کشتار روهینگا و دین دنیوی شوونیسم
ایواز طاها
آنگ سان سوچی گرفتار وسوسه دین دنیوی شوونیسم شد. احتمالا نه به خاطر شوق یکسانسازی قومی و دینی، بلکه به خاطرترس از اتهام ارتداد از جانب حامیانش. کیفر ارتداد از این دین دنیوی کم از کیفر ارتداد از آن دین اخروی نیست. این دین دنیوی صرفا پرسشهای ناظر بر معنای زندگی را پاسخ نمیگوید، بلکه در بطن خود آرزوی پنهانی نابودی هر غیری را میپروراند. مسلمانان به عنوان گمراهان راه بهشت نیروانا، شکافی در دل دولت-ملت میانمار هستند. دولت-ملتی که بنا به فلسفه وجودیاش غیریتها را یا باید در خویش ذوب سازد و یا نابود کند، در نهایت نمیتواند این شکاف راترمیمناشده رها سازد. مسلمانان آن غیری هستند که کشور عقبمانده برمه میتواند گناه ناکامیها و عقبماندگیهایش را به گردن اواندازد.
آینهای که باید با خشونت تمام شکسته شود تا تلخی حقیقت به چشم نیاید، تا آن شادی عظیم، آن پاکی محض (بخوانید یکدستی جامعه) و آن آرامش مطلقی که راهبان وعدهاش میدهند به عرصه سیاست فوران کند. اگر کسی گرفتار وسوسه شوونیسم شود، قدرت تخیل را که شرط اخلاقی زیستن است تا حدودی از دست خواهد داد. آیشمن به دلیل آنکه قدرت تخیل خود را به تمامی از دست داده بود نمیتوانست در ذهن خود تجسم کند که قربانیانش در کورههای آدم سوزی آشویتس را گرفتار چه رنج جانکاهی میکند. سوچی نیز این قدرت تخیل را از دست داده است که گمان میکند قتل عام هولناک مسلمانان میانمار نمایشی بیش نیست؛ نمایش قربانیان مرگ.
آنگ سان سوچی پارسال وقتی با سوالهای پی در پی میشل حسین خبرنگار مسلمان بیبیسی در مورد عدم بهبود وضعیت مسلمانان میانمار مواجه شد ناگهان از کوره در رفت تا گوشهای از آن وسوسه و یاترس از ارتدادش از پرده برون افتد. وی گفت: «هیچ کس به من نگفته بود که قرار است یک مسلمان با من مصاحبه کند.» او با اخم و آرامش و پرخاش منویات درونیاش را فاش کرده است و باید کیفر ببیند. بر اساس «کارما» یا «قانون تاوان» پاداش و عذاب در همین جهان رخ میدهد. اگر چنین است آنگ سان سوچی نیز بهتر است به عنوان بخش کوچکی از تاوان بزرگش جایزه نوبل خود را پس بدهد و یا به زور پس بگیرند. در قتل عام مسلمانان روهینگا راهبان بودایی دوشبهدوش سیاستمداران دستاندرکار آتشافروزیاند. روح ستیزهگر انسان، راهب بودایی و سیاستمدار برنده جایزه نوبل نمیشناسد.
با اینهمه، تقلیل سببها به انگیزههای روانشناختی صرف ما را بیراهه میبرد. واقعیت این است که راهبان به دلیل تقربی که در نزد کانون قدسی مطلق احساس میکنند، میتوانند جنایتکارتر از یک انسان معمولی باشند. چرا که به دلیل اعتقاد راسخ به حقانیت خود و کفر «دیگری»، میتوانند با خاطری آسوده فرمان قتل صادر کنند و به نام «حقیقت، ایمان و خدا» کودکان را زنده در آتش بسوزانند. دو اصل بیگزندی و رواداری از پایههای اخلاقی بودیسم است. سیدارتا گوتاما، یا همان بودا، که پنج قرن پیش از میلاد پوزهبند میبست تا مبادا پشهای را بیازارد، جانشینانش در میانمار خانهها را ویران کرده، دهها نفر را سوزانده، صدها نفر را کشته و ده هزار نفر را آواره کشورهای اطراف کردهاند. ریشه این تناقض کجاست؟ چه رابطهای بین عقیده و آزمون هست؟ آیا عقیده از این آزمون هولناک مبراست؟
منبع: بهارنیوز