوره پرآشوب و پرهیاهوی قرن بیستم در آمریکا، زمانی بود برای شکستن هر آن‌چه بوی کهنگی می‌داد و فرصتی بود برای فرا‌رفتن از هر آن‌چه نشانی از محافظه‌کاری داشت. البته این دوران پرآشوب، شمایل سینمایی خود را هم می‌خواست. دو فیلم «بانی و کلاید» (آرتور پن، ۱۹۶۷) و «ایزی رایدر» (دنیس هاپر، ۱۹۶۹) نقش‌برجسته‌هایی از آن دورانی هستند که همیشه حال و هوای یک دوران را به قاعده یک کپسول در خود دارند. در «ایزی رایدر» دورانی را بر ترک دو مرد موتورسوار با نگاه خیره و حالی دیریاب و وجد انگیز طی می‌کنیم؛ در «بانی و کلاید» قصه‌ در دهه‌ ۳۰ آمریکا می‌گذرد، اما حال و هوایی تماما دهه‌شصتی دارد. فیلم روایت طغیان زن و مرد جوانی است که در بحران و بن‌بست اقتصادی هیچ چیز برای از دست دادن ندارند و بانک می‌‌زنند. این نخستین باری نبود که ستاره هالیوودی همچون وارن بیتی نقش یک یاغی را بازی می‌کرد، اما اجرای فی داناوی در نقش زن یاغی درخشش و ماندگاری فوق‌العاده داشت. اجرایی به‌یادماندنی از دختری که بی‌حوصلگی و افسردگی و فقدان رضایت از زندگی را با یاغی‌گری و دزدی از بانک التیام می‌بخشید.

آن رؤیای جنون‌آمیز 

فی داناوی در نقش «بانی پارکر» چنان روح و زندگی‌ای به این شخصیت بخشید که وقتی عکس‌های بانی پارکر حقیقی در دهه ۳۰ را می‌بینی، انگار زنی از دوران پارینه‌سنگی جلوی دوربین ژست‌های مکش‌مرگ‌ما گرفته است. اما نقش‌آفرینی فی داناوی در فیلم «بانی و کلاید» تنها چند ژست سینمایی نیست، ساختن و اجرای یک شخصیت انسانی است که با همه فشارها کوتاه نمی‌آید و تمام‌قد می‌ایستد، به‌خصوص در کنار مرد محبوب‌اش، کلاید. جسارت ایستادن پا به پای یک مرد به دور از اغواگری‌های مرسوم، تصویر و تلاش زنانه‌ای بود که الگوی تکیه‌گاه‌بودن مرد را به کناری می‌نهاد. فی داناوی جسور و جذاب در کنار یا حتی مقابل مرد محبوبش می‌ایستاد. در مهم‌ترین فیلم‌های فی داناوی این مردان قصه بودند که اگر بخت یارشان بود، امکان همراهی او را می‌یافتند. او آن‌قدر خوب قواعد بازی را می‌دانست که می‌توانست پا به پای استیو مک کوئین، در اوج محبوبیت و شهرتش، در فیلم «حادثه توماس کراون» پرشور و هوش‌ربا شطرنج بازی کند و به اندازه یک چشم به‌هم‌زدن از بازی حریفش غافل نباشد.

محله چینی‌ها، محله تباهی‌ها

در این میان به نظر می‌آید فی داناوی در یکی از شاهکارهای کارنامه‌اش «محله چینی‌ها» از اصول جسورانه‌اش عدول کرده است. او شبیه زن تنهای قصه‌های کارآگاهی است که عاشق کارآگاه می‌شود و کارگاه هم از او محافظت می‌کند. هرچند فضای فیلم «محله چینی‌ها» سنگدلا‌نه‌تر از کلیشه‌های پاورقی است و نخستین مالری (فی داناوی) تلخ‌تر و تباه‌شده‌تر از این است که به محافظت مردی محتاج باشد. او تنها می‌خواهد با دخترش از پیش پدرش فرار کند. در سیاهی «محله چینی‌ها» کارآگاه تنها ناظر تباهی است؛ تباهی همه اصول زندگی: از حقیقت تا عشق.  در تریلر پارانویید «سه روز کندور» (سیدنی پولاک، ۱۹۷۵) شاید تنها انسان معتمد و زن حقیقی بود که جو ترنر (رابرت ردفورد) می‌توانست در تمام آمریکا پیدا کند، در فیلم «شبکه» (سیدنی لومت، ۱۹۷۶) فی داناوی به اندازه مردان آمریکایی فیلم دیوانه بود، اما بهتر از تمام آن مردان می‌دانست که چه می‌خواهد، بی‌آن‌که هیچ احساسی بتواند او را از راهش دور کند. در «شبکه» ماکس شوماخر (ویلیام هولدن) در پیرانه‌سری عشق را در چشمان زنی (فی داناوی) می‌یابد، اما در کنداکتور جاه‌طلبی‌های زندگی‌ زن جایی برای عشق نیست. در «بار فلای» (باربت شرودر، ۱۹۸۷) هم‌پای میکی رورک جوان پای هر پیمانه می‌نشیند و هراس‌اش از هیچ‌شدن نیست.

آن رؤیای جنون‌آمیز 

داناوی در ۱۴ ژانویه ۱۹۴۱ در فلوریدا به دنیا آمد. پدرش افسر ارتش بود و او در شهرهای گوناگون ایالات متحده بزرگ شد. در خاطرات خود نوشته است از سال‌های کودکی عاشق بازیگری بوده و تقلید از زندگی دیگران را همیشه دوست داشته است. او در نوجوانی در مدارس هنرپیشگی بوستون و نیویورک دوره بازیگری گذراند و به‌ویژه سه سال زیر هدایت الیا کازان، کارگردان نامی، آموزش دید. در ۲۲سالگی و پس از پایان تحصیل در رشته هنرهای نمایشی دانشگاه بوستون، به نیویورک رفت تا بازیگری را به صورت حرفه‌ای پی بگیرد. حاصل این سفر قراردادی بود که داناوی با کمپانی Lincoln center repertory بست و ثمره آن، بازی در شماری از مطرح‌ترین نمایش‌های برادوی در فاصله زمانی ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۷ شد؛ نمایش‌هایی چون «مردی برای تمام فصول» و «پس از پاییز» آرتور میلر، در نقشی که اصلا برای مریلین مونرو نوشته شده بود.

۱۹۶۷ سال سرنوشت

در سه فیلمی که در سال ۱۹۶۷ از فی داناوی به نمایش درآمد، «بانی و کلاید» داناوی را به ستاره‌ای بین‌المللی تبدیل کرد. نقش بانی پارکر گنگستر، عاشقی که مرگش تماشاگر را به‌شدت آزرده می‌کرد و زوج شیرینی که در کنار وارن بیتی شکل دادند، در همان نخستین سال بازیگری حرفه‌ای در سینما فی‌ داناوی، او را نامزد مجسمه طلایی اسکار و جایزه آکادمی بریتانیا کرد. سال ۱۹۷۴ دومین بار و برای فیلم «محله چینی‌ها» نامزد دریافت اسکار شد. نقش نخستین مالری در «محله چینی‌ها» رومن پولانسکی، هر چند برای دومین بار هم نتوانست برای داناوی اسکاری به همراه داشته باشد، اما توانایی‌های او در مقابل بازیگر باهوشی چون جک نیکلسون را نشان داد. انتظار فی‌داناوی برای اسکار اما خیلی طول نکشید. دو سال بعد «شبکه» او را به جایزه آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا رساند. فیلم سیدنی لومت یک بیانیه درباره نقش رسانه جمعی آمریکایی بود و داناوی، در ترسیم نقش دایانا کریستنس، مدیر جوان و جاه‌طلب یکی از این شبکه‌های تلویزیونی، کاملا موفق عمل کرد.

آن رؤیای جنون‌آمیز 

شهرت و محبوبیت فی داناوی با فیلم «شبکه»، به کارگردانی سیدنی لومت، به اوج رسید. این اثر از مؤثرترین فیلم‌های هالیوود در نقد هجوآمیز دنیای رسانه‌های جمعی، نقش آن‌ها در تحریف واقعیت و نفوذشان در عالم سیاست است. فی داناوی با مهارت و ظرافتی کم‌نظیر نقش سرپرست شبکه‌ای تلویزیونی را ایفا کرده که برای موفقیت و پیشرفت، همه چیز و همه کس را فدا می‌کند. او به خاطر بازی در فیلم «شبکه» جایزه اسکار بهترین بازیگر زن را دریافت کرد، اما برخلاف انتظار، پس از دریافت اسکار پیشرفت چشمگیری نداشت و نقش‌های کوچک‌تری ایفا کرد.   در این مدت او به بازیگر آمریکایی مورد علاقه سینماگران اروپایی هم تبدیل شده بود. به‌جز همکاری دوباره با آرتور پن در «بزرگ‌مرد کوچک» (۱۹۷۰) و بازی در «ماجرای توماس کراون» (۱۹۶۸) که از پرفروش‌ترین‌های سینمای آمریکا در اواخر دهه ۶۰ بود، نام او بیشتر در کنار نام‌های اروپایی به میان می‌آمد. بازی در «تله مرگبار» (۱۹۷۱)، به کارگردانی رنه کلمان، در کنار فرانک لاتجلا و بازی در «مکانی برای عشاق» (۱۹۶۸)، به کارگردانی ویتوریو دسیکا، در کنار مارچلو ماسترویانی، از جمله نقش‌آفرینی‌های داناوی برای فیلمسازان معروف اروپایی در آن مقطع بود.

سیمای رویای در دور دست مانده

در ادامه دهه ۷۰ و تمام دهه ۸۰ همچنان ستاره‌ای پرسروصدا بود؛ هرچند جز چند مورد، فیلم درخشان دیگری از او دیده نشد. در فیلم «مامان‌جون» (۱۹۸۱) داناوی، در نقش جون کرافورد، ستاره سینمای دهه‌های ۳۰ و ۴۰ هالیوود، حضوری پرقدرت داشت و دوگانگی این کاراکتر را در بیرون و درون خانه کاملا واقعی به تصویر کشید. در سال‌های میانی دهه ۸۰، نقش‌هایی منفی همچون سلنای «سوپرگرل» (ژانت سووارک، ۱۹۸۴) را هم تجربه کرد.   حضور در «رؤیای آریزونا»، ساخته امیر کوستوریتسا، و «پیام آور: داستان ژاندارک»، ساخته لوک بسون، در ابتدا و انتهای این دهه از همین نقش‌آفرینی‌ها بود. در ۱۹۹۵ در کنار مارلون براندو و در فیلم «دون‌ژوان دی‌مارکو» همچنان مسحور‌کننده می‌نمود. در قرن بیست‌ویکم با این‌که فی داناوی در فیلم‌ها همچنان حاضر است، اما بیشتر خاطره‌ای است از روزگاری رفته که هر روز بیشتر و بیشتر رؤیایی دور به نظر می‌آید.
منبع: برترینها