گفت و شنود!
کورش شفیعی ایراننژاد
گفت: دیدی به رسم همیشگی، ماه پشت ابر پنهان نماند و بالاخره چهره واقعیترِ معجزهی هزاره از پرده بیرون افتاد؟! … حالا بعد از حدود دوازده سال که «اولی الابصار» شکایت خود نزد خدا بردند و سعی وافر کردند تا صورت و سیرت حقیقیِ خودشیفتگانِ منحرف از خط اصلیِ انقلاب را در خشت خام بنمایانند؛ «خود بصیرپنداران»، عاقبت توانستند سیمای «بزرگترین سوءتفاهم قرن» را در آینهای صاف رؤیت نمایند!
گفتم: چرا با این همه تاخیر؟! آیا دریافتن عدم خلوص و خرده شیشههای ذاتی ایشان، تا این حد دشوار بود؟ … آخر اینکه در ظرف مدتی کوتاه، زیرساختهای اقتصاد و مدیریت و اخلاق و اعتبار در جامعه بین الملل، بهواسطه اعجازهای بیمانندش تا لبه پرتگاه نابودی کشیده شد؛ بسیار واضحتر از آن بود که قابل کتمان باشد!
گفت: حق با توست ولی… کوچه علی چپ هم برای خود مکانی است… شوق و ذوق تشکیلِ دولت اصولگرا و شیرینیِ یکدست شدن تفکرات تمامت خواهی؛ چیز دیگری بود. نمیشد حلاوت این ماه عسل رؤیایی را تلخ کرد. شاید هم کسی باور نمیکرد فقط در عرض یکی- دو دوره مهرورزی در دولت، بشود چنین خسارتهای عمیقی به اقتصاد و سیاست مملکت و البته به اعتماد ملت وارد کرد؛ الحق که معجزهای بود برای خودش!
گفتم: خب چرا وقتی به این اشتباه بزرگ پی بردند، «دلواپس» نشدند و در صدد جبران برنیامدند؟! مگر نه این است که «جلوی ضرر را از هرجا که بگیری منفعت است».
گفت: ای بابا! من که قبلا عرض کردم! … چند سالی یک «دور همی» با حال و خودمانی بود. با برگِ دل، دُلمه قلوه میپیچیدند. کدام عقل سلیم (حتی نیمه سلیم!) حاضر میشد این سرخوشی را به تلخکامی بدل کند؟ تَهِ تهش هم قطعنامهدانها پاره میشد و کفِ خلیج مکزیک، دکل کاری میشد و نهایتاً نرخ تورم هم میشد ۴۰۰ درصد! بدتر که نمیشد! … فوقش ملت شریف، یک حالی هم با ریاضتِ اشکنهای میکردند!
گفتم: بعد از اتمام آن دو دوره که ملت؛ بازهم آستین همت و حماسه بالا زد و با برگزیدن مشی اصلاح و اعتدال، زیرِ میزِ بازیِ آنها کوبید؛ چرا باز پروندههای بیکفایتی و پاکدستی (!) آنها لاپوشانی شد؟ چرا حتی به دولت بعدی اجازه نورافشانی به دسته گلهای باغ مهرورزان ندادند؟ چرا اجازه پردهبرداری از نمایش بیتدبیریهایشان داده نشد تا مردم اعتماد خود به کارگزاران نظام را زودتر بازیابند؟ … حالا همه اینها به کنار؛ چرا در همه مراسمات رسمی دعوتشان میکردند و بر صدرشان مینشاندند؟!
گفت: خب دیگر… آن طور عمل کردند تا عاقبت اینچنین پاسخ گرفتند! اگر ایشان را از همان ابتدا سر جای خودشان مینشاندند، دیگر امروز شاهد بیحرمتی به حکم واجبالاطاعه بزرگان نبودیم. آن حجم از مماشات و سادهانگاری را چنین عکسالعملی قابل پیشبینی بود. مگر آن حکایت را نشنیدهای که: روزی شخصی از همسایه خود یک دیگ بزرگ قرض گرفت تا نذری درست کند… روز بعد دیگ را به همراه دیگچهای به همسایه پس داد و گفت: دیگ شما در منزل ما زاییده و من هردو را برای شما آوردم! … مدتی بعد، آن شخص مجدداً به منزل همسایه رفت و تقاضای دیگ کرد و همسایه با خوشحالی دیگ را به امید زایشِ دیگچهای دیگر به آن شخص داد… بعد از مدتها که از عودت دیگ خبری نشد، همسایه نزد آن شخص رفت و دیگ خود را درخواست کرد. این بار اما جواب او شگفت انگیز بود: «دیگ شما سرِ زا رفت! … دیگی که بزاید ممکن است سرِ زا هم بمیرد!»
منبع: بهارنیوز