پرونده تبانی کلمبیا-پرو در جریان است

فیفا در نامه‎‌ای به یکی از وکلای شیلیایی اعلام کرده است که نامه‌ای از جانب لوئیز ماریا رندون، وکیل شیلیایی در مورد مدارک تبانی دو تیم کلمبیا و پرو دریافت کرده‌اند. شیلیایی‌ها در حال حاضر امیدوار هستند که فیفا یک امتیاز این بازی را از شیلی و پرو بگیرد یا این که حکم تکرار این بازی را بگیرند.

آی‌اسپورت- فیفا تائید کرد که نامه‌ای را در مورد تبانی در بازی پرو و شیلی از یک وکیل شیلیایی دریافت کرده است. بازی کلمبیا و پرو در بازی پایانی راهیابی به جام جهانی با نتیجه یک بر یک تساوی به پایان رسید. اگر یکی از دو تیم در این بازی برنده میشد شیلی شانس صعود داشت اما فالکائو، کاپیتان کلمبیا در دقایق پایانی به سمت بازیکنان پرو رفت و از آنها خواست تا فشار نیاورند چرا که با تساوی هر دو تیم شانس صعود به جام جهانی را خواهند داشت. در حال حاضر کلمبیا مستقیما به جام جهانی صعود کرده و پرو در دو بازی پلی آف مقابل نیوزلند به میدان خواهد رفت.

فیفا در نامه‎‌ای به یکی از وکلای شیلیایی اعلام کرده است که نامه‌ای از جانب لوئیز ماریا رندون، وکیل شیلیایی در مورد مدارک تبانی دو تیم کلمبیا و پرو دریافت کرده‌اند. شیلیایی‌ها در حال حاضر امیدوار هستند که فیفا یک امتیاز این بازی را از شیلی و پرو بگیرد یا این که حکم تکرار این بازی را بگیرند.


منبع: عصرایران

ناگفته‌های سامره: ۳۰ثانیه تکرار نمی‌شود

برگزاری مصاف دو تیم مطرح پایتخت در ورزشگاه یادگارامام(ره) تبریز به دلیل ترمیم چمن ورزشگاه آزادی به جدالی عجیب تبدیل شد جایی که علی سامره با گل به یادماندنی که به ثمررساند به یکی از چهره‌های محبوب استقلالی‌ها تبدیل شد. سامره که این روزها هدایت تیم زادگاهش مس رفسنجان را برعهده دارد چند روز پیش موفق شد دربی مسی‌ها را از کرمانی‌ها ببرد تا همچنان دربی باز بودن خود را ثابت کند.

آی‌اسپورت- مهاجم کرمانی سابق استقلال سریع ترین گلزن تاریخ دربی‌های پایتخت لقب گرفت، لقبی که خودش مدعی است ماندگار خواهد شد. برگزاری مصاف دو تیم مطرح پایتخت در ورزشگاه یادگارامام(ره) تبریز به دلیل ترمیم چمن ورزشگاه آزادی به جدالی عجیب تبدیل شد جایی که علی سامره با گل به یادماندنی که به ثمررساند به یکی از چهره‌های محبوب استقلالی‌ها تبدیل شد. سامره که این روزها هدایت تیم زادگاهش مس رفسنجان را برعهده دارد چند روز پیش موفق شد دربی مسی‌ها را از کرمانی‌ها ببرد تا همچنان دربی باز بودن خود را ثابت کند.

*از دربی مسی‌ها در دل کویر شروع کنیم، تفاوت این بازی با دربی تهران چه بود؟
تنها تفاوتش با دربی‌های تهران به بالا بودن کری‌های آن میان مسئولان و مدیران دو باشگاه برمی‌گشت
*چطور؟
برعکس دربی تهران که این کری‌ها برای طرفداران دو تیم حساس است دیدم که برتری در این مصاف برای مدیران باشگاه‌ها چه اهمیتی دارد(باخنده)
*واقعا این طوری بود؟
بله، هم کرمانی‌ها هم رفسنجانی‌ها چون برای اداره باشگاه از یک منبع تغذیه می شوند همواره دوست ندارند در این دربی بازنده باشند به همین خاطر واقعا فشار زیادی را در مصاف مسی ها تحمل کردیم و خدا راشکر بچه های ما از پس این فشار به خوبی برآمدند و سه امتیاز شیرین گرفتیم تا در جدول به وضعیت مان سرو سامان بدهیم.
*باز هم نشان دادی مرد دربی ها هستی؟
(می خندد) نه بابا لطف خداوند بود که شرمنده رفسنجانی ها نشدم.
*تجربه حضور در دسته اول چگونه است؟
دسته اول انصافا کم از لیگ برتر نیست چون قدرت تیم ها خیلی به هم نزدیک شده از همه مهم تر با اعتماد به مربیان جوان همین طور مدیران جوان و خوش فکرتر حالا باشگاه های دسته اولی هم با نگاهی حرفه ای تر به رقابت ها می اندیشند. به نظرم این لیگ می تواند یک پشتوانه بزرگ برای فوتبال باشگاهی و ملی ایران باشد به شرطی که کمی از نظر امکانات سخت افزاری تقویت شود.
*دربی ۸۵ تهران هم در پیش است،نظرت چیست؟
پیش بینی ام از دربی تساوی ۱-۱ یا ۲-۲ است چون حضور دو مربی خارجی روی نیمکت دو تیم می تواند در کنار تمام جذابیت هایی که دارد روی عملکرد فنی و تاکتیکی هم تاثیرگذار باشد.
*یعنی آنها برای برد بازی نمی کنند؟
برانکو شناخت بهتر و کامل تری از شرایط فوتبال ایران دارد پس اصلا دوست ندارد دوباره همان بلایی که فصل قبل سر او و تیمش آمد آن هم بعد از ناکامی در راهیابی به فینال آسیا تکرار شود از همین رو بی گدار به آب نمی زند درست مثل وینفرد شفر که هنوز به شناخت کافی نرسیده و تنها با توصیف این دیدار می آید که بازنده دربی نباشد.
*قبول داری شانس برد پرسپولیس بیشتر است؟
روی کاغذ پرسپولیس شانس اول برنده شدن است چون هم شرایط بهتری دارد هم از نظر تاکتیکی و تیمی به پختگی رسیده اما قصه دربی متفاوت از پیش بینی رو کاغذ است.الان تیمی می تواند برنده دربی باشد که آرامش بیشتری دارد چون آرامش باعث رقم خوردن تمرکز هم می شود که باید دید کدام تیم این تمرکز را بهتر به دست می آورند.
*فکر می کردی منصوریان در این دربی سرمربی استقلال نباشد؟
کنار رفتن علیرضا منصوریان با این شکل از استقلال اصلا اتفاق خوشایندی نبود چون اعتقاد دارم لیاقت علی منصور این نبود. نمی دانم شاید اشتباه بزرگ او این بود که اصلا نباید با این مدیریت حاکم بر استقلال در نیمکت سرمربیگری می ماند.به نظرم الان خوشحال ترین افراد دوستانی هستند که تا توانستند تلاش کردند استقلال با علیرضا منصوریان موفق نشود چون به هدف خود رسیدند.
*حیا کن … رها کن برای منصوریان آن هم از روی سکوهایی که روز اول برایش سنگ تمام گذاشتند؟
بدترین اتفاق برای منصوریان همین بود که سکوها هم پشت او را خالی کردند البته طبیعی هم بود با نتیجه نگرفتن استقلال یک روز این اتفاق رخ بدهد و صبر طرفداران لبریز شود..من اگر جای علیرضا منصوریان بودم اول فصل با این چیدمان مدیریتی در استقلال نمی ماندم و می رفتم تا یک روز که بستر برای موفقیت فراهم بود، برگردم. هر مربی می تواند منتقد و مخالف داشته باشد اما نه هر مخالف و منتقدی که بخواهد توهین مستقیم انجام بدهد و حرمت مربی را بشکند. به نظرم با منصوریان حرمت شکنی کردند تا قداست او بین طرفداران هم شکسته شود.
*کمی بحث را عوض کنیم، گل ۳۰ ثانیه تکرارشدنی است؟
نه تکرار شدنی نیست و دیگر محال است تیمی بتواند در دربی این قدر سریع به گل برسد.
*چرا این فکر را می کنی؟
میخوام یه واقعیت جالب از دربی های زمان خودمان را بگویم شاید پی ببرید چرا این قدر با صراحت می گویم گل ۳۰ ثانیه دیگر تکرار شدنی نیست. در آن سال ها همواره ۵ تا ۱۰ دقیقه اول دربی ها بزن زیرش بود تا توپی به محوطه جریمه ها نرسد آن روز در همین بزن زیرش ها فرزاد مجیدی زد زیر توپ اما یحیی گل محمدی نزد و من هم از این غفلت نهایت بهره را بردم و ۳۰ ثانیه ای گل زدم (باخنده)
*یعنی الان دیگه بزن زیرش نیست؟
نه نیست چون مربیان از همان اولین تصاحب دنبال رساندن توپ با پاسکاری متوالی به محوطه جریمه ها هستند به همین خاطر حداقل دو تا سه دقیقه زمان می برد تا تیمی به گل برسد و محال است تیمی در دربی این قدر اشتباه کند که اجازه بدهد حریف به گل زودهنگام برسد. آن روز هم من شانس آوردم یحیی نزد زیر توپ وگرنه اصلا گل ۳۰ ثانیه ای در کار نبود.


منبع: عصرایران

چند راه برای حفظ سلامت چشم

با افزایش سن، چشم ها بیشتر در معرض ابتلا به بیماری های نظیر آب مروارید یا آب سیاه قرار می گیرند.

به گزارش مهر، موسسه ملی پیری آمریکا در مورد نحوه حفظ سلامت بهتر چشم ها توصیه های زیر را ارائه می کند:

– استفاده از عینک آفتابی برای ممانعت از برخورد اشعه ماوراءبنفش با چشم و استفاده از کلاه لبه دار با لبه بزرگ در زمان های که در فضای باز هستید؛

– ترک سیگار؛

– خوردن غذاهای مفید برای چشم؛

– حفظ وزن سالم و ورزش کردن به قدرکافی؛

– حفظ فشارخون عادی؛

– اگر مبتلا به دیابت هستید، آن را تحت کنترل قرار دهید؛

– برای جلوگیری آسیب چشمی هر ۲۰ دقیقه چشم از کامپیوتر بردارید.


منبع: عصرایران

اعتراض پولاد کیمیایی به کارگردان «خفه‌گی»"جیرانی نقشم را خفه کرد/ حرمت اسم و خانواده ام را نگه نداشت

روزنامه جام جم با پولاد کیمیایی در باره آخرین فیلمی که بازی کرده،مصاحبه ای انجام داده است.

بخشهایی از اظهارات او را می خوانید:

من سال‌ها پیش با آقای فریدون جیرانی سریال «مرگ تدریجی یک رویا» را کار کرده بودم که خاطره خوبی را برایم به‌جا گذاشت. در آن سریال تیپی (آراس) را بازی می‌کردم که خیلی دوستش داشتم. در طول این سال‌ها هم قرار بود ایشان برای صداوسیما سریالی در برهه زمانی اوایل انقلاب بسازند که در نهایت انجام نشد یا بعد از آن هم برای فیلم طنزی به من پیشنهاد بازی دادند که آن هم به قول معروف قسمت من نبود تا این‌که رسید به «خفه‌گی». در «خفه‌گی» از ابتدای کار آقای نوید محمدزاده حضور نداشتند و به جای ایشان پسری (به نام پاشا) که سال‌ها بود می‌خواست با آقای جیرانی کار کند و در واقع برای اولین بار بود که جلوی دوربین می‌رفت قرار بود نقش مسعود را بازی کند.

پاشا که از دوستانم بود، به من زنگ زد و گفت که آیا تو می‌آیی نقش برادر من را در این فیلم بازی کنی که به این بهانه به من هم کمکی در بازی کنی؟ من به او گفتم که من نقش مکمل خیلی کم کار می‌کنم و اگر هم این کار را انجام دهم در صورتی که آن نقش مکمل تاثیرگذار باشد آن را می‌پذیرم. در ادامه پاشا با آقای جیرانی صحبت کرد و سناریوی «خفه‌گی» را برای من فرستادند. من سناریو را خواندم و آنچه که من آن روز از نقش منصور خواندم نقش موثری بود که با آنچه شما امروز در سینما می‌بینید خیلی متفاوت است.

قصه با من تمام می‌شد

من هیچ‌وقت نمی‌خواستم مسائلی را بازگو کنم، اما الان واقعا به نظرم گفتن بعضی حرف‌ها ضروری است. نقش منصور در فیلمنامه ابتدایی «خفه‌گی» به این شکل که امروز شما در پرده سینما می‌بینید نبود. داستان از این قرار بود که ما در فینال داستان متوجه می‌شویم که منصور (با بازی خودم) با زن برادرش مسعود (نوید محمدزاده) رابطه‌ای احساسی داشته و زمانی که می‌خواهند جسد نسیم (با بازی پردیس احمدیه) را ببرند و در بیابان دفنش کنند، بین دو برادر دعوا می‌شود و منصور به برادرش می‌گوید که تو فقط دنبال پول او بودی، به نفع تو شد که او از دنیا رفت و… 

در این بین اینها از ماشین پیاده و وسط بیابان با هم گلاویز می‌شوند و منصور در حین کتک زدن مسعود به او می‌گوید که من او را دوست داشتم، تو هیچ‌وقت عشق ما را نفهمیدی و… .در واقع ما اینجا اعترافات منصور را می‌شنویم. در همین زد و خورد مسعود آسیب می‌بیند و منصور او را به بیمارستان می‌رساند، اما او می‌میرد. همین باعث می‌شود منصور برود سراغ صحرا (با بازی الناز شاکردوست) که مسبب این اتفاقات بوده و او را در آسانسور گیر می‌اندازد و می‌کشد. در واقع قصه با منصور تمام می‌شود.

جواب اعتمادم به جیرانی!

من قرارداد «خفه‌گی» را امضا کردم و سر فیلمبرداری رفتم. پاشا که قرار بود نقش مسعود را بازی کند در عرض ۴۸ ساعت به دلیل خستگی ناشی از سکانس ـ پلان‌های سخت (تاکید می‌کنم که این اولین تجربه بازی‌اش بود) تعویض شد و به جای او نوید محمدزاده سرکار آمد. من اینجا با آقای جیرانی تماس گرفتم و گفتم الان که آقای نوید محمدزاده آمدند قصه ما تغییر می‌کند؟ و ایشان به من گفتند نه همه چی سر جایش است فقط در آخر فیلم به جای این‌که تو صحرا را بکشی، نوید محمدزاده این کار را می‌کند! به او گفتم پس وقتی نوید اینکار را می‌کند یعنی خودش هم بر اثر زد و خورد با مسعود نمی‌میرد و این من نیستم که او را می‌کشم! آقای جیرانی گفتند نه مسعود برادرش را هم نمی‌کشد!

به آقای جیرانی گفتم پس اجازه بدهید من از خدمت شما مرخص شوم، به این خاطر که خود نقش چیزی برای من ندارد و هر چه برای من بود فینال نقش بود و این‌که در این جامعه امروزی هم برادرکشی برای یک زن را می‌بینیم. اینجا بود که آقای جیرانی به من گفتند «تو به من اعتماد کن، من می‌خواهم یک تقابل درست بین شما (دو برادر) داشته باشم، من این نقش را درست می‌کنم، آن اتفاقی که تو دنبالش هستی می‌افتد، اگر من را قبول داری به من اعتماد کن»! و من اعتماد کردم و در این فیلم بازی کردم تا رسید به روزهای پایانی فیلمبرداری که نزدیک به جشنواره سال گذشته بود. ما داشتیم فینال «خفه‌گی» را می‌گرفتیم که آقای محمدزاده متن را به من دادند و دیدم هیچی از نقش من در آن نیست!

به آقای محمدزاده گفتم چی شده؟ و ایشان گفتند من با آقای جیرانی صحبت کردم، اینجا ما چیزی نگوییم بهتر است! و در این سکانس ما به صدای پیغام نسیم به مسعود (که می‌گوید منصور به من نظر داشت و…) گوش می‌دهیم و مثل دو بیمار به هم نگاه می‌کنیم که ظاهرا این سکانس هم در نسخه نهایی حذف شده! من برای سکانس پایانی این نقش بود که با این فیلم قرارداد بستم و آقای محمدزاده به من گفت با صحبتی که با آقای جیرانی داشتم، قرار بر این شده که این سکانس در سکوت برگزار شود (که آن‌هم نشد البته!) و وقتی خودم با آقای جیرانی صحبت کردم، دیدم ایشان جوابگو نیست! من در اینجا دو راه داشتم یا باید خارج از عرف اخلاقی عمل می‌کردم که مثلا قرارداد و فیلمنامه من چیز دیگری بوده و… که اصلا در شأن من و خانواده‌ام نیست یا نادیده بگیرم.

خوشحالم با وجود این‌که این اتفاقات در این فیلم برای من افتاد، اما هر که فیلم را دیده به من می‌گوید که چقدر در این فیلم خوب بودی. برخوردی که در این فیلم با من شد خارج از عرف اخلاقی، انسانی و حرفه‌ای است و من هیچوقت آن را فراموش نمی‌کنم. من با حرفه‌ای‌های این سینما (مرحوم شکیبایی، ارجمند، پرستویی و…) کار کردم و واقعا می‌توانستم مثل آقای محمدزاده شرط و شروط بگذارم که آخر فیلم باید خودم صحرا را بکشم و… . من به گفته خود آقای جیرانی به ایشان اعتماد کردم و الان دارم می‌بینم که از اعتماد من سوءاستفاده شده.

سوءاستفاده از اسمم

واقعا نمی‌دانم اسم چنین حرکاتی را چه بگذارم! من طبق فیلمنامه قرارداد بستم. قرار نیست که از اسم من سوءاستفاده بشود. من برای بازی در آن نقش بود که آمدم، نه پولی که واقعیتش اصلا پولی هم نبود! واقعا برایم ناراحت‌کننده هست که امروز حتی برای اکران‌های خصوصی هم به من نه زنگ می‌زنند، نه دعوت می‌کنند و… .

به حرمت موی سپید جیرانی!

آقای جیرانی کارگردانی هست که خودش را صاحب سبک می‌داند و حتی در نشست فیلم «قاتل اهلی» (به کارگردانی پدرم) در جشنواره فیلم فجر هم به سالن آمدند و با این‌که فکر نمی‌کنم یک فیلمی با مناسبات دیگری به کسی ارتباط داشته باشد، راجع به نقش من و کار پدرم اظهارنظر کردند و من به حرمت موی سپید و همکاری که در گذشته با ایشان داشتم صحبتی نکردم. مگر غیر از این بوده که من به انتخاب خود ایشان آمدم که حالا اینکار را با من می‌کنند! حتی پاشا هم که قرار بود به جای نقش اول این فیلم بازی کند وقتی آقای جیرانی از اول می‌دانست که بازی اولش است باید کمک‌اش می‌کرد که از پس نقش برآید، نه این‌که او را یکدفعه کنار می‌گذاشت و او را سرخورده می‌کرد.

کام شیرین با «معکوس»

امسال سال خوبی به لحاظ کاری برای من نبود. هم به‌دلیل «خفه‌گی» و هم به‌دلیل اتفاقاتی که برای «قاتل اهلی» و «گشت ارشاد» افتاد. نمی‌دانم از بدشانسی من بود یا سینما قواعدی پیدا کرده که ما خودمان باید شکل‌اش را عوض کنیم. الان چیزی که من را تسکین می‌دهد همین ساخت فیلم بلندم «معکوس» است که دغدغه چندین ساله‌ام است. دوست خوبم آقای خوشنام روی این فیلم سرمایه‌گذاری کردند و خوشبختانه توانستیم پروانه ساخت‌مان را بگیریم. فکر می‌کنیم حدود ۱۵ـ۱۶ آبان تا نهایتا اواخر آبان بتوانیم فیلم‌مان را کلید ‌بزنیم. من تمام دلخوشی و انرژی‌ام را برای این فیلم گذاشتم و امیدوارم امسال بعد از این اتفاقاتی که برایم افتاده با «معکوس» کامم شیرین شود.


منبع: عصرایران

عضله‌سازهایی که پروتئین نیستند

ما برای بهره‌مندی از استخوان هایی سالم و قوی به کلسیم نیاز داریم، اما این ماده مغذی ممکن است به همان اندازه برای ساخت عضلاتی قوی نیز اهمیت داشته باشد.

زمانی که موضوع سلامت عضلانی مطرح می شود، پروتئین بیشترین توجهات را به سوی خود جلب می کند. این مساله منطقی است، زیرا اسید آمینه هایی که هر گرم پروتئین مصرفی شما را تشکیل می دهند، همان هایی هستند که عضلات بدنتان را نیز شکل می دهند.

عضله‌سازهایی که پروتئین نیستند 

به گزارش گروه سلامت عصر ایران به نقل از “یو اس نیوز”، بیشتر بزرگسالان نیازمند ۲۵ تا ۳۵ گرم پروتئین در هر وعده غذایی خود هستند تا عضلاتی قوی و سالم را حفظ کرده و حتی بنابر نتایج مطالعه ای جدید خطر مرگ را کاهش دهند. پس اگر در پی افزایش اسقامت خود در باشگاه، حفظ توده عضلانی و عملکرد خود با افزایش سن هستید یا قصد دارید طول عمر خود را افزایش دهید، جای پرسشی باقی نمی ماند که پروتئین از اهمیت ویژه ای برای شما برخوردار است.

اما پروتئین تنها ماده مغذی نیست که سوخت مورد نیاز عضلات شما را تامین می کند. در ادامه با پنج ماده مغذی دیگر که می توانند شرایط عضلات شما را بهبود ببخشند بیشتر آشنا می شویم.

کلسیم

عضله‌سازهایی که پروتئین نیستند 

ما برای بهره‌مندی از استخوان هایی سالم و قوی به کلسیم نیاز داریم، اما این ماده مغذی ممکن است به همان اندازه برای ساخت عضلاتی قوی نیز اهمیت داشته باشد. تنظیم و آزادسازی کلسیم بخشی ضروری از انقباض عضلانی و بر همین اساس ساخت عضله است.

بیشتر بزرگسالان به ۱,۰۰۰ تا ۱,۳۰۰ میلی گرم کلسیم در روز نیاز دارند. از بهترین منابع برای تامین این نیاز می توان به محصولات لبنی، سبزیجات برگدار، ماهی سالمون، و توفو اشاره کرد. اگر از طریق رژیم غذایی نمی توانید نیاز روزانه خود به کلسیم را تامین کنید، پس از مشورت با پزشک از مکمل ها استفاده کنید.

ویتامین D

عضله‌سازهایی که پروتئین نیستند 

ویتامین D همانند کلسیم نه تنها به ارتقا سلامت استخوانی کمک می کند، بلکه ممکن است در بهبود شرایط عضلات نیز تاثیرگذار باشد. نتایج یک پژوهش که در نشریه Therapeutic Advances in Chronic Disease منتشر شد نشان می دهد که کمبود ویتامین D، که هم در کودکان و هم بزرگسالان شایع است، با سلامت و عملکرد ضعیف عضلانی پیوند خورده است. در افراد پیر تامین ویتامین D به میزان کافی می تواند خطر زمین خوردن، که یکی از عوارض جانبی افت سلامت عضلانی است را کاهش دهد.

قرار گرفتن در معرض نور خورشید ساده‌ترین روش برای تامین ویتامین D مورد نیاز بدن است. از منابع غذایی برای این ماده مغذی نیز می توان به زرده تخم مرغ، قارچ، ماهی چرب و لبنیات غنی شده اشاره کرد.

HMB

عضله‌سازهایی که پروتئین نیستند 

بتا هیدروکسی بتا متیل بوتیرات که به نام HMB شناخته می شود، پس از این که بدن لوسین، اسید آمینه ای که در برخی منابع پروتئین مانند زرده تخم مرغ، سویا، گوشت قرمز و ماهی یافت می شود، را تجزیه می کند به مقدار اندک در جریان خون به گردش در می آید. پژوهش های روزافزون نشان می دهند که HMB تجزیه عضله را کند می کند.

بیشتر پژوهش ها درباره HMB و سلامت عضلانی شامل مصرف سه بار در روز یک گرم از این ماده می شوند، که معادل مصرف روزانه حدود ۶۰۰ گرم پروتئین یا ۶۰ گرم لوسین است. از آنجایی که تحقق این هدف از طریق مصرف مواد غذایی دور از دسترس است، مصرف مکمل HMB عامل کلیدی محسوب می شود. در شرایطی که پژوهش ها از بی خطر بودن HMB حکایت دارند، اما پیش از مصرف مکمل ها بهتر است با پزشک خود در این زمینه صحبت کنید.

روی

عضله‌سازهایی که پروتئین نیستند 

روی به تقویت سیستم ایمنی و ترمیم عضلات پس از ورزش کمک می کند. همچنین، روی در ترکیب پروتئین عضله – فرآیندی که پروتئین مصرفی شما به بخشی از عضلات تبدیل می شود – نقش دارد. مطالعه ای که در سال ۲۰۱۶ در دانشگاه میسوری انجام شد، نشان داد که روی برای توانایی عامل رشد انسولین مانند – هورمونی که رشد عضلانی را تشویق می کند و پس از انجام تمرینات قدرتی ترشح می شود – برای انجام وظیفه خود در سلول های عضلانی حیاتی است.

گوشت قرمز و گوشت ماکیان از جمله منابع اصلی روی محسوب می شوند، اما صدف چروک غنی‌ترین محتوای روی را ارائه می کند. از گزینه های دیگر برای دریافت روی می توان به لوبیاها، لبنیات و نخود اشاره کرد. بزرگسالان به ۸ تا ۱۳ میلی گرم روی در روز نیاز دارند و بانوان باردار و آنهایی که به فرزندان خود شیر می دهند، نیاز بیشتری به این ماده مغذی دارند.

کراتین

عضله‌سازهایی که پروتئین نیستند 

کراتین از مواد مغذی محبوب بین ورزشکاران بدنسازی است. کراتین به مبارزه با افسردگی، بیماری قلبی عروقی، و احتمالا حتی سرطان کمک می کند. اگر درگیر انجام تمرینات ورزشی با شدت بالا هستید، کراتین می تواند عضلات شما را به خوبی تغذیه کند. کراتین به صورت مستقیم موجب شکل گیری عضلات بزرگ‌تر نمی شود، بلکه بیشتر از عضلات برای تمرین با شدت بالاتر پشتیبانی می کند. در حقیقت، استفاده از کراتین توانایی عضلات برای تمرینات سخت‌تر را افزایش می دهد، که به بزرگ‌تر شدن آنها منجر می شود.

با مصرف گوشت قرمز می توانید کراتین دریافت کنید، اما یک رژیم غذایی متعادل تنها حدود یک گرم کراتین در روز را تامین می کند، در شرایطی که یک قاشق پودر کراتین حاوی سه تا پنج گرم کراتین است. بار دیگر، پیش از مصرف هر گونه مکمل با پزشک خود مشورت کنید.


منبع: عصرایران

مسافرانی که دوست دارند در هواپیما کنار پنجره بنشینند چه شخصیتی دارند؟

روزنامه‌ی تلگراف دیدگاه “بکی اسبیلمن” روانشناس را منتشر کرد که معتقد است، مسافرانی که صندلی کنار پنجره هواپیما را ترجیح می‌دهند تمایل زیادی به کنترل کردن تمایلات و خواسته‌های دیگران دارند.

به گزارش ایسنا، وی می‌افزاید، این دسته از مسافران زود عصبانی می‌شوند و میل به انزوا نیز در آنها بیشتر است.علاوه بر آن انتخاب این محل بیانگر خودخواهی‌های زیاد و کم‌توجهی آنها به دیگران است.

بکی می‌گوید، بر عکس این دسته از افراد، کسانی که صندلی کنار راهرو هواپیما را ترجیح می‌دهند گشاده‌رو بوده و توجه بیشتری به دیگران دارند هم‌چنین خودخواهی‌های‌شان به نسبت کمتر از مسافرانی است که کنار پنجره می‌نشینند.

بر اساس مطالعات انجام شده از سوی یکی از شرکت‌های متخصص در امر پروازها، ۵۵ درصد از مشتریان صندلی‌های کنار پنجره و ۴۵ درصد نیز صندلی‌های کنار راهرو را ترجیح می‌دهند.

بر اساس این مطالعات ۳۴ درصد مسافرانی که خواهان نشستن بر روی صندلی کنار پنجره هستند، مایلند تا مبالغ بیشتری را برای این امر بپردازند.


منبع: عصرایران

پاسخ رئیس کانون وکلا به آیت الله یزدی:شورای نگهبان نمی تواند قوانین قبلی را نقض کند

امیر حسین‌آبادی رئیس کانون وکلای مرکز در یادداشتی در روزنامه ایران به نقد سخنان آیت الله یزدی در باره عضویت عضو زرتشتی شورای شهر پرداخته است.

وی نوشته است:آیت‌الله محمد یزدی، عضو فقهای شورای نگهبان روزگذشته در مصاحبه‌ای نظر این شورا درباره لغو عضویت آقای سپنتا نیکنام در شورای شهر یزد را قانونی، شرعی و صحیح دانسته و در این رابطه گفته‌اند: «قانون انتخابات صراحت دارد که اشخاص می‌توانند برای عضویت در شورای شهر کاندیدا شوند، اگر فردی در شهری انتخاب شد که اکثر قریب به اتفاق آن مسلمان‌ هستند و وی در اقلیت‌ بود، او در شورای شهر نمی‌تواند برای شهری که اکثراً مسلمان هستند، تصمیم بگیرد.»

ایشان همچنین گفته‌اند: «فعالیت عضو زرتشتی شورای شهر یزد خلاف شرع و قانون اساسی است و این اظهارنظر هم اعلام شده است.»

درخصوص این موضعگیری می‌توان به چند مسأله اشاره کرد. اول اینکه آقای سپنتا نیکنام چهار سال قبل را هم به عنوان عضو شورای شهر فعالیت کرده‌اند و اگر فعالیت ایشان محل اشکال شرعی و قانونی بوده، سؤال این است که چرا شورای نگهبان چهارسال قبل در این خصوص چنین رأی و نظری را اعلام نکرده بود؟ چه می‌شود که امسال برای دور دوم عضویت ایشان در شورای شهر چنین حکمی صادر می‌شود؟ مشخصاً در این فاصله نه قانونی تغییر کرده و نه در ترکیب جمعیتی اقلیت‌های شهر یزد اتفاق خارق‌العاده‌ای افتاده که باعث ارائه چنین نظری توسط شورای نگهبان شود.

شورای محترم نگهبان با استناد به اختیارش به عنوان مرجع تفسیر قانون اساسی و تأیید قوانین چنین حکمی داده است. در این خصوص باید گفت طبق اصل ۴ و اصول ۹۰ به بعد قانون اساسی، کلیات و جزئیات وظایف شورای نگهبان مشخص و روشن هستند. قانون انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا قبلاً توسط خود شورای نگهبان تأیید شده بوده و این مرجع حق ندارد که به این موضوع ورود مجدد کرده و چنین حکمی صادر کند. در واقع هر چند شورای نگهبان مرجع تفسیر و تأیید قانون است اما این موضوع نه به این معنا است که این شورا می‌تواند ناسخ قوانین باشد و نه به این مفهوم که امکان قانونگذاری داشته باشد.

در واقع حوزه مسئولیت و اختیار شورای نگهبان به اعتبار مصوبات ماوقع است، به این معنا که وقوع مصوبه در مجلس صورت می‌گیرد و بعد از آن شورای نگهبان آن را تأیید یا رد می‌کند. حتی اگر در قوانین انتخابات ما موازین غیر شرعی وجود داشته باشد، ابتدا باید نسخ، اصلاح یا تغییر آن در مجلس تصمیم‌گیری شود و بعد شورای نگهبان به موضوع ورود کند. مضافاً اینکه این شورا اختیاری برای ورود به حوزه قوانینی که قبلاً تأیید شده بوده و مورد اجرا قرار گرفته، ندارد. اگر چنین می‌بود در هر دوره جدید از شورای نگهبان، اعضا می‌توانستند به بحث قوانین ورود کرده و به اصلاح، تغییر یا نسخ آنها بپردازند.


منبع: عصرایران

روزنامه اعتماد: اگر اتهام بقایی،تخلفات مالی است،چرا دادگاه غیرعلنی است؟/ رئیس قوه نبایدجواب او را بدهد

اعتماد نوشت:دادگاه آقای بقایی و اظهاراتی که پس از آن کرد و نیز حضور با زنبیل در دادگاه موجب بازتاب‌های گسترده‌ای شد و در نهایت به واکنش تند ریاست محترم قوه قضاییه منجر شد.

واقعیت این است که رفتار آقای بقایی و بردن مدارک داخل زنبیل به طور عادی خلاف قانون نیست و این جزو حقوق افراد است که رفتارهایی را که منع قانونی ندارد، انجام دهند. هرچند ممکن است چنین رفتاری نوعی وهن محکمه تلقی شود ولی نمی‌توان افراد را از انجام این کارها منع کرد یا برای آن مجازات تعیین کرد.

همچنین به کار بردن جملاتی که نشان‌دهنده تعریض به رییس قوه قضاییه است اگر بخواهد از طریق قضایی و مجازات کردن حل‌وفصل شود، دو ایراد عمده دارد. اول اینکه این امور با صدور حکم قضایی و محکوم کردن گوینده حل نهایی نمی‌شود، چه بسا بدتر هم می‌شود. دوم اینکه وقتی خطاب آنان به شخص ریاست قوه است، هر نوع مواجهه حقوقی موجب برجسته‌تر شدن این خطاب و تعریض می‌شود. البته این نکات به منزله نفی وظیفه دستگاه قضایی در رسیدگی حقوقی نیست ولی مشکلی که وجود دارد این است که از نظر افکار عمومی، هنگامی که مخاطب این جملات و تعریض‌ها، دست‌اندرکاران قوه قضاییه هستند، زیرمجموعه این قوه نمی‌تواند مشکل را رسیدگی و حل کند و اگر چنین کند نزد افکار عمومی جا نمی‌افتد.

اصولا مشکل از اینجا شروع می‌شود که ریاست محترم قوه قضاییه در همه اینگونه از امور ورود پیدا می‌کنند. اموری که نیازی به ورود مقامات عالی این قوه نیست. مشکلی که با استفاده از یک مشاور رسانه‌ای به سادگی حل خواهد شد. زیرا همانطور که خودشان هم متذکر شده‌اند اگر در رسیدگی و احضارها موارد قانونی و عدالت رعایت شود، دیگر جایی برای موثر بودن تخریب نمی‌ماند و تخریب‌کننده، خودش متضرر می‌شود. چون ممکن نیست که رسیدگی‌ها براساس قانون و عدالت باشد، بعد متهم یا متهمان بتوانند با جوسازی، دستگاه قضایی و دادگاه را تخطئه و تخریب کنند. به ویژه در اتهامات مالی که متوجه مسوولان است. اگر در این نوع از پرونده‌ها چنین تخریبی صورت گیرد این به معنای آن است که دست‌اندرکاران دادگاه نتوانسته‌اند درست عمل کنند. چرا؟

رییس محترم دادگستری تهران به صراحت اعلام داشته است که: «صد در صد پرونده بقایی مالی است.» پرسشی که برای مردم می‌ماند این است که چه فلسفه‌ای در غیرعلنی کردن این دادگاه وجود داشته است؟ اتهامات مالی به یک مقام سابق اداری کجای امنیت عمومی را خدشه‌دار می‌کند؟ اتفاقا به نفع آن است. این پرونده از دو حال خارج نیست. یا اینکه متهم تبرئه می‌شود، که این به نفع حکومت است که مسوولان گذشته آن پاکدست بوده‌اند و بری از اتهام و جرم هستند. اگر هم محکوم شوند، باز هم مردم خواهند گفت که مجرمین به سزای عمل خود خواهند رسید حتی اگر در سطوح بالای مدیریتی باشند. این دو حالت هرکدام که بشود به نفع امنیت است. بنابراین غیرعلنی کردن دادگاه است که برخلاف امنیت اجتماعی است. غیرعلنی کردن موجب می‌شود که متهم در بیرون دادگاه به مسائلی بپردازد که غیرمرتبط با اتهام اوست و از این مرحله حاشیه درست می‌شود.


منبع: عصرایران

نخستین دستگاه‌های بدنسازی در ۱۵۰ سال قبل (+عکس)

فردا- سالن‌های بدنسازی امروز از ایده اولیه طراحی شده توسط دکتر گوستاو زاندر در ۱۵۰ سال پیش توسعه یافته‌اند. در سال ۱۸۵۷ زمانی که که به عنوان معلم ژیمناستیک مشغول به کار بود دریافت که زمان کافی ندارد تا شاگردان خود را چنانکه شایسته است تعلیم دهد. راه حل او برای این مشکل ساختن تعدادی وسیله چوبی بود که با وزنه‌ها، اهرم‌ها و فنرها تلفیق‌شان می‌کرد تا یک نیروی مقاوم را فراهم آورد. غلبه بر این نیروی مقاوم سبب ورزیدگی عضلات می گردید. از سال ۱۸۶۸ به تدریج موتورهای بخار به دستگاه‌های بدنسازی اضافه شدند و در دهه ۱۸۹۰ جای خود را به موتوری الکتریکی دادند.

موسسه زاندر در سال ۱۸۶۵ در استکهلم گشایش یافت و دارای دو بخش جداگانه زنانه و مردانه بود. موسسه زاندر با موفقیت رو به رو شد و شعبه های دیگری از آن در سراسر جهان افتتاح شد به طوریکه در سال ۱۹۱۱، ۳۰۰ شعبه از زاندر در سراسر جهان به فعالیت مشغول بودند و حتی کشتی تایتانیک نیز دارای یک اتاق مجهز به دستگاه‌های بدنسازی زاندر بود.


منبع: عصرایران

الله‌وردی: دوست دارم پرسپولیس با اقتدار دربی را ببرد

خبرگزاری تسنیم: جواد الله‌وردی ضمن تسلیت به‌مناسبت درگذشت ابراهیم آشتیانی، اظهار داشت: من همبازی آشتیانی بودم. او بزرگتر و الگوی من محسوب می‌شد، چون یک مرد خودساخته بود. ابراهیم آشتیانی آن زمان «شنل مرد سال» را به تن می‌کرد و پیکان جایزه می‌گرفت. او کم آدمی نبود. از نقطه صفر و از اول خود ساخته بود. آشتیانی بچه پایین شهر بود. آن زمانی که بچه‌های پایین شهر همگی معتاد می‌شدند، او سمت فوتبال آمد و تاریخ‌ساز شد.

مربیان ما فرق رباط و تاندون را نمی‌دانند

پیشکسوت فوتبال کشورمان با اشاره به درخشش تیم نوجوانان در مسابقات جام جهانی هند، خاطرنشان کرد:  ۸ سال فوتبال ما را دست کفاشیان دادند که از دوومیدانی آمده بود. او که می‌خندید، آن همه فوتبال ما را جلو برد؛ ببینید اگر یک آدم خبره را بیاورند، آن‌وقت چه می‌شود. آن همه آدم پشت سر تیم نوجوانان حرف زدند، اما چرا کسی از انرژی ذهنی صحبت نمی‌کند؟ انرژی ذهنی این بچه‌ها کم آمد. مثلاً آن اتوبوسی که این بچه‌ها را در هند این‌طرف و آن‌طرف می‌برد، اگر قشنگ باشد، روحیه آنها هم بالا می‌رود، اما آقایان برای برای تیم نوجوانان چه‌کار کردند که حالا نماینده شایسته‌ای می‌خواهند؟

الله‌وردی ادامه داد: شفر تمرینات مدرسه فوتبال را برای بازیکنان استقلال گذاشته، چون بچه‌های ما از از بچگی چیزی یاد نگرفته‌اند. مربیان ما که ماشالله فرق بین رباط و تاندون را نمی‌توانند بگویند. اگر یکی از آنها بگوید، من سرم را می‌بُرم. ما از همه چیز عقبیم!

در فوتبال همدیگر را ضایع می‌کنند

وی به انتقاد از محرومیت محسن مسلمان و وریا غفوری به خاطر انتشار عکس و فیلم‌های قلیان کشیدن‌شان پرداخت و گفت: من چند وقتی است که در کار ضایعات هستم، اما در فوتبال ما همه، همدیگر را ضایع می‌کنند. یکی از مسئولان شهرداری خودش می‌گفت «ما گاهی وقت‌ها با زن و بچه‌ها می‌رویم و قلیان می‌کشیم». آقایان بروند و ببینند این همه آقازاده چه‌کارها که نمی‌کنند.

دوست دارم پرسپولیس با اقتدار برنده شود

بازیکن پیشین پرسپولیس و استقلال در مورد دربی روز پنجشنبه عنوان کرد: دربی، نماد لیاقت اجتماعی فوتبال ماست. این بازی باید طوری باشد که بازیکنان دو تیم تمام تلاش‌شان را بکنند و طرفدران دو تیم سیراب شوند. کاش امسال بازیکنان دو تیم را قبل از بازی به چلوکبابی نبرند که آنجا صورت همدیگر را «ماچ» کنند و در زمین هم یک بازی شُل و بی‌مزه انجام بدهند. ما باید نشان دهیم که دربی باارزشی داریم. مربیان معمولاً می‌گویند دربی یک بازی معمولی است و سه امتیاز بیشتر ندارد، اما این حرف «چرت» است! استقلال – پرسپولیس برای ۵۰ میلیون نفر ارزش دارد.

الله‌وردی در پاسخ به این سوال که «شما به‌عنوان بازیکن هم در پرسپولیس و هم در استقلال بازی کردید. دوست دارید پنجشنبه کدام تیم برنده شود؟»، یادآور شد: من هم نان و نمک استقلال را خوردم و هم نان و نمک پرسپولیس را، اما چون سر سفره پرسپولیس به فوتبالم خاتمه دادم و خودم را پرسپولیسی می‌دانم، دوست دارم تیم‌مان با اقتدار برنده شود.


منبع: برترینها

در ستایش شرم؛ مفهومی که دنیا را نجات می دهد

هفته نامه کرگدن – روناک حسینی: گفت و گو با حسن قاضی مرادی نویسنده کتاب «در ستایش شرم» درباره مفهوم شرم و بی شرمی و نشانه های آن در جامعه امروز ایران.

ما معنی کلمات مهمی را نمی دانیم. ما تفاوت میان معانی کهنه و نو کلمات را هم نمی دانیم. اگر این کلمات، بنا باشد سرنوشت ما را تعیین کنند، نمی توان به این ناآگاهی بی تفاوت بود. یکی از کلمات که چند معنی از آن دریافت می شود، «شرم» است؛ کلمه ای که بیانگر یکی از احساسات کهن انسانی است.

مارکس می گوید شرم خشم به خویشتن است؛ زمانی که خود را مطابق با الگوهای اخلاقیمان نمی بینیم یا به ناتوانی و ضعف هایمان پی می بریم. خشمی که مارکس از آن حرف می زند، احساسی است که باید به اصلاح و رشد منجر شود.

حسن قاضی مرادی، پژوهشگر حوزه جامعه شناسی است که عمدتا پیرامون خلقیات ایرانیان و مناسبات جامعه ایرانی کار می کند. او در کتاب «در ستایش شرم» که نشر اختران آن را چاپ کرده، تفاوت معنی سنتی و مدرن شرم را شرح داده است. در پایان این کتاب، جامعه ای که تجربه جمعی شرم دارد، به شیری تشبیه شده که خیز بر می دارد برای جهیدن و آماده مبارزه یا عقب ماندگی ها، فسادها و تباهی هاست. این تصویر از شرم آدمی را درباره آن کنجکاو می کند. با حسن قاضی مرادی درباره مفهوم شرم، کارکردش و آنچه در کتابش آمده، گفت و گو کردیم.

در ستایش شرم؛ مفهومی که دنیا را نجات می دهد

«در ستایش شرم» عنوان عجیبی نیست برای کتابی درباره شرم؟ چرا سراغ این موضوع رفتید و چرا با این عنوان؟

انتخاب موضوعی برای پژوهش به عوامل گوناگونی بر می گردد. یک عامل محیط اجتماعی محقق است و دریافت هایی که از آن دارد. از طرفی انتخاب های خود فرد هم هست. یکی از دلایلی که این موضوع را برای تحقیق انتخاب کردم، این است که فکرکردم در جامعه ما ابتلای به بی شرمی تشدید شده است. درواقع ما از احساس شرم که احساس پایه ای و مترقی است، دور افتاده ایم. اگر فرد و جامعه با این احساس دربیامیزند، می توانند هم خود و هم جامعه شان را تغییر دهند؛ اما چرا با این عنوان؟

پاسخ این که چرا باید شرم ستایش شود، بسته به این است که چه دریافتی از شرم داشته باشیم. از شرم دو دریافت سنتی و مدرن وجود دارد که توجه به تفاوت میان این دو روشنگر است. هر جامعه ای برای سامان دادن و تداوم بخشیدن به خودش نیاز دارد که نظام های اخلاقی بسازد. یک وجه از این نظام ها بر می گردد به رفتار و کردارهای نیک و بد انسان ها.

در جامعه سنتی دریافتی که از شرم وجود دارد، ویژه همین جامعه است. جامعه مدرن تعریف خودش را از احساس شرم دارد. تمایز و تخالفی که میان احساس شرم در دو دریافت سنتی و مدرنش وجود دارد، ما را به این نتیجه می رساند که هر چند می توانیم به معنای سنتی شرم نگاه انتقادی داشته باشیم و حتی آن را طرد کنیم، اما وقتی به کارکرد احساس شرم در معنای مدرن آن پی ببریم، متوجه می شویم که نه تنها باید آن را بپذیریم، بلکه باید آن را برای زندگی فردی و اجتماعی ضروری بدانیم. اگر از این منظر به شرم نگاه کنیم، در می یابیم که شرم در معنای نوینش می تواند ستودنی باشد.

چه معنایی می توان برای شرم قائل شد؟ تفاوت این احساس در شکل مدرن و سنتی اش چیست؟

در جامعه سنتی، چه در حوزه دینی و چه اجتماعی، الزام به شرم و معیارهای اخلاقی برانیگزنده شرم از بیرون فرد به او ابلاغ یا تجویز می شوند. یعنی هنجارهایی که زیر پا گذاشتنشان باید احساس شرم را برانگیزد، جنبه ابلاغی یا تجویزی دارد.

فرد در چنین جامعه ای در حال زندگی در جماعت بلافصل خودش است و یک سری منهیات و کردارهایی که مورد تایید یا طرد است، به او ابلاغ می شود و او چه آن ها را درست بداند چه نه، به واسطه حضورش در جمع و برای حفظ موقعیتش در آن جمع، متظاهرانه یا واقعی، منطبق با آن ها رفتار می کند.

جامعه مدرن جامعه ای است که درواقع از نظر ساختار اقتصادی گذاری داشته است از جامعه فئودالی به جامعه سرمایه داری. در جامعه سرمایه داری فرد از بند ناف جماعت خودش کنده می شود و به عنوان فرد استقلال پیدا می کند. از جمله به علت همین استقلال است که شرم تعریف مدرنی پیدا می کند. اگر در جامعه سنتی این نهادهای فراتر از فرد است که فرد را به احساس شرم سوق می دهد و چیستی اندیشه ها کردارها و احساسات برانگیزنده شرم را به او تکلیف می کند، در معنای نوین شرم، خود فرد است که در سنجش کردارها و عواطفش و تعامل با اطراف یا خود به نقد خویش می پردازد.

بنابراین این جا احساس شرم از درون خود فرد ناشی می شود. فرد در نسبت با جامعه از یک خودانگیختگی برخوردار می شود. متناسب با آن، اخلاق فردی برای او اهمیت پیدا می کند. شما در جامعه سنتی اخلاق فردی ندارید یا خیلی کمرنگ است. نه این که کردارها و رفتارهای اخلاقی فردی نداشته باشید، ولی به طور عمده اخلاق خصلت اجتماعی دارد و چه دینی باشد یا عرفی، از طرف جامعه به فرد ابلاغ و تجویز می شود.

در جامعه مدرن به این علت که فرد مستقل و خودمختار می شود، اخلاق فردی اهمیت پیدا می کند. در جامعه مدرن اگر فرد، مدرن باشد، یک نظام ارزش های اخلاقی برای خودش می سازد و با واسطه آن کردارها، اندیشه ها و احساسات خودش را می سنجد و از این طریق است که در او احساس شرم برانگیخته می شود یا نمی شود. با نهادینه شدن جامعه مدرن در غرب معنای جدید شرم طرح می شود و یکی از کسانی هم که به شرم در معنای نوینش توجه نشان داد، مارکس است. در کتاب «در ستایش شرم» معنای نوین شرم از او گرفته شده است.

مارکس احساس شرم را خشم به خویشتن تعریف می کند. این خشم دقیقا به چه معنی است و از کجا ناشی می شود؟

فرد کردارهایی دارد که برگرفته از توانایی ها، ناتوانی ها، قوت ها و ضعف هایش است. اگر فرد در یک جامعه سنتی باشد، برایش کافی است که خودش را به ظاهر یا به طور واقعی، با هنجارهای جمع تطبیق دهد و همین کافی است که او به عنوان عضو مطلوب از سوی جمع پذیرفته شود. بنابراین او حتی بدون این که لزوما اعتقادی به آن هنجارها داشته باشد، سعی می کند این انطباق را نشان دهد. این، تظاهر به احساس شرم داشتن است. در حالی که در جامعه مدرن، فرد مدرن  خودش نظام و معیارهای اخلاقی اش را انتخاب می کند. یعنی حوزه اخلاق فردی انتخابی است.

 در ستایش شرم؛ مفهومی که دنیا را نجات می دهد

فرد کردارهایش را با معیارهای اخلاقی انتخابی خودش می سنجد و در پی این نقد ممکن است به خودش خشم بگیرد که این می شود احساس شرم. فرد به واسطه منافع نادرستی که در ارتباط با دیگران دنبال کرده یا آسیبی که به آن ها زده است، نسبت به خودش خشم می گیرد. زمانی که فرد با کاستی های خودش مواجه می شود هم این اتفاق می افتد.

یک انسان سنتی وقتی برای هدفی  دست به عملی می زند، در صورت شکست خوردن در درجه اول به عوامل فراتر از خودش نگاه می کند، اما انسان مدرن، وقتی می خواهد بسنجد چرا به هدفش نرسیده، اول کردار خودش را می سنجد. نقد خود برای انسان مدرن در درجه اول قرار دارد.

مبنای احساس شرم نگاه به خود و نقد خود است و در پی این نقد، خشم گرفتن به خود در جایی که یا منافع و مصالح ضداجتماعی و غیراجتماعی در ارتباط با دیگران داشته است یا به خاطر ضعف ها و کمبودها و ناتوانی ها مرتکب خطاهایی شده است. بعد است که سعی می کند  آن ها را تصحیح کند. فرد مدرن در آنچه می کند و نتایجی که می گیرد، اول خودش را نقد می کند و سپس جهان اطراف خودش را.

نکته همین تصحیح است. می گویید خشم گرفتن به خود معنای احساس شرم مدرن است و در پی این شرم از تصحیح می گویید. با این حساب، شرم در خشم متوقف نمی شود و از آن عبور می کند، اما انسان مدرن بر چه مبنایی خودش را می سنجد؟ بر چه مبنایی خشم می گیرد و خودش را مطابق کدام الگو تصحیح می کند؟

وقتی ما می خواهیم کردار، احساس و اندیشه خودمان را بسنجیم، باید یک نظام اخلاقی داشته باشیم که به اتکای هنجارهای آن خود را بسنجیم. در کتاب هیچ اشاره ای به این نظام ارزشی نشده است که فرد با آن کردار با کاستی های خودش را می سنجد. به این دلیل که خود فرد باید آن را، یعنی نظام اخلاق فردی اش را، انتخاب کند.

به هر حال در جامعه مدرن نظام های اخلاقی گوناگونی وجود دارد. فرد مدرنی که می خواهد خودش را با آنچه انجام می دهد بسنجد، باید خودش انتخاب کند. در جامعه مدرن فرد می تواند اعتقادات دینی داشته باشد و انسان مدرنی هم باشد. او صرفا در بند تجویزپذیری از احکام دینی نیست، بلکه حکم ابلاغ شده را با زندگی شخصی و اجتماعی خودش تطبیق می دهد.

فرد مدرن حتی در چارچوب اخلاق دینی باید یک روایت شخصی از دین و احکام اخلاقی آن داشته باشد، وگرنه مدرن نیست. فرد مدرن کسی است که روایت شخصی خودش را از نظام های اخلاقی ابلاغی ارائه می دهد و این روایت شخصی است که آن نظام ارزشی را خاص می کند. شما می توانید در یک جامعه مدرن فردی سنتی باشید، یا در یک نظام سنتی یا در حال گذار، روایتی شخصی از ارزش ها برای خود داشته و فردی مدرن باشید.

در کتاب از تقابل استبداد و شرم گفته اید. این که تحت استیلای استبداد بودن موجب می شود که مردم شرم را تجربه نکنند. می شود کمی نسبت میان احساس شرم و استبداد را توضیح دهید؟

اگر شرم به معنای نوینش را در نظر داشته باشیم، باید گفت که جامعه تحت سلطه استبداد فاقد شرم است. استبداد حتی شرم به معنای سنتی اش را هم ناممکن می کند. اساس استبداد با شرم در هر تعریفی ناسازگار است. تعریف استبداد علت این امر را روشن می کند. وقتی ما از حکومت استبدادی حرف می زنیم، بنا به تعریف، منظورمان حکومت بی قانونی است.

هر حکومت یک ساختار قدرت دارد و یک شیوه اعمال قدرت. در استبداد ساختار قدرت، مطلق است. یعنی همه قدرت در اختیار سرور مستبد است. شیوه اعمال قدرت هم خودسرانه و خودکامانه است. یعنی آنچه که سرور مستبد مطابق منافع شخصی اش اراده می کند، به عنوان فرمان ابلاغ می شود و باید اجرا شود. این فرمان می تواند اعتبار قانون را داشته باشد، اما قانون نیست، چرا که قانون از دیدگاه حقوقی باید توسط نهاد قانون گذار تصویب شده باشد و در حکومت استبدادی چنین نهادی وجود ندارد.

در چنین حکومت هایی جامعه با دستورات دینی یا عرف اجتماعی و درواقع امر مرسوم خودش را سامان می دهد. بنابراین وقتی از بی قانونی در حکومت استبدادی حرف می زنیم، حرف این نیست که هنجاری وجود ندارد، بلکه این هنجارها ارزش قانونی ندارند. آنچه استبداد را با بی شرمی ملازم می کند، شیوه اعمال قدرت در حکومت استبدادی است.

اگر بخواهیم باز دقیق تر نگاه کنیم، ما در حکومت استبدادی با سلطه مواجهیم، نه قدرت. سلطه از بالا به پایین اعمال می شود، در حالی که قدرت می تواند از پایین به بالا هم باشد. سلطه غیرقابل مقاومت است، در حالی که قدرت این طور نیست. اعمال سلطه همان تحقق اراده حاکم مستبد است که منطبق بر منافع شخصی و خصوصی او است. چون این منافع شخصی همان هنجار و بنیان تصمیمات او هستند، مستبد هرگز در برابر درست و غلط اخلاقی قرار نمی گیرد.

هیچ نظام اخلاقی وجود ندارد که بتواند خودسرانگی سرور مستبد را مهار کند و او را سوق دهد تا به درست و غلط بودن تصمیماتش فکر کند. البته این را در نظر داشته باشید که این تعاریف نظری هستند و در عمل تفاوت هایی وجود دارد.

در ستایش شرم؛ مفهومی که دنیا را نجات می دهد

در واقعیت رابطه کردار استبدادی و شرم چگونه است؟

بسیاری از سروران مستبد سعی می کردند خودشان را با نظام اخلاقی دینی یا قراردادهای عرفی هماهنگ نشان دهند. در عمل اگر اینان به یک نظام اخلاقی هم باور می داشتند، تعبیری از آن را می پذیرفتند که مطابق با منافع و مصالح شخصی خودشان باشد؛ یعنی این نظام اخلاقی برایشان ارزش عام نداشت. آن ها غالبا تظاهر می کردند که به هنجارهای دینی یا عرفی پایبند هستند، اما باز هم در عمل اراده خودکامانه آن ها مطابق با منافع و مصالح شخصی شان بود که محقق می شد.

اتکای استبداد به اراده خودسرانه سرور مستبد است و این از خود او به تمام ساختارهای اجتماعی کشیده می شود. این ویژگی مهم استبداد است که مردم هم در سلسله مراتب اجتماعی، از بالا به پایین اعمال سلطه می کنند. یعنی خودکامگی و خودسری از بالا به پایین در هر رده ای حکمفرماست. در هر جایگاه اجتماعی، زیردست تحت سلطه بالادست است و نسبت به فرودست خودش هم اعمال سلطه می کند.

نسبت به بالادست، مامور و معذور تام است و نسبت به زیردست سلطه خودکامانه دارد. فردی که در این ساختار است و برای عملش جز به منافع و مصاحل شخصی اش توجه ندارد، به هیچ وجه نمی تواند خودش را نقد کند و به احساس شرم برسد. به این شکل است که بی شرمی تحت حکومت استبدادی اشاعه پیدا می کند. این مامور و معذور بودن صورت نوینی هم پیدا کرده است که بیشتر در جوامع در حال گذار می بینیم.

در جامعه خودمان هم که در حال گذار است، این مسئله دیده می شود و این یکی از مهم ترین مشکلات آن است. می بینیم که وقتی فردی در جایگاهی مطابق منافع شخصی اش کاری انجام می دهد و از طرف دیگری مورد نقد یا شماتت قرار می گیرد، می گوید «هر کس هم جای من بود همین کار را می کرد.» این یعنی خود را با «جا»، با «جایگاه» توجیه کردن و آن «جا» را مسئول دانستن. یعنی جایگاه است که تعیین می کند چه کنم، نه خودم. روشن است که با چنین توجیهی هیچ احساس شرمی در کار نخواهدبود.

در مورد در حال گذار بودن جامعه ایران گفتید. شرم در جامعه ایران امروز چطور تجربه می شود؟

پاسخ دقیق این سوال نیاز به یک کار پژوهشی میدانی دارد، اما اگر بخواهیم از منظر صرفا عمومی به این موضوع نگاه کنیم، باید تحولات سیاسی و اجتماعی ایرانر ا مرور کنیم. جامعه سنتی در ایران، از نیمه دوم سلطنت ناصرالدین شاه رو به زوال می رود. این زوال جامعه سنتی در ایران، از یک طرف به دلیل فروپاشی درونی خود این جامعه و نابودی ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن است و از طرف دیگر به دلیل تلاقی جامعه ایران با فرهنگ نوین غرب. بنابراین انقلاب مشروطه رخ می دهد. با انقلاب مشروطه ایران در مسیر نوشدن و مدرنیزاسیون سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قرار می گیرد.

در آن زمان جامعه ایران دارد به جامعه مدرن تبدیل می شود، اما زمان کافی به آن داده نمی شود. متاسفانه پی عوامل داخلی و خارجی این حرکت که با انقلاب مشروطه شروع شده، به بن بست می رسد و رهایی جامعه از بن بست به حکومت رضاشاه می انجامد. حکومتی که نه حکومت استبدادی سنتی است و نه حکومت دموکراتیک، بلکه یک حکومت اقتدارگراست.

به وجود آمدن این حکومت باعث می شود که دوره گذار از جامعه سنتی به مدرن به درازا بکشد و به تعویق بیفتد. ما همچنان در این دوره گذاری هستیم که از زمان سلطنت مظفرالدین شاه آغاز شد. در این دوره از یک طرف عناصر جامعه مدرن در حال رشد است و از طرف دیگر فرهنگ، مناسبات و نظام های ارزشی سنتی همچنان به حیات خود ادامه می دهند. البته جامعه در حال گذار ما در این صد و بیست، سی سال گذشته بسیار تغییر کرده است و با تغییراتی که دارد، وظایف و  اهداف پیش رویش هم تغییر می کند.

اگر نخواهیم برگردیم به احساس شرم، می بینیم که جامعه سنتی تکلیف خود را با شرم می داند. نظام دینی هنجارهایی دارد که با برانگیختن احساس گناه در پیروان دینی، آن ها را به رعایت اصل اخلاقی ابلاغ شده دعوت می کند. عرف هم همین کار را می کند. جامعه مدرن هم وضعیتش روشن است. می ماند جامعه ای که نه سنتی است و نه مدرن و این دشواری هایی را به وجود می آورد.

چه چیزی باعث می شود تجربه شرم در جامعه در حال گذار دشوار شود؟

در جوامع سنتی فرد متعلق به جماعتی است که در آن به دنیا می آید و با آن هویت می یابد. درواقع در چنین جامعه ای ما انسان جماعتی یا به اصطلاح توده ای داریم. در جامعه مدرن هم از فردی مستقل و خودانگیخته حرف زده می شود. اشکال این جاست که در جامعه در حال گذار ما نه این را داریم، نه آن را. فرد دیگر تعلقات گذشته خود را ندارد و در عین حال به فرد خودانگیخته و «شهروند» هم تبدیل نشده است.

در  چنین جامعه ای ما با فرد ذره ای مواجهیم؛ یعنی فردی که تعلقات اجتماعی سنتی اش از دست رفته و خودش هم به فرد خودانگیخته خودمختار به مثابه شهروند تحول نیافته است. ویژگی بارز فرد ذره ای این است که مطابق با منافع و مصالح شخصی خودش عمل می کند. جوامع در حال گذار عمدتا جوامعی ذره ای شده هستند. این ذره ای شدن قطب متضادی دارد به اسم جامعه توده وار. این هم هست که می بینیم  جوامع ذره ای در جنبش های سیاسی- اجتماعی به سرعت به جوامع توده وار تبدیل می شوند. بنابراین در جامعه در حال گذار، ما فرد خصوصی داریم نه فرد اجتماعی. به اصطلاح می گوییم «فرد در خود» نه «فرد برای خود».

فرد مدرن، فرد برای خود است، یعنی در عین حال که فردی مستقل است، وجهی اجتماعی دارد و درواقع فردی اجتماعی است. انسان ذره ای فرد اجتماعی شده ای نیست، بلکه فردی است که خودش را عمدتا با منافع و مصالح آنی خودش می شناسد و مطابق با همان هم عمل می کند. این فردی است که هویت شهروندی ندارد.

هویت شهروندی با حقوق و وظایف تعریف می شود. در جامعه ای که فرد هم دارای حقوق باشد و هم وظایف، او کم کم به «فرد برای خود» تبدیل می شود؛ اما اگر فرد تنها با وظایف شناخته شود، نمی تواند با دیگران در ارتباط اجتماعی و مشارکت قرار بگیرد. انسان فقط با حقوقش است که می تواند با دیگران به صورت مسالمت آمیز همکاری و مشارکت داشته باشد.

من حقوق شما را رعایت می کنم، شما حقوق من را رعایت می کنید و به اعتبار رعایت متقابل حقوق است که می توانیم با هم همراه شویم؛ اما اگر فقط وظایف باشد و حقوق نباشد، مشارکت امکان ناپذیر است. وقتی مشارکت امکان ناپذیر باشد، من می شوم یک فرد ذره ای. یک فردی که خودمدار است و محرکش منافع و مصالح شخصی است. این آن علت اصلی است که مرا به بی شرمی سوق می دهد.

در ستایش شرم؛ مفهومی که دنیا را نجات می دهد

ما در یک جامعه ذره ای زندگی می کنیم؟

به عنوان جامعه در حال گذار می توانم بگویم گرایش غالب همین است. البته معنی اش این نیست که عکس و ضدش در جامعه ما وجود ندارد. اگر بخواهیم جریان غالب را در جامعه در نظر بگیریم، به نظر میر سد گرایش غالب همان فرد ذره ای است که مطابق با منافع و مصالح شخصی اش تصمیم می گیرد و عمل می کند. دریافت من این است که این ویژگی در ما پررنگ تر و قوی تر هم شده است و همین طور دارد قوی تر می شود.

ما امروز با آسیب های اجتماعی مواجه هستیم که دامنه گسترده و عمق زیادی دارند. بله، این آسیب های اجتماعی زمینه هایی مادی هم دارد از جمله زمینه های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، ولی یک زمینه اش هم فردی است که کشیده می شود به این آسیب ها و آن ها را تشدید می کند و می گستراند.

فرد ذره ای وقتی تنها خودش را با منافع و مصالحش می شناسد و می خواهد همین را محقق کند، هیچ گونه معیار اجتماعی برای سنجش هدف و عملش ندارد. به همین دلیل است که می بینید یکی از مهم ترین آسیب های اجتماعی در جامعه ما انواع فساد و از جمله فساد اقتصادی است.

در مقوله فساد اقتصادی، فرد صرفا به اتکای در نظر گرفتن منافع و مصالح شخصی، حقوق اجتماعی را نقض می کند. یک فرد ذره ای به راحتی دست به این کار می زند. وقتی در یک جامعه فساد افزایش می یابد، یعنی بی شرمی در حال گسترش است؛ یعنی فرد هنجار یا نظام ارزشی ندارد و اگر هم به چیزی تظاهر می کند، از آن در سنجش خودش استفاده نمی کند. او می خواهد منافع خودش را برآورده کند و برایش مهم نیست که در این راه به منافع دیگران هم آسیب بزند.

فقط فرد اجتماعی می تواند به حقوق دیگران هم فکر کند. فرد ذره ای برعکس، نه تنها اهمیتی نمی دهد، بلکه کارش را به زرنگی تعبیر می کند. می بینید که در جامعه ما مفهوم زرنگی چه نقش پررنگی دارد و این زرنگی عین بی شرمی است.

نقطه مقابل زرنگی، انصاف است که می تواند فرد را به سمت احساس شرم سوق دهد. انصاف این است که فکر کنیم آیا این عمل من به دیگری آسیب می زند یا نه. انصاف نمی پذیرد که به خاطر منافع خود به منافع دیگری آسیب بزنیم. یک جامعه در حال گذار بسیار از این منظر آسیب پذیر است.

در کتاب یک جمله از مارکس نقل می کنید و با همان بحث را پایان می دهید. با این مضمون که احساس شرم می تواند جامعه را از فساد و تباهی نجات دهد و به شکوفایی برساند. احساس شرم چطور می تواند به گذر از عقب ماندگی و رسیدن به توسعه منجر شود؟

اول این که نباید فراموش کنیم، احساس شرم در معنای نوینش در جامعه ای امکان ظهور می یابد که محیطش را فراهم کرده باشد. یعنی این طور نیست که هر فردی را در هر شرایطی قرار دهیم و تنها به خاطر این که بگوییم شرم به این دلایل خوب است، او هم بپذیرد. از طرف دیگر به این معنی هم نیست که اگر شرایط فراهم نباشد همه آدم ها به بی شرمی کشیده می شوند.

در حالت عمومی و کلی این طور است که باید ساختارهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی امکان شهروند بودن را برای فرد فراهم کند. به میزان برآورد این امکان، فرد مسئول تر می شود و بیشتر به شرم نزدیک می شود. در دوره گذار وقتی هنوز فرد کاملا هویت شهروندی ندارد، به دنبال آن مشارکت اجتماعی هم ندارد.

اگر بخواهیم بپذیریم که فرد باید مطابق با همان شرایطی که به او تجویز می شود عمل کند، او را به سمت بی شرمی سوق داده ایم. دقیقا مطابق این جمله که «خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو» که حقیقتا دستورالعمل بی شرمی است. می شود این طور به مسئله نگاه کرد که توجیه عمل با شرایط، یعنی نابود کردن خودمان. اگر بر زمینه مشارکت اجتماعی عمل و زندگی نکنیم، به این جا رانده می شویم.

وقتی ما احساس شرم را نه تنها در چارچوب فرد، بلکه در تجربه مشارکت جمعی ببینیم، آن جا فقط بابت خودمان به خود خشم نمی گیریم. با رویکرد جمعی به احساس شرم، ما شرم عمومی یا جمعی را حس می کنیم. یعنی همین گستردگی بی شرمی در جامعه ما را خشمگین کند. یعنی درگیری جامعه با این آسیب های اجتماعی گسترده و آسیب دیدن انسان ها ما را خشمگین کند. این جا ما به عنوان یک عضو جامعه خشم را تجربه می کنیم.

احساس خشم اجتماعی فراتر از احساس شرم شخصی، باعث می شود نه تنها به خودم، بلکه به دیگران هم نسبت به بی شرمی هشدار دهم و دیگران را هم آگاه کنم. هرچه انسان های بیشتری به این موضوع توجه کنند، بی شرمی کمتر و امکان رهایی از این دوره گذار طولانی شده گسترده تر می شود. همه جوامع همین طور پیشرفت کرده اند. هیچ جامعه ای راه را به سرعت و یک باره طی نکرده است.


منبع: برترینها

شهرت، به خاطر یک گاز برگر!

هفته نامه چلچراغ – مریم عربی: «داخل رستوران نشسته بودم و داشتم با گوشی موبایلم از چیزبرگر جذابم عکس می گرفتم که جان می داد برای اینستاگرام، مردی که کنار دستم نشسته بود، پرسید: «شما اینفلوئنسر هستید؟» جواب دادم: «نه، یک آدم عادی ام.» این را به خاطر پیج اینستاگرامم گفتم که تعداد فالوئرهایش به اندازه زمین تا آسمان تا پنج رقمی شدن فاصله داشت.

مرد با لحنی کاملا جدی گفت: «اگر اینفلوئنسر بودی، به عروسی ام دعوت ت می کردم. قرار است یک ماهی تن ۲۵۰ کیلویی سرو کنیم.» می خواست یک آدم کاملا غریبه را به عروسی اش دعوت کند تا بوفه غذای مراسمش را در اینستاگرام نمایش بدهد. این موضوع شاید یک زمانی باعث تعجب بود، اما ظاهرا حالا دیگر اصلا عجیب به نظر نمی رسد.»

این جملاتی است که یکی از ژورنالیست های آن ور آبی درباره تجربه اش از مواجهه با پدیده محبوب این روزها، یعنی فودتیسترهای اینستاگرامی نوشته؛ گروهی که در رستوران ها دوره می افتند و غذاهای مختلف را می چشند و تجربه شان را به راست یا دروغ با فالوئرهایشان به اشتراک می گذارند.

 به خاطر یک گاز برگر!

نه ژورنالیست، نه عکاس، فقط خوش اشتها

دنیای رسانه هایی که محتواهایی با تم غذا منتشر می کنند، بیش از هر زمان دیگری بزرگ شده؛ اما چند سالی است که ژانر جدیدی از این رسانه ها هم پا به میدان گذاشته که همه رسانه های پرطرفدار دیگر را کنار زده، اینفلوئنسرهای منتقد غذا. این گروه نه عکاس حرفه ای هستند، نه ژورنالیست و نه بلاگر یا سرآشپز، بلکه فقط غذا خوردن را دوست دارند و استفاده از فیلترها و هشتگ های اینستاگرامی را خوب بلدند؛ هشتگ هایی که برای آن ها ده ها هزار فالوئر جمع می کند. همین فالوئرها هستند که برای آن ها یک امتیاز ویژه به همراه می آورند: تا دلتان بخواهد غذای رایگان.

دعوت شدن به فستیوال های غذا، رستوران های جدید، سفرهای خاص یا رستوران های باسابقه برای تیسترهای غذا یک موضوع روزمره است. در عوض آن کافی است چند استوری یا پست اینستاگرامی بگذارند و مستقیم یا غیرمستقیم از جایی که به آن دعوت شده اند، تعریف کنند.

این مستقیم یا غیرمستقیم بودن تبلیغات را معمولا میزان رقم دریافتی تعیین می کند. برای اغلب اینستاگرامرها خوردن غذای رایگان کافی نیست؛ اگر بخواهند به صورت ویژه از غذایی تعریف کنند، حتما باید پول دندان گیری عایدشان شده باشد. البته تعداد کمی از آن ها هم با مخاطب هایشان صادق هستند و سعی می کنند با مقوله نقد غذا حرفه ای برخورد کنند.

گرگ رمی، یکی از مشهورترین تیسترهای غذا، می گوید: «همین که تعداد فالوئرهایت از ۱۰ هزار بیشتر می شود، دعوت نامه ها به سمتت سرازیر می شود. اگر بخواهی به همه آن ها جواب مثبت بدهی، هیچ وقت نباید بخوابی. بهترین غذاها، خوش مزه ترین نوشیدنی ها و گاهی بهترین مکان ها در انتظارت است.»

صعود با نردبان هشتگ

تیسترهای غذا در اینستاگرام هر روز مثل قارچ در گوشه و کنار این شبکه اجتماعی سبز می شوند و اگر کمی ذوق به خرج بدهند و وقت بگذارند، در چشم برهم زدنی فالوئرهایشان را به بالای ۱۰ هزار نفر می رسانند. این طور که خبره های این حوزه می گویند، اصلی ترین رمز موفقیت این گروه خوش اشتها، استفاده از هشتگ های خاص است. زیر هر پست می توان ۳۰ هشتگ گذاشت. می گویند بهتر است هشتگ ها را در بخش کامنت بگذاری تا کپشنت طولانی نشود.

رمی، اینستاگرامر مشهور می گوید: «حتی اگر برای اولین بار عکسی از کانیه وست کنار تیلور سوییفت پست کنی، در حالی که اسنیکرهای جدیدشان را پوشیده اند و رو به دوربین شکلک در می آورند، بدون استفاده از هشتگ، پستت اصلا دیده نمی شود. اما یک پست ساده را اگر با هشتگ های درست همراه کنی، هزاران لایک و ویو می گیرد.»

به جز هشتگ، چیز دیگری که باعث می شود تیسترهای غذا صفحه های پرمخاطب تری داشته باشند، میزان خلاقیتشان است. تیسترهای پرطرفدار فقط به عکس غذا و آشپزی و رژیم های غذایی بسنده نمی کنند، بلکه چهره ای همه جانبه را از خودشان در فضای مجازی به نمایش می گذارند؛ در سفر، مشغول خرید، سر کلاس درس و… اما نقطه اشتراک همه این لوکیشن ها و تجربه ها، همان غذاست؛ حتی شده یک گوشه کادر و بدون تگ و هشتگ.

 به خاطر یک گاز برگر!

حرفه: تیستر غذا

تعداد زیادی از تیسترهای اینستاگرامی مجبور شده اند کارهای تمام وقتشان را رها کنند تا وقت بیشتری برای اداره پیجشان داشته باشند. نینا جوی، یکی از مشهورترین منتقدهای اینستاگرامی غذا و صاحب پیج پرطرفدار The Food Joy، می گوید: «اداره یک پیج غذا خیلی بیشتر از آن چه تصور می کنید، وقت می گیرد. اول دستور پخت خاص خودم را ابداع می کنم، بعد غذا را میپزم و در بشقاب های خاص می ریزم. بعد از آن صحنه عکاسی را آماده و نور را تنظیم می کنم.

من در خانه ام دو نور LED بزرگ دارم و از آن ها برای نورپردازی استفاده می کنم. عکاسی از غذا معمولا حدود یک ساعت طول می کشد و غذا کاملا از دهان می افتد.»

جوی تقریبا از هر بشقاب غذا ۱۰۰ بار عکس می گیرد و زوایای مختلف را تست می کند تا ترکیبی از نماهای باز و نزدیک را برای پست اینستاگرامی خاصش مورد استفاده قرار دهد. یکی از اینستاگرامرها در پستی اشاره کرده بود که آخرین بار را که یک وعده غذای گرم خورده، به یاد نمی آورد.

جوی درباره تجربه اش از حضور در رستوران ها می گوید: «من سعی می کنم وقتی به رستوران می روم، وقت زیادی را صرف عکس گرفتن نکنم تا غذا سرد نشود. این باعث می شود که توجه کمتری هم جلب شود و مجبور نباشی نگاه های سنگین و متعجب باقی مشتری ها را تحمل کنی.

معمولا یک نور LED دستی را همراه خودم می برم تا عکس های بهتری از غذاها بگیرم؛ چون فضای اغلب رستوران ها نسبتا تاریک است و به درد عکاسی نمی خورد. گاهی هم مجبور می شوم غذا را به خیابان بیاورم و جلوی ماشین ها و آدم های در حال عبور، از آن عکس بگیرم. در هر رستوران ۱۵۰ عکس می گیرم و بین ۴ تا ۱۰ نوع بشقاب غذا را امتحان می کنم. انجام این همه کار، فقط برای یک پست اینستاگرامی، خیلی زیاد است.»
تیسترهای اینستاگرامی می گویند ترجیح می دهند درباره غذا حتی الامکان از فیلترهای اینستاگرامی استفاده نکنند تا رنگ طبیعی غذاها تغییر نکند. در نتیجه بسیاری از آن ها ناچارند هر جا می روند، تجهیزات نورپردازی را به دنبال خود بکشند.

دور همی پرطرفدارها

یک مورد عجیب که بعد از رجوع به صفحه اینفلوئنسرهای اینستاگرامی با آن مواجه می شوید، این است که اغلب اینستاگرامرها مدام با هم وقت می گذرانند و دوستی های نزدیکی با هم دارند. با هم سفر می روند، خرید می کنند، رستوران می روند و حتی بعضی از آن ها تقریبا با هم خانه یکی هستند.

 
دلیل اصلی این دوستی ها، مراسم و رویدادهایی است که اینستاگرامرها پشت سر هم به آن دعوت می شوند و آن قدر با هم وقت می گذرانند که رفاقتی بینشان شکل می گیرد. جوی در این باره می گوید: «بهترین مزیت اینفلوئنسر بودن، آشنایی با افراد بااستعدادی است که توانسته اند تعداد زیادی فالوئر برای خودشان دست و پا کنند. بسیاری از ما حالا با هم دوست هستیم و حتی اکانت های مشترکی را باهم راه اندازی کرده ایم. یکی از این پیج های مشترک پرطرفدار، پیج IGfoodfam است که صحنه های بامزه ای را از پشت صحنه اینفلوئنسر غذا بودن به فالوئرها نشان می دهد. این پشت صحنه ها گاهی از خود غذاها و نقدهای ما هم پرطرفدارتر است و بیشتر لایک می گیرد.»

 به خاطر یک گاز برگر!

از اهالی شکم تا آنالیزورها

همه تیسترهای غذا آدم های بی کار غیرحرفه ای نیستند که به عشق غذای رایگان به این کار رو آورده باشند. بعضی از آن ها ژورنالیست و منتقد آموزش دیده حوزه غذا هستند. در دنیا مراکزی بری تربیت منتقدان حرفه ای غذا برای شبکه های اجتماعی وجود دارد که در زمینه برگزاری سمینارها و پانل های تخصصی برای اینفلوئنسرها فعالیت می کنند.

مدیر یکی از این مراکز می گوید: «ما افراد علاقه مند به این حوزه را آموزش می دهیم تا از یک مصرف کننده ساده با دیدگاه های غیرعینی و شخصی، به تحلیل گرانی تبدیل شوند که بتوانند درباره چیزی که به آن ها ارائه می شود، نظرات کارشناسانه و فارغ از قضاوت های فردی بدهند.»

هنرجویان در این مراکز برای تشخیص سطح شکر، نمک و کافئین غذاها تربیت می شوند و یاد می گیرند آن چه را که خورده اند، با جزییات توصیف کنند. افرادی که در این مراکز پذیرش می شوند، باید قدرت درک و حس چشایی بالاتری از سطح میانگین داشته باشند و علاوه بر این، اهل قلم و مسلط به توصیف باشند. حتی یک برنامه کامپیوتری برای آنالیز و امتیازدهی به غذاها طراحی شده که منتقدان حرفه ای برای ارزیابی شاخصه های هر غذا، از آن استفاده می کنند. این برنامه به منتقدان این امکان را می دهد که محصولات و غذاهای مختلف را به دقت با هم مقایسه کنند و نتیجه ارزیابی های خود را با جزییات به مشتری انتقال دهند.

هنر نفوذ

کاری که تیسترهای اینستاگرامی انجام می دهند، شاید از نظر اغلب ما مضحک و بی فایده به نظر برسد، اما خودشان این طور فکر نمی کنند. آن ها معتقدند درهای جدیدی را به روی صنعت رستوران داری باز کرده اند و مشغول انجام یک کار مفید حرفه ای و یک شغل شریف هستند. اینفلوئنسرها یا نفوذگرها خودشان را مجهز به «هنر نفوذ» می دانند؛ هنری که بسیاری از سلبریتی ها هم از آن بی بهره اند.

وقتی چهره های آن ها را می بینیم که در رستوران سخت مشغول عکس گرفتن با غذاهای خوش آب و رنگ خود هستند، یاد کودکانی می افتیم که در دیزنی لند یا مثلا در باغ کتاب خودمان ذوق زده با کاراکترهای کارتونی محبوبشان عکس می گیرند. اما وقتی به تعداد دنبال کنندگانشان در شبکه های اجتماعی نگاه می کنیم و کامنت های مخاطبانشان را می بینیم، متوجه می شویم که موضوع جدی تر از این حرف هاست. ما حالا در دوره و زمانه ای زندگی می کنیم که تصویر غذا به آسانی می تواند وایرال شود. بسیاری از خوردنی های امروزی اصلا طوری دیزاین شده که وسوسه می شوی از آن عکس بگیری و رویش فیلتر بیندازی و بگذاری اش در پیج اینستاگرامت.

همین میل وافر به تماشای غذاست که باعث شده اینستاگرام به جای طراح لباس و عکاس، حالا از تیسترهای غذا پر شود؛ موجودات جالبی که نه می توان به آن ها اعتماد کرد و نه نادیده شان گرفت.


منبع: برترینها

پریچهر قنبری و پوریا شکیبایی از بازی در نمایش «دریبل» می‌گویند

: هر دو، بیش از آن‌که به هنر خودشان شناس باشند، با واسطه‌ای از دنیای سینما شناخته می‌شوند؛ اولی همسر شهاب حسینی است و دیگری فرزند زنده‌یاد خسرو شکیبایی. حتی در نخستین خبرهای مربوط به نمایشی که این دو این‌شب‌ها در تماشاخانه پالیز روی صحنه دارند نیز، مانور رسانه‌ای گروه، بر همین بود که همسر حسینی و فرزند شکیبایی در آن بازی خواهند کرد. بدیهی است که پریچهر قنبری و پوریا شکیبایی، دو بازیگر نمایش «دریبل»، زیر سایه‌های بسیار سنگینی قرار دارند و برای فرار از آن، راه دشواری در پیش دارند.

قنبری و شکیبایی به پرسش‌های ما درباره این نمایش پاسخ گفته‌اند؛ نمایشی نوشته داریوش علیزاده و کار سعید دشتی هر شب ساعت ۲۱ در سالن شماره ۲ تماشاخانه پالیز روی صحنه می‌رود.

«دریبلِ» سایه سنگین شهاب حسینی و خسرو شکیبایی

آقای شکیبایی، می‌گویند شما آن‌قدر در تمرین‌ها جدی هستید که حتی به دیگر بازیگران سخت می‌گیرید و اذیتشان می‌کنید.

البته اگر هم این‌طور به نظر می‌رسد به‌خاطر این است که در دوباره‌نویسی متن، بخش پایانی تغییر کرد و قسمتی که من و صحرا اسداللهی بودیم، بسیار دیر آماده شد. من برای آبرویم بسیار ارزش قائل هستم و دوست نداشتم آزمون‌وخطاهایمان در اجرا صورت گیرد. درنتیجه به صحرا اسداللهی بسیار فشار آوردم و با خودخواهی از او می‌خواستم صحنه‌مان را تمرین کنیم او هم برای این‌که صحنه خوب از آب دربیاید، با من همراهی می‌کرد. درحالی‌که دیالوگ‌های صحرا طومار است و او باید تمام اینها را حفظ کند که واقعا بازیگر را خرد می‌کند. آن هم در شرایط امروز که بازیگران تنها سر یک کار نیستند!

اتفاقا برای خودتان هم این اتفاق افتاده است…

بله، در گذشته شرایط این‌گونه نبود. به‌عنوان‌مثال اگر پدر من زنده بود و می‌فهمید برای حضور در پروژه‌ای دیگر به‌صورت موازی با این تئاتر قرارداد بسته‌ام، اصلا قبول نمی‌کرد. اما امروز همه این کار را انجام می‌دهند.

به نظر شما در تئاتر ماهیتا می‌توان در یک شب در دو یا سه نمایش روی صحنه رفت؟

وقتی خروجی آنها قابل‌قبول باشد، اشکالی که ندارد هیچ، واقعا قابل‌قدردانی هم هست.

به زنده‌یاد شکیبایی اشاره کردید. هنوز ترس این را دارید که روی صحنه تماشاگر شما را در مقایسه با پدرتان ببیند؟

بله، هنوز هم هست. از کودکی که به مدرسه می‌رفتم، دو نوع رفتار با من وجود داشت. در آن دوران اصلا درس‌خوان نبودم و بشدت بازیگوش بودم. در نتیجه خوراکی را فراهم می‌کردم تا رفتار نوع دوم با من انجام شود. پدرم مشغله زیادی داشت و نمی‌توانست به مدرسه من بیاید، اما همه دوست داشتند او را ببینند. در نتیجه معلم‌ها، ناظم‌ها و مدیران مدرسه با من از ابتدا جبهه داشتند که من با درس نخواندن و… به آن دامن می‌زدم! البته به آن دورانم مفتخر نیستم. این قضاوت و «فکر کردی کی هستی؟» همیشه با من همراه بود.

در حالی ‌که من هیچ‌گاه خود را معرفی نمی‌کردم و حتی ۹ سال به استرالیا هجرت کردم که از این سایه دور شوم اما به این نتیجه رسیدم که نمی‌توان دور شد و باید با آن مواجه شوم. حرف‌های بسیاری شنیده‌ام؛ مثلا «ادای صدای باباش رو درمیاره» اصلا این حرف را نمی‌فهمم! صدای من از حنجره‌ای بیرون می‌آید که از آن پدر به من رسیده است!

یا می‌گویند «می‌خواد در بازی ادای باباش رو دربیاره» یا «می‌خواد هیکلش رو مثل باباش درست کنه» خوب شانه‌های پدرم اگر از من پهن‌تر نبود، باریک‌تر هم نبود و من همین‌شکلی به دنیا آمده‌ام! البته صحبت‌های خوبی هم شنیده‌ام؛ به‌ عنوان ‌مثال می‌گویند «انگار شکیبایی را روی صحنه دیدیم» البته هنوز مطمئن نیستم خوب باشد اما با خود فکر می‌کنم که اگر بازی من خوب نبود، این تداعی اتفاق نمی‌افتاد و ازآنجاکه می‌خواهم زندگی کنم، نکته مثبت را در این حرف می‌بینم! باید با این موضوع بجنگم و کنار بیایم و شخصیت خودم را درون خودم پیدا کنم تا دیده شوم.

خانم قنبری چطور شد شما به عنوان بازیگر و شهاب حسینی به عنوان مشاور کارگردان به «دریبل» پیوستید؟

 «دریبلِ» سایه سنگین شهاب حسینی و خسرو شکیبایی
شهاب پیش از این‌که نمایش «اعتراف» را برای اجرا آماده کند، دفتری تاسیس کرده بود برای کار تولید تئاتر و تصویر. قرار بود با یک کارگردان، نمایشی آماده و من و چند دوست دیگر در آن نمایش بازی کنیم که امکان‌پذیر نشد. سعید دشتی، نمایشنامه «دریبل» را برای اجرای عمومی پیشنهاد داد و ما پذیرفتیم؛ و از آن زمان درگیر این نمایش بودیم.

آقای شکیبایی! در این نمایش از گره‌افکنی اخلاقی بسیار استفاده شده است. دزدی، دروغ و… هر یک دوراهی‌هایی را برای هر یک از بازیگران ایجاد کرده است. طراحی این گره را درباره نقش «هوتن» چطور اجرا می‌کنید؟

هر شب که هوتن را بازی می‌کنم، احساس این است که ما در ناخودآگاهمان دوست داریم کاری را انجام دهیم که طبق قوانین بشری کاری اشتباه است. بزرگ‌بینی، بی‌پروایی و پروازهایی که در زمان دیدن یک زندگی بهتر در ذهن ما شکل می‌گیرد، همواره ما را به این سوق می‌دهد که شاید یک روزی بتوانیم آن زندگی را داشته باشیم. چگونه قرار است به آن زندگی برسیم، به خودمان بستگی دارد.

برخی هم به این نتیجه می‌رسند که از راهی که در قاموس ما قدغن است به آنچه می‌خواهند، برسند. همه ما مستعد این هستیم که کاری همچون کار هوتن را انجام دهیم. جالب این ‌است که شرایط من کمی ترسناک شده است؛ هر شب که نقش هوتن را بازی می‌کنم، بیشتر به خودم حق می‌دهم و احساس می‌کنم قادرم این کار را انجام دهم! چون هر شب باید به شیرین بگویم که این کار را انجام داده‌ام و پای کاری که کرده‌ام، ایستاده‌ام. در نتیجه هر شب این نقش برای من باورپذیرتر می‌شود و می‌ترسم چون می‌دانم کار اشتباهی است! گاهی وقتی می‌خواهی به عشقی که داری برسی یا مشکلات بغرنجی را که پیرامونت وجود دارد برطرف کنی، فقط یک راه به ذهنت می‌رسد. هوتن هم درگیر همین مساله شده است، چاره‌ای ‌غیراز این ندارد که خودش باشد و این کار را انجام دهد.

می‌شود درباره نمایش «دریبل» گفت که موسیقی در آن، وجهی تزئینی ندارد و همین ساز هنگ‌درامی که نوازنده بالای سر شما می‌نوازد، به عنوان یکی از کاراکترها عمل می‌کند. بنابراین شاید لازم ‌بود که نوازنده نمایش در تمرین‌ها حضور داشته باشد. این‌طور بود خانم قنبری؟

بله، می‌توان گفت که در دریبل، موسیقی فقط برای این‌که باشد، نیست. موسیقی بسیار روی کار تاثیر داشت. وقتی موسیقی نمایشی زنده باشد، حس‌وحال دیگری به نمایش می‌دهد. حتی در زمان تمرین‌ها هم وقتی شاهین دولت‌زاده می‌آمد، حال ما بسیار بهتر بود. ضرباهنگ‌ها همان نهیبی است که شخصیت‌های نمایش
به خود می‌زنند.

جز موسیقی، چه نکات دیگری بر ریتم این نمایش اثرگذار بوده است؟

تمرین‌ها به ما بسیار کمک کرد. زمستان سال گذشته بحث اجرا کردن این نمایش پیش آمد و دورخوانی‌ها را با پوریا شکیبایی، رایکا ابراهیمی، صحرا اسداللهی، داریوش علیزاده و سعید دشتی آغاز کردیم. البته فاصله‌هایی هم بین تمرین‌ها اتفاق می‌افتاد؛ برخی اوقات من یا پوریا درگیر مسافرت بودیم و همچنین برای دو نقش دیگر نمایش به‌ دنبال بازیگر می‌گشتیم. البته از اواخر بهار زمان و مکان اجرا را می‌دانستیم. به نظرم رج‌زدن‌ها و تمرین‌ بسیار به این‌که امروز درباره ریتم درست «دریبل» صحبت می‌شود اثرگذار بوده است.

 «دریبلِ» سایه سنگین شهاب حسینی و خسرو شکیبایی
از «فروشنده» تا «دریبل»

صحرا اسداللهی، یکی دیگر از بازیگران نمایش «دریبل» است؛ او را هم در فیلم «فروشنده» دیده‌ایم و هم این روزها با سریال «در جست‌وجوی آرامش» روی آنتن شبکه پنج سیماست. در «دریبل» بازی او بسیار به چشم می‌آید و حالا هم پریچهر قنبری و هم پوریا شکیبایی در ستایش بازی او سخن می‌گویند.

قنبری می‌گوید: در میان بازیگران نمایش، صحرا اسداللهی از همه حس بهتری دارد. دوست داشتم میزان بازی من با او بیشتر از آنچه الان هست، بود. چون می‌داند باید چه‌کار کند و همواره به نقش و بازی خود فکر می‌کند و بسیار درباره وجوه شخصیت و نحوه بازی با هم صحبت می‌کنیم. او بسیار به پارتنرهای خود کمک می‌کند، چون می‌داند وقتی بازی پارتنرش خوب باشد، بازی او هم بهتر دیده می‌شود.

شکیبایی هم درباره نقش «شیرین» که صحرا اسداللهی بازی می‌کند و این همه تناقضی که در نقش خود می‌سازد، می‌گوید: اتفاقی در نمایش ما افتاده است که فقط می‌توانستیم در اجرا آن را رقم بزنیم؛ هر شب در انتهای نمایش و با دیالوگی که شیرین می‌گوید، مخاطبان کاملا جا می‌خورند. این اتفاق برای من بسیار جذاب است، فیلم‌ها و تئاترهای بی‌شماری دیده‌ام و معتقدم این اتفاق، یک توانایی است که ما در این اجرا به آن رسیده‌ایم.

این شخصیت منحصربه‌فرد است. شیرین، کارهایی را انجام می‌دهد که شاید مخاطبی که با او همذات‌پنداری می‌کند، آنها را انجام ندهد و برعکس. بار اصلی نمایش بر دوش شیرین است و برزخی بودن این شخصیت بین خنده و گریه که صحرا اسداللهی بخوبی از پس
آن برآمده است.


منبع: برترینها

«تابستان داغ»؛ فیلمی تلخ، داغ و پرتشنج

: «تابستان داغ»! فیلمی که همانند عنوانش تابستانی که گذشت را به خاطرمان می‌آورد؛ تلخ، داغ و پرتشنج. و مخاطب پس از تماشای آن، بار دیگر به حوادثی فکر می‌کند که جان چند تن از کودکان سرزمینمان را گرفت و بعد از رسانه‌ای شدن، تنها حسرت بی‌توجهی‌ها را بر دلِ مسئولان و خانواده‌ها باقی گذاشت…

 تابستان خود را چگونه گذراندید

ابراهیم ایرج‌زاد، کارگردان فیلم «تابستان داغ»، با نگاهی به زندگی قشر پایین جامعه و رفتار آن‌ها با کودکانشان، به سراغ قصه‌ای رفته است که بی‌شباهت با جامعه امروز ما نیست. او پیش ‌از ساخت «تابستان داغ» چندین فیلم کوتاه ساخته و موفق به کسب جوایزی نیز شده است. «تابستان داغ» اما اولین فیلم بلند اوست که در جشنواره فجر سال گذشته شرکت کرد و توانست با نامزدی در ۱۳ رشته توجه منتقدان و مخاطبان را به خود جلب کند. این فیلم این روزها در سینماهای سراسر کشور اکران شده و مورد توجه مخاطبان سینمای اجتماعی نیز قرار گرفته است.

 «تابستان داغ» یک فیلمِ تلخ و اجتماعی است که واقعیت آن از دل جامعه امروز بیرون می‌آید. با توجه به این‌که این فیلم اولین تجربه بلند شما در سینماست، پیش‌بینی می‌کردید که فیلم هم در جشنواره و هم زمان اکران با استقبال مواجه شود؟

من انتظار چنین استقبالی را داشتم و تقریبا برایش برنامه‌ریزی کرده بودم. الان هم پیش‌بینی می‌کنم در هفته‌های آتی روند رو به رشدی را در گیشه خواهیم داشت چون بحث این فیلم، مسئله مهم روز جامعه است. این فیلم قصد تلنگر زدن به خانواده‌ها را دارد تا آن‌ها بیشتر از کیان خانواده مراقبت کنند و فرزندانشان را مورد توجه قرار دهند. فیلم پایان‌بندی مثبتی دارد و ما با مولفه‌هایی که در آن قرار داده‌ایم، دریچه‌های امید را باز گذاشتیم تا بگوییم که امید هست، اما به شرطی که افراد عملکرد خودشان را در جهان فیلم تصحیح کنند.

«تابستان داغ» در مورد این مسئله صحبت می‌کند که ما باید در مورد موضوع مهم خانواده تغییر رفتار بدهیم. منظورم از «ما» مجموعه‌ای شامل مسئولان و سیاست‌گذاران، پدر و مادرها و کل جامعه است. این مجموعه اگر به‌صورت درست ‌کارش را انجام دهد، می‌تواند نسل آینده را به شیوه‌ای صحیح هدایت کند. به نظرم دلیل استقبال از فیلم هم همین نیاز جامعه است. مخاطب وقتی از سالن بیرون می‌آید، با وجود تلخ بودن فیلم و غمی که او را گرفته، به این فکر می‌کند که این تلخی انگار چیزی را به او گوشزد می‌کند. بنابراین دست‌خالی از سینما بیرون نمی‌آید. این دستاورد جز این نکته نیست که مسئولیت‌پذیری امر بسیار مهمی است و نبود آن ممکن است منجر به حوادث تلخ و ناگواری شود.

فیلم شما زمانی اکران می‌شود که جامعه در بهتِ اخبار کودک‌آزاری قرار دارد. آیا برای اکران فیلم در این بازه زمانی شما یا تهیه‌کننده‌تان تمهیدات و رایزنی‌هایی کرده بودید؟

ما برای اکران فیلم دو فصل را در نظر گرفته بودیم که یکی مربوط به ایام نوروز بود و دیگری در تابستان. برنامه اکران عید که به دلایل مختلفی کنسل شد. برنامه اکران تابستان هم ابتدا قرار بود با شروع فصل اتفاق بیفتد، ولی درنتیجه، تصمیم گرفتیم شهریورماه فیلم را در سینماها نمایش دهیم.

اما در فاصله ساخت و اکران این فیلم یک‌سری اتفاقات ناگوار در جامعه افتاد که از یک‌ طرف مرا بسیار ناراحت کرد و از طرف دیگر وجدانم راحت بود در مورد دغدغه‌ای که پیرامون آن فیلم ساخته‌ام. من با پدر و مادرهای زیادی پس از تماشای فیلم مواجه شدم که خودشان را در قالب کاراکترها دیده و از داستان «تابستان داغ» منقلب شده بودند. مثلا یادم است که در زمان اکران فیلم در جشنواره فیلم فجر با زن ‌و شوهری مواجه شدم که فرزندشان را پیش مادربزرگش گذاشته بودند و تمام‌ روز را برای دیدن فیلم‌ها به جشنواره آمده بودند. اما وقتی «تابستان داغ» را دیدند، فهمیدند که کودکشان نباید به‌خاطر فیلم دیدن آن‌ها، کل روز را از والدینش دور باشد و آن‌چه باید در اولویت قرار بگیرد، فرزندشان است…

به نظر می‌رسد فیلم به لحاظ فرمی شباهت‌هایی به نمونه‌های موفق سال‌های اخیر سینمای ایران مثل فیلم‌های اصغر فرهادی دارد. آیا عامدانه بخشی از فضای فیلمتان را به فیلم‌های آقای فرهادی نزدیک کردید؟

«تابستان داغ» ژانرش با سینمای اصغر فرهادی تفاوت‌های زیادی دارد. آقای فرهادی از نوابغ سینمای ما هستند. یکی از تصمیماتی که من در بحث اجرایی فیلم گرفتم و با فیلم‌بردارمان (هومن بهمنش) به آن رسیده بودیم، وضعیتِ دوربین بود. ما می‌خواستیم وضعیت دوربین سِلِکتیو باشد، آن هم به نسبت سکانس‌هایی که با آن روبه‌رو هستیم. به‌عنوان‌ مثال در سکانس کارگزینی پایان فیلم، یک سکانس-پلان داریم که بیش از دو دقیقه زمان می‌برد.

شما در فیلم‌های آقای فرهادی اصلا دوربین را در چنین وضعیتی نمی‌بینید. ما در «تابستان داغ» دوربین را روی دست، سه‌پایه یا وسایل حرکتی مثل تراولینگ یا استیدی کم و… قرار داده‌ایم، دوربین آقای فرهادی یا روی سه‌پایه است یا روی دست.

 تابستان خود را چگونه گذراندید

در سینمای آقای فرهادی کنش‌ها به هم کات می‌خورد، اما در فیلم من توجه ویژه‌ای به خلوت کاراکترها وجود دارد و صبر می‌کنیم بازیگرها در لحظات شخصی کاراکتر و سکوت‌هایشان توسط دوربین پی‌گیری شوند. «تابستان داغ» بر اساس اطلاعات دادن پیش می‌رود و مخاطب یک گام از کاراکترها جلوتر است. این مسئله هم برخلاف ویژگی آثار آقای فرهادی است که مخاطب در تعلیق اتفاقات و نادانسته‌ها به سر می‌برد. ما در «تابستان داغ» سه فاکتور تصویری را مشخص کردیم؛ این‌که ما می‌خواهیم زمان داستان در تابستان باشد، بنابراین حتما آفتاب هم باید اکسپوز شده باشد. ما در این فیلم رنگ‌های گرم و متنوع می‌بینیم و برخلاف تلخی فیلم به سراغ فیلتر رنگی سرد نرفته‌ایم. ما در انتخاب رنگ‌ها به سراغ واقعیت فضا رفته‌ایم.

البته خیلی‌ها معتقدند که «تابستان داغ» با «ابد و یک روز» هم، خصوصا در شیوه استفاده از پریناز ایزدیار و نوع بازی‌ او در آن فیلم شباهت‌هایی دارد…

این‌که خانم ایزدیار در آن فیلم بازی کرده و در فیلم من هم حضور دارد و ازقضا طبقه اجتماعی این دو کاراکتر با هم نزدیک است، نمی‌تواند اشتراک به ‌حساب بیاید. «ابد و یک روز» فیلمی است با فیلم‌برداری رو دست و مدل فیلم‌برداری‌اش کاملا متفاوت است.

خانم ایزدیار در «تابستان داغ» یک مادر تصمیم‌گیرنده است؛ مادری که تصمیم گرفته در شرایطی که همسرش از زندگی غفلت می‌کند، دخترش را در شرایط بهتری بزرگ کند و برای رسیدن به این هدف خودش می‌رود کار می‌کند. اما در «ابد و یک روز» خانم ایزدیار تحت تاثیر دیگران است و بقیه برایش تصمیم می‌گیرند. بنابراین از لحاظ شخصیت‌پردازی این دو روبه‌روی ‌هم قرار دارند. من فکر می‌کنم این نقش نشان داد که خانم ایزدیار یک بازیگر توانا و بااستعداد است. او موفق شد دو کاراکتر کاملا متفاوت را خلق کند که شاید تنها نقطه اشتراکشان طبقه اجتماعی و وضعیت اقتصادی‌شان است.

این اشتراک را در طراحی صحنه هم می‌بینیم، چرا همه خانه‌های پایین‌شهر شبیه به هم تصویر می‌شوند، درحالی‌که در واقعیت نمونه‌های مختلفی از معماری این خانه‌ها وجود دارد و شکل چینش و معماری داخلی مستقیما به ریشه‌های فرهنگی یا قومیتی بستگی دارد. اما در این‌جا نیز خانه نسرین همان‌طور تصویر می‌شود که خانه این طبقه از مردم در فیلم‌های دیگر تصویر شده‌اند…

اتفاقا در فیلم‌های دیگر معمولا فضاهای داخلی با چنین تم داستانی، خالی و سرد است، اما در «تابستان داغ» همان‌طور که گفتم، رنگ اهمیت ویژه‌ای دارد. نکته‌ دیگری که در مورد طراحی صحنه فیلم وجود دارد، خانه‌ای است که اصل ماجرا در آن رخ می‌دهد. خانه‌ای که در فیلم می‌بینید، درواقع ترکیبی است از سه خانه مجزا در سه‌ نقطه شهر تهران. داخل خانه که اساسا از صفر ساخته ‌شده و قسمت پشت‌بام هم مربوط به خانه‌ای دیگر است، علاوه بر آن از سرسرای خانه تا دم در نیز مربوط به خانه‌ای دیگر است. اما شما در فیلم اصلا متوجه این تفاوت مکان‌ها نمی‌شوید و حتی با وجود کات‌های متعدد از یک لوکیشن به لوکیشن دیگر و فاصله‌های زمانی گاهی ۱۰ روزه بین ضبط پلان‌های داخل خانه، راکوردها به بهترین شکل حفظ شده است.

در مورد ترکیب بازیگران این فیلم هم توضیح دهید. چطور شد که به ترکیب بازیگران زوج‌های اصلی فیلم رسیدید؟

من بازیگرانم را بر اساس کاراکترهایم انتخاب کردم. همه بازیگران من انتخاب‌های اولم بودند و از سر شانس و اقبال، همان انتخاب‌های اولم به من جواب مثبت دادند. چون بعضی مواقع بازیگری که در نظر دارید، درگیر کار دیگری است، یا با فیلمنامه مشکل دارد، که خوش‌بختانه من هیچ‌کدام از این مسائل را نداشتم.

 تابستان خود را چگونه گذراندید

این فیلم هفت کاراکتر اصلی دارد که دو زوج و سه کودک آن را تشکیل می‌دهند؛ پریناز ایزدیار و صابر ابر، مینا ساداتی و علی مصفا. خانم ساداتی و علی مصفا تاکنون بازی‌ای با هم نداشته‌اند و صابر ابر و پریناز ایزدیار غیر از این فیلم تنها در یک فیلم (ویلایی‌ها) با هم کار کرده‌اند. رأس پنجم این کاراکترها هم یسنا میرطهماسب است که غیر از «تابستان داغ» دو فیلم دیگر در کارنامه‌اش دارد. بازیگران خردسال ما هم برای اولین بار است که کار سینمایی انجام می‌دهند.
منبع: برترینها

این ها هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا هستند

برترین ها – ترجمه از الهام مظفری: نیاز به بالابر‌ها و آسانسور‌ها خیلی پیش از آن که فکرش را بکنید وجود داشته است. در سال ۲۳۶ پیش از میلاد ارشمیدس، ریاضیدان یونانی یک بالابر ابتدایی با استفاده از یک طناب و یک قرقره طراحی کرد. رومیان با استفاده از یک دستگاه کشش و وزنه‌های تعادل، گلادیاتور‌ها و حیوانات را تا میدان نبرد بالا می‌کشیدند. حمل و نقل کالا، انسان و دام از دلایل اصلی نیاز به این بالابرهای اولیه بود. یکی دیگر از دلایل آن امنیت بود. لوئی پانزدهم چندین اختراع شامل صندلی پرنده برای معشوقه اش و میز پرنده برای غذاخوری شخصی داشت.

آسانسورهای مدرن در اوایل دهه ۱۸۰۰ ابداع شدند و در سال ۱۸۵۳ کارخانه دار آمریکایی الیشا گریوز (Elisha Graves Otis) منظره تماشایی را در نمایشگاه کریستال پالاس به نمایش گذاشت: یک آسانسور با ویژگی ایمنی که اگر طناب پاره می‌شد مانع سقوط کابین می‌شد، مشکلی که در آن زمان رایج بود. چهار سال بعد اولین بالابر مسافری در فروشگاهی در نیویورک سیتی مورد استفاده قرار گرفت. برای دیدن برخی از چشمگیرترین و هیجان انگیزترین آسانسورهای مدرن در سراسر جهان از ادامه مطلب دیدن کنید:

آکوا دام (AquaDom) در برلین، آلمان

آکوا دام یک آکواریوم شیشه‌ای اکریلیک خیره کننده است که یک آسانسور شفاف در داخلش دارد. این آسانسور در هتل رادیسون بلو در برلین قرار دارد. آکوا دام در سال ۲۰۰۴ افتتاح شد و حدود ۱۲. ۸ میلیون یورو (۶۱۴۴۰۰۰۰۰۰۰ تومان) هزینه برده و حدود ۲۵ متر ارتفاع دارد. این مجتمع شامل هتل، ادارات، رستوران‌ها و مرکز حیات دریایی می‌شود. هرروز ۳ یا ۴ غواص آکواریوم را تمیز می‌کنند و به ماهی‌ها غذا می‌دهند.

هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا
هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 

آسانسور بایلونگ (Bailong) در چین

آسانسور بایلونگ یا صد اژد‌ها در ناحیه ژانگجیاجی قرار داشته و ۳۲. ۵ متر ارتفاع دارد. سال پیش به عنوان بلندترین آسانسور فضای باز جهان شناخته شد. ساخت و ساز این آسانسور از اکتبر ۱۹۹۹ آغاز شد و سه سال بعد مردم می‌توانستند آن را امتحان کنند. برخی افراد درباره تاثیر محیطی آن نگرانند، زیرا این منطقه میراث جهانی است.

هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا
هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 

آسانسور همتشواند (Hammetschwand) در سوئیس

این آسانسور بلندترین آسانسور فضای باز اروپا در سوئیس است که در کنار دریاچه لوسرن قرار دارد. اگر ترس از ارتفاع داشته باشید از دیدن این آسانسور اجتناب می‌کنید، اما پیشنهاد می‌کنیم حتما آن را امتحان کنید. ارتفاع این اسانسور ۱۱۳۲ متر از سطح دریاست. این آسانسور در سال ۱۹۰۵ توسط هتل نزدیک آن ساخته و در جنگ‌های جهانی باقی مانده است.

هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا
هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 


 

آسانسور اسکای ویو (SkyView) در استکهلم، سوئد

اگر به استکهلم سفر کردید حتما از اریکسون گلوب (Ericsson Globe)، بزرگترین ساختمان کروی دنیا دیدن کنید. برای رسیدن به بالا باید از آسانسور اسکای ویو استفاده کنید. بالاترین نقطه آن حدود ۱۳۰ متر از سطح دریا ارتفاع دارد می‌توانید در آنجا منظره پانورامایی از شهر را ببینید.
هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 
هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 


طاق گیت وی (Gateway Arch) در سنت لوئیس، میسوری

شما این نشانه مشهور شهری را بار ها در عکس‌ها دیده اید، اما باید شخصا از آن دیدن کنید. طاق فولاد ضد زنگ سنت لوئس ۱۶۱ متر ارتفاع دارد و بلندترین طاق جهان است. این ساختمان در اصل توسط معماری آمریکایی فنلاندی ایرو سارینن (Eero Saarinen) در سال ۱۹۴۷ طراحی شد و ساخت آن در سال ۱۹۶۵ تکمیل و در سال ۱۹۶۷ به روی عموم باز شد. سه راه برای بالا رفتن از این طاق وجود دارد: پله‌های اضطراری، آسانسور ۱۱۳ متری و تراموا.

 هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا
هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 

 

آسانسور برج ایفل در پاریس، فرانسه‌

نمی‌توان این برج مشهور را فراموش کرد. سه آسانسور در ستون‌ها شمال، شرق و غرب آن قرار دارند، اما برای صعود به بالا باید آسانسور‌ها را در طبقه دوم عوض کنید. هم چنین می‌توانید از پله با منظره‌ای منحصربفرد استفاده کنید.

هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا

آسانسور لوور (Louvre) در پاریس، فرانسه

هنگام سفر به پاریس باید حتما از هرم مشهور معمار «آی. ام. پی» در لوور دیدن کنید. یک گزینه دسترسی عالی در داخل برای راحتی شما وجود دارد. این آسانسور به طور هوشمندانه‌ای با پله‌های مارپیچی ترکیب می‌شود.

 هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا
هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 

آسانسور لاسردا (Lacerda) در سالوادور، برزیل

با این آسانسور تنها در ۲۰ ثانیه می‌توانید از بخش قدیمی شهر سالوادور به بخش جدید آن برسید. این آسانسور شاهکار آرت دکو و مشهورترین نشانه شهری سالوادور است.

هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا


 آسانسور سانتا ژوستا (Santa Justa) در لیسبون، پرتغال

شما این اثر فولادی و قوس‌های نئوگوتیک این آسانسور را حین تماشای مناظر اطراف تحسین خواهید کرد. این آسانسور خوش ساخت و زیبا برای انتقال مسافران از منطقه «بایشا» (Baixa) به بالای ویرانه‌های کلیسای «کارمو» (Carmo) است.

هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 
هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 

 آسانسور موزه مرسدس بنز در اشتوتگارت، آلمان

اگر تصمیم دارید از موزه مرسدس بنز دیدن کنید مطمئن شوید که زمان زیادی را برای آن کنار گذاشته اید. بسیاری از بازدیدکنندگان می‌گویند که تمام روز را در آنجا گذرانده اند. برای شروع با آسانسور تا طبقه هشتم بروید و از آنجا راه بروید. بازدیدکنندگان باید حداقل ۱.۵ کیلومتر تا ۵ کیلومتر داخل موزه راه بروند.

هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 
هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 

 

برج آسمان (Sky Tower) در اوکلند، نیوزیلند

شما در تنها ۴۰ ثانیه می‌توانید به رصدخانه اوکلند در نیوزیلند برسید جایی که ۱۸۵.۵ متر ارتفاع دارد و منظره ۳۶۰ درجه از شهر را می‌توانید تماشا کنید.

هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 

تایپه ۱۰۱ در تایوان

تایپه ۱۰۱ تا سال ۲۰۰۴ بلندترین آسمان خراش دنیا بود سپس دوبی با برج خلیفه از آن پیشی گرفت. بااین حال این ساختمان هنوز چشمگیر است. تنها در ۳۷ ثانیه می‌توانید به طبقه هشتاد و نهم برسید جایی که ۳۰۰ متر بالاتر از سطح زمین خواهید بود. همه چیز از آن جا مثل ستاره‌ها ریز به نظر می‌رسد.

هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 

 

مرکز راکتفلر (Rockefeller) در نیویورک

این مرکز محبوب هیچ وقت قدیمی نمی‌شود. راکتفلر در منهتن قرار دارد یکی از مکان هایی است که کاربران اینستاگرام و عکاسان باید ببینند. شما تنها در ۴۲ ثانیه می‌توانید به طبقه هفتادم آن برسید.

هیجان انگیزترین آسانسورهای دنیا 


منبع: برترنها

رازهای بزرگ شعبده بازان؛ بالاخره دستشان رو شد!

مجله همشهری سرنخ: شعبده بازها با مهارت های عجیب و
توانایی های شگرفی که دارند، کارشان را یک جادوی تمام عیار جلوه می دهند.
آنها با حقه های خاصی که ابداع کرده اند، سال هاست پول فراوانی به جیب می
زنند اما تمامی این شعبده ها یک راز بسیار ساده پشت خودشان پنهان کرده اند
که بعد از گذشت سال ها سرانجام افشا می شوند.

راه رفتن روی آب

راه
رفتن روی آب یک شعبده نسبتا قدیمی است که سال ها پیش توسط گروهی از کسانی
که می گفتند با ماوراء ارتباط دارند ابداع شده بود تا حقانیت خودشان را به
کرسی نشانند. آنها می گفتند چون افراد خاصی هستند می توانند چنین کاری را
انجام بدهند. آنها اول راه دریا را در پیش گرفته بودند و روی آب دریاها و
دریاچه ها راه می رفتند اما بعد از مدتی، حقه شان توسط شعبده بازها کشف شد.
حالا این گروه جدید دنبال مشتری های خودشان رفته اند و سعی می کنند با
سرگرم کردن دیگران مرور معاش کنند.

رازهای بزرگ شعبده بازان

یکی
از عجیب ترین شعبده های «راه رفتن روی آب» روی رودخانه «تیمز» لندن اجرا
شد که در آن مرد شعبده باز تقریبا تمام مسیر رودخانه را روی آب پیاده روی
کرده است ولی ماجرا از چه قرار بود؟

پی بردن به راز این شعبده چندان
دشوار نیست. خیلی ها در همان آغاز کار حدس زده بودند که یک پیاده روی شیشه
ای یا پلاستیکی زیر پای کسی که روی آب راه می رود جاسازی شده است اما وقتی
ماجرای راه رفتن روی یک رودخانه مطرح باشد، ماجرا پیچیده تر از یک جاسازی
ساده است. در چنین مواقعی چه حقه ای را می توان به کار برد؟ پاسخ این است:
ماجرا کمی پیچیده تر شده اما غیرممکن نیست. حقه همان مدل قدیمی است، فقط
طوری اجرا شده که توجه کمتری را جلب کند.

گفته می شود بخشی از
رودخانه «تیمز» برای این برنامه انتخاب شده بود که عملا عبور کمتری در طول
روز از روی آن انجام می شد، شب ها نیز خلوت بود و نور خیابان زیاد آن را
روشن نمی کرد. با این سحاب گروهی از غواصان یا قایق سوارهای ناشناس خودشان
را به آرامی به منطقه دلخواه شان رسانده و پیاده روی شیشه ای را جایگزین
کرده اند. حتی اگر این احتمال را هم در نظر بگیریم، می توان پای پلیس ها و
نیروهای گاردی را که سوار بر قایق، مرد شعبده باز را همراهی می کردند هم به
میان کشید.

این افراد گفته اند که گاردهای محافظ آقای شعبده باز در
واقع همدست های او هستند و کارشان این است که پیاده روی پلاستیکی کوچکی را
که برای حرکت او درست شده است در جای تعیین شده قرار داده یا آن را محکم
کنند. برای این که همه چیز درست جلو رفته و مسیر پیاده روی آسیب نبیند، این
قطعات پلاستیکی به اندازه چند متری بریده شده تا کنترلش راحت تر باشد. در
واقع این قطعات پلاستیکی با بست های محکمی به قایق ها متصل شده اند. فاصله
دو قایق طوری تنظیم شده که هر کدام در امتداد دیگری باشند. با این حساب
وقتی یکی از قطعات در حال تمام شدن است، قایق بعدی جایش را محکم می کند و
به همین ترتیب به بهانه درست کردن جای پایش جلو می روند.


معلق شدن روی هوا

راهبه
های هندو سال هاست که با یک شعبده قدیمی سعی می کنند دیگران را سر کار
گذاشته و از این راه پول و شهرت کسب کنند. آنها روی یک سفره که زیر پای شان
قرار گرفته روی هوا معلق می نشینند. تنها چیزی که در تمام مدت به دست
دارند، عصای شان است. ادعای شان این است که یک قدرت ماورایی از دنیاهای
دیگر باعث شده که در هوا معلق بمانند اما واقعیت چیز دیگری است. عصای شان
آنها را در هوا معلق نگه داشته است.

 رازهای بزرگ شعبده بازان

این
عصا به یک پایه روی زمین و نشیمنگاهی در هوا – جایی که راهب روی آن می
نشیند – متصل است. برای پنهان کردن این شعبده روی پایه زمینی، یک سفره
انداخته می شود. ضمن این که تمام راهبان هندو در زمان انجام این کار لباس
به تن دارند تا بتوانند حقه شان را پنهان کنند. اگر خواستید درباره این راز
مطمئن شوید، فقط کافی است از راهب بخواهید تا عصایش را رها کند. او مطمئنا
چنین کاری نخواهد کرد چون بلافاصله به زمین می افتد.


شعبده بلعیدن شمشیر

بلعیدن
شمشیر یکی از معمول ترین راه های سرگرمی مردم در تمام دنیاست. مردان غول
پیکری که برای به دست آوردن پول هر کاری می کنند، با قورت دادن شمشیر و
خنجرهایی که بسیار بزرگ و تیز به نظر می رسند افراد زیادی را به شگفتی وا
می دارند. کسان یکه این شعبده عجیب را انجام می دهند برای این که حقه شان
قابل باور باشد، شمشیر را چند بار به زمین و دیوار می کوبند تا تاکید کنند
که واقعا تیز است.

رازهای بزرگ شعبده بازان

ممکن
است افراد تازه کار فکر کنند که شمشیرها پلاستیکی هستند اما به هیچ عنوان
این طور نیست. در واقعیت هم شمشیرها خطرناک هستند اما نکته ای که باعث می
شود شعبده قابل انجام باشد، زیرکی و مهارت خود شعبده باز است. او زاویه گلو
و دهانش را طوری تنظیم کرده و زبانش را به شیوه ای عقب می دهد که عملا
شمشیر با نای و معده او در یک راستا قرار بگیرند. با این حساب تنها مشکل
این است که تیزی سر شمشیر معده فرد را پاره نکند. اگر زاویه درست رعایت شده
باشد، هیچ مشکلی پیش نمی آید.


غیب شدن مجسمه آزادی

وقتی
در سال ۱۹۸۳ میلادی دیوید کاپرفیلد ادعا کرد می تواند برج مشهور آزادی را
به آسمان بفرستد، هیچ کس حرفش را باور نکرد. بازی کردن با یکی از سمبل های
آمریکا، جسورانه تر از آن بود که کسی بتواند حتی تصورش را بکند اما این
شعبده اتفاق افتاد. آقای کاپرفیلد با کمک هلیکوپتر یک پارچه بزرگ روی برج
انداخت و بعد از خواندن وردهای مخصوص و انجام حرکات عجیب این مجسمه غول
پیکر را واقعا ناپدید کرد.

 رازهای بزرگ شعبده بازان
دوربین
ها از زوایای مختلفی صحنه را نشان دادند تا سعی کنند مچ شعبده باز خبره را
بگیرند. اما کاپرفیلد و همراهانش هنوز هم این شعبده به جان شان بسته است و
آن را لو نداده اند اما چند احتمال درباره حقه ای که برای این شعبده به
کار گرفته مطرح می شود.

ایده اول می گوید این شعبده با یکی از خاص
ترین ساخته های تکنولوژیکی و بزرگ ترین صفحه های نمایش امکان پذیر شده است.
این صفحه نمایش بعد از این که پرده روی مجسمه قرار گرفته با سرعت روبروی
آن نصب شده است. ایده دیگری که مطرح شده و منطقی تر به نظر می رسد درباره
خطای دید است.

این
ایده می گوید تماشاچیان، دوربین ها و حتی هلیکوپترها در محدوده خاصی قرار
داشته و می توانستند حرکت کنند، شعبده باز با اطلاع از این مکان ها
نورپردازی ها را طوری طراحی کرده که عملا محل های قرار گرفتن تمام
تماشاچیان در «نقطه کور» بوده است. البته محاسبه نقاط کور با استفاده از
حقه ای که در دنیای شعبده بازها به «توهم فضای خالی» معروف شده کار بسیار
زمان بری است. این شعبده بیشتر از آن که حقه باشد، یک شاهکار محاسباتی و
ریاضی است. این کار آن قدر خاص است که هنوز کسی نتوانسته آن را تکرار کند.


جادوی تعویض اسکناس

اسمش
را می توان «یک غافلگیری عجیب» گذاشت. شعبده باز در این حقه عجیب اسکناس
یک دلاری را از جیبش بیرون آورده و بعد از چند حرکت عجیب، آن را بلافاصله
به یک اسکناس ۱۰۰ دلاری تبدیل می کند. در تمام مدت او اسکناس ها را کاملا
در معرض دید همه قرار می دهد و حتی اگر نیاز باشد، می تواند آن را به دست
تماشاچی هایش هم بدهد تا مطمئن شوند با یک اسکناس واقعی طرف هستند و هیچ
جادویی در کار نیست. واقعا هم شعبده عجیبی در کار نیست و همه چیز به یکی از
مهم ترین مهارت های یک شعبده باز وابسته است.

رازهای بزرگ شعبده بازان

ماجرا
از این قرار است که شعبده باز دو اسکناس همراه خودش دارد، یکی از اسکناس
ها یک دلاری است و دیگری ۱۰۰ دلاری. او در طول مدت اجرا، حواس تماشاچیان را
با تا کردن اسکناس یک دلاری پرت می کند، آن هم به شکلی که همه گمان می
کنند تمام راز و رمز ماجرا در همان شیوه تا کردن نهفته است اما واقعیت چیز
دیگری است. او اسکناس را در یک دریچه مخفی پنهان کرده است و در یک حرکت
سریع آن را با «۱۰۰ دلاری» جابجا می کند.


فرار از تانکر آب

شناگر
ماهر را با دست و پای بسته به زیر آب می فرستند. مخزن به مرور از آب پر می
شود، آن هم در حالی که به نظر نمی رسد راه فراری وجود داشته باشد. محفظه
شیشه ای که تماشاگران روبرویش نشسته اند، مرتفع تر از آن است که کسی بتواند
از داخلش جان سالم به در ببرد. هیچ راهی به بیرون هم وجود ندارد. راه حل
چیست؟ کلید اصلی در دست شعبده باز داخل محفظه است. البته جنس شاه کلید او
شبیه به کلیدهای معمولی که ما در دست داریم نیست.

رازهای بزرگ شعبده بازان

تمام
کلیدها در دست دستیار شعبده بازی است که در جای تاریکی پشت صحنه ایستاده
است. با فراهم شدن شرایط توسط دستیاری که در جلوی صحنه قرار گرفته وارد عمل
شده قفل های دست شعبده باز را باز کرده و بلافاصله او را بالا می کشد.
البته این بالا کشیدن با طناب یا روش های معمول نیست.


راز سرعت عمل شعبده باز غرق شده در پاکت هوایی است که زیر محفظه آب قرار
گرفته است. این پاکت که از یک جنس محکم و مقاوم مثل پلاستیک ساخته شده
بلافاصله بعد از این که پرده بین شعبده باز و صحنه قرار گرفت آزاد می شود
چون در زیر آب قرار گرفته و تحت فشار است. با آزاد شدن چفت با سرعت زیادی
به بالا جهیده و هر کس را که بالایش باشد نیز همراه با خودش بالا می برد.

شعبده
باز هم با همین حقه ساده با سرعت زیاد آزاد شده و جان به در می برد. در
واقع اگر دست و پایش به تانکر آب وصل نشده باشد – که این طور هم نشده –
فرار از آن محفظه اصلا کار سختی نیست.


عبور دست از وسط شیشه

شعبده
عجیبی است که در نگاه اول آدم را شگفت زده می کند اما آنقدرها هم عجیب به
نظر نمی رسد. در شعبده خاص «عبور دست از وسط شیشه» شعبده باز دستش را از
وسط یک قالب آینه ای یا شیشه ای که کاملا بسته به نظر می رسد عبور داده و
گل یا شیء دیگری را که در طرف دیگر میز قرار دارد لمس می کند. نخستین
احتمالی که تازه کارها ممکن است مطرح کنند، «خطای دید» است. آنها می گویند
احتمالا دست فرد دیگری در همان حوالی مخفی شده و وقتی زمانش می رسد، دست را
از مخفیگاه بیرون کشیده و کاری را که بر عهده اش گذاشته شده انجام می دهد
اما اصل ماجرا چیز دیگری است.

رازهای بزرگ شعبده بازان

هر
چند واقعا پای خطای دید در میان است اما تمام کار را خود شعبده باز انجام
می دهد. تمام راز ماجرا در ساختار آینه نهفته است. این آینه بر خلاف آنچه
به نظر می رسد یک تکه نیست. دست شعبده باز هم از وسط بخش سوراخ شده آینده
بیرون می آید. برای این که کسی به شک نیفتد که آینده ای دیگر در کار است،
یک مکانیزم ویژه با آینه های مختلف طراحی شده تا تماشاگر را به خطا
بیندازد.

این آینه ها در بخش پشتی صحنه طوری کنار هم چیده شده اند
که تماشاگر متوجه حرکت شان نمی شود. در چنین موقعی چشم ها به حرکات بدن و
دست و پاهای شمشیرباز خیره می ماند تا اگر حرکتی از مجری سر زند به رازش پی
ببرند. شعبده بازهای حرفه ای برای این که این نگاه های تیزبین را غافلگیر
کنند کار جابجا کردن این آینه ها را به دستیارشان می سپارند.


منبع: برترنها

اقدام به خودکشی زنی برای ترساندن شوهر سابق

معاون اجتماعی پلیس تهران بزرگ از اقدام به خودکشی ناکام زنی در پل آهنگ خبر داد و توضیحاتی درباره علت و انگیزه این اقدام ارائه کرد.

سرهنگ مراد مرادی در گفت‌وگو با ایسنا، اظهار کرد: حوالی ساعت ۱۰:۳۰ صبح امروز خبری مبنی بر اقدام به خودکشی زنی به مرکز فوریت‌های پلیسی ۱۱۰ اطلاع داده شد و به دنبال آن ماموران کلانتری ۱۱۰ شهدا به محل اعزام شده و مشاهده کردند که زنی اقدام به آویزان کردن خود از روی پل عابر کرده و قصد خودکشی دارد.

مرادی با بیان اینکه تیم عملیات روانی پلیس با اقدامات خود موفق به منصرف کردن این زن از تصمیم خود شد، گفت: این زن پس از انتقال به پایین به کلانتری برده شد و تحقیقات ماموران درباره علت و انگیزه وی در دستور کار قرار گرفت.

معاون اجتماعی پلیس پایتخت با بیان اینکه این زن حدود ۳۲ سال سن داشت، اظهار کرد: بنا به گفته این فرد او حدود پنج سال پیش از شوهرش جدا شده اما طی این مدت شوهرش بارها مزاحم او شده بود و به همین دلیل و با هدف ترساندن وی و دادن هشدار به او ، برای عدم تکرار مزاحمت‌هایش اقدام به این کار کرده است.

به گفته مرادی این زن پس از تشکیل پرونده به خانواده‌اش تحویل داده شد.

وی شایعات منتشر شده در این خصوص را بی اساس خواند و گفت: شهروندان باید اخبار را از رسانه‌های رسمی و معتبر پیگیری کنند و به شایعاتی که در این خصوص منتشر می‌شود بی توجه باشند. ماجرای اقدام این زن به خودشی همان چیزی است که شرح آن داده شد.


منبع: عصرایران

تصادف رانندگی در لرستان/ ۱۴ زخمی و یک کشته

رئیس اورژانس لرستان گفت: برخورد دو دستگاه خودرو در محور الیگودرز ۱۵ کشته و زخمی بر جای گذاشت.

به گزارش ایسنا، حسینعلی رفاهی در جمع خبرنگاران گفت: در تماس ساعت ۱۳:۵۶ دقیقه با مرکز اورژانس الیگودرز مبنی بر تصادف مینی‌بوس و وانت بار در محور الیگودرز – خان‌آباد بلافاصله سه آمبولانس این مرکز به محل اعزام شدند که این حادثه ۱۴ مصدوم و یک کشته برجای گذاشت.

وی ادامه داد: مصدومین توسط سه دستگاه آمبولانس اورژانس ۱۱۵ الیگودرز وآمبولانس هلال احمر به بیمارستان امام جعفرصادق(ع) منتقل شدند.

رفاهی اضافه کرد: علت این حادثه انحراف به چپ خودروی نیسان اعلام شده است.


منبع: عصرایران

انگیزه قاتل یک روحانی در تهران چه بود؟

بازپرس کشیک قتل پایتخت با تایید خبر فوت روحانی که بعدازظهر امروز در نزدیکی مترو امام خمینی مجروح شده بود، گفت: با همکاری عوامل پلیس فرد ضارب دستگیر شد و با فوت روحانی زخمی که در بیمارستان بستری بود متهم تحت بازجویی های جنایی قرار گرفت.
بر اساس این گزارش تلاش برای نجات جان روحانی مضروب در حالی ادامه داشت که وی به شدت از سوی متهم سابقه داری که با توجه به تحقیقات اولیه پلیسی دارای سه فقره سابقه کیفری است مجروح شده بود.
مدیرروستا بازپرس ویژه قتل دادسرای جنایی گفت: عامل حمله به یک روحانی در پلکان ایستگاه مترو امام خمینی یک متهم سابقه دار است که بر اساس تحقیقات اولیه ماموران کلانتری ۱۱۳ بازار ۳ بار به زندان رفته و سابقه مصرف مشروبات الکلی و مواد مخدر را در کارنامه کیفری خود داشته است. در حال حاضر متهم به قتل در بازداشت به سر می برد تا انگیزه وی از حمله به فرد روحانی مشخص شود.

بنا به این گزارش؛ قاتل این روحانی، گفته است: صبح امروز برای حل مشکلات و دریافت حق و حقوق خود به مقابل مجلس رفته اما موفق به ورود مجلس نشدم، سپس به مغازه برادرم رفته و نهار خوردم، در نهایت از مغازه برادرم خارج شدم و تصمیم گرفتم یک نفر که دارای سمت و مسئولیت است را به قتل برسانم. برای رسیدن به هدفم یک چاقو به قیمت ۳۵ هزار تومان خریدم و در خیابان پَرسه زدم تا اینکه به مقابل مترو رسیدم و با دیدن یک روحانی به سمت او حمله‌ور شدم؛ گمان می‌کردم چون مقتول روحانی است، باید دارای سمت و مسئولیت باشد که به او حمله‌ور شدم.
منبع: بهارنیوز

آموزش فروش: استراتژی های اصلی برای به سرانجام رساندن فروش

یکی از دشوارترین کارها برای فروشندگان تازه کار به سرانجام رساندن فروش (Closing) است. با این حال، به سرانجام رساندن فروش لزوماً نباید به آن سختی که به نظر می رسد باشد. اگر در ارائه محصول و پاسخگویی به اعتراضات مشتری بالقوه عملکرد خوبی را از خود نشان داده باشید، فرآیند فروش به طور طبیعی به سرانجام خواهد رسید. در عین حال، اگر همه چیز آنطور که باید و شاید پیش نرفت، احتمالاً باید به مشتری بالقوه خود یک سقلمه بزنید تا بتوانید فرآیند فروش را با موفقیت به سرانجام برسانید. ما در این مطلب از مجموعه مطالب آموزش فروش گویا آی تی به ذکر چند مورد از استراتژی های موثر برای به سرانجام رساندن فروش اشاره می کنیم.

به سرانجام رساندن فرضی

به سرانجام رساندن فرضی کلی ترین روش به سرانجام رساندن فروش است و در صورتی از آن استفاده می کنید که نتوانسته باشید از یک روش شخصی سازی شده تر برای مشتری مورد نظر استفاده کنید. در این روش، پس از آنکه محصول یا خدمات مورد نظر را معرفی کرده و پاسخ های لازم به سوالات مشتری بالقوه را ارائه کردید، سوالی را می پرسید که بر مبنای این پیش فرض است که مشتری شما محصول یا خدمات مورد نظر را خریداری خواهد کرد. به عنوان مثال:

  • رنگ آبی رو ترجیح می دهید یا قرمز؟
  • ارسال معمولی ما یک روز زمان خواهد برد، اگر مایل باشید می تونید از ارسال پیشتاز استفاده کنید
  • برای شروع، ده مورد کافیه؟
  • اگر هزینه یک سال رو به صورت پیش پرداخت حساب کنید، می تونم ۱۰ درصد بهتون تخفیف بدم. نظرتون چیه؟
  • با غذاتون سیب زمینی سرخ کرده میل دارید یا پیاز؟

البته احتمالاً مورد آخر زیاد به کارتان نمی آید، اما در هر صورت با مثالهای بالا روش کار باید کاملاً برای شما روشن شده باشد و احتمالاً اکنون می توانید سوالات فرضی گوناگونی را برای محصول یا خدماتی که ارائه می کنید مطرح کنید.

به سرانجام رساندن فروش با تکیه بر محدودیت زمانی

اگر مشتری شما از جمله ویرانگر «باید فکر کنم» استفاده کرد، تکیه بر محدودیت زمانی می تواند راهگشای فرآیند به بن بست رسیده فروش باشد.

برای استفاده از این روش، کمی درنگ کنید، سپس در یک حالت متفکرانه سری تکان بدهید و چیزی شبیه به این بگویید:

«برای من کاملاً قابل درکه که تمایل داشته باشید روی این موضوع فکر کنید، اما فقط باید خدمتتون عرض کنم که مدل مورد نظر شما یکی از پرطرفدارترین مدل های ماست و معمولاً همیشه با کمبود موجودی مواجه هستیم. اگر این مدل فردا موجود نباشه مدلهای دیگر ما صد در صد با نیازهای شما همخوانی ندارن و واقعاً شرمنده شما میشیم.»

همچنین می توانید سخن از تخفیفی به میان بیاورید که مثلاً در عرض دو روز آینده به اتمام خواهد رسید یا روی هدیه ای که همراه با کالا یا خدمات مورد نظر ارائه می کنید تکیه کنید که دوره زمانی ارائه آن رو به پایان است.

البته استفاده از این روش فقط در صورتی موثر است که واقعاً چنین محدودیت هایی وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، ابداً و هرگز به مشتری دروغ نگویید. چنانچه شرکت متبوع شما به صورت کلی پیشنهادهای دارای محدودیت زمانی ارائه نمی کند، احتمالاً می توانید با مدیر فروش شرکت هماهنگ کنید تا اختیار ارائه پیشنهادهای جزئی را داشته باشید.

به سرانجام رسانی شخصی سازی شده

اگر فرآیند صلاحیت سنجی مشتری را به خوبی انجام داده باشید، احتمالاً اطلاعات فراوانی را درباره علایق و سلایق وی جمع آوری کرده اید (رنگ، اندازه، ویژگی ها، سطح کیفی، مقدار بودجه و موارد مشابه). هنگامی که می خواهید کار را تمام کنید، به یادداشت های خود درباره نیازهای مشتری نگاهی بیندازید و سپس چیزی شبیه به این بگویید:

«بسیار خوب، شما به یک تلویزیون ال ای دی نیاز دارید که به اندازه کافی بزرگ باشه که بتونید داخل هال منزل ازش استفاده کنید، بیشتر از ۲ تومن هم نمی خواهید هزینه کنید و ترجیح می دید که رنگش نقره ای باشه. آیا مورد دیگه ای هم هست که ذکر نکرده باشم؟»

منتظر پاسخ مشتری بمانید و سپس با این فرض که مشتری پاسخ منفی می دهد می گویید:

«خوشبختانه مدل ABCD1234 ما بهترین انتخاب برای شماست که همه نیازهاتون رو پوشش میده! این مدل همه ویژگیهای مورد نظر شما رو داره، به علاوه یک سیستم صوتی پیشرفته هم داره و قیمتش هم فقط ۱۷۰۰ هست. چیزی که لازمه فقط امضای شما زیر فاکتور هست و دستگاه تا شب خدمتتون ارسال میشه.»

از آنجایی که همه نیازها و خواسته های مشتری را به حساب آورده اید، احتمال پا پس کشیدن او در این مرحله بسیار کم است.

اگر مشتری در این مرحله از فرآیند فروش تردید داشت، احتمالاً مسائل یا به اصطلاح اعتراضاتی دارد که حل نشده اند. کاری که باید انجام بدهید این است که آنها را پیدا کنید و به مشتری کمک کنید تا آنها را حل کند تا فروش با موفقیت به سرانجام برسد.


منبع: گویا آی‌تی