راستِ خمیده

حبیب مرتضوی- روزنامه بهار
یکی از داغ‌ترین خبرهای انتخاباتی چند روز اخیر، حمایت حجت‌الاسلام ناطق نوری و همین‌طور علی لاریجانی از روحانی بود.  ۷۲۸۴ روز پیش که علی اکبرناطق نوری، انتخابات ریاست جمهوری هفتم را به سید محمد خاتمی واگذار کرد، هیچ اصولگرایی، که خوشبین‌ترین اصلاح طلب هم حدس نمی‌زد که ۲۰ سال بعد، شیخ نور به حمایت از حسن روحانی‌ای برخیزد که کاندیدای جبهه اصلاحات است. تا قبل از پیروزی گفتمان سوم تیر و به ریاست رسیدن محمود احمدی نژاد، اردوگاه راست از آرامش نسبی برخوردار بود. بزرگانی چون علی اکبر ناطق نوری، مرحوم هاشمی رفسنجانی، حبیب الله عسگر اولادی و حتی حسن روحانی، گرایشات راست گرایانه‌ای داشتند که دارای چارچوب و منطقی مشخص بود و مورد وثوق غالب اصولگرایان.

با انتخاب محمود احمدی نژاد، آرزوی چند ساله اصولگرایان برای سکانداری قوه مجریه به حقیقت پیوست و اکثریت ایشان به حمایت از احمدی نژاد برخاستند و فریادهای خیرخواهانه بزرگان ریشه دار اصولگرایی شنیده نشد. روزهای سرخوشی پس از پیروزی تمام شد و اتحاد به ظاهر ناگسستنی اصولگرایانی که دولت نهم و مجلس هفتم را فتح کرده بودند، شروع به‌ترک خوردن برداشت. فرمان محوریت اصولگرایان به دست تازه واردانی افتاده بود که عقبه سیاسی و مبارزات روشنی در کوران انقلاب و جنگ نداشتند. جبهه پایداری با فرماندهی آیت الله مصباح، تمام قواعد اصولگرایان تا بدان روز را به‌هم زد و چهره‌های سنتی اصولگرایی کم کم به حاشیه رفتند.

در همان سال‌های ابتدایی دولت احمدی نژاد، مرحوم هاشمی رفسنجانی با انتقادات صریح خود نسبت به عملکرد دولت وقت، مورد غضب واقع شد. انتخابات ۸۸ آمد. مناظره‌های آتشین آن روزها اتفاق افتاد؛ بگم بگم باب شد و زل زدن در دوربین و سفید را سیاه نامیدن عادی شد و بازهم سینه چاکان احمدی نژاد هیچ نگفتند و بر طبل حمایتشان بیشتر کوبیدند. در آن دوران، همانانی که امروز در صف برائت جستن از احمدی نژاد ایستاده اند، حاضر نشدند به حمایت از مرحوم هاشمی و ناطق نوری که در مناظره‌ها به ایشان ظلم شده بود برخیزند.

اگرچه از۸۴ به این‌طرف، اصولگرایی قرابتی با مرحوم هاشمی و ناطق نداشت، اما از ۸۸ به بعد، هاشمی و ناطق رسما از منش اصولگرایی جدا شدند. حوادث پس از انتخابات ۸۸ و موضع گیری‌های پس از آن، باعث افتراق بیشتر اصولگرایان با بزرگانشان شد. مرحوم هاشمی و ناطق نوری با موضع گیری‌ها و اظهار نظرهایشان در دولت دوم احمدی نژاد، نشان دادند که حاضر نیستند حقیقت را فدای مصلحت کنند.  مرحوم هاشمی ساکت فتنه لقب گرفت و ناطق نیز به حاشیه رفت و سکوت پیشه کرد. در نتیجه این اتفاقات، این دو چهره به جریان اصلاح طلبی نزدیک شدند. در واقع، هوشمندی جریان اصلاح طلبی و هم دغدغه شدن بزرگان اصلاح طلب با هاشمی و ناطق، این دو جریان را به یکدیگر گره زد. گرهی که در میانش عناصری چون سید حسن خمینی هم بودند.

 با تهی شدن اردوگاه اصولگرایان از عناصر مورد وثوق، فقدان چهره‌ای که بتواند فصل الخطاب باشد بیشتر حس شد. در میان باقی ماندگان نسل اول اصولگرایی، کسی که بتوانند نقش پدری و رهبری را برای این جریان ایجاد کند، به سختی پیدا می‌شد. من جمله آیت الله مهدوی کنی که به دلایل مختلف از جمله نداشتن کاریزمای لازم، نتوانستند این قوم ۷۲ ملت را که شامل طیفی وسیع، از سعید مرتضوی و احمد توکلی تا برادران لاریجانی، از محمود احمدی‌نژاد و یارانش تا اصولگرایان سنتی مثل موتلفه، از حسین الله کرم و ده‌نمکی تا نادر طالب زاده و مرضیه وحید دستجردی، از پایداری‌ها که شامل امثال کوچک‌زاده، رسایی، آقا تهرانی و زاکانی بودند تا علی مطهری و. . . . می‌شد را به گفتمانی واحد و اتحادی نسبی برسانند.

مقابله لاریجانی با اقدامات خلاق قانون احمدی نژاد در سال‌های پایانی دولت مهرورزی و اقداماتی نظیر سؤال از رئیس جمهور که توسط علی مطهری مطرح شد، به بدترین شکل توسط اصولگرایان مجلس وقت به چالش کشیده شد و این دو، مورد نکوهش راست‌های تندرو مجلس واقع شدند. گسست‌ها در خرداد ۹۲ به اوج خود رسید. اصولگرایان با تمام قوا برای ریاست جمهوری یازدهم ثبت نام و هرآنچه داشتند را رو کردند. حداد، جلیلی، رضایی، قالیباف و ولایتی آمدند و شد آنچه شد.

اصولگرایان در سرگیجه ناشی از تشتت آراء و عدم پایبندی به توافقات ۲+۱ بودند که ماجرای برجام پیش آمد. بعد از توافق هسته‌ای و حمایت لاریجانی از تصویب برجام و مواضع امثال مطهری از موضوعاتی نظیر آزادی بیان، لزوم رفع حصر و غیرقانونی بودن ممنوع التصویری سید محمد خاتمی، دامنه خشم اصولگرایان، دامن مطهری و لاریجانی را هم گرفت و اینان نیز مانند دیگر پیاده شدگان از قطار سیاست اصولگرایان، در مواضع خود تجدید نظر کردند. کار تا به جایی پیش رفت که علی مطهری در لیست امید اصلاح طلبان تهران قرار گرفت و علی لاریجانی در لیست امید قم. لیست اصولگرایان در تهران شکست سختی خورد و مجلسی که در چنبره‌  غالب اصولگرایان تندرو بود، رنگ اعتدال به خود دید. 

شاید بتوان گفت از روزی که اصولگرایان به واسطه پیروزی احمدی نژاد، جام عقل را بر زمین کوفتند و حاضر نشدند به فریادهای خیرخواهانه بزرگانشان گوش دهند و دست در آغوش تازه واردانی کم تجربه انداختند، کمرشان خم شد. از آن روز به بعد، راستی‌ها با فانوسی در دست و گام هایی لرزان در کوی و برزن به دنبال کسانی بودند تا بتواند آبروی رفته را برگرداند. گاهی متوسل به ورزشکاران شدند تا شورای شهررا تسخیر کنند، گاه سراغ مهره‌های سوخته قدیمی رفتند و گاه دست به ریسک‌های بزرگی همچون ابراهیم رییسی زدند تا شاید بتواند یوسفشان را از ته چاه بیرون بکشد. در حقیقت، اصولگرایان در سالیانی که در قدرت بودند، هرگز به نقد درون گفتمانی نپرداختند و تمام توانشان صرف کوبیدن اصلاح طلبان و فتنه فتنه گفتن شد.

حال آنکه اصلاح‌طلبان، هم در خودشان رویش‌های جدیدی ایجاد کردند و هم از ریزش‌های اصولگرایی رویش‌های تازه‌ای ساختند. فقدان هویت و عدم مقبولیت اجتماعی امروز اصولگرایان در ۳۸ سال اخیر بی سابقه بوده است و ده‌ها قرائت از اصولگرایی می‌توان یافت که هیچ کدام با دیگری کم‌ترین قرابتی ندارد. راستی که اکنون در حالت احتضار است، تنها راه نجات خود را در تبلیغات پوپولیستی دیده و دست به دامن شعارهای دست چندمی شده که دیگر نخ نماست. شاید عقلای قوم، این روزها بیشتر آرزو کنند که کاش ناطق نوری یا مرحوم هاشمی در میانشان بود تا راهی بیابند برای‌ترمیم و مسیری بسازند برای رویش دوباره. اما برگ‌ریزان اصولگرایی پایان مسیر نیست. هنوز زمستان مانده است.


منبع: بهارنیوز