پاراگراف کتاب (۱۴۷)

پاراگراف کتاب (147) 


 
۵_ نمی توانیم خود را به دلیل خلاف هایی که کرده ایم ببخشیم، مگر این که در جهت اصلاح کارهای بدی که احساس می کنیم در حق دیگران انجام داده ایم، دست به کار شویم. باید مسوولیت رفتار خود را بپذیریم و زباله هایی را که در مسیر جا گذاشته ایم، پاک کنیم. مدام از این حیرت می کنم که حتی وقتی می دانیم اصلاح کارهایمان حالمان را خوب و ما را از قید و بند اشتباهات گذشته رها می کند، باز بسیاری از ما به علت خود بزرگ بینی از این کار سر باز می زنیم.

تکبر دروغین به ما میگوید: گذشته، گذشته است. الان که دیگر کاری از من ساخته نیست. هنگامی که از سر محبت اعتراف می کنیم اشتباهاتی کرده و کارهایی انجام داده ایم که به ما و دیگران آسیب رسانده اند، در حیطه بخشایش گام برداشته ایم. بخشایش حقیقی از ما می خواهد که از سرکوب خود برای نقص ها و اشتباهاتمان دست برداریم، اگرچه معمولا بخشایش همانند هدیه ای سخاوتمندانه که به دیگری می دهیم به نظر می رسد، در نهایت کاری در جهت دوست داشتن خود است و هدیه ای است که به خودمان می دهیم.

چرا آدمهای خوب
کارهای بد میکنند | دبی فورد

پاراگراف کتاب (146)


 ۶_ به نظرم بزرگترین گامی که بشریت میتواند در راه سعادت خود بر دارد،در بهبودمسئله تعلیم و تربیت خواهد بود. باید افراد را طوری تربیت کرد که ایده انسان دوستی با روح آنها عجین گردد بقسمی که همه بشریت را یک خانواده با منافع مشترک بدانند. باید در مغز افراد این مسئله را وارد ساخت که همکاری بین ابناء نوع بشر بیش از رقابت و هم چشمی ارزش و مقام دارد. بالاخره تعلیم و تربیت باید درمسیری انجام گیرد که افراد بشر بفهمند دوست داشتن دیگران نه تنها یک وظیفۀ اخلاقی و یکی از تعالیم اصلی و اساسی نظیر تعالیم کلیساست، بلکه خود مدبرانه ترین سیاستی است که انسان می تواند برای تامین سعادت خود بگیرد.

جهانی که من میشناسم | برتراند راسل

پاراگراف کتاب (147)


 

۷_ روانشناسانی که روی انگیزه‌های افراد مطالعه میکنند دریافته‌اند که بسیاری از زنان موفق پدرانی داشته‌اند که استعداد آن‌ها را پرورش داده و باعث شده‌اند تا از کودکی احساس جذابیت و دوست داشتنی بودن کنند. ماجوری لوزاف دانشمند علوم اجتماعی به مدت چهار سال روی زنان موفق مطالعه کرد و به این نتیجه رسید که وقتی پدران با دختران خود مانند افراد جالب و شایسته احترام و تشویق رفتار میکنند آنها به زنان موفق تری بدل میشوند.”احساس” زنانی که چنین رفتاری از جانب پدر خود میدیدند این بوده که پرورش استعدادها در آنها باعث به خطر افتادن زنانگی نمیشود.

این پدران علاقه زیادی به زندگی دختران خود نشان میدادند و آنها را تشویق میکردند تا به طور فعال به زندگی حرفه‌ای یا علاقمندی‌های خود در زمینه سیاست، ورزش یا هنر توجه نشان دهند.زنانی که تایید و پذیرش پدر را احساس کرده‌اند، اطمینان دارند که از سوی دنیا پذیرفته خواهند شد.

ژرفای زن بودن |
مورین مرداک

پاراگراف کتاب (147) 

۸_  آلفرد آدلر، روانشناس مشهور اتریشى، به بیماران اندوهگین خود مى‌گفت :

” اگر از این نسخه پیروى کنید ظرف ۱۴ روز معالجه خواهید شد ، هر روز فکر کنید چطور مى‌توانید یک نفر دیگر را خوشحال کنید. زیرا اندیشه خوشحال کردن دیگران ما را از تفکر درباره خودمان باز مى‌دارد و بزرگترین عامل نگرانى ترس و اندوه اندیشیدن درباره خود است. شادمانى انسان و شادمانى دیگران به یکدیگر وابسته است …! “

طبیعت انسان | آلفرد آدلر

پاراگراف کتاب (147) 


 

۹_ زندگی‌ات را بر مبنای ترس بنا نکن؛ بی‌هیچ واهمه‌ای زندگی کن. تنها در این صورت است که به معنای واقعی کلمه، زندگی کرده‌ای. ترس، تو را بسته نگه می‌دارد و مانعِ باز شدن و شکوفایی‌ات می‌شود. ترس موجب می‌شود که پیش از اقدام به هرکاری، هزار و یک نگرانی و دغدغه راهِ تو را سد کنند. دغدغه‌ها و وسواس‌ها، تو را سردرگم تر می‌کنند. این‌ها سیاه چاله‌های کهکشانِ روح تواند. انسان جایزالخطاست. خطا کردن، لازمه‌ی انسان بودن و نیز انسان شدن است. فقط یک چیز را در خاطر داشته باش: سعی کن خطاهای خود را تکرار نکنی. تکرارِ خطاها نشانه‌ی حماقت است.

فهم عاشقانه ی هستی | مسیحا برزگر

پاراگراف کتاب (147)

۱۰_ از مارکس، انگلس و لنین می‌پرسند که آیا ترجیح  می‌دهند همسری برای خود اختیار کنند یا معشوقه داشته باشند. مارکس که در مسائل خصوصی تا حدودی محافظه‌کار بود همان‌گونه که از او انتظار می‌رود می‌گوید «همسر» ولی انگلس که خوش‌گذران‌تر از او بود معشوقه‌داشتن را انتخاب می‌کند. در کمان شگفتی لنین می‌گوید «هر دو». چرا؟ آیا در پشت تصویر انقلابی خشکی که از او وجود دارد رگه‌ای از خوش‌گذرانی منحط پنهان است؟ نه. او توضیح می‌دهد: «زیرا بدین ترتیب می‌توانم به همسرم بگویم که پیش معشوقه‌ام می‌روم و به معشوقه‌ام بگویم باید پیش همسرم باشم…» «و بعد چه می‌کنی؟» «یک گوشه‌ی خلوت پیدا می‌کنم و می‌آموزم و می‌آموزم و می‌آموزم!»

خشونت | اسلاوی ژیژک

پاراگراف کتاب (147) 

۱۱_ ما فقط به این قناعت کرده ایم که به ضرب دگنک حجاب را از سرشان برداریم و درب عده ای از مدارس را به رویشان باز کنیم ؛ و بعد؟ دیگر هیچ! همین بسشان است! قضاوت که از زن نمی آید، شهادت هم که نمی تواند بدهد! طلاق هم که بسته به رای مرد است! الرجال قوامون علی النساء را هم که چه خوب تفسیر می کنیم…! پس در حقیقت چه کرده ایم؟ به زن، تنها اجازه ی تظاهر در اجتماع را داده ایم؛ فقط تظاهر…یعنی خود نمایی. یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیده ایم.به “کوچه” آورده ایم!

به خود نمایی و بی بند و باری واداشته ایم؛ که سر و روی را صفا بدهد و هر روز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد! آخر کاری، وظیفه ای، مسئولیتی در اجتماع، شخصیتی…ابدا! یعنی هنوز بسیار کمند زنانی از این نوع… ما در کار آزادی صوری زنان، سال های سال پس از این هیچ هدفی و غرضی جز افزودن به خیل مصرف کنندگان پودر و ماتیک، محصول صنایع غرب، نداریم؛ صورت دیگری از غرب زدگی.

غرب زدگی | جلال آل احمد

پاراگراف کتاب (147) 


 ۱۲_ آنچه بشر را از حیوانات متمایز میکرد قدرت خود آموزی و اخلاق طبیعی او بود. در طبیت انسان به تنهایی زندگی میکرد. هنگامی که وارد جامعه بشری شد و شروع به همکاری با دیگران در شکار و دفاع در مقابل بلایای طبیعی کرد، این وابستگی اجتماعی باعث افزایش حس همدردی شد و منجر به ایجاد احساساتی چون ملاحظه حقوق دیگران و مسئولیت اجتماعی شد ولی مسائل دیگری هم پیش آمد . برای مثال کشاورزی باعث محصور کردن زمین و ایجاد فکر مالکیت شد در این مورد اینچنین میشود گفت :” اولین انسانی که پس از محصور کردن زمین اعلام کرد که آن قطعه زمین به او تعلق دارد و دیگران را متقاعد کرد که نظر او را قبول کنند، اولین کسی بود که زندگی اجتماعی را ایجاد کرد “

از فلسفه قرارداد اجتماعی | ژان ژاک روسو

پاراگراف کتاب (147)

۱۳_ استلا تنهایی را دوست دارد. خوب می تواند سر خودش را گرم کند، با باغچه، با کتاب ها، خانه داری، شست و شو، تلفن های طولانی با کلارا، روزنامه، بطالت. قبلا با کلارا توی شهر در یک خانه اجاره ای زندگی می کرد، در خیابانی پر از کافه، بار و کلوب؛ مردم درست جلوی ساختمان می نشستند، پشت میزهای زیر سایه بان یا زیر چترهای آفتابی، و شب ها صداشان و گفت و گوهاشان، غصه هاشان، حدس و گمان هاشان، توضیحات غلوآمیزشان از خوشبختی و بدبختی تا اتاق استلا و کلارا بالا می رفتند. هرگز. همیشه. همه اش، هیچ وقت، تا فردا، خداحافظ.

مدت زمان چندانی از این ها نگذشته. استلا نمی تواند بگوید که دلش برای آن زندگی تنگ شده. امروز دوست دارد تنها باشد، قبلا دوست نداشت تنها باشد، به همین سادگی، فقط نمی تواند دقیق بگوید که این تغییر چه وقت روی داده. چطور، یک باره یا کم کم؟ طی ماه ها یا از امروز به فردا، از یک روزی که استلا فراموش کرده…

اول عاشقی | یودیت هرمان

پاراگراف کتاب (147)

۱۴_ به رغمِ همه‌چیز هیچ آرامشی نیست؛ امیدهای صبح در بعدازظهر دفن می‌شود. امکان ندارد که بشود با این جور زندگی، دوستانه کنار آمد.مسلماً هرگز کسی وجود نداشته که بتواند چنین کند. وقتی آدم‌های دیگر به این مرز نزدیک می‌شوند که حتی نزدیک شدن به آن هم اسف‌بار است  به عقب باز می‌گردند؛ من نمی‌توانم. حتی به نظرم می‌رسد که انگار به پای خودم نیامده‌ام بلکه در کودکی به اینجا هل داده شده‌ام و بعد به این نقطه زنجیر شده‌ام.

یادداشت ها | فرانتس کافکا

پاراگراف کتاب (147)

۱۵_ این را فهمیده‌ام که بیشتر ماهی‌ها، موقع پیری شکایت می‌کنند که زندگیشان را بی‌خودی تلف کرده‌اند. دایم نفرین و ناله می‌کنند که زندگیشان را بی‌خودی تلف کرده‌اند. دایم ناله و نفرین می‌کنند و از همه چیز شکایت دارند.من می‌خواهم بدانم که ، راستی راستی ، زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد…؟

ماهی سیاه کوچولو | صمد بهرنگی

پاراگراف کتاب (147) 


منبع: برترینها