پاراگراف کتاب (۱۴۵)

۸_ «دور و بر من هرچه هست دروغ است و من میخواهم که مردم با راستی زندگی کنند. وسیلهاش هم دارم تا آنها را وادارم که با راستی زندگی کنند، چون میدانم که آنها چه ندارند. آنها معرفت ندارند. معلمی میخواهند که بداند چه میگوید… در سرتاسر امپراطوری روم تنها کسی که آزاد است منم. بروید و به روم اعلام کنید که عاقبت به موهبت آزادی رسیده است و با این آزادی آزمون بزرگی آغاز میشود.»
کالیگولا | آلبر کامو

۹_ روی نیمکتی مینشینم و به رفت و آمد مردم نگاه میکنم. بسیاری از توریستها شلوارهای کوتاه، صندل و بلوزهای بدون آستین پوشیدهاند که پوست تنشان را نشان میدهد. بسیاری از آنها خریدشان را متوقف میکنند و از همراهانشان میخواهند که عکس یادگاری بگیرند. زیر تابلو مغازه یا در وسط محوطه میایستند و عکس میگیرند. حرفهایی به زبانهای شرقی، یونانی، آلمانی و فرانسوی میشنوم. اما اکثر مردم آمریکایی هستند که هم درشتتر و هم چاقترند، بستههای خریدشان را حمل میکنند، بستنی میخورند و یا نوشابه مینوشند. بچههای کوچکشان که با صدای بلند حرف میزنند به دنبالشان هستند.
مینشینم و به این خیکیها نگاه میکنم و بعد با خودم میگویم: اینها شایسته این همه چیزی که دارند نیستند. وقتی برای اولین بار به امریکا آمدم انتظار داشتم با مردم منضبطتری روبهرو شوم. با نظامیهایی که لباسهای مرتب پوشیدهاند. البته فیلمهایی که از اینجا و از این مردم برایمان نمایش داده میشد آدمهای موفق را نشان میداد. همه آنها جذاب به نظر میرسیدند، آخرین مد لباس را میپوشیدند، سوار اتومبیلهای جدید میشدند و مانند خانمهای محترم و مردان جنتلمن رفتار میکردند.
خانه ی شن و مه | آندره دوباس

۱۰_ ولی قول بده برای دل خودت بنویسی، زیرا در غیر این صورت تو فقط یک کار ادبی کرده ای، در حالی که باید نوشت … و نوشتن با کار ادبی خیلی فرق دارد…” نمی دانم و نمی خواهم بدانم از خواندن این اثر چه احساسی به شما دست می دهد، زیرا من این کتاب را ” فقط برای دل خودم” ترجمه و منتشر کرده ام و بر خلاف بسیاری دیگر از کارهایم، بنا به سفارش یا اهداف حرفه ای نبوده است؛ چرا که این نوشته برایم یاد آور روزهای قشنگی است که دیگر هرگز برایم تکرار نخواهند شد؛ یادآور روزهای قشنگی که با ” او” بودم؛ با او که به گفته قسمتی از این کتاب، با ارزشترین چیز یک عشق را به من هدیه داد: فقدان..!!
فراتر از بودن و موتسارت و باران | کریستین بوبن

۱۱_ دانشگاهِ ما ارتباطی به کشورِ ما ندارد. دانشگاههای ما شعباتی از دانشگاههای اروپا و امریکا هستند…اینجا دانشگاه ساخته نشده است. دانشگاه ترجمه شده است. لذاست که مىبینی دانشگاه به جای حلِ مشکلاتِ مملکتِ ما، مشکلاتِ ممالکِ دیگر را حل میکند! نشتِ نشا یک امرِ طبیعی است. یعنی اگر دانشجوی مهندسی بعد از پایانِ تحصیل، به این نتیجه نرسد که بایستی برای زندگیِ علمی به خارج از کشور برود، یک تصمیمِ غیرِعقلانی گرفته است… مسولانی که گمان مى کنند در اتاق فرمان نشسته اند، از همین قماشند.
آن ها روابط درونی فرایند ها را درک نکرده اند. می خواهند طبق مفاد بخش نامه و مصوبه و صورت جلسه اهرم فرار مغزها را به سمت پایین فشار دهند و کلید اقتصاد را روشن نمایند و شیر اشتغال را باز کنند! و این تفکر که می گویم شاید مضحک باشد اما متاسفانه واقعیتی تراژیک است فرا روی همه ما…
نشت نشا | رضا امیرخانی

۱۲_ من زندگی ام را به همان سانی آغاز کردم که بی گمان به پایانش خواهم برد: در میان کتاب ها. تو اتاق مطالعه ی پدربزرگم، کتاب همه جا بود؛ قدغن شده بود که آن ها را جز یک بار در سال پیش از آغاز سال تحصیلی جدید در ماه اکتبر گردگیری کنند. هنوز خواندن نمی دانستم که، از همان پیش، به آن ها حرمت می گذاشتم، به آن سنگ های برآمده: قدراست یا تکیه داده، آجروار کیپ هم روی رف های کتاب خانه یا فاخرانه فاصله داده شده به ریخت خیابان های منهیر احساس می کردم که رونق خانواده مان بر آن ها وابسته است.
کلمات | ژان پل سارتر

۱۳_ زندگی پیـکار نیست، بـازی است! زیرا آنچه آدمی بکارد همان را درو خواهد کرد، چه خوب، چه بد قوه تخیل در بازی زندگی نقشی عمده دارد. برای پیروزی در این بازی زندگی باید قوه تخیل را طوری آموزش دهیم که تنها نیکی را در ذهن تصویر کند. زیرا آنچه آدمی عمیقاً در خیال خود احساس کند یا در تخلیش به روشنی مجسم نماید، بر ذهن نیمه هوشیار “ضمیر ناخودآگاه” اثر می گذارد و مو به مو در صحنه زندگی اش ظاهر می شود. تخیل را قیچی ذهن خوانده اند، این قیچی شبانه روز در حال بریدن تصاویر است.
چهار اثر (بازی زندگی و راه این بازی) | فلورانس اسکاول شین

۱۴_ سکوت دشوار است وقتی میان چند نفر حاکم میشود که هر کدام حرفی ناگفته زیر زبان دارند. در چنین احوالی اگر آدمها به یکدیگر نگاه هم بکنند٬ سعی میکنند توی چشمهایشان حرفی خوانده نشود. احساسات پیچیده و پرتناقض درون آدمی همان نیست که در لحظهای و در لفظی بیان میشود. برعکس٬ میتواند چنان لفظ و لحظهای پوششی باشد برای در حجاب کردن همانچه در باطن آدم میگذرد. آنچه ما هستیم٬ آنچه میبینیم و میشنویم و میگوییم و میپنداریم٬ همهاش آیا یک فرض نیست؟
بنی آدم | محمود دولت آبادی

۱۵_ مردان و زنان، در رحم مادر، شکل میگیرند و در آنجا، در دنیای خودشان، نسبت به همه چیز، بیتفاوت هستند، ولی به این دنیا که میآیند مجبورند مبارزه کنند. شاه باشی یا سرباز، مذهبی باشی یا قاتل، زن راهبه در روسیه باشی یا زن انگلیسی در بارداباس، یک چیز مسلم است که باید جنگید ولی با این حال، همه چیز، همیشگی نیست و روزی سرانجام میتوان از همه گریخت. ولی هرگز کسی نمیتواند از خودش بگریزد.

منبع: برترینها