گپی با «مریم حیدرزاده» از شعر و هوا و رنگ

وقتی برای دیدن نقاشی‌های زیبا، رنگارنگ مریم حیدرزاده پا به کوچه پس کوچه‌های شمیران می‌گذاریم تا خود را برای روز افتتاحیه نمایشگاه به گالری شکوه برسانیم، ناخودآگاه ترانه‌هایش یک به یک از ذهن‌مان عبور می‌کنند: « این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه، مشکل بی‌ستاره‌ها یه کم ستاره چیدنه/…..تو می‌گی پرنده شیم بریم هوا، غصه ما دو تا باله می‌دونم/ پرواز عجب عادت خوبی‌ست ولی حیف، تو رفتی و دیگر اثر از چلچله‌ای نیست….» با او که حرف می‌زنی تو را به دنیای اعجاب‌آور رنگ‌ها، جادوی فصل دوست داشتنی‌اش، پاییز و به ترنم موزون ترانه‌هایش می‌کشاند.

 از شعر و هوا و رنگ
در میان ازدحام روز افتتاحیه و حضور چهره‌های سرشناس ادبی، هنری، فرهنگی و سیاسی در کنار هم، آنچه بیش از هر چیز توجه‌مان را جلب کرد، سادگی، صداقت و زلالی نقاشی‌هایی بود که حیدرزاده با عشق به طبیعت و زندگی کشیده است. مریم حیدرزاده که به‌خاطر عمل نافرجام آب مروارید روی چشمانش، از سه سالگی بینایی خود را از دست داد، هنرمندی است عاشق سینما، شیفته پرسپولیس و خوش معاشرت. گفت‌وگوی ما با او در کنار نقاشی‌هایش در گالری شکوه اتفاق افتاد؛ گفت‌وگویی درباره روحیات، دغدغه‌ها و علاقه‌مندی‌های او.

شما هم شاعر هستید و هم نقاش، چقدر نقاشی‌های‌تان تحت‌تأثیر شعرهای‌تان است؟

نقاشی و شعر برایم دو عضو جدا نشدنی هستند؛ یعنی گاه شعر را نقاشی می‌کنم و گاه نقاشی را به رشته نوشتن در می‌آورم، ولی بستگی به آن و لحظه‌ای دارد که بگوید هوا هوای شعر است یا نقاشی. فرصت برای هر کدام فراهم‌تر باشد به آن پناه می‌برم و حال و هوایم را به آن شکل ترسیم می‌کنم.

معمولا شش ‌ماه دوم سال چه حال و هوایی دارد؟

شش‌ ماه دوم سال که در آسمان هستم! دوستان نزدیکم همیشه اول مهر به من تبریک عید می‌گویند. از ۸۰ روز مانده به پاییز در اینستاگرامم روز شمار می‌گذارم. تمام فعالیت‌های ادبی و هنری‌ام شش ‌ماه دوم سال رقم می‌خورد؛ چون عاشقانه پاییز را دوست دارم. پاییز برایم شروع و تولد دوباره است.

شما ۲۹ آبان به دنیا آمده‌اید، آبان ‌ماهی‌ها چه شخصیتی دارند؟

احساسی و با اراده هستند.

نقاشی چه شوقی بر‌می‌انگیزد که آن را از ادبیات هم جذاب‌تر می‌دانید؟

این دوست داشتن و مقایسه میلی‌متری است. وقتی حالت بدتر باشد، از نظر روانی نقاشی تخلیه روحی بهتری انجام می‌دهد. نقاشی نیاز به ترجمه ندارد زبان مشترک همه انسان‌هاست.

شما شاعری هستید که توانسته‌اید بیان و احساسات جوانان ایرانی را در قالب شعر و ترانه بیان کنید. چطور به چنین شناختی رسیدید؟

ترانه زبان گفتار و گفت‌وگوی اکثر مردم جامعه است و فکر می‌کنم باید به‌گونه‌ای آن را نوشت که همه مردم امروز بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند؛ از یک کودک دبستانی تا کسی که مدارج عالیه تحصیلی دارد. دیگر عصر ترجمه به سر آمده و تکنولوژی و ارتباطات فرصتی برای ترجمه و مراجعه به دایره المعارف در اختیار عموم مردم نمی‌گذارد. پس بهتر است روان و زلال و شفاف حرف زد.

به زبان فارسی چقدر عشق می‌ورزید؟

بسیار زیاد. از هشت سالگی نخستین غزلم را نوشتم. ادبیات دغدغه مهم زندگی‌ام بوده. نمی‌توانم جایی زندگی کنم که مردمش غیراز فارسی حرف بزنند. عشق خاصی به زبان فارسی دارم.

شما آلبوم‌های متعددی به‌صورت دکلمه منتشر کرده‌اید؛ مثل  «یا تو یا هیچ‌کس»، آخرین آلبوم دکلمه شما به نام «آبرنگ» هم یک‌ماه پیش منتشر شد. وقتی کلماتی را که نوشته‌اید به‌صورت اصوات بیان می‌کنید چه حسی به شما دست می‌دهد؟

فکر می‌کنم این طوری بهتر بشود حرف را به مخاطب منتقل کرد؛ چون حال و هوای همان لحظه است.

چرا بیشتر اشعارتان عاشقانه است؟

چون همیشه برایم مهم‌ترین انگیزه زندگی، عشق است. اگر حال عاشقانه‌هایم خوب باشد تمام زندگی‌ام روی ریتم مشخص، منظم و زیبا پیش می‌رود‌ اما اگر دچار اختلال باشد همه‌‌ چیز به هم می‌ریزد.

تعریف شما از عشق چیست و عاشقی چه نوع وادی است؟

وادی بی‌قید و شرط، بی‌مرزی، رهایی و فارغ از همه‌‌ چیز. سنجش و منطق و دو دو تا چهار تا در این راه وجود ندارد.

درونمایه بخشی از اشعارتان خاطرات است. دوست دارید چه نوع خاطراتی را در ذهن‌تان مرور کنید؟

خاطرات بد از یادم می‌رود. همیشه چیزهای زیبا و به یاد ماندنی در ذهنم پایدار می‌مانند.

یکی از شب‌های زیبای ما ایرانیان شب یلداست که حضور برجسته‌ای در اشعار و نقاشی‌های شما دارد. چرا این شب برای شما با‌ارزش است؟

احساس می‌کنم شب یلدا به‌عنوان آخرین شب پاییز آنقدر مهم است که همه تا نزدیک بامداد بیدار می‌مانند و پاییز را با تمام عظمت‌اش بدرقه می‌کنند.این اتفاق در هیچ فصل دیگری نمی‌افتد. آنقدر ارزشمند است که ایرانیان از زمان باستان تا‌کنون این سنت زیبا را حفظ کرده‌اند.

تا آنجا که یادم است حدود هشت سال می‌شود که نقاشی می‌کنید. این عشق به نقاشی از کجا شکل گرفت و چرا عنوان این نمایشگاه را  «پس از آن همه حسرت» گذاشتید؟

سه سال و نیمه بودم که به‌خاطر یک جراحی ناموفق نابینا شدم. قبل از این اتفاق یکی از دوستان پدرم یک جعبه آبرنگ از کیش برایم هدیه آورد. آن موقع عینک ذره بینی می‌زدم. می‌خواستم آن جعبه آبرنگ را باز کنم و شروع به نقاشی کشیدن کنم‌ اما مادرم گفت به چشمت فشار می‌آید، بهتر است بعد از جراحی این کار را بکنی. جراحی ناموفق بود و با لطمه‌ای که به شبکیه و اعصاب چشمم وارد شد، عصب بینایی‌ام از کار افتاد.

آن عمل آب مروارید که خیلی عمل ساده‌ای بود و الان با بی‌حسی موضعی انجام می‌شود و نیاز به بیهوشی ندارد، منجر به این اتفاق شد. از آن پس دیگر آبرنگم را ندیدم، ولی حسرت کشیدن نقاشی و آن ذوقی که می‌کردم وقتی بچه‌ها نقاشی‌های‌شان را به تلویزیون می‌فرستادند و اسم‌‌شان را اعلام می‌کردند، همیشه در من ماند. نه دکلمه، نه شعر، نه ترانه‌سرایی نه نامه‌های عاشقانه نتوانستند جایگزین این حسرت تلخ بشوند.

بالاخره یک روز پیش استاد عزیزم، آقای قاسم‌زاده رفتم و آموزش آبرنگ و آکرلیک دیدم. حالا هم بدون هیچ کمکی و تنها براساس تصوراتی که دارم نقاشی‌هایم را می‌کشم. برای همین هم عنوان نمایشگاهم را  «پس از آن همه حسرت» گذاشتم.

از دوره کودکی چه تصاویری یادتان است؟

رنگ‌های اصلی به‌خصوص قرمز. عروسی خاله‌ام را هم یادم است. از دسته گل عروسی‌اش یک شاخه رز قرمز برداشتم. رز گل مورد علاقه‌ام است. قرمز هم رنگ مورد علاقه‌ام است.

اولین شعرهایی را که در دوره کودکی حفظ کردید به یاد دارید؟

مادرم برایم کیهان بچه‌ها به‌خصوص اشعار چاپ‌ شده در آن را برایم می‌خواندند. دوره دبستان از کلاس سوم با اینکه معنی اشعار را متوجه نمی‌شدم حافظ ، سعدی و مولانا می‌خواندم. از لغتنامه معنی کلمات را جست و جو می‌کردم. نوشتن را از هشت سالگی با غزل شروع کردم.

اولین شعرتان را در سوم دبستان چطور توانستید بگویید؟

معلم به ما موضوع انشاء داد. انشایم را که خواندم به من گفت تو یک غزل خواندی. گفتم، نمی‌دانم غزل چیست. برایم توضیح داد و گفت به مادرت بگو فردا به مدرسه بیاید. مادرم آمد مدرسه و به او گفت، کتاب برایش بخوانید و کتاب‌هایی را برایش تهیه کنید که بتواند خودش بخواند.این بود که از همان سن به‌صورت جدی خواندن شعر را شروع کردم.

 از شعر و هوا و رنگ
اولین کتاب‌تان، « پروانه‌ات خواهم ماند» که چاپ شد چه حسی داشتید؟

در نوجوانی مجری بخش ادبی یک برنامه تلویزیونی به نام با طراوت به کارگردانی آقای نادر کاشانی بودم. دوستان اصرار کردند آن شعرها را به‌عنوان دفتر شعر اولم چاپ کنم.

چرا اینقدر به زیور آلات علاقه‌مندید؟

خیلی انگشتر ، دستبند و گردنبند دوست دارم. علاوه بر آن عروسک خیلی دوست دارم و نزدیک به ۹۰۰- ۸۰۰ عروسک دارم. اسم نخستین عروسکم میناست که از کودکی، آن را دارم و الان روی تختم است.هر زمان که خاله‌ام برای تبریک روز تولدم تماس می‌گیرد، می‌گویم، برایم عروسک بخرد.‌

شما رنگ قرمز را دوست دارید و پرسپولیسی دوآتیشه هم هستید، ولی چرا پرسپولیس باخت سنگینی به الهلال داد؟

برای تیم‌های بزرگ همیشه اتفاقات بزرگ می‌افتد. جایگاه میلان هم‌اکنون جایی که باید باشد، نیست. در هر حال باخت پرسپولیس از باختی که استقلال به العین داد که بدتر نبود!

بزرگ‌ترین نگرانی‌تان از ترکیب حال حاضر پرسپولیس چیست؟

هیچی! چون خوشبختانه کاپیتان‌مان هم می‌تواند بازی کند، فقط فقدان «هادی نوروزی نازنین» هست که دو سال از درگذشت‌اش می‌گذرد و داغش هنوز برای ما تازه است.

از اینکه علی کریمی نتوانست با نفت ادامه بدهد ناراحت شدید؟

نه! به‌نظرم هر کسی باید جایی بماند که قدرش را بدانند. او هم کار خوبی کرد که نخواست بماند.او عاشق پرسپولیس است و روزی را می‌بینم که سرمربی پرسپولیس شود.

زمانی قرار بود در فیلم  «چشمان سیاه» زنده یاد ایرج قادری بازی کنید. چرا نپذیرفتید؟

امیدوارم روح آقای قادری غرق در آرامش باشد. چند جلسه به اتفاق مادرم در دفترشان شرکت داشتیم،‌ اصولا کمی اید‌ه‌آلیست هستم. نظرات‌مان کمی با هم متفاوت بود. بنابراین ترجیح دادم کار نکنم. با این همه کارهای‌شان را دنبال کرده‌ام.

به سینما علاقه‌مند هستید؟

خیلی! دوست ندارم در خانه فیلم ببینم. سینما پردیس ملت را خیلی دوست دارم. در بین سینمایی‌ها به خسرو شکیبایی خیلی علاقه داشتم؛ خیلی زود رفت. افسوس بزرگی است. یک دستخط خوب در دفترچه خاطراتم از او دارم. تمام سینما یک‌طرف، خانم لیلا حاتمی یک ‌طرف. هر فیلمی بازی کند باید نخستین نفری باشم که برای دیدن فیلمش به سینما می‌رود. از میان فیلم‌هایش «در دنیای تو ساعت چنده» را خیلی دوست دارم. آخرین فیلمش، «رگ خواب» را هم در سینما دیدم، عالی بود.

برای از دست دادن عسل بدیعی لالایی گفتید. چه حسی موقع گفتن آن شعر داشتید؟

عسل را دوست داشتم. برای شعرهایی از این قبیل، اول به علائقم رجوع می‌کنم. برای از دست دادن مرتضی پاشایی هم نوشتم، چون در کنسرت‌هایش شرکت ‌‌می‌کردم و با صدایش ارتباط خوبی داشتم. قرار بود با هم کار کنیم که متأسفانه اجل مهلت نداد.

تئاتر هم می‌روید؟

آخرین نمایشی که رفتم به دعوت آقای احسان کرمی، ‌ «آینه‌های روبه‌رو» کار آقای رحمانیان بود. تئاتر عاشقانه را خیلی دوست دارم.

کتاب مورد علاقه‌تان چیست؟

رمان‌ مهتاب‌، داستان زندگی کلود دوبوسی‌، موزیسین دوست داشتنی فرانسوی است که به قلم یکی از دوستان صمیمی‌شان نوشته شده است. دردی را در کنار عشق این هنرمند بزرگ می‌بینیم.

اهل کارهای هیجان‌انگیز هم هستید؟

خیلی! شهربازی زیاد می‌روم. پارک ارم را دوست دارم.

کدام بازی را دوست دارید؟

 (خنده) هر کدام خطرناک‌تر باشد و ارتفاعش از زمین بیشتر و نزدیک‌تر به آسمان. در بالکن خانه‌‌مان تاب زیبایی داشتم که خیلی خاطرات خوبی با آن در ذهنم مانده است .

از چه چیزی انرژی زیادی می‌گیرید؟

انرژی عاشقانه، در زندگی‌ام تأثیرگذار است.

خواننده‌های مختلفی شعرها و ترانه‌های شما را خوانده‌اند. از خواندن کدام یک از آنها راضی‌تر بوده‌اید؟

با خواننده‌های زیادی کار کردم و معمولا همه رضایت‌بخش بوده‌اند. اگر صدای کسی را دوست نداشته باشم سعی می‌کنم با او همکاری نکنم. هر کسی که خوانده توانسته حق ترانه‌هایم را ادا کند.

گویا کتاب غزل‌های‌تان در شرف چاپ است. در میان غزلسراهای جدید کار چه‌کسی را می‌پسندید؟

شعرای خوب، زیاد داریم، آقایان بدیع و نظری در این زمینه خوب هستند، همچنین استاد بهمنی- که به ایشان ارادت خاصی دارم- و درود می‌فرستم به روح حسین منزوی که غزل را به سبک و سیاق امروزی بنیانگذاری کردند. استاد شهریار و ابتهاج هم بی‌شک قابل تحسین هستند.

در آلبوم  «یا تو یا هیچ ‌کس» می‌گویید: عاشقای بی‌حواس‌رو نمی‌خوام. مگر عاشق بی‌حواس هم داریم؟

بله دیگر! کسی که حواسش پرت است، کارهای روزمره‌اش هم از یادش می‌رود. بنابراین دوست دارم عاشق، تمرکزش حفظ شود.

سال‌هاست که پیانو می‌زنید. ساز زدن چه حسی دارد؟

وقتی این افتخار را داشته باشی که شاگرد انوشیروان روحانی باشی همیشه از نواختن احساس بسیار خوبی داری. البته من شاگرد بدی بودم و خب به شکل حرفه‌ای نوازندگی نکرده‌ام و فقط به‌خاطر دل خودم بوده. گاهی که بخواهی حرف دلت را بزنی و آرامش پیدا کنی ساز خیلی آرامش‌بخش است.

ترانه‌های شما را که می‌خواندم احساس کردم خیلی تصویری و مملو از ایماژ هستند. این موضوع به این خاطر است که ترانه‌های‌تان رنگ و بوی نقاشی‌های‌ اخیرتان را گرفته‌اند؟

درست است؛ از وقتی نقاشی را شروع کردم این احساس را دارم. به چیدمان و تصویرسازی گرایش ندارم. همه ‌‌چیز خودش اتفاق می‌افتد. جوششی از ناخودآگاهم است.

چرا قافیه شعرهای‌تان غافلگیرکننده و غیرقابل پیش‌بینی است؟

تکرار همیشه خسته‌کننده است. دوست ندارم مخاطبم پیش‌بینی کند که در بیت بعد چه کلمه‌ای را خواهد خواند. به خلاقیت علاقه‌مندم.

در ترانه «تو مثل » می‌گویید: « تو مثل نغمه موجی غریب و آبی و ساده/ شبیه خواب گلی که افق به چلچله داده» این توصیفات زیبا چطور به ذهن‌تان راه پیدا می‌کند؟

شعر با طبیعت و با تمثیل‌هایی که در طبیعت هست، گره خورده است. شعر باید زیبا باشد. با این حال شعر‌سرایی دست من نیست؛ مثل یک الهام فقط نازل می‌شود.

عشق و بی‌وفایی یکی از دغدغه‌های‌تان است، در ترانه  «نغمه‌ای برای خواب» می‌گویید:  «بهار سبز عاشق‌ها خزان است/ خزان بس قراران بی‌وفایی است » چرا این توصیف را برای عاشق‌ها و بی‌وفا‌ها کرده‌اید؟

عاشق پاییز هستم. همان توصیفاتی را که دیگران برای بهار می‌کنند من برای پاییز می‌کنم‌ اما این توصیفات با وصف خزان غم‌انگیزی که در بخشی از ادبیات ما آمده فرق دارد. به‌نظرم آن فصلی غم‌انگیز است که در آن بی‌وفایی دیده شود.

در شعر  «اما بازم نیومدی» چرا با وجود این تقلای عاشق، معشوق باز هم نمی‌آید؟

شکسپیر می‌گوید، کسی که عاشقش هستی حق دارد تو را دوست نداشته باشد. در عشق واقعی رهایی وجود دارد و در آن اجباری به دوست داشتن نیست.

چرا در شعر «من با تو هرگز» حرف‌های مردم را به خنجر تشبیه کردید؟

گاهی بعضی‌ها خواسته و ناخواسته چیزی می‌گویند که مثل تیری می‌ماند که قلب آدم را می‌شکافد و سخت قابل فراموشی است. برخلاف حرف‌هایی که آدم را بر سر ذوق و وجد می‌آورد.

وقتی نقاشی‌های‌تان را که در گالری شکوه می‌دیدم، چند تا از آنها خیلی توجهم را جلب کرد. در تابلوی«بهانه بهشت» سه سیب سرخ در زمینه خاکستری قرار گرفته‌اند. علت چنین ترکیبی چیست؟

سیب علاوه بر اینکه نماد عشق است  اما پیش‌تر از آن، بهانه‌ای برای رانده شدن از بهشت است. خاکستری زمینه، نگاه به همان رانده شدن دارد.

در نقاشی «یلدای بی‌تو» هم دو انار در کنار هم کشیده‌اید. معنای این در کنار هم قرار گرفتن چیست؟

انار نماد شب یلدا است. سرخی انار  «یلدای بی‌تو» نماد عشق است. سهراب سپهری هم به آن اشاره کرده است.معنای آن آمدن سرزده و بی‌خبر کسی که انتظارش را می‌کشیم‌ است.

نقاشی  «بغض آسمان، خشم دریا» از معدود آثاری است که خشم طبیعت را نشان داده‌اید. شما که توصیف‌های زیبایی از طبیعت دارید، چرا چنین ایده‌ای را به تصویر کشیده‌اید؟

به هر حال طبیعت هم ‌ گاهی اجازه دارد غمگین باشد. گاه صبر و تحملش تمام می‌شود و خشم خود را با رعد و برق و طوفان نشان می‌دهد. فکر می‌کنم، طبیعت هم اجازه دارد بغضش را بشکند. همیشه به‌دنبال نشان دادن صحنه‌های واقعی از طبیعت هستم.

در نقاشی «پاییز »‌ هم تنهایی پاییز را با تنهایی آدم‌ها گره زده‌اید. چرا؟

کارهایم چه نقاشی و چه ترانه، همه مربوط به حال و هوای خودم است؛ تخیلی نیست. این نقاشی مربوط می‌شود به پاییزی که بخش عاشقانه زندگی دلخواهم نبود. ببینید! چقدر تنهایی‌ام پر رنگ بوده! آن تنهایی را نمی‌توانستم انکار کنم.

در برخی از نقاشی‌های‌تان مثل  «آخرین چکه زمستان» فضای برفی زیادی وجود دارد. در ترانه‌های‌تان ‌ از برف زیاد نوشته‌اید. شیفته برف هستید؟

البته هیچ چیز باران نمی‌شود، ولی برف را دوست دارم. بعد از پاییز فصل مورد علاقه‌ام زمستان است. با گرما میانه خوبی ندارم. برف برایم نماد نجابت و پاکی است.

به‌نظرم  «پادشاه پاییز» زیباترین کارتان در این دوره از کارهای‌تان است. چطور این نقاشی را کشیدید؟

خودم هم خیلی دوستش دارم. دلتنگ پاییز بودم. با الهام از اخوان عزیز که پادشاه فصل‌ها را پاییز می‌داند، این اسم را برایش انتخاب کردم.

چرا در «رؤیای کودکی» رویای‌تان از کودکی را با بادکنک‌ها نشان دادید؟

بادکنک را خیلی دوست دارم. تولدهایم همیشه مفصل بودند. هنوز هم تولد برایم خیلی مهم است. در شعرهایم به این موضوع خیلی اشاره کرده‌ام. یکی از پر رنگ‌ترین نمادهای تولد از بچگی بادکنک بوده است. یادم است خانه پر از بادکنک می‌شد.

 از شعر و هوا و رنگ
شما رشته حقوق خوانده‌اید. از اینکه بی‌عدالتی ببینید، غمگین می‌شوید؟

خیلی زیاد، به همین‌خاطر این رشته را خواندم اما متأسفم در جایگاهی قرار نگرفتم که کاری برای برقراری عدالت انجام دهم. رعایت عدالت و عدم‌تبعیض خیلی برایم مهم است.

یک‌بار تلاش کردید در کانادا زندگی کنید، چرا نتوانستید؟

آن موقع با همه خداحافظی کردم و تمام یادگاری‌هایم را بردم‌ اما دیدم به درد زندگی کردن جایی دور از ایران نمی‌خورم. اگر یک ‌ماه دیگر مانده بودم افسردگی می‌گرفتم. در آنجا همه ‌‌چیز‌ برایم فراهم بود. با این حال و با وجود پیشنهادهایی که داشتم ثانیه‌ای فکر نکردم و همان لحظه نه گفتم. نمی‌توانم در خیابانی قدم بزنم که آدم‌هایش فارسی حرف نمی‌زنند.

اهل سفر هستید؟

زیاد نه‌ اما شیراز را به‌خاطر حافظ و کرمانشاه را به‌خاطر بیستون و فرهاد دوست دارم.

همه ما امیدواریم بینایی شما به حالت اول برگردد. خودتان به این موضوع فکر می‌کنید؟

الان در آلمان، اسپانیا و انگلستان پیوند چشم انجام می‌دهند ولی مشکل این است که در ابتدا باید عمل سلول‌های بنیادی- که خوشبختانه در دنیا در حال پیشرفت است- انجام شود تا اعصاب مغز به شبکه چشم پیوند بخورد و بعد پیوند چشم انجام شود. هر وقت تحقیقات در زمینه عمل سلول‌های بنیادی به قطعیت برسد، این عمل هم انجام خواهد شد.

اگر این اتفاق بیفتد دوست دارید نخستین جایی که می‌بینید، کجای شهر باشد؟

خانه مادر‌بزرگم در خیابان حبیب‌اللهی؛ چون سه سال اول زندگی‌ام پیش از جراحی – به‌دلیل اینکه مادرم شاغل بودند- پیش مادربزرگم زندگی می‌کردم.به همین‌خاطرخیلی خاطرات خوب و شیرینی از کودکی‌ام دارم. جالب است؛ هیچ‌وقت کسی این سؤال را از من نپرسیده بود. همه می‌پرسیدند نخستین کسی که دوست داری ببینی چه‌کسی است.

از کارهای جدیدتان چه خبر؛ قرار است ترانه‌های‌تان را با صدای چه ترانه‌سراهایی بشنویم؟

چند کار منتشر نشده با آقایان آسرایی، علیرضا عصار، امیر مولایی، سینا سرلک و ونداد وکیل‌زاده انجام داده‌ام که در شرف انتشار است.

کتاب چطور؟

اشعار کلاسیکم؛ شامل غزل، مثنوی و دو بیتی که به زبان روان و ساده امروز است، قرار است به‌زودی در انتشارات معین چاپ شود.


منبع: برترینها