همکاری های دلچسب ستاره های هالیوود
مدتی است علاقهمندان حرفهای و حتی
نیمهحرفهای سینما در شور و شوق اتفاق مهمی هستند که در شرف رخ دادن است؛
اولین همکاری مشترک سه غول سینمای معاصر: مارتین اسکورسیزی، رابرت دنیرو و
آل پاچینو. فیلمی به نام «ایرلندی». این فیلم اقتباسی است از رمان «شنیدم خانهها را رنگ
میکنی» درباره یکی از بزرگترین جنایتکاران تاریخ.
جدا
از اینکه دل خیلیها لک زده برای دیدن یک فیلم جنایی- گنگستری دیگر از
اسکورسیزی و باز جدا از اینکه این اولین همکاری مشترک این سه غول عالم
سینماست و قطعا همه چشمها منتظر دیدن نتیجه نهایی این همکاری هستند اما
شاید نکته جذاب ماجرا بازگشت دوباره اسکورسیزی و دنیرو باشد؛ یکی از بهترین
همکاریهای تاریخ سینما که در کارنامه همکاریشان آثار درخشانی چون
«راننده تاکسی»، «رفقای خوب»، «گاو خشمگین»، «تنگه وحشت» و«کازینو» به چشم
میخورد و حالا پس از دو دهه قرار است یک اثر مشترک دیگر خلق کنند .

این نکته با توجه به پیشینه درخشان همکاری این دو نفر برای علاقهمندان
سینما اتفاق جذابی است. زمانی دنیای سینما پر بود از این همکاریهای پشت
سر هم و مداوم کارگردان و بازیگر. از همان سالهای ابتدایی ظهور سینما هر
کارگردانی برای خود بازیگر محبوبی داشت که چند فیلم را با حضور او در نقش
اصلی یا یکی از نقشهای تعیین کننده میساخت. آن زمان همکاریهای مداوم
معمولا به دو دلیل رخ میداد، یکی اینکه فهرست بازیگران قابل اتکا برای
کارگردانهای مهم چندان بلند بالا نبود و طبیعتا اگر کارگردانی بازیگر
توانمندی پیدا میکرد چند بار متوالی از تواناییهای او استفاده میکرد و
دیگر اینکه کارگردان بازیگری را پیدا میکرد که با دنیای ذهنی او نقاط
مشترک زیادی داشته باشد. شاید مهمترین نمونههای کلاسیک این نوع همکاری
جان فورد و جان وین یا آلفرد هیچکاک و جیمز استیوارت باشند.

بازیگران زیادی وارد عرصه سینما شدهاند. این باعث شده تنوع در انتخاب
بازیگر برای کارگردانها بیشتر از گذشته باشد. با این حال هنوز هم
کارگردانها و بازیگرانی هستند که وقتی در کنار هم قرار میگیرند خیلی سخت
از هم دل میکنند و تا چند فیلم اساسی و مهم با یکدیگر کار نکنند دست از
این دوستی برنمیدارند. این هفته به سراغ برخی از بهترینهای کارگردانی و
بازیگری در دو دهه اخیر رفتهایم.
مارتین اسکورسیزی و لئوناردو دی کاپریو
برخلاف
دنیرو که نتوانست با کارگردان دیگری به یک همکاری طولانی مدت مشترک برسد،
اسکورسیزی توانست با یک بازیگر جوان و البته مشهور مجموعه همکاریهای
مشترکی را آغاز کند که ۱۱ سال به طول انجامید. بدون شک زوج اسکورسیزی و
لئوناردو دی کاپریو را میتوان بهترین زوج سینمایی جهان در قرن بیست و یکم
دانست. هرچند تا پیش از اولین همکاری این دو چهره در فیلم «دار و دسته
نیویورکی» که سال ۲۰۰۲ اتفاق افتاد، دی کاپریو به دلیل بازی در برخی آثار
از جمله «تایتانیک» به شهرتی جهانی رسیده بود اما به واسطه چهره جذابی که
داشت همچنان دنیای سینما او را جوانی خوش چهره برای صنعت سینمای هالیوود
میدانست، نه یک بازیگر با هنر بازیگری قابل اعتنا.

بازی
تحسینآمیز او در «دار و دسته نیویورکی» و دو همکاری متوالی بعدیاش با
اسکورسیزی در فیلمهای «هوانورد» و «رفتگان» باعث شد نگاه دنیای سینما به
دی کاپریو عوض شود و او در زمینه بازیگری وارد مسیر متفاوتی نسبت به قبل
شود و کارگردانان سرشناس یکییکی برای حضور او در فیلم هایشان صف بکشند.

دی
کاپریو در همکاریهای مشترکش با اسکورسیزی نقشهای متفاوتی را تجربه کرد
که دو تجربه آخرش با این کارگردان «شاترآیلند» و «گرگ وال استریت» را
میتوان از بهترین نقش آفرینیهای کارنامه سینمایی او و البته بهترین
فیلمهای هزاره سوم دانست. دی کاپریو برای دو فیلم «هوانورد» و «گرگ وال
استریت» نامزد جایزه اسکار شد و اسکورسیزی هم برای «رفتگان» برای اولین بار
اسکار بهترین کارگردانی را گرفت تا مشخص شود این همکاری تا چه اندازه برای
هر دو نفر خوش یمن بوده است. شاید اسکورسیزی را بتوان تنها کارگردان مهم
تاریخ سینما دانست که در نیمی از کل کارنامه بلند بالای سینماییاش- که
اتفاقا بخش مهمترین آثار او را تشکیل میدهند- تنها دو بازیگر اصلی حضور
دارند.

ریچارد لینکلیتر و ایتان هاوک
«پسران
نیوتن»، «پیش از طلوع»، «پیش از غروب»، «پیش از نیمه شب»، «ملت غذای
آماده»، «نوار» و «پسرانگی»؛ حاصل بیش از ۲۰ سال همکاری ریچارد لینکلیتر و
ایتان هاوک هستند. کارگردان و بازیگری که از اواسط دهه ۹۰ میلادی به تور
هم خوردند و تا امروز هر از چند گاهی در کنار هم قرار گرفتهاند و
توانستهاند آثار ماندگاری خلق کنند.جدا از این مساله آنها دوستان خوبی هم
برای هم شدهاند. اوج همکاری این بازیگر و کارگردان سهگانهای است که
لینکلیتر با حضور هاوک و ژولی دلپی حد فاصل سالهای ۱۹۹۵ تا ۲۰۱۳ ساخت؛
سهگانهای درباره عشق با سه نام متفاوت «پیش از طلوع»، «پیش از غروب» و
«پیش از نیمه شب». البته جدا از این سهگانه این کارگردان و بازیگر سابقه
تجربه مشترک یک اثر متفاوت و عجیب در تاریخ سینمای جهان را هم دارند.

فیلمی به نام «پسرانگی» که لینکلیتر ۱۲ سال وقت صرف کرد تا ساخت آن را به
اتمام برساند و هاوک هم همه این ۱۲ سال به عنوان یکی از بازیگران اصلی
فیلم در کنار کارگردان بود. «پسرانگی» داستان ۱۲ سال از زندگی پسر بچهای
به نام میسون ایوانز جونیور است که هاوک نقش پدر او را بازی میکند. این
فیلم یکی از فیلمهای تحسین شده قرن ۲۱ است.

مهمترین
نکته درباره همکاری مشترک لینکلیتر و هاوک این است که هاوک جدا از
فیلمهایی که با لینکلیتر کار کرده کارنامه متوسطی به عنوان یک بازیگر
دارد. شاید مهمترین نقشی که بازی کرده به فیلم «روز تمرین» آنتوان فوکوآ و
همکاری با دنزل واشنگتن برمیگردد و اگر لینکلیتر در اواسط دهه ۹۰ او را
برای بازی فیلم خود انتخاب نکرده بود احتمالا کارنامه این بازیگر همچنان از
اثری تاثیرگذار و ماندگار خالی بود، دستکم به عنوان نقش اصلی.
وس اندرسون و بیل مورای
وس
اندرسون کارگردان ۴۷ ساله آمریکایی را یکی از کارگردانان خوشذوق معاصر
سینمای جهان میدانند. کارگردانی که ذهن فانتزی بالایی دارد و به دور از
جریان اصلی سینمای آمریکا فیلمهای خوش رنگ و لعاب با موضوعات فانتزی و
کمدی میسازد. این کارگردان بیل مورای؛ کمدین کهنهکار آمریکایی را در
بازیگری یک چهره خلاق و بینظیر میداند و معتقد است چشمه خلاقیت او تمام
شدنی نیست. بیل مورای هم متقابلا وس اندرسون را بچه پرشوری میداند که
خوشبختانه در سینما هیچ وقت به سمت بزرگ شدن حرکت نکرده است. طبیعتا انتظار
میرود این کارگردان و بازیگر که نظری این چنین تحسینبرانگیز نسبت به هم
دارند کارهای مشترک متعددی داشته باشند که همینطور هم هست.

وس
اندرسون از سال ۱۹۹۸ تا امروز هشت فیلم سینمایی بلند ساخته که در هفت فیلم
آن بیل مورای به عنوان بازیگر اصلی یا مکمل حضور داشته و تنها در اولین
فیلم این کارگردان نامی از مورای در ترکیب بازیگرانش به چشم نمیخورد.
«راشمور» که مورای برای آن نامزد اسکار بهترین بازیگر مکمل مرد شد،
«خانواده اشرافی تننبام»، «زندگی در آب با استیو زیسو»، انیمیشن «آقای
روباه شگفتانگیز» که نامزد اسکار بهترین انیمیشن سال شد، «قلمرو طلوع ماه»
و «هتل بزرگ بوداپست» حاصل همکاری دو دههای اندرسون و مورای است.

از
آنجایی که تقریبا همه این فیلمها نمرههای قابل قبول و خوبی از منتقدان و
مخاطبان سینما دریافت کردهاند و استقبال نسبی مخاطبان عامتر را هم به
همراه داشتهاند، میتوان این زوج را یکی از موفقترینها در زمینه همکاری
مشترک دانست.
پل تامس اندرسون و فیلیپ سیمور هافمن
بدون
شک اگر مرگ نابهنگام فیلیپ سیمور هافمن در سال ۲۰۱۴ نبود، تعداد
همکاریهای مشترک این بازیگر فقید و پل تامس اندرسون بیشتر از پنج فیلم
میشد. دلیلش هم بسیار واضح است؛ اندرسون هفت فیلم ساخته که در پنج فیلم آن
هافمن به عنوان بازیگر مکمل حضور دارد. اصولا هافمن از دسته بازیگرانی بود
که در نقشهای مکمل خوش میدرخشید و اندرسون هم به واسطه دوستی طولانی
مدتی که با او داشت و همچنین با شناخت درست از تواناییهای هافمن برخی از
مهمترین نقش مکملهای آثارش را به او سپرد که برای آخرین همکاری مشترکشان
در فیلم «مرشد» هافمن نامزد دریافت اسکار هم شد. به همین دلیل هم اصولا
نقشهایی که هافمن در فیلمهای اندرسون بازی کرده بدون توجه به اندازه
زمانی حضورش از اهمیت بالایی در روند داستان برخوردارند.

او توانایی بالایی در اجرای نقشهای متفاوت داشت. به همین دلیل هم اندرسون
در ژانرهای متفاوتی که فیلم ساخته از توانایی هافمن بهره برده است؛ چه
جنایی، چه کمدی و چه درام. جدا از «مرشد»، هافمن در فیلمهای «هشت سخت»،
«مگنولیا»، «شبهای بوگی» و «عشق لایعقل» اندرسون بازی کرده است.

با دیدن
این پنج فیلم و نقشهایی که هافمن در آنها بازی کرده به خوبی میتوان به
تواناییهای این بازیگر در خلق شخصیتهایی متفاوت پی برد. بیخود نیست که
وقتی این بازیگر درگذشت اندرسون در اظهار نظر کوتاهی گفته بود؛ جدا از
اینکه به واسطه از دست دادن یک دوست عمیقا غمگین است، برای سینما هم متاسف
است؛ برای شخصیت هایی که هافمن اگر زنده بود میتوانست به آنها جان ببخشد.
دیوید او راسل و جنیفر لارنس
احتمالا
دیوید او راسل ۵۸ ساله و جنیفر لارنس ۲۶ ساله جدیدترین ورودیهای فهرست
همکاریهای مشترک موفق باشند. اولین همکاری این دو در سال ۲۰۱۲ شکل گرفت که
نتیجهاش شد فیلم «دفترچه امیدبخش»؛ فیلمی که در بین منتقدان با
واکنشهای مثبتی مواجه شد و یکی از فیلمهای خوب و پرجایزه سال ۲۰۱۲ بود.
جنیفر لارنس توانست برای بازی در این فیلم برای نخستین بار اسکار بهترین
بازیگر نقش اول زن و جایزه گلدن گلوب در همین رشته را به دست آورد.

کارگردان فیلم هم نامزد جوایز متعددی شد. این همکاری آنقدر به مذاق هر دو
خوش آمد که دو همکاری متوالی دیگر با هم داشتند. ابتدا در فیلم «کلاهبرداری
آمریکایی» که یک سال بعد ساخته شد و لارنس به واسطه بازی در آن توانست
دومین گلدنگلوب خود را این بار برای بهترین بازیگر مکمل زن به دست آورد و
نامزد جایزه اسکار هم شد.

او راسل هم در بخش بهترین فیلم و کارگردانی و فیلمنامه نامزد اسکار و گلدن
گلوب بود که به جز جایزه گلدنگلوب بهترین فیلم کمدی- موزیکال نتوانست
جایزه دیگری ببرد تا همچنان بازیگر از کارگردانش موفقتر باشد. سومین
همکاری این دو هم به فیلم «جوی» در سال ۲۰۱۵ بر میگردد که باز هم لارنس
جوان نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد و دومین جایزه گلدن گلوب خود
را هم به دست آورد . او به این طریق توانست رکوردی جالب توجه قبل از رسیدن
به ۳۰ سالگی در نامزد شدن برای جایزههای معتبر خلق کند. به نظر میرسد
این همکاری اگر همچنان با همین سیر موفق ادامه پیدا کند احتمالا این دو نفر
به زودی در فهرست همکاریهای موفق یک کارگردان و بازیگر جایگاه بالاتری
پیدا خواهند کرد.
استیون اسپیلبرگ و تام هنکس
یکی
از جذابترین همکاریها بین بازیگر و کارگردان زمانی شکل میگیرد که هر دو
ارج و قرب حسابی در صنعت سینمای جهان داشته باشند. در این حالت همکاری
آنها میتواند قبل از اینکه نتیجه آن مشخص شود وسوسهانگیز باشد. حالا تصور
کنید نتیجه اولین همکاری مشترک این دو چهره یکی از بهترین آثار تاریخ
سینما هم لقب بگیرد. این دقیقا اتفاقی بود که در اولین همکاری استیون
اسپیلبرگ و تام هنکس رخ داد.

این دو چهره سرشناس سینمای معاصر در سال ۱۹۹۸ با فیلم «نجات سرباز رایان»
برای اولین بار در کنار هم قرار گرفتند که نتیجه آن کسب اسکار بهترین
کارگردانی برای اسپیلبرگ و نامزد شدن تام هنکس به عنوان بهترین بازیگر نقش
اول مرد در اسکار، بفتا و گلدن گلوب بود.

پس از این موفقیت و در سالهای
ابتدایی قرن ۲۱ اسپیلبرگ و تام هنکس دو همکاری متوالی دیگر هم داشتند:«اگه
میتونی منو بگیر» و «ترمینال» که هر دو فیلمهایی با فروش خوب لقب گرفتند.
دو فیلم سرگرم کننده که براساس داستان دو شخصیت واقعی و جنجالی ساخته
شدند.

هنکس در یکی نقش
اصلی (ترمینال) و در دیگری نقش مکمل (اگه میتونی منو بگیر) داشت.اسپیلبرگ
و هنکس بعد از آن در تهیه و ساخت مینی سریال موفق «گروه برادران» با
یکدیگر همکاری داشتند. پس از آن نزدیک به یک دهه این دو چهره با یکدیگر
همکاری مشترکی نداشتند تا سال گذشته که اسپیلبرگ فیلم «پل جاسوسها» را
ساخت و نقش اصلی فیلم را دوباره به تام هنکس داد؛ فیلمی که یکی از
نامزدهای اسکار بهترین فیلم سال شد.

استیو مک کوئین و مایکل فاسبندر
تا
پیش از سال ۲۰۰۸ استیو مک کوئین کارگردان سیاهپوست انگلیسی به عنوان یک
فیلم کوتاهساز چهره گمنامی بود، درست مثل مایکل فاسبندر که تا پیش از این
سال کسی به عنوان بازیگر نوظهور و جدید از او صحبت نمیکرد، اما در سال
۲۰۰۸ این دو چهره گمنام برای به تصویر کشیدن روزهای پایانی زندگی یکی از
مهمترین معترضان و آزادیخواهان معاصر ایرلندی در کنار هم قرار گرفتند.

این آغاز یک اتفاق مهم در زندگی هنری هر دو نفر بود. مک کوئین در اولین
تجربه کارگردانی فیلم «گرسنگی» را ساخت که داستان ۶۶ روز اعتصاب غذای بابی
ساندز و مرگ اوست. نقش اصلی را هم به فاسبندر داد. این فیلم تبدیل به یکی
از آثار تحسینشده سینمای جهان در دهه ابتدایی قرن ۲۱ شد.
سه سال بعد مک
کوئین به سراغ ساخت یکی از آثار تکاندهنده سالهای اخیر با موضوع
پیچیدگیهای روانی یک انسان عادی در شهر نیویورک رفت که نتیجهاش شد فیلم
سینمایی «شرم». این بار هم بازیگر اصلی کسی نبود جز فاسبندر. بازی فاسبندر
در نقش برندون سالیوان آنقدر تحسین برانگیز بود که باعث شد او جایزه بهترین
بازیگر جشنواره ونیز را به دست آورد و نامزد جایزه گلدن گلوب و بفتا هم
شود.

در سومین فیلم مک کوئین که تا امروز
آخرین و البته پرجایزهترین فیلمش است، باز مایکل فاسبندر حضور دارد اما
این بار در نقش مکمل. در فیلم «دوازده سال بردگی» که سال ۲۰۱۳ ساخته شد و
اسکار بهترین فیلم را هم به دست آورد، فاسبندر در نقش یک ارباب بی رحم در
دوران بردهداری آمریکا ظاهر شد و توانست نامزد اسکار بهترین بازیگر مرد
شود. سه همکاری مشترک و تحسین برانگیز باعث شده به راحتی بتوان زوج مک
کوئین و فاسبندر را یکی از بهترین زوجهای سینمایی قرن جدید نامید که
میتوانند بیش از اینها با یکدیگر همکاری کنند.
ریدلی اسکات و راسل کرو
اولین
همکاری مشترک کارگردان انگلیسی و بازیگر استرالیایی در سال ۲۰۰۰ به خلق
یکی از فیلمهای مهم تاریخی- حماسی تاریخ سینما منجر شد. «گلادیاتور» به
کارگردانی ریدلی اسکات که راسل کرو نقش ژنرال ماکسیموس را در آن ایفا
میکرد، علاوه بر اینکه جایزه اسکار بهترین فیلم را به دست آورد، باعث شد
کرو اولین و تنها اسکار بهترین بازیگریاش را تا امروز به دست آورد. پنج
سال پس از این همکاری سخت و طاقتفرسا اسکات و کرو در سه سال متوالی سه
فیلم با هم کار کردند.

ابتدا کمدی- رمانتیک «یک سال خوب»، بعد از آن در یکی از تحسین شدهترین
فیلمهای گنگستری هزاره سوم؛ یعنی «گنگستر آمریکایی» و در سال ۲۰۰۸ هم فیلم
جنایی «یک مشت دروغ». این سه فیلم متوالی هیچ کدام نتوانست موفقیت اولین
همکاری آنها را تکرار کند، اما فیلمهای کاملا خوش ساختی بودند که مخاطب
خوبی هم جذب کردند. پنجمین و آخرین همکاری این دو تا امروز در سال ۲۰۱۰
اتفاق افتاد و کرو توانست در فیلم «رابین هود» نقش این قهرمان فولکلور
انگلیسی را بازی کند؛ فیلمی که با واکنشهای متفاوتی از سوی منتقدان و
مخاطبان مواجه شد. یک عده فیلم را دوست داشتند و یک عده هم آن را شکستی در
روایت دوباره این داستان مشهور دانستند.

با
مرور کارنامه کاری ریدلی اسکات و راسل کرو میتوان به این نکته پی برد که
این دو نفر با هیچ کارگردان و بازیگر دیگری نتوانستهاند در این اندازه
همکاری مشترک و البته موفق داشته باشند. با توجه به اینکه ریدلی اسکات هنوز
از کارگردانی خداحافظی نکرده و راسل کرو هنوز به بازیگری ادامه میدهد،
میتوان امید داشت این دو در سالهای آینده بار دیگر در کنار هم قرار
بگیرند و خب! شاید این بار بالاخره بتوانند اثری خلق کنند که بتواند موفقیت
«گلادیاتور» را تکرار کند.

منبع: برترینها