پدیدهی خندوانه، از مسافرکشی تا استندآپکمدی!
«خنداننده شو» مسابقهای در خندوانه بود که مخاطبان زیادی را پای تلویزیون نشاند. رضا بهمنی یکی از کمدینهایی این رقابت بود. او در این گفتوگو برایمان از حضورش در خندوانه و تغییرات زندگیاش گفت.

فرنگیاش میشود استندآپ کمدین؛ اما ما اسمش را خنداننده گذاشتیم. «خنداننده شو» همخانواده جدید خندوانه بود. عبارتی که کمتر از یک سال پیش آن را از زبان رامبد جوان شنیدیم تا از پشت آن آدمهای ناشناختهای پیدا شوند که با بیدار کردن کمدین های درونشان، از این به بعد خنداندن مردم مهمترین مأموریت زندگی آنها باشد.
رضا بهمنی یکی از همین آدمها بود. خنداننده ای از خطه آبادان که از همان مرحله اول اجراهایش با لهجه دریایی جنوب حسابی بین مخاطب جا باز کرد و حتی به جمع هشت نفر اول رسید. رضا در مرحله یکچهارم نهایی تعداد رأی هایش از تعداد رای برندههای گروههای دیگر هم بیشتر بود. او با اینکه چیزی حدود یک میلیون رأی داشت؛ دوم شد.
یک آبادانی متولد تهرانپارس
نزدیکیهای ظهر یکی از همین روزهای گرم تابستانی قرارمان را گذاشتهایم. هر دو طرف تقریباً سر وقت به محل قرار رسیدهایم. خونگرم و صمیمی بودن خصوصیت تمامی جنوبیهاست. خصوصیتی که رضا بهمنی هم از آن مستثنی نیست.
با خنده از سختیهای دنیا انتقام گرفتم
مهمترین بهانه ما برای گفت و گو با رضا پرسیدن درباره همه اتفاقاتی است که کنار هم نشستند تا امروز را برای او بسازند؛ اتفاقاتی که وقتی برایمان شروع به تعریف کردن میکند خودمان هم باورمان نمیشود که چه طور از پس همه این ماجراهای تلخ او هنوز هم یک آبادانی شوخ و شنگ باقیمانده است. آدمی که از بین حرفهایش فقط میتوانید به یک چیز برسید آن هم اینکه خندیدن و خنداندن بزرگترین انتقامی است که میشود از تمام سختیهای دنیا گرفت.« یک برههای از زندگی من پر از اتفاقات وحشتناک شد. اولین آن با مرگ صمیمیترین دوستم شروع شد.
مصطفی دوستی بود که با او بزرگ شده بودم. او چند سال پیش تصادف کرد و از دنیا رفت. تا حدی که بعد از مرگش برای مدتها دیوانه شده بودم و نمیدانستم چه کار کنم؛ اما فقط این نبود از یک شکست عاطفی تلخ تا مبتلا شدن مادرم به سرطان، من یک خواهر و برادر دارم که آن زمان برادرم خارج از کشور بود پدرم هم تازه بازنشسته شده بود؛ برای همین یکجورهایی من بودم و مشکلات، یک زمانی فقط کفر میگفتم؛ اما بعد از مدتی بر عکس شد. با خدا رفیق شدم و این رفاقت ماند. آنجا بود که تصمیم گرفتم فقط به خودم و دیگران انرژی مثبت بدهم.
انگار از یک ساختمان به پایین پرت شدم!
رضا از یک جایی به بعد با خودش تصمیم گرفته بود که حتی اگر غرق در مشکلات هم باشد حق ندارد به بقیه آدمهای اطرافش انرژی منفی بدهد؛ چون به قول خودش این انرژی مثبت دادن اول از همه حال خودش را بد میکرد.« با همه اینها، مشکلات برایم ادامه داشت تا اینکه سر کار رفتم. آنجا که رفتم بعد از یک سال فاز جدیدی از اتفاقات بد دوباره برایم شکل گرفت. مثل این بود که از یک ساختمان چند طبقه پرت شدم پایین. این بار مشکلم مشکل کاری بود که باعث شد همه سرمایهام را از دست بدهم.
زندگی شیرین میشود

انگار بعد از یک مدت طولانی حالا قرار بود که زندگی روی شیرینش را به رضا نشان بدهد. خودش میگوید ایده ویدئوی اولی را که برای خندوانه فرستاد از فضای شغلی که آن روزها به آن مشغول بود، گرفت؛ یعنی مسافرکشی. «همان موقع که به مسافرکشی مشغول بودم با مسافرها معاشرت داشتم و از آن کیف میکردم.
از او میپرسیم خودش هم وقتی مشغول فرستادن ویدئو به خندوانه بود فکرش را میکرد که به اینجا برسد و مرحله به مرحله بالا بیاید؟«وقتی ویدیو را فرستادم، با خودم گفتم نهایت چند نفر را انتخاب میکنند و یک کتاب یا جایزه نفیسی میدهند و تمام میشود و میرود؛ تا اینکه دو ماهی گذشت و خبری نشد.
از کمال تبریزی میترسیدم!
بعد از اینکه ۱۰۰ نفر اول اعلام شدند رضا هم راهی تهران میشود تا جلوی آتیلا پسیانی، گوهر خیراندیش و کمال تبریزی اجرا داشته باشد. اجرایی که یک جاهایی حتی شاید سختتر از اجرا مقابل تماشاچیهای چند صد نفره باشد. «سه روز آمدم تهران تا به اجرای هیئت انتخاب برسم. یک اتفاق خیلی قشنگ آنجا برای من افتاد. اگر الآن کلیپهای آن موقع را ببینید خواهید فهمید که نابودترین قیافه آن جمع را من داشتم. چون به قدری استرس داشتم که پشیمان شده بودم.
میخواستم بگویم من برای این کار نیستم و خداحافظ شما! بیشتر از همه هم از کمال تبریزی میترسیدم؛ اما همین که در را باز کردم انگار استرس هم بیرون ماند و فقط خودم رفتم داخل! نمیدانستم چه اتفاقی افتاد که یک اجرای خوب داشتم. اتفاقاً از همه هم بیشتر کمال تبریزی خندید. بعد از اجرا با خودم گفتم که صد در صد جزو ۲۰ نفر هستم.
اصلاً از رامبد خوشم نمیآمَد!
اگر پای صحبتهای بچههای خندوانه بنشینید، دنباله حرفهای تمامشان به یک نفر میرسد؛ رامبد جوان! رضا بهمنی هم یکی از همین آدمهاست. یکی از اتفاقات بامزه در مورد او این است که میگوید قبل از آمدن به خندوانه نظرش درباره رامبد از زمین تا آسمان فرق کرده است.
یکی از حواشی که در خندوانه مسابقه خندانندهشد افتاد این بود که رامبد جوان بین افراد گروه خودش با افراد گروههای دیگر فرق میگذارد؛ ولی رضا بهمنی در این مورد نظر دیگری داشت. «رامبد آدم مسابقهای است و از همه قابلیتش استفاده میکند.
از ایده تا اجرا بر عهده خودمان بود
«ما همه تلاشمان را کردیم ولی متأسفانه شما باز هم به مرحله بعد راه پیدا کردید و به جمع ۲۰ نفر رسیدید.» این جملههایی بود که صبح یکی از روزهای بهاری از پشت تلفن رضا بهمنی را از خواب بیدار کرد. خبری که بر عکس دفعه اول این بار حسابی او را از شنیدنش ذوق زده کرد. کار به مرحله گروهبندی میرسد اینکه کدام از بچهها در گروه کدام یک از مربیها باشند.
وقتی از رضا بهمنی درباره این سؤال میکنیم که دوست داشته از بین مربیها در گروه کدام از آنها باشد باز هم به یک جواب غیرقابل حدس میرسیم.« رامبد جوان. با اینکه آن موقع دوستش نداشتم ولی باز احساس میکردم که در این کار از بقیه بهتر باشد حتی وقتی در گروه حسن معجونی افتادم، خیلی خوشحال نشدم.
هیچچیز به اندازه متن نمیتواند خندهدار باشد
او درباره کار در گروه معجونی این طور میگوید. «آقای معجونی همه چیز را به خود ما سپرده بود. یعنی همه چیز با خودمان بود از ایده گرفته تا متن؛ به این صورت که ایده اصلی از خودمان است. متنها و شوخیها را هم خودمان مینویسیم که دست آخر نویسندهها به بچهها کمک میکنند، چه کاری انجام دهیم که از کنار هم قرار گرفتن اینها یک سناریو ساخته شود. هیچچیزی مثل متن نمیتواند شما را بخنداند. متن حتی میتواند مهمتر از اجرا باشد. اول متن است بعد اجرا.»
از پنج نفر پنجم شدم
بیم و امید پررنگترین حال وهوایی است که میشود آن را در تعریفهای رضا بهمنی از قصه حضورش در خندانندهشو پیدا کرد. «وقتی به جمع ۲۰ نفر رسیدیم من احساس میکردم از این تعداد باز هم به جمع ۱۶ نفر میرسم؛ ولی یک روز به تمرینهای تئاتر آقای معجونی رفتیم تا برای بچههای آنجا اجرا کنیم آنجا آقای بهبودی،خانم درگاهی، سعید چنگیزیان و… بودند.
رضا بهمنی هستم؛ از اقصی نقاط ایران

وقتی پای اجرای بی لهجه و با لهجه میافتد، به یاد اجرای اول او میافتیم. اجرایی که رضا در آن هم به لهجه آبادانی و هم به لهجه شیرازی حرف زد؛ اما نهایتاً به اعتراض و دلخوری شیرازیها منجر شد. نکته جالب توجه اینجاست که او میگوید همچنان به اجراهای با لهجهاش ادامه میدهد تا جایی که حتی درصدد یاد گرفتن لهجههای شهرهای مختلف هم هست از اصفهانی گرفته تا آذری. «میخواهم همه لهجهها و گویشها را یاد بگیرم.
رضا هستم در دوران پسااجرا!
یکی از خاطرات بامزهای که رضا برایمان تعریف میکند درباره لباسی است که با آن آخرین اجرایش را رفته و حذفشده، خودش میگوید.« بعد از اینکه باختم آن لباسم را دادم به مادرم و گفتم این را بگیر و با آن دستگیره درست کن(باخنده)» او این روزها به قول خودش در دوره پسا اجرا به سر میبرد آن هم بعد از مسابقهای که علاوه بر هیجان و خوشحالیهایش برایش فشار کاری و روانی به همراه داشته است.«دوره پسا اجرا خیلی بهتر است. قبلا خیلی استرس داشتیم.
بین دو اجرا یک هفته وقت داشتیم و حتی بعضی وقتها کمتر از یک هفته وقت میگذاشتیم. الآن کسی مثل لویی سیکی که اولین استندآپ کمدین دنیاست. یک متن را انتخاب میکند و همان را تا یکسال اجرا میکند؛ ولی ما باید در یک بازه زمانی هفتگی اجراهایمان را تغییر میدادیم.
هنوز پوستمان کلفت نشده است!
شهرت! پررنگترین چیزی است که این روزها زندگی این ۱۶ نفر را تغییر داده است. آدمهایی که تا چندی پیش کسی آنها را در کوچه و خیابان نمیشناخت ولی آشنا بودن چهرههایشان برای مردم تازهترین اتفاقی است که در زندگیشان رخداده؛ تحولی که هم میتواند برایشان تلخ باشد و هم لذتبخش.
از ابراز لطفهای مردم در کوچه و خیابان گرفته تا فحش و کامنت های ناخوشایند عدهای در اینستاگرام. «ما هنوز به این فضا عادت نکردیم. در این مدت قطعاً بازخوردهای مثبتی که از مردم و جامعه گرفتیم خیلی بیشتر از وجه منفی آنها بوده است؛ ولی گاهی با سؤالها و درخواستهای بی ربطی رو به رو میشویم که برایمان عجیب و گاهی ناراحت کننده است؛ مثل اینکه مدام از من میپرسند که الآن میروی خندوانه چقدر پول میگیری؟
کسی فکر نمیکند من الآن در جایی هستم که با این حجم از بیننده دارد به من فرصت دیده شدن استعدادم را میدهد تا بعدها بتوانم از آن استفاده کنم و با آن کار کنم، پس درستش این است که حتی من پولی بدهم که بتوانم از این امکان استفاده کنم.
ناگهان۲۷سالگی
قطعاً بعد از پایان خندوانه و خندانندهشو دوران جدیدی برای این ۱۶ نفر رقم میخورد. دورانی که بسته به انتخابهایشان، خودشان میتوانند به کم و کیف آن رنگ و شکل بدهند.
«بعد از خندوانه خیلی پیشنهاد برای اجرای داشتم؛ ولی همه را رد کردم. ترجیح میدهم با رامبد جوان جلو بروم و از او مشورت بگیرم. از طرفی خودم هم میدانم الان اگر همه را قبول کنم به یک شومن تبدیل خواهم شد که خودم این را نمیخواهم چون دوست دارم بازیگری را ادامه دهم. از طرفی گاهی وقتها دوست دارم از داستان زندگیام فیلم ساخته شود. زندگی آدمی که از ۱۸ سالگی پر از حوادث تلخ و سخت بوده، ولی در ۲۷ سالگی یک اتفاق خوب همه زندگیاش را تغییر داده است.»
منبع: برترینها