پاراگراف کتاب (۱۴۴)

۱۱_
میل ما به شک کردن ممکن است به وسیله‌ی این احساس درونی تضعیف شود که رسوم اجتماعی حتماً پایه و اساس درستی دارند، حتی اگر دقیقاً ندانیم این پایه و اساس چیست، زیرا بسیاری از مردم مدتی طولانی به آنها پایبند بوده‌اند. نامعقول به نظر می‌رسد که جامعه ما به شدت درباره عقایدش دچار اشتباه باشد و فقط ما از این امر آگاه باشیم. ما شک‌های خود را فرو می‌خوریم و از گله پیروی می‌کنیم، زیرا نمی‌توانیم خود را پیشگام حقایق دشواری بدانیم که پیش از این ناشناخته بوده است.

پاراگراف کتاب (144) 


 

۱۲_
خیال کرده‌ایم که در زمین خودمان دانشگاه ساخته‌ایم و نیرو می ‌پرورانیم و آینده‌سازان، مملکت را زیر و زبر مى ‌کنند و انقلابِ فرهنگی و توسعه‌ علمی و مشتی محکم. اما دیدیم که اولین سوراخِ پذیرش که باز شد، بهترین نیروهایمان ،ظرفِ سه سوت کندند و رفتند و به قولِ متواتر فرار کردند…
اصلا فراری در کار نیست.فرار از کجا به کجا؟ جهان سوم موظف است تا مقطعِ کارشناسی، برای جهانِ اول نیرو تربیت کند، ارشد و دکترایش را هم شاید بعدتر به برنامه‌مان اضافه کنند! بعد حضراتِ از ما بهتران خودشان دست به گزینش و انتخاب می‌زنند و چاق و چله‌ها را سوا می‌کنند. به همین راحتی.

نشت نشا | رضا امیرخانی

پاراگراف کتاب (144)


 ۱۳_
متکلمان بسیاری زبان ها می گویند: “ساعت پیدا شده است” ، گویی ساعت خود بطرز معجزه آسا پیدا شد و این ما نبودیم که با فعالیت خود آنرا پیدا کردیم. هنوز اصطلاحاتی چون “مقدر بود” یا “سرنوشت چنین می خواست” یا “شانس کمک کرد” به گوش ما می رسد. اما مردم ساده به ندرت ازخود می پرسند که کی مقدر می کند یا سرنوشت چیست یا شانس چه عاملی است.
این تقدیر، این سرنوشت، این شانس همان نیروی “نادیده” ای است که آن چنان انسان ابتدایی را می هراساند. این واژه ها هنوز از زبان ما بیرون نرفته اند. ما امروز به نیروهای مرموز معتقد نیستیم، ولی بقایای زبان مردم باستان که بوجود آن نیرو اعتقاد داشتند، در زبان های ما مانده اند.

چگونه انسان غول شد | ایلین سگال

پاراگراف کتاب (144)

۱۴_
مدت‌هاست که می‌دانم بیشتر زن‌هایی که برای فال‌ پیش من می‌آیند، منتظر چیزی نیستند یا مدت‌ها از زمانی‌ که منتظر بوده‌اند گذشته؛ چندان امید و رمقی هم برای‌ چشم به راه بودن ندارند یا چندان باور و اعتقادی به وقوع‌ یک معجزه. بعضی‌های‌شان هم از جهت دیگری منتظر نیستند؛ چون آن قدر به همه چیز رسیده‌اند که دیگر فال‌ گرفتن برای‌شان حکم یک تفریح را دارد، یا شاید صدقه‌ دادن به من.
اما دخترهای جوان این‌طور نیستند. آن‌ها با اشتیاق‌ منتظرند؛ منتظر همه چیز؛ منتظر یک آدم جدید، یک کار جدید، یک قیافه ی جدید، یک هدیه ی غیر منتظره، یک شاخه ی گل، یک سبد گل غول‌آسا، یا منتظر یک تلفن، یک پیشنهاد، یک شکلات … و خلاصه هر چیزی برای آن‌ها با حس انتظار، تعریف می‌شود.

چهار چهارشنبه و یک کلاه گیس | بهاره رهنما

پاراگراف کتاب (144)

۱۵_
یکی از سرهنگ های ما عقیده دارد به مجرد اینکه کسی کور می شود، باید او را کشت، داشتن جسد به جای آدم کور وضع را بهتر نمی کند. کور بودن با مردن یکی نیست، بله، اما مردن با کور بودن یکی است. همان عصر وزارت دفاع با وزارت بهداری تماس گرفت، می خواهید آخرین خبر را بشنوید؟ سرهنگ مورد اشاره ی ما کور شد. جالب است حالا بدانیم درباره ی عقیده ی مشعشع خودش چه فکر می کند، فکرش را کرد، یک گلوله توی مغزش خالی کرد. اسم این را می گذارم نگرش با ثبات. ارتش برای دادن سرمشق همواره آماده است.

کوری | ژوزه ساراماگو

پاراگراف کتاب (144) 


منبع: برترینها