درباره «فلسفه خرافات»؛ روشنفکرانی که وظایفشان را انجام ندادند!
اکثر ما کتابه های فلسفی را به زبان دشوار و غیرقابل فهم شان می شناسیم. مخصوصا اگر نام یکی از اساتید فلسفه روی جلد آن ها باشد. فلسفه برای ما مفاهیم غیرقابل دسترسی است که گاهی حکم پیراهن پادشاه را پیدا می کنند و همه وانمود می کنیم آن ها را فهمیده ایم ولی واقعیت چیز دیگری است. اما کتاب های سید یحیی یثربی این گونه نیستند.
یثربی می خواهد روشنگری را به واسطه بازگوکردن فلسفه زیرساخت های اجتماعی ما گسترش دهد، برای همین کتاب هایش را به چنان زبان ساده ای می نویسد که هر کسی بدون نیاز به فرهنگ واژه های فلسفی بتواند بخواند و در زندگی روزمره اش از دانش آن بهره بگیرد. یکی از کتاب های بسیار کاربردی یثربی «فلسفه خرابات» است که موضوع گفت و گوی ما با او شد.

وقتی کتاب فلسفه خرافات را مطالعه می کنیم، «زبان ساده» اولین ویژگی ای است که جلب توجه می کند. ویژگی ای که معمولا در کتاب های فلسفی دیده نمی شود. مخاطب شما چه کسانی هستند؟
زبان معمولا ساده است، ولی بعضی وقت ها راجع به مطالبی صحبت می شود که ذهن مردم عادی آن را نمی فهمد و این کار را مشکل می کند؛ مثلا می گویند «تشکیک در وجود»؛ در این جا هم زبان ساده است. دو کلمه است، نه بیشتر. ولی این دو کلمه به چیزهایی دلالت می کنند که واقعیت ندارند. اگر هم واقعیت داشته باشند، قابل فهم نیستند. بنابراین من همیشه سعی می کنم از مسائلی قابل فهم نیستند. بنابراین من همیشه سعی می کنم از مسائلی حرف بزنم که مردم آن ها را بفهمند.
مگر مردم عادی چقدر نیاز دارند که از جریانات فکری- فلسفی روز اطلاع یا در آن حضور داشته باشند؟
من از وضع جامعه شدیدا گله مندم و به آن نقد دارم. تفکر روشن و روشنفکری وضعیتی دارد که من از آن راضی نیستم. روشنفکری ماجرای غم انگیزی در ایران دارد. به این شکل که تفکر عمیق و درست و دور از خرافه ترویج نمی شود، بلکه آن چیزی که الان درجامعه ما ترویج می شود خرافات است. مردم ما طوری شده اند که با کوچک ترین ترفندی فریب می خورند. یکی از انرژی درمانی می کند، یکی طالع بینی می کند، یکی درویش تربیت می کند، یکی از راه دور شفا دادن یاد می دهد و آن ها را به عرفان کیهانی و حلقه وصل می کند و بالاخره هر کسی از هر طرف که بتواند مردم را دست می اندازد.
برخی از این خرافات که به آن اشاره کردید در جامعه کارکرد دارد و جواب می دهد. اگر سیستم خرافات بتواند در جامعه ای کار کند وجودش چه اشکالی دارد؟
سوال خوبی است. ولی مسئله این جاست که کار بی اساس جواب نمی دهد. مثلا کسانی که انرژی درمانی می روند، شفا پیدا نمی کنند. همچنین در این میان هستند کسانی که اگر آن جا نمی رفتند، خوب می شدند؛ این ها همان کسانی هستند که می گویند «ما انرژی درمانی رفتیم و خوب شدیم» و به این ترتیب امثال این پدیده ها را میان مردم ترویج می کنند.
من خودم در بچگی چند سالی چیزهایی به اسم دعا می نوشتم؛ از هشت سالگی تا شانزده سالگی. در این مدت مثلا چهل نفر می آمدند من برای بچه های شان دعای آبله می نوشتم. خب آبله که همه را نمی کشد. از این بچه ها ده نفر خوب می شدند و بقیه می مردند. آن مرده ها هیچ وقت نمی گفتند فلانی چیز نوشت ولی اثر نکرد اما این ده نفر می شدند مبلغ من.
مثالی که از کودکی تان آوردید مربوط به خیلی سال پیش است. در طول این سال ها که بیش از نیم قرن است، تحصیلات جایگاه ویژه ای یافته و رشد کرده. آیا نسبت به این رشد خرافات کمتر نشده است؟
نه، من روشن اندیشی را در حال عقبگرد می بینم. نه تنها مردم ما روشنفکرتر نشده اند که خرافی تر هم شده اند.

شما خرافه پرستی را نقطه مقابل روشنفکری گرفته اید. صد سال است روشنفکری در ایران پا گرفته ولی هنوز خرافات بین مردم رواج دارد.
چون در ایران روشنفکری وجود ندارد. در غرب روشنفکری درست به معنی دقیق کلمه به وجود آمد. در صد سال از فیزیک ارسطو رسیدند به فیزیک نیوتن. در صد سال از استبداد رسیدند به دموکراسی. اما در جامعه ما چون روشنفکری به معنای دقیق کلمه نیست در این صد سال پیشرفت هم نداشته ایم. ما در هیچ زمینه ای یک نظریه قابل قبول جهانی از طرف روشنفکران نداریم، چون فکری در کار نبوده.
یعنی این تقصیر روشنفکران است؟
تقصیر کل مردم است. در غرب یک عده روشنفکر پیدا شدند و روی دیگران هم تاثیر گذاشتند. در جامعه ما هیچ وقت چنین گروهی پیدا نشد. من دولت و حکومت را مقصر نمی دانم. ما روشنفکر نداریم، معترض داریم. مخالف سیاسی داریم. ما عادت داریم مخالف سیاسی را روشنفکر بدانیم. مثلا اگر یک نفر رییس جمهور یا نخست وزیر باشد و قدرت داشته باشد، ما به او روشنفکر نمی گوییم ولی اگر او را زندانی کنند می شود روشنفکر.
شما به بازار خرافه اعتراض دارید و آن را باعث عقب ماندن ما می دانید. گیریم روشنفکر آن گونه که مد نظر شماست نداریم، فلسفه که داشته ایم.
پس پیشینه فلسفی ما هیچ کمکی نکرده است؟
ولی در زمان همین فیلسوفان بزرگ هم اوضاع ایران- از این نظر که شما می گویید- چندان تعریفی نداشته.
دلیل این پیشرفت نکردن در ایران این نبوده که همین گام اول هم تقلید بوده؟
من معتقد نیستم که یک نژادی بتواند فکر کند و نژاد دیگری نتواند. این درست نیست که هیچ علمی هم آن را تایید نمی کند. ولی قبول دارم که بیداری ای که در یونان باستان پیداشد، در جامعه عصر عباسی واقعا رخ نداد و به نوعی تقلید بود، اما چون اسلام یک دین عقلانی بود و معتزله هم خیلی عقلانیت را ترویج کرد به موفقیت های خوبی دست یافت و می توانست پیشرفت کند.
مشکل این جا بود که موجی از عرفان و اشعریت این عقلانیت را سرکوب کرد و گرنه شاید چراغ روشن اندیشی به وسیله ما به سراسر جهان می رفت و همه جا را روشن می کرد. الان هم من از شما خواهش می کنم تاریخ فلسفه برتراند راسل را ببینید، جلد دوم فصل دهم می گوید ابن رشد و ابن سینا در شرق اسلامی نقطه پایان بودند ولی در غرب مسیحی نقطه آغاز. یعنی این ها در آن جا حرکت را آغاز کردند ولی در این جا دفن شدند.

در بخشی از کتاب نوشته اید مشکل اصلی ما این است که روش یا نقشه راه داریم. مظنور از این روش یا نقشه راه چیست و چگونه به دست می آید؟
ما یک معرفت شناسی بازدارنده داریم. ما می گوییم ذهن حکیم (ذهن ملاصدرا و ابن سینا) منطبق با واقعیت جامعه است و خلاف نظر حکما هم محال است. این معرفت شناسی به ما می گوید که ما هرچه باید داشته باشیم در گذشته داشته ایم و در آینده هم نباید چیزی تولید کنیم، چون خلاف نظر آن ها حرف زدن غیرممکن است.
اول باید به این نتیجه برسیم که ما در گذشته چیزهای خوبی داشته ایم ولی هزاران چیز خوب هم نداشته ایم. این نداشته ها را باید به ابتکار ایجاد کنیم. اگر ما بتوانیم این در را باز و کار کنیم امکان حرکت داریم. ولی اگر معتقد باشیم که هر چه می خواهیم داریم و تلاش کنیم که حتی مسائل امروز را با نظریات ملاصدرا حل کنیم، آن وقت همیشه رو به عقب خواهیم بود و به جلو حرکت نخواهیم کرد.
روش درست تفکر هم این است که ما با واقعیت درگیر شویم و جشممان را نبندیم؛ «چشم بسته از جهان سخن نگو». ما باید اول این جهان را بشناسیم و با شناخت همین آب و خاک و مسائل مربوط به فیزیک و شیمی ترقی کنیم و یک جهان بینی کامل با یک فلسفه و اندیشه درست داشته باشیم. ما اگر بخواهیم انتزاعی فکر کنیم، یعنی ذهن خود را فعال کنیم ولی چشممان را ببندیم، دچار خرافات خواهیم شد.
برای مثال اگر چشم خود را ببندیم، ذهن به ما می گوید اسب دو نوع است، یکی بالدار و دیگری بی بال. بعد از اوصاف آن ها می گوییم اما وقتی چشممان را باز کنیم می بینیم که اسب بالدار اصلا وجود خارجی ندارد. ما چشم بسته سخن می گوییم. ما وجود را موضوع فلسفه قرار می دهیم. وجود به خودی خود چیزی نیست و فقط یک مفهوم انتزاعی است. ما باید موجودات جهان را بشناسیم. قرآن کریم هرچه از ما می خواهد به نشانه های خدا در زمین و آسمان دقت کنیم و با ذهن خشک و خالی خودمان به سراغ خداشناسی نرویم.
در جایی دیگر از کتاب نوشته اید که روشن بینی باید در اختیار مردم قرار گیرد و خودشان انتخاب کنند و نباید روشنفکران برای مردم تصمیم بگیرند.
واقعا چنین چیزی امکان پذیر است؟ همه مردم که نمی توانند روشنفکر شوند.
همه روشنفکر نمی شوند ولی روشنفکری در یک درصد محدودی جریان پیدا می کند. بعد یک عده واسطه می شوند، مثل فیلمسازان و داستان نویسان و نمایشنامه نویسان و شاغران؛ آن ها این ایده ها را میان مردم می برند. در اروپا همه کانت را نمی فهمند ولی یک عده نظریه او را با این امکانات می برند میان مردم. ما فیلسوفانی می خواهیم که نظریه بدهند. بعد هنرمندان آن نظیه ها را میان مردم ببرند.
الان این روش را در جامعه نداریم و ایده های فلسفی به مردم نمی دهیم. سریال های ما بازتابی است. یعنی اگر در جامعه کلک هست و همه سر هم کلاه می گذارند و همدیگر را فریب می دهند، سریال های ما همین را بازتاب می دهند.
هنرمان آینه ای است، ایده نمی توانند بدهند. ولی در جوامع روشنفکری هنرمندان ایده های فلسفی نیست. مثلا مردم اگزیستانسیالیسم را نمی فهمند ولی به وسیله هنر به مردم گفته می شود.
الان در جامعه ما نظریه نیست و به جای این که جامعه تفکرمحور باشد اعتراض محور است. ذهن جامعه ما فقط درگیر این است که با این دولت و آن دولت مخالفت کند و از دزدی ها بگوید. یعنی رابطه دولت و اپوزیسیون دارم. روشنفکران ما اپوزیسیون هستند، یعنی مخالف محور روشنفکری ماست. در حالی که روشنفکران باید بیایند نظریه بدهند چنان که کانت و هیوم و دکارت و خیل عظیمی از دانشمندان نظریه دادند. ما یک خیل عظیم معترض داریم که مشت بلند کرده اند و با هر حکومت و دولتی که سر کار آمده درافتاده اند، اما ذهن شما را با تفکری مشغول نمی کنند.
منبع: برترینها