محسن چاووشی و عقده هایی که می خواند
این روزها خواننده های سنتی هم از این سالن کنسرت به آن سالن می روند. شده است حتی چند برنامه را در یک شب اجرا کرده اند؛ عصر پرواز کرده اند و در فلان شهر کنسرت گذاشته اند و در تمام مدت کنسرت، دعا کرده اند که پرواز بعدی شان تاخیر نداشته باشد تا به شهر دیگری برسند برای برگزاری کنسرت بعدی.
«محسن چاووشی» اما از همان زمان ها، از همان روزی که بدون مجوز یا به قولِ ارشادی ها، «زیرزمینی» می خواند؛ آن زمان هم عکسی از او منتشر نمی شد و بعدها درباره اش گفت: «واقعا زیاد دنبال این چیزها نبودم. نمی دانم دلیلش واقعا چه بود ولی به قول شما شاید نه به اندازه خواننده ها و موزیسین های دیگر.

بعضی روزها بچه ها می رفتند تا خبری از وضع آلبوم بگیرند و خوشحال بر می گشتند و می گفتند که خیلی گرفته و مدام در حال تکثیر و پخش است و من هم خوشحال می شدم چون کارها دلی بود و پول وسط نبود. هر کاری که دوست داشتیم و در خلوت جمعی مان شکل می گرفت انجام می دادیم. مثلا بعضی شعرها را با دکلمه شاعر ضبط می کردیم که بیت هایی از شعر را با صدای خودش آخر ترانه می خواند.
او حالا سال هاست که مجاز است، تهیه کننده ها برای گرفتن آلبوم جدید از او صف می کشند و هر اثرش را چند صد میلیون تومان می خرند. بسیاری از آثارش هم جزو پرفروش ترین آلبوم های موسیقی پاپ بعد از انقلاب است؛ اما همچنان و همچنان خصوصیاتش را حفظ کرده است. همچنان اصرار به همان گوشه نشینی دارد.
او حتی در مجامع عمومی هم حاضر نمی شود. در همه این سال ها فقط یک بار سه سال پیش – در کنسرت مهدی یراحی حاضر شد که ویدیویی نیز از آن منتشر شد و واکنش های متعددی هم ایجاد کرد. البته دوستانش می گویند که چند باری به صورت آدم های ناشناس به دیدن تعدادی از کنسرت ها رفته است. راستش را بخواهید، اینها خیلی با هم جور در نمی آید. هر چیزی مختصات خاص خودش را دارد. نمی شود شما سردتان باشد و هم زمان کولرهای خانه یا ماشین تان را روشن کنید؛ اما انگار هیچ چیزِ خواننده جنوبی با هیچ چیز دیگرش جور در نمی آید. مثلا این که آنقدر کنسرت ندهد که همه فکر کنند آنچه در قطعاتش می شنویم، صداسازی است.

این مسئله هر چند وقت یک بار تکرار می شود، مدتی هم سروصدا می کند و باز دوباره روز از نو می شود و روزگار هم. خودش هم چند باری به این مسئله اذعان کرده است که می خواهد کنسرت برگزار کند؛ اما راستش از این حرف ها زیاد زده است. مثلِ همان برنامه تلویزیونی که قول داده بود برود و نرفت و مجری نه چندان خوشنام تلویزیون روی آنتن زنده از مخاطبانش عذرخواهی کرد.
اردیبهشت ماه سال ۸۸ بود که او در نامه ای به هوادارانش اعلام کرد بعد از آن که «ژاکت» را منتشر کند، کنسرت خواهد داد؛ اتفاقی که تا حالا نیفتاده است و همین شائبه عدم توانایی او در خواندن را بیشتر کرده. مسئله ای که او خودش تکذیب کرده و به صورت تمرینی دو ترانه «زخم زبون» و «خاکستر» را به صورت زنده اجرا و ضبط کرده است اما او بار دیگر از هفته گذشته از برنامه ای که یکی از شبکه های ماهواره ای اجرا کردند و در پی اظهارنظر یکی از داوران خبرساز شد. اتهام بار دیگر تکرار شد.
گفتند او نمی تواند کنسرت برگزار کند و همین هم بهانه ای شد تا سیلِ طرفداران خواننده پاپ که باید اذعان داشت که طرفدارانی وفادار هستند، کامنت های گاه خشونت بارشان را بیان کنند و او بار دیگر چند لحظه ای را به صورت زنده بخواند و همچنان حاضر نشود کنسرت بدهد با این استدلال که: «نمی خواهم همانند سایرین باشم. دغدغه من چیز دیگری است و نمی خواهم بگویم که هدفم چیست و چرا کنسرت نمی دهم، چرا که هر چقدر هم توضیح بدهم باز می پرسند چرا کنسرت نمی دهی، پس فایده ای ندارد. همان بهتر که حرف نزنم.
خودش می گوید درگیری هایش به اندازه ای زیاد است که حوصله توضیح دادن و جواب دادن به این چیزها را ندارد و دلش می خواهد تنها با موسیقی عقده گشایی کند؛ ضمن آنکه: «حوصله راست و ریست کردن کارها را ندارم. خیلی درگیر خودم شدم. بیشتر خلوت نشینم وگرنه اگر بخواهم کنسرت بدهم از همه موفق تر خواهم بود. نه تنها حوصله ندارم بلکه از کنسرت دادن بدم هم می آید.»
محسن چاووشی بچه جنگ است. یک بار در گفتگوی مفصلی که با ماهنامه تجربه داشت، به شکل مفصل در این خصوص حرف زد، از این که مجبور شدند تا خانه شان را در خرمشهر رها کنند، بروند در مشهد و بعد هم تهران.

محسن چاووشی زندگی سختی داشته است؛ برای همین هم هست که می گوید موسیقی کار می کند، چون درد دارد و دردمند است و دردهایش را می خواند. می گوید حالا در دورانِ حیرانی است و سوال های زیادی دارد و نمی داند چه باید کند؟ می گوید سوال هایش هر روز بیشتر می شود؛ برای همین زده است به بی خیالی. اما هر چه هست، او مخاطبانش را راضی می کند. هر قطعه ای که بیرون می دهد، خیلی زود می شود زمزمه مردم کوچه و خیابان. دلیلش هم چیست، کسی نمی داند.
شعرهایش؟ خشِ صدایش؟ همین مرموز بودنش؟! اینکه شعرهایش معمولا غمگین است و از هجر می گوید و مردم ما غم را دوست دارند؟ اینها سوالاتی است که شاید خودش هم نتواند به آن جوابی بدهد: «یکسری چیزهاست که نمی توانم آنها را در قالب کلمه بریزم و به شما بگویم. دوست دارم ولی واقعا نمی توانم کلمه ای برایش پیدا کنم.
حتما قبل از من هم خواننده ها و موزیسین هایی بوده اند که بیشتر موزیک های آرام و غمگین می خوانده اند اما شاید فرق من با آنها «حس» من بود. غم یا بهتر بگویم اندوهی که آن زمان در من وجود داشت را سر این ترانه ها خالی می کردم و این طور تخلیه می شدم اما در کنار اینها موسیقی و ذات موسیقی هم برایم بسیار مهم بود. این طور نبود که نسبت به کارم کم اطلاع باشم. نه. من می دانستم دقیقا دارم در چه مسیری حرکت می کنم. حتی اگر انتخاب این مسیر ناخودآگاه بود با این حال سعی می کردم که دانشم را هم در حوزه موسیقی و شعر و ادبیات بالاتر ببرم.
واقعا هنوز هم حریصانه در حال یادگیری و بهتر و بیشتر کردن اندوخته هایم هستم. با شعر و کلمات خیلی عجین می شوم و از همان ها ایده می گیرم و مضمون درونی را از آن کلمات بیرون می کشم، چرا که موسیقی من پاپ نیست و رنگ و بوی موسیقی کلاسیک دارد، برای همین بیان متفاوت از پاپ را در آن به کار می گیرم.»
روان شناس ها می گویند همه چیز را باید در کودکی افراد جستجو کرد. شاید اگر به زندگی او نگاه کنید، متوجه این همه گوشه نشینی او بشوید. او هشت مرداد سال ۱۳۵۸ در خرمشهر کوچه شاهین به دنیا آمد. نزدیک به شط. جنگ که شروع شد از خرمشهر بیرون آمد و جنگ زده این شهر و آن شهر شد. آن دوران به صورت کوتاه مدت و بلندمدت به شهرهای مختلفی پناهنده شد.
کرمانشاه، کرج، آبیک قزوین و تهران خیابان ولیعصر کوچه رشت. در نهایت سال ۶۳ رفتند مشهد و تا بیست سالگی ساکن شهرک شهید بهشتی این شهر شدند: «ساختمان ها یا به اصطلاح بلوک های این شهر پنج طبقه بودند و خانه ما بلوک ۱۶ آپارتمان ۴۵ بود. دقیقا آخرین خانه منتهی الیه بلوک. دقیقا بالای بالا. در هر طبقه ۹ واحد وجود داشت. شاید اولین تصورهایم به چهار سالگی برگردد و این چیزهایی که می گویم این شهرک نزدیک پادگان امام رضا بود و درست مشرف به فرودگاه. فرودگاه خیلی خیلی نزدیک بود.

یعنی پشت بام که می رفتم می توانستم به راحتی هواپیماها را ببینم. اولین چیزهایی که یادم می آید، غذاهای مانده سربازها بود که هر شب با ماشین می آوردند شهرک و همه کاسه به دست می رفتند غذا می گرفتند. همیشه از بالا این صحنه را نگاه می کردم. جنگ زدگی بود بالاخره. از بالا نگاه می کردم. این مراسم تقسیم غذا که واقعا شرایط و تصاویر خیلی خوبی نیستند. این اولین تصویرهایی است که در ذهن من شکل گرفت. خانواده ما هم که خانواده ای هشت نفره بود.
حالا دوباره هیاهوها بعد از یک هفته فروکش کرده است؛ اما مطمئن هستیم که او همچنان کنسرت نمی گذارد. دلیلش با خواندنِ این گزارش هم متوجه نخواهید شد؛ مگر این که به این جواب ساده اکتفا کنید که او کنسرت نمی گذارد چون دوست ندارد؛ به هر دلیلِ منطقی یا غیرمنطقی. اما همچنان محبوب می ماند و قطعاتش سر زبان ها، مثل همان قطعاتی که برای شهرزاد خواند.
منبع: برترینها