چرا شورای نگهبان نباید پاسخگو باشد؟

گروه سیاسی-رسانه ها: محمدجواد حجتی کرمانی در یادداشتی در روزنامه اطلاعات نوشت:می‌خواهم به یک مطلب اساسی و مهم اشاره کنم که به نظرم منشأ اصلی پاره‌ای از گفتارها و رفتارهای نامأموس بی‌سابقه از سوی بزرگان قوم، و منجمله فقهای محترم شورای نگهبان است.

 آن عبارت است از شفاف نبودن یا به اصطلاح رایج، «خاکستری» بودنِ نظرات ابراز شده از سوی این بزرگان است. چه در مورد مسائل شرعی و حقوقی و چه در مورد احراز صلاحیت یا ردّ صلاحیّت
(و به قول خودشان ـ عدم احراز صلاحیت) نامزدهای ریاست جمهوری، مجلس خبرگان و نیز مجلس شورای اسلامی. چیزی که به این عدم شفافیّت، تیرگی بیشتری می‌بخشد شائبه «مصلحت»اندیشی‌های سیاسی و رد و قبول افراد و اشخاص و نیز پاره‌ای موضوعات براساس گرایشهای سیاسیِ مقبول و غیرمقبول حضرات شورای نگهبان است که ذیلاً به چند نمونه آن اشاره می‌کنم.
* واضح‌ترین نمونه آن عدم احراز صلاحیت(!) مرحوم مغفور آقای هاشمی‌رفسنجانی بود که حتی خواجه حافظ شیرازی هم ـ صرف‌نظر از دانش‌آموزان دبستانی و دبیرستانی! ـ می‌فهمید که شورای نگهبان درباره ایشان، موضع‌گیری سیاسی ـ و نه شرعی و قانونی ـ داشته است! من حاضرم در یک مناظره تلویزیونی همراه با همشهری عزیزمان آقای مجید انصاری در این باره صحبت کنم.

* مورد دیگر رد (یا به قول خودشان عدم احراز) صلاحیّت این حقیر و حضرات آقایان آیت‌الله بجنوردی و حضرت آقای سیدحسن خمینی برای نمایندگی مجلس خبرگان رهبری (دوره حاضر) بود که جواب نامه اعتراضی من را ـ که دلیل ردّ خودم را خواسته بودم ـ ندادند. از آن دو بزرگوار و احیاناً دیگر مجتهدانِ عدم احراز صلاحیت شده، خبر ندارم.
* * *
گذشته از چند مورد فوق، خاکستری و غیرشفّاف‌بودن ردّ و قبول در ردّ و قبول سؤال‌برانگیز بسیاری از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، خودنمایی می‌کند که افرادی در یک دوره، قبول می‌شدند و در دوره دیگری ردّ. اشخاص، همان اشخاص بودند ولی موقعیت‌های سیاسی اقتضائات دیگری داشت! برای نمونه که اکنون در ذهن دارم نمایندگان قبول شده و به مجلس رفته مجلس ششم بودند که یکباره بر شمار فراوانی از آنان خط قرمز کشیدند که خالی از دو وجه نبود، یا شورای نگهبان در مورد قبول اولیه، اشتباه کرده بوده و بعداً با رد افراد، اشتباه خود را تصحیح کرده بود یا افراد صالح، طی ۴ سال ناصالح شده بودند. و در هر دو صورت، شورای نگهبان باید هم برای خود افراد مطرح، و هم برای مردمی که آنان را برگزیده‌اند، یا می‌خواسته‌اند برگزینند ولی با سدّ شورای نگهبان روبرو شده‌اند، توضیح می‌دادند که این رد و قبول به ظاهر متناقض که در تلقی عموم ـ درست یا نادرست ـ سیاسی تلقی می‌شد، به چه دلیل و برهانی بوده است؟
* * *
مورد جالب‌تر و برجسته‌ترِ خاکستری‌بودن و شفاف نبودن نظر شورای نگهبان، در مورد دو رئیس جمهوری سابق و اسبق است که بیشترین مخالف و موافق را دارند. یکی در قلمرو روشنفکران و صاحب‌نظران و ارباب علم و معرفت و بسیاری از متدینین و حوزویان ـ و دیگری در بین توده عوام و گرفتار زندگی روزمره. این دو تن که امروزه، هرکدام به دلیلی یا مورد بی‌مهری‌اند و یا در معرض پرسش‌های فراوان و بی‌پاسخ، دو مورد بسیار مهم است که شورای نگهبان باید توضیح دهد که اگر این دو، چنان بوده‌اند که امروزه یکی‌شان حتی از شرکت در محافل و مجالس محروم شده و دیگری، پرونده‌ای قطور از تخلفات میلیاردی مالی دارد، چگونه شورای نگهبان هرکدام را به مدت ۸ سال برای ریاست جمهوری مملکت صالح دانسته بوده است؟ هرکدام، نه یکبار که دو بار! ـ از اول اشتباه کرده بوده یا بعداً به اشتباه خود پی برده؟ در چنین موارد مهمی که شائبه موضع‌گیری‌های سیاسی دارد شورای نگهبان بایستی پاسخگو می‌بود و یا باشد.

شورای نگهبان «لا یُسئل عما یفعل» که نیست. در کشوری که حتی رهبر عالیقدرش به وضوح سخن از مسئولیت خویش می‌گوید، شورای نگهبان نمی‌تواند مسئول نباشد.

 
منبع: بهارنیوز

ناراحتی از این تذکر که آشغال نریزند!

گروه سیاسی: خانم شهیندخت مولاوردی دستیار رئیس‌جمهور در امور حقوق شهروندی، اخیر با انتشار عکسی از حجم وسیع زباله‌ها در اطراف زائران در مسیر شلمچه، فقط این یک جمله محترمانه را نوشت که «چه اندازه رفتارهایمان با امامان بزرگواری که برای زیارتشان سر از پا نمی‌شناسیم و نظافت را از ایمان می‌دانند، شباهت دارد؟!»
همین یک جمله، ظاهرا افراطیون را به شدت ناراحت کرده و فعالان رسانه ای این طیف با خشم و غضب بر مولاوردی تاختند که او به اربعین و زائران اربعین جسارت کرده است!! یکی از این افراد شخص خودشیفته‌ای به نام یامینی‌پور مجری تلویزیون و از عوامل رسانه‌ای باند پایداری‌ها بود و … که تعابیر توهین‌آمیزی علیه مولاوردی به خاطر تذکر برای رعایت نظافت داده بود، نثار کرد! حالا شهیندخت مولاوردی در گفتگویی با روزنامه شهروند به علت این هجمه‌ها علیه او پرداخته که در ادامه می‌خوانید.

 



زمانی که شما معاونت بودید خیلی هجمه علیه‌تان بود، حالا که این‌جا هستید راحت شدید؟

فعلا خبری نیست یک مقدار در این فاصله نفس کشیدم.

 

چرا این همه حاشیه علیه شما بود؟

 موضوع زنان در کشور ما کاملا سیاسی شده و متاسفانه اکثر قریب به اتفاق هجمه‌ها و برخوردهایی که صورت می‌گرفت در همین چارچوب بود، یعنی همین باعث می‌شد تمام تلاش‌های ما برای این‌که بتوانیم این موضوع را به یک امر اجتماعی تبدیل کنیم و صرفا از نگاه تخصصی و کارشناسی به آن بپردازیم، با حاشیه مواجه شد، صرف‌نظر از این‌که حرفی که می‌گوییم و برنامه‌ای که داریم آیا به نفع زنان است یا نه؟ عده‌ای بودند که این را به‌عنوان یک ماموریت داشتند و تا پایان هم با ما چنین کردند.

 

ممکن است چنین اتفاقی برای خانم ابتکار به‌عنوان معاون جدید امور زنان هم بیفتد؟

قطعا ماموریت‌ها که تمام نمی‌شود و ادامه پیدا می‌کند، حالا باید ببینیم شاید در این دوره دستورکار عوض شده، امیدوارم شرایطی که داشتم را تجربه نکنند، ولی این‌جا هم خیلی چالش دارم و به نظر نمی‌رسد که کمتر با آن هجمه‌ها مواجه شوم.

 
پس خیلی هم خیال‌تان راحت نشده؟


نه! این‌جا خیلی تفاوت چندانی ندارد، همان موانع این‌جا هم است. به نظر من موانعی که اشاره کردم، مشترک است با حوزه زنان و خانواده به‌ویژه از نظر فرهنگی و نگرشی.


 

پس این جنجال‌ها شخص خانم شهیندخت مولاوردی را هدف قرار نمی‌دهند، بیشتر برنامه‌ها مدنظرشان است؟

بخشی از آن به خود من برمی‌گردد. کسانی که با پیشینه فکری و سیاسی من مشکل و زاویه داشتند، تمام تلاش‌شان بر این بود که نگذارند یک تفکر موفق شود. بخشی هم به موضوع زنان برمی‌گردد. در جوامع مشابه ما با مختصاتی که داریم، دایم در این حوزه قضاوت می‌شویم. (در مورد وعده های روحانی در رابطه با پُست وزارت برای زنان)

این را مشخصا دو سه بار رئیس‌جمهوری گفتند. یک‌بار در مجلس زمانی که ایشان وزرا را معرفی می‌کردند گفتند که تلاش کردند نه یک وزیر بلکه سه وزیر زن داشته باشند که نشد، یک‌بار در هیأت دولت این موضوع را مطرح و حتی اشاره کردند که افرادشان را هم مشخص کرده بودند و در دیداری هم که با خانم ابتکار داشتند آن را مطرح کردند. ایشان از همان ابتدا پرونده وزارت زنان را نبسته بودند.

منتها الان آنچه مطرح است این‌که معاونان وزرا از خانم‌ها باشند که بسیار مورد تاکید رئیس‌جمهوری هم هست. ابتدای دوره که باب تقسیم پست وزرا بسته شد، با شرایطی که حاکم بود امیدهای‌مان به سمت کمرنگ‌شدن پیش می‌رفت، اما بعد از ابلاغ مصوبه شورایعالی اداری که بر اختصاص ٣٠درصدی پست‌های مدیریتی به زنان تاکید دارد و پیگیری‌های رئیس‌جمهوری و معاونت امور زنان اخیرا شاهد حرکت‌های جدی و امیدبخش در این زمینه هستیم.


چرا کمرنگ‌شد مگر مجموعه دولت با آقای روحانی همراه نیستند؟

چرا! این‌جا چند عامل وجود دارد؛ یکی این‌که توپ را می‌اندازند داخل زمین ما و وقتی ما درخواست و مطالبه می‌کنیم، می‌گویند کسی را نمی‌شناسیم، شما معرفی کنید، وقتی هم بررسی و معرفی‌کردن‌ها طول می‌کشد باز خودشان به گزینه آقا می‌رسند.

عامل دیگر هم برمی‌گردد به خود خانم‌ها، ممکن است تمام مراحل را طی کنند و در مرحله نهایی که باید جواب بدهند این پست را می‌پذیرند یا نه؟ زیر بار مسئولیت نمی‌روند، چندین مورد را خودم سراغ دارم که این اتفاق افتاده و می‌گویند مشکل زندگی داریم، بچه و شوهر داریم و نمی‌پذیرند. بخش دیگر هم ریشه در این دارد که هنوز باور به صلاحیت و شایستگی شکل کامل خود را پیدا نکرده و در سپردن مسئولیت به زنان دست و دل‌ها می‌لرزد، روزمه یک خانم را می‌دهیم آن‌قدر آن را زیرورو می‌کنند و شخم می‌زنند که واقعا این را در مقایسه با آقایان نمی‌بینیم، خیلی راحت پست‌ها را به آنها می‌سپارند و اگر گزینه‌ای جواب نداد هم سریع یک نفر دیگر می‌آورند و می‌گذارند.

 

این عدم‌باور و عدم‌اعتقاد یک‌شبه به وجود نیامده، محصول سالیان‌سال و قرن‌هاست و ارتقای این اعتماد زمان می‌برد، ولی نمی‌دانم خانم‌ها چه باید بکنند که تا به ‌حال نکردند که بتوانند این اعتماد را جلب بکنند؟! باز هم باید برای این امر و به‌طورکلی برای تحقق مصوبه شورایعالی اداری و این‌که چه باید کرد، برنامه داشت و با گزارش‌های دوره‌ای و پیگیری‌های مستمر در این مسیر قدم برداشت.
منبع: بهارنیوز

بررسی ارتباط بین ابتلا به بیماری های قلبی و افسردگی

عده ای بر این باورند که ریشه همه بیماری ها به تفکر و سلامت روحی و روانی فرد باز می گردد. افسردگی از جمله اختلالات روانی است که به علل مختلفی ایجاد می شود. اما ابتلا به افسردگی فقط سلامت شما را تحت تاثیر قرار نمی دهد، ابتلا به برخی بیماری های قلبی از جمله پیامد های بروز افسردگی است. در ادامه با دکتر سلام همراه باشید.

متخصص بیماری های قلب و عروق بابیان اینکه افراد دارای احساسات منفی زودتر به بیماری های قلبی و عروقی مبتلا می شوند، گفت:۵۰درصد سکته های قلبی در افراد افسرده و نا امید رخ می دهد.

پرفسور محمد خاقانی شامگاه یک شنبه در دهمین همایش سلامت و زندگی با محوریت راز طول عمر با پیشگیری از بیماری های قلبی و عروقی به میزبانی تالار شقایق های دانشگاه صنعتی شاهرود بابیان اینکه ۵۰درصد مرگ و سکته های قلبی در افرادی رخ می دهد که هیچ گونه رگ تنگی در بدن خود ندارند، تصریح کرد: مطالعات نشان می دهد استرس و فشار روحی باعث تخلیه هورمون کورتن در بدن شده و تحلیل عضلات، پوکی استخوان، زخم معده و فشارخون را به دنبال دارد.

وی احساسات منفی را مانند خوردن قرص سمی که تنها خود شخص را متضرر می کند، خواند و افزود: کسانی که مدام خاطرات تلخ گذشته را مرور و با احساس انتقام، کینه و نفرت زندگی می کنند به طور ۱۰۰ درصدی زودتر از افراد با نشاط به بیماری های قلبی و عروقی مبتلا می شوند.

مصرف نمک در سفره خانوارهای ایرانی کنترل شود

جراح قلب و استاد دانشگاه میشیگان آمریکا با بیان اینکه عروق قلب بسیار کوچک هستند و کوچکترین رسوب یا برجستگی در اثر فشارخون خرابی جدار عروق را به دنبال دارد، ابراز داشت: شایع ترین علت بیماری های قلبی فشار خون است که بیشترین عامل اصلی مرگ و میرها را شامل می شود.

خاقانی با بیان اینکه فشار خون هیچگونه علائم و درمان قطعی ندارد و تنها از طریق گزگز انگشتان، سردرد و سرگیجه می توان به وجود این بیماری پی برد، ابراز داشت: اندازه گیری فشارخون به صورت مرتب می تواند عوارض این بیماری را تا حد بسیاری کاهش دهد.

وی با بیان اینکه حذف نمک از زندگی روزانه از بیماری های قلبی و عروقی و فشار خون جلوگیری می کند، افزود: سهم روزانه بدن انسان از نمک نیم گرم در روز است که با کنترل نمک اضافی می توان این بیماری را مهار کرد.

گلودرد در کودکان جدی گرفته شود

متخصص بیماری های قلب و عروق مصرف انواع دخانیات را دشمن شماره یک قلب برشمرد و ابراز داشت: گرفتار شدن در تمدن های پیشرفته که در آن خودروها بدون کاتالیزور هوا را آلوده می کند یا مصرف سیگار، قلیان به علت وجود نیکوتین ضریب ابتلا به بیماری های قلبی را ده برابر افزایش می دهد.

خاقانی تنگی دریچه میترال را که شایع ترین علت ناراحتی قلبی را به علت گلودردهای مکرر کودکی خواند و تصریح کرد: در این نوع ناراحتی های قلبی، عامل بیماری به دریچه میترال قلب حمله می کند و تا سی سالگی بدون عارضه و سپس نشانه های آن آشکار می شود.

وی با بیان اینکه نار رسایی دریچه میترال طبیعی است، افزود: حدود ۱۰ الی ۱۵ درصد مردم با این مشکل مواجه هستند که این امر منجر به بیماری نخواهد شد و تنها به ندرت در سن بالا نیاز به تعویض دریچه است لذا نگرانی در این خصوص وجود ندارد.

تحرک سلامت قلب را تضمین می کند

متخصص بیماری های قلب و عروق با بیان اینکه کاهش وزن و ورزش به میزان زیادی مشکلات بیماران دیابتی را برطرف می کند، افزود: مصرف زیاد غذاهایی مانند شرینی، نان و برنج به علت وجود کربوهیدرات و تبدیل آنها به قند باعث ایجاد ناراحتی های قلبی می شود و از سوی دیگر عدم تحرک، بهم خوردن بالانس چربی ها متابولیسم بدن را نیز در بردارد.

خاقانی در ادامه تصریح کرد: بالابودن چربی نیز یکی دیگر از عوامل ایجاد بیماری فشار خون است که باید با کاهش وزن، انجام فعالیت های ورزشی، پیاده روی به میزان دو الی سه کیلومتر و پرهیز از پرخوری از مبتلا شدن به بیماری های قلبی و عروقی جلوگیری کرد.

وی افزود: روغن های حیوانی به سرعت تبدیل به کلسترول می شود که بهتر است به جای آن به شرط سالم بودن از روغن های آفتابگردان و زیتون استفاده کرد در واقع هر چه میزان استفاده از روغن را به میزان کمتری کاهش دهیم به همان نسبت بدن انسان سالم تر است.

منبع: فانوس


منبع: دکتر سلام

توئیت تازۀ ترامپ دربارۀ وقایع عربستان (عکس)

ترامپ در تازه ترین توئیت خود به تحولات عربستان سعودی و دستگیری شاهزاده‌ها به بهانه مبارزه با فساد واکنش نشان داد.

 رئیس جمهور آمریکا در این توئیت نوشته است:

“من به سلمان شاه عربستان و ولیعهد آن کشور اعتماد کامل دارم، آنها به خوبی می دانند چه کاری انجام می دهند.

توئیت تازۀ ترامپ دربارۀ وقایع عربستان (عکس)


منبع: عصرایران

اقدام جالب نخست‌وزیر یونان برای دلجویی از نوجوان مهاجر افغان (+عکس)

الکسیس سیپراس نخست وزیر یونان، روز شنبه یک نوجوان پناهنده افغان را به همراه خانواده‌اش به دفتر خود در آتن دعوت کرد. این پسر ۱۱ ساله افغان که امیر نام دارد چند روز پیش در مراسمی که در مدرسه‌اش برگزار شد، برای حمل پرچم یونان انتخاب شده بود، اما به دلیل این که خارجی بود، اجازه این کار به او داده نشد. سیپراس ضمن استقبال از این خانواده افغان در دفتر خود، به او یک پرچم یونان اهدا کرد.

به گزارش یورونیوز؛ علاوه بر این اتفاق، عده‌ای ناشناس نیز صبح زود روز جمعه در آتن به منزلی که امیر با خانواده‌اش در آن ساکن است مراجعه و با پرتاب اشیا به آنجا حمله کردند.

آقای سیپراس روز شنبه ضمن استقبال از این خانواده افغان در دفتر خود، با اهدا یک پرچم یونان به امیر گفت: «چون پرچم یونان را به تو ندادند، من این پرچم را به تو هدیه می‌دهم.» او همچنین در صفحه توئیتر خود نوشت: «افرادی امیر را از افتخار حمل پرچم ما محروم کردند. من امروز پرچم را به او هدیه دادم تا اصول و ارزش‌های ما را به یاد بسپارد و گرامی بدارد.»


منبع: عصرایران

آغاز بارش در کشور از فردا/ جمعه تهران بارانی می شود

کارشناس سازمان هواشناسی گفت: از فردا موج جدید بارشی وارد کشور می شود.

دفریبا گودرزی در گفت و گو با میزان، اظهار داشت: براساس الگوی نقشه های هوا شناسی با ورود موج جدید بارشی به کشور فردا شاهد بارش باران در آذربایجان شرقی،غربی،اردبیل، زنجان و گیلان هستیم. روز پنج شنبه دامنه بارش ها به استان های قزوین و غرب مازندران می رسد.

وی افزود :این سامانه روز جمعه در شهرهای تهران، سمنان و همدان هم فعال شده و در شمال تهران در برخی شهرهای گلستان بارش باران خواهیم داشت.

کارشناس هواشناسی با بیان اینکه هفته آینده بارش ها ادامه دارد، تاکید کرد: با توجه به اینکه این سامانه سرد است،احتمال بارش برف وجود دارد.

به گفته گودرزی در مرز مهران امروز و فردا پدیده خاص جوی رخ نمی دهد.


منبع: عصرایران

خیابان‎های سئول صحنه تظاهرات علیه ترامپ شد (+عکس)

میزان – همزمان با سفر رئیس جمهور آمریکا به کره جنوبی تعداد زیادی از مردم این کشور در شهر سئول علیه سیاست‌های جنگ‌طلبانه وی تظاهرات کردند.

 دونالد ترامپ در ادامه سفر به چند کشور آسیایی، ساعاتی پیش وارد کره جنوبی شد.

 همزمان با ورود ترامپ به سئول، مردم با تجمع در خیابان‌های این شهر و با حمل پلاکاردهایی که بر روی آنها شعارهایی مانند «نه به ترامپ»، «نه به جنگ» نوشته شده بود، علیه سیاست‌های جنگ‌طلبانه وی تظاهرات کردند.

 تظاهرات کنندگان ابراز نگرانی خود درباره اقدامات تحریک‌آمیز ترامپ علیه کره شمالی که ممکن است به وقوع جنگ در شبه جزیره کره منجر شود را اعلام کردند.مردم کره جنوبی در ماه های گذشته نیز در تظاهراتی مشابه مخالفت خود را با استقرار سامانه های دفاع موشکی آمریکا در این کشور اعلام کردند.


منبع: عصرایران

شمقدری: ضرغامی مدتی قبل از جشنواره کن در جلسه ای گفت قرار است به فیلم کیارستمی در کن جایزه بدهند!

جواد شمقدری رئیس اسبق سازمان سینمایی، در گفت‌وگو با روزنامه «شهروند» از تأثیر ٣٠‌درصدی لابی در جشنواره‌ها سخن به میان آورد

وی گفت: به نظر من اگر قرار باشد عددی و ریاضی به این سوال که لابی چقدر در انتخاب یک اثر برای بخش مسابقه در جشنواره‌ها و جایزه‌گرفتن تأثیر دارد، باید بگویم ٣٠‌درصد مرهون لابی است و ٧٠‌درصد متعلق به خود فیلم است.

او در توضیح این اعداد و ارقام هم گفت: نمی‌شود یک فیلم که مثلا در سطح کلاس اول است با فیلمی دیگر که دبیرستانی است، در یک سطح قضاوت شوند، به همین دلیل هنوز هم همان حرف را تکرار می‌کنم که برخی از جایزه‌ها مرهون لابی‌های انجام‌شده هستند. البته بر این موضوع تأکید دارم که خود فیلم باید ابتداییات سطحی که می‌خواهد قضاوت شود را داشته باشد اما وقتی در یک سطح مورد قبول قرار گرفت، بقیه‌اش دیگر مرهون لابی است.

به گفته شمقدری؛ این مختص یک یا دو جشنواره نیست بلکه در همین جشنواره فیلم فجر یا خانه سینما هم این اتفاقات افتاده است.این موضوع مختص امروز و دیروز هم نیست. زمانی که آقای مهدی فریدزاده (رئیس سازمان سینمایی قبل از عزت‌الله ضرغامی) مسئولیت برعهده داشت، برای مشورت تماس گرفت و گفت؛ قرار است به فیلم آبادانی‌ها در جشنواره لوکارنوی سوییس جایزه بدهند، او زمانی این حرف را می‌زد که سه‌ماه به جشنواره مانده بود و تماس گرفته بودند که فیلم را حتما به جشنواره بفرستند، چون می‌خواهند جایزه اول را به فیلم بدهند.

رئیس اسبق سازمان سینمایی این را هم گفت که آقای ضرغامی در مصاحبه اخیر خود که به موضوع «طعم گیلاس» کیارستمی اشاره کرده، بخشی از موضوع را نگفته است. آن‌زمان ما را به استودیوی صدای ارشاد دعوت کرد و آقای خانزادی فیلم را برای ما به نمایش گذاشت. آنجا صحبت‌هایی شد و آقای ضرغامی هم گفت که قرار است به فیلم طعم گیلاس جایزه بدهند. به ‌هرحال جمع‌بندی این بود که فیلم به جشنواره کن برود والا وقت به قدری کم داشتیم که حتی در حین پخش فیلم حرف هم می‌زدیم. این‌که مثلا آغاز فیلم خیلی تلخ است و مثلا چه فضایی دارد.


منبع: عصرایران

چرا تمایل به خوردن غذاهای شور داریم؟

افرادی که از میزان بالایی چیپس، پاپ کورن و سایر خوراکی‌های شور مصرف می‌کنند، می‌دانند مقاومت در برابر میل به شوری سخت است.

به گزارش ایسنا، برخی افراد معتقدند میل به یک خوراکی نشانه این است که بدن در یک ماده‌ای دچار کمبود است اما همیشه این موضوع مطرح نیست. در بیشتر موارد میل به مصرف خوراکی‌ها مربوط به غذاهای ناسالمی می‌شود که اغلب کمتر ارزش تغذیه‌ای دارند.

میل به مصرف خوراکی‌های شور شایع است و معمولا در نتیجه فاکتورهایی از قبیل استرس بروز می‌کند. همچنین در برخی مواقع میل به مصرف خوراکی‌های شور از یک بیماری یا کمبود سدیم ناشی می‌شود.

سایت مدیکال نیوز تودی در این مقاله به بررسی برخی عوامل موثر در افزایش میل افراد به مصرف خوراکی‌های شور پرداخته‌ که به قرار زیر است:

ا- استرس: زمانیکه سطح استرس افزایش می‌یابد بسیاری از افراد برای آرام کردن خود به مصرف خوراکی‌های مورد علاقه‌شان رو می‌آورند. خوراکی‌هایی که افراد به طور معمول به خوردن آن‌ها میل دارند اغلب سرشار از نمک، قند و چربی است. متخصصان در یک بررسی دریافتند بین سطح استرس مزمن ، میل به مصرف خوراکی و بالا رفتن شاخص توده بدنی ارتباط چشمگیری وجود دارد. همچنین در یک مطالعه دیگر به ارتباط بین استرس و سطح بالاتر هورمون گرلین اشاره شده که این هورمون احساس گرسنگی را افزایش می‌دهد.

۲- کمبود خواب: افرادی که خواب کافی ندارند بیشتر میل دارند از خوراکی‌های مورد علاقه‌شان از قبیل مواد غذایی شور استفاده کنند. همچنین نتایج یک تحقیق حاکیست افرادی که از خواب کافی محروم هستند کمتر می‌توانند در مقابل میل به خوردن خوراکی‌های ناسالم مقاومت کنند.

۳- احساس کسالت و بی‌حوصلگی: خوردن مواد غذایی به دلیل کسالت و بی حوصلگی رفتار تغذیه‌ایِ روانی است. برای تعیین اینکه میل به مصرف مواد شور به دلیل کسالت یا گرسنگی است باید به نشانه‌های گرسنگی بدن توجه کرد. گرسنگی حقیقی زمانی رخ می‌دهد که بدن به خوردن غذا نیاز دارد. اگر فرد برای چند ساعت غذا مصرف نکرده باشد احساس گرسنگی او واقعی است.

۴- تعریق زیاد: با تعریق، سطح سدیم بدن کاهش می‌یابد. برای بیشتر افراد تعریق خفیف جای نگرانی ندارد. هرچند زمانیکه فرد به دلیل تعریق زیاد میزان بالایی از سدیم را از دست می‌دهد بدن به خوردن مواد شور تمایل پیدا می‌کند.

۵- سندرم پیش از قاعدگی: در روزهای پیش از شروع عادت ماهانه تغییرات روحی و جسمی متعددی در بدن زنان اتفاق می‌افتد که این تغییرات با عنوان سندرم پیش از قاعدگی شناخته می‌شوند. همچنین میل به خوردن از جمله میل به غذاهای شور علامت شایعی است که می‌تواند از نوسانات هورمونی ناشی شود.

۶- بیماری آدیسون: زمانیکه غدد فوق کلیوی هورمون کافی تولید نکنند میل فرد به خوردن غذاهای شور زیاد می‌شود. بیماری آدیسون زمانی بروز پیدا می‌کند که غدد فوق کلیوی میزان کافی هورمون ترشح نکنند. این هورمون‌ها واکنش بدن به استرس را کنترل کرده و فشار خون را تنظیم می‌کنند و در نتیجه بیماری آدیسون موجب می‌شود سطح فشار خون کاهش پیدا کرده و میل ناگهانی به مواد شور بالا برود.

۷- سندرم بارتر: سندرم بارتر بیماری ژنتیکی است که در زمان تولد فرد به آن دچار می‌شود. افراد مبتلا به این بیماری توانایی بازجذب سدیم در کلیه‌ها را ندارند. در نتیجه مقدار زیادی سدیم را از طریق ادرار از دست می‌دهند که این اختلال می‌تواند به کمبود پتاسیم و کلسیم هم منجر شود.


منبع: عصرایران

چرا شهردار مشهد با «مشاوران جوان» مخالف است؟

شهردار مشهد گفت: با کلیدواژه مشاوران جوان مخالف هستم و گفته‌ام این کلیدواژه را در شهرداری بردارند.

به گزارش ایسنا، محسن تقی‌زاده خامسی در برنامه تلویزیونی فرمول یک اظهار کرد: با کلیدواژه مشاوران جوان مخالف هستم؛ زیرا معتقدم کاری تبلیغاتی است. فرض ما بر این است که مدیر یک آدم باتجربه است. نمی‌دانم یک جوان چگونه می‌خواهد به یک آدم باتجربه مشاوره دهد. گفته‌ام این کلیدواژه را در شهرداری بردارند.

وی ادامه داد: من به دستیار جوان اعتقاد دارم زیرا او باید آموزش ببیند. متوسط سنی افرادی که انتخاب کرده‌ام بسیار پایین است. واژه مشاوران جوان باید به دستیار جوان تبدیل شود. مشاوران جوان نهادی شده برای استخدام پسرخاله، پسرعمه و دایی.

شهردار مشهد تصریح کرد: اگر قرار است کسی بیاید و دستیار من باشد باید دارای یک ویژگی باشد؛ او باید ظرفیت اینکه بتواند کاری را انجام دهد و به نتیجه برساند داشته باشد. جامعه نخبگان ایران به اندازه کافی ظرفیت این را دارند که به عنوان دستیار جوان بکار گرفته شوند. شهر ما حدود ۱۴۰۰ نخبه شناخته شده دارد.

تقی‌زاده خامسی در خصوص بکارگیری زنان خاطرنشان کرد: حتما از خانم‌ها استفاده خواهیم کرد، تا الان از آنها استفاده نکرده‌ایم. زنان ایرانی از فرصت استفاده نکرده‌اند یعنی وقتی رییس جمهور آمده است، گفته‌اند می خواهیم حتما وزیر و معاون رییس جمهور شویم. فرصت‌های زیادی برای خانم‌ها در کشور وجود دارد که می‌توانند از آنها استفاده کنند. نصف ایرانی‌ها زن هستند. خانم‌ها می توانند از پایین شروع کنند و رشد کنند.

وی افزود:نمی گویم زنان توانایی وزیر شدن را ندارند اما گر دولتی می‌آمد بجای دستیار جوان و مشاور جوان ۳۰ تا معاون خانم می گذاشت، امروز حداقل ۱۰ وزیر زن می توانستیم انتخاب کنیم‌.

جوانان مشهدی جایی برای تفریح ندارند

شهردار مشهد در خصوص امکانات تفریحی مشهد برای جوانان عنوان کرد: جوانان حداقل در مورد مشهد این حق را دارند که بگویند جایی برای تفریح نداریم. مشهد شرایط خود را دارد و شهری زیارتی است. این شهر حدود هشت برابر جمعیت مجاورش زائر دارد. زائر هم دنبال تفریح نیست و برای او زیارت، نزدیک ترین هتل و خرید مهم است اما مجاورین نیاز دارند که تفریحگاه داشته باشند.در مشهد سرانه تفریحگاه پایین است.

تقی‌زاده خامسی یادآور شد: در سال های ۶۸ تا ۷۰ که معاون استاندار در خراسان بودم پارک شادی در مشهد ایجاد شد که الان ۶ سال است تعطیل شده زیرا صاحب آن که یک بانک است می گوید می خواهم زمین را بفروشم. ما مذاکراتی کرده‌ایم اما قیمت‌هایی می گویند که آدم باورش نمی شود. این موضوع در حالی است که آن زمین را من رایگان به یک ارگانی داده بودم که بعدها به بانکی فروخته شده یا جزء سرمایه بانک قرار گرفته است.

وی در پاسخ به این پرسش که به چه بهانه‌ای به ارگانی زمین رایگان دادید و اسم آن ارگان چیست؟، گفت:. به این دلیل زمین را به آن ارگان دادیم که پارک درست کند. اسم ارگان را نمی شود بگویم. آنجا بزرگترین شهربازی مشهد بوده و خیلی هم خوب بوده است. زایرین هم از آن استفاده می کردند. شبیه چنین مشکلی فراوان داریم.

شهردار مشهد با اشاره به اینکه «تفریح مردم مشهد خوردن شیشلیک شاندیز است»، عنوان کرد: تعدادی پارک و … در مشهد داریم اما تفریح به آن معنا که شهربازی‌ای و جایی باشد که مردم اوقات فراغت را بگذرانند خیلی کم داریم.

بدهی ۱۷۰۰ میلیارد تومانی شهرداری به پیمانکاران

تقی‌زاده خامسی در خصوص پرداخت مطالبات پیمانکاران اظهار کرد: از پیمانکاران عذرخواهی می‌کنم. شهرداری مشهد حدود ۱۷۰۰ میلیارد تومان به آنها بدهکار است. در مورد پرداخت مطالبات پیمانکاران اولین کاری که کرده‌ایم این است که گفته‌ایم افرادی که سقف بدهکاری آنها زیر ۱۰۰ میلیون تومان است بیایند بدهی خود را دریافت کنند. تاکنون حدود ۵۰ پیمانکار آمده‌اند. با سه بانک هم صحبت کرده‌ایم که از طریق ما به پیمانکاران وام‌هایی بدهند که ما آنها را پرداخت کنیم. این موضوع در دنیا مرسوم است. خوشبختانه دو بانک پذیرفته‌اند این کار را انجام دهند.امیدوار هستم بتوانیم به صورت تدریجی بدهی پیمانکاران را پرداخت کنیم. اگر انها بدهکار باشند در آینده برای ما کار نخواهند کرد.

مشهد، شهری با ۲۵ میلیون نفر جمعیت

وی در خصوص مشکلات مشهد یادآور شد: اولین مشکل مشهد این است که همه به مشهد می‌رسند، می‌گویند مشهد شهری ملی، بین المللی و … است اما هنگامی که به اعتبار می‌رسد می‌گویند سه و نیم میلیون جمعیت دارد. ما سه و نیم میلیون نفر جمعیت نداریم و به ۲۵ میلیون نفر در سال سرویس می‌دهیم. از این سرویس باید چیزی نصیب شهرداری که سرویس دهنده اصلی است بشود اما نمی‌شود تازه اخیرا محبت کرده‌اند و سهم ارزش افزوده مشهد را هم در استان توزیع کرده‌اند. دادن مجوز هتل هم اخیرا و قبل از ما رایگان شده است. از بخش تجاری هتل شاید مقداری دریافت کنیم اما از خود هتل چیزی نصیب شهرداری‌ها نمی‌شود.

شهردار مشهد ادامه داد:حضور زائر در مشهد برای مشهدی‌ها نعمت است اما دردسرهایی هم دارد. درد سرهای آن باید به صورت ملی حل شود. نمی‌شود که یک شهر ملی باشد اما به صورت منطقه‌ای به آن نگاه کرد.

وی با بیان اینکه «جمع آوری زباله، نگهداری فضای سبز و آسفالت مسائل روزمره شهرداری است و وضع آنها خوب است و ان شاالله بهتر هم خواهد شد»، اظهار کرد: مشکل ما زیر ساخت‌هاست.مشهد مترو می خواهد اما هنوز یک خط به طور کامل انجام شده، یک خط نصفه انجام شده و همان نصفه هم نصفه انجام شده ولی آن افتتاح کرده‌اند.

حل مشکلات مشهد در گرو مساله حمل و نقل است

تقی‌زاده خامسی بیان کرد:اگر بخواهیم مسائل مشهد حل شود اولین مساله آن حمل و نقل است که روز به روز دارد وضعیت آن بدتر می‌شود. باید در ساخت مترو تسریع شود این کار هم باید با مشارکت دولت صورت بگیرد.شهرداری یک تشکیلات وظیفه مند است و هر روز جمع آوری زباله، تمیز کردن خیابان و… را انجام می‌دهد و هر درآمدی که دارد، فعلا صرف این کارها می‌شود.

وی در خصوص اظهارات مجری برنامه مبنی بر اینکه قالیباف، شهردار تهران هم با دولت روحانی و هم دولت احمدی نژاد یکسری مشکلاتی داشته و از هر دو دولت هم بودجه برای مترو می خواسته اما پروژه‌های مترو را افتتاح و درآمد زایی در شهر ایجاد کرده است، تصریح کرد: نه اینطور نبوده است. ۱۲ سال معاون شهردار تهران بودم و بنابراین مطلع هستم که این را می‌گویم.آنها هم اوراق مشارکت منتشر کردند. اغلب بدهی شهرداری تهران هم بخاطر اوراق مشارکت است.البته من بدهکاری شهرداری را ایراد نمی دانم .

شهردار مشهد خاطر نشان کرد: دولت برای مترو بودجه می‌دهد اما سرعت آن خوب نیست. الان دولت قبول کرده که ما اوراق مشارکت منتشر کنیم و خودش هم پذیرفته که نصف آن را پرداخت کند نصف دیگر را هم ما پرداخت می‌کنیم.

تقی‌زاده خامسی در خصوص وضعیت سینما و تئاتر مشهد تصریح کرد: اوضاع نسبتا بد نیست؛ وضعیت سینما خوب است اما تئاتر نه.

وی در پاسخ به اظهارات مجری مبنی براینکه شهرداری امری تخصصی است و باید کسی شهردار شود که مشکلات آن شهر را بداند، گفت: من مشهدی‌ام اما ۲۰ سال است که از مشهد دور بوده‌ام.

شهردار مشهد با اشاره به اینکه ۶۱ ساله است، عنوان کرد: در حال حاضر خانواده‌ام در مشهد زندگی می‌کنند.


منبع: عصرایران

بحران مهاجرت نخبگان افسانه است یا واقعیت؟

هفته نامه کرگدن – امید توشه: آمارهای بین المللی نشان می دهد نه تنها ایران جزو کشورهای «نخبه فرست» جهان نیست، بلکه تعداد دانشجویان ایرانی که در دانشگاه های معتبر جهان تحصیل می کنند نیز از متوسط جهانی کمتر است.

یکی از بحث های مورد علاقه همگانی در ایران، مهاجرت بهترین هاست و معمولا هر کسی از ظن خود چندروایت دسته اول از مهاجرت نخبگان دارد که می تواند در مواقع لزوم به آن ها استناد کند. در این شرایط تیترهایی نظیر «ایران؛ بزرگ ترین صادرکننده نخبگان در جهان» یا «رتبه اول فرار مغزها» در رسانه ها بدون آن که به قدر کافی مورد واکاوی قرار گیرد، مورد پذیرش همگان است. این ادعا که تمام نخبگان و مغزهای ایرانی جلای وطن کرده اند یا نیت آن را در سر می پرورانند، چنان پذیرفتنی است که گاهی مدیران اجرایی و مسئول کشور هم طوطی وار هر آنچه را این سو و آن سو شنیده اند تکرار می کنند، بی آن که ادله کافی برای آن ذکر شود. با این حال آمار و گزارش های بین المللی نشان می دهد واقعیت چیز دیگری است.

 بحران مهاجرت نخبگان افسانه است یا واقعیت؟

حدود سه سال پیش «انستیتو واشنگتن برای سیاست های خاور نزدیک» طی گزارشی آمار دانشجویان ایران در امریکا در چند دهه گذشته را اعلام کرد. نموداری که نشان می دهد تعداد دانشجویان ایرانی در سال ۱۹۸۰ (اولین سال پس از انقلاب) به بیش از ۵۵ هزار نفر رسیده بود. مطابق این گزارش سیر صعودی دانشجویان ایرانی از سال ۱۳۵۴ آغاز می شود و مرز ۱۰ هزار دانشجو را رد می کند و پس از اولین سال انقلاب، این روند نزولی می شود و در سال ۱۳۶۳ به ۲۰ هزار دانشجوی ایرانی محصل در امریکا کاهش می یابد.

در نهایت یک دهه پس از وقوع انقلاب تعداد دانشجویان ایرانی در امریکا به مرز ۱۰ هزار نفر می رسد. رقمی که اکنون پس از سه دهه در همین حدود باقی مانده است. هر چند طی این سه دهه نیز تعداد دانشجویان ایرانی ر مراکز معتبر دانشگاهی امریکا اوج و فرودهای مداوم داشته است و در آغاز قرن جدید میلادی تعداد دانشجویان ایرانی در این کشور به حدود ۲۵۰۰ نفر رسیده بود با این حال اندک اندک به تعداد دانشجویان ایرانی طی هفده سال گذشته افزوده شده است.

کمترین تعداد دانشجویان ایرانی در امریکا به سال ابتدایی دهه سی باز می گردد؛ در آن سال تنها حدود ۶۰۰ نفر ایرانی در امریکا مشغول تحصیل بودند و بیشترین تعداد در سال ۱۳۵۹ با حدود ۵۵ هزار نفر بود که باعث شد از این نظر رتبه اول را در امریکا به خود اختصاص دهیم.

با آغاز دهه هفتاد تعداد دانشجویان ایرانی در امریکا کاهش یافت، طوری که در ۱۳۷۹ کمترین تعداد دانشجوی ایرانی با ۱۷۰۰ نفر طی ۴۵ سال گذشته در امریکا به ثبت رسید. در دهه هشتاد هم کمترین میزان رشد سالانه تعداد دانشجو در سال ۱۳۸۴ با رشد منفی ۳٫۲ درصد بود و بیشترین میزان رشد در سال ۱۳۸۸ با رشد حدود ۳۴ درصدی نسبت به سال قبل از آن ثبت شد.

 بحران مهاجرت نخبگان افسانه است یا واقعیت؟

نکته قابل توجه درخصوص نرخ افزایش سالانه دانشجویان ایرانی در امریکا این است که از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۵ نرخ افزایش تعداد دانشجویان در امریکا نزولی بوده و از ۲۵٫۲ درصد رشد سالانه در سال ۱۳۸۵-۱۳۸۴ به ۸٫۲ درصد در سال ۱۳۹۵-۱۳۹۴ کاهش داشته باشد.

با این حال، مطابق گزارش «انستیتو واشنگتن برای سیاست های خاور نزدیک» میزان دانشجویان ایرانی در حدود آمارهای ۴۰ سال پیش ثابت مانده است. نکته ای که خلاف باور عمومی در خصوص مهاجرت گسترده نخبگان علمی ایران به مقصد اول دانشجویان جهان را ترسیم می کند. در این گزارش تاکید شده تعداد دانشجویان ایرانی خارج از کشور در سال ۲۰۱۴، حدود ۵۰ هزار نفر است که تنها ۸۷۰۰ نفر آن ها در امریکا تحصیل می کنند. ۵۶ درصد این افراد در رشته مهندس تحصیل می کنند و از هر سه نفر آن ها، یک نفرشان زن هستند.

کجای لیست جهانی قرار داریم؟

سال هاست که درخصوص آمار خروج نخبگان از ایران آمارهای تلخ و گاه اغراق آمیزی اعلام می شود. مطابق آنچه که از زبان مسئولان رسمی کشور هم اعلام می شود، ایران بزرگ ترین صادرکننده نخبه در جهان است و خسارت ناشی از فرار مغزها صدها میلیارد دلار است. ارقام و ادعاهایی که برخلاف آنچه گویندگان بدان استناد می کنند در هیچ یک از گزارش های نهادهای بین المللی دیده نمی شود.

آش آمارهای فرار نخبگان از کشور آن چنان شور شد که بنیاد ملی نخبگان در گزارشی اعلام کرد ایران نه تنها بزرگ ترین کشور «نخبه فرست» جهان نیست، بلکه در منطقه هم در رتبه اول قرار ندارد. در این گزارش آمده است یونسکو در سال ۲۰۱۵ آماری را اعلام کرد که براساس آن طی سال های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۳ تعداد دانشجویان بین المللی دنیا بیش از دو برابر افزایش داشته است.

به این ترتیب، تعداد دانشجویان سراسر جهان که میل به مهاجرت به کشورهای دیگر برای ادامه تحصیل دارند، سال به سال افزایش داشته است و در سال ۲۰۱۳ بیش از ۴٫۱ میلیون دانشجو در سراسر جهان برای ادامه تحصیل به خارج از کشور خود رفته اند. این در حالی است که نسبت تعداد دانشجویان ایرانی خارج از کشور به دانشجویان داخل کشور تنها ۱٫۱ درصد است که میانگین جهانی ۱٫۸ درصدی نشان می دهد برخلاف تصور همگان تعداد مهاجرت دانشجویان ایرانی بیش از نرم جهانی نیست.

در سال ۲۰۱۵ کشور چین بیشترین تعداد دانشجویان خارجی در آمریکا را با حدود ۳۱ درصد به خود اختصاص داده و کشورهای هند با ۱۴ درصد، کره جنوبی ۷ درصد، عربستان سعودی ۶ درصد و کانادا ۳ درصد به ترتیب در رده های بعدی قرار داشتند و رتبه ایران در این فهرست، یازدهم است.

 بحران مهاجرت نخبگان افسانه است یا واقعیت؟

ضمن آن که سال گذشته در مقایسه با سال پیش از آن تعداد ۸۹ هزار نفر به دانشجویان خارجی در آمریکا اضافه شده است. این رشد دانشجویان بیشتر از کشورهای هند، چین، برزیل، عربستان سعودی و کویت بوده است. بنابراین به استناد آمار نهادهای معتبر بین المللی می توان مدعی شد که بحران مهاجرت مغزها در ایران، فاقد سندی قابل اتکاست و دانشجویان ایرانی تنها ۱٫۲ درصد از تعداد کل دانشجویان بین المللی وارد شده به امریکا را در سال تحصیلی ۲۰۱۶ تشکیل می دهند که بر این اساس کشورهای چین، هند، عربستان و کانادا در رتبه های بالاتری قرار دارند.

چنان که براساس گزارش موسسه آمار اداره مهاجرت امریکا در سال ۲۰۱۶ امریکا میزبان بیش از ۴٫۱ میلیون دانشجوی خارجی بوده و رقم حدود ۱۲ هزار نفری که تخمین زده می شود سال گذشته از ایران برای تحصیل به این کشور سفر کرده اند، بسیار کوچک است.

چند دانشجو بر می گردند؟

منتقدان عقیده دارند آن ۱٫۱ درصد از جمعیت دانشجویان که به خارج از کشور می روند، جزو نخبه ها هستند و تعداد بالای دانشجویان در ایران به یمن دانشگاه آزاد و دانشگاه های علمی- کاربردی به دست آمده و نباید ملاک سنجش قرار گیرد. با این حال گزارش بنیاد ملی نخبگان نشان می دهد، ۱۰ درصد از مجموع دانشجویان خارجی در دانشگاه ها امریکا از کشورهای خاورمیانه هستند که در این میان عربستان در رتبه اول کشورهای منطقه و در رتبه چهارم کشورهای جهان بعد از چین، هند و کره جنوبی قرار دارد؛ در حالی که جایگاه ایران در تعداد دانشجویان مشغول به تحصیل در امریکا طی سال های ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ مکان یازدهم بوده است؛ اما نکته مهم میزان بالای بازگشت دانشجویان بورسیه کشورهایی نظیر عربستان به وطنشان است.

موسسه بروکینگز در امریکا گزارشی را در سال ۲۰۱۳ منتشر کرد که میزان ماندگاری فارغ التحصیلان خارجی دانشگاه های امریکایی را نشان می داد. برا این اساس ۶۸ درصد فارغ التحصیلانی که ۵ سال از زمان اتمام تحصیل آن ها گذشته بود، میلی به بازگشت نداشتند و این رقم برای کسانی که یک دهه از زمان اخذ مدرک آن ها گذشته بود و تمایلی به بازگشت نداشتند حدود ۶۵ درصد اعلام شد.

درواقع تنها یک سوم از دانشجویانی که برای تحصیل به امریکا می روند حاضرند به کشور خود بازگردند و اگر در سال های ابتدایی فارغ التحصیلی خود به کشورشان بازنگردند، در سال های بعد نیز باز نخواهندگشت.

بیشترین درصد ماندگاری فارغ التحصیلان دوره دکترا در امریکا متعلق به دو کشور چین و هند است و کشورهای ایران، رومانی و بلغارستان نیز درصد ماندگاری بالای میانگین داشته و پایین ترین درصد ماندگاری در امریکا متعلق به کشورهای تایلند، شیلی و اردن است. البته بالاترین درصد ماندگاری فارغ التحصیلان خارجی در امریکا متعلق به دانشجویان رشته های فنی و مهندسی است که بیش از ۵۰ درصد دانشجویان ایرانی محصل در امریکا نیز جزو همین دسته اند.

سال گذشته کمیسیون نخبگان و آینده نگاری شورای عالی انقلاب فرهنگی تعداد دانشجویان ایرانی در امریکا را بیش از ۱۰ هزار نفر اعلام کرد. آمارهای ارائه شده توسط این کمیسیون منطبق بر آمارهایی بود که دو سال پیش از آن «انستیتو واشنگتن برای سیاست های خاور نزدیک» منتشر کرده بود.

 بحران مهاجرت نخبگان افسانه است یا واقعیت؟

براساس آنچه توسط این کمیسیون  ارائه شد در سال تحصیلی ۱۴/۲۰۱۳ حدود ۱۰ هزار و ۲۰۰ دانشجوی ایرانی در امریکا مشغول به تحصیل بوده اند که طی آن سال تحصیلی ایرانیان مقام دوازدهم را در ارسال دانشجو به امریکا داشته اند.

براساس گزارش این کمیسیون در سه دهه گذشته میزان دانشجویان ایرانی با فرود و سپس شیب صعودی مواجه بوده است. به این ترتیب که از سال ۱۳۶۲ تا سال ۱۳۷۸ تعداد دانشجویان ایرانی در امریکا با رشد منفی مواجه بوده و از حدود ۲۰ هزار نفر در سال ۱۳۶۲ به حدود ۱۷۰۰ نفر در سال ۱۳۷۸ رسیده، اما پس از آن از سال ۲۰۰۰ میلادی تا سال ۲۰۱۴ روند حضور دانشجویان ایرانی در امریکا طی شیبی ملایم رشد کرده است.

هر مهاجری نخبه است؟

اشتباه رایجی که طی سال های گذشته حتی به گفتار مسئولان هم راه یافته، عدم تفکیک میان مهاجران و نخبگان علمی است. یکی از این اشتباهات که باعث شده اعداد اغراق آمیزی در خصوص خسارت ناشی از مهاجرت نخبگان شنیده شود، خروج ۱۵۰ هزار نخبه از کشور و خسارت ۸۰۰ میلیارد دلاری از این آسیب است.

عددی که در مدخل هایی نظیر ویکی پدیا نیز دیده می شود؛ این آمار را به گزارش سال ۲۰۰۹ صندوق بین المللی پول مستند می دانند، در حالی که منبع این صندوق نیز گزارش مسئولان دولتی بوده است که به اشتباه تعداد مهاجران را خم ردیف با نخبه ها در نظر گرفته اند. سس مورد استناد گزارش صندوق بین المللی پول قرار گرفته است. حال هر کس که می خواهد عمق فاجعه مهاجرت نخبگان را در ایران به سایرین اثبات کند، به همین آماد استناد می کند.

در گزارش صندوق بین المللی پول آمده است: براساس آمار ارائه شده دولت ایران، سالانه ۱۵۰ هزار نفر از ایران مهاجرت می کنند که حدود ۶۲ درصد این افراد دارای تحصیلات دانشگاهی هستند؛ اما در این آمار بحث از نخبه بودن این حدود صد هزار نفر دارای مدرک دانشگاهی زده نمی شود و عجیب خواهدبود اگر یک سوم باقی را که دارای مدرک دانشگاهی نبودند هم جزو نخبگان بدانیم.

نکته حائز اهمیت آن است که در این آمار حرفی نیز از نرخ بازگشت به وطن این ۱۵۰ هزار مهاجر زده نمی شود. اما همین آمار نامتقن، مورد استناد رضا فرجی دانا، وزیر اسبق وزارت علوم، تحقیقات و فناوری قرار گرفت و با استناد به همین آمار هنگامی که بر صندلی وزارت تکیه زده بود، اعلام کرد سالانه ۱۵۰ هزار نخبه از کشور خارج می شوند که با توجه به هزینه یک میلیون دلاری خروج هر نخبه، ایران هر سال ۱۵۰ میلیارد دلار از این محل با ضرر و زیان مواجه می شود؛ در حالی که کل بودجه دولتی حدود ۷۰ میلیارد دلار است و ما هر سال با خروج نخبگان بیش از دو برابر بودجه دولتی کشور، ضرر می کنیم.

رقم ۱۵۰ هزار نخبه از کشور در حالی بارها و بارها مورد استناد قرار گرفته است که آمار دانشجویان ایرانی در کشورهای مختلف مشخص است و در حالی که در سه دهه اخیر تعداد دانشجویان ایرانی هیچ گاه در امریکا به عنوان مقصد اول دانشجویان ایرانی از ۱۱ هزار نفر بالاتر نرفته است، امکان این که هر ماه ۱۱ هزار نخبه از کشور خارج شوند، بعید و اغراق آمیز است.

به این ترتیب و براساس آمارهای بین المللی، این که ایران به بزرگ ترین صادرکننده نخبگان در جهان بدل شده، بیشتر به یک افسانه می ماند. براساس آمارهای سازمان ملل، تا سال ۲۰۱۵ حدود ۲۴۴ میلیون مهاجر در جهان ترک وطن کرده اند که حدود یک میلیون و ۱۲۳ هزار نفر از آنها ایرانی بوده اند و از این نظر کشورمان در رتبه ۵۴ کشورهای «مهاجرفرست» جهان محسوب می شود که رتبه ای کاملا معمولی به حساب می آید.

همچنین در سال ۱۳۹۰آماری منتشر شد که ایران را در فهرست کشورهای با بیشترین مهاجران تحصیلکرده به کشورهای توسعه یافته، در رده شانزدهم نشان می داد؛ در حالی که تعداد مهاجران تحصیلکرده در هند و پاکستان طی دهه اول قرن بیستم ۱۲۳ درصد رشد داشته که این رقم برای ایرانی ۶۳ درصد محاسبه شده است.

بحران مهاجرت نخبگان افسانه است یا واقعیت؟

واقعیت چیست؟

واقعیت این است که ایران یکی از کشورهایی است که علاقه برای مهاجرت در آن بالاست و نخبگان و تحصیلکردگان ایرانی هم برای برخورداری از رفاه بیشتر و سطح زندگی بهتر، میل به مهاجرت دارند. آمارها و مشاهده همگانی نیز از این موضوع حکایت دارد، اما این که تمام ایرانیان نخبه و دارای هوش بالاتر از متوسط این فلات را ترک کرده اند، به شدت با واقعیت ها در تناقض است و اغراق های بسیاری درخصوص مهاجرت نخبگان صورت می گیرد؛ چرا که تمامی دانشگاه های کشور توانایی تولید یک صدم از آمارهایی را که به عنوان نخبه اعلام می شود، ندارند.

اگر بپذیریم که سالانه ۱۵۰ هزار نخبه از کشور خارج می شوند، یک درصد این رقم یعنی ۱۵۰۰ نخبه در هر سال هم رقم بزرگی محسوب می شود که با واقعیت های نظام  آموزش عالی کشور هم سازگار نیست و بیشتر شبیه همان بحث های پردامنه در تاکسی برای فرار از کلافگی ناشی از ترافیک است؛ بی آن که کسی خود را ملزم بداند برای آن برهان و آمار متقن بیاورد.


منبع: برترینها

روزی که چرنوبیل باورها را دگرگون کرد

وقتی آکادمی نوبل اعلام کرد جایزه نوبل ادبیات را به سوتلانا آلکسیویچ، نویسنده ۶۹ ساله بلاروسی می‌دهد، بسیاری از ساکنان کشورهای اروپای شرقی خوشحالی کردند. روسیه این انتخاب را به آلکسیویچ تبریک گفت، اما از بلاروس هیچ صدایی درنیامد. در ایران هم مترجمان ادبی که غالبا گوش به زنگ هستند نام برنده نوبل ادبیات از طرف آکادمی نوبل اعلام شود هیجانی نشان نداده‌اند. برخی از آن‌ها که عموما مترجمان نوبلی هستند به رسانه‌ها گفتند سراغ این یکی نمی‌روند؛ و واقعا هم نرفتند، اما این دلیل نشد که سایر مترجمان هم راه آن‌ها را پیش بگیرند و به کتاب‌های آلکسیویچ پشت کنند. شما حالا می‌توانید بسیاری از کتاب‌های آلکسیویچ را در بازار کتاب ایران پیدا کنید.

 روزی که چرنوبیل باورها را دگرگون کرد

بلاروس به روسیه سفید نیز معروف است و آلکسیویچ از آن‌جا آمده است از کشوری که در آن به‌کلی نادیده گرفته می‌شود. او مدتی قبل از دریافت نوبل ادبیات، پس از سالیان دراز زندگی در تبعید در اروپای مرکزی، بار دیگر ساکن مینسک شد. قبل از آن‌که جایزه نوبل ادبیات را ببرد، جایزه صلح ناشران آلمان را دریافت کرده و هنگام دریافت جایزه‌اش گفته بود ۷۰ درصد مردم کشورش هنوز دلتنگ استالین هستند و او را می‌خواهند. آلکسیویچ همان‌جا هنگاهی که در آلمان در حال گرفتن جایزه صلح ناشران آلمان بود، این را هم اضافه کرد که در روسیه‌‌ تحت حکومت ولادیمیر پوتین، مردم از سرمایه‌داری وحشی رنج می‌‌کشند. وقتی صحبت به کشور خودش رسید از مردمی صحبت کرد که از رژیم الکساندر لوکاشنکو حمایت می‌کنند، چون از هر نوع تحولی می‌ترسند.

او در مسکو نیز نویسنده چندان محبوبی نیست. در روسیه از او انتقاد می‌شود و پوتین هم دل خوشی از او ندارد. آلکسیویچ در گفت‌وگویی با شبکه «یورونیوز» درباره این‌که چرا روس‌ها دل خوشی از او، حرف‌ها و کتاب‌هایش ندارند، گفته بود: «دلایل زیادی وجود دارد؛ اول این‌که من اهل بلاروس هستم که کشور کوچکی است و مردم روسیه آن را جدی نمی‌گیرند. زبان بلاروسی را زبان مستقلی نمی‌دانند و می‌گویند این دیگر چه زبانی است؟ روسی تباه‌شده است.

به نظرم می‌رسد جامعه روسیه هنوز پذیرای بقیه دنیا نیست. شکست‌های پس از پرسترویکا باعث شده مردم روسیه، دنیای بیرون از روسیه را رد کنند. این کشور دوباره به جامعه‌ای بسته تبدیل شده و لیبرال، کلمه‌ای کثیف است.

خیلی از مردم روسیه وقتی پوتین از روسیه بزرگ صحبت می‌کند یا وقتی از دشمنانی صحبت می‌کند که روسیه را احاطه کرده‌اند حرف‌های او را می‌پذیرند چون شبیه به چیزهایی است که پیش از این در دوره اتحاد جماهیر شوروی تبلیغ می‌شده. به محض این‌که این حرف‌ها زده شد چند ماه بیشتر طول نکشید که اوکراینی‌ها و روس‌ها که پیش‌تر با هم برادر بودند به جان هم افتادند. مادر من اوکراینی است و پدرم اهل بلاروس است و آدم مثل من زیاد است.»

آلکسیویچ قبل از دریافت نوبل ادبیات گفته بود می‌خواهد کتاب‌های خود را در منطقه‌ای از روسیه سفید پخش کند و در اختیار مردم بگذارد؛ به‌ویژه در مناطقی که لوکاشنکو قصد دارد در آن‌ها نیروگاه اتمی بسازد. او در مهم‌ترین کتابش، یعنی «صداهایی از چرنوبیل» نظر انسان‌های آسیب‌دیده در فاجعه اتمی چرنوبیل را بازتاب داد و همین امر او را به شهرت رساند. آلکسیویچ جایی گفته بود: «سال‌هاست هر چیزی را که درباره چرنوبیل وجود داشته می‌دانیم: این‌که این رویداد متعلق به گذشته است و هیچ‌کس دلش نمی‌خواهد راجع به آن چیزی بشنود، اما در واقع نه‌تنها این فاجعه فراموش نشده بلکه پدیده چرنوبیل هرگز به‌درستی فهمیده نشده است.»

 روزی که چرنوبیل باورها را دگرگون کرد

فاجعه اتمی چرنوبیل در واقع یک حادثه هسته‌ای فاجعه‌بار بود که روز ۶ اردیبهشت ۱۳۶۵ در نیروگاه چرنوبیل در اوکراین رخ داد. انفجار و آتش‌سوزی در رآکتور شماره چهار نیروگاه چرنوبیل باعث پخش مواد رادیواکتیو در بخش بزرگی از غرب شوروی و اروپا شد. از هر ۱۰۰ نفر از مردم این منطقه ۸۲ نفر به بیماری سرطان مبتلا شدند. نشریات بلاروس بعدها نوشتند که از هر ۱۰۰ هزار نفر بیش از ۶ هزار نفر به انواع بیماری‌ها مبتلا هستند.

وقتی فاجعه چرنوبیل رخ داد آلکسیویچ تصمیم گرفت درباره این فاجعه بشری بنویسد. در مقدمه کتابی که اسمش شد «صداهایی از چرنوبیل» نوشت «فکر کردم چرا درباره چرنوبیل سکوت اختیار کرده‌اند؟ مگر نویسندگان ما از جنگ، اردوگاه‌های کار اجباری (کولیما-گولاگ) کم نوشته‌اند؟ پس علت این سکوت چیست؟ حقیقت این است که اگر چرنوبیل برای ما پیروزی می‌آفرید بیش از این‌ها درباره‌اش نوشته می‌شد و نیز اگر ما معنا و اصلیتش را درک می‌کردیم…

ما هنوز نمی‌دانیم به این دهشت چه معنایی ببخشیم و این از توان ما خارج است زیرا نمی‌توان آن را نه با مقیاس تجارب انسانی ما سنجید، نه با مقیاس عصر بشری.» («صداهایی از چرنوبیل»، ترجمه نازلی اصغرزاده، انتشارات مروارید، صفحه ۸) و او تصمیم گرفت صدای مردمی باشد که آسیب دیدند و آسیب و درد و رنج‌شان را به نسل‌های بعد هم انتقال دادند. کتاب‌های آلکسیویچ اصولا همگی حاوی اسناد شاهدان یا صداهای آدم‌های زنده است. او در گفت‌وگویی با روزنامه آلمانی «دی‌ولت» گفته بود برای هر کدام از کتاب‌هایش معمولا سه یا چهار سال صرف کرده است، اما برای نوشتن و تدوین «صدهایی از چرنوبیل» بیش از ۱۰ سال وقت صرف کرد.

«نخستین ماه‌هایی که در چرنوبیل گذراندم، روزنامه‌نگاران و نویسندگان زیادی از گوشه و‌کنار دنیا به چرنوبیل آمده بودند و همه‌شان سوال‌های فراوانی می‌کردند. همان‌جا پی بردم دنیا با پدیده‌ای ناشناخته و رازآمیز روبه‌رو شده است. من تصمیم گرفتم این فاجعه را با کلمات عادی و قابل فهم برای مردم توضیح بدهم.» (همان)

آلکسیویچ برای نوشتن این کتاب با بیش از ۵٠٠ نفر از مردم محلی و کسانی که شاهد آن اتفاق بودند گفت‌وگو کرد. از بین آن‌ها ١٠٧ مصاحبه را در نسخه نهایی آورد که تقریبا می‌شود از هر پنج مصاحبه، یکی. او در مصاحبه با هر کس از چهار نوار کاست استفاده کرد و همین چهار نوار کاست به ١٠٠ تا ١۵٠ صفحه مکتوب تبدیل شد. از بین این صفحه‌ها روایت هر کس را تقریبا در ۱۰ صفحه آورد. آلکسیویچ در تحقیقاتش متوجه شد که سیاست کشورهای استقلال‌یافته از اتحاد جماهیر شوروی، سکوت در قبال فاجعه چرنوبیل است. او روشنفکران را متهم کرد به این‌که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سکوت اختیار کرده‌اند.

او پس از گذراندن دوران تبعید به کشورش بازگشت و در یک منطقه‌ روستایی در روسیه سفید زندگی می‌کند. او به «اشپیگل» گفته بود «خِرد نزد روستاییان روسیه سفید چندان جایگاهی ندارد و آن‌ها بیشتر سعی می‌کنند با یک نوع زرنگی شوخ‌طبعانه سخن بگویند.

خود لوکاشنکو نمونه بارز آن است که هیچ‌کس مثل او نمی‌تواند کشورهای غربی را فریب دهد.» آن‌چه تجربه او از زندگی با مردم بلاروس بود هولناک به نظر می‌رسد. آلکسیویچ گفته است: «روسیه سفید ملت نیست و اسطوره‌های ملی ندارد بلکه پدیده روسیه سفید از زمان لوکاشنکو به‌وجود آمده است.» سال ۲۰۱۰ تظاهراتی علیه لوکاشنکو در بلاروس ترتیب داده می‌شود که بلافاصله سرکوب شد.

 روزی که چرنوبیل باورها را دگرگون کرد

زنی در همسایگی آلکسیویچ به او می‌گوید: «دوره شماها به سر رسیده و به‌زودی همه‌تان را به زندان خواهند انداخت. بس کنید و این‌قدر مردم روسیه سفید را به لجن نکشید.» با این حال آلکسیویچ از ۳۰ سال پیش که فاجعه چرنوبیل رخ داد تاکنون دست از انتقاد برنداشته و خود را منتقد سیاست‌های حکومت‌هایی می‌داند که رنج بشری تولید می‌کنند. او در مصاحبه‌ای گفته بود: «داریم درباره اشتباه‌های دستگاه کمونیسم و مردمی که فریب آن‌ها را خورده‌اند حرف می‌زنیم.

به این مردم نگفتند وقتی نیروگاه اتمی منفجر می‌شود چه باید بکنند. به آن‌ها نگفته بودند که انفجار نیروگاه اتمی مثل انفجار کپسول گاز نیست. مردم اصلا نمی‌دانستند در این نوع موقعیت‌ها چه کار کنند. چرنوبیل متعلق به جایی بود که اطرافش مردمانی ضدروس زندگی می‌کردند. چرنوبیل ولی متعلق به روسیه بود. وقتی آن‌جا منفجر شد مردم می‌گفتند روس‌ها ما را به رادیواکتیویته آلوده کردند.»

کتاب «صداهایی از چرنوبیل» درباره چرایی و چگونگی فاجعه چرنوبیل نیست. این کتاب درباره جهان بعد از چرنوبیل است؛ درباره این است که چگونه مردم با این فاجعه بشری روبه‌رو شدند و با آن زندگی کردند. درباره آسیب‌ها و صدماتی هم نیست که چرنوبیل به طبیعت و ژنتیک انسانی وارد کرد، بلکه درباره این است که چگونه تجربه فاجعه چرنوبیل روی زندگی ما و روح و روان‌مان تأثیر گذاشت.

شاید بشود گفت مهم‌ترین تجربه‌ و درسی که چرنوبیل برای بشر امروزی داشت این بود که ترس‌ها و احساسات تازه‌ای را درون ما شکل داد. با این‌حال چرنوبیل توانست برخی از ترس‌های قدیمی را از بین ببرد. گورباچف درباره حادثه چرنوبیل گفته بود انفجار چرنوبیل آخرین ضربه به تابوت اتحاد شوروی بود. آلکسیویچ درباره تأثیری که چرنوبیل بر زندگی مردم شوروی گذاشت می‌گوید: «ترس از دولت کمونیستی از بین رفت. مردم با این انتخاب مواجه شدند که آیا فرار کنند و خانواده‌شان را به مکانی امن ببرند یا به حزب وفادار بمانند و در چرنوبیل بمانند. مردم فرار را انتخاب کردند، چون ترس از رادیواکتیو بیشتر از ترس آن‌ها از رؤسای حزب بود.»

 روزی که چرنوبیل باورها را دگرگون کرد

آلکسیویچ تنها در کتاب «صداهایی از چرنوبیل» نبود که پا روی دُم شوروی گذاشت. او کتاب مستند دیگری هم با عنوان «جنگ چهره زنانه ندارد» نوشت که روایت پرفرازو‌نشیبی است از روزگار و خاطرات زنانی که در ارتش جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و درباره کابوس‌ها، تنهایی‌ها و وحشت‌هایشان با آلکسیویچ گفت‌وگو کرده‌اند.

بین آن‌ها همه جور زنی هست: پرستار، معلم، تک‌تیرانداز، خلبان، بی‌سیم‌چی و… آلکسیویچ صدای مردمی است که از سیاست‌های دولت‌ها رنج برده‌اند. او در کتاب دیگری با عنوان «آخرین شاهدان» باز هم سراغ جنگ رفته است. حرفش در این کتاب این است که «روزبه‌روز از شمار کسانی که می‌توانند جنگ جهانی دوم را تعریف کنند کم می‌شود. این کتاب خاطرات آخرین آنان است… آن‌ها همه کودک بودند.»


منبع: برترینها

«بیبی راننده»؛ فیلمی با سر و شکل سرخوشانه

ماهنامه همشهری ۲۴ – ترجمه از پوریا شجاعی: ادگار رایت در «بیبی راننده» ساختار اصلی و اساسی فیلم های جنایی مثل «سامورایی» ژان پی یر ملویل و «راننده» والتر هیل را با پوششی از فیلم های عامه پسند ترکیب کرده. رایت سلیقه صوتی و بصری منحصر به فردش را (که در فیلم هایی مثل «شان در میان مردگان» و «پلیس خفن» شاهدش بودیم) با ضدقهرمان های کم حرف و قدرتمند فیلم های اکشن و جنایی کلاسیک تلفیق کرده و از این طریق ترکیبی سرگرم کننده و جذاب ساخته. تاثیرگذاری این فیلم در بهترین حالت، شبیه تاثیری است که ترکیب گاز خنده و آدرنالین روی بدنمان می گذارد.

فیلمی با سر و شکل سرخوشانه مثل این، باید هم شبیه یک رانندگی پر از هیجان و بی وقفه به نظر برسد که در آن حقه های نبوغ آمیز یکی پس از دیگری رو می شوند. و «بیبی راننده» واقعا هم به این صورت است.

«بیبی راننده»؛ فیلمی با سر و شکل سرخوشانه 

بیبی (اسنل الگورت)، این راننده متخصص فرار بامهارت و بیبی فیس، از آهنگ های راک و پاپ برای ریتم بخشیدن به زندگی اش استفاده می کند؛ آهنگ هایی که بیبی در مجموعه آیپادهایی که دارد گوش می دهد، در موقعیت های مختلف هم نقش شلیک شروع مسابقه را برایش ایفا می کند، و هم نقش مترونوم، تایمر یا وسیله ای برای تنظیم حرکاتش.

اوج شوخ طبعی و هیجان فیلم جایی است که بیبی در بحبوحه یک سرقت، سعی می کند قبل از این که پایش را روی گاز فشار دهد و حرکت کنند، آهنگی را که پخش می کرده به اولش بیاورد تا زمان بندی و ریتم حرکاتش با موسیقی هماهنگ بماند.

فیلم در آتلانتا می گذرد و داستان اصلی اش به سادگی و آسان گویی یک کامیک بوک جنایی دهه پنجاهی است. بیبی در می یابد که اگر در یک سرقت دیگر به عنوان راننده همکاری کند، بدهی ای را که به مغز متفکر ماموریت ها یعنی دکتر (با بازی کوین اسپیسی) دارد صاف خواهدکرد. و درست زمانی که ماموریت آخر را به انجام رسانده و فکر می کند که دیگر کارش با سرقت ها تمام شده، دکتر او را دوباره وارد بازی می کند (نان اسپیسی در فیلم احتمالا به استیو مک کویین در «گریز» و سام جافی در «جنگل آسفالت» ارجاع می دهد).

باقی ماجراهای فیلم مانند راننده ساده و بدون پیچیدگی های عجیب و غریب جلو می روند. مثلا دکتر هیچ وقت برای سرقت هایی که طراحی می کند یک تیم ثابت را به کار نمی گیرد و همین به رایت این فرصت را داده که مدام شخصیت های فرعی گروتسک مختلفی را به فیلم بیاورد و بعد هم به طریقی حذفشان کند.

گروه کلیدی و اصلی ماجرا تعدادی از پرمدعاترین و عجیب و غریب ترین خلافکاران هستند که در راسشان جیمی فاکس در نقش بتس قرار دارد. کاراکتری که حقیقتا ترسناک است و عملا روان پریش به حساب می آید و در آخر هر خاطره ای که تعریف می کند کسی کشته می شود! جان هم در نقش بادی، یک عضو سابق وال استریت ظاهر شده که به همراه دارلینگ (با بازی ایزا گونزالز) یک زوج عشقیِ کارتونی تشکیل داده اند و هردویشان هم جامعه ستیزهایی بی رحم هستند.

برعکس فیلم های ملویل یا هیل، رایت خانه و زندگی شخصی قهرمانش را هم به ما نشان می دهد که در آن با پدر ناتنی ناشنوا و زمین گیرش زندگی می کند. ما الوین و تنها عشق زندگی اش را هم می بینیم؛ یک پیش خدمت دوست داشتنی به اسم دبورا (لی‌لی جیمز) که دوست دارد وقتی کار می کند آواز هم بخواند.

فیلم همچنین یک گذشته درست و درمان هم به کاراکتر بیبی می دهد. زمانی که او پسربچه ای بیش نبوده، در صندلی عقب ماشینشان نشسته و شاهد تصادف مرگباری بوده که حین جر و بحث پدر و مادرش رخ داده و منجر به مرگشان شده. اتفاقی که باعث شده بیبی دچار وزوز دائمی گوش شود و فقط وقتی مغزش را در موسیقی غرق کند می تواند از شر این وزوز خلاص شود.

رایت این اتفاق فاجعه بار را در فلاش بکی پُرزدوخورد ارائه می دهد و طی اینسرت کات هایی که اینجا و آنجا در طول فیلم می بینیم، مادرش را زنی مهربان و همچنین خواننده مورد علاقه او معرفی می کند (عشق به موسیقی در ژن اوست.) خیلی کم پیش می آید که چنین پیش زمینه های روانی سنگینی با اجرایی سرخوشانه و سرحال مثل این فیلم به نمایش دربیایند. با این حال کنجکاوی برانگیرترین بخش های فیلم وقت هایی است که رایت معماهای کوچکی را بین اکشن پرسر و صدای فیلم می گنجاند. مثلا ما مدام منتظریم ببینیم چه زمانی عوارض حادثه ای که برای بیبی رخ داده کنار می رود و نبوغش را در انتخاب موسیقی و راندن ماشین می بینیم.

 
گرچه صحنه سرقت سریع و پرتنشی که ابتدای فیلم می بینیم آن قدری که رایت فکر می کند سکانس جذاب و نقس گیری در نیامده، اما ماشین قرمز و براق بیبی به طرز شگفت انگیزی خیره کننده و چشم نواز است، و یک لحظه خیلی خوب هم دارد که در آن رایت حقه سه ماشین قرمز شبیه هم را در اتوبان برای گمراه کردن پلیس نشانمان می دهد. ولی این سکانس معرفی طوری طراحی شده که نشانمان دهد وقتی یک سرقت مثل ساعت دقیق جلو برود چطور می شود. و این مسئله غیرقابل حلی است در فیلم.

همان طور که تدوینگر فیلم پل مکلیس در این شماره «سینما ادیتور» توضیح می دهد: «خیلی از لحظه های اکشن فیلم طوری طراحی شده اند که با ریتم آهنگ ها هماهنگ باشند. و این چالش بزرگی بود چون ما می خواستیم اتفاق ها با ضرباهنگ ها بیفتند، ولی هم زمان جوری به نظر نرسد که انگار از قبل همه چیز طراحی شده و مصنوعی است».

واضح است که رایت و مکلیس (و تدوینگر دیگر فیلم، جاناتان آموس) از پس این چالش برآمده اند. ولی فکر نمی کنم موفق شده باشند در تمام صحنه ها آن طور که انتظار می رود عمل کنند. هرکدام از صحنه های تعقیب و گریز فیلم ضرب های ریتمیک خودش را دارد، ولی وقتی کلی نگاه کنیم، تعداد سکانس زیاد است و ممکن است برخی از آنها تکراری به نظر برسند. چون گاهی انگار همه چیز بیش از حد با مهارت اجرا می شود. صحنه اوج فیلم هم نه در ابتدای آن است و نه در گره گشایی نهایی آن، بلکه در میانه های فیلم است. جایی که اولین بار می بینیم یکی از سرقت ها با مشکل رو به رو می شود: خرابکاری هایی که قدرت کمیک و غریزی فیلم را نمایان می کنند.

«بیبی راننده»؛ فیلمی با سر و شکل سرخوشانه 

با این که در نهایت ایده های جسورانه فیلم ته می کشد، وقتی جاه طلبی رایت را برای تسخیر قلبمان و یا ایجاد هیجان می پذیریم، می بینیم که فیلم تعلیق کامیک بوکی مخصوص به خودش را ایجاد می کند. مثلا این که بیبی چطور می خواهد از همکاری اجباری با سارقان دم دمی مزاج و عصبی جان سالم به در ببرد و هم زمان روحیه اخلاق مدارش را حفظ کند؟ یا رایت چگونه خواهد توانست مسیر فیلم را سمت یک پایان خوش سوق دهد؟
تا موقعی که رایت ایده های بصری و کارگردانی نوآورانه خودش را ارائه می دهد، فیلم شبیه یک خیال پردازی باانرژی عمل می کند. در یکی از صحنه های پرجنب و جوش ابتدایی، وقتی تعقیب و گریز افتتاحیه فیلم به پایان می رسد، بیبی با پای پیاده سمت کافی شاپی به اسم اکتان می رود تا برای اعضای گروه قهوه بخرد. و رایت این ماموریت کوچک او را تبدیل به یک باله خیابانی می کند.

الگورت تلفیق جذابی از ظرافت و یک سرخوشی بی تکلف نشانمان می دهد و هر جا قدم می گذارد، با آهنگی که در هندزفری اش گوش می دهد یک رقص دونفره با دوربین و آدم های دور و برش در پیاده رو برپا می کند. رایت حتی پدر ناتنی بیبی (جو) را پیرمردی ناشنوا معرفی می کند و از این طریق زبان اشاره بین این دو تبدیل به یکی دیگر از ابزارهای نمایش و حرکت می شود. اجرای جونز در این نقش گرم و گیرا درآمده. او کاری می کند تا صحنه ای که جو دستش را روی بلندگو می گذارد تا ریم موسیقی مورد علاقه بیبی را با دستش حس کند، تبدیل به انسانی ترین لحظه فیلم شود.

اولین صحنه بیبی و دبورا خیلی زود در دل مخاطب جا باز می کند، که بخشی زا آن به خاطر مهارت لی‌لی جیمز در نمایش زیبایی سرخوشانه و جوانانه ای است که دارد. او از اسم بیبی خوشش می آید چرا که برخلاف اسم خودش یعنی دبورا، یک عالمه آهنگ وجود دارد که درش از اسم «بیبی» استفاده شده. اما هرچه فیلم جلوتر می رود ما چیز بیشتری از او نیم فهمیم. رابطه آن دو از یک سو نقش چیزی را که بیبی نگران از دست دادنش است ایفا می کند و از طرف دیگر سوی امیدوارکننده و فانتزی فیلم را پررنگ می کند، ولی خیلی پرداخته نمی شود.

«بیبی راننده» خیلی سعی در راضی نگه داشتن مخاطب دارد. به طرز عجیبی در همه اتفاقات فیلم حتی وقتی با آدم بدهای خشن و خطرناک سر و کار داریم، چیزی برای به دست آوردن دل تماشاچی ها گنجانده شده. جوری که انگار رایت با شیوه شیطنت آمیز خودش سعی  کرده تک تک مخاطبان علاقه مند به اکشن را راضی نگه دارد. اما چیزی که باعث شده فیلم به طور کامل از دست نرود، روحیه اساسا سرخوشانه و پر از انرژی رایت (و الگورت) است.

«بیبی راننده»؛ فیلمی با سر و شکل سرخوشانه 

در «بیبی راننده» حرکات نمایشی الگورت به طرز سرخوشانه ای رو و نمایشی است. چه زمانی که در خیابان ها می راند و چه زمانی که با گفت و گوهای ضبط شده آهنگ میکس می کند، موفق شده بدون این که مصنوعی به نظر برسد اجرایی نمایشی ارائه دهد. بازی اسپیسی اما قابل مقایسه با او نیست. خشک و حساب شده بازی کرده. انگار خودش می دانسته نقش آدم های بدبین را که سرنخ همه چیز هم دستشان است زیادی باز کرده. اجرای جان هم هرچه فیلم جلوتر می رود، اغراق شده تر می شود. هر دویشان انگار ساز دیگری می زنند و جدا از باقی بازیگران می ایستند.

رایت هنرمند بااستعدادی در زمینه هجو موضوعات عامه پسند است، اما انگار همیشه موفق نمی شود بین هجو ژانرها و وسوسه بازتولید مولفه های تکراری شان یکی را انتخاب کند. فیلم های پارودی اش تقریبا بامزه درآمده، اما وقتی بر می گردیم و نگاهشان می کنیم، می بینیم که بعضی وقت ها هیجان و بامزگی کمتری از فیلم هایی که مسخره شان کرده دارند (فیلم سال ۱۹۷۸ فیلیپ کافمن «حمله جسددزدها» که خودش بازسازی فیلم دان سیگل در سال ۱۹۵۶ بوده، به طور قطع از فیلم آخرالزمانی «پایان دنیا» رایت که در ۲۰۱۳ ساخته شوخی های بهتری دارد و ترسناک تر هم درآمده).

آن طور که خود رایت می گوید، هدفش این بوده که «فیلمی تند و تیزتر بسازد که به آثاری مثل «نقطه گریز» و فیلم های والتر هیل ارجاع دهد. وقتی صحنه های اکشن فیلم آغاز می شود، داستان با شتاب بیشتری پیش می رود و خشونت آن هم بیشتر می شود و آسیب های جانبی واقعی شخصیت ها را تهدید می کند». اگرچه الان، تنها آسیب جانبی، انتظارات بالای ما از فیلم است.

سال ها تعیین کننده اند نه روزها

گفت و گو با ادگار رایت درباره ایده ها و فیلم هایی که روی «بیبی راننده» تاثیر گذاشتند

مارک کرکوئد؛ سایت اندساند، جولای ۲۰۱۷

ترجمه: پوریا شجاعی

ادگار رایت فیلمنامه نویس و کارگردان مثل ضدقهرمان های ریزنقش فیلم دوست داشتنی «پسر رمبو» (۲۰۰۷) که در آن نقش گذرایی ایفا می کرد، از زمان کودکی تا امروز مشغول فیلمسازی بوده. وقتی نوجوان بود و در سامرست زندگی می کرد فیلم  های کوتاه سوپر ۸ می ساخت، تا این که استاپ موشنی به اسم «می خواهم به سینما بروم» ساخت درباره عدم دسترسی افراد معلول به سینماها و در برنامه تلویزیونی شنبه صبح «روی آنتن می رویم!» (Going Live!) داوران را تحت تاثیر قرار دارد و به خاطرش یک دوربین ویدئویی هندی کم جایزه گرفت.

«بیبی راننده»؛ فیلمی با سر و شکل سرخوشانه 

بودجه اولین فیلم بلندش، «مشتی پر از انگشت»، را که یک فیلم شانزده میلی متری و هجویه ای بر ژانر وسترن بود، سردبیر یک روزنامه محلی با پولی اندک تامین کرد. به رغم بازخوردهای نه چندان خوب، این فیلم توجه مت لوکاس و دیوید ویلیامز را به خود جلب کرد، که رایت با آنها سریال کمدیِ آیتمی «پوره و نخود» (۱۹۹۶- ۱۹۹۷) را کار کرد.

بعد از آن رایت در چند سریال دیگر هم فعالیت های تلویزیونی اش را ادامه داد. از جمله سریال کالت «جداافتاده» (۱۹۹۹-۲۰۰۱) با بازی سایمون پگ و نیک فراست که بین مردم هم طرفدار پیدا کرد. رایت، پگ و فراست با همدیگر بعدها سه گانه «بستنی قیفی با سه طعم» را ساختند: فیلم کمدی رمانتیک و زامبی محورشان «شان در میان مردگان» (۲۰۰۴)، کمدی روستایی «پلیس خفن» (۲۰۰۷)، و «پایان دنیا» (۲۰۱۳) که یک جمع بندی خشن و پرسر و صدا برای این سه گانه بود.

در سال ۲۰۱۰ «اسکات پیلگریم علیه دنیا» (که با اقتباس از رمان های تصویری برایان لی اومالی ساخته شده بود) اولین شکست سنگین تجاری رایت شناخته شد. اگرچه بعدها فیلم به اثری محبوب هواداران تبدیل شد و الان طرفداران پر و پاقرصی مثل طرفداران نمایش «راکی هارور» دارد.

رایت در سال ۲۰۱۴ و بعد از این که تنها چند ماه قبل از شروع فیلمبرداری «مرد مورچه ای از آن پروژه بکشد، سراغ «بیبی راننده» رفت؛ پروژه ای شخصی که از سال ها قبل فکر ساختنش بوده.

«بیبی راننده» درباره راننده مخصوص فرار از موقعیت های سرقت است (با بازی انسل الگورت) که برای کم کردن وزوز گوشش از آهنگ هایی که در آیپادش دارد استفاده می کند؛ وزوزی که از زمان تصادفی که در زمان کودکی اش داشته تا الان همراهش است. این فیلم متاثر از علاقه رایت به فیلم هایی مثل راننده (۱۹۷۸) والتر هیل و «برادران بلوز» (۱۹۸۰) جان لندیس است؛ دو فیلمی که در برنامه Car Car Land که رایت برای نمایش در بنیاد فیلم بریتانیا ترتیب داده هم حضور دارند.

ششمین فیلم رایت که هم فانتزی های موزیکال «اسکات پیلگریم» را دارد، هم مولفه های اکشن «پلیس خفن» و هم کمدی تلخ و شیرین «شان در میان مردگان» را، عملا تلفیقی پرجنب و جوش است از سبک بصری کمیک او با برخی صحنه های تعقیب و گریز ماشنیی تاثیرگذار در خیابان ها و آزادراه های آتلانتا.

طرفداران رایت شباهت هایی مضمونی بین این فیلم و ویدئوکلیپی که او برای آهنگ Blue Song از گروه «مینت رویال» ساخت پیدا می کنند. ویدئویی که در آن نوئل فیلدینگ حین این که در ماشین مخصوص فرار از سرقت منتظر نشسته تا نیک فراست، مایکل اسمایلی و جولین بارات سرقتشان را بکنند، با آهنگی که پخش می کند خودش را سرگرم می کند. اینجا و در این فیلم، آهنگ هایی مثل «جایی برای فرار نیست» از گروه «مارتا و واندلاها» گرفته تا Radar Love از گروه «گوشواره طلایی» کار می کنند که صحنه های اکشن تبدیل به سکانس های باله ای شوند که خیلی خوب طراحی شده اند.

تیم بازیگران پرستاره فیلم، در کنال انسل الگورت که نقش بیبی را ایفا می کند، شامل مجموعه متنوعی از کاراکترهای بی اعصاب و نامتعادل است؛ از جمله جیمی فاکس در نقش بتس، جان هَم در نقش بادی، ایزا گونزالز در نقش دارلینگ و جان برینتال در نقش گریف. همه شان هم زیر دست دکتر (کوین اسپیسی) هستند که یکی از آن رییس خلافکارهای باظرافت است. لیلی جیمز هم که نقش دبورا را بازی می کند؛ پیش خدمتی که دلش می خواهد «در ماشینی که نمی تواند بخرد و با برنامه ای که ندارد» رانندگی کند و به جاده بزند، فیلم را به سبک «داستان عاشقانه واقعی» تونی اسکات نزدیک می کند.

رایت که دوباره با فیلمبردار همیشگی اش بیل پاپ همکاری کرده، در این فیلم گروهی گروهی از بدلکاران خبره (درین پرسکات، رابرت ناجل، جرمی فرای) و همچنین یک طراحی رقص (رایان هافینگتون) را کنار خودش جمع کرده تا فیلمی بسازد که چند ژانر مختلف را با هم ترکیب می کند. فیلمی که با نمایشش در فستیوال «جنوب به جنوب غربی» (SXSW) در ماه مارس تشویق و تحسین همه را برانگیخت. وقتی در لندن با رایت ملاقات کردم، او به شدت خوشحال و سرحال بود- که قاعدتا به خاطر بازخوردهای اولیه مثبتی بود که از نمایش فیلم دریافت کرده- و آماده بود تا با شور و علاقه یک فیلم بین که هیچ وقت از ذوق و شوقش نسبت به این رسانه کاسته نمی شود، درباره سینما صحبت کند.

«بیبی راننده»؛ فیلمی با سر و شکل سرخوشانه 

«بیبی راننده» مشخصا بار کمدی کمتری نسبت به فیلم های قبلی شما دارد. موقع ساختش حس می کردید که یک تغییر مسیر در جریان فیلمسازی تان است؟

آره. عمدا این کار را کردم. ایده فیلم از مدت ها قبل در پس ذهنم بود. حتی از قبل «شان در میان مردگان» و سریال «جداافتاده». شکل گیری ایده اش بر می گردد به سال ۱۹۹۵ و زمانی که اولین بار به لندن نقل مکان کرده بودم و روی نوار کاست به آهنگ «نارنجی» گروه Jon Spenser Blues Explosion گوش می دادم. همیشه دلم می خواست یک فیلم اکشن بسازم. یک فیلم سرقتی. و ایده ای  داشتم درباره این که اکشن و موسیقی را با هم تلفیق کنم.

در فیلم ها و ویدئوکلیپ هایی که ساخته ام در چند صحنه این ایده را پیدا کرده بودم، ولی دلم می خواست این ایده را در کل یک فیلم هم امتحان کنم. جوری که کنش و واکنش های فیلم با آهنگی که کاراکترها در هر صحنه گوش می دهند شکل بگیرد. برای همین هم تمام آهنگ هایی که در فیلم می شنوید، در خود صحنه جریان دارد و موسیقی متن نیست. و چون قبل از این فیلم های کمدی کارکرده بودم، ساخت یک فیلم جدی تر کمی برایم چالش برانگیز بود. اگرچه هنوز هم فیلم حس و حال و شوخ طبعی مخصوص به خودش را دارد.

کاملا معلوم است که از سکانس تعقیب و گریز و دور زدن ماشین ها با ترمزدستی در «پلیس خفن» خیلی خوشتان آمده. انگار این سکانس ها که در فصل آخر آن فیلم می بینیم نوعی تمرین برای «بیبی راننده» بوده.

اره. ولی «پلیس خفن» قطعا نتیجه بزرگ شدنم در سامرست و دیدن فیلم های اکشن آمریکایی بوده. بلافاصله بعد از ساخت این فیلم به آمریکا رفتم و کاری را که همیشه دلم می خواست انجام دهم عملی کردم: با ماشینم در ایالت های مختلف رانندگی کردم. تنهایی از نیویورک تا لس آنجلس رانندگی کردم و سبک زندگی جک کرواکی خودم را داشتم. برای این که بتوانم فیلمی مثل این بسازم باید با خودم در جاده ها خلوت می کردم. چون جزو طبقه متوسط سامرست به حساب می آمدم، با خودم فکر کردم اگر قرار است یک فیلم جنایی آمریکایی بسازم، اول باید برادری ام را به این ژانر و کشور ثابت کنم. البته تنها فیلمی که برایش تحقیق کردم همین «بیبی راننده» بود. چون سرِ «شان در میان مردگان» یا «پایان دنیا» موضوع فیلم طوری نبود که بشود درباره اش از کسی جز سایمون پگ سوال کرد. ولی وقتی داشتم «بیبی راننده» را می نوشتم با خلافکارهای سابق مصاحبه کردم. در انگلیس با دو تا از این راننده های مخصوص فرار از صحنه سرقت مصاحبه کردم، و در آمریکا هم با بسیاری از خلافکارها صحبت کردم که کتاب های غیرداستانی نوشته بودند.

یکی شان جو لویا بود که در دهه ۸۰ و ۹۰ به حدود سی بانک دستبرد زده بود. او را در پاسادینا ملاقات کردم و به‌م گفت: «رفیق، من واقعا «پلیس خفن» رو دوست دارم!» هم زمان با نوشتن فیلمنامه با این آدم ها هم صحبت می کردم و یک بار پرسیدم: «تا حالا شده سر کاری که رفته اید آهنگ هم گوش کنید؟»

هر جوابی که فکرش را بکنید به‌م دادند. یکی از آنها که در بوستن بود و به ماشین های حمل پول دستبرد می زد می گفت وسط یکی از سرقت هایشان بودند و داشتند به رادیو گوش می کردند که بازخوانی گروه «گانز اِن روزز» از آهنگ «کوبیدن بر در بهشت» را پخش می کرده و یکی از آنها گفته: «این بدشانسی می آره، بدشانسی می آره!» و سر همین آهنگ قید آن سرقت را زده اند. من هم این ماجرا را مستقیم آوردم توی فیلمنامه.

خب اینها ارجاعاتی است که به ماجراهای زندگی واقعی داده اید. ولی ارجاعات سینمایی چی؟ من تعدادی مقاله خوانده ام که در آنها «بیبی راننده» را با رانندگی (۲۰۱۱) نیکلاس و یندینگ رفن مقایسه کرده اند. اگرچه واضح است که منبع اصلی فیلم راننده والتر هیل است. مرا یاد فیلم «مرخصی فریس بولر» (۱۹۸۶) هم انداخت.

چه جالب!

… و همین طور فیلم «تجارت پرخطر (۱۹۸۳).

خب این یکی نمونه جالب تری است. «فریس بولر» قطعا روی «اسکات پیلگریم علیه دنیا» تاثیر گذاشته. راستش اصلا من و مایکل شب قبل از فیلمرداری «اسکات پیلگریم علیه دنیا» این فیلم را تماشا کردیم. من «تجارت پرخطر» را سر «بیبی راننده» دوباره ندیدم. ولی تام کروزه آن فیلم و انسل الگورت «بیبی راننده» تقریبا در یک سن و سال هستند. انسل واقعا آن جذبه ای که ستاره ای مثل تام کروز هم داشت دارد. واقعا می داند چطور لنز دوربین را از آن خودش کند. اگر ارتباطی بین این دو فیلم وجود داشته باشد هم ناخودآگاه است. ولی هردویشان درباره بچه هایی است که درگیر مسائلی می شوند که خیلی پیچیده تر از سن و سالشان است.

در «بیبی راننده» او پسربچه ای است که در دنیای بزرگ سال ها کار می کند. درست مثل «تجارت پرخطر». پس آره، این دو فیلم به هم ربط دارند.

یک سکانس هم در «تجارت پرخطر» وجود دارد که در آن تام کروز تنهایی در خانه خالی اش خوش می گذارند. وقتی فیلم را می دیدم فکر کردم از این سکانس قطعا تاثیر گرفته اید.

اوه، بله. حالا که گفتید یادم آمد که ما قبل از ساخت «بیبی راننده» کلیپی درست کردیم که حس و حال فیلمی را که می خواستیم بسازیم به استودیو نشان می داد، و آن صحنه معروفِ تام کروز هم در کلیپ بود.

«بیبی راننده»؛ فیلمی با سر و شکل سرخوشانه 

اما چیزی که بیشترین تاثیر را روی این فیلم گذاشت چطور؟ منظورم ویدئوکلیپی است که برای آهنگ Blue Song از گروه «مینت رویال» ساختید.

راستش اول فکر می کردم ایده ام را سر این موزیک ویدئو سوزانده ام. این ایده را از قبل داشتم، یک راننده مخصوص فرار که می دانست چطور آهنگ هایی پیدا کند که زمانشان دقیقا مطابق با مدت زمان ماموریتشان است. ایده ای بود که خیلی دقیقه نودی به ذهنم رسید تا از این موزیک ویدئو استفاده کنم. واقعا دلم می خواست این ایده را برای یک فیلم نگه دارم و یک کم از خودم عصبانی بودم که آن را استفاده کرده ام. ولی آخرش معلوم شد که به دردم خورده. چون در سال های بعد همین طور که نوئل فیلدینگ به شدت معروف شد، این موزیک ویدئو هم مدام در مرکز توجه قرار گرفت و مردم هم با دیدنش می گفتند: «ایده یک فیلم خوب در این ویدئوکلیپ وجود دارد.»

و «بیبی راننده» هم مثل ویدئوکلیپ Blue Song خیلی شبیه فیلم های موزیکال است.

خنده دارش این است که استودیو همیشه می گفت: «اگر بخش موسیقی محور فیلم جواب نداد، حداقل به جایش ستاره ها و صحنه های تعقیب و گریز با ماشین را داریم.» ولی به محض این که فیلم در فستیوال SXSW به نمایش درآمد، تمام ریویوها روی وجه موزیکال فیلم متمرکز شد، که خیلی به من انگیزه داد. تماشاگران کاملا این بُعد از فیلم را درک کرده بودند. بعد از اینها بود که استودیو گفت: «موسیقی مولفه اصلی فیلم است و باید رویش مانور بدهیم!» یک ریویو هم خواندم که درباره فیلم نوشته بود: ««سرقت در ۶۰ ثانیه»ای که انگار بازبی برکلی کارگردانی اش کرده باشد». با خودم فکر کردم: «بله! اصلا این همان چیزی است که می خواهم روی سنگ قبرم بنویسند!» ولی اگر بخواهیم به این سوال که «آیا این فیلم موزیکال است؟» جواب بدهیم، بحث کمی پیچیده می شود. آیا آدم ها در فیلم بلندبلند آواز می خوانند؟ نه، آیا آهنگ هایی که در طول فیلم می شنوند موسیقی متن است؟ نه، همه شان انتخابی است و خود کاراکترها به آنها گوش می دهند.

در سکانس تیتراژ ابتدایی فیلم، بیبی را می بینیم که به سمت کافی شاپ قدم می زند و با هندزفری اش به آهنگ Harlem Shuffle از گروه «باب اَند اِرل» گوش می دهد. و همین طور که قدم بر می دارد، ما می بینیم که کلمات آهنگ روی دیوارها و پیاده روها و ساختمان ها نوشته می شود. پس به نوعی به فانتزی های فیلم های موزیکال تنه می زند.

خب بله، در این صحنه به طور خاص کاملا سمت رئالیسم جادویی می رویم. ولی این سکانس تیتراژ ابتدایی است، و می تواند جدا از کلیت فیلم قرار بگیرد. بخش خنده دارش اینجاست که استودیو می خواست این سکانس را از فیلم جدا کند. من دمی ین شزل را می شناسم، به‌م گفت که در یکی از نمایش های «لالالند» (۲۰۱۶) استودیو اصرار داشت که سکانس افتتاحیه فیلم حذف شود!

سرِ «بیبی راننده» یادم می آید که مدیران استودیو می گفتند: «چه نیازی هست این سکانس کافی شاپ را ببینیم؟» و واقعا دلیلش این است که این صحنه دو نیمه کاراکترمان را نشان می دهد. شما اول فیلم او را در حالت کاری اش می بینید که اولین تعقیب و گریز با ماشینش را انجام می دهد، و دقیقا در صحنه بعد، او واقعا مثل یک پسربچه است. می رود که قهوه بگیرد و توی حال خودش است و برای خودش در خیابان می چرخد، یک جورهایی مثل «تجارت پرخطر». و زمان هایی هم که تنها و دور از گروه خلافکاران است، همین طوری یکهو به جنب و جوش می افتد.

تلفیق موزیک و اکشن- کمدی به خوبی در عنوانی هم دیده می شود که شما برای برنامه نمایش فیلم ها در بنیاد فیلم بریتانیا ترتیب دادید: Car Car Land. آیا فیلم هایی که در این برنامه پیشنهاد دادید عنوان هایی هستند که الهام بخش «بیبی راننده» بوده اند؟

خب، همان طور که صحبتش شد، راننده نقش حیاتی در فیلم من داشت. در کنار خیلی فیلم های دیگری که الهامبخش من بودند، این یکی اگر نبود فیلم من هیچ وقت ساخته نمی شد. ولی همه این فیلم ها به نظرم آثاری بوده اند که به تعقیب و گریزهای ماشینی بعد از خودشان شکل داده اند. چون قرار بود این فیلم ها در بنیاد فیلم بریتانیا نمایش داده شوند، با خودم فکرکردم باحال می شود اگر فیلم هایی مثل «فریبی و بین» (۱۹۷۴)، «مری کثیف، لری دیوان» (۱۹۷۴)، و «اسموکی و راهزن» (۱۹۷۷) را در برنامه بگذارم. و البته «بیبی راننده» و «اسموکی» ربط هایی به هم دارند چون ما پل ویلیامز- شخص اینوس کوجولو!- را در فیلممان داریم. آن هم کجا، در آتلانتا. وقتی سر صحنه بود گفت: «آخرین باری که من در آتلانتا بودم سر فیلم «اسموکی و راهزن قسمت ۳ بود».

درباره فیلم بولیت (۱۹۶۸) هم داشتم فکر می کردم که احتمالا این فیلم اولین بعد از دوره صامت است که در آن تعقیب و گریز ماشین ها نقش کلیدی ایفا می کند. از قضا دستیار دوم کارگردان «بولیت»، که کارش این بود که ملت را از وسط جاده بیرون کند تا خودروی موستانگ آن فیلم زیرشان نگیرد، والتر هیل بوده که در «بیبی راننده» داشت «برادران بلوز» بود. این که فیلم در شیکاگو می گذرد هم مهم است.

من اول فیلمنامه را برای ساختن در لس آنجلس نوشته بودم. ولی به دلایل مالی و به لطف گزینه ای که برای معافیت مالیاتی پیدا کردیم، داستان را به آتلانتا انتقال دادم که در نهایت به نفعم شد چرا که اگر فیلم را در لس آنجلس می ساختیم غیرممکن بود که از مقایسه شدن با «راننده»، «مخمصه» (۱۹۹۵)، سگ های انباری (۱۹۹۲)، «رانندگی و مرگ و «زندگی در لس آنجلس» (۱۹۸۵) فرار کنیم. در آخر به جایی رسیدیم که در بزرگراه بین ایالتی شماره ۸۵ فیلمبرداری کردیم که برای خودش اتفاق مهمی است و تمام مدت داشتم به جان لندیس فکر می کردم که برادران بلوز را در شیکاگو فیلمبرداری کرد؛ جایی که آخر هفته ها به کل در خاموشی است. من واقعا از این که در برادران بلوز شیکاگو را یک لوکیشن خوش رنگ و لعاب نشان داده اند خوشم می آمد و سعی ام را کردم که در «بیبی راننده» همان برخورد را با آتلانتا داشته باشم.

آیا اخیرا اولین فیلم بلندتان «مشتی پر از انگشت» را دوباره دیده اید؟

فکر کنم آخرین باری که این فیلم را دیدم در یک جشنواره غرب اروپا در ایتالیا و اواخر دهه ۹۰ بود. در ۲۰۱۵ هم در سالن پرنس چارلز (سینمایی در لندن) به نمایش درآمد تا سالگرد بیست سالگی اش را جشن بگیرند.

همچنین در سینماتک Cine family در لس آنجلس. برای همین این اواخر در نشست های معارفه و پرسش و پاسخ فیلم بوده ام. ولی ننشستم تا فیلم را از اول تا آخر ببینم. نمی توانم ببینمش.

«بیبی راننده»؛ فیلمی با سر و شکل سرخوشانه 

هر کارگردان موفقی در دوران کاری اش یک فیلم دارد که فرصت ساختش را از دست داده، و یک فیلم که در ابتدا بازخوردهای خوبی نداشته و بعدا آن را به عنوان بهترین فیلمش تحسین  کرده اند. شما هر دو مورد را داشته باید. مورد دوم، «اسکات پیلگریم» علیه دنیا بود که وقتی در سال ۲۰۱۰ اکران شد شکست تجاری سنگینی خورد. ولی از آن زمان تا الان به نظر می رسد که تبدیل به محبوب ترین فیلمتان شده. از این تجربه چه چیزی یاد گرفتید؟

به نظرم درسی که گرفتم خیلی ربطی به خود فیلم نداشت. اگر برگردم به گذشته، تغییرات خیلی کمی در فیلم اعمال می کنم. مگر در بخش فیلمنامه، تا بعضی مولفه های حسی داستان را بهتر جا بیندازم. ولی در زمینه ویژگی های بصری یا جلوه های ویژه و جاه طلبی های فیلم هیچ چیزی را تغییر نمی دادم. اما چیزی که از این تجربه یاد گرفتم این بود که پیدا کردن بازار برای فیلم هایی مثل این خیلی سخت است. چیزی نبود که بتوان راحت در یک خلاصه دوخطی تعریفش کرد.

آن موقع که برای «اسکات پیلگریم» نشست مطبوعاتی می رفتم، ازم می پرسیدند که «فیلمتان را چطور تعریف می کنید؟» و در ابتدای نشست ها می گفتم: «شبیه یک فیلم اکشن موزیکال عاشقانه کونگ فویی است». و مدتی که گذشت مشخص شد که مردم چنین چیزی را قبول نمی کنند. انگار می گفتند: «تو فقط می توانی دو تا ژانر را با هم تلفیق کنی، نه بیشتر!» برای همین وقتی به نشست های آخر می رسیدیم، می گفتم: «این یک فیلم اکشن کمدی است». من خیلی به این فیلم افتخار می کنم. ولی در زمینه بازاریابی و تبلیغات درسی برایم شد.

بعد از این ماجراها، در مصاحبه ها سعی می کردند وادارم کنند بخش بازاریابی فیلم را به خاطر شکست تجاری اش مقصر بدانم. ولی جالبش اینجا بود که رییس بخش بازاریابی یونیورسال، مایکل موسز به‌م گفته بود که از این فیلم بیشتر از بقیه فیلم هایی که تا آن زمان کار کرده خوشش آمده. و صبح دوشنبه بعد از شروع نمایش فیلم، یک ای میل خیلی محبت آمیز برایم فرستاد که فقط همین را درش نوشته بود: «سال ها تعیین کننده اند، نه روزها». یکی از بهترین ای میل هایی است که تا به حال دریافت کرده ام. فقط همین چند کلمه: «سال ها تعیین کننده اند، نه روزها».

درباره فیلمی که فرصت ساختش را از دست دادید، درباره «مرد مورچه ای»، چه دارید بگویید؟ یادم است داشتم فیلم را می دیدم و با خودم می گفتم «خدایا، چه بلایی سر این فیلم آمد؟»

خب شما کاری کردید که من نکردم. یعنی فیلم «مرد مورچه ای» را دیده اید. من حتی تریلرش را هم ندیده ام. هیچ حسرتی هم بابت نساختنش ندارم. فقط برای وقتی که من و جو کورنیش (همکار فیلمنامه نویس) سرش گذاشتیم حسرت می خورم. ما در طول هشت سال به صورت جسته گریخته مشغول نوشتن فیلمنامه اش بودیم. در طول آن زمان من سه تا فیلم ساختم، جو هم یک فیلم ساخت و هر دویمان روی فیلمنامه «ماجراهای تن تن» (۲۰۱۱) اسپیلبرگ کار کردیم.

جدا شدن از «مرد مورچه ای» تصمیم سخت و ناراحت کننده ای بود، اما در نهایت دو گزینه بیشتر نداشتیم. من سر این پروژه کارگردان- نویسنده بودم. بعد یکهو هشت هفته قبل از فیلمبرداری معلوم می شود که قرار نیست نویسنده باشم. بعدش آدم با خودش فکر می کند: «خب، من اصلا اینجا چه کار می کنم؟» اگر قرار است یک فیلم به یک مجموعه اضافه کنم، دلم می خواهد فکر و ایده خودم را پیاده کنم، وگرنه دلم می خواهد فکر و ایده خودم را پیاده کنم، وگرنه نمی فهمم چرا دارم آن را می سازم. می روم سراغ ایده های اصیل خودم دیگر.

دیپلماتیک ترین جوابی که می توان به این قضیه داد، این است که من حاضر شده بودم یک فیلم «مارولی» برای استودیو بسازم، ولی مطمئن نیستم که آنها هم دلشان می خواست فیلم حال و هوای ادگار رایتی داشته باشد. اگرچه جداشدنمان از پروژه نسبتات دوستانه بود. به محض این که این ماجراهای «مرد مورچه ای» اتفاق افتاد، ای میلی از استودیو ورکینگ تایتل رسید که نوشته بود: «بیا «بیبی راننده» را بسازیم!» که اتفاق عجیبی است چون یادم می آید بعد از «پایان دنیا» داشتم فکر می کردم که اگر «مرد مورچه ای» را بسازم و خوب دربیاید، آن وقت می توانم «بیبی راننده» را شروع کنم.» و اتفاق طعنه آمیزش این است که «مرد مورچه ای» را نساختم با این حال موفق شدم «بیبی راننده» را بسازم. بعدش هم وقتی کوئنتین تارانتینو فیلم را دید واکنشش این بود که: «من که به‌ت گفته بودم باید در اولین فرصت «بیبی راننده» را بسازی.»


منبع: برترینها

عباس به عربستان رفت

به گزارش پایگاه اینترنتی تایمز اسرائیل، محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین در جریان سفر خود به ریاض، با ملک سلمان، پادشاه عربستان و محمد بن سلمان، ولیعهد این کشور دیدار می‌کند. یک منبع نزدیک به رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین گفت که عباس پس از دیدار با عبدالفتاح سیسی، رئیس‌جمهوری مصر به ریاض سفر کرده است. سفیر فلسطین در ریاض نیز به رادیو فلسطین گفت: مسائل مربوط به فلسطینی‌ها و تحولات بین‌المللی در جریان دیدار محمود عباس با رهبران سعودی مورد بررسی قرار خواهد گرفت. روزنامه صهیونیستی هاآرتص گزارش داد، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین در سفر غیرمنتظره خود به عربستان، در مورد ایران نیز گفت‌وگو خواهد کرد.
منبع: بهارنیوز

با داستان سرایی هر چیزی را به هر کسی بفروشید

کسب و کارتان هر چه باشد، به نوعی به حیطه فروش مرتبط می شود. چه بخواهید مشتریانی به دست آورید که محصولات تان را بخرند، چه بخواهید با سرمایه گذاران جدید مذاکره کنید، چه بخواهید به کارمندان تان انگیزه بدهید و چه فرزند نوجوان تان را ترغیب به همکاری در شستن ظرف ها کنید، میزان موفقیت تان به توانایی شما در تاثیرگذاری، متقاعدسازی و «فروش» بستگی خواهد داشت.

کسب و کارتان هر چه باشد، به نوعی به حیطه فروش مرتبط می شود. چه بخواهید مشتریانی به دست آورید که محصولات تان را بخرند، چه بخواهید با سرمایه گذاران جدید مذاکره کنید، چه بخواهید به کارمندان تان انگیزه بدهید و چه فرزند نوجوان تان را ترغیب به همکاری در شستن ظرف ها کنید، میزان موفقیت تان به توانایی شما در تاثیرگذاری، متقاعدسازی و «فروش» بستگی خواهد داشت.

به جرأت می توان گفت داستان سرایی قدرتمندترین ابزار فروش است.

بهترین درسی که در زمینه قدرت داستان سرایی برای فروش یاد گرفته ام، زمانی بود که به ایسلند سفر کرده بودم. در فروشگاهی که در فرودگاه قرار داشت، به دنبال سوغاتی های لحظه پایانی برای دوستانم بودم. در این فکر بودم که چند آهن ربا برای چسباندن روی یخچال خریداری کنم که هر کدام بیشتر از پنج یورو برایم آب نخورد. مجموعه آهن رباهای آن فروشگاه بسیار گسترده بود.
 
همه شان بسیار زیبا بودند و به سختی می توانستم تصمیم بگیرم که کدام را انتخاب کنم. سپس متوجه آهن ربایی شدم که به نظر خیلی ساده و ارزان قیمت می آمد. تکه چوبی چهارگوشه که آهن ربای کوچکی پشت آن چسبانده شده بود. روی آن با رنگ قرمز نمادی کشیده شده بود که به نظر می رسید یک بچه چهار،پنج ساله می خواسته است یک ستاره بکشد. از فروشنده آن فروشگاه که دختری حدودا بیست و چند ساله بود پرسیدم: «این دیگر چیست؟»
 

پاسخ داد: «آه، این نماد ماهیگیران ایسلندی است!»

او در ادامه توضیح داد که وقتی ایسلند برای اولین بار تحت تسخیر وایکینگ ها قرار گرفته بود، بیشتر مردم از طریق ماهیگیری امرار معاش می کردند که با توجه به آب و هوای وحشتناک ایسلند، کار بسیار سختی بود. وایکینگ ها خدایان نورس را می پرستیدند و ماهیگیران برای جلب ترحم خدایان، خوش شانسی و ایمن ساختن سفرهای دریایی شان این علامت را روی قایق ها می تراشیدند یا لباسی با این طرح به تن می کردند.»

با داستان سرایی هر چیزی را به هر کسی بفروشید

پرسیدم: «قیمت آن چقدر است؟»

«ده یورو.»

پنج تا خریدم.

اگر به این موضوع فکر کنید، اتفاقی که افتاد نسبتا اتفاقی جادویی بود. قبل از این که فروشنده داستان وایکینگ ها و خدایان را برای من تعریف کند، آن آهن رباها به نظر من یک سنت هم ارزش نداشتند.

بعد از این که داستان را شنیدم، که ترکیبی از عوامل جادویی، تاریخی را در خود داشت، آن تکه چوب ناگهان چنان معنایی برایم پیدا کرد که من را وادار به خرید آن کرد؛ آن هم به قیمتی دو برابر آنچه در نظر گرفته بودم. وقتی هم که آن آهن رباها را به دوستانم دادم، داستان شان را برای آنها تعریف کردم تا بدانند که نخواسته ام تکه چوب بی ارزشی به آنها هدیه دهم، بلکه نمادی از لطف و جادو در ایسلند قدیم را به آنها هدیه می دهم.
 
این قدرت داستانی است که به خوبی تعریف شود. داستان می تواند به محصولی که بی ارزش جلوه می کند، ارزشی خارق العاده ببخشد و محصولات تان را از محصولات رقیب متمایز کرده و در خاطره ها ماندگار سازد. داستان سرایی باعث ایجاد ارتباط می شود و بهت مخاطبان/ مشتریان/ سهامداران الهام می بخشد تا تصمیمی ورای محاسبات منطقی شان بگیرند.

اما چه زمانی باید به داستان سرایی بپردازید و چگونه باید این کار را بکنید؟

۱٫ برای تعریف کردن داستان تان عذرخواهی نکنید و اجازه نگیرید

بسیاری از مردم نمی دانند چطور باید داستان سرایی کنند. به ویژه وقتی که در محل کار هستند، آنها می خواهند داستان شان را با جملاتی مانند این شروع۸ کنند: «عذر می خواهم، می توانم داستانی در این مورد برای تان تعریف کنم؟» یا «قول می دهم خیلی سریع تعریفش کنم!» انگار که تعریف کردن داستان مربوط به محصول کار اشتباهی است.

وقتی که داستان تان را به این شکل شروع می کنید، این پیام را به طرف مقابل می رسانید که داستان تان اهمیت زیادی ندارد؛ پس چرا مخاطب باید به شما گوش دهد؟ اگر فکر می کنید داستان تان اهمیت زیادی ندارد، پس تعریفش نکنید. اما اگر فکر می کنید این داستان ارزش وقتی را که مشتری برای آن می گذارد، دارد، پس عذرخواهی نکنید.

۲٫ از کلمه داستان استفاده نکنید

کلمه اشتباهی که ممکن است در این موقعیت ها به زبان بیاورید، کلمه «داستان» است. این کلمه را به زبان نیاورید، مگر این که مخاطبان تان تعدادی کودک پنج ساله باشند. بسیاری از مردم در محیط های کاری واکنش منفی نسبت به کلمه «داستان» دارند، زیرا گوش دادن به یک داستان را کاری غیر حرفه ای و ناکارآمد می دانند. با گفتن جمله «گفتگوی امروزمان را با یک داستان شروع کنیم»، خطر جبهه گیری مخاطب را به جان نخرید.

۳٫ پایان داستان را فراموش نکنید

دلیل اصلی توجه و گوش دادن به هر داستانی باخبر شدن از پایان آن است. برای تمام کردن داستان عجله نکنید و در میانه داستان به دلیل کمبود وقت به سر هم بندی آن نپردازید. داستان را با حوصله و با رعایت توالی اتفاقات بیان کنید.

بهترین روش برای شروع داستان سرایی چیست؟

پائول اسمیت، متخصص داستان سرایی در بازاریابی، معتقد است که برای شروع داستان همیشه باید قلابی بیندازید. البته قلاب در این شرایط به معنای جمله تاثیرگذاری است که مخاطب را به شنیدن ادامه داستان ترغیب می کند. به عنوان مثال، به جای اینکه بگویید: «جلسه امروز را با تعریف کردن یک داستان شروع می کنم.» بگویید: «بیایید جلسه امروز را شروع کنیم. هفته گذشته اتفاقی برای من افتاد که دیدگاهم را در مورد این دپارتمان به طور کلی تغییر داد.
 
با خودم فکر کردم باید شما را نیز در جریان بگذارم.» نخستین روش، روشی ناکارآمد است که مخالفت یا در بهترین حالت، تمایل نداشتن مخاطبان به گوش دادن را در پی خواهد داشت، اما روش دوم، روشی عالی برای جلب توجه سریع مخاطبان است.

این که بدانید چه زمان و چگونه باید داستانی را تعریف کنید، مهارت قدرتمندی است که به سرعت می تواند کارایی تان در فروش را افزایش دهد.

منبع: مجله پنجره خلاقیت

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

هفت گام برای افزایش درآمد از طریق ادغام کسب‌وکارها

وقتی می‌شنویم که دو شرکت معروف با هم ادغام شده‌اند، بلافاصله این سوال در ذهنمان ایجاد می‌شود که هدف آنها از ادغام چه بوده است. در حقیقت، اهداف و انگیزه‌های متعددی از ادغام شرکت‌ها وجود دارد که شاید مهم‌ترین آنها، هم‌افزایی هزینه‌ها باشد (هم‌افزایی هزینه‌ها یا cost synergies به معنای کاهش هزینه‌های عملیاتی از طریق ادغام دو کسب‌وکار است).

 وقتی می‌شنویم که دو شرکت معروف با هم ادغام شده‌اند، بلافاصله این سوال
در ذهنمان ایجاد می‌شود که هدف آنها از ادغام چه بوده است. در حقیقت، اهداف
و انگیزه‌های متعددی از ادغام شرکت‌ها وجود دارد که شاید مهم‌ترین آنها،
هم‌افزایی هزینه‌ها باشد (هم‌افزایی هزینه‌ها یا cost synergies به معنای
کاهش هزینه‌های عملیاتی از طریق ادغام دو کسب‌وکار است).

هفت گام برای افزایش درآمد از طریق ادغام کسب‌وکارها 

در شرکت‌هایی که عملیات ادغام را به درستی مدیریت می‌کنند، هم‌افزایی هزینه‌ها یک پیامد طبیعی است که معمولا مدت کوتاهی پس از ادغام اتفاق می‌افتد. گاهی کاهش هزینه‌های ناشی از ادغام می‌تواند قابل توجه باشد و برای بسیاری از شرکت‌هایی که چنین تصمیمی دارند، همین یک دلیل کفایت می‌کند.

به همین علت، اغلب مدیران در تمامی مراحل برنامه‌ریزی و اجرا تمام توجه خود را بر کاهش هزینه‌ها معطوف می‌کنند. هم‌افزایی درآمدها نیز می‌تواند مزایای قابل‌توجهی به دنبال داشته باشد اما چون دسترسی به این مزایا دشوار است، به این حوزه کمتر توجه می‌شود. همین عدم توجه باعث می‌شود بخش اعظمی از پتانسیل‌های ادغام هرگز محقق نشوند.

طی سه سال اول پس از عقد قرارداد، برخی شرکت‌ها با کاهش چشمگیر فروش و درآمد مواجه می‌شوند. نظرسنجی اخیر مک‌کینزی از مدیران و رهبرانی که سال‌ها در این زمینه تجربه دارند نشان می‌دهد که بیش از یک سوم شرکت‌هایی که با یکدیگر ادغام می‌شوند، نمی‌توانند به درآمد مورد نظرشان برسند و حدودا نیمی از شرکت‌کنندگان در این نظرسنجی می‌گویند بزرگ‌ترین شکافی که در تیم‌هایشان وجود دارد، استفاده نکردن از پتانسیل‌های فروش و بازاریابی است.

تجربه به ما نشان داده که عامل اصلی کاهش درآمد، ناتوانی شرکت‌ها در اجرای یک برنامه موثر در راستای ادغام تجاری است. استفاده از تمام پتانسیل‌های ادغام، مستلزم توجه و تمرکز سطوح مدیریتی و اجرای یک برنامه ساختارمند است که مانع از کاهش درآمد فعلی شود و فروش را افزایش دهد.

تحقیقات و تجربیات ما نشان می‌دهد که برای اجرای صحیح این برنامه، هفت گام اساسی وجود دارد:

۱. تشکیل یک تیم مرکزی متشکل از اعضای کلیدی: نتایج نظرسنجی اخیر ما از ۱۶۰۰ مدیر اجرایی نشان می‌دهد که بیش از ۷۰ درصد شرکت‌هایی که به درآمد مطلوب خود رسیده‌اند یا از آن فراتر رفته‌اند، تیم‌هایی تشکیل داده‌اند که ما نامش را «اداره مدیریت ادغام» می‌گذاریم. این تیم‌ها که بهتر است اندکی پس از اعلام ادغام و قبل از عقد قرارداد تشکیل شوند، مسوول اجرای برنامه ادغام هستند.

اما بیشتر اوقات، شرکت‌ها اعضای این تیم‌ها را از بین کسانی انتخاب می‌کنند که یا در آن بازه زمانی در دسترسند یا در پروژه‌های خاصی مشغول به کارند که این افراد معمولا کارکنان پاره‌وقتی هستند که مهارت‌های لازم را ندارند.

به‌منظور موفقیت، تیم به یک رهبر نیاز دارد که مسوولیت‌پذیر و پاسخگو باشد، زمان خود را وقف اجرای پروژه کند و برای هدایت استراتژی ادغام به اندازه کافی تجربه و سابقه داشته باشد. سایر اعضای تیم باید کارکنان کلیدی و ماهری باشند که برای این پروژه زمان صرف کنند و با کارکنان هر دو سازمان در ارتباط باشند.

۲. تعیین اهداف واقع‌بینانه: شرکت‌ها پس از ادغام باید مدل قرارداد خود را مورد بررسی قرار دهند. در بسیاری موارد، شرکت‌ها اهداف مورد نظر خود را براساس محاسبات سرانگشتی تخمین می‌زنند. در قراردادهای مبتنی بر درآمد، چنین پیش‌بینی‌هایی می‌تواند به تعیین اهداف غیرواقع‌بینانه منجر شود. نتایج یک نظرسنجی نشان می‌دهد که ۸۷ درصد شرکت‌هایی که در عملیات ادغام موفق بوده‌اند، منابع ارزش را به درستی شناسایی کرده‌اند.

تیم‌های ادغام باید مطمئن شوند که پیش‌بینی‌هایشان منطقی و در یک بازه زمانی معقول، قابل دستیابی هستند. لازمه یک هدف‌گذاری منطقی، تحلیل و بررسی عمیق واحدهای فروش و بازاریابی برای پاسخ به این قبیل سوالات است: آیا تیم‌های فروش هر دو شرکت محصولات خود را به یک مشتری می‌فروشند؟ آیا رویکرد هر دو شرکت نسبت به مقوله فروش یکی است؟ (این رویکرد می‌تواند استراتژیک یا تراکنشی باشد).

برای به‌کارگیری تکنیک‌های فروش مکمل (cross selling) چه دانش و مهارت‌هایی لازم است؟ آیا چرخه فروش در هر دو سازمان مشابه است؟

  تشکیل تیم بی‌طرف با هدف حفظ درآمد فعلی
بسیاری از شرکت‌ها به‌منظور برنامه‌ریزی موثر و کاهش ریسک، اقدام به تشکیل واحدهایی موسوم به «تیم‌های بی‌طرف» می‌کنند. این تیم‌ها خنثی و مستقل هستند و قبل از عقد قرارداد تشکیل می‌شوند. وظیفه آنها جمع‌آوری اطلاعات حساس و مهم درباره هر دو شرکت در چارچوب قانون و تحلیل و انتشار این اطلاعات است. درحالی‌که قوانین «ضد‌تراست» و محدودیت‌های پس از ادغام، شرکت‌ها را از انتشار اطلاعات رقابتی محرمانه منع می‌کنند، تشکیل این تیم‌ها پیش از عقد قرارداد می‌تواند به نفع شرکت‌ها باشد. این تیم‌ها که معمولا شامل رهبرانی از واحدهای مالی، فروش، تجزیه و تحلیل هستند، در حمایت از تیم‌های ادغام فعالیت می‌کنند و اطلاعات و حقایق مورد نیاز برای تصمیم‌گیری‌ها را در اختیار رهبران آینده قرار می‌دهند. تشکیل این تیم‌ها در چند زمینه می‌تواند مفید واقع شود:

– پیش‌بینی بهتر هم‌افزایی درآمد

– جلوگیری از ریزش مشتری و تاثیرات منفی عرضه محصول جدید بر عملکرد فروش فعلی از طریق شناسایی برنامه‌هایی که با هم تداخل دارند و جایگزینی آن با برنامه‌ها و اقدامات مشترک

– شناسایی و حفظ کارکنان کلیدی فروش

– برنامه‌ریزی برای فروش مکمل و سایر برنامه‌های هم‌افزایی درآمد

تیم ادغام باید علاوه‌بر این تجزیه و تحلیل‌ها، داده‌های هر دو سازمان را مورد بررسی قرار دهد تا یک تصویر کلی از پتانسیل‌های ادغام و چگونگی دستیابی به تمامی این پتانسیل‌ها داشته باشند و هر گونه تداخل میان واحدهای فروش دو سازمان را شناسایی و رفع کنند.

۳. جلب مشارکت رهبران ارشد به‌طور منظم و شرح وظایف و حوزه اختیارات آنها

موفقیت یک برنامه ادغام، نیازمند تعهد سطوح ارشد مدیریتی است. اما نظرسنجی از اهمیت مشارکت مدیران ارشد پرده بر می‌دارد:۷۰ تا ۸۰ درصد شرکت‌هایی که پس از ادغام به درآمد مطلوب خود رسیده‌اند، از مشارکت رهبران ارشد بهره برده‌اند، از مدیر ارشد اجرایی گرفته تا رهبران فروش.

رهبران معمولا از اهمیت مشارکت باخبرند اما در بیشتر اوقات سرگرم رسیدگی به امور روزانه و دستیابی به اهداف فعلی هستند، بنابراین رسیدگی به امور مربوط به ادغام را به دیگران واگذار می‌کنند. از سوی دیگر، وظایف و نقش‌های سطوح مدیریتی اغلب به درستی و به‌طور شفاف تعریف نمی‌شود. این دو مساله مانع از تصمیم‌گیری و مشارکت عمیق رهبران می‌شود.

در این موقعیت‌ها، تشکیل یک کمیته متشکل از رهبران آینده می‌تواند مفید باشد. اعضای کمیته باید به‌منظور بررسی پیشنهادهای تیم‌های ادغام و تصمیم‌گیری‌های مربوطه، به‌طور منظم با یکدیگر دیدار کنند.

۴. حفظ درآمد فعلی: یکی از مهم‌ترین اولویت‌های تیم ادغام پیش از عقد قرارداد، پایبندی به یک جمله است که منتسب به سوگند بقراط است: نخست، هیچ آسیبی وارد نکنید. رایج‌ترین عامل قطع درآمد، ناتوانی در پذیرش مسوولیت حساب‌های مشتریان و قلمروهایی است که با یکدیگر تداخل دارند. تیم‌های فروش، زمانی بهترین عملکرد را دارند که اطمینان و شفافیت وجود دارد، به‌ویژه در رابطه با وظایف، رهبری، تخصیص حساب‌ها، سهم فروش و پاداش‌دهی‌ها.

هفت سوالی که باید از خود بپرسید:

هر مدیر اجرایی که مدیریت امور تجاری ادغام را برعهده دارد باید به ده‌ها سوال پاسخ دهد. هفت سوالی که باید اندکی پس از شروع برنامه‌ریزی‌ها از خود بپرسید، از این قرارند:

۱. آیا برای مدیریت پیچیدگی‌های ادغام به استعدادهای مناسب دسترسی دارم؟

۲. آیا تفاوت میان کانال‌ها و چرخه‌های فروش دو شرکت را درک می‌کنم؟

۳. آیا مشخص است که چه کسی تصمیم‌گیرنده است و این تصمیمات چگونه اتخاذ می‌شوند؟

۴. میزان تداخل مشتریان تا چه حد است و برای حفظ درآمد چه برنامه‌ای داریم؟

۵. برای ارتباط با نیروهای فروش و مشتریان چه استراتژی‌هایی داریم؟

۶. کدام یک از اعضای تیم من، دارای عملکرد بالایی هستند و برای ارتباط با تک تک آنها چه برنامه‌ای دارم؟

۷. آیا فرهنگ فروش دو سازمان را درک می‌کنم؟ چگونه این دو فرهنگ را در هم ادغام کنم؟

برای ایجاد این میزان از شفافیت باید از چند مرحله عبور کنید. تیم بی‌طرف باید یک بانک اطلاعاتی ترکیبی در رابطه با مشتریان راه‌اندازی کند. این اقدام نیازمند صرف زمان است تا نام‌ مشتریان و حساب‌هایی که با هم تداخل دارند را تطبیق دهند و پیش از شروع به کار، قوانین و مقررات مربوط به مشارکت و پاداش‌دهی‌ها را تعیین کنند.

دو شرکت توزیع که به‌تازگی با هم ادغام شده بودند با بیش از ۲ هزار حساب مواجه شدند که با هم تداخل داشتند. این حساب‌ها ۱۵ درصد درآمد مشترک را به مخاطره می‌انداختند. این دو شرکت به تشکیل یک تیم بی‌طرف اقدام کردند. وظیفه این تیم، تطبیق مشتریان، تفکیک وظایف مسوولان رسیدگی به این حساب‌ها و طراحی نواحی فروش جدید با استفاده از تجزیه و تحلیل پیشرفته بود و همه این اقدامات پیش از نخستین روز کاری صورت گرفت.

۵. ارتباط، ارتباط، ارتباط:نظرسنجی ما نشان می‌دهد که ۷۷ درصد شرکت‌هایی که از تمامی پتانسیل‌های تجاری ادغام بهره برده‌اند، به ایجاد ارتباطات شفاف و موثر پایبند بوده‌اند. برقراری ارتباط، یک ابزار قدرتمند برای مدیریت ریسک به‌ویژه در دوران گذار است. ارتباط موثر، ارتباطی است که شفاف، مرتبط و به موقع باشد.

ارتباط با کارکنان تجاری باید به سه سوال آنها پاسخ دهد: ۱. آیا من شغلی خواهم داشت؟ ۲. به چه کسی گزارش خواهم داد؟ ۳. حقوق و دستمزد من چه تغییری خواهد کرد؟ عدم شفافیت و تصمیم‌گیری با تاخیر به‌ویژه در امر «ادغام نواحی فروش و تداخل مشتری» می‌تواند به فرار نیروهای بااستعداد خط مقدم و کاهش فروش منجر شود.

می‌توانید از «قانون ۷» به‌عنوان یک اصل کلیدی استفاده کنید: یک پیام برای آنکه موثر واقع شود، باید هفت بار و از طریق هفت کانال متفاوت مطرح شود.ارتباط با مشتری نیز می‌تواند شما را از سایر شرکت‌ها متمایز کند، اما بسیاری از شرکت‌ها نتوانسته‌اند از این ابزار به درستی استفاده کنند.

در این شرکت‌ها یک طرز فکر نادرست وجود دارد که می‌گوید «فقط زمانی ارتباط برقرار کن که پاسخ به سوالاتشان را می‌دانی». برعکس، شرکت‌های دارای عملکرد بالا یک استراتژی ارتباطی شفاف تعیین می‌کنند، به‌طور هدفمند ارتباط برقرار می‌کنند و همواره در دسترس مشتریان هستند تا به آنها اطمینان خاطر دهند که شرکت تمام تلاش خود را به‌کار می‌گیرد تا از هرگونه تداخلی در خدمات و عرضه جلوگیری کند. بعضی از شرکت‌ها نیز اقدام به تشکیل تیم مشاوره مشتری می‌کنند تا به جای اتکا به مفروضات درباره نیازهای مشتری، وارد ذهن مشتریان شوند و فکر آنها را بخوانند.

۶. حفظ نیروهای با استعداد فروش؛ اولویت سطوح ارشد مدیریتی:آیا شما با نیروهای بااستعداد خود صحبت می‌کنید؟ مطمئن باشید که رقیبان شما به محض اینکه خبر ادغام را بشنوند، با این کارکنان صحبت خواهند کرد. ادغام برای تیم‌های فروش، به‌ویژه آن دسته از کارکنانی که دارای عملکرد بالا هستند مثل یک کابوس است.

نظرسنجی ما نشان می‌دهد که در ۸۲ درصد شرکت‌هایی که به درآمد مطلوب خود رسیده‌اند، حفظ نیروهای بااستعداد یک اولویت بوده است. تجربه به ما نشان داده که بهترین برنامه، برنامه‌ای است که ۸۰ درصد تمرکز خود را روی ۲۰ درصد از نیروها معطوف کند که بیشتر از سایر کارکنان اهمیت دارند. البته تمام این ۲۰ درصد در ایجاد درآمد نقش نخواهند داشت. بعضی از این نیروها پشتیبانان فروش و کارکنان عملیاتی هستند که وجود آنها برای موفقیت تیم‌های فروش، لازم و حیاتی است.

شناسایی این افراد کافی نیست. برقراری ارتباط با آنها نیز مهم است. ما دریافتیم که موثرترین راه، استفاده از تاکتیک‌هایی است که به تیم ادغام کمک می‌کند تا پاسخگوی تک تک کارکنان باشند. این تاکتیک‌ها می‌تواند اقدامات مختلفی را شامل شود، از بسته‌های مالی و غیرمالی حفظ کارکنان گرفته تا شرح وظایف به‌طور شفاف یا حتی یک برنامه ساده برای صرف ناهار یا قهوه برای آنکه به کارکنان اطمینان دهید که ارزشمندند.

۷. مدیریت موثر تفاوت‌های فرهنگی:میان فرهنگ دو سازمان می‌تواند تفاوت‌های بنیادی وجود داشته باشد. با وجود این، مدیران اغلب از این حوزه غافلند یا به اندازه کافی به مسائل فرهنگی نمی‌پردازند. مهم‌ترین اصل، مدیریت این تفاوت‌ها با به‌کارگیری اقدامات و فرآیندهایی است که روی ارزش مورد انتظار تاثیر دارند. گام اول، درک پیچیدگی‌های هر دو سازمان است.

به‌عنوان مثال، وقتی دو شرکت خدمات درمانی با یکدیگر ادغام شدند، کاشف به عمل آمد که در هر سازمان، واژه «هدف» تعریف متفاوتی داشته. چیزی نگذشت که همین ناهماهنگی ساده که منعکس‌کننده تفاوت‌های فرهنگی بود، به سردرگمی کارکنان درباره انتظارات و عدم بازدهی آنها منجر شد.

تفاوت‌های فرهنگی کلیدی با استفاده از معیارها و شاخصه‌های کیفی و کمی تشخیص داده می‌شوند، از جمله میزان آزادی عمل و اختیار نیروهای فروش، ساختار پاداش‌دهی و ارتباط آن با عملکرد مطلوب.عملیات شناخت و تشخیص فرهنگی باید از همان نخستین روزهای ادغام صورت بگیرد. پس از پایان عملیات، یک استراتژی برای ادغام فرهنگ دو سازمان لازم است. به این منظور، دو سازمان باید بر سر مسائل مهم به توافق برسند، ازجمله ایجاد یک چشم‌انداز مشترک.


منبع: فرادید

زیان ۱۲۹ میلیارد دلاری اقتصاد جهان از تغییرات اقلیمی

بررسی های انجام گرفته شده توسط مرکز تحقیقات «استاتیستا» آلمان نشان می دهد اقتصاد جهانی در سال ۲۰۱۶ میلادی به دلیل تغییرات اقلیمی که منجر به بلایای طبیعی از قبیل سیل، طوفان، موج گرما و آلودگی شد، ضرر هنگفتی را متحمل شده است.

زیان 129 میلیارد دلاری اقتصاد جهان از تغییرات اقلیمیپول‌نیوز – بررسی‌های انجام شده نشان می دهد اقتصاد جهانی در سال ۲۰۱۶ میلادی بیش از ۱۲۹ میلیارد دلار از تغییرات اقلیمی زیان دیده است.
بررسی های انجام گرفته شده توسط مرکز تحقیقات «استاتیستا» آلمان نشان می دهد اقتصاد جهانی در سال ۲۰۱۶ میلادی به دلیل تغییرات اقلیمی که منجر به بلایای طبیعی از قبیل سیل، طوفان، موج گرما و آلودگی شد، ضرر هنگفتی را متحمل شده است.

 هزینه ناشی از تغییرات اقلیمی به جهان در سال گذشته میلادی ۱۲۹ میلیارد و ۴۰۰ میلیون دلار اعلام شده است. بر اساس تحقیقات انجام گرفته، در دهه سال ۱۹۹۰ میلادی ۶۰۶ مورد اتفاق شدید در حوزه آب و هوایی اتفاق افتاد که ضرر آن به اقتصاد جهانی ۶۹ میلیارد دلار ثبت شده است؛ در حالیکه سال گذشته میلادی ۷۹۷ مورد بلایای طبیعی در دنیا اتفاق افتاد که منجر به زیان بیش از ۱۲۹ میلیارد دلاری به اقتصاد جهان شد.

البته تعداد تقریبا ۸۰۰ بلایای طبیعی در سال گذشته میلادی مرتبط به آن دسته از اتفاقاتی می شود که شدت آنها بالا بوده است.

بر همین اساس میزان خسارت به اقتصاد جهانی به دلیل تغییرات اقلیمی در سال ۲۰۱۶ میلادی در مقایسه با دهه سال ۱۹۹۰ میلادی بیش از ۲ برابر شده است.

شدت تخریب طوفان ها افزایش پیدا کرده و میزان خسارت آنها هم به همان میزان تشدید شده است. برای مثال طوفان کاترینا آمریکا در سال های اخیر ۱۰۸ میلیارد دلار به اقتصاد این کشور آسیب وارد کرد که عمق خسارت آن تقریبا ۴ برابر طوفان آندرو در سال ۱۹۹۲ میلادی بود.  

در سال جاری میلادی طوفان فصلی آتلانتیک منجر به ایجاد ۸ طوفان در قسمت های مختلف جهان شد. همچنین در ماه جولای سال جاری میلادی یک کوه یخ به وزن یک تریلیون تن از مجمنع الجزایر آتلانتیک جدا شد که تمامی این بلایای طبیعی منجر به کاهش بهره بری نیروی کار در جهان و به دنبال آن اوفت رشد اقتصادی را به همراه خواهد داشت.


منبع: پول نیوز

خواندنی ها با برترین ها (۱۳۸)

برترین ها – محمودرضا حائری: در این شماره از خواندنی ها با مصاحبه مفصل آیدا درباره شاملو،رمانی تازه از ادبیات فرانسه، بازجویی صدام و… آشنا شوید.

 بام بلند هم چراغی (با آیدا درباره احمد شاملو)

  • سعید پورعظیمی
  • انتشارات هرمس
  • چاپ اول: ۹۵
 خواندنی ها با برترین ها (138)
 
جلب رضایت آیدا با آن شخصیت غریب و دوستدار زیستن در سایه آسان نبود. او به جز چند مصاحبه کوتاه مطبوعاتی درباره موضوعات کلی، پنجاه سال تن به گفتگو نداده بود و از این کار پرهیز می کرد. سرانجام، سماجتی که به خرج دادم و لطفی که او در حقم داشت موانع را کنار زد جای تعلل نبود. یک هفته بعد، کار آغاز شد و هیچ فکر نمی کردیم که چند سال مد اوم ادامه یابد و کتابی شود در سیزده فصل، حتی روزهایی گفتگو از صلات ظهر تا ساعات پایانی شب کشیده می شد پاسخ بعضی از پرسش ها را از پیش می دانستم؛ اما چاره ای غیر از طرح دوباره نبود و باید جزئیات دقیق در کتاب ثبت می شد به مدد حضور ذهن مثال زدنی آیدا و پرسش هایی که از دل بحث ها می جوشید پیش می رفتیم: از کودکی تا واپسین دم شاملو. و باید گفت صمیمیت و حق صحبت سال ها به اندازه ای بود که در مقابل پرسش های خصوصی یا سخت، راه بندان ایجاد نکند.


بازجویی از صدام (تخلیه اطلاعاتی رئیس جمهور)

  • جان نیکسون
  • ترجمه ی هوشنگ جیرانی
  • کتاب پارسه
  • چاپ اول: ۹۶
 خواندنی ها با برترین ها (138)

جان نیکسون، تحلیلگر ارشد سیا، سال‌های متمادی درباره دیکتاتور عراق مطالعه کرده بود. وقتی از او خواسته شد تا کار تعیین هویت صدام را انجام بدهد، نیکسون پس از بررسی زخم‌ها و نشانه‌هایی در بدن وی، سوال‌هایی از صدام پرسید که فقط او می‌توانست به آن‌ها پاسخ بدهد. قطعاً این مرد خود صدام بود ولی نیکسون در هفته‌های بعد به این نتیجه رسید که هم خودش و هم آمریکا، عمیقاً درباره صدام حسین گمراه شده بودند.

کتاب بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیس‌جمهوری تصویری بی‌طرفانه از یکی از قدرتمندترین حاکمان بدنام عصر ما به دست می‌دهد. نیکسون نخستین کسی بود که در جلساتی متعدد از صدام بازجویی کرد. خواندن ماجرای بازجویی‌ها، علاوه بر اطلاعاتی که درباره شخصیت صدام در اختیارمان می‌گذارد، او را چنان در برابر ما می‌نشاند که گویی صدا و طنین کلماتش را هم می‌شنویم.

بسیاری از خاطره‌نویسی‌ها که با موضوع سازمان سیا نوشته شده، ‌فاجعه‌بارند؛ محافظه‌کارانه، شدیداً ناسیونالیستی و بدتر از همه، ملال‌آور. برخی نیز تحت نظارت شدید و سانسور سیا منتشر شده‌اند… اما در این میان استثناهایی به چشم می‌خورد، و یکی از نمونه‌های تازه آن، کتاب «بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیس‌جمهور» نوشته جان نیکسون است… نیویورک‌تایمز


ریشه های شر

  • ژوئل دیکر
  • ترجمه ی ناهید فروغان
  • انتشارات نیلوفر
  • چاپ اول: ۹۶

 خواندنی ها با برترین ها (138)

 
«ریشه های شر» داستان نویسنده ی جوان و موفقی است که در نگارش دومین رمان خود به مخمصه افتاده، چشمه ی خلاقیتش خشکیده و به هر دری می زند نمی تواند به ناتوانی اش در نگارش رمان دوم فایق آید.

دعوت استاد ادبیات سابقش او را به شهر محل سکونت او می کشاند. این استاد یکی از مهمترین رمان های ادبی قرن را نوشته است. اما تغییر مکان نیز درد نویسنده ما را دوا نمی کند. کنجکاوی و کلافگی باعث می شود که به جست و جوی دست نوشته های رمان استاد بپردازد و در این جست و جو به رازی پی می برد که بعد از دستگیری استاد و اتهام او به قتل، نویسنده جوانمان را وا می دارد که برای اثبات بی گناهی اش دست به کار شود. تلاش او در این راه منجر به حوادث بعدی و دستمایه ی نگارش رمانش می شود، اما…

رمان ریشه های شر در سال ۲۰۱۲ منتشر شد و جایزه بزرگ آکادمی فرانسه را از آن خود کرد.  نام دیکر در فهرست نامزدهای نهایی جایزه گنکور ۲۰۱۲ نیز بود. این رمان با استقبال شدید خوانندگان روبرو شده و تاکنون بیش از یک میلیون و چهارصد هزار نسخه از آن به فروش رفته و به چهل زبان زنده دنیا ترجمه شده است.


فقط استدلال (مهم ترین ۱۰۰ استدلال فلسفه غرب)

  • مایکل بروس و استیون باربن
  • ترجمه ی میثم محمدامینی
  • نشرنو
  • چاپ اول: ۹۶
خواندنی ها با برترین ها (138) 

مدت‌ها از آن زمان گذشته است که یک نفر می‌توانست تمام آثار مهم فلسفۀ غرب را بخواند. برای مطالعۀ همه جور موضوعی -از کتاب مقدس گرفته تا حساب دیفرانسیل و انتگرال و دستور زبان و زیست‌شناسی- راهنماهای مفصل تدوین شده است اما تقریباً هیچ منبعی وجود ندارد که به عنوان راهنمای مطالعهٔ آثار فلسفی عمل کند.

فقط استدلال نوعی دایرهالمعارف فلسفی است: دایرهالمعارفی با ۱۰۰ مدخل، برای معرفی مهم‌ترین استدلال‌های فلسفۀ غرب. هر یک از صد فصل کتاب محتوایی مستقل دارد که به بیان فرض و نتیجه و گام‌ها و همین‌طور قواعد منطقیِ به‌کارگرفته‌شده در استدلال می‌پردازد.


بعد از عشق

  • الیف شافاک
  • ترجمه ی ارسلان فصیحی
  • کتابسرای نیک
  • چاپ اول: ۹۶
خواندنی ها با برترین ها (138) 

این کتاب نوشته شده تا همین که خواندی‌اش فراموشش کنی؛ انگار نوشتن روی آب…

«بعد از عشق» رمانی است درباره‌ی زنان و زنانگی و دوره‌ای غمبار و تیره اما گذرا در زندگیِ زنانِ عاشق: دوره‌ی بعد از عشق. الیف شافاک با ذهن و قلم توانایش این دوره را که یکباره از راه می‌رسد و موج‌وار می‌گذرد و می‌رود،‌ شرح و بسط داده و به شکل رمانی مدرن پیش چشم خواننده تصویر می‌کند.

«بعد از عشق» رمانی جسورانه و حیرت‌انگیز و سحرآمیز است: الیف شافاک در میانه‌ی این همه بدی و نومیدی، به ما امید می‌بخشد تا بتوانیم تاب بیاوریم و مقاومت کنیم و باز زندگی را، معجزه‌وار، از سر بگیریم.


منبع: برترینها

چطور از موهای رنگ شده مراقبت کنیم

مراقبت از موهای رنگ شده
به طور کلی موی رنگ شده ی شما حتی در بهترین شرایط، کمابیش آسیب دیده و مستعد آسیب بیشتر می باشد بنابراین در مورد رنگ شده حتما این موارد را رعایت نمایید:
از شامپوهای مخصوص موی رنگ شده برای شستن موی سرتان استفاده نمایید.
این شامپوها دارای مواد کاندیشن کننده موست که باعث افزایش جلوه رنگ مو (Color Enhancement) می شوند. بر روی برچسب شامپوهای مخصوص موی رنگ شده معمولاً عبارتهایی نظیر Color Enhancer یا Color revival درج شده است. بهترین نمونه ی شامپوی مخصوص موی رنگ شده پنتین Pantene است. بر روی این محصول عبارت Color revival درج شده است.
نور خورشید به واسطه داشتن اشعه فرابنفش دشمن رنگ مو به شمار می آید، بنابراین برای جلوگیری از تغییر سایه، موی رنگ شده خود را در برابر آفتاب، با استفاده از کلاه، روسری و یا شال پوشش داده و محافظت نمایید.
کلر استخر می تواند رنگ مو را تخریب نماید. در صورتیکه موی خود را خیلی روشن رنگ کرده اید کلر استخر می تواند سایه رنگ (tinge) نامطلوبی برروی موی شما برجای گذارد. بنابراین دقت کنید که حتی الامکان موی رنگ شده خود را در معرض کلر استخر قرار ندهید اما در صورتی که در هر حال تصمیم به شنا کردن دارید پیش از ورود به استخر، موهای رنگ شده را با آب بدون کلر شستشو داده و از کلاه شنا استفاده نمایید. استفاده از کلاه های محافظ مو در هنگام شنا کردن برای سلامت مو بسیار مهم است.
از خشک کردن موهای رنگ شده با سشوار خودداری کنید. برای خشک کردن موی رنگ شده فقط از حوله آنهم با روش گذاشتن و برداشتن (موسوم به Blot dry) استفاده نمایید و حتی الامکان اجازه دهید موی شما در هوا خشک شود.
در صورتیکه رنگ انتخابی شما بیش از سه سایه (Shade) روشن تر از رنگ اصلی موی شما است برای به چشم نیامدن تفاوت رنگ موهای تازه روییده، مجبورید هر ماه موهای تازه روییده نزدیک ریشه را دوباره رنگ کنید (به این عمل اصطلاحاً Touch up گفته می شود). بنابراین در صورتیکه فرصت لازم برای این کار را ندارید یا تمایل دارید رنگ جدید موهایتان بقای بیشتری داشته باشد توصیه می شود رنگ موی انتخابی شما حداکثر سه سایه با رنگ اصلی موی شما تفاوت داشته باشد.
استفاده از رنگهای استیک (شبیه رژلب) نیز می تواند مشکل تفاوت رنگ موهای تازه روییده را به طور موقت بر طرف نماید.
قبل از رنگ کردن مو، تا ۲۴ ساعت آن را شامپو نکنید زیرا چربی طبیعی مو به عمل جذب رنگ بر روی مو کمک نموده و باعث سهولت در امر رنگ کردن مو می گردد.
از آنجا که عمل رنگ کردن، مو را خشک تر از حالت نرمال می کند، کاندیشنه و نرم نمودن موی رنگ شده بسیار مهم است. موی کاندیشن شده خیلی بهتر از موی خشک و شکننده، رنگ مو را در خود نگه می دارد ضمن اینکه کاندیشن کردن موی رنگ شده باعث افزایش درخشش و جلای آن گردیده و جلوه ی بیشتری به آن می دهد.
از شامپوهای مخصوص موهای رنگ شده برای شستشو استفاده کنید.
برای دوام رنگ مو و جلوگیری از بی رنگ شدن آن را در برابر آفتاب، از کلاه، روسری و شال استفاده کنید و موها را بپوشانید.
پیش از ورود به استخر، موهای رنگ شده را با آب بدون کلر شست و شو دهید.
از تقویت کننده موها استفاده کنید.
موها را در زمان خیس بودن شانه نزنید و از شانه ی دندانه درشت استفاده کنید.
از خشک کردن موها با حوله یا سشوار خودداری کنید.
منبع: مه شو

دکلره کردن موها یعنی چه و چه کاربردی دارد ؟

دکلره کردن موها
به عمل از بین بردن رنگ طبیعی مو دکلره (Bleaching) می گویند. این عمل گاهی صرفا برای روشن کردن رنگ مو و بیشتر، زمانیکه رنگی بیش از سه درجه روشنتر از رنگ اصلی موی مورد نظر است انجام می شود. رنگ مو برحسب درجه تیره گی و با روشنی، معمولاً به ۱۰ سطح (Level) طبقه بندی می گردد که تیره ترین رنگ یعنی مشکی با شماره یک و روشن ترین رنگ یعنی بلوند پلاتینه با شماره ۱۰ مشخص می شود.
به عنوان مثال خانمی که رنگ مویش قهوه ای تیره (شماره ۳) می باشد. برای دسترسی به رنگ بلوند تیره (شماره ۷) با توجه به جدول فوق باید ۴ درجه موی خود را روشن کند ( ۷ منهای ۳=۴)
از اینرو عمل دکلره باید بر روی موی او انجام پذیرد زیرا موی او بیش از سه درجه و به عبارت دقیقتر بیش از ۳ سطح (Level) روشن می شود. دکلره مو در واقع از بین بردن رنگ مو از طریق اکسایش شیمیایی (Oxidation) رنگدانه های طبیعی مو، موسوم به ملانین (Melanin) است.
این عمل اغلب در حضور اکسید کننده ی معروف (آب اکسیژنه با فرمول شیمیایی H-O-O-H) انجام می گردد. ماده موثره پودر جامد دکلره «پروکساید» می باشد. پروکسایدتر شیمیایی دارای گروه پروکسی (-O-O-) است که پرسولفات S-O-O-S نمونه ای از آن می باشد. این ماده اکسید کننده در اثر تجزیه، تبدیل به آب و یون پرهیدروکسیل (HOO) می گردد. این یون در مرحله ی بعدی به ملکول ملانین حمله کرده و آن را اکسید می کند و در نتیجه ملانین رنگ خود را (که در واقع رنگ طبیعی مو می باشد) از دست می دهد.
در میان سایر روشهای شیمیایی آرایشی مو، دکلره بیشترین آسیب را به مو میرساند از این رو لازم است قبل از آنکه دست به این عمل بزنید تمامی اقدامات پیشگیرانه (Precautions) را رعایت نمایید :
قبل از هر چیز، حساسیت پوستی خود را در نظر بگیرید زیرا در صورت داشتن حساسیت پوستی در موقع دکلره، ناراحتیهای شدیدی ایجاد خواهد شد. همیشه قبل از دکلره کردن آزمون حساسیت موسوم به Patch test آزمون پچ را مطابق دستورالعمل انجام دهید.
در نظر داشته باشید موی ضخیمتر بسیار مشکلتر و در زمان طولانی تری دکلره می شود و از این رو زمان تماس با مواد شیمیایی بیشتر شده و در نتیجه موی ضخیمتر بیشتر در معرض آسیب دیدن با دکلره می باشد. بنابراین برای کاهش این زمان تماس، از روشهایی که باعث تسریع در عملیات دکلره می شوند استفاده نمایید. به طور خلاصه می توان به استفاده از حرارت در زمان دکلره و همچنین استفاده از مواد شیمیایی قلیایی نظیر محلول آمونیاک اشاره نمود.
در ماده ۸ و ۹ حاملگی بهتر است عمل دکلره انجام نگیرد.
کسانی که از داروهای اعصاب استفاده می کنند نباید موهای خود را دکلره کنند.
از تکرار بیش از حد عمل دکلره خودداری کنید.
در دکلره مدت زمان بسیار حایز اهمیت است. مراقب باشید موی شما در اثر زمان تماس طولانی با مواد شیمیایی مخرب آسیب نبیند.
منبع: مه شو