چگونه از شکست درس بگیریم؟

همه افراد شکست را در برهه ای از زندگی تجربه می کنند و واکنش های مختلفی در قبال آن دارند، اما اگر شکست یک فرآیند مهم برای یادگیری بیشتر تلقی شود، می تواند به نگرش رشد در افراد بیانجامد.

به گزارش ایرنا از روزنامه گاردین، نگرش رشد به معنی استفاده از چالش ها و موانع به عنوان فرصتی برای پیشرفت و سازندگی است؛ اما پایبندی به چنین طرز فکری از آنچه به نظر می رسد، دشوارتر است.

از سوی دیگر، افرادی که دیدگاه ثابت و انعطاف ناپذیر دارند، مایل هستند به شکست ها بیاندیشند و خود را شدیدتر قضاوت می کنند؛ این افراد حتی ممکن است موانع را به عنوان دلیلی برای قطع امید کردن از اهداف تلقی کنند و متاسفانه جنبه هایی از این نگرش انعطاف ناپذیر در بسیاری از افراد وجود دارد. 

انسان ها اغلب استعداد و شایستگی را به عنوان صفات از پیش تعیین شده می دانند و از خطر کردن پرهیز می کنند. 

با این وجود ‘کارول دوک’ استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد ثابت کرده است که یک نگرش رشد می تواند تمام جنبه های زندگی را تقویت کند بنابراین تلاش در جهت کسب این طرز فکر ارزش دارد.

وی متوجه شد افرادی که به نگرش رشد و یادگیری پس از شکست پایبند هستند، دستاورد طولانی مدت و مهمتری دارند، همواره کمتر از دیگران دچار استرس و اضطراب می شوند و از عزت نفس بالاتری برخوردارند.

این طرز فکر به ویژه برای کارآفرینان مفید است. تحقیقات نشان می دهد که نیمی از استارتاپ ها در پنج سال اول با شکست مواجه می شوند بنابراین پایداری در این زمینه بسیار مهم است.

با این حال، راهکارهایی وجود دارد تا افراد بتوانند واکنش مناسبی در برابر شکست داشته باشند: 

۱- پذیرش عیوب 

اگر نقاط ضعف خود را انکار کنید، هیچگاه قادر به غلبه بر آنها نخواهید شد. اذعان به نقاط ضعف و پذیرش آنها در زمان مناسب، به شما نگاه دقیق تری از خود می دهد و به تقویت شما کمک می کند.

۲- چالش ها را به عنوان فرصت در نظر بگیرید

دیدگاه ما در مورد موقعیت ها اغلب صفر یا صد است. اگر با موقعیتی مواجه شویم که تصور می کنیم پیشتر در آن شکست خورده ایم و یا موقعیتی که تخصصی در آن نداریم، احتمالا یا از پذیرش این موقعیت اجتناب کرده و یا با بی احتیاطی در آن خصوص اقدام می کنیم. 

در این مورد، بهترین رویکرد این است که خود را به تدریج در معرض آن موقعیت قرار دهیم تا از این طریق تحمل احساسات اضطراب آمیز مرتبط را بیاموزیم و عملکرد خود را واقع بینانه بررسی کنیم.

برای مثال اگر از صحبت کردن در برابر عموم می ترسید، در آن صورت دلیلی ندارد که اولین سخنرانی خود را در برابر ۵۰۰ نفر انجام دهید. در عوض در طول چند ماه از فرصت های مختلف برای صحبت کردن برای گروه های کوچک استفاده کنید.

هر بار عملکرد خود را به دقت بررسی کنید؛ نکات مثبت سخنرانی خود را دریابید و در عین حال نکات بالقوه برای تقویت خود را شناسایی کنید. در طول زمان این فرایند غریزی خواهد شد.

۳- بازبینی انتقاد

به هر بازخورد منفی که دریافت می کنید گوش کنید و آن را بازتاب دهید. در بسیاری از موارد قبل از اینکه به خود وقت دهیم که از انتقاد درسی بیاموزیم، تمایل داریم که از خود دفاع کنیم.

برای مثال اگر کار شما توسط یک سرمایه گذار رد شده است، باید تلاش کنید که درک بهتری از اعتراضات آنها بدست آورید.

از سوال های باز که با ‘چه کسی’، ‘چه’، ‘کجا’ یا ‘چه زمانی’ شروع می شود، استفاده کنید. این سوال ها بیشتر از یک پاسخ ساده بله یا خیر می طلبد.اگر به خود آموزش دهید که این کار را به صورت عادت انجام دهید در آن صورت می توانید از موانع به طور سازنده ای استفاده کنید. 

۴- از لغت هنوز استفاده کنید

افزودن کلمه ‘هنوز’ به جمله باعث می شود به جای اشاره به نتیجه کار، نشان دهید که کار همچنان ادامه دارد. به عنوان مثال به جای اینکه بگویید ‘من نمی توانم از این بسته جدید حسابداری استفاده کنم’ بگویید ‘هنوز یاد نگرفته ام که چگونه کاملا از این بسته جدید حسابداری استفاده کنم’. 

جایگزین کردن واژه ‘شکست’ با ‘فراگیری’ ما را تشویق می کند که در مورد توانایی خود قضاوت قطعی نکنیم و در عوض، خود سازی و یادگیری را به عنوان کاری در حال پیشرفت تلقی کنیم. 

۵- خطر کردن در مقابل دیگران

این ذهنیت وجوددارد که به عنوان رییس باید اشتباه ناپذیر باشید، اما واقعیت این است که گاه و بیگاه باید به خود اجازه خرابکاری بدهید. این کار شما را کمتر تحت فشار قرار می دهد و فرهنگ اعتماد و باز بودن را در میان گروه شما ایجاد می کند.


منبع: عصرایران

رئیس‌جمهور ۳ قانون مصوب مجلس را برای اجرا ابلاغ کرد

رئیس‌جمهور در اجرای اصل ۱۲۳ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و در نامه‌های جداگانه‌ای به وزارت امور اقتصاد و دارایی و سازمان حفاظت محیط زیست، ۳ قانون مصوب مجلس را برای اجرا، ابلاغ کرد.

به گزارش ایسنا، «قانون تنقیح قوانین مالیاتی کشور» و «قانون موافقتنامه همکاری‌های اقتصادی بین دولت جمهوری اسلامی ایران و دولت جمهوری لهستان» از سوی رییس جمهور برای اجرا به وزارت امور اقتصاد و دارایی و «قانون حفاظت، احیاء و مدیریت تالاب‌های کشور» به سازمان حفاظت محیط زیست ابلاغ شد.


منبع: عصرایران

ربنای شجریان امسال از تلویزیون پخش می‌شود؟

«ربنا»ی استاد محمدرضا شجریان پس از هشت سال، ماه رمضان امسال با تلاش‌های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی «احتمالاً» از تلویزیون پخش خواهد شد. این خبری است که در روزهای گذشته در سایت‌ها و خبرگزاری‌های مختلف منتشر شد و امیدهای تازه‌ای را برای پخش دعای قرآنی محمدرضا شجریان که آن را ۳۲ سال پیش و در دستگاه «سه‌گاه» خوانده ایجاد کرده است.

روزنامه «ایران» می‌افزاید: یک منبع آگاه روز پنجشنبه در حاشیه نشست اعضای کابینه «حسن روحانی» خبر داد که نامه‌ای از سوی «سیدرضا صالحی امیری» وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی برای رئیس سازمان صدا و سیما نوشته و درآن خواستار پخش «ربنای» استاد محمدرضا شجریان در ایام ماه مبارک رمضان شده است. این منبع آگاه به ایرنا گفت: این نامه در حاشیه نشست روز چهارشنبه سوم خرداد اعضای کابینه «حسن روحانی» تسلیم «عبدالعلی علی عسکری» رئیس سازمان صدا و سیما شده است. همچنین در این جلسه، تعداد دیگری از اعضای هیأت دولت از این پیشنهاد حمایت کرده‌اند و خواستار پخش ربنا شده‌اند. اثر جاودانه محمدرضا شجریان، ۱۹ اردیبهشت ماه سال‌جاری توسط سازمان میراث فرهنگی ثبت ملی شد.

با وجود بایکوتِ رسانه ملی، ماه مبارک رمضان را بدون «ربنا» و «مثنوی افشاری» شجریان نمی‌توان متصور شد. مدت هاست کسی دیگر گوشه چشمی به قاب تلویزیون ندارد تا روزه‌اش را با این نواهای آسمانی باز کند. غروب که می‌رسد و نزدیک به اذان که می‌شویم، رفت و آمد مختصری در شهر کفایت می‌کند تا صدای ربنا را از هر کوی و برزنی بشنویم.

مناجاتی که نزدیک به ۳۸ سال است با تار و پود ماه مبارک رمضان در ایران گره خورده، ربنایی که به گفته استاد متعلق به مردم است اما در سال‌های نه چندان دور از سفره میهمانان خدا برچیده شد…

 استاد شجریان این دعا را در دستگاه سه‌گاه خوانده و با مرکب‌خوانی (مدولاسیون یا راه‌گردانی) سری به دستگاه‌ها و آوازهای دیگر ردیف موسیقی ایرانی از جمله آواز افشاری و گوشه عراق (صبا) می‌زند و سپس به سه‌گاه بازمی‌گردد.

منع پخش مناجات ربنا از صدا وسیما در سال‌های اخیر بارها با اعتراض گسترده مردم و مسئولان مواجه شد و حتی برخی در درون سازمان صدا و سیما هم به مخالفت با آن برخاستند؛ حسن روحانی رئیس جمهور هم در اولین مناظره انتخاباتی امسال نسبت به این مسأله واکنش نشان داد و به عدم پخش ربنا در تلویزیون اعتراض کرد موضوعی که هر بار با بی‌توجهی مسئولان رسانه ملی روبه‌رو شد.

استاد شجریان در گفت‌و‌گویی درباره شکل‌گیری دعای ربنا می‌گوید: «مردم ۳۰ سال است با این ربنا پای سفره افطار می‌نشینند و با آن خاطره دارند. من هرگز به خودم اجازه ندادم که این ربنا را از مردم بگیرم و آن را از آنها دریغ کنم… من از این ربنا نه بهره‌ای می‌برم و نه شهرتم را زیادتر می‌کند؛ من کارم را ۳۲ سال پیش انجام داده‌ و آن را به مردم هدیه داده‌ام. حالا برای ثواب یا وجدانم باشد این ربنا مال مردم است و من هم اجازه ندارم این را از مردم دریغ کنم. 

به همین دلیل رادیو و تلویزیون هم نمی‌تواند ربنا را از مردم دریغ کنند یا ربنای دیگری را جایگزین آن کنند… صرفنظر از ربنا، من در دیگر برنامه‌های موسیقی نیز مردم و هوش آنها را باور دارم و می‌دانم که مردم هوشمند هستند. زمانی که به این موارد اعتقاد دارید دیگر نمی‌شود به مردم دروغ گفت و به همین دلیل مردم شما را باور می‌کنند. من کار سیاسی نمی‌کنم اما به‌عنوان هنرمندی که در جامعه زندگی می‌کند حق دارم شرایطی را که در جامعه پیش می‌آید قضاوت کنم… من ربنا را به مردم هدیه کردم و مال مردم هم هست، اگر ربنا را تلویزیون و رادیو پخش نکند، مردم خودشان آن را پخش می‌کنند.»

با وجود اینکه خبر پخش احتمالی ربنا از تلویزیون به موضوع داغ شبکه‌های اجتماعی تبدیل شده اما مسئولان صدا و سیما هنوز درباره پخش آن در ایام ماه رمضان سال ۹۶ واکنشی نشان نداده‌اند.


منبع: عصرایران

پیش بازی آرسنال – چلسی

ورزش سه: دو تیم آرسنال و چلسی، امشب در ورزشگاه ومبلی شهر لندن به مصاف یکدیگر خواهند رفت. دو تیم لندنی در نهایت در فینال روبروی هم قرار گرفتند و رقابت جذابی را پیش رو خواهیم داشت. آرسنال با پیروزی در تمامی ۵ دیدار اخیر خودش در فرمی بسیار خوب قرار دارد و آمادگی بسیار بالایی در هفته های اخیر از خود نشان داده است.

شاگردان ونگر تا یک قدمی کسب سهمیه لیگ قهرمانان هم آمدند ولی با بدشانسی موفق به کسب آن نشدند. در حقیقت ونگر و شاگردانش فصلی تلخ و ناکام را سپری کرده اند و پیروزی در بازی امشب و قهرمانی شان در جام حذفی تا حدود بسیاری می‌تواند ناکامی های این فصل ونگر را جبران کند.

در دیگر سو چلسی، قهرمان لیگ برتر ایستاده که آنها نیز در ۵ بازی اخیر خود به پیروزی رسیده اند.آبی های لندنی در فرم بسیار خوبی هستند و پس از قهرمانی در لیگ برتر، به دنبال دومین جام  فصل یعنی جام حذفی هستند. تقابل‌های دو تیم همواره با نتایج جالب و دیدارهای جذابی همراه بوده است. در ۵ بازی اخیر، ۳ پیروزی برای آرسنال و پیروزی برای چلسی است و مساوی به ثبت نرسیده است.

سانتی کازورلا و  پائولیستا به علت مصدومیت و کوشیلنی به علت محرومیت قادر به همراهی تیمشان نیستند. حضور گیبس، چمبرلین و مصطفی نیز هنوز مشخص نیست.

لوفتوس چیک هم تنها غایب چلسی برای این دیدار مهم است و دیگر بازیکنان این تیم برای این بازی حاضر هستند.

ترکیب احتمالی

 پیش بازی آرسنال - چلسی


منبع: برترینها

ست های فوق العاده زیبا برای بهار ۹۶ (۷)

به دلیل تنوع بالایی که لباس های فصل بهار دارد، از لباس هایی با رنگ های شاد و متنوع گرفته تا طرح های گلدار و شلوغ، نحوه ست کردنشان کمی دشوار می شود. ما در اینجا کلکسیونی از زیباترین و به روزترین ست های بهاره مخصوص خانم ها را برایتان آورده ایم تا در صورت علاقه از آنها ایده بگیرید و زیباتر از همیشه در جمع بدرخشید.

برترین ها: اغلب افراد در انتخاب لباسی که مناسب آنها باشد و چگونگی ست کردن شان دچار سردرگمی می شوند. ست کردن لباس می تواند تبدیل به یک معضل شود از آن جهت که در انتخاب لباس، نه تنها بحث زیبایی بلکه بحث راحتی نیز اهمیت می یابد.

به دلیل تنوع بالایی که لباس های فصل بهار دارد، از لباس هایی با رنگ های شاد و متنوع گرفته تا طرح های گلدار و شلوغ، نحوه ست کردنشان کمی دشوار می شود.

اگر شما هم در ست کردن لباس هایتان مشکل دارید یا به دنبال ایده ای زیبا برای ظاهرتان می گردید، ما در اینجا کلکسیونی از زیباترین و به روزترین ست های بهاره مخصوص خانم ها را برایتان آورده ایم تا در صورت علاقه از آنها ایده بگیرید و زیباتر از همیشه در جمع بدرخشید.

ست های فوق العاده زیبا برای بهار 96 (7) 
ست های فوق العاده زیبا برای بهار 96 (7) 
ست های فوق العاده زیبا برای بهار 96 (7) 
ست های فوق العاده زیبا برای بهار 96 (7) 
ست های فوق العاده زیبا برای بهار 96 (7) 
ست های فوق العاده زیبا برای بهار 96 (7) 
ست های فوق العاده زیبا برای بهار 96 (7) 
ست های فوق العاده زیبا برای بهار 96 (7) 
ست های فوق العاده زیبا برای بهار 96 (7) 
ست های فوق العاده زیبا برای بهار 96 (7) 
ست های فوق العاده زیبا برای بهار 96 (7) 


منبع: برترینها

بی آب و نان می توان زیست، اما بی شعر هرگز!

هفته نامه کرگدن – روناک حسینی: گفت و گو با علی اصغر دادبه درباره شعر؛ حقیقتی که ظاهرا بشر هرگز نمی تواند بدون آن به ادامه زندگی بیندیشد.

گاه زمزمه می کنیم و گاه به صدای بلند می خوانیم. گاه شعرها عمیق و فلسفی اند و گاه عامیانه و برگرفته از فرهنگ کوچه و بازار. شبکه های مجازی هم پر شده اند از کلماتی که به شکلی موزون پشت هم ردیف شده اند که گاه شعرند و گاهی نه. اگر برف باریده یا باران، اگر غصه داریم یا شاد و اگر می خواهیم احساسمان را به کسی ابراز کنیم، شعرها و البته در مواقعی شبه شعرها هستند که دستمان را می گیرند.

بعضی شعر دوست دارند و بعضی در خلوت خود شعر می خوانند، در جلوَت شعر را مذمت می کنند. کسی پرسیده بود بی شعر نمی توان زندگی کرد؟ و آیا این حقیقتا سوال درستی است؟ علی اصغر دادبه استاد فلسفه اسلامی و ادبیات عرفانی و مدیر گروه ادبیات دایره المعارف بزرگ اسلامی معتقد است واقعا نمی توان بی شعر زندگی کرد. شعر جزئی از نیازهای آدمی است که جنبه تفنن هم دارد. البته اگر تظاهر به شاعری و تظاهر به حرف شنوی از شاعر را کنار بگذاریم، شاید روی دیگر شعر را هم ببینیم؛ روی راهنمای آن را.

بی آب و نان می توان زیست، اما بی شعر هرگز!

بشر هرگز از حیث ظاهر بدون آب و غذا و هوا و سرپناه نمی تواند ادامه حیات دهد، از حیث باطن هم گویی آدمیزاد هرگز بدون شعر نبوده است. آیا شعر واقعا جزو نیازهای بشری محسوب می شود؟

شعر به طور خاص و هنر به طور عام، در شمار جدی ترین نیازهای بشری است. شنیده اید که پل والری، شاعر و نویسنده فرانسوی در سده بیستم میلادی گفته است: «بی آب و نان زمان ها می توان زیست، اما بی شعر، هرگز!» البته من یک وقتی گفته بودم بی فلسفه، هرگز! اگر پرونده ای هم برای فلسفه ساختید تا تکلیفش روشن شود، می توان درباره آن هم سخن گفت.

نیاکان ما هم در عمل می گفتند: «بی شعر، هرگز!» آن ها با شعر می آموختند و بازآموزی می کردند و خلاصه آن که با شعر زندگی می کردند. حال باید پرسید با شعر زندگی کردن نشان دهنده نیاز انسان به شعر است یا صرفا تفنن است؟ باید پرسید سخن نغز و پرمغز پل والری، سخنی است سنجیده و عالمانه یا سخنی است که از سر تفنن بر زبان جاری شده؟
پاسخ آن است که تردید نمی توان کرد که هنر در معنای عام و شعر در معنای خاص، از جمله جدی ترین نیازهای آدمی است، چرا که یکم، بر طبق یک اصل علمی- عقلی، اگر چیزی نیاز بشر نباشد به وجود نمی آید.

پیدایی هنر و نیز هنر شعر در جامعه بشری از این قاعده مستثنا نیست. دوم آن که نیازهای بشر محدود به نیازهای مادی نیست، بلکه اگر نیک تامل کنیم، بدان سبب که وجود انسان دارای سه بعد یا سه جنبه است، نیازهای او هم سه گونه خواهدبود؛ جنبه یا بعد جسمانی- مادی که از آن نیازهای مادی به بار می آید، بعد دیگر جنبه احساسی- عاطفی است که از آن نیازهای احساسی- عاطفی می تراود و سرانجام بعد یا جنبه عقلانی که از آن نیازهای عقلانی حاصل می شود.

نیازهای مادی را علم یا به عبارتی علوم تجربی مثل فیزیک و شیمی برآورده می سازد و کسی هم تردید ندارد بشر نیازهای مادی دارد و علم هم برآورنده نیازهاست. به همین سبب است که وقتی به دانش آموزان در درس انشاء- که نمی دانم دیگر در مدرسه ها و جزو برنامه ها هست یا نیست- این موضوع را می دهند که می خواهید چه کاره شوید، همه می خواهند یا دکتر و پزشک شوند یا مهندس تا لابد نیازهای واقعی بشر را رفع کنند. کمتر کسی می خواهد ادبیات بخواند و ادیب شود یا فی المثل معلم و متعلقات آن ها، مگر از سر اضطرار و بدان سبب که راه به جایی نبرده است.

چنین است که رسیده ایم به جایی که رسیده ایم! و اما تردیدی نیست که- دست کم- پس از نیازهای مادی دو نیاز دیگر پیش روی ماست؛ نیازهای عاطفی- احساسی و نیازهای عقلی. برآورنده نیازهای عاطفی- احساسی، هنر است و شعر به عنوان مهم ترین یا یکی از مهم ترین هنرها در رفع نیازهای عاطفی نقشی ویژه دارد.

پیوند شعر و موسیقی در تمام جهان، خود حکایتی است در خور توجه و در میهن ما این پیوند حکایتی ویژه تر از ویژه دارد. شاعران بزرگ ما جملگی موسیقیدان بوده اند. یکی از معانی «حافظ» غیر از حافظ قران و حافظ حدیث، موسیقیدان است و موسیقیدانان نیز لقب حافظ داشته اند. مثل حافظ عبدالقادر مراغی نویسنده کتاب «مقاصد الالحان». او هم شاعر بود، هم موسیقیدان و هم حافظ قرآن.

بی آب و نان می توان زیست، اما بی شعر هرگز!

این طور که گفته شد شعر و موسیقی با هم مرتبط هستند. بر این اساس کسی هست که اگر مستقیما با شعر پیوند ندارد، به گونه ای با نوعی از موسیقی هم مربوط نباشد و از این طریق با شعر هیچ ارتباطی نداشته باشد؟

گمان نمی کنم. این پیوند از نیازی جدی خبر می دهد که اگر جدی تر و مسلم تر از نیازهای مادی نباشد، کم از آن ها نیست. نیازهای عقلی هم مانند نیازهای عاطفی- احساسی بسیار جدی هستند. برآورنده نیازهای عاطفی- احساسی بسیار جدی هستند. برآورنده نیازهای عقلی، فلسفه است.

فلسفه در معنای عام جهان بینی های دینی را هم در بر می گیرد. آیا در جهان کسی هست که از خود و البته با تعبیر خود و با زبان خود نپرسد «از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود/ به کجا می روم آخر ننمایی وطنم»؟ یعنی به تعبیر حکما کسی هست که از مبدا و معاد و از سرنوشت خود نپرسد و نگران حال و وضع خود پس از مردان نباشد؟ پاسخ منفی است و همگان، در هر پایه از دانش که باشند، به طرح چنین پرسش هایی می پردازند؛ یعنی به طرح پرسش های عقلی- فلسفی می پردازند و پاسخ هایی هم برای آن می یابند و به این ترتیب نیازهای عقلی خود را رفع می کنند. یکی پاسخ های خود را در مکاتب فلسفی می جوید و دیگری سر بر آستانه دین می نهد و نیازهای خود را رفع می کند.

چنان که در جریان رفع نیازهای عاطفی- احساسی هم شاهد همین وضع هستیم. یکی نیاز خود را با شعر حافظ و سعدی و موسیقی به اصطلاح اصیل به بار آمده زا شعر سعدی و حافظ رفع می کند و دیگری با بهره مندی از موسیقی های گوناگون دیگر. به هر حال در این بحث هدف آن است که روشن شود نیازهای انسان محدود به نیازهای مادی نیست و چنان که گفتم دو نیاز جدی دیگر هم در کنار نیازهای مادی حضور دارند که بشر به رفع آن ها می پردازد؛ نیازهای عاطفی و نیازهای عقلی.

بنابراین در پاسخ پرسش شما باید بگویم آری، شعر به عنوان هنری ارجمند و با نگاهی به عنوان هنر برتر- دست کم- در فرهنگ ما امری تفننی نیست، بلکه نیازی جدی است برای بشر و سخن پل والری از درست هم درست تر است که بی شعر، هرگز! ضمن آن که شعر ما- شعر فارسی- نه فقط نقش ویژه خود را در طول تاریخ فرهنگ ما ایفا کرده است، که بار موسیقی را هم به دوش کشیده و نقش فلسفه را هم- دست کم- در مواردی ایفا کرده است.

چطور؟

اولا اوزان عروضی شعر فارسی با مقام ها یا دستگاه های موسیقی اصیل ایرانی منطبق است. بنگرید به کتاب مستطاب حافظ و موسیقی، تالیف زنده یاد حسینعلی ملاح. فرصت الدوله شیرازی در کتاب بحورالالحان انطباق شماری از غزل های سعدی و حفاظ را بر دستگاه های موسیقی نشان داده و گفته است اگر خواننده فی المثل فلان غزل را در فلان دستگاه بخواند، تاثیری ژرف بر جای می نهد و شنونده را به اوج لذت می رساند.

هدف هنر تاثیر و تهییج است و چنین است که سعدی خطاب به گران جانان یا همان بی ذوقان هنرناشناس می گوید: «اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب/ گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری». به سبب حرمت موسیقی در نظر بعضی از علما، در طول تاریخ شعر، به ویژه شعر آن گاه که به آواز خوش خوانده می شد و خوانده می شود، نقش موسیقی را هم ایفا می کرد و همچنان ایفا می کند. پرهیزکنندگان از موسیقی از طریق شعر به رفع نیازهای عاطفی خود میپرداختند و پی پردازند.

ثانیا از آن جا که از سده پنجم هجری قمری علوم و فلسفه وارد شعر شد و شاعران با استفاده از مسائل علمی و فلسفی به طرح پیام های شاعرانه خود پرداختند، شعر فارسی در کنار وظیفه خود که همانا دادن پیام های شاعرانه است، با هدف تهییج و تحریک خواننده- وظیفه بالذات شعر، به تعبیر فلاسفه- وظیفه ای فرعی و به تعبیر فلسفی، وظیفه ای بالعرض اما مهم نیز به عهده گرفت. آن هم آموزش مسائل علمی و فلسفی بود و در نتیجه رفع نیازهای عقلی در کنار رفع نیازهای عاطفی.

در ارتباط با این وظیفه بالعرض شعر فارسی ممکن است مثالی بزنید؟

یکی از پرسش های فلسفی این پرسش است که چرا به این جهان آمدیم؟ یا این که چرا خدا جهان و انسان را آفرید؟ خیام با طرح این پرسش، به شیوه خود و بر بنیاد جهان بینی خود، پاسخ فلسفی می دهد. او از این راه احساس خود را که همانا ناخرسندی و ناخشنودی همراه با سرگشتگی و حیرت- حیرت فلسفی- است، به خواننده القا می کند: «آورد به اضطرارم اول به وجود/ وز حیرتم از حیات چیزی نفزود/ رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود/ زین آمدن و بودن و رفتن مقصود» این مسئله از جمله مسائلی است که زیر عنوان کلی «راز دهر» قابل طرح است. در بیتی از حافظ این گونه گزارش شده است: «سخن از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جو/ که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را».

همچنین حافظ با استفاده از دو اصطلاح «دور و تسلسل» و باطل بودن آن در نگرش عقلی- فلسفی، به پرورش مضمون اغتنام فرصت پرداخته و به خوانندگان خود پیام خوش باشی داده است: «ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند/ دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش».

آن گاه خواننده به لطف سخن و اوج هنرمندی حافظ پی می برد که دریابد اولا خواجه، دور و تسلسل را هم در معنای فلسفی آن به کار برده و هم در معنای شاعرانه آن، یعنی دور گرداندن قدح باده در مجلس و پیوستگی یا تسلسل و تکرار آن؛ ثانیا به این نکته بدیع توجه کند که حافظ رندانه، خطاب به ساقی تذکار می دهد که دور و تسلسل فلسفی باطل است، نه دور و تسلسل هنری و شاعرانه؛ ثالثا نتیجه می گیرد که چون دور- در معنی شاعرانه و ایهام به معنی فلسفی- به عاشقان رسید و معلوم شد که برخلاف نظر فیلسوفان «دور» باطل نیست- نتیجه گیری رندانه- ای ساقی، بدان که تسلسل هم برخلاف نظر فیلسوفان، باطل نیست. پس آن را مسلسل و پیوسته ساز.

شعر- صرفنظر از کسانی که با آن پول در می آورند- برای کسی منفعت مالی ندارد. کما این که مردم هم گاهی می گویند شعر و مقولاتی از این دست برای آدمی نان و آب نمی شود. پس چه چیزی در شعر وجود دارد که ما نمی توانیم آن را ترک کنیم؟

این پرسش برخاسته از نگرش عامیانه از یک سو و نگرش برآمده از مکاتب اثبات گرایانه- مکاتب پوزیتیویستی، اثبات گرایی، مذهب تحصلی- است. مکاتبی که بر طبق آن تنها شناختی ارزش دارد که حاصل مشاهده و تجربه و روش های تجربی باشد، یعنی شناخت فقط شناخت علی.

پیشرو یا پدر اثبات گرایی اگوست کنت، فیلسوف فرانسوی قرن هجده و نوزده میلادی و پدر جامعه شناسی است. او بر آن بود که علم تا قرن بیستم به تمام پرسش ها پاسخ می دهد و فلسفه یا علوم عقلی که هیچ کاره است تا قرن بیستم هیچ کاره تر می شود. قرن بیستم فرا رسید و یک جهان پرسش بی پاسخ در برابر انسان صف آراستند و علم در پاسخگویی فروماند. این طرز تفکر که دیگر در غرب هم، دست کم به آن صورت افراطی جایگاهی ندارد، به کشور ما رسیده و شمشیری شده است بیشتر برای گردن زدن شعر و ادب که از جمله دستاوردهای ارزشمند ماست و با نگاهی، یگانه دستاوردی است که می توانیم بدان بنازیم و فخر کنیم و همچنان در جهان خودی بنماییم.

 بی آب و نان می توان زیست، اما بی شعر هرگز!

حمله به شعر و ادب پارسی یا از سر جهل صورت می گیرد یا از سر غرض. آن گاه صورت های جاهلانه و عامیانه با عبارت هایی مثل قضیه های فطری در منطق بیان می شود؛ قضایایی که در منطق از آن ها به عنوان «قیاساتها معها» تعبیر می شود. مقصودشان هم آن است که به محض برخورد با آن ها ذهن، قیاسی ترتیب می دهد و نتیجه می گیرد. مثلا وقتی با قضیه «زوج بودن عدد چهار» برخورد کنیم، ذهن بی درنگ قیاسی می سازد این سان: عدد چهار قابل بخش بر عدد دو است و هر عدد که چنین باشد زوج است.

چون آدمی با جمله هایی از این دست در نفی شعر برخورد می کند که: اگر بروی در دکان نانوایی و صبح تا شب شعر بخوانی، نانوا به تو نصف نان هم نخواهدداد، شنونده عاقل آن ها را جمله هایی می یابد که «جهل قائلها معها»ست. یعنی جهل گوینده آن با آن است و آشکارا دریافت می شود. باید پرسید اگر کسی برود در دکان نانوایی و فی المثل فرمول های شیمی را به بانگ بلند بر زبان براند یا یک سلسله اصول و مبادی ریاضی را برای نانوا بیان کند، نانوا به او نان خواهدداد؟

باید به این جاهلان گفت اگر نانوا از جنس شاطر عباس صبوحی باشد- که هنوز شاطر عباس ها برخلاف بسیاری از ادبیات خواهان ها سر سوزن ذوقی دارند و با شعر بیگانه نیستند- حتما به خواننده شعر نان خواهد داد و به گوینده فرمول ناسزا! تکلیف مغرضان هم روشن است.

این روزها مجریان فرمان های دشمنان فرهنگ و ادب فارسی کم نیستند؛ دشمنانی که هویت ملی ما را نشانه گرفته اند و می کوشند تا به قلب این هویت که همان زبان و ادب فارسی است، شلیک کنند و پیش بینی دردآلود بیدل دهلوی را در زادگاه و جایگاه اصلی این زبان و ادب نیز متحقق سازند که با حسرت و اندوه چنین بیان کرد: «ز بعد ما نه غزل نی قصیده می ماند/ ز خامه ها دو، سه اشک چکیده می مان».

مگر فردوسی بزرگ یا بزرگی از زبان فردوسی به درستی نگفت: «عجم زنده کردم بدین پارسی»؟ پیداست که چون علت از میان برود، معلول نیز از میان خواهدرفت. یعنی که اگر «پارسی» بماند، ما می مانیم. و چنین است که لالایی ها به گوشمان می خوانند از این دست که شعر به چه کار می آید؟ حافظ به چه درد می خورد؟

شعر برآورنده کدام نیاز ماست؟ اصلا اگر شعر و شاعر نبود چه می شد؟ و لالایی هایی از این دست و انداختن تمام گناهان عقب ماندگی به گردن شعر و شاعر غافل از این که اگر این میراث ارجمند هم نبود، آن وقت اساس چیزی نبود. این ها جملگی مغالطه هایی است که صورت ظاهرا منطقی آن چنین است: «شعر و ادب، کالایی سودآور نیست.» صدور این حکم کاسبکارانه چنان که پیش تر هم گفتم یا معلول جهل است یا معلول غرض و چنان که در پاسخ دادن به پرسش نخست گفتم، بحث اختیار نیست، صحبت از جبر و ضرورت است و ضرورت رفع نیاز عاطفی- احساسی اگر بیشتر از ضرورت رفع نیاز مادی نباشد، کمتر از آن نیست.

اکنون بر آنچه گفته ام می افزایم که تربیت یک فرد و سرانجام تربیت مجموعه جامعه آن گاه به کمال می رسد که نیازهای سه گانه مادی، عاطفی و عقلی رفع شود و ابعاد سه گانه شخصیت فرد در پی رفع نیازهای آن پرورده شود و به کمال ممکن برسد، و گرنه جامعه با آدم هایی یک بعدی و تک ساحتی- که خود و تخصص خود را بی مانند می بینند و چشم بر آنچه باید ببینند فرو می بندند- مواجه خواهد شد و به ورطه خودبینی و عیب بینی در خواهدافتاد. آدم های تک ساحتی و یک بعدی که تنها بعد مادی آن ها پرورش یافته، آدم هایی زمخت و پرمدعا هستند که کمترین انعطاف در آن ها نیست.

شعر می تواند گذران زندگی را راحت تر کند؟ شاید گاهی تحملش را؟

در پرتو هنر و به برکت شعر و در نهایت در پرتو پرورش بعد عاطفی، زمختی و درشتی و انعطاف ناپذیری جای خود را به نرمی و لطافت و گذشت و انعطاف پذیری می دهد و رفتارها و سرانجام زندگی را قابل تحمل می کند. شعر و هنر نماد لطافت و نرمی است. وقتی سپهری در منظومه «صدای پای آب» به قصد نقد وضع نامطلوب موجود می خواهد از گذشته هایی یاد کند که مطلوب و دلنشین بوده است، می سراید: «پدرم وقتی مرد پاسبان ها همه شاعر بودند.» یعنی روزگاری بود که خشن ترین مردم- پاسبانان- از نرمی و لطافت بهره داشتند و بدین سان از نقش شعر و اهمیت ویژه آن در تعلیم و تربیت سخن می گوید.

با ذکر دو نکته مهم این بحث را به پایان می برم: نکته نخست آن که تک ساحتی شدن و یک بعدی بودن تنها با تاکید بر بعد مادی وجود انسان به بار نمی آید. تاکید بر هر بعد و غفلت از ابعاد دیگر در تربیت نیز موجب تک ساحتی شدن و یک بعدی شدن می شود.

نکته دوم آن که غفلت از اهمیت شعر در فرهنگ ما و در نتیجه غفلت از آن در کار تعلیم و تربیت فرزندانمان، فاجعه می آفریند. فرزندان ایران زمین تا وقتی که با پدران معنوی خود پیوندی داشتند و فرزندان فردوسی و نظامی و مولوی و سعدی و حافظ بودند، اگر نیک بنگریم یا همه مشکلات، رفتارها و کردارهایشان پسندیده تر بود و زندگی معنایی داشت دلپذیرتر از معنایی که امروز دارد.

 بی آب و نان می توان زیست، اما بی شعر هرگز!

شب شعر

از آن زمان که فرزندان ایران، از پدران معنوی خود فاصله گرفتند و گاه از «گذشتن تاریخ مصرف» ارزش های آنان سخن گفتند، روزگار، دگر شد. مقایسه نسلی که با پدران معنوی و اخلاقی و هویت ساز ایران پیوندی بالنسبه استوار داشت با نسلی که این پیوند را گسست و نتایج به بار آمده از پیوند و از این گسست، چندان دشوار نیست و می تواند هشداری باشد برای برنامه ریزان آموزش و پروش که بدانند اگر قرار است بمانیم و «ما» باشیم و هویت خود را حفظ کنیم، باید کاری کنیم که فرزندانمان رشته مهر بریده- مهر نسبت به پدران معنوی خود- را بازبندند و به شناخت تازه ای از پدران معنوی و هویت ساز خود دست یابند.

راستی مراد و مقصود مردم زیرک و عاقل و هوشیار انگلیس از این سخن یا ضرب المثل چیست که: بیچاره آن انگلیسی که شکسپیر را نشناسد! آیا نباید گفت بیچاره آن ایرانی که فردوسی و سعدی را نشناسد؟

مردم با شعر انس دارند و گاهی با شاعران به هم زبانی می رسند، با این حال کمتر دیده ایم که به حرف شاعران گوش بدهند. از این مقدمه می توان نتیجه گرفت که شعر به تفنن تبدیل شده و شاعران صرفا مردم را سرگرم می کنند؟

پرسش شما شمال سه مسئله است. یک آن که انس با شعر- که از نشانه های آن خواندن شعر است، نه با چشم که با یاد- صورت کمال یافته و ایده آل آن در حفظ داشتن شعر است و به کار بستن توصیه نظامی عروضی سمرقندی، مولف چهارمقاله که می گوید: «شاعر باید در روزگار جوانی بیست هزار بیت از اشعار متقدمان یاد گیرد و ده هزار کلمه از آثار متاخران پیش چشم کند.» این که وظیفه شاعر است. ادیبان و علاقه مندان به شعر هم باید به ادای وظیفه ای شبیه یا نزدیک به آن بپردازند. شعر در حافظه نداشتن و با شعر مانوس نبودن و ادعای تخصص کردن، بیشتر به شوخی و مزاحم می ماند.

امروز عناوینی چون استاد و دکتر را با خود حمل می کنیم و خود را متخصص ادبیات می خوانیم، در حالی که نه شعر در حافظه داریم، نه با شعر مانوسیم و نه حتی یک رمان- که نوع ادبی غالب روزگار ماست- درست خوانده ایم.

البته منظورم رمان های حسابی است. این ماجرای تاسف آور مرا به یاد داستانی می اندازد که بازگوکردنش شاید موجب شادی خاطر باشد. می گویند یکی از همشهریان من، تاکید می کنم یکی از همشهریان من- شهر من یزد است-، در ماه مبارک رمضان کاسه ای پر از آب دوغ خیار ترتیب داده بود و قاشق در دست مشغول بود.

شیخی مومن از راه رسید و به قصد نهی از منکر گفت: «ملعون، چرا روزه می خوری؟» همشهری من با لهجه مردم شهر من گفت: «آ شیخ من خو روزه نموخورم، نون و آب دوغ موخورم.» یعنی من که روزه نمی خورم، آب دوغ خیار می خورم. شیخ گفت: «مبطل است» و همشهری من پاسخ داد: «آ شیخ مرد اونیه که یک کاسه نون آب دوغ بوخوره و بازم روزه باشه.» و حالا «مرد اونیه که نه فقط با شعر انس نداشته باشه و رمان هم نخونه که حتی از روی شعر حافظ هم درست نخونه و بازم متخصص باشه. بله، این جوریه.»

زین قصه بگذرم که سخن می شود بلند. دومین مسئله این که شرط دیگر رسیدن به همدلی با شاعر تجربه مشترک با شاعر است. ما وقتی با یک شاعر به همدلی می رسیم که با او تجربه های مشترک داشته باشیم. به آن سبب در روزگار ما حافظ این همه مورد توجه است که مردم ما با او تجربه های مشترک دارند، در حالی که به راستی استاد سخن سعدی است.

من بارها گفته ام و بار دگر می گویم که «اگر سعدی نبود، حافظ نبود، اما اگر حافظ نبود، سعدی بود.» این سخن نه بدان معناست که سعدی- که من او را به حق فردوسی ثانی می خوانم- با همه بزرگی اش چرا و به چه سبب به اندازه حافظ در روزگار ما مورد توجه نیست؟ سبب همان تجارب مشترک است.

بی آب و نان می توان زیست، اما بی شعر هرگز!

چطور ما با حافظ تجربه مشترک داریم، اما با سعدی نه؟

روزگار سعدی، به طور نسبی روزگار آرامش و امنیت و آسودگی بود و سعدی خود در توصیف فارس- که آرامش و امنیت نسبی بر آن حاکم بود- و در وصف روزگار خود در بوستان می گوید: «کس از فتنه در فارس دیگر نشان/ نیابد به جز قامت مهوشان». یعنی اگر در فارس فتنه ای هست، فتنه برآمده از قامت دلربای زیبارویان است. در چنین وضعی که می توان آن را  «وضع طبیعی» خواند، زندگی آرام و طبیعی جریان دارد، البته باز هم به طور نسبی.

این است که سعدی سخنگوی عشق و زندگی می شود. اما روزگار حافظ در یک کلام روزگار نابسامانی ها و پریشانی هاست، زمانه فتنه ها و ناامنی ها و ناراستی ها و ریاکاری هاست و شاعر ار اسیر غمی جانکاه و بیکران می سازد: «غم زمانه که هیچش کران نمی بینم/ دواش جز من چون ارغوان نمی بینم/ به ترک صحبت پیر مغان نخواهم گفت/ چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم/ ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر/ چرا که طالع وقت آن چنان نمی بینم».

این غم جانکاه که برآمده از احساس مسئولیت و تعهد روشنفکرانه به تعبیر امروز است، شاعر را به شکوه و شکایت بر می انگیزد و به نقد نابهنجاری ها و ناروایی ها وا می دارد و دیوان او می شود آوردگاه ارزش های نیک و بد و صف آرایی سپاه اهورایی در برابر لشکر اهریمنی.

و اما نکته سومی که باید بگویم این است که وقتی انس با شعر تحقق یافت و تجربه های مشترک هم با شاعر در کار بود، همدلی به بار می آید و تاثیر و تاثر حاصل می شود که هدف شعر، در معنای کلام مخیل تهییج و تحریک و سرانجام تاثیر است که به گفته ملک الشعرای بهار: «شنیده ای که ز یک شعر فتنه ای بنشست/ ندیده ای که ز یک بیت فتنه ای برخاست». به همین سبب به تعبیر نظامی عروضی کار شاعر آن است که «معنای خُرد را بزرگ گرداند و معنای بزرگ را، خُرد» تا بر شنونده تاثیر بگذارد.

ماجرا سروده شدن شعر معروف «بوی جوی مولیان آید همی» از سوی رودکی- که معروف است و اهل ادب از آن آگاهند- از جمله ماجراهایی است که با هدف نشان دادن تاثیر شعر گزارش شده است. اگر انس با شعر به واقع به بار آید و صاحب انس به واقع با شاعر به همدلی برسد، تاثیرپذیری او قطعی است و به تعبیر شما «حرف شنوی» او از شاعر مسلم است.

اما اگر به جای انس، تظاهر به انس باشد و به جای همدلی تظاهر به همدلی، نه تاثیری در کار خواهدبود، نه «حرف شنوی» معنایی خواهدداشت. این روزها بیشتر با «تظاهر» مواجهیم، نه با واقعیت. با تظاهر، شعر را و حتی باورها را به تفنن تبدیل می کنیم، وگرنه چنان که گفته آمد، شعر و هنر در زندگی انسان یک ضرورت است و یک واقعیت که اگر نباشد جای یک امر ضروری واقعی خالی است.

شعر گاه به مثابه ابزار به کار گرفته می شود. برای مثال شاعرانی مثل مولوی چندان در گرو شعر سرودن نبودند و آن را صرفا به عنوان ابزاری برای بیان معانی به کار گرفتند. از طرف دیگر شعر گاهی هدف است و مسئله اصلی سرودن شعر است. شعر کدام یک از این هاست؟

شعر برای بعضی هدف است و برای بعضی وسیله. عارفان شعر را وسیله بیان آرا و اندیشه های خود قرار می دهند. یعنی به زبان شعر و شاید مناسب تر باشد، بگوییم به زبان نظم به بیان آرا و اندیشه های خود می پردازند. حدیقه سنایی، مثنوی های عطار و مثنوی مولوی آثاری است عرفانی که با ابزار نظم بیان شده است. فی المثل وقتی مولانا می سراید: «هر زمان نو می شود دنیا و ما/ بی خبر از نو شدن اندر بقا» یک نظریه عرفانی- فلسفی را موسوم به «تجدد امثال» بیان می کند و شعر یا نظم فقط ابزار بیان این نظریه است؛ نظریه ای که طبق آن، جهان پیوسته در حال بود و نبود یا وجود و عدم است.

هر آن موجودات نابود می شوند و خداوند مثل آن ها را خلق می کند و جایگزین می سازد که قصه ای دراز است و وقت هم در جریان مصاحبه، مثل همیشه تنگ. این وضع با هدف شاعری مثل سعدی و حافظ که شعر برایشان هدف است و هر چیز، از ساده ترین مسائل تا علمی ترین مسائل برای آن ها موادی است در خدمت بیان اندیشه ها و پیام های شاعرانه که مجال بحث درباره آن ها نیست. اما چرا عارفان با دیگر علما نظم را برای بیان اندیشه های خود بر می گزینند، این هم خود مسئله ای است که باید جداگانه بدان پرداخت تا معلوم شود که چرا شعر دست از سر ما- به تعبیر شما- بر نمی دارد.


منبع: برترینها

فیلم «بی عشق»؛ روایت خاکسترهای سوخته یک زندگی

– ترجمه از ارغوان اشتری: ظاهرا به نظر می‌آید بی‌عشق -عنوان فیلم جدید جذاب و رعب‌انگیز فیلمساز روسی آندره زویاگینتسف (لویاتان و النا)‌- اشاره به وضعیت رابطه میان دو شخصیت اصلی فیلم دارد: یک زوج ساکن مسکو که در آستانه جدایی اند.

 پسر گمشده و جامعه رو به زوال
بوریس(آلکسی روژین) مهربان و ریشو، از آن تیپ مردهای دوست داشتنی تقریبا غمگین و ژانیا(ماریانا اسپواک) زیبا و آتشین مزاج با یک نومیدی نهادینه شده درونی که هنوز در یک آپارتمان زندگی می‌کنند اما می‌کوشند هر چه زودتر آپارتمان را بفروشند. چون به سختی می‌توانند سه کلمه حرف متمدنانه میان خود رد وبدل کنند.

زندگی مشترک آنها، یا هرچه از ویرانه آن باقی مانده، به یک نقطه زهرآلود بی‌بازگشت رسیده است. هیچکس این موضوع را بهتر از آلیوشا (متوی نویکوف) پسر دوازده ساله رنگ پریده و منفعل آنها درک نمی‌کند که کار چندانی جز خیره شدن به کامپیوترش میان استرس‌ها ندارد. وقتی آلیوشا بی هیچ ردی ناپدید می‌شود، والدین به لحاظ عاطفی غریبه از هم باید باهم به جست‌وجوی او بپردازند.

اما نه، «بی‌عشق» داستان روش جست‌وجوی آلیوشا نیست که باعث آشتی ژانیا و بوریس بشود یا دست از جنگ و تنفرهم بردارند. بلکه فیلم به طریقی اثرگذار و غیرمستقیم  راوی ماجرایی بزرگتر از خاکسترهای سوخته یک زندگی مشترک از دست رفته است.

 
 همیشه جوامع سرکوبگری هستند که فیلمسازی را محدود می‌کنند و اما  فقط فضای بسنده‌‌ای برای ابراز نظر به یک هنرمند شاعرانه  و زیرک می‌دهند تا حرفش را بزند. این در جامعه کمونیستی چاوشسکوی سال های ۱۹۷۰ وجود داشت.

همینطور در روسیه دوران ولادیمیر پوتین. به عنوان فیلمساز آندری زویاگینتسف نمی‌تواند صریح و با رنگ‌های روشن انتقاد کند و از فساد جامعه‌اش بگوید اما می‌تواند فیلمی مانند لویاتان بسازد که حال و هوای روانی طبقه متوسط روسی که در فساد و خیانت غرق شده نشان بدهد و می‌تواند فیلمی مانند «بی‌عشق» بسازد که نگاه تلخ بازتاب دهنده‌ی نه بر سیاست‌های روسی بلکه بر بحران همدلی در هسته فرهنگ (جامعه) داشته باشد.

بوریس و ژانیا هر دو وارد روابط دیگری می شوند که علاقه بیشتری از رابطه پیشین هم در آن هست. بنابراین در ظاهر این نشانه امید است. پس از طلاق یک شروع جدید پیش می آید. بوریس با ماشای  جوان و پابه ماه(با نقش آفرینی مارینا واسیلوا که به میشل ویلیامز اروپای شرقی می ماند) و ژانیا میان رفت ‌و آمد به سالن و رابطه ی مصرف گرایانه که با تلفن هوشمند خود دارد مردی را پیدا می کند که پاسخی به رویاهای او یا دستکم نیازهای اوست: مرد میانسال ثروتمند و جذاب و مهربان آنتون(آندریس کیشاس). به نظر می‌رسد  عشق نزدیک است. اما چه جور عشقی؟

پسر گمشده و جامعه رو به زوال

زویاگینتسف بر روان‌نژندی رومانتیک کل جامعه تمرکز می‌کند و این تمرکز را با جزییات و کامل است. بوریس طلاق خود را از محل کارش که شرکت فروش است پنهان می‌کند چون رییس‌اش یک مسیحی اصولگراست. (اگر بوریس متاهل و دارای فرزند نبود. از کارش برکنار می‌شد) از سوی دیگر عاشق ژانیا  او را وارد جامعه یک درصدی ثروتمندان روسیه می‌کند…

اما همه این‌ها چه باید برای یک بچه گمشده انجام بدهند؟ مشخص می‌شود هر چیزی. فیلم به سبک عامدانه هیچکاکی جامعه‌گرایانه‌/واقع گرایانه و قدرتمند ساخته شده که تداعی‌کننده ستایش‌شده‌ترین فیلم‌های موج نوی رومانی (۴ ماه، ۳ هفته و ۲ روز  و  مرگ آقای لازارسیکو) می‌شود.

گم شدن آلیوشا بر فیلم سنگینی می‌کند و تا حدی فیلم آیین دادرسی کودک گمشده است. اما آنچه پر‌معنی است شیوه‌ی ناپدید شدن اوست: آلیوشا بدون مراقب بود. مادرش دیروقت به خانه بر می‌گردد و تصور می‌کند پسرش در اتاق است و زحمت نمی‌دهد به پسر سر بزند. یک اشتباه کوچک و یک پشیمانی بزرگ به بار می‌آید.

پلیس مسکو بر این عقیده است که آلیوشا گریخته و نمی‌تواند کار زیادی انجام بدهد (اگر فرضیه پلیس درست باشد  بنا بر آمارها او باز می ‌گردد و پلیس نمی خواهد به حجم کار خود اضافه کند) و گروهی محلی حمایت بیشتری می‌کنند. آنها با جلیقه نارنجی و خستگی منطقه را جست وجو می‌کنند و وجب به وجب می‌گردند. زمانی که این جریان ها ادامه پیدا می‌کند، واژه “بی‌عشق” نیز معنی گسترده‌تری به خود می‌گیرد.

یک جامعه غرق در فساد به یک ظرف آزمایش برای یک زندگی مشترک بی‌عشق تبدیل می‌شود که خانواده‌ی را به وجود می آورد و کودکی که دوستش نمی‌دارند. کودکی که به روش درست باید از او نگه داری می‌کردند. در نتیجه این تراژیک است.

زیبایی‌شناختی دراماتیک فیلمی مانند «بی‌عشق»-که استعاره‌ای است- آن را به یک فیلم آرام ِ آمرانه تبدیل می‌کند، اما این موضوع روشن نیست. دست کم در آمریکا که برای فیلم‌های هنری از این جنس مخاطبان زیادی دارد.

در نمای نهایی، تاثیر‌گذاری  فیلم به اوج می‌رسد اما فیلم همیشه چندان قدرتمند نیست. «بی‌عشق» به همان اندازه یک مدیتیشن است که یک درام رابطه‌ی است. اطمینان دارم تمام کسانی که فیلم را می‌بینند حتما ویروسی را که جامعه به آن مبتلاست تشخیص می‌دهند. این ویروس محدود به روسیه نیست. عواملی که در نخ‌نما شدن عشق تاثیر دارند حالا همه جا پخش اند.

*منتقد ارشد ورایتی


منبع: برترینها

تاسیسات اتمی، چگونه توشیبای بزرگ را ورشکست کرد؟

ماهنامه پیشه و تجارت – عطیه نوری: توشیبا واقع در میناتوی توکیو، یکی از خاطره انگیزترین تولیدکنندگان لوازم الکتریکی در ایران به حساب می آید. دهه ۵۰ و ۶۰ در خانه اغلب ایرانی ها یک تلویزیون ۱۴ اینچ سیاه و سفید با بدنه قرمز رنگ پیدا می شد که محصول همکاری شرکت توشیبا و پارس ایران بود. این تلویزیون کوچک راه ورود طبقه متوسط ایران به دنیای محصور کننده و جادویی تصویر محسوب می شد و همین امر توشیبا را در بین ایرانی ها محبوب کرده بود.

اوایل دهه ۵۰ در حالی که هنوز جذابیت های ورود به عصر مصرف گرایی برای مردم تازه می نمود، هر روز یکی از لوازم برقی خانگی به گوشه ای از منازل ایرانی ها راه می یافت. یخچال، فریزر، ماشین لباسشویی و جاروبرقی، لوازمی بودند که یکی پس از دیگری از راه کارخانه هایی نظیر توشیبا به ایران رسیدند و شرکت های سازنده این لوازم هر یک به نوعی خود را در دل ایرانی ها جا کردند.

امروزه توشیبا محبوبیت خود را در ایران به شرکت های رقیبی همچون سامسونگ و ال جی و اپل واگذار کرده است؛ اما این شرکت هنوز نام بزرگی در دنیا محسوب می شود.

تاسیسات اتمی، چگونه توشیبای بزرگ را ورشکست کرد؟

توشیبا در اصل یک شرکت ادغامی به سعی دو مخترع بنام ژاپنی است؛ تاناکا هیساشیگ، مخترع دستگاه های مکانیکی ژاپنی که با بنیانگذاری شرکت تولید تجهیزات تلگراف با نام «تاناکا سیزو – شا» در سال ۱۸۷۵ بنای اولیه توشیبا را گذاشت و ایشیسوکه فوجیوکا، مخترع تجهیزات الکترونیکی ژاپنی که با بنیانگذاری شرکت نیروی برق توکیو (توکیودنکی) در سال ۱۸۹۰ آن را کامل کرد.

این دو شرکت در سال ۱۹۳۹ با یکدیگر ترکیب شدند و نام توشیبا را به بازار لوازم الکتریکی و مکانیکی وارد کردند. با گذشت نزدیک به هشتاد سال از ادغام این دو شرکت مکانیکی و الکتریکی، نام توشیبا هر روز بزرگ تر شده و مسیر صعودی تولیدات مکانیکی و الکترونیک این شرکت تا همین اواخر نیز ادامه داشته است.

نکته مهمی که درباره شرکت توشیبا وجود دارد و ایرانیان اغلب از آن بی اطلاع هستند، گستردگی زمینه فعالیت این شرکت مهندسی و الکترونیکی است.

توشیبا با ورود به قرن بیست و یکم موفق شد نام خود را به عنوان بزرگ ترین تولیدکننده ماشین آلات سنگین الکتریکی مطرح کند و به یکی از اهرم های اصلی ارتقاء چرخ صنعت تبدیل شود. البته در تمام این سال هایی که توشیبا زمینه های عملکرد خود را گسترش می داد، به طور موازی به ارتقاء تولید و ساخت لوازم الکترونیکی مصرفی نیز توجه داشت.

این شرکت در سال ۲۰۰۱ قراردادی هفت ساله را با «اوریون الکتریک» یکی از بزرگ ترین سازندگان محصولات ویدئویی و تلویزیونی به امضا رساند تا بتواند جوابگوی حجم بالای تقاضا در بازار آمریکای شمالی باشد. با شروع فعالیت رقبای توشیبا، بازار جهانی لوازم الکترونیکی هر روز قدرتمندتر می شد. رقابت تا جایی بالا گرفت که یک سال بعد از امضای قرارداد با «اوریون الکتریک»، قیمت تراشه های توشیبا با افت شدیدی مواجه شد، طوری که این شرکت در آغاز نتوانست در بازار نوظهور لپ تاپ سرپا بماند و سال ۲۰۰۳ تمرکزش را در این قسمت به حداقل رساند.

در آن زمان بزرگ ترین رقبای توشیبا در زمینه تولید رایانه، دو شرکت آمریکایی دل و اچ پی بودند. تولید تلویزیون نیز سرنوشتی مشابه رایانه را برای توشیبا داشت. این شرکت در سال ۲۰۰۴ پایان تولید تلویزیون های اولیه را که به فناوری لامپ پرتوی کاتدی «CRT» مجهز بودند، اعلام کرد. دو سال بعد توشیبا به تولید تلویزیون پلاسمای خانگی نیز پایان داد. در آن زمان توشیبا در اوج قدرت بود و در نظر داشت که با نگاه به آینده، عملکرد خود را وسعت بخشد و وارد حوزه هایی شود که نبض صنایع فردا را در دست دارند. از همین رو توشیبا در مزایده ای شرکت کرد و یکی از مهم ترین بردهای کاری خود را رقم زد.

توشیبا در این مزایده ۷۷ درصد از شرکت «وستینگهاوس الکتریک» را به بهای ۵ میلیارد دلار در اختیار گرفت. این شرکت آمریکایی یکی از بزرگ ترین و قدیمی ترین قدرت های جهان در زمینه ساخت تجهیزات برقی، رادارها، نیروگاه ها و موتور هواپیما به شمار می رفت. پس از این مزایده بزرگ، توشیبا بار دیگر در لوازم خانگی و لوازم الکترونیکی رونق گرفت؛ اما این شرکت ژاپنی نیز از طوفان بحران های مالی در جهان بی نصیب نماند و پس لرزه های نوسانات اقتصادی در جهان یکی دو سال بعد به توکیو هم رسید.

بین سال های ۲۰۰۸ تا ۲۰۰۹ رکود اقتصادی جهان تاثیر منفی خود را بر ارزش پول ژاپن نشان داد و موجب افت قیمت و فروش محصولات الکترونیکی این کشور شد. توشیبا نیز مانند بسیاری از رقبای خود از این بحران صدمه دید؛ این شرکت ژاپنی که همیشه به در اختیار داشتن تعداد زیاد نیروی کار معروف بود، در سال ۲۰۰۹ ناچار به اخراج بیش از ۸ هزار نفر از نیروی کار موقت خود شد.

 تاسیسات اتمی، چگونه توشیبای بزرگ را ورشکست کرد؟
کارمندان رسمی توشیبا نیز به دلیل کاهش ساعت کارشان با افت حقوق مواجه شدند. پس از آن، توشیبا ناچار به تعلیق موقت برخی از خطوط تولید خود به طور خاص در زمینه تراشه حافظه فلش شد. تعلیق های موقت توشیبا تا جایی پیش رفت که این شرکت خود را از رقابت با سازندگان تلفن های همراه بیرون کشید و پرونده فصل دیگری از محصولات الکترونیک خود را بست.

بحران مالی توشیبا همچنان ادامه داشت تا جایی که این شرکت بین سال های ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۱ با افت درآمد خالص در طول یک دوره مواجه شد. البته در این زمان توشیبا در دو بخش تراشه های حافظه و نمایشگرهای کریستال مایع، فروش خوبی را پشت سر گذاشت و با وجود همه بلاتکلیفی ها، امیدهایی برای رونق دوباره آن جان گرفته بود.

سرنوشت توشیبا در کش و قوس بود که تقویم تاریخ به روز ۱۱ مارس ۲۰۱۱ و زلزله ۹ ریشتری و سونامی فوکوشیما رسید. این حادثه پس از حادثه چرنوبیل یکی از بزرگ ترین فجایع اتمی دنیا نام گرفته است و به عنوان پیچیده ترین فاجعه اتمی جهان شناخته می شود. فاجعه فوکوشیما بر تمام ارکان اقتصاد هسته ای تاثیر منفی گذاشت و توشیبا نیز به عنوان شرکتی که با در اختیار داشتن «وستینگهاوس الکتریک» وارد فعالیت های هسته ای شده بود از این صدمات بی نصیب نبود.

افت و خیزهای دومین تولیدکننده حافظه فلش در جهان

شرکت توشیبا در سال ۲۰۱۲ در چهار زمینه محصولات دیجیتال، دستگاه های الکترونیکی، لوازم خانگی و زیرساخت ها، قدرقدرت به حساب می آمد و پس از شرکت های آی بی ام، سامسونگ، کنون و پاناسونیک، پنجمین شرکت الکترونیکی بزرگ دنیا بود. این شرکت درت تاریخ ۱۶ می ۲۰۱۲ سهام سوئیس شرکت «Landis+Gyr» را به قیمت ۲٫۳ میلیارد دلار در اختیار گرفت و یک سال بعد نیز در آوریل ۲۰۱۲ برای به دست آوردن دستگاه های پرداخت و حساب پول آی بی ام به قیمت ۸۵۰ میلیون دلار با این شرکت به توافق رسید. این بزرگ ترین معامله پایانه فروش تا آن زمان محسوب می شد. پایانه فروش یا کارتخوان (POS) دستگاهی است که از طریق ارتباط تلفنی یا شبکه ای به سیستم بانکی امکان انتقال خودکار مبلغ خرید، از حساب فروشنده را می دهد.

سال ۲۰۱۳ مانند تمام سال های فعالیت توشیبا با افت و خیز همراه بود. صرف نظر از معامله بزرگ توشیبا، این شرکت در ایالات متحده متهم به تثبیت قیمت پنل ال سی دی در بالاترین سطح خود شده بود. صحبت از محروم ساختن توشیبا در میان بود که این اتهام با پرداخت مبلغی معادل ۵۷۱ میلیون دلار از سوی چند تولیدکننده پنل ال سی دی حل و فصل شد.

سال ۲۰۱۳ پای شرکت توشیبا به جنوب آسیا باز شد؛ این شرکت به هند آمد و شبکه انتقال و توزیع برق در هند را خرید. این معامله خیز بزرگی برای حضور در بازار برق هسته ای هند به حساب می آمد. سال ۲۰۱۴ نیز خرید مهم دیگری برای توشیبا رقم خورد؛ شرکت «OCZ» به دلیل ورشکستگی تمام دارایی خود را به توشیبا واگذار کرد. توشیبا بر اساس یک توافق ۳۵ میلیون دلاری تمامی دارایی ها و کارکنان OCZ را تحت کنترل خود در آورد. البته با این تبصره که OCZ منابع لازم برای خرید تراشه های NAND و پشتیبانی از مشتریانش را طی دوران انتقال در اختیار داشته باشد.

تاسیسات اتمی، چگونه توشیبای بزرگ را ورشکست کرد؟

در این سال ها توشیبا در حالی که از محصولات استثنایی، نظیر سبک ترین و باریک ترین تبلت دنیا و یا تلویزیون سه بعدی بدون نیاز به عینک رونمایی می کرد، در حوزه بهداشت و درمان و صنایع کشاورزی نیز فعال بود. این شرکت به لطف دستگاه های تصویربرداری و سی تی اسکن که تولید کرده بود، اقدام به راه اندازی کارخانه های تولید سبزی کرد که در آنها از هیچ نوع آفت کشی استفاده نمی شود.

با ورود به سال ۲۰۱۶ بار دیگر شرکت توشیبا توسعه برق هسته ای هند را از سر گرفت و از طریق زیرمجموعه خود یعنی «وستینگ هاوس» وارد مذاکره برای توسعه ۶ نیروگاه هسته ای در غرب این کشور شد. در حالی که انتظار می رفت توشیبا از پس یک معامله تاریخی دیگر سربلند بیرون بیاید با ورود به سال ۲۰۱۷ خبری با تیتر «توشیبا در آستانه ورشکستگی» سرنوشت این شرکت را وارد بحرانی تازه کرد. این خبر در پی احتمال ورشکستگی شرکت آمریکایی وستینگهاوس در زمینه نیروگاه هسته ای اعلام شد.

طبق آمار، توشیبا در تجارت ساخت نیروگاه های هسته ای با کاهش ارزش ۶٫۲ میلیارد دلاری روبرو شده است و این بحران از مدیریت وستینگهاوس نشأت می گیرد. وستینگهاوس برای خرید شرکت «Stone & Webster» مبلغ زیادی پرداخت کرده و اطلاعات مالی آن، سرریزهای هزینه و تاخیرها را به طور صحیح مورد بررسی قرار نداده است. به نظر می رسد دردسر اخیر توشیبا به این سادگی ها حل شدنی نباشد.

کارشناسان پیش بینی کرده اند که وستینگهاوس یک قدم بیشتر تا ورشکستگی فاصله ندارد. مسئله مهم درباره بحران اخیر توشیبا این است که بسیاری از کارشناسان مشکل این شرکت کهنه کار را تنها به بخش هسته ای معطوف نمی دانند. زیان مالی توشیبا در یک سال گذشته بیش از ۱۴ میلیارد دلار ارزیابی شده است. نمایندگان ژاپنی توشیبا برای حل این بحران در حال رایزنی با طرف های آمریکایی خود هستند و هم زمان ساتوشی تسوناکاوا رئیس شرکت توشیبا با قبول همه مسئولیت ها از سمت خود استعفا داده است.

پیش بینی می شود توشیبا به سبب مشکلات پیش آمده فعالیت خود را در طرح های تاسیسات اتمی در سراسر جهان از جمله در آمریکا و انگلیس کاهش دهد و تا حدی متوقف کند. از همین رو توشیبا تمامی توافقاتش را با شرکت های انرژی مورد بازبینی قرار خواهد داد تا ظرفیت هسته ای اش را در سرتاسر جهان بررسی کند.


منبع: برترینها

این ده تکنیک، مشتریان شما را میلیونی می‌کند

شاید شما نیز صاحب کسب‌ و کاری هستید یا منتظر فرصتی هستید تا کسب‌ و کاری را راه‌ اندازی کنید. اما نگران این موضوع‌ اید که چگونه می‌توانم تعداد مشتریان کسب‌ و کار خود را افزایش دهم؛ به گونه‌ای که تعداد آن‌ها نه صد نفر، نه هزار نفر بلکه به میلیون‌ها نفر برسد. دستیابی به چنین خواسته‌ای به سادگی امکان‌ پذیر نیست و قواعد خاص خود را دارد.

ایتان اسمیت، مشاور توسعه کسب‌وکار که به شرکت‌های نوپا در این زمینه مشاوره ارائه می‌کند و همچنین معاون مدیر بخش توسعه و بازاریابی شرکت Yummly است، در مصاحبه جالبی که در این ارتباط انجام داده توضیح داده است که چگونه شرکت Yummly موفق شد ظرف مدت ۵ سال تعداد مشتریان خود از صفر نفر به ۱۵ میلیون نفر افزایش دهد.

حیطه کاری این شرکت در ارتباط با تولید نرم‌افزارهایی است که در حوزه آشپزی مورد استفاده قرار می‌گیرند. در مجموع سایت و نرم‌افزارهای کاربردی این شرکت موفق شده‌اند پانزده میلیون کاربر از کشورهای ایالات متحده، کانادا، انگلستان و استرالیا را جذب کنند. اما این شرکت چگونه موفق شد به چنین رقم شگفت‌انگیزی دست پیدا کنید. ما در این مقاله ده فاکتور کلیدی مورد استفاده از سوی این شرکت را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

 این ده تکنیک مشتریان کسب‌وکار شما را میلیونی می‌کند
۱٫استراتژی‌های سنتی هنوز هم جواب‌گو هستند

زمانی که ایتان در سال ۲۰۱۰ کار خود را در شرکت Yummly آغاز کرد، بخش عمده‌ای از شرکت‌های نوبنیان تمرکزشان بر کانال‌های بازاریابی تازه‌ای همچون شبکه‌های اجتماعی و بهره‌مندی از نرم‌افزارهای همراه طراحی شده برای اندروید و iOS قرار داشت. اما این شرکت تصمیم گرفت کارش را با سایت و بهینه‌سازی سایت آغاز کند. این رویکرد موفقیت عجیبی را به همراه داشت و باعث شد این شرکت به سرعت از رقبای خود فاصله بگیرد.

۲٫ از پتانسیل‌های موجود در زیرساخت‌های مناسب استفاده کنید

بخش عمده‌‌ای از شرکت‌ها برای بازاریابی روی کانال‌های شناخته‌ شده‌ای همچون گوگل، فیسبوک و… متمرکز می‌شوند، اما طیف گسترده‌ای از کسب‌وکارها در حوزه کاری خود سعی می‌کنند از فرصت‌های منحصر به فردی که در آن حوزه وجود دارد& به منظور شکوفایی استفاده کنند. سعی کنید به دنبال انتخاب کانال‌هایی باشید که محصول کسب‌وکار شما را به مشتریان حوزه کاری‌تان معرفی کنند. به عبارت دیگر کانال متناسب با حیطه کاری شما باشد.

 این ده تکنیک مشتریان کسب‌وکار شما را میلیونی می‌کند
۳٫ سرمایه‌گذاری‌های خود را معطوف به همه کانال‌ها نکنید

زمانی که سرمایه‌گذاری خود را معطوف به کانال‌های محدودی کنید این زمان را به دست می‌آورید تا با توان بیشتری روی کانال‌ها متمرکز شد و با مشتریان خود تعامل بهتری داشته باشید. آمارها نشان می‌دهند بخش عمده‌ای از ترافیکی که به سمت سایت شما هدایت می‌شوند از طریق یک یا دو شبکه اجتماعی خواهند بود. شرکت Yummly در ابتدا فکر می‌کرد مردم به دنبال آن هستند تا تصاویر متعلق به غذاهایی که درست کرده‌اند را در شبکه‌های فیسبوک و اینستاگرام قرار دهند، اما در نهایت مشخص شد ترافیک وارد شده به سمت این شرکت عمدتا از طریق توییتر و پینترست بوده است. تجربه نشان داده است شبکه‌هایی که کمتر نامی از آن‌ها به میان می‌آید، در هدایت ترافیک به سمت سایت شما تاثیرگذار هستند.

۴- در معرض دید قرار داشته باشید

در سال‌های اخیر تعدادی از کارشناسان این فرضیه را مطرح کردند که سئو دیگر ارزش خود را از دست داده است. اما واقعیت به گونه دیگری است. سئو همچنان یکی از تاثیرگذارترین کانال‌های بازاریابی به شمار می‌رود. به کارگیری کلمات کلیدی مناسب و بهره‌مندی از آن‌ها در تولید محتوا به طرز محسوسی به بهبود ترافیک سایت شما کمک می‌کند. ابزارهایی شبیه به Search Metrics و Majestic SEO به شما کمک می‌کنند سئو سایت خود را بهینه کرده و اطمینان حاصل کنید محتوای سایت میان کاربران به اشتراک قرار می‌گیرد.

این ده تکنیک مشتریان کسب‌وکار شما را میلیونی می‌کند

۵٫ دنبال به‌کارگیری فناوری‌های نوین و جدید باشید

در چند وقت اخیر حوزه بازاریابی دیجیتال دست‌خوش تغییرات زیادی شده و پیشرفت‌های قابل توجهی داشته است. بخش عمده‌ای از این پیشرفت‌ها در ارتباط با گوشی‌های هوشمند قرار داشته است. فناوری‌های کاربردی همچون app indexing و deep linking به مخاطبان اجازه می‌دهند تا برنامه‌های کاربردی گوشی همراه را ساده‌تر جست‌وجو کنند. Spotlight Search و Google Now دو ابزار قدرتمندی هستند که این روزها هوشمندتر از قبل شده‌اند. تکنیک app indexing  به گوگل اجازه می‌دهد برنامه‌های کاربردی و محتوای آن‌ها را در نتایج جستجو به کاربران نشان دهد.

۶٫ به دنبال افراد سلیقه‌ساز باشید

در فضای مجازی، افرادی زیادی هستند که به شخصیت‌های تاثیرگذار حوزه کاری خود تبدیل می‌شوند. این افراد همواره در مسیری قرار دارند که در نهایت به یک برند متعبر تبدیل می‌شوند. این افراد سلیقه‌ساز مورد توجه کاربران قرار داشته و باعث ایجاد علاقه در آن‌ها می‌شوند. در نتیجه با تبلیغ یک محصول به یکی از حامیان بزرگ کسب‌وکار شما تبدیل می‌شوند. ایتان بر این باور است که شما باید به دنبال پیدا کردن سلیقه‌سازی‌هایی باشید که کمتر شناخته شده هستند. اگر این افراد را پیدا کرده و به آن‌ها اجازه دهید برند خود را بسازند در نهایت کاربران خود را به سمت شما هدایت کرده و محصولات شما را تبلیغ خواهند کرد. این تکنیک بر مبنای متدولوژی برد-برد win-win کار می‌کند.

 این ده تکنیک مشتریان کسب‌وکار شما را میلیونی می‌کند
۷٫ سعی کنید مشتریان را متقاعد سازید از زیرساخت‌های مختلف کسب وکار شما استفاده کنند

زمانی که مشتریان کسب‌وکار شما تصمیم می‌گیرند از زیرساخت شرکت استفاده کنند باید اطمینان حاصل کنید که برنامه کاربردی شما را روی تمامی دستگا‌ه‌های همراه خود نصب می‌کنند. در چنین حالتی کاربران قادر خواهند بود از مجموعه نرم‌افزارهای به هم پیوسته‌ای که شما طراحی کرده‌اید استفاده کنند. درست همانند رویکردی که اپل سال‌ها است از آن استفاده می‌کند.

۸٫ شرکت خود را به یک زیرساخت تبدیل کنید

فناوری‌های قدرتمندی همچون URX فرآیند یکپارچه کردن برنامه‌های کاربردی با یکدیگر را ساده کرده و به کاربران کمک می‌کنند ساده‌تر از قبل از یک برنامه کاربردی به برنامه دیگری بروند. بارزترین مثالی که در این زمینه می‌توان به آن اشاره کرد آفیس مایکروسافت است. به طور مثال Yummly ویجدت‌هایی را برای مخاطبان خود در نظر گرفت که به وبلاگ‌نویسان اجازه می‌دهد در زمان نوشتن دستور طبخ غذا از آن استفاده کنند.

۱۰٫ درباره بازاریابی ویروسی واقع‌بین باشید

بازاریابی ویروسی همواره بحث‌برانگیز بوده است. تنها تعداد انگشت‌شماری از کسب‌وکارها موفق شده‌اند از طریق راه‌اندازی کمپین‌های ویروسی به رشد و شکوفایی دست پیدا کنند. ایتان بر این باور است که این تکنیک تنها در ارتباط با یکسری حالت‌های خاص همچون نرم‌افزارهای پیام‌رسان و زیرساخت‌های پولی جواب‌گو است. در نتیجه در ارتباط با سایر برنامه‌های کاربردی، بازاریابی ویروسی تنها از طریق تکینک‌های بحث‌آفرینی شبیه به هرزنامه‌های فهرست مخاطبان ممکن است جواب‌گو باشد.

او پیشنهاد می‌کند به جای این تکنیک بر ارزش افزوده مخاطبان متمرکز شوید. به آن‌ها اجازه دهید دانستنی‌های خود در ارتباط با محصول شرکت شما را با یکدیگر به اشتراک قرار دهند. او می‌گوید بدون آن‌که از هیچ‌ تکنیک فریبنده یا گمراه کننده‌ای استفاده کنید، تنها بر چند کانال بازاریابی متمرکز شده، از آن‌ها درست استفاده کرده و برای مخاطبان خود ارزش قائل شوید.


منبع: برترینها

طنز؛ «بزار» غلط است

حسن غلامعلی‌فرد در نوشت:

دهخدا در حال نوشتنِ جمله‌ای روی تخته‌سیاه بود که کسی درِ کلاس را باز کرد. دهخدا چرخید سوی تازه‌وارد و دید کاغذی را در دست گرفته و رویش نوشته: «روحانی! چهار سال بعد که خواستی بری، کلیدو بزار زیر پادری تا جهانگیری برش داره» قالیباف و شریعتمداری خشمگین شدند و هر چه دم دست‌شان بود سوی تازه‌وارد پرتاب کردند. جدیدی از خود بی‌خود شد و به دبیر سیلی زد. دبیر فریاد زد: «چرا منو می‌زنی؟» این را گفت و با مُشت کوبید زیر چشم جدیدی. کوچک‌زاده گریبان درید و برای میرسلیم سبیل آتشین کشید و گفت: «اگه سبیل داشتی بیشتر رای میاوردی» میرسلیم از درد فریاد کشید.

احمدی‌نژاد یک لیوان آب به میرسلیم داد. میرسلیم همان‌طور که بالای لبش می‌سوخت پرسید: «با این آب چیکار کنم؟» احمدی‌نژاد لبخند زد و پاسخ داد: «بریز همونجا که می‌سوزه» میرسلیم آب را روی بالای لبش ریخت و جیغ کشید. رسایی با خشم گفت: «اگه مشارکت پایین بود الان همه‌چی دست ما بود!». بقایی ناگهان سینه ستبر کرد و از جایش برخاست و با قدرتی وصف ناشدنی به افق‌های دور خیره گشت و هیچ نگفت! رئیسی نامه‌ای اعتراض‌آمیز به مدیر مدرسه نوشت.

چمران با دلخوری رو کرد به حدادعادل و گفت: «حالا دلت خنک شد من هم اومدم ور دلت؟ نمی‌شد شما از ما حمایت نکنی؟» رضازاده نیمکتش را با حرکت دو ضرب بالا برد و با بغض گفت: «من که دو ضرب می‌زدم برات، بذارم برم؟» دهخدا تاب نیاورد و فریاد زد: «چه خبره؟ چرا کلاس رو گذاشتین روی سرتون؟» بذرپاش با خشم گفت: «همه‌اش تقصیر اون آدمیه که اون گوشه وایساده و پلاکارد آورده سر کلاس» دهخدا به تازه وارد گفت: «می‌بینی چه بلبشویی راه انداختی؟ در ضمن چرا «بذار» رو با «ز» نوشتی؟ غلطه اینجوری».

تازه‌وارد سرش را خاراند و گفت: «دیگه هول هولکی نوشتیم».دهخدا پرسید: «تحصیلات شما چیه؟» تازه‌وارد سینه ستبر کرد و گفت: «دانشجوی پزشکی هستم». دهخدا بر آشفت و گفت: «وقتی هنوز نمی‌دونی بذار با ذال درسته چطور می‌خوای برای مردم نسخه بنویسی؟» تازه‌وارد خندید و گفت: «اونو که انگلیسی می‌نویسیم» دهخدا پوف کرد و گفت: «با اینکه از چیزی که روی پارچه نوشتی خوشم اومد اما بهتره شما بری و اجازه بدی ما به کارمون برسیم. فقط یادت باشه که بذار با ذال درسته».

غرضی گفت: «آقا معلم منم همه‌اش قاطی می‌کنم با کدوم ز بنویسم» دهخدا گفت: «مجبورم یه جوری توضیح بدم که یادتون بمونه. مثلا اگه بنویسید «فلان چیز رو بزار» غلطه و چون با «ز» نوشتین و این حرف شبیه سرسره‌اس پس اون چیز از روش سُر می‌خوره و میوفته. پس با ذال بنویسیدش تا چیزی از روش سُر نخوره!». روحانی پرسید: «پس اگه ما کلید رو بذاریم زیر در جهانگیری می‌تونه برش داره؟» جهانگیری گفت: «اگه با ذال بذاری می‌تونم دیگه»، سپس رو کرد به دهخدا و پرسید: «می‌تونم؟» دهخدا نفسی عمیق کشید و تا دهان برای پاسخ گشود زنگ خورد و کلاس تمام شد.


منبع: برترنها

۱۲ ساختمان آجری در کره ی جنوبی

آجر به عنوان یکی از قدیمی ترین و پرکاربردترین متریال ها در طراحی و اجرای نما محسوب می شود و در معماری گذشته ما موارد باشکوه بسیاری با آجرکاری وجود دارد و از نمونه های بارز می توان به امپراتوری های در ترکیه، مصر، روم و یونان اشاره نمود که از آجر ساخته شده اند.

آجر به عنوان یکی از قدیمی ترین و پرکاربردترین متریال ها در طراحی و اجرای نما محسوب می شود و در معماری گذشته ما موارد باشکوه بسیاری با آجرکاری وجود دارد و از نمونه های بارز می توان به امپراتوری های در ترکیه، مصر، روم و یونان اشاره نمود که از آجر ساخته شده اند. نشانه های معماری دیگری در سراسر جهان از جمله ساختمان  Dr Chau Chak Wing Building فرانک گری در سیدنی و خانه مدرن سوئیچ توسط  Herzog & de Meuron وجود دارد درک و تعریف جدیدی از آجر را به نمایش گذاشتند.

12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی 

در معماری کنونی ما نیز از آجر بسیار استفاده می شود اما لازم است طراحان فرم های جذاب و مدرنی را با استفاده از این متریال خلق کنند. در اینجا نمونه هایی از این نوع طراحی در کره ی جنوبی را فراهم آورده ایم، باشد که با الهام از این آثار، پروژه های بهتری ارائه دهید…

۱٫ ساختمان اداری MU:M/ معماری Wise

12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی
12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی

2. ساختمان اداری Rock Sangsu-dong/ معماری گروه YOAP

12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی
12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی

 

۳٫ The Ziffer/ معماری گروه JL و Solto Jibin

12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی
 12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی
۴٫ خانه ای با دو حیاط و یک پل/ معماری Lee.haan

12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی
12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی

 

۵٫ ساختمان اداری SJ/ معماری Le Sixieme
12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی
12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی


6. خانه B/ معماری ۱۰۰ A associates

12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی 
12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی 


۷٫ گلخانه با گل های وحشی/ استودیو معماری GAON

12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی
12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی

8. خانه کانگورو/ معماری Hyunjoon Yoo

12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی
12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی

9. ساختمان ABC/ معماری Wise

12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی
12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی

10. خانه منحنی/ معماری JOHO

12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی
12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی

11. خانه پیکسلی/ استودیو معماری Mass و Slade

12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی
12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی

12. خانه Marimba/ معماری ISON

12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی
12 ساختمان آجری پویا در کره ی جنوبی 


منبع: برترینها

چیدمان گلدان های آپارتمانی؛ منزلی در کرج

زمانی که گیاهان آپارتمانی در فضای داخلی خانه جای می گیرند، با خود شادابی و انرژی زیادی را به همراه می آورند. چه خوب است که نگهداری از گیاهان همراه با اطلاعات و دانش کافی در مورد نحوه مراقبت از آنها باشد تا سلامت گل و گیاهان نیز تامین شود.

زمانی که گیاهان آپارتمانی در فضای داخلی خانه جای می گیرند، با خود شادابی و انرژی زیادی را به همراه می آورند. چه خوب است که نگهداری از گیاهان همراه با اطلاعات و دانش کافی در مورد نحوه مراقبت از آنها باشد تا سلامت گل و گیاهان نیز تامین شود. در این مطلب به خانه سبز سحر و همسرش می رویم و از تجربیات سحر حقدادی می شنویم:

چیدمان گلدان در منزل، به سلیقه سحر بچینید! 
خانه سبز سحر در یک نگاه  

  •     تعداد گیاهبان های خانه: ۲ نفر
  •     شغل فرد مورد نظر: مهندس فضای سبز (کارمند وزارت کشور)
  •     موقعیت شهر: کرج
  •     متراژ فضای گلخانه، پاسیو یا محدوده نگهداری گیاهان: ۱۰۰ متر
  •     تعداد گونه های گیاهی: ۹ گونه ۳۰ گلدان
  •     مدت زمان حضور گیاهان در خانه: یک سال و نیم

نگهداری از گیاهان به دلیل علاقه زیاد

به علت علاقه وافر من و همسرم به گیاهان آپارتمانی و زمینه شغلی هر دوی ما، تصمیمی گرفتیم گیاهان را در خانه نگهداری کنیم.

گلخانه های اطراف شهر برای خرید گیاهان

ما گل و گیاهان خانه را از گلخانه هایی در کمالشهر و گرمدره تهیه می کنیم.

چیدمان گلدان در منزل، به سلیقه سحر بچینید!

وسایل باغبانی مورد نیاز سحر

آنچه برای نگهداری، هرس و قلمه گرفتن از گیاهان عموما مورد استفاده ما قرار می گیرد قیچی باغبانی ،خاک برگ، بیلچه و اسپری آب پاش است.

نام گیاهانی آپارتمانی شما چیست؟

همانطور که مشاهده می کنید ما ۹ گونه گیاهی در دکوراسیون منزل داریم و تعدادی از آنها را می توانم نام ببرم: شفلرای ابلق، کاج مطبق، برگ انجیری، اسپاتی فیلوم، سانسوریا، پوتوس سبز و ابلق ، قاشقی و انواع متنوعی از کاکتوس و ساکولنت ها.

همسرم به من کمک می کند

من از تجربه و دانش همسرم برای مراقبت بیشتر گیاهان و حفظ سلامت آنها کمک می گیرم.

چیدمان گلدان در منزل، به سلیقه سحر بچینید!

توصیه سحر برای نگهداری گیاهان آپارتمانی

آنچه من با تجربیات خودم به دست آوردم این است که آبیاری هر گیاه در زمان مناسب آن و با توجه به گونه گیاهی انجام شود، نور کافی و غیر مستقیم برای سلامت گیاهان نیاز است، غبارپاشی به گیاهان آپارتمانی چند بار در هفته بهتر است انجام شود و البته ممکن است این نکته با توجه به گونه گیاهی کلا منتفی شود و از همه مهمتر عشق ورزیدن به گیاهان که در سلامت و شادابی آنها اصل بسیار مهمی است.

شفلرا Dwarf Umbrella Tree

  •     نور: متوسط و غیر مستقیم / هر چند وقت گلدان را به آفتاب ببرید
  •     آبیاری: تابستان هفته ای دو تا سه بار و زمستان هفته ای یکبار / با اسپری برگی
  •     خاک: لیمونی با پیت
  •     کود دهی: کود محلول در آب مخصوص گیاهان زینتی هر سه هفته یکبار با نصف میزان توصیه شده سازنده
  •     تکثیر: قلمه ساقه و کشت بذر در بهار
چیدمان گلدان در منزل، به سلیقه سحر بچینید! 
اسپاتی فیلوم Spather Flower

  •     نور: متوسط
  •     آبیاری: دو بار در هفته/ در فاصله آبیاری خاک خشک باشد./ با اسپری برگی
  •     خاک: سبک با زهکشی عالی، کمی اسیدی، مخلوط ماسه، خاک برگ پوسیده و خاک باغچه
  •     کود دهی: ۲ گرم در لیتر از فروردین تا مهر ماه، هر سه هفته یکبار
  •     تکثیر: تقسیم پاجوش و ریزوم از اواسط تا اواخر بهار

چیدمان گلدان در منزل، به سلیقه سحر بچینید! 
پوتوس Pothos

  •     نور: متوسط و غیر مستقیم
  •     آبیاری: تابستان چهار روز یکبار و زمستان هر هفته، سطح خاک بین دو آبیاری باید خشک شود./ با اسپری برگی
  •     خاک: سبک و لیمونی
  •     کود دهی: ۳ گرم در لیتر از فروردین تا آبان ماه، هر دو هفته
  •     تکثیر: قلمه ساقه از اواخر بهار تا اواسط تابستان

چیدمان گلدان در منزل، به سلیقه سحر بچینید! 
پپرومیا قاشقی Desert Privet

  •     نور: متوسط و غیر مستقیم
  •     آبیاری: تابستان دو سه روز یکبار و زمستان هفته ای یکبار/ سطح خاک گلدان بین دو آبیاری باید خشک شود.
  •     خاک: پیت، ماسه و خاک باغچه
  •     کود دهی: کود محلول در آب مخصوص گیاهان زینتی هر سه هفته یکبار
  •     تکثیر: قلمه ساقه و برگ در اواخر بهار یا تابستان

چیدمان گلدان در منزل، به سلیقه سحر بچینید!

سانسوریا/ شمشیری/ نیزه آفریقایی African Spear

  •     نور: نور متوسط تا زیاد
  •     آبیاری: ۷-۱۰ روز یکبار بسته به گرمی هوا
  •     خاک: ترکیب خاک برگ، ماسه و ریگ، : خاک قلیایی با زهکشی خوب
  •     کود دهی: ۳ گرم در لیتر کود مایع در طول فصل رشد از فروردین تا مهر ماه ، هفته ای یکبار
  •     تکثیر: قلمه برگی

چیدمان گلدان در منزل، به سلیقه سحر بچینید!
کاج مطبق  Norfolk Island Pine  

  •     نور: نور ملایم کنار پنجره
  •     آبیاری: در تابستان هفته‌ای دو بار و در زمستان ۷ تا ۱۰ روز یکبار/ هر روز اسپری برگی
  •     خاک: کمپوست، مخلوط دو قسمت ماسه و سه قسمت خاک برگ
  •     کود دهی: ۲ گرم در لیتر سولفات آمونیوم ، هر سه هفته یکبار از فروردین تا شهریور ماه
  •     تکثیر: کشت بذر از اواسط بهار تا اوایل تابستان با تکثیر سخت

 چیدمان گلدان در منزل، به سلیقه سحر بچینید!
برگ انجیری، مونسترا Swiss Cheese Plant

  •     نور: غیر مستقیم نزدیک پنجره
  •     آبیاری: در تابستان هفته‌ای یکبار و در زمستان هر دو هفته یکبار / سطح خاک در فاصله دو آبیاری باید خشک شود. / غبار پاشی در تابستان هفته‌ای دو تا سه بار و در زمستان هر هفته یکبار
  •     خاک: سبک و لیمونی
  •     کود دهی: در صورت نیاز ماهی یکبار
  •     تکثیر: قلمه ساقه در بهار
چیدمان گلدان در منزل، به سلیقه سحر بچینید! 
کاکتوس Cactus

  •     کاکتوس‌ دارای برجستگی، انواع تیغ و خار بر روی ساقه و بدنه خود هستند.
  •     نور: متوسط تا زیاد
  •     آبیاری: ۱۰ تا ۱۵ روز یکبار/ زمان آبیاری سطح گلدان خشک باشد
  •     خاک: سبک/ دو قسمت ماسه شسته شده و یک قسمت خاک‌ برگ
  •     کود دهی: هر دو ماه یکبار تغذیه با کود مخصوص کاکتوس
  •     تکثیر: قلمه با جدا کردن قسمت هوایی در فصل تابستان
چیدمان گلدان در منزل، به سلیقه سحر بچینید! 
گیاهان گوشتی، کاکتوس گوشتی

باید بدانید که گیاهان گوشتی بدون تیغ و خار هم به ‌اشتباه به نام کاکتوس رایج هستند. آنها را ۷ تا ۱۰ روز یکبار آبیاری کنید. در تعداد زیادی از این گیاهان گوشتی، کراسولا یا ساکولنت تکثیر از طریق جدا کردن برگ و ریشه دار کردن شان در ماسه یا خاک خود گلدان صورت می گیرد.

چیدمان گلدان در منزل، به سلیقه سحر بچینید! 


منبع: برترینها

گفتگو با «غزل شاکری»، آذرِ سریال «شهرزاد»

ماهنامه دیده بان – عباس وردی: گلنار اسم گلی بود که گفتن پرپر گشته. شکر خدا دوباره به ده ما برگشته. خیلی ها با این آهنگ خاطره دارند و شاید وقتی دوباره گلنار را با شکل و شمایلی جدید در قاب تلویزیون دیدند، یاد دوران کودکی خود کردند.

غزل شاکری (گلنار) با همان کلوچه های خوشمزه میهمان ما بود تا بتوانیم گپ و گفتی از دوران اوج تا نبودش در سینما داشته باشیم. البته ناگفته نماند گلنار گرچه در قاب تلویزیون و پرده سینماها نبود ولی صدایش در گوش تک تک ما شنیده می شد. غزل داستان امروز ما هم گلنار دارد و هم آذر. شما هر کدام را دوست دارید با همان حس گفتگویش را بخوانید.

غزل شاکری: شهرت مرا از سینما دور کرد

دردسرهای گلنار!

چه شد که وارد هنر و سینما شدید؟

– بنده دختر خانم فرشته طائرپور هستم و شاید حضورم در سینما زیاد عجیب نباشد ولی چون می دانم سوال بعدی شما چیست خودم جواب می دهم و این که اصلا مادرم در انتخاب من به عنوان گلنار نقشی نداشتند. آقای پرتوی نویسنده و کارگردان فیلم، من را به عنوان بازیگر این نقش انتخاب کردند و مخالفت های خانم طائرپور هم نتیجه نداشت. گلنار برای من تجربه خیلی بزرگی بود و باعث خیلی از اتفاق های شیرین و البته تند و تیز آن زمان و گذشته و حال من شد.

عکس العمل های بعد از پخش فیلم را یادتان هست؟

– جدی خیلی شیرین بود چون کمتر کسی بود که فیلم را ندیده باشد و حتی تا نوار قصه آن هم پخش شده بود و طبعا در مدرسه و خیابان شناخته می شدی و دردسرهایی که شناخته شدن در سن و سال های کمتر به وجود می آورد.

فقط ۵ سال به عنوان بازیگر

بازیگری شغل تان نیست و همه کار در عرصه هنر انجام می دهید؟

– من عاشق خلق کردن هستم. صدا و تصویر و خط و قلم و رنگ و بو و طعم و خیلی چیزهای دیگر را ابزاری می دانم برای مجسم کردن یک خواسته و تخیل. وسایلی برای انتقال حس و حالی به مخاطب عام یا خاص. حالا یک دسته از مخلوقات فقط از یکی از این ابزار استفاده می کنند و دسته دوم بیشتر از یک ابزار دارند و در طول این سال ها در کنار خیلی چیزهایی که نفهمیدم و نمی دانم حداقل این را خوب فهمیده ام که من از دسته اول نیستم.

اما در بعضی حرفه ها مثل بازیگری وقتی شما یک یا دو کار انجام می دهید و دیده می شوید همه فکر می کنند شما فقط بازیگر هستید. از دید مردم کم کار جلوه می کنید و حقیقتا هم من یک بازیگر کم کار هستم. در همین راستا می گویم طراحی هستم که گاهی بازی می کنم. من در طول این ۵ سال به عنوان بازیگر فقط یک فیلم، یک تله فیلم، یک کنسرت تئاتر و یک سریال کار کرده ام که همه اش برایم شیرین و دوست داشتنی بوده و شکر خدا و به لطف دوستان و همکاران اکثرشان کارهای شاخصی از آب در آمدند.

غزل شاکری: شهرت مرا از سینما دور کرد

از شهرزاد و آذر بگویید و آن نامه عاشقانه که خیلی از دل ها را خون کرد.

– من تا به حال سریال بازی نکرده بودم و فارغ از تمام ویژگی هایی که در شهرزاد بود، برای من سفر تاریخی که در اتسان وجود داشت جذاب بود. من همیشه در این سریال خودم را جای مادربزرگم می گذاشتم که قرار است مادر من را به دنیا بیاورد. درست در همان سال ها که کودتای ۲۸ مرداد در حال رخ دادن بود، مادر من در شکم مادربزرگم داشت جان می گرفت و این برای من خیلی حس ویژه ای را متجلی می کرد، مخصوصا زمانی که روی سنگفرش های خیابان لاله زار راه می رفتم مدام این خاطرات را برای خودم در ذهنم مرور و صحنه سازی می کردم.

با کارگردان عزیزی چون آقای فرهادی چقدر کل کل کردم!!!

از خاطرت دردسرها و شناخته شدن آن دوران کودکی برای مان تعریف کنید؟

– از اینجا شروع کنم که دلیل سال ها بازی نکردنم همین شناخته شدن بود. آن سال ها سال های بسیار سختی بود و سختگیری ها هم طبیعتا صد چندان بود. مثلا در مدرسه همکلاسی هایم بدون اطلاع من آلبومی از عکس های من را در همه حالاتم در مدرسه جمع کرده بودند و کلی داستان های ممنوعه برایم ساخته بودند و بعدش من به جای آنها مواخذه می شدم. معلمی داشتم که مخالف بازیگری بود و چون چند ماهی از سال را به جای مدرسه در جنگل گذرانده بودم و مشغول فیلمبرداری بودم از من نه درس می پرسید نه به روی خودش می آورد که من برگشته ام، خنده دار بود.

انگار یک جورایی داشت تنبیهم می کرد. با این که دختربچه ای بودم با روپوش مدرسه مثل بقیه همکلاسی هایم می رفتم برای خودم چیپس و پفک بخرم و شاگرد بقال می خواست دنبالم راه بیفتد و برایم تا دم در خانه شعر بخواند یا تولد می رفتم می خواستم مثل همه شاد باشم ولی باید جوابگوی یکسری سوالات از جنس دیگری می شدم. تجربه کاری گلنار و خود خاطراتش برایم بسیار بسیار شیرین بود ولی در حقیقت شهرتش من را در آن دوران خیلی اذیت کرد.

پس یکی از دلایل مخالفت مادرتان با حضور در گلنار را همین شهرت و مسائل بعدش می توان بیان کرد؟

– شاید. راستش دل شان نمی خواست چون خودشان در این حرفه هستند من هم به اجبار وارد این کار شوم و حق انتخاب دیگری نداشته باشم. خیلی جالب است که بدانید بعد از گلنار و به دلیل کمبود بازیگر در آن دوران، کارهای زیادی به من پیشنهاد شد و بدبختانه یا خوشبختانه خانواده نگذاشت من از آن باخبر شوم تا زمانی که دیپلم را گرفتم و من را کنار خود نشاندند و همه ماجرا را برایم تعریف کردند و گفتند ما تمام مسائل را به تو انتقال ندادیم تا درس تو تمام شود و خودت انتخاب کنی که می خواهی در این حرفه باشی یا نه، که البته بعد از انتقال حق انتخاب به من، خودشان هم تعجب کرده بودند که هر کس به من پیشنهادی می داد با جواب منفی من روبرو می شد.

شما پیشنهادهای کارگردان های خیلی خوبی از جمله اصغر فرهادی برای بازی در شهرزیبا را رد کردید و یک دفعه در وقتی همه خواب بودند دیده شدید، کمی خودتان توضیح دهید؟

– البته اینجوری که شما مطرح می کنید نبود اما الان که فکرش رو می کنم خنده ام می گیرد که من با کارگردان عزیز و قدری چون آقای فرهادی اونقدر کل کل کردم! در آن سال ها من حال و هوای خودم را داشتم و در آستانه سفری نه چندان کوتاه به خارج از ایران بودم.

دلم راضی نمی شد جلوی دوربین برگردم. پیشنهاد آقای فرهادی عزیز و صحبت های شان برای فیلم شهرزیبا دودلم کرد تا بیایم و خودم را راضی به بازی کنم و یکدل بشوم، دیر شد و ترانه علیدوستی عزیز و هنرمند دختر موفرفری آن فیلم شد و من هم از ایران رفتم. از آن زمان سال های زیادی گذشته و من از اینجور خاطره ها زیاد دارم تا این که مهندسی طراحی صنعتی خواندم و در شاخه معماری داخلی مشغول به کار شدم.

غزل شاکری: شهرت مرا از سینما دور کرد

در تمام این سال ها خارج از حوزه سینما به طراحی داخلی مشغول بودم یا در پشت صحنه سینما در حوزه طراحی صحنه و لباس حضور داشتم. در موسیقی هم همکاری زیادی با آهنگسازان بنام و خوش ذوقی داشته ام ولی چرایی بازی من در کار وقتی همه خواب بودند این است که واقعا به طور اتفاقی بازیگر آن کار شدم. وقت فیلمبرداری به دلیل مشکلاتی که برای انتخاب بازیگر پیش آمد به من پیشنهاد دادند و عجیب که من هم پذیرفتم. البته همه اتفاقات فیلم را دوست داشتم ولی نقش، نقشی نبود که بعد از آن همه سال بخواهم بگویم به وجد آمدم.

توفیقی شد اجباری و دری شد تا با دنیای بازیگری آشتی کنم و انجامش دادم. واقعا اتفاقی در آن بازی کردم. کار اصلی ام طراحی و ساخت و ساز لوکیشن ها بود و صد البته کار روی موسیقی فیلم که البته زمان ما را وارد بازی هم کرد.

از چه زمانی تصمیم گرفتید با تصمیم خودتان و به طور جدی دوباره به فضای سینما و بازی برگردید؟

– آینه های روبرو پایان جدی کار نکردن و حضور پر رنگ من در سینما بعد از گلنار بود. دوباره در این کار طراح صحنه بودم. تجربه کاری شیرینی بود. مشغول بازدید لوکیشن ها بودیم با خانم نگار آذربایجانی عزیز و باید به لوکیشن زندان می رفتیم و من هم چادر سر می کردم.

حواسم به برانداز کردن گوشه و کنار زندان بود و تو حال خودم بودم و نمی دانستم در همان لحظه ها دارم به چشم کارگردان به جای بازیگر فیلم می نشینم و به این ترتیب شدم رعنای آینه های روبرو که واقعا دوستش داشتم. خدا را شکر دیگران هم راضی بودند. آن سال کاندید دریافت دو سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول از جشنواره فیلم فجر شدم و دیپلم افتخارش را هم گرفتم. بعد هم لطف منقدین و داوران جشن خانه سینما و چندین جشنواره بین المللی خارج از ایران نصیبم شد.

چرا گلنار آنقدر برای شما تجربه پررنگی است؟ در سن و سال کودکی جلوی دوربین رفتن برای اولین بار، برای شما چه احساسی داشت؟

– ببینید همراه شدن و رفیق شدن با بچه ها و حتی کودک درون بزرگ ترها حس خیلی خوبی دارد که توصیفش به این راحتی نیست. در دوران جنگ شاید خیلی شادی و نشاط درون جامعه مان کم بود و گلنار به نظرم توانست کمی از آن نشاط و شادی را برای آن دوره و حتی نسل بعدی به همراه داشته باشد اما در کنار همه این حال و احوالات خوش، حواشی خودش را هم داشت.

فیلم سال ۶۷ بود که ساخته شد و زیاد هم از انقلاب نگذشته بود. البته ناگفته نماند قبل از گلنار در بخشی از فیلم ماهی آقای پرتوی برای این که من را محک بزنند، در مقابل دوربین بازی کردم. راستش اصلا خاطره سختی از مقابل دوربین قرار گرفتن ندارم.

متن نقش آذر را خواندم و گریه کردم و سپس با اشتیاق قبولش کردم

چطور جزو شهرزادی ها ماندگار شدید؟

– سر تئاتر در روزهای آخر اسفند بودیم آقای فتحی عزیز هم میهمان اولین شب های اجرا بودند، چند وقت بعد از طرف ایشان پیغامی برای بنده آمد و زمزمه هایی از شروع ساخت یک سریال شروع شد و پشت بند آن پیغام و چند ماه بعد در دفتر ساخت سریال شهرزاد نشستیم و به گفتگو درباره کار و نقش آذر، متن را بردم و خواندم و گریه کردم و سپس با اشتیاق قبولش کردم.

غزل شاکری: شهرت مرا از سینما دور کرد

واکنش مردم نسبت به آذر چطور بود؟

– همان موقع که متن را خواندم خوب می دانستم رقیب شهرزاد داستان شدن کار آسانی نیست، برای همین سعی نکردم جای او را بگیرم. سعی کردم با پررنگ تر کردن تفاوت ها، جای خودم را پیدا کنم و از روی کامنت ها و در فضای مجازی مشخص بود که مردم اوایل از ورود نقش آذر به قصه دل خوشی نداشتند، چون واقعا عشق فرهاد و شهرزاد را دوست داشتند و اصلا دل شان نمی خواست این وسط سر و کله زن دیگری پیدا بشود.

آن هم به قول عده ای، این دختر دهاتی این وسط چیکار می کند؟! حالا عیب نداره! چه ساده است؟ ای وای این که خبرچینه؟! وای خاک بر سرش کنند این که بچه هم دارد! بعضی دلشون به رحم اومده بود و بعضی بد و بیراه نثارم می کردند و از این جور حرف ها ولی داستان هر چی جلوتر می رفت مردم دل شان با آذر صاف تر شد و وقتی که شعر عاشقانه را گفت و مرد دیگر اکثریت دوستش داشتند.

اگر بخواهید آذر را توصیف کنید چه می گویید؟

– شهرزاد سریالی بود دراماتیک و سراسر عاشقانه و در این میان آذر زنی بود با قابلیت های خاص که حقش بود سرنوشت شیرین تری داشته باشد اما با آنچه روزگار به سرش آورده بود درگیر بود. آمد و با تمام گرفتاری هایی که داشت گرفتار عشق به فرهاد هم شد. به قول خودش بدجوری هم گرفتار شد. در نهایت هم کسی بود که در اوج ناکامی آبروی عشق را خرید!

به عنوان حسن ختام حرفی دارید که با بچه های هم دهه ای خود داشته باشید.

– اگر توانستم لحظه ای شادشان کنم یا دل شان را بلرزانم یا تاثیری روی حال و احوال شان داشته باشم بسیار خوشحالم. اینکه بتوانی بخشی از لحظات زندگی آدم دیگری شوی فرصت و حس قشنگی است. اگر گلنار آن زمان برای شان شادی آورد و حال آذر دل شان را لرزاند و برای عده ای اشک شان را هم جاری کرد، از طرف گلنار ابراز خوشحالی و از طرف آذر با تک تک شان همدردی می کنم. خوب و خوش و عاشق باشند و بمانند.

ولیعصر یکی از بهترین خیابان های دنیاست

طی دوران کودکی شیطنت هم داشتید یعنی از آن دسته بچه هایی بودید که از دیوار راست بالا می روند؟

– دیوار که نه ولی از درخت زیاد بالا می رفتم یا بهتر است اینطور بگویم که از روی دیوار می رفتم بالای درخت ولی خب با فیلم گلنار مجبور شدم کمی از شیطنت هایم کم کنم. شاید ملاحظه کارتر شدم.

غزل شاکری: شهرت مرا از سینما دور کرد

پس گلنار نگذاشت شما کودکی کنید؟

– در نهایت، هم گلنار کار خودش را کرد هم غزل ولی خدا را شکر، کودکی خیلی خوبی داشتم و حسابی از آن لذت بردم. یک مادربزرگ و یک خانه بزرگ و یک ایل بچه که با هم بزرگ شدیم.

خانواده چند نفره بوده اید که مقیاس ایل را به کار بردید؟

– یک خواهر و یک برادر ولی دختر و پسرخاله هایی دارم که ما از بچگی در خانه مادربزرگ با هم بزرگ شده ایم. در کل بچگی گرمی را داشته ام، شانس این را داشتم که مادرم عضو کانون پرورش فکری کودک و نوجوان باشد و برای همین سینما و کتاب تا دل تان بخواهد می رفتیم و می خواندیم و بسیار هم سفر می کردیم.

من مادربزرگی دارم که خیلی خوش صحبت هستند و کلا اهل خاطره گویی است. من نمی دانستم روزی در شهرزاد تمام داستان هایی که مادربزرگم برایم از لاله زار تعریف می کرد، برایم در آن مرور می شود. مثلا می گفت کجای لاله زار نان خامه ای می خورند یا کجا جوراب ابریشمی که در ایران نبوده می بردند پیش ارمنی ها رفو می کردند یا باقالی پلوی معروفی که یکی از رستوران های خیابان لاله زار می داد و همه اینها خیلی برای بازی من در شهرزاد و ارتباط حسی با آن کمک کرد.

پس با این تفاسیر خیابان لاله زار خاطره انگیزترین مکان تهران برای شماست؟

– لاله زار را از دید بزرگترهایم می شناسم اما در واقعیت با خیابان ولیعصر خاطره بیشتری دارم. آنجا سروکله ام زیاد پیدا می شود. واقعا عاشق درخت هایش هستم. یعنی هر چه بیشتر سفر می کنید، قدر این خیابان را بیشتر می دانید. به نظرم جزو قشنگ ترین خیابان های دنیا است.

تضادهای آذر و یکدست بودن رعنا

عکس العمل مادرتان با جواب مثبت شما برای بازگشت به سینما چطور بود؟

– خانم نگار آذربایجانی رفته بودند به مادرم گفته بودند که بازیگر نقش رعنای من غزل است و بازیگرم را پیدا کردم و مادرم گفته بود مطمئن نباش جوابش مثبت باشد! خودت برو راضی اش کن ولی خب نگار این توان را داشت که غزل را راضی کند و من چقدر از نگار ممنونم که این کار را کرد. با رعنا شدن یادم آمد که من چقدر در اوج فرار کردن از بازیگر بودن بازی کردن را دوست دارم. چقدر از این که مدتی خودم را جای دیگری بگذارم و به جایش زندگی کنم برایم به طور عجیب و عمیقی شیرین است.

غزل شاکری: شهرت مرا از سینما دور کرد

رعنا و آذر تقریبا در یک سبک بودند، نظر خودتان چیست؟

– در ظاهر شاید اما حقیقتا رعنا زن یکدست تری بود. تا قبل از ورشکستگی شوهرش عمری ساده زندگی کرده بود و آرام اما زندگی آذر پر از داستان های عجیب بود. فعالیت های سیاسی اش، طبع شاعرانه اش، مرگ شوهر اول، بیوه بودن و بچه داشتن و خانواده دلسوزی نداشتن. ازدواج دوم او از روی جبر و فقر، و باز مرگ شوهر دوم و آزارهای برادر، بارها و بارها سرنوشت زمینش زده بود و او زخمی تر از قبل باز بلند شده بود. شاید بزرگ ترین وجه تشابه این دو تعلق شان به طبقه گرفتار جامعه زمان خودشان بود و اینکه هر دو با دل شان تصمیم می گرفتند و هر دو عاشق بودند.

چه خصلت آذر برای شما جذاب بود که آن را قبول کردید؟

– تمام تضادهایی که درون و بیرونش بود از عشقش به فرهاد تا همکاری با گروه های چپی و مشکلاتش با برادر و کلی دیگر که همه اینها برای من جذاب بود.

آشنایی ام با عالم موسیقی و بلد بودن زبان انگلیسی، من را برد تا روی صحنه

تئاتر در روزهای آخر اسفند که در حقیقت کنسرت تئاتر بود، از دید من دارای دو ویژگی بود. برای بیننده ها بخش آواز خواندن بازیگرانش ویژه بود و برای خود من اتفاق بزرگ این بود که اولین تجربه کاری ام در تئاتر بسیار سنگین و با آقای رحمانیان شکل گرفت. اشکان خطیبی و من تنها بازیگران این تئاتر بودیم و مطمئنا دلیل انتخاب شدنم فقط بازیگر بودنم نبود. آن کار، تئاتر موزیکال بود و بخش های آوازی اش همه به زبان انگلیسی بود.

آشنایی ام با عالم موسیقی و آواز و بلد بودن زبان انگلیسی، من را برد تا روی صحنه تالار وحدت و به عنوان اولین تجربه تئاتری، سنگ بزرگی بود برای من که خوشبختانه با راهنمایی های آقای رحمانیان و همراهی اشکان خطیبی و گروه حرفه ای موسیقی و همخوان های خوش صدا، سنگ مان به هدف خورد.


منبع: برترینها

احسان طبری، سیاست مدارِ سیاست گریز

هفته نامه صدا – مهدی دریس پور: حزب توده بنا به مشی و اندیشه حاکم بر آن تکثر را بر نمی تابید؛ آنها همچون مجاهدین خلق دست به تصیفه نزدند اما به روش خود اعضای شان را تخفیف می کردند ولی با این حال به نظر می توان حزب توده را حزب «من»ها نامید.

زمانی که از تاسیس تا فرجام این حزب را از نظر می گذرانیم با نام هایی مواجه می شویم که هر یک به تنهایی بازیگر بخشی از داستان تاریخ معاصر ایران بوده اند؛ ارانی، اسکندری، ملکی، روزبه، طبری، کیانوری و… با قدری تامل می توان میان مشی این افراد تمایز قائل شد؛ برخی به تئوری سیاست توجه می کردند و بعضی به پراتیک آن.

رفیق احسان! به بیان توده ای ها یکی از متمایزترین حزب بود که میان فعالیت تئوریک و پراتیک دیواری حائل کشید به همین جهت با آرام شدن فضای احساسی حاکم بر حزب جایگاه ویژه ای برای خود دست و پا کرد. با نگاهی به زندگی احسان طبری می بایست کارنامه او را به دو بخش سیاست و اندیشه تقسیم کرد. نخست سیاست که با گروه «۵۳ نفر» آغاز و با تلاطم های موجود در حزب توده و پایان کار آن به انتها می رسد و دوم پرونده فکری او که از جوانی آغاز و در خارج ادامه پیدا می کند و پس از دستگیری در سال ۶۲ و پیش از مرگ در اردیبهشت ۶۸ هم مفتوح می ماند.

سیاست مدارِ سیاست گریز

احسان الله طبری به سال ۱۲۹۵ در ساری زاده شد و در خانواده ای عالِم زاده رشد کرد. احسان کتاب خوان بود و در نظر بزرگ تر از سن خود رفتار می کرد به نوعی که در محله شان انگشت نما شده بود.

 برشی از زندگی و کارنامه احسان طبری در سالگرد درگذشت او

این منش او و شاید مجموعه رفتارهایش در محل تحصیل باعث شد که نظر تقی ارانی به او جلب شود و این رابطه تا جایی عمیق شد که بعدها احسان یکی از کتاب هایش را به تقی تقدیم کرد؛ این جلب نظر کافی بود تا وی توسط انور خامه ای دعوت «مرام اشتراکی» را بپذیرد که این ارتباط منجر به پیوند خوردن او به گروه ۵۳ نفر شد. او درحالی که در دانشکده حقوق تحصیل می کرد بر مطالب ارانی تمرکز مطالعاتی داشت و همین قرابت او را هم سرنوشت مرادش کرد؛ سال ۱۳۱۶، پنجاه و سه نفر دستگیر شدند که احسان ۲۱ ساله هم در میان شان بود.

حاصل این بازداشت برای او سه و نیم سال حبس بود به اتهام قیام علیه امنیت و استقلال کشور. این زندان را برخی برای او دانشگاهی توصیف کرده اند که در آن «هر آنچه را که تا آن زمان نخوانده بود، فراگرفت.» او در مدت حبس فقط و فقط خواند و بیشتر به عمق اندیشه های چپ غلتید تا اینکه سال ۱۳۲۰ فرارسید. او سال سوم حبسش را در اراک و در تبعید می گذراند و به رغم آنکه به کار فکری مشغول بود، احساس انزوا می کرد تا اینکه طلسم می شکند و تلگرامی معجزه آسا از رضا روستا دریافت می کند مبنی بر اینکه در اسرع وقت خودش را به تهران برساند.

«در تهران با روستا آشنا شدم و او به من اطلاع داد که حزبی مرکب از رفقای کمونیست و افراد ملی تاسیس می گردد…» پس از دیدار اولیه رفقای ملی و کمونیست، حزبی را بنا می گذارند که طبری بن مایه آن را حاصل خط دهی سیاست شوروی در ایران دانسته است. طبری به عنوان یک از پانزده عضو کمیته مرکزی حزب انتخاب می شود ولی استعفا می دهد و به نشانه اعتراض به زادگاهش می رود.

استعفای «رفیق احسان» عملی در جهت آوردن نفر شانزدهم (یعنی خلیل ملکی) به کمیته مرکزی تلقی می شود و او برای ابهام زدایی استعفانامه را پس می گیرد اما در ساری می ماند تا «وضع حقیر و نابهنجار» حزب در مازندران را سر و سامان دهد.

حضور او در شمال کشور ابتدا توسط دوستانش تلاشی برای ورود به مجلس تلقی شد ولی او به گفته خودش هیچ گاه چنین قصدی نکرد. ولی آن شمال رفتن نام وی را به ماجرای امتیاز نفت شمال و موضع گیری حزب توده علیه محمد ساعد پیوند زد. او در مقاله ای حضور روس ها در ایران و  و جود امتیاز نفت شمال را مثبت ارزیابی کرد و علیه ساعد تدارک تظاهرات اعتراضی داد هرچند که بعدها در کتاب خود استدلال حاکم بر آن مقاله را زیر سوال می برد. (نک، کژراهه، ص ۶۵) البته این تنها مرتبه ای نبود که طبری از شوروی ها تمجید می کرد.

 برشی از زندگی و کارنامه احسان طبری در سالگرد درگذشت او

زمانی که خلیل ملکی در راس حزب قرار گرفت و تغییر رویکردی در مواضع به وجود آورد و به تعبیری مشخص شد «ملکی با شوروی نیست»، طبری مقابل او ایستاد. «وقتی به تدریج مخالفت ملکی با شوروی روشن شد، من و دیگرانی مانند من که اکثریت مطلق رهبری حزب توده بودیم از او دوری جستیم.» ارتباط طبری و حزب ادامه پیدا می کند تا اینکه سال ۱۳۲۷ می رسد و شاه ترور می شود.

تحلیل حزب این بود که این واقعه به حزب نمی چسبد ولی یک کاغذ که زیر بغل ناصر فخرآرایی، ضارب شاه کشف شد و نام حزب در آن بود باعث شد که انگشت اتهام حکومت به سمت حزب توده نشانه رود و اینگونه حزبی که داعیه فعالیت قانونی داشت، در زمره تشکل های غیرقانونی خوانده شد.

این ترور برای سه نفر از اعضای حزب یعنی رادمنش و کشاورز و طبری گران تمام شد و کار به جایی رسید که طبری دوبار به اعدام محکوم شد. «یکبار به علت «یکی از رهبران حزب توده» بودن و یکبار به عنوان «شریک جرم در سوءقصد» پس از این احکام غیابی، هیات اجرایی حزب تصمیم گرفت این سه نفر را از کشور خارج کند. آنها با اندک فاصله ای به سمت شوروی حرکت کردند و هر یک با نامی مستعار وارد خاک کشور رفقا شدند.

این سفر برای طبری از شوروی آغاز شد و در آلمان ادامه پیدا کرد و در مجموع قریب ۳۰ سال به طول انجامید. در این سی سال او اتفاقات مهمی از جمله مدینه فاضله استالین و همچنین سقوط او را به چشم دید که در خاطرات خود شمه ای از آن فضا و همچنین کنش ها و مناسبات حزب را به تصویر کشیده است.

او در ابتدای ورود به خاک شوروی به عنوان مفسر شعبه ایران رادیو مسکو انتخاب می شود. وی محیط رادیو را سرد و تابع انضباط توصیف می کند و درباره فعالیت خود می نویسد: «در آنجا نوشتارهایی به عنوان تفسیر درباره ایران تهیه کرده و خود آنها را می خواندم و گاهی اشعاری می سرودم یا از شعر روسی به شعر فارسی ترجمه می کردم و گاه مقالات مولفان شوروی را که برای همه بخش ها نوشته می شد به فارسی ترجمه می کردم…»

او همزمان با کار در رادیو به تحصیل در مدارس حزبی و ایدئولوژیک مسکو مشغول می شود که درباره شیوه آموزش آن مدارس می نویسد: «تربیت این مدارس رسوخ دادن فرمول های خشکیده مارکسیستی در کلیه عرصه های مورد آموزش بود. آموزنده پس از مدتی عادت می کرد که تنها با آن عینکی به پدیده های زنده و متحرک بنگرد که این آموزشگاه به او می داد. تعصب و جزمیت این تعالیم، عینا مانند تعالیم پاتریستیک و اسکولاستیک قرون وسطای اروپا سرسخت و بدون انعطاف است و شخص را از لمس زندگی واقعی دور می سازد.»

طبری به مرور و به لحاظ سطح اندیشه ورزی و نفوذ کلام جایگاه ویژه ای را در میان توده ای ها به دست می آورد تا جایی که هم مورد توجه خارجی ها قرار می گیرد و هم به تئوری پرداز حزب بدل می شود ولی راویان و نزدیکان وی معتقدند او همواره سیاست گریز بوده و بیشتر وقت خود را به مسائل فکری مستقل از حزب اختصاص می داده هر چند که خروجی تالیف ها و ترجمه های وی چیزی جز اندیشه بسط و تبیین اندیشه های حاکم بر حزب نبود.

 برشی از زندگی و کارنامه احسان طبری در سالگرد درگذشت او

سیاست گریزی طبری در سال ۵۷ باز هم تکرار می شود یعنی زمانی که او از کوچ ۳۰ ساله اش باز می گردد و حسب شکستن فضای سانسور عصر پهلوی که در ابتدای انقلاب نمایان شده بود، متوجه می شود که می تواند بر حوزه مورد علاقه اش تمرکز کند؛ خواندن و نوشتن، از این رو از هم حزبی ها می خواهد که انتشارات حزب را به او بسپارند.

این جایگاه هم طراز دبیر اول نبود ولی او را همچون دیگر چهره های حزب در مرکز سیبل قرار می داد. توجه ویژه به طبری را رسما اعلام و در لفافه آن را دستاوردی بزرگ تلقی می کند و دوم آنجایی که خاطرات طبری تحت عنوان «کژراهه» منتشر می شود و سیلی از انتقادات روانه او می شود چرا که آن محتوا به موریانه ای می ماند که ساختمان چنددهه حزب را از درون خورده بود.

زنده باد مارکس!

حوزه اندیشه ورزی طبری نیز همچون بسیاری دیگر از حاملان اندیشه چپ پرحجم و پرخروجی است؛ سعی او بر آن بود که فعل و انفعالات را از فیلتر مارکسیسم عبور دهد و حضور شبح مارکس را همواره بر سر همه چیز سرگردان نشان دهد. سطح و طبقه بندی آثار طبری با توجه به استراتژی اش یعنی شناساندن مارکسیسم به دیگران متفاوت بود؛ که بر این اساس می توان آنها را به دو دسته مخاطب پایه و مخاطب تخصصی دسته بندی کرد.

فی المثل او در کتابی با عنوان «الفبای مبارزه» که حجم آن از صد صفحه عبور نمی کند در پی آن است که اندیشه مارکسیسم- لنینیسم را به تازه واردان آموزش دهد. «این جزوه کمک به کار آموزش مارکسیستی- لنینیستی آن رفقای جوانی است که به سوی جنبش انقلابی روی می آورند، ولی هنوز از مبادی این آموزش اطلاعی ندارند.» و در مقابل در مجموعه مقالات یا دیگر آثار او می بینیم که به بحث هایی توجه شده «که شاید نخست برای هر مخاطبی قابل فهم و درک نباشد و نیاز به فراگرفتن پایه ها وجود داشته باشد.»

فارغ از مکتوبات، نام و تصویر احسان طبری با یک برهه خاص تاریخ صدا و سیمای جمهوری اسلامی پیوند خورده است؛ دوره ای که نمایندگان تفکرهای مختلف می نشستند و بحث های تئوریک خود را مطرح می کردند و هر یک به نوعی در پی اثبات حقانیت خود بودند.

حزب توده از جمله گروه هایی بود که حضور در این مناظره ها را پذیرفت و سه نماینده معرفی کرد؛ کیانوری در بخش سیاسی، طبری در حوزه ایدئولوژیک و جوانشیر برای اقتصاد (که البته جلسات اقتصادی برگزار نشد). حاضرین و ناظرین بخش فلسفه را سخت تر از دیگر بخش ها روایت کرده اند چرا که آنجا بر اثر سیر بحث ها صحبت از دوگان خداباوری/ خداناباوری به میان آمد و طرفین می بایست موضع صریح خود را اعلام می کردند.

حاضرین در مناظره فلسفی عبارت بودند از فرخ نگهدار و احسان طبری در یک طرف و عبدالکریم سروش و محمدتقی مصباح یزدی در طرف دیگر. با مطالعه متن و مشاهده بریده فیلم مناظره می بینیم که طبری در برخی موارد نگهدار را دعوت به سکوت می کند تا خود جواب فنی تری به سوالات و ابهامات دهد و در جاهایی می بینیم با اضطراب (و شاید ترس پنهان) به مواضع مصباح و سروش و همچنین جهت گیری مجری بحث اعتراض می کند.

 برشی از زندگی و کارنامه احسان طبری در سالگرد درگذشت او
آن مناظره هر چه که بود شکستی را در کارنامه طرف چپ میز ثبت کرد هرچند که اتحاد طرفین میز مناظره بر هم خورد و حتی بعدها افرادی همچون عبدالکریم سروش از مکانیزم حاکم بر مناظره ها انتقاد کرده اند.

طبری ادیب

طبری علاوه بر حوزه های مرتبط با سیاست و فلسفه دستی هم بر آتش ادبیات داشته و به واسطه جایگاه اش در حزب توده این بُعد از فعالیت او نیز مورد توجه بسیار قرار گرفته است. اشعار طبری در چند دفتر منتشر شده است و خود در توضیحی اشاره می کند که طبری شاعر به لحاظ شکل و مضمون تحت تاثیر چه افرادی بوده است و به همین سبب از جهت مضمون به فرخی سیستانی و منوچهری دامغانی اشاره می کند و به لحاظ شکل از نرودا و لورکا نام می برد.

هر چند که اهل شعر نقدهایی را به اشعار وی وارد کرده اند اما این اشعار هرچه که بودند لااقل در سه سرود حزب توده به کارگرفته شدند. از طبری در مجله دنیا مقالاتی در باب هنر و ادبیات منتشر شده که با بررسی آنها می توان دریافت که این حوزه هم در نظر او ربط وثیقی با تحولات اجتماعی و سیاسی دارد. (برای نمونه نک. دنیا، شماره ۴، زمستان ۱۳۴۱) علاوه بر اینها در مواردی می بینیم که طبری به نقد افرادی ورود کرده که به خبرویت حوزه شعر و ادبیات مشهور بوده اند.

او با صادق هدایت نشست و برخاست و قرابت داشت و در مقابله ای به جایگاه او در ادبیات ایران پرداخت. (نک. نامه مردم، شماره ۹، خرداد ۱۳۲۶) ولی همزمان یکی از تندترین نقدها را هم متوجه او کرد.

طبری در نوشته ای مقدمه هدایت بر ترجمه کتاب «گروه محکومین» کافکا را به باد انتقاد می گیرد؛ آن نقد را برخی وارد دانستند ولی بعضی دیگر آن را متنی از منظر دفاع حزبی دانستند. همچنین چند داستان کوتاه نیز در مجموعه پنجابه از او منتشر شده که کارنامه او را بیش از پیش متورم و متکثر کرده است.


منبع: برترینها

افراد موفق دقیقاً بعد از بیدار شدن از خواب چه میکنند؟

Kim Kardashian

به دنبال چند عادت مثبت برای تغییر دادن روال زندگی خود هستید؟ با عادات صبحگاهی شروع کنید…

به گزارش آلامتو و به نقل از روزیاتو؛ مسلم است میان افراد موفق و افرادی که توفیق کمتری در زندگی بدست می آورند تفاوت هایی وجود دارد. یکی از زمان های تعیین کننده در موفقیت های چنین افرادی فعالیت ها و برنامه ریزی هایی است که آنها در هنگام صبح انجام می دهند.

تقریبا در تمام فرهنگ های جهان جملاتی چون «سحرخیز باش تا کامروا شوی» با تعابیر مرتبط با همان فرهنگ وجود دارد و به نظر می رسد که افراد موفق چنین پیام هایی را در مقایسه با سایرین جدی تر تلقی می کنند. بسیاری از آنها عاداتی را در هنگام صبح دارند که چالش های مابقی روز را برای شان آسان تر می کند. چه در گروه افرادی باشید که صبح ها مدیتیشن می کنید، یا برای بقیه روز خود برنامه ریزی می کنید و یا سایر عادات مثبت را در پیش می گیرید، همگی این کارهای سازنده می توانند مرزی بین شما و افراد ناموفق به وجود آورند.

از آنجایی که سبک زندگی افراد موفق، مورد توجه خوانندگان محترم روزیاتو قرار گرفته، امروز نیز بر آنیم تا برخی از عادات صبحگاهی افراد موفقی چون «باراک اوباما» رئیس جمهور اسبق آمریکا، «اُپرا وینفری» ثروتمندترین زن جهان و ۱۳ فرد مشهور و موفق دیگر جهان را با شما در میان بگذاریم. در مرور این موارد با ما همراه باشید:

۱. مارک کیوبن

«مارک کیوبن» یکی از سرمایه داران آمریکایی که صاحب تیم «دالاس ماوریکس» و چند شرکت دیگر است در مورد عادات صبحگاهی خود می گوید که پس از برخاستن از خواب با لبخندی بر لب، به مدیتیشن و تمرکز بر تجارت خود می پردازد. وی لبخند زدن را یکی از رازهای موفقیت می داند.

۲. باراک اوباما

رئیس جمهور اسبق آمریکا که مدت کوتاهی است که ریاست جمهوری او پایان پذیرفته، از آماده کردن خود برای انجام سایر کارهای روزانه و کوتاه تر کردن زمان خواب در هنگام صبح توضیح می دهد. وی ۵ ساعت در شبانه روز می خوابد و زمانی که از خواب برمی خیزد زمان کمتری را صرف کارهای کم اهمیت می کند. او زمان چندانی را برای انتخاب لباسی که می پوشد و یا صبحانه ای که قرار است بخورد صرف نمی کند برعکس تمرکز خود را برای کارهای بزرگ تری می گذارد. وی هر روز صبح ۴۵ دقیقه ورزش های کاردیو و تمرین های قدرتی را پیگیری می کند.

۳. دواین جانسون

مسلم است که ورزش کردن، بخش جدایی ناپذیر زندگی این هنرمند پرآوازه است. اندکی پیش نیز در مورد رژیم غذایی و ورزش های او مطالبی را با شما در میان گذاشتیم. او هر روز پیش از طلوع آفتاب از خواب بر می خیزد و شروع به انجام تمرین های ورزشی و رژیم غذایی خود می کند.

وی بعد از نوشیدن یک فنجان قهوه، ورزش های کاردیو را که عموما دویدن و یا ۳۰ تا ۵۰ دقیقه اسکی‌واره یا دستگاه پله نوردی است را پیگیری می کند. جانسون همواره بر رژیم غذایی خود پایبند است و همیشه غذای خود را قبل از رسیدن زمان میل کردن آن، آماده دارد. وی بر این باور است که اگر غذای بیرون نخورید می توانید پول بیشتری را هم برای خودتان ذخیره کنید.

۴. جنیفر انیستون

این بازیگر معروف هالیوود صبح ها بین ساعات ۴:۳۰ تا ۵ از خواب بر می خیزد. چه در مواقعی که در حال بازی در نقشی باشد و چه فراغت بیشتری داشته باشد، شب ها تا دیروقت بیدارست اما روز بعد را نیز با خوابیدن تا ساعت ۸ یا ۹ تلف نمی کند. وی در مصاحبه ای گفته است که صبح ها، ۵ کار زیر را به طور مداوم انجام می دهد:

۱. نوشیدن آب گرم و لیموترش

۲. شستن صورتش

۳. مدیتیشن

۴. خوردن صبحانه

۵. ورزش

۵. کیم کارداشیان

کیم کارداشیان روز خود را با سر زدن به تکنولوژی آغاز می کند. وی ساعت ۶ صبح از خواب بلند می شود و برای چک کردن فرزندش بلافاصله به مانیتور بلکبری یا آیفونی که همواره در کنار تختش است نگاه می کند. اگرچه در مورد تمرین های ورزشی صبحگاهی خود با «کانیا» صحبت می کند با این حال اولین کاری که پس از بلند شدن از جایش انجام می دهد، سر زدن به دخترش «نورث» است.

سپس به مدت یک ساعت می دود و در این فاصله نیز دخترش که معمولا یک ساعت دیرتر از او بلند می شود، از خواب برخاسته است. احتمالا برای یک مولتی میلیونر پرآوازه این شروع خوبی برای یک روز است.

۶. اُپرا وینفری

اُپرا وینفری

اُپرا وینفری هم یکی دیگر از چهره های سرشناسی است که روز خود را با مدیتیشن آغاز می کند. او هر روز صبح و پیش از طلوع آفتاب زمانی را به این کار اختصاص می دهد. در طول سالیان طولانی و به همراه «دیپاک چوپرا» در چالشی ۲۱ روزه مدیتیشن ظاهر شد. این امر سبب گردید، هزاران هزار بیننده شوهای تلویزیونی او نیز به این کار مبادرت کنند.

۷. ریچارد برانسون

«ریچارد برانسون»، رئیس و بنیان گذار گروه شرکت‌های ویرجین در مورد صبح زود برخاستن خود توضیح می دهد. وی صبح ها ساعت ۵ صبح از خواب بر می خیزد چرا که بر این باورست صبح زود بیدار شدن باعث می شود که فرد بتواند به تمام کارهای روزانه خود رسیدگی کند. همچنین این امکان را نیز به وجود خواهد آورد که بیشتر در کنار خانواده اش باشد و به فعالیت ها و تمرین های ورزشی خود نیز رسیدگی کند.

۸٫ اسکات آدامز

«اسکات آدامز»، کارتونیست و نویسنده «دیلبرت» نیز از افرادی است که برای موفقیت های مداوم خود دلایلی را برشمرده است. وی ابراز داشته که صبح ها ساعت خود را برای ساعت ۵ تنطیم می کند اما ساعت ۳:۳۰ دقیقه از خواب بر می خیزد و هر روز صبح همان صبحانه همیشگی خود یعنی قهوه و یک تکه شکلات محتوی پروتئین را میل می کند. وی در مورد یکنواختی صبحانه ای که میل می کند می گوید، این روند یکنواخت مغز او را همچون یک خلبان اتوماتیک برای خلق مبدعانه آثارش آماده می کند.

۹. آنتونی رابینز

و اما نویسنده پرفروش ترین کتاب سال نیویورک تایمز، روز خود را چگونه آغاز می کند؟ «آنتونی رابینز» ۱۰ دقیقه از زمان صبح را به خود اختصاص می دهد و برای آنچه دارد شکرگزاری می کند. برای اعضای خانواده و دوستانش نیز دعا می کند و سپس تصور آنچه را که می خواهد در طول روز به انجام برساند را در ذهن خود مجسم می کند.

۱۰. ملکه الیزابت

ملکه الیزابت دوم، که در طول تاریخ سلطنت بریتانیا، طولانی ترین حکمرانی را بر عهده داشته نیز همچون سایر افراد موفق عادات صبحگاهی خاص خود را پیگیری می کند. «برایان مونی» در کتاب خود با عنوان «در خانه و با ملکه» نوشته است که وی صبح ها ساعت ۷:۳۰ دقیقه از خواب بر می خیزد. از خوردن یک فنجان چای انگلیسی و بیسکویت های برند «ماری» لذت می برد، سپس روزنامه می خواند و به شوهای رادیویی گوش می دهد.

۱۱٫ وارن بافت

وارن بافت

«وارن بافت» که به عنوان یکی از بزرگ ترین سرمایه گذران جهان محسوب می شود، روز خود را با کتاب خواندن آغاز می کند. مسلم است که به جز کتاب خواندن کارهای دیگری را نیز در طول روز انجام می دهد. وی که لقب Oracle of Omaha را به خود اختصاص داده، تنها با مطالعه مطبوعات وقت خود را نمی گذراند و آنچه قابلیت خواندن دارد را می خواند. در واقع وی ۸۰ درصد از روز خود را با مطالعه کردن سپری می کند.

۱۲. کوین اولری

وی که میلیارد و کارآفرینی مشهور و اهل کاناداست نیز صبح ها ساعت ۵:۴۵ دقیقه از خواب بر می خیزد و بازارهای آسیا و اروپا را مورد بررسی قرار می دهد. سپس و در هنگامی که اخبار اقتصادی صبحگاهی را می بیند ورزش می کند.

۱۳. جان پل دجوریا

«جان پل دجوریا»، میلیاردر و کارآفرین محصولات موی «میچل» بر خلاف بسیاری دیگر از ثروتمندان علاقه چندانی به عجله کردن ندارد و به صورت عامدانه صبح خود را به آرامی آغاز می کند. وی در یکی از مصاحبات خود گفته که پنج دقیقه از صبح را به ریلکس و آرام کردن خود اختصاص می دهد. او از تمرکز بر کارهای روزانه خود پرهیز می کند و تمام حواس خود متوجه شکرگزاری می کند. سپس یک فنجان قهوه یا کاپوچینو می خورد.

۱۴. تیم فریس

نویسنده کتاب «۴ ساعت کار در هفته» در مورد ۵ دقیقه نخست روز خود سه مورد را بر می شمارد:

  • تخت خود را مرتب می کند
  • به مدت ۲۰ دقیقه مدیتیشن می کند
  • برای کاهش فشار در ستون فقرات خود، بدن خود را آویزان نگه می دارد

وی ترکیبی از چای سیاه چینی میل می کند و احساسات خود را یادداشت می کند.

۱۵. میشل گاس

وی یکی دیگر از ثروتمندانی است که به صبح زود بیدار شدن عمیقا باور دارد. خانم گاس که مدیرعامل اسبق استارباکس نیز بود صبح خود را با دویدن آغاز می کند.

۶ راه خانگی برای سفید کردن دندان‌ها

برترین جاهای دیدنی روسیه برای تفریح


منبع: آلامتو

گفت‌وگو با جوان ٢۶ساله‌ای که دو بارتا پای اعدام رفت

روزنامه شهروند نوشت:«سیاوش» درخواب هم نمی‌دید یک روز خانواده مقتول رضایت دهد و وکیل، نامه آزادی را بدهد دستش. او هم یک نفس راحت بکشد و وزنه‌ای که مدت‌ها توی مغزش سنگینی می‌کرد، بیفتد پایین.

ازساعت ۶صبح که بیدارباش زدند، خواب ازچشم‌های سیاوش پرکشید، حمام رفت، صورتش را اصلاح کرد، خرت‌وپرت‌های ١١ساله‌اش را داخل دوکیف چپاند و هرباری که صدای زنگ تلفن بلند می‌شد، چیزی در دلش تکان می‌خورد. سوم اردیبهشت بود و می‌دانست قرار است آزاد شود، می‌دانست وکیل، نامه آزادی‌اش را گرفته، اما باز هم ته دلش بی‌قرار بود. ساعت سه شد و صدایش نکردند، سه‌ونیم شد و صدایش نکردند، بوی باقالی خورش پیچیده بود در بندها. نتوانست لب به غذا بزند، مثل شانزدهم تیرماه ٩٢.  اما این‌بار نه از دلشوره مرگ که از دلشوره رهایی. دلش ضعف رفت. نیم‌ساعت مانده به پنج، صدایش را وقتی داشت از دهان افسرنگهبان بیرون می‌آمد، شنید: «اتاق به اتاق رفتم و با همه خداحافظی کردم.» دوره‌اش کردند، صلوات فرستادند و وقتی روبوسی و بغل‌ها تمام شد، رفت زیر هشت و… . خداحافظ.
 
سیاوش، درست ١٠‌سال و چهارماه پیش، مهرداد دوست و هم‌محله‌ای‌اش را کُشت؛ خیلی اتفاقی: «دی‌ماه ‌سال ٨۵ بود. با مهرداد سر تقلب در امتحان عربی دوم دبیرستان شرط‌بندی کردیم.  می‌دانست از تاریکی می‌ترسم. گفت ساعت ٧ شب ته باغ…  یک ملحفه می‌گذارم، اگر توانستی ملحفه را بیاری، من موبایل می‌آورم، اگر نیاوردی تو گوشی بیار. منظورش گوشی خواهرم بود. قبول کردم. ساعت ٧ شب هوا تاریکِ‌تاریک بود، از ترس یک چاقو از آشپزخانه برداشتم، رفتم سر قرار. می‌ترسیدم جانوری بیاید سمتم. نزدیک ملافه که شدم، دیدم ملافه پا درآورد و یک چیزی از زیرش بلند شد، چاقو را کشیدم جلو و فرار کردم. داشتم از ترس می‌مردم. چشم باز کردم دیدم جلوی خانه‌ام. کاپشنم را نگاه کردم، دیدم خونی است، قطره‌های خون روی صورت و دست‌هایم هم بود. اصلا نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده.» سیاوش همان شب به باغ برگشت، چراغ گوشی را روشن کرد و بدن بی‌جان و غرق درخون رفیق‌اش را دید و بار دیگر پا به فرار گذاشت.
   نمی‌دانستی مهرداد زیر ملافه است؟
نه، از کجا باید می‌دانستم.
   می‌خواست تو را بترساند؟
فکر می‌کنم. آخر من خیلی از تاریکی می‌ترسیدم. تا همین الانش هم نمی‌توانم در تاریکی بخوابم. او هم می‌دانست.
    وقتی دوباره به باغ برگشتی، چه چیزی دیدی؟
باغ نزدیک به دو‌هزار متر زمین بود. مال ما نبود اما دراختیارمان بود. این‌بار از در باغ وارد شدم، ملافه را کنار زدم و دیدم مهرداد است، دستم را گذاشتم روی گردنش دیدم نبض ندارد. دور سرش غرق خون بود. فهمیدم چاقو خورده به شاهرگش. بدشانسی آوردم.
    بعدش چه کار کردی؟
آن لحظه هیچ کاری نکردم.
    نخواستی به کسی بگویی چه اتفاقی افتاده؟
می‌ترسیدم به پدرم بگم مرا تنبیه کند.
    آن موقع دقیقا چند سالت بود؟
١٧ سالم تمام نشده بود. دوم دبیرستان بودیم، رشته علوم انسانی.  می‌خواستم روانشناس شوم.
 سیاوش، مسیرباغ تا خانه را دویده بود، دلشوره داشت او را می‌کُشت که ساعت ١٢شب درخانه‌شان را زدند، پدر مهرداد بود.  آمده بود سراغ پسرش را بگیرد: «من ازکجا باید بدانم مهرداد کجاست؟» این را گفت و رفت زیر پتو خودش را قایم کرد. تا صبح کابوس دید، روزبعدش جمعه بود: «فکر کردم اتفاقات دیشب کابوس بود، فکرکردم همه‌اش درخواب اتفاق افتاده، گیج بودم، گنگ بودم.» جسد مهرداد دوباره سیاوش را به باغ کشاند: «رفتم و خاکش کردم.» داخل کافه نشسته بودیم، جمله آخر را که گفت سر دختر جوان میز کناری، چرخید سمت سیاوش. سیاوش سرخ شد. کافه جایی درقلب تهران بود و سیاوش برای نخستین‌بار بود که پایش را از رشت بیرون می‌گذاشت.
    نترسیدی؟
چاره‌ای نداشتم. بدنش یخ کرده بود. یک بیل برداشتم و خاکش کردم تا کسی جسدش را پیدا نکند. بعدش خیلی عذاب وجدان گرفتم.
ماجرای آن شب، بختکی شد و افتاد روی زندگی سیاوش. خانواده مهرداد دنبال پسرشان بودند و سیاوش مُهر سکوت روی لب‌هایش زده بود: «به یکی، دونفر از دوستانم گفتم چه اتفاقی افتاده، آنها می‌گفتند دروغ می‌گی. باور نداشتند.» ٢٢روز گذشت، ٢٢روزی که برای خانواده مهرداد جهنم بود و برای سیاوش برزخ. تمام آن ٢٢روز را با گمگشتگی غریبی، سر کرد و زمانی ماجرا لو رفت که دست‌هایش جلوی مامور کلانتری لرزید.
    پلیس از کجا ماجرا را فهمید؟
خانواده مهرداد خیلی بی‌تابی می‌کردند، من تصمیم گرفتم یک‌جوری بگویم چه اتفاقی افتاده. هرچه تلاش کردم، نشد. یک روز به بهانه سبزی کاری با خواهر و دامادمان رفتیم باغ. به ترفندهای مختلف آنها را به جایی که مهرداد را خاک کردم، کشاندم. بیل را که در زمین کوبیدند، جسد مهرداد معلوم شد. همه ترسیدند. خودم هم بعد از این همه مدت که جسد را می‌دیدم، وحشت کردم.
کمتر از یک‌ساعت دیگر، تمام محله روستا اطراف باغ جمع شدند، با یک عالم ماشین پلیس و مامور. مادر سیاوش سینی چای را داد دست پسرش تا برای مامورها ببرد که یکهو با یکی از آنها که چشم درچشم شد، دستش لرزید و ماجرا لو رفت: «پلیس من را صدا کرد و نزدیک به ۵ساعت داخل ماشین از من بازجویی کرد.  تا قبلش فکر می‌کردند ماجرا آدم‌ربایی است، حتی یک‌بار مادر مهرداد با گریه به من گفت، پسرم مواظب خودت باش، تو را مثل بچه‌ام ندزدند. اما آن روز ماجرا جدی شد، مامورهای کلانتری شک کرده بودند. دست ازسرم برنداشتند. روز بعد دوباره مرا خواستند تا بروم و توضیح دهم. یک سوال را ١٠بار می‌پرسیدند.»
سیاوش سیزدهم بهمن‌ماه دستگیر شد. اولش اعتراف نمی‌کرد، اما وقتی زیر دست و پای ماموران ماند و بدنش کبود شد، سکوتش را شکست: «پلیس آگاهی برایم آخر خط بود. همان شب اعتراف کردم و بازداشتم کردند. ١۶‌سال و ١١روزم بود که افتادم زندان. هنوز خانواده‌ام نمی‌دانستند قتل کار من است. دربازپرسی اعترافم را پس گرفتم. دوباره بازجویی فنی شدم و بعد از این‌که ۶ماه ممنوع‌الملاقات بودم و دیدم داخل روستا، با شایعه، پای پدر و برادرم را وسط کشیده‌اند، دیگر زیربار قتل رفتم.» اهالی روستا، به قتل مهرداد واکنش نشان داده بودند.
    چه وقت برایت حکم اعدام صادر شد؟
جلسه دوم دادگاهم بود که محکوم به قصاص شدم.
    می‌دانستی قصاص یعنی چه؟
نه.
    چه کسی خبر را بهت داد؟
مرا برده بودند زندان لاکان. زندانی که مخصوص جرایم سنگین بود.  قتل، موادمخدر.  ١۵روز آن‌جا بودم که یک روز نگهبانی مرا صدا کرد. برگه‌ای نشانم داد و گفت؛ بیا این حکمت. برایت اعدام آمده. دیدم نوشته قصاص نفس. گفتم قصاص نفس چیه؟ گفت: اعدام.
بند دلش پاره شد: «برگشتم اتاقم. نشستم زمین. همان لحظه پدرم آمد ملاقاتم. برگه را نشانش دادم. گفت: با این برگه که تو را نمی‌کُشند.» وکیل سیاوش، به حکم اعتراض کرد، پرونده به دیوان رفت و از‌سال ٨۵ تا ٩٠ خبری نشد؛ نه از قصاص و نه از بخشش.  هیچ‌کس هم پیگیر پرونده نبود: «بلاتکلیف بودم، نه آزادم می‌کردند، نه اعدام.»
    تا آن موقع برای رضایت اقدامی نکردید؟
نه، فقط ‌سال ٩٠ بود که روانشناس زندان ازم خواست تا آدرس خانواده مقتول را بدهم و بروند صحبت کنند. خانواده مهرداد اما راضی نشدند.
    با آنها مواجهه حضوری نداشتی؟
نهم تیر سال ٩٢ بود که با آنها ملاقات کردم، تقاضای بخشش کردم.  مادرش گفت تو پسرمو کشتی.  ببخشمت؟ من کاملا به او حق می‌دادم.
سیاوش یک هفته بعد از آزادی‌اش نشسته و روزها را مرور می‌کند و می‌رسد به شانزدهم تیر  ماه ‌سال ٩٢. شانزدهم تیرماه ماهی که هنوز برایش تمام نشده، روزی که بوی مرگ، مثل ذرات معلق، در هوا پخش شده بود. روزی که هنوز بعد از ۴ سال، سایه‌اش از سر زندگی سیاوش کم نمی‌شود.
    شانزدهم تیرماه ٩٢ چه اتفاقی افتاد؟
من را برای اولین‌بار بردند امنیت.
    امنیت؟
همان انفرادی است. بهش یخچال هم می‌گیم، شب‌ها سرد می‌شود.  من را بردند و گفتند هفدهم اجرا دارم.  اجرای اعدام.

سیاوش همه چیز را دقیق به خاطر دارد، روزها و ساعت‌ها و دقیقه‌ها را و سلول پنج یخچال.  سلول سردی که روشنایی ندارد:  « ساعت ١٠ و ۵ دقیقه بود که من را به بهانه ملاقات با وکیل به امنیت بردند. از پشت به من دستبند زدند، گفتم برای ملاقات از جلو دستبند می‌زدند. مرا کجا می‌برید؟» باورش نمی‌شد: «مرا بردند انفرادی، آن‌جا که رسیدم سرم را کوبیدم به دیوار.» ته دلش خالی شده بود:  «ناهار سویا پلو با ماست بود،  نخوردم؛ فقط کمی با ماست بازی کردم.»
    آخرش چه شد؟
در انفرادی، آخرین ملاقات هم داریم. برادرم آمده بود دیدنم.  بغلم کرد و توی گوشم زمزمه کرد حکمت متوقف شده.
پرونده‌اش را فرستادند پزشکی قانونی اما پزشکی قانونی گفت که بعد از این همه ‌سال نمی‌تواند تشخیص دهد زمان ارتکاب قتل، سیاوش به رشد عقلی رسیده بود یا نه. بلوغ عقلی‌اش تأیید نشد و قاضی دوباره قصاص داد. تا ‌سال ٩۴ سیاوش بلاتکلیف بود،‌ سال ٩۴ دوباره رأی دیوان، حکم اعدام بود و دوباره بردنش امنیت.  این بار ماجرا جدی بود: «ما در انفرادی تنها نبودیم، ۵ نفر می‌شدیم.  دو نفر قصاص و سه نفر مواد مخدری بودند. آدم انفرادی تنها باشد، دیوانه می‌شود. جمعه روز هفتم انفرادی بود که به ما گفتند فردا اجرا داریم. باز ته دلم امید داشتم. شنبه ساعت ۵ و ١٣ دقیقه صبح ما را بردند برای نماز صبح. » بوی نزدیک‌شدن مرگ را شنیده بود، جلوی چشمانش‌ هزار مورچه وول می‌زد: «یک روحانی آمد و برایمان حرف زد. آن موقع همش فکر می‌کردم که خانواده رضایت می‌دهند. خبری نشد. سربازها آمدند، تا قبل از این‌که به ما دستبند و پابند بزنند، می‌خندیدیم، پابند را که زدند، مهر خاموشی خورد بر دهانمان.»
    شما را به سمت چوبه دار بردند؟
بله، اشهد را خواندیم و ما را بردند به سمت چوبه دار.  ۵ طناب دار آویخته شده بود. همه وحشت زده نگاه می‌کردیم. برخی نمی‌توانستند راه بروند، دو سرباز دست‌های‌شان را گرفته بودند.
    حال خودت چطور بود؟
همش فکر می‌کردم الان یک اتفاقی می‌افتد؛ اما نیفتاد. ما را نشاندند روی نیمکتی که چند قدم با چوبه دار فاصله داشت.  هیچ‌کس حرف نمی‌زد.  یکی از بچه‌ها گریه کرد.  منصور خندید و مجتبی ناراحت دخترش بود که بی‌پدر می‌شد. همان موقع بود که افسرنگهبان فامیلی دو نفرمان را خواند. ما مثل میخ از جا پریدیم.
آن روز سیاوش را اعدام نکردند اما تصویر بدن‌های آویخته از طناب سه نفر دیگر، هیچ‌وقت از ذهنش دور نمی‌شود. او فقط مهلت گرفت برای رضایت. در انفرادی برایش از دادگستری استان گیلان وقت گرفتند، کمیسیون حقوق بشر قوه قضائیه هم ١٠ روز مهلت خواسته بود.  تا ٣٢ روز دیگر همین وضع بود. زمان برایش کش می‌آمد و تمام نمی‌شد. پولی که برای رضایت باید پرداخت می‌شد، ٣٠٠‌میلیون تومان بود و خانواده سیاوش نداشتند. پدرش بعد از بیرون‌رفتن از روستا رانندگی می‌کرد.
    در این مدت هم‌سلولی‌هایت را برای اعدام بردند؟
بله، هر هفته یک عده‌ای می‌آمدند و می‌رفتند برای اجرا. یکی‌شان اسمش امیر بود. اعدامی مواد بود، وقتی داشت می‌رفت، به من گفت، فرهنگ، با من کاری نداری، من را دارند می‌برند بکشند. به خاطر ۶٠٠ گرم مواد.
    «فرهنگ» صدایت می‌کردند؟
بله، در زندان. با اسم فرهنگ راحت‌تر بودم.
    با اسم خودت مشکلی داشتی؟
نه، اما داخل که بودم چند سالی در مرکز خدمات روانشناسی بودم، یکی از بخش‌های این مرکز، رهایی از زندگی گذشته است.  در این بخش، هر کس برای این‌که سختی‌ها را فراموش کند، برای خودش اسم مستعار انتخاب می‌کرد. اسم من هم شد فرهنگ.
    خودت این اسم را انتخاب کردی یا کسی برایت انتخاب کرد؟
نه خودم انتخاب کردم.  می‌خواستم اسم پرمعنی باشد.
گوشی‌اش زنگ می‌خورد، «فریدون» رفیق‌اش از زندان است. گل از گلش باز می‌شود، گوشی را کمی از دهان دور می‌کند: «از زندانه.» دوستانش از زندان منتظرند. منتظرند سیاوش، کاری برایشان بکند: «فریدون ابد داره.» یکی از پولدارترین آدم‌های گیلان را کشته.  پرونده به‌نامی است. هم‌بندی‌هایش حبس ابد و اعدامی‌اند، یا  معاونت در قتل دارند یا قتل کرده‌اند. همه هم یک جورهایی شرایط خودش را دارند.  زیر ١٨ سال: «حبس بعد از یک مدت که می‌گذرد، آدم را روانی می‌کند. من تمام این مدت با کتاب و ورزش و کلاس‌های مشاوره خودم را سرپا نگه داشتم.» می‌گوید پرونده‌اش خیلی پیچ خورد، افتاد سر زبان‌ها، دنباله‌دار شد، روزنامه‌ها زیاد درباره‌اش نوشتند و در روستا هم مردم خیلی خانواده مهرداد را برای قصاص من تحت فشار می‌گذاشتند و شایعات زیادی درست شده بود.
انتظار برای رهایی، دوم بهمن ماه برای سیاوش، حال دیگری داشت. روزی که از خواب پرید، به خانه زنگ زد و فهمید پدرش که از دو ‌سال پیش سرطان پروستات داشت، جانش را از دست داده: «به ما مرخصی نمی‌دادند اما به برادرم گفتم برایم فیلم بگیرد.» گوشی موبایل‌اش را در می‌آورد ونشان می‌دهد و اشک ته چشم‌هایش شروع می‌کند به پر پر زدن.  پلک را یک بار که باز و بسته می‌کرد، قطره اشک روی صورتش سُر می‌خورد: «پدرم خیلی منتظر آزادی‌ام بود.» آن روز کمرش شکست، زندان جای گریه کردن نبود. خودش را نگه داشت تا شب و آن موقع بود که بغض‌اش ترکید. درست مثل روز دوم آزادی که رفت سر خاک پدرش.
ماجرای سیاوش تا هفدهم اسفند ماه پارسال ادامه داشت. از وقتی جمعیت دانشجویی امام علی(ع) وارد کار شد، داستان جلو  رفت:  «همکار برادرم جمعیت را می‌شناخت». از محرم ‌سال ٩۴ جمعیت کارش را روی پرونده آغاز کرد. هفدهم اسفند ٩۵، سرانجام خانواده مهرداد با تلاش اعضای جمعیت امام علی(ع) برای جمع کردن دیه و رضایت گرفتن، قانع شدند و سومین روز اردیبهشت، در دفتر خاطرات سیاوش، تاریخ جدیدی شد: «براساس ماده ۶١٢، از نظر عمومی جرم، قصاص برایم تبدیل شد به ١٠‌سال حبس و با گذشت ١١ سال، رسما حبس‌ام را کشیده بودم.» و می‌گوید: «خانواده مقتول به ما لطف کردند.  گذشت از کسی که خون بچه‌ات روی گردنش است، کار هر کسی نیست.  یک قلب بزرگ می‌خواهد.»
    وقتی نامه آزادی‌ات را بهت دادند چه حسی داشتی؟
اصلا برایم قابل توصیف نیست.
   بعد از ١١ سال، حسی به زندان نداشتی؟
هیچ‌وقت فکر نکردم متعلق به آن‌جا هستم.
   الان که آزادی چطور؟
ترس از آزادی نداشتم ترس از آینده دارم.  استرس دارم، به‌هرحال همین که سربازی نرفتم، مدرک تحصیلی ندارم، خانه و کار ندارم.  اما بهترین لذت دنیا، آزادی است.  
   دوستانت ناراحت نشدند؟
شدند، فریدون رفیق گرمابه و گلستانم بود. وقتی می‌خواستم بروم، ناراحت شد.  سه‌ سال از من کوچکتر است.
   چه چیز در این مدت خیلی اذیتت کرد؟
تجربه اجرای حکم و فوت پدرم. همه می‌دانستند در این مدت خیلی سختی کشیدم.  البته اعدام یکی از دوستانم هم بود که خیلی روی روحیه‌ام تأثیر گذاشت.
    روز آزادی چطور برایت گذشت؟ بعد ١١‌سال دیدن شهر برایت چطور بود؟
من همیشه فضای بیرون از زندان را از پشت سیم خاردار و فنس‌ها می‌دیدم.  یک فضایی اندازه مردمک چشم.  فقط سبزه‌زار بود؛ اما وقتی برای خرید لباس به شهر رفتم، دیدم چقدر همه چیز عوض شده. مدل مو پسرها و لباس شان.  همش مردم را نگاه می‌کردم.  واقعا روز فراموش نشدنی بود برایم.  انگار دوباره از مادر به دنیا آمدم.
    در این ١١‌سال حسرت چه چیزهایی داشتی؟
سرسفره نشستن با خانواده‌ام. این‌که دست‌پخت مادرم را بخورم.  حالا فقط آرامش می‌خواهم، من زندگی پرهیاهو و پرتنشی داشتم.
    در زندان حرفه‌ای نیاموختی؟
چرا.  من شب تا صبح صنایع دستی کار می‌کردم.  یک عالمه هم مدرک دارم، مدرک فنی و حرفه‌ای لوله‌کشی ساختمان، نقشه‌کشی با اتوکد، پرورش دام و طیور، پرورش گل. می‌توانم با همه این مدرک‌ها وام بگیرم.  اما به‌هرحال سوءپیشینه‌ای هم در کارنامه‌ام هست.
موبایلش مدام دینگ‌دینگ صدا می‌دهد. سه گوشی دارد، هیچ‌کدام مال خودش نیست، از برادر و زن برادر گرفته. تند و تند حرف می‌زند و در همان حال جواب پیام‌های تلگرام را می‌دهد:  «عضو چند گروه خانوادگی تلگرامم. همه جویای حالم هستند.» و چشم‌هایش می‌درخشد: «ما در زندان غارنشین بودیم، می‌دانستیم اینستاگرام و تلگرام هست، برایمان هم خیلی جالب بود اما نمی‌توانستیم استفاده کنیم.»
 در این ١١ روز که آزاد شدی سر مزار مقتول نرفتی؟
نه نرفتم و خیلی دوست دارم بروم. اما الان اوضاع طوری نیست که بتوانم بروم روستای خودمان.  روی‌اش  را هم ندارم.  شاید یک وقت دیگر بروم.
    در این مدت خوابش را ندیدی؟
چرا.  چند باری دیدم.  اما در خواب با هم رفیق بودیم.
١١‌سال زندان، برای سیاوش عکس شده و روی دیوارهای مغزش آویخته.  نگاهش ترک دارد، مثل دل مادر مهرداد، مثل دیوارهای زندان و مثل چوبه اعدام. هنوز هم شب به یاد ماجرای باغ، برای سیاوش، چکه‌ای می‌شود و می‌افتد روی دلش و آشفته ترش می‌کند. سیاوش ٢۶‌سال و سه ماهه، حالا همه را خاطره کرده و نوشته:  «می‌خواهم داستان زندگی‌ام را بنویسم. » بنویسد که دو تاریخ تولد دارد، یکی بهمن و دیگری اردیبهشت. سوم اردیبهشت.  روز آزادی.
تمامی اسامی آمده در این گزارش، مستعار است. در گزارش های جمعیت امام علی (ع) از  این محکوم به قصاص رها شده، با حرف «س» یاد شده است.


منبع: الف

با گذشت ۱۰ سال از جنایت / فرار عجیب قاتل پدر و دختر از طناب دار

ایران نوشت: ۲۶ بهمن ۸۵ گزارش کشف اجساد پدر و دختری در آپارتمان‌شان واقع در تهران به پلیس گزارش شد.

پس از حضور بازپرس کشیک قتل و تیم تحقیق درمحل جنایت، بررسی‌های میدانی آغاز شد. شواهد موجود در صحنه جنایت نشان می‌داد عامل یا عاملان قتل با انگیزه سرقت دست به جنایت زده‌اند. در ادامه تجسس‌ها، همسایگان قربانیان، مردی به نام «رجب»- ۳۵ ساله- را به پلیس معرفی کردند که با پدر و دختر رفت و آمد زیادی داشت. به‌دنبال کشف این سرنخ، مرد جوان دستگیر شد اما در بازجویی، برادر معتادش را به‌عنوان قاتل معرفی کرد و نشانی مخفیگاه او را در لنگرود به مأموران داد. به این ترتیب «رحیم» ۳۶ ساله دستگیر شد و به جنایت اعتراف کرد. پس از تکمیل تحقیقات پرونده، بازسازی صحنه جنایت و صدور کیفرخواست، متهم در شعبه چهارم دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست قاصی اصغرعبدالهی و با حضور قاضی کیخوا -مستشار- محاکمه شد.

«رحیم» هنگامی که در برابر قضات ایستاد گفت: «برادرم با پیرمرد خیلی صمیمی بود. به همین دلیل مرا برای انجام کارهایشان به خانه‌شان برد و با پدر و دختر آشنا کرد. پیرمرد و دخترش آدم‌های خیلی خوبی بودند اما من به خاطر اعتیادم دست به هر کاری می‌زدم. حتی زن و فرزندانم را به شهرستان بردم و خودم در تهران ماندم تا بتوانم پول مواد وهزینه‌های زندگی را تأمین کنم. اما یک روز پیرمرد با برادرم تماس گرفت و ماجرای ۲۸ هزار تومانی که از او سرقت کرده بودم را تعریف کرد.

 باشنیدن این موضوع از برادرم خیلی عصبانی شدم و تصمیم گرفتم از او انتقام بگیرم. روزحادثه برای اجرای نقشه‌ام به خانه مورد نظررفتم. به دلیل اینکه چشم‌های پیرمرد ضعیف بود مرا به جای برادرم اشتباه گرفت.

 دخترش هم برای کاری از خانه بیرون رفته بود. آنروز مرا به ناهار دعوت کرد. بعد از صرف غذا خوابید اما من نتوانستم چیزی بخورم. وقتی بیدار شد با هم چای خوردیم و دوباره خوابش برد. من هم همان موقع با چماقی که همراهم آورده بودم چند ضربه به سرش زدم و با چاقوی آشپزخانه  نیزبه جانش افتادم تا کارش تمام شود. وقتی از مرگش مطمئن شدم پتویی رویش انداختم. بعد همه جای خانه را گشتم اما فقط ۱۰۰ هزار تومان پیدا کردم.

با این حال منتظر شدم دختر ۴۴ ساله پیرمرد برگردد. وقتی وارد خانه شد چند ضربه به سر وصورتش زدم و با فرو کردن ملافه‌ای در دهانش، با ضربات چاقو او را هم کشتم.اما در کیف او هم فقط ۲۵ هزار تومان بود که با برداشتن پول‌ها فرار کردم. از ترس دستگیری به لنگرود رفتم تا در آنجا زندگی کنم اما خیلی زود گیر افتادم.»

پس از پایان اظهارات متهم، یکی از اولیای دم که سن بالایی داشت خواستار قصاص قاتل شد. در پایان جلسه قضات وارد شور شده و متهم را به قصاص محکوم کردند. اما رسیدگی به این پرونده، پس از ۱۰ سال با مرگ اولیای دم پیرمرد و ناتوانی بازماندگان دختر مقتول در پرداخت دیه بار دیگر طی هفته گذشته در شعبه چهارم دادگاه کیفری برگزار شد. باتوجه به درخواست دادستان برای بخشش متهم- به شرط پرداخت دیه- پرونده از جنبه عمومی جرم تحت بررسی قرار گرفت.

رحیم در آخرین دفاعیات خود گفت: «من به خاطر اعتیادم تاوان سنگینی داده‌ام و حتی زن و فرزندانم را از دست دادم. برای تهیه پول مواد دو آدم بی گناه را کشتم. من همه اتهاماتم را می‌پذیرم و خودم را مستحق مرگ می دانم. طی ۱۰ سال زندگی در زندان، اعتیادم را کنار گذاشتم و با وجودی که سنگینی گناهم روزها و شب هایم را پر از کابوس مرگ کرده بود اما سعی کردم خودم را اصلاح کنم. حالا که سرنوشتم طوری رقم خورده که از اعدام نجات پیدا کنم و خداوند عمر دوباره به من داده، به خودم و خدایم قول داده‌ام قدر این فرصت را بدانم و با روزی حلال زندگی کنم. ضمن اینکه با توجه به وضعیت پرونده از قضات درخواست بخشش دارم»

در پایان این جلسه، قضات شعبه چهارم دادگاه کیفری تهران وارد شور شدند تا بزودی حکمشان را دراین باره صادر کنند.


منبع: الف

گزارش خواندنی روزنامه اعتماد از "کفترباز"های تهران

اعتماد نوشت:«بابا و بابابزرگم کفترباز بودن. بابام کفتر شهرستونی داشت. از اون نژاد اصیل زردا؛ از قدیم گفتن کفتربازی تو خون آدمه، راست گفتن؛ پریروز رفتم خونه دیدم پسرکوچیکم نیست. مادرش گفت رفته بالا پشت بوم، نگو ناقلا رفته پی یکی از کفتر قیمتی‌های همسایه. جلدی رفتم دنبالش. فسقلی سه چار تا پشت بوم یه نفس دنبال کفتره دویده بود تا بگیرتش. درب و داغون و خسته نشسته بود گوشه پشت بوم، همه صورتش زیرآفتاب سوخته بود.

پرسیدم: «چیه بابا؟» زد به کوچه علی چپ و گفت: «اونجا رو نگا… یه کفترچاهیه!»

(غش غش می‌خندد) «ورپریده داشت منو سیاه می‌کرد. نگو کفتره هی میومده پایین، اینم می‌خواسته بگیرتش نمی‌تونسته. براش کفتر رو از رو پشت بوم گرفتم و گذاشتم جلو چشماش. گفتم: «این کفتر چاهیه؟» خندید، هیچی نگفت. همون موقع زنگ زدم به صاحاب کفتره اومد بردش، عصری رفته بود واسه مادرش قاطی کرده بود که «چرا بابا اون کفتره رو داده بردن؟»

عباس آقا می‌خندد و بعد از مکثی طولانی رو به آسمان و کفترهایش می‌گوید: « کفتربازی تو خونشه، عین باباش. لامصب یه جور اعتیاده؛ اعتیاد به مواد در مقابلش صفره، من ٢٣ سال اعتیاد به مواد داشتم، ٣٠ سال هم با کفتر زندگی کردم؛ ماه رمضون امسال سیزده سال و سه ماه و هفده روزه که پاک موادم… ٩ سال هم پاک سیگار، ولی عشق کفتربازی از خونم نمی‌ره که نمی‌ره. »

زلزله سفید روی پشت بام

بچه‌های منطقه شرق تهران «عباس کفترباز» را می‌شناسند و «حاج عباس» صدایش می‌کنند. پشت بام حاج عباس پر از قفس است. قفس‌هایی پر از کبوترهای رنگی که بال‌های هر کدام‌شان را رنگ‌آمیزی کرده‌اند. قرمز، آبی، سبز و زرد. این رنگ‌ها برای این است که وقتی روی هوا هستند قابل شناسایی باشند. یک قفس بزرگ که از بقیه شلوغ‌تر است و صدای کبوترها از داخلش یک لحظه هم قطع نمی‌شود مال کبوترهای ماده است. این کبوترها هیچ‌وقت برای پرواز در آسمان تمرین داده نمی‌شوند و برای جفتگیری با ماده‌ها همیشه داخل قفس می‌مانند. حاج عباس کلاه حصیری‌اش را برسر گذاشته و به قول خودش کفترهایش را هم پرانده و حالا که ظهر است به انتظارشان نشسته. ساعت ۴ صبح، وقت گرگ و میش هوا در این پشت بام زلزله‌ای اتفاق می‌افتد. قفس ۶٠٠تایی کبوترها باز می‌شود و صدای بال بال زدن و برخوردشان به هم می‌پیچد. پایه‌های قفس‌های آهنی تکان می‌خورد و از دل زمین و آسمان کبوتر می‌جوشد. زلزله سفید با خروج آخرین دانه کبوتر از قفس آرام می‌گیرد. لکه‌های سفیدرنگ بر تن آسمان دودگرفته تهران کم‌کم محو می‌شود و اثری از هجرت کوتاه‌مدت‌شان باقی نمی‌ماند. این تلاش برای رهایی هر روز صبح تکرار می‌شود و عصرها دوباره به اسارت در قفس می‌رسد.»

عباس آقا روبه آسمان نشسته و هرازگاهی چوب دستی‌اش را رو به آسمان تکان می‌دهد و با گفتن «بیا بیا» کبوترها را به سوی لانه‌شان هدایت می‌کند. در دو طرف پشت بام قفس‌های نر و ماده را از هم جدا کرده و کفترهای مریض را در قفسی جداگانه گذاشته‌اند. روی در قفس‌ها را هم با شماره علامتگذاری کرده‌اند تا تعدادش یا نژادشان با هم اشتباه نشود.

عباس آقا زبان این کفترها را می‌داند و با هر کدام که حرف می‌زند نگاهش می‌کنند. می‌گوید: «باهاشون حرف می‌زنم، اگر زن باشه می‌گم خانومی، اگه مرد باشد می‌گویم آقایی، کفترا خیلی می‌فهمن. یعنی باهوشن…»

قفس واسه اینا حصار نیست

عباس آقا همانطور که روی چارپایه چوبی نشسته زیر لب قربان صدقه کفترهایش می‌رود و با چوب‌دستی آنها که از آسمان به زمین نشسته‌اند را به سمت قفس‌های
فلزی‌شان هدایت می‌کند. قفس‌ها از نزدیک ساختمان طراحی پیچیده‌ای دارند طوری که با حرکت یک اهرم ساده همگی با هم باز و بسته می‌شوند. کفترها یکی یکی از داخل قفس با چشم‌های ریز صاحب‌شان را تماشا می‌کنند که با حالتی سرمستی آمیخته با عشق و غرور نگاه‌شان می‌کند. عباس آقا امپراتوری کفترهایش روی پشت‌بام را تماشا می‌کند و در دلش به قدرت نهفته میان بال و پرهای کفترهایش می‌بالد. «چند وقت پیش یه تیکه کوچیک از گوشه قفس رو سوراخ کردم و راهشونو باز گذاشتم ولی هیچ کدوم فرار نکردند. می‌دونی چیه؟ قفس واسه اینا حصار نیست» خوشحال است و این را با افتخار می‌گوید. انگار که کبوترها با زبان بی‌زبانی سرسپردگی‌شان را اعلام کنند و از داشتن چنین صاحب و مربی‌ای به خود ببالند.

آب و دون کفترها مهم‌تر از شام شب آدم‌ها

«یه موقع‌هایی تو خونه نون واسه خوردن نداشتیم ولی گندم و ارزن و قره ماش کفترها سرجاش بود. بچم گشنه بود، ولی باید دون و آب کفترا رو آماده می‌کردم، خانومم صد دفعه تا حالا بهم گفته ول کن اینها رو! چه ارزشی داره… ولی عشق که این چیزا سرش نمی‌شه. اون وقتا که دستم خیلی تنگ بود نیسان می‌آمد دو تن بار ارزن خالی می‌کرد و می‌رفت، ننم خیال می‌کرد واسه خونه برنج خریدم. اما تو خونه نون هم واسه خوردن پیدا نمی‌شد. همین چند روز پیش واسه ارزن و قره‌ماش کفترها دو میلیون و پانصد هزار تومن دادم. تازه این فقط واسه دوماهه. اونم با ارزن کیلویی ٣هزار و پونصدتومن.» عباس آقا از اینکه سال‌ها پیش اعتیادش را ترک کرده خوشحال است و هر روز پیروزی خودش را برای خودش تکرار می‌کند. «راستش خانومم دخترداییم بود و ریز و درشت زندگیم رو می‌دونست؛ می‌دونست عمل دارم، قاچاق فروشم، اما یه کاری کرد که بعد از ازدواج مواد رو ترک کنم.»

عباس میرزایی به اینجای داستان زندگی‌اش که می‌رسد چهره‌اش جدی‌تر می‌شود. خشمی آمیخته به مهربانی میان صورتش می‌دود و تند و قاطع می‌گوید: «هر کی جای اون بود طاقت نمی‌آورد با من ادامه بده. جیگر داشت که من رو ترک داد. عاشقم بود.» ته دلش را جست‌وجو کنی زندگی بدون کفترها را امن‌تر و آرام‌تر می‌داند اما وقتی پای عشقش به کبوترها را که وسط می‌آید چیزی قانع‌کننده‌تر از آن وجود ندارد. دستی به سبیل‌های مشکی تابدارش می‌کشد و در رویاهای دور و دست‌نیافتنی آسمانی را تصور می‌کند که میلیاردها کفتر در قلمرو امپراتوری پهناورش بال می‌زنند و وقتش که می‌رسد مطیع و خسته و تشنه به لانه برمی‌گردند. عباس آقا آخر و عاقبت کفتربازی را در سه جمله تعریف می‌کند. «زن طلاق، بچه گداخونه، خودم مسافرخونه…»

توهم شیشه‌ای کفترهای سفیدرنگ

با نزدیک شدن عصر احمد و عبدی دو یار و رفیق پایه
عباس آقا از راه می‌رسند و بعد از سلام و علیک چشم به آسمان و کبوترها می‌دوزند. آمار پرنده‌های رفته و برگشته در اندک زمانی میان‌شان رد و بدل می‌شود.

اینجا اثری از بوی بد پرنده و فضله نیست. عبدی در تمیز کردن قفس کفترها کمک می‌کند و برای این کار روزی ۵٠ هزارتومان مزد می‌گیرد. سه نفری پای بساط‌ تر و تمیز چای عباس آقا می‌نشینند. عبدی چای دم کشیده در قوری چینی کوچک روی سماور برقی را در استکان‌های شیشه‌ای که از تمیزی برق می‌زند می‌ریزد. همچنان که پشت سر هم نفس‌نفس می‌زند و دست‌هایش می‌لرزد، می‌گوید: «این عباس آقا کارش خیلی درسته. ببین همه چی چقدر تمیزه. شما بیا پشت‌بوم بعضی از این کفتربازها رو ببین، بوی کثافت خفته‌ات می‌کنه.» عباس آقا می‌خندد: «راستش منم از وقتی ترک کردم این جوری شدم. آدم معتاد نمی‌فهمه زندگی چیه» عبدی موهای جوگندمی جلوی سرش ریخته و پیراهن راه راه چرکتابی به تن دارد. خودش می‌گوید چون صبح‌های زود نمی‌تواند از خواب بیدار شود او را سر هیچ کاری نگه نداشته‌اند. از همان جایی که نشسته با دست پشت‌بام خانه‌شان را نشان می‌دهد و می‌گوید: «اونجا رو می‌بینی؟ یه کنج شیشه‌ایه… اون کفترا تو توهم شیشه‌ان…» این را که می‌گوید و بلند قهقهه می‌زند.

نورچشمی‌های سرعت بالا

کنار پشت بام فضای آلاچیق مانندی وجود دارد که بساط چای و شیرینی و میوه راه انداخته‌اند. پشته رختخواب‌هایی که روی آن را با چادر شب پوشانده‌اند، می‌گوید که اینجا خلوتگاه شبانه حاج عباس و کفترهایش است. زیر نور ماه و ستاره‌ها رختخوابش را پهن می‌کند و سرش را روی بالش می‌گذارد و یکی‌یکی صدای‌شان می‌کند، نازشان را می‌کشد و آنها دسته‌جمعی جوابش را می‌دهند.
عباس آقا ۴ تا کبوتر نورچشمی دارد که در قفسی جداگانه از آنها نگهداری می‌کند. کبوترهایی که در روز چیزی نزدیک به ١٠ ساعت یا بیشتر را بی‌وقفه در آسمان می‌پرند و در مسابقات روسفیدش می‌کنند. حرف کبوترهای تنبل که می‌شود به زمین نگاه می‌کند و چوب‌دستی‌اش را به سمت یکی از قفس‌ها می‌گیرد. کبوترهای تنبل انگار داستان را حدس زده‌اند، نگاهش می‌کنند و تند تند سرشان را می‌چرخانند و به روی خودشان نمی‌آورند. «کفترهای مفت‌خور همیشه گشنه و تشنه‌ان، هرجا براشون آب و دون بذاری میان همون‌جا.» اخم‌هایش را به هم می‌کشد و چوب دستی را چند بار محکم به زمین می‌کوبد: «اینقدر بهشون دون نمی‌دهم تا جونشون دربیاد» به کبوترهایی که چشم به چشم نگاهش می‌کنند با فریاد می‌گوید: «راستی! بدقلقی کنین کتکتون می‌زنما! من اینجا زیر آفتاب بمونم که شما بیاین اذیتم کنین. نمیشه که!»

دست به ریش‌های سیاه و سفیدش می‌کشد و سبیل‌های تابیده‌اش را دوباره تاب می‌دهد. با چوب‌دست‌اش چند قدم برمی‌دارد و می‌گوید: «کفترباز جماعت عشقبازه… عشقبازی هم چند تا مدل داره. بعضی‌ها تو عشقشون غل وغش دارن. دنبال غریب گرفتن کفتر مردمن» داغ دلش از کفترهایی که یک روز صبح پرواز کرده‌اند و دیگر برنگشته‌اند تازه شده و می‌سوزد. آه می‌کشد: «بعضی‌ها توی دم کفترهاشون شماره تلفن هاشون رو می‌زارن که اگه کفترشون جایی رفت طرف تماس بگیرد و کفتر را برگرداند. ما زنگ می‌زنیم و کبوتر را پس می‌دیم اما خیلی‌ها زنگ نمی‌زنن»

کفتربازی با اسکایپ

عبدی ۵٠ کفتر در خانه دارد و می‌گوید: « من هیچ‌وقت خودم را کفترباز نمی‌دانم و بیشتر کفتردوستم. شاید یک روزی هم حرفه‌ای شدم و کبوترهایم زیاد شدند. چشم‌هایش را تنگ می‌کند با خودش زمزمه می‌کند:
« این عشق کبوتر از کجا میاد؟» بعد از اندکی مکث خودش جواب خودش را می‌دهد: «کبوتربازها همین که جوجه‌ای را بزرگ می‌کنند و جفت می‌زنند مهرش بر دل‌شان می‌نشیند. انگار یک جور حس مادری سراغ‌شان می‌آید. جوجه کفترها مسیرهای آسمان را بلد نیستند و همین که پرواز کردن را یاد می‌گیرند می‌روند و پشت سرشان را هم نگاه نمی‌کنند. به خاطر همین کفتربازها پرهای جوجه کبوترها را به هم سنجاق می‌زنند تا وقتی به قول معروف راه و چاه را یاد گرفتند پرواز نکنند و بروند. این دقیقا همان کاری است که با یک نوزاد انجام می‌دهند تا کم کم بزرگ شود و بتواند روی پای خودش بایستد. کبوتربازها از غذای کفترهایی که اضافه وزن دارند کم می‌کنند و به غذای کم‌وزن‌ها اضافه می‌کنند. کبوتر عشقی است که با حرف و بیان قابل گفتن نیست. تا بهش آب و دون ندی و باهاش بازی نکنی اسیرش نمی‌شی.»

احمد حرف‌های عبدی را می‌شنود و این طور جوابش را می‌دهد: «مادرانش می‌دونی چی میشه؟ وقتی خدا به مادری، فرزندی می‌ده، اون مادر همه کارهای بچه را با عشق انجام می‌دهد. کفتر هم دقیقا مثل همین است. البته کفتربازی واسه آدم شغل نمیشه که… قاعده‌اش اینه که همه کفتربازها شغل دیگه‌ای هم داشته باشن. این حاج عباس تو کار خرید و فروش ملکه. ماشالا وضعش هم خوبه… تمام کفتربازهای حرفه‌ای خیلی پولدارن، اصلا کفتر بازی از قدیم مال ارباب‌ها و شاه‌ها بوده، یه آقا شهرام بود تو کرج هوا می‌کرد. الان رفته امریکا… تریلیاردره… فقط ماهی سه میلیون پول کارگر می‌ده. از تو امریکا اینترنت وصل کرده به یه تلویزیون بزرگ صبح تا غروب کفترهاشو تماشا می‌کنه. دندونپزشک خودم هم تو نیاورون کفتربازه حرفه‌ایه.»

بازگشت غرورآمیز سفرکرده‌ها

ساعت نزدیک ۴بعدازظهر است وکبوترهایی که از این ساعت به بعد می‌آیند، ارزشمندتر هستند. عباس آقا دانه دانه کفترهای از راه رسیده را با دست می‌گیرد نوازش‌شان می‌کند و برای‌شان دانه می‌پاشد. می‌گوید: «اصل کفتربازی مال تهرونی‌هاست. نژادهای هر شهری با هم فرق داره. نژاد کفترهای کاشان کاکلی است. گرمای کاشان با تهران یکی نیست به خاطر همین نژاد کفترهایش هم با همدیگر فرق داره. اما اصل کبوتربازی مال تهرونه» این را طوری می‌گوید که انگار عقبه‌اش جنگی است که بر سر اصالت کبوتربازهای شهرهای مختلف درمی گیرد. عباس آقا لبخندی از ته دل می‌زند و رو به احمد می‌گوید: «احمد این خال پیس‌مون که دو روز پیش رفته بود گرسنه و تشنه برگشت.»

ورود خانم‌ها به محوطه پشت‌بام ممنوع!

عباس آقا به هیچ زن و دختری اجازه ورود به پشت‌بام خانه‌اش را نمی‌دهد. حتی دختربچه‌ها هم در سیطره فرمانروایی کبوترهایش جایی ندارند و حق ندارند برای تماشا هم که شده پا به حریمش بگذارند. «نه، نه اینجا جای خانوم نیست. حتی خانوم دوست‌مون هم خواست بیاد نذاشتم. اصلا راه نداره… راستی یک خانمی هست تو خیابان ولیعصر کفتربازی می‌کنه. ٣٠ دفعه رفتم در خونش باهاش رفیق‌ شم راه نمی‌ده. ٣٠ بارها… خیلی زن خوبیه!»

عبدی رفیق عباس آقا اعتقادات مذهبی محکمی دارد و در شب‌های ماه رمضان با جوان‌های محل مراسم‌های مختلفی را اجرا می‌کند. «کفتربازها دعای مخصوصی دارند که برای جفت زدن کبوترها خوانده می‌شود. کبوتربازهای تازه‌کار معمولا سراغ آنها می‌روند و به دعا خواندن آنها برای جفت زدن اعتقاد دارند» رنگ بال‌های کبوترهای نورچشمی عباس آقا قرمز است. معمولا در هر محل ۴ تا کفترباز حرفه‌ای هستند که هر کدام یکی از رنگ‌های اصلی را به کفترهای‌شان می‌زنند تا از دور شناسایی شوند.

آسیدمصطفی هنوز زنده است

عبدی که دعواهای بسیار وحشتناکی را در مسابقات کفتربازی دیده و از آسیدمصطفی‌هایی می‌گوید که بی‌سروصدا قربانی طوقی‌های‌شان شده‌اند. می‌گوید: «گاهی بر سر کفترها بکش بکش راه می‌افتد. چشم و گوش قدیمی‌های منطقه سبلان (نظام‌آباد) پر از نقل چنین داستان‌هایی است. کبوتری گم می‌شود و صاحبش به چندین نفر مظنون می‌شود و مدت‌ها به دنبال پیدا کردن سارق کبوترش می‌گردد و بعد از مدتی او را به قتل می‌رساند.»

یک کامیون آدم برای جمع کردن کبوترهای هرز

اواخر تیرماه زمان برگزاری مسابقات کفتربازی است. بازار آهن تهران و پشت بام‌های اطراف تهران از مکان‌های اصلی آن است.

معمولا در وقت مسابقه شخص مسابقه‌دهنده رفیق‌هایش را می‌آورد تا کفترهای هرز را از اطراف خانه‌اش جمع کند. بر اساس قانون کفتربازی، تنها کفترها باید در حریم پشت بام خانه شرکت‌کننده بنشینند و اگر جز این باشد کبوتر هرز حساب می‌شود و هیچ امتیازی هم ندارد. عبدی می‌گوید: «پارسال کسی بود که دوتا مینی بوس آدم آورده بود تا کبوتر هرزی‌هایش را جمع کنند. وقتی ۶٠٠ تا گرویی (کبوتر مسابقه‌دهنده) دارد معلوم است که ١٠٠ تا هرز می‌شود.» عباس آقا که سال‌هاست برای دوست و رفیق‌هایش داوری کرده و زیر کاغذ قراردادهای‌شان را امضا کرده با شنیدن این داستان عصبانی می‌شود و می‌گوید: «این توهین به داوری است که روی پشت بام ایستاده است. این کار بازی کردن با آبروی آن کفترباز قدیمی است. داور اگر داور باشد نباید اجازه چنین کاری را بدهد.» عبدی دوباره از دل خاطراتش کفتربازهایی را بیرون می‌کشد که به هیچ قیمتی حاضر نیستند عشق‌شان را کنار بگذارند. «من کفتربازی را می‌شناسم که پا ندارد و روی ویلچر کفتربازی می‌کند. خانه‌ یک طبقه‌اش در میدان ونک است. با ویلچر کنترلی روی پشت بام می‌رود و ۵٠٠ تا کفتر را هوا می‌کند. او فقط عاشق است. »

روز مسابقه سخت‌تر از همیشه

«شب گروبندی وقت حمام زایمان کفتربازهاست» حاج عباس این را می‌گوید و نگاهی به بال و پر نورچشمی‌هایش می‌اندازد. امسال قرار است چه اتفاقی بیفتد. پلک‌هایش پشت سر هم به هم می‌خورند و نگاهش به مادری می‌ماند که قرار است فرزندش در مسابقه‌ای سخت در مقابل چشم‌های مردم به رقابت بنشیند. «بچم هم سالم به دنیا می‌آید یا می‌میرد. خودم طوریم نشه!؟»

هوا رو به تاریکی است. حاج عباس به انتظار آخرین بازمانده پرواز امروز چشم به آسمان دوخته است. یکی یکی صدای بگومگوی کبوترها از کنج قفس‌های‌شان می‌آید. شاید با هم دعوا می‌کنند یا برای همدیگر و روزهای مسابقه خط و نشان می‌کشند.


منبع: الف

درخواست ۱۰بار قصاص برای داماد جنایتکار

ایران نوشت: عامل قتل عام وحشیانه در روستای جهان آباد ازتوابع شهرستان فهرج، صبح پنجشنبه در جلسه‌ای علنی با حضوراولیای دم و خبرنگاران در دادگاه کیفری یک کرمان محاکمه شد.

در این جلسه ۱۰ نفر از اولیای دم، برای قاتل درخواست قصاص کردند.به گزارش خبرنگار حوادث «ایران»، در این جنایت که عصر  دوم دی سال گذشته رخ داد، مرد ۲۶ ساله‌ای به نام «شهروز» درپی اختلاف‌های شدید خانوادگی ودرحالی که اسلحه به دست داشت برای انتقامجویی از همسرش و خانواده او به خانه پدر زن خود هجوم برد. این جنایتکار پس از ورود به خانه شوهرخاله‌اش، وی را به رگبار گلوله کلاشنیکف بست و سپس به داخل خانه رفت و در برابر دیدگان وحشت زده همسر جوانش، مردان، زنان و کودکان فامیل و همسایه را که برای عیادت مادرزنش آمده بودند به رگبار بست.

دراین جنایت فجیع ۱۰ نفر کشته و ۴ نفر نیز مجروح شدند. قاتل پس از جنایت و رجزخوانی برای همسرش که ازاین واقعه هولناک جان سالم به دربرده بود، متواری شد. تا اینکه دو روز بعد و درجریان درگیری مسلحانه با مأموران پلیس در ایرانشهر دستگیر شد. در ادامه تحقیقات مشخص شد این آدمکش، دو سال پیش ازجنایت با دخترخاله‌اش -رقیه- ازدواج کرده اما از ابتدا اختلافات زیادی با هم داشتند. مرد جنایتکارکه دارای سوابق کیفری متعدد بود، یک ماه قبل ازقتل عام، از زندان آزاد شده بود.

حسین روحانی، رئیس دادگاه کیفری یک کرمان درباره آخرین وضعیت رسیدگی به پرونده عامل جنایت گفت: «روند قانونی پرونده با سرعت و درچارچوب قانون در حال انجام است و هفته آینده حکم مجازات متهم صادر خواهد شد. ضمن اینکه شرع مقدس اسلام برای بر هم زنندگان امنیت جامعه با جرایمی مانند محاربه و افساد فی الارض مجازات‌های سنگینی پیش‌بینی کرده است و دستگاه قضایی و سایر نهادهای امنیتی و انتظامی مصمم‌تر از قبل برای ایجاد امنیت و انجام وظایف قانونی خود می‌کوشند.»

در این جلسه مجروحان جنایت، فرزندان یتیم شده قربانیان و اولیای دم در دادگاه حاضر شده و از قضات دادگاه، خواستار اشد مجازات متهم شدند که بدین ترتیب این جنایتکار باید درانتظار صدورحکم ۱۰ بار قصاص باشد.

 


منبع: الف

کدام رستوران ها در ماه رمضان باز است؟

به گفته معاون نیروی انتظامی، متصدیان هتل ها، مهمانپذیرها، رستوران های بین راهی، پایانه ها، فرودگاه ها و ایستگاه های راه آهن با اخذ مجوز از مراجع قانونی و با رعایت شئون اسلامی و پوشش فضای خودشان می توانند خدمات ارایه کنند.

 به گزارش صدا و سیما،  سردار سعید منتظرالمهدی با تبریک حلول ماه مبارک رمضان افزود: انتظار می رود برای تقویت مراتب خویشتنداری و گسترش ارزش های اخلاقی و هنجارهای دینی به ویژه حجاب و عفاف در محیط های عمومی با دقت بیشتری از سوی همگان رعایت شود و مسافران، بیماران و همه افرادی که عذر شرعی دارند از خوردن، آشامیدن و مصرف دخانیات در ملاء عام خودداری کنند.
 
وی گفت: متصدیان هتل ها، مهمانپذیرها، رستوران های بین راهی، پایانه ها، فرودگاه ها و ایستگاه های راه آهن با اخذ مجوز از مراجع قانونی و با رعایت شئون اسلامی و پوشش فضای خودشان می توانند خدمات ارایه کنند.
 
سردار منتظرالمهدی افزود: فعالیت سایر رستوران ها از افطار تا سحر بلامانع است و سینماها نیز می توانند تا قبل از سحر فعالیت کنند.
 
وی گفت: پلیس راهنمایی و رانندگی نیز به تسهیل رفت و آمد وسایل نقلیه به ویژه در زمان افطار و شب های قدر اقدامات لازم را صورت می دهد.
 


منبع: الف