چگونه باید نیچه خواند؟
نیچه از مهم ترین متفکرانی است که تاریخ تفکر به خود دیده، اما در ایران به سرنوشتی غریب و تا حدودی تراژیک دچار شده است. به گونه ای که علیرغم ترجمه اکثر آثار وی به فارسی، تا به حدی با کج فهمی ها و برداشت های سطحی مواجه شده که امروزه آشنایی با تفکرات او را به تعداد محدودی جمله قصار شبه ادبی- فلسفی تقلیل داده اند. حال این سوال مطرح است که نیچه ناشناخته مانده از فرط شهرت را چگونه باید خواند و شناخت؟
گفت و گوی حاضر حاوی برخی پیشنهادهای کاربردی به منظور مطالعه استاندارد آثار نیچه است. برایان لایتنر، استاد دانشگاه شیکاگو و از نیچه شناسان مشهور جهان، دانستن حدی از تاریخ فلسفه را برای فهم نیچه مهم و ضروری می داند. پیشنهاد وی در ابتدا مطالعه سه کتاب عمومی درباره کلیت ایده ها، آثار و عقاید او و متعاقبا مطالعه کتاب «فراسوی نیک و بد» و سپس کتاب «تبارشناسی اخلاق» است.

وی همچنین تک نگاری های نیچه پژوهان جهان انگلیسی زبان را برای آشنایی با فلسفه نیچه توصیه می کند. به زعم لایتنر، نیچه پژوهان آلمانی زبان به دلیل نفوذ بیش از حد هایدگر به بیراهه رفته اند و تک نگاری آنان بیش از آن که درباره نیچه باشد، درباره هایدگر است.
یکی از تخصص های شما فلسفه نیچه است. نخستین بار چگونه به او علاقه مند شدید؟
این اتفاق در زمان بسیار مناسبی رخ داد، در جشن یکشنبه عید پاک سال ۱۹۸۲٫ تصور می کنم به طور خوشایندی طعنه آمیز است. در آن زمان دانشجوی لیسانس دانشگاه پرینستون بودم و دوره آموزشی «تاریخ فلسفه: از کانت تا نیمه دوم قرن نوزدهم» را با ریچارد رورتی می گذراندم. چند جلسه از آن دوره آموزشی به نیچه اختصاص داشت. در آن یکشنبه جشن پاک شروع به خواندن تکلیف کلاسی بخش نیچه کردم.
به طور مشخص، کدام ویژگی او مورد پسند شما بود؟
به نظر می آید نیچه از معدود فیلسوفانی باشد که خواندن آثارش برای کسانی که تحصیلات فلسفی نداشته اند، لذتبخش است. به نظر شما چرا او تا بدین حد جذابیت دارد؟
او نویسنده قهاری است؛ پدیده ای است که در فلسفه معمول نیست. او در نوشتار صاحب سبکی بزرگ، شوخ، کمی بدجنس و گستاخ است. علاوه بر این، تقریبا به تمامی ساحات حیات بشری توجه دارد و در هر کدام از آن ها حرفی برای گفتن دارد حرف هایی که اغلب جنجالی و جذابند. شاید بشود گفت که نیچه به علت خصمش نسبت به جریان اصلی فلسفه غرب، خراج از فضای آکادمیک از محبوبیت بیشتری برخوردار است.

آیا کسانی که فلسفه نخوانده اند می توانند مقدار قابل توجهی از اندیشه های نیچه را دریابند؟ برای مثال کسی که کتاب «اخلاق» اسپینوزا را به طور اتفاقی در کتابفروشی یا کتابخانه ببیند و بدون دانش قبلی آن را بخواند، به احتمال زیاد از خواندن آن لذت نخواهدبرد. آیا این امر درباره آثار نیچه هم صادق است؟
تصور می کنم کسانی که آثار او را بدون پیش زمینه فلسفی بخوانند بیشتر محتوای آن را از دست خواهندداد، چرا که بخش قابل توجهی از آثار نیچه واکنش و در مواردی گفت و گویی تلویحی با فیلسوفان پیش از خودش است. اگر شما چیزی از کانت، افلاطون یا فیلسوفان پیشاسقراطی ندانید، نمی توانید درک کنید که انگیزه های او برای نوشتن کتاب چه بوده و مطالبش واکنش به چه چیزی است.
آیا کسی غیر از فلاسفه هم وجود داشته که بر فهم شما از نیچه تاثیر گذاشته باشد؟
نیچه در کتاب فراسوی نیک و بد، می گوید به رغم ادعای فلاسفه مبنی بر بحث عقلانی و جست و جوی حقیقت عینی، تمام فلسفه چیزی نبوده جز اعترافات شخصی مولفش و نوعی خاطره نویسی ناخواسته و نادانسته. اگر چنین است، به نظر شما زندگی خود نیچه چگونه آرای فلسفی او را منعکس می کند؟
تاثیرات زندگی نیچه بر فلسفه اش بسیار دراماتیک است. قسمی از آن ها شامل زندگینامه فکری او می شوند. این که چه چیزهایی خواند و در چه رشته ای تحصیل کرد و الخ؛ اما به نظر من حقیقت اصلی درباره زندگی نیچه این است که وقتی او درباره رنج کشیدن می نویسد نگاهی بیرونی به آن دارد؛ بلکه درباره رنج کشیدن می نویسد نگاهی بیرونی به آن ندارد؛ بلکه درباره چیزی می نویسد که با آن کاملا آشنایی و الفت دارد. او به واسطه تجربیات شخصی خود، اثرات رنج کشیدن بر ذهن، خلاقیت و نگرش کلی شخص به زندگی را درک می کند.
لطفا برایمان از رنجی که خود نیچه در زندگی اش متحمل شد، بگویید و این که زندگی او چرا تا بدین حد دشوار بود؟
او در کودکی به شدت نحیف و بیمار بود؛ اما مشکل اصلی او در اوایل دهه سوم زندگی اش شروع شد. یعنی دهه هفتاد. درست زمانی که بیماری های جسمانی او (میگرن، حالت تهوع و سرگیجه) بیشتر و بیشتر شدند و او باید بستری می شد. این مشکلات به قدری وخیم شدند که او در سی و پنج سالگی مجبور به ترک سمت دانشگاهی خود شد. بنابراین باقی زندگی خود را- تا زمان فروپاشی روانی اش در ۱۸۸۹- عمدتا مانند مسافری بیمار و علیل در مهمانسراها و مسافرخانه های مختلف ایتالیا، سوییس و جنوب فرانسه به امید یافتن آب و هوایی مناسب سپری کرد.

اغلب می نوشت و تا جایی که سلامتی اش اجازه می داد، قدم می زد. اکثر اوقات بیمار و بستری بود و دچار سردردهای مشقت بار و تهوع و بی خوابی بود. او همه روش های خوددرمانی را که در اواخر قرن نوزدهم مصطلح بودند، امتحان می کرد. او زندگی جسمانی بسیار مشقت باری داشت. سوی چشمانش نیز در این مدت او را درمانده کرد. با تمام این احوال و علیرغم همه بیماری ها، به خواندن و نوشتن ادامه می داد. او واقعا می دانست رنج کشیدن چیست.
اغلب نیچه را- شاید به اشتباه- به رد پست مدرنیستی حقیقت عینی متهم می کنند. شما کتاب کلارک۲ را برای آشنایی با فلسفه نیچه توصیه کرده اید. کلارک در کتابش این را نمی گوید…
هدف کلارک در کتابش همین است. نیچه معتقد است چیزی تحت عنوان حقیقت و معرفت وجود ندارد و هیچ عقیده ای صحیح تر از عقیده ای دیگر نیست. با توجه به این عقیده، کلارک می گوید ممکن است رگه هایی از نگرش پست مدرنیستی به حقیقت در آثار اولیه نیچه قابل مشاهده باشد؛ اما او به تدریج از این دیدگاه فاصله گرفت و تا جایی پیش رفت که به یک باره تمایز معقول کانتی میان فنومن (چیزها آن طور که بر ما پدیدار می شوند) و نومن (چیزها آن طور که وقاعا هستند) را رها کرد.
در این جا دشواری ها و اشکالات فلسفی بسیاری وجود دارد؛ اما مسئله گرانیگاه روایتی است که کلارک می خواهد در قسمت اول کتابش بگوید. در قسمت دوم کتابش هم به سراغ مفاهیم مشهور نیچه، از قبیل خواست قدرت، بازگشت ابدی و آرمان زهد می رود و به هر یک از آن ها فصلی جالب و تفسیری اختصاص می دهد.
بیایید مفهوم دقیق خواست قدرت را برای کسانی که با این مفهوم آشنا نیستند، روشن کنیم.
از نظر کلارک، مراد نیچه از خواست قدرت این است که انگیزه انسان ها برای انجام کارها کسب حس قدرت است. انسان ها دست به انجام کاری می زنند تا حس قدرتمند بودن داشته باشند. نظر ریچاردسون به هایدگر نزدیک است. اگرچه او برای نظیریه اش دلایل قانع کننده و قدرتمندی می آورد.
نظریه ریچاردسون درباره خواست قدرت بدین قرار است: هر شخصی از مجموعه ای از «رانه»ها تشکیل شده است. رانه سکس، رانه گرسنگی، رانه دانش و الخ. هر رانه ای بنابر خوانش ریچاردسون از نیچه، توسط خواست قدرت مشخص می شود. هر یک از رانه ها می خواهند رانه های دیگر را تحت لوای خود دربیاورند.
بنابراین مثلا اگر رانه سکس در یک شخص چیرگی یابد- فرض کنید در آدمی مثل هیو هفنر- رانه های دیگر را مجبور می کند تحت لوای او قرار بگیرند. و در جهت ارضای او باشند. در این صورت دانش و غذا تا جایی خواسته می شوند که ارضای رانه سکس را تسهیل کنند و الخ. از طریق ارائه این شماری کلی از روانشناسی انسان و متافیزیک رانه ها و خواست قدرت به مثابه طبیعتشان ریچاردسون می تواند نشان دهد که مفهوم خواست قدرت تم اصلی تمام نوشته های دیگر نیچه، اعم از حقیقت، دانش و اخلاقیات است. بدین معنا او روایتی سیستماتیک از فلسفه نیچه ارائه می کند.

حال به سراغ متون اصلی برویم. شما گفته اید کتاب فراسوی نیک و بد بهترین گزینه برای شروع خواندن کتب خود نیچه است؛ چرا که تصویری کلی از تفکر او ترسیم می کند…
اگر موافق باشید به سراغ کتاب «تبارشناسی اخلاق» برویم. می گویند این کتاب شاهکار نیچه است؛ درست است؟
نمی دانم که می توانم آن را به عنوان تنها شاهکار نیچه انتخاب کنم یا نه. این کتاب سحرانگیز است، طوری که بسیاری از موضوعات مطرح شده در فراسوی نیک و بد را دنبال می کند. همچنین بسیار غیرمعمول است، چرا که مانند آثار دیگر نیچه چندان قصارگونه نوشته نشده و متشکل از سه مقاله مجزاست. مقاله ها نسبت به دیگر آثار نیچه دارای ساختار و استدلال بیشتری هستند.
آیا درست است که بگوییم نیچه تاثیر عظیمی بر فروید داشته است؟
فروید ادعا می کند که خواندن آثار نیچه را در نقطه مشخصی رها کرده. شاید او تصور می کرد نیچه نظریه هایش را تا حد ناخوشایندی از پیش گفته است؛ اما تصویری که آن دو از ذهن انسان ارائه می دهند، بسیار به یکدیگر شبیه است. در این تصویر جنبه های ناخودآگاه ذهن- به ویژه تمایلات- همچنین احساسات و جنبه غیرعقلانی ذهن، نقش غیرقابل انکاری در بسیاری از اعتقادات، ارزش ها و اعمال ما دارند.
تبیین فروید درباره ساختار ناخودآگاه دارای دقت و امتیاز بیشتری است. تصویر کلی آن ها همسان است. نیچه در مقابله دوم کتاب تبارشناسی اخلاق ادعا می کند که به وجود آمدن احساس گناه در انسان ماحصل درونی کردن بیرحمی است. وقتی انسان ها متمدن شدند، مجبور به سرکوب غریزه بی رحمی خود شدند. از آنجا که بی رحمی غریزه ای محوری برای نوع بشر است، مجبور شدند آن را در جای دیگری تخلیه کنند و به مرور تبدیل به حس گناه شد. پس احساس گناه چیزی نیست مگر بی رحم بودن نسبت به خودمان. اساسا این روایت، روایتی است که فروید در کتاب «تمدن و ناخرسندی های آن» ارائه می کند.

پی نوشت:
۱٫ این قطعه درواقع شعری است از تئوگنیس شاعر یونانی قرن ششم قبل از میلاد که اصل آن بدین قرار است: «در جهان نعمتی وجود ندارد، بزرگ تر از آن که/ انسان زاده نشود و خورشید را نبیند/ اگر انسان زاده شد، سعادت آن است که/ هرچه زودتر بمیرد و در خاک بیارامد» (به نقل از «تاریخ تمدن» ویل دورانت، صفحه ۱۱۴، چاپ ۱۳۹۱)
۲٫ منظور کتاب «نیچه در باب حقیقت و دروغ» نوشته مادماری کلارک است که در سال ۱۹۹۰ نوشته شد و مورد تحسین بسیار قرار گرفت. کلارک در این کتاب با بررسی دقیق و استدلالی مفاهیم حقیقت و دانش در آثار نیچه سعی کرد تا نشان دهد که مفهوم این دو ترم محوری در فلسفه نیچه به تدریج در آثار او متحول شده و به یک معنای واحد نمی شود آن ها را به کار برد.
۳٫ اشاره به کتاب «سیستم نیچه» نوشته جان ریچاردسون است. عنوان کتاب ریچاردسون از این جهت جنجالی است که غالبا نیچه را به عنوان فیلسوفی ضد سیستم و نظام یکپارچه فلسفی می شناسند.
ریچاردسون در این کتاب تحت تاثیر خوانش هایدگر و دلوز از نیچه است و سعی در اثبات این امر دارد که در آثار نیچه نوعی پیوستگی تماتیک وجود دارد و قالب این پیوستار از مفهوم خواست قدرت او ناشی می شود. لایتنر کتاب ریچاردسون را به این جهت قابل توصیه می داند که تفاسیر آلمانی- فرانسوی نیچه را بسیار روشن تر و مستدل تر از خود آن ها تبیین می کند.
منبع: برترینها