ناصر حجازی، مرد جذاب و فراموش نشدنی فوتبال
هفته نامه همشهری جوان – محمد امیرپور: او را شبیه تیتو ویلاتوا به یاد نخواهیم آورد که سرطان غدد بزاقی زمین گیرش کرد. حتی شبیه کرایف هم نبود که بعد از مرگش همه از طاعون سیگار بنویسند. ناصر حجازی، فراتر از درد سرطان بود. بیشتر از چیزی که شیمی درمانی بدقیافه اش کند و بزرگ تر از آن که مرگ رویش سایه بیندازد. در ششمین سالگرد مرگش، او هنوز همان مرد جذاب بارانی پوش است، کسی که بدون درد و آمپول پشت سایه های کاج ایستاده، ما را نظاره می کند و احتمالا منتظر جمله ای است که روی نیمکت استقلال از او دریغ شد: «دوست تان داریم آقای حجازی… دوست تان داریم.»
پرده اول

پرده دوم

زیر پوسته التهابات ایران و تاجگذاری شاه، پادشاه دیگری هم در سایه و تنهایی تاج گذاری کرد. اگر شاه ایران با هزینه ای ۲۰ میلیون تومانی تاج را روی سرش گذاشت، ناصر حجازی هجده ساله، فقط با ۳۰۰ تومان اولین قرارداد حرفه ای اش را با باشگاه نادر بست؛ ناصر حجازی از آن گلرهایی بود که وقتی بدون دستکش به سمت توپ چرمی جست می زد، آدم توی دلش آرزو می کرد کاش دروازه بان بود؛ کسی که وقتی روی خط دروازه قرار می گرفت، تور آهنی به نظر می رسید و تیرهای دروازه برای مهاجمان حریف در دور دست ها قرار می گرفتند.
یک سالی طول کشید تا رایکوف برای تماشای گلر هجده ساله ای که تعریفش را خیلی شنیده است، به تماشای مسابقه نادر و آرارات برود؛ تیم برنده در دسته اول می ماند و بازنده سقوط می کرد. بعد از پایان مسابقه با تساوی یک – یک، این سکه شیر و خط است که سمت قرمزپوش را به هوا می فرستد. ضلع جنوبی ورزشگاه به قید قرعه و با منطق قمار و لاتاری برنده مسابقه می شود. بازیکنان نادر وسط زمین خشک شان زده و هیچ کدام نای حرف زدن ندارند. هیچ کس نمی داند رایکوف از روی سکوها، سکه اش را برای گلر جوان نادر روی زمین انداخته، گلری که با دست های کشیده واکنش های سریع و پرتاب های بلند؛ سکه رایکوف و تاج برای ناصر حجازی شیر می آید؛ شیر شیرررر.
پرده سوم

چند ماه بعد جواب بچه محل هایش را می دهد؛ همراه تاج به فینال باشگاه های آسیا رسیده بود و باید روبروی هاپوئل اسرائیل قرار می گرفت. تاج به رهبری رایکوف – که خیلی از بزرگان تاج را مرخص کرده – به فینال رسید. تاج با ناصر حجازی نماینده های لبنان، مالزی و اندونزی را بدون گل خورده شکست می دهد.
پرده چهارم

نیمه نهایی جام ملت های ۱۹۸۰ برابر کویت میزبان. این آخرین مسابقه ملی ناصر حجازی بود. گلری که فقط دو سال پیش جام جهانی را تجربه کرده بود، قهرمان آسیا شده بود و پیشنهاد منچستریونایتد را در جیب داشت، با قانونی عجیب که انگار برای نابودی او تصویب شده بود، از تیم ملی کنار رفت؛ در بیست و نه سالگی. حجازی در شروع جنگ تحمیلی همراه تیم ملی در کویت بود. با این که دو خواهر ناصر در آلمان و انگلیس زندگی می کردند و به خانواده اش اصرار می کردند که ایران دیگر جای امنی برای زندگی نیست اما از کویت با همسرش تماس گرفت و تاکید کرد از ایران تکان نخواهد خورد و به فکر مهاجرت نباشد.
پرونده آخر

ناصرخان هر قدر در دوران مربیگری اشتباه داشت، در مبارزه علیه سرطان بدون اشتباه بود. همه آذری ها با آن استخوان بندی درشت، چشمان ریز و غرور مردانه شان، اهل مماشات و سازش کردن نیستند و سرطان آخرین دشمنی بود که ناصرخان نخواست با آن مماشات و سازش کند.
منبع: برترینها