مصیبت کرگدن/ طنز روزنامه بهار
بهزاد باباخانی- روزنامه بهارروباهی و همسرش از جنگلی میگذشتند. برای عبور از پستی وبلندیها و موانع، راهنمایی وجود نداشت و باید مسیر خود را پیدا میکردند و در عین حال مورد غضب حیوانات بزرگتر قرار نمیگرفتند. یکی از این حیوانات خرس بود. خرس گفت: کجا میروید؟ روباه با احترام جواب داد: ای خرس گنده، ما عازم دریاچه هستیم، راهی بلدی که نزدیکتر به مقصود رسیم؟ خرس گفت: فقط مراقب باشید. . . و کنار رفت. در بین راه نان و پنیری خوردند. بر گرسنگی که فائق آمدند دیدند یک ببر بنگال دارد چپ چپ نگاه میکند. روباه گفت: سلام بر ببر بنگال، ببخشید که وارد قلمرو پرشکوهت شدیم! ببر گفت: تو را ملامتی نیست که روباهی و ابله! به کجا چنین شتابان؟ روباه جواب داد: به دریاچه میرویم تا از آن گذشته و به آبادی کوچ کنیم. ببر غرشترسناکی کرد و گفت: هر جا که میروید فقط مراقب باشید.کمی بعد به لاک پشت رسیدند که با کمردرد پیش میرفت و ناله میکرد. روباه خسته نباشیدی به لاکپشت گفت و پرسید: ای لاک پشتِ دانا، ما از راه دوری آمدیم و میخواهیم به دریاچه رویم، آیا خطری در کمین ماست؟ لاکپشت گفت: من هر روز از روی پلِ دریاچه عبور میکنم و اتفاقی نیفتاده! روباه چشمانش برق زد: آها. . . پس پل خطرناک است؟ لاکپشت پوزخندی زد: آره باهوش، میگن پل قدیمیه، ممکنه خراب بشه، ولی شماها سبک هستید و راحت عبور میکنید. . . خرس گنده باید بترسد که زیرپایش خالی نشود!کمی دیگر که رفتند، شیر سلطان جنگل را دیدند که داشت با یک زغن شطرنج بازی میکرد. روباه نگاهی به جثه شیر و بعد زغن انداخت و سلام کرد. از راه آمده گفت و از تنذیر خرس و ببر و راهنمایی لاکپشت! شیر به خروش آمد و گفت: لاکپشت همچین زری زده؟ میدم لاکشو از کمرش جدا کنند! پل دریاچه هیچ ایرادی نداره، برید خوش بگذرونید کوچولوها. آقا روباه و خانم روباهه به راهشان ادامه دادند تا رسیدند به پل دریاچه. روباه شک در دلش افتاد و گفت بیا از راه دیگری برویم. ولی خانم روباهه پایش را در یک کفش کرد که نه باید از همین پل برویم. روباه هم چون میدانست بحث کردن با خانمها در این موارد بیفایده است تسلیم شد. به اواسط پل رسیده بودند که کرگدن گندهای چهارنعل از کنارشان گذشت. پل شروع به جیرجیر کرد و ناگهان شکست و هر سه در آب افتادند. کرگدن غرق شد، خانم روباهه را آب برد و خود روباه سینوزیت گرفت. روباه خیس و آب کشیده رفت پیش شیر و قضیه را تعریف کرد.شیر خندهای کرد و گفت: گفتم که پل خطرناکه نرید روش! به حرف خرس و کرگدن هم توجه نکردین. نگران لاکپشت نباشید میدم لاکش را از بدنش جدا کنند! روباه گریست و گفت: تکلیف عشق زندگیم چه میشود، اگر صلاح میدانید عدهای را بفرستید پیدایش کنند! شیر گفت: نگران خرس نباش، میدهم حلقش را با عسل موماندودکنند! روباه گفت: ولی جناب. . . شیر غرید: خفهخون بگیر وگرنه میدم ببر بخوردت، تقصیر خودته که با کرگدن سفر میکنی! شیر رویش را برگرداند و مشغول شطرنج شد. روباه هم بر سرکوفت و گریان به سمت دریاچه رفت.
منبع: baharnews.ir