سالار عقیلی از موسیقی، آواز و شهرت می گوید
ماهنامه سروش – کوروش شیرازیان: نام موسیقی سنتی و اصیل ایرانی در حوزه آوازی دست کم از دهه ۶۰ به بعد با نام های بزرگی گره خورده است که هر یک سهمی ویژه در تاریخ موسیقی کشور دارند، اما در یک دهه اخیر صدایی از نسل نو توانسته است بار دیگر نگاه ها را به سمت موسیقی اصیل ایرانی جلب کند.
سالار عقیلی، خواننده ۳۹ ساله آواز ایرانی با اجرای آثاری ماندگار که هم رنگ و بوی موسیقی اصیل این مرز و بوم را داشت و هم نیاز مخاطب جوان را برآورده می کرد، به سرعت جای خود را میان مردم باز کرد و توانست از هر طیف و طبقه ای برای خود مخاطب جذب کند. قطعه «ایران جوان» به محبوبیت زیادی میان مردم دست پیدا کرد و بارها و بارها از رادیو و تلویزیون پخش شد.
سالار عقیلی با تیتراژ مجموعه «پریدخت» به شهرت رسید و «دل به غم سپرده ام در عبور سال ها» در کوچه و خیابان زمزمه شد. سالار عقیلی که دانش آموخته تئاتر است به روند صعودی خود در اجرای تیتراژ سریال های تلویزیونی ادامه دارد و آثار ماندگار دیگری مانند «حاشا مکن دل را عاشق تر از ما نیست»، «وطنم ای شکوه پابرجا» و… را اجرا کرد و حالا نیز با تیتراژ مجموعه «معمای شاه» در کانون توجهات قرار دارد.
او ردیف های آوازی را نزد استاد صدیق تعریف سپری کرد و با اجرای تصانیفی ساخته استاد ارشد تهماسبی قدم به دنیای حرفه ای موسیقی گذاشت. سالار عقیقی در آستانه ۴۰ سالگی، یکی از موفق ترین خوانندگان ایرانی است که حتی می توان میزان محبوبیت او را با چهره های شاخص موسیقی پاپ مقایسه کرد. این خواننده آواز ایرانی می گوید که تنها به عشق مردمش می خواند، از روزهای ۷۰ سالگی حرف می زند و تدریس آواز شاید در آینده! گفت و گوی مفصل و جذاب با سالار عقیلی را در ادامه می خوانید:

می خواهیم از روزهایی آغاز کنیم که سالار عقیلی به استعدادهای ذاتی خود در زمینه آواز پی برد. چه شد که به صورت جدی به سمت موسیقی کشیده شدید؟
همگی چهره های شناخته شده ای در آن دوره بودند. به نظر می رسد کلاس های جالبی داشتید…
بله، این ماجرا مربوط به بیش از ۲۳ سال پیش است و درواقع هنوز زیاد دور نیست. به هر حال با این استادان بزرگ آشنا شدیم و آن ها باعث شدند این جرقه در من شعله بکشد و این عشق بیشتر شود. در آن زمان وقتی وارد هنرستان شدم، به آواز سنتی علاقه پیدا کردم. تا آن زمان نمی دانستم اصلا آواز چیست. من بیشتر کارهای خوانندگان غیرسنتی را گوش داده بودم و می خواندم. وقتی که به هنرستان رفتم تازه فهمیدم آواز سنتی و ایرانی چیست. به موسیقی ایرانی علاقه پیدا کردم و گذشته از هنرستان موسیقی، وارد کلاس های استاد صدیق تعریف شدم. رفتم آنجا خدمت ایشان تست دادم و خوشبختانه قبول شدم و ایشان، من را پذیرفتند.
خدا هم برای شما می خواست!
دقیقا… اتفاقا چند روز پیش از جلوی هنرستان رد شدم و خاطره ها برایم زنده شد. دیدم که منزل استاد را کوبیده و یک ساختمان چند طبقه در آن مکان ساخته اند و ایشان هم از آنجا تشریف برده اند. به هر صورت آدم آنجا را که می بیند، یک حالی پیدا می کند. بهترین دوران ما هم همان دوران بود؛ هم دوران شکوفایی و درخشش هنری ما و هم دوران خاطرات خیلی جالب.
و از دوستان دانشگاه هم ماندنی تر هستند. به این دلیل که در آن دوران هنوز آن پاکی و صداقت در بچه ها زیادتر است و اتصال بهتر اتفاق می افتد.
اتفاق ویژه ای است؛ کلاس صدیق تعریف، رفقای دوران هنرستان و…
چگونه با استاد ارشد تهماسبی آشنا شدید؟
از طریق برادر خانمم با ایشان آشنا شدم. برادر همسرم جزو بهترین شاگردان آقای تهماسبی بودند. ایشان پزشک هستند ولی آن زمان تار هم می نواختند و خدمت آقای تهماسبی می رفتند. آقای تهماسبی می خواست یک سی دی بیرون بدهد و از یک خواننده ناشناس استفاده کند. ایشان به برادر خانم من گفته بودند که: «من شنیده ام داماد شما آواز می خواند.»
به هر حال من با همسرم کنسرت هایی برگزار کرده بودیم. شما حتما می دانید که سال ۱۳۷۴ یا ۱۳۷۵ با همسرم به یاد استاد بنان، کنسرتی را در فرهنگسرای شفق برگزار کردیم. این کنسرت جزو اولین کنسرت های رسمی زندگی من بود که بلیت فروشی هم انجام شد. همه کارهایش را هم همسرم انجام داد.
در آنجا ما استاد همایون خرم، سرکار خانم پریسا واعظی، همسر مرحوم بنان، آقای کیوان ساکت و تعدادی از استادان را دعوت کردیم. سعی کردم برنامه خوبی اجرا کنم چون به هر حال در آن برنامه بین اساتید شناخته شدم. اگر اشتباه نکنم ۱۸ سالم بود و آن کنسرت، سکوی پرتاب و یک پله ترقی خوب برای من شد. همان کنسرت باعث شد من و آقای کیوان ساکت با همدیگر کار کنیم. بعد خانم بنان روی صحنه آمدند و راجع به من صحبت کردند. به اضافه اینکه این موارد به گوش استاد تهماسبی رسیده بود.

ایشان بعدا به برادرخانم من گفته بودند که: «داماد شما آواز می خواند؟» گفته بود: «بله، کار موسیقی آوازی انجام می دهد.» استاد تهماسبی گفته بود: «من یک سی دی دارم. می خواهم یک خواننده آن را بخواند که جدید و ناشناس باشد. نمی خواهم این کارها را یک خواننده شناخته شده بخواند.» برادر خانمم شماره تلفن من را داده بود.
وقتی استاد زنگ زد، من خیلی خوشحال شدم. قرار گذاشتیم و رفتیم در ماشین استاد ارشاد تهماسبی نشستیم و کار «عشق ماند» را با هم گوش دادیم. خیلی سریع و باصراحت به من گفتند: «این کار را من ساختم ۷، ۸ تصنیف دارد و آواز هم ندارد. این ها را شما می خوانی یا نه؟» من همان زمان هم دوست داشتم آواز بخوانم. با این حال چون دیدم این موقعیت ممکن است از دست برود، گفتم که با کمال میل، این کار را انجام می دهم. البته آواز نخواندم و اگر دقت کرده باشید، همه کارها تصنیف است.
شما خیلی زود ازدواج کردید…
همان طور که گفتم سال ۱۳۷۲ وارد هنرستان شدم. سال ۱۳۷۳ از طرف هنرستان موسیقی به جشنواره موسیقی فجر رفتم. دیدم یک روز می گویند: «شما بروید فلان روز کنسرت بدهید.» گفتیم: «چرا؟» گفتند: «باید به بخش مسابقه جشنواره موسیقی در تالار رودکی بروید.» ما با گروه هنرستان در جشنواره شرکت کردیم. یادم هست که «سه گاه» خواندم. همسرم هم با خانواده اش در آن برنامه به عنوان بیننده حاضر بودند، مانند بقیه مردم پیگیری می کردند و می آمدند.
در دوران کودکی بنیه مالی خانواده شما به حدی مناسب بود که شما را به کلاس هنری بفرستند؟
خود پدرتان چه؟ راغب به فعالیت شما در حوزه موسیقی بودند؟
پدرم کم و بیش به موسیقی علاقه داشتند. ایشان وکیل دادگستری بودند و به جهت شغل و موقعیت شان خیلی گرفتار بودند. فرصت نمی کردند که خیلی به این موضوع فکر کنند. بیشتر مادرم مرا در این کلاس ها گذاشت و با همان حقوق کارمندی حمایت کرد. یادم هست همان موقع که به کلاس استاد تعریف می رفتم، یعنی ۲۳ سال پیش، شهریه کلاس شان برای سه ماه ۷۵۰۰ تومان بود که می شد ماهی ۲۵۰۰ تومان. بست و سه سال پیش برای کلاس آوازم ماهی ۲۵۰۰ تومان می دادم.
خیلی هم ارزان نبوده است…
اولین همکاری شما با رادیو و تلویزیون به این معنا که برای یک مجموعه خاص یا یک برنامه خاص بخوانید، چه زمانی شروع شد؟
تجربه جالبی بود. از یک سو برای کسانی که مخاطب موسیقی ایرانی نیستند و نمی روند سی دی آلبوم های موسیقی را بخرند و تنها مخاطب تلویزیون هستند، معرفی یک چهره جدید محسوب می شد. در عین حال این چهره جدید ویژگی های خاصی را از خود نشان می داد…
اتفاقا پریدخت برای من خاطرات بسیار جالبی دارد. یک روز برفی و سرماخوردگی من! آقای آریا عظیمی نژاد که از آهنگسازان و موزیسین های خوب کشورمان هستند، یک روز به من زنگ زدند و گفتند که: «یک کار خیلی مهم عجله ای است و باید پخش شود و وقت کمی داریم.» کلا سه، چهار روز وقت داشتند که این موسیقی را به تلویزیون بدهند تا پخش شود. بعد از اینکه با همدیگر صحبت کردیم، گفتند تماس می گیرند تا من بروم این کار را بخوانم. کار را در استودیوی خودشان در منزل ضبط کردیم.
یادم هست ایشان که زنگ زد حالم خوب بود اما فردای آن روز که تماسی گرفته نشد، دیدم گلویم سوزش دارد. گفتم ای داد بیداد! این کار باید در همین دو، سه روزه ضبط شود و من هم گلویم سوزش دارد و حالت سرماخوردگی دارم. چون همیشه قبل از اینکه سرما بخورم، می فهمیدم.
وقتی گلویم می سوخت، می دانستم فردا، پس فردا صدایم نابود می شود. زنگ زدم به آقای عظیمی نژاد، گفتم: «من احساس سرماخوردگی می کنم، اگر ممکن است بیایم زودتر بخوانم.» گفت: «باشد.» قرار گذاشتیم، برف می آمد، دی یا بهمن بود، برف شدیدی باریده بود، تا حدی که ما رفتیم و در کوچه منزل ایشان گیر کردیم. آن سال این قدر برف آمده بود که ماشین حرکت نمی کرد. منزل ایشان هم در ولنجک بود. یکی از شاگردانم، من را تا منزل آقای عظیمی نژاد رساند.
یادم هست بخش اعظمی از مسیر را پیاده رفتم. از برف ها رد شدم و به منزل ایشان رسیدم. با نیمچه گلویی که می سوخت و قرار بود سرما بخورد، سعی کردیم این کار را به نحو احسن اجرا کنیم. کار تمام شد و رفت که خیلی هم خوب شد. من به خانه رفتم و خوابیدم. فردا دیدم صدایم به هم ریخت. سرمای زیادی شدیدی خوردم و بعد دیگر گفتم: «خدا را شکر که این کار بالاخره ضبط شد. اگر یک روز عقب می افتاد، من نمی توانستم بخوانم.»
دیدم آقای عظیمی نژاد زنگ زد و گفت که: «سالار جان، یک قسمت از شعر کار عوض شده و باید دوباره بیایی بخوانی!» گفتم: «آقا من سرما خوردم و نمی توانم. اصلا عملی نیست.» گفت: «نه، این کار باید اصلا عوض شود چون فردا قرار است پخش شود.» با همان صدای سرماخورده، رفتم یک تکه در حد پنج، شش ثانیه را با صدای سرماخورده ضبط کردم. اگر به کار دقت کنید مشخص است. البته اجازه ندادم آن قدر نشان داده شود. در آن قسمت که می گویم: «نیش ها و نوش ها چشیده ام.» (خنده) صدایم سرما خورده بود.

پریدخت اصلا چطور به شما پیشنهاد شد؟ شما آقای عظیمی نژاد را می شناختید؟
به هر حال این کار از شبکه دو پخش می شد و بازیگران خوبی هم داشت. کامبیز دیرباز آن زمان خیلی طرف دار داشت. لیلا حاتمی و… هم در این سریال حضور داشتند. زمانی که به شما پیشنهاد دادند تیتراژ این کار را بخوانید، در تنهایی خودتان احساس نکردید که دارد اتفاقات خوبی می افتد؟
همان طور که می دانید من کار سریال زیاد انجام داده ام. هر کدام از این کارها یک درِ جدید به روی من باز می کرد. در هر کار، من این فکری که شما می گویید را می کردم که الان به هر حال موقعیتم بهتر و شهرتم و محبوبیتم بیشتر می شود. من فقط این کارها را برای مردم اجرا می کردم. همیشه دوست داشتم یک کار ماندگار برای مردم اجرا کنم. حالا یک سریال است به کنار. به هر حال ارزش خودش سر جایش است ولی همیشه به مردم فکر می کردم و دوست داشتم یک کاری انجام دهم که مردم لذت ببرند. تا آخرین کار که معمای شاه بوده، تفکرم همین بوده است.
شما نگاه کنید، من کلاه پهلوی، شیخ بهایی، شهریار، پریدخت، معمای شاه، تبریز در مه، سال های مشروطه، هانیه، دختری به نام آهو، چرخ فلک و خیلی های دیگر… را اجرا کرده ام. «پریدخت» در زمان خودش هم سریالی زیبا بود و مردم آن را نگاه می کردند. یعنی هم دیده شد و هم اینکه موسیقی خیلی خوب روی آن نشسته بود.
آقای عظیمی نژاد واقعا خوب کار کرده بود. من هم سعی کردم خوب اجرا کنم که موردپسند مردم قرار بگیرد. در آن دوره خیلی دیده شد و یادم هست که از موبایل خیلی ها شنیده می شد و حتی در آن موقع، زنگ موبایل ها شده بود که برایم خیلی جالب بود. وقتی هنرمند کاری را انجام می دهد و آن کار دیده می شود، خستگی آن زحمات از تنش در می رود.
آقای سیروس الوند در برنامه دورهمی، حرف خوبی زد و گفت: «سالن خالی تئاتر برای کارگردان و بازیگر، وقتی مردم حمایت نکنند، بی حرمتی به آن بازیگر و کارگردان است…» وقتی آدم می بیند کنسرتی هست و سالن پر می شود یا یک کاری انجام می دهد که دیده می شود یا سی دی می دهد و فروخته می شود، لذت می برد و برای کار بعدی آماده می شود. آقای الوند حرف خوب دیگری هم زد و گفت «وقتی یک فیلم ما می فروشد، فیلم بعدی شروع می شود.».
ولی آن زمان شما را نمی شناختند. آیا حس جالبی است که بگویند: «این کار را شنیده ای؟» بعد در دلت بگویی: «صدای خودم است!»
اجازه بدهید یکی یکی جلو برویم. مجید انتظامی کار شیخ بهایی را چگونه به شما پیشنهاد داد؟
زمانی که مجموعه ها را به شما پیشنهاد می دادند، چه آن زمان و چه حالا که پیشنهادها بیشتر شده، به عوامل مجموعه و بازیگران هم دقت می کردید که فیلم در چه سطحی است یا موسیقی را یک چیز جدا می دیدید؟
چهار معیار برای من خیلی مهم است. یکی موضوع و داستان آن فیلم یا سریال، یکی کارگردان اثر، یکی بازیگرانی که در آن بازی کرده اند و چهارمی آهنگسازی که کار را ساخته است. فخامت کلام هم که هست، بارها شده ما مجموعه هایی را کار کرده ایم که شعرهایش کمی قابل تغییر بوده است. من گفته ام که تغییرش بدهند.
این کار را براساس سلیقه خودم انجام داده ام. شاعر آمده با همدیگر نشسته ایم، همفکری کرده ایم و آن را تغییر داده ایم. یک کار دیگری هم کرده ام که نزدیک بود جا بماند به نام «ظل السلطان» یا سایه سلطان که کار آقای مرتضی آتش زمزم بود. آهنگساز کار هم بهنود یخچالی بود. ایشان هم از جوان های با استعداد در موسیقی و آهنگسازی هستند.

با کنار هم قرار دادن کارهای تلویزیونی تان باید بپذیریم حضور استادان شناخته شده ای همچون مجید انتظامی و بعد فرهاد فخرالدینی موقعیت بسیار خوبی را برایتان رقم زد…
با کمال تبریزی هم جلسه ای داشتید یا اینجا فقط دوگانه فخرالدینی- عقیلی بود، به اضافه آن آشنایی که قبلا با استاد فخرالدینی داشتید؟
من سال ها خواننده ارکستر ملی بودم. سالیان سال با استاد مراودات زیادی داشتیم و داریم. هنوز هم رفت و آمد خانوادگی داریم. من خیلی به استاد فخرالدینی علاقه مند هستم. کارهای ایشان رادوست دارم. همیشه دوست شان داشتم، دارم و خواهم داشت. استاد فخرالدینی بسیار باسواد و باوقار هستند. به هر حال این کار هم انجام شد و به «تبریز در مه» رسیدیم. من یک نکته را می گویم چون جدیدا سعی می کنم واقعیات را بگویم. آقای ستار اورکی با من تماس گرفتند و گفتند که یک مجموعه ای را می خواهیم کار کنیم که اثر آقای محمدرضا ورزی است.
همکاری با ستار اورکی چگونه شکل گرفت و به تتیراژ مجموعه های محمدرضا ورزی ختم شد؟
رفتیم و در استودیو قرار گذاشتیم که من کار «سال های مشروطه» را بخوانم. آقای ورزی هم تشریف آورده بودند و در استودیو حضور داشتند و آنجا با ایشان آشنا شدم. نکته ای را که می خواستم بگویم اینجاست؛ ظاهرا آقای ورزی قبل از «سال های مشروطه» کاری داشتند به نام «عمارت فرنگی» ایشان دلشان می خواسته این کار را من بخوانم. آن شب به من گفتند که «خیلی وقت است دنبال شما هستیم و می خواستیم کار عمارت فرنگی را هم شما بخوانید.
متاسفانه شما در آن دوره که من عمارت فرنگی را ساختم از نظر تلویزیون، ممنوع الکار بودید.»
حالا نمی دانم به چه دلیلی. خودم هم خبر نداشتم که ممنوع الکار بوده ام! این خیلی جالب است چون هیچ ابلاغی هم نبود. من آن کار را نخواندم و از دست دادم تا اینکه «سال های مشروطه» را ضبط کردیم. کار خوبی از آب درآمد و به «تبریز در مه» منجر شد. در کار بعدی آقای بابک زرین به آقای ورزی معرفی شده بودند. ایشان هم من را به آقای زرین معرفی کرد.
بعد از «تبریز در مه» چه تتیراژی را خواندید؟
شما عموم سریال هایی که تیتراژشان را خوانده اید، می بینید؟
کار بعدی شما بعد از «دختری به نام آهو» چه بود؟
با یک آهنگساز بسیار جوان…
شما در کدام فصل این سریال حضور داشتید؟
من در فصل دوم حضور داشتم. در فصل اول آقای فریدون شهبازیان موسیقی کار را بر عهده داشتند و کار، خواننده نداشت. در فصل دوم آقای انتظامی آمدند و من کار را خواندم. سه، چهار تصنیف در آن خواندم که واقعا دوستشان دارم. هیچ وقت هم متاسفانه آن تصانیف به دستم نرسید. خودم فقط یک بار در استودیو گوش کردم ولی دیگر هیچ وقت نتوانستم کارها را پیدا کنم و به دستم نرسید. امیدوارم یک روز سی دی هایش به دستم برسد. خیلی دوست دارم کارهایم در «کلاه پهلوی» را داشته باشم.

«معمای شاه» تا اینجا آخرین کار شما در تلویزیون است؟
اگر بخواهیم عملکرد تلویزیون را در حوزه موسیقی تحلیل کنیم به نظر شما می توان دوره های مشخصی را برای تحلیل آن در نظر گرفت؟
می خواهیم دوباره به خودتان برگردیم. به روزهای بازنشستگی فکر می کنید؟ آیا کار دیگری هم دارید؟
می توانید چشم های تان را ببندید و سالار عقیلی ۷۰ ساله را تصور کنید که چه می کند؟
موضوع دیگر شهرت و محبوبیت است. به هر حال الان سالار عقیلی وقتی در خیابان راه می رود همه از او امضا می خواهند. ممکن است در ۷۰ سالگی او، خواننده هایی بیایند که چهره روز باشند. به این فکر کردید که اگر محبوبیت بماند ولی شهرت پایین بیاید، افسرده می شوید یا خیر؟
در مورد من نه، من این طوری نیستم. من زیاد به شهرت و محبوبیت فکر نمی کنم. به هر حال یک مقدار ممکن است آدم لذت ببرد. برای مثال مردم وقتی آقای ناصر ملک مطیعی را در خیابان می بینند، هنوز از او امضا می خواهند یا با او عکس می گیرند یا خیلی بازیگران و خوانندگان قدیمی دیگر.
ولی خدا را شکر مردم ایران، هنردوست و هنرمند دوست اند. اجازه نمی دهند هنرمندان شان فراموش شوند. یک هنرمند در ذهن مردم ایران هیچ گاه فراموش نمی شود حتی اگر صد هنرمند جدیدی بیایند، آن ها همیشه احترام پیش کسوت را دارند. همین احترام به پیش کسوت است که انرژی می دهد و باعث می شود که آن هنرمند دچار افسردگی نشود. وگرنه ببینید چقدر بازیگر جدید آمده اند ولی هنوز عزت الله انتظامی، عزت سینمای ایران است.
به جوایزتان برسیم. شما در برنامه تلویزیونی «سه ستاره» به عنوان دومین خواننده محبوب سال انتخاب شدید…
بله، یک بار هم در سال ۱۳۹۲ یا ۱۳۹۳ در رشته موسیقی در جشنوراه تلویزیونی اول شدم. باید بگویم این جوایز بیشتر ارزش معنوی دارند. آدم وقتی می بیند دارد زحمت می کشد و به آن بها می دهند خوشحال می شود ولی اگر بها ندهند، ناراحت می شود. این یک اصل است. من برای حدود ۱۰ سریال بزرگ این تلویزیون خوانده ام که حداقل هفت، هشت مورد آن ها خیلی بزرگ و پروژه عظیمی بوده اند مثل کلاه پهلوی، سال های مشروطه، تبریز در مه، معمای شاه، شهریار، شیخ بهایی و… که فیلم برداری هر کدام دو، سه سال طول کشیده است. وقتی ببینید این کارها را کرده اید و به آن بها نمی دهند، ناراحت می شوید اما وقتی دیدم که مورد توجه قرار گرفته، خوشحال شدم. خستگی آدم در می رود.
تحصیلات شما در چه رشته ای بوده است؟
چرا از هنرستان موسیقی به تئاتر رفتید و چرا هیچ وقت بازیگری را تجربه نکردید؟
دیپلم من موسیقی و در رشته سنتور است و از هنرستان موسیقی فارغ التحصیل شم. عاشق آواز بودم اما دانشکده رشته آواز نداشت. من دوست نداشتم آهنگساز شوم چون کسی که رشته موسیقی می خواهند یا باید آهنگساز شود یا نوازنده خیلی چیره دست که آن هم نیازی به تحصیل موسیقی ندارد. شما اگر کلاس آزاد بروید تمرین کنید خیلی بهتر یاد می گیرید تا در دانشکده. البته این نظر من است. من دلم می خواست که خواننده شوم و در رشته موسیقی هم تحقیق کردم ولی چنین رشته ای را در دانشگاه آزاد ندیدم. در دانشگاه های موسیقی کل کشور هم متاسفانه رشته آواز را تاحالا ندیده ام.

چرا تئاتر را انتخاب کردید؟
پس بازیگری را نمی خواهید به آن معنا تجربه کنید؟
آخرین سوال ما در مورد حاشیه ها و شایعاتی است که پشت سر شما در همه حوزه ها وجود دارد…
این بحث خیلی مهم است. اصولا هنرمند الگوی جامعه است. مردم مخصوصا نسل جوان یا شاگردان ما یا کسانی که طرف دار ما هستند، ما را الگوی خودشان می دانند. اگر کوچک ترین خطایی کنیم، اول آنها ناراحت می شوند. من روزی از یک خبرنگار پرسیدم: «چرا روی ما حساس هستید؟ چرا به محض اینکه خطای کوچکی از ما سر می زند، واکنش نشان می دهید؟» گفت: «چون شما را دوست داریم و شما خواننده مورد علاقه و توجه ما هستید. نمی خواهیم شما خراب شوید و حرفی پشت سرتان باشد.»
این است که هنرمند هم الگو است و هم اینکه زندگی هنری او، زندگی سختی است. یک شعری برایتان می خوانم: «گر چون تو زشت و بی هنر بودم/ ایمن از فتنه بشر بودم.» کسی که هنری ندارد، با تو کاری ندارد. یک نفر سوپرمارکت دارد و صبح تا شب انواع لبنیات و مواد مختلف را می فروشد اما کسی با او کاری ندارد.
هر خطایی از او سر بزند، کسی با او کاری ندارد اما هنرمند به این جهت که الگو است، در چشم است. کوچک ترین خطا می تواند برای او حاشیه سازی کند. از زمانی که فضای مجازی آمده شرایط ملتهب شده است. متاسفام از اینکه افرادی که من اسم شان را «مردم» نمی گذارم، اقدامات ناراحت کننده ای انجام می دهند. مردم خوب هستند، مخاطبان ما خوب هستند اما متاسفانه عده ای هستند که در فضای مجازی به هنرمندان اهانت و توهین می کنند که این خیلی بد است.
هنرمندی ۲۰ سال، ۳۰ سال و حتی ۵۰ سال در هنر زحمت کشیده اما یک دفعه یک چیز کوچک را «بزرگ نمایی» می کنند و ناسزا می گویند و فحاشی می کنند. به نظرم این کار باید توسط دولت یا پلیس فتا کنترل شود. خودم واقعا ناراحتی می شوم. در حال حاضر می خواهم بگویم اگر یک هنرمند آوازی می خواند و کاری برای مردم اجرا می کند، از این آهنگ برداشت های مختلف ممکن است، صورت بگیرد. هر شخصی، هر قشری، هر جایی، هر سازمانی ممکن است برداشت خاصی از یک آهنگ داشته باشد.
این مسئله به آن هنرمند مربوط نمی شود. از یک شعر حافظ هم ممکن است ۱۰ برداشت انجام شود. برداشت هاش شخصی افراد از این کار به هنرمند و به خالق آن اثر هیچ ارتباطی ندارد. مردم نباید روی این اتفاقات قضاوت کنند. چون هر کسی ممکن است از کارهای ما برداشتی داشته باشد. من آهنگی راجع به «وطن» خوانده ام و ممکن است در هر جایی و هر زمان خاصی استفاده شود. این مسائل را مردم نباید از چشم آن هنرمند ببینند.
منبع: برترینها