یک هفته و چند چهره؛ معدنِ درد و جهانگیرِ اصلاحات
برترین ها – ایمان عبدلی:
برای میرجاوه و معدن یورت یا (تکامل! هفته)
مطمئن باش که ما همه داریم به آن مرحله از دوران تاریخ می رسیم که همه حرف می زنند، ولی هرگز جوابی دریافت نمی کنند. و وقتی دو نفر با یکدیگر روبرو می شوند و صحبت می کنند، حرف هایشان برای خودشان نامفهوم است و دود می شود و به هوا می رود و بالاخره این وضع به آخرین تکامل خود خواهد رسید، این آخرین تکامل «سکوت مرگ» است. (آلبرکامو)

اسحاق جهانگیری یا (غافلگیر کننده هفته)
حضور پر سرو صدای اسحاق جهانگیری در اولین مناظره انتخاباتی چیزی ورای پیش بینی ها بود. شاید تا قبل از آغاز مناظره کسی فکرش را نمی کرد مرد اول مناظره معاون اول دولت روحانی باشد. همو که پوششی قلمداد می شد و کسی شانس زیادی برایش قائل نبود.
باقی گزینه ها اما کاملا قابل پیش بینی بودند؛ میرسلیم که انگار در دوره ای جا مانده و ادبیات و لحن و دغدغه هایش محترم، اما کهنه نشان می دهد. قالیباف هم همان بود که باید باشد، با همان روحیه که موجودیت اش را بر مبنای انکار دیگران گذاشته و به قولی سلبی عمل کرده و می کند، از دولت انتقاد می کند. رئیسی هم چهره ای همچنان کمتر شناخته شده و غیرقابل تفسیر از خودش به جای گذاشته، گرچه که آرامش و سکون او بی دلیل به نظر نمی رسد.
هاشمی طبا هم که از فرط عملگرایی بیشتر در قامت یک مدیر اجرایی نشان داده و کمتر استراتژیک به نظر می رسد و البته روحانی که هم همانی بود که در تمام چهار سال گذشته دیده ایم، با اعتماد به نفس و …همه همان بودند که پیش بینی می شد. در این میان آن که به موقع صدایش را بالا برد به موقع سکوت کرد، به موقع از ممنوعه ها گفت؛ جهانگیری بود.

حتی لهجه ی کرمانی او را دچار لکنت نکرد، چون جهانگیری نماینده همان قشری است که «خاکستری» نام می گذارند. همان هایی که درست و غلط سال های دولت اصلاحات را سال های موفقی می دانند. همان طبقه متوسط پر شمارِ مرددی که هر بار در هنگامه ی انتخابات ژست نارضایتی و تحریم می گیرند و اما هر بار که به موعد انتخابات می رسند، سمت یکی از کاندیداها شل می شوند. طبقه متوسط یعنی همان هایی که شمال می روند، پراید و پژو سوار می شوند، اگر وسع شان برسد و اوضاع ردیف باشد از ترکیه و ارمنستان و دوبی هم استقبال می کنند. همان طبقه ای که طی سه سال گذشته بی نهایت متکی به فضای مجازی شد و تمام پدیده های شوخی و جدی فضای مجازی را رصد می کند و کامنت می گذارد.
اسحاق جهانگیری نماینده همان طبقه هست. البته قاعدتا نه تمام این طبقه! اما بخش پر رنگی از این طبقه چیزهایی را می پسندد که از دهان جهانگیری بیرون آمده، بخش هایی از جامعه که دائما روی خط قرمزها حرکت می کند و بدش نمی آید نام رئیس دولت اصلاحات در تلویزیون ملی بیاید. مردمانی که از سیاست نه به اندازه ی طبقات فرودست توقعی حداقلی و در حد سیب زمینی دارند و نه به اندازه سید خندان به بالا، بی دغدغه و فارغ اند و پی دور دور در اندرزگو و قیطریه اند. آن ها دائما نزدیک و دور می شوند و همیشه مردد اند. برای آن ها سیاستمداری مطلوب است که پرستیژ داشته باشد، لزوما نه جذاب وعوامفریب اما صریح و قاطع حرف بزند. کلی گرایی را دوست ندارند و اما کلی مطالبه پیدا و پنهان دارند.
جهانگیری به اندازه ی کافی خودش را دور از فضای رسمی نشان داد ه و دلبری کرد بماند که این دلبری را بیشتر روحانی نفع می برد. کیست که نداند او پس از چهار سال پر انتقاد(به زعم غالب مردم) برای حضور در مناظره ها دشواری ها داشت و اگر جهانگیری نبود، شاید آچمز شدنش هم به کمتر از یک ساعت نیاز داشت، اما حالا او هست و به همه ی ما نشان می دهد که مطالباتی در پس ذهن بخش هایی از جامعه ی ایرانی معطل مانده که با هر چه که نزدیک به اصلاحات باشد خودش را نشان می دهد و بیرون می زند. والا که جهانگیری نه قیافه ی جذابی دارد، نه مویی رنگ کرده و نه معنویت دلربایی دارد و…او چون پرچمدار یک جریان کمتر دیده شده و در پستو است، برای طبقه ی متوسط همیشه نزدیک به خط قرمزها آمال است، همین.
پی نوشت: واضح است که محتوای این یادداشت صرفا توصیف یک فضا است و هیچ گرایشی ندارد نه در رد و نه در تایید هیچ کدام از کاندیدا.
سعید کریمیان یا (پاورقی هفته)
از خصلت های جمعی ما، میل به داستان سازی است. یعنی ما این قابلیت را داریم که برای هر پدیده ای پشت پرده بسازیم! مدیر یک شبکه فارسی در ترکیه ترور می شود و پشت بندِ آن انواع و اقسام فرضیه ها از گوشه و کنار شهر صادر می شود. گاه شدت و حدت این داستان سازی ها به قدری می شود که اصلا یادمان می رود که در مورد چه کسی و چه جایگاهی صحبت می کنیم؟
شاید خود سعید کریمیان هم با آن سابقه ی بحث برانگیز فکرش را هم نمی کرد که پس از مرگ تراژیک اش، این گونه نقل محافل شود و تا این حد آن شانی که آرزویش را در زندگی داشت در مردگی به دست آورد. اصلا مگر سعید کریمیان چه حرکت رسانه ای خاصی انجام داده (به غیر از تیزرهای سینمایی که انصافا در جذب مخاطب تاثیر مثبتی داشت) که مرگش این همه بحث برانگیز می شود؟ والا که او جایگاه قابل ذکری نداشت. چرا فکر می کنیم برای حذف یک آدم معمولی مثل او نیاز به توطئه و دسیسه است و اصلا چرا این پدیده را آنقدر جدی می گیریم؟

دستپخت او و همفکرانش مگر نه اینکه به گونه ای نماد سازی برای ابتذال بوده! اصلا در تمام این سال ها لا به لای جوک ها و لطیفه های مردمی مگر «جم» و مجموعه هایش دستمایه طنز و شوخی نشده بود؟ آن هم از فرط ابتذال! هرجا و هر وقت منتقدان خواستند شان و مقام یک اثر هنری را پایین بیاورند، دائما از سریال های مجموعه تحت مدیریت سعید کریمیان مثال زدند. کل این مجموعه نمادی شد برای هر چیز سطحی در دور و اطرافمان، تا یک زندگی نا به سامان دیدیم با یکی از کاراکترهای «جم» قیاسش کردیم. همه ی کنایه های این سال هایمان در مباحثی مثل خیانت و …به «جم» می رسد، آن وقت چرا باید چنین مجموعه دست و پا چلفت و سطح پایینی را مافیایی تفسیر و تحلیل کنیم؟
قدرت «جم» نه در یکی مثل سعید کریمیان، بلکه در در ذهن های ماست. سعید کریمیان رفت و مهم نبود و مهم نیست، مهم تر این است که ما با تفسیرهایی چنین دم دستی بستری مهیا برای ظهور بعدی هایی چون او فراهم می کنیم و این سریال ادامه خواهد داشت. حالا با «لطیفه» و «حریم سلطان» یا با فارسی وان ….نه لعن و نفرین کریمیان گره ای از کار ما باز می کند! که این آسان ترین راه است و نه ستایش او اصلا عاقلانه و منطقی است. او به احتمال قوی درگیر یک مساله و تسویه حساب شخصی شده و دنیایش به اندازه ی یک آدم معمولی کوچک بوده است. از مرگ او افسانه نسازید، در افسانه ها بزرگ مردان و شیر زنان قدم می زنند، نه معمولی ها!
لیدرهای پرسپولیس یا (بی مخ های هفته)
هفته گذشته اتفاقات عجیبی در باشگاه پرسپولیس افتاد. بازیکنان این تیم اعتصاب کردند و در بازی با ذوب آهن هو شدند و تماشاچیان اندک حاضر در استادیوم اسکناس نشان دادند. اما نبض این ماجرا در دستان و حنجره ی لیدرها می زند. لیدرها را شاید از نزدیک ندیده باشید، اما اگر سعادتش نصیبتان بشود و بروید استادیوم آزادی یا محل تمرین استقلال و پرسپولیس، خواهید دید که با چه اعجوبه هایی طرفیم! هر کدامشان سلطانی هستند و تاج و تختی دارند. سوار ماشین بازیکن ها می شوند، با مدیرعامل جلسه خصوصی می گذارند و حتی فراتر از این ها در رفت و آمد بازیکن به باشگاه ها نقش آفرینی می کنند.
لیدرها البته این روزها وای فای دارند و گوشی هوشمند و اینستاگرامشان هم نبض تپنده اخبار داغ تیم های رنگی پایتخت است. نمی دانید چه کسانی و چگونه با چه ابزارهای زبانی توده های روی سکوها را تحریک و تهییج می کنند! این قصه از خواست همان ها نشات می گیرد که حالا کارمند مدیرعامل ها می شوند و مدیران سیاسی می دانند که برای این که کار پیش برود، باید روی سکوها قدرت داشته باشند، پس به وقتش شارژ می کنند و از استادیوم و جایگاه تماشاچیان خواست مدیریت را به کل جامعه هواداری القا می کنند.

با این حساب تعجب نکنید که یک تیم در اوج هو شود و فحش بخورد! این میان بازیکنان هم نزدیکترین و دم دستی ترین راه را انتخاب می کنند؛ ائتلاف می کنند که هم حق و حقوقشان از دست نرود و هم قافیه را نبازند، اما زهی خیال باطل که مدیران و لیدرهای تنومند فکر اینجای کار را هم کرده اند.
واژه های مطلق و مبهمی چون: تعصب و غیرت را در میان جمعیت تخس می کنند و از این جا به بعد بازی برای بازیکنان مغلوبه می شود. هوادار مقابل بازیکن قرار گرفته و چه کسی جرات می کند که از هوادار انتقاد کند؟ خواست یک اقلیت را جای خواست یک اکثریت جا می زنند و بازیکن بی غیرت باید جوابگو باشد! در مباحث اجتماعی نام این فرایند را مهندسی افکار عمومی می گذارند. مدیران ایرانی تا این حد در فریب افکار عمومی متبحر شده اند و حتی از جوانان تنومند کف خیابان هم استفاده می کنند.
مسافران گرجستان یا (هتک حرمت هفته)
شبی که در ترکیه کودتا شد، در ایران خیلی ها دل نگران اوضاع ترکیه شدند، نه این که نگران روند دموکراسی در خاورمیانه باشند و یا از زیاده خواهی های اردوغان و تاثیر آن در خاورمیانه نگران شده باشند، نه! این خیلی ها بیشتر نگران از دست رفتن پاتوق ها و گعده های تفریح در استانبول و آنتالیا شدند. به عبارتی ترکیه، حیاط خلوتی بود که دیگر خیلی خلوت نیست.
ترکیه دیگر امنیت کافی نداشت و به درد ریلکس کردن نمی خورد. نیاز به آرامش و تفریح اما سر جایش مانده بود و بالاخره باید جایی و روزی ارضا می شد، کاسبان سفر به فکر افتادند و گرجستان از قوطی آن ها درآمد. اروپایی تر از ترکیه و ناشناخته تر!

گرجستان از کودتا به بعد جای ترکیه را گرفت هم طبیعت دلچسبی دارد و هم آن چیزهایی که در ترکیه یافت می شود، در تفلیس و باتومی پیدا می شد؛ ساحل و هتل و … پیش بینی این اتفاق و جایگزینی جایی مثل گرجستان، خیلی دشوار نبود، اما پیش بینی نشد و تعامل لازم با گرجی ها انجام نشد که حالا اتفاقاتی می افتد که زیبنده نیست.
با این که چرا برخی به آن جا می روند و چه فرایندی منجر به چنین اتفاقی می شود، کاری نداریم. چیزی که از این بی تدبیری دیپلماتیک می ماند لاغر شدن مفهوم انتزاعی «ایرانی» است. مسافرانی که از ایران خارج می شوند و با نام ایرانی شناخته می شوند در نسبت با دیگرانی قرار می گیرند که «ایرانی» نیستند و ذهن ناخواسته در موقعیت قیاس قرار می گیرد.
منبع: برترینها