طنز؛ آخر و عاقبت خبرنگاری
خبرنگاری در خاورمیانه اینطوری است که بابات همیشه تو را میبیند، میپرسد: «خب، پسرم میخوای در آینده چیکاره بشی؟» تو میگویی: «بابا من الان سر کارم… چند ساله…».
بابات میگوید: «همون دیگه… چندساله سر کاری… کی میخوای بری سر کار واقعی؟».
وقتی میرسی به یک نفر و حالت ازدواج پیدا میکنی و بهش سریع میگویی آیلاویو. طرف میگوید اوکی. اما شغلت چیه؟
تو باافتخار میگویی: «من روزنامهنگارم هانی…»
هانی میگوید: «مگه هنوز روزنامهها چاپ میشن؟! این موضوع مگه برای تاریخ مشروطه نیست؟!»
وقتی توی تاکسی نشستی و راننده میگوید: «دست همه توی یک کاسه است…»، تو هم سریع میگویی نه شما اشتباه میکنی و چندتا کاسه است که توی هرکدام دست چند نفر است! طرف هم بهت جواب میدهد: «حرف مفت میزنی… چیکارهای اصلا؟» تو هم با یک غرور عجیبی میگویی: «من روزنامهنگارم…»؛ یعنی خیلی حالیم میشود و آقای راننده میگوید: «همون… یا حالیت نیست! یا راست گرفتی دروغ بگی!»
وقتی هم زنگ میزنی به دوستهای قدیمیت آنها سریع میگویند: «اوه… شت… واقعا من سند ندارم برات وثیقه بذارم رفیق…» و وقتی تو میگویی «نه… من برای سند تماس نگرفتم…»، آنها میگویند: «اوخ… اوخ اوخ… راستش من الان دستوبالم خالیه… نمیتونم بهت پولی قرض بدم… ببینم تا حالا فکر نکردی با ماشین بری مسافرکشی؟»
بله. شما فکر میکنید تنها کاربرد روزنامهنگاری و خبرنگاری چیست؟ هیچی… شما نقش مرغ عروسی و عزا را دارید. یعنی چی؟ یعنی توی عروسی سر شما را میبرند که شکم خوشحالان سیر شود و سرشان گرم. توی عزا هم سر شما را میبرند که سر ناراحتها از وضعیت موجود گرم شود و با بوی کبابشدن شما یاد و خاطره آن مرحوم را فراموش کنند.
منبع: برترینها