قطع مجدد خوراک پتروشیمی ایلام

به دنبال قطعی یک ماهه‌ی خوراک پتروشیمی ایلام، با رایزنی نمایندگان استان در مجلس شورای اسلامی و استاندار ایلام ،این مشکل تاحدودی مرتفع شد وبراساس توافق صورت گرفته،مقرر شد که درهر ساعت ۱۵ تن خوراک’ اتیلن ‘ در اختیار این شرکت قرار گیرد، اما متاسفانه علیرغم توافق حاصل شده، مطلع شدیم شیر فلکه‌ی خوراک این شرکت ،مجددا از فردا بسته خواهد شد.

وقتی در جایی یا مطلبی پای واژه “محرومیت ” یا ” توسعه نیافتگی ” به میان می آید ،ضمیر ناخودآگاه انسان به منطقه ای دوردست در غرب کشور بنام ” ایلام”روانه می شود ،استانی محروم که هنوز زخمهای بی مهری دوران ستم شاهی وجراحت ناشی از هشت سال دفاع یکجانبه در مقابل دشمن بعثی را بر پیکر خود دارد.

به گزارش تابناک، در دوران پسا جنگ ،دولت های مختلف اقدامات موثری را در زمینه کاهش فاصله توسعه ای بین این استان جنگ زده و دیگر استانهای جنگ ندیده در دستور کار خود قرار داده و صنایع مختلفی نظیر پتروشیمی ایلام و پالایشگاه گاز در استان ایلام راه اندازی نمودند . اما حقیقتا با وجود نشستن استان بر گسترده ترین سفره نفت وگاز کشور، نه تنها تاکنون مردمان صبورش از نعتمهای توسعه یافتگی برخوردار نشده اند، بلکه این روزها سنگ اندازی هایی هم در مسیر حرکت برخی صنایع آن مشاهده می شود.

بدون شک برخی صنایع فعال استان نظیر شرکت پتروشیمی ایلام این سالها توانسته است، از طریق ایجاد مشاغل مستقیم وپایین دستی و کاهش بیکاری و رونق اقتصادی استان ،امیدها را برای زدودن غبار محرومیت از چهره ایلام زنده نماید ،اما بروز برخی بی مهری ها و چوب لای چرخ توسعه استان قرار دادن ها، شائبه تعمدی و تحمیلی بودن این محرومیت را در اذهان شکل داده است. انتظار می رود با ورود به موقع و کوتاه نمودن دست سنگ اندازان در مسیر توسعه استان، تاحدودی پاک شدن این شائبه مایوس کننده وافزایش سرعت حرکت به سمت توسعه یافتگی استان را شاهد باشیم.

به دنبال قطعی یک ماهه‌ی خوراک پتروشیمی ایلام، با رایزنی نمایندگان استان در مجلس شورای اسلامی و استاندار ایلام ،این مشکل تاحدودی مرتفع شد وبراساس توافق صورت گرفته،مقرر شد که درهر ساعت ۱۵ تن خوراک’ اتیلن ‘ در اختیار این شرکت قرار گیرد، اما متاسفانه علیرغم توافق حاصل شده، مطلع شدیم شیر فلکه‌ی خوراک این شرکت ،مجددا از فردا بسته خواهد شد.
 
هر چند ظرفیت واحد HD پتروشیمی ایلام ۴۰ تن در ساعت ، هزار تن در روز و سالانه ۳۰۰ هزار تن می‌باشد ،ولی می توان گفت؛دراین برهه زمانی  که دو پروژه‌‌ی’ الفین’ و ‘گوگرد زدایی(sru )’ در مرحله تکمیل شدن قرار دارند،دریافت همین مقدار خوراک(۱۵تن در ساعت) نیز برای سرپا ماندن پتروشیمی ایلام کفایت خواهد کرد ،اما براساس اعلام مسئولین پتروشیمی ایلام ،متاسفانه  این مقدار توافق شده هم از فردا قطع می‌شود.
 
با وجود اینکه از همین خط انتقال اتیلن غرب ،شرکت‌های پتروشیمی “جم” و” آریاساسول” که ظاهرا  مسئولین آن از قدرت چانه‌ی پرسمبه‌تری برخوردارند،با ظرفیت ۱۰۰درصدی وبدون محدودیت،از خوراک اتیلن استفاده می کنند ،حال مشخص نیست ،دلیل این بی‌مهری مسئولین مربوطه در حق پتروشیمی ایلام چیست ؟آیا با این تبعیض فاحش نمی توان گوشه ای از دوگانگی های روا داشته در حق مردم استان را مشاهده کرد؟
 
نکته‌ی مهم  قابل بیان این است که واحد الفین پتروشیمی ایلام از اواخر شهریور ،وارد مرحله‌ی پیش‌راه‌اندازی خواهد شد  و با اخذ خوراک از پالایشگاه گاز ایلام، تا پایان سال  رسما به بهره برداری می رسد . با راه اندای این واحد ،شرکت پتروشیمی ایلام به تامین خوراک ازطریق  خط لوله‌ی غرب بی نیاز خواهد شد .اما قطع خوراک این صنعت که به گفته‌ی استاندار ایلام  “چشم و چراغ صنعت استان ایلام است” جفا و ظلمی نابخشودنی در حق مردم و ۳ هزار کارگری است که در این شرکت مشغول کار هستند.

انتظار می رود، همان‌گونه که نمایندگان ایلام در مجلس و مسئولین استان ،بمنظور پیگیری اخذ سهمیه خوراک این شرکت ورود نموده وتاحدودی براین مشکل فایق آمدند ،با تداوم تلاشها ورایزنی با مسئولین مربوطه ،از قطع خوراک پتروشیمی و تعطیلی این صنعت پویای استان ممانعت به عمل آورند.


منبع: عصرایران

پشت‌پرده زباله‌گردی کودکان/ میانگین سنی کودکان زباله‌گرد ١٢ سال است

دبیر مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک مدعی است: کارت کودکان زباله‌گرد هر ماه با ٣٠٠ هزار تومان شارژ می‌شود. قائم مقام معاونت خدمات شهری هم می گوید: کار کودکان در تفکیک زباله خلاف است،ببینیم برخورد قضائی می‌کنیم.

شهروند نوشت: «برخی از پیمانکاران شهرداری برای هر نفر که در گاراژهای تفکیک زباله کار می‌کند، ٨٠٠‌ هزار تومان از صاحبان گاراژها پول می‌گیرند. این پول را زباله‌گردها نمی‌دهند، صاحبان گاراژها می‌دهند و در مقابل زباله‌ها را با قیمت پایینی از این بچه‌ها می‌خرند. کارگران اغلب ١٠تا ١٢ساله هستند و روزی تا ۶٠کیلو زباله تفکیک‌شده را جمع می‌کنند و تحویل صاحبان گاراژها می‌دهند. آنها در خیابان‌ها امنیت ندارند، برخی از ماموران شهرداری، هروقت آنها را می‌بینند، کارت‌شان را چک می‌کنند، کارت‌ها فصلی است و هر فصل بین ٢٠٠ تا ۴٠٠‌هزار تومان باید شارژ شوند.»

اینها بخشی از روایت سوسن مازیارفر، یکی از اعضای جمعیت دانشجویی امام علی(ع) درباره شرایط کاری این کودکان است. کسی که برای یک کار پژوهشی متعلق به این جمعیت، کار شناسایی کودکان زباله‌گرد تهران را عهده‌دار بود. او پشت پرده فعالیت کودکان در گاراژهای تفکیک زباله را خوب می‌داند. کودکان خردسالِ ١٠ساله، ١٢ساله و حتی در موارد کمی ۴ساله. کودکانی که اغلب افغان غیرمجاز هستند و اول و آخر کارشان، خم‌شدن تا کمر روی سطل‌های مکانیزه فلزی کثیف و گاهی متعفن شهرداری است؛ متعفن از باقیمانده غذاها و هرچه می‌شود در زباله‌های شهری پیدا کرد: « تفکیک زباله مناطق مختلف تهران به صورت جداگانه به مزایده گذاشته می‌شود، پیمانکاران شهرداری، مزایده را که برنده شدند، کار را به یکی از گاراژهای خصوصی که در همین زمینه فعالیت می‌کنند، می‌سپرند و به ازای هر نفری که در این گاراژها کار می‌کنند، ٨٠٠‌هزار تومان می‌گیرند، فرقی نمی‌کند، کارگر کودک ١٢ساله باشد یا مرد ۴٠ساله. همه یک قیمت دارند. هر منطقه گاراژهای مخصوص به خودش را دارد، مثلا پیمانکاری که در مزایده منطقه ۶ برنده شده، زباله‌های آن منطقه مال خودش است، تفکیک‌اش را می‌سپرد به یکی از گاراژها و به این صورت کاسبی‌اش شروع می‌شود.»

مازیارفر اینها را می‌گوید. ماجرا اما با واگذاری تفکیک زباله به گاراژها تازه برای کارگران کوچک، کارگران صورت‌های سیاه، دست‌های سیاه و لباس‌های سیاه، شروع می‌شود: «بخش زیادی از گاراژهای تفکیک زباله در زمان‌آباد و شهرری است، این گاراژها شخصی است و به جایی وابسته نیستند، آنها پول را به پیمانکاران می‌دهند اما از آن طرف، زباله‌ها را کیلویی از بچه‌ها می‌خرند. هرکدام از این کودکان روزی ۶٠ تا ٧٠کیلو زباله تفکیک‌شده جمع می‌کنند، پلاستیک، بطری، کاغذ، شیشه و… برای همین ۶٠تا ٧٠کیلو در ماه، حقوقی نزدیک به ٨٠٠‌هزار تومان به این بچه‌ها می‌دهند، گاهی کمی بیشتر و گاهی کمتر.» ماجرا اما فقط همین کار روزانه نیست، این کودکان خسته از کار، تنها حساب کارشان صاحبان گاراژها نیستند که زباله‌ها را ارزان از آنها می‌خرند، گروهی از ماموران شهرداری هستند.

آنطور که مازیارفر می‌گوید؛ برخی از ماموران شهرداری، از این کودکان کارت می‌خواهند، کارت هم اسم خاص و مهر خاصی ندارد، فقط این بچه‌ها موظف هستند به صورت فصلی، کارت‌ها را شارژ کنند، هربار شارژ هم ٢٠٠ تا ۴٠٠‌هزار تومان می‌شود: «این بچه‌ها شارژ کارت را از حقوقشان باید پرداخت کنند و به نوعی این کارت‌ها مجوز فعالیت‌شان است. فرقی هم نمی‌کند افغان باشند یا ایرانی. مجاز یا غیرمجاز.» بعضی از این گاراژها، ٣٠ کارگر، بعضی ١٠ کارگر و بعضی تا ١٠٠ کارگر هم دارند. همه اینها بستگی به بالابودن میزان زباله‌های هر منطقه دارد: «زمان‌آباد پر از گاراژهای تفکیک زباله است، بیشتر این کارگران کودک هستند که هر روز با گونی‌های پر از زباله به گاراژ برمی‌گردند تا گونی‌هایشان وزن‌کشی شود، هر کارگر مسئول تفکیک یک بخش است، برخی شیشه جمع می‌کنند، برخی پلاستیک، بعضی هم کاغذ و… هر زباله قیمت خودش را دارد.»

او می‌گوید که تفکیک زباله خیلی وقت است که تبدیل به تجارت پرسودی شده و تمام بارش بر دوش همین کودکان است که چندین برابر وزن خودشان گونی‌های زباله را به دوش می‌کشند. جمعیت امام علی(ع) از پارسال که احد و صمد، دو کارگری که در یکی از این گاراژها، زنده‌زنده در آتش سوختند، یک کار پژوهشی روی این کودکان شروع کرد.

آنها در قالب طرح کعبه کریمان این‌بار به سراغ شناسایی این کودکان و برآورده‌کردن آرزوهایشان پرداختند؛ در پژوهش آنها ۶۵٠ تا ٧٠٠ کودک زباله‌گرد مورد بررسی قرار گرفتند: «براساس این پژوهش که در تهران و چندین شهر کشور انجام شد، در تهران افغان‌ها، بیشترین تعداد زباله‌گردها را به خود اختصاص دادند، اما مثلا در جایی مانند کرمانشاه، ایرانی‌ها، رتبه اول را در زباله‌گردی داشتند. در میان آنها دختران زباله‌گرد هم داریم. تعدادشان هم کم نیست. در قرچک، زورآباد و جعفرآباد تعداد زیادی از زباله‌گردها دختر هستند. در این طرح ما از بچه‌ها درباره آرزوهایشان پرسیدیم، یکی از آنها به ما گفت که کاش مردم زباله‌هایشان را از خانه تفکیک کنند تا کار ما سخت نشود. این آرزوی یک بچه ١٠ساله زباله‌گرد است.»

شرایط کار این کودکان بد که نه بغرنج است و تلخ. درد آنها فقط بهره‌کشی‌ها نیست، ‌هزار درد و بلاست که از همین سطل‌های زباله، به جانشان می‌افتد: «بعضی از کودکان تا روزی ٢٠ساعت هم کار می‌کنند، از صبح زود از خانه بیرون می‌روند و دو، سه شب برمی‌گردند، نزدیک ۶٠، ٧٠درصدشان در همان گاراژها می‌خوابند و آنهایی هم که خانه می‌روند، شرایط‌شان خیلی با آن گاراژهای پر از زباله فرقی نمی‌کند. گاراژها بشدت آلوده هستند، کودکان در همان گاراژها غذا می‌خورند»

دستکش و ماسک آرزوی این کودکان است، کودکانی که بی‌محابا، دست‌های سیاهشان را در سطل‌ها فرو می‌کنند، بیرون می‌آورند و ویروس‌ها و عفونت‌ها را با خود هرجا می‌برند: «بررسی‌های ما نشان داد که حدود ٧٠‌درصد از این کودکان، بدون دستکش کار می‌کنند، ایدز، هپاتیت، اسهال، سل و قارچ‌های پوستی، انگل و وبا و گال هم در میان این کودکان دیده می‌شود. آنها به جز این درد استخوان هم دارند؛ چرا که بارهای سنگینی به دوش می‌کشند؛ به دلیل برخورد ماموران شهرداری نمی‌توانند از چرخ استفاده کنند.»

مازیار‌فر می‌گوید که تمام این مشکلات در جلسه‌ای به مسئولان شهرداری و وزارت رفاه اعلام شده و قرار است تا کارگروهی برای بررسی این موضوع تشکیل شود: « شهرداری در ابتدا این موضوع را نپذیرفت و گفت که این بچه‌ها زباله‌گرد هستند؛ اما درنهایت قبول کردند که روی این موضوع کار کنند؛ خواسته ما این است که کار تفکیک زباله به صورت مکانیزه انجام شود و از این چرخه غیرانسانی خارج شود.»

ماجرا زمانی فاجعه‌آورتر می‌شود که خیلی از این بچه‌ها شب‌ها به خیابان می‌روند و صبح دیگر خبری از آنها نمی‌شود. جنازه آنها کف خیابان می‌افتد: «خیلی از این بچه‌ها، زباله‌هایشان را نصف شب تفکیک می‌کنند و در خیابان برایشان اتفاقات بدی می‌افتد؛ تصادف یکی از آنهاست. ما موارد زیادی داریم که شب‌ها راننده‌ها این بچه‌ها را نمی‌بینند و با آنها تصادف می‌کنند. مرگ این بچه‌هایی که هیچ هویتی هم ندارند، خیلی دردآور است، چون هیچ‌کس از آن باخبر نمی‌شود.» مازیار فر، یکی از اعضای شورای مدیریت خانه ایرانی لب خط جمعیت امام علی(ع) است.

مسئولان توضیح دهند

هر آنچه مازیار فر گفت، مظفر الوندی، دبیر مرجع کنوانسیون حقوق کودک هم در حاشیه رونمایی از کتاب طنین سکوت به «انصاف‌نیوز» گفته بود. او با اطلاع از جزییات کار این کودکان، اتفاقاتی که برای آنها در سوله‌های تفکیک زباله می‌افتد را استثمار می‌داند و تأکید می‌کند که شهرداری در این ماجرا دست دارد: «یک‌سری انحرافات در تنظیم قرارداد بین شهرداری و پیمانکاران وجود دارد که خود آنها هم متوجه این موضوع هستند. از مراحل ابتدایی تفکیک زباله تا زمانی که زباله‌ها به مکان صنعتی بازیافت زباله می‌رسند، بیشتر کسانی که فعالیت می‌کنند، کودکان هستند و همه اینها به صورت رسمی انجام می‌شود.»

به گفته او، کودکان زباله‌گرد بدون داشتن کارت‌های فصلی، اجازه کار در محلات و مناطق را ندارند: «افرادی مربوط به شهرداری و پیمانکارانش، این کودکان را کنترل می‌کنند تا افراد دیگری وارد کار نشوند.» الوندی وزارت کار را مسئول پیگیری وضع کودکان زباله‌گرد ایرانی می‌داند؛ با این توضیح که «حدود دو ماه پیش برای بازدید به مکانی رفتیم که بیشتر اتباع و به هر حال کودکان در حال کار بودند. از طرف مرجع حقوق کودک برای تمام بخش‌هایی که زیر مدخل این موضوع هستند، یک گزارش تهیه شد. در ادامه این گزارش، از قوه قضائیه، رئیس دادگستری تهران، وزارت رفاه و شهرداری خواستیم در مورد روند بازیافتی که در تهران انجام می‌شود، توضیح بدهند.»

به گفته او، این مکان‌ها پنهانی نیستند و این استعمار به ‌طور آشکار اتفاق می‌افتد و کودکان اعم از ایرانی و غیرایرانی در شرایط بد زندگی و کار می‌کنند. بعضی از این کودکان در همان سوله‌ها شب را سر می‌کنند. حدود ١٠ روز پیش این گزارش به بخش‌های مربوطه تقدیم شده است. الوندی همچنین از رایزنی‌ها با اعضای جدید شورای شهر و وعده‌ همکاری بخش اجتماعی شورای پنجم خبر داده است.

در شهرداری چنین اتفاقاتی نمی‌افتد

همه این اتفاقات در شهر رخ می‌دهد و شهرداری انکار می‌کند. منصورباقرصاد، قائم‌مقام معاونت خدمات شهری شهرداری تهران یکی از آنهاست که از وجود چنین سازوکاری در شهرداری تهران، اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و می‌گوید که از طرف شهرداری چنین اتفاقاتی نمی‌افتد: «همه اینها که گفتید، خلاف قانون است؛ هر کسی هم که این کار را انجام داده، تخلف کرده، اصلا در شهرداری چنین اتفاقی نمی‌افتد که مامور شهرداری از کارگران تفکیک زباله کارت بخواهد و بابت آن هم پول بگیرد. اصلا ماموران شهرداری حق گرفتن چنین کارتی ندارند.»

این مسئول در شهرداری تهران، در عین حال که می‌پذیرد تفکیک زباله به صورت مزایده در اختیار پیمانکاران شهرداری قرار می‌گیرد، اما همه آنچه درباره سوءاستفاده‌هایی که از کودکان فعال در تفکیک زباله گفته می‌شود را رد می‌کند و می‌گوید: «براساس قراردادی که ما با پیمانکاران تفکیک زباله داریم آنها تنها حق دارند که این زباله‌ها را از در منازل، در مدارس، در مغازه‌ها و شهرک‌های مسکونی و… تحویل بگیرند؛ چنین چیزی وجود ندارد که این بخش را به گاراژهای مخصوص این کار بسپارند و آنها هم از کودکان کار برای این بخش استفاده کنند.»

واگذاری کار تفکیک زباله از سوی پیمانکاران شهرداری به گاراژها و سپردن کار به کودکان افغان و ایرانی و بهره‌کشی از آنها در قالب گرفتن کارت و شارژ همان کارت‌ها، روندی است که قائم‌مقام معاونت خدمات شهری شهرداری تهران تمام آن را خلاف می‌داند: «ما این موضوع‌ها را قبول نداریم و در صورتی که ببینیم برخورد می‌کنیم، حتی به دادگستری شکایت می‌کنیم.»

و تأکید می‌کند: «البته اگر چنین اتفاقی بیفتد.» او در پاسخ به این سوال که «اگر کودکان در کار تفکیک زباله نیستند، پس این تعداد کودکی که در این زمینه فعالیت می‌کنند، برای کجا مشغولند؟» می‌گوید: «اینها به شهرداری ارتباطی ندارند، اصلا چنین چیزی وجود ندارد که کودکان برای این بخش فعالیت کنند.» اما وجود این کودکان زباله‌گرد غیرقابل انکار است. اینها برای چه بخشی فعالیت می‌کنند؟ «روزانه ١٨‌هزار تن زباله خشک در کشور تولید می‌شود، این زباله‌ها در بخش‌های مختلف مورد استفاده قرار می‌گیرند.»


منبع: عصرایران

آیا ورزش اشتها را زیاد می کند

افرادی که ورزش می‌کنند غالبا تصور می‌کنند که ورزش کردن اشتهای آنها را افزایش می‌دهد و دو ساعت بعد از ورزش کردن نمی‌توانند اشتهای خود را کنترل کنند.

به گزارش ایسنا به نقل از گاردین، تمامی ورزش‌ها با افزایش اشتها همراه نیستند. هرمونی در بدن به نام گرلین با میزان اشتها در ارتباط است. مطالعات نشان داده است که هر چقدر ورزش شدیدتر و طولانی‌تر باشد بیشتر میزان گرلین کاهش می یابد.

افرادی که برای ۹۰ دقیقه می‌دوند تا نیم ساعت بعد از ورزش میزان گرلین کمی دارند و تا مدت زیادی احساس گرسنگی نمی‌کنند. در صورتی که ورزش شدید اما کوتاه باشد بیشتر از دویدن آرام اشتها را کم می‌کند اما تاثیر آن کمتر از دویدن طولانی مدت است.

مدیر این تحقیقات می‌گوید: بررسی این مساله کمی سخت است زیرا نمی‌توان میزان غذا خوردن ورزشکاران را به درستی اندازه‌گیری کرد و باید به گزارش‌های خود آنها استناد کنیم.

محققان معتقدند که شدت ورزش با اشتها بسیار ارتباط دارد. اگر شدت دویدن زیاد باشد حتی اگر ۳۰ ثانیه نیز به طول بینجامد باعث کاهش هرمون گرلین می‌شود. این میزان کاهش اشتها نهایتاً تا دو ساعت تاثیرگذار است. به صورت کلی بررسی‌ها نشان داده است که ورزش باعث گرسنگی بیشتر در وعده غذایی بعدی نمی‌شود اما ورزش نکردن و فعال نبودن باعث اضافه شدن وزن می‌شود بنابراین حتی اگر افراد به دنبال کاهش وزن نباشند نیز بهتر است ورزش کنند.


منبع: عصرایران

کنسرت‎هایی که این هفته برگزار می‎شود/ از ایلام تا ارومیه (+جدول/ سبک)

در روزهای پایانی مردادماه و آغازین شهریورماه ۱۳۹۶، کنسرت‎های متعددی در سبک‎های مختلف برگزار می‎شود.

عصرایران – کنسرت‎های مختلفی در این هفته (۲۸ مرداد تا ۳ شهریور۱۳۹۶) در شهرهای مختلف کشور برگزار می‎شود.

این هفته چند کنسرت در سالن برج آزادی، سالن میلاد نمایشگاه بین المللی، تالار وحدت و شهرهایی مانند ایلام، ارومیه، لنگرود، سقز،  رشت، چالوس، خرم آباد و … روی صحنه می رود. از محمدرضا گلزار و سالار عقیلی تا همای و محسن یگانه این هفته کنسرت های خود را برگزار می کنند.

در ادامه به “مهمترین” کنسرت‎هایی که این هفته برگزار خواهد شد، اشاره می‎شود. در این خبر به کنسرت‎هایی پرداخته می شود که بلیت فروشی آنها آغاز شده یا به اتمام رسیده است و برگزاری آن قطعی به نظر می رسد.































نام گروه یا خواننده


زمان

مکان

سبک

گروه پیل دم

۲۸ مرداد ساعت ۲۱

فرهنگسرای نیاوران – تهران


تلفیقی

تجربه عبارات دورانی؛ دوره چهارم


۲۸ مرداد ساعت ۲۰

تئاتر مستقل – تهران

تلفیقی

کنسرت آنپلاگد شاهین آرین


۲۸ مرداد ساعت ۱۹ و ۲۱:۳۰

سالن برج آزادی – تهران

پاپ

تجربه شاهدان خموش؛ دوره چهارم


۲۸ مرداد ساعت ۲۲

تئاتر مستقل – تهران

تلفیقی/کلاسیک ایرانی

بابک جهانبخش

۲۹ مرداد ساعت ۱۸:۳۰ و ۲۱:۳۰

سالن فرهنگ و ارشاد – صومعه سرا


پاپ

سیروان خسروی

۲۹ مرداد ساعت ۱۹ و ۲۱:۳۰

سالن نمایشگاه بین المللی – قزوین


پاپ

کنسرت ویلن امین غفاری


۲۹ مرداد ساعت ۲۲

تالار وحدت – تهران

کلاسیک

سینا شعبانخانی

۲۹ مرداد ساعت ۲۱


سالن وصال – لنگرود

پاپ

محسن یگانه

۲۸ و ۲۹ مرداد ساعت ۱۸ و ۲۲


برج میلاد – تهران

پاپ

بهنام بانی

۲۸ و ۲۹ مرداد ساعت ۱۹ و ۲۲

سالن میلاد نمایشگاه بین المللی –
تهران


پاپ

گروه آوای شور انگیز (ویژه بانوان)


۲۹ مرداد ساعت ۲۱

فرهنگسرای نیاوران – تهران

کلاسیک ایرانی

میثم ابراهیمی

۱ شهریور ساعت ۲۲

سالن میلاد نمایشگاه بین المللی –
تهران


پاپ

محمد رضا گلزار

۱ شهریور ساعت ۱۸:۳۰

سالن صادرات – خرم آباد


پاپ

مجید خراط‎ها

۱ شهریور ساعت ۲۱

سالن شهید بهشتی – سقز


پاپ

گروه سلاطین (فارسی، آذری)

۱ شهریور ساعت ۲۱:۳۰

سالن سیروس صابر – کرج


فولکلور/ کلاسیک ایرانی

گروه بانگ نو

۱ شهریور ساعت ۲۱

فرهنگسرای نیاوران – تهران


کلاسیک ایرانی

ارکستر سمفونیک تهران (شهرداد روحانی)


۱ شهریور ساعت ۱۱

تالار وحدت – تهران

کلاسیک

پرواز همای

۲ شهریور ساعت ۲۰:۳۰

مرکز همایش تله کابین – رامسر


کلاسیک ایرانی

سیامک عباسی

۲ شهریور ساعت ۱۹ و ۲۱

سالن میلاد نمایشگاه بین المللی –
تهران


پاپ

گروه سه‌تارنوازان صبا

۲ شهریور ساعت ۱۸ و ۲۱:۳۰

سالن شهید سلمان هراتی – ساری


کلاسیک ایرانی

حمید عسگری

۲ شهریور ساعت ۲۱

سالن فنی حرفه ای – ایلام


پاپ

سالار عقیلی

۲ شهریور ساعت ۲۰

مجموعه گردشگری دهکده – شاندیز


کلاسیک ایرانی

سینا سرلک

۲ شهریور ساعت ۱۸ و ۲۱


سالن وارش – رشت

کلاسیک ایرانی

سیمین غانم (ویژه بانوان)


۲ و ۳ شهریور ساعت ۱۴

تالار وحدت – تهران

کلاسیک ایرانی

مهدی احمدوند

۲ و ۳ شهریور ساعت ۲۰:۳۰

مجتمع گردشگری باری – ارومیه


پاپ

گروه راستان

۲ و ۳ شهریور ساعت ۲۰

فرهنگسرای ارسباران – تهران


کلاسیک ایرانی

رضا صادقی

۳ شهریور ساعت ۱۹ و ۲۲

سالن میلاد نمایشگاه بین المللی –
تهران


پاپ

ایرج رحمانپور

۳ شهریور ساعت ۲۱

تالار اندیشه حوزه هنری – تهران


کلاسیک ایرانی

ارکستر موسیقی نو

۳ شهریور ساعت ۲۱


تالار رودکی – تهران

کلاسیک


منبع: عصرایران

حمله افراد ناشناس به سرنشین یک خودرو در شهرکرد

معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی استان چهارمحال و بختیاری از حمله افرادی ناشناس به سرنشین یک دستگاه خودرو در خیابان ورزش شهرکرد خبر داد.

به گزارش ایسنا، سرهنگ شهریار حیدری در تشریح جزئیات این خبر اظهار کرد:  عصر جمعه یک خودرو پژو پارس در حالی که پلاک‌های آن به وسیله برچسب پوشیده شده بود همراه با سه سرنشین مسیر تردد یک خودروی چری را در خیابان ورزش شهرکرد مسدود کرده و سرنشین (مرد) ۴۸ ساله این خودرو را با استفاده از چاقو مصدوم و به سرعت متواری می‌شوند.

سرهنگ حیدری ادامه داد: دو سرنشین خودروی چری با کمک اهالی به بیمارستان کاشانی شهرکرد منتقل شدند که سرنشین زن پس از مداوای سرپایی ترخیص و حال عمومی سرنشین دوم نیز رضایت بخش اعلام شده است. 

معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی استان با بیان این مطلب که تلاش‌های پلیس برای شناسایی ضاربان ادامه دارد از کلیه شهروندان خواست که در صورت مشاهده هر گونه مورد مشکوک سریعا پلیس را با شماره گیری تلفن ۱۱۰ و یا سامانه پیامکی سه شماره ای ۱۱۰ مطلع کنند.


منبع: عصرایران

آخرین وضعیت پرونده فوت ۴ کارگر در کارخانه بازیافت کاغذ

بازپرس ویژه قتل دادسرای عمومی و انقلاب شهرستان مشهد در تشریح آخرین وضعیت آخرین وضعیت پرونده فوت ۴ کارگر در کارخانه بازیافت کاغذ، گفت: نظریه کارشناسی اعلام شد اما علت اصلی فوت ۴ کارگر پس از وصول پاسخ آزمایشات سم‌شناسی توسط پزشکی قانونی مشخص می‎شود.

میرزایی بازپرس ویژه قتل دادسرای عمومی و انقلاب شهرستان مشهد در گفت‎وگو با میزان، با اشاره به آخرین وضعیت پرونده فوت ۴ کارگر در کارخانه خمیر ضایعات کاغذ در شهر مشهد اظهار کرد: پرونده به کارشناسی ارجاع شد که پاسخ آن اعلام و به هیئت‎های ۵ نفره برای بررسی ارائه گردید.

وی ادامه داد: هرگونه اظهار نظر قطعی در رابطه با این پرونده، منوط به اخذ پاسخ آزمایشات سم‌شناسی توسط پزشکی قانونی است تا علت اصلی فوت ۴ کارگر کارخانه مشخص ‎شود.

گفتنی است: چهار کارگر کارخانه کمپوست در مشهد در ۸ خرداد ماه سال جاری به علت سقوط به دستگاه خمیر کاغذ به شدت مجروح شدند و بعد از انتقال به بیمارستان جان خود را از دست دادند.


منبع: عصرایران

۵ نشانه سطح پایین اکسیژن در خون

گلبول های قرمز خون وظیفه حمل اکسیژن به بافت های بدن را بر عهده دارند و مقدار ناکافی از آنها می تواند موجب تغییر رنگ پوست شود.

هیپوکسمی، زمانی رخ می دهد
که فردی با سطوح پایین‌تر از حد عادی اکسیژن در خون، به ویژه در شریان ها، مواجه
است. هنگامی که اکسیژن کافی از طریق خون به بافت های بدن حمل نمی شود تا نیازهای
آنها را پاسخگو باشد، هیپوکسی شکل می گیرد، اگرچه هیپوکسی اغلب برای توصیف هر دو
شرایط استفاده می شود.

5 نشانه سطح پایین اکسیژن در خون

به گزارش گروه سلامت عصر ایران
به نقل از “اکتیو بیت”، این شرایط می تواند به طور ناگهانی در نتیجه
مصرف برخی داروها یا یک حمله آسم شکل بگیرد، یا با گذشت زمان به واسطه مشکلات قلبی
یا بیماری های ریوی، مانند بیماری انسداد مزمن ریوی (COPD) و آمفیزم ایجاد شود.
اگرچه علائم هیپوکسی اغلب از فردی به فرد دیگر متفاوت است، برخی از شایع‌ترین آنها
در ادامه ارائه شده اند.

تغییر رنگ پوست

گلبول های قرمز خون وظیفه
حمل اکسیژن به بافت های بدن را بر عهده دارند و مقدار ناکافی از آنها می تواند
موجب تغییر رنگ پوست شود. رنج کبود شرایطی است که در آن پوست معمولا ظاهر آبی-قرمز
تیره پیدا می کند و در صورت افت چشمگیر سطوح اکسیژن شکل می گیرد.

برای افرادی که دارای پوستی
تیره‌تر هستند، رنج کبود ممکن است در غشاهای مخاطی (لب ها، لثه ها، و اطراف چشم
ها، و ناخن ها راحت‌تر مشاهده شود.

سردرگمی

سردرگمی به عنوان شرایطی که
انسان قادر به تفکر واضح یا سریع نیست، احساس از خود بیخود شدن دارد، و برای حفظ توجه،
تصمیم گیری، یا به یادآوردن چیزی تلاش می کند، تعریف می شود.

اگر متوجه شدید خودتان یا
فردی دیگر به طور ناگهانی هر یک از این علائم را نشان می دهد، ممکن است با هیپوکسی
مواجه شده باشید. هیپوکسی ناگهانی می تواند به واسطه دلایل مختلفی شکل بگیرد که از
یک حمله آسم شدید تا بروز مشکلی در قلب یا ریه ها را شامل می شود.

سرفه

حمله آسم شدید از دلایل شایع
هیپوکسی است، که طی آن دریافت هوا توسط ریه ها با دشواری صورت می گیرد، زیرا مسیرهای
هوایی تنگ شده اند. در تلاش برای پاکسازی ریه ها، فرد ممکن است به طور مکرر سرفه
کند. در شرایطی که این واکنشی طبیعی محسوب می شود، اما می تواند خطرناک نیز باشد،
زیرا سرفه کردن برای پاکسازی ریه ها اکسیژن بیشتری را مصرف می کند و می تواند علائم
را وخیم‌تر سازد.

ضربان قلب و تنفس سریع

ضربان قلب افزایش یافته
بیشتر مواقع زمانی رخ می دهد که درگیر یک فعالیت جسمانی هستید، از این رو، مواجهه
با آن زمانی که در وضعیت استراحت قرار دارید ممکن است نشان دهنده هیپوکسی باشد.
هنگامی که بدن به میزان کافی اکسیژن دریافت نمی کند، قلب عملیات پمپاژ خون را در
راستای کمک به گردش خون حاوی اکسیژن در سراسر بدن و تامین نیاز سلول ها سریع‌تر انجام
می دهد.

تسریع تنفس نیز زمانی که
نیاز بدن به اکسیژن تامین نمی شود، در تلاش برای افزایش اکسیژن دریافتی شکل می
گیرد. انسان در شرایط عادی ۱۲ تا ۱۶ بار در دقیقه نفس می کشد، اما در چنین موقعیت
هایی ممکن است نرخ تنفس به ۲۴ بار یا بیشتر افزایش یابد.

تنگی نفس

تنگی نفس به عنوان یکی از
نشانه های آشکار هیپوکسی در نظر گرفته می شود و اغلب در نتیجه افزایش ضربان قلب و
نرخ تنفس که پیش از این به آنها اشاره شد، رخ می دهد. تنگی نفس اغلب در حالت
استراحت شکل می گیرد و می تواند چنان شدید شود که احساس خفگی در فرد ایجاد شود.

تنگی نفس، هنگام فعالیت های
جسمانی هرچه بیشتر خود را نشان می دهد و ممکن است تحمل فرد در انجام آنها را کاهش
دهد. همچنین، تنگی نفس ممکن است طی خواب رخ دهد و فرد را از خواب بیدار کند. در
برخی موارد، تنگی نفس ممکن است با صدای خس خس، به ویژه هنگام عمل بازدم، همراه
باشد.


منبع: عصرایران

گرسنگی دائمی به این دلایل

هنگام احساس درد گرسنگی نخستین چیزی که در ذهن انسان نقش می بندد، غذا است. اما شاید آنچه بدن شما به واقع نیاز دارد، آب باشد!

ضعف جسمانی، غرغر معده،
سردرد و دشواری در تمرکز از جمله احساسات آشنا برای ما هنگام گرسنگی هستند. در
شرایطی که تجربه این علائم هنگام بیدار شدن از خواب در صبح و نزدیک به زمان وعده
های غذایی شایع است، برای برخی افراد هر چه بیشتر در طول روز رخ می دهند.

گرسنگی دائمی به این دلایل

به گزارش گروه سلامت عصر ایران
به نقل از “اکتیو بیت”، چنین احساس گرسنگی شدیدی که در پزشکی به نام پلی‌فاجیا
(اشتهای زیاد) شناخته می شود، اغلب نشان دهنده یک نگرانی سلامت زمینه ای مانند
رژیم غذایی ضعیف یا عادات شخصی ناسالم است. اگر به طور منظم حتی پس از غذا خوردن
درباره وعده غذایی بعدی خود نگران هستید در ادامه با هفت دلیل احتمالی برای این
شرایط بیشتر آشنا می شویم.

کربوهیدارت های پالایش شده

کلوچه ها، شیرینی ها و نان
سفید اگرچه خوشمزه هستند، اما به سرعت سطوح قند خون انسان را افزایش می دهند. این
در شرایطی است که افت قند خون نیز به همان اندازه سریع صورت می گیرد، در نتیجه، هر
چه بیشتر احساس گرسنگی می کنید و هوس های غذایی بیشتری برای مصرف این کربوهیدارت
های پالایش شده برای تامین سوخت مورد نیاز بدن خواهید داشت. بر همین اساس یک چرخه
شکل می گیرد.

برای حفظ سطوح قند خون در
شرایط مطلوب و پرهیز از احساس گرسنگی، مصرف کربوهیدارت های پیچیده که از محتوای
بالای فیبر بهره می برند، مانند بادام، سیب، دانه های چیا و پسته توصیه می شود.

تشنگی

هنگام احساس درد گرسنگی
نخستین چیزی که در ذهن انسان نقش می بندد، غذا است. اما شاید آنچه بدن شما به واقع
نیاز دارد، آب باشد! از آنجایی که مردم کم آبی بدن را با گرسنگی اشتباه می گیرند،
بهترین روش برای درک دلیل شکل گیری این احساس نوشیدن مقدار فراوان آب و انتظار
برای این است که آیا احساس گرسنگی رفع می شود یا خیر.

استرس

زمانی که دچار استرس شده اید،
وسوسه خوردن غذا می تواند قوی‌تر شود. هنگامی که بدن دچار تنش شده است، هورمون های
استرس شامل آدرنالین و کروتیزول بیش از اندازه ترشح می شوند، که هر دو آنها می
توانند بدن را فریب دهند که به غذای بیشتر نیاز دارد.

همچنین، استرس سطوح انتقال
دهنده عصبی سروتونین را کاهش می دهد، که می تواند احساس گرسنگی را افزایش دهد.
برای مقابله با این شرایط انجام منظم فعالیت های کاهنده استرس، مانند مدیتیشن و
یوگا، را مد نظر قرار دهید.

خواب ناکافی

در شرایطی که روند زندگی ما به
طور فزاینده سریع‌تر و پر مشغله‌تر از گذشته شده است، قربانی شدن برخی چیزها مانند
ساعات خواب چندان شگفت آور نیست. در
شرایطی که خواب کافی برای سلامت کلی انسان اهمیت ویژه ای دارد، اما یکی از
قربانیان نخست محسوب می شود.

کمبود خواب می تواند به
ناتوانی هر چه بیشتر در بیدار ماندن طی روز منجر شود و همچنین می تواند تولید
هورمون گرلین را افزایش دهد، که احساس گرسنگی را بدون نیاز بدن به دریافت کالری
بیشتر ایجاد می کند.

بیش از اندازه سریع غذا
خوردن

سرعت بیش از اندازه غذا
خوردن زمان کافی برای ثبت این که به میزان کافی غذا خورده اید را در اختیار مغز
قرار نمی دهد. در نتیجه، پس از این که حتی به میزان کافی نیز غذا خورده اید، ممکن
است احساس گرسنگی داشته باشید، که به تداوم غذا خوردن منجر می شود.

برای این که سرعت غذا خوردن
خود را کاهش دهید، وقفه های کوتاه بین هر لقمه به منظور جویدن کامل مواد غذایی
توصیه می شود. همچنین، از تماشای تلویزیون، کار با رایانه یا خواندن روزنامه هنگام
غذا خوردن اجتناب کنید، زیرا این عوامل حواس پرتی می توانند توجه شما از این که در
حال غذا خوردن هستید را منحرف سازند.

نیاز به پروتئین و چربی
بیشتر

آیا به طور مداوم غذا می
خورید، اما هرگز احساس سیری و پری در شما شکل نمی گیرد؟ این شرایط ممکن است با آن
چه می خورید در ارتباط باشد. همان گونه که پیش‌تر اشاره شد، کربوهیدارت های پالایش
شده یکی از مقصران اصلی در این زمینه محسوب می شوند، زیرا در سطوح قند خون اختلال
ایجاد کرده و فاقد مواد مغذی ضروری مانند پروتئین و چربی هستند.

پروتئین و چربی برای مدت
زمان بیشتری در معده باقی می مانند و به احساس پری و سیری کمک می کنند. شما می
توانید منابع بیشتری از این مواد مغذی را در وعده های غذایی خود جای دهید، که از آن
جمله می توان به ماهی، مرغ، تخم مرغ، مغزهای خوراکی یا لبنیات کم چرب اشاره کرد.

برخی داروها

احساس گرسنگی دائمی می تواند
اثر جانبی مصرف برخی داروها باشد. آنتی هیستامین ها یکی از موارد شناخته شده در
این زمینه هستند و از گزینه های دیگر می توان به داروهای ضد افسردگی به نام SSRIs، استروئیدها، برخی
داروهای دیابت و داروهای ضد روان پریشی اشاره کرد.

اگر احساس گرسنگی حتی پس از
خوردن یک وعده غذایی بزرگ شما را رها نمی کند، صحبت کردن با پزشک درباره داروهای
مصرفی و تغییر برخی از آنها ممکن است مفید باشد.


منبع: عصرایران

دلجویی نماینده خرمشهر از ظریف

نماینده مردم خرمشهر در مجلس در جلسه علنی امروز نزد وزیر پیشنهادی امور خارجه رفت و از وی دلجویی کرد.

به گزارش ایسنا، عبدالله سامری در جریان رسیدگی به بررسی برنامه های محمد جواد ظریف وزیر پیشنهادی امور خارجه و حین سخنان وی در اقدامی نامتعارف با هتاکی به وزیر پیشنهادی امور خارجه الفاظی رکیک به وی نسبت داد که موجب شد جو جلسه روز چهارشنبه گذشته مجلس تا حدودی متشنج شد و در نهایت با همراهی تعدادی از نمایندگان این نماینده از صحن علنی مجلس خارج شد.

براساس این گزارش امروز عبدالله سامری نماینده خرمشهر با حضور در کنار ظریف که تعدادی از نمایندگان  از جمله محمدرضا تابش، دهقانی عضو کمیسیون امنیت ملی و قشقاوی معاون پارلمانی وزارت امور خارجه نیز حضور داشتند با ظریف دید و بوسی و از وی دلجویی کرد.


منبع: عصرایران

نگاه احمدی‎نژاد به مجمع تشخیص تغییر می‎کند؟/ او این مجمع را مجمع پیرمردان خوانده بود

احمدی‎نژاد هیچ گاه رابطه دوستانه و خوبی با مجمع تشخیص دوران آیت‎الله هاشمی نداشت. احمدی‌نژاد اما این روزها تنها امیدش به همین مجمع تشخیص است و صندلی که نظام باز هم فرصت نشستن بر آن را به او داده است.

نامه نیوز نوشت: احمدی نژاد هیچ گاه رابطه دوستانه و خوبی با مجمع تشخیص دوران آیت الله هاشمی نداشت. چه آن زمان که رییس دولت بود و حضورش در جلسات این مجمع به تعداد انگشتان یک دست هم نرسید و حتی برخی وزرا روایت می کردند که آنها نیز از حضور در جلسات مجمع منع شده بودند چه بعدها که از جایگاه عضو حقیقی به عضویت مجمع در آمد و روایت می شد با سکوت نظاره گر مباحث و تصمیمات مجمع است. مجمع تشخیص از نگاه محمود احمدی نژاد مجمع پیرمردان و از کارافتادگان سیاست بوده است. تصویری که نه فقط از زبان خود او که از زبان نزدیکانش نیز چندین بار مطرح شده بود.

احمدی نژاد اما این روزها تنها امیدش به همین مجمع تشخیص است و صندلی که نظام باز هم فرصت نشستن بر آن را به او داده است. او شاید اینبار با نگاهی متفاوت تر به این صندلی نگاه می کند، اینبار او قرار است در مجمعی حضور داشته باشد که آیت الله هاشمی شاهرودی آن را اداره خواهد کرد، شاید همانقدر که او امیدوار به روزهای سیاست ورزی اش در این نهاد است سیاسیون هم نگاه شان به ایت الله هاشمی شاهرودی دوخته شده است که ایا آیت الله می تواند احمدی‌نژاد را در چارچوب مجمع به مسیر درست سیاست ورزی هدایت کند. شاید رفاقت سیاسی قدیمی اینجا کارگر افتد.


منبع: عصرایران

سلطانی‌فر: بخش خصوصی واقعی وارد ورزش نشده

خبرگزاری فارس: مسعود سلطانی فر وزیر ورزش و جوانان در گفتگویی با پایگاه خبرى وزارت ورزش و جوانان با بیان اینکه اقتصاد ورزش در دنیا اقتصاد بزرگی است، این اقتصاد را در ایران کوچک ارزیابی کرد.

وزیر ورزش و جوانان دلیل کوچکی اقتصاد ورزش ایران را فراهم نکردن ساز و کارهای ورود بخش خصوصی به ورزش بصورت جدی عنوان کرد.

سلطانی فر در این باره اظهار داشت: قانونگذاری های مربوطه انجام نشده است و معافیت ها و امتیازاتی که باید برای ورود جدی بخش خصوصی به ورزش ایجاد شود، وجود ندارد.

وزیر پیشنهادی ورزش و جوانان برای دولت دوازدهم ادامه داد: بنابراین بخش خصوصی واقعی بصورت جدی وارد صحنه ورزش نشده است. البته شرکت ها و کمپانی هایی آمده اند از جمله سپاهان، ذوب آهن، فولاد، سایپا و پیکان اما اینها بخش خصوصی، فعال و جدی ما نیستند بطوریکه بخش نیمه دولتی و نیمه خصوصی محسوب می شوند.

سلطانی فر گفت: هنوز این شرایط به وجود نیامده که سرمایه گذاری فکر کند می تواند اسپانسر یک باشگاه شود و ضمن کمک کردن درآمد اقتصادی هم داشته باشد.

وزیر ورزش و جوانان دلیل عدم ورود سرمایه گذار به ورزش را توضیح داد: چون اسپانسر، باشگاه را برای خود محل هزینه می داند نه درآمد. باید به سرعت در سه چهار سال آینده زیرساخت هایی را برای فعال شدن اقتصاد ورزش فراهم کنیم.

وزیر ورزش و جوانان خاطرنشان کرد: بعضی از اقدامات رفع موانع حضور بخش خصوصی در ورزش بوجود آمده است. بندی در برنامه ششم وجود دارد که هزینه های بخش خصوصی در ورزش به عنوان هزینه های قابل قبول مالیاتی تلقی می شود. در زمینه تغییر کاربری های زمین هایی که برای احداث اماکن ورزشی هم اختصاص پیدا می کند، تسهیلاتی پیش بینی شده است. باید به سمت تسهیلات بانکی ارزان قیمت برویم و یک سری دیگر از کارها را در فعال شدن بخش اقتصاد ورزش انجام دهیم.

وی در پایان یادآور شد: با فعال شدن بخش خصوصی در ورزش، می توان گفت همانطور که در توسعه فرهنگی و اجتماعی نقش دارد در اقتصاد هم نقش پررنگی خواهد داشت.


منبع: برترینها

قوچان نژاد: تساوی بعد از نتیجه ۲ بر صفر، تلخ بود

خبرگزاری فارس: به نقل از سایت کانون هواداران هیرنفین، تیم فوتبال هیرنفین امشب در اولین میزبانی خود را در این فصل مقابل هراکس قرار می‌گیرد و این در حالی است که هیرنفین در اولین دیدار خود در این فصل هفته گذشته مقابل خرونینگن به نتیجه تساوی ۳ بر ۳ رضایت داد.

رضا قوچان‌نژاد، مهاجم ایرانی و گلزن هیرنفین درباره بازی اول تیمش گفت: وقتی شما در بازی ۲ بر صفر جلو هستید و سپس نتیجه ۳ بر ۲ می‌شود و در نهایت تساوی واقعا لحظه تلخی است اما در روز بعد این بازی شما آن را فراموش می‌کنید و در مسیر درستی قرار می‌گیرد. به نظرم ما در ابتدای بازی مقابل خرونینگن عالی ظاهر شدیم.

وی افزود: تیم ما در بازی امشب مقابل هراکلس با اعتماد به نفس بالا آماده است. آنها نتیجه خوبی را در هفته اول و در خانه خودشان مقابل آژاکس به دست آوردند. ما طبق معمول کار خودمان را انجام می‌دهیم تا به هدفمان برسیم.

مهاجم ملی‌پوش کشورمان در پایان گفت: همه بازیکنان انتظار دارند تا در بازی امشب بار دیگر بتوانند آتش درون خود را خاموش کنند شما این انگیزه و شوق را می‌توانستید در تمرینات امروز بچه ها  ببینید. همه ما آماده این بازی هستیم و این امری خوب است. من و همه بازیکنان انگیزه دارند به همین خاطر امشب تلاشمان را خواهیم کرد.


منبع: برترینها

ما ایرانی ها، در لباس پوشیدن بلاتکلیفیم

ماهنامه صنعت و توسعه: افشین صنایعی، طراح لباس هنرمندانی چون لیلا حاتمی، اصغر فرهادی و پیمان معادی روی فرش قرمز جشنواره های بین المللی فیلم همچون اسکار و کن و همچنین رویدادهای داخلی است. با او در رابطه با صنعت مد و لباس و ضرورت توجه به آن گفتگو کرده ایم. وی معتقد است مشکل اصلی مد و لباس در کشور این است که هنوز نسبت به واژه مد گارد بسته داریم و علاوه بر آن، تکلیف لباس پوشیدن اصناف و مشاغل مختلف در کشور روشن نشده است.

ما ایرانی ها، در لباس پوشیدن بلاتکلیفیم

با توجه به اینکه سابقه اصلی شما واردات پارچه است، از نقش پارچه در صنعت پوشاک بگویید و این که آیا واردات پارچه به ضرر صنعت پوشاک در کشورمان نیست؟

– خیر. چون به باور من پارچه یک کالای تمام نشده است و در واقع جزو مواد اولیه به حساب می آید. کسانی که فکر می کنند پارچه یک کالای تمام شده است، در واقع هنوز به این باور نرسیده اند که خیلی از چیزهایی را که به عنوان کالا در نظر می گیریم بایستی روی آن فرآوری انجام شود تا بتوان از آن استفاده کرد.

مثل این که شما بگویید من پشم وارد می کنم. ولی پشم تا بافته نشود، فرش نمی شود. محصول نهایی فرش است نه پشم اما متاسفانه در مورد پارچه چون خودش هم طی فرآیندی تبدیل به پارچه می شود، می گویند پارچه کالای نهایی است؛ در حالی که اینطور نیست. پارچه به تنهایی قابلیت استفاده ندارد.

روی همین حساب تمرکز ما روی واردات پارچه بود چون فکر می کردیم اگر کیفیت پارچه به عنوان مواد اولیه خوب باشد، قطعا تولید هم همین طور خواهد شد. اخیرا تولیدی های بزرگ هم به این نتیجه رسیده و دیگر دست کشیده اند از پارچه های چینی یا پارچه های نامرغوب که در داخل تولید می شود یا حتی پارچه های متوسط ترکیه.

بعضی های شان قراردادهای خیلی بزرگی با برندهای خیلی خوب پارچه بسته اند و این نشان دهنده این است که لااقل این تلاش ۲۰ ساله من به ی جایی رسیده و اینها به این باور رسیدند اگر بخواهند پوشاک خوب تولید کنند که بتوانند وارد عرصه جهانی شوند، اولین شرطش این است که پارچه خوب داشته باشند.

یعنی اگر می بینیم ترکیه در تولید لباس سرآمد است و اتفاقا برزیل هم جزو همین کشورها است، یا اسلواکی هم در اروپا همین طور است، اینها با پارچه های داخلی و چینی و نامرغوب، بازار را به دست نیاوردند بلکه پارچه با کیفیت وارد کردند، ماشین آلات خوب آوردند، طراح و برشکار خوب به کار گرفتند و خروجی کارشان شد برندسازی و حضور در بازار. بنابراین در واقع آنچه کمک می کند به اقتصاد صنعت پوشاک، استفاده درست از مواد اولیه است.

آیا برندهای معروف پوشاک دنیا هم بخشی از مواد اولیه را وارد می کنند؟

– اگر ما می خواهیم وارد بازارهای پوشاک دنیا بشویم باید از کیفیت خوب مواد اولیه استفاده کنیم. اگر در ایتالیا و در رأسش میلان پارچه وارد نمی شود به این دلیل است که این کشور بزرگ ترین تولید کننده پارچه است. ما باید به این باور برسیم که قرار نیست خودمان تولید کننده هر کالایی باشیم تا بتوانیم در صنعتش ورود کنیم.

ما ایرانی ها، در لباس پوشیدن بلاتکلیفیم

ممکن است یک برند در انگلستان متولد شده باشد، در حالی که صاحب آن یک شرکت ژاپنی است، دفترش هم در توکیو است و تولید پوشاک این برند هم در نقاط مختلف دنیا انجام می شود. پس نیازی نیست یک کشور هم طراحی، هم پارچه، هم دوخت و هم مدیریت را به عهده داشته باشد. یک برند خلق شده، یک سیاستگذاری مشخصی دارد و صاحبش در ژاپن تصمیم می گیرد به چه قیمتی و به کجا فروخته شود.

با توجه به این که شما همچنین کار طراحی لباس برای شخصیت های خاص می کنید، فکر می کنید اساسا ضرورت وجود مد چیست؟

– با توجه به اتفاقاتی که درون جامعه افتاد، مثل پایان جنگ و این که مردم برگشتند به زندگی اجتماعی خودشان کم کم لباس جایگاه خودش را دوباره پیدا کرد و هر طیفی برای خود تعریفی از پوشش پیدا کرد.

چنانچه هر صنف و شغلی باید پوشش اختصاصی خودش را داشته باشد. هیچ وقت یک پزشک وقتی وارد اتاق عمل می شود، به جای این که لباس جراحی بپوشد با لباس مکانیکی وارد نمی شود و هیچ وقت هم یک مکانیک وقتی می خواهد سروقت یک ماشین برود روپوش سفید نمی پوشد. پس وقتی به این سادگی ما لباس را تفکیک می کنیم باید به این باور هم برسیم که آدم هایی که شخصیت سیاسی، هنری، ادبی و … دارند باید نوع پوشش شان در واقع به مخاطب شان این را منتقل کند که متوجه جایگاه شان هستند.

مد از کی صنعت شد؟ و آیا اقتصاد یک کشور نیازمند صنعت مد است؟

– پایه انقلاب صنعتی ماشین آلات نساجی بود. پس وقتی شما توانستید به راحتی و با قیمت مناسب میزان تولید پارچه تان را بالا ببرید حالا باید برای آن بازار می ساختید. بنابراین صنعت نساجی صنعت پوشاک را ساخت تا بتواند مصرف کالای خود را بالا ببرد. حتی در خود ایران هنوز هم در کنار کارخانه های تولید نساجی کارگاه های فروش پوشاک و فروشگاه هایش هم هست.

این اتفاق کم کم باعث شد صنعت پوشاک از آن کارگاه های خانگی کوچکم تبدیل شود به ابعاد بزرگ تر و برای این کار نیاز بود هم طراحی به آن اضافه شود و هم بسته بندی و عرضه متفاوت شود.

ما ایرانی ها، در لباس پوشیدن بلاتکلیفیم

صنعت پوشاک بسیار صنعت کارآفرینی است، خلق یک لباس نیاز به کارگران زیادی دارد که هر کدام در بخش های مختلف هستند و در واقع یک پارچه از زمانی که طراحی می شود تا زمانی که فروخته شود، تعداد بسیار زیادی آدم درگیر آن می شوند. به این معنی که از خرید آن پارچه تا این که قرار است با آن پارچه چه چیزی دوخته شود، تا بسته بندی و عرضه یک چرخه مستقیم است که در کنارش حاشیه هایی هم هست.

بخش عمده کارآفرینی هر جامعه ای را صنعت پوشاک می تواند به عهده بگیرد. وقتی ما در مورد صنعت پوشاک حرف می زنیم نباید همه چیز را در ابعاد لوکس ببینیم. ما می توانیم با تولید پوشاک ارزان قیمت انبوه، مثل کاری که برندهایی مثل زارا و مانگو دارند انجام می دهند اینقدر نرخ لباس را پایین بیاوریم که خریدار بدون این که نیاز داشته باشد ترغیب به خرید شود. درباره صنعت مد باید بگویم ما مقوله ای داریم به نام مد و فشن که معادل واژه فارسی برای آن نداریم و به واسطه لاتین بودن واژه مد و فشن یک گاردی در برابرش وجود دارد و احساس می کنیم وقتی می گوییم مد یعنی چیزی از بیرون دارد به ما تحمیل می شود.

اصلا مقوله مد در دنیا مقوله یک کشور و یک فرهنگ نیست. یکی از معضل های موجود در کشور ما این است که تحت عنوان غرب در ذهن مان است که شامل تمام کشورهای اروپایی تا انتهای آمریکا می شود. در حالی که اصلا چنین چیزی نیست. یعنی یک یونانی قطعا فکرش با ایتالیایی فرق دارد یا فکر یک آمریکایی با آلمانی متفاوت است ولی ما همه اینها را در یک رده می گذاریم و فکر می کنیم یک جایی به نام غرب وجود دارد که بر صنعت مد ما مسلط می شود. الان صنعت مد دنیا در واقع ترکیبی از فرهنگ های مختلف است.

یک برند بسیار لوکس و سرشناسی مثل هرمس یک سال در طرح هایش از فیل های هندی استفاده می کند و یک سال از لچک و ترنج فرش ایرانی. ما در صنعت پارچه یکسری اصطلاحات کاملا فارسی داریم که بین المللی است. مثلا این نقش ترنج که ما روی فرش های خودمان داریم در تمام اروپا به اسم پشمینا می شناسند بدون این که بدانند معنی پشمینا چیست. یا یک نوع بافت پارچه ما داریم که بافت ضخیم زمستانی است و به آن هم پشمینا می گویند، بدون این که بدانند برگشت آن به واژه پشم است.

اما آیا آنها می گویند فرهنگ نساجی یا مدمان شرق زده یا ایران زده است؟ یکسری رنگ بندی پارچه ها دارای نام های فارسی است در آنجا. مثلا رنگ خاکی که به آن رنگ کاکی می گویند. این پارچه از فرهنگ ما وارد فرهنگ آنها شده و اسمش را هم با خودش برده است. پس بنابراین ما اول از همه باید گارد بسته مان را نسبت به مد باز کنیم. امروز اگر یک نقاش ایرانی سبکش امپرسیونیسم است نمی گوییم که او مقلد غرب است بلکه او سبک امپرسیونیسم را در خدمت خلاقیت خود گرفته است. مد هم همینطور است. ما باید از صنعت مد برای تقویت و معرفی فرهنگ خودمان استفاده کنیم.

ما یکی از معضلات مان این است که در لباس پوشیدن بلاتکلیفیم. ما یکسری لباس محلی داریم که مخصوص جغرافیای آن منطقه است. اما ما چیزی تحت عنوان لباس فرهنگ ایرانی نداریم. چون قبل از انقلاب سعی کردند تعریفی از آن ارائه دهند تا در مراسم های مختلف، تحت عنوان رژه یا آیین های استقبال از رهبران دنیا و … از آن استفاده کنند و بعد از انقلاب کلا آن را کنار گذاشته اند.

الان ما جزو معدود جاهایی هستیم که وقتی یک رییس جمهوری یا یک مقام سیاسی از کشورمان بازدید می کند اگر به گروه سان و رژه نگاه کنید هیچ نشانه ای از لباس فرهنگ ایرانی در آن نمی بینید. در حالی که این اصلا متداول است که وقتی کسی به کشور دیگر می رود و گارد احترام برایش تشکیل می دهند، آن گارد احترام در لباسش نشانه های فرهنگ بومی را داشته باشد.

 ما ایرانی ها، در لباس پوشیدن بلاتکلیفیم
نگاه کنید به صحنه فیلم های استقبال رییس جمهور ترکیه یا رییس جمهور ازبکستان. اینها همه نمادها و الگوهای خاص خودشان را در لباس ها پیاده می کنند اما ما بدون اینکه اینها را داشته باشیم و اصلا این را الگوسازی کرده باشیم، کلا یک لباس بین المللی را می پوشیم و از همه دنیا هم بیشتر مدعی هستیم که باید با مد مبارزه کنیم.

در دوره قاجاریه این نشانه ها وجود داشته است. یعنی لباس های گاردهای احترام بر اساس لباس های آن دوره طراحی می شده که ریشه در تاریخ خودش داشته است. یعنی لباس هایی بوده که ارتش نادری و صفوی و … هم استفاده می کردند و اینها لباس های نمادین بوده. بعد با ظهور پهلوی اینها دور ریخته می شود و دوباره در پهلوی دوم و در جشن های دو هزار و پانصد ساله تصمیم می گیرند اینها را مجددا طراحی کنند.

دوباره ما اینها را دور می ریزیم و جایگزینی برای اینها نداریم. یعنی وقتی یک رییس جمهوری می آید، گارد احترام که می ایستد همه لباس هایی نظامی پوشیده اند که همه نظامیان دنیا می پوشند و شما اگر پرچم ایران را حذف کنید کسی نمی تواند بفهمد که وارد ایران شده چون ما لباس سمبلیکی نداریم.

علاوه بر آن لباس مردم ایران اتفاقا کاملا لباس غربی است چون لباس متداولی که آقایان استفاده می کنند کت است که یک لباس اروپایی است و اسمش هم فرنگی است و خانم ها مانتو می پوشند که باز هم همین طور است. یعنی یک لباس خارجی است که اسمش هم فرانسوی است. بنابراین ما نیاز داریم که فرهنگ مد داشته باشیم تا از هم گسیختگی و بی برنامگی لباس ها تمام شود و قرار هم نیست که لباس ها ایرانیزه و اسلامیزه شود.

وقتی ما می گوییم طراحی مد همه فکر می کنند باید با نقش قالی و فرش و تخت جمشید لباس ایرانی خلق کنند؛ در حالی که اصلا چنین چیزی نیست. اصلا ما نیازی نداریم که المان روی لباس های مان بدوزیم چون لباس های سنتی ایرانی مصرفش در کوچه و خیابان نیست، مثل همه جای دنیا ما آنچه را که به عنوان لباسی که نمایانگر فرهنگ خودمان است طراحی می کنیم باید برای مراسم های خاص در نظر گرفته شود ولی آن لباسی که مردم در خیابان می پوشند تعریفش احتیاج به در نظر گرفتن کاربردش دارد.

وقتی ما بر اساس آموزه های خودمان مثال می زنیم النظافه من الایمان و مثال می زنیم پیامبر اسلام سفید می پوشید و لباس پاکیزه می پوشید، این را باید در زندگی جاری کنیم و جاری شدنش بر اساس فرهنگ سازی است. وقتی یک بچه می داند برای رفتن به مدرسه باید لباس مشخصی بپوشد و وقتی سوار اتوبوس می شود می بیند راننده اتوبوس لباس مخصوصی دارد و وقتی همراه پدر و مادرش به یک سازمان می رود می بیند فرم های مشخصی برای لباس تعریف شده است، یاد می گیرد که باید لباس را جای خود پوشید و تعریف کرد.

در واقع در چنین جاهایی، ما به صنعت مد نیاز داریم. ما از معدود کشورهایی هستیم که در سیستم قضایی مان، وکلای مدافع و قضات لباس تعریف شده ندارند. ما فقط یک نماد داریم، صرفا شالی را روی گردن می اندازند در حالی که اینها لباس مشخصی می خواهند.

ما ایرانی ها، در لباس پوشیدن بلاتکلیفیم

مد یک مفهوم مدرن است یا پیش از دوران مدرن هم وجود داشته؟

– مد در قدیم هم کاربرد داشته. امروز ما در برابر مد مقاومت می کنیم و فکر کردیم این یک فرهنگ بیرونی است، در حالی که وقتی وارد عشایر می شویم می بینیم که لباس های محلی خاصی می پوشند که اینها قطعا طی قرن ها طراحی شده است. لباس یک خانم کرد با لباس یک گیلک فرق دارد. این طراحی هم یک طراح دارد و به مرور به اینجا رسیده است اما قبلا به او طراح مد نمی گفتند، به آن سنت می گفتند اما این هیچ وقت به صنعت تبدیل نشده.

برای همین هم هست که در تاریخ لباس نظامی ها متحدالشکل پد در قدیم هم کاربرد داشته. امروز ما در برابر مد مقاومت می کنیم و فکر کردیم این یک فرهنگ بیرونی است، در حالی که وقتی وارد عشایر می شویم می بینیم که لباس های محلی خاصی می پوشند که اینها قطعا طی قرن ها طراحی شده است. لباس یک خانم کرد با لباس یک گیلک فرق دارد. این طراحی هم یک طراح دارد و به مرور به اینجا رسیده است اما قبلا به او طراح مد نمی گفتند، به آن سنت می گفتند اما این هیچ وقت به صنعت تبدیل نشده. برای همین هم هست که در تاریخ لباس نظامی ها متحدالشکل است و این یک اتفاق مدرن نیست.

اما ویژگی مد در دوران مدرن شباهت نسبی طرح های مختلف لباس در سرتاسر دنیاست. چرا این تفاوت با دنیای قدیم در مد وجود دارد؟

– منابع اطلاعاتی در دنیا بسیار متنوع و دسترسی همه آسان شده. به همین دلیل مردم تاثیرپذیری شان از یکدیگر بیشتر شده است. شاید اگر ۳۰ سال پیش اسم سوشی را می آوردید نه تنها بالای ۹۹ درصد در ایران آن را نمی شناختند، بلکه در دنیا هم نمی شناختند. اما امروز می دانیم سوشی یک غذایی است که خیلی ها در دنیا آن را می شناسند. در حالی که نه مربوط به فرهنگ ماست، نه مربوط به ذائقه ماست.

صرفا به جهت این که اطلاعاتش به دست ما رسیده. ظرف این سال ها به جهت مراودات اقتصادی و سفر به ژاپن این اتفاق افتاده است. چرا وقتی پیتزا می خوریم نمی گوییم ما هویت مان را گم کردیم و آن را به عنوان یک غذای محبوب پذیرفتیم. حالا اگر ما نمی توانیم غذاهای خودمان را به مردم دنیا معرفی کنیم، مقصر خودمانیم و نمی توانیم بگوییم نباید از غذای آنها استفاده کنیم.

ما ایرانی ها، در لباس پوشیدن بلاتکلیفیم

البته نظر من این است که در لباس تا حدی توانستیم ایده های مان را منتقل کنیم. به خصوص در مورد مدل مانتویی که خانم های ایرانی می پوشند. به خاطر این که طرح مانتوها خیلی زیبا، متنوع، جذاب و راحت شده و خیلی هم منحصر به موقعیت جغرافیایی نیست. به همین دلیل خیلی گسترش پیدا کرده است.

ما اول توانستیم بر اساس نیاز بازار خودمان طراحان منطقه را در ترکیه و امارات و حتی در مالزی با این مقوله آشنا کنیم. الان وقتی لوک بوک های پاییز و زمستان اروپا را نگاه می کنید مملو از لباس هایی شبیه به مانتو است. در حالی که به ندرت اینها را تن آدم ها در خیابان می بینید ولی این مانتو به عنوان یک کالای لوکس در مهمانی ها و مراسم خاص مورد استفاده است و در واقع به یک نوعی ما این کار را کردیم.

ما مدت های مدیدی با این پدیده مواجه بودیم که لوگوی برندهای فرنگی خیلی مورد استفاده مردم قرار می گرفت و مردم روی لباس و روسری و کفش شان و روی دگمه سردست و کمربندشان آنها را استفاده می کردند.

حالا یک آقایی به اسم نیما بهنود آمده با (ه) دو چشم فارسی همین کار را کرده. در ایران هم زندگی نمی کند و تولید نمی کند اما با همین نماد کیف و کمربند و … درست می کند و خیلی هم مورد توجه دنیاست. یا یکی مثل بیژن پاکزاد کسی است که در عمق دنیای مد و فشن نفوذ و لباس عرضه می کند. این می گردد به اینکه خلاقیت طراحان ما چقدر باشد وگرنه در واقع دنیای مد یک دنیای کاملا متصل به همدیگر است که از هم الهام می گیرند و به هم ایده می دهند.

طراحی لباس برای هنرمندانی که روی فرش قرمز جشنواره های بین المللی حضور پیدا می کنند آیا می تواند موفق باشد؟

– همان طور که قبلا گفتم ما باید اول صنعت مدمان را از پایه درست کنیم بعد برسیم به این که قرار است چه لباس خاصی را چطور طراحی کنیم. تا زمانی که مردم خودشان را برای لباس کار مشخصی مقید ندانند نمی توانیم بگوییم یک خانم در جشنواره کن چه باید بپوشد. اگر پله اول را برویم می توانیم به فراخور حضور در مجامع بین المللی هم لباس طراحی کنیم و کم کم این جا می افتد که چه لباس و پوششی را می توانیم جایگزین پوشش های خارجی کنیم. البته در مراسمی مثل فرش قرمز جشنواره های بین المللی لباس های شب تعریفی در دنیا دارد که برای خانم های ایرانی قابل استفاده نیست.

ما ایرانی ها، در لباس پوشیدن بلاتکلیفیم

ولی چون نگاه پایه ای درباره مد در ایران ضعیف است، نمی دانیم باید چطور لباس طراحی کنیم. لباسی که برای یک هنرپیشه زن ایرانی در جشنواره کن طراحی شده بود کاملا عربی بود. این مدل لباس، لباسی بود که خانم های عرب که می خواهند در ایونت ها شرکت کنند می پوشند. ما زمانی می رسیم به طراحی مناسب که فرهنگ لباس پوشیدن را از پایه درست کنیم. باید قبول کنیم یک چیزهایی استاندارد بین المللی دارد. شما به مراسم اسکار نگاه کنید، آقایان در این مراسم کدام شان با لباس شان ملیت شان را می توانند متمایز کنند؟ جالب است که ممکن است یک برند ایتالیایی را یک آمریکایی بپوشد یا یک برند آلمانی را فرانسوی.

در مورد لباس های خانم ها که جلوه بیشتری دارد ابتدا ایده شان بر اساس این است که این لباس باید در بیشترین حد دیده شود. برای دیده شدن لزوما هم نیاز نیست که لباس های خیلی باز یا رنگ های عجیب و غریب باشد.

ما باید بدانیم که در مورد لباس آقایان لازم نیست کار خلاف عادت بکنیم. چه سیاستمدار و چه ورزشکار و چه هنرمند وقتی در مجامع بین المللی شرکت می کنند باید استاندارد لباس شان یکی باشد اما در مورد خانم ها وضعیت فرق دارد. آنجاست که ما محدودیت هایی داریم که به جای این که برای آن راه حل پیدا کنیم می خواهیم صورت مسئله را پاک کنیم.

این که خانم ایرانی نمی تواند لباس یقه باز یا بدون آستین بپوشد نباید باعث شود که همان لباس را با یقه و آستین بلند درست کنیم. یا این که از عرب ها مثلا تقلید کنیم. ما می توانیم از ابتدا با خودمان بگوییم من دارم لباسی را برای حضور در ایران طراحی می کنم. ما می توانیم همین لباس هایی که خانم ها در جشنواره فجر می پوشند را با یک پارچه زیبا و دوخت بهتر برای مجامع جهانی طراحی کنیم و به مراتب کارمان زیباتر خواهد بود.


منبع: برترینها

تابستان اسفناک اهالی غزه

هفته نامه جامعه پویا: ساحل گسترده غزه یکی از مشخص ترین ویژگی های این شهر است. حلقه های رنگارنگ برای شنا بیش از هر چیز دیگری به چشم می خورد. قایق کوچکی برخی افراد را به نوبت تا میانه دریا می برند و سپس باز می گرداند. خانواده ها روی صندلی ها نشسته و چند کودک هم در آب بازی می کنند. معمولا در روزهای تعطیلی مدارس، این ساحل بسیار شلوغ است، به ویژه امسال که بحران برق موجب شده خانه های مردم به علت شدت گرما، تحمل ناپذیر باشد. با این حال، والدین سعی می کنند این روزها فرزندان خود را از دریا دور نگه دارند.

بوی تعفن زباله ها بیش از هر چیز دیگری احساس می شود. جایی که بچه ها در حال شنا کردن هستند، آب تقریبا قهوه ای رنگ است و ماهی های مرده نیز چند متر دورتر از آنها روی آب دیده می شوند. اگرچه آلودگی سواحل ۴۰ کیلومتری غزه معضل جدیدی نیست؛ اما امسال حجم آن در مقایسه با گذشته، متفاوت است. بنا بر آخرین تحقیقات زیست محیطی، ۷۳ درصد از خط ساحلی غزه به دلیل زباله های فراوان آلوده شده است. دلیل شکل گیری این معضل نیز بسیار ساده است.

پس از ۱۰ سال محاصره غزه از سوی اسرائیل و تصمیم اخیر دولت خودگردان مبنی بر قطع برق، سیستم فاضلاب نصفه و نیمه این منطقه، تحت تاثیر قرار گرفته است. در نبود برق و با کار نکردن سیستم های فاضلاب، مسئولان تنها یک راه پیش روی خود دیده اند، این که به مردم اجازه دهند زباله های خود را در دریا بریزند.

در واقع این وضعیت سطح جدیدی از آلودگی را ایجاد کرده که نه تنها روی محیط زیست، بلکه روی زندگی اجتماعی مردم این منطقه نیز تاثیر گذاشته است. در منطقه ای که حدود دو میلیون نفر ساکن هستند و ارتباط بیشتر آنها با دنیای خارج قطع شده است، ساحل و دریا تنها اسباب آرامش به حساب می آید.

خالد فرحات که از سوی مقامات شهری به عنوان نگهبان برج ساحلی انتخاب شده می گوید از زمان آغاز بحران برق در ماه آوریل تاکنون، ۵۰ درصد از تعداد بازدیدکنندگان ساحل کم شده است. او که در بیشتر ساعات روز، پسر ۱۲ ساله اش در کنارش قرار دارد، صحبت هایش را این طور ادامه می دهد: «لوله فاضلاب در کمتر از یک کیلومتری اینجا قرار دارد، هر زمانی که باد در این مسیر شروع به وزیدن می کند، بوی تعفن از آب بلند می شود. روزهایی را به یاد می آورم که در تمام ساعات روز، برق داشتیم و مردم برای فرار از گرما به ساحل می آمدند؛ اما این روزها بدون برق و ساحل، غزه در فاجعه ای بزرگ گرفتار شده است.»

عمر شطاط، مدیر عملیات در اداره تجهیزات و آب در شهرداری ساحلی غزه، این مشکل روز افزون را این گونه توضیح می دهد: «هیچ وقت شرایط به این اندازه وخیم نبوده است. سیستم های ما به برق وابسته هستند. نداشتن ۲۰ ساعت برق در یک روز باعث می شود سیستم فاضلاب به خوبی کار نکند. ما پنج نیروگاه فاضلاب در این منطقه داریم اما بیشتر آنها از همان ابتدا به صورت موقتی شروع به کار کردند. آنها ۱۵ سال پیش برنامه ریزی شده اند و اکنون تنها یک مورد از آنها در حال تکمیل شدن است.»

بنا بر گفته شطاط، بیشتر مسئولان می دانند که اولویت اصلی، جلوگیری از ورود فاضلاب و زباله به دریا است زیرا در صورت توقف پمپ های فاضلاب، ۱۵ هزار متر تن فاضلاب وارد آب دریا می شود. نتیجه این وضعیت این شده که فقط بتوان از ۲۷ درصد از خط ساحلی این منطقه استفاده کرد. خود شطاط در سال های اخیر در ساحل شنا نکرده است و تنها زمانی این کار را انجام می داد که سوار بر قایق شده و حدود ۲۰۰ متر از ساحل فاصله می گرفت. حالا خودش می گوید این کار نیز با وجود این شرایط، غیر ممکن شده است.

مهنلال پیرس، متخصص آب در دفتر یونیسف، بحران غزه را این طور توضیح می دهد: شرایط قبلا هم بد بود اما این روزها به شدت وخیم تر شده است. مقامات مسئول در غزه گزینه های محدودی را پیش روی خود دارند و همین باعث فاجعه بارتر شدن اوضاع شده است. متاسفانه اگر روند ورود  زباله ها و فاضلاب به دریا با همین سرعت و شدت ادامه پیدا کند، لایه های آب دار زمین به تدریج کاهش پیدا می کند و در آن صورت با فاجعه زیست محیطی به مراتب خطرناک تری روبرو خواهیم شد.

تنها شناگران نیستند که نگران وضعیت این روزهای ساحل غزه هستند. ملینا شاهین، همکار پیرس در یونیسف در نزدیکی ساحل زندگی می کند و نگران تاثیر این وضعیت روی سلامت فرزندانش است. او در این باره می گوید: زندگی کردن کنار ساحل یک مزیت به حساب می آید اما بوی تعفن هر روز باعث سردرد من می شود. نمی توانم به بچه هایم بگویم برای دیدن دریا به بالکن نروند. برای دیدن این منظره هزینه کرده ایم اما حالا با یک فاجعه زیست محیطی روبرو هستیم.

در حالی که ساکنان ثروتمندتر گزینه هایی مانند اجاره استخرهای خصوصی برای ۱۲ ساعت به مبلغ ۸۰ یورو را پیش روی خود دارند، بیشتر ساکنان غزه از چنین شرایطی محروم هستند.

دومین راه موجود رفتن به شمال غزه و منطقه هم مرز با اسرائیل است که آب تمیزتری دارد. با این حال بسیاری شنا کردن و حتی ماهیگیری در همین آب آلوده را انتخاب می کنند. یکی از این افراد، طیب قنیطره است که به همراه همسر و فرزندانش به ساحل آمده است. او با بیان این که آخرین بار سه هفته پیش به ساحل آمده بود، حرف هایش را این طور بیان می کند: در اخبار شنیدم که شنا کردن در آب دریا به دلیل فاضلاب به هیچ وجه امن نیست اما بچه ها به شنا کردن نیاز دارند. این تنها جایی است که می توان در آن از کسالت باری این روزهای غزه فرار کرد. به تدریج به این بو نیز عادت می کنیم.


منبع: برترینها

گفت و گو با اشکان خیل‌نژاد به بهانه اجرای «پسران تاریخ»

: خوب یادم هست وقتی سال اولی که نایب‌رئیس کانون کارگردانان تئاتر بودم، طرحی ریختیم که هر سال به پنج کارگردان کار اولی که کارشان خوب است، جایزه بدهیم. دوره افتادیم به دیدن بیش از صد کاری که گروه‌های جوان در سال اجرا می‌کردند. پنج کارگردان انتخاب شدند و از آنها تقدیر شد. به آن روز که نگاه می‌کنم، می‌بینم حالا از آن پنج نفر مساوات، رمضانی، خیل‌نژاد و… یک نفر روبه‌روی من نشسته که وقتی به دیدن اثر تازه‌اش، «پسران تاریخ»، در سالن چهارسوی تئاتر شهر می‌روم، احساس می‌کنم تماما به من و دیگر مخاطبان احترام بایسته گذاشته شده است. از این رو، برای حضور کوتاهم در آن دوره در کانون کارگردانان خوشحالم. اشکان خیل‌نژاد، از اعضای گروه تئاتر تازه، با کار آخرش (پسران تاریخ)، منِ کم‌حرف را پای گفت‌وگو آورد، امید که مخاطب را هم به گفت‌وگو با خودش بیاورد.

ادای دِینی به تاریخ هنر از دریچه شاعرانگی

تماشای «پسران تاریخ» برای من خیلی اتفاق مهمی بود، زیرا درحالی‌که تئاتر هر روز به سمتی می‌رود که دائما شاهد آثاری هستیم که به‌نظرم شأن مخاطب الیت تئاتر را که هیچ، حتی شأن خود سازنده را هم رعایت نمی‌کنند، اشکان خیل‌نژاد یک‌باره متنی را انتخاب می‌کند و روی صحنه می‌برد که دقیقا جهت مخالف این فضا را دارد. اساسا، متن «پسران تاریخ»، متن سختی است برای کارگردانی، ولی بد نیست بگویی چه می‌شود که در فضای امروز تئاتر ایران تصمیم می‌گیری به سمت چنین متنی بروی؟ چون شواهد و عقل سلیم می‌گوید در فضای بلبشوی امروز تئاتر، نباید سراغ چنین متن‌های سختی رفت!

راجع به اینکه چرا چنین تئاتری در شرایط امروز تولید می‌شود، باید بگویم به نظر من پیش از همه چیز یک انتخاب و یک ریسک است. همین چیزی را که می‌گویید، ما ١٠ ماه پیش درباره‌اش گپ می‌زدیم؛ البته ١٠ ماه پیش فضا مثل الان نبود، انگار هر چند ماه یک‌بار با تأسیس یک سالن خصوصی جدید، یک مخاطب و یک فضای جدید به تئاتر تزریق می‌شود که تأثیر خودش را بر فضای حاکم می‌گذارد. قرار بود تئاتری را در فضایی آکادمیک با رویکرد تجربه‌گرایی آزمایش‌ کنم و حتی نمی‌دانستم قرار است نتیجه‌اش چه شود.

برای چنین هدفی، به تمرین طولانی نیاز بود، به متنی نیاز بود که امکان چالش را برای ما فراهم کند. هم در حوزه دراماتورژی، هم در جنس بازیگری و هم در دیگر فضاهایی که می‌خواستیم تجربه‌اش کنیم، به یک تیم هم نیاز بود که متقابلا در این معادله بتواند خودش را تعریف کند و نمی‌شد رفت سراغ تیمی که بازیگرانش عادت کرده‌اند یا یاد گرفته‌اند از یک الگوی عمومی استفاده ‌کنند که چند ماه دور هم جمع شوند، یک کار ساده را اجرا کنند، مخاطب هم بیاید، دوست داشته باشد، به اصطلاح تئاتر خوش‌ساخت باشد و آن پروژه احتمالا پروژه موفقی شود.

چون ما در کل برایمان مهم است که ما را دوست داشته باشند و نمی‌دانم چرا برایمان مهم است که همه دوستمان داشته باشند! بااین‌حال، تو خلاف جریان حرکت کردی.

صادقانه بگویم، شب اول ١٠ نفر از این تئاتر بلند شدند و رفتند. من خیلی خونسرد گفتم تئاتر دارد کار خودش را می‌کند. بچه‌ها ترسیده بودند، خیلی ترسیده بودند. ما یک جلسه اضطراری گذاشتیم و من گفتم می‌توانم همین الان این تئاتری را که داریم خیلی تئاتر عامه‌فهم و ساده‌پسندی کنم و گفتم اصلا برایم کاری ندارد. چرا کاری ندارد؟ چون این همه نقاطی که رویش ایستاده‌ایم، مسیرهایی را رفتیم که بعد ریختیمش دور، می‌توانیم آن مسیرها را برگردانیم. بعد گفتم اجازه دهید این تئاتر مخاطب خودش را پیدا می‌کند. شب دوم هفت نفر رفتند و حتی من می‌رفتم دنبال مخاطبی که بیرون رفته بود تا ببینم اینها چه کسانی هستند. من در اتاق نور ایستاده بودم و می‌دیدم اینها می‌رفتند در کافه سالن چهارسو و راجع به چیزهای عجیبی صحبت می‌کردند و راجع به هر چیزی صحبت می‌کردند، غیر از این تئاتر. یعنی می‌گفتند شام کجا برویم بخوریم، الان برنامه بعدی چیه؟

 البته این را هم حتی من دوست دارم که مخاطب حتی برای وقت‌گذرانی هم بیاید تئاتر، چون ممکن است از هر ١٠ نفری که بیاید، سه نفرشان قلابشان به اثر‌ گیر کند. ولی این واقعیت است‌ که ما اینجا چند گزینه بیشتر برای اینکه بخواهیم زمان را بگذرانیم، نداریم. امروز، تئاتر در ایران رسالت خیلی از سرگرمی‌ها را در ایران انجام می‌دهد، یعنی تئاتر بخش‌هایی را به‌ عهده گرفته که من فکر می‌کنم وقتی می‌روی جاهای دیگری از جهان را می‌بینی، تازه می‌فهمی کارکرد تئاتر در ایران چندمنظوره است!

حتی ما سیرک نداریم.

البته، ما سیرک داریم و بعضی از همکاران من به سمت سیرک تغییر جهت داده‌اند و اشکالی هم ندارد، به شرطی که درست کار کنند. اصلا من با تئاتر سرگرم‌کننده مشکلی ندارم، ولی متأسفانه جایگاه‌ها تعریف نشده است. ده سال پیش محال بود برای تماشای یک نمایش به تئاتر شهر بروید و بعد سرتان را بیندازید پایین و برای همیشه آنجا را ترک کنید و به خودتان قول بدهید که دیگر هیچ‌وقت به آنجا برنگردید.

البته خیلی خوشحالم، تئاتر شهر دو، سه سالی است رویکردش خیلی تغییر کرده و بسیار سعی می‌کند به کیفیت آثار اهمیت بدهد. تغییر رویکرد مدیریتی پس از حضور پیمان شریعتی در این مجموعه کاملا پیداست. حالا، اشکان، تو آمده‌ای و متن «پسران تاریخ» را برای اجرا انتخاب کرده‌ای و می‌گویی راه‌های مختلفی هم رفته‌ای. من و تو که کارگردانیم، می‌توانیم از بیرون‌رفتن مخاطب از سالن نترسیم، ولی چطور ترس تیمت را مدیریت می‌کنی؟ امروز، بازیگران از حرفه‌ای، نیمه‌حرفه‌ای، هنرجو، آماتور و… مهم‌ترین ترسی که دارند، این است که نکند من دیده نشوم. با این ترس بازیگرانت چه کرده‌ای؟

الگوی مرجع و اشتباهی که وجود دارد، این است که من بیایم تئاتر کار کنم، دیده شوم، به واسطه‌اش بروم در سینما و خودم را بهتر تعریف کنم. هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ ادامه مسیر بازیگری. یعنی ٩٠، ٩۵ درصد بازیگران ما، چه جوان و چه در رده‌ها و نسل‌های قبلی چنین رویکردی را داشته‌اند. حالا، من چند تا شانس داشتم. اولین شانسم وجود مجید آقاکریمی به‌عنوان کاپیتان تیم بود. من فکر می‌کنم مجید آقاکریمی بازیگری است که می‌توان راجع بهش خیلی صحبت کرد.

ادای دِینی به تاریخ هنر از دریچه شاعرانگی 

همه بازیگرانت خیلی تلاش خوبی داشتند، ولی می‌توانم بگویم کسی که بیشترین درصد کار تو را فهمیده بود و دقیقا همان فهم را توانست منتقل کند، مجید آقاکریمی است. به دلیل اینکه آقاکریمی بازیگر اتمسفر است و بازیگر تحلیل نیست و ما اصولا در ایران بازیگری که اتمسفر را اجرا کند و نه تحلیل را، خیلی کم داریم.

اینکه اول من سعی کردم برای بازی در این نمایش انتخاب‌هایی داشته باشم بین جوان‌ها و کسانی که برگزیده تئاتر دانشگاهی بودند؛ کسانی که در این دو ساله با آنها راجع به تئاتر گپ زده بودم، راجع به بازیگری، راجع به پروسه تمرین، راجع به اینکه تئاتر خوب چیست و تئاترهایی از این جنس از آنها دیده بودم، در دانشکده‌ها، در تالار مولوی یا در جشنواره. به ١۵ تا اسم رسیدم و نهایتا هشت نفر از بینشان برداشتم. وقتی با اینها کار را شروع کردیم، گاهی تمرین متوقف می‌شد و طبیعی بود. بعد کم‌کم راجع به این صحبت می‌کردیم که بچه‌ها بیایید فکر کنیم که این تئاتر قرار است اصلا اجرا نشود؛ چه اتفاقی می‌افتد؟ قرار است این تئاتر خالی باشد، چه اتفاقی می‌افتد؟ اوایل یک ترسی وجود داشت، به هر حال می‌دانستم پروسه‌ تمرین کارم طولانی است.

حتی من راجع به نوع تولید و فرایند مالی تئاتر هم برایشان صحبت کردم و گفتم همه‌چیز ما وابسته به گیشه است و با توجه به قیمت بلیتش، با این تئاتری که داریم تولید می‌کنیم، هزینه هنگفتی را نمی‌توانیم به مخاطب تحمیل کنیم. ما دنبال آن جنس از مخاطب بودیم که انگار امروز جایش برعکس شده است. یعنی شما ١٠ سال پیش که می‌آمدی به تئاتر شهر، با توجه به سالن‌های محدود، همه می‌گفتند آقا این تئاترها چرا برای عده خاصی طراحی شده‌اند؟ چرا مخاطب دیگری نمی‌تواند با اینها ارتباط برقرار کند؟ و حالا جایی برای مخاطب الیت در بین اجراها در نظر گرفته نشده است.

با همه این معادلاتی که می‌گذاری کنار هم، حالا شانس من کجا بود؟ یکباره کاپیتانی مثل مجید آقاکریمی می‌آید، هم به‌عنوان کسی که روی صحنه نقش اصلی را بازی می‌کند و هم کسی که این متد را سال‌ها تجربه کرده و زیسته، چنین جمله‌ای را خطاب به گروه می‌گوید: «بچه‌ها ما داریم یک تئاتر تولید می‌کنیم؛ تئاتر برای این است که وقتی سر این تئاتر هستم، سر تئاتر دیگری نمی‌توانم باشم، بازیگر پروسه می‌خواهد برای رسیدن به هر چیزی که باید ساخته شود».

و بازیگر را یک قالب فرض می‌کند و راجع به کار گروهی صحبت می‌کند و جالب است که بگویم وقتی ما این کار را شروع کردیم، از ترجمه شروع کردیم. سه نفر از بچه‌های دیگر ما در کار، زبان انگلیسی کامل بلد بودند، علاوه بر گروه کارگردانی. ترجمه را تکه‌تکه ویراستاری کردیم، راجع به دراماتورژی، اضافه‌شدن «شاه لیر» شکسپیر، تلفیق صحنه‌ها، کاراکترها، موقعیت‌های جدیدی که ما به متن تزریق کردیم، موقعیت‌هایی که از متن کاستیم و… درباره همه‌اش با هم حرف زدیم. ضمن اینکه من از محمد مساوات، از جابر رمضانی، مجتبی کریمی و یوسف باپیری هم مشاوره گرفتم و نهایتا «پسران تاریخ» نتیجه همفکری یک تیم آکادمیک دانشگاهی است که رویکرد و نسبتش را با تئاتر امروز ایران مشخص کرده.

در بازیگری و باقی گروه هم، علاوه بر اینکه ما از جوانان مستعدی استفاده کردیم که به‌زعم من واقعا سر هر ایده‌ای حضور داشتند و همفکری کردند، یک کاپیتان هم داشتیم به اسم مجید آقاکریمی و وقتی برآیند را می‌بینیم، می‌بینیم که انگار باید این آدم‌ها کنار هم قرار می‌گرفتند تا «پسران تاریخ» نه بی‌عیب و نقص؛ که کم‌نقص بیاید روی صحنه. بحث بعدی این بود که این تئاتر کجا قرار است اجرا شود، چون من اول برای تئاتر شهر با آقای شریعتی صحبتی نکرده بودم. به سالن مولوی فکر می‌کردم، از مولوی به دلایلی نتوانستم وقت بگیرم و نهایتا با همکاری پیمان شریعتی «پسران تاریخ» در سالن چهارسوی تئاتر شهر روی صحنه‌ رفت. پیمان شریعتی از معدود مدیران تئاتری است که قلبش برای تئاتر می‌تپد.

بله، واقعا همین‌طور است و چون من در مدت مدیریت او اجرائی در تئاتر شهر نداشته‌ام، خیلی راحت می‌توانم به حسن عملکرد او اذعان کنم. اما راجع به نقص‌ اثر که صحبت کردی، لازم می‌دانم بگویم هر کاری نقص‌های بی‌شماری ممکن است داشته باشد و اساسا نقص جوهره یک اجراست و اگر ما نقص را از یک اجرا بگیریم، پس صد درصد در موقعیت عوام‌فریبانه‌ای حرکت می‌کنیم. بعد هم اساسا، نقص از منظر چه کسی؟ نقص از منظر یک آدم متخصص، نقص از منظر یک مخاطب عام، نقص از منظر خود اثر؛ چون اثر در نسبت با خودش با یک نقصی رشد می‌کند، یعنی اگر تو آن نقص را در اثر نداشته باشی، به نظرم رشد اثر اخته است. برای اینکه منِ کارگردان اگر اثرم دچار مشکل نباشد و اگر با آن مشکل دچار چالش نشوم، اصلا اثری خلق نمی‌شود.

چون از یک جایی به بعد، اجرا سعی می‌کند آنها را بشناسد و به سمتشان حرکت کند.

بله، این چیزی است که به نظرم ما در تئاترمان با ترس سراغش می‌رویم، در صورتی که نقص می‌تواند سازنده‌ترین عنصر تئاتر باشد. و چرا ما از این می‌ترسیم؟ دلیلش این است که یا ما تیمی نداریم که بتواند ما و ایده‌های جنون‌آمیزمان را حمایت کند، یا اینکه اساسا ما گریز داریم از اینکه نقص‌هایمان برملا شود.

بحث انتخاب است و این انتخاب هم در حرف نیست و باید در عمل باشد. ما انتخاب می‌کنیم چیزی را تجربه کنیم، یعنی ابتدا مسئله خودمان را با یک پدیده‌ای بررسی می‌کنیم. مثلا، من می‌گویم در «پسران تاریخ» من دارم مسئله‌ای راجع به جنس بازی و بازیگری با خودم طرح می‌کنم؛ می‌خواهم بروم به سمت تجربه‌کردن یک استایل بازیگری.

یعنی من یک مسئله‌ای دارم. وقتی این  مسئله را مطرح می‌کنم و می‌روم به سمتش، مطمئنا اگر قرار باشد در تجربه اولم همه پاسخ‌ها یا ایده‌هایم یا ایده‌آل‌هایم را بتوانم تا انتها تجربه کنم که به نظرم اتفاقا مسئله‌ام مسئله کوچکی بوده است. یعنی وقتی کارنامه یک کارگردان صاحب سبک ایرانی یا خارجی را می‌بینی، می‌بینی که فرد در یک پروسه‌ای به یکسری مسائلش پاسخ می‌دهد و بعد مجموعه کارهایش را می‌بینی، یک هویتی دارد که مسائلش کاملا مشخص است.

ادای دِینی به تاریخ هنر از دریچه شاعرانگی 

اساسا، ایجاد یک سبک از همین‌جا شروع می‌شود. کسی که سبک دارد، یعنی یک استایل فردی دارد. سبک تقلید کسی نیست، سبک رسیدن به آن امضای شخصی است. این تلاش درست است، حتی اگر با موافقت یا مخالفت در مقاطعی روبه‌رو شود. نکته اینجاست که می‌روی به این سمت و سعی می‌کنی یک تئاتر آکادمیک کار کنی، در شرایطی که تئاتر ما عموما در برآیند کلی‌اش به سمت فرار از این عنصر آکادمیک پیش می‌رود و متأسفانه وقتی ما می‌گوییم آکادمیک، سریع به یاد دانشگاه می‌افتیم و به نظر من تئاتر آکادمیک فقط مربوط به دانشگاه نیست. حالا برخی از بازیگرانت ممکن است صد در صد این را درک کرده باشند، برخی هم ممکن است کمتر درک کرده باشند.

مثلا، ما مجید آقاکریمی را می‌بینیم یا مهدی شاهدی را می‌بینیم یا بچه‌های دیگر را که خیلی خوب توانسته‌اند به تو و ایده‌هایت نزدیک شوند. حالا، ممکن است یکی، دو نفری هم نتوانسته باشند نزدیک شوند یا کمتر نزدیک شده‌اند. خیلی هم توقع ندارم که تمام عناصر یک کار دقیقا منطبق بر خواسته توی کارگردان باشد؛ اصلا چنین چیزی شاید نشدنی است.

می‌شود، وقتی که ما تعریف گروه داشته باشیم.

مسئله من در این اجرا بیشتر آن بخشی است که تو توانسته‌ای هارمونی‌ای را بین خودت و بازیگرانت ایجاد کنی، چون اصولا در کار تو که طراح صحنه هم خودت هستی، بیشترین چالش بین تو و بازیگر پیش می‌آید. تو توانستی در یک اجرای خیلی سخت به این سمت حرکت کنی و این را به ‌وجود بیاوری. ممکن است یکی، دو تا مورد هم مستثنا باشند و این اتفاق نیفتاده باشد که من فکر می‌کنم اگر تو زمان بیشتری داشتی و شاید شرایط تئاتر ما به تو این اجازه را می‌داد که به‌جای هشت ماه، ١۶ ماه تمرین کنی، این اتفاق هم نمی‌افتاد.

این را به‌عنوان اشکال کار نمی‌گویم و اصلا من شایستگی قضاوت ندارم و صرفا راجع به کار بحث می‌کنم، چون من منتقد نیستم. می‌خواهم بگویم حالا که این کار را کردی، از اینجا به بعد یک اتفاقی می‌افتد. حالا می‌خواهی این ایده‌ها را با مخاطب تقسیم کنی، در تقسیم ایده‌هایت با مخاطب کجا سعی کردی به نفع مخاطب حرکت کنی؟ اصلا سعی کردی؟ من می‌گویم تو سعی نکردی به سمت مخاطب حرکتی کنی و من این را حُسن تو می‌دانم.

من مثالی بیرونی می‌زنم، حالا می‌گویم که یک بخش آن درون کار است. چیز خیلی ساده‌ای که احتمالا هرروز همه ما با آن برخورد می‌کنیم، تبلیغات تئاترهاست. مثلا، شما پوستر «پسران تاریخ» را می‌بینید، تیزر «پسران تاریخ» را می‌بینید. تبلیغ وقتی شروع می‌شود که هنوز اجرا شروع نشده است. در روساخت، ما حتی سعی نکردیم پوستر، تراکت، بروشور، تیزری منتشر کنیم که با عامه مخاطبان تئاتر ارتباط می‌گیرد؛ نه اینکه چنین امکانی نداشتیم، اتفاقا داشتیم و اعتقاد به آن هم داریم، چون به‌هرحال کاری تولید شده است و باید مخاطبش را پیدا کند. منتها ما سعی کردیم از همان ابتدا با مخاطبانی برخورد کنیم که همان مخاطبی است که این تئاتر نیاز دارد و نه هر مخاطبی. اما به‌هرحال، مخاطبان دیگری هم می‌آیند. از لحاظ فنی، ما آمدیم این‌طور فرض کردیم و گفتیم بچه‌ها ما می‌رویم تئاتر می‌بینیم و خودمان داریم تئاتر تولید می‌کنیم.

آن چیزی که ما را راضی می‌کند و قانع می‌کند، حتی فراتر از آن و تا جایی که امکانات و توانایی‌اش را داشته باشیم، باید برویم. مثال می‌زنم، مثلا ممکن است زمان دو‌ساعت‌و ١٠ دقیقه تئاتر چیزی باشد که برای بخشی از مخاطب، الان و در شرایط فعلی تئاتر، ایده‌آل نباشد، به دلیل هزاران اتفاق دیگری که در طول روز در جامعه ما می‌افتد که خیلی هم سرعت دارد. گفتیم کار ما دوساعت‌و ١٠ دقیقه است و ما نمی‌توانیم کار را یک ساعت و ربع یا یک ساعت و نیم بکنیم؛ نمی‌شود و اگر بکنیم، یک چیزی از خودمان کم کردیم، در صورتی که یک تئاتری ممکن بود بیاید و این ریسک را با خودش بکند.

دومین بخش، لحظاتی است که تئاتر، سخت ساخته می‌شود و باید سخت فهمیده شود. اینها را می‌شود ساده کرد، می‌شود آشکارش کرد، ولی احتمالا همان لحظه‌ای که این تبادل اتفاق می‌افتد، چیزی از دست می‌رود، آن چیز همان لحظه‌ای است که وقتی رضا گوران می‌آید تئاتر را می‌بیند، با آن برخورد می‌کند که وقتی آن را از او بگیری؛ کار برایش ناتمام می‌ماند. البته، برخی مخاطبان هستند که ممکن است با روش ساده‌ترکردن، کامل‌تر از اثر آگاهی پیدا کنند، ولی این‌گونه لذت کشف و برخورد با یک ناب‌بودن را از آنها گرفته‌ای.

ادای دِینی به تاریخ هنر از دریچه شاعرانگی 

این نکته‌ای است که من فکر می‌کنم باید راجع به آن صحبت کنم؛ به نظرم کار تو نوعی ادای دِین به هنر است. یعنی من وقتی می‌روم و کار تو را می‌بینم، احساس می‌کنم برای من عین یک تاریخ هنر می‌ماند. منظورم این است که احساس می‌کنی با اثری روبه‌رو هستی که اتمسفرش سرشار از هنر است و من لذت می‌برم از این کشف، زیرا می‌گویم ما اثری را می‌بینیم که اندکی با خودش درگیرمان می‌کند. ما متأسفانه در تئاترمان مخاطبی را تربیت کردیم و مخصوصا در این دوره اخیر که مخاطب تنبلی است که می‌گوید من می‌نشینم روی کاناپه و اثر باید به سمت من حرکت کند. به نظر من این شیوه کارکردن حتی به خود آن مخاطب هم کمک نمی‌کند، چون بعد از مدتی آن مخاطب را دلزده می‌کند؛ مثل اتفاقی که برای سینمای ما در دوره‌ای افتاد.

من خیلی‌ها را می‌بینم که به من می‌گویند چرا تئاترها این روزها این‌گونه است یا اینکه ما کدام تئاتر را باید برویم و ببینیم؟ ما دلمان نمی‌خواهد فلان کار را ببینیم که وقتی می‌آییم بیرون، احساس می‌کنیم این تئاتر را می‌دیدیم یا نمی‌دیدیم، هیچ فرقی برایمان نمی‌کرد. یعنی طرف رشد خودش را، رشد فردی‌اش را، در گروی دیدن تئاتر در یک دوره‌ای دانسته و حالا آن دوره را از او گرفته‌اند، به جایش می‌گویند تو اصلا لازم نیست فکر کنی و لازم هم نیست رشد کنی، همین جا بنشین و حالش را ببر. و اصولا حال چی را باید ببریم؟ من الان خودم می‌خواهم بروم کاری را ببینم، دوست ندارم فقط بروم و بیایم بیرون و هیچ اثری روی من نداشته باشد، من دوست دارم کاری را ببینم و لذت ببرم.

و سخت است اینکه رضا گوران یا اصغر دشتی یا آدم‌هایی که تئاتر را دقیق دیده‌اند، تئاتر کار می‌کنند، راضی‌کرد. یعنی اصلا کار آسانی نیست.

تو کار سختی کردی، نه به دلیل اینکه رضا گوران را راضی کرده‌ای! نه! به این دلیل که تو به سلیقه حداقل من یکی احترام گذاشتی و اجازه دادی من فکر کنم به اینکه کار تو چی می‌تواند داشته باشد و چی ندارد. یعنی این خیلی مهم است. واقعیتش، بخشی از نسل ما همیشه تلاش کردیم به مخاطب این احترام را بگذاریم و من از این منظر خیلی خوشحالم که نسل شما، مساوات و جابر رمضانی، مجتبی کریمی و یوسف باپیری و…، همه‌شان سعی می‌کنند این احترام را به مخاطب بگذارند. باشکوه‌ترین قسمت کار شما این است که وقتی ما آن را می‌بینیم، احساس می‌کنیم آن موقعی که شروع کردیم، راه را اشتباه نرفتیم.

چون احساس تنهایی در خلق، یکی از مرگ‌بارترین احساسات است. مثل یک انفرادی‌ای می‌ماند که خودت هم کلیدش را عمدا گم کرده‌ای که در آن بمانی و حالا تو با اثرت می‌آیی و به من می‌گویی که من در این تنهایی‌ات شریکم. به‌خصوص در کارگردانی، انتقال چنین فضایی به مخاطب، بدون رابطه علت و معلولی، (چون تو به شدت از قصه و رابطه علت و معلولی فرار کردی) کار سختی است؛ اما نه به این معنا که تو اثرت را فرامتنی اجرا می‌کنی یا در فضایی تجریدی دست‌ و پا می‌زنی؛ الزاما این نیست. این مرز معلق را حفظ‌کردن در اثر تو، برای من یک از ویژگی‌های مهم است.

می‌خواهم مثالی بزنم. ما با متن روز اول که برخورد کردیم، نمی‌دانستیم قرار است چه شود، چه در حوزه دراماتورژی یا در تمرین‌ها. مثلا شاید، یک ماه و نیم گذشت، دیدیم اتفاقی که منتظرش هستیم در تمریناتمان نمی‌افتد. من آمدم سر تمرین و گفتم بچه‌ها به نظر شما کاری که الان ما یک بخش‌هایی‌اش را ساخته‌ایم و قرار است در ادامه هم ببریم جلو، شبیه یک شعر نیست؟ بعد شروع کردم راجع به خود متن و ویژگی‌هایی که درام‌نویس در متن گذاشته، حتی در رو‌ساخت، این متن پر از شعر و ادبیات است. بعد گفتم وقتی ما با شعر برخورد می‌کنیم، چگونه برخورد می‌کنیم. بعد آمدم راجع به نمایش‌های ساختارگریز صحبت کردم. به بچه‌ها گفتم وقتی با یک شعر نو برخورد می‌کنید، ‌چگونه با آن روبه‌رو می‌شوید؟

بعد آمدم شروع کردم شعرخواندن، یعنی ما رفتیم ١۵ تا کتاب شعر خریدیم، تقسیم کردیم بین بچه‌ها و شروع کردیم به خواندن و همان‌ها الان در کارمان هم هست. اصلا ما یک کلاس درس در نمایشمان ایجاد کردیم، به ‌اسم کلاس شعر و شاعری. قصه از اینجا شروع شد که مشغول مطالعه کتاب «شعر مدرن» مراد فرهادپور بودم که سر تمرین آمدم و به بچه‌ها گفتم ما وقتی که با شعر مدرن برخورد می‌کنیم، چه طور با آن مواجه می‌شویم؟ شعر مدرن احتمالا شش یا هفت تا بند است که در خودش سه، چهار تا یا یکی تصویر دارد که این تصاویر مثل نقاش‌های امپرسیونیستی روی هم تأثیر می‌گذارد، ولی تأثیر علت و معلولی نیست.

گفتم فکر کنید این تئاتر ما قرار است تبدیل به این پاره‌ها شود، یعنی شما یک پاره‌ای می‌بینی، یک پاره‌ای می‌بینی، یک پاره‌ای می‌بینی و در کلیت مثل نقاشی امپرسیونیستی تو می‌روی و از نزدیک می‌بینی، می‌بینی تاش است. می‌روی از فاصله ١٠ متری می‌بینی و می‌گویی آهان این یک جهانی است که تصویر شده. از امکانات خود شعر حرف زدیم و بررسی کردیم که چگونه این مناسبات شعری می‌تواند روی صحنه تبدیل به یک تئاتر شود. من دوست دارم وقتی این تئاتر نگاه می‌شود، مخاطب با خودش بگوید شعری مجسم یا تجسم‌یافته تماشا کرده است.

ادای دِینی به تاریخ هنر از دریچه شاعرانگی 

اگر بخواهیم کمی درباره اتمسفر صحبت کنیم، من می‌توانم بگویم کار تو مثل هایکوی سخت است، هایکویی که الزاما هر کسی نمی‌تواند بخواند و با آن ارتباط برقرار کند، ولی عده‌ای هستند که می‌توانند آن را بخوانند و با آن ارتباط برقرار کنند و به نظر من عده‌ای می‌توانند بخوانند، ارتباط برقرار نکنند، ولی کنجکاوی کنند که بروند ارتباط برقرار کنند. طبیعتا نباید توقع داشته باشیم هر مخاطبی که به سالن می‌آید، با اثر تو ارتباط برقرار کند. البته، اینکه ارتباط برقرار نمی‌کند، معنی‌اش کج‌فهمی نیست یا این کسی هم که ارتباط برقرار می‌کند، معنی‌اش فرهیختگی نیست. گاهی می‌تواند تعریف سومی را بدهد.

من معتقدم تئاتر ما این روزها به آثاری احتیاج دارد که در واقع بتواند مخاطب سومی را به‌ وجود بیاورد. یک موقع، ما مخاطبانی داریم که می‌روند تئاترهای خاصی را می‌بینند و دوست دارند ببینند و رشد خودشان را مربوط به آنها می‌دانند. برخی مخاطبانی هم داریم که می‌روند هر تئاتری را می‌بینند که کیف کنند، لذت ببرند و مخاطب سومی داریم که می‌خواهد تغییر زاویه بدهد. به نظر من، برای این تغییر زاویه، ما به چنین آثاری نیاز داریم. ا

ما می‌خواهم این را بگویم که مجید آقاکریمی بازیگری است که در اتمسفر بازی می‌کند، یعنی فضاسازی می‌کند. مثلا اتفاق دیگری که در طراحی صحنه افتاده، شاید آن نقاشی‌های محوی است که دیوار بر آنها غلبه کرده بود، مثل اتفاقی که در اثر می‌افتد، یعنی اثر تو می‌گوید آن دیالکتیکی که بین آدم‌ها است هم، دچار این محوی می‌شود یا اتفاقات و ارتباطات انسانی که بین این آدم‌ها می‌افتد، می‌رود زیر پوشش مانیفست‌هایی که آدم‌ها به آنها وابسته‌اند یا راحت‌تر بگویم آدم‌ها به آنها آویزان هستند. می‌خواهم بگویم در طراحی صحنه تو این اتفاق افتاده، ولی من فکر می‌کردم شاید آن دیوارنگاری‌هایی که اتفاق افتاده، حتی می‌توانست به سمت تجرید بیشتری حرکت کند.

شاید باور نکنید، ما اولین کاری که کردیم، آمدیم در نقاشی‌ها و قرار شد نقاشی‌های محصص را با همین ایده کار کنیم. انگار نسبتی هم بین محصص و این تئاتر می‌شد برقرار کرد. تابلوی جالبی هم دارد به اسم مینوتور و پسرها. مثلا یک مینوتوری است که چند پسر دارند می‌پرند و از یک سمتش فرار می‌کنند. بعد رفتیم به سمت نقاش‌هایی که کارهای گرافیکی خیلی مهمی کرده‌اند. یکباره با محمد مساوات رسیدیم به اینکه باید نقاشی‌ای انتخاب کنیم که به خود ذات تاریخ، یعنی هر چیزی که در تاریخ تجسم پیدا می‌کند، اشاره دارد و نهایتا به نقاشی «مسیح و حواریون» رسیدیم.

به نظر من، تو در این کار استایل کاری‌ات را خیلی ارتقا دادی. به خودت دو، سه تا درجه در «پسران تاریخ» داده‌ای. مثلا من وقتی «این زندگی مال کیه؟» تو را می‌بینم و «پچپچه‌های پشت خط نبرد» تو را می‌بینم یا «پرده سوم صحنه چهارم» را، به نظرم می‌آید که در کارنامه کاری اشکان شکافی ایجاد می‌شود و بعد وقتی که می‌آیی این کار را روی صحنه می‌بری، من می‌گویم اشکان شاید برای مدتی پیدا کرده که چه کار می‌خواهد بکند و حالا این را شاید ادامه دهد و بعدا در همین هم شکاف ایجاد کند. برای همین است که می‌گویم «پسران تاریخ» بهترین و دقیق‌ترین کار تو است و با همه بحث‌هایی که می‌شود راجع به آن داشت که اگر من هم کار کنم بحث می‌شود، اما به نظر من کامل‌ترین کار تو است و تو در واقع اول از همه باجی به خودت نداده‌ای و نقص‌های کارت را پذیرفته‌ای.


منبع: برترینها

متداول‌ترین تیپ‌های شخصیتی هواداران این سریال

: در میان طرفداران دوآتشه بازی تاج و تخت، همه نوع شخصیتی پیدا می‌شود؛ از کتاب‌بازهای سریال‌گریز گرفته تا کسانی که بی‌خاصیت‌ترین برنامه‌های تلویزیونی هم از زیر دستشان درنمی‌رود. در ادامه ما تعدادی از متداول‌ترین تیپ‌های شخصیتی هواداران این سریال را لیست کرده‌ایم که اگر گیم آو ترونزباز باشید، حتما شبیهشان را دوروبرتان دیده‌اید.

13 گونه شخصیتی عجیب هواداران بازی تاج و تخت

۱٫ بسیار بسیار گیج

بازی تاج و تخت آن‌قدر شخصیت اصلی و فرعی و داستان و ماجرا دارد که دنبال کردن همه آن‌ها با هم برای عده‌ای کار ساده‌ای نیست. گروهی از تماشاگران این سریال همان‌هایی هستند که مدام می‌پرسند: «این دیگر کی بود؟» «این‌ها کجا دارند می‌روند؟» «این کاراکتر مگر نمرده بود؟» خلاصه این‌که سریال دیدن با آن‌ها اعصاب پولادین می‌خواهد.

۲٫ خوره‌های کتاب

گروهی از بینندگان سریال کسانی هستند که مجموعه کتاب‌های بازی تاج و تخت را مدت‌ها قبل از شروع سریال خوانده‌اند و حالا انگار فقط برای مچ‌گیری سریال تماشا می‌کنند. در طول تماشای سریال دائما این جمله را از آن‌ها می‌شنوید: «توی کتاب این‌جا این‌طوری می‌شود.» مثل آن است که خود جورج آر. آر. مارتین کنارتان نشسته و دارد برای شما سخنرانی می‌کند.

۳٫ دل‌نازک‌های هراسان

گروهی هم هستند که موقع تماشای سریال کنترل تلویزیون از دستشان نمی‌افتد و دائما در حال جلو عقب کردن صحنه‌های دل‌خراش تکه‌پاره کردن آدم‌ها و شکنجه کاراکترهای محبوبشان هستند. آن‌ها از خشونت عریان سریال بیزارند و اگر دائما در حال جلو زدن صحنه‌های سریال نباشند، حداقل جلوی چشم‌هایشان را گرفته‌اند که صحنه‌های دل‌خراش را نبینند.

۴٫ دشمنان اسپویل

یک عده هستند که سریال را هم‌زمان با پخش تماشا نمی‌کنند و تا بعد از تمام شدن یک فصل صبر می‌کنند. تا این‌جای قضیه مشکلی نیست، مشکل از آن‌جا شروع می‌شود که این افراد از اسپویل شدن سریال هم بیزار باشند. این‌جاست که با زمین و زمان می‌جنگند تا درباره اتفاق‌هایی که افتاده و از آن بی‌خبرند، چیزی نشنوند.

۵٫ عاشقان اسپویل

یک عده هستند که اسپویل نمی‌کنند، اما اسپویل شدن را دوست دارند. هیچ مقاله‌ای درباره گیم آو ترونز نیست که در فاصله زمانی باقی‌مانده تا پخش فصل جدید سریال نخوانده باشند و دائما به دنبال این هستند که بفهمند چه قرار است به سرشان بیاید. این جمله‌ای است که مدام از دهان آن‌ها می‌شنوید: «وای… می‌دونی قراره چی بشه؟»

۶٫ هیجان‌زده‌های عصبانی

«بشین و صدایت درنیاید.» یک عده هستند که اگر بخواهید با آن‌ها سریال ببینید، نفس هم نباید بکشید. چون یک‌صدم ثانیه از سریال هم نباید از دستشان در برود.

13 گونه شخصیتی عجیب هواداران بازی تاج و تخت

۷٫ از قافله جامانده‌های جوگیر

پنج فصل از سریال پخش شده و تازه به فکر تماشای آن افتاده‌اند؛ آن هم در یکی دو هفته. این دسته چنان غرق سریال و کاراکترهایش می‌شوند که خودشان را بزرگ‌ترین طرفداران گیم آو ترونز می‌دانند و دائم با هیجان از ماجراهایی حرف می‌زنند که برای خیلی‌های دیگر کهنه شده.

۸٫ بدبین‌ها

«این قراره بمیره… اون یکی هم همین‌طور. همشون می‌میرن.» بعد از مرگ غافل‌گیرکننده ند استارک و اپیزود شگفت‌انگیز «عروسی خونین» یک عده از طرفداران سریال دچار فوبیای از دست رفتن و مرگ شده‌اند. آن‌ها هر لحظه منتظرند که کاراکتر محبوبشان به فجیع‌ترین شکل ممکن به قتل برسد. البته تجربه نشان داده چندان هم بی‌راه نمی‌گویند.

۹٫ شیفتگان جان اسنو

این کیت‌ هارینگتون بازیگر نقش جان اسنو با این سریال عاقبت‌به‌خیر شد. روزبه‌روز به جمع کثیر شیفتگان این کاراکتر اضافه می‌شود. بعد از این‌که این کاراکتر مرد و زنده شد، هوادارانش چند برابر بیشتر شدند. برای تماشای سریال با این دسته از طرفداران پروپاقرص جان اسنو هم باید اعصاب پولادین داشته باشید.

۱۰٫ خودنماها

این سریال هرچقدر هم که مهیج و تماشایی باشد، باز هم رفتارهای عجیب و غریب بعضی از طرفداران را توجیه نمی‌کند. این دسته کسانی هستند که موقع تماشای سریال از خودشان فیلم می‌گیرند و یوتیوب و شبکه‌های اجتماعی را از صحنه‌ بالا و پایین پریدن و جیغ زدن و اشک ریختن خود پر می‌کنند.

۱۱٫ کنجکاوها

بعضی‌ها هم هستند که هیچ از تماشای سریال لذت نمی‌برند و فقط آن را می‌بینند که دیده باشند. آن‌ها تحت تاثیر شلوغ‌کاری‌های طرفداران یا از سر کنجکاوی به تماشای سریال تن می‌دهند و اصلا برایشان مهم نیست کدام خاندان‌ها با هم می‌جنگند و چه کسی از چه کسی متنفر است. فقط تماشا می‌کنند تا از قافله رفقا عقب نمانند.

۱۲٫ رفیق‌بازها

یک عده هم هستند که چندان هم از سریال خوششان نیامده، اما لذت می‌برند از این‌که هر هفته به بهانه تماشای سریال با رفقا دور هم جمع شوند و دور هم خوش بگذرانند و ادای طرفداران پروپاقرص و هیجان‌زده سریال را دربیاورند.

۱۳٫ هواداران قلابی

دسته آخر کسانی هستند که اصلا از گیم آو ترونز خوششان نیامده. اما پیش خودشان فکر می‌کنند حالا که جوی راه افتاده و همه را هوادار این سریال کرده، چرا آن‌ها هم‌رنگ جماعت نشوند و خودشان را به‌عنوان دل‌باختگان سریال جا نزنند؟


منبع: برترینها

۵۰ نکته برای شروع یک کسب و کار (۲)

۲۶٫     محصول یا خدمت کسب و کار خود را سریع عرضه کنید

کسب
و کار شما در واقع کاری است که همواره در حال پیشرفت است و اگر محصول و
خدمت خود را هر چه سریع تر به بازار هدف عرضه کنید، در ان صورت گروهی از
مشتریان را در دست خواهید داشت که بازخوردهای مناسبی در مورد عملکرد و
کیفیت محصول و یا خدمت کسب کارتان به شما می دهند که این بازخوردها به
بهبود کیفیت محصول شما بسیار کمک خواهد کرد. موسس سایت لینکداین یعنی اقای
رید هافمن می گوید اگر شما

بابت عرضه اولین محصول خود و بازخورد مشتریان شرمسار نشوید، احتمالا خیلی از بازار عقب هستید.

۲۷٫    محصول یا خدمت جدیدی را ارائه دهید

اگر در حال حاضر مشتریانی برای محصولات شما در بازار وجود دارد، سعی کنید با ارائه محصولات متنوع آنها را نگه دارید.

۲۸٫    صبور باشید

همیشه به خاطر داشته باشید که موفقیت یک شبه به دست نمی آید. و برای کسب سود حتما مدت زمانی معین باید سپری شود.

50 نکته برای شروع یک کسب و کار (2)
 

۲۹٫     در تحویل اولین محصول به مشتری بهترین ارائه را داشته باشید

وقتی
یک مشتری برای اولین بار از مجموعه شما خرید می کند، حداقل در ماه اول
بهترین و سریع ترین ارائه محصول را برای او داشته باشید چرا که این موضوع
باعث می شود او به یک مشتری دائمی برای کسب و کار شما تبدیل شود.

۳۰٫     همواره در حال بلاگ کردن کار خود باشید

هرگز
از مطرح کردن موفقیت ها و شکست های فرایند کار خود با مشتریان در شبکه های
اجتماعی نهراسید چرا که آنها از صداقت شما لذت می برند.

۳۱٫    از درگیری با شرکا بپرهیزید

اگر
با شرکا اختلاف نظری دارید، در اسرع وقت روابط خود را مثل قبل محکم
کنید.درگیری های داخل سازمانی، مانع رشد و پیشرفت شرکت شما می شود.

۳۲٫     از کاهش سهم خود در شرکت نهراسید

در
برخی مواقع، شرایطی پیش می آید که یکی از شرکا خواهان افزایش سهم خود در
شرکت می شود. اما از این نکته نهراسید و همواره به خاطر داشته باشید که
ممکن است در شرایط خاص کنترل بخشی از شرکت را از دست بدهید. با این نکته
کنار بیایید و کار خود را انجام دهید.

50 نکته برای شروع یک کسب و کار (2)
 

۳۳٫     یک منشی تایپیست استخدام کنید

حتی
اگر خود شما یک نویسنده چیره دست هستید، اما از یک نویسنده مسلط به اینکار
برای ارسال نامه و یا ایمیل به مشتریان خاص استفاده کنید. یک نویسنده خوب
باعث می شود که قسمت هایی از کار شما با کیفیت نگارش عالی به نشریات و
جراید منعکس شود که این موضوع به ارتقاء حسن اعتیار برند شرکت شما کمک می
کند.

۳۴٫    برای ملاقات های پی در پی آماده باشید

وقتی
برای ملاقات با شخصی آماده می شوید، در مورد همه مواردی که ممکن است در
جلسه مطرح شود مطالعه کرده و اشراف اطلاعاتی داشته باشید و آمادگی ارائه
هرگونه اطلاعاتی از جمله وضعیت صنعت، کارمندان شرکت، رقبا و .. را داشته
باشید.

۳۵٫     از رقبا نترسید

وقتی
در مورد رقبا با مشتریان و یا سرمایه گذاران صحبت می کنید، از آنها
نترسید. حتی اگر در صحبت کردن از رقبا با مشتریان، آنها متوجه این موضوع
شوند که محصولی را رقیب شما تولید می کند اما شما آن محصول را تولید نمی
کنید! همواره به یاد داشته باشید که وقتی رقابت وجود دارد، بازار هم برای
کسب و کار شما وجود دارد. از علم خود برای غلبه بر رقبا استفاده کنید.

۳۶٫     از تبلیغات کلامی استفاده کنید

هیچ
چیز جایگزین تاثیرگذاری عمیق تبلیغات سنتی کلامی نمی شود. اجازه دهید تا
دوستان و آشنایتان در مورد محصول و خدمات شما در هر جایی صحبت کنند و به
نشر و تبلیغ کار شما بپردازند.

۳۷٫     شبکه

از
بیرون رفتن در جامعه نهراسید. با شجاعت در کنفرانس ها، در گشت و گذار با
دوستان و مسافرت ها حضور داشته باشید. اما مسافرت های طولانی نروید چرا که
ممکن است بر روی بودجه شما اثر بگذارد!

 50 نکته برای شروع یک کسب و کار( ترجمه مرتضایی)

۳۸٫     خدمات پس از فروش قوی ارائه دهید

تعامل
با افراد، یکی از مهمترین قسمت های کار شما محسوب می شود. کسب و کار شما
ممکن است مشتریان جدیدی را به خود جذب کند و این تنها به خاطر این موضوع
است که مشتریان احساس می کنند در زنجیره شرکت، عناصر مهمی تلقی می
شوند.برای مثال،زاپوس اولین فروشگاه آنلاین کفش نبود اما این شرکت با تقویت
دپارتمان خدمات پس از فروش خود تواسنت بر دیگر فروشندگان آنلاین کفش فائق
آید.

۳۹٫     از عملکرد و بازدهی وب سایت خود مطمئن شوید

مشتریان
بالقوه، دوست دارند تا حد امکان از کسب و کار شما بیشتر بدانند بنابراین،
باید امکان دسترسی سریع به هر نوع اطلاعاتی در وب سایت شرکت برای آنها
فراهم باشد.

۴۰٫     نگران تلاطم اقتصادی نباشید

برخی
از کسب و کارهای موفق در دوران رکود شکل می گیرند. در واقع بر طبق گزارش
موسسه ماریون کافمن در سال ۲۰۰۹، نزدیک به نیمی از ۵۰۰ شرکت موفقی که تا آن
سال ثبت شده بودند، در دوران رکود اقتصادی به ثبت رسیده اند.

۴۱٫     از پرداخت صورت حساب مشتریان مطمئن شوید

همواره
از این موضوع مطمئن باشید که بابت ارائه خدمت یا محصول شرکت خود به
مشتریان، پول آن را دریافت کرده اید. یک چارچوب زمانی برای بررسی پرداخت ها
اختصاص دهید و استفاده از سازو کار خرید اعتباری یا پرداخت آنلاین را نیز
بررسی کنید.

۴۲٫     کارمندان منتسب کسب و کار خود را به استخدام در آورید

افراد
مناسب را برای کار خود انتخاب کنید.حتی اگر این موضوع کسب و کار شما باشد،
قاعدتاً شما در هر زمینه ای متخصص امر نیستید در نتیجه باید افراد واجد
شرایط و متخصص هر زمینه ای را در مجموعه خود داشته باشید.

۴۳٫     شرح وظایف هر فرد را مشخص کنید

وظایف مشخص برای هر کارمند را تعیین کنید. این مورد یکی از نکات کلیدی مدیریت موثر است.

۴۴٫    بدانید صداقت بهترین سیاست است

اگر
هر مشکلی با کارمندان پیش آمد، رو در رو با خود او صحبت کنید و مشکل را با
او در میان بگذارید؛ چرا که هیچ کس دوست ندارد پشت سرش صحبت کنند.

۴۵٫     به خاطر داشته باشید، جذابیت در تضاد است

افرادی
را با تخصص و ویژگی های شخصیتی به استخدام در اورید که با شما در تضاد
هستند. آنها شما را در حین کار با مهارت های خود به چالش می کشند.

۴۶٫     با زندگی مجازی خداحافظی کنید

شما
می بایست زمان زیادی را برای مدیریت کسب و کار خود صرف کنید؛ پس اگر شب ها
تا دیروقت در جامعه مجازی مشغول به چت با دوستان خود بودید، این مورد را
کنار بگذارید چرا که صبح زود باید برخیزید.

۴۷٫    به خاطر داشته باشید که شما آخرین نفری هستید که حقوق می گیرید

به
عنوان مدیر شرکت، شما باید آخرین نفری باشید که از سود شرکت حقوق دریافت
می کنید. و این رویه ادامه دارد تا شرکت به سرمایه قابل توجهی دست پیدا
کند.

۴۸٫     تعریف درستی از موفقیت داشته باشید

تنها
به خاطر اینکه کسب و کار شماف نتوانسته شما را میلیونر کند، آن را شکست
خورده خطاب نکنید. اگر از کسب و کار خود لذت ببرید و در کنار آن نیز سود
معقولی کسب نمایید، آیا این موفقیت نیست؟

 50 نکته برای شروع یک کسب و کار( ترجمه مرتضایی)

۴۹٫     زمان پذیرش شکست را شناسایی کنید

شکست
در هر کاری اجتناب ناپذیر است. اگر شما هر کاری را که لازم بوده، انجام
داده اید ولی کارها آنطور که انتظار داشته اید پیش نرفته اند، با افتخار
شکست را قبول کرده و به دنبال هدف بعدی بروید. درست است که

پذیرش این شکست ساده نیست اما بهترین گزینه است.

۵۰٫     تنها بر روی مشاوره اطرافیان حساب باز نکنید

با
وجود تمامی نکاتی که در بالا گفته شد، برخی از افراد نیز همواره سعی در
مشاوره دادن به شما هستند اما به یاد داشته باشید که نقش اول این کسب و کار
شما هستید  و مسئولیت موفقیت یا شکست پروژه بر عهده شماست. اگر شما به این
درک برسید که چه چیزی مفید است و چه چیزی مفید نیست، شما آماده استفاده از
دانش و مهارت خود برای راه اندازی کسب و کار خود هستید.


منبع: برترینها

طنز؛ تاملات الدواییه فی الحوادث الجاریه

ماهنامه خط خطی – مجید دواچی:

۱٫ حار جداً

تابستانی که داغ نباشد، اصولا تابستان نیست. ولی سرکار علیه خورشید خانم جوری این روزها با شدت و حدت روی سر ما می تابد و اشعه های سرخ و بنفشش را در چشم ما فرو می کند که هر که نداند فکر می کند برای این تابش اضافه، سه چهار برابر ایام دیگر سال اضافه کاری و کارانه و پاداش می گیرد!

ان شاءالله به خاطر این دریافتی های اضافه، اسمش برود توی لیست حقوق نجومی بگیرها و رسوای خاص و عام شود، بلکه یک مقدار فتیله اش را بکشد پایین. البته، این گرمای فزاینده یک حسن هم داشت و آن تغییر رفتار سنتی پدران ایرانی بوده است. گویا این عزیزان تجدید نظری در سکنات خودشان کرده اند و دیگر تعهد چندانی به خاموش کردن کولر منزل ندارند. اما در برابر، عموم قشر زحمت کش رانندگان تاکسی بر عهد و میثاق خود پایبند هستند و در جواب مسافرانی که در نهایت ادب و احترام و با ترس و لرز فراوان، تقاضای روشن کردن کولر را می کنند همچنان می فرمایند: «داداش، کجاش گرمه؟ دستت رو از پنجره ببر بیرون، ببین چه نسیم خنکی می آد!»

خبر موثق درام که چند نفری از این عزیزان، در حین ادای این جملات و در اثر گرمای زیاد هوا، تبخیر شده اند، چند مورد هم بوده است که تبدیل به کربن خالص شده اند، ولی این حوادث جزیی دلیل نمی شود آدم یک قدم از مواضع اصولی خودش عقب بنشیند! پیروزی نهایی در مقاومت بر سر مواضع و حقوق حقه است که حاصل می شود و لاغیر.

۲٫ یوم القلم

یک روز، به صورت اتفاقی، نسخه قدیمی کتاب جنگ و صلح، که چاپ دهه چهل خورشیدی بود، افتاد زیر دستم. تیراژ کتاب رقم عجیب و غریبی بود. حالا چون نمی خواهم ریا بشود، ذکرش  نم کنم. همین قدر بدانید که از ده هزار و بیست هزار هم بیشتر بود! مقایسه کردم با وضعیت امروزی که، ماشاءالله به همت همگان، جمعیت کشور چندین برابر شده است و عده تحصیل کردگان آن چند ده برابر؛ ولی متوسط تیراژ کتاب هایش کمتر از هزار و دو هزار نسخه شده است.

اولش مخم سوت کشید، بعد داغ کرد، بعد هم همان مختصری که وجود داشت، یا لااقل تصور می کردم وجود دارد، دود شد و رفت هوا! این از وضعیت نشر. وضعیت نویسندگان مملکت هم اظهر من الشمس است. اگر خودشان از دست عناصر خودسر و کتاب ها و مقالاتشان از اصلاحات (سانسور سابق!) جان سالم به در ببرد و فروش برود و نویسندگی هم شغل اول و اصلی شان نباشد، شاید نفسی بکشند، وگرنه که گروه و گروکشی شان وضعیت وخیم تری پیدا می کند.

در همین قیاسات مع الفارق بی ربط بودم که ملتفت شدم گویا روزی هم به نام روز قلم در این مملکت داریم. با این اوضاع، به نظرم بهتر است از صرافت تبریک این روز به اهل قلم و جمعیت قلم به دست بیفتیم و اگر قرار است تبریکی بگوییم، مرجعمان عزیزان صنف مواد پروتیینی (قصاب سابق) باشد که در کار قلم و راسته و فیله هستند و انصافا هم قلم برایشان نان و آب داشته است، روزت مبارک عباس آقا قصاب محل ما، قلم هایت پرمغزتر باد!

۳٫ قلیل قلیل

واقعیت این است که ما از مرحله «آب هست، ولی کم است» گذر کرده ایم و به مرحله «آب نیست، به خدا نیست» رسیده ایم. ولی خب اما اصولا اهل ننهادن هستیم، یعنی چندان وقعی به واقعیات نمی نهیم! شاید این مثال راهگشا باشد: کارشناسان و اهل خبره می گویند برای تولید یک کیلوگرم هندوانه حدود ۳۰۰ لیتر آب مصرف می شود. در بهترین حالت ممکن، می توان این یک کیلو هندوانه را به کشور جدیدا دوست و برادر قطر، به قیمت هزار تومان وجه رایج مملکت فروخت.

یک روز (شاید هم شب بود، درست خاطرم نمانده) به یکی از عزیزان فعال در عرصه کاشت هندوانه گفتم: «عزیز جان، شما اگر یک لیتر از آن ۳۰۰ لیتر را بکنید توی بطری و به همان کشور دوست و برادر صادر کنید، تقریبا همان هزار چوق عاید خودتان و مملکت می شود، تازه ۲۹۹ لیتر آب دیگر باقی می ماند که می شود در موارد ضروری تر مصرف کرد و یا اصلا به عنوان سهم آیندگان گذاشت کنار.»

ایشان نگاه عاقل اندر سفیهی به ما انداختند و پس آن گاه فریاد برآوردند: «ای مردک دبنگ! یعنی ما با این یال و کوپال، بریم دنبال خام فروشی؟! آب ارزشمند مملکت را همین طور خام خام بفروشیم به این… نخیر! ما باید به کمک صنایع تبدیلی، جلو این خام فروشی ها را بگیریم و…» استاد چند دقیقه اضافه فرمودند و من محو نگاه ایشان بودم و مراتب عمیق تری از «ما هیچ، ما نگاه» برایم روشن می شد و بعد هم، هر کدام رفتیم سی خودمان!


منبع: برترنها

پدیده‌ی خندوانه، از مسافرکشی تا استندآپ‌کمدی!

«خنداننده شو» مسابقه‌ای در خندوانه بود که مخاطبان زیادی را پای تلویزیون نشاند. رضا بهمنی یکی از کمدین‌هایی این رقابت بود. او در این گفت‌وگو برایمان از حضورش در خندوانه و تغییرات زندگی‌اش گفت.

 پدیده خندوانه از مسافرکشی تا استندآپ‌کمدی!

 فرنگی‌اش می‌شود استندآپ کمدین؛ اما ما اسمش را خنداننده گذاشتیم. «خنداننده شو» هم‌خانواده جدید خندوانه بود. عبارتی که کمتر از یک سال پیش آن را از زبان رامبد جوان شنیدیم تا از پشت آن آدم‌های ناشناخته‌ای پیدا شوند که با بیدار کردن کمدین های درونشان، از این به بعد خنداندن مردم مهم‌ترین مأموریت زندگی آن‌ها باشد.

فرایند خنداننده شو در خندوانه یک اتفاق ادامه‌دار و چندماهه بود که آهسته و پیوسته از ابتدای برنامه جلو رفت و مرحله به مرحله کمدین های بالقوه این مملکت را الک کرد تا به یک جمع ۱۶ نفره رسید. ۱۶نفری که هرچه جلوتر می‌رفتند نه تنها رقابت بین آن‌ها داغتر و جذابتر می‌شد بلکه هر بار مخاطبانشان را بیش از پیش از داشتن این همه استعداد دست نخورده شگفت‌زده می‌کردند.

 رضا بهمنی یکی از همین آدم‌ها بود. خنداننده ای از خطه آبادان که از همان مرحله اول اجراهایش با لهجه دریایی جنوب حسابی بین مخاطب جا باز کرد و حتی به جمع هشت نفر اول رسید. رضا در مرحله یک‌چهارم نهایی تعداد رأی هایش از تعداد رای برنده‌های گروه‌های دیگر هم بیشتر بود. او با اینکه چیزی حدود یک میلیون رأی داشت؛ دوم شد.

ولی شانس یارش نبود و به مرحله بعد نرسید؛ اما چیزی که در حال حاضر مهم است این است که او دیگر رسماً به عنوان یک خندانندهشو بین مردم شناخته می‌شود و پا به دنیای کمدی گذاشته است. در یکی از روزهای داغ تابستان با او قرار ملاقات گذاشتیم تا «رضا استند» خندوانه برایمان از خودش، ورودش و حضورش در خندوانه و نهایتاً دنیای کمدی حرف بزند. این شما و این گفت‌وگوی ما با رضا بهمنی.

یک آبادانی متولد تهرانپارس

نزدیکی‌های ظهر یکی از همین روزهای گرم تابستانی قرارمان را گذاشته‌ایم. هر دو طرف تقریباً سر وقت به محل قرار رسیده‌ایم. خونگرم و صمیمی بودن خصوصیت تمامی جنوبی‌هاست. خصوصیتی که رضا بهمنی هم از آن مستثنی نیست.

وقتی از او درباره شهر و دیاری که در آن متولد شده است می‌پرسیم نه به آبادان، شهر پدری او می‌رسیم و نه به شیراز، شهر مادری‌اش«من خرداد ماه سال ۱۳۶۹ در تهران به دنیا آمدم کودکی‌ام در تهران گذشت؛ ولی به خاطر کار پدر در شرکت نفت در همان سال‌ها به آبادان رفتیم. ناگفته نماند که خود پدر هم اصالتاً آبادانی بود. من در این شهر بزرگ شدم. از آن موقع در آبادان بودم تا هفت سال پیش که در شیراز دانشجوی رشته مهندسی معماری شدم. آن هم در شهری که شهر مادری من بود.»

با خنده از سختی‌های دنیا انتقام گرفتم

مهم‌ترین بهانه ما برای گفت و گو با رضا پرسیدن درباره همه اتفاقاتی است که کنار هم نشستند تا امروز را برای او بسازند؛ اتفاقاتی که وقتی برایمان شروع  به تعریف کردن می‌کند خودمان هم باورمان نمی‌شود که چه طور از پس همه این ماجراهای تلخ او هنوز هم یک آبادانی شوخ و شنگ باقی‌مانده است. آدمی که از بین حرف‌هایش فقط می‌توانید به یک چیز برسید آن هم اینکه خندیدن و خنداندن بزرگترین انتقامی است که می‌شود از تمام سختی‌های دنیا گرفت.« یک برهه‌ای از زندگی من پر از اتفاقات وحشتناک شد. اولین آن با مرگ صمیمی‌ترین دوستم شروع شد.

مصطفی دوستی بود که با او بزرگ شده بودم. او چند سال پیش تصادف کرد و از دنیا رفت. تا حدی که بعد از مرگش برای مدت‌ها دیوانه شده بودم و نمی‌دانستم چه کار کنم؛ اما فقط این نبود از یک شکست عاطفی تلخ تا مبتلا شدن مادرم به سرطان، من یک خواهر و برادر دارم که آن زمان برادرم خارج از کشور بود پدرم هم تازه بازنشسته شده بود؛ برای همین یک‌جورهایی من بودم و مشکلات، یک زمانی فقط کفر می‌گفتم؛ اما بعد از مدتی بر عکس شد.  با خدا رفیق شدم و این رفاقت ماند. آنجا بود که تصمیم گرفتم فقط به خودم و دیگران انرژی مثبت بدهم.

برای همین با همه شوخی می‌کردم حتی برای اینکه با سرطان مادرم شوخی کرده باشم صدایش می‌زدم ایکیوسان (باخنده) چون به یک نتیجه رسیده بودم اینکه دنیا با همه خوبی‌ها بدی‌ها، زشتی‌ها و زیبایی‌هایش جایی است که قرار است در آن زندگی کنیم و چه قدر احمقیم اگر بد زندگی کنیم.»

انگار از یک ساختمان به پایین پرت شدم!

 رضا  از یک جایی به بعد با خودش تصمیم گرفته بود که حتی اگر غرق در مشکلات هم باشد حق ندارد به بقیه آدم‌های اطرافش انرژی منفی بدهد؛ چون به قول خودش این انرژی مثبت دادن اول از همه حال خودش را بد می‌کرد.« با همه این‌ها، مشکلات برایم ادامه داشت تا اینکه سر کار رفتم. آنجا که رفتم بعد از یک سال فاز جدیدی از اتفاقات بد دوباره برایم شکل گرفت. مثل این بود که از یک ساختمان چند طبقه پرت شدم پایین. این بار مشکلم مشکل کاری بود که باعث شد همه سرمایه‌ام را از دست بدهم.

دیگر به یک جایی رسیدم  که احساس می‌کردم نابود شدم؛ اما باز هم خودم را نباختم تصمیم گرفتم هر طوری هست کار کنم تا این برهه سخت را هم بگذرانم. صبح زود مسافرکشی می‌رفتم و آخر شب به خانه می‌رسیدم. یک بار دلم گرفت، گفتم:”خدایا من دیگر هیچی ندارم. خسته‌ام. چرا دیگر هیچ کاری برای من نمی‌کنی؟!”  بعد از مدتی دوستی وارد زندگی‌ام شد،  به هر شکلی می‌خواستم بگویم که از زندگی‌ام برو؛ ولی ماند و باعث شد تا اتفاقی کلیپ رامبد را ببینم، او مرا ترغیب کرد که یک ویدیو  برای خندوانه بفرستم.»

زندگی شیرین می‌شود

 پدیده خندوانه از مسافرکشی تا استندآپ‌کمدی!

انگار بعد از یک مدت طولانی حالا قرار بود که زندگی روی شیرینش را به رضا نشان بدهد. خودش می‌گوید ایده ویدئوی اولی را که برای خندوانه فرستاد از فضای شغلی که آن روزها به آن مشغول بود، گرفت؛ یعنی مسافرکشی. «همان موقع که به مسافرکشی مشغول بودم با مسافرها معاشرت داشتم و از آن کیف می‌کردم.

مسافرکشی کلی به من درس داد به اندازه ای که همان موقع با خودم عهد بستم که اگر یک روزی پولدار شدم و به جایی رسیدم  باز هم یک ماشین  بخرم و گاهی وقت‌ها با آن مسافرکشی کنم چون از حرف زدن با آدم‌های مختلف لذت می‌برم.»

از او می‌پرسیم خودش هم وقتی مشغول فرستادن ویدئو به خندوانه بود فکرش را می‌کرد که به اینجا برسد و مرحله به مرحله بالا بیاید؟«وقتی ویدیو را فرستادم، با خودم گفتم نهایت چند نفر را انتخاب می‌کنند و یک کتاب یا جایزه نفیسی می‌دهند و تمام می‌شود و می‌رود؛ تا اینکه دو ماهی گذشت و خبری نشد.

با خودم گفتم که اصلاً فراموش شد؛ اما اسفندماه با همان دوستی که برای این کار ترغیبم کرده بود بیرون بودم و گوشی‌ام زنگ خورد. به من گفتند از خندوانه تماس می‌گیریم می‌خواستیم بگوییم شما جزو ۱۰۰نفر اول شدید! آن لحظه با بی‌ذوقی تمام گفتم خب باشد چی کار کنم؟ گفتند باید بیایی تهران! گفتم هزینه بلیتم را چه کسی می‌دهد؟ گفتند خودتان. گفتم پول بلیت ندارم تا یکی دو ساعت دیگر خبر می‌دهم. بعد هم تلفن را قطع کردم. وقتی دوستم فهمید کلی با من دعوا کرد که چرا خوشحال نیستم. گفتم خب پول ندارم. ولی انگار این بار واقعاً خدا می‌خواست. خدا خواست هزینه بلیت هم جور شد.»

از کمال تبریزی می‌ترسیدم!

بعد از اینکه ۱۰۰ نفر اول اعلام شدند رضا هم راهی تهران می‌شود تا جلوی آتیلا پسیانی، گوهر خیراندیش و کمال تبریزی اجرا داشته باشد. اجرایی که یک جاهایی حتی  شاید سخت‌تر از اجرا مقابل تماشاچی‌های چند صد نفره باشد. «سه روز آمدم تهران تا به اجرای هیئت انتخاب برسم. یک اتفاق خیلی قشنگ آنجا برای من افتاد. اگر الآن کلیپ‌های آن موقع را ببینید خواهید فهمید که نابودترین قیافه آن جمع را من داشتم. چون به قدری استرس داشتم که پشیمان شده بودم.

می‌خواستم بگویم من برای این کار نیستم و خداحافظ شما! بیشتر از همه هم از کمال تبریزی می‌ترسیدم؛ اما همین که در را باز کردم انگار استرس هم بیرون ماند و فقط خودم رفتم داخل! نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاد که یک اجرای خوب داشتم. اتفاقاً از همه هم بیشتر کمال تبریزی خندید. بعد از اجرا با خودم گفتم که صد در صد جزو ۲۰ نفر هستم.

اما دو روز بعد دوباره استرسم شروع شد و گفتم نه همه از من قوی‌تر بودند (باخنده). نکته بامزه اینجاست که بعد از اجرا برگشتم شیراز؛ اما شب ساعت ۱۱  دوباره به من زنگ زدند و گفتند صدایت در ضبط مشکل پیدا کرده و دوباره باید برگردی و من فردا باز برای تکرار اجرا به تهران برگشتم.»

اصلاً از رامبد خوشم نمی‌آمَد!

اگر پای صحبت‌های بچه‌های خندوانه بنشینید، دنباله حرف‌های تمامشان به یک نفر می‌رسد؛ رامبد جوان! رضا بهمنی هم یکی از همین آدم‌هاست. یکی از اتفاقات بامزه در مورد او این است که می‌گوید قبل از آمدن به خندوانه نظرش درباره رامبد از زمین تا آسمان فرق کرده است.

«طرز تفکر من قبل از این در مورد رامبد نابود بود (با خنده). فکر می‌کردم او یک آدم بداخلاق و سیاستمدار است؛ ولی بعد از اینکه از نزدیک دیدمش نظرم ۱۸۰ درجه تغییر کرد به اندازه‌ای که اگر از من بپرسند بهترین آدمی را که خارج از خانواده می‌شناسی چه کسی است می‌گویم رامبد جوان!»

یکی از حواشی که در خندوانه مسابقه خندانندهشد افتاد این بود که رامبد جوان بین افراد گروه خودش با افراد گروه‌های دیگر فرق می‌گذارد؛ ولی رضا بهمنی در این مورد نظر دیگری داشت. «رامبد آدم مسابقه‌ای است و از همه قابلیتش استفاده می‌کند.

این را هم همه جا گفته و نشان داده است؛ اما در برنامه واقعاً برایش فرقی نمی‌کرد که چه کسی یارش است و چه کسی نیست؛ همین‌که اگر برای مشورت پیش او می‌رفتی، او از هیچ کمکی به تو دریغ نمی‌کرد. الآن به طرز وحشتناکی برایش احترام قائل هستم و جوری رامبد را دوست دارم که وقتی نگاهش می‌کنم، بغلش می‌کنم حتی بغضم می‌گیرد.»

از ایده تا اجرا بر عهده خودمان بود

«ما همه تلاشمان را کردیم ولی متأسفانه شما باز هم به مرحله بعد راه پیدا کردید و به جمع ۲۰ نفر رسیدید.» این جمله‌هایی بود که صبح یکی از روزهای بهاری از پشت تلفن رضا بهمنی را از خواب بیدار کرد. خبری که بر عکس دفعه اول این بار حسابی او را از شنیدنش ذوق زده کرد. کار به مرحله گروه‌بندی می‌رسد اینکه کدام از بچه‌ها در گروه کدام یک از مربی‌ها باشند.

وقتی از رضا بهمنی درباره این سؤال می‌کنیم که دوست داشته از بین مربی‌ها در گروه کدام از آن‌ها باشد باز هم به یک جواب غیرقابل حدس می‌رسیم.« رامبد جوان. با اینکه آن موقع دوستش نداشتم ولی باز احساس می‌کردم که در این کار از بقیه بهتر باشد حتی وقتی در گروه حسن معجونی افتادم، خیلی خوشحال نشدم.

من تنها عضوی از گروه بودم که دوست نداشتم در گروه آقای معجونی باشم اما بعد از اینکه تمرینات و جلساتمان در گروه معجونی شروع شد، همان اتفاقی که در مورد رامبد افتاد نسبت به مربی‌ام هم افتاد و نظرم به طور کلی تغییر کرد. حالا به شدت خوشحالم که در گروه حسن معجونی افتادم. رک گویی هایی که او در متن‌ها و اجراهای ما  داشت باعث می‌شد، محکم‌تر بروی سراغ کارت یا حتی یک بخش بزرگی از متن را بدون ترس بیرون بگذاری.»

هیچ‌چیز به اندازه متن نمی‌تواند خنده‌دار باشد

او درباره کار در گروه معجونی این طور می‌گوید. «آقای معجونی همه چیز را به خود ما سپرده بود. یعنی همه چیز با خودمان بود از ایده گرفته تا متن؛ به این صورت که ایده اصلی از خودمان است. متن‌ها و شوخی‌ها را هم خودمان می‌نویسیم که دست آخر نویسنده‌ها به بچه‌ها کمک می‌کنند، چه کاری انجام دهیم که از کنار هم قرار گرفتن این‌ها یک سناریو ساخته شود. هیچ‌چیزی مثل متن نمی‌تواند شما را بخنداند. متن حتی می‌تواند مهم‌تر از اجرا باشد. اول متن است بعد اجرا.»

از پنج نفر پنجم شدم  

 بیم و امید پررنگ‌ترین حال وهوایی است که می‌شود آن را در تعریف‌های رضا بهمنی از  قصه حضورش در خندانندهشو پیدا کرد. «وقتی به جمع ۲۰ نفر رسیدیم من احساس می‌کردم از این تعداد باز هم به جمع ۱۶ نفر می‌رسم؛ ولی یک روز به تمرین‌های تئاتر آقای معجونی رفتیم تا برای بچه‌های آنجا اجرا کنیم آنجا آقای بهبودی،خانم درگاهی، سعید چنگیزیان و… بودند.

آن‌ها اجراهای ما را می‌دیدند و رأی می‌دادند. من همیشه با لهجه اجرا می‌کردم و پیش خودم می‌گفتم من حتماً بهترین اجرا را خواهم داشتم؛ اما یک لحظه با خودم فکر کردم که چقدر کار چیپی است اگر من جلوی این آدم‌ها با لهجه اجرا کنم. بدون لهجه اجرا کردم در آن جمع فقط دو نفر به من رأی دادند و من شدم نفر پنجم همان‌جا گفتم حذف خواهم شد. همین هم خودش یک تلنگری برای من شد تا مدام پای متن و اجرا باشم و شروع کنم به تغییر دادن.»

رضا بهمنی هستم؛ از اقصی نقاط ایران

پدیده خندوانه از مسافرکشی تا استندآپ‌کمدی!

وقتی پای اجرای بی لهجه و با لهجه می‌افتد، به یاد اجرای اول او می‌افتیم. اجرایی که رضا در آن هم به لهجه آبادانی و هم به لهجه شیرازی حرف زد؛ اما نهایتاً به اعتراض و دلخوری شیرازی‌ها منجر شد. نکته جالب توجه اینجاست که او می‌گوید همچنان به اجراهای با لهجه‌اش ادامه می‌دهد تا جایی که حتی درصدد یاد گرفتن لهجه‌های شهرهای مختلف هم هست از اصفهانی گرفته تا آذری. «می‌خواهم همه لهجه‌ها و گویش‌ها را یاد بگیرم.

سراغ قومیت‌های مختلف بروم و از آن‌ها استفاده کنم. چون حس می‌کنم در حال فراموشی هستند و این بامزه بودن اجراها کمک می‌کند تا این لهجه‌ها دوباره برگردند. به شکلی که در اجرای بعدی می‌خواهم به سراغ لهجه اصفهانی بروم.»

رضا هستم در دوران پسااجرا!

یکی از خاطرات بامزه‌ای که رضا برایمان تعریف می‌کند درباره لباسی است که با آن آخرین اجرایش را رفته و حذف‌شده، خودش می‌گوید.« بعد از اینکه باختم آن لباسم را دادم به مادرم و گفتم این را بگیر و با آن دستگیره درست کن(باخنده)» او این روزها به قول خودش در دوره پسا اجرا به سر می‌برد آن هم بعد از مسابقه‌ای که علاوه بر هیجان و خوشحالی‌هایش برایش فشار کاری و روانی به همراه داشته است.«دوره پسا اجرا خیلی بهتر است. قبلا خیلی استرس داشتیم. 

بین دو اجرا یک هفته وقت داشتیم و حتی بعضی وقت‌ها کمتر از یک هفته وقت می‌گذاشتیم. الآن کسی مثل لویی سی‌کی که اولین استندآپ کمدین دنیاست. یک متن را انتخاب می‌کند و همان را تا یکسال اجرا می‌کند؛ ولی ما باید در یک بازه زمانی هفتگی اجراهایمان را تغییر می‌دادیم.

این موضوع از جایی سخت تر می‌شود که تو برای شوخی کردن هم چندان دست بازی نداری نه شوخی سیاسی می‌توانی بکنی نه شوخی قومیتی! می‌ماند چند موضوع محدود که خود این هم باعث می‌شود چندان قدرت مانور نداشته باشی.»

هنوز پوستمان کلفت نشده است!

شهرت! پررنگ‌ترین چیزی است که این روزها زندگی این ۱۶ نفر را تغییر داده است. آدم‌هایی که تا چندی پیش کسی آن‌ها را در کوچه و خیابان نمی‌شناخت ولی آشنا بودن چهره‌هایشان برای مردم تازه‌ترین اتفاقی است که در زندگی‌شان رخ‌داده؛ تحولی که هم می‌تواند برایشان تلخ باشد و هم  لذت‌بخش.

از ابراز لطف‌های مردم در کوچه و خیابان گرفته تا فحش و کامنت های ناخوشایند عده‌ای در اینستاگرام. «ما هنوز به این فضا عادت نکردیم. در این مدت قطعاً بازخوردهای مثبتی که از مردم و جامعه گرفتیم خیلی بیشتر از وجه منفی آن‌ها بوده است؛ ولی گاهی با سؤال‌ها و درخواست‌های بی ربطی رو به رو می‌شویم که برایمان عجیب و گاهی ناراحت کننده است؛ مثل اینکه مدام از من می‌پرسند که الآن می‌روی خندوانه چقدر پول می‌گیری؟

کسی فکر نمی‌کند من الآن در جایی هستم که با این حجم از بیننده دارد به من فرصت دیده شدن استعدادم را می‌دهد تا بعدها بتوانم از آن استفاده کنم و با آن کار کنم، پس درستش این است که حتی من پولی بدهم که بتوانم از این امکان استفاده کنم.

یا در خیابان وقتی عده‌ای با تمسخر می‌گویند تو همانی هستی که باختی؟ یک ذره با لهجه حرف بزن بخندیم! یا عده ای دیگر شروع می‌کنند به پرسیدن اینکه مثلاً ماشین رامبد جوان و نگار جواهریان چیست؟ ماشین نگار را رامبد برایش خریده؟ خب این موضوع چرا باید به ما ربط داشته باشد یا برایمان مهم باشد (باخنده) نمی‌دانم شاید برای این است که ما اول راه هستیم و هنوز پوستمان کلفت نشده است.»

ناگهان۲۷سالگی

قطعاً بعد از پایان خندوانه و خنداننده‌شو دوران جدیدی برای این ۱۶ نفر رقم می‌خورد. دورانی که بسته به انتخاب‌هایشان، خودشان  می‌توانند به کم و کیف آن رنگ و شکل بدهند.

«بعد از خندوانه خیلی پیشنهاد برای اجرای داشتم؛ ولی همه را رد کردم. ترجیح می‌دهم با رامبد جوان جلو بروم و از او مشورت بگیرم. از طرفی خودم هم می‌دانم الان اگر همه را قبول کنم به یک شومن تبدیل خواهم شد که خودم این را نمی‌خواهم چون دوست دارم بازیگری را ادامه دهم. از طرفی گاهی وقت‌ها دوست دارم از داستان زندگی‌ام فیلم ساخته شود. زندگی آدمی که از ۱۸ سالگی پر از حوادث تلخ و سخت بوده، ولی در ۲۷ سالگی یک اتفاق خوب همه زندگی‌اش را تغییر داده است.»


منبع: برترینها

گفت و گو با «داریوش فرضیایی»، عموی پر جنب و جوش تلویزیون (۲)

هرچقدر که نسل ما گیتی خامنه، خانم رضایی و سایر مجریان سنگین و رسمی تلویزیون را به یاد دارد که صبور بودند و با طمانینه و آرامشِ کلماتشان ما را راهنمایی کرده و آموزش می دادند، نسل های دهه ۷۰ و ۸۰ مجریان پرجنب و جوشی مثل انواع خاله ها و عموها پیدا کردند که بعضی به زبان خودشان حرف می زدند، بعضی با ترانه و موسیقی جذبشان کردند و بعضی با دنیای نمایش و قصه. این میان یکی از این عموها که از همان اولین سال های حضورش در تلویزیون پرشور ظاهر شد عمو پورنگ یا داریوش فرضیایی بود که با انواع شعرها و موسیقی هایی که در برنامه اش می خواند فضایی متنوع، شاد، پرهیجان و کودکانه برای بچه ها رقم زد و طرفداران بسیاری پیدا کرد.

وی سال ها مجری برنامه های زنده و ترکیبی تلویزیون برای بچه ها بود و در ۲ سال اخیر با مجموعه ای متفاوت نسبت به باقی برنامه هایش با نام «محله گل و بلبل» روی آنتن آمد؛ مجموعه ای نمایشی و بازیگرمحور که می توان گفت تنها شخصیت متفاوت آن نمایش ها، خود پورنگ بود. پخش سری دوم این مجموعه اوایل تابستان به پایان رسید و حالا عوامل «محله گل و بلبل» قرار است دوباره به تلویزیون بازگردند، همین بهانه باعث شد با داریوش فرضیایی سخن بگوییم و او از حال و هوای کار با بچه ها، علاقه ای که به کودکان دارد و تفاوت نسل ها در هر دهه حرف بزند.

بچه‌ها به من توجه نکنند افسرده می‌شوم/ لطفا وارد حریم شخصی نشوید (2)

این مجری در قسمت اول این گفتگو درباره روحیات و ویژگی های خود از کودکی تا حال حاضر و توقعاتی که از او به عنوان یک چهره شناخته شده انتظار می رود، گفت. فرضیایی همچنین به دوران کودکی خود اشاره و بیان کرد که از کودکی علاقه مند به اجرای نمایش برای خواهرش بوده و هفته ای دو بار برایش فیلم هندی بازی می کرده است.

فرضیایی در این قسمت نیز بیان کرد که کار کودک مثل مُهری است که روی شناسنامه اش خورده است و اکنون تخصصی است که آن را رها نمی کند. وی همچنین از علاقه اش به بچه ها گفت و اینکه ارتباط با بچه‌ها باعث می‌شود روحیه حساسی پیدا کند و اگر یک روز بچه ها توجه کافی به او نداشته باشند افسرده می شود.

بخش دوم و آخر این گفتگو را در زیر می خوانید:

شما در «محله گل و بلبل» که در این دو سال درگیر آن بودید بازی متفاوتی نسبت به باقی شخصیت ها داشتید و بیشتر یک شخصیت واقعی را ایفا کردید تا اینکه بخواهید مثل دیگران نمایش بازی کنید. آیا عامدانه این نوع حضور در مجموعه را انتخاب کرده بودید؟

-در این مجموعه همه بازیگران نقش های تیپیکال اجرا کردند و سخت ترین نقش همین نقشی بود که من در «محله گل و بلبل» ایفا کردم چون خودم را بازی می کردم. شما وقتی تیپ بازی می کنید کار راحت تری دارید چون تکلیف شما مشخص است اما سخت است که بخواهید خودتان را در مقابل نقش آفرینی های دیگران بازی کنید، بنابراین هم باید رئال بازی کنید و هم بازیگر باشید. عمو پورنگ هم در این محله همان اشتباهات ساده استودیو، شوخی ها، شیطنت ها و … را دارد و در نهایت باید گفت که بازی نمی کردم بلکه خود پورنگ را می دیدید.

فکر می کنید شخصیت پورنگ چقدر می تواند پتانسیل سینمایی شدن داشته باشد؟

-پورنگ به من تعلق ندارد و مالکیتش با بچه هاست، با این حال حضور در بعضی از کارها و ساختارها مانند راه رفتن روی لبه تیغ است. من به شخصیت عمو پورنگ عرق خاصی دارم چون ویژگی های این شخصیت به سادگی به دست نیامده است که بخواهم آن را با یک انتخاب غلط از دست بدهم.

اگر قرار باشد با همین تیم که خودمان کار می کنیم یک اثر سینمایی تولید شود بله چراکه نه، اتفاقا کسی می تواند این شخصیت را به خوبی بنویسد که با من زندگی کرده باشد، مثل سینمایی هایی که از روی شخصیت کلاه قرمزی و توسط همان تیم ساخته شده است. تیم ما هم ثابت کرده است که پتانسیل های لازم را دارد و حتی تجربه اش را هم دارد که بخواهد کاری بزرگتر از کاری که اکنون می سازد به تولید برساند.

بعد از حضور در «محله گل و بلبل» در مسیر کاری شما تفاوتی ایجاد نشد که به طور مثال بخواهید بیشتر به ایفای نقش بپردازید؟

-یک نکته وجود دارد و آن این است که من در نهایت در هر قالبی که وارد شوم کار کودک انجام می دهم. من شناسنامه ای دارم که به نوعی انگار روی آن مهر کودک خورده است و من این هویت را از دست نمی دهم. فکر می کنم این اشتباه خطرناکی است که من تخصص خود را رها کنم و به شاخه دیگری بپردازم.

غیر از تخصص چه ویژگی دیگری هست که دوست دارید این شناسنامه را حفظ کنید؟

– اشتیاق کار با بچه ها. نه تنها من بلکه هر کس دیگری هم وقتی وارد استودیو برنامه ای می شود که کودکان در آن حضور دارند می تواند با آنها زندگی کند. خود من نیم ساعت قبل از شروع برنامه به استودیو می آیم و با بچه ها زندگی می کنم. به این ترتیب به نوعی به تعامل بیشتری با بچه های می رسم و اعتماد بیشتری به شما پیدا خواهند کرد و اتفاقا این تعامل دو طرفه برای من در ادامه برنامه بسیار کمک ساز خواهد بود چون توانسته ام به صورت دلی با آنها ارتباط برقرار کنم.

بچه‌ها به من توجه نکنند افسرده می‌شوم/ لطفا وارد حریم شخصی نشوید (2)

اگر یک روز بچه ها علاقه ای را که اکنون به شما دارند، ابراز نکنند ممکن است افسرده شوید؟

-صددرصد، شک نکنید که افسرده خواهم شد. باید صادقانه بیان کنم که ما مجریان و کسانیکه با کودکان ارتباط داریم بسیار عاطفی هستیم و نیاز زیادی به توجه آنها داریم. من واقعا بچه ها را دوست دارم البته این دوست داشتن استانداردی دارد و اینگونه نیست که بدون منطق باشد و به طور مثال حتی زمانی که ضبط برنامه را شروع می کنیم من به بچه ها توصیه می کنم که صاف بایستند یا بنشینند چون کودک باید یاد بگیرد که ستون فقراتش به تدریج آسیب می بیند یا اگر من به کودکی توضیحی می دهم که زمانی برای عکس گرفتن با او ندارم یعنی به شعور و شخصیت او احترام می گذارم و بزرگ محسوبش می کنم. ما باید معنای دوست داشتن را بدانیم و اینکه دوست داشتن فقط گفتن فدایت شوم و قربان صدقه رفتن های الکی نیست.

ممکن است با توجه به حوزه کاری تان احساسات شما هم مثل کودکان باشد و زودرنج و حساس باشید؟

-بله من دقیقا همین طور هستم، با کوچکترین بی مهری و بی لطفی می شکنم و سریع هم باید آن را بروز دهم. همکارانم من را کاملا می شناسند که اگر حالم بد باشد اصلا نمی توانم وارد فضای کار شوم و در این مورد نمی توانم خودم را کنترل کنم.

چقدر فرهنگ کنونی ما درباره قضاوت افرادی مثل شما و یا انتظاراتی که از شمای نوعی دارد، اذیت تان می کند؟

-هنوز فرهنگ درستی شکل نگرفته است و متاسفانه من هم نمی توانم آن را عوض کنم، قبل از من هم بسیاری بوده اند که اذیت شدند. البته خوب است که یکطرفه قضاوت نکنیم، مردم ما بسیار مهربان و هنردوست هستند و انصافا محبت بسیاری به ما داشته اند. اگر همین مردم نبودند ما هم حضور نداشتیم و اصلا همانطور که گفتم یک هدف من در کودکی همیشه این بوده که مردم من را بشناسند بنابراین کسی که وارد آب می شود نباید از خیس شدن بترسد. با این حال فکر می کنم زندگی فردی و شخصی من به کسی ارتباط ندارد. اینکه عده ای بخواهند بدانند و یا سوال کنند که عمو پورنگ چگونه زندگی می کند یا چه زمانی ازدواج خواهد کرد مسایل شخصی زندگی خود من است. زمانی هم که ازدواج کنم دائم می خواهند بدانند همسر من کیست و یا چه زمانی بچه دار خواهم شد. زندگی شخصی من حق طبیعی خود من است.

البته یک دلیل که شاید باعث می شود مردم به خود این اجازه را بدهند که درباره زندگی شخصی هنرمندان  سوال داشته باشند این است که بسیاری از آنها خودشان مسایل زندگی شخصی را روی آنتن تلویزیون یا در صفحات مجازی شان بیان می کنند و خودشان این حریم را می شکنند.

-ممکن است این نکته برای بعضی از هنرمندان بزرگسال وجود داشته باشد اما موضوع برای من فرق می کند، من کاراکتر حوزه کودک هستم و بیان یا حتی سوال در مورد بعضی از مسایل اصلا درست نیست و خودم هم هیچ گاه خودخواسته مساله ای را در این باره بیان نکرده ام.

تا به حال پیش آمده که کودکی را که مخاطب برنامه تان بوده است در موقعیت ویژه و خاصی ببینید و یا به دلیل کارتان و تاثیرگذاری که داشته اید از اتفاقی لذت ببرید؟

-چندی پیش کودکی را نزد من آورده بودند که روی ویلچر نشسته بود و با زبان ایما و اشاره شادی و علاقه خود را ابراز می کرد. من از این صحنه ها کم ندیده ام، هر از گاهی به بیمارستانی می روم که یک بار یکی از پرستاران آنجا به من گفت وقتی شما به این بیمارستان می آیید مرحله شیمی درمانی با سهولت بیشتری انجام می شود چون بچه ها از روحیه بالاتری برخوردار می شوند که شنیدن این جمله برایم بسیار شگفت آور بود. البته این را هم باید بگویم که من هر دو ماه یک بار به این بیمارستان می روم چون با دیدن این بچه ها متاثر می شوم و تا یک هفته آثارش روی خود من باقی می ماند.

خودتان در کودکی بیشتر مخاطب کدام یک از مجریان تلویزیون بودید؟

-من در کودکی مجریانی مثل محمود شهریاری و در میان خانم ها مجریانی مثل گیتی خامنه و خانم رضایی را بسیار دوست داشتم.

بچه‌ها به من توجه نکنند افسرده می‌شوم/ لطفا وارد حریم شخصی نشوید (2)

یکی از ویژگی اجرا در کودکی ما این بود که بسیار تحت تاثیر مجریان بودیم مثالی هست که اگر مجری می گفت بچه ها عقب تر بروید همه عقب تر می رفتند اما در زمان شما تغییرات زیادی در نحوه اجرا ایجاد شد مثلا پیام های مستقیم آموزشی به شکل نمایشی اجرا شد و برای ارتباط با بچه ها تلاش بیشتری هم باید صورت می گرفت.

-فکر می کنم در زمان کودکیِ ما اگر کسی مستقیم حرف می زد مخاطب به راحتی می پذیرفت چراکه تصوری زیاده خواه هم نداشتیم اما فکر می کنم اکنون نگرش ها و نسل ها تغییر کرده است. به طور مثال دهه ۷۰ با دهه ۸۰ و ۹۰ تفاوت بسیاری کرده است بنابراین آموزش برای این دهه ها هم با هم متفاوت خواهد بود و ما باید نگرشمان را هم نسبت به این نسل ها تغییر دهیم چه در نمایش و چه در موسیقی و دکور.

آیا قرار است شما در ادامه کار خود تغییری داشته باشید؟

– اگر ما تغییر نمی داشتیم به این سبک از اجرا و نمایش هم نمی رسیدیم.

یکی از تغییرات این سال ها هم این است که کودکان فعالانه تر وارد عمل می شوند، نقاشی و یا آثار خود را در فضای مجازی می گذارند و حتی وارد برنامه های تلویزیونی شده اند و دیگر آدرس استودیوهای تلویزیونی برایشان یک رویا نیست.

– زمانی بچه ها آمال و آرزویشان این بود که دوست داشتند نقاشی هایشان از تلویزیون پخش شود اما امروز می توانند این آثار را از طریق فضای مجازی ارائه کنند و حتی بچه های امروز در امر برنامه سازی هم دخیل می شوند بنابراین من دیگر نمی توانم مثل قدیم کار کنم چراکه بچه ها خودشان را شریک و سهیم برنامه می دانند و حتی برای ما مطلب می فرستند اینها هم کار را سخت می کند و هم در عین حال می تواند شیرین و ریسک پذیر باشد. ارتباط بچه های امروز با دنیای مجازی به گونه ای است که شاید خود ما گاهی کم بیاوریم اما بچه ها ممکن است بسیار مسلط تر در این حوزه پیش بروند.

شما به عنوان یک مجری چقدر هر روز موسیقی گوش می کنید یا فیلم های مرتبط با کارتان می بینید؟

-موسیقی زیاد گوش می کنم اما گاهی فیلم های کودک خارجی را می بینم چون اگر جشنواره فیلم کودک را هم دنبال کنید می بینید که فیلم های چندانی در حوزه کودک نداریم.

آیا همکاران خود شما می پذیرند که این همه شعرهای مختلف بخوانید و جنب و جوش و تحرک در کارتان داشته باشید؟

-ممکن است نپذیرند اما ایرادی ندارد مهم این است که سبک و شخصیت من به همین شکل است و چیزی را تقلید نکرده ام. ممکن است برای برخی پذیرفته نباشد اما در حوزه کار کودک همانطور که گفتم این یک سبک است.

در افقی که برای خود ترسیم کرده اید ممکن است جایگاه متفاوتی نسبت به امروز را بخواهید؟

– من دوست دارم در کارم حرفی برای گفتن داشته باشم و به تکرار نیفتم و اگر به تکرار بیفتم قطعاً خودم از کار کنار می کشم چون از آن لذتی نمی برم و دوست ندارم خودم را تکرار کنم.


منبع: برترینها