چرا با کلمه «حق» آشنا نیستیم؟

منشور حقوق شهروندی در دولت یازدهم حرکت در راستای مدافعه‌گری‌ و مطالبه‌گری است، حرکت‌کردن در این مسیر دلگرم‌کننده و سودمند است.

چرا وقتی جامعه‌مان با خطر تخریب محیط‌زیست مواجه می‌شود، اعتراض نمی‌کنیم!؟ چرا وقتی ساختار هویتی شهرمان را آسمان‌خراش‌ها برهم می‌زنند، گلایه نمی‌کنیم!؟ و چرا ما با حقوق شهروندی خود آشنا نیستیم!؟ این پرسش‌های صریح موضوع گفت‌وگوی «شهروند» با شروین وکیلی، پژوهشگر حوزه جامعه‌شناسی است. شروین وکیلی در این گفت‌وگو به ویژگی‌های تاریخی و فرهنگی جامعه ما در مورد حق‌طلبی اشاره دارد. آنچه در ادامه می‌آید شرحی از این گفت‌وگو است.

چرا با کلمه «حق» آشنا نیستیم؟ 

 اگر موافق هستید گفت‌وگو را با این گزاره قدیمی شروع کنیم؛ حق دادنی نیست، حق گرفتنی است؟ آیا ترویج چنین گزاره‌ای را در جامعه مناسب می‌دانید؟

گزاره‌ نغز و خوبی است. اما خط این جمله‌های کوتاه، فشرده و زیبا آن است که گاهی شمار زیادی از افراد درباره‌اش توافق می‌کنند بی‌آن‌که دقیقا معلوم باشد محتوای آن جمله چیست. از این‌رو به نظرم هنگام پرداختن به بحث حق نخست باید تعریف دقیق و روشنی از این کلمه به دست بدهیم و بعد درباره‌ گرفتن و دادنش سخن بگوییم.
 فکر کنم توافقی درباره‌ مفهوم حق وجود داشته باشد، یعنی انگار مردم امروز وقتی از حق سخن می‌گویند، همان معنای مدرنی را در ذهن دارند که از راه حقوق جدید وارد ایران شده و در دادگاه‌ها و نظام‌های حقوقی رعایت می‌شود.

بله، به ظاهر چنین است. اما گمان کنم نقطه‌ الهام مهمی در این بین وجود داشته باشد و زیر این توافق جمعی فراگیر، اغتشاش و سردرگمی‌ای در قلمرو مفهوم‌ها پنهان شده باشد. به بیان روشن‌تر گمانم آن است که ما ٣ لایه‌ متفاوت از مفهوم حق را در ایران‌زمین داشته‌ایم که در دوران‌های تاریخی متفاوت تحول پیدا کرده و امروز وقتی از حق حرف می‌زنیم، گاهی بی‌آن‌که خودمان بدانیم بین این ٣ نوسان می‌کنیم، درحالی‌که مبانی و چارچوب‌ها و معناهای برآمده از هریک با بقیه ناسازگاری‌ها و همپوشانی‌هایی دارد.

 در این مورد بیشتر توضیح بدهید. این چندپاره‌بودن معنای حق در ایران چگونه است و چرا شکل گرفته؟ تصور عمومی آن است که حق همان است که در دوران مشروطه از غرب وارد ایران شده و تا پیش از آن ایرانیان چنین مفهومی را نداشته‌اند.

به‌نظرم این تلقی عمومی از بیخ نادرست است. اگر بخواهیم بحثی تاریخی و مستند داشته باشیم، می‌بینیم که کهن‌ترین نظام حقوقی سنجیده و عقلانی که کلیدواژه‌ها و مفاهیمش بر بنیادی فلسفی استوار شده، در ایران‌زمین تکامل یافته و قدمتش هم بسیار زیاد است، یعنی از ابتدای دوران هخامنشی اسناد روشن و شفافی داریم که صورتبندی حقوق را نشان می‌دهد.

 به‌نظر این حرف شما با برداشت کلاسیک مردم از مفهوم حق تعارض ندارد؟

چرا، خوشبختانه تعارض دارد! چون آن برداشت کلاسیک از یک تاریخ‌تراشی ایدئولوژیک و بی‌پایه برخاسته که به‌راحتی می‌توان نادرستی‌اش را با سند و مدرک نشان داد. آن نگرش کلاسیک مدرن می‌گوید که حقوق مدنی برای نخستین‌بار در یونان باستان ابداع شد، در دولت روم به صورت هنجاری اجتماعی درآمد و بعد از عصر نوزایی، اروپاییان به همان بازگشت کردند و به‌تدریج گسترشش دادند تا به تعریف مدرن از حق منتهی شد. طبق این روایت باقی جاهای دنیا هم اصولا مفهوم حق را نداشته‌اند و همه‌شان از غربی‌ها آن را وامگیری کرده‌اند.

 یعنی می‌گویید چنین نبوده است؟

نخیر، چنین نبوده. نخست آن‌که در همه‌ جوامع انسانی مفهومی نزدیک به حق تعریف و صورتبندی می‌شود و این امری عام و کلان و فراگیر است و منحصر به یونان باستان نیست. شواهدی که فرانتس دووال ارایه کرده نشان می‌دهد که مفهومی نزدیک به حق و معانی برخاسته از آن (مثل برابری، انصاف و عدالت) در میان جانورانی مثل میمون‌ها هم یافت می‌شود، یعنی می‌خواهم بگویم هنجارهای رفتار جمعی مربوط به‌ معنای حق امری بسیار فراگیر و از نظر تکاملی بسیار ریشه‌دار است. بی‌شک در همه‌ جوامع انسانی شکلی از آن وجود داشته است، یعنی در بدوی‌ترین جوامع نانویسا و نامستقر هم قواعد و هنجارهایی وجود داشته که الگوی دسترسی افراد به منابع و برخورداری از پاداش به‌ازای انجام کارها را ساماندهی می‌کرده است. این معنای عام و کلان و تکاملی حق است که به این تعبیر هم در یونان باستان و هم خیلی پیش از آن در فنیقیه‌ باستان، مصر باستان، چین و باقی جاهای دنیا وجود داشته است.

 اما شما گفتید ایرانیان در این مورد پیشگام بوده‌اند…

 یک معنای دقیق‌تر و پیچیده‌تر از حق زمانی شکل می‌گیرد که قواعد و هنجارهایی که حرفش را زدیم، نوشته شود و حالتی مدون به خودش بگیرد. شواهد نشان می‌دهد که همه‌ جوامع باستانی به محض نویساشدن این قواعد را می‌نوشته‌اند. چنان‌که در میان‌رودان، ایلام و مصر باستان هم از اواخر هزاره‌ سوم پیش از میلاد نوشته‌شدن این قوانین را داریم و آنچه در یونان و روم باستان هم می‌بینیم در همین سطح است، یعنی شکل نوشته‌شده‌ عرف و هنجارهای اجتماعی درباره‌ شیوه‌ برخورداری افراد از منابع مشترک است.

از این نظر ایران‌زمین و مصر ٢‌هزار‌سال بر یونان‌باستان تقدم دارند. اما یک سطح پیچیده‌تر از صورتبندی حق به جایی برمی‌گردد که نظریه‌ای و دستگاهی فلسفی برای اندیشیدن درباره‌اش به وجود بیاید. در این مورد ایرانیان پیشگام بوده‌اند. نخستین دستگاه فلسفی‌ای که «من» را به رسمیت می‌شمارد، در قرن دوازدهم پیش از میلاد در گاهان زرتشت صورتبندی شده و نخستین نظام اجتماعی‌ای که به شکلی مستند براساس چنین برداشتی قوانین را صورتبندی می‌کند، دولت هخامنشی است که از اواخر قرن ششم پیش از میلاد چنین می‌کند. منابع یونانی ٢ قرن پس از این تحول بر صحنه‌ تاریخ پدیدار می‌شوند و صریحا بازنویسی، وامگیری و مقاومتی در برابر حقوق پارسی هستند.

 بر چه اساسی می‌گویید این شکل فلسفی از صورتبندی حق در دوران هخامنشی وجود داشته؟

بر مبنای ٣ رده از گواهان در این مورد می‌توان داوری کرد. نخست متون رسمی‌ای است که این قوانین را در قالب بیانیه‌های سیاسی یا متون دینی صورتبندی می‌کنند. در منابع اوستایی که گاه نیم‌هزاره کهن‌تر از عصر هخامنشی هستند و همچنین در متون پارسی باستان یک نظام منسجم و یکپارچه‌ نظری می‌بینیم که در آن قانونی طبیعی (اشا) با خیر اخلاقی و وجدان (دئنا) همسان انگاشته شده و قواعد اجتماعی رعایت آن با نام داد (داتَّه) برچسب خورده و این کلمه‌ای است که در سراسر تاریخ ایران ثبات خود را حفظ کرده است.

در این دستگاه نظری واحد تعریف حق فرد انسانی یعنی همان من است و هنجار اجتماعی ادامه‌ای سنجیده و اندیشیده از قوانین طبیعی دانسته می‌شود که باید به کمک قواعد عقلانی (خرد/ خرَتوم) توضیح داده شود. علاوه بر این یک رده‌ دیگر از اسناد را داریم که روابط مالی و اندرکنش حقوقی مردم را نشان می‌دهد. برگه‌هایی که سند خریدوفروش یا ازدواج و مشابه اینها هستند و زندگی روزمره‌ مردم را نشان می‌دهند و براساس‌شان می‌توان دانست این حرف‌ها تنها شعارهایی سیاسی و دینی نبوده و به‌طور واقعی در زندگی مردم انعکاس داشته و کیفیت زیست مردم را نسبت به دوران پیش از آن با جهشی روبه‌رو ساخته است. درنهایت گزارش مورخانی مثل هرودوت را داریم که اغلب از بیرون به جامعه‌ ایرانی آن روزگار نگاه می‌کرده‌اند و روایت‌شان از آنچه می‌دیدند دقیقا با همین تصویر سازگار است. درواقع در غرب تا اول و دوم میلادی یعنی تا ٧٠٠‌سال بعد، این شیوه از صورتبندی حق نمودی ندارد.

 پس نخستین شکل از تعریف حق در ایران چنین بوده است.

 بله و همچنان تا به امروز ادامه یافته است. در این نگرش، حق زیر چتر دستگاهی فلسفی قرار می‌گیرد که اخلاق و هستی‌شناسی را متحد می‌کند و قوانین مدنی را در امتداد قوانین طبیعی درنظر می‌گیرد. دومین شکل صورتبندی حق در ایران‌زمین به قرون میانه مربوط می‌شود، یعنی پس از چیرگی سلطان‌های ترک بر ایران‌زمین، شکلی از نشت‌کردن حقوق مصری- رومی به درون ایران‌زمین را می‌بینیم. این حقوق در قالب مفهوم خلافت سازماندهی می‌شده و جبرگراست و فرد را در مقام واحد تولید کنش اخلاقی و بنابراین کنشگر فعال اجتماعی به رسمیت نمی‌شناسد.

این شکل از تعریف حق در جوامع برده‌داری مثل روم صورتبندی شده و در قالب مسیحیت جنبه‌ای مینویی به خود گرفته و از همان مجرا به ایران‌زمین وارد شده است. این شیوه از تعریف حق جبرگرا، مناسک‌گرا، اجبارآمیز است، یعنی بیشتر بر تکلیف تاکید دارد تا حق و آن تعادل باستانی میان حق و تکلیف را نقض می‌کند. درنهایت در دوران جدید ورود حقوق مدرن را داریم که ادامه‌ و اصلاحی از همان حقوق رومی قرون وسطایی است و پیکربندی و پیامدهایش جای بحث و نقد فراوان دارد، چراکه شالوده‌اش همچنان بر برده‌داری استوار شده، منتها برده‌داری روشنفکرانه‌ جدیدی که غیرمسیحیان را بربر می‌شمارد و در لوای استعمار صورتبندی می‌شود.

چرا با کلمه «حق» آشنا نیستیم؟ 

 پس ٣ تعریف از حق به نظرتان در ایران رواج دارد…

 هریک از این سرمشق‌های نظری درون خود خوانش‌ها و جریان‌های تاریخی متفاوت و گاه واگرایی را تولید کرده‌اند که برخی‌شان امروز در جامعه‌ ایرانی فعال هستند. روی هم رفته چیزی که می‌بینیم نوعی اغتشاش مفهومی درباره‌ کلمه‌ حق است. کلمه‌ای که به جای right انگلیسی و recht آلمانی به کار گرفته شده، بی‌توجه به تاریخ دیرپا و متفاوتی که در بستر تمدن ایرانی داشته و معناهای متفاوتی که به ذهن‌ها متبادر می‌کند. از همین‌جا جمله‌ای که گفتید را می‌شود چند جور تعبیر کرد.

«حق دادنی نیست» تا حدودی به ماهیت سرشتی و ذاتی حق در پیوند با قانون طبیعی اشاره می‌کند و «حق گرفتنی‌ است» به کنش خودمختار و فعال من‌ها در تحقق حق‌شان تاکید دارد، یعنی این جمله کمابیش در همان پیکربندی باستانی ایرانی که من و اختیار و قانون طبیعی را محترم می‌شمرد، بیان شده است. تعبیری که با تفسیرهای مدرن درباره‌ قراردادی و وضعی‌بودن مفهوم حق ناسازگار است و تقریبا واژگونه‌ نگرش روسویی مشهوری است که حق اجتماعی را ناشی از نقض قانون طبیعی و در مقابل آن تعریف می‌کند.

 این‌روزها مفهوم ٢قطبی مهمی درباره‌ کلمه‌ حق نمایان است و آن هم به مدافعه‌گری و مطالبه‌گری مربوط می‌شود. این ٢ چه تفاوتی با هم دارند و معنای دقیق‌شان چیست؟‌

 نکته در این‌جاست که برخی می‌گویند حق چیزی است که مال ما است و باید آن را طلب کرد. برخی دیگر می‌گویند حق وضعیتی است که باید از آن حراست کرد. یعنی از دید گروهی حق امری غایب است که باید با کوشش تحقق پیدا کند، درحالی‌که از نگاه گروهی دیگر حق امری فراگیر است که در حالت پایه هست و باید از مخدوش‌ شدنش پیشگیری کنیم. اگر قدری به زیرساخت معنایی این ٢ بنگریم، می‌بینیم که درواقع همان تفسیر دوگانه از پیوند قانون طبیعی و قانون اجتماعی را بیان می‌کند. درنهایت هم همه‌ اینها به تصویر سخنگو از سرشت انسانی یعنی موقعیت و منزلت من در مقابل نهاد اجتماعی بازمی‌گردد. از یک زاویه من حامل حقی است که مدام ممکن است توسط نهادها زایل شود و باید در برابر این ستم ایستاد و حق را مطالبه کرد و از زاویه‌ای دیگر حق اصولا از نهادها تراوش می‌شود و در وضعیتی بینافردی وجود دارد و از این رو باید از هنجارهای نهادین نگهبانی کرد تا حق پایدار بماند.

 کدام‌یک از این ٢ دیدگاه درست‌تر است؟ هریک چه پیامدهایی به دنبال دارد؟

 راستش هیچ‌یک به معنای دقیق کلمه درست نیست، چون کلیدواژه‌هایی مانند حق هرچند ظاهر اسم دارند، اما درواقع کارکردی همچون فعل را ایفا می‌کنند. تعریف حق امری انتزاعی نیست که در دایره‌ نظریه محدود بماند، که بی‌درنگ به روندی و فرآیندی می‌انجامد که مایه‌ تیره‌روزی یا بهروزی زندگی‌های مردم می‌شود.

 شاید بهتر باشد پرسش را این‌طوری دوباره بپرسم که کدام تعریف از حق کارسازتر است و شهروندانی خوشبخت‌تر پدید می‌آورد.

اگر نظر مرا صریح بخواهید، این موضع‌گیری‌ها همگی با ابهام و نارسایی‌های نظری جدی روبه‌رو هستند، یعنی آن سردرگمی‌ای که گفتم در همه‌شان دیده می‌شود. ما در این‌جا با فعالانی مدنی و سخنگویانی اجتماعی سروکار داریم که خود را در جبهه‌ای قرار می‌دهند، اما تعریف روشن و شفافی از حق ندارند و سنتی که درونش این کلمه را فهم می‌کنند، درست نمی‌شناسند. در نتیجه اغلب با نوسان و چرخش‌های پیاپی در اطراف ٣ سرمشقی که گفتیم روبه‌رو می‌شویم.

 این نوسانی که می‌گویید برایم گنگ است. می‌توانید مثالی بزنید؟

بله، مثلا مجسم کنید کسی خواهان دفاع از حق زنان است. در نگاه نخست چنین به‌نظر می‌رسد که تعریف از حق در گفتمان چنین کسی برمبنای ارج و اهمیت مفهوم من استوار شده است، یعنی در قالبی که بین نگرش کهن ایرانی و دیدگاه لیبرال مدرن مشترک است و «من خودمختار» را آفریننده‌ غایی کنش اخلاقی و بنابراین مسئولیت مدنی و حامل حق قلمداد می‌کند. بعد شما می‌بینید همان سخنگو انگار به تمایزی ذاتی میان زن و مرد باور دارد، یعنی آن مفهوم بنیادین من انسانی بسیط را نقض می‌کند. در مرحله‌ بعد می‌بینید گاهی پای شعارهای مارکسیستی هم در میان‌ است، یعنی به نوعی جبر نهادی هم باور دارد، بنابراین اصل اختیار آزاد من را هم بنا به میل خود نادیده می‌گیرد.

چرا با کلمه «حق» آشنا نیستیم؟ 

 راهبرد پیشنهادی‌تان در این مورد چیست؟ چطور می‌شود با هم درباره‌ حق بیندیشیم؟

ما نیاز به ٣ زیرساخت فعال و چالاک داریم: نخست نخبگانی که درباره‌ حق در سرمشق نظری مشخص و روشنی بیندیشند و موضع‌شان معلوم و دستگاه‌ نظری‌شان منسجم باشد. این‌که کدام رویکرد را برمی‌گیرند و به کدام یک از ٣ سرمشق می‌پیوندند چندان اهمیت ندارد.

دوم آن‌که به نهادهای تصمیم‌گیرنده و سازمان‌های پشتیبان حقوقی نیاز داریم که بر نقد و اندیشه و مفاهیم و به همراهش مدارهای اجرایی را بازسازی کنند. درنهایت به سازوکاری فعال و مدنی و مردمی نیاز داریم تا عرف یعنی هنجارهای اجتماعی را به این معادله وارد کند و آن ساخت نظری را با روال‌های اجرایی به شکلی گره بزند که با سلیقه و خواست و درک مردمی از دادگری سازگاری داشته باشد. همکاری این ٣ اندام است که توسعه‌ تدریجی نظام حقوقی و گسترش گام‌به‌گام هنجارهای عرفی به سوی دادگری بیشتر را ممکن می‌کند و همزمان نظام‌های معنایی مربوط به حق را هم صیقل می‌زند و تدقیق می‌کند.

 در دولت یازدهم منشور حقوق شهروندی با توجه به مفاهیم مطالبه‌گرانه و مدافعه‌گرانه تهیه شد؛ با توجه به این موضوع نقش ساختار قدرت و حکومت را در رسیدن به یک جامعه مدافعه‌گر چگونه می‌بینید؟
حرکت‌کردن در این راستا دلگرم‌کننده و سودمند است، اما چنان که گفتم باید سازوکارهایی در آن ٣ اندام اجتماعی شکل بگیرد و فعال شود، وگرنه همه‌چیز در حد دادگری به مثابه شعاری سیاسی باقی می‌ماند که البته همان هم از غیابش بهتر است!


منبع: برترینها

راز محبوبیت ابرقهرمان های آمریکایی چیست؟

ماهنامه همشهری بیست و چهار: ابرقهرمان ها از بخش های محبوب فرهنگ سرگرمی معاصر هستند. این احتمال وجود دارد که یک انسان معمولی، حداقل یک ابرقهرمان محبوب داشته باشد یا بشناسد. خواه طرفداری باشد که ساعت ها وقت می گذارد و کامیک بوکی را می خواند خواه در سینما برای اولین بار با آنها آشنا می شود. فیلم های ابرقهرمانی، بلاک باسترهایی هستند که فروش شان تضمین شده است. از میان ۱۰۰ فیلم برتر ابرقهرمانی ساخته شده از سال ۱۹۷۸، ۴۶ فیلم بیش از ۱۰۰ میلیون دلار فروش داشته اند.

چه چیزی سبب این استقبال عمومی شده که هر سال میلیون ها نفر را به سالن سینماها می کشاند؟ آیا همه این بیننده ها شیفته داستان های پر از اکشن آنها هستند؟ آیا کشته و مرده هیکل های زیبا و دست نیافتنی آنها هستند؟ شاید وعده تضمین شده دو ساعت سرگرمی ناب است که حس و حال یک ماجرای حماسی را دارد. اگر کسی در این فیلم ها کمی عمیق تر شود متوجه می شود که مسئله ریشه دارتر از میل به سرگرمی است.

ابرقهرمان ها آن گونه که در فیلم های اخیر به نمایش در می آیند هر چند هم که قدرت ها و توانایی های خارق العاده داشته باشند تا حد بسیار زیادی انسان های معمولی هستند. تماشاچیان ابرقهرمان ها را می بینند که سعی می کنند با تجربه انسان بودن کنار بیایند، تجربه ای که مخاطبان می توانند با آن همذات پنداری کنند. آنها بخشی از واقعیت خودشان را از دریچه این شخصیت ها بر پرده عریض می بینند. اینها چیزهایی است که این شخصیت ها را برای مخاطب دوست داشتنی و الهام بخش می کند.

داستان هر انسانی از یک جا شروع می شود. هر کس گذشته و تجربیات خاص خودش را دارد که به شخصیت فعلی اش سر و شکل می دهد. رابین روزنبرگ در مقاله ای در مجله اسمیشونین می نویسد که در اصل داستان پیدایش و شکل گیری ابرقهرمان هاست که آنها را الهام بخش می کند. شخصیت ها با تغییرات بزرگی در زندگی شان دست و پنجه نرم می کنند و این زمینه مشترکی برای مخاطبان فیلم می شود تا با ابرقهرمان ها همذات پنداری کنند. این نکته بسیار مهمی است اما منبع الهام معمولا فراتر از شروع داستان این شخصیت ها می رود.

دیدن این که یک شخصیت نقاط ضعف و بدبیاری ها را تبدیل به نقاط قوت و سرچشمه های انگیزه می کند، الهام بخش است. اگرچه همیشه پیش از یک تغییر اساسی است و به همین خاطر است که ابرقهرمان ها را می ستاییم. طوری که بعد انسانی زندگی شان را حل و فصل می کنند و در پایان تصمیمی نوع دوستانه می گیرند که ویژگی تمام آنهاست. اینهاست که مخاطب را عاشق ابرقهرمان ها می کند.

ابرقهرمان ها با مردم عادی چندان فرق ندارند. قابلیت های جابجا شدن و هدایت آتش را که از ایشان بگیری، مثل خیلی های دیگر می شوند. همان درگیری ها و مشغله های یک انسان معمولی را دارند. حتی آنهایی که در اصل از نوع بشر نیستند، نمی توانند از حقیقت های بشری جدا باشند. از همان داستان اول هم شروع می شود، همان طور که روزنبرگ بحث می کند، بعد انسانی در این فیلم ها، موضوع اصلی است و مدام حضور دارد. قهرمان ها با افت و خیزهای احساسی، ضعف ها و ناتوانی در کنترل شرایط پیش آمده دست و پنجه نرم می کنند. مروری بر نسخه های سینمایی این ابرقهرمان ها در سال های اخیر این مفهوم را به خوبی نشان می دهد.

بروس وین / بتمن

به روایت بتمن آغاز می کند و شوالیه تاریکی

کاملا انسان: بتمن نمونه اعلای ابرقهرمانی است که تماما بشر است. به شدت ثروتمند است، قابلیت های جسمانی خوبی دارد و به منبع بی حد و حصر ابزارهای جالب و جدید دسترسی دارد اما در آخر به لحاظ ژنتیکی از نوع بشر است.

راز محبوبیت ابرقهرمان های آمریکایی چیست؟

اتفاقی که زندگی اش را دگرگون می کند: در «بتمن آغاز می کند» تجربه آزار دهنده بروس، دیدن صحنه کشته شدن پدر و مادرش است. او خودش را به خاطر این ماجرا سرزنش می کند و به آلفرد می گوید: «تقصیر من بود. من مجبورشان کردم سالن نمایش را ترک کنند. اگر نترسیده بودم..» این تجربه زمینه ترس و احساس گناه او را ایجاد می کند و مقدمات تبدیل شدنش به بتمن را می چیند. در این مرحله هر کس پدر و مادرش را از دست داده باشد یا خودش را مسئول چنان فاجعه ای بداند با بروس همذات پنداری می کند.

افت و خیز احساسی: بروس وین از خفاش ها می ترسد؛ ترسی که ریشه در کودکی اش دارد. وقتی برای اولین بار وارد غار خفاش (Batcave) می شو، فوجی از خفاش ها دورش پرواز می کنند و او خودش را پس می کشد. بعد تصمیم می گیرد این ترس را کنار بگذارد و اجازه دهد که خفاش ها دورش پرواز کنند. بعدتر وقتی آلفرد از بروس می پرسد که چرا از خفاش ها تقلید می کند، جواب می دهد: «خفاش ها مرا می ترسانند، وقت آن است که دشمنانم هم این ترس را با من شریک شوند.» از اینجا می فهمیم که ترس او هنوز از بین نرفته است اما او دیگر اجازه نمی دهد که این هراس او را کنترل کند. مخاطب به خوبی در می یابد که چگونه بروس بر این ترس فائق می آید و آن را به یک انگیزه محرک تبدیل می کند. این به شدت الهام بخش است چرا که ترس حسی قوی است و هر کس بالاخره در زندگی اش از یک چیز می ترسد.

نقطه ضعف (پاشنه آشیل): بسیاری از رفتارهای بروس برخاسته از عشق است و همین مسئله او را آسیب پذیر می کند. انگیزه او در «شوالیه تاریکی» علاقه به ریچل داوز است. این مسئله جایی دردسر می شود که جوکر هم ریچل و هم هاروی دنت را می زدد، آنها را در دو جای مختلف اسیر می کند و به بروس می گوید که فقط یکی از آنها را می تواند از مرگ نجات دهد. بروس سراغ جایی می رود که فکر می کند ریچل آنجاست تا او را نجات دهد اما متوجه می شود که به او کلک زده اند و در واقع سراغ هاروی دنت آمده است. عشق بروس به ریچل او را در مقابل جوکر آسیب پذیر و شکننده می کند. کدام آدمی است که تا به حال عشق (یا آنچه خودش گمان می کند عشق است) کورش نکرده باشد و تصمیم اشتباهی نگرفته باشد؟ مخاطب وقتی بروس را می بیند که عمل اشتباه را تکرار می کند، می تواند با او همذات پنداری کند.

عدم کنترل: بروس با این که یک ابرقهرمان است نمی تواند نتیجه نهایی موقعیت هیا مختلف را کنترل کند. در «بتمن آغاز می کند»، فالکون را گیر می اندازد و دسته بسته رهایش می کند تا پلیس او را دستگیر کند. این پیروزی زودگذر است چرا که بعد از آن فالکون قربانی مترسک می شود و به جای زندان، راهی تیمارستان آرکام می شود. بروس وین نمی تواند عدالت را تضمین کند. همان گونه که در «شوالیه تاریکی» نمی تواند ریچل را نجات دهد. با این که نیرویش را در جهت خیر به کار می گیرد، نمی تواند نتایج نهایی و پیامدهای موقعیت ها را کنترل کند که اتفاقا وجه بشری اش را بیشتر می کند. بار دیگر مخاطب تجربیات مشابه خودش را بر پرده سینما می بیند و موقعیت بتمن را واقعی و همدلی برانگیز می یابد.

رفتار نوع دوستانه: در پایان «شوالیه تاریکی» بتمن اجازه می دهد در نظر مردم گاتهام یک شخصیت منفی باشد و تمام تقصیرهای دنت به گردن او بیفتد. اجازه می دهد به خاطر قتلی که انجام نداده تعقیبش کنند چرا که معتقد است او همان چیزی است که «گاتهام از او می خواهد باشد»، حتی اگر فکر کنند که او دشمن شان است. این اتفاق بعد از شب های پیاپی می افتد که او درت خیابان ها جانش را به خطر می انداخت تا گاتهام را پاک کند. بروس خودش را وقف شهری می کند که نیت خیر او را نمی فهمد و خود خواسته اجازه می دهد مردم هر طور که می خواهند فکر کنند.


تونی استارک/ آیرن من

به روایت آیرن من و اونجرز

کاملا انسان: بله، بدن تونی استارک با یک رآکتور کوچک تغییر پیدا کرده تا گلوله ها در او اثر نکنند. درست است، راکتور است که به لباس آیرن من قدرت می دهد اما تنها قدرت تونی بدون لباس مخصوصش، ذکاوت و شوخ طبعی اش است. بدنش هیچ قدرت اضافه تری از لباس نمی گیرد. در اصل این راکتور یک تنظیم کننده پر زرق و برق ضربان قلب است، بنابراین تونی استارک کاملا انسان به حساب می آید.

راز محبوبیت ابرقهرمان های آمریکایی چیست؟

اتفاقی که زندگی اش را دگرگون می کند: وقتی برای نمایش یکسری اسلحه به افغانستان رفته است، زخمی می شود و نیروهای شورشی او را می دزدند و مجبورش می کنند موشک جریکو برای شان بسازد. سه ماه در اسارت زندگی می کند تا این که موفق می شود با اولین مدل از لباس آیرن من از آنجا فرار کند.

افت و خیز احساسی: در «آیرن من»، تونی، هم سلولی به نام یینسن دارد، مردی اهل گالمیرا که اولین عمل را برای نجات جان تونی انجام می دهد. یینسن به تونی کمک می کند اولین نسخه از لباس آیرن من را بسازد، با این نیت که هر دو بتوانند فرار کنند. در پایان یینسن از جان خودش می گذرد تا تونی بتواند فرار کند.

آخرین جملاتش به تونی این است: «حیفش نکن. زندگی ات را هدر نده». احترام و دین تونی به یینسن، از بسیاری جهان انگیزه زیادی به او می دهد. بعد از بازگشتش به آمریکا اعلام مین کند که کارخانه استارک دیگر سلاح تولید نخواهد کرد. اولین ماموریت آیرن من این است که سراغ شورشی های شهر یینسن، یا همان گالمیرا برود و انبار سلاح ها را نابود کند. تونی درگیر آیرن من و قابلیت هایش می شود. او به پپر پاتس، دستیارش می گوید: «بعد از این ماموریتی در کار نخواهد بود. فقط همین ماموریت.»

پپر، تونی را تهدید می کند که اگر بخواهد باز هم زندگی اش را به خطر بیندازد، او دیگر ادامه نخواهد داد. تونی در جواب می گوید: «فقط در صورتی می توانم زنده بمانم که انگیزه ای داشته باشم. من دیوانه نیستم پپر. بالاخره فهمیدم که می خواهم چه کار کنم.»

در این قسمت تونی علاقه اش را برای عملی کردن وصیت یینس به زبان می آورد؛ این که زندگی اش را هدر ندهد. تونی در لباس آیرن من هدفش را پیدا کرده است و همچنین راهی برای بروز توانایی هایش. در این قسمت مخاطب با تونی استارک همدلی می کند، خصوصا آنهایی که عزیزی را از دست داده اند و توانسته اند راهی پیدا کنند که با رفتارها و اعمال شان آن فرد را تقدیر کنند.

نقطه ضعف: رفتار تونی استارک به گونه ای است که انگار هیچ چیز در جهان نمی تواند راهش را سد کند. در واقعیت تونی از نظر جسمی آسیب پذیر است. راکتوری که در سینه تونی است هم لباس آیرن من را فعال می کند و هم کمک می کند تونی زنده بماند. در «آیرن من»، اوبادیا آستین، وقتی تونی را فلج می کند، از این نقطه ضعف استفاده می کند و راکتور را می دزدد تا بتواند لباس خودش را فعال کند.اگر مدل های قدیمی تر راکتور نبود، تونی ممکن بود بمیرد. هر بیننده ای که به قرص یا دارویی برای ادامه زندگی اش وابسته است، با وابستگی تونی به راکتور همذات پنداری می کند.

رفتار نوع دوستانه: مدر میانه نبرد «اونجرز» در نیویورک، دولت سعی می کند با پرتاب یک موشک اتمی به سمت جزیره مهتن، حمله چیتاری را خنثی کند. به محض این که نیک فری، تونی استارک را در جریان می گذارد، آیرن من می رود تا موشک را منحرف کند. او خودش را به موشک وصل می کند و آن را به سمت یک درگاه می برد و در نهایت آن را وارد محدوده دیگری می کند و با علم به این مسئله این کار را انجام می دهد که ممکن است بعد از آن دیگر نیروی لازم را برای بازگشت به زمین نداشته باشد. او می داند که ممکن است دیگر هیچ وقت پپر پاتس را نبیند اما این را هم می داند که اگر این کار را نکند، این موشک نیویورک را نابود خواهد کرد و میلیون ها نفر از مردم را خواهد کشت. باید درگاه با ببندد و حمله را خنثی کند. تونی با میل خود حاضر می شود جانش را فدا کند تا زندگی میلیون ها نفر را نجات دهد.


استیو راجرز/ کاپیتان آمریکا

به روایت کاپیتان آمریکا، اونجرز و کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان

بشر تغییر یافته: استیو راجرز یک انسان عادی به دنیا می آید اما با یک دستکاری از بیرون به یک نسخه ارتقا یافته تبدیل می شود. دکتر ارسکین به خاطر شخصیتش او را انتخاب می کند و استیو راجرز بعد از آزمایش سرم «ابرسرباز» دکتر ارسکین، تبدیل به کاپیتان آمریکا می شود.

راز محبوبیت ابرقهرمان های آمریکایی چیست؟

اتفاقی که زندگی اش را دگرگون می کند: از این دست اتفاق ها به کرات برای استیو رخ داده است، از جمله مرگ پدر و مادرش، جنگ جهانی دوم و این که مدام از پیوستن به ارتش منع شده است. مهم ترین اتفاقی که زندگی اش را تغییر می دهد این است که تبدیل به «ابرسرباز» می شود.

افت و خیز احساسی: در «سرباز زمستان» معلوم می شود که تنها دلیل تعهد استیو به شیلد، عشقش به پگی کارتر است. درست است که جسمش تغییر یافته اما مثل باقی ما انسان های عادی احساسات دارد. در پایان همین فیلم، استیو با سرباز زمستان که رفیق قدیمی اش باکی بارنز است مبارزه نمی کند و با این که هیدرا تلاش می کند باکی را به ابرسرباز خودش تبدیل کند، استیو معتقد است که هنوز می شود باکی واقعی را در جایی درون او پیدا کرد. او اجازه می دهد باکی شکستش دهد و به خاطر رفاقتی که با دوست قدیمی اش دارد، تلاشی برای مبارزه نمی کند.

نقطه ضعف: استیو بیش از حد از ماجرا پرت است چرا که چندین دهه یخ زده بوده است. به همین خاطر در جریان خیلی از چیزها نیست و معمولا در گفتگوها گیج می شود. در «اونجرز» وقتی اشاره ای به میمون های پرنده می شود و تور آن را متوجه نمی شود، واقعا به وجد می آید. به همین خاطر که از زمانه عقب است معمولا برای حل کردن مشکلات فنی بسیار به دیگران وابسته است. وقتی در «اونجرز» با آیرن من مشغول تعمیر سفینه هستند، مهم ترین نکته ای که می گوید این است که «به نظر می رسد با الکتریسیته کار می کند.» فقط باید به حرف های آیرن من گوش کند. هر کس که مجبور باشد به حرف کس دیگری گوش کند، خصوصا کسی که چندان از او خوشش نمی آید یا به او اعتماد ندارد، با استیو و رابطه اش با باقی اونجرز همدلی می کند.

عدم کنترل: در «نخستین اونجر»، استیو گمان می کند که هیدرا را شکست داده است. نمنی گذارد Tesseract به دست هیدرا بیفتد و در «اونجرز» تازه متوجه می شود که شیلد با سلاح هایی که با قدرت Tesseract می سازد، سعی دارد با هیدرا مقابله کند. در «سرباز زمستان» نگرانی اش را درباره شیلد با رییس فری در میان می گذارد. او وظیفه خود می داند که نگذارد شیلد هم مثل هیدرا شود و نمی خواهد ببیند که سازمان از درون دچار فروپاشی شده است. استیو با همه کارهای مثبتی که در این مسیر انجام می دهد نمی تواند جلوی رخ دادن اتفاقات بد را بگیرد. انگار که علیه قوانین مورفی به جنگ برخاسته است، جنگی که برای اکثر بیننده ها آشناست.

اقدام نوع پرستانه: در پایان «سرباز زمستان»، وقتی شیلد دارد از هیدرا شکست می خورد، استیو تصمیم می گیرد با همراهان اندک به میدان مبارزه برود. او می توانست خیلی راحت خودش را کنار بکشد، خصوصا که شیلد داشت تا حدود زیادی مانند هیدرا عمل می کرد اما در عوض تصمیم می گیرد از نیروهای وفادار شیلد بخواهد تا او را در مبارزه یاری کنند.


پیتر پارکر / اسپایدرمن

به روایت اسپایدرمن

انسان تغییر شکل یافته: پیتر پارکر انسانی کاملا عادی است تا این که عنکبوتی او را نیش می زند و نقشه ژنتیکی بدنش را تغییر می دهد. بیننده در اسپایدرمن شاهد این است که دی ان ای عنکبوت بخشی از دی ان ای پیتر می شود و این یعنی پیتر دیگر کاملا انسان نیست و بخشی از جسمش عنکبوت است.

راز محبوبیت ابرقهرمان های آمریکایی چیست؟

اتفاقی که زندگی اش را دگرگون می کند: زندگی پیتر وقتی تغییر می کند که در یک سفر کلاسی، عنکبوتی تغییر ژن داده، او را نیش می زند. همان شب پیتر توانایی های عنکبوتی پیدا می کند، می تواند از مچ دستش تار پرتاب کند و مثل عنکبوت از دیوار بالا برود.

افت و خیز احساسی: تغییرات احساسی زیادی در زندگی پیتر وجود دارد اما مهم ترین آنها احترامی است که برای عمویش بن قائل است. بن است که این جمله کلیدی و معروف را به پیتر می گوید: «قدرت زیاد، مسئولیت زیاد می آورد.» وقتی عمو بن این حرف را می زند از میزان قدرت پیتر خبر ندارد اما پیتر حرف او را به جان می خرد. وقتی عمویش کشته می شود، عمه می به او می گوید: «تو هدف های مهمی داشتی، او را ناامید نخواهی کرد.» این حرف میل پیتر را برای ادای احترام به خاطره عمویش قوت می بخشد. به جای این که از قدرتش پول در آورد (همان طور که ابتدا در مبارزه های درون قفس از آن استفاده می کند)، تصمیم می گیرد کارهای خوب انجام دهد: جلوی دزدها را بگیرد و بچه ای را از خانه آتش گرفته نجات بدهد. مثل تونی استارک از دست دادن عزیزی، برای پیتر انگیزه ای می شود که قدرتش را در آن راه به کار ببندد.

نیروی محرک دیگر برای پیتر، عشق دوران کودکی اش، مری جین واتسون است. ذوق او را از دیدن ماشین پر زرق و برق تازه فلش تامسون می بیند و تصمیم می گیرد در مبارزه کشتی شرکت کند تا بتواند پول خرید ماشین را دربیاورد. به هر بهانه ای با مری جین حرف می زند و گاهی با دو قطار و یک اتوبوس خودش را به محله مری جین می رساند تا او را ببیند. چه کسی است که عشق های دوران کودکی و کارهای احمقانه برای به دست آوردن آن عشق را تجربه نکرده باشد؟! این مسئله خاطرات مخاطب را با پیتر همراه می کند.

نقطه ضعف: عشق پیتر به خانواده و مری جین، به همان میزان که رفتارهای پیتر را تحت تاثیر قرار می دهد، مهم ترین نقطه ضعف او هم می شود. همه (به جز خود مری جین) می دانند که پیتر عاشق کیست اما پیتر هیچ گاه پا پیش نمی گذارد و وقتی هری با مری جین دوست می شود، پیتر مضطرب می شود. به محض این که گوبلین سبز می فهمد اسپایدرمن کیست، دیگر هیچ یک از عزیزانش در امان نیستند. به عمه می حمله می شود و راهی بیمارستان می شود. گوبلین سبز، مری جین را می دزد و پیتر را مجبور می کند که بین نجات جان او و مردمی که درون واگن هستند یکی را انتخاب کند. اهمیت انسان های دیگر در زندگی پیتر، او را در برابر حمله دشمنانش آسیب پذیر می کند.

عدم کنترل: پیتر نمی تواند جرم هایی را که در اطرافش اتفاق می افتد کنترل کند. هر گاه می رود تا یک دزدی یا شری را بخواباند، حس های عنکبوتی اش از بین می رود. جنایتکارها ساعت کاری مشخصی ندارند، به همین خاطر پیتر هم نمی تواند کار ثابتی داشته باشد. برای نجات جان مردم نیویورک همیشه دیر می رسد و تنبل به نظر می آید. در نهایت شغل ایده آلش را پیدا می کند، عکاس آزاد مجله دیلی بیوگل که تخصصش گرفتن عکس از اسپایدرمن است.

حتی همین مسئله هم از اختیار او خارج می شود چرا که نمی تواند جلوی دروغ هایی را که جی. جونا جیمسون درباره نیت های اسپایدرمن می گوید بگیرد. قدرت خارق العاده اش برای او امکانات زیادی فراهم می کند اما پیتر باز هم نمی تواند زندگی اش را جمع و جور کند. تمام بینندگانی که این مراحل اولیه رشد را تجربه کرده اند، می توانند تلاش پیتر را برای اینکه بتواند روی پای خودش بایستد، درک کنند.

تلاش نوع دوستانه: مری جین در پایان «اسپایدرمن» به او می گوید که او هم عاشق پیتر است. این همه آن چیزی بود که پیتر از ابتدای کودکی، و از همان نخستین بار که مری جین را دید، انتظارش را می کشید اما پیتر خوب می داند که نزدیک شدن به او، مری جین را بیشتر به خطر می اندازد. وقتی که پیتر برای امنیت مری جین درخواست او را با فداکاری رد می کند، قلب تمام بیننده ها می شکند.


کل – ال / کلارک کنت / سوپرمن

به روایت مرد پولادین

غیربشر: سوپرمن هیچ گاه یک انسان معمولی نبوده است. در سیاره کریپتون با نام کل – ال متولد می شود و پدر و مادرش برای نجات جانش او را به سیاره زمین می فرستند چرا که سیاره شان در معرض نابودی است. او بین زمینی ها بزرگ می شود و به همین خاطر احساسات انسانی را به خوبی درک می کند.

راز محبوبیت ابرقهرمان های آمریکایی چیست؟

اتفاقی که زندگی اش را دگرگون می کند: این که پدر و مادرش بلافاصله بعد از تولد او را به زمین می فرستند. او بعد از این اتفاق مجبور می شود خودش را با جو زمین سازگار کند و همین مسئله او را مقاوم تر و قدرتمندتر می کند. همچنین شرایط او را مجبور می کند که عمده زندگی اش را به دنبال پاسخ این سوال ها باشد که واقعا کیست، از کجا آمده است و همچنین به دنبال راهی باشد تا بتواند با متفاوت بودنش کنار بیاید.

افت و خیز احساسی: تنهایی برای سوپرمن مشکل بزرگی است. با این که پدر و مادر زمینی اش دوستش دارند اما باز روی زمین تنهاست. وقتی سروکله کریپتونی ها پیدا می شود (ژنرال زاد و کرونی ها)، اوضاع چندان خوب پیش نمی رود. سوپرمن باید بین زمینی ها، مردمی که واقعا دوست شان دارد و مردمی که در اصل متعلق به آنهاست یکی را انتخاب کند. او تصمیم می گیرد برای نجات مردم، خودش را تسلیم زاد کند. از طرفی، به شدت به پدر و مادر زمینی اش جاناتان و مارتا کنت وابسته است. به خاطر عشق و اعتمادش به جاناتان کنت، هویتش را پنهان می کند تا زمانی که مردم زمین آماده پذیرش این حقیقت باشند که در جهان هستی تنها نیستند.

نقاط ضعف: باورش سخت است که مرد پولادین نقطه ضعفی داشته باشد اما حقیقت دارد. با نام کلارک کنت در زمین بزرگ می شود و نور خورشید به او قدرت می دهد اما جو سیاره کریپتون او را ضعیف می کند. در «مرد پولادین»، لوئیس لین و بییننده ها رنج جسمی او را در تطبیق خودش با جو سفینه کریپتونی ها می بینند. شک، نقطه ضعف دیگر اوست. سوپرمن سراغ یک کشیش می رود تا تصمیم بگیرد خودش را تسلیم زاد کند یا نه. به کشیش لیون می گوید: «زاد قابل اعتماد نیست و شک دارم که مردم زمین هم قابل اعتماد باشند.»

او به خوبی می داند که اگر خودش را تسیلم زاد کند و مردم زمین را نجات دهد، باز مردم اذیتش خواهند کرد چرا که جاناتان کنت به او گفته است: «مردم از چیزی که نمی شناسند می ترسند.» گاهی اوقات بسیاری از مردم باید تصمیمی جسورانه بگیرند، به کسی اعتماد کنند که مطمئن نیستند مورد اعتماد است؛ اینجاست که بیننده ها با سوپرمن همذات پنداری می کنند.

عدم کنترل: کلارک باید در زندگی زمینی اش تمرین کند که توانایی اش را کنترل کند و بر نیرویش تمرکز کند تا از کنترلش خارج نشود. او بر توانایی هایش مسلط می شود اما نمی تواند جلوی مردم را بگیرد که سراغش نیایند. وقتی لوئیس متوجه توانایی های او می شود، نمی تواند قانعش کند که رهایش کند. در پایان فیلم مجبور می شود یکی از سفینه های دولت را نابود کند چرا که دائما او را تعقیب می کرد و دست از این کار بر نمی داشت و با این که مردم فهمیده بودند که سوپرمن وجود دارد، باید با همان هویت انسانی کلارک کنت زندگی کند تا اذیتش نکنند.

اقدام نوع دوستانه: کلارک وقتی خودش را تسلیم می کند، بالاخره هویت واقعی اش را فاش می کند. با این کار تصمیم بزرگی می گیرد و علی رغم هویت واقعی و آگاهی از نیروهایش، به مردم زمین اعتماد می کند.


اونجرز

سازوکار گروه های ابرقهرمانی

فیلم اونجرز با حضور آیرن من، کاپیتان آمریکا، تور، هالک، هاوکی، و بلک ویدو (بیوه سیاه پوش) ویژگی های معمول گروه های انسانی را به تصویر می کشد. گروهی از فارغ التحصیلان را در نظر بگیرید که برای مهم ترین پروژه شان با هم همکاری می کنند. در اکثر این گروه ها یکسری نقش ثابت همیشه وجود دارد. کسی که علامه دهر است (آیرن من)، انسانی که باهوش است و ایده های زیادی دارد اما به قدری راجع به آنها حرف می زند که اعضای دیگر گروه را پس می زند.

راز محبوبیت ابرقهرمان های آمریکایی چیست؟

همیشه یک بچه مثبت (کاپیتان آمریکا) هست که نگران جزییات ریز است و وسواس دارد که کار حتما آن طور که باید انجام شود و با کسانی که خلاقانه فکر می کنند به مشکل می خورد. فرد باهوش اما ساکتی هست (هالک) که تا حدودی عجیب غریب است و بعضی اوقات جو گروه را معذب می کند.

معمولا یک نفر پیدا می شود که به اندازه کافی باهوش هست و قابلیت های زیادی دارد که ارائه کند اما آنقدر خوش تیپ و دوست داشتنی است که با یک نگاه همه چیز را حل می کند (تور) و باعث می شود باقی اعضای گروه بی اهمیت جلوه کنند. و در آخر دانشجویی هست که دست به خرابکاری هایی می زند که هیچ یک از اعضای دیگر گروه نه می توانند و نه می خواهند انجام بدهند. در نتیجه، این دسته آخر معمولا کار خودشان را انجام می دهند و کاری به باقی اعضا ندارند. (هاوکی، بلک ویدو)

اکثر اوقات اجبار نمره است که اعضای گروه را وادار به همکاری می کند. این سازوکارها در همه کلاس ها و شرکت ها در جهان دیده می شود. هر وقت فردی مجبور باشد با کسانی که نمی شناسد یا به آنها اعتماد ندارد، همکاری کند. در «اونجرز» این تیم ابرقهرمانی با حمله بیگانه ها به شهر نیویورک روبرو هستند.

این شش ابرقهرمان از همه گروه های تماما انسان و غیر انسان تشکیل شده اند و هر کدام قدرت ها و خلقیات مخصوص به خود را دارند. همکاری این شخصیت ها مثل کارگروهی انسان های مختلف می ماند. دقیقا شبیه همان گروه از دانشجوها. بیننده ها جدل های بی هدف آیرن من و تور و کاپیتان آمریکا را می بینند و وقتی می بینند این درگیری ها بین ابرقهرمان ها هم وجود دارد، احساس آرامش می کنند.

چرا این مسئله اهمیت دارد؟

در هر یک از مثال های ابرقهرمان ها که گفته شد، این مسئله وجود دارد که آنها قدرت های خارق العاده دارند و می توانند دنیا را از شرط حمله بیگانگان و قاتلان روانی نجات دهند اما در عین حال باید با درگیری های درونی و انسانی شان هم مواجه شوند. علی رغم تمام این واقعیت هایی که بیننده ها می توانند با آنها ارتباط برقرار کنند، قهرمان های ما باز هم می توانند تصمیم های نوع دوستانه بگیرند، آرزویی که هر آدمی در موقعیت آنها دارد. سینماروها در حالی سینما را ترک می کنند که به وجد آمده اند و پر از انگیزه اند.

اما باز، چه اهمیتی دارد که یک فیلم ابرقهرمانی به مخاطبش انگیزه بدهد؟ بعید است روزی برسد که بخواهیم علیه هجوم بیگانه ها مبارزه کنیم اما اهمیت دارد، چرا که ما را آماده مبارزه با نبردهای کوچکی می کند که در زندگی روزمره مان با آنها مواجهیم.

اگر بتمن با نجات ندادن ریچل داوز می تواند کنار بیاید، یک نفر هم می تواند با انتظار کشیدن برای یک قرار عاشقانه کنار بیاید. سوپرمن خودش را فدا می کند و مردم زمین را نجات می دهد تا یک طرفدار فوتبال بتواند بی خیال یک مسابقه شود و در عوض به دوستش کمک کند و اگر ابرقهرمان های «اونجرز» می توانند دست به دست هم دهند و جلوی بیگانه ها بایستند، قطعا اعضای شرکتی که چندان با هم خوب  نیستند، می توانند به خاطر پروژه ای که در دست دارند، با هم کنار بیایند.

هر جا که مخاطب با ابرقهرمانی همدلی کند، می تواند منبع قدرت، شجاعت و انگیزه را پیدا کند. مردم لباس بتمن را می پوشند و در لیوانی که علامت کاپیتان آمریکا دارد آب می خورند و مجسمه های کوچک قهرمان های مورد علاقه شان را جمع می کنند. این کار به آنها یادآوری می کند که این قهرمان ها هم با واقعیت های انسانی که مشابهش در زندگی های خودشان هم پیدا می شود، دست و پنجه نرم می کنند و این به بسیاری از مخاطبان این فیلم ها آرامش می دهد.

در «بتمن آغاز می کند»، توماس وین به پسر کوچکش می گوید: «چرا ما می افتیم بروس؟ برای این که یاد بگیریم دوباره روی پایمان بایستیم.» اکثر انسان ها بدون هیچ وسیله خاص، سرم قدرت، یا قدرت شنوایی خارق العاده بارها زمین می خورند و دوباره سرپا می شوند اما هر از گاهی خوب است به خودمان یادآوری کنیم که حتی آن ابرقهرمان ها هم با این مشکلات مواجه شده اند.

منبع: نشریه آنلاین آرتیفیس


منبع: برترینها

جایگاه «موسیقی اعتراض» در سیاست گذاری فرهنگی

ماهنامه همشهری ماه – محمدامیر خوش صحبتان: بخش مهمی از جامعه بشری امروز دل در گرو موسیقی نهاده است؛ بخشی که غالب جمعیت آن را جوانانی تشکیل می دهند که چه از جهت ایده و چه از جهت عمل، اندوخته های هر جامعه ای هستند که در حال حرکت به سمت آینده است. از این رو در مواجهه با این واقعیت نه می توان از آن چشم پوشی کرد و نه می توان آن را به عنوان یک واقعیت موجود، انکار کرد.

درباره اهمیت موسیقی و ارتباط آن با اقشار مختلف در جامعه بشری، سخن های زیادی گفته شده است. هانا آرنت اعتقاد دارد که موسیقی تاثیر وسیعی روی مخاطبین جوان خود دارد و حتی می تواند تاثیرات مختلفی در زمینه تصمیم سازی و تصمیم گیری آن ها به جا بگذارد؛ به این معنا که موسیقی سبک زندگی مخاطبین آهنگ ها را با کلام و ریتم خود تسخیر و منقلب می کند.

وی درباره آهمیت موسیقی برای جوانان و نوجوانان این گونه می نویسد: «برای آنان صرفا ترجیحی موسیقایی مطرح نیست، بلکه یک سرگرمی جدی است که نگاه آنان به جهان، عادت های [خاص] خرج کردن، احوال، دوستی ها، تصوراتشان از این که چه چیزی و چه کسی قابل پسند است و نیز امیدهایشان را برای آنچه که خواهندشد، شکل می دهد».

اعتراض موسیقایی

کارکردهای گوناگون موسیقی

این درست همان حلقه مفقوده ای است که در موسیقی امروز باید به آن توجه کرد؛ تاثیرگذاری! مفهومی که برای برنامه ریزی درست و هدفمند در حوزه فرهنگ و هنر باید به آن توجه کرد. مبادیان این امر باید بدانند که درصدد هستند چه پیام و چه گزاره ای را از این طریق به مخاطبین خود القا کنند. این مبادیان را نباید لزوما مبادیان دولتی دستگاه ها فرض کرد. بلکه باید هر فرد خواننده و آهنگساز را که در این حیطه مشغول فعالیت است، در این راستا مورد توجه قرار داد.

مبتنی بر این گزاره ها، کارکرد غیرقابل انکار موسیقی در ترویج سبک زندگی مخاطب پسند را نباید از نظر دور داشت. خواننده و نوازنده در جامعه امروز حامل پیامی هستند که پیش از این تنها بر گرده افرادی چون سخنوران و اندیشمندان بوده است! از همین جهت اهمیت کار این قشر در نسل سازی دوچندان نمودار می شود.

رز در این باره می گوید: «میزان توجهی که جوانان صرف موسیقی می کنند هنوز هم در کنار هر نوع فعالیت سازمان یافته دیگری نظیر دین، بی رقیب است». هر چند این نوع برابری در اثرگذاری مفهوم دین و موسیقی، بیشتر در جوامع غبری درست به نظر می رسد اما با توجه به اقبال زیاد مخاطبین جوان در جامعه ایران به موسیقی و ترانه های آهنگین، نمی توان جایگاه کمی برای این پدیده قائل شد.

در جامعه ایران امروز نیز نوجوانان بسیاری هستند که هویتشان را از طریق گزینش ژانرهای مختلف موسیقی شکل می دهند. اگرچه جوانان سبک های موسیقایی دلخواه خودشان را دارند، ولی انتخاب های آنان طبیعتا گذرا و متغیر است و بیانگر آن است که تجارب و ارزش هاست که منشا تصمیم سازی جوانان در آینده در سطوح خرد و کلان خاهدبود.

در این راستا باید اشاره کرد که موسیقی دارای تنوعی از کارکردها برای مخاطبان خود است. روبرت و کریستن سن نشان می دهند که: «موسیقی می تواند تنش ها را کاهش دهد، نسبت به مشکلات راه گریز یا انحراف به وجود آورد، احساس تنهایی را تخفیف دهد، وقتی کار دیگری برای انجام نیست زمان را پر کند، زندگی را از کرختی دربیاورد، انجام کارهای روزمره و پست را آسان تر کند، سکوت آزاردهنده را پر کند، سبب گفت و گو با دیگران شود، مهمانی ها را سرزنده کند، لغات جدیدی به ما یاد دهد، دیدگاه های سیاسی را شکل دهد و استفاده های بسیار دیگری برای شنوندگانش داشته باشد».

اما یکی از مهمترین این کارکردها، شکل دهی به نگرش های سیاسی اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی مخاطبان، توسط موسیقی متبوعشان است. برای توضیح بهتر و دقیق تر در این باره به سراغ ژانر موسیقی مرتبط با این موضوعات می رویم.

اعتراض موسیقایی

انقلاب موزیکال

موسیقی اعتراض، شاید درست ترین و دقیق ترین مفهوم برای سخن گفتن از یک موسیقی دغدغه مند باشد؛ به این معنا که موسیقی اعتراض، موسیقی ای است که در آن سعی شده مسائل و دغدغه های گوناگون اجتماعی و سیاسی به صورتی ترانه وار و آهنگین برای مخاطبین خوانده شود. درواقع استارت ساخت یک قطعه در این جریان، نه یک دارم عاشقانه است و نه یک تراژدی عارفانه! بلکه نقطه آغاز در این ژانر، انتقادات نسبت به یک موضوع است که مردم جامعه نیز در دل با آن همراهی دارند.

مثال وقتی در یک جامعه تبعیض نژادی میان رنگین پوستان و سفیدپوستان روا داشته شود و در حاشیه آن، مسائل مبتلا به اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بیشتر شود، این گروه از مردم دچار رنجش ها ود غدغه هایی در این باره می شوند که مایل هستند آن را با دیگران نیز در میان بگذارند. شاید اگر این عمومی کردن مسئله در جوامع این چنینی از راه نقدهای رسمی و فرمال در رسانه های یا نشریات به انتشارات برسد، چارچوب های سیاسی حاکم مانع از بروز گسترده آن شود و در ابتدای راه با آن برخورد کند.

همچنین اکثریت مردم جامعه نیز مخاطب این رسانه ها نیستند و از شنیدن این پیام غافل می مانند. پس بهترین راه برای انتشار پیام های این چنینی استفاده از ابزاری نظیر موسیقی است که هم مردم نسبت به آن اقبال بیشتری دارند و هم نحوه دست به دست شدن آن اسان تر است. همی موضوع درباره مسائل و گلایه های اجتماعی مردم نیز صدق کرده است و می کند.

ژانر موسیقی اجتماعی و اعتراضی، از تفاوت هایی می خواند که در میان بدنه جامعه به وضوح لمس می شد ومردم در باطن خود از آن گلایه داشتند.

همچنین در بسیاری از جوامع که در آستانه تغییرات سیاسی یا حکومتی و پیدایش انقلاب ها بودند نیز موسیقی به یک ابزار یاریگر برای انقلابیون تبدیل شد و از این راه ارزش ها و خواسته های تازه خود از سیستم سیاسی را در میان مردم مطرح می کردند. حتی در دیگر سوی این میدان ها، نیروهای حکومت ها نیز دست به انتشار قطعات موزیکالی می زدند که سعی داشت احساسات مردم را برانگیزد و آن ها را به حفظ سیستم سیاسی موجود ترغیب کند. به همین جهت بود که مخاطبان این آثار از هر قشر و گروهی روی به این آهنگ ها آوردند و در نتیجه ژانر موسیقی اعتراضی کم کم به رسمیت شناخته شد.

موسیقی مشروطه

جریان پاگرفتن موسیقی اعتراض در ایران، در اغلب پژوهش های مرتبط با این حوزه، به دوران انقلاب اسلامی و تولید و خوانش سرودهای انقلابی بازگردانده می شود. این در حالی است که برخی از پژوهش ها در این زمینه هستند که این سابقه را به فراتر از انقلاب اسلامی برده اند و ریشه اصلی موسیقی اعتراضی را به جریان مشروطیت می کشانند.

محمود خوشنام کارشناس موسیقی و سرپرست برگزاری کنسرت های مختلف در برلین بوده است. او در این باره این گونه می گوید: «مسئله مشروطیت و رابطه اش با موسیقی، مسئله ای است که خیلی خوب شکافته نشده است. من معتقدم که یکی از عواملی که سبب پیروزی نسبی جنبش مشروطیت شد، رابطه تنگاتنگش با موسیقی است. یعنی در واقع موسیقی و مشروطیت با همدیگر یک رابطه همیشگی و رابطه علت و معلولی دارند و به هم یاری رسانده اند.

 اعتراض موسیقایی

جنبش مشروطیت با توجه به جنبه تجددطلبانه ای که داشت، راه آینده موسیقی ایران را هموار کرد و تنگناهای سنتی را از پیش پایش برداشت. از طرفی موسیقی هم به جنبش کمک رسانید. شما می دانید که هر جنبشی نیاز به موسیقی ویژه خود دارد. یعنی بدون موسیقی اصلا کار هیچ جنبشی پیش نرفته است. در تاریخ هم که نگاه کنید همین طور است و درواقع موسیقی ایران با سردمدارانی مثل عارف و شیدا توانست که این نیاز جنبش را به موسیقی برآورده کند».

این درست همان نکته ای است که در ابتدای این نوشتار به آن اشاره شد؛ هر چنبش یا حرکت اجتماعی نیاز به موسیقی ویژه ای دارد که بتواند در میان مردم، ارزش و جایگاه این حرکت را جا بیندازد.

موسیقی مشروطیت به درستی آنچه تاریخ درباره آن نوشته است، جایگاه هنر موسیقی را از میان اشراف به میان مردم آورد. به این معنا که «در دوره قاجار فقط در دربارها و محافل اعیان و اشراف بود که موسیقی مورد نظر قرار می گرفت و پرورده می شود و آن هم موسیقی نوع سرگرم کننده بود و نه موسیقی کمی جدی تر. ولی در دوران مشروطیت این موسیقی به میان مردم آورده شد».

این به میان مردم آمدن موسیقی، تاثیر مهمی بر جنبه اعتراضی و انقلابی آن داشت؛ آن هم سیاسی شدن موسیقی به سبب مسائل مقبول در میان مردم بود. موسیقی سیاسی در ایران و به خصوص شاخه اعتراضی- انقلابی آن، در ایران وجود نداشت. تنها ترانه اعتراضی که تا پیش از مشروطه در ایران وجود نداشت. تنها ترانه اعتراضی که تا پیش از مشروطه در ایران می بینیم، ترانه ای در دوران لطفعلی خان زند است.

ترانه ای که از شجاعت های لطفعلی خان تمجید می کند و نفرین می کند به قاجار که این شاهزاده جوان را به شکل شنیعی کشتند. اعتراض به وضع موجود و رنگ دادن به خواسته های مردم، درواقع بزرگ ترین دستاورد جنبش مشروطه بود که همواره باید به تاثیرش در موسیقی ایران توجه داشت.


منبع: برترینها

توجه به تجربیات دیگران از شما مدیر بهتری می‌سازد

آیا تا به حال داستان زندگی خود را برای یک نفر تعریف کرده‌اید؟ اگر این کار را کرده‌اید، احتمالا وقتی به قسمت گرم ماجرا رسیده‌اید، طرف مقابل را برانگیخته‌اید که او هم چیزهایی از خودش تعریف کند.

در طول سال‌ها، بدون شک جزئیاتی از سفر زندگی خود را برای دوستان و خانواده‌تان تعریف کرده‌اید. اما بعید است برای شنوندگان کنجکاوی که چندان شناختی از آنها ندارید، کل داستان زندگی‌تان را تعریف کنید. دلیل ندارد آنها چرایی و چگونگی سفر زندگی شما را بدانند. چنین کاری چه احساسی به شما می‌دهد؟ چرا مخاطب باید به چنین چیزی علاقه‌مند باشد؟ با انجام این کار، احتمالا از دو جهت غافلگیر می‌شوید. اول، با احساساتی که هنگام انجام این تمرین تجربه می‌کنید و دوم، با اثر مثبتی که داستان شما بر شنوندگان دارد؛ هر چقدر هم فکر کنید داستان‌تان معمولی است. اثرات این موضوع را به صورت مرتب روی «کارگاه‌های شرح‌ حال‌نویسی» که برای مدیران برگزار می‌کنم مشاهده کرده‌ام؛ تجربه‌ای که هم برای گوینده و هم برای شنونده قدرتمند است.

ابتدا با گوینده شروع می‌کنیم. قبل از اینکه شروع به صحبت کنید، مسیر زندگی‌تان (life-line) را کشیده‌اید که اتفاق‌های مهم زندگی، قرارها، روابط، نقش‌ها و احساسات‌تان را در طول زمان به تصویر می‌کشد. فراز و فرودها، شادی‌ها و ناامیدی‌ها جلوی چشمتان می‌آید و می‌بینید چه چیزهایی از جمله احساساتتان که در لحظه فکر می‌کردید پایدار است، چقدر تغییر کرده است. همچنین می‌بینید چطور به شکل موفقی از یک موقعیت وحشتناک بیرون آمدید یا چگونه ناآگاهانه به سوی منفی‌گرایی رفتید. چشم‌انداز زندگی شما نسبی نیست – برخی مسائل بزرگ خیلی دور به نظر می‌رسند، درحالی‌که برخی دیگر مستقیما بر زندگی شما سایه می‌اندازند. انجام این کار، چشم‌انداز جدیدی به روی شما می‌گشاید، پرسش‌هایی را مطرح می‌کند و گزینه‌هایی را روشن می‌کند.

برخی از این پرسش‌ها بازتاب‌های مهمی برای حال و آینده شما هستند. ممکن است از خودتان بپرسید: «آیا همان اشتباه‌ها را مرتب تکرار کرده‌ام؟ چه تصمیم‌های بزرگی را از روی بی‌احتیاطی اتخاذ کرده‌ام؟ مشکلات زندگی چه درس‌هایی به من آموخته است؟ چگونه این افراد یا فرآیندها را دست کم گرفتم؟ به چه چیزهایی بیش از حد بها دادم؟ چه چیزهایی را که می‌توانست در آینده به من کمک کند نادیده گرفتم؟ چه گزینه‌هایی از بهترین بخش شخصیت من نشات می‌گیرند؟ اینها سوالات مهمی هستند. تمرین کشیدن مسیر زندگی فرصتی بی‌مانند به شما می‌دهد تا طرح‌ها و اهداف جدیدی را برای فصل‌های بعدی داستان خود ایجاد کنید.

حالا به شنونده می‌پردازیم. چه اثری بر آنها می‌گذارید تا داستان‌تان را بشنوند؟ به جز خسته شدن، قضاوت کردن و نفهمیدن، افرادی هم هستند که خودشان را جای شما می‌گذارند، به‌خصوص اگر سوابق و تجربیات مشابهی داشته باشند. برای دیدگاه‌های میان-فرهنگی این یک اتفاق غیرمنتظره است.ما اغلب دیگران را قضاوت می‌کنیم و در مورد انگیزه‌های آنها به نحوی که به خودمان حس خوب می‌دهد، فوری نظر می‌دهیم، بدون اینکه برای شناخت واقعی آنها وقت بگذاریم. این تمرین باعث می‌شود از تنبلی ذهنی رها شوید. وقتی کسی داستان خودش را تعریف می‌کند، قضاوت کردن در مورد او سخت‌ می‌شود. در این شرایط، برای اتفاقات سختی که رخ داده بیشتر احساس همدردی می‌کنید، احساسات آنها را می‌فهمید و به این فکر می‌کنید که چگونه با چالش‌های زندگی دست و پنجه نرم کرده‌اند.

شنونده بودن در این فضا موهبتی است که به ما امکان می‌دهد یکی از کارهایی را که برای افراد خود‌محور سخت است، انجام دهیم؛ یعنی تمرکززدایی. خودمحوری عاقبت اجتناب‌ناپذیر حس قوی هویت شخصی و محدودسازی دیدگاه ما است. با این حال، بار دیگر باید تاکید کرد که با مربیگری و مشاوره می‌توانیم از ذهنمان استفاده کنیم و از محدودیت‌ها فراتر رویم. احساس همدردی با افرادی که دوستشان داریم کار راحتی است، اما برعکس، در مورد افرادی که نمی‌شناسیم خیلی سخت می‌توانیم احساس همدردی داشته باشیم. به‌ویژه در مورد افرادی که هیچ نقطه مشترکی با آنها نداریم، این موضوع سخت‌تر می‌شود. این افراد ممکن است از یک فرهنگ و سابقه کاملا متفاوتی آمده باشند یا ممکن است ما خیلی به آنها اعتماد نداشته باشیم.

تمرکززدایی – یا دیدن دنیا از چشم‌انداز یک فرد دیگر – بر خلاف همدردی است و بیشتر تحلیلی است که به ما امکان می‌دهد نیروهای درونی و بیرونی که در دیگران ایجاد می‌شود را درک کنیم. حال تمرکززدایی در مورد غریبه‌ها و دشمنان تقریبا آسان‌تر است. پس، همدردی با افرادی که دوستشان داریم یا به آنها احترام می‌گذاریم ساده‌تر است، اما تمرکززدایی به عنوان فرآیندی تحلیلی در واقع یک تکنیک ویژه است که کار ساده‌ای نیست، اما با تمرین‌های مختلف می‌توان در مورد افراد آن را به‌کار برد.تمرین ترسیم مسیر زندگی که در ابتدا به آن اشاره شد، یک روش عالی برای تمرکززدایی است و به روشنی نشان می‌دهد که نمی‌توان از آنچه دیگران فکر می‌کنند، احساس می‌کنند و عمل می‌کنند، بی‌خبر ماند.

این موضوع در مدیریت و رهبری امری ضروری است و ابزاری قدرتمند برای مذاکره، همکاری، مدیریت افراد و تدبیر به خرج دادن در مورد کسانی است که جلوی پیشرفت ما را می‌گیرند. در مورد دشمنان هم این روش می‌تواند خونسردی هوشمندانه را جایگزین ترس و خشم کند. به‌طور خلاصه، تمرین مسیر زندگی دو مزیت عمده برای ما دارد. یکی اینکه چشم‌اندازی تازه در مورد رابطه بین گذشته و آینده به ما می‌دهد و به نوسازی اهداف در حال حاضر کمک می‌کند. دوم اینکه دریچه‌ای را از درون چشم‌انداز خودمحوری برای ما باز می‌کند و درکی عمیق‌تر در مورد اینکه چگونه می‌توان انسانی متفاوت و برجسته بود، به ما می‌دهد.


منبع: برترینها

اپل و گوگل، یکه تازهای آماده سقوط

ماهنامه آینده روشن: آنچه مشتریان و طرفداران شرکت های فناوری از بیرون می بینند با ساختار واقعی و فرهنگ کاری آن ها یکی نیست؛ به همین دلیل، بسیاری مواقع عملکرد شرکت های محبوب تان با توقع شما سازگاری ندارد و آینده شان پیش بینی شدنی نیست. یکی از قدیمی ترین کتاب های نوشته شده درباره فرهنگ «فرهنگ سازمانی و رهبری»، نوشته ادگار شاین، است. شاین در مقدمه آن می نویسد:

«شاید جذاب ترین جنبه مفهومی فرهنگ این باشد که ما را به پدیده هایی رهنمون می کند که در عین اینکه عیان نیستند اثر قدرتمندی دارند.

آن ها نامرئی و تا حد زیادی ناخودآگاه هستند؛ از این منظر، فرهنگ برای یک گروه از افراد همان چیزی است که هویت یا شخصیت برای یک فرد است. می توانیم رفتار حاصل از آن ها را ببینیم، اما اغلب نمی توانیم رفتار حاصل از آن ها را ببینیم، اما اغلب نمی توانیم نیروهای مخفی را که منشا رفتارهای خاص هستند مشاهده کنیم؛ با این حال، درست همان طور که هویت و شخصیت انسان به رفتار او جهت و محدودیت می دهد، فرهنگ نیز از طریق هنجارهای مشترک به رفتار اعضای یک گروه جهت و محدودیت می بخشد.»

در نوشتار شاین مبل راحتی، میز پینگ پونگ، پلی استین، فریزر و مانند آن ها که در بیشتر شرکت های امروزی یافت می شوند مواردی (کوچک) از این هنجارها هستند؛ این ها کیفیت های آشکار یک سازمان هستند. دیدن شان زحمتی ندارد، اما معنی آن ها معمولا کشف ناشدنی و به هر گروه منحصر است (به بیان دیگر، تقلید یک شرکت از مزایایی که گوگل به کارمندانش می دهد فقط چشم بستن بر تفاوت های عمیق تر است).

 اپل و گوگل یکه تازهای آماده سقوط

یک سطح پایین تر از این کیفیت های آشکار عقاید و ارزش های اقتباسی هستند، یعنی چیزهایی هستند که هر کس در سازمان آن ها را آگاهانه می فهمد؛ برای مثال، «خوش برخوردی» یا «همیشه حق با مشتری است». به درستی می توان انتظار داشت که ارزش ها و باورهای اقتباسی به راحتی به کلیشه های سازمانی تبدیل شوند و همه اعضا آن ها را رعایت کنند.

اما این سطح سوم است که اهمیتی واقعی دارد: فرضیات بنیادی شاین می نویسد:

«فرضیات بنیادی آن هایی هستند که از شدت بدیهی و قطعی بودن نزد اعضای یک گروه اجتماعی، برداشت همه از آن ها یکسان است. این درجه از اجماع نتیجه تکرار موفقیت آمیز به کارگیری عقاید و باورهای مشخص است که پیش تر توصیف شد. در حقیقت، اگر یک فرض بنیادی به جایگاهی خدشه ناپذیر نزد یک گروه از آدم ها برسد، رفتارهای دیگر که بر فروض دیگر استوارند نیز در آن ها جایگاهی نخواهندیافت.»

می توان از این توصیف عمیق استفاده های زیادی کرد. فرهنگ به وجود آورنده موفقیت نیست، برعکس، محصول آن است. تمامی شرکت ها با باورها و ارزش های اقتباس شده از موسسان خود کار را شروع می کنند و تا وقتی که صحت و تاثیر مثبت آن ها اثبات شود، اغلب می توان تغییرشان داد، اما کافی است آن ارزش ها و باورها به موفقیت پایدار بینجامند تا خودکار از خودآگاه به ناخودآگاه گروه منتقل شوند. همین پدیده است که به شرکت ها امکان می دهد «سُس سرّی» خود را که موفقیت اولیه شان را به بار آورده است حتی حین استخدام نیروهای بیشتر حفظ کنند؛ زیرا موسس دیگر به تزریق عقاید و ارزش های خود به ده هزارمین کارمند جدید نیازی ندارد؛ هر شخصی که از قبل به استخدام درآمده است، در تک تک تصمیماتش، از کوچک گرفته تا بزرگ، از پس این کار بر می آید.

انکار در مایکروسافت

مانند بیشتر چیزهایی از این دست، فرهنگ نیز درست تا زمانی که به ضدارزش تبدیل شود، یکی از قوی ترین دارایی های هر شکست است؛ همان فرضیات بنیادی که امکان استخدام صدها نفر را به یک سازمان می دهند توانایی آن را برای اصلاح مسیر محدود می کنند. دردآورتر این است که فرهنگ حتی از شناسایی نیاز به تغییر ممانعت می کند. شاین می نویسد:

«فرضیات بنیادی مانند نظریه های در حال استفاده اند؛ یعنی نمی توان آن ها را به چالش کشید یا به بحث گذاشت، و از این رو تغییرشان به شدت دشوار است. یادگیری چیزی جدید در این زمینه در گروی تولد دوباره، از نو آزمودن، و شاید تغییر خیلی از پایدارترین بخش های ساختار ادارکی انسان است… این نوع یادگیری ذاتا دشوار است؛ زیرا فرایند بازآزمایی فرضیات بنیادی موقتا دنیای ادراکی و ارتباطی انسان را ناپایدار می کند، و مقادیر زیادی تشویش را بروز می دهد. به جای تحمل این میزان تشویش، معمولا ترجیح می دهیم رویدادهای اطراف مان را موافق با فرضیات مان تصور کنیم، حتی اگر این کار به معنای تحریف ، انکار، فرافکنی و دیگر گونه های خودفریبی درباره دنیای پیرامون باشد. در این فرایند روانی فرهنگ قدرت بالای خود را نشان می دهد.»

 اپل و گوگل یکه تازهای آماده سقوط

شاید مثال مناسب برای این طرز فکر مایکروسافت پس از معرفی آیفون باشد. اکنون به یادآوردنش دشوار است، اما هیچ یک از شرکت های امروزی میان سال های ۱۹۸۵ تا ۲۰۰۵ حتی به نزدیکی سیطره مایکروسافت بر دنیای فناوری نمی رسند. این شرکت اهدافی متهورانه داشت («یک کامپیوتر روی هر میز و در هر خانه، مجهز به نرم افزار مایکروسافت») و به آن ها دست یافت و حتی فراتر هم رفت؛ مایکروسافت حاکم مطلق دفاتر اداری همه شرکت ها شد.

این موفقیت بی سابقه آن اهداف را هم که در اصل عقاید اقتباسی بودند تغییر داد و آن ها را به این فرضیه قطعی تبدیل کرد که «صدالبته همه کامپیوترها باید از نرم افزار مایکروسافت قدرت بگیرند.» با دانستن این حقایق اگر مدیرعامل وقت مایکروسافت، استیو بالمر، به آیفون نمی خندید، باید تعجب می کردیم.

یک سال و نیم بعد مایکروسافت فهمید ویندوز موبایل، سیتم عامل موبایل آن روزهایش، قدرت رقابت با آیفون را ندارد و از این رو کار روی ویندوزفون را شروع کرد؛ با این حال پیش فرض های فرهنگی ناسازگار با دوره جدید در بطن شرکت مخفی باقی ماندند؛ نخست اینکه مایکروسافت فکر می کرد همیشه وقت کافی دارد منابع بی همتایش را برای ساخت چیزی صرف کند که شاید نسخه اولش بد بود، اما در نهایت از رقبا بهتر می شد؛ و دوم اینکه شرکت خیال می کرد می تواند از سیطره ویندوز و آفیس به عنوان اهرمی برای موفقیت در تلاش های جدیدش استفاده کند.

هر دوی این فرضیات با پیروزی مایکروسافت در جنگ مرورگرها و سیطره کُند شرکت بر کسب و کار مراکز داده در قلب شرکت حک شده بودند؛ حال آنکه در عمل، تلاش های موبایلی مایکروسافت از قبل شکست خورده بودند و همه هم این را می دانستند. حتی قبل از اینکه ویندوزفون با خاکسپاری نمادین آیفون در مراسمی معرفی شود.

استیو بالمر هرگز سر از ماجرا درنیاورد؛ آخرین پرده نمایش او سازماندهی دوباره شرکت با استراتژی «یک مایکروسافت» با مرکزیت ویندوز و خریدن نوکیا برای سرپا نگه داشتن ویندوزفون بود. صلیب سنگین تغییر فرهنگ شرکت بر دوش ساتیانادلا، جانشین بالمر، فرود آمد و به همین دلیل هم اولین مراسم عمومی او که به معرفی آفیس برای آیپد اختصاص یافت بسیار کلیدی بود. این قدرتی است که هر مدیرعاملی دارد. او نمی تواند همه کارها را انجام دهد و نمی تواند بر روندهای صنعتی فراتر از کنترل خود تاثیر بگذارد، اما این قدرت انتخاب را دارد که حقایق پیرامون خود را بپذیرد و در راستای این پذیرش، روی جهان بینی افراد تحت هدایت خود اثر بگذارد.

 اپل و گوگل یکه تازهای آماده سقوط

در سه سال گذشته مایکروسافت تحت هدایت نادلا دگرگونی بزرگی را تجربه کرده است؛ سرنوشت خود، به عنوان توسعه دهنده نرم افزار بدون وابستگی به سخت افزار، را به آغوش کشیده است، اما با این حال هنوز درگیر جنگ با بادهای مخالفی مانند خدمات ابری آمازون و گوگل، نرم افزارهای آزاد و توسعه دهندگان مستقل است و تلخی این حقیقت را نیز می چشد که کاربران امروزی ۶ سال زمان داشته اند به دنیایی بدون نرم افزار مایکروسافت عادت کنند.

مایکروسافت می توانست امروزه بسیار قدرتمندتر باشد اگر در سال ۲۰۰۷ به جای انکار واقعیت با آن رو به رو می شد، اما فرهنگ شرکت پذیرش واقعیت را غیرممکن کرده بود.

رهبری استیو جابز

شاین رهبری را در پس زمینه فرهنگ چنین توصیف می کند:

«وقتی فرهنگ و رهبری را از نزدیک بررسی کنیم خواهیم دید آن ها دو روی یک سکه هستند؛ هیچ یک را نمی توان به خودی خود فهمید. در یک سو، هنجارهای فرهنگی تعیین می کنند چطور یک ملت یا سازمان رهبری خود را انتخاب می کند- چه کسی بالا می رود، چه کسی توجه پیروان را به خود جلب می کند؛ و در سوی دیگر می توان بحث کرد که تنها کار مهمی که رهبران می کنند خلق و مدیریت فرهنگ است و استعداد بی نظیر هر رهبر درک فرهنگ و استفاده از آن است و بزرگ ترین کار یک رهبر تخریب فرهنگی است که ناکارا به نظر می رسد.»

مثال عالی این نوع تخریب را در اولین مراسم استیو جابز، به عنوان مدیرعامل موفق اپل، در مک ورد ۱۹۹۷ می بینیم، به خصوص اعلام شراکت غیرمنتظره اپل با مایکروسافت.

در آن مراسم وقتی استیو جابز نام مایکروسافت را به زبان آورد جمعیت با صدای بلند نالیدند. دقایقی بعد، وقتی جابز اسلایدی را نشان داد که می گفت اینترنت اکسپلورر، مرورگر پیش فرض مکینتاش خواهد بود، حضار چنان بلند هو کردند که او حرفش را قطع کرد. وقتی او عبارت «مرورگر پیش فرض» را به زبان آورد صدای هو حتی بلندتر شد. چند نفر هم فریاد زدند «نه!». برای ما که امروزه مراسم های متفاوتی از اپل می بینیم تماشای آن مراسم شوکه کننده است.

جلوتر، بعد از اینکه بیل گیتس با ارتباط ماهواره ای برای حضار صحبت کرد (چیزی که جابز بعدها آن را «بدترین و احمقانه ترین تصمیم اجرایی خود روی صحنه مراسم» توصیف کرد)، جابز کاری کرد که والتر آیزاکسن، زندگی نامه نویس جابز، آن را یک «نطق فی البداهه» نامیده است:

«اگر می خواهیم به جلو حرکت کنیم که دوباره اپل را سالم و موفق بینیم، مجبوریم دست از چند چیز برداریم. باید این فکر را که برای برنده شدن اپل مایکروسافت باید ببازد فراموش کنیم. خب؟ باید این فکر را که برای برنده شدن اپل این شرکت باید خیلی بهتر کار کند به آغوش بگیریم؛ و اگر دیگران می خواهند کمک مان کنند، این عالی است؛ چون به همه کمک های بالقوه نیاز داریم؛ و اگر خراب کردیم و موفق نشدیم، تقصیر دیگران نیست، تقصیر خودمان است؛ بنابراین، فکر می کنم این مسئله خیلی مهم است.

به نظر من، اگر مایکروسافت آفیس را روی مک می خواهیم، بهتر است رفتارمان با سازنده آن کمی از سر قدردانی باشد. ما نرم افزارشان را دوست داریم؛ بنابراین تا آنجا که من می بینم، دوره راه اندازی رقابت میان اپل و مایکروسافت گذشته است. اینجا می خواهیم دوباره سالم بشویم، و می خواهیم اپل دوباره قادر باشد به صورت مفید در این صنعت مشارکت کند و دوباره موفق شود.»

و شاین می نویسد:

«اما حین اینکه گروه به موقعیت های دشوار وارد و به انطباق با آن ها نیازمند می شود، و حین تغیییر قواعد محیطش تا جایی که دیگر برخی از فرضیات قدیمی صدق نمی کنند، نقش رهبری یکبار دیگر برجسته می شود. رهبری اینک یک توانایی است برای خروج از فرهنگ اولیه ای که رهبر را خلق کرده است و سپس شروع تغییرات تکاملی که سازگاری بیشتری با وضع جدید دارند. این توانایی مشاهده و درک محدودیت های فرهنگ خودی و پرورش تکامل محور و گوهر اصلی و چالش نهایی هر رهبری است.»

 اپل و گوگل یکه تازهای آماده سقوط

نباید به اشتباه افتاد؛ حتی با اینکه جابز تا آن مراسم بیش از ۱۰ سال از اپل دور بود، مسئول آن هو کردن شخص او بود.

جابز اپل و مکینتاش را کاملا برتر و خص تر از جایگزین ها طراحی کرده بود، به خصوص در مقایسه با کامپیوترهای نفرت انگیز آی بی ام و سیستم عامل ویندوز (در ابتدا داس). در ۱۹۹۷ مایکروسافت برنده مطلق بود و اپل در تقلا برای بقا، با این حال مخاطبان جابز در آن مراسم تنها نجات دهنده شرکت خود را هو کردند!

این نشان می دهد یک فرهنگ چقدر می تواند کورکننده باشد- و به همین سبب هم هست که «نطق فی البداهه» جابز آن قدر ضروری بود و از این منظر می توان آن را با مراسم معرفی آفیس برای آیپد که نادلا برگزار شد مقایسه کرد؛ نمایشی درخشان از مفهوم رهبری.

نشانه های هشداردهنده برای اپل و گوگل

این روزها و به خصوص با معرفی اکوسیستم سخت افزاری گوگل، دو کمپانی پیشرو در بازار موبایل بیش از هر زمانی شبیه یکدیگر شده اند و از این رو تحلیل آن ها جذابیت فراوانی برای ناظران جهانی دارد.

برای این منظور به عقب باز می گردیم. سال ها قبل، تلفن بلکبری ساخت ریم یکه تاز بازار تلفن های به اصطلاح «هوشمند» بود، اما دوره موفقیت بلکبری به این سبب تمام نشد که کیفیت تلفن هایش کاهش یافت، بلکه آیفون و تلفن های اندرویدی چنان مفهوم تلفن هوشمند را تغییر دادند که وفق یافتن با آن در توان بلکبری نبود، و بازار رقابتی که در ادامه شکل گرفت فرصت کاهش فاصله را از میان برد.

ریم که بعدها به بلکبری تغییر نام داد، برعکس اپل سال ها سیستم عامل را در کلاس جهانی توسعه نداده بود، یک گروه بزرگ از طراحان خبره هم نداشت، یا مهارت تولید انبوه محصولات مصرفی الکترونیکی با کیفیت لوکس، یا اِی پی آی ها و ابزارهای توسعه محصول عالی، یا یک فروشگاه اپلیکیشن با میلیون ها کاربر که در پرونده شان کارت های اعتباری ثبت شده وجوده داشته باشد، با دیگر دارایی های باارزشی که اپل از یک دهه قبل به توسعه آن ها مشغول بود و فرصت خلق آیفون را ساختند.

در سال ۲۰۰۷ هیچ تلاش جدید، تغییر مدیریت، یا خریدی نمی توانست بلکبری را نجات دهد؛ خیلی دیر شده بود و فاصله تا ساحل نجات بسیار زیاد بود.

امروزه آمازون و فیسبوک و گوگل تلاش های بزرگی در زمینه هوش مصنوعی پیشرفته و دستیارهای همه جا حاضر و رابط کاربری صوتی می کنند و امیدوارند یکی یا همه این ها به «تحول بزرگ بعدی» تبدیل شوند و دستگاه های الکترونیکی ما را خانه خود کنند. اگر حق با این شرکت ها باشد- البته این یک اگر بزرگ است- باید برای آینده شرکتی مثل اپل نگران شد… اگر چشم انداز آینده اولویت یافتن خدمات هوش مصنوعی اَبَرداده ها باشد، اپل خود را در موقعیتی مشابه بلکبری در یک دهه قبل خواهدیافت؛ یعنی کارهایی که از شرکت بر می آید، به رغم کیفیت بالایش، دیگر کافی نخواهندبود و اپل نمی تواند فرصت از دست رفته را جبران کند.

با وجود انتظار عمومی برای بقای بلندمدت اپل و گوگل در بازار محصولات مصرفی الکترونیکی، آنچه جالب به نظر می رسد این است که گوگل هم مشکلاتی پیش رو دارد؛ کاربران امروزی بیشتر وقت خود را در اپلیکیشن های اجتماعی که اکثرا به فیسبوک تعلق دارد می گذرانند، و با اینکه گوگل یک دارایی کلیدی به نام اندروید دارد، اما بیشتر کاربران با ارزشش (از نظر درآمدزایی) روی آی او اس هستند. چالش بزرگ گوگل این است: چطور کاربرانش می خواهند به قابلیت های هوش مصنوعی گوگل دسترسی یابند؟ و گوگل چطور می تواند از آن درآمدزایی کند؟

ممطئنا هیچ یک از دو کمپانی گوگل یا اپل امروزه در مخمصه نیستند. اپل شاید در چند فصل اخیر در شکستن رکوردهای درآمدی خود ناتوان بوده باشد، هنوز هم درآمدش از مجموع درآمد مایکروسافت و گوگل و فیسبوک بیشتر است؛ اما گوگل همچنان در حال شکستن رکوردهای درآمدی خود است و ترفندهای جدیدی رو می کند.

با این حال چالش اصلی درست در چنین وضعیتی بروز می کند: بلکبری ۲۰۰۶ هم در مخمصه نبود، مایکروسافت ۲۰۰۷ هم همین طور، یا حتی اپل در سال ۱۹۹۳، در هیچ یک از این حالات هیچ دلیل آشکاری نبود که از مخمصه و نقصی بزرگ خبر بدهد، و فرهنگ شرکت هم این اطمینان را ایجاد کرده بود که هر نشانه ای دال بر این موارد نادیده گرفته شود. دوباره از قلم شاین استفاده می کنیم:

«فرهنگ، به عنوان یک مجموعه فرضیات اولیه، اهمیت هر چیز را برای ما تعیین می کند؛ معنای هر چیز چیست؟ عکس العمل احساسی ما به وقایع جاری باید چه باشد داشت؟ و در موقعیت های مختلف باید چگونه عمل کرد؟ وقتی ما چنین مجموعه ای از فرضیات را توسعه دادیم (یک «دنیای فکری» یا «نقشه روانی» ساختیم) با دیگرانی که فرضیات مشترکی دارند بسیار راحت خواهیم بود و در برابر فرضیات متفاوت احساس ناراحتی و آسیب پذیری می کنیم؛ زیرا یا قادر به درک وقایع و رفتارهای جاری نخواهیم بود یا اینکه بدتر، رفتار دیگران را اشتباه تفسیر و سوءبرداشت می کنیم.» و این گونه شد که بلکبری تصور کرد اپل در مورد توانایی فنی آیفون دروغ می گوید؛ و استیو بالمبر اعلام کرد «مایکروسافت را خطری تهدید نمی کند»؛ و اسکالی، بعد از اخراج جابز از اپل، «فداکردن محصولات برای سود بیشتر» را درست می دانست.

 اپل و گوگل یکه تازهای آماده سقوط
زمان مناسب برای عمل درست در لحظه انکار بود، نه در لحظه بحران؛ و این را فقط رهبران واقعی می فهمند.

مسیرهای پیش رو

با وجود آنچه گفتیم، اپل و گوگل برندگان اصلی عصر موبایل هستند و از جایگاهی برتر به جلو خواهندرفت. برند اپل همچنان قدرتمند است و رشد فروش آیفون شاید به اوج رسیده باشد و شاید هم نه، اما تا چندین سال همچنان جریان مالی تضمین شده ای را برای کمپانی به ارمغان خواهدآورد، و در این حین کمپانی برنامه هایش برای ساخت خودرو و کار روی واقعیت افزوده (ا.آر) و هوش مصنوعی (آی.اِی) را پیش خواهد برد، اما به نظر می رسد وضع گوگل از اپل هم بهتر باشد؛ این شرکت، هر چند در جنگ پلتفرم های اجتماعی کاملا به فیسبوک باخته است، در زمینه یادگیری ماشینی بر دیگر شرکت ها تقدم چشمگیری دارد و این فناوری خود می تواند زمینه ساز صدها کاربرد جذاب در آینده باشد، و البته اندروید هم می تواند موثر ظاهر شود.

بزرگترین مشکل برای هر دوی این شرکت ها فرهنگ است؛ اپل بیش از هر چیز دیگر، و تا حدی به سبب تحقیری که در مراسم ۱۹۹۷ با حضور ماهواره ای گیتس شد، به کنترل کامل همه چیز تمایل دارد؛ و گوگل، به دلیل اینکه مشتری اصلی اش تبلیغ دهنده ها هستند، عطش سیری ناپذیری به اطلاعات دارد و نمی تواند تحمل کند فیسبوک در مقایسه با آن اطلاعات بیشتری داشته باشد.

نقطه قوت هر یک از این دو شرکت، درواقع، نشان دهنده بیماری آن ها نیز هست که البته این چیزی است که بر هر شرکت بزرگی تاثیر می گذارد: «دل بستن به اینکه هر آنچه در گذشته جواب داده است تا ابد نیز جواب خواهدداد، حتی اگر شرایط پیرامونی فرق کرده باشد.» فرهنگی که شرکت ها را بزرگ می کند همان چیزی است که در نهایت آن ها را به شکست خواهدکشاند. آن روز ممکن است اکنون باشد یا چندین سال دیگر، ولی به هر حال آمدنش قطعی است.


منبع: برترینها

۵ مرحله‌ای که یک معمار در هر پروژه‌ تجربه می کند

: هر معمار برای طراحی به عنوان خالق و سازنده یک اثر ، مراحل مختلفی از خلاقیت را برای رسیدن به ایده مناسب طی می کند لازم به ذکر است بعضی از مراحل سخت تر از بقیه به نظر می رسند و احساس ایجاد شده در معمار در باب پروژه مورد نظر در اکثر موارد، اجتناب ناپذیر است. در بسیاری از موارد، شدت عواطف ایجاد شده ازپروسه خلق در طراحی می تواند بسیار شدید و شامل مراحل انکار، خشم، تقلا و تکرار، افسردگی و در نهایت پذیرش موضوع باشد. تاثیرات عاطفی غالب برمعمار در بیشتر موارد می تواند بسیار تاثیرگذار باشد و در حرفه معماری چنین تجاربی برای اکثریت تجربه کنندگان این موضوع قابل لمس است.

 جمله معروفی در این زمینه وجود دارد که تا زمانی که خلاقیت وجود دارد، امید وجود دارد. تا زمانی که امید وجود دارد، خلاقیت وجود دارد. در ادامه ۵ مرحله خلاقیت یک معمار در پروسه رسیدن به ایده مناسب ذکر شده است:

۱٫ اعتماد به نفس بالا

5 مرحله خلاقیت که یک معمار در هر پروژه تجربه می کند! 

به محض شروع فکر به پروژه مورد نظر در مدتی بسیار کوتاه بلافاصله ایده های بسیار زیادی از کانسپت ها و مدل های حجمی و اسکیس ها و حتی گاهی تا تکمیل پروژه نهایی در ذهن معمار نقش می بندد اما همه اینها تا قبل از این است که لحظه ای از اتاق خارج شوید  بلافاصله همه چیز از ذهن خالی می شود و در رابطه با این موضوع باید بدانید تنها این اتفاق برای شما پیش نیامده این یک مکانیسم دفاعی مغز و پاسخی موقت است که انسان به مسائل می دهد.


۲٫ سرخوردگی

5 مرحله خلاقیت که یک معمار در هر پروژه تجربه می کند! 

مرحله بعد احساس نا امیدی و به درد نخور بودن ایده هاست حتی به فکر هایی که قبلا مطمئن بوده اید شک می کنید و از خود سوال می پرسید اصلا این فرم یا کانسپت مناسب این موضوع بوده است؟ از خود سوال می کنید چگونه به چنین موضوعی فکر کرده اید و در توضیح می توان گفت این احساس  ایجاد شده ناشی از اعتماد به نفس بالای اولیه شروع  به کار ماست که چون در واقعیت هنوز ذهن آمادگی  موضوع را نداشته و ناگهان طبق مکانیسم مغزی تعریف شده عمل کرده است  از موضوع منحرف و احساس سرخوردگی و عدم تطابق موضوعات را دارد.پس در این مرحله بهتر است تا درک کامل گزینه های موجود و بررسی همه عوامل عجله نکنید.


۳٫ من می توانم این کار را انجام دهم

5 مرحله خلاقیت که یک معمار در هر پروژه تجربه می کند! 

پس از سقوط ، ناامیدی و افت شدید احساسات بعد از مدتی شما  بر عوامل مختلف غلبه کرده و احساسات خود را مدیریت کرده و دوباره  امیدوارانه و با ایده های فراتر از قبل و با دید وسیع تری به محدودیت ها و ظرفیت ها سعی در خلق ایده جدیدی کرده  و این واکنشی طبیعی به احساس درماندگی و آسیب پذیری است که اغلب مغز انسان ها برای کنترل احساسات و دریافت و تجدید دوباره انرژی و برای محافظت از خود  انجام می دهد.


۴٫ نفرت درونی از خود

5 مرحله خلاقیت که یک معمار در هر پروژه تجربه می کند! 

در واقع وقتی واقعیت آغاز می شود و شما مشغول به ایده پردازی درباره واقعیت موجود هستید و با محقق نشدن رویاهای خود  مواجه می شوید خشم و سرخوردگی از کار و ایده هایتان به سراغتان می آید اما در حقیقت این  ایده های شما نیست که به نظرتان بی ارزش می آید درواقع  این احساس درونی شما به عنوان یک معمار، به عنوان یک خالق، به عنوان یک انسان است که درمغز،  بسته به واکنش های طبیعی خود را بی ارزش می داند و توضیح علمی این موضوع یک واکنش به پیامدهای عملی مربوط به نتایج ناامید کننده است. غم و اندوه و تاسف و ترس از  آینده است و بهترین کار در این مرحله ، صرف زمان بیشتری  برای کار بر روی پروژه و کسب آلترناتیوهای مثبت و انگیزه دهنده و در ضمن واقع گرایانه است.


۵٫  و در نهایت امیدواری

5 مرحله خلاقیت که یک معمار در هر پروژه تجربه می کند! 

در نهایت پس از ریختن اشک ها،بی خوابی  و  فنجان های قهوه  متوالی و۳۶  ساعت متوالی نشستن در پشت میز با ایده ها و ماکت ها و اسکیس های مختلف نتیجه ای از دل نا امیدی قبلی خارج می شود و اثری خلق می شود اما فراموش نکنید شما یک معمار هستید و نباید سرشار از غرور و رضایت شوید  زیرا  همین لحظه که احساس آرامش می کنید ، می دانید که این آرامش تنها آرامش قبل از طوفان است!  و روز بعد این چرخه ادامه دارد ! خلاقیت  زندگی روزمره شماست  پس تا جایی که می توانید با درک مکانیسم های طبیعی و راه حل های هوشمندانه این روند را به زیبایی  و به سرعت سپری کنید.


منبع: برترینها

کاندیدای آیت الله مصباح کیست؟

هفته نامه صدا – زینب نورانیان: آیت الله مصباح یزدی که از سال ۸۴ مستقیما به انتخابات ریاست جمهوری ورود کرده در هر دوره یک کاندیدای اصلح معرفی می کند.

سعید جلیلی، دیپلمات سرسخت و محبوب اصولگرایان در مذاکرات هسته ای با گروه ۱+۵ و گزینه اصلح محمدتقی مصباح یزدی در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم به نفع دیگر کاندیدای مصباح یعنی سیدابراهیم رییسی کناره گیری کرد؛ هرچند این کناره گیری بالاجبار بود و جلیلی در بیانیه اش حرفی از حمایت از همشهری اش نزد و تنها در وحدت نیروهای انقلابی تاکید کرد.

تقی مصباح، مشهور به محمدتقی مصباح یزدی «علامه» و «فیلسوف» جناح راست سیاسی با ۸۳ سال سن هر چند سابقه مبارزاتی شفاف علیه حکومت پهلوی در کارنامه سیاسی خود ندارد اما بعد از پیروزی انقلاب به ویژه بعد از تاسیس موسسه آموزشی و پژوهش امام خمینی در سال ۷۴ (مجموعه ای آموزشی برای تحصیل طلاب) پایش به عرصه سیاسی باز شد و کم کم به یکی از بازیگران پشت پرده مناسبات سیاسی و انتخاباتی جناح راست و چهره ای بانفوذ بین اصولگرایان تبدیل شد.

 کاندیدای آیت الله مصباح کیست؟

بازیگردانی پشت صحنه او در دوازدهمین دور از انتخابات ریاست جمهوری و حمایتش از سیدابراهیم رییسی، تولیت آستان قدس رضوی هم منجر به کناره گیری دقیقه ۹۰ سعید جلیلی از رقابت های انتخاباتی شده است؛ همان که در سال ۹۲ به عنوان کاندیدای اصلح «علامه» اصولگرایان معرفی شده بود.

آیت الله مصباح یزدی برای اولین بار در سال ۸۴ به انتخابات ریاست جمهوری ورود کرد. او در آن انتخابات صریحا از محمود احمدی نژاد حمایت کرد. حمایت او از احمدی نژاد تا سال ۸۸ همچنان ادامه داشت و حتی در جمله ای اطاعت از رییس جمهور را اطاعت از خدا خوانده بود.

اما با پررنگ شدن حضور اسفندیار رحیم مشایی در کنار احمدی نژاد و ماجرای خانه نشینی ۱۱ روزه او، رفته رفته حمایت های مصباح یزدی رنگ باخت. او دیگر لباس منتقد بر تن کرده و یکی از مخالفان سرسخت احمدی نژاد شده بود. استاد موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی در سخنرانی ای در سال ۹۰ رفتارهای رییس دولت دهم را نقد کرد و ادعا کرد که احمدی نژاد از سوی مشایی سحر شده است: «یک وقتی به برخی از دوستان نزدیک گفتم که بیش از ۹۰ درصد معتقدم که او سحر شده است!

این وضعیت ابدا طبیعی نیست. هیچ آدم عاقلی چنین کارهایی نمی کند، مگر آنکه اختیار از او سلب شده باشد. این کارها هیچ توجیهی ندارند. یک وقت کسی اشتباهی می کند، آن وقت هرچه او اشتباه می کند، این فرد می آید و توجیه می کند! کسی که ۱۰ تا دوست دارد، ۹ تا دوستش را می گذارد کنار و کارهای دهمی را توجیه می کند! آیا این یک کار عاقلانه است که انسان دائما به آن ۹ نفر اعتراض کند و حتی یک بار هم به آن دهمی اعتراض نکند؟

چطور همه اشتباه می کنند و کنار زده می شوند، اما این یکی می شود مطلق و هرچه می گوید درست است؟ این قضیه اصلا توجیه ندارد، اما گفتن این حرف ها عوامانه است و کاری است که پیرزن ها می کنند. زن و شوهرها سر هر قضیه ای که دعوا می کنند می گویند جادو شده. حرف عامیانه ای بود که بگوییم لابد او را جادو کرده اند. حرفی نبود که بشود همه جا زد!»

 کاندیدای آیت الله مصباح کیست؟
مخالفت مصباح یزدی با رییس دولت دهم که روزگاری اطاعت از احمدی نژاد رییس جمهور را اطاعت از خدا می دانست، به جایی رسید که حمایت از احمدی نژاد که هنوز رییس دولت بود را حرام اعلام کرد. محمدنبی حبیبی، دبیر کل حزب موتلفه اسلامی ۲ اردیبهشت ماه سال ۹۱ (یعنی یک سال مانده به پایان دولت دهم) در اجلاس سراسری دبیران استان های حزب موتلفه به نقل از رییس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی گفت: «آیت الله مصباح درخصوص قهر رییس جمهوری در سال گذشته فرموده بودند که اگر حمایت از آقای احمدی نژاد مستلزم ترویج مشایی می شود، حمایت از احمدی نژاد حرام است.»

حمایت از سعید جلیلی

روزها در حالی به زمان ثبت نام از داوطلبان انتخابات ریاست جمهوری یازدهم سپری می شد که محمدتقی مصباح یزدی دیگر پدر معنوی جبهه پایداری شده بود؛ جبهه ای که در سال ۹۰ و در اثر اختلاف مصباح و احمدی نژاد بر سر اسفندیار رحیم مشایی شکل گرفته و شامل اصولگرایانی چون اخراجی های دولت نهم و دهم، برخی اعضای فراکسیون انقلاب اسلامی مجلس هشتم و برخی اعضای قرارگاه عمار بود.

۲۴ اردیبهشت ماه سال ۹۰ در حالی که یک ماه به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری یازدهم مانده بود محمدتقی مصباح یزدی به اعضای شورای مرکزی جبهه پایداری که برای تعیین تکلیف نهایی به دیدار او در قم رفته بودند، کامران باقری لنکرانی، وزیر بهداشت دولت نهم محمود احمدی نژاد را کاندیدای «اصلح» معرفی کرد.

سخنان مصباح در این دیدار خطاب به اعضای شورای مرکزی جبهه پایداری یادآور اظهارات «علامه» درباره محمود احمدی نژاد طی سال های ۸۴ تا ۹۰ بود. مصباح یزدی درباره اصلح بودن لنکرانی شهادت داد و گفت: «برخی از افرادی که کاندیدا شدند من به آنها ارادت دارم و آنها نور چشم من محسوب می شوند اما برای این کار مناسب نیستند. آقایان روی فردی توافق کرده اند که بنده از ۷ سال پیش او را در نظر گرفته بودم ولی به کسی نگفته بودم. بینی و بین الله شهادت می دهم که روی زمین و زیر آن آسمان کسی اصلح از آقای لنکرانی نمی شناسم. امیدوارم که این شهادت برگ زرینی در نامه۸۰ ساله ام باشد.»

در حالی پدر معنوی جبهه پایداری با حمایت قاطع از کامران باقری لنکرانی گفته بود «در پیشگاه الهی شهادت می دهم در بین کسانی که در یازدهمین دوره ریاست جمهوری کاندیدا شده اند جناب آقای دکتر لنکرانی اصلح هستند» که سعید جلیلی، دیپلمات محبوب جبهه پایداری هم به وزارت کشور رفته و  داوطلب انتخابات ریاست جمهوری شده بود.

همه چیز برای حمایت تمام عیار پدر معنوی جبهه پایداری از وزیر بهداشت دولت نهم فراهم بود که به رییس موسسه آموزشی و پژوهش امام خمینی خبر رسید فقها و حقوقدانان شورای نگهبان باقری لنکرانی را رجل سیاسی محسوب نکردند. همین شد که قبل اعلام نتایج بررسی صلاحیت ها لنکرانی با انتشار بیانیه ای از حضور در رقابت های انتخاباتی انصراف داد. او در این بیانیه ضمن قدردانی ویژه از «حضرت علامه آیت الله مصباح یزدی دامت برکاته» اعلام کرد به نفع سعید جلیلی که «حضورش در صحنه انتخابات قطعی» شده است انصراف می دهد.

 کاندیدای آیت الله مصباح کیست؟

گرچه بعد از انصراف باقری لنکرانی، سعید جلیلی به عنوان نامزد این جبهه در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم معرفی شد اما پدر معنوی جبهه پایداری آنچنان که پشت محمود احمدی نژاد در سال ۸۸ و کامران باقری لنکرانی ایستاده بود، از سعید جلیلی حمایت نکرد.

مصباح یزدی تنها در سخنرانی ای که در جمع اعضای کانون طلوع داشت در حالی که همچنان از محاسن لنکرانی می گفت اشاره ای هم به سعید جلیلی داشت و به اکراه از او حمایت کرد: «من و جبهه پایداری پیشتر کامران باقری لنکرانی، وزیر پیشین بهداشت دولت احمدی نژاد را اصلح تشخیص داده و بدین خاطر از وی حمایت کرده بودم، اما با انصراف لنکرانی به نفع جلیلی شرایط عوض شده است… او وزیری بود که در طول مدت وزارتش، حتی یک مورد خلاف شرع و خلاف قانون از او مشاهده نشده بود چون قسم خورده بود که خلاف قانون عمل نکند. آیا اگر چنین کسی را شناختیم و او را معرفی نمی کردیم، نزد خدا حجتی داشتیم؟…

شرایط به گونه ای شد که آقای باقری لنکرانی علیرغم اصلح بودن، با توجه به شرایطی که پیش آمد کنار رفت و با توجه به اینکه آقای جلیلی به صورت جدی به میدان آمدند، ایشان تکلیف را از دوش خود، برداشته شده دیدند… ما شناخت بیشتری از لنکرانی نسبت به جلیلی داشتیم… ممکن است هر کسی در مسائل فرعی دارای ضعف هایی باشد. از این مقرر شد برای بحث در مسائل فرعی نیز برخی از دوستان با ایشان دیدار کنند تا جبهه پایداری ضمن بررسی بیشتر، نظر خود را درخصوص شخص ایشان ابراز کند… با توجه به تحقیق ها، بررسی ها و مشورت ها به نظر می رسد که ایشان (جلیلی) در اصول و مبانی ضعف ندارد و در مورادی مانند پایبندی به دین، عشق به ولایت، جدیت در اجرای احکام و اهتمام به ارزش های اسلامی بیش از حد نصاب را دارد.»

محتاط در حمایت از رییسی

گرچه سعید جلیلی از ۴ سال قبل برای حضور در کارزار انتخاباتی امسال آمادگی کسب کرده بود اما محمدتقی مصباح یزدی این بار حتی همان حمایت را هم نکرد و روی خوش به کاندیداتوری رییس تیم مذاکره کننده هسته ای دولت محمود احمدی نژاد نشان نداد. گزینه «علامه» جناح راست برای انتخابات ریاست جمهوری یازدهم گرچه امسال هم زاده مشهد است اما سعید جلیلی نبود. هیچکدام از گزینه های اصولگرایان برای انتخابات ریاست جمهوری یازدهم که قرار بود رقیب شیخ سحن روحانی شوند باب میل پدر معنوی جبهه پایداری و گزینه «اصلح» او نبودند.

از این رو شاگردانش را به مشهد فرستاد و رایزنی ها با تولیت آستان قدس رضوی آغاز شد. حسینعلی حاجی دلیگانی، یکی از اعضای جبهه پایداری در گفت و گویی از نظر «مساعد» مصباح یزدی به سیدابراهیم رییس خبر داده و اعلام کرده بود که «علامه» به آنان گفته است برای انتخابات به سراغ تولیت آستان قدرس رضوی بروند.

این عضو جبهه پایداری حتی تماس تلفنی مصباح یزدی با رییسی را برای دعوت او به حضور در انتخابات را هم تایید کرد و از جلسه ای که اعضای شورای مرکزی جبهه پایداری با مصباح درباره انتخابات داشتند گفت که رییس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی در آن جلسه «توصیه فرمودند که برای انتخابات ریاست جمهوری به سراغ آقای رییسی بروید و اگر شرایطی فراهم شد که به صحنه رقابت انتخاباتی ورود پیدا کرد از وی حمایت کنید.»

 کاندیدای آیت الله مصباح کیست؟

این جلسه آغازی بر تکاپوی شاگردان مصباح یزدی برای مجاب کردن ابراهیم رییسی به حضور در انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم و رقابت با حسن روحانی شد. محمدجواد کریمی قدوسی، نماینده مشهد در مجلس دهم ۱۳ اسفند که به عنوان سخنران پیش از خطبه در حرم امام رضا سخنرانی می کرد تلویحا از ابراهیمی رییسی برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم دعوت کرد: «به برکت این شهر مقدس و ملجأ شریف امام رضا (ع) برای انتخابات سال آینده که نزدیک اربعین انقلاب است یکی از مردانی که دراین شهر پرورش پیدا کرده و مورد عنایت است و اقبال عمومی هم به سمت اوست، موجی شبیه اول انقلاب برای یک تحول در انتخابات ۹۶ و انتخاب یک کابینه انقلابی رقم بخورد.» رفت و آمد و رایزنی های پشت پرده ادامه داشت تا اینکه تولیت آستان قدس رضوی به برگزارکنندگان دومین مجمع عمومی جبهه مردمی نیروهای انقلاب (جمنا) پیغام داد که نامزد انتخابات ریاست جمهوری می شود.

سپس سیدمهدی هاشیم، عضو جبهه پایداری را به عنوان رییس ستاد انتخاباتی خود در تهران برگزید. هفته پیش هم با همراهی برخی از اعضای جبهه پایداری از جمله مسعود میرکاظمی که اخبار غیررسمی حاکی از انتخاب او به عنوان رییس ستاد انتخابات دارد به وزارت کشور رفت و برای رقابت با حسن روحانی ثبت نام کرد.

گرچه اعضای جبهه پایداری به توصیه استادشان ابراهیم رییسی را برای حضور در انتخابات مجاب کردند و تاکنون در کنارش بودند اما هنوز مصباح یزدی حمایت صریحش از تولیت آستان قدرس رضوی را علنی بیان نکرده است.

تنها محمود رجبی، قائم مقام محمدتقی مصباح یزدی در موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) در حمایت از رییسی اظهاراتی گفته است: «در صورتی که آقای رییسی، رییس جمهور شوند، نه تنها در سطح کشور ایران، بلکه در سطح جهانی می توانند خدمت کنند و این قطعا بیشتر مورد عنایت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) است؛ چه خدمتی برتر از اعتلای کلمه توحید و آرمان های امام رضا (ع) در سطح ملی و بین المللی… ایشان ایثار کرده و عمل به وظیفه را بر خواست شخصی خود مقدم داشتند و در انتخابات شرکت کردند… در چنین شرایطی که تمامی زمینه ها برای انجام وظیفه در این سمت فراهم است؛ عدم حضور در انتخابات، اشتباه در شناخت یا کوتاهی در عمل به وظیفه است.»

پدر معنوی جبهه پایداری که بعد از پایان دولت دهم محمود احمدی نژاد گفته بود: «باید حمایت از افراد محتاطانه تر باشد» شاید از این رو هنوز در حمایت از سیدابراهیم رییسی سخنی نگفته است که می خواهد این دور محتاطانه تر عمل کند.


منبع: برترینها

چگونه می‌توان در تهران یک روز خوب داشت؟

تهران همه‌اش آسمان رنگ و رو رفته و خیابان‌های شلوغ و ازدحام و ازدحام نیست. تهران فقط جایی نیست که در اتوبوس و متروهای شلوغش سرت را به شیشه بچسبانی و از فرط خستگی حتی ایستاده هم خوابت ببرد تا از ترافیک‌های عصرگاهی گذر کنی. تهران رنگ دارد، زیبایی دارد، هنر دارد و خیلی چیزهای دیگر …

 چگونه می‌توان در تهران یک روز خوب داشت؟
شما که در تهران زندگی می‌کنید، چقدر همین شهر خودمان را برای خوش‌گذرانی و حال خوب انتخاب می‌کنید؟ اصلا تا به حال شده است برای خودتان برنامه یک‌روزه گردش در تهران بچینید، بدون اینکه وقتتان را صرفا در رستوران و کافه‌های بی‌شمار شهر بگذرانید؟ شما بلدید در تهران خوش بگذرانید؟ جوانی کنید؟

ما به صورت اتفاقی رفتیم سراغ برخی آدم‌های شهر و از آنها پرسیدیم: «اگر قرار باشد برای گذران یک روز خوب در تهران برنامه‌ریزی کنید، چه می‌کنید، کجا می‌روید و چطور آن روز را تبدیل به یک روز عالی و خاطره‌انگیز می‌کنید؟»

«سمیه» یکی از دخترهای جوان تهرانی است که نه‌تنها این شهر بلکه ایران را خوب گشته و بلد است. او برایمان می‌گوید: «به نظر من تهران برای هر سلیقه‌ای جذابه، البته اینجا لندن نیس که ما بریم سوار بزرگترین چرخ و فلک دنیا بشیم و از هیجان غش کنیم یا پاریس نیس که دیزنی‌لند داشته باشه و براش کلی خرج کنیم تا یه روز کنار خونواده خوشحال باشیم. تهران جاییه که اگه حوصله نداشته باشم، می‌تونم برم پای کوه که یه ساعت بیشتر با مرکز شهر فاصله نداره و با مترو و اتوبوس و تاکسی میشه سریع بهش رسید؛ کوه‌های دلبری که حسابی خارجی‌ها رو شیفته کرده.

چگونه می‌توان در تهران یک روز خوب داشت؟

سمیه: تهران جاییه که اگه حوصله نداشته باشم،

می‌تونم برم پای کوه که یک ساعت هم با مرکز شهر فاصله نداره

می‌شه با دوستا تو یکی از کافه‌هاش وقت گذروند و توی بعضیاش با نوشیدن شربت و دمنوش ایرانی فارغ از غم شد. بعضی وقتا هم هست که از قرار گرفتن توی فضای تاریخی خوشحالم و این سبک‌بالم می‌کنه که می‌تونم وقتمو توی موزه‌ها و کاخ‌های شهری بگذرونم که تعداد موزه‌هاش اونقدر زیاده که هفت روز هفته برای دیدنش کمه. حتی بعضی وقتا میشه رفت دارآباد سورتمه‌سواری یا بام تهران جامپینگ کرد و کلی ورزش هیجان‌انگیز دیگه که البته من زیاد اهلش نیستم. البته گاهی هم میشه رفت توی بازار قدیمی شهر و ساعت‌ها گم شد.

یه وقتایی هم هست که هیچکدوم از اینا حال آدمو خوش نمی‌کنه. اونوقت باید رفت یه امامزاده مثل امام‌زاده صالح تجریش یا هر جایی که آرامش همون معنی خوشحالی رو می‌ده. گاهی هم فقط با یه پیاده‌روی ساده توی خیابون کش‌دار ولیعصر یا گشتن توی کتابفروشی‌های کریمخان و انقلاب میشه خوشحال شد.»

این سوال را از «محمد» هم می‌پرسیم اما انگار خیلی از تهران مایوس است: «راستش ما هر بار بخوایم بریم بیرون، همین سوالو می‌پرسیم و چون بی‌جواب می‌مونیم آخرش می‌ریم کافه. اگر هم از قبل بخوایم برنامه‌ریزی کنیم، معمولا تئاتر، سینما، کنسرت و بعضی وقتا هم چیزایی مثل بولینگ و بیلیارد جزو برنامه‌ها میشه اما در کل معمولا گزینه‌های زیادی نداریم.»

چگونه می‌توان در تهران یک روز خوب داشت؟

محمد: راستش ما هربار بخوایم بریم بیرون،

همین سوالو می‌پرسیم و چون بی‌جواب می‌مونیم آخرش می‌ریم کافه

«پادینا» مدیر یکی از کافه‌های پر رفت و آمد شهر است که روزهای شادش را این طور می‌گذراند:‌ «من اگه قرار باشه یه روز خوشحال تو شهر داشته باشم، اول یکی دو تا همراه پیدا می‌کنم که بتونم کنارشون بخندم و باهاشون راحت باشم. بعد شروع می‌کنم کاخ‌های قدیمی تهران رو می‌گردم و از یکیش شروع می‌کنم که بشه توش صبونه خورد. بعد توی فضای سبزش قدم می‌زنم. وقتی که خوب اونجاها رو دیدم، قطعا خیابون ولیعصر رو طی می‌کنم و میام پایین. بعد هم میام سمت مرکز شهر و به یه بازارچه‌ای مثل بازارچه پارک لاله سر می‌زنم. یه سری دلخوش‌کُنک هم می‌خرم. اما وسطش حتما کافه‌گردی می‌کنم و کافه‌های محله‌های مختلف رو سر می‌زنم. سمت عصر و شب هم میرم یه جایی که بشه بازی کرد و یه‌کم هیجان ایجاد کرد. برای تکمیل خوشی هم شب رو با دوستام به تماشای فیلم و گپ و گفت می‌گذرونم.»

چگونه می‌توان در تهران یک روز خوب داشت؟

پادینا: شروع می‌کنم کاخ‌های قدیمی تهران رو می‌گردم و از یکیش شروع می‌کنم که بشه توش صبونه خورد

«شیدا» روزهای خوشحالش در تهران را این طور برایمان توصیف می‌کند: «سوار مترو می‌شم، می‌رم کاخ گلستان. بعدش می‌رم «مسلم» یه ته‌چین مشتی می‌زنم و بعدش تو بازار می‌گردم. گشت و گذارم که تموم شد، دربست می‌گیرم برمی‌گردم. ولی اگه ماشین داشته باشم، می‌رم شهر کتاب یه عالمه کتاب و لوازم تحریر و سی‌دی و اینا می‌خرم. بعدش می‌رم یه پرس جوجه می‌زنم و بعد میرم سمت دارآباد پیاده‌روی آفتاب به مغزم بخوره تازه بشم. اگر هم پول نباشه امیرآباد رو پیاده می‌رم پایین با اتوبوس میام بالا. (می‌خندد.)»

چگونه می‌توان در تهران یک روز خوب داشت؟

شیدا: سوار مترو می‌شم، می‌رم کاخ گلستان

ریحانه هم یکی از آن‌هایی است که روزهای خوشش در کافه سپری می‌شود: «اگر وسط هفته بخوام خوش بگذرونم، یه قرار دوستانه تو یکی از کافه‌ها می‌تونه حال‌خوب‌کن باشه. با پیاده‌روی تو خیابون ولیعصر یا کتابفروشی‌های خیابون انقلاب هم می‌شه اوقات خوشی داشت. اما آخر هفته دیدارهای خونوادگی و قرار واسه تئاتر و سینما یا حواشی تهران هم جذاب هستن.»

چگونه می‌توان در تهران یک روز خوب داشت؟

ریحانه: با پیاده‌روی تو خیابون ولیعصر یا کتابفروشی‌های خیابون انقلاب می‌شه اوقات خوشی داشت

با یک سمیه دیگر هم گپ زدیم؛ دختر جوانی که مدت‌هاست تهران‌گردی می‌کند: «اگه قراره یه روز خوب توی تهرون آقایون هم همراهتون باشن، بگید بریم بافت تاریخی تهران قدیم و یه‌راست ببریدشون وسط بازار بزرگ. هسته اولیه تهران قدیم درست تو دل بازار بزرگ امروزه و حتی هنوز بخشی از دیوارها و دروازه‌های اون روستای قدیمی رو می‌تونن ببینن. خیالشون رو راحت کنید که بدون کشیدن بار اضافه و خالی‌کردن جیبشون فقط قصد دارید وسط تهرون قدیم خوش بگذرونید.

از کوچه‌ پس‌کوچه‌های باریک و تنگ بازار بزرگ مثل سبزه‌میدون تا امامزاده زید، از چهارسوق بزرگ و کوچیک تا بازار حضرتی‌ها، کوچه مروی، اودلاجان یا ناصرخسرو یا حتی از کوچه میرزا محمود وزیر تا چهارراه سرچشمه و امامزاده یحیی و بافت تاریخی سنگلج و حتی خیابون خیام و میدون اعدام یا دروازه محمدیه قدیم براشون بگید و برید تو دل بافت قدیمی.

چگونه می‌توان در تهران یک روز خوب داشت؟

سمیه: موزه‌گردی یکی از بهترین تفریحات تو دل تهران قدیم می‌تونه باشه

تهران قدیم فقط بافت قدیمیش نیست. تو همین محدوده می‌تونید به راحتی یه شهر شمالی نفس عمیق بکشید. کافیه راه کاخ باغ گلستان رو که اولین اثر جهانی‌شده پایتخته رو پیدا کنید. شمس‌العماره اولین ساختمون بلند تهران، عمارت دلربای بادگیر و تالار اصلی و سلام رو هم از دست ندید.

موزه‌گردی یکی از بهترین تفریحات تو دل تهران قدیم می‌تونه باشه؛ از سبزه‌میدون به سمت توپخونه و بعد سی‌تیر برید، میدون مشق، موزه عبرت، موزه ارتباطات، موزه بانک سپه، موزه ملی، موزه علوم و فناوری، موزه آبگینه، موزه جواهرات و … بخش کوچیکی از تهران قدیمن. برای خوش گذورندن تو این کلان‌شهر پردود فقط به بخش مرکزی شهر بسنده نکنید، شمال تهران هم چیزی دست کم از این منطقه نداره.

بزرگ‌ترین خیابون خاورمیانه رو فراموش نکنید. درختان باقی‌مونده از حدود ۵۰ سال پیش تا امروز و ۱۸ کیلومتر زیبایی توی یه خیابون خودشون به تنهایی میتونه هیجان‌انگیز باشه چه برسه این وسط چشمتون به موزه‌‌ها و خونه‌های تاریخی و زیبایی‌های بیشتری بیفته؛ باغ فردوس، موزه سینما، کاخ سعدآباد، کاخ نیاوران، باغ‌های ایرانی که البته به مرور داره ریشه‌شون تو شهر خشک می‌شه، همه و همه بهترین راه‌ها برای سپری کردن یه روز خوب و خوشحال توی تهرانه …»


منبع: برترینها

مقایسه رفتار رهبری در مواجهه با موسوی ، برجام و احمدی نژاد

یکم. بعد از حوادث۸۸ بسیاری از سیاسیون معتقد بودند باید موسوی و کروبی را بلافاصله دستگیر و محاکمه کرد. برخی هم صریح تر اعدام را مطالبه کردند.

اما مدل رفتاری رهبری در آن ایام کاملا متفاوت از قاطبه سیاسیون بود. این مدل رفتاری را باید در همان گلایه اولیه از خواص دید که چرا روشنگری نمی کنید؟ چرا خواص ساکتند؟ مثال عمار را زدند که کارش روشنگری بین صحابه بود.

سبک کنشی رهبری باعث شد سران فتنه تا ماه ها آزاد باشند و آتش افروزی کنند. فرصت داشتند راه رفته را اصلاح کنند، اما یک اثر کلیدی اجتماعی هم وجود داشت و آنهم در نتیجه روشنگری رهبری و گذشت زمان، نشستن غبارها از فتنه و روشن شدن حق از باطل بود.

 حصر سران فتنه یک سال و خرده ای بعد از انتخابات صورت گرفت و آن زمانی بود که بسیاری از حقایق برای مردم روشن شده بود. موسوی وقتی به حصر رفت که ۹ دی شکل گرفته و مردم آگاهانه به میدان آمده بودند.

دوم. رهبری انقلاب در ماجرای برجام برخلاف بسیاری از منتقدین تلاش کردند مذاکرات تا انتها پیش رود و توافقات صورت گیرد. رهبری با اینکه همان ابتدای راه پیش بینی کردند این مسیر به نتیجه نمی رسد اما از مذاکره کنندگان حمایت کردند و اصل مذاکره را با رعایت برخی خطوط قرمز مورد تاکید قرار دادند. بسیاری این روش رهبری را تاب نیاوردند و راه شان را جدا کردند.
 
اما سرانجام  این همراهی تا فرجام برجام چه بود؟ برجام شکل گرفت اما به بسیاری از وعده ها عمل نشد. دهها بار عهد شکنی صورت گرفت و بارها توافق طرفین مورد تهدید آمریکایی ها و تحدید غربی ها قرار گرفت.

در نهایت برجام و مذاکرات یک دستاورد اجتماعی و فرهنگی بی نظیر داشت  و آنهم رشد فهم عامه از سرانجام مذاکرات و شناخت واقعی از استکبار بود. دستاورد برجام ارتقای شناختی مردم از استکبار بود؛ که این مهم بر هزینه هایی که داده شد توفیر داشت.

سوم. احمدی نژاد در دوران ریاست جمهوری بارها و بارها مقابل قانون و امر رهبری ایستاد و اما کمتر کسی از توده مردم از جزئیات این روابط تلخ اطلاع داشت. از سویی در دوره او بیشترین حاشیه سازی ها و اختلاف افکنی ها شکل گرفت که موجب تنش های شدید سیاسی از راس تا کف جامعه شده بود.

واقعیت این بود که بازگشت احمدی نژاد به قدرت آسیب های فراوانی داشت که مهمترینش دودستگی و اختلافات شدید اجتماعی بود.

کنار گذاشتن احمدی نژاد توسط شورای نگهبان امر ساده ای نبود. بسیاری باور نمی کردند که رئیس جمهور منتخب مردم ردصلاحیت شود و کنار گذاشته شود.

و اما روش رهبری ابتدا در توصیه شخصی و بعد هم استفاده از “پشت بلندگو” یک اثر قطعی داشت و آن آشکار سازی نسبت احمدی نژاد با ولایت و نظام و انقلاب بود.
 
نتیجه اینکه ردصلاحیت احمدی نژاد ابتدا در افکار عمومی و طرفداران و هواداران وی اتفاق افتاد و بعد ردصلاحیت صورت گرفت.

خلاصه اینکه مدل رهبری در مواجهه با پدیده های سیاسی تنها و تنها از یک طریق است؛ رشد فهم عمومی و اتکا به برداشت اجتماعی و حرکت و جهت مردم.

این یعنی اعتماد و اعتقاد و باور اساسی به نقش مردم که متاسفانه در کمتر کسی از مسئولین سیاسی ما رویت می شود. آدم ها به محض اینکه به قدرت می رسند خود را بی نیاز از فهم جامعه می دانند.  

همه اصلاحات اجتماعی و سیاسی رهبری از طریق بالاآوردن فهم اجتماعی و همراه کردن مردم صورت می گیرد. معنای عمیق مردمسالاری دینی نیز همین است.


منبع: الف

بخش بندی بازار و انواع آن

بخش بندی بازار (Market segmentation) یکی از قدیمی ترین شیوه های بازاریابی است. در شرایطی که جمعیت و سلایق مشتریان روز به روز گسترده تر می شود و گزینه های رقابتی نیز بیشتر در دسترس قرار می گیرند، بخش بندی بازار برای هر کسب و کار یا برنامه بازاریابی تبدیل به یک ضرورت شده است.

بخش بندی بازار چیست؟

به فرآیند تقسیم کردن مشتریان بالقوه بر اساس ویژگیهای مختلف آنها به چند گروه بخش بندی بازار گفته می شود. این بخش ها متشکل از مصرف کنندگانی هستند که واکنشهای مشابهی را نسبت به استراتژی های بازاریابی از خود بروز می دهند و ویژگیهای مشترکی مثل علایق، نیازها یا موقعیت جغرافیایی مشابهی دارند.

آنچه که مشتری می خواهد را می توان در سه دسته طبقه بندی کرد: نیازها، خواسته ها و تقاضاها. اما برای تصمیم گیری روی این موارد ابتدا باید بخش بندی را انجام دهید، و اولین گام در بخش بندی این است که مشخص کنید که کدام دسته از مشتریان محصولات شما را ترجیح می دهند. این مشتریان جزو بخشهای هدف شما هستند. چه کسی محصول شما را می خواهد، و این رغبت در کدام طبقه (نیاز، خواسته یا تقاضا) قرار می گیرد؟ هنگامی که محصولی که می خواهید تولید کنید را مشخص می کنید، باید روی بخش هدف خود نیز تصمیم گیری کنید.

بخش بندی بازار چهار نوع دارد که پیاده سازی هر یک از آنها در دنیای واقعی با دیگری متفاوت است.

بخش بندی بر اساس ویژگیهای جمعیتی

این بخش بندی یکی از ساده ترین و رایج ترنی انواع بخش بندی های بازاریابی است. بیشتر شرکتها از این بخش بندی استفاده می کنند تا محصول خود را در دسترس گروه های جمعیتی مناسبی قرار دهند. بخش بندی ها عموما یک گروه از مردم را بر اساس متغیرهای مشخصی تقسیم بندی می کنند. بنابراین، بخش بندی جمعیتی نیز متغیرهای خودش، مانند سن، جنسیت، اندازه خانواده، درآمد، حرفه، دین، نژاد و ملیت را دارد.

بخش بندی جمعیتی را می توان در بازار خودرو مشاهده کرد. بازار خودرو دامنه های قیمتی متفاوتی دارد که عامل تعیین کننده آنها بخش هدفگیری شده است. به عنوان مثال، ماروتی سوزوکی (ویکیپدیا) دامنه قیمتی پایینی دارد و بنابراین خودروهای خود را برای عموم مردم تولید می کند. اما Audi و BMW رِنج قیمتی بالایی دارند و هدفشان خریداران نسبتا ثروتمند است. لذا در این مورد، بخش بندی بر اساس درآمد انجام می شود که یکی از ویژگیهای جمعیتی است.

بخش بندی رفتاری

این نوع از بخش بندی بازاریابی، مشتریان را بر اساس رفتار و الگوی استفاده و تصمیم گیری تقسیم بندی می کند. بخش بندی رفتاری در بازار گوشی های هوشمند شکوفا شد. به عنوان مثال، بلک بری بخشی را هدف قرار داد که در حوزه کسب و کار فعالیت داشتند، سامسونگ روی کاربرانی تمرکز داشت که به استفاده از اندروید تمایل داشتند و اپل مشتریان ثروتمندتری که می خواهند عضوی از جامعه کاربری یک برند محبوب و منحصر به فرد باشند را هدف گرفت.

نمونه دیگر بخش بندی رفتاری، بازاریابی خرید سال نو است. در این ایام، الگوهای خرید کاملا با الگوهای خرید روزهای عادی متفاوت است.

بخش بندی روانشناختی

برای تعریف یک بخش بازاریابی در این نوع از بخش بندی، از سبک زندگی مردم، فعالیت ها، علاقمندی ها و همچنین نظرات آنها استفاده می شود. بخش بندی روانشناختی با بخش بندی رفتاری شباهت زیادی دارد. اما بخش بندی روانشناختی ابعاد روانی رفتار خرید مصرف کننده را نیز مورد توجه قرار می دهد.

امروزه کاربرد بخش بندی روانشناختی بسیار گسترده شده است. به عنوان مثال در بازار پوشاک که برخی از برندها روی ارائه آخرین مدها تمرکز می کنند و برخی دیگر به ارائه لباس های رسمی اداری می پردازند، با تمرکز بر سبک زندگی از بخش بندی روانشناختی استفاده می شود. این بخش بندی اساسا مبتنی بر سبک زندگی یا AIO (فعالیت ها، علایق و نظرات) مصرف کننده است.

بخش بندی جغرافیایی

این نوع از بخش بندی بازاریابی مردم را بر اساس موقعیت جغرافیایی که در آن سکونت دارند تقسیم بندی می کند. مشتریان بالقوه شما بر اساس محل سکونت خود نیازهای متفاوتی دارند.

به عنوان مثال، همان شرکتی که در کشورهای سردسیر برای بخاری های خود بازاریابی می کند، در کشورهای گرمسیری باید به دنبال بازاریابی دستگاه های تهویه متبوع خود باشد. این نوع از بخش بندی از سایر انواع بخش بندی آسانتر است، اما در واقع اوج استفاده از آن در دهه گذشته بود، چرا که در آن دوره صنایع نوپا بودند و دامنه دسترسی آنها محدود بود. امروزه دامنه دسترسی بسیار گسترده شده است، با این وجود هنوز هم هنگامی که کسب و کار خود را در نواحی محلی و مناطق بین المللی توسعه می دهید باید اصول بخش بندی جغرافیایی را مد نظر قرار دهید.

آنچه در این مطلب ذکر شد، چهار نوع اصلی بخش بندی بازار است. البته انواع دیگری از بخش بندی – مانند بخش بندی کاربرد محور و بخش بندی قیمت محور – نیز وجود دارد، اما همه انواع مختلف دیگر بخش بندی عموما مشتقات همین چهار مورد محسوب می شوند. اما شما برای کسب و کار خود از چه نوع بخش بندی بازار استفاده می کنید؟ لطفا دیدگاه های خود را با گویا آی تی در میان بگذارید.


منبع: گویا آی‌تی

نکاتی که قبل از سفید کردن دندان باید بدانید

سفیدکننده خانگی سفید کردن دندان‌ چگونه دندانهایمان را سفید کنیم

دندان ها عضو بسیار موثری در زیبایی فرد هستند. بیشتر افراد بسیار تلاش می کنند که دندان های زیبا و درخشانی داشته باشند و از این رو به سفید کردن دندان ها بسیار علاقه نشان می دهند.خیلی از افراد تلاش می کنند تا با سفید کننده های خانگی دندانهایشان را سفید کنند، اما آیا این سفید کننده ها به نحو احسن عمل می کنند یا خیر؟ قبل از سفید کردن دندان ها بهتر است نکاتی را در این باره بدانید، پس متن زیر را مطالعه کنید.

سفید کردن دندان‌ها یکی از کارهای زیبایی مورد علاقه بسیاری از افراد است که باید پیش از انجام آن، به این ۵ نکته توجه کنید:

۱. سفید کردن دندان‌ها، روند ساده‌ای دارد

۲. سفید کردن دندان‌ها «فقط» دندان‌های طبیعی را سفیدتر می‌کند

۳. ممکن است دندان‌های‌تان بعد از سفید کردن حساس شوند

۴. سفید کردن دندان‌ها دائمی نیست

۵. کیت‌های سفیدکننده خانگی، همیشه موثر نیستند

سفید کردن دندان‌ها یکی از کارهای زیبایی مورد علاقه بسیاری از افراد است که باید پیش از انجام آن، به این ۵ نکته توجه کنید:

۱. سفید کردن دندان‌ها، روند ساده‌ای دارد سفید کردن دندان‌ها می‌تواند با روش بلیچینگ (bleaching) انجام شود و رنگ دندان‌ها را روشن‌تر کند. همین نکته، یک موضوع مهم را برای ما روشن می‌کند: سفید کردن دندان‌ها نمی‌تواند کاری کند که دندان‌های شما بی‌نهایت سفید شوند و اصطلاحا برق بزنند، بلکه می‌تواند رنگ طبیعی دندان‌ها را چند درجه روشن‌تر کند. در ابتدا، سلامت و شرایط دندان‌های شما توسط دندان‌پزشک بررسی می‌شود و اگر مشکلی وجود نداشته باشد، مراحل بعدی ادامه پیدا می‌کنند. در همین حالت، دندان‌پزشک درباره انتظارات شما از سفید کردن دندان‌ها صحبت خواهد کرد. دکتر استیو ویلیامز (دندان‌پزشک و رییس کلینیک Mydentist، بزرگ‌ترین کلینیک دندان در اروپا) می‌گوید: «این کار روش ساده‌ای دارد و با گرفتن قالب از دندان شروع می‌شود. بنابراین، تِرِی سفیدکننده (whitening tray) مختص به دندان خودتان ساخته می‌شود. قبل از شروع نیز رنگ دندان (shade) گرفته می‌شود تا در پایان بتوانید رنگ دندان‌ها را در شرایط قبل و بعد از سفیدسازی با همدیگر مقایسه کنید».

۲. سفید کردن دندان‌ها «فقط» دندان‌های طبیعی را سفیدتر می‌کند بسیاری از ما در زندگی‌مان به دندان‌پزشک مراجعه کرده‌ایم و کارهایی مثل پُر کردن، روکش گذاشتن و تاج گذاشتن را انجام داده‌ایم. حتی بعضی از ما مجبور شده‌ایم که از دندان‌ها مصنوعی استفاده کنیم. بهتر است بدانیم که سفید کردن دندان‌ها در چنین شرایطی اصلا تاثیری نخواهد داشت و رنگ دندان‌ها را تغییر نخواهد داد.

۳. ممکن است دندان‌هایتان  بعد از سفید کردن حساس شوند فرقی ندارد که از چه روشی استفاده کرده باشید، چون همیشه این احتمال وجود دارد که دندان‌ها و لثه شما بعد از سفید کردن دندان‌ها نسبت به مواد شیمیایی استفاده‌شده در این کار حساس شوند. این احتمال برای افرادی که دارای دندان‌های حساس هستند، بیشتر از دیگران است. دکتر ویلیامز می‌گوید: «استفاده از خمیردندان‌های مخصوص دندان‌های حساس، این مشکل را کمتر خواهد کرد یا از بین خواهد برد. به ندرت اتفاق می‌افتد که حساس شدن دندان‌ها بعد از اتمام همه مراحل، ادامه پیدا کند».

۴. سفید کردن دندان‌ها دائمی نیست سفید کردن دندان‌ها می‌تواند نتیجه رضایت‌بخشی داشته باشد و حتی تا سه سال پایدار بماند. با این‌حال، این مساله کاملا به ویژگی‌ها و شرایط هر فرد بستگی دارد. در ضمن، کارهایی مثل سیگار کشیدن، نوشیدن چای و استفاده از قهوه می‌توانند این دوره را کوتاه‌تر کنند.

۵. کیت‌های سفیدکننده خانگی، همیشه موثر نیستند کیت‌های سفیدکننده خانگی مورد تایید دندان‌پزشکان نیستند. بنابراین، نمی‌توان دقیقا مشخص کرد که چه ماده‌ای روی دندان‌ها قرار می‌گیرد. بعضی از کیت‌های خانگی حاوی مقدار زیادی از ماده بلیچینگ هستند که می‌تواند سوختگی ایجاد کند. درنتیجه، اگر از این کیت‌ها استفاده کنید، لثه را در معرض آسیب‌دیدگی قرار می‌دهی

منبع: سلامتیسم


#چگونه دندانهایمان را سفید کنیم#سفید کردن دندان‌#سفیدکننده خانگی

ارسال شده در ۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ توسط کاربر دکترسلام با موضوع دندانپزشکی


منبع: دکتر سلام

آیا قوز قرنیه را می شناسید؟

چشم عضو بسیار مهم در بدن انسان است.انسان با داشتن چشمانی سالم، زندگی روزمره خود را به راحتی سپری می کند. اگر این عضو مهم در بدن دچار بیماری شود، فرد آسیب دیده بشدت دچار زحمت و درد می شود و زندگی طبیعی وی به سختی طی می شود. قوز قرنیه یکی از بیماری های چشمیست که بیشتر مردم اطلاع چندانی از این بیماری ندارند و با تشخیص پزشک ابتلا یا عدم ابتلا به این بیماری مشخص می شود. با مطالعه متن زیر قوز قرنیه را بیشتر بشناسید.

یک عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان گفت: اگر فردی ۴۵ ساله است و به قوز قرنیه از نوع خفیف مبتلا باشد چندان نگران کننده نیست، اما بروز قوز قرنیه در یک نوجوان ۱۳ ساله نگران کنند است.

علیرضا پیمان با بیان اینکه قوز قرنیه در منطقه ایران شایع است، اظهار کرد: این بیماری در سنین حدود ۱۰ سالگی به تدریج شروع و در نوجوانی پیشرفت می‌کند و در سنین بزرگ‌سالی شدت بیشتری می‌یابد.

وی با اشاره به اینکه قوز قرنیه منجر به ضعیف بینایی و ایجاد آستیگمات نامنظم چشم می‌شود، افزود: آستیگمات نامنظمی که قوز قرنیه ایجاد می‌کند در ابتدا با عینک قابل اصلاح است اما در صورت تشدید بیماری، با عینک قابل اصلاح نیست باید از لنز تماسی سخت استفاده شود؛ در غیر این صورت از جراحی و در نهایت ممکن است که نیاز به پیوند قرنیه باشد.

این فلوشیب قرنیه با اشاره به اینکه علت اصلی ابتلا به قوز قرنیه مشخص نیست اما جنبه ژنتیکی دارد، اضافه کرد: احتمال ابتلای افرادی که حساسیت فصلی شدید چشمی دارند و یا در تابستان خارش چشم شدید پیدا می‌کنند، به قوز قرنیه بیشتر است.

پیمان گفت: فراوانی ابتلا به این بیماری در هر دو جنس یکسان است و تفاوت چندانی ندارد. قوز قرنیه انواع مختلفی دارد و برخی تا پایان عمر متوجه این بیماری نمی‌شوند و مشکلی به لحاظ بینایی ندارند. اگر فردی ۴۵ ساله است و به قوز قرنیه از نوع خفیف مبتلا باشد چندان نگران کننده نیست، اما بروز قوز قرنیه در یک نوجوان ۱۳ ساله نگران کنند است زیرا این بیماری پیشرفت می‌کند.

وی با اشاره به اینکه اگر قوز قرنیه در حالت پیشرفت باشد ولی فرد نیازی به پیوند قرنیه نداشته باشد از کراس لینک (ایجاد پیوندهای متقاطع) برای درمان قوز قرنیه استفاده می‌شود، تصریح کرد: این روش از پیشرفت بیماری جلوگیری می‌کند. البته در این روش دو الی سه ماه دید کاهش پیدا می کند و روند پیشرفت بیماری متوقف می‌شود. قوز قرنیه در هر مرحله‌ای قابل درمان است اما در مراحل پیشرفته‌تر درمان آن سخت‌تر است.


منبع: دکتر سلام

کالاهای ICT در انتظار شناسنامه!

 پول‌نیوز – شناسنامه‌دار شدن کالاهای ICT، پروژه‌ای با سابقه طولانی است که در دولت گذشته مطرح شد اما به نتیجه نرسید و اکنون سازمان نظام صنفی رایانه‌ای که در آن زمان پیشنهاددهنده این موضوع بود، طی مذاکراتی با دولت یازدهم در حال پیگیری این موضوع است.

شناسنامه‌دار کردن کالاهای ICT، به بیشتر از ۱۰ سال گذشته باز می‌گردد، زمانی که مقرر شده بود کالاها از اول فروردین سال ۸۲ شناسنامه‌دار شوند که البته این طرح با گذشت نزدیک به سه سال مجددا از طرف سازمان نظام صنفی رایانه‌ای مطرح و مقرر شد طرح آن در کمیته‌ای از طرف این سازمان بررسی و به سازمان بازرسی، نظارت و ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز تقدیم ‌شود. پس از آن نیز عنوان شد که از کدهای استاندارد بین‌المللی EAN (شماره‌گذاری استاندارد کالای اروپایی) در این پروژه استفاده شود.

بدین ترتیب و با استفاده از بارکد ملی برروی کلیه‌ی کالاهای ICT، می‌توان گفت تمام مسوولیت‌های بعدی از قبیل کیفیت کالا، خدمات پس از فروش و چگونگی ورود به کشور یک مسوول داشته و آن شرکتی است که «کد» متعلق به آن است و همچنین به راحتی می‌توان تشخیص داد که کالا متعلق به کدام تولیدکننده، توزیع‌کننده، و یا واردکننده است.

همچنین برای حمایت از مصرف‌کنندگان به‌عنوان اولویت اصلی و بحث مبارزه با قاچاق، مهم‌ترین موضوع شفاف شدن کالاها در بازار است؛ اینکه کالا از کجا آمده و سیر مراحل توزیع آن به چه صورت است و شناسنامه‌دار کردن کالاهای ICT یکی از گام‌هایی است که می‌توان در این زمینه برداشت.

روشی که سازمان نظام صنفی رایانه‌ای برای شناسنامه‌دار کردن کالاهای ICT پیشنهاد داده بود، GS۱ است که یک روش بین‌المللی و مورد قبول تمامی‌ کشورهای دنیا به شمار می‌رود و این طرح توسط سازمان نصر به ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز، سازمان حمایت از مصرف کنندگان، ‌وزارت صنعت، معدن و تجارت آن زمان و موسسه‌ی استاندارد ارایه شد.

در این زمینه باقر بحری از اعضای سازمان نظام صنفی رایانه‌ای، اظهار کرده بود: شناسنامه‌دار کردن کالاها باعث می‌شود کالایی که در بازار وجود دارد، شناسنامه و مسوولی داشته باشد. سازمان نظام صنفی رایانه‌ای برای کاهش بحث قاچاق به غیر از این طرح، ‌ برنامه‌ی دیگری را پیشنهاد نداده است. این طرح از طرف سازمان نظام صنفی رایانه‌ای پیشنهاد داده شده اما کانال اجرایی آن دولت است.

این طرح که به سازمان حمایت از حقوق مصرف کنندگان ارائه شده و با استقبال مدیران سازمان بود، با توجیه اشکالاتی که در قانون شکل‌گیری سازمان حمایت از مصرف‌کنندگان وجود داشت، تا سال ۸۷ هم همچنان مسکوت ماند.

همچنین به نظر می‌رسد شناسنامه‌دار شدن کالاها که در مقاطع مختلف زمانی از آن سخن به میان می‌آید، حتی تا امروز هم به طور جدی به ثمر ننشسته است. در این زمینه اصغر رضانژاد -دبیر سازمان نظام صنفی رایانه‌ای تهران- تعدد متولی را از موانع پروژه شناسنامه‌دار کردن کالا دانسته و می‌گوید: سازمان فناوری اطلاعات، سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی و وزارت صنعت، معدن و تجارت متولیان طرح شناسنامه‌دار کردن کالاهای ICT هستند که باید به جمع‌بندی مناسب رسیده و از استانداردهای بین‌المللی باز برای این طرح استفاده کنند.

وی اظهار می‌کند: کمتر کسی در اهمیت این اصل که کالاها باید شناسنامه‌دار باشند، شک دارد و این موضوع در تولید و واردات کالا از این جهت که در سطح کلان مملکتی ایجاد زبان مشترک می‌کند، از اهمیت زیادی برخوردار است. در بند ۸ ماده ۴ مصوبه ۱۶۳ سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی نیز آمده است که تولیدکنندگان اقلام ICT باید شناسایی شوند و در صورتی که امکان تولید یک کالا وجود ندارد نیز کالاهای وارداتی شناسنامه‌دار شود. همچنین بهتر است به جای استفاده از شناسنامه‌هایی که پیش از این با یک رویکرد تهیه می‌شد، از نظام‌های استانداردی که در سطح بین‌المللی وجود دارد استفاده شود.

رضانژاد با اشاره به اقدامات انجام‌شده در سازمان نصر برای پیگیری پروژه شناسنامه‌دار کردن کالا، بیان کرد: سازمان به عنوان عضو کمیسیون دولت الکترونیک از سال گذشته با متولیان این موضوع مباحثی را مطرح کرده همچنین بحث رهگیری کالا در راستای مبارزه با قاچاق در دولت جدید مطرح شده است.

با شناسنامه‌دار  شدن کالا مشخص می‌شود اقلام چه ویژگی‌هایی دارند. در آن صورت کالاهایی که می‌توانند در کشور تولید شوند، شناسنامه‌دار شده و از طرف دیگر کالاهایی که ظرفیت ساخت آن‌ها در کشور وجود ندارد با تعرفه گمرکی مناسب وارد می‌شوند و ویژگی‌های آنها مورد بررسی قرار می‌گیرد و مبنای اطلاعاتی برای داده‌کاوی به دست می‌دهد.

در نهایت با سابقه طویل پروژه شناسنامه‌دار کردن کالاهای ICT و تعویق آن به دلایل مختلف، با توجه به پیگیری‌های سازمان نظام صنفی رایانه‌ای تهران و طرح این موضوع با دولت یازدهم، شاید بهترین زمان باشد که طلسم این پروژه نهایتا شکسته شده و این موضوع به سرانجام برسد.


منبع: پول نیوز

آیفون از مواد بازیافتی ساخته می‌شود

شرکت اپل اعلام کرد برای حفظ محیط زیست از مواد ۱۰۰ درصد بازیافتی در آیفون، مک بوک و تمام محصولات دیگرش استفاده کند.

پول نیوز- شرکت اپل اعلام کرده برای حفظ محیط زیست از مواد ۱۰۰ درصد بازیافتی در آیفون، مک بوک و تمام محصولات دیگرش استفاده کند.
 
بنابر اعلام دیلی میل، تحقیقات نشان داده ۱۶۵ پوند مواد خام اولیه در هر تلفن هوشمند وجود دارد، این در حالی است که منابع این مواد اولیه در حال زوال هستند.
 
اپل اعلام کرده برای حفظ منابع اولیه زمین و خالی کردن معادن فلزات، محصولات خود را به طور کامل از مواد ۱۰۰ درصد بازیافتی تهیه کند.
 
بیشتر دستگاه‌های موبایل از ترکیب موادی مانند تانتالوم، روی، مس، تنگستین و کبالت ساخته می‌شود همچنین در این گزارش آمده ۹۶ درصد الکتریسیته مصرفی در تجهیزات جهانی این شرکت از منابع تجدیدپذیر تامین می‌شوند؛ به این ترتیب ۵۸۵ هزار متر یک تن از انتشار گازهای گلخانه‌ای کاسته شده است.


منبع: پول نیوز

ناوگروه تهاجمی آمریکا عازم آب‌های کره شد

پول‌نیوز – منابع خبری روز دوشنبه گزارش داده‌اند ناو گروه تهاجمی آمریکا، در میانه تنش‌های این کشور با کره شمالی عازم آبهای کره شده است. رئیس‌جمهور چین از همه طرف‌ها خواسته خویشتن‌داری نشان دهند.

 رئیس‌جمهور چین در یک تماس تلفنی با دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا درباره بحران کره شمالی از همه طرف‌ها خواسته خویشتن‌داری نشان دهند. در همین حال، ژاپن اقدام به برگزاری مانورهای نظامی با یک ناوگروه تهاجمی آمریکا کرد که راهی آبهای کره شده است.

به گزارش رویترز، دولت دونالد ترامپ این ناوگره را به منظور اخطار به کره شمالی روانه آبهای شبه جزیره کره کرده است.

کره شمالی که از این اقدام آمریکا عصبانی است روز دوشنبه اعزام ناوگروه تهاجمی آمریکایی را «اقدامی بسیار خطرناک» خوانده و گفته است: «ایالات متحده نباید نابخرادانه عمل کند و تمامی تبعات اقدامات تحریک‌آمیز احمقانه نظامی خود را در نظر بگیرد.»

طبق گزارش رویترز، دو ناوشکن ژاپنی نیز به این ناوگروه پیوسته‌اند و کره جنوبی هم روز دوشنبه گفته که در حال انجام رایزنی‌هایی برای انجام تمرینات دریایی مشترک است.


منبع: پول نیوز

دلیل افزایش لفاظی تیم ترامپ علیه ایران

پول‌نیوز – کابینه دونالد ترامپ اخیرا به لفاظی‌ها علیه ایران دامن زده است. هرچند از پایبندی این کشور به توافق هسته‌ای که رئیس‌جمهور بارها آن را مورد انتقاد قرار داده بود، آگاهی دارد.

پایگاه خبری کنگره آمریکا (هیل) در گزارشی نوشت: از آنجا که معتبر شمرده شدن توافق هسته‌ای ایران در کنگره آمریکا یک الزام قانونی به وجود می‌آورد، اعضای کابینه ترامپ به طور مکرر مشغول لفاظی علیه این کشور هستند. رکس تیلرسون، وزیر امور خارجه آمریکا، هفته گذشته ایران را با کره شمالی مقایسه کرد و ترامپ نیز مدعی شد ایران روح توافق هسته‌ای را نقض کرده است.

سوزان مالونی یک کارشناس ایرانی‌تبار در موسسه بروکینگز در این‌ باره گفت: لفاظی‌های تیم ترامپ در این راستا کاملا هدفمند است تا این اطمینان را به وجود آورد که تایید پایبندی ایران به توافق هسته‌ای که در اولین گزارش ۹۰ روزه دولت به کنگره صورت گرفت، به حمایت دولت جدید آمریکا از این توافق تعبیر نشود.

ترامپ سابقه طولانی در انتقاد از توافق هسته‌ای میان ایران و شش قدرت غربی دارد که در ازای محدود کردن برنامه‌های هسته‌ای ایران، برخی تحریم‌ها را علیه این کشور لغو کرد.

ترامپ در کارزار انتخاباتی نیز بارها تاکید کرد این توافق، بدترین توافقی است که تاکنون آمریکا آن را پذیرفته و وعده داد به محض ورود به کاخ سفید آن را پاره خواهد کرد. کمی پس از آن که ترامپ در جایگاه ریاست جمهوری آمریکا قرار گرفت اعلام کرد ایران از این پس تحت نظارت شدید خواهد بود و تحریم‌های جدیدی علیه این کشور به بهانه برنامه موشکی بالستیک وضع خواهد کرد. اما از آن زمان، کابینه ترامپ در مورد ایران سکوت اختیار کرده بودند و بیشتر به مسائل دیگر سیاست خارجی از جمله موضوع سوریه و کره شمالی می‌پرداخت.

اما اکنون لفاظی‌های تیم ترامپ علیه ایران بار دیگر تشدید شده است. به موجب توافق هسته‌ای سال ۲۰۱۵، رئیس جمهور آمریکا هر ۹۰ روز باید در قالب یک گزارش، کنگره را در جریان میزان پایبندی ایران به این توافق قرار دهد. سه‌شنبه شب گذشته موعد یکی از همین ارزیابی‌های ۹۰ روزه بود که نخستین مورد در زمان ریاست جمهوری ترامپ به حساب می‌آمد. تیلرسون در حاشیه ارسال این گزارش به کنگره، مدعی شد در صورتی که شورای امنیت ملی آمریکا تشخیص دهد منافع امنیتی آمریکا به دلیل توافق هسته‌ای از جانب ایران مورد تهدید قرار گرفته‌اند، دولت درباره تحریم‌های لغو شده علیه این کشور تجدیدنظر خواهد کرد. تیلرسون برای پیشبرد هدف خود مدعی حمایت ایران از تروریسم شد که در توافق هسته‌ای به آن اشاره‌ای نشده است.

کمی بعد، تیلرسون در اقدامی شتاب‌زده و نامتعارف، یک کنفرانس خبری از پیش برنامه‌ریزی نشده را ترتیب داد و در آن مدعی شد توافق هسته‌ای یک “رویکرد شکست‌خورده” است و می‌تواند از ایران یک کره شمالی دیگر بسازد.

تیلرسون مدعی شد: توافق هسته‌ای به هدف خود که متوقف کردن برنامه هسته‌ای ایران بود نرسیده است. این توافق فقط تبدیل شدن ایران به کشوری هسته‌ای را برای مدتی به تاخیر انداخت.

به همین ترتیب، دونالد ترامپ نیز به دنبال آن، سخنانی علیه توافق هسته‌ای و نقض روح آن از سوی ایران بیان کرد. باربارا اسلاوین مدیر پروژه «آینده ایران» در شورای آتلانتیک در این باره گفت: لفاظی‌هایی که در روزهای اخیر علیه ایران می‌شنویم بیشتر شبیه سخنان بیماران مبتلا به “اسکیزوفرنی” است. آیا کابینه ترامپ با توجه به این که این توافق در حال اجرا شدن است از گفتن این سخنان شرم نمی‌کند؟ مایه تاسف است که ما به یک جایگاه معقول در ارتباط با ایران رسیدیم و حالا اعضای تیم ترامپ در حال تخریب این جایگاه هستند.

سوزان مالونی از اندیشکده بروکنیگز نیز معتقد است این لفاظی‌ها فقط به دلیل نزدیک شدن به دو تاریخ مهم در ارتباط با توافق هسته‌ای ایران ادا می‌شوند. اول، جلسه کمیسیون مشترک نظارت بر اجرایی شدن برجام است که سه‌شنبه در وین برگزار می‌شود و آمریکا نیز نماینده‌ای را به این نشست اعزام خواهد کرد و دوم، جلسه ماه آینده کابینه ترامپ است که قرار است در آن درمورد تمدید لغو تحریم‌های ایران تصمیم‌گیری شود که البته بسیاری معتقدند این اتفاق خواهد افتاد.

مالونی در ادامه اظهار داشت: واضح است تیم ترامپ در حال زمینه سازی برای شکل‌دهی رویکرد خود در قبال ایران است.

مارک دوبویتز، رئیس بنیاد دفاع از دموکراسی، نیز معتقد است تا زمانی که رویکرد نهایی دولت ترامپ در قبال ایران تثبیت نشده باشد، وضع به همین منوال است. تیم ترامپ با تیم رئیس جمهور قبلی تفاوت‌های بسیاری دارد و واضح است کابینه ترامپ ایران را یک “وزنه ثبات‌دهنده” در منطقه نمی‌داند.


منبع: پول نیوز

بازیگر پیشکسوت تئاتر و سینما درگذشت

نقی سیف جمالی بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون صبح امروز بر اثر سکته قلبی در بیمارستان شهید رجایی تهران دارفانی را وداع گفت.

به گزارش مهر، نقی سیف جمالی بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون امروز ۴ اردیبهشت در سن ۵۹ سالگی بر اثر سکته قلبی در بیمارستان شهید رجایی تهران دارفانی را وداع گفت.

این بازیگر که طی سال های اخیر در عرصه تئاتر و سینما حضور فعالی داشت بازی در نمایش های سقراط به کارگردانی حمیدرضا نعیمی، ترور به کارگردانی حمیدرضا نعیمی، چمدان به کارگردانی فرهاد آئیش، گل و قداره به کارگردانی بهزاد فراهانی، دنیای دیوانه دیوانه دیوانه به کارکردانی بهزاد فراهانی را در کارنامه داشت.

این بازیگر طی روزهای اخیر مشغول تمرین نمایش «مطرب عاشق» به نویسندگی و کارگردانی بهزاد فراهانی بوده است.

شکار، سهند دریا، مثلث آبی، من ترانه پانزده سال دارم، مارمولک، شوریده، تردست، روایت های ناتمام، ایستگاه بهشت، کنعان، پذیرایی ساده، خانوم، ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه، خداحافظی طولانی، جامه دران و آاادت نمی کنیم از جمله آثار سینمایی مرحوم سیف جمالی در عرصه سینما بوده است.

مراسم تشییع پیکر زنده یاد نقی سیف جمالی روز پنجشنبه هفتم اردیبهشت ماه ساعت ۹ صبح در تالار وحدت تهران به سمت قطعه هنرمندان بهشت زهرا (س) برگزار می شود.


منبع: عصرایران

سخنگوی جدید وزارت‌خارجه آمریکا/عکس

گروه بین‌الملل: وزارت امور خارجه آمریکا  «هیتر نوئرت» مجری و خبرنگار سابق شبکه تلویزیونی «فاکس نیوز» را به عنوان سخنگوی جدید این وزارتخانه معرفی کرد.

 
به نقل از تارنمای خبری هیل، گمانه زنی ها درباره انتصاب نوئرت به این سمت از ماه ها پیش آغاز شده بود. در بیانیه وزارت خارجه آمریکا در این خصوص آمده است : نوئرت در شرایطی به وزارت خارجه می پیوندند که ۱۵ سال سابقه فعالیت به عنوان خبرنگار اخبار و رویداد های داخلی و خارجی از جمله حمله های تروریستی ۱۱ سپتامبر و جنگ های عراق و دارفور سودان را در کارنامه دارد.

 


 


دولت ترامپ از زمان روی کار آمدن تا به امروز سخنگوی جدیدی برای وزارت امور خارجه تعیین نکرده و «مارک تونر» جانشین سخنگوی پیشین به طور موقت این سمت را عهده دار شده بود. نوئرت دومین خبرنگار فاکس نیوز است که در وزارت خارجه آمریکا مشغول به کار می شود. پیش از این «جاناتان واچل» هم از این خبرگزاری به عنوان سخنگوی هیات نمایندگی دائم آمریکا در سازمان ملل متحد منصوب شده بود. فاکس نیوز از جمله رسانه های نزدیک به «دونالد ترامپ» رئیس جمهوری آمریکا به شمار می رود و بارها مورد تحسین وی قرار گرفته است.


منبع: بهارنیوز

تساوی پرسپولیس شکست سنگین ذوب

گروه ورزشی: تیم فوتبال پرسپولیس که با تساوی برابر الریان کار خود برای صعود به مرحله بعدی لیگ قهرمانان آسیا را سخت کرده بود برابر الهلال هم به تساوی رسید تا شانس صعودش کم شود.



دیدار تیم های فوتبال پرسپولیس و الهلال در دور برگشت مرحله گروهی رقابت های لیگ قهرمانان آسیا از ساعت ۱۹:۳۰ دقیقه امروز دوشنبه در ورزشگاه سلطان قابوس عمان آغاز شد که این بازی با تساوی بدون گل به پایان رسید. در نیمه اول شاگردان برانکو برتر از حریف بودند و صاحب چند موقعیت هم شدند اما حملات این تیم آنقدر زهردار نبود که بتواند دروازه حریف عربستانی را با خطر جدی مواجه کند.

نیمه دوم هم برانکو و شاگردانش به قصد رسیدن به پیروزی وارد زمین شدند و برای رسیدن به این مهم تلاش زیادی انجام دادند اما دفاع خوب الهلال که برای تساوی به میدان آمده بود اجازه بازشدن دروازه را نداد. پرسپولیس در چند مقطع می توانست دروازه الهلال را باز کند اما دروازه بان حریف واکنش های زیبایی داشت. در یکی از این صحنه ها پاس وحید امیری پشت مدافعان الهلال به طارمی رسید و او هم ضربه خوبی به توپ زد اما دروازه بان حریف با واکنشی عالی توپ را به کرنر فرستاد.

در دقایق پایانی این دیدار بازیکنان پرسپولیس که خسته شده بودند و برانکو هم تعویضی انجام نداده بود تلاش زیادی کردند تا دروازه الهلال را باز کنند. در دقیقه ۸۳ این دیدار پاس طارمی به علیپور رسید که ضربه محکم این بازیکن با اختلاف اندکی به بیرون رفت. الهلال با این تساوی ۹ امتیازی شد و تا حدود زیادی صعودش به مرحله بعدی را قطعی کرد. پرسپولیس هم با ۶ امتیاز در رده سوم باقی ماند و البته شانسش برای صعود  با توجه به شکست سنگین ۵-۱ الریان قطر از الوحده امارات همچنان باقیست.

شکست سنگین ذوب آهن برابر العین امارات


تیم فوتبال ذوب آهن در دیداری خانگی برابر العین امارات شکست خورد تا کار صعودش به مرحله بعد لیگ قهرمانان آسیا پیچیده شود. شامگاه  دوشنبه تیم فوتبال ذوب آهن در ورزشگاه فولادشهر اصفهان میزبان العین امارات بود که در پایان این بازی را ۳ بر صفر به تیم اماراتی واگذار کرد.

مورنو دقیقه ۲۵، عمر عبدالرحمن دقیقه ۶۰ و محمد عبدالرحمان دقیقه ۸۲ برای العین گلزنی کردند تا این تیم به یک برد شیرین خارج از خانه دست پیدا کند.
درحالی که ذوب آهن با یک گل از حریف خود عقب بود این تیم صاحب یک ضربه پنالتی شد که گل شدن آن می توانست به شاگردان مجتبی حسینی کمک کند تا به بازی برگردند اما جری بنگستون با یک ضربه چیپ آرام توپ را در اختیار دروازه بان حریف قرار داد تا جریان بازی تغییر نکند. قبل از او مهدی طارمی هم در دیدار پرسپولیس و الریان که در ورزشگاه آزادی برگزار شد با یک ضربه پنالتی چیپ فرصت پیروزی را از تیمش گرفت تا سرخپوشان حالا در آستانه حذف از لیگ قهرمانان آسیا قرار بگیرند. ذوب آهن که ۷ امتیازی بود و می توانست با این پیروزی صعودش را قطعی کند حالا به رده سوم جدول سقوط کرد و صعودش هم با اما و اگر همراه شد. العین با این پیروزی خارج از خانه ۹ امتیازی شد و به رده دوم صعود کرد.



منبع: بهارنیوز

نامه خداحافظی میرزاده پس از عزلش

گروه سیاسی: دکتر حمید میرزاده، رییس سابق دانشگاه آزاد اسلامی با نامه‌ای با اشاره به تلاش‌های علمی و آموزشی این دانشگاه در طول خدمت ایشان در این دانشگاه، آمادگی خود را برای همکاری در راستای توسعه علمی کشور اعلام کرد. متن نامه به این شرح است: 


 

همکاران ارجمند دانشگاه ازاد اسلامی

اساتید بزرگوار دانشگاه ، دانشجویان عزیز ، کارکنان گرامی دانشگاه ازاد اسلامی

با سلام و احترام

دانشگاه آزاد اسلامی یکی از بزرگترین دستاورد های انقلاب اسلامی است که با ابتکار بی نظیر و طرح بی بدیل حضرت ایت الله هاشمی رفسنجانی (ره) و تایید حضرت امام راحل (ره) و حضور بزرگان نظام از جمله حضرت ایت الله خامنه ای در هیات موسس اول بنیانگذاری شد. به تحقیق این دانشگاه یک الگو ی جهانی بی نظیر است که با سرمایه خانواده های فرهیخته ایرانی بنا نهاده شد و امروز بزرگترین دانشگاه حضوری جهان است که در رتبه ١۵۵ تولید دانش جهانی قرار گرفته و باعث سربلندی و سرامدی کشور عزیزمان ایران شده است.

 

در این دانشگاه بزرگترین گنجینه علمی جهانی یعنی حضور بالغ بر ۶٨٠٠٠ هیات علمی تمام وقت ، نیمه وقت یا مدعو جمع شده اند و بالغ بر ١١٠٠٠ کارگاه و ازمایشگاه نیز به عنوان گنجینه عظیم یک پارچه فنی کشور (ساها) در این دانشگاه شکل گرفته و در کنار دانشجویان عزیز که سرمایه اصلی این دانشگاه هستند با کارکنانی دلسوز و زحمتکش و فضا های اموزشی و پژوهشی مجموعه ای عظیم حاصل شده که نشانه و اثبات کارایی نظام اسلامی است.

 

کارکردن یا تحصیل در این دانشگاه برای هر کسی مایه افتخار است و برای اینجانب که مستقیما از سال ١٣٨۶ تا کنون افتخار حضور و خدمت در این دانشگاه را داشتم خدای را سپاسگزارم.

 

اکنون که دیگر توفیق خدمت در این جایگاه بلند علمی ایران را ندارم از شما عزیزان در هر کسوتی که در این دانشگاه حضور دارید می خواهم که قدر حضور خود را در ان بدانید و مثل گذشته با جدیت بکوشید تا همواره شاخص های کیفی این دانشگاه عظیم را بهبود و ارتقا ببخشید.

 

دانشگاه آزاد اسلامی متعلق به این انقلاب و کشور و مردم فرهیخته ایران است از ان همه باید حمایت کنیم و با دست اندرکاران و مدیران و ارکان دانشگاه برای اعتلای ان همکاری خواهیم کرد.

 

بنده حقیر هم که نزدیک ۴٠ سال در خدمت انقلاب و امام و رهبری معظم بوده و هستم در این راه باشما همراهی میکنم.هر جا باشیم باید به توسعه علمی ایران کمک کنیم و در این راه هم افزایی داشته باشیم و همان سروده ای که در ابتدای ورودم به دانشگاه در جمع عزیزان خواندم یاد می‌کنم.

 

در مجالی که برایم باقی است باز همراه شما مدرسه ای می سازیم که در آن مهر تدریس شود و بدانیم خدا خالق زیبایی و علم، مهربانیست که نزدیک شماست.

 

چاره مان همگامی و همراهی، همدلی و همکاری است. و ملایک دس و کف می کوبند بهر شما اگر آباد کنیم ایران را که همه ی ریشه ماست که همه ی پیشه ماست. دست من دست شماست، دست ما دست خداست.

 

در پایان از همه شما عزیزان خدا حافظی می کنم وحلالیت می طلبم. ما علیرغم اختلاف سلیقه ها،به اسلام، ایران و ورهبری و نظام مقدسمان پایبند و وفا داریم.

 

وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا”.


منبع: بهارنیوز