کامبیز دیرباز: بهروز وثوقی، اسطوره من است
ماهنامه دیده بان – آرش نصیری: گفت و گو با کامبیز دیرباز را با نقش جذاب این روزهایش در «زیر پای مادر» یعنی خلیل کبابی آغاز کردیم که هنوز معلوم نیست قهرمان است یا ضدقهرمان و بعد برگشتیم به سال قبل و غیاث صفا که یک ضدقهرمان و یا شاید یک شخصیت خاکستری بود در «پشت بام تهران» و بعد رفتیم به سال قبل تر از آن، و میکاییل را بررسی کردیم که یک قهرمان بود؛ از همان هایی که هم خود او وهم همه دوست دارند.
در سینمای این روزها و این سال ها ما از این قهرمانان نداریم و برای همین است که بیشتر گرایش پیدا کرده است به تلویزیون و آن هم نوشته هایی پر از دیالوگ های زیبا از سعید نعمت الله. کامبیز انکار نمی کند که دوست دارد قهرمان باشد و سینمای قهرمان محور را دوست دارد و بنابراین گفت و گوی ما گل می اندازد و در لابلای آن، از پدرش می گوید که نیاز زندگی اوست و به خاطر اینکه توانایی تحمل دوری اش را نداشت بازی در سریال خوب آقای لطیفی را رد کرده است.
گفته هایش درباره استاد بهروز وثوقی و استادان دیگری که با آنها هم بازی بوده است هم جذاب است و همچنین کری خوانی های همیشگی اش در طرفداری از تیم پرسپولیس. خلاصه این که این گفت و گو جذاب است. مثل خود کامبیز دیرباز عزیز.

میکاییل و غیاث و خلیل کبابی
در چند نقش آخر که بازی کردی به خصوص میکاییل و غیاث و نقشت در «زیر پای مادر» یعنی خلیل کبابی، نقش مردهای بامرام لوطی را بازی می کنی و اصولا در این گونه نقش ها مردم خیلی بیشتر باورت می کنند و دوستت دارند. درست است که یک بازیگر تحصیلکرده هستی و هر نقش دیگر را هم می توانی بازی کنی ولی این گونه نقش ها بیشتر به تو می آید و مردم بیشتر دوستت دارند. آیا این به دلیل نزدیکی کاراکتر این آدم ها به خود توست و ایا شما در مرام خودت هم این حالت ها را داری؟
تو درست می گویی. کسی که بازیگر است باید طبق فرمول و تئوری هر نقشی را بازی کند اما من مخالف این نظریه هستم که هر نقشی را هر بازیگری باید بتواند بازی کند. یعنی نه اینکه نتواند بازی کند اما هر نقشی شاید به هر بازیگری نیاید.
این دقیقه مثل خریدن کت و شلوار می ماند. شما می توانی برای خرید به یک پاساژ بروی که به صورت تخصصی کت و شلوار مردانه می فروشد و آنجا هزاران دست کت و شلوار هست اما یک دست از آن کت و شلوارها به تنت می نشیند و تازه بعضی وقت ها آن یک دست هم نیست و شما پارچه می خرید و به خیاط می گویید که کت و شلواری اندازه شما را برای شما بدوزد.
به نظرم نقش و بازیگر هم چنین رابطه ای با هم دارند. این که من چه نوع کت و شلواری را انتخاب کنم کاملا بر می گردد به سلیقه من و نقش هم همین گونه است. کارنامه من نشان دهنده سلیقه من است چون به جرات می توانم بگویم تمام نقش هایی که تا به امروز بازی کردم را خودم انتخاب کردم و هیچ کدام تحمیلی نبوده.
هر جا که اشتباه کردم و نقش من به دل مخاطب ننشسته سلیقه اشتباه من بوده و هر جا هم که درست رفتم هم سلیقه و انتخاب درست من بود. این چیزی هم که می گویی هم همین طور است و برمی گردد به سلیقه ام. نه اینکه من شبیه این کاراکترهایی ستم که بازی شان می کنم اما شاید دوست دارم شبیه آنها باشم.
از دو نقش آخر که بازی کردی؛ غیاث صفا در «پشت بام تهران» و خلیل کبابی در «زیر پای مادر» کدام را بیشتر دوست داری؟
… دقت…
آفرین، دقت. سعید خیلی دقت زیادی دارد و خیلی حساس است که کلمه به کلمه دیالوگ های متنش چگونه و توسط چه کسی ادا شود. حتی نقش های تک سکانسه و حتی نقش های بی دیالوگ هم برایش مهم هستند و برای اجرایشان حساسیت عجیب و غریبی دارد، بنابراین حتما برای نقش اصلی اش دقایق و ساعت های مختلف فکر می کند.
اگر این همکاری و در سه کار پشت سرهمی که سعید داشته ادامه پیدا کرده نشان می دهد که ما با همدیگر سلایق مشترک داریم. همچنین شما باید این را هم در نظرداشته باشی که بازیگر هرچ جلوتر می رود، سنش، درکش از دنیای اطرافش و تجربه اش بیشتر می شود، شرایطش تغییر می کند و به همه اینها این مساله را هم اضافه کنید که در سه کار آخر به نویسندگی سعید و کارگردانی آقای مقدم و بهرنگ توفیقی عزیز من مرز ۴۰ سالگی را رد کردم و در هر صورت به پختگی یک مرد ۴۰ ساله رسیده ام و شاید تفاوتی که در دو، سه کار آخرم احساس می کنید، مجموعه ای از این شرایط هم باشد.

۴۰ سالگی مرز خیلی حساسی هم هست و آغاز چلچلی و…
در دو بازی آخرت در دو سریال پشت سر هم دو چالش مهم داشتی. یکی بازی در نقش یک مرد مجرد سی و پنج ساله و یکی هم بازی در نقش یک مرد پنجاه ساله با یک پسر بیست ساله. چقدر تلاش کردی که فرق این دو نقش را دربیاوری؟
باید فرق می داشتند. یک سری فرق ها هستند که روی کاغذ هم مشخص هستند و وقتی که دارید فیلمنامه را رمان را می خوایند آنها راناخودآگاه تصویر می کنید. غیاث و خلیل کبابی روی کاغذ هم متفاوت بودند و اجرایشان هم حتما باید تفاوت می داشت. نه به این خاطر که با غیاث متفاوت باشد بلکه به این خاطر که باورپذیر باشد و خودم هم باورش کنم.
من آدم چهل ساله ای بودم که می خواستم یک آدم پنجاه ساله را بازی کنم. من اگر بخواهم در چهل سالگی نقش یک آدم سی ساله را بازی کنم چشم بسته می دانم در سی سالگی چه کارها کردم و چه کارها نکردم و آن سن را می شناسم اما تصوری از ده سال دیگرم ندارم و همه اینها را باید در ذهن خودم بسازم و برای این تصویرسازی کی بهتر از پدر خودم به عنوان الگو. راه رفتن خلیل کبابی کاملا راه رفن بابای من است.
وقتی داشتی راه رفتن پدرت را توصیف می کردی انگار داشتی ویژگی های قهرمانان خسته فیلم های مسعود کیمیایی را توصیف می کردی….
خیلی به سینمای اجتماعی که زندگی مردم طبقه متوسط را نشان می دهد علاقه داری. درست است؟
خیلی خیلی. بیشتر از خیلی. به نظر من بخشی از فیلم سرگرمی ست. بیست سال پیش خیلی اینطوری بود، پانزده سال پیش هم بله ده سال پیش هم همین طور اما الان اوضاع فرق کرده است. الان ما وقت کم می آوریم. اگر سرگرمی می خواهی در موبایلت هست و به وفور و به اندازه کافی. الان کمتر کسی را می بنییم که اوقات فراقت داشته باشد و بیکار باشد. اینقدر که دم دستش تکنولوژی و اطلاعات هست.
حالا ما فراقت چندانی نداریم که بگوییم سینما راه خوبی ست برای اینکه اوقات فراقت پر شود. الان اگر طرف اعتماد می کند یک ساعت پای فیلم یا سریال شما می نشیند باید شرمنده اش نباشی و احساس نکند که وقتش را تلف کرده است. بنابراین الان خیلی بیش از پیش باید به مسائل اجتماعی که گفتی توجه کنیم.

من نیازم تو رو هر روز دیدنه
بازیگران ممکن است با گریم های مختلفی دیده شوند. الان که دخترت دارد بزرگ می شود و این روزها تو را با موهای سفید در تلویزیون می بیند چه واکنشی نشان می دهد؟
یک سوال خصوصی تر. چرا اسم دخترت را گذاشتی نیاز؟
هر وقت که به دخترت فکر می کنی یاد چه شعری می افتی؟
دخترت نیاز متولد اردیبهشت است و تو متولد شهریور. آیا الان از نظر خصوصیات به هم نزدیکید و اصلا به این طالع بینی ماه ها و اینا اعتقاد داری؟
این سن اوج شیرینی بچه و به خصوص دختر است. درست است…
بله. خیلی خیلی شیرین است. کلمات و جملات را اشتباه می گوید و آن قدر شیرین هم می گوید که آدم کیف می کند…

فکر می کنی چند روز پشت سر هم طاقت می آوری که نبینیش؟
این سوال خیلی مهمی هست. سر میکاییل ما تا یک ما تا یک ماه و نیم قشم بودیم و آنجا من خیلی دلتنگ می شدم و آن وسط ها یک روز و نصف فضای خالی گیر آوردم و سوار هواپیما شدم و آمدم بچه را دیدم و برگشتم و اما این یک طرفه بود.
من دلتنگش شده بودم و او هنوز این وابستگی ها را نداشت. سر زیر پای مادر ما تقریبا یک ماه مشهد بودیم و یک ده روز هم انزلی و آنجا هم من یک جوری با تکنولوژی و ارتباط تصویری و… تحمل کردم ولی الان دیگر قضیه دوطرفه شده و هم من دلم برای او تنگ می شود و هم او. الان دیگر تلفن را بر می دارد و پای تلفن می گوید بابا کجایی و دستور می دهد که هندوانه بخر و بیاور و یا دستورهای دیگری می دهد و بنابراین الان قضیه خیلی سخت شده است.
راستش را بخواهی شب عید اولین تصمیم گیری ام را برمبنای همین محور که داریم راجع به آن صحبت می کنیم انجام دادم و اولین تاثیرم را در کار حرفه ایام گذاشت. من سریال سر دلبران آقای لطیفی را، علی رغم اینکه خیلی دلم می خواست با ایشان کار کنم و مدت ها بود که منتظر بودیم با هم یک کار مشترک داشته باشیم از دست دادم و آن هم با یک نقش متفاوت و جذاب.
در این سریال نقشی که به من پیشنهاد شد نقش یک روحانی متفاوت بود که من تا به حال در کارنامه ام نداشتم. رفتم دفتر آقای شفیعی و عذرخواهی کردم و فقط و فقط و فقط برای این که فیلمبرداری آن پنج ماه و همه اش در یزد بود و من واقعا طاقت دوری پنج ماهه از نیاز را نداشتم. هر چی فکر کردم دیدم هیچ چاره ای ندارم.
این موضوع هم خیلی مهم و شیرین است که مخاطبان هنرمندان بدانند که بازیگران و هنرمندان هم اینقدر به خانواده شان اهمیت می دهند…
همسر و همراهم
و شما یک انتخاب خوب هم داشتی و این شانس را هم داری که همسرت هم ادبیات نمایشی خوانده و این فضا را و وقتی که بیرون می روید لطف مردم را درک می کند و با تو همراه است. درست است؟
بله. ایشان در این فضاها بوده و برایش راحت تر است. اما بازیگر چه مرد باشد و چه زن، بعضی وقت ها این همراهی ها برای همسرش سخت است. اگر جفت شان بازیگر باشند، مثل امیر جعفری و ریما رامین فر قضیه فرق می کند و آن جا برای بچه سخت است (خنده). به هر حال یک زندگی که ذاتش نامنظم باشد سخت است. شما وضعیت زمانی نامشخصی داری و این برای خود آدم هم سخت است چه برسد به پارتنری که دارد با او زندگی می کند. بنابراین خیلی ارتباطی به این که طرف از این حرفه شناخت داشته یا نداشته باشد ندارد و اصولا سخت است.

اهل غصه خوردن نیستم
خودت مهم ترین اشتباه زندگی ات را چه می دانی؟ یک اشتباه مهم که بابتش تاوان دادی یا اذیت شدی یا…؟
کسی هست که از دستش زیاد عصبانی باشی؟
دوستی نزدیک با سامان و پژمان
علاقه مندان و طرفدارانت فکر می کنند که تو فقط با سام رخشانی و پژمان بازغی رفیق صمیمی هستی. اما انگار رفیق صمیمی های زیادی داری.
با سام فوتبال می بینید دعوایتان نمی شود؟
شما سه دوست هستید که در یک زمینه کار می کنید و طبیعتا یک رقابتی بین شما هست. اگر یکی تان از آن دو نفر جلو بزند و فیلم خاصی بازی کند یا جایزه مهمی را ببرد چه حسی بین تان به وجود می آید و آیا باز هم با هم رقابت دارید؟
این که بخواهیم همدیگر را شکست بدهیم و رقابت کنیم نه. بازیگری و نقش بحث همان کت و شلوار و این حرف هاست که همان اول بحث مطرح کردم. به نظرم به تعداد آدم هایی که هستند می تواند نقش وجود داشته باشد.
پس دوستان نزدیک خانوادگی ات که با هم رفت و آمد خانوادگی دارید سام و پژمان است؟
تقریبا بله و البته الان خودت بچه کوچک داری و می دانی، وتی بچه کوچک داری شرایط کمی فرق می کند، مخصوصا در دو سال اول چون بچه هنوز از آب و گل درنیامده. طبیعتا در این دوره رفت و آمدها کم می شود.

درباره بازیگری و شهرت
یکی از مهم ترین ویژگی هایی که یک بازیگر باید داشته باشید میل به دیده شدن است و بازیگرانی که این میل را ندارند نمی توانند موفق باشند. بعضی ها این را یک خصلت منفی تلقی می کنند و از آن به خودنمایی تعبیر می کنند. نظر شما چیست؟
این دیده شدن شهرت می آورد و شهرت هم سختی هایی دارد. به نظرت آفت های شهرت چیست؟ کدام بخش از شهرت خسته ات می کند؟
مهم ترین نکته اش این است که زندگی جمعی برایت سخت می شود و پیله ای دورت تنیده می شود که هر چه در کار بازیگری موفق تر می شوی این پیله ضخیم تر و ضخیم تر می شود و تو در آن تنهاتر می شوی. اگر خانواده داشته باشی قضیه فرق می کند. مثل من که این موهبت و شانس را دارم و خدا این لطف را به من داشته.
وقتی خانواده داشته باشی سرت به خانواده ات گرم می شود ولی کسانی که خانواده ندارند یا از آنها دور هستند تنهاییشان بیشتر و بیشتر می شود. این شاید یکی از بزرگ ترین مشکلات شهرت باشد. اما این که در یک ساعت مشخص، مثلا ۱۰ تا یازده شب میلیون ها انرژی مثبت به سمتت پرتاب می شود چیزی است که خداوند اجازه اش را به همه نداده است و من بابت این انرزی مثبت مردم عزیز خدا را شکر می کنم.
با این انرژی انگار قدت بلند می شود و شما تبدیل می شوی به عضوی از خانواده هفتاد هشتاد میلیون از هموطنانت و آنها احساس می کنند که تو برادرشان، پسرشان و دوستشان هستی و این را کاملا از رفتارشان می فهمی. من در یک تایمی به خاطر کارم اضافه وزن پیدا کرده بودم و کنترلش طول کشیده بود و در آن زمان نگرانی را در مردم می دیدم. اینها همه اش جذاب است و جای شکر دارد.

بهروز وثوقی اسطوره من است
یک نکته دیگر. شما در سه سریال آخر با نویسندگی سعید نعمت الله بازی کردی و البته ما می دانیم که ایشان تنها فیلمنامه نویس نیست و به نوعی پرودیوسر هم هست. تو در سه کار آخر نعمت الله که قلمش و نگاهش بسیار نزدیک به مسعود کیمیایی است بازی کردی. آیا می شود گفت نعمت الله، بهروز وثوقی اش را پیدا کرد؟
جدای از این موضوع شما حیت قبل از بازی در نقش میکاییل همیشه حالت قهرمان داشتی و درست است که سینمای ما قهرمان ساز نیست اما انگار تو این حالت را داری و خودت هم این را دوست داری.
بله. این سلیقه من است. یکی از دلایلی هم که در سینما کم کارتر هستم همین است به این خاطر که سینمای ما در دو، سه سال گذشته کمتر قهرمان داشته. شما اگر نگاه کنید اکثر فیلم ها پنج، شش کاراکتر اصلی دارد و مثلا شما ابد و یک روز را که می بینید آخر فیلم لذت می برید از دیدن لحظه لحظه فیلم اما آخرش نمی توانی بگویی نقش اصلی کی بود. باید بنشینی فکر کنی که آیا نوید محمدزاده بود، پیمان معادی بود، پریناز بود، ریما بود… کی بود؟
و از همه بیشتر هم میکاییل قهرمان بود چون غیاث و خلیل به نوعی بیشتر قربانی هستند.
نگفتی بین غیاث و خلیل کدام را بیشتر دوست داری؟
من هر دو را دوست دارم اما یه کوچولو خلیل کبابی را بیشتر دوست دارم جون برای من چالش بزرگ تری بود. نقش خلیل ۱۰ سال بزرگ تر از سن من است، پسر ۲۰ ساله دارد که من در زندگی عادی ام تجربه نکردم. غیاث به لحاظ سن و سال به من نزدیک تر بود، من آن برهه از زمان را رد کرده بودم بنابراین نقش خلیل هم به خاطر سختی هایش و هم به خاطر قصه جذابش برای من جذاب تر بود.

اگر ورزشکار می شدم، می رفتم سراغ رشته پرتماشاگر
یک نکته دیگر در مورد شما وجود دارد تصوری که همه در موردت دارند و آن این که همه فکر می کنند ورزشکاری و فکر می کنم درست هم باشد. من که فکر می کنم اگر بازیگر نمی شدی ورزشکار می شدی…
نمی دانم. یک زمانی در زندگی ام دوراهی هایی هم بوده که مثلا بازیگری بهتر است یا ورزشکار بودن. من وقتی که در دوران متوسطه و هنرستان بودم از این فکرها می کردم ولی بعدها که بزرگ تر شدم و عقلم بیشتر کار کرد و البته دانشجوی بازیگری هم شده بودم، به این نتیجه رسیدم که فوتبال قهرمانی هم یک نوع نمایش دادن است.
آنجا هم بیست و دو نفر برای صدهزار نفر نمایش می دهند و اخیرا هم بیست و دو نفر در زمین نمایش دادند و پرسپولیس برد و ما کیف کردیم. یعنی ریشه هایش انگار یکی است و من اگر هم سراغ ورزش می رفتم هم سراغ ورزش قهرمانی می رفتم چون ریشه هردوی اینها میل به دیده شدن هست. یعنی اگر ورزشکار هم می شدم هم هیچ وقت قهرمان تنیس روی میز یا پرورش اندام نمی شدم. آنجا هم یا فوتبالیست و یا والیبالیست می شدم. هرچه تعداد تماشاچی بیشتر بود هم من راضی تر بودم.
ولی حتی اگر فوتبال را حرفه ای پیگیری نکنی پرسپولیسی بودن را حرفه ای پیگیری می کنی…
احتمالا این به خاطر خونی هست که در بدن همه ما هست.
آنها هم خونشان قرمز است اما خودشان را زده اند به ان راه…
یادت هست که اولین بار کی پرسپولیسی شدی؟
گفتم که من پرسپولیسی به دنیا آمدم. اگر منظورت این است که فهمیدم پرسپولیسی هستم، اولین باری بود که با عمویم رفتم استادیوم و بازی پرسپولیس را دیدم. البته قبل از آن از تلویزیون بازی ها را می دیدم. آن موقع ها که مثل الان نبود. الان بچه ها همه مجهز هستند با آخرین ابزار اطلاعاتی. ما این امکانات را نداشتیم.
ما می رفتیم دم مغازه هایی که لوازم ورزشی می فروختند و بخشی از کار آنها هم فروختن عکس بود و عکس هایی نه در یازده و یا عکس های در ابعاد دیگر می فروختند و ما آنها را می خریدیم و من خیلی از این عکس ها داشتم. آنقدر من عکس های فرشاد پیوس را داشتم که فکر نمی کنم خودش اینقدر داشته باشد. اینها عشق ما بود.
اگر یادت باشد کارت های بازی بود که مال تیم های ملی فوتبال بود و ما با اینها بازی می کردیم. بعد در یک مقطعی با عموی کوچکم که فاصله اش با من نه سال است می رفتیم استادیوم و شدیم تیفوسی و از این مدل ها بودیم که هشت صبح می رفتیم استادیوم و اونجایی می نشستیم که دلمان می خواست.

اولین بازی یادت هست که کی رفتی استادیوم؟
همان سال که خیلی ها از جمله سیروس قایقران رفته بودند کشاورز
آفرین. البته شاید. آنقدر رفته ام که یادم نیست کدام بازی اولین بود. اولین باری که رفتم استادیوم، امجدیه و بازی وحدت و بانک ملی بود. یادم هست کاپیتان وحدت سید مهدی ابطحی بود و لباسشان هم زرد بود. آن دسته یک تهران انگار دو تا گروه بود و یادم هست از پله ها بالار فتم و یک دفعه مستطیل سبز را دیدم و کپ کردم. تا آن موقع از تلویزیون دیده بودم و آنجا از نزدیک می دیدم و ذوق زده شده بودم.
ورودی های سال ۷۴
گفتی بچه های این گروه تلگرامی بچه های هم دانشکده ای و هم دوره ای شما بودند. آیا از آن به ها که در آن سال با شما بودند هم موفق شدند؟
ما ورودی سال ۱۳۷۴ دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد تهران مرکز بودیم و آندوره ما خیلی پرکار و موفق بود و نسبتا به ورودی های بعد از ما، واقعا تعداد بچه هایی که وارد کار حرفه ای شدند خیلی زیاد بود. در ورودی ۷۴ دانشکده، من بودم، بروز ارجمند بود، حسام نواب صفوی بود، حامد بهداد بود، حمید گودرزی بود، عارف لرستانی خدابیامرز بود، علی ابوالحسنی بود، سپیده نظری پور بود که از بهترین های تئاتر بود و الان چند سال است که برای ادامه تحصیل رفته است انگلیس و دارد دکترا می گیرد.
از کارگردان های مطرح ایوب آقاخانی بود و همچنین دکتر غفاری که از بهترین های دانشکده تنکابن است و محمدرضا منصوری بود که از بهترین مدیران تولید است و خیلی های دیگر. واقعا بچه ها خوب بودند و کار می کردند و استادان مان را وادار می کردیم به ما یاد بدهند.
دختردار شدم، آرام تر شدم
بعضی وقت ها به نظر می رسد که از این پسر شرها باشی که دعوا می کنند. اینجوری که نیستی؟ آخرین باری که دعوا کردی کی بود؟
چه آرزویی داری؟
به غیر از سلامتی موضوع دیگری که باز دست خداوند است و موضوع مرگ است. الان آرزو دارم که خداوند مرا طوری نگه دارد که من از آب و گل درآمدن و به بار نشستن دخترم را ببینم و تا جایی که می توانم کمکش کنم و وقتی روی پای خودش ایستاد اگر خواست ما را ببرد، ببرد.

این نگرانی پدرانه زیبایی هم هست.
من خیلی غصه می خورم وقتی بچه های مشکل دار را می بینم. هفته پیش با مجید واشقانی در بیمارتان برای جواب سی تی اسکن قلب یکی از دوستان رفته بودیم، داشتیم از راهروها می رفتیم از جلوی اتاقی رد شدیم دیدم نوشته اتاق عمل قلب کودکان. درش باز شد و دکتر با لباس جراحی آمد بیرون و بعد یک مادر، از بین چندین مادری که آنجا بودند هراسان بیرون آمد و سراغ بچه اش را گرفت و دکتر برایش توضیح داد.
من یکدفعه ماندم. انگار یک نفر ترمزم را کشید. یک دفعه داخل اتاق عمل را نگاه کردم و این بچه های معصوم را با لباس اتاق عمل توی بغل مادران شان یا بغل پرستاران دیدم که می خواستند جدایشان کنند ببرند اتاق عمل. همانجا نشستم روی نیمکت ته راهرو و های های مثل ابر بهار گریه کردم با وجود این که هیچ کدام شان را نمی شناختم.
حسرت بهروز خان
بازیگر مورد علاقه ات کیست؟
می تواند یکی از آرزوهایت این باشد که یک روز با استاد بهروز وثوقی همبازی شوی؟
من یکی آرزوهایم این است که ایشان را از نزدیک ببینم، همبازی شدن که خیلی حال بزرگی است که خداوند به من می دهد. البته من با ایشان تلفنی در تماس هستم و هر از گاهی ارادت خودم و همکارانم را خدمت ایشان ابلاغ می کنم و ایشان هم به من لطف دارند و کارها را دنبال می کنند ولی اینکه از نزدیک ایشان را ببینی یا به قول تو همبازی شوی یک چیز دیگر است.
البته من این افتخار را داشته ام که محضر اساتید بزرگی بودم؛ سعید خان راد، عمو پرویز خان پرستویی که واقعا به اندازه دانشکده از ایشان یاد گرفتم، در چند کار اخیر در خدمت بهزاد خان فراهانی بودم که عمری را برای این کار گذاشته اند و از ایشان یاد گرفتم، با انوشیروان ارجمند خدابیامرز سر دوئل همکار بودم و خیلی از ایشان یاد گرفتم، سیاوش خان تهمورث، فخری خوروش که امروز اگر اشتباه نکنم تولد ایشان است و از همه شان خیلی یاد گرفتم.
افتخار داشتم در فیلم داریوش فرهنگ نقش پسر استاد مشایخی را بازی کنم. خود آقای فرهنگ هم که بودند. هم چنین بانو ثریا قاسمی. من هیچ وقت فکر نمی کردم که پارتنرم مادربزرگم باشد و یکی از عاشقانه ترین و حسی ترین لحظاتم را با بازیگری بازی کنم که نقش مادربزرگم را دارد. این اتفاق در پشت بام تهران افتاد.
بس که این بانو هنرمند و حرفه ای است و کارش را بلد است. بس که پر از احساس است و خیلی دوست دارم که دوباره با او همبازی شوم. این شانسی است که هر بازیگری نمی آورد که کنار این همه ستاره و استاد باشد و یاد بگیرد و همان طوری که گفتم، آقای وثوقی هم، نگین انگشتری بازیگری هستند و جایشان به شدت خالی است.

ماشین باز هستی؟
یک ماشین قرمز داشتی که توی فضای مجازی هم عکسش هست. آیا آن ماشین را هنوز داری؟
قرمز بودنش هم به خاطر پرسپولیس بود؟
قطعا. شما اگر ۲۰ تا رنگ را جلوی من بگذارید اولش قرمز را انتخاب می کنم. البته در لباس پوشیدن نه. رنگ مشکی را برای پوشیدن به همه رنگ های دیگر ترجیح می دهم.
منبع: برترینها