طنز؛ سفره کامل شام
برای این که سکوت میان خودم و همسرم را بشکنم، نگاهی سریع و گذرا به سفره انداختم و گفتم: «به به، چه کردی همسر… اوووومممم، احساس می کنم یه چیزی کمه، اگه گفتی چی؟»
همسر که انگار از ازل منتظر شنیدن چنین سوال احمقانه ای بود بدون کوچک ترین مکثی گفت: «بچه!»
من نهایت منظورم ماست بود. حتی واقعا همین ماست هم نه، فقط یک چیزی در همین مایه ها. مثلا پارچ آب، سبزی خوردن یا اصلا خلال دندان، ولی جوابی که شنیدم «بچه» بود. آیا این سوء استفاده از پرت شدن حواس مردان در حین تماشای یک مسابقه فوتبال نیست؟
با خودم فکر می کردم که این مجازات بزرگی است برای کسی که حواسش جای دیگری درگیر است و دهانش جای دیگر، ولی کار از کار گذشته بود. بعد از چند ثانیه سکوت، بی اختیار گفتم: «لعنت بهت رونالدو!»
همسرم نگاهی متعجبانه به من کرد و گفت: «این مسی بود نه رونالدو.»
گفتم: «مگه این بچه واسه آدم حواس می ذاره؟»
گفت: «بچه که هنوز نیومده.»
گفتم: «نیومده اینه، ببین بیاد چی میشه.»
متاسفانه زن ها موجودات زرنگ و فریب نخوری هستند. یعنی شما شک نکنید اگر در گاهی اوقات فریب شما را می خورند، خودشان می خواهند که فریب بخورند وگرنه این موضوع هیچ ارتباطی به توانایی های شما ندارد.
گفت: «احساس می کنم خیلی دلم بچه می خواد.»
همینطور که به تلویزیون نگاه می کردم گفتم: «یه چای نبات بخوری خوب میشی، نفخ کردی.»
خیلی خونسرد گفت: «من بچه می خوام.»
گفتم: «الان که فوتبال داره.»
– همیشه فوتبال داره.
+ توام همیشه با مادرت تلفنی حرف می زنی.
می دانم جواب قانع کننده ای نبود ولی بالاخره باید یک چیزی می گفتم. لعنتی بازی بارسلونا و گیخون آن شب یکی از کسل کننده ترین مسابقاتی بود که از ابتدای فوتبال تاکنون برگزار می شد. یعنی بارسایی که تا همین نیم فصل، طی هر بازی متوسط ۴ گل می زد در آن بازی حتی یک شوت به سمت چارچوب هم نمی زد که آدم یک داد و بیدادی بکند و مسیر بحث را عوض کند. فقط میدان داری می کردند. با الهام از فلسفه بارسا تصمیم گرفتم من هم میدان داری کنم. تلویزیون را خاموش کردم و رو به همسرم گفتم: «خب عزیزم، کجا بودیم؟»
+ آخ آخ گفتی… بچه بودیم چقدر روزهای خوبی داشتیم. یادمه یه روز…
– چرا مقاومت می کنی؟
+ مقاومت نمی کنم که. بچه خیلی خوبه عزیزم. من باهات کاملا موافقم. ولی آخه الان وقت مناسبیه به نظرت؟
– آره.
+ باشه اگه اینقدر مطمئنی روی منم حساب کن!
– مرسی عزیزم. خیلی خوشحالم که توام می خوای.
+ آره بابا، چرا نخوام. اصلا اگه یادت باشه اول من پرسیدم چی کمه الان.
– اوهوم. تو پدر فوق العاده ای می شی.
+ وای چقدر می چسبه بهم می گی پدر، کاش همین امشب بچه داشتیم!
همیشه می دانستم که نمی توانم دو کار را هم زمان انجام بدهم ولی آن شب فهمیدم که این کار چه عواقبی ممکن است به همراه داشته باشد. تا رفت توی اتاق بخوابد، تلویزیون را روشن کردم. بارسلونا سه گل زده بود. کنترل را پرت کردم یک گوشه و به سفره نگاهی انداختم. هیچ چیزی کم نبود. یک بشقاب برنج، یک بشقاب خورشت، یک ظرف ماست، کمی سبزی خوردن، یک کاسه سالاد و یک بچه. سفره از همیشه کامل تر بود.
منبع: برترینها