چه کسی به انقلاب اکتبر خیانت کرد؟
هنگامی که جنگ اول جهانی، همه صبر و شکیبایی طبقه کارگر را در برابر استبداد تزاری به پایان رساند، دوران پادشاهی موروثی در روسیه نیز به سر آمد و در فوریه ۱۹۱۷، یک دولت موقت بورژوا و ضعیف اداره امور کشور را به دست گرفت. بدین ترتیب بار دیگر تروتسکی از تبعید بازگشت و در تابستان ۱۹۱۷ به حزب بلشویک لنین پیوست. این بار نیز باور مشترک این دو نفر به قطعی بودن انقلاب پرولتری توانست بر اختلاف نظرهای گذشته غلبه کند.
صبح یکی از روزهای پاییز ۱۹۰۲ زنگ در خانه یکی از هموطنان تبعیدیاش را در لندن به صدا درآورد. این شخص همان کسی بود که نوشته تحلیلی مارکسیستیاش به نام «توسعه سرمایهداری در روسیه» و اثر تبلیغاتی انقلابیاش به نام «چه باید کرد؟» مورد علاقه تروتسکی بود؛ تروتسکی این دو اثر را بلعیده بود. تروتسکی از پشت در فریاد زد «قلم اینجاست!» و ولادیمیر ایلیچ لنین که ترسیده بود با عجله از بستر بیرون آمد. از قرار معلوم نه تنها رهبر آینده انقلاب در مورد این میهمان سرزده کنجکاو بود، بلکه تروتسکی نیز به همین اندازه در مورد میزبان کنجکاوی نشان میداد.
اما اگرچه تروتسکی پرشور و جوان با آن مردی که ۹ سال از او بزرگتر بود، به دلیل اعتقاد به اصول اساسی مارکسیسم پیوندهای زیادی داشت، اما روابط شخصی میان این دو نفر تا بهار ۱۹۱۷ بارها تحت تاثیر مشاجرات سیاسی قرار گرفت. تروتسکی در سال ۱۹۰۴ حملات خود را با هشداری آغاز کرد که در حکم نوعی پیشگویی بود و نحوه مدیریت لنین در حزب را مورد انتقاد قرار میداد: «در آغاز کار سازمان حزبی را جایگزین کلیت حزب کردند، سپس کمیته مرکزی را به جای آن سازمان آوردند و در نهایت دیکتاتوری کمیته مرکزی جای همه چیز را میگیرد.»
هنگامی که در سال ۱۹۰۵ اخبار تجمع در برابر کاخ زمستانی تزار و کشتار مردم دهان به دهان میچرخید، تروتسکی ۲۵ ساله تصمیم گرفت به مسکو بازگردد و هنگامی که اعتصاب عمومی در پترزبورگ در اکتبر ۱۹۰۵ ناگهان به شورای منتخب کارگران (شوروی بعدی) ختم شد، او هم از به اصطلاح مخفیگاه خود خارج شد.
وی با تواناییها و شناخت مناسبش از مقتضیات زمان، توانست در میان طبقه زحمتکش جایگاهی ویژه برای خود کسب کند. اگرچه رژیم استبدادی در کمتر از دو ماه برای او مشکل ایجاد کرد؛ اما تروتسکی با آن صدای دلنشین و زنگدار در دادگاه به دفاع از خود پرداخت و توانست با همان دفاعیه به هدف خود برسد و به گفته شاهدان عینی آن دادگاه را به تریبونی افسانهای علیه رژیم تزار بدل کند؛ اما با وجود محبوبیت زیاد باز هم حکم تبعید علیه وی صادر شد. البته این بار هم تروتسکی در اولین فرصت موجود فرار کرد و به اروپای غربی رفت.
هنگامی که جنگ اول جهانی، همه صبر و شکیبایی طبقه کارگر را در برابر استبداد تزاری به پایان رساند، دوران پادشاهی موروثی در روسیه نیز به سر آمد و در فوریه ۱۹۱۷، یک دولت موقت بورژوا و ضعیف اداره امور کشور را به دست گرفت. بدین ترتیب بار دیگر تروتسکی از تبعید بازگشت و در تابستان ۱۹۱۷ به حزب بلشویک لنین پیوست. این بار نیز باور مشترک این دو نفر به قطعی بودن انقلاب پرولتری توانست بر اختلاف نظرهای گذشته غلبه کند.
تروتسکی در سپتامبر ۱۹۱۷ بار دیگر از ریاست کمیته کارگری به دبیرکلی شاخه حزب در پایتخت رسید و کوتاه زمانی بعد، از سوی بلشویکها برای ریاست «کمیته نظامی انقلابی» برگزیده شد؛ بدین ترتیب سازماندهی قیام نوامبر عملا در اختیار تروتسکی قرار گرفت.
اما آن دولت انقلابی که نام پیشنهادی تروتسکی یعنی «شورای کمیساریای خلق» را یدک میکشید، چگونه میتوانست در کشوری پهناور، عقبافتاده، ویران از جنگ و ملتی که چهارپنجم آن را دهقانان تشکیل میدادند، طرحهای سوسیالیستی خود را محقق کند؟ لازم به ذکر است که بخش اعظم کشاورزان نیز سواد خواندن و نوشتن نداشتند.
رهبران به اصطلاح جهانیاندیش و جهانوطنی انقلاب اکتبر ایمان داشتند که در کوتاه مدت میتوان یک انقلاب سوسیالیستی در اروپای غربی به راه انداخت. این سناریوی روند واحد و پویای بینالمللی، توسط شخص تروتسکی و پیش از قیام سال ۱۹۰۵ به عنوان چشمانداز سیاسی یک «انقلاب دائمی» مطرح شد و توسعه یافت.
اما این آرمان در حد یک آرزو باقی ماند. صرفنظر از برخی ناآرامیهای کوتاهمدت مانند آنچه در سالهای ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ در برلین اتفاق افتاد و به قیام اسپارتاکوس برلین شهرت یافت، اکثریت کشورها و اکثریت طبقه کارگر اروپای غربی، اصلاحات را به انقلاب ترجیح میدادند؛ اما روسیه بر خلاف همه این کشورها به دلیل همان انقلاب بلشویکی، برای سالها گرفتار جنگ داخلی شد. آن ماموریت غیرممکن یعنی تشکیل یگانهای جنگی و انقلابی آن هم از دهقانانی که زمانی به عنوان سرباز از خاکریزهای جنگ اول جهانی گریخته بودند، در واقع ایده تروتسکی بود.
مردی که زمانی به عنوان نویسنده نام «قلم» را یدک میکشید، اینک بنیانگذار و فرمانده کل ارتش سرخ شوروی بود و چهرهای کاملا متفاوت از خود به نمایش میگذاشت.
تروتسکی در نهایت بیرحمی فرمان اعدام سربازان فراری را صادر کرد و با ارتش سرخی که شمار افرادش به پنج میلیون نفر افزایش یافته بود به پیروزی رسید؛ اما بهایی که بابت این پیروزی پرداخت شد، بسیار گزاف و وحشتناک بود. به عبارت دیگر در چهار سال نخست پس از انقلاب، هشت تا ده میلیون نفر کشته شدند که این رقم چهار برابر بیشتر از کشتهشدگان جنگ اول جهانی است.
اقتصاد نابودشده شوروی کمتر از یکپنجم دوران پیش از جنگ تولید داشت، به همین خاطر تروتسکی پیشنهاد «نظامیسازی کار» و «دولتیسازی سندیکاها» را ارائه داد. در داخل حزب نیز چهره یک «کارگر اپوزیسیون» به خود گرفت و تقاضای بازگشت به دموکراسی شورایی را مطرح کرد. در مقابل لنین هم از «علاقه خاص تروتسکی به اقدامات اداری» خرده گرفت و آن را مورد انتقاد شدید قرار داد. در همان زمان یعنی در سال ۱۹۲۱، موج اعتصابها به مناطق نظامی پتروگراد نیز رسید. خواست این معترضان برپایی «شوراهایی بدون کمونیستها» بود.
بدین ترتیب رژیم کمونیستی در آستانه سقوط قرار گرفت و این تروتسکی بود که در مارس ۱۹۲۱ این غائله را در خون خفه کرد. کنگره دهم حزب بلشویکها نیز همزمان نه تنها اپوزیسیون کارگری را محکوم، بلکه با توجه به وضعیت نابسامان موجود، تشکیل هرگونه فراکسیون علیه «کمیته مرکزی تنها حزب قانونی» را نیز ممنوع اعلام میکرد؛ اما این خط مشی جدید و عجیب در تضاد کامل با سنتهای حزبی بود که از آغاز کار با منازعات علنی جناحهای سیاسی درون خود روبهرو بود. تا آن زمان هیچ کس دموکراسی درون حزبی و حقوق اقلیت را زیر سوال نبرده بود.
لنین در مارس ۱۹۲۲ برای نخستین بار دچار سکته مغزی شد. در ماه آوریل پست جدید دبیرکلی ایجاد شد و مردی در این پست جای گرفت که تا قبل از آن از جایگاه ویژهای برخوردار نبود.
در داخل و خارج شوروی ظاهرا همه چیز حکایت از بخت بلند فرمانده ارتش سرخ به عنوان جانشین لنین داشت و یا دستکم او را کاندیدای نخست این پست میپنداشت؛ اما تروتسکی با وجود سوابق و جایگاهش، در داخل حزب دوستان زیادی نداشت. از قرار معلوم اصرار او برای نظامیسازی مشاغل و دولتی کردن سندیکاها به قیمت محبوبیتش تمام شده بود.
در سال ۱۹۲۳ «آناتولی لوناچارسکی» که یکی از اعضای دولت انقلابی و به عبارتی وزیر آموزش در کمیساریای خلقی بود، طی مقالهای تصویری ناخوشایند و اغراقآمیز از تروتسکی ارائه داد. او ضمن تاکید بر «استعدادهای وافر تروتسکی در دریای بزرگ رویدادهای سیاسی»، از وی به عنوان «شاید بزرگترین سخنران عصر ما» یاد و همزمان به او حمله کرد:
استالین حیلهگر سکوت پیشه کرده بود و چندان حضور علنی نداشت. او از پست تازه و کلیدی خود یعنی دبیرکلی حزب در جهت جذب سیستماتیک هواداران و زمینگیر کردن مخالفان سود میبرد. استالین برای جلوگیری از روی کار آمدن تروتسکی، به محافل رهبران حزب نزدیک شد و در دفتر سیاسی به دو بلشویک کهنهکار و قدیمی یعنی زینوویف و کامنف پیوست؛ به نوعی یک «سهگانه» تشکیل داد.
استالین و زینوویف به ویژه برای افسانهسازی از «لنینیسم» (واژهای که لنین هرگز آن را بر زبان نیاورد) و خطاناپذیری این الگو و رهبر فقید تلاش زیادی به خرج میدهند. پیکر بیجان لنین بر خلاف خواست متوفی و بر خلاف خواست بیوه وی به مانند فراعنه مصری مومیایی شد و در یک مقبره به نمایش درآمد.
از سوی دیگر استالین در سال ۱۹۲۵ اعلام کرد: از آنجایی که رویای انقلاب جهانی بر باد رفته است باید به «ساخت سوسیالیسم در یک کشور» توجه خاص نشان داد و این خط مشی را مترادف و منطبق بر لنینیسم عنوان کرد. او که خود را وفادارترین شاگرد لنین میدانست به شدت علیه «تروتسکیسم» تاخت و آن را دشمن همیشگی حزب معرفی کرد.
در حالی که دیکتاتور آینده گام به گام قدرت خود را تثبیت میکرد، تروتسکی با تحقیر به وی مینگریست، این مرد گرجی را کاملا دستکم میگرفت و او را بوروکراتی متوسط به شمار میآورد؛ اما تازه هنگامی نگران شد که حکم عزل خود از فرماندهی ارتش سرخ در سال ۱۹۲۵ را دریافت کرد.
تروتسکی در تبعید نیز همواره به خائنان و «خیانت به انقلاب» حمله میکرد. او در کتابی به همین نام خواهان احیای دموکراسی شورایی و سیستم چندحزبی شد. ظاهرا تروتسکی میدانست که در بسیاری از ایستگاههای زندگی در تبعیدش میتواند از شر استالین در امان باشد؛ اما نمیتواند از شر ماموران و جاسوسان او خلاصی یابد.
تروتسکی و همسرش در سال ۱۹۴۰ در یک قلعه بسیار محافظتشده در مکزیک زندگی میکردند؛ اما ظاهرا ماموران از این قلعه کارآمدی بیشتری داشتند. یکی از این ماموران با منشی تروتسکی رابطه برقرار کرد و به وسیله او به داخل خانه راه یافت. این مامور که خود را یکی از طرفداران پروپاقرص تروتسکی معرفی میکرد، طرحی اولیه از یک کتاب با خود داشت.
بدین ترتیب این تنها تریبون خلق در روز ۲۱ آگوست ۱۹۴۰ جان خود را از دست داد. برای آخرین بار طی پنج روز ۳۰۰ هزار نفر از هواداران لئو تروتسکی از مقابل جنازه وی رژه رفتند. قاتل یعنی مرکادر بازداشت و به زندان طولانی محکوم شد. در سال ۱۹۴۰ به فرمان استالین نشان لنین به مرکادر اعطا گردید و پس از آزادی از زندان در سال ۱۹۶۰ لقب «قهرمان اتحاد جماهیر شوروی» به او تعلق گرفت.
منبع: تاریخ ایرانی
ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
منبع: فرادید