«بوف کور» در زمانی که هدایت ممنوع القلم بود…
هفته نامه صدا: جهانگیر هدایت برادرزاده صادق هدایت است و حدود نیم قرن است نماینده رسمی وراث هدایت است برای پیگیری و نظارت بر چاپ و نشر آثار او. در تمام ۸۰ سالی که از انتشار رمان «بوف کور» می گذرد این کتاب تنها یک بار بعد از سال های انقلاب اسلامی مجوز رسمی قانونی داشته است. اوضاع «بوف کور» در سال های قبل از انقلاب هم بی حاشیه نبوده است.
«بوف کور» رمانی بوده همراه با توقیف های مکرر و ممنوعیت های پی در پی، جهانگیر هدایت در این گفت و گو از تاریخ انتشار رمان هدایت حرف زده است؛ رمانی که اکنون مایه آبروی ادبیات ایران است و نویسنده هاش به آن می نازند.

آقای هدایت، سوال این است که صادق هدایت غیر از محدودیتی که صحبتش بوده چرا تصمیم گرفت «بوف کور» را سال ۱۳۱۵ به هند ببرد و در نسخه های محدودی منتشرش کند؟
علت اصلی اینکه صادق هدایت کتاب را به صورت محدود در هند بار اول چاپ کرد این بود که سال قبلش که در تهران بود با مسعود فرزاد کتابی را چاپ کردند به اسم «وغ وغ ساهاب» که یک طنز خاص هدایت است و تمام قواعد و دستور زبان در آن به طور جالبی عمدا به هم ریخته است.
آقای علی اصغر حکمت وزیر معارف بود. ایشان به مناسبت- به قول خود- مهملاتی که در این کتاب نوشته بود از صادق هدایت به شهربانی شکایت رسمی کرد. آن موقع سازمان امنیت نبود. اما قسمتی از شهربانی به نام تامینات بود. آقای هدایت را به آنجا خواستند که شما چرا این را نوشتی و ایرادات بسیاری گرفتند و وزیر از شما شکایت کرده است. البته باید توضیح دهم که خانواده هدایت خانواده فوق العاده پرنفوذی بودند و افرادی در دستگاه لشکری و کشوری و قضا داشتند. آنها هم کسی نبودند که ساکت بنشینند. وقتی مشکلی پیش می آمد برای یکی از اعضای خانواده طبعا اقدام می کردند.
یعنی در همان فاصله ای که برای او محدودیت ایجاد شده بود آن را نوشته بود؟
«بوف کور» کتابی نیست که یک سال و نیم به هند بروید و آن را بنویسید. نوشتن «بوف کور» را از سال ۱۳۰۵ که در پاریس بود شروع کرده بود. در ایامی که هدایت در پاریس بود و درس می خواند پدر من هم در پاریس بود و درس نظامی می خواند و در ایام تعطیل، این دو برادر، با هم بودند. خانه هم می رفتند و پدرم می دید که صداق هدایت چه می کند و چه می نویسد و تمام دست نوشته های «بوف کور» را روی میز می دید. ایشان بعد از چهار سال که به تهران برگشت نوشتن «بوف کور» را در تهران ادامه داد.
یعنی معتقدید وقتی هند رفت در کتابی که تمام کرده بود دستکاری کرد؟
آنجا یک رنگ و بوی هندی به آن داد و تمامش کرد. اما خب وسیله چاپ نداشت. آن موقع وسیله تکثیر دستگاهی بود به اسم استنسیل که مومی در آن می گذاشتند و روی آن یا می نوشتند یا تایپ می کردند. مومی را می گذاشتند در آن دستگاه و از جای دیگر مُرکب می ریختند و متن تکثیر می شد.
و این شد همان «بوف کور»ی که اولین بار تکثیر شد. خب دوام چاپش چه طور بود؟
بعضی از نسخه هایی که صادق هدایت تکثیر کرد هنوز هست، گرچه کیفیت خود را از دست داده اند، چون روی کاغذ باکیفیتی نبودند و به مرور ایام فرسوده شدند و مرکب جالبی هم نبوده. این نمونه اول «بوف کور» را که دست خط هدایت است چند سال پیش به شکل آبرومندی در انگلستان چاپ کردم که بسیار باکیفیت است
بگذارید کمی عقب تر برگردیم. غیر از نقل قول شفاهی پدر شما، سند مکتوبی وجود دارد که نشان بدهد هدایت نوشتن «بوف کور» را از سال ۱۳۰۵ شروع کرده؟
کسانی که خاطرات شان را در این باره نوشته اند چیزی در مورد این مطلب نگفته اند. فرزانه هم…
فرزانه اصلا آن موقع وجود نداشت. فرزانه سال ها بعد وقتی صادق هدایت به تهران بر می گردد با او آشنا می شود، شاید ۱۰ سال بعد از آن ماجرا.

صادق هدایت در نامه هایی که نوشته از احوالش گزارش می دهد. فکر می کنید چرا به این قضیه اشاره نکرده است؟
صادق هدایت تا جایی که توانست «بوف کور» را از همه مخفی نگاه داشت. حتی پدرم می گفت در تهران وقتی وارد اتاقش می شد و می دید که داشته می نوشته فورا برگه ها را می بست. با این همه وقتی آنها را می بست می توانسته به زیر و بالای چیزهایی که بیرون مانده بوده نگاه کند و آنها را بخواند. می گفت بعدا فهمیده این متن «بوف کور» بوده. صادق هدایت می خواست «بوف کور» یک دفعه به صورت اعجاب انگیزی ارائه شود که شد.
پدر شما این روایت را کی تعریف کرده بودند؟
پدر من تمام خاطراتی را که در پاریس از صداق هدایت داشت برای من تعریف کرد و من هم کتابی نوشتم به اسم «در پس کوچه های پاریس با صادق هدایت» که خاطرات پدرم را در آن آوردم که بعدا نشر پوینده چاپش کرد. پدر من خاطرات روزانه می نوشت. نزدیک ترین فرد در پاریس به ایشان پدر من بود که بعد از خودکشی اول صادق هدایت این ارتباط تشدید هم شد و پدر من مجبور شد از او مراقبت بیشتری کند تا خودکشی تجدید نشود.
۵۰ نسخه ای را که در هند تکثیر کرد به چه کسانی داد؟
به قوم و خویش و دوستان نزدیک و نویسندگانی مثل جمالزاده و یان ریپکا و هانری ماسه؛ چه ایرانی چه خارجی. برای همه اینها کتاب را فرستاد و خواست بگوید «بوف کور» کتابی است که خودش نوشته است. این کتاب دو عکس العمل کاملا متفاوت در افراد به وجود آورد.
دوستان هدایت و کسانی که این اثر را به صورت فنی نگاه کردند بسیار از آن تعریف کردند. اما عده ای هم- که همگی نویسندگان ایرانی بودند- احساس خطر کردند.
از حدود ۱۳۱۶ که کتاب وارد ایران شد…
درواقع با سقوط رضاشاه «بوف کور» هم به صورت پاورقی در روزنامه ایران چاپ شد. اما قبل از اینکه به سال ۱۳۲۰ برسیم واکنش خانواده و دوستان هدایت به کتابش چه بود؟
از جزییات توافق خبر دارید که چرا تصمیم گرفتند در روزنامه ایران آن را چاپ کنند؟
آزادی شده بود. نوعی عکس العمل بود به چیزهایی که ممنوع بودند، از جمله «بوف کور». البته پاورقی ای که در روزنامه ایرانی چاپ می شد خیلی سانسور داشت اما بعد از اینکه پاورقی به پایان رسید همین روزنامه اولین «بوف کور» را سال ۱۳۲۰ به صورت کتاب چاپ کرد.
البته چاپ و کاغذ و جلد ضعیفی داشت. من خودم نسخه ای از آن را دارم که صادق هدایت هم مطالبی در صفحه اول آن نوشته است. بعد از رفتن رضاشاه یک آزادی نسبتا افسارگسیخته در مملکت پیش آمد که واکنشی بود به دیکتاتوری و محدودیت های دوره پهلوی اول.
هدایت کتاب های دیگر هم داشت. چرا از فرصت آزادی پیش آمده «بوف کور» را برای انتشار در روزنامه انتخاب کرد؟
همه آنها منتشر شدند. اما در روزنامه ایران فقط «بوف کور» به صورت پاورقی منتشر شد.

این نسخه از رمان «بوف کور» سال ۱۳۸۳ با شمارگان ۷۰ هزار نسخه در انتشارات
صادق هدایت اصفهان منتشر شد که تنها نسخه رسمی و بدون سانسور «بوف کور» در
۴۰ سال گذشته بوده.
خب چرا «بوف کور»؟ چون این کتاب خاصیت پاورقی ندارد.
خب چرا روزنامه ایران؟ بعد از رفتن رضاشاه در ایران یک دفعه کلی روزنامه مجوز گرفته بود. چه توافقی شده بود که این داستان در روزنامه ایران چاپ شود؟
توافق این بود که دوستانی که «بوف کور» را خوانده بودند بدون استثنا مدعی شدند یک شاهکار است. در نتیجه روزنامه ایران که آن موقع دست حسنقلی مستعان بود- گرچه با صادق هدایت میانه خوبی نداشت- در اثر تقاضایی که جامعه ادبی داشت آن را به صورت پاورقی چاپ کرد.
ولی همان طور که اشاره کردید پاورقی برای «بوف کور» مثل زهر می ماند، با این حال باز مورد توجه قرار گرفت. بعد هم روزنامه ایران کتاب را یک جا چاپ کرد که مقدار قابل توجهی از آن به فروش رفت و پایه ای شد برای «بوف کور»های بعدی.
به رغم آزادی هایی که داده شده بود چرا روزنامه ایران «بوف کور» را با سانسور چاپ کرد؟ حسینقلی مستعان خودش روزنامه نگار و پاورقی نویس کارکشته ای بود و مترجم زبردستی هم بود که در دوره رضاشاه «بینوایان» ویکتور هوگو را ترجمه کرده بود و خلاصه کسی بود که ادبیات را خوب می شناخت. چرا با سانسور؟
و در صحبت های شفاهی خانوادگی شما حرفی از این نبود که واکنش صادق هدایت نسبت به این سانسورها چه بود و چرا قبول کرد؟
و بعد از چاپ روزنامه ایران، «بوف کور» رسما در ایران منتشر شد.
یعنی بعد مرگ هدایت.
بله موسسه امیرکبیر با یکی از برادران صادق هدایت قراردادی امضا کرد که کتاب های او را چاپ کند. «بوف کور» در راس آنها بود.
قبل از امیرکبیر بگذارید به همان دوره ای بپردازیم که خود هدایت هم زنده بود. می دانید معرف «بوف کور» را چه طور چاپ کرد؟
معرف در قطع کوچک (مقداری بزرگ تر از جیبی) آن را چاپ کرد با یک جلد سفید معمولی مقوایی که روی آن فقط نوشته بود «بوف کور» صادق هدایت. آن سلیقه و طراحی که امروز هست وجود نداشت. دستی بود.
در حروفچینی صد در صد اشتباه می شد و نادر بود کتابی چاپ بشود و اشتباه چاپی نداشته باشد. سانسور به آن صورت نبود ولی اشتباهات چاپی زیاد بود. بعد هم که امیرکبیر با یکی از بازماندگان صادق هدایت در سال ۱۳۳۲ قراردادی بست که ما آن را فسخ کردیم و قرارداد جدید با نشر جاویدان بستیم.
امیرکبیر کارش را اصلا از همان سال ۱۳۳۲ شروع کرده بود.
یعنی با آقای علمی؟
از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۰ امیر کبیر چند نوبت «بوف کور» را چاپ کرد؟
از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۰ رابطه «بوف کور» با اداره نگارش چه طور بود؟
بین ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۰ چه؟ وقتی امیرکبیر «بوف کور» را چاپ می کرد اداره نگارش درباره این کتاب کاری کرد؟
من کارها را انجام می دادم. آقای میرمیران به من گفت اگر می خواهید این کارها را انجام دهید باید نامه از وراث داشته باشید که نامه گرفتم. خب در آن سال ها سینما و تئاتر هم جلو آمده بودند. «داش آکل» ساخته شده بود. خب چه کسی نظارت می کرد؟ من. ابعاد کار هدایت گسترده می شد.
در خارج درست بعد از مرگ هدایت برای اولین بار روژه لسکو، مترجم فرانسوی، «بوف کور» را ترجمه کرد. البته با خود هدایت هم صحبت بود و با او در مورد بعضی لغات مشورت کرده بود. بعد آقایی در انگلستان به نام کاستلو «بوف کور» را از فرانسه ترجمه کرد به انگلیسی و ترجمه انگلیسی «بوف کور» کلیدی شد که امروز رسیده ایم به ۲۹ ترجمه، یعنی «بوف کور» در دنیا شناخته شد.
خب از ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ انتشارات جاویدان چطور کتاب را چاپ می کرد؟
در آن سال هایی که جمعیت ایران نصف حالا بود انتشارات جاویدان می گفت اجازه دهید ۲۰ هزار جلد چاپ کنیم، یعنی کتاب مشتری داشت، والا ناشر بی خودی کتاب را چاپ نمی کرد. ببینید حالا چقدر توجه به ادبیات با نقصان و شکست مواجه شده که اگر همان کتاب را بخواهیم با جمعیت ۸۰ میلیونی چاپ کنیم، باید پنج هزار نسخه منتشر کنیم. این نشان می دهد سیاستی بر کتاب و ادبیات حاکم بوده که توجه مردم را کم کرده است.

این نسخه از رمان «بوف کور» را یک ناشر جعلی سال ۱۳۷۲ منتشر کرد، با ده
ها حذف و تحریف. جهانگیر هدایت می گوید این نسخه کاریکاتور «بوف کور» است و
شکایت هایش به جایی نرسیده.
از ۱۳۲۰ که روزنامه ایران «بوف کور» را به صورت پاورقی با سانسور چاپ کرد تا ۱۳۵۷ دیگر سانسوری در مورد این کتاب اعمال نشد؟
آن چیزی که الان کنار خیابان ها می فروشند همان چاپی است که با انتشارات جاویدان سرش به توافق رسیده بودید؟
برای طرح روی جلد چطور به این نتیجه رسیدید؟
خب حالا می رسیم به سال ۱۳۵۷٫
آن سال اصولا چاپ کتاب ممنوع شد.
فکر می کنم سال ۶۰ یا ۶۱ بود که مجوزگرفتن ها دوباره شروع شد، یعنی سال ۱۳۵۷ یا ۱۳۵۸ چاپ و فروش کتاب ها آزاد بود.
از چه سالی به «بوف کور» رسما دیگر مجوز ندادند؟
همان اول انقلاب گفتند کتاب های صادق هدایت کلا ممنوع است. سال ۵۸-۵۹ بود. در یک موردی که مراجعه کرده بودم به وزارت ارشاد با یکی از آقایان- که اسم شان را اصلا یادم نیست- صحبت کردم که می خواهیم یکی از کتاب های هدایت را چاپ کنیم. ایشان گفت هدایت کیست؟ به عقیده من داشت تظاهر می کرد، وگرنه چطور می شود یک کارمند وزارت ارشاد نداند هدایت کیست.
گفتم صادق هدایت. گفت آهان، او را می گویید. گفتم بله، عموی من است و می خواهیم «فواید گیاهخواری»اش را چاپ کنیم. گفت اصلا اسم هدایت را جلوی من نیاور. گفتم چرا؟ و بعد توضیح دادم مهم ترین کتاب مملکت ما قرآن است و در قرآن به کرات اسم شیطان آمده و صادق هدایت از شیطان بدتر نیست و با این حساب چرا نباید اسم هدایت را بُرد؟ آن آقا مثل بقیه شان وقتی با این مسئله مواجه شد سکوت کرد و نگاه کرد و جوابی نداد. و این وضع ادامه پیدا کرد و نتیجه اش شد کتاب های دستفروش ها.
پس اولین مذاکره شما احتمالا مال سال ۶۰-۵۹ بوده. بعدش در دهه ۶۰ باز هم به ارشاد مراجعه کردید؟
وقتی مراجعه می کردید با کارمندان ارشاد صحبت می کردید یا تلاش می کردید پیش معاون و وزیر بروید؟
این ماجرا از شروع انقلاب ادامه داشت تا دوره اصلاحات که شما توانستید مجوز «بوف کور» را به صورت رسمی بگیرید.
ولی دیگر قراردادتان با انتشارات جاویدان اعتباری نداشت.
چون سی سال از مرگ نویسنده گذشته بود عملا کتاب ها دست هر کس دلش می خواست افتاده بود. متاسفانه سانسورهایی می شد و برخی از آنها هم غیرمنطقی بود. مثلا داستان «سه قطره خون» به این صورت تمام می شود که هدایت می گوید آن زن و مرد دست هم را گرفتند و رفتند حیاط و من از پشت پنجره دیدم همدیگر را بوسیدند و داستان تمام می شود.
آن اوایل که سانسور می کردند دست هم را نمی گرفتند و می رفتند حیاط و یک سه نقطه می گذاشتند. اشکال این بود که می رفتند حیاط و آن سه نقطه کار را بدتر می کرد، چون بوسه تکلیفش معین بود. اما سه نقطه تمام افعال زبان فارسی را شامل می شد وقتی این موضوع را به یکی از آقایان گفتم مدتی من را نگاه کرد و سکوت کرد. بعدا خودشان متوجه شدند این کار اشتباه است و اصلاح کردند و اجازه دادند آنها به حیاط بروند و قضیه به یک بوسه خاتمه پیدا کند.
در مورد «بوف کور» باید بگویم اولین «بوف کور»ی را که اجازه دادند بعد از انقلاب چاپ شود به دست ایادی امیرکبیر بود؛ همان امیرکبیری که ما قرارداد را با آنها فسخ کرده بودیم. سال ۱۳۷۲ بود و ناشری به اسم سیمرغ چاپش کرده بود. نوعی لجبازی با ما بود ولی درواقع خیانتی به ادبیات این مملکت و به صادق هدایت بود. «بوف کور» را با ۶۴ مورد تغییر و تحریف و حذف چاپ کردند. مثلا یک پاراگراف را کامل حذف کرده بودند. من یک نامه رسمی به وزارت ارشاد نوشتم.

دوره مصطفی میرسلیم بود.
نمی دانم. اما رسما شکایت کردم از این ناشر که یک ناشر ناپیدا بود. رفتم به وزارت ارشاد تا اسم و محل مسئول آن انتشاراتی را به من بدهند که از طریق دادگستری او را تعقیب کنم، چون حق معنوی ما از بین نرفته بود و اثر به لحاظ اصالت سرجای خودش بود. ارشاد نه تنها با من همکاری نکرد بلکه تا جایی که توانست سنگ اندازی کرد.
مثلا آدرس عجیب و غریبی در خیابان ری دادند و وقتی آنجا رفتم یک در فرسوده ای دیدم. در زدم. پیرزن مفلوکی در را باز کرد. ناشری در کار نبود و آدرس ساختگی بود. می خواستند انتقام بگیرند و فکر کردند با این کار انتقام شان را گرفته اند. اما ایران و دنیا برای «بوف کور» کار خودش را کرد. افرادی با آن تفکرات محدود می خواستند «بوف کور» را تخریب کنند ولی قطره ای در دریا بودند.
غیر از این، تنها «بوف کور» رسمی و معتبری که چاپ شد همان کتاب سال ۱۳۸۳ بود که در پایان دوره اصلاحات منتشر شد.
چطور با وزارت ارشاد مذاکره کردید و توانستید متقاعدشان کنید؟
برای چاپ همان نسخه ۱۳۸۳ با چه کسانی مذاکره کردید؟
ارشاد تهران واکنشش چه بود؟
در ۷۰ هزار نسخه درآمد.
طبیعتا ۱۳۸۴ که از راه رسید شما سمت ارشاد نرفتید.
ولی بعد از آن هم به «بوف کور» که مجوز داده نشد؟
پس در دوره چهل ساله انقلاب تنها یک بار به صورت رسمی و تر و تمیز چاپ شد؟
یک بار به صورت بسیار ناقص درآمد یک بار هم به شکلی آبرومند در اصفهان درآمد. البته الان در دنیا «بوف کور» را چاپ جدید می کنند و آنها چون کپی رایت دارند برای رعایت قوانین خودشان از ما اجازه می گیرند. مثلا ایمیلی از آلمان می فرستند که می خواهند «بوف کور» را تجدید چاپ کنند و من هم به همه شان اجازه می دهم و حق التالیفی هم مطالبه نمی کنم. از آنها فقط می خواهم وقتی کتاب را تجدید چاپ کردند سه نسخه بفرستند تا در آرشیوم داشته باشم.
چرا از آنها حق التالیف مطالبه نمی کنید؟
صادق هدایت در زندگی خود از دو چیز گذشت. یکی مقام و دیگری پول. صادق هدایت از یک خانواده بانفوذ و معروف و پرقدرت بود. اگر خود را در اختیار خانواده قرار می داد وزیر می شد، مثل خیلی های دیگر. اما قبول نداشت، آدم دیگری بود. یک کارمند دفتری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود با حقوق چهارصد و خرده ای تومان. درواقع برایش پول توجیبی بود، چون درخانه پدری زندگی می کرد و مخارجی نداشت. به پول بی اعتنا بود. وقتی هدایت اینطور بی اعتنایی خودش را به پول اعلام کرد من هم که کارهای او را انجام می دهم تصمیم گرفتم دنبال پول این طوری نباشم.
غیر از «بوف کور» که سال ۱۳۸۳ بعد از انقلاب درآمد نسخه ویژه ای را هم بعدا بیرون از ایران منتشر کردید، درست است؟
وقتی دیدیم آثار هدایت اینجا با مشکلات عجیبی رو به رو هست، تمام آثارش را به فارسی در هشت جلد در انگلستان منتشر کردم. یک جلدش «بوف کور» است که شامل پنج قسمت می شود. یک مقدمه خودم نوشته ام. بعد از آن نسخه دست نویس هدایت از «بوف کور» است که از سایر نسخه ها خواناتر است. بخش سوم نسخه حروفچینی شده همین متن است. بعد نقدها و نظرهایی را که درباره «بوف کور»- چه در ایران چه در خارجی از ایران منتشر شده- آورده ایم و بالاخره بخش پنجم قسمت هایی از «بوف کور» است که معتقدم اینها شعر هستند. مثلا می گوید «شب پاورچین پاورچین می رفت».
منبع: برترینها