یک هفته و چند چهره؛ قتل صادق و مَحرَمیت ساره

برترین ها – ایمان عبدلی:

صادق برمکی یا (خشونت هفته)

احتمالا ماجرای صادق برمکی را شنیده اید. فکر نمی کنم نیاز به مقدمه ی طولانی باشد، اما مِن باب اطمینان؛ صادق از اهالی مهاباد قربانی نقشه ی دقیق و پر از جزئیات دو رفیق صمیمی اش می شود. آن ها او را به حاشیه شهر می برند با ساطور ضرباتی به سرش می زنند و فردا صبح در مراجعه دوباره وقتی متوجه زنده ماندن صادق می شوند، این بار با بنزین آتشش می زنند و حتی با جسد نیمه سوخته ی او سلفی می گیرند. می گویند پای دخترانی در این میان بوده که البته تایید نشده و از طرفی هم ادعای شیطان پرستی دانیال (قاتل) وجود دارد. شیطان پرستی و روابط دختر و پسر، هر دو مهم است، اما در این مورد جلوه ی خشونت مهم تر است.

مثل دانیال کم نیست. نه که قصد سیاه نمایی باشد اما امثال دانیال در هر شهر و روستا وجود دارند که می توانند و این قابلیت را دارند که دچار جنون شوند و این گونه یک سناریوی قساوت طلبانه را اجرا کنند. آن ها از ما هستند، در کنار ما نفس می کشند. به عبارتی وقتی مساله ی بحران هویت زیرسنگینی عناوین مبهم دفن شد و به دغدغه مشترک تصمیم گیرندگان نرسید. طبیعتا پس از چند دهه با این اشکال خودش را نشان می دهد. در چنین وضعیتی با انبوهی از جوانانی و حتی میانسالانی مواجهیم که هویت ناپایدار دارند و هر آن می توانند به دسته ای تعلق داشته باشند که دیروز انکارش می کردند.

 در چنین وضعیتی ناپایدار هویتی هر کسی به دنبال برچسب های هویتی است که برایش حالتی منحصر به فرد و ویژه ایجاد کند. مثلا یک سابقا مذهبی بدش نمی آید با برداشتن ژست لائیک چهره ای خاص و ویژه حتی در میان اطرافیانش باشد. مراد این که این چرخش های هویتی و این بلا تکلیفی ها از سر اعتقاد و مداقه و تحقیق نیست. همه سیالیت آزاردهنده ای دارد که در مجموع نتیجه ای جز کلی آدم غیرقابل پیش بینی ندارد. غیرقابل پیش بینی بودنی که از بحران هویت می آید زمینه ساز هر رفتار خارق العاده (به معنای منفی) می شود.

یک هفته و چند چهره؛ قتل صادق و مَحرَمیت ساره 

صادق و دانیال و یا امثال آن ها هویت پایدار ندارد و گره های هویتی شان شل است. اگر ذهنیت منسجمی داشته باشند و تن به هنجار ها داده باشند که چنین به دام خشونت نمی افتند و رفتارشان حیوانی نمی شود. از طرفی و از بد حادثه حالا با گسترش تکنولوژی و کلا سلطنت مدیا بر حال و روز جهان همه چیز جلوه گر و نمادین تر است، یعنی از پیاده روی و ورزش تا نیکوکاری و خشونت و همه ی ابعاد رفتاری انسان ها حالتی نمایشی تر پیدا کرده است. در چنین احوالاتی خشونت فردی که از سر بی هویتی اعمال شده و با سلفی و فیلم ویدئو همراه می شود.

مردم متاثر می شوند و شاید گمان کنند هر سال دریغ از پارسال! اما اگر کتاب های تاریخی را بخوانیم روزگاران گذشته هم دست کمی از امروزمان نداشته. همیشه و همه جای دنیا خشونت بوده. همین تهران قدیم و اصفهان سال های دور در دل خودش غلیظ ترین خشونت ها را داشته. چه دسته ای و قبیله ای و چه فردی و خانوادگی این ها بوده و تا حیات هست خواهد بود و اگر گمان می کنیم دیروزمان بهتر بوده و  این خبرها کمتر به گوش می رسیده به دو دلیل است؛ یک آن که دیروز را محدود به دهه شصت کرده ایم روزگاری که یک همگرایی موقت ایدئولوژیک به خاطر جنگ و انقلاب به وجود آمده بود و خب آن شرایط برای قیاس داده های منطقی ندارد.  خطای دوم هم این که از تاثیر حضور و رسانه ها خاصیت تکثیر کننده‌ی آن ها غافل شده ایم. روزگاران قدیم قتل های فجیع اگر کتابت نمی شد در همان خیابان و محل دفن می شد و حالا اتفاقات مهاباد را در نیوزلند هم رصد می کنند!


ساره بیات یا (محرمیت هفته)

ماجرا از این قرار بوده که چندی پیش ساره بیات و رضا قوچان نژاد عکس مشترکی منتشر می کنند که صمیمت آن مطابق موازین شرعی نیست. مطابق انتظار کمی جنجال شد و بعدتر داستان به خواب رفته بود تا این که در یک مراسم سینمایی و حضور توامان قوچان نژاد و ساره بیات، این دومیِ بازیگر از آن روزها و واکنش های مردمی می گوید و این که با شوهرِ خواهرش احساس محرمیت می کند، چیزی شبیه پدر به زعم خودش.

خب می دانیم که روابط خانوادگی در ایران اشکال کاملا متفاوتی دارد به شکلی که خیلی از ما برای رفت و آمدهایمان استراتژی های مختلفی داریم. حتما اگر به ذهن هایتان رجوع کنید می توانید تذکراتی که از سمت بزرگ ترها صادر می شود را در دوره های مختلف زندگی به یاد آورید. در منزل فلان مقام و مسئول یک سری ضوابط وجود دارد و در منزل فلان رفیق شرایط دیگری! ما اصلا از همان ابتدا یاد می گیریم که مثلا پوشش و نوع حضور در یک اداره دولتی می تواند ۱۸۰ درجه با حضور در فلان دورهمی فرق داشته باشد. تفاوت هایی فراتر از تن دادن به قواعد یک مجموعه، منظورم را که می دانید.

یک هفته و چند چهره؛ قتل صادق و مَحرَمیت ساره

با چنین پیش زمینه های ذهنی برون ریزی احساسات یک بازیگر خانم می تواند محل مناقشه شود و ذهن ما فورا بدیل های آن طرف کار را رو می کند. یعنی چرا ساره بیات از محرمیت با شوهرِ خواهرش می تواند بگوید و قشر روشنفکر حرجی به او نمی برند و اما الهام چرخنده نمی تواند از پوشش برتر (چادر) بگوید و تخطئه می شود؟

قیاس ها و دسته بندی ها و تقابل ها و بعضا عقده ها سر باز می زند و وقتی که عقده ها که بیرون می ریزد، جایی برای گفت و گو منطق و حرف هم شنیدن نمی ماند. شرایط احساسی می شود؛ انگار در یک مسابقه طناب کشی شرکت کرده ایم! زور می زنیم که حرفمان را به کرسی بنشانیم. در همین چند خط هم  در هر صورت متهم به جانبداری خواهیم شد. اما انصافا فرق است میان بیانیه صادر کردن و با بیان یک سری احساسات شخصی. رفتار ساره بیات اصلا از جنس دیگری است او صرفا احساسش را برای مخاطبانش بیرون ریخته و به نظر بیانیه ای و توصیه ای نداشته. چرخنده از ما می خواهد پوشش مدنظر او را انتخاب کنیم و بیات چیزی نمی خواهد و از یک حس خانوادگی می گوید. همین صراحت و صداقتش به دل می نشیند و اصلا خاصیت افشاگرانه ای که از زندگی دو سلبریتی (سینمایی و فوتبالی) پیش روی مخاطب قرار می گذارد، جذابیت اصلی ماجراست . این که این برون ریزی چقدر خلاف مصالح شرعی است؟ چیزی است که اهل فن باید آن را رصد کنند و از سلبریتی ها بخواهند تسلط بیشتری روی احساساتشان داشته باشند، اگر که این بیرون ریزی ها به اساس دین داری مردم ضربه می زند. مخلص کلام این که مردم همیشه در ستایش صداقت هستند و در نکوهش ریا کاری و می دانند که کدام بازی، بازی قدرت است و حاشیه امنیت می آورد. وگرنه که ساره بیات  اتفاقی در بازیگری نیست و مثل خیلی های دیگر حرف هایش از راه رانت شهرت به گوش جمعیت می رسد، کسی هم منکر نیست.


ایرج فاضل یا (کاه هفته)

اتفاقات پیرامون مرگ عباس کیارستمی نمای کلی از نوع نگاه مدیران و حتی درصد زیادی از مردم به هنر اصیل را نشان می دهد. یعنی اگر فرض کنیم کیارستمی یکی از معدود نمایندگان عرضه کننده هنر واقعی در دهه های اخیر باشد، نگاه مسئولین و مردم به مرگ او برشی از نگاه همین ها به مساله ی هنر است. میزان اهمیتی که برای کیارستمی و اخبار او قائل می شوند و حتی در نمونه ی کوچکی در همین برترین ها میزان بازدید و کامنتی که پیرامون کیارستمی و خبرهای مربوط به مرگ او جذب می کنیم، نشان دهنده اندازه ی کشش عمومی نسبت به فرهنگ و هنر است.

اهمیت کیارستمی از این جهت است که اصولا درک هنر عمیق او دریچه های جدیدی باز می کند. به فکر فرو رفتن و جهان را جور دیگر دیدن، یعنی مثلا تماشای فیلمی مثل «شیرین» و تجربه لمس عشق از نگاه زنان ایرانی. چیزهایی به ظاهر کوچک و در واقع بزرگ که جامعه میلی به آن ندارد، چیزهایی که فردیت می دهد و عقلانیت و امیدواری می آورد… اصلا چند کتاب و مقاله باید بخوانیم تا لمس کنیم زن ایرانی عشق را چگونه می خواهد؟ هدیه ای که کیارستمی با یک فیلم به ما می دهد! چرا چنین وجود سخاوتمندی تبدیل به دغدغه نمی شود؟ چرا حتی مخاطب این جا نسبت به کیارستمی سمپاتی ندارد؟ چرا مسئولانی مثل «فاضل» جریان مرگ و او اهمال کاری را با یک مَثَل رفع و رجوع می کنند و می گویند از کاه، کوه ساخته شده و چراهای دیگر …!

یک هفته و چند چهره؛ قتل صادق و مَحرَمیت ساره 

پاسخ ساده است و نباید از پذیرش واقعیت طفره برویم؛ فرهنگ و هنر در این  دیار پناهی ندارد و خب فاضل هم از همین دیار است. حامد بهداد و باران کوثری و بهمن کیارستمی نباید از «فاضل» ناراحت باشند. آن ها گمان نکنند چند کامنت و معدود دغدغه دار هنر ربطی به قاطبه مردم دارد. مردم با کلید واژه هایی مثل قتل، تجاوز، حجاب و… مضامینی این چنینی بیشتر برانگیخته می شوند و حتی چیزهایی مثل استقلال و پرسپولیس خیلی در اولویت است. البته که کل دنیا همین است اما خب در قیاس با آن ور آب ها ما در وضعیت رقت انگیزی به سر می بریم! باور کنید سینما رفتن ها و تئاتر رفتن ها هم یا از ناچاری است و یا از سر افه و…  بازار هنر دو مدل مشتری دارد؛ یک سری لاکچری بازهای متفاخر و یک سری عاشقان در اقلیت که حتی همین هنرمندانی هم که نام برده شده هم نمی بینندشان. غربت کیارستمی، غربت هنر است در این  مِلک و ربطی هم به فاضل ندارد. این آقا کمی صداقت داشت و نقش بازی نکرد و افه ی فرهنگ دوستی نیامد. دست مریزاد که خودِ واقعی اش را رو کرد.

در انتها ما می مانیم و این دیالوگ «کمال الملک» شاهکارِ علی حاتمی: هنر مزرعه بلال نیست، که محصولش بهتر شود از ستاره های آسمان هم یکی می شود کوکب درخشان، الباقی سوسو میزند، نمی کند !


عماد خاتمی یا (آقا زاده هفته)

رسم معمول این است که از اتفاقات جریان ساز یک هفته‌ی گذشته دست چین می کنیم و این بار اما سوژه ی آخر این مطلب را از خلال یک مصاحبه ی مطبوعاتی انتخاب کردیم. مصاحبه ی عماد خاتمی با هفته نامه صدا خواندنی است از این حیث که نشان می دهد گاهی مثال نقض هایی می تواند از واژه هایی آبرو داری کند. واژه آقازادگی و به تازگی عبارت ژنِ خوب مترادف با سو استفاده های فرزندان صاحب منصبانی است که از فرصت های عمومی استفاده های شخصی می کنند.

عماد خاتمی اما ظاهرا و از خلال آن مصاحبه نشان می دهد که همیشه در روی یک پاشنه نمی چرخد و می شود آقازاده بود و جور دیگری رفتار کرد. مثل حکایت بچه هایی که در محیط های بسته و فقر دست و پا می زنند و بزهکار شدن و به دام آسیب های اجتماعی افتادن برایشان راحت ترین کار است اما گاها به موقعیت هایی رفیعی می رسند که غیر قابل باور است.

 یک هفته و چند چهره؛ قتل صادق و مَحرَمیت ساره

حالا مثال عماد خاتمی در جهتی دیگر بی شباهت به این موقعیت نیست. به عبارتی اگر فقر برای عده ای زمینه ساز بزه است و رفاه هم برای آقازاده ها زمینه ساز غرور است. موقعیت آقازادگی در ذات خودش شرایطی را فراهم می کند که از همان ابتدا به واسطه موقعیت والدین دارای احترام مضاعفی می شوید که بستر غرور است. آن ها اگر متواضع باشند جای تعجب است چون رفاه فزاینده و موقعیت ممتد فراتر و وراتر، فرزندان افراد صاحب مقام را اغلب وصله ی ناجور هر جمعی می کند. احساس بر حق بودنی که شاید لای واژه های پسر عارف دیدیم و دلزدگی اش را همه لمس کردیم، نمونه ای از بیشمار آقازادگانی است که از آسفالت خیابان هم طلب کارند و گمان می کنند که عالم و آدم خلق شده اند که به آن ها خدمات بدهند و در این وانفسا اگر کسی مثل عماد خاتمی حتی به حرف و در سطح کلام اذعان کند که هر چه دارد از رانت آقازادگی است و اگر همین قدر بفهمد که بازتولید ثروت در مقام یک آقازاده می تواند بازتولید رانت برای آن خاندان و امتداد آن در نسل های بعدی باشد.

اصلا همین که اقرار کند به واسطه نسبت در چنین جایگاهی (عضو هیات رئیسه حزب اتحاد ملت) قرار دارد همین هم کافی و غنیمت است. این شاید اولین نمونه از آقازاده ای بود که با ذهنیت ما از یک آقازاده تفاوت داشت و روا است وقتی در نکوهش یک آقازاده از خود راضی می نویسیم، در مدح یک نمونه ی قابل احترامش هم بنویسیم.

پی نوشت: واضح است که این یادداشت دخلی به مسائل پیرامون رئیس دولت اصلاحات ندارد و متر و معیار در مورد آن شخص در صلاح مراجع قانونی می باشد.


منبع: برترینها