چهار منبع قدرت برای حاضر شدن در پای میز مذاکره

هدف اصلی یک مذاکره‌کننده پشت میز مذاکره این است که به بهترین نتیجه ممکن برسد. این نتیجه می‌تواند حقوق بالاتر، قطعات جانبی بیشتر هنگام خرید یک خودرو یا تملک یک شرکت با قیمتی پایین‌تر از معمول باشد.

 چهار منبع قدرت برای حاضر شدن در پای میز مذاکره

هدف اصلی یک مذاکره‌کننده پشت میز مذاکره این است که
به بهترین نتیجه ممکن برسد. این نتیجه می‌تواند حقوق بالاتر، قطعات جانبی
بیشتر هنگام خرید یک خودرو یا تملک یک شرکت با قیمتی پایین‌تر از معمول
باشد.

صرف‌نظر از
اینکه فرد در مورد چه چیزی مذاکره می‌کند، مهم‌ترین عامل پیش‌بینی‌کننده
نتیجه مذاکره، میزان قدرتی است که یک نفر دارد. اگرچه قدرت داشتن به دلایل
متعدد مهم است، اما این قدرت به دو روش اساسی‌تر می‌تواند به نفع
مذاکره‌کنندگان باشد.

۱) قدرت افراد را به مذاکره‌کنندگانی جسور تبدیل می‌کند.
اولین
مزیت قدرت این است که به افراد جسارت می‌دهد و باعث می‌شود اعتماد به نفس و
خوش‌بینی بیشتری داشته باشند. قدرت احتمال به نتیجه رسیدن فرد در قدم اول
را افزایش می‌دهد و باعث می‌شود او احساس کند نتیجه مثبت قابل دستیابی است.
همچنین افرادی که قدرت دارند، اولین پیشنهاد خود در جلسه مذاکره را
جاه‌طلبانه مطرح می‌کنند.

این
مساله خیلی مهم است، چون بزرگی پیشنهاد اول و اینکه کدام طرف در مذاکره
اول پیشنهاد خود را مطرح می‌کند، بر کیفیت نتیجه تاثیر می‌گذارد. در واقع،
تحقیقات نشان داده افرادی که قدرت بیشتری دارند، به احتمال بیشتر اولین
پیشنهاد را مطرح می‌کنند و در نهایت به توافق بهتری می‌رسند.

۲) قدرت از فرد مذاکره‌کننده در برابر تاکتیک‌های طرف مقابل حفاظت می‌کند
روش
دومی که قدرت برای مذاکره‌کننده نفع می‌آورد، حفاظت از او در برابر
تلاش‌های طرف مقابلی است که می‌خواهد بر او اثر بگذارد. قدرت، می‌تواند
مقاومت شخصی را نسبت به آنچه در محیط اتفاق می‌افتد افزایش دهد. به عنوان
مثال، افرادی که قدرت بیشتری دارند، کمتر با عقاید دیگران همراه می‌شوند.
همچنین قدرت داشتن باعث می‌شود فرد مذاکره‌کننده کمتر تحت تاثیر تاکتیک‌های
استراتژیک طرف مقابل قرار گیرد. به عنوان مثال، تحقیقات نشان می‌دهد کسی
که قدرت دارد، اگر با همتایی عصبانی در مذاکره مواجه شود، به او امتیاز
نمی‌دهد.

چهار منبع قدرت مذاکره‌کننده
با
توجه به مزیت‌های متعدد قدرت داشتن در یک مذاکره، بسیار مهم است که بدانیم
چطور این مزیت‌ها را به دست آوریم. قدرت در مذاکره میزان احتمالی است که
یک فرد می‌تواند بر روند مذاکره به نفع دستاورد ایده‌آل خودش اثر بگذارد.
در اینجا چهار منبع مهم قدرت که به افراد در میز مذاکره کمک می‌کنند،
شناسایی و معرفی می‌شوند:

• منبع قدرت اول: پیشنهاد جایگزین‌
داشتن
گزینه‌های دوم و سوم و… یا داشتن بهترین گزینه در یک توافق مورد مذاکره،
شاید مهم‌ترین منبع قدرت باشد. وقتی مذاکره‌کنندگان یک پیشنهاد جذاب از
بیرون دارند، کمتر منتظر می‌مانند ببینند طرف مقابل برای رسیدن به هدف
نهایی مذاکره چه می‌گوید. یک پیشنهاد جایگزین ارزشمند، به کسی که آن را
مطرح کرده قدرت می‌دهد که طرف مقابل را تحت فشار بگذارد. همچنین
مذاکره‌کننده‌ها هنگام پیشنهاد دادن به طرف مقابل، از این موارد جایگزین به
عنوان نقطه مرجع استفاده می‌کنند. این نقطه مرجع طرف مقابل را تشویق
می‌کند که بیشتر سوال بپرسد.

• منبع قدرت دوم: اطلاعات
دومین
منبع قدرت از اطلاعاتی نشات می‌گیرد که به مذاکره ربط پیدا می‌کند. به
عنوان مثال، داشتن اطلاعات در مورد اولویت‌های طرف مقابل یا قیمت کلام آخر
او، بسیار ارزشمند است. اگر مذاکره‌کننده قیمت کلام آخر طرف مقابل خود را
بداند، می‌تواند پیشنهادی بدهد که حتی از قیمت مد نظر خودش بهتر باشد.

مذاکره‌کننده‌ها
به روش‌های مختلفی می‌توانند اطلاعات به دست آورند. اول، در مرحله
برنامه‌ریزی برای مذاکره می‌توانند تمرین آمادگی انجام دهند. دوم، با
سوال‌پیچ کردن طرف مقابل در حین مذاکره اطلاعات به دست می‌آید؛ سوالاتی مثل
«چرا می‌خواهید این آیتم را بخرید (یا بفروشید)؟ اولویت‌های شما در این
مساله کدامند؟» سوم، مذاکره‌کنندگان می‌توانند دائما خودشان را جای طرف
مقابل بگذارند تا بفهمند اهداف و اولویت‌های او چیست.

• منبع قدرت سوم: جایگاه
منبع
قدرت دیگر در یک مذاکره جایگاه فرد مذاکره‌کننده از نظر دیگران است. افراد
با جایگاه بالا و پایین با هم فرق دارند و تقاضاهای گروه اول معمولا بیشتر
اجابت می‌شود. همچنین مذاکره‌کنندگانی که جایگاه بالا دارند معمولا
شایسته‌تر به چشم می‌آیند (حتی اگر واقعا هم این‌طور نباشد) و افرادی که در
تیم مذاکره حضور دارند، بیشتر به سمت آنها متمایل هستند. جایگاه افراد
معمولا تثبیت شده است و به‌تدریج در طول زمان به دست می‌آید.

• منبع قدرت چهارم: سرمایه اجتماعی
سرمایه
اجتماعی چهارمین منبع قدرت است. هر چقدر یک مذاکره‌کننده ارتباطات اجتماعی
یا حرفه‌ای بیشتری داشته باشد، از نظر دیگران بانفوذ‌تر است. سرمایه
اجتماعی علاوه‌بر اینکه به تنهایی منبع قدرت محسوب می‌شود، به عنوان
تسهیلگری برای سه منبع قدرت دیگر هم کاربرد دارد. به عنوان مثال،
مذاکره‌کنندگانی که شبکه اجتماعی بزرگی دارند، از شانس بیشتری برای ارائه
پیشنهادهای جایگزین، گرفتن اطلاعات ارزشمند در مورد طرف مقابل و دیده شدن
به عنوان پیش‌شرط جایگاه بالا، برخوردارند.

ارتباطات گسترده لزوما
به معنی داشتن دوستان یا متحدان نزدیک نیست. مطالعات نشان داده اصطلاحا
«وابستگی‌های ضعیف» مثل تعاملاتی که به‌طور متناوب اتفاق نمی‌افتند یا سطح
نزدیکی کمتر به دیگران، اتفاقا می‌تواند مفید باشد. ارتباط با همکاران
قدیمی یا دوستان دور، به احتیاط کمتری نیاز دارد، اما می‌تواند در مواقع
لازم فعال شود.

ترتیبی که این منابع قدرت نام برده شدند، به میزان
اهمیت و قدرت آنها بستگی دارد. یک پیشنهاد جایگزین قوی شاید ارزشمندترین
منبع توانایی شما باشد. اطلاعات جزئی در مورد طرف مذاکره نیز می‌تواند شما
را کاملا قدرتمند کند، درحالی‌که جایگاه و سرمایه اجتماعی به شکلی
غیرمستقیم‌تر مثل تسهیل کارکرد دیگر منابع قدرت اثرگذار هستند.

در
اختیار داشتن هر چهار منبع قدرت، بهترین حالت است، اما همیشه ضروری نیست.
به عنوان مثال، مذاکره‌کننده‌ای که پیشنهاد جایگزین مهمی ندارد، همچنان
می‌تواند با تکیه بر اطلاعاتی که از طرف مقابل دارد یا به کمک جایگاه ویژه
خود، به دستاوردی سودمند برسد.

مترجم: مریم رضایی

منبع: Knowledge INSEAD

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

موفقیت بدون پارتی؛ «ژن خوب» در دنیای واقعی

روزنامه تماشاگران امروز – احسان خراسانی: «ژن خوب»؛ واژه ای که این روزها، نقل محافل شده است. خیلی ها حتی در مراودات روزمره شان هم از این واژه استفاده می کنند. گاه برای ایجاد یک موج طنزگونه و گاهی هم برای صحبت کردن درباره ماهیت اصلی اش.

احتمالا همه تان می دانید این واژه چطور این قدر معروف شد. شاید پیش از این هم خیلی ها از اصطلاح «ژن خوب» استفاده می کردند، حتی رییس جمهور آمریکا! برای مثال دونالد ترامپ در یکی از مصاحبه های خودش این طور گفته بود که توانایی ها و موفقیت های امروزش به دلیل ژن خوبی است که او دارد و نوادگانش نیز مطمئنا از این مزیت بهره خواهندبرد. اما این اصطلاح چه زمانی در فرهنگ ادبیاتی ما جایگاه متفاوتی پیدا کرد؟

همه چیز از وقتی شروع شد که پسر یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در یکی از مصاحبه های ضبط شده است در سال ۱۳۹۶، بعد از توضیح درباره موفقیت های اقتصادی خود گفت: «بالاخره این خون می آید و می رسد. همین طوری کسی نمی تواند ادعا کند اصل و نسبت دارد. افتخار می کنم این توانایی ها از دو ژن خوب آمده!»

همین جمله کافی بود تا «آقازاده ها» بیش از پیش در تیررس نگاه ها قرار بگیرند. اما ژن خوب واقعی چیست؟ در این گزارش برای تان مثال های جالبی داریم تا متوجه شوید «ژن خوب» واقعی چیست؟

خولیو موسی مسی (پدربزرگ لیونل مسی):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

چه نوه ای بهتر از فوق ستاره تاریخ فوتبال برای یک پدربزرگ؟ خولیو مسی سال ۱۹۲۴ در مارون آرژانتین به دنیا آمد، یعنی درست ۶۳ سال پیش از اینکه لئو پا به دنیا بگذارد. او فوتبال حرفه ای خودش را در سال ۱۹۴۴ با بازی در تیم «نیوولز اولدبویز» شروع کرد. سپس به تیم «بوکاجونیورز» رفت و در ۱۴ بازی ملی هم در دورن دروازه آرژانتین ایتساد.

سال ۱۹۹۷ که چشم از جهان بست، شاید هرگز به این فکر نمی کرد که روزی نوه اش برنده پنج توپ طلای دنیا شود. نوه ای که ادامه دهنده راه پدربزرگ بود، در بارسلونا بازی می کند و اصلی ترین مهره فوتبال کشور آرژانتین بعد از دیگو مارادونا است. کسی که حالا اسمش به اندازه چند برابر تاریخ اجدادی اش در تاریخ فوتبال ثبت شده است.


چزاره مالدینی (پدر پائولو مالدینی):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

روز سوم ماه آوریل سال گذشته از دنیا رفت.، درست در روزهایی که پسرش هم فعالیتی در مستطیل سبز نداشت. حالا از هر دوی آنها، یک مشت خاطره مانده. از چزاره خاطراتی با رنگ و بوی قدیمی و از پائولو خاطراتی که فوتبالی ها حسرت دوباره دیدن آنها را می خورند. دوباره دیدن دفاع چپی که وقتی دوربین روی حرکاتش زوم می شد، همه بین تماشای صورت زیبا و صلابت بازی اش مردد می شدند.

چزاره سال ۱۹۵۴ عضو تیم ملی میلان شد. ۳۱ سال بعد از این اتفاق، پائولو اولین بازی خودش را برای روسونری انجام داد. واقعا که پائولو به طرزی عجیب جانشین برحقی برای پدر خودش بود. مالدینی کوچک ۲۵ سال برای میلان بازی کرد و به جز لباس مشکی و قرمز میلان، لباس هیچ تیم دیگری را بر تن نکرد. او برخلاف پدرش که سابقه مربیگری در تیم های میلان، ملی ایتالیا و ملی پاراگوئه را دارد، هنوز سراغ مربیگری نرفته و فعلا بیرون از مستطیل سبز، عاشقانش را منتظر بازگشت نگه داشته است.


جان ویت (پدر آنجلینا جولی):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

او یکی از بزرگ ترین بازیگران آمریکایی است که در سال ۱۹۳۸ به دنیا آمد و از سال ۱۹۵۸ وارد حرفه خودش شد. او در طول این ۵۹ سال حضورش در حرفه بازیگری، یک بار برنده جایزه اسکار و چهار بار برنده جایزه گلدن گلوب شده. جان ویت یکی از آن مثال هایی است که می توان گفت فرزندش موفق تر و مشهورتر از اوست. اگرچه آنجلینا همانند پدرش یکبار برنده جایزه اسکار شده و یکبار کمتر از او گلدن گلوب را برده اما بر هیچکس پوشیده نیست که یکی از چند بازیگر محبوب زن دنیاست.


جان انیستون (پدر جنیفر انیستون):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

او اصلیتی یونانی دارد و این درحالی است که دخترش جنیفر، سال ۱۹۶۹ در آمریکا به دنیا آمد. جان انیستون از سال ۱۹۶۲ وارد حرفه بازیگری شد. در مقابل، دخترش ۲۷ سال پیش اولین کار حرفه ای خودش را انجام داد. با این حال جنیفر یکی از مشهورترین بازیگران هالیوود است. او که تا سال ۲۰۱۵ همسر برد پیت، یکی دیگر از بازیگران مشهور سینما بود، در سال ۲۰۱۶ عنوان «زیباترین زن جهان» را از آنِ خود کرد.

در کلکسیون افتخارات و جوایز جنیفر، بیش از ۳۵ تندیس دیده می شود که قطعا جایزه «گلدن گلوب» در سال ۲۰۰۳ به خاطر ایفای نقش در سریال پرطرفدار «Friends»، یکی از مهم ترین جوایز انیستون محسوب می شود.


کلینت ایستوود (پدر اسکات ایستوود):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

بدون شک اسکات برای رسیدن به جایگاه پدرش کار بسیار سختی پیش رو خواهدداشت، پدری که چهار بار برنده جایزه اسکار، سه بار برنده جایزه گلدن گلوب و یک بار برنده جایزه جشنواره کن شده است. کلینت یک الگوی کامل برای اسکات بوده و مطمئنا ایستوود کوچک بخش زیادی از رویاهایش، رسیدن به گرد پای پدرش است.


تام هنکس (پدر کالین هنکس):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

کالین سال ۱۹۹۶ فعالیت حرفه ای خودش را آغاز کرد. او با وجود اینکه در فیلم ها و سریال های زیادی ایفای نقش کرده، هنوز موفق به کسب جایزه خاصی نشده اما به هر حال به عنوان یکی از بهترین بازیگران سینمای هالیوود شناخته می شود.

در مقابل پدر او یعنی تام هنکس که یکی از معروف ترین بازیگران و کمدین های آمریکایی است، کارنامه خود را با جوایز و عناوین بسیار زیادی پر کرده. او دو بار متوالی در سال های ۱۹۹۳ و ۱۹۹۴ برنده جایزه اسکار شده و البته در سال ۲۰۱۶ نشان «افتخار آزادی رییس جمهوری» را از باراک اوباما، رییس جمهوری وقت ایالات متحده آمریکا دریافت کرد.


خولیو ایگلسیاس (پدر انریکه ایگلسیاس):

 کسب موفقیت بدون پارتی بازی با پدر مشهور ممکن است

مقایسه بین این پدر و پسر بسیار سخت است. علاقه مندان به موسیقی در نسل های مختلف با صدای هر دوی آنها خاطرات بسیاری دارند. ایگلسیاس پدر، در سال ۱۹۶۹ فعالیت حرفه ای خودش را آغاز کرد. طبق آمار منتشر شده، آثار او تا به امروز نزدیک به ۲۰۰ میلیون نسخه فروش داشته. خولیو به قدری شناخته شده است که از سوی شرکت موسیقی سونی، جزو یکی از ده هنرمند پرفروش تاریخ به شمار آمده.

در کنار او، فرزندش نیز طی سال های فعالیتش به موفقیت های زیادی رسیده. تاکنون ۱۴۰ میلیون نسخه از آثار انریکه به فروش رفته و او با کسب ۲۰۰ جایزه مرتبط با حرفه اش، یکی از رکوردداران در این زمینه است. انریکه تا به حال یک بار جایزه جشنواره موسیقی گرمی را کسب کرده. همچنین پنج بار هم این جایزه را در بخش موسیقی لاتین به دست آورده است.


منبع: برترینها

پمپرز اصل چطور از آلمان به ایران می‌رسد؟!

پمپرز اصل چطور از آلمان به ایران می‌رسد؟!

یکی از بزرگترین افتخارات ما پمپرزیها، داشتن هواداران با وفایی مثل شماست. آمار مصرف روزانه ۵ میلیون پوشک پمپرز در سراسر دنیا، نشان دهنده محبوبیت پوشک‌های ما بین کوچولوهاست. پمپرز طرفداران زیادی هم در ایران دارد و آمار بالای استفاده از پوشکهای پمپرز نشانه‌ای از این طرفداری است.

با این حال مامان‌های ایرانی تا حدود یک سال پیش برای تهیه بدون دردسر پوشک‌های «پمپرز» با مشکلاتی مواجه بودند که حالا این مشکلات با ورود قانونی «پمپرزآلمان» به ایران برطرف شده است.

اگر شما هم از طرفداران پوشک‌های پمپرز هستید، این حق شماست که بدانید در حال حاضر تنها پمپرز‌های ساخت کشور آلمان، به صورت قانونی وارد کشور می‌شوند و پوشک‌هایی که تحت عنوان پمپرز‌های ساخت کشورهای دیگر در ایران به فروش می‌رسند، به شکل قاچاق و بدون نظارت وزارت بهداشت به دست خانواده‌ها می‌رسند. پس حتما پوشک‌های پمپرزی را که لوگوی «Made in Germany»، روی آنها درج شده را خریداری کنید تا خیالتان بابت اصالت محصول راحت شود.

 اگر شما هم جزو آن دسته از مادرانی هستید که سلامت و اصالت محصولات مورد استفاده برای کودکتان را به اجناس قیمت پایین‌تر و بدون تاییدیه وزارت بهداشت ترجیح می‌دهید، این مطلب را بخوانید تا متوجه شوید پوشک‌های اصل پمپرز برای رسیدن از آلمان به ایران چه مراحلی را پشت سر می‌گذارند.

کارخانه اختصاصی پمپرز در قلب آلمان :

– انواع پوشکهای پمپرز در کارخانه‌‌ای با نام انحصاری برند «پمپرز» در شهر Euskirchen آلمان، در محیطی کاملا بهداشتی تولید می‌شوند.

– محصولات پمپرز پس از تولید و عبور از مرحله حساس کنترل کیفیت کارشناسان آلمانی، در کارخانه بسته‌بندی شده و برای ارسال به نقاط مختلف دنیا آماده می‌شوند.

– با توجه به طرفداران بی‌شمار پمپرز در ایران، به طور طبیعی بخشی از این محصولات به کشور ما اختصاص پیدا می‌کند. اما برای اینکه پمپرز‌ از قلب آلمان به دست شما مادران دلسوز در ایران برسد، مدارک سلامت و استاندارد پوشک‌های پمپرز در وزارت بهداشت ثبت می‌شوند تا پس از تایید و ثبت نهایی، مقدمات برای ارسال پوشک های پمپرز به ایران صورت بگیرد.

جالب است بدانید که کارخانه پمپرز تفاوتی بین مصرف کنندگان داخلی خودش و مصرف کنندگان ایرانی قائل نیست بنابراین پوشک بچه مصرفی کوچولوی شما دقیقا همان پوشکی است که در آلمان مورد استفاده قرار می‌گیرد.

در مسیر ایران

سفارشات پمپرز ثبت شده در وزارت بهداشت به سازمان غذا و دارو ارجاع داده می‌شوند و محصولات با حساسیت‌های ویژه پس از عبور از مراحل کنترل فروش آزاد، آنالیز کیفیت و مطابقت با استانداردهای ایران پروانه ورود به کشور را از وزارت بهداشت دریافت می‌کنند. پس از دریافت پروانه ورود، نماینده انحصاری شرکت تهران بوران در ایران، برگه نمایندگی رسمی مورد تایید اتاق بازگانی و سفارت ایران را در اداره بازرگانی گمرکات ایران به ثبت می‌رساند و پس از ثبت مجوز ورود، محصولات پمپرز با کدهای مخصوص بهداشتی کالاهای وارداتی و صدور برگه سبز یا اظهار نامه از طریق گمرک وارد ایران می‌شوند. با این حال هنوز یک مرحله تا ترخیص محصولات باقی مانده است. اجناس وارد شده در این مرحله یک بار دیگر توسط وزارت بهداشت آزمایش شده و پس از تایید نهایی اجازه ترخیص صادر می‌شود.

پمپرز به شما نزدیک میشود!

پوشکهای پمپرز پس از ترخیص، بلافاصله و بدون واسطه به انبار اختصاصی شرکت «تهران بوران» به عنوان نماینده رسمی توزیع پمپرز در ایران منتقل می‌شود. پیش از مرحله توزیع، نمونه‌ای از پوشک‌های وارداتی، بار دیگر مورد آزمایش قرار می‌گیرند و پس از تایید تطابق محصول با استانداردهای ایران، مجوز مصرف صادر می‌شود. پس از صدور این مجوز برچسب‌های اصالت که سند و تاییدیه‌ای از سوی وزارت بهداشت است، روی محصولات چسبانده می‌شود تا شما مشتری وفادار با اطمینان از سلامت و کیفیت محصول منتخبتان، پمپرز را با خیالی آسوده به عنوان یکی از جدی‌ترین همراهانتان انتخاب کنید.

این پمپرز اصل آلمانی است

حالا شما با اطلاع از مراحل  ورود پوشک‌ها به ایران در این سفر با پمپرز همراه شده‌اید. در تمام این مراحل، کارشناسان وزارت بهداشت و تایید کنندگان استاندارد محصولات پمپرز در کنارتان بوده‌اند و همین باعث شده تا شما با خیالی آسوده پمپرز را به عنوان دوست خود و کودکتان انتخاب کنید. شاید حالا با حساسیت بیشتری در مورد مصرف محصولات اصیل و نمونه‌های غیر استاندارد قاچاق تصمیم‌ گیری کنید. پس اطلاعاتتان در مورد سفر طولانی مدت پمپرز از آلمان به ایران را در اختیار سایر مادرها قرار دهید تا آنها هم مثل شما با پمپرز‌ اصیل و همیشه همراه آشنا شوند.

برای تماشای ویدئوی نحوه تولید و ورود پمپرزهای اصل آلمان به ایران، می توانید به سایت اصلی پمپرز ایران مراجعه کنید.

#

ارسال شده در ۱۰ مهر ۱۳۹۶ توسط دکتر سلام با موضوع رپرتاژ


منبع: دکتر سلام

خواب راحت مادرها در دوران بارداری

خواب راحت مادرها در دوران بارداری

آسوده بخواب فرشته مهربان

خواب راحت مادرها در دوران بارداری یکی از نکاتی است که باید توجه ویژه‌ای به آن شود. این یکی از جدی‌ترین مواردیست که باید در طول سفر ۹ ماهه رعایت کنید.

با این حال ما خوب می‌دانیم که با وجود یک کوچولوی پرجنب و جوش در شکم و تغییرات هورمونی سنگین ناشی از بارداری، شاید اختلالاتی در روند استراحت شما ایجاد شود. در این دوران گاهی سخت خوابتان می‌برد و حتی بعد از خوابیدن ممکن است چند بار در یک شب بیدار شوید. این‌ها بی‌نظمی‌های شایع در روال خواب شما در طول دوران بارداری است که برای اکثر مادرها به وجود می‌آید. با این حال پمپرز توصیه‌هایی برای بهتر شدن شرایط خواب شما در دوران بارداری دارد:

فرم ایدهال خوابتان را پیدا کنید

 

بیشتر مامان‌های باردار، به خصوص در سه ماهه پایانی دوران حاملگی به دنبال پیدا کردن فرم مناسبی برای راحتخوابیدن هستند. در این دوران امکان طاق باز یا دمر خوابیدن برای شما وجود ندارد و بهترین حالت، خوابیدن شما به پهلوست. اما برای اینکه در این فرم راحت‌تر بخوابید می‌توانید با قرار دادن یک بالشت بین زانوهایتان، برای حمایت از بخش‌های پایینی کمر کمک بگیرید. همچنین می‌توانید بالشت‌های مخصوص بارداری که به فرم بدن شما در می‌آیند را تهیه کنید. با توجه به شرایط بیولوژیکی شما، شاید قسمت خاصی از بدنتان در زمان خواب به حمایت نیاز داشته باشد. این بالشت ها قابل استفاده در فرم‌های مختلفی هستند و به خواب راحت شما کمک زیادی می‌کنند.

با این حال پزشکان اصراری به استفاده از فرم ثابتی برای خواب ندارند و به شما توصیه می‌کنند در هر حالتی که احساس راحتی بیشتری می‌کنید بخوابید. مثلا بعضی از مامانهای باردار ترجیح می‌دهند دور و برشان را با تعداد زیادی بالشت پر کنند و به حالت لم داده استراحت کنند که ایرادی به این حالت وارد نیست..

تکرر ادرار مشکلی که خوابتان را بهم میزند

یکی از شایع‌ترین مسائل در در طول دوران بارداری تکرر ادرار است. در این دوران همزمان با بالا رفتن ماههای بارداریتان، تعداد دفعات نیاز شما به توالت رفتن هم بیشتر می‌شود. این نیاز با افزایش فشار به مثانه، که ناشی از بزرگ شدن رحم است، تشدید شده و ممکن است در طول یک شب چندین بار برای دستشویی رفتن از خواب بیدار شوید. اگر فکر می‌کنید برای رهایی از مسئله ناچارید مصرف مایعات را کم کنید، سخت در اشتباهید چرا که مصرف مایعات و به خصوص آب از توصیه‌های ویژه، در دوران بارداری است. با این حال توصیه ما به شما این است که نوشیدن مایعات در ساعات نزدیک به خواب را محدود کنید تا در زمان استراحت، نیاز کمتری به دستشویی رفتن داشته باشید.

جنب و جوشهای شبانه کوچولو

معمولا مامان‌های باردار در اثر جنب و جوش‌های کوچولوی درون شکمشان در طول شب، چند بار بیدار می‌شوند. باید به شما بگوییم هیج راه فراری برای مقابله با این مسئله وجود ندارد و این مسئله اتفاقا نشانه‌ای از سالم بودن نوزاد شماست..

 

اما فراموش نکنید او هم مثل شما زمان‌هایی برای استراحت انتخاب می‌کند و حرکاتش در ساعاتی از روز کمتر می‌شود. شما باید این فرصت‌ها را در طول روز غنیمت بشمارید و هر وقت احساس کردید کوچولو آرام‌تر از زمان‌های دیگر است استراحتی هر چند کوتاه داشته باشید. فراموش نکنید حتی چرت‌های کوتاه وسط روز برای سرحال نگه داشتن شما کافی است.

توصیه هایی برای خواب آرام مامانهای باردار

در اینجا توصیه‌هایی برای راحت‌تر خوابیدن شما در طول شبانه‌روز داریم:

– مصرف کافئین در رژیم غذایی مادر را به کلی قطع کنید.

– ورزش روزانه را فراموش نکنید. مطالعات ثابت کرده‌اند که ورزش منظم به بهتر خوابیدن در طول دوران بارداری کمک می‌کند. پیاده روی، انتخابی بی‌نظیر برای خانم‌های باردار است.

– سعی کنید قبل از خواب، یک لیوان شیر گرم بنوشید.

– از مصرف داروهای صنعتی و سنتی برای کمک به خوابتان پرهیز کنید و همیشه پیش از هر نوع خود درمانی با پزشک متخصصتان مشورت کنید.

همچنین اگرعلاقه ‌مند به خواندن توصیه‌های پمپرز در مورد رژیم غذایی دوران بارداری هستید مطالب مرتبط را در سایت اصلی مطالعه کنید.

#

ارسال شده در ۱۰ مهر ۱۳۹۶ توسط دکتر سلام با موضوع رپرتاژ


منبع: دکتر سلام

طلای جهانی سقوط کرد

هر اونس طلا برای تحویل فوری در معاملات روز جاری بازار سنگاپور ۰.۳ درصد کاهش یافت و به ۱۲۷۴.۹۰ دلار رسید.

طلای جهانی سقوط کردپول‌نیوز -طلا در معاملات روز دوشنبه بازار جهانی تحت تاثیر رشد ارزش دلار و سهام، به پایین‌ترین قیمت در حدود هفت هفته گذشته سقوط کرد.

هر اونس طلا برای تحویل فوری در معاملات روز جاری بازار سنگاپور ۰.۳ درصد کاهش یافت و به ۱۲۷۴.۹۰ دلار رسید.

در بازار نیویورک، هر اونس طلا برای تحویل در دسامبر ۰.۵ درصد کاهش پیدا کرد و به ۱۲۷۷.۸۰ دلار رسید. بهای معاملات این بازار در سپتامبر حدود ۲.۷ درصد کاهش داشت اما برای سه ماهه سوم حدود ۳.۶ درصد رشد رقم زد.

کاهش قیمت طلا در سپتامبر که با وجود تنش‌های ژئوپلیتیکی از جمله آزمایش موشکی کره شمالی روی داد، بزرگترین کاهش ماهانه این فلز ارزشمند در سال میلادی جاری بود.

به گفته یک معامله‌گر مقیم هنگ کنگ، دلار در معاملات صبح امروز اندکی قوی‌تر بود و قیمت طلا را تحت فشار قرار داد. تعطیلی یک هفته ای بازار چین نیز به معنای آن است که طلا عمدتا تحت تاثیر نرخ مبادله دلار در برابر ین خواهد بود. طلا ممکن است تا زمان بازگشت خریداران چینی، به کاهش قیمت ادامه دهد زیرا در حال حاضر عامل حمایت‌کننده از این فلز ارزشمند وجود ندارد.

بر اساس گزارش رویترز، دلار روز دوشنبه در برابر یورو و سایر ارزهای بزرگ افزایش یافت و بازارهای سهام آسیا صعود کردند. ارز آمریکا با وجود رشد ملایم تورم در اوت، هفته گذشته بهترین عملکرد هفتگی در سال جاری را ثبت کرد.

در بازار سایر فلزات ارزشمند، هر اونس نقره برای تحویل فوری ۱۶.۶۰ دلار معامله شد و هر اونس پالادیوم برای تحویل فوری تغییر چندانی نداشت و ۹۳۴.۳۰ دلار بود. هر اونس پلاتین برای تحویل فوری با ۰.۲ درصد کاهش، ۹۰۷.۴۰ دلار بود.


منبع: پول نیوز

یورو تحت تاثیر رای‌گیری اسپانیا افت کرد

یورو تحت تاثیر رای‌گیری اسپانیا افت کردپول‌نیوز – در معاملات صبح امروز بازارهای جهانی درحالی‌که سرمایه‌گذاران نگاه مضطرب خود را به رای‌گیری استقلال کاتالونیای اسپانیا معطوف کرده‌اند، یورو افت کرد.
پس از این رای‌گیری که به خشونت منجر شد، در معاملات صبح امروز یورو با افت ۰.۳ درصدی به نرخ ۱.۱۷۷۶ دلار رسید.

طبق اعلام مقامات کاتالونیا، یکشنبه پلیس اسپانیا از باتون و گلوله‌های پلاستیکی برای برهم زدن رای‌گیری استقلال کاتالونیا استفاده کرد که این نمایش قدرت صدها مجروح به جا گذاشت، و چالش بزرگی برای مادرید برای آرام کردن تنش‌های این منطقه ایجاد کرد.

این شرایط وقتی که سرپرست دولت منطقه‌ای برای اعلام احتمالی استقلال از اسپانیا در را باز گذاشت، به جریان افتاد.

درحالی‌که یورو تحت فشار شرایط پس از رای‌گیری کاتالونیا قرار داشت، دلار روز دوشنبه، ماه میلادی را با قیمتی بالاتر آغاز کرد که با سود بالاتر اوراق خزانه‌داری تقویت شد.

شاخص دلار که ارزش آن را در برابر ۶ پول مهم جهانی می‌سنجد، با ۰.۳ درصد افزایش به ۹۳.۳۲۳ رسید.

نرخ سود خزانه‌داری بالاتر به تقویت دلار کمک کرد. سود اوراق خزانه‌داری آمریکا ر معاملات امروز آسیایی با ۲.۳۶۰ درصد افزایش نسبت به سود بسته شده در معاملات روز جمعه آمریکا، روبرو شد.

کومیکو ایشی‌کاوا، تحلیل‌گر بازار اف‌اکس در سونی فایننشال هولدینگز توکیو، می‌گوید: درحالی‌که بسیاری از بازارهای مالی آسیا امروز تعطیل هستند، تعجبی نخواهیم کرد که یورو بعدا با باز شدن بازارهای اروپا، حرکت‌های بزرگ‌تری هم بکند.

دلار در مقابل ین هم با ۰.۳ درصد افزایش به نرخ ۱۱۲.۸۴ ین رسید.


منبع: پول نیوز

راهنمای سفر به مونترآل، کانادا (+عکس)

موزه‌ها و نگارخانه‌های متعدد، دومین باغ گیاه‌شناسی بزرگ دنیا و پارک‌های دیدنی، هر ساله گردشگران زیادی را به این شهر می‌کشانند.

پول‌نیوز -مونترآل بزرگ‌ترین شهر استان کبک و دومین شهر بزرگ فرانسه‌زبان جهان است. این شهر مجموعه‌ای از فرهنگ‌ها و ملت‌های گوناگون را در بر می‌گیرد.مونترآل شهری زیبا با تاریخچه‌ای غنی است. گذشته‌ی طولانی و زیبای فرانسوی این شهر بخش مهمی از تاریخی ترین شهر کانادا را تشکیل داده است.

راهنمای سفر به مونترآل، کانادا (+عکس)

موزه‌ها و نگارخانه‌های متعدد، دومین باغ گیاه‌شناسی بزرگ دنیا و پارک‌های دیدنی، هر ساله گردشگران زیادی را به این شهر می‌کشانند.

راهنمای سفر به مونترآل، کانادا (+عکس)

علاوه بر این‌ها، شهر قدیم مونترآل با آن ساختمان‌های قدیمی، بناهای تاریخی، کلوب‌های موسیقی و رستوران‌های مجلل، یکی از دیدنی‌ترین بخش‌های سفر به مونترآل خواهد بود. با استفاده از این راهنمای سفر می‌توانید سفر فراموش‌نشدنی خود به مونترآل را برنامه‌ریزی کنید.

راهنمای سفر به مونترآل، کانادا (+عکس)

هزینه‌های معمول

هزینه‌ی اقامت در هاستل‌ها

هزینه‌ی اقامت در هاستل‌ها از شبی ۱۰ دلار کانادا شروع می‌شود و برای اتاق‌های خصوصی ۶۵ دلار است. در این شهر امکانات اقامتی متعددی وجود دارد که شما با توجه به بودجه‌ی در نظر گرفته شده می‌توانید یکی از آنها را انتخاب کنید.
هزینه‌ی اقامت در هتل‌های ارزان‌قیمت

مونترآل شهر گرانی است و قیمت هتل‌ها در آن بالا است حتی اقامت در هتل‌های ارزان‌قیمت نیز ممکن است برایتان نسبتا گران تمام شوند. یک اتاق یک‌تخته در هتلی ارزان در نزدیکی مرکز شهر شبی ۴۰ دلار قیمت دارد. این مقدار برای اتاق‌های دوتخته ۶۰ دلار است.

میانگین هزینه‌ی خورد و خوراک

یک وعده شام در رستوران به همراه نوشیدنی در حدود ۴۰ دلار هزینه دارد. می‌توانید غذاخوری‌های ارزان‌تری نیز پیدا کنید که هر وعده غذای آنها در حدود ۱۳ دلار است، البته اگر می‌خواهید غذای خوبی بخورید باید بیشتر بپردازید. اگر تصمیم دارید خودتان غذایتان را آماده کنید، هزینه‌ی تهیه‌ی مواد غذایی برای یک هفته بین ۶۵ تا ۱۰۰ دلار است.

هزینه‌های حمل‌ونقل و جابه‌جایی

بلیت‌های تک‌سفره‌ی مترو و اتوبوس ۳.۲۵ دلار هستند. اگر ده بلیت تهیه کنید در مجموع باید ۲۶.۵۰ دلار بپردازید. کارت‌های یک‌روزه و سه‌روزه‌ی گردشگری نیز وجود دارند که به ترتیب ۱۰ و ۱۸ دلار قیمت دارند و با این کارت‌ها امکان استفاده‌ی نامحدود از مترو و اتوبوس برای گردشگران در نظر گرفته شده است.

بلیت‌های شبانه نیز وجود دارند که آنها نیز نامحدود و برای استفاده بین ساعت ۶ بعدازظهر تا ۵ صبح هستند و ۵ دلار قیمت دارند. می‌توانید با پرداخت ۲۵.۵۰ دلار، بلیت‌های هفتگی نیز تهیه کنید.

منبع:کجارو


منبع: پول نیوز

گشت و گذاری در روتوروا؛ نیوزیلند (+عکس)

این شهر مکانی آرام با آب و هوایی مطلوب در اختیار علاقمندان می‌گذارد.علاوه بر چشمه‌ها و مناطق زمین گرمایی، اطراف این شهر را جنگل‌های بومی و دریاچه‌های زیبا فرا گرفته است که در کنار هم ترکیبی فوق العاده را پدید آورده‌اند.

پول‌نیوز -روتوروا شهری در کنار دریاچه‌ای به همین نام، واقع در خلیج پلنتیِ جزیره‌ی شمالی نیوزیلند است که یکی از بهترین جاذبه‌های این کشور محسوب می‌شود.

گشت و گذاری روتوروا؛ نیوزیلند (+عکس)

 این شهر مکانی آرام با آب و هوایی مطلوب در اختیار علاقمندان می‌گذارد.علاوه بر چشمه‌ها و مناطق زمین گرمایی، اطراف این شهر را جنگل‌های بومی و دریاچه‌های زیبا فرا گرفته است که در کنار هم ترکیبی فوق العاده را پدید آورده‌اند.

گشت و گذاری روتوروا؛ نیوزیلند (+عکس)

 روتوروا همچنین به مرکزی برای ارائه‌ی فرهنگ مائوری شهرت دارد و یکی از بهترین نقاط نیوزیلند برای تماشای اجراهای سنتی این قوم و غرق شدن در تاریخ و فرهنگ سنتی آن محسوب می‌شود.

گشت و گذاری روتوروا؛ نیوزیلند (+عکس)

همچنین تعدادی از بهترین و مشهورترین جاذبه‌های نیوزیلند در این شهر و اطراف آن واقع شده‌اند که انگیزه‌ای خوب برای سفر به آن ایجاد می‌کنند. مطلب پیش رو برای سفری ۳ روزه به روتوروا تهیه شده است.

منبع:کجارو


منبع: پول نیوز

تجاوز دسته جمعی به یک زن در یک باغ در مشهد

سی و یکم تیر گذشته چند زن و مرد که مدعی بودند از چنگ اعضای یک باند گریخته اند، هراسان خود را به ماموران انتظامی رساندند و پرده از ماجرایی وحشتناک برداشتند.

 تجاوز دسته جمعی به یک زن در یک باغ در مشهد
سی و یکم تیر گذشته چند زن و مرد که مدعی بودند از چنگ اعضای یک باند گریخته اند، هراسان خود را به ماموران انتظامی رساندند و پرده از ماجرایی وحشتناک برداشتند.

به گزارش خراسان، این افراد که تنها آشنایی و رابطه دوستی با یکدیگر داشتند در اظهارات خود ادعا کردند: ما قصد داشتیم برای یکی از همراهانمان «جشن تولد» برگزار کنیم تا آن زن ۳۵ ساله غافلگیر شود. به همین خاطر به همراه چند نفر از آشنایان و دختر ۱۵ ساله آن زن برنامه ریزی کردیم تا این «پارتی تولد» را در منطقه تفریحی شاندیز برگزار کنیم.

این گونه بود که شش زن و دو مرد به راه افتادیم اما خودرو ۲۰۶ برای عزیمت به شاندیز کافی نبود به همین خاطر از یکی دیگر از دوستان مان خواستیم به همراه ما در این جشن شرکت کند. او هم قبول کرد و چند نفر از ما داخل پراید نشستیم و حرکت کردیم اما در مسیر حرکت با یکی از دوستان مان که سوار بر موتورسیکلت بود روبه رو شدیم وماجرای جشن تولد را برایش بازگو کردیم.

«س» با شنیدن این حرف ها گفت: ما خانه ای ویلایی در جلگه بالای روستایی در منطقه ده غیبی داریم که کنار تپه واقع شده است و منظره ای زیبا دارد. می توانید از آن مکان برای برگزاری جشن استفاده کنید.

ما هم قبول کردیم و به همراه او به سمت روستای مذکور به راه  افتادیم ولی بعد از طی مسافتی هوا تاریک شد و بعضی از زنانی که همراه مان بودند از رفتن به «خانه باغ جلگه ای» منصرف شدند، وقتی موضوع را با «س» درمیان گذاشتیم او اصرار می کرد که آن جا همه امکانات فراهم است و در واقع از بازگشت ما جلوگیری می کرد.

در همین حال بود که ناگهان حدود ۱۰ نفر که سوار بر یک دستگاه پراید و چند موتورسیکلت بودند با قمه و چوب و چماق اطراف مان را محاصره کردند و با تهدید به مرگ از ما خواستند به سوی «خانه باغ جلگه ای» حرکت کنیم.

یکی از آن ها که «م. غ» نام داشت برای عملی کردن تهدید خود ، با ته دسته کارد ضربه ای به سر «آ» زد. در حالی که دیگر چاره ای نداشتیم به همراه آن ها به سوی «خانه باغ جلگه ای» به راه افتادیم. هوا کاملا تاریک شده بود که  ما را به آن خانه وحشتناک بردند. یکی از آن ها به زن ۳۵ ساله ای که همراه ما بود، گفت: «تو باید قربانی دیگران شوی!»

اگر به خواسته های ما تن بدهی با زنان و دختران دیگر کاری نداریم! دو نفر از آن شیاطین، زن ۳۵ ساله را به پشت خانه بردند و راننده پراید را نیز نزد خودشان نگه داشتند. ما هم از این فرصت استفاده کردیم و در تاریکی شب از آن جا گریختیم.

در پی اظهارات شاکیان، ماموران انتظامی بلافاصله مراتب را به قاضی سیدجواد حسینی (معاون دادستان مشهد) اطلاع دادند و بدین ترتیب با صدور دستورهای ویژه ای از سوی مقام قضایی، ماموران انتظامی شبانه وارد عملیات شدند. آنان وقتی خانه باغ جلگه ای را به محاصره درآوردند که تعدادی از متهمان با استفاده از تاریکی شب و فضای باز دشت از محل گریخته بودند.

در این میان راننده پراید به همراه مرد ۴۵ ساله ای که مدعی بود فقط برای دوستانش مشروب به این مکان آورده است درحالی داخل باغ به دام افتادند که مشخص شد  لاستیک های پراید او را پنچر کرده اند تا نتواند از محل بگریزد. زن ۳۵ ساله نیز که از چنگ آنها رها شده بود، از ماجرایی هولناک پرده برداشت و از تجاوز به عنف گروهی چهار نفره از متهمان سخن گفت.

با توجه به اهمیت وحساسیت موضوع و ادعاهای هولناک شاکیان، «قاضی غلامعلی صادقی» (دادستان مرکز خراسان رضوی) با صدور دستوراتی، خواستار پیگیری سریع ماجرا و دستگیری متهمان شد و به همین خاطر پرونده مذکور در شعبه ۴۰۹ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد و توسط قاضی «محمد دشتبان» رسیدگی شد.

تاکید دادستان برای برخورد قاطع با عاملان آدم ربایی و ادعای هولناک زن ۳۵ ساله ، موجب شد تا مقام قضایی دستگیری متهمان فراری پرونده را به  نیروهای عملیات ویژه مشهد بسپارد بنابراین گروه زبده ای از ماموران به سرپرستی سرهنگ بهرام‌زاده (رئیس اداره عملیات ویژه مشهد) و با نظارت و هدایت مستقیم سرهنگ محمد بوستانی (فرمانده انتظامی مشهد) تحقیقات پلیسی خود را در این باره آغاز کردند.

زن ۳۵ ساله که برای روشن شدن برخی زوایای تاریک این پرونده دوباره به تشریح ماجرا پرداخته بود در اظهاراتی تکان دهنده اضافه کرد: وقتی دو نفر از شیاطین مرا به پشت آن خانه بردند و حدود ۴۵ دقیقه مرا آزار دادند، دیگر همراهانم از محل گریختند اما وقتی دوباره به داخل اتاق بازگشتیم دو نفر دیگر از آنان به طرز بی شرمانه ای به آزار من پرداختند . وقتی به مرد ۴۵ ساله که «و- ص» نام داشت و برای آن افراد شیطان صفت مشروب تهیه کرده بود، گفتم نگذارد بیشتر از این مرا آزار بدهند، با وقاحت گفت: تا حالا که تحمل کرده ای باز هم تحمل کن!

در پی اظهارات این زن جوان که مدعی بود همسرش پس از شنیدن ماجرا دو بار دست به خودکشی زده است، ماموران عملیات ویژه در اقدامی هماهنگ و غافلگیرانه موفق شدند طی چند روز گذشته، برخی از عاملان اصلی پرونده آدم ربایی و تجاوز به عنف را دستگیر کنند. این افراد  در مواجهه حضوری با زن ۳۵ ساله، شناسایی و با صدور قرار قانونی از سوی قاضی دشتبان روانه زندان شدند تا تحقیقات بیشتری درباره زوایای تاریک این پرونده صورت گیرد.

در همین حال قاضی شعبه ۴۰۹ مجتمع قضایی شهید بهشتی مشهد با تایید دستگیری تعدادی از متهمان این پرونده گفت: هنوز عملیات پلیسی با صدور دستورات ویژه قضایی برای دستگیری دیگر افراد فراری ادامه دارد.

قاضی دشتبان افزود: این افراد با عناوین اتهامی آدم ربایی، قدرت نمایی با چاقو، تهدید، حبس غیرقانونی، ایراد صدمه بدنی و شرب خمر روبه رو هستند اما رسیدگی به اتهام تجاوز به عنف گروهی در صلاحیت دادگاه کیفری یک است که اقدامات لازم در این زمینه صورت می گیرد.

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

درخشان آلترناتیو همه مربیان دنیا

خبرورزشی: کادرفنی نفت تهران دوباره تغییر کرد و گردونه انتخاب ها زیاد نچرخید تا مدیریت باشگاه، دست روی نام مربی پیشین این تیم کند. حمید درخشان دوباره سرمربی نفت تهران شده است. اصلا جدا از اینکه رفتار مدیریت باشگاه نفت در انتخاب دوباره حمید درخشان درست بوده یا نه، بحث اصلی نیست؛ بحث اصلی ما این است که چرا درخشان به همین سادگی قبول می کند جانشین مربیان دیگر شود.

درخشان در این سال ها چهره عجیبی از خود به اهالی فوتبال نشان داده که تمام خاطرات خوش بازی هایش را از بین برده است. حالا همگان، درخشان را یک آلترناتیو همیشگی برای هر مربی در لیگ می دانند. کسی که انگار بیرون نشسته تا یک نفر بیکار شود و آن وقت او با لابی های پشت پرده، سکان هدایت آن تیم را در دست بگیرد.

عجیب اینکه علی کریمی در آخرین بازی خود روی نیمکت نفت تهران موفق شده بود سپاهان را شکست بدهد. البته این خبر در حمایت از علی کریمی نگاشته نشده زیرا کریمی بار دیگر نشان داد ثبات رویه ندارد اما اینکه درخشان مدام در رفت و آمد در دفتر مدیران یک باشگاه باشد، چندان عمل پسندیده ای به نظر نمی رسد. یادمان نرود که درخشان یکی از بهترین هافبک های تیم ملی و یکی از مهم ترین بازیکنان پرسپولیس به خصوص در سال های بعد از انقلاب بوده است اما او مشغول ساختن یک چهره عجیب و غریب از خود در فوتبال ایران و نزد اهالی فوتبال است.


منبع: برترینها

چرخه بی پایان استبداد و توهمات ما

هفته نامه کرگدن – ناصر فکوهی: واژه «استبداد» مانند گروه بزرگ سایر واژگانی که در صد سال اخیر در زبان فارسی و به ویژه میان افراد تحصیلکرده رایج شده اند یا گاه برای نخستین بار ابدا شده اند و به کار می روند، فاقد ریشه ها و روابط بین متنی و بین واژگانی است که در زبان های اروپایی پایه های علوم سیاسی و ریشه دار شدن شناخت را استوار می کنند. در این جا نیز قصد نداریم وارد موضوع تفاوت ها و شباهت های کاربرد روزمره و مردمی و فراتر از آن، کاربرد روشنفکرانه و دانشگاهی این واژه و واژگان مشابهی چون «خودکامگی» و «دیکتاتوری» شویم.

هرچند این بحث را مهم می دانیم و گمان ما آن است که ابهام و ندانم کاری ناشی از شناخت ریشه ها و تاریخ این واژگان یا کاربرد برخی از واژگان کهن (نظیر دولت، ملت، وطن و عدالت) بیرون از چارچوب تاریخی شان و تفسیر به رای کردن از آن ها در موقعیت های جدید، کاری به شدت آسیب زاست.

 چرخه بی پایان استبداد و توهمات ما

بحث ما در این جا موضوع دیگری است که به دلیل بی توجهی به تقاطع های بین فرهنگی مکانی و زمانی به اغتشاش معنایی بر می گردد و خاص ایران نیز نیست، اما در کشور ما شکل حادتری دارد، زیرا میزان شناخت نداشتن از موضوع بیشتر است. نخست این نکته را بگوییم که بحث «استبداد» نیز ما را به ناچار همچون سایر موارد با تضادی رو به رو می کند؛ از یک سو تفکری کلی گرا، کلی گو و فلسفی گرا، در معنای سطحی نگر و به دور از خلاقیت ذهنی و درک مفهوم پیچیدگی، قرار دارد که دائم به دنبال یافتن معانی «ذاتی»، «مطلق»ٍ، «بدیهی»، و «جهانشمول» است، یعنی ابزارهای چند منظوره که با آن ها بتوان هر جامعه ای را محک زد.

در برابر این تفکر، تفکری اجتماعی، عمیق و چند لایه و نسبی گرا شکل می گیرد که قائل به معنی مطلق و بدیهی نیست. این تفکر اولا به تکثر این مفهوم چه در زمان و چه در مکان های مختلف باور دارد و ثانیا آن را همچون همه پدیده های ذهنی و مادی دیگر، حاصل نهایی فرایندهای اجتماعی و تعامل آن ها با فرایندها و پدیده های طبیعی در چارچوب گسترده و پیچیده امر حیاتی و محیط انسانی و طبیعی می داند.

استبداد یعنی چه؟

براساس آنچه گفتیم و بدون آن که در این فرصت کوتاه خواسته باشیم وارد بحث واژه شناسی مفهوم «استبداد» شویم، باید آن را در پیوند با مفاهیم دیگری چون «خشونت» و «قدرت» قرار دهیم. اگر خشونت را کمابیش تحمیل یک اراده فردی یا گروهی به یک اراده فردی یا گروهی دیگر در جهتی مخالف تمایل آن فرد یا گروه موضوع خشونت بدانیم، زمانی که چنین خشونتی به هر دلیلی، از جمله برای ایجاد «نظم»، «سازمان یافتگی»، «به وجود آمدن جامعه»، «اخلاق» و… خود را دارای «مشروعیت» اعلام کند یا با این عنوان پذیرفته شود، به پدید «أولت» یا نهادینه شدن سازمان یافته و تمرکزیافته آن در فضا و زمان می رسیم.

این حرف تقریبا همان تعریفی است که ماکس وبر از «خشونت مشروعیت یافته» به مثابه «دولت» می داد. از این بحث که مربوط به بیش از صد سال پیش می شود تا نظریه های جدید در گستره ای از راستِ نولیبرال تا چپ آنارشیستی و پساآنارشیستی، موضوع همیشه تقریبا بر سر آن بوده که مشروعیت را در اِعمال زور چگونه باید تعیین کرد یا بهتر بگوییم، میزان و درجه خشونت را با چه ابزارهایی می توان سنجید و چه خشونتی تا چه زمان از جانب چه کسانی علیه چه کسانی را می توان «مشروع» یا «قانونی» قلمداد کرد؟

 چرخه بی پایان استبداد و توهمات ما

در نهایت، تناقض و پیچیدگی در آن است که میان یک خشونت از سر دگردوستی (مثلا الزام، زور و حتی تنبیهی که والدین بر فرزند کوچکشان تحمیل می کنند تا از او در برابر خطری محافظت کنند) تا خشونت از سر فردگرایی کاملا خودمحورانه، نفرت محور و حتی دگرآزارانه (سادیستی) نظیر شکنجه یک زندانی به  دست یک زندانبان، تفاوت عظیمی است… به هر حال تمام دیکتاتورهای تاریخ از لنین و استالین تا پینوشه و صدام، از فرانکو تا مائو و… خود را «پدر مردم» یا به قول استالینیست ها «پدر خلق» می دانستند و می دانند. این رابطه دیکتاتور= پدر (ولو پدر سختگیر و تنبیه کننده) خود گویای خط ممتد میان زور دگردوستانه و خودمحورانه است.

حال اگر خواسته باشیم در یک نگاه کلی، دست به یک گونه شناسی اولیه بزنیم و البته موضوع خشونت و زور و استبداد را صرفا در مدارهای سیاسی و دولت نگه داریم و وارد روابط انسانی قربانی و قربانی کننده در حلقه های کوچک تر (از جمله وارد مباحث روانشناسانه) نشویم، باید چند گونه را از هم تفکیک کنیم: استبداد در جهان باستان (از آغاز نظام های تمدنی در هفت هزار سال پیش تا قرون نخست میلادی) که دست کم در دو نمونه کنفوسیوسی- بودایی خود را در چین و هند و نمونه مهم هندو اروپایی- کاستی خود را از شمال هند تا اروپا داشته است.

هرکدام از این دو گروه نیز نمونه های متعددی داشته اند به ویژه در نمونه هندو اروپایی که بعدها (با استعمار و جهانی شدن) به سراسر جهان تعمیم یافت، ما با اشکال استبداد در نظام های جنوبی (کشاورزی، مدیترانه ای، لاتین، کاتولیک) و شمالی (کوچرو، تجاری، پروتستان، سرمایه داری، ژرمن، اسکاندیناوی، پروسی…)، در اقلیم های مختلف، در نظام های قبیله ای متفاوت، در نظام های معیشتی متفاوت سر و کار داریم که با یکدیگر متفاوتند.

بحث نظام های کنفوسیوسی- بودایی بسیار پیچیده و از حوصله این مطلب خارج است؛ اما در نظام های باستانی پیش ابراهیمی نیز ذکر این نکته ضروری است که استبداد با متافیزیک پیوند خورده و فرد مستبد خود را خودِ خدا یا نماینده خدایان روی زمین می دانست، اما نیازی به «اثبات» یا توجیه مشروعیت خود نداشت.

نظام های ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت، اسلام) با گسترش وحدانیت، با «غیرمادی» کردن وجود الهی، مسئله مشروعیت را به صورت های جدیدی مطرح کردند البته پیش از آن در برخی از نظام های باستانی دیگر نظیر دین زرتشت یا نظام های چندخدایی یونان باستان (به رغم بازنمایی مادی خدایان، در اهمیت مفاهیم اخلاق و فلسفه) نیز دیده بودیم. قدرت ها در این دوران طولانی که می توان آن را از یکی، دو قرن پیش از میلاد تا دوره رنسانس (در قرن چهاردهم میلادی) دنبال کرد، ناچار بودند کمابیش خود را با کاست روحانیون، با یک نظام کلیسایی یا دینی، یا با یک نظام اخلاقی مدعی سازماندهی روحی جامعه نیز تنظیم کنند.

 چرخه بی پایان استبداد و توهمات ما

با پایان یافتن قرون وسطی در اروپا و پیامدهای آن، یعنی به وجود آمدن دولت های مطلقه در این قاره از یک سو، رشد تجارت دریای و شروع استعمار، سقوط قدرت اسلامی و تمدن شکوفای آن در قرون وسطی از سوی دیگر و اقتدار نظامی اروپا و فرایند اروپایی کردن جهان در کنار عوامل دیگر، همه چیز رو به دگرگون شدن گذاشت. پری آندرسون در کتاب «تبارشناسی دولت های مطلقه» (۱۹۷۴) خود و فرنان برودل با کتاب «پویایی سرمایه داری» (۱۹۸۵) و «گرامر تمدن ها» (۱۹۸۷) خود از جمله نظریه پردازانی هستند که این امر را به خوبی بررسی کرده اند.

این گونه است که شرایط قرون شانزدهم تا هجدهم و درست پیش از آن که انقلاب فرانسه ظاهر شود، سبب می شد متفکرانی روشنفکر و برجسته در اورپا (از ولتر تا دیدرو) نیز با بازگشت به مفهوم باستانی استبداد در قالبی شرقگرایانه که بارها و بارها در تاریخ تکرار شده بود (از فیلسوفان یونان تا مستشرقان و مسافران اروپایی قرون شانزدهم و هفدهم) یعنی «استبداد شرقی» که بهترین مصداق آن را در «سلطان عثمانی» می دیدند، مفهوم مستبد را در قالب «سلطانیسم» تفسیر کنند و بدین ترتیب امکان دهند که همین مفهوم در قرن های بعد به مفاهیمی چون «شیوه تولید آسیایی» در مارکسیسم و سپس استالینیسم برسد، یا در نظریه جبر جغرافیایی ویتفوگل در استبدادهای آبی (۱۹۵۷) یعنی مبتنی بر قدرت مدیریت بر آب در اقلیم های خشک (که خود آن را از یونانیان گرفته بود) تکرار شود.

مفهومی که البته اواخر قرن بیستم به طرفداران سرمایه داری و استبداد بازار، امکان داد که به صورت گسترده ولی سُستی، همه مدل های غیرسرمایه داری اقتصادی و حتی سرمایه داری اجتماعی را نمونه هایی اعلام کنند که دیر یا زود به استبداد از نوع «شرقی» و «سلطانی» آن خواهدرسید و آن ها را نوعی جبر بدانند که حاصل عقب ماندگی «شرقی ها» و نیاز به دخالت «غربی ها» برای کمک به آن ها و توسعه دادن به نهادهای درهم شکسته شان دارند.

(توجیهی برای دخالت های استعماری و پسااستعماری و وابستگی و تلاش برای  دنباله روی از مدل های غیراجتماعی و استبدادی بازار در دولت های ثروتمند کنونی برای رسیدن به آزادی که امروز نولیبرالیسم از آن دم میزند.) این درحالی است که می دانیم اغلب دیکتاتوری های قرن بیستم را، به خصوص در نیمه دوم آن، اروپاییان یا امریکاییان، بر سر کار آورده اند و حفظ کرده اند.

مستبدان خیراندیش و روشنگر

اما بازگردیم به فیلسوفان روشنگری که دیدگاه آن ها نیز در نگاه امروز ما به استبداد بسیار موثر بوده است: این روشنفکران یا به زبان آن دوران «فیلسوفان» در حاکمانی چون فردریک دوم (پروس)، ژورف دوم (اتریش)، کاترین دوم (روسیه) و… مدلی برای «مستبدان خیراندیش و روشنگر» می یافتند، اندیشه ای سطحی نگرانه که انقلاب فرانسه آن را برای همیشه در اروپا از یادها برد، اما با کمال شگفتی در جهان سوم بار دیگر در قالب های مارکسیستی (مائو، لنین، کاسترو و…) ظاهر شد و  حتی در کشور ما نیز در صد سال اخیر بارها پوپولیسم سیاسی به آن متوسل شده است: بسیاری تلاش کردند ناخودآگاهانه و در کمال شگفتی حتی شخصیت نادان و بی فرهنگی چون رضاخان قزاق و پسر ضدفرهنگش را جزو این گروه از مستبدان قرار دهند.

 چرخه بی پایان استبداد و توهمات ما

و البته نمی توان چندان هم تعجب کرد که اگر متفکران بزرگی جون ولتر و دیدرو، در توهم ایجاد روشنفگری با روز قدرت مستبدانه بودند، خرده «متفکران» جهان سومی در توهم گره زدن ملی گرایی و مبارزه با استعمار، با مارکسیسم یا با لیبرالیسم نباشند و از آن به معجون های غریبی که جز استبدادی خالص از آن بیرون می آمده و می آید، نرسند و باز هم شگفت زده شوند و در رمانتیسمی سطحی نگر و تقدیرگرا به نتیجه ای برسند که هر فرد کم سوادی هم می تواند بدون کمترین فکری به آن برسد، یعنی این که «چنین بود که ما، ما شدیم» و «ما ظرفیت آزادی را نداریم، باید با چماق آن را به خورد مردم داد» و در نهایت «از ماست که بر ماست».

گفتیم که نظریه «مستند روشنگر» با انقلاب فرانسه و به رغم همه تندروی های آن برای همیشه کنار گذاشته شد. نظریه نوافلاطونی حکومت فیلسوفان یا پروژه «فیلسوف کردن پادشاهان»، در حوزه هایی بسیار متضاد از مارکسیسم تا آنارشیست های تعاون گرا (نظیر پرودون) و البته تا لیبرالیسم تداوم یافت، اما در نهایت مشخص شد جامعه بودگی دموکراتیک یک منش و کنش است و که باید در تمرین روزمره به دست بیاید و درونی شود و نه یک اراده سیاسی که از بالا در یک جهت یا در جهتی دیگر ابلاغ شود تا به نوعی «نظم» برسد.

مشخص شد که اگر خواسته باشیم از استبداد فاصله بگیریم و زور را در ابعاد انسان گرایانه، هماهنگ با طبیعت و دگردوستانه اش (نظیر برخی از روابط الزام آور در تربیت کودکان) محدود کنیم، چاره ای نداریم جز حفظ و اشاعه و تکثیر بی نهایت کانون های تولید و جا به جایی قدرت های متفاوت و ایجاد نظام های هماهنگی میان آن ها که امکان خنثی کردن سوءاستفاده از قدرت و کنترل و نقد بر یکدیگر داشته باشند و در همان حال کمک به گذار از یک دموکراسی نمایندگی به دموکراسی مشارکتی، یا کوچک کردن نظام های اجتماعی مورد استناد (کوچک کردن شهرها، خرد کردن نظام های مدیریتی شهری بزرگ به واحدهای کوچک) و در یک کلام در کاربردپذیر کردن نظریه «حق شهر) هانری لوفبور و تبعات آن یعنی آنچه امروز عموما «شهر پایدار» و حقوق شهروندی می نامند.

 چرخه بی پایان استبداد و توهمات ما

  پرودون

توهماتی که ما را درون جبرهای جغرافیایی، اقلیمی، سیاسی، قومی، فرهنگی و از همه بدتر ایدئولوژیک می اندازند، در این میان ساختارهای اصلی هستند که نظام های استبدادی را بازتولید می کنند و هر بار نظام استبدادی، به هر دلیل از بیرون یا از درون، سقوط و فروپاشی کند، نظام و شخصیت های مستبد دیگری جایگزین آن خواهندشد.

در حقیقت، با دامن زدن به بدترین غرایز انسانی (که واقعیت دارند) و تقویت آن ها، یعنی غرایزی چون آزمندی و تمایل به انحصار کشیدن، قدرت داشتن نسبت به دیگری، نفرت و برتری جویی، نخبه گرایی، ترس و وحشت از آینده و از مرگ خود و از این رو دست زدن به فشار و زور و ظلم و خشونت علیه دیگری برای به عقب انداختن یا از میان بردن توهم زده این واقعیت ها… استبداد می تواند خود را چه در قالب نظام و چه در قالب های فردی، چه در قالب های حقوقی و نهادینه نظیر استبداد بازار و چه قالب های ذهنی و نامحسوس و درونی شده کنترل عمومی جامعه از طریق روزمرگی و سایر مدل های قرن بیستمی و بیست و یکمی بازتولید کند؛ قالب هایی که همواره محورشان بر خودمحوربینی و ترس و نفرت از دیگری برای تبیین هویت خودی است.

از این رو تنها راه رسیدن به آزادی و زیستن در جهانی در آزادی و بیشتر و در هماهنگی بالاتر با حیات و طبیعت، باید دقیقا در جهت عکس این رویکردها حرکت کند: تقویت احساسات و غرایز نوع دوستی، دگردوستی، همبستگی، دوست داشتن دیگری، همگرایی و تعامل با دیگران، انعطاف پذیری و دوری گزیدن از نخبه گرایی و قهرمان پروری و اندیشه های اسطوره ای که به آن ها دامن می زنند.

تاریخ قرن بیستم در برابر ماست: اشباح ملی گرایی، نژادپرستی، باور و ایمان به قدرتهای آمرانه نظامی و اقتصادی و اراده گرا و خشونت آمیز ولو با نیات خوب، جز میلیون ها کشته و قربانیان بی شمار درد و شکنجه و نفرت و حسرت و اشک و آه و اندوه، چیزی بر جای نگذاشته اند؛ میراث سنگینی که قرن بیستم بر دوش هزاره سوم انسان ها گذاشته است. اما افسوس که هنوز چه بسیار کسانی که تمایل دارند به جای درس گرفتن از این میراث شوم و حرکت در جهت معکوس آن، ایدئولوژی خود را از آن مبرا بدانند و آن را در معصومیتی تصنعی قرار دهند و از آن یک «افسانه» جدید بسازند که بار دیگر همه را به دنبال سرابی خطرناک و قربانیان بیشتر و ترس و هراس ها و مرگ و استبدادهای بزرگ تر ببرد.


منبع: برترینها

دروغ‌های بزرگ جنگ ١٩٣٩

درباره قتل‌عام‌ها، آوارگی‌های ‌میلیون‌ها انسان، نسل‌کشی، پاک‌سازی قومی، دینی و نژادی، به‌ویژه  در رژیم منحط نازی‌های آلمان و جنایت‌های وحشتناک مرتبط با اشغال کشور‌های دیگر در جنگ جهانی دوم، مقاله‌ها و کتاب‌های مستند و غیرمستند زیادی نوشته شده‌اند؛ اما کمتر درباره برنامه‌ریزی دقیق نازی‌ها برای بهانه‌تراشی و مهیاسازی افکار عمومی دنیا در راستای پذیرش محق‌بودن آلمانی‌ها به حمله بدون اعلام رسمی جنگ ضد لهستان و اخطار قبلی، گزارش شده است.

«رالف تسرباک» از روزنامه «دی‌تسایت» در سالروز حمله نیروهای رایش سوم به لهستان و آغاز بی‌رحمانه‌ترین جنگ در ٣١ آگوست ١٩٣٩ که بر حسب تصمیم قاطع آدولف هیتلر از قبل برای شروع جنگ دقیقا برنامه‌ریزی‌ شده بود، برخی نکات به اختصار بیان می‌کند که به نظر نگارنده شایان توجه است.

 دروغ‌های بزرگ جنگ ١٩٣٩

نوشتن نام بیشتر بازیگران و سناریونویسان این نمایش تقبلی وحشتناک، مانند هاندریش، هیتلر و گشتاپو مولر از سوی مترجم، به خاطر این است که این افراد به‌عنوان مجسمه و مظهر خشونت‌بارترین جنایت‌های تاریخ علیه بشریت بوده‌اند.  با وجود اینکه رژیم آدولف هیتلر قرارداد عدم تجاوز و حل مسالمت‌آمیز مشکلات مرزی با لهستان را امضا کرده بود؛ اما ظاهرا در قسمت محرمانه ضمیمه معاهده عدم تجاوز بین رایش سوم و اتحاد جماهیر شوروی (معروف به معاهده هیتلر- استالین)، این دو دیکتاتور، لهستان را بین خود تقسیم کرده بودند. با توجه به اینکه هیتلر بعدها با لغو این معاهده، به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد، می‌توان تصور کرد او در این مرحله می‌خواسته با خاطرجمعی موقتی از جبهه شرق (جبهه روسیه)، نیروهای خود را در جبهه غرب (انگلیس و فرانسه) متمرکز کند.

البته دروغ‌ها و بلوف‌های جنگی برای آماده‌سازی افکار عمومی، مختص به هیتلر نبوده و دولت‌های متجاوز در بسیاری از موارد برای خلق بهانه از آن استفاده کرده‌اند. بمباران ویتنام شمالی از سوی آمریکا، با حمله دروغین ویتگوگ‌ها به کشتی جنگی آمریکا‌ شروع و حمله آمریکا به عراق هم با دروغ وجود تسلیحات اتمی در عراق انجام شد. آمریکایی‌ها برای تحریک دولت و مردم ایران، با حمله موشکی به هواپیمای غیرنظامی مسافربری، در سایه تصور مقابله‌به‌مثل احتمالی ایرانی‌ها، می‌خواستند مقدمه‌چینی لازم را برای برنامه حمله همه‌جانبه خود به ایران و ویرانی تمام زیرساخت ایران به بهانه حمله به کشتی آمریکایی‌ها، اجرا کنند.

اگر درایت امام راحل و آیت‌الله رفسنجانی مانع رویارویی مستقیم ایران با آمریکا نشده بود و آمریکایی‌ها در پی خلق بهانه دروغین با موشک‌های از پیش قفل‌شده بر روی تأسیسات حساس، کشور ما را بیرحمانه بمباران کرده بودند؛ نه کسی از دسیسه آمریکایی‌های آغازگر جنگ مطلع می‌شد و نه آنها حاضر به پذیرش مسئولیت جنایت آشکار خود بودند و نه به اشتباه خود اقرار کرده و حاضر به پرداخت غرامت می‌شدند. در اینجا به سخنان آدولف هیتلر اشاره می‌شود که می‌گفت: «کسی بعدها از طرف پیروز نخواهد پرسید آیا او حقیقت را گفته است».

اصولا دیکتاتورها برای همراه‌کردن افکار عمومی به صحنه‌های توجیه‌کننده عملیات خود احتیاج دارند و هرجا که بهانه لازم وجود نداشته باشد، سناریوی صحنه‌های تقلبی مناسب را می‌نویسند و آن را با بازیگران همسوی خود، به نمایش می‌گذارند. بهانه شروع جنگ جهانی اول را چند دانشجوی افراطی صرب در محیط ملتهب اروپا آفریدند؛ اما هیتلر که بهانه مناسبی برای شروع جنگ نیافت، بهانه آن را با مأموران اس‌اس در لباس نیروهای نظامی لهستانی‌های تقلبی و غیرنظامی تقلبی خلق کرد و بدون توجه به عواقبش، آن را بی‌رحمانه اجرا کرد. این مقاله نشان می‌دهد برخی از دولت‌ها یا حتی مردم عادی، برای تحریک طرف مقابل به عکس‌العمل مطلوب خود، وقایع یا اخبار راست و دروغ را طوری منتشر می‌کنند که عکس‌العمل مدنظر عملیات نادرست خود را توجیه کنند.

باید پذیرفت که شاخ‌و‌شانه‌کشیدن رهبر بی‌عقل کره‌شمالی در مقابل گاو بدون مخ اما شاخ‌دار امروز آمریکا (به‌اصطلاح مرحوم رفسنجانی) برای حفظ آن مملکت، شجاعت نیست؛ بلکه حماقتی شاخ‌دار است که بهانه لازم را در اختیار رئیس‌جمهور وقت آمریکا قرار خواهد داد. رژیم نازی بهانه شروع جنگ را خود تراشید تا بتواند علیه لهستان وارد جنگ شده و جنگ جهانی دوم را شروع کند. سناریوی حمله به فرستنده «گلاویتست» (Gleiwitz) بزرگ‌ترین دروغ جنگی برنامه‌ریزی‌شده در تمام تاریخ بود.

چنانچه از شواهد پیداست، تقریبا یک ماه بعد از حمله به فرستنده رادیو، نیروهای آلمانی در پنجم اکتبر ١٩٣٩ وارد شهر ورشو شده‌اند. جنگ جهانی در نزدیکی شهر گلاویتست در ایالت اشلزین‌سُفلی و در ۴۵٠کیلومتری جنوب شرقی برلین شروع شد. در ساعت ٢٠ روز ٣١ آگوست ١٩٣٩، شش یا هفت نفر در تاریکی شب به سمت فرستنده رادیویی شهر که در نزدیکی مرز آلمان و لهستان قرار داشت، حرکت می‌کنند. این مردان به تأسیسات آن فرستنده حمله کرده، بر نیروهای آنجا غلبه کرده و در میکروفون به لهستانی و آلمانی می‌گویند: «توجه! توجه! این قیام نیروهای لهستان است که فرستنده رادیو گلاویتست را تصرف کرده است. لحظه آزادی نزدیک شده است».

اما این گروه لهستانی نیستند؛ بلکه به نیروهای اس‌اس آلمان تعلق دارند. حمله برای این برنامه‌ریزی شده که وانمود کنند به آلمان از سوی لهستانی‌ها تهاجم شده است. در همان شب، در اشلزین‌سُفلی به اداره جنگل‌بانی نزدیکی شهر پیچن در شمال شرقی گلاویتست و در جنوب گمرک مرزی هوخ لیندن هم حمله می‌شود. هدف این عملیات، آماده‌سازی دنیا و آلمان برای پذیرش روانی جنگ ضد لهستان بود.

برای دامن‌زدن به خشم عمومی ضد کشور همسایه، نازی‌ها ماشین تبلیغاتی خود را به راه انداختند. در ساعت ٢٢:٣٠ آلمانی‌ها از گیرنده‌های خود از برخورد در مرز‌ها و همین‌طور از حمله به فرستنده گلاویتست مطلع می‌شوند. از صبح روز بعد تمام مطبوعات یک‌سو شده هماهنگ «از هجوم عنادآمیز و غیرقابل تصور» خبر می‌دهند. رأس قله این تبلیغات سخنان آدولف هیتلر در پیش از ظهر یکم سپتامبر در پارلمان (رایش‌تاگ) است. هیتلر که مضطرب است یا خود را مضطرب نشان می‌دهد، از برخورد در مرز‌ها سخنی نمی‌گوید، اما از همان ابتدای شروع جنگ با لهستان را اعلام می‌کند. او از کلمه جنگ استفاده نمی‌کند و بیشتر روی جمله مشهورش تکیه می‌کند، که «از ساعت ۵:۴۵ به تجاوز پاسخ داده می‌شود»، اما او یک ساعت اشتباه کرده بود.

 دروغ‌های بزرگ جنگ ١٩٣٩

بیشتر آلمانی‌ها تبلیغات را روی اخبار شبکه سینما[i] مشاهده می‌کنند. با این سخنرانی هیتلر، اعتبار رهبران آلمانی نزد دول غربی برای همیشه از دست می‌رود. او برای بار دیگر نشان می‌دهد که قول‌ها و قراردادهای قبلی برای او اهمیتی نداشته و به آنها پایبند نیست. او به مرز با لهستان حمله می‌کند؛ هرچند که در چارچوب قرارداد ورسای برای رفع بحران قول داده بود که در اروپا دیگر هیچ‌گونه ادعای ارضی نخواهد داشت، اما با وجود آن پراگ را تصرف می‌کند و اعتماد قبلی انگلیس‌ها و فرانسوی‌ها برای همیشه از دست می‌رود.

آلمان حتی قبلا در سال ١٩٣۴ با لهستان قرارداد عدم تجاوز منعقد کرده بود که اختلافات فی‌مابین را صلح‌آمیز حل کنند، اما برای هیتلر این پیمان فقط نقش یک حالت تاکتیکی داشت. بنابراین در ١١ آگوست اعلام می‌کند که اگر «کوچک‌ترین برخوردی» صورت پذیرد، او «بدون اخطار قبلی لهستان را» نابود خواهد کرد. مدت کوتاهی پیش از آن، رئیس اداره اطلاعاتش، رانهارد هاندریش، به یکی از اعضای سطح‌بالای گشتاپو خبر داده بود که «رهبر خواهان یک وضعیت جنگی است» و در ٢٢ آگوست هیتلر اعلام می‌کند که «بهانه تبلیغاتی برای شروع جنگ را بدون اعتنا به اینکه پذیرفته شود یا نه، فراهم خواهد کرد» و کسی بعدها از طرف پیروز نخواهد پرسید که آیا او حقیقت را گفته است.

پس نازی‌ها حمله به لهستان را دقیقا برنامه‌ریزی می‌کردند. هاندریش که دست راست رئیس اس‌اس، هانریش هیملر، بود، برنامه مشخصی را تدارک دیده بود. در اوایل آگوست او و هیملر هیتلر را در جریان نقشه خود قرار می‌دهند. بعد از این دو برنامه به موازات هم اتفاق می‌افتد. درحالی‌که برنامه‌ریزی برای جنگ به پیش برده می‌شود، اما درعین‌حال برنامه دروغ بزرگ برای بهانه‌تراشی جنگ تدارک دیده می‌شود. فرانسه به‌عنوان سفیر صلح هیتلر عمل می‌کند؛ به این صورت که دائما پیشنهاد‌های جذابی به لهستان و بریتانیا می‌دهد.

در این بین اداره امنیت (SD) به دنبال مردانی از گروه اس‌اس در ایالت اشلزین سُفلی می‌گردد که به زبان لهستانی هم مسلط باشند و آنها را به مرکز آموزش اداره امنیت در برنا – آ در نزدیکی برلین که مجموعه‌ای است پنهان از دیده‌ها در گوشه‌ای از جنگل می‌فرستند. در آنجا این نیروها ضمن تمرین نبرد شبانه به تکمیل زبان لهستانی خود می‌پردازند. برای تأمین یونیفرم لهستانی به رئیس بخش امنیت خارجی، «هاینس جوست» و رئیس ضداطلاعات «ویلهلم کاناریس»، مأموریت داده می‌شود و در همین زمان مسئول هر قسمت از عملیات هم مشخص می‌شود.

مسئولیت حمله به گلاویتست (به فرستنده گلاویتست) برعهده «نوآجوک» که یک نازی دوآتشه است، گذاشته می‌شود؛ کسی که از سال ١٩٣١ به حزب نازی و گروه اس‌اس پیوسته بود. نوآجوک و مردانش در دو هتل در نزدیکی گلاویتست سکونت یافته و منتظر دستور عملیات می‌مانند.

در ٢٢ آگوست، دو روز قبل از شروع جنگ، هیتلر سران ارتش را در جریان واقعه می‌گذارد. او در مقر خود در زالتز برگ سُفلی ۵٠ افسر و ژنرال را در سالنی بزرگ جمع و نزدیک ظهر شروع به سخنرانی می‌کند. حاضران اجازه نداشتند یادداشتی از سخنان او بردارند، با وجود این چند نفر، از جمله «کناریس» تخطی می‌کنند؛ خبری که آنها می‌شنوند کاملا واضح است. هیتلر جنگ با لهستان را می‌خواهد و در این بین عنوان می‌کند که «کسی نمی‌داند تا چه وقت زنده‌ام. به این خاطر برخورد هم‌اکنون باید اتفاق بیفتد». او جسارت و اعتمادبه‌نفس را به حاضران به این صورت تلقین می‌کند، «دشمنان ما کرم‌های کوچکی هستند». خیلی‌ها در سالن با نگرانی سکوت کرده بودند و هیچ‌کس اعتراض نکرد.

سه روز بعد از آن در ٢۵ آگوست، هیتلر فرمان حمله به لهستان برای صبح روز بعد را می‌دهد. در آخرین لحظات هیتلر، احتمالا به‌خاطر عدم آمادگی جنگی متحد ایتالیایی‌اش، موسولینی، عقب‌نشینی می‌کند. از طرفی دیگر مشخص می‌شود که انگلیسی‌ها در کنار لهستان خواهند ماند. در روز ٢۵ آگوست هیتلر سعی می‌کند انگلیسی‌ها را در صورت هجوم به آلمان به طرف شرق، به بی‌طرفی ترغیب کند، اما انگلیسی‌ها مخالفت می‌کنند.

گوبل می‌نویسد: «رهبر به فکر فرو رفته است؟ چون یک عقب‌نشینی سریع تقریبا با شکست برابر تصور می‌شود. نقشه گلاویتست باید مجددا بررسی و کاملا از نو برنامه‌ریزی شود. مانفرد نوآجوک به «اوپلن» در مرکز اشلزین سُفلی فرا خوانده می‌شود و در آنجا با «هاینریش مولر» رئیس گشتاپو ملاقات می‌کند. مولر او را مأمور خشن‌ترین کار‌ها می‌کند؛ او باید «کنزروها» را برای این عملیات آماده کند. مفهوم این جمله لاشه کشته‌هایی است (کنزروها) که نازی‌ها می‌خواهند آنها را در محل عملیات پخش کنند، تا حمله از جانب «لهستانی‌ها» را باورپذیر جلوه دهند.

 دروغ‌های بزرگ جنگ ١٩٣٩

 «گشتاپور مولر» – نامی که مردم به رئیس گشتاپو داده بودند- به نوآجوک می‌گوید که خلاف برنامه قبلی لازم است یک کشته هم در گلاویتست با یونیفرم (نظامی) لهستانی پیدا بشود. و نوآجوک به هاینریش مولر متذکر می‌شود که خلاف حمله‌های دیگر، عملیات گلاویتست باید به گردن لهستانی‌های غیرنظامی انداخته شود؛ و مولر جواب می‌دهد، خوب باشد، در لباس غیرنظامی به شما تحویل داده می‌شود».

در این مذاکره نوآجوک مطلع می‌شود که او باید عملیات را در ساعت ٢٠ روز ٣١ آگوست آغاز کند؛ لحظه‌ای بعد لاشه کشته هم (کنزرا) برای او آورده می‌شود. نقش این جنازه قربانی را برحسب تصمیم مولر باید «فرانس هونیوک» متولد ١٨٩٨ عهده‌دار شود که نماینده ماشین‌های کشاورزی است و در «هوهن لیبن» زندگی می‌کند. هونیوک اگرچه در قسمت آلمانی منطقه زندگی می‌کرده، تعلق‌خاطر خود به لهستانی‌ها را بارها نشان داده بود و در جنگ‌های ١٩٢١ اشلزین سُفلی در نبرد جانب لهستان را گرفته بوده است. هونیوک در ٣٠ آگوست بازداشت شده و بلافاصله به قتل می‌رسد و به این وسیله او اولین کشته جنگ جهانی دوم می‌شود.

درحالی‌که نوآجوک و مردانش در هتل جمع شده و منتظر دستور عملیات می‌مانند، نمایندگان سیاسی کشور‌های اروپایی با عجله در پایتخت مشغول فعالیت ارسال تلگراف‌ها و تبادل نظر هستند. آیا می‌توان از جنگ اجتناب کرد؟ نه، چون هیتلر جنگ را به هر قیمتی می‌خواهد. اگرچه آنان باز هم سعی می‌کنند، دول غربی را از مداخله باز دارند. «ژنرال گورینگ» وزیر نیروی هوایی خطر حمله‌های عجولانه را تذکر می‌دهد اما هیتلر تحت‌تأثیر قرار نگرفته و پاسخ می‌دهد که «من در تمام زندگی قمار کرده‌ام».

در حدود ساعت ١٣ روز ٣١ آگوست، تمام مراکز عملیاتی ارتش (ور ماخت) مطلع می‌شوند که صبح فردای آن روز جنگ آغاز می‌شود. هیتلر به وزیر خارجه‌اش «یواخیم فون ریبن تروپ» می‌گوید «موضوع شروع شده است» و پاسخ می‌شنود «به امید موفقیت».

اکنون زمان عملیات برای نوآجوک فرا رسیده است که با گروه خود بهانه جنگ را فراهم کند. هاندریش رمز عملیات را تلفنی چنین می‌گوید، «مادربزرگ مُرد». نوآجوک مردان خود را جمع کرده و آنها را از جزئیات مأموریت مطلع می‌کند. در این زمان هم تعداد زیادی از افسران بلندپایه منتظر مأموریت جنگ شبانه خود در هتل گلاویتست جمع شده‌اند. نوآجوک و مردان اس‌اس در ابتدای شب از مقر خود با دو خودرو به سمت فرستنده حرکت می‌کنند.

درحالی‌که دو نفر از آنها در جلوی ساختمان فرستنده کشیک می‌دهند، تا جنازه هونیوک (کنزرو) را تحویل بگیرند، بقیه با مسلسل‌ها از در کناری به داخل حمله می‌کنند. در داخل اتاق فرستنده مأمور تلگراف «ها نأروت»و یک پلیس، مسئول موتورخانه و سرایدار حاضر هستند.

سرایدار می‌پرسد: «آقایان چه فرمایشی دارند». حمله‌کننده‌ها با اسلحه او را تهدید می‌کنند؛ «دست‌ها بالا». مردان اس‌اس دست و پای آنها را می‌بندند و آنها را در زیرزمین زندانی می‌کنند اما موقعی که مهاجمان اس‌اس می‌خواهند مأموریت خود را انجام دهند، متوجه می‌شوند که فرستنده گاویتست برنامه مستقلی نداشته و فقط برنامه‌های فرستنده شهر برستلاو را پخش می‌کند. در حقیقت نوآجوک و مردان گروهش مأموریت داشتند برنامه جاری فرستنده را قطع کرده و اطلاعات غلط خود را در بهترین زمان پخش، منتشر کنند. اما چگونه این کار را باید انجام دهند؟

از نانوت مسئول تلگراف‌ها، سؤال می‌شود و او می‌گوید یک میکروفون اضطراری هست که در موقع بدی آب‌وهوا از آن استفاده می‌شود؛ پس آنها پیغام‌های قیام دروغین خود را به زبان لهستانی و آلمانی بدین وسیله می‌فرستند. لهستانی‌های تقلبی قبل از ترک فرستنده نعره‌کشان به اطرافشان شلیک می‌کنند.

موقع خروج از ساختمان نوآجوک جنازه خون‌آلود فرانک هونیوک را مشاهده می‌کند. قبل از اینکه پلیس برای بررسی واقعه وارد عمل بشود، یک مأمور امنیتی گروگان‌ها را آزاد می‌کند. نوآجوک متهم به دروغگویی می‌شود؛ درست زمانی که گزارش موفقیت‌آمیزبودن عملیات را به هاندریش می‌دهد، چون پیام تبلیغاتی پخش‌شده از طریق میکروفون فقط در محدوده کوچکی از اطراف فرستنده قابل دریافت بوده است و هاندریش که در برلین جلوی رادیو خود مضطرب روی موج گاویتست منتظر پیام تقلبی بود، فقط برنامه معمولی فرستنده برستلاو را بدون قطع برنامه می‌شنود. به‌عبارتی دیگر تقریبا هیچ آلمانی از رادیو خبر این حمله را نشنیده بود.

این اشکال در گلاویتست، متوجه برنامه‌ریزی اشتباه خود هاندریش بوده است. با وجود این، برنامه در ساعت‌های دیروقت شب ادامه پیدا می‌کند. حمله به پست‌های مرزی در هوخ لیندن، در برخی امور گسترده‌تر از اشغال فرستنده بود. برای هجوم به اداره گمرک حدود ۶٠ مأمور اس‌اس در لباس نظامی لهستانی حضور داشتند. در ساعت چهار صبح روز یکم سپتامبر، حمله شروع می‌شود.

علاوه بر این تیراندازی و شعار‌ها و فحاشی‌هایی به زبان لهستانی، ساختمان اداره گمرک و تجهیزات آن تخریب می‌شود. مردان اس‌اس موقعی که از ساختمان اداره گمرک خارج می‌شوند، پایشان به جنازه کشته‌هایی برخورد می‌کند که در این بین در آنجا (جلوی ساختمان گمرک) پخش شده‌اند؛ اینها جنازه زندانیان اردوگاه‌های کار اجباری بودند که لحظاتی قبل به قتل رسیده بودند. فردای آن روز باید تعدادی از کماندوها شش جنازه را دفن می‌کردند تا آثار آنها را از بین ببرند.

در هجوم به اداره جنگلبانی در پیچن مردان اس‌اس کمترین شرکت را دارند و حمله بدون کشته انجام می‌شود. بعد از سناریو گلاویتست بایستی جلوی کار نیروهای اداره آگاهی بی‌خبرازهمه‌چیز گرفته می‌شد. بنابراین به سرپرستی پلیس شهر گفته می‌شود این موضوع خارج از مسئولیت و اختیارات آنهاست. یک مأمور منضبط را که از جنازه هونیاک عکس گرفته، مجبور می‌کنند مدارک خود را تحویل دهد.

درحالی‌که مطبوعات یک‌سوشده نازی‌ها مشغول گزارش «عملیات احمقانه لهستانی‌ها» هستند، ارتش آلمان حمله خود را بدون اخطار قبلی و اعلام رسمی جنگ شروع می‌کند. ١,۵ میلیون سرباز آلمانی در مقابل ١.١ میلیون مدافع لهستانی قرار می‌گیرند.

در ساعت ۴:۴۵ دقیقه کشتی «اشلسویگ–هول اشتاین» به یک واحد لهستانی در شبه‌جزیره «وستر پلاته» در نزدیکی «دانسینک» حمله می‌کند. درهمین‌زمان، بمب‌افکن‌های استوکا شهر کوچک لهستانی «ویلون» را بمباران می‌کنند. گروه‌های تبلیغاتی نیز تمام عملیات را دنبال می‌کردند؛ به‌خصوص که عکسی سربازان خوشحال آلمانی را در حال تخریب عوارضی‌های مرزی لهستانی‌ها نشان می‌دهد؛ دنیا از این واقعه باخبر می‌شود. این عمل نمادین را در چندین عکس ضبط کرده‌اند.

هیچ بلوف جنگی مانند سناریوی برنامه‌ریزی شده برنامه تئاتر گلاویتست تابه‌حال بدین صورت اتفاق نیفتاده است. این فقط یک علمیات خدشه و تقلب اطلاعاتی نبود، بلکه یک عملیات جنگ و کشتار بود.

بااین‌حال، هجوم به گلاویتست، هوخ‌لیندن و پیچن به‌زودی فراموش شد. آنچه توجه مردم را در آن زمان جلب می‌کرد، جریان جنگ بود که در پایان ۶٠‌ میلیون انسان کشته شدند؛ از نسل‌کشی و قتل‌عام ملت‌ها، جنایت‌های دسته‌جمعی و عوارض بعدی آن سخنی گفته نمی‌شد. مردم بعد از پایان جنگ دوباره به یاد این عملیات افتادند که بسیاری از ابعاد آن در تاریکی باقی مانده و تا‌به‌امروز کسی آن را آشکار نکرده است.

در سال ١٩۶٠ فیلم‌ساز آلمان شرقی «گرهارد کلاین» در فیلمی با عکس‌هایی ضعیف ماجرای گلاویتست را از برنامه‌ریزی تا عملیات به‌تصویر کشیده است. او در بسیاری موارد جریان واقعه را به‌دلیل اطلاعات ناقص آن زمان یا به‌خاطر صحنه‌های دراماتیک فیلم، تاحدودی اشتباه نشان می‌دهد. بااین‌حال، این فیلم سیاه‌وسفید از نظر هنری تابه‌امروز قابل دیدن و برای آشنایی با وقایع، بدون توضیحات هم کافی است. بلافاصله مسئولان حزب کمونیستی آلمان‌شرقی سابق او را به «زیبانشان‌دادن» فاشیسم متهم کردند.

تحقیقات «یورگن روتست-هایمر» اما بسیاری از وقایع تاریخ معاصر را روشن می‌کند؛ مثلا اینکه در ماجرای گلاویتست احتمالا کشته دومی هم وجود داشته است. این بخشی از اظهارات شرکت‌کنندگان در عملیات کمکی بوده است. «مانفرد نوآجوک» در دادگاه نونبرگ اظهاراتی را درباره عملیات بیان کرده و مجله «اشپیگل» در سال ١٩۶٣ با او مصاحبه‌ای انجام داده است. او وقایع را سرد و بی‌تفاوت توضیح می‌دهد و فقط یک بار آن‌هم درباره اتفاقی که به‌همراه «فرانس هونیاک» روی داده از واژه «عملی نفرت‌انگیز» استفاده می‌کند. از اطلاعات کم این مصاحبه نباید تعحب کرد چراکه مانفرد نوآجوک یک مهره اصلی مهم در ماشین رژیم نازی‌ها بوده است؛ عنصری مورد اعتماد، وظیفه‌شناس و آماده‌خدمت؛ نه مانند ‌میلیون‌ها انسان‌ دیگر آن‌زمان. او می‌گوید: «آن مأموریت حساس، فوق وظیفه حساس سیاسی بود که مطابق با وظیفه انجام شد».


منبع: برترینها

اسماعیل فصیح؛ ادیبی که از درخونگاه آمد

هفته نامه صدا – مجید توکلی: «وقتی من به دنیا آمدم، پدر و مادرم ۱۰ تا فرزند زنده داشتند ولی می گفتند چند تا هم از بین رفته اند. یکی دو تا از بچه ها را که می دانم گوشه های پشت بام خانه بزرگ دفن کرده بودند و دیگر زحمت نکشیده بودند آنها را ببرند شاهزاده عبدالعظیم.»

این شروع زندگی اسماعیل فصیح است؛ نویسنده ای که در یک روز گرم و پرالتهاب تابستانی سال ۱۳۸۸ از دنیا رفت. علت درگذشتش را مشکل عروق مغزی اعلام کردند. روزی که از دنیا رفت ۷۵ سال داشت و چند روزی در بیمارستان شرکت نفت بستری شده بود. آن روزها بین محافل ادبی شایع شده بود علت بستری شدنش فشارهای عصبی بوده است؛ فشارهایی ناشی از بلاتکلیفی و رفتارهای مهرورزانه مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

دو سال قبل از درگذشتش گفته بود «کتاب ها با تاخیر مجوز می گیرند؛ مثلا رمان «تلخ کام» من مدت ها در انتظار مجوز بود و تا دیدند روی تخت بیمارستانم به آن مجوز دادند، وگرنه تا حالا همان جا مانده بود.» منظورش اداره کتاب بود که همه کتاب ها را قبل از انتشار بررسی می کند.

 اسماعیل فصیح؛ ادیبی که از درخونگاه آمد

اسماعیل فصیح قبل از آن که کارش به بیمارستان بکشد مشغول زندگی نامه نویسی بود. گفته بود زندگی نامه اش را در دو جلد خواهدنوشت که جلد اولش را تمام کرده بود و به ناشر سپرده بود. حالا بیش از نه سال است که می گذرد و این زندگی نامه هنوز منتشر نشده است. روایت فصیح از ۱۳۱۳، یعنی همان سال تولد نویسنده شروع می شود و فصل مهم دیگرش وقایع دوران دکتر مصدق است. بخشی از این زندگی شرح کودکی او در محله معروف درخونگاه است.

فصیح از آن سال های کودکی گفته بود «من وقتی بچه بودم شاهنامه را می پرستیدم. شب ها یواشکی می رفتم پشت در قهوه خانه ته بازارچه درخونگاه می نشستم. داخل راهمان نمی دادند، چون تریاک می کشیدند. ما بیرون می نشستیم و به این نقالی گوش می کردیم و می رفتیم تو هپروت رستم و سهراب… شاید خود حکیم ابوالقاسم فردوسی هم یک چنین چیزی توی ذهنش داشته یا از سال های بچگی آن احساس را داشته.»

درخونگاه برای فصیح آن قدر اهمیت داشت که در اغلب داستان ها سعی می کرد قصه را به طریقی به آنجا بکشاند. خودش گفته بود «من بچه درخونگاه این زمانه هستم. اگر آمریکا و فرانسه و لندن رفته ام درخونگاه را هم با خودم برده ام.» یک روز در لندن دوست هنرمندی که به گفته فصیح ژورنالیست هم بوده از او می پرسد: «وقتی از ایران خارج می شوید، آیا فعالیت های تازه شما عقده هایی را که در ایران برایتان به وجود آمده از خاطره پاک می کند؟» و فصیح در جوابش گفته بود: «ما ممکن است از درخونگاه خودمان بیرون برویم ولی هرجا برویم درخونگاه مان را هم با خودمان می بریم.»

 اسماعیل فصیح؛ ادیبی که از درخونگاه آمد

در دهه هفتاد که اسماعیل فصیح در اوج شهرت خود بود و برخی کارهایش بعد از سال ها مجوز انتشار گرفته بودند در میزگردی با حضور کریم امامی، گلی امامی، بهمن فرمان آرا، محمدرضا قانون پرور، فرهنگ رجایی و علی دهباشی شرکت می کند که متنش در مجله کلک منتشر می شود.

آنجا گلی امامی از او می پرسد درخونگاه یعنی چه و اسماعیل فصیح سفره دلش را باز می کند: «بازارچه درخونگاه تهران از زمان قاجار وجود داشته، شاید اوایل «در خانقاه» بوده. نمی دانم، ولی موجودیت و مفهوم «درخونگاه» حالا برای من یک حالت فکری دوران کودکی است تا یک «بازارچه». مکانش هم البته کوچه ای است طرف های چهارراه گلوبندک، بازارچه کوچک درخونگاه هم هنوز وجود دارد. آدم هایی که آنجا بودند و من را به گریه می انداختند یا می خنداندند یا عشق می ورزیدند همه در ذهن من حک شده اند.

درخونگاه دنیای است که برای من به صورت یک طرح فکری باقی مانده؛ گذشته های حک شده در مغز. سالی نیست که بگذرد و من چهار پنج بار در آن کوچه پس  کوچه ها و سایر نقاط جنوب شهر تهران پرسه نزنم، به خصوص حضرت عبدالعظیم را که پدرم- که در دو سالگی من فوت کرد- در آنجا دفن شده و همین طور قم که مادرم- که در سی سالگی من فوت کرد- در آن صحن مطهر دفن است.»

درخونگاه برای او دنیای شد انباشته از خرده فرهنگ ها. «در دو سالگی صحنه خاکسپاری پردم را خوب یادم است. وقتی او را در قبر گذاشتند… آن وقت ها در طهران رسم بود وقتی بچه ای یتیم می شد در مراسم روی سرش خاک و کاه گل می ریختند. این ها بخشی از درخونگاه است که من ناآگاهانه پنجاه و هشت سال است با خودم حمل کرده ام.»

او از خانواده ای آمده بود که به گفته خودش پرجمعیت بود و پدر خانواده کاسبی در چهارراه گلوبندک بود. غیر از خودش هیچکدام از اعضای آن خانواده پرجمعیت سمت ادبیات و هنر نرفتند. با این حال، از پنج شش سالگی قصه خوانی را شروع کرده بود، به لطف خواهرش که کتاب کرایه می کرد. فصیح گفته بود «هرچه گیر می آمد برایم بلند بلند می خواند.»

او خودش را «خواننده ای جبری» می دانست که بعدها به قول خودش «بدبختانه» تبدیل به «یک نویسنده جبری» شد. «فکر نمی کنم در کتاب های من شخصیت اصلی وجود داشته باشد که از بیرون سرنوشت و زندگانی اصلی من آمده باشد. از درخونگاه بگیرید تا پاریس و آمریکا و اهواز و آبادان و اکباتان. از اولین کار چاپ شده ام- شراب خام- تا الان حدود سی سال است که در جبر نوشتن هستم. اکثر نوشتن من با اتفاقاتی که برای من افتاده و کسانی که من را تکان داده اند به نحوی بستگی داشته اند. مرگ و جنگ و انقلاب ها به خصوص انگیزه های شدیدی بوده اند.»

 اسماعیل فصیح؛ ادیبی که از درخونگاه آمد

فرهنگ رجایی گفته بود یکی از مشکلات فرهنگی ایرانی ها این است که تصور می کنند آدم های بزرگ نابغه اند، یعنی شب می خوابند و صبح از خواب بلند می شوند و رمان می نویسند. او به فصیح گفته بود «آدم های بزرگ کارگرهای خوبی هستند.» و بعد از او پرسیده بود که چه قدر کتاب می خوانده است و فصیح گفته بود «در سی سال یا چهل سال اول زندگی ام نمی شد لااقل روزی یکی دو تا کتاب دستم نباشد.

این کتاب ها ممکن بود آن قدر مرا جذب کنند که در عرض یک روز بخوانم شان. مثلا کتاب های همینگوی در یک دوران خاص مرا جذب می کردند یا فاکنر یا کامو یا دیکنز. متنوع بودند. مثلا فرض کنید آگاتا کریستی یا ریموند چندلر را شب می خواندم که می خواستم بخوابم، فاکنر را روز می خواندم و جوک های ایرلندی را هم سر غذا برای بچه ها بلند بلند می خواندم.

مجلات، فصلنامه ها و به خصوص داستان های Reader’s Digest و حتی روزنامه های مختلف هم همیشه بخشی از زندگی ما بود. اخیرا کمتر شده. به خاطر شرایط قلبی و خستگی چشمم. ممکن است در عرض یک هفته یک کتاب بیشتر نخوانم.»

قصیح رمان های متعددی نوشت که برخی از آنها با طرح های استخوان دار روایت شده اند و نمونه های فوق العاده ای هستند در تاریخ داستان نویسی ایران. او گفته بود «من صبح ها می نویسم. هیچ وقت نشده بعدازظهرها بنویسم. برای ترجمه یا ویراستاری بله بعدازظهرها هم شده. اما برای نوشتن تا آنجا که یادم است از ۱۴ر ۱۵ سالگی از ساعت ۵ و ۶ بیدار بوده ام. یا می خوانده ام یا می نوشته ام. اما به طور کلی بهترین ساعات روز برای من صبح است. ممکن است از ۵ تا ساعت ۸ کار کنم و ۸ هم بروم سر کلاس.

بعضی کارها هست که خیلی سریع پیش می رود. یک روز مثلا ممکن است ۳۰ صفحه بنویسید و یکر وز هم ممکن است به خاطر یک واژه بلند شوید بروید یزد. چرا؟ چون اگر شما دارید اثری خلق می کنید باید بهترین و صحیح ترین ماتریال را داشته باشید و پژوهش ها را انجام بدهید. خواننده کافی است فقط یک غلط در اثرتان ببیند. این در کل برداشتش از اثر تاثیر دارد. نمی دانم این شاید ژنتیک است یا به علت معلم بودن.»

حالا هشت سال از مرگ نویسنده ای می گذرد که به گفته خودش اگر تاریخ روز و ماه و سال تولدش را به شمسی یا میلادی جمع کنید به عدد ۱۳ می رسید، عددی که به گفته خودش «عدد خوشگل سگ شانسی ایرانی» است.

فصیحِ ناتورالیست

رضا صادقی شهپر: ایده اسماعیل فصیح در داستان هایش متکی بر تاثیر سرنوشت و جبر محیط و وراثت است.

 اسماعیل فصیح؛ ادیبی که از درخونگاه آمد

ناتورالیسم به جنبشی ادبی و هنری در اواخر قرن نوزدهم اطلاق می شود که بنیانگذارش امیل زولا (Emile Zola) نویسنده فرانسوی بود. ناتورالیسم در ادبیات، نظریه ای است که کردار، رفتار و اندیشه انسان ها را برخاسته از غرایز درونی و امیال طبیعی می داند. ناتورالیست ها تمام واقعیت ها و دیده ها را در دایره علومی که با قوانین علمی توجیه پذیرند، محصور می دانند. آن ها بر مسائلی چون جبر و وراثت، محیط و سرنوشت و مشاهده زندگی به دور از آرمان گرایی تاکید می ورزند و در آثارشان بیشتر به بازنمایی امور زشت و ناخوشایند می پردازند.

ناتورالیست ها معتقدند همان گونه که یک دانشمند علوم طبیعی در سلسله حوادث و علل و موجبات آن ها تحقیق و آزمایش می کند، در ادبیات نیز چنین تحقیقی روی رفتار و منش آدم ها لازم و عمی است.

اسماعیل فصیح از جمله داستان نویسان معاصر ایران است که در داستان های «خاک آشنا»، «شراب خام»، «دل کور» و «اسیر زمان»، نگرشی ناتورالیستی دارد و به گونه ای چشمگیر، اصول و قواعد ناتورالیسم را به کار گرفته، اگرچه در این شیوه کمتر شهرت یافته است.۱ فصیح در داستان هایش انسان هایی مایوس و سرگشته را نشان می دهد که اسیر غرایز پست و حیوانی خویش اند؛ افرادی مانند صمند خزایر در «شراب خام»، مختار در «دل کور» و سرهنگ نفیسی در «اسیر زمان» انگیزه های حیوانی همچون حرص شهوت و خوی حیوانی (کشتن و خشونت) را به نهایت رسانده اند.

زشتی و پلشتی در آثار فصیح حضوری دائمی دارد و نویسنده، الگویی متوسط و به دور از ایده آل گرایی و نهایتا «آریان گونه» را برای مخاطبان خود تجویز می کند و همانند ناتورالیست ها از قهرمان سازی و ارائه تصویر آرمانی از انسان اجتناب می ورزد.

طرف کار فصیح در داستان هایش متکی بر تاثیر سرنوشت و جبر محیط و وراثت بر اعضای خانواده آریان است و ازاین نظر، امیل زولا را در سلسله رمان های «روگون ماکار» به یاد می آورد.

در داستان های فصیح، ویژگی های ناتورالیستی همچون جبر محیط و وراثت و تاثیر آن بر رفتار و شخصیت افراد، مقهور بودن انسان در برابر سرنوشت و نفی آزادی، تاکید بر جنبه های زشت واقعیت، مطالعه انسان به عنوان حیوان (به تصویر کشیدن بُعد حیوانی و شهوانی انسان)، توصیف دقیق و شرح جزییات حوادث و وقایع، احساس یاس و پوچی و بدبینی در شخصیت ها، پایان تراژیک و مرگ آلود داستان، توجه به علم فیزیولوژی و پرداختن به عشق به عنوان نیاز جسمانی و جنسی، بسامدی چشمگیر دارند.

 اسماعیل فصیح؛ ادیبی که از درخونگاه آمد

درمجموعه داستان «خاک آشنا»، تاکید فصیح بر تاثیر وراثت و محیط بر اعضای خانواده «آریان» است. بیان زشتی ها و مسائل مخالف با اخلاق است و نیز بهره گیری از زبان محاوره و شرح دقیق وقایع و جزییات که در داستان های «یک زندگی خاک شده»، «سایه های کمرنگ در چشمان پیرزن»، «برّه» و «درخونگاه» دیده می شود، از ویژگی های ناتورالیستی این کتاب است. در «شراب خام» نیز بر تاثیر وراثت و محیط و سرنوشت محتوم بر زندگی و رفتار شخصیت ها تاکید دارد.

همچنین توجه نویسنده به جزییات، اعتقاد نداشتن به باورهای مذهبی و مخالفت با قراردادهای اخلاقی و بیان بی پرده روابط جنسی، احساس یاس و پوچی و طرح مسئله خودکشی و توجه به علم فیزیولوژی، مهم ترین مضامین ناتورالیستی به کار رفته در این داستان است.

در رمان دل کور، مرگ به اشکال گوناگون، چهره می نماید و درون مایه ناتورالیتسی «ناگزیری مرگ»، دائما به مخاطب القا می شود. همچنین فرمانروایی غرایز بر انسان ها و حضور انگیزه های حیواین (تنازع بقا، ولع جنسی، قتل، بزهکاری و حرص و طمع در این داستان، بسیار برجسته شده است. مختار پسر بزرگ ارباب حسن آریان نمونه بارزی از این موجود شرور است که خصلت ها و انگیزه های حیوانی چون حرص و شهوت و خشونت در او به نهایت رسیده، چنان که به گل مریم، دایه لال و افلیج و غشی برادرش صادق، تجاوز می کند.

در فصل پنجم رمان نیز جبر وراثت و محیط بر اعضای خانواده آریان کاملا آشکار است؛ فرشته، گویی ادامه رسول است و قدیر (کامران) که مانند عصر خود پرزرق و برق، متقلب و بی رحم است، همانند پدرش باعث مرگ و تیره بختی دیگران، از جمله فرشته، می شود.

در رمان اسیر زمان، ناتورالیسم به اشکال مختلفی چون تاکید بر بُعد حیوانی انسان و جبر وراثت و محیط، همچنان بر فضای داستان سایه افکنده است و جنبه های زشت واقعیت مانند فقر و بی عدالتی به صورتی لجام گسیخته توصیف می شود، اگرچه نگرش ناتورالیستی نویسنده دراین اثر، کم رنگ تر شده است.

می توان گفت که ناتورالیسم فصیح، به ناتورالیسم امیل زولا بیشتر شباهت دارد، چرا که او در داستان هایش به زندگی یک خانواده ایرانی (خانواده آریان) می پردازد و هرکدام از اعضای این خانواده بزرگ در یکی از داستان ها برای نشان دادن جبر وراثت و محیط و سرنوشت و تحولات اجتماعی زمانه، محور قرار می گیرد و این در حالی است که امیل زولا نیز رمان های پیوسته و مستقل «خانواده روگون ماکار» را در بیست جلد و براساس جبر زیستی و موروثی، محیط و سرنوشت محتوم به نگارش درآورد.

 اسماعیل فصیح؛ ادیبی که از درخونگاه آمد
نکته قابل توجه دیگر آن است که داستان های پیش از انقلاب فصیح مانند شراب خام، خاک آشنا و دل کور از ناتورالیسمی پررنگ برخوردارند اما این موضوع در نوشته های پس از انقلاب او کمرنگ تر شده است و نویسنده می کوشد بیشتر تصویری رئالیستی ارائه دهد، اگرچه رگه هایی از ناتورالیسم را هم در آن ها می توان یافت. فصیح در این گونه آثارش از فضای پس از انقلاب تاثیر پذیرفته، چنان که در رمان های «ثریا در اغما» و «زمستان ۶۲» متاثر از جنگ ایران و عراق، فضا و روایتی رئالیستی آفریده است.

پی نوشت:

۱٫ در این باره بنگرید به مقاله نگارنده با موضوع «یک گام به سوی بومی گرایی: نقد ناتورالیستی داستان های فصیح» در: مجله پژوهش زبان و ادبیات فارسی، شماره ۲۹، تابستان ۱۳۹۲٫


منبع: برترینها

کامبیز درم‌بخش: دو بار ممنوع‌ القلم شدم

چند سال است که در کافه‌ ثالث صبح‌ها را به کشیدن طرح و کاریکاتور می‌گذارند. در خرداد ١٣٢١ به دنیا آمده‌ و در ٧۵سالگی هنوز پرکار است. نمایشگاه‌های متعددی برپامی‌کند و کاریکاتور‌های او را مجلات و روزنامه‌های زیادی هر روز کار می‌کنند.

او برنده جایزه‌های مختلفی در بزرگترین و معتبرترین مسابقات بین‌المللی کاریکاتور ژاپن، آلمان، ایتالیا، سوئیس، بلژیک، ترکیه، برزیل، یوگسلاوی و… شده است و آثارش در موزه‌های معتبر جهان ازجمله در موزه هنرهای معاصر تهران، فرهنگستان هنر خانه صبا، کتابخانه ملی، مان هنر نو، موزه سندیکای گرافیست‌های ایران، موزه آوینیون پاریس، موزه کاریکاتور بازل سوئیس، موزه کاریکاتور گابروو در بلغارستان، موزه هیروشیما در ژاپن، موزه ضدجنگ یوگسلاوی، موزه کاریکاتور استامبول در ترکیه، موزه کاریکاتور ورشو در لهستان و مجموعه شهرداری شهر فرانکفورت آلمان نگهداری می‌شود. کامبیز درمبخش را می‌توان ورق زد؛ فکرها و ایده‌هاش را در کتاب‌هایی چون بدون شرح، دفتر خاطرات فرشته‌ها، کتاب کامبیز، المپیک خنده، سمفونی خطوط و کتاب‌های دیگر. با او درباره‌ روزگاری که گذرانده گفت‌وگو کردم.

 دو بار ممنوع‌القلم شدم

 
شما در شیراز به‌دنیا آمدید.

بله اما شیرازی نیستم، پدرم ارتشی بود و در آن‌جا مأموریت داشت، من در شیراز به‌دنیا آمدم و فقط یک‌سال آن‌جا بودیم. سه چهار‌سال پیش رفتم شیراز و دیدم که کجا به دنیا آمدم. بزرگ‌شده‌ تهران هستم، خانه ما در قلب تهران، میدان بهارستان کوچه‌ نظامیه بود. آن‌ موقع تهران واقعا همان‌جاها بود. لاله‌زار، منوچهری، نادری و کمی پایین‌تر مولوی بود و از آن طرف هم حداکثر تا عباس‌آباد بود. همه چیز آرام بود. آدم‌هایی که امروز می‌دیدی را دیروز هم می‌دیدی و همه با هم سلام‌وعلیک داشتند، کوه‌های شمرون را شفاف و تمیز می‌دیدی، این همه ساختمان مانع دید نبود و هر چیزی که آدم احتیاج داشت در دسترس بود.

چرا این‌قدر دیر به شیراز رفتید؟

دلایل مختلفی دارد، یکی از آن دلایل این بود که چون من همسرم ایرانی نیست، ما یک سگ داشتیم که این سگ را نمی‌توانستیم توی اتوبوس و طیاره ببریمش، توی هتل هم آن را قبول نمی‌کردند و این مشکل بود که مانع مسافرت شده ‌بود. اما وقتی که این سگ مرد من برای نخستین‌بار همسرم را به شیراز و اصفهان بردم.

دبستان شما هم در بهارستان بود؟

بله، دبستان من، محل کارم و دبیرستانم نیز در بهارستان بود.

چه دبستانی؟

از کودکستان شروع می‌کنم که کودکستان «برسابه» و کنار وزارت فرهنگ و معارف سابق که همان ساختمان مسعودیه است، بود و نخستین کودکستان ایرانی است که یک خانم دو رگه ایرانی-روسی تاسیس کرده بود. ساختمان مسعودیه مثل امروز بازسازی نشده بود، مثل قلعه ارواح بود، جغدها شب‌ها صداهایی از خودشان درمی‌آوردند که ما می‌دیدیم‌شان. دبستان من «امیر اتابک» بود. دبیرستانم «ادیب» نام داشت و از سوم دبیرستان رفتم به هنرستان هنرهای زیبا.

از پدرتان بگویید.

پدرم اهل کارهای هنری بود؛ سناریو می‌نوشت، فیلم می‌ساخت، فیلم از خارج وارد و دوبله می‌کرد، رادیوی ژاندارمری و رادیوی ارتش را به‌ نوبت اداره می‌کرد. فیلمی که پدرم ساخت من و کیومرث، برادرم، در آن بازی کردیم. غیر از این‌که در این فیلم بازی کردم، در هفت سالگی نیز  به لاله‌زار رفته و در تئاتری  روی صحنه می‌رفتم و نقشی داشتم. در آن تئاتر آقای نقشینه نقش پدربزرگ من را داشت و بسیاری که دیگر بعدا معروف شدند مثل خانم‌ها نادری و امیرسلیمانی و آقای تابش، اینها همه‌ در تئاتر پدرم بازی می‌کردند و من هم‌بازی‌‌شان بودم. غیر از آنها پدرم دو فیلم فارسی ساخت که آقایان ایرج خواجه‌امیری و محمدنوری در آن خواندند ولی آنها وقتی که معروف شدند، هیچ‌وقت اسمی از پدر من نبردند.

اسم فیلم چه بود و مربوط به چه سالی است؟

برمی‌گردد به سال‌های ١٣٣٠. داستان فیلم این بود که در بحرین جنگ شده است و یک افسر ارتش که این نقش را پدرم بازی می‌کرد، می‌رود به بحرین تا دفاع کند و درنهایت شهید می‌شود. البته این فیلم با دوربین ١۶میلی‌متری فیلمبرداری می‌شد و هنوز ٣۵ میلی‌متری باب نشده بود. این فیلم قرار شد که پخش عمومی در مدارس و اینجور جاها شود، زیرا حس وطن‌دوستی را القا می‌کرد. پدر در خیلی از این سفرها من را هم با خودش می‌برد که برایم بسیاری از این سفرها جذاب بود.

چه زمانی کار در مطبوعات را شروع کردید؟

قبل از این‌که به هنرستان بروم از ١۴سالگی کار من در مطبوعات چاپ می‌شد و حقوق می‌گرفتم، البته نخستین‌بار در ماهنامه ارتش که پدرم سردبیر آن بود، من در کنار آقای جعفر تجارت‌چی که کاریکاتوریست بود، کار می‌کردم و تمام کارهایی که می‌کشیدم، شبیه‌ کارهای او بود، چون آن موقع نه به کتاب و نه به مجله دسترسی داشتم، بعدا کم‌کم مجلات خارجی به تهران آمد، ازجمله مجلات فرانسوی که خیلی به کاریکاتور ایران کمک کرد و من خودم یکی از طرفداران آن بودم و می‌خریدمش؛ از طریق این مجلات من با کاریکاتور دنیا آشنا شدم. آن موقع روزنامه‌ها و مجله‌های ایران کاریکاتور به آن صورت نداشتند.

همیشه یک چیزهای سیاسی می‌کشیدند و زیر آن یک مقاله می‌نوشتند یا برای مقاله‌ای که داشتند تصویری می‌کشیدند. کاریکاتوری که با حالت امروز وجود دارد از دو جا آمد: از مطبوعات قفقاز و باکو با مجله ملانصرالدین و کارهایی که در استانبول می‌کشیدند. کاریکاتوریست‌هایش آلمانی بودند و خیلی قوی کار می‌کردند، ولی خب سوژه‌ها علیه دیکتاتوری، فساد، بی‌عدالتی و این چیزها بود. کاریکاتوریست‌ها درواقع معترض هستند و کاریکاتور یک هنر اعتراضی ا‌ست که آن هم از انقلاب فرانسه به بعد باب شد و بیشتر عقاید‌شان چپ بود؛ نه به معنای کمونیستی آن بلکه به معنای مخالف آن. بعد از این‌که در ماهنامه‌ ارتش کارم چاپ شد، در مجله‌ اطلاعات هفتگی و «سپید و سیاه» هم کارهای من چاپ ‌شد.

«سپید و سیاه»، مجله باکیفیت و معروف ایران بود، نزدیک میدان توپخانه. من همیشه صبح‌ها قبل از این‌که بروم مدرسه، کاریکاتور می‌کشیدم. دیگر درس و مشق را کنار گذاشته بودم و با شوق و ذوق فقط کاریکاتور می‌کشیدم. دو سه روز در هفته هم  به تحریریه می‌رفتم؛ آن موقع آقای بهزادی مدیر مجله بود. یک اتاق بزرگ بود که هیأت تحریریه در آن می‌نشستند؛ کسانی مثل شاملو، مشیری، نصرت رحمانی، مستعان و دیگرانی که بعدها صاحب اسم و رسمی شدند. من که یک بچه ١۴ساله بودم می‌نشستم کنار آنها و برای‌شان جذاب بود. بعدا مجلات دیگری مثل کیهان، تهران مصور و… سراغم آمدند. البته قبل از این‌که کاریکاتور بکشم، نقاشی می‌کشیدم و به آنتیک‌فروشی‌های خیابان فردوسی می‌فروختم، چون آن موقع توریست‌ها می‌آمدند و مینیاتور ایرانی می‌خریدند.

 دو بار ممنوع‌القلم شدم

آقای درمبخش! ماجرای ممنوع‌الکاری شما پیش از انقلاب چه بود؟

اواخر دوره‌ شاه بود، حدود سال‌های ۵٢ تا ۵۴، یک‌سری کار در روزنامه‌ آیندگان کشیدم. در آن روزنامه هفت هشت‌سال بود که کار می‌کردم و بهترین‌ کارهای ژورنالیستی‌ام را که کاریکاتورهای روز بود، در صفحه نخست آیندگان چاپ می‌شد. خیلی هم تند و شدید بود؛ علیه مسائل سیاسی که در مملکت اتفاق می‌افتاد. در همان روزنامه من کارهایی را شروع کردم که خارجی‌ها در مطبوعات‌شان چنین کارهایی می‌کردند، یعنی کاریکاتورهای بدون شرح را شروع کرده بودم و خیلی هم دوست‌شان داشتم. همزمان هم کارهایی راجع به اتفاقات روز و کارهای هنری می‌کشیدم که فهم آنها برای مردم کمی مشکل بود.

یک مجله لایی  در روزنامه آیندگان به نام «آیندگان ادبی» درمی‌آمد که خیلی از روزنامه‌نگاران درجه یک آن موقع در آن‌جا مقاله می‌نوشتند و از من خواستند که در هفته یک صفحه بدهم. من هم آمدم در مینیاتورهای ایرانی تغییر و تحولی به وجود آوردم؛ یعنی از ساخت آن برای مطرح‌کردن یک‌سری مسائل سیاسی مثل حمله مغولان به ایران، کتاب‌سوزی‌ها و… استفاده کردم که سمبولیک بودند. من با سانسوری که ساواک اعمال می‌کرد و اتفاقاتی که آن سال‌ها می‌افتاد، اینها را هوشمندانه ادغام کرده‌ بودم و مسائل را مطرح می‌کردم. مثلا شاهی را که در مینیاتور می‌کشیدم، رفته ‌بودم مطالعه کرده ، کلی کتاب‌های مینیاتور را ورق زده  و هزاران اثر دیده‌‌ و حتی به این نتیجه رسیده‌ بودم که کارم را تلفیق کنم. آن روزها کسی این‌ کار را نکرده بود که طنز و سیاست را تلفیق کند. چون همیشه مینیاتور در خدمت دربار بود و من برای نخستین‌بار خواسته‌های مردم را مطرح کردم.

مثلا یکی از کارهایم این بود؛ دو تا سرباز بودند که سیگار خود را با کتاب آتش زدند، البته این کار و چند کار دیگر در موزه هنرهای معاصر هست جالب است که در همان زمان، شاه اینها توسط آیدین آغداشلو خریداری شد. نمونه‌ دیگر میلیتاریست خونخوار بود. آن موقع داستان این بود که ساواک یک عده از توده‌ای‌ها را استخدام کرده بود، چون خودشان که نمی‌فهمیدند؛ توده‌ای‌ها درواقع این‌ کارها را برای آنها ترجمه و تفسیر می‌کردند. بعد هم یک‌ بار برای بازجویی مرا به وزارت اطلاعات و جهانگردی بردند که در خیابان کاخ بود. هر چیزی که کشیده بودم را گذاشتند روی میز و گفتند اینها چیه که می‌کشی و توضیح بده! البته من هم فکر کرده‌ بودم که اگر ساواک سوال کرد، من یک معنای دومی را برای آنها توضیح بدهم. مثلا مینیاتوری کشیده ‌بودم که فردی ماسک زده و هوای آلوده است.

آن موقع مقصود من خفقان بود، نه آلودگی طبیعی هوا ولی من به ساواکی‌ها می‌گفتم این به خاطر آلودگی هواست که ماسک زده. وزیر اطلاعات آن روز آمد داخل اتاق و دید که دارند از من بازجویی می‌کنند، پرسید: «ایشون چی کار کرده؟» جواب دادند: «داره ادای عبید زاکانی رو در میاره!» دو بار مرا ممنوع‌القلم کردند که چند ماهی طول کشید تا دوباره برگشتم و کار کردم. وقتی که برگشتم این‌ بار داریوش همایون، مدیر روزنامه می‌گفت که می‌خواهی روزنامه را تعطیل کنی، بعد هم که اواخر او از آن‌جا رفت و آیندگان را شورای سردبیری اداره می‌کرد.

شما بار نخست در چند سالگی به آلمان رفتید؟

من برای نخستین‌بار در ١٨سالگی و بعد از اتمام درسم در هنرستان هنرهای زیبا به آلمان رفتم و چون مشکلات خانوادگی داشتم، می‌خواستم از خانواده جدا بشوم. در ایران در همان سن‌وسال هم پول درمی‌آوردم و هم معروف شده ‌بودم اما می‌خواستم بروم کارم را در دنیا مطرح کنم. یکی از دوستانم گفت بیا برویم آلمان آن‌جا هم کار هست و هم پول، بنابراین تصمیم گرفتم بروم در مجلات و روزنامه‌های آلمانی کار بکنم و چون زبان آلمانی بلد نبودم، صد تا ١۵٠ کاریکاتور بدون شرح کشیدم که هر جای دنیا قابل استفاده بود. در همان هفته‌های نخست کاریکاتورها را به بزرگترین روزنامه‌های آلمان بردم ازجمله زوددویچه تسایتونگ و مجلات معروف جنوب آلمان که آن موقع هم اسم‌ورسم فراوانی داشتند.

مدیران روزنامه سه چهار تا از کارهای من را برداشتند و ٧٠٠مارک به من دستمزد دادند و من خیلی ذوق‌زده شدم. دیگر کم‌کم خانه‌ای اجاره کردیم و کاغذ و مرکب خریدیم و نشستم کشیدم و مدام می‌بردم به روزنامه‌ها و مجلات. اما همیشه کارم را چاپ نمی‌کردند که پول بدهند. در آن دوسالی که آلمان بودم، کارهایی مثل کلیدسازی و گچ‌کاری و کارهای سیاه دیگری هم می‌کردم. بعد به‌ علت این‌که سربازی نرفته‌ بودم، سفارت پاسپورت من را تمدید نکرد و چون همان موقع هم خیلی اپوزیسیون خارج از کشور علیه شاه فعالیت می‌کردند ازجمله جبهه ملی، به من گفتند که تو آمدی این‌جا تظاهرات کنی و از این بهانه‌ها و پاسپورت من را تمدید نکردند.

بنابراین مجبور شدم برگردم و رفتم در روزنامه توفیق مشغول به‌ کار شدم. هفت‌ هشت سالی شب و روز در آن‌جا کار می‌کردم.  از آن‌جایی که تجربه خارج را نیز با خودم آورده بودم، دیگر تبدیل به یک کاریکاتوریست حرفه‌ای شده‌ بودم.

اما توفیق دوست نداشت که با جاهای دیگر کار کنم و قراردادی بستند که با روزنامه‌ها و مجلات دیگر کار نکنم اما بعد از مدتی پولی که مجله توفیق به من می‌داد دیگر کفاف مخارج زندگی‌ام را نمی‌داد. من هم گفتم که دیگر نمی‌توانم و چون جاهای دیگر مرا می‌خواستند، اجازه خواستم که جای دیگری هم بروم که مخالفت کردند. من هم از آن‌جا استعفا دادم.

بعد از آن رفتم به کیهان انگلیسی، تهران مصور، فردوسی، تلاش، نگین، رودکی و جاهای دیگر حتی فیلم کوتاه هم ساختم. دیگر خوب پول درمی‌آوردم و مشهور شدم تا این‌که انقلاب شد. در روزنامه آیندگان کاریکاتور شاه را کشیدم، حتی قبل از این‌که از ایران برود جزو نخستین کسانی بودم که کاریکاتور شاه را کشیدم، همچنین وقتی هم که رفت، من طرحی از او کشیدم. آن زمان هنوز معلوم نبود که شاه برنمی‌‌گردد اما من کشیدم. یک کاریکاتوری کشیدم که شاه در جزیره‌ای تنها بود، یک مُهر و استامب داشت که این مهره بوسه بود و هی می‌زد به دست خودش که توی آرشیو مطبوعات هست.

آقای درمبخش شما برای بار دوم به آلمان رفتید و این‌بار ٢٢‌سال در آلمان ماندید. دلیل برگشت‌تان چه بود؟

زمانی که در آلمان بودم صاحب جوایز بسیاری شده‌ بودم اما من به عنوان یک ایرانی همیشه دلم این‌جا بود و حس وطن‌دوستی و ایران‌پرستی در من وجود داشت. چون با بعضی از نشریات خارج از کشور همکاری کرده‌ بودم، فکر می‌کردم که نمی‌توانم برگردم تا این‌که در دوران اصلاحات، آقای سمیع‌آذر به من زنگ زدند که شما بیاید این‌جا نمایشگاه بگذارید. اما به‌ دلایلی نشد برگردم، تا این‌که یک‌سال بعد آقای کیومرث صابری تماس گرفت و گفت بیا این‌جا در مجله ما کار کن و من باز گفتم نه. بعد نامه‌ای از مادرم رسید که دارد نابینا می‌شود و گفته بود قبل از این‌که بینایی‌اش را کامل از دست بدهد، می‌خواهد یک‌ بار دیگر مرا ببیند. من هم فورا سوار طیاره شدم و برگشتم.

 دو بار ممنوع‌القلم شدم

در کارهای شما چند مفهوم پررنگ است مانند آزادی و امید؛ چه دغدغه‌هایی باعث می‌شوند کامبیز درمبخش این‌ روزها سوژه‌ای را بکشد؟

من یک مسیری را رفتم که منجر شد بسیاری از مجلات معتبر و مهم خارجی کارهای مرا چاپ کردند و نشان شوالیه هنر و ادبیات فرانسه به من اهدا شد. کارهایم را خیلی از موزه‌ها دارند و این یعنی من مسیر درستی را طی کردم. امروز با وجود رسانه‌ها وضع طوری شده‌ که می‌توان آثار دیگران را هم دید و مقایسه کرد که کامبیز درمبخش الان کجاست، چه ‌کار می‌کند و تفاوتش با دیگران چیست؟ خود من هم به عنوان یک کاریکاتوریست عاشق کاریکاتور هستم و مرتب کار دیگران را دنبال می‌کنم و دوست دارم. درواقع یک شناخت کلی از این کار دارم که از بچگی شکل گرفته و همه جوانب کار را می‌شناسم.

البته آن موقع‌ها کاریکاتور هنر اعتراضی بود؛ هرچند که هنوزم هم هست ولی به‌تدریج کمرنگ شده، چراکه اصلا کسی به این حرف‌ها گوش نمی‌دهد. سیاستمداران نه‌تنها اهمیتی نمی‌دهند که علیه‌شان انتقاد شده، بلکه در خارج از کشور هم خیلی از این سیاستمداران، اگر چیزی راجع‌ بهشان کشیده نشود، ناراحت می‌شوند، چون دوست دارند مطرح باشند. حتی بسیاری از مواقع می‌روند کاریکاتوری که ازشان کشید‌ه ‌شده را می‌خرند و به دیوار دفترشان نصب می‌کنند، یعنی برای‌شان دیگر تبدیل به یک امتیاز و این‌قدر مهم شده که راجع ‌به آن صحبت و انتقاد می‌کنند که چرا کاریکاتوریست‌ها آنها را نکشیده‌اند.

مثلا در زمان جنگ ویتنام همه اعتراض می‌کردند. وظیفه کاریکاتور این بود که جنگ چیز بدی است یا صلح چیز خوبی است اما الان آن‌قدر در دنیا بی‌عدالتی زیاد شده و فجایع زیاد است که شما دیگر نمی‌توانی بیایی چیزی بکشی و به مردم بگویی که الان بی‌عدالتی و جنگ و دیکتاتوری هست. واقعیت‌ها خیلی جلوتر و تلخ‌تر از آن چیزی است که شما می‌خواهی مطرح کنی.

مردم امروز آگاه‌تر شده‌اند و دیگر نیاز نیست به آنها بگوییم که صلح چیز خوبی هست و جنگ چیز بدی، چون آنها با گوشت و پوست خودشان حسش می‌کنند و هر شب توی تلویزیون می‌بینید که مردم پودر شدند، خاکستر شدند، سوختند و بچه‌ها بمباران شیمیایی شدند و انواع و اقسام اینگونه فجایع را. برای همین کاریکاتورهای من این روزها امید دارند. درواقع من رسیده‌ام به جایی که بیایم و یک حس خوب را به مردم بدهم. مردم و ملت‌های مختلف از شدت دیدن این فجایع، ذهن‌شان آلوده و فکرشان تلخ شده.

برای همین تصمیم گرفتم با کار خودم امید بدهم، روی زخم‌هاشان مرهمی بگذارم و از آن حالت بیرون‌ بیاورم‌شان. این یک حس خیلی معمولی خندیدن یا غش و ریسه رفتن نیست و خب عکس‌العمل‌ها را می‌بینم و به من می‌گویند و خودم هم می‌فهمم که به آن نقطه رسیده‌ام که به بیننده‌ام یک حس خوب منتقل کنم. سعی می‌کنم که این کار را انجام بدهم و از این کار لذت می‌برم. من با چهار نسل تا به حال کار کرده‌ام و می‌بینم که نسل چهارم، کارهایم را دنبال می‌کنند و بچه‌های ده دوازده ساله به نمایشگاه‌هایم می‌آیند و مادر یا پدرشان می‌گویند که بچه من عاشق کارهای شماست و چند تا از کارهای اورجینال‌های مرا خریده‌اند.

این ارتباط برقرار کردن با نسل جوان برای من موفقیت بزرگی به حساب می‌آید و مرا که حالا در سن ٧۵سالگی هستم، خوشحال و تشویق می‌کند. من هم دغدغه‌ها و مسائل جوانان را مطرح می‌کنم. البته این موفقیت من فرهنگی‌ است، نه مالی، چون فرهنگ و هنر در کشور ما درآمدزا نیست. من خیلی از کارهایم را نیز به قیمت ارزان در نمایشگاه‌هایم به فروش گذاشته‌ام. خیلی از هنرمندان دچار غرور کاذب شده‌اند ولی من دچار این تکبر نشدم و همه‌ اینها به من انرژی می‌دهد. البته تمام تجربه‌هایی را که کسب کردم در اختیار جوانان قرار می‌دهم که بعضی‌ها این کار را نمی‌کنند.

در ٧۵سالگی چه چیزی شما را می‌ترساند؟

من همیشه از دو چیز می‌ترسیدم؛ یکی این‌که نتوانم فکرها و ایده‌هایم را بکشم و مطمئن هم هستم در عمری که می‌گذرد نمی‌توانم بکشم و این مرا می‌ترساند. هر روز هم ایده‌های جدیدی اضافه می‌شود و البته این ترس در وجود همه‌ هنرمندان هست که فکرهای زیادی دارند اما عمرشان کفاف نداده، مشکل دیگر هم نداشتن وقت است، چراکه بسیاری از جاها هستند که از من کار می‌خواهند و من با تمام قوا کار می‌کنم. یکی دیگر هم مریضی است. چندین‌بار مریضی‌های سختی را پشت سر گذاشتم و همیشه هم کارم بر بیماری‌ام غلبه کرده‌.


منبع: برترینها

مهتاب کرامتی: عاشق ژانر وحشت هستم

مهتاب کرامتی از آن دست بازیگرانی است که گزیده کار می‌کند و وقتی در خبرها می‌آید که به تیمی پیوسته یا قرار است از او فیلمی را روی پرده ببینیم باید منتظر یک چهره جدید از این بازیگر یا مواجه شدن با یک اتفاق باشیم.

خصوصیت بارز کرامتی همراهی با گروه است و به گواه بسیاری از کسانی که با او کارکرده‌اند هنگام نمایش هم، فیلم و عوامل را تنها نمی‌گذارد و تا پایان نمایش همواره پشت کاری که پذیرفته می‌ایستد و حمایت می‌کند. او می‌گوید: فیلم‌های کمدی باید ساخته شوند ولی فیلم‌هایی مانند «ماجان» هم باید مورد توجه قرار بگیرند و البته حمایت شوند. در فیلم اول سیفی آزاد، کرامتی می‌درخشد و بدون اغراق بازی در این فیلم سینمایی می‌تواند یک قدم بزرگ رو به جلو در کارنامه کاری‌اش باشد. کرامتی بازی در ژانر کمدی و وحشت را خیلی دوست دارد اما فیلمنامه درخوری در این ژانرها به دستش نرسیده است. با این بازیگر متین، باحوصله و همراه به گپی نشستیم که شاهد آن هستید:

 مهتاب کرامتی: عاشق ژانر وحشت هستم
شما همواره با وسواس نقش‌هایتان را انتخاب می‌کنید و در مسیر حرفه‌ای که گام گذاشته‌اید هرگز شتابزده و پرکار نبوده‌اید.

از روز اول تلاش کردم پرکار بودن را مد نظر قرار ندهم و همواره دوست داشتم فیلمنامه و نقش برایم جذاب باشد تا با گروه همراه شوم. همیشه تلاش کرده‌ام که صرفا برای حضور داشتن هر فیلمنامه‌ای را برای بازی نپذیرم، اما زمانی که اعلام حضور می‌کنم تمام قد در اختیار فیلم هستم. در این عرصه ممکن است بازیگر اشتباهاتی هم مرتکب شود ولی من می‌توانم پای تک تک کارهایی که در کارنامه کاری‌ام هست بایستم، چون در هر کدام تجربه متفاوتی داشتم و تک تک این تجربیات برایم ارزشمند هستند.

حتما کارهای دیگری هم در عرصه هنری انجام می‌دهید.

بله، من فقط بازیگر نیستم و از روز اول که این حرفه را شروع کردم، سعی کردم از این طریق امرار معاش نکنم تا وابسته به جریان مالی بازیگری نباشم که مجبور شوم در هر کاری بازی کنم . ما دفتر «اندیشه پردیس جم» را داریم که با چند دوست و همکار قدیمی، کار تهیه مستند و داستانی را شروع کرده‌ایم. من در چند جبهه فعالیت می‌کنم و برای همین کارهایی را انتخاب می‌کنم که برایم چالش برانگیز است، در غیر این صورت ترجیح می‌دهم به فعالیت‌های دیگر بپردازم و صبر کنم تا فیلمنامه‌ای به دستم برسد که مرا برای بازی در آن کار به وجد بیاورد.

در مورد بازی در فیلم سینمایی «ماجان» بگویید. چه اتفاقی افتاد که پذیرفتید در این کار حضور داشته باشید؟

در ابتدا فرهاد اصلانی درباره این کار با من صحبت کرد، بعد فیلمنامه را خواندم و آن را بسیار دوست داشتم. می‌دانستم این فیلم کار اول سینمایی این کارگردان است ولی این را هم می‌دانستم که مدیر تلویزیون بوده‌اند و بی‌نهایت کارهای تلویزیونی تهیه کرده‌اند. فیلمنامه متعلق به لیلا لاریجانی بود و کاملا مشخص بود که او بسیار برای نگارش این فیلمنامه وقت صرف کرده و تحقیق کرده است، چون شخصیت‌پردازی‌ها بسیار دقیق بود و کاملا پیدا بود که از روی دلش فیلمنامه را نوشته است.

این مسئله برای من بسیار ارزشمند بود. او از آن فیلمنامه‌نویس‌هایی نیست که فیلمنامه را بنویسند و به کارگردان و تهیه‌کننده بدهند و بعد کار را رها کنند، بلکه در تمام مراحل همراه ما بود و درباره پلان‌های مختلف و بازنویسی سکانس‌ها بارها و بارها با هم صحبت کردیم. امروز سینمای ما از کمبود فیلمنامه خوب رنج می‌برد و به همین خاطر وقتی یک فیلمنامه جذاب به دستم می‌رسد دلم می‌خواهد با گروه همراه شوم. در حال حاضر فیلمنامه‌های مختلفی به دست من می‌رسند که ممکن است داستان یک خطی بعضی از آن‌ها بسیار خوب باشد ولی در پرداخت و جمع بندی نتیجه مطلوبی ندارند.

بسیار شنیده‌ایم که شما نه تنها در این فیلم بلکه در هر فیلمی که در آن حضور پیدا می‌کنید سعی دارید که به بازیگرهای دیگر هم کمک کنید، چرا؟

چون معتقدم سینما یک کار گروهی است و انفرادی نمی‌توان اتفاق خوبی را رقم زد. ما در این فیلم بازیگر کودک داشتیم، بازی با کودکان ضمن این‌که بسیار جذاب است سخت هم هست و نیاز به صبر ویژه‌ای دارد، اگر می‌پذیریم کاری را انجام دهیم باید کمک کنیم و نمی‌شود رهایشان کنیم.

اگر با نابازیگری کار می‌کنیم موظف هستیم که هدایتش کنیم وگرنه به کل فیلم لطمه وارد می‌شود. البته من معتقدم اگر نابازیگر درست انتخاب شود در بسیاری از مواقع از بازیگران حرفه‌ای هم بهتر کار خواهد کرد.

بازیگر نوجوان فیلم «ماجان» محمد‌مهدی احدی را خودم معرفی کردم. او در فیلم «آذر» کوچک‌تر بود. من با او کار کرده بودم و همیشه معتقد بوده‌ام که آینده بسیار درخشانی خواهد داشت.

اولین باری که فیلم «ماجان» را دیدم احساس کردم عینا فیلمنامه را اجرا نمی‌کردید، درست است؟

زمانی که با کارگردانی روبه‌رو می‌شوید که فیلمنامه‌نویسی حرفه‌ای را در کنار خود دارد و فیلمنامه‌نویس شخصیت‌پردازی درستی کرده است، شما به عنوان بازیگر باید به فیلمنامه‌نویستان اعتماد کنید چون او آن نقش را بهتر از شما می‌شناسد. ولی زمانی که تمرین‌ها و روخوانی‌ها و تست گریم و لباس انجام شد و بعد از این‌که یک مقدار از فیلمبرداری گذشت دیگر این شمای بازیگر هستید که شخصیت را مال خود می‌کنید و باید آن را ایفا کنید و در این زمان است که فیلمنامه‌نویس و کارگردان باید همراه بازیگران باشند و نظرات آن‌ها را بشنوند و در نهایت با هم به یک جمع‌بندی برسند که به نفع کلیت فیلم باشد.

در همه فیلم‌هایی که از شما دیده‌ایم واضح است که درگیر میمیک نیستید و از گریم‌های سنگین نمی‌ترسید و نگران نیستید که ممکن است با یک گریم زشت بشوید و مخاطبانتان را از دست بدهید.

همه انسان‌ها دوست دارند زیبا دیده بشنود، من هم از این قاعده مستثنی نیستم اما من فقط به ظاهر زیبا اعتقاد ندارم و حتی اگر راجع به زیبایی‌ام حرفی بشنوم سعی می‌کنم زود از آن بگذرم و درگیر این مسئله نشوم چون برایم اهمیت دارد انسان و بازیگر بهتری باشم. زمانی که شما از چهره‌تان عبور می‌کنید کارگردانان راحت‌تر اعتماد می‌کنند و نقش‌هایی که به شما پیشنهاد می‌شود گسترده‌تر می‌شود. من بازیگرهای آقایی را دیده‌ام که حاضر نیستند حالت ریش و سبیلشان را عوض کنند و این مسئله بد است چون تکرار در سینما می‌تواند یک بازیگر را به ورطه فراموشی بکشاند.

 مهتاب کرامتی: عاشق ژانر وحشت هستم
فقط به کاراکتری که قرار است بازی کنید دقت می‌کنید یا ژانر فیلم برایتان اهمیت دارد؟

ژانر همیشه برایم مهم بوده است. الان دوست دارم دوباره فیلم کمدی کار کنم، ولی منتظر یک فیلمنامه خوب هستم و کارگردانی که بتوانم به او اعتماد کنم و خودم را به او بسپارم. به دلیل این‌که کار کمدی کار بسیار سختی است. من عاشق ژانر وحشت و پلیسی و معمایی هستم ولی متاسفانه تعداد این نوع آثار در سینمای ما بسیار کم است.

به نظر شما این ژانرها در سینمای ما به دلیل ممیزی‌ها بسیار کم پرداخت می‌شود؟

ما می‌توانیم دعا کنیم و امیدوار باشیم که ممیزی کم شود. فیلمنامه‌نویسان و کارگردانان ما دچار خودسانسوری هستند و قبل از این‌که کسی آن‌ها را دچار ممیزی کند خودشان، این کار را انجام می‌دهند چون باید همه جوانب را بسنجند و به فروش و قانون کشور و… فکر کنند، بنابراین ناخودآگاه محدود می‌شوند و نمی‌توانند با فراغ بال بنویسند و بسازند.

درباره فعالیتتان در یونیسف بگویید، در همه جای دنیا مرسوم است که سوپراستارها کارهای عام‌المنفعه را در صدر کارهای خود قرار می‌دهند اما در ایران این گونه نیست و یا بهتر است بگوییم مانند یک تب است، مثلا یک بازیگر برای یک ان جی او برنامه‌ای می‌گذارد اما بعد به کلی آن را رها می‌کند.

من ۱۰ سال است که در یونیسف مشغول کار هستم، آن زمان این مسائل بسیار جدید بود ولی امروزه تعداد ان جی او‌ها زیاد شده است و پوشش اخبار کارهایی که در آن‌ها انجام می‌شود، در شبکه‌های مجازی به خوبی رخ می‌دهد، به همین خاطر حضور افراد مشهور بیشتر به چشم می‌آید، این اتفاق ذاتا بسیار خوب است ولی نباید جنبه نمایشی داشته باشد، به هر حال حضور چهره‌های شناخته شده در کنار هر کدام از این ان جی او‌ها می‌تواند تاثیرگذار باشد و این افراد نباید این همه مورد قضاوت مردم قرار بگیرند.

به نظر می‌رسد که انتخاب نقش‌های شما بر اساس وجوه والای انسانی و یا یک دغدغه جدی اجتماعی شکل می‌گیرد.

بله درست است، چون معتقدم فرد حتی وقتی در حال فیلم بازی کردن است باید مسئولیت اجتماعی‌اش را هم به نحوی ایفا کند، برخی از فیلم‌ها را اساسا به همین خاطر برای بازی انتخاب می‌کنم.

فیلم «ماجان» در نگاهی کلی فیلم تلخی است اما در عین حال برگرفته از حقیقت محضی است که در کشور ما معلولان با آن دست به گریبان هستند.

پرداختن به یک چنین موضوعی بسیار سخت است زیرا کارگردان مجبور است فضایی در فیلم ایجاد کند که تلخی فیلم را تلطیف کند. فیلمنامه‌نویس با حقایق زیادی هنگام نوشتن روبه‌رو شده بود ولی بعضی چیزها به دلیل تلخ بودنشان توسط کارگردان تصحیح شد. مقوله معلولیت و کم توانی در سینما باید خیلی بیشتر مورد توجه قرار بگیرد. سازمان‌های دولتی باید فیلم را ببینند و حمایت کنند، چون این خانواده‌ها نیاز به حمایت دارند و باید از نظر بیمه تامین شوند و نباید از نظر درمان و مسائل مالی مشکلی داشته باشند، در همه جای دنیا هم این خانواده‌ها حمایت ویژه می‌شوند. توقع می‌رود که مسئولین بیایند این فیلم را ببینند و کمی بیشتر از فیلم‌های معمولی حمایت کنند و به نیاز این بچه‌ها رسیدگی کنند.

 مهتاب کرامتی: عاشق ژانر وحشت هستم
درباره کارهایی که آماده اکران دارید بگویید.

«جاده قدیم» به کارگردانی منیژه حکمت نام فیلمی است که امسال من در جشنواره فجر خواهم داشت و فیلمنامه بسیار خوبی دارد. کار سختی بود اما من مطمئن هستم خوب از آب درآمده است. چند روزی است که از آفریقا برگشته‌ام و فیلم مستند داستانی با نام «مراسم ویژه» را که سه سال درگیرش بودم به پایان رساندیم، این فیلم در مراحل پس از تولید است.

آخر آبان ماه فیلم مستند «صفر تا سکو» به کارگردانی سحر مصیبی و به تهیه‌کنندگی من و خانم ابوالقاسمی اکران عمومی می‌شود. این اولین باری است که یک فیلم مستند اکران عمومی می‌شود و فکر می‌کنم اقبال خوبی برای جذب مخاطب خواهد داشت. از تمام کسانی که «صبا» را پیگیری می‌کنند و از دخترها و پسرهای جوانی که احساس افسردگی می‌کنند می‌خواهم این فیلم را ببینند، چراکه مطمئن هستم با دیدن این فیلم امید در دلشان جوانه می‌زند.


منبع: برترینها

۱۰ قلعه‌ی بزرگ دنیا

برترین ها – ترجمه از محمدپارسا حاتمی: پیدا کردن بزرگترین قلعه‌های دنیا به همین سادگی نیست، اول باید واژه‌ی قلعه را برای شما توضیح بدهیم. قلعه (castle) بنابر تعاریف به جایی گویند که از نظر دفاعی در سطح بالایی قرار داشته و جایگاه و محل اقامت حاکمان و نجیب زادگان باشد. پس با این تعریف هر جایی را نمی‌توان به عنوان قلعه از آن نام برد. برای مثال اکثر مردم قبول دارند که کاخ کرملین (Kremlin) در شهر موسکو، یک قلعه نیست.

قدم دوم این است که ما مبنای سایز و تخمین را چه چیزی قرار دهیم؟ مثلا بر اساس و مبنای کتاب رکوردهای گینس، قلعه شهر پراگ (Prague Castle) در کشور جمهوری چک بزرگترین قلعه در جهان است اما بر اساس ویکیپدیا قلعه ویندسور (Windsor Castle) بزرگترین قلعه جهان است.

پس با این تفاسیر ما تصمیم گرفتیم به هیچ کدام از این منابع اتکا نکنیم و خودمان مبنا را مساحت زیر بنای اشغال شده در نظر بگیریم و با استفاده از گوگل‌مپ و مساحت سنج KML، این مساحت‌ها را بدست آوردیم و لیستی از ۱۰ قلعه بزرگ دنیا را برای شما آماده کرده‌ایم.

۱۰٫ قلعه ادینبرگ (Edinburgh Castle) با ۳۵,۷۳۷ متر مربع

 10 قلعه بزرگ دنیا

ادینبرگ بر روی یک کوه آتشفشانی خاموش در شهر قدیمی ادینبرگ قرار گرفته است و از نظر ارتفاع به قدری بالا است که از هر نقطه‌ی اسکاتلند می‌توانید آن را ببینید. زمان دقیقی از ساخت این بنا مشخص نیست اما می‌دانیم حداقل از قرن ۱۲ میلادی این بنا وجود داشته است. تا قرن ۱۵ میلادی از این مکان بعنوان محل زندگی افراد سلطنتی استفاده می‌شده اما بعد از آن تماما تبدیل به یک پادگان نظامی شد.


۹٫ قلعه حلب (Citadel of Aleppo) با ۳۹,۸۰۴ متر مربع

 10 قلعه بزرگ دنیا

قلعه شهر حلب در سوریه از قدیمی‌ترین قلعه‌های جهان محسوب می‌شود و در بالای تپه‌ای به ارتفاع ۵۰ متری در مرکز شهر واقع شده است. زمان ساخت آن نیز به هزاره سوم پیش از میلاد برمی‌گردد که بر این اساس می‌توان فهمید که از یونانیان باستان گرفته تا امپراطوری روم شرقی (Byzantines) و ایوبیان (Ayyubids) در آن سکونت داشته‌اند و بنایی که امروزه ما می‌بینیم ساخته شده و بازسازی شده‌ی قرن ۱۳ است.


۸٫ قلعه هیمجی (Himeji Castle) با ۴۱,۴۶۸ متر مربع

 10 قلعه بزرگ دنیا

این قلعه همانطور که از اسم‌اش مشخص است، در شهر هیمجی قرار دارد و یکی از زیباترین قلعه‌های این کشور است. با این وجود یکی از خوش شانس‌ترین قلعه‌ها نیز می‌باشد چرا که با وجود جنگ جهانی دوم، بمب اتمی و زمین لرزه‌های متنوع جان سالم بدر برده است. در قرن ۱۴ میلادی این بنا ساخته شد اما به این بزرگی نبود و طی قرن‌‌ها گسترش یافت و نمونه‌ای که امروزه ما می‌بینیم حاصل تغیرات سال ۱۶۰۹ میلادی می‌باشد.


۷٫ قلعه بودا (Buda Castle) با ۴۴,۶۷۴ متر مربع

 10 قلعه بزرگ دنیا

قلعه بودا در قسمت جنوبی منطقه Castle Hill مجارستان واقع شده است که این قلعه جز اولین قلعه‌هایی با دیوارهای حفاظتی بلند در قرن ۱۳ میلادی بوده و مختص به افراد درباری نبوده است و مردمان عادی نیز در این قلعه زندگی‌ می‌کردند. امروزه این قلعه استایلی هنرمندانه داشته درحالی که بارها و بارها مورد حمله قرار گرفته است که نشان از بازسازی خیلی خوب آن می‌باشد.


۶٫ قلعه اسپیش (Spiš Castle) با ۴۹,۴۸۵ متر مربع

 10 قلعه بزرگ دنیا

قلعه اسپیش در شرق اسلواکی یکی از بزرگترین قلعه‌های قرون وسطایی است که بدنه و ساختار بیرونی آن تماما از تخته سنگ‌های عظیم در اوایل قرن ۱۳ میلادی ساخته شده است. اما قسمت جلویی و حیاط این مجموعه در قرن‌ ۱۵ میلادی ساخته شد. وسعت منطقه و زیبایی مجموعه باعث شده تا مکانی برای فیلم برداری فیلم‌هایی نظیر Dragonheart و The Last Legion باشد.


۵٫ قلعه هوهنسالبرگ (Hohensalzburg Castle) با ۵۴,۵۲۳ متر مربع

 10 قلعه بزرگ دنیا

این قلعه حیرت انگیز در شهر زالتسبورگ کشور اتریش بنا شده که یکی از بهترین و بزرگترین قلعه‌های محافظت شده با دیوارهای حفاظتی به طول ۲۵۰ متر و عرض ۱۵۰ متر است. در سال ۱۰۷۷ میلادی که برای اولین بار این بنا ایجاد شد، همه‌ی دیوارها چوبی بوده‌اند اما بین سال‌های ۱۴۹۵ تا ۱۵۱۹ تغیر یافت و به شکل امروزی درآمد.


۴٫ قلعه ویندسور (Windsor Castle) با ۵۴,۸۳۵ متر مربع

 10 قلعه بزرگ دنیا

ویندسور که اغلب به عنوان بزرگترین قلعه جهان شناخته می‌شود، بی تردید بزرگترین قلعه در انگلستان و در منطقه یورکشیر می‌باشد. این قلعه یکی از قلعه‌هایی است که بصورت رسمی محل سکون شاهزاده الیزابت دوم از خانواده سلطنتی بریتانیا در اواخر هفته بوده است، شخصی که پول زیادی خرج می‌کرده است چه برای خود و چه برای دولت‌اش.


۳٫ قلعه پراگ (Prague Castle) با ۶۶,۷۶۱ متر مربع

 10 قلعه بزرگ دنیا

بر اساس کتاب رکوردهای گینس این قلعه به عنوان بزرگترین قلعه موجود حال حاضر دنیا معرفی شده است. قلعه‌ای که در قرن ۹ میلادی ساخته و تا قرن ۱۸ میلادی به مرور گسترش یافته است. این قلعه مجموعه‌ای بزرگ است و علاوه بر خانه‌ها شامل کلیساهای معروفی مانند کلیسای ویتوس (Vitus Cathedral) و کلیسای جورج (George’s Basilica) می‌باشد.


۲٫ قلعه مهرانگاه (Mehrangarh Fort) با ۸۱,۲۲۷ متر مربع

 10 قلعه بزرگ دنیا

این قلعه با نام فورت (Fort) نیز شناخته می‌شود. در نگاه اول متوجه معماری خاص که مربوط به هندی‌ها می‌باشد، می‌شویم. فورت در ارتفاع ۱۲۲ متری بر روی تپه‌ای واقع شده است با دیوارهایی به طول ۳۶ متر و عرض ۲۱ متر. هنگام ورود به این قلعه می‌بایست ۷ ورودی را طی کنید تا به محوطه‌ی اصلی برسید. این بنا در سال ۱۴۵۹ توسط رائو جودا (Rao Jodha) بنیان گذاری شد هنگامی که می‌خواست پایتخت را از ماندور (Mandore) به جوادپور (Jodhpur) منتقل کند. این بنا در قرن ۱۷ میلادی توسعه و گسترش پیدا کرد.


۱٫ قلعه مالبورک (Malbork Castle) با ۱۴۳,۵۹۱ متر مربع

 10 قلعه بزرگ دنیا

قلعه مالبورک، یعنی بزرگترین قلعه جهان، در کشور لهستان واقع شده است. در سال ۱۲۷۴ توسط شوالیه‌های تتونیک (Teutonic Knights) این قلعه ساخته شد. قلعه‌ای که تتونیک‌‌ها از آن به عنوان مرکز فرماندهی و کمک به مسیحیان‌ استفاده می‌کردند. این گروه مداوم قلعه را گسترش می‌دادند تا اینکه در سال ۱۴۶۶ به کُنیگزبرگ (Königsburg) نقل مکان دادند. اما متاسفانه در طی جنگ جهانی دوم قسمت اعظم این قلعه تخریب شده است.


منبع: برترینها

طرز تهیه ماکارونی کم کربوهیدرات و پنیر

این ماکارونی با کربوهیدرات و پنیر اندک، شما را شگفت زده خواهد کرد.


طرز تهیه ماکارونی کم کربوهیدراتspaghetti-squash

به گزارش آلامتو و به نقل از مجله تناسب اندام؛ آیا هیچ چیز دیگری آرامش بخش تر از ماکارونی و پنیر وجود دارد؟ شب های سرد، این غذای گرم کلاسیک را می طلبد. اگر می خواهید که به سراغ این غذای آسان بروید، آن را سبک تر کنید، به جای دستور سنتی از دستور زیر استفاده کنید که با کاهش کالری و کربوهیدرات، ارزش غذایی را نیز افزایش می دهد. کدوی اسپاگتی همه کاره و سرشار از مواد مغذی، پایه این دستور غذا را می سازد و بروکلی نیز ویتامین A بیشتری به این دستور پاییزه اضافه می کند. بهترین بخش موضوع؟ مخلوط پنیرهای کم چربی که باعث درست شدن یک سس رویایی و لذیذ می شود که می توانید بدون احساس گناه از آن لذت ببرید.

ماکارونی کدوی اسپاگتی و پنیر

مواد لازم

۱ عدد کدوی اسپاگتی بزرگ

اسپری روغن کانولا

۲ فنجان گل کلم بروکلی بخارپز

۱ قاشق غذاخوری کره آب شده

۱ قاشق غذاخوری آرد گندم کامل

۱ فنجان شیر کم چرب

۱ فنجان پنیر چدار خرد شده با چربی کاهش یافته

۱/۲ فنجان پارمسان رنده شده + یک قاشق چایخوری پارمسان رنده شده برای تزئین

نمک و فلفل به مقدار لازم

۱ قاشق چایخوری تکه های فلفل قرمز برای تزئین

روش تهیه

  1. فر را از قبل تا ۴۰۰ درجه فارنهایت گرم کنید. کدوی اسپاگتی را نصف کرده و دانه های آن را با قاشق خارج کنید. در وسط هردو نیمه، روغن اسپری کنید و سمت برش خورده را رو به بالا روی سینی فر قرار دهید. آن را حدود ۵۰ دقیقه کباب کنید.
  2. کدو را از فر بیرون بیاورید و بگذارید خنک شود. هنگامی که به قدر کافی خنک شد، گوشت آن را بتراشید و در یک کاسه بزرگ بریزید. گل های بروکلی بخار شده را به کاسه اضافه کنید و کنار بگذارید.
  3. در یک قابلمه بزرگ، کره آب شده را روی حرارت متوسط گرم کنید و با آرد گندم کامل بهم بزنید. شیر را اضافه کرده و به سرعت بهم بزنید. حرارت را پایین بیاورید، چدار و ۱/۲ فنجان پارمسان رنده شده را به قابلمه اضافه کنید و بهم بزنید تا آب شود. سپس آن را از روی حرارت بردارید.
  4. سس پنیر را روی مخلوط کدوی اسپاگتی و بروکلی بریزید، به طوری که همه کدو با سس پوشانده شود.
  5. آن را در ۴ بشقاب جداگانه بکشید و برای مزه روی آن نمک و فلفل و اگر دوست داشتید تکه های فلفل قرمز و پارمسان اضافی بریزید.

۶ راه خانگی برای سفید کردن دندان‌ها

برترین جاهای دیدنی روسیه برای تفریح

مطالب مشابه:

رپورتاژ آگهی ویژه:


تعابیر محبوب:
آب
سگ
مرده
دندان
جن
طلا
پول
عروسی
حامله
طلاق
مدفوع
مار
ماهی
موش
خون
کفش
ثروت
گربه
بوسه
اسب
بچه
برف


اسامی محبوب:
رایان
ایلیا
کارن
لیا
بارانا
فاطمه
مریم
چکامه
شیما
هیراد
هانیه
آتنا
طه
ماهان
ماهور
هلیا


‹ مطلب قبلی
مطلب بعدی ›


برچسب ها : غذا با ماکارونی, مجله تناسب اندام


سفر به سواحل آنتالیا :تور آنتالیا


سفر ارزان به آنتالیا :تور لحظه آخری آنتالیا



مبلمان اداری فضاگویا
مبلمان اداری



انجام تشریفات مجالس
تشریفات مجالس


خرید بلیط هواپیما با الی گشت
بلیط هواپیما


خرید آنلاین تشک رویا
قیمت تشک رویا


فلایتیو
خرید اینترنتی بلیط هواپیما


لاغری آسان در مدرسه بدن
رژیم لاغری


رزرو آسان هتل
رزرو هتل ( جاباما، رزرو اینترنتی هتل )


تیک بان
بلیط هواپیما


تبلیط چارتر با قاصدک ۲۴
بلیط هواپیما

ارسال نظر


منبع: آلامتو

حضور نواز شریف در دادگاه مبارزه با فساد

به گزارش ایسنا، به نقل از خبرگزاری فرانسه، انتظار می‌رود نواز شریف در این دادگاه به اتهام فساد محکوم شده و در نهایت روانه زندان شود.در حالیکه نواز شریف در میان تدابیر شدید امنیتی وارد دادگاه شد، جمعی از مردم پاکستان در مقابل دادگاه شعارهایی سردادند. هم چنین هلکوپتری بر فراز محل برگزاری این جلسه دادگاه به پرواز در آمده بود.
رسانه‌ها به همراه جمعی از وکلا و مقامات از جمله احسان اقبال، وزیر کشور پاکستان از ورود به دادگاه منع شده و پلیس موانعی برای جلوگیری از ورود افراد در مقابل دادگاه قرار داده بود.نخست وزیر برکنار شده پاکستان در دادگاهی که پیشتر و در تاریخ ۱۹ سپتامبر سال جاری میلادی برگزار شده بود، حاضر نشد و به لندن رفت تا با همسر بیمارش که تحت درمان سرطان حنجره است، ملاقات کند.دادگاه عالی پاکستان ژوئیه سال جاری میلادی شریف را به اتهام عدم شفاف سازی درباره ثروتش به پارلمان این کشور بر اساس اسناد پاناما رد صلاحیت کرد و به دیده‌بان ملی مبارزه با فساد پاکستان دستور داد تا چندین پرونده علیه وی، خانواده و چند تن از معاونانش تشکیل دهد.با این حال اعضای خانواده شریف می‌گویند این “پرونده سازی علیه نواز شریف با انگیزه سیاسی بوده است” و اتهامات را نمی‌پذیرند.


منبع: بهارنیوز

با دوربین مخفی برادر دیکتاتور را کشتند!

خبرگزاری فرانسه گزارش داد؛  این دو زن که یکی از آنها اندونزیایی به نام “سیتی آسیه” و دیگری ویتنامی به نام “دوئان تی هوئونگ” هستند متهم هستند به اینکه در تاریخ ۱۳ فوریه در ترمینال فرودگاه شهر کوآلالامپور دو ماده سازنده گاز اعصاب VX را روی صورت کیم جونگ نام، برادر ناتنی کیم جونگ اون، دیکتاتور کره شمالی اسپری کرده‌اند.

 
در آن زمان کیم جونگ نام که در اواسط دهه ۴۰ عمرش بود، منتظر سوار شدن به هواپیمایی به مقصد ماکائو بوده است و بعد از آلوده شدن به این ماده اعصاب ۲۰ دقیقه بعد جان خود را از دست داد. این دو زن متهم در نخستین روز محاکمه خود که انتظار می‌رود حدود دو ماه به طول بینجامد از طریق مترجم در دادگاه عالی “شاه علم” مالزی اظهار بی‌گناهی کردند. آسیه ۲۵ ساله به هنگام حضور در دادگاه لباس سنتی مالایی داشت و هوئونگ ۲۹ ساله لباس آبی رنگ داشت.

هر دوی آنها مدعی شدند آنها را فریب داده‌اند که قرار است در یک نمایش شوخی در مقابل دوربین مخفی بازی کنند اما اگر از بابت اتهام قتل گناهکار شناخته شوند ممکن است مجازات اعدام به دست آورند. از جمله نخستین شاهدان این پرونده کارشناسان پزشکی هستند که درباره علت مرگ کیم جونگ نام صحبت خواهند کرد. بعد از آنکه دادستان‌ها شاهدان را فراخواندند قاضی تصمیم می‌گیرد آیا پرونده به حد کافی مستدل شده تا زنان متهم از خود دفاع کنند.

آسیه و هوئونگ تنها متهمان دستگیر شده در ارتباط با این پرونده هستند و سازمان اطلاعات کره‌ جنوبی گفته این پرونده یک توطئه پنج ساله رهبر کره شمالی برای کشتن برادر ناتنی خود بوده است. چند ساعت بعد از وقوع این حمله چند تبعه کره شمالی که مظنون به دست داشتن در آن بودند مالزی را ترک کردند. از قاضی پرونده خواسته شده تا شناسایی چهار نفر از این اتباع را که در کیفرخواست به عنوان عوامل شریک در کشتن کیم جونگ نام مطرح هستند، بررسی کند.


منبع: بهارنیوز

مذاکره با مردک‌موشکی اتلاف‌وقت است

به گزارش ایسنا، پس از آن که اعلام شد واشنگتن درحال تماس با کره شمالی است، دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا خطاب به رکس تیلرسون، وزیر خارجه این کشور در توییتی نوشت: رکس انرژی خود را هدر نده، همان کاری که باید انجام شود را خواهیم کرد! تیلرسون روز شنبه خبر داد که کانال های ارتباطی با پیونگ‌یانگ باز است اما این کشور علاقه زیادی به مذاکره ندارد. با این حال، تلاش‌ها برای برقراری مذاکره ظاهرا با نگرش ترامپ در مورد موضوع در تضاد است.ترامپ در توییتی در اشاره به کیم جونگ اون، نوشت: به رکس تیلرسون، وزیر خارجه بی‌نظیرمان گفتم که مذاکره با مردک موشکی اتلاف وقت است.یک مقام ارشد دولت آمریکا به خبرگزاری رویترز گفت: در زمانی که کره‌شمالی به رفتار تحریک‌آمیزش ادامه می دهد، رئیس‌جمهور فکر نمی‌کند که اکنون وقت مذاکره با آنها باشد.این مقام همچنین گفت که کانال های دیپلماتیک عمدتا برای بحث درباره شهروندان آمریکایی تحت بازداشت در کره‌شمالی به کار می‌رود.به گزارش بی.بی.سی، این اولین باری نیست که دونالد ترامپ موضعی متفاوت از مقام های ارشد دولتش در پیش گرفته است. او در ماه اوت گفت که ارتش آمریکا آماده برخورد با کره شمالی است و درست ساعاتی پس از آن بود که وزیر دفاع آمریکا سعی کرد تنش‌ها را با این حرف که تلاش‌های دیپلماتیک در حال موثر افتادن است، فرونشاند.


منبع: بهارنیوز