آشنا و «تئوریسازی برای تحقیر ملی»
آقای آشنا اخیراً طی یک سخنرانی پرسیده است: «در یک منطقه سوخته و ویرانشده و سرشار از دولتهای فرومانده، قدرت نخست شدن اساساً چه مزیتی میتواند داشته باشد؟» جمعبندی و نسخهای که ایشان در پی این پرسش ارائه کرده آن است که «قدرتمند شدن کشورها امروزه در رابطه مستقیم با میزان کارآمدی آنها در داخل کشورشان و در ارتباط با ملتهایشان سنجیده میشود؛ اگر دولتی بتواند کارنامه قابل قبولی در کارآمدی به معنای حداکثر بهرهوری از منابع با کمترین میزان فساد و بیشترین میزان مقبولیت و مشروعیت نزد مردم را کسب کند، خواهد توانست مدلی برای قدرت سرآمد منطقهای تعریف کند.»
اظهارات این مشاور عالی رییسجمهور درباره بیاهمیت بودن نقشآفرینی و تأثیرگذاری جمهوری اسلامی ایران در منطقه آشوبزده و بیثبات غرب آسیا و لزوم تمرکزِ صرف بر کارآمدی داخلی برای قدرتمند شدن و تبدیل شدن به الگوی سرآمد منطقهای، با عرض پوزش از ایشان، آنقدر از منظر دانش روابط بینالملل غیرعلمی و سهلاندیشانه است که پاسخگویی علمی به آن نیازمند اطاله کلام نیست.
جای تردیدی نیست که امروزه کارآمدی داخلی کشورها، پشتگرمی به مشروعیت مردمی، داشتن ضریب بهرهوری بالا و به حداقل رساندن فساد مالی و اداری و بسیاری ویژگیهای دیگر که همگی در قالب مفهومی با عنوان حسن حکومتداری (good governance) خلاصه میشود، یکی از مؤلفههای تعیینکننده در افزایش قدرت ملی و منزلت بینالمللی کشورها قلمداد میشود. بنابراین آقای دکتر آشنا بر نکتهای بدیهی تأکید ورزیده که هیچ دارنده عقل سلیمی در صدد انکار آن برنمیآید. لکن فروکاستن مؤلفههای قدرت ملی به صرف عوامل داخلی و کوچک شمردن نقشآفرینی فرامرزی دولتها و برخورداری آنها از عمق استراتژیک، آشکارا نشاندهنده بیبهرگی قائل سخن از آشنایی کافی با اصول مبنایی و واقعیات روابط بینالمللی است.
جای بسی تأسف است که آقای دکتر آشنا از این مساله آگاه نیست که به شهادت نظریهپردازان واقعگرای روابط بینالملل، در دوران کنونی نیز بهرغم تمامی تغییر و تحولات مقوله قدرت و مطرح شدن مفاهیمی مانند قدرت نرم، قدرت هنجاری، قدرت گفتمانی و… همچنان قدرت سختافزاری با صبغه نظامی مهمترین شاخص تعیین جایگاه کنشگران در ساختار نظام جهانی (به معنای نحوه آرایش قدرتها در سیستم بر مبنای توزیع توانمندیها) محسوب میشود. جالب است که حتی نظریهپردازان مکتب انگلیسی بهعنوان کسانی که برای تعدیل مواضع واقعگرایان و درآمیختن آنها با باورهای لیبرال و اتخاذ موضعی میانه کوشیدهاند نیز هرگز از بیاهمیت بودن قدرت نظامی و لزوم پرداختن به مؤلفههای داخلی قدرت سخن نمیگویند.
نتیجه تبعی باور به اظهارات و نسخههایی مشابه سخنان آقای آشنا، چیزی جز عبث خواندن نفوذ منطقهای ایران و نهایتاً دستور عقبگرد به امثال حاج قاسم سلیمانی به داخل کشور نیست.
یک عامل اصلی در طرح چنین تئوریهایی و ارائه آن در محافل شبهعلمی، توجه نکردن به پیشفرضهایی است که آن گفته یا شبهتئوری در دل خود پنهان دارد. معمولاً اینگونه است که اگر بدون داشتن قابلیتهای اندیشهای لازم، در حوزههای گوناگون اظهارنظر شود، معمولاً در دستانداز «غفلت از پیشفرضها» گرفتاری بهوجود میآید؛ و در مساله پیشرو نیز به نظر میرسد همین اتفاق رخداده است.
اولین پیشفرض اظهارات اخیر آقای آشنا، رابطه مکانیکی برقرار کردن میان کارآمدی در داخل و تبدیل شدن به قدرت منطقهای در خارج است. گوینده تصور کرده است میتوان ابتدا صرفنظر از هر آنچه در خارج مرزها رخ میدهد، همه توجه را معطوف به داخل و پس از رسیدن به یک کمال مطلوب در کارآمدی و مقبولیت در داخل، به یکباره ماموریتهای خارجی را هم آغاز کنیم. سادهاندیشانه بودن این پیشفرض روشن است و شخصیتی همچون آقای آشنا اگر متوجه این پیشفرض ملازم اظهارت خود میشدند، به احتمال قریب به یقین از گفتن آن امتناع و در شبهتئوری خود بیشتر تأمل میکردند.
پیشفرض دوم سخنان آقای آشنا، قابل اندازهگیری و کاملاً «عینی» و Objective بودن مساله کارآمدی است. فرض کنید شبهتئوری آقای آشنا را پذیرفتیم، حال با کدام معیار بیرونی که قابلیت ایجاد اجماع ۱۰۰درصدی در افکار عمومی داشته باشد میتوانیم کارآمدی را بهطور مطلق بسنجیم؟ به نحوی که همگان در یک وضعیت فرضی بپذیرند حالا کارآمدی به میزان ایدهآلی رسیده و از این پس میتوانیم مدعی قدرت منطقهای هم باشیم!
پیشفرض سوم، حذف عنصر «قدرت تأمین امنیت» از ملاکهای کارآمدی یک کشور است. در شرایطی که مستکبران بینالمللی و مرتجعین منطقهای و تروریستهای دستپرورده آنها هر روز در تلاش برای خدشه به امنیت مردم ایران هستند، دستور عقبنشینی دادن به حاج قاسمسلیمانیها، آن هم به بهانه ارتقای کارآمدی در داخل، چه اندازه میتواند خردپذیر باشد؟ فرض کنید تمام منابع و امکانات صرفاً در داخل خرج و از دشمن بیرونی چشمپوشی شود، آیا ملتی که شبانهروز نمیتواند مطمئن باشد که چند لحظه بعد داعش او یا خانوادهاش را سرخواهد برید و خواهد سوزاند یا خیر؛ میتواند مدعی کارآمدی هم باشد؟
پیشفرض چهارم، جزیرهای دیدن عالم و منحصر کردن سرنوشت یک ملت به مناسبات سیاسی اجتماعی اقتصادی و… درونی است. آقای آشنا کشورها را جزیرههای جداگانه و بدون تأثیر و تأثر از یکدیگر تصور کرده و گمان میکند اگر یک کشور به بیرون از خود اعتنایی نکند، دیگران هم قاعدتاً به او کاری ندارند.
دولتهای مستکبر از هزاران کیلومتر آنسوتر، از خلیج خوکها به خلیج فارس و دریای مدیترانه و خلیج عدن و… لشکرکشی کرده، با تأسیس و حمایت گروههای تروریستی مانند داعش و النصره و… به جان ملتهای سوریه و عراق افتاده و سالهاست رژیم جعلی بیخ گوش مسلمانان ساختهاند تا امنیت را از آنان سلب کنند. و معالاسف باید گفت آمریکاییها و انگلیسیها و سعودیها و داعشیها و صهیونیستها نسخههای آقای آشنا را هم قبول ندارند تا فقط به فکر کارآمدی داخلی خود باشند!
بهرغم سطحی بودن آنچه برادر گرامی، آقای آشنا، مطرح کردهاند، اما به ایشان عرض میکنم فرض کنید به ایشان قول داده شود این تئوری در عرصه علم روابط بینالملل پذیرفته و در تاریخ هم ثبت شود، ولی شرط لازم این است که ایشان بتواند ابتدا دولتمردان آمریکا، انگلیس، سعودی و همچنین تصمیمگیران رژیم غاصب صهیونیستی را مجاب کند که به آن سربنهند و به قفسهای خود مراجعت کرده و کاری به ملتهای مستضعف جهان نداشته باشند.
پیشفرض پنجم مشاور آقای رییسجمهور در بیانات اخیرشان، تصور یک روحیه حیوانی برای تمام انسانهاست. این پیشفرض میگوید هر کسی در تراز قدرتمنطقهای است، ضرورتاً باید در عداد آتش افروزان و خاکسترسازان منطقه دستهبندی شود. در واقع ایشان تصور میکند تمام قدرتها در یک منطقه به یک سهم در آتشافروزی مقصرند؛ لذا به تک تک آنها دستور عقبنشینی به داخل میدهد؛ اما ایشان تکلیف را روشن نمیکند که اگر ابرقدرتهای خارجی و برخی دولتهای مرتجع منطقهای درصدد آتش افروزی و به خاک و خون کشیدن مردم منطقه بودند، حکومتی که از قضا به دلیل نفوذ معنوی و پتانسیل نظامی خود قدرت منطقهای هم محسوب میشود، در این بین چه باید بکند؟ آیا او هم باید بدون توجه به تصمیم دیگران به داخل مرزهای خود بازگردد و عمق استراتژیک خود را کاهش دهد یا خیر؟
باطل بودن پیشفرضهای فوقالذکر بر هر خرد سلیمی نزدیک به بدیهی است و افکار عمومی به همین دلیل آنها را رد میکند؛ اما پرسش آن است که بهرغم چنین بداهتی، از چه رو شخصی مانند آقای آشنا باید در پی چنین تئوریسازیهایی باشند؟ اظهاراتی که عنوان روشنتر آن «تئوریسازی برای تحقیر ملی» است.
در حقیقت اینگونه تئوریها، شعوب و اجزائی از یک تئوری کلانتر است که نه تنها جدید نیست بلکه یکی از صریحترین روایتش به مهندس رزمآرا نخستوزیر رژیم پهلوی بازمیگردد. وی رسماً میگفت «ایرانی قدرت ساخت یک لولهنگ(آفتابه) را هم ندارد.» در حقیقت نهایت سخن آقای آشنا نیز آن است که ایرانی عرضه تاثیرگذاری در خارج از کشور را ندارد و باید ضمن گردن نهادن به آنچه پیرامونش میگذرد و با نادیدهگرفتن هر قتل عام و جنایت و ظلمی که نسبت به ملتهای دیگر میشود، سر در گریبان ببرد و به فکر خود باشد.
باید از آقای دکتر آشنا پرسید اگر واقعاً نقشآفرینی و تبدیل شدن به قدرت نخست در منطقه غرب آسیا که وی آن را زمین سوخته میخواند، اینقدر بیارزش است، پس چرا رقبای منطقهای ما همچون عربستان این چنین از رشد تصاعدی قدرت ایران و خطر تغییر موازنه قوای منطقهای به یک ناموازنه به سود ایران برآشفتهاند و به هر قیمتی حتی انتحار سیاسی و اقتصادی در صدد توقف این روند قدرتگیری برآمدهاند؟!
اگر غرب آسیا یک زمین سوخته و آشوبزده و منطقهای متشکل از چند دولت فرومانده است، پس راز تلاش بیوقفه ابرقدرتهای فرامنطقه ای از جمله آمریکا و انگلستان برای حضور و نقشآفرینی و سهمخواهی در آن چیست؟ این چه زمین سوختهای است که نگاه تمامی سیاسیون و ناظران بینالمللی را معطوف به خود ساخته است؟ صدالبته اهمیت راهبردی غرب آسیا برای معادلات حال و آینده نظام بینالملل برای آنان که دارای کمترین آشنایی و آگاهی بر مسائل بینالمللی هستند، پوشیده نیست.
در پایان از برادر گرامی، جناب آقای آشنا -که آشنای دیرینه ما هستند- تقاضا دارم به جای خفیف کردن قدرت منطقهای جمهوری اسلامی و تولید ادبیات و تئوریسازی برای آن، درباره قدرت امروز جمهوری اسلامی در عرصه جهانی و کنشگری و تاثیرگذاری آن بهعنوان یک بازیگر قدرتمند در مناسبات جهانی که دوست و دشمن به آن معترفند- بیندیشند و پتانسیل خود را برای تقویت آن به کار بگیرند.
منبع:صبح نو
منبع: alef.ir