قرائتی «دیگر» از اندیشهها باختین
فریاد ناصری- روزنامه بهارکمتر اندیشمندی را میتوان سراغ داشت که در حوزه رمان سخنی گفته باشد و از باختین یاد نکرده باشد و یا به او نپرداخته باشد. در نیمه دوم قرن بیستم آوازه کارهای باختین مرزهای اروپا را در مینوردید و در این میان اندیشههای او با تاخیر به مرزهای ما هم رسید. در این یادداشت تلاش شده به چند مفهوم از مفاهیم مورد توجه او پرداخت. رمان و شعر باختین با تقابل این دو نوع ادبی کماکان درون همان نظام فکری خود در جست و جوی راهی به رهایی است. پیگیر همان نیروهای مرکزگریزی است که پیش از این در زبان نشانشان داده بود و اکنون میخواهد نماینده تام و تمام آن نیروها را در دوگونه ادبی نشان بدهد تا از این رهگذر به اجتماع و جامعه برسد و تقابل خواستهای مردمی و خواستهای فرهنگ رسمی القاء شده از طرف حکومت و نهادهای دینی.البته باید بگویم رمانی که مدنظر باختین است رمانی است که درآن بیشترین امکان گفت و گو و بیشترین امکان چندصدایی موجود است و از این طریق باختین بین رمانها نیز همه آنها را را از آن نوع که بهطور مثال با داستایوفسکی به عرصه میآید نمیبیند و حتی نمایشنامهها را هم محل گفتوگو و چندصدایی نمیداند. اگر بخواهیم تقلیلی و نمادین ببینیم داستایوفسکی را مبدع رمان چندصدایی میداند. هرچند ویژگیهای این نوع رمان تبار تاریخی دارند از همین روست که اصطلاح رمانگونه را برمیسازد تا نشان دهد در تبار تاریخی گونههای ادبی برخی از این ویژگیها بوده است. از این رو در تقسیمبندیها و ردهبندی سلحشورنامههای عاشقانه یونانی و سلحشورنامههای شوالیهای را میبیند و نشان میدهد و معتقد است که اگر چه هر دوی اینها به طورکلی پشت و تبار رماناند اما در نهایت سلحشورنامه عاشقانه به قطب رمان نزدیکتر است. تا سلحشورنامههای شوالیهای چرا که نظر به یکپارچگی زبانی ندارند. در طرف مقابل همارز همان نیروهای مرکزگرا شعر را میبیند. شعر نوعی است که از نظر باختین تمام گونههای زبانی و تمام صداهای دیگر و دیگری را خط میزندو سرکوب میکند تا به زبانی خالص و یکپارچه دست یابد. زبانی مقتدر و بیشکاف و گسست، خالص و تک-صدا. از نظر باختین شعر عرصه و نوع تکصدایی و تکزبانی است، اما آن پرسش پیشین هنوز بهجاست که اگر زبان در خود هر دو نوع نیروها را دارد چگونه زبان علیه زبان میشود در شعر و نیروهایی از زبان علیه نیروهایی از زبان به کار گرفته میشوند و میتوانند آنها را چنان منکوب و سرکوب کنند که هیچ رد و نشانهای ازشان باقی نماند و شعر چنین مقتدرانه تکصدا شود در نظر باختین؟ چندصدایی چندصدایی در دم دستیترین تعریف یعنی جهانی از افکار و بینشها و ایدئولوژیها و عقاید بدون سلسله مراتب، بدون بالا و پایین، که تمام این افکار و عقاید به یک میزان و سهم فرصت گفت دارند و فرصت شنیدهشدن. جهان عادلانه صداها و حرفها و فکرها بیآنکه صدایی بر صدایی مسلط یا غالب باشد و این متکی است بر مفهوم گفتوگومندی و برزبانشناسی خاص باختین و تبار مفهومیاش به جهان موسیقایی میرسد. به تکسازی و تکصدایی و به ارکستر و همنوایی شاید، هرچند در ارکستر خواست مسلطی وجود دارد و همه سازها در پی آن خواستند اما در آن رمان و در آن چندصدایی مدنظر در جهان رمان خواست مسلطی وجود ندارد جز آنچه هست در بیرون و اجتماع و زندگی؛ که رمان تمام قد به آنها مجال میدهد. به نادیدهشدهها فرصت گفتن و دیده شدن میدهد در مقابل فرهنگ رسمی که دست بردهانشان میگذارد تا جایی که حتی نویسنده هم صداییاست در بین صداهای شخصیتهاش که با آنها به گفت و گو مینشیند. شخصیتها در انقیاد میل و خواست نویسنده نیستند هر چند ساخته اویند اما فاعل فعل خویش و صاحب فکر و زبان خودشانند. نویسنده محرر گفتوگوی انجام شده و تمام شده نیست بلکه محرر گفتوگوی در حال انجام است. شخصیتها حتی اجازه دارند با میل و نظر نویسنده مخالف باشند و نویسنده خالق مقندر نیست. این هم ارزسازی و شکست صدای مسلط توسط خرده صداها که دیگر خرده صدا نیستند بلکه اعتبار و ارزش دارند. گویی تلاش هنری و نظریی است که میخواهد استبداد حکومت رسمی روسیه را بشکند. حکومت کمونیستی روسیه که تنها معبر یک صدا و یک روایت از جهان و زندگی بود. رمانی که باختین از آن حرف میزند رمانی است که گفت و گو مندی در آن بالاترین میزان را دارد. جهانی با تکثر آگاهیها و صداهای مستقل و از هم منفک. نوعی گردآمده از انواع ادبی. جهانی از تمام گونههای زبانی که شکل دیگر زندگی روزمره است. تضادهای عظیم در کنارهم و همزمان با هم، رمان جهانی است در گفتوگو، گفتوگو با گذشته و آینده. رمان چندصدایی همآیش زبانهاست. زبانهایی که باهم و در کنار هم «خرد جهانی» را برمیسازند. از چندصدایی میشود چنین تصور و تصویری هم به دست داد: ۱) تعدد و تنوع فرهنگها (جهانها) ۲) بازتاب صداهای سرکوب شده ۳) تعدد و تنوع زاویه دید ۴) تاثیرپذیری و تاثیرگذاری صداها از هم در واقع در جهان رمان ِ چند صدایی، در جهان زندگی روزمره و واقعی هیچ منی خالص نمیماند. تمام منها شدنشان پایان ناپذیراست و هر فردی تکهای از خاطرهای جمعی است که این تکه تمام آن نیز هست. کارناوال کارناوال مفهومی است برآمده از دل زندگی عامیانه، مفهومی که سویههای مقاومتی و پایداری دارد. سویههای مبارزانه در مقابل فرهنگ رسمی. کارناوال باختینی فضایی است که حد اعلای چند صدایی در آن قابل مشاهده و بروز است. کارناوال جشن و خنده و شادی و لودهگری است در برابر چهره عبوس فرهنگ مسلط. در برابر خواست محدود و حدخورده قوانین مسلط. کارناوال جهان تخطی است. تخطی از هر آنچه که فرهنگ رسمی و مسلط میخواهد. جایی است که سلسله مراتب به تعلیق درمیآید و برای لحظاتی همه چیز برابر میشود اما تناقضاش آنجاست که به خود کارناوال گویی فرهنگ مسلط است که اجازه بروز و ظهور میدهد. هر چند این حرف محل مناقشه است اما خود کارناوال دقیقا مخالف خوان و علیه هر چیز رسمی است. اجازه دادن به بروز خنده و رقص است. برهم زدن تقابل سوژه و ابژه است. آن که میخندد و میرقصد در واقع خود در وسط نمایش است. هم تماشاگر و هم بازیگر است. جایی که شأنیتها و منزلتها و اعتبارهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی محلی از اعراب ندارند. همه چیز یکسان است و تنهای له شده و چهرههای گرفته اجازه دیده شدن و به عرصه آمدن و شکفتن دارند. کارناوال مقاومت است. کارناوال هم ارز و هم شانه جهان رمان است. جهانی از گونههای مختلف متضاد در کنار هم. کارناول در مقابل آن فرهنگی که میایستد بهطور مثال فرهنگ فئودالی چهار نقش به خود میگیرد: ۱) سنت را رد میکند و پیوستگی و آینده را برتر میشمارد (دگرگونی و انقلاب مدام) ۲) ریاضت پیشگی را طرد میکند و به جسمانیت زندگی و کارکردهای جنسی آن اشاره میکند. ۳) جدیت فرهنگ رسمی را با لوده بازی به سخره میگیرد تا پوچیاش را عیان کند ۴) کارناوال و خنده، معاداندیشی الهیات رسمی را بیگانهسازی میکند. اگر چه خنده رسمهای بیشتری دارد و چهره دیگری هم اما این چهار گونه گویا بهطور خلاصه و کلی میتواند قدرت خنده را واضح و شفاف آشکار کند. این چهار نما و شما در واقع خود خنده را به طور جزئی نشان میدهند، اما غیر از این در طول تاریخ تصورات مختلفی از خنده وجود داشته که خلاصهوار چنیناند: الف) نظریه تفوق از افلاطون تا قرن ۱۸؛ خنده احساس برتری ماست نسبت به دیگری ارسطو میگوید: شوخی نوعی مسخره کردن است و قانونگذار مسخرهکردن را منع میکند. ب) نظریه سازگاری: در این نظردر واقع ما به دیگری نمیخندیم بلکه با او و در کنار او به آنچه او میخندد میخندیم. پ) نظریهتسکین: خندیدن ما را تسکین میدهد. خندیدن راهی برای عبور از تنگنا و سختیهاست. خندیدن راهی برای بقاست. این سه نظریه خلاصه شده و تقلیل یافته را از این جهت متذکر شدیم تا نشان دهیم آن تصور عمومی که خنده بیان لذت و سرخوشی است چقدر ساده انگارانه است، اما در نهایت از نظر باختین دهن کجی به فرهنگ مسلط و نظام مسلط است. هتروگلوسیا آنچه به صورت خلاصهوار از هترو گلوسیا یا همان دگرآوایی یا دگرمفهومی به دست میدهند آن هم با چهرهای مثال گونه یعنی که هتروگلوسیا بیانگر انواع گونههای زبانی درون یک زبان است و در واقع تنها بخشی از گستره عظیم این مفهوم است. هتروگلوسیا مفهومی است که در آن گفتوگومندی و رمان گونگی و رهایی صداها از خواست مقتدر یا کارناوالیسم همه بهطور همزمان حضور دارند. هترو گلوسیا با اتکا به زبان شناسی خاص باختین در واقع میخواهد نشان دهد هیچ کلامی تهی از معنا و مفهوم نیست تا گوینده آن را در اختیار بگیرد و آنچه را میخواهد بگوید بلکه کلمه پیش از آنکه به دست گوینده و نویسنده برسد. در متن فرهنگ هزار رخ و هزار گارد گرفته است.
منبع: baharnews.ir