سانسور به در و دیوار رسیده است
روزنامه بهار: خانه نیما یوشیج که به ادعای بسیاری از بزرگان ادبی ما، نقطه آغاز و محفل روشنفکری و تاریخی معاصر بوده است و با اینکه در فهرست ثبت آثار ملی قرار داشت، به دلیل اعتراضات وراث آن از ثبت ملی خارج شد که این حکم از سوی نویسندگان و فعالان فرهنگی مورد اعتراض قرار گرفت.در حالی که فعالان ادبی نسبت به این حکم و وضعیت نامعلوم خانه نیما اظهار نگرانی میکنند، دارنده سند خانه نیما از تبدیل این خانه تاریخی به سفره خانه وعده داده است.آن هم خانهای که حافظهای از تاریخ ادبی ما را در خود دارد و مبدا آغاز شعر نو بوده است تا تاسف بر این حکم افزون تر شود.در کشاکش این وقایع و بلاتکلیفی این اثر مهم ملی با یوسف انصاری، منتقد ادبی گفتوگو کردهایم که در ادامه آن را میخوانید.
***
همان طور که در جریان هستید، خانه نیما یوشیج از ثبت آثار ملی به دلیل اختلاف وراث بیرون آمده است.درباره وضعیت نامعلومی که این خانه مهم که پایگاه ادبی معاصر ما محسوب میشود، چه دیدگاهی دارید؟
مسئله به نظر من خیلی ساده است، در کشوری که خود شخص نیما ارج و قرب ندارد و به قول براهنی افرادی بودند که اجازه نمیدادند شعر نیما به دانشگاه و کتابهای درسی وارد شود، در نتیجه هیچ انتظاری نداریم که خانه نیما را هم به عنوان یک نماد حفظ کنند.به همین دلیل هم اصلا دور از ذهن نبود که خانه نیما را بخواهند تخریب کنند همان طور که الان خانه هدایت هم همین اتفاق برایش افتاده است یعنی با اینکه تخریباش نکردند ولی به دلیل عدم رسیدگی و تجمع آشغال در آن، به نوعی تخریب شده است.همین بلا را بر سر خانه نیما هم آوردهاند.
به نظرتان چرا لازم است خانه نیما یوشیج حفظ شود؟ آیا مسئولان امر متوجه اهمیت این خانه تاریخی نیستند؟
یک نسلی از روشنفکران به خانه نیما رفت و آمد داشتند، از شهریار بگیریم تا شاعرانی که شعر نو میگفتند.بسیاری در آن خانه رفت و آمد میکردند و با از بین بردن آن خانه، به نوعی همان نشانههای جریان روشنفکری از بین خواهد رفت و من فکر نمیکنم که فقط خانه نیما از بین میرود که به این ترتیب یکی از نمادهای روشنفکری پاک میشود و این رویکرد، ادامه همان سانسور گستردهای است که حکومت همیشه داشته و خواهد داشت.همچنین فکر نمیکنم که حرفهای ما هم تاثیری روی نتیجه کار بگذارد البته شاید به خاطر حرفهایی که ما میگوییم آن را تخریب نکنند ولی آن را در یک شرایطی مثل خانه هدایت نگه میدارند که خانه خود به خود تخریب شود.نگاه کنید شعر به چه وضع فلاکت باری رسیده است، چه در دوران اصلاحات و چه در دورههای دیگر که دیگران سر کار بودند، در نهایت سر نمادهای شعر هم این بلاها را میآورند.
برخی از هنرمندان طی نامهای از شهرداری خواستهاند که توضیح مشخصی درباره خروج این خانه از ثبت ملی بدهد.به نظرتان وقتی بحث وراث در میان است، این طور اقدامات میتواند موثر باشد؟
چرا جواب ندهد؟ اگر این اقدامات گسترده باشد و طیف وسیعی واکنش نشان بدهند، موثر است.به نظر من میشود تمام شاعران و نویسندهها جمع شوند و شکایت کنند یا حداقل یک وکیل بگیرند چون این اتفاق اگر در هر کشور دیگری که بود یک جنایت محسوب میشد.در واقع وقتی شما حافظه ادبی یک ملتی را پاک میکنید غیر از جنایتی نیست. الان هم نسلیهای ما و کسانی پیشتر هم این کار شده که هستند این کار را میکنند. من این برخورد را ادامه همان روند سانسور میدانم و فکر میکنم که کار عملی با بیانیه دادن و اعتراض کردن به جایی نمیرسد.متاسفانه هر انجمن صنفی هم که داریم، واقعیتاش انجمن صنفی هم نیستند.کانون نویسندگان پیگیر این قضیه است ولی به کانون نویسندگان اجازه فعالیت نمیدهند و نمیتواند کار حقوقی انجام بدهد. انجمنهای صنفی دیگر هم که اصلا آنقدر محافظه کار هستند که جلو نمیآیند.کار عملی این است که یک طیفی از شاعران و نویسندگان جمع شوند و یک شکایت دست جمعی به شهرداری تنظیم کنند.ما به این شورای شهر رای دادهایم که شاهد این اتفاقها نباشیم ولی الان ما شاهد همان اتفاقاتی هستیم که در دوره اصول گراها میافتاد و در دوره اصلاح طلبها هم دارد میافتد.این وضعیت خیلی فاجعه است.
پیشتر اعتراض میشد که شهردار و تیم حاضر در شهرداری همراستا با فعالیتهای فرهنگی نیست اما ادامه آن وضعیت در این دوره هم تامل برانگیز است.
خیلی از این بودجههایی که شهرداری به حسینیهها، مساجد و جاهای دیگر میدهد را شامل امور فرهنگی میدانند و از این منظر نیما یک شاعر ضد فرهنگ بوده است. ضد فرهنگ از این بابت که چیزهایی که نوشته و افکاری که داشته، ضد فرهنگ مسلط بوده است. در مقابل شهرداری در همه دورهها حافظ فرهنگ مسلط بوده است و شما هیچ گاه بنری درباره نیما ندیدهاید که در سطح شهر باشد و هیچگونه مجسمهای از نیما در سطح شهر ندیده اید. ما از قالیباف هیچ انتظاری نداشتیم کما اینکه خیلی تفاوت چندانی بین قالیباف و شهردار فعلی نمیبینم. فقط میدانم که قالیباف به این مسائل توجه نمیکرد ولی شورای شهر جدید و شهردار فعلی که اصلاحطلب به نظر میرسند، در اولین اقدام اصلاحیشان قصد دارند خانه نیما را تخریب کنند! اگر اصلاحطلبی این است خب ما اصلا حرفی نداریم.به نظرم در اقدام اولیه لازم است یک تعداد زیادی از نویسندگان و فعالان فرهنگی شکایت دسته جمعی از شهردار تهران تنظیم کنند.
ظاهرا وراث اظهار کردهاند که سند مشخصی به نام نیما یوشیج وجود ندارد و در نتیجه دادگاه هم به دلیل اختلاف بین وراث رای به خروج این خانه از ثبت ملی داده است.آیا اساسا راه حلی برای این چنین مشکلات قانونی وجود دارد؟
چرا وجود ندارد؟ همین بودجههایی که شهرداری برای مداحها و خیلی امور فرهنگی دیگر خرج میکند و اخیرا هم اعلام شد که چندین میلیارد پول از شهرداری معلوم نیست کجا رفته و صرف چه مواردی شده است، میتوانست بخشی از آن برای خرید و حفظ خانه نیما هزینه شود و رضایت کسانی که سند آن خانه به نام شان است، تامین شود.اینکه یک دلالی بیاید و بگوید این ملک به اسم من است وشهرداری هم کوتاه بیاید که درست نیست و فکر نکنید که این نوع هزینهها برای ارگانی مثل شهرداری ممکن نیست، این سازمان متاسفانه آنقدر خرج و مخارج دارد که اصلا معلوم نیست که کجا میرود.شما اگر الان بخواهید یک تابلو سر در مغازهتان بزنید هزارتا مراحل قانونی را باید طی کنید و باید یک پول هنگفتی خرج کنید تا بتوانید این تابلو را بزنید.چطور شهرداری در این مورد نمیتواند کاری انجام بدهد! نمیخواهند کاری انجام بدهند.یعنی شهرداری در مقابل چند تا دلال کم آورده است؟ من فکر میکنم که اینها همه بهانه است.رفته رفته روند سانسور از آدمها به درو دیوار هم رسیده و این هم فکر شده است و این جور نیست که مثلا شهرداری در یک مخمصهای گیر کرده باشد.یک دورهای اگر یادتان باشد مجسمهها گم میشدند، این حرکت آنقدر جادویی نبود که کسی نداند چه اتفاقی افتاده است.ما هم میتوانیم حدس بزنیم که چه اتفاقی دارد میافتد! همان طور که کافه نادری و خانه صادق هدایت را به زباله دانی تبدیل کردند.پیش از این همین اتفاق برای کافه نادری مطرح شد.مکانی که حافظه ادبی ما را در خود حفظ کرده است.برای شخص من در و دیوار و آن ملک مهم نیست، مهم این است که وقتی سانسور نهادینه شود، از آدمها به در و دیوار هم سرایت میکند.اول حذف بخشهایی از آثار و بعد خانه هدایت، کافه نادری و حالا هم خانه نیما.کم کم دور میشویم و میبینیم که در یک شهر بیحافظه داریم زندگی میکنیم.به نظر میرسد که این فکر شده و در حال اتفاق افتادن است.
در کنار سانسوری که به آن اشاره دارید، یک نگاه جمعی هم در بین همه مردم به وجود آمده است و آن این است که به جان داشتههای مان افتادهایم و از آنها برای رسیدن به مدرنیته میگذریم.ما نسبت به آثار ملی، داشتههای فرهنگی و ظواهر تاریخی مان بیتوجه هستیم و آرشیو کردن و نگهداری از اسناد تاریخی برای مان بیاهمیت شده است.به نظر میرسد که ما به سمت مدرن شدن بدون تاریخ رفته ایم.این طور نیست؟
بله این نقد را هم میشود داشت.من به واسطه شغلی که دارم، گاهی با این وضعیت مواجه میشوم که مثلا تمام اسناد و مدارک سیمین دانشور از دست خطها تا کتابهای شخصیاش سر از کتاب فروشیها درمی آورد یعنی دلال میخرد و به کتاب فروشی میفروشد یا میبینم آن شخصی که این مدارک به او ارث رسیده و کتابخانه و اسناد سیمین دانشور را کاغذ پاره میبیند، چه باید کرد؟ حکومتها میتوانند در جهان بینی مردم شان تاثیر یگذارند و برعکس هم میتواند باشد یعنی جهان بینی مردم تاثیر میگذارد روی حکومت ها.وقتی حکومتها هیچ ارزشی برای این نوع اسناد تاریخی قائل نیستند خب مردم هم هیچ ارزشی برای این چیزها قائل نیستند.سانسور فقط این نیست که که وزارت ارشادی وجود داشته باشد و خیلی نهادینه سانسور کند، خود اینکه ما خودمان خیلی چیزها را پخش میکنیم این هم سانسور است.سانسور ابعاد مختلف دارد، سانسور حکومتی، سانسور مردمی.آن برج و خانه چند طبقه از نظر عوام ارزشاش خیلی بیشتر از خانه نیما است ولی برای ملتی که ادعا میکند قرنها ادبیات داشته و فرهنگ و ادبیاتاش را صادر کرده است، این وضعیت اسفناک است.بدبختی است که هیچ نگرانی در مورد این نداشته باشیم که این تصاویر دارد پاک میشود! متاسفانه ما حساسیتمان را نسبت به مسائل مهم و فرهنگی از دست دادهایم.
منبع: بهارنیوز