فُلانیخان خانه به دوشاند!
سیدعباس عمادحقی- روزنامه بهاردر حیاط خلوت مشغول تیلهبازی بودیم که یهو صاحبخانه از زیر بُتهای به بیرون پرید و با صدای بلند شروع به تکرار یک جمله کرد: «همین الان خونه رو تخلیه کنید میخوام بکوبم بهجاش برج بسازم!» ما به این اندیشیدیم لابد در خواب هستیم و تیلهای را به سمتش پرتاب کردیم، اما از شانس ما تیله مستقیم در حلق صاحبخانه فرو رفت! مردک با آن حال هنوز داشت جملهاش را تکرار میکرد اما تُنِ صدایش تغییر کرده بود، ما هم جلدی پریدیم سمتش و دستمان را در حلقش فرو بردیم و تیله را از انتهای معدهاش به بیرون کشیدیم. صاحبخانه نفسش که تازه شد خواست دوباره جملهاش را تکرار بکند که ما عرض کردیم تو اکنون به ما مدیونی، ما جان تو را نجات دادیم. اکنون برای جبران، ما در منزلمان میمانیم، اما آن نمکنشناس یقه ما را گرفت و گفت شانس آوردی زنده موندم وگرنه الان به جرم قتل عمد بیچارت میکردم، باید کلی دیه بهم میدادی! القصه چند روزی در خیابانها در پی یک منزل جدید به دنبال مشاورین املاک گشتیم! جلوی یک دکه مطبوعاتی ایستادیم تا آدرسی را بپرسیم، اما دیدیم نوشته آدرس و فتوکپی نداریم به جایش لطفا لبخند بزنید. همینطور که داشتیم لبخند میزدیم چشممان خورد به یک چراغ جادو، برداشتیم و عینهو کارتون علی بابا شروع کردیم به تمیز کردنش تا غول بیرون بپرد و بیاید آرزوی خانهدار شدن ما را برآورده بکند. اما هرچه کردیم خبری از غول نشد، به جایش مقداری فیلتر سیگار بیرون ریخت. درمانده و نالان در پیاده رو به راه افتادیم که یادمان آمد فیلترها را در سطل زباله نینداخته بودیم، برگشتیم، همینکه خواستیم فیلترها را برداریم یهویی دود و دمی فضا را در گرفت، ما گمان کردیم دوباره ریزگردها و وارونگی هوا و آلودگی است، اما از لابه لای دود صدای یوهاهاهایی بلند شد. ما که گُرخیده بودیم خواستیم فرار بکنیم اما دیدیم غول چراغ جادو بر لب جوی نشسته و در حالی که گذر عمر را تماشا میکند رو به ما کرده است. گفت دمت گرم قربان، این فیلتر سیگار یک تله بود، هر روز همه میان فیلتر سیگارا که میریزه زمین بیخیال میشن و فک میکنن چراغ جادو الکیه و میرن رد کارشون، اما شما چون انسان فرهیختهای هستید برگشتید. حالا هر آرزویی داری برآورده میکنم. ما هم فکر کردیم هزینه اسبابکشی خیلی زیاد است، عیال هم حوصله جمعکردن وسایل را ندارد، ما هم که دیکس کمرمان درد میکند پس فکر بکری به کله مبارکمان خطور کرد. به غول فرمودیم صاحبخانه ما را بفرستد کره شمالی. یک پست مهم دولتی هم تقدیمش بکند، امر را فیالفور انجام داد. سر شب داشتیم اخبار را مینگریستیم که صاحب خانه را در تلویزیون دیدیم، کنار دست رئیس جمهور کرهشمالی نشسته بود، طی یک مراسم رسمی پست مهمی را به وی دادند: برادر کیم جون اون! بله، برادر قبلی به جرم خیانت نیست و نابود شده بود، پس چه کسی بهتر از صاحبخانه ما، بعد از چند وقت دعوت نامهای برای ما و عیال هم فرستاد که ما هم سریعا بیخیالش شدیم و در جواب برایش آرزوی موفقیت کردیم. امیدواریم قضیه کوبیدن منزل و برجسازی هم فراموش شده باشد. باقی ماجرا بر همگان مبرهن است؟ !
منبع: baharnews.ir